بصيرت از ديدگاه مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي)

بازدید : 2983
زمان تقریبی مطالعه : 29 دقیقه
تاریخ : 04 بهمن 1391
بصيرت از ديدگاه مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي)

منبع : سایت سازمان تبلیغات اسلامی

داود ميرزايي مقدم

 

بصيرت از ديدگاه مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي)

 

مقدمه

در شرايط کنوني کشور عزيزمان، در فضايي که هر روز فتنه‌اي جديد رخ مي‌نمايد داشتن چراغي درخشان و بدون زنگار براي پيدا کردن راه درست، ضروري است و چه راهي بهتر و روشن‌تر از خط سيري که رهبر معظم انقلاب اسلامي (روحي فدا) نمايان نموده‌اند. براي درک صحيح از اين راه درخشان به نظر مي‌رسد بايد دنبال رهنمودهاي گهربار و معظم له دربارة بصيرت باشيم. از اين رو عنوان مقاله را «بصيرت از ديدگاه مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي)» ناميده‌ايم.

 

معناي بصيرت

بصيرت به معنى دانايى، بينايى، بينايى دل، هوشيارى، زيرکى و يقين است.(1) نزد اهل معنا، نيرويى نهانى و قلبى است که در شناخت حقايق تا عمق وجود و باطن ذات آن رسوخ مى کند. برخى از اهل معرفت مى‏گويند: «بصيرت قوّه قلبى يا نيرويى باطنى است که به نور قدس روشن گرديده و از پرتو آن، صاحب بصيرت، حقايق و بواطن اشيا را در مى‏يابد. بصيرت به مثابه بَصَر (چشم) است براى نفس».(3) ميان بَصَر که تأمين کننده نور ظاهرى، و بصيرت که آورنده نور باطنى است، تفاوت بسيار است؛ مانند:

1. نور ظاهرى، تنها با بينايى انسان سر و کار دارد. خورشيد و ماه و چراغ، بيش از اين که فضا را روشن و بينايى انسان را يارى کنند، کارى انجام نمي‌دهند. پس اگر انسانى ناشنوا بود يا در بويايى و لامسه و گويايى خود نقص داشت، با تابش آفتاب و مهتاب و نورهايى از اين قبيل، مشکلاتش حل نمي‌شود. اما نور باطن همه نقص‌هاى (باطنى و معنوى) انسان را برطرف و تمام دردهاى او را درمان مي‌کند.

در صورتى که باطن کسى روشن شد، ساحت جانش چنان نورانى مي‌شود، که هم صحنه‌هاى خوبى را در خواب و بيدارى مي‌بيند، هم آهنگ‌هاى خوبى را مي‌شنود، هم رايحه‌هاى دل انگيزى را استشمام مي‌کند و هم ظرايف فراوانى را لمس مى نمايد.(4)

2. انسان دو چهره يا دوجنبه دارد: چهره ظاهرى يا مُلکى و چهره باطنى يا ملکوتى، خداوند براى ديدن ظواهر، بَصَر را به صورت بالفعل به انسان داده، بشر از آغاز تولد به کمک آن هر چه را که در شعاع چشم و منظر او قرار گيرد مى‏بيند. اما براى ديدن باطن و شهود ملکوت، قوه نورى را در نهاد او نهادينه نموده به نام «بصيرت»، که تا آن "نور استعدادى" از قوه به فعليت در نيايد، رؤيت باطن و شهود ملکوت، ميسر نخواهد بود.

صاحب جامع الاسرار مى‏نويسد: معناى سخن خداوند (نور على نور يهدى اللَّه لنوره من يشاء)،(5) (... و من لم يجعل اللَّه له نوراً فماله من نور)،(6) چيزى جز اين نيست که تا نور حق حاصل نيايد و به دل و جان سالک نتابد، بصيرت در او پديد نيايد. نور حق سرمه چشم بصيرت است و تمام تلاش اهل مجاهده براى آن است که مورد عنايت حق قرار گيرند و نور حق بر دل و بر جانشان پرتو افکن گردد.(7)

حافظ شيرازى که مى‏گويد:

گرنور عشق حق به دل و جانت افتد ـ باللَّه کز آفتاب فلک خوبتر شوى ؛ ناظر به همين نور است. با پرتو افکن شدن نور حق است که سالک از تحير و تردد مى رَهَد و سرانجام به حقيقت مى رسد.

راه تحصيل بصيرت

براى نيل به مقام رفيع بصيرت بايد به بازسازى و اصلاح نفس خويش پرداخت. مجاهده با هواى نفسانى و تهذيب روح از زنگارهاى گناه، لطيف و شفاف ساختن آيينه دل به نور توحيد، تنها صراط مستقيمى است که "حجاب ديدگان دل" را مى گشايد و آدمى را در معرض الهامات غيبى و مقام کشف و شهود قرار مى دهد. شايد بتوان راه‌هاي زير را براي دريافت صحيح بصيرت پيشنهاد نمود:

1. توبه: اولين گام براى تهذيب نفس و تحصيل بصيرت است. توبه از تقصيرات و گناهان، بلکه از کوتاهي‌ها و جبران حق اللَّه و حق النّاس است.

2. ذکر خدا: ذکر زبانى، قلبى و عملى، موجب بصيرت مى گردد. اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد: «مَنْ ذکر اللَّه استبصر؛(8) هر کسى به ياد خدا باشد، بينايى و بصيرت يابد».

3. هم نشينى با علما: مجالست با علما که موجب بصيرت و بينايى است. على(ع) مى فرمايد:«جاور العلماء تستبصر؛(9) با دانايان بنشين تا آگاهى يابى».

4. خرد ورزى: کسى که هر خبر يا مطلبى را مى شنود، فوراً نمي‌پذيرد، بلکه پيرامون آن مى انديشد و آن را از صافى عقل و انديشه‌اش مى گذراند، بصيرت و بينايى مى يابد، چنان که آينده نگرى و به کارگيرى خرد در فرجام امور باعث بصيرت و بينايى مى گردد.(10)

5. زهد: عدم دلبستگى به دنيا، از امورى است که باعث بصيرت مى گردد.(11)

6. ارتباط با خدا: ازدياد معرفت به خدا، انس با قرآن و معانى و معارف آن، توسل به ائمه(ع) و مناجات با خدا در خلوت مخصوصاً نماز شب از امورى هستند که موجب بصيرت و بينايى و برخوردارى از الهامات غيبى مى‏شود.

درجات و مراتب بصيرت

بصيرت باطنى و بينايى دل، درجات و مراتبى دارد. اوج آن مرتبه‌اى است که ائمه(ع) دارند. اميرالمؤمنين(ع) مى‏فرمايد: «لو کشف الغطاء ما ازددت يقيناً؛ اگر همه پرده‌ها فرو افتد، چيزى بر يقين من افزوده نمي‏شود».(12) اگر چه آن مرتبه از يقين مخصوص اولياى معصوم(ع) است، ولى ديگران نيز مي‌توانند مراتبى را تحصيل نمايند. هر کسى نور باطنى را از فطرت خدا داد خويش استخراج کند و چشم و گوشش باز شود، مى تواند خدا و نشانههاى او را با «چشم دل» ببيند و صداى تسبيح موجودات هستى را بشنود، که به حکم «يسبّح للَّه ما فى السموات و ما فى الارض».(13) همه آنان که در آسمان و زمينند، تسبيح خدا مى کنند. بسيارى از واقعيت‌ها را که با چشم نمي‌توان ديد، با بصيرت مشاهده مى‌کند، بلکه توانايى ديدن جهنم و شنيدن صداى زفير آن را پيدا مى‌کند، چنان که قرآن مى فرمايد: «کلاّ لو تعلمون علم اليقين لترونّ الجحيم، ثم لترونّها عين اليقين».(14)

آثار بصيرت

 در حديث نبوى آمده است که در دل هر بنده‌اى دو ديده نهانى است که به واسطه آن دو، غيب را مى‌نگرد و چون خدا بخواهد در حق بنده‌اى نيکى کند، دو چشم دلش را مى‌گشايد تا به واسطه آن، آنچه را که از ديدگان ظاهريش نهان است، بتواند ديد.

از شمار انسان‌هاى صاحب بصيرت «حارث بن مالک بن نعمان انصارى» بود. پيامبر اکرم از او پرسيد: "چگونه‏اى و در چه حالى؟" عرض کرد: "مؤمن راستين و اهل يقينم". پيامبر فرمود: "علامت يقين و ايمان راستينت چيست؟" عرض کرد: "زهد و کناره‏گيرى نفسم از دنيا و دلبستگى آن، موجب شد که شبهايم را به بيدارى و عبادت و روزهايم را به روزه و تشنگى بگذرانم، از اين رو به درجه‏اى از بصيرت و بينايى رسيده‏ام که گويى عرش پروردگارم را که براى حسابرسى بر پا شده است، مى بينم و بهشتيان را در حال زيارت يکديگر مى‏نگرم و زوزه وحشتناک جهنميان را از درون آتش مي‏شنوم". پيامبر فرمود: "بنده‏اى است که خدا قلبش را روشن کرده است. حال به برکت اين نور الهى صاحب بصيرت شده‏اى پس آن را حفظ کن".(15)

اين خاصيت نور باطنى يا بصيرت است که از فطرت انسان پرتو افشان مى‌شود و اگر منبع الهى آن (فطرت) زنده به گور نشود و غبار آلودگي‌ها و تيرگى هواهاى نفسانى آن را نپوشاند، همواره چشم بصيرت باطن، پر فروغ خواهد بود اما اگر در پشت ظلمت گناه پنهان گردد و انسان تبهکار، حقيقت خود را نبيند، از آن رو که نورى ندارد، خود را گم مى کند و پس از مدتى خويشتن را به کلّى فراموش مى نمايد.

اينک که به طور خلاصه با فضاي مفهومي بصيرت آشنا شديم وقت آن است تا در انديشه‌هاي عالمانة رهبر معظم انقلاب اسلامي (مدظله‌العالي) به دنبال اين گوهر تابناک بگرديم.

بصيرت از ديدگاه مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي)

مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي) داراي منظومة فکري فرهنگي منسجمي هستند که داراي يک دال مرکزي حول محور «اسلام خالص جامع‌نگر» است. در منظومة فکري معظم‌له سه نظام بينشي، منشي و کنشي وجود دارد که با شناخت اين منظومه‌ها مي‌توانيم نسبت به انديشة عالي‌ترين رهبر جهان تشيع شناخت کافي پيدا کنيم و بي‌ترديد اين شناخت در نحوة تفکر، تصميم‌سازي، تصميم‌گيري و انجام وظيفة ما بسيار مؤثر خواهد بود. 

 نيک مي‌دانيم که نظام اسلامي ما بر اساس نظام ولايي تمرکز و شکل يافته است پس بايد اجزا و عناصر فکري رهبري معظم انقلاب اسلامي را بشناسيم. مقولاتي مانند  بصيرت خواص و عوام، تهاجم فرهنگي، مهندسي فرهنگي، الگوي اسلامي- ايراني پيشرفت، تحول در علوم انساني، مردم‌سالاري ديني و ... براي اولين بار توسط ايشان مطرح شده و معظم‌له معتقدند اين موارد جزء اصول نظام فکري جمهوري اسلامي ايران است و دقيقا آسيب جدي موجود در کشور که همان «عدم شناخت نظام‌مند افکار رهبري» است همين‌جا رخ مي‌نمايد.

حضرت آيت الله العظمي امام خامنه‌اي (مدظله‌العالي) به دليل ارتباط با افراد و جريان‌‌هاي مختلف فکري از انديشه‌اي جامع، کاربردي و عيني برخوردارند و تاکنون هيچ‌گاه از مباني اصلي دور نشده‌اند و همان‌گونه که اشاره شد «مرکزيت فکري رهبري، اسلام خالص جامع‌نگر است» و به شدت از «التقاط» پرهيز دارند. همين منظومه در افکار حضرت امام خميني (رحمت‌الله عليه) و علامه طباطبايي ديده مي‌شود اما به دليل تخصص تاريخي رهبري نسبت به تاريخ ايران، جهان، ائمه عليهم‌السلام و ... منظومة فکري ايشان با ديگران، تفاوت‌هاي آشکاري دارد و از همين‌جاست که مقولات عميقي هم‌چون بصيرت در ديدگاه معظم‌له جايگاه خاصي پيدا مي‌کند. جهانيان و من‌جمله جهان اسلام و ايران عزيز، اوج اين بصيرت را به زيبايي و روشني در کنترل فتنة 1388 و جذب حداکثري ايشان به دليل وجود بعد تقوا و خدامحوري، انصاف و اعتدال در داوري نسبت به ديگران و ... در قضاوت و رفتار اجتماعي ايشان ديدند. (16)

به اعتقاد نگارنده؛ وجود بصيرت در منظومة فکري مقام معظم ‌رهبري (مدظله‌العالي) در نظام کنشي معظم‌له نمود پيدا مي‌کند که ريشه در نظام منشي و نظام بينشي ايشان دارد. به همين دليل، عمده شخصيت‌ها و جناح‌هاي مختلف، معظم‌له را قبول داشته و علاوه بر همکاري و تعامل با رهبري نسبت به اجراي فرامين ايشان گردن مي‌گذارند. براي درک ملموس وجود بصيرت در قضاوت و عمل مقام معظم ‌رهبري (مدظله‌العالي) به نقل از حجت‌الإسلام والمسلمين آقاي دکتر خسروپناه خاطره‌اي از آقاي سيدجواد طباطبايي را مي‌آوريم. ايشان مي‌گويد نقدي بر عبدالکريم سروش کردم، خيلي برآشفته و گفته بود بايد قلمش را شکست و دهانش را دوخت. اما وقتي نسبت به رهبري نقد کردم با وجود اينکه هم قلم، هم دهان و هم جوال‌دوز در اختيار ايشان است ولي نه قلمي مي‌شکند و نه دهاني مي‌دوزد.

در مطالعه و جستجوي بيانات و مکتوبات مقام معظم ‌رهبري (مدظله‌العالي) در خصوص واژة بصيرت، مقولاتي هم‌چون بصيرت افزايي، بصيرت‌بخشي، بصيرت‌يابي، بصيرت‌پراکني و ... به چشم مي‌خورد.

-  بصيرت يعني اينكه بدانيم شمري كه سر از پيکر امام حسين(ع) جدا كرد همان جانباز صفين بود كه تاچند قدمي شهادت پيش رفت. (1390: در ديدار با مردم)

-  بايد بيدار باشيد، بايد هوشيار باشيد، بايد در صحنه باشيد، بايد بصيرت‏ را محور كار خودتان قرار دهيد. مواظب باشيد دچار بى‏بصيرتى نشويد. (1389: در ديدار با جوانان و دانشجويان استان قم)

-  يك نكته‏اى در اينجا وجود دارد: گاهى بصيرت‏ هم وجود دارد، اما در عين حال خطا و اشتباه ادامه پيدا ميكند؛ كه گفتيم بصيرت‏ شرط كافى براى موفقيت نيست، شرط لازم است. (1389: در ديدار با جوانان و دانشجويان استان قم)

-  مطالبه‏ى بصيرت‏، مطالبه‏ى همين تدبر است؛ مطالبه‏ى همين نگاه كردن است؛ مطالبه‏ى چيز بيشترى نيست. و به اين ترتيب ميشود فهميد كه بصيرت‏ پيدا كردن، كار همه است؛ همه ميتوانند بصيرت‏ پيدا كنند. (1389: در ديدار با جوانان و دانشجويان استان قم)

-  بصيرت‏ پيدا كردن، كار سختى نيست. بصيرت‏ پيدا كردن همين اندازه لازم دارد كه انسان اسير دامهاى گوناگون، از دوستى‏ها، دشمنى‏ها، هواى نفس‏ها و پيشداورى‏هاى گوناگون نشود. انسان همين قدر نگاه كند و تدبر كند، ميتواند واقعيت را پيدا كند. (1389: در ديدار با جوانان و دانشجويان استان قم)

-          نبايد از گفته‌ها يا نوشته‌هاي ما برداشت اختلاف شود و اگر هم اختلاف نظري است، نبايد جلوي مردم اخم کرد و بهانه به دست رسانه‌هاي بيگانه داد. (1390: در ديدار با مسئولان نظام)

-          براى اينكه بتوانند اين انقلاب را از درون شكست بدهند. ملت در مقابل اين توطئه‏ى بزرگ، اين حركت خصمانه، با آگاهى و بصيرت‏ و عزم و ايستادگىِ بى‏نظيرى توانست دشمن را به شكست بكشاند. تجربه‏اى كه در اين هشت ماه بعد از انتخابات تا بيست و دوم بهمن بر اين ملت و بر اين كشور گذشت، تجربه‏اى پر از درس، پر از عبرت و حقيقتاً مايه‏ى سربلندى ملت ايران است. (1/1/1389)

-         خسته مباد گامهاى استوارتان، سربلند باد پرچم همت و آزادگى‏تان، درود خدا بر عزم راسخ و بصيرت‏ بى‏همتايتان كه هميشه در لحظه‏ى نياز، صحنه رويارويى با بد دلان و بدخواهان را عرصه‏ى پيروزى حق مى‏سازد و نمايشگاهى از عزت و عظمت مى‏آرايد. (22 بهمن 1388)  (17)

نگاه ويژة مقام معظم رهبري در وجود بصيرت در ميان ياران خويش:

 با نگاهي به تاريخ پر فراز و نشيب انقلاب اسلامي ايران، مي‌بينيم قهرمانان بزرگ انقلاب که بيشترشان به فيض شهادت نائل آمدند صاحب بصيرت بودند. يکي از اين بزرگان، شهيد دکتر مصطفي چمران است. پايگاه حفظ و نشر آثار آيت الله العظمي خامنه اي (مدظله‌العالي) به مناسبت سالگرد شهادت دکتر مصطفي چمران بخشي از سخنان مقام معظم رهبري را در مورد دکتر چمران بازنشر داده است که در ذيل مي آيد:

-        ... بعد معلوم شد که {دکتر چمران} نگاه سياسي و فهم سياسي و آن چراغ مه شکنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل يک مه غليظ، فضا را نامشخص مي‌کند؛ چراغ مه شکن لازم است که همان بصيرت است. آنجا جنگيد؛ بعد که انقلاب پيروز شد، خودش را رساند اينجا. (18)

بصيرت در نگاه عميق تاريخي مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي)

قبلا در تبيين منظومة فکري رهبر معظم انقلاب اسلامي (مدظله‌العالي) گفتيم که ايشان به دليل تسلط تاريخي خوبي که دارند داراي نگاهي جامع‌نگر در خصوص حوادث تاريخي ايران هستند، پس يکي ديگر از فضاهايي که مي‌توان با دقت در آن به بصيرت دست يافت، مطالعة عميق تاريخ ايران است.

با مطالعة عميق بيانات حضرت آيت‌الله‌العظمي امام خامنه‌اي (مدظله‌العالي) در تحليل انقلاب مشروطه از سال 1367 تا کنون به نکات بسيار ظريف و عميقي در خصوص بصيرت و نقشة محو روحانيت در مشروطه مواجه مي‌شويم که در زير از نظرتان مي‌گذرد:

"توجه نكردند كه حرف‌هايى كه اين‏ها دارند در مجلس شوراى ملى آن زمان مى‏زنند يا در مطبوعاتشان مى‏نويسند، مبارزه با اسلام است، اين را توجه نكردند، مماشات كردند. نتيجه اين شد كه كسى كه مى‏دانست و مى‏فهميد - مثل مرحوم شيخ فضل‏الله نورى - جلوى چشم آن‏ها به دار زده شد و اين‏ها حساسيتى پيدا نكردند".

 معظم‌له در ‌فرازهايى از فرمايشات حکيمانة خود به مناسبت سالگرد نهضت مشروطه، نهضتي که دچار فتنه‌هاي پيچيده‌اي شد نکاتي را مي‌فرمايند که سراسر بصيرت‌افزاست:

* گناه ملى و عمومى و مجازات آن:‏ (در) گناهان جمعى ملتها، بحث يك نفر آدم نيست كه خطايى انجام دهد و يك عده از آن متضرر شوند؛ گاهى يك ملت يا جماعت مؤثرى از يك ملت مبتلا به گناهى مى‏شوند. اين گناه هم استغفار خودش را دارد. يك ملت گاهى سالهاى متمادى در مقابل منكر و ظلمى سكوت مى‏كند و هيچ عكس‏العملى از خود نشان نمى‏دهد؛ اين هم يك گناه است، شايد گناه دشوارترى هم باشد، اين همان "ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم" است، اين همان گناهى است كه نعمت‏هاى بزرگ را زايل مى‏كند، اين همان گناهى است كه بلاهاى سخت را بر سر جماعت‏ها و ملتهاى گنهكار مسلط مى‏كند. ملتى كه در شهر تهران ايستادند و تماشا كردند كه مجتهد بزرگى مثل شيخ فضل‏الله نورى را بالاى دار بكشند و دم نزدند؛ ديدند كه او را با اين‏كه جزو بانيان و بنيانگذاران و رهبران مشروطه بود، به جرم اين‏كه با جريان انگليسى و غربگراى مشروطيت همراهى نكرد، ضد مشروطه قلمداد كردند - كه هنوز هم يك عده قلم‌زن‏ها و گوينده‏ها و نويسنده‏هاى ما همين حرف دروغ بى‏مبناى بى‏منطق را نشخوار و تكرار مى‏كنند - پنجاه سال بعد چوبش را خوردند؛ در همين شهر تهران، مجلس مؤسسانى تشكيل شد و در آن‏جا انتقال سلطنت و حكومت به رضاشاه را تصويب كردند. آن‏ها يك عده آدم خاص نبودند؛ اين يك گناه ملى و عمومى بود. "و اتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة"؛ گاهى مجازات فقط شامل افرادى كه مرتكب گناهى شدند، نمى‏شود؛ مجازات عمومى است، چون حركت عمومى بوده، ولو همه افراد در آن شركت مستقيم نداشتند. همين ملت آن روزى كه به خيابان‏ها آمدند و سينه‏شان را مقابل تانك‏هاى محمدرضا پهلوى سپر كردند و از مرگ نترسيدند، يعنى تحمل و صبر و سكوت گناه‏آلود پنجاه ساله را تغيير دادند، خداى متعال پاداش آن‏ها را داد، حكومت ظلم ساقط شد، حكومت مردمى سر كار آمد، وابستگى ننگ‏آلود سياسى از بين رفت، حركت استقلال آغاز شد و ان‏شاءالله ادامه هم دارد و ادامه پيدا خواهد كرد و اين ملت به توفيق الهى و به همت خود، به آرمانهاى خودش خواهد رسيد. اين به خاطر اين بود كه حركت كرد. بنابراين (اين نوع) گناه هم يك‏طور استغفار دارد.( 8/8/1384)

* پيامد نشناختن دشمن و دشمنى‏ها: بايد دشمنى‏ها را شناخت. مشكل ما اين است. اين‏كه بنده مسأله بصيرت را براى خواص تكرار مى‏كنم، به خاطر اين است. گاهى اوقات غفلت مى‏شود از دشمنى‏هايى كه با اساس دارد مى‏شود؛ اين‏ها را حمل مى‏كنند به مسائل جزيى. ما در صدر مشروطه هم متأسفانه همين معنا را داشتيم. در صدر مشروطه هم علماى بزرگى بودند - كه من اسم نمى‏آورم؛ همه مى‏شناسيد، معروفند - كه اين‏ها نديدند توطئه‏اى را كه آن روز غربزدگان و به اصطلاح روشنفكرانى كه تحت تأثير غرب بودند، مغلوب تفكرات غرب بودند، طراحى مى‏كردند؛ توجه نكردند كه حرفهايى كه اين‏ها دارند در مجلس شوراى ملى آن زمان مى‏زنند يا در مطبوعاتشان مى‏نويسند، مبارزه با اسلام است، اين را توجه نكردند، مماشات كردند. نتيجه اين شد كه كسى كه مى‏دانست و مى‏فهميد - مثل مرحوم شيخ فضل‏الله نورى - جلوى چشم آن‏ها به دار زده شد و اين‏ها حساسيتى پيدا نكردند. بعد خود آن‏هايى هم كه به اين حساسيت اهميت و بها نداده بودند، بعد از شيخ فضل‏الله مورد تعرض و تطاول و تهتك آن‏ها قرار گرفتند و سيلى آن‏ها را خوردند؛ بعضى جانشان را از دست دادند، بعضى آبرويشان را از دست دادند. اين اشتباهى است كه آنجا انجام گرفت؛ اين اشتباه را ما نبايد انجام بدهيم.( 8/8/1384)

* مسأله تشخيص حق از باطل: در مشروطه، چوب اشتباه حق و باطل را خورديم‏ ، تشخيص حق از باطل يكى از آن مسايلى است كه در طول تاريخ بشر و تاريخ نبوتها، نقطه دشوار زندگى انسانها به حساب مى‏آمده است. همه مايلند حق را تعقيب كنند و به آن عمل نمايند. همه مايلند از باطل اجتناب كنند. البته غير از انسانهايى كه وجودشان به آتش قهر الهى تبديل شده است و مظهر شيطانند، عموم مردم و انسانهاى داراى عقل و انصاف و صفات انسانى، مى‏خواهند از باطل اجتناب بكنند و به حق گرايش پيدا نمايند، اما تشخيص اين‏ها، هميشه آسان نيست. اميرالمؤمنين(ع) در يكى از خطبه‏هايى كه دردمندى آن بزرگوار، در كلمات و جملات آن آشكار است، همين مطلب را بيان مى‏كنند، مى‏فرمايند: اگر حق صريح و خالص بود، كسى به شبهه نمى‏افتاد و اگر باطل لخت و عريان ظاهر مى‏شد، كسى از آن تعقيب نمى‏كرد؛ "ولكن يوخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشّيطان على اوليائه"، يعنى دستهاى كج‏انديش و ترفندكار، قسمتى از حق را با باطل مخلوط مى‏كنند و لعابى از حق روى باطل مى‏دهند تا باطل قابل عرضه شود و براى مردم ساده‏لوح، قابل قبول باشد. اين‏جا است كه شيطان بر دوستانش مستولى شده و حق مشتبه مى‏شود. ما چوب اشتباه حق و باطل را در طول تاريخ انبيا و در طول تاريخ اسلام بارها خورده‏ايم. شايد يكى از علل اين‏كه دوران اختناق در اين كشور طولانى شد و اقلاً دو قرن استعمار در اين كشور حضور موذيانه‏اى داشت و ما مردم نتوانستيم آن‏چنان به دهان استعمار بكوبيم كه برود و نيايد، همين بود كه حق و باطل مشتبه مى‏شد و صريح نبود و صراط روشن براى مردم وجود نداشت، لذا چه در مشروطه و چه در قضاياى قبل و بعد آن، ما ملت ايران چوب اشتباه حق و باطل را خورديم.( 6/12/1388)

 * نگاهى به استبداد قاجار و نهضت مشروطه:‏ دوران استبداد حكومت قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قيام كردند، دلسوزان جامعه قيام كردند؛ پيشرو آن‏ها هم علماى دين بودند. در نجف، مرجع تقليدى مثل مرحوم آيت‏الله آخوند خراسانى، در تهران سه نفر عالم بزرگ - مرحوم شيخ فضل‏الله نورى، مرحوم سيد عبدالله بهبهانى، مرحوم سيد محمد طباطبايى - پيشوايان مشروطه بودند. پشتوانه اين‏ها هم دستگاه حوزه علميه در نجف بود. اين‏ها چه مى‏خواستند؟ اين‏ها مى‏خواستند كه در ايران عدالت برپا شود، يعنى استبداد از بين برود. وقتى كه جوش و خروش مردم ديده شد، دولت انگلستان كه آن وقت در ايران نفوذ بسيار زيادى داشت و از عواملى در ميان روشنفكران برخوردار بود، اين‏ها را ديد و نسخه خودش را به اين‏ها القاء كرد. البته در بين همان دلسوزان هم عده‏اى از روشنفكران بودند. حق آن‏ها نبايد ضايع شود، ليكن يك عده روشنفكر هم بودند كه مزدور و خودفروخته و از عوامل انگليس محسوب مى‏شدند. بارى، مشروطه، قالب و تركيب حكومتى انگليس بود. اين روشنفكران به جاى اين‏كه دنبال دستگاه عدالت باشند و يك تركيب ايرانى و يك فرمول ايرانى براى ايجاد عدالت به وجود آورند، مشروطيت را سر كار آوردند. نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد كه اين نهضت عظيم مردم كه پشت سر علما و به نام دين و با شعار دين‏خواهى بود، بعد از مدت بسيار كوتاهى منتهى به اين شد كه شيخ فضل‏الله نورى را در تهران به دار كشيدند. اندك زمانى بعد، سيد عبدالله بهبهانى را در خانه‏اش ترور كردند. بعد از آن‏هم سيد محمد طباطبايى در انزوا و تنهايى از دنيا رفت. آن‏وقت مشروطه را هم به همان شكلى كه خودشان مى‏خواستند برگرداندند؛ مشروطه‏اى كه بالاخره منتهى به حكومت رضاخانى شد!       ( 12/7/1368)

* نقش روحانيت در حركت‏هاى اصلاحى جامعه:‏ از صد سال پيش به اين طرف، هر حركت اصلاحى، مبارزه اجتماعى و سياسى و هر تحول بزرگى در ايران اتفاق افتاده است، يا رهبران آن‏ها روحانى بوده‏اند و يا روحانيت جزو رهبران آن‏ها بوده است. تاريخ در مقابل ما است. دشمنان روحانيت در طول شصت سال اخير، هر چه عليه روحانيت تلاش كرده‏اند، نتوانسته‏اند اين موضوع را انكار كنند، چون متن تاريخ است. اولين نداى مشروطه از حلقوم علماى بزرگ بيرون آمد. در قضيه تنباكو، امتيازات دوران ناصرالدين شاه، ملى‏شدن صنعت نفت و مبارزه با رژيم پهلوى كه منتهى به نهضت عظيم اسلامى و تشكيل جمهورى اسلامى شد نيز چنين بوده است. دشمن، اين تاريخ را مى‏داند. وقتى تشكيلاتى به نام دين و روحانيت شناخته شده، با مركزيت و مسؤوليت مشخص و رياست كسانى كه جز با تقوا ممكن نيست به رياست برسند، وجود دارد، كار دشمن سخت مى‏شود.( 14/7/1379)

* پيش از اين، در كشور خود ما، انقلاب مشروطيت بود، اما بعد از پيروزى، هنگامى كه علما را كنار زدند، از مسير منحرف شد و مشروطيت به جايى رسيد كه رضاخان قلدر - فردى كه ضد همه آرمانهاى مشروطه‏خواهى بود - به حكومت رسيد. اگر انقلاب اسلامى ما هم تحت رهبرى دينى نبود، سرنوشتى چون انقلاب مشروطيت پيدا مى‏كرد. هر انسان هوشمندى، وقتى توجه مى‏كند كه اولا شروع اين نهضت و پيروزى آن، ثانيا بقاى جمهورى اسلامى و مضمحل‏نشدن آن و ثالثا مستقيم حركت‏كردن جمهورى اسلامى و انحراف‏نشدن آن، به بركت دين و رهبرى دينى است، پشت سر آن، يك نكته ديگر را هم مى‏فهمد و آن نكته اين است كه دشمنان انقلاب اسلامى، چه در خارج و چه در داخل، سعى مى‏كنند دين و رهبرى دينى را از اين انقلاب بگيرند. اين، يك امر قهرى است.( 10/8/1374)

 *نقشه محو روحانيت‏: روحانيت، عنصر اصلى در مبارزات پانزده‏ساله منتهى به پيروزى انقلاب و سپس در تشكيل نظام مقدس اسلامى و برافراشتن پرچم اسلام در جهان و در مقاومت پرشور ملت ايران در برابر تهاجمهاى گوناگون دشمنان و پيش از اين‏ها و در طول قرنهاى متمادى، عامل اصلى حفظ معارف اسلامى و ايمان عميق و صادقانه ملت ايران به مكتب حياتبخش اسلام و رشد تفكرات دينى در همه‏جا بوده است. حضور روحانيون متعهد و مبارز در مركز مبارزه با رژيم دست‏نشانده آمريكا بود كه قشرهاى گوناگون مردم را به صحنه مبارزه كشانيد و مبارزه را شكل عمومى و مردمى بخشيد. در همه حوادث بزرگى كه ملت ايران يكپارچه در آن شركت جسته‏اند - مانند نهضت مشروطيت و قيام تنباكو - نيز حضور علماى دين در پيشاپيش صفوف، تنها عامل اين حضور عمومى بوده است. استعمارگران انگليسى، با درك همين حقيقت بود كه انهدام جامعه روحانيت را مقدمه لازم براى ادامه حضور استعمارى خود در ايران دانستند و به وسيله عامل دست‏نشانده‏شان - رضاخان - در سالهاى 1313 به بعد، نقشه محو روحانيت را شروع كردند و در آن سالها دست به فجايعى نسبت به علماى عالى‏مقام و حوزه‏هاى علميه زدند كه در تاريخ ايران، پيش از آن هرگز سابقه نداشت و متأسفانه شرح اين فجايع و ماجراى مقاومت مظلومانه علما و طلاب در آخرين سالهاى حكومت رضاخان قلدر، به‏طور كامل تدوين نشده و در معرض اطلاع مردم قرار نگرفته است و لازم است اطلاع شاهدان عينى - كه بحمدالله هنوز تعداد آنان كم نيست - به وسيله افراد و مؤسسات مسؤول، با همتى مردانه گردآورى شود.( 19/10/1371)

 * مشروطه و بى‏تجربگى ملت و رهبران آن:‏ مكرر عرض كرده‏ايم كه در خيلى از مناطق دنيا، انقلابها با نفس دين شروع شد، اما به خاطر ضعف رهبرى، از دين فاصله گرفت و گاهى هم ضد دين شد. در تاريخ خودمان در نهضت مشروطيت ديديم كه روحانيون آمدند يك حادثه بزرگ (نظام مشروطيت) را در كشور ايجاد كردند و پايان دوره استبداد را تدارك ديدند، بعد همين مشروطيت، پايگاهى براى ضديت با دين و روحانيت شد و هنوز ابتداى كار بود كه روزنامه‏هاى صدر مشروطيت، به نام آزادى شروع به كوبيدن دين كردند، تا جايى كه يكى از شخصيتهاى روحانى آن زمان - مرحوم آقاشيخ فضل‏الله نورى - كه جزو پيشروان مشروطيت بود، در مقابل آن مجلس و مشروطيت ايستاد و سرانجام هم به شهادت رسيد.( 10/3/1369)

وقتى مشروطيت به‏وجود آمد يا سالهاى بعد از مشروطيت، اگر ملت ايران توانسته بود همان كارى را بكند كه در انقلاب اسلامى كرد، راه از آن زمان شروع مى‏شد و ما امروز مى‏توانستيم شاهد جامعه‏اى باشيم كه هم از لحاظ علمى و صنعتى پيشرفته است، هم يك جامعه برخوردار از عدالت است، هم يك جامعه برخوردار از احساس معنويت و ايمان معنوى است، ولى وقتى ملت ايران تشنه چنان تحولى بود، نگذاشتند اين تحول صورت بگيرد. اين‏كه مى‏گويم نگذاشتند، يك محاسبه كاملا دقيق و علمى دارد، نه اين‏كه ملت ايران نمى‏خواست يا حاضر به فداكارى نبود، چرا، ليكن در دوره مشروطيت، از بى‏تجربگى ملت و رهبران آن استفاده كردند و حركت عظيمى كه در اين كشور عليه استبداد درازمدت پادشاهان - كه سرچشمه همه بدبختى‏ها بود - به‏وجود آمده بود، به بيراهه كشاندند و از درون آن را پوچ و منهدم كردند. ماجراى مشروطيت، يكى از ماجراهاى تلخ تاريخ اخير ما است. ملت ايران وارد ميدان شدند، رهبران روحانى، علماى بزرگ و مراجع از نجف و از داخل كشور مردم را بسيج كردند، ملت هم خوب فداكارى كردند، اما چون تجربه كارى نداشتند، دشمنان، نفوذى‏ها و سلطه‏گران بيگانه توانستند اين حركت را از درون منهدم و خنثى كنند و از بين ببرند. سالها اين ملت در سختى‏هاى ناشى از سلطه بيگانه گذراند تا اين‏كه زمينه براى انقلاب اسلامى آماده شد. رهبرى حكيم، پرقدرت، با اراده و عزم راسخ و نافذ در همه دلها، در ميان مردم به‏وجود آمد و وارد ميدان شد. ملت هم تجربه پيدا كرده بودند، لذا انقلاب اسلامى شكل گرفت و اين دفعه ترفند دشمن بى‏اثر ماند، چون ملت و رهبران در انقلاب اسلامى تجربه پيدا كرده بودند. اين دفعه در انقلاب اسلامى، با استفاده از تجربه مشروطيت، هم ملت ما، هم رهبران روحانى ما و هم روشنفكران صادق ما فهميدند كه بايد حصار معنوى - يعنى حصار ايمان، ارزشهاى انقلابى و حصار بيدارى - را در مقابل توطئه‏هاى دشمن محكم نگه دارند.( 2/12/1368)

* مشروطيت براى همين پيش آمد برادران و خواهران عزيز! تفاوت عمده‏اى بين مجلس شوراى اسلامى و همه پارلمان‌هاى دنيا وجود دارد و آن، اسلامى‏بودن است. شوخى نيست، امروز صد و پنجاه سال است كه برجسته‏ترين و شريف‏ترين عناصر سياسى و دينى ملت ما، پرچم حاكميت اسلام را بلند كرده‏اند و پايش سينه زده‏اند و بسيارى در اين راه جان دادند؛ امثال مدرس‏ها، آخوند خراسانى‏ها و سيد جمال‏الدين‏ها. قضيه اين‏طورى است. اين مربوط به امروز ما نيست كه بگوييم دين و سياست يكى است، عده‏اى هم بگويند يكى است، اما يك عده هم بگويند نه، خيلى هم يكى نيست! حرف امروز نيست؛ اين حرف، صد و پنجاه سال ريشه دارد. پدر برجسته‏ترين زبدگان اين كشور در راه مبارزه براى اين فكر درآمد؛ هزاران جان پاك در اين راه شهيد شدند، مدرس به آن عظمت سينه را براى اين قضيه سپر كرد، اصلا مشروطيت ايران براى همين پيش آمد، اگرچه بعد منحرفش كردند، عده‏اى بد و ناشيانه عمل كردند، عده‏اى هم متكى به قدرتهاى خارجى زرنگى كردند و آن را از دست مردم قاپيدند، بعد هم كه امام بزرگوار آمد، از اول حركتش را بر اين اساس قرار داد و ملت ايران هم اين را خواستند و مى‏خواهند.( 24/12/1383)

خطرات بي بصيرتي و عدم توجه به شوراي نگهبان:

با مطالعه اتفاقات ناخوشايندي که در انقلاب مشروطه افتاد و مقايسة آن با رخدادهاي انقلاب اسلامي در سه دهة اخير متوجه مي‌شويم دشمني‌ها به شکل عميق‌تر و پيچيده‌تري ادامه دارد. يکي از آن نقاط خطر، عدم توجه به شوراي نگهبان است. مقام معظم رهبري (مدظله‌العالي) اين خطر را چنين گوشزد مي‌کنند:

* ضرر انحراف از موازين دينى‏ شوراى نگهبان نقطه تضمين و تأمين براى نظام اسلامى است. اين امر بسيار مهمى است. شوراى نگهبان در مجموعه تشكيلات نظام جمهورى اسلامى، مثل بقيه دستگاهها نيست كه بگوييم ارگانها و تشكيلات مختلفى هستند؛ بعضى مهمترند، بعضى كم اهميت‏ترند، اين هم يكى از آن‏ها؛ نه. شوراى نگهبان مثل بعضى از پديده‏هاى يك نظام - مانند قانون اساسى - وضع ويژه‏اى دارد. شوراى نگهبان تشكيلاتى است كه اگر خوب باشد و درست كار كند، اين نظام ديگر خطر انحراف از دين نخواهد داشت. اين چيز كمى نيست. اين چيز قابل مقايسه‏اى با چيزهاى ديگر نيست. ببينيد از مشروطه تا پيروزى انقلاب اسلامى بر اثر انحراف از موازين دينى چقدر ضرر كرديم! دهها سال اين كشور خسارت ديد، به خاطر اين‏كه از اصول دينى انحراف حاصل شد. با اين‏كه اساس مشروطيت بر پايه دين بنا شده بود، اما رعايت نشد و آن قضيه طراز اول مورد توجه قرار نگرفت. بعد هم با دين مخالفت شد و پديده‏هاى دينى آن نظام از بين رفت، اما غيردينى‏هايش تقويت گرديد و آن چيزى شد كه شما ديديد يك كشور و يك ملت چه خسارتى را در طول اين چند ده سال دوران مشروطه تا پيروزى انقلاب اسلامى متحمل شد. (7/3/1382)

 * فرمول قديمى دشمن:‏ ‌دشمن فهميد كه راز پيروزى ملت ايران چيست، لذا درصدد برآمد تا سياسيّون و سردمداران دولتى را از روحانيت و دين جدا كند. آن‏ها را از آيت‏اللَّه كاشانى جدا كردند و بينشان فاصله انداختند و متأسفانه موفّق هم شدند. از سى تير 1331 كه مرحوم آيت‏اللَّه كاشانى توانست ملت ايران را آن‏طور به صحنه بياورد، تا 28 مرداد 1332 كه عوامل آمريكا در تهران توانستند مصدّق را سرنگون و تمام بساط او را جمع كنند و مردم هيچ حركتى از خود نشان ندادند، يك سال و يك ماه بيشتر طول نكشيد. در اين يك سال و يك ماه، با وساطت ايادى ضدّ استقلال اين كشور و با توطئه دشمنان اين ملت، دكتر مصدّق مرتّب فاصله خود را با آقاى كاشانى زياد كرد، تا اين‏كه مرحوم آيت‏اللَّه كاشانى چند روز قبل از ماجراى 28 مرداد نامه نوشت - همه اين نامه‏ها موجود است - و گفت من مى‏ترسم با اين وضعى كه داريد، عليه شما كودتا كنند و مشكلى به وجود آورند. دكتر مصدّق گفت: من مستظهر به پشتيبانى مردم ايران هستم! اشتباه او همين‏جا بود. ملت ايران را سرانگشت روحانيت - كسى مثل آيت‏اللَّه كاشانى - وادار مى‏كرد كه صحنه‏ها را پُر كند و به ميدان بيايد و جان خود را به خطر بيندازد. در 28 مرداد كه كاشانى منزوى و خانه‏نشين بود - و در واقع دولت مصدّق او را منزوى و از خود جدا كرده بود - عدم حضور او در صحنه موجب شد كه مردم نيز در صحنه حضور نداشته باشند، لذا كودتاچيهاى مأمور مستقيم آمريكا توانستند بيايند و به‏راحتى بخشى از ارتش را به تصرّف درآورند و كودتا كنند. يك مشت اوباش و الواط تهران را هم راه انداختند و مصدّق را سرنگون كردند. پس از آن، ديكتاتورىِ محمدرضاشاهى به وجود آمد كه بيست‏وپنج سال اين ملت زير چكمه‏هاى ديكتاتورى او لگدمال شد و ملى‏شدن صنعت نفت هم در واقع هيچ و پوچ گرديد، چون همان نفت را به كنسرسيومى دادند كه آمريكاييها طرّاحى آن را كردند. هرچه دشمن خواست، همان شد؛ به خاطر جداشدن از روحانيت و دين. اين‏ها عبرت است. شبيه همين قضيه در صدر مشروطيت اتفاق افتاد. آن‏جا هم كار را مردم كردند و حضور آن‏ها بود كه مشروطيت را بر حكّام مستبد قاجار تحميل كرد، و الّا مظفرالدين شاه كسى نبود كه مشروطيت را قبول كند؛ حضور و فشار مردم او را مجبور كرد كه مشروطيت را بپذيرد. روحانيون و علماى بزرگ، مردم را به صحنه آورده بودند. بعد از آن‏كه مشروطيت به وجود آمد، جمعى از روشنفكران خودباخته در مقابل انگليس، با تبليغات و روزنامه‏ها و روشهاى خود، كارى كردند كه روحانيت و مردم متديّن را نسبت به نهضت مشروطي

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی