برگه هایی از تاریخ روم - مادر امام زمان (عج)

کما سید - بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود
بازدید : 3242
زمان تقریبی مطالعه : 11 دقیقه
تاریخ : 15 خرداد 1393
برگه هایی از تاریخ روم - مادر امام زمان (عج)

يکي از جهات ارتباط ميان امام مهدي و حضرت مسيح
ميان امام مهدي (ع) و حضرت مسيح (ع)، از جهات متعددي ارتباط است. يکي از اين موارد، مادر بزرگوار آن امام است.
در روايتي از پيامبر (ص) اين گونه آمده است:
مهدي ازفرزندان من است. صورتش مانند ماه منير مي‏درخشد. رنگ رخسارش عربي و قد و قامتش اسرائيلي است. [1] .
دراين حديث، اشاره‏اي ضمني هست که مهدي (ع) ازمادرش، ويژگي‏هاي قد و قامت بني‏اسرائيل رابه ارث مي‏برَد.
نگاشته‏هاي اماميه، تأکيد دارد که مادر امام مهدي (ع)، بانو «مليکا» است که نام حقيقي‏اش راپنهان کرد و به اسم «نرجس» شناخته وخوانده شد.اويکي ازشاهزادگان قصر امپراتوري قسطنطنيه در روم بود.
در اين قسمت از بحث، آن چه را استاد سعيد ايوب در کتاب ارزش‏مندش «عقيدة المسيح الدجال» نوشته و مربوط به موضوع است، بيان مي‏کنيم:
جبهه‏اي که رو در روي دجال و پيروان و مردان مرتدّ کليسا مي‏ايستد، اسلام است. فرمانده اين جبهه، مهدي منتظر است.
پيامبر مي‏فرمايد: «مهدي، همنام من است». آيا صاحب اين نام که در انجيل کنوني است، با نشانه‏هايي که برايش گفته‏اند، همخوان است؟
در سِفْر رؤيا آمده است: «نام فرمانده‏اي که جنگ‏هاي آخر زمان را رهبري مي‏کند، امين صادق است». [2] .
در منابع اسلامي است که شيوه مهدي، بِدان گونه است که «پس از آن که زمين پراز ستم و جور شد، آن را پراز عدل و داد مي‏کند». در عرض و همسنگ اين نشانه‏ها [در مصادر اسلامي]در سِفْر رؤيا است:«او، عادلانه حکم مي‏کند و براي برقراري عدالت مي‏جنگد». [3] .
در منابع اسلامي درباره اصل و نَسَب مهدي آمده است: «مهدي، از خاندان من، از فرزندان فاطمه است...». [4]  در اين باره، در سِفْر رؤيا ذکر شده: «
بانويي که نور خورشيد و ماه وجودش را فرا گرفته است و پايين پا و بر سرِ او تاجي از دوازده ستاره است. بانو، پسري نيرومند زاييده که با قدرتي آهنين، تمامي ملّت‏ها را سرپرستي مي‏کند». [5] .
در تفسير گفته‏اند: «او، بانويي فاضله وبا وقاراست و نسل [مهدي‏] از او به وجود مي‏آيد». [6] .
نسل اين بانو، با مخاطرات و مشکلاتي مواجه مي‏شود و نيروي‏هاي شيطاني با باقي‏مانده نسل او - که به سفارش‏هاي خداوند عمل مي‏کنند - مي‏جنگد. تاجي که بر سر بانو است، نشانه رهبري است و دوازده ستاره، نام‏هاي رسولان است.
به نظرم اگر مهدي از فرزندان فاطمه، و آخرين رهبر باشد، طبيعي است که تمامي برادرانش، نزد اهل کتاب شناخته شده باشند. اينان، شاخ و برگ يک درخت‏اند که ازبانوي آفتاب و مهتاب به بار آمده‏اند. [7] .

روايت تاجر بردگان‏ (بشربن سليمان نخاس‏)
روايتي در کتاب‏هاي معتبر اماميه در «کمال الدين» شيخ صدوق و «الغيبة» شيخ طوسي است که به مهم‏ترين مطالب آن اشاره مي‏کنيم:
بشربن سليمان نخاس، از اصل و ريشه انصار مدينه و ساکن سامرا است. وي، همسايه امام هادي (ع) است و نزد ايشان، نيز مسائل فقهيِ تجارت بردگان را مي‏آموخت.
امام، مباشر خود «کافور» را هنگام پسين، به دنبال تاجر مي‏فرستد. او در وقت مناسب حاضر مي‏شود. امام، به وي مأموريت مي‏دهد کنيزي را با مشخَّصات معيّن بخرد.
رواياتي که به اين موضوع اشاره دارد، مي‏گويد، امام هادي کمي پس از پايان جنگ محلّي بغداد (سال 251-252) دست به اين اقدام زد. که احتمالاً، اقدام حضرت، ميان سال‏هاي 253-254 هجري است؛ يعني، هنگامي که بغداد فعّاليّت عادي‏اش را پس از جنگ خانمان برانداز داخلي، از سرگرفت.
خريد کنيز، در جايي نزديکِ «معبر الصراة» که نهري منشعب از دجله در بغداد است، انجام شد. دخترک داستان هيجان انگيزش را براي «نخاس» چنين بازگو مي‏کند:
نام حقيقي اش، «مليکه» دختر يشوعا فرزند قيصر روم است و مادرش از نسل حواريّون و مشخَّصاً از نسل شمعون، (وصيّ مسيح) است. جدّش مي‏خواست او را به ازدواج يکي از شاهزادگان و اميران قصر درآورد که پيشامدي مانع آن شد.
دخترک، در رؤياي شگفتي مي‏بيند که پيامبر عرب، (محمد (ص)) او را نامزد يکي از فرزندانش از نسل مسيح مي‏کند. به سبب اين رؤياي هيجان‏آميز و علاقه‏اش به جوان سبزه‏اي که نامزد وي شده، دچار تب مي‏شود.
او، دختري عاقل و آگاه است که زبان عربي مي‏داند و با اسيران مسلمان، مهربان و خوش‏رفتار است.
دختر، براي سفر به بغداد نقشه مي‏کشد. وي، در جنگ شرکت مي‏کند و جزء اسيران مي‏شود.
اين است آن چه اتفاق افتاده. وقتي نامش راپرسيدند، گفت: «نرجس است». اين، نام کنيزان بود، و اين گونه به بازار کنيزان - که آن زمان رواج داشت - برده شد.
در اين قسمت، برخي از تفاصيل و توضيحات را درباره جبهه نبرد شمالي و شمالي - شرقي، جايي که ارتش اسلام و روم به کشمکش و نبرد پرداخته‏اند، ذکر مي‏کنيم. مي‏توان مجموعه هجوم‏ها و نبردها را از هنگام فتح «عموريه» پي گرفت که به شکل سختي، در زمان امپراتريس تئودورا، در آمد. وي نائب السلطنه فرزند کوچکش، «ميخائيل سوم» بود.
ما، بحث را بر درگيري‏هاي سال‏هاي 249-253 که در تاريخ اسلامي و رومي ثبت است، متمرکز مي‏کنيم. در سال 253 هجري (867 ميلادي) حادثه مهمي رخ داد که از ديگر حوادث روشن‏تر است. کودتاي «باسيليوس» با تلاشي سرنوشت ساز و انقلابي پيش آمد که حکومت خاندان عموريه را برانداخت و خاندان جديد مقدونيه را برسرکارآورد. اين صفحات را از تاريخ روم مي‏خوانيم.
اين چنين به «نيکفوروس‏اوّل» (802-811) و جنگش با هارون الرشيد بر مي‏خوريم و ميخائيل اوّل (811-813) که به سبب شکست از بلغارها، تخت و تاجش سرنگون شد و سرش را تراشيدند و به زمره راهبانش درآوردند، و لئوي پنجم، مشهور به «ارمني» (813-820) که بار ديگر تمثال پرستي را قدغن کرد و در حالي که در کليسا به ترنم سرودي مشغول بود، ترور شد و ميخائيل دوم (820-829) امپراتوري الکن بي‏سوادي که عاشق راهبه‏اي شد و مجلس سنا را واداشت از وي خواهش کند که آن زن را به ازدواج درآورد، و تئوفيلوس (829-842) مصلح قوانين و سردار سازندگي و مدير با وجداني که شيوه تمثال شکني را زنده گرداند و بر اثر ابتلا به اسهال خوني در گذشت و بيوه‏اش «تئودورا» که به عنوان نائب‏السطنه‏اي توانا بر شهرها حکومت مي‏کرد (842-856) به آزار و اذيت مردم پايان داد، و ميخائيل سوم، ملقب به دائم‏الخمر (842-867) که بر اثر بي کفايتي مقرون به مهرباني، امور حکومت را ابتدا به مادرش سپرد و چون وي مرد، به دايي [1]  فاضل و لايقش سزار بارداس واگذار کرد. [2]  آن گاه ناگهان مردي بي مانند، غير منتظرانه، بر صفحه ظاهر شد و به هر چيزي که از پيشينيان مانده بود، به جز خشونت، پشت پا زد و سلسله نيرومند مقدونيان را بنياد افکند.
باسيليوس اوّل مقدوني در نزديکي شهر آدريانوپل در دامان يک خانواده برزگر ارمني، قدم به عرصه وجود نهاد (سال 862). هنگام کودکي به دست بلغارها اسير شد و ايام جواني اش را در آن سوي دانوب، يعني خِطّه‏اي که در آن زمان به مقدونيه شهرت داشت، در ميان بلغارها گذراند. در بيست و پنج سالگي گريخت و رو به قسطنطنيه نهاد. سر بزرگ و نيروي جسماني وي نظر مردي را که به خدمت سياسي اشتغال داشت، جلب کرد. به همين سبب وي باسيليوس را به مهتري خود اجير کرد. باسيليوس، به اتفاق وليّ نعمت خويش - که مأمور يونان شده بود -، به آن سرزمين رفت و در آن جا نظر زن بيوه‏اي به اسم دانيليس، و نيز اندکي از ثروت او را به خود جلب کرد. چون به پايتخت بازگشت، اسب سرکشي را براي ميخائيل سوم رام کرد، پس به خدمت امپراتور اجير شد، و هر چند مردي کاملاً عامي بود، به مقام رياست تشريفات دربار ارتقاء يافت.
باسيليوس، هميشه مناسب و شايسته بود و هر کار را بدو مي‏سپردند، به خوبي از پس آن بر مي‏آمد و به شتاب آن را انجام مي‏داد. وقتي ميخائيل در صدد پيدا کردن شوهري براي همخوابه خويش بر آمد، باسيليوس زن دهاتي خويش را طلاق گفت و او را با مهريه هنگفتي به تراکيا فرستاد و ائودوکيا، همخوابه امپراتور را به ازدواج درآورد، و آن زن همچنان به خدمت به امپراتور ادامه داد. ميخائيل، همخوابه‏اي براي باسيليوس معيّن کرد، اما باسيليوس مقدوني فکر مي‏کرد که پاداش عمل وي تاج و تخت است. وي ميخائيل را قانع ساخت که دايي‏اش (سزار بارداس) مشغول توطئه براي خلع او است، و سپس بارداس را با دست‏هاي بسيار بزرگ خود خفه کرد (866). ميخائيل سوم، که سال‏هاي دراز عادت کرده بود سلطنت کند، نه حکومت، اينک باسيليوس را در امپراتوري شريک خود کرد و تمامي امور حکومت را به دست وي سپرد. هنگامي که ميخائيل اورا به کنار گذاشتن تهديد کرد، باسيليوس، نقشه قتل ميخائيل را کشيد و خودش در اين امر نظارت کرد و سرانجام بدون رقيب، امپراتور شد (867). [3] .

ذکر برخي مطالب مفيد ديگر
«تئوفيلوس» در 227 هجري (841 ميلادي)، همان سالي که معتصم عباسي مُرد، در گذشت. وي، در عموريه که در 223 هجري (837 ميلادي) به دست لشکر اسلام افتاد، زاده شد. فرزند کوچکش، ميخائيل سوم، شش سال حکمراني کرد و شوراي نائب السلطنه را به سرپرستي مادرش «تئودورا» و دايي اش قيصر بارداس تشکيل داد. مادرش، چهارده سال به تنهايي حکومت کرد و جنگ‏هاي سختي ضد دولت اسلامي، در اين مدّت به راه انداخت و دوازده هزار اسير مسلمان را هولناک به قتل رساند. [1]  در 856 ميلادي، برادرش (قيصر بارداس) وي را کَت بسته، مجبور به اقامت در ديري کرد. تاريخ سال درگذشت وي را 867 م. ذکر مي‏کند، سالي که کودتاي نظامي به رهبري باسيليوس رخ داد. تاريخ روم مختصري از اخلاق و رفتار وي را ذکر کرده است. آيا مرگ تئودورا در همين سال، طبيعي و به طور اتفاقي بوده است؟!
بارداس، پس از دستگيري و اقامت اجباري خواهرش در دير، حاکم امپراتوري شد و قيصر گرديد. نبايد فراموش کرد که تاريخ از وي با اين لقب ياد مي‏کند.
مي‏توان اين اطلاعات و محتواي سخنان بانو نرجس را باهم تطبيق داد. [2]  وجود شخصيّتي به نام قيصر بارداس که امپراتور کشور باشد، درگزارش بانو، به روشني بيان مي‏شود. در سال 867 ميلادي (253 هجري) باسيليوس مقدوني، قيصربارداس را مي‏کشد، سپس ميخائيل سوم را به قتل مي‏رساند و خود را امپراتور جديد اعلام مي‏کند و به حکومت خاندان عموريه پايان مي‏دهد. آن گونه که در تاريخ ثبت است، باسيليوس، شخصي بي سواد و خشن و خون آشام بود.
تار و مار شدن خاندان عموريّه، گزارش فرار و آوارگي شاهزادگان قصر را تقويّت مي‏کند. پيدايش بانو نرجس در سال کودتاي نظامي و به هنگامي که برخوردهاي آسيب‏زا رخ مي‏نمايد و گزارش «بشربن سليمان نخاس» بدان اشاره مي‏کند، نيز آشناييِ امام حسن عسکري (ع) با کنيزي در منزل عمه‏اش، شاهد و گواه ادعاي بانو نرجس است که از بانوان و شاهزادگان قصر مي‏باشد و دست سرنوشت، او رابه بغداد رسانده است.
داستان امام مهدي (ع) عادي نيست، بلکه به اقتضاي ادبيات اين مسئله، خلاصه داستان پيامبران، با تمامي معجزات و شورانگيزي آن است. احاديث بسياري به همانندي امام مهدي و گروهي از انبيا اشاره دارد. رؤياي بانو نرجس رابا قصه‏هاي بسيار جالبي که در قرآن آمده و رؤيا، رکن مهم آن است، مي‏توان مقايسه کرد، که گوياتر از سوره يوسف وجود ندارد و رؤيا، نقطه محوري تمام قصّه بوده است. داستان، با رؤيايي از ستارگان شروع مي‏شود و با تفسير و تعبير آن پايان مي‏پذيرد و در ميان رؤيا، خواب پادشاه بازگو مي‏شود که وضع را جالب‏تر مي‏کند.
اگر رؤياي بانو نرجس، در فضاي کلّي چهارچوب حرکت الهي رسالت قرار گيرد، روشن مي‏شود که بسيار همخواني و انسجام دارد. قرآن کريم، پر از شواهد درخشان در اين باره است. موسي (ع) دروضعي هيجان آور به دنيا آمد و زيست و رشد کرد - که از شرح آن بي نيازيم - و بانو مريم با لطف الهي به دنيا آمد و فرزندش عيسي (ع) با معجزه‏اي در آفرينش زير شاخه درخت، زاده شد و سرورمان محمد (ص) زاده دو ذبيح (ابن‏الذبيحين) است؛ زيرا، ميان اسماعيل و ذبحش، لحظاتي فاصله نبود که آسمان گشوده شد. نزديک بود پدر پيامبر (ص) ذبح شود و خود پيامبر (ص) در هنگام هجرت به قتل برسد، در حالي که ميان او و شمشيرهاي قريش، جز چند تار عنکبوت نبود. پيش‏تر، ابراهيم (پدر پيامبران) در دل آتش افتاد، اما خدا آن را سرد وسلامت کردو خدا خواست مليکه يا نرجس، مادر مصلح جهان شود... خداوند از وي مردي را که نرجس بدو رغبت و ميلي نداشت، راند و شوهري ديگر در زمان ديگر تقدير وي کرد. خدا مي‏خواست در حوادث کودتاي نظامي که قربانيان آن، خاندانِ حاکمه عموريّه بودند، وي از کشتن نجات يابد و در سفري هيجان آور - که تفصيلش را نمي‏دانيم - به بغداد، و سپس به سامرا برسد.
امام هادي (ع) براي فرزندش، دختري خردمند از سلاله حواريون را برگزيد، امّا مي‏بايست فرزند موعود، دايي‏هاي نداشته باشد که سراغ وي را بگيرند، از اين رو، دختر، مانند هر کنيز بيگانه ديگري، در هاله‏اي از گمنامي مي‏زيست، گرچه وي - همچنان که در روايت گفته‏اند - سيّدة الإماء (خاتون کنيزکان) بود.

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی