مقدمه

در قرآن کریم، آیات فراوانی با تعبیرات و آهنگ های مختلف، درباره امر به معروف و نهی از منکر، به چشم می خورد که از میان آنها به دو نمونه اشاره می کنیم. خدای تعالی در سوره توبه می فرماید: المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یامرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون ایدیهم نسوا الله فنسیهم إن المنافقین هم الفاسقون؛[1]مردان و زنان منافق هم بستگی دارند. مردم را به کارهای زشت امر می کنند و از نیکی ها باز می دارند و دست هایشان را به هم می سایند. خدا را فراموش کرده اند؛ پس خدا نیز آنان را فراموش کرده است که منافقان مردمی فاسق و زشتکارند. و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله إن الله عزیز حکیم؛[2] مردان مؤمن و زنان مؤمن هم بستگی دارند. مردم را به کار نیکو امر می کنند و از کار زشت بازمی دارند و نماز برپا می دارند و زکات می پردازند و خدا و پیامبرش را اطاعت می کنند. البته خدا آنان را مشمول رحمت خود می گرداند خدا عزیز و حکیم است.

در این مقال بر آنیم که درباره این دو آیه توضیح دهیم.

معنای اصطلاحی امر به معروف و نهی از منکر

معنا و مفهوم عبارت «امر به معروف و نهی از منکر» به ظاهر بسیار روشن و واضح است. امر به معروف یعنی امر کردن و فرمان دادن به خوبیها، نهی از منکر یعنی نهی کردن و بازداشتن از زشتی ها. اما در میسر تحول واژه ها، معنای آنهاگاه توسعه و گاه تضییق می یابد. در برخی موارد، استعمال یک واژه باعث می شود که مفهوم آن از مقتضای اصل خود، وسعت بیشتری پیدا کند. در اینجا نیز همین طور است. فقها و بزرگان وقتی درباره موضوع امر به معروف و نهی از منکر بحث می کنند، می گویند در کلمه امر، مفهوم «علو» یا «استعلا» نهفته است؛ یعنی کسی که امر می کند، یا باید بر ماءمور برتری داشته باشد، و یا خود را در چنین مقامی قرار دهد و از موضع بالاتر امر کند. خواهش و استدعا کردن «امر» نیست؛ اینکه کسی بگوید «من خواهش می کنم این کار را بکنید» امر نیست. مقتضای کلمه امر این است که باید به صورت استعلا باشد حتی برخی از فقها احتیاط کرده، می گویند تکلیف امر به معروف و نهی از منکر زمانی تحقق می یابد که امرکننده به معروف، با لحاظ «استعلا» امر کند.

مراتب امر به معروف و نهی از منکر

وقتی حکمت وجوب امر به معروف و نهی از منکر و موارد استعمال آن را در آیات و روایات بررسی می کنیم، به نوعی توسعه در مفهوم این واژه برمی خوریم. برای نمونه، برخی مراتب امر به معروف و نهی از منکر را در روایات بیان می کنیم تا توسعه در مفهوم امر به معروف و نهی از منکر مشخص شود. این مراتب عبارت اند از:

1.احساس قلبی:

هنگامی که در روایات، مراتب امر به معروف و نهی از منکر را بررسی می کنیم، اولین مرتبه نهی از منکر، انکار به قلب است؛ یعنی زمانی که انسان گناه و انحرافی را در جامعه می بیند، در دل خود آن را تقبیح، و احساس ناراحتی کند. این اولین مرتبه نهی از منکر است.

2. اظهار ناراحتی:

بر اساس آنچه در روایات آمده است، در مرتبه بعد انسان باید ناراحتی خود را در چهره ظاهر کند. وقتی انسان در جامعه با کار زشتی روبه رو می شود و گناهی را می بیند، باید افزون بر انکار درونی، ناراحتی و اشمئزاز خود را با اخم و درهم کشیدن چهره اظهار کند. در روایتی وارد شده که اگر کسی با گناهی مواجه شد و پیشانی خود را درهم نکشید و اخم نکرد، آن پیشانی در آتش جهنم چروکیده خواهد شد.

3.اظهار به زبان:

مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذکر دادن است، که خود مراتبی دارد. در مرحله نخست، چنانچه شرایط مناسب بود و زمینه های لازم برای تاءثیرگذاری وجود داشت، با زبان لین و نرم، معروف و منکر را تذکر بدهد؛ و اگر تذکر با زبان نرم اثر نداشت، در مرحله بعد، باید با لحنی تندتر، از منکر جلوگیری کرد.

4.برخورد فیزیکی:

 اگر تذکر شفاهی در فرد خاطی اثر نکرد، مرحله بعد، برخورد فیزیکی است. این مرتبه دیگری از امر به معروف و نهی از منکر است که اگر امر به معروف و نهی از منکر به صورت تذکر و برخورد لفظی اثر نکرد و شرایط مناسبی وجود داشت و امر به معروف و نهی از منکر، برخورد فیزیکی را طلبید، باید این برخورد صورت پذیرد.

البته در جامعه اسلامی که دولت اسلامی وجود دارد، برخورد فیزیکی باید از طرف مقام رسمی و با مجوز رسمی صورت گیرد.

5.جهاد:

مراحلی که تاکنون ذکر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهی از منکر است، اما مراتب دیگری از امر به معروف و نهی از منکر در روایات ذکر شده که جهاد را نیز در بر می گیرد. به طور کلی، همه انواع جهاد، از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر است. حتی جهاد ابتدایی نیز که جهادی روشنگرانه است و هدف آن از بین بردن موانع هدایت مردم است، در واقع، نوعی امر به معروف به شمار می آید؛ زیرا در جهاد ابتدایی، جامعه به آنچه حق است، وادار می شود و به سوی راه صحیح هدایت می گردد. همچنین جهاد با عنوان دفاع نیز نوعی نهی از منکر است؛ زیرا جهاد دفاعی، برای این است که حق در جامعه باقی بماند و محکوم به کفر، انحراف و ضلالت نشود.

یکی دیگر از اقسام جهاد، جهاد با «اهل بغی» یا جهاد بغات است.[3] این نوع جهاد نیز یکی دیگر از مصادیق نهی از منکر است؛ زیرا با فسادی که بر اثر آشوب اخلالگران در جامعه پدید می آید، مبارزه می کند و مانع آن می گردد.

همچنین جهاد مصادیق خاص دیگری نیز دارد که ممکن است به ندرت اتفاق افتد؛ مثلا، اگر در شرایط خاصی در گوشه ای از جهان، اساس اسلام به خطر افتد، دولت اسلامی و مسلمانان، باید جلو آن فساد را بگیرند.

در اینجا این پرسش مطرح می شود که «در چه مواردی مردم مجاز به برخورد فیزیکی هستند»؟ این پرسش را بدین نحو می توان پاسخ گفت که اگر در زمانی یا در سرزمین، دولت اسلامی وجود نداشته باشد، یا دولت اسلامی ضعیف و ناکارآمد بوده، قدرت برخورد با منکرات را نداشته باشد و مردم احساس کنند که در این سرزمین، اسلام در خطر است، لازم است برای نهی از منکر قیام کنند تا حقیقت اسلام و احکام آن حفظ شود و ارزش های اسلامی در جامعه احیا گردند.

6.حرکت شهادت طلبانه:

گاهی ممکن است در جامعه، دولت اسلامی قوی ای که بتواند جلو فساد - اعم از فساد در عقیده یا فساد در عمل - را بگیرد، وجود نداشته باشد، یا اصلا دولت کفر حاکم باشد و کسانی به نام اسلام حکومت کنند که در واقع، اهل نفاق باشند، یعنی عناصری از نفاق در میان آنها باشد و امکان اینکه دستگاه حاکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را انجام دهد، نباشد، یا افرادی که در جامعه برای اصلاح امور و جلوگیری از فساد، امر به معروف و نهی از منکر می کنند، آن قدر توانایی نداشته باشند که بتوانند بر حاکمان زورمدار، پیروز شوند و حق را اعمال کنند، در اینجا ممکن است این افراد در انجام این فریضه، چنان حرکتی را انجام دهند که به خاطر آن مظلومانه به شهادت برسند، و شهادت مظلومانه ایشان باعث بقای اسلام گردد. مصداق بارز آن، حرکت و قیام امام حسین علیه السلام است. آن حضرت می فرمود: هدف من از قیام این است که جامعه را با امر به معروف و نهی از منکر اصلاح کنم. چنین حرکتی که به شهادت آن حضرت انجامید، مصداق کامل امر به معروف و نهی از منکر بود. این امر به معروف و نهی از منکر تنها به اخم کردن، تذکر زبانی یا به یک حرکت فیزیکی ساده محدود نشد، بلکه حرکتی بود که با عظمت، شکوه و با عمقی خاص، تاریخ را متحول ساخت، و تا جامعه انسانی باقی است، آثار آن باقی خواهد ماند. البته چنین مصادیقی - به خصوص در حد اعلای آن، که برای امام حسین علیه السلام واقع شد - به ندرت رخ می دهد.

احساس مسئولیت در قبال دیگران

آیا انسان ها باید در جامعه احساس کنند که در قبال دیگران مسئولیتی دارند و باید بر رفتار یکدیگر نظارت داشته باشند یا نه؟ این واقعیتی است که کمابیش در جامعه های متمدن انسانی، با اختلاف مراتبی که در مدنیت داشته و دارند، همواره وجود داشته است. شاید هیچ جامعه ای را نتوان یافت که بهره ای از تمدن برده باشد، اما در میان مردم آن، چنین احساسی وجود نداشته باشد.

انسان باید در قبال رفتار دیگران احساس مسئولیت کند، اما مراتب چنین احساس مسئولیتی در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشی حاکم بر آنها، متفاوت است، مصادیق کار خوب و بد در جوامع مختلف، براساس نظامهای ارزشی آنها، متفاوت است و مرتبه حساسیت مردم در قبال رفتار دیگران، به نوع جهان بینی و نگرش آنان درباره انسان و جامعه انسانی بستگی دارد. این مطلب بحث مفصلی را می طلبد، ولی اکنون به طور خلاصه بدان اشاره می کنیم.

نظام ارزشی فردگرا و نظام ارزشی جامعه گرا

دیدگاه حاکم بر جوامع را درباره انسان ها، در یک تقسیم کلی، می توان به دو دسته تقسیم کرد: جوامع فردگرا، و اجتماعات جامعه گرا. هریک از این دو دسته نیز مراتب مختلفی دارند. بعضی از انسان ها در زندگی فقط در فکر خود هستند: اگر راحتی می خواهند آن را برای خود می خواهند؛ و اگر در پی پیشرفت اند، آن را برای خود می خواهند. برای این گروه تفاوتی ندارد که این راحتی و پیشرفت مادی باشد یا معنوی. محور افکار و فعالیت آنان، نفی ضرر و کسب منفعت برای خودشان است.

در سوی دیگر، کسانی هستند که خود را با دیگران در زندگی اجتماعی شریک و وابسته می دانند و فقط به فکر خود نیستند. این گروه، اگر خیر و برکتی طلب می کنند، برای همه می خواهند و اگر پیشرفتی را دنبال می کنند، آن را برای همه می جویند، حتی اگر پیشرفت معنوی و سعادت اخروی هم می خواهند، آن را برای همه آرزو می کنند.

نگرش اسلام به انسان

مکتب انبیای الهی و به خصوص دین مقدس اسلام، نگرش جامعه گرایی را تقویت می کند. دین اسلام می کوشد به گونه ای انسان را تربیت کند که در همه مراحل زندگی، به کل انسان ها - به خصوص اعضای جامعه اسلامی - نظر داشته باشد. برای مثال، در نماز که یک عبادت فردی است[4] و در قرائت سوره حمد، شخص نمازگزار، در مقام اظهار عبودیت، خطاب به خداوند نمی گوید: «من تو را می پرستم»، بلکه می گوید: إ یاک نعبد؛ «ما تو را می پرستیم». اگر انسان در نیمه های شب به تنهایی در محراب عبادت می ایستد و نماز می خواند، باید بگوید: «ما تو را می پرستیم». اگر مسلمانی در بیابانی که هیچ انسانی نیست، به تنهایی به نماز بایستد، باید بگوید: إ یاک نعبد و إ یاک نستعین؛ یعنی «ما» فقط تو را می پرستیم و «ما» تنها از تو کمک می خواهیم. مؤمنان باید همدیگر را در کنار خود ببینند. همچنین هنگامی که نماز تمام می شود، نمازگزار می گوید: السلام علینا و علی عباد الله الصالحین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. سلام بر شخص پیامبر صلی الله علیه و اله و گفتن السلام علیک ایها النبی و نیز به جهت شخصیت برجسته پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و امتیاز جداگانه ای است که آن حضرت دارند. اما نماز با «السلام علیک ایها النبی» تمام نمی شود، بلکه با السلام علینا و علی عباد الله الصالحین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته تمام می شود. انسان در نماز، همواره مؤمنان را کنار خود می بیند، و نیز هنگامی که می خواهد از نماز خارج شود، باز هم باید بر همه مؤمنان سلام کند. این تربیت اسلامی است. در تمام دستورات اسلامی، چه عبادت های فردی و چه عبادتهای اجتماعی، در مسائل اقتصادی، اجتماعی و تربیتی، و حتی در جهاد، دفاع، و در همه جا، مسلمان باید خود را با سایر مؤمنان شریک و همراه بداند. اقتضای تربیت خاص اسلامی چنین است.

نگرش غرب به انسان

تربیت غربی - به ویژه در دو قرن اخیر - فردگراست. در نگرش لائیک، انسان فقط مصلحت خود را در نظر می گیرد. از این روی، نزدیک ترین و انسانی ترین روابط عاطفی روی به ضعف نهاده است: خانواده ها متلاشی می شوند؛ زنان، شوهران، پدران و فرزندان بسیاری هستند که جدا از هم زندگی می کنند؛ همسایه ها از یکدیگر خبر ندارند. در این دیدگاه، محور فکری انسان منفعت و لذت شخصی است.

ضرورت نظارت جامعه بر اعمال دیگران

افزون بر اینکه گرایش فردی، زشتی ها و کاستی های فراوانی دارد، اگر فرد گرایی نیز اصل و زیربنای نگرش به انسان باشد، در جامعه نمی توان از مسئولیت اجرایی و نظارت بر کار دیگران به کلی کناره گرفت؛ زیرا مصالح و منافع نیز لذت ها و رنج های انسان ها در خارج به یکدیگر بستگی دارد، و هر قدر نیز انسان به فکر منافع شخصی خود باشد، می فهمد که منفعت شخصی او جز با کمک دیگران تاءمین نمی شود. اگر انسان بخواهد در زندگی لذتی داشته باشد، به تنهایی نمی تواند به این لذت برسد، بلکه باید فرد دیگری نیز باشد تا بتواند با او لذت ببرد. اگر انسان بخواهد در فعالیت اجتماعی، تجارت یا صنعت پیشرفت کند، به تنهایی نمی تواند موفق شود، بلکه مجبور است با دیگران همکاری کند. اگر انسان بخواهد از بهداشت مناسب برخودار بوده، و محیط سالمی داشته باشد، به تنهایی نمی تواند تصمیم بگیرد، زمانی محیط سالم می ماند که دیگران نیز به سلامت محیط کمک کنند. محض نمونه، امروزه در دنیا، ضررهای دخانیات برای همه انسانها روشن شده است. بدین جهت، در بعضی اماکن چون اتاق های دربسته و سالنه ای عمومی، استعمال دخانیات را ممنوع کرده اند. از این روی، اگر فردی بخواهد سیگار بکشد، باید از ساختمان خارج شود و به فضای آزاد برود و بعد به داخل ساختمان برگردد؛ زیرا اگر بنا باشد هر کسی در اتاق یا سالن سیگار بکشد، دیگران نیز به اجبار و بدون اختیار خود، دود آن را تنفس می کنند و این برای آنان زیان بار است. به طور قطع، کسانی که روحیه فردگرایی دارند نیز باید امر را رعایت کنند.

در این زمینه مثال بسیار زبیایی وجود دارد. گروهی از مردم سوار کشتی بودند. یکی از سرنشینان کشتی دست به کار سوراخ کردن محل نشستن خود شد. دیگران به او اعتراض کردند که «چرا کشتی را سوراخ می کنی؟» او گفت: این نقطه کشتی در اختیار من است و اینجا هم خود من نشسته ام. من جای خود را سوراخ می کنم و به محل نشستن شما کاری ندارم. سایر سرنشینان دست او را گرفتند و گفتند: «درست است که تو فقط جای خود را سوراخ می کنی، ولی وقتی آب در داخل کشتی افتاد، دیگر من و تو را نمی شناسد؛ کشتی و همه ما باهم غرق می شویم».

در زندگی اجتماعی، انسان نمی تواند فقط منفعت خود را ببیند و فقط به کار خود توجه داشته باشد و در کار دیگران دخالت نکند. هنگامی که انسان دید، فردی به جامعه ضرر می زند، باید دست او را بگیرد و او را از این عمل باز دارد. در اینجا جامعه به این فرد اجازه نمی دهد که بگوید اینجا جای خود من است؛ خانه خود من یا شهر خود من است؛ بلکه وقتی فرد به همه زیان می رساند، هر قدر هم این جامعه فردگرا باشد، دست کم برای محافظت از منافع شخصی افراد، در کار او دخالت می کند و مانع ضرر زدن او به جامعه می شود.

در نتیجه، در جوامعی نیز که فردگرایی به نحو کامل بر آنها حاکم است، نظارت عمومی مردم تا حدی وجود دارد.

حدود نظارت جامعه بر اعمال دیگران

در جوامع غربی که فردگرایی بر آنها حاکم است، همه می فهمند که اگر تا حدی در کار دیگران نظارت نکنند، همگی زیان خواهند دید. از این روی، لازم می دانند که جامعه در مواردی بر کارها نظارت داشته باشد؛ اما اگر عمل فردی - هر چند خیلی قبیح و زشت - به آنان ارتباطی پیدا نکند و منافع مادی شان را به خطر نیندازند، با آن کاری ندارند. آنان معتقدند ضرر این عمل قبیح به خود شخص بازمی گردد، و افراد جامعه در این زمینه با او کاری ندارند. تعبیر «به من چه» و «به تو چه»، که در چنین مواردی به کار می رود، همان فردگرایی است. اما آنان در جایی که زیان به افراد دیگر برگردد، حساسیت نشان می دهند. اگر ضرر فقط متوجه خود فرد شود، افراد جامعه می گویند: «به من چه!» حتی اگر کسی بخواهد به او بگوید به بدن خود ضرر نزن، در پاسخ می گوید: «به تو چه!»

نگرش غرب در زمینه نظارت بر امور معنوی

تا اینجا سخن از فردگرایی و جامعه گرایی در امور مادی بود که به انسانها مربوط می شود. اما اکنون باید دید که در امور معنوی این نظارت چگونه است. اگر رفتاری موجب ضرر معنوی برای جامعه شود، آیا آنجا می توان بر کار دیگران نظارت کرد یا نه؟ تا به حال، صحبت از فردگرایی و جامعه گرایی در امور مادی بود. اقتضای فردگرایی این است که هرگاه نفع و ضرر کار یک فرد به ما مربوط نباشد، او را رها کنیم. این نگرشی است که امروزه کم و بیش در غرب حاکم است و اصطلاحا به آن اندیویژوالیزم[5]می گویند.

اما جامعه گرایان غربی، نظارت بر کار دیگران را فقط در امور مادی صحیح می دانند، و در جایی که اعمال افراد مربوط به امور معنوی - مانند کفر، ایمان، حق و باطل - می شود، دخالت را مجاز نمی دانند. به عبارت دیگر، در غرب، آنجا که اعمال افراد به دین، اخلاق و معنویات افراد دیگر باز می گردد به هیچ کس اجازه داده نمی شود.

نگرش اسلام درباره نظارت بر امور معنوی

اسلام با هر دو نگرش درباره عدم لزوم نظارت در امور معنوی و بعضی از امور مادی که به فرد مربوط می شود، مخالف است. اسلام مردم را به گونه ای تربیت می کند که همیشه به فکر دیگران باشند. حتی در نماز که فرد در حال برقراری رابطه با معبود خویش است، مسلمانان باید از ضمیر جمع استفاده کنند نه مفرد. در امور اجتماعی نیز که افراد با یکدیگر رابطه ندارند، نظارت اجتماعی فقط به امور مادی محدود نمی شود، بلکه مسلمانان باید به امر معنوی نیز توجه داشته باشند. اگر کسی کاری انجام می دهد که موجب فساد معنوی جامعه می شود، باید وی را از آن کار نهی کرد. حتی در امور معنوی نهی از منکر لزوم بیشتری دارد؛ زیرا آنچه به روح انسان و امور معنوی او باز می گردد، مهم تر از مادیات و اموری است که به جسم و دنیای او مربوط می شود؛ مادیات فانی و تمام شدنی اند؛ اما امور معنوی باقی و پایدار هستند؛ همان طور که صحیح نیست در مقابل کسی که می خواهد خود را به درون چاهی بیندازد، بی اعتنا بود، یا کسی که می خواهد خود را از بالای پل به درون رودخانه اندازد تا غرق شود، یا در آتش بیندازد و خود را بسوزاند؛ زیرا وجدان انسان اجازه نمی دهد که بگذارد شخصی، فقط به این دلیل که خودش خواسته است، بر ضد خود هر کاری بکند.

اگر بینی که نابینا و چاه است                     اگر خاموش بنشینی گناه است

در حالی که نهی دیگران، از امور دنیایی و مادی، که ضرر و درد آنها موقتی و تمام شدنی است ضرورت دارد، درباره گناه، که موجب عذاب ابدی می شود، به طریق اولی لازم است. خدای تعالی در قرآن می فرماید: کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب؛[6] هرگاه پوست تن آنها پخته شود و بسوزد، آن را با پوست های دیگر جای گزین سازیم تا عذاب را بچشند.

طبق فرمایش خداوند متعال، این روند که کافران در جهنم می سوزند و پوست آنها بر اثر سوختن خاکستر می شود و دوباره بر بدن ایشان پوست جدیدی می روید، تمام شدنی نیست. اینان افرادی هستند که از فرمان خدا تعالی سرپیچی کرده و مرتکب گناه شده اند. وقتی شما می بینید کسی چنین گناهی مرتکب می شود که سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از این است که آن فرد خود را در آتش این دنیا بیندازد و بسوزاند، آیا وجدان انسان اجازه می دهد که دست این فرد را نگیرد و او را از گناه دور نسازد. از این روی، امر به معروف و نهی از منکر در اسلام فقط به ضررهای مادی باز نمی گردد، بلکه اسلام می گوید جلو گناه را هم بگیرید؛ زیرا گناهکار به عذاب ابدی آخرت دچار می شود.

نگرش قرآن به امر به معروف و نهی از منکر

در میان همه آیاتی که بر امر به معروف و نهی از منکر دلالت دارند، دو آیه 67 و 71 سوره توبه ویژگی خاص دارند.[7] در این دو آیه، خدای تعالی می فرماید زنان و مردان مؤمن بر یکدیگر ولایت دارند، و در پرتو این ولایت است که امر به معروف و نهی از منکر می کنند. این ولایت را به هر معنایی بگیریم، چه به معنای محبت و چه به معنای نوعی سلطه و قدرت قانونی، یا به هر معنای دیگر، برای این است که مؤمنان یکدیگر را از کارهای زشت باز دارند؛ زیرا انسان اگر بخواهد در جامعه کسی را از گناه دور کند، باید نوعی تسلط و حق قانونی بر آن فرد داشته باشد تا بتواند این کار را انجام دهد.

در فرهنگ غرب چنین حقی به کسی نمی دهند تا بتواند مانع ارتکاب گناه دیگران شود یا در امور معنوی دیگر افراد جامعه دخالت کند. اگر کسی نیز چنین کاری کند، او را سرزنش می کنند. ولی در اسلام، این گونه نیست. در مکتب اسلام همه مؤمنان به منزله یک پیکرند؛ همان طور که خود را از گناه دور می سازند، وظیفه دارند دیگران را نیز از گناه دور کنند. در اسلام، افزون بر بینش اخلاقی و عاطفه انسانی که انسان را وامی دارد تا مانع از سوختن دیگری براثر گناه شود، امر الهی و دستور خداوند وجود دارد که مؤمنان نگذارند افراد جامعه بر اثر گناه بسوزند. این کار از مهم ترین واجبات است و طبق روایتی، امر به معروف و نهی از منکر فریضه عظیمی خوانده شده است که دیگر فرایض و واجبات به واسطه آن پایدار هستند.[8] امر به معروف و نهی از منکر ضامن بقا و اجرای دیگر فرایض در جامعه است و عمل به دیگر واجبات در گرو امر به معروف و نهی از منکر است. اگر در جامعه به امر به معروف عمل شود، به واجبات دیگر نیز عمل خواهد شد، و اگر امر به معروف ترک شود، بقیه واجبات نیز ترک می شوند. پس برای اینکه امر کننده به معروف بتواند به دیگری با کلام گوشزد کند و عملا جلو او را بگیرد، باید بر او نوعی ولایت داشته باشد؛ یعنی قانون به نوعی تسلط دهد که بتواند جلو او را بگیرد. این نوعی ولایت است. شاید منظور خداوند از اولیا در آیه و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض، این معنا باشد که خداوند چنین ولایتی را به مسلمان داده است که مسلمانان دیگر را امر به معروف و نهی از منکر کند.

معنای دیگری که می توان برای ولایت ذکر کرد، «دوستی» است؛ یعنی چون مؤمنان به یکدیگر محبت دارند و دلسوز هم هستند، همدیگر را از مبتلا شدن به گناه و کاری که به عذاب ابدی دچار می کند، باز می دارند. آن محبت حاکم بر مؤمنان ایجاب می کند که امر به معروف و نهی از منکر در میان آنان وجود داشته باشد. در آیه هر دو معنا قابل طرح است. خداوند متعال در مقابل مؤمنان، از منافقان سخن به میان می آورد؛ ولی در آن مقام واژه اولیا را به کار نمی برد، بلکه می فرماید: المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض و به جای یامرون بالمعروف، می گوید: یامرون بالمنکر و ینهون عن المعروف. با توجه به بیان این دو آیه، چند سؤ ال مطرح می شود که اکنون به بررسی آنها می پردازیم:

چرا قرآن در مقابل مؤمنان تعبیر منافقان را آورده است؟

پرسش این است که چرا خدای تعالی در مقابل جمله «والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»، تعبیر «الکافرون و الکافرات، یامرون بالمنکر و ینهون عن المعروف» را نیاورده، و در مقابل واژه «مؤمنان» از واژه «منافقان» بهره برده است.

بدین سؤ ال می توان چنین پاسخ داد که منافقان کسانی هستند که در جامعه اسلامی زندگی می کنند و تظاهر به ایمان دارند و در ظاهر، تمامی ارزش های اسلامی را پذیرفته اند، اما به هیچ یک از باورهای دینی اعتقاد قلبی ندارند. آنان در ظاهر، با مسلمانان همراهی می کنند، ولی در پنهان با آنان دشمنی می ورزند و اگر فرصت مناسبی بیابند، به مسلمانان ضربه می زنند؛ بر خلاف کافران که در جامعه اسلامی نیستند و اگر هم در میان مسلمانان زندگی می کنند به صورت علنی، مواضع خود را علیه ارزش های اسلامی اعلام می دارند. از این روی مسلمانان ایشان را می شناسند و مرزی میان خود و آنان می کشند.

بنابراین خطر منافقان از کافران بیشتر است؛ زیرا اینان در جامعه اسلامی رسوخ کرده اند و به ارزشهای اسلامی اعتراف دارند و تظاهر به ایمان می کنند؛ اما به هر مکر و حیله ای دست می یازند تا مردم را از دین جدا کنند. از این روی، خداوند متعال با طرح نام آنان در مقابل مؤمنان، هشدار می دهد که مؤمنان مواظب دین خود باشند و بدانند که منافقانی در درون جامعه اسلامی هستند که امر به منکر و نهی از معروف می کنند.

مصلحت ولایت مؤمنان بر یکدیگر

شبهه دیگر اینکه خدای تعالی درباره منافقان، مانند مؤمنان، واژه «اولیا» را که به معنای دوستی یا نوعی سلطه قانونی است، به کار نبرده است. این مسئله را از دو جهت می توان بررسی کرد؛ زیرا اگر این واژه را به معنای ولایت بگیریم که به معنای ولایت مؤمنان بر همدیگر است، برای اینکه مؤمنان بتوانند بر یکدیگر امر و نهی کنند، باید مجوز و تسلط قانونی داشته باشند، و خدای تعالی نوعی ولایت و قدرت قانونی برای آنان جعل کرده تا بتوانند در کار یکدیگر دخالت کنند. اما منافقان، که با «امر به منکر» و «نهی از معروف» می خواهند دین را از مردم بگیرند، نیازی به ولایت ندارند؛ زیرا ولایت یک حق قانونی است و قانون در هیچ جامعه ای، امر به منکر را تجویز نمی کند.

«ولایت» می تواند به معنای دوستی و محبت باشد؛ بدین معنا که برخی از مؤمنان دوست برخی دیگرند و به هم محبت می ورزند؛ از این روی، وقتی می بینند ضرر و زیانی متوجه مؤمنی می شود، نگران می شوند و می کوشند که او را متوجه ضرر کنند. مؤمنان چون به همدیگر محبت دارند، یکدیگر را امر و نهی می کنند و راضی نمی شوند برادر و خواهر ایمانی آنان در آتش جهنم بسوزند. اما منافقان مانند مؤمنان دلداده یکدیگر نیستند. هر کدام از آنها به فکر منفعت خویش است. اگرچه در ظاهر، میان آنان اجتماع، هماهنگی و مشارکت باشد، دل هاشان از هم پراکنده است؛ چنان که خدای تعالی درباره آنان می فرماید: تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتی؛[9]آنان را متحد می پنداری، ولی دل هایشان سخت پراکنده است.

در دل های پراکنده آنان مهر و محبتی در قبال هم وجود ندارد. اگر منافع شخصی آنان تاءمین نشود، به جان یکدیگر می افتند و حتی یکدیگر را ترور می کنند؛ چون هر کسی به فکر منافع خود می باشد، و اگر اجتماع تشکیل می دهند و در برخی کارها با هم مشارکت دارند، به دلیل آن است که دامی برای تاءمین منافع خود بگسترانند. اگر در این اجتماع و مشارکت تزاحم پیدا کنند و منافع شخصی آنان به خطر افتد، همه چیز تمام می شود و محبتی در میانشان نمی ماند؛ در حالی که مؤمنان به هم محبت دارند، و از همین روی، دلسوز یکدیگرند و همدیگر را امر و نهی می کنند؛ زیرا می خواهند برادر و خواهر ایمانی آنان در آتش جهنم نسوزد. از این روی، خدا چنین قدرت قانونی ای برای امر به معروف و نهی از منکر به آنها داده است و آنان بر هم ولایت دارند. بدین جهت، خدای تعالی درباره مؤمنان می فرماید که آنان اولیای یکدیگرند، ولی این تعبیر را درباره منافقان به کار نمی برد.

امکان امر به منکر و نهی از معروف در جامعه اسلامی

سؤ ال پیچیده دیگری که در این مقام مطرح می شود، این است که چگونه در یک جامعه، افرادی یافت می شوند که به کار بد و منکر امر کنند؛ زیرا در هر جامعه ای، منکر به معنای زشت و بد است. چگونه در جامعه ای مردمی پیدا می شوند که به زشتیها امر می کنند؟ در جامعه اسلامی که همه به ارزش ها اعتراف دارند و تظاهر به ایمان می کنند، چگونه افرادی می آیند و به منکر امر می کنند؟ چگونه در جامعه اسلامی کسانی جرئت می کنند به افراد جامعه دستور بدهند که کار بد انجام دهند؟ به طور قطع، این افراد هدفی را دنبال می کنند و اطمینان دارند که کسانی از آنان تبعیت می کنند؛ زیرا اگر چنین بود که مردم را به دزدی، فسق و فجور و کارهای زشت دیگری امر کنند، ولی کسی به سخن آنان گوش فرا ندهد، انگیزه «امر به منکر» پیدا نمی کردند. پس معلوم می شود امر و نهی آنان اثری در جامعه دارد که این همه تلاش می کنند و می خواهند منکر در جامعه تحقق یابد.

براین اساس باید بررسی کرد که منظور از معروف و منکر چیست. ممکن نیست که مراد از منکر، - به اصطلاح منطقی و فلسفی - منکر به حمل اولی باشد، و کسی در جامعه به مردم امر کند که به کارهای بد و ناشایست دست زنند و از اعمال خوب بپرهیزند. چنین امر به منکری تاءثیری در مردم نمی گذارد؛ زیرا همه مردم نوعی از ارزشها را باور دارند و اجازه نمی دهند کسی آشکارا آنان را به کار بد فراخواند؛ یعنی به طور مستقیم، به مردم بگوید که «کار بد و ناشایست انجام دهید». به طور مسلم، هیچ عاقلی چنین سخنی نمی گوید و هیچ عاقلی به چنین حرفی گوش فرا نمی دهد. از این روی، مراد قرآن از امر به منکر منافقان، منکر به حمل اولی و ذاتی نیست، بلکه این است که ایشان درباره مصادیق منکر و معروف، امر و نهی می کنند. آنان مردم را به کارهایی دعوت می کنند که در واقع، منکرند، ولی ایشان این مصادیق را به مثابه معروف و کارهای خوب معرفی می کنند.

منافقان با سوء استفاده از پاره ای مفاهیم، روش های مغالطه آمیز و شیوه های تبلیغی شیطانی، مردم را به منکر امر می کنند و به انجام اعمال ناشایست وامی دارند. آنان نخست زمینه ای فراهم می کنند که یک رشته از کارها، «خوب» وانمود شود و مردم چنین تلقی کنند که این کارها خوب است؛ بعد به مردم می گویند که این کارهای خوب را - که در واقع مصادیق کارهای زشت و بد هستند - انجام دهند، از طرف دیگر، در زمینه یک رشته از کارهای خوب به گونه ای تبلیغ می کنند که زشت و بد وانمود شوند، و بعد مردم را به انجام آنها وامی دارند، اینک در جامعه ما، مصادیق فراوانی از آنها یافت می شود، و با وجود ریشه های نفاقی که هنوز در کشور ما وجود دارد، نباید از وجود چنین اقداماتی تعجب کرد.

برای نمونه، پیش تر در جامعه ما برای خانم ها مفهومی ارزشی به نام «حیا» وجود داشت. به طور قطع، حیا یکی از صفات خوب برای زنان است. البته حیا برای همه خوب است - چه برای مرد چه برای زن - ولی یکی از صفات و ویژگیهای برجسته خانمهاست. قرآن نیز واژه های حیا و استحیا را می ستاید؛ و حتی در داستان دختران شعیب که یکی از آنان از طرف پدر خود آمده بود تا حضرت موسی را به منزل دعوت کند، خدای تعالی با زبان مدح از حیای آن دختر یاد می کند و می فرماید: فجاته إحداهما تمشی علی استحیاء قالت إن ابی یدعوک؛[10]یکی از آن دو دختر با کمال وقار و حیا باز آمده و گفت: پدرم از تو دعوت می کند.

حیا در فرهنگ ما بسیار پر ارزش است، اما در فرهنگ منافقان، مساوی با خجالت است. آنان می گویند شرم و حیا همان خجالت است؛ اینکه زن حیا دارد، یعنی خجالتی است، و انسان خجالتی در دنیا کاری نمی تواند انجام دهد؛ انسان خجالتی فردی بی عرضه است و علم روان شناسی می گوید خجالت کشیدن بد است، و بر این اساس، خجالت کشیدن دختر از پسر نقصی برای او به شمار می آید؛ زیرا نمی تواند خواسته خود را برای او بیان کند و حق خود را از او بگیرد. پس دختر نباید از پسر خجالت بکشد. اینکه مردم می گویند دختر باید در مقابل مردم نامحرم شرم داشته باشد، اشتباه است. دختر باید بی پروا باشد و بتواند در مقابل دیگران حرف خود را بزند و از خود دفاع کند. اینان حتی نمونه ای همچون حرکت حضرت زینب علیها السلام از سیره اهل بیت عصمت علیهم السلام را برای تایید تفکر خویش می آورند. اگرچه دفاع دختر از خود و انجام وظیفه شرعی امر مثبتی است، اما شرم دختر از مرد نامحرم نیز ارزش است. منافقان این دو مسئله را با هم یکی می گیرند و میان حیا و خجالت فرقی نمی گذارند. پس برای اینکه انسان خجالتی بار نیاید، باید شرم و حیا را کنار بگذارد و برای اینکه این مسئله حاصل شود، باید دختران و پسران باهم معاشرت داشته باشند و این معاشرت و اختلاط حدی نداشته باشد. بدین ترتیب، منافقان، نخست، معاشرت دختران و پسران را به صورت یک امر فرهنگی جلوه می دهند؛ سپس درباره آن تبلیغ می کنند و حیا را از میان برمی دارند. این مصداق بارز «امر به منکر» است. همچنین زنده نگاه داشتن جشن چهارشنبه سوری را - که از جمله فرهنگ قبل از اسلام است - به مثابه نماد فرهنگ ملی جلوه می دهند.

بنابر این اگر زمینه فرهنگی در جامعه پیدا نشود، امر به منکر، معنا پیدا نمی کند؛ و از طرفی، با ترویج این مفاهیم ضد ارزش در جامعه، دیگر جایی برای امر به معروف باقی نمی ماند؛ یعنی آن چنان در مقالات، روزنامه ها، سخنرانیها و رسانه های مختلف، دخالت کردن در امور اعتقادی، ارزشی و اخلاقی دیگران را فضولی معرفی می کنند و به هیچ وجه نتوان به کسی گفت که چرا نماز نمی خواند. او در جواب می گوید: این حرف فضولی است و فضولی در امور دیگران کار بسیار زشتی است. به این صورت معنای نهی از معروف تحقق پیدا می کند.

پی نوشت ها

[1] توبه (9)، 67.

[2] توبه (9)، 71.

[3] «بغات» کسانی هستند که در داخل کشور اسلام دست به آشوب و کشتار می زنند و باید با آنان جنگید.

[4] البته همه پیروان ادیان، به نوعی، در پیشگاه خدا اظهار عبودیت می کنند و ما مسلمانان بندگی خود را در برابر پروردگار، به صورت نماز اظهار می کنیم.

[5] Individualism.

[6] نساء (4)، 56.

[7] و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اءولیاء بعض یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلاة و یوتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله إن الله عزیز حکیم؛ «مردان و زنان مؤمن دوست دار یکدیگرند. مردم را به کار نیک امر می کنند و از کار زشت باز می دارند و نماز به پا دارند و زکات می پردازند و خدا و پیامبرش را اطاعت می کنند. البته خدا آنان را مشمول رحمت خود گرداند و خدا صاحب اقتدار و درست کردار است» (توبه، 71).المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یاءمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون اءیدیهم نسوا الله فنسیهم إن المنافقین هم الفاسقون؛ «مردان و زنان منافق طرف دار یکدیگرند. مردم را به کار زشت امر می کنند و از کار نیک باز می دارند و دستهایشان را به هم می سایند. خدا را فراموش کرده اند و خدا نیز آنان را فراموش کرده است، که منافقان مردمی فاسق و زشت کارند» (توبه، 67)

[8] کلینی، الکافی، ج 5، ص 55.

[9] حشر (59)، 14.

[10] قصص (28)، 25.