مجموعه اشعار در مدح امام رضا(ع) 2

بازدید : 56300
زمان تقریبی مطالعه : 5 دقیقه
تاریخ : 09 آبان 1390
مجموعه اشعار در مدح امام رضا(ع) 2
مجموعه اشعار در مدح امام رضا (ع)

 

ولادت امام رضا (ع)

 

حال من امشب چرا ياران زهر شب بهتر است

 

در دلم يك شور و شادي يك صفاي ديـگر است

غم ز قلبم رخت بر بسته  ندارم غصــــــه اي

 

آسمان قلبم امشب پر زماه و اخــــــــتـــر است

هاتفي دادم ندا داني ز چيست اين ماجــــــــرا

 

چون كه امشب جشن ميلاد امامي ديگــــر است

مهربان ياري كه دنيا از وجودش فيض گـــيرد

 

نورافشان از قدومش خاوران تا باختـــــر است

پور موسي زاده ختم رسل فرزند زهـــــــــــرا

 

كنية او بوالحسن هم نام جدش حيــــــــدر است

او رضا است بر رضاي حق خدا از او رضاست

 

حجت الله است، امام است شيعيان را رهبر است

ملك ايران از قدومش گشته دارالمؤمنيــــــــــن

 

مؤمنين را پيشوا بر مستمنـــــــــدان ياور است

او گره بگشايد از هر مشكلي در اين جهـــــان

 

در جهان آخرت هم او شفيع محشـــــــــــر است

يا علي موسي الرضا، اي سيد و مولاي مــــــــا

 

چشم به راهت شيعه ات درحال مرگ و محشراست

راجي بر احسان تو اميدوار است تا به حشــــر

 

وقت مردن منتظر بر آن نگاه آخــــــــــــــر است

 

 

 

 

 

 

محمد رجب زاده ( راجی )

 

 

 

 

 

 

  کبوتر امام رضا (ع)

 

دلم می خواد کبوتری بشـــم و پرواز کنـــــــــم

به مشهد الرضا برم عقده دل بـــــــــاز کنــــــم

بشینم روی گنبدش سلام کنــــــــــــــم به مولا

با یا رضا رضا رضا  حرف دل آغـــــــــــازکنم

زیارت نامه و نمازم بخونم سجـــــــــده بــــــرم

گریه کنم ، دعا کنم به آقا التمــــــــــاس کنـــم

حاجاتم را یکی یکی به آقا عرضـــــــه بــدارم

تا که به لطف او دلم ز مشکلا رهــــــا کنــــــم

پر بکشم چرخ بزنم به دور گنبـــــــــــد طلاش

از اون بالا با شوروشوق زائراش رانگاه کنم

به سقاخانش می روم که چشمه ای ازبهشته

تا که با آب شفایش بیماریام دوا کنــــــــــــــــم

به پشت پنجره فولاد رضا رضا رضا بگـــــــم

گره زنم دلم به او از همه جا جدا کنــــــــــــم

شب تا به صبح دعا کنم تا حاجاتم روا بشه

رو به رویش بنشینم و ضریحش را نگا کنـم

راجی به لطف او منم که اوامام رئــــوفــــــه 

قربون لطف و کرمش جونم براش فدا کنــــم  

 

محمد رجب زاده ( راجی )

 

 

 

 

من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو

سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو

  

تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم

 

آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو

 

من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام

 

یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو

 

پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد

 

هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو

 

گفتم منم در می زنم ،گفتی به تو سر می زنم

 

من هم مکرر می زنم ،کو عهد و کو پیمان تو؟

 

سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام

 

من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟

 

حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین

 

جز سایه ی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو

 

من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام

 

اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو                                                على انسانى

 

 

کنارسفره که بودیم حرف مشهد شـد  

 

وزید بوی خراسان و ناگـهان رد شد

 

دوباره یـاد غریب آشـنا و شـوق حرم

 

و سیل اشک که پشت پلکها سد شد

 

و دخترم که به دل حسرت زیارت داشت

 

درست هم نظر مرتضـی و احمـد شد

 

دو سـال هست که تو قـول داده ای بابا

 

بـرای مـا که نـرفتیم واقعـآ بـد شد

 

تمام بودنـم آوار شـد و یـک لحظــه

 

زمان برای عبور از خـودش مردد شد

 

دو روز بـعد بلیـط و شـروع یک پروار

 

کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد

 

قطار تهران،مشهد درست ساعت هشت

 

و ایستگاه که سرشار بـوق ممتد شد

 

و چند ساعت دیـگر به صحـن آزادی

 

نگاه منتظرم گـرم رفـت و آمـد شد                                                        سکات قزوينى

 

 

کوچه‌های خراسان

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند

 

موج‌های پريشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی

 

ريگ‌های بيابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رويش است و طراوت

 

زين سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

هم تو گل‌های اين باغ را می‌شناسی

 

هم تمام شهيدان تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی

 

ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

بوی توحيد مشروط بر بودن توست

 

ای که آيات قرآن تو را می‌شناسند

گرچه روی از همه خلق پوشيده داری

 

آی پيدای پنهان تو را می‌شناسند

اينک ای خوب، فصل غريبی سر آمد

 

چون تمام غريبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را ديده بودم

 

کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند

قيصر امين‌پور


 

آشناى غريبان

كاش يك شب باز مهمان دو چشمت می‌شدم

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی