اشعار عيد قربان

بازدید : 5521
زمان تقریبی مطالعه : 7 دقیقه
تاریخ : 03 آبان 1391
اشعار عيد قربان
دل تهی از غیر کن

دل سفر کن در منا و عید قربان را ببین 

چشمه‌های نور و شور آن بیابان را ببین

گوسفند نفس را با تیغ تقوی سر ببر

پای تا سر جان شو و رخسار جانان را ببین

سفره ی مهمانی خاص خدا گردیده باز

لاله ی لبخند و اشک شوق مهمان را ببین

دیو نفس از پا درافکن، سنگ بر شیطان بزن

هم شکست نفس را، هم مرگ شیطان را ببین

تیغ در دست خلیل و بند در دست ذبیح

حنجر تسلیم بنگر، تیغ بران را ببین

کارد تیز و دست محکم، حلق نازک‌تر ز گل

پای تا سر چشم شو، اخلاص و ایمان را ببین

خاک گل انداخته از اشک چشم حاجیان

در دل تفتیده ی صحرا، گلستان را ببین

گریه و اشک و دعا و توبه و تهلیل را

رحمت و لطف و عطا و عفو و غفران را ببین

آتش گرما گلستان گشته چون باغ خلیل

در دل صحرا صفای باغ رضوان را ببین

روی حق هرگز نگنجد در نگاه چشم سر

چشم دل بگشا جمال حی سبحان را ببین

خیمه ی حجاج را با پای جان یک یک بگرد

آتش دل، سوز سینه، چشم گریان را ببین

دل تهی از غیر کن تا بنگری دلدار را

سر بزن در خیمه‌ها شاید ببینی یار را  

سینه مشعر، دل حرم، میدان دید ما مناست

گر ببندی لب ز حرف غیر، هر حرفت دعاست

غم مخور گر گم شدی یا خیمه را گم کرده‌ای

سیر کن تا بنگری گم‌گشته ی زهرا کجاست

لحظه‌ای آرام منشین هر که را دیدی بپرس

یار سوی مکه رفته، یا به صحرای مناست؟

حیف یاران در منی رفتم ندیدم روی او

عیب از آن رخسار زیبا نیست، عیب از چشم ماست

حاجیان جمعند دور هم به صحرای منا

حاجی ما در بیابان در مسیر کربلاست

حاجیان کردند دل را خوش به ذبح گوسفند

حاجی ما ذبح طفلش پیش پیکان بلاست

حاجیان سر می‌تراشند از پی تقصیرشان

حاجی ما هم چهل منزل سرش برنیزه‌هاست

حاجیان دست دعاشان بر سما گردد بلند

حاجی ما از بدن دست علمدارش جداست

حاجیان را هست یک قربانی آن هم گوسفند

حاجی ما هم ذبیحش جمله تقدیم خداست

حاجیان را از هجوم زائرین بر تن فشار

حاجی ما سینه‌اش از سم اسبان توتیاست

خوش بود «میثم» همیشه سوگواری بر حسین 

حاجی آن باشد که اشکش هست جاری برحسین

 

***استاد حاج غلامرضا سازگار***
هدیه ز یزدان آمد

ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد

عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد

حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول

رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد

عید قربان به حقیقـــت...زخــــــداوند کریم

آفتابی به شــــــب ظلمت انســــان آمد

جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش

بر کویــــر دل ما...نعــــــــــــمت باران آمد

خاک میسوخت در اندوه عطش باحسرت

نقش در سینه ی این خاک.. گلستان آمد

امر شد تا که به قربانـــــــی اسماعیلش

آن خلیــــلی که پذیرفتـــه ز رحـــــمان امد

امتحان داد به خوبی بخـــــــدا ابــــراهیم

جای آن ذبح عظیمی که به قربــــان آمد

آن حسینی که زحج رفت سوی کرببــلا

به خدا بهر سر افـــــرازی قـــــــــرآن آمد.......

  

 سید محمدرضا هاشمی زاده

 

آمدی عید قربان !!

ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!


ای شراب آسمانی، ای طلوع مهربانی

با تو شد خورشید خندان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!


ای که نامت گشته ذکر هر دم جان و روانم

ای شفای درد پنهان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!
 

آمدی چون ماه تازه، تیغ بر کف، خنده بر لب

آمدی ای عید قربان! خوش رسیدی، خوش رسیدی!


آمدی چون سیلْ جوشان ، بی‌خبر، ناگه، خروشان

تا کنی این خانه ویران، خوش رسیدی، خوش رسیدی
 

خانه‌ی عقل زبون را، عقل سرد تیره‌گون را

کرده‌ای با خاک یکسان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!


شعر می‌جوشد ز من، پیوسته هر شب، هر سحرگه

از تو شد این چشمه جوشان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

شوق دیدار

شوق دیدار قرار از دل ِ بیمار  زدست

هی به تن ، حال ِ دل ِ زار نبینی چه نشست

گفتمش خیز به پا موسم ِ حج ، چون دگران

خانه را سیر تماشا ، دلِ معشوقه پرست

تن سبک سر ، من و این راه چه دشوار و دراز

کی بلد هیچ مناسک که به دستور شده ست

دل شتابان ، ز چه دشوار مبادا به هراس

پیچ و خم نیست ، چه هموار نه بالاش نه پست

اول ِ کار به نیّت ، که من اش خوب و روان

داند او حرف و سخن های من از روز الست

رختِ احرام چه خوب است تن آلوده چرا

هر چه پیرایه رها ، خویشتن از بوده و هست

لب به لبیک عجب حال و هوا از سر لطف

وقت رقص آمده میدان به سماعست ،به مست

این مقامی که نمازش به تو فرموده بجا

جای پا جای خلیل است که بت هاش شکست

هفت اگر سعی به هفتاد مبادا نرسی

نا امید از چه ، به امید کمر باید بست

وقت ِ قربانی و تقصیر ، من از سینه برون

غرقه در خون ، تو به تیغ از سر پیمان نه گسست

بی نشان با دل خود خنده زنان گفت که هی !

دل اگر این ، ز تو صد بار دلم خسته و خست


ای تو جان نوبهاران

ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

ای شراب آسمانی، ای طلوع مهربانی

با تو شد خورشید خندان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

ای که نامت گشته ذکر هر دم جان و روانم

ای شفای درد پنهان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

آمدی چون ماه تازه، تیغ بر کف، خنده بر لب

آمدی ای عید قربان! خوش رسیدی، خوش رسیدی!

آمدی چون سیلْ جوشان ، بی‌خبر، ناگه، خروشان

تا کنی این خانه ویران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

خانه‌ی عقل زبون را، عقل سرد تیره‌گون را

کرده‌ای با خاک یکسان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

شعر می‌جوشد ز من، پیوسته هر شب، هر سحرگه

از تو شد این چشمه جوشان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

 

ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد

ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد

عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد

حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول

رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد

عید قربان به حقیقـــت...زخــــــداوند کریم

آفتابی به شــــــب ظلمت انســــان آمد

جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش

بر کویــــر دل ما...نعــــــــــــمت باران آمد

خاک میسوخت در اندوه عطش باحسرت

نقش در سینه ی این خاک.. گلستان آمد

امر شد تا که به قربانـــــــی اسماعیلش

آن خلیــــلی که پذیرفتـــه ز رحـــــمان امد

امتحان داد به خوبی بخـــــــدا ابــــراهیم

جای آن ذبح عظیمی که به قربــــان آمد

آن حسینی که زحج رفت سوی کرببــلا

به خدا بهر سر افـــــرازی قـــــــــرآن آمد

 

تحفه عید قربان

شوق دیدار قرار از دل ِ بیمار  زدست
هی به تن ، حال ِ دل ِ زار نبینی چه نشست
گفتمش خیز به پا موسم ِ حج ، چون دگران
خانه را سیر تماشا ، دلِ معشوقه پرست
تن سبک سر ، من و این راه چه دشوار و دراز
کی بلد هیچ مناسک که به دستور شده ست
دل شتابان ، ز چه دشوار مبادا به هراس
پیچ و خم نیست ، چه هموار نه بالاش نه پست
اول ِ کار به نیّت ، که من اش خوب و روان
داند او حرف و سخن های من از روز الست
رختِ احرام چه خوب است تن آلوده چرا
هر چه پیرایه رها ، خویشتن از بوده و هست
لب به لبیک عجب حال و هوا از سر لطف
وقت رقص آمده میدان به سماعست ،به مست
این مقامی که نمازش به تو فرموده بجا
جای پا جای خلیل است که بت هاش شکست
هفت اگر سعی به هفتاد مبادا نرسی
نا امید از چه ، به امید کمر باید بست
وقت ِ قربانی و تقصیر ، من از سینه برون
غرقه در خون ، تو به تیغ از سر پیمان نه گسست
بی نشان با دل خود خنده زنان گفت که هی !
دل اگر این ، ز تو صد بار دلم خسته و خست
اردکان شب عید قربان

 

عید قربان

عید قربان گرچه آیین خلیل آزر است
ملت اسلام را امروز زیب و زیور است

حبّذا عیدى كه سرخ از خون قربانى او
گونه اسلام و روى ملت پیغمبر است

حبّذا روزى كه ابراهیم را در كوى دوست
ذبح اسماعیل از یك گوسفند آسان‎تر است

حاجیان از جان چنان بوسند آن سنگ سیاه
خانه حق را كه گویى خال روى دلبر است

سالى ار یك حج بود مر حاجیان را در حجاز
در خراسان خلق را هر روزه حجّ اكبر است

خانه حق را اگر خواهى بپو راه حجاز
ور بخواهى صاحب آن خانه در این كشور است

اندرین عیدى كه ملت را همه فرّ و بها
از نو آیین سنّت پاك خلیل آزر است

سعى تو مشكور باد و حجّ تو مبرور باد
در حریمى كز شرافت كعبه را تاج سر است

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه