اشعار حسینی

بازدید : 19243
زمان تقریبی مطالعه : 7 دقیقه
تاریخ : 11 آبان 1390
اشعار حسینی

مجموعه اشعار محرم

باز اين چه شورش است که در خلق عالم است

شاعر : کمال الدين على محتشم کاشانى

 

باز اين چه شورش است که در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين

بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

اين صبح تيره باز دميد از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گويا طلوع مي‏کند از مغرب،آفتاب

کاشوب در تمامى ذرات عالم است

گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست

اين رستخيز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جاي ملال نيست

سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است

جن و ملک بر آدميان نوحه مي‏کنند

گويا عزاى اشرف اولاد آدم است

خورشيد آسمان و زمين، نور مشرقين

پرورده کنار رسول خدا حسين

آفتاب ظهر عاشورا

شاعر : سيد محمد ضياء قاسمى

 

گرچه روزى تلخ‏تر از روز عاشورا نبود

آنچه ما ديديم جز پيشامدى زيبا نبود

عشق مي‏فرمود " بايد رفت ‏" مي‏رفتند و هيچ

بيمشان از تيرهاى تلخ و بي‏پروا نبود

خيمه‏ها از مرد خالى مي‏شد اما همچنان

اهل‏بيت عشق در مردانگى تنها نبود

آفتاب ظهر عاشورا به سختي مي‏گريست

کودکان لب تشنه بودند و کسى سقا نبود

آسمان مي‏سوخت از داغى که بر دل داشت، آه!

کودکى آتش به دامن مي‏شد و بابا نبود

کاروان کم کم به سمتي ناکجا مي‏رفت و کاش

بازگشتى اين سفر را، باز از آنجا نبود

دين حسين

شاعر : احمد شريعتى بيدار

 

گردد جهان و هر چه در او بر مدار عشق

سيارگان تمام شده بيقرار عشق

ذرات و کائنات سراسر اسير او

گيتى محاط دائره اقتدار عشق

هر چيز هر چه شد همه از عشق شد بلي

بيرون ز حصر کرده خدا اختيار عشق

کاين کارگاه هستى و ايوان او تمام

برگى بود ز دفتر نقش و نگار عشق

عشق آن زمان که خواست تجلى کند زغيب

ميخواست مظهرى که بود هم عيار عشق

عاشق زياد بود ولي عشق را چه سود

ز آنان کسى نبود که آيد بکار عشق

تا آنکه از سلاله آدم شهي بنام

در شهر عشق آمد و شد شهريار عشق

شاهنشه وجود نماينده کمال

آرى حسين الهه و پروردگار عشق

امروز روز سوم شعبان بود که نيست

روزى چنين بعالم  ليل و نهار عشق

روزى بود که عشق تجلى نمود و ديد

چشم زمانه پادشه کامکار عشق

ميلاد با سعادت سلطان دين حسين

آن اوستاد معنى و آموزگار عشق

خورشيد عشق سر زده اينک به ميمنت

از خانه على پدر تاجدار عشق

آرى طلوع کرده از آن مشرق آفتاب

روشن نموده کشور و شهر و ديار عشق

آن عشق محض مظهر تام وجود پاک

لاجرعه سرکشيده مي خوشگوار عشق

روزيکه سيد الشهداء کرد عزم رزم

افزود در تمام جهان اعتبار عشق

پيمود تا طريق حقيقت بسوى حق

بنمود اهل و مال و تن جان نثار عشق

تا باخت نرد عشق شهنشاه عالمين

بنمود خاک کربلا لاله زار عشق

کى بود زاده زهرا که روز طف

تمساح عشق غوطه ور اندر بحار عشق

يحيى صفت بداد سراما سر حسين

برشد بمثل عيسي مريم بدار عشق

مردانه تاخت تا بسرا پرده يزيد

بشکست سدّ کفر زمان شهسوار عشق

تا کرد آبياري بستان دين حسين

شد سيل خون روان ، همه در جويبار عشق

زين پيشواي اعظم آزادگان کنون

بايد که مسلمين بپذيرند کار عشق

تا بر عليه کفر کنند اين زمان قيام

تا تاج دين بسر بنهند از کنار عشق

تا در پناه پرچم اسلام در جهان

اسفند کفر بگذرد ، آيد بهار عشق

تا از نفاق و تفرقه ورزند اجتناب

گردند مجتمع همه اندر حصار عشق

بالجمله اى که خفته اي اندر مقام جهل

بيدار شو چو خسرو شب زنده دار عشق

عشق تو

شاعر : حبيب الله چايچيان (حسان)

 

در عشق تو، حالى است که فانى شدنى نيست

وصفش نتوان گفت به کس، دم زدني نيست

اين حسن جهانى تو سرحد نشناسد

غير از دل عشاق برايت وطنى نيست

پيوسته عنايات تو بر ماست مسلم

هر چند که الطاف تو، گاهي علنى نيست

هرگز نشود سائل درگاه تو نوميد

چون کار تو، اى رحمت حق، دل شکنى نيست

تو يوسف طاهائى و ، در شرح غم تو

از گفتة "ما اوذي" بهتر سخنى نيست

با خون تو ثبت است به ديوان عدالت

پابنده تر از شرع نبى مدني نيست

بر ريشه تو، گرچه بسي تيشه عدو زد

بر نخل حياتت، اثر از تيشه زنى نيست

پيدا بود از منظره کرب و بلايت

دردانة زهرا و علي، گم شدنى نيست

پوشيد لباس شرف از يمن تو انسان

اى کشتة عريان که تو را پيرهنى نيست

خجلت زده، شد سرخ، عقيق از لب اکبر

زيرا چو لبش، هيچ عقيق يمنى نيست

از قتل على اصغر شش ماهه عيان شد

جز قصد جنايت، هدف خصم دني نيست

گيرم که رقيه نبود دخت پيمبر

يک دختر غربت زده، سيلي زدنى نيست

از صلح و قيام حسنين است که اسلام

خود ريشه کن از آنهمه پيمان شکنى نيست

هرگز به حقيقت، نتوان گفت حسينى است

آنکس که (حسانا) ز دل و جان، حسنى نيست

گُل شدن

شاعر : سيد هاشم وفايى

 

نام جانبخش تو چون بر دهنم مي‌آيد

عطر فردوس برين از سخنم مي‌آيد

زمزم اشک ز چشم تر من مي‌جوشد

نام شيرين تو چون بر دهنم مي‌آيد

اى مسيحا دم عالم ز نسيم مهرت

روح ايمان و يقين بر بدنم مي‌آيد

همچو جان سخت گرانقدر و عزيز است مرا

ز تو هر غم که به جان و به تنم مي‌آيد

دل نشسته است به سوگ و به عزايت شب و روز

ناله و گريه ز بيت‌ الحزنم مي‌آيد

از شرار غم تو سوختم اما شادم

که به سويت خبر سوختنم مي‌آيد

گر پس از مرگ ببويند مرا در دل خاک

نکهت مهر حسين از کفنم مي‌آيد

گرچه خارم چو "وفايي" ولى از لطف حسين

روز محشر خبر گل شدنم مي‌آيد

حج من

شاعر : عليرضا قزوه

 

كجاست كعبه اگر مسجد الحرام تويي تو

قسم به كرببلا حج من تمام تويى تو

همه نمازى و نيت ، قيام توست قيامت

شهيد ظهر تشهد تويى ، سلام تويى تو

سر بريده و آيات بينات ؟ چه حالى !

يقين كه ركن يماني تويى ، مقام تويى تو

به سعى سجده به گودال قتلگاه تو رفتم

نه سر برآورم از سجده تا امام تويى تو

تو بيت اولى و كربلاست اول بيتم

تو بيت آخرى و آخر كلام تويى تو

سرآمد مردان حق

شاعر : ابوالقاسم حالت

 

تا حشر رادمردى و جانبازى حسين

اندر خور ستايش و تحسين و مرحباست

کز يمن استقامت و ايمان صدق او

نيروى دين فزود هياهوى کفر کاست

آن شاه راستان که در ايمان و راستي

نايد نظير او بجهان تا جهان بپاست

سلطان دين سرآمد مردان حق  حسين

کو مظهر حقيقت و مرآت حق نماست

از خون اوست گرچه خورد بيخ شرع آب

وز جهد اوست گر که چنين کاخ دين بپاست

برخاست تا کند قد مردانگي علم

آنجا که غير مردم نامرد برنخاست

بهر خدا زهستى خود دست شست و گفت

در راه دوست ميدهم آنرا که دوست خواست

فرموده هاى او همه فرمودة نبى است

فرموده نبى همه فرمودة خداست

فرمود هر کسى که دهد تن به ناسزا

هر لحظه گر رود بسرش ناسزا سزاست

فرمود ما چگونه فرود آوريم سر

برپاى آن کسيکه روان در خط خطاست

کى کار ظالمان کند آنکس که عادلست

کى يار اشقياء شود آنکو که زاتقياست

ما حق خود زدست بنا حق نميدهيم

زيرا که حق ماست مقامى که حق ماست

تسليم امر پست تر از پست کى بود

آنرا که همچو ما برضاي خدا رضاست

همت رفيق ما و بزرگى نديم ما

مردى مرام ما و شهامت شعار ماست

مردن بنام خوبتر از زندگي به ننگ

کاين عزت و غنا بود آن ذلت و عناست

حُب الحسين (ع)

شاعر : رضا جعفرى

 

حب الحسين رشته تحصيلي شماست

دانش سراى عشق و جنون شهر كربلاست

در مبحث حسين شناسي موفقيد

موضوع بحث سينه زدن پاي روضه هاست

تا روز محشر مدركتان را نميدهند

برگ قبولى همه در پوشه خداست

پايين كارنامه هر شخص نوشته اند

اين مهر سرخ مهر شهنشاه كربلاست

محشر كنار درب جنان داد ميزنيد

مردم نديده ايد كه آقاى ما كجاست؟

تنها به عشق اوست كه به اينجا رسيده ايم

جنت بدون حضرت ارباب بي صفاست

ناگاه جبرئيل امين ناله ميزند

آقايتان حسين همان مرد سر جداست

محشر دوباره از غم او سينه ميزنيد

آنجا خدا به خير كند محشري به پاست

محرم

شاعر : عبدالرحيم سعيدى راد

 

دنيا به چشم من شبحى از جهنم است

اندوه دل به قدر غم هر دو عالم است

پوشيده آسمان و زمين جامه سياه

هر لحظه‏اى براى دل من محرم است

امشب فضاي خاطره‏هايم کبود شد

امشب تهى شدم از هر چه مبهم است

ابرى عزا گرفته درونم که اين‏چنين

هستى براى داغ دلم گوييا کم است

امشب براى خاطر اين چشم بي‏شکيب

داغى هزار ساله برايم فراهم است

بعد از تو اى عزيز شهيدان کربلا

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه