شعر امام زمان (عج) از امام خمینی (ره)

بازدید : 5174
زمان تقریبی مطالعه : 4 دقیقه
تاریخ : 11 دی 1393
شعر امام زمان (عج) از امام خمینی (ره)

شمس کامل


صف بياراييد رندان! رهبر دل آمـــــده 
جان براي ديدنش، منزل به منزل آمده

بلبل از شوق لقايش، پَرزنان بر شاخ گُل 
گل ز هجر روي ماهش، پاي در گِل آمده

طور سينا را بگو: ايام «صَعق» آخر رسيد 
موسِي حق در پي فرعون باطل آمـــــــــده

بانگ زن بر جمع خفّاشان پَست کور دل 
از وراي کوهساران، شمس کامل آمـــده

باز گو اهريمنان را فصل عشرت بار بست 
زندگي بر کام تان، زهر هلاهل آمــــــــده

دلبر مشکل گشا از بام چرخ چارُميـــــن 
با دم عيسي براي حل مشکل آمـــــــــده

غم مخور، اي غرق درياي مصيبت غم مخور 
در نجاتت، نوحِ کشتي بان به ساحل آمده .

روز وصل


غم مخور، ايام هجران رو به پايان مي رود 
اين خماري از سر ما ميگساران مي رود

پرده را از روي ماه خويش بالا مي زند 
غمزه را سَر مي دهد، غم از دل و جان مي رود

بلبل اندر شاخسار گُل هويدا مي شود 
زاغ با صد شرمساري از گلستان مي رود

محفل از نور رخ او، نورافشان مي شود 
هرچه غير از ذکر يار، از ياد رندان مي رود

ابرها، از نور خورشيد رخش پنهان شوند 
پرده از رخسار آن سرو خرامان مي رود

وعده ي ديدار نزديک است ياران مژده باد 
روز وصلش مي رسد، ايام هجران مي رود

قسمتي از قصيده بهاريه انتظار


شد موسم عيش و طرب، بگذشت هنگام کَرَب 
جام ميِ گلگون طلب، از گُل عذاري مه جبين

قدّش چو سرو بوستان، خدّش به رنگ ارغوان 
بويش چو بوي ضِيمَران، جسمش چوبرگ ياسمين

چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانند کمان 
آب بقايش در دهان، مهرش هويدا از جبين

رويش چو روز وصل او،گيتي فروز و دل گشا 
مويش چو شام هجر من، آشفته و پُر تاب وچين

با اين چنين زيبا صنم، بايد به بُستان زد قدم 
جانْ فارغ از هر رنج و غم، دل خالي از هرمهروکين

خاصه کنون کاندر جهان، گرديده مولودي عيان 
کز بهر ذات پاک آن، شد امتزاج ماء و طين

از بهر تکريمش ميان، بربسته خيل انبيا 
از بهر تعظيمش کمر، خم کرده چرخ هفتمين

مهدي امام منتظر، نوباوه ي خيرالبشر 
خلق دو عالم سر به سر، بر خوان احسانش نگين

مهر از ضيائش ذرّه اي، بدر از عطايش بدره اي 
درياز جودش قطره اي، گردون ز کِشتش خوشه چين

مرآت ذات کبريا، مشکوة انوار هُدا 
منظور بعثِ انبيا، مقصود خلق عالمين

امرش قضا، حکمش قدر، حُبّش جنان، بغضش سَقَر 
خاک رهش زيبد اگر، بر طُرّه سايد حور عين

دانند قرآن سر به سر، بابي ز مدحش مختصر 
اصحاب علم و معرفت، ارباب ايمان و يقين

سلطان دين، شاه زَمَن، مالک رقاب مرد و زن 
دارد به امر ذوالمِنَن، روي زمين، زير نگين

ذاتش به امر دادگر، شد منبع فيض بشر 
خيل ملايک سر به سر، در بند الطافش، رهين

حُبّش سفينه نوح آمد در مَثَل، ليکن اگر 
مهرش نبودي نوح را مي بود با طوفان قرين

گرنه وجود اقدسش، ظاهر شدي اندر جهان 
کامل نگشتي دين حق ز امروز تا روز پسين

ايزد به نامش زد رقم، منشور ختم الاوصيا 
چونان که جدّ امجدش گرديد ختم المرسلين

نوح و خليل و بوالبشر، ادريس و داود و پسر 
از ابر فيضش مُستَمِد، از کان علمش مُستعين

موسي به کف دارد عصا، دربانيش را منتظر 
آماده بهر اقتدا، عيسي به چرخ چارمين

اي خسرو گردون فَرَم، لختي نظر کن از کَرَم 
کفارِ مُستولي نگر، اسلام مستضعف ببين

قسمتي از يک مسمط در مدح امام زمان


مصطفي سيرت، علي فر، فاطمه عصمت، حسن خو 
هم حسين قدرت، علي زهد و محمد علم مَه رو

شاه جعفر فيض و کاظم حلم و هشتم قبله گيسو 
هم تقي تقوا، نقي بخشايش و هم عسکري مو

مهدي قائم که در وي جمع، اوصاف شهان شد 
پادشاه عسکري طلعت،نقي حشمت، تقي فر

بوالحسن فرمان وموسي قدرت و تقدير جعفر 
علم باقر، زهد سجاد و حسيني تاج و افسر

مجتبي حلم و رضيه عفّت و صولت چو حيدر 
مصطفي اوصاف و مجلاي خداوند جهان شد

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی