بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم‏

كتاب قصه هاي قرآن - محمد مهدي اشتهاردي
بازدید : 4465
زمان تقریبی مطالعه : 9 دقیقه
تاریخ : 12 شهریور 1391
بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم‏
 

آغاز بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم‏

چهل سال از عمر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گذشت. ماه رجب بود، پيامبر در فراز كوه حرا به عبادت و مناجات با خدا اشتغال داشت، در روز 27 رجب، ناگاه جبرئيل امين و پيك وحى، نزد پيامبر نازل شد، و پنج آيه آغاز سوره علق را چنين خواند:

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحيمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ...؛

بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد، همان خدايى كه انسان را از خون بسته‏اى خلق كرد، بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان كسى كه بوسيله قلم تعليم داد، و به انسان آنچه را نمى‏دانست آموخت.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با دريافت نخستين شعاع وحى، سخت خسته شده، نزد خديجه آمد و فرمود: زَمِّلُونِى وَ دَثِّرُونِى؛ مرا بپوشانيد و جامه‏اى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم.

آن حضرت در بستر آرميده بود كه آيات آغاز سوره مدثر (آيه 1 تا 7) توسط جبرئيل بر آن حضرت، نازل گرديد:

يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ - قُمْ فَأَنذِرْ - وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ - وَ ثِيَابَكَ فَطَهِّرْ - وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ - وَ لَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ - وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ؛

اى در بستر آرميده - برخيز و مردم را هشدار ده - و پروردگارت را بزرگ بشمار - و لباست را پاك كن - و از پليدى‏ها بپرهيز - و منّت مگذار و فزونى مطلب - و به خاطر پروردگارت مقاومت كن.(819)

به اين ترتيب آغاز اسلام، با نام خدا، خواندن، قلم، قيام، هشدار، پاكى و اخلاص و بزرگداشت خدا شروع شد.

بعثت كه معنى رستاخيز معنوى، و انقلاب در همه امور است با انقلاب فرهنگى آغاز گرديد، چرا كه پايه و اساس انقلاب‏ها به خواندن و نوشتن و پاكسازى و بهسازى (انقلاب فرهنگى) بستگى دارد.

دعوت آشكار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏

پيامبر در شرايط سختى قرار داشت به طورى كه سه سال مخفيانه خويشان و افراد ديگر را به اسلام دعوت كرد، به گفته بعضى در اين سه سال چهل نفر به طور محرمانه به اسلام ايمان آوردند. نخستين مردى كه اسلام را پذيرفت حضرت على عليه‏السلام بود، و نخستين زن مسلمان، حضرت خديجه عليهاالسلام بود.

به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در اين هنگام آيه 94 و 95 سوره حجر نازل شد:

فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ - إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ؛

آنچه را مأمور هستى، آشكارا بيان كن، و به مشركان اعتنا نكن - ما تو را از گزند مسخره‏كنندگان حفظ خواهيم كرد.

استهزاء كنندگان پنج نفر بودند كه داراى دار و دسته بودند و با اسلام به شدت مخالفت مى‏نمودند. نام آن‏ها عبارت بود از: وليد بن مغيره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبد يغوث و حارث بن طلاطله كه هر كدام به بلايى گرفتار شده و به هلاكت رسيدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با نزول دو آيه فوق، دعوت خود را آشكار نمود. كنار اجتماع مشركين آمد و روى سنگى ايستاد و فرمود:

اى گروه عرب! شما را به گواهى به يكتايى و بى‏همتايى خدا، و رسالت خودم دعوت مى‏كنم، و شما را از شبيه‏سازى براى خدا و پرستش تنها نهى مى‏كنم، دعوت مرا اجابت كنيد تا سرور و آقاى تمام مردم جهان شويد، و در بهشت نيز آقا و سرور مردم گرديد.

مشركان گفتند: محمد ديوانه شده سپس نزد ابوطالب اجتماع كرده و به او گفتند:

اى ابوطالب! برادرزاده‏ات، ما را بى‏خرد مى‏خواند، و از خدايان ما بدگويى مى‏كند، جوانان ما را به تباهى كشانده و در ميان ما تفرقه افكنده است، اگر فقر و نادارى او را بر اين كار واداشته، براى او اموال بسيار جمع مى‏كنيم تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دخترى را كه از قريش خواست، همسر او مى‏كنيم.

ابوطالب ماجرا را به پيامبر عرض كرد.

پيامبر فرمود: من از جانب خدا مأمور هستم و نمى‏توانم از فرمان خدا سرپيچى كنم.

ابوطالب سخن پيامبر را به مشركان گزارش داد، مشركان به ابوطالب گفتند: تو سرور بزرگان ما هستى، محمد را در اختيار ما بگذار تا او را بكشيم. آن گاه تو بر ما حكومت كن.

ابوطالب پيشنهاد آن‏ها را قاطعانه رد كرد و اشعارى در اين مورد خواند كه يكى از آن اشعار، اين است:

وَ تَنصُرُهُ حتّى نُضرّعَ حَولَهُ وَ نَذهَلُ عَن اَبنائِنا وَ الحَلائِلِ

و ما محمد را تا سر حد كشته شدن در محورش يارى مى‏كنيم، و در اين راه از بستگان و فرزندانمان چشم مى‏پوشيم.(820)

به اين ترتيب همانگونه كه خداوند در دو آيه مذكور (94 و 95 حجر) وعده داده بود، با امدادهاى غيبى خود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را يارى كرد، و او را از گزند بدخواهان و استهزاءكنندگان حفظ نمود.

كارشكنى شديد ابولهب و دفاع قهرمانانه ابوطالب‏

سالهاى آغاز آشكار شدن بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود. مردم در بازارچه ذى المجاز، سرگرم خريد و فروش بودند، ناگاه محمد را ديدند كه روپوش سرخى بر دوش افكنده و با صداى بلند مى‏گويد:

اَيُّها النَّاس قُولُوا لا اءِلهَ اءِلَّا الّله تُفلِحُوا؛

اى مردم! بگوييد معبودى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد.

در همان لحظه ديدند، ابولهب (عموى پيامبر) پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حركت مى‏كند، و به سوى آن حضرت سنگ مى‏پراند، به طورى كه بر اثر سنگ‏اندازى او، پاى مبارك پيامبر پر از خون شده بود، گوش كردند، شنيدند ابولهب فرياد مى‏زد:

يَا اَيُّها النَّاس لا تُطِيعُوُ فانَّهُ كُذابُ؛

اى مردم! از سخن محمد پيروى نكنيد، زيرا او بسيار دروغگو است.(821)

روز ديگرى در همان بازار، مردم سرگرم خريد و فروش شدند، ناگاه ديدند محمد صلى الله عليه و آله و سلم ايستاده و مردم را به سوى خداى يكتا دعوت مى‏كند و از بت‏پرستى، بر حذر مى‏دارد.

در اين هنگام ديدند عباس (يكى از عموهاى آن حضرت) نزد محمد صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: گواهى مى‏دهم كه تو دروغگو هستى.

سپس عباس نزد برادرش ابولهب رفت، و سخن پيامبر را به او گزارش داد، در اين وقت، عباس و ابولهب هر دو نزديك پيامبر آمدند، و فرياد زدند:

اى مردم! اين شخص - برادرزاده ما - دروغگو است، مبادا فريفته گفتار او شويد و از دين خود دست برداريد.(822)

در اين وقت ابوطالب (پدر على عليه‏السلام) نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و او را در آغوش محبت خود گرفت، و سپس نزد ابولهب و عباس رفت و گفت: شما از جان پيامبر چه مى‏خواهيد، سوگند به خدا او راستگو است. آن گاه اين دو شعر را در تاييد و حمايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، خطاب به آن حضرت خواند:

انت الامينُ اللهِ لا كَذِبُ و الصادِقُ القَولِ لا لَهو و لا لَعِب
انت الرسُول رّسول اللهِ تَعلَمُهُ عليكَ تنزِلُ مِن ذِى العزَّةِ الكُتُبُ

تو امين هستى، و به راستى امين خدا مى‏باشى، و تو راستگو هستى، و در گفتارت، سخن بى اساس و بيهوده نيست.

تو رسول خدا هستى، و ما تو را به عنوان فرستاده خدا مى‏شناسيم، و معتقديم كه از جانب خداوند، آيات قرآن بر تو نازل مى‏گردد.(823)

دعوت خويشان نزديك، به اسلام‏

از آن جا كه اگر خويشان و نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعوت او را مى‏پذيرفتند، هم زبان اعتراض دشمنان بسته مى‏شد (مثلاً نمى‏گفتند اول برو اهل و عيال و عموهاى خود را اصلاح كن بعد به سراغ ما بيا) و هم آن‏ها پشتوانه داخلى و نزديك خوبى براى پيامبر مى‏شدند، از طرف خداوند به پيامبر فرمان داده شد كه:

وَ اَنذِر عَشِيرَتِكَ الاَقرَبِينَ؛

خويشان نزديك خود را انذار و دعوت كن.(824)

در اين كه آيا اين فرمان در آن سه سال اول قبل از دعوت عمومى بوده، يا بعد از سه سال اول، از قرائن تاريخى استفاده مى‏شود، كه اين دعوت مربوط به آن سه سال اول است. بعضى گويند اين دعوت در سال دوم بعثت صورت گرفته است.

چگونگى تشكيل جلسه و چگونگى دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خويشان، مختلف نقل شده، در اين جا به ذكر يك نمونه آن كه بيشتر همين را ذكر كرده‏اند مى‏پردازيم:

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه‏السلام دستور داد مقدارى غذا و مقدارى شير تهيه كند(825) آن گاه چهل نفر (به نقل بعضى چهل و پنج نفر) از سران بنى‏هاشم را دعوت نمود، وقتى كه آن‏ها حاضر شدند از غذا خوردند ابولهب (يكى از عموهاى پيامبر) فهميد كه مجلس براى دعوت به رسالت پيامبر تشكيل شده (طبق نقل بعضى از مورخين) دو بار مجلس را به هم زد، تا بار سوم، هنوز مجلس به هم نخورده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن‏ها رو كرد و فرمود:

اى فرزندان عبدالمطلب! من از جانب خدا به سوى شما، مژده دهنده و ترساننده، فرستاده شده‏ام. به من ايمان بياوريد و مرا يارى كنيد تا هدايت شويد.

سپس فرمود: هيچكس مانند من براى خويشان خود چنين ارمغانى نياورده، من خير و سعادت دنيا و آخرت را براى شما آورده‏ام. آيا كسى هست كه با من برادرى كند و از دين من پشتيبانى نمايد تا خليفه و وصى من گردد و در بهشت نيز با من باشد؟

سكوت مجلس را فرا گرفت، دعوت‏شدگان در فكر فرو رفتند، ناگهان على عليه‏السلام (كه حدود سيزده سال داشت) برخاست و گفت:

اى رسول خدا! من تو را يارى مى‏كنم. رسول خدا به او فرمود: بنشين.

بار دوم گفتار خود را تكرار كرد، باز على عليه‏السلام برخاست و گفت: من تو را يارى مى‏كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنشين. براى بار سوم حاضران را دعوت كرد، هيچيك از حاضران به دعوت پيامبر پاسخ ندادند، جز على عليه‏السلام كه براى بار سوم نيز برخاست و گفت: من تو را يارى مى‏كنم. در اين هنگام پيامبر فرمود:

اءنّ هذَا اَخِى وَ وصيى وَ خَلِيفَتى عَلَيكُم فاسمَعُوا لَهُ و اَطِيعُوهُ؛

اين - اشاره به على عليه‏السلام - برادر و وصى و جانشين من بر شما است، سخنان او را گوش دهيد، و از او اطاعت كنيد.

حاضران از مجلس برخاستند، در حالى كه هر كسى سخنى در رد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏گفت، ابولهب در ميان جمع تحريك شده به طور استهزاءآميز به ابوطالب رو كرد و گفت:

محمد، پسرت على را بزرگ تو قرار داد و دستور داد از او پيروى كنى.(826)

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه

مطالب و مقالات مرتبط

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی