عدل از اصول دین

بازدید : 8129
زمان تقریبی مطالعه : 10 دقیقه
تاریخ : 28 آبان 1390
عدل از اصول دین

عدل از اصول دین

منابع مقاله:

مجموعه آثار جلد 4، مطهری، مرتضی؛


عدل الهی

مقدمه: عدل الهی یکی از مباحث مهم در اسلام است. در این مقاله عدل در خلقت و عدل در قانونگذاری (تشریع) و رابطه عدل با حسن و قبح عقلی مورد بحث قرار گرفته است.

یکی از مسائلی که درعلم کلام مورد بحث واقع شد مساله عدل الهی بود، که آیا خداوند عادل است یا نه؟این مساله خیلی اهمیت پیدا کرد و شاخه ها و متفرعات زیاد پیداکرد، دامنه اش قهرا به مساله اصل عدالت اجتماعی که مورد بحث ماست نیز کشیده شد.این مساله از مساله حادث بودن و قدیم بودن کلام الله هم با آنکه آن مساله فتنه ها بپا کرد و خونها برایش ریخته شد بیشتر اهمیت پیدا کرد به طوری که به واسطه نفی و اثبات در این مساله - یعنی مساله عدل - متکلمین دو نحله شدند: عدلیه و غیر عدلیه.عدلیه یعنی طرفداران اصل عدل الهی، و غیر عدلیه یعنی منکرین اصل عدل الهی.

متکلمین شیعه عمومااز عدلیه هستند، و به همین جهت از همان زمان قدیم معمول شد که شیعه بگوید اصول دین اسلام پنج تاست: توحید، عدل، نبوت، امامت،

صفحه : 952

معاد، یعنی از نظر اسلام شناسی شیعی اصول اسلام پنج تاست.

در مساله عدل الهی در دو قسمت بحث شد: یکی اینکه آیا خلقت و تکوین عالم از آسمان و زمین، از جماد و نبات و حیوان، از دنیا و آخرت، بر موازین عدالت و موافق عدالت است ودر خلقت و آفرینش به هیچ موجودی ظلم نمی شود و این عالم به عدل برپاست؟آیا «بالعدل قامت السموات و الارض » (1) ؟یااینکه خداوند چون اراده و مشیتش مطلق است و هیچ چیز نمی تواند اراده او رامحدود کند، فعال ما یشاء است، یفعل ما یشاء (2) و یحکم مایرید (3) ، خلقتش تابع هیچ میزان و هیچ قاعده و قانونی نمی تواند باشد،هر چه او بکند عدل است نه اینکه هر چه مقتضای عدل است او می کند.

لهذا در جواب این سؤال که آیا خداوند در قیامت بر وفق موازینی که موازین عدل است رفتار می کند و طبق حساب و قاعده ای یکی را به بهشت می برد و دیگری را به جهنم،یا اینطور نیست؟آنها گفتند اینطور نیست، هیچ قانون و ناموسی نمی تواند حاکم بر فعل حق باشد، هر قانون و ناموسی تابع فعل او و امر اوست، عدل و ظلم هم تابع فعل اوست.اگر او مطیع را به جهنم ببرد و عاصی را به بهشت، باز هم چون اوکرده عدل است.اراده او و فعل او تابع میزانی و خاضع در برابر قانونی نیست، همه قوانین و موازین تابع اراده او هستند.

این یک قسمت درباره اصل عدل که راجع به اساس خلقت موجودات و نظام عالم بود که آیا موافق با میزان عدل است یا نه؟ قسمت دیگری مربوط به نظام تشریع است، مربوط به دستورهای دینی است، مربوط به این است که دستورهای الهی که به وسیله پیغمبراکرم(ص)رسیده و به نام شریعت و قانون اسلامی خوانده می شود چطور؟ آیا نظام تشریع تابع میزان عدل است یا نه؟آیا عادلانه وضع شده و هر حکمی تابع یک حقیقت و یک مصلحت و مفسده واقعی است، یا اینطور نیست؟ وقتی که به قوانین شریعت اسلام نگاه می کنیم می بینیم یک سلسله چیزها تحلیل و تجویز و بلکه واجب شده و یک عده امور دیگر بر عکس تحریم شده و ممنوع شناخته

.............................................................. 1.تفسیر صافی، ذیل آیه 7 از سوره الرحمن. 2.آل عمران/40. 3.مائده/1.

صفحه : 953

شده: به درستی و امانت امر شده و از دروغ و خیانت و ظلم نهی شده.

شک ندارد که بالفعل باید گفت آنچه امر کرده خوب است و آنچه نهی کرده بد است، اما آیا چون خوبها خوب بوده و بدها بد بوده اند اسلام به آن امر کرده و از این نهی کرده؟یاآنکه چون اسلام به این یکی امر کرده خوب شده و چون از آن یکی نهی کرده بد شده و اگر به عکس کرده بود، اگر به دروغ وخیانت و ظلم امر کرده بود اینها واقعا خوب می شدند و اگر از راستی و امانت و عدالت نهی کرده بود اینها واقعا بد بودندیعنی بد می شدند؟! شارع اسلام دستور داده که بیع حلال است و ربا حرام، شک ندارد که الآن بیع خوب است و ربا بد، حالا آیا بیع بالذات و به خودی خود چیز خوبی بوده و برای بشر نافع و مفید بوده و چون خوب و مفید بوده در اسلام حلال شمرده شده و اما ربا بالذات چیز بدی بوده و به حال جامعه بشر ضرر داشته و چون بد و مضر بوده اسلام آن را حرام شمرده و گفته: «الذین یاکلون الربوا لا یقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس »(1) و یا بر عکس است، بیع را چون اسلام گفته حلال است خوب شده و چون ربا را گفته حرام است بد شده.

حسن و قبح عقلی

این بود که دو دسته در میان علمای اسلامی به وجود آمدند، یک دسته طرفدار حسن و قبح عقلی شدند و گفتند فرمان شارع تابع حسن و قبح و صلاح و فساد واقعی اشیاءاست، و دسته دیگر منکر حسن و قبح عقلی اشیاء شدند و گفتند حسن و قبح اشیاء تابع دستور شرعی است.

درباره عدل وظلم هم که مربوط به حقوق و حدود مردم است و یک موضوع اجتماعی است این حساب پیش آمد.مطابق نظر عدلیه، در واقع و نفس الامر حقی هست و ذی حقی، و ذی حق بودن و ذی حق نبودن خودش یک واقعیتی است، قبل از آن هم که دستور اسلام برسد حقی و ذی حقی بود،یکی به حق واقعی خود می رسید و یکی محروم می ماند، اسلام آمد و دستورهای خود را طوری تنظیم کرد که هر حقی به

.............................................................. 1.بقره/275.

صفحه : 954

ذی حق خودبرسد، اسلام دستورهای خود را مطابق حق و عدالت تنظیم کرد.عدالت یعنی «اعطاء کل ذی حق حقه » .حق و عدالت امری است که اگراسلام هم دستور نمی داد باز حقیقتی بود و حقیقت بودنش طوری نمی شد.

و مطابق نظر دسته دوم حق و ذی حق بودن و ذی حق نبودن و همچنین عدل و ظلم حقیقت ندارد، تابع این است که شارع اسلام چگونه قانون وضع کند.

به عقیده این دسته همان طوری که نظام تکوین به موجب اینکه فعل حق و مولود اراده مطلقه و مشیت مطلقه خداوند است نسبت به هیچ قانونی و قاعده ای خاضع و تابع نیست، نظام تشریع هم به همین موجب تابع هیچ اصلی نیست و نسبت به هیچ قانونی خاضع نیست.هر چه قانون اسلام وضع کند حق است، یعنی حق می شود، و هر طور که او قرار دهد عدالت است.اگر دستور اسلام اینطور می بود که همه مردم هر چه زحمت می کشند و رنج می برند و تولید می کنند هیچیک از آنها حق ندارند و ذی حق را یک نفر دیگر که هیچ رنجی نبرده و زحمتی نکشیده معرفی کند واقعا هم اینطور خواهد بود، ذی حق واقعی آنها نیستند بلکه این است.

اثرعملی و اجتماعی بحث حسن و قبح

ممکن است گفته شود که این بحث چه ثمره عملی دارد؟به هر حال هر دو دسته درباره قوانین موجود اسلامی معتقدند که مقرون به صلاح و موافق حق و عدالت است، چیزی که هست یک دسته معتقدند اول حسن و قبح و صلاح و فساد و حق و ناحقی بود و بعد شارع اسلام دستورهای خود را طبق آنهاتنظیم کرده، و دسته دیگر می گویند اینها از اول نبوده اند و به دنبال دستورهای دین پیدا شده اند.یک عده ای می گویندحسن و قبح و حق و ناحق و عدالت و ظلم مقیاس دستورهای دین است، یک عده می گویند دین مقیاس اینهاست،حالا چه خواجه علی چه علی خواجه، نتیجه یکی است.لهذا علمای هر دو دسته که وارد مسائل فقه و اصول شده انددر اطراف مصلحت احکام و تقدیم مصلحتی بر مصلحت دیگر بحث کرده اند.

در جواب عرض می کنم خیر اینطور نیست، اثر عملی مهمی دارد و آن مساله دخالت عقل و علم در استنباط احکام اسلامی است.اگر نظریه اول را بپذیریم که حقی و عدالتی بوده و حسن و قبح واقعی بوده و شارع اسلام همیشه آن واقعیات

صفحه : 955

را منظور می داشته، قهرا در مواردی که برمی خوریم به حکم صریح عقل و علم که مقتضای حق چیست و مقتضای عدالت چیست، صلاح کدام است و فساد کدام، ناچاریم اینجا توقف کنیم و عقل را به عنوان یک راهنما در مواردی که می تواند صلاح و فساد را درک کند بپذیریم و قاعده ای را که عدلیه گفته اندکه «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع » یا گفته اند: «الواجبات الشرعیة الطاف فی الواجبات العقلیة » به کار ببندیم،گیرم ظاهر یک دلیل نقلی خلاف آن باشد، زیرا روی آن مبنا ما برای احکام اسلامی روحی و غرضی و هدفی قائلیم، یقین داریم که اسلام هدفی دارد و از هدف خود هرگز منحرف نمی شود، ما به همراه همان هدف می رویم، دیگر در قضایا تابع فرم و شکل و صورت نیستیم، همینکه مثلا فهمیدیم ربا حرام است و بی جهت هم حرام نیست، می فهمیم هر اندازه که بخواهدتغییر شکل و فرم و صورت بدهد باز حرمتش جایی نمی رود، ماهیت ربا رباست، و ماهیت ظلم ظلم، و ماهیت دزدی دزدی، وماهیت گدایی و کل بر اجتماع بودن گدایی است، خواه آنکه شکل و فرم و صورتش همان شکل ربا و ظلم و سرقت و گدایی باشدیا آنکه شکل و قیافه را عوض کند و جامه حق و عدالت بر تن نماید.

اما بنابر نظریه دوم، عقل به هیچ وجه نمی تواند راهنما باشد، قوانین و مقررات اسلامی یک روحی و معنایی ندارد که ما این روح و معنی را اصل قرار دهیم، هر چه هست همان شکل و فرم و صورت است، با تغییر شکل و فرم و صورت همه چیز عوض می شود.اصولا مطابق این نظریه هر چند نام حق و عدل و نام مصلحت و تقدیم مصلحتی بر مصلحت دیگر برده می شود، اما یک مفهوم واقعی ندارد، نام همان شکل و فرم و صورت را مصلحت و عدالت و حق و امثال اینها گذاشته اند.

پس مطابق نظریه اول، ما به حق و عدالت و مصلحت به عنوان یک امر واقعی نگاه می کنیم، امابنا بر نظریه دوم به عنوان یک فرض خیالی.

یک سبب گمراهی مردم جاهلیت همین بودکه قوه درک خوبی و بدی از آنها سلب شده بود و هر قبیح و زشتی را تحت عنوان دین قبول می کردند و نام امر دینی و شرعی روی آن می گذاشتند.قرآن کریم این جهت را از آنها انتقاد می کند و می گوید شما باید اینقدر بفهمید که کارهای زشت در ذات خود زشتند و ممکن نیست خداوند کار زشتی را تجویز کند و به او دستور دهد.زشتی یک چیز کافی است برای اینکه شما بفهمیدخداوند به آن امر نمی کند.می فرماید: «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله لا یامر بالفحشاء اتقولون علی الله ما لا تعلمون، قل امر ربی

صفحه : 956

بالقسط » (1) یعنی وقتی که مرتکب فحشاء شوند دو دلیل برای کار خود ذکر می کنند، یکی اینکه سنت آباء و اجدادی است، دیگر اینکه می گویند دستور خدا همین است و خدااجازه داده.به آنها بگو خداوند هرگز فحشاء را اجازه نمی دهد، خود فحشاء و عفاف حقیقتهایی هستند، واقعیت دارند، با امرو نهی خدا فحشاء عفاف نمی شود و عفاف فحشاء نمی شود، خدا هرگز به فحشاء امر نمی کند و آن را اجازه نمی دهد، خداوند به عدل و اعتدال و میانه روی امر می کند.این را خودتان باید بفهمید و تشخیص دهید و مقیاس قرار دهید.با این مقیاس تشخیص بدهید که خداوند به چه چیز امر می کند و از چه چیز نهی می کند.

.............................................................. 1.اعراف/28 و 29.

منبع : بخش مقالات سایت حوزه

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه