ولادت و دوران شيرخوارگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
1- ولادت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
محدثان شيعه - به استثناى عده كمى از آنها - اتفاق نظر دارند كه تولد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سپيده دم روز جمعه هفدهم ربيع الاول عام الفيل ، در مكه معظمه ، و در خانه اى كه به خانه محمد بن يوسف شهرت يافت ، واقع شد. اين خانه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تعلق داشت و ايشان آن را به عقيل بن ابى طالب بخشيد. فرزندان او آن را به محمد بن يوسف برادر حجاج فروختند و او آن را ضميمه املاك خود گردانيد. در زمان هارون ، مادرش خيزران ، آن را گرفته به مسجد تبديل نمود. از آن پس مكان معروفى گرديد و زيارتگاه شد. مردم در آن نماز گزارده بدان تبرك مى جستند.
شيخ صدوق با سندش از امام ابو عبدالله الصادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:
كان ابليس - لعنة الله - يخترق السماوات السبع ، فلما ولد عيسى عليه السلام حجب عن ثلاث سماوات و كان يخترق اربع سماوات ، فلما ولد رسول الله صلى الله عليه و آله حجب عن السبع كلها و رميت الشياطين بالنجوم ؛ و قالت قريش : هذا قيام الساعة ، كنا نسمع اهل الكتب يذكرونه . و قال عمرو بن اميه - و كان من ازجر اهل الجاهلية -: انظروا هذه النجوم التى يهتدى بها و يعرف بها ازمان الشتاء و الصيف ، فان كان رمى بها فهو هلاك كل شى ء و ان كانت ثبتت و رمى بغيرها فهو امر حدث .
و اصبحت الاصنام كلها صبيحة ولد النبى صلى الله عليه و آله و سلم ، ليس منها صنم الا و هو منكب على وجهه ، و ارتجس فى تلك الليلة ايوان كسرى ، و سقطت منه اربعة عشر شرفة و غاضت بحيرة ساوة و فاض وادى السماوة و خمدت نيران فارس - و لم تخمد قبل ذلك بالف عام - و راءى الموبدان فى تلك الليلة فى المنام ابلا صعابا تقود خيلا عرابا ، قد قطعت دجلة و انسربت فى بلادهم و انقصم طاق الملك كسرى من وسطه و انخرقت عليه دجلة العوراء و انتشر فى تلك الليلة نور من قبل الحجاز ثم استطار (71) حتى بلغ المشرق و لم يبق سرير لملك من ملوك الدنيا الا اصبح منكوسا و الملك مخرسا لا يتكلم يومه ذلك و انتزع علم الكهنة و بطل سحر السحرة و لم يبق (72) كاهنة فى العرب الا حجبت عن صاحبها. و عظمت قريش فى العرب و سموا: آل الله (عز و جل). قال ابو عبدالله الصادق عليه السلام : انما سموا آل الله (عز و جل) لانهم فى بيت الله الحرام .
و قالت آمنة : ان ابنى - و الله - سقط فاتقى الارض بيده ثم رفع راءسه الى السماء فنظر اليها ثم خرج منى نور اضاء له كل شى ء و سمعت فى الضوء قائلا يقول : انك قد ولدت سيد الناس ، فسميه محمدا. و اءتى به عبدالمطلب لينظر اليه - و قد بلغه ما قالت امه - فاخده فوضعه فى حجره ثم قال :
الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطيب الاردان قد سادفى المهد على الغلمان ثم عوذه باركان الكعبة و قال فيه اشعارا.
قال : و صاح ابليس لعنه الله فى ابالسته ، فاجتمعوا اليه فقالوا: ما الذى افزعك يا سيدنا؟ فقال لهم : ويلكم ! لقد انكرت السماء و الارض منذ الليلة ، لقد حدث فى الارض حدث عظيم ما حدث مثله منذ رفع عيسى بن مريم فاخرجوا فانظروا ما هذا الحدث الذى قد حدث ؟ فافترقوا ، ثم اجتمعوا اليه فقالوا: ما وجدنا شيئا! فقال ابليس لعنه الله : انا لهذا الامر. ثم انغمس فى الدنيا فجالها حتى انتهى الى الحرم فوجد الحرم محفوظا بالملائكة فذهب ليدخل فصاحوا به فرجع ثم صار مثل الصر - و هو العصفور - فدخل من قبل حراء فقال له جبرائيل : وراك ! لعنك الله ! فقال له : حرف اساءلك عنه يا جبرائيل ؛ ما هذا الحدث الذى حدث منذ الليلة فى الارض ؟ فقال له : ولد محمد صلى الله عليه و آله فقال (له): هل لى فيه نصيب ؟ قال : لا ، قال : ففى امته ؟ قال : نعم ، قال : رضيت . (73)
(( ابليس - كه لعنت خدا بر او باد - در آسمانهاى هفتگانه رفت و آمد مى كرد. چون عيسى عليه السلام به دنيا آمد از سه آسمان منع گرديد و فقط در چهار آسمان گردش مى كرد. زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ولادت يافت از تمام آسمانها منع شد و شياطين به وسيله (شهابها) سنگباران شدند. قريش گفتند: اين همان قيامتى است كه از زبان اهل كتاب مى شنيديم . عمرو بن اميه - كه يكى از بزرگترين پيشگويان جاهليت بود - گفت : اين ستارگان را كه به وسيله آنها راهنمائى مى شوند و زمستان و تابستان را بدانها مى شناسند بنگريد ؛ اگر آنها پرتاب شدند دليل بر نابودى همه چيز خواهد بود ، و اگر ديگر ستارگان پرتاب گرديدند و آنها ثابت ماندند دليل بر وقوع امرى است .
در روزى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دنيا آمد تمام بتها بر زمين افتادند. ايوان كسرى در آن شب به لرزه در آمد و چهارده كنگره آن فرو ريخت ، درياچه ساوه خشك و در بيابان سماوه (74) سيل جارى شد. آتشكده فارس - كه هزار سال بود خاموش نشده بود - به خاموشى گراييد. موبد موبدان (75) در آن شب در خواب شتران سركشى را ديد كه اسبان عربى عالى نژادى را به دنبال داشتند. آنها از دجله گذشته و به سرزمين فارس وارد شدند. طاق كسرى از ميان شكاف پيدا كرد و آب رودخانه دجله در آن كاخ نفوذ نمود. در همان شب نورى از حجاز تابيد و تا مشرق ادامه پيدا كرد. تختهاى پادشاهان جهان سرنگون شد. آن روز همه آنها خاموش بودند. علم پيشگويان از آنان اخذ و جادوى جادوگران باطل گرديد. هيچ پيشگويى در عرب نماند مگر اينكه از يار و صاحبش بريده شد. (76)
قريشيان نزد اعراب عظمت يافته و به نام خاندان خداوند - آل الله - خوانده شدند. امام صادق عليه السلام فرمودند: چون در بيت الله الحرام بسر مى بردند ، خاندان خداوند (آل الله) ناميده شدند.
آمنه مى گويد: به خدا سوگند كه فرزندم در حالى كه با دست خويش از زمين خوردن خود جلوگيرى مى كرد ، به دنيا آمد. پس سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و به آن نگريست . آنگاه نورى از من خارج شد كه همه چيز را براى او روشن كرد. در آن روشنايى سخن كسى را شنيدم كه مى گفت : تو سرور آدميان را به دنيا آوردى ؛ او را (( محمد )) بنام .
عبدالمطلب كه سخنان آمنه به او رسيده بود - براى ديدن نوزاد آمد. او را در بر گرفت و در دامان خود قرار داد و گفت :
شكر و سپاس خداوندى را كه اين كودك معطر و خوشبو آستين را - كه در گاهواره سرور كودكان و نوجوانان گرديد - به من ارزانى داشت .
آنگاه او را به اركان كعبه ماليد و در حق او اشعارى سرود.
(حضرت صادق عليه السلام اضافه فرمودند:) ابليس - كه لعنت خدا بر او باد - جميع شياطين (77) را فرا خواند. گفتند: اى پيشواى ما ، چه چيز تو را ترسانيده است ؟ گفت واى بر شما! بدانيد كه از امشب زمين و آسمان دگرگون شده و حادثه و رويداد عظيمى بر روى زمين اتفاق افتاده كه نظير آن از زمانى كه عيسى بن مريم به آسمان برده شد روى نداده است . برويد و ببينيد كه اين اتفاق چيست ؟ شياطين متفرق شدند و سپس بازگشته گفتند: چيزى نيافتيم ! ابليس - كه لعنت خدا بر او باد - گفت : خود شخصا اين كار را خواهم كرد. در جهان گردشى نمود تا به حرم رسيد. آنجا را مملو از فرشتگان مشاهده كرد. خواست وارد شود ؛ فرشتگان بر او بانگ زدند. بازگشت و خود را به گنجشكى مانند كرد (78) و از جانب كوه حرا وارد شد. جبرئيل عليه السلام به او گفت : لعنت خدا بر تو باد! برگرد! گفت : اى جبرئيل ، پرسشى دارم ؛ اين اتفاق چيست كه در اين شب بر روى زمين روى داده است ؟ جبرئيل گفت : حضرت محمد صلى الله عليه و آله به دنيا آمده است . گفت : آيا مرا در او بهره اى است ؟ گفت : خير. گفت : در امت او چه ؟ گفت : آرى . گفت : راضى گرديدم . ))
ابن شهر آشوب از امير مؤمنان عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:
لما ولد رسول الله صلى الله عليه و آله القيت الاصنام فى الكعبة على وجوهها ، فلما امسى سمع صيحة من السماء: (جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا. (79)
(( زمانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به دنيا آمد ، بتهاى كعبه فرو افتادند. شب هنگام فريادى از آسمان به گوش رسيد كه مى گفت : (حق آمد و باطل نابود شد ، همانا كه باطل نابود شدنى است .) (80)
(ابن شهر آشوب مى افزايد:) و نيز روايت است كه :
اضاء تلك الليلة جميع الدنيا و ضحك كل حجر و مدر و شجر و سبح كل شى ء فى السماوات و الارض لله عز و جل ، و انهزم الشيطان و هو يقول : خير الامم و خير الخلق و اكرم العبيد و اعظم العالم : محمد صلى الله عليه و آله .
(( در آن شب تمام دنيا روشن گرديد و هر سنگ و كلوخ و درختى خنده زد. همه چيز در آسمانها و زمين ، خداوند عز و جل را تسبيح گفتند و شيطان در حال فرار مى گفت : بهترين امتها و نيكوترين آفريدگان و گراميترين بندگان و باعظمت ترين موجود عالم حضرت محمد صلى الله عليه و آله است . )) (81)
شيخ كلينى از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمودند:
(( زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به دنيا آمد ، مردى از اهل كتاب نزد گروهى از قريشيان - كه در ميان آنها هشام بن مغيره و وليد بن مغيره و عاص بن هشام و ابو وجزة (82) بن ابى عمرو بن امية (بن عبد شمس) و عتبة بن ربيعه بودند - آمده پرسيد: آيا امشب نوزادى در ميان شما زاده شده است ؟ گفتند: خير. گفت : پس در فلسطين پسرى به دنيا آمده به نام احمد كه در بدنش خالى به رنگ خز تيره دارد. هلاكت اهل كتاب و يهوديان به دست او انجام مى گيرد. به خدا سوگند - اى قريش - اشتباه كرديد.
قريشيان از هم جدا شده و به تفحص و جستجو پرداختند. به آنان اطلاع داده شد كه عبدالله بن عبدالمطلب داراى فرزندى شده ، پس به جستجوى آن مرد (اهل كتاب) پرداخته او را يافتند و به او گفتند: به خدا سوگند كه در ميان ما كودكى زاده شده است . پرسيد پيش از اينكه به شما بگويم يا پس از آن ؟ گفتند: پيش از اينكه به ما بگويى . گفت : برويم تا او را ببينيم . روانه شدند تا نزد مادر آن كودك رسيدند. از او تقاضا كردند كه كودكش را آورده او را نشان دهد. مادر گفت : به خدا سوگند كه نوزادم همچون ديگر نوزادان زاده نشد. او به هنگام زادن دستهايش را بر زمين گذاشت و سر به سوى آسمان برداشت و به آن نگريست . آنگاه از او نورى بدرخشيد كه من در پرتو آن نور كاخهاى (( بصرى )) (83) را ديدم و سروشى در فضا شنيدم كه مى گفت : (( سرور آدميان را زاده اى ؛ بگو: او را از گزند و شر هر حسودى به خداى يگانه پناه مى دهم . و او را محمد بنام . )) مرد گفت : فرزند را بياور. مادر فرزندش را آورد. مرد به نوزاد هوش رفت و بر زمين افتاد. (قريشيان) كودك را گرفته به مادر سپردند و گفتند: خداوند فرزندت را بر تو خجسته و مبارك گرداند. وقتى كه (از خانه آمنه) بيرون آمدند ؛ آن مرد به هوش آمد. به او گفتند: واى بر تو! تو را چه شد؟! گفت پيامبرى تا روز قيامت از بنى اسرائيل رفت . به خدا سوگند اين هلاك كننده آنان است . قريش شاد شدند. مرد كه حالت آنها را ديد رو به آنها كرده و گفت : خوشحال شديد؟! به خدا سوگند چنان بر شما چيره شود كه اهل مشرق و مغرب از آن سخن بگويند. و ابوسفيان هميشه مى گفت : او بر قوم مضر (84) چيره خواهد شد. )) (85)
محقق كاشانى در كتاب (( علم اليقين )) گويد:
(( روايت كرده اند كه آمنه مادر پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان باردارى مى گفت : هرگز احساس نكردم كه باردار مى باشم و بارى سنگين همچون ديگر زنان باردار در خود نيافتم ولى از اينكه عادت ماهيانه ام قطع شده است دچار شگفتى شدم . زمانى كه در ميان خواب و بيدارى بودم ، شنيدم كسى آمده است و مى گويد: آيا احساس مى كنى كه باردار شده اى ؟ و چنين به ياد دارم كه مى گفتم : نمى دانم . گفت : تو سالار و پيامبر اين امت را حاملى . آنگاه مرا تنها گذاشت . نزديكيهاى زمان ولادت آمد و گفت : بگو او را از شر و گزند هر حسودى به خداوند يگانه پناه مى دهم و او را محمد بنام . اين ماجرا را براى ديگر زنان بازگو كردم . گفتند: آهنى بر بازويت ببند. اين كار را انجام دادم ولى (اين بازوبند) همواره پاره مى شد. بنابراين از آن صرف نظر كردم .
و در روايتى ديگر آمده كه گفت :
زمانى كه او را به دنيا آوردم ، همراه با او نورى و پرتوى نيز خارج گرديد كه ميان مشرق و مغرب را براى او روشن كرد. سپس با تكيه بر دستهايش بر زمين قرار گرفت . آنگاه مشتى خاك برداشت و سر را به سوى آسمان بلند كرد.
يكى از بزرگان يهود از اين سخن چنين برداشت كرد:
او مالك زمين مى گردد و زمين در اختيار او قرار مى گيرد و امرى از آسمان بر او فرود مى آيد.
و روايت شده است :
زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله زاده شد ، سر به سوى آسمان بلند كرد و سپس براى خداوند تبارك و تعالى سجده نمود. حضرتش در وقت زاده شدن بند ناف بريده و ختنه شده به دنيا آمد و به قابله و طبيب نياز نشد. و نيز هنگام زاده شدن پاكيزه و تميز بود ؛ خون و چيزهاى معمولى ديگر به همراه او از شكم مادر خارج نگرديد.
و در حديث مرفوعى (86) آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:
(( از امتيازاتى كه نزد پروردگارم داشتم اين بود كه ختنه شده و بند ناف بريده زاده شدم و هيچ كس عورت مرا نديد. ))
بارگاه و ايوان كسرى در روز تولدش به لرزه درآمد و چهارده كنگره آن فرو ريخت و آتش آتشكده فارس - كه مدت هزار سال خاموش نشده بود - خاموش شد و درياچه ساوه خشك شد و شيطانها از آگاهى اخبار آسمان بازماندند. و به وسيله شهابهاى آسمانى سنگباران گرديدند - پيش از آن از آسمانها بالا رفته از آسمان دنيا به آسمانهاى ديگر عبور مى كردند - زمانى كه حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام متولد گرديد ، شيطانها از بالا رفتن از آسمان دنيا منع گرديدند اما دزديده سخنان آسمان را گوش مى كردند. جنى سخنى را كه فرشته از جانب خدا مى گفت شنيده آن را براى يار همزاد آدميش نقل مى كرد و او آن را با دروغ مى آميخت . تا اينكه پيامبر ما صلى الله عليه و آله به دنيا آمد. شياطين از گردش و رفت و آمد در آسمانها جز به مقدار اندك باز ماندند. و زمانيكه پيامبر صلى الله عليه و آله به نبوت برگزيده و مبعوث شد از گردش در آسمانها به طور كلى منع گرديدند. خداوند به صورت حكايت نقل قول از آنها مى فرمايد:
و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا (و شهبا) * و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجد له شهابا رصدا
و ما به آسمان بر مى شديم ، ليكن دريافتيم كه از نگهبانان سرسخت و شهابهاى آسمانى پر شده است * و ما در جايگاههايى براى شنيدن سخنان آسمانى قرار مى گرفتيم . اما اكنون هر كس بخواهد به سخنان آسمانى گوش فرا دهد ؛ خود را در خطر و كمين شهابهايى خواهد يافت . (87)
گفته اند:
هر گروهى از جنيان جايگاهى در آسمان داشتند كه در آنجا مى نشستند و استراق سمع مى كردند. چون پيامبر صلى الله عليه و آله متولد گرديد به وسيله ستارگان تيرباران و رانده شدند. ابليس گفت : واقعه اى در زمين اتفاق افتاده است . مشتى از خاك هر جايى از زمين براى من بياوريد. هر مشت خاك را مى بوييد و پرتاب مى كرد تا اينكه مشتى خاك از سرزمين تهامه (88) براى او آوردند. آنرا بوييد و گفت : واقعه در اين سرزمين روى داده است .
آيات و شواهدى ديگر براى اين امر موجود مى باشد كه بسيار زياد است - آنچه ذكر كرديم كافى است . )) (89)
و چه زيبا سروده است :
با تولد مبارك و خجسته او ، طالعش ، ماه هدايت بدرخشيد و در پرتو آن گمراهيها ناپديد گرديد.
و تاجى از ايمان اورنگ شاهى را از سر خسرو - كه پس از بهرام به سلطنت رسيده بود - بينداخت .
با ظهور آخرين پيامبر ، دستبند اقتدارش گسيخت و تخت سلطنت او به دنبال كرسى حكومتش در هم شكست .
منزه است خدايى كه با معراج او به نزد خودش ، مقامش را به حدى كه در وصف و تمثيل نمى گنجد بالا برد!
معراجش جسمانى و روح الامين خادمش بود. خدا براى او ارزش و احترام زيادى قائل شد.
براق اسب راهوار او و آسمان راههاى پيموده شده اش ، و جبرئيل راهنماى سفرش بود.
او دين حقى براى هدايت داشت و در بخشندگى شيوه اى داشت كه كسى به پايه او نمى رسيد.
روح الامين براى او قرآنى آورد كه آنچه را در انجيل از شريعت مسيح بود منسوخ و باطل گردانيد.
و تمامى سفرهاى تورات كليم الله ، پس از تابش انوار درخشان قرآن تعطيل گرديد.
اگر او نبود ، علم و عمل و كتاب و نص و تاءويلى وجود نداشت .
و نه وجودى ، و نه انسانى ، و نه فرشته اى ، و نه حديثى و نه وحى و تنزيلى .
او را معجزه ها بود ؛ (از جمله اين كه) خوشه خرما در دستش شمشيرى از شمشيرهاى آخته خداوندى مى شد.
جنگها و غزوه هاى او را چنان شيوه اى بود كه نسل به نسل زبانزد مردم خواهد بود.
2- دايه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله
كلينى رضوان الله عليه از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
لما ولد النبى صلى الله عليه و آله مكث اياما ليس له لبن . فاءلقاه ابوطالب على ثدى نفسه ، فاءنزل الله فيه لبنا فرضع منه اياما حتى وقع ابوطالب على حليمة السعدية فدفعه اليها.
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله متولد گرديد چند روزى شير براى خوردن ايشان پيدا نشد. ابوطالب او را بر سينه خويش گذارد و خداوند تبارك و تعالى در پستانش شير قرار داد. چند روزى پيامبر صلى الله عليه و آله از آن شير مى نوشيد ، تا اينكه ابوطالب حليمه سعديه را پيدا كرده و پيامبر را بدو سپرد. (90)
تاريخ نگاران گفته اند: رسول خدا صلى الله عليه و آله از مادرش آمنه ، سه روز - و به قولى هفت روز - شير خورد. پس از او ثويبه اءسلميه ، كنيز ابولهب (91) چند روزى پيش از آمدن حليمه سعديه به آن حضرت شير داد.
مؤلف كتاب (( ازهار بستان الناظرين )) گفته است :
(( ثويبه ، (كنيز) آزاد شده ابولهب بود و او را زمانى آزاد كرد كه مژده تولد پيامبر صلى الله عليه و آله را براى او آورد. ثويبه هر گاه بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شد ، پيامبر و حضرت خديجه (س) او را گرامى مى داشتند. حضرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هميشه از مدينه براى او لباس و هديه مى فرستاد. او پس از فتح خيبر درگذشت .
و در (( سيره مغلطاى )) (92) آمده :
(ثويبه) در سال هفتم هجرى وفات يافت . خبر وفاتش به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد. آن حضرت از پسرش مسروح جويا شدند. به حضرتش پاسخ دادند كه مرده است . از خويشاوندانش سؤال فرمود. گفتند: كسى از آنها باقى نمانده است . ابوعمرو اين مطلب را ذكر كرده است .
ابن ثويبه پيش از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حمزة بن عبدالمطلب عليه السلام شير داده بود و پس از پيامبر ، ابوسلمة بن عبد الاسد مخزومى را.
ابونعيم گفته است :
كسى را غير از ابن منده نمى شناسم كه اسلام آوردن او را تاءييد كرده باشد. بعد از يك سال از مرگ ابولهب ، برادرش عباس او را در خواب ديد. از او پرسيد: در چه حال هستى ؟ گفت : در آتش هستم ولى شبهاى دوشنبه از عذابم كاسته مى شود و از ميان اين دو انگشتم آب مى نوشم (و به ميان انگشت سبابه و انگشت شست اشاده كرد). علت آن اين است كه ثويبه را زمانى كه مژده تولد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به من داد آزاد كردم . او آن حضرت را شير داده بود.
ابن جوزى گفته است :
اگر خداوند متعال با ابولهب كافر كه در آتش است و در نكوهش او سوره اى از قرآن بر پيامبر نازل كرده است به علت خوشحال شدنش در شب تولد پيامبر صلى الله عليه و آله چنين رفتار مى كند ، پس چگونه است حال مسلمان خداپرست از امت پيامبر صلى الله عليه و آله كه از تولد رسول خدا مسرور شده آنچه را كه به دست مى آورد به ميمنت اين روز بزرگ خرج مى كند؟ هنوز مسلمانان به خصوص در شهر مكه مكرمه ماه تولد حضرتش را جشن مى گيرند. و من در هندوستان چيزى بزرگتر و باشكوهتر از مردم مكه ديدم : آنان ميهمانيها برپا داشته در آن شبها صدقات مى دهند. اظهار سرور و شادمانى كرده بر خيرات و مبرات مى افزايند و علاقه زيادى به خواندن روايات ولادت حضرتش دارند. و در اين مورد خير و بركت بر آنها نازل مى شود و از الطافى كه مورد تجربه قرار گرفته اين است كه آن سال بر كسانى كه اين چنين جشنها و ضيافتهايى را برپا مى كنند سال بركت و امنيت و آسايش خواهد بود. خداوند متعال ما و شما را در جهت انجام كارهاى خير و نيكو موفق بدارد و ما را به راه سنت پيامبر هدايت فرمايد. او ما را بس است و چه نيكو روزى دهنده اى است !. )) (93)
(حليمه سعديه)
از شيردهندگان آن حضرت ، حليمه سعديه رضوان الله عليها بود. او دختر ابوذؤيب - كه نامش عبدالله بن حارث و نسبش به قيس بن عيلان مى رسيد - بود. حليمه زنى بود كه دوره شير دادن پيامبر را در زمانى كه شوهرش حارث بن عبدالعزى بود كامل نمود. برادران و خواهران رضاعى پيامبر ، عبدالله و ضمره - پسران حارث - و انسه و خذامه - دختران حارث - بودند. خذامه همان است كه به لقب شيماء شهرت داشت و خانواده اش او را تنها بدين نام مى خواندند.
زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در نزد آنان بود ، به همراهى مادرش از آن حضرت نگهدارى مى كرد.
قطب راوندى در حديثى مرسل (94) روايت كرده :
لما ولد النبى صلى الله عليه و آله قدمت حليمة بنت ابى ذؤيب فى نسوة من بنى سعد بن بكر ، تلتمس الرضعاء بمكة . قالت : فخرجت معهن على اءتان و معى زوجى ، و معنا شارف لنا ما تبض بقطرة من لبن ، و معنا ولد ما نجد فى ثديى ما نعلله به و ما نام ليلتنا جوعا. فلما قدمنا مكة لم تبق منا امراة الا عرض عليها محمد فكرهناه فقلنا: يتيم ، و انما يكرم الظئر الوالد.
فكل صواحبى اخذن رضيعا و لم آخذ شيئا فلما لم اجد غيره رجعت اليه فاخذته فاتيت به الرحل فامسيت ، و اقبل ثدياى باللبن حتى ارويته و ارويت ولدى اءيضا ، و قام زوجى الى شارفنا تلك يلمسها بيده ، فاذا هى حافل فحلبها و اروانى من لبنها و روى الغلمان فقال : يا حليمة لقد اصبنا نسمة مباركة . فبتنا بخير و رجعنا. فركبت اءتانى ثم حملت محمدا معى . فوالذى نفس حليمة بيده لقد طفت بالركب حتى ان النسوة يقلن : يا حليمة ، امسكى علينا ، اهذه اءتانك التى خرجت عليها؟ قلت : نعم ، ما شاءنها؟ قلن : حملت غلاما مباركا ؛ و يزيدنا الله كل يوم و ليلة خيرا. و البلاد قحط و الرعاة يسرحون ثم يريحون ، فتروح اغنام بنى سعد جياعا و تروح غنمى شباعا بطانا حفلا (95) ، فتحلب و تشرب .
(( زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله متولد گرديد ، حليمه دختر ابوذؤيب همراه گروهى از زنان بنى سعد بن بكر براى يافتن بچه هاى شيرخوار راهى مكه شد. گويد: من بر ماده الاغى همراه با شوهر و شتر پيرى كه حتى يك قطره شير نداشت در پى آنان به راه افتاديم . فرزندى همراهمان بود كه در پستانم شير نداشتم تا به او بدهم و او آن شب را تا بامداد از گرسنگى به خواب نرفت . پس از وارد شدن به مكه حضرت محمد صلى الله عليه و آله (براى شير دادن) به همگى ما پيشنهاد كردند ولى بدليل يتيم بودن از پذيرفتن او خوددارى كرده گفتيم دايه را پدر بچه احترامى مى كند (و او هم كه پدر ندارد). هر كدام از زنان فرزندى را قبول كردند مگر من كه كسى را نيافتم . ناچار بازگشته او را پذيرفتم و با خود به كاروان آوردم . شب هنگام ناگهان يافتم كه هر دو پستان من پر از شير شدند. تا جايى كه نه تنها او را بلكه فرزندم را هم شير دادم . همسرم به نزديك شتر رفت و دستى بر او كشيده مشاهده كرد كه پستانش پر از شير شده است ! او را دوشيد و از شيرش به من داد به ديگر كودكان نيز بداد. گفت : حليمه ، انسان مباركى نصيب ما شده است .
آن شب را به خوشى به روز آورديم و بامدادان بازگشتيم . بر مركب خود سوار شده حضرت محمد صلى الله عليه و آله را در آغوش گرفتم . سوگند به كسى كه جان حليمه در اختيار اوست در ميان زنان سواره آنچنان تند و سريع راندم كه زنها گفتند: حليمه ! آهسته تر! آيا اين همان مركبى نيست كه در وقت آمدن به مكه بر آن سوار بودى ؟! گفتم : آرى ، مگر چه شده است ؟ گفتند: كودك مبارك و خجسته اى همراه دارى .
از آن روز بركت خداوند شب و روز بر ما افزون گرديد. در حاليكه شهرها را قحطى فرا گرفته بود و چوپانها سرگردان از سويى به سوى ديگر (در جستجوى علوفه) بودند. و در حالى كه گوسفندان بنى سعد گرسنه بودند ، گوسفندان من سير و فربه بودند و پستانهاى آنها پر از شير بود كه دوشيده و نوشيده مى شد. )) (96)
در اين مورد اشعارى گفته اند:
مقام و مرتبه حليمه به سبب آن هاشمى به اوج عزت و افتخار رسيد.
دامهايش زياد شده و زمينش سبز و خرم گرديد و اين خوشبختى تمام بنى سعد را فرا گرفت .
در خبر است كه :
(( حليمه در زمانى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با خديجه ازدواج فرمود نزد ايشان رفته از خشكسالى و نابودن شدن دامها شكايت نمود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله موضوع را با حضرت خديجه در ميان گذاشت . پس آن حضرت صلى الله عليه و آله چهل گوسفند و شتر به حليمه داد و او به نزد خانواده اش بازگشت . بعد از بعثت پيامبر حليمه به نزد ايشان آمد و خود و همسرش اسلام آوردند. )) (97)
طبرسى در كتاب (( اعلام الورى )) روايت كرده : در جنگ حنين دختر حليمه اسير گرديد. نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايستاد و گفت : اى محمد ، خواهرت دختر حليمه در جنگ اسير شده است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رداى خود را درآورده آن را پهن كرد و او را بر آن نشانيد. آنگاه نزديك او آمده با او صحبت كرد. (اين زن همان كسى بود كه در دورانى كه مارش به آن حضرت شير مى داد او را در آغوش مى گرفت و نگهدارى مى كرد.)
خواهر درباره زنان اسير با پيامبر صحبت كرد. حضرتش فرمود: (( سهم خود و بنى عبدالمطلب را به تو واگذار مى كنم . اما در مورد آنچه به مسلمانان مربوط است (در حضور مردم) مرا شفيع قرار ده . )) چون نماز ظهر تمام شد (شيماء) برخاست و صحبت كرد و آنان نيز صحبت كردند. همه حق خود را به او بخشيدند ؛ بجز اءقرع بن حابس و عيينة بن حصن ... و روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:
(( هر كس از شما حق خود را نگيرد ، در برابر هر شخص ، شش سهم از نخستين غنيمتى كه به دست مى آورد به او تعلق مى گيرد. )) پس همگى زنان و كودكان مردم را باز پس دادند. (98)
باب دوم : رويدادهاى سالهاى عمر شريف رسول خدا صلى الله عليه و آله
(سال چهارم)
در سال چهارم از ولادت حضرت رسول صلى الله عليه و آله دايه آن حضرت ، حليمه ، او را به مادرش باز گردانيد. اين امر را در ابتداى سال ششم نيز گفته اند.
(سال ششم)
در سال ششم مادرش او را براى ديدن داييهايش از بنى نجار همراه خود به مدينه برد. در بازگشت از مدينه در بين راه مدينه و مكه در (( اءبواء )) مادر حضرتش رضوان الله عليها در گذشت . خبر به ام ايمن رسيد. او آن حضرت را پس از گذشت پنج روز از وفات مادر به مكه آورد. ام ايمن كنيز پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه از مادرشان به ارث مانده بود. او پيامبر را نگهدارى مى نمود و زمانى كه آن حضرت با خديجه ازدواج نمود او را آزاد كرد.
نورالدين عباس موسوى مكى شامى در (( ازهار بستان الناظرين )) آورده است :
(( ابن سعد از ابن عباس و از زهرى و از عاصم بن عمرو (99) بن قتاده روايت كرده (و مجموع روايات را چنين آورده است): زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله شش ساله شد ، مادرش او را براى ديدن داييهايش - فرزندان عدى بن نجار - به مدينه برد. ام ايمن را كه (( بركه )) نام داشت نيز همراه خود برد. در خانه نابغه - كه مردى از بنى نجار بود - يك ماه اقامت كردند. (قبر عبدالله پدر پيامبر صلى الله عليه و آله در اين خانه قرار داشت). آن حضرت از زمان اقامتش در آن خانه خاطره هايى را - زمانى كه بعدها به اين خانه آمد - نقل مى فرمود: (( همينجا بود كه همراه با مادرم اقامت گزيدم . در كنار چاه فرزندان عدى بن نجار بود كه مادرم دريافت كه قومى از يهود توجهشان به من جلب شده است و مرتب به من مى نگرند. )) ام ايمن گويد: شنيدم يكى از آنان را كه مى گفت : او پيامبر اين مردم است و اينجا خانه اى است كه به آن مهاجرت مى كند. اين سخن ايشان را به ياد سپردم .
مادر او را به مكه بازگردانيد و چون به (( ابواء )) - كه محلى در ميان مكه و مدينه است - رسيدند ، درگذشت .
ابونعيم از زهرى و او از اسماء دختر رهم و او از مادرش روايت مى كند كه گفته است :
آمنه مادر پيامبر صلى الله عليه و آله را زمانى كه بيمار بود و در آن بيمارى درگذشت ، ديده بودم . حضرت محمد صلى الله عليه و آله در آن زمان پسر پنج ساله اى بود. آمنه به سيماى او نگريسته چنين مى سرود:
اى پسر ، خداوند وجود تو را مايه بركت قرار دهد ، اى فرزند آن كه كبوتران (براى بدست آوردن غذا) نزد او ازدحام مى كردند.
به يارى خداوند بزرگ نجات يافت . تو بر مردم فرستاده شده اى .
دين اءبيك الطهر ابراهام |
تو به حقيقت و اسلام برانگيخته مى شوى ، و دين پدر پاكت ابراهيم را در مكه و خارج آن برپا مى دارى ... (100) (ابراهام تلفظ ديگر ابراهيم است .)
حضرت آمنه (در هنگام مرگ) گفت : هر زنده اى سرانجام خواهد مرد و هر تازه اى كهنه و پوسيده خواهد شد و هر بزرگى نابود خواهد گرديد. و من نيز خواهم مرد ولى يادم باقى خواهد ماند ، زيرا از خود يادگار بس گرانبهايى بر جاى گذاشته ام و نوزاد پاكى را به دنيا آورده ام . آنگاه آمنه از دنيا رفت ؛ رضوان و رحمت خدا بر او باد. (مادر اسماء) مى گويد: ما ناله و زارى پريان را بر او مى شنيديم و اين كلام را از آنها به ياد داريم :
در سوك آن دختر جوان ، نيكوكار ، امين ، زيبا و عفيف و باوقار مى گرييم .
همسر عبدالله و مونس او و مادر پيامبر باوقار خدا.
(آمنه مادر آن) پيامبر داراى منبر در مدينه . همو كه اسير خاك گرديد. و در (( حدائق )) (101) ابن جوزى آمده :
زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در هنگام عمره حديبيه از اءبواء مى گذشت فرمود:
(( خداوند - تبارك و تعالى - به محمد اجازه داده است كه قبر مادرش را زيارت كند )) . پس به آنجا رفت و آنجا را ترميم كرد و در كنار آن بگريست و ديگر مسلمانان با گريه حضرتش بگريستند. در اين مورد از حضرتش سؤ ال شد ؛ فرمود:
(( نسيم) رحمتى بر دلم وزيد و محبتش در دلم تازه شد و بر او گريستم )) .
در (( المنتقى )) (102) و منابع ديگر به جاى عمره حديبيه ، غزوه بنى لحيان آمده است . )) (103)
سال هشتم : درگذشت عبدالمطلب رضى الله تعالى عنه و ذكر فضائل و فرزندان او
در سال هشتم ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ، عبدالمطلب جد آن حضرت درگذشت و عمويش ابوطالب سرپرستى ايشان را به عهده گرفت . عبدالمطلب نخستين كسى بود كه به (( بداء )) (104) معتقد بود. (105) روز قيامت ، به تنهايى (106) ، به صورت شخصى كه عظمت و شكوه پادشاهان و سيماى پيامبران را داراست برانگيخته مى شود. (107) ابوطالب گفته است : پدرم تمام كتابها را مى خواند و گفته بود كه از فرزندان من پيامبرى مبعوث مى شود. آرزو داشتم كه آن زمان را مى ديدم و به او ايمان مى آوردم . هر كدام از فرزندانم آن زمان را ديد ، به او ايمان بياورد. امير مؤمنان عليه السلام فرمودند:
و الله ما عبد ابى و لا جدى عبدالمطلب و لا هاشم و لا عبد مناف صنما قط
(( به خدا سوگند كه نه پدر و نه جدم عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبد مناف ، هيچكدام بت نپرستيدند. ))
سؤال شد: پس چه چيز را مى پرستيدند؟ فرمود:
كانوا يصلون الى البيت على دين ابراهيم عليه السلام متمسكين به .
(( آنان بر دين ابراهيم عليه السلام به سوى خانه خدا نماز مى گزاردند و به آن پايبند و معتقد بودند. )) (108)
عبدالمطلب داراى شكوه و عظمتى آشكار و صفات برجسته اى وافر بود. جلالت و زيادى يقينش از داستان فيل ظاهر مى گردد و از احترام فيلها به او و خم شدن تخت ابرهه براى او ، و نيز سخنش به يكى از فرزندانش كه : بر بالاى كوه ابوقبيس برو و بنگر از سوى دريا ، چه مى آيد؟ (چنين به نظر مى رسد كه مى دانست پرندگانى خواهند آمد تا افراد ابرهه را از پاى در آورند). و نيز از ورود او بر سيف بن ذى يزن . و مى توان عظمت و بزرگى او را به هنگام كندن چاه زمزم و از فوران آب زير پاى شترش در صحرايى بى آب ، درك كرد. (109) (در بحث پيرامون نسب پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مورد سخن گفتيم).
زمانى كه عبدالمطلب به خشم مى آمد ، مردم از او مى هراسيدند. ابن عباس گفته است :
(( در سايه كعبه فرشى براى عبدالمطلب مى گستردند كه به احترام او هيچكس بر روى آن جز خودش نمى نشست . فرزندانش پيرامون او مى نشستند تا زمانى كه از آنجا بيرون برود. پيامبر صلى الله عليه و آله كه در سن كودكى بود - بر فرش مى نشست . اين امر بر عموهاى او گران مى آمد ؛ دست او را مى گرفتند تا او را از آنجا دور گردانند ، ولى عبدالمطلب به آنان مى گفت : فرزندم را به حال خودش واگذاريد ؛ به خدا سوگند كه او مقامى بس بزرگ و والا دارد. گويى مى بينم كه روزى خواهد رسيد كه او سرور شما خواهد شد. آنگاه او را در كنار خود مى نشاند و بر پشت او دست (عطوفت) مى كشيد و او را مى بوسيد و مى گفت : هيچ بوسه اى را نيكوتر و پاكتر از آن نديده ام و هيچ بدنى را به لطافت و خوشبويى او مشاهده نكرده ام . پس به ابوطالب - كه با عبدالله از يك مادر بودند - روى كرده مى گفت : اى ابوطالب ! اين پسر مقامى بس بزرگ و والا دارد. از او نگهدارى و مواظبت كن ؛ زيرا يكه و تنهاست . او را همچون مادر باش تا چيزى كه از آن كراهت دارد به او نرسد. آنگاه او را بر دوش مى گرفت و هفت بار دور كعبه طواف مى داد.
عبدالمطلب مى دانست كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله از لات و عزى متنفر است . پس او را نزد آنها نمى برد. زمانى كه شش سال او تمام شد مادرش آمنه - كه او را نزد داييهايش از بنى عدى برده بود - در (( اءبواء )) ميان راه مكه و مدينه درگذشت .
رسول خدا صلى