سرغيبت
پيش از آنکه فوائد و مصالح غيبت حضرت صاحب الزمان - أرواح العالمين له الفداء - سخن به ميان آوريم، بايد در نظر بگيريم که تا کنون علوم و دانشهائي که بشر از راههاي عادي تحصيل کرده به کشف تمام اسرار خلقت موجودات اين عالم موفق نشده و اگر علم، هزارها بلکه ميليونها سال ديگر هم جلو برود هنوز معلومات او در برابر مجهولاتش بسيار مختصر و ناچيز است و به گفته يکي از دانشمندان بزرگ، مثل «لاشيء» است در مقابل بي نهايت و اين در صورتي است که ما علم تمام انسانها را به حساب آوريم. و اما اگر علم يک عالم، و دانش يک دانشمند را بخواهيم در نظر بگيريم اصلا قياس آن با اسرار و رازهاي کشف نشده خنده آور و نشانه جهل و ناداني است. جائي که حضرت مولي امير المؤمنين (ع) ميگويد:
«سبحانک ما أعظم ما نري من خلقک و ما أصغر عظيمها في جنب ما غاب عنا من قدرتک»
«منزهي تو، بزرگ است آنچه را ما از آفرينش تو ميبينيم و چه کوچک است آن در جنب آنچه از قدرت تو از ماپنهان است».
حال ديگران معلوم است.
بنابر اين کسي نميتواند نسبت به وجود يکي از پديدهاي اين جهان بزرگ به علت عدم کشف سر پيدايش و آفرينش آن اعتراض کند و يا پارهاي از نظامات و قوانين عالم تکوين را بي فايده وبي مصلحت بداند. هيچ کس هم نميتواند بطور يقين ادعا کند که در کوچکترين پديده و حوادث جهان، سري و نکتهاي نهفته نيست همچنانکه کسي نميتواند ادعا کند که به تمام اسرار عالم واقف و آگاه است. فلاسفه و حکما و دانشمندان قديم و جديد همه اين درک را براي خود افتخار دانسته و گفتهاند.
هرگزدل من زعلم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
هفتاد و دو سال جهد کردم شب و روز
معلومم شد که هيچ معلوم نشد
به جائي رسيده دانش من
که بدانم هنوز نادانم
و شاعر دانشمند و حکيم عرب گويد:
ماللتراب و للعلوم وانما
يسعي ليعلم انه لايعلم
معروف است: زني از بزرگمهر - حکيم مشهور ايراني - مسألهاي پرسيد؛ حيکم در پاسخش گفت: نميدانم.
زن گفت: اي حکيم، شاه به تو حقوق و ماهيانه ميدهد که با سر انگشت علم و حکمت خويش، گروه از مشکلات مردم بگشائي، شرم نميداري که در جواب مسأله من به جهل و ناداني خود اقرار ميکني؟
حکيم گفت: آنچه را شاه به من ميهد در برابر معلومات و دانائيهائي است که دارم ولي اگر بخواهد در مقابل مجهولات و نادانستههاي من عطا کند هرگاه تمام زر و سيم دنيا را به من بدهد کم داده است.
پس بشر بايد در راه کشف مجهولات و درک اسرار، همواره کوشا باشد و اگر در يک جا کنجکاوي و تجسسات او در راه کشف سري به جائي منتهي نشد، آن را دليل بر عدم آن نگيرد.
همانطور که وقتي چشمهاي او مسلح به تلسکوپهاي قوي ميکروسکپهاي ذره بين نبود، حق نداشت منکر وجود موجودات ذره بيني و ميليونها کرات غير مکشوف آسماني شود.
همانطور که حيواناتي که همه رنگها را نميبينند يا همه را به يک رنگ ميبينند نميتواند رنگهائي را که انسان با جلوههاي گوناگون ميشناسد انکار نمايند. همانطور که صداها و امواج صوتي تحت سمعي و امواج فوق سمعي راکسي نميتواند انکار کند.
اين قاعده که بيان شد در عالم تکوين و در عالم تشريع هر دو جاري است. در عالم تشريع، مواردي داريم که هنوز عقل ما به فلسفه آن بخصوص راه نيافته و تشريع با تکوين مطابق شده همانطور که در علم تکوين، در اين موارد حق اعتراض نداشتيم، در عالم تشريع هم حق ايراد و اعتراض نداريم.
بله اگر در هر يک از اين دو ناحيه (تشريع و تکوين) به موردي بر خورديم که عقل صحيح و برهان درست ما را به عدم مصلحت و شر آن راهنمائي کرد ميتوانيم ناراحت شويم؛ ولي تا حال چنين موردي در عالم تکوين و تشريع پيدا نشده و بعد هم هرگز پيدا نخواهد شد.
بعد از اين مقدمه ميگوئيم: ما در ايمان به غيبت حضرت امام زمان - عجل الله تعالي فرجه الشريف - به هيج وجه محتاج به دانستن سر آن نيستيم و اگر فرضاً نتوانستيم به هيچيک از اسرار آن برسيم، در ايمان به آن جازم، و آن را بطور قطع باور داريم و اجمالاً ميدانيم که مصالح و فوايد بزرگي در اين غيبت است امام ميان دانستن و ندانستن ما، با واقع شدن و واقع نشدن آن هيج رابطهاي نيست چنانچه اگر ما اصل غيبت را هم نشناسيم به واقعيت آن صدمهاي وارد نمي شود.
غيبت آن حضرت امري است واقع شده و معتبرترين احاديث از آن خبر داده و جمع بسياري ار بزرگان در اين مدت به درک حضور مقدس آن حضرت نايل شدهاند، پس ميان اين مطلب بعني ندانستن سر غيبت و صحت امکان وقوع آن هيج ارتباطي اصلا و قطعاً و جود ندارد ميتوانيم بگوئيم ما سر غيبت آن حضرت را نميدانيم و مع ذلک به غيبت آن بزگوار ايمان داريم. مثل اينکه فايده بسياري از چيزها را نميدانيم ولي به وجود و هستي آنها عالم و داناييم.
سخني در فوائد غيبت
بايد دانست که پرسش از سر غيبت در زمان ما آغاز نشده و اختصاص به اين عصر ندارد. از زماني که غيبت آن حضرت شروع شد و بلکه پيش از آن زمان و پيش از ولادت آن حضرت، از وقتي که پيغمبر و امامان - صلوات الله عليهم أجمعين - از غيبت حضرت مهدي (ع) خبر دادند اين سؤالات مطرح شده:
چرا غيبت مينمايد؟و فايده غيبت چيست؟
و در زمان غيبت به چه نحو و چگونه از وجود شريف آن حضرت منتفع ميگردند؟
در جواب اين پرسشها، راهنمايان بزرگ ما که به ظهور حضرت مهدي موعود - عجل الله تعالي فرجه - بشارت دادهاند، پاسخ هائي فرمودهاند که خلاصه بعضي از آن پاسخها اين است.
1 - علت عمده و سر بزرگ و حقيقي غيبت معلوم نخواهد شد مگر بعد از ظهور آن حضرت همانطور که حکمت کارهاي خضر در موقعي که موسي - عليهالسلام - با او مصاحب داشت، معلوم نشد مگر در وقت مفارقت آنها.
همانطور که فايده و ثمره خلقت هر موجودي اعم از جماد و نبات و حيوان و انسان بعد از گذشتن ماهها و سالها ظاهر شده و ميشود.
2 - حکمتها و اسرار معلومي در اين غيبت است که از آن جمله امتحان بندگان است زيرا به واسطه غيبت، مخصوصاً اگر سر آن نا معلوم باشد مرتبه ايمان و تسليم افراد در برابر تقدير الهي ظاهر ميشود و قوت تدين و تصديق آنان معلوم و آشکار ميگردد. همچنين در زمان غيبت به واسطه حوادث و فتنه هائي که روي ميدهد، شديدترين امتحانات از مردم به عمل ميآيد که شرح آن در اينجا ميسر نيست.
و از جمله آن اسرار اين است که در دوره غيبت، ملل جهان به تدريج براي ظهور آن مصلح حقيقي و سامان دهنده وضع بشر، آمادگي علمي و اخلاقي و عملي پيدا کنند؛ زيرا ظهور آن حضرت مانند ظهور انبياء و ساير حجج نيست که مبتني بر اسباب و علل عادي و ظاهري باشد بلکه روش آن سرور در رهبري جهانيان مبني بر حقايق و حکم به واقعيات و ترک تقيه، شدت در امر به معروف و نهي از منکر و مؤاخذه سخت از عمال و ارباب مناصب و رسيدگي با کارهاي آنها است که انجام اين امور نياز به تکامل علوم و معارف و ترقي و رشد فکري و اخلاقي بشر دارد بطوري که استعداد عالم گير شدن تعاليم اسلام و جهاني شدن حکومت احکام قرآن فراهم باشد.
در خاتمه لازم است توجه خوانندگان محترم را به کتابهاي بسيار پر ارزشي که در موضوع غيبت تأليف شده مانند کتاب «غيبت نعماني»، «غيبت شيخ طوسي» و «کمال الدين و تمام النعمه» جلب کنم؛ زيرا مطالعه اين کتابها براي درک قسمتي از اسرار غيبت بسيار مفيد و سودمند است.
حکمت و فلسفه غيبت
بيشتر مردم گمان ميکنند حقايق اشيا را شناخته و آنچه را ديده و شنيده و پوشيده و چشيده و لمس کردهاند به حقيقتش رسيدهاند و شايد و پوشيده و چشيده و لمس کردهاند به حقيقتش رسيدهاند و شايد کمترين توجه و عنايتي به مجهولات خود نداشته باشند.
آن کشاورز و باغ داري که در صحرا و باغ به کشاورزي و باغ داري مشغول است، تصور ميکند هيچ چيز از اشيائي که با آنها سروکار دارد از زمين و خاک و خاشاک و آب و هسته و ريشه و ساقه و شاخ و برگ و شکوفه و ميوه و دانه و سنگ و آفات نباتي بر او مجهول نيست. کارگر معدن، چوپان گوسفند چران، دامدار و همه تصور ميکنند دست کم چيزهاي زير نظر خود را شناختهاند.
افرادي که کم و بيش درس خواندهاند نيز گرفتار همين اشتباه شده و خود را عالم به حقايق اشياء ميشمارند.
مهندس برق، معدن، کشاورزي، پزشک متخصص در رشته پوست، اعصاب، خون، استخوان مغز، جهاز هاضمه و...، رياضي دان، ستاره شناس، روانشناس، زيست شناس و فيزيک دان، استاد شيمي و ديگران ميخواهند همه پديده هائي را که با کار و شغل و تخصص آنان ارتباط دارد تعريف کنند و بشناسانند اما متأسفانه از شناساندن حقيقت آنها عاجز و هر چه متبحر باشند جز خواص و آثار و ضواهر اشياء حقيقتي را نشان نميدهند و هر چه دانشمندتر شوند به اشکال و دشواري و کوتاهي تعريفات (به اصطلاح) حقيقي داناتر ميشوند.
جهان يک سلسله الغاز و رشته بسيار طولاني و درازي است که انتهاء و ابتداي آن بر بشر مجهول است و در هر حلقه از حلقههاي اين زنجير آنقدر معماها و الغاز نهفته است که تصور دور نماي آن بشر را غرق در تعجب و تحير مينمايد.
«ليدي استور» ميگويد: اگر هر انساني سخن نگويد مگر از آنچه حقيقتش را شناخته است، سکوت و خاموشي عميق بر سراسر جهان حکومت خواهد يافت [1] .
«وارين ويفر» نايب رئيس مؤسسه روکفلر ميگويد: آيا علم در ميدان نبرد با جهل و ناداني پيروز ميشود؟ در حالي که علم به هر پرسشي که پاسخ ميدهد گرفتار پرسشهاي بيشتر ميشود و هر چه در راه کشف مجهولات جلوتر ميرود ظلمات جهل را طولانيتر ميبيند. علم بشر دائما در ازدياد است اما اين احساس که تقدم نمييابد به حال خود باقي است. زيرا روز به روز حجم چيزهائي که ادراک ميکنيم و آنها را نميفهميم و نميشناسيم ضخيمتر ميگردد. [2] .
آري بشري که توانسته است بر اساس علوم آزمايشي و حسي، برق، بخار، آهن، آب، خاک، هوا و اتم را مسخر کند و به سوي کرات آسمان دست تصرف دراز نمايد وعناصر را از هم بشکافد، اين همه وسايل صناعي مانند تلفن، تلگراف، راديو و تلويزيون و... کارخانجات صنايع اوتحويل داده هنوز هم که هنوز است از فهم و در ک اين حقايقي که شب و روز با آنها دست و پنجه نرم ميکند عاجز و ناتوان است.
نه حقيقت برق، نه حقيقت خاک، نه حقيقت آب، نه حقيقت عناصر، و نه اشجار و معادن و نه سلول و هورمون و اتم و الکترون و نه... و نه... را شناخته جز ظواهر و خواصي چند، چيزي کشف نکرده و تمامي اين اشياء براي او هنوز هم معما است.
به گفته يکي از متفکرين، آن کساني که انسان را حيوان ناطق، و اسب را حيوان صاهل تعريف ميکنند در حالي که اين تعريف را مينمايند و غرور علمي، باد به دماغ آنها انداخته، گمان ميکنند حقيقت انسان و اسب را شناختهاند. ولي و قتي از مرکب اين غرور پياده شوند، ميفهمند نه خود به حقيقت انسان و حيوان رسيدهاند و نه با اين تعريف کسي را به حقيقت انسان و حيوان آشنا کردهاند وبهتر اين است که اين تعريفات را به قصد شناساندن حقيقت اشياء نگويند.
بشر از شناخت نزديکترين چيزها به خودش هم عاجز است زيرا از جانش به او چيزي نزديکتر نيست آيا حيات خود را شناخته؟ و آيا ميتواند حقيقت روح و حيات را توصيف کند؟
آيا به حقيقت يک سلسله امور و جداني خودش معرفت دارد؟ آيا عشق و حب، لذت وصل، ذوق و شجاعت و ساير وجدانيات را شناخته است؟
اما با اين همه دشواريها و مجهولات، آيا بشر ميتواند وجود اين حقايق را به علت نارسائي فهم خودش به درک حقيقت آنها منکر شود؟ يا ميتواند هزارها ميليارد و بيشتر مخلوقات و عجائب و غرائب و اشيائي را که حتي وجود آنها بر او مجهول است انکار نمايد؟
آيا ميتواند اسرار و خواص و فوايد و معاني کلمات اين کتاب قطور آفرينش را منکر شود؟
آيا ميتواند بگويد چون من چيزي را نديدهام آن چيز نيست و چون سر و فايده چيزي را کشف نکردهام آن چيز بي فايده و بي سرّ است، حاشا و کلا. هرگز بشر هر چه هم عالم و دانشمند باشد چنين ادعائي را نخواهد کرد بلکه هر چه علمش بيشتر باشد از اينگونه دعاوي بيتشر خود را تبرئه ميکند.
صاعقه که هزارها سال مورد خشم و سبب ترس و بيم بشر بود، در آن اعصاري که علم به خواص و منافع آن پي نبرده بود و به آيات قدرت خدا و معجزات آفرينش که در اين قوه رهيبه پنهان است و تأثير آن در زندگي نبات و حيوان آگاه نشده بود، آيا اين خواص و منافع را نداشت و يکي از نعمتهاي بزرگ خداوند متعال نبود؟و آنهائي که آن را فقط مظهري از مظاهر نعمت و عذاب ميشمردند اشتباه نميکردند؟
عالم و دانشمند ساختمان جهان را بر اساس منطق و نظام صحيح ميداند و اين ظواهر را گنجينه حقايق ميشناسد وعالم را مدرسهاي ميبيند که بايد در آن حکمت و علم بياموزد و از بحث در خواص، لوازم و آثار اجزاي اين عالم لذت ميبرد و همين الغاز و معميات برايش لذت بخش است و تحير او که نتيجه يک عمر تحصيل و کاوش است، بهترين لذائذ زندگي دانشمندانه او است که هيچ لذتي با آن برابر نميشود.
او جهان را مانند يک مسأله پيچيده رياضي و هندسي ميبيند که در ظاهر، حل آن آسان است ولي وقتي وارد ميشود هر چه جلوتر ميرود غموضت و دشواري و پيچيدگي آن را بيشتر ميفهمد. اين منظره براي شخص متفکر و فيلسوف بسيار نشاط بخش است و ميخواهد که حيرت بر حيرتش افزوده شود و به جائي برسد که ببيند عقل او مسلح به سلاحي که بتواند به جنگ تمام اين مجهولات برود نيست و اين آيه قرآن مجيد را به معرفت و بصيرت تلاوت کند:
«ولو أن ما في الارض من شجرة أقلام و البحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفذت کلمات الله» [3] .
«اگر هر درخت قلم بشود و آب دريا به اضافه هفت درياي ديگر مرکب گردد باز نگارش کلمات خداوند تمام نگردد».
و بخواند:
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
ما هم چنان در اول وصف تو ماندهايم
مع ذلک در تمام کاوشهاي علمي و بررسيها انسان به نظم و حکمت، منطق و غرض و اراده و قدرت و عمل آفريننده اين جهان آشنا ميشود و ميفهمد که در اين عالم بي نظمي نيست و هيچ پديدهاي را نميتوان بي فايده و بيهوده شمرد.
اين مختصر شبح و دريچهاي است از عجز بشر و چگونگي درک، فهم و شناخت و در عين حال قدرت عجيب عقل و خرد او
با اين وصف اگر از درک فلسفهاي از فلسفههاي پديدههاي عالم تکوين يا تشريع در مانده و نتوانست آن را توجيه و تفسير کند، يا تعبيرات و الفاظش را در تعريف آن کوتاه ديد، نميتواند منکر فايده آن شود.
مثال عالم معاني و حقائق، با علوم و معلومات بشر، مثال الفاظ است با معاني و مسائل؛ عالم الفاظ و لغات هرچه دامنه دار و سيع باشد قطعاً تمام معاني را شامل نيست زيرا لغات، الفاظ و کلمات، محدودو متناهي است و معاني و اشياء نامتناهي است و محدود و متناهي، نامحدود و نامتناهي را فرا نخواهد گرفت.
کاملترين و وافيترين بياني که اين حقيقت را بيان کرده قرآن مجيد است که در يک آيه ميفرمايد:
«قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربي لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربي ولو جئنا بمثله مدداً» [4] .
«اي پيامبر، بگو اگر دريا براي نوشتن کلمات پرورگار من مرکب شود، قبل از آنکه کلمات الهي تمام شود دريا خشک خواهد شد هرچند دريائي ديگر ضميمه آن کنند».
قرآن مجيد چهارده قرن پيش در اين آيه که هر روز اعجاز و قدرت علمي آن ظاهرتر ميشود با فصيحترين بيان، عظمت و کثرت بي نهايت مخلوفات عالم کون را اعلام کرد و احاديث و اخبار اهل بيت نبوت (ع) هم اين حقيقت را تشريح و روشن ساخت مثلا در آن عصري که بشر تعداد کمي از ستارگان را بيشتر نميشناخت در مقام مبالغه در بيان کثرت چيزي، آن را به عدد قطرات باران و ريگ بيابان و ستارگان آسمان قياس ميکردند.
از حضرت صادق (ع) روايت است که در مقام بيان قصور فهم بشر از درک حقايق ميفرمايد:
«يا ابن آدم لو أکل قلبک طائر لم يشبعه و بصرک لو وضع عليه خرت ابرة لغطاة تريد أن تعرف بها ملکوت السموات و الارض» [5] .
پس از اين مقدمه، به کساني که سر غيبت را ميجويند و علت و فلسفه استتار آن حضرت را ميطلبند ميگوئيم.
بپرسيد و کاوش و دقت کنيد و تحقيق و تجسس نمائيد، ما به جستن و پرسيدن شما هيج اعتراضي نداريم. سؤال کنيد و بجوئيد، زيرا اگر به علت اصلي غيبت و واقع اين سر دست پيدا نکنيد، بسا که به حواشي و حکمتهائي از آن آگاه شويد و بسا که اين جستجو و کاوش شما را به يک سلسله دانستنيها رهبري نمايد؛ ولي اگر غرض شما از اين سوال و جستجو اشکال و اعتراض باشد و ميخواهيد نرسيدن خود را به علت غيبت و عجز درک خودتان را از فهم آن، دليل نبودن آن بگيريد از راه راست و خردپسند دور افتادهايد و نميتوانيد جائي را خراب و ايمان و عقيدهاي را متزلزل سازيد.
هرگز نيافتن، دليل نبودن نميشود آيا مجهولات شما همين يک موضوع است؟
آيا در برابر تمام استفها مهائي که بشر نسبت به اجزاي اين عالم و ظاهر و باطن آن دارد جواب پيدا کردهايد؟
آيا چون سر آنها بر شما مجهول است آن را بي فايده ميدانيد؟
و آيا ميزان وجود فايده و عدم آن، همان فهم بنده و شما است؟
يا آنکه نرسيدن خود را به اينگونه علل و حکمتها دليل بر ناتواني فکر و استعداد خود ميشماريد؟
و معتقد هستيد که اگر عقل و خرد شما به سلاحهاي ديگر مسلح بود وغير از اين وسايل ارتباط با خارج، وسايل وسيعتر ديگر داشتيد حتماً به اسرار و خواص مسائل بسيار ديگر از اين عالم آگاه ميشديد؟اگر به اين سؤالات، يک دانشمند متفکر و آزموده پاسخ دهد يقيناً به قصور خود اعتراف ميکند و با ملاحظه مجهولاتي که هر روز معلوم ميشود هيچ ندانستن را دليل نبودن نميگيرد و در همه چيز اين جهان معتقد به اسرار و شگفتيهاي بي شمار خواهد بود.
پس اين قدر دنبال فلسفه غيبت و پرسش از آن نباشيد غيبت امري حاصل شده و واقع شده است. سر غيبت دانسته شود يا نشود غيبت واقع شده است و ندانستن شما هيچگاه بر هان نفي ورد آن نيست.
پس آنچه بگوييم راجع به اسرار غيبت، بيشتر مربوط به فوايد و آثار آن است، والا علت اصلي آن بر ما مجهول است.
و اين است معناي احاديث شريفهاي که در آنها تصريح شده به اينکه سر غيبت آشکار نشود مگر بعد از ظهور. چنانچه سر آفرينش درختها ظاهر نميشود مگر بعد از ظهور ثمره و ميوه، و حکمت باران آشکار نشود مگر بعد از زنده شدن زمين و سبز و خرم شدن باغها و بوستانها و مزارع.
صدوق در کتاب کمال الدين و کتاب علل الشرايع به سند خود از عبدالله بن فضل هاشمي روايت کرده است که گفت: شنيدم حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمود: البته براي صاحب اين امر غيبتي است که چارهاي از آن نيست، در آن هر باطل جو، به ريب و شک ميافتد.
عرض کردم: چرا؟ فدايت شوم.
فرمود: براي امري که به ما اذن در فاش کردن آن داده نشده است.
گفتم: پس وجه حکمت در غيبت او چيست؟
فرمود: وجه حکمتي که در غيبت حجتهاي خدا پيش از آن حضرت بود.
به درستي که وجه حکمت غيبت کشف نميشود مگر بعد از ظهور او چنانچه وجه حکمت کارهاي (حضرت خضر) از سوراخ کردن کشتي، کشتن غلام و به پاداشتن ديوار، از براي حضرت موسي - عليهالسلام - کشف نشد مگر در هنگام مفارقت آنها از يکديگر.
اي پسر فضل اين «غيبت» امري است از امر خدا تعالي و سري است از سر خدا و غيبي است از علوم غيبي خدا. و پس از آنکه ما دانستيم خداوند حکيم است، گواهي دادهايم به اينکه کار و گفتارهاي او همه موافق حکمت است هر چند وجه آن بر ما روشن نشده باشد. [6] .
مع ذلک ما برخي از فوائد و منافع و اموري را که ارتباط با غيبت آن حضرت دارد و استناد غيبت به آن امور عقلاً و عرفاً صحيح است، بطوري که از اخبار و کلمات دانشمندان و متفکرين اسلام استفاده ميشود در ضمن چند بحث آينده مورد بررسي و توضيح قرار ميدهيم ان شاء الله تعالي.
بيم از کشته شدن
«و أوحينا الي ام موسي أن أرضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليم و لا تخافي و لا تحزني انا رادوه اليک وجاعلوه من المرسلين». [1] .
و ما به مادر موسي وحي کرديم که طفلت را شير بده و چون ترسان شدي او را به دريا افکن و هرگز بر او مترس و محزون مباش که ما او را به تو بر ميگردانيم و او را پيامبر قرار ميدهيم.
«ففررت منکم لما خفتکم فوهب لي ربي حکما و جعلني من المرسلين». [2] .
آنگاه که از ترس شما گريختم، خداي من، مرا علم و حکمت عطا فرمود و از پيامبران خود قرار داد.
کليني و شيخ طوسي قدس سرهما در کتاب «کافي» و «غيبت» به سند خود از زراره روايت کردهاند که گفت: شنيدم حضرت صادق (ع) فرمود:
براي قائم (ع) پيش از آنکه، قيام فرمايد غيبتي است، عرض کردم: براي چه؟
فرمود: براي آنکه از کشته شدن بيم دارد.
چنانچه از اين حديث و بعضي احاديث ديگر استفاده ميشود، يکي از موجبات غيبت، خوف قتل و بيم از کشته شدن است که هم با حدوث غيبت و هم با بقاء آن ارتباط دارد.
اما اينکه بيم از قتل و نداشتن تأمين جاني، سبب غيبت شده باشد از مراجعه به کتابهاي مورد اعتماد و تواريخ و احاديث معلوم ميشود. زيرا بني عباس به ملاحظه آنکه شنيده بودند و ميدانستند در خاندان پيغمبر و از فرزندان علي و فاطمه (ع) شخصيتي پيدا خواهد شد که حکومت جباران و مستبدان به دست او بر چيده ميشود و آن کس فرزند حضرت امام حسن عسکري (ع) است، در مقام کشتن او بر آمدند و همانطور که فرعون نسبت به حضرت موسي (ع) رفتار کرد براي آنکه از ولادت آن حضرت مطلع شوند نخست جاسوسان و کار آگاهان گماشتند؛ و بعد هم خواستند شخص او را بيابند و دستگير سازند. ولي خدا آن حضرت را حفظ کرد و دشمنان او را نا اميد ساخت. و بر حسب ظاهر نيز جنگهاي داخلي بزرگ و ابتلاي بني عباس به شورش و انقلاب «صاحب الزنج» آنها را از تعقيب اين موضوع باز داشت و چنانچه از درب منبت صفه - سرداب مقدس - که از آثار گرانبهاي باستاني و يادگار عهدالناصر لدين الله - خليفه بزرگ و دانشمند بني عباس است - معلوم ميشود اين خليفه مؤمن به وجود ولايت و غيبت آن حضرت بوده و از حکايت «اسعميل هر قلي» که در «کشف الغمه» به، نقل صحيح و قطع آور رويات شده استفاده مي شود که المستنصر بالله خليفه و باني مدرسه المستنصريه بغداد نيز به آن حضرت ايمان داشته و با اعطاي هزار دينار به اسمعيل ميخواست به آستان امام عرض ارادت و ادبي بنمايد و چون اسمعيل به دستور امام از قبول آن خودداري کرد، خليفه از شدت ناراحتي و تأثر گريست.
حاصل اينکه حدوث غيبت با خوف از قتل ارتباط داشته و دستگاه حکومتي عصر ولادت آن حضرت از اين لحاظ ناراحت و در انديشه بوده و ولادت و وجود امام (ع) را به عنوان يک خطر جدي براي خود تلقي ميکرده شکي نيست. و اگر ميتوانستند بي درنگ آن حضرت را شهيد ميکردند لذا ولادت امام از آنان پنهان ماند چنانچه ولادت موسي - عليهالسلام - از فرعونيان مخفي شد پس از ولادت نيز شخص آن حضرت از انظار آنان مخفي گشت و هر چه جهد کردند او را نيافتند.
اما بيان ارتباط بقاي غيبت با خوف از قتل اين است که اگر چه خداوند متعال، قادر و توانا است که در هر زمان و هر ساعت آن حضرت را ظاهر و بطور قهر و غلبه بر تمام ملل و حکومتها پيش از فراهم شدن اسباب، غالب سازد ولي چون جريان اين جهات را خداوند بر مجاري اسباب و مسببات قرار داده، تا اسباب چنان ظهوري فراهم نشود، قيام آن حضرت به تأخير خواهد افتاد و اگر پيش از فراهم شدن اسباب و مقدمات ظاهر شود از خطر قتل مصون نخواهد ماند.
چنانچه پيغمبر اکرم (ص) اگر در آغاز بعثت دست به کار جهاد و دفاع ميشد بي موقع و نابهنگام بود ولي وقتي موقعش رسيد فرمان دفاع و جهاد صادر و نصرت خدا نازل و اسلام پيشرفت کرد.
سؤال:
چرا آن حضرت مانند نياکان خود ظاهر نميشود تا يا مظفر و پيروز شود و يا در راه خدا کشته و شهيد گردد؟
پاسخ:
ظهور آن حضرت براي اتمام نور الله و تحقق مطلق هدف دعوت انبيا و صلح و صفا و عدل و داد و امنيت عمومي در زير پرچم اسلام و يکتا پرستي و اجراي احکام قرآن مجيد در سراسر گيتي است.
و پر واضح است که مجري اين برنامه بايد در شرايطي قيام کند که موفقيت و پيروزي او صد در صد حتمي باشد چنانکه توضيح داده شد مانعي از نزول امداد غيبي و نصرت آسماني از نظر حکمت الهي در ميان نباشد.
و اگر به صورت ديگر که منتهي به تحقق اين هدف نگردد ظهور نمايد نقض غرض خواهد شد و باز هم بايد بشر در انتظار حصول وعدههاي الهي بماند.
به گردن نداشتن بيعت
يکي از علائم و مشخصات امام منتظر و مهدي آخر الزمان عليهالسلام اين است که بيعت هيچ کس و هيچ حکومت غاصب و ستمگري حتي به عنوان تقيه برگردان او نيست و ظاهر ميشود در حالي که نسبت به احدي از جبابره و حکومتهاي مختلف تمکين و تسليمي نداشته و از راه تقيه هم حکومتهاي مختلف تمکين و تسليمي نداشته و از راه تقيه هم حکومتها غير اسلامي و حکومتهائي را که تمام اسلامي نيست در ظاهر امضا نکرده است. او اکمل مظاهر اسم «العادل» و «السلطان» و «الغالب» و «الحاکم» است و چنان شخصيت و مقامي از اينکه تحت سلطنت غير خدا واقع شود يا به حکومتي از حکومتهاي جائر به تقيه رأي داده باشد بر حسب اخبار محفوظ و محروس است و چنانچه از اخبار کثير استفاده ميشود، آن حضرت به تقيه عمل نخواهد کرد و حق را آشکار و باطل را از صفحه روزگار بر خواهد انداخت.
پس يکي از حکم و مصالح غيبت اين است که آن حضرت پيش از رسيدن و قت ظهور و مأمور شدن به قيام ناچار نميشود مانند پدران بزرگوارش از راه تقيه با خلفاء و زمامداران و سياستمداران وقت بيعت نمايد و وقتي که ظاهر ميشود هيج بيعتي در گردن او نيست و هيچ حکومتي را بر خود غير از حکومت خدا و احکام و قوانين قرآن حتي به ظاهر و تقيه هم، نپذيرفته است.
و اين معني از چند حديث که در «کمال الدين» باب 48 - باب علت غيبت - و در «عيون» و «علل» و کتابهاي ديگر روايات شده استفاده ميشود، از جمله در حديث هشام بن سالم، حضرت صادق (ع) ميفرمايد:
«يقوم القائم وليس في عنقه بيعة لاحد»
«قائم (ع) قيام ميکند در حالي که در گردن او بيعت براي احدي نيست».
و نيز در روايت حسن به علي بن فضال است که وقتي آن حضرت خبر از غيبت امام، پس از وفات امام حسن عسکري (ع) داد پرسيد براي چه؟ حضرت رضا (ع) فرمود: براي آنکه در گردن او بيعت براي کسي نباشد چون به شمشير قيام کند.
تخليص و امتحان
يکي از مصالح غيبت، تخليص و آزمايش و امتحان مرتبه تسليم و معرفت و ايمان شيعيان است. چنانچه ميدانيم و عمل و شرع و آيات و احاديث بر آن دلالت دارد يکي از سنن الهي که همواره جاري و بر قرار بوده و هست، امتحان بندگان و انتخاب صلحا و زبدهگيري و بزگزيدن است. زندگي و مرگ، بينوائي و توانگري، تندرستي و بيماري، جاه و مقام، داشتن و نداشتن هر نعمت و گردش هر حالت، مصائب و مکاره، خوشحاليها و شادمانيها، همه وسائل تخليص و تربيت و امتحان و ارتياض و براي ظهور کمالات و فعليت استعدادها و نمايش شخصيت و ايمان و صبر و استقامت افراد و درجه حضور و تسليم آنها در اطاعت او امر خداوند جهان است.
بطور که از اخبار استفاده ميشود به دو جهت امتحان به غيبت حضرت مهدي (ع) از شديدترين امتحانان است: [1] .
جهت اول: چون اصل غيبت که بسيار طولاني ميشود، بيشتر مردم در ريب و شک ميافتند و برخي در اصل ولادت و بعضي در بقاي آن حضرت شک مينمايند و جز اشخاص مخلص و با معرفت و آزموده، کسي بر ايمان و عقيده به امامت آن حضرت باقي نخواهد ماند. چنانچه پيغمبر اعظم (ص) در ضمن روايت معروفي که جابر روايت کرده است فرمود:
«ذلک الذي يغيب عن شيعته و أوليائه غيبة لا يثبت فيها علي القول بامامته الا من امتحن الله قلبه للايمان» [2] .
و معلوم است که ايمان به بقاء و حيات و عمر و غيبت طولاني و انتظار ظهور در دوران بسيار طولاني غيبت، ايمان به غيبت، دليل حسن اعتقاد و اعتماد به خبرهاي غيبي پيغمبر (ص) و ائمه (ع) و نشانه ايمان به قدرت الهي، و علامت قوت تسليم و تمکين از برنامههاي ديني است. براي اينکه ايمان کامل و صادق به امور غيبي حاصل نميشود مگر براي اهل يقين و پرهيزکاران و کساني که از تاريکي وساوس نجات يافته و به سر منزل اطمينان نفس و ثبات عقيده رسيده و دلشان از انوار هدايت منور و روشن شده باشد و به استبعادات و شبهات واهي اعتنا نکرده در راه دينداري و ولايت، لغزش قدم و تزلزل نيابند.
جهت دوم: شدتها و پيش آمدهاي ناگوار و تغييرات و تحولاتي است که در دوره غيبت، روي داده و مردم را زير و رو ميسازد بطوري که حفظ ايمان و استقامت، بسيار دشوار ميگردد و ايمان افراد در مخاطرات سخت واقع ميشود چنانچه از حضرت صادق (ع) روايت شده است که فرمود: آن کس که بخواهد در عصر غيبت به دينش متمسک و ملتزم باشد، مثل کسي است که شاخه درخت خار را با دست بزند تا خارهايش قطع گردد - سپس امام با دست خود به اين کار اشاره کرده آنگاه فرمود: به درستي که براي صاحب اين امر غيبتي است پس بايد هر بنده خداي بپرهيزد و بايد به دينش متمسک گردد. [3] .
در دوران غيبت، جمال ظاهر دنيا هر چه بيشتر و بهتر جلوه گر و دل فريب ميشود، اسباب معاصي و گناهان و لذائذ حيواني بيش از همه وقت فراهم و در دسترس عموم قرار ميگيرد، بساط لهو و لعب و غنا و خوانندگي و طرب همه جاگسترده ميشود، زنها و مردها بيگانه با هم امتزاج و اختلاطهاي نامشروع و خلاف عفت و نجابت پيدا کنند، کسبهاي حرام متداول و رسمي و معاش اکثر مردم از راههاي حرام باشد و براي مؤمن ضربت شمشير از به دست آوردن يک درهم حلال آسانتر باشد، ماديات و دنيا پرستي بر مردم غالب و مقامات و مناصب به دست کساني افتد که به احکام خدا پايبند و ملتزم نباشند. زنان را در رتق و فتق امور عامه و کارهائي که به عهده مردها است دخالت دهند، ربا و ميگساري و فروش شراب و قمار و بي عفتي و فحشاء علني گردد. اهل دين و امانت و ايمان، ذليل؛ و نابکاران و اراذل و بي دينان، به ظاهر عزيز گردند. امر به معرف و نهي از منکر ترک و عکس آن رايج شود. معروف را منکر و منکر را معروف شناسند، به معصيت و گناه و هم کاري با ستمگران افتخار نمايند امانت را غنيمت و صدقه را غرامت شمارند.
شعائر و آداب اسلام را ترک و آداب و شعائر کفار را رسمي کنند. اهل حق خانه نشين و ناباکان و خدا نشناسان مصدر امور گردند. زنها با گستاخي تمام آداب و سنن اسلامي را ترک و به وضع دوران جاهليت برگردند. به واسطه تسلط و غلبه کفار و استبداد اشرار، آن چنان مؤمنان در فشار واقع و از آزادي محروم شوند که کسي را جرأت آن نباشد که نام خدا را ببرد مگر در پنهاني. و بطوري کار حفظ ايمان سخت شود که شخص صبح کند در حالي که در شمار مؤمنان و مسلمانان است و شب کند در حالي که از اسلام بيرون رفته و کافر شده باشد.
از حضرت صادق (ع) روايت شده است که فرمود: اين امر براي شما واقع نخواهد شد مگر پس از نا اميدي. نه به خدا نميآيد تا شما (مؤمن و منافق) از هم جدا شويد. نه به خدا نخواهد آمد تا شقي شود هر کس شقي ميگردد و سعيد گردد هر کس سعيد ميگردد. [4] .
و در روايت ابن عباس است که پيامبر اعظم (ص) فرمود: کساني که در زمان غيبت او بر عقيده به امامت او ثابت باشند از کبريت احمر کمياب ترند.
پس جابر به پا خاست و عرض کرد: يا رسول الله براي قائم از فرزندان تو غيبت است؟
فرمود: آري سوگند به پروردگارم و با يد خدا گروندگان را تخليص کند و کفار را محو سازد. اي جابر، اين امري است (کار بزرگي است) از کارهاي خدا و سري است از اسرار خدا که از بندگان خدا پوشيده است پس بر حذر باش از شک در آن پس به درستي که شک در کار خداوند عزوجل کفر است. [5] .
و در حديث عبدالرحمان بن سليط، حضرت امام حسين (ع) ميفرمايد: از ما دوازده نفر مهدي «هدايت شده) باشند؛ که نخستين ايشان امير المومنين علي بن ابيطالب و آخرايشان نهمين از فرزندان من است، او است امام قائم به حق که خدا زمين را پس از مردگي به او زنده سازد و دين را به او ظاهر و بر هر دين پيروز گرداند اگر چه مشرکان کراهت داشته باشند، براي او غيبتي است که جمعي در آن از دين مرتد و بيگانه شوند و ديگران بر دين خود ثابت مانده و اذيت شوند؛ به آنها گفته شود: چه زمان اين وعده انجام شود (چه وقت قائم قيام کند) اگر راست گويانيد؟ آگاه باش که صبر کننده در عصر غيبت او بر اذيت و تکذيب، مانند جهاد کننده با شمشير در پيش روي پيغمبر خدا است [6] .
آماده شدن اوضاع جهان
يکي از مصالح غيبت، انتظار کمال استعداد بشر آمادگي فکري او براي ظهور آن حضرت است زيرا روش و سيره آن حضرت مبني بر رعايت امو ظاهري و حکم به ظواهر نيست بلکه مبني بر رعايت حقايق و حکم به واقعيات و ترک تقيه و مسامحه نکردن در امور ديني و احقاق حقوق و رد مظالم و بر قراري عدالت واقعي و اجراي تمام احکام اسلامي است.
آنچه را که دشمنان اسلام و مخالفان اصلاحات و سياستمداران رياست طلب سازمان دادهاند، باطل و خراب ميکند و آنچه را که از احکام اسلام متروک و ضايع کردهاند، همه را اجراء و زنده ميسازد و اسلامي را که جدش پيغمبر اعظم (ع) آورده و در اثر مظالم صاحبان نفوذ و زمامداران خود سر و دنيا طلبان، مهجور و از رسميت افتاده، از نور رسميت جهاني ميدهد و خلق را به همان دعوت اسلام و قرآن باز ميگرداند. از عمال و صاحب منصبان و متصيان و مصادر امور مردم به شدت مؤاخذه مينمايد و با اهل معصيت و ستم هيچگونه سازشي و مداهنهاي ننمايد و حکومت جهاني اسلام را تشکيل دهد.
معلوم است که انجام اين برنامه و اين انقلاب همه جانبه محتاج به ترقي بشر در ناحيه علوم و معارف و فکر و اخلاق و آمادگي جامعه براي پذيرش و استقبال از اين نهضت و لياقت زمامداري آن رهبر عظيم الشأن ميباشد. بايد اصحاب خاص که در ياري آن حضرت ثابت قدم و در معرفت و بصيرت کامل باشند، به عدد معين در احاديث پيدا شوند و مزاج جهان آمده چنان ظهوري بشود و جامعه بشر و ملتها بفهمند که هيئتهاي حاکم در رژيمهاي گوناگون از عهده اداره امور بر نميآيند، و کتبهاي سياسي و اقتصادي مختلف دردي را درمان نميکنند و اجتماعات و کنفرانسها و سازمانهاي بين المللي و طرحها و کوششهاي آنها به عنوان حفظ حقوق بشر نقشي را ايفا نخواهند کرد و در اصلاحات از تمام اين طرحها که امروز و فردا مطرح ميشود مأيوس شوند و فساد و طغيان شهوات و ظلم و ستم همه را در رنج و فشار گذارد همانطور که در روايات است بي عفتي و فحشاء بقدري رواج پيدا کند که در کنار خيابانها و ملا عام رن و مرد علناً مانند حيوانات از ارتکاب آن شرم نکنند و حيا آنها از ميان برود.
چنانچه ميبينيم طرحهائي که داده ميشود و پي ريزي هائي که ميکنند، در مسير مخالف تمدن واقعي و مروج ظلم و فساد و سبب اضطراب و نگراني وعقدههاي روحي و ارتداد و ارتجاع است و بيشتر به تأمين جنبههاي حيواني و جسمي توجه ميشود و به جنبههاي انساني و روحي اعتنا ندارند.
وقتي اوضاع و احوال اينگونه شد و از تمدن (منهاي انسانيت) کنوني همه بستوه آمدند و تاريکي جهان را فرا گرفت ظهور يک رجل الهي و پرتو عنايات غيبي با حسن استقبال مواجه ميشود و تاريکيها از هم شکافته و به تشنگان جام حقيقت و عدالت، آب زلال معرفت و سعادت ميدهد و در کالبد اين بشر دل مرده، روح نو ميدمد که
«اعلموا ان الله يحيي الارض بعد موتها» [1] .
«بدانيد که خداوند زمين را بعد از مردن، زنده ميگرداند».
در اين شرايط، پذيرش جامعه از نداي روحاني يک منادي آسماني بينظير خواهد بود زيرا در شدت تاريکي درخشندگي نور ظاهرتر و ارج و اثر آن آشکارتر است.
ولي اگر شرايط و اوضاع و احوال مساعد نباشد و تأخيري که در ظهور آن حضرت، حکمت الهي اقتضاي آن را دارد واقع نشود نتايج و فوايدي که از اين ظهور منظور است حاصل نميگردد.
پس بايد اين ظهور تا وقت معلوم به تأخير افتد و در هنگامي که شرايط آن حاصل و حکمت الهي مقتضي شد و منادي آسماني آن را اعلام کرد، انجام شود و کسي از وقت آن اطلاع ندارد و هر کس، وقتي براي آن معين کند، دروغ گفته است.
از حضرت صادق (ع) روايت است که فرمود: از براي ظهور، وقتي نيست براي آنکه مانند روز قيامت علم آن در نزد خدا است، تا اينکه فرمود: براي ظهور مهدي ماکسي وقتي معين نکند، مگر آن کس که خود را شريک در علم خدا بداند و مدعي باشد که خدا او را بر سر خودش آگاه کرده است. [2] .
پيدايش مؤمنان از پشت کفار
چنانچه در اخبار و احاديث است خداوند نطفههاي بسياري از مؤمنان را در اصلاب کفار به وديعه گذارده و اين ودايع بايد ظاهر شود و پيش از ظهور اين ودايع، قيام امام با شمشير و قتل کفار و رفع جزيه، عملي نخواهد شد زيرا مانع از خروج اين ودايع ميشود.
آيا کسي پيش بيني ميکرد از صلب حجاج خوانخوار ستمکار که در بين دشمنان اهل بيت مانند او در شرارت کم يافت شده، مردي چون حسين بن احمد بن الحجاج معروف به ابن الحجاج شاعر و سخنور معروف شيعه و دوستدار خاندان رسالت (ع) پيدا شود که آن قصائد غرا و اشعار شيوا در مدح ومناقب علي (ع) و اهل بيت آن حضرت و در نکوهش و سرزنش دشمنان آنها بگويد و مذهب شيعه را ترويج نمايد؟
که از جمله قصائد او قصيده معروفي است که مطلع آن اين شعر است.
يا صاحب القبة البيضاء علي النجف
من زار قبرک و استضفي لديه شفي [1] .
آيا کسي گمان ميکرد از فرزندان سندي بن شاهک، قاتل حضرت بن جعفر (ع) يکي از مشاهير شعرا و ستارگان جهان ابد (کشاجم) پيدا شود که تحت تأثير جلوه حقيقت و ولايت علي (ع) و خاندانش عمرش را به مديحه سرائي و نشر فضايل اهل بيت به پايان رساند.
پس اين موضوع خروج نطفههاي مؤمنان از اصلاب کفار، موضوع مهمي است که ظهور نبايد مانع از آن شود و بايد ظهور در موقعي واقع شود که در اصلاب کفار و ديعهاي بافي نمانده باشد، چنانچه در سرگذشت نوح پيامبر - علي نبينا و آله و عليه السلام - قرآن مجيد از سخن او در مقام دعا خبر داده: «ولايلدوا الا فاجرا کفارا» [2] .
«و فرزندي هم جز بدکار و کافر از آنان به ظهور نميرسد».
ظهور جهاني حضرت ولي عصر - عجل الله تعالي فرجه - نيز در چنين موقعيتي واقع ميشود.
و به همين معني آيه شريفه:
«لو تزيلوا لعذبنا الذين کفروا منهم عذابا أليماً» [3] .
«اگر شما عناصر کفر و ايمان از يکديگر جدا ميگشتيد همانا آنان که کافرند به عذاب دردناک معذب ميساختيم».
در روايات متعددي که در تفسير برهان و صافي و بعضي تفاسير ديگر و کتب حديث روايت شده تفسير گرديده است.
و مضمون آن رويات اين است که قائم (ع) هرگز ظاهر نشود تا ودايع خدا خارج شود، پس وقتي خارج شد، دشمني خدا بر هرکس ظاهر شود آنها را به قتل رساند.
کلام محقق طوسي
فيلسوف شهير شرق و افتخار فلاسفه و حکماي اسلام خواجه نصير الدين طوسي در رساله فيلسوفانه و محققانهاي که در امامت تأليف فرموده، فصلي کامل راجع به غيبت امام دوازدهم و طول مدت و رفع استبعاد آن مرقوم داشته است و در پايان آن راجع به «سبب غيبت» چنين فرموده است:
«و أما سبب غيبته فلا يجوز أن يکون من الله سبحانه و لا منه کما عرفت فيکون معي المکلفين، و هو الخوف الغالب و عدم التمکين و الظهوريجب عندزوال السبب» [1] .
«اما سبب غيبت امام دوازدهم، پس جايز نيست که از جانب خداي سبحان و يا از جانب خود آن حضرت باشد؛ بلکه - همانگونه که شناختي، - از مردم و مکلفين است و آن خوف غالب و تمکين نداشتن مردم از امام است و هر موقع اين سبب زايل شود يعني مردم تمکين و اطلاعت از امام نمايند ظهور واجب ميشود».
چنانچه دقت و ملاحظه شود کلام اين استاد بزرگ که در روشنائي عقل و حکمت اين موضع را بررسي و مورد تحليل قرار داده، مؤيد بعضي وجوهي است که در مقالات پيش بطور مفصل شرح داديم و آن بيم از قتل و تمکين نکردن مردم است و اگر اين سبب بر طرف شود، آن حضرت ظاهر ميشود پس سزاوار نيست بندگان با آنکه سبب غيبت خود آنها هستند اشکال و ايراد نمايند. مع ذلک چنانچه آنها رفع سبب نکنند اراده خدا بر آن تعلق گرفته که در زمان مقتضي او را به قهر و غلبه تمکين دهد وعدهاي را که در قرآن شريف در آيه کريمه:
«وعد الله الذين آمنوا منکم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمناً» [2] .
خدا به کساني که از شما بندگان ايمان آورده و نيکو کار گردد وعده فرموده که در زمين خلافت دهد چنانکه امتهاي صالح پيرامون گذشته، جانشين پيشينيان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنيديده آنان را بر همه اديان تمکين و تسلط عطا کند و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمني کامل دهد.
به مؤمنين داده انجاز فرمايد و آن حضرت ظاهر و آشکار شود و اگر يک روز از دنيا باقي نمانده باشد آنقدر آن روز را طوفلاني سازد تا مهدي (ع) ظاهر شود و زمين را پر از عدل و داد کند پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.
علت تولد امام مهدي (عج) قرنها قبل از ظهور چه بوده و فايده امام غايب چيست؟
سوال: مصلحت اينکه امام قرنها پيش از ظهور تولد يافته و پس از عمري طولاني ظاهر ميشود چيست؟
مگر خدا قدرت ندارد که مثلاً چهل سال پيش از ظهور کسي را که صالح و شايسته اين مقام باشد بيافريند؟
و فايده اينکه آن حضرت صدها سال قبل از موعد قيام و ظهورش خلق شده چيست؟ و بالاخره فايده و جود امام ناپيدا و غائب چيست و آيا وجود و عدم او برابر نيست؟
پاسخ: اين سؤال غير از سؤال از فلسفه غيبت چيز ديگري نيست و پاسخ آن همان است که در مقالات گذشته گفته شد مع ذلک بالخصوص در اينجا هم چند پاسخ به اين سؤال ميدهيم.
پاسخ نخست: فايده وجود امام، منحصر به ظهور و قيام او در آخر الزمان و اينکه ظاهراً هم در کارها تصرف و دخالت داشته باشد نيست بلکه يکي از فوائد وجود امام، امان خلق از فنا و زوال به اذن خدا و همچنين بقاي شرع و حفظ حجتها و بينات خدا است چنانچه اخبار معتبر و بعضي احاديث مشهور ائمه اثنا عشر و احاديث ديگر که از طرق اهل سنت و شيعه روايت شده بر آن دلالت دارد و همجنين احاديث بسياري که دلالت دارند بر آنکه زمين هيچگاه خالي از حجت نميشود. از جمله از حضرت امير المؤمنين (ع) روايت است که فرموده:
«اللهم بلي لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهراً مشهوراً أو خايفاً مغموراً لئلا تبطل حجج الله و بيناته» [3] .
«خدايا، آري خالي نماند زمين از کسي که قائم باشد از براي خدا به حجت يا ظاهر و آشکار يا بيمناک و پنهان تا حجتها خدا و بينات او از ميان نرود».
مثل امام در اين جهان، مثل قلب است نسبت به جسد انسان و مانند روح که به امر خدا سبب ارتباط اعضاء و جوارح با يکديگر است و بقاي جسد وابسته به تعلق و تصرف او است و وليّ و انسان کامل که همان شخص امام است نيز به اذن الله تعالي نسبت به ساير مخلوقات، صاحب چنين رتبه و منزلت است.
و فايده ديگر اين است که چناچه از اخبار هم استفاده ميشود. وجود مؤمن در بين مردم منشأ خيرات و برکات و سبب نزول رحمت و جلب عنايات خاص و دفع کثيري از بليات است پس وقتي مؤمن وجودش اين فوائد و برکات را داشته بادش، معلوم است که وجود امام و ولي الله اعظم فوائد و برکاتش بسيار عظيم و با اهميت است و به عبارت ديگر امام و حجت و اسطه اخذ و ايصال فيوض و برکاتي است که ديگران استعداد و لياقت آنکه مستقيماً آن برکات و افاضات را تلقي و اخذ نمايند ندارند لذا وجود و عمر طولاني و ولادت آن حضرت در قرنهاپيش يک مصلحتش همين است که فيوض رباني در اين مدت از عباد قطع نشود و خلق الله از برکاتي که بر اصل وجود امام مترتب است محروم نگردند.
پاسخ دوم: اين است که مسؤول دخالت نکردن و تصرف ننمودن امام در امور مردم، خود مردم هستند که حاضر به قبول رهبري آن حضرت نيستند و مخالفت ميورزند. چنانچه با نياکان کرامش مخالفت کردند و از آن بزرگواران اطاعت ننمودند و اگر مردم حاضر به اطاعت و فرمانبري بودند، آن حضرت ظاهر ميشد و در اين جهت فرقي بين امام حاضر و غائب نيست و محقق طوسي در تجريد همين جواب را فرموده است:
«وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا» [4] .
«اصل وجود امام، لطف (مقرب به طاعت و نزديک کننده به مصالح و مبعد از معاصي و دور کنند از مفاسد) است و تصرف او لطف ديگر است و تصرف نکردن او، از جانب ما است».
حاصل آنکه وجود امام لطف و اتمام حجت بر عباد است و اگر در اين مدت طولاني قطع رشته و لايت و هدايت شود مردم را بر خدا حجت خواهد بود.
خدا به مقتضاي صفات کمالي مانند رحمانيت و رحيميت و منعميت و ربوبيت، نعمت تربيت و هدايت بندگان را به وسطه خلق و نصب امام بر بندگان به مدلول آيه شريفه: «اليوم أکمل