دريا و كوه در ره و من خسته و ضعيف
اى خضر پى خجسته ! مدد كن به همّتم
حافظ
در فصل سنگ پزان تاريخ دينى و در ايام اللّه ميلاد نور ، حجت خدا ، فرزند رسول صلّى اللّه عليه و آله ، ادامه ى على عليه السّلام ، مهدى فاطمه (عج ) هستيم .
ما خود را از ياران و منتظران حضرت به حساب آورده ايم و جاى حرفى باقى نگذاشته ايم ، در حالى كه حرف ها بسيار است . جا دارد خود را دوباره ارزيابى كنيم و در فصل سنگ پزان تاريخ به بازخوانى دوباره ى خود بپردازيم ، تا آن جا كه تندبادهاى شبهات و جام هاى شهوات و حلاوت بدعت ها ما را از مهدى فاطمه (عج ) جدا نكند .
دوره ى آخرالزمان ، برگ آخر تاريخ و فصل سنگ پزان تاريخ دينى است . اين فصل ، سنگين ترين فصلى است كه بر اهل اعتقاد
مى گذرد . ما ميوه هايى داريم كه در بهار مى رسند ، ميوه هايى نيز هست كه در تابستان مى رسند . ميوه هاى بهار با يك نسيم گرم و سرد و ميوه هاى تابستان با هواى گرم ترى مى رسند . اما ميوه هايى هم هست كه در چله ى گرما و بارش آتش مى رسند . باغبانان به فصل رسيدن اين ميوه ها ، فصل سنگ پزان مى گويند . ميوه هايى هم كه در باغ خدا هست ، در مقام تمثيل ، سنگ خوانده مى شوند . فصل سنگ پزان ، روزهايى دارد به شدت گرم با آفتاب سوزان و شب هايى سرد ، پرسوز و كشنده . در اين فصل ، فقط ميوه هايى كه سنگين و سنگى هستند ، مى پزند و مى رسند . در اين فصل و در برابر هجوم خشن شبهات فكرى ، مى توان بى خيال بود و بى تفاوت گذشت تا آن جا كه مشكلات ، ما را محاصره كنند و مى توان به استقبال رفت و به ريشه ها پرداخت و مزاج ها را واكسينه كرد .
در اين مصاف نابرابر ، پيروزى از آنِ كسانى است كه با بنيان هاى فكرى در برابر شبهات و با عشق بزرگ تر در برابر شهوات الذين آمنوا اشد حبا لله و با توان استناد و تفسير مستند در برابر بدعت ها و تفسير به راءى ها ، خود را مجهز نمايند .
كسانى كه از سرچشمه ها و ريشه ها آغاز كرده اند و از اعماق كاويده اند و انسان را نه در محدوده ى هفتاد سال
دنيا كه در وسعت هستى ديده اند و به ضرورت وحى و رسالت و اضطرار به حجت و امام رسيده اند و با امام زمان (عج ) خود آشتى كرده اند و از عشق و محبت به او سرشار شده اند ، مى توانند در برابر تمامى شبهات عتيق و جديد بايستند و سرود زيباى تؤ تى اكلها كل حين باذن ربها را سر دهند و در راه او ، هستى خود را فدا كنند و چشم به راه آمدنش باشند .
كور است چشمى كه او را نبيند و ضرورت وجودش را كه كليد معناى هستى است ، نيابد . آن جا كه تو نيستى ، تاريخ هم رنگ مى بازد .
من ، تو را همراه آدم و نوح و ابراهيم ديدم و بشارت تو را از زبان رسول و على و فاطمه و سجاد و صادق و عسكرى عليهم السّلام شنيدم . بى تو ، هستى بى روح و تاريخ ، كلاف سردرگمى بيش نيست .
تو مطلوب خدا و مقصود انبيا و محبوب اوليايى . تو فرياد عطش همه ى اعصار و قرونى ، تو عصاره ى خلقتى .
مى گويند : تو نيستى . چه ياوه اى ؟ ! من تو را با ذره ذره ى سلول هايم و از عمق جانم ، مى خوانم . مگر مى شود بى تو زنده بود ؟ آن ها كه اين راه را مى روند ، سر در وادى تيه مى سايند و چاره اى جز بازگشت زيان بار ندارند .
كورباد آن چشمى كه تو را نبيند . من ، تو را بر بال ملايك و گلبرگ
هاى نيلوفر و ترانه ى باران ديدم . من تو را در شكستن ديو و فروزش فرشته و هشت سال رويارويى تمامى ايمان در برابر تمامى كفر و در صلح سبز و فراق روح اللّه و آمدن روح الامين ديدم .
جرقه ى مشرق
نويد آواى تو بود
و فرياد مرا كه مى رفت
تا در فصل آخر تاريخ گم شود
از انجماد فسردن رهايى داد
اى نويد آزادى از هرچه انجماد و فسردن
باز آ كه در هوايت خاموشى جنونم
و بى زلال چشمت ، تنهايى حضورم .
مهربانا ! خدا كند تو بيايى . تا اين بار ، چشم در چشم تو داشته باشم و چشمان بى فروغم را فروغى دوباره بخشم . اين جا كشور توست ، كشور اهل بيت است . بوى على و حسين و فاطمه عليهم السّلام از در و ديوار آن مى بارد . متى ترانا و نراك .
مهديا ! عزيزا ! يوسفا ! صديقا ! بيا كه بى تو ، هستى سخت خاموش است . تو فرياد العطش منى . عطشى نه تقليدى و تلقينى كه برخاسته از بنيان هايى به بلنداى همه ى تاريخ و برگرفته از طراوتى به زلالى همه ى فطرت ها .
عزيزا ! دير به يادت افتاديم ، مى دانم . هنوز هم در بسيارى از جاهاى اين مرز و بوم ، رنگى از تو نيست . هيچ عذرى نيست و هيچ دست آويزى نداريم ، جز اين كه بگوييم : يا محسن قد اتاك المسيئ ، انت المحسن و نحن المسيئون ، شرمنده ايم . بنا داريم لااقل فصلى را با تو باشيم . آيا اميد وصلى هست ؟ مى خواهيم
روز تولد تو را به اميد تولد دوباره ى خودمان به جشن بنشينيم . آيا اميد تولدى هست ، اى تولد بالغ هستى ؟ مهدى جان ! خفاشان ، دنيا را بى تو مى خواهند و براى نيامدنت ، همه ى خوبى ها را به اسارت برده اند و از سگ هاشان ، زنجيرها را برداشته اند و انسان ها را كه اغنام شان هستند ، گروه گروه به مسلخ مى برند . ما هم دست هامان را يله و چشم هامان را به راه و گام هامان را استوار و دل هامان را برايت آذين بسته ايم و اگر در برابر دين ما بايستند ، در برابر تمام دنياى آن ها خواهيم ايستاد . (1)
خورشيد من برآى كه وقت دميدن است ! (2)
فصل هاى سرخ و سفيد و زرد را آزموديم . چيزى در چنته نبود . بگذار فصل آخر را با تو باشيم . اين فصل را با من بخوان ، باقى فسانه است . اين فصل را بسيار خواندم ، عاشقانه است .
از افق هاى دور كسى مى آيد
با تبر ابراهيم
زمزمه ى عيسى
صلابت موسى
با رسالت رسول بر دوش
و ذوالفقار على در دست
و خون حسين در رگ .
چشمانم را ببين ، چشم انتظار است
دلم را نظاره كن ، بى قرار است
دستانم را بنگر ، چه مهياست
آن جا كه كوه هم از پا مى افتد ، من ايستاده ام .
از افق هاى دور كسى مى آيد
با دستانى پر
باز آ كه با آمدنت ، بهار ماندنى است .
مرتضى نائينى
با سلام و درود به پيش گاه مقدس مولود نيمه ى شعبان و آخرين ذخيره ى
امامت ، حضرت بقيّة اللّه - ارواحنا فداه - و يگانه دادگستر ابدى و بزرگ پرچم دار رهايى انسان از قيود ظلم و ستم استكبار . سلام بر او و سلام بر منتظران واقعى او . سلام بر غيبت و ظهور او و سلام بر آنان كه ظهورش را با حقيقت درك مى كنند و از جام هدايت و معرفت او لبريز مى شوند . (4)
مى گويند : والعصر ان الانسان لفى خسر . عصر ، انسان كامل است ، امام زمان عليه السّلام است ؛ يعنى عصاره ى همه ى موجودات . قسم به عصاره ى همه ى موجودات ؛ يعنى قسم به انسان كامل . (5)
عصر ، هم محتمل است كه در اين زمان حضرت مهدى عليه السّلام باشد يا انسان كامل باشد كه مصداق بزرگش رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ائمه هدى عليهم السّلام و در عصر ما حضرت مهدى عليه السّلام است . قسم به عصاره ى موجودات عصر ، فشرده ى موجودات ، آن كه فشرده ى همه ى عوالم است . يك نسخه است ، نسخه ى تمام عالم . همه ى عالم در اين موجود ، در اين انسان كامل عصاره شده است و خدا به اين عصاره قسم مى خورد . (6)
حضرت مهدى عليه السّلام ، ابعاد مختلفه دارد كه آن چه كه براى بشر واقع شده است ، بعض ابعاد اوست . (7)
پيغمبر مى خواست همه ى مردم را على بن ابى طالب عليه السّلام كند ، ولى نمى شد و اگر بعثت ، هيچ ثمره اى نداشت الاّ وجود على بن
ابى طالب عليه السّلام و وجود امام زمان عليه السّلام ، اين هم توفيق بسيار بزرگى بود . اگر خداى تبارك و تعالى ، پيغمبر را مبعوث مى كرد براى ساختن يك چنين انسان هاى كامل ، سزاوار بود . لكن آن ها مى خواستند كه همه ، آن طورى بشوند ، آن توفيق حاصل نشد . (8)
ماه شعبان ، شب نيمه ى شعبان دارد كه تالى ليلة القدر است . ماه رمضان ، مبارك است ، براى اين كه ليلة القدر دارد . و ماه شعبان ، مبارك است براى اين كه نيمه ى شعبان دارد . ماه رمضان مبارك است ، براى اين كه نزول وحى در او شده است يا به عبارت ديگر؛ معنويت رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله وحى را نازل كرده است . و ماه شعبان معظم است براى اين كه ماه ادامه ى همان معنويات ماه رمضان است . اين ماه مبارك رمضان ، جلوه ى ليلة القدر است كه تمام حقايق و معانى در او جمع است . و ماه شعبان ، ماه امامان است كه ادامه ى همان است . در ماه مبارك رمضان ، مقام رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به ولايت كلى الهى ، بالاصالة تمام بركات را در اين جهان بسط داده است و ماه شعبان ، كه ماه امامان است ، به بركت ولايت مطلقه ، به تبع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله همان معانى را ادامه مى دهد . . . . . .
همان طورى كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به حسب
واقع ، حاكم بر جميع موجودات است ، حضرت مهدى عليه السّلام نيز ، همان طور حاكم بر جميع موجودات است . آن ، خاتم رسل است و اين ، خاتم ولايت . آن ، خاتم ولايت كلى بالاصالة است و اين ، خاتم ولايت كلى به تبعيت است . (9)
ماه مبارك رمضان كه ماهى مبارك است ، ممكن است براى اين باشد كه ماهى است كه ولىّ اعظم ، يعنى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله واصل شده و بعد از وصول ، ملايكه را و قرآن را نازل كرده است . به قدرت او ، ملايكه نازل مى شوند . به قدرت ولىّ اعظم است كه قرآن نازل مى شود و ملايك نازل مى شوند . ولىّ اعظم ، به حقيقت قرآن مى رسد در ماه مبارك و شب قدر و پس از رسيدن ، متنزّل مى كند به وسيله ى ملايكه - كه همه تابع او هستند - قرآن شريف را ، تا به حدى كه براى مردم بگويد . قرآن در حد ما نيست ، در حد بشر نيست . قرآن ، سرّى است بين حق و ولىّ اللّه اعظم كه رسول خداست ، به تبع او نازل مى شود تا مى رسد به اين جايى كه به صورت حروف و كتاب در مى آيد كه ما هم از آن استفاده ى ناقص مى كنيم . و اگر سرّ (ليلة القدر) و سرّ (نزول ملايكه ) در شب هاى قدر - كه الآن هم براى ولىّ اللّه اعظم حضرت صاحب عليه السّلام اين معنا امتداد دارد - سرّ اين ها
را ما بدانيم ، همه ى مشكلات ما آسان مى شود . (10)
. . . ذوات مطهره ى معصومين از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تا حجت عصر (عجل اللّه فرجه ) كه مفاتيح وجود و مخازن كبريا و معادن حكمت و وحى و اصول معارف و عوارف و صاحبان مقام جمع و تفصيل اند . (11)
من خيلى ناراحت مى شوم از اين كه مثلا امام عصر عليه السّلام را مى گويند : سلطان السلاطين ، خليفة اللّه است . (12)
مقام مقدس ولىّ اللّه اعظم و بقية اللّه فى ارضه ارواحنا لِمَقدَمِهِ الفداء كه واسطه ى فيض و عنايات حق تعالى است . (13)
از پيغمبر گرفته تا امام عصر عليهم السّلام همه از گناه مى ترسيدند . گناه آن ها غير اينى است كه من و شما داريم . آن ها يك عظمتى را ادراك مى كردند كه توجه به كثرت ، از گناهان كبيره است پيش آن ها . (14)
تمام ذرات كارهاى ما تحت نظر خداى تبارك و تعالى است و نامه ى اعمال ما به حسب روايات به امام وقت عرضه مى شود . امام زمان عليه السّلام مراقب ما هستند . (15)
توجه داشته باشيد كه در كارهاى تان جورى نباشد كه وقتى بر امام زمان عليه السّلام عرضه شد ، خداى نخواسته ، آزرده بشوند و پيش ملايكة اللّه يك قدرى سرافكنده بشوند كه ، اين ها شيعه هاى من هستند . اين ها دوستان من هستند و برخلاف مقاصد خدا عمل كردند . رييس يك قوم اگر قومش خلاف بكند ، آن رييس منفعل مى شود . (16)
طورى
باشد كه نامه ها وقتى عرضه مى شود ، ايشان را متاءثر نكند . (17)
خلاف ما براى امام زمان عليه السّلام سرشكستگى دارد . دفاتر را وقتى بردند خدمت ايشان و ايشان ديد شيعه هاى او (خوب ، ما شيعه ى او هستيم ) ، شيعه ى او دارد اين كار را مى كند ، امام زمان عليه السّلام سرشكسته مى شود . بيدار بشويد كه مساءله خطرناك است و خطر هم خطر شخص نيست ، خطر ملت نيست ، خطر اسلام است . (18)
قبل از اين كه اين نامه ى اعمال ما به پيشگاه خدا و قبل از آن به پيشگاه امام زمان عليه السّلام برسد ، خودمان بايد نظر كنيم به اين نامه ى اعمال مان . (19)
وقتى نامه هاى ما را بردند پيش امام زمان عليه السّلام (در روايات است كه هر هفته مى برند ، هفته اى دو دفعه ) . وقتى كه مى برند ، اعمال ما جورى باشد كه نمايش از اين بدهد كه ما تابعيم . ما آن طور نيست كه خودسر بخواهيم يك كارى را انجام بدهيم . (20)
اگر يك وقت ، نامه ى عمل يك روحانى را بردند و به امام زمان عليه السّلام دادند و آن ملايكة اللّهى كه بردند و نامه را دادند ، بگويند : اين هم روحانى شما ، اين ها پاسداران اسلام شماهستند ؟ و امام زمان عليه السّلام خجالت بكشد ، نعوذ باللّه . او علاقه دارد به شما . شما ببينيد اگر اين آقا ، خودشان خيلى منزه است ، از پسرشان يك چيزى صادر بشود ، خودشان سرافكنده
مى شوند . اگر از خادم شان يك چيزى صادر بشود ، خودشان سرافكنده مى شوند . ما همه خادم هستيم . از ما توقع هست . از شما توقع هست . (21)
من خوف دارم كه كارى بكنيم كه امام زمان عليه السّلام پيش خدا شرمنده بشود . اين ها شيعه ى تو هستند اين كار را مى كنند ! نكند يك وقت خداى نخواسته ، يك كارى از ماها صادر بشود كه وقتى نوشته برود ، نوشته هاى ملايكة اللهى كه مراقب ما هستند ، رقيب هستند ، هر انسانى ، رقيب دارد و مراقبت مى شود . ذره هايى كه بر قلب هاى شما مى گذرد ، رقيب دارد . چشم ما رقيب دارد . گوش ما رقيب دارد . زبان ما رقيب دارد . قلب ما رقيب دارد . كسانى كه مراقبت مى كنند اين ها را ، نكند كه خداى نخواسته از من و شما و ساير دوستان امام زمان عليه السّلام يك وقت ، چيزى صادر بشود كه موجب افسردگى امام زمان عليه السّلام باشد . مراقبت كنيد از خودتان ، پاسدارى كنيد از خودتان . (22)
رهبر همه ى شما و همه ى ما ، وجود مبارك بقية اللّه عليه السّلام است و بايد ماها و شماها طورى رفتار كنيم كه رضايت آن بزرگوار را كه رضايت خداست ، به دست بياوريم . (23)
من اميدوارم كه همه ى خواهرها و برادرها و همه ى قشرهاى اين ملت و همه ى ما ، از خدمت گزاران به اسلام و ولىّ عصر عليه السّلام باشيم . ما در يك مملكتى هستيم
كه مملكت ولىّ عصر عليه السّلام است و وظيفه ى آن هايى كه در مملكت ولىّ عصر عليه السّلام زندگى مى كنند ، يك وظيفه ى سنگين است . نمى توانيم ما لفظاً بگوييم ما در زير پرچم ولىّ عصر عليه السّلام هستيم و عملاً توى آن مسير نباشيم ، چنان چه نمى توانيم بگوييم كه ما ، جمهورى اسلامى داريم و عملاً آن طور نباشيم ، اسلامى نباشيم . (24)
در بعضى روايات كه من حالا نمى دانم صحت و سقمش را ، هست كه يكى از چيزهاى مستحب اين است كه مؤ منين در حال انتظار ، اسلحه هم داشته باشند . اسلحه ى مهيّا ، نه اين كه اسلحه را بگذارند كنار و بنشينند منتظر . اسلحه داشته باشند براى اين كه با ظلم مقابله كنند ، با جور مقابله كنند . تكليف است . نهى از منكر است . به همه ى ما تكليف است كه بايد مقابله كنيم با اين دستگاه هاى ظالم ، خصوصاً دستگاه هايى كه با اساس مخالفند . (25)
ما منتظران مقدم مباركش ، مكلف هستيم تا با تمام توان كوشش كنيم تا قانون عدل الهى را در اين كشور ولىّ عصر عليه السّلام حاكم كنيم و از تفرقه و نفاق و دغل بازى بپرهيزيم و رضاى خداوند متعال را در نظر بگيريم . (26)
اميدوارم كه ما همه جزء هياءت قائميه باشيم و همه به آن وظايفى كه اسلام ، قرآن ، تحت لواى حضرت صاحب عليه السّلام براى ما تعيين فرموده اند ، عمل كنيم و صورت ها را محتواى واقعى به آن بدهيم و الفاظ
را معانى حقيقى .
شايد اين وصفى كه براى حضرت صاحب عليه السّلام ذكر شده است ، دنبال همين آيه شريفه كه مى فرمايد : قل اِنّما اَعِظُكُم بِواحِدة اءن تَقوموا لِلّه مثنى و فرادى ، دنبال همين معنا باشد كه همه بايد قيام بكنيم . قيام واحد كه بالاترين قيام ، همان قيام آن شخص واحد است . و همه ى قيام ها بايد دنبال آن قيام باشد و قيام للّه باشد . خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه : قل انّما اعظكم بواحدة . به امت بگو كه فقط من يك موعظه دارم به شما و آن موعظه اين است كه ، قيام كنيد و قيام لِلّه باشد . قيام لِلّه كنيد . البته آن حضرت قيام لِلّه مى فرمايند و آن لِلّهى كه و آن خلوصى كه براى ايشان هست ، براى ديگران نيست . لكن شيعه هاى بزرگوار آن حضرت هم بايد پيروى از او بكنند در اين كه قيام كنند لِلّه ، براى خدا . (27)
اميد آن است كه مسلمانان و مستضعفان جهان به پاخيزند و داد خود را از مستكبران بگيرند و مقدّمات فرج آل محمد صلّى اللّه عليه و آله را فراهم نمايند . (28)
ان شاءاللّه ، اسلام را به آن طور كه هست ، در اين مملكت پياده كنيم و مسلمين جهان نيز اسلام را در ممالك خودشان پياده كنند و دنيا ، دنياى اسلام باشد و زور و ظلم و جور از دنيا بر طرف بشود و مقدّمه باشد براى ظهور ولىّ عصر ارواحنا له الفداء . (29)
اين چيزى كه ما در اين وقت ، در
اين عصر وظيفه داريم ، اين مهم است . همه انتظار داريم وجود مبارك ايشان را ، لكن با انتظار تنها نمى شود . بلكه با وضعى كه بسيارى دارند ، انتظار نيست . (30)
فراهم كردن اسباب اين است كه كار را نزديك بكنيم . كار را هم چو بكنيم كه مهيّا بشود عالم ، براى آمدن حضرت عليه السّلام . (31)
بعضى ها انتظار فرج را به اين مى دانند كه در مسجد ، در حسينيه ، در منزل بنشينند و دعا كنند و فرج امام زمان عليه السّلام را از خدا بخواهند . اين ها مردم صالحى هستند كه يك همچو اعتقادى دارند ، بلكه بعضى از آن ها را كه من سابقاً مى شناختم ، بسيار مرد صالحى بود . يك اسبى هم خريده بود . يك شمشيرى هم داشت و منتظر حضرت صاحب عليه السّلام بود . اين ها به تكاليف شرعى خودشان هم عمل مى كردند و نهى از منكر هم مى كردند و امر به معروف هم مى كردند ، لكن همين . ديگر غير از اين كارى ازشان نمى آمد و به فكر اين هم ، كه يك كارى بكنند ، نبودند .
يك دسته ى ديگرى بودند كه انتظار فرج را مى گفتند : اين است كه ، ما كار نداشته باشيم به اين كه در جهان چه مى گذرد ، بر ملت ها چه مى گذرد ، بر ملت ما چه مى گذرد . به اين چيزها ، ما كار نداشته باشيم . ما تكليف هاى خودمان را عمل مى كنيم . براى جلوگيرى از اين امور
هم خود حضرت بيايند ان شاء اللّه درست مى كنند . ديگر ما تكليفى نداريم . تكليف ما همين است كه دعا كنيم ايشان بيايند و كارى به كار آن چه در دنيا مى گذرد يا در مملكت خودمان نداشته باشيم . اين ها هم يك دسته اى ، مردمى بودند كه صالح بودند .
يك دسته اى مى گفتند : كه خوب ! بايد عالم پر معصيت بشود تا حضرت بيايد . ما بايد نهى از منكر نكنيم ، امر به معروف هم نكنيم تا مردم هر كارى مى خواهند بكنند ، گناه ها زياد بشود كه فرج نزديك بشود .
يك دسته اى از اين بالاتر بودند . مى گفتند : بايد دامن زد به گناه ها . دعوت كرد مردم را به گناه تا دنيا پر از جور و ظلم بشود و حضرت عليه السّلام تشريف بياورند . اين هم يك دسته اى بودند كه البته در بين اين دسته ، منحرف هايى هم بودند . اشخاص ساده لوح هم بودند . منحرف هايى هم بودند كه براى مقاصدى ، به اين امر دامن مى زدند .
يك دسته ى ديگرى بودند كه مى گفتند : هر حكومتى اگر در زمان غيبت محقق بشود ، اين حكومت باطل است و برخلاف اسلام است . آن ها مغرور بودند . آن هايى كه بازيگر نبودند مغرور بودند به بعض رواياتى كه وارد شده است بر اين امر كه هر عَلَمى بلند بشود قبل از ظهور حضرت ، آن عَلَم ، عَلَم باطل است . آن ها خيال كرده بودند كه نه ، هر حكومتى باشد .
در صورتى كه آن روايات كه هر كس عَلَم بلند كند عَلَم مهدى ، به عنوان مهدويّت بلند كند . حالا ما فرض مى كنيم كه يك هم چو رواياتى باشد ، آيا معنايش اين نيست كه ما تكليف مان ديگر ساقط است . يعنى خلاف ضرورت اسلام ، خلاف قرآن ؟ اين معنا كه ما ديگر معصيت بكنيم تا حضرت صاحب بيايد . حضرت صاحب كه تشريف مى آورند ، براى چى مى آيند ؟
براى اين كه گسترش بدهند عدالت را . براى اين كه حكومت را تقويت كنند . براى اين كه فساد را از بين ببرند . ما برخلاف آيات شريفه ى قرآن ، دست از نهى از منكر برداريم ، دست از امر به معروف برداريم و توسعه بدهيم گناهان را براى اين كه حضرت بيايند . حضرت بيايند چه مى كنند ؟
حضرت مى آيند مى خواهند همين كارها را بكنند . الآن ديگر ما هيچ تكليفى نداريم ؟ ديگر بشر تكليفى ندارد ، بلكه تكليفش اين است كه دعوت كند مردم را به فساد ! به حسب راءى اين جمعيت كه بعضى شان بازيگرند و بعضى شان نادان ، اين است كه ما بايد بنشينيم دعا كنيم به صدام ! هر كسى نفرين به صدام كند ، خلاف امر كرده است ، براى اين كه حضرت دير مى آيند ! و هركسى دعا كند به صدام ، براى اين كه ، اين فساد زياد مى كند . ما بايد دعاگوى آمريكا باشيم و دعاگوى شوروى باشيم و دعاگوى اذناب شان ، از قبيل صدام باشيم و امثال اين ها ،
تا اين كه اين ها عالم را پر كنند از جور و ظلم و حضرت تشريف بياورند ! بعد حضرت تشريف بياورند ، چه كنند ؟
حضرت بيايند كه ظلم و جور را بردارند . همان كارى كه ما مى كنيم و ما دعا مى كنيم كه ظلم و جور باشد ، حضرت مى خواهند همين را بَرَش دارند . ما اگر دست مان مى رسيد ، قدرت داشتيم بايد برويم تمام ظلم و جورها را از عالم برداريم . تكليف شرعى ماست . منتها ما نمى توانيم . اينى كه هست ، اين است كه حضرت عالم را پر مى كنند از عدالت . نه شما دست برداريد از اين تكليف تان ، نه اين كه شما ديگر تكليف نداريد . (32)
(اگر خود حضرت صاحب عليه السّلام مقتضى بدانند ، خوب ، خودشان تشريف بياورند) ! يكى از علما اين جورى مى گفت (خدا رحمتش كند) كه : (من كه دلم بيشتر از حضرت صاحب عليه السّلام براى اسلام نسوخته است . خوب ايشان هم كه مى بينند اين را ، خود ايشان بيايند ، چرا من بكنم ؟ ) .
اين منطق اشخاصى است كه مى خواهند از زير بار دَر بروند . اسلام ، اين ها را نمى پذيرد . اسلام ، اين ها را به هيچ چيز نمى شمرد . اين ها مى خواهند از زير بار دَر بروند . يك چيزى درست مى كنند . دو تا روايت از اين طرف ، از آن طرف مى گردند ، پيدا مى كنند كه خير ، (با سلاطين مثلاً بسازيد ، دعا كنيد به
سلاطين ) . اين ، خلاف قرآن است . اين ها نخوانده اند قرآن را . اگر صد تا هم چو روايت هايى بيايد ، ضرب به جدار مى شود . خلاف قرآن است ، خلاف سيره ى انبياست يا اين كه روايتى نيست . شما وقتى ملاحظه مى كنيد آن همه رواياتى كه اگر كسى ميل به اين بكند . كه رواياتى است كه : اگر مايل باشى كه زنده باشد اين سلطان ، تو هم با او هستى . مسلمان مگر مى شود مايل باشد به اين كه يكى زنده باشد و ظلم بكند ، آدم بكشد ؟ رابطه داشته باشد با يك كسى كه آدم مى كشد ؟ عالِم مى كشد ؟ علما را مى كشد ؟ (33)
اين هايى كه مى گويند كه هر عَلَمى بلند بشود / و هر حكومتى / خيال كردند كه هر حكومتى باشد ، اين برخلاف انتظار فرج است . اين ها نمى فهمند چى دارند مى گويند . اين ها تزريق كردند بهشان كه اين حرف ها را بزنند . نمى دانند دارند چى چى مى گويند . حكومت نبودن ؛ يعنى اين كه همه ى مردم به جان هم بريزند ، بكشند هم را ، بزنند هم را ، از بين ببرند . برخلاف نص آيات الهى رفتار بكنند . ما اگر فرض مى كرديم دويست تا روايت هم در اين باب داشتند ، همه را به ديوار مى زديم ، براى اين كه خلاف آيات قرآن است . (34)
ارزش دارد كه انسان در مقابل ظلم بايستد . در مقابل ظالم بايستد و مشتش را
گره كند و توى دهنش بزند و نگذارد كه اين قدر ظلم زياد بشود ، اين ارزش دارد . ما تكليف داريم آقا ! اين طور نيست كه حالا كه ما منتظر ظهور امام زمان عليه السّلام هستيم ، پس ديگر بنشينيم در خانه هامان ، تسبيح را دست بگيريم و بگوييم عجّل على فرجه . عجّل با كار شما بايد تعجيل بشود . شما بايد زمينه را فراهم كنيد براى آمدن او و فراهم كردن اين است كه ، مسلمين را با هم مجتمع كنيد . همه با هم بشويد ، ان شاءاللّه ظهور مى كند ايشان . (35)
اكنون كه دوران غيبت امام عليه السّلام پيش آمده و بناست احكام حكومتى اسلام باقى بماند و استمرار پيدا كند و هرج و مرج روا نيست ، تشكيل حكومت لازم مى آيد . عقل هم به ما حكم مى كند كه تشكيلات لازم است تا اگر به ما هجوم آوردند ، بتوانيم جلوگيرى كنيم . اگر به نواميس مسلمين تهاجم كردند ، دفاع كنيم . (36)
از غيبت صغرى تا كنون كه هزار و چند صد سال مى گذرد و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد ، و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورند ، در طول اين مدت مديد ، احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود ؟ و هر كه هر كارى خواست بكند ؟ هرج و مرج است ؟ !
قوانينى كه پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراى آن ، بيست و سه سال زحمت طاقت فرسا كشيد ، فقط براى
مدت محدودى بود ؟ آيا خدا ، اجراى احكامش را محدود كرد به دويست سال ؟ و پس از غيبت صغرى ، اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است ؟
اعتقاد به چنين مطالبى يا اظهار آنها بدتراز اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است . هيچ كس نمى تواند بگويد ديگر لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضى وطن اسلامى دفاع كنيم يا امروز ماليات و جزيه و خراج و خمس و زكات نبايد گرفته شود ، قانون كيفرى اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود . (37)
اكنون كه شخص معينى از طرف خداى تبارك و تعالى براى احراز امر حكومت در دوره ى غيبت تعيين نشده است ، تكليف چيست ؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد ؟ ديگر اسلام نمى خواهيم ؟ اسلام فقط براى دويست سال بود ؟ يا اين كه اسلام ، تكليف را معين كرده است ، ولى تكليف حكومتى نداريم ؟
معناى نداشتن حكومت اين است كه تمام حدود و ثغور مسلمين از دست برود و ما با بى حالى ، دست روى دست بگذاريم كه هر كارى مى خواهند بكنند ؟ و ما اگر كارهاى آن ها را امضاء نكنيم ، رد نمى كنيم . آيا بايد اينطور باشد ؟ يا اين كه حكومت لازم است و اگر خدا ، شخص معينى را براى حكومت در دوره ى غيبت تعيين نكرده است ، لكن آن خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب عليه السّلام موجود بود ، براى بعد از غيبت هم قرار داده است . (38)
نگوييد بگذار تا امام زمان
عليه السّلام بيايد . شما نماز را هيچ وقت مى گذاريد تا وقتى كه امام زمان عليه السّلام آمد ، بخوانيد ؟ حفظ اسلام واجب تر از نماز است . منطق حاكم خمين را نداشته باشيد كه مى گفت : (بايد معاصى را رواج داد تا امام زمان عليه السّلام بيايد . اگر معصيت رواج پيدا نكند ، حضرت ظهور نمى كند ! ) اين جا ننشينيد فقط مباحثه كنيد ، بلكه در ساير احكام اسلام مطالعه كنيد . حقايق را نشر دهيد ، جزوه بنويسيد و منتشر كنيد . البته ، مؤ ثر خواهد بود . من تجربه كرده ام كه تاءثير دارد . (39)
از همه شكننده تر ، شعار گمراه كننده ى (حكومت قبل از ظهور امام زمان عليه السّلام باطل است ) و هزاران (اِن قلت ) ديگر ، مشكلات بزرگ و جان فرسايى بود كه نمى شد با نصيحت و مبارزه ى منفى و تبليغات ، جلوى آن ها را گرفت . تنها راه حل ، مبارزه و ايثار و خون بود كه خداوند ، وسيله اش را آماده نمود . علما و روحانيت متعهد ، سينه را براى مقابله با هر تير زهرآگينى كه به طرف اسلام شليك مى شد ، آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند . (40)
اين نويسنده ى جاهل باز در كتابچه ى پوسيده ، حرف هايى نسنجيده به دين و دين داران نسبت مى دهد و از آن ، نتيجه هاى شگفت آور مى گيرد . مى گويد : (دين امروز ما مى گويد : هر دولتى كه پيش از قيام قائم برپا شود ،
باطل است - كل رايةٍ تُرفع قبل قيام القائم ، فصاحبها طاغوت يعبد من دون اللّه - . مى گويد : كار سلطان و همراهى با آن عديل كفر است - ساءلته عن عمل السلطان ؟ فقال : الدخول فى اعمالهم و العون لهم و السعى فى حوائجهم عديل الكفر - . مى گويد : قتال به همراهى غير امام مانند خوردن گوشت خوك و خون است ) . بلكه در حديث صحيح ، آماده بودن براى جنگ با دشمن را هم نهى كرده .
اين نويسنده ، مطالب را درهم و برهم كرده و روى هم ريخته ، بى خردانه به اعتراض برخاسته . اين احاديث هيچ مربوط به تشكيل حكومت خدايى عادلانه كه هر خردمند لازم مى داند ، نيست . بلكه در روايت اول ، دو احتمال است . يكى آن كه راجع به خبرهاى ظهور ولىّ عصر عليه السّلام باشد و مربوط به علامات ظهور باشد و بخواهد بگويد عَلَم هايى كه به عنوان امامت قبل از قيام قائم برپا مى شود ، باطل است . چنانچه در ضمن همين روايت ، علامت هاى ظهور هم ذكر شده است . و احتمال ديگر آن كه از قبيل پيش گويى باشد از اين حكومت هايى كه در جهان تشكيل مى شود تا زمان ظهور كه هيچ كدام به وظيفه ى خود عمل نمى كنند و همين طور هم تاكنون بوده . شما چه حكومتى در جهان بعد از حكومت على بن ابى طالب عليه السّلام سراغ داريد كه حكومت عادلانه باشد و سلطانش ، طاغى و برخلاف حق نباشد ؟
اكنون اگر كسى تكذيب
كند از وضع يك حكومتى كه اين حكومت ها جائرانه است و كسى هم تا زمان دولت حق نمى تواند آن ها را اصلاح كند ، چه ربط دارد به اين كه حكومت عادلانه نبايد تشكيل داد ؟ بلكه اگر كسى جزيى اطلاع از اخبار ما داشته باشد ، مى بيند كه هميشه امامان شيعه با آن كه حكومت هاى زمان خود را حكومت ظالمانه مى دانستند و با آن ها آن طورها كه مى دانيد سلوك مى كردند ، در راهنمايى براى حفظ كشور اسلامى و در كمك هاى فكرى و عملى ، كوتاهى نمى كردند و در جنگ هاى اسلامى در زمان خليفه ى جور باز شيعيان على عليه السّلام پيش قدم بودند . جنگ هاى مهم و فتح هاى شايانى كه نصيب لشكر اسلام شده ، مطلعين مى گويند و تاريخ نشان مى دهد كه ، يا به دست شيعيان على عليه السّلام يا به كمك هاى شايان تقدير آن ها بوده ، شما همه مى دانيد كه سلطنت بنى اميه در اسلام ، بدترين و ظلمانه ترين سلطنت ها بوده و دشمنى و رفتارشان را با آل پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و فرزندان على بن ابى طالب عليهم السّلام همه مى دانيد . و در ميان همه ى بنى هاشم ، بدسلوكى و ظلم شان نسبت به على بن الحسين زين العابدين عليه السّلام بيشتر و بالاتر بود . به همين سلطنت وحشيانه ى جائرانه ببينيد على بن الحسين عليه السّلام چه قدر اظهار علاقه مى كند . . . .
اما روايت دوم كه مى گفت : داخل شدن
در عمل سلطان و معاونت كردن از او و رفع حاجت او را كردن ، هم دوش كفر است . اين ماجراجوى بى خرد چنان چه تاكنون ديديد و عادت دارد ، در نقل روايات خيانت مى كند وگرنه مطلب ، روشن تر از آن است كه در آن ، خود را نيازمند به جواب بدانيم . اين روايت و امثال آن كه روايات بسيارى است ، جلوگيرى از داخل شدن در تشكيلات دولت است براى اعانت به ظالم و كمك كارى كردن بر ستم كارى ها . اين در تمام قوانين عالم ممنوع است . . . . ما مى گوييم در همان تشكيلات خانمان سوز ديكتاتورى هم اگر كسى وارد شود براى جلوگيرى از فسادها و براى اصلاح حال كشور و توده ، خوب است . بلكه گاهى هم واجب مى شود . خوب است آقايان رجوع كنند به كتب فقها در باب ولايت از قِبَل ظالم ، ببينند آن ها چه مى گويند . . . .
اين بى خردان ماجراجو فقط براى آن كه دولت و ملت را با دين دارى و دين داران و خصوصاً با ملاّها بدبين كنند ، در ميان كتاب ها مى گردند ، يك حديث پيدا مى كنند . بى آن كه بگويند اين حديث در چه موضوعى وارد شده است ، به چشم آن ها مى كشند . غافل از آن كه خوانندگان اين اوراق ، بسيارى شان دست كم با تاريخ اسلام سر و كار دارند . آن ها مى دانند از اصحاب خاص ائمه و دوستان خصوصى اين خاندان ، در شغل دولتى داخل
بودند و ائمه ى دين آن ها را تاءييد و تمجيد مى كردند؛ مثل : على بن يقطين و محمد بن اسماعيل بن بزيع و عبداللّه نجاشى ؛ والى اهواز و ديگران و همين طور از بزرگان علماى ما در دربار سلاطين وارد بودند ، چنان چه پيش از اين ، اسم آن ها را برديم .
و اما روايت سوم كه مى گويد : قتال به همراهى غير امام ، مانند خوردن گوشت خوك و خون است . اين جاهل بى خرد ، نسنجيده و كتاب هاى فقها را نديده ، اين بيهوده را مى گويد . در اسلام ، دوگونه جنگ است كه يكى را جهاد مى گويند و آن كشورگيرى است با شرطهايى كه براى آن شده است و ديگرى ، جنگ براى استقلال كشور و دفع اجانب از آن است .
جهاد كه عبارت از كشورگيرى و فتح ممالك است ، پس از آن است كه ، دولت اسلامى با وجود امام يا به امر امام تشكيل مى شود و در اين صورت ، اسلام بر تمام مردان كه به حدّ بلوغ رسيده باشند و افتاده و عاجز نباشند و مملوك كه از افراد اجانب است ، نباشند ، واجب كرده است كه براى كشورگيرى حاضر شوند و قانون اسلام را در سرتاسر ممالك جهان منتشر كنند و بايد همه ى جهانيان بدانند كه كشورگيرى اسلام با كشورگيرى فرمان فرمايان جهان ، فرق ها دارد . . . .
و چون معلوم شد كه جهاد اسلامى ، كشورگيرى مانند ساير كشورگيرى ها نيست . البته بايد تشكيل حكومت اسلامى در تحت نظر امام عادل
يا به امر او بشود تا به اين امر اقدام شود وگرنه ، چون كشورگيرى ديگر جهانيان شود كه آن از حكم خرد ، بيرون و از بيدادگرى ها و ستم كارى ها به شمار مى رود و اسلام و تمدن و عدالت اسلامى از آن دور و برى است .
و اما قسم دوم از جنگ اسلامى كه به نام دفاع اسم برده شده و آن ، جنگيدن براى حفظ استقلال كشور و دفاع از اجانب است ، به هيچ وجه مشروط به وجود امام يا نايب امام نيست و كسى از مجتهدين نگفته كه دفاع را بايد با امام يا جانشين آن كرد ، بلكه بر تمام افراد توده واجب است به حكم اسلام ، از كشور اسلامى محافظت كنند و استقلال آن را پابرجا نمايند . (41)
انقلاب مردم ايران ، نقطه ى شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچم دارى حضرت حجّت - ارواحنا فداه - است كه خداوند بر همه ى مسلمانان و جهانيان منّت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد . (42)
ما امروز دورنماى صدور انقلاب اسلامى را در جهان مستضعفان و مظلومان بيش از پيش مى بينيم و جنبشى كه از طرف مستضعفان و مظلومان جهان عليه مستكبران و زورمندان شروع شده و در حال گسترش است ، اميد بخش آتيه ى روشن است و وعده ى خداوند تعالى را نزديك و نزديك تر مى نمايد . گويى جهان مهيّا مى شود براى طلوع آفتاب ولايت از افق مكّه معظّمه ، و كعبه ى آمال محرومان و حكومت مستضعفان . (43)
اين كشورى كه كشور
ائمه ى هدى و كشور صاحب الزمان عليه السّلام است ، بايد كشورى باشد كه تا ظهور موعود ايشان به استقلال خودش ادامه بدهد ، قدرت خودش را در خدمت آن بزرگوار قرار بدهد كه عالم را ان شاءاللّه به عدل و داد بكشد و از اين جورهايى كه بر مستضعفان مى گذرد ، جلوگيرى كند . (44)
من اميدوارم كه ما به مطلوب حقيقى برسيم ، و متصل بشود اين نهضت به نهضت بزرگ اسلامى و آن نهضت ولىّ عصر عليه السّلام است . (45)
ما با خواست خدا ، دست تجاوز و ستم همه ى ستم گران را در كشورهاى اسلامى مى شكنيم و با صدور انقلاب مان كه در حقيقت ، صدور انقلاب راستين و بيان احكام محمدى صلّى اللّه عليه و آله است ، به سيطره و سلطه و ظلم جهان خواران خاتمه مى دهيم و به يارى خدا ، راه را براى ظهور منجى ، مصلح كل و امامت مطلق حق ، امام زمان - ارواحنا فداه - هموار مى كنيم . (46)
اگر اين جمهورى اسلامى از بين برود ، اسلام آن چنان منزوى خواهد شد كه تا آخرِ ابد ، مگر در زمان حضور حضرت ، نتواند سرش را بلند كند . (47)
تا ديروز مشروب فروشى و فساد و فحشا و فسق و حكومت ظالمان براى ظهور امام زمان - ارواحنا فداه - را مفيد و راه گشا مى دانستند . امروز از اين كه در گوشه اى خلاف شرعى كه هرگز خواست مسؤ ولين نيست ، رخ مى دهد ، فرياد وا اسلاما سر مى دهند ! ديروز حجتيه اى
ها ، مبارزه را حرام كرده بودند و در بحبوحه ى مبارزات ، تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانى نيمه ى شعبان را به نفع شاه بشكنند ، امروز انقلابى تر از انقلابيون شده اند . (48)
ما بايد در اين طور روزها و در اين طور ايام اللّه توجه كنيم كه خودمان را مهيّا كنيم از براى آمدن آن حضرت . من نمى توانم اسم رهبر روى ايشان بگذارم ، بزرگ تر از اين است . نمى توانم بگويم كه شخص اول است ، براى اين كه دومى در كار نيست . ايشان را نمى توانيم ما با هيچ تعبيرى تعبير كنيم الاّ همين كه مهدى موعود است . آنى است كه خدا ذخيره كرده است براى بشر و ما بايد خودمان را مهيّا كنيم از براى اين كه اگر چنان چه موفق شديم ان شاءاللّه به زيارت ايشان ، طورى باشد كه روسفيد باشيم پيش ايشان . تمام دستگاه هايى كه الآن به كار گرفته شده اند در كشور ما ، اميدوارم كه در ساير كشورها هم توسعه پيدا بكند . بايد توجه به اين معنا داشته باشند كه خودشان را مهيّا كنند براى ملاقات حضرت مهدى عليه السّلام . (49)
مكتب ولىّ امر را به آن توجه كنيد كه ، براى تعليم و تربيت اين انسان است كه از حدّ حيوانيت برسانَدَش به حدّ انسانيت و رشد انسانى پيدا كند و تربيت هاى انسانى پيدا كند و تعليمات ، تعليمات صحيح باشد . (50)
ولىّ عصر - ارواحنا له الفداء - كه او تا ازل احياء مى كند دين خداى تبارك و تعالى را . (51)
دنيا عليل است . سران همه كشورها ، الاّ انگشت شمار ، نمى توانم بگويم اين يكى دوتا ، سه تا ، سران همه ى اين ها ، مردم را مسموم كرده اند و افكار
ملت هاى خودشان را مسموم كرده اند و عليل كرده اند ملت هاى خودشان را . آن قدر تحقير كرده اند از اين ملت ها ، آن قدر اين ها را در فشار اقتصادى قرار داده اند و آن قدر اين بيچاره ها زحمت كشيدند و زحمت هاى شان را ديگران به غارت بردند ، كه عليل شدند . افكارشان از بين رفته است . يكى مى خواهد كه بيايد احياء كند اين افكار را . و من اميدوارم كه ان شاءاللّه حضرت بقيّة اللّه عليه السّلام زودتر تشريف بياورند و اين طبيب واقعى بشر ، با آن دم مسيحايى خود ، اصلاح كنند اين ها را . (52)
مهدى منتظر در لسان اديان و به اتفاق مسلمين از كعبه ندا سر مى دهد و بشريت را به توحيد مى خواند . (53)
حكومت جور بسته بشود و از بين برود . معروف در كار باشد . منكرات از بين بروند . حضرت صاحب عليه السّلام - ارواحنا فداه - هم كه تشريف مى آورند ، براى همين معناست . (54)
آن كارى كه لشكر امام زمان عليه السّلام بايد بكند ، با آن كارى كه لشكر طاغوت مى كرد ، فرق دارد . همان طورى كه خود امام زمان عليه السّلام با طاغوت فرق داشت . آن ، حكومت جور بود و اين ، حكومت عدل . آن ، حكومت طاغوت بود و اين ، حكومت خدا . (55)
الف - زيبايى ها
به ما اين وعده را داده اند كه ، در يك وقتى كه امام زمان عليه السّلام ظهور كند ، اين اختلافات از بين مى
رود و همه برادروار با هم هستند . ديگر زورمند و زوركشى در كار نمى ماند . (56)
و لهذا مى بينيد فساد در آن وقت بود و حالا هم هست و تا آخر هم خواهد بود . بله ، در زمان حضرت صاحب عليه السّلام حكومت ، واحد مى شود . قدرت حكومت . . . . عدالت ، يك عدالت اجتماعى در همه ى عالم مى آيد ، اما نه اين كه انسان ها بشوند يك انسان ديگر . انسان ها همان ها هستند كه يك دسته شان خوبند ، يك دسته شان بد . منتها آن هايى كه بد هستند ، ديگر نمى توانند كارهاى خلاف بكنند . (57)
آن چه غايت تعليمات اسلامى است ، هم زيستى مسالمت آميز در سطح جهان است ، كه اميد است با تعجيل در ظهور مهدى آخرالزمان - ارواحنا فداه - حاصل شود . و رسيدن انسان ها به كمال و سعادت اخروى است كه خداوند نصيب همگان فرمايد . (58)
ب - زشتى ها
در حكومت عدل بقيّة اللّه عليه السّلام هم عدالت جارى مى شود ، لكن حبّهاى نفسانى در بسيارى از قشرها باقى است و همان حب هاى نفسانى است كه بعضى روايات هست كه حضرت مهدى عليه السّلام را تكفير مى كنند . (59)
ما نبايد توقع داشته باشيم كه ، صبح كنيم در حالى كه همه چيز سر جاى خودش باشد . در زمان حضرت صاحب عليه السّلام هم كه ايشان با تمام قدرت مى خواهند عدل را اجرا نمايند ، با اين ترتيب نمى شود كه هيچ كس حتى خلاف پنهانى هم نكند .
و بالاخره همان ها هم كه مخالف هستند ، حضرت صاحب عليه السّلام را شهيد مى كنند و در روايات قريب به اين معنا دارد كه بعضى فقهاى عصر با ايشان مخالفت مى كنند . (60)
شما بدانيد كه اگر امام زمان عليه السّلام حالا بيايد ، باز اين قلم ها مخالفند با او . (61)
حالا البته اين پر كردن دنيا را از عدالت ، اين را ما نمى توانيم بكنيم . اگر مى توانستيم مى كرديم . اما چون نمى توانيم بكنيم ، ايشان بايد بيايند . الآن عالم پر از ظلم است . شما يك نقطه هستيد در عالم . عالم پر از ظلم است ، ما اگر بتوانيم جلوى ظلم را بگيريم ، بايد بگيريم . تكليف مان است . ضرورت اسلام و قرآن ، تكليف ما كرده است كه بايد برويم همه ى كار را بكنيم . اما نمى توانيم بكنيم . چون نمى توانيم بكنيم ، بايد او بيايد تا بكند ، اما ما بايد فراهم كنيم كار را . فراهم كردن اسباب اين است كه كار را نزديك بكنيم ، كار را هم چو بكنيم كه مهيّا بشود عالم براى آمدن حضرت عليه السّلام . (62)
قضيه ى غيبت حضرت صاحب عليه السّلام ، قضيه ى مهمى است كه به ما مسايلى مى فهماند . مِنْجمله اين كه ؛ براى يك هم چو كار بزرگى كه در تمام دنيا ، عدالت به معناى واقعى اجرا بشود ، در تمام بشر نبوده كسى الاّ مهدى موعود عليه السّلام كه خداى تبارك و تعالى او را ذخيره كرده است براى بشر .
هريك از انبيا كه آمدند ، براى اجراى عدالت آمدند و مقصدشان هم اين بود كه اجراى عدالت را در همه ى عالم بكنند ، لكن موفق نشدند . حتى رسول ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله كه براى اصلاح بشر آمده بود و براى اجراى عدالت آمده بود و براى تربيت بشر آمده بود ، باز در زمان خودشان موفق نشدند به اين معنا . و آن كسى كه به اين معنا موفق خواهد شد و عدالت را در تمام دنيا اجرا خواهد كرد نه آن هم اين عدالتى كه مردم عادى مى فهمند - كه فقط قضيه ى عدالت در زمين براى رفاه مردم باشد - بلكه عدالت در تمام مراتب انسانيّت . انسان اگر هر انحرافى پيدا كند؛ انحراف عملى ، انحراف روحى ، انحراف عقلى ، برگرداندن اين انحرافات را به معناى خودش ، اين ايجاد عدالت است در انسان . اگر اخلاقش ، اخلاق منحرفى باشد ، از اين انحراف وقتى به اعتدال برگردد ، اين عدالت در او تحقق پيدا كرده است . اگر در عقايد ، يك انحرافاتى و كجى هايى باشد ، برگرداندن آن عقايد كج به يك عقيده ى صحيح و صراط مستقيم ، اين ايجاد عدالت است در عقل انسان . در زمان ظهور مهدى موعود عليه السّلام كه خداوند ذخيره كرده است او را ، از باب اين كه هيچ كس در اولين و آخرين ، اين قدرت برايش نبوده است و فقط براى حضرت مهدى موعود عليه السّلام بوده است كه تمام عالم را ، عدالت را در تمام عالم گسترش بدهد
و آن چيزى كه انبيا موفق نشدند به آن ، با اين كه براى آن خدمت آمده بودند ، خداى تبارك و تعالى ايشان را ذخيره كرده است كه همان معنايى كه همه ى انبيا آرزو داشتند ، لكن موانع ، اسباب اين شد كه نتوانستند اجرا بكنند و همه ى اوليا آرزو داشتند و موفق نشدند كه اجرا بكنند ، به دست اين بزرگوار اجرا بشود . اين كه اين بزرگوار را طول عمر داده ، خداى تبارك و تعالى ، براى يك هم چو معنايى ، ما از آن مى فهميم كه در بشر كسى نبوده است ديگر ، قابل يك هم چو معنايى نبوده است . و بعد از انبيا كه آن ها هم بودند ، لكن موفق نشدند ، كسى بعد از انبيا و اولياى بزرگ ، پدران حضرت موعود عليه السّلام ، كسى نبوده است كه بعد از اين ، اگر مهدى موعود عليه السّلام هم مثل ساير اوليا به جوار رحمت حق مى رفتند ، ديگر در بشر ، كسى نبوده است كه اين اجراى عدالت را بكند . نمى توانسته و اين ، يك موجودى است كه ذخيره شده است براى يك هم چو مطلبى . و لهذا به اين معنا ، عيد مولود حضرت صاحب ارواحنا له الفداء - بزرگ ترين عيد براى مسلمين است و بزرگ ترين عيد براى بشر است نه براى مسلمين .
اگر عيد ولادت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بزرگ ترين عيد است براى مسلمين . از باب اين كه موفق به توسعه ى آن چيزهايى كه مى خواست توسعه بدهد
، نشد؛ چون حضرت صاحب عليه السّلام اين معنا را اجرا خواهد كرد و در تمام عالم زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد . به همه ى مراتب عدالت ، به همه ى مراتب دادخواهى ، بايد ما بگوييم كه عيد شعبان - عيد تولد حضرت مهدى عليه السّلام - بزرگ ترين عيد است براى تمام بشر - وقتى كه ايشان ظهور كنند ان شاءاللّه (خداوند تعجيل كند در ظهور او) . تمام بشر را از انحطاط بيرون مى آورد . تمام كجى ها را راست مى كند : (يملاء الاءرض عدلاً بعد ما مُلِئت جوراً) هم چو نيست كه اين عدالت همان كه ماها از آن مى فهميم ، كه نه يك حكومت عادلى باشد كه ديگر جور نكند . آن ، اين هست اما خير ، بالاتر از اين معناست . معنى (يملاء الاءرض عدلا بعد ما ملئت جوراً) ، الآن زمين و بعد از اين ، از اين هم بدتر شايد بشود . پر از جور است . تمام نفوسى كه هستند انحرافات در آن ها هست . حتى نفوس اشخاص كامل هم در آن ، انحرافاتى هست ولو خودش نداند . در اخلاق ها ، انحراف هست . در عقايد ، انحراف هست . در اعمال ، انحراف هست و در كارهايى هم كه بشر مى كند ، انحرافش معلوم است و ايشان ماءمورند براى اين كه تمام اين كجى ها را مستقيم كنند و تمام اين انحرافات را برگردانند به اعتدال كه واقعاً صدق بكند : (يملاء الاءرض عدلاً بعد ما ملئت جوراً) . از اين جهت
، اين عيد ، عيد تمام بشر است . تمام بشر را ايشان هدايت خواهند كرد ان شاء اللّه و ظلم و جور را از تمام روى زمين برمى دارند به همان معناى مطلقش . از اين جهت اين عيد ، عيد بسيار بزرگى است كه به يك معنا از عيد ولادت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله كه بزرگ ترين اعياد است ، اين عيد به يك معنا بزرگ تر است . (63)
چه مبارك است ميلاد بزرگ شخصيتى كه برپا كننده ى عدالتى است كه بعثت انبيا عليهم السّلام براى آن بود و چه مبارك است زادروز اَبَرمردى كه جهان را از شرّ ستم گران و دغل بازان تطهير مى نمايد و زمين را پس از آن كه ظلم و جور ، آن را فراگرفته ، پر از عدل و داد مى نمايد و مستكبران جهان را سركوب و مستضعفان جهان را وارثان ارض مى نمايد . و چه مسعود و مبارك است روزى كه جهان از دغل بازى ها و فتنه انگيزى ها پاك شود و حكومت عدل الهى بر سراسر گيتى گسترش يابد و منافقان و حيله گران از صحنه خارج شوند و پرچم عدالت و رحمت حق تعالى بر بسيط زمين ، افراشته گردد و تنها قانون عدل اسلامى بر بشريت حاكم شود و كاخ هاى ستم و كنگره هاى بيداد فروريزد و آن چه غايت بعثت انبيا عليهم صلوات اللّه و حاميان اوليا عليهم السّلام بوده ، تحقق يابد و بركات حق تعالى بر زمين نازل شود و قلم هاى ننگين و زبان هاى نفاق افكن ، شكسته و
بريده شود و سلطان حق تعالى بر عالم پرتو افكن گردد و شياطين و شيطان صفتان به انزوا گرايند و سازمان هاى دروغين حقوق بشر از دنيا برچيده شوند . و اميد است كه خداوند متعال آن روز فرخنده را به ظهور اين مولود فرخنده هر چه زودتر فرارساند و خورشيد هدايت و امامت را طالع فرمايد . (64)
اسحاق بن يعقوب ، نامه اى براى حضرت ولىّ عصر عليه السّلام مى نويسد و از مشكلاتى كه برايش رخ داده ، سؤ ال مى كند و محمد بن عثمان عمرى - نماينده ى آن حضرت - نامه را مى رساند . جواب نامه به خط مبارك صادر مى شود كه . . . در حوادث و پيش آمدها به راويان حديث ما رجوع كنيد؛ زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدايم . . . . . (65)
فقها از طرف امام عليه السّلام حجت بر مردم هستند . (66)
ولايت فقيه همان ولايت فقيه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است . قضيه ى ولايت فقيه يك چيزى نيست كه مجلس خبرگان ايجاد كرده باشد . ولايت فقيه يك چيزى است كه خداى تبارك و تعالى درست كرده است ، همان ولايت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است و اين ها از ولايت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله هم مى ترسند . (67)
روحانيون با هم بايد باشند . اين ها همه لشكر امام زمان عليه السّلام هستند . (68)
اگر خداى نخواسته ، روحانيونى كه مدعى اين هستند كه ، الا ن نماينده ى امام زمان عليه السّلام در بين
مردم هستند ، اگر خداى نخواسته از يكى شان يك چيزى صادر بشود كه برخلاف اسلام باشد ، اين طور نيست كه فقط خودش را از بين برده باشد . اين ، حيثيت روحانيت را لكه دار كرده است .
اين كه اين نماينده ، يعنى مدّعاى نمايندگى از طرف امام زمان عليه السّلام و اسلام دارد ، نماينده ى امام زمان عليه السّلام اگر خداى نخواسته يك قدمى كج بردارد ، اين اسباب اين مى شود كه مردم به روحانيت بدبين بشوند . بدبين شدن به روحانيت و شكست روحانيت ، شكست اسلام است . آن كه حفظ كرده تا حالا اسلام را ، اين طبقه بوده و اگر در اين طبقه ، شخصى يا اشخاصى پيدا بشود كه برخلاف مصالح اسلام خداى نخواسته عمل بكند ، جرمى است كه از آدم كشى بدتر است . جرمى است كه از همه ى معاصى بدتر؛ براى اين كه جرم صادر مى شود از كسى كه آبروى يك روحانيت را از بين مى برد و آن هايى كه غافل هستند از اسلام ، گاهى وقت ها برمى گرداند ، اين ، اين طور نيست كه وارد شده است كه اگر چنان چه عالِم فاسد بشود ، عالَم فاسد مى شود . براى اين كه عالِم /نماينده / به حسب ظاهر ، نماينده ى امام است . (69)
خداوندا ! . . . . دعاى خير حضرت بقيّة اللّه - ارواحنا فداه - را شامل حال مان گردان . (70)
اميد است آفتاب درخشان اسلام بر جهانيان نورافشاند و مقدمات ظهور منجى بشريت را فراهم آورد . (و ما
ذلك على اللّه بعزيز) . (71)
خداوندا ! تلخى اين روزها را به شيرينى فرج حضرت بقية اللّه - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - و رسيدن به خودت ، جبران فرما . (72)
ما را موفق كند كه به لقاى جمال مبارك امام زمان عليه السّلام موفق بشويم . (73)
و من اميدوارم كه خداى تبارك و تعالى به ما توفيق بدهد كه ، ما بتوانيم به اين مقصدى كه مقصد انبياست ، برسيم و ما ان شاءاللّه با هم باشيم و اين قافله را با هم به منزل برسانيم و اين امانت را به صاحب امانت ، رد كنيم . (74)
خداوند ، همه ما را از اين قيدهاى شيطانى رها فرمايد تا بتوانيم اين امانت الهى را به سرمنزل مقصود برسانيم و به صاحب امانت ، حضرت مهدى موعود - ارواحنا لمقدمه الفداء - رد كنيم . (75)
بار الها ! اين كشور ، وابسته به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت گرامى اواست و كشور حضرت بقية اللّه - ارواحنا لمقدمه الفداءاست . (76)
روز وصل
غم مخور ، ايام هجران رو به پايان مى رود
اين خمارى از سر ما ميگساران مى رود
پرده را از روى ماه خويش بالا مى زند
غمزه را سَر مى دهد ، غم از دل و جان مى رود
بلبل اندر شاخسار گُل هويدا مى شود
زاغ با صد شرمسارى از گلستان مى رود
محفل از نور رخ او ، نورافشان مى شود
هرچه غير از ذكر يار ، از ياد رندان مى رود
ابرها ، از نور خورشيد رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان مى رود
وعده ى ديدار نزديك است ياران مژده
باد
روز وصلش مى رسد ، ايام هجران مى رود(77)
شمس كامل
صف بياراييد رندان ! رهبر دل آمده
جان براى ديدنش ، منزل به منزل آمده
بلبل از شوق لقايش ، پَرزنان بر شاخ گُل
گل ز هجر روى ماهش ، پاى در گِل آمده
طور سينا را بگو : ايام (صَعق ) آخر رسيد
موسِى حق در پى فرعون باطل آمده
بانگ زن بر جمع خفّاشان پَست كور دل
از وراى كوهساران ، شمس كامل آمده
باز گو اهريمنان را فصل عشرت بار بست
زندگى بر كام تان ، زهر هلاهل آمده
دلبر مشكل گشا از بام چرخ چارُمين
با دم عيسى براى حل مشكل آمده
غم مخور ، اى غرق درياى مصيبت غم مخور
در نجاتت ، نوحِ كشتى بان به ساحل آمده (78)
قسمتى از قصيده ى بهاريه ى انتظار
شد موسم عيش و طرب ، بگذشت هنگام كَرَب
جام مىِ گلگون طلب ، از گُل عذارى مه جبين
قدّش چو سرو بوستان ، خدّش به رنگ ارغوان
بويش چو بوى ضِيمَران ، جسمش چوبرگ ياسمين
چشمش چو چشم آهوان ، ابروش مانند كمان
آب بقايش در دهان ، مهرش هويدا از جبين
رويش چو روز وصل او ، گيتى فروز و دل گشا
مويش چو شام هجر من ، آشفته و پُر تاب وچين
با اين چنين زيبا صنم ، بايد به بُستان زد قدم
جانْ فارغ از هر رنج و غم ، دل خالى از هرمهروكين
خاصه كنون كاندر جهان ، گرديده مولودى عيان
كز بهر ذات پاك آن ، شد امتزاج ماء و طين
از بهر تكريمش ميان ، بربسته خيل انبيا
از بهر تعظيمش كمر ، خم كرده چرخ هفتمين
مهدى امام منتظر ، نوباوه ى خيرالبشر
خلق دو عالم سر به سر ، بر خوان احسانش نگين
مهر از ضيائش
ذرّه اى ، بدر از عطايش بدره اى
درياز جودش قطره اى ، گردون ز كِشتش خوشه چين
مرآت ذات كبريا ، مشكوة انوار هُدا
منظور بعثِ انبيا ، مقصود خلق عالمين
امرش قضا ، حكمش قدر ، حُبّش جنان ، بغضش سَقَر
خاك رهش زيبد اگر ، بر طُرّه سايد حور عين
دانند قرآن سر به سر ، بابى ز مدحش مختصر
اصحاب علم و معرفت ، ارباب ايمان و يقين
سلطان دين ، شاه زَمَن ، مالك رقاب مرد و زن
دارد به امر ذوالمِنَن ، روى زمين ، زير نگين
ذاتش به امر دادگر ، شد منبع فيض بشر
خيل ملايك سر به سر ، در بند الطافش ، رهين
حُبّش سفينه نوح آمد در مَثَل ، ليكن اگر
مهرش نبودى نوح را مى بود با طوفان قرين
گرنه وجود اقدسش ، ظاهر شدى اندر جهان
كامل نگشتى دين حق ز امروز تا روز پسين
ايزد به نامش زد رقم ، منشور ختم الاوصيا
چونان كه جدّ امجدش گرديد ختم المرسلين
نوح و خليل و بوالبشر ، ادريس و داود و پسر
از ابر فيضش مُستَمِد ، از كان علمش مُستعين
موسى به كف دارد عصا ، دربانيش را منتظر
آماده بهر اقتدا ، عيسى به چرخ چارمين
اى خسرو گردون فَرَم ، لختى نظر كن از كَرَم
كفارِ مُستولى نگر ، اسلام مستضعف ببين (79)
قسمتى از يك مسمط در مدح امام زمان (عج )
مصطفى سيرت ، على فر ، فاطمه عصمت ، حسن خو
هم حسين قدرت ، على زهد و محمد علم مَه رو
شاه جعفر فيض و كاظم حلم و هشتم قبله گيسو
هم تقى تقوا ، نقى بخشايش و هم عسكرى مو
مهدى قائم كه در وى جمع ، اوصاف شهان شد
پادشاه عسكرى طلعت ،
نقى حشمت ، تقى فر
بوالحسن فرمان وموسى قدرت و تقدير جعفر
علم باقر ، زهد سجاد و حسينى تاج و افسر
مجتبى حلم و رضيه عفّت و صولت چو حيدر
مصطفى اوصاف و مجلاى خداوند جهان شد(80)
ختامُهُ مِسْك
پيام امام زمان (عج )
ما رفته بوديم جبهه ها در زمان جنگ . يك شب ، نيمه شبى از چادرى كه دعاى توسل بود در آن ، خارج شديم . در آن همنشينى و انس بيابان و شب و آسمان و حالى كه ما داشتيم ، در يك عوالمى غرقه بوديم كه شخصى به ما نزديك شد . بعد از اين كه صحبت كرد ، فهميديم كه يكى از فرماندهان رده بالاست . آمده بود به سخن گفتن و در حقيقت حالى كردن در آن نيمه شب . مى گويد صحبتش كه تمام شد ، گفت : ببخشيد ، من مى خواهم يك حكايتى را براى شما بگويم . گفت : مدتى پيش ، من در چادر خود خوابيده بودم . نيمه هاى شب خواب ديدم كه يك شخص سبز پوشى وارد چادر من شد . به گونه اى بود كه من برخاستم و حس كردم امام زمان (عج ) است . در اين بين امام زمان (عج ) فرمودند : كه برويد پهلوى امام تان . پنج تا پيام دارم به ايشان منتقل كنيد . مى گويد : بعد من از خواب پريدم و گفتم : رؤ ياى كاذبه است و نمى دانم چه است و اين را فراموش كردم . دو هفته بعد در جماران جلسه بود . جلسه كه تمام شد ، همه كه خارج شدند ، امام
گفت : شما بايست . من ايستادم . وقتى ايستادم ، گفت : حالا بگو ببينم پيام چيست ؟ (اگر اين حرف را كسى مى زد كه عادت دارد شعار بدهد و پرت بگويد ، من شك مى كردم در پذيرش آن ، ولى اين آدم چشم هايش حرف مى زد به جاى لب هايش ) . آقا ! شما بايست ببينم . ايستادم . بگو ببينم پيغام چيست ؟ من گفتم : ببخشيد كى ، چى ، كجا ؟
امام ، مَطلع پيام را برايم ذكر كردند . به يادم آمد . تكرار كردم كاملش را . (81)
اين حكم مال من نيست
در قضيه ى بهمن ماه 57 كه رژيم شاه ، حكومت نظامى را از ساعت مثلا 9 شب آورده بود به 4 بعد از ظهر . ساعت 2 و 10 دقيقه ، زنگ تلفن محل اقامت امام در مدرسه ى رفاه به صدا در آمد . پشت خط ، مرحوم طالقانى بود . ايشان به آن كسى كه گوشى را بر مى دارد ، مى گويد : به امام بگوييد امروز اعلام كردند ساعت 4 حكومت نظامى است . حكم چيست ؟ چه كار بايد كرد ؟ امام مى فرمايند كه به ايشان بگوييد : اگر با مردم تماس دارند ، بگويند كه مردم بيشتر بيايند . اين جزئى از تاريخ انقلاب است . مرحوم طالقانى آن طورى كه دخترش در كتاب مى گويد ، شروع مى كند به گريه كردن كه به اين سيد بگوييد (به اين پيرمرد بگوئيد) مى داند كه چه كار دارد مى كند ؟ (متن مكتوبش هست ) .
آن رژيمى كه 17 شهريور را درست كرده ، اِبا ندارد از اين كه قتل عامى ديگر صورت دهد . امام مى گويد : به او بگوييد (اين حكم مال من نيست ) . اتفاقا همان شب كلانترى ها فتح شد . . . . و قصه ى اين انقلاب تمام ، و پيروز شد . (82)
نداى ولىّ عصر (عج )
22 بهمن 57 يوم اللّه بود . واقعا ما در معرض كشته شدن بوديم . فقط نداى ولىّ عصر (عج ) به داد ما رسيد . فردى كه الآن زنده است ، پيام برد به دبيرستان علوى . (خدمت امام امت ) گفت : حضرت مهدى (عج ) مى فرمايد : در خانه نمانيد . اگر مانديد ، كشته مى شويد . لذا امام خيلى محكم فرمود : در خانه نمانيد . آقاى طالقانى به امام عرض كرد : آقا ! مردم را درو مى كنند . اين ها عصبانى هستند ، آخر كارشان است .
امام فرمود : بايد بيرون بريزند . ايشان [آقاى طالقانى ] خيلى اصرار كرد . [امام ] فرمود : اگر پيام از جاى ديگرى باشد ، باز [بر سر حرف ] خود ايستاده ايد ؟ [آقاى طالقانى ] گفت : چَشم ، تسليم هستم . لذا 22 بهمن يوم اللّه است . (83)
مساءله ى مهدويّت به خاطر ابعاد متعدد آن از منظرهاى مختلف و زواياى گوناگون قابل بررسى است . مى توان آن را از جنبه هاى اعتقادى ، (84) تاريخى ، (85) فلسفه ى تاريخ ، (86) روان شناختى ، تربيتى ، اجتماعى و . . . مورد
كنكاش و بررسى قرار داد . نوع رويكرد به مساءله و تعيين حوزه ى بحث و زاويه ى ديد براى اتخاذ روش مناسب با آن حوزه و به دست آوردن نتايج صحيح و پرهيز از اشتباه ضرورتى تام دارد .
آن چه در اين جا ارايه مى شود ، نگاه به مهدويت از منظر اعتقادى است . اين نگاه ، حوزه اى وسيع و پردامنه را در برمى گيرد و نسبت به ديگر رويكردها به خاطر مبنا و ريشه اى بودن آن از نقشى مهم تر و اهميتى دو چندان برخوردار است .
همان طور كه اشاره شد حوزه ى مباحث اعتقادى مهدويت ، حوزه اى وسيع و گسترده است . آن چه ما از آن گفت وگو مى كنيم نه تمامى اين مباحث كه مبانى و ريشه هاى اساسى بحث مهدويت است .
مهدويت و اعتقاد به امام زنده ى غايب برخاسته از ريشه ها و پايه هاى مستحكمى است كه ما از آن ، به مبانى اعتقادى ياد مى كنيم . بدون اين پايه ها و ريشه هاى عميق برخاسته از براهين عقلى و نقلى ، هيچ رويشى شكل نمى گيرد و دوامى نمى آورد . برخى از مباحث قابل طرح در مبانى مهدويت عبارتند از :
1 - امامت (اهميت ، ضرورت ، ويژگى ها ، راه انتخاب و . . . )
2 - مهدويت از منظر آيات و روايات (شيعه و سنى )
3 - نظرى اساسى به مجموعه ى احاديث مهدويت
4 - دلايل تولد امام مهدى (عج )
5 - فلسفه ى غيبت
6 - نقش امام در عصر غيبت (فوايد امام غايب )
7 - وضعيت
شيعه در عصر غيبت (ولايت فقيه )
8 - قيام و انقلاب ، پيش از قيام حضرت
9 - وظايف شيعه در عصر غيبت
10 - طول عمر حضرت
11 - انتظار
12 - ديدار با حضرت
13 - جايگاه حضرت (بررسى افسانه ى جزيره ى خضرا)
14 - ويژگى هاى ياران حضرت
15 - علايم و شرايط ظهور
16 - حكومت جهانى (امكان ، شكل و . . . )
17 - سيره ى حضرت (در عصر غيبت و ظهور)
18 - دين در عصر ظهور و . . . .
از اين مجموعه بدون ترديد مهم ترين و ريشه اى ترين مساءله همان مباحث امامت و ضرورت آن است . مناسب است قبل از پرداختن به ضرورت امامت اشاره اى به اهميت و جايگاه و بستر اين بحث داشته باشيم . مقصود از جايگاه ، روشن كردن اين نكته است كه بحث امامت ، به چه زمينه هايى احتياج دارد و در چه فضايى مطرح مى شود و اساسا در بستر و سير مباحث اعتقادى در چه جايگاه و رتبه اى قرار مى گيرد .
شيعه با اعتقاد به امامت گره خورده است و با اين طرح ، راه خويش را در تاريخ آغاز كرده و در اين راه رنج ها برده است ، تا آن جا كه به اعتراف برخى محققان (87) آن قدر كه در اين راه شمشير كشيده شد و جان فشانى شد ، در هيچ برهه اى از زمان و در مورد هيچ يك از ديگر آموزه هاى دين ، شمشير زده نشده و جان فشانى نشده است .
اين جان فشانى و اهتمام ، از آن جا برخاسته كه به گفته
ى قرآن ، امام مكّمل دين و متمّم همه ى نعمت هايى است كه خداوند در هستى قرار داده است . (88) رسول صلّى اللّه عليه و آله آن قدر كه به اين امر سفارش مى كرد به هيچ يك از امور ديگر سفارش نمى كرد(89) و آن قدر كه براى اين مهم از اولين روزهاى دعوت علنى تا آخرين لحظات عمرش در بستر بيمارى ، گام برمى داشت و اقدام مى كرد ، براى هيچ كار ديگرى اقدام نمى كرد و زمينه سازى نمى نمود . (90)
امروز و در اين نسل ، ما امامت را پذيرفته ايم ، ولى هنوز براى بسيارى از ما ، طرح امامت و در نتيجه ، بحث امام زمان (عج ) گنگ و مبهم مى باشد و به صورت ميراثى از آن پاسدارى مى شود . ميراثى كه هنوز عمق و ضرورتش را نچشيده ايم .
طرح هايى كه امامت را براى چند نسل بر اساس نص و سنت مى گيرند و سپس شورايى حسابش مى كنند . و طرح هايى كه امامت را در حد رهبرى تفسير مى كنند و شرايطش را حذف مى كنند ، خواه از نسل على عليه السّلام يا ديگرى و طرح هايى كه امامت را موروثى و سلطنتى و نور چشم بازى خيال مى كنند . و طرح هايى كه امامت را غيرقابل تحليل مى شناسند و بر اساس تعبد با تمام ابهامش باورش مى كنند . تمام اين طرح ها ، امامت را نفهميده اند و جايگاه و بنيادهايش را نشناخته اند و در تاريكى تير انداخته اند .
شايد اين همه تفسير و
تاءويل از آن جا مايه مى گيرد كه ما حكومت ها را در همين اشكال موجود دنبال مى كنيم و در ميان همين سيستم ها نقد مى زنيم و از آن جا كه هيچ كدام از اين ها با امامت نمى خواند يا از كنار آن مى گذريم يا آن را تخفيف مى دهيم تا مورد قبول روشنفكران قرار گيرد .
شايد اين گمان ها از اين جا برخاسته اند كه ما امامت را مبهم طرح كرده ايم و آثار و مرزها و اثراتش را نشان نداده ايم و اين طرح حكومتى را جدى نگرفته ايم .
اگر ما جايگاه امامت را بشناسيم و ضرورتش را لمس كنيم ، بر اساس همان ضرورت ، وجود امام زمان (عج ) را احساس مى كنيم و از زير بار اشكال هاى بنى اسراييلى ، آزاد مى شويم و بر اساس همان ضرورت و احساس به عشقى از امام مى رسيم . آن هم نه عشقى ساده و سطحى ، كه عشق شكل گرفته و جهت يافته و تبديل شده به حركت و به سازندگى مهره هايى كه اين حكومت سنگين و بلند به آن احتياج دارد .
با پذيرش اعتقاد به خدا و ضرورت وحى و رسالت ، به امامت مى رسيم . با پذيرش و اثبات اين نكته كه خدايى هست و ما محتاج اوييم كه : يا ايها الناس انتم الناس الفقراء الى اللّه (91) از حكم و خواسته ى او مى پرسيم و به ضرورت وحى و دين و اضطرار به رسول و حجت مى رسيم . اين همان جريانى است كه در اذان و دعا
نيز نشان دارد .
در اذان پس از تكبير به توحيد مى رسيم و ادامه ى توحيد رسالت است و ادامه ى رسالت ، امامت . چه بگويى و چه بگذرى كه دست آورد رسول احتياج به وصى و محافظى دارد . در دعا نيز مى خوانيم : اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف رسولك الله عرفنى رسولك . . . اللهم عرفتنى حجتك . . . . (92)
ارتباط ضرورت حجت با ضرورت وحى و اضطرار و افتقار الى الله ، ارتباطى اساسى و تنگاتنگ است . بحث ضرورت و اضطرار الى الحجة به دنبال اضطرار به خدا و غيب و معاد و وحى مطرح مى شود و مى بينيم كه مرحوم كلينى در كافى ، بحث را با همين عنوان دقيق و حساب شده ى اضطرار الى الحجة آغاز كرده است .
اين خلاصه احتياج به توضيح دارد : با درك ضرورت و اضطرار به دين - و نه انتظار از دين - كه برخاسته از اين نكته است كه امكانات حسى ، تجربى ، عقلى و قلبى و غريزى آدمى ، پاسخ گوى روابط عظيم انسان با خودش و با اشياء و افراد آن هم با توجه به قدر و استمرار و ارتباطهاى محتمل انسان با عوالم ديگر نيست و به ناتوانى و نارسايى اين نيروها و امكانات براى اين انسانِ بيشتر از هفتاد سال رسيديم . ناچار ضرورت وحى و دين مطرح مى شود و در فرض ضرورت ، ديگر تحليل هاى فرويدى و يونگى و اريك فرومى يا تحليل هاى طبقاتى و تاريخى جايگاهى نخواهد داشت . چون اين
ها آن جايى مطرح مى شوند كه دين ، ريشه در ضرورت نداشته باشد و آن جاست كه بايد جواب داد چرا امرى غير ضرورى اين گونه در زندگى انسان از گذشته تا حال تاءثيرگذار يا مطرح بوده است . با اين احتمال و اضطرار به وحى و مذهب ، ديگر مذهب امر معقول يا يك راه از ميان تمامى راه ها نيست كه مذهب تنها راه است ؛ و حداقل اين چنين مذهبى ، تمامى روابط انسان با خود ، با اشياء و با افراد ديگر است و براى اين انسانى كه تجربه و علم نمى تواند پاسخ گوى روابط اين آب و نان و خوابيدن با دنياهاى محتمل با روابط احتمالى پيچيده باشد ، حداقل مذهب در حوزه ى حيرت ها و يا احكام و شرايع نيست ، بلكه تمامى زندگى عادى است . اگر ما از اثبات خدا و معاد و وحى به احتياج به خدا و معاد و وحى روى بياوريم و با اين افتقار و اضطرار آغاز كنيم ، ديگر به انتظار از دين نمى پردازيم ؛ چون انتظار يك حالت است و اضطرار يك واقعيت . چه بسا تو هيچ انتظارى هم از دين نداشته باشى ، اما اين رسول است كه با تو كار دارد و شروع كننده است . دين با رسول آغاز مى شود و رسول با دگرگون كردن تلقى انسان از خويش ، اضطرار به مذهب و احتياج به دين را در جان انسان مى نشاند . حتى اگر اعراض كند و يا انگشت در گوش خود بگذارد . آن جا كه دين با رسول
آغاز مى شود ، ديگر از انسان نمى پرسند كه از دين چه انتظارى دارى كه مى گويند : تو محتاجى ، تو مفتقرى ، تو مضطرى . انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد . (93)
آزادانديش ترين دين شناسان چون از اين نقطه كه ضرورت يا عدم ضرورت دين است ، آغاز نكرده اند ، گرفتار شده اند و در واقع با اين پيش فرض كه دين ضرورى نيست و يك راه در كنار ديگر راه هاست ، به تحليل آن پرداخته اند و در حد يك امر قدسى به آن روى آورده اند و همين پيش فرض براى گرفتارى آن ها كافى است . چون فرض ديگرى هم هست و آن ضرورت و اضطرار به دين است و آن هم با اين احتمال كه آدمى بيشتر از هفتاد سال استعداد دارد و بيش از يك زندگى راحت و دام رورى بزرگ به او امكانات داده اند .
در هر حال با اين بينش از قدر و استمرار و ارتباط انسان ، به اضطرار و ضرورت وحى و معاد و رسول مى رسيم و با رسول پيوند مى خوريم و به همان دليل كه به وحى و رسول محتاجيم ، به امام و حجت هم محتاجيم كه امامت ادامه ى رسالت است ؛ چون به شهادت قرآن دو چيز مانع از كفر آدمى است . يكى قرآن ، و ديگرى ، وجود رسول . كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات اللّه و فيكم رسوله . (94)
به شهادت اين آيه ، معلوم مى شود كه دو چيز موجب حفظ مردم و مانع از
كفر است . اول ، تلاوت قرآن و دوم ، وجود پيامبر . پس بايد پس از پيامبر ، خليفه اى باشد كه مانند پيامبر ، حافظ امت باشد و كتاب خدا به تنهايى كافى نيست . افزون بر اين كه كتاب خدا ، شامل همه ى قوانين نيست ، بلكه به سنت پيامبر نيز احتياج داريم و پس از پيامبر بايد به باب علم او يعنى على عليه السّلام و عترت پيامبر مراجعه كرد . آنانى كه فرياد حسبنا كتاب اللّه سر دادند ، مى دانستند كه اين كلام مخالف خود كتاب است كه قرآن مى گويد : اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول . و مى گويد : ما ينطق عن الهوى .
امام شؤ ونى دارد(95) كه از جمله ى آن ها پيشوايى و رهبرى جامعه است . امامت كه همان پيشوايى و جلودارى است ، طرح سياسى شيعه براى اداره ى جامعه است . در نگاه شيعه ، آدمى هم چنان كه مضطر به وحى است ، مضطر به امام معصوم نيز هست .
اين اضطرار و ضرورت از طرق مختلفى قابل استدلال است . (96) آن چه در اين جا آورده مى شود ، نگاه به مساءله از منظر ديگرى است . در اين نگاه ، ضرورت امامت و اضطرار به حجت از دو طريق ديگر بررسى شده است . يك ، اهداف حكومت و ديگرى ، قلمروى حكومت .
امروزه اهداف حكومت ها در آزادى و امنيت و رفاه و بهداشت و آموزش خلاصه مى شود . (97) اگر اهداف حكومت ها فقط همين ها باشد ، احتياجى به طرح امامت و رهبرى شيعه نيست كه همان شورا و انتخاب ، راه گشا است . اما اگر اهداف حكومت را رشد انسان ها در تمامى ابعاد و استعدادها بدانيم يعنى همان كه قرآن گوشزد مى كند . (98) و اين كه به آدمى بياموزند كه چگونه با حواس ، احساس ، فكر ، عقل ، قلب ، وهم و خيال خود برخورد كند و به او هدايت و فرقان و ميزان را ارزانى كنند و او را براى تمامى رابطه هاى محتمل و يا مظنون و يا متيقن آماده سازند آن وقت چاره اى جز پيوند با امامت شيعه و امام معصوم نيست . اين رهبرى و سرپرست ، هدفى بالاتر از امنيت و پاسدارى
و بالاتر از رفاه و پرستارى دارد . اين رهبرى با هدف آموزگارى و شكوفا كردن استعدادهاى انسان و با هدف تشكيل جامعه ى انسانى براساس قسط(99) همراه است .
حكومت هايى كه جامعه ى انسانى را تا سرحد يك دام پرورى بزرگ پايين مى آورند ، نه تنها به اين همه وحى و كتاب و پيامبر و امام نيازى ندارند كه حتى به عقل هم - قوه ى سنجش و انتخاب - هم نيازى نيست كه عقل هم زيادى است و تنها غرايز و فكر - قوه ى نتيجه گيرى - و تجربه براى او كافى است . اين چنين حكومت هايى نه تنها اسلامى كه انسانى هم نيست ؛ چون اين اهداف با اندازه هاى عظيم انسان ناسازگار است .
اگر اهداف حكومت را هدايت انسان در تمامى ابعاد وهم ، حس ، فكر ، عقل ، قلب و روح او بدانيم ، آن وقت بايد به كسى روى بياوريم كه به اين همه آگاه است و از تمامى كشش ها و جاذبه ها آزاد است و تركيب آگاهى و آزادى همان عصمتى است كه در فرهنگ سياسى شيعه مطرح است و عصمت ، ملاك انتخاب حاكمى است كه مردم به آن راه ندارند؛ چون نه از دل ها آگاهند و نه بر فردا مسلط هستند .
امام از ما به ما و مصالح ما آگاه تر و نسبت به ما از ما مهربان تر است . چون آگاهى او شهودى و وجودى است و محبت او غريزى و محدود نيست كه ربوبى و محيط است .
با تغيير اهداف حكومت ، معيار انتخاب و روش انتخاب
تفاوت مى كند . اين چنين اهداف بلندى ، معيار و روش ديگرى را مى طلبد؛ همان معيار و روشى كه در تفكر غنى و بينش عميق شيعه مطرح است . همين است كه دين مرضى - خداپسند - دين همراه مقام ولايت است . و رضيت لك الاسلام دينا . (100)
حكومتى كه مى خواهد پاسدار امنيت و رفاه باشد ، مى تواند با شورا و انتخاب مردم مشخص شود ، اما حكومتى كه هدف هدايت ، رحمت ، بينات ، ميزان و فرقان را دارد و تمامى نسل ها را در نظر مى گيرد و تمامى عوالم و بيشتر از هفتاد سال دنيا را ملاحظه مى كند ، پايه ها و ريشه هاى ديگرى را مى طلبد . پايه هايى كه ريشه در درك ضرورت و اضطرار آدمى به حجت و امام دارد و با تسليم و اطاعت به همراهى و معيت او مى رسد و از تقدم و تاءخر نجات مى يابد ، كه : المتقدم عليكم مارق و المتاءخر عنكم زاهق ، فمعكم معكم لا مع غيركم .
قلمرو حكومت تا كجاست ؟ تنها در محدوده ى خانه و جامعه و هفتاد سال دنيا يا در وسعت هستى و تا بى نهايت عمر انسان ؟ اگر تنها در محدوده ى هميشه ى دنيا و 60 سال باشد ، نه تنها هيچ نيازى به امام نيست كه به وحى و كتاب و پيامبر هم نيازى نيست ؛ چون براى روشن كردن يك چراغ فتيله اى ، احتياجى به نيروى اتمى نيست . اين محدوده نياز به اين همه استعدادهاى فردى و اجتماعى و
عالى ندارد . بلكه غرايز كافى است و به بيش از آن نيازى نيست . اما براى انسان مستمر و مرتبط با تمامى عوالم متيقن و محتمل و مظنون كه از استعدادهاى او برداشته مى شود ، چاره اى جز پيوند با آگاهى كه به تمامى اين مجموعه آگاه باشد ، نيست . آدمى بيش از هفتاد سال است و حكومت كه قلمروى آن وسيع تر از خانه و جامعه و دنياست ، حاكمى مى خواهد كه بر اين مجموعه آگاه باشد و بر اين مجموعه مسلط باشد . اگر قدر و استمرار و ارتباط انسان ملاحظه نشود ، مى توان به همين حكومت ها با اين شكل و شمايل هاى استبدادى و قراردادى و حكومت فلاسفه و دانشمندان و نخبگان دل خوش كرد و با روش هاى گوناگون به كنترل حاكم پرداخت و او را به كار مردم كشاند . اما اگر انسان در رابطه اى ديگر مطرح شود و در وسعتى ديگر بررسى شود ، ناچار موضوع و شكل مساءله به طور كلى دگرگون خواهد شد .
و داستان هم به واقع چنين است كه انسان در هستى و كل نظام جهانى مطرح است . مساءله اين است كه انسان هم استمرار دارد و هم در اين استمرار اتصال و پيوند دارد ، پيوندى با جامعه و پيوندى با كل نظام و با كل هستى . اين تنگ چشمى است كه انسان فقط در محدوده ى جامعه و هفتاد سال دنيا مطرح شود ، همين طرح غلط و محدود است كه ديدگاه او را در مساءله ى حكومت و رهبرى محدود و تاريك مى
سازد . اگر اين ديد محدود و طرح غلط را كنار بگذاريم و انسان را در كل هستى مطرح كنيم ، ناچار اين انسان با اين پيوند و ارتباط به حكومتى نياز دارد هماهنگ با نظام هستى و به حاكمى نياز دارد آگاه به اين نظام و به قانونى نياز دارد منبعث از اين نظام و واقعيت . اين چنين حكومت و قانون و حاكمى ، مردمى ، انسانى ، واقعى و حقيقى خواهد بود . در اين ديدگاه و با اين بينش وسيع و مترقى است كه طرح امامت شيعه جان مى گيرد و مفهوم مى شود . در اين بينش ، حكومت ، امامت است و حاكم ، امام و قانون ، قانونى هماهنگ با كل اين نظام . در اين ديد حاكم بايد به تمام روابط انسان با هستى آگاه باشد و از تمام نظام باخبر باشد و گذشته از اين آگاهى ، بايد از جذبه ها و كشش ها آزاد باشد كه خلق را به راهى ديگر نكشد و شتر حكومت را بر در خانه ى خويش نخواباند .
جمع اين آگاهى و آزادى مى شود همان عصمت كه ملاك انتخاب حاكم است و در هنگامى كه معصوم را نپذيرفتند ، كار ولى فقيه - آن هم فقيهى كه نشانه ها و علايمش را خود معصوم بيان كرده است - اين است كه اين زمينه ها را فراهم كند و به معصوم دعوت نمايد و پرچم او را برافرازد و با تربيت مهره هاى كارآمد و دگرگون كردن تلقى توده ها و تشكيل حكومت دينى ، زمينه ساز ظهور آن حضرت و
حكومت جهانى و فراگير او باشد .
در هر حال ، اين چنين طرحى مى شود طرح حكومتى تشيع و اين چنين طرحى با چنين بينش وسيع و مترقى ، سزاوار اين همه خون در تاريخ و اين همه شور و حماسه در جامعه ى انسانى است . ما امامت شيعه و طرح حكومتى تشيع را فقط اين گونه مى توانيم بفهميم و در اين جايگاه مى توانيم لمس كنيم . يك مساءله ى مهم اين كه اين حاكم را تحميل نمى كنند ، فقط در دسترس مى گذارند . اين تويى كه بايد آن را كشف كنى و بردارى . تويى كه براى استخراج نفت چراغت و سوخت كارخانه ها و ماشين هايت اين قدر كوشايى و كشف مى كنى و بهره برمى دارى ، بايد به خاطر نياز عظيم ترى كه نياز تو را در هستى تاءمين مى كنند و تو را و جامعه ات را از سطح دام پرورى بالا مى آورد ، بكوشى و براى اين كوشش مهره هايش را بسازى و افرادش را آماده كنى .
خدا براى انسانى كه در هستى طرح شده و با كل نظام رابطه دارد ، حاكمى انتخاب كرده و در دسترس گذاشته است و او را با ملاك عصمت يعنى آگاهى و آزادى همراه ساخته است تا در هر دوره ، آن ها كه مى خواهند به پا خيزند و مهره هايش را فراهم سازند .
امامت ، طرح آن هايى است كه در اين زندان نمانده اند و انسان را در جايگاه خودش طرح كرده اند و امام جلودار كسانى است كه جلوتر از زمان را
مى خواهند . چون امام براساس واقعيت هايى ، حكومت و رهبرى مى كند كه هنوز علوم انسانى آن را كشف نكرده اند و جلوتر از علم و جلوتر از زمان و آگاهى انسان است ؛ چون چنين امامى ضرورت دارد . پس وجود دارد و چنين امامى را تو بايد كشف كنى و چنان امامتى را تو بايد زمينه ساز باشى .
با اين بينش ، تولد چنين امامى يك ضرورت است ، حتى اگر تمامى تاريخ بر آن بشورند و تمامى قدرت ها و حكومت ها آن را نخواهند حكومت هايى كه در چارچوبه ى منافع خويش و يا در محدوده ى هفتاد سال دنيا حكمران هستند و انسان ها را به بيگارى كشيده اند و آن ها را تا سرحد يك جامعه ى دام پرورى به ابتذال كشانده اند و در مدارى بسته به چرخ انداخته اند .
اين امام ضرورت دارد . پس وجود دارد . پس متولد مى شود ، در حالى كه تمام قدرت ها و چشم هاى خليفه ى عباسى براى نابود كردنش بيدار نشسته اند؛ كه موسى در دامن فرعون بزرگ مى شود و در حقيقت ، فرعون هاى حاكم تاريخ ، خود زادگاه موساهاى تاريخ هستند . موساهايى كه حكومت محدود آن ها را درهم مى شكنند و انسان را در جايگاه خودش در هستى رهبرى مى كنند تا تمامى رابطه هاى انسان ، حساب شده و هماهنگ باشد . ما تولد چنين امامى را پيش از آن كه از دهان تاريخ و شهادت تاريخ بشنويم ، از شهادت همين ضرورت شنيده ايم و باور كرده ايم كه
انسان در اين هستى ، پيوند و رابطه دارد و به اين رابطه ها آگاهى ندارد . پس رسالتى مى خواهد و امامتى ؛ رسالتى كه قانون اين رابطه ها را بياورد و امامتى كه در هر نسل جلودار آن ها و امام زمان شان باشد .
كسانى كه اين گونه اضطرار به ولى را احساس كرده اند ، مى توانند از جان و مال خود در راه اين حق عظيم و پيمان الهى بگذرند و هستى خود را فداى امام كنند و هم چون ياران حسين عليه السّلام جلوى او سرخ و گلى ظاهر شوند؛(101) كه بدون ولىّ ، زندگى محدود و كور است و با او مرگ ، استمرار و حيات جاويد است . (102) اين بينش ، آثار زيادى دارد و نه تنها بر انتظار ما از حجت و انتظار ما براى حجت مؤ ثر است كه بر تربيت و اخلاق و سياست و حقوق و اقتصاد نيز تاءثيرگذار است و تربيت و اخلاق ديگرى را مى طلبد كه در جاى ديگرى بايد از آن گفت وگو كرد .
آيت اللّه جعفر سبحانى
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على خير خلقه و آله الطاهرين و لعنة اللّه على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين و ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لوكره المشركون .
از تاءسيس چنين گروه و مؤ سسه اى براى شناخت امام زمان (عج ) بسيار خوشحال و مسرورم . خداوند به آن كسى كه اين انديشه را مطرح و اين جمع را دعوت و مقدمات كار را فراهم كرده ، در دو جهان توفيق دهد
. شما مى دانيد كه امروز هجوم بر مساءله ى امام زمان (عج ) بيش از هر زمانى است ؛ چون انقلاب به نام ولايت فقيه انجام شده و ولايت فقيه هم شعبه اى از ولايت امام زمان (عج ) است . پس دشمنان به فكر افتادند به جاى اين كه با ولايت فقيه مبارزه كنند و اين شاخه را بزنند ، ريشه را بزنند . به هر حال ، اگرچه اين هجوم ها ضرر دارد ، ولى داراى فوايدى نيز خواهد بود؛ زيرا سبب مى شود ما در اصول عقايد خودمان بيشتر كار كنيم . يعنى همين طور كه در فقه بيشتر كار كرده ايم و تا حدّى فقه را شسته و رفته مطرح مى كنيم ، مى توانيم عقايد را هم به صورت شسته و رفته مطرح كنيم . در ميان پرانتز بد نيست اين تاريخچه ها را از ما بشنويد . ما مى ميريم و اين ها شنيده نمى شود . شيخ مهدى حكمى يكى از علماى پايين شهر قم بود . او پسرى داشت كه طلبه بود كه هم بحث آقاى بدلا بود . بالاخره از بيوت علم هم كسانى مصداق اين آيه مى شوند كه : يخرج الميت من الحىّ . او در سال 1322 شمسى كتابى به نام اسرار هزار ساله نوشت . اين كتاب در آن زمان خيلى صدا كرد و علماى تهران و شهرستان خواهان جواب دادن به آن شدند . چند نفر جواب نوشتند . در ميان آن ها ، جواب امام مرغوب بود و آن را انتخاب كردند . بعد آن طرف ، به امام
پيغام داده بود . خود حضرت امام خمينى قدّس سرّه به من فرمود ، كه وى به من پيغام داد كه من به اين شبهات معتقد نبودم ، ولى جوان ها اين ها را مطرح مى كردند . من هم ديدم كه شما [روحانيت ] عكس العملى نشان نمى دهيد ، اين ها را نوشتم و چاپ كردم تا شما حركتى كنيد و جواب اين ها را تهيه كنيد . [حالا اين عذر بوده يا نبوده ، معلوم نيست ] ، همين سبب شد كه كشف الاسرار مقدارى از شبهات را حل كرد . يعنى اگر آن كتاب نبود ، كشف اسرار نبود . بالاخره آفرينش شيطان ، مايه ى تكامل ماست . دشمن ، مايه ى تكامل است . اگر در شهر يك داروخانه باشد ، پيشرفتى در آن نيست . اما اگر دو داروخانه باشد ، رقابت هست . بالاخره اين كتاب ها سبب مى شود كه ما در مسايل عقيدتى بيشتر كار كنيم و فكر و مطالعه داشته باشيم . استادى داشتم به نام مرحوم آيت اللّه حاج محمد حسين خيابانى . ايشان به نقل از استادش ، مرحوم شريعت اصفهانى (كه استاد مرحوم آقاى بروجردى هم بود) گفت : (ما بايد بكوشيم همان گونه كه اخبار فقه منقّح شده است ، اخبار عقايد را هم منقح كنيم ، زيرا در ميان اين ها اسرائيليات ، مسيحيات ، مجوسيات و روايات غُلات هست ) . اين مساءله يكى از آرزوهاى آن مرد بزرگ بود . بنابراين از اين كه آقايان در ميان عقايد ، اين بخش مهم را به عهده گرفته اند
، تشكر مى كنم . اين جلسه هم يك نوع تقديرى است از آقايان . برگرديم به مبانى كلامى مهدويّت . ما همه را نمى گوييم . مقدارى را مى گوييم ، بقيه هم براى فرصتى ديگر بماند .
مبانى كلامى مهدويّت گاهى مبانى نقلى و گاهى مبانى عقلى است . مبانى نقلى به دو قسم از روايات برمى گردد؛ يك قسم احاديثى است كه روى اثنى عشر تكيه مى كند . اهل سنت اين روايات را خيلى خوب نقل كرده اند . نمى گوييم بهتر از ما ولى خيلى خوب نقل كرده اند . مسلم نيشابورى در جلد پنجم صحيح خودش ؛ باب الامارة اين روايات را به خوبى آورده است . البته بخارى هم آورده است . من اين روايات را در كتاب اضواء على عقايد الشيعة الامامية آورده ام .
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از وجود دوازده خليفه خبر مى دهد و تعبيراتش اين است : لا يزال الاسلام عزيزا(103) در جاى ديگر دارد : لا يزال هذا الدين عزيزا منيعا . (104) در جاى ديگر دارد : لا يزال الدين قائما(105) . در جاى ديگر مى گويد : لا يزال امر امتى صالحا : (106) يا : لا يزال امر هذه الامة ظاهرا حتّى يمضى فيهم اثنى عشر اميرا من قريش (107) حتى در جايى ديگر مى گويد : يليهم اثنى عشر خليفة كلهم من قريش و انّ عددهم كعدد نقباء بنى اسرائيل . (108) دوازده خليفه ، صفات و علايمى دارند . علايمشان اين است كه : لايزال الاسلام عزيزا ، منيعا ، قائما ، صالحا . اين دوازده
خليفه چه كسانى اند ؟ ظاهر اين است كه دوازده خليفه بعد از پيغمبر بايد پشت سرهم بيايد . در (تاريخ الخلفا) اين ها نقل شده است .
پرسش : روايت نمى گويد آنان پشت سر هم هستند ؟
پاسخ : برعكس ، در روايت آمده است : كم يملك من هذه الامة من خليفة ؟ فقال عبداللّه بن مسعود . ما سئلنى عنها احد منذ قدمت العراق قبلك . ثم قال : نعم و قد سئلنا رسول اللّه ، فقال : اثنى عشر كعدة نُقباء بنى اسرائيل (109) . نقباى بنى اسراييل مسلسل و پشت سر هم بودند . علاوه بر اين تشبيه ، اگر بين اين خلفا فاصله ى زمانى بود ، حضرت به آن اشاره مى كرد . ظاهر اين است كه ايشان گفته است : من دوازده نفر را براى دوازده نسل وضع كرده ام . يعنى نسل متصل مثل نقباى بنى اسراييل . منفصل بودن ، يك چيز غير عادى است . اگر چنين بود ، حضرت به آن اشاره مى كرد مى فرمود . همه قبول دارند كه متصل است ، ولى متحيّرند كه اين ها را چگونه تطبيق كنند . [مثلا] ، زمان خلافت معتصم عباسى خلفا از دوازده نفر بيشتر بودند . عجيب اين كه سيوطى چهار نفر را مى گويد و بعد به يزيد مى رسد و مى گويد نمى شود . بعد در معاويه هم ترديد مى كند . بعد بچه هاى عبدالملك و دو سه نفر از بنى عباس را مى آورد . در حالى كه ما مى دانيم هيچ كدام از اين صفات در آن
ها نبوده است . اساسا آن ها اين صفات را نداشتند . ما بايد دوازده نفرى را پيدا كنيم كه پشت سر هم بيايند به عدد نقباى بنى اسراييل و عزت و مناعت و عظمت داشته باشند . در تاريخ ، جز اين دوازده نفر پشت سر هم و مسلسل ، كسى نبوده است . ما بايد اين دوازده نفر را از غير اين ها بشناسيم . اين يكى از مبانى كلامى نقلى است . مبناى كلامى نقلى ديگر رواياتى است كه به طور مشخص درباره ى خود حضرت مهدى (عج ) مطرح شده است . بنابراين ، در مبانى كلامى منقول دو قسم روايات است ؛ يك قسم اثنى عشر است با اين صفاتى كه گفتيم . اين در روايات اهل سنت بود . اما در روايات شيعه ، نام حضرت را هم برده است . از جمله در حديث جابر . اكنون بهترين كتاب درباره ى ائمه ى اثنى عشر ، توسط اخوى آقاى آل طه نوشته شده و جامعه ى مدرسين چاپ كرده است . قبل از ايشان ، شيخ حر عاملى كتابى به نام المعجزات و اثبات الهداة دارد كه در آن جا هم ائمه ى اثنى عشر موجود است . ولى ايشان خيلى بهتر جمع كرده است . اين مجموعه ، روايات متواتر است . محال است كه مردم بنشينند و به دروغ چنين رواياتى را جمع كنند . بنابراين ، يك مبناى كار ، كتب حديثى اهل سنت و روايات ما است . از نظر اهل سنت ، اسمش نيست ولى از نظر اهل شيعه هست . چنان كه
در اين باب ، روايات متعددى است فقط روايت مشهورى كه از جابر نقل شده ، يك مشكل تاريخى دارد كه بايد حل كنيم چون جابر در سال 76 ه . ق فوت كرده و امام باقر عليه السّلام بعد از سال 94 ه . ق به امامت رسيده است . بايد گفت ظاهرا در ذكر دوران روايت ، اشتباه شده است . آن جا على بن حسين عليه السّلام است و اسمش امام باقر عليه السّلام آمده است . يا اين كه حضرت باقر عليه السّلام است ، ولى در زمان امامتش نيست .
پرسش : كدام حديث را مى فرماييد ؟
پاسخ : همان حديثى كه مى گويد جابر در كوچه هاى مدينه مى گذشت و به امام باقر عليه السّلام برخورد كرد و به آن حضرت گفت : يا محمدبن على ! پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله گفته است كه به شما سلام برسانم و لوحى را به آن حضرت داد . اين مساءله مقدارى ، مشكل تاريخى دارد . نمى گويم اين قابل حل نيست ؛ چون شما كه در اين وادى هستيد ، بايد اين را حل كنيد ، چون اين ماجرا در دوران امام على بن حسين عليه السّلام است و شايسته است كه جابر اين مساءله را با على بن حسين عليه السّلام در ميان بگذارد نه با امام باقر عليه السّلام . اين لوح را بايد به امام زمانش نشان دهد نه به فرزند امامى كه بعدها امام خواهد شد . پس ، نه رؤ يت را منكريم ، نه سلامش را ، ولى اين لوح را بايد
به على بن حسين عليه السّلام نشان مى داد . حالا اين با تحقيق به دست مى آيد .
يك سرى روايات به طور مشخص درباره ى حضرت مهدى (عج ) آمده است : (لولم يبق من الدنيا) . (110) مجموعه ى روايت هاى مربوط به حضرت مهدى (عج ) يا به نام است يا به صفات است . ولى در روايات اثنى عشر ، كلى است . اما مبانى كلامى عقلانى ، شما مى دانيد كه عقل نمى تواند هيچ وقت فرد مشخصى را برساند . ما نمى توانيم ، روى فرد برهان عقلى اقامه كنيم . برهان عقلى روى كلى اقامه مى شود . پس قهرا بايد فرد آن را پيدا كرد . يكى از مبانى برهان عقلى اين است كه نبوت و امامت ، يك فيض معنوى است . از نظر كليميان ، با مرگ موسى اين فيض و ارتباط بشر با عالم بالا قطع شده است . بعد از فوت موسى وحى اى نيست . در جامعه فردى نيست كه بين خدا و بشر مستقيما رابط باشد . در مقابل ، مسيحى ها گفته اند كه اين فيض تا زمان حضرت مسيح عليه السّلام باقى است . البته منظور ما از مسيحيان ، پروتستان ها هستند؛ چون كاتوليك ها ، مسيح را خدا مى دانند . پروتستان ها مى گويند اين ارتباط بشر از نظر وحى باقى بوده ، ولى با به دار آويختن مسيح قطع شده است . مسلمانان هم مى گويند كه اين فيض تا وجود پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله باقى است . اهل سنت مى گويند
كه اين فيض معنوى كه در لباس نبوت و امامت بود ، با فوت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله قطع شد . پس ارتباط بشر با عالم بالا قطع شد .
حال سؤ ال اين است كه مگر خلف بدتر از سلف است ؟ آيا خلف از نظر كمالات ، از سلف ، كم تر است ؟ چرا خدا چنين فيضى را به آن ها داده ، اما اين فيض را به ما نداده است ؟ مگر ما از آن ها كم تر هستيم ؟ شيعه ى اماميه اين مشكل را حل كرده است . ارتباط به صورت نبوت نيست ، كه رسالت ، تكاليف و دين جديدى باشد . بلكه فيض الهى به واسطه ى انسان كاملى بر قرار است و از طريق اين انسان كامل به بشر مى رسد ، و امروزه آن واسطه حضرت حجت (عج ) است . مرحوم علامه طباطبايى قدّس سرّه اين برهان را از فرد مسيحى به نام پروفسور كُربَن نقل كرده است كه با ايشان مناظره مى كرد و هر پانزده روز به تهران مى رفت . اين مطلب يادم نيست در نوشته ها باشد ، ولى به طور شفاهى از ايشان براى ما نقل كردند و خيلى از اين بيان لذت مى برد . البته در اين جا شلوغ نشود كه بگويند : پس شما مى گوييد كه خاتميت نيست . نه خاتميت هست ، ولى نبوت مختومه است . بلكه جامع امامت در نبوت هم وجود دارد . منتها بايد انسان كاملى ، رابط باشد كه بتواند بشرهايى را تربيت كند ، به عقيده ى
شيعه ، رابطه به وسيله ى او باقى است ، ولى به عقيده ى آن ها ، مختومه است . اهل سنت و كسانى كه منكر وجود چنين امامى هستند ، در مقابل اين سؤ ال مانده اند : كه چرا خلف ، بايد از اين فيض محروم باشد ، در حالى كه خلف از سلف كم تر نيست ؟ مسلما كمالاتى كه الان خلف دارد ، هيچ وقت بنى اسراييل و قوم شعيب و نوح و هود نداشته اند . ما مى گوييم اين كمالى كه در امت اسلامى هست ، باقى است ، ليك نه در لباس نبوت و رسالت ، بلكه در لباس امامت .
برهان عقلى ، شخص امام زمان عليه السّلام را ثابت نمى كند ، بلكه روى كلى كار مى كند . بنابراين ، امامت بعد از حضرت مهدى عليه السّلام ، دوره ى جديدى دارد . اين بناى خوبى است ، ولى به شرط اين كه انسان عارفى باشد كه اين ها را بچشد . خيلى ها عرفان و فلسفه را مى خوانند و مى گويند ، اما نچشيده اند . اگر انسانى باشد كه اين ها را چشيده باشد و ارتباط انسان با خدا را بداند و مقام امام را در جامعه درك كند ، خيلى حرف است .
پرسش : حضرت ادريس و عيسى عليهم السّلام كه نمرده اند ، آيا واسطه ى فيض نيستند ؟
پاسخ : درباره ى حضرت ادريس عليه السّلام ، ما هيچ دليلى براى حياتش نداريم . حضرت مسيح عليه السّلام هم در جامعه نيست : رفعه اللّه اليه . (111) ما كسى را
مى خواهيم كه در جامعه باشد . خضر ، نبى نبود ، ولى انسان صالحى بود . اما اين كه خضر هم الان زنده است ، قطعى نيست . البته منافاتى ندارد دو تا باشد ، ولى بر وجودشان ، قطع نداريم . شما اين متن را در الميزان مطالعه بفرماييد : در تفسير آيه ى قال انى جاعلك لناس اماما . (112) مى گويد : اين طور نيست كه امام زمان عليه السّلام فقط به درد آن زمان بخورد و الآن لازم نباشد . در حالى كه الآن هم فيض امام از نظر افاضه ى قلوب و هدايت رساندن كمتر از آن زمان نيست . پس منظور اين نيست كه ايشان را فقط براى آن زمان نگاه داشته ايم . الآن از او استفاده نمى كنيم . در روايات واژه اى به نام ابدال هست . به آن ها كه تربيت يافته ى همين امام هستند ، ابدال مى گوييم . آن ها كسانى هستند كه تحت تربيت حضرت هستند . حضرت در قلوب شان ، تصرف مى كند و ارواح شان را تكامل مى بخشد . آن ها با امام در ارتباط هستند . البته هر كسى كه بگويد من با امام مربوطم ، دروغ است . ارتباط با امام زمان عليه السّلام به اين آسانى نيست كه در اين كتاب ها به عنوان ملاقات با امام زمان عليه السّلام مى نويسند . اين ها درست نيست . اما ابدال درست است ؛ شخصيت هايى كه تحت تصرف و هدايتند .
در روايت دارد كه كميل در عراق بود ، ولى حضرت در او
تصرف مى كرد . ام سلمه مى گويد : پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله درباره ى كميل با على عليه السّلام بسيار سخن مى گفت كه ما چنين صحابه اى در آينده خواهيم داشت . البته بايد بگويم نبايد فريب هر مدعى را خورد . كسانى كه به اين مقام برسند ، كَتوم هستند و به كسى نمى گويند . اين كارها كه جلسه اى تشكيل دهيم و جايى را براى آقا امام زمان عليه السّلام خالى بگذاريم و . . . درويشى است . اين ها را باور نكنيد . شما برهانى و عقلانى باشيد . چند نفر به جماران آمده بودند كه : آقا ! ما با حضرت ارتباطى داريم و اجازه بدهيد كه ما با امام ملاقات بكنيم . ايشان گفته بود : من كتابى دارم كه گم شده است . جاى آن را از ايشان بپرسيد . آن ها هم رفتند و ديگر نيامدند . من فكر مى كنم كه ديوان ايشان بوده است . امام ديوانى داشت . حال چه كسى برده بود ، معلوم نيست . پس به اين زودى باور نكنيد . البته پاكدامن هاى بسيارى هستند كه ملاقات مى كنند .
در هر حال ، چرا خدا اين فيض را به سلف داد ، ولى به خلف نداد تا انسان كاملى در ميان جامعه باشد و اين جامعه را تربيت الهى و معنوى كند . آيا بودن در چنين فيضى بهتر است يا خير ، نبودنش بهتر است ؟ مسلما بودنش بهتر است . چرا آن را به آل موسى دادى ، به آل فرعون
دادى ، ولى به ما ندادى ؟ حال آن كه در ميان ما ، شيخ الرئيس است . شيخ اشراق است . ميرداماد است . فقها و بزرگان هستند .
پرسش : آيا با تكامل علم ، ما به چنين چيزى نياز داريم ؟
پاسخ : علم در مسايل صنعتى پيشرفت كرده ، ولى علم در الهيات عقب رفته است . اگر الهيات مسيحى را ببينيد ، مى فهميد كه با الهيات ما قابل قياس نيست . شما فكر مى كنيد الهيات در فرانسه پيش رفته است ؟ بله ، از نظر فرش بافى ، صنعت ، هواپيما و . . . پيشرفت كردند ، ولى از نظر معنويت پيشرفت نكردند .
برهان دوم درباره ى امام زمان عليه السّلام ، قاعده ى لطف است . اين غير از اولى است . اولى اين بود كه وجود امام زمان عليه السّلام فيضى است كه در ميان سلف بوده است ، پس چرا در خلف نباشد ؟ چه شد كه براى آن چنان موجوداتى ، چنان كمالى بفرستد ، ولى براى ما نفرستد شما چه طور آن گُل خوش بو را به آن ها داديد ، ولى به ما نداديد .
در واقع ، اين منع فيض است . علت مى خواهد . آيا ما نالايقيم ؟ نالايق نيستيم ؟ شايستگى ما اگر بيشتر نباشد ، كمتر نيست . پس بفرماييد اين با عدل الهى يا با لطف الهى سازگار نيست .
پرسش : آيا نمى شود گفت كه ما الآن از هدايت الهى بى نيازيم ؟
پاسخ : اگر از هدايت هاى الهى بى نياز بوديم ، پس اين همه اختلاف
چيست ؟ بعد از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هيچ فرعى وجود ندارد كه در آن ، اختلاف نباشد . اگر نيازى نبود ، بايد وحدت كلمه بود . در حالى كه روز به روز دايره ى اختلافات بيشتر مى شود . اين معنا بايد طورى باشد كه بشر بگويد من آن قدر به تكامل رسيده ام كه به هدايت الهى نيازى ندارم . بقيه اش را با عقل مى روم . البته ما نمى گوييم كه وجود امام ، علت تامه ى رفع اختلاف است . طرف هم بايد قابليت داشته باشد . آن ها كه نادان و متعصبند و امام را زندانى مى كردند ، در اين ميان ، تقصير صاحب خانه چيست ؟ آن چه از نظر عقل بايد در اختيار بشر بگذارد ، گذاشته است . مثل اين است كه من دبيرستانى ، بيمارستانى ، طبيبى ، معلمى ساخته ام ولى بچه ها از آن بهره اى نمى برند . هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست .
و اما برهان لطف از زمان مرحوم كلينى قدّس سرّه و صدوق قدّس سرّه به اين طرف نقل است . مرحوم شيخ اسداللّه تسترى كتابى به نام كشف القناع عن حجية الاجماع دارد كه سنگى چاپ شده است . در آن جا برهان لطف را مفصل بحث مى كند . عصاره ى آن را در جلد سوم كتاب المحصول آورده ام . ديگر كتاب ها مانند بحار و كتاب هاى كلامى هم اين بحث را دارند . ولى تسترى دقيق و جامع بحث كرده است ، به گونه اى كه
قبل و بعد از آن ، چنين جامع نديده ام .
قاعده ى لطف ايجاب مى كند كه در ميان جامعه ى ما ، امامى باشد كه محور حق و باطل بوده و جامعه را از خطاى مطلق باز بدارد . از همين رو ، مى گوييم اجماع حجت است . قاعده ى لطف به اين معناست كه رييسى در ميان مردم باشد و رييسى كه نمى تواند نسبت به جامعه ، بى تفاوت باشد . اگر همه ى آن ها بر بت پرستى جمع شوند و او حرف نزند يا براى شرك جمع شوند و حرف نزند ، مى گويند قاعده ى لطف تمام نيست . اصل معنا اين است كه بايد در ميان جامعه ، يك انسان كامل و رييس مطلقى باشد و مراقب جمعيت ، باشد كه اين ها به طور مطلق ، گمراه نشوند . همين اندازه كه بر گناه و خلاف و باطل ، اجماع نكنند ، براى ما كافى است . اگر تفصيل آن را بخواهيد ، در كشف القناع عن حجتية الاجماع است كه دوازده برهان براى قاعده ى لطف آورده است . اگر مختصر آن ها را مى خواهيد ، در جلد سوم المحصول است .
عقل مى گويد : امكان اين براى خدا هست و هيچ مانعى هم ندارد . از همين طريق ، اجماع را حجت دانسته است . راه مبانى كلامى مهدويّت از اين طريق و اين معنا ايجاب مى كند كه در هر زمانى بايد امامى وجود داشته باشد؛ چون اختلاف بشر هميشگى است . حال كه اختلاف بشر هميشگى است ، بايد يك ميزان
الحق و الباطل باشد كه دست كم اجماع بر باطل نكنند . و اگر پيغمبر اكرم فرموده : لا تجتمع امتى على الضلال ، اگر صحيح باشد براى همين است . در واقع يك نفر كاملى در ميان ما هست كه نگذارد .
حال به يك مبناى كلامى منقول (113) ديگر مى پردازيم كه مى تواند در مهدويّت نوعى ، مفيد واقع شود . گرچه مهدويّت نوعى از نظر ما باطل است و ما معتقديم مهدويّت در شخص حضرت مهدى (عج ) مجسم است . آن مبنا اين است كه ما در قرآن مى بينيم كه خدا ، دو نوع ولىّ در ميان مردم دارد؛ ولىّ ظاهر و ولىّ مخفى . چنان اين ولىّ ، مخفى بوده كه حتى نبى رسمى ، آن را نمى شناخته است . داستان سوره كهف را بنگريد . البته ما خضر را نمى گوييم ؛ چون خضر در قرآن نيست . مصاحب موسى را مى گوييم . آن جا مى بينيم كه حضرت موسى عرض مى كند : پروردگارا ! يك نفر براى من برسان كه من از او بهره بگيرم . وقتى موسى خدمت او مى رسد ، مى گويد : من آمده ام ، على ان تعلمن مما علمت رشدا(114) بى كار هم نبوده است . فقط براى بعد هم ذخيره نشده است ، در همان زمان هم فعاليت داشته است . شايد او دو سه ساعت بيشتر با حضرت موسى نبوده ، ولى در همين دو سه ساعت ، خدمات عظيمى براى جامعه كرده است . كشتى را نجات داد . البته جورى سوراخ كرد كه صاحب
كشتى نديد . اگر ديده بود كه نمى گذاشت تصرفى كند . اين كشتى هم خالى نبود؛ چون كشتى اى كه مى خواهد راه بيافتد ، خالى نيست . زورق هايى بود كه مى رفت . او به گونه اى سوراخ مى كند كه آب مى گيرد ، ولى غرق نمى كند . بين سوراخ كردن تا اين كه ملك ببيند ، چند كيلومتر بُعد فاصله داشته است . مى خواسته آب بالا بيايد و ملك كشتى را ببيند كه پر از آب است و بگويد : اين به چه درد مى خورد ، ولش كن . اين چه ولىّ غايبى است كه موسى هم نمى شناسد . مساءله ى كشتن آن پسر كه از حيطه ى فكر ما بيرون است . آخر چگونه قصاص قبل از جنايت ممكن است ؟ البته ما به همه ى اين ها جواب گفته ايم . در اين هم تصرّفى كرد و موسى هم متحيّر شد كه : شما آدم مى كشى ؟ اءقتلت نفسا زكية بغير نفس لقد جئت شيئا نكرا . (115) از نظر موسى كه آن مقام را نداشته ، مشكل است . ديوار را ساخت : تحته كنز فاراد ربك ان يبلغ اشدهما . . . الى آخر . (116)
در تاريخ انبيا ، دو نوع ولىّ بوده ؛ ولىّ ظاهر و ولىّ غايب . ما نديديم يك سنّى به اين ولايت اشكال كند . و حالا آيا اين مساءله دليل بر افضليت مصاحب موسى بر موسى است يا اين كه موسى افضل است ، امّا آن ولىّ يك ولايت خاص داشته است ؟ كلمه اى
امام اميرالمومنين على عليه السّلام در نهج البلاغه دارد به اين مضمون : اللهم لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهودا او خائفا مغمورا . (117) كلام حضرت معلوم مى كند كه اين يك چيز استمرارى بوده است . حالا قرآن يكى را براى ما خبر داده است كه همان داستان مصاحب موسى باشد . چه مانعى دارد كه الا ن حضرت مهدى جزء اولياء باشد مانند مصاحب موسى . بى كار هم نيست ، بلكه شب و روز كار مى كند .
در آخر ، يك قصه ى كوچكى براى شما بگويم . ما در تهران مركزى به نام دارالتحفيظ القرآن الكريم داريم . من ديدم در شيعه ، يك نقيصه اى هست . آمديم در سال 1350 ، اين دارالتحفيظ را در خيابان ايران ، پشت مجلس فعلى تاءسيس كرديم . 18 تا قارى را تربيت كرده بودم كه الان قارى هاى معروفى شده اند . سال 1356 گفتيم كه اين ها را براى عمره به مكه ببريم . حدود دو يا سه جزء قرآن را حفظ كرده بودند . از عبدالباسط و منشاوى ، تقليد مى كردند . من هم گفتم حالا كه مى روم عمره يك مقدار كتاب ببرم . كتاب هايى با قطع كوچك را در چمدانم جمع كردم . اين 18 نفر را هم همراه خود برده بودم كه اين ها را ببريم تا در مكه و مدينه و مدرسه و تلويزيون و راديو ، قرآن بخوانند . زمان شاه بود و روابط هم آن موقع بد نبود . به جدّه رسيديم و هواپيما بالا بود .
گفتم : من بروم پايين ، اين كتاب ها را از ما مى گيرند . همان جا گفتم : يارب المهدى ! خودت كتاب هاى ما را نجات بده . آمديم و من به هر كدام از اين بچه ها گفتم : چمدانها را ببريد از آن گمرك رد شويد . همه رد شدند و من اين طرف مانده بودم . همه تعجب مى كردند كه چرا آقا نمى آيد ما را سوار ماشين كند و ببرد ؟ من ديدم كه ديگر بايد اين چمدان ها را ببرم . كشيدم و آوردم روى سكو گذاشتم . مى خواستم باز كنم كه ماءمور كه گچى در دست داشت (براى ضربدر زدن به عنوان علامت كنترل ) گفت : اين ديده شده است . ضربدر را ببين . ديدم روى چمدان ، ضربدر خورده است . اين را كس ديگر ديده ، دو سه نفر ماءمور كنترل بودند . اين تصرفات هست ، چه از جانب خود حضرت يا ابدال و دوستان حضرت .
اين ها همان مبانى است كه تا اين جا عرض كرديم . بله ، ممكن است يك امام ظاهرى باشد ، ولىّ غايبى هم باشد . مانعى ندارد . من اين را فقط براى اين آوردم كه گاهى ، نبى هم ولىّ غايب را نمى شناسد و در جامعه اثر مى گذارد . پس مبانى نقلى ما دو تا شد ، با اين تكمله اى كه در آخر گفتيم تا يك مقدار براى آقايان شيرين تر باشد .
نكته اى در پايان عرض كنيم و بحث مبانى در اين مجلس تمام شود ، مساءله ى
غايت است . جهان براى چه خلق شده است ؟ فعل خدا بى غايت نيست . اين را به آن مبانى عقلانى امام زمان (عج ) اضافه مى كنيم كه در واقع بيان سوم خواهد شد . اشاعره معتقدند كه افعال خدا غايت ندارد؛ چون اگر غايت داشته باشد ، محتاج مى شود كه براى غايت ، آن كار را انجام دهد . ولى معتزله و اماميه معتقدند كه فعل خدا بدون غايت نمى تواند باشد . اگر بدون غايت باشد ، عبث لازم مى آيد . افحسبتم انما خلقناكم عبثا . (118) اشتباه اشاعره اين است كه خيال مى كنند غرض به فاعل بر مى گردد . ولى نمى دانند كه گاهى غرض عايد بر فاعل نيست . غرض ، غرض خود فعل است . فعلش بى غرض نيست ، نه اين كه خود خدا غرضى داشته باشد . فرق است بين اين كه بگوييم خدا غرض دارد؛ چون آن وقت تكامل لازم مى آيد و نقص دارد . يك موقع مى گوييم : فعلش عبث نيست . بشر را آفريده است تا از نطفه به كمال برساند و اين كمال ، غرض فعل است نه غرض فاعل . آقايان چون فلسفه خوانده اند ، مى دانند كه اگر غرض به فاعل برگردد ، نشانه ى نقص فاعل است . اما اگر به فعل برگردد اين نقص نيست . ما كه در خدا قائل به اغراض هستيم ، مى گوييم : غرض ، غرض فعل است نه فاعل . ليخرج الفعل من العبثية . اين جهان براى كه آفريده شده ؟ اين جهان براى
حيوانات درنده ، كمالى نيست . مسلما كمال بايد يك كمال عقلانى باشد كه فاعل آن فعل ، خدا باشد و آن را درك كند . خلاصه ، يك موجود كاملى باشد . فعلا اين موجود كامل در روى زمين ، بشر است . البته همه ى بشر نمى توانند غرض خدا باشند؛ چون بين اين بشر ، افراد غاصب و درنده خيلى است . مثلا صدام . آيا مى توانيم بگوييم كه غرض از فعل خدا ، صدام است ؟ ناچار بايد بگوييم جهان براى انسان كامل خلق شده است . انسان كامل هم مراتب دارد . هم ممكن است مرتبه ى ضعيفه اش ، هدف باشد . هم ممكن است مرتبه ى قويه اش . ولى اگر مرتبه ى قويه اش ممكن است ، چرا خلق نكند ؟ منتها اگر دنيا با غايت باشد و فعل خدا غايتى باشد ، بايد اين جهان در دامن خود ، انسان كاملى را پرورش دهد؛ چون جهان براى او خلق شده است . اگر مى گويد : سخرلكم ما فى السموات و ما فى الارض . (119) مانع ندارد لكم بگويد . مثل اين است كه درباره ى بنى اسراييل مى گوييد : و جعلكم ملوكا . (120) بنى اسراييل كى ملوك شدند ؟ بنى اسراييل دو سه تا ملوك شدند ، ولى به همه شان مى گويد : و جعلكم ملوكا . فعل را به همه نسبت مى دهد . اين و سخرلكم هم انسان هاى پاكدامن و كامل اند كه بقيه در پرتو آن ها نان مى خورند . انسان كامل ، مراتب دارد
. مرتبه ى كاملش ، مرتبه ى امامت است . اگر معصوم اين گونه نباشد ، فعل يا غايت ندارد يا اين كه غايت كامل ندارد ؟ لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر . (121) طبيعتِ آدم را تكريم بخشيد ، ولى گاهى بشر از اين تكريم بهره نگرفت . خودش را در اسفل سافلين قرار داد . چكيده ى سخن اين كه در اين مجلس ، سه برهان عقلانى را براى مهدويّت بيان كرديم . اول اين كه فيض معنوى است و محروميت ما ظلمى بر ماست . دوم ، قاعده ى لطف . سوم ، انسان كامل غرض آفرينش است . (البته غرض از فعل است ، نه غرض از فاعل ) .
پرسش : آيا هر خلقتى كه صورت مى گيرد ، لازم است انسان كاملى باشد ؟
پاسخ : بله . خلقت ادامه دارد ، خلقت انتها ندارد . مسلما هر خلقتى كه صورت مى گيرد ، بدون غايت نيست ، مگر اين كه عالم منظومه ى شمسى فرو نشيند . سه بيان هم درباره ى مبانى كلامى نقلى طرح شد . يكى ، روايات اثنى عشر با آن شرايط كه گفتيم . دوم ، رواياتى كه درباره ى خود حضرت مهدى (عج ) است . سوم ، وقتى به قرآن و كلام حضرت مهدى (عج ) مراجعه مى كنيم ، مى بينيم كه هميشه اولياء ظاهر نبودند . گاهى ظاهر و گاهى مخفى بوده اند . هيچ مانعى ندارد كه امام زمان (عج ) جزو اولياى مخفى باشد .
به هر حال ما بايد خيزش علمى بيشترى درباره ى
حضرت ولىّعصر(عج ) داشته باشيم . هم از نظر تاريخ ، هم از نظر آيات و روايات و بيشتر از نظر تاريخ . اين نه به معناى اين است كه گذشتگان ما كوتاهى كرده اند . بينى و بين اللّه ، در قرن چهارم كه شيخ صدوق قدّس سرّه ، كمال الدين را نوشته ، پاسخ همه ى اين شبهات در آن جا هست . بعدها هر كسى ، هر چه نوشته ، از او گرفته است . شيخ طوسى هم كتاب الغيبة خود را از او گرفته است . او اساس را آورده است . اخيرا هم كتاب منتخب الاثر در آمده كه كتاب خوبى است .
پرسش : آيا ما به امام ، اضطرار داريم ؟
پاسخ : اگر گفتيم امام ، غايت فعل است ، قطعا اضطرار است . فعل بدون غايت ، لغو است و كار لغو از خدا سر نمى زند .
پرسش : مى توان گفت ؛ امامى هست مثلا آبى وجود دارد ، اما من تشنه ام نيست ؟
پاسخ : چنين خيال نمى كنم ، امروزه نه تنها ما ، كه جهان هم تشنه است . به جهت اين كه غايت اين جهان ، امام زمان (عج ) است و اگر اين غايت نباشد ، جهانى نيست . آن روايات كه مى گويد : بيمنه رزق الورى ، (122) به اين معناست كه اين ها غايت فعل اند . جهان تشنه هست يا نيست ، دليل نمى شود . جهان ، تشنه ى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هم نبود . عرب ها مى گفتند : برو ، ما
تشنه نيستيم ، با اين حال ، خدا او را فرستاد . گاهى شما خود را نمى شناسيد و اشتهاى كاذب را با اشتهاى صادق مخلوط مى كنيد . عرب ها مى گفتند : ما نيازى نداريم . شما جايى ديگر برويد . كما اين كه به حضرت لوط گفتند : اگر اين كار را نكنى ، ما تو را از اين كشور بيرون مى كنيم يا تو را رجم مى كنيم . اشتها نداشتن ، دليل بر بطلان نيست . ما نيازهاى خودمان را نشناخته ايم .
السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته .
مجيد حيدرى نيك
گفتم كه روى ماهت از ما چرا نهان است ؟
گفتا : تو خود حجابى ، ورنه رخم عيان است
گفتم كه از كه پرسم جانا نشان كويت ؟
گفتا : نشان چه پرسى ، آن كوى بى نشان است
راستى ! انتظار چيست ؟ چرا اين قدر به آن سفارش و پيرامونش گفت وگو شده است ؟ تو پيام انتظار را نه تنها از لابلاى امواج بلند كلام مهربان رسول صلّى اللّه عليه و آله و نسيم رساى سخنان بى همتاى على عليه السّلام - كه پدران امّت لقب گرفته اند(123) - مى شنوى ، بلكه صداى هر يك از معصومين عليهم السّلام ضمير هشيار تو را با ضرورت و اهميّت آن آشنا مى كند .
زمانى مى توانيم معناى انتظار و حقيقت آن را درك كنيم كه بدانيم و لمس كنيم امام زمان (عج ) را براى چه مى خواهيم قبل از اين كه معرفت به مهدى موعود پيدا كنيم ، يك پيش فرض لازم و ضرورى است و آن اين
است كه او را براى چه مى خواهيم و اصلاً چه ضرورتى به وجود او مى باشد . در واقع تا نسبت به اين مساءله تشنه نشويم ، به حقايق آن دسترسى نخواهيم داشت . مادامى كه اين عطش انتظار و اين احساس نياز و به تعبير زيباى معصومين ، عليهم السّلام اضطرار و افتقار به حجت و امام عصر (عج ) شكل نگيرد ، به دنبال حضرتش نخواهيم رفت و د رانتظار ظهورش حركتى نخواهيم داشت كه :
آب كم جو ، تشنگى آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پَست
از اين رو مناسب است نگاهى دوباره به مقوله انتظار داشته باشيم . ما در اين بازخوانى مرورى خواهيم داشت بر عناوين زير :
1 - حقيقت انتظار
2 - ضرورت انتظار
3 - ابعاد انتظار
4 - ريشه هاى انتظار
5 - آداب انتظار
6 - آثار انتظار
7 - پايان انتظار
اگر مفاهيم صحيح واقعى واژه ها درك شود ، اشتباهات و سوء تفاهماتى كه در شناخت مذهب و اهداف آن براى عده اى پيش آمده يا مى آيد ، مرتفع و اهداف واقعى مكتب ، روشن مى شود . از جمله مفاهيمى كه برداشت هاى مختلفى از آن شده ، انتظار ظهور و فرج مهدى موعود (عج ) است . به همين خاطر شايسته است با كمى تاءمل و درنگ ، در اين زمينه ، كنكاشى داشته باشيم . انتظار از نظر ريشه ى لغوى ، (124) به معناى درنگ در امور ، نگهبانى ، چشم به راه بودن و نوعى اميد داشتن به آينده ، تعبير شده است . آن چه با مراجعه به كتب لغوى معلوم
مى شود ، اين است كه انتظار يك حالت روانى به همراه درنگ و تاءمل است . اما از اين معنا مى توان دو نوع برداشت كرد . يكى اين كه ، اين حالت روانى و چشم به راهى ، انسان را به عزلت و اعتزال و انزوا بكشاند و منتظر ، دست روى دست بگذارد ، وضعيت فعلى را تحمل كند و به اميد آينده ى مطلوب ، فقط انتظار بكشد .
برداشت ديگر ، اين است كه اين چشم به راهى و انتظار باعث حركت ، پويايى و اقدام و عامل عمل و آمادگى وسيع تر گردد . اينك سؤ ال اين است كه كدام يك از اين دو معنا ، مراد و مقصود بزرگان و رهبران دينى است ؟ با مراجعه به متون روايى ، مشاهده مى شود كه معصومين عليهم السّلام خيلى روشن و صريح با ارايه ى تصويرى مناسب از انتظار ، روى برداشت اول ، خط بطلان كشيده و براى اين كه هرگز آن معنا به ذهن مخاطب خطور نكند ، به قسمت مهم و اساسى مفهوم انتظار اشاره كرده اند كه انتظار ، عمل است ، آن هم افضل و بزرگ ترين اعمال (125) يا عبادت است ، آن هم محبوب ترين عبادت و عمل . (126) اساسا اين يك قاعده ى عقلى و منطقى است ؛ آن كس كه وضعيت موجود را نمى پذيرد و تحمل نمى كند ، در انتظار گشايش است : من انتظر امراً تهيّاء له .
بنابراين ، بعضى كه انتظار را خاموشى و گوشه گيرى و اعتزال و مذهب احتراز(127) معرفى كرده اند و
بدين وسيله ، آن را مورد هجوم قرار داده اند ، به خطا رفته اند؛ چون حقيقت انتظار را درك نكرده اند و تيرى در تاريكى انداخته اند . كما اين كه آن ها كه انتظار را مذهب اعتراض (128) معرفى كرده اند ، آن هم اعتراضى كه از سقيفه و از زبان على عليه السّلام آغاز شد ، به بى راهه رفته اند . در برابر اين نگاه ، دو پرسش مطرح است . اول اين كه ، دامنه ى اين اعتراض تا كجاست ؟ تا رفاه ، تا عدالت ، تا عرفان ، تا آزادى ، تا شكوفايى و تكامل و يا . . . . دوم اين كه ، پى آمد اين اعتراض ، چيست ؟ چه بارى بر دوش منتظر مى گذارد و اين نفى با چه اثباتى همراه مى شود ؟ در مورد پرسش اول بايد بگوييم كه آرمان هاى دينى از تكامل و شكوفايى استعداد آدمى ، بالاتراست ؛ چون زمانى كه انسان به تكامل هم برسد ، باز مساءله اين است كه مى خواهد در چه جهتى مصرف شود ؟ رشد يا خُسر ؟ اين دو مساءله ى اساسى بعد از تكامل و شكوفايى است . پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده اند :
الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه . (129)
مردم معدن هستند مثل معدن طلا و نقره .
استفاده از معادن ، سه مرحله دارد : اول ، كشف ؛ دوم ، استخراج ؛ سوم ، شكل دادن . تا اين جا مرحله ى كمال و شكوفايى است ، اما اين آهن شكل گرفته كه مثلا
به شكل اتومبيل درمى آيد ، جهت مى خواهد . پس مرحله ى چهارم ، جهت يابى اين معدن ، اين انسان است . جهت به سوى كيست ؟ به سوى پايين تر از خود و رضايت به زندگى حيوانى و همين حيات دنيوى ؟ (130) اين تنزل است . انسان با كم ترين مقايسه درمى يابد كه از حيوانات بالاتر است . در نتيجه ، هدفى برتر مى يابد؛ حركت به سوى بالاتر از خودمان . اين تحرك است ، رشد است . بالاتر از من كيست ؟ لابد آفريننده ى انسان كه حاكم و خالق هستى است . (131) و امامت ، هدايت گر اين حركت و سير صعودى است كه بعد از مقام رسالت ، به اين مهم مى پردازد و اكنون عَلَم اين حركت را بايد در دستان پرمهر مهدى موعود عليه السّلام جست وجو كرد .
در مورد پرسش دوم هم بايد گفت منتظر مهدى ، آماده است و براى سلطان و تسلط مهدى عليه السّلام زمينه سازى مى كند ، چنان چه در حديث آمده است : و يوطئون للمهدى سلطانه . (132)
اهميت اين آمادگى و زمينه سازى را در پيام صادقانه ى امام صادق عليه السّلام مى توان جست وجو كرد كه در آن ، به حداقل آمادگى ، اشاره شده است :
ليُعدّن احدكم لخروج القائم و لو سهما فان اللّه اذا علم ذلك من نيته رجوت لان ينسى فى عمره حتى يدركه و يكون من اعوانه و انصاره . (133)
بايد هركدام از شما براى خروج قائم ، آمادگى پيدا كند ، اگر چه با تهيه كردن يك تير
باشد؛ چون وقتى خداوند ببيند كسى به نيّت يارى مهدى عليه السّلام اسلحه تهيه كرده است ، اميد است كه عمر او را دراز كند ، تا ظهور او را درك كند و از ياوران مهدى عليه السّلام باشد .
از طرفى مهم ترين لقب پيشواى منتظر ، (قائم ) است كه براى احترام هنگام شنيدن آن ، قيام لازم است ، ليكن حكمت اجتماعى اين احترام نيز ما را به معناى حقيقى انتظار رهنمون مى سازد و در واقع ، انسان منتظر با اين حركت خود مى خواهد نشان دهد كه در حال آمادگى براى قيام و مبارزه و جهاد است . (134) بعضى به اشتباه فكر مى كنند كه همه ى كارها خود به خود و بدون زمينه سازى و آمادگى درست مى شود . در حالى كه هيچ گاه بناى عالم بر اين استوار نبوده كه كارها خود به خود درست شود و بدون هيچ رنجى و جهادى ، مشكلات بشريت حل شود . جملات حكيمانه ى امام باقر عليه السّلام در اين مورد ، جالب توجه است :
. . . قلت لابى جعفر عليه السّلام : انهم يقولون : ان المهدى لو قام ، لاستقامت له الامور عفوا و لا يهريق محجة دم ، فقال : كلا ، و الذى نفسى بيده ، لو استقامت لاحدٍ عفوا لاستقامت لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حين اءدميت رباعيته و شبّح فى وجهه كلاّ و الذى نفسى بيده حتى نمسح نحن و انتم العرق و العلق . ثم مسح بجبهته . (135)
. . . به خدمت امام محمد باقر عليه السّلام عرض كردم
: مردم مى گويند چون مهدى قيام كند ، كارها خود به خود درست مى شود و به اندازه ى يك حجامت ، خون نمى ريزد . فرمود :
هرگز چنين نيست . به خداى جان آفرين سوگند ! اگر قرار بود كار براى كسى ، خود به خود درست شود ، براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درست مى شد ، هنگامى كه دندانش شكست و صورتش شكافت . هرگز چنين نيست كه كار خود به خود درست شود . به خداى جان آفرين سوگند ! كار درست نخواهد شد تا اين كه ما و شما در عرق و خون غرق شويم ) . آن گاه به پيشانى خود دست كشيد .
اينك با توجه به معناى لغوى و روايات پيرامون انتظار و اقوال و انظار در اين زمينه ، مى توان گفت كه انتظار نه احتراز است و گوشه نشينى و نه اعتراض و نفى طاغوت ها . در واقع ، اين ها حالت روحى و روانى محض هستند ، بلكه انتظار ، عمل و اقدام است . پويايى و حركت است . به همين خاطر در لسان روايات ، انتظار بهترين و محبوب ترين عمل معرفى شده است . (136) حقيقت انتظار بسيار بالاتر از اين محدوده هاست . انتظار جنبه ى اثباتى دارد؛ يعنى آمادگى و اقدام . منتظر فرزند محبوب و دلدار عزيز ، اقدام مى نمايد و در خود و در محيط اطراف ، نشان و اثر مى گذارد . منتظر مهدى و قائم آل محمد عليه السّلام چگونه مى تواند آماده نشود و زمينه سازى نكند . در حالى
كه به شمشير زدن در ركاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر فرق دشمن (137) تشبيه شده ، اساسا انتظار خشك و خالى ، به عبارت ديگر اميد ذهنى به آن كه در جامعه تحقق يابد و آثارش آشكار شود ، هيچ گاه بهترين عمل نخواهد بود و اين معانى ، حاكى از حضور در صحنه و فعاليت هاى علمى و كار و كوشش و زمينه سازى عينى است نه نيت بدون عمل و اميد ذهنى بدون آثار عملى . پس انتظار به معنى آينده نگرى ، دگرگونى است و اين دگرگونى به زمينه سازى ، احتياج دارد .
عقيده به ظهور مصلح و آمادگى براى يك انقلاب جهانى ، آن قدر حياتى و لازم بوده است كه پيشوايان دينى انتظار را استراتژى مهم اين برهه ى تاريخى دانسته و حكم و دستور به آن در دوران غيبت داده اند . (138) اهميت و ضرورت دوره ى انتظار را مى توان از زواياى مختلف بررسى كرد :
الف - توجه به معنا و حقيقت انتظار ، دريچه اى است براى رسيدن به اين مهم . همان طورى كه قبلا به طور كامل بحث شد ، انتظار يك دوره ى آماده سازى و زمينه سازى است و هر انقلاب و حركتى كه اين دوره را پشت سر نگذاشته باشد ابتر و ناقص و بى ثمر خواهد بود . ما كسانى را مى بينيم كه به پا ايستاده اند و راه افتاده اند ، ولى دوره انتظارى نداشته اند . گويا چيزى نمى خواسته اند و تنها بر اساس جوّ محيط و جريان حاكم به رفتن وادار
شده بودند . اين ها بدون انتظار و بدون آماده باش در گام هاى اول گرفتار شده اند و به خودخورى و فرار از خويشتن رسيده اند و آخر سر در زير فشار ابهام ها و اشكال ها ، در مرحله فكر و اعتقاد ، در مرحله ى ظرفيت و تحمل ، در مرحله ى طرح ريزى و در مرحله ى عمل ، از كمبود امكانات گرفته تا نيازهاى اقتصادى و نيازهاى تخصصى و علمى و حتى آمادگى بدنى و توانايى جسمى ، در زيربار اين فشارها و ابهام ها ، به انزوا و فرار از كار و جدايى از عمل روى آورده اند . طبيعى است آن ها كه عمل زده بودند ، بعدها با نفرت ، عرفان زده ، فلسفه زده و علم زده و كلاس زده هم بشوند و به دنبال پناه گاهى بگردند . كه باز هم طبيعى است كه به پناهى نرسند و سرگردان بمانند .
اين خاصيت انتظار است كه تو را وادار مى كند تا كمبودها را حدس بزنى و براى تاءمينش بكوشى و اين خاصيت انتظار است كه تو را به آمادگى و حضورى مى رساند كه ما نعم ها را بشناسى و براى رفع شان ، برنامه بريزى . آن جا كه آدم مى بيند آدم هايى استخوان دار پس از سال ها تحصيل چگونه سر در گم هستند و نمى دانند چه كنند و خسته و رنجور و آزرده و سر در لاك شده اند با پرسش رو به رو مى شود علت انزوا و خستگى اين ها همان نداشتن دوره ى انتظار است . اين
ها نديده آمده اند و طبيعى است كه با ديدن مشكلات ، متحير و سرگردان شوند يا اين كه تجديد نظر دوباره داشته باشند و از اساس ، كارشان را درست كنند و بنيادى پيش بيايند .
ب - از طرفى ، ضرورت و اهميت دوره انتظار را مى توان از لابه لاى صفحات تاريخ نيز به دست آورد .
پس از رحلت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و شهادت اميرالمؤ منين عليه السّلام و سيدالشهدا عليه السّلام تابه امروز ، ريشه تمام حركت ها و نهضت هاى شيعى عليه باطل و استثمارگران ، همين فلسفه ى اجتماعى انتظار و عقيده به ادامه ى مبارزه تا پيروزى حق بوده است . اين امر چنان مورد توجه بزرگان دين قرار گرفته تا آن جا كه يكى از معيارهاى پذيرش اعمال معرفى شده است . (139) از مهم ترين رازهاى نهفته ى بقاى تشيع همين روح انتظارى است كه كالبد هر شيعه را آكنده ساخته و پيوسته او را به تلاش و كوشش و جنبش وامى دارد و مانع از نوميدى و بى تابى و افسردگى و درماندگى او مى گردد . اين تاءثير آن قدر ملموس و كارساز بوده كه اسلام پژوهان غربى (140) نيز از آن گفت وگو كرده اند .
(هانرى كربن )؛ اسلام شناس شهير فرانسوى مى گويد :
. . . مفهوم غيبت ، اصل و حقيقت غيبت هرگز در چارچوب درخواست هاى دنياى امروز در معرض تفكر عميق قرار نگرفته است . . . معناى اين امر به عقيده ى اين جانب ، چشمه اى بى نهايت و ابدى از معانى و حقايق
است . . . معنويت اسلام تنها با تشيّع ، امكان حيات و دوام و تقويت دارد و اين معنا در برابر هرگونه تحول و تغييرى كه جوامع اسلامى دستخوش آن باشند ، استقامت خواهد كرد . امام زمان ، مفهوم اعلائى است كه مكمل مفهوم غيبت است ، ولى كاملا به شخصيت امام غايب ، مرتبط است . اين جانب ، مفهوم امام غايب را با روح غربى خودم به گونه اى نو و بكر ، احساس و درك مى كنم و چنين به تفكر و دلم الهام مى شود كه رابطه ى حقيقى آن را با حيات معنوى بشر ، وابسته مى دانم . (141)
(جيمز دار مستر)؛ شرق شناس معروف فرانسوى در اين باره مى گويد :
در حلّه كه نزديك بغداد است همه روزه پس از نماز عصر ، صد نفر سوار با شمشير برهنه مى رفتند و از حاكم شهر ، اسبى با زين و برگ مى ستاندند و . . . فرياد مى زدند كه : تو را به خدا ، اى صاحب الزمان ! تو را به خدا بيرون بيا .
وى در جايى مى گويد :
قومى را كه با چنين احساسات پرورش يافته است ، مى توان كشتار كرد ، اما مطيع نمى توان ساخت . (142)
ج - در اهميت دوران انتظار همين بس كه دشمنان ، آن را مانع تسلط خود بر مسلمانان برشمرده اند : (ميشل فوكو ، كلر برير ، در بحث مبارزه با تفكر مهدى باورى : ابتدا امام حسين عليه السّلام و بعد امام زمان (عج ) را مطرح مى كنند و دو نكته را
عامل پايدارى شيعه معرفى مى كنند . نگاه سرخ و نگاه سبز در كنفرانس (تل آويو) هم افرادى مثل برنارد لوييس ، مايكل ام جى . جنشر ، برونبرگ و مارتين كرامر بر اين بحث خيلى تكيه مى كنند . آن ها در تحليل انقلاب اسلامى ، به (نگاه سرخ ) شيعيان ، يعنى عاشورا و (نگاه سبز) شان يعنى انتظار مى رسند . جمله ى مشهورى دارند كه (اين ها به اسم امام حسين قيام مى كنند و به اسم امام زمان (عج ) ، قيام شان را حفظ مى كنند . )(143) دشمن به اهميت مديريت شيعه آن هم زمانى كه رهبر آن غايب و از نظرها پنهان است ، پى برده اند و به همين منظور اقداماتى در اين رابطه انجام داده اند و سناريوهاى متعددى را جهت تضعيف و نابودى اين انديشه ى مقدس طراحى كرده و متناوبا به اجرا گذارده اند .
از آن جمله ، دخالت مستقيم و حمايت از پروسه ى (شخصيت پردازى و مهدى تراشى ) ، تخريب پايه ى فكرى (مهدى باورى ) از طريق ژست هاى علمى و به ظاهر شرق شناسى ، پرورش و حمايت از سرسپرده هاى داخلى مانند احمد كسروى ، شريعت سنگلجى ، سلمان رشدى و اخيرا احمد الكاتب ، انتشار تبليغات مسموم رسانه اى ، امپراتورى اهريمنى رسانه هاى استكبارى و بمباران تبليغاتى توپ خانه هاى صوتى و تصويرى ژورناليستى نظام سلطه ، يكى از قوى ترين ابزارهاى كودتاى فكرى و شست وشوى مغزى توده هاست .
در واپسين دهه هاى قرن بيستم ، هجومى از اين نوع را عليه ايده ى
(ظهور مهدى موعود) شاهد بوديم . در سال 1982 ميلادى ، سريالى با نام (نوستر آداموس ) به مدت سه ماه متوالى از شبكه ى تلويزيونى آمريكا پخش شد . اين فيلم سرگذشت ستاره شناس و پزشك فرانسوى به نام (ميشل نوستر آداموس ) بود كه نزديك به 500 سال قبل مى زيسته است . اين سريال ، پيشگويى هاى وى را درباره ى آينده ى جهان به تصوير كشيده بود كه مهم ترين آن ها پيش گويى وى درباره ى ظهور نواده ى پيامبر اسلام در مكه مكرمه و متحد ساختن مسلمانان و پيروزى بر اروپاييان و ويران كردن شهرهاى بزرگ سرزمين جديد (آمريكا) بود . (144)
هدف از اين مانور تبليغاتى ، به تصوير كشيدن چهره اى خشن ، بى رحم ، ويران گر و گرفتار جنون قدرت از مهدى موعود و تحريك و بسيج عواطف ملل غربى عليه اسلام و منجى موعود آن و در كوتاه مدت ، بستر سازى روانى بود .
آن كس كه در انتظار است ، آماده مى شود تا نقطه ضعف هاى خودش را پر كند و مانع ها را بشناسد و نقطه ى ضعف هايش را بيابد و در نقطه ضعف هاى دشمن خانه بگيرد و از آن سنگر بسازد . حال اين پرسش مطرح است كه آمادگى و زمينه سازى در كجا ؟ و به چه صورتى ؟ براى توضيح اين مطلب بايد گفت آمادگى و تهيّا ، قلمرو و ابعادى دارد كه انسان منتظر بايد در همه ى آن ابعاد ، آماده و سرپا باشد :
الف - آمادگى فكرى
ب - آمادگى روحى
ج - طرح و
برنامه ريزى
د - آمادگى در عمل
سقف هاى سنگين و رسالت هاى بزرگ ، پايه هاى محكم مى خواهند ، پايه هايى كه در شعور و احساس قرار گرفته باشند . به همين خاطر رسول مكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد :
لكل شى دعامة و دعامة هذا الدين الفقه و الفقيه الواحد اشدُّ على الشيطان من الف عابد . (145)
براى هر چيز ، اساس و پايه اى وجود دارد . اساس و پايه ى اين دين [اسلام ] ، فهم عميق است و يك فقيه در برابر شيطان ، از هزار مسلمان عبادت گزار [بدون شناخت ] محكم تر و مؤ ثرتر است .
بنابراين ، در دوره انتظار ، بايد بنيان هاى فكرى عميقى پيدا كنيم تا در مقابل افكار و مكاتب مختلف از پا نيافتيم . اما چگونه ؟ بعضى ها خيال مى كنند كه براى انتخاب صحيح بايد تمام مكاتب را شناخت و آن گاه انتخاب كرد ، ولى اين بررسى براى انتخاب كافى نيست ؛ زيرا اين درست است كه گفته اند بايد گفته ها را گوش داد و بهترين را انتخاب كرد(146) ولى ما مى دانيم بهترين كدام است . بهتر را بايد با اصلى سنجيد ، اين اصل كدام است . على عليه السّلام مى گويد : كفى بالمرء جهلا ان لايعرف قدره . (147) براى جهالت تو همين بس كه با تمامى اطلاعات و مطالعات عظيم ، اصل و معيار را نداشته باشى و اندازه ى خودت را نشناسى . آن چه يك منتظر بايد در زمينه ى فكرى به آن مسلح شده باشد ، همين درك
از خويش و شناخت قدر خويش است كه معيار انتخاب مكتب ها خواهد بود و انسان را در برابر مكتب هاى گوناگون راهنمايى مى كند . و انتخاب بهترين را ممكن مى سازد . چون بهترين ها در رابطه با شعارى كه ارايه مى دهند ، همراه مقايسه اى كه در ميان اين شعار و قدر وجود من برقرار مى شود ، انتخاب مى گردد . با توجه به همين معيار است كه مى توانى كار گروه ها و مكتب هاى گوناگون را نقد بزنى . لازم نيست همه ى مكاتب را مطالعه كرد ، بلكه همين قدر از مكاتب را بايد دانست كه اين ها انسان را در نهايت به كجا خواهند برد . مثلا وقتى شما مى خواهيد يك جفت كفش بخريد ، تمام كفش هاى يك فروشگاه را آزمايش نمى كنيد . اندازه و شماره ى پا ، شما را در انتخاب بهترين كمك مى كند . در رابطه با مكتب ها و گزينش آن ها نيز اين چنين است . وقتى من اندازه ى واقعى انسانى خودم را كشف كردم و شناختم ، حالا در پى اين هستم كه مكاتب مختلف ، چه لباسى را براى اين انسان مى سازند . آن وقت مى بينيم كه همه ى مكاتب ، لباس هايى را براى اين انسان مى سازند ، حتى انگشت پاى اين انسان بزرگ را نمى تواند بپوشاند ، جز مكتب تشيع كه آرمان ها و اهدافش با اندازه ى وجودى و ارزش واقعى انسان ، هماهنگ است . اين راه راه گشاى بن بست هاى حيرت زا است .
اين شروع در ما جريانى ايجاد مى كند كه مى توانيم از مطالعات و تفكرات ديگران هم بهره برداريم و اين جريان فكرى است كه مى تواند در برابر فكرهاى گوناگون مقاوم باشد .
منتظر بايد در زمينه ى روحى نيز آمادگى بالايى داشته باشد تا در برابر حوادث و مصيبت ها از كوره در نرود و بتواند بار سنگين رسالت و آگاهى هاى عظيم را به دوش بگيرد . در واقع ، ظرفيت وجودى مرا در كنار گرفتارى ها مقاوم مى سازد و همين است كه مى بينيم وقتى منتظر دعا مى كند ، معرفت و شناخت را مى خواهد :
اللهم عرفنى نفسك . . . . .
خدايا ! خودت را به من بشناسان .
و ثبات قدم را مى خواهد : ثبتنى على دينك . كم توقعى و صبر را مى خواهد : صبّر نى على ذلك . (148) منتظر بايد از آن چنان روحيه اى برخودار شود كه همراه رنج ها و سختى ها ، راحتى ها را داشته باشد؛ زيرا كه در زمان غيبت ، مردم مورد سخت ترين امتحانات قرار مى گيرند و زير و رو مى شوند . چنان چه امام باقر عليه السّلام در پاسخ يكى از ياران كه پرسيد : فرج شما چه وقت است ؟ فرمودند :
هيهات ، هيهات لا تكون فرجنا حتى تغربلوا ثم تغربلوا - يقولها ثلاثا - حتى يذهب الكدر و يبقى الصفور . (149)
هيهات فرج ما نرسد تا غربال شويد ، باز هم غربال شويد و باز هم غربال شويد تا اين كه كدورت ها برود و صافى و صفا بماند .
ايجاد روحيه
، امر مهمى است كه در دوره ى انتظار بايد حاصل شود ، ولى مهم تر از آن ، راه هاى ايجاد اين روحيه است كه چگونه ؟ و با چه روشى ؟ اين روحيه در منتظر ايجاد شود . اينك به مواردى اشاره مى كنيم .
1 . درك قدر
آدمى كه اندازه ى خودش را شناخته ، ديگر به خاطر كمترها توفان نمى گيرد و از جا نمى كند . ظرفيت و وسعت روحى ما در رابطه با آن چه كه بر ما اثر مى گذارد ، مشخص مى شود ، زيرا على عليه السّلام مى گويد :
قدر الرجل على قدر همته . (150)
اندازه ى آدم به اندازه ى همان چيزى است كه براى او اهميت دارد .
پس بايد به اين مرحله برسيم كه ارزش وجودى خودمان از چيزهايى كه براى ما اهميت دارند ، بالاتر است . پس همت هايمان بالاتر مى رود تا آن جا كه حركت مى كنيم و در اين حركت با مسايلى رو به رو كه برايش از قبل ، آماده شده بوديم .
اين نكته ى رمز گر بدانى ، دانى
هرچيز كه در جستن آنى ، آنى
تا در طلب گوهر كانى ، كانى
تا در هوس لقمه ى نانى ، نانى
2 . رفعت ذكر
رفعت ذكر هم مى تواند عامل وسعت صدر باشد و قرآن چه زيبا به اين موضوع اشاره دارد : الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك و رفعنا لك ذكرك . (151) آن جا كه ذكر و ياد تو را ، نه اسم و نام تو را (توجه شود ، نفرموده : و رفعنا لك اسمك )
بالا برديم ، در تو وسعتى آورديم و بارهاى سنگين و كمرشكن را از تو برداشتيم ، تا آن جا كه تو همراه هر رنج ، دو راحتى مى ديدى : فان مع العسر يسرا انّ مع العسر يسرا . (152) تكرار نكره باعث تعدد است و يُسر بدون الف و لام و نكره آمده است . پس همراه هر رنج ، اين دو راحتى هست كه تو ورزيده شده اى و با رفعت يا دو ذكر به وسعت سينه ، راه يافته اى .
3 . شهادت و ديدن تمام راه
كسى كه تمامى راه را ديده و مانع ها را شناخته است ، اين وجود شهيد واقف منتظر است و از ديدن حوادث و گرفتارى ها نمى لرزد؛ زيرا از پيش آماده شده و به انتظار نشسته است . آن هايى مى لرزند كه با رؤ ياها و توقع هاى بى حساب ، راه افتاده اند و خيال مى كنند تا به راه افتادى ، تمام دشمن ها برايت نقل و نبات مى آورند .
4 . اطاعت و تقوا
كسى كه حدود را مى شناسد و تكليفش را مى داند و مى خواهد به اين تكليف عمل كند ، اين وجود ديگر فشارى ندارد ، بلكه در جايگاه امن نشسته است : ان المتقين فى مقام امين . (153) وجودى كه تكليفش را شناخته و وحى را مى فهمد ، ديگر از آن چه پيش مى آيد ، وحشت ندارد و حتى با آن چه مى شود ، كارى ندارد . آن رسول عزيز صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود : ما كنت بدعا من
الرسل ؛ من از ميان رسولان بدعتى نيستم و تازه اى نياورده ام . و ما ادرى مايفعل بى و لا بكم ؛ و حتى نمى دانم كه براى من و شما ، چه پيش مى آيد : ان اتبع الا ما يوحى الىّ . (154) من فقط بر روى مرز و به دنبال وحى حركت مى كنم ؛ زيرا همين اطاعت و تقوا و عمل به وظيفه است كه امن مى آورد و از بن بست بيرون مى كشد : و من يتق اللّه يجعل له مخرجا . (155)
5 . ارتباط و پيوند با خدا :
رزق انسان در خواندن كتاب ها و مطالعات ، منحصر نيست . دقت و مطالعه در آفاق و طبيعت و در انفس و وجود انسان هم مى تواند آيه ها ونشانه هايى را به دنبال بياورد و مايه هاى فكرى و روحى انسان را تقويت كند . از اين گذشته ، آن ها كه روز را با خلق خدا به سر مى برند ، بايد در شب به ياد خدا باشند و از قرب او رزق بگيرند ، تا بتوانند بار برخوردهاى سنگين و درگيرى هاى مستمر روزشان را به دوش بگيرند . به همين دليل ، رسول بايد پيش از قيامش در شب ، قيام كند و قرآن را آرام آرام بخواند و با ترتيل در وجودش بنشاند؛ چون مى خواهد قول ثقيل و رسالت سنگينى را بر دوش بگيرد . (156) اين پيوند شب و ارتباط با خدا ، با دعا ، قرائت يا قيام ، تاءمين كننده ى رزق روزانه ى مؤ من منتظر است كه
سوخت و ساز و درگيرى و برخوردهاى شكننده دارد .
منتظر بايد طرح و نقشه داشته باشد و با توجه به طرح و نقشه ى سازندگى ، خود دنبال مصالح و لوازمى باشد كه قبلا طرح و برنامه ى آن را كشيده است . نكاتى كه در طرح و برنامه ريزى بايد مدنظر داشت ، عبارتند از :
1 . هدف مندى
طرح بر اساس هدف و هدف بر اساس درك از قدر و ارزش ، شكل مى گيرد . با در دست داشتن هدف ، كليد طرح به دست مى آيد .
2 . ارزش مندى هدف
انسانى كه خودش را ميوه ى هستى مى بيند و آدمى كه در او همت هاى بلند شكل مى گيرد و مسؤ وليت هاى بزرگ پذيرفته مى شود ، نمى تواند فقر و جهل و فسق و شرك و كفر را تحمل كند . او در خود و در اجتماع ، در پى اين ارزش هاى بالاتر مى گردد و براى اين ارزش هاى مقدس مجبور است كه طرحى بريزد .
3 . تجزيه ى هدف
بهترين كار براى رسيدن به هدف و برداشتن موانع ، تجزيه و تقسيم كردن آن هاست ؛ يعنى بايد نيازها ، مسايل ، مراحل و موانع را شناسايى كرد . هم چنين بايد به جاى نشستن و حسرت خوردن ، حركت كرد تا راه رسيدن به هريك از مقدمات و مراحل را بشناسيم و براى درگيرى با مانع ها آماده شويم . هنگامى كه هدف هاى بزرگ تجزيه مى شوند ، راحت و آسان خواهند شد و هدف هاى كوچك هنگامى كه خرد نشوند ، ناممكن و
محال جلوه مى كنند .
4 . ابتناء بر فقه و آگاهى
اكنون اين طرح و تقدير ، انسان منتظر را از پراكنده كارى و دوباره كارى و خراب كارى ، نگهدارى خواهد كرد؛ چون كارهاى پراكنده در طرح ، جان گرفته و به سوى هدف هماهنگ گرديده و از فقه و آگاهى ، بركت گرفته است . اين قرآن است كه به خوبى به عواملى اشاره مى كند كه با همراهى آن ها ، انسان منتظر در برابر دشمن - هرچند ده برابر باشد - نه تنها مقاوم ، كه غالب و مسلط مى گردد . قرآن به ما مى آموزد كه همراه عناصرى بر دشمن غلبه خواهيد يافت . آن گاه توضيح مى دهم چرا ؟ باءنهم و قوم لايفقهون ؛(157) چون آن ها از فقه و بينشى برخوردار نيستند . پس عنصر فقه به همراه عناصر صبر ، تجمع و ايمان مى تواند مؤ من منتظر را در برابر دشمن كه ده برابر اوست ، به پيروزى رساند .
در مرحله ى عمل ، به دو عامل ديگر نياز است . دو عملى كه در روش تربيتى انبيا در قرآن از آن سخن به ميان رفته است : لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان . (158) همه ى انبيا علاوه بر بينات ، همراه با كتاب و ميزان بوده اند . در بينش دينى ، افراد نه با عمل كه با بينش شان از يك عمل ، به ارزش مى رسند . در بينش اسلامى ، همه عهده دار و همه مسؤ ول هستند : كلكم راع و كلكم مسؤ
ول عن رعيه . (159) براى انجام چنين مهمى است كه به دو عامل ديگر نياز هست ؛ كتاب و ميزان . يعنى با كتاب ، به ضابطه ها برسد و دستورها را بشناسد و هنگام تزاحم دو دستور ، با ميزان ها و معيارها ، از بن بست بيرون بيايد .
1 . كتاب
منظور از كتاب ، همين قرآن ، تورات و انجيل نيست و اين پيداست كه همه ى انبيا ، صاحب كتاب هايى مثل تورات و انجيل و زبور و قرآن نبوده اند . اين كتاب همان ضابطه ها و دستورهايى است كه مكتوب است و فرض است مثل : كتب عليكم الصيام . (160) و كتب عليكم القتال . (161) منتظر مؤ من كه خودش را در دنياى رابطه ها مى بيند و در ميان نظام ، عليتى و علمى مى شناسد ، ديگر نمى تواند اين گونه اقدام كند ، بلكه براى هر رابطه ، به ضابطه و دستور نياز دارد؛ چون شما نه تنها از عباداللّه و بلاداللّه ، كه حتى از بيابان ها و چهارپايان هم بازخواست مى شويد و مسؤ ول هستيد . (162)
2 . ميزان
به اندازه ى تمامى پديده ها ، تكليف و حكم هست . اين تكاليف خود با هم تعارضى ندارند ، ولى مساءله آن جا سبز مى شود كه اين ها در يك زمان به سراغ تو بيايند . اگر در يك زمان محدود با تمامى اين دستورها ، روبه رو شوى ، چه كار مى كنى ؟ آيا همين گونه به يك كار مشغول مى شوى و بقيه را مى گذارى يا اين
كه غصه و جوش كارهاى مانده را بر دلت بار مى كنى يا اين كه در هنگام تزاحم ، دنبال معيار مى گردى و ميزان مى خواهى ؟ اين ميزان ها عبارتند از :
1 - 2 - توجه به عامل ، جهت و اثر عمل
براى فهم حكم و روح حكم ، اين توجه لازم است . به همين خاطر ، مؤ من منتظر در حكمى كه مى شنود و عملى كه مى خواهد بياورد ، بايد به اين ميزان ها توجه كند كه چه عاملى او را وادار مى كند و چه جهتى او را مى خواند و اين عمل سازنده تر است يا عمل ديگر .
2 - 2 - اهميت ، صعوبت و مخالفت هوس
هنگامى كه به دو كار برخورد مى كنى ، نگاه كن كه خدا كدام يك را بهتر مى پسندد و كدام يك اهميت بيش ترى دارد . اگر در نظر خدا برابر بودند ، ببين كدام بر تو سخت تر است . آن چه سخت تر است ، سازنده تر خواهد بود؛ زيرا : افضل الاعمال احمزها . (163) و آن جا كه در صعوبت و سختى با هم مساوى هستند ، معيار مخالفت با هوس در ميان است . امام على عليه السّلام در نهج البلاغه آن جا كه خصلت هاى برادرش را مى شمارد ، مى گويد : و كان اذا بدهه امران ينظر اءيُّهما اقرب الى الهوى فيخالفه . (164) آن جا كه دو كار ناگهانى و بالبداهة با او روبه رو مى شدند و او را مبهوت مى كردند ، او مسلط بود . نگاه مى
كرد كه كدام به هوا نزديك تر است ، پس با آن مخالفت مى كرد و آن را كنار مى زد و اين ميزان هم حساب شده است ؛ چون كارى كه بر تو فشار بيش ترى مى آورد ، به تو قدرت بيش ترى خواهد داد و تو را به معراج بالاترى خواهد رساند .
3 - 2 - اصول عمليه (برائت ، استصحاب ، احتياط ، تخيير)
مؤ من هيچ گاه بن بستى ندارد؛ چون اگر در مقام عمل دچار شك شود ، مساءله اى نيست كه اصول عمليه در اين گونه موارد راه گشاست و اين از بزرگ ترين نعمت هايى است كه در نظام اصول اسلامى به ما ارزانى شده و از آن غافليم چون جايگاه آن را نمى دانيم و فقط در احكام از آن استفاده مى كنيم . از كتاب و ميزان كه بگذريم در مرحله ى عمل بايد به آفات عمل نيز توجه شود؛ چون مؤ من منتظر ، ممكن است در مرحله ى عمل با آفت هايى مواجه شود و تمام آن چه را كه به دست آورده هم چون شيطان يك جا از دست بدهد . منتظر در مرحله ى آمادگى عملى براى اين كه از آفات عمل مصون بماند ، بايد به نكات زير نيز توجه داشته باشد :
1 . مبناى عملش جوّ و روح جمعى و چشم و هم چشمى نباشد ، بلكه شهادت و ديدار آتش و بهشت كه باشد . مؤ من شغل من الجنة و النار امامه . (165) مى بيند هر كلمه ى او و هر حركت او يا به آتش و
يا به بهشت راه دارد؛ با اين شناخت مشغول مى شود و از آفت توقع مزد و سپاس از ديگران رها مى شود و تا حد ايثار حركت مى كند و تازه خود را بدهكار هم مى داند .
2 . منتظر بايد عمل را جدا از حجم و مقدارش با توانايى خود بسنجد ، نه با دارايى ها؛ زيرا : ليس للانسان الا ما سعى . (166) با شناخت خصلت هاى عمل يعنى سعى از زياد شمردن كارهاى خوب و كم ديدن كارهاى شر رهايى مى يابيم ؛ زيرا خيرى كه زيادش مى بينى ، عقيم مى ماند و شرّى كه اندكش مى شمارى ، مى زايد . بايد به عكس رفتار كرد تا خيرها زياد شوند و شرها عقيم بمانند . (167)
3 . منتظر بايد عملش در زمان و مكان مناسب انجام گيرد ، چون درست است كه توّابين خون هاى خود را در راه امام حسين عليه السّلام دادند اما اگر اين خون ها در روز تاسوعا به حسين مى رسيد شايد عاشورايى پيش نمى آمد؛ زيرا : سارعوا الى مغفرة من ربكم . (168)
4 . منتظر بايد از افراط و تفريط برحذر ماند و از سنت جدا نشود؛ زيرا : لا نية الا باصابة السنة . (169)
5 . منتظر بايد جهت و هدف عملش را مشخص كند؛ زيرا : من ابدى صفحته للحق هلك . (170) كسى كه رودرروى حق حركت كند ، هلاك مى شود .
6 . و در نهايت منتظر بايد به ظاهر عمل مغرور نشود كه ارزش عمل متناسب با نيت هاست ؛ زيرا : حاسبوها قبل اءن تحاسبوا(171)
گفته اند ، نه حاسبوا اعمالكم ؛ يعنى نيت هاى خود را محاسبه كنيد .
نصرت اللّه آيتى
گفتند خلايق كه تويى يوسف ثانى
چون نيك بديدم ، به حقيقت ، به از آنى
حافظ
يكى از ويژگى هاى روانى آدمى اين است كه هماره در رويارويى با امر تازه و بديع ، حالت دفاعى به خود مى گيرد و كم تر به پذيرش آن گردن مى نهد . اين امر به ويژه آن گاه تشديد مى شود كه پديده ى جديد حالت رمزگونه داشته باشد و اعتقاد به آن ، زمينه ساز تحولى بنيادين در باورها ، انديشه ، منش و روش زندگى او شود . برعكس ، در برابر موضوعى كه پيشينه داشته يا در زمان هاى پيش ، يك يا چند بار رخ داده است ، مقاومت چندانى از خود نشان نمى دهد و به سادگى ، آن را مى پذيرد .
يكى از شيوه هاى چيره شدن بر اين وضعيت ، عادى جلوه دادن آن مساءله است . يعنى بايد اين نكته را به جامعه تبيين كرد كه موضوع مورد نظر ، مسبوق به سابقه بوده و براى ديگران نيز رخ داده است . قرآن كريم نيز همين شيوه را به كار گرفته است . در صدر اسلام ، روزه ، حكمى جديد و همراه با اندكى مشقت بود؛ زيرا روزه دار مى بايست از بسيارى از امور مباح چشم بپوشد و از ارتكاب آن ها خوددارى كند . شايد برخى مسلمانان در برابر چنين حكم بى سابقه اى ، واكنش نشان مى دادند و آن را به سختى مى پذيرفتند . از اين رو ،
قرآن كريم ، ابتدا مسلمانان را از نظر روانى براى پذيرش آن آماده مى كند . خداوند متعال مى فرمايد :
يا ايها الذين امنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلهم . (172)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! روزه بر شما نوشته شد ، همان گونه كه بر پيشينيان شما ، نوشته شد .
يعنى مپنداريد كه اين تكليف ، مساءله اى بى سابقه و فراتر از توانايى شما است . هرگز چنين نيست ؛ زيرا وجوب روزه ، حكم متداولى است كه گذشتگان نيز موظف بوده اند آن را انجام دهند .
مسايلى مانند اعتقاد به حضرت مهدى (عج ) و غيبت و ظهور ايشان نيز به ظاهر بديع و بى سابقه بوده و طول عمر ايشان با هاله اى از رمز و راز و شگفتى همراه است . افزون بر آن ، اين باور بر همه ى شؤ ون حيات آدمى تاءثيرى بنيادين بر جا مى گذارد . از اين رو ، برخى افراد از پذيرش آن سرباز مى زنند و آن را انكار مى كنند . امامان معصوم عليهم السّلام در برابر اين انديشه ، كوشيده اند با بيان موارد مشابهى كه در تاريخ گذشته - بويژه تاريخ پيامبران الهى عليهم السّلام - رخ داده است ، مساءله ى غيبت امام عصر (عج ) و ديگر مفاهيم مربوط به آن را عادى جلوه دهند ، تا مردم به گمان بى سابقه بودن ، در آن به ديده ى شك و ترديد ننگرند . براى نمونه ، به كلام نورانى حضرت مهدى (عج ) به شيخ صدوق مى توان اشاره كرد .
اصل ماجرا را از زبان شيخ صدوق مى شنويم :
شبى در عالم رؤ يا ديدم كه در مكه ام و گرد خانه ى خدا طواف مى كنم . در دور هفتم نزد حجرالاسود آمدم و آن را لمس كردم و بوسيدم . در اين هنگام ، دعاهايى را كه براى زمان بوسيدن حجرالاسود است ، مى خواندم . در اين حال ، مولاى خود حضرت مهدى (عج ) را ديدم كه بر در خانه ى كعبه ايستاده اند . با خاطرى پريشان به حضرت نزديك شدم . حضرت با نگاهى به رخساره ام به فراستِ خود ، راز دلم را دانست . به او سلام كردم . حضرت پس از جواب سلام ، فرمود : چرا درباره ى غيبت ، كتابى نمى نويسى ، تا اندوه دلت را بزدايد ؟ عرض كردم : يابن رسول اللّه ! در اين باره كتاب نوشته ام . حضرت پاسخ دادند : منظورمان اين نيست كه همانند گذشته بنويسى . كتابى درباره ى موضوع غيبت بنگار و در آن ، غيبت هاى پيامبران عليهما السّلام را بيان كن .
چون سخن حضرت به پايان رسيد ، از ديدگانم پنهان شدند . من از خواب بيدار شدم و تا طلوع فجر به دعا و گريه و مناجات پرداختم . چون صبح دميد ، نگارش اين كتاب را آغاز كردم . (173)
حضرت يوسف يكى از پيامبرانى است كه حضرت مهدى در روايت ها به ايشان تشبيه شده اند . البته در اين روايت ها ، حضرت مهدى (عج ) از جهت هاى گوناگون به حضرت يوسف عليه السّلام تشبيه شده اند .
امام باقر عليه السّلام در روايتى تنها به شباهت در غيبت اشاره كرده اند . (174) هم چنين ايشان در جايى ديگر ، به شباهت هاى ديگرى اشاره فرموده اند . (175) حال آن كه امام صادق عليه السّلام بدون اشاره به شباهت هاى پيشين ، شباهت ديگرى بر شباهت هاى ياد شده مى افزايند . (176) اين ها نشان مى دهد كه منظور ، حصر شباهت ها در موارد ياد شده نبوده ، بلكه تنها براى نمونه به برخى از آن ها اشاره شده است . با توجه به اين نكته و با الهام از فرمايش حضرت مهدى (عج ) به شيخ صدوق ، اين نوشتار مى كوشد با تاءمل در قرآن و روايت ها ، شباهت و همانندى هاى موجود ميان يوسف زهرا عليه السّلام و يوسف يعقوب عليه السّلام را بازگو كند ، تا از اين رهگذر ، فهم و پذيرش امر حضرت مهدى ، آسان تر گردد .
برجسته ترين همانندى ميان يوسف زهرا عليه السّلام و يوسف يعقوب عليه السّلام ، همانندى در غيبت است . امام باقر عليه السّلام به محمدبن مسلم مى فرمايد :
يا محمّد بن مسلم ان فى القائم من اهل بيت محمّد عليهم السّلام شبه من خمسة من الرسل يونس بن متى و يوسف بن يعقوب و موسى و عيسى و محمّد صلوات اللّه عليهم . . . وامّا شبهه من يوسف بن يعقوب عليه السّلام فالغيبة من خاصته و عامته و اختفائه من اخوته . . . . (177)
اى محمّد بن مسلم ! قائم آل محمّد (عج ) با پنج تن از پيامبران شباهت دارد
: يونس بن متى و يوسف بن يعقوب و موسى و عيسى و محمّد صلوات اللّه عليهم . . . و امّا شباهت او به يوسف در غيبت اوست از اقوام دور و نزديك و از برادران خود . . . .
نخستين سؤ ال درباره ى اين شباهت ، آن است كه ميان غيبت امام عصر (عج ) و غيبت يوسف عليه السّلام تفاوت فراوانى وجود دارد؛ زيرا غيبت يوسف عليه السّلام ، غيبتى است نسبى ؛ يعنى هرچند او از كنعان ، برادران و پدر و مادر خود غايب بود ، ولى از ديدگان مصريان غايب نبود . او با مصريان ، گفت و گو و رفت و آمد داشت ، در حالى كه غيبت حضرت مهدى (عج ) غيبتى است مطلق و آن حضرت از ديدگان همگان غايب اند . از اين رو ، قياس آن دو با يكديگر قياس مع الفارق است . پاسخ به اين نكته ، در شباهت دوم خواهد آمد .
برادران يوسف براى خريد آذوقه به مصر آمدند و به بارگاه يوسف وارد شدند . وى در نخستين نگاه و گفت و گو ، آنان را شناخت ، ولى آنان يوسف را نشناختند . آنان بى آن كه به هويت يوسف پى برند ، با وى سخن گفتند و داد و ستد كردند .
فدخلوا عليه فعرفهم وهم له منكرون . (178)
(برادران يوسف ) بر او وارد شدند . او ، آنان را شناخت ، ولى آنان او را نشناختند .
يوسف زهرا نيز در ميان مردم حضور دارد . در كنار آنان راه مى رود و بر فرش هاى
آنان پا مى نهد و . . . ولى مردم ، او را نمى شناسند . بسيارى بر اين باورند كه غيبت امام عصر (عج ) به اين معنى است كه آن حضرت ، در آسمان ها يا عوالم ديگرى زندگى مى كنند . بنابراين ، حضرت مهدى (عج ) از ديدگان همه ى انسان ها پنهان هستند و كسى ، ايشان را نمى بيند . براساس اين باور ، نكته اى كه پيش از اين گذشت ، به ذهن مى رسد كه مقايسه ى حضرت مهدى (عج ) با حضرت يوسف عليه السّلام ، مقايسه اى ناتمام است . امّا حقيقت ، اين است كه تصوير ياد شده ، خطا و به دور از واقعيت است . او در ميان مردم رفت و آمد مى كند و در كوچه و بازارها قدم مى گذارد . مردم ، آن حضرت را مى بينند ، گرچه او را نمى شناسند .
سدير مى گويد :
سمعت اباعبداللّه عليه السّلام يقول : ان فى القائم شبه من يوسف عليه السّلام . قلت : كانك تذكر حيرة و غيبته فقال لى : ما تنكر هذه الامة اشباه الخنازير ان اخوة يوسف كانوا سباطا اولاد انبياء تاجروا يوسف وبايعوه وهم اخوته وهو اخوهم فلم يعرفوه حتى قال لهم انا يوسف . . . فما تنكر هذه الامة ان يكون اللّه عزوجل يفعل بحجته ما فعل بيوسف ان يكون يسير فى اسواقهم ويطاء بسطهم وهم لايعرفونه حتى ياءذن اللّه عزوجل ان يعرفهم بنفسه كما اذن ليوسف حتى قال لهم هل علمتم ما فعلتم بيوسف واخيه اذ انتم تجهلون قالوا اءنك لانت يوسف
قال انا يوسف وهذا اخى . (179)
امام صادق عليه السّلام فرمودند :
قائم (عج ) شباهتى با يوسف دارد . عرض كردم : گويا حيرت و غيبت او را مى فرماييد ؟ حضرت فرمودند : چرا اين امت ، قضيه ى حضرت يوسف را انكار نمى كنند ؟ برادران يوسف با اين كه پيغمبر زاده و برادر يوسف بودند و او نيز برادرشان بود ، با او تجارت و خريد و فروش كردند و او را نشناختند ، تا اين كه يوسف ، خودش را معرفى كرد و گفت : من يوسفم . . . با اين حال چرا آنان منكرند كه خداوند عزوجل با حجت خود ، همان كارى را بكند كه با يوسف كرد ؟ او در بازارهاى شان راه مى رود و بر فرش هاى آنان گام مى نهد ، ولى مردم او را نمى شناسند ، تا هنگامى كه خداوند به او اجازه دهد كه خودش را معرفى كند . همان گونه كه به يوسف اجازه داد و يوسف گفت آيا دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد آن گاه كه جاهل بوديد ؟ گفتند : آيا تو همان يوسفى ؟ گفت : (آرى ) من يوسفم و اين ، برادر من است .
و باز امام صادق عليه السّلام فرمود :
ان فى صاحب هذا الامر سنن من الانبياء عليهم السّلام . . . وامّا سنة من يوسف فالسنة يجعل اللّه بينه وبين الخلق حجابا يرونه ولا يعرفونه . . . . (180)
صاحب اين امر امام مهدى (عج ) با برخى از پيامبران ، شباهت هايى دارد . . . امّا شباهت او
به يوسف ، در پرده بودن او است ؛ يعنى خداوند كارى مى كند كه هر چند او را مى بينند ، ولى نمى شناسند .
غيبت يوسف از دوران كودكى آغاز شد .
و جاءت سيارة فارسلوا واردهم فادلى دلوه قال يابشرى هذا غلام . (181)
و (در همين حال ) كاروانى فرا رسيد و ماءمور آب را (در پى آب ) فرستادند . او دلو را در چاه افكند . (ناگهان ) صدا زد : مژده باد اين كودكى است (زيبا و دوست داشتنى ) !
غيبت يوسف زهرا عليه السّلام نيز از دوران كودكى آغاز شد .
قال ابوعبداللّه عليه السّلام :
قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لابد للغلام من غيبته فقبل له ولم يا رسول اللّه ؟ قال يخاف القتل . (182)
امام صادق عليه السّلام از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه حضرت فرمودند :
ناچار براى آن كودك (امام مهدى (عج ) غيبتى خواهد بود . پرسيده شد : براى چه ؟ فرمودند : از ترس كشته شدن .
حضرت مهدى (عج ) در سال 255 هجرى به دنيا آمد . آغاز غيبت صغرا نيز در سال 260 هجرى است . بنابراين ، ايشان در آغاز غيبت صغرى ، 5 ساله بوده اند .
همان گونه كه يوسف در زيبايى و بخشندگى ، شهره ى آفاق بود ، يوسف زهرا عليه السّلام نيز به بالاترين درجه ى اين دو ويژگى آراسته است .
عن ابى نصر قال سمعت ابا جعفر عليه السّلام يقول :
فى صاحب هذا الامر اربع سنن من اربعة انبياء . . . وسنة من يوسف من جماله و سخائه . . . . (183)
ابى نصر مى گويد امام باقر عليه السّلام فرمودند :
صاحب اين امر (حضرت مهدى (عج ) با چهار پيامبر شباهت هايى
دارد . . . شباهت او با يوسف ، در زيبايى و بخشندگى اوست . . . .
رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فرمود :
ليبعثنَّ اللّه عزوجل فى هذه الامة خليفةً يحثى المال حثيا و لا يعدّه عدّا . (184)
به زودى خداوند عزوجل در اين امت ، خليفه اى را بر مى انگيزد كه مال را بى آن كه بشمارد ، به ديگران مى بخشد .
يوسف در عالم رؤ يا ديد كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرش سجده مى كنند ، ولى به سفارش پدر از ترس مكر برادران ، رؤ ياى خويش را پنهان كرد .
اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى راءيت احد عشر كوكبا والشمس والقمر راءيتهم لى ساجدين قال يا بُنىّ لاتتقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا . (185)
(به ياد آور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت : پدر ! من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى كنند . (يعقوب ) گفت : فرزندم ! خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن ؛ زيرا براى تو نقشه ى (خطرناكى ) مى كشند .
يوسف زهرا عليه السّلام نيز همين گونه است ؛ يعنى به دليل هراس از دشمنان ، بايد نام مباركش پنهان باشد .
عن ابى خالد الكابلى قلت لمحمد بن على الباقر عليه السّلام :
اريد ان تسميَّه لى حتى اعرفه باسمه فقال : ساءلتنى واللّه يا ابا خالد عن سؤ ال مجهد ولقد ساءلتنى عن امر لوكنت محدّثا به احدا لحدثتك ولقد ساءلتنى عن امر لو ان بنى فاطمه عرفوه حرصوا على ان يقطعوه بضعة
بضعة . (186)
ابوخالد كابلى مى گويد به امام باقر عليه السّلام عرض كردم :
نام مبارك او (حضرت حجت عليه السّلام ) را براى من بگوييد تا او را به نام بشناسم . حضرت فرمودند : اى اباخالد ! به خدا سوگند ! پرسش زحمت انگيز و مشقت آورى از من پرسيدى و درباره ى مساءله اى از من پرسيدى كه اگر گفتنى بود ، به يقين به تو مى گفتم . تو درباره ى چيزى از من پرسش كردى كه اگر بنى فاطمه او را بشناسند ، حرص ورزند كه او را تكه تكه كنند .
دليل غيبت يوسف ، ستم برادران در حق او بود ، يعنى حسادت ورزيدن و به چاه افكندن او .
واجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب . (187)
وتصميم گرفتند وى را در نهان گاه چاه قرار دهند .
يكى از حكمت هاى غيبت يوسف زهرا عليه السّلام نيز ستم حاكمان و طاغوت هاى خون آشام در حق آن حضرت است .
عن زرارة بن اعين قال :
سمعت الصادق جعفربن محمّد عليه السّلام يقول : ان للقائم غيبة قبل ان يقوم قلت ولم ذلك جعلت فداك ؟ قال يخاف و اشار بيده الى بطنه وعنقه . (188)
زراره مى گويد :
از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه فرمود : قائم (عج ) پيش از قيامش غيبتى دارد . عرض كردم : فدايت شوم چرا ؟ حضرت با اشاره به شكم و گردن مباركشان فرمود (از كشته شدن ) مى ترسد .
طاغوتيان عصر ما در شمار ، از طاغوتيان عصر تولد حضرت ، كمتر و از نظر ابزار نظامى ، ضعيف تر نيستند . خون
آشامى و جنايت پيشه گى شان نيز به مراتب از آنان بيشتر است . پس آن ترس هنوز وجود دارد . به اميد آن روزى كه ياوران كارآمدى پرورش يابند تا بتوانند سپر بلاى حضرت باشند و او را از گزند حوادث در امان دارند؛ زيرا كه فراهم آمدن چنين افرادى ، پيش زمينه ى فرا رسيدن روز موعود است .
برادران يوسف ، او را به چاه افكندند؛ زيرا دل هاى شان از حسد آكنده بود . بنابراين ، خوبى هاى او را نمى ديدند ، ولى غريبه ها از ديدن او مسرور گشتند و اظهار شادمانى كردند .
وجاءت سيارة فارسلوا واردهم فادلى دلوه قال يا بشرى هذا غلام . (189)
و (در همين حال ) كاروانى فرا رسيد و ماءمور آب را (در پى آب ) فرستادند . او ، دلو خود را در چاه افكند . (ناگهان ) صدا زد : مژده باد اين كودكى است (زيبا و دوست داشتنى ) !
هنگام رو به رو شدن با يوسف زهرا نيز برخى مسلمانان ، بر وى شمشير مى كشند؛ زيرا سينه هايى آكنده از كينه دارند يا خود را از او بيشتر دوست دارند يا اين كه خود را زمام دار امور خويش مى دانند و در برابر راءى و نظر او ، راءى و نظرى جداگانه براى خود قايل اند و يا . . . .
امام صادق عليه السّلام فرمود :
القائم (عج ) يلقى فى حربه مالم يلق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله . ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اتاهم وهم يعبدون الحجارة منقورة وخشبا منحوته وان القائم
يخرجون عليه فيتاءولون عليه كتاب اللّه و يقاتلونه عليه . (190)
قائم (عج ) در پيكار خود با چنان چيزى رو به رو خواهد شد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با آن رو به رو نگرديد . همانا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حالى به سوى مردم آمد كه آنان ، بت هاى سنگى و چوب هاى تراشيده را مى پرستيدند . ولى قائم (عج ) چنان است كه بر او مى شورند و كتاب خدا را بر ضد او تاءويل مى كنند . آن گاه به استناد همان تاءويل ، با او به جنگ برمى خيزند .
در اين ميان ، برخى بيگانگان هستند كه از ديدنش خشنود مى شوند و به او مى پيوندند؛ زيرا با فطرت هايى پاك به سوى او مى روند و با چشمانى بى غرض به او مى نگرند .
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :
اذا خرج القائم (عج ) خرج من هذا الامر من كان يرى انه من اهله و دخل فيه شبه عبدة الشمس والقمر . (191)
چون قائم (عج ) قيام كند ، كسى كه خود را اهل اين امر مى پنداشته است ، از اين امر بيرون مى روند . در مقابل ، افرادى مانند خورشيد پرستان و ماه پرستان ، به آن مى پيوندند .
كاروانيانى كه يوسف را يافتند ، او را به بهاى اندكى فروختند؛ زيرا از ارزش آن درّ يگانه ، آگاهى نداشتند .
و شروه بثمن بخس دراهم معدود وكانوا فيه من الزاهدين . (192)
و (سرانجام ) او را به بهاى اندكى - چند درهم - فروختند و
نسبت به (فروختن ) او بى رغبت بودند .
برخى شيعيان نيز به دليل نا آگاهى از مقام و منزلت حضرت مهدى (عج ) و از سر هواپرستى و دنياخواهى ، افتخار محبت و خدمت به آستان او را ، به بهاى اندكى فروخته و رشته ى پيوند خود را گسسته اند . تاريخ ، نمونه هاى فراوانى از اين مردمان را به ياد دارد . براى مثال ، از ابوطاهر محمّد بن على بن بلال مى توان نام برد . وى به طمع اموالى كه از حضرت مهدى (عج ) نزد او بود ، آن را به محمّد بن عثمان عمرى - سفير دوم - نسپرد و ادعا كرد كه خود وكيل حضرت مهدى (عج ) است . حضرت مهدى (عج ) نيز توفيقى در لعن او صادر كرد . (193)
نخستين واكنش يعقوب هنگام غيبت يوسف ، در پيش گرفتن صبر نيكو و يارى جستن از پروردگار است .
جاءوا على قميصه بدم كذب قال بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل واللّه المستعان على ما تصفون . (194)
و هنگامى كه پيراهن او را با خونى دروغين (آغشته ساختند و نزد پدر) آوردند ، گفت : هوس هاى نفسانى شما ، اين كار را براى تان آراسته است . من بردبارى نيكو (و شكيبايى بدون ناسپاسى ) خواهم داشت و در برابر آن چه مى گوييد ، از خداوند ، يارى مى جويم .
شيعيان نيز هنگام رو به رو شدن با غيبت يوسف زهرا عليه السّلام ، بايد در برابر بلاها و آزمايش هاى الهى ، بردبار باشند .
امام رضا عليه السّلام فرمود :
واللّه ما
يكون ما تمدّون اليه اعينكم حتى تمحصوا وتميّزوا وحتى لايبقى منكم الا الاندر فالاندر(195)؛
به خدا سوگند ! آن چه چشمان تان را به سويش مى داريد و منتظرش هستيد ، رخ نخواهد داد ، تا اين كه پاك سازى و جداسازى شويد و از شما نماند مگر هرچه كم تر و كم تر .
هم چنين بايد در برابر به درازا كشيدن غيبت ، شكيبايى ورزند؛ يعنى در ظهور پيش از موعد مقرر آن ، شتاب نكنند .
مهزم مى گويد به امام صادق عليه السّلام عرض كردم :
جعلنى اللّه فداك متى هذاالامر ؟ فقد طال . فقال : كذب المتمنّون وهلك المستعجلون و نجا المسلّمون و الينا يصيرون . (196)
فدايت شوم اين امر - قيام قائم آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله - چه زمانى رخ خواهد داد ؟ اين امر به درازا كشيد . حضرت فرمود : آرزومندان خطا كردند ، شتاب جويان هلاك شدند و آنان كه تسليم اند ، نجات يافتند و به سوى ما باز خواهند گشت .
چون خورشيد يوسف در پس ابرهاى غيبت فرو رفت ، يعقوب هرگز اميد خود را از دست نداد و از رحمت الهى و بازگشت يوسف نااميد نشد . و از خداوند درخواست مى كرد كه به زودى يوسف را ببيند .
عسى اللّه ان ياءتينى بهم جميعا . (197)
اميدوارم خداوند ، همه ى آنان را به من باز گرداند .
ولى در مقابل ، برادران با اين كه او را نكشتند و در چاه انداختند به اميد اين كه قافله اى ، او را بيابد و با خود ببرد .
قال قائل منهم لاتقتلوا يوسف والقوه
فى غيابت الجب يلتقطه بعض السيارة ان كنتم فاعلين . (198)
يكى از آنان گفت : يوسف را نكشيد . اگر مى خواهيد كارى انجام دهيد ، او را در نهان گاه چاه بيافكنيد تا قافله هايى ، او را برگيرند (و با خود به مكان دورى ببرند) .
با اين حال ، برادران ، يوسف را فراموش كرده بودند . چون يعقوب ، از يوسف ياد مى كرد ، وى را سرزنش مى كردند .
قالوا تاللّه تفتؤ ا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين . (199)
گفتند : به خدا سوگند ! تو آن قدر از يوسف ياد مى كنى كه ممكن است بيمار شوى يا هلاك گردى .
ولما فصلت العير قال ابوهم انى لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون قالوا تاللّه انك لفى ضلالك القديم . (200)
هنگامى كه كاروان (از سرزمين مصر) بيرون آمد ، پدرشان (يعقوب ) گفت : اگر مرا به نادانى و كم خردى ، متهم نكنيد ، (بايد بگويم كه ) بوى يوسف را احساس مى كنم . گفتند : به خدا سوگند ! تو در همان گمراهى پيشين ات هستى .
در مساءله ى غيبت يوسف زهرا عليه السّلام نيز برخى كه از هدايت الهى برخوردارند ، پيوسته با اميد به فضل خداوندى ، ظهور او را انتظار مى كشند و هرگز از رحمت الهى نااميد نمى شوند . در دعاى عصر غيبت كه از ناحيه ى مقدسه رسيده است ، چنين مى خوانيم :
. . . ولا تنسناد ذكره و انتظاره والايمان به وقوة اليقين فى ظهوره والدعاء له والصلاة عليه . (201)
(خدايا ! ) ياد او ،
انتظارش ، ايمان به او ، باور شديد به ظهور او ، دعا براى او و توجه به او را در مابه فراموشى مسپار .
در مقابل ، گروهى ديگر كه خداوند بر دل هاى شان قفل زده است و از درك حقايق ناتوان اند ، اميدى به آمدنش ندارند . حتى گاهى وجودش را انكار مى كنند .
امام صادق عليه السّلام به زراره فرمود :
يا زرارة و هوالمنتظر و هو الذى يشك الناس فى ولادته منهم من يقول مات ابوه فلا خلف له . . . ومنهم من يقول ماولد . . . (202)
اى زراره ! او - حضرت مهدى (عج ) - كسى است كه آمدنش را انتظار مى كشند . اوست كه مردم در تولدش شك مى كنند . برخى مى گويند : پدرش از دنيا رفت و فرزندى نداشت . . . و برخى مى گويند : هنوز به دنيا نيامده است . . . .
پس از آن كه زليخا به يوسف ، تهمت ناپاكى زد ، عزيز مصر به كمك نشانه ى الهى ، پاكى و بى گناهى او را دريافت .
و شهد شاهد من اهلها ان كان قميصه قد من قبل فصدقت وهو من الكاذبين وان كان قميصه قدمن دبر فكذبت وهو من الصادقين فلما رءا قميصه قد من دبر قال انه من كيد كن ان كيد كن عظيم . (203)
و در اين هنگام ، شاهدى از خانواده ى آن زن شهادت داد كه اگر پيراهن او از پيشِ رو پاره شده است ، آن زن راست مى گويد و او از دروغ گويان است و اگر پيراهنش از
پشت پاره شده است ، آن زن دروغ مى گويد و او از راست گويان است . هنگامى كه (عزيز مصر) ديد پيراهن او (يوسف ) از پشت پاره شده است ، گفت : اين از مكر و حيله ى شما زنان است . همانا مكر و حيله ى شما زنان عظيم است .
با اين حال ، عزيز مصر به سبب وسوسه ى زليخا ، يوسف را به زندان افكند .
ثم بدالهم من بعدما راءوا الآيات ليسجنَّنه حتى حين . (204)
و پس از آن كه نشانه هاى (پاكى يوسف ) را ديدند ، بر آن شدند كه او را تا مدتى زندانى كنند .
ستم پيشه گان عصر يوسف زهرا عليه السّلام نيز با اين كه اعجازها و نشانه هايى از حقانيت او را ديدند ، اما باز به خود نيامدند و به قتل او كمر همت بستند .
رشيق مى گويد : معتضد عباسى ، مرا به همراه دو نفر ديگر فراخواند و به ما دستور داد هر يك بر اسبى سوار شويم و تنها زير انداز سبكى با خود برداريم و از برداشتن هر وسيله ى ديگرى پرهيز كنيم . آن گاه افزود : به سامرا و فلان محله و فلان خانه مى رويد . بر در خانه ، خادم سياهى ايستاده است . به خانه هجوم بريد و هر كس را در آن جا يافتيد ، بكشيد و سرش را براى من بياوريد .
ما بر اساس دستور ، به سامرا و همان خانه رفتيم . مرد سياهى بر در خانه نشسته بود . پرسيدم : چه كسى در خانه است ؟ با بى اعتنايى
گفت : صاحبش . به خانه هجوم برديم . در خانه ، اتاقى بود كه بر در آن ، پرده اى زيبا آويخته بود . چون پرده را بالا زديم ، گويا در اتاق ، دريايى از آب بود . در انتهاى اتاق ، مردى با بهترين شمايل بر روى حصيرى بر آب ايستاده و مشغول نماز بود . او به ما هيچ توجهى نكرد . يكى از همراهانم به نام احمد بن عبداللّه ، براى وارسى ، وارد آب ها شد ، امّا نزديك بود غرق شود . من دستش را گرفتم و او را نجات دادم ، ولى وى از ترس بى هوش شد و ساعتى در همان حال ماند . همراه ديگرم نيز همان كار را كرد و به همان بلا گرفتار شد .
من از صاحب خانه عذرخواهى كردم و گفتم : به خدا سوگند ! من از ماجرا آگاه نبودم و نمى دانستم براى قتل چه كسى اعزام شده ايم و من از اين كار توبه مى كنم . ولى او به ما اعتنايى نكرد .
ما به سوى معتضد برگشتيم . او منتظر ما بود و به دربانان سپرده بود كه هر وقت به كاخ رسيديم ، اجازه ى ورود بدهند . ما نيز در همان شب بر او وارد شديم و ماجرا را برايش بازگو كرديم . با عصبانيت پرسيد : آيا اين ماجرا را براى كسى بازگو كرده ايد ؟ گفتيم : نه . او سوگند ياد كرد كه اگر اين ماجرا را با كسى در ميان بگذاريم ، گردن ما را خواهد زد . ما نيز تا او
زنده بود ، توان بازگو كردن آن را نداشتيم . (205)
يوسف با توطئه هاى گوناگونى رو به رو گشت ؛به چاه افكندن ، به بردگى رفتن ، تهمت ناپاكى شنيدن و زندان . با اين حال ، مشيت الهى بر آن بود كه همه ى توطئه ها و نقشه ها ناكام گردد . دشمنان براى يوسف زهرا عليه السّلام نيز توطئه هاى فراوان و نقشه هاى شومى برنامه ريزى كرده بودند ، ولى اراده ى الهى بر رهايى او از همه ى فتنه ها و تجلّى نور خداوندى تعلق گرفته است .
امام صادق عليه السّلام مى فرمايند :
كذلك بنواميه و بنو العباس لمّا ان وقفوا على ان به زوال مملكة الامراء الجبابرة منهم على يرى القائم منا ناصبونا للعداوة و وضعوا سيوفهم فى قتل اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ابارة نسله طمعا منهم فى الوصول الى قتل القائم عليه السّلام فابى اللّه ان يكشف امره لواحد من الظلمة الا ان يتم نوره ولوكره المشركون . (206)
بنى اميه و بنى عباس چون دريافتند كه گردن كشان آنان به دست مهدى ما از ميان مى روند ، با ما بناى دشمنى نهادند . آنان براى كشتن اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نابودى نسل او ، شمشيرهاى خود را از نيام در آوردند تا مهدى (عج ) را بكشند ، ولى خداوند ، امر او را از ستم كاران ، پنهان كرد و نورش را گستراند ، هرچند مشركان از آن بيزار بودند .
يوسف ، هنگام غيبت - زندان - نيز از رسالتى كه در برابر مردم بر عهده داشت ، غافل نشد . هنگامى كه دو يار
زندانى يوسف ، خواب خود را براى او بيان كردند و تعبير آن را از او خواستند ، يوسف از فرصت به دست آمده استفاده كرد و پيش از بيان تعبير چنين گفت :
يا صاحبى السجن ءارباب متفرقون خيرٌ ام اللّه الواحد القهار ما تعبدون من دونه الا اسماءً سميتموها انتم و اباؤ كم ما انزل اللّه بها من سلطان ان الحكم الا اللّه امر الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون . (207)
اى همراهان زندانى من ! آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداوند يكتاى پيروز ؟ اين معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيد ، چيزى جز اسم هايى (بى مسمّا) كه شما و پدران تان آن ها را (خدا) ناميده ايد ، نيست . خداوند هيچ دليلى بر آن نازل نكرده است . حكم تنها از آنِ خداست . او فرمان داده است كه جز او را نپرستيد . اين است آيين پابرجا ، ولى بيشتر مردم نمى دانند .
هر چند يوسف زهرا عليه السّلام نيز در پس پرده ى غيبت است ، امّا لحظه اى از انجام رسالت خود (هدايت مردم ) غفلت نمى ورزد و مردم از فيض او بهره مند مى شوند .
اولياى الهى از كوشش براى تحقق اهداف آسمانى خود هرگز دست نمى كشند؛ زيرا وظيفه ى حركت به سوى خداوند و تكامل ، هيچ گاه از دوش مردمان برداشته نمى شود . اگر در زمانى و جايى ، وظيفه ى حركت به سوى كمال از دوش كسى برداشته شود ، آن گاه به همان ميزان ، رسالت هدايت نيز از عهده ى متوليان
هدايت برداشته شده است . البته هرگز چنين چيزى رخ نمى دهد؛ زيرا در اين صورت ، آفرينش آدمى بيهوده مى شود . از اين رو ، ممكن است ولىّ خدا ساكت باشد ، امّا هرگز ساكن نمى ماند . هم چنان كه ممكن است غايب باشد ، امّا هيچ گاه قاعد نمى ماند . امام هميشه در حال هدايت ، سازندگى و پرورش است ؛ گاه مخفيانه و گاه آشكارا . در كتاب هاى روايى ، نمونه هاى فراوانى از هدايت هاى ويژه ى حضرت مهدى (عج ) آمده است . براى نمونه به يكى از آن ها اشاره مى كنيم .
در عصر سفارت محمّد بن عثمان ، گروهى از شيعه درباره ى اين مساءله اختلاف كردند كه آيا خداوند ، آفرينش موجودات و روزى دادن به آن ها را به ائمه ى معصومين عليهم السّلام واگذار كرده است يا نه ؟ گروهى ، آن را محال مى دانستند و گروهى ديگر بر اين باور بودند كه ائمه ى معصومين عليهم السّلام از جانب خداوند ، موجودات را مى آفرينند و روزى مى دهند . اختلاف اين دو گروه پايان نيافت تا اين كه به محضر محمّد بن عثمان آمدند و پاسخ درست را از او جويا شدند . به سفارش او ، نامه اى به امام عصر (عج ) نوشته شد . حضرت نيز در پاسخ چنين مرقوم فرمودند :
ان اللّه تعالى هو الذى خلق الاجسام . . . امّا الائمة عليهم السّلام فانهم يساءلون اللّه تعالى فيخلق ويساءلونه فيرزق ايجابا لمسئلتهم واعظاما لحقهم . (208)
خداوند ، آفريننده ى اجسام است . .
. ولى ائمه عليهم السّلام از خداوند درخواست مى كنند . او نيز مى آفريند و روزى مى دهد . اين به دليل اجابت دعاى آنان و تكريم مقام ايشان است .
هنگامى كه پادشاه مصر ، تعبير خوابش را خواست ، هم بند پيشين يوسف ، او را براى اين مهم معرفى كرد؛ زيرا در زندان ، محاسن اخلاق و دانش تعبير خواب او را كه نوعى از علم غيب است ، ديده بود .
ما نيز در برابر مدعيان مهدويّت يا مدعيان ارتباط با حضرت مهدى (عج ) بايد هوشيار باشيم و بى دليل به افراد اعتماد نكنيم . ادعاى افراد را بايد تنها پس از ديدن دليل قطعى بپذيريم . سيره ى عملى حضرت مهدى (عج ) و سفيران ايشان نشان مى دهد كه آنان هميشه ديگران را تشويق مى كردند تا از مدعيان ، دليل بخواهند . نمونه هاى فراوانى از اين حقيقت در كتاب هاى حديثى به چشم مى خورد . از جمله ، حسين بن على بن محمّد معروف به ابن على بغدادى مى گويد : در بغداد ، زنى از من پرسيد : مولاى ما كيست ؟ يكى از اهالى قم پاسخ داد : ابوالقاسم بن روح ، وكيل حضرت است . پس نشانى او را به زن داد . وى نزد ابوالقاسم آمد و به او گفت : اى شيخ ! همراه من چيست ؟ شيخ فرمود : هرچه با خود دارى ، در دجله بيانداز . آن گاه نزد من بيا تا به تو باز گويم . زن رفت و آن چه با خود داشت ، در
دجله انداخت و بازگشت . ابوالقاسم به خدمت كار خود دستور داد كه آن جعبه را بياورد . سپس به آن زن گفت : اين همان جعبه اى است كه با تو بود و تو در دجله انداختى . من به تو بگويم در آن چيست يا تو مى گويى ؟ زن گفت : شما بگوييد . شيخ گفت : يك جفت دست بند طلا ، يك حلقه ى بزرگ گوهردار ، دو حلقه ى كوچك كه هر كدام يك گوهر دارد و دو انگشتر فيروزه و عقيق در اين جعبه هست . سپس جعبه را گشود و هر چه را در آن بود ، نشان داد ، زن به آن ها نگريست و گفت : اين همان است كه من آوردم و در دجله انداختم . آن گاه از تعجب بى هوش شد !
اين كه ابوالقاسم بن روح ، پرسش زن را انكار نكرده و پاسخ گفته است ، نشان مى دهد كه مردم موظف بوده اند كه سخن كسى را بى دليل نپذيرند . سفيران حضرت مهدى (عج ) نيز با دادن پاسخ مثبت به خواسته ى آنان ، اين روش را امضا كرده اند . هنگامى كه چنين روشى در رويارويى با مدعيان با مدعيان نيابت و وكالت ، پسنديده و بلكه لازم است ، به طريق اولى ، در برابر مدعيان مهدويّت ، چنين خواهد بود .
خدمت عزيز مصر و همسرش به يوسف - رها كردن او از بردگى و پرورش دادن وى در دامان مهر و محبت خود - سبب شد تا كه يوسف هنگام گرفتارى و قحطى ،
به كمك آنان بشتابد و از او بهره برند :
و قال الذى اشتراه من مصر لامراءته اكرمى مثواه عسى ان ينفعنا . (209)
و آن كس كه او را از سرزمين مصر خريد (عزيز مصر) به همسرش گفت : مقام وى را گرامى دار ، شايد براى ما سودمند باشد .
به يقين ، خدمت گزارى به آستان يوسف زهرا عليه السّلام كه برجسته ترين شكل آن ، زمينه سازى براى ظهور و تحقق بخشيدن به اهداف و آرمان هاى ايشان است ، برخوردارى از عنايت هاى ويژه ى آن عزيز را در پى خواهد داشت . آيا مى توان پنداشت كه يوسف زهرا عليه السّلام در بخشش به اندازه ى يوسف يعقوب نباشد ؟ هرگز !
يكى از علماى اصفهان مى گويد : در ايام جوانى براى سخن رانى به جلسه اى دعوت شدم . ميزبان به من گفت : در همسايگى ما ، منزلى است كه چند خانواده ى بهايى در آن زندگى مى كنند ، پس در سخن رانى ، مراعات فرماييد . من بى توجه به گفته ى او ، ده شب درباره ى بطلان مرام بهاييت سخن رانى كردم . شب آخر پس از سخن رانى ، هنگامى كه به سوى مدرسه به راه افتادم ، چند نفر نزد من آمدند و با احترام و پافشارى به منزل خود بردند . پس از بستن در ، صحنه عوض شد . آنان بر من آشفتند و با تندى ، به من گفتند كه چرا عليه ما سخن گفتى و مى خواستند مرا بكشند . هر چه تلاش كردم ، از قصد خود چشم نپوشيدند
. ناگزير اجازه خواستم تا براى آخرين بار ، وضو بگيرم و نمازى بخوانم . به نماز ايستادم و قصد كردم در سجده ى آخر ، هفت مرتبه ذكر المستغاث بك يا صاحب الزمان را بگويم . در اين هنگام ، در خود به خود باز شد و مردى سوار بر اسب به اندرون آمد . بى آن كه آنان بتوانند كارى بكنند ، آن مرد ، دست مرا گرفت ، از خانه بيرون برد و به مدرسه رساند . پس از رفتن آن مرد ، تازه به خود آمدم كه : اين شخص كه بود ؟ ولى ديگر دير شده بود . فرداى آن شب ، آن گروه بهايى نزد من آمدند و شهادتين گفتند . (210)
يوسف ، سپر دفع بلاى برادران خود و اهل مصر شد . هرچند برادران يوسف در حق وى ستم كردند و شرط برادرى را به جا نياوردند ، ولى يوسف از كمك و دستگيرى آنان فروگذار نكرد . يوسف زهرا عليه السّلام نيز سپر دفع بلا از شيعيان هستند .
قال ظريف ابونصر الخادم :
قال لى صاحب الزمان (عج ) : اتعرفنى قلت : نعم . قال : من انا ؟ فقلت : انت سيدى وابن سيدى . فقال ليس عن هذا ساءلتك . قال ظريف فقلت جعلنى اللّه فداك فسَّرلى . فقال انا خاتم الاوصياء وبى يدفع اللّه البلاء عن اهلى وشيعتى .
ظريف مى گويد :
به محضر امام عصر (عج ) وارد شدم . ايشان فرمودند : آيا مرا مى شناسى ؟ عرض كردم : آرى . فرمودند : من كه هستم ؟ عرض كردم : شما
آقاى من و فرزند آقاى من هستيد . فرمودند : منظورم اين نبود . عرض كردم : فدايت شوم منظورتان چيست ؟ فرمودند : من آخرينِ اوصيا هستم و خداوند براى وجود من ، بلا را از اهلم و شيعيانم ، برطرف مى كند . (211)
براى نمونه ، عنايت حضرت مهدى (عج ) به شيعيان بحرين را از زبان محدّث نورى مى شنويم :
در روزگار گذشته ، فرمانروايى ناصبى بر بحرين حكومت مى كرد ، كه وزيرش در دشمنى با شيعيان آن جا ، گوى سبقت را از او ربوده بود . روزى وزير بر فرمانروا وارد شد و انارى را به دست حاكم داد ، كه به صورت طبيعى اين واژه ها بر پوست آن نقش بسته بود : (لا اله الا اللّه ، محمّد رسول اللّه و ابوبكر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول اللّه ) . فرمانروا از ديدن آن بسيار در شگفت شد و به وزير گفت : اين ، نشانه اى آشكار و دليلى نيرومند بر بطلان مذهب تشيع است . نظر تو درباره ى شيعيان بحرين چيست ؟ وزير پاسخ داد : به باور من ، بايد آنان را حاضر كنيم و اين نشانه را به ايشان ارايه دهيم . اگر آن را پذيرفتند كه از مذهب خود دست مى كشند وگرنه آنان را ميان گزينش سه چيز مخيّر مى كنيم :
1 - پاسخى قانع كننده بياورند .
2 - جزيه بدهند .
3 - يا اين كه مردان شان را مى كشيم ، زنان و فرزندان شان را اسير مى كنيم . و اموال شان را به غنيمت
مى بريم .
فرمانروا ، راءى او را پذيرفت و دانشمندان شيعه را نزد خود فراخواند . آن گاه انار را به ايشان نشان داد و گفت : اگر براى اين پديده ، دليلى روشن نياوريد ، شما را مى كشم و زنان و فرزندان تان را اسير مى كنم يا اين كه بايد جزيه بدهيد . دانشمندان شيعه ، سه روز از او مهلت خواستند . آنان پس از گفت وگوى فراوان به اين نتيجه رسيدند كه از ميان خود ، ده نفر از صالحان و پرهيزگاران بحرين را برگزينند . آن گاه از ميان اين ده نفر نيز سه نفر را برگزيدند و به يكى از آن سه نفر گفتند : تو امشب به سوى صحرا برو و به امام زمان (عج )استغاثه كن و از او ، راه رهايى از اين مصيبت را بپرس ؛ زيرا او ، امام و صاحب ماست .
آن مرد چنين كرد ، ولى پاسخى از حضرت نديد . شب دوم نيز نفر دوم را فرستادند . او نيز پاسخى دريافت نكرد . شب آخر ، نفر سوم را كه مردى پرهيزگار بود ، به بيابان فرستادند . او به صحرا رفت و با گريه و زارى از حضرت ، درخواست كمك كرد . چون آخر شب شد ، شنيد مردى خطاب به او مى گويد : اى محمّد بن عيسى ! چرا تو را به اين حال مى بينم و چرا به سوى بيابان بيرون آمده اى ؟ محمّد بن عيسى از او مى خواهد كه او را رها كند و به حال خود واگذارد . آن مرد
مى فرمايد : اى محمّد بن عيسى ! منم صاحب الزمان . حاجت خود را بازگو . محمدبن عيسى گفت : اگر تو صاحب الزمانى ، داستان مرا مى دانى و به گفتن من نياز نيست . آن مرد فرمود : راست مى گويى . تو به دليل آن مصيبتى كه بر شما وارد شده است ، به اين جا آمده اى . عرض كرد : آرى ، شما مى دانيد چه بر ما رسيده است و شما امام و پناه ما هستيد . پس آن حضرت فرمود : اى محمدبن عيسى ! در خانه ى آن وزير - لعنة اللّه عليه - درخت انارى است . هنگامى كه درخت تازه انار آورده بود ، او از گِل قالبى به شكل انار ساخت . آن را نصف كرد و در ميان آن ، اين جمله را نوشت . سپس قالب را بر روى انار كه كوچك بود ، گذاشت و آن را بست . چون انار در ميان آن قالب بزرگ شد ، آن واژه ها بر روى آن نقش بست . فردا نزد فرمانروا مى روى و به او مى گويى كه من پاسخ تو را در خانه ى وزير مى دهم . چون به خانه ى وزير رفتيد ، پيش از وزير به فلان جا برو . كيسه ى سفيدى خواهى يافت كه قالب گِل در آن است . آن را به فرمانروا نشان ده . نشانه ى ديگر اين كه به فرمانروا بگو : كه معجزه ى ديگر ما اين است كه چون انار را دو نيم كنيد ، جز دود و
خاكستر چيزى در آن نيست .
محمدبن عيسى از اين سخنان بسيار شادمان گشت و به نزد شيعيان بازگشت . روز ديگر ، آنان پيش فرمانروا رفتند و هر آن چه امام زمان (عج ) فرموده بود ، آشكار گشت .
فرمانرواى يمن با ديدن اين معجزه به تشيع گرويد و دستور داد وزير حيله گر را به قتل رساندند . (212)
برادران يوسف كسانى بودند كه با تكبّر ، قدرت بازوى خود را به رخ پدر مى كشيدند و مى گفتند :
و نحن عصبةٌ . (213)
ما گروه نيرومندى هستيم .
با اين حال ، چون در حق يوسف ، ستم كردند به جايى رسيدند كه ذليلانه ، كاسه ى گدايى به دست گرفتند . آن گاه باگردن هايى فرو افتاده ، سر بر آستان يوسف ساييدند و به وى ، اظهار عجز و نياز كردند :
يا ايها العزيز مسّنا واهلنا الضّر وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل وتصدق علينا ان اللّه يجزى المتصدقين . (214)
اى عزيز ! ما و خاندان ما را ناراحتى فرا گرفته است و متاع اندكى (براى خريد مواد غذايى ) با خود آورده ايم . پيمانه ى ما را كامل كن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زيرا خداوند ، بخشندگان را پاداش مى دهد .
بشر امروزى را مصيبت ها و دردهاى كشنده اى مانند فقر فاحش ، فاصله ى طبقاتى ، جنگ هاى خانمان سوز ، خون ريزى هاى بى پايان ، احساس پوچى ، بى هويتى و سردرگمى و . . . فراگرفته است . دليل پيدايش اين ها چيزى نيست جز ستم آدميان به ولىّ خدا ، يوسف زهرا
عليه السّلام ، كه در راءس همه ى اين ستم ها ، فراموشى ياد او و آماده نكردن شرايط ظهور اوست .
به اميد آن كه روزى انسان ، كاسه ى گدايى به بارگاه كسى بَرد و بر آستان كسى سر بسايد كه او ، منجى واقعى است .
ديدار با يوسف رخ نداد ، مگر پس از رنج ها و محنت هاى فراوانى كه برادران اش به جان كشيدند و خون دل هايى كه يعقوب در فراق يوسف خورد و اشك هايى كه بر هجران او فرو ريخت .
خورشيد يوسف زهرا عليه السّلام نيز طلوع نخواهد كرد ، مگر پس از محنت هاى فراوان وسيل هاى مصيبتى كه بر دل شيعيان فرو خواهد ريخت .
امام على عليه السّلام مى فرمايد :
ما يجيى ءُ نصر اللّه حتى تكونوا اهون على الناس من الميتة وهو قول ربى عزّوجل فى كتابه فى سورة يوسف (حتى اذا استيئس الرسل وظنّوا انّهم قد كذبوا جائهم نصرنا) وذلك عند قيام قائمنا عليه السّلام . (215)
يارى خداوند به سوى شما نخواهد آمد ، مگر هنگامى كه در چشم مردم از مرده ، پست تر شويد و اين ، همان سخن خداوند در سوره ى يوسف است كه فرمود : (تا آن گاه كه رسولان نااميد شدند و (مردم ) گمان كردند كه به آنان دروغ گفته شده است . در اين هنگام ، يارى ما به سراغ آنان آمد) . آن گاه ، هنگام قيام قائم ما ، مهدى (عج ) است .
نياز برادران به آذوقه ، زمينه ساز ديدار آنان با يوسف شد . هنگامى كه بار قحطى و تنگى معيشت بر دوش برادران فشار آورد ، آنان به اميد يافتن آذوقه ، ره سپار مصر گشتند و اين مقدمه ى ديدار آنان با يوسف گرديد .
شكل گرفتن احساس نياز به امام مهدى (عج ) در ژرفاى جان انسان ها نيز زمينه ساز ظهور يوسف زهرا عليه السّلام
است . امام مهدى (عج ) در توقيعى خطاب به اسحاق بن يعقوب مى فرمايند :
. . . واكثروا الدعاء بتعجيل الفرج . . . . (216)
. . . براى فرج من ، بسيار دعا كنيد . . . .
افزون بر روايت ياد شده ، در روايت هاى فراوانى به شيعيان دستور داده شده است كه براى فرا رسيدن ظهور دعا كنند؛ زيرا يكى از زمينه هاى دعا ، احساس نياز است . دعا در بستر نياز مى رويد . آدمى تا كمبودى نداشته باشد و در وجودش ، احساس نياز به آن چه ندارد ، شكل نگيرد ، دست به دعا بر نمى دارد . ما نيز اگر بخواهيم كه براى ظهور حضرت مهدى (عج ) دعا كنيم ، بايد احساس نياز به وجود ايشان را در درون خود سامان دهيم . تنها در اين صورت است كه دعا خواهيم كرد . بنابراين ، دستور به دعا كردن ، در واقع دستور به برانگيختن احساس نياز به امام (عج ) در وجود خويش است .
برادران يوسف ، تاب تحمل او را نداشتند؛ زيرا به او احساس نياز نمى كردند و نمى دانستند كه وجود يوسف به چه كار آنان مى آيد؛ از اين رو ، او را از خود راندند و آواره ى ديار غربتش كردند .
براى وصال يوسف مى بايست زمان بگذرد تا برادران با دشوارى هاى روزگار دست و پنجه نرم كنند ، سختى ها را بچشند و فراز و نشيب ها را ببيند . آن گاه كم كم احساس نياز به يوسف در وجودشان شكل بگيرد؛ نياز به كسى كه دردهاى
آنان را تسكين بخشد و غبار محنت از رُخ شان بزدايد . اين احساس چيزى نبود كه بتوان آن را يك شبه به آنان تزريق كرد ، بلكه در گذر زمان مى بايست اين احساس شكل بگيرد . اين ميوه اى بود كه بايد به طور طبيعى مى رسيد . به همين دليل ، يوسف با اين كه مى دانست پدر و برادران او در كنعانند ، ولى هيچ اقدامى نكرد . او مى توانست به كنعان برود يا دست كم ، نامه اى براى پدر بنويسد و از او بخواهد كه به نزدش بيايند ، ولى اين چنين نكرد . زيرا چه بسا اگر برادران ، پيش از فراهم شدن زمينه ، به ديدار او مى آمدند ، سودى نداشت ؛ زيرا انگيزه هاى دشمنى پيشين هنوز وجود داشت و تحولى كه آن عامل را از بين ببرد ، هنوز رخ نداده بود .
به راستى ، هنگامى كه برادران ادعا كردند يوسف ، طعمه ى گرگ شده است ، چرا يعقوب از آنان نخواست كه باقى مانده ى جسد يا دست كم استخوان هايش را بياورند ؟ اين بدان دليل بود كه مى دانست اگر چنين بگويد ، برادران براى اثبات ادعاى شان ، يوسف را خواهند كشت و جسدش را خواهند آورد . چرا هنگامى كه كاروان ، يوسف را يافت ، يوسف به آنان نگفت كه من فرزند يعقوب و اهل كنعانم . مرا به خاندانم باز گردانيد ؟ آيا به اين دليل نبود كه مى دانست اگر او را باز گردانند ، سرانجام به دست برادرانش كشته خواهد شد ؟ !
چرا كه ظرفيتِ با يوسف بودن هنوز در آنان پديد نيامده بود و اين ظرفيت مى بايست به صورت طبيعى و در گذر زمان و كشاكش حوادث ، شكل مى گرفت . بر همه ى اين ها مقام الهى يعقوب را نيز بيافزاييد . او پيامبر بود و با اعجاز الهى مى توانست كارى كند كه برادران نتوانند يوسف را بكشند و او در كنار يوسف بماند ، ولى چنين نكرد؛ زيرا سنت الهى بر اين است كه جريان امور روند طبيعى و عادى خود را بپيمايد و مردم با اختيار و انتخاب خود ، سعادت يا شقاوت را برگزينند و در ميدان نفس گير زندگى به آن برسند . به همين خاطر - گرچه در اين ميان ، يعقوبى نيز وجود دارد كه زمينه ى ملاقات براى او كاملا مهياست و او خود را كاملا آماده ى وصال كرده است - هرچند يوسف خود نيز از غربت و تنهايى ، غمگين و دل آزرده است ، ولى لب فرو مى بندد و منتظر مى ماند ، تا برادران آماده شوند و خود قدم به راه گذارند و به سويش بيايند . تنها در اين صورت است كه قدر او را خواهند دانست و از او بهره خواهند برد .
و اين ، حكايت حال يوسف زهراست . نااهلان و كم خردانى كه تاب تحمل او و ظرفيت با او بودن و در كنار او زيستن را نداشتند ، او را به چاه غيبت افكندند . در آمدن او از چاه غيبت نيز به فراهم شدن زمينه بستگى دارد . بايد مردم به خود آيند ،
او را بخواهند و به او احساس نياز كنند . شكل گرفتن چنين احساس نيازى ، نيازمند گذر زمان است . بايد زمان سپرى شود تا بشريت در كوران حوادث دريابد كه گره گشاى مشكلاتش ، كس ديگرى است . بايد خود اين ميوه برسد؛ چيدن آن پيش از موعد ، تباه كردن آن است . آمدن مهدى (عج ) بدون فراهم آمدن زمينه و شكل گيرى احساس نياز به او و پديد آمدن ظرفيت تحمل او ، چيزى جز تباه كردن او نيست . آرى ، او مى تواند به اعجاز الهى ، همه ى مانع ها را برطرف كند ، امّا سنت الهى جز اين است . بايد ، مردم خود بخواهند و در راه ، گام نهند . هرچند وى از اين غربت و فراق ، غمگين و دل خسته است ، اما لب فروبسته و براى آمدن مردم به سوى خويش ، هم چنان چشم به راه نشسته است ؛ زيرا راهى جز اين نيست . آيا كسى هست كه او را از اين انتظار به در آورد ؟ در اين ميان ، شيعيان يعقوب گونه اى نيز هستند كه دل هاى شان ، از عطر محبت او سرشار است و خود را براى سيراب شدن از چشمه سار حضورش كاملا آماده كرده اند ، امّا افسوس كه اين دسته نيز بايد در غم فراق بسوزند؛ زيرا براى آمدن او ، بايد همه آماده باشند .
آن چه يوسف داشت ، نزد ديگران يافت نمى شد . از اين رو با اين كه ميان يوسف و برادرانش 18 روز فاصله بود
، (217) آنان براى تهيه ى آذوقه ، اين مسير طولانى را پيمودند . اگر آذوقه در جاى ديگرى نيز يافت مى شد ، هرگز سختى اين راه طولانى را به جان نمى خريدند .
گم شده ى بشر امروزين - عدالت ، معنويت و در يك كلام ، رشد انسان - (218) نيز تنها نزد يوسف زهرا(عج ) است وبس . او تنها كسى است كه مى تواند نيازهاى بشريت را برآورده سازد و او را در همه ى ابعاد به كمال برساند . تا اين باور در انسان ها شكل نگيرد ، او ظهور نخواهد كرد .
امام صادق عليه السّلام فرمودند :
لايكون هذا الامر حتى لايبقى صنف من الناس الا و قد ولّوا على الناس حتى لايقول قائل انا لو ولّينا لعدلنا . ثم يقوم القائم بالحق و العدل . (219)
ظهور رخ نخواهد داد مگر هنگامى كه همه ى گروه ها بر مردم حكومت كردند و كسى نگويد : اگر ما ، حاكم بوديم ، به عدالت رفتار مى كرديم . پس از اين وضعيت ، قائم (عج ) همراه با حق و عدالت ، قيام خواهد كرد .
اين حديث بدين معناست كه مردم بايد دريابند كه خود ، توان هدايت ، رهبرى و رسيدن و رسانيدن به آرمان هاى خويش را ندارند . پس بايد در پى منجى واقعى باشند ، كه همانا حضرت مهدى (عج ) است .
برادران يوسف ، آذوقه ى او را مى خواستند :
اوف لنا الكيل . (220)
پيمانه ى ما را كامل كن .
و يعقوب ، وصال يوسف و سيراب شدن از چشمه سار حضور او رامى خواست
؛ زيرا يوسف ، خواستنى و دوست داشتنى بود :
يا بنىّ اذهبوا فتحسسوا من يوسف . (221)
پسرانم ! برويد و يوسف را بجوييد .
منتظران ظهور يوسف زهرا عليه السّلام نيز دو دسته اند : برخى ظهور او را براى سرسبزى ، خرّمى ، فراوانى نعمت ، ارزانى اجناس و . . . مى خواهند و برخى ديگر ، او را براى خودش مى خواهند .
هميشه در طول تاريخ ، دو دسته شيعه وجود داشته اند : شيعيانى كه امام را براى رسيدن به هدف ها و منافع شخصى خود مى خواسته اند و كسانى كه شيفته ى امام بوده اند تنها به اين دليل كه او ، امام است ، خليفه ى خداست . آنان ، امام را آيينه ى تمام نماى اسما و صفات الهى و موجودى سرشار از معنويت و روحانيت مى دانستند .
نگاه بسيارى از شيعيان به امام - هرچند به صورت ناخودگاه - به گونه ى نخست است . به همين دليل ، هنگامى كه مصيبت ها بر ما فرو مى ريزد ، ارتباط ، توسل و توجه مان به امام بيشتر مى شود و چون در خوشى و نعمت فرو مى رويم ، از ميزان توسل و توجه مان كاسته مى گردد . همين نكته ، يكى از آسيب هاى بزرگ و ظريف اعتقاد به امامت است .
آن كه امام را براى رسيدن به آمال و آرزوهاى خود مى خواهد و از او ، به عنوان ابزارى براى رسيدن به منافع شخصى خود بهره مى گيرد ، ارتباط و توسلى پايدار و هميشگى ندارد . چه بسا اگر روزگار به
او روى خوش نشان دهد ، هيچ گاه به ياد امام خود نيافتد؛ زيرا به او نيازى ندارد و اين ، يعنى تباهى و از دست دادن سرمايه ى زندگى . كسى كه با اين نظر به امام خويش مى نگرد ، اگر در گرفتارى به امام پناه ببرد و امام به مقتضاى مصلحتى ، دعايش را مستجاب نكند ، از امام خود مى گسلد؛ زيرا او ، امام را تنها براى رسيدن به منافع خود مى خواهد . امامى كه او را به منافعش نرساند ، به چه كار آيد ! البته اين سخن درست است كه گفته اند : همه چيز را از آنان بخواهيم ، امّا شايسته است كه از آنان ، جز خودشان را نخواهيم . بياييم يعقوب وار ، يوسف زهرا عليه السّلام را براى خودش بخواهيم ؛ زيرا ، سرچشمه ى همه ى خوبى ها ، كمالات و زيبايى هاست .
يعقوب افزون بر آن كه خود از رحمت الهى و وصال يوسف نااميد نبود ، پسران خويش را نيز از نوميدى باز مى داشت و روح اميدوارى را در دل هاى آنان مى دميد .
يا بنىّ اذهبوا فتحسسوا من يوسف واخيه ولا تاءيئسوا من روح اللّه . . . . (222)
پسرانم ! برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا نااميد نشويد .
شيعيان يوسف زهرا عليه السّلام نيز افزون بر آن كه بايد اميدوار باشند ، وظيفه دارند روح اميد به ظهور مهدى موعود عليه السّلام را در ديگران بدمند و ياد و خاطره ى او در ذهن مردم ، زنده نگاه دارند .
اميد ،
آدمى را از سستى و خمودگى بيرون مى آورد و به بالندگى و سازندگى مى رسد . آن كه از خورشيد جهان افروزى كه فردا بر مى آيد و همه جا را روشن مى كند ، غافل است ، هرگز شور و نشاطى براى پويايى و سازندگى ندارد . او به شام تيره و تار نوميدى ، ايمان آورده است . او خود را در برابر ظلمت شبانه ، هيچ مى انگارد و نيروى اراده ى خويش را باور ندارد . روح اميد در چنين شخصى ، مرده است . در مقابل ، با اميد به آينده ، سراسر وجود آدمى از روح حيات سرشار مى شود . آن كه به آمدن منجى ايمان و اميد دارد ، و آمدن او بسته به آماده شدن مقدمات و فراهم آمدن انسان هايى است كه او را بخواهند و او را در رسيدن به اهدافش يارى كنند ، هميشه مى كوشد ظرفيت با او بودن را در خود پديد آورد و انسان هايى را بپروراند كه بتوانند مانند بازوانى نيرومند ، حضرت مهدى (عج ) را در رسيدن به اهدافش يارى دهند . و اين ، همان حيات واقعى و بالندگى و سازندگى است .
برادران يوسف آن گاه از جام حضور و ديدار يوسف سيراب شدند كه همگان به صورت دسته جمعى به سوى او رفتند و به او ، اظهار نياز كردند . قرآن مى فرمايد :
و جاء اخوة يوسف . (223)
برادران يوسف (در پى مواد غذايى به مصر) آمدند .
براى دميدن آفتاب جمال يوسف زهرا عليه السّلام نيز راهى نيست جز درخواست همگانى .
مردم بايد همگى دعا كنند و آمدنش را از خداوند بخواهند . تاءثير گذارى دعاى برخى - و نه تمام مردم - چندان معلوم نيست .
حضرت مهدى (عج ) در توقيع شريف خود به شيخ مفيد قدّس سرّه مى فرمايد :
و لو اءن اشياعنا وفقهم اللّه لطاعته على اجتماع فى الوفاء بالعهد عليهم لما تاءخر عنهم اليمن بلقائنا ولتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا . . . . (224)
اگر همه ى شيعيان ما - كه خداوند ، آنان را در فرمان بردارى يارى دهد - بر وفاى به عهد و پيمانى كه با ما بسته اند ، با هم يك دل مى شدند ، بركت زيارت و ديدار ما براى شان به تاءخير نمى افتاد و از سعادت ديدار ما بهره مند مى گشتند . . . .
نويسنده ى (مكيال المكارم ) به نقل از يكى از دوستان خود مى گويد : شبى در رؤ يا يا مكاشفه ، مولاى مان امام حسن مجتبى عليه السّلام را ديدم . ايشان مطالبى فرمودند كه مضمونش اين بود : بر منبرها به مردم بگوييد كه توبه كنند و براى فرج حضرت ولىّ عصر عليه السّلام و تعجيل ظهور ايشان دعا كنند . اين دعا كردن مانند نماز ميت ، واجب كفايى نيست كه اگر برخى مردم انجام بدهند ، از ديگران ساقط شود . بلكه همانند نمازهاى پنجگانه ى شبانه روزى بر همه ى مكلفان واجب است . (225)
يوسف بهترين ميزبان بود ، زيرا برادران جفاكارش را از عطاى خويش محروم نكرد .
و انا خيرالمنزلين . (226)
و من بهترينِ ميزبانانم .
يوسف زهرا عليه السّلام نيز بهترينِ ميزبانان است
. با اين كه بسيارى از مردم ، او را نمى شناسند و بسيارى نيز با او به دشمنى برخاسته اند يا در حقش ، جفا و ستم مى كنند و قدرش را نمى شناسند يا فراموشش كرده اند ، ولى هم چنان بر سر سفره ى رحمت او نشسته اند و به بركت او ، روزى مى خورند . (بيمنه رزق الورى ) .
يوسف پس از پشت سر نهادن فراز و نشيب هاى فراوان ، در پايان ، به اوج شكوه رسيد . آن گاه بود كه همه در برابر وى كرنش كردند و برادران و پدر و مادر در برابر شكوهش به خاك افتادند .
و رفع ابويه على العرش وخرّوا له سجدا . (227)
و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى براى او به سجده افتادند .
يوسف زهرا عليه السّلام نيز پس از سپرى كردن دوران جان كاه غيبت ، افزون بر شكوه معنوى هميشگى به شكوه ظاهرى خواهند رسيد . آن گاه جهان و جهانيان در برابر شكوه و جلالش ، سر تعظيم فرو خواهند آورد .
و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين . (228)
ما مى خواستيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين گردانيم .
(1) هنگامى كه برادران يوسف نزد وى آمدند ، از گذشته ى خود ، اظهار پشيمانى كردند . يوسف نيز اشتباه آنان را فرايادشان نياورد ، بلكه بى درنگ آنان را بخشيد و از خداوند براى ايشان ، بخشش خواست .
قال لاتثريب عليكم اليوم يغفراللّه لكم و هو ارحم الراحمين . (229)
(يوسف ) گفت : امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست . خداوند ، شما را مى بخشد و او مهربان ترينِ مهربانان است .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما نيز در حق شما ، ستم هاى فراوانى كرده ايم . ناسپاسى ها و قدر ناشناسى هاى ما از شمارش بيرون است . با اين حال ، بر اين باوريم كه بزرگوارى شما
از كرم يوسف افزون تر است . پس عاجزانه از شما مى خواهيم در روز موعود ، آن گاه كه به محضر مبارك شما آمديم ، ستم هاى ما را فراموش كنيد . ناسپاسى هاى ما را به دل نگيريد و ما را ببخشاييد . از خداوند نيز براى مان آمرزش بخواهيد .
(2) برادران يوسف با متاعى اندك و ناچيز براى خريد آذوقه به بارگاه يوسف آمدند؛ متاعى كه در برابر شوكت و شكوه آستان يوسف ، چيزى جز شرمندگى براى برادران نداشت . شايد آنان به متاع خود مى نگريستند و نگاهى نيز به جلال و جبروت يوسف مى افكنند . آن گاه از متاع ناچيز خود ، شرمنده مى شدند .
يا ايها العزيز مسنا واهلنا الضرّ وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل وتصدق علينا ان اللّه يجزى المتصدقين . (230)
اى عزيز ! ما و خاندان ما را ناراحتى فراگرفته است و متاع اندكى (براى خريد مواد غذايى ) با خود آورده ايم . پيمانه ى ما را پر كن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زيرا خداوند ، بخشندگان را پاداش مى دهد .
با اين حال ، يوسف كريمانه ايشان را پذيرفت و پيمانه ى آنان را پر كرد .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما نيز خريدار مهر شماييم ، ولى براى بار يافتن به آستان بلند شما ، چيزى نداريم . اگر هم داشته باشيم ، بضاعتى است ناچيز كه نگاه به آن و يادآورى آن ، عرق شرمندگى بر جبين مان مى نشاند . با اين حال ، عاجزانه از شما مى خواهيم كه يوسف گونه ما را بپذيريد
و كريمانه بر ما نظر كنيد و پيمانه ى ما را پر سازيد .
(3) يوسف نه به تقاضاى پدر ، بلكه از جانب خود ، پيراهنش را فرستاد تا پدر بدان شفا يابد و چشمانش بينا شود .
اذهبوا بقميصى هذا فالقوه على وجه ابى ياءت بصيرا . (231)
اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بكشيد تا بينا شود .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! چشمان بصيرت ما به دليل گناهان و نافرمانى ها نابينا شده اند و اگر چنين نبودند هيچ گاه از افتخار روشن شدن به چهره ى دل رباى شما محروم نمى گشتند . آيا چشمى كه هزاران آلودگى بر آن نشسته است ، شايستگى دارد كه تصوير آن عزيز مه پيكر را در آغوش بگيرد ؟ پرده اى كه بر ديدگان ما افتاده ، آن قدر ضخيم است كه دستان ما از زدودن آن ناتوانند و تنها يد بيضاى شما مى تواند آن را فرو افكند .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما يعقوب نيستيم ، امّا شما از يوسف ، كريم تر و بخشنده تريد . بر ديدگان نابيناى ما نظرى افكنيد تا شايستگى ديدار چهره ى زيباى شما را بيابد و از نگريستن به آن ، مست و سرشار شود .
(4) خشك سالى ، هفت سال مصر را فرا گرفت . آن چه مصر را از گرداب بلا به ساحل امن رساند ، حسن تدبير و حكومت يوسف بر آن سامان بود .
قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم . (232)
(يوسف ) گفت : مرا سرپرست گنجينه هاى سرزمين (مصر) قرار ده ؛ زيرا نگه دارنده و آگاهم
.
او بود كه بر مصر حكم راند و به سرانگشت تدبير خود ، آن جا را از خشك سالى ، رهايى بخشيد .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! در دل هاى ما ، نه هفت سال ، كه عمرى است خشك سالى ، حكم مى راند . در اين دل هاى خشكيده و تفتيده ، نه گل محبتى مى رويد ، نه شكوفه ى حضورى به بار مى نشيند و نه شقايق وصالى مى شكفد . آن چه اين دل هاى قحطى زده را از نعمت و خرّمى ، سرشار مى كند ، سرانگشت تدبير شماست . بيا و بر دل هاى ما حكومت كن ؛ كه اين ديار جز به تدبير شما به سامان نمى رسد .
رواق منظر چشم من آشيانه ى توست
كرم نما و فرودآ كه خانه ، خانه ى توست
(5) يوسف مشتاق ديدار برادر خويش ، بنيامين بود . از اين رو ، خود ، زمينه ى وصال را فراهم كرد .
فلّما جهّزهم بجهازهم قال ائتونى باخٍ لكم من ابيكم . . . فاءن لم تاءتونى به فلاكيل لكم عندى . (233)
و هنگامى كه (يوسف ) بارهاى آنان را آماده ساخت ، گفت : (بار ديگر كه آمديد) آن برادرى را كه از پدر داريد ، نزد من آوريد . . . و اگر او را نزد من نياوريد ، پيمانه اى (از غلّه ) نزد من نخواهيد داشت .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! سرگذاردن بر گام هاى مبارك شما و بوسيدن آن ، رؤ ياى شيرين ما و آرزوى ديرين ماست .
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد
كشيده ايم
در آغوش آرزوى تو را
و اين آرزو ، بلند است و دست نايافتنى ؛ زيرا ما كجا و آستان بلند شما كجا ! اما كريمان هميشه بزرگى خود را مى بينند ، نه خردى نيازمندان را .
آخر چه زيان افتد سلطان ممالك را
كو را نظرى ، روزى بر حال گدا افتد ؟
اگر شما منتظريد كه ما ، خود ، در اين راه ، گام نهيم و شايستگى وصال را در خويش فراهم آوريم ، به يقين بدانيد كه ما را پاى آمدن اين راه نيست . شما يوسف گونه ، كرم كنيد و زمينه ى اين وصال را فراهم آوريد .
(6) چون شام تار فراق به سر رسيد و صبح روشن وصال دميد ، يوسف رو به برادران كرد و گفت : به سوى كنعان روانه شويد و همه ى خاندان تان را همراه خود بياوريد . او نيكان را از بدان جدا نكرد و همه را به محضر خويش فراخواند .
و اءتونى باءهلكم اجمعين . (234)
و همه ى نزديكان خود را نزد من آوريد .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! درست است كه يوسف ، همه ى خاندان برادرانش را فراخواند ، ولى امام رضا عليه السّلام نيز فرموده است :
الامام الوالد الشفيق . (235)
امام همان پدر مهربان است .
شايد ما فرزندان نافرمانى باشيم ، ولى مگر برادران يوسف چنين نبودند ؟ مانيز عاجزانه از شما مى خواهيم آن گاه كه روز موعود فرا رسيد ، همه ى ما را بدون جدا كردن بدان از نيكان ، با بزرگوارى به بارگاه خود بپذيريد و از لطف خويش بهره مند سازيد .
خدايا ! مى دانيم
مهر اولياى تو ، متاع گران قدرى است كه آن را در هر دلى نمى نشانى ؛ زيرا هر سينه اى را گنجايش آن نيست ، ولى مگر فراخى سينه ها به دست تو نيست ؟
بارالها ! مى دانيم كه اين گوهر درخشان تنها در صدف هاى پاك مى رويد ، ولى مگر سيل رحمت تو از زدودن آلودگى هاى دل هاى ما ناتوان است ؟
پروردگارا ! بسيارى خدمت گزار بارگاه اويند . آيا اگر نان خور ديگرى به آنان افزوده شود ، به آستان او زيانى مى رسد ؟
يارب ! اندر كنف سايه ى آن سرو بلند
گر منِ سوخته ، يك دم بنشينم ، چه شود ؟
پروردگارا ! مهر يوسف را در دل عزيز مصر و همسرش نشاندى ، مهر يوسف زهرايت را نيز تو در دل ما بنشان . عشقى دِه جان سوز كه از سوز آن ، جهانى بسوزد و از آن سوزش ، شعله اى فراهم آيد تا چراغ راه مشتاقان گردد . آمين .
زهى خجسته زمانى كه يار باز آيد
به كام غم زدگان غم گسار باز آيد
در انتظار خدنگش همى تپد دل صيد
خيال آن كه به رسم شكار باز آيد
مقيم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس كه بدين رهگذار باز آيد
به پيش خيل خيالش كشيدم ابلق چشم
بدان اميد كه آن شهسوار باز آيد
چه جورها كه كشيدند بلبلان از دى
به بوى آن كه دگر نوبهار باز آيد
زنقش بند قضا هست اميد آن حافظ
كه هم چو سرو به دستم نگار باز آيد
مجتبى كلباسى
تاريخ جهان اسلام و عقايد و افكارى كه در بستر آن ظهور و بروز كرده ، اقيانوسى
متلاطم و بى كران و عرصه اى بسيار گسترده است . حركت در امواج متلاطم و بعضا ظلمانى اين اقيانوس ، نيازمند وسيله اى مطمئن و راهنمايى درياديده است . در غير اين صورت ، در شب تاريك دريا و امواج سهمگين آن ، نمى توان راهى به ساحل نجات يافت .
عقايد ، اخبار و احاديثى كه در بستر اين فرهنگ نيازمند بررسى و نقد هستند ، كم نيستند . فقهاى اسلام از عصر غيبت تاكنون سعى بر حراست اخبار و احاديث از نفوذ خطاها ، تحريف ها و انحرافات داشته اند . اگر زحمات آن بزرگواران نبود ، سرنوشت اسلام و تشيع دستخوش مخاطرات عظيم فكرى مى گشت و راه كشف حقيقت بر همگان مسدود مى شد .
از جمله داستان هايى كه تحت تاءثير حوادث زمان خود شكل گرفته و پس از مقدارى تحريف ، تطبيقى بى جا در مورد آن صورت گرفته ، و در برخى مجامع روايى شيعه نفوذ كرده است ، داستانى است به نام (جزيره ى خضراء) . از آن جا كه در دو دهه ى گذشته با قلم فرسايى برخى افراد بى اطلاع از تاريخ ، اين داستان منتشر شده و به علاوه ، در تكلفى ناشيانه ، آن را بر مثلث برمودا تطبيق كرده اند ، لازم شد در اطراف اين واقعه ، كنكاش بيشترى صورت گيرد تا اذهان ارادتمندان به حضرت ولىّ عصر (عج ) از اين گونه خطاها پيراسته شود . (236)
مباحثى كه در اين بررسى بدان پرداخته خواهد شد ، عبارتند از :
خلاصه ى داستان جزيره ى خضرا
داستان اول
بررسى داستان اول از نظر سند
بررسى داستان
اول از نظر متن
بررسى داستان اول از نظر تاريخى
خلاصه ى مباحث
داستان دوم
بررسى داستان از نظر سند
بررسى داستان از نظر متن
بررسى داستان از نظر تاريخى
ارتباط دو داستان
نتيجه و خلاصه ى مباحث
مرحوم علامه مجلسى قدّس سرّه در بحارالانوار (ج 52 ، ص 159) مى نويسند :
رساله اى يافتم مشهور به داستان جزيره ى خضراء . . . و چون آن را در كتاب هاى روايى نديدم ، عين آن را در فصل جداگانه اى آوردم .
يابنده ى آن متن مى گويد : در آن متن چنين آمده است :
من (فضل بن يحيى كوفى ) در سال 699 ه . ق . در كربلا از دو نفر ، داستانى شنيدم . آن ها داستان را ، از زين الدين على بن فاضل مازندرانى ، نقل مى كردند . داستان مربوط به جزيره ى خضرا در درياى سفيد بود . مشتاق شدم داستان را از خود على بن فاضل بشنوم . به همين دليل به حلّه رفتم و در خانه ى سيد فخرالدين ، با على بن فاضل ملاقات كردم و اصل داستان را جويا شدم .
او ، داستان را در حضور عده اى از دانشمندان حله و نواحى آن چنين بازگو كرد : سال ها در دمشق نزد شيخ عبدالرحيم حنفى و شيخ زين الدين على مغربى اندلسى تحصيل مى كردم . روزى شيخ مغربى عزم سفر به مصر كرد . من و عده اى از شاگردان با او همراه شديم . به قاهره رسيديم . استاد مدتى در الازهر به تدريس پرداخت ، تا اين كه نامه اى از اندلس آمد كه خبر از بيمارى پدر
استاد مى داد . استاد عزم اندلس كرد . من و برخى از شاگردان با او همراه شديم .
به اولين قريه اندلس كه رسيديم ، من بيمار شدم . به ناچار ، استاد مرا به خطيب آن قريه سپرد و خود به سفر ادامه داد .
سه روز بيمار بودم ، پس از آن ، روزى در اطراف ده قدم مى زدم كه كاروانى از طرف كوه هاى ساحل درياى غربى وارد شدند و با خود پشم و روغن و كالاهاى ديگر داشتند . پرسيدم : از كجا مى آيند ؟ گفتند : از دهى از سرزمين بربرها مى آيند كه نزديك جزاير رافضيان است .
هنگامى كه نام رافضيان را شنيدم ، مشتاق زيارت آنان شدم . تا محل آنان ، 25 روز راه بود كه دو روز بى آب و آبادى و بقيه آباد بودند ، حركت كردم و به سرزمين آباد رسيدم . به جزيره اى رسيدم با ديوارهاى بلند و برج هاى مستحكم كه بر ساحل دريا قرار داشت . مردم آن جزيره ، شيعه بودند و اذان و نماز آن ها بر هياءت شيعيان بود .
آنان از من پذيرايى كردند . پرسيدم : غذاى شما از كجا تاءمين مى شود ؟ گفتند : از جزيره ى خضراء در درياى سفيد كه جزاير فرزندان امام زمان (عج ) است كه سالى دو مرتبه ، براى ما غذا مى آورند .
منتظر شدم تا كاروان كشتى ها از جزيره ى خضراء رسيد . فرمانده ى آن ، پيرمردى بود كه مرا مى شناخت و اسم من و پدرم را نيز مى دانست . او مرا
با خود به جزيره ى خضراء برد .
شانزده روز كه گذشت ، آب سفيدى در اطراف كشتى ديدم و علت آن را پرسيدم . شيخ گفت : اين درياى سفيد است و آن جزيره ى خضراء . اين آب هاى سفيد ، اطراف جزيره را گرفته است و هرگاه كشتى دشمنان ما وارد آن شود ، غرق مى گردد . وارد جزيره شديم . شهر داراى قلعه ها و برج هاى زياد و هفت حصار بود . خانه هاى آن از سنگ مرمر روشن بود . . . .
در مسجد جزيره با سيد شمس الدين محمد كه عالم آن جزيره بود ، ملاقات كردم . او مرا در مسجد جاى داد . آنان نماز جمعه مى خواندند (واجب مى دانستند) . از سيد شمس الدين پرسيدم : آيا امام حاضر است ؟ گفت : نه ، ولى من نايب خاص او هستم . به او گفتم : امام را ديده اى ؟ گفت : نه ، ولى پدرم ، صداى او را شنيده و جدم ، او را ديده است .
سيد مرا به اطراف برد . در آن جا كوهى مرتفع بود كه قُبّه اى در آن وجود داشت و دو خادم در آن جا بودند . سيد گفت : من هر صبح جمعه آن جا مى روم و امام زمان را زيارت مى كنم و در آن جا ورقه اى مى يابم كه مسايل مورد نياز درآن نوشته شده است .
من نيز به آن كوه رفتم و خادمان قبه از من پذيرايى كردند . . . در مورد ديدن امام زمان (عج ) از
آنان پرسيدم ، گفتند : غير ممكن است .
درباره ى سيد شمس الدين از شيخ محمد (كه با او به خضراء آمدم ) پرسيدم . گفت : او از فرزندانِ فرزندان امام است و بين او و امام ، پنج واسطه است .
با سيد شمس الدين ، گفت وگوى بسيار كردم و قرآن را نزد او خواندم . از او درباره ى ارتباط آيات و اين كه برخى آيات ، با قبل بى ارتباط هستند ، پرسيدم . پاسخ داد : . . . . مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا ، قرآن را جمع آورى كردند . از همين رو ، آياتى كه در قدح و مذمت خلفا بود ، از آن ساقط كردند . از همين جهت ، آيات را نامربوط مى بينى ، ولى قرآن على عليه السّلام كه نزد صاحب الامر(عج ) است ، از هر نقصى مبرّاست و همه چيز در آن آمده است .
در جمعه ى دومى كه در آن جا بودم ، پس از نماز ، سر و صداى بسيار زيادى از بيرون مسجد شنيده شد . پرسيدم : اين صداها چيست ؟ سيد پاسخ داد : فرماندهان ارتش ما هر دو جمعه ى ميانى ماه سوار مى شوند و منتظر فرج هستند . پس از اين كه آنان را در بيرون مسجد ديدم ، سيد گفت : آيا آنان را شمارش كردى ؟ گفتم : نه . گفت : آنان سيصد نفرند و سيزده نفر باقى مانده اند .
از سيد پرسيدم : علماى ما احاديثى نقل مى كنند كه هر كس پس از غيبت
ادعا كند مرا ديده است ، دروغ مى گويد . حال چگونه است كه برخى از شما ، او را مى بينيد ؟
سيد گفت : درست مى گويى ، ولى اين حديث مربوط به زمانى است كه دشمنان آن حضرت و فرعون هاى بنى العباس فراوان بودند ، امّا اكنون كه اين چنين نيست و سرزمين ما از آنان دور است ، ديدار آن حضرت ممكن است .
سيد شمس الدين ادعا كرد كه : تو نيز امام زمان (عج ) را دو مرتبه ديده اى ، ولى نشناخته اى . هم چنين گفت كه آن حضرت ، خمس را بر شيعيان خود مباح كرده است و آن حضرت هر سال حج مى گذارد و پدرانش را در مدينه ، عراق و طوس زيارت مى كند .
اين خلاصه اى از داستان بود . البته كسانى كه خواهان اطلاع دقيق ترى هستند ، مى توانند داستان را در بحارالانوار يا منابع ديگر مطالعه كنند .
از مهم ترين موضوعات در بررسى سند يك خبر ، منابعى است كه آن خبر را ذكر كرده اند . بديهى است هر قدر ، منابع يك خبر به عصر صدور و حدوث آن نزديك تر باشد ، آن خبر اعتبار بيشترى خواهد داشت . در مورد داستان جزيره ى خضراء چنان كه در اصل داستان آمده ، راوى خبر آن را در سال 699 ه . ق . از على بن فاضل در شهر حلّه شنيده است .
در آن زمان ، (حلّه ) شهرى آباد بين بغداد و كوفه بوده و چون كوفه و نجف در آن زمان ، مركز حوزه
ى علمى شيعه بوده ، طبيعتا خبرها ، به ويژه خبرهاى مهمى كه به مسايل عقيدتى و كلامى و فقهى شيعه مربوط مى شده است ، بااهميت تلقى مى شده و در آثار و نوشته هاى آنان منعكس مى گشته است . ولى على رغم اشتمال اين داستان بر مطالب مهم و مطرح شدن آن در سامرا و حله و طبيعتا نجف ، در هيچ يك از آثار مكتوب آن زمان (يعنى از سال 699 تا 1019 ه . ق . ) كه به دست ما رسيده است ، اين خبر انعكاس نيافته است .
اشتهار اين داستان از آغاز هزاره ى دوم به ويژه در زمان علامه مجلسى قدّس سرّه و ذكر آن در كتاب بحارالانوار است . قبل از علامه ، قاضى نور اللّه شوشترى (م 1019) اين حكايت را در كتاب مجالس المؤ منين آورده است . البته قاضى نوراللّه در مجالس المؤ منين ادعا كرده كه شهيد ثانى در برخى از امالى خود ، اين داستان را ذكر كرده است ، ولى ايشان هيچ مدركى در اين باره به دست نمى دهد . علاوه بر اين كه علامه مجلسى قدّس سرّه همه ى آثار شهيد را در اختيار داشته است . (237) در عين حال ، در آغاز نقل داستان جزيره ى خضراء مى گويد : (اين داستان را در كتاب هاى معتبر نديدم ) . بديهى است اگر علامه مجلسى قدّس سرّه اين خبر را در كتب شهيد ديده بود ، آن را در بخش نوادر كتاب ذكر نمى كرد و به جاى انتساب آن به شخص مجهول ، آن را
به شهيد مستند مى كرد .
علما و فقهاى اسلام در پذيرش يك كتاب يا نوشته و انتساب آن به نويسنده ، صرفا به ادعاها توجه نمى كنند ، بلكه وقتى يك كتاب را از نظر انتساب به نويسنده زمانى معتبر مى دانند كه آن كتاب از طريق سلسله ى اجازات براى آنان نقل شده باشد . از همين رو ، شاگردان يك مؤ لف يا راوى با اجازه از شيخ و استاد خود ، مطالب را نقل كرده و آنان نيز اين اجازه ها را به طبقه ى بعد از خود منتقل مى كردند .
در زمان هاى گذشته و قبل از عصر رواج چاپ ، آن چه موجب اعتماد به نسخه هاى مكتوب خطى مى شد ، اجازه اى بود كه مؤ لف با واسطه يا بدون آن ، به افراد شناخته شده مى داد . براى نمونه ، مرحوم مجلسى قدّس سرّه در مجلدات آخر كتاب بحارالانوار به ذكر اجازه هاى خود براى نقل از كتاب ها مى پردازد و بدين ترتيب ، نقل خود از كتاب هاى آنان را مستند مى سازد .
ولى نوشته ى جزيره ى خضراء اولا؛ هيچ ارتباط مستندى با نويسنده ى آن ندارد . و هيچ مدركى كه صحت انتساب نوشته را به على طيبى نشان دهد ، وجود ندارد . ثانيا؛ يابنده ى نسخه و (كسى كه مى گويد من جزوه را به خط فضل بن على طيبى كوفى يافتم و آن را استنساخ كردم ) ، معلوم نيست چه كسى است تا بتوان نسبت به وثاقت يا عدم وثاقت او ابراز نظر كرد . ثالثا؛ يابنده
ى مجهول نوشته ى فضل بن على طيبى ، معلوم نيست از كجا تشخيص داده است كه نوشته ى مزبور خط فضل بن على است . ناچار بايد گفت : چون در خود نوشته ، توسط نويسنده به اين مطلب اقرار شده است ، يابنده ، نسخه آن را به همان اسم نسبت داده است . ولى بايد توجه داشت چنين انتساب هايى ، ارزش علمى ندارد و چنان كه قبلا نيز گفته شد ، نوشته اى را مى توان مستند قرار داد و بدان استدلال كرد كه داراى سلسله سند موثق به نويسنده ى كتاب باشد ، وگرنه هر كس نوشته اى مى نوشت (چنان كه برخى نوشتند و وارد اخبار كردند) و آن را به شخص مورد وثوقى نسبت مى داد ، مثلا مى گفت اين نوشته ى زرارة بن اعين يا محمد بن ابى عمير و . . . مى باشد .
نام چند نفر در آغاز داستان آمده است كه به جز يك نفر كه همان فضل بن على باشد ، هيچ كدام شناخته شده نيستند و به گفته هاى آنان نمى توان استناد كرد .
على بن فاضل كه شاهد اصلى ماجرا و مدعى رفتن به جزيره ى خضرا و . . . است ، جز به همين خبر شناخته شده نيست و رجاليون هيچ ذكرى از او به ميان نياورده اند ، با آن كه شخصيت هايى چون علامه حلى و ابن داود (صاحب كتاب رجال ابن داود كه تاءليف كتابش در سال 707 ه . ق به پايان رسيده است ) كه معاصر و يا نزديك به زمان نقل
داستان بوده اند ، هيچ نامى از على بن فاضل به ميان نياورده اند ، حال آن كه خبر جنجالى او كه علاوه بر جنبه هاى حساس كلامى ، داراى ابعاد فقهى نيز هست ، طبيعتا مى بايستى انعكاس گسترده اى در محافل علمى و دينى آن زمان داشته باشد .
خلاصه ى سخن اين كه ، اين خبر از نظر سند نه تنها ضعيف است ، بلكه بايد گفت فاقد استناد است و به جز اشتهار در كتب متاءخرين به ويژه پس از علامه مجلسى قدّس سرّه هيچ مستند ديگرى ندارد . بديهى است كه چنين نقل هايى موجب ارزش و اعتبار خبر نمى شود .
مجدالدين فضل بن يحيى بن على بن المظفر بن الطيبى به واسطه ى اجازه ى صاحب كشف الغمة (عيسى بن ابى الفتح اربلى ) از رجال موثق شمرده مى شود ، (238) ولى نكته ى مهم در اين مقام ، آن است كه از كجا معلوم است فضل بن يحيى كه در داستان جزيره ى خضراء به او منسوب است ، همان فضل بن يحيى بن المظفر باشد ؟ علاوه بر اين كه ، راوى كتاب (كسى كه كتاب را براى ما نقل كرده ) نيز شخصى مجهول و ناشناخته است . هم چنين شخصى كه فضل بن يحيى از او نقل مى كنند (على بن فاضل ) نيز ناشناخته است .
گرچه بررسى اين خبر از نظر سند ، ابعاد ديگرى نيز دارد ، ولى به جهت رعايت اختصار به همين مقدار ، بسنده مى كنيم .
1 - دلالت قصه بر تحريف قرآن : از جمله مطالبى كه در ضمن گفت وگوى على بن فاضل (مجهول ) با شمس الدين (مجهول ) آمده است ، تصريح به تحريف قرآن است . يعنى كسى كه اين داستان را بپذيرد ، بايستى با يك خبر كه مجهول الراوى و نهايتا خبر واحد است ، قايل به تحريف قرآن باشد ، حال آن كه نقل قرآن ، متواتر است و نص قرآن نيز به حفظ آن از هرگونه تحريف ، تصريح دارد . (239) مگر آن كه كسى مسلك اخباريون را داشته باشد ، كه با يك سرى اخبار ضعيف و بى اعتبار هم چون حديث مذكور ، مهم ترين سند اسلام و متقن ترين آن را
تحريف شده بداند كه اين نهايت بى فكرى و كم خردى و دورى از عقل و منطق است .
آرى ، شمس الدين مذكور در قصه ، به صراحت مى گويد كه قرآن جمع آورى شده در زمان خلفا ، تحريف شده است .
و جمعوا هذا القرآن و اسقطوا ما كان فيه من المثالب التى صدر منهم بعد وفاة سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فلهذا ترى الا يات غير مرتبطة . (240)
چگونه مى توان قرآن متواتر و تضمين شده را كه همه ى ائمه عليهم السّلام به آن استناد مى كردند ، با چنين اخبارى زير سؤ ال برد ؟ ! و آيا كسانى كه چنين مجعولاتى را رواج مى دهند ، به توابع آن توجه دارند ؟ !
2 - راوى مجهول اين خبر (على بن فاضل ) كه با نسبت مازندرانى از او ياد مى شو ، د در ضمن داستان ، خود را عراقى الاصل معرفى مى كند . گرچه محتمل است كه اشتهار يك نفر در انتساب به شهر يا منطقه اى با اصالت او متفاوت باشد ، ولى به نظر مى رسد سازنده ى اين داستان ، دچار اندكى كم حافظه گى شده است كه يك بار ، او را به نام مازندرانى و بار ديگر ، عراقى الاصل معرفى مى كنند .
3 - در متن داستان آمده است :
هذا هو البحر الابيض و تلك الجزيرة الخضراء و هذا الماء مستديرٌ حولها مثل السور من اءى الجهات اءتيته وجدته و بحكمة اللّه ان مراكب اعدائنا اذا دخلته غرقت . . . .
ولى على بن فاضل به هنگام گزارش از جزيره
، آن را داراى هفت حصار مى داند و از برج هاى محكم دفاعى آن ياد مى كند . حال اگر اين جزيره به وسيله ى آب هاى سفيد و نيروى غيبى ، محافظت مى شده ، به حصارهاى محكم چه نيازى داشته است ؟
اين مطلب وقتى بيشتر اهميت پيدا مى كند كه توجه داشته باشيم سيد شمس الدين و چندين نسل از اجداد او در آن سرزمين زندگى مى كرده اند ؟ ! !
4 - در ضمن داستان ، به نقل از خادمان قُبه مى نويسد : (رؤ يت امام غيرممكن است ) ، ولى در گفت وگوى با سيد شمس الدين ، او سخن ديگرى بر زبان مى راند و مى گويد : (اى برادرم ! هر مؤ من با اخلاصى مى تواند امام را ببيند ، ولى او را نمى شناسد) . حال چگونه بين غيرممكن بودن رؤ يت و ديدن مشروط مى توان جمع كرد ؟
5 - در يكى از روزهاى جمعه ، وقتى على بن فاضل ، سر و صداى زيادى از بيرون مسجد مى شنود و علت را از سيد شمس الدين جويا مى گردد ، وى اظهار مى دارد كه سيصد نفر از فرماندهان ، منتظر ظهور حضرت هستند و منتظر 13 نفر ديگرند .
بر اين اساس ، بايستى اين سيصد نفر كه از خواص حضرت هستند ، نيز داراى عمرهاى طولانى باشند و تا اكنون نيز در قيد حيات بوده و پس از حال نيز به زندگى ادامه دهند ، تا زمان ظهور فرا رسد .
آيا ما بر چنين سخن گزافى ، دليلى داريم ؟ دلايل تنها
در مورد امام زمان و برخى ديگر از انبياى الهى است ، ولى در مورد سيصد نفر كه آنان نيز چنين عمرهايى داشته باشند ، دليلى در دست نداريم .
6 - به مقتضاى اين خبر ، خمس بر شيعيان حضرت ، حلال است و اداى آن واجب نيست . اين مطلب ، خلاف نظر فقهاى اسلام از آغاز غيبت تاكنون است .
7 - على بن فاضل از سيد شمس الدين مى پرسد : آيا تو امام عليه السّلام را ديده اى ؟ گفت : نه ، ولى پدرم به من گفت كه سخن امام را شنيده ، ولى شخص او را نديده و جدم سخنانش را شنيده و شخص او را ديده است . ولى سيد شمس الدين در جاى ديگر همين داستان مى گويد :
(هر مؤ من با اخلاصى مى تواند امام را ببيند ، ولى او را نشناسد . گفتم : من از جمله ى مخلصان هستم ، ولى او را نديده ام : گفت : دو بار او را ديده اى ؛ يك با در راه سامرا و يك بار در سفر مصر . . . .
حال سؤ ال اين است : چگونه كسى كه ادعاى نيابت خاص دارد و از ملاقات هاى امام عليه السّلام مطلع است ، خود ، آن حضرت را نديده است و اظهار مى دارد كه پدرش ، سخن آن حضرت را شنيده است ؟
در جاى ديگر داستان ، ادعا مى كند كه او (امام زمان عج ) پدرانش را در مدينه ، عراق و طوس ، زيارت مى كند و به سرزمين ما برمى گردد .
معناى
اين سخن آن است كه سيد شمس الدين از سفرهاى امام زمان و ورود و خروج آن حضرت نيز مطلع بوده و آن حضرت خود در جزيره ى خضراء ساكن است . حال چگونه است كسى كه چنين اطلاعات دقيقى از امام عليه السّلام دارد ، آن حضرت را نديده است .
سيد منذر حكيم
1 - تبيين موضوع ، اهداف ، قلمروها و ويژگى هاى بحث
بسيار منطقى است كه سؤ ال شود از اين عنوان ذكر شده براى بحث چه منظورى داريد ؟
آيا تاريخ يك فرد يا يك جامعه يا مجموعه اى از پديده هاى از پيش تعيين شده مد نظر است ؟
يا اين كه تاريخ تمام پديده هاى اجتماعى و انسانى در عصر غيبت كبرى مورد بحث قرار خواهد گرفت ؟
پر واضح است كه اين عنوان در مجموعه ى عناوين ويژه ى تاريخ اسلام مطرح مى شود . بنابراين ، بايد به مقطعى و دوره اى از تاريخ اسلام ناظر باشد ، و نه به تمام پديده هاى اجتماعى و انسانى در اين دوران .
ولى از آن جايى كه دوران غيبت كبرى امام مهدى (عج ) مطرح مى باشد و امام مهدى (عج ) ، امام تمام بشريت است و نه فقط مسلمين يا شيعيان و در اين دوران ، مقدمات ظهور او به عنوان مصلحى جهانى فراهم مى گردد ، و رسالت بررسى تاريخ اين دوران منهاى در نظر گرفتن نهايت اين دوران و اهداف مطرح شده براى امامت او - كه امام جن و انس است - امكان پذير نيست ، بنابراين ، چه بسا لازم باشد كه تاريخ جهان اسلام بلكه
جهان بشريت در اين دوران مورد مطالعه و دقت قرار گيرد ، تا سير تحولات اجتماعى و سياسى و فرهنگى - كه به سمت فراهم شدن شرايط جهانى براى ظهور مصلح جهانى جهت مى يابد ، با توجه به هدف مندى و قانون مند بودن حركت جهان و بشريت در اين جهان - مورد دقت قرار گيرد ، و مقدار تطابق پيش بينى هاى وحيانى براى آينده ى بشريت با حركت ارادى بشر و قانون مند بودن اين حركت روشن گردد . و از بحث هاى تحليلى تاريخ به ويژه تاريخ دوران غيبت بتوانيم با هدف گيرى هاى قرآنى براى بحث هاى تاريخى ، هم سو شويم و از اين بحث هاى تحليلى براى رسيدن به اهداف والاى تاريخ شناسى و تاريخ نگرى بهره مند گرديم .
بنابراين ، جا دارد براى كسانى كه در بحث هاى تخصصى تاريخ وارد نشده اند ، اهداف و رسالت كلان بحث هاى تاريخى را روشن نماييم تا اين كه در چنين بحث هايى ، بى راهه نرويم و حداكثر استفاده را از تحليل و نقد در بحث هاى تاريخى داشته باشيم .
نتيجه ى اين مسير چنين خواهد بود :
1 - تبيين و تعيين موضع بحث به طور دقيق .
2 - ترسيم اهداف و انگيزه هاى بحث درباره تاريخ عصر غيبت كبرى .
3 - تبيين قلمروهاى بحث در تاريخ اين عصر .
چهارمين بحث مقدماتى براى اين سلسله بحث ها بايد پرداختن به ضرورت بحث از تاريخ دوران غيبت كبرى در قلمروهاى ياد شده باشد؛ زيرا دلايل نياز به اين مباحث ، چراغ ما براى تعيين برد و افق بحث هاى
اين مجموعه خواهد بود ، چون به اندازه ى نياز فعلى و آينده ى خود بايد حركت كنيم .
پنجمين بحث مقدماتى در اين مجموعه مشكلات و چالش هاى موجود در زمينه ى بحث هاى تاريخى دوران غيبت كبرى مى باشد . و آخرين بحث مقدماتى بايد تعيين سرفصل هاى مناسب در هر يك از قلمروهاى تعيين شده براى بحث هاى تاريخى دوران غيبت كبرى باشد .
2 - اهداف و رسالت بحث هاى تاريخى
دومين بخش را با تعيين اهداف تاريخ نگارى قرآن كريم ؛ شروع مى كنيم زيرا قرآن كريم ، راهنما و هدايت گر ما در تمام مراحل و ابعاد زندگى بايد باشد .
براى رسيدن يك پژوهش گر به مجموعه ى اهدافى كه قرآن كريم براى تاريخ نگارى خود درنظر گرفته است ، لازم است ، دقتى ويژه در آيات تاريخى قرآن بنمايد .
در حالى كه حوادث و جريانات تاريخى كه همراه با تحليل و نتيجه گيرى مى باشد ، در حدود ثلث مساحت آيات قرآن را فرا گرفته است ، بسيار بجا است كه به چند مجموعه از آيات قرآن در اين زمينه مراجعه نماييم .
مجموعه ى اول :
آياتى كه مخاطبان قرآن به ويژه مخاطبان قصص قرآنى را ذكر نموده و طبقات گوناگونى را اشاره كرده است .
اين مخاطبان عبارتند از : عموم مردم ، جهانيان ، پرسشگران ، شنوندگان ، دانايان و كسانى كه مى خواهند بدانند ، يا كسانى كه مى خواهند ايمان بياورند ، سپاسگزار باشند ، يا بفهمند ، يا تعقّل كنند ، يا يادآورى شوند ، يا به يقين برسند ، يا به يقين رسيده باشند ، يا در
حال برگشت به خدا باشند ، يا با فراست و زيرك باشند ، يا دانا و بينا باشند .
مجموعه ى دوم :
آياتى كه مردم را به نظر و مطالعه و دقت در حال گذشتگان يا سير در زمين يا عبرت گرفتن از سرگذشت ديگران دعوت مى نمايد ، كه نشان دهنده ى جهت گيرى قرآن به سمت تفكر و تحقيق و نتيجه گيرى مى باشد .
مجموعه ى سوم :
آياتى كه حوادث تاريخى را آيه خوانده باشد . آيه ، نشانه است و آيه هاى تاريخى گويا مطالبى است كه چون آينه ، حقايق را به خوبى نشان مى دهد يا كُد مى دهد و انسان را به صاحب نشانه مى رساند .
مجموعه ى چهارم :
آياتى كه به طور صريح و روشن ، اهداف تاريخ نگارى و بيان قصص انبياء و امت ها را ذكر كرده باشد . مانند : آيه ى 120 سوره ى هود و آيه ى 111 سوره ى يوسف كه در بيان حق دادن و موعظه و يادآورى و تقويت قلب (تثبيت فؤ اد) و عبرت گرفتن خلاصه مى شوند .
بدين سان مى توانيم مجموعه ى اهدافى را كه براى تاريخ نگارى در قرآن كريم آمده است ، در شش امر خلاصه مى كنيم :
1 - فراهم نمودن زمينه ى تفكر و ايجاد انگيزه براى پرسش و تحقيق كه انسان را به گونه اى بهتر و سريع تر به حقيقت مى رساند و عطش و نياز انسان حقيقت جو را با رساندن او به حقايق تاءمين مى نمايد .
2 - تاريخ نمايان گر تجربيات بسيار با ارزش گذشتگان است كه در اختيار
آيندگان قرار مى گيرد و خردمندان و افراد بينا و تيزبين و عاقبت انديش و فهيم از اين تجربيات توشه برمى دارند و تحولات آينده ى خود و جهان بشريت را مى بينند و مى سازند ، و بر آن چه مى سازند آگاهى دارند ، و با تحقيق و تفكّر هم به يقين مى رسند و هم سپاسگزار مى شوند و راه صحيح و مسير مطلوب براى بازگشت به حق را پيدا مى كنند و طى مى نمايند .
3 - با تذكر و يادآورى حوادث تاريخى ، حجاب غفلت و فراموشى دريده مى شود و انسان ، موجودى هشيار و بيدار مى گردد ، و به گونه اى مطلوب به سوى اهدافِ تعيين شده براى او حركت مى كند و با اين بيدارى از خاك ريزهاى دشمن به خوبى عبور مى كند و تمام موانع سر راه خود را برمى دارد ، و اجازه نمى دهد كه كسى او را فريب دهد ، يا تجربيات گران بهاى ديگران را به قيمتى گران تر تكرار كند .
4 - و در نهايت ، آرامش و اطمينان خاطر و قوت قلب پيدا مى كند و با صبر و مقاومت و پايدارى و اميدوارى به سرنوشت روشن خود ، مسير صحيح زندگى را طى مى كند و از هيچ دشمنى و خطرى در هراس نخواهد بود .
5 - آيات الهى در تاريخ هم چون آيات الهى در طبيعت ، هميشه پرفروغ بوده و انسان را با دلايل متقن به علم نامحدود و قدرت لايزال الهى آشنا نموده و او را به خداى خود ربط مى دهد ، تا
وجود كوچك خود را در پرتو اين وجود لايزال و نامحدود ببيند و هيچ گاه خود را بى نياز و مستقل و افسار گسيخته نبيند .
6 - مسير حق ، مسيرى روشن و پويا و تكامل بخش است كه انسان هاى مؤ من ، خود را به اهداف نهايى شان نزديك مى بينند و هيچ گاه ياءس و نااميدى ، آنان را از پا در نمى آورد . بلكه براى خود وجودى مستمر و ريشه دار در عمق تاريخ احساس مى كنند و با برنامه اى حساب شده و دقيق مى توانند آينده ى روشنى براى خود ترسيم نمايند و رسيدن خود را به آن اهداف تضمين كنند .
بنابراين ، بحث هاى تاريخى بايد بحث هايى تحليلى و مفيد باشند ، تا تمام اهداف ياد شده تاءمين گردد . صرف اطلاع از حوادث تاريخ ، يا صرف رسيدن به يك تحليل ، به تنهايى براى انسان مفيد فايده نخواهد بود يا لااقل ، فايده اى اندك خواهد داشت .
البته قرآن كريم در تاريخ نگارى خود به قلمروهاى گوناگون و مقاطع مختلف حيات بشر پرداخته و براى خود ، روشى ويژه و منحصر به فرد انتخاب كرده است ، و انسان را از گم شدن در مسيرهاى انحرافى و پر پيچ و خم مباحث علمى تاريخى و غير تاريخى برحذر نموده ، و روش صحيح سلوك راه را در تاريخ نگارى بيان كرده است .
در بحث هاى ويژه ى تاريخ دوران غيبت كبرى نيز نبايد از اين اهداف و روش قرآنى فاصله بگيريم و تاريخ اين دوران را براى محض اطلاع فرا نگيريم ، بلكه
براى رسيدن به مقاصدى مهم و هدف هايى بزرگ ، به آشنايى با حوادث تاريخى اين دوران و تحليل صحيح اين رويدادهاى تاريخى بپردازيم .
3 - قلمروهاى بحث هاى تاريخى عصر غيبت كبرى
سومين بحث مقدماتى ، تبيين قلمروهاى بحث هاى تاريخى دوران غيبت كبرى امام مهدى (عج ) مى باشد .
بسيار طبيعى است كه اولين قلمرو اين بحث همان تاريخ شخص امام مهدى (عج ) مى باشد . در اين قلمرو شايسته است - على رغم محدوديت منابع گويا و روشن در اين زمينه - حوادث زندگانى ويژه ى آن حضرت پس از انقضاى دوران غيبت صغرى ، و سيره ى حضرت مهدى (عج ) در دوران غيبت كبرى ، و هم چنين ملاقات هاى حضرت مهدى (عج ) با طبقات مختلف در طول دوران غيبت كبرى مورد بحث و بررسى قرار گيرد .
2 - از آن جا كه حضرت مهدى (عج ) براى رسيدگى به شؤ ون دينى ، فرهنگى و سياسى شيعيان خود ، فقهاى جامع الشرايط را به عنوان نايبان عام خود و مراجع تقليد مسلمين منصوب نموده است ، تاريخ مرجعيت و مراجع تقليد ، بايد دومين قلمروى بحث هاى ويژه عصر غيبت كبرى باشد .
3 - حوزه هاى علميه به عنوان نهاد ريشه دارى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت عليهم السّلام ، آن را تاءسيس كرده اند تا در آن نهاد ، متخصصانى در شناخت دين ، تربيت يافته و نيازهاى فرهنگى جامعه اسلامى را در دوران غيبت تاءمين كنند و وظيفه ى پاسدارى از فرهنگ اسلامى را بر دوش بگيرند . بنابراين ، تاريخ
اين نهاد بسيار مهم كه پرتويى از نهاد امامت است ، بايد به گونه اى تحليلى ، و نقش آن در ترويج فرهنگ اسلامى و فرهنگ امامت و مهدويّت در طول دوران غيبت كبرى ، در كنار نقش سياسى آن ، مورد مطالعه و تحقيق قرار گيرد . 4 - شيعه و تشيّع و فرهنگ شيعى ، جنبش ها و دولت هاى شيعى در دوران غيبت كبرى به عنوان چهارمين قلمرو نيز بايد مورد مطالعه قرار گيرد .
5 - با توجه به اين كه تاريخ دوران غيبت كبرى ، مقطعى از تاريخ اسلام و تاريخ جهان اسلام بوده ، و در فضاى عام و گستره ى جهان اسلام ، تمام تحولات مربوط به شيعه و تشيّع و حوزه هاى علميه و مرجعيت و غيبت شخص امام مهدى (عج ) انجام گرفته ، و بحث هاى ويژه ى هر قلمرو با قلمروهاى ديگر بى ارتباط نبوده است ، بنابراين در يك نگاه تاريخى - تحليلى ، تمام اين قلمروها بايد با هم ديده شوند .
تاريخ جهان اسلام در ابعاد مختلف (فرهنگى ، دينى ، اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى ، نظامى و در تمام ابعاد جغرافيايى ) بايد ملاحظه گردد . بنابراين ، شرق جهان اسلام و شمال و جنوب خاورميانه و غرب آن ، همگى به هم پيوسته است و بايد مورد توجه قرار گيرد .
6 - و در صورت لزوم ، سير تحولات عمده در جهان بشريت نيز نبايد از چشم يك مورّخ محقّق به دور باشد؛ زيرا رسالت امام مهدى (عج ) ، رسالتى جهانى است و جهان در انتظار اين مصلح الهى
به سر مى برد . پس تمام تحولات جهانى كه جهان را به سمت آن روز موعود حركت مى دهند ، بايد مورد مطالعه ى جدّى قرار گيرند .
4 - ضرورت بحث و اهميت تاريخ عصر غيبت كبرى
چهارمين بحث مقدماتى ، تبيين ضرورت هاى بحث از تاريخ دوران غيبت كبرى مى باشد .
با توجه به اين كه ، گذشته چراغ راه آينده است ، ضرورت بحث از تاريخ و سير تحولات عصر غيبت كبرى ، روشن خواهد بود .
تاريخ نگرى - البته آن طور كه قرآن كريم آن را مطرح كرده است - انسان را چشمى بينا و دركى عميق مى بخشد و بر خلاف آن چه برخى تصور مى كنند ، انسان در زندان گذشته ها ، زندانى نمى شود ، بلكه وضعيت فعلى خود را با توجه به گذشته بهتر درك مى كند و خود را براى آينده اى قابل پيش بينى و قابل تحقق آماده مى سازد؛ به گونه اى كه مى توانيم بگوييم : يك انسان تاريخ نگر ، يك انسان آينده نگر مى باشد . با آگاهى ويژه اى به سوى آينده حركت مى كند و چنان چه لازم ببيند ، مى تواند در ساختن آينده ى خود ، نقش به سزايى داشته باشد .
بنابراين ، دانستن تاريخ صدر اسلام و پيچيدگى هاى دوران امامان معصوم پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سپس دوران غيبت تا حال حاضر ، به ما امكان برنامه ريزى بهترى براى آينده مى دهد .
از اين گذشته ، براى رشته ى تخصصى تاريخ و رشته هاى تخصصى فقه و حديث و تفسير
، آگاهى از دوران غيبت كبرى تا حال حاضر ، امرى حياتى و ضرورى است ؛ زيرا بدون دانستن اين تحولات ، بسيارى از مسايل تخصصى اين رشته ها ، قابل درك و فهم علمى نخواهد بود ، تا جايى كه مى توان گفت : چنان چه كسى در تاريخ اسلام و مسلمين ، آن هم در تمام دوران هاى گذشته ، سير تاريخى نداشته باشد و صاحب تحقيق نباشد ، نمى تواند به تمام منابع استنباط و تفقه در دين ، اشراف داشته باشد و دعوى اجتهاد مطلق كند . هر چند افراد غير مطلع از تاريخ ، چنين ادعايى را سنگين مى دانند و شايد چنين مطلبى را مبالغه اى بيش ندانند ، اما در حدّ اشاره بايد گفت : حديث و رجال ما ، كه بخش عمده اى از منابع و اطلاعات مهم اين رشته را تشكيل مى دهند ، بدون آگاهى از تحولات دوران غيبت كبرى ، ناقص و ناتمام بوده ، و نظرات اجتهادى ما قابل اعتماد نخواهد بود .
5 - چالش هاى بحث در تاريخ عصر غيبت كبرى :
پنجمين بحث مقدماتى ، چالش ها و مشكلات ويژه ى تاريخ عصر غيبت كبرى مى باشد .
در سوّمين بحث مقدماتى روشن شد كه اولين قلمرو براى بحث در تاريخ دوران غيبت كبرى ، تاريخ شخص امام مهدى (عج ) است كه مهم ترين بحث و نزديك ترين موضوع نسبت به عنوان بحث مى باشد . ولى بحث در اين قلمرو ، بسيار محدود و فاقد منابع مناسب مى باشد؛ زيرا پيش فرض ما در بحث ، غيبت تام امام مهدى (عج
) مى باشد . و با غيبت تام ، چه اطلاعى از او مى توانيم داشته باشيم ؟
مكان زندگى و تحركات امام مهدى (عج ) ، نحوه ى زندگى او ، نحوه ى ارتباط با مردم و سيره ى عام و خاص او در اين دوران ، زندگى خصوصى او و بسيارى از مسايل ويژه ى امام مهدى (عج ) كه براى يك بحث تاريخى مطرح مى باشند ، شايد بدون جواب بمانند .
بنابراين مى توانيم بگوييم : اولين چالش در بحث هاى تاريخ عصر غيبت كبرى ، مشخص نبودن قلمروهاى بحث در اين برهه ى تاريخى است كه به تناسب اهداف مورد نظر و افق هاى ديد تاريخ نگاران ، مى تواند بسيار متفاوت باشد . آن چه را در سومين بحث مقدماتى بيان داشتيم ، در حقيقت مى تواند يك نظر تاءسيسى باشد؛ زيرا آن چه تاكنون با اين عنوان آمده است ؛ يا منهاى تاريخ شخص امام مهدى (عج ) بوده (241) يا اين كه فقط به تاريخ شخص امام مهدى (عج ) بسنده كرده است . (242)
دومين چالش ، كمبود منابع در زمينه ى اولين قلمرو براى بحث هاى دوران غيبت كبرى است .
چالش سوم ، پراكنده بودن اطلاعات تاريخى است . آن هم در منابعى كه هر كدام با ديدگاه هاى ويژه اى به رشته ى تحرير درآمده است .
البته منابعى كه توسط مستشرقين عرضه شده است ، نمى تواند منابعى مطمئن و گوياى واقعيت باشد .
براى منابع عمومى تاريخ اسلام نيز بايد بگوييم كه تاريخ شيعه و تشيّع و حوزه هاى علميه و مراجع بزرگ تقليد در اين منابع
نيز كم رنگ بوده يا اين كه صددرصد مورد تجاهل قرار گرفته است .
بنابراين ، بايد تلاشى اساسى و همه جانبه ، همراه با حساسيت هاى لازم براى يك محقق ، انجام پذيرد ، تا اين كه مجموعه اى منسجم و علمى و فراگير در مورد تاريخ عصر غيبت كبرى فراهم آيد . چنين كار بزرگى را بايد يك گروه توانمند يا مؤ سسه اى متخصص در تاريخ بر عهده گيرد ، تا تاريخى مستند و تحليلى ، عرضه گردد و مورد استفاده ى رشته هاى تخصصى و عمومى قرار گيرد .
محمد رضا جبارى
دوران غيبت صغرى با ويژگى هايى از ادوار پيشين و پسين خود ، باز شناخته مى شود . از جمله مهم ترين وجوه تمايز اين دوران با دوره هاى پيشين يعنى عصر حضور ائمه عليهم السّلام در راءس جامعه ى شيعه - محروم ماندن شيعيان از فيض حضور آشكار امام عليه السّلام در متن جامعه است .
تا سال 260 ه . ق . شيعيان ، به جز در زمان هايى كه امامان شيعه عليهم السّلام در زندان به سر مى بردند يا در خانه ى خود زير نظر بودند ، آزادانه با آنان ارتباط داشتند و به طور مستقيم از هدايت و فيض معنوى آنان بهره مند مى گشتند . دراين سال با شهادت امام حسن عسكرى عليه السّلام ، به ناگاه شيعيان با وضع پيش بينى نشده اى روبه رو شدند . آنان به يك باره ، امام خويش را در پس پرده ى غيبت يافتند . به طور طبيعى ، نخستين پرسش و چشم داشت شيعيان در شرايط جديد
، اين بود كه چگونه مى توانند با امام خويش ، ارتباط برقرار كنند و چاره ى مشكل هاى خويش را از او بجويند .
اين پرسش بى پاسخ نماند و در نخستين فرصت پس از آغاز غيبت صغرى ، راه دست يابى به امام عليه السّلام و چگونگى ارتباط با او در شرايط پديد آمده ، به آگاهى گروهى از شيعيان رسيد . يكى از روايت هاى تاريخى بر جا مانده از آن دوره كه بر مدعاى ياد شده ، دلالت دارد ، گفته ى شيخ صدوق درباره ى گروهى از شيعيان قم است . آنان مانند هميشه ، براى ديدار با امام عسكرى عليه السّلام و تقديم هديه هاى مالى و وجوه شرعى و نامه هاى حاوى سؤ الات شيعيان قم ، به سامراء رفته بودند . اين گروه در سامراء با شهادت امام يازدهم عليه السّلام و ادعاى دروغين امامت از سوى جعفربن على الهادى - برادر امام عسكرى عليه السّلام - روبه رو شدند . چون جعفر - كذاب - نتوانست نشانه هاى لازم براى اثبات امامت خويش را به آنان ارايه دهد ، پس از سرگردانى و گذر از مشكلاتى ، راه بازگشت در پيش گرفتند . همين كه به بيرون شهر سامراء رسيدند ، پيك امام دوازدهم (عج ) با آنان ديدار كرد . بدين ترتيب ، آنان به درك فيض ديدار با آن بزرگوار موفق شدند . آن حضرت در همين ديدار به گروه قمى ها فرمود كه از آن پس براى ديدار يا انجام امور مربوط به امام عليه السّلام ، ديگر به سامراء نروند؛ زيرا ايشان براى
انجام امور ياد شده ، نماينده اى در بغداد خواهد گمارد . (243)
گذر زمان نشان داد كه نماينده ى گمارده شده در بغداد ، همان (عثمان بن سعيد عمرى )؛ نخستين سفير و نايب ناحيه ى مقدّسه در دوران غيبت صغرى است كه جامعه ى شيعه را حتى در دورترين سرزمين هاى شيعه نشين جهان اسلام ، رهبرى مى كرد . (244)
(عثمان بن سعيد عمرى ) ادامه دهنده ى راهى بود كه سال ها پيش از دوران غيبت صغرى و از سوى امام صادق عليه السّلام آغاز شده بود . (245) (عثمان بن سعيد عمرى ) ، در راءس آن قرار داشت ، سازمانى پنهانى با هدف هاى مشخص بود كه از آن با نام (سازمان يا نهاد وكالت ) و يا (نظام الاموال والوكلاء) ياد مى شود . (246)
بى ترديد يكى از هدف هاى اين سازمان ، پديد آوردن مجموعه اى از وكيلان با برنامه اى حساب شده بود تا زير نظر وكيلانى برتر (وكيل ارشد يا سر وكيل )(247) در گوشه و كنار جهان اسلام ، به ويژه در سرزمين هايى كه شمار شيعيان بيشتر بود ، به فعاليت بپردازند . اين سازمان ، نقش شبكه ى ارتباطى را بين شيعيان و مركز استقرار رهبرى شيعه ايفا مى كرد .
پيش زمينه هاى پيدايش و گسترش جريان وكالت پس از امام صادق عليه السّلام را مى توان اين گونه برشمرد : دورى مناطق شيعه نشين از مركز استقرار ائمه عليهم السّلام ، وجود جوّ خفقان ، دشوار بودن ارتباط مستقيم امامان عليهم السّلام با شيعيان ، دسترسى نداشتن شيعيان به امامان به دليل
حبس ، شهادت يا غيبت ، و بالاخره آماده سازى شيعيان براى پذيرش شرايط ويژه ى دوران غيبت .
امامان شيعه عليهم السّلام بسيار كوشيده بودند با تبيين جريان صحيح مهدويّت ، ذهن شيعيان را براى پذيرش اصل غيبت آماده تر سازند . با اين حال ، شيعيان پس از شهادت امام يازدهم عليه السّلام ، به دليل غيبت فرزند ايشان و محروم ماندن از درك حضور مستقيم و آشكار امام ، سرگردان شدند ؛ زيرا آنان نزديك به دو و نيم قرن از نعمت امام حاضر بهره مند بودند ، پس به طور طبيعى ، آن گاه كه امام معصوم ، در ميان شيعه ، حضورى آشكار ندارد ، بايد جانشينى برگزيند و شيعيان را به سوى او رهنمون شود .
اين جاى گزين ، همان سفير ، نايب يا باب حضرت حجت (عج ) در دوران غيبت بود . نشانه هايى در دست است كه شيعيان هنگام رويارويى با شرايط جديد و پس از نااميدى از درك حضور امام عليه السّلام ، در جست وجوى باب يا سفير آن حضرت بوده و گاه براى شناسايى سفير راستين و واقعى امام عصر عليه السّلام ، نماينده اى را به بغداد يا سامراء گسيل مى داشتند . البته در همه ى اين موارد ، امداد ناحيه ى مقدسه به يارى اين نمايندگان آمده و آنان را به سوى مطلوب خويش راهنمايى مى كرد . براى نمونه ، افزون بر جريان ياد شده درباره ى گروه قمى ها - وفد قميّين - به جريان هاى (حسن بن نضر قمى ) ، (248) (محمدبن ابراهيم بن مهزيار اهوازى )(249)
و (ابوالعباس احمد دينورى )(250) نيز مى توان اشاره كرد .
با آغاز دوران غيبت صغرى ، برخى به دروغ و با انگيزه هاى خيانت كارانه ، مدّعى نيابت و بابيّت حضرت حجّت (عج ) شدند . ازاين رو ، شيعيانى كه در سرزمين هاى دور از بغداد (مركز استقرار سفير ناحيه ى مقدسه ) مى زيستند ، براى شناسايى سفير راستين از سفيران دروغين ، به امداد ناحيه ى مقدسه نيازمند بودند .
از جمله كسانى كه در دوران غيبت صغرى ، دعوى دروغين سفارت و بابيّت را سر دادند به اين افراد مى توان اشاره كرد : اسحاق احمر ، (251) باقطانى ، (252) ابومحمّد شريعتى ، (253) محمدبن نصير نميرى ، (254) احمدبن هلال كرخى عبرتائى ، (255) محمد بن على بن بلال ، (256) ابوبكر بغدادى ، (257) ابودلف مجنون ، (258) حسين بن منصور حلاّج (259) و ابوجعفر شلمغانى . (260)
البته امام و سفيران راستين او نيز براى مقابله با اين مدعيان دروغين ، شيوه هاى مناسبى را در پيش مى گرفتند . گاه مقايسه ى وضعيت ظاهرى مدعيان دروغين با سفير راستين حضرت ، سبب مى شد مردم به ادعاى دروغين آنان پى ببرند . براى نمونه ، احمد دينورى هنگامى كه وارد بغداد شد ، با ادعاى نيابت از سوى سه تن روبه رو گشت . يكى از آنان (ابوجعفر محمدبن عثمان بن سعيد عمرى ) و دو تن ديگر ، (اسحاق احمر) و (باقطانى ) بودند . او به منزل هر سه تن رفت . ابوجعفر عمرى ، فردى فروتن بود كه منزلى كوچك و سلوكى همانند سلوك
ائمه عليهم السّلام داشت ؛ اما ، دو تن ديگر داراى خدمت كاران فراوان و خانه هاى گران قيمت بودند . دينورى با ديدن و مقايسه ى وضعيت اين دو تن با وضعيت سفير حضرت ، در راستين بودن ادعاى آن دو ، دچار ترديد شد و سرانجام با ارشادهاى ناحيه ى مقدسه ، به راستين بودن سخن ابوجعفر عمرى ، يقين پيدا كرد . (261)
در مواردى نيز ، سفير ناحيه ى مقدسه در محفل مدعى سفارت حاضر مى شد و به شيوه اى ، از وى نسبت به دروغ بودن ادعايش اقرار مى گرفت . براى نمونه ، (ابوطاهر محمدبن على بن بلال ) يكى از كسانى بود كه به دروغ ، ادعاى بابيّت كرد . روزى ابوجعفر عمرى به محفلى كه او و شمارى از پيروانش در آن حاضر بودند ، رفت و خطاب به او گفت : (آيا صاحب الزمان به تو امر نكرد كه اموال را به من تحويل دهى ؟ ) و او در حالى كه رنگ باخته بود ، چاره اى جز اقرار نديد ! و همين مساءله ، سبب بازگشتن برخى از پيروانش از پيروى او گرديد . (262)
يكى ديگر از راه كارهاى مقابله ى ناحيه ى مقدّسه با ادعاهاى دروغين نيابت و بابيّت در دوران غيبت صغرى ، اعلام لعن مدّعى دروغين به وسيله ى توقيع هايى بود كه به واسطه ى سفيران و نايبان راستين حضرت به دست شيعيان مى رسيد . گاه حضرت به دليل جايگاه ويژه ى فرد مدّعى ، ناگزير مى شد دو يا سه بار اعلام لعن و افشاى ماهيت مدّعى دروغين
را تكرار كند؛ دراين باره ، به (احمدبن هلال كرخى عبرتائى ) مى توان اشاره كرد؛ زيرا وى سابقه ى وكالت براى امام هادى عليه السّلام و امام عسكرى عليه السّلام را داشت و فردى صوفى مسلك و به ظاهر دين دار بود ، و 54 سفر حجّ انجام داده بود كه بيست بار آن را با پاى پياده بوده است ! (263)
شيعيان در دوران غيبت صغرى به دلايل گوناگون نزد نايبان يا وكيلان ناحيه ى مقدّسه مراجعه مى كردند . متعارف ترين دليل مراجعه به وكيل در طول دوران فعاليت سازمان وكالت از زمان امام صادق عليه السّلام تا پايان دوران غيبت صغرى ، پرداخت وجوه شرعى و هديه ها و نذرهاى مردمى بود . البته كار وكيلان به اين مورد ، منحصر نمى شد . شواهد نشان مى دهد كه آنان (نقش ارتباطى ) ميان مردم و امام را داشته اند . آنان نامه ها ، پيام ها ، پرسش ها و مشكلات فردى يا عمومى شيعيان را به محضر امامان عليهم السّلام مى رساندند و پس از دريافت پاسخ ، آن را به افراد ابلاغ مى كردند . اين نقش ارتباطى در دوران غيبت صغرى به دليل غيبت امام عليه السّلام ، جايگاه مهم ترى يافت ؛ زيرا سفير ناحيه ى مقدسه در اين دوران ، تنها راه ارتباطى شيعيان با وجود شريف حضرت مهدى (عج ) بود . البته در موارد نادرى ، تماس ها به وسيله ى پيك هاى ويژه ى آن حضرت برقرار شده است كه به يك نمونه از آن در ماجراى (وفد قميّين ) اشاره كرديم
.
يكى از معمول ترين راه هاى ارتباط با ناحيه ى مقدسه در دوران غيبت صغرى ، (توقيع )هاى صادر شده از سوى ناحيه ى مقدسه براى شيعيان بود . (توقيع ) ، نوشته اى بود كه در لابه لاى سطور يا در ذيل آن ها ، در پاسخ به پرسش ها مى آمد . گاهى نيز توقيع بى آن كه پاسخ به پرسش پيشين باشند ، از سوى ناحيه ى مقدّسه صادر مى شد . البته صدور همين توقيع ها نيز در راستاى زدودن مشكلى در جامعه ى شيعى آن روزگار بوده است . توقيع هاى ناحيه ى مقدّسه در بيشتر موارد از راه نايبان چهارگانه به دست شيعيان مى رسيد . امّا در برخى موارد ، بعضى وكيلان برجسته نيز اين صلاحيت را يافتند كه واسطه ى صدور توقيع باشند . از آن جمله به (محمدبن جعفر اسدى رازى )؛ وكيل برجسته ى ناحيه ى مقدسه در منطقه ى رى (264) و (قاسم بن علاء آذربايجانى )؛ وكيل ناحيه ى آذربايجان (265) مى توان اشاره كرد .
درون مايه ى توقيع ، يكى از موارد زير بود : رفع اختلاف ها ، ترديدها و شبهه هاى موجود در جامعه ى شيعى ، (266) اعلام نصب وكيلان به وكالت ، (267) اعلام عزل وكيلان خيانت پيشه ، (268) اعلام لعن مدعيان دروغين نيابت و بابيّت ، (269) پاسخ به پرسش هاى شرعى ، (270) حل مشكلات خصوصى شيعيان مانند مشكلات خانوادگى ، (271) دستور عمل به وكيلان . (272)
بى ترديد ، ساختار وكالت و نيابت در كنار دو نقش ياد شده ، نقش ارشاد ،
هدايت و راهنمايى شيعيان را نيز برعهده داشته است . به عبارت ديگر ، وظيفه ى اصلى سفيران و وكيلان ناحيه ى مقدسه ، ارشاد شيعيان به سوى مسير اصيل امامت و رهايى بخشيدن آنان از سردرگمى در غوغاى شيطنت هاى فرمان روايان عباسى ، ادعاهاى مدعيان دروغين نيابت و خيانت برخى ياران پيشين ساختار نيابت بود .
هدايت و ارشاد مردم ، همواره به صورت عادّى نبوده ، بلكه در صورت نياز ، به امر و عنايت ناحيه ى مقدّسه ، برخى خرق عادت ها نيز به وسيله ى سفيران و نايبان ناحيه ى مقدسه انجام گرفته است . ابوجعفر عمرى در يك ماجرا ، با خرق عادت ، از محلّ پارچه ى گم شده اى به يكى از شيعيان خبر مى دهد ! (273) هم چنين حسين بن روح نوبختى به نامه اى نانوشته ، كه صفحه اى سفيد بيش نبوده و پرسش تنها در ذهن صاحب نامه بوده است ، پاسخ مى دهد ! (274) على بن محمّد سمرى نيز در بغداد از وفات على بن بابويه قمى در قم خبر مى دهد كه بعد آشكار مى شود كه ابن بابويه در همان تاريخى كه سفير چهارم خبر داده بود ، رحلت كرده است ! (275) ده ها نمونه از اين گونه خرق عادت ها را در لابه لاى متن هاى تاريخى مى توان جست .
هم چون دوره هاى پيشين ، (اصل تقيه و نهان كارى ) بر ساختار رهبرى كننده ى شيعه در دوران غيبت صغرى حاكم بود . از اين رو ، برخى پژوهش گران ، نام (سازمان زير زمينى ) يا (التنظيم السرّى ) را براى اين نهاد برگزيده اند . (276) اين اصل در دوران غيبت صغرى با شدّت هر چه تمام تر رعايت مى شد . به طور كلى ، يكى از شرايط گزينش سفير و باب از سوى ناحيه ى مقدسه ، داشتن توانايى فراوان بر پرده پوشى و نهان كارى بود .
اين نهان كارى در برخى بُرهه هاى زمانى كه اختناق ، شديدتر و خطر محسوس تر مى شد ، افزايش مى يافت . براى نمونه ، نهان كارى سفير دوّم به گونه اى بود كه وى براى رساندن مضمون توقيع مبارك ناحيه ى مقدسه كه دربردارنده ى دستورهايى به يكى از دستياران مشهور سفير ، يعنى (جعفربن محمدبن متّيل قمى ) بود ، او را به خرابه ى عبّاسيه ى بغداد برد ، آن گاه با نشان دادن توقيع مبارك ، جعفر را از دستورهاى موجود در آن آگاه ساخت ، سپس توقيع را پاره پاره كرد تا اثرى از آن باقى نماند ! (277)
در همين راستا ، شدت نهان كارى و تقيّه ى سوّمين سفير حضرت ، زبانزد جامعه ى شيعه بوده است . (278) روزى يكى از شيعيان از ابوسهل نوبختى مى پرسد : چرا ناحيه ى مقدسه با وجود جايگاه رفيع علمى و اجتماعى تو ، ابن روح را به نيابت برگزيده است ؟ او در پاسخ مى گويد : درجه ى راز نگهدارى ابن روح چنان بالا است كه اگر او ، حضرت حجّت (عج ) را پنهان كرده باشد ، حتى در صورت قطعه قطعه كردن بدنش با قيچى ، سخنى نمى گويد ! (279)
در پيشبرد كار اين سازمان پنهانى ، گاه امدادهاى معجزه آساى حضرت حجت عليه السّلام نيز بسيار گره گشا بوده است . براى نمونه ، در دوران سفارت (محمدبن عثمان بن سعيد عمرى ) ، حكومت وقت از برخى از فعاليت هاى پنهانى اين سازمان آگاه شد ، بنابراين ، كسانى را به عنوان شيعيانى كه
قصد پرداخت وجوه شرعى دارند ، نزد افرادى فرستاد كه در مظانّ اتهام وكالت قرار داشتند . يكى از وكيلانى كه با اين جاسوسان روبه رو شد ، (محمدبن احمد بن جعفر قطّان قمّى ) بود . البته چون با آغاز اين توطئه ، ناحيه ى مقدسه در توقيعى ، همه ى وكيلان را تا اطلاع بعدى از دريافت هرگونه وجهى منع كرده بود ، وكيل ياد شده نيز منكر وكالت خود شد و هيچ وجهى از آن جاسوس دريافت نكرد ! اين وضعيت تا رفع كامل خطر برقرار بود . (280)
جريان گزينش نايبان چهارگانه به عنوان هدايت گران جامعه ى شيعه ، و وكيلان سرزمين هاى شيعه نشين ، به عنوان كارگزاران ساختار رهبرى كننده ى شيعه در دوران غيبت صغرى ، به طور مستقيم از سوى ناحيه ى مقدسه ، صورت مى گرفت (281) . پايدار ماندن اين سازمان و ادامه ى منظم روند امور و حفظ جامعه ى شيعه و دستگاه رهبرى كننده ى آن دربرابر خطر دشمن ، اقتضا مى كرد كه كارگزارانى زُبده و مورد اطمينان براى اين كار ، برگزيده شوند .
از مطالعه ى شواهد موجود براى شناسايى گستره ى جغرافيايى نظارت ساختار رهبرى كننده ى شيعه در دوران غيبت صغرى درمى يابيم كه گوشه و كنار سرزمين هاى شيعه نشين آن روز به وسيله ى اين شبكه ى پنهانى با مركز رهبرى كننده ى آن در بغداد و سامراء ارتباط داشته اند . بنا بر شواهد موجود ، فهرستى از سرزمين هاى زير پوشش اين سازمان ، از اين قرار است :
1) جزيرة العرب شامل : مدينه ، مكّه ، يمن و بحرين .
2) عراق شامل : كوفه ، بغداد ، سامراء ، مدائن ، قُراء سواد ، واسط ، بصره ، نصيبين و موصل .
3) شمال آفريقا شامل : مصر و مغرب .
4) ايران شامل : قم ، آوه (آبه ) ، رى ، قزوين ، همدان ، دينور ، قرميسين ، آذربايجان ، اهواز .
5) خراسان و ماوراء النهر شامل : بيهق ، نيشابور ، مرو ، بلخ ، كابل ، سمرقند ، كش ، بخارا و . . .
آن سان كه گذشت ، نايبان چهارگانه
با همكارى و همراهى شمارى دستيار و وكيل ، جريان هدايت و رهبرى شيعه در دوران حيرت يا غيبت را به پيش مى بردند . نخستين سفير ناحيه ى مقدسه با هم يارى سه وكيل برجسته در بغداد ، كار خود را در دوران حسّاس و سرنوشت ساز آغاز غيبت صغرى ، انجام داده است . نام سه تن دستيار او عبارت است از : (احمدبن اسحاق اشعرى قمى ) ، (حاجزبن يزيد وشّاء) و (محمدبن احمدبن جعفر قطّان قمى ) . (282) البته فرزند وى ؛ يعنى (محمدبن عثمان عمرى ) نيز در كنار پدر به فعاليت مشغول بوده است . با مرگ سفير اوّل و جانشينى پسرش ، همان دستياران پيشين در كنار دومين سفير ، به فعاليت خود ، ادامه دادند . گويا اين دستياران در دوران بلند مدت نيابت سفير دوّم بدرود حيات گفته اند . سفير دوّم نيز براى پيشبرد امور ، دستياران ديگرى براى خود برگزيد و با كمك آنان ، كار نظارت بر سازمان و ارتباط با وكيلان سرزمين هاى ديگر را اداره مى كرد . بنا بر تصريح شيخ طوسى ، در بغداد ده نفر وكيل زير نظر سفير دوّم و براى انجام دستورهاى او مشغول به كار بودند . (283)
(حسين بن روح نوبختى ) كه پس از درگذشت سفير دوّم ، به فرمان ناحيه ى مقدّسه ، عهده دار مقام نيابت شد ، خود يكى از كارگزاران سفير دوّم بوده است . در روزهاى پايانى زندگى سفير دوّم ، براى اين كه شيعيان با حسين بن روح بيشتر آشنا شوند ، امور نيابت به ويژه دريافت
وجوه شرعى ، بيشتر به وى سپرده شده بود . (284)
با آغاز نيابت ابن روح ، دستياران سفير دوّم هم چنان در كنار سفير سوّم به فعاليت ادامه دادند . يكى از دستياران برجسته ى ابن روح ، كه حتى در دوران زندانى بودن وى ، به عنوان اداره كننده ى امور ، ايفاى نقش مى كرد ، (ابوجعفر محمدبن ابى العزاقر) معروف به (شلمغانى ) بود . وى بعدها به دليل سوء استفاده از منصب و جايگاه خويش و بيان برخى عقيده هاى ناصواب مانند عقيده ى (حلول ) ، از سمت خود عزل شد و به لعن ناحيه ى مقدسه ، دچار گشت . (285)
نام دستياران سفير چهارم ، به دست ما نرسيده است ، ولى مى توان حدس زد كه برخى از دستياران سومين سفير ، پس از درگذشت وى ، هم چنان در پست خود به كار مشغول بوده اند .
افزون بر كارگزاران و معاونان برجسته ى سفيران كه معمولا در بغداد يا شهرهاى پيرامون آن زندگى مى كردند . وكيلان ساكن در ديگر سرزمين هاى شيعه نشين نيز در خدمت نايبان چهارگانه و زير نظر آنان مشغول فعاليت بوده اند . ره آورد بررسى مفصّل در منابع رجالى و روايى ، يافتن نام چهل تن از اين وكيلان بوده است . برخى از آنان عبارتند از : حسن بن نضر قمى ، اءبوصدام ، ابوعلى محمدبن احمدبن حمّاد مروزى محمودى ، جعفربن عبدالغفار ، ابوالحسين محمدبن جعفر اسدى رازى ، محمدبن شاذان بن نعيم نيشابورى ، قاسم بن علاء آذربايجانى ، حسن بن قاسم بن علاء آذربايجانى ، على بن
حسين بن على طبرى سمرقندى ، ابومحمّد جعفربن معروف كشى ، بسّامى ، عاصمى ، ابوجعفر محمدبن على شلمغانى ، ابوالقاسم حسن بن احمد ، ابوجعفر محمدبن احمد زجوزجى ، ابوجعفر محمدبن على اسود ، محمّد بن عباس قمى ، احمدبن متّيل قمى ، ابوعبداللّه بزوفرى ، ابو على محمدبن ابى بكر همام بن سهيل كاتب اسكافى ، ابومحمّد حسن بن على جناء نصيبى و . . . .
بدين ترتيب ، نايبان چهار گانه با هدايت فعاليت هاى سازمان پر سابقه ى وكالت ، در دوران غيبت صغرى ، توانستند راه ارتباطى مطمئن و كارگشايى بين ناحيه ى مقدسه و شيعيان سرزمين هاى گوناگون باشند و از آن به بهترين روش براى حفظ سازمان رهبرى جهان تشيع در اين دوره ى حسّاس و سرنوشت ساز ، بهره جويند .
بنابراين ، شناخت دقيق فعاليت هاى نايبان چهارگانه ، گستره ى كار آنان و چگونگى رهبرى جامعه ى شيعه در دوران هفتاد ساله ى غيبت صغرى ، بدون توجه به پيشينه ى پيدايش و فعاليت هاى شبكه ى ارتباطى وكالت در دوره هاى پيشين ، ممكن نخواهد بود . سازمان نيابت ، ادامه ى فعاليت شمار بسيارى وكيل و سروكيل بود كه پس از زمان امام صادق عليه السّلام ، با دقت و نظم فراوان ، گردش امور را در سرزمين هاى شيعه نشين به دست گرفته و خط ارتباطى بين شيعيان و مراكز استقرار ائمه عليهم السّلام را در مدينه ، بغداد ، مرو و سامراء حفظ كرده بودند .
با درگذشت سفير چهارم و صدور توقيعى از سوى ناحيه ى مقدسه خطاب به وى - چند
روز پيش از وفاتش - او موظّف شد كه ديگر براى به دست گيرى جريان سفارت و نيابت ، جانشينى برنگزيند و در همان توقيع ، پايان دوران غيبت صغرى و آغاز دوران غيبت كبرا (غيبت تامّه ) اعلام گرديد .
با پايان يافتن دوران غيبت صغرى و با درگذشت آخرين رهبر شبكه ى وكالت و نيابت (سفير چهارم ) ، دوران فعاليت سازمان وكالت پس از دو قرن تلاش به پايان رسيد و سازمان فقاهت در طول دوران غيبت كبرا ، ادامه دهنده ى راه سازمان وكالت تا عصر حاضر گشت .
نوشته : سامى بدرى
ترجمه : عبداللّه امينى
بيشتر فلاسفه ى پوزيتيويسم به ويژه ماركسيست ها در سده ى نوزدهم و بيستم ، درباره ى سنت ها و مرحله هاى تاريخ به بحث پرداخته اند .
بهترين دست آوردى كه ماركسيسم ، به انديشه ى بشرى تقديم كرد ، اصل جبر تاريخى (286) و كوشش براى كشف سنت ها و مراحل تاريخ ، نيز اهميت شناخت قوانين آن براى پيش بينى مسير حركت تاريخ و پى آمدهاى آن بود . ماركسيسم درباره ى شناخت سنت هاى تاريخ و نقش آن در ارتقاى بينش و آگاهى انسان و تاءثير فعاليت هاى مثبت در رويكرد مرحله ى تاريخى كه انتظار آن مى رود ، نيز كاوش مى كند .
اما ماركسيسم با انكار وجود خداى متعال و تحريف دين الهى در برخورد و تعامل با پيامبران ، گرفتار لغزش شد ، كه پى آمد آن ، عدم موفقيت در كشف مراحل كلى حركت تاريخ و شناخت سنت هايى است كه مقطع كنونى و گذار را به مرحله ى آينده
انتقال مى دهد و در پايان محتومى نگه مى دارد .
انديشه ى بشرى از راه افكار ماركسيستى ، در سده ى 19 ميلادى ، جبر تاريخى را درك كرد و به كشف مراحل و مقاطع جبرى تاريخ و قوانين كلى آن پرداخت ، اما در كشف خود به راه اشتباهى رفت . (287) در مقابل ، انديشه ى نبوى ، از آغاز پيدايش در بيش از هزار سال پيش ، تصور خود از حركت جامعه ى بشرى را براساس جبر تاريخى نهاد و انديشه اى روشن از سنت ها و مراحل تاريخ را تقديم كرد .
ميراث دينى يهوديان و مسيحيان و مسلمانان ، نصوص مشتركى را درباره ى سنت هاى تاريخى به گزارش پيامبران ، در بر دارد و پژوهشگران مى توانند بگويند باور دينى به سنت هاى تاريخى ، از مهم ترين اعتقادات اساسىِ مشترك ميان اديان سه گانه ى اسلام ، يهوديت و مسيحيت است . مايلم تاءكيد كنم متون دينى كه ميراث اديان سه گانه ى مذكور است ، اطلاعات يكسانى توسط شخصيت هاى تاريخى ارايه مى دهد كه حركت و نهايت تاريخ براساس آن پايه ريزى مى شود .
بنابراين ، در برابر ما فقط انديشه ى مشتركى درباره ى نهايت سير تاريخ نيست ، بلكه انديشه هاى هم خوان شخصيت هاى تاريخى است كه از متون دينى به دست مى آيد . به سبب وجود متونى كه از شخصيت هاى تاريخى سخن مى گويد ، قرائت ها و تفسيرهاى گوناگونى يافته مى شود كه ما را در برابر مصداق هاى مختلفى از يك انديشه قرار مى دهد . البته راه گفت
و گوى آرام علمى براى اديان سه گانه و گرايش ها و مذاهب ، براى راه يابى و وصول به قرائتى يكسان از متون ، باز است .
پس از اين مقدمه مى توان گفت :
به اعتقاد شيعه ، وجود مهدى موعود ، حجت بن الحسن العسكرى ، فرزند حسين مظلوم و شهيد ، با مراحل و سنت هاى سير تاريخ مرتبط است ، چنان كه اين سخن را تمامى پيامبران توسط متون اساسى مانند قرآن و تورات و انجيل گفته اند .
سير اعتقادات شيعى ، به گواه ميراث معتبرش ، مدعى است كه مهدى موعود (عج ) ، قهرمان پايان تاريخ است . متون شيعى ، مهدى موعود (عج ) را (محمد بن الحسن العسكرى ، فرزند حسين مظلوم شهيد) مى داند . متون دينىِ مسيحى و يهودى نيز وى را مشخص كرده اند .
گواه انديشه ى ما ، تاءكيد قرآن است كه پايان درخشان تاريخ ، به خواست خدا حتمى است و خداوند در قرآن و كتاب هايى كه بر پيامبران پيشين فرستاده ، آن را بيان كرده است . قرآن تاءكيد دارد كه خبر بعثت پيامبر مكى ، در تورات و انجيل هست . اهل بيت عليهم السّلام در سخنان خود تاءكيد دارند كه كتاب هاى پيشين [تورات و انجيل ] به محمد و اهل بيتش بشارت داده است . على و حسين و مهدى عليهم السّلام در اين كتاب ها نام برده شده اند ، چنان كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نام برده شده است .
پيروان اديان سه گانه ى آسمانى (مسلمانان ، مسيحيان و يهوديان ) باور
دارند آينده ى نهايى مسير زندگى خاكى ، پيروزى ايمان بر كفر ، حاكميت حق و علم و عدالت اجتماعى و عبادت خداى متعال ، وراثت زمين به صالحان ، پايان خرافات و گمراهى و ستم و تمامى گونه هاى انحراف است . نيز اتفاق نظر دارند شخصى كه خداوند عهد و پيمانش رابه دست او تحقق مى بخشد ، از فرزندان ابراهيم بوده است و شريعتى كه بِدان حكومت مى كند ، آيين موسى نيست ، بلكه دين پيامبرى است كه خداوند در آخر زمان ، وى را مبعوث مى كند و اُمّى ها [اهالى مكه (اُم القرى )] منتظر اويند . (288)
در قرآن كريم ، سوره ى انبيا (21) آيه ى 105 آمده است :
و ما بعد از تورات ، در زبور داوود نوشتيم [و در كتب انبياى پيشين وعده داديم ] كه بندگان نيكوكار من ، مُلك زمين را وارث و متصرّف خواهند شد .
مزمور 37 كتاب مقدس خطاب به داوود چنين مى گويد :
كار اشرار تو را نگران نكند و بر گناه كاران حسرت مبر؛ زيرا مانند گياه ، زود پژمرده مى شوند و مثل علف سبز ، تند خشك مى گردند . بر پروردگار توكل كن و كار خير انجام بده . با خيال آسوده ، در زمين سكناگزين و امانت دار باش . به پروردگار اميدوار باش تا آرزوى قلبى ات را برآورد . راهت را براى پروردگار خالص ساز و بر او توكل كن تا كارت را بر عهده گيرد و بى گناهى ات را مانند نور ، آشكار كند و مثل خورشيد تابان ، حقّت را ظاهر
سازد . در پيشگاه پروردگار ، آرام گير و با شكيبايى ، در انتظار [فرمان ] وى باش و به آن كه به كمك نيرنگ ، در تلاشش موفق مى شود ، حسرت مبر . خود را از غضب نگه دار و خشم را ترك كن و براى انجام شر ، متهوّر مباش ؛زيرا اشرار در مى مانند ، اما منتظرانِ [فرمان ] پروردگار ، وارثان خيرات زمين اند . به زودى ، شخص شرير نابود مى شود و اگر در پى وى باشى ، او را نخواهى يافت . اما نيكوكاران ، خيرات زمين را به ارث مى برند و به فيض صلح و سلامت مى رسند . . . خير كمى كه راستگو داراست ، بهتر از ثروتِ بسيار اشرار است ؛زيرا دستان اشرار به زودى مى شكند ، اما پروردگار نيكوكاران را پشتيبانى خواهد كرد . پروردگار به روزگار افراد باكمال ، آگاه است و تا ابد ، ميراث شان پاينده خواهد بود . . . از شر دور باش و خوبى كن كه تا ابد آرام باشى ؛ زيرا پروردگار عدالت را دوست دارد و از پارسايان حمايت و تا ابد آنان را حفظ مى كند . اما ذريه ى اشرار نابود مى شوند . درستكاران ، خيرات زمين را به ارث مى برند و تا ابد در آن مى مانند . دهان راستگو ، هميشه سخن حكمت آميز مى گويد و به سخن حق ، برترى مى يابد . آيين معبودش ، در دلش ثابت است و گام هايش متزلزل نيست . شرير در كمين درستكار است و تلاش در
كشتن وى دارد ، اما پروردگار نمى گذارد او به چنگ شرير افتد و به وقت محاكمه ، محكوم گردد . منتظر [فرمان ] پروردگار باش و هميشه در راهش رَوْ ، تا مقامت را رفيع كند و زمين را مالك شوى و شاهد نابودى اشرار باشى .
مى بينم شخص شرير [كه در دنيا به ظاهر] پرثمر و پرسايه مانند درختى سبز و ريشه دار در زمين اصلى خود است ، پس از مدتى ، ديده نمى شود . به دنبال آن هستى ، ولى اثرى از آن نمى يابى .
كمال را در نظر گير و مستقيم بنگر؛ كه پايان چنين انسانى ، سلامت است . اما همگى عصيان گران هلاك مى شوند و نهايت اشرار ، فناست ، ليكن رهايى و رستگارى نيكوكاران ، از جانب خداست و او به هنگام تنگى ، دژ و امان آنان است . به حق ، پروردگار كمك شان مى كند و از اشرار نجات شان مى دهد و رهايى مى بخشد؛ زيرا زير حمايت پروردگارند .
در هويت شخصى كه خداى متعال به دست وى ، رخداد بزرگى را كه انتظار مى رود ، به اجرا مى گذارد ، اختلاف نظر است . مسلمانان و يهود و مسيحيان ، نظر گوناگونى در اُمتى كه رهبر بزرگ الهى ، از آن است و شريعت الهى كه بِدان عمل مى كند ، دارند .
همگى مسلمانان معتقدند وى از ذريه ى اسماعيل و از فرزندان محمد صلّى اللّه عليه و آله خاتم انبيا و از نوادگان فاطمه ، دخت پيامبر است و امتِ اين رهبر [موعود] ، امت محمد است
و آيينش ، شريعت محمد مى باشد .
ابى داود و ابن ماجه و ابن حنبل و طبرانى و حاكم در مستدرك و ديگران از قول پيامبر روايت كرده اند :
اگر از دَهْر (دنيا) جز يك روز باقى نمانده باشد ، خداوند مردى از اهل بيتم را برمى انگيزاند كه زمين را چنان كه پر از ستم شده است ، پر از عدل و داد خواهد كرد .
نيز فرمود :
مهدى از عترت من ، از فرزندان فاطمه است .
اما يهود و مسيحيان معتقدندكه وى از ذريه ى اسحاق ، از فرزندان يعقوب و از نوادگان داوود است . مسيحيان مى گويند : اين رهبر [موعود] اسراييلى ، مسيح عيسى بن مريم است كه به دست يهود كشته شد . خداى متعال ، وى را زنده كرد و از ميان مردگان برانگيزاند و به آسمانش بُرد و در آخر دنيا ، وى را مى فرستد تا توسط وى ، وعده اش را تحقق بخشد .
يهوديان مى گويند : وى [ : : رهبر موعود] هنوز زاده نشده است .
آيه ى 20 اصحاح [ : : سوره ] 17 سِفْر تكوين [ : : پيدايش ] به وعده ى خداى متعال به اسماعيل اشاره دارد :
(اى اسماعيل ! سخنت را درباره ى وى [ : : رهبر موعود] شنيدم . مَنَم آن كه مباركش مى گردانم و رشدش مى دهم و توانش را بسيار بسيار مى كنم و دوازده رهبر مى زايد و امت عظيمى قرارش مى دهم ) .
(حنان ايل )؛ مفسّر يهودى در حاشيه بر اين آيه مى گويد :
از پيش گويى اين آيه ، 2337
سال گذشت تا عرب (سلاله ى اسماعيل ) [با ظهور اسلام در سال 624 م ] امتى عظيم گردند . در اين مدت ، اسماعيل مشتاقانه منتظر بود وعده ى الهى محقق شود و عرب بر عالَم چيره گردند . ولى ما كه ذريه ى اسحاق هستيم ، تحقق وعده ى الهى كه به ما داده شده بود ، به سبب گناهان مان ، به تاءخير افتاد ، اما حتما وعده ى الهى ، در آينده محقق خواهد شد . پس نبايد نوميد شويم . (289)
در سِفْر اشعيا 111 آمده است :
از تنه ى (يسَّى ) شكوفه مى رويد و از ريشه اش ، شاخه سبز مى شود . روح پروردگار ، روح حكمت و هوشمندى ، روح مشورت و توان ، روح معرفت و ترس از پروردگار ، بر (يسَّى ) مستقر مى شود و شادى اش در تقواى پروردگار خواهد بود . به آن چه چشمانش مى بيند ، قضاوت نخواهد كرد و به آن چه گوش هايش مى شنود ، حكم نخواهد نمود . براى مسكينان ، به عدل قضاوت مى كند و براى بينوايان زمين ، به انصاف حكم مى نمايد . با دهان و زبانش ، زمين را مجازات خواهد كرد و به نَفَسى كه از ميان لبانش بيرون مى شود ، منافق را مى ميراند . او لباس نيكى مى پوشد و كمربند امانت دارى مى بندد . در نتيجه [و در پرتو حكومت عادلانه اش ] گرگ با ميش خواهد زيست و پلنگ در كنار برّه خواهد نشست و گوساله و شيرِ درنده همدم خواهند شد و همه
ى حيوانات با هم چرا خواهند كرد و بچه ى خردسالى ، همگى را خواهد راند . گاو و خرس با هم به مرتع خواهند رفت و كرّه هاى شان كنار هم خواهند بود . شيرِ درنده مثل گاو ، علف خواهد خورد و كودك شيرخواره ، در امنيت ، كنار لانه ى مار ، بازى خواهد كرد و بچه ى خردسال ، دستش را داخل لانه ى افعى مى كند و بدو آسيبى نمى رسد . در هر كوه قدسى ، آدميان اذيت نمى شوند و بدى نخواهند كرد؛ زيرا زمين ، از معرفت پروردگار پر خواهد شد ، چنان كه دريا از آب پر است . در آن روز ، اصل و نسب (يسَّى ) پرچم دار [هدايت ] امت خواهد بود و همگى مردم (Gentiles) زير پرچم وى خواهند آمد و بِدو نظر خواهند داشت و جايگاه (يسَّى ) رفيع خواهد شد .
آيا رهبر موعود از فرزندان اسحاق يا اسماعيل است ؟ تفصيل سخن در اختلاف مسلمانان و مسيحيان و يهود ، با تحقيق در اين مساءله ممكن است : پيامبرى كه اُمّى ها [ : : مردم يا اهالى اُم القرى (مكه )] منتظر اويند ، عيسى است يا محمد صلّى اللّه عليه و آله ؟ وارث ابدى امامت ابراهيم كيست ؟ آيا اسماعيل و ذريه ى برگزيده ى وى هستند يا اسحاق و فرزندان برگزيده ى او ؟ و رهبر الهى كه بى آن كه گناهى كرده باشد ، كشته مى شود و كشتن وى سبب هدايت بسيارى خواهد شد ، كيست ؟ چنان كه كشته شدن وى سبب حفظ
و نشر دين مى شود و نسلى از ذريه ى او ، روزگار درازى خواهند زيست و آينده ى روشن تاريخ بشريت ، به دست آنان محقق خواهد شد .
علماى مسلمان و بسيارى از علماى يهودى و مسيحى ، درباره ى (رهبر موعود از نسل كيست ) و (پيامبر آخرالزمان كيست ) بحث كرده و پيروى خود از پيامبر و اهل بيتش را اعلام نموده اند . (290)
درباره ى (كشته شدن رهبر موعود) ، مسيحيان پيرو (پولِس ) به تفسير متونى پرداخته اند كه ازمردِ دردها و رنج ها سخن مى گويد و چنان كه قوچ ذبح مى شود ، كشته خواهد شد . اينان معتقدند وى عيسى بن مريم است . اما تطبيق متون ، متناسب با او نيست ؛ زيرا عيسى ، ذريه و نسلى نداشت كه روزگار دراز يا كوتاهى زندگى كنند .
شيعه معتقد است رهبر موعود ، محمد بن حسن عسكرى است كه سال 256 هجرى متولد شد و والدش [امام ] حسن عسكرى بر امامت وى تصريح كرده است . سپس به اذن خدا ، او غيبت صغرى و كبرى مانند عيسى نمود . غيبت صغرى هنگامى بود كه خدا ، وى را از نيرنگ حكومت عباسى نجات داد . وى از هنگام تولد ، مخفى مى زيست و پدرش او را [از ديده ها] پنهان مى كرد . پس از وفات پدرش در 261 ، شيعيان را توسط وكيلانش (نواب اربعه ) راهنمايى مى كرد . نيابت اينان 69 سال (261 - 329) به طول انجاميد .
غيبت كبرى ، پس از وفات نايب چهارم (على بن محمد السمرى
) آغاز شد . به هنگام وفات ، وى به شيعه گفت : نايبى خاصى پس از او نخواهد بود تا خداى متعال ، ولىّاش را در آخر زمان ظاهر كند .
سنّى ها معتقدند مهدى هنوز متولد نشده است و در آخرالزمان به دنيا مى آيد .
تفصيل سخن در اختلاف شيعه و سنّى درباره ى ولادت رهبر موعود و اين كه وى فرزند [امام ] حسن عسكرى است يا در آينده متولد مى شود ، با تحقيق در اين مساءله ممكن است . پيامبر جانشين و اوصيايى معصوم دارد و نقل سخنِ پيروان از امامان شان پذيرفته مى شود؛ زيرا مانند پيروان مذاهب ديگرند كه به نقل از رهبران مذهبى خود ، مسايل فقهى و تاريخى را روايت مى كنند .
تمامى شيعه از زمان قديم ، اتفاق نظر دارند كه پيامبر از امامان نام برده ، شمارشان را گفته و هر امام ، امام بعدى را معرفى كرده است . [امام ] حسن عسكرى خبر داده است فرزندى دارد كه وصىّ وى است و مهدى منتظر مى باشد .
گواه شيعه بر بيان امامتِ الهىِ اهل بيت توسط پيامبر ، حديث ثقلين [كتاب اللّه و عترتى ] و حديث سفينه [مَثَل اهل بيتى كَمَثَل سفينة نوح . . . ] است . دليل شيعه بر شمار امامان ، حديث اثنى عشر [اثنى عشر نقيبا] است و گواه بر اين كه نخستين امامان الهى ، على سپس حسن ، بعد حسين اند ، حديث غدير [من كنت مولاه فعلىّ مولاه ]و حديث منزلت [اَنْتَ مِنّى بمنزلة هارون مِن موسى . . . ] و حديث كسا و
حديث الحسن و الحسين سِبْطٌ مِن الا سباط است كه همگى در احاديث معتبر سنّى روايت شده اند .
گواه امامت نُه فرزند [امام ] حسين ، احاديث وصيت در كتاب هاى معتبر شيعه است ، مانند فرمايش امام باقر عليه السّلام كه كلينى روايت كرده است :
يكون تسعة اءئمة مِن ذرية الحسين بن على ، تاسعهم قائمهم .
نُه امام از فرزندان حسين بن على اند ، كه نُهمى قائم است .
امام صادق فرمود :
آيا مى پنداريد اوصياى ما هر كه را بخواهند وصى مى كنند ؟ نه ، واللّه ! اين عهد و گفته اى به جا مانده از رسول اللّه درباره ى امامى پس از امامى ديگر است تا به وى [ : : مهدى موعود (عج )] پايان پذيرد .
در خبرى ديگر است :
تا به صاحب الامر ختم شود . (291)
مشخصه ى سيره ى ائمه ى نه گانه ، در اختيار داشتن كتاب هاى جامعه و جفر است كه امام على به نقل از پيامبر ، در ديدارهاى خصوصى كه داشتند ، نوشت و اخبار غيبى و كراماتى كه از امامان ديده شد كه جز از برگزيدگان مورد تاءييد خداوند ، ساخته نيست .
برادران اهل سنّت كوشيده اند ادعاى نام بردن امامان و نخستين امام ؛ على عليه السّلام توسط پيامبر را رد كنند . اينان مى گويند : احاديث نبوى كه گواه ادعاى شيعه است ، دلالت ندارد يا سند آن ضعيف است ، اما علماى شيعى با سنى ها مناقشه كرده ، اشتباه اهل سنّت را بيان كرده اند .
برخى فرقه هاى شيعى به ويژه زيديه ، امامت دوازده امام را
نپذيرفته اند ، اما علماى شيعى بِدانان پاسخ داده اند .
برخى نويسندگان معاصرنيز مى گويند : مهدى متولد نشده است ؛ زيرا فقط يك فرقه از دوازده فرقه ى پيرو حسن عسكرى ، معتقد به ولادت مهدى اند . (نوبختى ) در كتاب (فِرَق الشيعه ) و اشعرىِ شيعى در (المقالات و الفِرَق ) چنين گفته اند .
جواب اينان را به تفصيل در كتاب (حول امامة اهل البيت و وجود المهدى ) داده ام .
غيبت به معنى توقّف عمل به احكام اسلام نيست . چگونه مى تواند چنين باشد ، در حالى كه وجود اوصياى پيامبر ، براى حفظ اسلام است تا راهى صحيح براى كسانى باشد كه مى خواهند به دين عمل كنند . امامان اين وظيفه را به بهترين صورت انجام داده اند ، بدين سان كه گروهى امين را براى فراگير علوم تربيت كرده اند .
پذيرش حكومت بر جامعه ى اسلامى توسط امامان ، جزئى از فعاليت هاى اينان بود ، اما شرط اساسى براى پذيرش حكومت ، كه وجود ياورانى شايسته و پيرو امامان است ، فراهم نشد . چنان كه امير مؤ منان فرمود :
اما والذى فلق الحبّة و براءالنسمة ، لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر لا لقيتُ حبَلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاءس اوّلها .
سوگند به آن كه دانه را شكافت و بشر را آفريد ! اگر بيعت كنندگان نبودند و ياران ، حجت بر من تمام نمى نمودند ، رشته ى كار را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم .
غيبت امام ، راه چاره اى الهى در برابر
مكر عباسى ها بود كه خواستند امام را بكُشند ، اما خداى متعال مى خواست او را حفظ و براى روز موعود ذخيره كند . بارزترين حكمت غيبت و سرّ آشكارش در مورد امت ويژه (شيعه ى اهل بيت ) دادن فرصتى به ميراث داران ائمه بود كه مسؤ وليت فكرى و علمى و سياسى خود را بر اساس فهم بشرِ غير معصوم ، از قرآن اجرا كنند و ميراث فكرى را كه تجربه ى معصومانه ى پيامبر و امامان برجا گذاشته بود ، انجام دهند . انديشه ى بازگشت معصوم غايب در آخر زمان و ظهور دوباره ى وى در صحنه ى اجتماعى و سياسى ، براى ارزيابى تجارب گذشته ى غيرمعصومانه ى بشر است . نيز كشف ميزان تاءثير و صدق تعبير و درستى تجربه هاى بشر و تحقق وعده ى الهى [در برقرارى عدالت كامل و حكومت صالحان ]است . (292)
مفهوم انتظار فرج ، مربوط به مهدى محمد بن حسن عسكرى است كه رانده شده و مخفيانه زيست و هنوز وجود شريفش در اين حال است . خدايا ! در فرج ولىّات ؛ حجت بن الحسن ، تعجيل فرما ! و ارتباط فرج به امت از آن روست كه مهدى موعود (عج ) ، رهبر معصوم آنان است كه براى انجام وظيفه ى خاص الهى آماده شده است . تقدير خداست كه پايان سرنوشت زمين ، چنين باشد و حضرت عيسى عليه السّلام او را كمك كند . بنابراين ، حكمت وجود اين اعتقاد در شيعه روشن مى شود ، گرچه سنّيان به مهدى موعود (عج ) و غايب كه رانده شده
و نگران [وضع امت ] است ، ايمان ندارند .
احاديثى كه از نشانه هاى ظهور مهدى سخن مى گويد ، چه در كتب شيعه و چه سنى ، غالبا درباره ى دو موضوع بحث مى كند :
نخست : حوادث مستقل و جداگانه اى كه رخ خواهد داد .
دوم : وضع اجتماعى و سياسى و تكنولوژى (فن آورى ) كه جهان ، پيش از ظهور دارد . به عبارت ديگر ، وضع دنياى سياست و اجتماع و فن آورىِ پيش از ظهور را براى ما ترسيم مى كند .
در مورد رويكرد دوم ، هر كه درباره ى نشانه هاى ظهور پژوهش كند ، درمى يابد كه جهان كنونى ، از هر وقت ديگرى ، به زمان ظهور نزديك تر است .
از جنبه ى تكنولوژى ، احاديث از جهانى سخن مى گويد كه در آن هواپيماهايى است كه مسافران را از كشورى به كشور ديگر مى بَرَند و ايستگاه هاى راديويى به تعداد مردم دنيا وجود دارد كه مى تواند خبر را در آن واحد ، براى تمامى دنيا پخش كند و تلفن هاى تصويرى هست و هر كه در مشرق است ، صداى برادرش رادر مغرب مى شنود و چهره ى او را مى بيند و رايانه هاى دستى وجود دارد كه داراى برنامه هاى گوناگون است و دارنده اش را از همراه داشتن هزاران كتاب ، بى نياز مى كند .
از جنبه ى اجتماعى ، احاديث از وضع اجتماعى سخن مى گويد كه زنان ، لباس مُدى پوشيده يا برهنه اند كه گوياى كشف حجاب يا آرايش هاى جاهلانه است و انواع منكرات به
ظهور مى رسد كه پيش از پيدايش ، آدمى تصورش را نمى كرد .
از جنبه ى سياسى ، سخن از كشف معبد هيكل سليمان مى گويد كه لازمه ى بر پايى دولت اسراييل در دل جهان عرب و اسلام است . نيز وجود جنبش هاى اسلامى در جوامع مسلمان كه تلاش دارد حكومت اسلامى بر پا كند ، اما بسيارى از افراد مجاهد زندانى مى شوند . هم چنين از تاءسيس دولتى در مشرق سخن مى گويد كه زمينه ساز دولت مهدى است . نيز اختلاف كارگزاران شيعى و چند گانگى سخن شان كه با بيعت با مهدى ، وحدت كلمه پيدا مى كنند . هم چنين مهديان دروغينى ظاهر مى شوند . تمامى آن چه برشمرديم ، در احاديث نشانه هاى ظهور آمده است .
تنها اصلى كه مى توان براى شناخت مدعيان دروغ گوى مهدويّت ، بدان اعتماد كرد ، تاءييد و امداد الهى است كه توسط مدعى راست گوى مهدويّت نشان داده مى شود . وى نبوت خاتم و جنبش اوصياى پيامبر را كه پدرانش بودند ، تصديق مى كند . اين كارى لازم براى مدّعى نبوت و رسالت است . امداد و تاءييد الهى ، با ظهور عيسى بن مريم نشان داده مى شود كه قرآن ، قصه ى وى را گفته است كه مردگان را زنده مى كرد و كور مادر زاد و مبتلايان به پيسى را شفا مى داد . (293)
اين اصل ، راه را بر هر مدّعىِ دروغينى مى بندد ، خواه شخص به عمد دروغ گويد يا قربانى مكاشفه ى عرفانى پندارى شود ، مانند آن چه
براى (مهدى سودانى ) پيش آمد كه پنداشت مهدى موعود (عج ) است . وى خيال كرد پيامبر به او گفته كه مهدى موعود (عج ) است . مهدى سودانى در يكى از نوشته هايش در تاريخ 16 شعبان 1299 هجرى مى گويد :
سيد وجود صلّى اللّه عليه و آله به من خبر داد : من مهدى منتظرم . پيامبر چندين بار مرا بر كرسى اش نشاند و خلفاى چهارگانه [ : : ابوبكر ، عمر ، عثمان و امام على ] و قطب ها[ى دراويش ] و خضر عليه السّلام حضور داشتند ، و مرا با ملايكه ى مقرّب و اولياى زنده و مرده از فرزندان آدم تا زمانى كنون ، نيز جنّيانِ مؤ من ، تاءييد و يارى كرد .
در هنگام جنگ ، سيد وجود صلّى اللّه عليه و آله به عنوان امام و فرمانده ى سپاه حاضر مى شود؛ نيز خلفاى چهارگانه و قطب ها و خضر حاضرند . حضرتش ، شمشير نصرت و پيروزى را به من داد و فرمود : با داشتن آن شمشير ، كسى بر من پيروز نمى شود ، گرچه گروه انس و جن باشند .
آن گاه سرور وجود فرمود . . . پرچمى از نور برافراشته مى شود و در جنگ ، همراه من است . عزراييل پرچم دار است . از اين رو ، يارانم ثابت قدم مى شوند و در دل دشمنانم ، ترس افكنده مى شود و هر كه با من دشمنى كند ، خداوند خوارش مى كند . پس هر كه به راستى سعادتمند باشد ، مى پذيرد من مهدى منتظرم .
اما خداوند در دل كسانى كه جاه طلب اند ، نفاق مى افكند . پس به سبب حرص بر جاه طلبى ، مرا تصديق نخواهند كرد . . . سيد وجود صلّى اللّه عليه و آله به من دستور داد به منطقه ى (ماسه ) در كوه قدير هجرت كنم و از آن جا به تمامى مكلفان ، دستور كلى را بنويسم . ما هم به اميران و بزرگان دينى نوشتيم ، اما بدبختان نپذيرفتند و درستكاران تصديق كردند . . . سيد وجود صلّى اللّه عليه و آله سه بار به من خبر داد : آن كه در مهدويّت تو شك كند ، به خدا و رسول كافر شده است .
تمام آن چه درباره ى خلافتم و مهدويّت به شما گفتم ، در بيدارى و در حال صحت ، سيد وجود صلّى اللّه عليه و آله به من گفت ، بى آن كه مانعى شرعى باشد . نه خوابى بود و نه ربايشى و نه مستى و نه ديوانگى . . . . (294)
وى در نامه ى ديگرى مى گويد :
اگر من نورى از جانب خدا نداشتم و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله تاءييدم نكرده بود ، توان كارى نداشتم و روا نبود برايتان سخنى بگويم . آن چه گفتم كه پيامبر فرمود ، به دستور رسول اللّه بود . به من اخبارى گفت كه اوليا و علما از آن خبر ندارند . بايد بدانيد جز به دستور پيامبر يا فرشته ى اِلهام كه از طرف پيامبر اجازه دارد ، كارى نمى كنم . ايشان به من خبر داد : امت به
دست من هدايت خواهد شد ، بى آن كه رنج هايى را كه پيامبر تحمل كرد ، بر دوش كشم .
من از نور دل پيامبر آفريده شده ام . ايشان به من بشارت داد يارانم مانند اصحاب ايشانند و رتبه و درجه ى [ملت من و] عوام نزد خدا ، مانند رتبه ى شيخ عبدالقادر گيلانى است . (295)
محتواى دو نامه نشان مى دهد : دليل راستى مهدى سودانى ، مدّعى مهدويّت ، فقط گفته ى خودش است و دليلى ديگر در تاءييد وى يافت نمى شود؛ افزون بر اين كه پيروزى جنبش وى كه ادعا داشت با امداد الهى پشتيبانى مى شود ، تحقق نيافت .
به تصوّر شيعه ، مهدى ، انسان مشخصى است كه فرزند [امام ] حسن عسكرى است و در 255 (يا 256) هجرى زاده شده و از قرن سوم تا پانزدهم هجرى با مردم زندگى مى كند ، تا هر وقت كه خدا بخواهد . پس بايد اين مطلب را با دليل ثابت كند؛ يعنى معجزه داشته باشد ، چنان كه آصف بن برخيا؛ وزير سليمان معجزه نشان داد ، در حالى كه پيامبر نبود . وى تخت ملكه ى سبا را در كم تر از چشم بر هم زدنى حاضر كرد . در آيات 38 - 40 سوره ى نمل آمده است :
سليمان گفت : اى بزرگان ! كدام يك از شما ، تخت او را براى من مى آورد ، پيش از آن كه به حال تسليم نزد من آيند ؟
عفريتى از جن گفت : من آن را نزد تو مى آورم ، پيش از آن كه از
مجلست برخيزى و من نسبت به اين امر توانا و امينم .
اما كسى كه دانشى از كتاب [آسمانى ] داشت ، گفت : پيش از آن كه چشم بر هم زنى ، آن را نزد تو خواهم آورد !
هنگامى كه سليمان ، تخت را نزد خود ثابت و پابرجا ديد ، گفت : اين از فضل پروردگار است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را به جا مى آورم يا كفران مى كنم و هر كسى شكر كند ، به نفع خود شكر مى كند و هر كس كفران كند [به زيان خويش نموده است ؛ كه ] پروردگار من غنى و كريم است ! ) .
طريق ديگر اثبات امامت مهدى (عج ) اين است كه راه هاى عادى را به كار گيرد كه نشان دهنده ى عمر بسيار وى و هويتش باشد . مثلا به اهالى لندن بگويد : در قرن دهم ميلادى ، از كشورشان عبور كرده و نامه اى را به خط خود بر پوست آهو در فلان منطقه نهاده كه در آن زمان كتاب خانه ى شهر بوده است ، اما بر اثر عوامل مختلف ، كتاب خانه از بين رفته است . سپس به انگليسى ها بگويد : مى توانيد چند متر بكَنيد تا بر كتاب خانه ى از بين رفته ، دست يابيد كه در آن اسناد قابل قبولى است . مى توانيد فلان پرونده را باز كنيد و نامه ى مرا بيابيد و اين ، نسخه ى دوم آن است .
همين كار را با روس ها و ايرانى ها و چينى ها و ديگران كه در
زمان ظهورش زنده اند ، مى تواند انجام دهد . مى بايست درخواست وى نشان دهنده ى درايت و آگاهى اش از حلقه هاى گم شده ى مهم براى هر كشورى باشد ، تا اهالى را به فعاليت و كنكاش براى كشف حقيقت وا دارد . مى بايست از موضع و موقعيتى قوى و برتر ، خواسته اش را مطرح كند ، كمى پيش از آن كه در ظهور دولتش موفق شود ، تا ادعا و درخواستش ، به عنوان رييس دولتى باشد كه داعيه دارد و توانمند است و تحرك مى آفريند و شگفتى هاى بسيار دارد . اگر سال 1455 هجرى ، 2034 ميلادى ظهور كند و ادعا نمايد محمد بن حسن عسكرى است و عمرش 1200 سال است ، در حالى كه سى ساله به نظر مى رسد ، مسلّما سياستمداران آن زمان خواهند پنداشت ديوانه است يا خرفت شده است ، اما وقتى ادعا و درخواستش را بشنوند و ببينند وى هزينه ى كنكاش و پى آمدهاى جنجال برانگيز را مى پردازد و دانشمندان هر كشور ، نتايج را ارزيابى خواهند كرد ، هر كه موافق ادعاى وى است ، با او همراه خواهد شد و ديگران به آزمايش و كنكاش دست خواهند زد .
دولت مهدى - كه انتظار آن مى رود - بدان معنا نيست كه اسلام معطل بماند ، تا پس از ظهور مهدى ، دولت اسلامى برپا شود ، بلكه به معناى ايجاد دولت خاصى است كه نمونه ى كوچك آن ، دولت و مُلك سليمان بود . مُلك و حكومت سليمان ، با نيروهاى جن و
باد و حيوانات و نيز انسان هاى مؤ من ، پشتيبانى مى شد . مزيت دولت مهدى بر دولت سليمان ، اين است كه بر تمامى زمين حكم مى راند و دولتى پس از آن نيست و به قيامت صغرى متّصل است ، سپس زندگى بر كره ى خاكى پايان مى پذيرد . قرآن به قيامت صغرى در آخر الزمان در آيات 82 - 88 سوره ى نمل اشاره كرده است :
و هنگامى كه فرمان عذاب آن ها رسد [و در آستانه ى رستاخيز قرار گيرند] ، بنده اى را از زمين براى آن ها خارج مى كنيم كه با آن ها تكلم مى كند [و مى گويد : ] مردم به آيات ما ايمان نمى آورند .
[و به خاطر آور] روزى را كه ما از هر امتى ، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند ، محشور مى كنيم و آن ها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند !
تا زمانى كه [به پاى حساب ] مى آيند ، [خدا به آنان ] مى گويد : آيا آيات مرا تكذيب كرديد و درصدد تحقيق برنيامديد ؟ ! شما چه اعمالى انجام مى داديد ؟ !
در اين هنگام ، فرمان عذاب به خاطر ظلم شان بر آن ها واقع مى شود و آن ها سخنى ندارند كه بگويند .
آيا نديديد كه ما شب را براى آرامش آن ها قرار داديم و روز را روشنى بخش ؟ ! در اين امور ، نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه ايمان مى آورند [و آماده ى قبول حق اند] .
[و به
خاطر آورند] روزى را كه در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند ، در وحشت فرو مى روند ، جز كسانى كه خدا خواسته است و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند .
كوه ها را مى بينى و آن ها را ساكن و جامد مى پندارى ، در حالى كه مانند ابر در حركت اند . اين صنع و آفرينش خداوند است كه همه چيز را متقن آفريد . او از كارهايى كه انجام مى دهيد ، مسلّما آگاه است .
إ ذا وقع القول عليهم ؛ يعنى وقت مشخص و حادثه ى موعود رخ نمايد .
دابة ؛ به هر جنبنده بر روى زمين مى گويند ، چنان كه در آيه ى 56 هود آمده است :
هيچ جنبنده اى نيست مگر اين كه خدا بر آن تسلّط دارد .
در سوره ى نمل به معناى انسان مرده اى است كه خدا زنده اش مى كند [و او با مردم سخن مى گويد] به قرينه ى اءخرجنا مِن الا رض و تكلّمهم .
ذكر آيه بدان سبب است كه پس از ظهور مهدى و مسيح ، بسيارى از مردم ، بر دين و مذهبِ پدرى خود كه بِدان خو و الفت گرفته اند ، باقى خواهند ماند ، چنان كه قرآن درباره ى مردمِ زمان پيامبران در آيه ى 104 سوره ى مائده گفته است :
و هنگامى كه به آن ها گفته شود : به سوى آن چه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر بياييد ، مى گويند : آن چه از پدران خود يافته ايم
، ما را بس است ؛ آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى دانستند و هدايت نيافته بودند [باز از آن ها پيروى مى كنند ؟ ! ] .
يوم نحشر مِن كلِّ اُمّة . . . ؛يعنى از هر امتى ، گروهى كه آيات ما را تكذيب كنند ، محشور مى كنيم .
يوم ينفخ فى الصور . . . ؛ اشاره به حشر اكبر و قيامت كبرى ست .
قيامت صغرى كه آيات بِدان اشاره دارد ، بر اين انديشه استوار است كه به برپايى دولت عدل مطلق و بهره مندى انسان از امنيّت و عدل و خودكفايى اقتصادى و اجتماعى كه از پرتو دولت مهدى به دست مى آيد ، نبايد بسنده كرد؛زيرا تنها هدف مورد انتظار ، قيام مهدى (عج ) و مسيح نيست ، بلكه هدف ديگرى وجود دارد ، كه گفت و گوى ميان اديان و مذاهب و ارزيابى آن ها بر اساس شيوه هايى است كه واقعيت ها و حوادث تاريخ را روشن مى كند ، كه لازمه ى آن زنده كردن شهود و مردان تاريخ سازى است كه اساس مذاهب و انديشه ها بودند و خداوند ، رسولش عيسى را ذخيره كرد تا شهود تاريخى را در پيشگاه حاكم والا مرتبه ، مهدى آل محمد صلّى اللّه عليه و آله زنده كند .
برخى نمى پذيرند كه شيعه به قيامت صغرى (رجعت ) معتقد باشد ، اما شيعيان باور دارند عيسى بن مريم عليه السّلام بار ديگر به دنيا برمى گردد و به امام مسلمانان اقتدا مى كند ، چنان كه در روايت بخارى است :
كيف بكم إ ذا نزل عيسى
بن مريم و إ مامكم منكم .
چگونه خواهيد بود آن زمان كه عيسى پسر مريم ، از آسمان فرو آيد و امام از شما باشد ؟
آيا اينان نمى پرسند چگونه مردم مى فهمند اين شخص ، عيسى بن مريم است اگر مردگان را زنده نكند و كور مادر زاد و مبتلايان به پيسى را شفا ندهد ؟ ! آيا آنان مى پندارند عيسى كه مردگان را زنده مى كند ، انسانى را كه تازه مرده است ، زنده مى كند تا ساعتى زندگى كند ، سپس بميرد ؟ يا اين كه تاءثير وى ماندگارتر و كارش مهم تر است ؟ به اين كه شخصى را كه قرن هاست مرده است ، زنده كند تا سال ها زندگى كند .
مهم تر اين است كه شخصيتى مثل على بن ابى طالب عليه السّلام زنده شود كه مسلمانان در موقعيت و جايگاه وى پس از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اختلاف نظر دارند . برخى مى گويند : موقعيت رسالت و نقش سياسى وى مانند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است ، جز اين كه پيامبرى پس از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نيست و مخالفت با امام على روا نيست ، چنان كه نافرمانى پيامبر را نمى توان كرد .
امام از قول پيامبر ، كتاب هايى را نوشت كه امامان بعدى به ارث بردند تا به مهدى (عج ) رسيد . اما برخى منكر تمامى اين مطالب اند و امام را چهارمين شخص در فضيلت [پس از ابوبكر و عمر و عثمان ] مى دانند ، بلكه برخى فضيلتى براى امام
قايل نيستند ! (296)
مهدى (عج ) صحيفه ى جامعه اى را كه امام على عليه السّلام بر پوست ، به خط خود و املاى پيامبر نوشت ، به مردم نشان مى دهد . اين كتاب را امامان - به بيان الهى - پس از پيامبر ، يكى پس از ديگرى به ارث بردند و محتوايش را منتشر كردند . از اين طريقِ يگانه ى مورد اعتماد ، سنت نبوى ، به نقل از امامان ، در كتب شيعه هست و معصوم به نقل از پيامبر مى نوشت و معصومى ديگر حديث را روايت مى كرد ، چنان كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :
اگر ما به راءى و ميل خود ، به مردم فتوا مى داديم ، هلاك مى شديم . آن چه مى گوييم به نقل از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و دانشى است كه يكى پس از ديگرى ، به ارث برده و ذخيره نموده ايم ، چنان كه مردم طلا و نقره را ذخيره مى كنند . (297)
اما برخى بر اعتقادى كه از پدران به ارث برده و بِدان خو كرده اند ، باقى مى مانند .
براى آن كه دليل حِسى باشد و بهانه اى دست كسى نماند ، نگارنده ى هر كتابى زنده مى شود ، تا با دست خود ، آن چه را نوشته ، بنگارد و مردم بدانند وى كتاب را نوشته است و او با مردم ، چنان كه ديده و پيش آمده ، سخن بگويد . مثلا عيسى به مسيحيان خواهد گفت : دينى كه در دست شماست ، از من نيست ،
بلكه مثلا از (پولِس ) [ : : يكى از حواريون ] است . عيسى ، پولس را زنده مى كند تا به مردم بگويد چگونه رسالت مسيح را كه به رسالت محمد و اهل بيتش بشارت مى داد ، تحريف كرده و مسيح را خاتم رسولان ، بلكه يكى از اقاليم [ : : خدا ، پسر و روح القدس ] قرار داده است .
بنابراين ، دولت مهدى فقط براى اقامه ى عدل مطلق در جامعه ى بشرى نيست ، بلكه براى ايجاد فكرى يكسان و مذهبى واحد است ؛ مذهبى كه بر متون درست و معتبر تاريخى استوار است . از اين رو ، دولت مهدى ، پايان جنبش انبيا و رسولان و پيروزى عقل و دانش و توحيد بر نادانى و خرافه و شرك است .
به رغم دشمنىِ تاريخى شديد ميان يهود و مسيحيان ، به پندار كشتن عيسى بن مريم به دست يهود ، پيروان هر دو دين در قرن 19 و 20 ميلادى ، به وحدت نظر در ظهور مسيح و پشتيبانى از برنامه اى سياسى رسيدند كه بر پايى دولت اسراييل بود؛ از آن رو كه به پندارشان مقدمه ى ظهور مسيح به شمار مى آمد . بدين بهانه صدها كليسا و گروه هاى مسيحىِ امريكايى و اروپايى براى پشتيبانى دولت اسراييل بسيج شدند . (298) در سال 1980 ، سازمانى به نام (سفارت بين المللى مسيحيان ) در قدس اشغالى تاءسيس شد كه اهداف مؤ سسان آن به اختصار چنين بود :
ما بيش از اسراييلى ها ، صهيونيست هستيم و قدس تنها شهرى است كه مورد عنايت
خداست و خداوند تا ابد اين سرزمين را به اسراييل داده است .
اعضاى سفارت معتقدند :
اگر اسراييل نباشد ، مكانى براى بازگشت مسيح نيست .
بلافاصله پس از راه اندازى سفارت ، جشن بين المللى ساليانه ى يهودى - مسيحى ، با نام (عيد عريش ) برگزار شد و بيش از هزار روحانىِ مسيحى در آن شركت كردند و در سال 1982 ، سه هزار رهبر مذهبى مسيحى در آن حضور داشتند .
(سفارت بين المللى مسيحيان ) يكى از سازمان هاى مهم بود كه براى شنيدن مذاكرات كميسيون هاى كنگره ى امريكا ، به هنگام طرح جريان نبرد عرب ها با اسراييل ، به ويژه بر سر قدس ، دعوت مى شد . در سال 1985 ، رهبرى مسيحيان صهيونيست ، كنفرانسى در (بال ) سوييس برگزار و اعلام كرد :
ما گروه هايى از دولت هاى مختلف و نمايندگان كليساها ، در اين جا گرد آمده ، در اين سالن كوچك كه در 88 سال پيش دكتر (تئودور هرتزل ) به همراه اولين شركت كنندگان كنفرانس صهيونيستى ، در آن تجمع نمودند و سنگ بناى پيدايش دولت اسراييل را نهادند . همگى براى نيايش و خشنودى پروردگار جمع شده ايم ، تا اشتياق خود را به مردم و سرزمين و عقيده ى اسراييل و همراهى خود را اعلام كنيم و بگوييم : دولت اسراييل را تاءييد مى كنيم . (299)
در امريكا ، كنيسه اى به نام (Indespensationalism) تاءسيس شد كه شمار پيروانش به شش ميليون نفر مى رسد . اعضا معتقد به بازگشت مسيح اند ، كه از جمله شرايطش ، برپايى دولت صهيونيستى و تجمع
يهوديان دنيا در فلسطين است .
از شمار پيروان اين كنيسه ، (جرج بوش ) اوّل و (ريگان ) رؤ ساى جمهور پيشين امريكا هستند . در اكتبر 1983 ، ريگان در برابر انجمن دوستى امريكا و اسراييل ، گفت :
(من مى پرسم : آيا ما همان نسلى هستيم كه شاهد نبرد (هِرْمَجيدون ) خواهيم بود ؟ پيش گويى هاى زمان گذشته ، زمانى را كه اكنون در آن به سر مى بريم ، توصيف مى كند) . (300)
گفته ى ريگان مستند به كتاب (erth planet grad late The) [ : : سيّاره ى فانى بزرگ زمين ] نوشته ى (هال ليندسى ) (lindsey Hal) است كه نخستين بار در سال 1970 منتشر شد و پانزده ميليون نسخه فروش كرد . در اين اثر ، مهم ترين فلسفه ى پايان تاريخ و بازگشت مسيح ، بازگشت يهود به سرزمين اسراييل ، پس از هزاران سال دانسته شده است . هم چنين گفته شده است : قوم ياءجوج ، اتحاد شوروى است كه همراه عربها و هم پيمانان شان ، به اسراييل حمله مى كند . اين كتاب تاءكيد دارد : ارتش نظامى اسراييل بر نيروهاى شر پيروز مى شود و پس از نبرد (هرمجيدون ) ، وضع براى بازگشت نجات بخش مسيح آماده مى شود . هرمجيدون نام منطقه اى در دشت (المَجْدل ) فلسطين است كه نيروهاى شر و خير در آن جا نبرد خواهند كرد . (301)
در پرتو عقايد مشترك شيعى و سنى درباره ى برنامه ى الهى در آخرالزمان و اين كه رهبر موعود؛ مهدى از ذريه ى پيامبر و فاطمه و
از نسل امت اسلامى است و قرآن و سنّت ، شيوه ى وى مى باشد ، سنى و شيعه ، دو نوع گفت و گو مى توانند داشته باشند :
نخست : گفت و گوى شيعى - سنى با هدف ايجاد بنيان محكم وحدت اسلامى كه بر وحدت قبله و كتاب و خاتميت پيامبر و آينده ى مشرق با ظهور مهدى آل محمد صلّى اللّه عليه و آله استوار است . مسايل اختلافى را با روح محبت و برادرى و بحث علمى مى توان بررسى كرد . شايد از مهم ترين مسايل رو در روى مسلمانان ، نشانه هاى الهى و ضوابطى است كه مهدى موعود (عج ) را مشخص مى كند . به ويژه آن كه دو تجربه ى سياسى بزرگ ، در اين باره هست ؛ تجربه ى مهدى اسماعيلى در قرن سوم و چهارم هجرى و تجربه ى مهدى سودانى در قرن سيزدهم .
دوم : گفت و گوى اسلامى - مسيحى .
گفت و گوى اسلامى - مسيحى
در بسيارى از انديشه هاى دينى ، مسيحيان و مسلمانان مشتركند ، چه درباره ى خداى متعال يا نبوت يا پايان سعادتمندانه ى زمين و نقش مسيح در اين باره . نشر انديشه هاى مشترك كه بسيارى از مردم مسيحى و اسلامى از آن ناآگاهند ، گسست بزرگى را كه ميان مسيحيان و مسلمانان هست ، پر مى كند . نيز احساسات منفى و سياست هاى اشتباهى را كه به سبب وضع استثنايى ، دولت هاى دو طرف در طول تاريخ انجام داده اند ، كم مى كند . اگر شكاف ميان پيروان اديان پر شده و
انديشه ى دشمنى از بين رَوَد و تقدير و احترام متقابل به جاى آن بنشيند ، مى توان در مسايل اختلافى با روح محبت و احترام بحث كرد .
اين مساءله سخت و محال نيست ؛ زيرا ميان مسلمانان و مسيحيان ، مطلبى وجود ندارد كه سبب اختلاف شود . برعكس آن چه در طول تاريخ بر روابط مسيحى - يهودى حاكم بوده است ؛ زيرا يهوديان نمى پذيرند عيسى پسر مريم است ، بلكه به وى و مادرش ، صفات زشتى نسبت مى دهند و اعتراف مى كنند عيسى را كشته اند ! مسيحيان نيز اين مطلب را قبول دارند . اما به رغم اين وضع ، تلاش هاى يهوديانِ صهيونيست ، نتيجه ى مثبت داده و مسيحيان ، هم پيمانِ قدرتمند اسراييل شده اند و ميليون ها مسيحى ، اسراييل را بيش از خود يهود ، تاءييد و حمايت مى كنند !
نجم الدين طبسى
تدوين : مصطفى كاظمى
آگاهى از معارف ناب ائمه ى معصومين عليهم السّلام تنها با دست يابى به روايت هاى صحيح و معتبر امكان پذير است كه آن نيز به شناسايى منابع معتبر و موثق بستگى دارد . از اين رو ، شايسته است ، پيش از پرداختن به مباحث مهدويت و بررسى حديث هاى موجود در اين باره ، منابع موجود در اين زمينه را بشناسيم در نخستين گام ، به كتاب غيبت نعمانى مى پردازيم ؛ زيرا يكى از منابع كهن و بسيار معتبر در زمينه ى مهدويت و امام زمان (عج ) است .
در آغاز اين بحث ، درباره ى شخصيت نگارنده ى كتاب ، سخن مى گوييم
. سپس انگيزه ى وى از نگارش كتاب و سرفصلهاى آن را مى آوريم . در ادامه ، ثقه بودن سه تن از مشايخ وى را از نظر علم رجال بررسى مى كنيم .
در پايان نيز به بررسى شخصيت رشته پيوند ما با كتاب ؛ يعنى (ابوالحسين محمد بن على شجاعى ) و دلايل معتبر بودن كتاب و صحت انتساب آن به نعمانى مى پردازيم .
نام ايشان ، محمد بن ابراهيم بن جعفر الكاتب معروف به ابن ابى زينب (303) است . در علم رجال ، چند نفر به (كاتب ) شهرت يافته اند ، كه وى ، يكى از آنهاست . او ، كاتب محدّث بزرگ ؛ شيخ كلينى بوده و بخش بسيارى از كافى را نوشته است . وى اهل منطقه ى نعمانيه ى عراق بين واسط و بغداد و عراقى اصل بود و در سال 360 ه . ق . درگذشت .
نجاشى درباره ى او مى نويسد : شيخ من اصحابنا ، عظيم القدر ، شريف المنزله ، صحيح العقيده (304) يعنى هيچ انحرافى در عقيده اش نيست و شيعه ى دوازده امامى است . آقابزرگ طهرانى در كتاب الذريعة (305) ، پس از ستودن نعمانى مى نگارد : كتاب الغيبه للحجة ، للشيخ ابى عبدللّه الكاتب النعمانى المعروف بابن زينب تلميذ ثقة الاسلام (الكلينى ) يظهر من بعض المواضع ان الكتاب كان موسوما (او معروفا) بِ(ملاء العيبة فى طول الغيبة ) . از گفته ى آقابزرگ طهرانى چنين بر مى آيد نعمانى دست پرورده ى كلينى است و شهرت كتاب به نام غيبت و نيز و ضعش تعينّى است نه
تعيينى ؛ زيرا نام تعيينى آن (ملاء العيبة فى طول الغيبة ) است . نعمانى ، نگاشته هاى ديگرى نيز مانند (الفرائض الرد على الاسماعيليه ، التفسير و التسلى ) دارد كه همه آن ها جز همين كتاب غيبت از بين رفته اند . علامه حر عاملى مى گويد كه بخشى از تفسير نعمانى را ديده است . شايد بخش مورد نظر حر عاملى ، همان روايت هايى است كه از امام صادق (ع ) نقل كرده و مقدمه ى تفسير خويش را به نام (محكم و متشابه ) قرار داده است . البته بايد دانست كه برخى از نويسندگان ، (تفسير محكم و متشابه ) را به سيد مرتضى نسبت مى دهند .
نعمانى براى دست يابى به منابع ناب حديث ، سفرهاى فراوانى به مناطق گوناگون داشته است . وى به شيراز ، بغداد ، اردن و حلب و سفر كرده است . سفر او به حلب ، سفر پربارى بود؛ زيرا در آن جا توانست كتاب (غيبت ) خود را منتشر كند .
نگارنده گفته است كه با ديدن پراكندگى فكرى شيعيان و شك كردن برخى از آنان در مساءله ى غيبت امام زمان (عج ) به گردآورى روايت هاى ائمه ى معصومين عليهم السّلام درباره ى غيبت همّت گماشته است . او با استناد به اين سخن امام صادق ، من دخل فى هذا الدين بالرجال اخرجه الرجال كما ادخلوه فيه و من دخل فيه بالكتاب و السنة ، زالت الجبال قبل ان يزول ناآگاهى از روايت را دليل مردم مى داند . البته او اذعان دارد كه گردآورى همه ى سخنان
ائمه ى معصومين عليهم السّلام درباره ى غيبت به مجموعه اى فراتر از اين كتاب نياز دارد .
اين كتاب از 26 باب به شرح زير تشكيل شده است :
1) در نگه دارى سرّ آل محمد عليهم السّلام از نااهلش . 2) اخبار اعتصام به حبل الله . 3) بحث امامت . 4) ائمه ى اثنا عشر از قرآن و تورات و انجيل و رواياتى كه از طريق سنى و شيعه رسيده است . 5) درباره ى كسانى كه مدعى امامت شوند و برداشتن علم قيام و امامت قبل از قيام قائم . 6) احاديثى حول امامت از طريق عامه . 7) كسى كه درباره ائمه شك كند . 8) لزوم حجت در زمين . 9) چنان چه دو تن روى زمين باشند ، يكى امام است . 10) آنچه درباره ى غيبت از جميع ائمه رسيده است . 11) تحمّل مشقّات و انتظار فرج . 12) سختى ها و ناملايمات شيعه در غيبت . 13) صفات و سيرت حضرت . 14) علايم پيش از ظهور . 15) اوضاع نابسامان جامعه قبل از ظهور . 16) نهى از تعيين وقت براى ظهور . 17) سختى ها و مشكلات حضرت از جانب جهّال هنگام قيام . 18) خروج سفيانى . 19) پرچم صاحب ، پرچم رسول خداست . 20) جيش الغيب . 21) وضع شيعه هنگام خروج قائم . 22) دعوت جديد . 23) سن حضرت هنگام امامت و زمان امامتش . 24) رواياتى درباره اسماعيل پسر امام صادق عليه السّلام . 25) هركس ، امام خود را شناخت ، تقديم و تاءخر امر ظهور ،
زيانى به او نخواهد داشت . 26) مدت حكومت قائم پس از قيام .
نعمانى در اين كتاب ، از هفده تن از مشايخ خود ، نقل كرده است . آنان عبارتند از : ابن عقدة ، ابن هوذة ، ابوعلى كوفى ، باورى ، ارزنى ، عبدالعزيز موصلى ، ابوالحارث طبرانى ، عبدالواحد موصلى ، بندنيجى ، على ابن الحسين ، (306) ابن جمهور قمى ، حميرى ، محمّد بن عبداللّه طبرانى ، (307) ابن علاّن دهنى ، اسكافى ، (308) كلينى و موسى بن محّمد قمى .
از ميان هفده نفر به جز چند تن مانند كلينى و ابن عقدة ، ديگران براى ما ناشناخته هستند . چون پرداختن به پيشينه ى هر يك از اين هفده نفر و جايگاه آنان در كتاب هاى رجالى شيعه و سنى در اين مجال اندك ممكن نيست ، تنها به چند تن از آنان اشاره خواهيم كرد .
نكته
به فرض ، اگر توثيقى براى اين هفده نفر ، يافت نشود ، آيا اصلى وجود دارد كه براساس آن ، مشايخ ثقات را ثقه بدانيم ؟ يعنى اكنون كه در ثقه بودن نعمانى ، بحثى نيست ، پس افرادى نيز كه وى از آن ها حديث ، نقل كرده است بايد ثقه باشند . در پاسخ بايد گفت چنين اصلى وجود ندارد . به عبارت ديگر ، شيخوخة و مشايخ اجازه ثقات بودن ، دليلى بر ثقه بودن نيست و به وسيله ى وثاقت مستجيز ، نمى توانيم وثاقت مجيز را احراز كنيم . البته به نظر مامقانى ، دليل بر حسن بودن آن مشخص مى شود . با
اين حال ، به نظر برخى از معاصران ، فراوانى روايت ثقه از شخصى ، دليل وثاقت آن شخص است . براى مثال ، كلينى از سهل بن زياد ، روايت هاى بسيارى نقل مى كند برخى تا دو هزار مورد گفته اند و ممكن نيست كه كلينى در دو هزار مورد ، از فردى ضعيف ، حديث نقل كند .
اكنون اگر نتوانسته باشيم توثيقى براى آنان بيابيم ، مى توانيم اين اصل را با اين هفده نفر ، هم آهنگ سازيم .
1) ابن هوذة
نخستين فرد مورد بحث از شمار مشايخ نعمانى ، (احمد بن نصر بن هوذة ابوسليمان باهلى ) است كه ايشان را احمد بن نصر و يا ابن نصير ناميده اند . آيت اللّه خويى قدّس سرّه مى گويد : (احمد بن نصره همان احمد بن هوذة است . )(309) اين نكته براى ما سودمند است ، زيرا ممكن است (احمد بن نصر) توثيق نداشته باشد ، ولى (احمد بن هوذة ) توثيق شده باشد ، كه در اين صورت مشكل ما حل خواهد شد .
آيت اللّه خويى قدّس سرّه در ادامه مى گويد : (نام برده ، 87 مورد در سند احاديث واقع شده است ) ، امّا از وثاقتش هيچ سخنى نمى گويد .
مامقانى نيز درباره ى او از شيخ نقل مى كند كه وى در سال 331 ه . ق . از تلعكبرى حديث نقل كرده و تلعبكرى ، شيخ اجازه ى اوست و در 8 ذى الحجة 332 ه . ق . نزديك پل نهروان درگذشته و نام او در كتاب رجال شيخ طوسى نيز آمده است .
روش رجال شيخ ، اين گونه است كه نام همه ى اصحاب و معاصران ائمه معصومين عليهم السّلام را به ترتيب معاصر بودن بيان مى كند ، ولى هيچ تضمينى نمى دهد كه اينان ثقه اند يا نه . مامقانى مى گويد : (من بيشتر از اين ، چيزى نيافتم ، ولى از همين مطلب بر مى آيد كه ايشان از اماميه است ؛ زيرا شيخ طوسى در رجال خويش ، نام ايشان را آورده ، ولى از مذهبش ، سخنى نرانده است ، اگر انحرافى داشت - براى نمونه ، اگر زيدى بود - شيخ مى گفت كه مشكل دارد . مطلب ديگر اين كه اين شخص ، شيخ اجازه ى شمارى از موثقان است و اين سبب حسَن بودن وى مى شود . )(310)
همان گونه كه مى دانيد روايت حسنه ، روايتى است كه راوى آن امامى است ، ولى توثيق نشده است . براى مثال مى گويند (حسنه ى على بن ابراهيم عن ابيه )؛ يعنى اين روايت از ابراهيم بن هاشم است . چون پدر ، امامى بوده و توثيقى ندارد ، مى گويند روايت حسنه است ، البته بايد گفت كه بعضى افراد ، فراتر از توقثيق هستند و اگر توثيق نشده اند ، به دليل بزرگى مقامشان بوده است مانند : حضرت زينب عليها السّلام ، حضرت عباس عليه السّلام ، حضرت معصومه عليها السّلام ، حضرت عبدالعظيم عليه السّلام . (311) استادمان ، آيت اللّه اشتهاردى نقل مى كردند كه آيت اللّه سيد احمد خوانسارى در درس خود فرموده بودند : (اگر بعضى ها توثيق نشده اند ،
براى اين نيست كه مجهول الحالند ، بلكه اجلّ از توثيقند و ابراهيم بن هاشم از اين قبيل است ) مرحوم ميرداماد در (الرواشح ) (راشحه ى 33) درباره ى شيخ اجازه چند حالت اجازه را نقل مى كنند كه ما به دو صورت آن اشاره مى كنيم . براى مثال ، يك وقت اين آقاى زيد كه به من اجازه ى روايت داده ، اجازه روايت كتاب خودش را داده است . در اين صورت ، نقل شخصى حتى مثل نعمانى از اوسبب وثاقتش نمى شود و بايد وثاقت او براى ما محرز شود . ولى گاهى اين شخص ، اجازه ى روايت از كتاب معروفى مانند كافى را مى دهد . در اين صورت ، وثاقتش لازم نيست ؛ يعنى اگر ثقه هم نباشد ، ما مى توانيم از او روايت نقل كنيم . اين در سلسله قرار گرفتن ، براى تشريفات است . و كارى است كه مرحوم نمازى در (مستدركات رجال الحديث ) به آن پرداخته است . . ايشان ، همه ى افرادى را كه در سلسله ى احاديث بوده و ديگران نياورده اند ، گردآورى كرده است . اگر هم ديگران بيان كرده اند ، ايشان مطالب بيشترى درباره ى آن شخص بيان مى كند . كسانى را كه ديگران از (ممن لم يرو عنهم ) شمرده اند ، ايشان با دليل جزء (ممن رُوى عنهم ) مى آورد يا اين كه معاصر بودن آن را ثابت مى كند . بنابراين ، اگر بخواهيم درباره ى راويان تحقيق كنيم ، پيش از اين كه خود را به زحمت اندازيم
و كتاب هاى متعددى را ببينيم ، ابتدا بايد اين كتاب را ببينيم . در بيشتر موارد اگر گفته شده است : (لم يذكره ) يعنى اين كه ديگر به خودتان زحمت ندهيد؛ زيرا در كتاب هاى ديگر ، درباره ى ايشان ، چيزى نيامده است .
2) ابوعلى كوفى
نام وى (احمد بن محمد بن يعقوب بن عمار ابوعلى كوفى ) است . وى به قرينه نزديك بودن سال وفاتش با نعمانى و رواج داشتن نسبت دادن نام شخص به جدش ، ظاهرا همان احمد بن محمد بن عمار است (312) كه نامش در كتاب (الفهرست ) شيخ طوسى نيز آمده و ثقه و جليل القدر است . (313) نجاشى درباره ى ايشان مى گويد : (شيخ من اصحابنا ، ثقة جليل ، كثير الحديث الاصول ، صنف كتب منها كتاب اخبار آل النبى و فضائله و توفى سنه 346 . )(314) مرحوم نمازى نيز مى نويسد : (ثقة جليل بالاتفاق )(315) وى كوفى است . بد نيست بدانيد كه ابن عدى در (الكامل ) مى گويد : (هر جا من گفتم فلانى كوفى است ؛ يعنى ضعيف است . ) اين مساءله به اين دليل بوده است كه بيشتر مردم كوفه ، شيعه بوده اند ، چه به معناى شيعه دوازده امامى و چه به معناى دوست دار على بن ابى طالب عليه السّلام به هرحال ، اين كار ضد ارزش شمرده مى شده است . همين گونه يكى از معاصران به نام (محمد بن ابوزهو) در كتابش مى نويسد كه دو چيز از نشانه هاى ساختگى بودن حديث است : يكى اين كه راوى
آن ، شيعه باشد . دوم اين كه در فضيلت اهل بيت عليهم السّلام باشد .
3) ابن عقدة
(احمد بن محمد بن سعيد ابوالعباس كوفى ) معروف به (ابن عقدة ) از مشايخ مهم (نعمانى ) است كه حديث فراوانى از او نقل كرده است . درباره ى ايشان به كتاب هاى اهل سنت و شيعه ، نظرى خواهيم افكند .
خود (نعمانى ) در مقدمه اش مى گويد : (در وثاقت و اطلاع از حديث وى ، جاى هيچ بحث و تاءملى وجود ندارد . )(316) افرادى مانند آيت اللّه خويى قدّس سرّه در موضوعات توثيق يك نفر را كافى مى دانند ، مگر اين كه معارض داشته باشد ، چنان كه خواهيم ديد ، ايشان هيچ معارضى ندارد . پس اگر ايشان ، توثيق ديگرى جز همين توثيق نعمانى را نداشته باشد ، براى ما كفايت مى كند . با اين حال خواهيد ديد كه افزون بر توثيق هاى وارده ، تعريف و تمجيد فراوانى نيز از ايشان شده است . البته منظور از نبود معارض ، اهل سنت نيستند؛ چون بيشتر كسانى را كه سنى ها ضعيف مى كنند ، به دليل عقايدشان است . اين مساءله را جوزجانى بنيان نهاده است . وى در كتاب (احوال الرجال ) هر كس را كه به على بن على طالب عليه السّلام عنايتى دارد ، منحرف مى نامد ، براى نمونه ، (حريض بن عثمان ) كسى است كه پس از نماز صبح و نماز مغرب ، هفتاد مرتبه على را لعن مى كرد . يكى از همراهانش نقل مى كند كه از مصر تا مكه
با وى همراه بودم . سوار بر شتر نمى شد و پياده نمى شد مگر اين كه على را لعن مى كرد و من هفت سال پشت سر او نماز خواندم و اين كارش ترك نشد . جوزجانى درباره ى چنين فردى مى گويد : (ثقة الاّ انه كان يسّب على ) . هم چنين درباره ى عمر سعد مى گويد : (ثقة الاّ انه قتل الحسين ) . قتل امام حسين و اهل بيت عليهم السّلام براى آنان ، هيچ اهميتى ندارد . با اين حال ، هنگامى كه به بعضى صحابه مى رسند ، اگر كسى به آن ها حرفى بزند از اعتبار ساقط مى شود . براى مثال ذهبى هنگامى كه به ابن عقده مى رسد ، ايشان را به عرش مى برد ، اما مى گويد : (من از اين شخص ، روايت نقل نمى كنم ؛ چون زمانى به مسجد براثا مى رفت و در مذمت شيخين نقل حديث مى كرد) . بنگريد كه بعضى از صحابه ، ملاك مى شوند . او مى گويد ابن عقدة ، ثقة است ؛ يعنى نه دروغ گوست و نه اين كه دقت نظر ندارد ، بلكه تنها مشكلش اين است كه : (يذمّ الشيخين ) . با اين حال هنگامى كه به (حريض بن عثمان ) مى رسد ، سه دفعه مى گويد : (ثقة ، ثقة ، ثقة ) .
با اين كه (بشار اوّاد) در شمار افراد كج فهم و متعصبان درجه ى يك است ، ولى در تعليقه اى كه بر كتاب (سير ذهبى ) دارد ، از جمله ى
ذهبى ، تعجب مى كند و مى گويد : (كيف يكون ثقة من كان يسّب على ابن ابى طالب ) . همين ذهبى درباره ى شيخ طوسى نيز مى گويد : (كان ذكيا و ليس بزكى ) . معلوم نيست كه آيا ذهبى ، فحش نامه مى نويسد يا سير اعلام النبلاء ؟ هنگامى كه به شيخ مفيد مى رسد ، مى گويد : (رئيس الروافض ) است و دويست كتاب دارد كه من - الحمد لله - هيچ كدام را نديدم .
از اين كه بگذريم در بررسى منابع شيعه ، به نظر شيخ درباره ى ايشان مى رسيم . شيخ طوسى درباره ى ابن عقدة مى فرمايد : جليل القدر ، عظيم المنزلة ، له تصانيف و ذكر نامه ها فى الفهرست . (317) اما مشكلى دارد و آن ، اين كه (كان جاروديا) ، زيدى جارودى بوده است . (صنّف لهم و ذكر اصولهم ) ايشان همه ى كتاب هايى را كه بزرگان ما نوشته بودند ، فهرست كرده و گردآورده است . در ادامه شيخ مى فرمايد كه از ابن عقدة ، نقل شده است كه من ، 120 هزار حديث را با سندشان از حفظ هستم و 300هزار حديث ديگر هم در دسترس دارم كه كه آن ها را نقل مى كنم . . تعلبكرى از ايشان نقل كرده است كه اجاز لنا ابن الصلت عنه بجميع رواياته ؛ يعنى هر چه روايت كرده است من به آن دسترسى دارم .
اكنون به نظر اهل سنت درباره ى ايشان مى پردازيم . ذهبى در (سير اعلام النبلاء) مى گويد : (ابوالعباس الكوفى
الحافظ) . حافظ نزد اهل سنت ، رتبه اى است و به كسى گفته مى شود كه دست كم ، متن و سند صد هزار حديث را در حفظ دارد . (318) بعد مى گويد : (احد الاعلام الحديث ، نادرة الزمان و صاحب التصانيف ) . امّا در آخر ، نيشش را مى زند : (على ضعف فيه ) وى در سال 249 ه . ق . به دنيا آمده است وى (طلب الحديث سنة بضع و ستين و مئتين ) . و در كوفه ، بغداد و مكه ، چنان حديث از او نوشته شده است كه قابل شمارش و وصف نيست . نكته ى ديگر اين كه ذهبى مى گويد : جمع التراجم و الابواب و المشيخه و انتشر حديثه و بعد صيته . همه جا سخن از ابن عقده و احاديث وى بود و صدا و آواى او به جاهاى دوردست هم رسيده بود . سپس مى گويد : و كتب عمّن دبّ و درج من الكبار و الصغار و المجاهيل و جمع الغثّ الى السمين و الخذر الى الدر الثمين . يعنى در كتاب هايش ، همه چيز هست . درّ هست سنگ ريزه هم هست ، از آدم هاى ناشناس هم ، حديث نقل كرده است . بعد اسم چند نفر از اهل سنت را مى آورد كه از وى ، حديث نقل كرده اند . يكى از آن ها طبرانى است - سليمان بن احمد طبرانى صاحب معجم كبير ، معجم اوسط و معجم اصغروى دويست كتاب نوشته است . ديگرى ، ابن عدى ، صاحب كتاب 8
جلدى (الكامل فى الضعفا) ، شاگرد ابن عقدة است . نفر سوم ، ابن شاهين ، صاحب كتاب (تاريخ اسماء السقاط) قديم است . افراد بعدى ، ابن جعابى و ابن القرّى ، هستند كه همه ، پاى درس ابن عقدة مى رفتند و از ايشان ، حديث مى گرفتند .
نكته ى سومى كه ذهبى درباره ى ابن عقدة ، بيان مى كند ، اين است كه : از ابن عقدة احاديثى به من رسيده كه از سنخ صحيح اعلايى است . (وقع لى حديثه بعلوّ) . سپس يكى از آن احاديث را مى آورد كه سندش به (شعبى ) مى رسد؛ يعنى كسى كه دائم الخمر و معروف به قمارباز خمار بوده است و قسم مى خورد كه على بن ابى طالب عليه السّلام رحلت كرده و قرآن را حفظ نبوده است وى ، حديثى را از ابن عقدة ذكر مى كند ، كه سندش به شعبى مى رسد كه مى گويد : من حديث را از على نقل مى كنم كه فرمود : من نزد رسول اللّه بودم كه عمر و ابوبكر از جلوى ما عبور كردند . در اين لحظه ، پيامبر رو كرد به من و گفت : يا على هذان سيد اكهول اهل الجنة من الاولين و الاخرين الاّ النبيين و المرسلين . جالب است بدانيد درباره ى همين حديث ، بحثى ميان امام جواد عليه السّلام و يحيى بن اكثم كوفى واقع شده است . يحيى در مجلسى ، از امام پرسش هايى مى كند . يكى از آن ها همين مساءله است كه مگر پيامبر نفرموده است :
عمر و ابوبكر سيدا كهول اهل الجنة ؟ امام در پاسخ مى فرمايد : اصلا كسى پير ، وارد بهشت نمى شود و همه ى بهشتيان ، جوان هستند . سپس امام مى فرمايد : اين حديث از ساخته هاى معاويه است كه آن را در مقابل حديث الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة وضع كرده اند . سپس ذهبى ، حديث ديگرى از ايشان نقل مى كند كه سندش به سفيان مى رسد . كه پيامبر فرمود : لا يجتمع حب على و عثمان الا فى قلوب نبلاء الرجال . آن گاه آقاى ذهبى مى گويد : قد رمى ابن عقدة بالتشيع ؛ مى گويند ابن عقدة شيعه است ، ولى اين گونه نيست و اين روايت هايى كه از او آورديم نشان مى دهد كه او غلّوى ندارد . امّا مى افزايد : كسى كه به رتبه ى ابن عقدة برسد و در دل ، نسبت به خليفه و سابقين ، كينه اى داشت باشد ، يا معاند است يا زنديق . ذهبى در جايى ديگر مى گويد : مردى از بنى هاشم نزد ابن عقدة بود كه بحث ميان شان در گرفت . ابن عقده رو كرد و به او گفت : ساكت شو ! من درباره ى فضايل خانواده ى شما 300 هزار حديث از حفظ دارم . بنگريد يعنى چقدر ؟ كتاب وسائيل الشيعه كه 30 جلد است ، 35 هزار حديث دارد . حال شما ببينيد كه 300 هزار حديث ، چند جلد كتاب مى شود .
ذهبى ، سخنى نيز از حاكم نقل مى كند ، كسى كه
كارشناس فن است . سمعت ابا على الحافظ يقول : ما راءيت احدا احفظ الحديث الكوفيين من ابى العباس بن عقده . سپس گفته ى (دار قطنى ) را مى آورد ، كه هم در رجال كتاب دارد و هم در سنن . وى مى گويد : اهل كوفه معقتدند از زمان ابن مسعود تا زمان ابن عقدة ، شخصيتى مانند ابن عقدة و حافظتر از وى نبوده است . ذهبى پس از نقل اين دو سخن مى گويد : (بله . در كوفه شايد اين گونه بوده و حافظتر از وى نيامده باشد ، اما اين گونه نيست كه بگوييم در جاهاى ديگر نيز نظير نداشته است . و اين سخن درست نيست ؛ زيرا پس از ابن مسعود و على ، كسان ديگرى بودند كه از ايشان بالاتر - در اين جا نيز حاضر نيست على را مقدم كند ! - آن گاه افرادى را نام مى برد مانند : علقمه ، مسروق ، عبيده ، ثم ائمه حفاظ كابراهيم النخعى ، منصور ، الاعمش ، مسعر ، الثورى و سپس مى افزايد : ثم هولاء يمتازون عليه بالاتقان و العدالة التامه و لكنه اوسع دائرا فى الحديث منهم . در ستودن آنان نيز يك جانبه قضاوت نمى كند ، بلكه مى گويد : هم عدالت شان بيشتر است و هم اتقان شان . درباره ى فراوانى آگاهى وى از حديث ، شخصى به نام برقانى نقل مى كند كه : ما چهار برادر بوديم و سال ها در دروس ابن عقدة شركت مى كرديم و در كوفه كتاب ها و دفترها پر
كرده بوديم . هنگامى كه خواستيم از نزد او برگرديم ، به ما گفت : آيا آن چه از من شنيديد ، براى شما كفايت مى كند ؟ ما گفتيم : بله . ما هر كدام ، از شما صد هزار حديث نقل كرده ايم . ابن عقدة گفت : اين مقدار كم ترين احاديثى است كه من از يكى از استادانم فرا گرفته ام . به همين دليل دار قطنى مى گويد : يعلم ما عند الناس و لا يعلم الناس ما عنده . همه ى اين ها درباره ى حافظه ى ابن عقدة بود . و درباره ى دقت نظر ايشان نيز ابن جعابى مى گويد : ابن عقدة سه بار براى نقل حديث به بغداد آمد . بار دوم كه آمد ، به من گفت : برو احاديث ابن صاعد را بياور تا ببينم . من نزد ابن صاعد رفتم . او نيز مسندى را كه درباره ى على بن ابى طالب بود ، به من داد و من هم آن را به ابن عقدة دادم . وى آن را مطالعه كرد و به من برگرداند . به او گفتم : نظرتان چيست ؟ گفت : در آن ، يك غلط وجود دارد . گفتم چيست ؟ پاسخ داد : نمى گويم مگر اين كه از بغداد خارج شوم . پس من منتظر شدم تا روز موعود فرا رسيد . هنگامى كه از شهر دور شديم ، گفتم : اكنون به وعده ات ، وفا كن . وى گفت : ابن صاعد ، حديثى را نقل كرده كه سندش اين گونه است
عن ابى سعيد الاشج عن يحيى بن زكريا بن ابى زائده ، حال آن كه ابى سعيد اشج در شبى به دنيا آمد كه در آن شب ، يحيى درگذشته است . پس اين سند ، اشتباه است . ابن جعابى مى گويد : هنگامى كه به بغداد برگشتم و قضيه را به ابن صاعد گفتم ، چنان خشمگين شد كه گفت : هر تكه از گوشت بدنش را به هر شاخه اى از اين درخت آويزان مى كنم . او مرا رسوا كرده است . با اين حال هنگامى كه به دفترهايش مراجعه كرد ، ديد در سند روايت ، اشتباه كرده است و سند صحيح اين گونه بوده : عن شيخ غير الاشج عن ابى زائدة . حال عنايت كنيد كه چنين شخصى تنها 300 هزار حديث درباره ى اهل بيت عليهم السّلام از حفظ دارد و اين گونه دقت نظر هم دارد ، امّا بعضى ها از ايشان ، دل خوشى ندارند . براى مثال ، عبداللّه بن احمد بن حنبل مى گويد : از زمانى كه ابن عقدة رشد كرد ، احاديث كوفه فاسد شد . خود ذهبى هم مى گويد : ايشان مشكلى ندارند جز اين كه مسالب شيخين را مى گويد و در مجموع ، مشكل ايشان تشيع اش است .
كسى كه اين كتاب را از نعمانى نقل كرده است ، ابوالحسين محمد بن على الشجاعى است . وى تنها رشته ى پيوند ما با كتاب غيبت نعمانى است . با اين حال ، ايشان در شمار معاريف نبوده و هيچ توثيقى درباره ى ايشان وارد نشده است
. ما يك مجهول داريم و يك مهمل . مجهول آن است كه در كتب رجالى آمده امّا نه مدح شده است و نه ذم . مهمل هم آن است كه اصلا نامش در كتاب رجالى ، نيامده است . بناى نمازى در (المستدركات ) اين است كه بسيارى از اين مهمل ها را گرد آورده و در اين زمينه ، بسيار زحمت كشيده است . پس براساس اين تفسير ، شجاعى مجهول مى شود؛ چون نامش در رجال آمده است . نجاشى مى گويد : (من ابوالحسين را ديدم كه كتاب غيبت را براى نعمانى مى خواند . تسترى نيز همين سخن نجاشى را بى كم و كاست آورده است و چيز ديگرى اضافه ندارد . (319) نمازى با صراحت مى گويد : (هيچ ذكرى از ايشان به ميان نيامده است . )(320) در ادامه ، سخن نجاشى را مى آورد .
حال بايد در اين جا بحث كنيم كه اگر نتوانستيم اين شخص را توثيق كنيم ، آيا اصل كتاب نيز زير سؤ ال خواهد رفت يا نه ؟
راه حل
درباره ى اصل كتاب مشكل نداريم ؛ زيرا نجاشى مى گويد : شجاعى به فرزندش وصيت كرده بود كه كتاب را به من بدهند . اكنون اين كتاب نزد من است . يعنى وى اقرار مى كند كه كتاب نعمانى پيش او است . نجاشى نيز كسى است كه كارشناس فن است و شهادت او بر اين كه اين كتاب ، همان كتاب نعمانى است ، انتساب كتاب را به نعمانى ، براى ما قطعى مى كند . تسترى نيز سخنى را نقل مى كند
كه شايد به وسيله ى آن ، بسيارى از قضايا براى ما حل شود . ايشان مى گويند : (321) ما اگر اصول مشهوره و مصنفات معروفه ى پيشينيان را داشتيم ، مى توانستيم به صحت بسيارى از روايت ها ، حكم كنيم . توجه كنيد . مگر كلينى و ديگران ، روايت هايشان را از كجا آورده اند ؟ اين ها همه از اصول (اربعماءئة ) كه از اصول شيعه است ، حديث را بيان كرده اند . ايشان در ادامه مى فرمايد : پيشينيان درباره ى صحيح ، يك اصطلاحى دارند و 2معاصران ، اصطلاحى ديگر .
هنگامى كه پيشينيان مى گويند روايت صحيح است ، بدان معناست كه آن خبر معتبر است و اعتبار خبرى دارد و كارى به مخبر آن ندارند . هر چند ممكن است اعتبار مخبرى نيز داشته باشد . اين گونه تقسيم بندى روايت ها از نظر سند به صحيح ، موثق ، حسن و ضعيف را علامه حلى انجام داده است . البته پيش از ايشان نيز اين كارها سابقه داشته است ، ولى به نام ايشان ثبت شد . بعد اين تقسيم بندى ها گسترش پيدا كرد ، به گونه اى كه مرحوم قمى در جلد دوم (قوانين ) ، ظاهرا آن را به 45 صورت تقسيم مى كند . صحيح در اصطلاح معاصران به معنانى اعتبار مخبرى است . يعنى همه ى رجال سند ، امامى عادل باشند . ايشان ادامه مى دهد كه اكثر واسطه ها ، مشايخ اجازه هستند . مانند امروز كه از بزرگان ، اجازه ى روايت مى گيرند . اين اجازه
ى روايت ، تشريفاتى است و تنها براى پيوند سلسله ى سند است . ايشان مى فرمايد : كه فلانى به من اجازه داده است و خودش نيز از فلانى اجازه گرفته است تا مى رسند به كتاب كافى . حال فرض كنيد در سلسله ، واسطه ى چهارم را نشناخته ايم . آيا اين كار ، كافى را از اعتبار مى اندازد ؟ در واقع ، اگر مشايخ اجازه ، مشكلى داشته باشند ، به خود كتاب لطمه نمى خورد؛ چون بسيارى از اين روايت ها ، در مصنفات اصحاب ائمه و اصول آن ها گرفته شده است . با پذيرش اين سخن ، ديگر براى مشكلى به وجود نمى آيد . به يقين ، پيوند نعمانى به بعضى از مشايخى - به ويژه ابن عقدة - كه روايت هاى زيادى از وى نقل مى كند ، اعتبار زيادى به كتاب مى دهد . پس از مجموع سخنان نجاشى و تسترى به دست مى آيد كه هر چند شجاعى توثيق نشده است ، اما در اعتبار و صحت انتساب كتاب به نعمانى ، جاى هيچ شك و شبهه اى وجود ندارد .
خلاصه
1 - نعمانى ، فردى ثقه ، جليل القدر و عظيم المنزلة و در شمار علما و فقهاى بزرگوار شيعه ى دوازده امامى است .
2 - دو تن از مشايخ وى كه از آن ها بسيار حديث نقل كرده است ، نزد علماى شيعه ، ثقه و معتبر هستند و اين خود ، اعتبار بيشترى به كتاب مى دهد .
3 - در انتساب اين كتاب به نعمانى ، جاى هيچ ترديدى نيست و
كسى منكر آن نشده است . در مجموع ، كتاب غيبت نعمانى يكى از دسته اوّل ترين و معتبرترين منابع ما در مباحث مهدويت به ويژه در مساءله غيبت به شمار مى رود .
على اصغر رضوانى
يكى از شبهاتى كه با عقيده ى مهدويّت مطرح است ، وجود روايت هاى ضعاف يا مجاهيلى است كه در تراث مهدويّت به چشم مى خورد . گاه گفته مى شود كه مؤ لفين اين تراث با ذوق خود ، هر حديثى را جمع نموده اند ، بى آن كه در صحت يا ضعف آن ها تاءملى كرده باشند .
نويسنده ى معاصر (عبدالرسول لارى ) معروف به (احمد الكاتب ) در كتاب خود در اين باره مى نويسد : (نزد قدماء اخباريين ، اين چنين معروف بوده كه هر روايتى را بدون بررسى در سند آن اخذ مى نمودند ، ولى بعد از آن ، حركت جديدى پديد آمد و بين روايات تميز داده مى شد تا زمانى كه حركت اصوليين پديدار گشت و اخبار را به دسته هاى مختلف از قبيل : صحيح ، حسن ، قوى ، ضعيف تقسيم نمودند . ولى اين تطور و حركت ، شامل روايت هاى تاريخى را كه حول موضوع ولادت امام دوازدهم هم مطرح بوده ، نگرديد) . (322)
وى در جاى ديگرى از كتاب خود مى نويسد : (من معتقدم كه خواننده ى عادى ، احتياجى ندارد كه خود را به زحمت انداخته و علم درايت و روايت را فراگرفته تا بتواند روايت هاى تاريخى را كه در رابطه با ولادت امام محمد بن الحسن العسكرى (عج ) وارد شده ،
بررسى نمايد و يا اين كه از علماى متخصص در تاريخ بوده باشد؛ زيرا مؤ لفين اين كتب كه مجموعه ى اين نوع روايت ها را جمع كرده اند ، خود را از ابتدا راحت نموده و گفته اند كه ما اثبات وجود امام دوازدهم را از طرق فلسفى - نظرى مى نماييم و احتياجى به روايت هاى تاريخى نداريم و اگر چنان چه توجهى به آن ها مى نماييم ، از باب تاءييد است . . . ) سپس مى گويد : (اعتقاد من بر اين است كه اينان از باب اين كه شخص غريق به هر شيئى دسترسى پيدا نمود اخذ مى كند ، هر روايتى را جمع نموده اند و الاّ خود از هر كس ديگر آگاه تر به ضعف اين رواياتند . . . . ) . (323)
ما در اين مقاله ى مختصر ، اشكال مطرح شده را در دو بخش مورد بحث و مناقشه قرار مى دهيم :
1 - بررسى منابع حديثى و مصادرى كه عمدتاً تراث مهدويّت در آن ها وارد شده است و نيز بيان مبنا يا مبناهايى كه مؤ لفين آن كتب در جمع آورى احاديث براى خود در نظر گرفته اند .
2 - توجيه مجموعه ى احاديثى كه درباره ى ولادت امام مهدى (عج ) در مجموعه هاى حديثى وارد شده است با در نظر گرفتن اين كه در ميان آن ها ، ضعاف و مجاهيل نيز وجود دارد .
اما بخش اول كلام كاتب از جهاتى مورد مناقشه است كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم :
1- كاتب ادعا مى كند نزد قدماء
از اخباريين معروف ، نبوده كه روايت ها را بررسى سندى كنند ، بلكه تنها هدف آنان جمع روايت ها در مجموعه ى حديثى خود بوده است . در حالى كه اين كلام ادعايى بدون دليل بوده ، بلكه كذب محض است و نشان از بى اطلاعى و ناآگاهى و عدم تتّبع و خبرويت ، بلكه عناد گوينده ى آن دارد؛ زيرا آن چه از قدماء محدثين اماميه مى دانيم ، اين است كه آنان نهايت سعى و كوشش و احتياط را در جمع و نقل روايت ها در كتب خود به كار مى بردند كه از آن جمله مى توان به شيخ كلينى عليه الرحمه اشاره كرد كه نزد اهل فن ، معروف به دقت نظر و احتياط شديد در نقل روايت ها در كتاب قيّم خود (كافى ) بوده است . هم چنين مى دانيم كه بزرگانى مانند شيخ و شاگردانش ، چه اهتمام وافرى به شناخت شيوخ روايى و شاگردان خود داشته اند . لذا در حوزه هاى حديثى ، شخصا حضور مى يافتند و از نزديك با شيوخ حديث و شاگردان آشنا مى شدند و هر كه را نمى شناختند ، احاديثش را رها مى ساختند و آن را نقل نمى كردند . به عبارت ديگر : ما مى دانيم كه قدماء از محدثين امثال شيخ صدوق و طوسى و نعمانى ، رحمهم اللّه احاديث كتب خود را از اشخاص غير معروف و واماندگان در راه و كسانى كه در كوچه و بازار نشسته اند ، يا از قصه گوها نقل نكرده اند ، بلكه امثال صدوق عليه الرحمه ، عادتا
شيوخ خود را به اسم و نسب مى شناخته و نيز حالات آنان را از ايمان و عدالت و فسق مى دانسته اند و از كسى كه او را به شخص و اسم و نسب و صفات اصلا نمى شناخته ، نقل روايت نمى كرده اند . آنان قبل از نقل روايت ، ابتدا به ظاهر حال و مذهب و نسبت و شاءنش در حديث ، معرفت مى يافتند و بعد از آن ، بر حديثش ، اعتماد مى كردند .
2- باور كردنى نيست كه امثال شيخ صدوق و شيخ طوسى ) با آن جلالت قدر ، به روايت هايى اعتماد كرده باشند كه خود ، راويان آن ها را نشناخته و به وثاقت آن ها پى نبرده باشند . آن هم در مساءله ى مهم امامت و مهدويّت كه مورد توجه و اعتناى عام و خاص بوده است . لذا ما قطع داريم كه اين بزرگان به صحت اين روايت ها و صدق راويان آن ها اطمينان داشته اند . اگر چنان چه از اين دعوى تنزل كنيم ، لااقل مى توانيم ادعا كنيم كه اين بزرگان به جهت بعضى قرائن و امارات معتبره كه موجب جبران ضعف راوى و قطع به صحت حديث مى شده است ، به صدور اين روايت ها از ائمه ى معصومين عليهم السّلام اطمينان داشته اند و الاّ جاى اين سؤ ال باقى است كه كسى مانند شيخ صدوق ، از نقل اين همه احاديث در ابواب مختلف ، چه انگيزه اى داشته اگر قصد احتجاج به آن ها را نداشته و نزد او مورد اعتماد نبوده است
، آيا شيخ صدوق كتابش را - طبق نقل خودش در مقدمه ى كمال الدين (324) براى رفع حيرت و شك و ترديد و شبهه و استدلال بر وجود امام زمان (عج ) تاءليف نكرده است ؟ آيا نقل روايتى كه خودِ مؤ لف به آن اعتماد ندارد ، بر شبهه و ترديد نمى افزايد ؟
3 - بيشتر يا تمام اصول حديثى و كتاب هايى كه در قرن اول و دوم و سوم نوشته شده و در آن ها ، احاديث امام مهدى (عج ) آمده است ، نزد مؤ لفين كتب مهدويّت از قبيل : شيخ صدوق ، شيخ طوسى و نعمانى و غير اين ها بوده است و اگر چنان چه قصدشان ، نقل روايت از آن مصادر اصلى به مجرد وجادت مى بود ، هيچ گاه به ذكر سند به آن اصول ، احتياج نداشتند ، لكن ما مى بينيم اين بزرگان هيچ گاه از ذكر سند به كتب اصول ، دريغ نورزيدند؛ زيرا همّت آنان بر اين بود كه تحمل حديث را با سماع يا قرائت بر استاد يا مناوله داشته باشند . لذا انسان متخصص در حديث شناسى و فهرست شناسى در اين شك ندارد كه همه ى نصوص وارده در شاءن امام زمان (عج ) كه در امثال كتاب (غيبت ) نعمانى ، (كمال الدين ) صدوق و (غيبت ) شيخ طوسى آمده از كتب اصول حديثى اى اخذ شده است كه قبل از انتقال امر امامت به امام زمان (عج ) و حتى قبل از زمان امامت امام عسكرى عليه السّلام ، تاءليف شده و آن اصول نزد
نعمانى و شيخ صدوق و شيخ طوسى معروف بوده است .
با اين بيان به طور وضوح ، اعتبار احاديث مصادر احاديث مهدويّت ثابت مى شود؛ زيرا مثل شيخ طوسى ولو در روايتش از كتاب هاى صاحبان اصول و بزرگان حديث در قرن هاى اوليه ، سندش را به آن ها ذكر مى كند ، الا اين كه كتاب هاى آنان نزد او موجود و معروف بوده و اگر چنان چه مى خواست روايت هاى آن كتب را به نحو وجادت و بدون واسطه نقل كند همان طورى كه ما از كلينى بدون واسطه نقل مى كنيم - براى او ممكن بود ، ولى از آن جا كه سيره ى بزرگان بر اين بود كه احاديث كتب را با اسناد به سماع يا قرائت يا مناوله ذكر مى كردند ، لذا مثل شيخ طوسى خود را به زحمت انداخته و براى آن ها ، سند خود را به آن كتب ذكر كرده است . نتيجه سخن اين كه ، كتب مؤ لفين در عصر ائمه عليهم السّلام قبل از عصر امام مهدى (عج ) كه متضمن احاديث مهدويّت است ، نزد امثال شيخ صدوق و شيخ طوسى موجود بوده و نسبت آن كتب نيز به صاحبانش معلوم بوده است ، همان گونه كه نسبت كتاب (كافى ) به كلينى نزد ما معلوم است . همين مقدار براى ما در اعتماد تام به روايت هاى مهدويّت كه از اهل بيت عليهم السّلام صادر شده و در كتب محدثين و صاحبان جوامع اوليه آمده است ، كفايت مى كند .
4 - كاتب ، مبنا و روش شيخ طوسى
را در قبول و ردّ روايت نشناخته ، لذا بدون جهت ، او را به مخالفت با مبناى خودش متهم كرده است . لذا در جواب او مى گوييم اين كه حديث نزد متاءخرين همچون علامه حلى و استادش ابن طاووس (673 ه) به چهار قسم : صحيح ، حسن ، موثق و ضعيف تقسيم شده است ، مورد قبول ماست ؛ زيرا اين تقسيم در عصر شيخ طوسى و متقدمين از علما نبوده است ، ولى منهج قدما كه از آن جمله شيخ طوسى است ، روش ديگرى در قبول خبر بوده كه شيخ بهايى در كتاب (مشرق الشمسين ) - بعد از تقسيم حديث به چهار قسم - به آن ، چنين اشاره مى كند : (اين اصطلاح بين قدما از محدثين معروف نبوده ، بلكه آنان حديث صحيح را به حديثى اطلاق مى كرده اند كه مقرون به قرائنى باشد كه موجب وثوق و اطمينان به مضمون خبر شود و اين قرائن از چند طريق قابل بررسى است :
الف ) وجود حديث در بسيارى از اصول 400 گانه معروف به (اصول الاربعمائة ) كه اين احاديث را از طريق مشايخ خود با طرق مختلف از ائمه نقل مى كردند . اين احاديث در آن زمان بين راويان ، متداول و مشهور بوده است .
ب ) تكرار حديث در يك يا دو اصل يا بيشتر از اصول 400 گانه به طرق مختلف و سندهاى متعدد و معتبر .
ج ) وجود حديث در اصلى كه انتسابش به يكى از اصحاب ائمه ، ثابت و اجماع اصحاب بر صدق او بوده است .
د) وجود حديث
در يكى از كتبى كه بر ائمه عرضه شده و آن حضرات ، از مصنِّف آن ، تمجيد كرده اند از قبيل : كتاب (عبيد اللّه بن على حلبى ) كه بر امام صادق عليه السّلام عرضه گشته است . (325)
ه) وجود حديث در كتبى كه بين سلف ، مورد وثوق و اطمينان و اعتماد بوده است . (326)
از مجموعه ى كلمات شيخ بهايى به اين نتيجه مى رسيم كه براى قبولى خبر ، قرائنى غير از (قرائن داخليه ) مانند وثاقت راوى وجود دارد كه آن را (قرائن خارجيه ) مى نامند . اين قرائن بر اساس روش هاى علمى در قبول و ردّ حديث است كه با اين قرائن ، انسان به صدور خبر از معصوم ، وثوق و اطمينان پيدا مى كند . روش متقدمين در قبول خبر ، اعتماد بر قرائن داخلى و خارجى بوده ، ولى بعد از گذشت زمان و مفقود شدن كثيرى از قرائن خارجى ، عمده ى اعتماد علما به قرائن داخلى معطوف گشته است كه اين روش از زمان علامه حلى و استادش ابن طاوس پديد آمده است .
5 - درباره ى تراثى كه احاديث مهدويّت را به طور عام و احاديث ولادت آن حضرت را به صورت خاص گردآورى كرده است ، مانند : كتاب كافى كلينى ، كمال الدين صدوق ، غيبت شيخ طوسى و . . . ، مى توانيم با بررسى هاى گوناگون علمى و فنى به نتايج مطلوبى برسيم كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم .
الف ) با بررسى سندهاى كلينى در كافى و اين كه او از
چه شخصى ، حديث نقل مى كند ، به لحاظ دقت او در نقل حديث مى توان به نتايج مطلوبى رسيد و روايت را در جايگاه شايسته ى خود وارد كرد .
ب ) از راه جمع آورى شواهد و قرائن مختلف كه مبناى خوبى براى بررسى اسناد احاديث است ، مى توان به توثيق جمع بسيارى از احاديث نائل آمد .
ج ) يكى ديگر از راه هايى كه براى تقسيم حديث ، كم تر مورد توجه بزرگان قرار گرفته است ، در حالى كه مى تواند نتايج بسيار گران بهايى داشته باشد ، مصدرشناسى و بررسى مصادر احاديث است به اين معنا كه ملاحظه ى منابعى كه تراث مهدويّت عمدتاً در آن ها وارد شده و اين كه اين تراث چگونه در طول تاريخ به دست بزرگان رسيده و . . . . به نتايج خوبى ، مى توان دست يافت و بسيارى از مشكلات حديثى را برطرف كرد .
6 - مرحوم صدر در پاسخ به شبهه مى فرمايد : راه خروج از اين شبهه و اشكال به امورى است :
الف ) اخذ به روايت هايى كه موثوق الصدور است .
ب ) اخذ به روايت هايى كه در طبقه ى اعلام مؤ لفين از قدما و متاءخرين مشهور است ؛ زيرا از اين كه ديده مى شود بزرگان اين روايت ها را زياد نقل مى كنند ، انسان به وثاقت راويان اين احاديث ، اطمينان پيدا نموده و يا حداقل گمان به مطابقت با واقع پيدا مى كند و گويا شهرت در اين جهت به حدّى است كه موجب اطمينان شخص به صحت سند و
صدق مضمون اين روايت ها شده و اين خود در اثبات يك مساءله ى تاريخى ، كافى است .
ج ) اخذ به روايت هايى كه شاهدى بر صدق آن از داخل مضمون آن روايات يا ضميمه نمودن قرائن خارجى به آن ها براى انسان اطمينان آور بوده است . (327)
7 - علماء علم رجال به اين نكته تصريح كرده اند كه چنين نيست كه راوى ضعيف يا مجهول ، حديثش معتبر نباشد ، بلكه مجهول و ضعيف بر دو قسم است :
الف ) مجهول اصطلاحى : به كسى گفته مى شود كه رجاليين ، به جهالت او تصريح كرده باشند همانند : اسماعيل بن قتيبه از اصحاب امام رضا عليه السّلام و بشير مستنير جعفنى از اصحاب امام باقر عليه السّلام .
ب ) مجهول لغوى : به كسى گفته مى شود كه وضعيت او معلوم نيست ، از اين جهت كه در كتب رجال ، از او ذكرى نشده و وضعش از حيث جرح و تعديل ، مشخص نيست .
در قسم اول شكى نيست كه با تصريح به جهالت راوى از طرف رجاليين ، حكم به ضعف حديث شده و از درجه ى اعتبار ساقط مى گردد . لكن در قسم دوم ، به مجرد اين كه در كتب رجال ، از آن ها اسمى به ميان نيامده است ، نمى توانيم به ضعف روايت هاى آن راوى ، حكم كنيم تا جست و جو كرده و به سبب جهالت آن راوى و مورد جرح و تعديل واقع نشدنش پى ببريم . همين دو قسم بعينه در حديث ضعيف نيز جارى است .
خلاصه اين كه
، جهالت راوى به معناى نشناختن حال او از جهت آن كه در كتب رجال ، تصريحى به ذكر او يا مدح و ذم او نشده است ، باعث نمى شود كه ما به ضعف سند يا طعن آن حكم دهيم ، همان گونه كه نمى توانيم با همين وضع ، آن حديث را تصحيح ، تحسين يا توثيق كنيم . در نهايت ، جهالت و اهمالى مى تواند سبب ضعف و طعن حديث باشد كه به تصريح رجاليين ، به جهالت و اهمال راوى منتهى شود . اما مجهول يا مهمل غير اصطلاحى ، يعنى آن راوى كه راءساً ذكرى از او در كتب رجال به مدح يا ذم نشده ، وظيفه ى مجتهد است كه در مظان استعلام حال او از طبقات و اساتيد و مشيخات و اجازات و احاديث و تواريخ و كتب انساب ، تتبع كند تا اگر برحال او اطلاعى پيدا كرد ، بر آن اعتماد و الاّ در حكم بر او توقف كند . (328)
مرحوم ميرداماد در (الرواشح ) از شهيد اول در (الذكرى ) در مساءله ى كم ترين عددى كه به آن نماز جمعه منعقد مى گردد ، نقل مى كند : (اظهر در فتوى آن است كه عدد معتبر ، پنج نفر باشد كه يكى از آن ها امام است و اين مطلب را زراره از امام باقر عليه السّلام و هم چنين منصور بن حازم د رحديث صحيح از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است . لكن محمد بن مسلم از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه عدد معتبر ، هفت نفر است
. سپس از مرحوم علامه نقل كرده است كه فاضل در مختلف مى گويد : در طريق روايت محمد بن مسلم حكم بن مسكين است و الا ن استحضار ذهنى در رابطه باحال او ندارم . لذا صحت سند اين حديث را انكار مى كنم و او را معارض با اخبار متقدم مى دانم . سپس اعتراض بر فاضل كرده و مى گويد : كشّى در رجال خود ، از او يادى نموده و متعرض مذمّت او نشده است و روايت جدا بين اصحاب مشهور بوده و مجرد اين كه نزد بعضى از مردم مجهول است ، سبب طعن راوى نمى شود) ، آن گاه مرحوم مير داماد مى گويد : ( صريح معناى كلام ايشان ، اين است كه جهالتى مى تواند سبب طعن در روايت و راوى شود كه از قبيل قسم اول ؛ يعنى جهالت اصطلاحى باشد ، نه آن جهالتى كه به معناى دوم ؛ يعنى مجهول الحال بودن از جهت عدم تعرض به جرح و تعديل راوى باشد) . (329)
اين نكته نيز قابل تاءمل است كه به مجرد جرح يك راوى از طرف يك رجالى ، ما نمى توانيم به ضعف روايت حكم دهيم و آن را از دايره ى اعتبار خارج سازيم ، بلكه بايد با بررسى ، اقوال رجاليين ديگر را نيز ملاحظه كنيم . هم چنين وجه جرح او را نيز بدانيم ؛ زيرا گاه ديده شده است كه يك رجالى از قبيل ابن الغضائرى ، متعرض بعضى از راويان حديث شده و شديداً او را مورد جرح قرار داده است ، تنها به دليل اين كه
يك طيف و دسته ى خاصى از احاديثى را نقل كرده كه به نظر او در حق اهل بيت عليهم السّلام غلوّ است ، در حالى كه در نظر ديگران ، عين ثواب است .
از باب نمونه مى توان از (حسن بن عباس بن حريش ) نام برد كه از اصحاب امام باقر عليه السّلام بوده و از او روايت ، نقل كرده است ، در حالى كه مشهور رجاليين ، او را تضعيف كرده اند ، ولى مرحوم مجلسى در (مرآة العقول ) مى نويسد : (از كتب رجال ، ظاهر مى شود كه جهت تضعيف حسن بن عباس بن حريش ، چيزى جز روايت اخبار عالى و غامض كه عقول اكثر خلايق به آن ها نمى رسد ، نبوده است ) . (330)
8 - حضرت آيت اللّه صافى در رساله ى خود (النقود اللطيفة على الكتاب المسمى بالاءخبار الدخيلة ) كه در شماره هاى متعدد در مجله ى حوزه چاپ گرديده و اخيراً نيز در آخر كتاب (منتخب الاءثر) به چاپ رسيده است ، مى نويسد : (احتمال مى رود كه بناى قدماء بر تمسك به (اصالة الصدق و العدالة ) باشد كه اين مبنا بر اصل برائت و اعتماد عقلا به خبر واحد است و نيز ممكن است كه بناى آن ها به عمل به خبر راوى است ، تا مادامى كه از او عملى كه موجب فسق شود ، صادر نگشته باشد . مراد به اصل در اين جا ، اصل عدم و استصحاب عدم است . لذا ما مى توانيم استصحاب عدم صدور گناه كبيره از راوى كرده و بنا
را بر عدم صدور كبيره از راوى تا مادامى كه احراز صدور كبيره به وجدان يا تعبد نشده است ، بگذاريم و در اين عمل ، مشكلى نيست . لذا به اثبات عدالت ، احتياجى نداريم خواه عدالت را به معناى ملكه ياحسن ظاهر معنا كنيم .
به عبارت ديگر؛ مى گوييم چون اعتبار عدالت و احراز آن در جواز اخذ به اخبار راويان ، مستلزم تعطيل امور و تضييع كثيرى از مصالح است ، به جهت كمبود كسانى كه عدالت آن ها احراز شده است ، لذا بناى عقلا بر عمل به خبر واحدى است كه صدور عملى كه موجب فسق راوى آن شده و موجب سستى اعتماد بر او شود ، در آن موجود نباشد . هم چنين بايد در يابيم كه قرينه ى حاليه كه دلالت بر رفع يد از خبر او دارد ، در بين موجود نباشد .
آيه ى نباء تنها بر وجوب تبيّن و تفحّص در خبر فاسقى دلالت دارد كه از حد گذرانده و از او معصيت صادر شده است ، نه آن كس كه به وجدان يا به اصل براى ما احراز گشته كه از او معصيت سرنزده است و اين ، احتمالى قوى است ؛ زيرا ما مى يابيم كه عقلا دائماً به خبر كسى كه متهم به دروغ و فسق نيست ، عمل مى كنند و تنها خبرهايى را ردّ و تضعيف مى كنند كه فسق راويان آن ها ثابت شده است يا به عللى ديگر كه به عدم اثبات عدالت راوى بازگشت نمى كند .
بعد نويسنده ى رساله ، اشكالى را اين چنين مطرح مى كند
كه اگر كسى بگويد : آيا مى توان طبق خبر مجهول عمل كرد ؟ در جواب مى گويد : جهل به حال راوى ، دو گونه است :
الف ) اين كه جهل به طور مطلق باشد ، به اين گونه كه شامل جهل به ايمان راوى ، عدالت و فسق او باشد .
ب ) آن كه جهل ، به فسق و عدالت راوى ، محصور بوده ، ولى به ايمان او ، علم داشته باشد .
بى شك ، عمل به حديث راوى در صورت اول ، جايز نيست و به آن نمى توان احتجاج كرد . ولى در قسم دوم ، با وجود شك مى توان در فسق و عدالت راوى بنا را بر عدم فسق او گذاشت و به روايت او احتجاج كرد؛ زيرا صدور معصيت از او ثابت نشده است . . . . (331)
كاتب در بخش ديگرى از كلام خود ، احاديث ولادت امام مهدى عليه السّلام را داراى ضعف و جهالت سند مى داند . به اين اشكال ، جواب هاى ديگرى علاوه بر جواب هاى كلى گذشته مى توان داد كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم .
1 - احاديث وارده درباره ى ولادت امام مهدى عليه السّلام بيش از هزار حديث است كه به دلالت مطابقى يا تضمنى يا التزامى ، بر ولادت آن حضرت به عنوان مهدى موعود(عج ) دلالت مى كند ، ولو بعضى از اسنادش ضعيف يا مجهول است . لكن با توجه به اين كه بسيارى از اين روايت ها صحيح السند است ، يكديگر را معاضدت نمود و همه ى آن
ها حجت مى شوند . و اين طريق براى تصحيح مجموعه ى روايت ها - ولو در ميان آن ها ضعيف باشد- طريقه اى است كه علماى شيعه و سنى از آن استفاده كرده اند .
ناصرالدين البانى ؛ محدث معروف اهل سنت در كتاب خود (سلسلة الاءحاديث الصحيحة ) بعد از تصحيح حديث ثقلين از راه هاى گوناگون مى نويسد : (بعد تخريج هذا الحديث بزمن بعيد ، كتب علىّ اءن اهاجر من دمشق الى عمان ، ثم اءن اءسافر منها الى الامارات العربية ؛ اءوائل سنة 1402 هجرية ، فلقيت فى قطر بعض الاءستاذة و الدكاترة الطيبين ، فاءهدى الىّ اءحدهم رسالة له مطبوعة فى تضعيف هذا الحديث فلمّا قراءتها تبيّن لى انّه حديث عهد بهذه الصناعة و ذلك من ناحيتين ذكرتهما له :
الاءولى : انه اقتصر فى تخريجه على بعض المصادر المطبوعة المتداولة و لذلك قصر تقصيراً فاحشاً فى تحقيق الكلام عليه ، وفاته كثير من الطرق و الاءسانيد التى هى بذاتها صحيحة اءو حسنة فضلاً عن الشواهد و المتابعات كما يبدو لكل ناظر يقابل تخريجه بما خرجته هنا .
الثانية : انه لم يلتفت الى اءقوال المصححين للحديث من العلمإ ولا الى قاعدتهم التى ذكروها فى مصطلح الحديث : انّ الحديث الضعيف يتقوى بكثرة الطرق ، فوقع فى هذا الخطاء الفادح من تضعيف الحديث الصحيح ) . (332)
نويسنده بعد از تخريج و تصحيح حديث ثقلين از طرق گوناگون مى گويد : (بعد از تخريج اين حديث از مدت ها قبل ، دعوت نامه اى براى من فرستاده شد تا مسافرتى از دمشق به عمان داشته باشم . سپس در اوايل سال 1402 از
آن جا به كشور امارات بروم . در كشور قطر با بعضى از اساتيد و دكترها (كه ظاهراً مراد ايشان ، دكتر على احمد سالوس ؛ استاد فقه و اصول در دانشكده ى شريعت قطر است . ) ملاقاتى داشتم كه در آن موقع ، يكى از افراد دانشكده ، رساله اى از - دكتر سالوس - در تضعيف حديث ثقلين به دست من داد . من بعد از خواندن رساله پى بردم كه نويسنده ، شخصى تازه وارد در علم حديث شناسى است و اشتباه او از دو ناحيه است كه به او تذكر دادم .
ناحيه ى اول اين كه ايشان در تخريج حديث ثقلين تنها به بعضى مصادر حديثى طبع شده ى متداول ، اكتفا كرده و لذا در تحقيق و بحث درباره ى طرق حديث جدّا كوتاهى كرده است . او بسيارى از طرق و سندهاى اين حديث را كه مستقل و بدون ضميمه كردن شواهد صحيح يا حسن است ، فراموش كرده بود تا چه رسد به اين كه اين حديث ، شواهد و متابعات نيز دارد . همان طورى كه واضح است بر هر شخصى كه طرق حديث را كه من استخراج كردم ، مشاهده نمايد .
ناحيه ى دوم اين كه ايشان به كلمات علماى علم حديث و مصححين آن و قواعدى كه در اين رابطه در اصطلاحات حديثى دارند ، هيچ توجهى نكرده است ؛ زيرا حديث هرچند ضعيف باشد ، لكن با كثرت طرق ، تقويت مى شود . لذا اشتباه آشكارى از او سرزده و اين حديث را تضعيف كرده است .
2 - احاديثى كه از طريق
اماميه درباره ى مسايل مسلم اعتقادى و كلامى نزد شيعه رسيده ، از باب اين كه مفاد آن ها نزد اماميه ، مسلم و ثابت و راسخ است ، راويان آن احاديث مورد بحث و جرح و تعديل نزد رجاليين قرار نگرفته اند؛ زيرا احتياج و ضرورتى براى آن ديده نمى شد . از آن جمله احاديث ، احاديث ولادت امام مهدى عليه السّلام است .
3 - مساءله ى ولادت امام مهدى عليه السّلام و وجود او را مى توان از طريق تواتر و حساب احتمال نيز ثابت كرد و با اثبات تواتر ، ديگر به بررسى سند هر يك از روايت هاى وارده حول ولادت ، احتياجى نيست . توضيح اين مطلب ، به مقدماتى احتياج دارد كه به هر يك از آن ها به اختصار اشاره مى كنيم .
مقدمه ى اوّل :
با مراجعه به كتب منطق براى اطلاع از راءى مشهور در كيفيت حصول يقين در خبر متواتر در مى يابيم كه منطق ارسطويى ، خبر متواتر را اين چنين تعريف كرده است : (خبر متواتر ، نقل جماعت كثيرى است كه اتفاق شان به دروغ ، محال است ) . از خلال اين تعريف پى مى بريم كه خبر متواتر از دو ركن اساسى تركيب يافته است : 1) اخبار عدد كثير .
2) عدد كثير به حدّى باشد كه توافق آن ها بر دروغ ، محال باشد .
ركن اول درباره ى ولادت امام مهدى عليه السّلام به حس و وجدان ثابت است . اما درباره ى ركن دوم ، از منطق ارسطويى سؤ ال مى كنيم كه : چگونه ممكن است محال
بودن اجتماع افراد زيادى به دروغ ثابت شود ؟
منطق ارسطويى مى گويد : اين مساءله از قضاياى بديهيه اى است كه عقل به مجرّد تصورش ، به آن حكم مى كند ، مانند : قضيه ى (كل بزرگ تر از جزء است ) . همان طور كه اين قضيه از بديهيات است و عقل به مجرّد تصوّر طرفين موضوع و محمول و نسبت بين آن دو ، به آن حكم مى كند ، هم چنين قضيه ى استحاله ى توافق افراد كثيرى كه غرض ورزى آن ها بر كذب ثابت نشده ، قضيه اى است كه عقل به بداهت آن حكم مى كند . پس مى بينيم كه در منطق ارسطويى ، خبر متواتر يكى از قضاياى ضرورى شش گانه قرار گرفته است .
نظر مرحوم شهيد صدر اين است كه سبب پيدايش يقين در قضاياى متواتر و تجربى ، حساب احتمال است ، نه آن چه در منطق ارسطويى به آن اشاره رفته است . مثلاً در قضيه ى (غدير خم ) ، زمانى كه مخبر اول از اين قضيه خبر مى دهد ، احتمال صدق درحدّ 1 است و هنگامى كه نفر دوم نيز خبر مى دهد ، احتمال صدق و مطابقت با واقع به 2 مى رسد و هم چنين با اخبار جديد از هر راوى ، احتمال صدق و مطابقت با واقع ، تقويت و در مقابل ، احتمال مخالفت خبر با واقع ، ضعيف مى گردد و به حّد صفر يا قريب به آن مى رسد و اين ، منشاء حصول يقين در قضاياى متواتر و تجربى است .
مقدمه ى دوم
:
در خبر متواتر لازم نيست كه هر يك از راويان خبر ، از ثقات و عدول باشند؛ زيرا خبر متواتر خود به خود مفيد يقين و قطع به مفاد آن است و در جاى خود نيز ثابت گشته است كه قطع و يقين بودن احتياج به جعل شارع ، حجت است . بر خلاف خبر واحد كه حجيت آن يا از باب حجيت خبر ثقه است - بنابر نظر عده اى از اصوليون - و يا از باب حجيت خبر موثوق به است ، طبق نظر عده ى ديگرى . به هر دو تقدير ، ما به اثبات وثاقت در خبر واحد محتاجيم .
بنابر آن چه ذكر كرديم ، نتيجه مى گيريم كه ما نمى توانيم با احاديثى كه بر ولادت امام مهدى عليه السّلام به عنوان موعود عالمى دلالت مى كند و فوق حّد تواتر است ، معامله ى خبر واحد كنيم و هر يك از راويان اين اخبار را مورد نقد وبررسى قرار دهيم و در صورت عدم اثبات وثاقت آنان ، احاديث را مورد طعن قرار دهيم .
مقدمه ى سوم :
بزرگان ، تواتر را به سه بخش تقسيم كرده اند :
1 - تواتر لفظى :
آن است كه محور مشترك در تمام خبرها ، لفظ معينى باشد . همان طور كه جماعتى ادعا كرده اند كه خبر (من فسّر القرآن براءيه فليتبوّاء مقعده من النار) از اين قسم است .
2 - تواتر معنوى :
آن است كه محور مشترك در تمام خبرها ، معنى معينى باشد مثل : حديث كساء .
3 - تواتر اجمالى :
آن است كه محور مشترك در تمام خبرها ، لازم
انتزاعى ، مدلول خبر باشد مثل : اخبار شجاعت امام اميرالمؤ منين على عليه السّلام به دلالت التزامى از طريق قضاياى متعددى كه در مدلول التزامى شجاعت با هم اتفاق دارند .
پس مى گوييم فرض كنيم مجموعه اى از اخبار در دست ماست كه در خصوصيات و تفاصيل ، با يكديگر اختلاف دارند ، لكن تمام آن ها در يك معنى واحد و زاويه از زوايا با هم اشتراك دارند . براى ما علم به همان معنا و زاويه حاصل مى گردد ، ولو از زواياى ديگر كه اختلاف در آن هاست ، براى انسان علم حاصل نمى گردد . با اين بيان ، ديگر نمى توانيم در احاديث ولادت امام مهدى (عج ) به ادعاى اين كه اين ها در تفاصيل و جزئيات ولادت اختلاف دارند ، مناقشه كنيم . همانند اختلاف در اسم مادر امام مهدى (عج ) كه نام او سوسن يا نرجس بوده يا غير اين دو؛ زيرا تمام اين خبرها در يك امر كه آن ولادت حضرت (عج ) است ، اتفاق دارند و لذا به آن اخذ مى كنيم .
مقدمه ى چهارم :
كسى حق ندارد در مقابل نصوصات ، اجتهاد كند . پس اگر ادله ، نص در ولادت امام مهدى (عج ) و وجود آن حضرت است و سند نيز تمام بوده ، بلكه متواتر است ، كسى حق ندارد بگويد : من مجتهدم و حق دارم در روايات امام مهدى (عج ) اجتهاد كنم ؛ زيرا اين نوع اجتهاد از قبيل اجتهاد در مقابل نص است كه حكم به بطلان آن ، در جاى خود مشخص شده
است .
بزرگان براى تواتر به اعتبار سعه و ضيق دايره ى آن ، تقسيماتى دارند كه مناسب است به يكى از آن ها اشاره شود :
1 - گاهى دايره ى تواتر ، بسيار وسيع است مثل : تواتر در خبر وقوع جنگ جهانى اول و دوم .
2 - گاهى دايره ى تواتر ، ضيق تر از قسم اول است مثل : تواتر در واقعه ى قيام امام حسين عليه السّلام در كربلا .
3 - گاهى دايره ى تواتر ، از قسم دوم نيز ضيق تر است مثل : تواتر در قواعد ادبيات عرب از لغت و صرف و نحو و اشتقاق و بلاغت و . . . ؛ زيرا همه ى متكلمين به لغت عربى ، از تمام خصوصيات ادبيات عرب ، مطّلع نيستند و تنها علماى علم ادب هستند كه از خصايص اين علم اطلاع دقيق دارند ، ولى ضيق اين دايره مانع از تحقق تواتر به حساب رياضى و عقلى در محدوده ى قسم سوم نيست .
با ذكر اين نكته روشن مى شود كه اشكال بعضى از مشككين مانند عبدالرسول لارى معروف به احمد الكاتب و ديگران كه مى خواهند از وقوع حيرت بعد از وفات امام حسن عسكرى عليه السّلام در بين عده اى از شيعيان در مساءله ى جانشينى آن حضرت و تفرّق شيعه در امر حضرت مهدى (عج ) به دسته هاى مختلف ، سوء استفاده كرده و اين موضوع را مخالف و معارض با تواتر احاديث بدانند ، شبهه ى سستى بيش نيست ؛ زيرا همان طورى كه پيش تر آورديم و در جاى خود نيز به اثبات
رسيده است ، در تواتر خبر ، تنها تحمل جماعتى از راويان در هر طبقه ، كافى است و احتياجى به اطلاع تمام امت يا تمام طايفه يا تمام راويان ندارد .
بله نهايت چيزى را كه مى توان گفت اين كه ، دايره ى اين تواتر وسيع و گسترده به نحو اول و دوم نيست ، بلكه متوسط يا ضيق است و اين امر با حصول پايين ترين درجه ى تواتر به قانون رياضى و عقلى ، هيچ منافاتى ندارد و اين اشتباه آشكارى است كه كسى گمان كند طبيعت تواتر تنها به يك قسم منطبق بوده و بيشتر از يك دايره شامل نمى شود .
4 - شخص متتبع و محقق بعد از ملاحظه ى وضع سياسى عصر امام عسكرى عليه السّلام و قبل و بعد از آن ، اطمينان پيداكند كه يكى از عوامل جهالت راويان احاديث ولادت امام مهدى (عج ) همان فشارهاى سياسى بوده است كه از طريق حاكمان ظلم و جور در آن زمان بر شيعيان وارد آمده بود . لذا بسيارى از راويان خود را با اسامى مستعار معرفى مى كردند تا شناخته نشوند . خصوصاًاين كه مى دانيم كه عده اى از كسانى كه د راوايل عصر غيبت از وضعيت خَلَف و جانشين امام عسكرى عليه السّلام و ولادت او سؤ ال مى كردند ، اشخاصى بودند كه از مناطق دور به سامرا وارد شده و چندان از خواص شيعيان و معروفين از اصحاب نبوده اند .
5 - شخص متتبع با مراجعه به مجموعه ى احاديثى كه اشاره به ولادت امام مهدى (عج ) دارد ، به تعداد زيادى
احاديث كه سندهاى آن ها ، تام و صحيح است ، دست پيدا مى كند كه مجموعه ى آن ها را مى توان در حدّ استفاضه دانست . ما در اين مقاله ، به يكى از احاديثى كه دلالت بر ولادت امام مهدى (عج ) داشته و از حيث سند به تعبير بزرگان ، صحيحى اعلايى بوده و شيخ كلينى آن را با دو واسطه نقل مى كند ، اشاره مى كنيم تا براى طالبين حق ، راه گشا باشد . بقيه ى احاديث را مى توان در مجموعه كتاب هاى روايى جستجو كرد .
روى الكلينى بسند صحيح اءعلائى عن محمد بن عبداللّه و محمد بن يحيى جميعا عن عبداللّه بن جعفر الحميرى قال : اجتمعت اءنا و الشيخ اءبوعمرو عند اءحمد بن اسحاق فغمزنى احمد بن اسحاق اءن اساءله عن الخلف ، فقلت له : يا اءباعمرو انّى اءريد اءن اءسالك عن شيى ء و ما اءنا بشاكّ فيما اءريد اءن اءسالك عنه فانّ اعتقادى و دينى اءنّ الاءرض لاتخلو من حجة الاّ اذا كان قبل يوم القيامة باءربعين يوماً فاذا كان ذلك رفعت الحجة و اءغلق باب التوبة ، فلم يك ينفع نفساً ايمانها لم تكن آمنت من قبل اءو كسبت فى ايمانها خيراً فاءولئك اءشرار خلق اللّه عزوجل و هم الذين تقوم عليهم القيامة و لكنى احببت اءن اءزداد يقيناً و انّ ابراهيم عليه السّلام ساءل ربّه عزوجل اءن يريه كيف يحيى الموتى ؟ قال : اءولم تؤ من ؟ قال : بلى و لكن ليطمئن قلبى و قد اءخبرنى اءبوعلى احمد بن اسحاق عن اءبى الحسن عليه السّلام قال ساءلته و
قلت من اءعامل اءو عمّن آخذ و قول من اءقبل ؟ فقال له : العمرى ثقتى فما اءدى اليك عنى فعنى يؤ دى و ما قال لك عنى فعنى يقول ، فاسمع له و اءطع ، فانه الثقة الماءمون . و اءخبرنى اءبوعلى اءنه ساءل اءبا محمد عليه السّلام عن مثل ذلك فقال له : العمرى و ابنه ثقتان فما اءديا اليك عنى فعنى يؤ ديان و ما قالا لك فعنى يقولان فاسمع لهما و اءطعها فانهما الثقتان الماءمونان . فهذا قول امامين قد مضيا فيك .
قال : فخّر اءبو عمرو ساجداً و بكى . ثم قال : سل حاجتك . فقلت له : اءنت راءيت الخلف من بعد اءبى محمد(عج ) ؟ فقال : ا ى واللّه و رقبة مثل ذا - و اءوماء بيده - فقلت له : فبقيت واحدة ، فقال لى : هات . قلت : فالاسم ؟ قال : محرم عليكم اءن تساءلوا عن ذلك و لا اءقول هذا من عندى ، فليس لى اءن اءحلل و لا احرم ، ولكن عنه عليه السّلام فانّ الاءمر عند السلطان ، انّ اءبامحمد مضى و لم يخلف ولداً ، و قسم ميراثه و اءخذه من لا حقّ له فيه و هو ذا ، عياله يجولون ليس اءحد يجسر اءن يتعرف ا ليهم اءو ينيلهم شيئاً و اذا وقع الاسم وقع الطلب فاتقوا اللّه و اءمسكوا عن ذلك .
قال الكلينى . قدّس سرّه و حدثنى شيخ من اءصحابنا - ذهب عنى اسمه - اءن اءباعمرو ساءل عن احمد بن اسحاق عن مثل هذا فاءجاب بمثل هذا . (333)
و رواه الصدوق قدّس سرّه .
اءيضاً بسند صحيح عن اءبيه و محمد بن الحسن عن عبداللّه بن الجعفر الحميرى . (334)
حميرى گويد : من و شيخ ابوعمرو (عثمان سعيد عمرى ، نايب اول ) عليه الرحمه نزد احمد ابن اسحاق گرد آمديم . احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه راجع به جانشين (امام حسن عسكرى عليه السّلام ) از شيخ بپرسم . من به او گفتم : اى اباعمرو ! من مى خواهم از شما چيزى بپرسم كه نسبت به آن شك ندارم ، زيرا اعتقاد و دين من اين است كه زمين هيچ گاه از حجت خالى نمى ماند ، مگر 40 روز پيش از قيامت . چون آن روز برسد حجت برداشته و راه توبه بسته شود . آن گاه كسى كه از پيش ، ايمان نياورده و يا در دوران ايمانش ، كار خيرى نكرده ، ايمان آوردنش سودى ندهد(335) ايشان بدترين مخلوق خداى عزّوجل باشند و قيامت عليه ايشان برپا مى شود ، ولى من دوست دارم كه يقينم افزوده گردد . همانا حضرت ابراهيم عليه السّلام از پروردگار عزّوجل درخواست كرد كه به او نشان دهد ، چگونه مردگان را زنده مى كند . فرمود : مگر ايمان ندارى ؟ عرض كرد : چرا ، ولى براى اين كه دلم مطمئن شود . (336) و ابوعلى احمد بن اسحاق به من خبر داد كه از حضرت هادى عليه السّلام سؤ ال كردم : با كه معامله كنم (يا پرسيد احكام دينم را) از كه به دست آورم و سخن كه را بپذيرم ؟ به او فرمود : عَمرى مورد اعتماد من است ،
آن چه از جانب من به تو رساند ، حقيقتاً از من است و هر چه از جانب من به تو گويد ، قول من است ، از او بشنو و اطاعت كن ؛ كه او مورد اعتماد و امين است . و نيز ابوعلى به من خبر داد كه او از حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام همين سؤ ال را كرده و او فرموده است : عَمرى و پسرش (محمد بن عثمان ، نايب دوم ) مورد اعتماد هستند . هر چه از جانب من به تو برسانند ، حقيقتاً از جانب من رسانده اند و هر چه به تو بگويند از من گفته اند . از آن ها بشنو و اطاعت كن ؛ كه هر دو مورد اعتماد و امين اند . اين سخن دو امام است كه درباره ى شما صادر شده است .
ابو عَمرو به سجده افتاد و گريه كرد . آن گاه گفت : حاجتت را بپرس . گفتم : شما جانشين بعد از امام حسن عسكرى عليه السّلام را ديده اى ؟ گفت : آرى ، به خدا ! گردن او چنين بود و با دست اشاره كرد . گفتم : يك مساءله ى ديگر باقى مانده است . گفت : بگو . گفتم : نامش چيست ؟ گفت : نمى گويم ؛ زيرا براى من روا نيست كه چيزى را حلال يا حرام كنم ، بلكه سخنِ خود آن حضرت عليه السّلام است ؛ زيرا مطلب نزد سلطان (معتمد عباسى كه در 12 رجب 256 ه . خليفه شد) چنين وانمود شده كه امام حسن عسكرى عليه
السّلام وفات كرده و فرزندى از خود به جا نگذاشته است و ميراثش قسمت شده و كسى كه حق نداشته (جعفر كذّاب ) ، آن را برده است و عيالش در به در شده اند و كسى جراءت ندارد با آن ها آشنا شود يا چيزى به آن ها برساند . و چون اسمش در زبان ها بيافتد ، تعقيبش مى كنند . از خدا بپرهيزيد و از اين موضوع دست نگه داريد .
كلينى گويد : شيخى از اصحاب ما (شيعيان ) كه نامش از يادم رفته است ، به من گفت : ابوعَمرو از احمد بن اسحاق همين پرسش را كرد و او هم همين جواب را گفت .
در ضمن ، لازم به تذكر است كه شيخ صدوق ، قدّس سرّه همين حديث را به سند صحيح از پدرش و محمد بن حسن از عبداللّه بن جعفر حميرى نيز نقل كرده است .
دكتر خسرو باقرى
آسيب شناسى تربيتى مهدويّت ، يكى از مصداق هاى بحث عام ترى است كه از آن ، به عنوان آسيب شناسى در تربيت دينى ياد شده است . براى توضيح اين كه مقصود از آسيب شناسى تربيتى مهدويّت چيست ، نخست بايد به جنبه ى تربيتى مهدويّت اشاره كرد . اعتقاد به وجود و ظهور امام مهدى (عج ) ، از جمله ى اعتقادات اسلامى و شيعى است و هم چون ساير اجزاى اين اعتقادات ، لوازم تربيتى معينى بر آن مترتب است . بر اين اساس ، مهدويّت ، تنها مساءله اى اعتقادى نيست ، بلكه از بعد تربيتى نيز برخوردار است . هنگامى كه ما مشخص مى
كنيم بر اساس متون روايى ، اعتقاد به وجود و ظهور مهدى (عج ) ، ضرورى است ، مجموعه اى دانشى را براى افراد فراهم نموده ايم . اما هنگامى كه اين مجموعه ى دانشى ، به همراه خود ، تحولات هيجانى ، عاطفى و عملى معينى را ايجاد مى كند كه ضمن آن ، افراد مى كوشند خود را براى ياورى امام مهدى (عج ) مهيا سازند ، چهره ى تربيتى مهدويّت آشكار مى گردد .
با توجه به جنبه ى تربيتى مهدويّت ، اكنون مى توان مقصود از آسيب شناسى معطوف به آن را مشخص كرد . در اين جا ، آسيب شناسى ، حاكى از بازشناسى موارد سوءبرداشت يا سوءعملكرد در جريان تربيتى مهدويّت است . تا جايى كه به ذات دين ، مشتمل بر مهدويّت ، مربوط است ، نمى توان از آسيب و آسيب شناسى سخن به ميان آورد . اما هنگامى كه جريان تربيت دينى ، مشتمل بر بعد تربيتى مهدويّت ، شكل مى گيرد ، امكان ظهور آسيب و بنابراين آسيب شناسى فراهم مى گردد؛ زيرا در جريان تربيت دينى ، دست آدمى گشوده مى شود و اكنون اوست كه بايد با فهمى كه از دين كسب مى كند ، به عمل روى آورد و زمينه ى تحقق برداشت هاى خود را هموار كند . در طىّ اين مسير است كه افق كوتاه ديد آدمى ، بدفهمى ها را در دامن مى پرورد ، چنان كه دامنه ى محدود همّت او ، بدكردارى ها را در پى مى آورد . از اين رو ، آسيب شناسى تربيتى مهدويّت ،
تلاشى براى بازشناسى اين گونه لغزش هاى فكرى و عملى در جريان تحقق بخشيدن به بعد تربيتى مهدويّت است .
اما چنان كه اشاره شد ، آسيب شناسى تربيتى مهدويّت ، خود ، موردى از بحث عام تر آسيب شناسى تربيت دينى و اسلامى است . به عبارت ديگر ، همه ى انواع آسيب شناسى در تربيت دينى ، در هر يك از موارد آن نيز صادق خواهد بود . به اين ترتيب ، رابطه ى آسيب شناسى تربيت دينى با آسيب شناسى تربيتى مهدويّت ، رابطه ى كلى و جزئى خواهد بود . يعنى آن چه به طور كلى در مورد نخست صادق است ، به نحو جزئى و مصداقى ، در مورد دوم نيز صادق خواهد بود .
بر اين اساس ، چارچوب آسيب شناسى تربيتى مهدويّت بايد بر حسب چارچوب كلى آسيب شناسى تربيت دينى و اسلامى صورت بندى شود . نگارنده ، پيش تر در مقاله اى تحت عنوان (آسيب و سلامت در تربيت دينى ) ، چارچوبى كلى براى بحث پيشنهاد كرده است . (337)
در نوشتار حاضر ، با مبنا قرار دادن چارچوب مذكور ، در مورد خاص مهدويّت به بحث از آسيب شناسى تربيتى خواهيم پرداخت . در چارچوب مبنايى ، آسيب شناسى تربيت دينى ، در هفت محور تنظيم شده است . در هر يك از اين محورها ، دو سوى لغزش و آسيب و يك حدّ ميانه ، به منزله ى شاخص سلامت مطرح گرديده است . در اين جا ، فهرست محورهاى مذكور ذكر مى گردد و در متن مقاله ، با اشاره اى كوتاه در توضيح هر
يك ، مستنداتى در خصوص بحث اصلى اين نوشتار يعنى مهدويّت به دست داده خواهد شد .
محورهاى اصلى آسيب شناسى تربيت دينى به قرار زير است :
1 . آسيب ها : حصاربندى و حصارشكنى ؛ سلامت : مرزشناسى .
2 . آسيب ها : كمال گرايى (غيرواقع گرا) و سهل انگارى ؛ سلامت : سهل گيرى .
3 . آسيب ها : گسست و دنباله روى ؛ سلامت : هدايت .
4 . آسيب ها : مريد پرورى و تك روى ؛ سلامت : امامت .
5 . آسيب ها : قشرى گرى و عقل گرايى ؛ سلامت : عقل ورزى .
6 . آسيب ها : خرافه پردازى و راززدايى ؛ سلامت : حق باورى .
7 . آسيب ها : انحصارگرايى و كثرت گرايى ؛ سلامت : حقيقت گرايى مرتبتى .
اشاره : در اين محور ، آسيب هاى تربيت دينى ، در دو سوى متقابل ، حصاربندى و حصارشكنى ناميده شده اند . در حصاربندى ، نظر بر اين است كه خط مشى اساسى براى تربيت دينى افراد ، دور نگاه داشتن آنان از بدى و نادرستى است . اين شيوه ى قرنطينه سازى ، خود ، يكى از منشاءهاى آسيب زاست ؛ زيرا با مانع شدن آنان از مواجهه با بدى و نادرستى ، توان مقاومت را در آنان تحليل مى برد . قرنطينه سازى ، تنها به صورت موقت و در برخى از مراحل اوليه ى تربيت رواست ، اما تبديل آن به خط مشى اساسى تربيت ، در حكم مبدّل ساختن آن به يكى از عوامل آسيب زايى است . از سوى ديگر ، حصارشكنى
و قراردادن افراد در معرض مواجهه با جريان هاى مختلف فكرى و عملى ، بدون فراهم آوردن قدرت تحليل و مقاومت در آنان نيز منشاء آسيب زايى است . حالت سلامت در تربيت دينى ، مرزشناسى است . مرزشناسى چون يكى از عوامل راهبردى در تربيت دينى است ، حاكى از آن است كه بايد در جريان طبيعى زندگى ، در مواجهه با بدى ها و نادرستى ها ، توانايى تبيين و تفكيك ميان خوبى و بدى يا درستى و نادرستى را به صورت مدلّل در افراد فراهم آورد و به اين ترتيب ، زمينه ى مهار گرايش هاى آنان به بدى و نادرستى را مهيا كرد . مرزشناسى با تقواى حضور ملازم است ، نه با تقواى پرهيز و مصونيت در متن موقعيت را جست وجو مى كند ، نه مصونيت در قرنطينه را .
با توجه به چارچوب كلى آسيب و سلامت در اين محور ، به بررسى آن در مورد خاص مهدويّت خواهيم پرداخت . بر اين اساس ، بهره ورى از مهدويّت در امر تربيت ، در دو صورت آسيب زا خواهد بود . هنگامى كه فهم ما از اين اصل اعتقادى و عمل ما در پرتو آن ، به صورت حصاربندى جلوه گر شود و هنگامى كه موضع ما در قبال آن به حصارشكنى منجر شود .
در شكل نخست از آسيب زايى ، تصور و برداشتى ايستا از مهدويّت و انتظار مهدى (عج ) وجود دارد . به اين معنا كه دو صف حق و باطل ، هر يك با پيروان خود ، برقرارند تا زمانى كه ظهور رخ دهد و
باطل مضمحل شود . در اين فاصله ، پيروان حق بايد بريده و بركنار از پيروان باطل ، "انتظار" بكشند تا لحظه ى وقوع واقعه فرارسد . در اين تصور ، دوران غيبت ، به مثابه ى "اتاق انتظار" است كه بايد در آن ، به دور از اهل باطل ، نشست و منتظر بود تا صاحب امر بيايد و كار را يكسره كند . تلاش افراد در اين جا براى دور نگاه داشتن و مصون داشتن خود و ديگران ، از اهل باطل است . پى آمد چنين فهمى از مهدويّت ، به صورت تربيت قرنطينه اى آشكار مى گردد كه در آن مى كوشند افراد را با كنار كشيدن از معركه ، همراه با انتظارى انفعالى ، مصون نگاه دارند .
اين پى آمد تربيتى ، گونه اى آسيب زا از تربيت را نشان مى دهد؛ زيرا منطق حصاربندى بر آن حاكم است كه عبارت از افزايش آسيب پذيرى فرد از طريق دور نگاه داشتن وى از مواجهه است . اما اين آسيب زايى ، خود ، از كژفهمى نسبت به مهدويّت نشاءت يافته است . اگر مهدويّت ، ناظر به غلبه ى نهايى حق بر باطل است ، بايد اين غلبه را در پرتو قانون كلى چالش ميان حق و باطل فهم كرد . در چالش با باطل است كه حق غالب مى گردد : (بلكه حق را بر باطل فرومى افكنيم ، پس آن را درهم مى شكند ، و ناگاه نابود مى گردد . واى بر شما از آن چه وصف مى كنيد) . (338)
در روايات نيز مساءله ى مهدويّت ،
نه در قرنطينه ، بلكه در فضاى باز ، يعنى در عرصه ى مواجهه و چالش ميان حق و باطل ترسيم شده است . به تعبير روايتى كه در زير آمده است ، مؤ منان در عصر غيبت ، چون ساكنان كشتى اسير در پنجه ى توفانند كه با آن واژگون و زيرورو مى گردند . آنان با پرچم هاى اشتباه انگيز روبه رو خواهند بود و بايد چنان بصيرتى داشته باشند كه پرچم مهدى (عج ) را از پرچم هاى دروغين بازشناسند . در چنين عرصه ى چالش خيزى است كه بايد كسى ايمان خويش را محفوظ نگاه دارد؛ قرنطينه اى در كار نيست . روايت چنين مى گويد :
مفضل بن عمر جعفى گويد : شنيدم كه شيخ - يعنى امام صادق عليه السّلام - مى فرمود : (مبادا علنى كنيد و شهرت دهيد . بدانيد به خدا قسم ، حتما مدت زمانى از روزگار شما غايب خواهد شد و بى ترديد پنهان و گم نام خواهد گرديد تا آن جا كه گفته شود : آيا او مرده است ؟ هلاك شده است ؟ در كدامين سرزمين راه مى پيمايد ؟ و بدون شك ، ديدگان مؤ منان بر او خواهد گريست و هم چون واژگون شدن كشتى در امواج دريا ، واژگون و زيرورو خواهند گرديد . پس هيچ كس رهايى نمى يابد مگر آن كس كه خداوند از او پيمان گرفته و ايمان را در دل او ، نقش كرده و با روحى از جانب خود تاءييدش فرموده باشد . بى ترديد ، دوازده پرچم اشتباه انگيز كه شناخته نمى شود كدام
از كدام است ، برافراشته خواهد شد . . . ) . (339)
در همين سياق ، روايات فراوانى وجود دارد حاكى از اين كه در دوران غيبت ، آزمون هاى سنگين و دشوارى هاى بسيار رخ خواهد داد . به طور مثال ، در روايتى از جابر جعفى آمده است كه مى گويد : (به امام باقر عليه السّلام گفتم كه گشايش در كار شما كى خواهد بود ؟ پس فرمود : هيهات ! هيهات ! گشايش در كار ما رخ نمى دهد تا آن كه شما غربال شويد و بار ديگر غربال شويد - و اين را سه بار فرمود - تا آن كه خداى تعالى ، تيرگى را (از شما) زايل كند و شفافيت (در شما) به جاى ماند . )(340) چنان كه عبارات مذكور نشان مى دهد ، دوران غيبت ، دوران مواجهه با موقعيت هاى سخت و آزمون هاى دشوار است كه در نتيجه ى آن ، بسيارى غربال خواهند شد؛ به اين معنا كه از آزمون سربلند بيرون نخواهند آمد . بنابراين ، تصور آرميدن در حصارى محفوظ و بركنار ماندن از اصطكاك و مواجهه ، تصورى مردود است و در قاموس مهدويّت و تربيت مهدوى نيست .
شكل دوم از آسيب زايى ، در مقابل حصاربندى ، با حصارشكنى آشكار مى گردد . در حالى كه در حصاربندى ، مرزهاى آهنين مى گذارند ، در حصارشكنى ، هر مرزى را برمى دارند و بى مرزى را حاكم مى كنند . حاصل اين امر ، بروز التقاطهاى ناهم خوان ميان انديشه هاى حق و باطل است . آسيب زايى حصارشكنى در
تربيت دينى اين است كه درست و نادرست ، يك جا خوراك افراد تحت تربيت مى شود و اين خوراك ناجور ، رشدى را سبب نخواهد شد و چه بسا كه مسموميت و هلاك در پى داشته باشد . نمونه ى اين بى مرزى و التقاط در عرصه ى مهدويّت ، آن است كه كسانى معتقد شوند (مهدى ) اسم خاصى براى فرد معينى نيست ، بلكه نمادى كلى براى اشاره به چيرگى نهايى حق و عدالت بر باطل و بيدادگرى است و مصداق اين نماد مى تواند هر كسى باشد .
در روايات مربوط به مهدويّت ، اين گونه حصارشكنى به ديده ى منفى نگريسته شده است . بنابراين ، در روايات فراوانى ، بر اين نكته تاءكيد شده است كه مهدى (عج ) نام شخص معينى است . به طور مثال ، از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود : (مهدى مردى از عترت من است كه به خاطر (برپايى ) سنت من مى جنگد ، چنان كه من به خاطر وحى جنگيدم . )(341) برهمين سياق ، در روايات ديگرى ، اشاره شده است كه مهدى (عج ) از فرزندان امام على عليه السّلام ، فاطمه زهرا عليها السّلام ، امام حسن عليه السّلام ، امام حسين عليه السّلام و هم چنين هر يك از امامان بعدى است . (342)
نه تنها بر اين نكته تاءكيد شده است كه بايد به (مهدى ) چون نام خاص فرد معينى اعتقاد ورزيد ، كه خداوند رسالت حاكميت بخشيدن به حق و عدالت را به عهده ى وى گذاشته است ،
بلكه به طور كلى بايد در دوران غيبت ، دين و آموزه هاى اصيل آن را بازشناخت و بر آن پاى ورزى كرد . اين امر نيز نشانگر نادرستى مرزشكنى و برآميختن حق و باطل در دوران غيبت است . به طور مثال ، روايت زير در اين مورد قابل ذكر است :
على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود : (هنگامى كه پنجمين فرزند از امام هفتم ناپديد شود ، پس خدا را ! خدا را ! (مواظب باشيد) در دين تان ، شما را از آن دور نسازند . صاحب اين امر ناگزير از غيبتى خواهد بود تا كسى كه بدين امر قايل است ، از آن باز گردد . همانا اين آزمايشى از جانب خدا است كه خداوند ، خلق خود را بدان وسيله مى آزمايد . . . ) . (343)
تعبير اللّه اللّه فى اديانكم در اين روايت ، سخنى مؤ كد بر اهميت بازشناسى آموزه هاى اصيل دينى در دوران غيبت است . بر اين اساس ، محو كردن مرزهاى ميان حق و باطل و برهم آميختن آن ها ، يكى از لغزش هايى است كه مى تواند در خصوص مهدويّت رخ دهد .
به اين ترتيب ، آشكار است كه هر دو گونه ى آسيب زايى ، يعنى حصاربندى و حصارشكنى ، در عرصه ى مهدويّت ، مردود تلقى شده است . حالت سلامت در اين محور از بحث ، به دور از هر دو گونه ى مذكور ، مرزشناسى است . مرزشناسى با قبول ارتباط ، از حصاربندى متفاوت مى
گردد و با ردّ التقاط ، از حصارشكنى متمايز مى شود . مرزشناسى چون يكى از راهبردهاى تربيت دينى ، مستلزم آن است كه فرد در متن موقعيت ها قرار داشته باشد و با بازشناسى مرزهاى راستى از ناراستى و درستى از نادرستى ، راه خود را بيابد . تربيت در اين شكل ، به دقت ، هم چون آموختن حركت در يك ميدان مين است . مصون رفتن در جاده ى كناره ، هنرى نمى خواهد و آموزشى نمى طلبد . اما مساءله اين است كه تربيت دينى و مهدوى ، جاده ى كناره ندارد ، بلكه درست از ميدان مين مى گذرد و نمى توان از آن كناره گرفت . از سوى ديگر ، بى پروا دويدن در اين ميدان نيز سر بر باد ده است . تنها با آموختن بازشناسى خط عبور ، مى توان در اين ميدان حركت كرد .
هر چند بيرون از قرنطينه بودن و در مواجهه قرار داشتن دشوار است ، اما هنگامى كه فرد با شناخت مرزها و حدود همراه گردد ، توانايى حركت سالم را خواهد يافت . در روايت مذكور در فوق ، (344) هنگامى كه امام صادق عليه السّلام اشاره مى كند كه در دوران غيبت ، وضعيت مؤ منان چون افراد يك كشتى واژگون شده ، زيرورو مى گردد ، راوى سخت مى هراسد و چاره مى طلبد . در ادامه ى روايت ، چنين آمده است :
( . . . راوى گويد : پس من گريستم و به حضرت عرض كردم : (در چنين وضعى ) ما چه كنيم ؟ فرمود : اى
اباعبداللّه ! - و در اين حال به پرتو خورشيد كه به درون خانه و ايوان مى تابيد ، نظر افكند - آيا اين خورشيد را مى بينى ؟ عرض كردم : بلى . پس فرمود : مسلما كار ما روشن تر از اين خورشيد است . )
در پاسخ امام ، مرزشناسى چون چاره ى كار معرفى شده است . با توجه به زمينه ى سخن كه در آن ، زيرورو شدن و بروز پرچم هاى اشتباه برانگيز مطرح شده ، پاسخ بيانگر اين است كه اگر كسى مرزهاى حق و باطل را بشناسد و نور را از ظلمت تميز دهد ، به سهولت مى تواند راه خود را پيش گيرد و حركت كند .
با داشتن تصوير درستى از مهدويّت ، مدلول هاى درست آن در تربيت نيز معين خواهد گرديد . تربيت مهدوى ، تربيت براى محيط باز است و از اين رو ، مستلزم آن است كه افراد ، توانايى مرزشناسى را كسب كنند و آمادگى مواجهه و رويارويى با اصطكاك هاى فكرى و عملى را بيابند . اين مرزشناسى شامل مواردى از اين قبيل است : شناخت مهدى (عج ) چون شخصى معين ، شناخت رسالت وى در برپايى حق و عدالت ، شناخت حقانيت آموزه هاى دين اسلام كه وى آن را به جهانيان عرضه خواهد نمود ، آشنايى با جريان هاى فكرى مختلف كه سوداى برقرار ساختن حق و عدالت را در جوامع بشرى در سر دارند و توانايى بازشناسى ميزان درستى و نادرستى آن ها و توانايى در ميان گذاشتن محققانه ى باورهاى خود با آن ها .
پيرو مهدى
(عج ) با تربيت شدن براى زيستن در چنين محيط بازى ، از انتظار انفعالى ظهور وى به دور خواهد بود و در اثر ارتباط سازنده با جريان هاى فكرى ديگر ، انتظارى پويا را نسبت به ظهور ، آشكار خواهد ساخت . انتظار پويا به معناى فراهم ساختن فعالانه ى زمينه هاى ظهور است .
اشاره : در اين محور ، آسيب هاى تربيت دينى ، در دو قطب كمال گرايى (غير واقع گرا) و سهل انگارى قرار دارند . در قطب اول ، آسيب زايى تربيت دينى ناشى از آن است كه آرمان هاى بسيار والاى دينى را از افراد تحت تربيت طلب مى كنند ، بدون آن كه توان و طاقت واقعى آن ها را چون معيار حركت به سمت اين آرمان ها در نظر بگيرند . از اين رو ، بار سنگين آرمان هاى مذكور ، طاقت سوز خواهد بود . در قطب دوم ، سهل انگارى با بى اعتنايى به آرمان هاى بلند ، چهره ى ديگرى از آسيب زايى را آشكار مى سازد . سهل انگارى ، جديت و تلاش را از عرصه ى تربيت مى زدايد و به اين ترتيب ، حركت پيشرونده را به پرسه زدن تبديل مى كند ، در حالى كه پرسه زدن ، سازنده و شكل دهنده نيست .
حالت سلامت در اين محور ، سهل گيرى است . سهل گيرى با كمال گرايى (غيرواقع گرا) از اين جهت متفاوت است كه در آن ، كمال را براى فرد ، در حد وسع وى مى جويند و از فراتر از آن اغماض مى كنند .
تفاوت آن با سهل انگارى نيز در اين است كه در سهل گيرى ، در هر حال ، چشم به سوى آرمان ها دارند و حركت پيشرونده را مى خواهند . پيامبر اكرم (ص ) دين خود را "سهله ى سمحه " ناميده و جايگاه خود را در نقطه ى سهل گيرى معين كرده است .
با به كارگيرى چارچوب اين محور در زمينه ى مهدويّت ، به ترتيب ، از دو گونه ى آسيب زايى ، يعنى كمال گرايى (غير واقع گرا) و سهل انگارى ، سخن خواهيم گفت . سپس ، حالت سلامت را تحت عنوان سهل گيرى مورد بحث قرار خواهيم داد .
در قطب نخست آسيب ، ابتدا بايد به اين مساءله پاسخ گوييم كه كمال گرايى (غير واقع گرا) چگونه در عرصه ى تربيت مهدوى آشكار مى گردد . زمينه ى اين امر ، آن است كه مهدى (عج ) ، عهده دار رسالتى سخت و سترگ است . تلاش گسترده در سطح جهان براى زدودن ظلم و بى عدالتى و نشاندن حق و عدالت بر اريكه ى قدرت ، كارى به غايت دشوار است ؛ زيرا مستلزم بازستاندن قدرت از دست مدعيان دروغين و جسور آن خواهد بود . از اين رو ، امام مهدى (عج ) با مقاومت هاى بسيارى روبه رو خواهد شد و ناگزير ، جنگى جانكاه در پيش خواهد داشت . اين نكته در روايات فراوانى مورد نظر قرار گرفته است . در زير ، به نمونه هايى اشاره مى كنيم :
مفضل بن عمر گويد : (به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : نشانه ى قائم
چيست ؟ فرمود : آن گاه روزگار گردش كند و گويند : او مرده يا هلاك شده ؟ در كدامين سرزمين مى گردد (به سر مى برد) ؟ عرض كردم : فدايت شوم ، سپس چه خواهد شد ؟ فرمود : ظهور نمى كند مگر با شمشير) . (345)
هم چنين ، ابوبصير گويد : شنيدم امام باقر عليه السّلام مى فرمود : ( . . . شمشير بر گردن خويش حمايل مى سازد ، هشت ماه به شدت مبارزه مى كند تا اين كه خدا راضى شود . . . ) . (346)
در پيش بودن اين مسؤ وليت سنگين و خطير براى مهدى (عج ) ، كار را براى پيروان وى نيز دشوار خواهد ساخت . خداوند چنين مقدر نكرده است كه آن حضرت ، اين رسالت را به تنهايى و تنها با مدد غيبى به انجام برساند ، بلكه نظر بر آن بوده است كه بشر در گيرودار اين رخداد عظيم ، خود نيز تحول يابد و در تعيين سرنوشت تاريخى خويش ، نقش آفرينى كند . به هر روى ، كسانى خواهند توانست خود را براى اين ياورى آماده كنند كه ظرفيتى عظيم در خويش سراغ گيرند . به همين دليل ، صفات برجسته اى براى ياوران مهدى (عج ) ذكر شده است ، چنان كه در روايتى در وصف شجاعت آنان آمده است : (و مردانى كه گويى دل هاى شان پاره هاى پولاد است . . . ) . (347) هم چنين ، در روايتى ، ابوالجارود به نقل از امام باقر عليه السّلام گويد : آن حضرت به من فرمود
: ( . . . چون شنيديد ظهور كرده است ، نزد او برويد ، اگر چه كشان كشان بر روى برف و يخ باشد . )(348) اين بيان حاكى از آن است كه ياران امام ، چنان نستوه اند كه اگر لازم باشد خود را به اين نحو نيز به وى برسانند ، به آن مبادرت خواهند كرد .
در نظر بودن چنين غايت بلندى در مساءله ى مهدويّت ، زمينه ساز آسيب تربيتى كمال گرايى (غير واقع گرا) مى گردد . اين آسيب چنين آشكار مى گردد كه مربيان ، بدون توجه به وسع فهمى و عملى افراد ، آنان را از همان ابتدا به فتح اين قله ى عظيم فرابخوانند . آسيب اين گونه كمال گرايى ، به صورت اعراض كلى فرد از مقصد و مقصود آشكار مى گردد و اين در جريان تربيت ، نقض غرض خواهد بود؛ زيرا فراخواندن افراد به كمال ، براى آن است كه آنان از وضعيت كنونى خويش ، به سوى نقطه اى فراتر حركت كنند . اما هنگامى كه اين امر به صورت غيرواقع بينانه صورت گيرد ، فرد را از اصل حركت منصرف مى سازد . مربى بايد بداند كه هر كسى براى آن ساخته نشده است كه بتواند ياور خاص مهدى (عج ) باشد و نمى توان همگان را در اين حركت ، به قلّه نشاند و با اين حال ، چنين نيست كه اين گونه افراد ، جايى در كاروان بلنددامنه ى نصرت مهدى (عج ) نداشته باشند .
در قطب دوم و در نقطه ى مقابل كمال گرايى ، سهل انگارى قرار دارد
. سهل انگارى در قلمرو مهدويّت ، به اين نحو آشكار مى گردد كه جايى براى آن در ذهن و ضمير فرد فراهم نيايد و به تبع آن ، نقشى براى آن در تحول شخصيتى وى وجود نداشته باشد . به عبارت ديگر ، در اين قطب ، مساءله ى مهدويّت در منظومه ى تربيت دينى ، به كنج تغافل يا غفلت مى افتد و هيچ نقشى براى آن در جريان تربيت دينى در نظر گرفته نمى شود .
در پاره اى از روايات به اين نكته اشاره شده است كه چگونه برخى از مردم ، مساءله ى مهدويّت را به بوته ى فراموشى و غفلت مى سپارند ، به نحوى كه به وقت ظهور وى ، شگفت زده مى شوند . به طور مثال ، حماد بن عبدالكريم گويد : (در محضر امام صادق عليه السّلام از حضرت قائم (عج ) ياد شد . پس آن حضرت فرمود : بدانيد كه هرگاه او قيام كند ، حتما مردم مى گويند : اين چگونه ممكن است ؟ در حالى كه چندين و چند سال است كه استخوان هاى او نيز پوسيده است . )(349)
آسيب زايى سهل انگارى در اين است كه نقش تربيتى آرمان ها را با سبك گرفتن يا فراموش كردن آن ها از ميان برمى دارد . هر آرمانى ، متناسب با ويژگى هاى خود ، قابليت معينى را در افراد شكل مى دهد . سهل انگارى نسبت به هر آرمانى ، سهم تربيتى معينى را از عرصه ى تربيت خارج مى سازد . مهدويّت يكى از زنده ترين و پوياترين آرمان هاى دينى
است ؛ زيرا افراد را در ارتباط با رخدادى قرار مى دهد كه در پيش است و با توجه به اين كه وقت آن نامعين است ، هر آن ممكن است واقع شود . رخدادهاى مربوط به آينده ، از توانايى ويژه اى براى آماده سازى افراد برخوردارند . مهدويّت در ميان اين گونه رخدادهاى مربوط به آينده ، يكى از برجسته ترين آن هاست ؛ زيرا در عرصه ى وسيعى ، يعنى در پهنه ى حيات بشرى ، رخ مى دهد و در حكم برآيندى براى درازاى بلند تاريخ آدمى و چون نقطه ى روشنى در پايان آن است . سهل انگارى نسبت به مهدويّت در تربيت دينى ، به منزله ى از دست نهادن اين تاءثير عظيم تحول بخش در شخصيت افراد است .
در نقطه ى ميان دو قطب آسيب زاى مذكور ، حالت سلامت عبارت از سهل گيرى است . سهل گيرى از معايب هر دو قطب كمال گرايى (غير واقع گرا) و سهل انگارى به دور است ؛ زيرا در عين حال كه در آن ، به كمال نظر هست ، وسع فرد ناديده گرفته نمى شود و در عين حال كه در آن ، سهولت در كار است ، غفلت در ميان نيست .
در تربيت مهدوى بايد سهل گيرى را چون يكى از شاخص ها در نظر گرفت . در سهل گيرى ، بايد نخست به حدود وسع فهمى و عملى فرد توجه يافت و آن گاه با نظر به اين حدود ، حركت وى را تسهيل كرد . امام على عليه السّلام در حديثى طولانى كه در آن از
مهدى (عج ) ياد كرده است ، خطاب به حذيفه بن اليمان فرمود : (اى حذيفه ! با مردم آن چه را نمى دانند (نمى فهمند) نگو؛ كه سركشى كنند و كفر ورزند . همانا پاره اى از دانش ها سخت و گران بار است كه اگر كوه ها آن را بر دوش كشند ، از بردن آن ناتوانند . . . ) . (350)
در اين سخن ، توجه به وسع فهمى و دانشى افراد ، مورد تاءكيد قرار گرفته و به صراحت اظهار شده كه ناديده گرفتن آن ، موجب اعراض و بلكه كفرورزى خواهد گرديد . به تبع وسع فهمى ، وسع عملى و حد طاقت افراد در به دوش كشيدن تكاليف نيز بايد مورد توجه قرار گيرد . قابل ذكر است كه حتى در ياوران نزديك مهدى (عج ) ، برخى وسع و طاقت بيشترى از ديگران نشان مى دهند ، اما به هر روى ، هر كدام متناسب با وسع خويش ، عمل مى كنند . در حديثى كه پيش تر در وصف ياران مهدى (عج ) ذكر شد ، اين تعبير نيز آمده است : (در ميان آنان ، مردانى هستند كه شب را نمى خسبند و در نمازى كه مى گزارند ، چونان زنبور ، زمزمه اى بر لب دارند . شب را با برپايى نماز ، صبح مى كنند و روز را با فرماندهى سپاه شان سپرى مى كنند . راهبان شب و شيران روزند . )(351)
سيد محمد صدر در شرح اين بخش از روايت مى گويد كه اين ظرفيت عظيم ، يعنى عبادت در شب و رزم
در روز ، تنها در برخى از ياران مهدى (عج ) وجود دارد . سايرين ، تنها به جهاد و رزم واجب روزانه اى كه به عهده دارند ، مى پردازند و به سبب خستگى ، برپايى نماز شب را كه مستحب است ، ترك مى كنند؛ زيرا ظرفيت آن ها در حدى نيست كه بتوانند عبادت و جهاد ، هر دو را به دوش بكشند . بنابراين ، ياران مهدى (عج ) دو دسته اند؛ كسانى كه به تهجد مى پردازند و كسانى كه به تهجد نمى پردازند . هر چند هر دو دسته ، در اقدام به جهاد و رزم ، مشابه يكديگرند . همين تقسيم در ياران رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز وجود داشت . چنان كه در قرآن به اين نكته اشاره شده است : (در حقيقت ، پروردگارت مى داند كه تو و گروهى از كسانى كه با تواند ، نزديك به دوسوم از شب يا نصف آن يا يك سوم آن را به [نماز] برمى خيزيد . . . ) . (352) ياران پيامبر ، هر چند همگى در شجاعت و تحمل آزار قريش ، مشابه بودند ، اما تنها گروهى از آنان ، يعنى مسلمانان قبل از هجرت ، به همراه ايشان به تهجد مى پرداختند . (353)
توجه به وسع افراد در عرصه ى فهم و عمل ، به منزله ى حفظ حركت مستمر آنان در طريق تربيت و تحول است . چه بسا رعايت وسع يك فرد ضعيف ، موجب شود كه وى ، به سهم خويش ، در راه مهيا شدن براى ظهور
مهدى (عج ) گام بردارد ، اما بى توجهى به وسع فردى متوسط و خوب ، وى را از راه به در برد .
منابع :
1 . قرآن كريم ، ترجمه ى محمد مهدى فولادوند ، انتشارات سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى وزارت آموزش و پرورش ، 1378 .
2 . باقرى ، خسرو؛ آسيب و سلامت در تربيت دينى ، عرضه شده در همايش آسيب شناسى تربيت دينى ، وزارت آموزش و پرورش ، 1380 .
3 . صافى گلپايگانى ، لطف اللّه ؛ منتخب الاثر فى الامام الاثنى عشر ، قم ، مؤ سسة السيدة المعصومة ، 1421 ه . ق .
4 . الصدر ، السيد محمد؛ تاريخ مابعدالظهور ، بيروت ، دارالتعارف للمطبوعات ، 1412 ه . ق .
5 . نعمانى ، محمد؛ غيبت ، ترجمه : جواد غفارى ، تهران ، كتاب خانه ى صدوق ، بازار سراى ارديبهشت ، 1363 ه . ش .
جعفر خوشنويس
تدوين : على لارى
مساءله ى حضرت بقية اللّه الاعظم ، مهدى موعود (عج ) ، يكى از بارزترين و بديهى ترين مسايل اسلامى و مورد تاءييد و اعتقاد همه ى مسلمانان به ويژه شيعيان است ، زيرا صدها آيات قرآنى و روايات نبوى اين مساءله ى با اهميت را به طور گسترده و مبسوط عنوان و مطرح ساخته اند و جزئيات آن را با بياناتى دقيق و روشن ، ذكر كرده اند ، به طورى كه ابهامى براى كسى باقى نگذاشته اند .
تمامى فِرَق اسلامى - تقريبا - اين آيات و روايات و مفاد آن ها را به نحوى دركتب حديثى و كلامى و تفسيرى و احيانا
رجالى و تاريخى خود متعرض شده اند و درباره ى آن به شكل هاى مختلف سخن گفته اند ، تا جايى كه مى توان ادعا كرد كه كم تر دانشمند و عالمى ، بلكه مسلمانى يافت مى شود كه به اين موضوع مهم و خطير نپرداخته ، يا اين كه اين مطلب به گوش او نرسيده باشد .
شاهد روشن و قوى اين مدعا ، صدها كتابى است كه در طول تاريخ ، با استفاده از اين نام شريف و مقدس به وجود آمده است . امّا اين مساءله ى مقدس و بديهى - بسان هر مساءله ى ديگر دينى و اسلامى حتى مانند الوهيّت و ربوبيّت و نبوت و رسالت - گه گاهى مورد سوء استفاده ى افراد يا گروه هايى البته با انگيزه هاى شخصى يا سياسى ، قرار گرفته و مى گيرد و اهداف و اغراض خاصى از اين عمل دنبال شده و مى شود .
مگر نه اين كه جهان هميشه شاهد اين مطلب است كه افرادى گستاخانه مدعى الوهيت يا ربوبيت شده و كوس خدايى زده اند و يا مدّعى نبوت و رسالت شده و دعوى پيغمبرى نموده اند ؟ ! ! بديهى است كه اين سوءاستفاده ها و اين ادعاهاى مفتضح و رسوا ، هرگز به اصل و اصالت اين حقايق ضربه نمى زند و كسى نمى تواند با اين بهانه كه گه گاهى اين نوع مطالب واقعى و ريشه دار در فطرت و عقل و مؤ يَّد به صدها بلكه هزاران دليل ، مورد سوء استفاده قرار گرفته يا مى گيرد ، آن ها را زير سئوال ببرد و يا
اين كه به نحوى در صحت اصل آن ها ، تشكيك كند .
از آن جا كه مساءله ى حضرت بقية اللّه الاعظم ، مهدى موعود (عج ) ، كه در آيات و روايات فراوانى خصوصيات آن مطرح شده است ، نزد مسلمانان ، مساءله اى مقدس و ظهور حضرتش همواره آرزوى آنان بوده است ، از اين قاعده مستثنا نبوده و نيست .
اين مساءله ى مهم از همان زمان ائمه ى اطهار عليهم السّلام و حتى با وجود خود امامان - كه جزو مبّشران و نويددهندگان به آن بوده اند - به نحوى مورد سوء برداشت قرار گرفت و با برخورد ائمه عليهم السّلام ، مواجه شد .
اين روند خطرناك و انحرافى در عصر غيبت صغرى مخصوصا پس از آن ، به شكل هايى مانند ادعاى دروغين (سفارت و نيابت خاصه ) حضرت مهدى (عج ) تجلى مى نمود ، كه مورد تكذيب حضرت (عج ) و هشدار آن وجود مقدس قرار مى گرفت و مؤ منان تنها به سفرا و نواب واقعى توجه داده مى شدند . البته اين حركت در زمان هاى بعد ، نه تنها در جوامع شيعى بلكه در جوامع سنى نيز ادامه پيدا كرد و از اعتقاد و علاقه ى مسلمانان به اين مطلب مقدّس و حساس و سرنوشت ساز ، بى محابا و ناجوانمردانه بهره بردارى مى شد !
با اين حال ، خوشبختانه با هشدارهاى قوى و به موقع عالمان دين و صدور ده ها روايت كه شمايل و نشانه هاى آن حضرت ، شرايط ظهور و نحوه كار آن ذخيره ى الهى را بيان مى كرد ، ماهيت
پليد آن حركت هاى شوم و مغرضانه آشكار مى شد و صاحبان آن مفتضح و رسوا مى گشتند .
اين ماجرا سردرازى دارد كه از حوصله ى اين مقاله ى مختصر بيرون است . لذا ما در اين جا تنها به بخشى از آن چه در دو قرن اخير واقع شد و مسلمانان بخصوص شيعيان هنوز از تبعات و پيامدهاى ناگوار آن رنج مى برند ، مى پردازيم تا شايد گامى ، در جهت تنوير اذهان باشد .
آن چه فعلا در اين مقاله مطرح است ، بررسى كوتاهى است درباره ى فرقه اى كه متاءسفانه ، زمينه ساز پيدايش فرقه ى ضاله ى بابيت و سپس بهائيت شد . لازم به تذكر است كه اين مقاله يك مرور اجمالى بيش نيست ، و تفصيل كلام به شماره هاى بعد موكول مى شود .
اگر بخواهيم تصويرى جامع و گويا از فرقه ى ضاله ى بهائيت داشته باشيم ، لازم است ريشه ى پيدايش بهائيت را مورد بررسى و دقت قرار دهيم . در حقيقت ، بهائيت زاييده ى بابى گرى است و بابى گرى از كشفيه ، و كشفيه هم فرزند ناخلف شيخى گرى است . قهرا براى پى بردن به واقعيت بهائى گرى بايد ريشه ها و دامنه هايى را كه در آن متولد شده و پرورش يافته است ، بشناسيم . لذا قبل از ورود به بحث بهائيت ، بايد دو فرقه ى ديگر را مورد بررسى قرار بدهيم . ما در اين جا اول فرقه ى شيخيه را مورد بحث قرار مى دهيم .
1 - شيخ احمد احسائى كيست ؟
مؤ سس فرقه ى شيخيه ، شيخ احمد احسائى است . شيخ احمد احسائى فرزند زين الدين بن ابراهيم بن صفر بن راغب بن رمضان درسال 1160 ه - . در قريه اى به نام مطيرفى از قراء احساء يا (لهسا) متولد شد . وى از اعراب صحرانشين بود ، ولى به خاطر اختلافى كه بين جد دوم و سومش (دائر و رمضان ) پيدا شد ، به منطقه ى احساء رفتند . اجداد شيخ احمد از سنى هاى متعصب بودند ، ولى آمدن آن ها به منطقه ى احساء كه شيعه نشين بود ، باعث شد تحت تاءثير شيعه قرار گرفتند . با اين حال ، به دليل سابقه ى تعصب و صحرانشينى ، به نظر مى رسد تشيع آن ها از روى تحقيق و تعقل نبوده است و چه بسا از باب هم
رنگ شدن با محيط جديد بوده است .
2 - اوصاف احسائى
برخى از مريدان وى اوصاف عجيب و غريبى را به او نسبت داده اند و از وى فردى استثنايى و داراى الهامات و امدادهاى غيبى ، ساخته اند ، ولى بيشتر اين اوصاف توسط پسرش به او الهام مى شد . بيشتر اوصافى كه به او نسبت داده شده ، از ناحيه ى پسرش بوده كه كتابى هم در وصف او نوشته است . مثلا قبل از 5 سالگى ، يادگيرى قرآن را تمام كرد . خود مى گويد : (در ايام طفوليت ، جسمم با بچه ها در حال بازى بود ، ولى روحم در عالم ديگر بود . هميشه فكر مى كردم و تدبير مى نمودم و بر همه مقدم بودم . در سنين كودكى ، بر اين عادت بودم كه در خلوت هايم درباره ى اوضاع جهان و مردم مى انديشيدم كه : كجايند ساكنين اين عمارات كه اين بناها و كاخ ها را ساخته اند و وقتى متذكر احوال شان مى شدم ، مى گريستم . در مجالس لهو كه در آن زمان شايع بود ، مى رفتم ، ولى از آن كناره گيرى مى كردم . اگر هم جسمم با آن ها بود ، ولى روحم در ملا اعلى بود) .
لازم به تذكر است كه در منطقه اى كه او سكونت داشت ، موسيقى و غنا و امثال اين ها خيلى رواج داشت تا آن جا كه دستگاه موسيقى را بر درب خانه هاى شان آويزان مى كردند . درباره ى حافظه و هوشمندى خويش نيز مى گويد : (دو
ساله كه بودم ، سيلى آمد و همه چيز را برد جز يك مسجد و خانه ى عمه ام ؛ حبابه . ) كه اين سخن ، حافظه ى قوى او را مى رساند .
گويند زمانى بر مقتولى گذر كرد ، با عبارت فصيح به او خطاب نمود : (اءين ملكك ، اءين شجاعتك ، اءين قوتك ؟ ملك و شجاعتت چه شد ، نيرو و توانت كو ؟ ) و بعد بر دگرگونى زمان ، مى گريست . اين فضايل مربوط به دوران طفوليت او است كه مقدمه اى است براى ادعاهايى ديگر . به هر حال ، اوصافى براى او ذكر نموده اند كه لازمه اش ، قداست و نبوغى خارق العاده است كه در اصلاب وى بى سابقه بوده و هدف از اين كار ، چيزى جز اغواء و فريفتن مردم نبود .
نكته ى قابل توجه اين است كه : چنين اوصافى بعد از آن كه وى ، رييس اين گروه گرديد ، توسط پسرش ، بيان مى شد تا مريدانش از او پيروى كنند .
3 - علماء و احسائى
از علماى معاصر و غير معاصر او ، به خاطر عقايد باطله ، چيزى جز تكفير و تفسيق و نكوهش و ذمّ او نقل نشده است كه به اسامى بعضى از آن ها اشاره مى كنيم :
1 - سيد محمد مجاهد؛ نويسنده ى مناهل (متوفى 1242 ه -) .
2 - سيد مهدى طباطبايى ؛ فرزند نويسنده ى كتاب رياض (متوفى 1260 ه -) .
3 - شيخ محمد حسين ؛ نويسنده ى فصول (متوفى 1261 ه -) .
4 - سيد ابراهيم قزوينى ؛ مؤ
لف ضوابط (متوفى 1262 ه -) .
5 - شهيد سوم شيخ محمد تقى قزوينى (متوفى 1264 ه -) .
6 - شيخ شريف العلماء (متوفى 1265 ه -) .
7 - شيخ محمد حسن مؤ لف جواهر (متوفى 1266 ه -) .
8 - ملا آقا دربندى ؛ مؤ لف كتب خزائن الاصول و خزائن الاحكام (متوفى 1285 ه -) .
9 - ميرزا محمد باقر خوانسارى ؛ نويسنده ى روضات الجنات (متوفى 1313 ه -) .
4 - تحصيلات شيخ
شيخ بعضى علوم و بعضى از معارف را تحصيل نمود بى آن كه براى او شفاى قلبى حاصل شود و توشه اى معنوى برگيرد . خود مى گويد : (در 25 سالگى در خواب ديدم كه كتابى در مقابل من باز شد و اين قول خداوند : (الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى )(355) را چنين تفسير مى كرد : الذى خلق ؛ يعنى اصل شى را كه هيولا باشد ، خلق كرد . فسوى ؛ يعنى صورت نوعيه ى آن . قدر؛ اسباب آن . فهدى ؛ يعنى از اين نوع به خير و شر هدايت كرد . بر اثر اين خواب ، انقلابى عجيب در من ايجاد شد كه مرا از ادامه ى تحصيل علوم كه ظاهرى و غيرواقعى است ، بازداشت ) .
بنابراين ادعا ، اين مطلب برايش از اين علوم و معارف كه آن ها را صرفا ظاهرى مى داند ، بهتر است ! زيرا گويى منادى غيبى ، او را مورد خطاب قرار داده است ، چيزى شبيه به وحى يا اشراق و الهام .
در ادامه مى گويد : (پس از عزلتى چند
، و در نفس خود ، امور ديگرى را احساس كردم ) .
مريدان او ادعا كرده اند كه شيخ ، علمش را از عالم اعلى گرفته است برخلاف ديگران كه با همه ى سعى و كوشش وافر خود از آن عاجز هستند ، براى او در علوم مختلف ، 300 تاءليف ذكر كرده اند و تنها يك هزارم فضايل او مطرح شده است . در هر فن و علمى از تمام متخصصان بالاتر است .
گفته شده ايشان سفرهاى زيادى به بلاد مختلف داشته ، خصوصا بلاد و شهرهايى كه داراى حوزه ى علميه بوده و علماى بزرگ در آن زندگى مى كردند . شركت در درس آن علما باعث شد كه علوم زيادى فراگرفته و از او يك عالم بزرگ و شخصيتى مقدس و متّقى بسازد . منتها اين ادعا را امورى تكذيب و از اهميت آن مى كاهد كه اينك آن ها را بر مى شماريم :
1 - بنابر آن چه كه از ايشان نقل شده است يا به او نسبت داده اند ، او نه براى آموختن ، بلكه صرفا براى آزمايش علما در دروس شركت مى كرد .
2 - بنابر تصريح خود يا نقلى كه از او شده است ، با ديدن آن خواب ، حقايق علوم را دريافت و به او الهام گشت .
3 - ادعاى اين كه علم او لَدُنّى بود .
گويند : بعضى از علوم مانند فلسفه و تصوّف و بعضى علوم غريبه را در سفرهايش آموخت و به دليل همين علوم يا به خاطر اعتماد بر بعضى از روايات كه معناى آن را نفهميده بود ، دچار چنين
سرانجامى شد .
شيخ احمد احسائى در اوايل امر به تقوى ، زهد و ورع توصيف شده است و لذا بعضى او را مدح كرده اند . ليك با بيان اعتقادات غلوآميز و ادعاهايش ، انحراف او مشخص گشت . بدين سبب ، علما به تكفير او حكم دادند .
5 - شيخ احمد احسائى و تشيع
شيخ احمد احسائى داراى مسلكى اخبارى بود . او به امورى غريب معتقد بود كه با اعتقادات شيعه ى اماميه كه در طول قرون متمادى در كتب كلاميه و اعتقاديه ى خود به صورت مختصر و مطول بيان كرده اند ، فاصله ى زيادى دارد . مواردى از اعتقادات شيخ را بر مى شماريم :
1 - ائمه را به عنوان علل اربع براى عالم ذكر كرده است (علل فاعلى ، مادى ، صورى ، غايى ) . اين غلوّى است كه عقل و شرع مقدس از آن ابا دارد .
2 - اصول دين 4 تا است : معرفت اللّه ، معرفت انبياء ، معرفت ائمه ، معرفت ركن رابع ؛ كه شيوخ و بزرگان شيخيه هستند .
3 - قرآن ، كلام نبى صلّى اللّه عليه و آله است . شيخ با اين كلام ، منكر وحى بودن قرآن است .
4 - اتحاد حق با خلق ؛ يعنى اللّه تعالى با انبياء ، شى ء واحدى هستند .
5 - تفسير معاد به معناى غيرمتعارف و بيگانه از آن چه علماى كلام مى گويند .
6 - تفسير امام به شى ء غريب كه همراه با غلوّ ، شرك و خرافه است كه قرآن و شرع مقدس ، مخالف چنين امرى است .
7 -
اعتقاد به ركن رابع كه از مختصات اين فرقه است .
دليل اعتقاد به ركن رابع :
براى هر سلطانى ، 4 وزير است و اگر اين چهار وزير نباشند ، ملك و سلطنت از بين مى رود و كم و زياد كردن آن ها هم جايز نيست :
1 - وزير عدل ؛
2 - وزير انفاق ؛
3 - وزير جنگ ؛
4 - وزير دارايى و ماليات .
چون خداوند و نبى و امام از جنس بشر نيستند ، لازم است بين آن ها و خلق ، شيوخ آن ها واسطه و موضوع تجلّى حق باشند . اين ها اين اصل را در مقابل سفارش ائمه ى معصومين عليهم السّلام در رجوع به فقهاء كه قدرت استنباط احكام را از كتاب ، سنت ، عقل و اجماع دارند و حجت بر عوام هستند ، قرار داده اند .
8 - اعتقاد عجيب و غريب شيخ در مورد امام عصر (عج ) ، استهزاى آن حضرت است كه شبيه به كلام منكرين است و گفته است امام غايب در پشت پرده ى غيبت چه فايده اى دارد ؟ وى گفته است : ان الامام الحجة خاف وفّر الى العالم حور قليائى ؛ امام عصر به خاطر ترس به عالم حور قليايى گريخت .
9 - اعتقاد به حقانيت فرقه ى شيخيه و عقايد آن و تصريح به بطلان جميع فِرَق شيعه حتى اماميه .
10 - نفى عدل كه نزد شيعه از اصول دين است .
شيخ احمد احسائى در يكى از كتاب هايش به خلفا حمله كرد . به همين دليل ، حكومت عثمانى كه در آن وقت بر عراق ، سيطره داشت
، به كربلا حمله كرد ، عده اى از اهالى آن جا را كشت ، خانه ها را آتش زد و ويران كرد . در اين ميان ، خانه اى جز خانه ى سيد كاظم رشتى شاگرد شيخ احمد احسائى سالم نماند . شيخ كه مسبب اين فتنه بود ، خود در امان ماند . مدتى بعد به حجاز رفت و در آن جا مورد احترام قرار گرفت . اين در حالى بود كه حكام آن ديار ، سنى بود و زير نظر حكومت عثمانى قرار داشتند .
به هر حال شيخ در 57 سالگى به سال 1241ه - . از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد .
شاگردان شيخ ، مروّجان عقايد او و مورد عنايت ناصرالدين شاه بودند ، (او به دنبال معارضه و مقابله با قدرت علماى شيعه بود) و كارهاى آنان به اختلاف بين صفوف شيعيان انجاميد ، خصوصا در آن زمان كه شيعيان عراق تحت حكومت متعصب سنى عثمانى بوده و به اتحاد ، نياز شديد داشتند . سعى هميشگى استعمار بر اين بود كه مراجع را كه ملجاء و پناه شيعيان ، بودند از ميان بردارد .
سيد كاظم رشتى كه در كلاس درس او شركت و عقايد او را ترويج مى داد ، بعدها فرقه ى كشفيه را تاءسيس كرد .
بعد از مرگ شيخ ، فرقه ى او به شُعَب مختلف تقسيم شد مانند : كراميه ، احقاقيه ، حجت الاسلاميه و باقريه كه هر يك از اين ها افكار مخصوص به خود را داشتند .
1 - سيد كاظم رشتى كيست ؟
سيد كاظم رشتى فرزند سيد قاسم
رشتى گيلانى حائرى ، ايرانى الاصل بود و در سال 1212ه - . متولد شد .
بعضى گفته اند نسبش از سادات حسينى بوده ، ولى بعضى گفته اند كه اصلا سيد نبوده ، بلكه اين يك اسم مستعارى است ؛ زيرا در يزد با نام احمد احسائى به فعاليت مى پرداخت .
وى در 21 سالگى به كربلا رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند و عقيده ى شيخ را ترويج مى كرد . بعد از وفات شيخ ، از بين مشايخ شيخيه ، وى چون جراءت زيادى در اظهار عقايد سلف خود داشت يا به خاطر اسباب خارجى و سياست مداران خارجى ، به عنوان رييس انتخاب شد . او بر عقايد سلف خود ، اوهامى جديد افزود و ادعاهاى شبيه به كشف داشت . شايد به همين خاطر ، به آن ها كشفيه مى گويند .
سيد كاظم 20 سال رييس فرقه بود و بين پيروانش در ايران و عراق ، ركن رابع بود . او مى گفت : فقط ما شيعه ى كامل هستيم .
2 - تاءليفات
سيد رشتى ، كتب زيادى قريب به 120 كتاب ، تاءليف كرد كه در بردارنده ى امور غريبه و ادعاهايى عجيب است و از غلوّ و خرافه درباره ى ائمه ى معصومين عليهم السّلام آكنده است . او غالبا كتاب هايش را با رمز مى نوشت .
افندى عبدالباقى عمرى فاروقى موصلى ، در مدح سلطان عثمانى كه پرده اى از پرده هاى حرم نبوى را براى مرقد موسى بن جعفر عليه السّلام به عراق فرستاد ، قصيده اى دارد و در آن به يكى از فضائل اميرالمؤ
منين على عليه السّلام اشاره مى كند كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود : اءنا مدينه العلم و على بابها . افندى اين كلام را به صورت شعر درآورد و گفت :
هذا رواق مدينه العلم الذى
من بابها قد ضل من لايدخل
سيد كاظم رشتى اين بيت را شرح كرد و گفت : اين مدينه اى عظيم در آسمان است و ائمه عليهم السّلام در آن ساكن هستند . بعد اين مدينه را توصيف مى كند كه اين مدينه ، 21 محله دارد و 360 كوچه . سپس براى هر يك از آن ها نام عجيب و صاحبى با اسم عجيب ذكر مى كند . اين ها مطالبى شبيه اساطير و خرافات است كه دين و عقيده را به مسخره و استهزاء گرفته است .
وقتى اين شرح اسطوره اى به شاعر رسيد ، گفت : چنين سخنى به ذهن من هم خطور نكرده بود .
سيد محمود آلوسى مفتى بغداد كه در عناد با شيعه معروف است ، سيد كاظم را مورد احترام قرار داد . وى وصف عجيبى را براى او بيان مى كند و مى گويد : اگر سيد رشتى در زمانى بود كه آمدن نبى امكان داشت ، پيامبر بود و من نخستين كسى بودم كه به او ايمان مى آوردم ؛ چون شرايط نبوت را از نظر اخلاقى و علم كثير و عمل به سجاياى انسانى داراست .
آيا چنين ستايشى از طرف مخالفين ، دلالت بر رضايت آن ها از اين فرد فاسد العقيده ندارد و آيا دليل بر اين نيست كه آن چه رشتى گفته و نشر داده ، مخالف
راه و روش اهل بيت عليهم السّلام بوده است ؟
3 - سيد كاظم رشتى و مهدويّت
سيد كاظم رشتى ، مهدويّت را به صورتى موهوم مطرح مى كرد . براى مثال مى گفت : الآن مهدى در بين شماست . او حتى مبلغينش را به اطراف مى فرستاد كه : آماده باشيد ، آقا مى آيد و گاهى مى گفت : آقا بين خود شماست . به خاطر همين افكار خرافاتى و موهوم ، يكى از شاگردان بارزش به نام على محمد باب ادعا كرد كه من باب امام زمان هستم . بعد ادعا كرد كه خود مهدى هستم . مردم هم دور او را گرفتند و زيربناى بابيت شكل گرفت .
سيد كاظم رشتى ، شاگردانى را تربيت كرد كه متاءسفانه بعضى از آن ها از اهل علم بودند . آنان عقايد و افكار او را در مناطقى از ايران از جمله ؛ كرمان ، آذربايجان و تبريز ترويج دادند .
احسائى و رشتى ، نايبى را معرفى نكردند ، ولى بعضى ها در بعضى مناطق ادعا كردند كه نايب سيد هستند .
سيد كاظم ، قريب به 150 تاءليف داشت كه برخى از آن ها شرح بعضى از ادعيه است . با تاءويلاتى غريب شبيه به داستان .
سيد كاظم در سال 1259 هجرى درگذشت و فرزندش سيد احمد ، رييس فرقه شد .
منابع :
1 . حياة شيخ احمد احسائى ؛ مؤ لف : فرزند شيخ احمد احسائى .
2 . ارشاد و العلوم ، كريم خان كرمانى .
3 . تاريخ نبيل ، زرندى .
جهت مطالعه و تحقيق بيشتر به كتاب هاى زير مراجعه شود :
1 . ردّ شيخيه
، محمد مهدى بن سيد صالح قزوينى موسوى (انتشار سال 1337) .
2 . اسرار پيدايش شيخيه ، بابيه و بهائيه ، محمد كاظم خالصى .
3 . خرافات شيخيه و كفريات ارشاد العلوم ، محمد كاظم خالصى .
4 . كشف المراد (بررسى عقايد شيخيه و ردّ اتهامات ) ، مؤ لف و ناشر . الف حكيم هاشمى (تهران 1352ش ) .
سيد مهدى ميرباقرى
تدوين : سيد مجتبى فلاح
دعا و توسل ، دو نياز آدمى و دو بال پرواز او براى فرار از دل مردگى حاكم بر فضاى زندان دنيا هستند . همين امر انسان را بر آن مى دارد تا در پى دست يابى به عواملى باشد كه او را در راه درك مفاهيم ادعيه و زيارات يارى مى رسانند . در ميان اين عوامل ، دقت در فرازهاى دعا ، سهم بسزايى در فهم معناى روح بخش آن ايفا مى كند؛ يعنى فهم سير و انتقالاتى كه براى تربيت روح انسان ها در نيايش هاى معصومين عليهم السّلام است ، همانطور كه نياز به ترجمه و شرح واژگان دارد ، محتاج آگاهى از اسرار پنهان در بين فقرات و نظم و سياق كلى آن ها نيز مى باشد؛ زيرا تركيب كلّى و مجموعه ى فرازهاى دعا ، منظومه ى به هم پيوسته اى هستند كه بر زبان اولياى خدا عليهم السّلام براى رشد و صعود و در نهايت تقرب روح آدمى به معبود يكتا ، جارى شده اند . ترتيب و فراز و نشيب دعا با نيازهاى پيچيده روح انسانى ، هماهنگ است . معصوم عليه السّلام با نگاه جامعى كه به مجموعه ى ابعاد
وجودى انسان دارد و مى خواهد او را به سوى سعادت رهنمايى كند ، به يقين با ظرافت و دقت ويژه اى سخن مى گويد تا روان آدمى را از مرحله اى به مرحله ى عالى ترى حركت دهد . همين است كه نمى توان هيچ كلمه اى را جايگزين كلمه ى ديگرى كرد يا فرازها و جملات دعا را با يكديگر جابه جا كرد .
بنابراين ، دقت در كلمات و نوع واژگان ، فرازها و فقرات دعا براى فهم بهتر نقل و انتقالاتى كه در آن جريان دارد ، امرى لازم است . ما در اين نوشتار در صدد آنيم تا با چنين ديدگاهى ، به شرح و بيان ارتباط بين فرازهاى دعاى شريف ندبه بپردازيم . باشد كه در راه كشف مقصود نهايى اين دعاى ملكوتى مورد توجه و عنايت آن غايبى كه وجودش از ميان ما خالى نيست ، قرار گيريم . پيش از پرداختن به اصل بحث ، بهتر است مطالبى را جهت آشنايى با سند اين دعاى شريف بيان كنيم .
براى اين دعا ، دو سند ذكر شده است ، كه در ذيل به بيان و بررسى هر كدام از آن ها مى پردازيم .
سند اول
اين سند مربوط است به نقلى كه مرحوم سيد بن طاووس در كتاب شريف مصباح الزائر آورده است . عين عبارت ايشان چنين است :
ذكر بعض اصحابنا قال : قال محمد بن على بن اءبى قرة ، نقلت من كتاب محمد بن الحسين بن سفيان البزوفرى قدّس سرّه دعاء الندبه و ذكر انه الدعاء لصاحب الزمان صلوات اللّه عليه و يستحب اءن يدعا به
فى الا عياد الاربعة و هو . . . (357)
بعضى از اصحاب ما چنين گفته اند كه جناب محمد بن على بن اءبى قرّة از كتاب مرحوم محمد بن الحسين بن سفيان بن البزوفرى ، دعاى ندبه را نقل كرده و گفته است كه اين دعا ، دعايى است براى حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه كه مستحب است آن را در عيدهاى چهارگانه - روز جمعه ، عيد قربان ، عيد فطر و عيد غديربخوانند .
سند دوم
دوّمين سندى كه براى دعاى ندبه ، از خلال كتاب هاى روايى به دست مى آيد ، سندى است كه مرحوم مجلسى در بحارالانوار(358) نقل مى كند :
قال محمد بن المشهدى فى المزار الكبير : قال محمد بن ابى قرّة : نقلت من كتاب اءبى جعفر محمد بن الحسين بن سفيان البزوفرى . . . .
محمد بن مشهدى در كتاب مزار خويش - مزار كبير - چنين گفته كه دعاى ندبه را محمد بن ابى قرّة از كتاب ابى جعفر محمد بن الحسين بن سفيان البزوفرى ، نقل كرده است .
همان طور كه ملاحظه مى شود ، آن تزلزل و ضعفى كه در سند اول وجود دارد ، در سند دوم به چشم نمى خورد؛ زيرا در سند دوم ، مرحوم مشهدى به طور مستقيم مى فرمايد : محمد بن على بن ابى قرّة چنين گفت كه دعاى ندبه منقول از كتاب مرحوم بزوفرى است ، در حالى كه در سند اول ، مرحوم سيد بن طاووس مى فرمايد :
ذكر بعض اصحابنا .
بعضى از اصحاب ما اماميه چنين ذكر كرده اند .
لازم به ذكر است كه مرحوم مجلسى
بعد از بيان هر دو سند ، چنين اظهار نظر مى كند : (گمان مى رود مرحوم سيد بن طاووس نيز اين دعا را از جناب مشهدى گرفته باشد و مراد وى از بعض اصحابنا همان مرحوم مشهدى باشد . )
البته ناگفته نماند كه اگر سيد بن طاووس قدّس سرّه دعاى ندبه را با واسطه ى مرحوم مشهدى نقل كند ، يك اشكال پديد مى آيد و آن اين كه ، جناب سيد قدّس سرّه بعد از بيان دعاى ندبه ، چنين مى گويد :
ثم صل صلاة الزيارة و قد تقدم و صفها ثم تدعوا بما اءحببت فاءنك تجاب ان شاء اللّه تعالى . (359)
سپس به كيفيتى كه در گذشته بيان شد نماز زيارت را به جاى آريد و از خدا آن چه را مى خواهيد در خواست كنيد كه ان شاءاللّه اجابت خواهد شد .
در حالى كه كتاب مزار مرحوم مشهدى از چنين نماز زيارتى در پايان دعاى ندبه ، خبر نمى دهد . ولى خود مرحوم سيد در اقبال الاعمال ، (360) چنين نمازى را بعد از دعاى ندبه نقل نمى كند كه اين مى تواند علامتى باشد بر اين كه مرحوم سيد ، نماز زيارت را در مصباح به عنوان رجاء آورده است .
اما به هر حال ، سندى كه نزد اهل فنّ ، از استناد بيشترى برخوردار است ، همان سند مرحوم محمد بن مشهدى است كه ما نيز به بررسى آن مى پردازيم . ولى قبل از پرداختن به بررسى سند دعا ، لازم است در نگاهى كوتاه ، به معرفى كتاب مزار محمد بن مشهدى بپردازيم .
مزار محمد
بن مشهدى ، كتابى است كه در مورد زيارت هاى وارد شده براى پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و خاندان نورانى آن حضرت نوشته شده است .
مرحوم مجلسى در بحارالانوار ، از اين كتاب با عنوان (مزار كبير) ياد كرده است . (361) و بنابر آن چه علامه طهرانى در الذريعه بيان كرده است (362) و هم چنين از خاتمه ى مستدرك الوسايل ظاهر مى شود ، اين كتاب ، يكى از مدارك مرحوم نورى براى (مستدرك الوسايل ) بوده است . (363) از عبارتى كه در مقدمه ى مزار كبير آمده است ، چنين آشكار مى گردد كه مرحوم مشهدى فقط رواياتى را كه به سند قابل اعتماد و از راويان موثق به دست آورده ، نقل كرده است . (364)
در پايان بايد افزود مرحوم سيد بن طاووس علاوه بر اعتماد به اين كتاب و نقل فراوان از آن ، زبان به مدحش نيز گشوده است . (365)
ازكلمات مرحوم آيت اللّه خويى در معجم الرجال به نقل از شيخ حرّ عاملى چنين ظاهر مى شود كه مراد از محمد بن مشهدى ، محمد بن على بن جعفر است . (366) ولى مرحوم حاجى نورى در خاتمه ى مستدرك الوسايل در اين باره مى فرمايد : (مراد از محمد بن مشهدى ، محمد بن جعفر بن على بن جعفر المشهدى است كه از وى با عنوان (حائرى ) نيز ياد شده است . ايشان يكى از كسانى است كه از ابى الفضل شاذان بن جبرييل قمى روايت نقل مى كند . او هم چنين با دو واسطه از مرحوم محمد بن
نعمان - شيخ مفيد - به نقل روايت مى پردازد) . (367)
ولى به هر حال مقصود از محمد بن مشهدى ، هر كدام از اين دو كه باشد (محمد بن على بن جعفر - يا - محمد بن جعفر بن على بن جعفر المشهدى ) ، شخص قابل اعتماد ، مورد وثوق و جليل القدرى است كه توصيف و مدح وى در كتب رجال آمده است .
درباره ى آشنايى با (محمد بن على ابى قرّة ) بايد گفت كه ايشان از جمله راويان صاحب كتاب و مورد اعتماد است . رجال نجاشى درباره ى وى چنين مى گويد : (محمد بن على بن يعقوب ، اسحاق بن اءبى قرّة ، ابوالفرج القنائى الكاتب كان ثقة و سمع كثيرا و كتب كثيرا و كان يوردق لاصحابنا و معنا فى المجالس ، له كتب منها : كتاب عمل يوم الجمعه ، كتاب عمل الشهور ، كتاب معجم رجال ابى المفضل ، كتاب التهجّد؛ اءخبرنى و اءجازنى جميع كتبه )؛(368) (محمد بن على بن يعقوب اسحاق بن اءبى قرّة ابوالفرج القنائى ، كه ملّقب به (كاتب ) است ، شخص ثقه و مورد اعتمادى مى باشد كه شنيده ها و نوشته هاى زيادى از او به جاى مانده است .
وى شخصى بود كه كتاب ها را ورق به ورق براى اصحاب اماميه مى خواند و همواره در مجالس ، با ما بود .
كتاب هاى او عبارتند از : عمل يوم الجمعه ، عمل الشهور ، معجم رجال ابى المفضل و التهجد) .
مرحوم نجاشى در پايان مى فرمايد : (محمد بن ابى قره براى من روايت نقل كرده
و اجازه ى نقل كتاب هايش را به من داده است ) . همان طور كه روشن است ، از عبارت : (كان يوردق لاصحابنا و معنا فى المجالس ) چنين استفاده مى شود كه مرحوم نجاشى در زمان (ابن ابى قرّة ) مى زيسته است .
و از عبارت ديگر كه مى فرمايد : (اءخبر نى و اءجازنى جميع كتبه ) ، آشكار مى گردد كه مرحوم نجاشى ، اجازه ى نقل كتاب هاى (ابن اءبى قرّة ) را نيز داشته است .
بنابراين ، مى توان چنين گفت كه هر چند اين دو بزرگوار هم عصر يكديگر بوده اند ، ولى به اعتبار اين كه مرحوم نجاشى ، اجازه ى نقل كتاب هاى (ابن ابى قرّة ) را از وى داشته است ، (ابن ابى قرّة ) از مشايخ اجازه ى مرحوم نجاشى محسوب مى گردد .
بنابر آن چه مرحوم آيت اللّه خويى در معجم الرجال آورده است ، (369) از اين شخص با دو عنوان ياد شده است : 1) محمد بن الحسين بن سفيان البزوفرى ، ابوجعفر 2) محمد بن الحسين البزوفرى ، ابو جعفر .
وى از شاگردان احمد بن ادريس بوده و از او روايت نقل كرده است . از آن جا كه مرحوم محمد بن نعمان (شيخ مفيد) ، از محمد بن حسين بن سفيان بزوفرى ، روايت نقل كرده ، مى توان گفت كه ايشان از مشايخ مرحوم مفيد نيز بوده است .
امّا درباره وثاقت وى بايد گفت : هر چند پيرامون (محمد بن حسين بن سفيان بزوفرى ) در كتب رجالى ، توثيق خاصّى وارد نشده است ،
ولى از آن جا كه اين فرد از جمله كسانى بوده كه مرحوم مفيد از وى روايت بسيار نقل كرده و هم چنين در موارد مختلف براى وى رضا و رحمت خداوند متعال را طلب نموده است ، مى توان بدون ترديد گفت : قواعد توثيق عام ، شامل حال وى مى گردد؛ زيرا طبق قواعدى كه بزرگان ازاهل فنّ رجال ، بيان كرده اند : اگر شخصى از مشاهير باشد و روايات فراوانى را هم نقل كرده و از طرفى هم قدح و تضعيفى درباره ى او بيان نشده باشد ، همين نشانه ى حُسن ظاهر و علامتى براى توثيق او مى باشد؛ چون با شهرتى كه از او به جاى مانده ، اگر ارباب رجال ، عيب و مذمتى از وى سراغ داشتند ، بيان مى كردند .
بعد از روشن شدن وثاقت موجود در سلسله ى سند اين دعاى شريف ، لازم است به عبارتى كه ابن بزوفرى قبل از اين دعا آورده است ، بپردازيم .
وى قبل از آوردن متن دعاى ندبه چنين مى گويد :
انّه الدعاء لصاحب الزمان صلوات اللّه عليه و يستحب اءن يدعى به فى الاعياد الاربعة . . . . (370)
مرحوم بزوفرى چنين گفته كه دعاى ندبه ، دعايى است براى حضرت صاحب الزمان عليه السّلام و مستحب است آن را در عيدهاى فطر ، قربان ، غدير و روز جمعه بخوانند .
بر اهل دقت پوشيده نيست كه در عبارت : (انّه الدعاء لصاحب الزمان صلوات اللّه عليه ) ، دو احتمال وجود دارد كه عبارتند از :
1) اين دعاى شريف ، دعايى است كه از جانب
امام زمان عليه السّلام انشاء شده است .
2) اين دعا ، دعايى است كه براى وجود مقدس امام زمان عليه السّلام انشاء شده است ، نه اين كه انشاء اين دعا از طرف آن حضرت صورت گرفته باشد .
امّا از آن جا كه مرحوم (ابن بزوفرى ) در ادامه مى فرمايد :
و يستحب اءن يدعى به فى الاعياد الاربعة .
مستحب است كه اين دعا در عيدهاى چهارگانه خوانده شود
معلوم مى گردد كه در نگاه مرحوم (ابن بزوفرى ) ، انشاء اين دعاى شريف از جانب كسى غير از امام معصوم عليه السّلام نبوده است ؛ زيرا بزرگان اصحاب اماميه هيچ گاه در رابطه با دعايى كه از جانب شخصى غير از معصوم عليه السّلام صادر شده باشد ، نمى گويند (مستحب است آن را فلان وقت معيّن بخوانيد) .
بنابراين ، به دو قرينه ، احتمال اين كه دعاى ندبه از سوى شخص ديگرى غير از امام معصوم عليه السّلام صادر شده باشد ، مردود است :
1) اين كه مى فرمايد : (يستحب )؛ (مستحب است خواندن اين دعا) . و ظاهر اين كلمه مى رساند كه اين دعا از جانب معصوم صادر شده است ؛ زيرا محكوم كردن هر كدام از افعال و اءذكار به هر يك از احكام خمسه (وجوب و حرمت ، استحباب ، كراهت ، اباحه ) از امور توقيفيه مى باشد كه فقط بايد از جانب اولياى خدا صورت گيرد .
2) اين كه براى قرائت اين دعا ، زمان خاص (اعياد اربعه ) بيان شده و دعايى كه از جانب غير معصوم انشاء شده باشد ، نمى تواند از چنين ويژگى
برخوردار باشد .
امّا اين كه اين دعاى شريف از جانب كدام يك از معصومين عليهم السّلام صادر شده است ، باز هم به روشنى معلوم نيست .
از ظاهر عبارت مرحوم (ابن بزوفرى ) آشكار مى شود كه اين دعا از امام زمان عليه السّلام است . در اين صورت ، بايد بگوييم : اين دعاء نيز از توقيعاتى است كه از جانب حضرت صاحب الامر عليه السّلام براى مرحوم ابن بزوفرى كه در زمانى نزديك به غيبت صغرى مى زيسته ، صادر شده است همانند توقيعاتى كه براى مرحوم شيخ مفيد صادر شده اند .
احتمال دوم اين است كه اين دعا از سوى امام صادق عليه السّلام صادر شده باشد؛ همان طور كه مرحوم مجلسى در كتاب (زاد المعاد)(371) فرموده است .
هر چند بعضى خواسته اند احتمال دوم را به خاطر ناسازگارى بعضى از مضامين دعا با صدور از جانب امام صادق عليه السّلام مردود سازند ، ولى بر اهل تحقيق روشن است كه اين اشكالات قابل توجيه است ؛ زيرا نظير چنين مضامينى در موارد ديگر از امام صادق عليه السّلام (372) و ديگر ائمه عليهم السّلام (373) نقل شده است . امّا به هر حال آن چه از سند دعاى ندبه معلوم مى شود ، اين است كه اين دعا ، دعاى غير ماءثور نيست ، بلكه دعايى است كه از جانب يكى از ائمه هدى عليهم السّلام نقل شده است . علاوه بر اين ، با دقّت در متن اين دعاى شريف به آسانى آشكار مى شود كه چنين مضمون بلند و ملكوتى ، خود از جمله تاءييدات غيرقابل انكار بر
صدور دعاى ندبه از سوى امام معصوم عليه السّلام است .
اين دعا از چهار فراز تشكيل شده كه با يكديگر مرتبط بوده و مجموعا يك منظومه ى منظم و سير منسجم را تشكيل مى دهند .
فراز اول : حمد و صلوات
اين دعا با حمد بر ربوبيت خداوند و صلوات بر پيامبر گرامى اسلام و اهل بيت مكرّمش عليهم السّلام آغاز مى شود .
الحمد للّه ربّ العالمين و صلى اللّه على سيدنا محمد نبيّه و آله و سلم تسليما .
ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است و درود و سلام مخصوص خداوند بر آقاى ما پيامبرش و خاندان او باد .
فراز دوم : ثناى بر قضاء
اين فراز كه با حمد و ثناى دوباره بر جريان قضاى الهى نسبت به اوليائش شروع مى شود ، در واقع دربردارنده ى همه ى دعا به نحو اجمال است كه با عباراتى مختصر ، مضامين بعدى دعا را مورد اشاره قرار مى دهد .
اللهم لك الحمد على ماجرى به قضاؤ ك فى اوليائك . . . و جعلتهم الذريعة اليك و الوسيلة الى رضوانك .
بار خدايا ! ستايش فقط تو را سزاست بر آن قضاء و قدرى كه درباره ى اوليا و نمايندگانت جارى شد . . . و آنان را سبب دست آويزى به سويت و وسيله اى براى خشنودى محضت قرار دادى .
فراز سوم : تاريخ ، از آغاز تا تكامل
در سومين فراز از اين دعاى شريف ، ماجراى تفصيلى قضا و حكم الهى در مورد اوليائش مورد بررسى قرار مى گيرد كه در آن ، نقطه ى شروع تاريخ بشريت و تحوّلات اساسى و در نهايت ، سير
تكاملى آن به سوى عصر حاكميت حضرت بقية اللّه عليه السّلام كه اوج تقرّب جامعه ى بشرى به خداى متعال وهدف نهايى از خلقت است ، مورد توجه واقع مى شود . اين فراز با عبارت فبعض اءسكنته جنتك آغاز مى گردد و با جمله ى و نحن نقول الحمدللّه رب العالمين به انتها مى رسد .
فراز چهارم : استغاثه و طلب
استغاثه به درگاه حضرت حق ، آخرين فراز از دعاى ندبه را به خود اختصاص مى دهد :
اللّهم اءنت كشّاف الكرب و البلوى . . . .
خدايا ! تويى تنها برطرف كننده گرفتارى ها و سختى ها . . . .
به نظر چنين مى رسد كه شايد بتوان از اين دعاى شريف ، ره يافت هاى جدّى و مفيدى را براى پى ريزى يك فلسفه ى تاريخ بر مبناى معارف اصيل اهل بيت عليهم السّلام به دست آورد . امّا قبل از ورود به بحث لازم است ، اشاره اى گذرا به تعريف فلسفه ى تاريخ و ديدگاه هاى مختلف در رابطه با آن داشته باشيم .
مقصود از فلسفه ى تاريخ ، تحليل كلّ تاريخ بشريت است ؛ يعنى در اين علم ، جريان و حركت تاريخ از ابتدا تا انتها ، نحوه ى تكامل تاريخ و عوامل حاكم بر تحول و تكامل آن مورد بررسى قرار مى گيرند . بنابراين ، از آن جا كه تحليل جريان ها و تحولات تاريخى و نظر دادن در رابطه با حركت تكاملى آن ها ، از يك سو به چگونگى نگاه انسان به جهان بستگى دارد و از سوى ديگر ، به كيفيّت تحليل از
وجود انسان وابسته مى باشد . دانشمندان مسلمان و موحّد كه اساس آفرينش و تكامل آن را بر پايه ى خالقيّت و ربوبيت حضرت حق بنا مى نهند ، نمى توانند نظريات مادى گرايانى كه نظام آفرينش را بر اساس استقلال و استغناء ماده تحليل مى كنند ، بپذيرند؛ زيرا نظريه پردازان مادّى ، كمال نهايى در خلقت را بر اساس مطلق گرايى حسّى و اصل بودن محسوسات و لذايذ مادّى تعريف مى كنند و مبتنى بر همين ديدگاه ، مرحله ى تكامل تاريخ را مرحله اى مى دانند كه در آن ، غرايز انسانى به صورت تامّ و تمام ارضا شود . اين نظر در تضادّ جدّى با عقايد و ديدگاه هاى پيروان آيين توحيدى اسلام است كه بر پايه ى اعتقاد به خالقيت مطلقه ى خداى يكتا ، تكامل خلقت را به ربوبيت الهى بر مى گردانند و مى گويند : اين پروردگار يگانه است كه با افاضه و ربوبيّت دايمى خود ، همه ى مخلوقات را در مسير تكامل قرار مى دهد . كه در اين صورت ، كمال تاريخ نيز هنگامى خواهد بود كه جامعه به سمت پذيرش بيشتر ربوبيّت و ولايت الهى و ظهور كامل تر آن ، پيش رود . رسيدن به اين هدف مهّم فقط در كنار اراده ى انسان ها ممكن خواهد بود؛ يعنى اين انسان ها هستند كه با اختيار و پذيرش ولايت الهى ، خود را در تكامل تاريخ ، شريك مى سازد و راز نزديك شدن جامعه به يك پرستش اجتماعى را باز مى كنند . در نتيجه ، جريان ولايت و سرپرستى الهى
در عالم انسانى ، ظهور بيشترى پيدا مى كند كه اين ، همان كمال نهايى تاريخ است .
در اين ميان ، اولياى خاصّ خدا ، نقش مجرا و مسير اجراى ولايت الهى را بر انسان ها ايفا مى كنند؛ يعنى اين طور نيست كه خداوند متعال براى اجراى ولايت خويش بر انسان ها ، به طور مستقيم با آن ها ارتباط برقرار كند ، بلكه ولايت خويش را با واسطه و از طريق اولياى برگزيده ى خويش بر جامعه ى انسانى اعمال مى كند . و اين اولياى مخصوص خدا هستند كه به خاطر پذيرش تامّ و تمام ولايت الهى و سربلند بيرون آمدن از ابتلائات و امتحانات ، اراده شان مجراى ولايت الهى در عالم هستى شده است و به همين دليل ، در نگاه معارف ملكوتى تشيّع ، كمال جامعه ى انسانى و حركت تاريخ به سمت كمال مطلوب ، از بستر اولياى الهى گذر مى كند و متناسب با ظهور اراده ى آن ها در عالم انسانى خواهد بود؛ زيرا ايشان ، خليفه و جانشينان حضرت حق بر روى زمين هستند و انسان ها وظيفه دارند كه به ولايت آن ها گردن نهند :
من اءطاعكم فقد اءطاع اللّه و من عصاكم فقد عصى اللّه .
هر كه از شما پيروى كند ، از خدا پيروى كرده و هر كه از شما نافرمانى كند ، خدا را نافرمانى كرده است .
به يقين هر كس كه در اين رهگذر ، ولايت اولياى خدا را نپذيرد ، تحت ولايت و سرپرستى شيطان درآمده است :
و الذين كفروا اءوليائهم الطاغوت . . . . (374)
سرپرستى كسانى كه
كافر شدند به دست طاغوت است .
بنابراين ، آن چه محور اساسى در پيوند افراد يك جامعه ى توحيدى و حركت آن به سوى كمال است ، محبّت و پذيرش ولايت الهى و تولّى تام به ولايت ولّى اللّه است . همان طور كه محور پيوند بين افراد جامعه ى شيطانى نيز محبت و تولّى به شيطان و حركت به سوى ارضاى هر چه تمام تر غرايز مادى است .
به نظر مى رسد اين نوعى نگاهِ فلسفه ى تاريخى به ماجراى ولايت ائمه و اولياى الهى عليهم السّلام در عالم انسانى است كه گويا مى توان تمام سير عالم و حركت جامعه به سوى خداوند متعال و حتى كيفيّت اين سير را از مضامين عالى و نورانى دعاى ندبه استظهار كرد .
فراز اول : حمد و صلوات
الحمدللّه رب العالمين و صلّى اللّه على سيّدنا محمد نبيّه و آله و سلم تسليماً .
اين فراز از دعاى ندبه با تمام كوتاهى اش ، بيان كننده ى خلاصه اى از تمام ماجرايى است كه در عالم هستى و جامعه ى انسانى بايد اتفاق بيافتد .
عبارت الحمدللّه رب العالمين به ماجراى ربوبيت خداوند متعال بر تمام هستى اشاره دارد كه در نتيجه ، ولايت الهى را به دنبال خواهد داشت . عبارت و صلّى اللّه على سيدنا محمد نبيه و آله و سلم تسليما به مجرا و محور آن ربوبيت و ولايتى اشاره مى كند كه از جانب خدا بر تمام عالم سيطره دارد؛ زيرا محور ربوبيت الهى بر همه ى هستى ، از مسير جريان اين ربوبيت نسبت به نبى مكرم اسلام و اهل بيت گرامى آن
حضرت عليهم السّلام مى گذارد .
به طور كلى ، مى توان اين فراز كوتاه را به عنوان براعت استهلالى براى مجموعه ى اين دعاى شريف و مطالبى كه در بقيه فرازهاى دعا به آن ها پرداخته شده است ، دانست .
فراز دوم : ثناى بر قضاء
در فراز دوم كه با جمله ى الّلهم لك الحمد على ما جرى به قضاؤ ك فى اوليائك الذين . . . آغاز مى شود ، خدا را بر آن چه از ناحيه ى قضاى الهى بر اوليائش جارى شده است ، حمد مى كنيم . در ادامه ى اين فراز ، چگونگى جريان اين قضاء را بر اوليا به طور مجمل چنين بيان مى كند : از آن جا كه خداوند تبارك و تعالى در عالم ، نسبت به زهد در درجات و مراحل مختلف عالم دنيا از اوليائش ، ميثاقى گرفته و آن ها نيز بر آن پيمان كه با خداى خود بسته اند ، پابرجا و استوار ماندند و همه ى ابتلائات و سختى ها را در راه حفظ آن ميثاق تحمل كردند : بعد اءن شرطتَ عليهم الزهد فى درجات هذه الدنيا الدنيه . . . فشرطوا لك ذلك ، خداوند متعال هم به پاس اين مجاهدت ها و پايدارى در ميثاق ، برجسته ترين نعمت هاى ابدى خويش را براى ايشان برگزيد ، تلاش هاى آنان را پذيرفت و ايشان را به خود نزديك كرد . نام شان را بلند و پرآوازه ساخت و ستايش آشكار خود را بر آن ها قرار داد . اين نعمت هاى عظيم تا آن جا ادامه يافت كه خداوند
، فرشتگان خود را بر آن اولياى گرامى فروفرستاد و با نزول وحى بر آن ها ، ايشان را اكرام كرد و نتيجه ى اين پذيرش و تقرب الهى آن شد كه خدا با بذل علم خويش ، اولياى خاص خود را كمك كرد . هنگامى كه به اين منزلت رسيدند ، آن ها را وسيله و دست آويزى براى جلب خشنودى خود قرار داد ، يعنى به مرتبه اى رسيدند كه منشاء هدايت براى همه ى عوالم شدند . فقبلَتهم و قّربتهم و قدّمت لهم الذكر العلى و الثناء الجلىّ و اءهبطت عليهم ملائكتك . . . .
بنابراين ، به طور خلاصه مى توان گفت كه در اين فراز ، چند نكته ى اساسى نهفته است كه عبارتند از اين كه ، اولياى الهى به خاطر ميثاق زهدى كه نسبت به درجات مختلف اين دنيا با خدا بستند و بر تمامى ابتلائات و امتحانات سنگين آن نيز فائق آمدند ، از جانب خدا از دو پاداش برخوردار شدند . نخست اين كه ، خود مقرّب درگاه الهى گشتند . ديگر اين كه ، باعث هدايت و دست گيرى نسبت به ديگر مخلوق ها شدند و اين ، همان ماجراى قضاى الهى بر اوليائش است كه ستودنى است ؛ زيرا محور ربوبيت الهى بر همه ى عالم ، از اين مجرا واقع مى شود .
البته بايد دانست كه رسيدن به مرحله ى حمد خدا بر جريان قضاى الهى ، نسبت به اوليائش نيازمند پشت سر گذاشتن مرحله ى سنگين ابتلاء به بلاى ولىّ خدا و درگير شدن با بلاى ولىّ خداست كه چنين ابتلايى داراى
مراتب مختلفى است ؛ زيرا بعد از ابتلاء د رمرحله ى نخست ، بايد بر بلاى ولىّ اللّه صبر كرد و در درجه ى بعد تسليم آن بلا شد . سپس بر آن بلا راضى شد و در مرحله ى آخر ، خدا را بر آن بلا شكر كرد . روشن است انسانى كه از ابتلاى ولىّ خدا فارغ است و به درك هيچ يك از بلاياى اولياى خدا نرسيده است ، هيچ گاه نمى تواند به مرحله ى حمد و شكر نسبت به چنين بلايى برسد؛ زيرا درك حمد بر قضاى الهى منوط به اين است كه انسان ، مجموعه ى سختى هاى اولياى خدا را ديده و ثمرات آن را هم درك كرده باشد . هم چنين در اين ماجرا ، زيبايى صنع خدا نسبت به اولياى خودش را نيز دريافته باشد؛ كه چنين انسانى پس از پيمودن اين مراحل مى تواند به حمد و ثناى خدا بر جريان قضائش نسبت به اوليائش برسد .
فراز سوم : تاريخ ، از آغاز تا تكامل
اين فراز از دعاى ندبه كه طولانى ترين فرازهاى آن به شمار مى آيد ، به بيان تفصيلى مراحل تكامل تاريخ مى پردازد كه بر اين اساس ، اين فراز را به چند بخش مى توان تقسيم كرد .
بخش اول :
فبعض اسكنته جنتك الى اءن اءخرجتَه منها . . . فنتبع آياتك من قبل اءن نذّل و نخزى .
در بخش اول ، گذرى اجمالى به ماجراى بعثت انبيا دارد كه بعد از ذكر حضرت آدم و جريان بيرون رانده شدن او از بهشت ، به بيان هر يك از انبياى اولوالعزم
به همراه مهم ترين حادثه اى كه در طول رسالت آن ها رخ داده ، مى پردازد . در ضمنِ چند كلمه ، محورى ترين و اصلى ترين صحنه ى جريان قضاى الهى بر ايشان را بيان كرده است كه اگر از منظر فلسفه ى تاريخى خواسته باشيم به اين بخش از دعا نگاه كنيم ، بايد بگوييم كه اين بخش به بيان سرحلقه هاى اساسى تكامل تاريخ كه همان بعثت انبياى اولوالعزم است ، پرداخته است . چرا كه اگر ما ، كمال جامعه ى بشرى را مرحله ى تقرّب به سوى خداى متعال بدانيم كه در آن ولايت الهى به ظهور رسيده و همه ى شؤ ون جامعه بر مدار اراده ى الهى مى چرخد ، طبيعى است كه عمده ترين مراحل كمال تاريخ را بعثت انبياى صاحب شريعت ارزيابى مى كنيم ؛ زيرا با بعثت هر كدام از انبياى اولوالعزم كه پيوند بين خداى متعال و جامعه بشرى بودند ، شريعت الهى بر روى زمين از كمال بيشترى برخوردار شد . در نتيجه ، زمينه ى بندگى خدا بيش از پيش براى انسان ها فراهم گشته است و اين ، ورود جامعه ى بشرى به مرحله ى جديدى از هدايت را به دنبال مى آورد . در پايان اين بخش از دعا ، يادآور مى شود كه به وسيله ى بعثت اين انبيا ، حجت الهى بر همه ى تاريخ تمام شده و با اين بيان ، محدوده ى ربوبيت و ولايت الهى بر تاريخ را روشن مى كند كه هيچ منافاتى با اختيار و اراده انسان ندارد ، بلكه چه بسا
انسان هايى كه بعد از آمدن فرستادگان الهى (كه از ناحيه ى آن ها ، ولايت خدا بر جامعه جارى مى شود) باز هم راه باطل را پيش گيرند و تولى طاغوت را بپذيرند؛ زيرا قبل از اين ، حفظ محور حق در تاريخ را مرهون تلاش هاى اين انبيا برمى شمرد .
بخش دوم :
الى اءن انتهيتَ بالاءمر الى حبيبك و نجيبك محمد صلّى اللّه عليه و آله . . . .
بعد از اتمام بررسى مراحل تحول تاريخ با بعثت برخى از انبياى اولوالعزم ، در بخش دوم از اين فراز دعا ، با بيان ويژگى هايى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله به سراغ مرحله ى متكامل ترى از تاريخ مى رود كه با بعثت آخرين فرستاده ى خدا به وجود آمد . اين مطلب را با دقت در ويژگى هايى كه در اين بخش از دعا براى رسول مكرم اسلام صلّى اللّه عليه و آله برشمرده مى شود ، مى توان دريافت . انتخاب پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به عنوان سيد و آقاى همه ى مخلوقات ، زبده ى برگزيدگان ، برترين انتخاب شدگان و گرامى ترين كسى كه خدا به او اعتماد كرده ، همه حاكى از آن است كه تقدم و سرآمد بودنِ آن حضرت بر ديگر انبيا ، امرى روشن و آشكار است . در نتيجه ، بعثت آن حضرت نيز از ويژگى هاى منحصر به فردى برخوردار خواهد بود كه از آن جمله مى توان ، بعثت عام و فراگير پيامبر اسلام نسبت به جن و انس ، نفوذ شريعت و رسالت آن
حضرت به مشرق و مغرب و نُصرتش با رعب و ترس و حفاظت آن بزرگوار به وسيله ى بهترين ملايكه و در نهايت ، وعده ى پيروزى او و دينش بر ديگر اديان و . . . را نام برد .
بنابر اين ، به يقين ، مى توان گفت اگر مراحل بلوغ و تكامل عالم با بعثت انبياى اوالوالعزم شروع شده باشد ، با آمدن حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله ، وارد مرحله ى جديدى از بلوغ گشته و اين بلوغ و تكامل بايد به دست چنين فرستاده اى صورت مى گرفته كه از چنين كمالات و درجاتى برخوردار بوده است (كه انبياى گذشته فاقد اين ويژگى ها بودند) . پس اوست كه بر تاريخ مسلط است و اوست كه با غلبه بر عالم ، هدايت و تكامل نهايى جامعه ى بشرى را به دست مى گيرد و اين ، همان قضاى خداى متعال بر نبى مكرّم اسلام صلّى اللّه عليه و آله است .
بخش سوم :
و ذلك بعد اءن بوّئتَه مبوّء صدقٍ من اهله . . . .
در بخش سوم اين فراز از دعا ، با مطرح شدن جانشينان و اوصياى پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، به بيان نقش آن ها در پيش بُرد اهداف آن حضرت و در نتيجه ، سير تكاملى تاريخ به وسيله ى هدايت آن بزرگواران پرداخته مى شود .
هرچند در بخش اول از اين فراز ، به طور سربسته و مجمل از كنار مساءله ى وصايت ديگر انبياى اولوالعزم گذر شد : و تخيرتَ له اءوصياء مستحفظاً بعد مستحفظ ، ولى در
اين بخش ، ماجراى وصايت و جانشينى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به طور مفصل بيان مى شود و اين نشان گر سهم عمده ى ايشان در اين مرحله از تاريخ است ، زيرا قضاى خداى متعال بر نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله از طريق اوصياى آن حضرت - كه اولياى برگزيده ى خدا هستند - ادامه پيدا مى كند . يعنى از آن جا كه خاندان نبى گرامى اسلام كه از جانب خدا به جانشينى آن حضرت انتخاب شده اند ، همگى نور واحدى هستند كه خدا در بين ايشان ، جايگاه خاصى رابه پيامبرش عطا كرده و در آيه اى از قرآنش ، تنها مزد رسالت را قدم نهادن در راه خدا بيان كرده و در آيه ى ديگرى ، مودّت آن خاندان را تنها مزد رسالت معرفى كرده است ، روشن مى شود كه مزد رسالت كه قدم نهادن در راه خداست ، چيزى جز مودّت اهل بيت عليهم السّلام نيست . پس ادامه ى رسالت در حفظ خاندان رسول معنى مى شود و هر بلايى را كه ايشان متحمل مى شوند ، بلاى پيامبر اكرم محسوب مى شود و هدايتى هم كه به وسيله ى ايشان براى جامعه ى بشرى محقق مى شود ، هدايت رسول خدا ارزيابى مى شود . يعنى بخشى از هدايت جامعه به عهده ى خود حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بوده و بخش ديگرى از آن بر دوش اهل بيت آن حضرت عليهم السّلام . به همين دليل بعد از بيان سپرى شدن دوران عمر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه
و آله ، بلافاصله به مساءله ى وصايت اميرالمؤ منين على عليه السّلام پرداخته و آن را به صورت مفصل بسط مى دهد كه اين خود ، نشان دهنده ى نقش كليدى حضرت على عليه السّلام در جريان هدايت تاريخى جامعه به وسيله ى وصايت خويش و روشن كننده ى آن است كه ظهور اصلى وصايت ، در حضرت على عليه السّلام است و با آوردن عبارت : اذْ كان هو المنذر و لكل قوم هاد ، به مخاطب خود مى فهماند كه انذار پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و آن مرحله از هدايت تاريخى كه در دوره ى زندگى پربركت آن حضرت اتفاق افتاد ، به تنهايى كافى نيست ، بلكه در كنار آن انذار و هدايت تاريخى ، يك هدايت مستمرى هم لازم است كه اين هدايت مستمر به وسيله ى خاندان عصمت و طهارت و به ويژه حضرت على عليه السّلام واقع مى شود .
بعد از بيان اين مرحله با بيان فضيلت هاى حضرت على عليه السّلام ، وارد كارهايى كه پيامبر خدا جهت مهياسازى جامعه براى پذيرش ولايت اميرالمؤ منين على عليه السّلام انجام دادند ، مى شود كه از ماجراى روز هجدهم ذى الحجة در محل غدير خم كه بارزترين آن هاست ، شروع كرده و بعد از ذكر حديث : اءنا و علىّ من شجرةٍ واحدة و ساير الناس من شجرة شتّى به سراغ ماجراى جنگ تبوك و حديث منزلت رفته و سپس به زيباترين حادثه اى كه مدينه پس از هجرت پيامبر به خود مشاهده كرد ، رفته و پاى ازدواج اميرالمؤ منين على عليه السّلام
با يگانه دختر رسول خدا را به ميان مى كشد و با تذكّر خاطره ى بستن درب همه ى خانه ها به حياط مسجد النبى جز درب خانه ى حضرت على عليه السّلام به معرفى حوادثى كه هر كدام مقام و درجه ى بلند و ملكوتى را براى آن حضرت ورق مى زنند ، مى پردازد تا پرچم هادى بعد از خود را در ميان امت به پا داشته و مسير هدايت بعد از خود را آماده سازى كند و اين ها ، همگى وقايعى بوده اند كه هركدام اساس تحولى مهم در تكامل تاريخ به شمار مى روند و تك تك اين ماجراها به منزله ى پلّه هايى هستند كه جامعه را به سمت پذيرش ولايت الهى به پيش مى برند . اما از آن جا كه مصلحت عالم بر پايه ى جبر ربوبى شكل نگرفته و جامعه در انتخاب مسير ولايت پذيرى خود مختار است كه سر به تولّى ولايت اللّه بگذارد يا در دامان تولّى و سرپرستى طاغوت و شيطان بيافتد و متاءسفانه امت ، بعد از پيامبر از مسير تكاملى تقرّب به خدا منحرف شده و از پذيرش هدايت به سوى ولايت الهى اِعراض كرد ، باعث پديد آمدن ابتلائاتى سنگين براى اهل بيت عليهم السّلام كه اولياى خاص خدا و اوصياى نبى خدا بودند ، شد . لم يمتثل امر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى الهادين بعد الهادين و الاُمة مصرّة على مقته . . . .
ناگفته نماند كه على رغم رويارويى اولياى خدا با آن ابتلائات و بلاياى طاقت فرسا ، باز هم ولايت و سرپرستى
جامعه از دست تدبير ربوبى خارج نگشته و اراده ى الهى چنين تعلق گرفته كه عاقبت و پايان نيكو و زيباى كار عالم به دست اوليائش بيافتد و اين ، نتيجه ى تمامى آن زحمت هاى خالصانه اى است كه در راه احياى دين خدا متحمل شدند . و جَرَى القضاءُ بما يُرجى له حسنُ المثوبة . . . والعاقبة للمتقين .
بخش چهارم :
بعد از پشت سر نهادن تمامى مراحل گذشته كه انسان از طريق ندبه و اشك ريختن به بلاى اوليا ، آمادگى بهره مندى از بلاى آن ها را در خود ايجاد كرد . در اين بخش ، دعا درصدد جهت دادن به آن مصيبت زدگى است كه با پديدآوردن روحيه ى انتظار ، انسان را به سوى بهره گيرى از اين مصيبت زدگى سوق مى دهد و او را به توجه به ساحت حضرت بقية اللّه الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء دعوت مى كند ، كه اين توجه در سه مرحله و با لحن هاى متفاوتى در اين دعاى شريف ، ظهور پيدا كرده است .
در مرحله ى اول با لفظ اءين به جست وجوى آن حضرت كه تنها اميد اوليا براى جمع كردن بساط طاغوت است ، مى پردازد كه در اين جست وجو غالباً هدف هاى حكومت امام زمان عليه السّلام دنبال مى شود : اءين بقية اللّه التى لا تخلو من العترة الهادية اءين المعدّ لقطع دابر الظلمة . . . . در مرحله ى دوم ، بعد از پشت سر گذاشتن مرحله ى اول با حرف نداء يا به طلب شخصيت خود آن حضرت پرداخته و با خطاب
مستقيم به آن حضرت توجه پيدا مى كند . اين مرحله از مرحله ى قبل بالاتر است ؛ زيرا ناشى ازاحساس حضور در محضر آن حضرت است و در اين مرحله ، بيشتر از اوصاف وجودى و شخصيتى آن حضرت ، سخن به ميان مى آيد : يا بن السادة المقربين يا بن . . . . و در مرحله ى آخر ، شروع به نجوا و بازگو كردن سخن هاى دل با آن جناب مى كند كه اين نجواها آن زمان كه گفت و گوهاى انسان و راز و نياز او با ولىّ خدا از حدّ لقلقه ى زبان فراتر رفته و نياز واقعى به آن حضرت را احساس كرد ، در وجود آدمى پديدار مى شوند . رسيدن به اين مرحله كه از نوعى دلدادگى خاص ، حكايت مى كند ، ناشى از شدت اوج طلب ها در دو مرحله ى قبل است :
ليت شعرى اءين استقرتْ بك النّوى . . . .
فراز چهارم : استغاثه و طلب
الّلهم اءنت كشّاف الكرب و البَلوى . . . .
در اين فراز از دعاى شريف ندبه كه انسان را از حالت راز و نياز با ولىّ خدا به حالت تقاضا و درخواست از درگاه الهى منتقل مى كند ، در ابتدا كه با درخواست لقاى ولىّ خدا شروع مى شود و نشان دهنده ى شدت عطش روحى و اشتياق انسان به درك وجود امام زمان عليه السّلام است و البته همراه با تقاضاهايى است كه انسان براى خود از خداى متعال دارد ، و براى به استجابت رسيدن اين درخواست ها ، آن هم نه فقط
در دنيا ، بلكه هم در دنيا و هم در آخرت ، با صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السّلام ، توجهى دوباره به ساحت اولياى خاص خدا پيدا مى كند و در پايان ، تقاضاى شفاعت و همراهى هميشگى و وصال بى پايان ولىّ خدا را كه نتيجه ى آن انتظارها و آن جست وجوهاست ، از درگاه خداى متعال بر زبان جارى مى كند .
همان طور كه ملاحظه شد ، اين دعاى شريف از ابتداى فراز سوم با بيان گزارشات كوتاهى از تحولات عمده و رو به تكامل جامعه ى بشرى ، درصدد قرار دادن انسان ، در متن ماجراى قضاى الهى نسبت به اولياى خاص خدا برامد و خواننده ى دعا را در انتهاى بخش سوم از همين فراز با بيان اين جملات : فعلى الاطايب من اهل بيت محمدٍ و على صلى الله عليهما و آلهما فيبك الباكون . . . درگير با بلاى اولياى الهى مى كند و در همين حال با ذكر عباراتى چون : اءين الحسين اءين الحسين روح مبتلا و مصيبت زده ى او را به سوى انتظار روزگار رفع بلا و به نتيجه رسيدن زحمات اولياء اللّه سوق مى دهد ، يعنى درصدد هدايت مصيبت زدگى انسانى كه مبتلا به بلاى ولىّ خدا شده برمى آيد و عزادارى او را با روشن نمودن چراغ انتظار در وجودش هدف مند مى نمايد (كه اين انتظار همان درخواست كمال نهايى براى جامعه ى بشرى است ) و البته به همين مقدار هم اكتفا نمى كند ، بلكه بعد از گذراندن مراتب سه گانه ى انتظار ، در
فراز چهارم ، پس از درخواست و دعا براى درك دولت حقه ى ولىّ خدا بر روى زمين ، خواننده را به سوى تقاضاى وصال ابدى و اخروى نيز راهنمايى مى فرمايد . و اين چيزى جز يك فلسفه ى تاريخ توحيدى بر مبناى معارف ملكوتى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام نيست كه در قالب دعا از جانب ائمه معصومين عليهم السّلام صادر شده است . و الحمدلله رب العالمين .
محمدرضا نصورى
مهدويّت در تاريخ اسلام از قدمت و اهميت به سزايى برخوردار است . از اين رو ، كتاب هاى متعدد و فراوانى طى قرون گذشته ، حتى قبل از ولادت آن حضرت و سال هاى اخير نوشته شده است كه هركدام ، زوايايى از ابعاد مختلف و متعدد مهدويّت را مورد تاءمل و امكان نظر قرار داده اند .
از جمله كتاب هايى كه در دهه هاى اخير نوشته شده و افق جديدى را بر روى محققين گشوده است ، كتاب تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عج ) اثر محققانه ى دكتر جاسم حسين است . اين كتاب كه به حق ، در نوع خود كم نظير است ، به تاريخ سازمان وكالت و نقش آن در دوران غيبت صغرى مى پردازد .
متاءسفانه به نظر مى رسد اين كتاب آن گونه كه شايسته آن است در ميان دانش پژوهان و محققان ايران شناخته شده نيست . از اين رو ، بسيار مناسب است كه به معرفى و نقد و بررسى آن پرداخته شود كه تتبع و تحقيق بيشتر را به عهده علاقه مندان مى گذاريم . البته جا دارد از مترجم اين
كتاب ، آقاى دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى كه به حق ، ترجمه اى قوى و روان را انجام داده اند ، تقدير به عمل آيد . مترجم محترم در جاهاى مختلف در برخى پاورقى ها به نقد و بررسى اين كتاب پرداخته است . از جمله در صفحات 44 ، 46 ، 88 ، 113 ، 238 ، 239 .
اين كتاب كه توسط انتشارات امير كبير در قطع وزيرى در دو نوبت به چاپ رسيده ، مدت هاست كه نسخه هاى آن ناياب شده است . اميد است مسؤ لان امر نسبت به تجديد چاپ اين اثر ارزنده اهتمام ورزند تا محققان به نحو احسن از اين اثر ارزشمند استفاده كنند .
دكتر جاسم محمد حسين ، اهل عراق و متخصص در تاريخ اسلام است . وى تحصيلات خود رادر تاريخ خاور ميانه در بصره ، بغداد و ادينبورگ به انجام رسانده و دكتراى خود را از دانشگاه ادينبورگ اخذ كرده است . سپس در بخش (مطالعات اسلامى و خاور ميانه ) دانشگاه ادينبورگ ، دوره ى تحقيقات فوق دكترا را ادامه مى دهد .
علاوه بر تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عج ) ، مقالات و كتاب هاى محققانه ى ديگرى نيز از دكتر جاسم حسين ، به زبان هاى انگليسى ، عربى و اردو به چاپ رسيده است . برخى از آن ها عبارتند از :
1 . بررسى مراسم مذهبى تعزيه در ميان شيعيان از ديدگاه تاريخى و جامعه شناسى .
2 . سياست اصولى و منسجم امامان عليهم السّلام .
3 . نقش احاديث مذهبى در غيبت امام دوازدهم (عج ) .
4 .
تاءثير غيبت كبرى امام دوازدهم (عج ) بر موقعيت سياسى و مذهبى فقهاى اماميه .
5 . نقش وكالت اماميه با عنايت خاص نسبت به دوران نخستين سفير . (375)
اين اثر با ورود و خروج بسيار عالى به مباحث ، يك سير تحقيقى محققانه و منصفانه را پى مى گيرد و از يك مقدمه ، هفت فصل و نتيجه گيرى تشكيل شده است .
مقدمه : معرفى منابع اوليه و بررسى آن ها .
فصل اول : نقش احاديث در غيبت امام دوازدهم (عج ) .
فصل دوم : نقش امامان در فعاليت هاى مخفى و تاءثير آن بر تكامل تدريجى غيبت .
فصل سوم : ديدگاه هاى اماميه درباره ى امام غائب و ولادت آن حضرت . للّه
فصل چهارم : بازتاب فعاليت هاى مخفى امام دوازدهم (عج ) در اقدامات سفيران آن حضرت .
فصل پنجم : فعاليت هاى مخفى دومين سفير امام دوازدهم (عج ) .
فصل ششم : دوران نوبختى ، سومين سفير .
فصل هفتم : سفير چهارم و غيبت كبرى امام دوازدهم (عج ) .
نتيجه گيرى : از كل مباحثى كه در كتاب مطرح شده است .
نويسنده با تفكيك نگاه تاريخى از اعتقادى و اهميت نگاه اعتقادى ، به معرفى و بررسى مآخذ و منابع تاريخ عصر غيبت مى پردازد . وى منابع را به سه بخش تقسيم مى كند ، آن گاه به بررسى هر بخش مى پردازد .
بخش اول - كتاب هايى كه در خصوص غيبت نوشته شده است :
الف ) قبل از سال 260ه / 874 م .
ب ) در سال هاى 260 ه - 329ه /874 -941 م .
ج ) بعد از سال 329ه/ 941 م .
بخش دوم - كتاب هاى رجالى :
الف ) معرفة الناقلين عن الاءئمة الصادقين ، اثر : محمد بن عمر كشى (متوفى 368ه / 978 م
. )
ب ) الفهرست شيخ طوسى .
ج ) الرجال شيخ طوسى .
د) فهرست اسماء مصنفى الشيعة ، اثر احمد بن على نجاشى (متوفى 450ه/1058م . )
بخش سوم - كتاب هاى تاريخ عمومى :
الف ) تاريخ الرسل و الملوك ، طبرى .
ب ) مروج الذهب ، التنبيه و الاشراف ، مسعودى و اثبات الوصاية ، (منسوب به او) .
ج ) الكامل فى التاريخ ، ابن اثير .
نويسنده در اين فصل ، نقش احاديث ائمه ى معصوم عليهم السّلام را در غيبت امام دوازدهم (عج ) بررسى مى كند . او ابتدا ، واژه ى مهدى را ريشه يابى مى كند كه گروه هايى مثل كيسانيه ، زيديه ، ناووسيه و . . . چگونه از اين واژه بهره مى برند . سپس به غيبت قائم مهدى (عج ) در قرآن مى پردازد و بيان مى دارد كه تفاسير شيعه ، به بسيارى از آيات به عنوان مظهرى از نقش قائم و غيبت او مى نگرند .
وى در ادامه ، احاديثى را كه مربوط به امام دوازدهم (عج ) و غيبت آن حضرت مى باشد ، بررسى مى كند و معتقد است رقابت سياسى موجود در ميان مسلمين ، افرادى را تشجيع مى كرد تا از اين اميد بزرگ ، سوء استفاده كنند و احاديث نبوى را به نفع خود در تلاش خويش براى كسب قدرت ، منحرف سازند .
نويسنده ، احاديث اهل سنت را درباره ى جانشينان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه دوازده نفرند ، مى آورد و يادآورى مى كند كه در آن روايات ، سخنى از اين كه دوازدهمين آن ها
در پرده ى غيبت به سر مى برد ، نيست ، با آن كه او ، قائم مهدى (عج ) است . بعد ، احاديث زيديه و اماميه را بيان مى كند كه به وضوح نشان مى دهد ، امام دوازدهم قائم است . نويسنده در ادامه به نقش سياسى قائم در جامعه مى پردازد و ايجاد زمينه سازى توسط امامان و علايم ظهور قائم را توضيح مى دهد .
نويسنده در اين فصل ، نقش امامان عليهم السّلام در فعاليت هاى مخفى و زيرزمينى و تاءثير آن بر تكامل تدريجى غيبت از امام ششم عليه السّلام به بعد را بررسى مى كند كه چگونه با فشارهاى عباسيان سياست تقيه را در پيش گرفته بودند . علاوه بر آن شكاف هاى ايجاد شده در ميان اماميه را توضيح مى دهد .
مؤ لف ، موقعيت امام صادق عليه السّلام و نگرش امام عليه السّلام به نظام سياسى جديد را با شرايط بحرانى اى كه عباسيان به وجود آورده بودند ، توضيح مى دهد و مى گويد كه همين مساءله امام عليه السّلام را واداشت تا ابزار جديدى براى ارتباط با اعضاى جامعه ى خود جست و جو كند . لذا امام ، نظام زيرزمينى ارتباطات (التنظيم السرّى ) را در جامعه به كار گرفت .
در دوره ى امام كاظم عليه السّلام ، اماميه به علت فشار عباسيان و قيام اسماعيليه ، ضعيف شده بودند . لذا امام عليه السّلام با در پيش گرفتن سياست تقيه ، هواداران خود را از هرگونه قيام مسلحانه ، منع مى كرد . با شهادت امام كاظم عليه السّلام ، شكاف
ديگرى ميان اماميه ايجاد شد و بخش عظيمى واقفيه شدند؛ يعنى امام كاظم عليه السّلام را قائم مهدى دانستند . در اين جا ، نويسنده چهار گروهى را كه در مرگ امام عليه السّلام اختلاف داشتند ، توضيح مى دهد ، كه سه گروه به رحلت امام عليه السّلام معتقد بودند و يك گروه منكر . علت اصلى انكارشان به خاطر اموال و پول هايى بود كه به عنوان سهم امام عليه السّلام در اختيار داشتند و مى خواستند به بهانه و عذرى آن ها را پس ندهند . سپس دوران امام رضا عليه السّلام را توضيح مى دهد كه سياست تقيه هم چنان ادامه دارد و امام عليه السّلام چون با ماءمون در حكومت نقش دارد ، لذا در اين زمان ، از نهاد وكالت سخنى در ميان نيست . ولى گسترش سازمان امامت (وكالت ) را در زمان امام جواد عليه السّلام ، شاهد هستيم و امام عليه السّلام به هواداران خود اجازه ى نفوذ به دستگاه عباسيان را مى دهد . البته فعاليت هاى مخفى تنها به منظور هدايت امور مالى و مذهبى اماميه صورت مى گرفت ، نه تهديد حكومت ماءمون .
نويسنده در ادامه ، به ديدگاه عباسيان نسبت به فعاليت امام هادى عليه السّلام مى پردازد و شيوه ى خشن برخورد متوكل در قالب اقدامات ضد شيعى و تاءسيس ارتش نوين موسوم به (شاكريه ) را كه به ضد علوى معروف بودند ، بررسى مى كند كه چگونه وكلاى امام را دستگير و شكنجه و به شهادت مى رساندند و حتى قبور ائمه عليهم السّلام را تخريب كردند . اقدامات
متوكل لطمات جدى به ارتباطات شبكه ى وكالت وارد كرد ، ولى مانع از فعاليت امام هادى عليه السّلام نشد . در زمان منتصر ، اوضاع كمى بهتر شد ، ولى قيام هاى متعدد باعث شد عباسيان ، قيام ها را با اماميه مرتبط بدانند و رهبران اماميه را به سامراء فرابخوانند .
بعد از شهادت امام هادى عليه السّلام ، ديدگاه محتاطانه ى حكومت نسبت به اماميه در طول امامت امام عسكرى عليه السّلام ادامه يافت و حضرت هم سياست تقيه را در پيش گرفت .
نويسنده در پايان فصل ، نتيجه مى گيرد كه امامان عليهم السّلام بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام ، حالت تقيه نسبت به خلفاء را در پيش گرفتند و پيوسته آماده ى قيام بودند و اگر پيروان متعهدى داشتند ، قيام مى كردند . لذا با توجه به اوضاع و شرايط سياسى ، سياست تقيه ، بهترين روش بود . از سويى تا زمان امام عصر (عج ) ، نهاد يا سازمان مخفى وكالت را تشكيل دادند .
نويسنده در اين فصل ، ديدگاه هاى اماميه را درباره ى امام غايب و ولادت آن حضرت و انشعاباتى را كه بعد از شهادت امام عسكرى عليه السّلام ميان هواداران حضرت به وجود آمده است ، تحليل مى كند . بررسى تاريخى و اعتقادى حاكى از آن است كه در رحلت امام عسكرى عليه السّلام ، اماميه درگير مسايلى شدند كه مانند آن پس از رحلت امام هفتم عليه السّلام پيش آمد . اينان به واقفه ، محمديه ، جعفريه و قطعيه منشعب شدند .
نويسنده در ادامه به بررسى روايت صدوق
قدّس سرّه پيرامون مادر حضرت اشاره دارد و شواهدى را بر عدم صحت اين روايت و علت تعدد نام مادر حضرت بيان مى دارد .
سپس نويسنده ، دلايل غيبت صغرى را بيان مى كند و نتيجه مى گيرد كه اين عوامل باعث شد فعاليت هاى سازمان امامت به طور مخفى انجام گيرد و حتى امام دوازدهم عليه السّلام را هم ناچار ساخت تا از پيروان خود ، غيبت كند و از طريق سازمان مخفى امامت ، فعاليت هاى خود را ادامه دهد .
نويسنده در پايان اين فصل ، به طرح امام عسكرى عليه السّلام براى اختفاى جانشين خود ، تغيير مكان آن حضرت ، ادامه ى فعاليت هاى سياسى و مذهبى از طريق نهاد وكالت ، تلاش عباسيان براى دستگيرى فرزند امام عسكرى عليه السّلام اشاره دارد .
نويسنده در اين فصل ، به بازتاب فعاليت هاى مخفى امام دوازدهم عليه السّلام در اقدامات سفيران آن حضرت با بررسى اجمالى وكالت قبل از امام دوازدهم عليه السّلام از زمان امام صادق عليه السّلام پرداخته و وظايف اصلى وكلا را برمى شمارد . سپس به دوره ى اوليه زندگى عثمان بن سعيد پرداخته كه از سن يازده سالگى در خدمت امام جواد عليه السّلام و بعد از آن در خدمت امام هادى عليه السّلام بوده است . در اين دوره ، عثمان بن سعيد ، عهده دار امور داخلى سازمان و تنظيم روابط بين مركز سازمان و ديگر شعب بود . وى در دوران امام يازدهم عليه السّلام هم چنان در سمت خود ابقا شد .
نويسنده در ادامه ، به مخالفين سفير اول پرداخته و به
وكالت عثمان بن سعيد در زمان امام دوازدهم (عج ) و مهاجرت او به بغداد و زندگى اش به صورت تقيه اشاره دارد . اين تقيه تا آن جا بود كه او حتى در مجادلات سياسى نيز وارد نمى شد و در شغل روغن فروشى ، زندگى را مى گذارند . سازمان وكالت در دوران سفير اول ، پنج ناحيه را پوشش مى داد كه عبارتند از :
1 - عراق كه مركز سفارت بود .
2 - مصر ، حجاز ، يمن كه به نظر مى رسد مركز اصلى سازمان در اين ناحيه ، مدينه باشد .
3 - آذربايجان و اران .
4 - قم و دينور .
5 - رى و خراسان .
مؤ لف در انتهاى اين فصل مى افزايد كه سال وفات سفير اول معلوم نيست و قبر وى در قسمت غربى بغداد در مسجد (درب ) قرار دارد .
در اين فصل ، به فعاليت هاى مخفى دومين سفير امام (عج )؛ محمد بن عثمان بن سعيد عمرى پرداخته مى شود . آن گاه انگيزه هاى افرادى را كه منكر وكالت وى شدند ، بررسى مى كند؛ افرادى هم چون ابن هلال ، بلالى و محمد بن نضير . سپس به فعاليت هاى وى درباره ى وكلاى دروغين و فشار عباسيان مى پردازد .
وكيل دوم ، بسيار زيرك و دقيق بود ، تا آن جا كه هيچ ردپايى از كارهاى خود باقى نمى گذاشت و همواره جان خود و امام را از خطر ، محفوظ نگاه مى داشت .
نويسنده در ادامه ، تاءثير فعاليت هاى انقلابى ساير گروه هاى شيعه بر نگرش عباسيان را نسبت
به امام (عج ) بررسى مى كند و عواملى را كه باعث تيره شدن روابط عباسيان با اماميه مى شود ، برمى شمارد ، مثل : قيام زنگيان يا كشف فعاليت هاى زيرزمينى گروه هاى اسماعيليه ى اصلى و قرامطه . چون عباسيان بين فِرَق شيعه ، تفاوت قايل نبودند .
مؤ لف در پايان فصل ، به وفات ابوجعفر اشاره دارد كه وى زمان مرگ خود را پيش گويى كرد و سنگ قبر خود را آماده ساخته بود . قبر وى در جاده اى كه به كوفه ختم مى شود ، در سمت غربى بغداد مى باشد .
اين فصل به سومين سفير؛ يعنى ابوالقاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى ، اختصاص دارد . در ابتدا به معرفى نوبختى و فعاليت هاى او در دوران سفير دوم مى پردازد . بعد نحوه ى انتصاب او را بيان مى كند كه سفير دوم در بستر مرگ ، در حالى كه همگى بر بالين او گرد آمده بودند ، ابن روح نوبختى را با بيان اين مطلب كه امام دوازدهم (عج ) دستور فرموده اند ، منصوب كرد . سپس نويسنده به فعاليت ها و اقدامات ابن روح پرداخته و اين كه وى به صورت تقيه و با هشيارى كامل ، وظايف محوله را به نحو احسن پى گيرى مى كرده است .
نويسنده در ادامه اشاره دارد به تقابل نوبختى با شلمغانى كه ابتدا دستيار و قائم مقام نوبختى بود و بعدها به خاطر عقايد الحادى و انحرافى شلمغانى ، از هم جدا شدند . از امام دوازدهم (عج ) درباره ى ارتداد و انحراف
شلمغانى ، توقيعى توسط سفير سوم انتشار يافت .
پس از مرگ شلمغانى 323 ه/934 م ، اقتدار ابن روح نوبختى حتى ميان عباسيان هم بالا گرفت . ابن روح در سال 326 ه . ق رحلت يافت و در قريه ى (نوبختيه ) در غرب بغداد دفن گرديد .
مؤ لف در اين فصل ، به زندگى و فعاليت هاى ابوالحسن على بن محمد سمرى و حوادث ابتداى غيبت كبرى مى پردازد . به گفته ى وى ، چون دوران سفارت سفير چهارم كوتاه بود (329ه - 326ه/941م - 937م ) ، تغييرات قابل ملاحظه اى در روابط او با وكلا نمى توانست پديد آيد . يك هفته قبل از فوت وى ، امام (عج ) در توقيعى به پايان ارتباط مستقيم بين سفيران با امام و آغاز غيبت كبرى اشاره دارند .
نويسنده در ادامه ، به نگرش فضلاى اماميه نسبت به غيبت كبرى مى پردازد . از اين دوران به دوران (حيرت و امتحان ) ياد مى شود . اين دوران با حملات گروه هاى مخالف همراه بود . اين حملات ، علماى اماميه را وادار ساخت كه بيشتر به مباحث كلامى روى آورند .
نويسنده در انتها ، عواملى را كه باعث گسترش نقش علما و فقها پس از غيبت كبرى مى شود ، توضيح مى دهد .
1 - اين كه ماهيت غيبت امام دوازدهم (عج ) در تاريخ شيعه از قدمت بسيار برخوردار است و با مساءله ى امامت ، ارتباط نزديك دارد و ائمه عليهم السّلام فرصت نيافتند به جز چند سال از حكومت على عليه السّلام حكم برانند . لذا فعاليت هاى خود را در سه زمينه ى عمده ، محدود ساخته بودند :
الف ) نشر احاديث نبوى ميان مردم و آشنايى مردم با رهبران واقعى جامعه .
ب ) از زمان امام صادق عليه السّلام ، احاديث مربوط به قيام امام (عج ) و تشكيل حكومت جهانى نشر داده
شد ، اما احاديث ، تاريخ قيام را تعيين نمى كرد و اين ابهام باعث سوء استفاده هايى هم شد .
ج ) ائمه ى نخستين معتقد بودند كه اگر شرايط ايجاب كند ، هر يك از آنان مى توانند قائم مهدى باشند ، اما پس از شكست قيام مورد نظرشان به سال 140 ه . ق . مصمم شدند تا پيروان حق را به تعمق در امور مذهبى تشويق و شرايط سياسى را به نفع خود هموار كنند . از نتايج اين سياست ها ، تاءسيس سازمان وكالت در دوران امام صادق عليه السّلام بود كه به صورت ابزارى براى سرپرستى فعاليت هاى اماميه و در نهايت ، تاءسيس حكومت حقه اسلامى به كار مى رفت .
2 - عباسيان متوجه خطر اماميه و شيعيان براى خود بودند ، لذا در پى انحراف توجه مردم به آنان برآمدند و به جعل احاديثى مبنى بر اين كه امام و پيشواى بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، عباس است نه على عليه السّلام پرداختند . هم چنين به اقداماتى در جهت انشعاب ميان شيعيان دست زدند . آنان براى نظارت مستقيم بر رهبران اماميه ، پاى امامان عليهم السّلام را به دربار كشاندند . سپس روابط بين پيروان و امامان مشكل شده بود . در اين زمان ، اختياراتى به سفيران تفويض شد تا فعاليت هاى اماميه را سرپرستى كنند .
3 - اين كتاب كوششى است در راستاى اثبات امام دوازدهم (عج ) ، جانشين امام حسن عسكرى عليه السّلام كه موسوم به محمد مى باشد و دو غيبت دارد كه غيبت اول با گسترش
نقش وكالت و فعاليت هاى چهار سفير همراه است .
مطالعه ى منتقدانه ى اين دوره نشان مى دهد كه وظيفه ى اصلى سفرا ، انجام وظايف خاصى بود كه پيش از اين ، ائمه به عهده داشتند تا امام را از فشارهاى سياسى كه توسط عباسيان اعمال مى شد ، محفوظ دارند .
4 - با فوت سفير چهارم ، ارتباط مستقيم با امام خاتمه يافت و نهاد وكالت هم به پايان خود رسيد و اماميه در غيبت كبرى و در انتظار واقع شد . فقها در اين زمان به خود جراءت نمى دادند به نمايندگى از سوى امام اقدامى كنند ، ولى طولانى شدن دوران غيبت ، فقها را بر آن داشت تا خلاء موجود را پر كنند . لذا با توجه بيشترى به امور عقيدتى پرداختند و به تدريج به عنوان نايبان غير مستقيم (نايب عام ) امام غايب مورد توجه قرار گرفتند و جامعه را به فقه اسلامى رهبرى و هدايت كردند .
1 - اين اثر اثبات مى كند كه آن امام منتظر و موعود ، امام دوازدهم (عج ) شيعيان است كه در پرده ى غيبت به سر مى برد و زمانى كه علايم ظهور مندرج در حديث نبوى آشكار شود ، ظهور خواهد كرد .
2 - مؤ لف با تكيه بر منابع قديمى و اصيل شيعه با تحقيقى عميق ، زمينه هاى تاريخى غيبت امام را از زمان امام صادق عليه السّلام بررسى و قائميت امام زمان را اثبات مى كند .
3 - رعايت اصل ريشه يابى دقيق نسبت به حوادث عصر غيبت صغرى ، موجب پديد آمدن امتياز خاص
و شايد منحصر به فردى در اين اثر شده و آن همانا پرداختن به مساءله ى سازمان وكالت و نگاه دقيق و تفصيلى به آن است ؛ زيرا در حقيقت سازمان وكالت در عصر غيبت صغرى ادامه ى حركتى بود كه از عصر امام صادق عليه السّلام پديد آمد و با گزينش وكلا و اعزام آنان به مناطق شيعى محقق شد . البته برخى ديگر از محققين ، شروع سازمان وكالت را از زمان امام هفتم عليه السّلام مى دانند و اين نظريه ى نويسنده را رد مى كنند ، (376) اما به نظر مى رسد ، حق با جاسم حسين باشد . (377)
4 - اين اثر از جمله معدود منابع تحقيقى و پژوهشى پيرامون عصر غيبت صغرى است كه با ديد تحليلى - انتقادى به بررسى وضعيت سياسى ، اجتماعى ، دينى و فرهنگى اين عصر پرداخته است .
5 - از ويژگى ها و امتيازات اين اثر آن است كه مؤ لف سعى كرده است كه حوادث و جريانات موجود در عصر غيبت صغرى را با ملاحظه ى ريشه هاى تاريخى آن در عصر حضور ائمه بررسى كند . ايشان به ذكر احاديثى مى پردازد كه از ديرباز درباره ى مهدى (عج ) در ميان شيعيان رايج بوده است و مشخصا اثبات مى كند كه مهدى موعود (عج ) ، همان امام دوازدهم شيعيان است .
6 - مؤ لف در موارد بسيارى ، فراتر از ظواهر نصوص حركت كرده و از خلال نصوص تاريخى توانسته است پيام ، نص يا لوازم آن را نيز استكشاف كند .
7 - از آن جا كه كشف روابط
درون گروهى شيعه در عصر غيبت صغرى و ارتباطات شيعيان با سفراى ناحيه ى مقدسه ، نقش بسيار مهمى در شناخت دقيق وضعيت سياسى و اجتماعى شيعه در اين عصر دارد ، لذا مؤ لف ضمن نگاه دقيق به مسايل عصر نواب اربعه با بهره گيرى از منابعى كه بعضا شهرت چندانى ندارند ، سعى كرده است يك چارچوب منطقى را براى ترسيم وقايع اين عصر فراهم آورد .
8 - اين اثر در زبان انگليسى ، اولين تاءليفى است كه به وجود امام دوازدهم عليه السّلام به طور كامل بحث كرده و آن را اثبات كرده است . البته به زبان عربى ، اردو و فارسى نيز ترجمه شده است .
9 - گرچه مؤ لف سعى كرده است اسامى اعضاى سازمان وكالت را از عصر امام صادق عليه السّلام به بعد كشف و در جاى خود نقل كند و تا حدود زيادى نيز در اين جهت موفق بوده ، اما در برخى موارد ، معرفى كامل نبوده است و در مواردى ، افرادى را به عنوان وكيل معرفى كرده كه وكالت شان اثبات نشده است . برخى از آن ها عبارتند از :
الف ) على بن بابويه (ص 26)
ب )محمد بن ابى عمير (ص 135) كه وكيل بغداد معرفى شده ، ولى وكالت وى با توجه به كتب رجالى ، ثابت نشده است .
ج ) حسن بن فضل بن زيد يمانى (صص 150 و 171) كه وكيل توس معرفى شده است ، در حالى كه شيخ صدوق قدّس سرّه به عدم وكالت وى ، تصريح دارد . (378) گرچه قرينه اى بر وكالت وى مى
توان يافت ، ولى در هر حال تصريح نشده است .
د) عبداللّه بن جعفر حميرى (ص 153) . به عنوان وكيل برجسته ى قم معرفى شده ، در حالى كه وكالت وى ثابت نشده است .
ه)احمد بن محمد دينورى (ص 153) . گرچه قرينه اى هست كه ايشان وكيل است ، ولى تصريحى بر وكالت ايشان نيست . بهتر آن است كه اسم شان جزء محتمل الوكالة معرفى شود .
و) احمد بن حسن مادرايى (ص 153) به عنوان وكيل نيشابور معرفى شده است . گرچه احتمال وكالت وى زياد است ، ولى در منابع رجالى ، تصريحى به آن نيست .
ح )ابوسهل بن نوبختى (ص 198) كه وكالت وى ثابت نشده است .
9 - مؤ لف در برخى موارد با دقت هاى موشكافانه ، به نقد و بررسى برخى روايت ها مى پردازد . از جمله مى توان به بررسى وى در مورد روايت صدوق قدّس سرّه پيرامون مادر حضرت حجت (عج ) اشاره كرد كه در پايان ، مناسب است تمامى متن آن آورده شود . (379)
مسعودى ، قديمى ترين عالم امامى است كه درباره ى امام دوازدهم خبر مى دهد . بنا به گزارش او ، مادر ايشان ، كنيزى به نام نرجس بوده است . [53](380) شهيد (متوفى 786 ه/ 1384 م ) نام او را مريم بن زيد علويه ذكر مى كند [54] و ديگر اخبار ، او را ريحانه ، صيقل و سوسن مى نامند . [55] امكان دارد نام اصلى او همان نرجس باشد و ديگر اسامى به جز صيقل را بانوى او حكيمه ؛ دختر امام جواد
عليه السّلام به وى داده باشد . مردم آن زمان ، كنيزان را براى خوش آمدگويى به اسامى گوناگون مى خواندند و نرجس ، ريحانه و سوسن همه اسامى گل ها هستند .
قديمى ترين خبر درباره ى مليت مادر امام دوازدهم ، به سال 286ه/899م برمى گردد . صدوق قدّس سرّه نخستين بار به نقل از محمد بن بحر شيبانى كه روايت خود را به بشر بن سليمان نخاس منسوب مى داند ، اين موضوع را ذكر كرده است . طبق اين خبر ، او شخصى مسيحى مذهب از روم بود كه توسط نيروهاى اسلامى به اسارت درآمد و به صورت كنيز در معرض فروش قرار گرفت . نخاس ، وى را از بازار برده فروشان بغداد خريد و به محضر امام دهم عليه الرحمه حضرت على هادى عليه السّلام در سامراء فرستاد . روايت مذكور ، پس از بيان اين مطلب ، اعتبار خود را از دست داده و به سبك شرح نويسى زندگى اوليا و قديسين درمى آيد . روايت مى شود كه مادر امام دوازدهم ، مليكه بنت يشوع ، نوه ى دخترى قيصر روم بود و مادرش از اعقاب شمعون ؛ حوارى عيسى عليه السّلام بوده است . زمانى كه مليكه در كاخ جدش ، مريم عليه الرحمه مادر عيسى عليه السّلام و حضرت فاطمه عليها السّلام ، دختر پيامبر اسلام را در عالم رؤ يا مى بيند ، حضرت فاطمه عليها السّلام در عالم رؤ يا ، او را به اسلام دعوت مى كند و وى را متقاعد مى سازد تا خود را به اسارت لشكريان اسلام درآورد . [56]
توثيق اين روايت از جنبه هاى گوناگون مورد سؤ ال قرار گرفته است . شك آورترين نكته در بخش آخر اين روايت ملاحظه مى شود :
اولا : پس از سال 242ه/ 856م جنگ عمده اى بين عباسيان و روميان وجود نداشته و هيچ دليلى هم در مآخذ ديده نمى شود كه امپراتور روم از عباسيان ، تقاضاى آزادى نواده ى دخترى خود را كرده باشد . [57]
ثانيا : نويسندگان متقدم امامى به ويژه قمى ، نوبختى ، كلينى و مسعودى كه معاصر شيبانى (راوى حديث ) بوده اند ، در آثار خود به اين روايت رجوع نكرده اند . به علاوه ، كشى كه از ياران شيبانى است و نجاشى و ابن داود از علماى بعدى ، مدعى هستند كه وى از غلات بوده است . [58]
ثالثا : كلينى مى گويد كه مادر قائم ، كنيزى از نويه ، استان شمالى سودان بوده است . [59] به علاوه ، نعمانى و صدوق ، احاديث ديگرى را روايت مى كنند كه حاكى از آن است كه مادر قائم ، كنيزى سياه بوده است . [60] امكان دارد علت آن كه متاءخرين اماميه ، اين روايات را ناديده انگاشته و روايت شيبانى را موثق پنداشته اند ، آن باشد كه روايت مذكور ، مادر امام قائم را از نسلى شريف و طبقه ى ممتاز اجتماعى مى داند . به ويژه وجود رابطه اى بين امام دوازدهم ، قائم (عج ) و عيسى عليه السّلام در اين حديث ، آن ها را مجذوب كرده است ؛ زيرا احاديث نبوى حكايت از آن دارد كه هر دو با هم
قيام كرده و دنيا را از شرّ ظلم و جور ، رهايى مى بخشند . [61]
با ملاحظه ى اين سه نكته ، روايت محمد بن بحر شيبانى را مى توان رد كرد ، با وجود آن كه طوسى و ابن رستم طبرى آن را موثق مى دانند . [62]
احتمالا شيخ مفيد ، خبر صحيحى از منشاء مادر قائم ارايه داده باشد . وى مى گويد : آن بانو ، كنيزى بود كه در خانه ى حكيمه ، خواهر امام دهم عليه السّلام ، بزرگ شد . بنا به گفته ى او ، چون امام سيماى او را ديد ، پيش بينى كرد كه از وى ، فرزندى با عنايت خاص الهى به دنيا خواهد آمد . [63] طبق نظريه ى صدوق ، وى قبل از رحلت شوهرش ، امام حسن عسكرى عليه السّلام به سال 260ه/ 874م درگذشته است ، [64] ولى بنا بر روايت نجاشى ، پس از اين سال نيز در قيد حيات بوده و در خانه ى محمد بن على بن حمزه از دستياران نزديك همسرش ، امام حسن عسكرى عليه السّلام پنهان شده است . [65]
1- از سخنان امام راحل .
2- شعرى از مقام معظم رهبرى .
3- با سپاس از مؤ سسه ى تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره ) كه امكان استفاده از موارد تلخيص شده ى سخنان و آثار امام راحل را فراهم آوردند .
4- صحيفه ى نور ، ج 21 ، ص 107 .
5- همان ، ج 7 ، ص 225 .
6- همان ، ج 12 ، صص 170 - 171 .
7- همان ، ج 20
، ص 83 .
8- همان ، ج 12 ، ص 171 .
9- صحيفه ى امام ، ج 20 ، ص 249 .
10- صحيفه ى نور ، ج 19 ، صص 171 - 172 .
11- آداب الصلوة ، صص 203 - 204 .
12- صحيفه ى نور ، ج 8 ، ص 149 .
13- همان ، ج 17 ، ص 199 .
14- همان ، ج 20 ، ص 87 .
15- همان ، ج 18 ، صص 17 - 18 .
16- همان ، ج 12 ، ص 128 .
17- همان ، ج 12 ، ص 224 .
18- همان ، ج 8 ، ص 14 .
19- همان ، ج 1 ، ص 33 .
20- همان ، ج 8 ، ص 149 .
21- همان ، ج 7 ، صص 252 - 253 .
22- همان ، ج 7 ، ص 267 .
23- همان ، ج 14 ، ص 94 .
24- همان ، ج 8 ، ص 61 .
25- همان ، ج 9 ، ص 101 .
26- همان ، ج 15 ، ص 22 .
27- همان ، ج 7 ، ص 36 .
28- همان ، ج 19 ، ص 5 .
29- همان ، ج 15 ، ص 170 .
30- همان ، ج 19 ، ص 154 .
31- همان ، ج 20 ، ص 199 .
32- همان ، ج 20 ، صص 196 - 197 .
33- همان ، ج 2 ، ص 28 .
34- همان ، ج 20 ، ص 198 .
35- همان ، ج 18 ، ص 195 .
36- ولايت فقيه ، ص 62 .
37- همان ، ص 30 .
38- همان ،
صص 62 - 63 .
39- همان ، ص 87 .
40- صحيفه ى نور ، ج 21 ، ص 88 .
41- كشف الاسرار ، صص 225 - 231 .
42- صحيفه ى نور ، ج 21 ، ص 108 .
43- همان ، ج 18 ، ص 11 .
44- همان ، ج 14 ، ص 195 .
45- همان ، ج 12 ، ص 175 .
46- همان ، ج 20 ، ص 132 .
47- همان ، ج 16 ، ص 93 .
48- همان ، ج 21 ، ص 93 .
49- همان ، ج 12 ، صص 208 - 209 .
50- همان ، ج 8 ، ص 94 .
51- همان ، ج 21 ، ص 106 .
52- همان ، ج 17 ، ص 49 .
53- همان ، ج 18 ، ص 88 .
54- همان ، ج 20 ، ص 190 .
55- همان ، ج 11 ، ص 135 .
56- همان ، ج 11 ، ص 31 .
57- همان ، ج 20 ، ص 79 .
58- همان ، ج 18 ، ص 93 .
59- همان ، ج 16 ، ص 105 .
60- صحيفه ى امام ، ج 19 ، ص 303 .
61- صحيفه ى نور ، ج 10 ، ص 27 .
62- همان ، ج 20 ، صص 198 - 199 .
63- همان ، ج 12 ، صص 207 - 209 .
64- همان ، ج 15 ، ص 22 .
65- ولايت فقيه ، ص 103 .
66- همان ، ص 106 .
67- صحيفه ى نور ، ج 10 ، ص 26 .
68- همان ، ج 5 ، ص 166 .
69- همان ،
ج 11 ، ص 6 .
70- همان ، ج 20 ، ص 62 .
71- همان ، ج 19 ، ص 101 .
72- همان ، ج 20 ، ص 241 .
73- همان ، ج 19 ، ص 161 .
74- همان ، ج 19 ، ص 134 .
75- همان ، ج 19 ، ص 11 .
76- همان ، ج 19 ، ص 264 .
77- ديوان امام ، ص 111 .
78- همان ، ص 178 .
79- همان ، صص 262 - 258 .
80- همان ، ص 276 .
81- تهاجم يا تفاوت فرهنگى ، حسن بُلخارى ، صص 128 - 129 .
82- همان ، صص 126 - 127 .
83- درس تفسير قرآن ، آيت اللّه خزعلى ، مركز تخصصى تفسير حوزه ى علميه ى قم ، 23/11/ 1379 .
84- مثل بيشتر كتاب هايى كه در مورد حضرت نوشته شده است ، از (غيبت ) نعمانى و (كمال الدين ) صدوق و (غيبت ) شيخ طوسى گرفته تا بيشتر كتاب هاى امروزى هم چون (دادگستر جهان ) ، (امامت و مهدويت ) ، (سيماى امام مهدى ) و . . . .
85- تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم ، دكتر جاسم حسين و تاريخ عصر غيبت ، پور سيد آقايى ، عاشورى ، جبارى و حكيم .
86- قيام و انقلاب مهدى (عج ) ، شهيد مرتضى مطهرى .
87- (و اعظم خلاف بين الامة خلاف الامامة اذ ما سلّ سيف على قاعدة دينية مثل ما سلّ على الامامة فى كلّ زمان ) ، ملل و نحل ، ج 1 ، ص 24 .
88- اشاره به آيه ى 3 سوره ى مائده .
89-
(و لم يناد بشى ءٍ ما نودى بالولاية ) وسائل الشيعة ، ج 1 ، ص 10 ، ح 10 .
90- ر . ك : چشمه در بستر (تحليلى از زمان شناسى حضرت زهرا عليها السّلام ) مسعود پورسيد آقايى ، ص 48 .
91- فاطر ، 15 .
92- كافى ، كتاب حجت ، باب غيبت ، روايت 29 ، الغيبة ، نعمانى ؛ كمال الدين ، صدوق (اين دعا در اين سه كتاب مجموعا به شش طريق روايت شده است ) .
93- فاطر ، 15 .
94- آل عمران ، 101 .
95- آن ها وسيله ى هدايت ، بيان ، امن ، كرامت ، نور ، فلاح ، ذكر ، رحمت و بشارت هستند . آن ها شهداء ، هداة ، ولاة امر ، خزانه ى علم ، خلف و امين خدا هستند . آن ها امامان ، انيس ، شفيق ، حصن و حافظ هستند . آن ها شاهد ، مبشر ، نذير ، فرمان فرما ، معلم و حامل وحى هستند (اصول كافى ، صص 190 - 201) .
96- برخى براى اثبات امامت از دلايل ديگرى استفاده كرده اند . ر . ك : كتاب هاى فلسفى و كلامى و متن سخنرانى آيت اللّه سبحانى در همين مجله .
97- ر . ك : بنيادهاى علم سياست ، عبدالرحمن عالم ، صص 239 و 367 .
98- و هيئى لنا من امرنا رشدا (كهف ، 10)؛ اراد بهم ربهم رشدا (جن ، 10) .
99- قسط غير از عدل و بالاتر از آن است . عدل در برابر ظلم و قسط در برابر جور است . عدل
به معناى مساوات و در شرايط يكسان ، مساوى برخورد كردن است و قسط به معناى بهره و نصيب است يعنى بهره و نصيب هر كس (پدر ، مادر ، همسر ، دوست و . . . ) را دادن . و اين بالاتر از عدل است . چه بسا كارى عادلانه باشد ولى قسط نباشد .
100- مائده ، 3 .
101- (الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السّلام ) . زيارت عاشورا .
102- (من مات على حبّ آل محمد مات شهيدا) . بحارالانوار ، ج 65 ، ص 137 .
103- صحيح مسلم ، ج 6 ص 3 .
104- همان .
105- همان صص 3 - 4 .
106- مستدرك صحيحين ، كتاب معرفة الصحابه ، ج 3 ، صص 617 - 618 .
107- همان .
108- اضواء على عقائد الشيعة الامامية و . . ، جعفر سبحانى ، ص 106 .
109- تاريخ الخلفاء ، ص 10 .
110- لو لم يبق من الدنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يخرج رجل من ولدى فيملاءها عدلا كما ملئت جورا . . . ) ، منتخب الاثر ، باب 25 ، ج 1 .
111- نساء ، 158 .
112- بقره ، 124 .
113- مطلب ذكر شده صرفا براى رفع استبعاد غيبت حضرت مهدى (عج ) است .
114- كهف ، 82 .
115- همان .
116- همان .
117- نهج البلاغه ، عبده ، ج 3 ، ص 186 ، كلمات قصار ، شماره 147 .
118- مؤ منون ، 23 .
119- جاثيه ، 13 .
120- مائده ، 20 .
121- اسراء ، 70 .
122- دعاى عديله ، مفاتيح الجنان .
123- قال رسول اللّه : عليه
السّلام (انا و علىٌ اءبوا هذه الامة ) . عيون اءخبار الرضا ، ج 1 ، ص 85؛ تفسير برهان ، ج 1 ، ص 369 .
124- التحقيق فى كلمات القرآن ، حسن مصطفوى ، ج 12 ، ص 166 .
125- (اءفضل اعمال امتى انتظار الفرج من اللّه عزوجل ) ، (انتظارالفرج من اءعظم العمل ) . كمال الدين ، ج 2 ، باب 55 ، ح 1؛ بحار الانوار ، ج 52 ، ص 122 .
126- (انتظار الفرج عبادة ) ، (سُئل عن على عليه السّلام رجل اءىّ الاعمال احبّ الى اللّه عزوجل ، قال على عليه السّلام : انتظار الفرج ) . همان .
127- حلاج ، على ميرفطروس .
128- انتظار مذهب اعتراض ، دكتر على شريعتى .
129- نهج الفصاحة .
130- (ارضيتم بالحيوة الدنيا) . توبه ، 38 .
131- چنان چه در نماز هم به همين جهت آموزش داده مى شود و در سجده مى خوانيم : (سبحان ربى الاعلى و بحمده )؛ (پاك است خداى من كه برتر است ) .
132- ميزان الحكمه ، ج 2 ، ص 568؛ كنز العمال ، ح 38657 .
133- الغيبه ، نعمانى ؛ بحارالانوار ، ج 52 ، ص 366 .
134- مرحوم طالقانى در مجله ى (مجموعه ى حكمت ) ، شماره ى 1 و 2 ، سال سوم ، در اين باره مى گويد : (اين دستور قيام ، شايد براى احترام نباشد و الا براى خدا و رسول و اولياى مكرم ديگر هم بايد به احترام ، قيام كرد ، بلكه دستور آمادگى و فراهم كردن مقدمات نهضت جهانى و در صف ايستادن ، براى
پشتيبانى اين حقيقت است . . . . ) .
135- الغيبة ، نعمانى ؛ بحارالانوار ، ج 52 ، ص 358 .
136- اين كه در روايات ، انتظار به عنوان عمل مطرح شده و در روايتى داريم : (نية المؤ من خير من عمله )؛ نيت در مقابل عمل قرار گرفت روشن مى شود . در اين جا انتظار نيت بدون عمل و اميد ذهنى بدون آثار عملى ، هرگز مراد نيست
137- ( . . . كمن قارع مع رسول اللّه بسيفه ) . بحارالانوار ، ج 52 ، ص 126 .
138- (ان القائم منا هو المهدى الذى يحب ان ينظر فى غيبته و يطاع فى ظهوره ) . منتخب الاثر ، ص 223 .
چون در لابه لاى مباحث گذشته و آينده ، از رواياتى در مورد ارزش و فضيلت و اهميت انتظار بحث شده است ، در اين جا از پرداختن به اين مساءله خوددارى شده است . ر . ك : بحارالانوار ، ج 52 ، صص 122 - 125 ، 140 و 223؛ غيبت نعمانى ، ص 200؛ منتخب الاثر ، صص 496 - 498 و 234؛ اصول كافى ، ج 2 ، ص 176 .
139- (عن الى عبداللّه عليه السّلام انه قال : الا اخبركم بمالا يقبل اللّه عزوجل من العباد عملا الاّ به ؟ فقلت : بلى ، فقال . . . و انتظار القائم عليه السّلام . (امام صادق عليه السّلام به راوى فرمود : آيا ملاك قبولى اعمال بندگان را به شما خبر دهم ؟ راوى گفت : بله ، امام فرمود : عبارتند از . . .
و انتظار مهدى قائم آل محمد(عج ) الغيبة ، نعمانى ، ص 200 .
140- به دليل مفصل شدن مقاله از نقل نظريات دانشمندان مسلمان در اهميت و ضرورت اين دوران مى گذريم ؛ زيرا ما را از هدف اصلى دور مى كند . به علاوه شنيدن حقايق از زبان ديگران ، اثر گذارتر و در مجموعه روشن گر بسيارى از واقعيت هاى پنهان مى شود كه ما به خاطر تكرار و زياد شنيدن از كنار شان به سادگى گذشته ايم .
141- رسالت تشيع در دنياى امروز ، سيد محمد حسين طباطبائى ، مقدمه : هانرى كربن ، صص 25 - 35 .
142- مهدى از صدر اسلام تا قرن 13 هجرى ، دارمستر ، ترجمه محسن جهان سوز ، صص 38 ، 39 ، 79 . (ماربين )؛ محقق آلمانى مى گويد از جمله مسايل اجتماعى بسيار مهمى كه موجب اميدوارى و رستگارى شيعه باشد ، اعتقاد به وجود حجت عصر و انتظار ظهور است . . . . . (سياست اسلام ، ماربين ، فصل هفتم ، فلسفه مذهب شيعه صص 49 - 50 . (اى . ب . پتروشفسكى )؛ تاريخ دان و ايران شناس علوم شوروى سابق ، در اين زمينه مى نويسد : (چشم به راه مهدى بودن در عقايد مردمى كه نهضت هاى قرن سيزدهم را در ايران به پا داشتند ، مقام بلندى داشته است ، ولى در قرن چهاردهم و پانزدهم ميلادى ؛ اين عقيده راسخ تر و مشهودتر گشت ) . (نهضت سربداران خراسان ، اى . ب . پتروشفسكى ، ترجمه : كريم كشاورز . علاقه مندان
به كتاب هاى (در انتظار ققنوس ) ، ص 304 و (ظهور حضرت مهدى از ديدگاه اسلام ) ، ص 239 مراجعه كنند .
143- به نقل از : مجله ى بازتاب انديشه ، خرداد 80 ، ص 193 (مجله ى موعود ، ش 25 و 26) .
144- ر . ك : در انتظار ققنوس ، ص 311 .
145- نهج الفصاحة ، ح 90 .
146- (فبشر عبادى الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ) . (زمر ، 18) .
147- نهج البلاغه ، خطبه 16 .
148- مفاتيح الجنان ، دعاى غيبت امام زمان (عج ) .
149- اثباة الهداة ، ج 7 ، ص 24 .
150- نهج البلاغه ، كلمات قصار ، ش 47 .
151- انشراح ، 1 .
152- انشراح ، 5 و 6 .
153- دخان ، 55 .
154- احقاف ، 9 و 10 .
155- طلاق ، 2 .
156- (يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه او انقص منى قليلا او زد عليه و رتل القرآن ترتيلا) . مزمل ، 1 - 5 .
157- انفال ، 65 .
158- ارشادالقلوب ، ص 184؛ تنبيه الخاطر ، ج 1 ، ص 6 .
159- حديد ، 25 .
160- بقره ، 183 .
161- نساء ، 77 .
162- (اتقوا اللّه فى عباده و بلاده فانكم مسؤ ولون حتى عن البقاع و البهايم ) . نهج البلاغه ، خطبه 167 .
163- بحارالانوار ، ج 70 ، ص 191؛ مجمع البحرين ، ج 4 ، ص 6 . 1 .
164- نهج البلاغه ، كلمات قصار ، شماره 289 .
165- نهج البلاغه ، خطبه 16 ، سطر7 .
166- نجم ، 32 .
167- (و استقلال الخير
و ان كثر من قولى و فعلى و استكثار الشر و ان قلّ من قولى و فعلى ) . مفاتيح الجنان ، دعاى مكارم الاخلاق .
168- آل عمران ، 133 .
169- تحف العقول ، ص 43 .
170- نهج البلاغه ، خطبه 16 ، سطر 6 .
171- نهج البلاغه ، خطبه 90 ، سطر 8 .
172- بقره ، 183 .
173- كمال الدين ، ج 1 ، ص 74 .
174- شباهت اول
175- شباهت چهارم
176- شباهت دوم
177- كمال الدين ، ج 1 ، ص 443
178- يوسف ، 58 .
179- كمال الدين ، ج 2 ، ص 10 .
180- كمال الدين ، ج 2 ، ص 20 .
181- يوسف ، 19 .
182- بحارالانوار ، ج 52 ، ص 95 .
183- منتخب الاثر ، ص 371 .
184- معجم احاديث الامام المهدى ، ج 1 ، ص 240 .
185- يوسف ، 4 و 5 .
186- غيبت نعمانى ، ص 414 .
187- يوسف ، 15 .
188- كمال الدين ، ج 2 ، ص 157 .
189- يوسف ، 19 .
190- غيبت نعمانى ، ص 424 .
191- همان ، ص 450 .
192- يوسف ، 20 .
193- غيبت طوسى ، ص 400 .
194- يوسف ، 18 .
195- غيبت نعمانى ، ص 304 .
196- غيبت نعمانى ، ص 284 .
197- يوسف ، 83 .
198- يوسف ، 10 .
199- يوسف ، 85 .
200- يوسف ، 94 - 95 .
201- غيبت طوسى ، ص 334 .
202- جمال الاسبوع ، ص 315 .
203- يوسف ، 26 - 28 .
204- يوسف ، 35 .
205- غيبت طوسى ، ص 248 .
206- غيبت طوسى ، ص 169 .
207- يوسف ، 39 -
40 .
208- غيبت طوسى ، ص 293 .
209- يوسف ، 21 .
210- شيفتگان حضرت مهدى ، ج 1 ، ص 256 .
211- غيبت طوسى ، ص 246 .
212- ترجمه ى نجم الثاقب ، ص 556 .
213- يوسف ، 14 .
214- يوسف ، 88 .
215- ينابيع المودة ، ص 424 .
216- غيبت طوسى ، ص 292 .
217- كمال الدين ، ج 2 ، ص 10 . امام صادق عليه السّلام فرموده است : (ميان يوسف و يعقوب ، 18 روز فاصله بود؛ وكان بينه وبين والده مسيرة ثمانية عشر يوما) . اگر يافتن آذوقه - روزى جسم براى انسان آن قدر اهميت دارد كه حاضر است براى يافتن آن ، اين مسير طولانى را بپيمايد ، آيا سزاوار نيست كه براى يافتن امامى كه او را رزق معنوى بخشيده است و جانش را سيراب مى كند ، شبانه روز در جستجو باشد ؟ به راستى ، آيا ما در طلب آن امام عزيز ، سستى نكرده ايم ؟
218- (وهيئى لنا من امرنا رشدا؛ و راه نجاتى براى ما فراهم ساز) . (كهف ، 10) رشد ، همان جهت عالى يافتن همه ى استعدادهاى انسان است .
219- غيبت نعمانى ، ص 274 ، به نقل از : معجم احاديث الامام المهدى ، ج 3 ، ص 426 .
220- يوسف ، 88 .
221- يوسف ، 87 .
222- يوسف ، 87 .
223- يوسف ، 58 .
224- احتجاج ، ج 2 ، ص 602 .
225- مكيال المكارم ، ج 1 ، ص 438 .
226- يوسف ، 59 .
227- يوسف ، 100 .
228- قصص ، 5 .
229- يوسف ، 92 .
230-
يوسف ، 88 .
231- يوسف ، 93 .
232- يوسف ، 55 .
233- يوسف ، 59 - 60 .
234- يوسف ، 93 .
235- احتجاج ، ج 2 ، ص 442 .
236- نگارنده در اوايل دهه ى 1360 ه - ق در جزوه اى كه جهت پاسخ به سؤ الات در برخى مراكز علمى تهيه شده بود ، به نقد داستان پرداختم . در سال هاى بعد ، نويسندگان متعددى بحمد اللّه دست به قلم برده و حقايق را آشكار كردند . ر . ك : جزيره ى خضراء در ترازوى نقد ، علامه جعفر مرتضى عاملى ؛ جزيره ى خضراء تحريفى در تاريخ شيعه ، غلام رضا نظرى . از آن جا كه ديدگاه نگارنده در بررسى اين موضوعات قدرى با نظر نويسندگان اين كتاب ها متفاوت بود ، پرداختن دوباره به اين موضوع را مناسب دانستم .
237- بحارالانوار ، ج 1 ، ص 10 .
238- كشف الغمة ، ج 1 ، ص 445 .
239- (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) . حجر ، 9 .
240- بحارالانوار ، ج 52 ، ص 170 .
241- مانند : درسنامه و تاريخ عصر غيبت (آقايان آقايى ، جبارى ، عاشورى ، حكيم ) .
242- مانند : تاريخ الغيبة الكبرى از سيد محمد صدر .
243- كمال الدين و تمام النعمة ، محمدبن على بن بابويه قمى ، ملقّب به شيخ صدوق ، به تصحيح : على اكبر غفارى ، قم ، انتشارات جامعه ى مدرّسين ، 1416 ه . ق ، ص 476 .
244- الغيبة ، ابوجعفر محمدبن حسن طوسى ، ملقّب به شيخ طوسى ، بيروت
، دارالكتاب الاسلامى ، 1412 ه . ق ، ص 216 .
245- همان ، ص 210 .
246- مكتب در فرآيند تكامل ، سيد حسين مدرسى طباطبايى ، ترجمه : هاشم ايزد پناه ، ايالات متحده ، نيوجرسى ، نشر داروين ، 1374 ه . ش ، ص 15؛تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عج ) ، جاسم حسين ، ترجمه : سيد محمّد تقى آيت اللّهى ، تهران ، امير كبير ، 1367 ه . ش ، ص 134؛
Der in ,"imams zwolften des safire ersten beiden Die" . 212 p,(1939) xxv ,Ali Javad r . D ,Islam
247- تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عج )؛ ص 137؛ مكتب در فرآيند تكامل ، ص 22؛ رجال نجاشى ، ابوالعباس احمدبن على نجاشى ، قم ، داورى ، بى تا ، ص 243؛ رجال كشى ، ابوعمرو محمدبن عمربن عبدالعزيز كشى ، انتخاب و تلخيص : شيخ طوسى ، به تصحيح : حسن مصطفوى ، دانشگاه مشهد ، 1348 ه . ش ، ص 513 ، ح 991 - 992 ، و ص 549 ، ح 1038 .
248- الكافى ، ابوجعفر محمدبن يعقوب كلينى رازى ، تصحيح : على اكبر غفارى ، تهران ، 1377 ه . ش ، ج 1 ، ص 417 ، ح 4 .
249- الغيبة ، ص 170؛ كمال الدين و تمام النعمة ، ص 487 .
250- بحار الانوار ، علاّمه محمدباقر مجلسى ، تهران ، 1376 ه . ق به بعد ، ج 51 ، ص 300 .
251- همان .
252- همان .
253- الغيبة ، ص 244 .
254- همان ، ص 245؛ رجال كشى ،
ص 438؛ بحار الانوار ، ج 51 ، ص 367 .
255- الغيبة ، ص 214؛ مكتب در فرآيند تكامل ، ص 96 .
256- الغيبة ، ص 245 .
257- همان ، ص 256 .
258- همان ، ص 255 .
259- همان ، صص 246 - 247 .
260- همان ، صص 187 و 251 - 252 .
261- بحار الانوار ، ج 51 ، ص 300 .
262- الغيبة ، ص 245 .
263- همان ، صص 214 ، 217 ، 228 ، 245؛ كمال الدين و تمام النعمة ، ص 489 .
264- رجال شيخ طوسى ، نجف ، مكتبة الحيدرية ، 1380 ه . ق ، ص 496؛ الغيبة ، ص 257؛ تنقيح المقال ، علامه مامقانى ، نجف ، مكتبة المرتضوية ، 1357 ه . ق ، ج 2 ، ص 92 ، از ابواب فاء .
265- بحار الانوار ، ج 51 ، ص 303 .
266- الغيبة ، ص 178 .
267- همان ، صص 170 و 192 .
268- همان ، صص 174 و 187؛ رجال كشى ، ص 450 .
269- همان .
270- كمال الدين و تمام النعمة ، صص 382 و 407 .
271- الغيبة ، صص 184 ، 185 و 197؛ الارشاد ، شيخ مفيد ، بيروت ، مؤ سسة الاعلمى ، 1410 ه . ق ، ص 332 .
272- الغيبة ، صص 241 - 242 .
273- كمال الدين و تمام النعمة ، ص 502؛ الغيبة ، ص 179 .
274- الغيبة ، ص 192 .
275- كمال الدين و تمام النعمة ، ص 503 .
276- تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عج ) ، ص 134 .
277- كمال الدين و تمام
النعمة ، ص 503 .
278- الغيبة ، ص 236 .
279- همان ، ص 240 .
280- بحار الانوار ، ج 51 ، ص 310 .
281- براى نمونه ر . ك : جريان گزينش محمّد بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى به وكالت در الغيبة ، ص 170؛ جريان گزينش حسن بن قاسم بن علاء آذربايجانى به وكالت در الغيبة ، ص 191 و الخرائج و الجرائح ، قطب الدين راوندى ، تحقيق : مؤ سسة الامام المهدى (عج ) ، قم ، ه . ق ، ج 1 ، ص 467 .
282- تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عج ) ، ص 149 .
283- الغيبة ، ص 227 .
284- همان ، صص 223 و 227 .
285- همان ، صص 183 و 248 .
286- دو نوع جبر داريم : جبرى طبيعى ؛ يعنى وجود روابط ضرورىِ ثابت در طبيعت كه موجب مى شود وجود هر پديده ى طبيعى مشروط به پديده اى قبلى يا پديده اى همراه باشد . به دليل فراگير بودن نتايج استقراى علمى ، اعتقاد به جبر ضرورى است . اگر اعتقاد نداشته باشيم پديده هاى طبيعى ، مطابق نظام هميشگى است ، نمى توانيم نتايج استقرا را فراگير بدانيم .
نوع دوم ، جبر تاريخى است كه مقصود وقوع ضرورى رخداد يا رويكردى تاريخى است ؛ يعنى اگر شرايط فراهم شود ، حتما رخداد يا رويكرد تاريخى پيش خواهد آمد .
در انديشه ى بشرى ، دو نظر در مورد جبر تاريخى هست . نظرى كه معتقد به جبر تاريخى است و به شناسايى احكام كلى كه مى تواند حوادث آينده را پيش گويى كند ، فرا
مى خواند . نظر بعدى ، منكر جبر تاريخى و مدعى است قوانين كلى تاريخ را نمى توان شناخت و پيش گويى حوادث يا رويكردهاى تاريخى بر اساس آن ممكن نيست . ر . ك : المعجم الفلسفى ، اصطلاح (الحتمية ) و (التاريخية ) ؛ فلسفة التاريخ ، محمود صبحى ، صص 36 و 41 - 55 .
287- انتساب (ماركس ) به يهوديت ، قبل از الحادى بودن وى ، ما را ملزم مى كند فهم وى از جبر را كه (جامعه ى بشرى به مرحله اى مى رسد كه تمامى اختلافات اجتماعى برطرف شده ، همدلى و صلح حاكم مى شود) به سبب تاءثير (ماركس ) از دين بدانيم كه در مدت طولانى از زندگى اش پاى بند دين بود .
288- در انجيل يوحنا (6 ، 14) هست كه وقتى مردم نشانه اى را كه عيسى آورد ديدند ، گفتند : اين مطلب حقى است و وى پيامبرى مى باشد كه به جهان خواهد آمد . در حاشيه ى چاپ دارالمشرق ، محقق چنين مى نويسد : انتظار پيامبر در سده ها و تاريخ اخير ، در جوامع و محيطهاى مختلف رواج داشت .
289-hosson . R by ,chvmash The ,edtion stone The _ first edtion Third ,ziotowitz meir . R ,Scherman . 76 . P . 1994 : impression
(حنان ايل ) (Chananel) نگارنده ى مطلب مذكور ، بزرگ علماى يهود در قيروان (1055 م / 447 ه) و مؤ لف مشهورترين تفسير (تلمود) و اسفار پنج گانه ى نخست تورات است . مفسران پس از وى ، بسيارى از آرائش راگواه آورده
اند ، از جمله (بكيا) (Bachya) [1263 - 1340 م /662 - 741 ه] تفسير وى دربردارنده ى چهار شيوه ى تفسيرى است : ظاهرى ، كلاسيكى ، فلسفى و صوفى . تفسير وى ، آراى (كنعان ايل ) را در بر دارد .
290- ابن تيميه (661 - 729 ه) مى گويد : بسيارى از يهوديانى كه به دين اسلام تشرّف پيدا كرده اند ، اشتباه نموده و پنداشته اند امامان ، دوازده رهبرى هستند كه فرقه ى رافضه بِدان مى خوانند و از اينان پيروى كرده اند . ر . ك : البداية النهاية ، ابن كثير ، ج 6 ، ص 250 ، چاپ نخست .
291- كافى ، ج 1 ، ص 277 ، روايت 1 - 4؛ بصائر الدرجات ، صفار ، ص 470 ، روايت 1 - 2 و 10 .
292- شبهات و ردود ، سامى بدرى ، ج 3 ، صص 23 - 24 .
293- بيمارى هايى در زمان مسيح ، شيوع داشت ، كه درمانش مشكل بود . وى با لمس بدن و با معجزه ، امراض را درمان مى كرد . با ظهور دوباره ى مسيح ، اين كار تكرار مى شود؛ زيرا كمى پيش از ظهورش ، دنيا پر از رفتار ناهنجار اخلاقى خواهد شد ، كه سبب آن مثلا به كارگيرى اشعه ى راديوم ، در جنگ هاست . شايد ما در آغاز اين مرحله ايم ، به ويژه پس از آن كه اسلحه هاى جديد در جنگ خليج فارس آزمايش شد ، آگاهان منتظر حالت هاى ناهنجار اخلاقى به سبب آن تشعشعات هستند .
294- ر
. ك : آثار الكامله للامام المهدى السودانى ، ج 1 ، صص 139 - 149؛ سعاده المهتدى بسيرة الامام المهدى ، اسماعيل عبدالقادر الكردفانى ، تحقيق : د . محمد ابراهيم ابوسليم ، ص 1 ، چ نخست ، بيروت ، 1972 .
295- آثار الكامله ، ج 5 ، ص 94 ، نامه ى 40 .
296- صحيح ، بخارى ، ج 4 ، ص 203 ، دارالفكر ، بيروت . بخارى مى گويد : شاذان به نقل از عبدالعزيز بن ابى سلمه الماحشون از عبيداللّه از نافع از ابن عمر مى گويد : در زمان پيامبر ، كسى را هم سنگ ابوبكر ، سپس عمر و سپس عثمان نمى ديديم و اصحاب پيامبر را رها كرده ، در ميان شان ، كسى را برترى نمى داديم .
297- بصائر الدرجات ، ص 299 .
298- البُعد الدينى فى السياسة الاميريكية تجاه الصراع العربى الا سرائيلى ، يوسف الحسن . رساله ى دكتراى وى است .
299- مقالة (الصهيونية فى اميركا) ، حسن حداد ، مجلة شوؤ ن فلسطينية ، ش 92 - 93 ، 10/9/1990 .
300- مقالة (الخليج فى الطريق إ لى هرمجيدون ) ، محمد اسماك ، السفير ، 10/9/1990 .
301- الصهيونية فى اميركا ، ش 92 - 93 .
302- نوشته ى حاضر ، نخستين درس از سلسله درس هاى استاد شيخ نجم الدين طبسى با عنوان (منبع شناسى مهدويّت ) است كه در مركز تخصصى مهدويّت وابسته به بنياد حضرت مهدى موعود(عج ) در قم براى گروهى از طلاب و دانش پژوهان ارايه شده و در نخستين جلسه ، به كتاب غيبت نعمانى پرداخته شده
است . در شماره هاى آينده منابع ديگر نيز به ترتيب آورده خواهد شد . ان شاءالله .
303- گاهى به ايشان (ابن زينب ) نيز گفته اند .
304- قاموس رجال ، تسترى ، جامعه المدرسين ، قم ، ج 9 ، ص 442
305- الذريعة الى تصانيف الشيعه ، آقابزرگ تهرانى ، موسسه اسماعيليان ، قم ، ج 16 ، ص 79
306- پرسش اين است كه آيا وى ، همان صدوق است يا مسعودى ؟ پژوهش گر اين كتاب ، آقاى غفارى باور دارد كه وى صدوق است ؛ زيرا اين روايت ها در قم براى نعمانى نقل شده و مسعودى نيز به قم نيامده است .
307- وى با طبرانى معروف يعنى سليمان بن احمد ، صاحب كتاب معروف معجم صغير اوسط و كبير تفاوت دارد .
308- وى غيز ابوجعفر اسكافى معروف است كه ابتدا سنى بود و بعدها شيعه شد .
309- معجم رجال الحديث ، ابوالقاسم خويى ، دارالزهرا ، بيروت ، ج 1 ، صص 348 و 360 .
310- تنقيح المقال ، مامقانى ، مطبعة المرتضوية ، نجف ، 1350 ، ج 1 ، ص 666؛ مستدركات علم الرجال ، على نمازى ، حيدريان ، تهران ، ج 1 ، ص 498 .
311- البته ممكن است اين بزرگواران داراى توثيق نيز باشند .
312- معجم رجال الحديث ، ج 2 ، ص 294 .
313- الفهرست ، شيخ طوسى ، مكتبة المرتضوية ، ص 29؛ رجال شيخ طوسى ، ص 454 .
314- قاموس الرجال ، ج 1 ، ص 626 .
315- مستدركات علم الرجال ، ج 1 ، ص 462 .
316- المقدمة ، نعمانى ، ص
25 .
317- معجم رجال الحديث ، ج 2 ، ص 276 .
318- رجال مقارن ، نجم الدين طبسى ، ص 7 .
319- قاموس الرجال ، ج 9 ، ص 442 .
320- مستدركات علم الرجال ، ج 7 ، ص 232 .
321- قاموس الرجال ، ج 1 ، ص 60 .
322- تطور الفكر السياسى الشيعى من الشورى الى ولاية الفقيه ، ص 209 .
323- تطور الفكر السياسى الشيعى من الشورى الى ولاية الفقيه ، ص 208 .
324- كمال الدين ، ج 1 ، صص 2-3 .
325- رجال نجاشى ، 230؛ 612؛ منتهى الآمال ، ابوعلى حائرى ، ج 4 ، ص 286 .
326- وسائل الشيعه ، ج 20 ، صص 65-66 .
327- ر . ك : موسوعة الامام المهدى عليه السّلام ، سيد محمد صدر .
328- الرواشح ، ميرداماد ، صص 60-61 .
329- همان ، صص 61 - 62 .
330- - مرآة العقول ، ج 3 ، ص 61 - 62 .
331- منتخب الاءثر ، ج 3 ، صص 345-346 .
332- سلسلة الاءحاديث الصحيحة ، ناصرالدين البانى وهابى ، چاپ رياض ، ج 4 ، ص 358 .
333- اصول الكافى ، ج 1 ، صص 329-330 .
334- كمال الدين ، ج 2 ، ص 441 ، باب 43 .
335- اعراف ، 158 .
336- بقره ، 26 .
337- اين مقاله در همايش آسيب شناسى تربيت دينى وزارت آموزش و پرورش عرضه گرديده است .
338- (بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مماتصفون . ) انبياء ، 18 .
339- المفضل بن عمر الجعفى قال : سمعت الشيخ - يعنى ابا عبداللّه عليه السّلام
- يقول : (اياكم و التنويه ، اءما واللّه ليغيبن سبتا من دهركم و ليخملن حتى يقال : مات ؟ هلك ؟ باءى واد سلك ؟ و لتدمعن عليه عيون المؤ منين و ليكفاءن تكفاءالسفينه فى اءمواج البحر فلا ينجو الا من اءخذاللّه ميثاقه و كتب فى قلبه الايمان و اءيده بروح منه و لترفعن اثنتا عشرة مشتبهة لا يدرى اءى من اءى ، قال : فبكيت ثم قلت له : كيف تصنع ؟ فقال : يا اءباعبداللّه -ثم نظر الى شمس داخلة فى الصفه - اءترى هذه الشمس ؟ فقلت : نعم ، فقال : لاءمرنا اءبين من هذه الشمس . ) ، غيبت نعمانى (ترجمه غفارى ) ، صص 218-219 .
340- عن جابر الجعفى قال : (قلت لاءبى جعفر عليه السّلام متى يكون فرجكم ؟ فقال : هيهات هيهات لا يكون فرجنا حتى تغربلوا ثم تغربلوا يقولها ثلثا حتى يذهب اللّه تعالى الكدر و يبقى الصفو) . منتخب الاثر ، ص 389 .
341- عن النبى صلّى اللّه عليه و آله انه قال : (المهدى رجل من عترتى يقاتل على سنتى كما قاتلت اءنا على الوحى ) . ينابيع المودة ، به نقل از : منتخب الاثر ، ص 232 .
342- ر . ك : منتخب الاثر ، فصل دوم .
343- على بن جعفر عن اءخيه موسى بن جعفر عليه السّلام اءنه قال : (اذا فقد الخامس من ولد السابع فالله اللّه فى اءديانكم لايزيلنكم عنها فانه لابد لصاحب هذاالاءمر من غيبة حتى يرجع عن هذاالامر من كان يقول به ، انما هى محنة من اللّه يمتحن اللّه بها خلقه . . . )
. غيبت نعمانى ، صص 219 - 210 .
344- ر . ك : پاورقى 3 .
345- مفضل بن عمر قال : (قلت لاءبى عبداللّه عليه السّلام : ما علامة القائم ؟ قال ، اذا استدار الفلك ، فقيل : مات اءو هلك ؟ فى اءى واد سلك ؟ قلت : جعلت فداك ثم يكون ماذا ؟ قال : لايظهر الا بالسيف ) . نعمانى ، ص 225 .
346- عن اءبى بصير قال : سعمت اءبا جعفر الباقر عليه السّلام يقول : ( . . . ويضع السيف على عاتقه ثمانية اءشهر هرجا هرجا حتى يرضى اللّه . . . ) . نعمانى ، ص 239 .
347- فضيل بن يسار عن اءبى عبداللّه عليه السّلام فى حديث قال : (و رجال كاءن قلوبهم زبر الحديد . . . ) . بحارالانوار ، ج 13 ، ص 180 ، به نقل از : تاريخ ما بعدالظهور ، صدر ، صص 348 - 349 .
348- عن اءبى الجارود عن اءبى جعفر عليه السّلام قال : قال لى : ( . . . اذا سمعتم به فاءتوه و لو حبوا على الثلج ) . نعمانى ، ص 222 .
349- زائدة بن قدامة عن بعض رجاله عن اءبى عبداللّه عليه السّلام قال : (ان القائم اذا قام يقول الناس : اءنى ذلك ؟ و قد بليت عظامه ) . غيبت نعمانى ، صص 222-223 .
350- عمرو بن سعد عن اميرالمؤ منين على بن اءبى طالب عليه السّلام اءنه قال يوما لحذيفة بن اليمان : (يا حذيفة لاتحدث الناس بما لايعلمون فيطغوا و يكفروا ، ان من العلم صعبا شديدا محمله
لو حملته الجبال عجزت عن حمله ، ان علمنا اهل البيت سينكر و تقتل رواته . . . ) . غيبت نعمانى ، ص 203 .
351- (و رجال كاءن قلوبهم زبر الحديد ، لايشوبها شك فى ذات اللّه ، اءشد من الجمر ، لو حملوا على الجبال لاءزالوها ، لا يقصدون براية بلدة الا اءخربوها . كاءن على خيولهم العقبان . يتمسحون بسرج الامام عليه السّلام يطلبون بذلك البركة . و يحفون به يقونه باءنفسهم فى الحروب و يكفونه ما يريد . فيهم رجال لاينامون الليل لهم دوى فى صلاتهم كدوى النحل ، يبتون قياما على اءطرافهم و يصبحون على خيولهم ، رهبان بالليل ليوث بالنهار . ) بحارالانوار ، ج 13 ، ص 180 ، به نقل از : تاريخ ما بعدالظهور ، صص 348-349 .
352- (ان ربك يعلم انك تقوم اءدنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذين معك . . . ) مزمل ، 20 .
353- تاريخ مابعدالظهور ، صص 351-352 .
354- نوشته ى حاضر ، تقرير سلسله درس هاى (مهدويت و فرقه هاى انحرافى ) از استاد جعفر خوشنويس است كه در مركز تخصصى مهدويت وابسته به بنياد حضرت مهدى موعود (عج ) در قم ، براى جمعى از طلاب و دانش پژوهان ارايه شده است . از تلاش حجت الاسلام لارى از دانش پژوهان كوشاى اين دوره براى تدوين اين درس ها ، سپاس گزارى مى شود .
355- الاعلى ، 2 و 3 .
356- نوشته ى حاضر ، تقرير سلسله درس هاى (مرورى بر دعاى ندبه ) از استاد سيد مهدى ميرباقرى است كه در مركز
تخصصى مهدويت وابسته به بنياد حضرت مهدى موعود (عج ) در قم ، براى جمعى از طلاب و دانش پژوهان ارايه شده است . از تلاش حجت الاسلام فلاح از دانش پژوهان كوشاى اين دوره براى تدوين اين درس ها ، سپاس گزارى مى شود .
357- مصباح الزائر ، سيد بن طاووس ، ص 446 .
358- بحارالانوار ، مجلسى ، ج 99 ، صص 104 - 110 .
359- مصباح الزائر ، ص 453 .
360- اقبال الاعمال ، سيد بن طاووس ، ج 1 ، ص 504 .
361- بحارالانوار ، ج 99 ، ص 110 .
362- الذريعه ، شيخ آقا بزرگ تهرانى ، ج 20 ، ص 324 .
363- مستدرك الوسايل ، نورى ، ج 3 ، صص 368 - 369؛ الذريعة ، ج 20 ، ص 324 .
364- در مقدمه ى كتاب مزار كبير بعد از خطبه چنين آمده : (فانى قد جمعت فى كتابى هذا من فنون الزيارات - المشاهد و ما ورد فى الترغيب فى المساجد المباركات و الادعية المختارات . . . مما اتّصلت به من ثقات الرواة الى السادات ) . به نقل از : مستدرك الوسايل ، ج 3 ، ص 368؛ الذريعه ، ج 20 ، ص 324 .
365- مستدرك الوسايل ، ج 3 ، ص 368 .
366- معجم الرجال ، آيت اللّه خويى ، ذيل محمد بن مشهدى ، ج 17 ، ص 259 .
367- مستدرك الوسايل ، ج 3 ص 368؛ الذريعه ، ج 20 ، ص 324 .
368- رجال نجاشى ، ص 283 .
369- معجم الرجال ، ج 16 ، ش 10566 ، ص 9 .
370-
مصباح الزائر ، ص 441 .
371- زاد المعاد ، علامه مجلسى ، ص 491 .
372- كمال الدين ، مناجاتى كه سديرازامام صادق عليه السّلام در رابطه با امام زمان عليه السّلام نقل مى كند .
373- منتخب الاثر ، باب 3 ، فصل 10 ، ح 4 ، ص 140 . امام رضا عليه السّلام در بيان علت دست بر سر نهادن ، هنگام ذكر نام قائم عليه السّلام در ضمن عبارتى مى فرمايد عبد خاضع هنگام مشاهده ى مولايش ، چنين مى كند و خود امّا رضا عليه السّلام نيز چنين مى كرد ، به نحوى كه گويا امام زمان عليه السّلام ، آن حضرت را نيز مشاهده مى كند . البته توجيهاتى مانند اراده ى تعليم به شيعيان در مورد چنين مواردى بجا به نظر مى رسد .
374- بقره ، 257 .
375- تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عج ) ، جاسم حسين ، ترجمه : دكتر آيت اللهى ، ص 12 .
376- مكتب در فرآيند تكامل ، دكتر سيد حسن مدرسى طباطبايى ، ترجمه هاشم ايزدپناه ، ص 20 .
377- تاريخ عصر غيبت ، (آقايى ، جبارى ، عاشورى حكيم ) ، ص 185 .
378- كمال الدين ، شيخ صدوق قدّس سرّه ، ص 426 .
379- شايان ذكر است كه نقل سخن جاسم حسين به معناى پذيرش آن نيست بلكه از باب نمونه است .
380- اين شماره ها ، شماره هاى پى نوشت كتاب است . علاقه مندان مى توانند به اصل كتاب صص 114 - 115 مراجعه كنند .
بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانهای قائمیه موفق به توليد نرمافزارهای تلفن همراه، كتابخانههای ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني ميشود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا میدانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109