اين ماييم که غايبيم‌

آیت الله جوادی آملی
بازدید : 2979
زمان تقریبی مطالعه : 11 دقیقه
تاریخ : 15 خرداد 1393
اين ماييم که غايبيم‌

اين ماييم که غايبيم‌
جريان مهدويت‌، نظير پنج جريان ديگري است که قرآن کريم مطرح کرده و از حکم عام آن پنج جريان جدا نيست‌. اين جريان خمسه عبارت از ربوبيت‌، نبوت‌، امامت‌، روحانيت و ايمان است‌. قرآن کريم ذکر مي‌کند که وقتي هر کدام از اين پنج جريان در جامعه مطرح شده است‌، عده‌اي در برابر اينها موضع گرفته‌، انکار و نفي کرده‌اند، اول اعراض و بعد اعتراض کرده‌اند و سپس به معارضه برخاسته‌اند.
ولي صاحب آن سمت‌، تلاش و پيگيري داشت و اين را در جامعه تثبيت کرد. نکول اينها به قبول و انکارشان به اقرار تبديل شد، گفتند چنين چيزي حق است لکن مصداقش ماييم‌، نه آنکه شما مي‌گوييد!
در تمام پنج جريان‌، اين بحث مطرح بود. اول جريان ربوبيت بود که انبيا (ع‌) مسئله ربوبيت خداي سبحان را مطرح کردند که جامعة بشري نيازمند پرورنده‌، سيد، مالک‌، مولا و رب است‌. اينها در برابر تفکر ربوبيت ايستادند و گفتند: «ما ربّ العالمين‌؟»، [1]  اين رب‌العالمين که شما (موسي و هارون‌) ما را به آن دعوت مي‌کنيد، کيست‌؟ تعبير به «ما» کردند، نگفتند «من ربّ العالمين‌»، گفتند: «ما ربّ العالمين‌؟» وقتي موسي کليم (ع‌) با برهان ثابت کرد «ربنّا الذي أعطي کلّ شي‌ء خلقه ثمّ هدي‌» [2]  آن برهان را با معجزه تثبيت کرد، دستگاه فراعنة مصر، ربوبيت را پذيرفتند و قبول کردند که جامعة بشري محتاج ربّ است ولي گفتند آن ربّ ماييم‌! «أنا ربّکم الاعلي‌» [3]  «ما علمت لکم من إله غيري‌»، [4]  يعني اول اعراض و اعتراض و معارضه بود، بعد که اين تفکر جا افتاد جعل بدل شد و ربّ نما را به جاي ربّ گذاشتند.
جريان دوم‌، جريان نبوت و رسالت انسان کامل از طرف ذات اقدس اله است‌. وقتي انسانهاي صالح و سالک‌، مدعي نبوت و رسالت بودند. اينها مي‌گفتند مگر بشر مي‌تواند پيام‌آور از طرف خدا و رابط بين خلق و خدا باشد. اگر رسالتي هست مال فرشته‌ها است‌. بشر اين سمت را ندارد، وقتي با برهان و معجزه‌، مسئلة نبوت تثبيت شد، اينها ناچار شدند از انکار به اقرار منتقل شوند و قبول کنند که بشر مي‌تواند پيامبر باشد و جامعه هم نيازمند پيامبر است‌. ولي گفتند، پيامبر شما نيستيد، مثلاً «مسيلمه‌» است‌! آمار متنبّيان کم‌تر از آمار انبيا نيست‌. اگر 124 هزار يا کم‌تر يا بيشتر نبي از طرف ذات اقدس اله براي اصلاح فرد و جامعه مأموريت پيدا کرده‌اند، به همان رقم و عدد، متنبّي داريم‌؛ «لکلّ موسي فرعون‌» همين‌جاست‌.
جريان سوم جريان امامت و خلافت است‌. وقتي رسول خدا (ص‌) رحلت کرده است‌، جانشين دارد. براي تعيين جانشين هم غدير و امثال غدير تشکيل شده است‌. اينها در درجه اول منکر مسئله خلافت نصبي و امثال ذلک مي‌شدند و مي‌گفتند چنين چيزي در کار نيست و پيامبر کسي را به عنوان خليفه نصب نکرده است‌. اين همان مردم سالاري است و ديگر مردم‌سالاري ديني نداريم‌، هر کس را مردم انتخاب کردند، مشروعيت و مقبوليتش هر دو به دست مردم است‌. اين همان است که عامه مي‌گويند که اجماع مردم حجت است‌. به گفتة مرحوم شيخ انصاري‌: «هوالاصل لهم و هم الاصل له‌» همين است‌. هر که را مردم انتخاب کردند رهبر جامعه مي‌شود. امامت به آن معنا که معصوم و منصوص باشد نيست‌!
اينها مسئله امامت را خيلي نازل کردند و آن را پايين آوردند. عصمت را انکار کردند تا خودشان بتوانند به جاي پيامبر بنشينند و همين کار را هم کردند. بعد از اين بود که جامعه فهميد. وقتي وجود مبارک رسول اکرم (ص‌) که در مسائل جزيي وموارد اختلاف‌، خليفه و جانشين تعيين مي‌کردند، چگونه مي‌شود براي حکومت ديني‌، نظام اسلامي‌، و اصل دين خليفه تعيين نکنند، آمدند و پذيرفتند که نصب‌، حق است ولي منصوص‌، درباره حضرت علي (ع‌) نيست‌! نسبت به ديگري است‌!
سيدنا الاستاد، مرحوم علامه طباطبايي (ره‌) مي‌فرمودند: اخيراً ما به اين نتيجه رسيده‌ايم هر روايتي که در فضيلت وجود مبارک حضرت امير پيدا شده‌، يقين داريم که مشابه آن درباره اولي و دومي جعل شده است‌، منتظر بودند ببينند چه فضيلتي از طرف پيامبر (ص‌) درباره حضرت امير (ع‌) هست‌، فوراً مشابه اين را براي آنها جعل مي‌کردند. اگر پژوهشگري جست‌وجو کند، پيدا مي‌کند. پس اينها اول جريان منصوص بودن و منصوب بودن را نمي‌پذيرفتند بعد کم‌کم ديدند که جامعه مي‌پرسد، چگونه مي‌شود آن کسي که عقل کل است‌، امور را رها کند؟ اينها هم گفتند: بله‌، درست است‌، ولي منصوص و منصوب زيد است نه عمرو.
چهارمين جريان‌، جريان روحانيت است که وجود مبارک پيامبر (ص‌) فرمود و ائمه (ع‌) نيز فرمودند: علما وارثان انبيا هستند. [5]  حالا بحث لفظي نيست که علما هستند يا روحانيون‌؟ شما بگوييد علما، آن که مي‌گويد اسلام منهاي روحانيت‌، نمي‌گويد عالمان دين‌، حوزه‌ها و مراجع باشند ولي به نام علما باشند نه به نام روحانيت‌. او با اصل جريان مخالف است نه اين که اسمش عوض شده باشد. مي‌گويند: خدا که واسطه نمي‌خواهد. بله‌! خدا واسطه نمي‌خواهد، ولي معلم مي‌خواهد يا نه‌؟! مفسر مي‌خواهد يا نه‌؟! مبين مي‌خواهد يا نه‌؟! در جريان چهارم‌، تا جايي که امکان داشت‌، با مسئله روحانيت و علماي دين و امثال ذلک مبارزه کردند، بعد ديدند که نه‌! نمي‌توان گفت مکتب‌، مفسر، مبين و مبلغ نمي‌خواهد، و اين نياز، ضرورت جامعة ديني و اسلامي است‌، پذيرفتند که چنين چيزي بايد باشد. منتها علماي دربار را ساختند، وعاظ سلاطين درست کردند و گفتند: اينها علماي راستين هستند. اين علماي مشايخ و خود فروخته‌هاي درباري يا مسئله بلعم باعورا که قرآن کريم مطرح مي‌کند، از همين قبيل هستند.
جريان پنجم‌، جريان ايمان است‌. در جامعه افرادي هستند که به خدا، قيامت‌، وحي‌، نبوت‌، کتاب و سنت معتقدند. عده‌اي در برابر ايمان‌، اعراض و اعتراض و معارضه داشتند. گفتند: ايمان چيست‌؟ بعد وقتي ايمان به انبيا در جامعه جا افتاد همين‌ها گفتند ما مؤمنيم نه شما! اينجا مسئله نفاق پديد آمد. نفاقي که قرآن مطرح مي‌کند اين‌طور نيست که مثلاً آنها واقعاً از اول ايمان را قبول داشتند که بگويند ايمان حق است و بعد منافق شده باشند. بيان نوراني اميرالمؤمنين (ع‌) در اين باره چنين است‌: «ما أسلموا و لکن استسلموا...». [6]  اينها که مسلمان نشدند بلکه به ظاهر تسليم شدند. يعني ابوسفيان و معاويه و امثال اينها، زندگيشان به دو بخش تقسيم شد، قبل از فتح مکه‌، کافر مطلق بودند بعد از فتحه مکه منافق مطلق شدند. اينها لحظه‌اي هم مسلمان نبودند و تا ممکن بود در برابر ايمان و مؤمنان مبارزه کردند. بعد وقتي ديدند ايمان در جامعه حاکم شد، گفتند: ما مؤمنيم‌!
اين جريان خمسه‌اي که قرآن کريم ذکر مي‌کند شامل جريان مهدويت هم مي‌شود. در جريان مهدويت‌، کم نبودند عده‌اي که مي‌گفتند چگونه مي‌شود کسي به نام امام زمان باشد و ظهور کند. بعد کم‌کم مهدويت شخصي‌، تبديل به مهدويت نوعي شد و مدعيان فراواني پيدا کرد. جريان بابيت و بهائيت و امثال ذلک از اين قبيل است‌.
مي‌بايست پژوهشگران و محققان بسيار ژرف‌انديشي داشته باشيد تا آنچه را درباره وجود مبارک حضرت (ع‌) است از هم تفکيک کنند. بايد مدعيان رؤيت‌، بساطشان را جمع کنند، چون افراد به شدت به حضرت علاقه‌مند و ارادتمندند، اگر کسي ادعاي رويت کند و ظاهرالصلاح هم باشد ممکن است مقبول قرار بگيرد و اين مشکلات فراواني دارد. در جريان رؤيت بايد اين کارها روشن شود، خيلي از موارد است که انسان بيمار دارد شفا پيدا مي‌کند يا گمشده‌اي دارد، پيدا مي‌کند. اما آيا اينها به وسيله شخص حضرت است يا اولياي فراواني که زير نظر حضرت هستند و يا شاگردان فراواني که حضرت دارد؟ يا اين که يکي از اولياي خود را اعزام مي‌کند؟ هيچ برهاني بر مسئله نيست که مثلاً آن کسي که شخص گمشده را به منزل مي‌رساند يا مشکل کسي را حل مي‌کند، شخص حضرت باشد. اولياي فراواني در خدمت و تحت تدبير حضرت هستند. حضرت ممکن است به يکي از اينها دستور داده باشند و آن مشکل حل شود. در بعضي از موارد آن تمثلات نفساني را انسان مشاهده مي‌کند و خيال مي‌کند واقعيت است‌. اين بخش اول که مشهود است تمثلات نفساني بوده‌، بايد از واقعيت‌بيني جدا شود.
در بخش دوم که حقيقتاً کسي را مي‌بيند و مشکل او حل مي‌شود يا شفاي مرضي بوده يا گمشده‌اي را به مقصد مي‌رساند؛ در اين‌جا نيز هيچ برهاني ندارد که حضرت باشد يا شاگردي از شاگردان او. حضرت‌، شاگردان فراواني دارد. اين سيصد و سيزده نفري که هستند الان ممکن است افراد فراواني باشند که تحت تدبير آن حضرت مأموريتهايي را انجام مي‌دهند.
بخش سوم آن است که نظير مرحوم بحرالعلوم خدمت خود حضرت مي‌رسد. اين را هم بعضي منکر هستند، [ولي‌] اين هيچ استبعادي ندارد، بلکه امکان هم دارد. اما در اين بخش دو مسئله وجود دارد: 1. فرد حق ندارد بگويد من خدمت حضرت رسيده‌ام‌؛ 2. ما حق نداريم قبول کنيم‌. به ما گفته‌اند که شما تکذيب کنيد، يعني نگوييد او دروغ مي‌گويد، بلکه اثر عملي بار نکنيد، تکذيب‌، به معناي اين که شما دروغ مي‌گوييد و حضرت غير قابل ديدن است‌، نيست‌.
چند وقت قبل‌، چند نفري از تهران آمده بودند ـ غالباً بانوان بيش از آقايان به مسئله رؤيت و خدمت حضرت رسيدن و اين مسائل دل مي‌سپارند ـ اينها به قدري ساده بودند که خيال مي‌کردند خدمت حضرت رسيدن‌، مثل خدمت يک مرجع رسيدن است‌. نامه‌اي آوردند که دوشنبه که خدمت حضرت مي‌رسي‌! اين نامه را خدمت حضرت بده‌! اين يک آفتي است‌، در چنين زمينه‌اي است که «سيدعلي محمد باب‌»ها رشد مي‌کنند.
امام (ع‌) وحيد دهر است‌، مثل شمس آسمان است‌، همانطور که شما با دستتان نمي‌توانيد به آفتاب برسيد، نمي‌توانيد به اين راحتي به امام برسيد. در اين فضا و بازار آشفته‌، نحله‌ها پيدا مي‌شود. «مِلَل‌» را انبيا (ع‌) آوردند و «نِحَل‌» را همين‌ها، اگر آمار متنبيان کمتر از انبيا نيست‌، منحولها و مجعولها نيز کم‌تر از مثبت‌هاي معقول نيستند؟. حالا اگر شيادي اينها را ببيند، چه بازي درمي‌آورد. اينها يکي دو بار باورشان مي‌شود و بعد، وقتي کشف خلاف شد از اصل برمي‌گردند. اين قصه را شما هم گفته‌ايد و شنيده‌ايد که در روز مرگ ابراهيم‌، پسر پيامبر (ص‌) خورشيد گرفت‌. عده‌اي گفتند: مرگ پسر پيامبر در آسمان اثر کرده است‌، پيامبر همه را در مسجد جمع کرد و فرمود: «إنّ الشمس و القمر آيتان من آيات الله... لاينکسفان لموت أحد». [7]  سوء استفاده از ضعف فهم مردم خطر فراواني به دنبال دارد، چون در اين صحنه آن کس که عوام‌تر و بازيگرتر است پيروز است‌.
در سالهاي دفاع مقدس در وجب به وجب صحنه جنگ‌، بسيجيها مي‌گفتند «يا اباصالح المهدي‌» و کشور را حفظ مي‌کردند. او کمک مي‌خواهد، نه مثل اين عوام که مي‌گويد روز دوشنبه خدمت حضرت مي‌رسي‌، نامه را به ايشان بده‌.
دربارة غيبت حضرت مهدي‌، اين ماييم که غايبيم‌، اعمي از بصير غايب است نه بصير از اعمي‌. اگر يک نابينايي دوست خودش را نمي‌بيند آن دوست غايب نيست‌. اين نابينا غايب است‌. اين چنين نيست که حضرت غائب باشد.
اصل اميدواري بشر به آيندة خوبي که جز عدل و احسان چيزي حکومت نکند، در درون همه هست‌. يک مقدار محققانه‌تر و علمي‌تر در فطرت مسلمانها اين است که اينها به دنبال مهدي منتظر موعودند، نه مهدي موجود موعود. اين خصيصه‌، مال شيعه است که او مهدي موجود موعود را به انتظار نشسته است‌. اگر موجود موعود است‌، ما غير از انتظار و اميد، مسئله مراقبه و مرابطه هم داريم‌. ديگران اميدوارند که در پايان زندگي و روزگار، يک عصري برسد که عدل و احسان حکومت کند. خيلي‌ها در انتظار اين عصر به سر مي‌برند، اينها منتظر مهدي موعودند. ما منتظر ظهور مهدي موجود موعوديم و غير از انتظار و اميد مسئله‌اي به نام مراقبت و مرابطه هم داريم که آنها ندارند. اگر معتقديم که يک شخصي امام زمان است و ما بايد به او تعهد بسپاريم و او ولي ماست‌، بايد مراقب باشيم که خلاف نکنيم‌. اين که فرمود: «و قل إعملوا فسيري الله عملکم و رسوله والمؤمنون‌». [8]  ائمه هم مي‌بينند، وجود مبارک حضرت نيز مي‌بيند. بايد مواظب گفتارمان‌، رفتارمان‌، سيره و صفتمان باشيم‌، غير از مراقبه‌، مسئله مرابطه مطرح مي‌شود. مراقبت اين است که خلاف نکنيم‌. مرابطه اين است که علاوه بر اين که خلاف نکنيم‌، خودمان را نزديک کنيم و کمک و فيض بگيريم‌. نه اين که فقط مواظب باشيم که نلغزيم‌، بلکه رابطه برقرار کنيم که دستمان را بگيرد. ذيل آيه کريمه «يا أيّها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا». [9]  اين حديث شريف هست که «رابطوا مع إمامکم المهدي المنتظر». [10]  يعني با او مرابطه برقرار کنيم‌.

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی