در يك نگاه كلى، تمامى مطالب الغدير را مى توان در دو موضوع خلاصه كرد.
موضوع اول عبارت است از: اثبات ولايت مطلقه ائمه معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) - از طريق تثبيت خلافت بلافصل امير المؤمنين (صلوات الله عليه) -، ودوم: نفى ولايت غير معصوم در اسلام وبررسى آثار شوم وخانمانسوز ولايت غير معصوم بر جامعه اسلامى.
مرحوم علامه در جلد هفتم الغدير در ذيل مبحثى تحت عنوان (الخلافة عندنا إمرة الهية) مى فرمايند: " به نظر شيعه جايز نيست امر خلافت را در اختيار افراد امت، يا افرادى از امت كه اهل حل وعقد هستند واگذار نمود، زيرا عقل سليم حكم مى كند كه امام بايد ويژگيها وشرايطى داشته باشد كه عصمت وقداست روحى وسرشت پاك از جمله آنهاست ". علامه در طى همين مبحث اشاره مى فرمايند كه تعيين امام معصومى كه بتوان ولايت عامه ومطلقه جامعه اسلامى را بدو سپرد تنها از جانب خداست ومردم تحت هيچ عنوانى حق انتخاب امامى كه داراى ولايت الهى باشد ندارند. مرحوم علامه درباره قاعده هميشگى جريان اينگونه انتخابات مى فرمايند: " چه بسيار آبروها كه به سبب اينگونه انتخابات ريخته شده، ومقدسات مورد اهانت قرار گرفته، وحقايق ضايع گشته و حق ثابت رو به تباهى رفته است. در اين انتخابات، مصالح عمومى پايمال گرديده، آئينهاى درستى كه بايد جهان را به راهى شايسته اندازد رو به زوال ونابودى نهاده، اساس سازش درهم ريخته، ودرهاى صلح وصفا به روى بشر بسته شده است ودر اثر جنگهاى خانمانسوز، خونهاى پاكى بر زمين جارى گشته وبنيان وپيكره اسلام راستين سست گرديده واز هم گسيخته شده است... وخلاصه اينهمه بدبختيها وفجايع كه در اثر انتخاب مردم بوجود آمد كار را به جايى رساند كه فرومايگانى همچون آن فرد بى شخصيت كفن فروش، (1) وآن دلال چارپا كه معاملات بازار او را به خود مشغول داشته بود، (2) وآن بزازى (3) كه برادران (وديگر اقاربش) را برگرده مردم تحميل مى نمود، (4) وآن گوركنى(5)
ص: 24
كه عرض خود را از طولش باز نمى شناخت، وآن اسير آزاده شده تازه كار ونادان بى دادگر و غاصب، (1) وآن شرابخوار باده پيما، (2) وآن آزمند آشوبگر بى پروا، (3) همگى چشم خود را به منصب فرمانروايى بر مسلمانان دوختند. بله، همينان بودند كه بندگان خدا را بردگان خويش قرار داده واموال بيت المال را جزء دارايى خود شمرده وكتاب خدا (قرآن) را وسيله نيرنگ ودغلكارى قرار دادند ودين خدا را دستاويز تبهكاريهاى خويش ساختند ". (4) مبناى تحقيقى مرحوم علامه امينى حدود چهل سال است كه از تاريخ تدوين كتاب الغدير مى گذرد وبه جرأت مى توان گفت كه در دنياى تحقيقات اسلامى كسى نيست كه با نام الغدير وبا نام علامه امينى ناآشنا باشد، اين كتاب در 20 جلد به زبان عربى، با نثر بسيار پخته وادبى نگارش يافته كه تاكنون (11) جلد آن به طبع رسيده است. آية الله العظمى سيد محسن حكيم و آية الله سيد حسين حمامى درباره اين كتاب گفته اند: " لا يأتيه البالطل من بين يديه "(5) و آيات عظام سيد عبد الهادى شيرازى وشيخ محمد رضا آل ياسين وعلامه اردوبارى گفته اند: " لا ريب فيه هدى للمتقين ". (6) با آن كه مطالب الغدير به مذاق بسيارى خوشايند نيست، از آنجائيكه با اتكاء به منابع ومآخذ متقن نوشته شده است تا كنون ظرف اين مدت چهل سال كسى يا گروهى نتواسته نقدى يا ردى بر كتاب الغدير ويا حتى نقدى بر صفحه اى از الغدير بنگارد. مرحوم علامه خود مى فرمود: " من براى نوشتن الغدير، 10 هزار كتاب را (كه ممكن است هر كتاب در چندين مجلد باشد) از باى بسم الله تا تاى تمت خوانده ام (7) وبه 100 هزار.
ص: 25
كتاب مراجعات مكرر داشته ام ".
مصادر ومنابعى كه در كتاب الغدير مورد استناد قرار گرفته همگى از منابع علماى اهل سنت است، واين بدين معنا نيست كه كتب اهل سنت در نظر علامه امينى داراى اعتبار، ويا كتب علماى مذهب شيعه غير قابل اعتماد است. يكى از قواعد اساسى منطقى در جدل، احتجاج از طريق ارائه مسلمات طرف مقابل است. مرحوم علامه با عنايت به همين قاعده منطقى، مطالب الغدير را با استناد به اقوال وآراء اهل سنت استوار ساخته اند وخود مى فرمايند: " مطالبى كه ما در الغدير گفته ايم مذهبى نيست بلكه اسلامى است "، يعنى مسائلى نيست كه فقط مذهب شيعه بدان معتقد باشد بلكه مطالبى است كه در ميان جميع مذاهب اسلامى متفق عليه است.
برخى تصور باطلى از الغدير دارند ومى پندارند الغدير باعث تفرقه وجدايى مذاهب اسلامى از يكديگر مى گردد، كسانى كه اين تصور را دارند نه تنها الغدير را مطالعه نكرده اند بلكه از تأثير الغدير در ممالك اسلامى بى اطلاع هستند. اولا هر كس كه الغدير را بخواند در مى يابد كه مؤلف كتاب از حسن نيت كاملى برخوردار است ومنظور وى از تدوين اين كتاب تنها اظهار حقايق تاريخ اسلام مى باشد. ثانيا مطالب الغدير چيزى نيست كه نظرات شخصى مرحوم امينى باشد وكثرت منابعى كه در الغدير بدانها اشاره شده است شاهد اين مدعاست. تقريبا مى توان گفت جمله اى بدون دليل وبدون مأخذ در الغدير نوشته نشده است. لذا اگر كسى بخواهد ادعا كند كه كتاب داراى تأثير تفرقه كلمه مى باشد، بايد بپذيرد تمامى كتابهايى كه در الغدير به آنها ارجاع شده است ريشه هاى اصلى اين تأثير است وما مى دانيم كه مآخذ الغدير عبارت است از امهات كتب اسلامى غير شيعى از جمله صحاح سته. ثالثا پس از انتشار الغدير، مقالات متعددى در مجلات فرهنگى مصر وسوريه وعراق و... در تجليل از اين كتاب درج گرديد (1) وسيل نامه هاى تقدير از سراسر ممالك اسلام جارى شد. اكثر نويسندگان اين نامه ها از علماى بزرگ اهل سنت هستند از ملوك ووزراى كشورهاى اسلامى گرفته تا ائمه جمعه وجماعات واساتيد دانشگاهها براى الغدير تقريظ نوشتند وبه قدردانى از زحمات مؤلف آن پرداختند. از ميان اين نامه ها واين تقاريظ، نزديك به 50 نمونه در مقدمه مجلدات.
ص: 26
الغدير درج گرديده است. اين نامه ها واين مقالات همگى بيانگر اين مطلب است كه الغدير كتابى است كه كليه فرق اسلامى بر مطالب مستند آن اتفاق نظر دارند.
اينك براى آشنايى اجمالى با اين كتاب، به معرفى اهم عناوين آن مى پردازيم.
اين عناوين فقط ذكر جلوه هايى از كتاب الغدير مى باشد وبه اين معنا نيست كه به كل موضوعات آن اشاره شده است. همچنين بايد توجه داشت ارجاعاتى كه در اين نوشتار به الغدير داده ايم، به متن عربى كتاب است ونه ترجمه هاى فارسى. شايان ذكر است كه كليه مطالبى كه پس از اين بيان مى گردد مبتنى بر مصادر ومنابع علماى اهل سنت مى باشد كه تفصيل آن در الغدير آمده است. (1) ذيحجة سال 1410 هجرى قمرى مطابق با تيرماه 1369 شمسى ممحمد امينى نجفى.
ص: 27
ص: 28
ص: 29
ص: 30
در سال دهم هجرت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مدينه اعلام فرمود كه عازم سفر حج است. هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مدينه را به سوى مكه ترك مى فرمود جمعيت كثيرى او را همراهى مى كردند. تعداد اين جمعيت از 90 هزار تا بيش از 120 هزار نفر ثبت شده است. علاوه بر اين تعداد، افراد بسيارى نيز از بلاد ديگر به سوى سرزمين مكه شتافتند.
پس از انجام مناسك حج، در راه بازگشت از مكه در وادى غدير خم - كه محل جدا شدن راههاى مدينه ومصر وعراق از يكديگر است - جبرئيل وحى آورد كه " يا ايها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك وإن لم تفعل فما بلغت رسالته... " [اى رسول خدا، آن چيزى را كه از سوى خداوند (درباه على) به تو نازل شده است به مردم ابلاغ نما، كه اگر چنين نكنى رسالت خداى را ابلاغ نكرده اى]. (1) حضرت در آن وادى فرود آمد وتمامى مردم را در آن گرماى سوزان برگرد خويش جمع نمود وپس از اقامه نماز ظهر به ايراد خطبه اى طولانى پرداخت.
ودر ضمن آن - به منظور ابلاغ مهمترين امر الهى - چنين فرمود:
" خداوند مولاى من است ومن مولاى تمامى مؤمنين... هر كس كه من بر او ولايت دارم على نيز مولاى اوست ". بعد پيامبر (صلی الله علیه و آله) دعا فرمود كه " خدايا دوستان على را دوست بدار ودشمنانش را دشمن باش... " پيامبر (صلی الله علیه و آله) سپس به مردم دستور دادند كه: تمامى كسانى
ص: 31
كه در اين جا حضور دارند بايد اين خبر را (اين ولايت على را) به غائبين ابلاغ كنند. پس از آنكه حضرت خطبه خويش را تمام كرد جبرئيل از جانب خدا وحى آورد " أليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الإسلام دينا " [امروز دين شما را كامل نمودم ونعمتم را بر شما تمام كردم]. (1) بعد پيامبر فرمودند. " الولاية لعلى بعدى (بعد از من ولايت با على است). پس از ايراد خطبه پيامبر، مردم آمدند ويك يك به على (علیه السلام) تهنيت گفتند وبيعت نمودند، از جمله ابو بكر وعمر آمده وگفتند: " اى پسر ابوطالب! مبارك باد، از امروز تو مولاى ما و مولاى تمامى مؤمنين ومؤمنات گشتى ".
واقعه غدير خم كه اجمالا ذكر گرديد يكى از برجسته ترين حوادث تاريخ اسلام مى باشد وبنابر اعتقاد جميع مذاهب عيد غدير از مهمترين اعياد اسلامى است. (2) با اينحال بسيارى از افراد در طول تاريخ براى تحريف اين واقعه نهايت تلاش خويش را نمودند.
برخى نوشتند: " اصلا على (علیه السلام) در آن سال به حج نرفته بود ". (3) برخى ديگر مانند ابن تيميه گفتند: " حديث الولايه غدير بدون شك دروغ است ". (4) برخى هم مانند ابن حزم گفتند:
" هيچ فرد موثقى، حديث غدير را روايت نكرده است ". (5) عاقبت كار به جائى رسيد - كه براى تحريف جريان غدير خم - فردى چون " دكتر ملحم ابراهيم اسود " در تعليقه خود بر " ديوان ابى تمام " ادعا كرد كه: " واقعه غدير يكى از جنگهاى معروف است "! (6)
واقعه غدير را بايد از دو جنبه بررسى نمود. نخست بايد صحت وقوع ماجراى غدير
ص: 32
را اثبات كرد وسپس در مرحله دوم بايد ديد الفاظى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در غدير فرموده اند بر چه موضوعى دلالت دارد. به عبارت ديگر حديث غدير بايد از حيث سند ودلالت مورد مطالعه قرار گيرد.
اسناد حديث غدير به گونه اى است كه افزون از حد تواتر است وبه قول ضياء الدين مقبلى (متوفى 1108): " اگر بنا باشد حديث غدير را (با اينهمه مدارك) محرز ومسلم ندانيم، بايد قبول كنيم كه هيچ واقعه اى در دين اسلام قابل اثبات نيست ". (1) حديث غدير را 110 نفر از صحابه نقل كرده اند. در ميان اين 110 نفر، افرادى وجود دارند كه با على (علیه السلام) چنان درگيريهايى داشتند كه حتى با وى وارد جنگ شدند. اگر اين حديث ساخته برخى از صحابه بود، لا اقل معاندين على (علیه السلام) نبايد آن را روايت مى كردند. در ميان اين 110 تن به اسامى افرادى چون: ابوبكر، عمر، عايشه، خالد بن وليد، سعد بن ابى وقاص، عبد الله بن عمر، طلحه وزبير برمى خوريم. تابعينى كه حديث غدير را نقل نموده اند 85 نفر مى باشند. يعنى سند حديث غدير در حلقه دوم، 195 نفر را وى از صحابه وتابعين دارد.
حضرات علماى عامه، از جمله برخى از صاحبان صحاح، حديث غدير را در كتب خويش نقل كرده اند وآن را تا ابد بر پهنه تاريخ اسلامى جاودانه نموده اند. تعداد اين علماء 360 نفر مى باشد كه اسامى آنها با مصادر مربوطه در جلد اول كتاب الغدير درج است.
بسيارى از علماى طراز اول اهل سنت از جمله ترمذى (صاحب جامع الصحيح)، طحاوى، حاكم نيسابورى وچهل تن ديگر پس از نقل حديث غدير، آن را از احاديث صحيحه دانسته اند وراويان آن را توثيق نموده اند. شمس الدين جزرى منكران حديث غدير را بى اطلاع قلمداد مى كند. (2) حافظ عاصمى مىگويد: " حديث غدير را تمامى فرق اسلامى پذيرفته اند ". (3) ابن مغازلى از قول استادش (ابو القاسم فضل بن محمد اصفهانى) مىگويد: " حديث صحيح غدير را حدود يكصد نفر از صحابه، از جمله تمامى عشره مبشره روايت كرده اند. لذا صحت اين حديث مسلم ومحرز است ومن هيچ ضعفى در استوارى.
ص: 33
آن نمى بينم ". (1) نور الدين حلبى نيز سخنان شبهه كنندگان در صحت حديث غدير را غير قابل اعتنا مى داند. (2) شايان ذكر است كه تعداد بسيارى از محدثين برجسته قرن سوم - كه از راويان مورد اعتماد بخارى ومسلم محسوب مى شوند - حديث غدير را نقل كرده اند. نام برخى از اين محدثين از اين قرار است:
يحيى بن آدم (متوفى 203)، شبابة بن سوار (متوفى 206)، اسود بن عامر (متوفى 208)، عبد الرزاق بن همام (متوفى 211)، عبد الله بن يزيد (متوفى 212)، عبيد الله بن موسى (متوفى 213)، حجاج بن منهال (متوفى 217)، فضل بن دكين (متوفى 218)، عفان بن مسلم (متوفى 219)، على بن عياش (متوفى 219)، محمد بن كثير (متوفى 223)، موسى بن اسماعيل (متوفى 223)، قيس بن حفص (متوفى 227)، هدبة بن خالد (متوفى 235)، عبد الله بن ابى شيبه (متوفى 235)، عبيد الله بن عمر (متوفى 235)، ابراهيم بن المنذر (متوفى 236)، ابن راهويه بن اسحاق (متوفى 237)، عثمان بن ابى شيبة (متوفى 239)، قتيبة بن سعيد (متوفى 240)، حسين بن حريث (متوفى 244)، ابو الجوزاء احمد (متوفى 246)، ابو كريب محمد (متوفى 248)، يوسف بن عيسى (متوفى 249)، نصر بن على (متوفى 251)، محمد بن بشار (متوفى 252)، محمد بن المثنى (متوفى 252)، يوسف بن موسى (متوفى 253)، محمد صاعقه (متوفى 255)، وديگران. (3) براى اثبات واقعه غدير وهمچنين اثبات امامت وخلافت بلا فصل حضرت امير سلام.
ص: 34
الله عليه مطلب ديگرى نيز قابل توجه است وآن اينكه: حضرت امير المؤمنين، حضرت زهرا، امام حسن وامام حسين عليهم السلام وبرخى از ديگر صحابه همواره در مقابل مخالفان به حديث غدير استناد واحتجاج نموده اند. (1)
در خصوص واقعه غدير سه آيه نازل شده است (2) كه به قرار زير است:
1 - (آيه تبليغ): يا ايها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس [اى پيامبر آنچه را كه از جانب خدا بر تو نازل شده است به خلق برسان كه اگر چنين نكنى رسالت خويش را تبليغ نكرده اى، وخدا تو را (در اين راه) از شر مردم حفظ خواهد كرد - مائده - 67 -]. (3) 2 - (آيه اكمال): اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الاسلام دينا [امروز دين شما را كامل نمودم ونعمتم را بر شما تمام كردم - مائده 3 -]. (4) 3 - (آيه سأل سائل): سأل سائل بعذاب واقع * للكافرين ليس له دافع * من الله ذى المعارج * [سائلى از عذاب حتمى قيامت سؤال كرد، كافرين عذاب قيامت را دفع نتوانند نمود، چرا كه عذاب قيامت از سوى خداوند آسمانهاست - معارج 1 - 3].
قرينه دوم: پيامبر (صلی الله علیه و آله) از مردم سؤال فرمودند: " اى مردم، شما به چه چيزى
... در روز غدير خم رسول خدا، ولايت خويش را - كه به من تفويض كرده بود - بر شما واجب كرد.
- پيامبر به على فرمود: اى على برخيز! من از اينكه تو امام و هادى پس از من باشى خرسندم.
حسان در اشاره به غزوه خيبر مىگويد:
مشاجره اى ميان امير المؤمنين (علیه السلام) و وليد بن عقبه (1) در گرفت. وليد گفت: " اى على من از تو سخنورتر هستم... ". على (علیه السلام) در پاسخ فرمود: " تو فاسقى بيش نيستى ". سپس اين آيه نازل شد: " افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا " [= آيا كسى كه مؤمن بوده به مانند كسى است كه فاسق بوده است؟ - سوره سجده 18 -]. (2) حسان نيز در اشاره به اين قضيه مىگويد:
انزل الله والكتاب عزيز * في على وفى الوليد قرانا ... ليس من كان مؤمنا عرف الل * ه كمن كان فاسقا خوانا ... سوف يجزى الوليد خزيا ونارا * وعلى لاشك يجزى جنانا - كتاب خدا عزيز (و لازم الاجرا) مىباشد و خداوند درباره على و وليد (آيه اى از) قرآن را نازل نموده است.
- خدا مىفرمايد: مؤمنى كه خدا را شناخته است با يك فاسق خائن برابر نيست.
ص: 43
- به زودى وليد به جزاى خويش كه خوارى و آتش (دوزخ) است خواهد رسيد و ترديدى نيست كه پاداش على بهشت است.
قيس بن سعد بن عباده كسى است كه در برخى از غزوات پيامبر (صلی الله علیه و آله) پرچمدار انصار بوده است. در جلد دوم الغدير درباره زندگانى و شخصيت وى بطور مبسوط تحقيق شده است.
قيس در غديريه خويش مىگويد:
... وعلى إمامنا وإمام * لسوانا اتى به التنزيل يوم قال النبى من كنت مولا * ه فهذا مولاه خطب جليل...
- على امام ما و امام همه مىباشد و در اين خصوص (در روز غدير آياتى از) قرآن نازل شده است.
- همان روزى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: هر كس كه من مولاى او هستم، على نيز مولاى اوست. و اين (واقعه) حادثه اى بود بس سترگ.
غديريه عمرو بن عاص به قصيده جلجليه معروف است. عمروعاص از طرف معاويه به حكمرانى مصر گمارده شده بود. وى از ارسال خراج مصر به شام كه مركز حكومت معاويه بود - امتناع مىجست. معاويه نامه اى براى او نوشت و ضمن سرزنش عمروعاص، وى را تهديد نمود. عمروعاص در جواب معاويه نامه اى به نظم نوشت كه به قصيده جلجليه معروف شد. جلجل به معناى زنگوله است. منظور عمروعاص اين است كه اى معاويه، اين من بودم كه تو را به اين جا رساندم، و اگر چنانچه سر به سر من بگذارى، زنگوله را بدين گونه به صدا در مىآورم و آبرويت را مىبرم. (1) قصيده جلجليه 66 بيت دارد و در آن به
ص: 44
حقايقى اشاره شده است كه هر مسلمان آزاده و با شرافتى از خواندن آن متأثر مىگردد.
مضمون ترجمه برخى از ابيات قصيده جلجليه از اين قرار است:
عمروعاص مىگويد: " اى معاويه، قضايا را فراموش مكن... اين من بودم كه به مردم گفتم نمازشان بدون وجود تو قبول نيست... اين من بودم كه آنها را برانگيختم تا با سيد اوصياء على (علیه السلام) به بهانه خونخواهى آن مرد احمق [= عثمان] جنگ كنند... و اين من بودم كه به لشكريانت ياد دادم كه هر گاه ديديد على (علیه السلام) چون شير براى كشتن شما به سويتان مىآيد شلوارتان را در بياوريد و پشت به او كنيد تا او از شرم از كشتن شما منصرف شود... اى معاويه، مگر گفت و گوى من و ابوموسى اشعرى را فراموش كرده اى؟... مگر يادت رفته كه در آن روز چطور جامه خلافت را از قامت على (علیه السلام) در آوردم، بقدرى راحت اين كار را كردم كه انگار دمپايى از پاى در مىآورم... و مگر يادت رفته كه جامه خلافت را - مانند انگشترى كه به انگشت مىكنند - بر تو پوشانيدم... اى معاويه اين من بودم كه تو را بدون جنگ و دعوا بر فراز منبر نشاندم، گر چه به خدا لياقت آن را نداشتى و ندارى... اين من بودم كه تو را در شرق و غرب پرآوازه نموده... اگر من نبودم، تو مانند زنها در خانه نشسته بودى و بيرون نمىآمدى.... اى پسر هند، ما - از روى نادانى - تو را عليه على يارى نموديم وعلى كسى بود كه خدا از او به عنوان نبأ عظيم ياد نموده است... وقتى تو را بر سر مسلمين بالا برديم به اسفل سافلين فرو افتاديم... اى معاويه، يادت هست كه چقدر پيامبر مصطفى درباره على وصيت مىكرد، يادت هست كه پيامبر در غدير خم بر منبر رفت و در حالى كه دست على در دست او بود به امر خداوند گفت:
" اى مردم، آيا من بر شما از خودتان سزاوارتر نيستم [آيا من بر شما ولايت ندارم؟] ". همه گفتند: " تو بر ما ولايت دارى ". آنگاه پيامبر گفت: " پس هر كسى كه من مولا و ولى او هستم، على نيز ولى اوست ". يادت مىآيد پيامبر در آن روز دعا كرد كه " خدايا، على (علیه السلام) برادر پيامبر و فرستاده توست، پس دوست او را دوست بدار و دشمنش را دشمن باش "... در آن روز وقتى استاد تو [ابو بكر] ديد ديگر گردنبند خلافت على پاره شدنى نيست، آمد و به على تبريك گفت... اى معاويه ما جايمان در آتش، در درك اسفل جهنم خواهد بود...
و در فرداى قيامت - كه روز شرمندگى ماست - خون عثمان ما را نجات نخواهد داد...
ص: 45
فردا خصم ما على است و او نزد خدا و رسولش عزيز است... در آن روز كه پرده (از كارهاى ما) برافتد، عذر ما چيست؟!... پس واى بر تو و واى بر من... اى معاويه چه نسبتى مىتواند ميان تو وعلى باشد؟!... على چون شمشيرى (بران) است و تو بمانند داسى (كند)... على كه چون ستاره آسمانست كجا و تو كه چون ريگى بيش نيستى كجا؟!... اى معاويه آگاه باش كه در گردن من زنگوله اى است كه اگر گردنم را تكان بدهم، زنگوله به صدا در خواهد آمد ".
اينك ابياتى از متن قصيده جلجليه:
معاوية الحال لا تجهل * وعن سبل الحق لا تعدل نسيت احتيالى في جلق * على اهلها يوم لبس الحلبى؟ .. وقولى لهم: إن فرض الصلاة * بغير وجودك لم تقبل ... فبى حاربوا سيد الأوصياء * بقولى: دم طل من نعثل ... وعلمتهم كشف سوءاتهم * لرد الغضنفرة المقبل ... نسيت محاورة الأشعرى * ونحن على دومة الجندل ... خلعت الخلافة من حيدر * كخلع النعال من الأرجل ... والبستها فيك بعد الاياس * كلبس الخواتيم بالأنمل ورقيتك المنبر المشمخر * بلا حد سيف ولا منصل ولو لم تكن انت من اهله * ورب المقام ولم تكمل ... ولو لاى كنت كمثل النساء * تعاف الخروج من المنزل نصرناك من جهلنا يا بن هند * على النبأ الأعظم الأفضل وحيث رفعناك فوق الرؤوس * نزلنا إلى اسفل الأسفل وكم قد سمعنا من المصطفى * وصايا مخصصة في على؟ وفى يوم خم رقى منبرا * يبلغ والركب لم يرحل وفى كفه كفه معلنا * ينادى بامر العزيز العلى الست بكم منكم في النفوس * باولى؟ فقالوا: بلى فافعل ... فقال: ومن كنت مولى له * فهذا له اليوم نعم الولى فوال مواليه يا ذا الجلال * وعاد معادى اخ المرسل ... فبخبخ شيخك لما رأى * غرى عقد حيدر لم تحلل
ص: 46
... وإنا وما كان من فعلنا * لفى النار في الدرك الأسفل ومادم عثمان منج لنا * من الله في الموقف المخجل وإن عليا غدا خصمنا * ويعتز بالله والمرسل ... فما عذرنا يوم كشف الغطا * لك الويل منه غدا ثم لى ... فان كان بينكما نسبه * فأين الحسام من المنجل؟ واين الحصامن نجوم السما؟ * واين معاوية من على؟ فان كنت فيها بلغت المنى * ففى عنقى علق الجلجل بيش از 50 صفحه از مطالب جلد دوم الغدير به معرفى شخصيت عمروعاص اختصاص دارد.
سيد حميرى (متوفى 173) - كه از استوانه هاى شعر عرب است - 23 غديريه دارد كه همگى آنها در الغدير موجود است. در اينجا به چهار نمونه از اين غديرها كه عبارات پيامبر (صلی الله علیه و آله) در آنها تضمين شده است اشاره مىكنيم:
...: فمن اولى بكم منكم؟ فقالوا: * مقالة واحد وهم الكثير جميعا: أنت مولانا واولى * بنا منا وانت لنا نذير : فان وليكم بعدى على * ومولاكم هو الهادى الوزير وزيرى في الحياة وعند موتى * ومن بعدى الخليفة والأمير فوال الله من والاه منكم * وقابله لدى الموت السرور وعاد الله من عاداه منكم * وحل به لدى الموت الثبور - پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: چه كسى بر شما سزاوارتر از خودتان است؟ در پاسخ، تمامى آن جماعت انبوه يكصدا گفتند:
- تو مولاى ما هستى و از ما بر خودمان سزاوارتر مىباشى، و تو هستى كه ما را انذار مىدهى.
- سپس پيامبر گفت: پس (بدانيد كه) بعد از من ولى شما على است و اوست كه مولاى شما و هدايت كننده و وزير است.
ص: 47
- او در طول زندگانى من تا هنگام مرگم وزير من است و پس از من خليفه و امير خواهد بود.
- از ميان شما (مردم) هر كس كه على را دوست دارد، خداوند او را دوست باشد و هنگام مرگ شادمانى و سرور بر او باد.
- و از ميان شما هر كس كه با على دشمن است، خدا دشمن او باشد و در زمان مرگ با خسران و خوارى مواجه گردد * * * اقامه من بين اصحابه * وهم حواليه فسماه : هذا على بن ابى طالب * مولى لمن قد كنت مولاه فوال من والاه يا ذا العلا * وعاد من قد كان عاداه (1) * * * ... أوصى النبى له بخير وصية * يوم الغدير بأبين الافصاح : من كنت مولاه فهذا واعلموا * مولاه قوال إشاعة وصراح (2) * * * ...: أيها المسلمون هذا خليلى * ووزيرى ووارثى وعهودى وابن عمى الا فمن كنت مولا * ه فهذا مولاه فارعوا عهودى (3) * * *.
ص: 48
سال سوم هجرت مصادف است با نزول آيه " وانذر عشيرتك الأقربين " [= اى پيامبر! خاندان نزديك خود را انذار ده]. (1) پيامبر اكرم پس از نزول اين آيه، چهل تن از بنى عبد المطلب را به منزل خويش دعوت نمودند و در آنجا آنها را به پرستش خداى تعالى فرا خواندند و فرمودند: " اولين كسى كه با من بيعت كند بردار و وصى و وزير من و خليفه بعد از من خواهد بود ". به روايت تاريخ: اولين فردى كه با حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بيعت نمود على بن ابى طالب (علیه السلام) بود. مصادر مربوط به اين واقعه به تفصيل در الغدير آمده است. سيد حميرى نيز در ارتباط با اين موضوع شعرى دارد كه ابياتى از آن را مىخوانيم:
بأبى انت وامى * يا أمير المؤمنينا ... بأبى انت وامى * وبناتى والبنينا وفدتك النفس منى * يا إمام المتقينا وامين الله وال * وارث علم الأولينا ... كنت في الدنيا اخاه * يوم يدعو الأقربينا ليجيبوه إلى الل * ه فكانوا اربعينا بين عم وابن عم * حوله كانوا عرينا فورثت العلم منه * والكتاب المستبينا...
حاصل اشعار فوق اين است كه سيد حميرى مىگويد: اى امير المؤمنين، اى امام متقين واى وارث علم اولين، جان من و مادرم و همه فرزندانم فداى تو باد. تو در اين دنيا، در آن روزى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) چهل تن از عموها و عموزادگان خويش را براى اجابت دعوت خدا فراخواند برادر پيامبر بودى.
عبدى غديريه بلندى دارد كه 86 بيت آن در الغدير آمده است. وى غير از غديريه، اشعار زيباى ديگرى نيز در مدح اهل بيت سروده است كه شعر زير نمونه اى از آنهاست:
ص: 49
آل النبى محمد * اهل الفضايل والمناقب ... الصادقون الناطقون * السابقون إلى الرغائب فولاهم فرض من ال * رحمان في القرآن واجب وهم الصراط فمستقيم * فوقه ناج وناكب صديقه خلقت لصديق * شريف في المناسب إختاره واختارها * طهرين من دنس المعايب عبدى در ابيات فوق به چند منقبت از مناقب امير المؤمنين (علیه السلام) اشاره نموده كه جميع مذاهب اسلامى اتفاق دارند كه اين مناقب مخصوص على (علیه السلام) است. كليه مصادر مربوطه در الغدير آمده است.
مناقبى كه عبدى در شعر فوق - بر اساس احاديث صحيحه مأثور - بدانها اشاره نموده عبارت است از اينكه: آيه " كونوا مع الصادقين " (1) يعنى " با على (علیه السلام) باشيد، وآية " السابقون السابقون اولئك المقربون " (2) [= مقربان درگاه الهى كسانى هستند كه در ايمان از همه پيشى جستند] درباره على (علیه السلام) نازل شده است، و خداوند محبت على، فاطمه و حسنين عليهم السلام را در آيه شريفه " قل لا اسئلكم عليه اجرا إلا المودة في القربى " (3) بر همه واجب كرده است. همچنين مراد از " صراط مستقيم " در آيه " إهدنا الصراط المستقيم "، صراط محمد وآل محمد است و به موجب آيه تطهير، (4) على (علیه السلام) و فاطمه (علیه السلام) معصوم هستند و خداوند حضرت فاطمه را كه صديقه (= معصومه) مىباشد براى ازدواج با صديقى چون على (علیه السلام) خلق فرموده است.
ص: 50
لقب فاروق و صديق اكبر مختص على عليه السلام است و علماى اهل سنت احاديث متعددى در اين خصوص نقل كرده اند. در يك حديث پيامبر (صلی الله علیه و آله) درباره على (علیه السلام) مىفرمايد: " إن هذا اول من آمن بى، وهو اول من يصافحنى يوم القيامة، وهو الصديق الأكبر وهذا فاروق هذه الأمة يفرق بين الحق والباطل وهذا يعسوب الدين " [= همانا على (علیه السلام) اولين كسى است كه به من ايمان آورد و اولين كسى خواهد بود كه در روز رستاخيز با من مصافحه مىكند، او صديق اكبر و فاروق اين امت است، اوست كه حق را از باطل جدا مىسازد و اوست پيشواى دين] (1).
همچنين بسيارى از اكابر محدثين نظير نسائى وابن ماجه و حاكم روايت كرده اند كه على عليه السلام مىفرمايد: "... انا الصديق الأكبر لا يقولها بعدى إلا كذاب مفتر... " [= صديق اكبر من هستم و كسى به جز من اين ادعا را نمىكند مگر آن كه دروغگو باشد]. (2)
ص: 51
ص: 52
ص: 53
ص: 54
در جلد سوم نيز 11 غديريه مربوط به قرون سوم و چهارم هجرى درج گرديده است.
يكى از غديريه هاى قرن چهارم متعلق به وامق نصرانى است كه از پيشوايان بزرگ ارامنه سده سوم هجرى مىباشد. اين شاعر با اينكه فردى مسيحى است، با اين حال اشعار بسيار زيبائى در مدح اهل بيت عليهم السلام سروده است. وى در غديريه اش مىگويد:
اليس بخم قد اقام محمد * عليا باحضار الملافى المواسم فقال لهم: من كنت مولاه منكم * فمولاكم بعدى على بن فاطم فقال إلهى كن ولى وليه * وعاد اعاديه على رغم راغم - مگر نه اينكه محمد (صلی الله علیه و آله) هنگام موسم حج، در غدير خم در ميان جمعيت على را به پا - داشت، - و به مردم گفت: هر كس كه من مولاى او هستم، پس از من - على پسر فاطمه (بنت اسد) مولاى اوست.
- سپس فرمود: خدايا! دوستدار على را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش، هر چند كه مايه ناخشنودى ديگران باشد.
ص: 55
در طول تاريخ اسلام مسيحيان بسيارى بوده اند كه مانند وامق در مدح اهل بيت عليهم السلام چكامه سروده اند. آنان در اشعار خود پيوسته علاقه قلبى خود را نسبت به خاندان پيامبر ابراز داشته اند. زينبا ابن اسحاق رسعنى كه خود فردى مسيحى است در اين باره مىگويد:
... يقولون ما بال النصارى تحبهم * واهل النهى من اعرب واعاجم؟! فقلت لهم إنى لأحسب حبهم * سرى في قلوب الخلق حتى البهائم.
- برخى مىگويند: براى چه مسيحيان و خردمندان عرب و عجم، على و خاندانش را دوست دارند؟! - به آنها گفتم: من چنين مىپندارم كه محبت آنان در دل تمامى موجودات حتى حيوانات جاى گرفته است.
ابيات زير نيز از آن ابو يعقوب نصرانى است:
يا حبذا دوحة في الخلد نابتة * ما في الجنان لها شبه من الشجر المصطفى اصلها والفرع فاطمة * ثم اللقاح على سيد البشر والهاشميان سبطاها لها ثمر * والشيعة الورق الملتف بالثمر - آفرين بر آن درختى كه در بهشت روئيده و در فردوس درختى نظير آن نيست.
- مصطفى تنه و فاطمه ظاخه و آقاى انسانها (على ع) لقاح آن درخت هستند.
- دو فرزند پيامبر (حسن و حسين) كه از دودمان هاشمند ثمره و ميوه آن درخت مىباشند و شيعيان برگهائى هستند كه گرد آن ميوه ها جمع شده اند.
عبد المسيح انطاكى مصرى نيز كه از دانشمندان متأخر دنياى مسيحيت مىباشد در قصيده مباركه علويه اش - كه شامل 5595 بيت است - به مديحه سرائى امير مؤمنان پرداخته، و در آن از امامت على عليه السلام سخن رانده است. همچنين استاد بولس سلامه - كه از قضات عاليرتبه جامعه مسيحيان شهر بيروت در سده اخير مىباشد - قصيده كم نظيرى تحت عنوان " عيد الغدير " در 3085 بيت سروده است. اين كتاب در 315 صفحه مىباشد وطى 60 سال اخير چندين بار به چاپ رسيده است. آنچه كه از غديريه هاى مسيحيان استفاده مىشود اين است كه جامعه مسيحيت نيز از فرمايشات پيامبر (صلی الله علیه و آله) در غدير خم چيزى جز ولايت و امامت على عليه السلام استنباط نكرده اند.
ص: 56
مستشرقين در طول حيات اسلام - خصوصا در سده اخير - كتب بسيارى پيرامون تاريخ اسلام تدوين نموده اند. هر چند كه بيشتر اين نوشته ها داراى ظاهرى فريبنده است ولى با كمى دقت و تأمل مىتوان به اين نتيجه رسيد كه تدوين بسيارى از اين كتابها، يا ناشيانه و يا با القاء اغراضى خاص توأم بوده است. در الغدير ضمن بررسى اين موضوع، يكى از اين نوشته ها به نام حيات محمد (صلی الله علیه و آله) (تأليف اميل درمنگام) * مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.
ابيات زير از غديريه ابو القاسم على زاهى (متوفى 352) انتخاب شده است:
لا يهتدى الى الرشاد من فحص * إلا إذا والى عليا وخلص ... ذاك الذى استوحش منه انس * ان يشهد الحق فشاهد البرص إذ قال من يشهد بالغدير لى * فبادر السامع وهو قد نكص فقال انسيت فقال: كاذب * سوف ترى ما لا تواريه القمص - كسى كه جوينده (راه كمال و) هدايت باشد - جز با دوستى خالصانه على - هدايت نخواهد شد.
-... على كسى است كه انس بن مالك از شهادت دادن حقيقت درباره او اجتناب نمود و لذا (به سبب نفرين آن حضرت) مبتلا به مرض پيسى شد.
- اين واقعه هنگامى بروز كرد كه على گفت: چه كسى به طرفدارى از من حديث غدير را شهادت مىدهد؟ (انس بن مالك با آنكه در غدير خم حضور داشت) سخن على را شنيد و از شهادت دادن خوددارى نمود.
- انس گفت: من (غدير را) به خاطر نمىآورم! على (او را نفرين نمود و) فرمود: اى دروغگو، به زودى (عيبى را در خود) بيابى كه پيراهنت آن را نپوشاند.
اشعارى كه فوقا ذكر شد اشاره به داستانى دارد كه بسيارى از حفاظ اهل سنت آن را نقل كرده اند.(1) خلاصه داستان اين است كه: روزى على (علیه السلام) برفراز منبر به مردم --- . EMILE DERMENGHAM *
ص: 57
گفت: " من آن كسانى را كه در ميان شما هستند و در روز غدير حاضر بودند به خدا قسم مىدهم آنچه را كه خودشان در روز غدير از پيامبر شنيده اند شهادت دهند، مگر پيامبر نفرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه، أللهم وال من والاه وعاد من عاداه ". (1) دوازده نفر از ميان جمعيت برخاستند و گفتند: ما شهادت مىدهيم كه در روز غدير با گوش خود اين سخنان را از پيامبر (صلی الله علیه و آله) شنيديم. در ميان جمعيت انس بن مالك نيز حضور داشت. وى با آنكه در روز غدير فرمايشات پيامبر (صلی الله علیه و آله) را شنيده بود از شهادت دادن امتناع ورزيد. على (علیه السلام) به انس گفت: تو مگر كلام پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در غدير نشنيدى، چرا شهادت نمىدهى؟ انس گفت: اى امير مؤمنان، من پير شده ام و چنين چيزى را به خاطر نمىآورم. على (علیه السلام) فرمود:
خدايا اگر انس دروغ مىگويد (پيسى و) سپيده اى در چهره اش نمايان ساز كه حتى با عمامه نتواند آن را بپوشاند. در اثر همين نفرين انس بن مالك مبتلا به مرض پيسى شد و تا زمان مرگ اين بيمارى با وى بود.
ابن كثير حديث صحيحى را در كتاب تاريخ خويش نقل مىكند مبنى بر اينكه على عليه السلام نخستين شخصى است كه اسلام آورده و اولين فردى است كه با پيامبر نماز گزارده است. ابن كثير بعد از نقل اين حديث مىگويد: " اين روايت به هيچ وجه - از هر طريق هم كه باشد - درست نيست! " (2) اين نوع سخن گفتن، و اين گونه در قبال وقايع مسلم تاريخى جبهه گرفتن، حاكى از اعمال غرض ورزيها و تعصبات خاصى است كه مىتواند بسيارى از نوشته هاى تاريخى ابن كثير و امثال او را به زير سؤال ببرد. ابن كثير در ادامه سخنان خود مىگويد:
" احاديث بسيارى وارد شده است مبنى بر اينكه على اولين مسلمان امت است، اما هيچ يك از اين احاديث نمىتواند صحيح باشد ". (4)
ص: 58
بدون ترديد احاديثى كه در اين خصوص روايت شده است خارج از حد تواتر بوده واحدى توانائى رد علمى آنها را ندارد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مواقف متعددى به كرات فرموده اند كه: " على اولين كسى است كه اسلام آورده است ". حفاظ عامه نيز اين احاديث را معتبر دانسته و رجال اسناد آنها را توثيق نموده اند. تفصيل اين احاديث با مصادر مربوطه در الغدير درج است. (1) علاوه بر اين بسيارى از صحابه پيامبر از جمله انس بن مالك (2)، زيد بن ارقم، (3) بريده، (4) عبد الله بن عباس، (5) عمر بن خطاب (6) و... اعتراف نموده اند كه على نخستين فردى است كه مسلمان شده است. آنچه كه ذيلا آورده ايم برخى از احاديث پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اين خصوص مىباشد:
1 - پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: " اولين كسى كه از ميان شما در حوض (كوثر) بر من وارد خواهد شد، همان كسى است كه - بعنوان اولين فرد - ايمان آورد و او على بن ابى طالب (علیه السلام) است ". (7) 2 - پيامبر (صلی الله علیه و آله) به فاطمه (علیه السلام) فرمود: " من تو را به ازدواج كسى در خواهم آورد كه پيش از همه اسلام آورده است. او در علم، اعلم از سايرين و در بردبارى برتر از همه مىباشد ". (8) 3 - پيامبر (صلی الله علیه و آله) دست على (علیه السلام) را گرفت و فرمود: " على اولين كسى است كه به من ايمان آورده و نخستين فردى خواهد بود كه روز قيامت با من مصافحه مىكند... و اوست كه صديق اكبر است ". (9) 4 - پيامبر (صلی الله علیه و آله) به فاطمة (علیه السلام) فرمود: " در ميان صحابه من، على نخستين فردى است كه اسلام آورد ". (10)5.
ص: 59
5 - پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: " هفت سال فرشتگان بر من وعلى درود مىفرستاند، زيرا ما دو نفر نماز مىخوانديم در حالى كه احدى با ما نبود ". (1) 6 - پيامبر فرمود: " على نخستين فردى بود كه با من نماز گزارد ". (2) 7 - پيامبر فرمود: " اى على!... تو با هفت امتياز در مقابل مردم قرار دارى و كسى از قريش نمىتواند آن فضائل را انكار كند. تو اولين كسى هستى كه به خدا ايمان آورده اى و... ". (3)
چه بسيار مفسرانى كه براى قرآن تفسير نوشتند و منظورى جز تحريف شأن نزول آيات نداشتند.
چه بسيار فقيهانى كه در عرصه فقه اسلامى ظهور كردند و هدفى جز بازى با احكام الهى در سر نمىپروراندند.
چه بسيار محدثين و مورخينى كه آمدند و قصدشان تحريف سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و تحريف تاريخ اسلام بود.
ابن بزهكاران كه از اتفاق و اتحاد مسلمين همواره در عذاب بودند با نگارش اكاذيب به ايجاد تفرقه در ميان امت اسلامى پرداختند. هر چند كه از مطالعه اين كتب چيزى جز رايحه متعفن افتراء و تهمت نصيب انسان نخواهد شد، با اين وجود به معرفى چهار نمونه از اين تأليفات مىپردازيم:
(1) ياوه هاى " ابن عبد ربه " در " العقد الفريد " در آغاز خواندن اين كتاب بر لبهاى سخنوران وادى ادب لبخندى ناشى از انبساط خاطر مىنشيند، ولى چندى نمىگذرد كه جوانه اين شكوفه در لب مىخشكد و خواننده
ص: 60
بى اختيار از جناياتى كه نويسنده اين كتاب به نام شريف ادب نموده است شكوه مىنمايد. بسيارى از مطالب ادبى مذهبى اين كتاب توهينى است به عالم ادب و مذهب.
عبارات ذيل نمونه اى از تراوشات طبع بيمار مؤلف آن است:
1 - " يكى از رؤساى تجار مىگفت: پير مردى بد اخلاق در كشتى با ما بود كه هر گاه اسم شيعه مىآمد عصبانى مىشد - و با چهره اى برافروخته - ابرو در هم مىكشيد. به او گفتم: هر دفعه كه اسم شيعه آمده عصبانى شده اى، تو از چه چيز شيعه بد ت مىآيد؟ گفت: من از " شين " كه در اول اسم " شيعه " است نفرت دارم، چون من " شين " را جز در ابتداى كلمات زشت نديده ام، از قبيل شر، شوم، شيطان، شغب (فتنه و فساد)، شقاء (بدبختى)، شفار (نقص)، شرور، شين (عيب)، شوك (خار)، شكوى، شهره (رسوايى و افتضاح)، شتم (دشنام)، شح (بخل).
ابو عثمان بحر الجاحظ كه اين داستان را نقل مىكرد گفت: " به اين ترتيب پايه و اساسى براى حقانيت شيعه وجود نخواهد داشت ". (1) 2 - " رافضيان (= شيعيان) يهود امت اسلام هستند و همانطور كه يهود دشمن مسيحيت است شيعيان هم دشمن اسلام مىباشند ".
3 - " رافضيان مانند يهوديان ريختن خون مسلمين را مباح مىدانند ".
4 - " يهوديان تورات را تحريف كردند و شيعيان قران را " 5 - " شيعيان مانند يهوديان گوشت شتر را نمىخورند ".(2) ....
چه بسيار خونهايى كه با همين افتراءها بر زمين ريخته شد و چه بسيار خانه هايى كه به وسيله اين تهمتها ويران گرديد. اى كاش " ابن عبد ربه " قدرى از مزاح و قصه گويى پا را فراتر مىگذاشت و قلم خويش را با اين گونه تهمتهاى ناروا ملوث نمىنمود، هر كسى كه مختصرترين اطلاعى درباره مذهب تشيع داشته باشد، به خوبى مىتواند نسبت به اين سخنان " ابن عبد ربه " قضاوت نمايد و ميزان انصاف و ارزش علمى كتاب او را در يابد..
ص: 61
2 - الفصل في الملل والأهواء والنحل (تاليف ابن حزم) عبارتهائى كه در زير مىخوانيد برخى از ناسزاها و نسبتهاى نارواى ابن حزم به شيعه است:
1 - شيعيان، مسلمان نيستند ". (1) 2 - " شيعيان معتقدند آيات بسيارى از قرآن كاسته شده و آيات بسيارى به قرآن اضافه گرديده است ". (2) 3 - " اماميه ازدواج دائم به 9 زن را جائز مىدانند ". (3) 4 - " جمهور متكلمين شيعه مانند هشام بن حكم قائلند به اينكه علم خدا حادث است و اين كفر است. هشام مىگويد خدا هفت وجب است به وجبهاى خود خدا. داود جوازى كه از بزرگان متكلمين شيعه مىباشد مىگويد خدا مانند انسان گوشت و خون دارد " (4) ....
در هيچ يك از كتب مخطوط ومطبوع شيعه - چه كتابهائى كه قبل از زمان ابن حزم نوشته شده و چه بعد او - كلمه اى از اين ياوه ها ديده نمىشود. نويسنده اراجيف فوق كسى است كه در كتاب المحلى به امام حسن (علیه السلام) حمله مىكند و مىگويد:
حسن بن على (علیه السلام) حق كشتن ابن ملجم را - تحت عنوان قصاص خون على (علیه السلام) - نداشته، به دليل اينكه ابن ملجم اجتهاد كرده بود كه بايد على (علیه السلام) را كشت. ابن حزم مىگويد: اگر ابن ملجم در اجتهاد خود اشتباه كرده باشد نزد خدا يك اجر دارد و اگر اشتباه نكرده باشد دو اجر. (5) با يك بررسى دقيق مىبينيم اكثر تهمتهائى كه به شيعه زده شده ناشى از دشمنى با على عليه السلام بوده و شيعيان - همانند پيشوايان مظلوم خود - پيوسته قربانيان اين كينه توزى گرديده اند..
ص: 62
3 - افترائات شهرستانى در " الملل والنحل " كسى كه درباره مذاهب مىنويسد، بيش از هر كس ديگر بايد مراقب باشد كه مطالب نادرست و خلاف واقع در نوشته هايش راه نيابد، چرا كه با نوشتن يك سخن عارى از حقيقت، آبروى ملتى بىگناه را مىتوان بر باد داد. شهرستانى نه تنها به اين وظيفه بى توجه است بلكه در نوشته هاى خود دقيقا رفتارى ضد اين رويه را دارد.
نمونه هايى از امانتدارى شهرستانى را در ذيل مىخوانيم! شهرستانى مىگويد:
1 - " متكلم شيعى، هشام بن حكم مىگويد: على خدايى است واجب الاطاعه ".
2 - " هشام بن سالم (شيعى) مىگويد: خدا به صورت انسانى است كه قسمت بالايش تو خالى ومجوف، و قسمت پائينش تو پر است... خدا داراى حواس پنجگانه است و دست و پا و گوش و چشم و دهان دارد ".
3 - زرارة بن اعين (شيعى) مىگويد: خداوند قبل از خلق صفات نه عالم بوده و نه قادر، نه حى بوده و نه بصير، نه مريد بوده و نه متكلم ".
4 - " ابو جعفر محمد بن نعمان (شيعى) مىگويد: خدا نورى است به شكل انسان اما جسم نيست ".
5 - " يونس بن عبد الرحمن قمى (شيعى) فرشتگان را حامل عرش و عرش را حامل پروردگار مىداند ". (1) ....
اعتقادات شيعه در كتب آنها درج است و اين سؤال مطرح است كه چرا شهرستانى اين اقوال را به يكى از اين كتابها ارجاع نمىدهد. كار سترگ علمى شهرستانى در اين خلاصه مىشود كه دروغى را بسازد، سپس به فردى از جمله متكلمين شيعى نسبت بدهد، و عاقبت مانند يك دلقك، فرقه هشاميه وزراريه ويونسيه و غيره بسازد. اين فرقه ها تا زمان شهرستانى كجا بودند؟! هشام بن حكم تقريبا در سال 190 هجرى وفات يافته وشهرستانى كتاب " الملل والنحل " خود را بعد از سال 500 هجرى.
ص: 63
نوشته است. ظرف اين 310 سال جهان اسلام از فرقه اى به نام هشاميه و يا امثال آن اطلاعى نداشت! نه كسى نام اين فرقه را شنيده بود و نه كسى از باطن و حقيقت آن چيزى مىدانست. حتى شيعيان كه لا اقل از احوال مذهب خود بيش از ديگران با اطلاعند اسمى از اين فرقه نشنيده بودند.
شهرستانى درباره اعتقادات شيعه مىگويد: " از مختصات شيعه، عقيده به تناسخ وحلول وتشبيه است "، و حال آن كه علماى شيعه در كتب خود پيوسته معتقدين به تناسخ و حلول و تشبيه را كافر دانسته اند.
ابو محمد خوارزمى كه معاصر با شهرستانى بوده، سخنانى درباره وى دارد كه ما را از اطاله بحث پيرامون شهرستانى و كتابش بى نياز مىسازد.
خوارزمى مىگويد: " اگر شهرستانى در اعتقاداتش سر در گمى نداشت و به الحاد و بى دينى متمايل نبود امام مىشد. بسيارى از اوقات ما كثرت فضل و كمال عقل او را مىديديم و از تمايلش به چيزهاى بى پايه و اساس... - كه نه دليل عقلى داشت و نه نقلى - شگفت زده مىشديم، ونعوذ بالله من الخذلان... من در بسيارى از سخنرانى هاى عمومى او (ومجالش وعظش) حاضر شدم، در ميان گفته هايش نه يك جمله " قال الله " بود و نه يك جمله " قال رسول الله " [يعنى در ميان حرفهايش نه حرف خدا بود و نه حرف پيامبر (صلی الله علیه و آله)]. (1) 4 - كتاب الانتصار (تأليف ابو الحسن خياط معتزلى) ابو الحسن خياط چنين مىنويسد:
1 - " شيعيان مىگويند خدايشان جسمى است داراى شكل و صورت، گاهى حركت مىكند و گاهى در يك جا قرار مىگيرد، زوال مىپذيرد و نقل مكان مىكند ". (2) 2 - " شيعه اى روى زمين پيدا نمىشود كه قائل به جسم بودن خدا نباشد ". (3) 3 - " شيعيان معتقدند كه حتى صد مرد مىتواند با يك زن در يك روز آميزش.
ص: 64
كند، بدون اينكه آن زن پاك شود وعده نگهدارد. (1) ....
عبارات فوق كه از كتاب الانتصار نقل گرديد، مشتى از خروارها افترائى است كه مؤلف آن از خود بر بافته است.
پيامدهاى كتب افتراء بزرگترين خطرى كه جامعه اسلامى را تهديد مىكند نوشتن واشاعه تهمتهايى است كه فوقا به نمونه هايى از آن اشاره شد. همين دستها بود كه بذر نفاق و روح نفرت را در سرزمينهاى اسلامى پراكند، وهمين اكاذيب است كه پيام دوستى ومهربانى و شفقت را در گلوى مسلمين خفه مى كند. اين برگردن آحاد مسلمانان است كه ريشه هاى دروغ وافتراء وتهمت وناسزا را از بيخ بر كنند ونگذارند شيطان صفتان به قلم مسموم خود (كه چون دندان گرگ بيشه است) اتحاد امت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، را از هم بدرند.
در جلد سوم الغدير، 16 كتاب كه در آنها به شيعه افتراهاى نامربوط زده اند معرفى شده ومورد نقد وبررسى قرار گرفته است..
ص: 65
ص: 66
ص: 67
ص: 68
غديريه سرايان اين دوره 31 نفر مىباشند. درباره شرح حال اين 31 نفر - كه همگى از علما و شعراى برجسته هستند - بطور مبسوط در جلد چهارم الغدير بحث شده و مخصوصا ميزان توانايى ادبى آنها مورد بررسى دقيق قرار گرفته است. اصولا شعر و ادب، روح حاكم بر جلد چهارم الغدير است. در ميان غديريه سرايان اين دوره چهره هاى برجسته اى نظير شريف رضى، سيد مرتضى و خطيب خوارزمى ديده مىشود.
يكى از غديريه سرايان اين دوره صاحب بن عباد (متوفى 385) است. وى در چكامه بلند خويش مىگويد:
قالت: فمن صاحب الدين الحنيف اجب؟! فقلت: احمد خير السادة الرسل ... قالت: فمن ساد في يوم الغدير ابن؟! فقلت: من كان في الاسلام خير ولى ... قالت: فمن هو هذا الفرد سمه لنا؟ فقلت: ذاك امير المؤمنين على - گفت: بازگو كه صاحب اين دين حنيف كيست؟ گفتم (همان كسى است كه) بهترين سرور در ميان رسولان است.
ص: 69
- گفت: بگو كه چه كسى در روز غدير به سيادت وسرورى نائل آمد؟ گفتم: همان كسى كه در اسلام بهترين ولى است.
- گفت: اين فرد چه كسى است؟ نام او را آشكار كن! - گفتم: او امير مؤمنان على (بن ابى طالب) است.
غديريه سراى ديگر اين عصر ابو الحجاج بغدادى (متوفى 391) است كه ذيلا ابياتى از غديريه وى را با مطلع معروفش مىخوانيم:
يا صاحب القبة البيضاء في النجف * من زار قبرك واستشفى لديك شفى ... لا قدس الله قوما قال قائلهم * بخ بخ لك من فضل و من شرف وبايعوك بخم ثم اكدها * محمد بمقال منه غير خفى ... هذا وليكم بعدى فمن علقت * به يداه فلن يخشى و لم يخف - اى صاحب بارگاه تابان نجف! آن كس كه مزار تو را زيارت كرد و از تو شفا طلبيد قطعا درمان يافت.
- خداوند نيامرزد آن جماعت (منافقى) را كه سخن گويشان به فضل و شرف تو آفرين گفت. (چرا كه آن گروه پيمان خود را شكستند).
- آنان در روز غدير خم با تو بيعت كرده بودند. پيامبر (در آن روز) با بيانى رسا چنين تأكيد فرموده بود كه:
- اين على - پس از من - ولى شماست. هر كس دست به دامان او زند، هر گز دچار خوف و واهمه اى نخواهد شد.
ابيات زير نيز از غديريه ابو محمد عونى است. وى درباره حضرت امير عليه السلام مىگويد:
والله البسه المهابة والحجى * و ربا به ان يعبد الأصناما ... ام من سواه يقول فيه احمد * يوم الغدير وغيره اياما
ص: 70
: هذا اخى مولاكم وإمامكم * وهو الخليفة إن لقيت حماما؟! - خداوند على را به جامه هيبت و خردمندى بسيار است و او را از عبادت بت ها حفظ فرمود.
... پيامبر به جز او درباره چه كسى در روز غدير و روزهاى ديگر فرمود كه:
- اين برادر من، مولا و امام شماست و هنگامى كه مرگ به سراغ من آمد او خليفه (و جانشين من) خواهد بود.
در الغدير پس از ذكر غديريه هاى شريف رضى و سيد مرتضى، به مصادر شرح زندگانى آنها بطور مشروح اشاره مىشود. نام اساتيد و شاگردان شريف رضى و سيد مرتضى آورده شده و همچنين تأليفات آنها شمارش گرديده است. شريف رضى 19 كتاب و رساله دارد كه يكى از آنها نهج البلاغه است. اين كتاب از جمله محفوظات شريف رضى بوده و از زمان نگارش آن تا قرن اخير حدود 85 شرح بر آن نوشته شده است.
سيد مرتضى (متوفى 436) با اين كه برادر بزرگتر شريف رضى است، سى سال پس از فوت برادر جهان را بدرود گفته است. سيد مرتضى نيز 86 كتاب و رساله تأليف كرده كه كتاب " الشافى " يكى از مهمترين آنها مىباشد. اين دو برادر از نوادر ومفاخر تاريخ اسلام هستند. گذشته از مراتب علمى اين دو بزرگوار، جزالت بيان آنها در شعر همواره بر ستيغ قله ادب مىدرخشد.
ثعالبى درباره سيد مرتضى مىگويد: " امروز در مجد و شرافت، و در علم و ادب، و در فضل و كرم، رياست به سيد مرتضى - كه در بغداد است - منتهى مىشود "
خطيب خوارزمى (متوفى 568) كه از حفاظ مشهور حنفى مذهب است، غديريه زيبايى دارد كه ابياتى از آن را ذيلا مىخوانيم:
الا هل من فتى كأبى تراب * إمام طاهر فوق التراب؟! إذا ما مقلتى رمدت فكحلى * تراب مس نعل ابى تراب
ص: 71
... حديث براءة وغدير خم * وراية خيبر فصل الخطاب - آيا بر روى زمين جوانمرد و امام پاكى چون بو تراب وجود دارد؟ - آنگاه كه چشمان مرا درد فرا گيرد، خاك پاى بو تراب توتياى ديدگان من خواهد بود.
- حديث برائت و (روايت) غدير خم ورايت خيبر، پايان سخن است.
از غديريه سرايان ديگر، طلايع بن رزيك (مشهور به ملك صالح) مىباشد كه در سال 556 به شهادت رسيده است. ابيات زير از اشعار زيباى اوست كه در مدح امير المومنين عليه السلام سروده شده است:
يا عروة الدين المتين * وبحر علم العارفينا يا قبلة للأولياء * وكعبة للطائفينا من اهل بيت لم يزالوا * في البرية محسنينا التائبين العابدين * الصائمين القائمينا العالمين الحافظين * الراكعين الساجدينا يا من إذا نام الورى * باتوا قياما ساهرينا - (اى على!) اى ريسمان استوار دين، و اى درياى دانش دانشوران، - اى قبله اولياء، و اى كعبه (مقصود) طواف كنندگان، - تو از خاندانى هستى كه همواره در ميان مردم، (نمونه و) نيكوكار بوده اند.
- خاندان كه همگى ايشان تائبان و عابدان (درگاه الهى هستند). روزه دارند و پيوسته نماز مىگزارند.
- آنان عالمان و حافظان حريم حقند و همواره (در پيشگاه عظمت الهى) در حال ركوع و سجود مىباشند.
- شما (خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) هستيد كه) هنگام خفتن مردم، شب را با نماز به روز مىآوريد.
ص: 72
ابن عودى نيلى (متوفى 558) يكى ديگر از غدير سرايان اين عصر است، اشعار وى در روانى و استوارى كم نظير است. ابيات زير از غديريه بلند او انتخاب شده است:
... واصفيت مدحى للنبى وصنوه * وللنفر البيض الذين هم هم هم التين والزيتون آل محمد * هم شجر الطوبى لمن يتفهم هم جنة المأوى هم الحوض في غد * هم اللوح والسقف الرفيع المعظم ... فلو لا هم لم يخلق الله خلقه * ولا هبطا للنسل حوا وآدم ... وقد نصها يوم الغدير محمد * وقال: ألا يا ايها الناس فاعلموا لقد جاء نى في النص: بلغ رسالتى * وها انا في تبليغها المتكلم على وصيى فاتبعوه فانه * إمامكم بعدى إذا غبت عنكم -... من مدح و ثناى خود را مخصوص پيامبر (صلی الله علیه و آله) و همتاى او كرده ام، همانانكه در درخشش و تابندگى بىنظيرند.
- مراد از " تين " و " زيتون " خاندان پيامبرست، و در نظر كسانى كه حقايق را درك مىكنند، آنان شجره طوبى هستند.
- جنة المأوى و حوض كوثر در فرداى قيامت چيزى جز اهل بيت پيامبر نيست، آنان لوح محفوظ و چتر برافراشته و گسترده (رحمت الهى) مىباشند.
- اگر آل محمد نبودند خداوند هرگز مخلوقات خود را نمىآفريد و هيچگاه آدم و حوا براى پيدايش نسل بشر به زمين نمىآمدند. (1) - در روز غدير محمد (مصطفى) نص خلافت على را ابلاغ نمود و فرمود: اى مردم بدانيد كه:
- فرمان الهى بر من نازل شده است تا رسالت خود را ابلاغ نمايم و اكنون براى تبليغ آن سخن مىگويم.
- على وصى من است پس فقط از او پيروى نماييد، و بدانيد هنگامى كه من از ميان شما رفتم پس از من او امام شما خواهد بود.
ممكن است برخى، فضايل مأثوره از ائمه معصومين را حمل بر غلو نمايند. براى
ص: 73
توضيح، طى مطالب جلد پنجم سخنى در اين باره خواهيم داشت.(1).
ص: 74
ص: 75
ص: 76
غديريه هاى مربوط به اواخر قرن ششم تا اواخر قرن هفتم در جلد پنجم الغدير نقل گرديده است. غديريه سرايان اين دوره 12 نفر مىباشند.
اولين غديريه اى كه در اين مجلد آمده است متعلق به سيد محمد اقساسى (متوفى 575) مىباشد. اقساسى قضيه اى خواندنى با مستنصر (خليفه عباسى) دارد كه اجمال آن از اين قرار است كه:
روزى مستنصر قصد زيارت قبر سلمان فارسى را نمود. ابو الحسن اقساسى نيز همراه وى بود. مستنصر در راه به اقساسى گفت: يكى از دروغهائى كه غلات شيعه براى على (علیه السلام) روايت مىكنند اين است كه در روز وفات سلمان فارسى، على بن ابى طالب (علیه السلام) از مدينه طى الارض كرده و به مدائن آمده و پس از تغسيل سلمان همان شب به مدينه بازگشته است. اقساسى بالبديهه اين ابيات را سرود:
انكرت ليلة إذ صار الوصى إلى * ارض المداين لما أن لها طلبا و غسل الطهر سلمانا وعاد إلى * عراص يثرب والاصباح ما وجبا وقلت: ذلك من قول الغلاة وما * ذنب الغلاة اذ لم يورد واكذبا؟ واصف قبل رد الطرف من سبأ * بعرش بلقيس وافى يخرق الحجبا فانت في آصف لم تغل فيه بلى * في " حيدر " انا غال إن ذا عجبا
ص: 77
إن كان احمد خير المرسلين؟ فذا * خير الوصيين اوكل الحديث هبا - تو شبى را كه وصى پيامبر (صلی الله علیه و آله) به مدائن طى الارض نمود انكار كردى. همان شبى كه در مدائن به وجود على (علیه السلام) نياز بود.
- على بدن پاك سلمان را در مدائن غسل داد و قبل از سپيده دم به سرزمين يثرب بازگشت.
- تو گفتى: اين حرفها، از گفته هاى غلات است، ولى غلات چه گناهى كرده اند اگر اين خبر دروغ نباشد.
- (از طرفى هم اعتقاد دارى كه) آصف برخيا در كمتر از يك چشم بر هم زدن طى الارض نموده و تخت بلقيس را از سرزمين سبا (به بيت المقدس) آورده است.
- عجيب است كه تو درباره آصف برخيا غلو نكرده اى، ولى من درباره حيدر غلو كرده ام.
- اگر احمد بهترين رسول خداست، على نيز بهترين اوصيا مىباشد مگر اينكه بگوئى همه اخبار دروغ است.
مايه شگفتى اين است كه برخى از علماى عامه اين منقبت را براى على عليه السلام غير قابل قبول مىدانند و حال آنكه مورخين اهل تسنن نظير آن را حتى براى افرادى گمنام قائل شده اند. به عنوان نمونه:
ابن عساكر مى گويد: " حبيب بن محمد عجمى روز ترويه (هشتم ذى الحجه) در بصره بود و روز عرفه در عرفات ". (1) ابن كثير مىگويد: " شيخ عبد الله يونينى از طريق هوا (طى الارض كرده) و به حج رفته ". (2) يافعى نيز طى الارضى را نقل نموده است. (3) صاحب " شذرات الذهب " نقل مىكند كه شيخ سلطان بعلبكى 13 بار طى الارض كرده و به حج رفته است. (4) همچنين " در شذرات الذهب " آمده كه يك روز جلال الدين سيوطى خادم خود را (كه محمد حباك نام داشت) يك روزه از مصر به مكه برد و بازگرداند. (5).
ص: 78
علامه امينى در اثبات مناقب ائمه هدى عليهم السلام، تحقيقات عميق و گسترده خود را در چند مرحله قرار داده اند:
مرحله اول: ذكر احاديثى كه بيانگر بعضى از فضائل ائمه معصومين است.
مرحله دوم: بررسى دلائل صحت احاديث مربوطه، از جهت سند و متن.
مرحله سوم: دفع وجه استبعاد در مورد اين فضائل ورد سخن كسانى كه اين گونه فضائل را غلو مىدانند.
مرحله چهارم: ذكر احاديث جعلى در خصوص فضائل خلفاى غاصب، ائمه مذاهب اربعه و ديگران.
مرحله پنجم. ارائه دلائل ساختگى بودن احاديث مرحله چهارم، از حيث سند و متن.
*غلو و حد و مرز آن(1) اگر خداوند در قرآن تصريح مىفرمايد كه عصاى موسى به اذن الهى اژدها شده و يا آنكه عيسى مرده اى را زنده نموده است و يا آنكه ابراهيم در آتش حتى احساس گرما نكرده و يا آنكه آصف بر خياطى الارض نموده، بدين معنا نيست كه حضرت حق خواسته در حق موسى و عيسى و ابراهيم و آصف برخيا غلوى بنمايد.
به كارهائى كه خارق عادت بوده و توسط پيامبران و ائمه معصومين به اذن خداوند صورت گرفته است عنوان معجزه داده اند و اين از مختصات تمامى اديان الهى است. زمانى اين امر به غلو منتهى مىشود كه مثلا العياذ بالله براى حضرت عيسى الوهيتى قائل شويم. در اين مرحله ديگر قضيه منقبت و يا معجزه صادق نيست. درباره على بن ابى طالب نيز موضوع همينطور است. هر چند كه فضائل و مناقب حضرت امير (علیه السلام) مورد تأييد عامه و خاصه است، كسانى كه قائل به الوهيت و يا حتى نبوت على بن ابى طالب (علیه السلام) شده اند غالى بوده و از سوى شيعه همواره مطرود گرديده اند. اغلب كسانى كه به نفى مناقب على و ديگر ائمه اطهار عليهم السلام مىپردازند، نه تنها منكر معجزه نشده اند، بلكه عين مناقب ائمه معصومين (علیه السلام) را براى افراد ديگر جعل نموده اند. سؤالى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه براستى
ص: 79
علت واقعى انكار منقبت " طى الارض " و نظاير آن در خصوص على بن ابى طالب (علیه السلام) چيست و چرا اين مناقب براى افراد ديگر ساخته شده است؟ با كمى تأمل و دقت دلايل عمده اين جريان را مىتوان در " پيشبرد مقاصد سياسى " و " جريانات انحرافى مذهبى " و همچنين " غرض ورزيهاى شخصى " خلاصه كرد. فضايل ديگرى كه به سرنوشت منقبت " طى الارض " دچار شده اند زياد است. قضيه " رد الشمس " و " محدث بودن امام " نيز از جمله آنهاست. همچنين شايان ذكر است كه تمامى احاديثى را كه پيامبر درباره خلافت على بن ابى طالب (علیه السلام) فرموده براى ابو بكر و عمر و عثمان جعل كرده اند.
اينك بطور مختصر به بررسى موارد فوق (يعنى: " رد الشمس " و " محدث بودن امام " و " احاديثى چند درباره خلافت ") مىپردازيم:
بسيارى از حفاظ - كه در قرون مختلفه مىزيسته اند - حديث رد الشمس را نقل نموده اند و حتى برخى از ايشان كتابى مستقل در اين زمينه تأليف كرده اند. اجمال قضيه اين است كه " روزى پيامبر در صهباء - كه از اراضى خيبر بود - نماز ظهر را بجاى آورد و پس از نماز، على (علیه السلام) را براى انجام كارى فرستاد. هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) نماز عصر را اقامه فرمود على (علیه السلام) حضور نداشت. پس از اينكه على (علیه السلام) آمد، پيامبر سر مبارك خود را بر دامن على گذاردند و خوابيدند. على بن ابى طالب براى آنكه پيامبر بيدار نشوند از جاى خود تكان نخورد. رفته رفته آفتاب غروب كرد. هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) از خواب برخاستند و متوجه شدند كه نماز على قضا شده دعا فرمودند كه: بارالها! بنده تو، على، خودش را وقف پيامبر تو نموده بود، خورشيد را براى او بازگردان. پس از لحظاتى چند، خورشيد بازگشت و برفراز كوهها قرار گرفت. آنگاه على وضو گرفت و نماز عصر را بجاى آورد. بعد از نماز على بود كه خورشيد مجددا غروب كرد ". (1) همچنين محدثين و مورخين نقل نموده اند كه على بن ابى طالب بعدها به اين منقبت خود احتجاج ومنا شده نموده وصحابه آن را تأييد كرده اند. (2)
ص: 80
ماجراى بازگشت خورشيد براى على عليه السلام از وقايع قطعى و مسلم تاريخ اسلام است. با اين حال عده اى نظير ابن حزم - كه حتى قاتل على را مجتهد ومأجور مىدانند (1) - به نفى آن پرداخته اند. (2) برخى هم سعى كرده اند كه اين منقبت را براى افراد ديگرى نظير " حضرمى " (متوفى 676) اثبات كنند. گروه اخير مىگويند: " روزى حضرمى به هنگام مسافرت - در ميان راه - به خادمش گفت: به خورشيد بگو سر جايش باشد تا ما به منزل برسيم. خادم به خورشيد رو كرد و گفت: " قال لك الفقيه اسماعيل قفى " [= اى خورشيد، اسماعيل فقيه مىگويد سر جايت توقف كن]، خورشيد نيز در سر جايش ايستاد تا حضرمى با خادمش به منزل رسيدند ". (3)
محدث كسى است كه بدون اينكه ملائكه را ببيند و يا مقام نبوت را دارا باشد، مىتواند صداى ملائكه را بشنود. تمامى فرق اسلامى قضيه محدث را پذيرفته اند. كسانى كه در اسلام محدث هستند عبارتند از ائمه معصومين و فاطمه سلام الله عليهم اجمعين.
در اين باره نيز برخى مانند عبد الله قصيمى، محدث بودن على و فاطمه و اولاد معصوم آنها را رد كرده اند. برخى هم مانند بخارى ومسلم، همين منقبت محدث بودن را براى عمر بن خطاب قائل شده اند، و يا مانند ابن عبد ربه وابن حجر، محدث بودن را در خصوص " عمران بن حصين خزاعى (متوفى 52) پذيرفته اند. ابن جوزى وابن كثير نيز، " ابو المعالى صالح (متوفى 427) را محدث دانسته اند ". (4)
ص: 81
احاديث بسيارى در كتب اهل سنت از جمله صحاح درج است كه همگى دلالت بر ولايت و خلافت بلافصل على بن ابى طالب (علیه السلام) دارد. يكى از اين احاديث حديث غدير بود. احاديث ديگر نيز فراوان هستند. راويان دروغگو وكذاب براى اين كه انحراف از على (علیه السلام) را توجيه كنند به ساختن اكاذيب متوسل شدند و در مقابل هر يك از اين احاديث حديثى را براى خلفا جعل كردند. ذيلا سه حديث درباره خلافت على آورده ايم و آنها را با جعلياتى كه در همين زمينه صورت گرفته - به اجمال - مقايسه نموده ايم.
1 - " در آن روزى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى اولين بار خويشاوندان نزديك خود را دعوت كردند و اسلام را بر آنان عرضه داشتند به آنان فرمودند: " إن هذا (يعنى على) اخى ووصيى وخليفتى فيكم فاسمعوا له واطيعوا " [يعنى على برادر و وصى من و جانشين من در ميان شماست، پس سخنش را بشنويد و اطاعت كنيد]. اين حديث را كثيرى از علماى عامه نقل كرده اند و آن را حديثى صحيح دانسته اند. (1) براى از بين بردن حديث فوق، جاعلان حديث روايات مختلفى ساخته اند كه يكى از آنها اين است كه: " پس از نزول آية إذا جاء نصر الله والفتح، عباس (عموى پيامبر) نزل على آمد و با وى به حضور پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفت. زمانى كه خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند از تفسير اين آيه پرسيدند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اى عباس خداوند ابو بكر را خليفه من قرار داد، فاسمعوا له تفلحوا، واطيعوا ترشدوا [= سخنان ابو بكر را بشنوديد تا رستگار شويد و از او اطاعت كنيد تا هدايت گرديد]. ابن عباس مىگويد، پس او را اطاعت كردند و هدايت شدند ".
حديث فوق در كتاب " تاريخ بغداد " درج است. (2) ذهبى درباره اين حديث مىگويد: " اين روايت، حديث صحيحى نيست ". (3) خطيب بغدادى اين حديث را از طريق " عمر بن ابراهيم بن خالد " كه از كذابهاى معروفست نقل مىكند. جلال الدين سيوطى نيز اين حديث را از قول خطيب بغدادى نقل كرده و سپس مىگويد: خطيب بغدادى (پس از
ص: 82
نقل حديث) تصريح نموده كه " عمر بن ابراهيم " فرد كذابى است. (1) متأسفانه دستهاى خيانتكار ناشرين " تاريخ بغداد " عبارت خطيب بغدادى را [= مبنى بر اينكه عمر بن ابراهيم كذاب است] حذف كرده اند، غافل از اين كه سيوطى اين حديث را قبلا از قول خطيب بغدادى در كتاب اللئالى نقل نموده و عبارت اخير وى را نيز [= عمر بن ابراهيم كذاب است] در كتاب خود ثبت كرده است.
در خصوص حديث فوق، تذكر يك نكته ديگر نيز ضرورى است و آن اينكه خود عباس نيز بعدها از بيعت با ابوبكر خوددارى نمود. (2) 2 - پيامبر مىفرمايد: " على وليى في كل مؤمن بعدى " (بر تمامى مومنين - بعد از من - على ولى من خواهد بود). (3) از جمله روايات كه در مقابل اين حديث ساخته اند اين است كه، زنى نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و مطلبى را پرسيد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: بعدا بيا! زن گفت: اى پيامبر اگر من بعدا آمدم و شما فوت كرده بوديد چه كنم؟ پيامبر گفت: اگر آمدى و مرا نيافتى نزد ابو بكر برو چون او خليفه پس از من است " فانه الخليفة من بعدى ". (4) گويا سند حديث فوق چنان مخدوش و غير قابل اعتنا بوده كه حتى ابن حجر خجالت كشيده سند روايت را در " صواعق " نقل كند.
3 - عايشه مىگويد: " على، فاطمه را [= دختر رسول خدا] شبانه دفن كرد و ابو بكر از آن مطلع نشد و اين على بود كه بر فاطمه نماز خواند ". (5) براى تحريف اين ماجراى تاريخى و همچنين جهت جعل صحت خلافت ابو بكر روايتى بدين ترتيب نقل كرده اند: " شبى كه فاطمه فوت نمود، ابو بكر وعمر و جماعتى كثير آمدند وابو بكر به على گفت: اى على جلو بايست تا ما با تو اقتدا كنيم و بر فاطمه نماز بخوانيم. على گفت: به خدا قسم من جلو نمىايستم و حال آن كه تو خليفه رسول.
ص: 83
خدا هستى. ابو بكر پس از اين كلام على جلو ايستاد و نماز ميت را با چهار تكبير خواند ". (1) ذهبى درباره حديث فوق مىگويد: " اين از دروغهايى است كه عبد الله بن محمد مقدامى آن را ساخته است ". ابن عدى مىگويد: " هيچ يك از احاديث عبد الله مقدامى از ديگران شنيده نشده است ". ابن حبان مىگويد: " عبد الله مقدامى اخبار را واژگونه مىكند و مىتوان گفت 150 حديث فقط از طريق مالك بدين گونه جعل كرده است ". حاكم و نقاش مىگويند: " عبد الله مقدامى احاديث ساختگى از مالك نقل مىكند ". سمعانى نيز در انساب الاشراف مىگويد: " عبد الله مقدامى در اخبار تدليس مىكرده و نمىشود به احادث وى استدلال نمود ". (2)
از زمان فوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تاكنون، پيوسته احاديث مجعولى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت داده شده است. حديث سازان بقدرى در گفتن مطالب كذب افراط نموده اند كه در همه زمينه ها - از تفسير و تاريخ گرفته تا اعتقادات و احكام - تاثيرات سوء جعلياتشان مشهود است. حتى بسيارى از صلحا وزهاد بودند كه به زعم خود " قربة إلى الله " دروغ مىگفتند و حديث جعل مىنمودند.
- يحيى بن سعيد قطان مىگويد: " من هيچ صنفى را در حديث گويى، كذابتر از صلحا نديدم ". (3) - حاكم نيسابورى و ديگر شيوخ محدثين نقل كرده اند كه: " فردى از زهاد در فضيلت قرآن و سوره هاى آن حديث جعل مىكرد. به او گفتند: چرا چنين مى كنى؟ گفت: مردم از قرآن كناره گرفته اند و من دوست دارم بوسيله اين احاديثى كه مىسازم به قرآن علاقمند بشوند. به او گفتند: پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده هر كس از قول من دروغ بگويد جايگاهش آتش است. آن فرد زاهد پاسخ داد: دروغهاى من عليه پيامبر نيست بلكه به نفع اوست ".(4)
ص: 84
- هيثم طائى (متوفى 207) تمام شب را نماز مىخواند و چون صبح مىشد مىنشست و دروغ مىگفت. (1) - حافظ عبد المغيث حنبلى (متوفى 583) كه از زهاد بوده و به ديانت و امانت و اجتهاد موصوف مىباشد، يك كتاب پر از احاديث جعلى در فضايل يزيد بن معاويه نوشته است. (2) - احمد بن محمد باهلى (متوفى 275) از بزرگان زهاد بود و در عين حال فردى بود كذاب و حديث ساز. (3) - وهب بن حفص از افراد زاهد بود. بيست سال با احدى سخن نگفت، با اين وجود نام وى را در زمره دروغگويان ذكر كرده اند. (4)
امثال همين دروغگويان احاديث بسيارى از زبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره ابو حنيفه ساخته اند كه ذيلا چند نمونه از آنها را مىخوانيم:
1 - پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: " پس از من مردى مىآيد به نام نعمان بن ثابت كه كنيه او ابو حنيفه است، به دست اين فرد دين خدا و سنت من زنده خواهد شد ". خطيب بغدادى اين حديث را از طريق محمد بن يزيد مستملى كذاب نقل مىكند. خطيب بغدادى پس از ذكر اين حديث مىگويد: " اين روايت دروغ و باطل است ". (5) 2 - پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: " مردى به نام ابو حنيفه پس از من در ميان امت من خواهد آمد كه چراغ امت من است ". شيخ على قارى مىگويد: " اين روايت به اتفاق جميع محدثين دروغ است ". (6)
ص: 85
3 - پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: " مردى پس از من در ميان امتم مىآيد كه نعمان نام دارد و كنيه اش ابو حنيفه است، خداوند به دست او سنت مرا احياء مىكند ". ابن عدى مىگويد: " اين حديث از جعليات احمد جويبارى كذاب است ". (1) 4 - پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: " اگر در امت موسى و عيسى فردى مانند ابو حنيفه بود ديگر امتشان يهودى و مسيحى نمىشدند ": عجلونى حديث فوق را از جمله احاديث مجعول شناخته است. (2) بطلان احاديثى كه درباره ابو حنيفه از زبان پيامبر (صلی الله علیه و آله) جعل گرديده، امرى بين و آشكار است. احمد بن حنبل (امام حنابله) مىگويد: " خود ابو حنيفه هم دروغ مىگفت (3)... و سزاوار نيست كه روايتى از طريق اصحاب ابو حنيفه نقل شود ". (4) همچنين از قول احمد بن حنبل آورده اند كه مىگفت: " در نظر من حرفهاى ابو حنيفه فرقى با پشكل ندارد ". (5) مالك بن انس (امام مالكيه) مىگويد: " ابو حنيفه در دين خدعه و نيرنگ نمود و كسى كه در دين خدعه نمايد (اعتقادى به) دين ندارد ". وليد بن مسلم مىگويد: " روزى مالك بن انس به من گفت: آيا در شهر شما از ابو حنيفه هم ياد مىكنند؟ گفتم: بلى.
مالك گفت: پس شهر شما سزاوار سكونت كردن نيست ". (6) اوزاعى حافظ مشهور مىگويد: " ابو حنيفه به سوى ريسمان اسلام شتافت و آن را پاره پاره كرد و در حقيقت زيانباتر از ابو حنيفه مولودى در اسلام متولد نشده است ". (7).
ص: 86
طرفداران شافعى نيز احاديث مجعول زيادى را از زبان پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مدح و ثناى شافعى نقل كرده اند. مقدار زيادى از اين اكاذيب به خوابهاى اين طرفداران مربوط مىشود.
احمد بن حسن ترمذى مىگويد: " رسول خدا را در خواب ديدم. به او گفتم: اى رسول خدا، آيا نمىبينى كه ميان مردم چه اختلافى بروز كرده است؟ پيامبر گفت: در چه موضوعى؟! گفتم درباره ابو حنيفه و مالك وشافعى. پيامبر گفت: ابو حنيفه را كه من نمىشناسم، ولى مالك دانش را فرا گرفته است، و اما شافعى، او از من است و به سوى من مىآيد ". (1) همانطورى كه در حكايت فوق مىبينيم طرفداران شافعى نخست از زبان پيامبر (صلی الله علیه و آله) ابو حنيفه را كوبيده اند و سپس به تجليل از شافعى پرداخته اند. دقيقا همين عمل را طرفداران ابو حنيفه با شافعى انجام داده اند. مخالفين شافعى روايت مىكنند كه:
" پيامبر فرموده: مردى در ميان امت من به نام ابو حنيفه خواهد آمد كه چراغ امت من است، و مردى در ميان امت من به نام محمد بن ادريس (شافعى) خواهد آمد كه فتنه او بر امت من زيانبارتر از فتنه ابليس است ". (2) روايت اخير را نيز محمد بن سعيد بورقى (متوفى 318) كه از كذابهاى مشهور مىباشد ساخته است. (3) فيروزآبادى وعجلونى مىگويند: " حقيقت اين است كه درباره ابو حنيفه وشافعى هيچ حديث صحيحى - چه در مذمتشان و چه در مدحشان - وجود ندارد و آنچه كه موجود است همگى دروغ وافتراست ". (4) جعل مدح و ثنا درباره مالك و احمد بن حنبل كتب طرفداران مالك بن انس نيز انباشته از مناقب دروغين مالك است.
ص: 87
مقدارى از آنها را در كتاب حلية الاولياء مىتوان يافت. (1) درباره احمد بن حنبل نيز جعليات زياد است. احمد بن محمد يازودى مىگويد:
" پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در خواب ديدم كه در خانه خدا به كعبه تكيه داده وشافعى و احمد بن حنبل - در حالى كه پيامبر به آنها تبسم مىكند - سمت راست وى نشسته اند.... پس پيامبر به شافعى و احمد بن حنبل اشاره كرد و گفت: اولئك الذين اتيناهم الكتاب والحكمة والنبوة [= اينها كسانى هستند كه ما كتاب خدا و حكمت و نبوت را به آنان داديم] ". (2)
روايات و حكاياتى كه درباره مناقب ابو حنيفه وشافعى و مالك و احمد بن حنبل ساخته شده موجب سرگردانى و اغفال بسيارى از افراد گرديده است. ابن درويش الحوت مىگويد: " در حقيقت هيچ نصى - چه صحيح و چه ضعيف - درباره اين چهار امام مذاهب وارد نشده است ". (3) به عبارت ديگر همه آنها دستاورد تخيل آن كسانى است كه جز بافتن دروغ و ساختن افتراء غرض ديگرى نداشته اند. در دنياى اسلام خطر اين جعليات كمتر از خطر دروغهايى كه در خصوص موضوع خلافت و يا احكام جعل نموده اند نبوده و نيست.
حديث سازى چه حكمى دارد؟ بسيارى از علما، محدثين كذاب را كافر دانسته اند. شيخ ابو محمد جوينى (پدر امام الحرمين ابو المعالى) مىگويد: " هر كس به عمد دروغى را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت دهد كافر است و از امت اسلام خارج مىباشد ". ناصر الدين بن منير نيز كه از ائمه مالكيه است مىگويد: " گناهان كبيره در نزد اهل سنت موجب كفر نمىشود و لذا اينكه گفته اند هر كس دروغى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت بدهد كافر است، ثابت مىكند كه اين گناه بزرگتر از گناهان
ص: 88
كبيره است " (1)
در جلد پنجم الغدير نام 700 راوى از بزرگان عامه برده شده است كه همگى آنها - به تصريح علماى جرح و تعديل اهل سنت - كذاب بوده اند. روايات و احاديثى كه اين 700 نفر ساخته اند در تمامى كتب اهل سنت پراكنده است. تنها 43 نفر از اين 700 راوى، تعداد چهار صد و هشت هزار و ششصد و هشتاد و چهار (408684) حديث ساخته اند. اين 700 نفر غير از آن كذابهايى هستند كه در كتب معتبر عامه از آنها به عنوان افراد موثق ياد شده است. شمار اين كذابهاى موثق! نيز كم نيسته. در كتب اهل سنت افرادى به عنوان ثقه و مورد اعتماد معرفى شده اند كه در جنايت و تبهكارى ضرب المثل تاريخ هستند. ما در اين جا به معرفى چند چهره برجسته در ميان اين روات مىپردازيم:
1 - زياد بن ابيه. وى كسى است كه مردم را در مسجد كوفه گرد مىآورد و از آنها مىخواست كه بن على (علیه السلام) دشنام بدهند. (2) آورده اند كه در يك روز دست و پاى هشتاد نفر را در اين مسجد قطع نمود. (3) با اين وجود خليفة بن خياط، زياد بن ابيه را از جمله زهاد دانسته و احمد بن صالح گفته است: " زياد بن ابيه متهم به دروغگويى نيست ". (4) 2 - عمر بن سعد. مسلمانى بر روى زمين نيست كه خباثتها و كشتارهاى
ص: 89
عمر سعد را نشنيده باشد. وى قاتل سيد الشهداء امام حسين سلام الله عليه است. او همان كسى است كه به سپاهيان خود دستور داد تا با اسبهاى خود بر بدن مطهر فرزند پيامبر (صلی الله علیه و آله) تاخت كنند و آن را زير سم ستورهاى خود له نمايند. (1) با اين حال عجلى مىگويد: " عمر بن سعد فرد موثق و قابل اعتمادى است ". (2) 3 - اسماعيل بن اوسط بجلى (متوفى 117). وى از ياران حجاج بن يوسف سفاك بود و امارت كوفه را در دست داشت. اسماعيل بجلى از عاملين قتل سعيد بن جبير است، با اين وجود ابن معين وابن حبان وى را توثيق كرده اند. (3) 4 - عمران بن حطان كسى است كه اشعار معروفى در مدح ابن ملجم سروده و وى را به دليل كشتن امير المؤمنين على (علیه السلام) ستوده است. عمران بن حطان از رؤساى خوارج مىباشد، با اين وجود عجلى مىگويد وى موثق است و بخارى نيز در كتاب " صحيح " از او روايت نقل مىكند.
ابو بكر انزويه مىگويد: " پيامبر را با احمد بن حنبل در خواب ديدم. به او گفتم:
اى رسول خدا، اين فرد كيست؟ پيامبر گفت: اين احمد (بن حنبل)، ولى خدا و ولى رسول خداست... هر كس به زيارت قبر وى برود خداوند او را مىآمرزد، و هر كس او را به غضب در آورد مرا به غضب در آورده و هر كس مرا به غضب در آورد خداى را به غضب در آورده است ". (4) از طرفى براى زيارت قبر احمد بن حنبل چنين قصه هائى را مىسازد و از طرف ديگر فردى چون ابن تيميه حنبلى درباره زيارت قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مىگويد: " اگر كسى به قصد زيارت قبر پيامبر به مدينه مسافرت نمايد معصيت كرده و كار حرامى انجام داده
ص: 90
است ". در دوره اخير نيز محمد بن عبد الوهاب نجدى حنبلى (مؤسس فرقه وهابيه) بدعتها و ضلالتهاى ابن تيميه را احياء نمود. بسيارى از علماى بزرگ اهل سنت - كه در قرون مختلفه مىزيسته اند - ابن تيميه را به دليل چنين نظرياتى تكفير نموده اند. برخى از معاصرين ابن تيميه، وى را كافر خوانده اند و برخى فتوا به حبس او داده اند. همچنين كتب بسيارى در رد نظرات ابن تيميه نوشته شد كه از ميان آنها كتابهاى " كشف السقام في زيارة خير الانام "، " الدرة المضية في الرد على ابن تيميه " (تأليفات سبكى)، " المقالة المرضية " (تأليف قاضى اختائى) و " دفع الشبه " (تأليف حصنى) را مىتوان نام برد.
صاحبان صحاح سته و همچنين ديگر محدثين اهل سنت احاديث صحيحه بسيارى در فضيلت زيارت قبر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل نموده اند (1) كه نمونه اى از آنها را در اينجا مى خوانيد:
پيامبر (صلی الله علیه و آله) مىفرمايد: من زار قبرى وجبت له شفاعتى [= هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من برايش واجب مىشود]. (2) پيامبر (صلی الله علیه و آله) مىفرمايد: من حج فزار قبرى بعد وفاتى كان كمن زارنى في حياتى " [= هر كس به حج برود و به زيارت قبر من پس از وفاتم بيايد مانند كسى است كه مرا در زمان حياتم ملاقات نموده است.] (3) پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده است: " من حج البيت و لم يزرنى فقد جفانى " [= هر كس به حج برود و به زيارت من نيايد به من جفا نموده است]. (4) پيامبر (صلی الله علیه و آله) مىفرمايد: " من لم يزر قبرى فقد جفانى " [= كسى كه قبر مرا زيارت نكند به من جفا كرده است]. (5).
ص: 91
استحباب زيارت قبر پيامبر (صلی الله علیه و آله) بقدرى مؤكد است كه برخى از فقهاى عامه گفته اند: " كسانى كه به حج مىروند بهتر است ابتدا به مدينه رفته و قبر پيامبر (صلی الله علیه و آله) را زيارت كنند و پس از آن عازم خانه خدا گردند ". (1) همچنين شايان ذكر است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در زمان حيات خويش همواره مسلمانان را به زيارت اهل قبور سفارش مىنمودند تا بدين طريق در اين دنيا عبرت گيرند و در آخرت خويش انديشه نمايند. (2) تحقيقى گسترده پيرامون زيارت مسألة زيارت حدود 150 صفحه از جلد پنجم الغدير را به خود اختصاص داده است.
مباحثى كه در ذيل عنوان زيارت مورد تفحص ومداقه قرار گرفته است عبارتند از: * بررسى احاديثى كه درباره زيارت قبر شريف پيامبر (صلی الله علیه و آله) مأثور است.
* نظرات 42 تن از ائمه مذاهب اربعه در خصوص استحباب زيارت قبر مطهر پيامبر (صلی الله علیه و آله).
* تحقيقى پيرامون نظرات علماى عامه درباره نحوه زيارت اهل قبور خصوصا زيارت قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و آدابى كه زائر موظف به مراعات آن است.
* استحباب نماز گزاردن و دعا خواندن در كنار مزار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).
* نحوه توسل و تبرك جستن به قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله).
* نظر فقهاى عامه در خصوص زيارت مزار ائمه بقيع و قبرهاى ديگر.
* احاديث پيامبر (صلی الله علیه و آله) درباره زيارت اهل قبور. * * قبرهائى كه نزد علماى عامه زيارت آنها مستحب است، و موضوعات ديگر..
ص: 92
ص: 93
ص: 94
غديريه هاى هفت تن از غديريه سرايان سده هشتم هجرى در جلد ششم الغدير نقل گرديده است.
ابو عبد الله شمس الدين مالكى (ف 780) يكى از غديريه سرايان اين دوره است. وى در علوم ادبى از حظى وافر برخوردار بوده و شعرهاى زيبائى سروده است. شمس الدين مالكى قصيده اى در 49 بيت سروده كه در آن نام تمامى سوره هاى قرآن را تضمين كرده است. دو بيت نخست اين شعر چنين مىباشد:
في كل فاتحة للقول معتبرة * حق الثناء على المبعوث بالبقرة في كل آل عمران قدما شاع مبعثه * رجالهم والنساء استوضحوا خبره ابيات زير را شمس الدين مالكى در مدح امير المؤمنين (علیه السلام) و حسنين (علیه السلام) سروده است:
... و ما زال صواما منيبا لربة * على الحق قواما كثير التعبد قنوعا من الدنيا بما نال معرضا * عن المال مهما جاءة المال يزهد لقد طلق الدنيا ثلاثا وكلما * راها وقد جاءت يقول لها: ابعدى ... وبالحسنين السيدين توسلى * بجدهما في الحشر عند تفردى هما قرتا عين الرسول و سيدا * شباب الورى في جنة وتخلد
ص: 95
وقال: هما ريحانتاى أحب من * احبهما فاصد فهما الحب تسعد - على پيوسته روزه داشت و به ياد خدايش بود. قائم به حق بود و همواره در حال عبادت به سر مىبرد.
- او به بهره خويش از اين دنيا قناعت مىكرد و آنگاه كه مال دنيا به سويش سرازير مىشد از آن احتراز مىجست.
- على دنيا را سه طلاقه كرده بود و هرگاه مىديد كه دنيا به سوى او مىآيد، ندا مىكرد كه: اى دنيا (از على) دور شو.
- من در روز قيامت آنگاه كه تنها شوم، به سرورانم حسنين و همچنين به جد آن دو بزرگوار توسل مىجويم.
- حسنين نور چشمان رسول خدا و سروران جوانان فردوس جاودانه اند.
- پيامبر (صلی الله علیه و آله) مىفرمود: " حسن و حسين رياحين زندگانى من هستند، من كسى كه اين دو را دوست بدارد دوست دارم ". لذا حب و دوستى آنان را بپذيريد تا به سعادت نائل گرديد.
سى سال پس از عام الفيل در روز 13 رجب، فاطمه بنت اسد على بن ابى طالب (علیه السلام) را در درون كعبه به دنيا آورد. تاريخ چنين فضيلتى را براى احدى به جز امير المؤمنين (علیه السلام) ثبت ننموده است. ولادت على در خانه خدا از جمله مطالبى است كه عامه (1) و خاصه (2) بر آن اتفاق نظر دارند. حفاظ عامه نقل نموده اند " هنگامى كه امير المؤمنين على عليه السلام در خانه خدا به دنيا آمد، ابوطالب وارد كعبه شد و گفت:
يا رب هذا الغسق الدجى * والقمر المنبلج المضى بين لنا من امرك الخفى * ماذا ترى في اسم ذا الصبى - اى پروردگار اين تاريكى ظلمانى، و اى آفريننده ماه نورانى و تابان!
ص: 96
- از راز نهانى خود براى ما آشكار ساز كه براى اين طفل چه نامى برمىگزينى.
پس از اين سخن، ابو طالب صداى هاتفى را شنيد كه مىگويد:
يا اهل بيت المصطفى النبى * خصصتم بالولد الزكى إن اسمه من شامخ العلى * على اشتق من العلى - اى اهل بيت پيامبر مصطفى! شما به فرزندى پاك (از ديگران) ممتاز شده ايد.
- نام او از جانب خداى بزرگ على تعيين شده، و اين نام از لفظ على (كه يكى از صفات الهى است) مشتق گرديده است ". (1) حال كه سخن از منقبت على عليه السلام پيش آمد لازم است به تذكر نكته اى بپردازيم. در ذيل مطالب جلد پنجم گفتيم روات كذاب در مقابل احاديثى كه درباره خلافت امير المؤمنين (علیه السلام) موجود است رواياتى را در خصوص خلافت خلفاى غاصب جعل نموده اند. با مناقب حضرت امير نيز همين كار را كرده اند. يكى از فضايل مسلم مولا على (علیه السلام)، اعلميت اوست. در اينجا سخنى در مورد علم امير المؤمنين (علیه السلام) خواهيم داشت و پس از آن به بررسى مطالبى كه در مقابل آن جعل كرده اند مىپردازيم:
روايات بسيارى از پيامبر درباره فرد اعلم نقل شده است. اين روايات در حد تواتر هستند. برخى از عباراتى كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بارها فرموده اند عبارت است از:
على پس از من اعلم امت من است.
على مخزن علم من است.
على خازن علم من است.
حكمت ده قسمت شده است، نه قسمت آن به على تعلق دارد و يك قسمت آن به مردم.
....
همچنين تمامى صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله) يقين داشتند كه على (علیه السلام) در ميان آنها اعلم است. حتى آن كسانى كه عليه امير المؤمنين وارد جنگ شدند به اين موضوع اقرار نموده اند:
ص: 97
عايشه مىگويد: " على (علیه السلام) اعلم مردم به سنت پيامبر است ".
معاويه مىگويد: " وقتى عمر به مسألة مشكلى برخورد مىكرد از على (جواب را) مىپرسيد ".
حتى زمانى كه خبر شهادت على (علیه السلام) را به معاويه دادند وى گفت: " با مرگ پسر ابو طالب فقه و علم نيز رخت بر بست ". (1) علاوه بر اين، حديث متواتر و معروف " انا مدينة العلم وعلى بابها " (من شهر علم هستم وعلى دروازه آن است) از جمله احاديثى است كه حفاظى نظير صاحبان صحاح آن را نقل كرده اند و بسيارى به " صحيح بودن " آن تصريح نموده اند. در جلد ششم الغدير نام 143 نفر از علمائى كه اين حديث را نقل كرده اند آمده است.
روات كذاب در مقابل حديث " انا مدينة العم... " احاديثى جعل كرده اند كه دو نمونه آن را در ذيل مىخوانيم:
ابن حجر هيتمى در كتاب " الصواعق المحرقه " صفحه 20 اين حديث را اينطور تحريف كرده است: " انا مدينة العلم وابو بكر اساسها وعمر حيطانها وعثمان سقفها وعلى بابها " (من شهر علم هستم وابو بكر اساس آن، و عمر ديوار آن، و عثمان سقف آن وعلى در آن).
ابن حجر اين روايت را از فردوس الاخبار ديلمى نقل مىكند. (2) اين حديث در فردوس الاخبار و " صواعق " بدون سند ذكر شده است. در فردوس الاخبار اين حديث مجعول به نحو ديگرى هم نقل شده، به اين ترتيب كه در آخر حديث، معاويه را هم اضافه كرده اند و گفته اند: " ومعاوية حلقتها " [= ومعاويه حلقه (در) آن]. (3) خود ابن حجر با اينكه روايت را در " صواعق " آورده در كتاب ديگرش " الفتاوى الحديثيه " صفحه 197 آن را ضعيف دانسته است.
سيد محمد درويش الحوت در اسنى المطالب صفحه 73 مىگويد: " شايسته نيست حديث " أنا مدينة العلم وأبو بكر أساسها وعمر حيطانها " در كتب علمى ذكر شود و نقل اين حديث براى امثال ابن حجر هيتمى - كه آنرا در " صواعق " و " زواجر " نقل نموده -.
ص: 98
مناسب نيست ". عجلونى نيز در كشف الخفاء اين حديث را ضعيف دانسته و مىگويد اكثر الفاظ آن سخيف وقبيح است ". (1) ما طى معرفى مجلدات بعدى از علم و سيره ابو بكر و عثمان و معاويه سخن خواهيم گفت، ولى از آن جائى كه درباره اعلميت عمر جعليات زياد است شايسته است در اينجا به وضعيت علمى عمر بن خطاب اشاره اى داشته باشيم.
حديث سازان حديثى با اين عبارت جعل كرده اند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده:
" لو وضع علم عمر في كفة وعلم اهل الأرض في كفة لرحج علم عمر " (اگر علم عمر در يك كفه [ترازو] قرار گيرد و علم تمامى مردم روى زمين در كفه ديگر، علم عمر سنگين تر خواهد بود).
بطور كلى جعل اعلميت عمر بن خطاب (و يا ابو بكر) جهت توجيه غصب خلافت آنها صورت گرفت است، چرا كه تقديم مفضول بر افضل عقلا قبيح است و معقول نيست خليفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اعلم نباشد.
ابن حزم در كتاب الفصل كسانى را كه قائل به اعلميت على (علیه السلام) هستند دروغگو خوانده و مىگويد: " علمى كه عمر بن خطاب داشت چندين برابر علم على بود... ولذا قول اين جاهلان وقيح (كه قائل به اعلميت على مىباشد) باطل است و كسى كه در اين مسألة با ما مخالفت كند يا جاهل است يا بىحيائى است كه دروغگويى وجهلش آشكار مىباشد ". (2) همچنين قبيصة بن جابر مىگويد: " من در دين خدا فقيهى مانند عمر نديده ام ". (3) از متأخرين نيز موسى جار الله در " الوشيعه " مىگويد: " همه متفقند كه عمر افقه و اعلم صحابه زمانش بوده، و در سنت پيامبر و قرآن كريم از همه فقها داناتر است. عمر بن خطاب در تمام عمرش در كليه امور به قرآن و سنت عمل مىكرد و او بود كه سنت پيامبر را مىدانست و معانى قرآن را مىفهميد ". (4).
ص: 99
آنچه كه پس از اين مىخوانيد نشان مىدهد كه تا چه حد گفته هاى فوق بىپايه است:
1 - " عمر بن خطاب بن سويد مىگويد: اى ابا اميه! شايد تو پس از من زنده باشى، پس امام (خود) را اطاعت كن اگر چه برده اى حبشى باشد. اگر تو را زد، صبر كن و اگر انجام كارى را به تو دستور داد كه دينت را از بين مىبرد، بگو فرمان را مىشنوم و اطاعت مىكنم، خونم را مىدهم ولى دينم را نمىدهم "! (1) 2 - " فردى نزد عمر آمد و گفت: اى امير المؤمنين، اگر من جنب شوم و براى يك يا دو ماه به آب دسترسى نداشته باشم چه كنم؟ عمر گفت: اگر من باشم نماز نمىخوانم تا آب پيدا كنم. عمار ياسر در آن جا حاضر بود و به عمر تذكر داد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در چنين موضوعى امر به تيمم كرده اند... سپس عمار نحوه تيمم كردن را از زبان پيامبر نقل نمود. عمر گفت: اى عمار بترس از خدا! عمار ياسر گفت: اگر بخواهى ديگر اين حديث را از پيامبر نقل نمىكنم... ". (2) 3 - " عمر روزى بر منبر پيامبر رفت و مردم را از اين كه مهريه زنانشان را بيش از چهارصد درهم قرار دهند نهى كرد. پس از آن كه از منبر پايين آمد زنى [از او سؤال كرد: ما كتاب خدا را تبعيت كنيم يا حرفهاى تو را؟ عمر گفت: كتاب خدا را]. (3) زن به او گفت: تو مگر آنچه را كه در قرآن است نشنيده اى، خدا مىفرمايد: وآتيتم إحديهن قنطارا... (اگر مال بسيارى مهريه زنان خود قرار داديد چيزى از آن باز نگيريد س 4 / 20)، عمر وقتى اين سخن را شنيد گفت: كل الناس افقه من عمر (تمامى مردم از عمر فقيه - ترند) ". (4) آخرين عباراتى كه از عمر نقل گرديد، بارها با الفاظ گوناگون از عمر شنيده
ص: 100
شده است، كه عبارات ذيل نمونه اى از آنها است:
" كل احد افقه من عمر ". (1) " كل احد اعلم من عمر " (2) " كل الناس افقه من عمر " (3) " كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال ". (4) " كل الناس افقه منك يا عمر ". (5) " كل الناس افقه منك يا عمر حتى النساء ". (6) " كل الناس افقه من عمر حتى المخدرات في البيوت ". (7) " كل إنسان افقه من عمر ". (8) " كل احد افقه منك حتى العجائز يا عمر ". (23) 4 - " يك بار عمر بن خطاب هنگام نماز مغرب، در ركعت اول، حمد و سوره نخواند و در ركعت دوم دو بار حمد و سوره خواند و پس از اتمام نماز دو سجده سهو بجا آورد. به او گفتند: چرا در ركعت اول، حمد و سوره نخواندى؟ عمر گفت: ركوع و سجود نماز من چطور بود؟ گفتند: ركوع و سجودت خوب بود. عمر گفت: پس اشكالى ندارد ". (9) 5 - روزى عمر اين آيات را - بر فراز منبر - خواند: " فأنبتنا فيها حبا وعنبا وقضبا وزيتونا ونخلا وحدائق غلبا وفاكهة وابا ". (10) سپس گفت: ما معنى تمامى آيه را بجزم.
ص: 101
كلمه ابا (= چراگاه) مىدانيم. بعد (با عصبانيت) عصاى خود را از فراز منبر پرت كرد و گفت: به خدا قسم اين (كلمه) مشكل است، مگر چه مىشود كه معنى " أبا " را هم ندانيم. سپس گفت: اى مردم! آنچه را كه از قرآن براى شما معلوم است به آن عمل كنيد، و آنچه را كه نفهميديد (به حال خود) رها سازيد ". (1) 6 - " مردى را به جرم دزدى نزد عمر آوردند. سارق قبلا دستها و يكى از پاهايش قطع شده بود. عمر دستور داد كه پاى ديگر آن مرد را نيز قطع كنند.
على عليه السلام گفت: خدا مىفرمايد: " إنما جزاء الذين يحاربون الله ورسوله... " [= اين فقط جزاى كسانى كه با خدا و رسول او جنگ مىكنند...]، (2) اين مرد دستها و يكى از پاهايش قطع شده و سزاوار نيست كه پاى ديگرش را قطع كنى چون در اين صورت ديگر نمىتواند به پا خيزد، يا تعزيرش كن يا او را به زندان بيفكن. عمر نيز وى را به زندان انداخت ". (3) 7 - " شبى عمر در كوچه ها مشغول تجسس از كارهاى مردم بود كه صدايى از خانه اى شنيد. از ديوار خانه بالا رفت و ديد مردى با زنى نشسته و در حال شراب خوردن است. عمر گفت: اى دشمن خدا فكر كردى اگر معصيت كنى خدا معصيت تو را مىپوشاند. آن مرد گفت: اى امير المؤمنين (در مجازات من) عجله نكن، اگر من يك خطا كردم تو سه خطا كردى، خدا در قرآن مىفرمايد: " ولا تجسسوا " [= تجسس نكنيد] (4) و تو تجسس كردى، خدا مىفرمايد: " وأتو البيوت من ابوابها " [= از در منازل وارد خانه ها بشويد] (5) و تو از ديوار آمدى، خداوند مىفرمايد: " إذا دخلتم بيوتا فسلموا " [= هنگامى كه داخل خانه اى مىشويد سلام كنيد] (6) و تو سلام نكردى. عمر وقتى اين جواب را شنيد از.
ص: 102
مجازات آن مرد منصرف شد ". (1) 8 - " چند نفر را با مقدارى شراب دستگير كردند و نزد عمر آوردند. فردى روزه دار نيز در ميان آنان بود كه شراب نخورده بود. عمر دستور داد همه را حد بزنند. به عمر گفتند، اين فرد اصلا روزه بوده و شراب نخورده. عمر گفت، چرا با اين مشروبخواران نشسته بود؟ " (2) عمر بن خطاب ذره اى احتمال نداده كه شايد اين فرد بخت برگشته روزه دار، از ناچارى بن آنها نشسته، يا خواسته آنها را نصيحت كند و يا دليل خاصى وجود داشته كه در آن مجلس بوده است. البته اگر عمر مشروبخواران را حد مىزند - و حتى گاهى زياده روى هم مىنمايد - براى آن نيست كه مىخواهد حدود الهى را اجراء نمايد بلكه به دليل اغراض ديگرى است كه وى در سر دارد. او مىخواهد با اين كار، خود را پاسدار اسلام جلوه دهد تا شايد از اين راه به خلافت نا مشروع خويش وجهه شرعى بخشد.
بسيارى از حفاظ نقل كرده اند كه خود عمر بن خطاب از مشروبخواران بوده و حتى در زمان خلافت خود شرب خمر مىكرده است. مطالبى كه ذيلا مىخوانيد نمونه هايى از شرابخوارى خليفه ثانى است:
9 - " در راه مدينه، يك اعرابى به خيال اين كه در كوزه عمر آب هست، كوزه وى را برداشت و از آن نوشيد غافل از آن كه در كوزه جناب خليفه، شراب است نه آب. اعرابى پس از خوردن شراب مست شد. عمر دستور داد وى را 80 ضربه شلاق بزنند. اعرابى پس از آن كه حد درباره او جارى شد به عمر گفت: اى امير المؤمنين! من از شرابى كه تو مىخورى خوردم. عمر مقدارى آب در شراب ريخت و خورد، و گفت: [من تو را به دليل شراب خوردن نزدم بلكه به دليل مست كردن زدم]، اگر مىترسيد شراب شما را مست كند، تندى آن را با آب بشكنيد ". (3).
ص: 103
همچنين عمر در زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) با آن كه دو آيه (از سه آيه) تحريم خمر نازل شده بود شراب بسيار تندى مىخورد و مىگفت: " إنا نشرب هذا الشراب الشديد لنقطع به لحوم الابل في بطوننا أن تؤذينا، فمن رابه من شرابه شئ فليمزجه بالماء " [= ما اين شراب تند را به اين دليل مىخوريم كه گوشتهاى شتر را - كه در شكمهاى ما، ما را آزار مىدهد - هضم كنيم، هر كس كه شراب او را مست مىكند، شراب خود را با آب مخلوط نمايد]. (1) اين سنت خليفه ثانى مخالف صريح فرمايشات پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. براى نمونه حديث صحيحى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) منقول است كه فرموده اند (صلی الله علیه و آله): " چيزى كه زيادش مستى آور باشد، كم آن نيز حرام است ". (2) 10 - عمر بن خطاب نهى كرده بود كه كسى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) حديث نقل نمايد و مىگفت: اگر به حديث بپردازيد قرآن را رها خواهيد نمود. (3) به همين دليل، عمر در زمان خلافت خود عبد الله بن مسعود وابو الدرداء وابو ذر (و يا ابو مسعود انصارى) را - به دليل كثرت نقل احاديث پيامبر (صلی الله علیه و آله) - در مدينه زندانى نمود ". (4) مطالبى كه فوقا ذكر گرديد ده نمونه از موارد علم عمر بن خطاب نسبت به سنت پيامبر و قرآن كريم بود! تعداد 200 نمونه از اين شواهد در كتاب الغدير ثبت شده، كه يكصد مورد آن در جلد ششم درج گرديده است..
ص: 104
ص: 105
ص: 106
غديريه هاى سه غديريه سرا در جلد هفتم الغدير آمده است. اين غديريه ها متعلق به سده نهم هجرى قمرى مىباشد.
شيخ مغامس بن داغر حلى كه متوفاى اواسط قرن نهم مىباشد، يكى از غديريه سرايان اين دوره است. با اينكه اشعار ابن داغر در غايت لطافت وجزالت است، تذكره نويسان آنچنان كه بايسته است به طرح اشعار و زندگى او نپرداخته اند. اصولا قلم بسيارى از تاريخ نگاران با اعمال اين گونه حق كشى ها مأنوس شده است. برخى را بيهوده بزرگ مىكنند و به برخى بدون دليل بى اعتنائى مىنمايد. بىهنران را فضايل مىبخشند و هنروران عالم انسانيت را به گمنامى مىكشانند. ابن داغر حلى نيز از قربانيان اين ماجراست. ابياتى را كه ذيلا مىخوانيد از غديريه ابن داغر انتخاب شده است:
... وحباه في " يوم الغدير " ولاية * عام الوداع وكلهم اشهادها فغدابه " يوم الغدير " مفضلا * بركاته ما تنتهى اعدادها قبلت وصية احمد وبصدرها * تحفى لآل محمد احقادها حتى إذا مات النبى فأظهرت * اضغانها في ظلمها اجنادها منعوا خلافة ربها ووليها * ببصائر عميت وضل رشادها واعصو صبوا في منع فاطم حقها * فقضت وقد شاب الحياة نكادها
ص: 107
وتوفيت غصصا وبعد وفاتها * قتل الحسين وذبحت اولادها...
- پيامبر (صلی الله علیه و آله) در آخرين حج خود - در روز غدير - ولايت را به على (علیه السلام) واگذار نمود، و تمامى مردم شاهد اين واقعه بودند.
- روز غدير - با بركتها پايان ناپذيرش - از على (علیه السلام) (و ولايت او) برترى يافته، - گروهى (در روز غدير به ظاهر) وصيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را قبول نمودند ولى در سينه كينه هائى كه نسبت به اهل بيت پيامبر داشتند مخفى كردند.
- (عاقبت) در آن روزى كه پيامبر فوت شد گماشتگان آن گروه كينه هاى خود را با ظلم و ستم (به آل پيامبر) آشكار ساختند.
- آنها كوردلانه و از روى گمراهى خلافت الهى و خلافت ولى او را نپذيرفتند.
- گرد هم آمدند و حق فاطمه را از وى گرفتند و زندگى او را با اندوه در آميختند.
- فاطمه با غصه از دنيا رفت، و بعد از وفات او بود كه حسين را كشتند و فرزندانش را سر بريدند.
ساعاتى بيش نبود كه از رحلت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مىگذشت. مردم دو دل بودند، آيا بگيرند يا منتظر آينده باشند؟! ارعاب نو بنياد حاكم بر مدينه، جرأت هر گونه اعتنا به جنازه پاك پيامبر را از بين برده بود. عثمان فرياد مىزد: " اگر كسى اظهار كند كه پيامبر مرده، زبانش را خواهيم بريد ". (1) عمر نيز مىگفت: " عده اى منافق گمان مىكنند پيامبر مرده است، (2) من سر از تن كسى كه اين حرف را بزند جدا خواهم كرد ". (3) صحابه با وفا! به حركت در آمده. آنان بدن كفن پوش پيامبر را - به حال خود - رها كرده (4) و در كوچه ها همصدا به شيوخ خود فرياد مىزدند: " پيامبر نمرده است و
ص: 108
نبايد دفن شود ". (1) جملات تهديد آميز در فضاى مدينه مىپيچيد و قطرات اشك را بر رخساره عزاداران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مىخشكاند. تهديد كنندگان بى اعتنا به گفته هاى خويش مىرفتند تا در گوشه ديگرى از شهر جمع شوند. آنان در انديشه تعيين خليفه اى براى مسلمانان بودند! گويى با اين كار خود مىخواستند خانواده سوگوار پيامبر را به باد تمسخر گيرند. عموى پيامبر (عباس) پى در پى از آنان در خواست مىكرد كه پيامبر را دفن كنند. (2) ولى در آن هياهو ديگر كسى صداى امثال او را نمىشنيد. سقيفه در ميان فحاشى ها و نعره هاى صحابه غرق شده بود. (7) عده اى از انصار مىگفتند: " يك امير از ما و يك امير از قريش ". (3) عمر با دهان كف كرده (4) - پرخاشگرانه - سخنى ديگر مىگفت. او وابو عبيده مردم را به بيعت با ابو بكر فرا مىخواندند. (5) ابو بكر به مخالفين خود مىگفت: " امارت با ما، وزارت با شما ". (6) از هر گوشه اى صدائى بلند بود. يكى ابو بكر را تهديد مىكرد و مىگفت: " به خدا قسم تيرهايم را به سوى شما هدف خواهم رفت و نيزه ام را از خونتان رنگين خواهم نمود ".(7)
ص: 109
ديگرى (زبير) تيغ از نيام بر كشيده بود و مىگفت: " تا زمانى كه با على (علیه السلام) بيعت نكنيد شمشيرم را در غلاف نخواهم كرد ". (1) رزم آور بدر (حباب بن منذر) با شمشير برهنه خود ابو بكر را تهديد مىكرد. (2) سعد بن عباده، بدن ناتوان و مريض خود را به سقيفه رسانيده بود و با صدائى رنجور به عمر مىگفت: "... اگر توانى در بدن داشتم، چنان فرياد مرا در همه جا مىشنيدى، كه با يارانت (از ترس) در سوراخى مىخزيدى ". (3) ...
چنين مىنمود كه مخالفين ابو بكر با زبان خوش به راه نمىآيند! بايد شروع كرد! عمر به عصبانيت 16 فرياد كشيد: " سعد منافق است، او را بكشيد ".
جان ببازد. (1) يكى (2) از آنها به سعد مىگفت: " آنقدر تو را خواهم زد تا استخوانهايت بشكند، [يا چشمانت از حدقه در بيايد] ". (3) گرداننده اصلى اين صحنه هاى دلخراش عمر بن خطاب بود.
پرچمدار انصار (قيس بن سعد) ريش عمر را گرفته بود و مىگفت: " اگر يك مو از سر پدرم كم بشود، تا دندانهايت را خرد نكنم باز نمىگردم ". (25) ....
در اثر ضرب و شتمها و تهديدها، صداى اعتراض مخالفين ابو بكر رفته رفته خاموش گفت. ولى كار هنوز ناتمام بود.
اكنون نوبت على (علیه السلام) است: ابو بكر به عمر گفت: " برويد سراغ على، و چنانچه بيعت نكرد به او حمله كنيد ". (4) در پى اين سخن، عمر با جماعتى به سوى خانه على به راه افتادند، حرمت دخت پيامبر را شكستند، آتش برافروختند و.... (5) ساعتى بعد على (علیه السلام) را - مانند شترى كه چوپ در بينى اش كرده اند تا مهار شود - از خانه بيرون كشيدند (6) و او را به قتل تهديد كردند... (7).
ص: 111
از آن جائى كه ابو بكر با انتخاب ابو عبيده جراح وعمر بن خطاب بن خلافت رسيده، مبنا بر اين شده است كه در انتخاب امام، اجماع مردم و موافقت مسلمين شرط نيست بلكه آنچه كه ضرور است موافقت دو نفر از رجال حل و عقد مىباشد. يعنى اگر دو نفر از رجال حل و عقد با كسى به عنوان خليفه بيعت كنند، آن فرد تا آخر عمر خود، خليفه مسلمانان خواهد بود و بر تمامى مسلمين اطاعت از وى واجب است.
قاضى عضد ايجى مىگويد: " اكنون كه ثابت شد امامت به وسيله انتخاب و بيعت حاصل مىشود، اين نكته را نيز بدانيد كه در اين دو امر (يعنى انتخاب امام و بيعت با او) هيچ گونه نيازى به اجماع نيست... بلكه بيعت يك يا دو نفر از اهل حل و عقد هم كافى مىباشد... چنان كه صحابه پيامبر بر عقد بيعتى كه عمر با ابو بكر كرد و نيز به عقد بيعتى كه عبد الرحمان بن عوف با عثمان نمود اكتفا كردند و در قبور خلافت ابو بكر يا عثمان، اجماع و اتفاق نظر مردم مدينه را شرط ندانستند تا چه رسد به اين كه اجماع امت را شرط بدانند... ". (1) تمامى كسانى كه بر كتاب مواقف شرح نوشته اند (يعنى سيد شريف جرجانى، مولى حسن چلبى وشيخ مسعود شيروانى) سخنان قاضى عضد ايجى را كه فوقا ذكر شده پذيرفته اند. (2) امام الحرمين جوينى (متوفى 478) مىگويد: " بدانيد كه در بستن عقد امامت، اجماع و موافقت همه شرط نيست. و لذا حتى اگر مردم موافقت نكنند، امامت ثابت مىشود. دليل اين سخن ما اين است كه: وقتى امامت براى ابو بكر ثابت شد، وى بىدرنگ شتافت تا احكام مسلمانان را امضاء (و براى آنان فرمان صادر) كند وى هيچ درنگ و تأملى نكرد تا خبر امام و خليفه شدن او به برخى از ياران پيامبر كه در مناطق دور دست زندگى مىكردند برسد... لذا نظر درست اين است كه عقد امامت، با بيعت يك نفر از اهل حل عقد نيز منعقد مىشود ". (3)
ص: 112
ابن عربى مالكى كه يكى از ائمه فرقه مالكيه است مىگويد: " در عقد بيعت با امام، لازم نيست كه همه مردم حضور داشته باشند، بلكه براى بيعت با امام، حضور دو يا يك تن كافى است ". (33) قرطبى (مفسر معروف) مىگويد: " اگر يك تن از اهل حل و عقد، عقد بيعت امامت را ببندد، آن عقد امامت ثابت مىباشد و بر ديگران لازم است كه صحت آن امامت را بپذيرند. اين گفته ما با نظر برخى از مردم سازگار نيست، بدين جهت كه آنان مىگويند:
پيمان امامت، فقط هنگامى منعقد مىشود كه جماعتى از اهل حل و عقد با امام بيعت كنند، و حال آن كه اين قول درست نيست و نظر صحيح همان است كه ما گفتيم (يعنى امامت با بيعت يك نفر ثابت مىشود). دليل ما اين است كه: عمر به تنهايى با ابو بكر عقد بيعت بست و هيچ يك از اصحاب پيامبر و هيچ يك از اصحاب پيامبر هم اين كار او را ناپسند نشمرد... ". (34) لازم به تذكر است كه تمامى انصار به جز دو نفر و بسيارى از مهاجرين و همه بنىهاشم و نيز زبير و عمار و مقداد و ابوذر وسلمان از بيعت با ابو بكر خوددارى كردند و وى را شايسته مقام امامت ندانستند. به هر حال شايسته يك نفر مفسر قرآن (نظير قرطبى) نيست كه چنين دروغ فاحشى را به صحابه پيامبر نسبت بدهد.
طبيعتا هر انسان عاقلى اين را مىپذيرد كه خليفه و امام حداقل بايد فردى عالم و عادل باشد. راويان كذاب براى تثبيت خلافت ستمگران و جاهلان، احاديثى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت داده اند كه نمونه هائى از آن را ذيلا مىخوانيم:
(1) پيامبر به حذيفه مىفرمايد: "... پس از من امامانى خواهند آمد كه به هدايت من هدايت نشوند و به سنت من عمل ننمايند، مردانى در ميان آنها خواهد آمد كه قلبهايشان چون قلب شيطان در بدن آدمى است. حذيفه گفت: اى رسول خدا، اگر من (زمان) آنها را درك نمودم چه كنم؟ پيامبر در پاسخ فرمود:... تسمع وتطيع للأمير وإن ضرب ظهرك واخذ مالك فاسمع واطع = سخحن امير را بشنو و اطاعت كن، حتى اگر امير (33) شرح صحيح ترمذى (تأليف ابن عربى) 13 / 229.
(34) تفسير قرطبى 1 / 230 ط اول [= ج 1 / 269 ط سوم، 1354 ه ق].
ص: 113
(با تازيانه) بر پشت تو زند و اموال تو را به غارت برد. تو (به فرمان او) گوش بده و (از آن) اطاعت كن ". (1) 2 - " سلمة بن يزيد جحفى از پيامبر پرسيد: اگر اميرانى بر ما حاكم شدند كه حق ما را از ما گرفتند و ما را از حقوقمان باز داشتند چه كنيم؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) روى خود را از سلمه برگرداند. سلمه مجددا سؤال خود را مطرح كرد. پيامبر پاسخ داد:
(فرمان آن اميران را) بشنويد و اطاعت كنيد، همانا آنان مسئول كارهاى خود هستند و شما هم مسئول كارهاى خود [= إسمعوا واطيعوا فإنما عليهم ما حملوا وعليكم ما حملتم] ". (2) 3 - " پيامبر (صلی الله علیه و آله) به عوف بن مالك گفت:... بدترين امامان شما كسانى هستند كه شما دشمن آنان هستند و آنان را لعن مىكنيد، آنها نيز با شما دشمنى مىكنند و شما را لعن مىنمايند. عوف پرسيد: اى رسول خدا، اگر چنين وضعى پيش آمد، با اين اميران مخالفت نكنيم؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: نه، تا زمانى كه آنان در ميان شما نماز مىخوانند (با آنان مخالفت نكنيد) و اگر ديديد حاكمى كه بر شما حكومت مىكند معصيتى را انجام مىدهد از معصيت وى ناخرسند باشيد ولى دست از اطاعت او برنداريد "... الا و من ولى عليه وال فراه يأتى شيئا من معصية الله فليكره ما يأتى من معصية الله ولا تنزعن يدا من طاعة ". (3) 4 - " رسول خدا مىفرمايد: اگر به شما بر طبق آنچه كه من به شما گفته ام دستور دادند، در اين صورت هم ايشان از امرى كه كرده اند اجر مىبرند و هم شما به سبب اطاعتتان پاداش خواهيد داشت. ولى اگر به شما دستورى دادند كه من شما را به آن امر نكرده بوده، در اين صورت گناه اين دستور بر عهده خود آنان است وذمه شما از آن برى مىباشد (وعقابى نخواهيد داشت). زيرا هنگامى كه شما خدا را ملاقات كرديد خواهيد گفت: خداوندا! پيامبرانى را به سوى ما فرستادى، ما نيز به اذن تو از ايشان اطاعت كرديم، جانشينانى براى آن پيامبران بر ما برگزيدى باز به دستور تو از ايشان نيز.
ص: 114
اطاعت كرديم، همچنين فرمانروايانى را بر ما امير قرار دادى كه ما از آنها هم فرمان برديم.
پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: سپس خدا مىفرمايد: راست گفتيد، گناه (وعقاب اوامر خلاف حكم الهى) بر عهده آنان است و شما گناهى نداريد ". (1) * * * بر اساس همين احاديث جعلى بود كه افراد تبهكار زمام امور مسلمين را به دست گرفتند و به قتل وغارت، و ظلم و جنايت - تحت عنوان امام و خليفه مسلمين - پرداختند، تا جائى كه حتى فرزندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز قربانيان همين بنياد شوم شدند. ابو اسحاق مىگويد: " بعد از واقعه كربلا داشتم نماز (جماعت) مىخواندم، شمر بن ذى الجوشن [= قاتل امام حسين (علیه السلام)] نيز همانجا مشغول نماز بود. شمر پس از نماز گفت: خدايا، به راستى كه تو شريفى و شرف را دوست مىدارى، و تحقيقا مىدانى كه من فرد شريفى هستم، پس مرا بيامرز! به او گفتم: چطور خداوند تو را بيامرزد، در حالى كه تو در قتل فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دست داشته اى؟ شمر گفت: واى بر تو، ما چه كنيم؟ (به ما چه مربوط است)، فرمانروايان ما، ما را به كارى امر كردند و ما نيز از امر آنان سرپيچى نكرديم.
اگر با آنها مخالفت مىنموديم از اين الاغهاى بدبخت نيز بدتر بوديم ". (2) احاديثى كه به دروغ به پيامبر نسبت داده شده و در آنها پيامبر امامان فاسق و ستمكار را تأييد نموده اند زياد است. اين احاديث جعلى موجب صدور احكامى گرديده كه ذيلا نمونه هائى از آن را مىخوانيم:
نورى مىگويد: "... خروج (و قيام) عليه خلفاى گناهكار و همچنين جنگ با آنها حرام است، حتى اگر آن خلفا فاسق و ظالم باشند و اين (حرام بودن قيام عليه خلفاى فاسق و ظالم) مورد اتفاق تمامى مسلمين است ". (3)
ص: 115
باقلانى مىگويد: "... اصحاب حديث معتقدند كه امام، به سبب ارتكاب گناه و ظلم، و به سبب غصب اموال و ضرب و شتم مردم و كشتن كسانى كه حفظ جان آنها واجب است، و به سبب ضايع كردن حقوق مردم، و تعطيل نمودن حدود و احكام الهى از مقام خود بر كنار نمىشود، و خروج بر چنين امام فاسق و ظالمى واجب نيست بلكه واجب است كه او را نصيحت و موعظه كنند و از عذاب الهى بترسانند... " (1) تفتازانى مىگويد: "... اگر خليفه فاسق يا جاهل باشد، بنا بر اظهر، امر خلافت براى او ثابت است... ". (2)
بر اساس احكام فوق جايز نيست كسى بر كارهاى غير انسانى خلفاء حتى خرده بگيرد. چه كسى را حق آن است به ابو بكر اعتراض كند كه چرا - در مصلاى مدينه - دستور آتش زدن " فجائه " را دادى؟ (3) - خليفه (ابو بكر) مىتواند فرمان تهاجم به خاندان معصوم پيامبر را هم صادر كند (4) - خليفه مىتواند بر فراز منبر برود و در مقابل مهاجرين و انصار به فاطمه (علیه السلام) ناسزا بگويد. (5) - خليفه مىتواند در حكومتش، فحاشى را سيره خويش سازد. (6) - خليفه مىتواند از روى بى اطلاعى قرآن را به رأى خود تفسير نموده، (7) موجب گمراهى
ص: 116
افراد گردد. (1) - چه اشكالى دارد كه كارگزار خليفه (خالد بن وليد) - بدون دليل - سر از تن " مالك بن نويره " ها جدا كند و به زن آنها تجاوز نمايد. (2) - چه اشكالى دارد كه همين خالد از سوى ابو بكر به سوى قبيله بنى سليم برود و مردان بنى سليم را زنده در آتش بسوزاند. (3) به هر حال ابو بكر خليفه است، چرا كه او " دو رأى لازم " را براى خليفه شدن به دست آورده است!
ابن عباس مىگويد: " در دوره جاهليت، مردم بر سر اموال و حتى زنان خود قمار مى كردند ".
جصاص (متوفى 370) پس از نقل عبارت فوق مىگويد: " ابو بكر نيز از جمله قمار بازان آن دوره بود ". (4) شعرانى نيز مىگويد: " ابو بكر از كسانى بود كه قبل از تحريم قمار با ابى بن خلف و مشركين ديگر قمار بازى مىكرد " (5) * * *
ص: 117
شرابخوارى نيز از ملكات بارز اولين خليفه است. فاكهى در كتاب " تاريخ مكه " روايت مسندى را از ابو القموص با عبارت زير نقل مىكند:
" يكبار ابو بكر - در زمان جاهليت - شراب خورد و اين شعر را خواند:
تحيى أم بكر بالسلام * وهل لى بعد قومك من سلام؟ (الى آخر - اى مادر بكر! درودى توأم با صلح و آرامش بر تو باد. آيا (مىپندارى) پس از (كشته شدن) بستگان تو براى من آسايشى مانده است؟ زمانى كه اين خبر به گوش پيامبر (صلی الله علیه و آله)، حضرت در حالى كه جامه اش به زمين كشيده مىشد نزد ابو بكر رفت و او را با عمر يافت. پيامبر (صلی الله علیه و آله) با چهره برافروخته و سرخ شده به ابو بكر نگاه كردند. ابو بكر گفت: از غضب رسول خدا به خداوند پناه مىبريم ". (1) روايت فوق به قدر ناشيانه تحريف شده است كه هر كس آن را بخواند، به راحتى مىتواند موارد تحريف را در آن تشخيص دهد. در اين روايت ابو بكر پيامبر (صلی الله علیه و آله) را با عنوان " رسول خدا " مورد خطاب قرار مىدهد، چطور ممكن است كه اين واقعه در زمان جاهليت اتفاق افتاده باشد. ثانيا فاكهى از نقل بقيه شعر خوددارى نموده است. در اين شعر ابو بكر براى مشركينى كه در جنگ بدر كشته شده اند مرثيه سرائى كرده است. بقيه اين شعر در تفسير طبرى بدين گونه آمده است:
... ذرينى اصطبح بكر أفانى * رايت الموت نقب عن هشام وود بنو المغيرة لوفدوه * بألف من رجال او سوام كأنى بالطوى طوى بدر * من الشيزى تكلل بالسنام كأنى بالطوى طوى بدر * من الفتيان والحلل الكرام - مرا فرصتى ده تا بامدادان را با " بكر " بسر آورم، چرا كه ديدم مرگ به تعقيب هشام برخاست (و او را از چنگ ما در ربود).
- فرزندان مغيره (و بستگان او) آرزو مىكردند كه اى كاش مىشد با دادن هزاران نفر از.
ص: 118
مردان و يا چهار پايان (با ارزش خود) جان مغير را بخرند.
- (اما افسوس)! چه بسيار مىبينم (اشرافى را كه دارنده) ظروف پر از گوشتهاى لذيذ (شتران) بودند و اينك (جسدشان) در چاه بدر افتاده است.
- چه بسيار مىبينم جوانانى را كه با جامه هاى فاخر خود در چاه بدر سرنگون گشته اند. (1) مفسرين ومحدثين هر يك به نحوى در نقل واقعه شرب خمر ابو بكر تحريف كرده اند كه در " الغدير " بطور كامل به آنها اشاره شده است. (2) * * * درباره معلومات ابو بكر نيز كافى است بدانيم كه هيچ مطلب قابل توجهى از وى در كتابهاى تفسير وحديث نقل نشده است. برخى از مفسرين (نظير قرطبى) دليل اين نكته را احتياط بيش از حد ابو بكر در تفسير قرآن ذكر كرده اند، (3) و حال آنكه ابو بكر گاهى با آنكه معنى كلمات قرآن را نمىدانسته اظهار نظر مىكرده است. كلمات " اب " (4) و " كلاله " (5) از جمله آنها مىباشد.
همانطور كه قبلا اشاره شد: كلمه " اب " به معنى " چراگاه " است و معنى آن را هر عرب رگ و ريشه دارى مىداند. مفسرين نوشته اند كه ابو بكر نيز مانند عمر از معنى كلمه " أب " بى اطلاع بوده است. (6) ابن حجر مىگويد: " كله اب (= چراگاه)، يك واژه عربى نيست، و اين كه ابو بكر و عمر معنى آن را نمىدانسته اند مؤيد آن است ". (7).
ص: 119
پاسخ ابن حجر اين است كه تمامى اهل لغت كله اب (= چراگاه) را در فرهنگهاى لغت آورده اند و هيچ اشاره اى به اين ادعاى ابن حجر ننموده اند.
همچنين هنگامى كه از ابوبكر معنى كلمه كلاله (= برادر و خواهر تنى يا برادر و خواهر پدرى) را پرسيدند، گفت: "... من به رأى خودم سخن مىگويم، اگر درست بود كه از خداست، و اگر اشتباه بود از من و از شيطان است و خدواند و رسول او از شيطان بيزارند، به گمانم به " بستگان هر شخص به جز پدر و مادر او " كلاله مىگويند ". (1) مفسرين و محدثين نوشته اند كه عمر وقتى به حكومت رسيد درباره كلمه كلاله گفت: " من شرم دارم چيزى را كه ابو بكر گفته رد كنم ". (2) از مطالبى كه فوقا به آنها اشاره شد به خوبى مىتوان دريافت كه ابو بكر به چه ميزان در تفسير قرآن احتياط بخرج مىداده است! * * * چهارمين مشخصه بارز ابو بكر ترسو بودن اوست. ابو بكر با آنكه در بسيارى از غزوات شركت داشته، ولى تاريخ هيچ داستانى از شهامت و دلاورى وى سراغ ندارد، در اين جنگها حتى يك بار هم نشده كه وى شخصا كوچكترين جراحتى به دشمنان وارد سازد. ميادين نبرد نه تنها شجاعتى از وى به خاصر ندارد بلكه فرار او را در جنگ از ياد نبرده است. بلى، در جنگ خيبر او بود كه - از ميدان كارزار - گريخت. (3) آنچه را كه فوقا به اختصار مطرح نموديم چهار مورد از ملكات نفسانى ابو بكر بود.
در جلد هفتم الغدير (صفحه 95 - 236) بطور مفصل در اين باره تحقيق شده است. (4).
ص: 120
ص: 121
ص: 122
راويانى كه به حديث سازى و نشر اكاذيب اشتغال داشته اند مناقب بسيارى براى ابوبكر جعل كرده اند. به شهادت تاريخ، كليه مناقب و فضائلى كه به ابوبكر نسبت داده اند دروغ محض است. در جلد هفتم الغدير به 28 نمونه از اين مناقب جعلى اشاره شده، (1) و در جلد هشتم نيز 42 نمونه ديگر از فضائل دروغين ابوبكر و 11 نمونه از مناقب مجعول عمر - كه زاييده تخيل طرفداران آنها مىباشد - مورد بررسى قرار گرفته است. در اين جلد پيرامون حكومت و سياست مالى عثمان، نحوه برخورد وى با مخالفين و همچنين بدعتهاى او به تفصيل سخن رفته است. اين مختصر گنجايش آن را ندارد كه درباره عثمان در دوره قبل از خلافتش بحثى داشته باشيم، فقط همين كافى است كه بدانيم وى با اينكه همسر ام كلثوم بود، پيامبر او را حتى از دفن دخت خود (ام كلثوم) محروم كرد. (2) عثمان در طول خلافت خويش بدعتهاى بسيارى در احكام الهى نمود كه شرح آن در جلد هشتم الغدير آمده است. آنچه كه مىخوانيد چهار نمونه از اين بدعتهاست:
ص: 123
1 - عبيد الله بن عمر، هرمزان و دختر خرد سال او را بدون هيچ گناهى به قتل رساند. (1) عثمان بجاى اينكه وى را به مجازات برساند، بر فراز منبر رفت و گفت: " قضاى الهى چنين بوده كه عبيد الله (فرزند عمر بن خطاب) هرمزان را بكشد. با اينكه هرمزان مسلمان بوده، و ليكن اكنون ديگر وارث ندارد و وارث او شما مسلمين هستيد و من نيز امام شما هستم و او را عفو مىكنم... ". (2) 2 - مردى با زنى از قبيله جهينه ازدواج كرد. زن پس از شش ماه بچه اى به دنيا آورد. شوهرش نزد عثمان رفت وقضيه را به او گفت. عثمان امر كرد كه زن را سنگسار كنند. على عليه السلام پس از با خبر شدن از ماجرا نزد عثمان آمد و به وى گفت: تو چه مىكنى؟ حكم اين زن سنگسار نيست، خداى تبارك و تعالى مىفرمايد: " وحمله و فضاله ثلاثون شهرا " و جاى ديگر مىفرمايد: " والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين "، پس دوره شيردان 24 ماه است و دوره باردارى شش ماه. عثمان گفت: به اين مطلب پى نبرده بودم. سپس دستور داد زن را برگردانند. ولى كار از كار گذشته بود، چرا كه زن نگون بخت را سنگسار كرده بودند... ". (3) در اين واقعه حكم جاهلانه عثمان منجر به مرگ اندوهبار زن بىگناه گرديد. (4) 6 - پيامبر (صلی الله علیه و آله) هنگامى كه از مدينه خارج مىشدند نماز خود را شكسته مىخواندند (يعنى نمازهاى چهار ركعتى را، دو ركعت مىخواندند). (5) حتى خلفاى قبل از
ص: 124
عثمان نيز (ابوبكر وعمر) در مسافرت نماز خود را شكسته بجاى مىآوردند، ولى عثمان اين سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را تغيير داد و در مسافرت نماز را كامل بجا آورد. (1) عبد الله بن عمر در اين خصوص مىگويد: نماز مسافر دو ركعتى است و هر كس كه سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را ترك كند [و يا با آن مخالفت نمايد] كافر است. (2) 4 - يك بار عثمان در نماز عشاء، - در ركعت اول و دوم - حمد و سوره نخواند و قضاى آن را در ركعت سوم و چهارم بجاى آورد. (3) عثمان و پايه گذارى حكومت اموى به عبارتى مىتوان حكومت عثمان را سر آغاز حكومت بنى اميه نام گذارد. در قرآن از بنى اميه به عنوان " شجره ملعونه " ياد شده است. (4) پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز مىفرمود: " بنى اميه وبنى حنيفه وبنى ثقيف، شر عرب هستند ". (5) عثمان فرزندان اميه وابوسفيان را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلط نمود (6) و بيت المال مسلمين را در اختيار آنان قرار داد. عثمان خود مىگويد: " اگر كليدهاى بهشت در دست من بود، آنها را به بنى اميه مىدادم تا اينكه آخرين نفر آنها نيز وارد بهشت گردد "، (7) گويا عثمان سوگند خورده بود كه كاملا به وصاياى ابو سفيان عمل نمايد. يك بار ابوسفيان به عثمان گفت: "... حال كه خلافت به دست تو رسيده، " همچون گوى " (= توپ) با آن بازى كن وبنى اميه را ميخها (و.
ص: 125
ستونهاى استوار) خلافت گردان، اين خلافت چيزى جز پادشاهى نيست و من چيزى از بهشت و دوزخ نمىدانم... ". (1) ابو سفيان در اواخر عمر خود كور شده بود، در آن ايام نيز نزد عثمان آمد و از وى پرسيد: آيا كسى (به جز من و تو) در اينجا هست؟ عثمان گفت:
نه. ابو سفيان گفت: " خدايا كار را به همان وضع جاهليت برگردان... "، (2) و عثمان در حكومت خود چنان كرد كه از اسلام چيزى جز نام آن باقى نماند. چپاول بيت المال، ضرب و شتم مخالفين، اعطاى امارت بلاد به بنى اميه و بدعتهاى او كار را به جائى رساند كه برادرش وليد - در محراب نماز مسجد كوفه - شراب استفراغ مىكرد. (3) عثمان داماد خود مروان بن حكم را امير مدينه نمود. مروان اذيت و آزار مردم را از حد گذراند. هم او بود كه سنت فحاشى به امير المومنين على بن ابى طالب (صلی الله علیه و آله) را بر منابر سنت كرد. (4) پيامبر (صلی الله علیه و آله) وقتى حكم (پدر مروان) را مىديد مىفرمود: " واى بر امت من از آنچه كه در صلب اين (مرد) است "، (5) مروان فردى بود بد دهن، فحاشى (6) وقسى القلب. دقيقا يك چنين فردى مورد احتياج عثمان بود تا پايتخت حكومت خود (مدينه) را كنترل كند! عثمان چنان مروان را به خود نزديك كرده بود كه در حقيقت مروان پس از عثمان، شخص اول حكومت محسوب مىشد.
صلحاى كوفه نيز گرفتار دست سعيد بن عاص شده بودند.
عاص بن سعيد يكى از مشركينى است كه در جنگ بدر كشته شده است. (7) عثمان اينك فرزند وى (سعيد بن عاص) را - براى انتقام گرفتن از مسلمين - امير كوفه نموده است. امارت سعيد بن عاص يعنى زدن افراد و تبعيد آنها.
عبد الله بن ابى سرح نيز بر امارت مصر گمارده شده است. وى برادر رضاعى (شيرى) عثمان مىباشد. فرياد مصريان از دست ظلمهاى او بلند شده بود. (8) يك بار6.
ص: 126
مردم نامه اى به عثمان نوشتند و از تعديات وى شكايت كردند، ولى عثمان به شكايت آنها توجهى ننمود، در عوض عبد الله بن ابى سرح يكى از شكايت كنندگان را آنقدر زد تا وى را كشت. (1) سياست مالى عثمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) بنى شمس وبنى نوفل را سزاوار خمس نمىدانست و حتى هنگامى كه عثمان بن عفان وجبير بن مطعم اندكى از خمس را مطالبه نمودند پيامبر (صلی الله علیه و آله) چيزى به آنها نداد. (2) زمانى كه عثمان به حكومت رسيد نه تنها خمس را بلكه بيشتر بيت المال را در آباد كردن املاك و خانه هاى خود به مصرف رسانيد و اموال مسلمين را ميان بنى اميه و خاندان خودش تقسيم نمود. (3) اقلام زير نمونه اى از بذل و بخششهاى خليفه از بيت المال مسلمين است:
1 - عثمان 200 هزار درهم به ابو سفيان بخشيد. (4) 2 - 100 هزار درهم به عموى خود (حكم بن ابى العاص) داد (5) و تمامى صدقات قبيله قضاعه را از آن وى ساخت. (6) 3 - عثمان خمس غنائم آفريقا را - كه بالغ بر 500 هزار دينار بود - (7) به داماد خود (مروان بن حكم) داد. (8) همچنين هنگامى كه دختر خود را به ازدواج مروان در آورد 1008.
ص: 127
هزار دينار به وى بخشيد (1) 4 - حارث بن حكم نيز پسر عمو و داماد عثمان بود. وى برادر مروان مىباشد. عثمان 300 هزار درهم به حارث بخشيد، شترانى را كه بابت صدقه بودند به وى داد (2) و بازارى را كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) صدقه جاريه قرار داده بود به تيول حارث در آورد. (3) 5 - عثمان 100 هزار درهم به سعيد بن عاص داد، وقتى به وى اعتراض شد كه چرا اين كار را كردى، او گفت: من با سعيد بن عاص خويشاوندى دارم. (4) 6 - عثمان به برادر مادرى خود (وليد بن عقبه) 100 هزار درهم از بيت المال كوفه داد. (5) 7 - عثمان كليه غنائمى مرا كه در مغرب آفريقا [از طرابلس غرب تا طنجه] گرفته شده بود به عبد الله بن ابى سرح بخشيد و حتى يك مسلمان را در آن شريك نكرد. (6) همچنين در جنگ اول آفريقا نيز غنيمت هنگفتى نصيب مسلمانان شد كه عثمان خمس خمس آن را (1 / 25) كه 100 هزار دينار بود به وى داد. (7) 8 - عبد الله بن خالد از نوادگان اميه مىباشد. او داماد ديگر عثمان است، عثمان 300 هزار (و به قولى 400 هزار) درهم به وى داد و همچنين به هر يك از خويشاوندان او 10 هزار درهم (يا به قول بلاذرى 100 هزار درهم) بخشيد (8) همچنين هنگامى كه عثمان دختر خود را به ازدواج عبد الله بن خالد در آورد دستور داد كه 600 هزار درهم از بيت المال بصره به وى بدهند. (9) 9 - در بيت المال صندوقى پر از جواهرات وجود داشت كه عثمان مقدارى از آن را برداشت و به نزديكانش داد. مردم به عثمان اعتراض كردند. عثمان5
ص: 128
گفت: اين (جواهرات) مال خداست و من به هر كس كه بخواهم آن را مىدهم و به هر كس كه بخواهم نمىدهم (... هذا مال الله أعطيه من شئت وأمنعه من شئت) (1) 10 - يك بار ابو موسى پيمانه اى از طلا و نقره نزد عثمان آورد، عثمان تمامى آنها را در ميان زنان و دختران خود تقسيم نمود. (2) * * * برخى از خزانه داران بيت المال - كه نمىتوانستند چپاولهاى عثمان را تحمل كنند - يكى پس از ديگرى از شغلهاى خود كناره مىگرفتند. عبد الله بن مسعود خزانه دار بيت المال در كوفه بود. يك روز كليدهاى بيت المال را به زمين انداخت و به مردم گفت: " من تا امروز فكر مىكردم خزانه دار مسلمين هستم، اگر قرار باشد خزانه دار عثمان و خاندانش باشم حاجتى به اين شغل ندارم ". (3) در يكى از روزهاى جمعه در حالى كه عثمان نماز جمعه را مىخواند، مسئول صدقات بازار مدينه با كليدهاى خزانه آمد و فرياد زد: " اى مسلمانان! عثمان گمان كرده كه من خزانه دار او و خويشاوندان او هستم، ولى من خزانه دار مسلمين بودم. بگيريد اين هم كليدهاى بيت المال شما "، سپس كليدها را به طرف عثمان انداخت. (4) همچنين پس از آنكه عثمان 100 هزار درهم از بيت المال به مروان داد، زيد بن ارقم با كليدهاى بيت المال نزد عثمان آمد و گفت:... اگر 10 درهم به مروان مىدادى زياد بود چه برسد به 100 هزار درهم. عثمان گفت: اى " ابن ارقم " كليدهاى بيت المال را (همين جا) بگذار، ما كس ديگرى را (براى خزانه دارى) پيدا خواهيم كرد. (5).
ص: 129
بررسى ميزان دارائى افرادى كه از بركت وجود عثمان به ثروتهاى هنگفت رسيدند (1) از حوصله اين نوشتار خارج است و ما در اينجا اجمالا به ثروت چند تن از آنها و سپس خود عثمان اشاره مىنماييم:
1 - اموال زبير بن عوام: بخارى مىگويد: " زبير يازده خانه در مدينه، دو خانه در بصره، يك خانه در كوفه و يك خانه در مصر داشت. نقدينه زبير هنگام مرگش 59 ميليون درهم بود ". (2) علاوه بر اين زبير هزار اسب، هزار بنده و هزار كنيز داشت. (47) 2 - اموال طلحة بن عبيد الله: املاك وى 30 ميليون درهم ارزش داشت. هنگام مرگ نقدينه او 200 هزار دينار طلا و 000 / 200 / 2 درهم ود. علاوه بر اين 300 بار شتر طلا (يا به قول بعضى 300 پوست گاو پر از طلا) از وى به جا ماند. (3) بلاذرى مىگويد: " عثمان يك بار در زمان حكومتش 200 هزار دينار به طلحه بخشيد ". (4) 3 - اموال عبد الرحمن بن عوف: در ميان دارائى وى قطعه طلاى بسيار بزرگى وجود داشت كه دست تمامى مردانى كه اين طلا را با تبرهاى خود مىشكستند تاول زد. ثروت وى هنگام مرگ عبارت بود از: يكصد اسب، هزار شتر، 10 هزار گوسفند و 000 / 560 / 2 درهم. وى چهار زن داشت كه به هر زن ربع ثمن (1 / 32) اموال عبد الرحمن رسيد، كه عبارت بود از 80 هزار دينار (و به قولى 100 هزار دينار). اگر بخواهيم قول دوم را بپذيريم نقدينه وى در هنگام مرگ 000 / 200 / 3 دينار طلا بوده است. (5)
ص: 130
4 - اموال سعد بن ابى وقاص: وى قصر مجللى در وادى عقيق براى خود بنا كرده بود كه در همان قصر درگذشت. سعد بن ابى وقاص هنگام مرگ 250 هزار درهم از خود باقى گذاشت. (1) 5 - يعلى بن اميه. نقدينه وى 500 هزار دينار طلا و اموال غير نقدى وى 100 هزار دينار بود. (2) 6 - زيد بن ثابت (= مدافع نمونه عثمان). وى آنقدر طلا و نقره از خود به جاى گذارد كه آنها را با تبر مىشكستند. قيمت زمينها و اموال ديگر وى 100 هزار دينار بود. (3) بلاذرى مىگويد: عثمان يك بار 100 هزار درهم به زيد بن ثابت بخشيد. (4) لازم به تذكر است كه زبير وطلحه وعبد الرحمن بن عوف وسعد بن ابى وقاص كسانى بودند كه عثمان را به خلافت رسانيدند.
اموال عثمان: ابن سعد در كتاب طبقات مىگويد: دارائى عثمان هنگام مرگ عبارت بود از: 000 / 500 / 30 درهم، 150 هزار دينار طلا، هزار شتر، صدقاتى در خيبر و براديس ووادى القرى به ارزش 200 هزار دينار. (5) ذهبى مىگويد: " عثمان هزار بنده داشت ". (6) مسعودى نيز مىگويد: " عثمان ساختمانى در مدينه براى خود بنا نمود كه ديوارهاى آن از سنگ وساروج و درهاى آن از درخت ساج وسرو ساخته شده بود، عثمان وقتى كشته شد تعداد بسيارى است و شتر از خود به جاى گذارد ". (7).
ص: 131
و همچنين بعضى از ذخيره هاى مالى كه به بركت وجود او انباشته گرديد:
نام دينار مروان 000 / 500 عد الله بن ابى سرح 000 / 100 طلحه 000 / 200 عبد الرحمن بن ابى عوف 000 / 560 / 2 يعلى بن اميه 000 / 500 زيد بن ثابت 000 / 100 عثمان (خليفه) 000 / 150 عثمان (خليفه) 000 / 200 - جمع دينار 000 / 310 / 4 نام درهم حكم بن ابى العاص 000 / 300 خاندان حكم 000 / 020 / 2 حارث بن حكم 000 / 300 سعيد بن عاص 000 / 100 وليد بن عقبه 000 / 100 عبد الله بن خالد 000 / 300 عبد الله بن خالد 000 / 600 ابو سفيان 000 / 200 مروان بن حكم 000 / 100 طلحه 000 / 200 / 2 طلحه 000 / 000 / 30 زبير 000 / 800 / 59 سعد بن ابى وقاص 000 / 250 عثمان (خليفه) 000 / 500 / 30 - جمع درهم 000 / 770 / 126
ص: 132
ص: 133
ص: 134
ابن قتيبه مىگويد: " عثمان نخستين كسى است كه براى زدن مردم از تازيانه استفاده كرده است. قبل از او، ابو بكر و عمر اين كار را با چوبدستى و يا خيزران انجام مىدادند ". (1) در حقيقت ضرب و شتم مردم، زندانى كردن آنها و تبعيد ناراضيان از عمده ترين جلوه هاى حكومت پليسى و نامشروع عثمان است.
تبعيد ابوذر ابوذر كه مىديد عثمان اموال بيت المال را يا خود برداشته و يا ميان خانواده اش تقسيم مىكند. پيوسته به اين رويه اعتراض مىكرد. عاقبت عثمان تصميم خود را گرفت و ابوذر را به شام تبعيد نمود. ولى او در شام نيز ساكت ننشست. ابوذر در شام به معاويه مىگفت: اين كاخ سبزى كه تو براى خويش ساخته اى يا از پولهاى بيت المال است، كه در آن صورت خيانت كرده اى، و يا از پولهاى خودت، كه اين كار نيز اسراف است.
معاويه كه ديد نمىتواند ابوذر را ساكت كند وى را به زندان انداخته، (2) نامه اى براى عثمان نوشت و در آن به وى ياد آور شد كه: " ابوذر مردم شام را عليه تو مىشوراند ". عثمان در جواب معاويه نوشت: " ابوذر را بر بدترين مركب سوار كن و به مدينه بازگردان ". معاويه
ص: 135
نيز ابوذر را - كه مردى سالخورده بود - بر شترى بدون جهاز (يا شترى كه پالانش خشك بود) سوار كرد و به افرادش دستور داد كه شتر وى را شب و روز پى كنند تا به مدينه برسد. وقتى ابوذر به مدينه رسيد پوستهاى ران پايش كنده شده بود و نزديك بود تلف گردد.
عثمان ابوذر را به اتفاق همسر (و دخترش) به بيابان خشك ربذه تبعيد نمود و ابوذر همان جا بود تا از دنيا رفت. (1) عثمان 40 تازيانه به ابن مسعود جهت دفن ابوذر زد. (2)
چه بسيار كسانى كه در زمان عثمان به ذلت و خوارى افتادند و حال آنكه در زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) عزيز مسلمين بودند. حاميان صديق پيامبر اكنون گرفتار دست آزارهاى عثمان و عمال او شده اند. عثمان كار را به جايى رسانيد كه كوفه را در اختيار فرد زناكار وشارب الخمرى (3) چون وليد بن عقبه قرار داد. وليد بن عقبه (يا برادر مادرى عثمان) امام جمعه مسجد كوفه شده بود. يك بار آنقدر مست كرد كه نماز صبح را عوض دو ركعت، چهار ركعت خواند. (4) وليد در نماز فرياد مىكشيد:
علق القلب الربابا * بعد ما شابت وشابا قلب من به رباب (خانم) دل بسته است، هر چند كه هر دو پير شده ايم. (5)
ص: 136
وليد هنگام ركوع و سجود نعره مىزد: إشرب واسقنى [= مى را بنوش و به ما نيز بنوشان]. (1) پس از اتمام چهار ركعت نماز، با تمسخر به مردم گفت: " اگر مىخواهيد باز هم برايتان بخوانم "؟ (2) در آخر هم تمامى شرابهائى را كه خورده بود در محراب مسجد كوفه بالا آورد. (3) بعدها هنگامى كه سعيد بن عاص والى كوفه شد دستور داد منبر ومحراب مسجد كوفه را بشويند. (4) عثمان امر كرد كه 100 هزار درهم از بيت المال كوفه به وليد بدهند. عبد الله بن مسعود كه در كوفه بود اعتراض كرد و گفت: عثمان سنت پيامبر را تغيير داده است.
وليد طى نامه اى سخنان عبد الله بن مسعود را به اطلاع عثمان رسانيد. به دنبال اين نامه عثمان دستور داد ابن مسعود را از كوفه به مدينه تبعيد كنند. زمانى كه وى را از كوفه خارج مىكردند، كوفيان به مشايعت او آمدند.
ابن مسعود به آنها گفت: " تقوا پيشه كنيد و از قرآن جدا مشويد ". كوفيان گفتند:
" اى ابن مسعود! خدا تو را جزاى خير بدهد، تو جاهلان ما را علم آموختى و عالمان ما را استوار ساختى، اين تو بودى كه ما را با قرآن و دين خدا آشنا كردى، تو برادر و دوست مسلمان خوب ما بودى ". هنگامى كه ابن مسعود به مدينه رسيد عثمان بر فراز منبر بود و خطبه مىكرد. وى به مجرد اينكه چشمش به ابن مسعود افتاد از همان بالاى منبر به او ناسزا گفت. سپس دستور داد او را بزنند. گماشتگان عثمان چنان عبد الله بن مسعود را زدند كه دنده هاى او خرد شد. (5) وى هنگام مردن مىگفت: " از خدا مىخواهم كه حق مرا از عثمان بگيرد ". همچنين وصيت كرد كه عثمان بر او نماز نخواند و لذا وقتى عمار ياسر، ابن مسعود را در بقيع دفن كرد عثمان از آن بى اطلاع بود ". (6).
ص: 137
عثمان پس از چندى سعيد بن عاص را به امارت كوفه گمارد. وى نيز به بهانه هاى مختلف كوفيان را مورد ضرب و شتم قرار مىداد. سعيد بن عاص، هاشم بن عتبه (همان ياور صديق پيامبر) را فقط به دليل اينكه زودتر از ديگران هلال عيد فطر را ديده به باد كتك گرفت و خانه وى را آتش زد. (1) آنهائى كه با سعيد بن عاص مخالفت مىكردند عاقبتشان به تبعيد مىكشيد، آنها يا سر و كارشان با عثمان در مدينه مىافتاد و يا با معاويه در شام. سعيد بن عاص در نامه اى به عثمان نوشت: " من با وجود مالك اشتر و دوستان سفيه وابلهش - كه به قراء قران معروفند - نمىتوانم در كوفه امارت كنم ". عثمان يك نامه به سعيد نوشت و يك نامه به مالك اشتر. به سعيد بن عاص نوشت: " مالك و اصحابش را به شام تبعيد كن ". و به مالك نوشت: "... من فكر مىكنم تا صدمه مرگبارى به تو نرسد دست از كارهايت بر نخواهى داشت. به محض اينكه نامه ام به دست تو رسيد به طرف شام حركت كن چون تو اهالى كوفه را فاسد كرده اى ". سعيد بن عاص، به دنبال اين دستور، مالك و نه تن ديگر را - كه در ميان آنها كميل بن زياد نخعى نيز ديده مىشد - به شام تبعيد نمود. (2) اين استبداد در پايتخت حكومت (مدينه) بيشتر به چشم مىخورد. در آنجا يا كسى جرأت اعتراض نداشت و يا در صورت اعتراض كردن به سرنوشت عمار وابوذر دچار مىگرديد. عمار ياسر كسى است كه خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله) بارها وى را ستوده اند. (3) يك بار
ص: 138
عمار ياسر به عثمان گفت كه: " چرا جواهرات بيت المال را در ميان خانواده ات تقسيم مىكنى "؟ در پى اين اعتراض به دستور عثمان آنقدر عمار را زدند تا وى بيهوش شد و به عارضه فتق مبتلا گرديد. (1) در اين واقعه نيز يكى از دنده هاى عمار شكست. (2) در جلد نهم الغدير به اقوال صحابه عليه عثمان و همچنين به ماجراى كشته شدن او اشاره شده است. بحث مبسوط ديگرى كه در اين جلد عنوان شده است مناقب و فضائلى است كه راويان كذاب براى عثمان جعل كرده اند. (3)
1 - امير المؤمنين على عليه السلام در باره عثمان مىفرمايد: " قام نافجا حضنيه، بين نثيله ومعتلفه، وقام معه بنو ابيه يخضمون مال الله خضمة الإبل نبتة الربيع " [= عثمان پهلوهايش را - كه ميان محل خوردن و بيرون دادنش قرار داشت - باد كرده، به پا خاست و فرزندان نياكانش (بنى اميه) نيز با وى بپاخاستند و مال خدا را چنان خوردند كه شتر گياه بهارى را]. (4) 2 - عايشه درباره عثمان مىگويد: " بكشيد اين احمق را، خداوند مرگش دهد ". (5) در جاى ديگر مىگويد: " بكشيد اين احمق را، او فاجر شده است ". (6)
ص: 139
3 - عبد الله بن مسعود درباره كارهاى عثمان ووليد مىگويد: " بدترين كارها نوآورى (در دين) است، و هر نوآورى بدعت مىباشد. هر بدعتى ضلالت است، و (جايگاه) هر ضلالتى در آتش ". (1) 4 - مقداد بن اسود (رزم آور بدر) درباره كسانى كه عثمان را خليفه كردند مىگويد: " به خدا قسم، آنان صلاح امت و درستى در دين را نخواستند، آنها دنيا را بر آخرت ترجيح دادند ". (2) 5 - عمار بن ياسر. باقلانى مىگويد: " روايت شده كه عمار، عثمان را كافر مىدانسته است ". (3) * * * آنچه را كه درباره مطالب اين چهار جلد (= 6، 7، 8، 9) خوانديد مختصر سخنى درباره سيره ابو بكر و عمر و عثمان بود. ما در اينجا قصد جمع بندى مطالب گفته شده را نداريم فقط بىمناسبت نيست اكنون روايتى را از كتاب صحيح بخارى نقل نماييم. روايت دروغى كه به حديث مفاضله مشهور گشته است:
بخارى نقل مىكند كه: " محمد بن حنفيه از پدرش (= على بن ابى طالب) پرسيد: بهترين فرد پس از رسول خدا كيست؟ على گفت: ابو بكر. پرسيد: پس از او كيست؟ على گفت: عمر. محمد بن حنفيه ترسيد از اينكه على بگويد بعد از عمر، عثمان بهتر از همه است، لذا گفت: بعد از عمر تو افضلى؟ على گفت: نه، من تنها يك فرد (عادى) از مسلمانان هستم ". (4) بخارى در كتاب خود از اين روايتهاى جعلى زياد دارد. آنان كه نظر على (علیه السلام) را درباره سه خليفه مىدانند ترديدى برايشان نمىماند كه اين روايت ساختگى است. سخن در اين نيست كه على را بهترين ندانستند، بلكه حقيقت درد آور اين است كه با على (علیه السلام) حتى به مانند يك مسلمان عادى نيز رفتار نكردند. اى كاش لا اقل حرمت يك مسلمان را.
ص: 140
براى او قائل مىشدند:
- اگر على مسلمان است، چرا در نماز جمعه ها همه موظفند به على فحاشى كرده و او را لعن نمايند؟ - كار امارت مروان (= والى عثمان) با ناسزا گفتن به كدام مسلمان سواى على (علیه السلام) استوار گرديد؟ (1) = مگر مىشود خليفه مسلمين (معاويه) بيزارى از يك مسلمان را شرط بيعت خود قرار دهد! (2) - كدام مسلمان بى گناهى مانند على (علیه السلام) كشته شده كه علماى اسلامى براى قاتلش اجر اخروى در نظر گرفته باشند. (3) - اگر دشنام دهندگان به صحابه پيامبر دجال و ملعونند. (4) چرا بخارى از دشنام دهندگان به على (علیه السلام) (نظير حريز بن عثمان وعمران بن حطان و 60 ناصبى ديگر) روايت نقل مىكند؟.
ص: 141
ص: 142
ص: 143
ص: 144
بخارى روايت مفاضله را از طريق عبد الله (پسر عمر بن خطاب) نقل نموده است.
عبد الله بن عمر از دشمنان قسم خورده على بن ابى طالب (علیه السلام) است. وى مىگويد: " خلفاى اين امت - كه صالحانى بىنظيرند - 12 نفر هستند: ابو بكر، عمر، عثمان، معاويه، يزيد، سفاح، منصور، جابر، مهدى، امين، سلام وامير العصب ". (1) عبد الله بن عمر براى بيعت با يزيد 100 هزار درهم از معاويه گرفت. (2) وى همچنين با عبد الملك بن مروان نيز بيعت كرد. (3) حجاج بن يوسف امير عبد الملك بود و در طول امارتش 120 هزار نفر را كشت (4) و 80 هزار نفر را - كه 30 هزار نفر از آنها زن بودند - به زندان انداخت. (5) هنگامى كه حجاج بن يوسف در مكه نماز جماعت مىخواند، عبد الله بن عمر نيز به نماز او حاضر مىشد و به وى اقتدا مىكرد. (6)
ص: 145
هر چند همه با روحيات و جنايات وحشتناك معاويه كاملا آشنائى داشته و نيازى به معرفى او و خاندان معلوم الحالش نيست، ليكن از آن جائى كه راويان كذاب حد و مرزى در حرفه جعل حديث قائل نيستند، براى معاويه نيز مناقب و فضايل بسيارى ساخته اند. (1) يكى از آنها اين است كه پيامبر فرمود: " خداوند در وحى خود، جبرئيل و من و معاويه را امين دانسته است، و معاويه - به دليل اينكه علم بسيارى دارد و در خصوص كلام پروردگار امين است - نزديك بود (به جاى من) به نبوت مبعوث گردد... ". (2) فيروز آبادى وعجلونى مىگويند: " در باب فضايل معاويه حتى يك حديث صحيح هم وجود ندارد ". (3) ابن تيميه نيز مىگويد: " گروهى به جعل فضايل معاويه پرداختند و در اين باره احاديثى را از قول پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل نمودند كه تمامى آنها دروغ است " (4) فرمايشات پيامبر درباره معاويه رسول خدا ص - با آگاهى از ضمير نا پاك معاويه - مىفرمايند: " خدايا! معاويه وعمرو بن عاص را به آتش دوزخ در انداز... ". (5) طبرى ونصر بن مزاحم نيز نقل كرده اند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) ابو سفيان و معاويه ويزيد را لعن فرموده اند. (6) همچنين حديث معروفى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) ذكر شده كه حفاظ عامه آن را در كتب خويش نقل نموده اند. پيامبر مىفرمايد: " هنگامى كه معاويه را بالاى منبر من ديديد او را بكشيد ". (7) صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز سخنان تندى عليه معاويه گفته اند كه بسيارى از آنها در
ص: 146
كتاب الغدير درج شده است. (1) ذكر كشتارها و جناياتى كه معاويه در طول سلطنت خويش نمود از حوصله اين ارواق خارج است. علت اصلى دشمنى معاويه با على اين بود كه على عليه السلام وى را مانند عثمان والى شام ننمود. على (علیه السلام) در اوايل خلافت خود جرير را نزد معاويه فرستاد تا او موضع معاويه درباره خلافت خودش آگاه شود. معاويه به جرير گفت: " من نظرى دارم... (و آن اينكه) به على بنويسى كه خراج شام و مصر را از آن من سازد و هنگام مرگش بيعت (با كسى را) بر گردن من تحميل ننمايد. (در اين صورت) من خلافت را به تسليم مىكنم و به او خواهم نوشت كه خليفه است... ". (2) اما امير المؤمنين على عليه السلام فردى نبود كه زمام امورش را به دست فرد تبهكارى چون معاويه بدهد. هنگامى كه معاويه از جواب مثبت على (علیه السلام) مأيوس شد، پيراهن عثمان را علم نمود و به معاندت با على (علیه السلام) پرداخت. وى همه جا مىگفت على (علیه السلام) در قتل عثمان دست داشته است و حال آنكه در زمان كشته شدن عثمان، على (علیه السلام) در خارج از مدينه بود. (3) معاويه در ستيز به على (علیه السلام)، جناياتى مرتكب شد كه قلم از بيان آن عاجز است. طبرى و ديگران مىگويند: " بنى اميه هنگامى كه مىشنيدند بر نوزادى نام " على " را گذارده اند، آن نوزاد را بى درنگ مىكشتند ". (4) معاويه هميشه در آخر خطبه نماز جمعه مىگفت: " خدايا! ابوتراب (= على) در دين تو ملحد شده است و (مردم را) از راه تو باز داشته. خدايا! او را به شدت لعن نما و به عذابى دردناك عذابش كن (اللهم إن ابا تراب الحد في دينك وصد عن سبيلك، فالعنة لعنا وبيلا وعذبه عذابا اليما). معاويه براى تمامى عمالش نوشته بود كه اين جملات را بالاى منبرها بگويند. (5) سپاهيان معاويه در جنگ صفين 25 هزار نفر از اصحاب على (علیه السلام) را كشتند. (6) جمعى از اين كشته شدگان، از صحابه باوفاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بودند. يك بار9.
ص: 147
يكى از سپاهيان معاويه به هاشم مرقال گفت: ".. جنگ ما با شما به اين دليل است كه دوست شما (على) نماز نمىخواند! خود شما هم نماز نمىخوانيد. خليفه ما را (= عثمان را) همين رفيق شما كشت و خود شما هم او را كمك كرديد... " (1) نحوه تهديد نمودن معاويه در خصوص مخالفينش، به خوبى نمايانگر شدت جنون بىپرواى اوست. وى درباره عمير بن قره (كه از صحابه پيامبر است) مىگويد: " آنگاه كه دستم به عمير رسيد بايد در گوشهايش سرب گداخته ريخته شود ". (2) و بالاخره همين عمير مانند هزاران تن ديگر به دست عمال معاويه مظلومانه كشته شد. عمرو بن حمق خزاعى نيز از كسانى است كه فقط به جرم شيعه بودن سر از بدنش جدا شد. معاويه دستور داد سر عمرو بن حمق را در بازار شهر نصب كنند تا مايه عبرت ديگران باشد. (3) معاويه ويزيد مجتهد هستند! ابن حجر هيتمى در دفاع از جنايات و خلافت معاويه مىگويد: " معاويه مجتهد بوده و به اجتهاد خود عمل كرده است ". (4) بلى، لفظ اجتهاد را بدين گونه مبررى براى تبهكاريها كرده اند. ابن حزم نيز مىگويد: " قاتل على (علیه السلام) مجتهد است (5) وعمار نيز به دست يك مجتهد به قتل رسيد ". (6) ابن كثير نقل كرده كه: " يزيد امامى است مجتهد ". (7).
ص: 148
ص: 149
ص: 150
معاويه در تحكيم سلطنت خويش به اخذ اموال مردم بى گناه و كشتن بىپرواى آنان پرداخت. حتى زنان و كودكان نيز او وحشى گريهاى معاويه در امان نبودند. جنايات او به گونه اى است كه ذكر هر نمونه اش قلب عالم انسانيت را جريحه دار مىسازد.
معاويه پس از اتمام جنگ صفين و پس از قضيه حكمين عمال خويش را براى كشتن طرفداران على در تمامى بلاد بسيج نمود. وى " بسر بن ارطات " را به سوى مدينه روانه كرد. " بسر " جماعت بسيارى را در مدينه قتل عام كرده، منازل آنان را با خاك يكسان نمود. پس از آن به سوى مكه وسرات ونجران روانه شد و بسيارى از مردم بى گناه را در اين شهرها به قتل رسانيد.
سپس آهنگ يمن و در آن ديار نيز كشتارى دست جمعى نمود. حتى سرهاى دو كودك خردسال عبيد الله بن عباس را - كه والى على در يمن بود - از تن جدا كرد.
مادر اين دو كودك (= ام حكيم) چنان از كشته شدن فرزندانش متأثر شده بود كه حيران در ميان مردم مىگرديد و مىگفت: " اى كسانى كه دو فرزند مرا ديده ايد، بچه هاى من چون دو مرواريد از صدف در آمده اند... آنها قلب من بودند، امروز دلم برايشان تنك شده است... امروز بچه هاى مرا از من گرفته اند... چيزهايى را كه " بسر " مىگويند باور نمىكنم... چه كسى من دلداده را به كودكانم مىرساند... ". (1) هنگامى كه خبر كشتار
ص: 151
مردم و كشتن اطفال معصوم را به امير المؤمنين على عليه السلام دادند، سخت گريست و " بسر " را نفرين نمود. (1) همچنين سفيان بن عوف به 6 هزار سپاهى، ضحاك بن قيس با 3 هزار وعبدالله بن سعد به 1700 نفر، از طرف معاويه مأمور شدند كه در تمامى بلاد بگردند ومواليان على (علیه السلام) را به فجيع ترين شكل به قتل برسانند. (2) صلح امام حسن (علیه السلام) هنگامى كه مولاى متقيان على عليه السلام به شهادت رسيد، معاويه كشتارهاى خود را تشديد كرد. امام حسن (علیه السلام) براى آنكه خون مردم بىگنام پيش از اين ريخته نشود معاهده اى را با معاويه امضاء نمود. در اين معاهده معاويه تعهد كرده بود كه مال و جان شيعيان على و همچنين زنان و كودكان آنها را محترم بدارد و عليه امام حسن امام حسين و خاندان پيامبر توطئه اى - آشكارا يا پنهانى - نداشته باشد. معاويه التزام نمود كه مردم در شام، عراق، حجاز و ساير بلاد در امنيت بسر برند، كشتار مواليان على متوقف شود و بر منابر پس از آن به على (علیه السلام) ناسزا نگويند. (3) در ارتباط به معاهده فوق، معاويه براى امام حسن (علیه السلام) نوشت: " پس از من تو خليفه خواهى بود و تو براى خليفه شدن بهتر از همه مردم هستى " [= ثم الخلافة لك من بعدى وانت اولى الناس بها]. معاويه تعهد نمود كه كسى را براى بعد از خود به عنوان جانشين منصوب نكند. (4).
ص: 152
معاويه پس از امضاى معاهده در كوفه به منبر رفت و چنين گفت: " اى اهل كوفه! شما پنداشتيد من به خاطر نماز و زكات و حج با شما جنگيدم؟ من خودم مىدانستم كه شما مراقب نماز و زكات و حج خود هستيد، من با شما به اين دليل جنگيدم كه خليفه شما بشوم... (و الآن هم بدانيد كه) تمام شرطهائى را (كه در معاهده) پذيرفتم، زير پا خواهم گذارد ". (1) معاويه " زياد بن ابيه " را - كه فرزند سميه روسپى بود - (2) به امارت كوفه گمارد. از آنجا كه پدر زياد مشخص نبود كه چه كسى است، وى را زياد بن ابيه (= زياد پسر پدرش) مىخواندند. برخى را هم گمان بر اين بود كه " زياد " پسر يك غلام رومى به نام عبيد ثقفى است. (3) معاويه بر خلاف فرمايشات پيامبر (صلی الله علیه و آله) ادعا كرد كه: پدر " زياد "، ابو سفيان است (4) و " زياد " برادر خود او مىباشد. (5) زمانى كه زياد بن ابيه وارد كوفه شد و در دار الاماره مستقر گرديد، معاويه برايش چنين نوشته: " (اى زياد) كسانى را كه دينشان مانند دين على است نخست به قتل برسان و سپس آنها را مثله كن "!. (6) چقدر دلخراش است كه اسلام از طرفى مثله نمودن سگ هار را حرام بداند (7) و پيامبرش مثله كننده حيوانات را لعنت كند، (8) و از طرف ديگر
ص: 153
خليفه مسلمين! دستور مثله كردن شيعيان سيد اوصياء على مرتضى (علیه السلام) را صادر نمايد.
زياد بن ابيه كوفيان را در مسجد جمع مىكرد و از آنان مىخواست به على عليه السلام لعن كنند. (1) هر كس كه از اين كار خوددارى مىكرد گردنش زده مىشد، (2) و خانه اش ويران مىگرديد. (3) يك بار " زياد بن ابيه " دستهاى 80 نفر را در مسجد قطع نمود. (4) نقل كرده اند كه زياد بن ابيه بن دنباس كسى به نام سعد به سرح مىگشت تا وى را به قتل برساند. امام حسن (علیه السلام) طى نامه به زيد نوشت كه "... سعد بن سرح مسلمانى است بى گناه... ". زياد بن ابيه در پاسخ به امام حسن (علیه السلام) نوشت: "... من بالاخره دستم به سعد خواهد رسيد... و او را به دليل اينكه پدر فاسق تو را دوست داشته خواهم كشت... ". (5) از جنايات ديگر زياد بن ابيه اين است كه سمرة بن جندب را جانشين خود در كوفه وبصره كرده بود و پس از مرگ زياد بن ابيه، معاويه نيز " سمره " را در امارت كوفه ابقاء كرد. سمره در يكى از قتل عامهاى خويش 80 هزار نفر را با خونخوارى تمام به قتل رسانيد. (6) ابو سوار عدوى مىگويد " سمره يك روز صبح، 47 تن از قوم مرا - كه همه از حافظان قرآن بودند - بىرحمانه كشت ". (7)
معاويه هميشه مترصد بود كه به آرزويش جامه تحقق بپوشاند ويزيد را براى پس از خود خليفه گرداند، ولى دست خود را از دو ناحيه بسته مىديد. يكى آنكه به موجب معاهده نمىتوانست يزيد را جانشين خود كند و ديگرى آنكه مىديد بسيارى از مردم جذب.
ص: 154
جلالت و شايستگى امام حسن (علیه السلام) شده اند. لذا معاويه بر آن شد كه هر طور شده امام را به قتل برساند. معاويه چندين بار به امام حسن (علیه السلام) زهر خورانيد ولى در اين كار موفق نبود. (1) عاقبت به وسيله جعده، حضرت را به شهادت رسانيد. (2) معاويه به جعده (همسر امام حسن) قول داد كه اگر شوهر خود را با زهر بكشد 100 هزار درهم به او داده و وى را به ازدواج پسرش يزيد در آورد. (3) زهرى كه آخرين بار به امام دادند آن چنان مهلك بود كه اما سلام الله عليه 40 بار لخته هاى خون را بالا آورد و در حالى كه آن را در طشت مىريخت (4) فرمود: " بارها به من زهر دادند ولى در هيچ كدام مثل اين بار صدمه نديدم (ديگر) جگرم پاره پاره شده است ". (5) حسين بن على - در حالى كه مىگريست (6) - به برادر مىگفت: " برادر جان، من قتل تو را قبل از دفن تو خواهم كشت و اگر نتوانم به سرزمين او بروم كسانى را براى كشتنش خواهم فرستاد ". امام حسن گفت: " اى برادر من، اين دنيا شبهائى است كه از بين مىرود، قاتل مرا (به حال خود) بگذار تا روزى كه من و او در مقابل خدا قرار گيريم... " (7) پس از شهادت امام حسن (علیه السلام)، معاويه 100 درهم به جعده داد ولى او را به ازدواج يزيد در نياورد. معاويه به جعده گفت: " مىترسم همان بلائى كه بر سر فرزند رسول خدا آوردى بر سر فرزند من نيز بياورى "! (8) هنگامى كه خبر شهادت آن امام مظلوم را به معاويه دادند، وى از خوشحالى سجده شكرى نمود (9) و گفت: " (اكنون) دلم آرام.
ص: 155
گرفت ".(1) در جلد 11 الغدير به طور مبسوط از كشتارها و جنايات معاويه سخن رفته، و جريان قتل بزرگانى چون حجر بن عدى، عمرو بن حمق، مالك اشتر، محمد بن ابى بكر و... مفصلا ذكر شده است.
موضوع ديگرى كه در اين جلد مورد بررسى دقيق قرار گرفته عبارت است از طرح يكصد نمونه از غلوها و قصه هاى خرافى كه در طول تاريخ اسلام براى برخى از صحابه، تابعين، ائمه مذاهب، علما وعرفا جعل شده است..
ص: 156
يازده جلد عربى الغدير، در بيست و دو جلد فارسى ترجمه شده و توسط كتابخانه بزرگ اسلامى و بنياد بعثت چاپ و پخش گرديده است. مهمترين موضوعى كه در امر ترجمه بايد مد نظر قرار بگيرد عدم تحريف در ترجمه و تطابق آن با متن اصلى است.
متأسفانه در ترجمه فارسى بسيارى از مجلدات الغدير (جلدهاى 5، 6 و 9 تا 22)، مترجمين محترم يا رعايت امانتدارى را ننموده اند و يا دقت لازم را مبذول نداشته اند. گذشته از اين، ناشر در ابتداى ترجمه جلد يازدهم الغدير [= ترجمه جلد ششم عربى] چنين نوشته است: " متأسفانه به جهت تعجيل در فراهم آوردن اين اثر، زمينه هاى ويرايشى و نشانه گذارى و تصحيح مطبعى اين كتاب هنوز تكميل نيست و براى ما هم، پس از دريافت كتاب، به دليل زينگ بودن آن، امكان اصلاح نبود. اميد است كه توفيق رفيق شده، امور فنى فوق، در چاپهاى بعدى آن با فرصت باز، تكميل شود و استفاده خوانندگان سهل تر گردد - واحد تحقيقات بنياد بعثت - ".
گويا براى ناشر ترجمه ها، تحمل لطمه مالى خيلى دشوارتر از اين بوده است كه شاهد بر باد رفتن زحمات علمى مؤلف كتاب الغدير باشد. ايشان على رغم وعده هاى خود، مجددا كتاب را به همان صورت و با همان صورت و با همان اعتذار به چاپ رسانده اند. گذشته از اينكه جلدهاى يازدهم و دوازدهم بيش از حد متعارف غلط چاپى دارد، نثر فارسى آن نيز بسيار ناپخته وخام است.
مجلدات اول و دوم و سوم ترجمه ها [= ترجمه جلد اول و نيمه نخست جلد دوم
ص: 157
عربى] تحت نظارت خود مرحوم علامه امينى انجام شده، ولى از جلد چهارم [= ترجمه نيمه دوم جلد دوم عربى] به بعد، اين ناشر بوده كه مترجمين هر جلد را انتخاب نموده است. برخى از مترجمين عبارات مشكل متن - خصوصا برخى از اشعار - را ترجمه نكرده اند [مانند ترجمه هاى جلد 16 تا 20]، برخى ديگر از آن جائى كه به اصطلاحات مذهبى آشنا نبوده اند ترجمه اى ناقض را ارائه داده اند [مانند ترجمه هاى جلد 21 و 22]، برخى هم مانند مترجم جلد 13 تا 16 كه به قول خود در ترجمه الغدير گاهى به استاد خود مراجعه مىكرده، ميدان را از اين فراختر ديده - ضمن توهين و جسارت به مؤلف كتاب - به اظهار نظرهاى بيجاى خود پرداخته اند. ايشان از طرفى عبارتهاى عربى الغدير را نفهميده اند و از طرف ديگر به قول خودشان به لغزشهاى علامه امينى اشاره كرده اند.
ناگفته نماند كه جواب بسيارى از اشكالات ايشان در مجلدات ديگر الغدير موجود است.
در خاتمه لازم به تذكر است كه ترجمه جديد بسيارى از مجلدات الغدير بطور شايسته انجام گرفته است كه اميدواريم پس از تكميل، به زيور طبع نيز آراسته گردد.
ص: 158
بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانهای قائمیه موفق به توليد نرمافزارهای تلفن همراه، كتابخانههای ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني ميشود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا میدانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109