تفسیر

تفسیر سوره مبارکه انسان (هل اتی )

ﻣﺤﺘﻮای ﺳﻮره”اﻧﺴﺎن” اﯾﻦ ﺳﻮره در ﻋﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﺤﺘﻮای ﻋﻤﯿﻖ و ﻣﺘﻨﻮع و ﺟﺎﻣﻌﯽ دارد و از ﯾﮏ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺗﻮان آن را ﺑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺨﺶ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮد: در ﺑﺨﺶ اول از آﻓﺮﯾﻨﺶ اﻧﺴﺎن و ﺧﻠﻘﺖ او از ﻧﻄﻔﻪ”اﻣﺸﺎج)”ﻣﺨﺘﻠﻂ(و ﺳﭙﺲ ﻫﺪاﯾﺖ و آزادی اراده او ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ. در ﺑﺨﺶ دوم ﺳﺨﻦ از ﭘﺎداش اﺑﺮار و ﻧﯿﮑﺎن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺎن ﻧﺰول ﺧﺎﺻﯽ در ﻣﻮرد اﻫﻞ ﺑﯿﺖ ع دارد ﮐﻪ ﺑﻪ آن اﺷﺎره ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. در ﺑﺨﺶ ﺳﻮم دﻻﺋﻞ اﺳﺘﺤﻘﺎق اﯾﻦ ﭘﺎداﺷﻬﺎ را در ﺟﻤﻠﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻮﺗﺎه و ﻣﺆﺛﺮ ﺑﺎزﮔﻮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. در ﺑﺨﺶ ﭼﻬﺎرم ﺑﻪ اﻫﻤﯿﺖ ﻗﺮآن،و ﻃﺮﯾﻖ اﺟﺮای اﺣﮑﺎم آن،و راه ﭘﺮﻓﺮاز و ﻧﺸﯿﺐ ﺧﻮدﺳﺎزی اﺷﺎره ﺷﺪه.
بازدید : 99
زمان تقریبی مطالعه : 96 دقیقه
تاریخ : 25 آبان 1403
تفسیر سوره مبارکه انسان (هل اتی )

 

متن تفسیر سوره ی انسان (از جلد 25 تفسیر نمونه)

 

این سوره، در «مدینه» نازل شده و داراى 31 آیه است

 

محتواى سوره انسان

این سوره در عین کوتاهى، محتواى عمیق، متنوع و جامعى دارد و از یک نظر مى توان آن را به پنج بخش تقسیم کرد:
در بخش اول، از آفرینش انسان و خلقت او از نطفه «امشاج» (مختلط) و آن گاه هدایت و آزادى اراده او سخن مى گوید.
در بخش دوم، سخن از پاداش ابرار و نیکان است که شأن نزول خاصى در مورد اهلبیت(علیهم السلام) دارد و به آن اشاره خواهد شد.
در بخش سوم، دلائل استحقاق این پاداش ها را در جمله هائى کوتاه و مؤثر بازگو مى کند.
در بخش چهارم، به اهمیت قرآن، و طریق اجراى احکام آن، و راه پرفراز و نشیب خودسازى اشاره شده.
و در بخش پنجم، سخن از حاکمیت مشیت الهى (در عین مختار بودن انسان) به میان آمده است.
براى این سوره، نام هاى متعددى است که مشهورترین آنها سوره «انسان»، سوره «دهر» و سوره «هل أتى» است که هر کدام از آنها از یکى از کلمات اوائل سوره گرفته شده است، هر چند در روایاتى که بعداً در فضیلت سوره مى خوانیم، تنها از «هل أتى» یاد شده است.

* * *

فضیلت تلاوت این سوره

در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ «هَلْ أَتَى» کانَ جَزَاؤُهُ عَلَى اللَّهِ جَنَّةً وَ حَرِیراً: «کسى که سوره هل أتى را بخواند پاداش او بر خداوند بهشت و لباس هاى بهشتى است».(1)
و در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده: «یکى از پاداش هاى کسى که سوره «هل أتى» را در هر صبح پنجشنبه بخواند، این است که: در قیامت با پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)خواهد بود».(2)

* * *


1 و 2 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 402.




آیا این سوره در «مدینه» نازل شده است؟

در این که سوره «هل أتى» مدنى یا مکّى است؟ در میان مفسران گفتگو است، ولى اجماع علما و مفسران شیعه، بر این است که: همه یا حداقل قسمتى از آیات آغاز سوره که مقام ابرار و اعمال صالح آنها را بیان مى کند در «مدینه» نازل شده، که شأن نزول آن، یعنى داستان نذر على و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) و فضه مشروحاً خواهد آمد.
و همچنین مشهور در میان علماى اهل سنت نیز نزول آن در «مدینه» است، همان گونه که «قرطبى» مفسر مشهور اهل تسنن در تفسیرش مى گوید: وَ قالَ الْجُمْهُورُ مَدَنِیَّة: «مشهور علما معتقدند که: در مدینه نازل شده است».(1)
از کسانى که تمام این سوره، یا قسمتى از آیات آن را که در بالا اشاره شد «مدنى» مى دانند عبارتند از:
1 ـ حاکم ابوالقاسم حسکانى از «ابن عباس» تعداد آیاتى را که در «مکّه» و در «مدینه» نازل شده به ترتیب مشروحاً نقل کرده است، و این سوره را جزء سوره هاى مدنى شمرده که بعد از سوره «رحمن»، و قبل از سوره «طلاق» نازل گردیده.(2)
صاحب کتاب «ایضاح»، استاد احمد زاهد نیز همین معنى را از «ابن عباس» آورده است.(3)
2 ـ «تاریخ القرآن» ابو عبداللّه زنجانى از کتاب «نظم الدرر و تناسق الآیات و السور» از جمعى از بزرگان اهل سنت نقل کرده که سوره «انسان» را در ردیف سوره هاى مدنى آورده اند.(4)
3 ـ و نیز در همان کتاب از «فهرست ابن ندیم» از «ابن عباس» نقل شده که سوره «هل أتى» را یازدهمین سوره مدنى مى شمارد.(5)
4 ـ در «اتقان سیوطى» از «بیهقى» در «دلائل النبوة» از «عکرمه» نقل شده که سوره «هل أتى» در «مدینه» نازل شده است.(6)
5 ـ در «درّ المنثور» نیز همین معنى از «ابن عباس» به طرق مختلف نقل شده.(7)
6 ـ زمخشرى در تفسیر کشاف شأن نزول معروف آیات آغاز این سوره را در مورد نذر على(علیه السلام) و همسر و فرزندانش نقل کرده است.(8)
7 ـ گذشته از موارد بالا جمع کثیر دیگرى از بزرگان اهل سنت نزول آیات آغاز این سوره را (اَنَّ الأَبْرار...) درباره على و فاطمه زهرا و حسن و حسین(علیهم السلام)نقل کرده اند که شهادتى است بر مدنى بودن آن (زیرا مى دانیم تولد امام حسن و امام حسین(علیه السلام) در «مدینه» بوده است) مانند «واحدى» در «اسباب النزول»، «بغوى» در «معالم التنزیل»، «سبط بن جوزى» در «تذکره»، «گنجى شافعى» در «کفایة الطالب» و جمعى دیگر.(9)
این مسأله به قدرى معروف و مشهور است که «محمّد بن ادریس شافعى» یکى از ائمه چهار گانه اهل سنت، در شعر معروفش مى گوید:
اِلى مَ اِلى مَ وَ حَتّى مَتى؟ *** أُعاتَبُ فِى حُبِّ هذَا الْفَتى!
وَ هَلْ زُوِّجَتْ فاطِمُ غَیْرَهُ؟ *** وَ فِى غَیْرِهِ هَلْ أَتى «هَلْ أَتى»؟!:
«تا کى تا کى و تا چه زمانى؟ مرا در محبت این جوانمرد سرزنش مى کنید! مگر فاطمه به غیر او تزویج شد؟ و مگر هل أتى درباره غیر او نازل شده است»؟!(10)
مدارک فراوان دیگرى در این زمینه وجود دارد که به قسمتى از آنها به هنگام بیان شأن نزول آیات «اَنَّ الأَبْرارَ یَشْرَبُونَ...» اشاره خواهیم کرد.
اما با این همه بعضى از متعصبان اصرار دارند که آن را «مکّى» بدانند، و تمام روایات مربوط به نزول آن در «مدینه»، و همچنین نزول این سوره درباره على و فاطمه زهرا و حسنین(علیهم السلام) انکار کنند!
راستى عجیب است، هر جا آیه و روایتى منتهى به فضائل على و اهلبیت(علیهم السلام) مى شود گروهى داد و فریاد بلند مى کنند و حساسیت فوق العاده اى نشان مى دهند گوئى اسلام به خطر افتاده!
با این که: ادعا مى کنند: على(علیه السلام) را از خلفاى راشدین، و از پیشوایان بزرگ اسلام مى دانند، و نسبت به اهلبیت(علیهم السلام) اظهار علاقه مى کنند، به اعتقاد ما این عصبیت، نتیجه حاکمیت روح اموى بر افکار این گروه است و زائیده تبلیغات آن دوران شوم، خدا همه ما را از این گونه اشتباهات حفظ کند.

* * *


1 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6909.
2 و 3 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 405.
4 و 5 ـ «تاریخ القرآن»، صفحه 55.
6 و 7 ـ تفسیر «المیزان»، جلد 20، صفحه 221.
8 ـ «کشّاف»، جلد 4، صفحه 670.
9 ـ «احقاق الحق»، جلد 3، صفحه 157 ـ 170 (با ذکر نام و شماره صفحه کتاب هاى آنان).
10 ـ «احقاق الحق»، جلد 3، صفحه 158.

 

1-هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً
2-إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَة أَمْشاج نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً
3-إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً
4-إِنّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلاْ وَ أَغْلالاً وَ سَعِیراً

ترجمه:
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
1 ـ آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود؟!
2 ـ ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم، و او را مى آزمائیم; (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم.
3 ـ ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس.
4 ـ ما براى کافران، زنجیرها و غل ها و شعله هاى سوزان آماده کرده ایم!

 

با این که بیشترین بحث هاى این سوره پیرامون قیامت و نعمت هاى بهشتى است، ولى در آغاز آن، سخن از آفرینش انسان است; چرا که توجه به این آفرینش زمینه ساز توجه به قیامت و رستاخیز است، همان گونه که در تفسیر سوره «قیامت» در چند صفحه قبل شرح دادیم.
مى فرماید: «آیا چنین نیست که زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیزى قابل ذکر نبود»؟ (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً).(1)
آرى، ذرات وجود او هر کدام در گوش هاى پراکنده بود، در میان خاک ها، در لابلاى قطرات آب دریاها، در هوائى که در جوّ زمین وجود دارد، مواد اصلى وجود او هر کدام در گوشه یکى از این سه محیط پهناور افتاده بود، و او در میان آنها در حقیقت گم شده، و هیچ قابل ذکر نبود.
آیا منظور از «انسان» در اینجا نوع انسان است، و عموم افراد بشر را شامل مى شود؟ یا خصوص حضرت آدم(علیه السلام) است؟.
آیه بعد که مى گوید ما انسان را از نطفه آفریدیم قرینه روشنى بر معنى اول مى باشد، هر چند بعضى معتقدند: «انسان» در آیه اول، به معنى حضرت «آدم» و «انسان» در آیه دوم اشاره به فرزندان آدم است، ولى این جدائى در این فاصله کوتاه، بسیار بعید به نظر مى رسد.

 

در تفسیر جمله لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً: «چیز قابل ذکرى نبود» نیز نظرات دیگرى اظهار شده است، از جمله این که: انسان به هنگامى که در عالم نطفه و جنین بود، موجود قابل ذکرى نبود، ولى بعداً که مراحل تکامل را پیمود به موجودى قابل ذکر تبدیل شد.
در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «انسان در «علم خدا» مذکور بود، هر چند در «عالم خلق» مذکور نبود».(2)
در بعضى از تفاسیر نیز آمده که: منظور از «انسان» در اینجا علماء و دانشمندانند که قبل از فرا گرفتن علم قابل ذکر نبودند، اما بعد از رسیدن به نظام علم در میان همه مردم، در حیات و بعد از موتشان، همه جا ذکر آنها است.
بعضى نقل کرده اند: «عمر بن خطاب» این آیه را از کسى شنید گفت اى کاش آدم همچنان غیر مذکور باقى مانده بود، و از مادرزاده نمى شد، و فرزندانش مبتلا نمى شدند!.(3)
و این سخن تعجب آور است; چرا که در واقع ایرادى است به مسأله آفرینش.

* * *

به هر حال بعد از این مرحله نوبت آفرینش انسان، و موجود قابل ذکر شدن است، مى فرماید:
«ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم، و او را مى آزمائیم، و لذا او را شنوا و بینا قرار دادیم» (إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَة أَمْشاج نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً).
«أَمْشاج» جمع «مشج» (بر وزن نسج یا بر وزن سبب) یا جمع «مشیج» (بر وزن مریض) به معنى شىء مخلوط است.
آفرینش انسان از «نطفه مخلوط» ممکن است اشاره به اختلاط نطفه مرد و زن و ترکیب «اسپرم» و «اوول» بوده باشد همان گونه که در روایات اهلبیت(علیهم السلام)اجمالاً به آن اشاره شده است. یا اشاره به استعدادهاى مختلفى که در درون نطفه از نظر عامل وراثت از طریق ژن ها و مانند آن وجود دارد، و یا اشاره به اختلاط مواد مختلف ترکیبى نطفه است; چرا که از ده ها ماده مختلف تشکیل یافته، و یا اختلاط همه اینها با یکدیگر، معنى اخیر از همه جامع تر و مناسب تر است.
این احتمال نیز داده شده که «أمشاج» اشاره به تطورات نطفه در دوران جنینى است.(4)-(5)
جمله «نَبْتَلِیْه» اشاره به رسیدن انسان به مقام «تکلیف، تعهد، مسئولیت، آزمایش و امتحان» است، و این یکى از بزرگترین مواهب خدا است که به انسان کرامت فرموده و او را شایسته «تکلیف و مسئولیت» قرار داده است.
و از آنجا که «آزمایش و تکلیف» بدون «آگاهى» ممکن نیست، در آخر آیه اشاره به ابزار شناخت و چشم و گوش مى کند که در اختیار انسان ها قرار داده است.
بعضى نیز گفته اند: منظور از ابتلاء و آزمایش در اینجا تطورات و تحولاتى است که به جنین از مرحله نطفه، تا رسیدن به یک انسان کامل دست مى دهد.
ولى با توجه به تعبیر «نَبْتَلِیْه» و همچنین تعبیر به «انسان» تفسیر اول مناسب تر است.
ضمناً، از این تعبیر استفاده مى شود: ریشه همه ادراکات انسان از ادراکات حسى او است: و به تعبیر دیگر، ادراکات حسّى، «مادر» همه «معقولات» است، و این نظریه بسیارى از فلاسفه اسلامى است، و در میان فلاسفه یونان «ارسطو» نیز طرفدار همین نظر بوده است.

* * *

و از آنجا که تکلیف و آزمایش انسان علاوه بر مسأله آگاهى و ابزار شناخت، نیاز به دو عامل دیگر یعنى به مسأله «هدایت» و «اختیار» دارد، آیه بعد به آن اشاره کرده، مى فرماید: «ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر و پذیرا باشد، یا کفران کننده و ناپذیرا» (إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً).(6)
«هدایت» در اینجا معنى وسیع و گسترده اى دارد که هم هدایت «تکوینى» را شامل مى شود، هم هدایت «فطرى» و هم «تشریعى» را هر چند سوق آیه بیشتر روى هدایت تشریعى است.
توضیح این که از آنجا که خداوند انسان را براى هدف «ابتلاء و امتحان» و تکامل آفریده است، مقدمات وصول به این هدف را در وجود او آفریده، و نیروهاى لازم را به او بخشیده این همان هدایت «تکوینى» است.
سپس در اعماق فطرتش عشق به پیمودن این راه را قرار داده، و از طریق الهامات فطرى، مسیر را به او نشان داده، و از این نظر هدایت «فطرى» نموده و از سوى دیگر، رهبران آسمانى و انبیاى بزرگ را به تعلیمات و قوانین روشن براى «ارائه طریق» مبعوث کرده، و به وسیله آنها هدایت «تشریعى» فرموده است، و البته تمام این شعب سه گانه هدایت، جنبه عمومى دارد، و همه انسان ها را شامل مى شود.
روى هم رفته این آیه، به سه مسأله مهم و سرنوشت ساز در زندگى انسان اشاره مى کند:
مسأله «تکلیف»، مسأله «هدایت» و مسأله «آزادى اراده و اختیار» که لازم و ملزوم یکدیگر و مکمل یکدیگرند.
در ضمن جمله «إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً» خط بطلان بر مکتب جبر مى کشد.
تعبیر به «شاکِراً» و «کَفُوراً» مناسب ترین تعبیرى است که در اینجا امکان دارد; چرا که در مقابل نعمت بزرگ هدایت الهى، آنها که پذیرا و تسلیم شوند، و راه هدایت پیش گیرند، شکر این نعمت را به جا آورده، و آنها که مخالفت کنند کفران کرده اند.
و از آنجا که از دست و زبان هیچ کس بر نمى آید، که از عهده شکرش به در آید، در مورد «شکر» تعبیر به اسم فاعل کرده، در حالى که در مورد «کفران» تعبیر به «کفور» (صیغه مبالغه) آمده; زیرا آنها که این نعمت بزرگ را نادیده بگیرند بالاترین کفران را کرده اند; چرا که خداوند انواع وسائل هدایت را در اختیار آنها گذارده، و این نهایت کفران است که همه را نادیده بگیرد و راه خطا برود.
ضمناً، باید توجه داشت «کفور» واژه اى است که هم در مورد کفران نعمت به کار مى رود و هم در مورد «کفر اعتقادى» (همان گونه که «راغب» در «مفردات» آورده است).

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، اشاره کوتاه و پرمعنائى به سرنوشت کسانى که راه کفر و کفران را مى پویند کرده، مى فرماید: «ما براى کافران زنجیرها و غل ها و شعله هاى سوزان آتش آماده کرده ایم» (إِنّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَلاسِلاْ وَ أَغْلالاً وَ سَعِیراً).
تعبیر به أَعْتَدْنا: «آماده کرده ایم» تأکیدى است بر مسأله حتمى بودن مجازات این گروه، درست است که آماده کردن از قبل، کار کسانى است که توانائى محدودى دارند و احتمال مى دهند به هنگام نیاز توانائى پیدا نکنند، و این معنى درباره خداوند موردى ندارد; چرا که هر چه را اراده کند با فرمان «کُن» فوراً موجود مى شود، در عین حال براى بیان قطعى بودن مجازات کافران اعلام مى کند: وسائل مجازات آنها از هم اکنون آماده است!
«سَلاسِل» جمع «سلسله» به معنى «زنجیر» و «أَغْلال» جمع «غل» به معنى حلقه اى است که بر گردن یا دست ها قرار مى دهند، سپس آن را با زنجیر مى بندند.(7)
به هر حال، ذکر غل و زنجیر، و سپس شعله هاى سوزان آتش بیانگر مجازات عظیم این گروه است که در آیات دیگر قرآن نیز به آن اشاره شده، و «عذاب» و «اسارت» در آن جمع است.
آزادى آنها در شهوات در اینجا سبب اسارت آنها در آنجا مى شود، آتش هائى که در این دنیا بر پا کرده اند در آنجا تجسم مى یابد و دامانشان را مى گیرد.

* * *


1 ـ در این که «هَل» در اینجا به معنى «قد» مى باشد، یا به معنى استفهام تقریرى یا استفهام انکارى، احتمالات مختلفى داده اند، ولى ظاهر این است: استفهام تقریرى است، و مفهوم جمله این است: «أَ لَیْسَ قَدْ أَتى عَلَى الإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً».
2 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 406.
3 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 406.
4 ـ باید توجه داشت این که «نطفه» مفرد است و صفت آن «أمشاج» به صورت جمع آمده، به خاطر آن است که نطفه از اجزاء مختلفى ترکیب یافته، و در حکم جمع است و بعضى نیز مانند «زمخشرى» در «کشاف» گفته اند: «امشاج» مفرد است، هر چند بر وزن جمع مى باشد.
5 ـ در علم امروز ثابت شده نطفه مرد از چند آب مختلف و هر یک به اندازه معین براى هدف خاصى ترکیب مى گردد، آن گاه به سوى قرارگاه رحم حرکت مى کند، و این با تعبیر «أمشاج» تناسب بیشترى دارد.
6 ـ «شاکِراً» و «کَفُوراً» به عقیده بسیارى از مفسران حال براى ضمیر مفعولى در «هَدَیْناهُ» مى باشد، این احتمال نیز وجود دارد که خبر «یَکُونُ» محذوفى بوده باشد و در تقدیر چنین است: (إِمّا یَکُونُ شاکِراً وَ إِمّا یَکُونُ کَفُوراً).
7 ـ توضیح بیشتر درباره معنى «أغلال» را ذیل آیه 8 سوره «یس» (جلد 18 صفحه 321) مطالعه فرمائید

 

 


مى دانیم نطفه انسان از ترکیب نطفه مرد و زن که اولى «اسپرم» یا «کرمک» و دومى «اوول» یا «تخمک» نام دارد تشکیل مى شود.
اصل وجود «نطفه» و سپس ترکیب آن، و بعد مراحل مختلف جنین، از عجائب و شگفتى هاى بزرگ جهان آفرینش است که با پیشرفت علم «جنین شناسى» پرده از اسرار آن برداشته شده، هر چند اسرار بیشترى هنوز در پرده نهان است.
از جمله شگفتى هاى مزبور که گوشه کوچکى را تشکیل مى دهد امور زیر است:
1 ـ «اسپرم» که با آب نطفه مرد خارج مى شود، موجود زنده متحرک بسیار کوچک ذره بینى است که داراى یک سر و گردن و دم متحرک مى باشد، و عجب این که در هر بار انزال مرد ممکن است از دو تا پانصد میلیون! اسپرم وجود داشته باشد که مطابق جمعیت چندین کشور است، ولى از این عده بى شمار، فقط یک یا چند عدد وارد تخمک شده، و بارور مى گردد، وجود این تعداد نطفه نر به خاطر آن است که اسپرم ها براى رسیدن به تخمک و ترکیب با آن تلفات زیادى مى دهند، و اگر این تعداد عظیم نبود شاید امر بارور شدن مشکل مى شد.
2 ـ «رحم» قبل از دوران باردارى فقط به اندازه یک گردو است! اما بعد از انعقاد نطفه و پرورش جنین، به قدرى بزرگ مى شود که جاى زیادى را اشغال مى کند و عجب این که جدار آن به قدرى قابل ارتجاع است که در برابر این حجم عظیم کاملاً مقاومت مى کند.
3 ـ خون در دیواره رحم، در عروق و رگ ها نیست! بلکه به صورت ناودان در میان عضلات جارى است; زیرا اگر رگى وجود داشت مسلماً در برابر کشش فوق العاده جدار رحم تاب مقاومت نمى آورد!
4 ـ بعضى از دانشمندان معتقدند: نطفه زن داراى الکتریسته «مثبت» است و «اسپرم» دارى الکتریسته «منفى»، و لذا به سوى هم کشیده مى شوند، اما هنگامى که اسپرم وارد تخمک شد، بار الکتریکى آن را منفى مى کند و به همین دلیل اسپرم هاى بى شمار دیگرى که در اطراف آن وجود دارند از آن رانده مى شوند، و بعضى نیز گفته اند: با ورود اسپرم، ماده شیمیائى مخصوص ترشح مى شود که سایر اسپرم ها را مى راند.
5 ـ جنین در میان کیسه اى بزرگ در آبى غلیظ به نام «آمنى بوس» غوطهور است که خاصیت ضد ضربه در مقابل انواع حرکات تند مادر، و یا اصابت چیزى به شکم، دارد، به علاوه جنین را به صورت یکنواخت گرم نگه مى دارد، و تغییر حرارت خارجى در آن به زودى اثر نمى کند، و از همه جالب تر این که او را در حالت بىوزنى قرار مى دهد، و از فشار آوردن اعضاى مختلف جنین روى همدیگر که ممکن است موجب ضایعاتى شود، جلوگیرى مى کند!
6 ـ تغذیه جنین از طریق «جفت» و «بند ناف» صورت مى گیرد، یعنى خون مادر با تمام مواد غذائى و اکسیژن وارد جفت شده، و با تصفیه جدیدى از طریق بند ناف وارد قلب جنین مى شود، و از آنجا به تمام اعضاى بدن پخش مى گردد.
جالب این که بطن چپ و راست قلب جنین، با یکدیگر مربوط است چون مسأله تصفیه از طریق ریه در آنجا مطرح نیست; زیرا جنین تنفس نمى کند، اما به محض تولد، حفره ها از هم جدا مى شوند، و دستگاه تنفس به کار مى افتد!.(1)

* * *


1 ـ در این بحث از جلد اول کتاب «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» و کتب دیگر استفاده شده است.

 

سندی بزرگ بر فضیلت اهل بیت پیامبر (ص)


5-إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْس کانَ مِزاجُها کافُوراً
6-عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً
7-یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً
8-وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً
9-إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً
10-إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً
11-فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً

ترجمه:
5 ـ به یقین ابرار (و نیکان) از جامى مى نوشند که با عطر خوشى آمیخته است.
6 ـ از چشمه اى که بندگان خاص خدا از آن مى نوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند!
7 ـ آنها به نذر خود وفا مى کنند، و از روزى که شرّ و عذابش گسترده است مى ترسند.
8 ـ و غذاى (خود) را با این که به آن علاقه (و نیاز) دارند، به «مسکین» و «یتیم» و «اسیر» مى دهند!
9 ـ (و مى گویند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى کنیم، و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهیم!
10 ـ ما از پروردگارمان خائفیم در آن روزى که عبوس و سخت است!
11 ـ (به خاطر این عقیده و عمل) خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مى دارد و آنها را مى پذیرد در حالى که غرق شادى و سرورند.

پاداش عظیم ابرار

«ابن عباس» مى گوید: حسن و حسین(علیهما السلام) بیمار شدند پیامبر(صلى الله علیه وآله) با جمعى از یاران به عیادتشان آمدند، و به على(علیه السلام) گفتند: اى ابوالحسن! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى کردى، على(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) و فضه که خادمه آنها بود، نذر کردند: اگر آنها شفا یابند سه روز روزه بگیرند (طبق بعضى از روایات حسن و حسین(علیهما السلام) نیز گفتند: ما هم نذر مى کنیم روزه بگیریم).
چیزى نگذشت هر دو شفا یافتند، در حالى که از نظر مواد غذائى دست خالى بودند على(علیه السلام) سه من جو قرض نمود، فاطمه(علیها السلام) یک سوم آن را آرد کرد، و نان پخت، هنگام افطار، سائلى بر در خانه آمده، گفت: اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ بَیْتِ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله): «سلام بر شما اى خاندان محمّد»! مستمندى از مستمندان مسلمین هستم، غذائى به من بدهید، خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت کند، آنها همگى مسکین را بر خود مقدم داشتند، و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند.
روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار، وقتى که غذا را آماده کرده بودند (همان نان جوین) یتیمى بر در خانه آمد آن روز نیز، ایثار کردند و غذاى خود را به او دادند (بار دیگر با آب افطار کردند و روز بعد را نیز روزه گرفتند).
در سومین روز، اسیرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد، باز هر کدام سهم غذاى خود را به او دادند هنگامى که صبح شد، على(علیه السلام) دست حسن(علیه السلام) و حسین(علیه السلام) را گرفته بود و خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمدند، هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) آنها را مشاهده کرد، دید از شدت گرسنگى مى لرزند! فرمود! این حالى را که در شما مى بینم براى من بسیار گران است، سپس برخاست و با آنها حرکت کرد، هنگامى که وارد خانه فاطمه(علیها السلام) شد، دید در محراب عبادت ایستاده، در حالى که از شدت گرسنگى شکم او به پشت چسبیده، و چشم هایش به گودى نشسته، پیامبر(صلى الله علیه وآله) ناراحت شد.
در همین هنگام جبرئیل نازل گشت و گفت: اى محمّد! این سوره را بگیر، خداوند با چنین خاندانى به تو تهنیت مى گوید، سپس سوره «هل أتى» را بر او خواند (بعضى گفته اند: از آیه «اِنَّ الأَبْرارَ» تا آیه «کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً» که مجموعاً هیجده آیه است در این موقع نازل گشت).
آنچه را در بالا آوردیم، نص حدیثى است که با کمى اختصار، در «الغدیر» به عنوان «قدر مشترک» میان روایات زیادى که در این باره نقل شده، آمده است، و در همان کتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت، نام مى برد که این حدیث را در کتاب هاى خود آورده اند (با ذکر نام کتاب و صفحه آن).
به این ترتیب، روایت فوق از روایاتى است که در میان اهل سنت مشهور بلکه متواتر است.(1)
و اما علماى شیعه، همه اتفاق نظر دارند که: این هیجده آیه یا مجموع این سوره، در ماجراى فوق نازل شده است، و همگى بدون استثناء، در کتب تفسیر یا حدیث، روایت مربوط به آن را به عنوان یکى از افتخارات و فضائل مهم على(علیه السلام)و فاطمه زهراء(علیها السلام) و فرزندانشان آورده اند.
حتى چنان که در آغاز سوره گفتیم، این مطلب به قدرى معروف و مشهور است که در اشعار شعرا، و حتى در شعر معروف «امام شافعى» آمده است.
در اینجا بهانه جویانى که هر وقت به فضائل على(علیه السلام) مى رسند، حساسیت فوق العاده اى نشان مى دهند، منتهاى دقت را در اشکال تراشى به عمل آورده و خرده گیرى هائى بر این شأن نزول دارند از جمله:
1 ـ این سوره «مکّى» است در حالى که داستان شأن نزول مربوط به بعد از تولد امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) است که قطعاً در «مدینه» واقع شده!
ولى چنان که در آغاز این سوره، مشروحاً بیان کردیم، دلائل روشنى در دست داریم که نشان مى دهد: تمام سوره «هل أتى» و یا لااقل «هیجده آیه» در «مدینه» نازل شده است.
2 ـ لفظ آیه عام است چگونه مى توان آن را تخصیص به افراد معینى داد.
ولى نا گفته پیدا است که عام بودن مفهوم آیه، منافاتى با نزول آن در مورد خاصى ندارد، بسیارى از آیات قرآن مفهوم عام و گسترده اى دارد، ولى شأن نزول که مصداق اتم و اعلاى آن است مورد خاصى مى باشد، و این عجیب است که عمومیت مفهوم آیه اى را کسى دلیل بر نفى شأن نزول آن بگیرد.
3 ـ بعضى، شأن نزول هاى دیگرى نقل کرده اند که با شأن نزول فوق سازگار نیست، از جمله این که «سیوطى» در «درّ المنثور» نقل کرده که مرد سیاه پوستى خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد و از «تسبیح» و «تهلیل» سؤال کرد.
عمر گفت: بس است، زیاد از رسول خدا سؤال کردى، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: عمر! خاموش باش، و در این هنگام سوره «هل أتى» بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شد!.(2)
در حدیث دیگرى در همان کتاب آمده است که مردى از «حبشه» خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد، مى خواست از او سؤال کند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود: سؤال کن و فرا گیر.
عرض کرد: اى رسول خدا! گروه شما از نظر رنگ و صورت و نبوت بر ما برترى دارد، اگر من به آنچه تو ایمان آورده اى ایمان بیاورم، و همانند آنچه عمل مى کنى، عمل کنم، من با تو در بهشت خواهم بود؟
فرمود: آرى، سوگند به کسى که جانم به دست او است سفیدى سیاه پوستان در بهشت از هزار سال راه دیده مى شود، پس از آن پیامبر(صلى الله علیه وآله) ثواب هاى مهمى براى گفتن لا اله الا اللّه و سبحان اللّه و بحمده، بیان فرمود، در این هنگام سوره «هل أتى» نازل شد!.(3)
ولى با توجه به این که این روایات تقریباً هیچگونه تناسبى با مضمون آیات سوره «هل أتى» ندارد، به نظر مى رسد براى پایمال کردن شأن نزول سابق، از سوى عمّال «بنى امیه» یا مانند آنان جعل شده باشد.
4 ـ بهانه دیگر که ممکن است در اینجا مطرح شود این است که: چگونه انسان مى تواند، سه روز گرسنه بماند و تنها با آب افطار کند؟!
اما این ایراد عجیبى است براى این که: خود ما افراد متعددى را دیده ایم که براى بعضى از معالجات طبى سه روز که سهل است امساک معروف «چهل روز» را انجام داده اند، یعنى چهل روز تمام، تنها آب نوشیده اند! و مطلقاً غذائى نخورده اند! و همین امر باعث درمان بسیارى از بیمارى هاى آنها شده، حتى یکى از اطباى معروف غیر مسلمان به نام «الکسى سوفورین» کتابى در زمینه آثار درمانى مهم چنین امساکى، با ذکر برنامه دقیق آن نوشته است.(4)
حتى اگر تعجب نکنید بعضى از همکاران در تفسیر نمونه، این امساک را تا 22 روز عملاً انجام داده اند.
5 ـ بعضى دیگر، براى این که به سادگى از کنار این فضیلت بگذرند، از طریق دیگرى وارد شده اند، مثلاً «آلوسى» مى گوید: اگر بگوئیم این سوره درباره على(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) نازل نشده، چیزى از قدر آنها نمى کاهد; زیرا داخل بودن آنها در عنوان «ابرار» مطلب آشکارى است که هر کس مى داند، سپس، به بیان بعضى از فضائل آنها پرداخته، مى گوید: انسان چه درباره این دو بزرگوار مى تواند بگوید: جز این که على(علیه السلام) مولاى مؤمنان و وصى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و فاطمه(علیها السلام) پاره تن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و جزء وجود محمّدى(صلى الله علیه وآله) و حسنین(علیهما السلام)روح و ریحان، و آقایان جوانان بهشتند، اما مفهوم این سخن ترک دیگران نیست، بلکه هر کس غیر این راه را بپوید گمراه است.(5)
ولى ما مى گوئیم: اگر بنا شود فضیلتى را با این شهرت نادیده بگیریم، بقیه فضائل نیز تدریجاً به چنین سرنوشتى دچار مى شوند، و روزى فرا خواهد رسید که بعضى، اصل فضیلت على و بانوى اسلام و حسنین(علیهم السلام) را نیز انکار کنند!
قابل توجه این که: در بعضى از روایات از خود على(علیه السلام) نقل شده که در موارد متعدد، به نزول این آیات در مورد خود و فرزندانش در مقابل مخالفان استدلال کرده است.(6)
این نکته نیز قابل توجه است که: «اسیر» معمولاً در «مدینه» وجود داشت، و در «مکّه» به حکم آن که هنوز غزوات اسلامى شروع نشده بود کمتر اسیر دیده مى شد، و این گواه دیگرى بر مدنى بودن این سوره است.
آخرین نکته اى را که در اینجا لازم به یاد آورى مى دانیم این است که: به گفته جمعى از دانشمندان اسلامى از جمله «آلوسى» مفسر معروف اهل سنت، بسیارى از نعمت هاى بهشتى در این سوره بر شمرده شده است ولى از «حور العین» که غالباً در قرآن مجید در عداد نعمت هاى بهشتى آمده، مطلقاً سخنى مطرح نیست، ممکن است این امر به خاطر نزول این سوره درباره فاطمه زهرا(علیها السلام) و همسر و فرزندانش باشد، که به احترام بانوى اسلام(علیها السلام) ذکرى از «حور» به میان نیامده!.(7)
گرچه بحث ما در زمینه این شأن نزول طولانى شد، ولى در برابر اشکال تراشى هاى بهانه جویان، چاره اى جز این نبود.

* * *


1 ـ «الغدیر»، جلد 3، صفحه 107 تا 111 و در کتاب «احقاق الحق» در جلد 3، صفحه 157 تا 171، حدیث فوق از 36 نفر از دانشمندان و علماى اهل سنت با ذکر مأخذ نقل شده است.
2 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 297.
3 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 297.
4 ـ این کتاب به نام کتاب «روزه روش نوین براى درمان بیمارى ها» به فارسى ترجمه و نشر شده است.
5 ـ «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 158.
6 ـ «احتجاج طبرسى» و «خصال صدوق» (طبق نقل «المیزان»، جلد 20، صفحه 224).
7 ـ «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 158.

 

در آیات گذشته بعد از آن که انسان ها را به دو گروه «شکور» و «کفور» یا «شکرگزار» و «کفران کننده» تقسیم کرد، اشاره کوتاهى به مجازات و کیفر سخت کفران کنندگان آمده بود، آیات مورد بحث به سراغ پاداش هاى شکرگزاران و ابرار (نیکان و پاکان) مى رود، و نکات جالبى در این زمینه یادآورى مى کند.
نخست مى فرماید: «نیکان از جامى مى نوشند که با عطر خوشى آمیخته است» (إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْس کانَ مِزاجُها کافُوراً).
«أبرار» جمع «بَرّ» (بر وزن رَبّ) در اصل، به معنى وسعت و گستردگى است، و به همین جهت صحراهاى وسیع را «بَرّ» مى گویند، و از آنجا که افراد نیکوکار، اعمالشان نتائج گسترده اى در سطح جامعه دارد، این واژه بر آنها اطلاق مى شود، و «بِرّ» (به کسر ب) به معنى «نیکوکارى» است، بعضى گفته اند: فرق بین آن و «خیر» این است که: «بِرّ» به معنى «نیکى توأم با توجه است» در حالى که «خیر» معنى اعمى دارد.
«کافور» در لغت معانى متعددى دارد و یکى از معانى معروف آن «بوى خوش» است همچنین گیاهى است خوشبو، و یکى دیگر از معانى آن همان «کافور» معمولى است که بوى تندى دارد، و براى مصارف طبى از جمله ضدعفونى کردن به کار مى رود.
به هر حال، آیه فوق نشان مى دهد: این شراب طهور بهشتى، بسیار معطر و خوشبو است که هم ذائقه از آن لذت مى برد، و هم شامه.
بعضى از مفسران نیز گفته اند: «کافور» نام یکى از چشمه هاى بهشتى است، ولى این تفسیر با تعبیر «کانَ مِزاجُها کافُوراً» که مى گوید: آمیخته با کافور است سازگار نیست.
از سوى دیگر، با توجه به این که «کافور» از ماده «کفر» به معنى «پوشش» است، بعضى از ارباب لغت مانند «راغب» در «مفردات» معتقدند: انتخاب این نام براى «کافور» به خاطر پوشیده بودن آن در میان غلاف هاى میوه درختى است که این ماده از آن گرفته مى شود.
بعضى نیز تعبیر «کافور» را اشاره به سفیدى فوق العاده و خنکى آن دانسته اند; زیرا کافور معمولى نیز از نظر «خنکى» و «سفیدى» ضرب المثل است.
اما روى هم رفته تفسیر نخست از همه مناسب تر به نظر مى رسد، به خصوص این که گاهى در عبارات، «کافور» را هم ردیف مشک و عنبر شمرده اند که از بهترین بوهاى خوش است.

* * *

آن گاه به سرچشمه اى که این جام شراب طهور از آن پر مى شود اشاره کرده: مى فرماید: «این از چشمه خاصى است که بندگان خدا از آن مى نوشند، و آن را از هر جا بخواهند جارى مى سازند»! (عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً).(1)-(2)
این چشمه شراب طهور، چنان در اختیار ابرار و عباد اللّه است که هر جا اراده کنند از همانجا سر بر مى آورد، و جالب این که: در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)نقل شده که در توصیف آن فرمود: هِىَ عَیْنٌ فِى دارِ النَّبِى(صلى الله علیه وآله) تَفْجُرُ اِلى دُورِالْأَنْبِیاءِ وَ الْمُؤْمِنِیْنَ: «این چشمه اى است در خانه پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) که از آنجا به خانه سایر پیامبران و مؤمنان جارى مى شود».(3)
آرى همان گونه که در دنیا چشمه هاى علم و رحمت از خانه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به سوى بندگان خدا و نیکان سرازیر مى شود، در آخرت که تجسم بزرگى از این برنامه است چشمه شراب طهور الهى، از همین بیت وحى مى جوشد، و شاخه هاى آن به خانه هاى مؤمنان سرازیر مى گردد!
«یُفَجِّرُونَ» از ماده «تفجیر» در اصل از ریشه «فجر» گرفته شده که به معنى شکافتن وسیع است، خواه شکافتن زمین باشد، یا چیز دیگر، و از آنجا که نور صبح گوئى پرده شب را مى شکافد، به آن «فجر» گفته اند، و به شخص فاسق از این رو «فاجر» مى گویند که: پرده حیا و پاکى را دریده، و از مسیر حق خارج شده است.
اما در آیه مورد بحث، به معنى شکافتن زمین است.
قابل توجه این که: در میان نعمت هاى فراوان بهشتى که در این سوره آمده، نخستین نعمت «شراب طهورِ معطر خاصى» ذکر شده، و این شاید به خاطر آن است که پس از فراغ از حساب محشر در نخستین گام ورود به بهشت با نوشیدن از این شراب، هرگونه اندوه، ناراحتى و ناخالصى را از درون جان خود مى شویند، و سرمست از عشق حق به استفاده از سایر مواهب بهشتى مى پردازند.

* * *

در آیات بعد، به ذکر اعمال و اوصافى که «ابرار« و «عباد اللّه» دارند، پرداخته با ذکر پنج وصف دلیل استحقاق آنها را نسبت به این همه نعمت هاى بى مانند توضیح مى دهد.
نخست مى فرماید: «آنها به نذر خود وفا مى کنند» (یُوفُونَ بِالنَّذْرِ).
دیگر این که: «از روزى که عذاب و شرّ آن گسترده است بیمناکند» (وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً).
جمله «یُوفُونَ» و «یَخافُونَ» و جمله هاى بعد، که همه به صورت «فعل مضارع» آمده نشان مى دهد: این برنامه مستمر و همیشگى آنان است.
البته همان گونه که در شأن نزول گفتیم، مصداق اتم و اکمل این آیات امیر مؤمنان على، فاطمه زهراء و فرزندان آنها حسن و حسین(علیهم السلام) مى باشند که نذر خود را در مورد سه روز روزه داشتن ادا کردند، و جز با آب افطار ننمودند، و قلب آنان از خوف خدا و خوف قیامت مالا مال بود.
«مُسْتَطِیْر» به معنى گسترده و پراکنده است، و اشاره به عذاب هاى گوناگون و وسیع آن روز عظیم مى باشد.
به هر حال، وقتى آنها به نذرهائى که بر خویشتن واجب کرده اند وفا مى کنند به طریق اولى واجبات الهى را محترم شمرده و در انجام آن مى کوشند.
ترس آنها از شرّ آن روز بزرگ، اشاره به ایمانشان به معاد، و احساس مسئولیت شدید در برابر فرمان الهى است.
آنها به خوبى «معاد» را باور کرده اند، و به تمام کیفرهاى بدکاران در آن روز ایمان دارند، و اثر این ایمان در اعمالشان کاملاً نمایان است.

* * *

پس از آن به ذکر سومین عمل شایسته آنها پرداخته، مى گوید: «آنها غذاى خود را در عین این که به آن نیازمندند و دوست دارند به «مسکین»، «یتیم» و «اسیر» مى دهند» (وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً).
اطعام کردن آنها ساده نیست، بلکه توأم با ایثار در هنگام نیاز شدید است، و از سوى دیگر، اطعامى است گسترده که انواع نیازمندان را از «مسکین»، «یتیم» و «اسیر» شامل مى شود، و به این ترتیب، رحمتشان عام و خدمتشان گسترده است.
ضمیر در «عَلى حُبِّهِ» به «طعام» باز مى گردد، یعنى در عین این که به طعام علاقه دارند آن را انفاق مى کنند، و این شبیه چیزى است که در آیه 92 سوره «آل عمران» آمده است: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ: «هرگز به حقیقت نیکوکارى نمى رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید».
بعضى نیز گفته اند: ضمیر مزبور به «اللّه» بر مى گردد که در آیات گذشته آمده، یعنى آنها به عشق پروردگار، اطعام طعام مى کنند ولى با توجه به این که این مطلب در آیه بعد مى آید، معنى اول صحیح تر به نظر مى رسد.
معنى «مسکین»، «یتیم» و «اسیر» روشن است، اما در این که این اسیر اشاره به کدام اسیر است؟ در میان مفسران گفتگو است.
بسیارى گفته اند: منظور اسیرانى است که از مشرکان و کفار مى گرفتند، و به قلمرو حکومت اسلامى در «مدینه» مى آوردند.
بعضى احتمال داده اند: منظور از آن، بردگانى است که اسیر دست مالک خود مى باشند.
و بعضى آن را به زندانیان تفسیر کرده اند، ولى تفسیر اول از همه مناسب تر و مشهورتر است.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که: مطابق شأن نزول مرد اسیر بر در خانه على(علیه السلام) به هنگام افطار آمد، مگر اسیران زندانى نبودند؟
اما با توجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن مى شود که: طبق نقل تواریخ در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مطلقاً زندانى وجود نداشت، حضرت(صلى الله علیه وآله) اسیران را تقسیم کرده، به دست مسلمانان سپرده، مى فرمود: مراقب آنها باشید، و به آنها نیکى کنید، و گاه که توانائى بر تأمین غذاى آنها را نداشتند، از دیگر مسلمانان براى اطعام اسیران کمک مى گرفتند، و آنها را همراه خود و یا حتى بدون همراهى خود به سراغ سایر مسلمانان مى فرستادند، تا به آنها کمک کنند.
زیرا در آن موقع مسلمین سخت در مضیقه بودند.
البته بعداً که حکومت اسلامى گسترش پیدا کرد، و تعداد اسیران بالا گرفت و حتى با گسترش دامنه حکومت، مجرمان زیاد شدند، زندان به وجود آمد، و ارتزاق اسیران و مجرمان از طریق بیت المال صورت مى گرفت.(4)
به هر حال، از آیه فوق به خوبى استفاده مى شود: یکى از بهترین اعمال، اطعام محرومان و نیازمندان است، نه تنها نیازمندان مسلمان که اسیران بلاد شرک، نیز تحت پوشش این دستور اسلامى قرار گرفته، تا آنجا که اطعام آنها یکى از کارهاى برجسته «ابرار» شمرده شده است.
در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: اِسْتَوْصَوا بِالْأَسْرى خَیْراً وَ کانَ أَحَدُهُمْ یُؤْثِرُ أَسِیْرَهُ بِطَعامِهِ: «با اسیران به نیکى رفتار کنید، مسلمانان هنگامى که این سخن را شنیدند، گاه غذاى خود را به اسیر داده و او را بر خویشتن مقدم مى شمردند».(5)

* * *

چهارمین عمل برجسته ابرار را اخلاص مى شمرد، و مى فرماید: «آنها مى گویند: ما شما را تنها براى خدا اطعام مى کنیم، نه پاداشى از شما مى خواهیم و نه تشکرى» (إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً).
این برنامه منحصر به مسأله اطعام نیست که تمام اعمالشان مخلصانه و براى ذات پاک خداوند است و هیچ چشمداشتى به پاداش مردم و حتى تقدیر و تشکر آنها نیست، و اصولاً در اسلام «ارزش عمل، به خلوص نیت» است، و گرنه، اعمالى که انگیزه هاى غیر الهى داشته باشد، خواه ریاکارانه باشد، یا به خاطر هواى نفس، و یا تشکر و قدردانى مردم، یا پاداش مادى، و هیچگونه ارزش معنوى و الهى ندارد، و حدیث مشهور پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) «لا عَمَلَ اِلاّ بِالنِّیَّةِ وَ اِنَّمَا الْأَعْمالُ بِالنِّیّاتِ» اشاره به همین معنى است.
منظور از «وجه اللّه» همان ذات خدا است، و گرنه خدا «صورت» جسمانى ندارد، و این، همان چیزى است که در سایر آیات قرآن نیز روى آن تکیه و تأکید شده است، در آیه 272 «بقره» مى خوانیم: وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ: «شما جز براى خداوند انفاق نکنید» و در آیه 28 سوره «کهف» در توصیف همنشینان شایسته پیامبر(صلى الله علیه وآله) چنین آمده است: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ: «با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و شام مى خوانند، و تنها ذات او را مى طلبند».

* * *

و در آخرین توصیف «ابرار» مى فرماید: «آنها مى گویند: ما از پروردگارمان خائفیم از آن روز که عبوس و شدید است» (إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً).
این سخن، ممکن است زبان حال «ابرار» باشد یا زبان قال آنها.
تعبیر از روز قیامت به روز «عبوس» و «سخت» با این که عبوس از صفات انسان است و به کسى مى گویند که قیافه اش را در هم کشیده، به خاطر تأکید بر وضع وحشتناک آن روز است، یعنى آن قدر حوادث آن روز سخت و ناراحت کننده است که نه تنها انسان ها در آن روز عبوسند بلکه گوئى خود آن روز نیز عبوس است.
در این که «قَمْطَرِیْر» از چه ماده اى گرفته شده؟ در میان مفسران و ارباب لغت گفتگو است، بعضى آن را از «قَمْطر» مى دانند، و بعضى آن را مشتق از ماده «قُطْر» (بر وزن مرغ) و میم را زائده مى دانند.
ولى مشهور همان اول است که به معنى شدید و عبوس است.(6)
در اینجا سؤالى پیش مى آید و آن این که: اگر «ابرار» تنها براى ذات پاک خدا کار مى کنند، پس چرا مى گویند: ما از عذاب روز قیامت بیمناکیم؟ آیا انگیزه الهى، با انگیزه ترس از عذاب قیامت، سازگار است؟!
اما با توجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن مى شود، و آن این که: آنها در هر حال به خاطر خدا گام بر مى دارند، اگر از عذاب قیامت مى ترسند، به خاطر آن است که عذاب الهى است، و اگر به نعمت هاى بهشت علاقه دارند چون این نعمت ها از ناحیه او است.
و این همان چیزى است که در باب «نیت عبادت» در فقه مطرح است که مى گویند: قصد قربت در عبادات منافات با انگیزه علاقه به ثواب، و ترس از عقاب، و یا حتى کسب مواهب مادى این دنیا از سوى خداوند (مانند نماز استسقاء براى نزول باران) ندارد، زیرا همه اینها بازگشت به خداوند مى کند، و به اصطلاح از قبیل «داعى بر داعى» است، هر چند مرحله عالى عبادت این است که: علاقه به نعمت هاى بهشت و ترس از عذاب دوزخ نیز انگیزه آن نباشد بلکه یک پارچه به عنوان «حُبَّاً لِلّه» انجام گیرد.
تعبیر به «إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً» نیز شاهد بر این است که این خوف، نیز خوف از پروردگار است.
نکته قابل توجه این که: دومین وصف از اوصاف پنجگانه، و پنجمین وصف، هر دو مسأله خوف است، با این تفاوت که در اولى تنها سخن از خوف روز قیامت است و در دومى خوف از پروردگار در روز قیامت، در یک مورد روز قیامت چنین توصیف شده که شرّ آن گسترده است و در مورد دیگر عبوس و شدید است که در واقع یکى گستردگى کمى آن را مى رساند و دیگرى گستردگى کیفى را.

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، به نتیجه اجمالى اعمال نیک و نیات پاکى که «ابرار» دارند اشاره کرده، مى فرماید: «به خاطر همین ها خداوند آنها را از شرّ آن روز نگهدارى مى کند، و در حالى که با طراوت، مسرور و شادمان هستند از آنها استقبال مى کند» (فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً).
«نَضْرَةً» به معنى طراوت و خرمى و شادابى خاصى است که بر اثر وفور نعمت و رفاه به انسان دست مى دهد، آرى، رنگ رخسار آنها در آن روز از آرامش و نشاط درونى آنان خبر مى دهد.
بنابراین اگر در دنیا به خاطر احساس مسؤولیت از آن روز بیمناک بودند، خداوند در عوض آنها را در آن روز غرق شادمانى و سرور مى کند.
تعبیر به «لَقّاهُم» از تعبیرهاى بسیار جالبى است که نشان مى دهد: خداوند بزرگ از این میهمانان گران قدر با لطف خاصش استقبال مى کند، و آنها را که غرق شادى و سرورند در سایه رحمتش جاى مى دهد.

* * *


1 ـ در این که نصب «عَیْناً» براى چیست؟ احتمالات زیادى داده اند، شاید از همه مناسب تر این است که «عَیْناً» «منصوب به نزع خافض» است، و در تقدیر «مِنْ عَیْن» بوده.
بعضى نیز گفته اند: «بدل» از «کافور» و یا منصوب به اختصاص یا مدح است، و یا مفعول فعل مقدرى است، و در تقدیر «یَشْرَبُونَ عَیْناً» مى باشد، ولى همان گونه که گفتیم، معنى اول مناسب تر است.
2 ـ «یَشْرَبُ» هم به وسیله «باء» متعدى مى شود و هم بدون آن و «باء» در «بِها» ممکن است به معنى «مِن» باشد.
3 ـ تفسیر «نور الثقلین»، جلد 5، صفحه 477 و «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 155.
4 ـ براى توضیح بیشتر به کتاب «احکام زندان در اسلام» مراجعه کنید.
5 ـ «کامل ابن اثیر»، جلد 2، صفحه 131.
6 ـ «مفردات راغب»، «لسان العرب»، «المنجد»، «قرطبى» و «مجمع البیان».

سیرکردن گرسنگان از بهترین حسنات است

نه تنها در آیات مورد بحث اطعام طعام را یکى از کارهاى برجسته ابرار و عباد اللّه مى شمرد، که در بسیارى از آیات قرآن روى این معنى تکیه و تأکید شده است، و نشان مى دهد این کار در پیشگاه خدا محبوبیت خاصى دارد.
و اگر به دنیاى امروز نگاه کنیم که طبق اخبار منتشره، هر سال میلیون ها نفر از گرسنگى مى میرند، در حالى که در مناطق دیگر دنیا آن قدر غذاى اضافى به زباله دان ها مى ریزند که حسابى براى آن نیست، اهمیت این دستور اسلامى از یکسو، و دورى دنیاى امروز از موازین اخلاقى از سوى دیگر، روشن مى گردد.
در روایات اسلامى نیز تأکید بسیار در این زمینه دیده مى شود که به عنوان نمونه چند حدیث را در اینجا مى آوریم:
در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است: مَنْ أَطْعَمَ ثَلاثَةَ نَفَر مِنَ الْمُسْلِمِینَ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثَلاثِ جِنَان فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ:
«کسى که سه نفر از مسلمانان را اطعام کند، خداوند او را از سه باغ بهشتى در ملکوت آسمان ها اطعام خواهد کرد».(1)
و در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً حَتّى یُشْبِعَهُ لَمْ یَدْرِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ ما لَهُ مِنَ الْأَجْرِ فِی الْآخِرَةِ لا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، وَ لا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ، إِلاَّ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ:
«کسى که مؤمنى را اطعام کند تا سیر شود، احدى از خلق خدا نمى داند چقدر در آخرت پاداش دارد، نه فرشتگان مقرب الهى، و نه پیامبران مرسل، جز خداوند که پروردگار عالمیان است».(2)
در حدیث دیگرى از همان امام آمده است: لاَ َنْ أُطْعِمَ مُؤْمِناً مُحْتاجاً أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَزُورَهُ، وَ لاَ َنْ أَزُورَهُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ عَشْرَ رِقَاب:
«اگر مؤمن نیازمندى را اطعام کنم نزد من محبوبتر است از این که فقط به دیدار او بروم، و اگر بدیدار او بروم نزد من محبوبتر است از این که ده برده را آزاد کنم»!.(3)
قابل توجه این که در روایات، تنها روى نیازمندان و گرسنگان تکیه نشده بلکه در بعضى صریحاً آمده است: «اطعام مؤمنان» هر چند بى نیاز باشند، همچون آزاد کردن برده است، و این نشان مى دهد: هدف از این کار، علاوه بر رفع نیازمندى ها جلب محبت و تحکیم پیوندهاى دوستى و صمیمیت است.
به عکس آنچه در دنیاى مادى امروز معمول است که گاه دو دوست نزدیک، یا دو خویشاوند به مهمانخانه اى مى روند هر کدام باید سهم خود را بپردازد، گوئى مسأله میهمانى کردن، مخصوصاً نفرات بسیار براى آنان بسیار شگفت آور است.
در بعضى از روایات نیز تصریح شده: اطعام گرسنگان به طور مطلق (هر چند مؤمن و مسلمان هم نباشند) از افضل اعمال است، چنان که در روایتى از پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) آمده است: مِنْ أَفْضَلِ الْأَعْمالِ عِنْدَ اللّهِ إِبْرادُ الْکِبادِالْحارَّةِ وَ إِشْباعُ الْکِبادِ الْجائِعَةِ وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) بِیَدِهِ لا یُؤْمِنُ بِی عَبْدٌ یَبِیتُ شَبْعانَ وَ أَخُوهُ ـ أَوْ قالَ جَارُهُ ـ الْمُسْلِمُ جائِعٌ:
«یکى از برترین اعمال نزد خدا خنک کردن جگرهاى داغ است، و سیر کردن شکم هاى گرسنه، سوگند به کسى که جان محمّد در دست او است بنده اى که شب سیر بخوابد و برادر ـ یا فرمود همسایه ـ مسلمانش گرسنه باشد، به من ایمان نیاورده است»!.(4)
ذیل حدیث فوق، گرچه درباره سیر کردن مسلمانان است، ولى آغاز آن هر تشنه و گرسنه اى را شامل مى شود، و بعید نیست گستردگى مفهوم آن حتى حیوانات را نیز شامل شود.
و در این زمینه روایات بسیار است.(5)

* * *


1 ـ «اصول کافى»، جلد 2، صفحه 200، باب اطعام المؤمن، حدیث 3 (چاپ دار الکتب الاسلامیه).
2 ـ «اصول کافى»، جلد 2، صفحه 201، باب اطعام المؤمن، حدیث 6 (چاپ دار الکتب الاسلامیه).
3 ـ «اصول کافى»، جلد 2، صفحه 203، باب اطعام المؤمن، حدیث 18 (چاپ دار الکتب الاسلامیه).
4 ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 369
5 - قابل توجه این که مرحوم «علامه مجلسى» در این زمینه بابى عنوان کرده و 113 حدیث در آن آورده است که مربوط به «اطعام مؤمن و سیراب کردن و لباس پوشاندن و اداء دین» مى باشد، و بعضى از آنها عمومیت دارد.

آیات 12 تا 22


12-وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً
13-مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً
14-وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلاً
15-وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَة مِنْ فِضَّة وَ أَکْواب کانَتْ قَوارِیرَا
16-قَوارِیرَا مِنْ فِضَّة قَدَّرُوها تَقْدِیراً
17-وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلاً
18-عَیْناً فِیها تُسَمّى سَلْسَبِیلاً
19-وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً
20-وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً
21عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُس خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّة وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً
22إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً

 

ترجمه:
12 ـ و در برابر صبرشان، بهشت و لباس هاى حریر (بهشتى) را به آنها پاداش مى دهد!
13 ـ در بهشت بر تخت هاى زیبا تکیه کرده اند، نه آفتاب را در آنجا مى بینند و نه سرما را!
14 ـ و در حالى است که سایه هاى درختان بهشتى بر آنها فرو افتاده و چیدن میوه هایش بسیار آسان است.
15 ـ و در گرداگرد آنها ظرف هائى سیمین و قدح هائى بلورین مى گردانند.
16 ـ ظرفهاى بلورینى از نقره، که آنها را به اندازه مناسب آماده کرده اند.
17 ـ و در آنجا از جام هائى سیراب مى شوند که لبریز از شراب طهورى آمیخته با زنجبیل است.
18 ـ از چشمه اى در بهشت که نامش سلسبیل است!
19 ـ و بر گردشان (براى پذیرائى) نوجوانانى جاودانى مى گردند که هر گاه آنها را ببینى گمان مى کنى مروارید پراکنده اند!
20 ـ و هنگامى که آنجا را ببینى نعمت ها و ملک عظیمى را مى بینى!
21 ـ بر اندام آنها (بهشتیان) لباس هائى است از حریر نازک سبز رنگ، و از دیباى ضخیم، و با دستبندهائى از نقره آراسته اند، و پروردگارشان شراب طهور به آنان مى نوشاند.
22 ـ این پاداش شماست، و سعى و تلاش شما مورد قدردانى است.

 

پاداش های عظیم بهشتی

 

بعد از اشاره اجمالى در آیات گذشته، به نجات «ابرار و نیکان» از عذاب هاى دردناک روز قیامت، رسیدن به لقاى محبوب، و غرق سرور و شادمانى شدن، در آیات مورد بحث به شرح این نعمت هاى بهشتى پرداخته، حداقل پانزده نعمت را در طى این آیات بر مى شمرد:
نخست از مسکن و لباس این بهشتیان، سخن مى گوید، مى فرماید: «خداوند در برابر صبر و شکیبائى آنها بهشت، لباس ها و فرش هائى از حریر را به آنها پاداش مى دهد» (وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِیراً).
آرى، در برابر آن همه استقامت و ایثار، که نمونه آن وفاء به نذر، روزه داشتن، و بخشیدن طعام مورد نیاز خود هنگام افطار، به مسکین و یتیم و اسیر است، خداوند آنها را در باغ هاى مخصوصى از بهشت جاى مى دهد، و بهترین لباس ها را بر آنها مى پوشاند.
نه تنها در این آیه که در آیات دیگر قرآن نیز به این حقیقت تصریح شده که پاداش هاى قیامت در مقابل صبر و شکیبائى انسان است (صبر در طریق اطاعت، صبر در برابر معصیت، و صبر و استقامت در برابر مشکلات و مصائب).
در آیه 24 سوره «رعد» مى خوانیم: فرشتگان به بهشتیان چنین خوشامد مى گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ: «درود بر شما به خاطر صبر و استقامتى که داشتید».
و در آیه 111 «مؤمنون» آمده است: إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ: «من امروز آنها را به خاطر صبر و استقامتشان پاداش دادم، آنها پیروز و رستگارند».

* * *

پس از آن مى افزاید: «این در حالى است که آنها بر تخت هاى زیبا تکیه کرده، نه گرمى آفتاب را مى بینند، و نه سردى هوا را» (مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً).
ذکر این حالت (تکیه کردن بر تخت ها) اشاره به آرامش و راحتى کامل آنها است; چرا که انسان معمولاً در حالت آرامش، در چنین حالتى به سر مى برد، و ذیل آیه نیز اشاره به اعتدال کامل هواى بهشت است.
نه این که: خورشید و ماه در آنجا وجود نداشته باشد، بلکه با وجود سایه هاى درختان بهشتى تابش ناراحت کننده خورشید وجود ندارد.
«أَرائِکَ» جمع «اریکه» در اصل به تخت هائى مى گویند که در حجله عروس مى نهند و منظور در اینجا تخت هاى زیبا و فاخر است.
«آلوسى» مفسر معروف اهل سنت در «روح المعانى» در حدیثى از «ابن عباس» چنین نقل مى کند:
بَیْنا أَهْلُ الْجَنَّةِ فِى الْجَنَّةِ اِذْ رَأَوْا ضَوْءاً کَضَوْءِ الشَّمْسِ، وَ قَدْ أَشْرَقَتِ الْجِنانُ بِهِ فَیَقُولُ أَهْلُ الْجَنَّةِ یا رِضْوانُ ما هذا؟ وَ قَدْ قالَ رَبُّنا لا یَرَوْنَ فِیْها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیْراً، فَیَقُولُ لَهُمْ رِضْوانُ لَیْسَ هذا بِشَمْس، وَ لا قَمَر، وَ لکِنْ عَلِىٌّ(علیه السلام) وَ فاطِمَةُ(علیها السلام) ضَحِکا، وَ أَشْرَقَتِ الْجِنانُ مِنْ نُورِ ثَغْرَیْهِما!:
«هنگامى که بهشتیان در بهشت هستند ناگهان نورى همچون نور آفتاب مشاهده مى کنند که صحنه بهشت را روشن ساخته، بهشتیان به رضوان (فرشته مأمور بهشت) مى گویند: این نور چیست؟ با این که پروردگار ما فرموده: در بهشت نه آفتاب را مى بینند و نه سرما را؟!
او در پاسخ مى گوید: این نور خورشید و ماه نیست، ولى على(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) خندان شده اند و بهشت از نور دندانشان روشن گشته است»!.(1)
«زمهریر» از ماده «زَمْهَر» به معنى شدت سرما، یا شدت غضب، یا سرخ شدن چشم، بر اثر خشم، مى باشد، و در اینجا منظور همان معنى اول است.
در حدیثى آمده است: در جهنم نقطه اى وجود دارد که از شدت سرما اعضاى بدن از هم متلاشى مى شود.(2)

* * *

آیه بعد، در ادامه این نعمت ها مى افزاید: «این در حالى است که سایه هاى درختان بهشتى بر آنها فرو افتاده، و چیدن میوه هایش براى آنها بسیار سهل و آسان است» (وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلاً).(3)
نه مشکلى وجود دارد، نه خارى در دست مى رود، و نه احتیاج به تلاش و حرکتى براى چیدن میوه ها است!
بار دیگر یاد آورى این نکته را ضرورى مى دانیم که اصول حاکم بر زندگى انسان در آن جهان، با این جهان، بسیار متفاوت است، و آنچه درباره نعمت هاى بهشتى در این آیات و آیات دیگر قرآن آمده، تنها اشاراتى است پر معنى به آن مواهب عظیم، و گرنه طبق تصریح بعضى از روایات در آنجا نعمت هائى است که هیچ چشمى ندیده، هیچ گوشى نشنیده و بر اندیشه هیچ کسى نگذشته است.
«ابن عباس» سخنى دارد که در ذیل بعضى از آیات همین سوره بیان کرده است: مى گوید: آنچه را خداوند در قرآن از نعمت هاى بهشتى نام برده مثل و مانندى در دنیا ندارد، ولى خداوند آن را با نامى که براى ما شناخته شده است نام مى برد، مثلاً از شراب طهورى نام مى برد که با «زنجبیل» ممزوج است این ماده معطرى بود که عرب به آن علاقه داشت.(4)

* * *

پس از آن به توضیح قسمتى از چگونگى پذیرائى از این میهمانان بهشتى، وسائل پذیرائى آنها، و پذیرائى کنندگان مى پردازد، مى فرماید: «در گرداگرد آنها ظرف هائى از نقره و قدح هائى بلورین مى گردانند» (وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَة مِنْ فِضَّة وَ أَکْواب کانَتْ قَوارِیرَا).

* * *

«ظرف هاى بلورینى از نقره! که آن را به اندازه لازم آماده کرده اند» (قَوارِیرَا مِنْ فِضَّة قَدَّرُوها تَقْدِیراً).
در این ظرف ها انواع غذاهاى بهشتى، و در آن قدح هاى بلورین انواع نوشیدنى هاى لذت بخش و نشاط آفرین، به مقدارى که مى خواهند و علاقه دارند موجود است، و خدمتکاران بهشتى پیوسته گرد آنها دور مى زنند و به آنها عرضه مى کنند.
«آنِیَة» جمع «اناء» به معنى هرگونه ظرف است، و «اکواب» جمع «کوب» (بر وزن خوب) به معنى ظرف آب است که دسته نداشته باشد که گاه از آن تعبیر به «قدح» مى شود.
«قواریر» جمع «قاروره» به معنى ظرف بلورین و شیشه اى است.
عجب این که مى فرماید: ظرف هاى بلورین بهشتى از نقره ساخته شده! در حالى که در عالم دنیا چنین ظرفى مطلقا وجود ندارد، و ظرف هاى بلورین را از سنگ هاى مخصوصى که ذوب مى کنند مى سازند، ولى همان خدائى که این امکان را در سنگ تیره آفرید که قابل تبدیل به شیشه و بلور باشد، مى تواند در فلزى همچون نقره نیز بیافریند.
به هر حال، از این تعبیر استفاده مى شود: ظرف ها و جام هاى بهشتى هم صفا و شفافیت بلور را دارد، هم درخشندگى و زیبائى نقره را، و نوشابه هائى که در آن است کاملاً نمایان است.
قابل توجه این که: در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: یَنْفُذُ الْبَصَرُ فِى فِضَّةِ الْجَنَّةِ کَما یَنْفُذُ فِى الزُّجاجِ!: «نور چشم انسان در نقره بهشتى نفوذ مى کند، آن چنان که در شیشه و بلور دنیا نفوذ دارد».(5)
این را نیز مى دانیم در عصر ما دانشمندان به اشعه هائى پى برده اند (مانند اشعه ایکس) که از اجسام تیره نیز عبور مى کند و درون آن را مانند بلور نشان مى دهد.
«ابن عباس» مى گوید: همه نعمت هاى بهشتى شبیه و مانندى در دنیا دارد جز ظرف هاى بلورین که از نقره است که در دنیا شبیه و مانندى براى آن نیست.(6)

* * *

آن گاه مى افزاید: «در آنجا از جام هائى سیراب مى شوند که لبریز از شراب طهورى است که با زنجبیل آمیخته» (وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلاً).
بسیارى از مفسران تصریح کرده اند که عرب جاهلى از شراب هائى که آمیخته با زنجبیل بود لذت مى برد زیرا تندى مخصوصى به شراب مى داد، و قرآن در اینجا از جام هائى سخن مى گوید که شراب طهورش با زنجبیل آمیخته است، ولى بدیهى است میان این شراب و آن شراب تفاوت از زمین تا آسمان است! و یا به تعبیر دیگر تفاوت از دنیا تا آخرت است!.
به نظر مى رسد: عرب دو نوع شراب با دو حالت مختلف داشته یکى به اصطلاح نشاط آور و محرک، و دیگرى سست کننده و آرام بخش، اولى را با «زنجبیل» مى آمیخته، و دومى را با «کافور».
و از آنجا که حقایق عالم آخرت در قالب الفاظ این جهان نمى گنجد، چاره اى جز این نیست که این الفاظ با معانى گسترده تر و والاترى براى آن حقایق بزرگ استخدام شود.
گرچه درباره معنى «زنجبیل» تفسیرهاى مختلفى نقل شده، ولى غالباً به همان ریشه معطر و خوشبوئى که در ادویه مخصوص غذا، و نوشابه ها به کار مى رود تفسیر کرده اند.

* * *

سپس مى افزاید: «این جام ها از چشمه اى در بهشت پر مى شود که سلسبیل نامیده مى شود» (عَیْناً فِیها تُسَمّى سَلْسَبِیلاً).(7)
«سلسبیل» نوشیدنى بسیار لذیذى را مى گویند که به راحتى در دهان و گلو جارى مى شود، و کاملاً گوارا است، بسیارى معتقدند: از ماده «سلاسه» به معنى «روانى» گرفته شده، همان گونه که به عبارات روان و جالب نیز «سلیس» گفته مى شود.
بعضى دیگر گفته اند: از ماده «تسلسل» گرفته شده که به معنى «حرکت پى در پى» است در نتیجه، روان بودن چیزى را تداعى مى کند، بنابراین هر دو معنى به هم نزدیک است، و در هر صورت «باء» در آن اضافى مى باشد.
بعضى نیز معتقدند: این واژه اى است مرکب از دو کلمه «سَلْ» و «سبیل» و بعضى نیز آن را مرکب از «سأل» و «سبیل» مى دانند که در صورت اول مفهومش این است «راهى بطلب» و در صورت دوم «راهى طلبید» و معنى کنائى هر دو «گوارا» است.(8)
بعضى نیز تصریح کرده اند: در لغت عرب کلمه «سلسبیل» وجود نداشته و این از ابداعات قرآن مجید است.(9)
ولى معنى اول از همه مشهورتر و مناسب تر است.

* * *

بعد از آن از پذیرائى کنندگان این بزم پرسرور که در جوار رحمت حق در بهشت برین برپا مى شود سخن به میان آورده، مى گوید: «بر گرد آنها نوجوانان جاودانى مى گردند که هر گاه آنها را ببینى گمان مى کنى مرواریدهاى پراکنده اند»! (وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً).
هم خودشان در بهشت، جاودانى هستند، هم طراوت، زیبائى و نشاط جوانى آنها جاودانى است، و هم پذیرائى کردن آنان; چرا که تعبیر «مُخَلَّدُون» از یکسو، و تعبیر یَطُوفُ عَلَیْهِمْ: «بر آنها طواف مى کنند» از سوى دیگر بیانگر این واقعیت است.
تعبیر به لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً: «مرواریدهاى پراکنده» اشاره اى است به زیبائى، صفا، درخشندگى و جذابیت آنها، و هم حضورشان در همه جاى این بزم الهى و روحانى.

* * *

و از آنجا که نعمت هاى جهان دیگر به وصف نمى آید، هر قدر هم الفاظ، گویا و رسا باشد، در آیه بعد به صورت سربسته مى افزاید: «و هنگامى که آنجا را مى نگرى نعمت ها و ملک عظیمى را مى بینى»! (وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً).(10)
براى «نعیم» و «ملک کبیر» تفسیرهاى زیادى شده، از جمله در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «معنى آیه این است: ملکى است که هرگز زائل نمى شود و فنا نمى پذیرد».(11)
یا نعمت هاى بهشتى آن قدر گسترده است که از نظر کثرت به وصف نمى آید.
یا این که «ملک کبیر» آن است که فرشتگان به هنگام دخول بر بهشتیان اذن مى گیرند، و با سلام به آنها تحیت مى گویند.
یا بهشتیان هر چه اراده کنند به آن دست مى یابند.
یا پائین ترین فرد بهشتى قلمرو ملکش به اندازه اى است که وقتى نگاه مى کند فاصله هزار سال راه را مى بیند!
و یا به معنى ملک دائمى و ابدى و توأم با تحقق تمام آرزوها است.
واژه «نعیم» که در لغت به معنى «نعمت هاى فراوان» است، و «ملک کبیر» که از عظمت و وسعت باغ هاى بهشتیان خبر مى دهد، مفهوم وسیع و گسترده اى دارند که همه تفسیرهاى فوق را شامل مى شوند.

* * *

تا اینجا به قسمتى از نعمت هاى بهشتى از قبیل «مساکن»، «تخت ها»، «سایه ها»، «میوه ها»، «نوشیدنى ها»، «ظرف ها» و «گروه پذیرائى کنندگان» اشاره شد، اکنون نوبت وسائل تزیینى بهشتیان است، مى فرماید: «بر اندام آنها لباس هائى است از حریر نازک سبز، و از دیباى ضخیم» (عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُس خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ).(12)
«سُنْدُس» به معنى پارچه ابریشمین نازک است، در حالى که «اِسْتَبْرَقَ» به معنى پارچه ابریشمین ضخیم است، بعضى آن را از کلمه فارسى «استبر» یا «ستبر» مى دانند، و بعضى احتمال داده اند: از ریشه عربى «برق» به معنى تلألؤ گرفته شده.
و مى افزاید: «و آنها با دستبندهائى از نقره تزیین شده اند» (وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّة).
نقره هائى شفاف که همچون بلور مى درخشد، و از یاقوت و درّ و مروارید زیباتر است.
«أَساوِر» جمع «أسورة» (بر وزن مغفرة) و آن نیز به نوبه خود جمع «سوار» (بر وزن غبار) یا «سِوار» (بر وزن کتاب) است که در اصل از کلمه فارسى «دستوار» به معنى «دستبند» گرفته شده، و به هنگام نقل به زبان عربى مختصر تغییرى در آن پیدا شده است، و به صورت «سوار» در آمده است.
انتخاب رنگ سبز براى لباس هاى بهشتى به خاطر آن است که رنگى است بسیار نشاط آفرین، همانند برگ هاى زیباى درختان، و البته رنگ سبز انواع و اقسامى دارد و هر کدام خود داراى لطفى است.
در بعضى از آیات قرآن، مانند آیه 31 سوره «کهف» آمده است: بهشتیان با دستبندهائى از طلا تزئین مى شوند «یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَب» و این منافاتى با آنچه در آیه مورد بحث آمده ندارد; زیرا ممکن است از جهت تنوع، گاه با این تزیین کنند، و گاه با آن.
در اینجا این سؤال پیش مى آید: مگر دستبند طلا و نقره زینت زنانه نیست؟ چگونه براى مردان بهشتى این زینت ذکر شده؟
ولى جواب آن روشن است; چرا که در بسیارى از محیط ها زینت طلا و نقره هم براى مردان است، و هم براى زنان (هر چند اسلام زینت طلا را براى مردان تحریم کرده) ولى البته نوع دستبندهاى مردان و زنان متفاوت است، و از آیه 53 سوره «زخرف» که از قول فرعون نقل شده: فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب: «چرا به موسى دستبندهائى از طلا داده نشده»؟ بر مى آید که دستبند طلا براى مردان در محیط مصر نشانه عظمت محسوب مى شد.
به علاوه، همان گونه که بارها اشاره کرده ایم، چون براى بیان نعمت هاى بهشتى الفاظ معمولى این دنیا هرگز کافى نیست، راهى جز این وجود ندارد که با این الفاظ، اشاراتى به آن نعمت هاى عظیم و توصیف ناکردنى، شود.
و سرانجام در پایان آیه به عنوان آخرین و مهمترین نعمت از این سلسله نعمت ها مى فرماید: «و پروردگارشان شراب طهور به آنها مى نوشاند» (وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً).
درست است که در لابلاى این نعمت ها نیز سخن از نوشیدنى هاى گوارا، از جام هائى که از چشمه سلسبیل پر مى شود، و بهشتیان از آن سیراب مى گردند، در میان بود، ولى میان آنها و آنچه در این آیه آمده است، فرق بسیار است; زیرا از یکسو در آنجا ساقى «ولدان مخلدون» بودند، اما در اینجا ساقى «خدا» است، و چه تعبیر عجیبى؟ مخصوصاً با تکیه بر کلمه «ربّ».
خداوندى که همیشه این انسان را پرورش داده و مالک و مربى او است، وى را در مراحل تکامل همواره به پیش برده تا به آخرین مرحله رسیده، و اکنون نوبت آن است که ربوبیتش را به حدّ اعلى برساند، و با دست قدرتش از جام شراب طهور بندگان ابرار و نیکان را سیراب و سرخوش کند.
و از سوى دیگر، «طهور» به معنى چیزى است که هم پاک است و هم پاک کننده، به این ترتیب این شراب، جسم و روح انسان را از هر گونه آلودگى و ناپاکى پاک مى کند، و آن چنان روحانیت، نورانیت و نشاط به او مى بخشد، که وصفش در هیچ عبارتى نمى گنجد، حتى در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: یُطَهِّرَهُمْ عَنْ کُلِّ شَىْء سِوَى اللّهِ: «قلب و جان آنها را از همه چیز جز خداوند پاک مى کند».(13)
پرده هاى غفلت را مى درد، حجاب ها را از بین مى برد، و انسان را شایسته حضور دائم در جوار قرب خدا مى کند، نشئه این شراب طهور از هر نعمتى برتر، و از هر موهبتى بالاتر است.
اگر شراب آلوده دنیا عقل را زایل مى کند، و انسان را از خدا دور مى سازد، اما شراب طهورى که با دست ساقى «اَلَست» داده مى شود، او را از «ما سوى اللّه» بیگانه کرده، غرق در جمال و جلال او مى کند.
کوتاه سخن این که: لطفى که در این آیه و در این نعمت نهفته است از همه برتر و بالاتر است.
از حدیثى که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده، استفاده مى شود: چشمه شراب طهور بر در بهشت قرار دارد: فَیُسْقَوْنَ مِنْها شَرْبَةً فَیُطَهِّرُ اللّهُ بِها قُلُوبَهُمْ مِنَ الْحَسَدِ... وَ ذلِکَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً: «جرعه اى از این شراب طهور به آنها داده مى شود و خدا به وسیله آن قلوب آنها را از حسد (و هر گونه صفات رذیله) پاک مى سازد».(14)
جالب این که: تعبیر به «طهور» در قرآن مجید فقط در دو مورد آمده: یکى در مورد باران (فرقان 48) که همه چیز را پاک و زنده مى کند و دیگر در آیه مورد بحث درباره شراب مخصوص بهشتى که آن نیز پاک کننده و حیات بخش است.

* * *

در آخرین آیه مورد بحث، آخرین سخن را در این زمینه بیان کرده، مى فرماید: «از سوى خدا به آنها گفته مى شود: این نعمت هاى عظیم و مواهب بى نظیر پاداش اعمال شما است، و سعى و کوشش و تلاش شما در طریق اطاعت فرمان حق مقبول و مشکور است» (إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً).
مبادا کسى تصور کند: این مواهب و پاداش هاى عظیم را بى حساب مى دهند، اینها همه جزاى سعى و عمل، پاداش مجاهدت ها، خودسازى ها و چشم پوشى از گناه است.(15)
بیان این مطلب خود لذت و لطف خاصى دارد که خداوند بزرگ، یا فرشتگان او، ابرار و نیکان را مخاطب ساخته و به عنوان قدردانى و تشکر از آنها مى گوید: اینها همه پاداش اعمال شما است، و سعى شما مشکور است، بلکه به گفته بعضى از مفسران این نعمتى است مافوق همه نعمت ها و موهبتى است بالاتر از همه مواهب که خدا از انسان تشکر کند.
تعبیر به «کانَ» که فعل ماضى است خبر از گذشته مى دهد، ممکن است اشاره به این باشد که این نعمت ها از قبل براى شما فراهم شده است; چرا که هر وقت کسى به میهمان خود بسیار اهمیت دهد وسائل پذیرائى او را از مدت ها پیش آماده مى کند.

* * *


1 ـ «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 159.
2 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 300.
3 ـ «قُطُوف» (بر وزن ظروف) جمع «قِطف» (بر وزن حفظ) یا جمع «قَطف» (بر وزن حذف) است که اولى معنى وصفى دارد، و دومى معنى مصدرى، و به معنى میوه هاى چیده شده، یا چیدن میوه است.
4 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 411.
5 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 410.
6 ـ «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 159.
7 ـ محل اعراب «عَیْناً» همان است که در چند آیه قبل گفتیم و مناسب آن است که از قبیل «منصوب به نزع خافض» باشد.
8 ـ در صورت اول مرکب از «سَلْ» فعل امر و «سبیل» است و در صورت دوم مرکب از «سأل» فعل ماضى و «سبیل» است.
9 ـ بعضى از مفسران گفته اند: «سلسبیل» قاعدتاً ما لا ینصرف است، زیرا علمیت و عجمه در آن جمع است، و این که در اینجا تنوین به خود گرفته به خاطر هماهنگى با آخر آیات دیگر این سوره است.
10 ـ بعضى از مفسرین تصریح کرده اند به این که: «ثَمَّ» در اینجا «ظرف مکان» است و «رَأَیْتَ» معنى فعل لازم را دارد و معنى آیه چنین مى شود: «وَ إِذا رَمَیْتَ بِبَصَرِکَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً».
این احتمال نیز وجود دارد که «ثَمَّ» «اسم اشاره به دور» باشد و مفعولٌ به «رَأَیْتَ».
11 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 411.
12 ـ در محل اعراب «عالِیَهُمْ» دو احتمال است: نخست این که: «ظرف» است به معنى «فوق»، بنابراین مفهوم آیه چنین مى شود: «فَوْقَهُم ثِیابُ سُندُس».
دیگر این که: «حال» است براى ضمیر «هُم» که در آیات قبل بود و به «ابرار» باز مى گردد و معنى جمله چنین مى شود: «حالِ کَوْنِهِمْ یَعْلُوهُمْ ثِیابُ سُندُس خُضْرٌ».
13 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 411.
14 ـ «نور الثقلین»، جلد 5، صفحه 485، ذیل حدیث 60.
15 ـ این آیه در حقیقت جمله اى در تقدیر دارد مانند: «یُقالُ لَهُمْ» یا «یَقُول اللّهُ لَهُمْ».

 

آیات 23 تا 26

23-إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلاً
24-فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً
25-وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً
26-وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً

 
ترجمه:
23 ـ مسلماً ما قرآن را بر تو نازل کردیم!
24 ـ پس در (تبلیغ و اجراى) حکم پروردگارت شکیبا (و با استقامت) باش، و از هیچ گنهکار یا کافرى از آنان اطاعت مکن!
25 ـ و نام پروردگارت را هر صبح و شام به یاد آور!
26 ـ و در شبانگاه براى او سجده کن، و مقدارى طولانى از شب، او را تسبیح گوى!

پنج دستور مهم برای موفقیت

آیات این سوره، از آغاز تاکنون درباره خلقت انسان، و سپس معاد و رستاخیز او سخن مى گفت، در آیات مورد بحث روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله)کرده، دستورات مؤکدى براى هدایت انسان ها و صبر و مقاومت در این راه به او مى دهد.
در واقع این آیات راه وصول به آن همه نعمت هاى بى مانند را نشان داده است که تنها از طریق تمسک به قرآن و پیروى از رهبرى چون پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و الهام گرفتن از دستورات او امکان پذیر است.
نخست، مى فرماید: «مسلماً ما قرآن را بر تو نازل کردیم» (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلاً).
بعضى از مفسران «تَنْزِیْلاً» را که به صورت «مفعول مطلق» در آیه فوق آمده، اشاره به «نزول تدریجى قرآن» دانسته اند که اثر تربیتى آن روشن است.
و بعضى اشاره به عظمت مقام این کتاب آسمانى و تأکیدى بر نزول قرآن از ناحیه خداوند، مخصوصاً با توجه به تأکیدات دیگر که در آیه آمده (تأکید به وسیله «انّ» و «نحن» و «جمله اسمیه») مى دانند، و در حقیقت پاسخى است به کسانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به کهانت و سحر و افترا بر خداوند متهم مى کردند.

* * *

آن گاه پنج دستور مهم به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى دهد که نخستین آن دعوت به صبر و استقامت است، مى فرماید: «اکنون که چنین است، در طریق تبلیغ و اجراى احکام پروردگارت صابر و شکیبا باش» (فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ).
از مشکلات و موانع راه، کثرت دشمنان و سرسختى آنها ترس و هراسى به خود راه مده، و همچنان به پیش حرکت کن.
قابل توجه این که: دستور به استقامت را (با توجه به «فاء تفریع» در «فَاصْبِر») فرع بر نزول قرآن از سوى خدا مى گیرد، یعنى چون پشتیبان تو خدا است قطعاً در این راه استقامت کن، و تعبیر به «ربّ» اشاره لطیف دیگرى به همین معنى است.
و در دومین دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از هر گونه سازش با منحرفان بر حذر داشته مى گوید: «از هیچ گنهکار و کافرى از آنها اطاعت مکن» (وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً).
در حقیقت، این حکم دوم تأکیدى است بر حکم اول; چرا که جمعیت دشمنان تلاش مى کردند از طرق مختلف پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در مسیر باطل به سازش بکشانند، چنان که نقل شده: «عتبة بن ربیعه» و «ولید بن مغیره»، به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى گفتند: از دعوت خود باز گرد، ما آن قدر ثروت در اختیار تو مى گذاریم که راضى شوى، و زیباترین دختران عرب را به همسرى تو در مى آوریم، و پیشنهادهاى دیگرى از این قبیل، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عنوان یک رهبر بزرگ راستین باید در برابر این وسوسه هاى شیطانى، یا تهدیداتى که بعد از بى اثر ماندن این تطمیعات عنوان مى شود، صبر و استقامت به خرج دهد، نه تسلیم تطمیع گردد، و نه تهدید.
درست است که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) هرگز تسلیم نشد، ولى این تأکیدى است بر اهمیت این موضوع، در مورد آن حضرت(صلى الله علیه وآله) و سرمشقى است جاودانى براى سایر رهبران راه خدا.
گرچه بعضى از مفسران «آثم» را به «عتبة بن ربیعه» و «کفور» را به «ولید بن مغیره» یا «ابو جهل» که هر سه از مشرکان عرب بودند، تفسیر کرده اند، ولى روشن است «آثم» (گنهکار) و «کفور» (کافر و کفران کننده) مفهوم وسیع و گسترده اى دارد که همه مجرمان و مشرکان را شامل مى گردد، هر چند این سه نفر از مصداق هاى روشن آن بودند.
این نکته نیز قابل توجه است: «آثم» مفهوم عامى دارد که «کفور» را نیز شامل مى شود، بنابراین ذکر «کفور» از قبیل ذکر «خاص» بعد از «عام» و براى تأکید است.

* * *

ولى از آنجا که صبر و استقامت در برابر هجوم این مشکلات عظیم، کار آسانى نیست، و پیمودن این راه، زاد و توشه خاصى لازم دارد، در آیه بعد به عنوان سومین دستور مى افزاید: «نام پروردگارت را هر صبح و شام به یاد آور» (وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً).

* * *

و در چهارمین و پنجمین دستور مى فرماید: «و شبانگاه براى او سجده کن، و مقدار زیادى از شب او را تسبیح گوى» (وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً).
تا در سایه آن «ذکر» و این «سجده» و «تسبیح»، نیروى لازم و قدرت معنوى و پشتوانه کافى براى مبارزه با مشکلات این راه فراهم سازى.
«بُکْرَة» (بر وزن نکته) به معنى آغاز روز است و «اصیل» نقطه مقابل آن یعنى شامگاهان و آخر روز.
بعضى گفته اند: اطلاق این واژه بر آخر روز با توجه به این که از ماده «اصل» گرفته شده، به خاطر آن است که آخر روز اصل و اساس شب را تشکیل مى دهد.
از بعضى از تعبیرات استفاده مى شود: «اصیل» گاه به فاصله میان ظهر و غروب اطلاق مى گردد (مفردات راغب).
و از بعضى دیگر بر مى آید: «اصیل» به اوائل شب نیز گفته مى شود; زیرا که آن را به «عَشِىّ» تفسیر کرده اند و «عَشِىّ» آغاز شب است چنان که نماز مغرب و عشا را «عشائین» مى گویند، حتى از بعضى کلمات استفاده مى شود: «عَشِىّ» از زوال ظهر تا صبح فردا را نیز شامل مى شود.(1)
اما با توجه به این که «اصیل» در آیه شریفه در مقابل «بکرة» (صبحگاهان) قرار گرفته، و بعد از آن نیز سخن از عبادت شبانه به میان آمده، روشن مى شود منظور همان طرف آخر روز است.
به هر حال، این دو آیه در حقیقت بیانگر لزوم توجه شبانه روزى و مستمر به ذات مقدس پروردگار است.
بعضى آن را به خصوص نمازهاى پنجگانه، یا به اضافه نماز شب، یا خصوص نماز صبح، عصر، مغرب و عشا تفسیر کرده اند، ولى ظاهر این است که این نمازها مصداق هائى از این ذکر مستمر الهى، و تسبیح و سجده در پیشگاه مقدس اوست.
تعبیر به «لَیْلاً طَوِیْلاً» اشاره به این است: مقدار زیادى از شب را تسبیح خدا گوى.
در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) در پاسخ این سؤال که: منظور از این تسبیح چیست؟ آمده: «منظور نماز شب است»!.(2)
گر چه بعید نیست این تفسیر نیز از قبیل بیان مصداق روشن باشد; چرا که نماز شب در تقویت روح ایمان، تهذیب نفوس، و زنده نگه داشتن اراده انسان در طریق اطاعت خدا، تأثیر فوق العاده اى دارد.

* * *


1 ـ «مفردات راغب».
2 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 412.

 

نکته:

در اینجا باید به این نکته توجه داشت که: دستورهاى پنجگانه آیات فوق گرچه به صورت برنامه اى براى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) ذکر شده، ولى در حقیقت سرمشقى است براى همه کسانى که در مسیر رهبرى معنوى و انسانى جامعه بشرى گام بر مى دارند.
آنها باید بدانند بعد از اطمینان و ایمان کامل به هدف و رسالتى که دارند لازم است صبر و استقامت پیشه کنند، و از انبوه مشکلات راه، وحشت نداشته باشند، چرا که هدایت یک جمعیت به خصوص زمانى که در مقابل انسان، افراد ناآگاه و دشمنان لجوج وجود داشته باشند، همیشه توأم با مشکلات عظیم بوده و هست، و اگر صبر و استقامت رهبران نباشد هیچ رسالتى به ثمر نمى رسد.
و در مرحله بعد، باید در برابر وسوسه هاى شیاطینى که مصداق آثم و کفورند ، و با انواع حیل و تزویر سعى در منحرف ساختن رهبران و پیشوایان مى کنند، تا رسالت آنها عقیم ماند، با کمال قدرت مقاومت کنند، نه فریب تطمیع بخورند و نه واهمه اى از تهدید به خود راه دهند.
و در تمام مراحل، براى کسب قدرت روحى، و نیروى اراده، عزم راسخ، و تصمیم آهنین، هر صبح و شام به یاد خدا باشند، و پیشانى را بر درگاهش بسایند، مخصوصاً از عبادت هاى شبانه و راز و نیاز با او مدد گیرند که اگر این امور رعایت شود پیروزى حتمى است.
و اگر در پاره اى از مراحل مصیبت و شکستى رخ دهد، در پرتو این اصول مى توان آنها را جبران کرد، برنامه زندگى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و دعوت و رسالت او سرمشق مؤثرى براى رهروان این راه است.

* * *

آیات 27 تا 31

27-إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلاً
28-نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلاً
29-إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلاً
30-وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً
31-یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً

 
ترجمه:
27 ـ آنها زندگى زودگذر دنیا را دوست دارند، در حالى که روز سختى را پشت سر خود رها مى کنند!
28 ـ ما آنها را آفریدیم و پیوندهاى وجودشان را محکم کردیم، و هر زمان بخواهیم جاى آنان را به گروه دیگرى مى دهیم!
29 ـ این یک تذکر و یاد آورى است، و هر کس بخواهد (با استفاده از آن) راهى به سوى پروردگارش بر مى گزیند!
30 ـ و شما هیچ چیز را نمى خواهید مگر این که خدا بخواهد، خداوند دانا و حکیم بوده و هست!
31 ـ هر کس را بخواهد (و شایسته بداند) در رحمت خود وارد مى کند، و براى ظالمان عذاب دردناکى آماده ساخته است!

 

این یک هشدار است انتخاب با شماست 

در آیات گذشته، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) هشدار داده شده که: تحت تأثیر افراد «آثم» و «کفور» (مجرم و کافر) هرگز واقع نشود، و به شهادت تاریخ، آنها کسانى بودند که به پندار خامشان براى نفوذ در اراده و تصمیم پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خواستند از تطمیع به مال و مقام و زن هاى زیبا کمک بگیرند.
آیات مورد بحث، معرفى بیشترى از آنها کرده، مى گوید: «آنها زندگى زود گذر این جهان را دوست دارند، در حالى که در پشت سر خود روز سخت و سنگینى را رها مى کنند و نادیده مى گیرند»! (إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلاً).
افق افکار آنها از خور و خواب و شهوت فراتر نمى رود، و آخرین نقطه دید آنها همین لذائد بى قید و شرط مادى است، و عجب این که: مى خواهند روح بزرگ پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نیز با همین مقیاس بسنجند.
اما این بى خبران کوردل توجه ندارند چه روز سنگینى در پیش دارند؟!، سنگین از نظر مجازات ها، سنگین از نظر محاسبه، و سنگین از نظر طول زمان و فضاحت و رسوائى سنگین.
تعبیر به «وَراءَهُم» (پشت سرشان) با این که باید قاعدتاً پیش روى آنها گفته شود، به خاطر آن است که اینها آن روز را به دست فراموشى مى سپارند، گوئى پشت سر انداخته اند، ولى به گفته بعضى از مفسران کلمه «وَراء» گاه به معنى پشت سر، و گاه به معنى پیش رو به کار مى رود.(1)

* * *

در آیه بعد، به آنها هشدار مى دهد: به نیرو و قدرت خود مغرور نشوند که اینها را همه خدا داده، و هر زمان بخواهد به سرعت باز پس مى گیرد، مى فرماید: «ما آنها را آفریدیم، و پیوندهاى وجودشان را محکم کردیم، به آنها قوت و قدرت بخشیدیم، و هر زمان بخواهیم آنها را مى بریم و گروه دیگرى را جانشینشان مى سازیم» (نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلاً).(2)
«أَسْر» (بر وزن عصر) در اصل به معنى بستن چیزى با زنجیر است، و اسیران را از این جهت «اسیر» نامیده اند که آنها را مى بندند، ولى «أَسْر» در اینجا اشاره به استحکام پیوندهاى وجودى انسان است که قدرت حرکت و توانائى فعالیت هاى مهم به او مى دهد.
به راستى قرآن در اینجا انگشت روى نقطه حساسى گذارده، و آن پیوندهاى مختلف اجزاى وجود بشر است از عصب هاى کوچک و بزرگ که همچون طناب هاى آهنین عضلات را به یکدیگر مربوط مى سازد گرفته، تا رباط ها و عضلات مختلف، آن چنان قطعات کوچک و بزرگ استخوان و گوشت هاى اندام انسان را به یکدیگر محکم بسته که از مجموع آنها یک واحد کاملاً منسجم که آماده انجام هر گونه فعالیتى است ساخته، اما روى هم رفته این جمله کنایه از قدرت و قوت است.
این آیه، در ضمن غنا و بى نیازى ذات پاک خدا را، از آنها، و از اطاعت و ایمانشان، روشن مى سازد، تا بدانند اگر اصرارى براى ایمان آنها است، در حقیقت لطف و رحمتى است از ناحیه پروردگار.
نظیر این معنى در آیه 133 سوره «انعام» نیز آمده است، آنجا که مى فرماید: وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ: «پروردگار تو بى نیاز و مهربان است، اگر بخواهد همه شما را مى برد، و هر کس را بخواهد جانشین شما مى سازد».

* * *

سپس به کل بحث هائى که در این سوره آمده است که مجموعاً یک برنامه جامع سعادت را ارائه مى دهد اشاره کرده، مى گوید: «این یک تذکر و یادآورى است، و هر کس بخواهد، با استفاده از آن، راهى به سوى پروردگارش انتخاب مى کند» (إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلاً).(3)
وظیفه ما نشان دادن راه است، نه اجبار بر انتخاب، این شما هستید که باید با عقل و درک خود، حق را از باطل تشخیص دهید، و با اراده و اختیار خود تصمیم بگیرید.
این، در حقیقت تأکیدى است بر آنچه در آغاز سوره گذشت که فرمود: اِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیْلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً: «ما راه را به او نشان دادیم، خواه پذیرا شود و شکر این نعمت را به جا آورد، یا اعراض و کفران کند».

* * *

و از آنجا که ممکن است افراد کوته فکر، از تعبیر فوق نوعى تفویض و واگذارى مطلق به بندگان تصور کنند، در آیه بعد براى نفى این توهم مى افزاید: «شما چیزى را نمى خواهید مگر این که خدا بخواهد» (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ).(4)
«چرا که خداوند عالم و حکیم است» (إِنَّ اللّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً).
و این در حقیقت اثبات اصل معروف «الأَمْرُ بَیْنَ الْأَمْرَیْن» است، از یکسو مى فرماید: «خدا راه را نشان داده و انتخاب با شما است» و از سوى دیگر، مى افزاید: «انتخاب شما منوط به مشیت الهى است» یعنى شما استقلال کامل ندارید، بلکه قدرت، توان و آزادى اراده شما همه به خواست خدا و از ناحیه او است، و هر زمان اراده کند، مى تواند این قدرت و آزادى را سلب کند.
به این ترتیب، نه «تفویض» و واگذارى کامل است و نه «اجبار» و سلب اختیار، بلکه حقیقتى است دقیق و ظریف در میان این دو، یا به تعبیر دیگر: نوعى آزادى وابسته به مشیت الهى است، که هر لحظه بخواهد مى تواند آن را باز پس گیرد، تا هم بندگان بتوانند بار تکلیف و مسئولیت را که رمز تکامل آنهاست بر دوش گیرند و هم خود را بى نیاز از خداوند تصور نکنند.
خلاصه این تعبیر، براى آن است که بندگان، خود را بى نیاز از هدایت، حمایت، توفیق و تأیید ذات مقدس او ندانند، و در عین تصمیم گیرى در کارها، خود را به او بسپارند، و تحت حمایت او قرار دهند.
از اینجا روشن مى شود این که: بعضى از مفسران جبرى مسلک، مانند «فخر رازى» به این آیه چسبیده اند، به خاطر پیش داورى هائى است که در این مسأله داشته اند، او مى گوید: وَ اعْلَمْ أَنَّ هذِهِ الْآیَةَ مِنْ جُمْلَةِ الْآیاتِ الَّتِى تَلاطَمَتْ فِیْها أَمْواجُ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ!: «بدان! این آیه از آیاتى است که امواج جبر در آن متلاطم است»!.(5)
آرى، اگر این آیه را از آیات قبل جدا کنیم جاى این توهم وجود دارد ولى با توجه به این که در یک آیه بیان تأثیر اختیار شده، و در یک آیه دیگر بیان تأثیر مشیت پروردگار، به خوبى مسأله «الامر بین الامرین» تثبیت مى گردد.
عجیب است طرفداران تفویض به همان آیه اى مى چسبند که سخن از اختیار مطلق مى گوید، و طرفداران جبر به آیه اى که به تنهائى بوى جبر مى دهد، و هر کدام مى خواهند پیش داورى هاى خود را با آن توجیه کنند، در حالى که فهم صحیح کلام الهى (و هر کلام دیگر) ایجاب مى کند: همه را در کنار هم بگذارند، و بدون تعصب و پیش داورى قبلى قضاوت کنند.
ذیل آیه که مى فرماید: «إِنَّ اللّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً» نیز، ممکن است اشاره به همین معنى باشد; چرا که علم و حکمت خدا ایجاب مى کند، بندگان را در پیمودن راه تکامل آزاد بگذارد، و گرنه تکامل اجبارى و تحمیلى تکامل نیست.
به علاوه علم و حکمت او اجازه نمى دهد افرادى را مجبور به کار خیر و افرادى را مجبور به کار شرّ کند، و بعد گروه اول را پاداش دهد، و گروه دوم را مجازات کند.

* * *

و سرانجام در آخرین آیه این سوره، به سرنوشت نیکوکاران و بدکاران در یک جمله کوتاه و پرمعنى اشاره کرده، مى فرماید: «خدا هر کس را بخواهد در رحمتش وارد مى کند، و براى ظالمان عذاب دردناکى فراهم ساخته است» (یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً).
جالب این که در آغاز آیه مى گوید: «هر کس را بخواهد در رحمت خود وارد مى کند» ولى در پایان آیه، عذاب را روى ظالمان متمرکز مى سازد، و این نشان مى دهد: مشیت او بر عذاب به دنبال مشیت انسان بر ظلم و گناه است، و به قرینه مقابله روشن مى شود: مشیت او در رحمت نیز، به دنبال اراده انسان در ایمان، عمل صالح و اجراى عدل است، و جز این از حکیم، نمى توان انتظار داشت.
عجب این که: با این قرینه روشن، باز افرادى مانند «فخر رازى» صدر آیه را دلیل بر مسأله جبر گرفته اند بى آن که ذیل آیه را که درباره آزادى اراده و عمل ظالمان سخن مى گوید، مورد توجه قرار دهند!.(6)

* * *

خداوندا! ما را در رحمتت داخل کن، و از عذاب الیمى که در انتظار ظالمان است برهان!
پروردگارا! تو راه را نشان دادى، ما نیز تصمیم به پیمودن این راه داریم، ما را مدد فرما!
بارالها! اگر از «ابرار» نیستیم دوستدار آنهائیم، ما را به آنها ملحق نما!
 
آمِیْنَ یا رَبَّ الْعالَمِیْنَ
 پایان سوره انسان (دهر) (7)
1 / ربیع الثانى / 1407

* * *


1 ـ در تفسیر «روح البیان» آمده است: اگر «وَراء» به «فاعل» اضافه شود به معنى پشت سر است، و اگر به «مفعول» اضافه شود به معنى پیش رو است (روح البیان، جلد 8، صفحه 439).
2 ـ این آیه محذوفى دارد و در تقدیر چنین است: «بَدَّلْناهُمْ أَمْثالَهُم» (توجه داشته باشید تبدیل غالباً دو مفعول مى گیرد در اینجا ضمیر «هُم» مفعول اول و «أَمْثالَهُم» مفعول دوم است).
3 ـ بعضى براى آیه محذوفى قائلند، و مى گویند: در تقدیر چنین است: «فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رِضا رَبِّهِ سَبِیلاً» یا «إِلى طاعَةِ رَبِّهِ سَبِیلاً» ولى انصاف این است که نیازى به تقدیر ندارد; چرا که همه راه هاى تکامل به سوى خدا منتهى مى شود.
4 ـ در این که محل اعراب «أَنْ یَشاءَ اللّهُ» چیست؟ جمعى از مفسران گفته اند: منصوب به ظرفیت است، و در معنى چنین است: «ما تَشاؤُنَ إِلاّ وَقْتَ مَشِیَّةَ اللّهُ».
ولى این احتمال نیز وجود دارد که در اینجا «شیئاً» در تقدیر باشد، و در معنى چنین است: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ شَیْئاً یَشاءُ اللّهُ».
5 ـ تفسیر «فخر رازى»، جلد 30، صفحه 262.
6 ـ شرح بیشتر درباره آیات «مشیت» را در جلد 19، صفحه 461 ـ 468، ذیل آیه 37 سوره «زمر» مطالعه فرمائید.
7 ـ پایان تصحیح: 28 / 2 / 1383.

 

*نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی 

https://old.makarem.ir/main.aspx?reader=1&pid=61902&lid=0&mid=28412&catid=0

 

ویرایش : موسسه فرهنگی قرآن و عترت منهاج شهرستان عشق آباد

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه