دوّمين مسأله اى كه پيوسته «بهانه جويان» و «مخالفان متعصّب ما» بر پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) خرده مى گيرند ، مسأله «تقيّه» است; مى گويند چرا شما تقيّه مى كنيد ؟ آيا تقيّه نوعى نفاق نيست ؟ !
آنها اين مسأله را به قدرى بزرگ مى كنند كه گويى تقيّه كار حرام يا گناه كبيره يا بالاتر از آن است .
غافل از اين كه قرآن با صراحت در آيات متعدّد ، تقيّه را با
شرايط خاص مجاز شمرده ، و روايات وارده در منابع خودِ آنها نيز اين معنا را تأييد مى كند ، و از آن فراتر ، تقيّه (با شرايطش) فرمان صريح عقل است ، و بسيارى از آنها نيز در زندگى شخصى خود آن را تجربه كرده و به آن عمل مى كنند .
براى توضيح اين سخن توجّه به چند نكته لازم است :
تقيّه آن است كه انسان ، عقيده دينى خود را در برابر مخالفان متعصّب و سرسخت كه ممكن است خطرى براى او بيافرينند ، كتمان كند .
به عنوان مثال مسلمان موحّدى در چنگال گروهى بت پرست لجوج ، گرفتار شده كه اگر اظهار توحيد و اسلام كند ، خون او را مى ريزند يا صدمه مهمّ جانى ، مالى و عِرضى به او مى رسانند ، او عقيده باطنى خود را مكتوم مى دارد تا از گزند آنها در امان بماند .
يا يك مسلمان شيعى در بيابانى گرفتار يك فرد وهّابى تندرو مى شود كه ريختن خون مسلمان شيعه را مباح مى داند ، در اين حالت براى حفظ جان و مال و ناموس خود ، عقيده خود را از او مكتوم مى دارد .
هر عاقلى تصديق مى كند كه اين كار كاملا منطقى است و عقل بر آن حاكم است ، چرا كه نبايد جان خود را فداى تعصّب متعصّبان كرد .
نفاق درست نقطه مقابل تقيّه است ، منافق كسى است كه در باطن به مبانى اسلام اعتقاد ندارد يا در آن ترديد دارد و متزلزل است ، ولى در ميان مسلمين اظهار اسلام مى كند .
تقيّه اى كه ما مى گوييم اين است كه در باطن اعتقاد صحيح اسلامى دارد ، منتها تابع نظر بعضى از تندروان وهّابى كه همه مسلمين را جز خودشان ، كافر مى دانند و براى آنها خط و نشان مى كشند و تهديد مى كنند ، نيست; هرگاه فرد با ايمانى عقيده خود را براى حفظ جان و مال و ناموس خود
، از اين گروه متعصّب كتمان كند ، تقيّه است و عكس آن نفاق .
تقيّه در واقع يك سپر دفاعى است و به همين جهت در روايات ما به عنوان «تُرس المُؤمن» يعنى «سپر افراد با ايمان» معرّفى شده است .
هيچ عقلى اجازه نمى دهد كه انسان عقيده باطنى خود را در برابر افراد خطرناك و غيرمنطقى اظهار كند و جان يا مال يا ناموس خود را به خطر بيندازد ، چرا كه هدر دادن نيروها و امكانات بدون فايده عاقلانه نيست .
«تقيّه» شبيه روشى است كه همه سربازان در ميدان جنگ به كار مى گيرند ، خود را در لابه لاى درختان ، تونل ها ، خاكريزها مخفى مى كنند ، لباس خود را به رنگ شاخه هاى درختان انتخاب مى نمايند ، تا بى جهت خون خود را هدر ندهند .
تمام عقلاى دنيا براى حفظ جان خود در برابر دشمنان سرسخت ، از روش تقيّه استفاده مى كنند ، و هرگز كسى را بر استفاده كردن از اين روش ، سرزنش نخواهند كرد . در تمام دنيا نمى توانيد كسى را پيدا كنيد كه تقيّه را با شرايطش نپذيرفته باشد .
قرآن مجيد در آيات متعدّدى تقيّه را در برابر كفّار و مخالفان مجاز شمرده است ، به عنوان نمونه :
الف) در داستان مؤمن آل فرعون مى خوانيم :
«(وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلا أَنْ يَقُولَ رَبِّى اللهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ . . . ); مرد با ايمانى از آل فرعون كه ايمان خود را (نسبت به آيين موسى) كتمان مى كرد گفت : آيا شما مى خواهيد كسى را كه مى گويد پروردگار من خداست ،
به قتل برسانيد در حالى كه معجزات و دلايل روشنى با خود دارد» . (1)
و در ادامه مى گويد : «او را به حال خود رها كنيد ، اگر دروغ مى گويد آثار دروغ دامان او را مى گيرد ، و اگر راست بگويد ممكن است بعضى از عذاب هاى الهى را كه او نسبت به آن هشدار مى دهد ، دامان شما را بگيرد» .
به اين ترتيب مؤمن آل فرعون در عين تقيّه و «كتمان ايمان خود» نصايح لازم را به آن گروه متعصّب لجوج كه تصميم گرفته بودند خون پيامبر الهى موسى را بريزند ، مى كند .
ب) در يك دستور صريح ديگر قرآنى مى خوانيم : «(لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فِى شَىْء إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً . . . ); مؤمنان نبايد كفّار را دوست خود انتخاب كنند ، هر كس چنين كند از خداوند ، بيگانه است ، مگر اين كه بخواهيد از آنها تقيّه كنيد» . (2)
اين آيه دوستى با دشمنان حق را به كلّى ممنوع كرده ، جز در مواردى كه ترك دوستى ، سبب اذيّت و آزار مسلمانى شود و به عنوان يك سپر دفاعى از دوستى با آنها به طور تقيّه استفاده شود .
ج) داستان عمّارياسر و پدر و مادرش را تمام مفسّران نقل كرده اند كه هر سه گرفتار چنگال مشركان عرب شدند و آنها را وادار به برائت از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كردند ، پدر و مادر عمّار خوددارى كرده و شهيد شدند ، ولى عمّار از روى تقيّه
مطابق ميل آنها سخن گفت و سپس گريه كنان به خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رسيد .
در اين هنگام آيه شريفه «(مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَوَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمَانِ . . . ); كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند . . . عذاب سختى دارند ، مگر آنها كه تحت فشار واقع شده اند . . . » . (3)
پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پدر و مادر عمّار را جزء شهدا شمرد و اشك از چشمان عمّار سترد و فرمود : چيزى بر تو نيست ، اگر باز تو را مجبور كردند تو نيز همان كلمات را تكرار كن !
اتّفاق نظر همه مفسّران اسلام در مورد نزول آيه فوق درباره عمّار و پدر و مادرش و سخنانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از آن فرمود ، نشان مى دهد
كه مسأله تقيّه مورد قبول همه است . راستى شگفت انگيز است كه با اين سندهاى محكم قرآنى و كلمات مفسّران اهل سنّت ، باز هم بر شيعه به خاطر قبول تقيّه خرده گيرى مى كنند ؟
آرى نه عمّار منافق بود و نه مؤمن آل فرعون ، بلكه از دستور الهى تقيّه بهره گرفتند .
پي نوشتها
1 . سوره غافر ، آيه 28 .
2 . سوره آل عمران ، آيه 28 .
3 . سوره نحل ، آيه 106 .
در روايات اسلامى نيز تقيّه بازتاب وسيعى دارد به عنوان نمونه :
مسند أبى شيبة از مسانيد معروف اهل سنّت است . او در داستان «مسيلمه كذّاب» نقل مى كند كه مسيلمه كذّاب دو نفر
از ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را در منطقه نفوذ خود دستگير كرد . از هر دو سؤال كرد ، آيا شهادت مى دهيد كه من فرستاده خدا هستم ؟ ! يكى شهادت داد و نجات يافت و دوّمى شهادت نداد و گردنش را زدند .
هنگامى كه خبر به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رسيد ، فرمود : آن كه كشته شد بر طريق صدق و راستى قدم برداشت و دوّمى رخصت الهى را پذيرا شد و گناهى بر او نيست . (1)
در احاديث ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) به خصوص امامانى كه در عصر قدرت بنى اميّه و بنى عبّاس مى زيستند و دوستان على(عليه السلام) را هر كجا مى يافتند به قتل مى رساندند ، دستور تقيّه فراوان ديده مى شود ، زيرا مأمور بودند براى حفظ جان خويش از شرّ آن جانيان آدمكش و بى رحم ، از سپر تقيّه بهره جويند .
1 . مسند ابى شيبه ، جلد 12 ، صفحه 358 .
بعضى از مخالفان ما هنگامى كه خود را در برابر آيات صريح و روايات بالا مى بينند ، چاره اى جز پذيرش مسأله مشروعيّت تقيّه در اسلام نمى بينند ، ولى مى گويند تقيّه تنها در برابر «كفّار» است و در برابر مسلمين تقيّه مشروع نيست .
حال آن كه عدم تفاوت در ميان اين دو _ با توجّه به دلايل فوق _ بسيار روشن است ، زيرا :
1_ اگر مفهوم تقيّه حفظ جان و مال و عِرض در برابر متعصّبان وافراد خطرناك است _ كه هست _ چه تفاوتى ميان مسلمان ناآگاه و
متعصّب و كافر وجود دارد ؟ اگر عقل و خرد حاكم به حفظ اين امور و هدر ندادن بيهوده آنهاست ، چه تفاوتى بين اين دو مورد وجود دارد ؟
ما كسانى را سراغ داريم كه بر اثر شدّت ناآگاهى و تبليغات سوء مى گويند : ريختن خون شيعه مايه تقرّب به خداست ، آيا اگر شيعه مخلص از پيروان اميرمؤمنان على(عليه السلام) و اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان چنين گروهى گرفتار شد و از او پرسيدند مذهب تو چيست ؟ با صراحت بگويد : شيعه ام ، و گلوى خود را به تيغ جهل وجنايت بسپارد ؟ !
هيچ عاقل و خردمندى چنين حكم مى كند ؟ !
به تعبير ديگر اگر همان كارى را كه مشركان عرب ، در برابر عمّار ياسر ، يا پيروان مسيلمه كذّاب در برابر دو نفر از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) انجام دادند ، حاكمان بنى اميّه و خلفاى بنى عبّاس و مانند آنها از مسلمانان ناآگاه نسبت به شيعيان على(عليه السلام) انجام دادند ، بايد حكم به حرمت تقيّه كنيم هر چند سبب نابودى صدها يا هزاران نفر پيروان مخلص اهل بيت(عليهم السلام) شود ، به سبب اين كه اين حاكمان به ظاهر مسلمانند ؟ !
اگر امامان اهل بيت(عليهم السلام) با تأكيد فراوان روى مسأله تقيّه تأكيد نكرده بودند ، تا آن جا كه فرمودند : «تِسْعَةُ أعْشَارِ الدِّينِ التَّقِيَّةُ; نه دهم دين تقيه است»(1) ، شايد عدد كشتگان شيعه در عصر بنى اميّه و بنى عبّاس به صدها هزار يا ميليون ها نفر مى رسيد ، يعنى دهها برابر كشتارهاى بيرحمانه
و وحشيانه اى كه داشتند انجام مى دادند .
آيا كمترين ترديدى در مشروعيّت تقيّه در چنين شرايطى مى توان داشت ؟
ما فراموش نمى كنيم كه اهل سنّت هم سالها به خاطر اختلافات مذهبى ، از جمله بر سر مسأله حادث يا قديم بودن قرآن ، اختلافات شديدى داشتند و خون هاى زيادى در اين راه ريخته شد ! (همان نزاعى كه امروز از نظر محقّقان يك نزاع كاملا بيهوده و بى معناست) .
آيا گروهى كه خود را بر حق مى دانستند ، اگر در چنگال مخالفان گرفتار مى شدند و از عقيده آنها سؤال مى شد ، بايد با صراحت مى گفتند ما فلان عقيده را داريم ، هرچند خون آنها را بريزند ، بى آن كه كمترين فايده و تأثيرى براى ريخته شدن خون آنها باشد ؟ !
2_ فخر رازى در تفسير آيه شريفه (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً)(2)مى گويد : ظاهر آيه دلالت دارد بر اين كه تقيّه در برابر كفّار غالب مباح است ، «إلاّ أنّ مذهب الشافعى _ رض _ أنّ الحالة بين المسلمين إذا شاكلت الحالة بين المسلمين و المشركين حلّت التقيّة محاماة على النفس; مذهب شافعى اين است كه اگر وضع مسلمانان با يكديگر همانند وضع مسلمين و كفّار شود ، تقيّه براى حفظ نفس ، حلال است» .
سپس به بيان دليل جواز تقيّه براى حفظ مال مى پردازد و به حديث نبوى «حُرْمَة مَالِ الْمُسْلِمِ كَحُرْمَةِ دَمِهِ; احترام مال مسلمان مانند احترام خون اوست» و حديث «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ; كسى كه براى حفظ اموالش كشته شود شهيد است»(3) استدلال مى
كند .
در تفسير نيشابورى كه در حاشيه تفسير طبرى آمده نيز مى خوانيم : قال الامام الشافعى : «تجوز التقية بين المسلمين كما تجوز بين الكافرين محاماة عن النفس; تقيّه به خاطر حفظ جان ها در ميان مسلمانان جايز است ، همان گونه كه در ميان كفّار و مسلمين جايز است» . (4)
3_ جالب اين است كه در دوران خلافت بنى عبّاس جمعى از محدّثان اهل سنّت به سبب اعتقاد به «قديم بودن قرآن» تحت فشار حاكمان بنى عبّاس قرار گرفتند و آنها از باب تقيّه اعتراف به حادث بودن قرآن كردند و نجات يافتند .
«ابن سعد» مورّخ معروف ، در كتاب طبقات و «طبرى» مورّخ معروف ديگر ، در كتاب تاريخ خود به دو نامه اشاره مى كنند كه از سوى «مأمون» در اين رابطه به رييس شرطه بغداد «اسحاق بن ابراهيم» ارسال شد .
در مورد نامه اوّل ابن سعد مى نويسد ، مأمون به رييس شرطه نوشت ، هفت نفر از محدّثين معروف (محمّد بن سعد كاتب واقدى _ ابومسلم _ يحيى بن معين _ زهير بن حرب _ اسماعيل بن داود _ اسماعيل بن ابى مسعود و احمد بن الدورقى) را تحت الحفظ ، نزد من بفرست . هنگامى كه نزد مأمون آمدند از آنها به عنوان آزمايش سؤال كرد ، اعتقاد شما درباره قرآن چيست ؟ همگى جواب دادند قرآن مخلوق است (با اين كه رأى مشهور ميان محدّثين عكس اين معنا يعنى قديم بودن قرآن بود و آنها نيز به آن معتقد بودند) . (5)
آرى آنها از ترس مجازات هاى سنگين مأمون تقيّه كردند و اعتراف به
مخلوق بودن قرآن نمودند و رهايى يافتند .
به دنبال نامه دوّم مأمون كه طبرى آن را نقل كرده و مخاطب در آن نيز رئيس شرطه بغداد است ، چنين مى خوانيم : هنگامى كه نامه مأمون به او رسيد ، جمعى از محدّثان را كه شايد عدد آنها به 26 نفر مى رسيد ، احضار كرد و نامه مأمون را بر آنها خواند ، سپس يك يك را صدا زد تا عقيده خود را درباره قرآن اظهار كنند ، همه آنها به استثناى چهار نفر اعتراف كردند كه قرآن مخلوق است (و با تقيّه رهايى يافتند) .
آن چهارنفر كه اعتراف نكردند : احمد بن حنبل ، سجادة ، القواريرى ، و محمّد بن نوح بودند . رييس شرطه دستور داد آنها را به زنجير بكشند و زندانى كنند ، فردا همه آنها را فراخواند ، همان سخن قبلى درباره قرآن را بر آنها تكرار كرد ، سجادة اعتراف كرد كه قرآن مخلوق است و آزاد شد و بقيّه اصرار بر مخالفت كردند و آنها را به زندان بازگرداند .
روز بعد آن سه نفر را فراخواند و «القواريرى» از گفته خود بازگشت و آزاد شد ، ولى احمد بن حنبل و محمّد بن نوح همچنان بر گفتار خود اصرار ورزيدند ، و رييس شرطه آنها را به شهر «طرطوس»(6) تبعيد كرد .
هنگامى كه بعضى از افراد به گروهى كه تقيّه كردند اعتراض نمودند ، آنها به عمل عمّار ياسر در برابر كفّار استناد جستند . (7)
اينها همه به وضوح نشان مى دهد ، در صورتى كه انسان تحت فشار شديد قرار گيرد
و تنها راه نجات از چنگال ستمگران تقيّه باشد ، مى تواند راه تقيّه را در پيش گيرد ، خواه در مقابل كافر باشد يا در برابر مسلمان (دقّت كنيد) .
پي نوشتها
1 . بحارالانوار ، جلد 109 ، صفحه 254 .
2 . سوره آل عمران ، آيه 28 .
3 . تفسير كبير فخر رازى ، جلد 8 ، صفحه 13 .
4 . تفسير نيشابورى (در حاشيه تفسير الطبرى) ، جلد 3 ، صفحه 118 .
5 . طبقات ابن سعد ، جلد 7 ، صفحه 167 ، چاپ بيروت .
6 . شهرى در شام در كنار دريا (معجم البلدان ، جلد 4 ، صفحه 30) .
7 . تاريخ طبرى ، جلد 7 ، صفحه 197 .
در بعضى از موارد تقيّه حرام است ، و آن زمانى است كه اگر فرد يا گروهى راه تقيّه را پيش گيرند و عقيده مذهبى خود را پنهان دارند ، اصل اسلام به خطر افتد يا ضربه شديدى بر كيان مسلمين وارد گردد ، در اين گونه موارد بايد عقيده واقعى خود را ظاهر كنند ، هر چند خطر يا ضررى براى آنها داشته باشد .
و آنها كه گمان مى كنند اينها از قبيل به هلاكت افكندن خويش (إلقاء النفس إلى التهلكة) است كه قرآن با صراحت از آن نهى كرده و فرموده (وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ)(1) سخت در اشتباهند ، زيرا لازمه آن اين است كه حضور در ميدان جهاد نيز حرام باشد ، در حالى كه هيچ عاقلى چنين سخنى نمى گويد ، و از اين جا روشن
مى شود كه قيام امام حسين بن على بن ابى طالب(عليهم السلام) در برابر يزيد ، يك وظيفه قطعى دينى بوده ، و امام حاضر نشد _ حتّى به عنوان تقيّه _ با يزيديان و بنى اميّه غاصب خلافت اسلامى كنار بيايد ، زيرا مى دانست ضربه شديدى به كيان اسلام خواهد خورد و قيام و شهادت او مايه بيدارى مسلمين و نجات اسلام از چنگال تفاله هاى جاهليّت است .
1 . سوره بقره ، آيه 195 .
اين نوع ديگرى از تقيّه است كه صاحبان يك مذهب براى حفظ وحدت صفوف مسلمين در كارهايى كه لطمه اى به اساس دين و مذهب نمى زند ، با ساير فرق مسلمين هماهنگى كنند .
مثلا پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) عقيده دارند بر فرش نمى توان سجده كرد و حتماً بايد بر سنگ يا ساير اجزاى زمين و مانند آن سجده نمود ، و حديث معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله) «جُعِلَتْ لِىَ الاْرْضُ مَسْجِداً وَطَهُوراً; زمين براى من محلّ سجده و وسيله تيمّم قرار داده شده است»(1) را دليل بر آن مى دانند .
حال اگر بخواهند براى حفظ وحدت در صفوف ساير مسلمين در مساجد آنها ، يا در مسجد الحرام و مسجد النبى(صلى الله عليه وآله)نماز بخوانند ، ناگزير بر همان فرش ها _ مانند ديگران _ سجده مى كنند .
اين كار جايز و چنين نمازى به عقيده ما صحيح است و اين را تقيّه مدارايى مى گويند ، زيرا مسأله ترس از جان و مال در آن مطرح نيست ، بلكه مسأله مدارا كردن با ساير فرق اسلام در آن
مطرح است .
بحث تقيّه را با سخنى از يكى از بزرگان پايان مى دهيم :
يكى از بزرگان شيعه با يكى از شيوخ الازهر در مصر ملاقاتى داشت ، او به عنوان سرزنش به اين عالم شيعى مى گويد : شنيده ايم شما تقيّه مى كنيد ؟ !
عالم شيعى در پاسخ گفت : «لعن الله من حملنا على التقيّة; از رحمت خدا دور باد آن كس كه ما را مجبور به تقيّه كرد»
پي نوشتها
1 . صحيح بخارى ، جلد 1 ، صفحه 91 و سنن بيهقى ، جلد 2 ، صفحه 433 (در كتب بسيار ديگرى نيز اين حديث نقل شده است) .