داستان تكان دهنده اصمعى
در اينجا مناسب است داستانى را كه" غزالى" در كتاب" بحر المحبة" از" اصمعى" نقل كرده است و شاهد سخنان گذشته و حاوى نكتههاى لطيفى است بياوريم:
" اصمعى" مىگويد:" در مكه بودم، شبى بود ماهتابى، به هنگامى كه اطراف خانه خدا طواف مىكردم صداى زيبا و غمانگيزى گوش مرا نوازش داد به دنبال صاحب صدا مىگشتم كه چشمم به جوان زيبا و خوشقامتى افتاد كه آثار نيكى از او نمايان بود، دست در پرده خانه كعبه افكنده و چنين مناجات مىكرد:
يا سيدى و مولاى نامت العيون و غابت النجوم، و انت ملك حى قيوم، لا تاخذك سنة و لا نوم، غلقت الملوك ابوابها و اقامت عليها حراسها و حجابها و قد خلى كل حبيب بحبيبه، و بابك مفتوح للسائلين، فها انا سائلك ببابك، مذنب فقير، خاطئى مسكين، جئتك ارجو رحمتك يا رحيم، و ان تنظر الى بلطفك يا كريم!:
" اى بزرگ و اى آقاى من! اى خداى من! چشمهاى بندگان در خواب فرو رفته، و ستارگان آسمان يكى بعد از ديگرى سر به افق مغرب گذارده و از ديدهها پنهان مىگردند، و تو خداوند حى و قيومى، هرگز خواب سنگين و خفيف دامان كبريايى تو را نمىگيرد.
در اين دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خويش را بسته و حاجيان بر آنها گماردهاند، هر دوستى با دوستش خلوت كرده، تنها در خانهاى كه براى سائلان گشوده است، در خانه تو است.
هم اكنون به در خانه تو آمدهام، خطاكار و مستمندم، آمدهام از تو اميد رحمت دارم اى رحيم!، آمدهام نظر لطفت را مىطلبم اى كريم!".
سپس به خواندن اين اشعار مشغول شد.
يا من يجيب دعاء المضطر فى الظلم |
يا كاشف الكرب و البلوى مع السقم | |
قد نام و فدك حول البيت و انتبهوا |
و عين جودك يا قيوم لم تنم | |
ان كان جودك لا يرجو الا ذووا شرف |
فمن يجود على العاصين بالنعم ... | |
هب لى بجودك فضل العفو عن شرف |
يا من اشار اليه الخلق فى الحرم | |
:" اى كسى كه دعاى گرفتاران را در تاريكيهاى شب اجابت مىكنى اى كسى كه دردها و رنجها و بلاها را بر طرف مىسازى.
ميهمانان تو بر گرد خانهات خوابيدهاند و بيدار مىشوند.
اما چشم جود و سخاى تو اى قيوم هرگز به خواب فرو نمىرود.
اگر جود و احساس تو تنها مورد اميد شرافتمندان درگاهت باشد.
گنهكاران به در خانه چه كسى بروند، و از كه اميد بخشش داشته باشند؟
سپس سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين ادامه داد:
الهى سيدى و مولاى! ان اطعتك بعلمى و معرفتى فلك الحمد و المنة على و ان عصيتك بجهلى فلك الحجة على:
خداى من! آقا و مولاى من! اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت كردهام حمد شايسته تو است و رهين منت توام.
و اگر از روى نادانى معصيت كردهام حجت تو بر من تمام است ... بار ديگر سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت:
يا الهى و سيدى و مولاى ما طابت الدنيا الا بذكرك، و ما طابت العقبى الا بعفوك، و ما طابت الايام الا بطاعتك، و ما طابت القلوب الا بمحبتك و ما طابت النعيم الا بمغفرتك!:
" اى خداى من و اى آقا و مولاى من! دنيا بى ذكر تو پاكيزه نيست، و آخرت بى عفو تو شايسته نيست، روزهاى زندگى بى طاعتت بى ارزش است، و دلهاى بى محبتت آلوده، و نعمتها بى آمرزشت ناگوار ...".
" اصمعى مىگويد: آن جوان باز هم ادامه داد و اشعار تكان دهنده و بسيار جذاب ديگرى در همين مضمون بيان كرد و آن قدر خواند و خواند كه بى هوش شد و به روى زمين افتاد نزديك او رفتم به صورتش خيره شدم (نور ماهتاب در صورتش افتاده بود) خوب دقت كردم ناگهان متوجه شدم او زين العابدين على بن الحسين امام سجاد (ع) است.
سرش را به دامان گرفتم و سخت به حال او گريستم، قطره اشكم بر صورتش افتاد به هوش آمد و چشمان خويش را گشود و فرمود:
من الذى اشغلنى عن ذكر مولاى؟!
" كيست كه مرا از ياد مولايم مشغول داشته" عرض كردم اصمعى هستم اى سيد و مولاى من، اين چه گريه و اين چه بيتابى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى، مگر آيه تطهير در حق شما نازل نشده؟ مگر خداوند درباره شما نفرموده: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.
امام برخاست و نشست و فرمود: اى اصمعى! هيهات هيهات! خداوند بهشت را براى مطيعان آفريده، هر چند غلام حبشى باشد و دوزخ را براى عاصيان خلق كرده هر چند فرد بزرگى از قريش باشد مگر قرآن نخواندهاى و اين سخن خدا را نشنيدهاى كه مىفرمايد: فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ ...
" هنگامى كه نفخ صور مىشود و قيام قيامت، نسبها به درد نمىخورد بلكه ترازوى سنجش اعمال بايد سنگين وزن باشد، اصمعى مىگويد: هنگامى كه چنين ديدم او را به حال خود گذاشتم و كنار رفتم" « بحر المحبة غزالى صفحه 41 تا 44 (با مقدارى تلخيص).».