نقش پیغمبر
بازدید : 2905
زمان تقریبی مطالعه : 2 دقیقه
تاریخ : 26 تیر 1394
ای که با رقص الفبا ،بی درنگ
در دل عشاق ماوا می کنی
با نُت موسیقی نون و قلم
مشت های جهـــل را وا می کنی
بر کویر تشنه ام اعجاز کن
با طنین دلکش بارانــــــــی ات
صبر کن ای چلچراغ معرفت
تحفه ی جان راکنم ارزانی ات
گشته ام از شهد ناب نطق تو
مملو از عطر خوش نیلوفری
بر شب ظلمانی ام لختی بتاب ای خورشید بلورخـــــــاوری
تا شکر می ریزد از لبهای تو
طبع شعر بچه ها گـل می کند
ساغر لـب هایت ای آموزگار
دفتر شعرم , پراز مُـل می کند
می نشـیند تا قلم آهسته در
گرمیِ آغوشِ انگشتـــانِ دســت
ازشراب نام نیکت می شود
دفتر ودرس وقلم ,شیدا و مست
چکمه های آهنی پوشیدم و
هفت اقلیـــــــم فلک را سر زدم
نیست دری قابلت ، پس با شعف
بر جبینت نقش پیغمبر زدم
ای که بر جغرافیای قلبها
سالها فرمانروائــــــــــی کرده ای
ای عطر خوش اردیبهشت
بلبلان را دل هوائـــــی کرده ای
لب گشا تا آفتاب مشرقی
روی ماه ِ آسمان را , کــــــم کنم
باز کن آغوش مهر خویش،تا
جای پای عشق را محکم کنم