حتی خدا هم با حسینش اشک می ریخت
وقتی قساوت سینه را اِشـــــــغال می کرد
هر لقمه نان , یک مـرد را اغفال می کرد
نازم به آن مردی که در قـــــربانگه عشق
می رفت و از پرواز اســـــــتقبال می کرد
می خواست تا لنگر بگیرد کشتی عشــــق
گلهای خود راتک به تک ,غربال می کرد
با خون سرخ لاله های مکتب دوســـــــت
افشاگری از نقشه ی دجّــــــــــال می کرد
پرواز را با چشـــــــمهای خویش می دید
می دید واسب خویش,زین وشال می کرد
هرگز نمی دانم چه حالی داشـــــــت وقتی
در شط , نگاه قـــــــمری بی بال می کرد
حتی خدا هم با حسینش ,اشک می ریخت
آندم که گل را پشت خیمه چـــال می کرد
شاید خدا از حال زینــــــــــب با خبر بود
وقتی که دشمن , قتل در گـودال می کرد
دشمن سرش را می برید خوشحال , اما
با مرگ هم , فرزند زهرا ,حـال می کرد
طوفان گرفت تا آســـــــــمان هرگز نبیند
زینب چها با کشته در گــــــدال می کرد
آه از نهاد دخــــــــت زهرا کنده می شد
کافر که قصد کندن خلــــــــخال می کرد
جدا(جدن)هوای خواهرش راداشت مولا
این ماجرا را موبه مو دنبــــال می کرد
در زیر چوب خیزران , لبـهای عطشان
با صوت قرآن داشت استــدلال می کرد
می خواست(شیردل)،تا نسوزد دفترشعر
باران اشکش , بر دل ِ دستمال می کرد
شاعر :محمد علی شیردل