خموش ای باد نــــوروزی ، دل بلبل شرر بار است
بیا گیســــو پریشان کن ، که یـاسِ باغ ، بیمار است
به دنــــــدان می گزد انگشت ، شهـر مرده ی یثرب
که این محـــبوبه ی مولاست بین درگرفتار است ؟
خدا بی تاب و نالان ِ دو چشم خـــــــونِ مجنـــــونی
که بر روی دلش آوارِ غـــــم ، خروار خـروار است
الا ای چرخ افسونگر چه می چرخی ؟ شرمت بـــاد
ملائک نوحـــه می خوانند، حیدر بی علمـــدار است
شبی که زیر نور ماه ، خورشــــیدی کفــــن می شد
خودم دیدم خدا گریان نشسته پشــت دیــــــوار است
بیا ای مادر غمهای فــــــــردا ، گریه کمتــــــــر کن
برای گریه های بعد از اینت ، وقــــت بسیـــار است
همیشه مــــــــــاه پشت ابرها پنهــــــــــان نمی ماند
در این تشییع پنهانـــــــی ، دسـت غیب درکار است
الا یا ایها الساقـــــــی ، در میـــــــــــخانه را گل کن
که یاس عشق گلگون گشت وروز مرگ عطاراست
غـزل آتش گرفت بس کن مصیت نامه را شیــــردل
ســـــــــتونِ عرش می لرزد ، پیغمبر عزادار است