سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -
عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده
عنوان و نام پديدآور:برگزیده تفسیر نمونه/ تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی؛ زیر نظر مکارم شیرازی.
مشخصات نشر:تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 - 1376.
مشخصات ظاهری: 5 ج.
شابک:دوره 964-440-046-1 : ؛ ج.1،چاپ پانزدهم: 964-440-041-0 ؛ ج.2، چاپ هفدهم 964-440-042-9 : ؛ ج.3، چاپ پانزدهم 964-440-043-7 : ؛ ج.4، چاپ هفدهم 964-440-044-5 : ؛ ج.5، چاپ شانزدهم: 964-440-045-3
وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری
يادداشت:ص. ع. به انگلیسی: Ahmad Alibabaee. A summary of Tafseer - e - Nemoona.
يادداشت:ج. 1-4 (چاپ پانزدهم: 1384).
يادداشت:ج.4 (چاپ هجدهم: 1386).
يادداشت:ج.1- 5 (چاپ شانزدهم: 1384).
يادداشت:ج. 2 - 5 (چاپ هفدهم: 1385).
مندرجات:ج. 1. جزء یکم تا هشتم قرآن مجید.- ج. 2. جزء نهم تا پانزدهم قرآن مجید.- ج. 3. جزء پانزدهم تا بیست و دوم قرآن مجید.- ج. 4. تفسیر سوره های: سبا - فاطر - یس - صافات - ص - زمر - مومن - فصلت - شوری - زخرف - دخان - جاثیه - احقاف - محمد - فتح - حجرات - ق - ذاریات - طور - نجم.- ج. 5. جزء بیست و هفتم تا سی ام قرآن مجید.
موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14
شناسه افزوده:علی بابائی، احمد، 1344 -
رده بندی کنگره:BP98/م7ت701225 1374
رده بندی دیویی:297/179
شماره کتابشناسی ملی:م 74-1623
اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل
ص: 1
ص: 2
برگزیده
تفسیر نمونه
جلد پنجم
تنظیم و تحقیق احمدعلی بابائی
ص: 3
ص: 4
فهرست مطالب
ص: 5
فهرست مطالب
ص: 6
فهرست مطالب
ص: 7
فهرست مطالب
ص: 8
فهرست مطالب
ص: 9
فهرست مطالب
ص: 10
فهرست مطالب
ص: 11
فهرست مطالب
ص: 12
فهرست مطالب
ص: 13
فهرست مطالب
ص: 14
فهرست مطالب
ص: 15
فهرست مطالب
ص: 16
فهرست مطالب
ص: 17
فهرست مطالب
ص: 18
فهرست مطالب
ص: 19
فهرست مطالب
ص: 20
گزيدۀ تفسير نمونه! بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم.
بنابر اين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود اين از يكسو.
از سوى ديگر آوازۀ اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصر ما،و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پيچيده است،حس كنجكاوى مردم غير مسلمان جهان را براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى برانگيخته است،به همين دليل در حال حاضر از همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زندۀ دنيا مى رسد،هر چند متأسفانه جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست،ولى به هر حال بايد تلاش كرد و خود را آماده براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم.
خوشبختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيط كشور ما روز به روز افزايش پيدا مى كند،قاريان بزرگ،حافظان ارجمند،مفسران آگاه
ص: 21
در جامعۀ امروز ما بحمد اللّه كم نيستند،رشتۀ تخصصى تفسير در حوزۀ علميۀ قم به صورت يكى از رشته هاى تخصصى مهم در آمده و متقاضيان بسيارى دارد،درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه ها و از مواد امتحانى است،و در همين راستا «تفسير نمونه»نوشته شد،كه تفسيرى است سليس و روان و در عين حال پرمحتوا و ناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان،و شايد يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است.
گر چه براى تهيۀ اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزۀ علميه قم (دانشمندان و حجج اسلام آقايان:محمد رضا آشتيانى-محمد جعفر امامى- داود الهامى-اسد اللّه ايمانى-عبد الرسول حسنى-سيد حسن شجاعى-سيد نور اللّه طباطبائى-محمود عبد اللهى-محسن قرائتى و محمد محمدى اشتهاردى)در مدت پانزده سال زحمات زيادى كشيده شد،ولى با توجه به استقبال فوق العاده اى كه از سوى تمام قشرها و حتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد،تمام خستگى تهيۀ آن برطرف گشت و اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شاء اللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.
متن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده،و ترجمۀ كامل آن به زبان «اردو»در(27)جلد نيز بارها به چاپ رسيده است،و ترجمۀ كامل آن به زبان «عربى»نيز به نام تفسير«الأمثل»اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى انتشار يافت.
ترجمۀ آن به زبان«انگليسى»هم اكنون در دست تهيه است كه اميدواريم آن هم به زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.
بعد از انتشار تفسير نمونه گروه كثيرى خواهان نشر«خلاصۀ»آن شدند.
چرا كه مايل بودند بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينۀ كمتر به محتواى اجمالى آيات،و شرح فشرده اى آشنا شوند،و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسير قرآن مورد توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.
ص: 22
اين درخواست مكرّر،ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دورۀ(27)جلدى تفسير نمونه،در پنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود، مدتى در بارۀ آن مطالعه و برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم به عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى احمد-على بابائى كه سابقۀ فعاليت و پشتكار و حسن سليقۀ ايشان در تهيۀ«فهرست موضوعى تفسير نمونه»بر ما روشن و مسلّم بود عهده دار انجام اين مهمّ گرديد و در مدت سه سال كار مستمر شبانه روزى اين مهمّ به وسيلۀ ايشان انجام گرديد.
اينجانب نيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و در مواردى كه نياز به راهنمايى بود به اندازۀ توانايى مسائل لازم را تذكر دادم،و در مجموع فكر مى كنم بحمد اللّه اثرى ارزنده و پربار به وجود آمده كه هم قرآن با ترجمۀ سليس را در بردارد و هم تفسير فشرده و گويايى،براى كسانى كه مى خواهند با يك مراجعۀ سريع از تفسير آيات آگاه شوند،مى باشد.
و نام آن برگزيدۀ تفسير نمونه نهاده شد.
و من به نوبۀ خود از زحمات بى دريغ ايشان تشكر و قدردانى مى كنم، اميدوارم اين خلاصه و فشرده كه گزيده اى است از قسمتهاى حساس،و حديث مجملى از آن مفصل،نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همۀ ما در«يوم الجزاء»باشد.
قم-حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى 13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على عليه السّلام مطابق با 1372/10/6
ص: 23
ص: 24
اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 55 آيه است
اين سوره به خاطر مكى بودنش بحثهايى از مبدأ و معاد دارد، و مخصوصا بيانگر كيفرهاى گروهى از اقوام پيشين است كه بر اثر لجاجت و عناد و پيمودن راه كفر و ظلم و فساد يكى،پس از ديگرى،به عذابهاى كوبندۀ الهى گرفتار و هلاك شدند.
و به دنبال هر يك از اين سرگذشتها جملۀ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ ؛ما قرآن را براى تذكر،آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكر شود»تكرار مى كند تا درسى باشد براى مسلمين و كفار.
و بطور كلى محتواى اين سوره را در چند بخش مى توان خلاصه كرد:
1-آغاز سوره كه از مسألۀ نزديكى قيامت و موضوع«شق القمر»و اصرار مخالفان در انكار آيات الهى سخن مى گويد.
2-در بخش ديگر از نخستين قوم سركش و متمرد و لجوج يعنى«قوم نوح» و مسألۀ طوفان بصورت فشرده اى بحث مى كند.
3-بخش ديگر داستان قوم«عاد»و عذاب دردناك آنها را شرح مى دهد.
4-در چهارمين بخش سخن از قوم«ثمود»و مخالفت آنها با پيامبرشان «صالح»،و همچنين«معجزۀ ناقه»و بالاخره مجازات آنها با«صيحۀ آسمانى» است.
ص: 25
5-سپس به سراغ قوم«لوط»مى رود،و ضمن اشارۀ گويا و فشرده اى به كفر و انحراف اخلاقى آنها،به قسمتى از عذاب دردناكشان اشاره مى كند.
6-در بخش ديگر سخن بسيار كوتاهى از«آل فرعون»و مجازات آنها آمده است.
7-و در آخرين بخش مقايسه اى ميان اين اقوام و مشركان مكّه و مخالفان پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،آيندۀ خطرناكى را كه در صورت ادامۀ اين راه در پيش دارند بازگو مى كند،و سوره را با شرح قسمتى از مجازات مجرمان در قيامت و پاداشهاى عظيم پرهيزكاران پايان مى دهد.
نامگذارى سوره به«قمر»به مناسبت نخستين آيۀ سوره است كه از «شق القمر»بحث مى كند.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ«اقتربت»را يك روز در ميان بخواند روز قيامت در حالى برانگيخته مى شود كه صورتش همچون ماه در شب بدر است،و هر كس آن را هر شب بخواند افضل است،و در قيامت نور و روشنائى صورتش بر ساير خلايق برترى دارد».
مسلما اين درخشندگى صورت در صحنۀ قيامت نشانۀ ايمان قوى و راستينى است كه در سايۀ تلاوت اين سوره و تفكر و سپس عمل به آن حاصل شده است نه تلاوت خالى از انديشه و عمل.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-ماه شكافته شد!در آيۀ نخست،از دو حادثۀ مهم سخن به ميان آمده:يكى نزديك شدن قيامت است كه عظيمترين دگرگونى را در عالم آفرينش همراه دارد و سر آغازى است براى زندگى نوين در جهان ديگر،جهانى كه عظمت و گستردگى آن براى ما زندانيان عالم دنيا قابل درك و توصيف نيست.
و حادثۀ ديگر معجزۀ بزرگ«شق القمر»است كه هم دليلى است بر قدرت خداوند بزرگ بر هر چيز و هم نشانه اى است از صدق دعوت پيغمبر گراميش.
ص: 26
مى فرمايد:«قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت»! (اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ) .
قابل توجه اين كه سورۀ گذشته(سورۀ نجم)با جمله هائى پيرامون نزديكى قيامت پايان گرفت أَزِفَتِ الْآزِفَةُ و اين سوره با همين معنى آغاز مى شود و اين تأكيدى است بر اين موضوع كه قيامت نزديك است.گرچه در مقياس عمر دنيا ممكن است هزاران سال طول بكشد،اما توجه به مجموع عمر اين جهان از يكسو، و با توجه به اين كه تمام عمر دنيا در برابر قيامت لحظۀ زود گذرى بيش نيست منظور از اين تعبير روشن مى شود.
ذكر اين دو حادثه با هم،به خاطر آن است كه اصولا ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه آخرين پيامبر الهى است خود از نشانه هاى نزديكى قيامت است.
از سوى ديگر شكافتن ماه خود دليلى است بر امكان به هم ريختن نظام كواكب و نمونۀ كوچكى است از حوادث عظيمى كه در آستانۀ رستاخيز در اين جهان رخ مى دهد،چرا كه تمامى كواكب و ستارگان و زمين در هم مى ريزند و عالمى نو به جاى آنها ايجاد مى شود.
طبق روايات مشهور كه بعضى ادعاى تواتر آن را نيز كرده اند مشركان نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اگر راست مى گوئى و تو پيامبر خدائى ماه را براى ما دو پاره كن! فرمود:اگر اين كار را انجام دهم ايمان مى آوريد؟ عرض كردند:آرى-و آن شب،شب چهاردهم ماه بود-پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از پيشگاه پروردگار تقاضا كرد آنچه را خواستند به او بدهد ناگهان ماه به دو پاره شد، و رسول اللّه آنها را يك يك صدا مى زد و مى فرمود:ببينيد! بنابر اين نه با توجه به خود آيه و قرائن موجود در آن،و نه از نظر روايات، و اقوال مفسران،موضوع شقّ القمر قابل انكار نيست.
(آيه 2)-سپس قرآن مى افزايد:«و هرگاه نشانه و معجزه اى را(بر صدق دعوت تو)ببينند روى گردانده،مى گويند:اين سحرى مستمر است»! (وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً
ص: 27
يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ).
تعبير«مستمرّ»اشاره به اين است كه آنها معجزات مكرّرى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ديده بودند كه شق القمر ادامۀ آن بود،آنها همه را بر تداوم سحر حمل مى كردند،و آن را«سحرى مستمر»مى پنداشتند،هر چند اين تهمت بهانه اى بود براى عدم تسليم در مقابل حق.
(آيه 3)-در اين آيه به دليل مخالفت آنها و همچنين به نتيجۀ شوم اين مخالفت،اشاره كرده،مى افزايد:«آنها(آيات خدا را)تكذيب كردند،و از هواى نفسشان پيروى نمودند،و هر امرى قرارگاهى دارد» (وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ) .
سر چشمۀ مخالفت آنها و تكذيب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله يا تكذيب معجزات و دلائل او،و همچنين تكذيب رستاخيز و قيامت،پيروى از هواى نفس،تعصبها و لجاجتها و خود خواهيها بود.
جملۀ «وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ» اشاره به اين حقيقت است كه هيچ چيز در اين عالم از ميان نمى رود،و هر كار نيك و بدى ثابت و باقى مى ماند تا انسان جزاى آن را ببيند.و چيزى نمى گذرد كه چهرۀ زيباى حق آشكار،و چهرۀ زشت و منفور باطل نيز ظاهر مى گردد،و اين يك سنت الهى در عالم هستى است.
(آيه 4)-به دنبال بحثى كه در آيات قبل پيرامون جمعى از كفار-كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را تكذيب كردند و در برابر هيچ معجزه اى سر تسليم فرود نمى آوردند- آمد،در اينجا تشريح بيشترى در بارۀ اين گونه افراد و همچنين سرنوشت دردناك آنها در قيامت آمده است.
نخست مى فرمايد:چنان نيست كه اين گروه بى خبر باشند بلكه«به اندازۀ كافى براى بازداشتن از بديها اخبار(انبيا و امتهاى پيشين)به آنان رسيده است» (وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ) .
بنابر اين كمبودى در تبليغ داعيان الهى نبوده،«هر چه هست از قامت ناساز بى اندام خود آنهاست»نه گوش شنوائى دارند،نه روح حق طلبى،و نه اين مقدار از
ص: 28
تقوا كه آنها را دعوت به تحقيق و تدبر در آيات الهى كند.
(آيه 5)-سپس مى افزايد:«اين آيت حكمت بالغۀ الهى است اما انذارها (براى افراد لجوج)فايده نمى دهد» (حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ) .
(آيه 6)-در اين آيه مى فرمايد:«اكنون(كه اين بيگانگان از حق ابدا آمادگى پذيرش را ندارند آنها را به حال خود واگذار و)از آنان روى بگردان»و به سراغ دلهاى آماده رو فَتَوَلَّ عَنْهُمْ) .
«روزى را به يادآور كه دعوت كنندۀ الهى مردم را به امر وحشتناكى دعوت مى كند»دعوت به حساب اعمال (يَوْمَ يَدْعُ الدّاعِ إِلى شَيْءٍ نُكُرٍ) .
(آيه 7)-در اين آيه به توضيح بيشترى در همين زمينه پرداخته مى گويد:
«آنان در حالى كه چشمهايشان از شدت وحشت به زير افتاده،همچون ملخهاى پراكنده از قبرها خارج مى شوند»! (خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ) .
نسبت«خشوع»به«چشمها»به خاطر آن است كه صحنه آن قدر هولناك است كه تاب تماشاى آن را ندارند،لذا چشم از آن برمى گيرند و به زير مى اندازند.
و تشبيه به«ملخهاى پراكنده»به تناسب اين است كه تودۀ ملخها برخلاف بسيارى از پرندگانى كه به هنگام حركت دسته جمعى با نظم و ترتيب خاصى حركت مى كنند هرگز نظم و ترتيبى ندارند،به علاوه آنها همچون ملخها در آن روز موجوداتى ضعيف و ناتوانند و چنان وحشت زده مى شوند كه مانند مستها بى توجه به هر طرف رو مى آورند و به يكديگر مى خورند.
(آيه 8)-سپس مى افزايد:«هنگامى كه آنها به دنبال اين دعوت از قبرها خارج مى شوند از شدت وحشت«به سوى اين دعوت كننده گردن مى كشند» (مُهْطِعِينَ إِلَى الدّاعِ) .
اينجاست كه وحشت از حوادث سخت آن روز سراپاى آنها را فرا مى گيرد، لذا در دنبالۀ آيه مى افزايد:«كافران مى گويند:امروز روز سخت و دردناكى است»! (يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ) .
ص: 29
و به راستى روز سختى است،چرا كه خداوند نيز بر اين معنى صحه گذارده و در آيۀ 26 سورۀ فرقان مى فرمايد: وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً ؛و آن روز روز سختى براى كافران خواهد بود»چرا كه تمام عوامل ترس و وحشت مجرمان و كافران را احاطه مى كند.
ولى از اين تعبير استفاده مى شود كه آن روز براى مؤمنان روز سختى نيست!
(آيه 9)-ماجراى قوم نوح درس عبرتى بود!سنت قرآن بر اين است كه در بسيارى از موارد بعد از انذار كفار و مجرمان شرحى از سرگذشت اقوام پيشين و عاقبت دردآلود آنها را بيان مى كند،تا به اينها بفهماند كه اگر به راه نادرست خويش ادامه دهند سرنوشتى بهتر از آنان ندارند.
در اينجا نيز به دنبال بحثى كه در آيات گذشته آمد اشارات كوتاه و در عين حال پر معنى به سرگذشت پنج قوم سركش از اقوام پيشين مى كند كه نخستين آنها قوم نوح(ع)است.
مى فرمايد:«پيش از آنها قوم نوح(پيامبر خود را)تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ) .
آرى!«بندۀ ما(نوح)را تكذيب كرده و گفتند:او ديوانه است!و(سپس با انواع آزارها از ادامۀ رسالتش)بازداشته شد» فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ) .
گاه«به او مى گفتند:اگر دست از كار خود برندارى سنگسارت مى كنيم»(شعراء116/) و گاه گلوى او را چنان مى فشردند كه بى هوش به زمين مى افتاد،اما هنگامى كه به هوش مى آمد مى گفت:«خداوندا!قوم مرا ببخش كه نمى دانند».
(آيه 10)-سپس مى افزايد:هنگامى كه نوح از هدايت آنها بكلى مأيوس گشت«به درگاه پروردگار عرضه داشت:من مغلوب(اين قوم طغيانگر)شده ام انتقام مرا از آنها بگير» (فَدَعا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ) .
آنها هرگز در دليل و حجت و برهان بر من غلبه نكرده اند ولى از طريق ظلم و جنايت و تكذيب و انكار،و انواع زجر و فشار بر من غلبه كردند،اين قوم ديگر
ص: 30
شايستۀ بقا نيستند از آنها انتقام بگير و مرا بر آنها پيروزكن.
(آيه 11)-سپس اشارۀ گويا و تكان دهنده اى به كيفيت عذاب آنها كرده، مى فرمايد:«در اين هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان و پى در پى گشوديم» (فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ) .
تعبير به گشودن درهاى آسمان تعبير بسيار زيبايى است كه به هنگام نزول بارانهاى شديد به كار مى رود،همان گونه كه در فارسى نيز مى گوئيم:گوئى درهاى آسمان باز شده و هر چه آب است فرو مى بارد.
(آيه 12)-نه تنها از آسمان آب زيادى فرو ريخت كه از زمين هم آب جوشيد،چنانكه در آيه آمده:«و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم (وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً) .
«و اين دو آب به اندازۀ مقدر با هم درآميختند»و درياى وحشتناكى شد (فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ) .
از سراسر زمين آب جوشيدن گرفت و چشمه ها سربرآوردند و از تمامى آسمان آب باريدن گرفت و به هم پيوستند و دريائى عظيم و طوفان تشكيل دادند.
(آيه 13)-در اينجا قرآن دنبالۀ مسألۀ طوفان را رها ساخته-چرا كه آنچه بايد گفته شود در جمله هاى قبل جمع است-و به سراغ كشتى نجات نوح رفته، مى فرمايد:«و او را بر مركبى از الواح و ميخهائى ساخته شده سوار كرديم» (وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ) .
(آيه 14)-سپس خداوند به عنايت خاصش نسبت به كشتى نجات نوح اشاره كرده،مى فرمايد:«مركبى كه زير نظر ما حركت مى كرد» (تَجْرِي بِأَعْيُنِنا) .
سپس مى افزايد:تمام اينها«پاداشى بود براى كسى كه[-نوح]مورد انكار قرار گرفته بود»و كيفرى براى كسانى كه او را تكذيب كردند و كافر شده بودند (جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ) .
آرى!نوح همانند همۀ انبيا از مواهب بزرگ الهى و از نعمتهاى عظيم او بود كه بى خبران كفرانش كردند،و به آئينش كافر شدند.
ص: 31
(آيه 15)-سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين ماجراى عظيم مى فرمايد:«و ما اين ماجرا را به عنوان نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم،آيا كسى هست كه پند گيرد» (وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .
و به راستى كه همۀ گفتنيها در همين ماجرا گفته شده،و آنچه بايد انسانى بيدار بفهمد از آن مى فهمد.
(آيه 16)-و در اين آيه به عنوان يك سؤال تهديد آميز و پر معنى نسبت به كافرانى كه همان راه كفار زمان نوح را مى سپرند مى گويد:اكنون بنگريد«عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟ (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .
آيا واقعيت داشت يا داستان و افسانه بود؟!
(آيه 17)-و سر انجام در اين آيه بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه:«ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم،آيا كسى هست كه متذكر شود»؟ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .
آرى!اين قرآن،هيچ پيچيدگى ندارد،و شرائط تأثير،در آن جمع است، الفاظش شيرين و جذاب،تعبيراتش زنده و پر معنى،انذارها و بشارتهايش صريح و گويا،داستانهايش واقعى و پر محتوا،دلائلش قوى و محكم،منطقش شيوا و متين، خلاصه آنچه لازمۀ تأثير گذاردن يك سخن است در آن جمع است،و به همين دليل هر زمان دلهاى آماده با آن تماس يابد،مجذوب آن مى شود و در طول تاريخ اسلام نمونه هاى عجيب و شگفت انگيزى از تأثير عميق قرآن در دلهاى آماده ديده مى شود،كه شاهد گوياى اين امر است.
(آيه 18)-سرنوشت قوم عاد!قوم ديگرى كه سرگذشت آنها در اين سوره به دنبال سرگذشت فشردۀ قوم نوح آمده،«قوم عاد»است،كه قرآن به عنوان هشدارى به كافران و مجرمان بطور فشرده به آن اشاره كرده،مى گويد:«قوم عاد(نيز پيامبر خود را)تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ عادٌ) .
هر قدر پيامبر آنها،هود بر تبليغات خود مى افزود،و از راههاى مختلف براى بيدار ساختن آنها تلاش مى كرد،آنها بر خيره سرى و لجاجت خود مى افزودند،
ص: 32
و غرور ناشى از ثروت و امكانات مادى و غفلت ناشى از غرق بودن در شهوات، گوش شنوا و چشم بينا را از آنها گرفته بود.
سر انجام خداوند آنها را با عذاب دردناكى مجازات كرد،لذا در دنبالۀ آيه بصورت سر بسته مى فرمايد:بنگريد«عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟ (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .
(آيه 19)-سپس به شرح اين اجمال پرداخته،مى افزايد:«ما تند باد وحشتناك و سردى را در يك روز شوم مستمر بر آنان فرستاديم...» (إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ) .
(آيه 20)-سپس در توصيف اين تندباد مى فرمايد:«مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا بر مى كند»و به هر سو پرتاب مى نمود تَنْزِعُ النّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ .
«اعجاز»جمع«عجز»به معنى قسمت عقب يا پائين چيزى است،و تشبيه آنها به قسمت پائين نخلها به خاطر آن است كه به گفتۀ بعضى باد به قدرى شديد بود كه نخست دست و سرهاى آنها را كند و با خود برد،و بعد بقيۀ بدنهايشان همچون نخل بى شاخ و برگ،از زمين كنده شده به هر گوشه و كنار پراكنده مى گشت.
(آيه 21)-سپس قرآن به عنوان هشدار مى گويد:«پس(ببينيد)عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟! (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .
ما با اقوام ديگر كه راه تكذيب و كبر و غرور و گناه و عصيان را پوئيدند چنين رفتار كرديم،شما در بارۀ خود چه مى انديشيد كه راه آنها را ادامه مى دهيد؟
(آيه 22)-و باز در پايان اين ماجرا مى افزايد:«ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم،آيا كسى هست كه متذكر شود»؟ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ .
آيا گوش شنوائى در برابر اين نداى الهى،و اين هشدارها و انذارها وجود دارد؟ قابل توجه اين كه جملۀ «فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ» .در مورد قوم عاد دو بار تكرار شده يكى در آغاز بيان اين سرگذشت،و يكى هم در پايان آن،اين تفاوت
ص: 33
شايد از اين جهت است كه عذاب اين گروه از ديگران شديدتر و وحشتناك تر بود، هر چند عذابهاى الهى همه شديد مى باشد.
مسألۀ توجه به سعد و نحس ايام-كه در ارتباط با حوادثى است كه در آن واقع شده-علاوه بر اين كه غالبا انسان را به يك سلسله حوادث تاريخى آموزنده رهنمون مى شود،عاملى است براى توسل و توجه به ساحت قدس الهى، و استمداد از ذات پاك پروردگار،و لذا در روايات متعددى مى خوانيم:در روزهائى كه نام نحس بر آن گذارده شده مى توانيد با دادن صدقه،و يا خواندن دعا، و استمداد از لطف خداوند،و قرائت بعضى از آيات قرآن،و توكل بر ذات پاك او، به دنبال كارها برويد و پيروز و موفق باشيد.
(آيه 23)-سر انجام دردناك قوم ثمود!سومين قومى كه شرح زندگى آنها بطور فشرده به عنوان درس عبرتى در تعقيب بحثهاى گذشته در اين سوره مطرح شده است«قوم ثمود»است-كه در سرزمين«حجر»در شمال حجاز زندگى داشتند، و پيامبرشان«صالح»نهايت كوشش را در هدايت آنها كرد اما به جائى نرسيد.
نخست مى فرمايد:«طايفۀ ثمود(نيز)انذارهاى الهى را تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ) .
(آيه 24)-سپس به علت تكذيب آنها پرداخته،مى افزايد:«و گفتند:آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟اگر چنين كنيم در گمراهى و جنون خواهيم بود» (فَقالُوا أَ بَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُهُ إِنّا إِذاً لَفِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ) .
آرى!كبر و غرور و خودبينى و خودخواهى حجاب بزرگ آنها در برابر دعوت انبيا بود،آنها مى گفتند:صالح فردى مانند ما است،دليلى ندارد كه ما از او پيروى كنيم!او چه امتيازى بر ما دارد كه رهبر باشد،و ما پيرو و تابع او؟! اين همان اشكالى است كه امتهاى گمراه غالبا به انبيا داشتند كه آنها افرادى از جنس ما هستند و به همين دليل نمى توانند پيامبر الهى باشند.
(آيه 25)-سپس افزودند:به فرض که وحی الهی بر انسانی نازل شود«آیا از میان ما تنها بر او وحی نازل شده»(ا لقی الذکر علیه من بیننا).با این که افرادی
ص: 34
سرشناس تر و معروفتر و ثروتمندتر از او پيدا مى شود.
در حقيقت گفته هاى قوم ثمود شباهت زيادى با گفته هاى مشركان مكّه داشت كه گاهى ايراد مى كردند:«چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟چرا فرشته اى نازل نشده كه همراه او انذار كند»؟(فرقان7/) سپس در پايان آيه مى گويد:آنها همين موضوع را دليل بر كذب پيامبرشان «صالح»گرفتند و گفتند:«او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است»! (بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ) .چرا كه مى خواهد بر ما حكومت كند،و همه چيز را در قبضۀ خود بگيرد،و بر طبق هوسهايش رفتار كند.
(آيه 26)-قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«ولى فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است»؟ (سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذّابُ الْأَشِرُ) .
همان زمان كه عذاب الهى فرا رسد و آنها را در هم كوبد و تبديل به يك مشت خاك و خاكستر شوند،و سپس مجازات بعد از مرگ نيز دامانشان را بگيرد مى فهمند اين گونه نسبتها شايستۀ چه كسى بوده است؟و قبائى است براى قامت چه شخصى؟!
(آيه 27)-سپس به داستان«ناقه»كه به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوت صالح(ع)فرستاده شده بود اشاره كرده،مى افزايد:به صالح وحى كرديم كه «ما ناقه را براى آزمايش آنها مى فرستيم،در انتظار پايان كار آنها باش و صبر كن» (إِنّا مُرْسِلُوا النّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ) .
«ناقه»يعنى؛همان شتر ماده اى كه به عنوان معجزۀ صالح فرستاده شد مسلما يك ناقۀ معمولى نبود،بلكه داراى ويژگيهاى خارق العاده اى بود،از جمله اين كه طبق روايت مشهورى اين ناقه از دل صخره اى از كوه برآمد،تا معجزۀ گويائى در برابر منكران لجوج باشد.
(آيه 28)-روشن است که قوم ثمود در اینجا در برابر آزمایش بزرگی قرار گرفتند،لذا در این آیه می افزاید:«و(به صالح گفتیم)به آنها خبر ده که آب (قریه) باید در میان آنها تقسیم شود(یک روز سهم ناقه،و یک روز برای آنها)و هریک در
ص: 35
نوبت خود بايد حاضر شود» (وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ) .
گرچه قرآن در اين زمينه توضيحى بيش از اين نداده،ولى بسيارى از مفسران گفته اند:ناقۀ صالح روزى كه نوبت او بود تمام آب را مى نوشيد.
ولى بعضى ديگر گفته اند:وضع و هيئت آن طورى بود كه وقتى كنار آب مى آمد حيوانات ديگر فرار مى كردند و نزديك نمى شدند،و لذا چاره اى جز اين نبود كه يك روز آب را در اختيار ناقه قرار دهند،و روز ديگر را در اختيار خودشان.
(آيه 29)-به هر حال اين قوم سركش و خود خواه و لجوج تصميم گرفتند «ناقه»را از پاى درآورند،در حالى كه«صالح»به آنها اخطار كرده بود كه اگر آزارى به ناقه برسانند در فاصلۀ كوتاهى عذاب دامانشان را خواهد گرفت«اما آنها(بدون اعتنا به اين امر)يكى از ياران خود را صدا زدند،و او به سراغ اين كار آمد،(و ناقه را) پى كرد» (فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ) .
(آيه 30)-اين آيه به عنوان مقدمه اى براى ذكر عذاب وحشتناك اين قوم سركش مى گويد:«پس(بنگريد)عذاب و انذارهاى من چگونه بود»؟! (فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ) .
(آيه 31)-و سپس مى افزايد:«ما فقط يك صيحه[-صاعقۀ عظيم]بر آنها فرستاديم،و به دنبال آن همگى به صورت گياه خشكى درآمدند كه صاحب چهارپايان(براى حيوانات خود در آغل)جمع آورى مى كند»! (إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ) .
تعبيرى كه در اين آيه در بارۀ عذاب قوم ثمود آمده است بسيار عجيب و پر معنى است،چرا كه خداوند براى نابودى اين قوم سركش هرگز لشكريانى از آسمان و زمين نفرستاد،تنها با يك صيحۀ آسمانى،يك صاعقۀ گوشخراش،يك موج عظيم انفجار-كه همه چيز را در مسير خود در شعاع وسيعى در هم كوبيد و خرد كرد-كار آنها را ساخت! درك اين معنى براى گذشتگان مشكل بود،اما براى ما كه امروز از تأثير امواج ناشى از انفجار آگاه هستيم كه چگونه همه چيز را در مسير خود متلاشى و خرد
ص: 36
مى كند آسان است،البته صاعقۀ عذاب الهى با اين انفجارهاى بشرى قابل مقايسه نيست و از اينجا روشن مى شود كه اين صاعقۀ عظيم چه بلائى بر سر اين قوم خيره سر آورد؟
(آيه 32)-در اين آيه و پايان اين سرگذشت دردناك و عبرت انگيز بار ديگر مى فرمايد:«ما قرآن را براى تذكر و بيدارى انسانها آسان نموديم آيا پند گيرنده اى پيدا مى شود»؟! (وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .
تعبيراتش زنده و روشن،داستانهايش گويا،و انذارها و تهديدهايش تكان دهنده و بيدارگر است.
(آيه 33)-قوم لوط به سرنوشت شومترى مبتلا شدند!در اينجا اشارات كوتاه و تكان دهنده اى به داستان قوم لوط و عذاب وحشتناك اين جمعيت ننگين و گمراه ديده مى شود،و اين چهارمين قسمت از سرگذشت اقوام پيشين در اين سوره است.
نخست مى گويد:«قوم لوط انذارها(ى پى در پى پيامبرشان)را تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ) .
(آيه 34)-سپس در يك جملۀ كوتاه به گوشه اى از عذاب آنها و نجات خانوادۀ حضرت لوط اشاره كرده،مى گويد:«ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به حركت در مى آورد فرستاديم»و همه را هلاك كرديم (إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً) .
«جز خاندان لوط را كه سحرگاهان از(آن سرزمين بلا)رهائى بخشيديم» (إِلاّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ) .
در آيات ديگر قرآن نيز هنگامى كه عذاب قوم لوط را مى شمرد علاوه بر زلزله اى كه شهرهاى آنها را زير و رو كرد سخن از باران سنگ مى گويد،چنانكه در آيۀ 82 سورۀ هود مى خوانيم:«هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن شهر و ديار را زير و رو كرديم و بارانى از سنگ از گلهاى متحجر و متراكم بر آن نازل نموديم».
(آيه 35)-در این آیه برای تاکید می فرماید:نجات خاندان لوط«نعمتی بود از ناحیه ما،آری این گونه کسی را که شکر کند پاداش می دهیم» (نعمت من عندنا کذلک نجری من شکر)
ص: 37
(آيه 36)-و در اين آيه اين حقيقت را بازگو مى كند كه لوط قبلا اتمام حجت كرده«و آنها را از مجازات ما بيم داد،ولى آنها اصرار بر مجادله و القاى شك داشتند» (وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ) .
(آيه 37)-آنها به القاء شبهات عقيدتى در ميان مردم قناعت نكردند بلكه در زشتكارى و وقاحت و بى شرمى كار را به جائى رسانيدند،كه وقتى فرشتگان مأمور عذاب به صورت جوانانى خوش منظر به عنوان ميهمان وارد خانۀ لوط شدند اين قوم بى شرم به سراغ آنها آمدند و چنانكه آيۀ مورد بحث مى گويد:«آنها از لوط خواستند ميهمانانش را در اختيارشان بگذارد»! (وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ) .
«لوط»به قدرى از اين مسأله ناراحت شد كه حد نداشت و مصرا از آنها خواهش كرد دست از اين رسوائى و آبروريزى بردارند،و حتى طبق آيۀ 71 سورۀ حجر به آنها وعده داد دختران خود را به ازدواج آنها(در صورت توبه از اين اعمال) درآورد،و اين نهايت مظلوميت اين پيامبر بزرگ را در ميان اين گروه بى شرم و بى ايمان و فاقد همه چيز نشان مى دهد.
ولى چيزى نگذشت كه اين گروه مهاجم نخستين مجازات خود را دريافت داشتند،چنانكه خداوند در دنبالۀ همين آيه مى فرمايد:«ولى چشمانشان را نابينا و محو كرديم(و گفتيم:)بچشيد عذاب و انذارهاى مرا» (فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ) .
آرى!اينجا بود كه دست قدرت خداوند از آستين عدالت بيرون آمد و به گفتۀ بعضى به جبرئيل فرمان داد كه گوشه اى از شهپرش را بر چشم آنان بكوبد،فورا همگى نابينا شدند،و حتى گفته مى شود كه جاى چشم آنها بكلى صاف و همانند صورتشان شد!
(آيه 38)-عاقبت عذاب نهایی فرا رسید،و با زلزله ای ویرانگر که با نخستین شعاع صبحگاهی آن سرزمین را تکان داد شهرهایشان زیر و رو شد، بدنها قطعه قطعه و متلاشی و زیر آوار ها فرو رفت ،باران شدیدی از سنگ بر آنها فرو ریخت،و آثار ویرانه های آنها را نیز محو کرد!چنانکه آیه مورد بحث به صورت
ص: 38
سر بسته و فشرده به اين معنى اشاره كرده،مى گويد:«سر انجام صبحگاهان و در اول روز عذابى پايدار و ثابت به سراغشان آمد» (وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ) .
آرى!در لحظاتى كوتاه همه چيز پايان گرفت و اثرى از آنها باقى نماند.
(آيه 39)-سپس در اين آيه مى افزايد،بار ديگر به آنها گفته شد:«پس بچشيد عذاب و انذارهاى مرا» (فَذُوقُوا عَذابِي وَ نُذُرِ) .تا ديگر در انذارهاى پيامبران شك و ترديد نكنيد.
(آيه 40)-و بالاخره در اين آيه براى چهارمين بار در اين سوره اين جملۀ پر معنى و بيدارگر را تكرار مى كند:«ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم،آيا كسى هست كه(پند گيرد و)متذكر شود» (وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .
قوم لوط پند نگرفتند،نه از انذارها،و نه از عذاب مقدماتى و هشدار دهنده، آيا ديگران كه آلودۀ همان گناهانند از شنيدن اين آيات قرآن به خود مى آيند و پشيمان مى شوند و توبه مى كنند؟!
(آيه 41)-آيا شما از اقوام گذشته برتريد؟!پنجمين و آخرين قومى كه در اين سلسله آيات به آنان اشاره مى شود قوم فرعون است،ولى از آنجا كه سرگذشت اين قوم بطور مشروح در سوره هاى مختلف قرآن آمده در اينجا تنها اشارۀ كوتاه و فشرده اى به داستان عبرت انگيز آنها شده است.
مى فرمايد:«و(همچنين)انذارها و هشدارها(يكى پس از ديگرى)به سراغ آل فرعون آمد» (وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ) .
منظور از«آل فرعون»تنها خاندان و بستگان او نيست،بلكه پيروان او را بطور عموم شامل مى شود.
(آيه 42)-اين آيه از واكنش«آل فرعون»در برابر دو پيامبر بزرگ الهى (موسى و هارون)و انذارهاى آنها پرده برداشته،مى گويد:«آنها تمام آيات ما را تكذيب كردند» (كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها) .
آرى!اين مغروران خود خواه،و اين جباران خود كامه و بيدادگر،همۀ آيات الهى را بدون استثنا انكار كردند،همه را دروغ يا سحر يا حوادث اتفاقى شمردند!
ص: 39
انسان اگر حقيقت جو باشد ديدن يكى از اين معجزات با اخطار قبلى و سپس برطرف شدن بلا به وسيلۀ دعاى پيامبر خدا براى او كافى است،ولى هنگامى كه انسان بر سر دندۀ لجاجت قرار مى گيرد اگر تمام آسمان و زمين آيت خدا شود مؤثر نيست تنها عذاب الهى بايد فرا رسد و مغزهائى را كه پر از باد غرور است درهم بكوبد.
چنانكه در پايان آيه مى خوانيم:«و ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم، گرفتن شخصى(كه هرگز مغلوب نمى شود)قدرتمند و توانا» (فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ) .
تعبيرى كه در ذيل اين داستان آمده،در سرگذشتهاى ديگر نظير ندارد اين به خاطر آن است كه فرعونيان بيش از همه به قدرت و عزت خود مى باليدند، و همه جا سخن از نيروى حكومت آنها بود،اما خداوند مى گويد:ما آنها را گرفتيم، گرفتن عزيز مقتدر تا معلوم شود،اين قدرت و عزت پوشالى در مقابل عزت و قدرت خدا هيچ و پوچ است،و عجب اين كه همان رود عظيم نيل كه سر چشمۀ تمام ثروت و قدرت و آبادى و تمدن آنها بود مأمور نابودى آنها شد،و عجيبتر اين كه قبل از آن موجودات كوچكى همچون ملخ،قورباغه،قمل(يك نوع حشره)بر آنها مسلط گشت و آنان را به ستوه آورد و بيچاره كرد.
(آيه 43)-بعد از بيان داستان اقوام پيشين و عذاب و كيفر امتهاى سركش و مجرم،در اين آيه مشركان مكّه را مخاطب ساخته مى گويد:«آيا كفار شما بهتر از آنانند يا براى شما امان نامه اى در كتب آسمانى نازل شده است» (أَ كُفّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ) .
ميان شما و قوم فرعون و قوم نوح و لوط و ثمود چه تفاوتى است؟اگر آنها به خاطر كفر و طغيان و ظلم و گناه گرفتار طوفانها و زلزله ها و صاعقه ها شدند چه دليلى دارد كه شما به چنين سرنوشتى مبتلا نشويد؟!
(آيه 44)-«یا می گویند:ما جماعتی متحد و نیرومند و پیروز هستیمن»و از مخالفانمان انتقام می گیریم(ام یقولون نحن جمیع منتصر)
ص: 40
(آيه 45)-سپس به عنوان يك پيشگوئى قاطع براى ردّ سخنان آنها، مى افزايد آنها بدانند:«به زودى جمعشان شكست مى خورد و پا به فرار مى گذارند» (سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ) .
اين پيشگوئى در ميدان بدر و ساير جنگهاى اسلامى جامۀ عمل به خود پوشيد،و سر انجام جمعيت قدرتمند كفار متلاشى شدند و فرار كردند.
(آيه 46)-در اين آيه مى افزايد:تنها شكست و ناكامى در دنيا بهرۀ آنها نيست«بلكه رستاخيز موعد آنهاست و مجازات قيامت هولناك تر و تلختر است» (بَلِ السّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ) .
و به اين ترتيب آنها بايد هم در انتظار شكست تلخى در اين دنيا باشند،و هم شكست تلختر و وحشت انگيزتر در آخرت.
(آيه 47)-اين آيه همچنان ادامۀ بحث آيات قبل پيرامون كيفيت حال مشركان و مجرمان در قيامت است،آيۀ قبل اين حقيقت را بيان كرد كه روز قيامت ميعاد آنهاست و آن روز مصيبت بار و تلخى است.
اين آيه به بيان علت اين امر پرداخته،مى گويد:«مجرمان در گمراهى و شعله هاى آتشند» (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ) .
(آيه 48)-«در آن روز كه در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مى شود (و به آنها گفته مى شود:)بچشيد آتش دوزخ را»دوزخى كه پيوسته آن را انكار مى كرديد و دروغ و افسانه مى پنداشتيد (يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ) .
در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:در جهنّم«درّه اى است به نام سقر كه جايگاه متكبران است،و هر گاه نفس بكشد دوزخ را مى سوزاند»!
(آيه 49)-و از آنجا كه ممكن است خيال شود كه اين عذابها با آن معاصى هماهنگ نيست،در اين آيه مى افزايد:«ما هر چيز را به اندازه آفريديم» (إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ) .
آرى!هم عذابهاى دردناك آنها در اين دنيا روى حساب است،و هم
ص: 41
مجازاتهاى شديد آنها در آخرت،نه تنها مجازاتها كه هر چيزى را خدا آفريده روى حساب و نظام حسابشده اى است.
(آيه 50)-سپس مى فرمايد:نه تنها اعمال ما از روى حكمت است،بلكه توأم با نهايت قدرت و قاطعيت نيز مى باشد،زيرا«فرمان ما يك امر بيش نيست (و چنان با سرعت انجام مى گيرد)همچون يك چشم بر هم زدن»! (وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ) .
بنابر اين آن روز كه فرمان برپا شدن قيامت را صادر مى كنيم با يك چشم بر هم زدن همه چيز در مسير رستاخيز قرار مى گيرد،و حيات نوين در كالبدها دميده مى شود.
همچنين آن روز كه اراده كنيم مجرمان را به وسيلۀ صاعقه ها و صيحه هاى آسمانى يا زمين لرزه ها و طوفانها و تندبادها مجازات كنيم يك فرمان بيشتر لازم نيست.
توجه به اين نكته لازم است كه فرمان او همه جا يك كلمه است كه از يك چشم بر هم زدن نيز سريعتر مى باشد ولى محتواى فرمان متفاوت است كه با توجه به سنّت تدريجى بودن عالم ماده و خاصيت و طبيعت حركت،زمان به خود مى پذيرد.
(آيه 51)-اين آيه بار ديگر مجرمان و كفار را مخاطب ساخته و توجه آنها را به سرنوشت اقوام پيشين معطوف مى دارد،مى گويد:«ما كسانى را كه در گذشته شبيه شما بودند هلاك كرديم،آيا كسى هست كه(متذكر شود و)پند گيرد» (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) .
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه وقتى اعمال و رفتار و اعتقادات شما با آنها يكى است،دليلى ندارد كه شما سرنوشتى جز سرنوشت آنها داشته باشيد،بيدار شويد و پند گيريد.
(آيه 52)-سپس به این اصل اساسی اشاره می کند که با مرگ اقوام پیشین اعمال آنها نابود نشد،بلکه «هرکاری را انجام دادند در نامه های اعمالشان ثبت است»(و کل شی فعلوه فی الزبر).
ص: 42
همين گونه اعمال شما نيز ثبت و ضبط مى شود،و براى يوم الحساب محفوظ است.
(آيه 53)-سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«و هر كار كوچك و بزرگى نوشته شده است» (وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ) .
بنابر اين حساب اعمال در آن روز يك حساب جامع و كامل است،چنانكه وقتى نامۀ اعمال مجرمان به دست آنها داده مى شود«فرياد بر مى آورند:كه اى واى بر ما!اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر آن را شماره كرده»!(كهف49/)
(آيه 54)-و از آنجا كه سنت قرآن مجيد بر اين است كه صالحان و طالحان و نيكان و بدان را در مقايسه با يكديگر معرفى مى كند،چرا كه در مقايسه تفاوتها چشمگيرتر و آشكارتر است در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت كافران مجرم اشارۀ كوتاهى به سرنوشت مسرت بخش و روح پرور پرهيزكاران كرده،مى فرمايد:
«پرهيزكاران در باغها و نهرهاى بهشتى(و فضاى گسترده و فيض وسيع خداوند) جاى دارند» (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ) .
(آيه 55)-اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ«قمر»است توضيح بيشترى براى جايگاه متقين داده،چنين مى گويد:«در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر» قرار دارند (فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) .
چه توصيف جالبى در اين آيه از جايگاه پرهيزكاران شده است!دو ويژگى دارد كه همۀ امتيازات در آن جمع است.
نخست اين كه آنجا جايگاه صدق است و هيچ گونه باطل و بيهودگى در آن راه ندارد،سراسر حق است و تمام وعده هاى خداوند در بارۀ بهشت در آنجا عينيت پيدا مى كند،و صدق آنها آشكار مى شود.
ديگر اين كه:در جوار و قرب خداست،همان چيزى كه از كلمۀ«عند»(نزد) استفاده مى شود كه اشاره به نهايت قرب و نزديكى معنوى است نه جسمانى،آن هم نسبت به خداوندى كه هم مالك است و هم قادر،هرگونه نعمت و موهبتى در
ص: 43
قبضۀ قدرت و در فرمان حكومت و مالكيت اوست،و به همين دليل در پذيرائى اين ميهمانان گرامى فروگذار نخواهد كرد،و تنها خودش مى داند چه مواهبى براى آنها آماده ساخته است.
در اين دو آيه كه سخن از مواهب و پاداشهاى بهشتيان است نخست از مواهب مادى آنها كه باغهاى وسيع و نهرهاى جارى است سخن مى گويد،سپس از پاداش بزرگ معنوى آنها كه حضور در پيشگاه قرب مليك مقتدر است،تا انسان را مرحله به مرحله آماده كند،و روح او را به پرواز درآورد.
آغاز و پايان سورۀ قمر:قابل توجه اين كه سورۀ قمر با وحشت و اضطراب و هشدار به نزديك شدن قيامت آغاز شده،و با آرامش مطلقى كه براى مؤمنان راستين در جايگاه صدق در نزد مليك مقتدر بيان فرموده پايان مى گيرد،و چنين است راه و رسم تربيت كه از اضطراب و وحشت شروع مى شود،و به آرامش كامل منتهى مى گردد،افكار پريشان را جمع مى كند،هوسهاى سركش را رام مى نمايد، خوف و اضطراب درونى از عوامل فنا و نابودى و ضلال را برطرف مى سازد و در جوار ابديت پروردگار و در پيشگاه رحمت و قرب او غرق آرامش و سكينه و اطمينان مى كند.
و به راستى توجه به اين كه خداوند مالك بى منازع و حاكم بى مانع در سرتاسر عالم هستى است،و توجه به اين كه او مقتدر است و قدرتش در همه چيز نافذ است به انسان آرامش بى نظيرى مى بخشد.
«پايان سورۀ قمر»
ص: 44
اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 78 آيه است
اين سوره بطور كلى بيانگر نعمتهاى مختلف معنوى و مادى خداوند است كه بر بندگان خود ارزانى داشته،و آنها را غرق در آن ساخته است بطورى كه مى توان نام اين سوره را«سورۀ رحمت»يا«سورۀ نعمت»گذارد،و به همين دليل با نام مبارك«الرّحمن»كه رحمت واسعۀ الهى را بازگو مى كند آغاز شده، و با جلال و اكرام خداوند پايان گرفته است،و 31 بار جملۀ «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» كه به وسيلۀ آن از بندگانش اقرار بر نعمتهاى خود مى گيرد در آن ذكر شده.
مى توان محتواى اين سوره را به چند بخش تقسيم كرد:
بخش اول كه مقدمه و آغاز سوره است از نعمتهاى بزرگ خلقت،تعليم و تربيت،حساب و ميزان،وسائل رفاهى انسان،و غذاهاى روحى و جسمى او سخن مى گويد.
بخش دوم توضيحى است بر مسألۀ چگونگى آفرينش انس و جنّ.
بخش سوم بيانگر نشانه ها و آيات خداوند در زمين و آسمان است.
در بخش چهارم از نعمتهاى دنيوى فراتر رفته،سخن از نعمتهاى جهان ديگر است كه نعمتهاى بهشتى اعم از باغها،چشمه ها،ميوه ها،همسران زيبا و با وفا، و انواع لباسها،توضيح داده شده است.
و بالاخره در بخش پنجم اين سوره اشارۀ كوتاهى به سرنوشت مجرمان
ص: 45
و قسمتى از مجازاتهاى دردناك آنها آمده است.
تكرار آيۀ «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» آن هم در مقطعهاى كوتاه جاذبۀ خيره كننده اى به سوره داده،لذا جاى تعجب نيست كه در حديثى از پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود:لكلّ شىء عروس و عروس القرآن سورة الرّحمن جلّ ذكره؛براى هر چيز عروسى است،و عروس قرآن سورۀ الرّحمن است».
از آنجا كه اين سوره حس شكرگزارى را در انسانها به عاليترين وجهى برمى انگيزد،فضيلتهاى فراوانى براى تلاوت آن در روايات آمده است،البته تلاوتى كه در اعماق روح انسان نفوذ كند و مبدأ حركت گردد نه مجرد لقلقۀ زبان.
از جمله در حديثى از رسول خدا مى خوانيم:«هر كس سورۀ الرّحمن را بخواند خداوند به ناتوانى او(در اداى شكر نعمتها)رحم مى كند،و حق شكر نعمتهايى را كه با او ارزانى داشته خودش ادا مى كند».
و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است:«هر كس سورۀ الرّحمن را بخواند و هنگامى كه به آيۀ «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» مى رسد بگويد:«لا بشىء من آلائك ربّ اكذّب؛خداوندا!هيچ يك از نعمتهاى تو را انكار نمى كنم»اگر اين تلاوت در شب باشد و در همان شب بميرد شهيد خواهد بود،و اگر در روز باشد و در همان روز بميرد نيز شهيد خواهد بود»! بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-سر آغاز نعمتهاى الهى:از آنجا كه اين سوره بيانگر انواع نعمتها و مواهب بزرگ الهى است با نام مقدس«رحمن»كه رمزى از رحمت واسعۀ اوست آغاز مى شود،چرا كه اگر صفت«رحمانيت»او نبود اين چنين خوان نعمت را براى دوست و دشمن نمى گستراند.
لذا مى فرمايد:«خداوند رحمان» (الرَّحْمنُ) .
(آيه 2)-«قرآن را تعلیم فرمود»(علم القرآن)
ص: 46
و به اين ترتيب نخستين و مهمترين نعمت را همان«تعليم قرآن»بيان مى كند.
و جالب اين كه نعمت«تعليم قرآن»را حتى قبل از مسألۀ«خلقت انسان» و«تعليم بيان»ذكر كرده،در حالى كه از نظر ترتيب طبيعى بايد نخست اشاره به مسألۀ آفرينش انسان،و بعد نعمت تعليم بيان،و سپس نعمت تعليم قرآن شود،اما عظمت قرآن ايجاب كرده كه بر خلاف اين ترتيب طبيعى نخست از آن سخن گويد.
اين آيه در ضمن پاسخى است به مشركان عرب كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نام «رحمن»را بيان كرد و آنها را دعوت به سجده براى خداوند رحمن نمود آنها به عنوان بهانه جوئى گفتند: «وَ مَا الرَّحْمنُ؛ رحمن چيست»؟(فرقان60/).
قرآن مى گويد خداوند رحمن كسى است كه قرآن را تعليم فرموده،انسان را آفريده،و تعليم بيان به او كرده است.
به هر حال نام«رحمن»بعد از نام«اللّه»گسترده ترين مفهوم را در ميان نامهاى پروردگار دارد،زيرا مى دانيم خداوند داراى دو رحمت است:«رحمت عام» و«رحمت خاص»نام«رحمن»اشاره به«رحمت عام»اوست كه همگان را شامل مى شود،و نام«رحيم»اشاره به«رحمت خاص»اوست كه مخصوص اهل ايمان و طاعت است،و شايد به همين دليل نام«رحمن»بر غير خدا هرگز اطلاق نمى شود -مگر اين كه با كلمۀ«عبد»همراه باشد-ولى وصف«رحيم»به ديگران نيز گفته مى شود،چرا كه هيچ كس داراى رحمت عام جز او نيست،اما رحمت خاص هر چند به صورت ضعيف در ميان انسانها و موجودات ديگر نيز وجود دارد.
در اين كه خداوند قرآن را به چه كسى تعليم كرده؟از آنجا كه اين سوره بيانگر رحمتهاى الهى به جن و انس است و لذا 31 بار بعد از ذكر بخشهايى از اين نعمتها از آنها سؤال مى كند«كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»مناسب است كه بگوئيم خدا اين قرآن را به وسيلۀ پيامبر بزرگش محمد صلّى اللّه عليه و آله به جن و انس تعليم فرمود.
(آيه 3)-بعد از ذکر نعمت بی مثال قرآن به مهمترین نعمت در سلسله بعد پرداخته،می فرماید:«انسان را آفرید»(خلق الانسان).
ص: 47
مسلما منظور از«انسان»در اينجا نوع انسان است نه حضرت«آدم» و گستردگى نعمت«بيان»كه بعد از آن مى آيد نيز شاهدى بر عموميت معنى انسان است.
ذكر نام انسان بعد از قرآن نيز قابل دقت است،چرا كه قرآن مجموعۀ اسرار هستى به صورت تدوين است،و انسان خلاصۀ اين اسرار به صورت تكوين است، و هر كدام نسخه اى از اين عالم بزرگ و پهناور!
(آيه 4)-اين آيه به يكى از مهمترين نعمتها بعد از نعمت آفرينش انسان، اشاره كرده،مى افزايد:«به او بيان را آموخت» (عَلَّمَهُ الْبَيانَ) .
«بيان»از نظر مفهوم لغت معنى گسترده اى دارد،و به هر چيزى گفته مى شود كه مبين و آشكار كنندۀ چيزى باشد،بنابر اين نه فقط نطق و سخن را شامل مى شود كه حتى كتابت و خط و انواع استدلالات عقلى و منطقى كه مبين مسائل مختلف و پيچيده است همه در مفهوم بيان جمع است،هر چند شاخص اين مجموعه همان «سخن گفتن»است.
اگر نقش«بيان»را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها،و پيدايش و ترقى تمدنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت بزرگ نبود انسان هرگز نمى توانست تجربيات و علوم خود را به سادگى از نسلى به نسل ديگر منتقل سازد، و باعث پيشرفت علم و دانش و تمدن و دين و اخلاق گردد،و اگر يك روز اين نعمت بزرگ از انسانها گرفته شود جامعۀ انسانى بسرعت راه قهقرا را پيش خواهد گرفت،و هر گاه بيان را به معنى وسيع آن كه شامل خط و كتابت و حتى انواع هنرها مى شود تفسير كنيم نقش فوق العاده مهم آن در زندگى انسانها روشنتر مى گردد.
(آيه 5)-سپس به سراغ چهارمين نعمت بزرگ از مواهب خداوند رحمن رفته،مى گويد:«خورشيد و ماه با حساب منظمى مى گردند» (الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ) .
اصل وجود خورشيد از بزرگترين نعمتها براى انسان است،چرا كه بدون نور و حرارت حاصل از آن زندگى در منظومۀ شمسى غير ممكن است،نمو و رشد
ص: 48
گياهان و تمام مواد غذائى،بارش بارانها،وزش بادها،همه به بركت اين موهبت الهى است.
ماه نيز به سهم خودش نقش مهمى را در حيات انسان ايفا مى كند،علاوه بر اين كه چراغ شبهاى تاريك اوست،جاذبۀ آن كه سر چشمۀ جزر و مد در اقيانوسهاست عاملى است براى بقاء حيات در درياها و مشروب ساختن بسيارى از سواحل كه رودخانه ها در مجاورت آن به دريا مى ريزند.
و افزون بر همۀ اينها نظام ثابت حركت ماه به دور زمين و حركت زمين به دور خورشيد كه سبب پيدايش منظم شب و روز سال و ماه و فصول مختلف است، سبب نظم زندگى انسانها و برنامه ريزى براى امور تجارى و صنعتى و كشاورزى است كه اگر اين سير منظم نبود زندگى بشر هرگز نظام نمى يافت.
نه تنها حركت اين كرات آسمانى نظام بسيار دقيقى دارد،بلكه مقدار جرم و جاذبۀ آنها و فاصله اى كه از زمين،و از يكديگر دارند همه روى حساب و«حسبان»است،و بطور قطع هر كدام از اين امور به هم بخورد اختلالات عظيمى در منظومۀ شمسى و به دنبال آن در نظام زندگى بشر رخ مى دهد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه خورشيد هر چند در وسط منظومۀ شمسى ظاهرا بدون حركت ثابت مانده است،ولى نبايد فراموش كرد كه آن هم به اتفاق تمام سيارات و اقمارش در دل كهكشانى كه به آن تعلق دارد به سوى نقطۀ معينى (ستارۀ معروف وگا)در حركت است و اين حركت نيز نظم و سرعت معينى دارد.
(آيه 6)-در پنجمين موهبت بزرگ از آسمان به زمين نظر مى افكند، و مى فرمايد:«و گياه و درخت براى او سجده مى كنند» (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ) .
«نجم»گاه به معنى ستاره مى آيد،و گاه به معنى گياهان بدون ساقه و در اينجا به قرينۀ«شجر»(درخت)منظور معنى دوم يعنى؛گياهان بدون ساقه است.
مى دانيم تمام مواد غذائى انسانها در اصل از گياهان گرفته مى شود،با اين تفاوت كه قسمتى را انسان مستقيما مصرف مى كند،و قسمت ديگرى صرف تغذيۀ حيواناتى مى شود كه جزء مواد غذائى انسانهاست،اين معنى حتى در مورد
ص: 49
حيوانات دريائى نيز صادق است،زيرا آنها نيز از گياهان بسيار كوچكى تغذيه مى كنند كه ميليونها ميليون از آن در هر گوشه و كنار دريا در پرتو نور آفتاب مى رويد و در لابلاى امواج در حركت است.
به اين ترتيب«نجم»انواع گياهان كوچك و خزنده مانند بوتۀ كدو،خيار و امثال آنها و«شجر»انواع گياهان ساقه دار مانند غلات و درختان ميوه و غير آن را شامل مى شود.
و تعبير«يسجدان»(اين دو سجده مى كنند)اشاره به تسليم بى قيد و شرط آنها در برابر قوانين آفرينش،و در مسير منافع انسانهاست.
در ضمن اشاره به اسرار توحيدى آنها نيز هست،چرا كه در هر برگ و هر دانه گياهى آيات عجيبى از عظمت و علم پروردگار وجود دارد.
(آيه 7)-آسمان را برافراشت و براى هر چيز ميزانى قرار داد! اين آيه به ششمين نعمت كه نعمت آفرينش آسمان است اشاره كرده، مى فرمايد:«و(خداوند)آسمان را برافراشت» (وَ السَّماءَ رَفَعَها) .
«آسمان»در اين آيه خواه به معنى«جهت بالا»باشد يا«كواكب آسمانى»و يا «جو زمين»هر كدام باشد موهبتى است بزرگ و نعمتى است بى نظير،چرا كه بدون آن زندگى كردن براى انسان محال است و يا ناقص.
آرى!نور و روشنائى كه مايۀ گرما و هدايت و حيات و حركت است از سوى آسمان مى آيد،باران از طريق آسمان مى بارد،و نزول وحى نيز از آسمان است.
سپس به سراغ نعمت هفتم رفته،مى فرمايد:«و(خداوند)ميزان و قانون(در آن)گذاشت» (وَ وَضَعَ الْمِيزانَ) .
«ميزان»به معنى هر گونه وسيلۀ سنجش است،سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم،و سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسيرهاى مختلف اجتماعى.
«ميزان»هر قانون تكوينى و دستور تشريعى را شامل مى شود،چرا كه همه وسيلۀ سنجشند.
ص: 50
(آيه 8)-در اين آيه نتيجه گيرى جالبى از اين موضوع كرده،مى افزايد هدف از قرار دادن ميزان در عالم هستى اين است:«تا در ميزان طغيان نكنيد»و از مسير عدالت منحرف نشويد (أَلاّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ) .
چه تعبير جالبى كه از كل عالم هستى به انسان منتقل مى شود،و قوانين حاكم بر آن عالم كبير را با قوانين حاكم بر زندگى انسان و عالم صغير هماهنگ مى شمرد، و اين است حقيقت توحيد كه اصول حاكم همه جا يكى است.
(آيه 9)-بار ديگر روى مسألۀ عدالت و وزن تكيه كرده،مى گويد:«و وزن را بر اساس عدالت برپا داريد و ميزان را كم نكنيد» (وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ) .
اين آيه روى مسألۀ وزن به معنى خاص آن تكيه كرده،و دستور مى دهد كه در سنجش و وزن اشيا به هنگام معامله چيزى كم و كسر نگذارند.
اهميت ميزان به هر معنى در زندگى و حيات انسان چنان است كه هر گاه همين مصداق محدود و كوچكش يعنى«ترازو»را يك روز از زندگى حذف كنيم براى مبادلۀ اشياء گرفتار چه دردسرها و هرج و مرج ها،دعوا و نزاعها خواهيم شد.
از آنچه گفتيم روشن مى شود اين كه در بعضى از روايات«ميزان»به وجود «امام»عليه السّلام تفسير شده به خاطر آن است كه وجود مبارك امام معصوم وسيله اى است براى سنجش حق از باطل و معيارى است براى تشخيص حقايق،و عامل مؤثرى است براى هدايت.
همچنين تفسير ميزان به«قرآن مجيد»نيز ناظر به همين معنى است.
(آيه 10)-سپس از آسمان به زمين مى آيد و با اشاره به هشتمين نعمت، مى فرمايد:«زمين را براى خلايق آفريد» (وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ) .
قرائن موجود و خطابهاى سوره كه متوجه انس و جن است نشان مى دهد كه منظور از«انام»در اينجا همان انس و جن است.
(آيه 11)-در این آیه به سراغ نهمین و دهمین تعمت که بخشی از مواد غذائی انسان را تشکیل می دهد رفته ،می گوید:«در آن(زمین)میوه ها و نخلهای
ص: 51
پرشكوفه است» (فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ) .
(آيه 12)-و سر انجام از يازدهمين و دوازدهمين مواهبش بدين گونه سخن مى گويد:«و دانه هائى كه همراه با ساقه و برگى است كه بصورت كاه در مى آيد و(همچنين)گياهان خوشبو» (وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ) .
دانه هاى غذائى خوراك انسان،و برگهاى تر و خشكش خوراك حيواناتى است كه در خدمت انسان،و از شير و گوشت و پوست و پشم آنها بهره مى گيرد،و به اين ترتيب چيزى از آن بى فايده و دور ريختنى نيست.
و از سوى ديگر گياهان خوشبو و گلها را نيز در زمين آفريده كه مشام جسم و جان را معطر مى كند،و روح را آرامش و نشاط مى بخشد،و به اين وسيله نعمتهايش را بر انسان تمام كرده است.
(آيه 13)-پس از ذكر نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى در اين آيه جن و انس را مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
نعمتهائى كه هر يك نشانۀ روشنى از قدرت و لطف و مهر پروردگار است، چگونه ممكن است اينها را تكذيب كرد؟! اين استفهام،استفهام تقريرى است كه در مقام اقرار گرفتن مى آورند،و لذا در روايتى كه در آغاز سوره خوانديم به ما دستور داده شده است كه بعد از ذكر اين جمله عرضه داريم:«لا بشىء من آلائك ربّ اكذّب؛پروردگارا!ما هيچ يك از نعمتهاى تو را تكذيب نمى كنيم».
(آيه 14)-آفرينش انسان از خاكى همچون سفال!خداوند بعد از ذكر نعمتهاى گذشته از جمله آفرينش انسان به صورت سر بسته،در اينجا نخست به شرحى پيرامون آفرينش انس و جن مى پردازد شرحى كه هم نشانۀ قدرت عظيم اوست و هم درسهاى عبرتى براى همگان در بر دارد.
مى فرمايد:«انسان را از گل خشكيده اى همچون سفال آفريد» (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ) .
ص: 52
از آيات مختلف قرآن و تعبيرات گوناگونى كه در بارۀ مبدأ آفرينش انسان آمده به خوبى استفاده مى شود كه انسان در آغاز خاك بوده(حج5/)سپس با آب آميخته شده،و به صورت گل درآمده(انعام2/)و بعد به صورت«گل بدبو»(لجن)درآمد (حجر28/)سپس حالت«چسبندگى»پيدا كرد(صافات11/)و بعدا به صورت «خشكيده»درآمد،و حالت«صلصال كالفخّار»به خود گرفت-آيۀ مورد بحث.
اين مراحل از نظر بعد زمانى چه اندازه طول كشيد؟و انسان در هر مرحله اى چقدر توقف كرد؟و اين حالتهاى انتقالى تحت چه عواملى به وجود آمد؟اينها مسائلى است كه از علم و دانش ما مخفى است،و تنها خدا مى داند و بس.
(آيه 15)-سپس به آفرينش«جنّ»پرداخته،مى گويد:«و جنّ را از شعله هاى مختلط و متحرك آتش آفريد» (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ) .
باز در اينجا دقيقا براى ما روشن نيست كه آفرينش«جن»از اين آتشهاى رنگارنگ چگونه بوده است؟همان گونه كه خصوصيات ديگر آن نيز از طريق وحى صادق يعنى قرآن مجيد و وحى آسمانى براى ما ثابت شده است،محدود بودن معلومات ما در برابر مجهولات هرگز به ما اجازه نمى دهد كه اين حقايق را انكار كنيم يا ناديده بگيريم،بعد از آن كه از طريق وحى اثبات گردد،هر چند علم به آن راهى نيابد (1).
(آيه 16)-باز به دنبال نعمتهائى كه در آغاز آفرينش انسان بوده اين جمله را تكرار مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 17)-در اين آيه به بيان يكى ديگر از نعمتهاى الهى پرداخته، مى گويد:«او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است» (رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ) .
درست است كه خورشيد در هر روزى از ايام سال از نقطه اى طلوع و در
ص: 53
نقطه اى غروب مى كند،و به اين ترتيب به تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب دارد، ولى با توجه به حد اكثر«ميل شمالى»آفتاب،و«ميل جنوبى»آن،در حقيقت دو مشرق و دو مغرب دارد،و بقيه در ميان اين دو مى باشد.
اين نظام كه مبدأ پيدايش فصول چهارگانه سال با بركات فراوانى است در حقيقت تأكيد و تكميلى است براى آنچه در آيات قبل آمده،آنجا كه سخن از حساب سير خورشيد و ماه در ميان است،و همچنين سخن از وجود ميزان در آفرينش آسمانها،و در مجموع هم بيانگر نظام دقيق آفرينش و حركت زمين و ماه و خورشيد مى باشد،و هم اشاره اى است به نعمتها و بركاتى كه از اين رهگذر عايد انسان مى شود.
(آيه 18)-به هر حال بعد از ذكر اين نعمت باز جن و انس را مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 19)-درياها با ذخائر گرانبهايشان!در ادامۀ شرح نعمتهاى پروردگار سخن از درياها به ميان مى آورد،اما نه همۀ درياها بلكه كيفيت خاصى در پاره اى از درياها كه هم پديده اى است عجيب و نشانه اى است از قدرت بى پايان حق،و هم وسيله اى است براى پديد آمدن بعضى از متاعهاى مورد استفادۀ انسانها.
مى فرمايد:«دو درياى مختلف(شور و شيرين،گرم و سرد)را در كنار هم قرار داد در حالى كه با هم تماس دارند» (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ) .
(آيه 20)-در ميان آن دو،برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند» و به هم نمى آميزند (بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ) .
منظور از اين دو دريا به گواهى آيۀ 53 سورۀ فرقان دو درياى آب«شيرين» و«شور»است،آنجا كه مى فرمايد:«او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين است و ديگرى شور و تلخ،و در ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند».
رودخانه هاى عظيم آب شيرين هنگامى كه به درياها و اقيانوسها مى ريزند
ص: 54
معمولا دريائى از آب شيرين در كنار ساحل تشكيل مى دهند آب شور را به عقب مى رانند و عجب اين كه تا مدت زيادى اين دو آب شيرين و شور به خاطر تفاوت درجه غلظت به هم آميخته نمى شوند و هزاران كيلومتر راه را به همان صورت مى پيمايند.
(آيه 21)-بار ديگر بندگان را مخاطب ساخته و در برابر اين نعمتها از آنها سؤال كرده،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 22)-سپس در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«از آن دو(دريا)لؤلؤ و مرجان خارج مى شود»! (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ) .
(آيه 23)-«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
«لؤلؤ»مرواريد دانۀ شفاف و قيمتى است كه در درون صدف در اعماق درياها پرورش مى يابد،و هر قدر درشت تر باشد گرانبهاتر است.
و«مرجان»موجود زنده اى است شبيه شاخۀ كوچك درخت كه در اعماق درياها مى رويد،و تا مدتها دانشمندان آن را نوعى«گياه»مى پنداشتند،ولى بعدا روشن شد كه نوعى حيوان است.
بهترين نوع مرجان زينتى«مرجان سرخ رنگ»است و هر قدر سرختر باشد قيمتى تر است.
(آيه 24)-باز در ادامۀ همين بخش از نعمتها به مسألۀ كشتيها كه در حقيقت بزرگترين و مهمترين وسيلۀ حمل و نقل بشر در گذشته و حال بوده است اشاره كرده،مى فرمايد:«و براى اوست كشتيهاى ساخته شده كه در دريا به حركت در مى آيند و همچون كوهى هستند»! (وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ) .
جالب اين كه در عين تعبير به«منشئات»كه حكايت از مصنوع بودن كشتى به وسيلۀ انسان مى كند مى فرمايد«و له»(از براى خداست)اشاره به اين كه مخترعان و سازندگان كشتى از خواص خداداد كه در مصالح مختلفى كه در كشتيها
ص: 55
به كار مى رود استفاده مى كنند همچنين از خاصيت سيّال بودن آب درياها،و نيروى وزش بادها بهره مى گيرند،و خداست كه در آن مواد،و در دريا و باد اين خواص و آثار را آفريده.
(آيه 25)-و بار ديگر اين سؤال پر معنى را تكرار كرده،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 26)-ما همه فانى و بقا بس تو را است!باز در ادامۀ شرح نعمتهاى الهى در اينجا مى افزايد:«همۀ كسانى كه روى آن[-زمين]هستند فانى مى شوند» (كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ) .
اما چگونه«مسألۀ فنا»مى تواند در زمرۀ نعمتهاى الهى قرار گيرد؟ممكن است از اين نظر باشد كه اين فنا به معنى فناى مطلق نيست،بلكه دريچه اى است به عالم بقا و دالان و گذرگاهى است كه شرط وصول به سراى جاويدان عبور از آن است.
و يا از اين نظر كه ذكر نعمتهاى فراوان گذشته ممكن است مايۀ غفلت و غرق شدن گروهى در زندگى دنيا و انواع خوردنيها و نوشيدنيها و لؤلؤ و مرجان و مركبهاى را هوارش گردد،لذا يادآورى مى كند كه اين دنيا جاى بقا نيست،و اين تذكر خود نعمتى است بزرگ.
(آيه 27)-در اين آيه مى افزايد«تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند» (وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ) .
«وجه»از نظر لغت به معنى صورت است كه به هنگام مقابله با كسى با آن مواجه و رو برو مى شويم،ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود منظور ذات پاك او است.
اما «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» كه توصيفى است براى«وجه»اشاره به صفات جمال و جلال خداست،زيرا ذو الجلال از صفاتى خبر مى دهد كه خداوند«اجل»و برتر از آن است(صفات سلبيه)و«اكرام»به صفاتى اشاره مى كند كه حسن و ارزش چيزى را ظاهر مى سازد و آن«صفات ثبوتيۀ»خداوند مانند علم و قدرت و حيات اوست.
ص: 56
بنابر اين معنى آيه روى هم رفته چنين مى شود تنها ذات پاك خداوندى كه متصف به صفات ثبوتيه و منزه از صفات سلبيه است در اين عالم باقى و برقرار مى ماند.
(آيه 28)-بار ديگر خلايق را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 29)-محتواى اين آيه در واقع نتيجه اى است از آيات قبل،زيرا مى فرمايد:«تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند همواره(نيازهاى خود را)از او تقاضا مى كنند» (يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .
چرا چنين نباشد؟در حالى كه همه فانيند و او باقى و اگر لحظه اى نظر لطفش را از كائنات برگيرد«فرو ريزند قالبها»! با اين حال مگر كسى جز او هست كه اهل آسمانها و زمين از وى تقاضا كنند؟! سپس مى افزايد:«و او(خداوند)هر روز در شأن و كارى است» (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) .
آرى!خلقت او دائم و مستمر است،و پاسخگوئى او به نيازهاى سائلان و نيازمندان نيز چنين است،و هر روز و هر زمان طرح تازه اى ابداع مى كند.
يك روز اقوامى را قدرت مى دهد،روز ديگرى آنها را بر خاك سياه مى نشاند، يك روز سلامت و جوانى مى بخشد،روز ديگر ضعف و ناتوانى مى دهد،يك روز غم و اندوه را از دل مى زدايد،روز ديگر مايۀ اندوهى مى آفريند،خلاصه هر روز طبق حكمت و نظام احسن،پديدۀ تازه و آفرينش و حادثۀ جديدى دارد.
توجه به اين حقيقت،از يكسو نياز مستمر ما را به ذات پاك او روشن مى كند، و از سوى ديگر پرده هاى يأس و نوميدى را از دل كنار مى زند.
و از سوى سوم غرور و غفلت را درهم مى شكند.
(آيه 30)-و باز به دنبال این نعمت مستمر و پاسخگوئي به نیازهای همه مخلوقات و اهل آسمانها و زمین تکرار می کند که «پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید»؟!(فَبِاَّی آلا رَبّکُما تُکَذّبانِ).
ص: 57
(آيه 31)-نعمتهائى كه تاكنون در آيات اين سوره مطرح شده مربوط به اين جهان بوده است،ولى در اينجا از محاسبۀ قيامت و بعضى ديگر از خصوصيات معاد سخن مى گويد كه در عين تهديد بودن براى مجرمان وسيلۀ تربيت و آگاهى و بيدارى و هم وسيلۀ تشويق و دلگرمى مؤمنان است،و به همين جهت نعمت محسوب مى شود،لذا بعد از ذكر هر كدام همان سؤال را كه در بارۀ نعمتهاست تكرار مى كند.
نخست مى فرمايد:«به زودى به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه انس و جن»! (سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ) .
آرى!در آن روز خداوند عالم قادر دقيقا همۀ اعمال و گفتار و نيات انس و جن را مورد بررسى و حساب دقيق قرار داده،و كيفر و پاداش مناسب را براى آنها تعيين مى كند.
(آيه 32)-بعد از ذكر اين معنى باز اين سؤال را تكرار مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 33)-در تعقيب آيۀ قبل كه از مسألۀ حساب دقيق الهى سخن مى گفت باز جن و انس را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى گروه جن و انس!(هر گاه به راستى مى خواهيد از مجازات و كيفر الهى بر كنار مانيد)اگر مى توانيد از مرزهاى آسمانها و زمين بگذريد(و از حيطۀ قدرت او خارج شويد)پس بگذريد ولى هرگز نمى توانيد مگر با نيروئى»الهى و فوق العاده اما چنين نيروئى در اختيار شما نيست (يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاّ بِسُلْطانٍ) .
به اين ترتيب شما هرگز ياراى فرار از دادگاه عدل خدا و پيامدهاى آن را نداريد،هر جا برويد ملك خداست،و هر كجا باشيد محل حكومت اوست،آرى اين موجود ضعيف و ناتوان كجا مى تواند از عرصۀ قدرت خداوند بگريزد همان گونه كه امير مؤمنان على عليه السّلام در دعاى روح پرور كميل عرضه مى دارد:
«و لا يمكن الفرار من حكومتك؛پروردگارا!فرار از حكومت تو ممكن نيست»!
ص: 58
البته به نظر مى رسد كه اين آيه مربوط به فرار از چنگال عدالت الهى در قيامت باشد،و مؤيد آن بعضى از اخبار است كه در منابع اسلامى در اين زمينه نقل شده از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«روز قيامت خداوند بندگان را در محل واحدى جمع مى كند و به فرشتگان آسمان پائين وحى مى فرستد فرود آييد، آنها-كه دو برابر جمعيت روى زمين از جن و انس هستند-فرود مى آيند،سپس اهل آسمان دوم كه آنها نيز دو برابر همه مى باشند فرود مى آيند،و به همين ترتيب فرشتگان هفت آسمان فرود مى آيند و همچون هفت حجاب گرداگرد انس و جن را احاطه مى كنند،اينجاست كه منادى صدا مى زند:اى جمعيت جن و انس اگر مى توانيد از اقطار آسمانها و زمين بگذريد،اما هرگز نمى توانيد جز با قدرت الهى و در اينجا مى بينند اطراف آنها را هفت گروه عظيم از فرشتگان فرا گرفته اند- و راهى براى فرار از چنگال عدالت نيست.»
(آيه 34)-باز در اينجا دو گروه را مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
درست است كه تهديد فوق به ظاهر در مسير مجازات و كيفر است،ولى از آنجا كه ذكر آن هشدارى است به همۀ انسانها،و عاملى است براى اصطلاح و تربيت، طبعا لطف و نعمتى محسوب مى شود،و اصولا وجود حساب در هر دستگاه نعمت بزرگى است چرا كه به خاطر آن سرهاى همه به حساب خواهد آمد!
(آيه 35)-اين آيه براى تأكيد آنچه در آيۀ قبل دائر بر عدم قدرت انس و جن بر فرار از چنگال عدالت آمده،مى افزايد:«شعله هائى از آتش بى دود،و دودهائى متراكم بر شما فرستاده مى شود(و آن چنان شما را از هر سو احاطه مى كنند كه راهى براى فرار نيست)و نمى توانيد از كسى يارى بطلبيد» (يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ) .
از يكسو فرشتگان شما را احاطه كرده اند و از سوى ديگر شعله هاى گرم و سوزان آتش و دودهاى تيره و تار و خفقان آور اطراف محشر را فرا مى گيرد و راهى براى گريز نيست.
ص: 59
(آيه 36)-باز مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
تعبير به نعمت در اينجا نيز به خاطر همان لطفى است كه در آيۀ قبل به آن اشاره شد.
(آيه 37)-در تعقيب آيات گذشته كه بعضى از حوادث رستاخيز را بازگو مى كرد،در اينجا همچنان ادامۀ همان بحث و ذكر خصوصيات ديگرى از صحنۀ قيامت،و چگونگى حساب،و مجازات،و كيفر است.
نخست مى فرمايد:«در آن هنگام كه آسمان شكافته شود،و همچون روغن مذاب گلگون گردد»حوادث هولناكى رخ مى دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيد داشت (فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ) .
از مجموع آيات«قيامت»به خوبى استفاده مى شود كه در آن روز نظام كنونى جهان بكلى در هم مى ريزد،و حوادث بسيار هولناكى در سرتاسر عالم رخ مى دهد، كواكب و سيارات و زمين و آسمان دگرگون مى شوند،و مسائلى كه تصور آن امروز براى ما مشكل است واقع مى گردد،از جمله چيزى است كه در آيۀ فوق آمده كه كرات آسمانى از هم مى شكافد و به رنگ سرخ و به صورت مذاب همچون روغن در مى آيد.
(آيه 38)-و از آنجا كه اعلام وقوع اين حوادث هولناك در صحنۀ قيامت، و يا قبل از آن هشدارى است به همۀ مجرمان و مؤمنان،و لطفى است از الطاف الهى،بعد از آن،همان جملۀ سابق را تكرار فرموده،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 39)-در اين آيه از حوادث تكوينى قيامت،به وضع انسان گنهكار در آن روز،پرداخته،مى افزايد:«در آن روز هيچ كس از انس و جن از گناهش سؤال نمى شود» (فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ) .
چرا سؤال نمى كنند؟براى اين كه همه چيز روشن است،و در چهرۀ انسانها همه چيز خوانده مى شود.
ص: 60
قيامت يك روز بسيار طولانى است،و انسان از مواقف و گذرگاههاى متعددى بايد بگذرد و در هر صحنه و موقفى بايد مدتى بايستد،در بعضى از اين مواقف مطلقا سؤالى نمى شود.
و در بعضى از مواقف مهر بر دهان انسان گذارده مى شود و اعضاى بدن به شهادت بر مى خيزند.و در بعضى،از انسانها دقيقا پرسش مى شود.
خلاصه هر صحنه اى شرايطى دارد.
(آيه 40)-و باز در تعقيب آن همگان را مخاطب ساخته،مى گويد«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 41)-آرى در آن روز سؤال نمى شود،بلكه«مجرمان از چهره هايشان شناخته مى شوند» (يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ) .
گروهى داراى چهره هاى بشاش نورانى و درخشانند كه بيانگر ايمان و عمل صالح آنهاست،و گروهى ديگر صورتهائى سياه و تاريك و زشت و عبوس دارند كه نشانۀ كفر و گناه آنهاست،چنانكه در آيات 39 تا 41 سورۀ عبس مى خوانيم:«در آن روز چهره هائى درخشان و نورانيند،و چهره هائى تاريك،كه سياهى مخصوصى آن را پوشانيده».
سپس مى افزايد:«و آنگاه آنها را از موهاى پيش سر،و پاهايشان مى گيرند» و به دوزخ مى افكنند! (فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ) .
گرفتن مجرمان با موى پيش سر،و پاها،ممكن است به معنى حقيقى آن باشد كه مأموران عذاب اين دو را مى گيرند و آنها را از زمين برداشته،با نهايت ذلت به دوزخ مى افكنند،و يا كنايه از نهايت ضعف و ناتوانى آنها در چنگال مأموران عذاب الهى است،كه اين گروه را با خوارى تمام به دوزخ مى برند،و چه صحنۀ دردناك و وحشتناكى است آن صحنه!
(آيه 42)-باز از آنجا که یادآوری این مسائل در زمینه معاد هشدار و لطفیاست به همگان می افزاید:«پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب می کنید»؟!(فَبِایّ آلا رَبّکُما تُکَذّبانِ).
ص: 61
(آيه 43)-در اين آيه مى فرمايد:«اين همان دوزخى است كه مجرمان پيوسته آن را انكار مى كردند» (هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ) .
(آيه 44)-باز در توصيف جهنم و عذابهاى دردناك آن مى افزايد:مجرمان «امروز در ميان آن و آب سوزان در رفت و آمدند» (يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ) .
آنها از يكسو در ميان شعله هاى سوزان جهنم مى سوزند و تشنه مى شوند و تمناى آن مى كنند و از سوى ديگر آب جوشان به آنها مى دهند(يا بر آنها مى ريزند) و اين مجازاتى است دردناك.
از آيات 71 و 72 سورۀ مؤمن استفاده مى شود كه چشمۀ سوزان حميم در كنار جهنم است كه نخست دوزخيان را در آن مى برند و سپس در آتش دوزخ مى افكنند.
(آيه 45)-باز به دنبال اين هشدار و اخطار شديد بيدار كننده كه لطفى است از ناحيۀ خداوند،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 46)-اين دو بهشت در انتظار خائفان است!در اينجا دوزخيان را به حال خود رها كرده،به سراغ بهشتيان مى رود،و از نعمتهاى دلپذير و بى نظير و شوق انگيز بهشت قسمتهائى را بر مى شمرد،تا در مقايسه با كيفرهاى شديد و دردناك دوزخيان اهميت هر كدام روشنتر گردد.
مى فرمايد:«براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ بهشتى است» (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ) .
خوف از پروردگار سر چشمه هاى مختلفى دارد:گاه همان اعمال ناپاك و افكار آلوده است،و گاه براى مقربان،به خاطر قرب به ذات پاكش كمترين ترك اولى و غفلت مايۀ وحشت آنهاست،و گاه بدون همۀ اينها هنگامى كه تصور آن ذات نامحدود و عظمت بى انتها را مى كنند در مقابل او احساس حقارت كرده و حالت خوف به آنها دست مى دهد،اين خوفى است كه از نهايت معرفت پروردگار حاصل مى شود و مخصوص عارفان و مخلصان درگاه اوست.
ص: 62
(آيه 47)-باز به دنبال اين نعمت بزرگ همگان را مخاطب ساخته،مى گويد:
«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 48)-سپس در توصيف اين دو بهشت مى افزايد:«داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است» (ذَواتا أَفْنانٍ) .
(آيه 49)-و به دنبال اين نعمت باز همان سؤال تكرار مى شود كه:«كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 50)-از آنجا كه يك باغ سرسبز و خرّم و پرطراوت،علاوه بر درختان، بايد چشمه هاى آب جارى داشته باشد در اين آيه مى افزايد:«در آن دو(بهشت) دو چشمۀ هميشه جارى است» (فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ) .
(آيه 51)-باز در برابر اين نعمت همان سؤال مطرح مى شود:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 52)-در اين آيه كه نوبت به ميوه هاى اين دو باغ بهشتى مى رسد، مى فرمايد:«در آن دو از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد»هر يك از ديگرى بهتر (فِيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ) .
نوعى كه در دنيا نمونۀ آن را ديده ايد،و نوعى كه هرگز شبيه و نظير آن را در اين جهان نديده ايد.
(آيه 53)-باز مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 54)-در آيات پيشين سه قسمت از ويژگيهاى اين دو باغ بهشتى مطرح شد،اكنون به ويژگى چهارم پرداخته،مى فرمايد:«اين در حالى است كه آنها بر فرشهائى تكيه كرده اند با آسترهائى از ديبا و ابريشم» (مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ) .
اين تعبير نشانۀ آرامش كامل روح بهشتيان است.
در اينجا گران قيمت ترين پارچه اى كه در دنيا تصور مى شود آستر اين فرشها ذكر شده،اشاره به اين كه قسمت روئين آن چيزى است كه از لطافت و زيبائى
ص: 63
و جذابيت در وصف نمى گنجد.
و بالاخره در پنجمين نعمت به چگونگى نعمتهاى اين باغ بهشتى اشاره كرده،مى گويد:«و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است» (وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ) .
آرى!زحمتى كه معمولا در چيدن ميوه هاى دنيا وجود دارد در آنجا به هيچ وجه نيست.
(آيه 55)-و باز همگان را در اينجا مخاطب ساخته،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 56)-همسران زيباى بهشتى:در آيات گذشته پنج قسمت از مواهب و ويژگيهاى اين دو باغ بهشتى عنوان شده بود،در اينجا ششمين نعمت را بازگو مى كند؛و آن همسران پاك بهشتى است،مى فرمايد:«در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود عشق نمى ورزند» (فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ) .
«و هيچ انس و جن پيش از اينها با آنها تماس نگرفته است» (لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ) .
بنابر اين آنها دوشيزه اند،و دست نخورده،و پاك از هر نظر.
از«أبو ذر»نقل شده است كه:«همسر بهشتى به شوهرش مى گويد:سوگند به عزت پروردگارم كه در بهشت چيزى را بهتر از تو نمى يابم،سپاس مخصوص خداوندى است كه مرا همسر تو،و تو را همسر من قرار داد».
(آيه 57)-باز در تعقيب اين نعمت بهشتى تكرار مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 58)-سپس به توصيف بيشترى از اين همسران بهشتى پرداخته، مى گويد:«آنها همچون ياقوت و مرجانند»! (كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ) .
به سرخى و صفا و درخشندگى«ياقوت»و به سفيدى و زيبائى شاخۀ «مرجان»كه هنگامى كه اين دو رنگ(يعنى سفيد و سرخ شفاف)به هم آميزند زيباترين رنگ را به آنها مى دهند.
ص: 64
(آيه 59)-بار ديگر به دنبال اين نعمت بهشتى مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 60)-و در پايان اين بحث مى گويد:«آيا جزاى نيكى جز نيكى است»؟ (هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ) .
آيا آنها كه در دنيا كار نيك كرده اند جز پاداش نيك الهى انتظارى در بارۀ آنها مى رود؟ «احسان»چيزى برتر از عدالت است،زيرا عدالت اين است كه انسان آنچه بر عهدۀ اوست بدهد،و آنچه متعلق به اوست بگيرد،ولى احسان اين است كه انسان بيش از آنچه وظيفۀ اوست انجام دهد،و كمتر از آنچه حق اوست بگيرد.
(آيه 61)-باز در اينجا از بندگان اقرار مى گيرد كه:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
چرا كه اين قانون يعنى؛جزاى احسان به احسان خود نعمتى است بزرگ از ناحيۀ خداوند بزرگ،و نشان مى دهد كه پاداش او در برابر اعمال بندگان نيز در خور كرم اوست نه در خور اعمال آنها،تازه اگر آنها عملى دارند و اطاعتى مى كنند آن هم به توفيق و لطف خداست و بركاتش نيز به خودشان مى رسد.
(آيه 62)-دو بهشت ديگر با اوصاف شگفت آورش!در ادامۀ بحث گذشته كه پيرامون دو بهشت خائفان با ويژگيهاى والا سخن مى گفت در اينجا از دو بهشت سخن مى گويد كه در مرحلۀ پايينتر و طبعا براى افرادى است كه در سطح پائينترى از ايمان و خوف از پروردگار قرار دارند،و به تعبير ديگر هدف بيان وجود سلسله مراتب به تناسب ايمان و عمل صالح است.
نخست مى فرمايد:«و پايين تر از آنها دو باغ بهشتى ديگر است» (وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ) .
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:
«دو بهشت كه بناى آنها و هر چه در آنهاست از نقره است،و دو بهشت است كه بناى آنها و هر چه در آنهاست از طلاست».
ص: 65
تعبير به طلا و نقره ممكن است اشاره به تفاوت ارزش مواهب آنها باشد.
لذا در حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«دو بهشت از طلا است براى مقربان،و دو بهشت از نقره براى اصحاب اليمين».
(آيه 63)-سپس مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد» (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 64)-بعد به پنج ويژگى اين دو بهشت-كه بعضى با آنچه در بارۀ دو بهشت سابق گفته شد شباهت دارد و بعضى متفاوت است-پرداخته،مى گويد:«هر دو خرّم و سرسبزند» (مُدْهامَّتانِ) .
(آيه 65)-باز در اينجا اضافه مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 66)-در اين آيه به توصيف ديگرى پرداخته،مى گويد:«در آنها دو چشمۀ جوشنده است» (فِيهِما عَيْنانِ نَضّاخَتانِ) .
(آيه 67)-دگر بار از جن و انس مى پرسد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 68)-اين آيه در بارۀ ميوه هاى اين دو بهشت چنين مى گويد:«در آنها ميوه هاى فراوان و درخت خرما و انار است» (فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ) .
(آيه 69)-باز همان سؤال را تكرار كرده،مى فرمايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 70)-باز هم همسران بهشتى! در ادامۀ شرح نعمتهاى دو بهشتى كه در آيات سابق آمده است در اينجا نيز به قسمتهاى ديگرى از اين مواهب اشاره شده است.
نخست مى فرمايد:«و در آن باغهاى بهشتى زنانى نيكو خلق و زيبايند» (فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ) .زنانى كه جمع ميان«حسن سيرت»و«حسن صورت»كرده اند.
در رواياتى كه در تفسير اين آيه وارد شده صفات نيك بسيارى براى همسران بهشتى شمرده شده كه مى تواند اشاره اى به صفات عالى زنان دنيا نيز باشد،
ص: 66
و الگوئى براى همۀ زنان محسوب شود،از جمله خوش زبان بودن،نظافت و پاكى، آزار نرسانيدن،نظرى به بيگانگان نداشتن و مانند آن.
(آيه 71)-و به دنبال ذكر اين نعمت باز مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 72)-سپس در ادامۀ توصيف اين زنان بهشتى اضافه مى كند:«حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند» (حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ) .
«حور»جمع«حوراء»و«احور»به كسى مى گويند كه سياهى چشمش كاملا مشكى و سفيدى آن كاملا شفاف است،و گاه به زنان سفيد چهره نيز اطلاق شده است.
(آيه 73)-و بار ديگر همان سؤال پر معنى را تكرار كرده،مى گويد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 74)-اين آيه توصيف ديگرى است در بارۀ حوريان بهشتى،مى فرمايد:
«هيچ،جن و انس پيش از اين با آنها تماس نگرفته»و دوشيزه اند (لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ) .
البته چنانكه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود زنان و مردانى كه در اين دنيا همسر يكديگرند هرگاه هر دو با ايمان و بهشتى باشند در آنجا به هم ملحق مى شوند،و با هم در بهترين شرائط و حالات زندگى مى كنند.
و حتى از روايات استفاده مى شود كه مقام اين زنان برتر از حوريان بهشت است به خاطر عبادات و اعمال صالحى كه در اين جهان انجام داده اند.
(آيه 75)-سپس مى افزايد:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
(آيه 76)-در آخرین توصیفی که در این آیات از نعمتهای بهشتی کرده،می گوید:«این در حالی است که بهشتیان بر تختهائی تکیه زده اند که با بهترین و زیباترین پارچه های سبزرنگ پوشانده شده است»(مُتَّکِئینَ عَلی رَفرَفٍ خُضزٍ و عَبقَرِیًّ حِسانٍ).
ص: 67
(آيه 77)-سپس براى آخرين بار(و سى و يكمين مرتبه)اين سؤال را از انس و جن و از تمام افراد مى كند:«پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟ (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) .
نعمتهاى معنوى،يا نعمتهاى مادى،نعمتهاى اين جهان،يا نعمتهاى بهشتى؟نعمتهائى كه سر تا پاى وجود شما را فرا گرفته و دائما غرق در آنيد، و گاه بر اثر غرور و غفلت همۀ آنها را به دست فراموشى مى سپريد،و از بخشندۀ اين همه نعمتها و كسى كه در انتظار نعمتهايش در آينده هستيد غافل مى شويد؟ كداميك را منكريد؟
(آيه 78)-و در آخرين آيۀ اين سوره مى فرمايد:«پر بركت و زوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال و بزرگوار تو» (تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ) .
اين تعبير به خاطر آن است كه در اين سوره انواع نعمتهاى الهى،در زمين و آسمان،در خلقت بشر،و در دنيا و آخرت آمده است،و از آنجا كه اينها همه از وجود پر بركت پروردگار افاضه مى شود،مناسبترين تعبير همان است كه در اين آيه آمده است.
جالب اين كه اين سوره با نام خداوند«رحمن»آغاز شد،و با نام پروردگار ذو الجلال و الاكرام پايان مى گيرد،و هر دو هماهنگ با مجموعۀ محتواى سوره است.
«پايان سورۀ الرّحمن»
ص: 68
اين سوره«در مكّه»نازل شده و داراى 96 آيه است
در«تاريخ القرآن»از«ابن نديم»نقل شده كه سورۀ«واقعه» چهل و چهارمين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شده قبل از آن سورۀ «طه»و بعد از آن«شعرا»بوده است.
اين سوره-همان گونه كه از لحن آن پيداست،و مفسران نيز تصريح كرده اند- در مكّه نازل شده است،هر چند بعضى گفته اند آيۀ 81 و 82 در مدينه نازل گرديده، ولى دليلى براى اين گفته در دست نيست،و نشانه اى در آيات مزبور بر اين ادعا وجود ندارد.
سورۀ واقعه چنانكه از نامش پيداست از قيامت و ويژگيهاى آن سخن مى گويد،و اين معنى در تمام آيات 96 گانۀ سوره مسألۀ اصلى است،اما از يك نظر مى توان محتواى سوره را در هشت بخش خلاصه كرد:
1-آغاز ظهور قيامت و حوادث سخت و وحشتناك مقارن آن.
2-گروه بندى انسانها در آن روز و تقسيم آنها به«اصحاب اليمين»، «اصحاب الشمال»و«مقربين».
3-بحث مشروحى از مقامات«مقربين»و انواع پاداشهاى آنها در بهشت.
4-بحث مشروحى در بارۀ«اصحاب اليمين»و انواع مواهب الهى بر آنها.
5-بحثى در بارۀ«اصحاب الشمال»و مجازاتهاى دردناك آنها در دوزخ.
ص: 69
6-ذكر دلائل مختلفى پيرامون مسألۀ معاد از طريق بيان قدرت خداوند، و خلقت انسان از نطفۀ ناچيز،و تجلّى حيات در گياهان،و نزول باران.
7-ترسيمى از حالت احتضار و انتقال از اين جهان به جهان ديگر.
8-نظر اجمالى ديگرى روى پاداش و كيفر مؤمنان و كافران.
در بارۀ تلاوت اين سوره روايات زيادى در منابع اسلامى ذكر شده است،از جمله در حديثى از رسول خدا مى خوانيم:«كسى كه سورۀ واقعه را بخواند نوشته مى شود كه اين فرد از غافلان نيست».
چرا كه آيات سوره آن قدر تكان دهنده و بيدار كننده است كه جائى براى غفلت انسان باقى نمى گذارد.
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم«هر كس سورۀ واقعه را در هر شب جمعه بخواند خداوند او را دوست دارد و او را نزد همۀ مردم محبوب مى كند، و هرگز در دنيا ناراحتى نمى بيند،و فقر و فاقه و آفتى از آفات دنيا دامنگيرش نمى شود،و از دوستان امير مؤمنان على عليه السّلام خواهد بود».
روشن است كه تنها نمى توان با لقلقۀ زبان اين همه بركات را در اختيار گرفت، بلكه بايد به دنبال تلاوت،فكر و انديشه،و به دنبال آن حركت و عمل باشد.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-واقعۀ عظيم!مسائل مربوط به قيامت در قرآن مجيد معمولا با ذكر حوادث عظيم و انقلابى و كوبنده در آغاز آن توأم است،و اين در بسيارى از سوره هاى قرآن كه بحث از قيامت مى كند كاملا به چشم مى خورد در سورۀ واقعه كه بر محور معاد دور مى زند نيز همين معنى كاملا در نخستين آياتش مشهود است.
در آغاز مى فرمايد:«هنگامى كه واقعۀ عظيم(قيامت)واقع شود» (إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ) .
(آيه 2)-هیچکس نمی تواند آن را انکار کند»(لَیسَ لِوَقعتِها کاذِبةُ).
ص: 70
چرا كه حوادث پيش از آن به قدرى عظيم و شديد است كه آثار آن در تمام ذرات جهان آشكار مى شود.
(آيه 3)-به هر حال رستاخيز نه تنها با دگرگونى كائنات توأم است بلكه انسانها هم دگرگون مى شوند همان گونه كه در آيۀ مورد بحث مى فرمايد:گروهى را پائين مى آورد و گروهى را بالا مى برد»! (خافِضَةٌ رافِعَةٌ) .
مستكبران گردنكش و ظالمان صدرنشين سقوط مى كنند،و مستضعفان مؤمن و صالح بر اوج قلّۀ افتخار قرار مى گيرند،گروهى در قعر جهنم سقوط مى كنند، و گروه ديگرى در اعلا عليين بهشت جاى مى گيرند،و اين است خاصيت يك انقلاب بزرگ و گستردۀ الهى! و لذا در روايتى از امام على بن الحسين عليه السّلام مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:«رستاخيز خافضه است چرا كه به خدا سوگند دشمنان خدا را در آتش ساقط مى كند،و واقعه است چرا كه به خدا سوگند اولياء اللّه را به بهشت بالا مى برد.»
(آيه 4)-سپس به توصيف بيشترى در اين زمينه پرداخته مى گويد:«در آن هنگام كه زمين به شدت به لرزه در مى آيد» (إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا) .
(آيه 5)-اين زلزله به قدرى عظيم و شديد است كه«كوهها درهم كوبيده مى شود» (وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا) .
(آيه 6)-«و به صورت غبار پراكنده در مى آيد» (فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا) .
اكنون بايد انديشيد كه آن زلزله و انفجار تا چه حد سنگين است كه مى تواند كوههاى عظيم را كه در صلابت و استحكام ضرب المثل است آن چنان متلاشى كند كه تبديل به غبار پراكنده كند،و فريادى كه از اين انفجار عظيم بر مى خيزد از آن هم وحشتناك تر است.
(آيه 7)-بعد از بيان وقوع اين واقعۀ عظيم و رستاخيز بزرگ به چگونگى حال مردم در آن روز پرداخته،و قبل از هر چيز آنها را به سه گروه تقسيم كرده، مى گويد:«و شما(در آن روز)سه گروه خواهيد بود» (وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً) .
(آيه 8)-در مورد دستهٔ اول می فرماید:«(نخست)سعادتمندان
ص: 71
و خجستگان(هستند)چه سعادتمندان و خجستگانى»! (فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ) .
منظور از «أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ» كسانى هستند كه نامۀ اعمالشان را به دست راستشان مى دهند و اين امر در قيامت رمز و نشانه اى براى مؤمنان نيكوكار و سعادتمند و اهل نجات است،چنانكه بارها در آيات قرآن به آن اشاره شده.
تعبير به «ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ» (چه گروه سعادتمندى؟)براى بيان اين حقيقت است كه حد و نهايتى براى خوشبختى و سعادت آنها متصور نيست.
(آيه 9)-سپس به ذكر گروه دوم پرداخته،مى افزايد:«گروه ديگر شقاوتمندان و شومانند چه شقاوتمندان و شومانى» (وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ) .
گروهى بدبخت و تيره روز و بيچاره و بينوا كه نامه هاى اعمالشان را به دست چپشان مى دهند كه خود نشانه و رمزى است براى تيره بختى و جرم و جنايت آنها.
تعبير به «ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ» نيز در اينجا نهايت بدبختى و شقاوت آنها را منعكس مى سازد.
(آيه 10)-سر انجام گروه سوم را چنين توصيف مى كند:«و پيشگامان، پيشگامند» (وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ) .
«سابقون»كسانى هستند كه نه تنها در ايمان پيشگامند،كه در اعمال خير و صفات و اخلاق انسانى نيز پيشقدمند،آنها«اسوه»و«قدوۀ»مردمند،و امام و پيشواى خلقند،و به همين دليل مقربان درگاه خداوند بزرگند.
و اگر در روايات اسلامى گاه«سابقون»به چهار نفر«هابيل»و«مؤمن آل فرعون» و«حبيب نجار»كه هر كدام در امت خود پيشگام بودند،و همچنين امير مؤمنان علىّ بن ابي طالب عليه السّلام كه نخستين مسلمان از مردان بود تفسير شده،در حقيقت بيان مصداقهاى روشن آن است،و به معنى محدود ساختن مفهوم آيه نيست.
(آيه 11)-«آنها مقربانند» (أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ) .
(آيه 12)-پس در یک جملهٔ کوتاه مقام والای مقربان را روشن ساخته،می گوید:مقربان«در باغهای پر نعمت بهشت»جای دارند(فی جَنّاتِ النَّعیمِ).
ص: 72
تعبير «جَنّاتِ النَّعِيمِ» انواع نعمتهاى مادى و معنوى بهشت را شامل مى شود.
(آيه 13)-اين آيه به چگونگى تقسيم نفرات آنها در امم گذشته و اين امت اشاره كرده،مى گويد:«گروه زيادى(از آنها)از امتهاى نخستينند» (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ) .
(آيه 14)-«و(گروه)اندكى از امت آخرين» (وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ) .
طبق دو آيۀ فوق گروه زيادى از مقربان از امتهاى پيشينند،و تنها كمى از آنها از امت محمّد صلّى اللّه عليه و آله مى باشند.
(آيه 15)-نعمتهاى بهشتى كه در انتظار مقربان است!در اينجا انواع نعمتهاى بهشتى را كه نصيب گروه سوم يعنى مقربان مى شود بازگو مى كند، نعمتهائى كه هر يك از ديگرى دل انگيزتر و روح پرورتر است،نعمتهائى كه مى توان آنها را در هفت بخش خلاصه كرد.
نخست مى فرمايد:آنها«بر تختهائى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قرار دارند» (عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ) .
(آيه 16)-«در حالى كه بر آن تكيه زده و رو به روى يكديگرند»و مجلسى پر از انس و سرور دارند (مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ) .
در قرآن مجيد كرارا از تختهاى بهشتى و مجالس دسته جمعى بهشتيان توصيفهاى جالبى شده كه نشان مى دهد يكى از مهمترين لذات آنها همين جلسات انس و انجمنهاى دوستانه است،اما موضوع سخن آنها و نقل محفلشان چيست؟ كسى به درستى نمى داند.
(آيه 17)-سپس از دومين موهبت آنها سخن گفته،مى فرمايد:«نوجوانانى جاودان(در شكوه و طراوت)پيوسته گرداگرد آنان مى گردند»و در خدمت آنها هستند (يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ) .
(آيه 18)-اين نوجوانان زيبا«با قدحها و كوزه ها و جامهاى(پر از شراب طهور كه)از نهرهاى جارى بهشتى»برداشته شده در اطراف آنها مى گردند و آنان را سيراب مى كنند (بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ) .
(آيه 19)-اما نه شرابی که عقل و هوش را ببرد و مستی آورد، بلکه هنگامی
ص: 73
كه بهشتيان آن را مى نوشند«از آن دردسر نمى گيرند و نه مست مى شوند» (لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ) .
تنها يك حالت نشئه روحانى توصيف ناپذير به آنها دست مى دهد كه تمام وجودشان را در لذتى بى نظير فرو مى برد!
(آيه 20)-سپس به چهارمين و پنجمين قسمت از نعمتهاى مادى مقربان در بهشت اشاره كرده،مى گويد:«و ميوه هايى از هر نوع كه انتخاب كنند»به آنها تقديم مى كنند (وَ فاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرُونَ) .
(آيه 21)-«و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند» (وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ) .
مقدم داشتن ميوه بر گوشت،به خاطر آن است كه از نظر تغذيه بهتر و عاليتر است،به علاوه ميوه قبل از غذا لطف ديگرى دارد.
البته از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه شاخه هاى درختان بهشتى كاملا در دسترس بهشتيان است،بطورى كه به آسانى مى توانند از هرگونه ميوه اى شخصا تناول كنند اين معنى،در بارۀ غذاهاى ديگر بهشتى نيز مسلمان صادق است،ولى شك نيست،كه وقتى خدمتكارانى آن چنان غذاهائى اين چنين را براى آنها بياورند لطف و صفاى ديگرى دارد،و يك نوع احترام و اكرام بيشتر نسبت به بهشتيان و رونق و صفاى افزونتر براى مجالس انس آنهاست.
(آيه 22)-سپس به ششمين نعمت كه همسران پاك و زيبا است اشاره كرده، مى گويد:«و همسرانى از حور العين دارند» (وَ حُورٌ عِينٌ) .
(آيه 23)-«همچون مرواريد در صدف پنهان»! (كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ) .
آنها از چشم ديگران كاملا مستورند،نه دستى به آنها رسيده،و نه چشمى بر آنها افتاده است!
(آيه 24)-بعد از ذكر اين شش موهبت جسمانى مى افزايد:«اينها همه پاداشى است در برابر اعمالى كه انجام مى دادند» (جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ) .
تا تصور نشود اين نعمتهاى بى شمار بهشتى بى حساب به كسى داده مى شود، و يا ادعاى ايمان و عمل صالح براى نيل به آنها كافى است؛نه،عمل مستمر
ص: 74
و خالص لازم است تا اين الطاف نصيب انسان شود.
(آيه 25)-هفتمين و آخرين نعمت آنها كه جنبۀ معنوى دارد اين است كه:در آن(باغهاى بهشتى)نه لغو و بيهوده اى مى شنوند،نه سخنان گناه آلود» (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً) .
نه در آنجا دروغ و تهمت و افترا وجود دارد،و نه استهزا و غيبت،نه كلمات نيش دار،نه تعبيرات گوش خراش،نه سخنان لغو و بيهوده و بى اساس،هر چه هست در آنجا لطف و صفا و زيبائى و متانت و ادب و پاكى است و چه عالى است محيطى كه سخنان آلوده در آن نباشد.
(آيه 26)-سپس مى افزايد:«تنها چيزى كه در آنجا مى شنوند سلام است سلام»! (إِلاّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً) .
سلام و درود خداوند و ملائكۀ مقربين او،و سلام و درود خودشان به يكديگر،در آن جلسات پرشور و پر صفا كه لبريز از دوستى و محبت است.
(آيه 27)-مواهب و نعمتهاى اصحاب اليمين!بعد از بيان مواهب معنوى و مادى مقربان،نوبت به«اصحاب اليمين»مى رسد،همان جمعيت سعادتمندى كه نامۀ اعمالشان به علامت پيروزى در امتحانات الهى به دست راستشان داده مى شود،و در اينجا به شش نعمت از نعم خداوند اشاره مى كند كه با مقايسه به نعمتهاى مقربان كه در هفت بخش آمده بود يك مرحله پايينتر است.
نخست براى بيان بلندى مقام آنها مى فرمايد:«و اصحاب يمين و خجستگان چه اصحاب يمين و خجستگانى»؟! (وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ) .
و اين برترين توصيف است كه از آنها شده،زيرا اين تعبير در مواردى به كار مى رود كه اوصاف كسى در بيان نگنجد و به هر حال اين تعبير بيانگر مقام والاى اصحاب اليمين است.
(آيه 28)-اين آيه به نخستين موهبت اين گروه اشاره كرده،مى گويد:«آنها در سايۀ درختان سدر بى خار قرار دارند» (فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ) .
به سر مى برند! (وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ) .
(آيه 29)-دومین موهبت این است که آنها «در سایهٔ درخت طلح پر برگ»
ص: 75
«طلح»درختى است سبز و خوشرنگ و خوشبو،جمعى گفته اند همان درخت موز است كه برگهاى بسيار پهن و سبز و زيبا،و ميوه اى شيرين و گوارا دارد.
بعضى از مفسران گفته اند با توجه به اين كه درخت سدر برگهائى بسيار كوچك و درخت موز برگهائى بسيار پهن و بزرگ و گسترده دارند ذكر اين دو درخت اشارۀ لطيفى به تمام درختان بهشتى است كه در ميان اين دو قرار دارد.
(آيه 30)-سومين نعمت بهشتى را چنين بيان مى كند:«و سايۀ كشيده و گسترده» (وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ) .
بعضى اين سايۀ گسترده را به حالتى شبيه بين الطلوعين تفسير كرده اند كه سايه همه جا را فرا گرفته است و در حديثى در روضۀ كافى اين معنى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است.
غرض اين است كه حرارت آفتاب هرگز بهشتيان را متألم و ناراحت نمى كند، و دائما در سايه هاى مطبوع و گسترده و روح افزا به سر مى برند.
(آيه 31)-در مرحلۀ چهارم به آبهاى بهشتى اشاره كرده،مى فرمايد:
بهشتيان«در كنار آبشارها»كه منظرۀ فوق العاده زيبا و دل انگيزى دارد به سر مى برند» (وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ) .
(آيه 32)-و البته آن درختها و آن همه آب جارى دائم انواع ميوه ها را نيز همراه دارد،و لذا در پنجمين نعمت مى افزايد:«و ميوه هاى فراوان» (وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ) .
(آيه 33)-«كه هرگز قطع و ممنوع نمى شود» (لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ) .
آرى!همچون ميوه هاى اين جهان نيست كه محدود به فصول معينى باشد.
(آيه 34)-سپس به نعمت ديگرى اشاره كرده،مى افزايد:«و همسرانى بلند مرتبه» (وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ) .
(آيه 35)-سپس به اوصاف ديگرى از همسران بهشتى پرداخته،مى گويد:
«ما آنها را آفرينش نوينى بخشيديم» (إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً) .
اين جمله ممكن است اشاره به همسران مؤمنان در اين دنيا باشد كه خداوند
ص: 76
آفرينش تازه اى در قيامت به آنها مى دهد،و همگى در نهايت جوانى و طراوت و جمال و كمال ظاهر و باطن وارد بهشت مى شوند كه طبيعت بهشت طبيعت تكامل و خروج از هرگونه نقص و عيب است.
(آيه 36)-سپس مى افزايد:«و همگى را دوشيزه قرار داديم» (فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً) .
و شايد اين وصف هميشه براى آنها باقى باشد،چنانكه بسيارى از مفسران به آن تصريح كرده اند و در روايات نيز به آن اشاره شده يعنى؛با آميزش،وضع آنها دگرگون نمى شود.
(آيه 37)-و در اوصاف آنها باز مى افزايد:«زنانى كه تنها به همسرشان، عشق مى ورزند و خوش زبان و فصيح و هم سن و سالند» (عُرُباً أَتْراباً) .
(آيه 38)-سپس مى افزايد:«اينها همه براى اصحاب يمين است» (لِأَصْحابِ الْيَمِينِ) .
و اين تأكيدى است مجدد بر اختصاص اين مواهب(ششگانه)به آنها.
(آيه 39)-«كه گروهى از امتهاى نخستينند» (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ) .
(آيه 40)-«و گروهى از امتهاى آخرين» (وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ) .
و به اين ترتيب گروه عظيمى از اصحاب اليمين از امتهاى گذشته هستند و گروه عظيمى از امت اسلام،چرا كه در ميان اين امت صالحان و مؤمنان،بسيارند، هر چند پيشگامان آنها در قبول ايمان نسبت به پيشگامان امم سابق با توجه به كثرت آن امتها و پيامبرانشان كمترند.
(آيه 41)-كيفرهاى دردناك اصحاب شمال!در تعقيب مواهب عظيم گروه مقربان و گروه اصحاب اليمين به سراغ گروه سوم و عذابهاى دردناك و وحشتناك آنان مى رود تا در يك مقايسه وضع حال سه گروه روشن گردد.
مى فرمايد:«و اصحاب شمال،چه اصحاب شمالى» (وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ) .
همانها كه نامۀ اعمالشان به دست چپشان داده مى شود كه رمزى است
ص: 77
براى آنان كه گنهكار و آلوده و ستمگرند و اهل دوزخ،و همان گونه كه در توصيف مقربان و اصحاب اليمين گفتيم اين تعبير براى بيان نهايت خوبى يا بدى حال كسى است،فى المثل مى گوئيم سعادتى به ما رو كرد،چه سعادتى؟يا مصيبتى رو كرد؟ چه مصيبتى؟!
(آيه 42)-سپس به سه قسمت از كيفرهاى آنها اشاره كرده،مى گويد:آنها «در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند» (فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ) .
(آيه 43)-«و در سايۀ دودهاى متراكم و آتش زا» (وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ) .
باد سوزان كشنده از يكسو،و آب جوشان مرگبار از سوى ديگر،و سايۀ دود داغ و خفه كننده از سوى سوم،آنها را چنان گرفتار مى سازد كه تاب و توان را از آنان مى گيرد،و اگر هيچ مصيبت ديگرى جز اين سه مصيبت را نداشته باشند براى كيفر آنها كافى است.
(آيه 44)-سپس براى تأكيد مى افزايد:سايه اى كه«نه خنك است و نه آرامبخش» (لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ) .
سايبان گاه انسان را از آفتاب حفظ مى كند،و گاه از باد و باران و يا منافع ديگرى در بر دارد،ولى اين سايبان هيچ يك از اين فوائد را ندارد.پيداست سايه اى كه از دود سياه و خفه كننده است جز شر و زيان چيزى از آن انتظار نمى رود.
گرچه كيفرهاى دوزخيان انواع و اقسام مختلف و وحشتناكى دارد ولى ذكر همين سه قسمت كافى است كه انسان بقيه را از آن حدس بزند.
(آيه 45)-سپس دلائل گرفتارى اصحاب شمال را به اين سرنوشت شوم و وحشتناك در سه جمله خلاصه مى كند:
نخست اين كه«آنها پيش از اين(در عالم دنيا)مست و مغرور نعمت بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ) .
«مترف»به كسى مى گويند كه فزونى نعمت او را غافل و مغرور و مست كرده و به طغيان واداشته است.
درست است كه همۀ«اصحاب الشمال»در زمرۀ«مترفين»نيستند،ولى هدف
ص: 78
قرآن سردمداران آنهاست.
همان گونه كه امروز هم مى بينيم فساد جامعه هاى بشرى از گروه متنعمين مست و مغرور است كه عامل گمراهى ديگران نيز مى باشند،سر نخ تمام جنگها و خونريزيها و انواع جنايات،و مراكز شهوات،و گرايشهاى انحرافى،به دست اين گروه است،و به همين جهت قرآن قبل از هر چيز انگشت روى آنها مى گذارد.
(آيه 46)-سپس به دومين گناه آنها اشاره كرده،مى افزايد:«و بر گناهان بزرگ اصرار مى ورزيدند» (وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ) .
بنابر اين ويژگى اصحاب شمال تنها انجام گناه نيست،بلكه اصرار بر گناهان عظيم است،چرا كه گناه ممكن است،احيانا از اصحاب يمين نيز سر زند،ولى آنها هرگز بر آن اصرار نمى ورزند،هنگامى كه متذكر مى شوند فورا توبه مى كنند.
(آيه 47)-سومين عمل خلاف آنها اين بود كه:مى گفتند:هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان شديم،آيا برانگيخته خواهيم شد»؟ (وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ) .
بنابر اين انكار قيامت كه خود سر چشمۀ بسيارى از گناهان است يكى ديگر از اوصاف اصحاب الشمال مى باشد.
سه گناهى كه در آيات سه گانۀ فوق به آن اشاره شده در حقيقت مى تواند اشاره به نفى اصول سه گانۀ دين از ناحيۀ اصحاب شمال باشد:در آخرين آيه تكذيب رستاخيز بود،و در آيۀ دوم انكار توحيد،و در آيۀ نخست كه سخن از «مترفين»مى گفت اشاره اى به تكذيب انبياء است.
(آيه 48)-آنها به اين هم قناعت نمى كردند و براى اظهار تعجب بيشتر مى گفتند:«يا نياكان نخستين ما»كه هيچ اثرى از آنها باقى نمانده برانگيخته مى شوند؟ (أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ) .همانها كه شايد هر ذره اى از خاكشان به گوشه اى افتاده است يا جزء بدن موجود ديگرى شده است؟
(آيه 49)-پس قرآن به پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله دستور می دهد که در پاسخ آنها«بگو:(نه فقط شما و پدرانتان بلکه)اولین و آخرین...»(قُل اِنَّ الاَوَّلینَ وَ الاخِرینَ).
ص: 79
(آيه 50)-«همگى در موعد روز معينى(روز رستاخيز)گردآورى مى شوند» (لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ) .
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه معاد و رستاخيز همۀ انسانها در يك روز همراه هم انجام مى گيرد،و همين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه منظور از معلوم بودن قيامت،معلوم بودن نزد پروردگار است و گر نه هيچ كس حتى انبياء مرسلين و ملائكۀ مقربين از وقت آن آگاه نيست.
(آيه 51)-بخش ديگرى از مجازاتهاى اين مجرمان گمراه!از اين به بعد همچنان ادامۀ بحثهاى مربوط به كيفرهاى«اصحاب الشمال»است،نخست آنها را مخاطب ساخته،چنين مى گويد:«سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده»! (ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ) .
(آيه 52)-«از درخت زقّوم مى خوريد» (لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ) .
(آيه 53)-«و شكمها را از آن پر مى كنيد» (فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ) .
تعبير فوق اشاره به اين است كه آنها نخست گرفتار حالت گرسنگى شديد مى شوند به گونه اى كه حريصانه از اين غذاى بسيار ناگوار مى خورند و شكمها را پر مى كنند.
(آيه 54)-هنگامى كه از اين غذاى ناگوار خوردند تشنه مى شوند،اما نوشابۀ آنها چيست؟قرآن در اين آيه مى گويد:«و روى آن(غذاى ناگوار)از آب سوزان مى نوشيد»! (فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ) .
(آيه 55)-«و همچون شتران مبتلا به بيمارى عطش از آن مى آشاميد» (فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ) .
شترى كه مبتلا به بيمارى استسقا مى شود آن قدر تشنه مى گردد و پى در پى آب مى نوشد تا هلاك شود،آرى اين است سرنوشت«ضالّون مكذّبون» در قيامت.
(آيه 56)-و در اين آيه بار ديگر اشاره به اين طعام و نوشابه كرده،مى گويد:
«اين است وسيلۀ پذيرائى از آنها در قيامت»! (هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ) .
ص: 80
و اين در حالى است كه«اصحاب اليمين»در سايه هاى بسيار لطيف و پرطراوت آرميده اند،و از بهترين ميوه ها و چشمه هاى آب گوارا،و شراب طهور، مى نوشند و سرمست از عشق خدا هستند.
(آيه 57)-هفت دليل بر مسألۀ معاد:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تكذيب كنندگان معاد در ميان بود،و اصولا تكيه بحثهاى اين سوره عمدتا روى مسألۀ اثبات معاد،است در اينجا به بحث و بررسى پيرامون ادلۀ معاد مى پردازد، روى هم رفته هفت دليل بر اين مسألۀ مهم ارائه مى دهد كه پايه هاى ايمان را در اين زمينه قوى كرده،قلب انسان را به وعده هاى الهى كه در آيات گذشته پيرامون مقربان و اصحاب اليمين و اصحاب الشمال آمده بود مطمئن مى سازد.
در مرحلۀ اول مى گويد:«ما شما را آفريديم پس چرا(آفرينش مجدد را) تصديق نمى كنيد»؟ (نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ) .
چرا از رستاخيز و معاد جسمانى بعد از خاك شدن بدن تعجب مى كنيد؟مگر روز نخست شما را از خاك نيافريديم؟
(آيه 58)-در اين آيه به دليل دوم اشاره كرده،مى فرمايد:«آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد»؟! (أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ) .
(آيه 59)-«آيا شما آن را(در دوران جنينى)آفرينش(پى در پى)مى دهيد؟يا ما آفريدگاريم؟! (أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ) .
چه كسى اين نطفۀ بى ارزش و ناچيز را هر روز به شكل تازه اى در مى آورد و خلقتى بعد از خلقتى،و آفرينشى بعد از آفرينشى مى دهد؟راستى اين تطورات شگفت انگيز كه اعجاب همۀ اولوا الالباب و متفكران را برانگيخته از ناحيۀ شماست يا خدا؟آيا كسى كه قدرت بر اين آفرينشهاى مكرر دارد از زنده كردن مردگان در قيامت عاجز است؟!
(آيه 60)-سپس به بیان دلیل سوم پرداخته،می گوید:«ما در میان شما مرگ را مقدار ساختیم،و هرگز کسی بر ما پیشی نمی گیرد»(نَحنُ قَدَّنا بَینَکُمُ المَوتَ وَ ما نَحنُ بِمَسبُوقینَ).
ص: 81
آرى!ما هرگز مغلوب نخواهيم شد و اگر مرگ را مقدر كرده ايم نه به خاطر اين است كه نمى توانيم عمر جاويدان بدهيم.
(آيه 61)-بلكه هدف اين بوده است«تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم،و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى بخشيم» (عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ فِي ما لا تَعْلَمُونَ) .
استدلال در دو آيۀ فوق چنين است:خداوند حكيم كه انسانها را آفريده و مرتبا گروهى مى ميرند و گروه ديگرى جانشين آنها مى شوند هدفى داشته،اگر اين هدف تنها زندگى دنيا بوده سزاوار است كه عمر انسان جاودان باشد،نه آنقدر كوتاه و آميخته با هزاران ناملائمات كه به آمد و رفتنش نمى ارزد.
بنابر اين قانون مرگ به خوبى گواهى مى دهد كه اينجا يك گذرگاه است نه يك منزلگاه؛يك پل است،نه يك مقصد،چرا كه اگر مقصد و منزل بود بايد دوام مى داشت.
(آيه 62)-در اين آيه سخن از چهارمين دليل معاد است،مى فرمايد:«شما عالم نخستين را دانستيد چگونه متذكر نمى شويد»كه جهانى بعد از آن است (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ) .
اين دليل را به دو گونه مى توان بيان كرد:نخست اين كه فى المثل اگر ما از بيابانى بگذريم و در آن قصر بسيار مجلل و با شكوهى با محكمترين و عاليترين مصالح،و تشكيلات وسيع و گسترده،ببينيم،و بعد به ما بگويند اين همه تشكيلات و ساختمان عظيم براى اين است كه فقط قافلۀ كوچكى چند ساعتى در آن بياسايد و برود،پيش خود مى گوئيم اين كار حكيمانه نيست،زيرا براى چنين هدفى مناسب اين بود چند خيمۀ كوچك برپا شود.
دنياى با اين عظمت و اين همه كرات و خورشيد و ماه و انواع موجودات زمينى نمى تواند براى هدف كوچكى مثل زندگى چند روزۀ بشر در دنيا آفريده شده باشد،و گر نه آفرينش جهان پوچ و بى حاصل است،اين تشكيلات عظيم براى موجود شريفى مثل انسان آفريده شده تا خداى بزرگ را از آن بشناسد معرفتى كه در
ص: 82
زندگى ديگر سرمايۀ بزرگ اوست.
ديگر اين كه صحنه هاى معاد را در اين جهان در هر گوشه و كنار با چشم خود مى بينيد،همه سال در عالم گياهان صحنۀ رستاخيز تكرار مى شود،زمينهاى مرده را با نزول قطرات حياتبخش باران زنده مى كند،چنانكه در آيۀ 39 سورۀ فصلت مى فرمايد:
«كسى كه اين زمينهاى مرده را زنده مى كند هم اوست كه مردگان را زنده مى كند»!
(آيه 63)-زارع خداوند است يا شما؟!تا كنون چهار دليل از دلائل هفتگانه اى را كه در اين سوره براى معاد ذكر شده خوانده ايم.در اين آيه و آيات آينده به سه دليل ديگر كه هر كدام نمونه اى از قدرت بى پايان خدا در زندگى انسان است اشاره مى كند كه يكى مربوط به آفرينش دانه هاى غذائى و ديگرى«آب» و سومى«آتش»است،زيرا سه ركن اساسى زندگى انسان را اينها تشكيل مى دهد، دانه هاى گياهى مهمترين مادۀ غذائى انسان محسوب مى شود،و آب مهمترين مشروب،و آتش مهمترين وسيله براى اصلاح مواد غذائى و ساير امور زندگى است.
نخست مى فرمايد:«آيا هيچ در بارۀ آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد»؟! (أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ) .
(آيه 64)-«آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم»؟ (أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ) .
آرى اين خداوند است كه در درون دانه،يك سلول زندۀ بسيار كوچك آفريده كه وقتى در محيط مساعد قرار گرفت در آغاز از مواد غذائى آماده در خود دانه استفاده مى كند،جوانه مى زند،و ريشه مى دواند،سپس با سرعت عجيبى از مواد غذائى زمين كمك مى گيرد و گاه از يك تخم صدها يا هزاران تخم بر مى خيزد.
(آيه 65)-در اين آيه براى تأكيد روى اين مسأله كه انسان هيچ نقشى در مسألۀ نمو و رشد گياهان جز افشاندن دانه ندارد،مى افزايد:«هر گاه بخواهيم آن (زراعت)را مبدل به كاه درهم كوبيده مى كنيم(به گونه اى)كه تعجب كنيد»! (لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ) .
آرى!مى توانيم تندباد سمومى بفرستيم كه آن را قبل از بستن دانه ها خشك
ص: 83
كرده در هم بشكند،يا آفتى بر آن مسلط كنيم كه محصول را از بين ببرد،و نيز مى توانيم سيل ملخها را بر آن بفرستيم.
آيا اگر زارع حقيقى شما بوديد اين امور امكان داشت؟پس بدانيد همۀ اين بركات از جاى ديگر است.
(آيه 66)-آرى!تعجب مى كنيد و به حيرت فرو مى رويد و مى گوئيد:«به راستى ما زيان كرده ايم»و سرمايه ز كف داديم،و چيزى به دست نياورديم (إِنّا لَمُغْرَمُونَ) .
(آيه 67)-«بلكه ما بكلى محروميم»و بيچاره (بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ) .
(آيه 68)-اين آب و آتش از كيست؟در اينجا اشاره به ششمين و هفتمين دليل معاد،در اين بخش از آيات سورۀ واقعه مى كند كه بيانگر قدرت خداوند بر همه چيز و بر احياى مردگان است.
نخست مى فرمايد:«آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد»؟ (أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ) .
(آيه 69)-«آيا شما آن را از ابر نازل مى كنيد؟يا ما نازل مى كنيم»؟ (أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ) .
اين آيات وجدان انسانها را در برابر يك سلسله سؤالها قرار مى دهد و از آنها اقرار مى گيرد،و در واقع مى گويد:آيا در بارۀ اين آبى كه مايۀ حيات شماست و پيوسته آن را مى نوشيد هرگز فكر كرده ايد؟ اگر مى بينيم در آيات فوق فقط روى آب نوشيدنى تكيه شده و از تأثير آن در مورد حيات حيوانات و گياهان سخنى به ميان نيامده به خاطر اهميت فوق العادۀ آب براى حيات خود انسان است،به علاوه در آيات قبل اشاره اى به مسألۀ زراعت شده بود و نيازى به تكرار نبود.
(آيه 70)-سر انجام در اين آيه براى تكميل همين بحث مى افزايد:«هرگاه بخواهيم اين آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهيم» (لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً) .
«پس چرا شكر نمى كنيد»؟ (فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ) .
ص: 84
آرى!اگر خدا مى خواست به املاح محلول در آب نيز اجازه مى داد كه همراه ذرات آب تبخير شوند،و دوش به دوش آنها به آسمان صعود كنند،و ابرهائى شور و تلخ تشكيل داده،قطره هاى بارانى درست همانند آب دريا شور و تلخ فرو ريزند! اما او به قدرت كامله اش اين اجازه را به املاح نداد،نه تنها املاح در آب،بلكه ميكربهاى موذى و مضر و مزاحم نيز اجازه ندارند همراه بخارات آب به آسمان صعود كنند،و دانه هاى باران را آلوده سازند به همين دليل قطرات باران-هر گاه هوا آلوده نباشد-خالصترين،پاكترين،و گواراترين آبهاست.
(آيه 71)-سر انجام به هفتمين و آخرين دليل معاد در اين سلسله آيات مى رسيم و آن آفرينش آتش است،آتشى كه از مهمترين ابزار زندگى بشر، و مؤثرترين وسيله در تمام صنايع است،مى فرمايد:«آيا در بارۀ آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد»؟ (أَ فَرَأَيْتُمُ النّارَ الَّتِي تُورُونَ) .
(آيه 72)-«آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم»؟ (أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ) .
(آيه 73)-در اين آيه براى تأكيد بحثهاى فوق مى افزايد:«ما آن را وسيلۀ يادآورى(براى همگان)و وسيلۀ زندگى براى مسافران قرار داده ايم» (نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ) .
بازگشت آتش از درون درختان سبز از يك سو يادآور بازگشت روح به بدنهاى بى جان در رستاخيز است،و از سوى ديگر اين آتش تذكرى است نسبت به آتش دوزخ،چرا كه طبق حديثى پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«اين آتشى كه بر مى افروزيد يك جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است»! تعبير «مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ» اشارۀ كوتاه و پرمعنى به فوائد دنيوى اين آتش است.
(آيه 74)-در اين آيه به عنوان نتيجه گيرى مى فرمايد:«حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن»و او را پاك و منزه بشمار (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) .
آرى!خداوندى كه اين همه نعمت را آفريده،و هر كدام يادآور توحيد و معاد و قدرت و عظمت اوست شايستۀ تسبيح و تنزيه از هر گونه عيب و نقص است.
ص: 85
او هم«ربّ»است و پروردگار،و هم«عظيم»است و قادر و مقتدر گر چه مخاطب در اين جمله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ولى ناگفته پيداست كه منظور همۀ انسانها مى باشد.
(آيه 75)-تنها پاكان به حريم قرآن راه مى يابند!در تعقيب بحثهاى فراوانى كه در آيات قبل با ذكر هفت دليل در بارۀ معاد آمد در اينجا سخن از اهميت قرآن مجيد است،چرا كه مسألۀ نبوت و نزول قرآن بعد از مسألۀ مبدأ و معاد مهمترين اركان اعتقادى را تشكيل مى دهد.
نخست با يك سوگند عظيم سخن را شروع كرده،مى فرمايد:«سوگند به جايگاه ستارگان»و محل طلوع و غروب آنها (فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ) .
هنگامى كه به اين نكته توجه كنيم كه طبق گواهى دانشمندان تنها در كهكشان ما حدود يك هزار ميليون ستاره وجود دارد!و در جهان،كهكشانهاى زيادى موجود است كه هر كدام مسير خاصى دارند،به اهميت اين سوگند قرآن آشناتر مى شويم.
(آيه 76)-و به همين دليل در اين آيه مى افزايد:«و اين سوگندى است بسيار بزرگ اگر بدانيد» (وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ) .
و اين خود يك اعجاز علمى قرآن محسوب مى شود كه در عصرى كه شايد هنوز عده اى مى پنداشتند ستارگان ميخهاى نقره اى هستند كه بر سقف آسمان كوبيده شده اند!يك چنين بيانى،آن هم در محيطى كه به حق محيط جهل و نادانى محسوب مى شد از يك انسان عادى محال است صادر شود.
(آيه 77)-اكنون ببينيم اين قسم عظيم براى چه منظورى ذكر شده؟آيۀ مورد بحث پرده از روى آن برداشته،مى گويد:«آن(چه محمد صلّى اللّه عليه و آله آورده)قرآن كريمى است» (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ) .
و به اين ترتيب به مشركان لجوج كه پيوسته اصرار داشتند اين آيات نوعى از كهانت است،و يا-العياذ باللّه-سخنانى است جنون آميز،يا همچون اشعار شاعران،يا از سوى شياطين است،پاسخ مى گويد:كه اين وحى آسمانى است و سخنى است كه آثار و عظمت و اصالت از آن ظاهر و نمايان است،و محتواى آن حاكى از مبدأ نزول آن مى باشد.
ص: 86
آرى!هم گويندۀ قرآن،كريم است،و هم خود قرآن،و هم آورندۀ آن،و هم اهداف قرآن كريم است.
(آيه 78)-سپس به توصيف دوم اين كتاب آسمانى پرداخته،مى افزايد:اين آيات«در كتاب محفوظى جاى دارد» (فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ) .
در همان«لوح محفوظ»در«علم خدا»كه از هر گونه خطا و تغيير و تبديل محفوظ است.
(آيه 79)-و در سومين توصيف مى فرمايد:«اين كتاب را«جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند»[-دست يابند] (لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ) .
بسيارى از مفسران به پيروى از رواياتى كه از امامان معصوم عليهم السّلام وارد شده اين آيه را به عدم جواز مس كتابت قرآن بدون غسل و وضو تفسير كرده اند.
از سوى ديگر حقايق و مفاهيم عالى قرآن را جز پاكان درك نمى كنند و حد اقل پاكى كه روح«حقيقت جوئى»است براى درك حد اقل مفاهيم آن لازم است،و هر قدر پاكى و قداست بيشتر شود درك انسان از مفاهيم قرآن و محتواى آن افزون خواهد شد.
(آيه 80)-در چهارمين و آخرين توصيف از قرآن مجيد مى فرمايد:اين قرآن «از سوى پروردگار عالميان نازل شده» (تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .
خدائى كه مالك و مربى تمام جهانيان است اين قرآن را براى تربيت انسانها بر قلب پاك پيامبرش نازل كرده است،و همان گونه كه در جهان تكوين مالك و مربى اوست،در جهان تشريع نيز هر چه هست از ناحيۀ او مى باشد.
(آيه 81)-سپس مى افزايد:«آيا اين سخن را[-قرآن را با اوصافى كه گفته شد]سست و كوچك مى شمريد»؟! (أَ فَبِهذَا الْحَدِيثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ) .
در حالى كه نشانه هاى صدق و حقانيت از آن به خوبى آشكار است و بايد كلام خدا را با نهايت جديت پذيرفت و به عنوان يك واقعيت بزرگ با آن رو برو شد.
(آيه 82)-در آیه می فرماید:«و به جای شکر روزیهائی که به شما داده شده آن را تکذیب می کنید»؟(وَ تَجعَلُونَ رِزقَکُم تُکَذَّبُونَ).
ص: 87
(آيه 83)-هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد!از لحظات حساسى كه آدمى را سخت در فكر فرو مى برد،لحظۀ احتضار و پايان عمر انسانهاست،در آن لحظه كه كار از كار گذشته،و اطرافيان مأيوس و نوميد به شخص محتضر نگاه مى كنند، و مى بينند همچون شمعى كه عمرش پايان گرفته آهسته آهسته خاموش مى شود،با زندگى وداع مى گويد،و هيچ كارى از دست هيچ كس ساخته نيست.
قرآن مجيد در تكميل بحثهاى معاد و پاسخگوئى به منكران و مكذبان، ترسيم گويائى از اين لحظه كرده،مى گويد:«پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد»توانائى بازگرداندن آن را نداريد؟! (فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ) .
(آيه 84)-«و شما در اين حال نظاره مى كنيد»و كارى از دستتان ساخته نيست (وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ) .
مخاطب در اينجا اطرافيان محتضرند،از يكسو نظارۀ حال او را مى كنند،و از سوى ديگر ضعف و ناتوانى خود را مشاهده مى نمايند و از سوى سوم توانائى خدا را بر همه چيز و بودن مرگ و حيات در دست او،و نيز مى دانند خودشان هم چنين سرنوشتى را در پيش دارند.
(آيه 85)-سپس مى افزايد:«و ما از شما به او نزديكتريم(و فرشتگان ما كه آمادۀ قبض روح او هستند نيز نزديكتر از شما مى باشند)ولى شما نمى بينيد» (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ) .
ما به خوبى مى دانيم در باطن جان محتضر چه مى گذرد؟و در عمق وجودش چه غوغائى برپاست؟و مائيم كه فرمان قبض روح او را در سر آمد معينى صادر كرده ايم،ولى شما تنها ظواهر حال او را مى بينيد،و از چگونگى انتقال او از اين سرا به سراى ديگر بى خبريد.
به هر حال نه تنها در اين موقع بلكه در همه حال خداوند از همه كس به ما نزديكتر است حتى او نزديكتر از ما به ماست.
(آيه 86)-سپس براى تأكيد بيشتر،و روشن ساختن همين حقيقت،مى افزايد:
«اگر هرگز در برابر اعمالتان جزا داده نمى شويد...» (فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ) .
ص: 88
(آيه 87)-«پس آن(روح)را باز گردانيد اگر راست مى گوئيد» (تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .
اين ضعف و ناتوانى شما دليلى است بر اين كه مالك مرگ و حيات ديگرى است،و پاداش و جزا در دست اوست،و اوست كه مى ميراند و زنده مى كند.
(آيه 88)-سر انجام نيكوكاران و بدكاران!قرآن در اينجا يك نوع جمع بندى از آيات آغاز سوره و آيات اخير مى كند،و تفاوت حال انسانها را به هنگامى كه در آستانۀ مرگ قرار مى گيرند مجسم مى سازد كه چگونه بعضى در نهايت آرامش و راحتى و شادى چشم از جهان مى پوشند،و جمعى ديگر با مشاهدۀ دورنماى آتش سوزان جهنم با چه اضطراب و وحشتى جان مى دهند؟ نخست مى فرمايد:كسى كه در حالت احتضار و واپسين لحظات زندگى قرار مى گيرد«پس اگر او از مقربان باشد...» (فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ) .
(آيه 89)-«در روح و ريحان و بهشت پرنعمت است» (فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ) .
«روح»و«ريحان»الهى شامل تمام وسائل راحتى و آرامش انسان و هرگونه نعمت و بركت الهى مى گردد.
(آيه 90)-سپس مى افزايد:«اما اگر از اصحاب يمين باشد» (وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ) .
همان مردان و زنان صالحى كه نامۀ اعمالشان به نشانۀ پيروزى و قبولى به دست راستشان داده مى شود.
(آيه 91)-به او گفته مى شود:«سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب يمينند» (فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ) .
به اين ترتيب فرشتگان قبض روح در آستانۀ انتقال از دنيا سلام يارانش را به او مى رسانند،همان گونه كه در آيۀ 26 همين سوره در توصيف اهل بهشت خوانديم: «إِلاّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً» .
(آيه 92)-سپس به سراغ گروه سوم می رود که در اوائل سوره از آنها به
ص: 89
عنوان اصحاب الشمال ياد شده بود،مى فرمايد:«اما اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد» (وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضّالِّينَ) .
تعبير«مكذّبين ضالّين» مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه در ميان گمراهان افرادى هستند مستضعف و جاهل قاصر،و عناد و لجاجتى در برابر حق ندارند،آنها ممكن است مشمول الطاف الهى گردند،اما تكذيب كنندگان لجوج و معاند حتما گرفتار عذاب الهى مى شوند.
(آيه 93)-«با آب جوشان دوزخ(و حرارت و سموم آن)از او پذيرايى مى شود»! (فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ) .
«و سرنوشت او ورود در آتش جهنم است» (وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ) .
آرى!در همان آستانۀ مرگ نخستين عذابهاى الهى را مى چشند و طعم تلخ كيفرهاى قيامت در قبر و برزخ در كام جانشان فرو مى رود.
(آيه 94)-و در پايان اين سخن،مى افزايد:«اين مطلب حق و يقين است» (إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ) .
«هذا»اشاره به احوال گروههاى سه گانه اى است كه قبلا ذكر شده.
(آيه 95)-«حال كه چنين است:«پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن»و او را منزه بشمار (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) .
تعبير به«فسبّح»(پس تسبيح كن)اشاره به اين حقيقت است كه آنچه در بارۀ اين گروههاى سه گانه گفته شد عين عدالت است،و بنابر اين خداوندت را از هرگونه ظلم و بى عدالتى پاك و منزه بشمار،و يا اين كه اگر مى خواهى به سرنوشت گروه سوم گرفتار نشوى او را از هر گونه شرك و بى عدالتى كه لازمۀ انكار قيامت است پاك و منزه بدان.
بسيارى از مفسران نقل كرده اند كه پس از نزول اين آيه پيامبر فرمود:«آن را در ركوع خود قرار دهيد»سبحان ربّى العظيم بگوئيد.
«پايان سورۀ واقعه»
ص: 90
اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 29 آيه است
محتواى اين سوره را به هفت بخش مى توان تقسيم كرد:
1-آيات نخستين سوره بحث جامع و جالبى پيرامون توحيد و صفات خدا دارد و در حدود بيست صفت از صفات الهى در آن منعكس است.
2-بخش ديگرى از عظمت قرآن اين نور الهى كه در ظلمات شرك تابيد سخن مى گويد.
3-در بخش سوم از وضع مؤمنان و منافقان در قيامت كه گروه اول در پرتو نور ايمان راه خود را به سوى بهشت مى گشايند،و گروه دوم در ظلمات شرك و كفر مى مانند،بحث مى كند.
4-در بخش ديگرى دعوت به ايمان و خروج از شرك،و سرنوشت جمعى از اقوام كافر پيشين منعكس شده است.
5-بخش مهمى از اين سوره پيرامون انفاق در راه خدا و مخصوصا براى تقويت پايه هاى جهاد فى سبيل اللّه،و بى ارزش بودن اموال دنيا مى باشد.
6-در بخشى كوتاه،اما گويا و مستدل،سخن از عدالت اجتماعى به ميان آمده كه يكى از اهداف مهم انبياست.
7-و بالاخره در بخش ديگرى مسألۀ رهبانيت و انزواى اجتماعى مورد مذمت قرار گرفته،و جدائى خط اسلام از آن مشخص شده است.
ص: 91
ضمنا نامگذارى اين سوره به«حديد»به خاطر تعبيرى است كه در آيۀ 25 سوره آمده است.
در روايات اسلامى نكته هاى جالب توجهى پيرامون فضيلت تلاوت اين سوره آمده،البته تلاوتى كه توأم با فكر،و تفكرى كه توأم با عمل باشد.
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه قبل از خواب«مسبحات» را تلاوت مى فرمود(مسبّحات سوره هائى است كه با«سبح للّه»يا«يسبح للّه»آغاز مى شود و آن پنج سوره است:سورۀ حديد،حشر،صف،جمعه و تغابن) و مى فرمود:«در آنها آيه اى است كه از هزار آيه برتر است»! در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه«مسبحات» (سوره هاى پنج گانۀ فوق)را پيش از خواب بخواند از دنيا نمى رود تا حضرت مهدى عليه السّلام را درك كند،و اگر قبلا از دنيا برود در جهان ديگر در همسايگى رسول خدا خواهد بود».
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-آيات ژرف انديشان!گفتيم اين سوره با يك بخش توحيدى كه جامع حدود«بيست وصف»از اوصاف الهى است آغاز مى شود،اوصافى كه شناخت آنها سطح معرفت انسانى را بالا مى برد و به ذات مقدس او آشنا مى كند، و هر قدر انديشمندان بيشتر در آن بينديشند به حقايق تازه اى دست مى يابند.
در حديثى از امام على بن الحسين عليه السّلام مى خوانيم:كه فرمود:«خداوند متعال مى دانست كه در آخر زمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمق و دقت مى كنند،لذا سورۀ قل هو اللّه احد و آيات آغاز سورۀ حديد را نازل فرمود.
به هر حال،نخستين آيۀ اين سوره از تسبيح و تنزيه خدا شروع كرده، مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند،و او عزيز و حكيم است» (سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .
ص: 92
(آيه 2)-بعد از ذكر دو وصف از صفات ذات پاك خداوند يعنى«عزّت» و«حكمت»به«مالكيت و تدبير و تصرفش در عالم هستى»كه لازمۀ قدرت و حكمت است پرداخته،مى افزايد:«مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .
او«زنده مى كند و مى ميراند» (يُحْيِي وَ يُمِيتُ) .آرى حيات و مرگ در تمام اشكالش به دست قدرت اوست.
«و او بر هر چيز تواناست» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .
مالكيت خداوند نسبت به عالم هستى مالكيت اعتبارى و تشريعى نيست، بلكه مالكيت حقيقى و تكوينى است،يعنى او به همه چيز احاطه دارد و همۀ جهان در قبضۀ قدرت او،و تحت اراده و فرمان اوست،لذا به دنبال آن سخن از زنده كردن و ميراندن و توانائى بر هر چيز به ميان آمده است.
تفاوت«عزت»و«قدرت»در اين است كه عزت بيشتر توجه به درهم شكستن مدافع دارد،و قدرت توجه به ايجاد اسباب،بنابر اين دو وصف مختلف محسوب مى شوند،هر چند در ريشۀ توانائى با هم مشتركند-دقت كنيد.
(آيه 3)-سپس به بيان پنج وصف ديگر پرداخته،مى فرمايد:«اوّل و آخر و پيدا و پنهان اوست و او به هر چيز داناست» (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .
توصيف به اول و آخر بودن تعبير لطيفى است از ازليت و ابديت او،زيرا مى دانيم او وجودى است بى انتها و واجب الوجود،يعنى هستيش از درون ذات اوست نه از بيرون،تا پايان گيرد يا آغازى داشته باشد،و بنابر اين از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.
او سر آغاز و ابتداى عالم هستى است،و اوست كه بعد از فناى جهان نيز خواهد بود.
بنابر اين تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصى را در بر ندارد و اشاره به مدت معينى نيست.
ص: 93
توصيف به ظاهر و باطن نيز تعبير ديگرى از احاطۀ وجودى او نسبت به همه چيز است،از همه چيز ظاهرتر است چرا كه آثارش همه جا را گرفته،و از همه چيز مخفى تر است چون كنه ذاتش بر كسى روشن نيست.
و يكى از نتائج اين امور همان است كه در پايان آيه آمده: «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» زيرا كسى كه از آغاز بوده و تا پايان باقى است و در ظاهر و باطن جهان است چنين كسى قطعا از همه چيز آگاه مى باشد.
(آيه 4)-او هميشه بر تخت قدرت است!به دنبال اوصاف يازده گانه اى كه در آيات قبل در بارۀ ذات پاك پروردگار ذكر شد در اينجا اوصاف ديگرى بيان شده.
نخست از مسألۀ خالقيت سخن مى گويد و مى فرمايد:«او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز[-شش دوران]آفريد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ) .
مسألۀ«خلقت در شش روز»هفت مرتبه در قرآن مجيد ذكر شده است كه نخستين مرتبه در آيۀ 54 سورۀ اعراف،و آخرين مورد آن همين آيه مى باشد.
منظور از«يوم»(روز)در اين آيات روز معمولى نيست،بلكه منظور از آن «دوران»است خواه اين دوران كوتاه باشد،و يا طولانى هر چند ميليونها سال به طول انجامد.
بعد به مسألۀ حكومت و تدبير جهان پرداخته،مى افزايد:«سپس(بر تخت قدرت قرار گرفت»و به تدبير جهان پرداخت (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ) .
بدون شك خداوند نه جسم است و نه«عرش»به معنى«تخت سلطنت» مى باشد،بلكه اين تعبير كنايه اى است لطيف از حاكميت مطلقۀ خداوند و نفوذ تدبير او در عالم هستى و موجودات بطورى كه اگر يك لحظه نظر لطف از آنها برگيرد،و فيضش را قطع كند«فرو ريزند قالبها»! سپس شاخۀ ديگرى از علم بى پايانش را بيان كرده،مى افزايد:«آنچه را در زمين فرو مى رود مى داند و از آن خارج مى شود،و آنچه از آسمان نازل مى گردد، و آنچه به آسمان بالا مى رود»همه را مى داند (يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها) .
بدون شك خداوند نه جسم است و نه«عرش»به معنى«تخت سلطنت» مى باشد،بلكه اين تعبير كنايه اى است لطيف از حاكميت مطلقۀ خداوند و نفوذ تدبير او در عالم هستى و موجودات بطورى كه اگر يك لحظه نظر لطف از آنها برگيرد،و فيضش را قطع كند«فرو ريزند قالبها»! سپس شاخۀ ديگرى از علم بى پايانش را بيان كرده،مى افزايد:«آنچه را در زمين فرو مى رود مى داند و از آن خارج مى شود،و آنچه از آسمان نازل مى گردد، و آنچه به آسمان بالا مى رود»همه را مى داند (يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ
ص: 94
مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها) .
و بالاخره در چهارمين و پنجمين توصيف روى نقطۀ حساسى تكيه كرده، مى فرمايد:«و هر جا باشيد او با شماست» (وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ) .
«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .
چگونه او با شما نباشد در حالى كه ما نه تنها در وجود كه در بقاء خود لحظه به لحظه به او متكى هستيم و از وى مدد مى گيريم،او روح عالم هستى است،او جان جهان است،بلكه او برتر از اين و آن است! راستى اين احساس كه او همه جا با ماست از يكسو به انسان عظمت و شكوه مى بخشد و از سوى ديگر اطمينان و اعتماد به نفس مى دهد و شجاعت و شهامت در او مى آفريند،و از سوى سوم احساس مسؤوليت شديد مى بخشد،چرا كه او همه جا حاضر و ناظر و مراقب است.آرى!اين اعتقاد ريشۀ اصلى تقوا و پاكى و درستكارى انسان است.
(آيه 5)-بعد از مسألۀ حاكميت و تدبير،سخن به مسألۀ مالكيت او در كل جهان هستى مى رسد،مى فرمايد:«مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .
و سر انجام به مسألۀ مرجعيت او اشاره كرده،مى افزايد:«و همۀ كارها به سوى او باز مى گردد» (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) .
آرى وقتى او خالق و مالك و حاكم و مدبّر ماست و همه جا با ما مى باشد مسلما بازگشت همۀ ما و همۀ كارها نيز به سوى اوست.
(آيه 6)-در اين آيه به دو وصف ديگر نيز اشاره كرده،مى فرمايد:
«شب را در روز داخل مى كند و روز را در شب» (يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) .
آرى!تدريجا از يكى مى كاهد و به ديگرى مى افزايد و طول شب و روز را در سال تغيير مى دهد،همان تغييرى كه همراه با فصول چهارگانۀ سال است با تمام بركاتى كه براى انسانها در اين فصول نهفته است.
ص: 95
و در پايان مى افزايد:«و او به آنچه در دلها وجود دارد داناست» (وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .
همان گونه كه اشعۀ حياتبخش آفتاب و روشنائى روز در اعماق تاريكى شب نفوذ مى كند و همه جا را روشن مى سازد،علم پروردگار نيز در تمام زواياى قلب و جان انسان نفوذ مى كند و همۀ اسرار آن را روشن مى سازد.
(آيه 7)-ايمان و انفاق دو سرمايۀ بزرگ نجات و خوشبختى! بعد از بيان قسمتى از دلائل عظمت خداوند در عالم هستى و اوصاف جمال و جلال او،اوصافى كه انگيزۀ حركت به سوى اللّه است،در اينجا از آنها نتيجه گيرى كرده و همگان را دعوت به ايمان و عمل مى نمايد.
نخست مى فرمايد:«به خدا و رسولش ايمان بياوريد» (آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .
اين دعوت يك دعوت عام است كه شامل همۀ انسانها مى شود،مؤمنان را به ايمانى كاملتر و راسختر،و غير مؤمنان را به اصل ايمان دعوت مى كند،دعوتى كه توأم با دليل است و دلائلش در آيات توحيدى قبل گذشت.
سپس به يكى از آثار مهم ايمان كه«انفاق فى سبيل اللّه»است دعوت كرده مى گويد:«و از آنچه شما را جانشين و نمايندۀ(خود)در آن قرار داده انفاق كنيد» (وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ) .
«انفاق»مفهوم وسيعى دارد كه منحصر به مال نيست،بلكه علم و هدايت و آبروى اجتماعى و سرمايه هاى معنوى و مادى ديگر را نيز شامل مى شود.
سپس براى تشويق بيشتر مى افزايد:«كسانى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند اجر بزرگى دارند» (فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ) .
توصيف اجر به بزرگى،اشاره اى به عظمت الطاف و مواهب الهى،و ابديت و خلوص و دوام آن است،نه تنها در آخرت كه در دنيا نيز قسمتى از اين اجر بزرگ عائد آنها مى شود.
(آيه 8)-بعد از امر به «ایمان» و ««انفاث» دربارهٔ هریک از این دو به بیانی می پردازد که به منزلهٔ استدلال و برهان است.
ص: 96
نخست به صورت يك استفهام توبيخى علّت عدم پذيرش دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در مورد ايمان به خدا جويا شده،مى فرمايد:«چرا به خدا ايمان نياوريد در حالى كه رسول(او)شما را مى خواند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد و از شما پيمان گرفته است(پيمانى از طريق فطرت و خرد)اگر آمادۀ ايمان آوردنيد» (وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .
يعنى،اگر به راستى شما آمادگى براى پذيرش حق داريد دلائلش روشن است،هم از طريق فطرت و عقل،و هم از طريق دليل نقل.
(آيه 9)-اين آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر پيرامون همين معنى مى افزايد:«او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش[-محمد]نازل مى كند،تا شما را از تاريكيها به سوى نور برد و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است» (هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ) .
(آيه 10)-سپس به استدلالى براى مسألۀ انفاق پرداخته،مى فرمايد:«چرا در راه خدا انفاق نكنيد در حالى كه ميراث آسمانها و زمين از آن خداست»؟ (وَ ما لَكُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لِلّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .
يعنى،سر انجام همۀ شما چشم از جهان و مواهبش مى پوشيد،و همه را مى گذاريد و مى رويد،پس اكنون كه در اختيار شماست چرا بهرۀ خود را نمى گيريد! و از آنجا كه انفاق در شرائط و احوال مختلف ارزشهاى متفاوتى دارد در جملۀ بعد مى افزايد:«كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند و جنگيدند و پيكار نمودند(با كسانى كه بعد از پيروزى انفاق كردند)يكسان نيستند» (لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ) .
يعنى،آنها كه در مواقع بحرانى از بذل مال و جان ابا نداشتند از آنها كه بعد از فرو نشستن طوفانها به يارى اسلام شتافتند برترند.
لذا براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«آنها بلند مقامتر از كسانى هستند كه بعد از
ص: 97
فتح انفاق نمودند و جهاد كردند» (أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا) .
و از آنجا كه هر دو گروه با تفاوت درجه مشمول عنايات حقند در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند به هر دو وعدۀ نيك داده است» (وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى) .
اين يك قدردانى براى عموم كسانى است كه در اين مسير گام برداشتند.
تعبير«حسنى»هرگونه ثواب و پاداش نيك دنيا و آخرت را در بر مى گيرد.
و از آنجا كه ارزش عمل به خلوص آن است،در پايان آيه مى افزايد:
«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .
هم از كميت و كيفيت اعمال شما با خبر است و هم از نيات و ميزان خلوص شما.
(آيه 11)-و در اين آيه باز هم براى تشويق در مورد«انفاق فى سبيل اللّه»از تعبير جالب ديگرى استفاده كرده،مى گويد:«كيست كه به خدا وام نيكو دهد(و از اموالى كه به او ارزانى داشته انفاق كند)تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند؟ و براى او پاداش پر ارزشى است» (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ) .
منظور از«قرض دادن به پروردگار»هر گونه انفاق در راه اوست كه يكى از مصاديق مهم آن كمك كردن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام مسلمين مى باشد تا در مصارف لازم براى ادارۀ حكومت اسلامى به كار گيرد.
از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود:«خداوند از بندگانش وامى مطالبه نكرده است به خاطر احتياج خود و آنچه از حقوق براى خداست براى ولى و نمايندۀ اوست».
(آيه 12)-از آنجا كه در آيۀ قبل خداوند انفاق كنندگان را به اجر كريم نويد داد، در اينجا مشخص مى كند كه اين اجر كريم و ارزشمند و با عظمت در چه روزى است؟ مى فرمايد:«در روزى است كه مردان و زنان با ايمان را مى نگرى كه نورشان در پيش رو و در سمت راستشان بسرعت حركت مى كند» (يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ
ص: 98
وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ) .
منظور از«نور»تجسّم نور ايمان است،چرا كه در آن روز عقائد و اعمال انسانها تجسم مى يابد،ايمان كه همان نور هدايت است به صورت روشنائى و نور ظاهرى مجسم مى گردد،و كفر كه تاريكى مطلق است،به صورت ظلمت ظاهرى مجسم مى گردد.
اينجاست كه به احترام آنها اين ندا از فرشتگان بر مى خيزد:«بشارت باد بر شما امروز،به باغهائى از بهشت كه نهرها زير(درختان)آن جارى است» (بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .
«جاودانه در آن خواهيد ماند،و اين پيروزى و رستگارى بزرگ است» (خالِدِينَ فِيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .
(آيه 13)-اما منافقان كه در تاريكى وحشتناك كفر و نفاق و گناه قرار گرفته اند در اين هنگام فريادشان بلند مى شود و ملتمسانه از مؤمنان تقاضاى نور مى كنند،اما چيزى جز جواب منفى نمى شنوند،چنانكه آيه مى گويد:«روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گويند:نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم» (يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ) .
يعنى؛كمى مهلت دهيد تا ما هم به شما برسيم و در پرتو نورتان راه را پيدا كنيم.
در پاسخ به آنها«گفته مى شود:به پشت سر خود برگرديد و كسب نور كنيد»! (قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً) .
اينجا جاى تحصيل نور نيست،مى بايست آن را از دنيائى كه پشت سر گذاشتيد،از طريق ايمان و عمل صالح،به دست مى آورديد،اما ديگر گذشته و دير شده است.
«پس(در اين هنگام)ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد» (فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ) .
ص: 99
ولى دو طرف اين ديوار عظيم،يا اين در،كاملا با هم متفاوت است«درونش رحمت است و برونش عذاب» (باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ) .
اين«در»ممكن است براى اين باشد كه منافقان از اين در،نعمتهاى بهشتى را ببينند و حسرت ببرند،يا اين كه افرادى كه كمتر آلوده اند پس از اصلاح از آن بگذرند و در كنار مؤمنان قرار گيرند.
(آيه 14)-اما اين ديوار چنان نيست كه مانع عبور صدا باشد،لذا در اين آيه مى افزايد:«آنها را صدا مى زنند:مگر ما با شما نبوديم»؟! (يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ) .
هم در دنيا با شما در يك جامعه مى زيستيم،و هم در اينجا در كنار شما بوديم چه شد كه ناگهان از ما جدا شديد،و به روح و رحمت الهى رفتيد،آنها در پاسخ «مى گويند:آرى!»با هم بوديم (قالُوا بَلى) .
در همه جا با هم بوديم،در كوچه و بازار،در سفر و حضر،گاه همسايۀ هم بوديم،و يا حتى گاه در يك خانه زندگى مى كرديم،ولى از نظر مكتب و عقيده و عمل فرسنگها با هم فاصله داشتيم،شما خط خود را از ما جدا كرده بوديد،و در اصول و فروع از حق بيگانه بوديد.
سپس مى افزايند:شما گرفتار خطاهاى بزرگى بوديد از جمله:
1-«شما خود را(به واسطۀ پيمودن طريق كفر)به هلاكت افكنديد» (وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ) .
2-«و انتظار(مرگ پيامبر را)كشيديد» (وَ تَرَبَّصْتُمْ) .
بعلاوه در انجام هر كار مثبت و هر حركت صحيح حالت صبر و انتظار داشتيد و تعلل مى نموديد.
3-«و پيوسته(در امر معاد و رستاخيز و حقانيت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قرآن) شك و ترديد داشتيد» (وَ ارْتَبْتُمْ) .
4-«و آرزوهاى دور و دراز(آرزوهائى كه هرگز دست از سر شما برنداشت) شما را فريب داد تا فرمان خدا(دائر بر مرگتان)فرا رسيد» (وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتّى جاءَ أَمْرُ اللّهِ) .
ص: 100
آرى!اين آرزوها لحظه اى مجال تفكر صحيح به شما نداد،و آرزوى وصول به شهوات و اهداف مادى بر شما چيره بود.
5-از همۀ اينها گذشته«شيطان فريبكار(كه پايگاهش را در وجودتان محكم كرده بود)شما را در برابر(فرمان)خداوند فريب داد» (وَ غَرَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ) .
گاه دنيا را در نظرتان جاودانه جلوه داد،و گاه قيامت را يك حلواى نسيه قلمداد كرد،و گاه اصلا وجود خداوند بزرگ را زير سؤال مى برد!
(آيه 15)-سر انجام مؤمنان در يك نتيجه گيرى منافقان را مخاطب ساخته، مى گويند:«پس امروز نه از شما فديه اى پذيرفته مى شود»كه در برابر آن از عذاب الهى رهائى يابيد (فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ) .
«و نه از كافران» (وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا) .
و به اين ترتيب كافران نيز سرنوشتى همچون منافقان دارند،و همگى در گرو گناهان و زشتيهاى اعمال خويشند،و راه خلاصى ندارند.
سپس مى افزايند:«جايگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مى باشد» (مَأْواكُمُ النّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ) .
«و چه بد جايگاهى است»؟! (وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .
معمولا انسانها براى نجات از چنگال مجازات و كيفر در دنيا يا متوسل به غرامت مالى مى شوند،و يا از نيروى ياور و شفيعى كمك مى طلبند،ولى در قيامت تمام اسباب و وسائل مادى كه در اين جهان براى رسيدن به مقاصد،معمول است از كار مى افتد و پيوندها بريده مى شود.
و به اين ترتيب قرآن روشن مى كند كه تنها وسيلۀ نجات در آن روز ايمان و عمل صالح است،حتى دايرۀ شفاعت محدود به كسانى است كه سهمى از اين دو را داشته باشند نه آنها كه پيوندهاى خود را بكلى از خدا و اولياء اللّه بريده اند.
(آيه 16)-
شأن نزول:
نقل شده كه،اين آيه يك سال بعد از هجرت در بارۀ منافقان نازل شده است به خاطر اين كه روزى از سلمان فارسى پرسيدند از آنچه در تورات است براى ما سخن بگو!چرا كه در تورات مسائل شگفت انگيزى است(و به
ص: 101
اين وسيله مى خواستند نسبت به قرآن بى اعتنايى كنند)در اين هنگام آيات آغاز سورۀ يوسف نازل شد،سلمان به آنها گفت:اين قرآن«احسن القصص»و بهترين سرگذشتهاست،و براى شما از غير آن نافعتر است.
مدتى بعد باز به سراغ سلمان آمدند و همان خواهش را تكرار كردند:در اين هنگام آيۀ «اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ... ؛خداوند بهترين سخن را نازل كرده كتابى كه آياتش(از نظر لطف و زيبائى و معنى)همانند يكديگر است آياتى مكرر دارد(اما تكرارى شوق انگيز)كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه در برابر پروردگارشان خاشعند مى افتد...» نازل شد.(زمر23/) باز براى بار سوم به سراغ سلمان آمدند و همان درخواست را تكرار كردند.
در اين هنگام آيۀ مورد بحث نازل شد؛و آنها را مؤاخذه كرد كه آيا موقع آن نرسيده است كه در برابر نام خدا خشوع كنيد و از اين سخنان دست برداريد.
تفسير:
غفلت و بى خبرى تا كى؟!بعد از ذكر آن همه انذارهاى كوبنده و هشدارهاى بيدارگر در اين آيه،به صورت يك نتيجه گيرى مى فرمايد:«آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل كرده است خاشع گردد؟و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد (مانند يهود و نصارى)سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت(و خداوند را فراموش كردند)و قلبهايشان قساوت پيدا كرد،و بسيارى از آنها گنهكارند» (أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) .
روشن است ياد خداوند اگر در عمق جان قرار گيرند و همچنين شنيدن آياتى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود بايد مايۀ خشوع گردد، ولى قرآن گروهى از مؤمنان را در اينجا سخت ملامت مى كند كه چرا در برابر اين امور خاشع نمى شوند؟و چرا همچون بسيارى از امتهاى پيشين گرفتار غفلت و بى خبرى شده اند؟همان غفلتى كه نتيجۀ آن قساوت دل و همان قساوتى كه ثمرۀ
ص: 102
آن فسق و گناه است! اين آيه از آيات تكان دهندۀ قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان را در تسخير خود قرار مى دهد و پرده هاى غفلت را مى درد.لذا در طول تاريخ افراد بسيار آلوده اى را مى بينيم كه با شنيدن اين آيه چنان تكان خوردند كه در يك لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند،و حتى بعضا در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند.
(آيه 17)-و از آنجا كه زنده شدن قبلهاى مرده با ذكر الهى و پيدا كردن حيات معنوى در پرتو خشوع و خضوع در مقابل قرآن،شباهت زيادى به زنده شدن زمينهاى مرده به بركت قطرات حياتبخش باران دارد در اين آيه مى افزايد:«بدانيد خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند» (اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها) .
«ما آيات(خود)را(در صحنۀ آفرينش و نيز در صحنۀ وحى)براى شما بيان كرديم شايد انديشه كنيد» (قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) .
در حقيقت اين آيه هم اشاره اى است به زنده شدن زمينهاى مرده به وسيلۀ باران،و هم زنده شدن دلهاى مرده به وسيلۀ ذكر اللّه و قرآن مجيد كه از آسمان وحى بر قلب پاك محمد صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است و هر دو شايستۀ تدبر و تعقل است.
(آيه 18)-در اين آيه بار ديگر به مسألۀ انفاق كه از ميوه هاى شجرۀ ايمان و خشوع است باز مى گردد،و همان تعبيرى را كه در آيات قبل خوانديم با اضافاتى تكرار كرده،مى فرمايد:«مردان و زنان انفاق كننده و آنها كه(از اين راه)به خداوند قرض الحسنه دهند،(اين قرض الحسنه)براى آنان مضاعف مى شود و پاداش پرارزشى دارند» (إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ) .
منظور از«قرض الحسنه به خداوند»همان«انفاق فى سبيل اللّه»است،هر چند وام دادن به بندگان خدا نيز از فضل اعمال است.و در آن حرفى نيست.
(آيه 19)-در ادامهٔ بحث آیات گذشته پیرامون مؤمنان و اجر و پاداششان در پیشگاه خدا،در اینجا می افزاید:«کسانی که به خدا و رسولانش ایمان آورند آنها
ص: 103
صديقين و شهدا نزد پروردگارشانند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ) .
«صدّيق»كسى است كه سر تا پا صداقت و راستى است،و عملش گفتارش را تصديق مى كند.
واژۀ«شهداء»ممكن است به معنى«شهادت بر اعمال»بوده باشد، همان گونه كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه پيامبران گواه اعمال امتهاى خود هستند،و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله گواه بر آنها،و بر امت اسلامى است،و مسلمانان نيز شاهد و گواه بر اعمال مردمند.
بعضى نيز احتمال داده اند كه«شهدا»در اينجا به همان معنى شهيدان راه خداست،يعنى؛افراد مؤمن اجر و پاداش شهيدان را دارند،و به منزلۀ شهدا محسوب مى شوند.
سپس مى افزايد:«براى آنهاست پاداش(اعمال)شان و نور(ايمان)شان» (لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ) .
اين تعبير سر بسته اشاره به پاداش عظيم و نور فوق العادۀ آنهاست.
و در پايان مى فرمايد:«و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند آنها دوزخيانند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) .
تا با مقابلۀ اين دو گروه با يكديگر مقام والاى گروه اول،و انحطاط و بدبختى گروه دوم آشكار گردد.
و از آنجا كه در گروه اول،سطح بالاى ايمان مطرح بود،در اين گروه نيز كفر شديد مطرح است،لذا با تكذيب آيات الهى همراه ذكر شده.
(آيه 20)-دنيا چيزى جز متاع غرور نيست!از آنجا كه حب و علاقۀ دنيا سر چشمۀ هر گناه و«رأس كل خطيئه»است در اين آيه ترسيم گويائى از وضع زندگى دنيا و مراحل مختلف،و انگيزه هاى حاكم بر هر مرحله را ارائه داده،مى گويد:
«بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخر فروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است» (اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ
ص: 104
وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ) .
به اين ترتيب«غفلت»،«سرگرمى»،«تجمل»،«تفاخر»و«تكاثر»دورانهاى پنج گانۀ عمر آدمى را تشكيل مى دهند.
سپس با ذكر يك مثال آغاز و پايان زندگى دنيا را در برابر ديدگان انسانها مجسّم ساخته،مى فرمايد:«همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد،سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى،سپس تبديل به كاه مى شود»! (كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً) .
«كفار»در اينجا به معنى كشاورزان است،زيرا اصل معنى«كفر»به معنى «پوشاندن»است،و چون كشاورز بذرافشانى كرده و آن را زير خاك مى پوشاند از اين رو به او«كافر»مى گويند.
سپس به بازده عمر و نتيجه و محصول نهائى آن پرداخته،مى افزايد:«و در آخرت(از دو حال خارج نيست):عذاب شديد است يا مغفرت و رضاى الهى» (وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ) .
و سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«و(به هر حال)زندگى دنيا جز متاع و فريب نيست»! (وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ) .
جملۀ«دنيا متاع غرور است»مفهومش اين است كه وسيله و ابزار است براى فريبكارى،فريب دادن خويشتن،و هم فريب ديگران و البته اين در مورد كسانى است كه دنيا را هدف نهائى قرار مى دهند و به آن دل مى بندند،و آخرين آرزويشان وصول به آن است،اما اگر مواهب اين جهان مادى وسيله اى براى وصول به ارزشهاى والاى انسانى و سعادت جاودان باشد هرگز دنيا نيست،بلكه مزرعۀ آخرت،و قنطره و پلى براى رسيدن به آن هدفهاى بزرگ است.
(آيه 21)-یک مسابقهٔ بزرگ معنوی!بعد از بیان ناپایداری جهان و لذات آن،و این که مردم در سرمایه های کم ارزش این جهان نسبت به یکدیگر تفاخر و تکاثر می جویند،در اینجا مردم را یه یک مسابقهٔ عظیم روحانی در طریق کسب
ص: 105
آنچه پايدار است و سزاوار هرگونه تلاش و كوشش دعوت كرده،مى فرمايد:«و به پيش تازيد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنۀ آن مانند آسمان و زمين است و براى كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آورده اند آماده شده است» (سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ) .
در حقيقت مغفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنۀ آسمان و زمين را فرا مى گيرد،و از هم اكنون آماده براى پذيرائى مؤمنان است تا كسى نگويد بهشت نسيه است و بر نسيه دل نبايد نهاد.
اين نكته شايستۀ توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار از طريق اسباب آن است،مانند توبه و جبران طاعات فوت شده و اصولا اطاعت پروردگار و پرهيز از معاصى است.
و در پايان آيه مى افزايد:«اين فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل عظيم است» (ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .
يقينا آن چنان بهشت گسترده،با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد،و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده،و از او نيز جز اين انتظار نيست.
چرا كه پاداشها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است.
(آيه 22)-سپس برای تأکید بیشتر در زمینهٔ عدم دلبستگی به دنیا،و شادنشدن به اقبال آن،و غمگین نگشتن به ادبار آن،می افزاید:«هیچ مصیبتی(ناخواسته)در زمین و نه در وجود شما روی نمی دهد مگر این که همهٔ آنها قبل از آن که زمین را بیافرینیم در لوح محفوظ ثبت است،و این امر برای خداوند آسان است»(ما اَصابَ مِن مُصیبَةٍ فِی الاَرض وَلافی اَنفًسِکُم اِلّا فی کِتابٍ مِن قَبلِ اَن نَبرَ أَها اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرُ).
ص: 106
آرى!مصائبى كه در زمين رخ مى دهد همچون زلزله ها و سيلها و طوفانها و همچنين مصائبى كه در نفوس انسانها واقع مى شود مانند مرگ و ميرها،و انواع حوادث دردناكى كه دامان انسان را مى گيرد همۀ آنها از قبل مقدر شده است،و در لوح محفوظ ثبت است.
ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده،تنها مصائبى است كه به هيچ وجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمى باشد و گر نه مصيبتها،و ناكاميهايى كه تنها معلول گناهان و سهل انگارى خود انسان است، راه مقابله با آنها موضع گيرى صحيح در برنامه هاى زندگى است.
و منظور از«لوح محفوظ»علم بى پايان خداوند است،و يا صفحۀ جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است.
(آيه 23)-اكنون ببينيم فلسفۀ تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست؟ آيۀ مورد بحث پرده از روى اين راز مهم برداشته،مى گويد:«اين به خاطر آن است كه براى آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد،و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد» (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ) .
اين دو جملۀ كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيدۀ فلسفۀ آفرينش را حل مى كند،چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها و حوادث ناگوار رو بروست،و غالبا از خود سؤال مى كند:با اين كه خداوند مهربان و كريم و رحيم است اين حوادث دردناك براى چيست؟ قرآن مى گويد:«هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد».
اين مصائب زنگ بيدارباشى است براى غافلان و شلاقى است،براى ارواح خفته،و رمزى است از ناپايدارى جهان،و اشاره اى است به كوتاه بودن عمر اين زندگى.
آرى اين مصائب شكنندۀ تفاخر و غرور است،لذا در پايان آيه مى افزايد:
ص: 107
«و خداوند هيچ متكبر فخر فروشى را دوست ندارد» (وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ) .
تنها كسى گرفتار اين حالات مى شود كه مست ناز و نعمت گردد،ولى وجود آفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مى برد.
افراد با ايمان با توجه به آيۀ فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدا مى رسند خود را امانتدار او مى دانند،نه از رفتن آن غمگين مى شوند و نه از داشتن آن مست و مغرور.
(آيه 24)-اين آيه توضيح و تفسيرى است بر آنچه در آيۀ قبل آمده و در حقيقت«مختال فخور»(متكبر فخر فروش)را معرفى مى كند،مى فرمايد:
«همانها كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل دعوت مى كنند» (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ) .
آرى!لازمۀ دلبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است،و لازمۀ تكبر و غرور بخل كردن،و دعوت ديگران به بخل است،اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايۀ كبر و غرور خود را اين اموال مى داند،و هرگز نمى خواهد آن را از دست دهد،و اما دعوت ديگران به بخل براى اين است كه اگر ديگران سخاوتمند باشند او رسوا مى شود و ديگر اين كه،چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مى ورزد! و براى اين كه تصور نشود اصرار و تأكيد خداوند در مسألۀ انفاق و ترك بخل و يا حتى تعبير به وام گرفتن خداوند از بندگان در آيات گذشته-كه همه براى تشويق آنها به انفاق است-از نياز ذات پاك او سر چشمه مى گيرد،در پايان آيه مى افزايد:
«و هر كس(از اين فرمان)روى گردان شود(به خود زيان مى رساند نه به خدا)چرا كه خداوند بى نياز و شايستۀ ستايش است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) .
همه به او نيازمندند و او از همگان بى نياز است،چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد اوست،و از آنجا كه جامع همۀ صفات كمال است شايستۀ هر حمد
ص: 108
و ستايش نيز مى باشد.
(آيه 25)-هدف اصلى بعث انبياء!از آنجا كه سبقت به سوى رحمت و مغفرت و بهشت پروردگار كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود نياز به رهبرى «رهبران الهى»دارد در اين آيه كه از پرمحتواترين آيات قرآن است به اين معنى اشاره كرده،و هدف ارسال انبياء و برنامۀ آنها را دقيقا بيان مى كند،مى فرمايد:«ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم» (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ) .
«و با آنها كتاب(آسمانى)و ميزان(شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم» (وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ) .
«تا مردم قيام به عدالت كنند» (لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ) .
به اين ترتيب پيامبران با سه وسيله مجهز بودند:دلائل روشن،كتب آسمانى، و معيار سنجش حق از باطل و خوب از بد،و مانعى ندارد كه فى المثل قرآن مجيد هم«بينه»(معجزه)باشد،و هم كتاب آسمانى،و هم بيان كنندۀ احكام و قوانين، يعنى سه بعد در يك محتوا.
و به هر حال هدف از اعزام اين مردان بزرگ با اين تجهيزات كامل همان اجراى«قسط و عدل»است و اين يكى از اهداف متعدد ارسال پيامبران است.
ولى از آنجا كه در يك جامعۀ انسانى هر قدر سطح اخلاق و اعتقاد و تقوا بالا باشد باز افرادى پيدا مى شوند كه سر به طغيان و گردنكشى بر مى دارند و مانع اجراى قسط و عدل خواهند بود.لذا در ادامۀ آيه مى فرمايد:«و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است»! (وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ) .
آرى!تجهيزات سه گانۀ انبياء الهى براى اجراى عدالت وقتى مى تواند به هدف نهائى برسد كه از ضمانت اجرائى آهن و«بأس شديد»آن برخوردار باشد.
امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير جملۀ «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ» فرمود:«منظور از نازل كردن آهن خلقت آن است».
سپس به يكى ديگر از اهداف ارسال انبيا و نزول كتب آسمانى و همچنين
ص: 109
آفرينش وسائلى همچون آهن اشاره كرده،مى فرمايد:هدف اين است«تا خداوند بداند چه كسى او و رسولانش را يارى مى كند بى آنكه او را ببينند» (وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ) .
منظور از علم خداوند در اينجا تحقيق عينى علم اوست،يعنى تا آشكار شود چه كسانى به يارى خدا و مكتب او به پا مى خيزند و قيام به قسط مى كنند و چه كسانى از اين وظيفۀ بزرگ سرباز مى زنند در حقيقت مفهوم اين آيه شبيه همان است كه در آيۀ 179 سورۀ آل عمران آمده.
«ممكن نبود خداوند مؤمنان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد مگر اين كه ناپاك را از پاك جدا كند»! به اين ترتيب مسألۀ آزمون و امتحان انسانها،و جدا سازى صفوف و تصفيه، يكى ديگر از اهداف بزرگ اين برنامه بوده است.
تعبير به«يارى خداوند»مسلما به معنى يارى دين و آئين و نمايندگان او و بسط آئين حق و قسط و عدل است،و گر نه خداوند نيازى به يارى كسى ندارد، و همگان به او نيازمندند.
لذا براى اثبات همين معنى آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه:«خداوند قوى و شكست ناپذير است» (إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ) .
براى او ممكن است با يك اشاره همۀ جهان را زير و رو كند و تمامى دشمنان را نابود و اوليائش را پيروز گرداند،ولى هدف اصلى كه ترتيب و تكامل انسانهاست از اين طريق حاصل نمى گردد،لذا آنها را دعوت به يارى آئين حق كرده است.
(آيه 26)-پیامبران را یکی بعد از دیگری فرستادیم!چنانکه می دانیم شیوهٔ قرآن این است که بعد از بیان یک سلسله اصول کلی تعلیمات خود،اشاره به سرنوشت اقوام پیشین می کند تا شاهد گویائی برای آن باشد،در اینجا نیزبعد از ذکر مسائل پیشین دربارهٔ ارسال رسولان همراه بینات و کتاب و میزان،و همچنین لزوم سبقت مرددم بر یکدیگر در وصول به غفران پروردگار و سعادت جاویدان،از بعضی از اقوام و پیامبران پیشین نام می برد و این
ص: 110
اصول كلى را در زندگى آنها مجسم مى سازد.
نخست از«نوح»و«ابراهيم»كه شيخ الانبيا و سرسلسلۀ رسولان حق بودند شروع كرده،مى فرمايد:«ما نوح و ابراهيم را فرستاديم،و در دودمان آن دو نبوت و كتاب قرار داديم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ) .
اما همگى از اين ميراث بزرگ و مواهب عظيم خداوند بهره نگرفتند، «گروهى در پرتو آن هدايت يافته اند و بسيارى از آنها گنهكارند» (فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) .
آرى!نبوت توأم با شريعت و آئين از نوح عليه السّلام شروع شد،و بعد از او ابراهيم عليه السّلام پيامبر اولوا العزم ديگر،اين خط را تداوم بخشيد.
(آيه 27)-سپس اشارۀ سر بسته اى به سلسلۀ انبياى ديگر،و آخرين آنها قبل از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى افزايد:«سپس در پى آنان رسولان ديگر خود را فرستاديم» (ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا) .
يكى بعد از ديگرى با اهدافى هماهنگ قيام كردند و چراغ هدايت را فرا راه مردم قرار دادند تا نوبت به حضرت مسيح عليه السّلام رسيد.
«و بعد از آنان عيسى بن مريم را مبعوث كرديم» (وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ) .
سپس به كتاب آسمانى مسيح عليه السّلام اشاره كرده،مى افزايد:«و به او انجيل عطا كرديم» (وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ) .
بعد از ويژگيهاى پيروان او سخن مى گويد،مى فرمايد:«و در دل كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و رحمت قرار داديم» (وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً) .
سپس مى افزايد:«و رهبانيّتى را كه ابداع كرده بودند،ما بر آنان مقرّر نداشته بوديم،هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن را رعايت نكردند،از اين رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم،و بسيارى از آنها فاسقند» (وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا
ص: 111
الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) .
از آيۀ فوق استفاده مى شود كه«رهبانيت»در آئين مسيح نبوده و پيروانش آن را بعد از او ابداع كردند،ولى در آغاز نوعى زهدگرائى و از ابداعات نيك محسوب مى شد،مانند بسيارى از مراسم و سنتهاى حسنه اى كه هم اكنون در ميان مردم رائج است،و كسى نيز روى آن به عنوان تشريع و دستور خاص شرع تكيه نمى كند،ولى اين سنت بعدا به انحراف گرائيد و آلوده با امورى مخالف فرمان الهى و حتى گناهان زشتى شد.
از جمله بدعتهاى زشت مسيحيان در زمينۀ رهبانيت«تحريم ازدواج»براى مردان و زنان تارك دنيا بود،و ديگر«انزواى اجتماعى»و پشت پا زدن به وظائف انسان در اجتماع،و انتخاب صومعه ها و ديرهاى دور افتاده براى عبادت و زندگى در محيطى دور از اجتماع بود،سپس مفاسد زيادى در ديرها و مراكز زندگى رهبانها به وجود آمد.
اسلام به شدّت«رهبانيت»را محكوم كرده چنانكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
«خداوند متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته،رهبانيت امت من جهاد در راه خداست».
(آيه 28)-
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيۀ بعد نقل شده كه:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جعفر بن ابي طالب را با هفتاد نفر به سوى نجاشى(به حبشه)فرستاد،او بر نجاشى وارد شد،و وى را دعوت به اسلام كرد،و اجابت نمود و ايمان آورد،به هنگام بازگشت از حبشه چهل تن از اهل آن كشور كه ايمان آورده بودند به جعفر گفتند:به ما اجازه ده كه خدمت اين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برسيم و اسلام خود را بر او عرضه بداريم،و همراه جعفر به مدينه آمدند.
هنگامى كه فقر مالى مسلمانها را مشاهده كردند،به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند:اگر اجازه فرمائيد به كشور خود بازگرديم و اموال خود را همراه بياوريم و با مسلمانان تقسيم كنيم.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اجازه فرمود.
ص: 112
در اين هنگام آيۀ 52 تا 54 سورۀ قصص نازل گرديد و از آنها تمجيد كرد.
افرادى از اهل كتاب كه ايمان نياورده بودند هنگامى كه اين جمله را-كه در ذيل آيات مزبور است-شنيدند:«آنها پاداش خود را به خاطر صبر و استقامتشان دو بار دريافت مى دارند»در برابر مسلمانان ايستادند و گفتند:اى مسلمانان!كسانى كه به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورند دو پاداش دارند،بنابر اين كسى كه تنها به كتاب ما ايمان داشته باشد يك پاداش دارد همانند پاداش شما!بنابر اين به اعتراف خودتان شما فضيلتى بر ما نداريد! اينجا بود كه اين دو آيه نازل شد،و اعلام داشت كه مسلمانان نيز دو پاداش دارند،علاوه بر نور الهى و مغفرت،و سپس افزود:«اهل كتاب بدانند آنها توانائى بر به دست آوردن چيزى از فضل و رحمت الهى ندارند»!
تفسير:
آنها كه دو سهم از رحمت الهى دارند:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اهل كتاب و مسيحيان در ميان بود،اين آيه و آيۀ بعد تكميلى است بر آنچه در آيات قبل آمده است.
نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ) .
مخاطب در آيه همۀ مؤمنانى هستند كه در ظاهر دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پذيرفته بودند ولى هنوز ايمان راسخ،ايمانى كه اعماق جان آنها را روشن كند و در اعمال آنها ظاهر شود،پيدا نكرده بودند.
سپس در دنبالۀ آيه به سه موهبت بزرگ كه در سايۀ ايمان عميق و تقوا حاصل مى شود اشاره كرده،مى فرمايد:چنين كنيد«تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد، و براى شما نورى قرار دهد كه با آن(در ميان مردم و در مسير زندگى خود)راه برويد و گناهان شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است» (يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
منظور از اين دو بهره همان است كه در آيۀ 201 سورۀ بقره آمده:«خداوندا در دنيا به ما نيكى مرحمت فرما،و در آخرت نيز نيكى عنايت كن».
ص: 113
دومين پاداش آنها «وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ» مفهوم مطلق و گسترده اى دارد،نه اختصاصى به دنيا دارد،و نه آخرت،و به تعبير ديگر ايمان و تقوا سبب مى شود كه حجابها از قلب مؤمن برچيده شود،و چهرۀ حقايق را بى پرده ببيند،و در پرتو آن روشن بينى خاصى نصيب او مى شود كه افراد بى ايمان از آن محرومند چرا كه بزرگترين مانع شناخت و مهمترين حجاب بر قلب آدمى و هوى و هوسهاى سركش و آمال و آرزوهاى دور و دراز و اسارت در چنگال ماده و زرق و برق دنياست،هنگامى كه در پرتو ايمان و تقوا اين گرد و غبارها فرو نشست آفتاب حقيقت بر صفحۀ قلب مى تابد،و حقايق را آن چنان كه هست در مى يابد.
(آيه 29)-اين آيه كه آخرين آيۀ اين سوره است بيان دليلى است براى آنچه در آيۀ قبل آمده،مى فرمايد:اين پاداشهاى مضاعف الهى علاوه بر نورانيت و مغفرت به خاطر آن است«تا اهل كتاب بدانند كه آنها قادر بر چيزى از فضل خدا نيستند و تمام فضل(و رحمت)به دست اوست،به هر كس بخواهد آن را مى بخشد و خداوند داراى فضل عظيم است» (لِئَلاّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلاّ يَقْدِرُونَ عَلى شَيْءٍ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .
اين پاسخى است به آنها كه مى گفتند:خداوند به گروهى از اهل كتاب كه ايمان به محمّد آورده اند-طبق عقيدۀ مسلمانان-دو پاداش مى دهد،بنابر اين ما كه ايمان به او نياورده ايم داراى يك پاداشيم همانند ديگر مسلمانان! قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه مسلمانان عموما داراى دو پاداشند،چرا كه همۀ آنها ايمان به رسول خدا و تمام انبياء پيشين دارند و اما گروهى از اهل كتاب كه ايمان نياورده اند هيچ سهمى ندارند تا بدانند كه رحمت الهى در اختيار آنان نيست كه به هر كس بخواهند بدهند و از هر كس بخواهند دريغ دارند! «پايان سورۀ حديد»
ص: 114
اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 22 آيه است
اين سوره طبق طبيعت سوره هاى«مدنى»بيشتر از احكام فقهى،و نظام زندگى اجتماعى،و روابط با مسلمين و غير مسلمين سخن مى گويد، و مجموع بحثهاى آن را مى توان در سه بخش خلاصه كرد:
1-در بخش اول سخن از حكم«ظهار»مى گويد كه در جاهليت نوعى طلاق و جدائى دائمى محسوب مى شد،و اسلام آن را تعديل كرد و در مسير صحيح قرار داد.
2-در بخش ديگرى يك سلسله دستورها در بارۀ آداب مجالست از جمله منع از«نجوى»(سخنان در گوشى)و همچنين جادادن به كسانى كه تازه وارد مجلس مى شوند.
3-در آخرين بخش،بحث گويا و مشروح و كوبنده اى در بارۀ منافقان، و آنها كه ظاهرا دم از اسلام مى زدند اما با دشمنان اسلام سر و سرّ داشتند، مطرح كرده،مسلمين راستين را از ورود در حزب شياطين و منافقين بر حذر مى دارد،و آنها را به رعايت«حب فى اللّه»و«بغض فى اللّه»و ملحق شدن به «حزب اللّه»دعوت مى كند.
ص: 115
نامگذارى سوره به«مجادله»به خاطر تعبيرى است كه در آيۀ نخستين آن آمده است.
در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ مجادله را تلاوت كند(و در آن بينديشد و به كار بندد)در قيامت در زمرۀ حزب اللّه خواهد بود.» همچنين در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ حديد و مجادله را در نمازهاى فريضه بخواند و آن را ادامه دهد،خداوند هرگز او را در تمام طول زندگى عذاب نمى كند،و در خود و خانواده اش هرگز بدى نمى بيند، و نيز گرفتار فقر و بد حالى نمى شود».
تناسب محتواى اين سوره ها با پاداشهاى فوق روشن است،و اين خود نشان مى دهد كه هدف از تلاوت پياده كردن محتواى آن در زندگى است نه تلاوتى خالى از انديشه و عمل.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-
شأن نزول:
نقل كرده اند كه:زنى از طايفۀ انصار به نام«خوله»كه از طايفۀ«خزرج»و همسرش«اوس بن صامت»بود در يك ماجرا مورد خشم شوهرش قرار گرفت،و او كه مرد تندخويى بود تصميم بر جدائى از او گرفت،و گفت:«انت علىّ كظهر امّى؛تو نسبت به من همچون مادر من هستى!».
و اين در حقيقت نوعى از طلاق در زمان جاهليت بود اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مى شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند،و اين بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد.
چيزى نگذشت كه مرد پشيمان شد.
زن خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و ماجرا را چنين نقل كرد:اى رسول خدا! همسرم«اوس بن صامت»زمانى مرا به زوجيت خود برگزيد كه جوان بودم و صاحب جمال و مال و ثروت و فاميل،اموال من را مصرف كرد،حالا«ظهار»كرده
ص: 116
و پشيمان شده،آيا راهى هست كه ما به زندگى سابق بازگرديم؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:تو بر او حرام شده اى! زن پى در پى اصرار و الحاح مى كرد،سر انجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد:«خداوندا!بيچارگى و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مى كنم،خداوندا! فرمانى بر پيامبرت نازل كن و اين مشكل را بگشا».
در اينجا حال وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست داد،و چهار آيۀ آغاز اين سوره بر او نازل شد كه راه حل مشكل«ظهار»را به روشنى نشان مى دهد.
تفسير:
«ظهار»يك عمل زشت جاهلى!با توجه به آنچه در شأن نزول گفته شد تفسير آيات نخستين سوره روشن است،مى فرمايد:«خداوند سخن زنى را كه در بارۀ شوهرش به تو مراجعه كرده بود،شنيد»و تقاضاى او را اجابت كرد (قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها) .
سپس مى افزايد:آن زن علاوه بر اين كه با تو مجادله داشت؛«به خداوند شكايت مى كرد»و از پيشگاهش تقاضاى حل مشكل نمود (وَ تَشْتَكِي إِلَى اللّهِ) .
«اين در حالى بود كه خداوند گفتگوى شما(و اصرار آن زن)را(در حل مشكلش)مى شنيد» (وَ اللّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما) .
«و خداوند شنوا و بيناست» (إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ) .
آرى!خداوند،آگاه از همۀ«مسموعات»و«مبصرات»است،بى آنكه نيازى به اعضاى بينائى و شنوائى داشته باشد،او همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز را مى بيند و هر سخنى را مى شنود.
(آيه 2)-سپس به سراغ بیان حکم ظهار می رود و به عنوان مقدمه رشهٔ این عقیدهٔ خرافی را با جمله های کوتاه و قاطع درهم می کوبد،می فرماید:«کسانی از شما که نسبت به همسرانشان ظهار می کنند(و می گویند:اَنتَ کَظَهرِ اُمّمی؛تو نسبت به من بهمنزلهٔ مادرم هستی)آنان هرگز مادرانشان نیستند،مادرانشان تنها کسانی هستند که آنها را به دنیا آورده اند»!(اَلَذینَ یُظاهِرُونَ مِنکُم مِن نِسائِهِم ماهُنَّ تُمَّاتِهِم اِن اُمَّهاتُهُم اِلاَّ اللّائی وَ لَدنَهُم).
ص: 117
مادر و فرزند بودن چيزى نيست كه با سخن درست شود،يك واقعيت عينى خارجى است كه هرگز از طريق بازى با الفاظ حاصل نمى شود.
و به دنبال آن مى افزايد:«آنها سخنى زشت و باطل مى گويند» (وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً) .
مطابق اين آيه«ظهار»عملى است حرام و منكر،ولى از آنجا كه تكاليف الهى اعمال گذشته را شامل نمى شود،و از لحظۀ نزول حاكميت دارد،در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند بخشنده و آمرزنده است» (وَ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ) .هم مى بخشد و هم مى پوشاند.
بنابر اين اگر مسلمانى قبل از نزول اين آيات مرتكب اين عمل شده نبايد نگران باشد،خداوند او را مى بخشد.
اما به هر حال مسألۀ كفّاره به قوت خود باقى است.
(آيه 3)-ولى از آنجا كه اين سخن زشت و زننده چيزى نبود كه از نظر اسلام ناديده گرفته شود لذا كفارۀ نسبتا سنگينى براى آن قرار داده تا از تكرار آن جلوگيرى كند،مى فرمايد:«كسانى كه همسران خود را ظهار مى كنند،سپس از گفتۀ خود باز مى گردند،بايد پيش از آميزش جنسى آنها با هم برده اى را آزاد كنند» (وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا) .
سپس مى افزايد:«اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد» (ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ) .
گمان نكنيد كه چنين كفّاره اى در مقابل«ظهار»كفّارۀ سنگين و نامتعادلى است،زيرا اين سبب اندرز و بيدارى و تربيت نفوس شماست،تا بتوانيد خود را در برابر اين گونه كارهاى زشت و حرام كنترل كنيد.
اصولا تمام كفّارات جنبۀ بازدارنده و تربيتى دارد،و اى بسا كفّاره هائى كه جنبۀ مالى دارد تأثيرش از غالب تعزيرات كه جنبۀ بدنى دارد بيشتر است.
و از آنجا كه ممكن است بعضى با بهانه هائى شانه از زير بار كفّاره خالى كنند
ص: 118
و بدون اين كه كفّاره دهند با همسر خود بعد از«ظهار»آميزش جنسى داشته باشند، در پايان آيه مى افزايد:«خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .هم از ظهار آگاه است و هم از ترك كفّاره و هم از نيّات شما!
(آيه 4)-و نيز از آنجا كه آزاد كردن يك برده براى همۀ مردم امكان پذير نيست،همان گونه كه در شأن نزول آمد و نيز ممكن است انسان از نظر مالى قادر به آزاد كردن برده باشد اما برده اى براى اين كار پيدا نشود-همان گونه كه در عصر ما چنين است-لذا جهانى و جاودانگى بودن اسلام ايجاب مى كند كه در مرحلۀ بعد جانشينى براى آزادى بردگان ذكر شود به همين دليل در آيۀ مورد بحث مى فرمايد:
«و كسى كه توانائى(آزاد كردن برده اى)نداشته باشد دو ماه پياپى قبل از آميزش روزه بگيرد» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا) .
اين كفاره نيز اثر عميق بازدارنده اى دارد،به علاوه از آنجا كه روزه در تصفيۀ روح و تهذيب نفوس اثر عميق دارد مى تواند جلو تكرار اين گونه اعمال را در آينده بگيرد.
البته ظاهر آيه اين است كه هر شصت روز پى در پى انجام شود،و بسيارى از فقهاى اهل سنت نيز بر طبق آن فتوا داده اند،ولى در روايات ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام آمده است كه اگر كمى از ماه دوم را(حتى يك روز)به دنبال ماه اول روزه بگيرد مصداق شهرين متتابعين و دو ماه پى در پى خواهد بود و اين تصريح حاكم بر ظهور آيه است.
و از آنجا كه بسيارى از مردم نيز قادر به انجام كفّارۀ دوم يعنى دو ماه متوالى روزه نيستند،جانشين ديگرى براى آن ذكر كرده،مى فرمايد:«و كسى كه اين را هم نتواند شصت مسكين را اطعام كند» (فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً) .
ظاهر«اطعام»اين است كه به اندازه اى غذا دهد كه در يك وعده سير شود، اما در روايات اسلامى در يك«مد»طعام(حدود 750 گرم)تعيين شده است.
سپس در دنبالۀ آيه بار ديگر به هدف اصلى اين گونه كفّارات اشاره كرده، مى افزايد:«اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد» (ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .
ص: 119
آرى!جبران گناهان به وسيلۀ كفّارات پايه هاى ايمان را محكم مى كند، و انسان را نسبت به مقررات الهى علما و عملا پايبند مى سازد! و در پايان آيه براى اين كه همۀ مسلمانان اين مسأله را يك امر جدى تلقى كنند مى گويد:«اينها مرزهاى الهى است،و كسانى كه با آن مخالفت كنند عذاب دردناكى دارند» (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ) .
قوانين الهى را از اين رو«حدود الهى»مى گويند كه عبور از آن مجاز نيست.
چنانكه ديديم اسلام«ظهار»را به شدّت محكوم كرده،بنابر اين هر گاه كسى نسبت به همسرش ظهار كند،همسرش مى تواند با مراجعه به حاكم شرع او را موظف سازد كه يا رسما از طريق طلاق از او جدا شود و يا به زندگى زناشوئى باز گردد،اما پيش از بازگشت بايد به ترتيبى كه در آيات فوق خوانديم كفّاره بدهد.
(آيه 5)-آنها كه با خدا دشمنى مى كنند از آنجا كه آخرين جملۀ آيۀ قبل به همگان اخطار مى كرد كه حدود الهى را رعايت كنند،و از آن تجاوز ننمايند،در اينجا از كسانى سخن مى گويد كه نه تنها از اين حدود تجاوز كرده،بلكه به مبارزه با خدا و پيامبر او صلّى اللّه عليه و آله برخاسته اند و سرنوشت آنها را در اين دنيا و جهان ديگر روشن مى سازد.
نخست مى فرمايد:«كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند خوار و ذليل شدند آن گونه كه پيشينيان آنها خوار و ذليل شدند» (إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .
سپس مى افزايد:«ما آيات روشنى نازل كرديم» (وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ) .
بنابر اين،به قدر كافى اتمام حجت شده و عذر و بهانه اى براى مخالفت باقى نمانده است،و با اين حال اگر مخالفت كنند بايد مجازات شوند.
نه تنها در اين دنيا مجازات مى شوند بلكه؛«براى كافران عذاب خوار كننده اى (در قيامت)است» (وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ) .
به هر حال اين تهديد الهى در مورد كسانى كه در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قرآن ايستاده بودند به وقوع پيوست،و در جنگهاى بدر و خيبر و خندق و غير آن با ذلت
ص: 120
و شكست رو برو شدند،و سر انجام فتح مكه طومار قدرت و شوكت آنها را در هم پيچيد و اسلام در همه جا پيروز گشت.
(آيه 6)-اين آيه در توصيف زمان وقوع عذاب اخروى آنها چنين مى گويد:
«در آن روز كه خداوند همۀ آنها را بر مى انگيزد و از اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد» (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا) .
«اعمالى كه خداوند حساب آن را نگه داشته و آنها فراموشش كردند» (أَحْصاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ) .
و اين خود عذاب دردناكى است كه خداوند گناهان فراموش شدۀ آنها را به يادشان مى آورد و در صحنۀ محشر در برابر خلايق رسوا مى شوند.
و در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است» (وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) .
آرى؛حضور خداوند در همه جا و در هر زمان و در درون و برون ما ايجاب مى كند كه نه فقط اعمال،بلكه نيات و عقايد ما را شمارش كند و در آن روز بزرگ كه «يوم البروز»است همه را بازگو فرمايد.
(آيه 7)-سپس براى تأكيد بر حضور خداوند در همه جا و آگاهى او بر همه چيز سخن را به مسألۀ«نجوى»(گفتگوهاى در گوشى)مى كشد،مى فرمايد:«آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه در زمين است مى داند» (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .
سپس مى افزايد:«هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خداوند چهارمين آنهاست،و هيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خداوند ششمين آنهاست» (ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ) .
«و نه تعدادى كمتر و نه بيشتر از آن،مگر اين كه او همراه آنهاست هر جا كه باشند» (وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا) .
«سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد چرا كه خداوند به هر
ص: 121
چيزى داناست» (ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .
منظور از اين كه خداوند چهارمين يا ششمين آنهاست اين است كه او در همه جا حاضر و ناظر و از همه چيز آگاه است،و گر نه ذات پاكش نه مكان دارد و نه هرگز توصيف به اعداد مى شود،بلكه شبيه و نظير و مثل و مانند ندارد.
(آيه 8)-
شأن نزول:
در مورد اين آيه دو شأن نزول نقل شده كه هر كدام مربوط به يك قسمت از آيه است.
نخست اين كه:جمعى از يهود و منافقان در ميان خودشان جدا از مؤمنان نجوا مى كردند و گاه با چشمهاى خود اشاره هاى ناراحت كننده اى به مؤمنان داشتند،و همين باعث غم و اندوه مؤمنان مى شد،هنگامى كه اين كار را تكرار كردند مؤمنان شكايت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نمودند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه هيچ كس در برابر مسلمانان با ديگرى نجوا نكند،اما آنها گوش ندادند،باز هم تكرار كردند، آيه نازل شد(و آنها را سخت بر اين كار تهديد كرد).
همچنين نقل شده كه:گروهى از يهود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و به جاى «السّلام عليك»گفتند:«السّام عليك يا ابا القاسم»(كه مفهومش مرگ بر تو يا ملالت و خستگى بر تو باد،است).
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در جواب آنها فرمود:«و عليكم؛همين بر شما باد».
عايشه مى گويد:من متوجه اين مطلب شدم و گفتم:«عليكم السّام و لعنكم اللّه و غضب عليكم؛مرگ بر شما،خدا لعنت كند شما را،و غضب كند»! پيامبر به من فرمود:مدارا كن و از خشونت و بدگوئى بپرهيز.
گفتم:مگر نمى شنوى مى گويند:«مرگ بر تو»! فرمود:مگر تو هم نشنيدى كه من در جواب«عليكم»گفتم! اينجا بود كه خداوند آيه نازل كرد كه هنگامى كه اين گروه نزد شما مى آيند تحيتى مى گويند كه خدا چنان تحيتى به شما نگفته است.
تفسير:
«نجوا»از شيطان است!در اينجا همچنان ادامۀ بحثهاى نجواست.
نخست مى فرمايد:«آيا نديدى كسانى را كه از نجوا[-سخنان در گوشى]نهى
ص: 122
شدند سپس به كارى كه از آن نهى شده بودند باز مى گردند،و براى انجام گناه و تعدى و نافرمانى رسول خدا به نجوا مى پردازند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ) .
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه قبلا به آنها هشدار داده شده بود كه از نجوا بپرهيزند كارى كه ذاتا توليد نگرانى و بدگمانى در ديگران مى كند.
در ادامۀ اين سخن به يكى ديگر از اعمال خلاف منافقان و يهود اشاره كرده، مى فرمايد:«و هنگامى كه نزد تو مى آيند تو را تحيّتى(و خوشامدى)مى گويند كه خدا به تو نگفته است» (وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللّهُ) .
منظور از«تحيت الهى»در اين آيه همان جملۀ«السّلام عليك»،يا«سلام اللّه عليك»مى باشد كه شبيه آن در آيات قرآن در مورد پيامبران و بهشتيان و غير آنها كرارا آمده است:از جمله در آيۀ 181 سورۀ صافات مى خوانيم:«و سلام على المرسلين؛سلام بر تمام رسولان پروردگار».
سپس مى افزايد:آنها نه فقط مرتكب اين گناهان بزرگ مى شوند،بلكه آن چنان از بادۀ غرور سرمست هستند كه؛«در دل مى گويند:(اگر اعمال ما بد است پس)چرا خداوند ما را به خاطر گفته هايمان عذاب نمى كند»؟! (وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللّهُ بِما نَقُولُ) .
به اين ترتيب هم عدم ايمان خود را به نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ثابت كردند و هم عدم ايمان به احاطۀ علمى خداوند.
ولى قرآن در يك جملۀ كوتاه به آنها چنين پاسخ مى گويد:«جهنم براى آنان كافى است(و نيازى به مجازات ديگر نيست،همان جهنمى كه به زودى)وارد آن مى شوند و چه بد فرجامى است» (حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ) .
البته اين تعبير نفى عذاب دنيوى را در بارۀ آنها نمى كند.
(آيه 9)-و از آنجا که مؤمنان نیز گهگاه به خاطر ضرورتها یا تمایلاتی به نجوا می پرداختند در این آیه روی سخن را به آنها کرده،و برای این که در این کار آلوده به گناهان منافقان و یهود نشوند می فرماید:«ای کسانی که ایمان آورده اید!
ص: 123
هنگامى كه نجوا مى كنيد به گناه و تعدى و نافرمانى رسول(خدا)نجوا نكنيد، (محتواى نجواى شما بايد پاك و الهى باشد)به كار نيك و تقوا نجوا كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى) .
«و از خدائى كه همگى نزد او جمع مى شويد بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .
از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه اصل نجوا اگر در ميان مؤمنان باشد، سوء ظنى برنيانگيزد،توليد نگرانى نكند و محتواى آن توصيه به نيكيها و خوبيها باشد مجاز است.
(آيه 10)-لذا در اين آيه مى افزايد:«نجوا تنها از سوى شيطان است» (إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ) .
«مى خواهد با آن مؤمنان را غمگين سازد» (لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا) .
«ولى(بايد بدانند كه شيطان)نمى تواند هيچ گونه ضررى به آنها برساند جز به فرمان خدا» (وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ) .
چرا كه هر مؤثرى در عالم هستى است تأثيرش به فرمان خداست.
«پس مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند»و از هيچ چيز جز او نترسند و بر غير او دل ننهند (وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) .
بدين ترتيب«نجوا»گاه حرام است و اين در صورتى است كه موجب اذيت و آزار و هتك حيثيت مسلمانى گردد و چنين نجوائى نجواى شيطانى است كه هدفش غمگين ساختن مؤمنان است.
در مقابل گاه حكم وجوب به خود مى گيرد،و اين در صورتى است كه مسألۀ سرى لازمى در ميان باشد كه افشاى آن خطرناك،و عدم ذكر آن نيز موجب تضييع حق و يا خطرى براى اسلام و مسلمين است.
و گاه متصف به استحباب مى شود و آن در جائى است كه انسان براى انجام كارهاى نيك و بر و تقوا به سراغ آن رود،و همچنين حكم كراهت و اباحه.
ص: 124
ولى اصولا هرگاه هدف مهمترى در كار نباشد نجوا كردن كار پسنديده اى نيست،و بر خلاف آداب مجلس است زيرا نوعى بى اعتنائى يا بى اعتمادى نسبت به ديگران محسوب مى شود.
(آيه 11)-
شأن نزول:
نقل كرده اند كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در يكى از روزهاى جمعه در «صفّه»(سكوى بزرگى كه در كنار مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرار داشت)نشسته بود و گروهى نزد حضرت حاضر بودند،و جا تنگ بود،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عادتش اين بود كه مجاهدان بدر را اعم از مهاجر و انصار احترام فراوان مى كرد،در اين هنگام گروهى از بدريون وارد شدند،در حالى كه ديگران قبل از آنها اطراف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پر كرده بودند،هنگامى كه مقابل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند سلام كردند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پاسخ فرمود؛ سپس به حاضران سلام كردند آنها نيز پاسخ گفتند،آنها روى پاى خود ايستاده بودند،و منتظر بودند حاضران به آنها جا دهند ولى هيچ كس تكان نخورد! اين امر بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخت آمد،رو به بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد و فرمود:فلان و فلانى برخيزيد،چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين بنشينند(و اين در حقيقت نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاردن به پيش كسوتان در ايمان و جهاد بود.) ولى اين مطلب بر آن چند نفر كه از جا برخاستند ناگوار آمد،منافقان گفتند:
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسم عدالت را رعايت نكرد!در اينجا آيه نازل شد و قسمتى از آداب نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد.
تفسير:
احترام به پيش كسوتان در مجالس در تعقيب دستورى كه در آيات گذشته در مورد ترك نجوا در مجالس، و محدود ساختن آن به موارد معين آمده،در اين آيه يكى ديگر از آداب مجلس را بازگو كرده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه به شما گفته شود:
مجلس را وسعت بخشيد(و به تازه واردها جا دهيد)وسعت بخشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا) .
كه اگر چنين كنيد:«خداوند(بهشت را)براى شما وسعت مى بخشد»و در
ص: 125
اين جهان نيز به قلب و جان و رزق و روزى شما وسعت مى دهد (يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ) .
و از آنجا كه گاهى مجلس آن چنان مملوّست كه بدون برخاستن بعضى جا براى ديگران پيدا نمى شود،و يا اگر جائى پيدا مى شود مناسب حال آنها نيست در ادامۀ آيه مى افزايد:«و هنگامى كه گفته شود:برخيزيد برخيزيد» (وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا) .
نه تعلل جوئيد و نه به هنگامى كه بر مى خيزيد ناراحت شويد،چرا كه گاه تازه واردها از شما براى نشستن سزاوارترند به خاطر خستگى مفرط،يا كهولت سن،و يا احترام خاصى كه دارند،و يا جهات ديگر.
سپس به بيان پاداش انجام اين دستور الهى پرداخته مى افزايد:اگر چنين كنيد «خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنها داده شده درجات عظيمى مى بخشد» (يَرْفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ) .
اشاره به اين كه اطاعت اين دستورات دليل بر ايمان و علم و آگاهى است، و نيز اشاره به اين كه اگر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به بعضى دستور داد از جا برخيزند و به تازه واردان جا دهند براى يك هدف مقدس الهى و احترام به پيشگامان در ايمان و علم بوده است.
و از آنجا كه گروهى اين آداب را با طيب خاطر و از صميم دل انجام مى دهند، و گروه ديگرى با كراهت و ناخشنودى،يا براى ريا و تظاهر،در پايان آيه مى افزايد:
«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .
اين آيه نشان مى دهد آنچه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى برد،دو چيز است:
ايمان و علم.
(آيه 12)-
شأن نزول:
نقل كرده اند:جمعى از اغنياء خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آمدند و با او نجوا مى كردند(اين كار علاوه بر اين كه وقت گرانبهاى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را مى گرفت مايۀ نگرانى مستضعفين و موجب امتيازى براى اغنياء بود)در اينجا اين آيه نازل شد و به آنها دستور داد كه قبل از نجوا كردن با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صدقه اى به مستمندان بپردازند،اغنياء وقتى چنين ديدند از نجوا خوددارى كردند.آيۀ بعد نازل
ص: 126
شد(و آنها را ملامت كرد و حكم آيۀ اول را نسخ نمود)و اجازۀ نجوا به همگان داد- ولى نجوا در مورد كار خير و اطاعت پروردگار.
تفسير:
يك آزمون جالب!در بخشى از آيات گذشته سخن از مسألۀ نجوا بود،باز همين بحث را ادامه داده،نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد پيش از نجوايتان صدقه اى در راه خدا بدهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً) .
سپس مى افزايد:«اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است» (ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ) .
اين صدقه هم براى متمكنان«خير»بود،زيرا موجب ثوابى مى شد،و هم براى نيازمندان،چرا كه وسيلۀ كمكى به آنها محسوب مى گشت.
و اما«اطهر»بودنش از اين نظر بود كه قلوب اغنيا را از حب مال مى شست، و قلوب نيازمندان را از كينه و ناراحتى.
ولى از آنجا كه اگر وجوب صدقه قبل از نجوا عموميت مى داشت فقرا از طرح مسائل مهم يا نيازهاى خود در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به صورت نجوا محروم مى شدند،در ذيل آيه حكم صدقه را از اين گروه برداشته،مى فرمايد:«و اگر توانائى نداشته باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
و به اين ترتيب آنها كه تمكن مالى داشتند دادن صدقه قبل از نجوا براى آنان واجب بود،و آنها كه نداشتند بدون آن مى توانستند با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نجوا كنند.
(آيه 13)-جالب اين كه دستور فوق تأثير عجيبى گذاشت و آزمون جالبى شد و همگى جز يك نفر از دادن صدقه و نجوا خوددارى كردند،و او امير مؤمنان على عليه السّلام بود اينجا بود كه آنچه لازم بود روشن شود شد و آنچه بايد مسلمانان از اين دستور بفهمند و درس گيرند گرفتند.
لذا آيۀ مورد بحث نازل گرديد و اين حكم را نسخ كرد و فرمود:«آيا ترسيديد
ص: 127
فقير شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد»؟! (أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ) .
معلوم مى شود حب مال در دل شما از علاقه به نجواى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيشتر است،و نيز معلوم مى شود در اين نجواها غالبا مسائل حياتى مطرح نمى شد،و گر نه چه مانعى داشت كه اين گروه قبل از نجوا صدقه اى مى دادند و نجوا مى كردند، بخصوص اين كه مقدار خاصى براى صدقه نيز تعيين نشده بود و مى توانستند با مبلغ كمى اين مشكل را حل كنند.
سپس مى افزايد:«اكنون كه اين كار را نكرديد(و خود به تقصير خويشتن پى برديد)و خداوند توبۀ شما را پذيرفت،نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد،و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد،و(بدانيد)خداوند از آنچه انجام مى دهيد با خبر است» (فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .
(آيه 14)-حزب شيطان!در اينجا بخشى از توطئه هاى منافقان را بر ملا مى سازد،و آنها را با نشانه هايشان به مسلمانان معرفى مى كند،و ذكر اين معنى بعد از آيات نجوا شايد به اين مناسبت است كه در ميان نجوا كنندگان با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله افراد منافقى نيز وجود داشتند كه از اين كار به عنوان پوششى براى توطئه هاى خود و اظهار نزديكى به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله استفاده مى كردند همين امر سبب شد كه قرآن به صورت يك امر كلى با آن برخورد كند.
نخست مى فرمايد:«آيا نديدى كسانى را كه طرح دوستى با گروهى كه مورد غضب خدا بودند ريختند»؟! (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ) .
سپس مى افزايد:«آنها نه از شما هستند و نه از آنان»يهود (ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ) .
نه در مشكلات و گرفتاريها ياور شما هستند،و نه دوست صميمى آنها،بلكه منافقانى هستند كه هر روز چهره عوض مى كنند،و هر لمحه به شكلى در مى آيند.
باز در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«سوگند دروغ ياد مى كنند(كه از شما
ص: 128
هستند)در حالى كه خودشان مى دانند»دروغ مى گويند (وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) .
اين راه و رسم منافقان است كه پيوسته براى پوشانيدن چهرۀ زشت و منفور خود به سوگندهاى دروغ پناه مى برند،در حالى كه عملشان بهترين معرف آنهاست.
(آيه 15)-بعد به عذاب دردناك اين منافقان لجوج اشاره كرده،مى فرمايد:
«خداوند عذاب شديدى براى آنها فراهم ساخته است» (أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً) .
و بدون شك اين عذاب عادلانه است؛«چرا كه آنها اعمال بدى انجام مى دادند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .
(آيه 16)-سپس براى توضيح بيشتر در مورد نشانه هاى اين منافقان مى گويد:«آنها سوگندهاى خود را سپرى قرار دادند و مردم را از راه خدا باز داشتند» (اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .
قسم ياد مى كنند كه مسلمانند و هدفى جز اصلاح ندارند در حالى كه زير پوشش اين قسم به انواع فساد و خرابكارى و توطئه مشغولند،و در حقيقت از نام مقدس خدا براى جلوگيرى از راه خدا بهره مى گيرند.
و در پايان آيه مى افزايد:«از اين رو براى آنان عذاب خوار كننده اى است» (فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ) .
آنها مى خواستند با اين سوگندهاى دروغين آبرو براى خود فراهم كنند ولى خدا آنها را به عذاب خوار كننده و شديدى مبتلا مى سازد.
(آيه 17)-و از آنجا كه منافقان غالبا به اموال و فرزندان(سرمايه هاى اقتصادى و نيروهاى انسانى)خود براى حل مشكلات تكيه مى كنند قرآن در اين آيه مى گويد،«هرگز اموال و اولادشان،آنها را از عذاب الهى حفظ نمى كند» (لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً) .
بلكه همين اموال طوق لعنتى برگردن آنها مى شود و مايۀ عذاب دردناكشان.
و باز در پايان آيه آنها را با اين جمله تهديد مى كند:«آنها اهل آتشند و جاودانه در آن مى مانند» (أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .
ص: 129
(آيه 18)-و عجب اين كه اين منافقان در قيامت هم دست از منافقگرى خود بر نمى دارند چنانكه در اين آيه مى فرمايد:به خاطر بياوريد«روزى را كه خداوند همۀ آنها را بر مى انگيزد(و اعمالشان را بر آنها عرضه مى دارد و در دادگاه عدلش از آنها سؤال مى كند)ولى آنان براى خدا نيز سوگند(دروغ)ياد مى كنند همان گونه كه(امروز)براى شما ياد مى كنند» (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ) .
قيامت تجليگاه اعمال و روحيات انسان در اين دنياست،و از آنجا كه منافقان اين روحيه را همراه خود به قبر و برزخ برده اند در صحنۀ قيامت نيز آشكار مى شود، و بر طبق عادت گذشته سوگند دروغين ياد مى كنند.
سپس مى افزايد:«و گمان مى كنند كارى مى توانند انجام دهند» (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْءٍ) .ولى اين يك پندار موهوم و خيالى خام بيش نيست! و سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«بدانيد آنها دروغگويانند» (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ) .
و به اين ترتيب كوس رسوائى آنها را همه جا مى زنند.
(آيه 19)-در اين آيه سرنوشت نهائى اين منافقان تيره دل را چنين بيان مى كند:«شيطان بر آنها مسلط شده،و ياد خدا را از خاطر آنها برده است» (اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ) .
به همين دليل؛«آنان حزب شيطانند» (أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ) .
«بدانيد حزب شيطان زيانكارانند» (أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ) .
آرى!منافقان دروغگو و مغرور به مال و مقام سرنوشتى جز اين ندارند كه دربست در اختيار شيطان و وسوسه هاى او قرار مى گيرند،و خدا را بكلى فراموش مى كنند،نه تنها منحرف مى شوند كه در زمرۀ عمّال شيطان و اعوان و انصار لشكر و حزب او براى گمراه ساختن ديگران قرار مى گيرند.
(آيه 20)-در ادامهٔ بیان صفات و نشانه های منافقان در اینجا که آخرین آیات سورهٔ مجادله است نشانه های دیگر از آنها را مطرح می کند،و سرنوشت حتمی
ص: 130
آنها را كه شكست و نابودى است روشن مى سازد.
نخست مى فرمايد:«كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند آنها در زمرۀ ذليل ترين افرادند» (إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ) .
(آيه 21)-اين آيه در حقيقت دليلى است براى اين معنى،مى فرمايد:«خدا چنين مقرّر داشته كه من و رسولانم پيروز مى شويم» (كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي) .
و هيچ شك و ترديدى در آن نيست.
«چرا(چنين نباشد،در حالى)كه خداوند قوى و شكست ناپذير است» (إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ) .
به همان اندازه كه خداوند قدرتمند است دشمنانش ضعيف و ذليلند،و اگر مى بينيم در آيۀ قبل تعبير به«اذلّين»(ذليل ترين افراد)شده دليلش همين بوده است.
در طول تاريخ اين پيروزى فرستادگان الهى در چهره هاى گوناگونى نمايان شده:در عذابهاى مختلفى همچون طوفان نوح،و صاعقۀ عاد و ثمود،و زلزله هاى ويرانگر قوم لوط،و مانند آن،و در پيروزى در جنگهاى مختلف،مانند غزوات«بدر» و«حنين»و فتح«مكه»و ساير غزوات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله.
و از همه مهمتر پيروزى منطقى آنها بر مكاتب شيطانى و دشمنان حق و عدالت بوده است.
(آيه 22)-در اين آيه كه آخرين آيه از سورۀ مجادله،و از كوبنده ترين آيات قرآن است،به مؤمنان هشدار مى دهد كه جمع ميان«محبت خدا»و«محبت دشمنان خدا»در يك دل ممكن نيست،و بايد از ميان اين دو يكى را برگزينند،اگر راستى مؤمنند بايد از دوستى دشمنان خدا بپرهيزند و الا ادعاى مسلمانى نكنند! مى فرمايد:«هيچ گروهى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند،هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند» (لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ) .
محبت پدران و فرزندان و برادران و اقوام بسيار خوب است،و نشانۀ زنده
ص: 131
بودن عواطف انسانى است،اما هنگامى كه اين محبت رو در روى محبت خدا قرار گيرد ارزش خود را از دست مى دهد.
سپس به پاداشهاى بزرگ اين گروه كه قلبشان بطور كامل در اختيار عشق خداست پرداخته،و پنج موضوع را كه بعضى به صورت امداد و توفيق است، و بعضى به صورت نتيجه و سر انجام كار بيان مى كند.
در بيان قسمت اول و دوم مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحۀ دلهايشان نوشته،و با روحى از ناحيۀ خودش آنان را تقويت فرموده است» (أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ) .
و در سومين مرحله مى فرمايد:«خداوند آنها را در باغهائى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير(درختانش)جارى است،جاودانه در آن مى مانند» (وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها) .
و در چهارمين مرحله مى افزايد:«خداوند از آنها خشنود است و آنها نيز از خداوند خشنودند» (رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ) .
در برابر مواهب مادّى قيامت و جنات و حور و قصور اين بزرگترين پاداش روحانى است كه به اين گروه از مؤمنان داده مى شود.
احساس رضايت مولا و معبودشان كه آنها را پذيرفته،لذتبخش ترين احساسى است كه به آنها دست مى دهد،و نتيجه اش خشنودى كامل آنها از خداست.
و در آخرين مرحله به صورت يك اعلام عمومى-كه حاكى از نعمت و موهبت ديگرى است-مى فرمايد:«آنها حزب اللّه اند،بدانيد حزب اللّه پيروزان و رستگارانند» (أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .
نه تنها پيروزى در سراى ديگر و نيل به انواع نعمتهاى مادى و معنوى در قيامت،بلكه همان گونه كه در آيات قبل آمد در اين دنيا نيز به لطف الهى بر دشمنان پيروزند،و در پايان جهان نيز حكومت حق و عدالت در دست آنهاست.
«پايان سورۀ مجادله»
ص: 132
اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 24 آيه است
اين سوره-كه بيشتر ناظر به داستان مبارزۀ مسلمانان با جمعى از يهود به نام«يهود بنى نضير»است-از سوره هاى مهم و بيدارگر و تكان دهندۀ قرآن مجيد است،و تناسب بسيار نزديكى با آخرين آيات سورۀ قبل دارد كه وعدۀ پيروزى در آن به«حزب اللّه»داده شده است.
محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:
در بخش اول كه تنها يك آيه است سخن از تسبيح و تنزيه عمومى موجودات در برابر خداوند عظيم و حكيم است.
در بخش دوم كه از آيۀ 2 تا 10 مى باشد ماجراى درگيرى مسلمانان را با يهود پيمان شكن مدينه بازگو مى كند.
در بخش سوم كه از آيۀ 11 تا 17 را تشكيل مى دهد داستان منافقان مدينه آمده است كه با يهود در اين برنامه همكارى نزديك داشتند.
بخش چهارم مشتمل بر يك سلسله اندرزها و نصايح كلى نسبت به عموم مسلمانان است.
بخش پنجم كه فقط يك آيه است،توصيف بليغى است از قرآن.
و بالاخره در بخش ششم قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا و اسماء حسناى او را بر مى شمرد كه به انسان در طريق معرفة اللّه كمك شايان مى كند.
ص: 133
ضمنا نام اين سوره از آيۀ دوم آن گرفته شده كه سخن از«حشر»يعنى؛ اجتماع يهود براى كوچ كردن از مدينه،و يا حشر مسلمين براى بيرون راندن آنها به ميان آمده است.
و بالاخره اين سوره نيز يكى از سوره هاى«مسبّحات»است،كه با تسبيح خداوند شروع شده،و اتفاقا پايان آن نيز با تسبيح الهى است.
در حديثى از پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ حشر را بخواند تمام بهشت و دوزخ و عرش و كرسى و حجاب و آسمانها و زمينهاى هفتگانه و حشرات و بادها و پرندگان و درختان و جنبندگان و خورشيد و ماه و فرشتگان همگى بر او رحمت مى فرستند،و براى او استغفار مى كنند،و اگر در آن روز يا در آن شب بميرد شهيد مرده است».
بدون شك اينها همه آثار انديشه در محتواى سوره است كه از قرائت آن ناشى مى شود و در زندگى انسان پرتو افكن مى گردد.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-
شأن نزول:
در مورد نزول پنج آيۀ اول اين سوره شأن نزول مفصلى ذكر كرده اند كه فشردۀ آن چنين است:
در سرزمين مدينه سه گروه از يهود زندگى مى كردند«بنى نضير» و«بنى قريظه»و«بنى قينقاع»و گفته مى شود كه آنها اصلا اهل حجاز نبودند ولى چون در كتب مذهبى خود خوانده بودند كه پيامبرى از سرزمين مدينه ظهور مى كند به اين سرزمين كوچ كردند،و در انتظار اين ظهور بزرگ بودند.
هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مدينه هجرت فرمود با آنها پيمان عدم تعرض بست،ولى آنها هر زمان فرصتى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نكردند.
از جمله اين كه بعد از جنگ«احد»-غزوۀ احد در سال سوم هجرت واقع شد-«كعب بن اشرف»با چهل مرد سوار از يهود به مكّه آمدند و يكسر به سراغ
ص: 134
قريش رفتند و با آنها عهد و پيمان بستند كه همگى متحدا بر ضد محمّد صلّى اللّه عليه و آله پيكار كنند.
اين خبر از طريق وحى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد.
ديگر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روزى با چند نفر از بزرگان و يارانش به سوى قبيلۀ بنى نضير كه در نزديكى مدينه زندگى مى كردند آمد و مى خواست از آنها كمك يا وامى بگيرد،و شايد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يارانش مى خواستند در زير اين پوشش وضع«بنى نضير»را از نزديك بررسى كنند،مبادا مسلمانان غافلگير شوند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بيرون قلعۀ يهود بود و با«كعب بن اشرف»در اين زمينه صحبت كرد،در اين هنگام در ميان يهوديان بذر توطئه اى پاشيده شد،و با يكديگر گفتند:
يك نفر پشت بام رود و سنگ عظيمى بر او بيفكند و ما را از دست اين مرد راحت كند!يكى از يهود اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از طريق وحى آگاه شد برخاست و به مدينه آمد،و اينجا بود كه پيمان شكنى يهود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مسلم شد،و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.
در بعضى از روايات نيز آمده كه يكى از شعراى بنى نضير به هجو و بدگوئى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخت و اين خود دليل ديگرى بر پيمان شكنى آنها بود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اين كه ضربۀ كارى قبلا به آنها بزند به«محمّد بن مسلمه»كه با «كعب بن اشرف»بزرگ يهود آشنائى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتى اين كار را كرد.
كشته شدن«كعب بن اشرف»تزلزلى در يهود ايجاد كرد.به دنبال آن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دستور داد مسلمانان براى جنگ با اين قوم پيمان شكن حركت كنند، هنگامى كه آنها با خبر شدند،به قلعه هاى مستحكم و دژهاى نيرومند خود پناه بردند،و درها را محكم بستند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد بعضى درختان نخل را كه نزديك قلعه ها بود بكنند يا بسوزانند.
ص: 135
اين كار فرياد يهود را بلند كرد گفتند:اى محمّد!تو پيوسته از اين گونه كارها نهى مى كردى،پس اين چه برنامه اى است؟ آيۀ پنجم اين سوره نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه اين يك دستور خاص الهى بود.
محاصره چند روز طول كشيد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى پرهيز از خونريزى به آنها پيشنهاد كرد كه سرزمين مدينه را ترك گويند آنها نيز پذيرفتند،مقدارى از اموال خود را برداشته و بقيه را رها كردند باقيماندۀ اموال و اراضى و باغات و خانه هاى آنها به دست مسلمانان افتاد.
تفسير:
اين سوره با تسبيح و تنزيه خداوند و بيان عزت و حكمت او شروع مى شود،مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويد، و او عزيز و حكيم است» (سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .
و اين در حقيقت مقدمه اى است براى بيان سرگذشت يهود«بنى نضير» همانها كه در شناخت خدا و صفاتش گرفتار انواع انحرافات بودند.
تسبيح عمومى موجودات زمين و آسمان اعم از فرشتگان و انسانها و حيوانات و گياهان و جمادات ممكن است با زبان قال باشد يا با زبان حال،چرا كه نظام شگفت انگيزى كه در آفرينش هر ذره اى به كار رفته با زبان حال بيانگر علم و قدرت و عظمت و حكمت خداست.
و از سوى ديگر به عقيدۀ جمعى از دانشمندان هر موجودى در عالم خود سهمى از عقل و درك و شعور دارد هر چند ما از آن آگاه نيستيم،و به همين دليل با زبان خود تسبيح خدا مى گويد،هر چند گوش ما توانايى شنوائى آن را ندارد.
(آيه 2)-بعد از بیان این مقدمه به داستان رانده شدن یهود بنی نضیر از مدینه پرداخته،می فرماید:«او(خداوند)کسی است که کافران اهل کتاب را در نخستین برخورد(با مسلمانان)از خانه هایشان بیرون راند»!(هُوَ الَّذی اَخرَجَ الَّذینَ کَفَرُوا مِن اَهلِ الکِتابِ مِن دِیارِ هِم لِاَوَّلِ الحَشرِ).
ص: 136
منظور از«حشر»در اينجا اجتماع و حركت مسلمانان از مدينه به سوى قلعه هاى يهود،و يا اجتماع يهود براى مبارزه با مسلمين است،و از آنجا كه اين نخستين اجتماع در نوع خود بود در قرآن به عنوان«لأوّل الحشر»ناميده شده،و اين خود اشارۀ لطيفى است به برخوردهاى آينده با يهود«بنى نضير»و يهود«خيبر» و مانند آنها.
سپس مى افزايد:«شما هرگز گمان نمى كرديد كه آنها(از اين ديار)خارج شوند و خودشان نيز گمان مى كردند كه دژهاى محكمشان آنان را از عذاب الهى مانع مى شود» (ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ) .
آنها چنان مغرور و از خود راضى بودند كه تكيه گاهشان دژهاى نيرومند و قدرت ظاهريشان بود،ولى از آنجا كه خدا مى خواست بر همه روشن سازد كه چيزى در برابر ارادۀ او قدرت مقاومت ندارد حتى بدون آن كه جنگى رخ دهد آنها را از آن سرزمين بيرون راند! لذا در ادامۀ آيه مى فرمايد:«اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد،و در دلهايشان ترس و وحشت افكند،به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤمنان ويران مى كردند» (فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ) .
آرى!خدا اين لشكر نامرئى،يعنى؛لشكر ترس را كه در بسيارى از جنگها به يارى مؤمنان مى فرستاد بر قلب آنها چيره كرد،و مجال هرگونه حركت و مقابله را از آنها سلب نمود،آنها خود را براى مقابله با لشكر برون آماده كرده بودند بى خبر از آن كه خداوند لشكرى از درون به سراغشان مى فرستد.
و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد:«پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم»! (فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ) .
(آيه 3)-این آیه می افزاید:«و اگر نه این بود که خداوند ترک وطن را بر آنان مقرّر داشته بود آنها را در همین دنیا مجازات می کرد»(وَلَولا اَن کَتَبَ اللّهُ عَلَیهِمُ الجَلاءَ لَعَذَّبهُم فِی الدُّنیا).
ص: 137
بدون شك جلاى وطن و رها كردن قسمت عمدۀ سرمايه هائى كه يك عمر فراهم كرده بودند خود براى آنها عذابى دردناك بود.
بنابر اين منظور از جملۀ فوق اين است كه اگر اين عذاب براى آنها مقدر نشده بود عذاب ديگرى كه همان قتل و اسارت به دست مسلمانان بود بر سر آنها فرود مى آمد،خدا مى خواست آنها در جهان آواره شوند،و اى بسا اين آوارگى براى آنها دردناكتر بود،زيرا هر وقت به ياد آن همه دژها و خانه هاى مجلل و مزارع و باغات خود مى افتادند كه در دست ديگران است و خودشان بر اثر پيمان شكنى و توطئه بر ضد پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در مناطق ديگر محروم و سرگردانند گرفتار آزار و شكنجه هاى روحى فراوانى مى شدند.
اما اين تنها عذاب دنياى آنها بود،لذا در پايان اين آيه مى افزايد:«و براى آنها در آخرت نيز عذاب آتش است» (وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابُ النّارِ) .
چنين است دنيا و آخرت كسانى كه پشت پا به حق و عدالت زنند و بر مركب غرور و خودخواهى سوار گردند.
(آيه 4)-و از آنجا كه ذكر اين ماجرا علاوه بر بيان قدرت پروردگار و حقانيت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بايد هشدارى براى تمام كسانى باشد كه اعمالى مشابه يهود بنى نضير دارند تا مسأله در آنها خلاصه نشود در اين آيه مطلب را تعميم داده، مى افزايد:«اين مجازات(دنيا و آخرت)از آن جهت دامنگيرشان شد كه با خدا و رسولش به دشمنى برخاستند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .
«و هر كس به دشمنى با خدا برخيزد(خداوند مجازاتش مى كند زيرا)خدا مجازات شديدى دارد» (وَ مَنْ يُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .
(آيه 5)-در این آیه به پاسخ ایرادی می پردازد که یهود بنی نضیر_ چنانکه در شأن نزول نیز گفتیم _ به پیامبر صلّى اللّه عليه و آله متوجه می ساختند،در آن موقع که دستور داد قسمتعی از نخلهای نزدیک قلعه های محکم یهود را ببرند(تا محل کافی برای نبرد باشد،یا برای این که یهود ناراحت شوند و از قلعه ها بیرون آیند و درگیری در خارج قلعه روی دهد).
ص: 138
آنها گفتند:اى محمّد!مگر تو نبودى كه از اين گونه كارها نهى مى كردى؟ آيه نازل شد و گفت:«هر درخت با ارزش نخل را قطع يا آن را به حال خود واگذاشتيد همه به فرمان خدا بود»! (ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللّهِ) .
«و هدف اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كنند» (وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ) .
(آيه 6)-
شأن نزول:
از آنجا كه اين آيه و آيۀ بعد نيز تكميلى است بر آيات گذشته،شأن نزول آن نيز ادامۀ همان شأن نزول است.
توضيح اين كه:بعد از بيرون رفتن يهود«بنى نضير»از مدينه،باغها و زمينهاى كشاورزى و خانه ها و قسمتى از اموال آنها در مدينه باقى ماند،جمعى از سران مسلمين خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و طبق آنچه از سنت عصر جاهليت به خاطر داشتند عرض كردند:برگزيده هاى اين غنيمت،و يك چهارم آن را برگير و بقيه را به ما واگذار،تا در ميان خود تقسيم كنيم! آيات مورد بحث نازل شد و با صراحت گفت:چون براى اين غنائم،جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نكشيده اند تمام آن تعلق به رسول اللّه(رئيس حكومت اسلامى)دارد و او هرگونه صلاح بداند تقسيم مى كند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين اموال را در ميان مهاجرين كه دستهاى آنها در سرزمين مدينه از مال دنيا تهى بود و تعداد كمى از انصار كه نياز شديدى داشتند تقسيم كرد.
تفسير:
حكم غنائمى كه بدون جنگ به دست مى آيد در اين آيه حكم غنائم بنى نضير را بيان مى كند،و در عين حال روشنگر يك قانون كلى در زمينۀ تمام غنائمى است كه بدون دردسر و زحمت و رنج عائد جامعۀ اسلامى مى شود كه از آن در فقه اسلامى به عنوان«فيىء»ياد شده است.
مى فرمايد:«و آنچه را خدا از آنان[-يهود]به رسولش بازگردانده (و بخشيده)چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن(زحمتى نكشيديد)نه
ص: 139
اسبى تاختيد،و نه شترى» (وَ ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ) .
سپس مى افزايد:چنان نيست كه پيروزيها هميشه نتيجۀ جنگهاى شما باشد،«ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلّط مى سازد،و خدا بر همه چيز تواناست» (وَ لكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .
آرى!پيروزى بر دشمن سرسخت و نيرومندى همچون يهود بنى نضير با امدادهاى غيبى خداوند صورت گرفت،تا بدانيد خداوند بر همه چيز قادر است، اينجاست كه مسلمانان مى توانند در چنين ميدانهائى هم درس معرفة اللّه بياموزند، و هم نشانه هاى حقانيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ببينند،و هم برنامۀ اخلاص و اتكاء به ذات پاك خدا را در تمام مسير راهشان ياد گيرند.
(آيه 7)-اين آيه مصرف«فيئ»را كه در آيۀ قبل آمده است به وضوح بيان مى كند و به صورت يك قاعدۀ كلى مى فرمايد:«آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند،از آن خدا،و رسول،و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است» (ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ) .
يعنى؛اين همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نيست كه تنها يك پنجم آن در اختيار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ساير نيازمندان قرار گيرد،و چهار پنجم از آن جنگجويان باشد.
و نيز اگر در آيۀ قبل گفته شد كه تمام آن متعلق به رسول خداست مفهومش اين نيست كه تمام آن را در مصارف شخصى صرف كند،بلكه چون رئيس حكومت اسلامى،و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نيازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها مصرف مى كند.
پس اين مصارف ششگانه ذكر اولويتهائى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد اموالى كه در اختيار دارد بايد رعايت كند،و به تعبير ديگر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اين همه ثروت را براى شخص خودش نمى خواهد بلكه به عنوان رهبر و رئيس حكومت اسلامى در
ص: 140
هر موردى لازم است مصرف مى كند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه اين حق بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به امامان معصوم عليهم السّلام و بعد از آنها به نواب آنها يعنى مجتهدان جامع الشرايط مى رسد،چرا كه احكام اسلام تعطيل بردار نيست،و حكومت اسلامى از مهمترين مسائلى است كه مسلمانان با آن سر و كار دارند و قسمتى از پايه هاى اين حكومت بر مسائل اقتصادى نهاده شده است و بخشى از مسائل اقتصادى اصيل اسلامى همينهاست.
سپس به فلسفۀ اين تقسيم حساب شده پرداخته،مى افزايد:اين به خاطر آن است«تا(اين اموال عظيم)در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد» و نيازمندان از آن محروم نشوند! (كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ) .
اين آيه يك اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى كند و آن اين كه جهت گيرى اقتصاد اسلامى چنين است كه در عين احترام به«مالكيت خصوصى» برنامه را طورى تنظيم كرده كه اموال و ثروتها متمركز در دست گروهى محدود نشود كه پيوسته در ميان آنها دست به دست بگردد.
و در پايان آيه مى فرمايد:«آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد(و اجرا كنيد)و آنچه نهى كرده خوددارى نمائيد؛و از(مخالفت)خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است» (وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .
اين جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضير نازل شده،ولى محتواى آن يك حكم عمومى در تمام زمينه ها و برنامه هاى زندگى مسلمانهاست،و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بر طبق اين اصل همۀ مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به گوش جان بشنوند و اطاعت كنند،خواه در زمينۀ مسائل مربوط به حكومت اسلامى باشد يا غير آن.
(آيه 8)-سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجستهٔ هر کدام! قرآن همچنان بحث آیات گذشته پیرامون مصارف ششگانهٔ«فییٔء»_ اموال
ص: 141
و غنائمى كه بدون جنگ عائد مسلمين مى شود-را ادامه مى دهد،كه در حقيقت تفسيرى براى يتيمان و مسكينها و بيش از همه تفسير«ابن السبيل»است.
مى فرمايد:اين اموال«براى فقيران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند» (لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ) .
«آنها فضل خداوند و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند،آنها راستگويانند» (يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ) .
در اينجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در«اخلاص» و«جهاد مستمر»و«صدق همه جانبه»خلاصه مى شود.
(آيه 9)-در اين آيه به يكى ديگر از مصارف اين اموال پرداخته،و در ضمن آن توصيف بسيار جالب و بليغى در بارۀ طايفۀ انصار مى كند،و بحثى را كه در آيۀ قبل در بارۀ مهاجران بود با آن تكميل نموده،مى فرمايد:«و براى كسانى است كه در اين سرا[-سرزمين مدينه]و در سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند» (وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .
تعبير به«تبوّءوا»نشان مى دهد كه انصار نه تنها خانه هاى ظاهرى را آمادۀ پذيرائى مهاجران كردند كه خانۀ دل و جان و محيط شهر خود را تا آنجا كه مى توانستند آماده ساختند و اينها همه قبل از هجرت مسلمانان مكه بوده است، و مهم همين است.
سپس به سه توصيف ديگر كه بيانگر كل روحيات انصار مى باشد پرداخته، چنين مى گويد:آنها چنان هستند كه:«هر مسلمانى را به سويشان هجرت كند دوست مى دارند» (يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ) .
و در اين زمينه تفاوتى ميان مسلمانان از نظر آنها نيست،بلكه مهم نزد آنان مسألۀ ايمان و هجرت است،و اين دوست داشتن يك ويژگى مستمر آنها محسوب مى شود.
ص: 142
ديگر اين كه:«و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند» (وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا) .
نه چشم داشتى به غنائمى كه به آنها داده شده است دارند،و نه نسبت به آنها حسد مى ورزند و نه حتى در درون دل احساس نياز به آنچه به آنها اعطا شده مى كنند.
و در مرحلۀ سوم مى افزايد:«و آنها را بر خود مقدم مى دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند» (وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ) .
و به اين ترتيب«محبت»و«بلندنظرى»و«ايثار»سه ويژگى پرافتخار آنهاست.
«ابن عباس»مفسر معروف اسلامى،مى گويد:پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله روز پيروزى بر يهود بنى نضير به انصار فرمود:«اگر مايل هستيد اموال و خانه هايتان را با مهاجران تقسيم كنيد،و در اين غنائم با آنها شريك شويد،و اگر مى خواهيد اموال و خانه هايتان از آن شما باشد و از اين غنائم چيزى به شما داده نشود»؟! انصار گفتند:هم اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم،و هم چشم داشتى به غنائم نداريم،و مهاجران را بر خود مقدم مى شمريم،آيۀ فوق نازل شد و اين روحيۀ عالى آنها را ستود.
و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر روى اين اوصاف كريمه،و بيان نتيجۀ آن مى افزايد:«و كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش بازداشته شده اند، رستگارانند» (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .
در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السّلام فرمود:«شح از بخل شديدتر است، بخيل كسى است كه در مورد آنچه دارد بخل مى ورزد،ولى شحيح هم نسبت به آنچه در دست مردم است بخل مى ورزد و هم آنچه خود در اختيار دارد،تا آنجا كه هر چه را در دست مردم ببيند آرزو مى كند آن را به چنگ آورد،خواه از طريق حلال باشد يا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نيست».
(آيه 10)-در این آیه سخن از گروهی سومی از مسلمین به میان می آورد که با
ص: 143
الهام از قرآن مجيد در ميان ما به عنوان«تابعين»معروف شده اند،و بعد از مهاجران و انصار كه در آيات قبل سخن از آنها به ميان آمد سومين گروه عظيم مسلمين را تشكيل مى دهند.
مى فرمايد:«(همچنين)كسانى كه بعد از آنها[-مهاجران و انصار] آمدند و مى گويند:پروردگارا!ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز،و در دلهايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده،پروردگارا! تو مهربان و رحيمى» (وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) .
به اين ترتيب«خودسازى»و«احترام به پيشگامان در ايمان»و«دورى از كينه و حسد»از ويژگيهاى آنهاست.
تعبير به«اخوان»(برادران)و استمداد از خداوند رءوف و رحيم در پايان آيه همه حاكى از روح محبت و صفا و برادرى است كه بر كل جامعۀ اسلامى بايد حاكم باشد و هر كس هر نيكى را مى خواهد تنها براى خود نخواهد.
اين آيه تمام مسلمين را تا دامنۀ قيامت شامل مى شود،و بيانگر اين واقعيت مى باشد كه اموال«فيىء»منحصر به نيازمندان مهاجرين و انصار نيست،بلكه ساير نيازمندان مسلمين را در طول تاريخ شامل مى شود.
صحابه در ميزان قرآن و تاريخ-
در اينجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى كه براى هر يك از«مهاجران»و«انصار»و«تابعين»در آيات فوق آمده باز اصرار دارند كه همۀ«صحابه»را بدون استثنا پاك و منزه بشمرند،و كارهاى خلافى كه احيانا در زمان خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا بعد از او از بعضى از آنان سرزده با ديدۀ اغماض بنگرند،و هر كس را در صف مهاجران و انصار و تابعين قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.
در حالى كه آيات فوق پاسخ دندان شكنى به اين افراد مى دهد،و ضوابط «مهاجران»راستين و«انصار»و«تابعين»را دقيقا معين مى كند.
ص: 144
در«مهاجران»اخلاص،و جهاد،و صدق را مى شمرد.
و در«انصار»محبت نسبت به مهاجران،و ايثار،و پرهيز از هرگونه بخل و حرص را ذكر مى كند.
و در«تابعين»خودسازى و احترام به پيشگامان در ايمان،و پرهيز از هرگونه كينه و حسد را بيان مى نمايد.
بنابر اين ما در عين احترام به پيشگامان در خط ايمان پروندۀ اعمال آنها را چه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،و چه در طوفانهاى شديدى كه بعد از او در جامعۀ اسلامى در گرفت،دقيقا تحت بررسى قرار مى دهيم،و بر اساس معيارهائى كه در همين آيات از قرآن دريافته ايم،در بارۀ آنها قضاوت و داورى مى كنيم،پيوند خود را با آنها كه بر سر عهد و پيمان خود باقى ماندند محكم مى سازيم،و از آنها كه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا بعد از او رابطۀ خود را گسستند مى بريم،اين است يك منطق صحيح و هماهنگ با حكم قرآن و عقل.
(آيه 11)-
شأن نزول:
جمعى از منافقان مدينه مانند«عبد اللّه بن ابىّ» و يارانش مخفيانه كسى را به سراغ يهود«بنى نضير»فرستادند و گفتند:شما محكم در جاى خود بايستيد،از خانه هاى خود بيرون نرويد،و دژهاى خود را محكم سازيد،ما دو هزار نفر ياور از قوم خود و ديگران داريم و تا آخرين نفس با شما هستيم،طايفۀ بنى قريظه و ساير هم پيمانهاى شما از قبيلۀ غطفان نيز با شما همراهى مى كنند.
همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشويق شوند، اما در اين هنگام يكى از بزرگان بنى نضير به نام«سلام»به«حى بن اخطب»كه سرپرست برنامه هاى بنى نضير بود گفت:اعتنائى به حرف«عبد اللّه بن ابى»نكنيد، او مى خواهد شما را تشويق به جنگ محمد صلّى اللّه عليه و آله كند،و خودش در خانه بنشيند و شما را تسليم حوادث نمايد.
حيى گفت:ما جز دشمنى محمد صلّى اللّه عليه و آله و پيكار با او چيزى را نمى شناسيم، «سلام»در پاسخ او گفت:به خدا سوگند من مى بينم سر انجام ما را از اين سرزمين
ص: 145
بيرون مى كنند،و اموال و شرف ما بر باد مى رود كودكان ما اسير،و جنگجويان ما كشته مى شوند.
اين آيه و سه آيۀ بعد از آن نازل شد كه،سر انجام اين ماجرا را بازگو مى كند.
تفسير:
نقش منافقان در فتنه هاى يهود-بعد از بيان ماجراى طايفۀ يهود «بنى نضير»در آيات گذشته،و شرح حال سه گروه از مؤمنان در اينجا به شرح حال گروه ديگرى يعنى منافقان و نقش آنها در اين ماجرا مى پردازد.
نخست روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كافرشان از اهل كتاب مى گفتند:هر گاه شما را(از وطن)بيرون كنند ما هم با شما بيرون خواهيم رفت،و هرگز سخن هيچ كس را در بارۀ شما اطاعت نخواهيم كرد،و اگر با شما پيكار شود ياريتان خواهيم نمود» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ) .
و به اين ترتيب اين گروه از منافقان به طايفۀ يهود سه مطلب را قول دادند كه در همه دروغ مى گفتند.
و به همين دليل قرآن با صراحت مى گويد:«خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند» (وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) .
آرى!هميشه منافقان دروغگو بوده اند،و غالبا دروغگويان منافقند.
(آيه 12)-سپس براى توضيح بيشتر در بارۀ دروغگوئى آنها مى افزايد:«اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند» (لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ) .
«و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد» (وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ) .
«و اگر(به گفتۀ خود عمل كنند و)ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند»! (وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ) .
«سپس كسى آنان را يارى نمى كند» (ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ) .
(آيه 13)-در اين آيه به تشريح علّت اين شكست پرداخته،مى گويد:
«وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خداست» (لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي
ص: 146
صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ) .چون از خدا نمى ترسند از همه چيز وحشت دارند،مخصوصا از دشمنان مؤمن و مقاومى چون شما.
«اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادانند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) .
(آيه 14)-سپس به بيان نشانۀ روشنى از اين ترس درونى پرداخته، مى افزايد:«آنها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها» (لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاّ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ) .
آرى!آنها چون از دژ ايمان و توكل بر خدا بيرون هستند جز در پناه ديوارها و قلعه هاى محكم جرأت جنگ و روياروئى با مؤمنان ندارند! سپس مى افزايد:اما اين نه به خاطر آن است كه آنها افرادى ضعيف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگند بلكه به هنگامى كه درگيرى رخ مى دهد«پيكارشان در ميان خودشان شديد است»اما در برابر شما ضعيف (بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ) .
و در ادامۀ همين آيه،به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته، مى فرمايد:به ظاهر آنها كه مى نگرى«آنها را متحد مى پندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است،اين به خاطر آن است كه آنها قومى هستند كه تعقل نمى كنند» (تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ) .
به اين ترتيب انسجام ظاهرى افراد بى ايمان و پيمان و وحدت نظامى و اقتصادى آنها هرگز نبايد ما را فريب دهد،چرا كه در پشت اين پيمانها و شعارهاى وحدت،دلهاى پراكنده اى قرار دارد،و دليل آن هم روشن است،زيرا هر كدام حافظ منافع مادى خويشند،و مى دانيم منافع مادى هميشه در تضاد است،در حالى كه وحدت و انسجام مؤمنان بر اساس اصولى است كه تضاد در آن راه ندارد،يعنى اصل ايمان و توحيد و ارزشهاى الهى.
(آيه 15)-قرآن همچنان بحث پیرامون داستان یهود بنی نضیر و منافقان را ادامه داده،و با دو تشبیه جالب،موقعیت هر کدام از این دو گروه را مشخص می سازد.نخست می فرماید:داستان یهود بنی نضیر«همچون کسانی است که کمی پیش از آنان بودند(همانها که در این دنیا)طمع تلخ کار خود را چشیدند و برای
ص: 147
آنها عذابى دردناك است» (كَمَثَلِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .
اما اين گروه چه كسانى بودند كه سرگذشت عبرت انگيزى قبل از ماجراى بنى نضير داشتند؟ بسيارى از مفسران آن را اشاره به ماجراى يهود«بنى قينقاع»مى دانند كه بعد از ماجراى بدر واقع شد،و منجر به بيرون راندن اين گروه از يهود از مدينه گرديد، آنها نيز مانند يهود«بنى نضير»افرادى ثروتمند و مغرور و در ميان خود جنگجو بودند،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان را تهديد مى كردند،ولى سر انجام چيزى جز بدبختى و در به درى در دنيا و عذاب اليم آخرت عائدشان نشد.
(آيه 16)-با طناب پوسيدۀ شيطان به چاه نرويد! در اين آيه به تشبيهى در بارۀ منافقان پرداخته،مى گويد:داستان آنها نيز «همچون شيطان است كه به انسان گفت:كافر شو(تا مشكلات تو را حل كنم)اما هنگامى كه كافر شد؛گفت:من از تو بيزارم،من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم» (كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ) .
منظور از«انسان»مطلق انسانهائى است كه تحت تأثير شيطان قرار گرفته، فريب وعده هاى دروغين او را مى خورند و راه كفر مى پويند،و سر انجام شيطان آنها را تنها گذاشته و از آنان بيزارى مى جويد! آرى!چنين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعده هاى دروغين و نيرنگ به وسط معركه مى فرستند،سپس آنها را تنها گذارده فرار مى كنند چرا كه در نفاق وفادارى نيست.
(آيه 17)-در این آیه نتیجهٔ کار این دو گروه:شیطان و اتباعش و منافقان و دوستانشان از اهل کفر را روشن ساخته،می افزاید:«سرانجام کلرشان این شد که هر دو در آتش دوزخ خواهند بود،جاودانه در آن می مانند،و این است کیفر ستمکاران»!(فَکانَ عاقِبَتَهُما اَنَّهُما فِی النّار خابِدَینِ فیها وَ ذلِکَ جَز اوُا الظّالِمینَ).
ص: 148
اين يك اصل كلى است كه عاقبت همكارى كفر و نفاق،و شيطان و يارانش، شكست و ناكامى و عذاب دنيا و آخرت است،در حالى كه همكارى مؤمنان و دوستانشان همكارى مستمر و جاودانى و سر انجامش پيروزى و برخوردارى از رحمت واسعۀ الهى در هر دو جهان است.
(آيه 18)-در اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده،به عنوان يك نتيجه گيرى از ماجراى شوم و دردناك«بنى نضير»و منافقان و شيطان،مى فرمايد:
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!از(مخالفت)خدا بپرهيزيد،و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ) .
در حقيقت سرمايۀ اصلى انسان در صحنۀ قيامت كارهائى است كه از پيش فرستاده،و گر نه غالبا كسى به فكر انسان نيست كه براى او چيزى بعد از مرگ او بفرستد،و يا اگر بفرستند ارزش زيادى ندارد.
سپس بار ديگر براى تأكيد مى افزايد:«از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .
آرى!تقوا و ترس از خداوند سبب مى شود كه انسان براى فرداى قيامت بينديشد،و اعمال خود را پاك و پاكيزه و خالص كند.
(آيه 19)-اين آيه به دنبال دستور به تقوا و توجه به معاد،تأكيد بر ياد خدا كرده،چنين مى فرمايد:«و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، و خدا نيز آنها را به خود فراموشى گرفتار كرد» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ) .
خمير مايۀ تقوا دو چيز است:ياد خدا يعنى؛توجه به مراقبت دائمى«اللّه» و حضور او در همه جا و همه حال،و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامۀ اعمالى كه هيچ كار صغير و كبيرى وجود ندارد مگر اين كه در آن ثبت مى شود،و به همين دليل توجه به اين دو اصل(مبدأ و معاد)در سر لوحۀ برنامه هاى تربيتى انبيا و اولياء قرار داشته،و تأثير آن در پاكسازى فرد و اجتماع كاملا چشمگير است.
ص: 149
اصولا يكى از بزرگترين بدبختيها و مصائب انسان خود فراموشى است،چرا كه ارزشها و استعدادها و لياقتهاى ذاتى خود را كه خدا در او نهفته و از بقيۀ مخلوقات ممتازش ساخته،به دست فراموشى مى سپرد،و اين مساوى با فراموش كردن انسانيت خويش است،و چنين انسانى تا سر حد يك حيوان درّنده سقوط مى كند،و همّتش چيزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود! و اينها همه عامل اصلى فسق و فجور بلكه اين خود فراموشى بدترين مصداق فسق و خروج از طاعت خداست.
لذا در پايان آيه مى گويد:«آنها فاسقانند» (أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ) .
(آيه 20)-در اين آيه به مقايسۀ اين دو گروه(گروه مؤمنان با تقوا،و متوجه به مبدأ و معاد،و گروه فراموشكاران خدا كه گرفتار خود فراموشى شده اند)پرداخته، مى گويد:«هرگز دوزخيان و بهشتيان يكسان نيستند» (لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ) .
نه در اين دنيا،نه در معارف،نه در نحوۀ تفكّر،نه در طرز زندگى فردى و جمعى و هدف آن،و نه در آخرت و پاداشهاى الهى،خط اين دو گروه در همه جا، و همه چيز،از هم جداست،يكى به ياد خدا و قيامت و احياى ارزشهاى والاى انسانى،و اندوختن ذخائر براى زندگى جاويدان است،و ديگرى غرق شهوات و لذات مادى و گرفتار فراموشى همه چيز و اسير بند هوى و هوس.
و به اين ترتيب انسان بر سر دو راهى قرار دارد يا بايد به گروه اول بپيوندد يا به گروه دوم و راه سومى در پيش نيست.
و در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى فرمايد:«اصحاب بهشت رستگار و پيروزند» (أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ) .
نه تنها در قيامت رستگار و پيروزند كه در اين دنيا نيز پيروزى و آرامش و نجات از آن آنهاست،و شكست در هر دو جهان نصيب فراموشكاران است.
(آيه 21)-اگر قرآن بر کوها نازل می شد از هم می شکافتند! در تعقیب آیات گذشته که از طریق مختلف برای نفوذ در قلوب انسانها
ص: 150
استفاده مى كرد،و مسائل سرنوشت ساز انسانها را در زنده ترين صورتش بيان نمود در اين آيه كه ناظر به همۀ آيات قرآن مجيد است پرده از روى اين حقيقت بر مى دارد كه نفوذ قرآن بقدرى عميق است كه اگر بر كوهها نازل مى شد آنها را تكان مى داد،اما عجب از اين انسان سنگدل كه گاه مى شنود و تكان نمى خورد! نخست مى فرمايد:«اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم مى ديدى در برابر آن خاشع مى شود،و از خوف خدا مى شكافد» (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ) .
«و اينها مثالهائى است كه براى مردم مى زنيم شايد در آن بينديشيد» (وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) .
بعضى اين آيه را بر ظاهرش حمل كرده اند و گفته اند:تمام موجودات اين جهان،از جمله كوهها،براى خود نوعى درك و شعور دارند و اگر اين آيات بر آنها نازل مى شد به راستى از هم متلاشى مى شدند،گواه اين معنى را آيۀ 74 سورۀ بقره مى دانند كه در توصيف گروهى از يهود مى گويد:«سپس دلهاى شما بعد از اين ماجرا سخت شد،همچون سنگ!و يا سخت تر!چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آنها نهرها جارى مى شود،و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند و پاره اى از خوف خدا به زير مى افتد»!
(آيه 22)-در آيات بعد به ذكر قسمت مهمى از اوصاف جمال و جلال خدا -كه توجه به هر يك در تربيت نفوس و تهذيب قلوب تأثير عميق دارد-مى پردازد، و ضمن سه آيه پانزده صفت و به تعبير ديگر هجده صفت از اوصاف عظيم او را بر مى شمرد و هر آيه با بيان توحيد الهى و نام مقدس«اللّه»شروع مى شود كه انسان را به عالم نورانى اسماء و صفات حق رهنمون مى گردد.
مى فرمايد:«او خدائى است كه معبودى جز او نيست،داناى آشكار و نهان است و او رحمان و رحيم است» (هُوَ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ) .
ص: 151
در اينجا قبل از هر چيز روى مسألۀ توحيد كه خميرمايۀ همۀ اوصاف جمال و جلال و ريشۀ اصلى معرفت الهى است تكيه مى كند،و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غيب و شهود.
سپس روى رحمت عامۀ او كه همۀ خلايق را شامل مى شود«رحمن» و رحمت خاصه اش كه ويژۀ مؤمنان است«رحيم»تكيه شده،تا به انسان اميد بخشد.و او را در راه طولانى تكامل و سير الى اللّه كه در پيش دارد يارى دهد.
(آيه 23)-در اين آيه علاوه بر تأكيد روى مسألۀ توحيد هشت وصف ديگر ذكر كرده،مى فرمايد:«او خدائى است كه معبودى جز او نيست» (هُوَ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .
«حاكم و مالك اصلى اوست» (الْمَلِكُ) .
«از هر عيب منزه است» (الْقُدُّوسُ) .
«به كسى ستم نمى كند»و همه از ناحيۀ او در سلامتند (السَّلامُ) .
سپس مى افزايد:او براى دوستانش«امنيت بخش است» (الْمُؤْمِنُ) .
او حافظ و نگاهدارنده و«مراقب(همه چيز)است» (الْمُهَيْمِنُ) .
«او قدرتمندى شكست ناپذير است» (الْعَزِيزُ) .
«كه با ارادۀ نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند» (الْجَبّارُ) .
سپس مى افزايد:«و شايستۀ عظمت است»و چيزى برتر و بالاتر از او نيست (الْمُتَكَبِّرُ) .
از آنجا كه عظمت و بزرگى تنها شايستۀ مقام خداست اين واژه به معنى ممدوحش تنها در بارۀ او به كار مى رود و هر گاه در غير مورد او به كار رود به معنى مذموم است.
و در پايان آيه،بار ديگر روى مسألۀ توحيد كه سخن با آن آغاز شده بود تكيه كرده،مى فرمايد:«خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند» (سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ) .
ص: 152
(آيه 24)-و در آخرين آيۀ سوره در تكميل اين صفات به شش وصف ديگر اشاره كرده،چنين مى فرمايد:«او خداوندى است خالق» (هُوَ اللّهُ الْخالِقُ) .
«آفريننده اى بى سابقه» (الْبارِئُ) .
«و صورتگرى»بى نظير (الْمُصَوِّرُ) .
و سپس از آنجا كه اوصاف خداوند منحصر به اين اوصاف نيست،بلكه اوصافش همچون ذاتش بى پايان است،مى افزايد:«براى او نامهاى نيك است» (لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى) .
و به همين دليل از هرگونه عيب و نقص،منزه و مبراست،«و آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مى گويند»و او را از هر عيب و نقصى پاك مى شمرند (يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .
و سر انجام براى تأكيد بيشتر،روى موضوع نظام آفرينش به دو وصف ديگر از اوصافش كه يكى از آنها قبلا آمد،اشاره كرده،مى فرمايد:«و او عزيز و حكيم است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .
اولى نشانۀ كمال قدرت او بر همه چيز،و غلبۀ بر هر مانع است،و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرينش و تنظيم برنامۀ دقيق در امر خلقت و تدبير است.
و به اين ترتيب در مجموع اين آيات سه گانه علاوه بر مسألۀ توحيد-كه دو بار تكرار شده-هفده وصف از اوصاف خدا آمده است بدين ترتيب:
عالم الغيب و الشهاده-رحمان-رحيم-ملك-قدّوس-سلام-مؤمن -مهيمن-عزيز-جبّار-متكبّر-خالق-بارئ-مصوّر-حكيم-داراى اسماء الحسنى-كسى كه همۀ موجودات عالم تسبيح او مى گويند.
و به اين ترتيب،اين آيات دست پويندگان راه معرفت اللّه را گرفته منزل به منزل پيش مى برد،از ذات پاك او شروع مى كند،و بعد به عالم خلقت مى آورد،و باز در اين سير الى اللّه از مخلوق نيز به سوى خالق مى برد،قلب را مظهر اسماء و صفات الهى و مركز انوار ربانى مى كند و در لابلاى اين معارف و انوار،او را مى سازد
ص: 153
و تربيت مى نمايد شكوفه هاى تقوا را بر شاخسار وجودش ظاهر ساخته و لايق قرب جوارش مى كند.
آيات آخر اين سوره آياتى است فوق العاده با عظمت و الهام بخش؛در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس آخر سورۀ حشر را بخواند،گناهان گذشته و آيندۀ او بخشوده مى شود»! «پايان سورۀ حشر»
ص: 154
اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 13 آيه است
اين سوره در حقيقت از دو بخش تشكيل مى گردد:
بخش اول از مسألۀ«حبّ فى اللّه»و«بغض فى اللّه»و نهى از طرح دوستى با مشركان سخن مى گويد،و مسلمانان را به الهام گرفتن از پيامبر بزرگ خدا ابراهيم(ع) دعوت مى كند،و خصوصيات ديگرى را در اين زمينه بر مى شمرد.اين معنى در پايان سوره نيز تكرار و تأكيد شده است.
بخش دوم پيرامون زنان مهاجر و آزمايش و امتحان آنها و احكام ديگرى در اين رابطه بحث مى كند.
انتخاب نام«ممتحنه»براى اين سوره نيز به خاطر مسألۀ آزمايش و امتحان مى باشد كه در آيه 10 آمده است.
نام ديگرى براى سوره ذكر شده و آن سورۀ«مودّت»است به خاطر نهى از مودّت مشركان در نخستين آيۀ سوره.
در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ ممتحنه را قرائت كند تمام مؤمنين و مؤمنات،شفيعان او در روز قيامت خواهند بود».
ناگفته پيداست اين همه فضيلت و افتخار از آن كسانى است كه تنها به تلاوت بى روح و فاقد علم و عمل قناعت نكنند.
ص: 155
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-
شأن نزول:
اين آيه در بارۀ«حاطب بن ابى بلتعه»نازل شده است.
جريان چنين بود كه:زنى به نام«ساره»كه وابسته به يكى از قبائل«مكّه»بود از مكّه به مدينه خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد.حضرت به او فرمود:آيا مسلمان شده اى و به اينجا آمده اى؟ عرض كرد:نه.
فرمود:پس چرا آمدى؟ عرض كرد:شما اصل و عشيرۀ ما بوديد،و سرپرستان من همه رفتند،و من شديدا،محتاج شدم نزد شما آمده ام تا عطائى به من كنيد و لباس و مركبى ببخشيد.
فرمود:پس جوانان مكّه چه شدند؟(اشاره به اين كه آن زن خواننده بود و براى جوانان خوانندگى مى كرد.) گفت:بعد از واقعۀ بدر،هيچ كس از من تقاضاى خوانندگى نكرد-و اين نشان مى دهد ضربۀ جنگ بدر تا چه حد بر مشركان مكّه سنگين بود-حضرت دستور داد،لباس و مركب و خرج راهى به او دادند،و اين در حالى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمادۀ فتح مكّه مى شد.
در اين موقع«حاطب بن ابى بلتعه»(يكى از مسلمانان معروف كه در جنگ بدر و بيعت رضوان شركت كرده بود)نزد«ساره»آمد و نامه اى نوشت و گفت:آن را به اهل مكّه بده و ده دينار و به قولى ده درهم نيز به او داد.
«حاطب»در نامه به اهل مكّه نوشته بود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قصد دارد به سوى شما آيد،آمادۀ دفاع از خويش باشيد! جبرئيل اين ماجرا را به اطلاع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسانيد،رسول خدا،على عليه السّلام و عمار و عمر و زبير و طلحه و مقداد و ابو مرثد را دستور داد كه به سوى مكّه حركت كنند و فرمود:در يكى از منزلگاههاى وسط راه به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى به مشركين مكّه است،نامه را از او بگيريد.
ص: 156
آنها در همان مكان كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده بود به او رسيدند،او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست،ولى على عليه السّلام فرمود:نه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ما دروغ گفته، و نه ما دروغ مى گوئيم،شمشير را كشيد و فرمود:نامه را بيرون بياور،و الا به خدا سوگند گردنت را مى زنم! «ساره»كه نامه را در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد،آنها نامه را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند.
حضرت صلّى اللّه عليه و آله به سراغ«حاطب»فرستاد،فرمود:اين نامه را مى شناسى؟ عرض كرد:بلى،فرمود:چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى؟ عرض كرد:اى رسول خدا!به خدا سوگند از آن روز كه اسلام را پذيرفته ام لحظه اى كافر نشده ام،ولى مسأله اين است كه تمام مهاجران كسانى را در مكّه دارند ولى من در ميان آنها غريبم و خانوادۀ من در چنگال آنها گرفتارند،خواستم مزاحم خانوادۀ من نشوند،در حالى كه مى دانستم خداوند سر انجام آنها را گرفتار شكست مى كند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عذرش را پذيرفت-اينجا بود كه آيه نازل شد و درسهاى مهمى در زمينۀ ترك هرگونه دوستى نسبت به مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان داد.
تفسير:
سر انجام طرح دوستى با دشمن خدا!چنانكه در شأن نزول دانستيم حركتى از ناحيۀ يكى از مسلمانان صادر شد كه هر چند به قصد جاسوسى نبود ولى اظهار محبتى به دشمنان اسلام محسوب مى شد،لذا آيه به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اين گونه كارها در آينده بپرهيزند.
نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ) .
يعنى؛آنها نه فقط دشمنان خدا هستند كه با شما نيز عداوت و دشمنى دارند،با اين حال چگونه دست دوستى به سوى آنها دراز مى كنيد؟! سپس مى افزايد:«شما نسبت به آنها اظهار محبت مى كنيد در حالى كه آنها به
ص: 157
آنچه از حق براى شما آمده(اسلام و قرآن)كافر شده اند،و رسول خدا و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همۀ شماست از شهر و ديارتان بيرون مى رانند» (تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ) .
آنها هم در عقيده با شما مخالفند،و هم عملا به مبارزه برخاسته اند، و كارى را كه بزرگترين افتخار شماست،يعنى ايمان به پروردگار،براى شما بزرگترين جرم و گناه شمرده اند،با اين حال آيا جاى اين است كه شما نسبت به آنها اظهار محبت كنيد.
سپس براى توضيح بيشتر مى افزايد:«اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد»پيوند دوستى با آنها برقرار نسازيد (إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي) .
اگر به راستى دم از دوستى خدا مى زنيد و به خاطر او از شهر و ديار خود هجرت كرده ايد،و طالب جهاد فى سبيل اللّه و جلب رضاى او هستيد اين مطلب با دوستى دشمنان خدا سازگار نيست.
باز براى توضيح بيشتر مى افزايد:«شما مخفيانه با آنها رابطۀ دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم»! (تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ) .
بنابر اين مخفى كارى چه فايده اى دارد با علم خداوند به غيب و شهود.
و در پايان آيه،به عنوان يك تهديد قاطع،مى فرمايد:«و هر كس از شما چنين كارى كند از راه راست گمراه شده است» (وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ) .
هم از راه معرفت خدا منحرف گشته كه گمان كرده چيزى بر خدا مخفى مى ماند،و هم از راه ايمان و اخلاص و تقوا كه طرح دوستى با دشمنان خدا ريخته و هم تيشه به ريشۀ زندگانى خود زده است كه دشمنش را از اسرارش با خبر ساخته و اين بدترين انحرافى است كه ممكن است به شخص مؤمن بعد از وصول به سر چشمۀ ايمان دست دهد.
ص: 158
(آيه 2)-در اين آيه،براى تأكيد و توضيح بيشتر،مى افزايد:شما براى چه طرح دوستى با آنها مى ريزيد؟با اين كه:«اگر آنها بر شما مسلّط شوند دشمنانتان خواهند بود،و دست و زبان خود را به بدى كردن به شما مى گشايند» (إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ) .
شما براى آنها دلسوزى مى كنيد در حالى كه عداوتشان با شما آن چنان ريشه دار است كه اگر بر شما دست يابند از هيچ كارى فروگذار نمى كنند.
و از همه بدتر اين است كه:«دوست دارند شما(از اسلام)به كفر بازگرديد» و بزرگترين افتخار خود يعنى گوهر ايمان را از دست دهيد (وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ) .
(آيه 3)-و در اين آيه به پاسخگوئى افرادى مانند«حاطب بن ابى بلتعه» پرداخته،كه در جواب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود:چرا اسرار مسلمانان را در اختيار مشركان مكّه قرار دادى؟گفت:خواستم از اين طريق خويشاوندان و بستگانم را حفظ كنم! مى فرمايد:«هرگز بستگان و فرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت» (لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ) .
چرا كه اگر اولاد و بستگان بى ايمان باشند نه آبرو و سرمايه اى براى اين دنيا خواهند بود و نه وسيلۀ نجاتى در آخرت.
سپس مى افزايد:خداوند روز قيامت«ميان شما جدائى مى افكند» (يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ) .
اهل ايمان به سوى بهشت مى روند،و اهل كفر به سوى دوزخ.
و در پايان آيه،بار ديگر به همگان هشدار مى دهد كه:«خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .
هم از نيّات شما آگاه است،و هم از اعمالى كه بطور سرّى انجام مى دهيد، و اگر در مواردى اسرار شما را مانند«حاطب بن ابى بلتعه»فاش نمى كند روى مصالحى است،نه اين كه نداند و آگاه نباشد.
(آيه 4)-ابراهیم برای همهٔ شما اسوه بود!از آنجا که قرآن مجید،در بسیاری از موارد،برای تکمیل تعلیمات خود از الگوهای مهمی که در جهان
ص: 159
انسانيت وجود داشته شاهد مى آورد،در اينجا نيز به دنبال نهى شديدى كه از دوستى با دشمنان خدا در آيات قبل شده سخن از ابراهيم(ع)و برنامۀ اوج به عنوان پيشواى بزرگى كه مورد احترام همۀ اقوام،مخصوصا قوم عرب،بوده به ميان مى آورد.
مى فرمايد:«براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت» (قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ) .
منظور از تعبير «وَ الَّذِينَ مَعَهُ» (آنها كه با ابراهيم بودند)مؤمنانى است كه او را در اين راه همراهى مى كردند،هر چند قليل و اندك بودند.
سپس در توضيح اين معنى مى افزايد:«در آن هنگامى كه به قوم(مشرك) خود گفتند:ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم»! (إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .
ما نه شما را قبول داريم،و نه آئين و مذهبتان را،ما هم از خودتان و هم از بتهاى بى ارزشتان متنفريم.
و باز براى تأكيد افزودند:«ما نسبت به شما كافريم» (كَفَرْنا بِكُمْ) .
البته اين كفر همان كفر برائت و بيزارى است كه در بعضى از روايات ضمن بر شمردن اقسام پنج گانۀ كفر به آن اشاره شده است.
و سوّمين بار براى تأكيد بيشتر افزودند:«و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است» (وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً) .
و اين وضع همچنان ادامه دارد«تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد» (حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ) .
و به اين ترتيب با نهايت قاطعيت و بدون هيچ گونه پرده پوشى اعلام جدائى و بيزارى از دشمنان خدا كردند،و تصريح نمودند كه اين جدائى تا ابد ادامه دارد، مگر اين كه آنها مسير خود را تغيير دهند و از خط كفر به خط ايمان روى آورند.
ولى از آنجا كه اين قانون كلى و عمومى در زندگى ابراهيم استثنائى داشته كه آن هم به خاطر هدايت بعضى از مشركان صورت گرفته،به دنبال آن مى فرمايد:آنها
ص: 160
هرگونه ارتباطشان را با قوم كافر قطع كردند و هيچ سخن محبت آميزى به آنها نگفتند:«جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش[-عمويش آزر]گفت:(وعده داد)كه براى تو آمرزش طلب مى كنم،و در عين حال در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم»و اختيارى ندارم (إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ) .
ابراهيم(ع)به اين وعدۀ خود عمل كرد ولى آزر ايمان نياورد،و هنگامى كه بر ابراهيم روشن شد كه او دشمن خداست و هرگز ايمان نمى آورد ديگر براى او استغفار نكرد و با او قطع رابطه نمود.
ابراهيم و پيروانش قويا با بت پرستان مخالف بودند و بايد اين درس را از آنها سرمشق گرفت،و داستان آزر شرائط خاصى داشته كه اگر براى ما هم پيدا شود قابل تأسى است.
و از آنجا كه مبارزه با دشمنان خدا با اين صراحت و قاطعيت مخصوصا در زمانى كه آنها از قدرت ظاهرى برخوردارند جز با توكل بر ذات خدا ممكن نيست، در پايان آيه مى افزايد:آنها گفتند:«پروردگارا!ما بر تو توكل كرديم و به سوى تو بازگشتيم همۀ فرجامها به سوى توست» (رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ) .
(آيه 5)-در اين آيه به يكى ديگر از درخواستهاى ابراهيم و يارانش كه در اين زمينه،حساس و چشمگير است اشاره كرده،مى گويد:«پروردگارا!ما را مايۀ گمراهى كافران قرار مده» (رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا) .
اين تعبير ممكن است اشاره به اعمالى مانند اعمال«حاطب ابن ابى بلتعه» باشد كه گاهى از افراد بى خبر سر مى زند و كارى مى كنند كه سبب تقويت گمراهان مى گردد در حالى كه گمان مى كنند كار خلافى نكرده اند.
و در پايان آيه مى افزايد:«پروردگارا!(اگر لغزشى از ما سرزد)ما را ببخش» (وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا) .
«چرا كه تو عزيز و حكيمى» (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .
ص: 161
قدرتت شكست ناپذير است و حكمتت نافذ در همه چيز.
(آيه 6)-در اين آيه بار ديگر روى همان مطلبى تكيه مى كند كه در نخستين آيه تكيه شده بود،مى فرمايد:«براى شما(مسلمانان)در زندگى آنها اسوۀ حسنه (و سرمشق نيكوئى)بود،براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند» (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ) .
نه تنها برائت و بيزاريشان از بت پرستان و خط كفر،بلكه دعاهاى آنها و تقاضاهايشان در پيشگاه خدا نيز براى همۀ مسلمانان سرمشق است.
بدون شك اين تأسى و پيروى نفعش قبل از هر كس به خود مسلمانان باز مى گردد لذا در پايان مى افزايد:«و هر كس سرپيچى كند(به خويشتن ضرر زده است)زيرا خداوند بى نياز و شايستۀ ستايش است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) .
زيرا طرح دوستى با دشمنان خدا آنها را تقويت مى كند،و قوت آنها باعث شكست خود شماست.
هميشه وجود الگوها و سرمشقهاى بزرگ در زندگى انسانها،وسيلۀ مؤثرى براى تربيت آنها بوده است،به همين دليل،پيامبر و پيشوايان معصوم مهمترين شاخۀ هدايت را با عمل خود نشان مى دادند.
(آيه 7)-محبت به كفارى كه سر جنگ ندارند:در اينجا همچنان بحث پيرامون قطع رابطه با مشركان ادامه مى يابد،و از آنجا كه اين قطع رابطه يك نوع خلأ عاطفى براى جمعى از مسلمانان ايجاد مى كرد،خداوند براى پاداش آنها و رفع اين كمبود به آنها بشارت داده،مى فرمايد:«اميد است خدا ميان شما و كسانى از مشركين كه با شما دشمنى كردند(از راه اسلام)پيوند محبت برقرار كند» (عَسَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً) .
و اين امر سر انجام تحقق يافت،سال هشتم هجرى فرا رسيد و مكّه فتح شد و اهل مكّه به مصداق (يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّهِ أَفْواجاً) گروه گروه مسلمان شدند، و آفتاب ايمان با گرمى محبت و دوستى تابيدن گرفت.
ص: 162
به هر حال اگر كسانى كه مورد علاقۀ مسلمانان هستند از خط مكتبى آنان جدا شوند نبايد از بازگشت آنها مأيوس شد،چرا كه خداوند بر همه چيز قادر است، اوست كه مى تواند دلها را دگرگون سازد،و اوست كه گناهان و خطاهاى بندگانش را مى بخشد،لذا در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند تواناست و آمرزنده و مهربان است» (وَ اللّهُ قَدِيرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
(آيه 8)-اين آيه شرح و توضيحى است بر مسألۀ ترك رابطۀ دوستى با مشركان،مى فرمايد:«خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه با شما در امر دين پيكار نكردند و شما را از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند» (لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ) .
«چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ) .
(آيه 9)-«تنها شما را از دوستى و رابطه با كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند يا به بيرون راندن شما كمك كردند و هر كس با آنان رابطۀ دوستى داشته باشد ظالم و ستمگر است» (إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ) .
از دو آيۀ فوق يك اصل كلى و اساسى در چگونگى رابطۀ مسلمانان با غير مسلمين استفاده مى شود،نه تنها براى آن زمان كه براى امروز و فردا نيز ثابت است،و آن اين كه مسلمانان موظفند در برابر هر گروه و جمعيت و هر كشورى كه موضع خصمانه با آنها داشته باشند و بر ضدّ اسلام و مسلمين قيام كنند،يا دشمنان اسلام را يارى دهند سرسختانه بايستند،و هر گونه پيوند محبت و دوستى را با آنها قطع كنند.اما اگر آنها در عين كافر بودن نسبت به اسلام و مسلمين بى طرف بمانند و يا تمايل داشته باشند،مسلمين مى توانند با آنها رابطۀ دوستانه برقرار سازند.
البته نه در آن حد كه با برادران مسلمان دارند،و نه در آن حد كه موجب نفوذ آنها در ميان مسلمين گردد.
ص: 163
(آيه 10)-
شأن نزول:
در شأن نزول اين آيه و آيۀ بعد آمده است كه:
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در«حديبيه»با مشركان مكّه پيمانى امضا كرد يكى از موارد پيمان اين بود كه هر كس از اهل مكّه به مسلمانان بپيوندد او را بازگردانند،اما اگر كسى از مسلمانان اسلام را رها كرده به مكّه بازگردد مى توانند او را برنگردانند.
در اين هنگام زنى به نام«سبيعه»اسلام را پذيرفت،و در همان سرزمين حديبيه به مسلمانان پيوست،همسرش خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت:اى محمّد! همسرم را به من بازگردان،چرا كه اين يكى از مواد پيمان ماست،و هنوز مركب آن خشك نشده.
آيه نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان كنيد.
ابن عباس مى گويد:امتحانشان به اين بود كه بايد سوگند ياد كنند هجرت آنها به خاطر كينه با شوهر،يا علاقه به سرزمين جديد،و يا هدف دنيوى نبوده بلكه تنها به خاطر اسلام بوده است.
آن زن سوگند ياد كرد كه چنين است در اينجا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مهريه اى را كه شوهرش پرداخته بود و هزينه هائى را كه متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود:
طبق اين مادۀ قرارداد تنها مردان را باز مى گرداند نه زنان را.
تفسير:
جبران زيانهاى مسلمين و كفار-در آيات گذشته سخن از«بغض فى اللّه»و قطع پيوند با دشمنان خدا بود،اما در اينجا سخن از«حبّ فى اللّه»و برقرار ساختن پيوند با كسانى است كه از كفر جدا مى شوند و به ايمان مى پيوندند.
نخست از زنان مهاجر،سخن مى گويد،و جمعا هفت دستور در اين آيه وارد شده كه عمدتا در بارۀ زنان مهاجر،و قسمتى نيز در بارۀ زنان كافر است.
1-نخستين دستور در بارۀ آزمايش«زنان مهاجرات»است،روى سخن را به مؤمنان كرده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند،آنها را(از خود نرانيد،بلكه)آزمايش كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ) .
نحوۀ امتحان چنين بود كه آنها را سوگند به خدا مى دادند كه مهاجرتشان جز
ص: 164
براى قبول اسلام نبوده،و يا با پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بيعت كنند كه راه شرك نپويند، و گرد سرقت و اعمال منافى عفت،و كشتن فرزندان،و مانند آن نروند،و سر تا پا تسليم فرمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله باشند.
البته ممكن است كسانى در آن سوگند و اين بيعت نيز خلاف بگويند اما مقيّد بودن بسيارى از(مردم)حتّى مشركان در آن زمان به مسألۀ بيعت و سوگند به خدا سبب مى شد كه افراد كمتر دروغ بگويند.
لذا در جملۀ بعد مى افزايد:«خداوند به(درون دل آنها و)ايمانشان آگاهتر است» (اللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ) .
2-در دستور بعد مى فرمايد:«هرگاه(از عهدۀ اين امتحان برآمدند و)آنها را مؤمن يافتيد،آنها را به سوى كفّار بازنگردانيد» (فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّارِ) .
3-در سومين مرحله كه در حقيقت دليلى است براى حكم قبل اضافه مى كند:«نه آنها بر كفار حلالند،و نه كفار براى آنها حلال» (لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ) .
چرا كه ايمان و كفر در يك جا جمع نمى شود،و پيمان مقدس ازدواج نمى تواند رابطه در ميان مؤمن و كافر برقرار سازد.
4-از آنجا كه معمول عرب بود كه مهريۀ زنان خود را قبلا مى پرداختند در چهارمين دستور مى افزايد:«و آنچه را همسران آنها(براى ازدواج با اين زنان) پرداخته اند به آنان بپردازيد» (وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا) .
درست است كه شوهرشان كافر است اما چون اقدام بر جدائى به وسيلۀ ايمان از طرف زن شروع شده،عدالت اسلامى ايجاب مى كند كه خسارات همسرش پرداخت شود.
البته اين پرداخت مهر در مورد مشركانى بود كه با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه در حديبيه يا غير آن امضا كرده بودند.
5-حكم ديگر كه به دنبال احكام فوق آمده اين است كه مى فرمايد:
ص: 165
«و گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هر گاه مهرشان را به آنان بدهيد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ) .
بايد توجه داشت كه در اينجا زن بدون طلاق از شوهر كافر جدا مى شود،ولى بايد عدّه نگهدارد.
6-اما هرگاه قضيه بر عكس باشد يعنى شوهر اسلام را بپذيرد و زن بر كفر باقى بماند،در اينجا نيز رابطۀ زوجيت به هم مى خورد و نكاح فسخ مى شود، چنانكه در ادامۀ همين آيه مى فرمايد:«و هرگز زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد» (وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ) .
7-در آخرين حكم كه در آيه ذكر شده سخن از مهر زنانى است كه از اسلام جدا شوند و به اهل كفر بپيوندند،مى فرمايد؛اگر كسى از زنان شما كافر شد و به بلاد كفر فرار كرد«حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد همان گونه كه آنها حق دارند مهر(زنانشان را كه از آنان جدا شده اند)از شما مطالبه كنند» (وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا) .
و اين مقتضاى عدالت و احترام به حقوق متقابل است.
و در پايان آيه به عنوان تأكيد بر آنچه گذشت،مى فرمايد:«اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند و خداوند دانا و حكيم است» (ذلِكُمْ حُكْمُ اللّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .
احكامى است كه همه از علم الهى سر چشمه گرفته،و آميخته با حكمت است،و توجه به اين حقيقت كه همه از سوى خداست بزرگترين ضمانت اجرائى براى اين احكام محسوب مى شود.
(آيه 11)-در این آیه در ادامهٔ همین سخن می فرماید:«و اگر بعضی از همسران شما از دستتان بروند(اسلام را رها کرده به کفّار پیوستند)و شما در جنگی بر آنها پیروز شدید و غنائمی به دست گرفتید،به کسانی که همسرانشان رفته اند همانند مهری را که پرداخته اند(از غنائم)بدهید»(وَاَن فاتَکُم شَی مِن اَزواجِکُم اِلَی الکُفّارِ فَعاقَبتُم فَاتُوا الَّذینَ ذَهَبَت اَزوتجُهُم مِثلَ ما اَنفَقُوا).
ص: 166
و در پايان آيه،همۀ مسلمانان را به تقوا دعوت كرده،مى فرمايد:«و از (مخالفت)خداوندى كه همه به او ايمان داريد بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ) .
دستور به تقوا در اينجا ممكن است به خاطر اين باشد كه معمولا در تشخيص مقدار مهريه به گفتۀ همسران اعتماد مى شود،چون راهى براى اثبات آن جز گفتۀ خود آنها وجود ندارد،و امكان دارد وسوسه هاى شيطانى سبب شود كه بيش از مقدار واقعى ادّعا كنند،لذا آنها را توصيه به تقوا مى نمايد.
(آيه 12)-شرايط بيعت زنان:در تعقيب آيات گذشته كه احكام زنان مهاجر را بيان مى كرد در اين آيه حكم بيعت زنان را با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شرح مى دهد.
بطورى كه مفسران نوشته اند اين آيه روز فتح مكّه نازل شد،هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر كوه صفا قرار گرفته بود از مردان بيعت گرفت،زنان مكّه كه ايمان آورده بودند براى بيعت خدمتش آمدند،آيه نازل شد و كيفيت بيعت با آنان را شرح داد.
روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«اى پيامبر!هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند،دزدى و زنا نكنند،فرزندان خود را نكشند تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ كار شايسته اى مخالفت و نافرمانى تو نكنند،با آنها بيعت كن و براى آنها از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
در مورد چگونگى بيعت بعضى نوشته اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد ظرف آبى آوردند،و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف ديگر ظرف مى گذاردند،و بعضى گفته اند:پيامبر از روى لباس با آنها بيعت مى كرد.
(آيه 13)-چنانکه دیدیماین سوره با مسألهٔ قطع رابطه از دشمنان خدا آغاز شد و با همین امر نیز پیایان می گیرد،می فرماید:«ای کسانی که ایمان آورده اید!با
ص: 167
قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ) .
شما نبايد آنها را به دوستى برگزينيد و اسرار خود را در اختيار آنها بگذاريد.
تعبير«قوما غضب اللّه عليهم»مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همۀ كفار و مشركين را شامل مى شود،و تعبير به«غضب»در قرآن مجيد منحصر به«يهود» نيست،بلكه در مورد منافقان نيز آمده است(فتح6/).
سپس به ذكر مطلبى مى پردازد كه در حكم دليل بر اين نهى است،مى فرمايد:
«آنان از(نجات در)آخرت مأيوسند همان گونه كه كافران مدفون در قبرها مأيوس مى باشند» (قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ) .
زيرا مردگان كفار در جهان برزخ نتائج كار خود را مى بينند و راه بازگشت براى جبران ندارند لذا بكلى مأيوسند،اين گروه از زندگان نيز به قدرى آلودۀ گناهند كه هرگز اميدى به نجات خويش ندارند،درست همانند مردگان از كفار.
«پايان سورۀ ممتحنه»
ص: 168
اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 14 آيه است
اين سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند:
يكى برترى اسلام بر تمام آئينهاى آسمانى،و تضمين بقاء و جاودانگى آن از سوى خداوند،و ديگر لزوم جهاد در طريق حفظ و پيشرفت اين آئين.
اما در يك نظر مى توان به سه بخش ديگر نيز اشاره كرد.
1-دعوت به هماهنگى گفتار و كردار و پرهيز از سخنان بى عمل.
2-يادآورى از پيمان شكنى بنى اسرائيل و بشارت مسيح به ظهور اسلام.
3-اشارۀ فشرده اى به زندگى حواريين مسيح و الهام از آنها.
انتخاب نام«صف»براى سوره به خاطر تعبيرى است كه در آيۀ چهارم اين سوره آمده،گاهى نيز به عنوان سورۀ«عيسى»و يا سورۀ«حواريين»ناميده شده است.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:
«هر كس سورۀ عيسى(سورۀ صف)را بخواند حضرت مسيح بر او درود مى فرستد و تا در دنيا زنده است براى او استغفار مى كند و در قيامت رفيق او است».
ص: 169
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-آغاز اين سوره نيز تسبيح خداوند است و به همين جهت آن را جزء سوره هاى«مسبّحات»(سوره هائى كه با تسبيح خدا شروع مى شود) شمرده اند.
مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است،همه تسبيح خدا مى گويند» (سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .
چرا تسبيح او نگويند و از هر عيب و نقصى منزهش نشمرند با اين كه«او شكست ناپذير،و حكيم است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .
(آيه 2)-
شأن نزول:
جمعى از مؤمنان پيش از آنكه حكم جهاد نازل شود مى گفتند:اى كاش خداوند بهترين اعمال را به ما نشان مى داد تا عمل كنيم،چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر داد كه«افضل اعمال،ايمان خالص و جهاد است» اما اين خبر آنها را ناخوشايند آمد و تعلل ورزيدند،آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد.
تفسير:
اين آيه به عنوان ملامت و سرزنش از كسانى كه به گفته هاى خود عمل نمى كنند،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد»؟! (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) .
(آيه 3)-سپس در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوئيد كه عمل نمى كنيد» (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ) .
آيۀ فوق هرگونه تخلف از عهد و پيمان و وعده،و حتى به گفتۀ بعضى نذر را نيز شامل مى شود.
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«وعدۀ مؤمن به برادرش نوعى نذر است،هر چند كفاره ندارد،و هر كس تخلف وعده كند با خدا مخالفت كرده، و خويش را در معرض خشم او قرار داده،و اين همان است كه قرآن مى گويد:
«يا
ص: 170
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ» .
(آيه 4)-در اين آيه مسألۀ اصلى را كه مسألۀ جهاد است پيش كشيده، مى فرمايد:«خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند گوئى بنائى آهنين اند» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ) .
بنابر اين نفس پيكار مطرح نيست،آنچه مهم است اين كه پيكار«فى سبيل اللّه» باشد و آن هم با اتحاد و انسجام كامل همانند سدّى فولادين.
از مهمترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان انسجام و به هم پيوستگى صفوف در ميدان نبرد است،نه تنها در نبردهاى نظامى كه در نبرد سياسى و اقتصادى نيز جز از طريق وحدت كارى ساخته نيست.
(آيه 5)-در تعقيب دو دستورى كه در آيات قبل در بارۀ«هماهنگى گفتار و كردار»و«وحدت صفوف»آمده بود در اين آيه براى تكميل اين معنى به گوشه اى از زندگى دو پيامبر موسى و عيسى عليهما السّلام اشاره مى كند كه متأسفانه نمونه هاى روشنى از«جدائى گفتار و عمل»و«عدم انسجام صفوف»در زندگى پيروان آن دو ديده مى شود،با سرنوشت شومى كه به دنبال آن پيدا كردند.
نخست مى فرمايد:«به ياد آوريد هنگامى را كه موسى به قومش گفت:اى قوم من!چرا مرا آزار مى دهيد با اين كه مى دانيد من فرستادۀ خدا به سوى شما هستم»؟! (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ) .
اين آزار اشاره به نسبتهاى ناروائى است كه به موسى مى دادند و خداوند موسى را از آن مبرا ساخت،در آيۀ 69 سورۀ احزاب مى خوانيم:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند و خداوند او را(از آنچه در حق او مى گفتند)مبرا ساخت».
ولى اين عمل بدون مجازات نماند چنانكه در پايان آيۀ مورد بحث مى خوانيم:«هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت،و خدا فاسقان را هدايت نمى كند» (فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ
ص: 171
لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .
از اين تعبير استفاده مى شود كه هدايت و ضلالت،هر چند از ناحيۀ خداوند است اما زمينه ها و مقدمات و عوامل آن،از ناحيۀ خود انسان است.
(آيه 6)-من بشارت ظهور«احمد»را آورده ام! در اين آيه به مسألۀ رسالت حضرت عيسى(ع)و كارشكنى و تكذيب بنى اسرائيل در مقابل او اشاره كرده،مى افزايد«و(به ياد آوريد)هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت:اى بنى اسرائيل!من فرستادۀ خدا به سوى شما هستم،اين در حالى است كه تصديق كنندۀ كتابى كه قبل از من فرستاده شده[-تورات]مى باشم» (وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ) .
«و بشارت دهنده به رسولى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است» (وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ) .
بنابر اين من حلقۀ اتّصالى هستم كه امت موسى و كتاب او را به امت پيامبر آينده(پيامبر اسلام)و كتاب او،پيوند مى دهم.
گرچه جمعى از بنى اسرائيل به اين پيامبر موعود ايمان آوردند،اما گروه عظيمى سرسختانه در برابر او ايستادند،و حتّى معجزات آشكار او را انكار كردند و لذا در پايان آيه مى افزايد:«هنگامى كه او[-احمد]با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنان آمد گفتند:اين سحرى است آشكار»! (فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ) .
عجب اين كه:طايفۀ يهود،قبل از مشركان عرب،اين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را شناخته بودند،اما با اين همه بسيارى از بت پرستان،ايمان آوردند ولى بسيارى از يهود بر لجاج و عناد و انكار باقى ماندند.
(آيه 7)-در آیه قبل خواندیم که چگونه گروهی معاند و لجوج علی رغم بشارت پیامبر پیشین حخضرت مسیح(ع) درباره ظهور پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله،و علی رغم توأم بودن دعوت پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با«بینات»و دلائل روشن و معجزات،چگونه
ص: 172
به مقابله و انكار برخاستند،در اينجا عاقبت كار اين افراد،و سرنوشت آنها را تشريح مى كند.
نخست مى فرمايد:«چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ بسته در حالى كه دعوت به اسلام مى شود» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ) .
آرى!چنين كسى كه دعوت پيامبر الهى را دروغ،معجزۀ او را سحر و آئين او را باطل مى شمرد ستمكارترين مردم است،چرا كه راه هدايت و نجات را به روى خود و ساير بندگان خدا مى بندد.
در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .
(آيه 8)-مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند!سپس براى اين كه نشان دهد دشمنان حق قادر نيستند آئين او را برچينند ضمن تشبيه جالبى مى فرمايد:«آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند،ولى خداوند نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند»! (يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) .
آرى!همان گونه كه خداوند اراده كرده بود اين نور الهى روز به روز در گسترش است و دامنۀ اسلام هر زمان نسبت به گذشته وسيعتر مى شود،و آمارها نشان مى دهد كه جمعيت مسلمانان جهان على رغم تلاشهاى مشترك«صهيونيستها»، «صليبيها»و ديگر دشمنان اسلام رو به افزايش است.
(آيه 9)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر با صراحت مى گويد:«او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاده تا او را بر همۀ اديان غالب سازد هر چند مشركان كراهت داشته باشند» (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ) .
و سر انجام اسلام هم از نظر منطق،و هم از نظر پيشرفت عملى بر مذاهب ديگر غالب شد،و دشمنان را از قسمتهاى وسيعى از جهان عقب زد و جاى آنها را
ص: 173
گرفت و هم اكنون نيز در حال پيشروى است.
البته مرحله نهائى اين پيشروى به عقيدۀ ما با ظهور حضرت مهدى-عج- تحقق مى يابد كه اين آيات خود دليلى بر آن ظهور عظيم است.
(آيه 10)-تجارتى پرسود و بى نظير!يكى از اهداف مهم اين سوره،دعوت به ايمان و جهاد است،اين آيه و سه آيۀ بعد نيز تأكيدى است به اين دو اصل،با مثال لطيفى كه انگيزۀ حركت الهى را در جان انسان به وجود مى آورد.
نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!آيا شما را به تجارتى راهنمائى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهائى مى بخشد»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ) .
(آيه 11)-سپس به شرح آن تجارت پرسود پرداخته،مى افزايد:«و آن اين كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد» (تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ) .
بدون شك خدا نيازى به اين تجارت پرسود ندارد،بلكه تمام منافع آن دربست به مؤمنان تعلق مى گيرد،لذا در پايان آيه مى فرمايد:«اين براى شما(از هر چيز)بهتر است اگر بدانيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .
ايمان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از ايمان به خدا جدا نيست،همان گونه كه جهاد با جان،از جهاد با مال نمى تواند جدا باشد،و اگر مى بينيم جهاد با مال مقدم داشته شده نه به خاطر آن است كه از جهاد با جان مهمتر مى باشد،بلكه به خاطر اين است كه مقدمۀ آن محسوب مى شود چرا كه ابزار جهاد از طريق كمكهاى مالى فراهم مى گردد.
(آيه 12)-تا اينجا سه ركن اساسى از اركان اين تجارت بزرگ مشخص شد «خريدار»خداست و«فروشنده»انسانهاى با ايمان،«و متاع»جانها و اموالشان، اكنون نوبت به ركن چهارم مى رسد كه بهاى اين معاملۀ عظيم است.
مى فرمايد:اگر چنين كنيد«گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغهائى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكنهاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد،و اين پيروزى عظيم است» (يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ
ص: 174
وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .
در مرحلۀ پاداش اخروى نخست به سراغ آمرزش گناهان مى رود چرا كه بيشترين ناراحتى فكر انسان از گناهان خويش است،همچنين اين تعبير نشان مى دهد كه نخستين هديۀ الهى به شهيدان راهش اين است كه تمام گناهانشان را مى بخشد.
(آيه 13)-در اين آيه به دو شاخه از مواهب الهى در دنيا نيز اشاره كرده، مى فرمايد:«و(نعمت)ديگرى كه آن را دوست داريد به شما مى بخشد،و آن يارى خداوند،و پيروزى نزديك است» (وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ) .
چه تجارت پرسود و پربركتى؟كه سراسرش فتح و پيروزى و نعمت و رحمت است.
سپس به همين دليل به مؤمنان در مورد اين تجارت بزرگ تبريك مى گويد و مى افزايد:«و مؤمنان را بشارت ده»به اين پيروزى بزرگ (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ) .
(آيه 14)-همچون حواريون باشيد!در اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ صف مى باشد باز تكيه و تأكيد روى امر«جهاد»است كه محور اصلى سوره را تشكيل مى دهد،منتهى از طريقى ديگر اين مسأله را تعقيب مى كند،و مطلبى مهمتر از عنوان بهشت و نعمتهاى بهشتى ارائه داده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!ياوران خدا باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ) .
خدائى كه تمام قدرتها از او سر چشمه مى گيرد و به او باز مى گردد.
سپس به يك نمونۀ تاريخى اشاره مى كند تا بدانند اين راه بدون رهرو نبوده و نيست،مى افزايد:«همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت:چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند»؟! (كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللّهِ) .
و«حواريون(در پاسخ با نهايت افتخار)گفتند:ما ياوران خدائيم» (قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ) .
ص: 175
و در همين مسير با دشمنان حق به مبارزه برخاستند«در اين هنگام گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند(و به حواريون پيوستند)و گروهى كافر شدند» (فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ) .
اينجا بود كه نصرت و يارى ما به كمك آنها شتافت«ما كسانى را كه ايمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تأييد كرديم،و سر انجام بر آنان پيروز شدند» (فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ) .
شما نيز حواريون محمد صلّى اللّه عليه و آله هستيد،و به اين افتخار مفتخريد كه ياوران اللّه و رسول خدا مى باشيد،و همان گونه كه حواريون بر دشمنان غلبه كردند شما نيز پيروز خواهيد شد.
حواريّون كيانند؟
در قرآن مجيد پنج بار از حواريون مسيح(ع)ياد شده كه دو بار در همين سوره است،اين تعبير اشاره به دوازده نفر از ياران خاص حضرت مسيح است كه نام آنها در انجيلهاى كنونى(انجيل متّى و لوقا باب 6) ذكر شده است.
در حديثى آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه در«عقبه»با جمعى از اهل مدينه كه براى بيعت آمده بودند رو به رو شد فرمود:دوازده نفر از خودتان را انتخاب و به من معرفى كنيد كه اينها نمايندۀ قوم خود باشند،همان گونه كه حواريون نسبت به عيسى بن مريم بوده اند و اين نيز اهميت مقام آن بزرگواران را نشان مى دهد.
«پايان سورۀ صف»
ص: 176
اين سوره در«مدينه»نازل شده و 11 آيه است
اين سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند:
نخست توجه به توحيد و صفات خدا و هدف از بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مسألۀ معاد،و ديگرى برنامۀ سازندۀ نماز جمعه و بعضى از خصوصيات اين عبادت بزرگ.
در فضيلت تلاوت اين سوره-چه مستقلا و يا در ضمن نمازهاى يوميه-روايات بسيارى وارد شده است.
در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«هر كس سورۀ جمعه را بخواند خداوند به تعداد كسانى كه در نماز جمعه شركت مى كنند و كسانى كه شركت نمى كنند در تمام بلاد مسلمين به او ده حسنه مى بخشد».
قابل ذكر است،با اين كه عدول از سورۀ توحيد و «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ» به سوره هاى ديگر در قرائت نماز جائز نيست اين مسأله در خصوص نماز جمعه استثنا و عدول از آنها به سورۀ«جمعه»و«منافقون»جايز بلكه مستحب شمرده شده است.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-ین سوره نیز با تسبیح و تقدیس پروردگار شروع می شود،و به قسمتی از صفات جمال و جلال و اسما حسنای او اشاره می کند که در حقیقت
ص: 177
مقدمه اى است براى بحثهاى آينده.
مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همواره تسبيح خدا مى گويند»و با زبان حال و قال او را از تمام نقايص و عيوب پاك مى شمرند (يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .
خداوندى كه«مالك و حاكم است،و از هر عيب و نقصى مبرّاست» (الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ) .
خداوندى كه«عزيز و حكيم است» (الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ) .
و به اين ترتيب نخست بر«مالكيت و حاكميت»و سپس«منزه بودن او از هر گونه ظلم و ستم و نقص»تأكيد مى كند،زيرا با توجه به مظالم بى حساب ملوك و شاهان واژۀ«ملك»تداعى معانى نامقدسى مى كند كه با كلمۀ«قدّوس»همه شستشو مى شود.
(آيه 2)-بعد از اين اشارۀ كوتاه و پر معنى به مسألۀ توحيد و صفات خدا، به مسألۀ بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و هدف از اين رسالت بزرگ كه در ارتباط با عزيز و حكيم و قدوس بودن خداوند است پرداخته،مى گويد:«او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند» (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ) .
و در پرتو اين تلاوت،«آنها را تزكيه مى كند،و به آنها كتاب(قرآن)و حكمت مى آموزد» (وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ) .
«هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند» (وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .
پيامبر اسلام از ميان همين گروه درس نخوانده برخاسته تا عظمت رسالت او را روشن سازد،كتابى مثل قرآن با اين محتواى عميق و عظيم،محال است زائيدۀ فكر بشر باشد آن هم بشرى كه نه خود درس خوانده،و نه در محيط علم و دانش پرورش يافته است،اين نورى است كه از ظلمت برخاسته،و اين خود معجزه اى است آشكار و سندى است روشن بر حقّانيت او.
ص: 178
در آيۀ فوق هدف اين بعثت را در سه امر خلاصه كرده كه يكى جنبۀ مقدماتى دارد و آن تلاوت آيات الهى است،و دو قسمت ديگر يعنى«تهذيب و تزكيۀ نفوس»و«تعليم كتاب و حكمت»دو هدف بزرگ نهائى را تشكيل مى دهد.
آرى!پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده است كه انسانها را هم در زمينۀ علم و دانش،و هم اخلاق و عمل،پرورش دهد،تا به وسيلۀ اين دو بال بر اوج آسمان سعادت پرواز كنند،و مسير الى اللّه را پيش گيرند،و به مقام قرب او نائل شوند.
(آيه 3)-ولى از آنجا كه پيامبر اسلام تنها مبعوث به اين قوم«امى»نبود،بلكه دعوتش همۀ جهانيان را در بر مى گرفت در اين آيه،مى افزايد:«و رسول است بر گروه ديگرى(از مؤمنان)كه هنوز به آنها ملحق نشده اند» (وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ) .
به اين ترتيب آيۀ فوق تمام اقوامى را كه بعد از صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وجود آمدند از عرب و عجم شامل مى شود.
و از آنجا كه همۀ اين امور از قدرت و حكمت خداوند سر چشمۀ مى گيرد،در پايان آيه مى افزايد:«و او عزيز و حكيم است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .
(آيه 4)-سپس به اين نعمت بزرگ يعنى،بعثت پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و برنامۀ تعليم و تربيت او اشاره كرده،مى افزايد:«اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد(و شايسته بداند)مى بخشد،و خداوند صاحب فضل عظيم است» (ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .
(آيه 5)-چارپائى بر او كتابى چند! در بعضى از روايات آمده است كه يهود مى گفتند:اگر محمّد به رسالت مبعوث شده رسالتش شامل حال ما نيست،لذا به آنها گوشزد مى كند كه اگر كتب آسمانى خود را دقيقا خوانده و عمل مى كرديد اين سخن را نمى گفتيد،چرا كه بشارت ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در آن آمده است.
مى فرمايد:«كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند مانند درازگوشى هستند كه كتابهائى حمل مى كند»آن را بر دوش مى كشد اما چيزى از آن
ص: 179
نمى فهمد (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً) .
اين قوم از خود راضى كه تنها به نام تورات يا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه انديشه در محتواى آن داشته باشند و عمل كنند همانند همين حيوانى هستند كه در حماقت و نادانى ضرب المثل و مشهور خاص و عام است.
سپس در ادامۀ اين مثل مى افزايد:«گروهى كه آيات خدا را انكار كردند مثال بدى دارند» (بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ) .
و در پايان آيه در يك جملۀ كوتاه و پر معنى مى فرمايد:«و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند»؟ (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .
درست است كه هدايت كار خداست،اما زمينه لازم دارد،و زمينۀ آن كه روح حق طلبى و حق جوئى است بايد از ناحيۀ خود انسانها فراهم شود،و ستمگران از اين مرحله دورند.
در روايات اسلامى در نكوهش عالمان بى عمل تعبيرات تكان دهنده اى آمده است:از جمله،از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:«هر كس علمش افزوده شود ولى بر هدايتش نيفزايد،اين علم،جز دورى از خدا،براى او حاصلى ندارد».
و بدون شك وجود چنين علما و دانشمندانى،بزرگترين بلا براى يك جامعه محسوب مى شود و سرنوشت مردمى كه عالمشان چنين باشد،سرنوشت خطرناكى است كه به گفتۀ شاعر عرب:
شبان،گوسفندان را از چنگال گرگ نجات مى دهد اما واى به حال گوسفندانى كه شبانشان گرگان باشند.
(آيه 6)-گفتيم يهود خود را امتى برگزيده،و به اصطلاح تافته اى جدا بافته مى دانستند،حتى گاهى ادعا مى كردند كه پسران خدا هستند!و گاه خود را دوستان خاص خداوند قلمداد مى كردند،چنانكه در آيۀ 18 سورۀ مائده آمده است.
قرآن در مقابل اين بلند پروازيهاى بى دليل،آن هم از ناحيۀ گروهى كه حامل
ص: 180
كتاب الهى بودند اما عامل به آن نبودند،مى گويد:به آنها«بگو:اى يهوديان!اگر گمان مى كنيد كه(فقط)شما دوستان خدائيد نه ساير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد»تا به لقاى محبوبتان برسيد (قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .
چرا كه دوست هميشه مشتاق لقاى دوست است،و مى دانيم كه لقاى معنوى پروردگار در قيامت رخ مى دهد.اگر شما راست مى گوئى پس چرا اين قدر به زندگى دنيا چسبيده ايد؟چرا اين قدر از مرگ وحشت داريد؟
(آيه 7)-سپس به دليل اصلى وحشت آنها از مرگ اشاره كرده،مى افزايد:
«ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى كنند به خاطر اعمالى كه از پيش فرستاده اند» (وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ) .
«و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ) .
در حقيقت ترس انسان از مرگ به خاطر يكى از دو عامل است:يا به زندگى بعد از مرگ ايمان ندارد،و مرگ را هيولاى فنا و نيستى مى پندارد،و طبيعى است كه انسان از نيستى و عدم بگريزد.
و يا اين كه به جهان پس از مرگ معتقد است اما پروندۀ اعمال خود را چنان تاريك و سياه و خالى از حسنات مى بيند كه از حضور در آن دادگاه بزرگ سخت بيمناك است.و از آنجا كه يهود معتقد به معاد و جهان پس از مرگ بودند طبعا علت وحشت آنها از مرگ،عامل دوم بود.
(آيه 8)-ولى مسلما اين وحشت و اضطراب مشكلى را حل نمى كند؛ مرگ،شترى است كه بر در خانۀ همه خوابيده است لذا قرآن مى گويد:اى پيامبر!به آنها«بگو:اين مرگى كه از آن فرار مى كنيد سر انجام با شما ملاقات خواهد كرد» (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ) .
«سپس به سوى كسى كه داناى پنهان و آشكار است بازگردانده مى شويد آنگاه شما را از آنچه انجام مى داديد خبر مى دهد» (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .
ص: 181
قانون مرگ از عمومى ترين و گسترده ترين قوانين اين عالم است،انبيا بزرگ الهى و فرشتگان مقرب همه مى ميرند،و جز ذات پاك خداوند در اين جهان باقى نمى ماند، «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» .
(الرحمن26/ و 27) هم مرگ از قوانين مسلم اين عالم است،و هم حضور در دادگاه عدل خدا و حسابرسى اعمال و هم خداوند از تمام اعمال بندگان دقيقا آگاه است.
بنابر اين تنها راه براى پايان دادن به اين وحشت،پاكسازى اعمال، و شستشوى دل از آلودگى گناه مى باشد كه هر كس حسابش پاك است از محاسبه اش چه باك.
(آيه 9)-
شأن نزول:
در شأن نزول اين آيه و سه آيۀ بعد يا خصوص آخرين آيۀ اين سوره روايات مختلفى نقل شده و همۀ آنها از اين معنى خبر مى دهد كه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گرسنگى و افزايش نرخ اجناس شده بودند «دحيه»با كاروانى از شام فرا رسيد و با خود مواد غذائى آورده بود،در حالى كه روز جمعه بود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول خطبۀ نماز جمعه بود.
طبق معمول براى اعلام ورود كاروان طبل زدند و حتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند،مردم با سرعت خود را به بازار رساندند،در اين هنگام مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه را رها كرده و براى تأمين نيازهاى خود به سوى بازار شتافتند،تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند-آيه نازل شد و آنها را سخت مذمّت كرد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«اگر اين گروه اندك هم مى رفتند از آسمان سنگ بر آنها مى باريد.»
تفسير:
بزرگترين اجتماع عبادى-سياسى هفته در آيات گذشته بحثهاى فشرده اى پيرامون توحيد و نبوت و معاد، و نيز مذمت يهود دنيا پرست آمده بود در اينجا به گفتگو پيرامون يكى از مهمترين وظائف اسلامى كه در تقويت پايه هاى ايمان تأثير فوق العاده دارد،و از يك نظر
ص: 182
هدف اصلى سوره را تشكيل مى دهد،يعنى نماز جمعه و بعضى از احكام آن مى پردازد.
نخست همۀ مسلمانان را مخاطب قرار داده،مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود به سوى ذكر خدا (خطبه و نماز)بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد،اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .
به اين ترتيب هنگامى كه صداى اذان نماز جمعه بلند مى شود مردم موظفند كسب و كار را رها كرده به سوى نماز كه مهمترين ياد خداست بشتابند.
البته ترك خريد و فروش مفهوم وسيعى دارد كه هر كار مزاحمى را شامل مى شود.
منظور از«ذكر اللّه»در درجۀ اول«نماز»است،ولى مى دانيم خطبه هاى نماز جمعه هم كه آميخته با ذكر خداست،در حقيقت بخشى از نماز جمعه است، بنابر اين بايد براى شركت در آن نيز تسريع كرد.
(آيه 10)-در اين آيه مى افزايد:«و هنگامى كه نماز پايان گرفت(شما آزاديد)در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد و خدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگار شويد» (فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) .
(آيه 11)-در آخرين آيۀ سوره كسانى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به هنگام نماز جمعه رها كردند و براى خريد از قافلۀ تازه وارد به بازار شتافتند شديدا مورد ملامت قرار داده،مى گويد:«هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند،و تو را ايستاده(در حالى كه خطبۀ نماز جمعه مى خوانى)به حال خود رها مى كنند» (وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً) .
ولى به آنها«بگو:آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند
ص: 183
بهترين روزى دهندگان است» (قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللّهُ خَيْرُ الرّازِقِينَ) .
ثواب و پاداش الهى و بركاتى كه از حضور در نماز جمعه و شنيدن مواعظ و اندرزهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تربيت معنوى و روحانى عائد شما مى شود قابل مقايسه با هيچ چيز ديگر نيست،و اگر از اين مى ترسيد كه روزى شما بريده شود اشتباه مى كنيد،خداوند بهترين روزى دهندگان است.
تعبير«لهو»اشاره به طبل و ساير آلات لهوى است كه به هنگام ورود قافلۀ تازه اى به مدينه مى زدند كه هم نوعى اخبار و اعلام بود و هم وسيله اى براى سرگرمى و تبليغ كالا.
نكته ها:
1-نخستين نماز جمعه در اسلام:
در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه مسلمانان مدينه،پيش از آن كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هجرت كند،با يكديگر صحبت كردند و گفتند:يهود در يك روز هفته اجتماع مى كنند(روز شنبه)و نصارى نيز روزى براى اجتماع دارند(يكشنبه)خوب است ما هم روزى قرار دهيم و در آن روز جمع شويم و ذكر خدا گوئيم و شكر او را به جا آوريم،آنها روز قبل از شنبه را كه در آن زمان«يوم العروبه»ناميده مى شد،براى اين هدف برگزيدند، و به سراغ«اسعد بن زراره»(يكى از بزرگان مدينه)رفتند،او نماز را به صورت جماعت با آنها به جا آورد و به آنها اندرز داد و آن روز،«روز جمعه»ناميده شد، زيرا روز اجتماع مسلمين بود.
و اين نخستين جمعه اى بود كه در اسلام تشكيل شد.
اما اولين جمعه اى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با اصحابش تشكيل دادند،هنگامى بود كه به مدينه هجرت كرد،وارد مدينه شد،و آن روز روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول هنگام ظهر بود،حضرت،چهار روز در«قبا»ماندند و مسجد قبا را بنيان نهادند، سپس روز جمعه به سوى مدينه حركت كرد و به هنگام نماز جمعه به محلۀ
ص: 184
«بنى سالم»رسيد،و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپاداشت،و اين اولين جمعه اى بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در اسلام به جا آورد،خطبه اى هم در اين نماز جمعه خواند كه اولين خطبۀ حضرت در مدينه بود.
2-اهميت نماز جمعه:
بهترين دليل بر اهميت اين فريضۀ بزرگ اسلامى قبل از هر چيز آيات همين سوره است،كه به همۀ مسلمانان و اهل ايمان دستور مى دهد به محض شنيدن اذان جمعه به سوى آن بشتابند،و هرگونه كسب و كار و برنامۀ مزاحم را ترك گويند.
در احاديث اسلامى نيز تأكيدهاى فراوانى وارد شده است از جمله در خطبه اى كه موافق و مخالف آن را از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده اند آمده:
«خداوند نماز جمعه را بر شما واجب كرده هر كس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روى استخفاف يا انكار ترك كند خداوند او را پريشان مى كند،و به كار او بركت نمى دهد،بدانيد نماز او قبول نمى شود،بدانيد زكات او قبول نمى شود، بدانيد حج او قبول نمى شود،بدانيد اعمال نيك او قبول نخواهد شد تا از اين كار توبه كند»! البته بايد توجه داشت كه مذمتهاى شديدى كه در مورد ترك نماز جمعه آمده در صورتى است كه نماز جمعه واجب عينى باشد.
3-فلسفۀ نماز عبادى-سياسى جمعه:
نماز جمعه،قبل از هر چيز يك عبادت بزرگ دسته جمعى است،و اثر عمومى عبادات را كه تلطيف روح و جان،و شستن دل از آلودگيهاى گناه و زدودن زنگار معصيت از قلب مى باشد در بردارد.
و اما از نظر اجتماعى و سياسى،يك كنگرۀ عظيم هفتگى است كه بعد از كنگرۀ سالانه حج،بزرگترين كنگرۀ اسلامى مى باشد،و به همين دليل در روايتى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه:«جمعه حجّ كسانى است كه قادر به شركت در مراسم حجّ نيستند.» در حقيقت اسلام،به سه اجتماع بزرگ اهميت مى دهد:
ص: 185
اجتماعات روزانه كه در نماز جماعت حاصل مى شود.
اجتماع هفتگى كه در مراسم نماز جمعه است.
و اجتماع حجّ كه در كنار خانۀ خدا هر سال يك بار انجام مى گيرد.
نقش نماز جمعه در اين ميان بسيار مهم است بخصوص اين كه يكى از برنامه هاى خطيب در خطبۀ نماز جمعه،ذكر مسائل مهم سياسى و اجتماعى و اقتصادى است.
«پايان سورۀ جمعه»
ص: 186
اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 11 آيه است
سورۀ منافقون از سوره هاى پر محتواست كه محور اصلى بحثهاى آن را مى توان در چهار بخش خلاصه كرد:
1-نشانه هاى منافقان كه خود شامل چندين قسمت حساس است.
2-برحذر داشتن مؤمنان از توطئه هاى منافقان.
3-هشدار به مؤمنان كه مواهب مادى دنيا آنها را از ذكر خداوند غافل نكند.
4-توصيه به انفاق در راه خدا،و بهره گيرى از اموال،پيش از آن كه مرگ فرا رسد و آتش حسرت به جان انسان بيفتد.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است:
«كسى كه سورۀ منافقون را بخواند از هرگونه نفاق پاك مى شود».
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«بر هر مؤمنى از شيعيان ما لازم است كه در شب جمعه سورۀ جمعه و سبح اسم ربك الاعلى بخواند،و در نماز ظهر جمعه سوره جمعه و منافقين را...»سپس افزود:«هنگامى كه چنين كند گوئى عمل رسول خدا را انجام داده و جزا و پاداشش بر خدا بهشت است».
مكرر گفته ايم كه اين فضائل و آثار مهم نمى تواند تنها نتيجۀ تلاوت خالى از انديشه و عمل باشد،چرا كه هرگز خواندن اين سوره بى آنكه برنامۀ زندگى بر آن تطبيق شود روح نفاق را از انسان بيرون نمى برد.
ص: 187
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر سر چشمۀ نفاق و نشانه هاى منافقان!قبل از ورود در تفسير اين سوره ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد و آن اين كه مسألۀ نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مدينه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى،و پيروزى آن آشكار شد،و گر نه در مكه تقريبا منافقى وجود نداشت.زيرا اظهار مخالفت بطور آشكار مشكل،و گاه غير ممكن بود،و لذا دشمنان شكست خورده براى ادامۀ برنامه هاى تخريبى خود تغيير چهره داده،ظاهرا به صفوف مسلمانان پيوستند، ولى در خفا به اعمال خود ادامه مى دادند.
اصولا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگير با صفوف منافقان رو به رو خواهد شد،و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند،و از اينجاست كه مى توان فهميد چرا اين همه آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده نه در مكّه.
اين نكته نيز قابل توجه است كه مسألۀ نفاق و منافقان مخصوص به عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبود،بلكه هر جامعه اى-مخصوصا جوامع انقلابى-با آن رو برو هستند، به همين دليل بايد تحليلهاى قرآن را روى اين مسأله به عنوان يك مسألۀ مورد نياز فعلى،مورد بررسى دقيق قرار داد،و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت.
نكتۀ مهم ديگر اين كه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است،چرا كه از يكسو شناخت آنها غالبا آسان نيست،و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند،و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است و از سوى سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضا جامعه كار مبارزه را با آنها دشوار مى سازد.
به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده،
ص: 188
و نيز به همين دليل قرآن سخت ترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آن قدر كه آنها را كوبيده هيچ دشمنى را نكوبيده است.
با توجه به اين مقدمه به تفسير آيات باز مى گرديم:
(آيه 1)-نخستين سخنى را كه قرآن در اينجا در بارۀ منافقان مطرح مى كند همان اظهار ايمان دروغين آنهاست كه پايۀ اصلى نفاق را تشكيل مى دهد، مى فرمايد:«هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند،ما شهادت مى دهيم كه حتما تو رسول خدائى»! (إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ) .
سپس مى افزايد:«خداوند مى داند كه تو فرستادۀ او هستى،ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند»و به گفتۀ خود ايمان ندارند (وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ) .چرا كه آنها نمى خواستند،خبر از رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدهند،بلكه مى خواستند از اعتقاد خود به نبوّت او خبر دهند و مسلما در اين خبر دروغگو بودند.
و از اينجا نخستين نشانۀ نفاق،روشن مى شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه با زبان مؤكّدا اظهار ايمان مى كنند،ولى در دل آنها مطلقا خبرى از ايمان نيست،اين دروغگوئى محور اصلى نفاق را تشكيل مى دهد.
(آيه 2)-اين آيه به دومين نشانۀ منافقين پرداخته،چنين مى گويد:«آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند،تا مردم را از راه خدا باز دارند» (اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .
«آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .
چرا كه در طريق هدايت مردم به آئين حق،ايجاد مانع مى نمايند،و چه عملى از اين بدتر و زشت تر است؟ تعبير«جنّه»(سپر)نشان مى دهد كه آنها دائما با مؤمنان در حال جنگ و ستيزند،و هرگز نبايد فريب ظاهر سازى و چرب زبانى آنها را خورد،زيرا انتخاب سپر مخصوص ميدانهاى نبرد است.
(آيه 3)-این آیه به علت اصلی این گونه اعمال ناروا پرداخته،می افزاید:
ص: 189
«اين به خاطر آن است كه آنها نخست ايمان آوردند،سپس كافر شدند،و لذا بر دلهاى آنها مهر نهاده شده و حقيقت را درك نمى كنند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ) .
منافقان دو گروهند،گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده،و گروه ديگر در آغاز ايمان حقيقى داشته اند سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته اند،ظاهر آيۀ مورد بحث گروه دوم را مى گويد.
و اين سومين نشانه از نشانه هاى آنهاست كه از درك حقائق روشن غالبا محرومند.
(آيه 4)-اين آيه نشانه هاى بيشترى را از منافقين ارائه داده،مى گويد:
«هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافۀ آنان تو را در شگفتى فرو مى برد» (وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ) .ظاهرى آراسته و قيافه هائى جالب دارند.
علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مى گويند كه«اگر سخن بگويند به سخنانشان گوش فرا مى دهى»! (وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ) .
جائى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهرا تحت تأثير جذابيت سخنان آنها قرار گيرد تكليف ديگران روشن است.
اين از نظر ظاهر و اما از نظر باطن،«گوئى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند» (كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ) .
اجسامى بى روح،و صورتهائى بى معنى و هيكلهائى توخالى دارند،نه از خود استقلالى،نه در درون نور و صفائى؛و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند، درست همچون چوبهائى خشك تكيه زده بر ديوار! سپس مى افزايد:آنها چنان تو خالى و فاقد توكل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه«هر فريادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى پندارند» (يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ) .
ترس و وحشتى عجيب هميشه بر قلب و جان آنها حكم فرماست،و يك حالت سوء ظن و بدبينى جانكاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته است.
ص: 190
و در پايان آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى دهد كه«اينها دشمنان واقعى تو هستند پس از آنها بر حذر باش» (هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ) .
سپس مى گويد:«خداوند آنها را بكشد،چگونه از حق منحرف مى شوند»؟! (قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ) .
(آيه 5)-
شأن نزول:
براى اين آيه و سه آيۀ بعد شأن نزول مفصّلى نقل شده كه خلاصۀ آن چنين است:بعد از غزوۀ بنى المصطلق(جنگى كه در سال ششم هجرت در سرزمين«قديد»واقع شد)دو نفر از مسلمانان،يكى از طايفۀ انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند، «عبد اللّه بن ابى»كه از سركرده هاى معروف منافقان بود به يارى مرد انصارى شتافت، و مشاجرۀ لفظى شديدى در ميان آن دو در گرفت،عبد اللّه بن ابى،سخت،خشمگين شد،و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بودند گفت:«به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم،عزيزان،ذليلان را بيرون خواهند كرد»و منظورش از عزيزان،خود و اتباعش بود و از ذليلان مهاجران،سپس رو به اطرافيانش كرد و گفت:اين نتيجۀ كارى است كه شما به سر خودتان آورديد،اين گروه را در شهر خود جاى داديد و اموالتان را با آنها قسمت كرديد:هرگاه باقيماندۀ غذاى خودتان را به مثل اين مرد (اشاره به مرد مهاجر)نمى داديد برگردن شما سوار نمى شدند.
در اينجا«زيد بن ارقم»كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود،رو به«عبد اللّه بن ابى»كرد و گفت به خدا سوگند ذليل و قليل توئى!و محمّد صلّى اللّه عليه و آله در عزّت الهى و محبّت مسلمين است،«عبد اللّه»صدا زد:خاموش باش تو بايد بازى كنى اى كودك! زيد بن ارقم خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و ماجرا را نقل كرد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كسى را به سراغ«عبد اللّه»فرستاد فرمود:اين چيست كه براى من نقل كرده اند؟ عبد اللّه گفت:به خدائى كه كتاب آسمانى بر تو نازل كرده من چيزى نگفتم! و«زيد»دروغ مى گويد.
سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشكريان به راه ادامه
ص: 191
دهند،سر انجام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد مدينه شد.
زيد بن ارقم مى گويد:من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بيرون نيامدم.
در اين هنگام سورۀ منافقين نازل شد،و زيد را تصديق،و عبد اللّه را تكذيب كرد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گوش زيد را گرفت و فرمود:اى جوان!خداوند سخن تو را تصديق كرد خداوند آياتى از قرآن را در بارۀ آنچه تو گفته بودى نازل كرد.
هنگامى كه اين آيات نازل شد و دروغ عبد اللّه ظاهر گشت بعضى به او گفتند:
خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برو تا براى تو استغفار كند،عبد اللّه سرش را تكان داد و سخنان ناروائى گفت.در اينجا آيۀ (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا) نازل گرديد.
تفسير:
نشانه هاى ديگرى از منافقان-اين آيه و آيات بعد از آن همچنان ادامۀ بيان اعمال منافقان و نشانه هاى گوناگون آنهاست،مى فرمايد:«هنگامى كه به آنها گفته شود:بيائيد تا رسول خدا براى شما استغفار كند،سرهاى خود را(از روى استهزاء و كبر و غرور)تكان مى دهند و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند» (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ) .
روشن است كه روح اسلام،تسليم در برابر حق است و كبر و غرور؛هميشه مانع اين تسليم است،به همين دليل يكى از نشانه هاى منافقان،بلكه يكى از انگيزه هاى نفاق را همين خود خواهى و خود برتربينى و غرور مى توان شمرد.
(آيه 6)-در اين آيه براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه،مى افزايد:به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى،زمينۀ آمرزش در آنها وجود ندارد بنابر اين«براى آنها تفاوت نمى كند كه،خواه استغفار كنى يا نكنى،هرگز خداوند آنان را نمى بخشد»! (سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ) .
دليل آن هم اين است كه:«خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .چرا كه در گناه اصرار مى ورزند و در برابر حق مستكبرند.
استغفار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تنها در صورتى اثر مى گذارد كه زمينۀ مساعد و قابليت لازم فراهم شود،اگر به راستى آنها توبه كنند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند،
ص: 192
استغفار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و شفاعت او مسلما مؤثر است،و در غير اين صورت كمترين اثرى نخواهد داشت.
(آيه 7)-سپس به يكى از گفته هاى بسيار زشت آنها كه روشنترين گواه نفاق آنها محسوب مى شود اشاره كرده،مى فرمايد:«آنها كسانى هستند كه مى گويند:به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد(و از اموال و امكانات خود در اختيار آنها قرار ندهيد)تا پراكنده شوند» (هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا) .
غافل از اين كه«خزائن آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى فهمند» (وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ) .
اين بينواها نمى دانند كه هر كس هر چه دارد از خدا دارد،اگر«انصار» مى توانند به«مهاجران»پناه دهند و آنها را در اموال خود سهيم كنند اين بزرگترين افتخارى است كه نصيبشان شده،نه تنها نبايد منتى بگذارند،بلكه بايد خدا را بر اين توفيق بزرگ شكر گويند.
(آيه 8)-سپس به يكى ديگر از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده، مى افزايد:«آنها مى گويند:اگر به مدينه بازگرديم،عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند»! (يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ) .
اين همان گفتارى است كه از دهان آلودۀ«عبد اللّه بن ابى»خارج شد، و منظورش اين بود كه ما ساكنان مدينه،رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان مهاجر را بيرون مى كنيم.
سپس قرآن پاسخ دندان شكنى به آنان داده،مى گويد:«عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى دانند» (وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ) .
تنها منافقان مدينه نبودند كه اين سخن را در برابر مؤمنان مهاجر گفتند بلكه قبل از آنها نيز سران قريش در«مكّه»مى گفتند:اگر اين گروه اندك مسلمان فقير را در محاصرۀ اقتصادى قرار دهيم،يا از مكّه بيرونشان كنيم،مطلب تمام است!
ص: 193
امروز نيز دولتهاى استعمارى به پندار اين كه خزائن آسمان و زمين را در اختيار دارند مى گويند ملتهائى را كه در برابر ما تسليم نمى شوند بايد در محاصرۀ اقتصادى قرار داد تا بر سر عقل آيند و تسليم شوند! اين كوردلان خبر ندارند كه با يك اشارۀ خداوند تمام ثروتها و امكاناتشان بر باد مى رود و عزت پوشالى آنها دستخوش فنا مى گردد.
(آيه 9)-اموال و فرزندان،شما را از ياد خدا غافل نكنند! از آنجا كه يكى از عوامل مهم نفاق حبّ دنيا،و علاقۀ افراطى به اموال و فرزندان است،در اينجا مؤمنان را از چنين علاقۀ افراطى باز مى دارد،مى گويد:
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند»! (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ) .
«و كسانى كه چنين كنند زيانكارانند» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ) .
درست است كه اموال و اولاد از مواهب الهى هستند،ولى تا آنجا كه از آنها در راه خدا و براى نيل به سعادت كمك گرفته شود،اما اگر علاقۀ افراطى به آنها سدّى در ميان انسان و خدا ايجاد كند بزرگترين بلا محسوب مى شوند.
(آيه 10)-سپس به دنبال اين اخطار شديد به مؤمنان،دستور انفاق در راه خدا را صادر كرده،مى فرمايد:«و از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد:پروردگارا!چرا(مرگ)مرا مدت كمى به تأخير نينداختى تا(در راه خدا)صدقه دهم و از صالحان باشم»؟! (وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصّالِحِينَ) .
در ذيل آيه مى گويد:«من انفاق كنم و از صالحان شوم»اين تعبير بيانگر تأثير عميق انفاق در صالح بودن انسان است.
بسيارند كسانى كه وقتى چشم برزخى پيدا مى كنند و خود را در آخرين لحظات زندگى و در آستانۀ قيامت مى بينند،و پرده هاى غفلت و بى خبرى از جلو
ص: 194
چشمان آنها كنار مى رود،و مى بينند بايد اموال و سرمايه ها را بگذارند و بروند پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت به زندگى مى كنند تا جبران كنند؛ولى دست ردّ بر سينۀ آنها گذارده مى شود،چرا كه سنّت الهى است كه اين راه،بازگشت ندارد!
(آيه 11)-در آخرين آيه با قاطعيت تمام،مى افزايد:«و خداوند هرگز (مرگ)كسى را،هنگامى كه اجلش فرا رسد،به تأخير نمى اندازد»! (وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها) .
چنانكه در آيۀ 34 سورۀ اعراف مى خوانيم:«هنگامى كه مرگ آنها فرا رسد،نه يك ساعت پيش مى گيرند نه يك ساعت،تأخير مى كنند».
و سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد:«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .
و همۀ آنها را براى پاداش و كيفر،ثبت كرده و در برابر همۀ آنها به شما جزا مى دهد.
«پايان سورۀ منافقون»
ص: 195
ص: 196
اين سوره در«مدينه»نازل شده و 18 آيه است
لحن آيات اخير اين سوره،با سوره هاى مدنى هماهنگ است،ولى صدر آن،با سوره هاى مكّى موافقتر است،اما به هر حال ما مجموع آن را طبق مشهور مدنى،تلقى مى كنيم.
از نظر محتوا،اين سوره را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:
1-آغاز سوره كه از توحيد و صفات و افعال خدا بحث مى كند.
2-به دنبال آن،با استفاده از علم خداوند،به مردم هشدار مى دهد كه مراقب اعمال پنهان و آشكار خود باشند و سرنوشت اقوام پيشين را فراموش نكنند.
3-در بخش ديگرى از سوره،سخن از معاد است.و اين كه روز قيامت روز «تغابن»و مغبون شدن گروهى و برنده شدن گروه ديگرى است(نام اين سوره نيز از همين گرفته شده).
4-در بخشى ديگر دستور به اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده و پايه هاى اصل نبوت را تحكيم مى بخشد.
5-آخرين بخش سوره،مردم را به انفاق در راه خدا تشويق مى كند و از اين كه فريفتۀ اموال و اولاد و همسران شوند بر حذر مى دارد،و سوره را با نام و صفات خدا پايان مى دهد همان گونه كه آغاز كرده بود.
ص: 197
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ تغابن را در نماز فريضه اش بخواند شفيع او روز قيامت خواهد شد،و شاهد عادلى است در نزد كسى كه شفاعت او را اجازه مى دهد،سپس از او جدا نمى شود تا داخل بهشت گردد».
بديهى است اين تلاوت بايد توأم با انديشه باشد انديشه اى كه محتواى آن را در عمل منعكس كند،تا اين همه آثار و بركات بر آن مترتب گردد.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-اين سوره نيز با تسبيح خداوند آغاز مى شود،خداوندى كه مالك و حاكم بر كل جهان هستى،و قادر بر همه چيز است.
مى فرمايد:«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى گويند» (يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .
سپس مى افزايد:«مالكيت و حكومت از آن اوست» (لَهُ الْمُلْكُ) .
«و(به همين دليل)تمام حمد و ستايش نيز به ذات پاك او بر مى گردد» (وَ لَهُ الْحَمْدُ) .
«و او بر همه چيز تواناست» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .
(آيه 2)-سپس به امر خلقت و آفرينش كه لازمۀ قدرت است اشاره كرده، مى فرمايد:«او كسى است كه شما را آفريد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ) .
و به شما نعمت آزادى و اختيار داد،لذا«گروهى از شما كافريد و گروهى مؤمن» (فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ) .
و به اين ترتيب بازار امتحان و آزمايش الهى داغ شد و در اين ميان«خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .
(آيه 3)-سپس مسألۀ«خلقت»را با توضيح بيشتر،و با اشاره به هدف آفرينش در اين آيه ادامه داده،مى فرمايد:«آسمانها و زمين را به حق آفريد» (خَلَقَ
ص: 198
السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ) .
هم در آفرينش آن،نظام حق و دقيقى است،و هم داراى هدف حكيمانه و مصالح حقّى است،چنانكه در آيۀ 27 سورۀ«ص»نيز فرمود:«ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده نيافريديم،اين گمان كافران است».
بعد به آفرينش«انسان»پرداخته و ما را از سير آفاقى به سير انفسى دعوت كرده،مى افزايد:«و شما را(در عالم جنين)تصوير كرد،تصويرى زيبا و دلپذير» هم از نظر جسم و هم از نظر جان (وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ) .
به انسان،ظاهرى آراسته،و باطنى پيراسته،عقلى فروزان و خردى نيرومند داد،و از آنچه در كل جهان هستى است،نمونه هائى در وجود او آفريد.
ولى همان گونه كه در پايان آيه مى فرمايد:«سر انجام(بازگشت همه)به سوى اوست» (وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ) .
(آيه 4)-و از آنجا كه انسان براى هدف بزرگى آفريده شده بايد دائما تحت مراقبت پروردگار باشد،پروردگارى كه،از درون و برون او با خبر است،لذا در اين آيه مى فرمايد:«آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند،و از آنچه پنهان يا آشكار مى كنيد با خبر است،و خداوند از آنچه در درون سينه هاست،آگاه است» (يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .
اين آيه ترسيمى است از علم بى پايان خداوند،در سه مرحله:نخست علم او نسبت به تمامى موجودات آسمانها و زمين،سپس علم او به همۀ اعمال انسانها و آنچه را پنهان مى دارند يا آشكار مى سازند،و در مرحلۀ سوم مخصوصا روى عقائد باطنى و چگونگى نيّتها و آنچه بر قلب و جان انسان،حاكم است، تكيه مى كند.
مسلما توجه به اين حقيقت در اصلاح و تربيت انسان فوق العاده مؤثر است، و انسان را براى وصول به هدف آفرينش و قانون تكامل آماده مى سازد.
(آيه 5)-و از آنجا که یکی از موثّرترین و وسائل تربیت و طرق انداز،توجه دادن به سرنوشت اقوام و امتهای پیشین است،این آیه یک نگاه اجمالی به
ص: 199
زندگى آنها افكنده،سپس انسانها را مخاطب ساخته،مى گويد:«آيا خبر كسانى كه پيش از اين كافر شدند به شما نرسيده است؟(آرى)آنها طعم كيفر گناهان بزرگ خود را چشيدند و(در آخرت نيز)عذاب دردناكى براى آنهاست»؟! (أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .
شما از كنار شهرهاى بلا ديده و ويران شدۀ آنها،در مسير خود به سوى شام و مناطق ديگر عبور مى كنيد،نتيجۀ كفر و ظلم و عصيانگرى آنها را با چشم مى بينيد، و اخبار آنها را در تاريخ مى خوانيد.
اين عذاب دنياى آنها بود،در آخرت نيز عذاب دردناكى در انتظارشان است.
(آيه 6)-اين آيه به منشأ اصلى اين سرنوشت دردناك اشاره كرده، مى افزايد:«اين به خاطر آن بود كه رسولان آنها(پيوسته)با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند ولى آنها(از روى كبر و غرور)گفتند:آيا بشرهايى(مثل ما)مى خواهند ما را هدايت كنند»؟مگر چنين چيزى ممكن است؟ (ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا) .
و با اين منطق پوشالى به مخالفت با آنها برخاستند«پس كافر شدند و روى برگرداندند» (فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا) .
«در حالى كه خداوند(از ايمان و طاعتشان)بى نياز بود» (وَ اسْتَغْنَى اللّهُ) .و اگر آنها را موظف به ايمان و اطاعت و پرهيز از گناه فرمود تنها براى منفعت خودشان و سعادت و نجاتشان در اين جهان و جهان ديگر بود.
آرى«خداوند بى نياز و شايستۀ ستايش است» (وَ اللّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ) .
اگر جملۀ كائنات كافر شوند بر دامان كبريائيش گردى نمى نشيند،همان گونه كه اگر همۀ مخلوقات مؤمن و مطيع فرمان او باشند چيزى بر جلالش افزوده نمى شود،اين مائيم كه نيازمند به اين برنامه هاى تربيتى و سازنده و تكامل بخش هستيم.
(آيه 7)-در تعقیب بحثهاییی که در آیات قبل،پیرامون هدف دار بودن آفرینش آمده در اینجا مسألهٔ معاد و رستاخیز را_ که تکمیلی است بر بحث هدف
ص: 200
آفرينش انسان-مطرح مى كند.
نخست از ادعاى بى دليل،منكران رستاخيز،شروع كرده،مى فرمايد:«كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد» (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا) .
سپس در تعقيب اين سخن،به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد«بگو:آرى به پروردگارم سوگند همۀ شما(در قيامت)برانگيخته خواهيد شد،سپس آنچه را عمل مى كرديد به شما خبر داده مى شود،و اين براى خداوند آسان است» (قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ) .
وقتى كه كار دست خداوند قادر متعال است مشكلى در ميان نخواهد بود.
(آيه 8)-در اين آيه چنين نتيجه گيرى مى كند:اكنون كه قطعا معادى در كار است،«به خدا و رسول او و نورى كه نازل كرده ايم ايمان بياوريد» (فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا) .
و بدانيد«خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .
به اين ترتيب دستور مى دهد كه خود را براى رستاخيز از طريق ايمان و عمل صالح آماده كنند،ايمان به سه اصل«خدا»،«پيامبر»و«قرآن»كه اصول ديگر نيز در آن درج است.
(آيه 9)-روز تغابن و آشكار شدن غبن ها در اين آيه به توصيف روز قيامت پرداخته،چنين مى گويد:«اين(بعث و نشور و حساب و جزا)در زمانى خواهد بود كه همۀ شما را در آن روز اجتماع[-روز رستاخيز]گردآورى مى كند» (يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ) .
يكى از نامهاى قيامت«يوم الجمع»است كه در آيات قرآن با تعبيرهاى مختلف كرارا به آن اشاره شده است،از جمله در آيۀ 49 و 50 سورۀ واقعه مى خوانيم:«بگو:تمام اولين و آخرين در ميعاد روز معينى جمع مى شوند»و از آن به خوبى استفاده مى شود كه رستاخيز همۀ انسانها در يك روز است.
سپس مى افزايد:«آن روز روز تغابن است» (ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ) .
ص: 201
روزى است كه«غابن»(برنده)و«مغبون»(بازنده)شناخته مى شوند،روزى كه روشن مى شود چه كسانى در تجارت خود در عالم دنيا گرفتار غبن و خسارت و پشيمانى شده اند؟ به اين ترتيب يكى ديگر از نامهاى قيامت«يوم التّغابن»روز ظهور غبن هاست.
سپس به بيان حال مؤمنان در آن روز پرداخته،مى افزايد:«و هر كس به خدا ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد،گناهان او را مى بخشد و او را در باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد مى كند،جاودانه در آن مى مانند و اين پيروزى بزرگى است» (وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .
به اين ترتيب هنگامى كه دو شرط اصلى،يعنى ايمان و عمل صالح حاصل شود،اين مواهب عظيم پشت سر آن خواهد بود.
(آيه 10)-در اين آيه مى افزايد:«اما كسانى كه كافر شدند،و آيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخند،جاودانه در آن مى مانند،و(سر انجام آنها) سر انجام بدى است» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ خالِدِينَ فِيها وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .
در اينجا نيز،عامل بدبختى دو چيز شمرده شده است:«كفر»و«تكذيب آيات الهى»كه ضد«ايمان»و«عمل صالح»است،و در نتيجه در آنجا سخن از بهشت جاويدان است و در اينجا از دوزخ هميشگى،آنجا فوز عظيم است و اينجا بئس المصير و سر انجام مرگبار!
(آيه 11)-همهٔ مصائب به فرمان اوست! در این آیه به یک اصل کلی در مورد مصائب و حوادث دردناک این جهان اشاره می کند،شاید از این جهت که همیشه وجود مصائب دستاویزی برای کفّار در مورد نفی عدالت در این جهان بوده است،و یا از این نظر که در راه تحقق ایمان و عمل صالح همیشه مشکلاتی وجود دارد که بدون مقاومت در برابر آنها
ص: 202
مؤمن به جائى نمى رسد،و به اين ترتيب رابطۀ اين آيات با آيات گذشته روشن مى شود.
نخست مى فرمايد:«هيچ مصيبتى رخ نمى دهد مگر به اذن خدا» (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ) .
منظور از«اذن»در اينجا همان ارادۀ تكوينى خداوند است،نه اراده تشريعى.
از مجموع آياتى كه در بارۀ مصائب در قرآن مجيد آمده بر مى آيد كه مصائب بر دو گونه است:مصائبى كه با طبيعت زندگى انسان سرشته شده، و ارادۀ بشر كمترين تأثيرى در آن ندارد،مانند مرگ و مير و قسمتى از حوادث دردناك طبيعى.
دوم مصائبى كه انسان به نحوى در آن نقشى داشته باشد.
قرآن در بارۀ دستۀ اول مى گويد:همه به اذن خدا روى مى دهد؛و در بارۀ قسم دوم مى گويد:به خاطر اعمال خودتان دامانتان را مى گيرد (1).
سپس در دنبالۀ آيه به مؤمنان بشارت مى دهد كه:«و هر كس به خدا ايمان آورد،خدا قلبش را هدايت مى كند» (وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ) .آن چنان كه در برابر مصائب زانو نزند،مأيوس نشود،جزع و بيتابى نكند.
اين هدايت الهى هنگامى كه به سراغ انسان آيد در نعمتها شاكر مى شود و در مصيبتها صابر،و در برابر قضاى الهى تسليم.
و در پايان آيه مى فرمايد:«و خداوند به هر چيز داناست» (وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .
اين تعبير مى تواند اشارۀ اجمالى به فلسفۀ مصائب و بلاها باشد كه خداوند روى علم و آگاهى بى پايانش براى تربيت بندگان و اعلام بيدارباش و مبارزه با هرگونه غرور و غفلت گهگاه در زندگانى آنها مصائبى ايجاد مى كند،تا.
ص: 203
به خواب فرو نروند و موقعيت خويش را در دنيا فراموش نكنند،و دست به طغيان و سركشى نزنند.
(آيه 12)-و از آنجا كه معرفت مبدأ و معاد كه در آيات قبل،پايه ريزى شده و اثر حتمى آن،تلاش در راستاى اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است،در اين آيه مى افزايد:«و اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر را» (وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ) .
ناگفته پيداست كه اطاعت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز شعبه اى از اطاعت خداوند است،چرا كه او از خود چيزى نمى گويد،و تكرار«اطيعوا»در اينجا اشاره به همين است كه اين دو در عرض هم نيست،بلكه يكى از ديگرى سر چشمه مى گيرد،از اين گذشته اطاعت خداوند،مربوط به اصول قوانين و تشريع الهى است،و اطاعت رسول مربوط به تفسيرها و مسائل اجرائى مى باشد،بنابر اين يكى اصل و ديگرى فرع است.
سپس مى فرمايد:«اگر شما روى گردان شويد(و اطاعت نكنيد،او هرگز مأمور به اجبار شما نيست)رسول ما جز ابلاغ آشكار وظيفه اى ندارد» (فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ) .
آرى!او موظف به رساندن پيام حق است،بعدا سر و كار شما با خداست، و اين تعبير يك نوع تهديد جدّى و سر بسته است.
(آيه 13)-در اين آيه اشاره به مسألۀ توحيد در عبوديت مى كند كه به منزلۀ دليلى براى وجوب اطاعت است،مى فرمايد:«خداوند(كسى است كه)هيچ معبودى جز او نيست» (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .
«مؤمنان بايد فقط بر او توكل كنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) .
غير از او هيچ كس شايستۀ عبوديت نيست،چرا كه مالكيت و قدرت و علم و غنا،همه از آن اوست،و ديگران هر چه دارند،از او دارند.و به همين دليل نبايد در برابر غير او سر تسليم و تعظيم فرود آورند و نيز به همين دليل براى حل هرگونه مشكل بايد از او مدد گيرند و فقط بر او توكل كنند.
ص: 204
(آيه 14)-
شأن نزول:
در روايتى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:كه در مورد آيۀ«انّ من ازواجكم...»فرمود:منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مى خواستند هجرت كنند پسر و همسرش دامن او را مى گرفتند و مى گفتند:تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن،زيرا اگر بروى ما بعد از تو بى سرپرست خواهيم شد،بعضى مى پذيرفتند و مى ماندند،آيه نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه ها بر حذر داشت.
اما بعضى ديگر اعتنا نمى كردند و مى رفتند ولى به خانوادۀ خود مى گفتند:به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعدا در(دار الهجرة)مدينه نزد ما آئيد ما مطلقا به شما اعتنا نخواهيم كرد،ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانوادۀ آنها به آنها پيوستند گذشته را فراموش كنند و جملۀ«و ان تعفوا و تصفحوا...»ناظر به همين معنى است.
تفسير:
اموال و فرزندانتان وسيلۀ آزمايش شما هستند! از آنجا كه در آيات گذشته فرمان به اطاعت بى قيد و شرط خدا و رسولش آمده بود،و نيز يكى از موانع مهم اين راه علاقۀ افراطى به اموال و همسران و فرزندان است در اينجا به مسلمانان در اين زمينه هشدار مى دهد.
نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند،از آنها بر حذر باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ) .
البته نشانه هاى اين عداوت كم نيست گاه مى خواهيد اقدام به كار مثبتى همچون هجرت كنيد دامان شما را مى گيرند و مانع اين فيض عظيم مى شوند،و گاه انتظار مرگ شما را مى كشند تا ثروت شما را تملك كنند،و مانند اينها.
البته اين دشمنى گاه در لباس دوستى است و به گمان خدمت است، و گاه به راستى با نيت سوء و قصد عداوت انجام مى گيرد،و يا به قصد منافع خويشتن.
ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور بهانه اى براى خشونت و انتقام جوئى
ص: 205
و افراط از ناحيۀ پدران و همسران گردد بلافاصله در ذيل آيه براى تعديل آنها مى فرمايد:«و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد(خداوند شما را مشمول عفو و رحمتش قرار مى دهد)چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است» (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
بنابر اين اگر آنها از كار خود پشيمان شدند و در مقام عذرخواهى برآمدند،و يا بعد از هجرت به شما پيوستند آنها را از خود نرانيد،عفو و گذشت پيشه كنيد، همان طور كه انتظار داريد خدا هم با شما چنين كند.
(آيه 15)-در اين آيه به يك اصل كلى ديگر در مورد اموال و فرزندان اشاره كرده،مى فرمايد:«اموال و فرزندانتان فقط وسيلۀ آزمايش شما هستند» (إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ) .
و اگر در اين ميدان آزمايش،از عهده برآئيد«اجر و پاداش عظيم نزد خداوند (از آن شما)خواهد بود» (وَ اللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) .
در آيۀ گذشته تنها سخن از عداوت بعضى از همسران و فرزندان نسبت به انسان بود كه او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته،به گناه،و گاهى به كفر مى كشانند،ولى در اينجا سخن از همۀ فرزندان و اموال است كه وسيلۀ آزمايش انسانند.
در واقع اين دو موضوع،بيش از هر چيز ديگر وسيلۀ امتحان است،و به همين دليل در روايتى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«هيچ كس از شما نگويد:خداوندا!من به تو پناه مى برم،از امتحان و آزمايش،چرا كه هر كس داراى وسيلۀ آزمايشى است(و حد اقل مال و فرزندى دارد و اصولا طبيعت زندگى دنيا، طبيعت آزمايش و بوتۀ امتحان است)و لكن كسى كه مى خواهد به خدا پناه برد،از امتحانات گمراه كننده پناه برد چه اين كه خداوند مى گويد.بدانيد اموال و اولاد شما وسيلۀ آزمون است».
(آيه 16)-ر این آیه،به عنوان نتیجه گیری می فرماید:«پس تا می توانید تقوای الهی پیشه کنید و گوش دهید و اطاعت نمایید و انفاق کنید که برای شما بهتر
ص: 206
است» (فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ) .
نخست دستور به اجتناب از گناهان مى دهد-چرا كه تقوا بيشتر ناظر به پرهيز از گناه است-و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنيدنى كه مقدمۀ اين اطاعت است و از ميان طاعات بخصوص روى مسألۀ انفاق كه از مهمترين آزمايشهاى الهى است تكيه مى كند و سر انجام هم مى گويد:سود تمام اينها عائد خود شما مى شود.
در پايان آيه به عنوان تأكيدى بر مسألۀ انفاق مى فرمايد:«و كسانى كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگارانند» (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .
اين دو صفت رذيله از بزرگترين موانع رستگارى انسان،و بزرگترين سدّ راه انفاق و كارهاى خير است.
در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السّلام از شب تا صبح طواف خانه خدا به جا مى آورد و پيوسته مى فرمود:«اللّهمّ ق شحّ نفسى؛خداوندا!مرا از حرص و بخل خودم نگاهدار».
يكى از يارانش عرض مى كند:فدايت شوم،امشب نشنيدم غير از اين دعا، دعاى ديگرى كنى! فرمود:«چه چيز از بخل و حرص نفس مهمتر است در حالى كه خداوند مى فرمايد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» .
(آيه 17)-سپس براى تشويق به انفاق و جلوگيرى از بخل و شحّ نفس مى فرمايد:«اگر به خدا،قرض الحسنه دهيد،آن را براى شما مضاعف مى سازد، و شما را مى بخشد،و خداوند شكر كننده و بردبار است» (إِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ) .
چه تعبير عجيبى خدائى كه آفرينندۀ اصل و فرع وجود ما،و بخشندۀ تمام نعمتهاست از ما وام مى طلبد!و در برابر آن وعدۀ«اجر مضاعف و آمرزش»مى دهد، و نيز از ما تشكر مى كند،لطف و محبت بالاتر از اين تصور نمى شود.
ص: 207
(آيه 18)-و بالاخره در آخرين آيه،مى فرمايد:«او داناى پنهان و آشكار است و او عزيز و حكيم است» (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) .
از اعمال بندگان مخصوصا انفاقهاى آنها،در نهان و آشكار،با خبر است،و اگر از آنها تقاضاى قرض مى كند،نه به خاطر نياز و عدم قدرت است بلكه به خاطر كمال لطف و محبت است،و اگر اين همه پاداش در برابر انفاقها به آنها وعده مى دهد،اين نيز مقتضاى حكمت اوست.
«پايان سورۀ تغابن»
ص: 208
اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 12 آيه است
محتواى اين سوره به دو بخش عمده تقسيم مى شود.
بخش اول هفت آيۀ نخستين سوره است كه پيرامون طلاق و مسائل مربوط به آن سخن مى گويد.
بخش دوم كه در حقيقت انگيزۀ اجراى بخش اول است از عظمت خداوند، و عظمت مقام رسول او،و پاداش صالحان،و مجازات بدكاران،بحث مى كند، و مجموعۀ منسجمى را براى ضمانت اجراى اين مسألۀ مهم اجتماعى ارائه مى دهد،ضمنا اين سوره نام ديگرى نيز دارد و آن سورۀ«نساء قصرى»(بر وزن و معنى صغرى)در مقابل سوره معروف نساء است كه«نساء كبرى»مى باشد.
در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«هر كس سورۀ طلاق را بخواند(و آن را در برنامه هاى زندگى خود به كار بندد)بر سنت پيامبر از دنيا مى رود».
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-شرایط طلاق و جدائی:در نخستین آیه روی سخن را به پیامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به عنوان پیشوای بزرگ مسلمانان کرده سپس یک حکم عمومی را با صیغهٔ جمع بیان می کند،می فرماید:«ای پیامبر!هر زمان خواستید
ص: 209
زنان را طلاق دهيد در زمان عدّه آنها را طلاق گوييد» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ) .
يعنى،صيغۀ طلاق در زمانى اجرا شود كه زن از عادت ماهيانه پاك شده،و با همسرش نزديكى نكرده باشد.
و اين نخستين شرط طلاق است.
سپس به دومين حكم كه مسألۀ نگهداشتن حساب عدّه است پرداخته، مى فرمايد:«و حساب عدّه را نگه داريد» (وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ) .
دقيقا ملاحظه كنيد كه سه بار زن،ايّام پاكى خود را به پايان رساند و عادت ماهيانه ببيند،هنگامى كه سومين دوران پاكى پايان يافت،و وارد عادت ماهيانه سوّم شد،ايّام عدّه سر آمده و پايان يافته است.
قابل توجه اين كه:مخاطب به نگهدارى حساب عدّه،مردان هستند،اين به خاطر آن است كه مسألۀ«حقّ نفقه و مسكن»بر عهدۀ آنهاست،و همچنين«حق رجوع»نيز از آن آنان است،و گر نه زنان نيز موظفند كه براى روشن شدن تكليفشان حساب عدّه را دقيقا نگه دارند.
بعد از اين دستور،همۀ مردم را به تقوا و پرهيزكارى دعوت كرده،مى فرمايد:
«و از خدائى كه پروردگار شماست بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ) .
او پروردگار و مربى شماست،و دستوراتش،ضامن سعادت شما مى باشد، بنابر اين فرمانهاى او را به كار بنديد و از عصيان و نافرمانيش بپرهيزيد.
بعد به«سومين»و«چهارمين»حكم-كه يكى مربوط به شوهران و ديگرى مربوط به زنان است-پرداخته،مى فرمايد:«نه شما آنها را از خانه هايشان،بيرون كنيد و نه آنها(در دوران عدّه)بيرون روند» (لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ) .
گرچه بسيارى از بى خبران،اين حكم اسلامى را به هنگام طلاق اصلا اجرا نمى كنند،و به محض جارى شدن صيغۀ طلاق،هم مرد به خود اجازه مى دهد كه زن را بيرون كند،و هم زن خود را آزاد مى پندارد كه از خانۀ شوهر خارج شود و به
ص: 210
خانۀ بستگان بازگردد،ولى اين حكم اسلامى فلسفۀ بسيار مهمى دارد،زيرا علاوه بر حفظ احترام زن،غالبا زمينه را براى بازگشت شوهر از طلاق،و تحكيم پيوند زناشوئى،فراهم مى سازد.
پشت پا زدن به اين حكم مهم اسلامى كه در متن قرآن مجيد آمده است سبب مى شود بسيارى از طلاقها به جدائى دائم منتهى شود،در حالى كه اگر اين حكم اجرا مى شد،غالبا به آشتى و بازگشت مجدّد منتهى مى گشت.
ولى از آنجا كه گاهى شرائطى فراهم مى شود كه نگهدارى زن بعد از طلاق در خانه طاقت فرساست،به دنبال آن پنجمين حكم را به صورت استثناء اضافه كرده، مى گويد:«مگر اين كه كار زشت آشكارى انجام دهند» (إِلاّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ) .
مثلا آنقدر ناسازگارى،بدخلقى،و بد زبانى با همسر و كسان او كند كه ادامۀ حضور او در منزل،باعث مشكلات بيشتر گردد.
به دنبال بيان اين احكام به عنوان تأكيد مى افزايد:«اينها حدود و مرزهاى الهى است و هر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ستم كرده» (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ) .
چرا كه اين قوانين و مقررات الهى ضامن مصالح خود مكلفين است.
در پايان آيه ضمن اشارۀ لطيفى به فلسفۀ عدّه،و عدم خروج زنان از خانه و اقامتگاه اصلى،مى فرمايد:«تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين،وضع تازه (و وسيلۀ اصلاحى)فراهم كند» (لا تَدْرِي لَعَلَّ اللّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً) .
با گذشتن زمان،طوفان خشم و غضب كه غالبا موجب تصميمهاى ناگهانى در امر طلاق و جدائى مى شود فرو مى نشيند،و حضور دائمى زن در خانه در كنار مرد در مدّت عدّه،و يادآورى عواقب شوم طلاق،مخصوصا در آنجا كه پاى فرزندانى در كار است،و اظهار محبت هر يك نسبت به ديگرى،زمينه ساز رجوع مى گردد.
در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«زن مطلّقه در دوران عدّه اش مى تواند آرايش كند،سرمه در چشم نمايد،و موهاى خود را رنگين،و خود را معطر،
ص: 211
و هر لباسى كه مورد علاقۀ اوست بپوشد،زيرا خداوند مى فرمايد:شايد خدا بعد از اين ماجرا وضع تازه اى فراهم سازد،و ممكن است از همين راه زن بار ديگر قلب مرد را تسخير كرده و مرد رجوع كند».
طلاق منفورترين حلالها
اصل مسألۀ طلاق يك ضرورت است،اما ضرورتى كه بايد به حد اقل ممكن تقليل يابد،و تا آنجا كه راهى براى ادامۀ زوجيت است كسى سراغ آن نرود.
به همين دليل در روايات اسلامى،شديدا از طلاق مذمت گرديده،در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«چيزى از امور حلال،در پيشگاه خدا مبغوضتر از طلاق نيست».
چرا كه طلاق مشكلات زيادى براى خانواده ها،زنان و مردان و مخصوصا فرزندان به وجود مى آورد.
(آيه 2)-يا سازش يا جدائى خدا پسندانه! در ادامۀ بحثهاى مربوط به«طلاق»در اين آيه به چند حكم ديگر اشاره مى كند،نخست مى فرمايد:«و چون عدّۀ آنها سر آمد،آنها را بطرز شايسته اى نگه داريد يا بطرز شايسته اى از آنان جدا شويد» (فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ) .
منظور از«بلغن اجلهنّ»(رسيدن به پايان مدت)رسيدن به اواخر مدت است.و گر نه رجوع كردن بعد از پايان عده جايز نيست مگر اين كه نگهدارى آنها از طريق عقد جديد صورت گيرد.
همان گونه كه زندگى مشترك بايد روى اصول صحيح و طرز انسانى و شايسته باشد،جدائى نيز بايد خالى از هر گونه جار و جنجال و دعوى و نزاع و بدگوئى و ناسزا و اجحاف و تضييع حقوق بوده باشد،چرا كه ممكن است در آينده اين زن و مرد بار ديگر به فكر تجديد زندگى مشترك بيفتند،ولى بدرفتاريهاى هنگام جدائى چنان جوّ فكرى آنها را تيره و تار ساخته كه راه
ص: 212
بازگشت را به روى آنها مى بندد،از سوى ديگر بالاخره هر دو مسلمانند و متعلق به يك جامعه،و جدائى توأم با مخاصمه و امور ناشايست نه تنها در خود آنها اثر مى گذارد كه در فاميل دو طرف هم اثرات زيانبارى دارد،و گاه زمينۀ همكاريهاى آنها را در آينده بكلى بر باد مى دهد.
سپس به دومين حكم اشاره كرده،مى افزايد:«و(هنگام طلاق و جدائى) دو مرد عادل از خودتان را گواه گيريد» (وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ) .تا اگر در آينده اختلافى روى دهد،هيچ يك از طرفين،نتوانند واقعيتها را انكار كنند.
و در سومين دستور،وظيفۀ شهود را چنين بيان مى كند:«و شهادت را براى خدا برپا داريد» (وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ) .
مبادا تمايلى قلبى شما به يكى از دو طرف،مانع شهادت به حق باشد.
سپس به عنوان تأكيد در بارۀ تمام احكام گذشته مى افزايد:«اين چيزى است كه مؤمنان به خدا و روز قيامت به آن اندرز داده مى شوند»! (ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ) .
و از آنجا كه گاهى مسائل مربوط به معيشت و زندگى آينده و يا گرفتاريهاى ديگر خانوادگى سبب مى شود كه دو همسر به هنگام طلاق يا رجوع،و يا دو شاهد به هنگام شهادت دادن از جادّۀ حق و عدالت منحرف شوند در پايان آيه مى فرمايد:
«و هر كس از خدا بپرهيزد و ترك گناه كند خداوند براى او راه نجاتى قرار مى دهد» و مشكلات زندگى او را حل مى كند (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً) .
(آيه 3)-«و او را از جائى كه گمان ندارد روزى مى دهد» (وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ) .
«و هر كس بر خداوند توكل كند(و كار خود را به او واگذارد خدا)كفايت امرش را مى كند» (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ) .
«خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند؛و خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است» (إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً) .
به اين ترتيب به زنان و مردان و شهود هشدار مى دهد كه از مشكلات حق
ص: 213
نهراسند،و مجرى عدالت باشند،و گشايش كارهاى بسته را از خدا بخواهند چرا كه خداوند تضمين كرده كه مشكل پرهيزكاران را بگشايد.
آيات فوق از اميد بخش ترين آيات قرآن مجيد است كه تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضيا مى بخشد،پرده هاى يأس و نوميد را مى درد،و به تمام افراد پرهيزكار با تقوا وعدۀ نجات و حل مشكلات مى دهد.
در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود:«خداوند پرهيزكاران را از شبهات دنيا و حالات سخت مرگ و شدائد روز قيامت رهائى مى بخشد».
(آيه 4)-احكام زنان مطلّقه و حقوق آنها از جمله احكامى كه از آيات گذشته استفاده شد لزوم نگهداشتن عده بعد از طلاق است،و از آنجا كه در آيۀ 228 سورۀ بقره حكم زنانى كه عادت ماهيانه مى بينند در مسألۀ عده روشن شده است كه بايد سه بار پاكى را پشت سر گذاشته عادت ماهانه ببينند هنگامى كه براى بار سوم وارد عادت ماهانه شدند عدّۀ آنها پايان يافته،ولى در اين ميان افراد ديگرى هستند كه به عللى عادت ماهانه نمى بينند و يا باردارند،آيۀ مورد بحث حكم اين افراد را روشن ساخته و بحث عدّه را تكميل مى كند.
نخست مى فرمايد:«و از زنانتان آنان كه از عادت ماهانه مأيوسند اگر در وضع آنها(از نظر باردارى)شك كنيد عدّۀ آنان سه ماه است» (وَ اللاّئِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ) .
«و همچنين آنها كه عادت ماهانه نديده اند»آنها نيز بايد سه ماه تمام عدّه نگهدارند (وَ اللاّئِي لَمْ يَحِضْنَ) .
سپس به سومين گروه اشاره كرده،مى افزايد:«و عدّۀ زنان باردار اين است كه بار خود را بر زمين بگذارند» (وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ) .
به اين ترتيب حكم سه گروه ديگر از زنان در آيۀ فوق مشخص شده است، دو گروه بايد سه ماه عدّه نگهدارند،و گروه سوم يعنى،زنان باردار با وضع حمل
ص: 214
عدّۀ آنان پايان مى گيرد،خواه يك ساعت بعد از طلاق وضع حمل كنند يا مثلا هشت ماه.
منظور از جملۀ«ان ارتبتم»(هر گاه شك و ترديد كنيد)احتمال و شكّ در وجود«حمل»است،به اين معنى كه اگر بعد از سن يأس(سن پنجاه سالگى در زنان عادى و شصت سالگى در زنان قرشى)احتمال وجود حمل در زنى برود بايد عدّه نگهدارد،اين معنى هر چند كمتر اتفاق مى افتد ولى گاه اتفاق افتاده است.
و بالاخره در پايان آيه مجددا روى مسألۀ تقوا تكيه كرده،مى فرمايد:
«و هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند كار را بر او آسان مى سازد» (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً) .
هم در اين جهان و هم در جهان ديگر مشكلات او را-چه در رابطه با مسألۀ جدايى و طلاق و احكام آن و چه در رابطه با مسائل ديگر-به لطفش حل مى كند.
(آيه 5)-در اين آيه باز براى تأكيد بيشتر روى احكامى كه در زمينۀ طلاق و عدّه در آيات قبل آمده،مى افزايد:«اين فرمان خداست كه بر شما نازل كرده است» (ذلِكَ أَمْرُ اللّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ) .
«و هر كس تقواى الهى پيشه كند(و از مخالفت فرمان او بپرهيزد)خداوند گناهانش را مى بخشد،و پاداش او را بزرگ مى دارد» (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً) .
(آيه 6)-اين آيه توضيح بيشترى در بارۀ حقوق زن بعد از جدائى مى دهد، هم از نظر«مسكن»و«نفقه»و هم از جهات ديگر.
نخست در بارۀ چگونگى مسكن زنان مطلّقه،مى فرمايد:«آنها را هر جا خودتان سكونت داريد و در توانايى شماست سكونت دهيد» (أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ) .
سپس به حكم ديگرى پرداخته،مى گويد:«به آنها زيان نرسانيد تا كار را بر
ص: 215
آنان تنگ كنيد»و مجبور به ترك منزل شوند (وَ لا تُضارُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ) .
مبادا كينه توزيها و عداوت و نفرت،شما را از راه حق و عدالت منحرف سازد،و آنها را از حقوق مسلّم خود در مسكن و نفقه محروم كنيد،و آن چنان در فشار قرار گيرند كه همه چيز را رها كرده،فرار كنند! در سومين حكم در مورد زنان باردار مى گويد:«و اگر باردار باشند نفقۀ آنها را بپردازيد تا وضع حمل كنند» (وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ) .
زيرا مادام كه وضع حمل نكرده اند در حال عدّه هستند،و نفقه و مسكن بر همسر واجب است.
و در چهارمين حكم در مورد حقوق«زنان شيرده»مى فرمايد:«و اگر براى شما(فرزند را)شير مى دهند،پاداش آنها را بپردازيد» (فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ) .
اجرتى متناسب با مقدار و زمان شير دادن بر حسب عرف و عادت.
و از آنجا كه بسيار مى شود نوزادان و كودكان مال المصالحۀ اختلافات دو همسر بعد از جدائى واقع مى شوند در پنجمين حكم،يك دستور قاطع در اين زمينه صادر كرده،مى فرمايد:در بارۀ سرنوشت فرزندان كار را«با مشاورۀ شايسته انجام دهيد» (وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ) .
مبادا اختلافات دو همسر ضربه بر منافع كودكان وارد سازد از نظر جسمى و ظاهرى گرفتار خسران شوند،و يا از نظر عاطفى از محبت و شفقت لازم محروم بمانند،پدر و مادر موظفند خدا را در نظر گيرند،و منافع نوزاد بى دفاع را فداى اختلافات و اغراض خويش نكنند.
و از آنجا كه گاهى توافق لازم ميان دو همسر بعد از طلاق براى حفظ مصالح فرزند و مسألۀ شير دادن حاصل نمى شود در ششمين حكم مى فرمايد:«و اگر هر كدام بر ديگرى سخت گرفتيد و به توافق نرسيديد زن ديگرى شير دادن آن بچه را بر عهده مى گيرد»تا كشمكشها ادامه نيابد (وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى) .
ص: 216
اشاره به اين كه اگر اختلافها به طول انجاميد خود را معطل نكنيد،و كودك را به ديگرى بسپاريد.
(آيه 7)-اين آيه هفتمين و آخرين حكم را در اين زمينه بيان كرده، مى افزايد:«آنان كه امكانات وسيعى دارند،از امكانات وسيع خود انفاق كنند،و آنها كه تنگدستند،از آنچه كه خدا به آنها داده انفاق نمايند،خداوند هيچ كس را جز به مقدار توانايى كه به او داده،تكليف نمى كند» (لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها) .
دستور انفاق به اندازۀ توانائى هم مربوط به زنانى است كه بعد از جدائى، شير دادن كودكان را بر عهده مى گيرند،و هم مربوط به ايام عدّه است كه در آيات قبل بطور اجمال اشاره شده بود.
به هر حال آنها كه توانائى كافى دارند،بايد مضايقه و سختگيرى نكنند،و آنها كه تمكن مالى ندارند،بيش از توانائى خود مأمور نيستند،و زنان نمى توانند ايرادى به آنها داشته باشند.
و در پايان آيه،براى اين كه تنگى معيشت،سبب خارج شدن از جادۀ حق و عدالت نگردد،و هيچ يك زبان به شكايت نگشايند،مى فرمايد:«خداوند به زودى بعد از سختيها،آسانى قرار مى دهد» (سَيَجْعَلُ اللّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً) .
يعنى،غم مخوريد،بيتابى نكنيد،دنيا به يك حال نمى ماند،مبادا مشكلات مقطعى و زود گذر رشتۀ صبر و شكيبائى شما را پاره كند.
(آيه 8)-سر انجام دردناك سركشان شيوۀ قرآن اين است كه در بسيارى از موارد بعد از ذكر يك سلسله از دستورات عملى اشاره به وضع امتهاى پيشين مى كند،تا مسلمانان نتيجۀ «اطاعت»و«عصيان»را در سرگذشت آنها با چشم ببينند،و مسأله شكل حسى به خود گيرد.
لذا در اين سوره نيز بعد از ذكر وظائف مردان و زنان در موقع طلاق و جدائى به سراغ همين معنى رفته،و به عاصيان و گردنكشان هشدار مى دهد.
ص: 217
نخست مى فرمايد:«چه بسيار شهر و آباديها كه اهل آن از فرمان پروردگار و رسولانش سرپيچى كردند،و ما به شدت به حسابشان رسيديم و به مجازات كم نظيرى گرفتار ساختيم»! (وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً) .
(آيه 9)-سپس در اين آيه مى افزايد:«آنها آثار سوء كار خود را چشيدند، و عاقبت كارشان خسران بود» (فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً) .
چه زيانى از اين بدتر كه سرمايه هاى خداداد را از كف دادند،و در اين بازار تجارت دنيا نه تنها متاعى نخريدند بلكه سر انجام با عذاب الهى نابود شدند.
(آيه 10)-سپس به عذاب اخروى آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«خداوند عذاب سختى براى آنها آماده ساخته» (أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً) .
عذابى دردناك،شديد،وحشت انگيز،خوار كننده،رسواگر،و هميشگى در دوزخ براى آنها از هم اكنون فراهم است.
حال كه چنين است«پس از(مخالفت فرمان)خدا بپرهيزيد اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد»! (فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا) .
فكر و انديشه از يكسو،ايمان و آيات الهى از سوى ديگر،به شما هشدار مى دهد كه سرنوشت اقوام متمرد و طغيانگر را ببينيد،و از آن عبرت بگيريد،مبادا در صف آنها واقع شويد.
سپس مؤمنان انديشمند را مخاطب ساخته،مى افزايد:«خداوند چيزى كه مايۀ تذكر است بر شما نازل كرده است» (قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً) .
(آيه 11)-«رسولى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند از تاريكيها به سوى نور،خارج سازد» (رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ) .
هدف نهائى از ارسال اين رسول و انزال اين كتاب آسمانى اين است كه با
ص: 218
تلاوت آيات الهى آنها را از ظلمتهاى كفر و جهل و گناه و فساد اخلاق بيرون آورده، به سوى نور ايمان،و توحيد،و تقوا،رهنمون گردد.
و در پايان آيه به اجر و پاداش كسانى كه ايمان و عمل صالح دارند اشاره كرده،مى افزايد:«و هر كس به خدا ايمان آورده و اعمال صالح انجام دهد(و اين راه را تداوم بخشد خداوند)او را در باغهايى از بهشت وارد مى سازد كه از زير (درختانش)نهرها جارى است،جاودانه در آن مى مانند،و خداوند روزى نيكوئى براى او قرار داده است» (وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللّهُ لَهُ رِزْقاً) .
تعبير«رزقا»مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه موهبت الهى را در آخرت و حتى در دنيا نيز در بر مى گيرد،چرا كه افراد مؤمن و پرهيزكار در اين دنيا نيز زندگى پاكتر و آرامتر و لذتبخش ترى دارند.
(آيه 12)-هدف از آفرينش عالم،معرفت است اين آيه-كه آخرين آيۀ سورۀ طلاق است-اشاره پرمعنى و روشنى به عظمت قدرت خداوند در آفرينش آسمانها و زمين،و نيز هدف نهائى اين آفرينش دارد.
نخست مى فرمايد:«خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد» (اللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ) .
«و از زمين نيز همانند آنها را» (وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ) .
يعنى،همان گونه كه آسمانها«هفتگانه»اند زمينها نيز هفتگانه مى باشند،و اين تنها آيه اى از قرآن مجيد است كه اشاره به زمينهاى هفتگانه مى كند.
با توجه به آيۀ 6 سورۀ صافات كه مى گويد:«ما آسمان نزديك(آسمان اول) را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم».
روشن مى شود كه آنچه ما مى بينيم و علم و دانش بشر به آن احاطه دارد همه مربوط به آسمان اول است،و ماوراى اين ثوابت و سيّارات،شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس علم ما بيرون است.
ص: 219
اما زمينهاى هفتگانه ممكن است اشاره به طبقات مختلف كرۀ زمين باشد، زيرا امروز ثابت شده كه زمين از قشرهاى گوناگونى تشكيل يافته،و يا اشاره به اقليمهاى هفتگانۀ روى زمين باشد چرا كه هم در گذشته و هم امروز كرۀ زمين را به هفت«منطقه»تقسيم مى كردند.
سپس به مسألۀ تدبير اين عالم بزرگ به فرمان خداوند اشاره كرده،مى افزايد:
«فرمان او در ميان آنها پيوسته فرود مى آيد» (يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ) .
و در پايان به هدف اين آفرينش عظيم اشاره كرده،مى گويد:«اينها همه به خاطر آن است«تا بدانيد خداوند بر هر چيز تواناست و اين كه علم خداوند به همه چيز احاطه دارد» (لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً) .
انسان بايد بداند او بر تمام اسرار وجودش احاطه دارد،و از همۀ اعمالش با خبر است،و نيز بداند وعده هايش در زمينۀ معاد و رستاخيز،در زمينۀ پاداش و كيفر و در زمينۀ وعدۀ پيروزى مؤمنان تخلف ناپذير است.
«پايان سورۀ طلاق»
ص: 220
اين سوره در«مدينه»نازل شده و داراى 12 آيه است
اين سوره عمدتا از چهار بخش تشكيل شده است:
بخش اول كه از آيۀ يك تا پنج ادامه دارد مربوط به ماجراى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با بعضى از همسرانش مى باشد.
بخش دوم كه از آيۀ 6 تا 8 ادامه دارد خطابى است كلى به همۀ مؤمنان در مورد مراقبت در امر تعليم و تربيت خانواده،و لزوم توبه از گناهان.
بخش سوم كه تنها يك آيه است،خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد جهاد با كفار و منافقين است.
در بخش چهارم كه شامل آيۀ 10 تا 12 مى باشد،خداوند براى تبيين بخشهاى قبل شرح حال دو نفر از زنان صالح(مريم و همسر فرعون)و دو نفر از زنان ناصالح(همسر نوح و همسر لوط)را بيان كرده است.
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ طلاق و تحريم را در نماز فريضه بخواند،خداوند او را در قيامت از ترس و اندوه پناه مى دهد،و از آتش دوزخ رهائى مى بخشد،و او را به خاطر تلاوت اين سوره و مداومت بر آن،وارد بهشت مى كند،زير اين دو سوره،از آن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله است».
ص: 221
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-
شأن نزول:
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گاه كه نزد«زينب بنت جحش»(يكى از همسرانش)مى رفت زينب او را نگاه مى داشت و از عسلى كه تهيه كرده بود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آورد،اين سخن به گوش«عايشه»رسيد،و بر او گران آمده،مى گويد:من با«حفصه»(يكى ديگر از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله)قرار گذاشتيم كه هر وقت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزد يكى از ما آمد فورا بگوئيم،آيا صمغ«مغافير» خورده اى؟! «مغافير»صمغى بود كه يكى از درختان حجاز به نام«عرفط»تراوش مى كرد و بوى نامناسبى داشت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مقيّد بود كه هرگز بوى نامناسبى از دهان يا لباسش استشمام نشود.
روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزد«حفصه»آمد،او اين سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت.
حضرت فرمود:من«مغافير»نخورده ام،بلكه عسلى نزد زينب بنت جحش نوشيدم،و من سوگند ياد مى كنم كه ديگر از آن عسل ننوشم ولى اين سخن را به كسى مگو-مبادا به گوش مردم برسد،و بگويند چرا پيامبر غذاى حلالى را بر خود تحريم كرده،و يا از كار پيامبر در اين مورد و يا مشابه آن تبعيت كنند،و يا به گوش زينب برسد و او دل شكسته شود.
ولى سر انجام او اين راز را افشا كرد،و بعدا معلوم شد اصل اين قضيه توطئه اى بوده است،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخت ناراحت شد و پنج آيۀ اول اين سوره نازل گشت-و ماجرا را چنان پايان داد كه ديگر اين گونه كارها در درون خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكرار نشود.
تفسير:
سرزنش شديد نسبت به بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدون شك مرد بزرگى همچون پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله تنها به خودش تعلق ندارد، بلكه به تمام جامعۀ اسلامى و عالم بشريت متعلق است،بنابر اين اگر در داخل خانۀ
ص: 222
او توطئه هايى بر ضد وى،هر چند به ظاهر كوچك و ناچيز،انجام گيرد نبايد به سادگى از كنار آن گذشت.
آيۀ مورد بحث در حقيقت قاطعيتى است از سوى خداوند بزرگ در برابر چنين حادثه اى،و براى حفظ حيثيت پيامبرش.
نخست روى سخن را به خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«اى پيامبر!چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى»؟! (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ) .
معلوم است كه اين تحريم،تحريم شرعى نبود،بلكه بطورى كه از آيات بعد استفاده مى شود سوگندى از ناحيۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ياد شده بود و مى دانيم كه قسم خوردن بر ترك بعضى از مباحات گناهى ندارد.
بنابر اين جملۀ«لم تحرّم»(جرا بر خود حرام مى كنى؟)به عنوان عتاب و سرزنش نيست بلكه نوعى دلسوزى و شفقت است.
سپس در پايان آيه مى افزايد:«و خداوند آمرزنده و رحيم است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
اين عفو و رحمت نسبت به همسران است كه موجبات آن حادثه را فراهم كردند كه اگر راستى توبه كنند مشمول آن خواهند بود.
(آيه 2)-در اين آيه اضافه مى كند:«خداوند راه گشودن سوگندهايتان را (در اين گونه موارد)روشن ساخته است» (قَدْ فَرَضَ اللّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ) .
به اين ترتيب كه كفّارۀ قسم را بدهيد و خود را آزاد سازيد.
سپس مى افزايد:«و خداوند مولاى شماست و او دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ) .
لذا او راه نجات از اين گونه سوگندها را براى شما هموار ساخته،و طبق علم و حكمتش مشكل را براى شما گشوده است.
از روايات استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از نزول اين آيه برده اى آزاد كرد و آنچه را بر خود از طريق قسم حرام كرده بود حلال نمود.
ص: 223
(آيه 3)-در اين آيه شرح بيشترى پيرامون اين ماجرا داده،مى فرمايد:
«به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت،ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود» (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ) .
اين راز دو مطلب بود:يكى نوشيدن عسل نزد همسرش زينب بنت جحش،و ديگرى تحريم نوشيدن آن بر خود در آينده بود،و منظور از همسر غير رازدارش در اين آيه«حفصه»بود،كه او اين سخن را شنيد و به«عايشه» بازگو كرد.
به هر حال؛«هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد،گفت:چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت»؟ (فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا) .
«گفت:خداوند عالم و آگاه مرا با خبر ساخت» (قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ) .
از مجموع اين آيه بر مى آيد كه بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نه تنها او را با سخنان خود ناراحت مى كردند بلكه مسألۀ رازدارى كه از مهمترين شرائط يك همسر باوفاست نيز در آنها نبود.
(آيه 4)-سپس روى سخن را به اين دو همسر-كه در توطئۀ بالا دست داشتند-كرده،مى گويد:«اگر شما از كار خود توبه كنيد(و دست از آزار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداريد به نفع شماست زيرا)دلهايتان با اين عمل از حق منحرف گشته»و به گناه آلوده شده (إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما) .
منظور از اين دو نفر به اتفاق مفسران شيعه و اهل سنّت،«حفصه»و«عايشه» است كه به ترتيب دختران«عمر»و«ابو بكر»بودند.
سپس اضافه مى كند:«و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد(كارى از پيش نخواهيد برد)چرا كه خداوند ياور اوست،و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان او هستند» (وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ
وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ) .
ص: 224
اين تعبير،نشان مى دهد كه تا چه حد اين ماجرا در قلب پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و روح عظيم او تأثير منفى گذاشت،تا آنجا كه خداوند به دفاع از او پرداخته،و با اين كه قدرت خودش از هر نظر كافى است،حمايت جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان ديگر را نيز اعلام مى دارد.
«صالح المؤمنين»معنى وسيعى دارد كه همۀ مؤمنان صالح و با تقوا و كامل الايمان را شامل مى شود،اما در اين كه مصداق اتم و اكمل.آن در اينجا كيست؟از روايات متعددى استفاده مى شود كه منظور امير مؤمنان على عليه السّلام است.
(آيه 5)-در اين آيه خداوند روى سخن را به تمام زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،با لحنى كه خالى از تهديد نيست مى فرمايد:«اميد است اگر او شما را طلاق گويد پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد همسرانى مسلمان، مؤمن،متواضع،توبه كار،عابد،هجرت كننده،زنانى غير باكره و باكره» (عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً) .
به اين ترتيب به آنها هشدار مى دهد تصور نكنند كه پيامبر هرگز آنها را طلاق نخواهد داد،و نيز تصور نكنند كه اگر آنها را طلاق دهد همسرانى بهتر از آنان جانشين آنها نمى شود.
در آيۀ فوق قرآن شش وصف براى همسران خوب شمرده است كه مى تواند الگوئى براى همۀ مسلمانان به هنگام انتخاب همسر باشد.
(آيه 6)-خانوادۀ خود را از آتش دوزخ نجات دهيد! به دنبال اخطار و سرزنش نسبت به بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،خداوند در اين آيه،روى سخن را به همۀ مؤمنان كرده،و دستوراتى در بارۀ تعليم و تربيت همسر و فرزندان و خانواده به آنها مى دهد.
نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!خود و خانوادۀ خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست نگه داريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا
أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ) .
ص: 225
نگهدارى خويشتن به ترك معاصى و عدم تسليم در برابر شهوات سركش است،و نگهدارى خانواده به تعليم و تربيت و امر به معروف و نهى از منكر،و فراهم ساختن محيطى پاك و خالى از هرگونه آلودگى،در فضاى خانه و خانواده است.
اين برنامه اى است كه بايد از نخستين سنگ بناى خانواده،يعنى از مقدمات ازدواج،و سپس نخستين لحظۀ تولد فرزند آغاز گردد،و در تمام مراحل با برنامه ريزى صحيح و با نهايت دقت تعقيب شود.
سپس مى افزايد:«فرشتگانى بر آن آتش گمارده شده،كه خشن و سختگيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى كنند،و آنچه فرمان داده شده اند(بطور كامل) اجرا مى كنند» (عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ) .
و به اين ترتيب،نه راه گريزى وجود دارد و نه گريه و التماس و جزع و فزع مؤثر است.
(آيه 7)-در اين آيه كفار را مخاطب ساخته،و وضع آنها را در آن روز بازگو مى كند؛مى فرمايد:«اى كسانى كه كافر شده ايد!امروز عذرخواهى نكنيد،چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .
(آيه 8)-اين آيه در حقيقت راه نجات از آتش دوزخ را نشان مى دهد، مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!به سوى خدا توبه كنيد،توبه اى خالص» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً) .
آرى!نخستين گام براى نجات،توبه از گناه است،توبه اى كه از هر نظر خالص باشد،توبه اى كه محرك آن فرمان خدا بوده باشد.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم هنگامى كه«معاذ بن جبل» از توبۀ نصوح سؤال كرد،در پاسخ فرمود:«آن است كه شخص توبه كننده به
هيچ وجه بازگشت به گناه نكند آن چنان كه شير به پستان هرگز باز نمى گردد»!
ص: 226
اين تعبير لطيف بيانگر اين واقعيت است كه توبۀ نصوح چنان انقلابى در انسان ايجاد مى كند كه راه بازگشت به گذشته را بكلى بر او مى بندد؛همان گونه كه بازگشت شير به پستان غير ممكن است.
سپس به آثار اين توبۀ نصوح اشاره كرده،مى افزايد:«اميد است(با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد» (عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) .
«و شما را در باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند» (وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .
اين كار«در روزى خواهد بود كه خداوند پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آوردند خوار نمى كند» (يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ) .
«اين در حالى است كه نور(ايمان و عمل صالح)آنها از پيشاپيش و از سوى راستشان در حركت است»و عرصۀ محشر را روشن مى سازد،و راه آنها را به سوى بهشت مى گشايد (نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ) .
در اينجاست كه آنها رو به درگاه خداوند آورده؛«و مى گويند:پروردگارا!نور ما را كامل كن،و ما را ببخش كه تو بر هر چيز توانايى» (يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .
(آيه 9)-از آنجا كه منافقان از افشاى اسرار درونى خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بروز مشاجرات و اختلافهائى در ميان همسران او كه در آيات قبل به آن اشاره شده قطعا خوشحال بودند،بلكه به شايعات در اين زمينه دامن مى زدند شايد به همين مناسبت در اين آيه دستور شدت عمل در بارۀ آنها داده،مى فرمايد:«اى پيامبر!با كفّار و منافقين پيكار كن و بر آنان سخت بگير جايگاهشان جهنم است و بدفرجامى است» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .
اين جهاد در مورد كفار ممكن است به صورت مسلحانه يا غير مسلحانه بوده باشد،ولى در مورد منافقان بدون شك جهاد مسلحانه نيست،زيرا در هيچ تاريخى نقل نشده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با منافقان پيكار مسلحانه كرده باشد،بلكه مراد از جهاد با
ص: 227
آنها همان توبيخ و سرزنش و تهديد و انذار و رسوا ساختن آنها،و يا در بعضى از موارد تأليف قلوب آنهاست.
البته بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امير مؤمنان على عليه السّلام با منافقان مسلح به نبرد برخاست.
(آيه 10)-الگوهائى از زنان مؤمن و كافر:بار ديگر به ماجراى همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باز مى گردد،و براى اين كه درس عملى زنده اى به آنها بدهد به ذكر سرنوشت فشردۀ دو نفر از زنان بى تقوا كه در خانۀ دو پيامبر بزرگ خدا بودند، و سرنوشت دو زن مؤمن و ايثارگر كه يكى از آنها در خانۀ يكى از جبارترين مردان تاريخ بود مى پردازد.
نخست مى فرمايد:«خداوند براى كسانى كه كافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است» (ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ) .
«آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند،ولى به آن دو خيانت كردند» (كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما) .
«اما ارتباط با اين دو(پيامبر)سودى به حالشان(در برابر عذاب الهى) نداشت،و به آنها گفته شد:وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى شوند» (فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلِينَ) .
و به اين ترتيب،به دو همسر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه در ماجراى افشاى اسرار و آزار آن حضرت دخالت داشتند هشدار مى دهد كه گمان نكنند همسرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به تنهائى مى تواند مانع كيفر آنها باشد و در ضمن هشدارى است به همۀ مؤمنان در تمام قشرها كه پيوندهاى خود را با اولياء اللّه در صورت گناه و عصيان مانع عذاب الهى نپندارند.
به هر حال اين دو زن به اين دو پيامبر بزرگ خيانت كردند،البته خيانت آنها هرگز انحراف از جادۀ عفت نبود،زيرا هرگز همسر هيچ پيامبرى آلوده به بى عفتى نشده است،چنانكه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله صريحا آمده است:«همسر هيچ پيامبرى هرگز آلودۀ عمل منافى عفت نشد».
ص: 228
(آيه 11)-سپس دو مثال براى افراد با ايمان ذكر كرده،مى گويد:«و خداوند براى مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است در آن هنگام كه گفت:پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز،و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش» (وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .
معروف اين است كه نام همسر فرعون«آسيه»و نام پدرش«مزاحم» بوده است،گفته اند هنگامى كه معجزۀ موسى عليه السّلام را در مقابل ساحران مشاهده كرد اعماق قلبش به نور ايمان روشن شد،و از همان لحظه به موسى ايمان آورد او پيوسته ايمان خود را مكتوم مى داشت،هنگامى كه فرعون از ايمان او با خبر شد بارها او را نهى كرد،ولى اين زن با استقامت هرگز تسليم خواستۀ فرعون نشد.
سر انجام فرعون دستور داد دست و پاهايش را با ميخها بسته،در زير آفتاب سوزان قرار دهند،و سنگ عظيمى بر سينۀ او بيفكنند،هنگامى كه آخرين لحظه هاى عمر خود را مى گذراند دعايش اين بود«پروردگارا!براى من خانه اى در بهشت در جوار خودت بنا كن و مرا از فرعون و اعمالش رهائى بخش و مرا از اين قوم ظالم نجات ده»! خداوند نيز دعاى اين مؤمن پاكباز فداكار را اجابت فرمود و او را در كنار بهترين زنان جهان مانند مريم قرار داد.
در روايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«برترين زنان اهل بهشت چهار نفرند «خديجه»دختر خويلد و«فاطمه»دختر محمد صلّى اللّه عليه و آله و«مريم»دختر عمران و«آسيه» دختر مزاحم همسر فرعون».
(آيه 12)-سپس به دومین زن با شخصیت که الگوئی برای افراد با ایمان محسوب می شود اشاره کرده،می فرماید:و نیز خداوند مثلی زده است به«مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت»(وَ مَریَمَ ابنَتَ عِمرانَ الَّتی اَحصَنَت
ص: 229
فَرْجَها) .
«و ما از روح خود در آن دميديم» (فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا) .
و او به فرمان خدا بدون داشتن همسر،فرزندى آورد كه پيامبر اولوا العزم پروردگار شد.
سپس مى افزايد:«او سخنان پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد»و به همۀ آنها ايمان آورد (وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ) .
«و از مطيعان فرمان خدا بود» (وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ) .
از نظر ايمان در سر حد اعلى قرار داشت،و به تمام كتب آسمانى و اوامر الهى مؤمن،و از نظر عمل پيوسته مطيع اوامر الهى بود،و بنده اى بود جان و دل بر كف، و چشم بر امر و گوش بر فرمان داشت.
«پايان سورۀ تحريم»
ص: 230
اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 30 آيه است
سورۀ ملك-كه نام ديگرش«منجيه»(نجاتبخش)و نام سومش«واقيه»يا«مانعه»است زيرا تلاوت كنندۀ خود را از عذاب الهى يا عذاب قبر نگاه مى دارد-از سوره هاى بسيار پرفضيلت قرآن مى باشد،و مسائل زيادى در آن مطرح شده كه عمدتا بر سه محور دور مى زند.
1-بحثهائى پيرامون«مبدأ»و صفات خداوند،و نظام شگفت انگيز خلقت مخصوصا آفرينش آسمانها و ستارگان،و آفرينش زمين و مواهب آن،و همچنين آفرينش پرندگان،و آبهاى جارى و آفرينش گوش و چشم و ابزار شناخت.
2-بحثهائى پيرامون«معاد»و عذاب دوزخ،و گفتگوهاى مأموران عذاب با دوزخيان،و مانند آن.
3-انذار و تهديد كافران و ظالمان به انواع عذابهاى دنيا و آخرت.
در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«سورۀ ملك سورۀ«مانعه»است،يعنى از عذاب قبر ممانعت مى كند،و در تورات به همين نام ثبت است،كسى كه آن را در شبى بخواند بسيار خوانده،و خوب خوانده،و از غافلان محسوب نمى شود».
ص: 231
البته اين همه آثار عظيم مربوط به خواندن بدون فكر و عمل نيست،هدف خواندنى است آميخته با الهام گرفتن براى عمل.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-اين سوره با مسألۀ مهم مالكيت و حاكميت خداوند و جاودانگى ذات پاك او آغاز مى شود كه در واقع كليد همۀ بحثهاى اين سوره است.
مى فرمايد:«پر بركت و زوال ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دست اوست،و او بر هر چيز تواناست» (تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .
(آيه 2)-در اين آيه به هدف آفرينش مرگ و حيات انسان كه از شؤون مالكيت و حاكميت خداست اشاره كرده،مى فرمايد:«آن كسى كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك از شما بهتر عمل مى كنيد» (الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً) .
منظور از آزمايش خداوند نوعى پرورش است،به اين معنى كه انسانها را به ميدان عمل مى كشد تا ورزيده و آزموده و پاك و پاكيزه شوند.و لايق قرب خدا گردند.
به اين ترتيب عالم ميدان آزمايش بزرگى است براى همۀ انسانها و وسيلۀ آزمايش،مرگ و حيات،و هدف اين آزمون بزرگ رسيدن به حسن عمل،كه مفهومش«تكامل معرفت،و اخلاص نيّت،و انجام هر كار خير»است.
و از آنجا كه در اين ميدان آزمايش بزرگ،انسان گرفتار لغزشهاى فراوانى مى شود و نبايد اين لغزشها او را مأيوس كند،و از تلاش و كوشش براى اصلاح خويش باز دارد،در پايان آيه به بندگان وعدۀ يارى و آمرزش داده مى گويد:«و او شكست ناپذير و بخشنده است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ) .
(آيه 3)-بعد از بیان نظام مرگ و زندگی،به نظام کلی جهان پرداخته،
ص: 232
و انسان را به مطالعۀ مجموعۀ عالم هستى دعوت مى كند،تا از اين طريق خود را براى آن آزمون بزرگ آماده كند،مى فرمايد:«همان كسى كه هفت آسمان را بر فراز يكديگر آفريد» (الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً) .
و به دنبال آن مى افزايد:«در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضاد و عيبى نمى بينى» (ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ) .
با تمام عظمتى كه عالم هستى دارد هر چه هست نظم است و استحكام، و انسجام،و تركيبات حساب شده،و قوانين دقيق و اگر بى نظمى در گوشه اى از جهان راه مى يافت آن را به نابودى مى كشيد.
و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«بار ديگر نگاه كن(و عالم را با دقت بنگر)آيا هيچ شكاف و خلل و اختلافى(در جهان)مشاهده مى كند»؟! (فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ) .
منظور اين است كه هر چه انسان در جهان آفرينش دقت كند كمترين خلل و ناموزونى در آن نمى بيند.
(آيه 4)-و لذا در اين آيه براى تأكيد همين معنى مى افزايد:«بار ديگر به عالم هستى بنگر،سر انجام چشمانت به سوى تو باز مى گردد در حالى كه خسته و ناتوان شده»و در جستجوى خلل و نقصان در اين عالم بزرگ ناكام مانده است! (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ) .
(آيه 5)-اين آيه،نظرى به صفحۀ آسمان افكنده،و از ستارگان درخشنده و زيبا سخن به ميان آورده،مى گويد:«ما آسمان پايين را با چراغهاى فروزانى زينت بخشيديم،و آنها[-شهابها]را تيرهائى براى شياطين قرار داديم،و براى آنان عذاب آتش فروزان فراهم ساختيم» (وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ) .
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه تمام ستارگانى كه ما مى بينيم همه بخشى از آسمان اول است،آسمانى كه از ميان آسمانهاى هفتگانه به ما نزديكتر مى باشد،و به همين دليل به عنوان «السَّماءَ الدُّنْيا» (آسمان نزديك و پائين)
ص: 233
از آن تعبير شده است.
(آيه 6)-از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نشانه هاى عظمت و قدرت خدا و دلائل آن در عالم آفرينش بود،در اينجا سخن از كسانى مى گويد كه اين دلائل را ناديده گرفته،و راه كفر و شرك را پيش مى گيرند،و همچون شياطين،عذاب الهى را به جان مى خرند.
نخست مى فرمايد:«براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند عذاب جهنم است و بدفرجامى است» (وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .
(آيه 7)-سپس به شرح گوشه اى از اين عذاب وحشتناك پرداخته، مى افزايد:«هنگامى كه(كفّار)در آن افكنده شوند صداى وحشتناكى از آن مى شنوند و اين در حالى است كه پيوسته مى جوشد» (إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ) .
آرى!هنگامى كه آنها با نهايت ذلت و حقارت در آن پرتاب مى شوند فرياد وحشتناك و طولانى جهنم بر مى خيزد،و تمام وجود آنها را در وحشت فرو مى برد.
(آيه 8)-سپس براى مجسم ساختن شدت خشم«دوزخ»مى افزايد:«نزديك است از شدت غضب پاره پاره شود»! (تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ) .
درست همانند ظرف عظيمى كه روى آتش فوق العاده پرحرارتى گذارده اند و چنان مى جوشد و زير و رو مى شود كه هر زمان بيم متلاشى شدن آن مى رود.
سپس ادامه مى دهد:«هر زمان كه گروهى در آن افكنده مى شوند نگهبانان دوزخ(از روى تعصب و توبيخ)از آنها مى پرسند(مگر شما رهبر و راهنما نداشتيد؟)مگر بيم دهندۀ الهى به سراغ شما نيامد»؟پس چرا به اين روز سياه افتاده ايد؟! (كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ) .
(آيه 9)-ولى آنان در پاسخ«مى گويند:آرى بيم دهنده به سراغ ما آمد، ولى ما او را تكذيب كرديم و گفتيم:خداوند هرگز چيزى نازل نكرده(تا به هواى نفس خويش ادامه دهيم،حتى به آنها گفتيم)شما در گمراهى عظيمى هستيد»! (قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ
ص: 234
فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ) .
نه تنها آنها را تصديق نكرديم،و به پيام حيات بخششان گوش فرا نداديم، بلكه به مخالفت برخاسته،و اين طبيبان روحانى را گمراه خوانديم،و از خود رانديم.
(آيه 10)-بعد به دليل اصلى بدبختى و گمراهى خود اشاره كرده «و مى گويند:اگر ما گوش شنوا داشتيم،و يا تعقل مى كرديم،در ميان دوزخيان نبوديم»! (وَ قالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ) .
(آيه 11)-آرى«اينجاست كه به گناه خود اعتراف مى كنند،دور باشند دوزخيان از رحمت خدا»! (فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ) .
از يكسو خداوند گوش شنوا عقل و هوش داده،و از سوى ديگر پيامبرانش را با دلائل روشن فرستاده،اگر اين دو با هم ضميمه شوند سعادت انسان تأمين است.
و گر نه بدبختى و دورى از رحمت خدا نصيب انسان خواهد شد.
(آيه 12)-به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون كفّار و سرنوشت آنها در قيامت بيان شد،قرآن در اينجا به سراغ مؤمنان و پاداشهاى عظيم آنها مى رود.
نخست مى فرمايد:«كسانى كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند مسلما آمرزش و پاداش بزرگى دارند»! (إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ) .
(آيه 13)-سپس براى تأكيد مى افزايد:«گفتار خود را پنهان كنيد يا آشكار (تفاوتى نمى كند)او به آنچه در سينه هاست آگاه است» (وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .
بعضى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه از«ابن عباس»نقل كرده اند كه جمعى از كفار يا منافقان پشت سر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله سخنان ناروائى مى گفتند و جبرئيل به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر مى داد،بعضى از آنها به يكديگر گفتند:«سخنان خود را پنهانى بگوئيد تا خداى محمّد نشنود»!
ص: 235
آيۀ فوق نازل شد و گفت:چه آشكار بگوئيد و چه پنهان،خدا از آن آگاه است.
(آيه 14)-اين آيه در حقيقت به منزلۀ دليلى است براى آنچه در آيۀ قبل آمد،مى فرمايد:«آيا آن كسى كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست؟در حالى كه او(از اسرار دقيق)با خبر و آگاه است» (أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ) .
(آيه 15)-به دنبال بحثهائى پيرامون دوزخيان و بهشتيان،و كافران و مؤمنان كه در آيات پيشين گذشت در اينجا براى ترغيب و تشويق به پيوستن به صفوف بهشتيان،و بر حذر بودن از راه و رسم دوزخيان،به ذكر بخشى از نعمتهاى الهى، و سپس به قسمتى از عذابهاى او،اشاره كرده،مى فرمايد:«او كسى است كه زمين را براى شما رام كرد» (هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً) .
«بر شانه هاى آن راه برويد،و از روزيهاى پروردگار بخوريد،و(بدانيد) بازگشت و اجتماع همه به سوى اوست» (فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ) .
«ذلول»به معنى«رام»جامعترين تعبيرى است كه در بارۀ زمين ممكن است بشود.چرا كه اين مركب راهوار با حركات متعدد و بسيار سريعى كه دارد آن چنان آرام به نظر مى رسد كه گوئى مطلقا ساكن است،بعضى از دانشمندان مى گويند:زمين چهارده نوع حركت مختلف دارد كه سه قسمت آن حركت به دور خود،و حركت به دور خورشيد،و حركت همراه مجموعۀ منظومۀ شمسى در دل كهكشان است،اين حركات كه سرعت زيادى دارد چنان نرم و ملايم است كه تا براهين قطعى بر حركت زمين اقامه نشده بود كسى باور نمى كرد حركتى در كار باشد! از سوى ديگر،پوستۀ زمين نه چنان سفت و خشن است كه قابل زندگى نباشد،و نه چنان سست و نرم است كه قرار و آرام نگيرد،بلكه كاملا براى زندگى بشر رام است.
از سوى سوم،فاصلۀ آن از خورشيد نه چندان كم است كه همه چيز از شدت
ص: 236
گرما بسوزد،و نه چندان دور است كه همه چيز از سرما بخشكد،فشار هوا بر كرۀ زمين آن چنان است كه آرامش انسان را تأمين كند،جاذبۀ زمين نه آنقدر زياد است كه استخوانها را در هم بشكند،و نه آن قدر كم است كه با يك حركت انسان از جا كنده شود و در فضا پرتاب شود! خلاصه از هر نظر«ذلول»و رام و مسخر فرمان انسان است.
در عين حال تا گامى برندارد و تلاشى نكند بهره اى از روزيهاى زمين نخواهد داشت! ولى بدانيد اينها هدف نهائى آفرينش شما نيست،اينها همه وسائلى است در مسير«نشور»و رستاخيز و حيات ابدى شما.
(آيه 16)-به دنبال اين تشويق و تبشير به سراغ تهديد و انذار مى رود، و مى افزايد:«آيا خود را از عذاب كسى كه حاكم بر آسمان است در امان مى دانيد كه دستور دهد زمين بشكافد و شما را در خود فرو برد،و دائما به لرزش خود ادامه دهد»؟!بطورى كه حتى قبر شما هم آرام نباشد (أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ) .
آرى!اگر او دستور دهد اين زمين ذلول و آرام طغيان مى كند،و به صورت حيوان چموشى در مى آيد،زلزله ها شروع مى شود،شكافها در زمين ظاهر مى گردد و شما و خانه ها و شهرهايتان را در كام خود فرو مى بلعد،و باز هم به لرزه و اضطراب خود ادامه مى دهد.
(آيه 17)-سپس مى افزايد:لازم نيست حتما زلزله ها به سراغ شما آيد بلكه مى تواند اين فرمان را به تندبادها دهد«آيا خود را از عذاب خداوند آسمان در امان مى دانيد كه تندبادى پر از سنگريزه بر شما فرستد»و شما را زير كوهى از آن مدفون سازد؟! (أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً) .
«و به زودى خواهيد دانست تهديدهاى من چگونه است»! (فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ) .
(آيه 18)-در حقیقت آیات فوث به این معنی اشاره می کند که عذاب آنها
ص: 237
منحصر به عذاب قيامت نيست،در اين دنيا نيز خداوند با مختصر تكان زمين،يا حركت بادها،مى تواند به زندگى آنها پايان دهد،و بهترين دليل اين امكان،وقوع آن در امتهاى پيشين است.
لذا در اين آيه مى گويد:«كسانى كه پيش از آنان بودند(آيات الهى و رسولان او را)تكذيب كردند،اما(ببين)مجازات من چگونه بود»؟! (وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ) .
گروهى را با زلزله هاى ويرانگر،و اقوامى را با صاعقه ها،و جمعى را با طوفان يا تندباد مجازات كرديم،و شهرهاى ويران شده و خاموش آنها را به عنوان درس عبرتى باقى گذارديم.
(آيه 19)-به اين پرندگان بالاى سر خود بنگريد! در آيات آغاز اين سوره به هنگامى كه بحث از قدرت و مالكيت خداوند بود سخن از آسمانهاى هفتگانه و ستارگان و كواكب آنها به ميان آمد،در اين آيه همين مسألۀ قدرت با ذكر يكى از موجودات به ظاهر كوچك عالم هستى تعقيب مى شود، مى فرمايد:«آيا به پرندگانى كه بالاى سرشان است و گاه بالهاى خود را گسترده و گاه جمع مى كنند نگاه نكردند؟! (أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ) .همه پرواز مى كنند اما هر كدام برنامۀ مخصوصى دارند.
اين اجسام سنگين بر خلاف قانون جاذبه از زمين برمى خيزند،و به راحتى تمام بر فراز آسمان،ساعتها،و گاه هفته ها و ماهها پشت سر هم به حركت سريع و نرم خود ادامه مى دهند،بى آنكه هيچ مشكلى داشته باشند.
چه كسى بدن آنها را به گونه اى آفريده كه به راحتى در هوا سير مى كنند؟! و چه كسى اين قدرت را به بالهاى آنها بخشيده؟ لذا در پايان آيه مى افزايد:«جز خداوند رحمان كسى آنها را بر فراز آسمان نگه نمى دارد،چرا كه او به هر چيز بيناست،»و نياز هر مخلوقى را مى داند (ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ) .
اوست كه وسائل و نيروهاى مختلف را براى پرواز در اختيار آنها گذارده،
ص: 238
نگهدارندۀ پرندگان در آسمان،همان نگهدارندۀ زمين و موجودات ديگر است و هر زمان اراده كند نه پرنده قدرت پرواز دارد و نه زمين آرامش خود را حفظ مى كند.
(آيه 20)-در اين آيه به اين معنى اشاره مى كند كه كافران در برابر قدرت خداوند هيچ گونه يار و مددكارى ندارند،مى فرمايد:«آيا اين كسى كه لشكر شماست مى تواند شما را در برابر خداوند رحمان يارى دهد»؟! (أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ) .
نه تنها نمى توانند شما را در گرفتاريها يارى دهند،بلكه اگر بخواهد همانها را مأمور عذاب و نابودى شما مى كند.
«ولى كافران تنها گرفتار فريبند» (إِنِ الْكافِرُونَ إِلاّ فِي غُرُورٍ) .
پرده هاى غرور و جهل بر عقلهاى آنها افتاده،و به آنان اجازه نمى دهد اين همه درس عبرت را بر صفحات تاريخ يا در گوشه و كنار زندگى خود ببينند.
(آيه 21)-باز براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«يا آن كس كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را باز دارد»چه كسى مى تواند نياز شما را تأمين كند؟ (أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ) .
هرگاه به آسمان دستور دهد نبارد،و زمينها گياهى نروياند،و يا آفات مختلف نباتى محصولات را نابود كنند،چه كسى توانائى دارد غذائى در اختيار شما بگذارد؟و يا اگر روزيهاى معنوى و وحى آسمانى را از شما قطع كند چه كسى توانائى راهنمائى شما را دارد؟ اينها حقايقى است آشكار،ولى لجاجت و خيره سرى،حجابى است در برابر درك و شعور آدمى،و لذا در پايان آيه مى فرمايد:«بلكه آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى ورزند» (بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ) .
(آيه 22)-است قامتان جادهٔ توحید!در تعقیب آیات گذشته،پیرامون کافران و مومنان،در این آیه وضع حال این دو گروه را در ضمن مثال جالبی منعکس ساخته،می فرماید:«آیا کسی که به رو افتاده حرکت می کند،به هدایت نزذیکتر است،یا کسی که راست قامت در صراط مستقیم گام بر می دارد»و پیش می رود.
ص: 239
(أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .
در اينجا افراد بى ايمان و ظالمان لجوج مغرور،به كسى تشبيه شده اند كه از جاده اى ناهموار و پرپيچ و خم،مى گذرد،در حالى كه به رو افتاده،و با دست و پا، يا به سينه حركت مى كند،نه راه را به درستى مى بيند،و نه قادر بر كنترل خويشتن است،نه از موانع با خبر است و نه سرعتى دارد؟كمى راه مى رود و درمانده مى شود.
ولى مؤمنان را به افراد راست قامتى تشبيه مى كند كه از جاده اى هموار و صاف و مستقيم با سرعت و قدرت و آگاهى تمام،به راحتى پيش مى رود.
چه تشبيه جالب و دقيقى؟كه آثار آن در زندگى اين دو گروه كاملا نمايان است و با چشم خود مى بينيم.
(آيه 23)-در اين آيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى افزايد:«بگو:او كسى است كه شما را آفريد،و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد،اما كمتر سپاسگزارى مى كنيد» (قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ) .
خداوند،هم وسيلۀ مشاهده و تجربه را در اختيار شما قرار داد(چشم)و هم وسيلۀ آگاهى بر نتيجۀ افكار ديگران(گوش)و هم وسيلۀ انديشيدن در علوم عقلى (قلب)را،خلاصه تمام ابزار لازم براى آگاهى به علوم عقلى و نقلى را در اختيار شما گذارده است،اما كمتر كسى سپاس اين همه نعمتهاى بزرگ را به جا مى آورد،زيرا شكر نعمت آن است كه هر نعمتى در مسير هدفى كه به خاطر آن آفريده شده است به كار گرفته شود.
(آيه 24)-بار ديگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،مى فرمايد:«بگو:او كسى است كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى شويد» (قُلْ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .
پيام اين سه آيه اين است كه:در راه راست و صراط مستقيم ايمان و اسلام گام برداريد،و از تمام ابزار شناخت بهره گيريد،و به سوى زندگى جاويدان حركت كنيد.
ص: 240
(آيه 25)-سپس در همين رابطه،به گفتار منكران معاد و پاسخ آنها پرداخته، مى فرمايد:«آنها(از روى استهزاء)مى گويند:اگر راست مى گوئيد اين وعدۀ قيامت چه زمانى است»؟! (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .
(آيه 26)-در اين آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:«به آنها بگو:علم آن تنها نزد خداست،و من تنها بيم دهندۀ آشكارى هستم» (قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ) .
و بايد چنين باشد چرا كه اگر تاريخ قيامت معلوم بود هرگاه فاصلۀ زيادى داشت مردم در غفلت فرو مى رفتند،و اگر فاصله كم بود حالتى شبيه به اضطرار پيدا مى كردند،و در هر حال،هدفهاى تربيتى ناتمام مى ماند.
(آيه 27)-در اين آيه،مى افزايد:«هنگامى كه آن(وعدۀ الهى)را از نزديك مى بينند صورت كافران زشت و سياه مى گردد»به گونه اى كه آثار غم و اندوه از آن مى بارد (فَلَمّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا) .
«و به آنها گفته مى شود:اين همان چيزى است كه تقاضاى آن را داشتيد»! (وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ) .
(آيه 28)-اين آيه و دو آيۀ بعد كه آخرين آيات سورۀ«ملك»است و همه با كلمۀ«قل»خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شروع مى شود ادامۀ بحثهائى است كه در آيات قبل با كفار شده،كه جنبه هاى ديگرش در اين آيات،منعكس است.
نخست به آنها كه غالبا انتظار مرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يارانش را داشتند و گمان مى كردند كه با مرگ وى آئين او برچيده مى شود و همه چيز پايان مى يابد-و غالب دشمنان شكست خورده در بارۀ رهبران راستين هميشه همين انتظار را دارند- مى فرمايد:«بگو:به من خبر دهيد اگر خداوند مرا و تمام كسانى كه با من هستند، هلاك كند،يا مورد ترحم قرار دهد چه كسى كافران را از عذاب دردناك پناه مى دهد»؟ (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجِيرُ الْكافِرِينَ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ) .
كافران مكه،به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان نفرين مى كردند و تقاضاى مرگ او را
ص: 241
داشتند به گمان اين كه اگر آن حضرت از دنيا برود،دعوتش نيز برچيده مى شود،آيۀ فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد.
(آيه 29)-و در ادامۀ همين سخن مى افزايد:«به آنها بگو:او خداوند رحمان است،ما به او ايمان آورده،و بر او توكل كرده ايم،و به زودى مى دانيد چه كسى در گمراهى آشكار است» (قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .
يعنى،اگر ما به خدا ايمان آورده ايم،و او را ولى و و كيل و سرپرست خود برگزيده ايم،دليلش روشن است،او خداى رحمان است،رحمت عامش همه جا رسيده،و فيض انعامش دوست و دشمن را فرا گرفته،اما معبودهاى شما چه كارى كرده اند؟!
(آيه 30)-در آخرين آيه به عنوان ذكر يك مصداق از رحمت عام خداوند كه بسيارى از مردم از آن غافلند،مى گويد:«به آنها بگو:به من خبر دهيد اگر آبهاى (سرزمين)شما در زمين فرو رود چه كسى مى تواند آب جارى و گوارا در دسترس شما قرار دهد»؟! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ) .
در رواياتى كه از ائمۀ اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده،آيۀ اخير به ظهور حضرت مهدى-عج-و عدل جهان گستر او تفسير شده است كه همه از باب«تطبيق»است، و به تعبير ديگر ظاهر آيه مربوط به آب جارى است كه مايۀ حيات موجودات زنده است،و باطن آيه مربوط به وجود امام و علم و عدالت جهان گستر اوست كه آن نيز مايۀ حيات جامعۀ انسانى است.
«پايان سورۀ ملك»
ص: 242
اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 52 آيه است
محتواى آيات اين سوره كاملا هماهنگ با سوره هاى«مكّى» است چرا كه بيش از هر چيز بر محور مسألۀ نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله،و مبارزه با دشمنانى كه او را مجنون مى خواندند،و دعوت به صبر و استقامت،و انذار و تهديد مخالفان به عذاب الهى،دور مى زند.
روى هم رفته مباحث اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:
1-نخست به ذكر قسمتى از صفات ويژۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مخصوصا اخلاق برجستۀ او مى پردازد،و آن را با قسمتهاى مؤكدى تأكيد مى كند.
2-سپس قسمتى از صفات زشت و اخلاق نكوهيدۀ دشمنان او را بازگو مى نمايد.
3-در بخش ديگرى داستان«اصحاب الجنّة»كه در حقيقت هشدارى است به مشركان زشت سيرت بيان شده.
4-در قسمت ديگرى مطالب گوناگونى راجع به قيامت و عذاب كفار در آن روز آمده است.
5-در بخش ديگرى انذارها و تهديدهائى نسبت به مشركان بازگو شده.
6-در بخش ديگرى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه در برابر دشمنان سرسخت،استقامت و صبر نشان دهد.
ص: 243
7-سر انجام در پايان سوره نيز سخن از عظمت قرآن و توطئه هاى مختلف دشمنان بر ضد پيامبر به ميان آورده.
انتخاب نام«قلم»براى اين سوره به تناسب نخستين آيه آن است،بعضى نيز نام آن را سورۀ«ن»ذكر كرده اند،و از بعضى از روايات كه در فضيلت اين سوره آمده استفاده مى شود كه نام آن سورۀ«ن و القلم»است.
از پيغمبر گرامى اسلام نقل شده كه فرمود:«كسى كه سورۀ«ن و القلم»را تلاوت كند خداوند ثواب كسانى را كه داراى حسن اخلاقند به او مى دهد».
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ ن و القلم را در نماز واجب يا نافله بخواند خداوند او را براى هميشه از فقر در امان مى دارد،و هنگامى كه بميرد او را از فشار قبر پناه مى دهد».
اين ثوابها تناسب خاصى با محتواى سوره دارد،و نشان مى دهد كه هدف تلاوتى است كه توأم با آگاهى و به دنبال آن عمل باشد.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-اين سوره تنها سوره اى است كه با حرف مقطع«ن»آغاز شده است،مى فرمايد:«ن»(ن).
سپس به دو موضوع از مهمترين مسائل زندگى بشر سوگند ياد كرده، مى افزايد:«سوگند به قلم و آنچه مى نويسند» (وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ) .
در واقع آنچه به آن در اينجا سوگند ياد شده است ظاهرا موضوع كوچكى است:يك قطعه نى،و يا چيزى شبيه به آن،و كمى مادۀ سياه رنگ،و سپس سطورى كه بر صفحۀ كاغذ ناچيز رقم زده مى شود.
اما در واقع اين همان چيزى است كه سر چشمۀ پيدايش تمام تمدنهاى انسانى،و پيشرفت و تكامل علوم،و بيدارى انديشه ها و افكار،و شكل گرفتن
ص: 244
مذهبها،و سر چشمۀ هدايت و آگاهى بشر است،تا آنجا كه دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كند«دوران تاريخ»و«دوران قبل از تاريخ»،دوران تاريخ بشر از زمانى شروع مى شود كه خط اختراع شد،و انسان توانست ماجراى زندگى خود را بر صفحات نقش كند،عظمت اين سوگند هنگامى آشكارتر مى شود كه توجه داشته باشيم آن روزى كه اين آيات نازل گشت،نويسنده و ارباب قلمى در آن محيط وجود نداشت،و اگر كسانى مختصر سواد خواندن و نوشتن را داشتند تعداد آنها در كل سرزمين«مكّه»كه مركز عبادى و سياسى و اقتصادى حجاز بود به بيست نفر نمى رسيد،آرى سوگند به قلم ياد كردن در چنين محيطى عظمت خاصى دارد.
(آيه 2)-سپس به چيزى كه سوگند براى آن ياد شده پرداخته،مى فرمايد:
«به(بركت)نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى» (ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ) .
ديوانه آنها هستند كه مظهر عقل كل را متهم به جنون مى كنند،و رهبر و راهنماى انسانها را با اين نسبت ناروا از خود دور مى سازند.
(آيه 3)-و به دنبال آن مى افزايد:«و براى تو پاداشى عظيم و هميشگى است» (وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ) .
«ممنون»از مادۀ«من»يعنى،اجر و پاداشى كه هرگز قطع نمى شود و دائما باقى است.
(آيه 4)-اين آيه در توصيف ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى» (وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) .
اخلاقى كه عقل در آن حيران است لطف و محبتى بى نظير صفا و صميميتى بى مانند،صبر و استقامت و تحمل و حوصله اى توصيف ناپذير.
اگر مردم را به بندگى خدا دعوت مى كنى تو خود بيش از همه عبادت مى نمائى،و اگر از كار بد باز مى دارى تو قبل از همه خوددارى مى كنى آزارت مى كنند و تو اندرز مى دهى،ناسزايت مى گويند و براى آنها دعا مى كنى،بر بدنت سنگ مى زنند و خاكستر داغ بر سرت مى ريزند و تو براى هدايت آنها دست به درگاه خدا بر مى دارى!
ص: 245
در حديثى آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«انّما بعثت لأتمّم مكارم الاخلاق؛من براى اين مبعوث شده ام كه فضائل اخلاقى را تكميل كنم».
و در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است:«مؤمن با حسن خلق خود به درجۀ كسى مى رسد كه شبها به عبادت مى ايستد،و روزها روزه دار است».
(آيه 5)-و به دنبال آن مى افزايد:«به زودى تو مى بينى و آنان نيز مى بينند» (فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ) .
(آيه 6)-«كه كداميك از شما مجنونند»! (بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ) .
حركتها و موضعگيرى تو در آينده و پيشرفت و نفوذ سريع اسلام در سايۀ آن نشان خواهد داد كه تو منبع بزرگ عقل و درايتى،ديوانه خفاشانى هستند كه با نور اين آفتاب به ستيز برخاستند.
و البته در قيامت اين حقايق باز هم روشنتر و آشكارتر خواهد بود.
(آيه 7)-باز براى تأكيد بيشتر مى افزايد:«پروردگارت بهتر از هر كس مى داند چه كسى از راه او گمراه شده و او هدايت يافتگان را نيز بهتر مى شناسد» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ) .
چرا كه راه،راه اوست؛و او بهتر از هر كس راه خود را مى شناسد،و به اين ترتيب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اطمينان بيشتر مى دهد كه او در مسير هدايت و دشمنانش در مسير ضلالتند.
(آيه 8)-از آنها كه داراى اين صفاتند پيروى مكن بعد از ذكر اخلاق عظيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اينجا به ذكر اخلاق دشمنان او مى پردازد تا در يك مقايسه،فاصلۀ ميان اين دو كاملا روشن شود.
نخست مى فرمايد:«از تكذيب كنندگان(ى كه خدا و پيامبر و روز رستاخيز و آئين او را تكذيب مى كنند)اطاعت مكن» (فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ) .
(آيه 9)-پس به تلاش و کوشش آنها برای به سازش کشیدن پیامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره کرده،می افزاید:«آنها دوست دارند نرمش نشان دهی تا آنها(هم)نرمش نشان دهند»نرمشی توأم با انحراف از مسیر حق(وَدُّوا لَو تُدهِنُ فَیُدهِنُونَ).
ص: 246
(آيه 10)-سپس بار ديگر از اطاعت آنها نهى كرده و صفات نه گانۀ مذمومى را كه هر يك به تنهائى مى تواند مانع اطاعت و تبعيت گردد بر مى شمرد،مى فرمايد:
«و از هر كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است اطاعت مكن» (وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهِينٍ) .
(آيه 11)-سپس مى افزايد:«كسى كه بسيار عيبجوست و به سخن چينى آمد و شد مى كند»و در اين كار اصرار دارد. (هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِيمٍ) .
(آيه 12)-در پنجمين و ششمين و هفتمين وصف مى گويد:كسى كه«بسيار مانع كار خير و تجاوزگر گناهكار است» (مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ) .
نه تنها خودكار خيرى نمى كند و راه خيرى ارائه نمى دهد،بلكه سدى است در مقابل خير و بركت ديگران،به علاوه انسانى است متجاوز از حدود الهى و حقوقى كه خدا براى هر انسانى تعيين كرده،و اضافه بر اين صفات،آلودۀ هرگونه گناهى نيز هست،بطورى كه گناه جزء طبيعت او شده است.
(آيه 13)-و سر انجام به هشتمين و نهمين صفات آنها اشاره كرده، مى فرمايد:«علاوه بر اينها كينه توز و پرخور،و خشن و بدنام است» (عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ) .
به اين ترتيب قرآن روشن مى سازد كه مخالفان اسلام و قرآن و مخالفان شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چگونه افرادى بوده اند،افرادى دروغگو،پست،عيبجو، سخن چين،متجاوز گنهكار،بى اصل و نسب،و به راستى از غير چنين افرادى مخالفت با چنان مصلح بزرگى انتظار نمى رود.
(آيه 14)-در اين آيه هشدار مى دهد«مبادا به خاطر اين كه صاحب مال و فرزندان فراوان است»از او پيروى كنى (أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنِينَ) .
بدون شك پيامبر هرگز تسليم نمى شد،و اين آيات در حقيقت تأكيدى است بر اين معنى،تا خط مكتبى و روش عملى او بر همه آشكار گردد،و هيچ كس از دوست و دشمن چنين انتظارى نداشته باشد.
(آيه 15)-ین آیه عکس العمل این گونه افراد را که دارای چنین صفات
ص: 247
پست هستند در برابر آيات الهى نشان داده،مى گويد:«هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد:اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است»! (إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ) .
و با اين بهانه و اين بر چسب زشت از آيات خداوند فاصله مى گيرد.
(آيه 16)-در اين آيه از يكى از مجازاتهاى اين گروه پرده برداشته،مى افزايد:
«ما به زودى بر بينى او علامت و داغ ننگ مى نهيم»! (سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ) .
اين تعبيرى است گويا و رسا بر نهايت ذليل ساختن آنها،زيرا تعبير به «خرطوم»(بينى)كه تنها در مورد خوك و فيل گفته مى شود تحقير روشنى براى آنهاست،و دوم اين كه،بينى در لغت عرب معمولا كنايه از بزرگى و عزت است همان گونه كه در فارسى نيز وقتى مى گوئيم بينى او را به خاك بماليد دليل بر اين است كه عزت او را بر باد دهيد و سوم اين كه علامت گذاردن مخصوص حيوانات است،حتى در حيوانات در صورت آنها مخصوصا بر بينى آنها علامت گذارى نمى شود،و در اسلام نيز اين كار نهى شده است،همۀ اينها با بيانى رسا مى گويد:
خداوند اين چنين افراد طغيانگر خود خواه متجاوز سركش را چنان ذليل مى كند كه عبرت همگان گردند.
(آيه 17)-داستان عبرت انگيز«اصحاب الجنة»! به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثروتمندان خودخواه و مغرور بود در اينجا داستانى را در بارۀ عده اى از ثروتمندان پيشين كه داراى باغ خرم و سرسبزى بودند،ذكر مى كند.
نخست مى فرمايد:«ما آنها را آزموديم همان گونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم» (إِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ) .
ماجرا چنين بود:اين باغ-كه طبق مشهور در يمن بوده-در اختيار پيرمردى مؤمن قرار داشت،او به قدر نياز از آن بر مى گرفت،و بقيه را به مستحقان و نيازمندان مى داد،اما هنگامى كه چشم از دنيا پوشيد،فرزندانش گفتند:ما خود به محصول اين باغ سزاوارتريم،و به اين ترتيب تصميم گرفتند تمام مستمندان را محروم سازند.
ص: 248
آيه مى گويد:ما آنها را آزموديم،«هنگامى كه سوگند ياد كردند:ميوه هاى باغ را صبحگاهان(دور از چشم مستندان)بچينند» (إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ) .
(آيه 18)-«و هيچ از آن استثنا نكنند»و براى مستمندان چيزى فرو نگذارند (وَ لا يَسْتَثْنُونَ) .
اين تصميم آنها ناشى از بخل و ضعف ايمان آنها بود،زيرا انسان هر قدر هم نيازمند باشد مى تواند كمى از محصول يك باغ پردرآمد را به نيازمندان اختصاص دهد.
(آيه 19)-سپس در ادامۀ اين سخن مى افزايد:«اما عذابى فراگير(شب هنگام)بر(تمام)باغ آنها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند» (فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ) .
(آيه 20)-آتشى سوزان و صاعقه اى مرگبار چنان بر آن مسلط شد كه«آن باغ سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى شد»و جز مشتى خاكستر از آن باقى نماند (فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ) .
(آيه 21)-صاحبان باغ به گمان اين كه درختهاى پربارشان آماده براى چيدن ميوه است«صبحگاهان يكديگر را صدا زدند» (فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ) .
(آيه 22)-و گفتند:«كه به سوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد،اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد»! (أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ) .
(آيه 23)-به اين ترتيب«آنها(به سوى باغ)حركت كردند در حالى كه آهسته با هم مى گفتند:» (فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ) .
(آيه 24)-«مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود»! (أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ) .
چنين به نظر مى رسد كه به خاطر سابقۀ اعمال نيك پدر،جمعى از فقرا همه سال در انتظار چنين ايامى بودند كه ميوه چينى باغ شروع شود و بهره اى عائد آنها گردد،و لذا اين فرزندان بخيل و ناخلف چنان مخفيانه حركت كردند كه هيچ كس احتمال ندهد چنان روزى فرا رسيده.
ص: 249
(آيه 25)-و به اين ترتيب،«آنها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت از مستمندان جلوگيرى كنند» (وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ) .
(آيه 26)-اما«هنگامى كه(وارد باغ شدند و)آن را ديدند گفتند:حقا ما گمراهيم» (فَلَمّا رَأَوْها قالُوا إِنّا لَضَالُّونَ) .
(آيه 27)-سپس افزودند:همه چيز از دست رفته«بلكه ما محروميم» (بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ) .
مى خواستيم مستمندان و نيازمندان را محروم كنيد اما خودمان از همه بيشتر محروم شديم،هم محروم از درآمد مادى،و هم بركات معنوى.
(آيه 28)-در اين ميان«يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت:آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوييد»! (قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ) .
از اين آيه استفاده مى شود كه در ميان آنها فرد مؤمنى بود كه آنها را از بخل و حرص نهى مى كرد،ولى كسى گوش به حرفش نمى داد.
(آيه 29)-آنها نيز لحظه اى بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند و«گفتند:منزه است پروردگار ما(از هرگونه ظلم و ستم)مسلما ما ظالم بوديم»هم بر خويشتن ستم كرديم و هم بر ديگران (قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ) .
(آيه 30)-ولى مطلب به اينجا خاتمه نيافت«سپس رو به يكديگر كرده،به ملامت هم پرداختند» (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ) .
و احتمالا هر كدام در عين اعتراف به خطاى خويش گناه اصلى را به دوش ديگرى مى انداخت و او را شديدا سرزنش مى كرد.
آرى!همۀ ظالمانى كه در چنگال عذاب الهى گرفتار مى شوند در عين اعتراف به گناه،هر كدام سعى دارد عامل اصلى بدبختى خود را ديگرى بشمرد.
(آيه 31)-سپس مى افزايد:هنگامى كه به عمق بدبختى خود آگاه شدند فريادشان بلند شد«گفتند:واى بر ما كه طغيانگر بوديم»! (قالُوا يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا طاغِينَ) .
آنها در مرحلۀ قبل اعتراف به«ظلم»و ستم كردند،و در اينجا اعتراف به
ص: 250
«طغيان»و در حقيقت طغيان مرحله اى است بالاتر از ظلم.
(آيه 32)-سر انجام آنها بعد از اين بيدارى و هشيارى و اعتراف به گناه و بازگشت به سوى خدا،رو به درگاه او آوردند،و گفتند:«اميدواريم پروردگارمان (گناهان ما را ببخشد و)بهتر از آن به جاى آن به ما بدهد» (عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها) .
«چرا كه ما به او علاقه منديم»و به ذات پاكش دل بسته ايم و حل اين مشكل را نيز از قدرت بى پايان او مى طلبيم (إِنّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ) .
(آيه 33)-در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و درس همگانى مى فرمايد:اين گونه است عذاب(خداوند در دنيا)و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند» (كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ) .
شما نيز اگر به خاطر مال و ثروت و امكانات مادى مست و مغرور شويد، و روح انحصار طلبى بر شما چيره گردد،همه چيز را براى خود بخواهيد، و نيازمندان را محروم كنيد،سرنوشتى بهتر از اين نخواهيد داشت.
(آيه 34)-مى دانيم روش قرآن اين است كه شرح حال زندگى بدان و خوبان را در مقابل هم قرار مى دهد،تا در مقايسه با يكديگر بهتر شناخته شوند.
طبق همين روش بعد از ذكر سرنوشت دردناك«اصحاب الجنّة»(صاحبان باغ خرم و سرسبز)در اينجا به ذكر حال پرهيزكاران پرداخته،مى گويد:«براى پرهيزكاران نزد پروردگارشان باغهاى پرنعمت بهشت است» (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتِ النَّعِيمِ) .
باغهائى از بهشت كه هر نعمتى تصور شود كاملترين نوع آن در آنجاست، علاوه بر نعمتهائى كه به فكر هيچ انسانى نرسيده است.
(آيه 35)-لی از آنجا که جمعی از مشرکان و ثروتمندان خودخواه بودند که ادعا می کردند همان طور که در دنیا وضع ما عالی است در قیامت نیز بسیار خوب است،خداوند در این آیه شدیداً آنها را مورد مؤاخذه قرار داده بلکه محاکمه می کند،می فرماید:«آیا مؤمنانی را(که در برابر حق و عدالت تسلیمند)همچون
ص: 251
مشركان و مجرمان قرار دهيم»؟ (أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ) .
(آيه 36)-«شما را چه مى شود؟چگونه داورى مى كنيد»؟! (ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ) .
هيچ انسان عاقلى باور مى كند سرنوشت عادل و ظالم،مطيع و مجرم،ايثارگر و انحصار طلب يكسان باشد؟آن هم در پيشگاه خداوند.
(آيه 37)-سپس مى افزايد:اگر عقل و خرد،شما را به چنين حكمى رهنمون نشده آيا دليلى از«نقل»بر آن داريد«آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد...»؟ (أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ) .
(آيه 38)-«كه آنچه را شما اختيار مى كنيد از آن شماست»؟! (إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ) .
شما انتظار داريد مجرمانى همچون خودتان همطراز مسلمين باشند،اين سخنى است كه نه عقل به آن حكم مى كند و نه در هيچ كتاب معتبرى آمده است.
(آيه 39)-در اين آيه چنين ادامه مى دهد:آيا شما مدركى از عقل و نقل بر اين ادعا داريد؟«يا اين كه عهد و پيمان موكد و مستمرى تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را حكم كنيد براى شما باشد»؟ (أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ) .
چه كسى مى تواند ادعا كند كه از خدا عهد و پيمان گرفته است كه تسليم تمايلات او گردد!
(آيه 40)-باز در ادامۀ اين پرسشها كه راهها را از هر سو به روى آنان مى بندد مى افزايد:«از آنها بپرس كداميك از آنان چنين چيزى را تضمين مى كنند»كه مجرمان و مؤمنان يكسان باشند يا هر چه آنها مى خواهند خدا در اختيارشان بگذارد (سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ) .
(آيه 41)-و در آخرين مرحله از اين بازپرسى عجيب مى فرمايد:«يا اين كه معبودانى دارند كه آنها را شريك خدا قرار داده اند(و براى آنان شفاعت مى كنند) اگر راست مى گويند معبودان خود را بياورند»! (أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ
ص: 252
إِنْ كانُوا صادِقِينَ) .
آيا آنها كمترين دليلى دارند بر اين كه بتها اين جمادات كم ارزش و بى شعور شريك خدا و شفيع درگاه اويند؟
(آيه 42)-آن روز مى خواهند سجده كنند اما قادر نيستند! در تعقيب آيات گذشته كه مشركان و مجرمان را در برابر يك بازپرسى كوبنده قرار مى داد،در اينجا گوشه اى از سرنوشت آنها را در قيامت نشان مى دهد تا روشن شود اين گروه خود خواه و پرادعا در آن روز چقدر ذليل و خوارند؟ مى فرمايد:به خاطر بياوريد«روزى را كه(از شدت ترس و وحشت)ساق پاها برهنه مى گردد و دعوت به سجود مى شوند اما نمى توانند»سجود كنند (يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ) .
آرى!در آن روز همگان به سجده و خضوع در برابر پروردگار دعوت مى شوند،مؤمنان به سجده مى افتند،ولى مجرمان قدرت سجده ندارند!
(آيه 43)-اين آيه مى گويد:«اين در حالى است كه چشمهايشان(از شدت شرمسارى)به زير افتاده و ذلت و خوارى تمام وجودشان را فرا گرفته» (خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ) .
افراد مجرم هنگامى كه در دادگاه محكوم مى شوند معمولا سر خود را به زير مى افكنند،و ذلت تمام وجودشان را فرا مى گيرد.
سپس مى افزايد:«آنها پيش از اين(در دار دنيا)دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند»ولى امروز ديگر توانائى آن را ندارند (وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ) .
آنها هرگز سجده نكردند،و روح استكبار و تمرد و سرپيچى را با خود به صحنۀ قيامت آوردند با اين حال چگونه قدرت بر سجده دارند.
(آيه 44)-سپس روی سخن را به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله کرده،می گوید:«اکنون مرا با آنها که این سخن(یعنی قرآن)را تکذیب می کنند واگذار»تا حساب همهٔ آنها را برسم(فَذَرنی وَ مَن یُکَذَّبُ بِهذَا الحَدیثِ).
ص: 253
اين تهديدى است شديد از ناحيۀ خداوند قادر قهار كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:
نمى خواهد تو دخالت كنى،مرا با اين تكذيب كنندگان لجوج و سركش رها كن،تا آنچه مستحقند به آنها بدهم! سپس مى افزايد:«ما آنان را از آنجا كه نمى دانند به تدريج به سوى عذاب پيش مى بريم» (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ) .
(آيه 45)-«و به آنها مهلت(بازگشت)مى دهم(و در عذابشان عجله نخواهم كرد)چرا كه نقشه هاى من محكم و دقيق(و عذاب من شديد)است» (وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ) .
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«گاه هنگامى كه بندگان سركش گناه مى كنند خداوند به آنها نعمتى مى دهد،آنها از گناه خود غافل مى شوند،و توبه را فراموش مى كنند،اين همان استدراج و بلا و عذاب تدريجى است».
هنگامى كه انسان گناه مى كند از سه حال بيرون نيست،يا خودش متوجه مى شود و باز مى گردد،و يا خداوند تازيانۀ«بلا»بر او مى نوازد تا بيدار شود،و يا شايستگى هيچ يك از اين دو را ندارد،خدا به جاى بلا نعمت به او مى بخشد و اين همان«عذاب استدراج»است.
لذا انسان بايد به هنگام روى آوردن نعمتهاى الهى مراقب باشد نكند اين امر كه ظاهرا نعمت است«عذاب استدراج»گردد،به همين دليل مسلمانان بيدار در اين گونه مواقع در فكر فرو مى رفتند،و به بازنگرى اعمال خود مى پرداختند،چنانكه در حديثى آمده است كه يكى از ياران امام صادق عليه السّلام عرض كرد:من از خداوند مالى طلب كردم به من روزى فرمود،فرزندى خواستم به من بخشيد،خانه اى طلب كردم به من مرحمت كرد،من مى ترسم نكند اين«استدراج»باشد! امام عليه السّلام فرمود:«اگر اينها توأم با حمد و شكر الهى است استدراج نيست» (نعمت است).
(آيه 46)-ر ادامهٔ بازپرسیهائی که در آیات گذشته از مشرکان و مجرمان شده بود،در اینجا دو سئوال دیگر بر آنان می افزاید،نخست می گوید:«یا این که تو از
ص: 254
آنها مزدى مى طلبى كه پرداختش براى آنها سنگين است»؟ (أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ) .
اگر بهانۀ آنها اين است كه شنيدن دعوت تو خرج دارد و اجر و مزد كلانى بايد در مقابل آن بپردازند و آنها قادر بر آن نيستند اين سخن دروغى است،و تو مطلقا از آنها اجر و پاداشى مطالبه نمى كنى،و نه هيچ پيامبر ديگرى از پيامبران خدا مزدى مطالبه كردند.
(آيه 47)-سپس در ادامۀ همين گفتگو،مى افزايد:«يا اسرار غيب نزد آنهاست،و آن را مى نويسند»و به يكديگر منتقل مى كنند،و در اين اسرار آمده است كه آنها با مسلمانان يكسانند؟ (أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ) .
(آيه 48)-و از آنجا كه سرسختى و بى منطقى مشركان و دشمنان اسلام گاه چنان قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى فشرد كه امكان داشت در مورد آنها نفرين كند،خداوند در اين آيه پيامبرش را دلدارى داده،و امر به صبر و شكيبائى مى كند،مى فرمايد:
«اكنون كه چنين است صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش» (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ) .
منتظر باش تا خداوند وسائل پيروزى تو و يارانت و شكست دشمنانت را فراهم سازد،و بدان اين مهلتها كه به آنها داده مى شود يك نوع عذاب استدراج است.
سپس مى افزايد:«و مانند صاحب ماهى[-يونس]مباش»كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد،و گرفتار مجازات ترك اولى شد (وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ) .
«در آن زمان كه با نهايت اندوه خدا را(از درون شكم ماهى)خواند» (إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ) .
منظور از اين«ندا»همان است كه در آيۀ 87 سورۀ انبيا آمده است«او در ميان ظلمتها صدا زد كه معبودى جز تو نيست،منزهى تو من از ستمكاران بودم».
و به اين ترتيب به ترك اولاى خود اعتراف كرد،و از خدا تقاضاى عفو و بخشش نمود.
ص: 255
(آيه 49)-در اين آيه مى افزايد:«و اگر رحمت پروردگارش به ياريش نيامده بود(از شكم ماهى)بيرون افكنده مى شد در حالى كه نكوهيده بود» (لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ) .
منظور از«نعمت»در آيۀ فوق همان توفيق توبه و شمول رحمت الهى است.
(آيه 50)-لذا در اين آيه مى فرمايد:«ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد» (فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحِينَ) .
و به دنبال آن مأموريت هدايت قومش را مجددا بر عهده او گذارد و او به سراغ آنها آمد،و همگى ايمان آوردند.
(آيه 51)-مى خواهند تو را نابود كنند اما نمى توانند! اين آيه و آيۀ بعد كه پايان سورۀ«قلم»را تشكيل مى دهد،در حقيقت تعقيب چيزى است كه در آغاز اين سوره در بارۀ نسبت جنون از ناحيه دشمنان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمده،نخست مى فرمايد:«نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند با چشم زخم خود تو را از بين ببرند و مى گويند:او ديوانه است» (وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ) .
آنها وقتى آيات قرآن را مى شنوند آنقدر مجذوب مى شوند و در برابر آن اعجاب مى كنند كه مى خواهند تو را چشم بزنند(زيرا چشم زدن معمولا در برابر امورى است كه بسيار اعجاب انگيز باشد)اما در عين حال مى گويند:تو ديوانه اى، و اين راستى شگفت آور است،ديوانه و پريشان گوئى كجا و اين آيات اعجاب انگيز جذاب و پرنفوذ كجا؟
(آيه 52)-و سر انجام در آخرين آيه مى افزايد:«در حالى كه اين(قرآن)جز مايۀ بيدارى براى جهانيان نيست» (وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ) .
معارفش روشنگر،انذارهايش آگاه كننده،مثالهايش پر معنى،تشويقها و بشارتهايش روحپرور،و در مجموع مايۀ بيدارى خفتگان و يادآورى غافلان است، با اين حال چگونه مى توان نسبت جنون به آورندۀ آن داد؟
ص: 256
آيا چشم زدن واقعيت دارد؟
بسيارى از مردم معتقدند در بعضى از چشمها اثر مخصوصى است كه وقتى از روى اعجاب به چيزى بنگرند ممكن است آن را از بين ببرد،يا درهم بشكند،و اگر انسان است بيمار يا ديوانه كند.
اين مسأله از نظر عقلى امر محالى نيست و در روايات اسلامى نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود كه وجود چنين امرى را اجمالا تأييد مى كند.
در حديثى آمده است كه امير مؤمنان على عليه السّلام فرمود:پيامبر براى امام حسن و امام حسين عليه السّلام«رقيه» (1)گرفت،و اين دعا را خواند:«شما را به تمام كلمات و اسماء حسناى خداوند از شرّ مرگ و حيوانات موذى،و هر چشم بد،و حسود آنگاه كه حسد ورزد مى سپارم.
سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نگاهى به ما كرد و فرمود:«اين چنين حضرت ابراهيم براى اسماعيل و اسحاق تعويذ نمود».
«پايان سورۀ قلم»د.
ص: 257
ص: 258
اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 52 آيه است
مباحث اين سوره بر سه محور دور مى زند.
محور اول كه مهمترين محورهاى بحث اين سوره است مسائل مربوط به قيامت و بسيارى از خصوصيات آن مى باشد،و لذا سه نام از نامهاى قيامت يعنى «حاقه»و«قارعه»و«واقعه»در اين سوره آمده است.
محور دوم بحثهائى است كه پيرامون سرنوشت اقوام كافر پيشين،مخصوصا قوم عاد و ثمود و فرعون،مى باشد كه مشتمل بر انذارهاى قوى و مؤكدى است براى همۀ كافران و منكران قيامت.
محور سوم بحثهائى است پيرامون عظمت قرآن و مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و كيفر تكذيب كنندگان.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام مى خوانيم:«كسى كه سورۀ حاقه را بخواند خداوند حساب او را در قيامت آسان مى كند».
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-این سوره از مسأله قیامت و آن هم با عنوان تازه ای شروع می شود،می فرماید:روز رستاخیز«روزی»است که مسلماً واقع می شود»!(اَلحاقَّةُ).
ص: 259
(آيه 2)-«چه روز واقع شدنى»! (مَا الْحَاقَّةُ) .
(آيه 3)-«و تو چه مى دانى آن روز واقع شدنى چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ) .
تقريبا عموم مفسران«حاقه»را به معنى روز قيامت تفسير كرده اند،به خاطر اين كه روزى است كه قطعا واقع مى شود،همانند تعبير به«الواقعة»در سورۀ «واقعة».
تعبير به«ما الحاقّة»براى بيان عظمت آن روز است.
و تعبير به «ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ» باز هم براى تأكيد بيشتر روى عظمت حوادث آن روز عظيم است،تا آنجا كه حتى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله خطاب مى شود كه تو نمى دانى آن روز چگونه است؟
(آيه 4)-سپس به سراغ بيان سرنوشت اقوامى مى رود كه روز قيامت(يا نزول عذاب الهى را در دنيا)منكر شدند،مى افزايد:«قوم ثمود و عاد عذاب كوبندۀ الهى را انكار كردند»و نتيجۀ شومش را ديدند (كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ) .
(آيه 5)-«اما قوم ثمود با عذابى سركش هلاك شدند» (فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ) .
«قوم ثمود»در يك منطقۀ كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند، حضرت«صالح»به سوى آنها مبعوث شد،ولى آنها هرگز ايمان نياوردند،حتى از او خواستند كه اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى فرود آور!در اين هنگام«صاعقه اى ويرانگر»بر آنها مسلّط شد،و در چند لحظه همه چيز را در هم كوبيد و جسمهاى بى جانشان بر زمين افتاد.
(آيه 6)-سپس به سراغ سرنوشت«قوم عاد»می رود،قومی که در سرزمین«اَحقاف»در شبه جزیرهٔ عرب یا یمن زندگی می کردند قامتهائی طویل، اندامی قوی،شهرهائی آباد،زمینهائی خرم و سرسبز،و باغهائی پر طراوت داشتند،پیامبر آنها حضرت«هود»بود،آنها نیز طغیان و سرکشی را به جائی رساندند که خداوند با عذابی دردناک_که شرح آن در همین آیات آمده است_
ص: 260
طومار زندگى آنها را در هم پيچيد.
نخست مى فرمايد:«و اما قوم عاد با تندبادى طغيانگر و پر سر و صدا به هلاكت رسيدند» (وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ) .
(آيه 7)-سپس به توصيف ديگرى از اين تندباد كوبنده پرداخته، مى افزايد:«(خداوند)اين تندباد بنيان كن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت» (سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ حُسُوماً) .
نتيجه آن شد كه قرآن مى گويد:«و(اگر آنجا بودى)مى ديدى كه آن قوم همچون تنه هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل در ميان اين تند باد روى زمين افتاده و هلاك شده اند»! (فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ) .
چه تشبيه جالبى كه هم بزرگى قامت آنها را مشخص مى كند،و هم ريشه كن شدن آنها را،و هم تو خالى بودن در برابر عذابهاى الهى به گونه اى كه تندباد آنها را به آسانى جا به جا مى كرد.
(آيه 8)-و در اين آيه مى افزايد:«آيا كسى از آنها را باقى مى بينى»؟! (فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ) .
آرى!امروز نه تنها اثرى از قوم عاد نيست كه از ويرانه هاى شهرهاى آباد، و عمارتهاى پرشكوه،و مزارع سرسبز آنها نيز چيزى باقى نمانده است.
(آيه 9)-كجاست گوشهاى شنوا؟بعد از ذكر گوشه اى از سرگذشت قوم عاد و ثمود به سراغ اقوام ديگرى همچون قوم«نوح»و قوم«لوط»مى رود تا از زندگى آنها درس عبرت ديگرى به افراد بيدار دل دهد.
مى فرمايد:«و فرعون و كسانى كه پيش از او بودند و همچنين اهل شهرهاى زير و رو شده[-قوم لوط]مرتكب گناهان بزرگ شدند» (وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ) .
(آيه 10)-سپس می افزاید:«و با فرستادهٔ پروردگارشان مخالفت کردند و خداوند آنها را به عذاب شدیدی گرفتار ساخت»(فَعَصَوا رَسُولَ رَبَّهِم فَاَخَذَهُم اَخذَةً رابِیَةً).
ص: 261
فرعونيان با«موسى»و«هارون»به مخالفت برخاستند،و ساكنان شهرهاى «سدوم»به مخالفت با حضرت«لوط»و اقوام ديگر نيز از فرمان پيامبر خود سرپيچى كردند،و هر گروهى از اين سركشان به نوعى عذاب گرفتار شدند،فرعونيان در كام امواج«نيل»كه مايۀ حيات و آبادى و بركت كشورشان بود غرق گشتند،و قوم لوط با زلزلۀ شديد،و سپس«بارانى از سنگ»محو و نابود شدند.
(آيه 11)-و سر انجام اشارۀ كوتاهى به سرنوشت قوم نوح و مجازات دردناك آنها كرده،مى گويد:«و هنگامى كه آب طغيان كرد ما شما را بر كشتى سوار كرديم» (إِنّا لَمّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ) .
طغيان آب چنين بود كه ابرهاى تيره و تار آسمان را پوشانيد،و چنان بارانى نازل شد كه گوئى سيلاب از آسمان فرو مى ريزد،چشمه ها نيز از زمين جوشيدن گرفت،و اين هر دو آب دست به دست هم دادند،و همه چيز زير آب فرو رفت،تنها گروهى كه نجات يافتند مؤمنانى بودند كه همراه نوح سوار بر كشتى شدند.
تعبير به«حملناكم»(شما را حمل كرديم)كنايه از اسلاف و نياكان ماست چرا كه اگر آنها نجات نيافته بودند ما نيز امروز وجود نداشتيم.
(آيه 12)-بعد به هدف اصلى اين مجازاتها اشاره كرده،مى افزايد:منظور اين بود«تا آن را وسيلۀ تذكرى براى شما قرار دهيم» (لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً) .
«و گوشهاى شنوا آن را دريابد و بفهمد» (وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) .
هرگز نمى خواستيم از آنها انتقام بگيريم،بلكه هدف تربيت انسانها و هدايت آنها در مسير كمال،و ارائۀ طريق،و ايصال به مطلوب بوده است.
فضيلت ديگرى از فضائل على عليه السّلام
در بسيارى از كتب معروف اسلامى اعم از تفسير و حديث آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام به هنگام نزول آيۀ فوق (وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) فرمود:«من از خدا خواستم كه گوش على را از اين گوشهاى شنوا و نگه دارندۀ حقايق قرار دهد».
و به دنبال آن على عليه السّلام مى فرمود:«من هيچ سخنى بعد از آن،از رسول خدا نشنيدم كه آن را فراموش كنم بلكه هميشه آن را به خاطر داشتم».
ص: 262
در«غاية المرام»شانزده حديث در اين زمينه از طرق شيعه و اهل سنت نقل كرده است،و تفسير«البرهان»از«محمّد بن عباس»نقل مى كند كه در اين باره سى حديث از طرق عامه و خاصه نقل شده است.
و اين فضيلتى است بزرگ براى پيشواى بزرگ اسلام على عليه السّلام كه صندوقچۀ اسرار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و وارث تمام علوم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود،و به همين دليل بعد از او در مشكلاتى كه براى جامعۀ اسلامى در مسائل علمى پيش مى آمد موافقان و مخالفان به او پناه مى بردند،و حل مشكل را از او مى خواستند كه در كتب تاريخ مشروحا آمده است.
(آيه 13)-روزى كه آن واقعۀ بزرگ رخ مى دهد!در ادامۀ آيات آغاز اين سوره كه ناظر به مسألۀ رستاخيز و قيامت بود،در اينجا بحثهائى از حوادث اين رستاخيز عظيم را مطرح مى كند،مى فرمايد:«به محض اين كه يكبار در صور دميده شود...» (فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ) .
چنانكه قبلا نيز اشاره كرده ايم از قرآن مجيد استفاده مى شود كه پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر،ناگهانى و با صدائى عظيم انجام مى گيرد كه از آن تعبير به «نفخۀ صور»دميدن در شيپور)شده است.
نفخۀ صور دو نفخه است:«نفخۀ مرگ»و«نفخۀ حيات مجدد»و آنچه در آيۀ مورد بحث آمده«نفخۀ اول»يعنى،نفخۀ پايان دنياست.
(آيه 14)-سپس مى افزايد:«و(هنگامى كه)زمين و كوهها از جا برداشته شوند،و يكباره در هم كوبيده و متلاشى گردند» (وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً) .به گونه اى كه يكباره از هم متلاشى و هموار گردند.
(آيه 15)-سپس مى افزايد:«در آن روز واقعۀ عظيم روى مى دهد» و رستاخيز برپا مى شود (فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ) .
(آيه 16)-نه تنها زمين و كوهها متلاشى مى شوند،بلكه«آسمانها از هم مى شكافد و سست مى گردد و فرو مى ريزد» (وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ) .
كرات عظيم آسمانى از اين حادثۀ هولناك و وحشتناك بركنار نمى مانند،آنها
ص: 263
نيز شكافته،پراكنده و متلاشى و سست خواهند شد.
(آيه 17)-«فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى گيرند»و براى انجام مأموريتها آماده مى شوند (وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها) .
سپس مى فرمايد:«و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همۀ آنها حمل مى كنند» (وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ) .
منظور از«عرش»مجموعۀ جهان هستى است كه عرش حكومت خداوند است،و به وسيلۀ فرشتگان كه مجرى فرمان او هستند تدبير مى شود.
و جالب اين كه در روايتى آمده است:«حاملان هشتگانۀ عرش خدا در قيامت چهار نفر از اولين،و چهار نفر از آخرين هستند،اما چهار نفر از اولين نوح و ابراهيم و موسى و عيسى مى باشند،و چهار نفر از آخرين محمّد صلّى اللّه عليه و آله و على و حسن و حسين عليهم السّلام هستند»! اين تعبير ممكن است اشاره به مقام شفاعت آنها براى اولين و آخرين باشد، البته شفاعت در مورد كسانى كه لايق شفاعتند،و به هر حال گسترش مفهوم«عرش» را نشان مى دهد.
(آيه 18)-اى اهل محشر،نامۀ اعمال مرا بخوانيد! در تفسير آيات گذشته گفته شد كه«نفخ صور»دو بار رخ مى دهد و چنانكه گفتيم آيات آغاز سوره از نفخۀ اول خبر مى دهد،و آيات بعد از نفخۀ دوم.
در ادامۀ همين مطلب در اينجا مى فرمايد:«در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مى شويد و چيزى از كارهاى شما پنهان نمى ماند» (يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ) .
البته،انسانها و غير انسانها در اين دنيا نيز دائما در محضر خدا هستند،ولى اين مطلب در قيامت ظهور و بروز بيشترى دارد.
نه تنها اعمال مخفيانۀ انسانها كه صفات و روحيات و خلقيات و نيتها همه بر ملا مى گردد،و اين حادثه اى است عظيم،و به گفتۀ بعضى از مفسران عظيمتر از متلاشى شدن كوهها و شكافتن كرات آسمان!روز رسوائى بزرگ بدكاران
ص: 264
و سر بلندى بى نظير مؤمنان.
(آيه 19)-و به دنبال آن مى گويد:«پس كسى كه نامۀ اعمالش را به دست راستش دهند(از فرط خوشحالى)فرياد مى زند كه(اى اهل محشر!)نامۀ اعمال مرا بگيريد و بخوانيد» (فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ) .
(آيه 20)-سپس بزرگترين افتخار خود را در اين كلمه خلاصه كرده، مى گويد:«من يقين داشتم(كه قيامتى در كار است،و)به حساب اعمالم مى رسم» (إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ) .
يعنى،آنچه نصيب من شده به خاطر ايمان به چنين روزى است،و راستى هم همين است ايمان به حساب و كتاب به انسان روح تقوا و پرهيزگارى مى بخشد و تعهد و احساس مسؤوليت در او ايجاد مى كند،و مهمترين عامل تربيت انسان است.
پاسخ به يك سؤال:
در اينجا ممكن است سؤالى مطرح شود و آن اين كه آيا مؤمنانى كه طبق آيات فوق صدا مى زنند:اى اهل محشر!بياييد و نامۀ اعمال ما را بخوانيد،مگر گناهى در تمام نامۀ اعمالشان نيست؟ پاسخ اين سؤال را مى توان از بعضى احاديث استفاده كرد از جمله،در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه:«خداوند در قيامت نخست از بندگان خود اقرار بر گناهانشان مى گيرد،سپس مى فرمايد:من اين گناهان را در دنيا براى شما مستور ساختم،و امروز هم آن را مى بخشم سپس(فقط)نامۀ حسناتش را به دست راست او مى دهند».
(آيه 21)-در اين آيه گوشه اى از پاداشهاى چنين كسانى را بيان كرده، مى فرمايد:«پس او در يك زندگى(كاملا)رضايتبخش قرار خواهد داشت» (فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ) .
(آيه 22)-گرچه با همين يك جمله همۀ گفتنيها را گفته است،ولى براى توضيح بيشتر مى افزايد:او«در بهشتى عالى»قرار دارد (فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ) .
بهشتى كه آنقدر رفيع و والاست كه هيچ كس مانند آن را نديده و نشنيده و حتى تصور نكرده است.
ص: 265
(آيه 23)-بهشتى كه«ميوه هايش در دسترس است» (قُطُوفُها دانِيَةٌ) .
نه زحمتى براى چيدن ميوه ها در كار است،و نه مشكلى براى نزديك شدن به درختان پربارش،و اصولا تمام نعمتهايش بدون استثنا در دسترس است.
(آيه 24)-و در اين آيه،خطاب محبت آميز خداوند را به اين بهشتيان چنين بيان كرده،«بخوريد و بياشاميد گوارا،در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داديد» (كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيّامِ الْخالِيَةِ) .
آرى!اين نعمتهاى بزرگ بى حساب نيست،اينها پاداش اعمال شماست البته اين اعمال ناچيز هنگامى كه در افق فضل و رحمت الهى قرار گرفته به چنين ثمراتى منتهى شده است.
(آيه 25)-در آيات گذشته سخن از«اصحاب اليمين»و مؤمنانى بود كه نامۀ اعمالشان به دست راستشان داده مى شود،ولى اين آيه درست به نقطۀ مقابل آنها يعنى«اصحاب الشمال»پرداخته،و در يك مقايسه وضع آن دو را كاملا روشن مى سازد.
نخست مى فرمايد:«اما كسى كه نامۀ اعمالش را به دست چپش بدهند مى گويد:اى كاش هرگز نامۀ اعمالم را به من نمى دادند»! (وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ) .
(آيه 26)-«و نمى دانستم حساب من چيست»؟ (وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ) .
(آيه 27)-«اى كاش مرگم فرا مى رسيد»!و به اين زندگى حسرت بار پايان مى داد (يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ) .
آرى!در آن دادگاه بزرگ،آهى حسرت بار،و ناله اى شرربار دارد،آرزو مى كند با گذشته اش بكلى قطع رابطه كند،همان گونه كه در آيۀ 40 سورۀ نبأ نيز آمده است:
«وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً ؛كافر در آن روز مى گويد:اى كاش خاك بودم (و گرفتار عذاب نمى شدم)!»
(آيه 28)-سپس می افزاید:این مجرم گنهکار زبان به اعتراف گشوده،می گوید:«مال و ثروتم هرگز مرا بی نیاز نکرد»و به درد امروز که روز بیچارگی من
ص: 266
است نخورد (ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ) .
(آيه 29)-نه تنها اموالم مرا بى نياز نكرد و حل مشكلى از من ننمود بلكه «قدرت من نيز از دست رفت»! (هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ) .
خلاصه نه مال به كار آمد،و نه مقام،و امروز با دست تهى،و در نهايت ذلت و شرمسارى،در دادگاه عدل الهى حاضرم،همۀ اسباب نجات قطع شده،قدرتم بر باد رفته،و اميدم از همه جا بريده است.
يك داستان عبرت انگيز!در اينجا سرگذشتهاى بسيارى نقل شده كه همه تأكيدى است بر محتواى آيات فوق و درس عبرتى است براى آنها كه تكيه بر مال و مقام كرده،سر تا پا آلودۀ غرور و غفلت و گناهند،از جمله:
در«سفينة البحار»از كتاب«نصائح»چنين نقل شده:«هنگامى كه بيمارى هارون الرشيد در خراسان شديد شد دستور داد طبيبى از طوس حاضر كنند، و سپس سفارش كرد كه ادرار او را با ادرار جمع ديگرى از بيماران و از افراد سالم بر طبيب عرضه كنند،طبيب شيشه ها را يكى بعد از ديگرى وارسى مى كرد تا به شيشۀ هارون رسيد،و بى اينكه بداند مال كيست،گفت:به صاحب اين شيشه بگوئيد وصيتش را بكند،چرا كه نيرويش مضمحل شده و بنيه اش فرو ريخته است! هارون از شنيدن اين سخن از حيات خود مأيوس شد،و شروع به خواندن اين اشعار كرد:
انّ الطّبيب بطبّه و دوائه***لا يستطيع دفاع نحب قد أتى
ما للطّبيب يموت بالدّاء الّذى***قد كان يبرء مثله فيما مضى
«طبيب با طبابت و داروى خود-قدرت ندارد در برابر مرگى كه فرا رسيد دفاع كند».
اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بيمارى مى ميرد-كه سابقا آن را درمان مى كرد»؟ در اين هنگام به او خبر دادند كه مردم شايعۀ مرگ او را پخش كرده اند،براى اين كه اين شايعه برچيده شود دستور داد چهارپائى آوردند و گفت:مرا بر آن سوار
ص: 267
كنيد،ناگهان زانوى حيوان سست شد.
گفت:مرا پياده كنيد كه شايعه پراكنان راست مى گويند! سپس سفارش كرد كفنهائى براى او بياورند،و از ميان آنها يكى را پسنديد و انتخاب كرد،و گفت در كنار همين بسترم قبرى براى من آماده كنيد.
سپس نگاهى در قبر كرد و اين آيه را تلاوت نمود: (ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ- هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ) و در همان روز از دنيا رفت.
(آيه 30)-او را بگيريد و زنجيرش كنيد!در ادامۀ آيات گذشته كه سخن از «اصحاب شمال»مى گفت كه نامۀ اعمالشان را به دست چپشان مى دهند در اينجا به گوشه اى از عذابهاى آنها در قيامت اشاره كرده،مى فرمايد:در اين هنگام به فرشتگان عذاب دستور داده مى شود:«او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد»! (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ) .
(آيه 31)-«سپس(گفته مى شود:)او را در دوزخ بيفكنيد» (ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ) .
(آيه 32)-«بعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذراع است ببنديد» (ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ) .
«ذراع»به معنى فاصلۀ آرنج تا نوك انگشتان است(در حدود نيم متر)كه واحد طول نزد عرب بوده،و يك مقياس طبيعى است،ولى بعضى گفته اند كه اين ذراع غير از ذراع معمولى است بطورى كه هر ذراع از آن فاصله هاى عظيمى را در بر مى گيرد،و همۀ دوزخيان را به آن زنجير مى بندند.
(آيه 33)-در اين آيه و آيۀ بعد به علت اصلى اين عذاب سخت پرداخته، مى فرمايد:«چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمى آورد» (إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظِيمِ) .
(آيه 34)-«و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشویق نمی نمود»(وَلا یَحُضُّ عَلی طَعامِ المِسکینِ).
ص: 268
و هر قدر انبيا و اوليا و رسولان پروردگار او را به سوى خدا دعوت مى كردند نمى پذيرفت،و به اين ترتيب پيوند او با«خالق»بكلى قطع شده بود.
و به اين ترتيب پيوند خود را از«خلق»نيز بريده بود.
از اين دو آيه به خوبى استفاده مى شود كه عمدۀ اطاعات و عبادات و دستورات شرع را مى توان در رابطۀ با خلق و خالق خلاصه كرد،و عطف«اطعام مسكين»بر«ايمان»اشاره به اهميت فوق العاده اين عمل بزرگ است.
(آيه 35)-سپس مى افزايد:«چون عقيده و عمل او چنين بود«از اين رو امروز هم در اينجا يار مهربانى ندارد»! (فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ) .
(آيه 36)-«و نه طعامى جز از چرك و خون» (وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلِينٍ) .
قابل توجه اين كه كيفر و عمل آنها كاملا با هم متناسبند،به خاطر قطع پيوند با خالق،در آنجا دوست گرم و صميمى ندارند،و به خاطر ترك اطعام مستمندان، غذائى جز چرك و خون از گلوى آنها پايين نمى رود،چرا كه آنها سالها لذيذترين طعامها را مى خوردند در حالى كه بينوايان جز خون دل طعامى نداشتند.
(آيه 37)-در اين آيه،براى تأكيد مى افزايد:«غذائى كه جز خطاكاران آن را نمى خورند» (لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ) .
كسانى كه با تعمد و آگاهى و به عنوان طغيان و سركشى راه شرك و كفر و بخل را مى پويند.
(آيه 38)-اين قرآن قطعا كلام خداست به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون قيامت و سرنوشت مؤمنان و كافران بود،در اينجا بحث گويائى پيرامون قرآن مجيد و نبوت بيان مى كند،تا بحث«نبوت»و«معاد»مكمل يكديگر باشند.
نخست مى فرمايد:«سوگند به آنچه مى بينيد»! (فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ) .
(آيه 39)-«و آنچه نمى بينيد» (وَ ما لا تُبْصِرُونَ) .
اين دو تعبير سراسر عالم«شهود»و«غيب»را شامل مى شود.
(آيه 40)-سپس در این آیه به ذکر نتیجه و جواب این سوگند بزرگ و بی نظیر پرداخته می فرماید:«که این قرآن گفتار رسول بزرگواری است»(اِنَّهُ لَقَولُ رَسُولٍ کَریمٍ).
ص: 269
منظور از«رسول»در اينجا بدون شك پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله است نه جبرئيل و مى دانيم آنچه را رسول مى آورد گفتار فرستندۀ اوست.
(آيه 41)-سپس مى افزايد:«و گفتۀ شاعرى نيست،اما كمتر ايمان مى آوريد» (وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ) .
(آيه 42)-«و نه گفتۀ كاهنى،هر چند كمتر متذكّر مى شويد» (وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ) .
در حقيقت دو آيۀ فوق نفى نسبتهاى ناروائى است كه مشركان و مخالفان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دادند،گاه مى گفتند:او شاعر است و اين آيات شعر اوست،و گاه مى گفتند:او كاهن است و اينها كهانت.
«شعر»معمولا زائيدۀ تخيّلات،و بيانگر احساسات برافروخته،و هيجانات عاطفى است،و به همين دليل فراز و نشيب و افت و خيز فراوان دارد در حالى كه قرآن در عين زيبائى و جذابى كاملا مستدل و منطقى،و محتوائى عقلانى دارد،و اگر پيشگوئيهائى از آينده كرده اين پيشگوئيها اساس قرآن را تشكيل نمى دهد،تازه بر خلاف خبرهاى كاهنان همه قرين واقعيت بوده.
(آيه 43)-و در اين آيه به عنوان تأكيد با صراحت مى گويد:«كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده است» (تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .
بنابر اين قرآن نه شعر است و نه كهانت،نه ساختۀ فكر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و نه گفتۀ جبرئيل،بلكه سخن خداست كه به وسيلۀ پيك وحى بر قلب پاك پيامبر نازل شده.
(آيه 44)-اگر او دروغ بر ما مى بست مهلتش نمى داديم! در ادامۀ بحثهاى مربوط به قرآن،در اينجا به ذكر دليل روشنى بر اصالت آن پرداخته،مى فرمايد:«اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست...» (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ) .
(آيه 45)-«ما او را با قدرت مى گرفتيم» (لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ) .
(آيه 46)-سپس زگ قلبش را قطع می کردیم»!(ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتینَ).
ص: 270
(آيه 47)-«و هيچ كس از شما نمى توانست از(مجازات)او مانع شود»و از او حمايت كند (فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ) .
(آيه 48)-در اين آيه باز هم براى تأكيد و يادآورى مى فرمايد:«و آن(قرآن) تذكرى براى پرهيزكاران است» (وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ) .
براى آنها كه آماده اند خود را از گناه پاك كنند و راه حق را بپويند،براى آنها كه جستجوگرند و طالب حقيقت،و كسانى كه اين حد از تقوا را ندارند مسلما نمى توانند از تعليمات قرآن بهره گيرند.
تأثير عميق و فوق العاده اى كه قرآن از اين نظر دارد خود نشانۀ ديگرى از حقانيت آن است.
(آيه 49)-سپس مى گويد:«و ما مى دانيم كه بعضى از شما(آن را)تكذيب مى كنيد» (وَ إِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ) .
اما وجود تكذيب كنندۀ لجوج هرگز دليل بر عدم حقانيت آن نخواهد بود، چرا كه پرهيزكاران و طالبان حقيقت از آن متذكر مى شوند،نشانه هاى حق را در آن مى بينند و در راه خدا گام مى نهند.
(آيه 50)-در اين آيه مى افزايد:«و آن مايۀ حسرت كافران است» (وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ) .
امروز آن را تكذيب مى كنند،ولى فردا كه«يوم الظّهور»و«يوم البروز»و در عين حال«يوم الحسرة»است مى فهمند چه نعمت بزرگى را به خاطر لجاجت و عناد از دست داده اند،و چه عذابهاى دردناكى را براى خود خريده اند.
(آيه 51)-و براى اين كه كسى تصور نكند كه شك و ترديد،يا تكذيب منكران به خاطر ابهام مفاهيم قرآن است،در اين آيه اضافه مى كند:«و آن(قرآن) يقين خالص است» (وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ) .
يعنى،قرآن يقينى است خالص،و يا به تعبير ديگر«يقين»داراى مراحل مختلفى است:گاه از دليل عقلى حاصل مى شود،مثل اين كه دودى را از دور مشاهده مى كنيم و از آن،يقين به وجود آتش حاصل مى شود،در حالى كه آتش را
ص: 271
نديده ايم،اين را«علم اليقين»گويند.
گاه نزديكتر مى رويم و شعله هاى آتش را با چشم مى بينيم،در اينجا يقين محكمتر مى شود،و آن را«عين اليقين»مى نامند.
گاه از اين هم نزديكتر مى رويم و در مجاورت آتش قرار مى گيريم،و سوزش آن را با دست خود لمس مى كنيم،مسلما اين مرحلۀ بالاترى از يقين است كه آن را «حقّ اليقين»مى نامند.
آيۀ فوق مى گويد قرآن در چنين مرحله اى از يقين است،و با اين حال كوردلان آن را انكار مى كنند!
(آيه 52)-و سر انجام در آخرين آيه مى فرمايد:«حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى»!و او را از هر گونه عيب و نقص منزّه بشمار (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) .
قابل توجه اين كه مضمون اين آيه و آيۀ قبل با مختصر تفاوتى در آخر سورۀ واقعه نيز آمده است،با اين تفاوت كه در اينجا سخن از قرآن مجيد است و توصيف آن به«حق اليقين»اما در پايان سورۀ«واقعه»سخن از گروههاى مختلف نيكوكاران و بدكاران در قيامت است.
«پايان سورۀ حاقّه»
ص: 272
اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 44 آيه است
معروف در ميان مفسران اين است كه سورۀ«معارج»از سوره هاى مكّى است.ولى بعضى از آيات آن در مدينه نازل شده و دليل بر آن روايات زيادى است كه در تفسير اين آيات به خواست خدا خواهد آمد.
به هر حال اين سوره داراى چهار بخش است:
بخش اول از عذاب سريع كسى سخن مى گويد كه بعضى از گفته هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را انكار كرد،و گفت:اگر اين سخن حق است عذابى بر من نازل شود و نازل شد.(آيه 1 تا 3) در بخش دوم بسيارى از خصوصيات قيامت و مقدمات آن و حالات كفار در آن روز آمده است.(آيات 4 تا 18) بخش سوم اين سوره بيانگر قسمتهائى از صفات انسانهاى نيك و بد است كه او را بهشتى يا دوزخى مى كند.(آيات 19 تا 34) بخش چهارم شامل انذارهائى است نسبت به مشركان و منكران،و بار ديگر به مسألۀ رستاخيز بر مى گردد و سوره را پايان مى دهد.
در حديثى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ «سأل سائل»را بخواند خداوند ثواب كسانى را به او مى دهد كه امانات و عهد و پيمان خود را حفظ مى كنند و كسانى كه مواظب و مراقب نمازهاى خويشند».
ص: 273
بديهى است آنچه انسان را مشمول اين همه ثواب عظيم مى كند تلاوتى است كه با عقيده و ايمان،و سپس با عمل همراه باشد،نه اين كه سوره را بخواند و هيچ انعكاسى در روح و فكر و عملش نداشته باشد.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-
شأن نزول:
هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله على عليه السّلام را در روز غدير خم به خلافت منصوب فرمود و در بارۀ او گفت:من كنت مولاه فعلىّ مولاه؛ هر كس من مولى و ولىّ او هستم على مولى و ولىّ اوست.
چيزى نگذشت كه اين مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد«نعمان بن حارث فهرى»خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد:تو به ما دستور دادى شهادت به يگانگى خدا و اين كه تو فرستادۀ او هستى دهيم ما هم شهادت داديم،سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكات دادى ما همۀ اينها را نيز پذيرفتيم،اما با اينها راضى نشدى تا اين كه اين جوان على عليه السّلام را به جانشينى خود منصوب كردى،و گفتى:من كنت مولاه فعلىّ مولاه؛آيا اين سخنى است از ناحيۀ خودت يا از سوى خدا؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«قسم به خدائى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيۀ خداست».
«نعمان»روى برگرداند در حالى كه مى گفت:«خداوندا!اگر اين سخن حق است و از ناحيۀ تو،سنگى از آسمان بر ما بباران»! اينجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت،همين جا اين آيه و دو آيۀ بعد نازل گشت.
تفسير:
عذاب فورى:سورۀ معارج از اينجا آغاز مى شود كه مى فرمايد:
«تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد» (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ) .
(آيه 2)-سپس می افزاید:این عذاب«مخصوص کافران است و هیچکس نمی تواند آن را دفع کند»(لِلکافِرینَ لَیسَ لَهُ دافِعُ).
ص: 274
(آيه 3)-و در اين آيه به كسى كه اين عذاب از ناحيۀ اوست اشاره كرده، مى گويد:«از سوى خداوند ذى المعارج»خداوندى كه فرشتگانش بر آسمانها صعود و عروج مى كنند (مِنَ اللّهِ ذِي الْمَعارِجِ) .
از آنجا كه خداوند مقامات مختلفى براى فرشتگان قرار داده كه با سلسله مراتب به سوى قرب خدا پيش مى روند،خداوند به«ذى المعارج»توصيف شده است.
آرى!اين فرشتگانند كه مأموريت عذاب كافران و مجرمان دارند،و همانها بودند كه بر ابراهيم خليل عليه السّلام نازل شدند،و به او خبر دادند كه ما مأمور نابودى قوم لوط هستيم.
(آيه 4)-روزى به اندازۀ پنجاه هزار سال!بعد از ذكر داستان عذاب دنيوى كسى كه تقاضاى عذاب الهى كرده بود وارد بحثهاى معاد و عذابهاى اخروى مجرمان در آن روز مى شود،نخست مى فرمايد:«فرشتگان و روح[-فرشتۀ مقرب خداوند]به سوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است» (تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ) .
مسلما منظور از«عروج فرشتگان»عروج جسمانى نيست،بلكه عروج روحانى است.يعنى،آنها به مقام قرب خدا مى شتابند،و در آن روز كه روز قيامت است آمادۀ گرفتن فرمان،و اجراى آن مى باشند.
منظور از«روح»در اينجا همان«روح الامين»بزرگ فرشتگان است كه در سوره«قدر»نيز به او اشاره شده است.
و اما تعبير به«پنجاه هزار سال»از اين نظر است كه آن روز بر حسب سالهاى دنيا تا اين حد ادامه پيدا مى كند،و با آنچه در آيۀ 5 سورۀ سجده آمده است كه مقدار آن را يك هزار سال تعيين مى نمايد منافاتى ندارد،زيرا همان گونه كه در روايات وارد شده است در قيامت پنجاه موقف است،و هر موقف به اندازه يك هزار سال طول مى كشد.
(آيه 5)-در این آیه پیغمبر اکرم صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته،می فرماید:«پس
ص: 275
صبر جميل پيشه كن»و در برابر استهزاء و تكذيب و آزار آنها شكيبا باش (فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً) .
«صبر جميل»به معنى شكيبائى زيبا و قابل توجه است،و آن صبر و استقامتى است كه تداوم داشته باشد،يأس و نوميدى به آن راه نيابد،و توأم با بيتابى و جزع و شكوه و آه و ناله نگردد،و در غير اين صورت جميل نيست.
(آيه 6)-سپس مى افزايد:«زيرا آنها آن روز را دور مى بينند» (إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً) .
(آيه 7)-«و ما آن را نزديك مى بينيم» (وَ نَراهُ قَرِيباً) .
آنها اصلا باور نمى كنند چنان روزى در كار باشد كه حساب همۀ خلايق را برسند و كوچكترين گفتار و كردار آنها محاسبه شود،آن هم در روزى كه پنجاه هزار سال به طول مى انجامد،ولى آنها در حقيقت خدا را نشناخته اند و در قدرت او شك و ترديد دارند.
(آيه 8)-در اينجا بحثهاى گذشته در بارۀ قيامت با شرح و توضيح بيشترى ادامه يافته،مى فرمايد:«همان روز كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود» (يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ) .
(آيه 9)-«و كوهها مانند پشم رنگين متلاشى خواهد بود» (وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ) .
آرى!در آن روز آسمانها از هم متلاشى و ذوب مى شود،و كوهها درهم كوبيده و خرد و سپس با تند بادى در فضا پراكنده مى گردد،همچون پشمى كه تند باد آن را با خود ببرد و چون كوهها رنگهاى مختلفى دارند تشبيه به پشمهاى رنگين شده اند،و بعد از اين ويرانى،جهانى نوين ايجاد مى گردد،و انسانها حيات نوين خود را از سر مى گيرند.
(آيه 10)-هنگامی که رستاخیز در آن نو بر پا می شود آن چنان وضع حساب و رسیدگی به اعمال وحشتناک است که همه در فکر خویشند،احدی به دیگری نمی پردازد«و هیچ دوست صمیمی سراغ دوستش را نمی گیرد»
ص: 276
(وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً) .
(آيه 11)-نه اين كه دوستان صميمى خود را در آنجا نشناسند،بلكه مخصوصا«آنها را نشانشان مى دهند»ولى هر كس گرفتار كار خويشتن است (يُبَصَّرُونَهُمْ) .
مسأله اين است كه هول و وحشت بيش از آن است كه بتواند به ديگرى بينديشد.
و در ادامۀ همين سخن و ترسيم آن صحنه وحشتناك مى افزايد:وضع چنان است كه«گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند» (يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ) .
(آيه 12)-نه تنها فرزندانش بلكه دوست دارد«همسر و برادرش را»بدهد (وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ) .
(آيه 13)-«و قبيله اش را كه هميشه از او حمايت مى كرد» (وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ) .
(آيه 14)-بلكه«همۀ مردم روى زمين را تا مايۀ نجاتش شوند» (وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ) .
آرى!به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناك است كه انسان مى خواهد عزيزترين عزيزان را-كه در چهار گروه در اينجا خلاصه شده اند و حتى همۀ مردم روى زمين را-براى نجات خود فدا كند.
(آيه 15)-ولى در جواب همۀ اين تمناها و آرزوها مى فرمايد:«هرگز چنين نيست»كه با اينها بتوان نجات يافت (كَلاّ) .
آرى«شعله هاى سوزان آتش است» (إِنَّها لَظى) .پيوسته زبانه مى كشد، و هر چيز را در كنار و مسير خود مى يابد مى سوزاند.
(آيه 16)-«دست و پا و پوست سر را مى كند و با خود مى برد»! (نَزّاعَةً لِلشَّوى) .
(آيه 17)-سپس به کسانی اشاره می کند که طعمهٔ چنان آتشی هستند،
ص: 277
مى فرمايد:«و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند(و از اطاعت او روى گردان شدند)صدا مى زند»و به سوى خود مى خواند (تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّى) .
(آيه 18)-و آنها كه«اموال را جمع و ذخيره كردند»و در راه خدا انفاق نكردند (وَ جَمَعَ فَأَوْعى) .
به اين ترتيب اين آتش سوزان با زبان حال و جاذبۀ مخصوصى كه نسبت به مجرمان دارد،يا با زبان قال كه خداوند به او داده،پيوسته آنها را صدا مى زند و به سوى خود فرا مى خواند.
(آيه 19)-بعد از ذكر گوشه اى از عذابهاى قيامت به ذكر اوصاف افراد بى ايمان و در مقابل آنها مؤمنان راستين مى پردازد تا معلوم شود چرا گروهى اهل عذابند و گروهى اهل نجات.
نخست مى فرمايد:«انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است» (إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً) .
(آيه 20)-«هنگامى كه بدى به او رسد بيتابى مى كند» (إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً) .
(آيه 21)-«و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود»و بخل مى ورزد (وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً) .
(آيه 22)-سپس به ذكر اوصاف انسانهاى شايسته به صورت يك استثنا ضمن بيان نه صفت از اوصاف برجسته پرداخته،مى گويد:«مگر نمازگزاران» (إِلاَّ الْمُصَلِّينَ) .
(آيه 23)-«آنها كه نمازها را پيوسته به جا مى آورند» (الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ) .
اين نخستين ويژگى آنهاست كه ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند، و اين ارتباط از طريق نماز تأمين مى گردد،نمازى كه انسان را از فحشاء و منكر باز مى دارد،نمازى كه روح و جان انسان را پرورش مى دهد،و او را همواره به ياد خدا مى دارد و اين توجه مستمر مانع از غفلت و غرور،و فرو رفتن در درياى شهوات،
ص: 278
و اسارت در چنگال شيطان و هواى نفس مى شود.
بديهى است منظور از مداومت بر نماز اين نيست كه هميشه در حال نماز باشند،بلكه منظور اين است در اوقات معين نماز را انجام مى دهند.
(آيه 24)-به هر حال بعد از ذكر نماز كه بهترين اعمال،و بهترين حالات مؤمنان است،به دومين ويژگى آنها پرداخته،مى افزايد:«و آنها كه در اموالشان حق معلومى است» (وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ) .
(آيه 25)-«براى تقاضا كننده و محروم» (لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ) .
و به اين ترتيب هم ارتباطشان را با خالق حفظ مى كنند،و هم پيوندشان را با خلق خدا.
مراد از«حق معلوم»چيزى غير از زكات است كه انسان بر خود لازم مى شمرد كه به نيازمندان دهد.
«سائل»كسى است كه حاجت خود را مى گويد و تقاضا مى كند،و«محروم» كسى است كه شرم و حيا مانع تقاضاى اوست.
(آيه 26)-اين آيه به سومين ويژگى آنها اشاره كرده،مى افزايد:«و آنها كه به روز جزا ايمان دارند» (وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ) .
(آيه 27)-و در ويژگى چهارم مى گويد:«و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند» (وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ) .
(آيه 28)-«چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست» (إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ) .
(آيه 29)-بخش ديگرى از ويژگيهاى بهشتيان در آيات گذشته چهار وصف از اوصاف ويژۀ مؤمنان راستين و آنها كه در قيامت اهل بهشتند ذكر شد،و در اينجا به پنج وصف ديگر اشاره مى كند كه مجموعا نه وصف مى شود.
در نخستين توصيف مى فرمايد:«و آنها كه دامان خويش را(از بى عفتى) حفظ مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ) .
ص: 279
(آيه 30)-«جز با همسران و كنيزانشان(كه در حكم همسرند آميزش ندارند) چرا كه بهره گيرى از اينها مورد سرزنش نخواهند بود» (إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ) .
بدون شك غريزۀ جنسى از غرائز سركش انسان،و سر چشمۀ بسيارى از گناهان است تا آنجا كه بعضى معتقدند در تمام پرونده هاى مهم جنائى اثرى از اين غريزه ديده مى شود،لذا كنترل و حفظ حدود آن از نشانه هاى مهم تقواست و به همين دليل بعد از ذكر نماز و كمك به نيازمندان و ايمان به روز قيامت و ترس از عذاب الهى كنترل اين غريزه ذكر شده است.
(آيه 31)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر روى همين موضوع مى افزايد:
«و هر كس جز اينها را طلب كند،متجاوز است»! (فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ) .
و به اين ترتيب اسلام طرح اجتماعى را مى ريزد كه هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده مى شود،و هم آلودۀ فحشا و فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نيست.
(آيه 32)-سپس به دومين و سومين اوصاف آنها اشاره كرده،مى گويد:
«و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ) .
«امانت»معنى وسيعى دارد كه نه تنها امانتهاى مادى مردم را از هر نوع در بر مى گيرد،بلكه امانتهاى الهى و پيامبران و پيشوايان معصوم همه را شامل مى شود.
هر يك از نعمتهاى الهى امانتى از امانات او هستند،پستهاى اجتماعى و مخصوصا مقام حكومت از مهمترين امانات است.
و از همه مهمتر دين و آئين خدا و كتاب او قرآن،امانت بزرگ او است،كه بايد در حفظش كوشيد.
«عهد»نيز مفهوم وسيعى دارد كه هم عهدهاى مردمى را شامل مى شود و هم عهدها و پيمانهاى الهى را.
ص: 280
(آيه 33)-و در چهارمين وصف اضافه مى كند:«و كسانى كه به اداى شهادتشان قيام مى نمايند» (وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ) .
زيرا اقامۀ شهادت عادلانه و ترك كتمان آن،يكى از مهمترين پايه هاى اقامۀ عدالت در جامعۀ بشرى است.
(آيه 34)-در آخرين وصف كه در واقع نهمين توصيف از اين مجموعه است بار ديگر به مسألۀ نماز باز مى گردد،همان گونه كه آغاز آن نيز از نماز بود، مى فرمايد:«و كسانى كه بر نماز مواظبت دارند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ) .نمازى كه مهمترين وسيلۀ تهذيب نفوس و پاكسازى جامعه است.
البته در نخستين وصف اشاره به«تداوم»نماز بود،اما در اينجا سخن از حفظ آداب و شرائط و اركان و خصوصيات آن است آدابى كه هم ظاهر نماز را از آنچه مايۀ فساد است حفظ مى كند،و هم روح نماز را كه حضور قلب است تقويت مى نمايد،و هم موانع اخلاقى را كه سد راه قبول آن است از بين مى برد،بنابر اين هرگز تكرار محسوب نمى شود.
(آيه 35)-در پايان اين سخن مسير نهائى صاحبان اين اوصاف را بيان مى كند،همان گونه كه در آيات گذشته مسير نهائى مجرمان را شرح داد،در اينجا در يك جملۀ كوتاه و پر معنى مى فرمايد:«آنها در باغهاى بهشتى(پذيرايى و)گرامى داشته مى شوند» (أُولئِكَ فِي جَنّاتٍ مُكْرَمُونَ) .
چرا گرامى نباشند؟در حالى كه ميهمانهاى خدا هستند،و خداوند قادر و رحمان تمام وسائل پذيرائى را براى آنها فراهم ساخته است.
(آيه 36)-به كدام رو سفيدى طمع بهشت دارى! در آيات گذشته بحثهائى پيرامون نشانه هاى مؤمنان و كفار و سرنوشت هر يك از اين دو گروه آمده است،در اينجا بار ديگر به شرحى پيرامون وضع كفار و استهزاى آنها نسبت به مقدسات باز مى گردد.
بعضى گفته اند اين آيات در مورد گروههائى از مشركان نازل شده كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكّه آيات معاد را براى مسلمانان مى خواند،آنها از هر گوشه و كنار
ص: 281
مى آمدند و مى گفتند:اگر معادى در كار باشد وضع ما از اين افرادى كه به تو ايمان آورده اند در آن عالم بهتر است،همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از آنها بهتر مى باشد! قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد:«اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند...» (فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ) .
(آيه 37)-«از راست و چپ گروه گروه»و آرزوى بهشت دارند (عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ) .
(آيه 38)-«آيا هر يك از آنها(با اين اعمال زشتش)طمع دارد كه او را در بهشت پر نعمت الهى وارد كنند»؟ (أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ) .
با كدام ايمان و با كدام عمل چنين شايستگى براى خود قائلند؟!
(آيه 39)-در اينجا قرآن مجيد به پاسخ آنها پرداخته،مى گويد:«هرگز چنين نيست(كه آنها وارد باغهاى پرنعمت بهشت شوند)ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم» (كَلاّ إِنّا خَلَقْناهُمْ مِمّا يَعْلَمُونَ) .
در حقيقت خداوند مى خواهد با اين جمله غرور آنها را در هم بشكند،زيرا مى گويد:خودتان بهتر مى دانيد كه ما شما را از نطفه اى بى ارزش،از آبى گنديده آفريده ايم! و دوم اين كه؛پاسخى به استهزاء كنندگان معاد مى گويد كه اگر شما در امر معاد شك داريد برويد و حال نطفه را بررسى كنيد،و ببينيد چگونه از يك قطرۀ آب بى ارزش موجودى بديع مى سازيم كه در تطورات جنينى هر روز خلقت و آفرينش تازه اى به خود مى گيرد.
آيا خالق انسان از نطفه قادر نيست كه بعد از خاك شدن لباس حيات در تن انسان بپوشاند.
(آيه 40)-سپس برای تأکید این مطلب می افزاید:«سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها که ما قادریم...»(فَلااُقسِمُ بِرَبَّ المَشارقِ وَ المَغارِبِ اِنّا لَقادِرُونَ).
ص: 282
(آيه 41)-«كه جاى آنان را به كسانى بدهيم كه از آنها بهترند و ما هرگز مغلوب نخواهيم شد» (عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ) .
اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه ما نه تنها قادريم كه آنها را بعد از خاك شدن به زندگى و حيات نوين بازگردانيم،بلكه مى توانيم آنها را به موجوداتى كاملتر و بهتر تبديل كنيم.
و يا اشاره به اين باشد كه براى ما هيچ مانعى ندارد شما را به كيفر اعمالتان نابود كنيم و افرادى شايسته و آگاه و مؤمن جانشين شما سازيم و چيزى مانع ما از اين كار نخواهد بود.
(آيه 42)-در اين آيه به عنوان انذار و تهديد كافران سرسخت و استهزاء كننده و لجوج،مى فرمايد:«آنان را به حال خود واگذار،تا در باطل خود فرو روند،و بازى كنند،تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات كنند» (فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ) .
بيش از اين استدلال و موعظه لازم نيست،آنها نه اهل منطقند و نه آمادگى براى بيدار شدن دارند،بگذار در اباطيل و اراجيف خود غوطه ور باشند،تا روز موعود آنها،روز رستاخيز،فرا رسد،و همه چيز را با چشم خود ببينند!
(آيه 43)-سپس به معرفى آن روز موعود پرداخته،و نشانه هائى از اين روز وحشتناك و هول انگيز را بيان كرده،مى فرمايد:«همان روز كه از قبرها بسرعت خارج مى شوند گوئى به سوى بتها مى دوند»! (يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ) .
اين تعبير سخريه اى است نسبت به عقائد پوچى كه در عالم دنيا داشتند.
(آيه 44)-سپس به نشانه هاى ديگرى پرداخته،مى افزايد:«در حالى كه چشمهايشان از شرم و وحشت به زير افتاده»و خاضعانه نگاه مى كنند (خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ) .
«و پرده اى از ذلت و خوارى آنها را پوشانده است» (تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ) .
ص: 283
و در پايان آيه مى فرمايد:«اين همان روزى است كه به آنها وعده داده مى شد» (ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ) .
آرى!اين همان روز موعود است كه آن را به باد مسخره مى گرفتند،و گاه مى گفتند:به فرض كه چنين روزى در كار باشد وضع ما در آن روز از مؤمنان هم بهتر است.
«پايان سورۀ معارج»
ص: 284
اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 28 آيه است
اين سوره چنانكه از نامش پيداست سرگذشت نوح پيامبر را بيان مى كند،در سوره هاى متعددى از قرآن مجيد به سرگذشت اين پيامبر بزرگ اشاره شده،از جمله سوره هاى«شعرا»،«مؤمنون»،«اعراف»،«انبياء»و از همه مشروحتر در سورۀ«هود»آمده،ولى آنچه در سورۀ نوح آمده قسمت خاصى از زندگى اوست كه در جائى ديگر به اين سبك نيامده است،و اين قسمت مربوط به دعوت مستمر و پى گير او به سوى توحيد،و كيفيت،و عناصر اين دعوت است.
با توجه به اين كه اين سوره در مكّه نازل شده،و پيامبر و مسلمانان اندك آن زمان در شرائطى مشابه شرائط زمان نوح و يارانش قرار داشتند،مسائل زيادى را به آنها مى آموزد.
1-به آنها ياد مى دهد كه چگونه از طريق استدلال منطقى توأم با محبت و دلسوزى كامل دشمنان را تبليغ كنند.
2-به آنها مى آموزد كه هرگز در طريق دعوت به سوى خدا خسته نشوند.
3-به آنها مى آموزد كه در يك دست وسائل تشويق،و در دست ديگر عوامل انذار را داشته باشند،و از هر دو در طريق دعوت بهره گيرند.
4-آيات آخر اين سوره هشدارى است براى مشركان لجوج كه اگر در برابر حق تسليم نشوند و به فرمان خدا گردن ننهند عاقبت دردناكى در پيش دارند.
ص: 285
به تعبير ديگر اين سوره ترسيمى است از بيان مبارزۀ دائمى طرفداران حق و باطل و برنامه هايى كه طرفداران حق در مسير خود بايد به كار بندند.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:
«كسى كه سورۀ«نوح»را بخواند از مؤمنانى خواهد بود كه شعاع دعوت نوح پيامبر او را فرا مى گيرد».
ناگفته پيداست كه هدف از تلاوت آن اين است كه انسان از راه و رسم اين پيامبر بزرگ و استقامت و شكيبائى ياران او در راه دعوت به سوى حق الهام گيرد، و خود را در شعاع دعوت او قرار دهد،نه خواندن فاقد انديشه و فكر و نه انديشه اى خالى از عمل.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-گفتيم اين سوره بيانگر آن قسمت از حالات نوح است كه مربوط به مسألۀ دعوت او مى باشد.
نخست از مسألۀ بعثت او شروع كرده،مى فرمايد:«ما نوح را به سوى قومش فرستاديم،و گفتيم:قوم خود را انذار كن پيش از آنكه عذاب دردناك به سراغشان آيد» (إِنّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .
اين عذاب دردناك ممكن است عذاب دنيا باشد يا عذاب آخرت،و مناسبتر اين كه هر دو باشد،هر چند به قرينۀ آيات آخر سوره بيشتر منظور عذاب دنياست.
(آيه 2)-نوح اين پيامبر«اولو العزم»كه صاحب نخستين شريعت و آئين الهى بود و دعوت جهانى داشت بعد از دريافت اين فرمان به سراغ قومش آمد و«گفت:اى قوم!من براى شما بيم دهندۀ آشكارى هستم» (قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ) .
(آيه 3)-هدف اين است«كه خدا را پرستش كنيد و از مخالفت او بپرهيزيد و مرا اطاعت نماييد» (أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ) .
(آيه 4)-سپس به تشویق آنها پرداخته نتائج مهم اجابت این دعوت را در
ص: 286
دو جملۀ كوتاه بيان مى كند،مى گويد:اگر دعوت مرا اجابت كنيد«خداوند گناهانتان را مى آمرزد» (يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ) .
سپس مى افزايد:«و شما را تا زمان معينى به تأخير مى اندازد»عمرتان را طولانى كرده و عذاب را از شما دور مى دارد (وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .
«زيرا هنگامى كه اجل الهى فرا رسد تأخيرى نخواهد داشت اگر مى دانستيد» (إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه«اجل»و سر رسيد عمر انسان دو گونه است«اجل مسمّى»و«اجل نهائى».
قسم اول سر رسيدى است كه قابل تغيير و دگرگونى است،و بر اثر اعمال نادرست انسان ممكن است بسيار جلو بيفتد كه عذابهاى الهى يكى از آنهاست و به عكس بر اثر تقوا و نيكوكارى و تدبير ممكن است بسيار عقب بيفتد.
ولى اجل و سر رسيد نهائى به هيچ وجه قابل دگرگونى نيست.
در روايات اسلامى نيز روى اين معنى تأكيد فراوان شده است،از جمله در يك حديث پر معنى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«آنها كه بر اثر گناهان مى ميرند بيش از آنها هستند كه به مرگ الهى از دنيا مى روند،و كسانى كه بر اثر نيكوكارى عمر طولانى پيدا مى كنند بيش از كسانى هستند كه بر اثر عوامل طبيعى عمرشان زياد مى شود».
(آيه 5)-از هر فرصتى براى هدايت آنها استفاده كردم،اما...
در اينجا در ادامۀ رسالت و مأموريت نوح براى دعوت قومش سخنانى از زبان خود او،هنگامى كه به پيشگاه پروردگار شكايت مى برد،نقل شده كه بسيار آموزنده است.
سخنان نوح در اين زمينه سخنانى است كه مى تواند راهگشا براى همۀ مبلغان دينى باشد،مى فرمايد:«نوح گفت:پروردگارا!من قوم خود را شب و روز به سوى تو دعوت كردم» (قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً) .
و لحظه اى در ارشاد و تبليغ آنها كوتاهى نكردم.
ص: 287
(آيه 6)-«اما دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود» (فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاّ فِراراً) .
و اين عجيب است كه دعوت به سوى چيزى سبب فرار از آن شود،اما با توجه به اين كه تأثير دعوتها نياز به يك نوع آمادگى و سنخيت و جاذبۀ متقابل دارد جاى تعجب نيست كه در دلهاى ناآماده اثر معكوس و منفى ببخشد.
(آيه 7)-سپس نوح در ادامۀ اين سخن مى افزايد:خداوندا!من هر زمان آنها را دعوت كردم كه(ايمان بياورند و)تو آنها را بيامرزى انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده،و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند» (وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً) .
گذاشتن انگشت در گوشها براى اين بوده كه صداى حق را نشنوند و پيچيدن لباس بر خويشتن يا به اين معنى است كه لباس بر سر مى انداختند تا پشتوانه اى براى انگشتان فرو كرده در گوش باشد و كمترين امواج صوتى بر پردۀ صماخ آنها نرسد،و يا مى خواستند صورت خود را بپوشانند مبادا چشمانشان بر قيافۀ ملكوتى نوح اين پيامبر بزرگ بيفتد،در واقع اصرار داشتند هم گوش از شنيدن باز ماند و هم چشم از ديدن! اين آيه نشان مى دهد كه يكى از عوامل مهم بدبختى آنها استكبار و غرور بود كه هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده و ثمرۀ شوم آن را در تمام طول تاريخ بشر در زندگى افراد بى ايمان مشاهده مى كنيم.
(آيه 8)-نوح همچنان به سخنان خود در پيشگاه پروردگار ادامه داده، مى گويد:خداوندا!«سپس آنها را با صداى بلند(به اطاعت فرمان تو)دعوت كردم» (ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً) .
(آيه 9)-به این نیز قناعت نکردم«آشکارا و نهان(حقیقت توحید و ایمان را)برای آنان بیان داشتم»(ثُمَّ اِنّی اَعلَنتُ لَهُم وَ اَسرَرتُ لَهُم اِسرارًا).
ص: 288
در جلسات عمومى و با صداى بلند آنها را به سوى ايمان فرا خواندم.
اين حوصلۀ عجيب،و آن دلسوزى عجيبتر،و پشتكار و استقامت بى نظير سرمايۀ او در راه دعوت به آئين حق بود.
و شگفت انگيزتر اين كه در طول نهصد و پنجاه سال دعوتش تنها حدود هشتاد نفر به او ايمان آوردند يعنى،براى هدايت هر يك نفر بطور متوسط حدود دوازده سال تبليغ كرد!
(آيه 10)-پاداش دنيوى ايمان:«نوح»در ادامۀ بيانات مؤثر خود براى هدايت آن قوم لجوج و سركش اين بار روى بشارت و تشويق تكيه مى كند،و به آنها وعدۀ مؤكد مى دهد كه اگر از شرك و گناه توبه كنند خدا درهاى رحمت خويش را از هر سو به روى آنها مى گشايد،عرض مى كند:خداوندا!«به آنها گفتم:از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است...» (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً) .
(آيه 11)-«تا بارانهاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرو فرستد» (يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً) .
خلاصه هم باران رحمت معنوى و هم باران پربركت مادى او شما را فرا مى گيرد.
(آيه 12)-سپس مى افزايد:«و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك مى كند» (وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ) .
«و باغهاى سرسبز و نهرهاى آب جارى در اختيارتان قرار مى دهد» (وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً) .
به اين ترتيب يك نعمت بزرگ معنوى،و پنج نعمت بزرگ مادى به آنها وعده داده،نعمت بزرگ معنوى بخشودگى گناهان و پاك شدن از آلودگى كفر و عصيان است،اما نعمتهاى مادى:ريزش بارانهاى مفيد و به موقع و پر بركت،فزونى اموال، فزونى فرزندان(سرمايه هاى انسانى)،باغهاى پر بركت،و نهرهاى آب جارى.
آرى!ايمان و تقوا طبق گواهى قرآن مجيد هم موجب آبادى دنيا و هم آبادى آخرت است.
(آيه 13)-پس باز دیگر به انذار باز می گردد،می گوید:«چرا شما(از خدا
ص: 289
نمى ترسيد و)براى خدا عظمت قائل نيستيد»؟! (ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً) .
(آيه 14)-«در حالى كه شما را مراحل مختلف آفريد» (وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً) .
نخست«نطفۀ»بى ارزشى بوديد،چيزى نگذشت كه شما را به صورت«علقه» و از آن پس به صورت«مضغه»درآورد،سپس شكل و اندام انسانى به شما داد،بعد لباس حيات در اندام شما پوشانيد،و به شما روح و حس و حركت داد.
نه تنها از نظر جسمانى اشكال مختلفى به خود مى گيرد،كه چهرۀ روح و جان شما نيز دائما در تغيير است،هر يك از شما استعدادى داريد،و در هر سرى ذوقى و در هر دلى عشقى است.
و به اين ترتيب او در همه جا با شماست و در هر گام رهبرى و هدايت مى كند و با اين همه لطف و عنايت او،اين همه كفران و بى حرمتى چرا؟
(آيه 15)-حضرت«نوح»در بيانات عميق و مستدل خود در برابر مشركان لجوج نخست دست آنها را گرفته و به اعماق وجودشان برد،تا آيات انفسى را مشاهده كنند،سپس آنها را به مطالعۀ نشانه هاى خدا در عالم بزرگ آفرينش دعوت كرده و آنان را به سير آفاقى مى برد.
نخست از آسمان شروع كرده،مى گويد:«آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است»؟! (أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً) .
آسمانهاى هفتگانه يكى بالاى ديگرى قرار دارد،و بطورى كه در تفسير آسمانهاى هفتگانه در گذشته گفته ايم تمام آنچه را ما با چشم مسلح و غير مسلح از ستارگان ثابت و سيار مى بينيم همه جزء آسمان اول است،و شش عالم ديگر يكى ما فوق ديگرى بعد از آن قرار دارد كه از دسترس علم و دانش انسان امروز بيرون است،و ممكن است در آينده اين شايستگى را پيدا كند كه آن عوالم عجيب و گسترده را يكى بعد از ديگرى كشف كند.
(آيه 16)-سپس مى افزايد:«و ماه را در ميان آسمانها مايۀ روشنائى و خورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است» (وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ
ص: 290
الشَّمْسَ سِراجاً) .
(آيه 17)-باغبان هستى،شما را همچون گلى پرورش داد! سپس بار ديگر به آفرينش انسان باز مى گردد،مى افزايد:«و خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد»! (وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً) .
تعبير به«انبات»و رويانيدن،در مورد انسان،بخاطر آن است كه آفرينش نخستين انسان از خاك است،دوم اين كه،تمام مواد غذائى كه انسان مى خورد و به كمك آن رشد و نمو مى كند از زمين است،يا مستقيما مانند سبزيها و دانه هاى غذائى و ميوه ها،و يا بطور غير مستقيم مانند گوشت حيوانات،و سوم اين كه، شباهت زيادى در ميان انسان و گياه وجود دارد و بسيارى از قوانينى كه حاكم بر تغذيه و توليد مثل و نمو و رشد گياهان است بر انسان نيز حكمفرماست.
(آيه 18)-بعد به سراغ مسألۀ معاد كه يكى ديگر از مسائل پيچيده براى مشركان بوده است رفته،مى فرمايد:«سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند، و بار ديگر شما را خارج مى سازد» (ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً) .
در آغاز خاك بوديد بار ديگر به خاك بر مى گرديد،و همان كسى كه قدرت داشت در آغاز شما را از خاك بيافريند توانائى دارد بار ديگر بعد از خاك شدن لباس حيات در اندامتان بپوشاند.
(آيه 19)-بار ديگر به آيات آفاقى و نشانه هاى توحيد در عالم بزرگ باز مى گردد و از نعمت وجود زمين سخن مى گويد،مى فرمايد:«و خداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد» (وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً) .
نه آن چنان خشن است كه نتوانيد بر آن استراحت و رفت و آمد كنيد،و نه آن چنان نرم است كه در آن فرو رويد و قدرت حركت نداشته باشيد.
به علاوه بساطى است گسترده و آماده و داراى همۀ نيازمنديهاى زندگى شما.
(آيه 20)-نه تنها زمینهای هموار همچون فرش گسترده ای است،بلکه کوهها به خاطر درّه و شکافهایی که در لابلای آن وجود دارد و قابل عبور است نیز بساط گسترده ای می باشد هدف این است«تا از راههای وسیع و درّه های آن
ص: 291
بگذريد»و به هر جا مى خواهيد برويد (لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً) .
ولى نه آن انذارهاى نخستين و نه بشارتها و تشويقها و نه استدلالات منطقى هيچ يك در دل سياه اين قوم لجوج اثر نگذاشت.
(آيه 21)-لطف حق با تو مداراها كند...
هنگامى كه نوح آخرين تلاش خود را در طى صدها سال به كار زد،و آن قوم، جز گروه اندكى،همچنان بر كفر و بت پرستى و گمراهى و فساد اصرار ورزيدند از هدايت آنها مأيوس شد،رو به درگاه خدا آورد و تقاضاى مجازات براى آنها كرد.
چنانكه در اين آيه مى خوانيم:«نوح(بعد از هدايت آنان)گفت:پروردگارا! آنها نافرمانى من كردند،و از كسانى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانشان چيزى جز زيانكارى بر آنها نيفزوده است» (قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَساراً) .
اشاره به اين كه رهبران اين قوم جمعيتى هستند كه تنها امتيازشان اموال و فرزندان زياد است،آن هم اموال و فرزندانى كه جز در مسير فساد به كار گرفته نمى شود.
(آيه 22)-سپس مى افزايد:«و(اين رهبران گمراه)مكر عظيمى به كار بردند...» (وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبّاراً) .
آنها طرحهاى شيطانى عظيم و گسترده اى براى گمراه ساختن مردم، و ممانعت از قبول دعوت نوح ريخته بودند،كه احتمال دارد همان مسألۀ بت پرستى بوده باشد،زيرا طبق بعضى از روايات بت پرستى قبل از نوح سابقه نداشت،بلكه قوم نوح آن را به وجود آوردند.
(آيه 23)-اين آيه مى تواند گواه اين مطلب باشد،زيرا بعد از اشارۀ سر بسته به اين مكر بزرگ مى افزايد:رؤساى آنها«گفتند:دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد» (وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ) .
و هرگز دعوت نوح را به خداى يگانه نپذيريد،خدائى كه هرگز ديده نمى شود،و با دست قابل لمس نيست!
ص: 292
مخصوصا روى پنج بت تأكيد كردند و گفتند:«بتهاى ودّ و سواع و يغوث و يعوق و نسر را هرگز رها نكنيد و دست از دامنشان نكشيد» (وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً) .
از قرائن چنين استفاده مى شود كه اين پنج بت امتيازات ويژه اى داشتند، و مورد توجه خاص آن قوم گمراه بودند،به همين دليل رهبران فرصت طلب آنان نيز روى عبادت آنها تكيه مى كردند.
(آيه 24)-سپس نوح مى افزايد:خداوندا!«آنها(رهبران گمراه و خود خواه) گروه بسيارى را گمراه ساختند» (وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً) .
خداوندا!«ظالمان را جز ضلالت ميفزا» (وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ ضَلالاً) .
منظور از افزودن ضلالت و گمراهى ظالمان و ستمگران،همان سلب توفيق الهى از آنهاست كه سبب بدبختى آنها مى شود،و يا مجازاتى است كه آنها به خاطر ظلمشان دريافت مى دارند كه خدا نور ايمان را از آنها مى گيرد،و تاريكى كفر را جانشين آن مى سازد.
(آيه 25)-سر انجام در اين آيه خداوند سخن آخر را در اين زمينه چنين مى فرمايد:«به خاطر گناهانشان غرق شدند،و در آتش دوزخ وارد گشتند و جز خدا ياورانى نيافتند»كه در برابر خشم او از آنها دفاع كند (مِمّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصاراً) .
تعبير آيه نشان مى دهد كه آنها بعد از غرق شدن بلافاصله وارد آتش شدند، و اين عجيب است كه از آب فورا وارد آتش شوند!و اين آتش همان آتش برزخى است،چرا كه طبق گواهى آيات قرآن گروهى بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى شوند،و طبق بعضى از روايات«قبر»يا باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ!
(آيه 26)-این قوم فاسد و مفسد باید بروند! در این جا که همچنین ادامهٔ سخنان نوح و شکایاتش از قوم به درگاه خدا و نفرین دربارهٔ آنهاست،می فرماید:«نوح گفت:پروردگار!هیچ یک از کافران را روی
ص: 293
زمين باقى مگذار»! (وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيّاراً) .
اين سخن را هنگامى گفت كه بطور كامل از هدايت آنها مأيوس شده بود، و آخرين تلاش و كوشش خود را براى ايمان آوردن آنها به كار زد و نتيجه اى نگرفت، و تنها گروهى اندك به او ايمان آوردند.
تعبير به«على الارض»(بر صفحۀ زمين)نشان مى دهد كه هم دعوت نوح جهانى بوده،و هم طوفان و عذابى كه بعد از آن آمد.
(آيه 27)-سپس«نوح»براى نفرين خود استدلال مى كند و مى افزايد:«زيرا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مى كنند،و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند»! (إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً) .
اين نشان مى دهد كه نفرين انبياء،از جمله نوح(ع)از روى خشم و غضب و انتقامجوئى و كينه توزى نبود،بلكه روى يك حساب منطقى صورت گرفته است.
(آيه 28)-در پايان،نوح براى خودش و كسانى كه به او ايمان آورده بودند چنين دعا مى كند:«پروردگارا!مرا و پدر و مادرم،و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانۀ من شدند و جميع مردان و زنان با ايمان را بيامرز و ظالمان را جز هلاكت ميفزا» (رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ تَباراً) .
اين طلب آمرزش براى اين است كه نوح مى خواهد بگويد گرچه من صدها سال تبليغ مستمر داشتم،و هرگونه زجر و شكنجه را در اين راه تحمل كردم،اما چون ممكن است ترك اولائى در اين مدت از من سر زده باشد من از آن هم تقاضاى عفو مى كنم،و هرگز خود را در پيشگاه مقدست تبرئه نمى نمايم.
«پايان سورۀ نوح»
ص: 294
اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 28 آيه است
اين سوره،چنانكه از نامش پيداست،عمدتا در بارۀ خلق ناپيدائى به نام«جنّ»سخن مى گويد،سخن از ايمان آنها به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله، و خضوع در برابر قرآن مجيد،و ايمان و اعتقاد آنها به معاد،و وجود گروهى مؤمن و كافر در ميان آنان و مسائلى از اين قبيل است.
اين بخش از سوره نوزده آيه از بيست و هشت آيۀ سوره را در بر مى گيرد، و بسيارى از عقائد خرافى را در زمينۀ«جنّ»اصلاح مى كند و بر آنها خط بطلان مى كشد.
در بخش ديگرى از اين سوره اشاره اى به مسألۀ توحيد و معاد آمده است.
و در آخرين بخش اين سوره،سخن از مسألۀ علم غيب است كه هيچ كس از آن آگاهى ندارد جز آنچه خداوند اراده كرده است.
در حديثى از امام صادق(ع)آمده است:«هر كس بسيار سورۀ جنّ را بخواند هرگز در زندگى دنيا چشم زخم جنّ و جادو و سحر و مكر آنها به او نمى رسد،و با محمّد(ص)همراه خواهد بود،و مى گويد:پروردگارا!من كسى را به جاى او نمى خواهم،و هرگز از او به ديگرى متمايل نمى شود».
البته اين تلاوت مقدمه اى است بر آگاهى از محتواى سوره،و سپس به كار بستن آن.
ص: 295
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
شأن نزول:
در تفسير آيات 29 تا 32 سورۀ احقاف شأن نزولهائى آمده بود كه با مطالب اين سورۀ كاملا هماهنگ است،و نشان مى دهد كه هر دو مربوط به يك حادثه است،دو مورد از آنها را بطور فشرده نقل مى كنيم.
1-پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكّه به سوى بازار«عكاظ»در«طائف»آمد،تا مردم را در آن مركز اجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند،اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت،در بازگشت به محلى رسيد كه آن را وادى«جنّ»مى گفتند شب را در آنجا ماند و تلاوت آيات قرآن مى فرمود،گروهى از جن شنيدند و ايمان آوردند،و براى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند.
2-«ابن عباس»مى گويد:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول نماز صبح بود،و در آن تلاوت قرآن مى كرد،گروهى از جن در صدد تحقيق از علّت قطع اخبار آسمانها از خود بودند صداى تلاوت قرآن محمد صلّى اللّه عليه و آله را شنيدند.
گفتند:علت قطع اخبار آسمان از ما همين است،به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را به سوى اسلام دعوت كردند.
ولى شأن نزول ديگرى در اينجا آمده كه با آنها متفاوت است و آن اين كه از «عبد اللّه بن مسعود»پرسيدند:آيا كسى از شما ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حوادث شب جنّ خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود؟ گفت:احدى از ما نبود،ما شبى در مكّه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نيافتيم،و هر چه جستجو كرديم اثرى از او نديديم،از اين ترسيديم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كشته باشند،به جستجوى حضرت در درّه هاى مكّه رفتيم،ناگهان ديديم از سوى كوه«حرا»مى آيد،عرض كرديم كجا بودى اى رسول خدا؟ما سخت نگران شديم،و ديشب بدترين شب زندگى ما بود.
فرمود:دعوت كنندۀ جنّ به سراغ من آمد،و من رفتم قرآن براى آنها بخوانم.
ص: 296
(آيه 1)-ما قرآن عجيبى شنيده ايم! در اين آيه مى فرمايد:«بگو:به من وحى شده كه جمعى از جنّ به سخنانم گوش فرا داده اند،سپس گفته اند،ما قرآن عجيبى شنيده ايم...» (قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً) .
اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه طايفۀ«جنّ»داراى عقل و شعور و فهم و درك،و تكليف و مسؤوليت،و آشنائى به لغت،و توجه به فرق بين كلام اعجاز و غير آن دارند،همچنين خود را موظّف به تبليغ حق مى دانند،و مخاطب خطابهاى قرآن نيز هستند.
آنها حق داشتند كه قرآن را سخنى عجيب بشمرند،زيرا هم لحن و آهنگ آن عجيب است،و هم نفوذ و جاذبه اش،هم محتوا و تأثيرش عجيب است و هم آورندۀ آن كه درس نخوانده بود و از اميين برخاست.
(آيه 2)-آنها به دنبال اين جمله،سخنان ديگرى به قوم خود گفتند كه قرآن در آيات بعد در دوازده جمله،آنها را بيان كرده كه هر كدام با«انّ»شروع شده كه نشانۀ تأكيد است.
نخست مى فرمايد:آنها گفتند:«كه(اين قرآن همگان را)به راه راست هدايت مى كند،و لذا ما به آن ايمان آورده ايم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم» (يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً) .
(آيه 3)-بعد از ابراز ايمان و نفى هرگونه شرك سخنان خود را در بارۀ صفات خدا چنين ادامه دادند:«و بلند است مقام با عظمت پروردگار ما(از شباهت به مخلوقين،و از هرگونه عيب و نقص)و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نكرده است» (وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً) .
(آيه 4)-سپس افزودند:ما اكنون اعتراف مى كنيم«كه سفيه ما(ابليس) در بارۀ خدا سخنان ناروا مى گفت» (وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطاً) .
يعنى،سفهاى ما براى خدا همسر و فرزندان قائل بودند،و شبيه و شريكى انتخاب كرده بودند،و از راه حق منحرف شده و سخنى به گزاف مى گفتند.
ص: 297
و احتمال دارد كه:«سفيه»در اينجا اشاره به«ابليس»باشد كه بعد از مخالفت فرمان خدا نسبتهاى ناروائى به ساحت مقدس او داد و از آنجا كه«ابليس»از جن بوده مؤمنان جن به اين وسيله از او ابراز تنفر مى كنند،و سخن او را گزافه و شطط مى نامند.
(آيه 5)-سپس افزودند:«و ما گمان مى كرديم كه انس و جنّ هرگز،بر خدا دروغ نمى بندند» (وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِباً) .
اين سخن ممكن است اشاره به تقليد كوركورانه اى باشد كه اين گروه قبلا از ديگران داشتند،و براى خدا شريك و شبيه و همسر و فرزند قائل بودند مى گويند:
اگر ما اين مسائل را از ديگران بدون دليل پذيرفتيم به خاطر خوش باورى بود،هرگز خيال نمى كرديم كه انس و جن به خود جرأت دهند كه چنين دروغهاى بزرگى به خدا ببندند،ولى اكنون به غلط بودن اين تقليد ناروا پى برديم و به اين ترتيب به اشتباه خود و انحراف مشركان جن اعتراف مى كنيم.
(آيه 6)-سپس افزودند:يكى ديگر از انحرافات جن و انس اين بود كه:
«مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى بردند،و آنها سبب افزايش گمراهى و طغيانشان مى شدند» (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً) .
مفهوم آيه،مفهوم وسيعى است كه شامل هرگونه پناه بردن افرادى از انسانها به جن را شامل مى شود چه اين كه مى دانيم در ميان عرب كاهنان زيادى وجود داشتند كه معتقد بودند به وسيلۀ طايفۀ«جنّ»بسيارى از مشكلات را حل مى كنند و از آينده خبر مى دهند.
(آيه 7)-اين آيه همچنان ادامۀ سخنان مؤمنان جن است كه به هنگام تبليغ قوم خود بيان داشتند و از طرق مختلف آنها را به سوى اسلام و قرآن دعوت نمودند.
نخست مى گويند:«و اين كه آنها گمان كردند-همان گونه كه شما گمان كرديد-كه خداوند هرگز كسى را(به نبوت)مبعوث نمى كند» (وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما
ص: 298
ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ أَحَداً) .
لذا به انكار قرآن،و تكذيب نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله برخاستند،ولى ما هنگامى كه با دقت به آيات اين كتاب آسمانى گوش فرا داديم حقانيت آن را به روشنى درك كرديم،مبادا شما هم مانند مشركان انسانها،راه كفر پيش گيريد و به سرنوشت آنها گرفتار شويد.
اين تعبير هشدارى است به مشركان كه بدانند وقتى جن،منطقش اين است و داوريش چنين،بيدار شوند و به دامن قرآن و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنگ زنند.
(آيه 8)-سپس مؤمنان جن،به يكى از نشانه هاى صدق گفتار خود كه در جهان طبيعت براى همۀ جنيان قابل درك است اشاره كرده،مى گويند:«ما آسمان را جستجو كرديم و همه را پر از محافظان قوى و تيرهاى شهاب يافتيم» (وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً) .
(آيه 9)-«ما پيش از اين به استراق سمع در آسمانها مى نشستيم (و اخبارى از آن را دريافت مى داشتيم و به اطلاع دوستان خود مى رسانديم)اما اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند،شهابى را در كمين خود مى يابد)كه او را هدف قرار مى دهد»! (وَ أَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً) .
آيا اين وضع تازه،دليل بر اين حقيقت نيست كه با ظهور اين پيامبر و نزول كتاب آسمانى او دگرگونى عظيمى در جهان رخ داده است؟چرا شما قبلا قدرت بر استراق سمع داشتيد،و الآن احدى توانائى بر اين كار ندارد؟!
(آيه 10)-سپس افزودند:با اين اوضاع و احوال«ما نمى دانيم آيا(اين ممنوعيت از استراق سمع دليل بر اين است كه)ارادۀ شرّى در بارۀ اهل زمين شده، يا خداوند مى خواهد از اين طريق آنها را هدايت فرمايد»؟ (وَ أَنّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً) .
و به تعبير ديگر ما نمى دانيم آيا اين امر مقدمۀ نزول عذاب و بلا از سوى خداست يا مقدمۀ هدايت آنها؟
ص: 299
مؤمنان جن قاعدتا بايد فهميده باشند كه ممنوعيت از استراق سمع كه با ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مقارن بوده،مقدمۀ هدايت انسانها،و برچيده شدن دستگاه كهانت و خرافات ديگرى مانند آن است.
اما از آنجا كه«جنّ»به مسألۀ استراق سمع دلبستگى خاصى داشت هنوز نمى توانست باور كند كه اين محروميت يك نوع خير و بركت است،و گر نه روشن است كه كاهنان در عصر جاهليت با اتكا به همين مسألۀ استراق سمع سهم بزرگى در گمراه ساختن مردم داشتند.
(آيه 11)-اين آيه همچنان ادامۀ گفتار مؤمنان جن به هنگام تبليغ قوم گمراه خويش است،نخست از زبان آنها مى گويد:«و در ميان ما افراد صالح و افرادى غير صالحند و ما گروههاى متفاوتى هستيم» (وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِكَ كُنّا طَرائِقَ قِدَداً) .
اين جمله را احتمالا به اين منظور گفتند كه مبادا وجود«ابليس»در ميان طايفۀ جن،اين توهّم را براى عده اى از آنها به وجود آورد كه طبيعت جنّ بر شر و فساد و شيطنت است،و هرگز نور هدايت به قلب او نمى تابد.
مؤمنان جن با اين سخن روشن مى سازند كه اصل اختيار و آزادى اراده بر آنها نيز حاكم است.و افرادى صالح و غير صالح هر دو وجود دارند،بنابر اين زمينه هاى هدايت در وجود آنها فراهم مى باشد.
اين آيه در ضمن ذهنيات ما انسانها را در بارۀ جن نيز اصلاح مى كند،زيرا در تصور بسيارى از مردم واژۀ«جنّ»با نوعى«شيطنت»و فساد و گمراهى و انحراف، همراه است،اين آيه مى گويد آنها نيز گروههاى مختلفى دارند،صالح و غير صالح.
(آيه 12)-مؤمنان جن در ادامۀ سخنان خود به ديگران هشدار مى دهند و مى گويند:«و ما يقين داريم هرگز نمى توانيم بر ارادۀ خداوند در زمين غالب شويم و نمى توانيم از(پنجۀ قدرت)او بگريزيم» (وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً) .
بنابر اين،اگر تصور كنيد مى توانيد از كيفر و مجازات خدا با فرار كردن به
ص: 300
گوشه اى از زمين يا نقطه اى از آسمانها نجات يابيد،سخت در اشتباهيد.
(آيه 13)-مؤمنان جن در ادامۀ كلام خود مى افزايند:«ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم» (وَ أَنّا لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ) .
و اگر شما را به هدايت قرآن فرا مى خوانيم،قبلا خودمان به اين برنامه عمل كرده ايم،بنابر اين ديگران را به چيزى دعوت نمى كنيم كه خود آن را ترك گفته باشيم.
سپس نتيجۀ ايمان را در يك جملۀ كوتاه بيان كرده،مى گويد:«هر كس به پروردگارش ايمان بياورد،نه از نقصان مى ترسد و نه از ظلم» (فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً) .
و هر كار كوچك و بزرگى را انجام دهد،اجر و پاداش آن را بى كم و كاست دريافت مى نمايد.
(آيه 14)-و در اين آيه براى توضيح بيشتر پيرامون سرنوشت مؤمنان و كافران مى گويند:ما از طريق هدايت قرآن مى دانيم«گروهى از ما مسلمان و گروهى ظالمند» (وَ أَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ) .
«هر كس اسلام را،اختيار كند،راه راست را برگزيده»و به سوى هدايت و ثواب الهى گام برداشته (فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً) .
(آيه 15)-«و اما ظالمان،آتشگيره و هيزم دوزخند» (وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً) .
(آيه 16)-شما را با اين نعمتهاى فراوان مى آزمائيم!در آيات گذشته سخن از پاداشهاى مؤمنان در قيامت بود،و در اينجا سخن از پاداشهاى دنيوى آنهاست.
مى فرمايد:«اگر آنها[-جن و انس]در راه ايمان استقامت ورزند با آب فراوان سيرابشان مى كنيم»! (وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً) .
باران رحمت خود را بر آنها فرو مى باريم،و منابع و چشمه هاى آب حياتبخش را در اختيارشان مى گذاريم،و از آنجا كه آب فراوان است همه چيز فراوان است،و به اين ترتيب آنها را مشمول انواع نعمتها قرار مى دهيم.
اين براى چندمي
ص: 301
بار است كه قرآن مجيد روى اين مطلب تكيه مى كند كه «ايمان و تقوا»نه تنها سر چشمۀ«بركات معنوى»است كه موجب فزونى ارزاق مادى و وفور نعمت و آبادى و عمران و«بركت مادى»نيز مى باشد.
البته طبق اين آيه آنچه مايۀ وفور نعمت مى شود،استقامت بر ايمان است نه اصل ايمان.
(آيه 17)-در اين آيه به حقيقت ديگرى در همين رابطه اشاره كرده، مى افزايد:«هدف اين است كه ما آنها را با اين نعمت فراوان بيازمائيم» (لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ) .
و از اينجا روشن مى شود كه يكى از اسباب مهم امتحان الهى وفور نعمت است،و اتفاقا آزمايش به وسيلۀ«نعمت»از آزمايش به وسيلۀ«عذاب»سخت تر و پيچيده تر است،زيرا طبيعت فزونى نعمت،سستى و تنبلى و غفلت و غرق شدن در لذائذ و شهوات است،و اين درست چيزى است كه انسان را از خدا دور مى سازد و ميدان را براى فعاليت شيطان آماده مى كند تنها كسانى مى توانند از عوارض نامطلوب فزونى وفور نعمت در امان بمانند كه بطور دائم به ياد خدا باشند.
و لذا به دنبال آن،مى افزايد:«و هر كس از ياد پروردگارش روى گرداند او را به عذاب شديد و فزاينده اى گرفتار مى سازد» (وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً) .
(آيه 18)-در اين آيه از زبان مؤمنان جنّ به هنگام دعوت ديگران به سوى توحيد چنين مى گويد:«مساجد از آن خداست،پس هيچ كس را با خدا نخوانيد (وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً) .
منظور از«مساجد»مكانهائى است كه در آنجا براى خدا سجده مى شود كه مصداق اكمل آن،مسجد الحرام،و مصداق ديگرش ساير مساجد،و مصداق گسترده ترش،تمام مكانهائى است كه انسان در آنجا نماز مى خواند،و براى خدا سجده مى كند،و به حكم حديث معروف پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود:
«جعلت لى الارض مسجدا و طهورا؛تمام روى زمين،سجده گاه و وسيلۀ طهور(تيمّم كردن)براى من قرار داده شده»همه جا را شامل مى شود.
ص: 302
و به اين ترتيب پاسخى است به اعمال مشركان عرب و مانند آنها كه خانۀ كعبه را بتكده ساخته بودند،و به اعمال مسيحيان منحرف كه به سراغ«تثليث»رفته و در كليساهاى خود خدايان سه گانه را مى پرستيدند،قرآن مى گويد:تمام معابد، مخصوص خداست و در اين معابد،جز براى خدا سجده نمى توان كرد و پرستش غير او ممنوع است.
(آيه 19)-و در ادامۀ اين سخن براى بيان تأثير فوق العادۀ قرآن مجيد و عبادت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى افزايد:«هنگامى كه بندۀ خدا[-محمّد]به عبادت بر مى خاست و او را مى خواند گروهى پيرامون او بشدت ازدحام مى كردند» (وَ أَنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُ اللّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً) .
تعبير«لبد»بيانگر هجوم عجيب مؤمنان جن براى شنيدن قرآن در اولين برخورد با آن،و همچنين بيانگر جاذبۀ فوق العاده نماز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.
(آيه 20)-در اينجا براى تحكيم پايه هاى توحيد،و نفى هرگونه شرك كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود،نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«بگو:من تنها پروردگارم را مى خوانم(و فقط او را عبادت مى كنم)و هيچ كس را شريك او قرار نمى دهم»! (قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً) .
(آيه 21)-سپس دستور مى دهد:«بگو:من مالك زيان و هدايتى براى شما نيستم»و هدايت به دست ديگرى است (قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً) .
(آيه 22)-و باز اضافه مى كند:«بگو:(اگر من نيز بر خلاف فرمانش رفتار كنم)هيچ كس مرا در برابر او حمايت نمى كند و پناهگاهى جز او نمى يابم» (قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً) .
به اين ترتيب نه كسى مى تواند به من پناه دهد نه چيزى مى تواند پناهگاه واقع شود اين سخنان از يك سو اعتراف به عبوديت كامل در پيشگاه خداوند است، و از سوى ديگر هرگونه«غلوّ»را در مورد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نفى مى كند،و از سوى سوم نشان مى دهد كه نه تنها از بتها كارى ساخته نيست كه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز با آن همه عظمت ملجأ و پناه مستقلى در برابر عذاب خدا نمى تواند باشد،و از سوى چهارم
ص: 303
به بهانه جوئيها و انتظارات بى موردى كه افراد لجوج در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داشتند و از او تقاضاى كارهاى خدائى مى كردند پايان مى دهد،و ثابت مى كند كه توسل و شفاعت نيز به اذن خداست.
(آيه 23)-در اين آيه مى افزايد:«تنها وظيفۀ من ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالتهاى اوست» (إِلاّ بَلاغاً مِنَ اللّهِ وَ رِسالاتِهِ) .
اين تعبير شبيه چيزى است كه در آيۀ 92 سورۀ مائده مى خوانيم:«تنها چيزى كه بر عهدۀ پيامبر است ابلاغ آشكار است».
و در آيۀ 188 سورۀ اعراف آمده است:«بگو:من مالك سود و زيانى براى خويش نيستم،مگر آنچه خدا بخواهد،و اگر از غيب با خبر بودم منافع فراوانى براى خود فراهم مى ساختم،و هيچ بدى به من نمى رسيد،من تنها بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند».
به هر حال در پايان آيه هشدار مى دهد كه:«هر كس نافرمانى خدا و رسولش كند آتش دوزخ از آن اوست،و جاودانه در آن مى ماند» (وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً) .
روشن است كه منظور هر گنهكارى نيست،بلكه منظور مشركان و كافران است زيرا هر گنهكارى مستحق خلود در آتش دوزخ نمى باشد.
(آيه 24)-سپس مى افزايد:اين وضع كفار و مشركان كه پيوسته مسلمانان را استهزا مى كنند و ضعيف مى شمرند همچنان ادامه مى يابد«تا آنچه را به آنها وعده داده شده ببينند،آنگاه مى دانند چه كسى ياورش ضعيفتر،و جمعيتش كمتر است» (حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً) .
لحن آيه به خوبى نشان مى دهد كه دشمنان اسلام پيوسته قدرت و كثرت نفرات خود را به رخ آنها مى كشيدند،و آنها را ضعيف و ناتوان مى شمردند قرآن به اين وسيله به مؤمنان دلدارى و نويد مى دهد كه سر انجام روز پيروزى آنها و شكست و ناتوانى دشمنان فرا خواهد رسيد.
(آيه 25)-عالم الغیب خداست!چون در آیات قبل اشاره به این حقیقت
ص: 304
شده بود كه«استهزا و سركشى اين گروه همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه وعدۀ الهى دائر بر عذاب فرا رسد»اين سؤال را بر مى انگيزد كه اين وعده كى تحقق مى يابد؟ قرآن مجيد به پاسخ اين سؤال پرداخته مى گويد:«بگو:من نمى دانم آنچه به شما وعده داده شده(از عذاب دنيا و قيام رستاخيز)نزديك است،يا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى دهد»؟ (قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً) .
اين علم مخصوص ذات پاك خداست،و او خواسته از بندگانش مكتوم بماند تا موضوع امتحان و آزمون خلق كامل گردد،چرا كه اگر بدانند دور است يا نزديك در هر دو صورت امتحان كم اثر خواهد بود.
بارها در آيات قرآن مجيد به اين معنى برخورد مى كنيم كه هر وقت سؤال از زمان قيامت مى شد پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله اظهار بى اطلاعى مى فرمود و مى گفت:علم آن مخصوص خداست.
در حديثى آمده است كه روزى«جبرئيل»در صورت يك عرب بيابانى در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شد،و از جمله سؤالاتى كه از آن حضرت نمود اين بود كه گفت:«به من بگو:كى قيامت بر پا مى شود»؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«كسى كه از او سؤال مى كنى(در اين مسأله)آگاهتر از سؤال كننده نيست»! بار ديگر آن مرد عرب با صداى بلند گفت:«اى محمّد!قيامت كى خواهد آمد»؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«واى بر تو قيامت مى آيد،بگو ببينم چه چيز براى آن فراهم كرده اى؟» اعرابى گفت:من نماز و روزۀ بسيارى فراهم نكرده ام،ولى خدا و رسولش را دوست دارم.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«پس تو با كسى خواهى بود كه دوستش دارى»!
ص: 305
«انس»يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«مسلمانان از هيچ سخنى مانند اين سخن خوشحال نشدند».
(آيه 26)-سپس در ادامۀ اين بحث يك قاعدۀ كلى را در مورد علم غيب بيان مى دارد،مى فرمايد:«داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد» (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً) .
(آيه 27)-سپس به عنوان يك استثنا از اين مسألۀ كلى مى افزايد:«مگر رسولانى كه آنان را برگزيده»و از آنان راضى شده (إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ) .
آنچه را بخواهد از علم غيب به او مى آموزد،و از طريق وحى ابلاغ مى كند.
«سپس مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار مى دهد...» (فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً) .
و اين خود يكى از دلائل معصوم بودن پيامبران است كه با نيروهاى غيبى و امدادهاى الهى،و مراقبت فرشتگان او،از لغزشها و خطاها مصون و محفوظند.
(آيه 28)-در اين آيه كه آخرين آيۀ سوره است دليل وجود اين نگاهبانان و مراقبين را چنين بيان مى كند:مقصود اين است«تا بداند كه پيامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را(بى كم و كاست)ابلاغ كرده اند،و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد،و همه چيز را احصا كرده است» (لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَداً) .
البته معنى آيه اين نيست كه خداوند چيزى را در بارۀ پيامبرانش نمى دانسته و بعدا دانسته است،چه اين كه علم خدا ازلى و ابدى و بى پايان است،بلكه منظور اين است كه اين علم الهى در خارج تحقق يابد و صورت عينى به خود بگيرد؛يعنى، پيامبران رسالت او را عملا ابلاغ كنند و اتمام حجت نمايند.
نكته ها:
1-تحقيق گسترده اى پيرامون علم غيب
با دقت در آيات مختلف قرآن به خوبى روشن مى شود كه دو دسته آيه در
ص: 306
زمينۀ علم غيب وجود دارد نخست آياتى كه علم غيب را مخصوص خدا معرفى كرده و از غير او نفى مى نمايد،مانند آيۀ 50 و 59 سورۀ انعام.
گروه دوم آياتى است كه به روشنى نشان مى دهد كه اولياى الهى«اجمالا»از غيب آگاهى داشتند،چنانكه در آيۀ 179 سورۀ آل عمران مى خوانيم:«چنان نبود كه خدا شما را از علم غيب آگاه كند ولى خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد برمى گزيند»(و قسمتى از اسرار غيب را در اختيار او مى گذارد).
و در معجزات حضرت مسيح(ع)مى خوانيم كه فرمود:«من شما را از آنچه مى خوريد،يا در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد خبر مى دهم».(آل عمران49/) آيۀ مورد بحث نيز با توجه به استثنائى كه در آن آمده نشان مى دهد كه خداوند قسمتى از علم غيب را در اختيار رسولان برگزيده اش قرار مى دهد.
از سوى ديگر آياتى از قرآن كه مشتمل بر خبرهاى غيبى است نيز كم نيست، مانند آيۀ دوم تا چهارم سوره روم:«روميان مغلوب شدند-و اين شكست در سرزمين نزديك واقع شد،اما آنها بعد از اين مغلوبيت به زودى غالب خواهند شد- در عرض چند سال».
اصولا وحى آسمانى كه بر پيامبران نازل مى شود نوعى غيب است كه در اختيار آنان قرار مى گيرد،چگونه مى توان گفت آنها آگاهى از غيب ندارند در حالى كه وحى بر آنان نازل مى شود.
از همۀ اينها گذشته،روايات زيادى داريم كه نشان مى دهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان معصوم عليهم السّلام اجمالا آگاهى از غيب داشتند،و گاه از آن خبر مى دادند مانند خبر دادن از ماجراى جنگ«موته»و شهادت جعفر،و بعضى ديگر از فرماندهان اسلام كه در همان لحظه وقوع،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه مسلمانان را آگاه كرد و مانند آن در زندگى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كم نيست.
در«نهج البلاغه»نيز پيشگوئيهاى بسيارى از حوادث آينده به چشم مى خورد كه نشان مى دهد على عليه السّلام اين اسرار غيب را مى دانست،مانند آنچه در خطبۀ 13 در مذمت اهل بصره آمده است كه مى فرمايد:«گويا مى بينم عذاب خدا از آسمان
ص: 307
و زمين بر شما فرود آمده و همه غرق شده ايد،تنها قله بلند مسجدتان همچون سينه كشتى در روى آب نمايان است»! و مانند آنچه«كميل بن زياد»به«حجاج»گفت كه«امير مؤمنان على عليه السّلام به من خبر داده كه تو قاتل منى».
اكنون سخن در اين است كه چگونه بين اين آيات و روايات كه بعضى علم غيب را از غير خدا نفى،و بعضى اثبات مى كنند جمع كنيم؟ در اينجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد.از جمله:
1-از معروفترين راههاى جمع اين است كه منظور از اختصاص علم غيب به خدا علم ذاتى و استقلالى است،بنابراين غير او مستقلا هيچ گونه آگاهى از غيب ندارند،و هر چه دارند از ناحيۀ خداست،با الطاف و عنايت اوست،و جنبۀ تبعى دارد.
2-اسرار غيب دو گونه است قسمتى مخصوص به خداست و هيچ كس جز او نمى داند مانند قيام قيامت،و امورى از قبيل آن،و قسمتى از آن را به انبياء و اولياء مى آموزد.
3-راه ديگر اين كه خداوند بالفعل از همۀ اسرار غيب آگاه است،ولى انبيا و اوليا ممكن است بالفعل بسيارى از اسرار غيب را ندانند،اما هنگامى كه اراده كنند خداوند به آنها تعليم مى دهد،و البته اين اراده نيز با اذن و رضاى خدا انجام مى گيرد.
2-تحقيقى پيرامون آفرينش«جن»
ص: 308
«جن»چنانكه از مفهوم لغوى اين كلمه به دست مى آيد موجودى است ناپيدا كه مشخصات زيادى در قرآن براى او ذكر شده،از جمله اين كه:
1-موجودى است كه از شعلۀ آتش آفريده شده،بر خلاف انسان كه از خاك آفريده شده است.(الرّحمن15/) 2-داراى علم و ادراك و تشخيص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است.(آيات مختلف سورۀ جنّ)
2-داراى تكليف و مسؤوليت است.(آيات سورۀ جنّ و سورۀ الرّحمن) 4-گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى كافرند.(جنّ11/) 5-آنها داراى حشر و نشر و معادند.(جنّ15/) 6-آنها قدرت نفوذ در آسمانها و خبرگيرى و استراق سمع داشتند،و بعدا ممنوع شدند.(جنّ9/) 7-آنها با بعضى انسانها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند به اغواى انسانها مى پرداختند.(جنّ6/) 8-در ميان آنها افرادى يافت مى شوند كه از قدرت زيادى برخوردارند، همان گونه كه در ميان انسانها نيز چنين است.(نمل39/) 9-آنها قدرت بر انجام بعضى كارهاى مورد نياز انسان دارند«گروهى از جن پيش روى سليمان به اذن پروردگار كار مى كردند،و براى او معبدها،تمثالها، و ظروف بزرگ غذا تهيه مى كردند»(سبأ12/ و 13) 10-خلقت آنها در روى زمين قبل از خلقت انسانها بوده است(حجر27/) و ويژگيهاى ديگر.
تا اينجا سخن از مطالبى بود كه از قرآن مجيد در بارۀ اين موجود ناپيدا استفاده مى شود كه خالى از هرگونه خرافه و مسائل غير علمى است،ولى مى دانيم مردم عوام و ناآگاه خرافات زيادى در بارۀ اين موجود ساخته اند كه با عقل و منطق جور نمى آيد،و به همين جهت يك چهرۀ خرافى و غير منطقى به اين موجود داده كه وقتى كلمۀ جن گفته مى شود مشتى خرافات نيز با آن تداعى مى شود از جمله اين كه آنها را با اشكال عجيب و غريب و وحشتناك،و موجوداتى موذى و پرآزار و موهومات ديگرى از اين قبيل.
در حالى كه اگر موضوع وجود جن از اين خرافات پيراسته شود،اصل مطلب كاملا قابل قبول است و از سوى ديگر هيچ دليل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنابراين بايد آن را پذيرفت،و از توجيهات غلط و ناروا بايد برحذر بود همان گونه كه از خرافات عوام در اين قسمت بايد اجتناب كرد.
ص: 309
اين نكته نيز قابل توجه است كه جن گاهى بر يك مفهوم وسيعتر اطلاق مى شود كه انواع موجودات ناپيدا را شامل مى گردد،اعم از آنها كه داراى عقل و دركند و آنها كه عقل و درك ندارند،و حتى گروهى از حيوانات كه با چشم ديده مى شوند و معمولا در لانه ها پنهانند،نيز در اين معنى وسيع وارد است.
شاهد اين سخن روايتى است از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود:«خداوند جن را پنج صنف آفريده است:صنفى مانند باد در هوا(ناپيدا هستند)و صنفى به صورت مارها،و صنفى به صورت عقربها،و صنفى حشرات زمين اند،و صنفى از آنها مانند انسانها كه بر آنها حساب و عقاب است».
«پايان سورۀ جنّ»
ص: 310
اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 20 آيه مى باشد
محتواى اين سوره را مى توان در پنج بخش خلاصه كرد:
بخش اول؛آيات آغاز سوره است كه پيامبر را به قيام شبانه براى عبادت و تلاوت قرآن دعوت مى كند،و براى آمادگى پذيرش يك برنامۀ سنگين آماده مى سازد.
بخش دوم سوره؛او را به صبر و شكيبائى و مقاومت و مدارا با مخالفان در اين مقطع خاص دعوت مى كند.
در بخش سوم؛بحثهائى پيرامون معاد،و ارسال موسى بن عمران به سوى فرعون و سركشى و سپس عذاب دردناك او را بيان مى دارد.
بخش چهارم؛دستورات شديدى را كه در آغاز سوره پيرامون قيام شبانه آمده است به خاطر گرفتاريهاى مسلمانان تخفيف مى دهد.
و در بخش پنجم؛بار ديگر دعوت به تلاوت قرآن،و خواندن نماز و دادن زكات و انفاق فى سبيل اللّه و استغفار مى نمايد.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمده است:
«هر كس سورۀ مزّمّل را بخواند سختيها در دنيا و آخرت از او برداشته مى شود».
و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ مزّمّل را در نماز عشاء دوم(منظور همان نماز عشاء است زيرا گاه به مغرب عشاء اول گفته
ص: 311
مى شود)يا در آخر شب بخواند،شب و روز،و همچنين خود اين سوره،گواه او در روز قيامت خواهد بود،و خداوند او را حيات پاكيزه و مرگ پاكيزه اى خواهد داد»! مسلما اين فضائل بزرگ در صورتى است كه محتواى سوره دائر به قيام شبانه و تلاوت قرآن و صبر و استقامت و ايثار و انفاق عملى گردد،نه تلاوتى خالى از عمل.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-اى جامه به خود پيچيده به پاخيز!همان گونه كه از لحن آغاز اين سوره بر مى آيد دعوتى است آسمانى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى استقامت،و آمادگى جهت پذيرش يك وظيفۀ بزرگ و سنگين،كه بدون خود سازى قبلى انجام.آن ممكن نيست.
مى فرمايد:«اى جامه به خود پيچيده»! (يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ) .
(آيه 2)-«شب را جز كمى به پا خيز»! (قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً) .
(آيه 3)-«نيمى از شب را،يا كمى از آن كم كن» (نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً) .
(آيه 4)-«يا بر نصف آن بيفزا» (أَوْ زِدْ عَلَيْهِ) .
«و قرآن را با دقت و تأمل بخوان» (وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً) .
به پا خيز كه دوران«جامه به خود پيچيدن»و در گوشۀ انزوا نشستن نيست.
تعبير به«ترتيل»كه در اصل به معنى«تنظيم»و«ترتيب موزون»است،در اينجا به معنى خواندن آيات قرآن با تأنى و نظم لازم،و اداء صحيح حروف،و تبيين كلمات،و دقت و تأمل در مفاهيم آيات،و انديشه در نتايج آن است.
همچنين رواياتى كه در تفسير«ترتيل»وارد شده همگى گواه بر اين حقيقت است كه نبايد آيات قرآن را به عنوان الفاظى خالى از محتوا و پيام،تلاوت كرد،بلكه بايد به تمام امورى كه تأثير آن را در خواننده و شنونده عميق مى سازد توجه داشت،و فراموش نكرد كه اين پيام الهى است،و هدف تحقق بخشيدن به محتواى آن است.
ص: 312
ولى متأسفانه امروز بسيارى از مسلمانان از اين واقعيت فاصله گرفته،و از قرآن تنها به الفاظى اكتفا نموده اند،بى آنكه بدانند اين آيات براى چه نازل شده؟ درست است كه الفاظ قرآن نيز محترم،است ولى نبايد فراموش كرد كه اين الفاظ و تلاوت مقدمۀ بيان محتواست.
در حديثى از امام صادق عليه السّلام در تفسير«ترتيل»مى خوانيم:«وقتى از كنار آيه اى مى گذرى كه در آن نامى از بهشت است توقف كن و از خدا بهشت را بطلب (و خود را براى آن بساز)و هنگامى كه از آيه اى مى گذرى كه در آن نام دوزخ است از آن به خدا پناه بر».و خويشتن را از آن دور دار.
(آيه 5)-سپس هدف نهايى اين دستور سخت و مهم را چنين بيان مى كند:
«ما به زودى سخنى سنگين را به تو القا خواهيم كرد» (إِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً) .
سنگين از نظر محتوا،و مفهوم آيات!و بيان مسؤوليتها.
سنگين از نظر تحمل آن بر قلوب و دلها،تا آنجا كه قرآن در آيۀ 21 سورۀ حشر مى گويد:«اگر اين قرآن را بر كوهها نازل مى كرديم آن را خاشع و از هم شكافته مى ديدى»! سنگين از نظر تبليغ،و مشكلات راه دعوت!و برنامه ريزى و اجراى كامل آن! سنگين در ترازوى عمل و در عرصۀ قيامت.
ولى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ياران اندكش با استمداد از تربيت قرآن مجيد، و استعانت به نماز شب و استفاده از تقرب به ذات پاك پروردگار،توانستند بر تمام اين مشكلات فائق آيند،و بار اين«قول ثقيل»را بر دوش كشند و به منزل مقصود برسانند!
فضيلت نماز شب:
اين آيات بار ديگر اهميت شب زنده دارى،و نماز شب،و تلاوت قرآن را در آن هنگام كه غافلان در خوابند گوشزد مى كند،عبادت در شب،مخصوصا در سحرگاهان و نزديك طلوع فجر،اثر فوق العاده اى در صفاى روح،و تهذيب نفوس،و تربيت معنوى انسان،و پاكى قلب و بيدارى دل و تقويت ايمان و اراده،و تحكيم پايه هاى تقوا در دل و جان انسان دارد.
ص: 313
به همين دليل علاوه بر آيات قرآن در روايات اسلامى نيز تأكيد فراوان روى آن شده است.
از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«سه چيز از عنايات مخصوص الهى است:عبادت شبانه(نماز شب)و افطار دادن به روزه داران، و ملاقات برادران مسلمان».
(آيه 6)-تأثير نيايش در دل شب:اين آيه ادامۀ بحث پيرامون عبادت شبانه،و آموزشهاى معنوى در پرتو تلاوت قرآن در دل شب است و در حقيقت به منزلۀ بيان دليلى است براى آنچه در آيات قبل آمده است،مى فرمايد:«مسلما نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت تر است» (إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً) .
آيۀ فوق از آياتى است كه با تعبيرات پرمحتوايش رساترين سخن را در بارۀ «عبادت شبانه»و نيايش سحرگاهان،و راز و نياز با محبوب،در ساعاتى كه اسباب فراغت خاطر از هر زمان فراهمتر است،و همچنين تأثير آن در تهذيب نفس، و پرورش روح و جان انسانى،بيان كرده است،و نشان مى دهد كه روح آدمى در آن ساعات آمادگى خاصى براى نيايش و مناجات و ذكر و فكر دارد.
(آيه 7)-در اين آيه مى افزايد:اين به خاطر آن است كه«در روز تلاش و كوشش مستمر و طولانى خواهى داشت» (إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً) .
دائما مشغول هدايت خلق و ابلاغ رسالت پروردگار،و حل مشكلات زندگى جمعى و فردى هستى،و مجال كافى براى عبادت و نيايش حاصل نمى شود، بنابراين عبادت شبانه را جانشين آن كن و آمادگى لازم براى اين فعاليتهاى بزرگ و گسترده را از آن قيام شب به دست آور.
(آيه 8)-بعد از دستور قيام عبادت شبانه و اشارۀ اجمالى به آثار عميق آن به ذكر پنج دستور كه مكمّل آن است پرداخته،مى فرمايد:«و نام پروردگارت را ياد كن» (وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ) .
مسلم است منظور تنها ذكر نام نيست،بلكه توجه به معنى است چرا كه ياد
ص: 314
لفظى مقدمۀ ياد قلبى است،و ذكر قلبى روح و جان را صفا مى بخشد،و نهال معرفت و تقوا را در دل آبيارى مى كند.
در دستور دوم مى فرمايد:«تنها به او دل ببند»و از غير او قطع اميد كن و خالصانه به عبادتش برخيز (وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً) .
«تبتل»آن است كه انسان با تمام قلبش متوجه خدا گردد،و از ما سوى اللّه منقطع شود،و اعمالش را فقط به خاطر او به جا آورد و غرق در اخلاص گردد.
(آيه 9)-سپس به سومين دستور پرداخته مى افزايد:«همان پروردگار شرق و غرب كه معبودى جز او نيست،او را نگاهبان و و كيل خود انتخاب كن» (رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً) .
در اينجا بعد از مرحلۀ«ذكر اللّه»و«اخلاص»مرحلۀ توكل و واگذارى همۀ كارها به خدا فرا مى رسد،خداوندى كه مشرق و مغرب عالم،يعنى،مجموعۀ جهان هستى در زير سيطرۀ حكومت و ربوبيت او قرار دارد،و تنها معبود شايستۀ پرستش،اوست.
اين تعبير در حقيقت به منزلۀ دليلى است براى موضوع توكل بر خدا،چگونه انسان بر او توكل نكند،و كار خويش را به او نسپارد،در حالى كه در پهنۀ جهان هستى غير از او حاكم و فرمانروا و منعم و مربّى و معبود نيست.
(آيه 10)-و بالاخره در چهارمين و پنجمين دستور مى فرمايد:«و در برابر آنچه(دشمنان)مى گويند صابر و شكيبا باش،و بطرزى شايسته از آنان دورى گزين»! (وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً) .
و به اين ترتيب در اينجا مقام«صبر»و«هجران»فرا مى رسد،چرا كه در مسير دعوت به سوى حق،بدگوئى دشمنان،و ايذاء و آزار آنان،فراوان است،و اگر باغبان بخواهد گلى را بچيند بايد در برابر زبان خار صبر و تحمل داشته باشد.
به علاوه گاهى در اينجا بى اعتنائى و دورى لازم است،تا هم از شرشان در امان بماند و هم درسى از اين طريق به آنان بدهد،ولى اين هجران و دورى نبايد به معنى قطع برنامه هاى تربيتى،و تبليغ و دعوت به سوى خدا باشد.
ص: 315
مرحوم«طبرسى»در«مجمع البيان»در ذيل آيه مى گويد:«اين آيه دلالت مى كند كه مبلغين اسلام،و دعوت كنندگان به سوى قرآن،بايد در مقابل ناملائمات شكيبائى پيشه كنند،و با حسن خلق،و مدارا،با مردم معاشرت نمايند،تا سخنان آنها زودتر پذيرفته شود».
(آيه 11)-در آيۀ قبل اشاره اى به كار شكنيها و سخنان ناروا و اذيت و آزار دشمنان اسلام بود در اينجا آنها را زير رگبارى از تهديدات شديد،دائر به عذابهاى دنيا و آخرت از سوى خداوند،قرار داده،و آنها را دعوت به تجديد نظر در برنامه هاى شوم خود مى كند،و هم به مسلمانان صدر اول در برابر هجوم سخت اين دشمنان دلدارى مى دهد،و پايمردى مى بخشد.
نخست مى فرمايد:«مرا با تكذيب كنندگان صاحب نعمت واگذار،و آنها را كمى مهلت ده»! (وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً) .
يعنى،طرف آنها تو نيستى،مجازات و كيفر آنها را به خود من واگذار،و كمى به آنها مهلت ده،تا هم اتمام حجت گردد،و هم ماهيت خود را آشكار سازند، و مى دانيم مدت كمى گذشت كه مسلمانان نيرومند شدند،و ضربات سنگين و شكنندۀ خود را در جنگهاى«بدر»و«حنين»و«احزاب»و مانند آن بر پيكر دشمن وارد آوردند و نيز مدت كمى بيشتر نگذشت كه اين گردنكشان از دنيا رفتند،و گرفتار عذاب الهى در برزخ شدند و عذاب قيامت نيز از آنها چندان دور نيست.
(آيه 12)-سپس در ادامۀ همين تهديد به صورت صريحتر مى گويد:«نزد ما غل و زنجيرها و(آتش)دوزخ است»! (إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحِيماً) .
آرى!در برابر آزادى بى قيد و شرط و تنعمى كه در اين دنيا داشتند بهرۀ آنها در آنجا اسارت است و آتش!
(آيه 13)-و باز مى افزايد:«و غذائى گلوگير و عذابى دردناك» (وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِيماً) .
غذائى بر عكس غذاهاى چرب و شيرين دنياى آنها كه به راحتى از گلو فرو مى رفت و گوارا بود،و زندگى دردناك در برابر آسايش بى حساب اين مغروران
ص: 316
خودخواه و مستكبر در اين جهان.
با اين كه غذاى خشن و گلوگير خود عذابى است اليم،بعد از آن عذاب اليم را جداگانه ذكر مى كند،و اين نشان مى دهد ابعاد عذاب اليم آخرت از نظر شدت و عظمت بر هيچ كس جز خدا معلوم نيست،و لذا در حديثى مى خوانيم كه:روزى يكى از مسلمانان اين آيه را تلاوت مى كرد،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله استماع مى فرمود:ناگهان شخص مزبور صيحه اى زد و مدهوش شد.
(آيه 14)-در اين آيه به شرح روزى مى پردازد كه اين عذابها در آن ظاهر مى شوند،مى فرمايد:«در آن روز كه زمين و كوهها سخت به لرزه در مى آيد و كوهها (چنان در هم كوبيده مى شود كه)به شكل توده هائى از شن نرم در مى آيد» (يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً) .
(آيه 15)-سپس به مقايسه اى در ميان بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مخالفت زورمندان عرب،و قيام موسى بن عمران در مقابل فرعونيان پرداخته،مى فرمايد:«ما پيامبرى به سوى شما فرستاديم كه گواه بر شماست،همان گونه كه به سوى فرعون رسولى فرستاديم» (إِنّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً) .
هدف او،هدايت شما و نظارت بر اعمال شماست،همان گونه كه هدف موسى بن عمران،هدايت فرعون و فرعونيان و نظارت بر اعمال آنها بود.
(آيه 16)-ولى«فرعون به مخالفت و نافرمانى آن رسول،برخاست و ما او را سخت مجازات كرديم»! (فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلاً) .
نه لشكر عظيم او مانع از عذاب الهى شد،و نه وسعت مملكت و قدرت حكومت و اموال و ثروتشان جلو اين كار را گرفت و سر انجام همگى در امواج خروشان نيل كه به آن مباهات مى كردند غرق شدند،شما كه در سطحى بسيار پائينتر از آنها قرار داريد در بارۀ خود چه مى انديشيد؟
(آيه 17)-سپس روی سخن را به کفار زمان پیامبر اسلام گرده،به آنها چنین هشدار می دهد:«شما(نیز)اگر کافر شوید چگونه خود را(از عذلب الهی)برکنار
ص: 317
مى داريد در آن روز كه كودكان را پير مى كند»! (فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً) .
(آيه 18)-در اين آيه توصيف بيشترى در بارۀ آن روز وحشتناك بيان كرده، مى افزايد:در آن روز«آسمان از هم شكافته مى شود،و وعدۀ او شدنى و حتمى است» (السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً) .
وقتى آسمان و كرات آسمانى با آن همه عظمت نتوانند در برابر حوادث عظيم آن روز مقاومت كنند از اين انسان ضعيف و ناتوان و آسيب پذير چه كارى ساخته است؟
(آيه 19)-در پايان اين بحث اشاره اى به تمام هشدارها و انذارهاى گذشته كرده،مى فرمايد:«اين هشدار و تذكرى است» (إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ) .
شما در انتخاب راه آزاد هستيد،«پس هر كس بخواهد(هدايت شود و طالب سعادت ابدى باشد)راهى به سوى پروردگارش برمى گزيند» (فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً) .
اگر پيمودن اين راه از طريق اجبار و اكراه صورت گيرد،نه افتخارى است، نه فضيلتى،فضيلت آن است كه انسان با اراده و اختيار خود اين راه را انتخاب كرده،و بپويد.
(آيه 20)-هر چه براى شما امكان دارد قرآن بخوانيد! اين آيه كه طولانى ترين آيه اين سوره است مشتمل بر مسائل بسيارى است كه محتواى آيات گذشته را تكميل مى كند.
نخست مى فرمايد:«پروردگارت مى داند كه تو و گروهى از آنها كه با تو هستند نزديك دو سوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا مى خيزيد خداوند شب و روز را اندازه گيرى مى كند» (إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ) .
اشاره به همان دستورى است كه در آغاز سوره به پيامبر داده شده،تنها چيزى كه در اينجا اضافه دارد اين است كه گروهى از مؤمنان نيز در اين عبادت
ص: 318
شبانه،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را همراهى مى كردند-به عنوان يك حكم استحبابى و يا احتمالا يك حكم وجوبى زيرا شرائط آغاز اسلام ايجاب مى كرد كه آنها با تلاوت قرآن كه مشتمل بر انواع درسهاى عقيدتى و عملى و اخلاقى است و همچنين عبادات شبانه خود را بسازند و آمادۀ تبليغ اسلام و دفاع از آن گردند.
ولى از بعضى روايات استفاده مى شود جمعى از مسلمانان در نگهداشتن حساب«ثلث»و«نصف»و«دو ثلث»گرفتار اشكال و دردسر مى شدند و اين امر سبب مى شد كه گاه تمام شب را بيدار بمانند،و مشغول عبادت باشند،تا آنجا كه پاهاى آنها به خاطر قيام شبانه ورم كرد! لذا خداوند اين حكم را بر آنها تخفيف داد و فرمود:«او مى داند كه شما نمى توانيد مقدار آن را(به دقت)اندازه گيرى كنيد(براى عبادت كردن)پس شما را بخشيد،اكنون آنچه براى شما ميسر است قرآن بخوانيد» (عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ) .
سپس به بيان دليل ديگرى براى اين تخفيف پرداخته،مى افزايد:خداوند «مى داند به زودى گروهى از شما بيمار مى شوند،و گروهى ديگر براى به دست آوردن فضل الهى(و كسب روزى)به سفر مى روند،و گروهى ديگر در راه خدا جهاد مى كنند»و از تلاوت قرآن باز مى مانند (عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .
«پس به اندازه اى كه براى شما ممكن است از آن تلاوت كنيد» (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ) .
روشن است كه ذكر بيمارى،و مسافرتهاى ضرورى،و جهاد فى سبيل اللّه، به عنوان سه مثال براى عذرهاى موجه است،ولى منحصر به اينها نيست،منظور اين است چون خداوند مى داند شما گرفتار مشكلات مختلف زندگى در روز خواهيد شد،و اين مانع تداوم آن برنامۀ سنگين است،به شما تخفيف داده است.
در حقيقت در آغاز اسلام به خاطر وجود شرائطى اين تلاوت و عبادت شبانه واجب بوده،و بعد هم از نظر مقدار و هم از نظر حكم تخفيف داده شده،و به
ص: 319
صورت يك حكم استحبابى آن هم به مقدار ميسور در آمده است.
البته مهم خوب خواندن و تدبّر و انديشه در آن است.لذا امام علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام مى فرمايد:«آن مقدار بخوانيد كه در آن خشوع قلب و صفاى باطن و نشاط روحانى و معنوى باشد».
سپس به چهار دستور ديگر در پايان آيه اشاره كرده،و برنامۀ خودسازى ارائه شده را به اين وسيله تكميل مى كند،مى فرمايد:«و نماز را بر پا داريد،و زكات را بپردازيد و به خدا قرض الحسنه دهيد[-در راه او انفاق نماييد]و(بدانيد)آنچه را از كارهاى نيك براى خود از پيش مى فرستيد نزد خداوند به بهترين وجه و بزرگترين پاداش خواهيد يافت» (وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً) .
«و از خداوند آمرزش بطلبيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
منظور از«نماز»در اينجا نمازهاى واجب پنجگانه و منظور از«زكات»زكات واجب است،منظور از دادن«قرض الحسنه»به خداوند همان انفاقهاى مستحبى است،و اين بزرگوارانه ترين تعبيرى است كه در اين زمينه تصور مى شود،چرا كه مالك تمام ملكها،از كسى كه مطلقا چيزى از خود ندارد قرض مى طلبد،تا از اين طريق او را تشويق به انفاق و ايثار و كسب فضيلت اين عمل خير كند،و از اين طريق تربيت شود و تكامل يابد.
ذكر«استغفار»در پايان اين دستورات ممكن است اشاره به اين باشد كه مبادا با انجام اين طاعات خود را انسان كاملى بدانيد و به اصطلاح طلبكار تصور كنيد، بلكه همواره بايد خود را مقصر بشمريد،و عذر به درگاه خدا آوريد،«ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جا آورد».
«پايان سورۀ مزّمّل»
ص: 320
اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 56 آيه مى باشد
سورۀ«مدثر»نخستين سوره اى است كه بعد از دعوت آشكار بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و طبيعت سوره هاى مكّى كه دعوت به مبدأ و معاد و مبارزه با شرك،و انذار و تهديد مخالفان به عذاب الهى است در اين سوره كاملا منعكس است،و بحثهاى اين سوره روى هم رفته بر هفت محور دور مى زند:
1-دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به قيام و انذار و ابلاغ آشكار و صبر و استقامت در اين طريق،و تحصيل آمادگيهاى لازم براى اين كار.
2-اشاره به رستاخيز،و صفات دوزخيان،همانها كه به مقابله با قرآن برخاسته،و به استهزاى حق پرداختند.
3-قسمتى از ويژگيهاى دوزخ توأم با انذار كافران.
4-تأكيد بر امر رستاخيز از طريق سوگندهاى مكرر.
5-ارتباط سرنوشت هر انسانى با اعمال او،و نفى هرگونه افكار غير منطقى در اين زمينه.
6-قسمتى از ويژگيهاى بهشتيان و دوزخيان و سرنوشت هر كدام از آنها.
7-چگونگى فرار افراد جاهل و بى خبر و مغرور و خودخواه از حق.
در حديثى از امام باقر عليه السّلام آمده است:«كسى كه
ص: 321
سورۀ مدّثّر را در نماز فريضه بخواند بر خداوند حق است كه او را همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و در جوار و درجۀ او قرار دهد و در زندگى دنيا بدبختى و رنج دامنش را هرگز نگيرد».
بديهى است چنين نتائج عظيمى تنها بر خواندن الفاظ سوره مترتب نخواهد شد،بلكه بايد محتواى سوره را نيز در نظر گرفت و مو به مو اجرا كرد.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)-برخيز و جهانيان را انذار كن!بدون شك مخاطب در اين آيات شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است هر چند تصريحى به اين عنوان در آن نشده،ولى قرائن موجود در اين آيات بيانگر اين واقعيت است.
نخست مى فرمايد:«اى جامۀ خواب به خود پيچيده»و در بستر آرميده (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ) .
(آيه 2)-«برخيز و انذار كن»و عالميان را بيم ده (قُمْ فَأَنْذِرْ) .كه وقت خواب و استراحت گذشته،و زمان قيام و تبليغ فرا رسيده است.
مشركان عرب در آستانۀ موسم حج جمع شدند،و سران آنها مانند ابو جهل، و ابو سفيان،و وليد بن مغيره،و نضر بن حارث،و...به مشورت پرداختند كه در برابر سؤالات مردمى كه از خارج به مكّه مى آيند،و جسته گريخته مطالبى در بارۀ ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله شنيده اند چه بگويند؟ اگر هر كدام بخواهند جواب جداگانه اى بدهند،يكى كاهنش خواند، و ديگرى مجنون،و ديگرى ساحر،اين تشتت آراء اثر منفى خواهد گذاشت،بايد با وحدت كلمه به مبارزۀ تبليغاتى بر ضدّ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برخيزند! بعد از گفتگو به اينجا رسيدند كه بهتر از همه اين است كه بگويند:«ساحر» است!زيرا يكى از آثار پديده«سحر»جدائى افكندن ميان دو همسر،و پدر و فرزند است،و پيامبر با عرضۀ آئين اسلام چنين كارى را انجام داده بود!
ص: 322
اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيده سخت ناراحت شده و بيمار گونه و غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد كه آيات فوق نازل شد و او را دعوت به قيام و مبارزه كرد.
(آيه 3)-و به دنبال دعوت به قيام و انذار،پنج دستور مهم به پيامبر مى دهد كه سرمشقى است براى ديگران،و نخستين دستور در بارۀ توحيد است، مى فرمايد:«و پروردگارت را بزرگ بشمار» (وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ) .
همان خدائى كه مالك و مربّى توست،و هر چه دارى از او دارى و خط سرخ بر تمام معبودهاى دروغين دركش،و هرگونه آثار شرك و بت پرستى را محو كن.
منظور از جملۀ«فكبّر»تنها گفتن«اللّه اكبر»نيست،هر چند گفتن«اللّه اكبر»يكى از مصداقهاى آن است كه در روايات نيز به آن اشاره شده،بلكه منظور اين است كه خداى خود را بزرگ بشمار،هم از نظر اعتقاد،هم عمل،و هم در سخن و او را متصف به اوصاف جمال و منزه از هرگونه نقص و عيب بدان،بلكه او را از اين كه در توصيف بگنجد برتر بدان.همان گونه كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده است كه معنى«اللّه اكبر»اين است كه خداوند برتر از آن است كه توصيف شود و در فكر انسان بگنجد.
(آيه 4)-و به دنبال مسألۀ توحيد دومين دستور را در بارۀ پاكيزگى از آلودگيها داده،مى افزايد:«و لباست را پاك كن» (وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ) .
تعبير به«لباس»ممكن است كنايه از عمل انسان باشد چرا كه اعمال هر كس به منزلۀ لباس اوست،و ظاهر او بيانگر باطن اوست.
و ممكن است به معنى همان لباس ظاهرى باشد چرا كه پاكيزگى لباس ظاهر از مهمترين نشانه هاى شخصيت و تربيت و فرهنگ انسان است،مخصوصا در عصر جاهليت كمتر از آلودگيها اجتناب مى نمودند و لباسهاى بسيار آلوده داشتند.
در حقيقت آيه اشاره به اين نكته نيز دارد كه رهبران الهى هنگامى مى توانند نفوذ كلمه داشته باشند كه دامانشان از هرگونه آلودگى پاك باشد و تقوا
ص: 323
و پرهيزكاريشان از هر نظر مسلّم گردد،و لذا به دنبال فرمان قيام و انذار،فرمان پاكدامنى مى دهد.
(آيه 5)-در سومين دستور مى فرمايد:«و از پليدى دورى كن» (وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ) .
آيۀ فوق مفهوم جامعى دارد كه هرگونه انحراف و عمل زشت و پليد، و هر كارى را كه موجب خشم و عذاب الهى در دنيا و آخرت مى گردد شامل مى شود.
مسلم است پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله حتى قبل از نبوت از اين امور پرهيز و هجران داشت ولى در اينجا به عنوان يك اصل اساسى در مسير دعوت الى اللّه،و نيز به عنوان يك الگو و اسوه براى همگان،روى آن تكيه شده است.
(آيه 6)-و در چهارمين دستور مى فرمايد:«و منت مگذار و فزونى مطلب» (وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ) .
در اين كه نهى از منت و فزونى طلبيدن در چه مواردى است باز در اينجا مفهوم آيه كلى و گسترده است،و هرگونه منت گذاردن بر خالق و خلق را شامل مى شود،نه بر پروردگارت منت بگذار كه براى او جهاد و تلاش مى كنى،چرا كه او بر تو منت گذارده كه اين مقام منيع را به تو ارزانى داشته است.
همچنين عبادت و اطاعت و اعمال صالحت را بسيار مشمر،بلكه هميشه خود را در سر حد«قصور»و«تقصير»بدان،و عبادت را يك نوع توفيق بزرگ الهى براى خودت بشمار.
و نيز اگر خدمتى به خلق مى كنى چه در جهات معنوى باشد مانند تبليغ و هدايت و چه در جهات مادى مانند انفاق و بخشش،هيچ كدام را نبايد با منت يا انتظار جبران،آن هم جبرانى فزونتر توأم نمائى چرا كه منت،اعمال نيك را باطل و بى اثر مى كند.
(آيه 7)-در اين آيه به آخرين دستور در اين زمينه اشاره كرده،مى گويد:
«و به خاطر پروردگارت شكيبائى كن» (وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ) .
ص: 324
يعنى؛در طريق اداى اين رسالت بزرگ شكيبائى كن،و در برابر آزار مشركان و دشمنان جاهل و نادان صابر باش،در طريق عبوديت اطاعت فرمان خدا استقامت نما،و در جهاد با نفس و در ميدان جهاد با دشمن شكيبا باش.
اصولا مهمترين سرمايۀ راه تبليغ و هدايت همين صبر و شكيبائى است.
(آيه 8)-در تعقيب دستورى كه در زمينۀ قيام و انذار در آيات قبل آمده،در اينجا انذار را با بيانى بسيار مؤكد و رسا شروع مى كند،و مى فرمايد:«هنگامى كه در صور دميده مى شود» (فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ) .
اين تعبير اشاره به نفخ دوّم و بر پايى رستاخيز است.
(آيه 9)-«آن روز،روز سختى است» (فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ) .
(آيه 10)-روزى است بسيار پرمشقت كه«براى كافران آسان نيست» (عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ) .
(آيه 11)-
شأن نزول:
قريش در«دار النّدوه»(مركزى در نزديكى مسجد الحرام كه براى شور در مسائل مهم در آن جمع مى شدند)اجتماع كردند،«وليد»(مرد معروف و سرشناس«مكّه»كه مشركان به عقل و درايت او معتقد بودند و در مسائل مهم با او به مشورت مى پرداختند)رو به آنها كرده گفت:شما مردمى هستيد داراى نسب والا،و عقل و خرد،و عرب از هر سو به سراغ شما مى آيند و پاسخهاى مختلفى از شما مى شنوند حرف خود را يكى كنيد.
سپس رو به آنها كرده گفت:شما در بارۀ اين مرد(اشاره به پيغمبر اكرم) چه مى گوئيد؟ گفتند:مى گوئيم«شاعر»است! وليد چهره در هم كشيد و گفت:ما شعر بسيار شنيده ايم،اما سخن او شباهتى به شعر ندارد! گفتند:مى گوئيم«كاهن»است.
گفت:هنگامى كه نزد او مى رويد سخنانى را كه كاهنان(به شكل اخبار غيبى) مى گويند در او نمى يابيد.
ص: 325
گفتند:مى گوئيم«ديوانه»است.
گفت:وقتى به سراغ او مى رويد هيچ اثرى از جنون در او نخواهيد يافت.
گفتند:مى گوئيم«ساحر»است.
گفت:ساحر به چه معنى؟ گفتند:كسى كه ميان دشمنان و ميان دوستان ايجاد دشمنى مى كند.
وليد فكر كرد و نگاهى نمود و چهره در هم كشيد و گفت:بلى او«ساحر» است و چنين مى كند! سپس از«دار الندوه»خارج شدند در حالى كه هر كدام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات مى كرد مى گفت:اى ساحر!اى ساحر! اين مطلب بر پيامبر گران آمد،خداوند آيات آغاز اين سوره را(تا آيۀ 25) نازل فرمود(و پيامبرش را دلدارى داد).
تفسير:
وليد آن ثروتمند مغرور حق نشناس! در تعقيب آيات گذشته كه كافران را بطور جمعى مورد انذار قرار مى داد،در اينجا بالخصوص روى بعضى از افراد آنها كه مؤثرتر بودند انگشت گذارده و با تعبيراتى گويا و رسا و كوبنده او را زير رگبار شديدترين انذارها مى گيرد.
نخست مى گويد:«مرا با كسى كه او را به تنهائى آفريده ام واگذار» (ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً) .كه خودم او را كيفر شديد دهم.
اين آيه و آيات بعد چنانكه در شأن نزول گفتيم در مورد وليد بن مغيرۀ مخزومى يكى از سران معروف قريش نازل شده است.
(آيه 12)-سپس مى افزايد:«همان كس كه براى او مال گسترده قرار دادم» (وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً) .
(آيه 13)-سپس به فزونى نيروى انسانى او اشاره كرده،مى افزايد:
«و فرزندانى(براى او قرار دادم)كه همواره نزد او و در خدمت او هستند» (وَ بَنِينَ شُهُوداً) .
دائما آمادۀ كمك و خدمت بودند،و حضورشان مايۀ انس و راحت او بود.
ص: 326
(آيه 14)-و بعد به ساير مواهبى كه به او ارزانى داشته بود بطور كلى اشاره كرده،مى فرمايد:«وسائل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم» (وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً) .
نه فقط مال و فرزندان برومند،بلكه در جهات اجتماعى و جنبه هاى جسمانى از هر نظر غرق در نعمت بود.
(آيه 15)-ولى او به جاى اين كه در برابر بخشندۀ اين همه نعمتها سر تعظيم فرود آورد،و پيشانى به آستانش بسايد،در مقام كفران و افزون طلبى برآمد؛و با اين همه مال و نعمت«باز هم طمع دارد كه بر(نعمتهاى)او بيفزايم» (ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ) .
اين منحصر به«وليد بن مغيره»نبود،بلكه همۀ دنيا پرستان چنيند،هرگز عطش آنها فرو نمى نشيند،و اگر هفت اقليم را زير نگين آنها قرار دهند باز هم در بند اقليمى ديگرند.
(آيه 16)-ولى اين آيه با شدت تمام دست ردّ به سينۀ اين نامحرم مى گذارد،مى گويد:«هرگز چنين نخواهد شد(كه بر نعمتش بيفزايم)چرا كه او نسبت به آيات ما دشمنى مى ورزد» (كَلاّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً) .
و با اين كه به خوبى مى دانست كه اين قرآن نه كلام جن است و نه كلام بشر، ريشه هائى نيرومند و شاخه هايى پرثمر و جاذبه اى بى مانند دارد باز آن را«سحر» مى ناميد و آورندۀ آن را ساحر!
(آيه 17)-و در اين آيه،به سرنوشت دردناك او با عبارتى كوتاه و پر معنى اشاره كرده،مى فرمايد:«و به زودى او را مجبور مى كنم كه از قلّۀ زندگى بالا رود» و سپس او را به زير مى افكنم (سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً) .
احتمال دارد كه آيه اشاره به عذاب دنيوى«وليد»در اين جهان باشد، زيرا او بعد از رسيدن به اوج قلۀ پيروزى در زندگى فردى و اجتماعى چنان سقوط كرد كه تا آخر عمر مرتبا اموال و فرزندان خود را از دست مى داد و بيچاره شد.
ص: 327
(آيه 18)-مرگ بر او،چه نقشۀ شومى كشيد!در اينجا توضيحات بيشترى پيرامون مردى كه خداوند مال و فرزندان فراوان به او داده بود و او در مقام مخالفت با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله برآمد-يعنى؛وليد بن مغيره مخزومى- آمده است.
مى فرمايد:«او انديشه كرد(كه پيامبر و قرآن را به چه چيز متهم كند؟) و مطلب را آماده ساخت» (إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ) .
(آيه 19)-سپس براى مذمت او مى افزايد:«مرگ بر او باد!چگونه(براى مبارزۀ با حق)مطلب را آماده كرد» (فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ) .
(آيه 20)-و به عنوان تأكيد مى افزايد:«باز هم مرگ بر او،چگونه مطلب(و نقشۀ شيطانى خود را براى مبارزۀ با حق)آماده نمود» (ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ) .
و اين اشاره به همان چيزى است كه در شأن نزول آمد كه او مى خواست افكار مشركان را متحد سازد،تا يك زبان،مطلبى را بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تبليغ كنند.
اين جمله ها دليل بر اين است كه«وليد»در افكار شيطانى مهارت داشت، آن چنان كه فكر و انديشه اش مايۀ تعجب بود.
(آيه 21)-سپس مى افزايد:«سپس نگاهى افكند» (ثُمَّ نَظَرَ) .و ساخته و پرداختۀ فكر خود را مورد بازرسى مجدد قرار داد تا از استحكام و انسجام لازم و جنبه هاى مختلف آن آگاه و مطمئن گردد.
(آيه 22)-«بعد چهره درهم كشيد و عجولانه دست به كار شد» (ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ) .
(آيه 23)-«سپس پشت(به حق)كرد و تكبر ورزيد» (ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ) .
(آيه 24)-«و سر انجام گفت:اين(قرآن)چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينان نيست» (فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ) .
(آيه 25)-«این فقط سخن انسان است»و هیچ ارتباطی با وحی آسمانی ندارد!(اِن هذا اِلاّ قَولُ البَشَرِ).
ص: 328
و به اين ترتيب آخرين سخن خود را بعد از مطالعۀ مكرّر و تفكر شيطانى و براى مبارزه با قرآن اظهار داشت.
(آيه 26)-و اين هم سرنوشت شوم او!در ادامۀ آيات گذشته كه وضع بعضى از سران شرك و سخن او را در نفى و انكار قرآن مجيد و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بازگو مى كرد،در اينجا به مجازات وحشتناك او در قيامت اشاره كرده،مى فرمايد:
«به زودى او را وارد سقر[-دوزخ]مى كنم»! (سَأُصْلِيهِ سَقَرَ) .
«سقر»به معنى دگرگون شدن و ذوب شدن بر اثر تابش آفتاب است،سپس به عنوان يكى از نامهاى جهنم انتخاب شده و كرارا در آيات قرآن آمده است.
(آيه 27)-سپس براى بيان عظمت و شدت عذاب دوزخ مى گويد:«و تو نمى دانى سقر چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ) .
يعنى؛به قدرى عذاب آن شديد است كه از دايرۀ تصور بيرون مى باشد،و به فكر هيچ كس نمى گنجد،همان گونه كه اهميت نعمتهاى بهشتى و عظمت آن به فكر كسى خطور نمى كند.
(آيه 28)-آتشى است كه«نه چيزى را باقى مى گذارد،و نه چيزى را رها مى سازد»! (لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ) .
اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه آتش دوزخ بر خلاف آتش دنيا -كه گاه در نقطه اى از بدن اثر مى كند،و نقطۀ ديگر سالم مى ماند،و گاه در جسم اثر مى گذارد،و روح از آن در امان مى باشد-آتشى است فراگير كه تمامى وجود انسان را در بر مى گيرد،و هيچ چيز را رها نمى كند.
(آيه 29)-سپس به بيان وصف ديگرى از اين آتش سوزان قهر الهى پرداخته،مى افزايد:«پوست تن را بكلى دگرگون مى كند» (لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ) .
(آيه 30)-و در اين آيه،مى فرمايد:«نوزده نفر(از فرشتگان عذاب)بر آن گمارده شده اند» (عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ) .
فرشتگانى كه قطعا مأمور به ترحم و شفقت و مهربانى نيستند،بلكه مأمور به كيفر و عذاب و خشونتند.
ص: 329
كسانى مانند ابو جهل وقتى اين آيه را شنيدند از روى استهزا به طايفۀ قريش گفتند:مادرانتان به عزايتان بنشينند شما گروه عظيمى از شجاعانيد آيا هر ده نفر از شما نمى تواند يكى از آنها را مغلوب كند.
يكى از افراد زورمند قريش گفت:من از عهدۀ هفده نفر از آنها بر مى آيم شما هم حساب دو نفر ديگر را برسيد!
(آيه 31)-اين عدد مأموران دوزخ براى چيست؟ همان گونه كه در آيات قبل خوانديم خداوند عدد خازنان و مأموران دوزخ را نوزده نفر(يا نوزده گروه)ذكر مى كند،و نيز خوانديم كه ذكر اين عدد سبب گفتگو در ميان مشركان و كفار شد،و گروهى آن را به باد سخريه گرفتند.
اين آيه كه طولانى ترين آيۀ اين سوره است به آنها پاسخ داده،مى فرمايد:
«مأموران دوزخ را فقط فرشتگان(عذاب)قرار داديم» (وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً) .
فرشتگانى نيرومند،پرقدرت و به تعبير قرآن«غلاظ»و«شداد»خشن و سختگير كه تمام گنهكاران در برابر آنها ضعيف و ناتوانند.
سپس مى افزايد:«و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم» (وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا) .
اين آزمايش از دو جهت بود:نخست اين كه آنها استهزا مى كردند كه چرا از ميان تمام اعداد،عدد نوزده انتخاب شده،در حالى كه هر عدد ديگرى انتخاب شده بود جاى همين سؤال وجود داشت.
از سوى ديگر اين تعداد را كم مى شمردند،و از روى سخريه مى گفتند:ما در مقابل هر يك از آنها ده نفر قرار مى دهيم،تا آنها را در هم بشكنيم! در حالى كه فرشتگان خدا چنان هستند كه به گفتۀ قرآن چند نفر از آنها مأمور هلاكت قوم لوط مى شوند و شهرهاى آباد آنها را از زمين برداشته زير و رو مى كنند.
و باز مى افزايد:هدف اين بود:«تا اهل كتاب[-يهود و نصارى]يقين پيدا
ص: 330
كنند» (لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ) .
و از آنجا كه آنها ايرادى به اين موضوع نكردند معلوم مى شود آن را هماهنگ با كتب خود يافتند،و بر يقين آنها به نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله افزوده شد.
لذا در جملۀ بعد مى افزايد:«و(هدف اين بود تا)بر ايمان مؤمنان بيفزايد» (وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً) .
و بلافاصله بعد از ذكر اين جمله روى همان اهداف سه گانه به عنوان تأكيد باز مى گردد،و مجددا روى ايمان اهل كتاب،سپس مؤمنان و بعد به آزمون كفار و مشركان تكيه كرده،مى گويد:«و هدف اين بود كه اهل كتاب،و مؤمنان(در حقانيت قرآن)ترديد به خود راه ندهند،و بيمار دلان و كافران بگويند:خدا از اين توصيف چه منظورى دارد»؟! (وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً) .
سپس به دنبال اين گفتگوها كه در بارۀ چگونگى بهره گيرى مؤمنان و كافران بيمار دل از سخنان الهى بود مى افزايد:«اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد،و هر كس را بخواهد هدايت مى كند» (كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ) .
جمله هاى گذشته به خوبى نشان مى دهد كه اين مشيت و ارادۀ الهى در بارۀ هدايت بعضى،و گمراهى بعضى ديگر،بى حساب نيست،آنها كه معاند و لجوج و بيمار دلند استحقاقى جز اين ندارند،و آنها كه در برابر فرمان خدا تسليم و مؤمنند مستحق چنين هدايتى هستند.
و در پايان آيه مى فرمايد:«و(به هر حال)لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند،و اين جز هشدار و تذكرى براى انسانها نيست»! (وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ) .
بنابر اين اگر سخن از نوزده نفر از خازنان دوزخ به ميان آمده مفهومش اين نيست كه لشكريان خداوند محدود به اينها هستند.
على عليه السّلام در نخستين خطبۀ نهج البلاغه مى فرمايد:آنگاه آسمانهاى بالا را از
ص: 331
هم باز كرد،و آنها را مملو از اصناف مختلف فرشتگان ساخت:
گروهى از آنان هميشه در سجودند و به ركوع نمى پردازند.
و گروهى دائما در ركوعند و سر از ركوع بر نمى دارند.
و گروهى دائما ايستاده اند و به عبادت مشغولند و تغيير موضع نمى دهند.
گروهى همواره تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند.
و گروهى ديگر امناى وحى اويند،و زبان او به سوى پيامبران كه پيوسته براى ابلاغ فرمان و امر او در رفت و آمدند.
و جمعى ديگر حافظان بندگان او هستند و دربانان بهشت برين.
(آيه 32)-در ادامۀ بحث با منكران نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله،و انكار رستاخيز،در اينجا سوگندهاى متعددى ياد كرده،و بر مسألۀ قيامت و رستاخيز و دوزخ و عذاب آن تأكيد مى نمايد.
مى فرمايد:«اين چنين نيست كه آنها تصور مى كنند،سوگند به ماه» (كَلاّ وَ الْقَمَرِ) .
ذكر سوگند به«ماه»به خاطر آن است كه يكى از آيات بزرگ الهى است،هم از نظر خلقت،و هم گردش منظم،و هم نور و زيبائى،و هم تغييرات تدريجى كه خود، تقويم زنده اى براى مشخص ساختن روزهاست.
(آيه 33)-سپس مى افزايد:«و(سوگند)به شب هنگامى كه(دامن برچيند و)پشت كند» (وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ) .
(آيه 34)-«و به صبح هنگامى كه چهره بگشايد» (وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ) .
شب گرچه آرام بخش است و خاموش،و هنگام راز و نياز عاشقان حق،اما اين شب تاريك آن زمان جالب است كه پشت كند و رو به صبح روشنى پيش رود و آخر سحرگاه باشد،و طلوع صبح از همه زيباتر و دل انگيزتر است كه هر انسانى را به وجد و نشاط مى آورد.
اين سوگندهاى سه گانه در ضمن،تناسبى با نور هدايت«قرآن»و پشت كردن ظلمات«شرك»و بت پرستى و دميدن سپيدۀ صبحگاهان«توحيد»دارد.
ص: 332
(آيه 35)-بعد از بيان اين سوگندها،به چيزى مى پردازد كه سوگند به خاطر آن ياد شده،مى فرمايد:«آن(حوادث هولناك قيامت)از مسائل مهم است» (إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ) .
(آيه 36)-سپس اضافه مى كند:هدف از آفرينش دوزخ هرگز انتقامجوئى نيست،بلكه«هشدار و انذارى است براى انسانها» (نَذِيراً لِلْبَشَرِ) .
(آيه 37)-و سر انجام براى تأكيد بيشتر مى افزايد؛اين انذار مخصوص گروه معينى نيست بلكه:براى همۀ افراد بشر است«براى كسانى از شما كه مى خواهند پيش افتند يا عقب بمانند»[-به سوى هدايت و نيكى پيش روند يا نروند]! (لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ) .
(آيه 38)-شما چرا اهل دوزخ شديد؟در ادامۀ بحثى كه در بارۀ دوزخ و دوزخيان در آيات قبل آمد،در اينجا مى افزايد:«هر كس در گرو اعمال خويش است» (كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ) .
گوئى تمام وجود انسان در گرو انجام وظائف و تكاليف اوست،هنگامى كه آن را انجام مى دهد آزاد مى گردد و گر نه در قيد اسارت باقى خواهد ماند.
(آيه 39)-و بلافاصله مى فرمايد:«مگر اصحاب يمين» (إِلاّ أَصْحابَ الْيَمِينِ) .كه نامۀ اعمالشان را به نشانۀ ايمان و تقوايشان به دست راستشان مى دهند! آنها در پرتو ايمان و عمل صالح،غل و زنجيرهاى اسارت را شكسته اند، و بى حساب وارد بهشت مى شوند.
«اصحاب اليمين»كسانى هستند كه داراى ايمان و عمل صالحند،و اگر گناهان مختصرى داشته باشند تحت الشعاع حسنات آنهاست،و به حكم «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» (1)اعمال نيكشان اعمال بد را مى پوشاند،يا بدون حساب وارد بهشت مى شوند و يا اگر حسابى داشته باشند سهل و ساده و آسان است،همان گونه كه در آيۀ 7 سورۀ انشقاق آمده است:«اما كسى كه نامۀ اعمالش
ص: 333
به دست راست او داده شده حساب او آسان خواهد بود».
«قرطبى»مفسر معروف اهل سنت از امام باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه نقل كرده است كه فرمود:«ما و شيعيانمان اصحاب اليمين هستيم،و هر كس ما اهل بيت را دشمن دارد در اسارت اعمال خويش است».
(آيه 40)-سپس به گوشه اى از شرح حال اصحاب اليمين و گروه مقابل آنها پرداخته،مى افزايد:«آنها در باغهاى بهشتند،و سؤال مى كنند...» (فِي جَنّاتٍ يَتَساءَلُونَ) .
(آيه 41)-«از مجرمان» (عَنِ الْمُجْرِمِينَ) .
(آيه 42)-مى گويند:«چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت»؟! (ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ) .
از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه رابطۀ ميان بهشتيان و دوزخيان بكلى قطع نمى گردد،بهشتيان مى توانند از عالم خود وضع دوزخيان را مشاهده كنند،و با آنها به گفتگو پردازند.
(آيه 43)-مجرمان در پاسخ اين سؤال به چهار گناه بزرگ خويش در اين رابطه اعتراف مى كنند؛نخست اين كه:«مى گويند:ما از نمازگزاران نبوديم» (قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ) .
اگر نماز مى خوانديم نماز ما را به ياد خدا مى انداخت،و نهى از فحشاء و منكر مى كرد،و ما را به صراط مستقيم الهى دعوت مى نمود.
(آيه 44)-ديگر اين كه:«ما اطعام مستمند نمى كرديم» . (وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ)
اطعام مسكين گرچه به معنى غذا دادن به بينوايان است،ولى ظاهرا منظور از آن،هرگونه كمك به نيازمنديهاى ضرورى نيازمندان مى باشد،اعم از خوراك و پوشاك و مسكن و غير اينها و منظور از آن«زكات واجب»است چرا كه ترك انفاقهاى مستحبى سبب ورود در دوزخ نمى شود.
(آيه 45)-دیگر این که:«و پیوسته با اهل باطل همنشین و همصدا
ص: 334
مى شديم» (وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ) .
«خوض در باطل»معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم شامل ورود در مجالس كسانى مى شود كه آيات خدا را به باد استهزا مى گيرند،تبليغات ضد اسلامى مى كنند،و يا شوخيهاى ركيك دارند،يا گناهانى را كه انجام داده اند به عنوان افتخار يا تلذذ نقل مى كنند،و همچنين شركت در مجالس غيبت و تهمت و لهو و لعب و مانند آنها،ولى در آيۀ مورد بحث بيشتر نظر بر مجالسى است كه براى تضعيف دين خدا و استهزاى مقدسات،و ترويج كفر و شرك و بى دينى تشكيل مى شود.
(آيه 46)-سپس مى افزايد:«و اين كه ما همواره روز جزا را انكار مى كرديم» (وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ) .
(آيه 47)-«تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد» . (حَتّى أَتانَا الْيَقِينُ)
روشن است انكار معاد و روز حساب و جزا،تمام ارزشهاى الهى و اخلاقى را متزلزل مى سازد،و انسان را براى ارتكاب گناه تشجيع مى كند،به هر حال از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه كفار همان گونه كه مكلف به اصول دين هستند به فروع دين نيز مكلفند،و نيز نشان مى دهد اين امور چهارگانه يعنى؛ «نماز»و«زكات»و ترك مجالس اهل باطل»و«ايمان به قيامت»اهميت و نقش فوق العاده اى در هدايت و تربيت انسان دارد،و به اين ترتيب جهنم جاى نمازگزاران واقعى،و زكات دهندگان،و تاركان باطل،و مؤمنان به قيامت نيست.
(آيه 48)-و در اين آيه،به عاقبت شوم اين گروه اشاره كرده،مى گويد:«از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشد»و بايد در عذاب الهى براى هميشه بمانند . (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ)
نه شفاعت انبيا و رسولان پروردگار و امامان،و نه شفاعت فرشتگان و صديقين و شهداء و صالحين،چرا كه شفاعت نياز به وجود زمينۀ مساعد دارد، و اينها زمينه ها را بكلى از ميان برده اند،شفاعت همچون آب زلالى است كه بر پاى
ص: 335
نهال ضعيفى ريخته مى شود،و بديهى است اگر نهال بكلى مرده باشد اين آب زلال آن را زنده نمى كند.
ضمنا اين آيه بار ديگر بر مسألۀ شفاعت و تنوع و تعدد شفيعان درگاه خدا تأكيد مى كند،و پاسخ دندان شكنى است براى آنها كه منكر اصل شفاعتند.
همچنين تأكيدى است بر اين كه شفاعت بى قيد و شرط نيست،و به معنى چراغ سبز براى گناه محسوب نمى شود،بلكه عاملى است براى تربيت انسان كه حد اقل او را به مرحله اى كه قابليت شفاعت داشته باشد برساند،و رابطۀ او با خدا و اولياى او بكلى قطع نشود.
(آيه 49)-چنان از حق مى گريزند كه گورخران از شير! در ادامۀ بحثى كه پيرامون سرنوشت مجرمان و دوزخيان در آيات قبل آمده بود در اينجا وحشت اين گروه معاند و لجوج را از شنيدن سخن حق و هرگونه اندرز و نصيحت به روشنترين وجهى منعكس مى كند.
نخست مى گويد:«چرا آنها از تذكر روى گردانند»؟ .
(فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ)
(آيه 50)-«گوئى گور خرانى رميده اند» . (كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ)
(آيه 51)-«كه از(مقابل)شيرى فرار كرده اند» . (فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ)
آيۀ فوق تعبيرى است بسيار رسا و گويا از وحشت و فرار مشركان از آيات روح پرور قرآن،آنها را به گور خر تشبيه كرده كه هم فاقد عقل و شعور است،و هم به علّت وحشى بودن گريزان از همه چيز،در حالى كه در برابر آنها چيزى جز تذكره (وسيلۀ يادآورى و بيدارى و هوشيارى)قرار ندارد.
(آيه 52)-ولى با اين همه نادانى و بى خبرى آن چنان پرادعا و متكبرند كه «هر كدام از آنها انتظار دارد نامۀ جداگانه اى(از سوى خداوند)براى او فرستاده شود»! . (بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً)
اين شبيه چيزى است كه در آيۀ 93 سورۀ اسراء آمده است:«اگر به آسمان نيز بروى ما به تو ايمان نمى آوريم مگر آن كه نامه اى(از سوى خدا)
ص: 336
بر ما نازل كنى»!
(آيه 53)-و لذا در اين آيه مى افزايد:«چنين نيست»كه آنها مى گويند . (كَلاّ)
نازل شدن كتاب آسمانى بر آنها و مطالب ديگرى از اين قبيل همه بهانه است.
«آنها از آخرت نمى ترسند» .
(بَلْ لا يَخافُونَ الْآخِرَةَ)
به حق بايد گفت كه ايمان به جهان رستاخيز و پاداش و كيفر قيامت شخصيت تازه اى به انسان مى بخشد،و مى تواند افراد بى بند و بار و متكبر و خودخواه و ظالم را به انسانى متعهد و متقى و متواضع و عدالت پيشه تبديل كند.
(آيه 54)-سپس بار ديگر تأكيد مى كند:«چنين نيست» .كه آنها در بارۀ قرآن مى انديشند. (كَلاّ)
«آن(قرآن)يك تذكر و يادآورى است» .
(إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ)
(آيه 55)-«هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد» . (فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ)
(آيه 56)-در عين حال پند گرفتن از آن جز به مشيت و توفيق الهى ممكن نيست«و آنها پند نمى گيرند مگر اين كه خدا بخواهد» . (وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ)
يعنى؛انسان نمى تواند راه هدايت را بپويد جز اين كه به ذيل عنايت پروردگار توسل جويد،و از او توفيق و امداد طلبد.
و در پايان آيه مى فرمايد:«او اهل تقوا و اهل آمرزش است» .
تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بيچاره به جائى نرسد
(هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ)
شايسته است كه از عقاب او بترسند،و از اين كه چيزى را شريك او قرار دهند بپرهيزند و نيز شايسته است كه به آمرزش او اميدوار باشند.
اين جمله اشاره اى به مقام«خوف»و«رجاء»و«عذاب»و«مغفرت»الهى است.و در حقيقت تعليلى است براى آيۀ قبل.
ص: 337
اين احتمال نيز هست كه«تقوا»در اينجا به معنى فاعلى تفسير شود يعنى؛ خدا،اهل تقواست،از هرگونه ظلم و قبيح و هرگونه كارى كه برخلاف حكمت است مى پرهيزد.و در حقيقت بالاترين مقام تقوا از آن خداست و آنچه در بندگان است،شعلۀ ضعيفى از آن تقواى بى انتهاست.
به هر حال اين سوره با امر به«انذار»و«تكليف»شروع شد،و با دعوت به «تقوا»و«وعدۀ مغفرت»پايان مى پذيرد.
«پايان سورۀ مدّثّر»
ص: 338
اين سوره در«مكّه»نازل شده و داراى 40 آيه است
همان گونه كه از نام سوره پيداست مباحث آن بر محور مسائل مربوط به معاد و روز قيامت دور مى زند،جز چند آيه كه در بارۀ«قرآن مجيد» و مكذبين به آن سخن مى گويد،و اما بحثهائى كه در مورد قيامت در اين سوره آمده روى هم رفته در چهار محور است.
1-مسائل مربوط به اشراط السّاعة و حوادث عجيب و بسيار هول انگيزى كه در پايان اين جهان و آغاز قيامت روى مى دهد.
2-مسائل مربوط به وضع حال نيكوكاران و بدكاران در آن روز.
3-مسائل مربوط به لحظات پراضطراب مرگ و انتقال از اين جهان به جهان ديگر.
4-بحثهاى مربوط به هدف آفرينش انسان و رابطۀ آن با مسألۀ معاد.
در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه سورۀ قيامت را بخواند من و جبرئيل براى او در روز قيامت گواهى مى دهيم كه او ايمان به آن روز داشته،و در آن روز صورتش از صورت ساير مردم درخشنده تر است».
و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«كسى كه تداوم بر سورۀ«لا اقسم» (سورۀ قيامت)كند و به آن عمل نمايد خداوند اين سوره را در قيامت همراه او از قبرش با بهترين چهره بر مى انگيزد،و پيوسته به او بشارت مى دهد و در صورتش
ص: 339
مى خندد تا از صراط و ميزان بگذرد».
قابل توجه اين كه آنچه را از قرائن در فضيلت تلاوت سوره هاى قرآن در موارد ديگر استفاده مى كرديم در اينجا صريحا در متن روايت آمده است زيرا مى فرمايد:
هر كسى بر آن مداومت كند،و به آن عمل نمايد.
بنابر اين همۀ اينها مقدمۀ عمل كردن و به كار بستن مضمون آن است.
به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
(آيه 1)-سوگند به روز قيامت و وجدان ملامتگر؟ اين سوره با دو سوگند پر معنى آغاز شده،مى فرمايد:«سوگند به روز قيامت» . (لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ)
(آيه 2)-«و سوگند به(نفس لوّامه و)وجدان بيدار و ملامتگر» .كه رستاخيز حق است و همۀ شما در قيامت برانگيخته مى شويد و به سزاى اعمالتان مى رسيد! در مورد رابطۀ اين دو سوگند با هم بايد بگوييم:حقيقت اين است كه يكى از دلائل وجود«معاد»وجود«محكمۀ وجدان»در درون جان انسان است كه به هنگام انجام كار نيك روح آدمى را مملو از شادى و نشاط مى كند،و از اين طريق به او پاداش مى دهد،و به هنگام انجام كار زشت يا ارتكاب جنايت روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شكنجه مى كند،به حدى كه گاه براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودكشى مى كند. (وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ)
وقتى«عالم صغير»يعنى وجود انسان در دل خود محكمه و دادگاه كوچكى دارد،چگونه«عالم كبير»با آن عظمتش محكمه عدل عظيمى نخواهد داشت؟ و از اينجاست كه ما از وجود«وجدان اخلاقى»پى به وجود«رستاخيز و قيامت»مى بريم و نيز از همين جا رابطۀ جالب اين دو سوگند روشن مى شود،و به تعبير ديگر سوگند دوم دليلى است بر سوگند اول.
ص: 340
(آيه 3)-سپس در اين آيه به عنوان يك استفهام انكارى مى افزايد:«آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد»؟ . (أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ)
(آيه 4)-«آرى!قادريم كه(حتى خطوط سر)انگشتان او را موزون و مرتب كنيم» . (بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ)
اين تعبير مى تواند اشارۀ لطيفى به خطوط سر انگشت انسانها باشد كه مى گويند كمتر انسانى در روى زمين پيدا مى شود كه خطوط سر انگشت او با ديگرى يكسان باشد.
(آيه 5)-در اين آيه به يكى از علل حقيقى انكار معاد اشاره كرده، مى فرمايد:انسان شك در معاد ندارد«بلكه او مى خواهد(آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت)در تمام عمر گناه كند»! . (بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ)
او مى خواهد از طريق انكار معاد،كسب آزادى براى هرگونه هوسرانى و ظلم و بيدادگرى و گناه بنمايد،هم وجدان خود را از اين طريق اشباع كاذب كند،و هم در برابر خلق خدا مسؤوليتى براى خود قائل نباشد.
(آيه 6)-و لذا به دنبال آن مى افزايد:«مى پرسد قيامت كى خواهد بود»؟! . (يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ)
آرى!او براى گريز از مسؤوليتها استفهام انكارى در بارۀ وقت قيامت مى كند، تا راه را براى فجور خود بگشايد.
«محكمۀ وجدان»
يا قيامت صغرى!از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است:
1-«نفس اماره»يعنى روح سركش كه پيوسته انسان را به زشتيها و بديها دعوت مى كند،و شهوات و فجور را در برابر او زينت مى بخشد.
2-«نفس لوّامه»كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شد،روحى است بيدار و نسبتا آگاه،هر چند هنوز در برابر گناه مصونيت نيافته گاه لغزش پيدا مى كند.و در دامان گناه مى افتد اما كمى بعد بيدار مى شود و توبه مى كند و به مسير سعادت باز مى گردد.
ص: 341
اين همان چيزى است كه از آن به عنوان«وجدان اخلاقى»ياد مى كنند،در بعضى از انسانها بسيار قوى و نيرومند است و در بعضى بسيار ضعيف و ناتوان ولى به هر حال در هر انسانى وجود دارد.
3-«نفس مطمئنه»يعنى روح تكامل يافته اى كه به مرحلۀ اطمينان رسيده، نفس سركش را رام كرده،و به مقام تقواى كامل و احساس مسؤوليت رسيده كه ديگر به آسانى لغزش براى او امكان پذير نيست.
به هر حال اين«نفس لوامه»چنانكه گفتيم رستاخيز كوچكى است در درون جان هر انسان كه بعد از انجام يك كار نيك يا بد،بلافاصله محكمۀ آن در درون جان تشكيل مى گردد و به حساب و كتاب او مى رسد.
اين دادگاه عجيب درونى شباهت عجيبى به دادگاه رستاخيز دارد:
1-قاضى و شاهد و مجرى حكم در حقيقت در اينجا يكى است همانطور كه در قيامت چنين است:«خداوندا!تو از اسرار پنهان و آشكار آگاهى و تو در ميان بندگانت قضاوت خواهى كرد»(زمر46/).
2-اين دادگاه وجدان توصيه و رشوه و پارتى و پرونده سازى رايج بشرى را نمى پذيرد،همانطور كه در بارۀ دادگاه قيامت نيز مى خوانيم:«از آن روز بترسيد كه هيچ كس به جاى ديگرى مجازات نمى شود،و نه شفاعتى پذيرفته مى گردد،و نه فديه و رشوه اى،و نه يارى مى شوند»(بقره48/).
3-محكمۀ وجدان مهمترين و قطورترين پرونده ها را در كوتاهترين مدت رسيدگى كرده،حكم نهائى را صادر مى كند،همانطور كه در بارۀ دادگاه رستاخيز نيز مى خوانيم:«خداوند حكم مى كند و حكم او رد و نقض نمى شود و حساب او سريع است»(رعد41/).
4-مجازات و كيفرش بر خلاف مجازاتهاى دادگاههاى رسمى اين جهان، نخستين جرقه هايش در اعماق دل و جان افروخته مى شود،و از آنجا به بيرون سرايت مى كند،نخست روح انسان را مى آزارد،سپس آثارش در جسم،و چهره آشكار مى شود،همانطور كه در بارۀ دادگاه قيامت نيز مى خوانيم:«آتش برافروختۀ
ص: 342
الهى كه از قلبها زبانه مى كشد»!(همزه6/ و 7).
5-اين دادگاه وجدان چندان نياز به ناظر و شهود ندارد بلكه معلومات و آگاهيهاى خود انسان متهم را به عنوان شهود به نفع يا بر ضدّ او مى پذيرد، همانطور كه در دادگاه رستاخيز نيز ذرات وجود انسان حتى دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند چنانكه مى فرمايد:«چون به كنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهى مى دهد»(فصّلت20/).
اين شباهت عجيب در ميان اين دو دادگاه نشانۀ ديگرى بر فطرى بودن مسألۀ معاد است،زيرا چگونه مى توان باور كرد در وجود يك انسان چنان حساب و كتاب و دادگاه مرموز و اسرار آميزى وجود داشته باشد،اما در درون اين عالم بزرگ مطلقا حساب و كتاب و دادگاه و محكمه اى وجود نداشته باشد،اين باور كردنى نيست.
(آيه 7)-در آيۀ قبل سخن به سؤالى كه منكران رستاخيز در بارۀ قيامت داشتند منتهى شد.
در اين آيه،نخست به حوادث قبل از رستاخيز يعنى؛تحول عظيمى كه در دنيا پيدا مى شود و نظام آن متلاشى مى گردد اشاره كرده،مى فرمايد:«در آن هنگام كه چشمها از شدّت وحشت به گردش درآيد» .
(فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ)
(آيه 8)-«و ماه بى نور گردد» . (وَ خَسَفَ الْقَمَرُ)
(آيه 9)-«و خورشيد و ماه يكجا جمع شوند» . (وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ)
در مورد جمع ماه و خورشيد اين احتمال وجود دارد كه ماه تدريجا تحت تأثير جاذبۀ خورشيد به آن نزديك و سر انجام به سوى آن جذب و جمع مى شود،و هر دو بى فروغ مى گردند.
در آيۀ 1 سورۀ تكوير مى فرمايد: ؛هنگامى كه خورشيد تاريك گردد»و مى دانيم نور ماه از خورشيد است،هنگامى كه خورشيد تاريك شود ماه نيز تاريك مى گردد.در نتيجه كرۀ زمين در ظلمت و تاريكى وحشتناكى فرو مى رود.
(آيه 10)-به این ترتیب با یک انقلاب و تحول عظیم،جهان پیایان می یابد سپس با تحول عظیم دیگری(با نفخهٔ صور دوم که نفخهٔ حیات است)رستاخیز
ص: 343
«إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ
انسانها آغاز مى گردد«آن روز انسان مى گويد:راه فرار كجاست!» .
(يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ)
آرى!انسانهاى كافر و گنهكار كه روز قيامت را تكذيب مى كردند آن روز از شدت خجالت و شرم پناهگاهى مى جويند،و از سنگينى بار گناه و ترس از عذاب راه فرار مى طلبند.
(آيه 11)-ولى به زودى به آنها گفته مى شود:«هرگز چنين نيست،راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد» . (كَلاّ لا وَزَرَ)
(آيه 12)-«آن روز قرارگاه نهائى تنها به سوى پروردگار تو است» . (إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ)
(آيه 13)-سپس مى افزايد:«در آن روز انسان را از تمام كارهائى كه از پيش يا پس فرستاده آگاه مى كنند» . (يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ)
منظور از اين دو تعبير اعمالى است كه در حيات خود از پيش فرستاده،يا آثارى كه بعد از مرگ از او باقيمانده،اعم از سنت نيك و بد كه در ميان مردم گذاشته و به آن عمل مى كنند و حسنات و سيئاتش به او مى رسد،و يا كتاب و نوشته ها، و بناهاى خير و شر،و فرزندان صالح و ناصالح،كه آثارش به او مى رسد.
در حديثى از امام باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود:«در آن روز به انسان خبر مى دهند آنچه از خير و شر را مقدم داشته،و آنچه مؤخر نموده است،از سنتهائى كه از خود به يادگار گذارده،تا كسانى كه بعد از او مى آيند به آن عمل كنند، اگر سنت بدى بوده به اندازۀ گناه عمل كنندگان بر او خواهد بود،بى آنكه چيزى از گناه آنان بكاهد،و اگر سنّت خيرى بوده همانند پاداشهاى آنها براى او خواهد بود بى آنكه چيزى از اجر آنها كاسته شود».
(آيه 14)-در این آیه می افزاید:گرچه خداوند و فرشتگان او،انسان را از تمام اعمالش آگاه می کنند،ولی نیازی به این اعلام نیست،«بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است»(بَل الاِنسانُ عَلی نَفسِه بَصیرَةُ). و خود و اعضایش در آن روز بزرگ شاهد و گواه او هستند.
ص: 344
(آيه 15)-«هر چند(در ظاهر)براى خود عذرهائى بتراشد» . (وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ)
اين آيات در حقيقت همان چيزى را مى گويد كه در آيات ديگر قرآن در بارۀ گواهى اعضاى انسان بر اعمال او آمده است،مانند آيۀ 20 سورۀ فصّلت كه مى گويد:
«گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به آنچه انجام مى دادند گواهى مى دهند».
بنابر اين،در آن دادگاه بزرگ قيامت بهترين گواه بر اعمال انسان،خود اوست، چرا كه او از همه بهتر از وضع خويشتن آگاه است.
اين آيات عالم دنيا را نيز شامل مى شود،در اينجا نيز مردم از حال خود آگاهند،هر چند گروهى با دروغ و پشت هم اندازى و ظاهر سازى و رياكارى چهرۀ واقعى خويش را مكتوم مى دارند.
(آيه 16)-جمع و حفظ قرآن بر عهدۀ ماست! اين آيه و سه آيۀ بعد از آن به منزلۀ جملۀ معترضه اى است كه گاه گوينده در لابه لاى سخن خويش مى آورد.
خداوند موقتا رشتۀ سخن در بارۀ قيامت و احوال مؤمنان و كافران را رها كرده، و تذكر فشرده اى به پيامبرش در بارۀ قرآن مى دهد،مى فرمايد:«زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن[-قرآن]حركت مده» .
(لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ)
در تفسير اين آيه،تفسير معروفى است كه از ابن عباس در كتب حديث و تفسير نقل شده است،و آن اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر عشق و علاقۀ شديدى كه به دريافت و حفظ قرآن داشت،هنگامى كه پيك وحى،آيات را بر او مى خواند،همراه او زبان خود را حركت مى داد و عجله مى كرد،خداوند او را نهى فرمود كه اين كار را مكن،خود ما آن را براى تو جمع مى كنيم.
(آيه 17)-سپس مى افزايد:«چرا كه جمع كردن و خواندن آن بر عهدۀ ماست»!و اين كار به وسيلۀ پيك وحى انجام مى شود . (إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ)
(آيه 18)-«هر گاه آن را خواندیم،از خواندن آن پیروی کن»(فَاِذا قَرَأناهُ فَاتَّبع قُرآنَهُ).
ص: 345
(آيه 19)-«سپس بيان(و توضيح)آن(نيز)بر عهدۀ ماست» . (ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ)
بنابر اين هم جمع قرآن،و هم تلاوت آن بر تو،و هم تبيين و تفصيل معانى آن هر سه بر عهدۀ ماست،به هيچ وجه نگران مباش،آن كس كه اين وحى را نازل كرده، در تمام مراحل حافظ آن است.
اين آيات در ضمن بيانگر اصالت قرآن،و حفظ آن از هرگونه تحريف و دگرگونى است،چرا كه خداوند وعدۀ جمع و تلاوت و تبيين آن را داده است.
(آيه 20)-در اينجا بار ديگر به ادامۀ بحثهاى مربوط به معاد باز مى گردد، و ويژگيهاى ديگرى را از قيامت،و همچنين علل انكار معاد را بيان مى كند.
مى فرمايد:«چنين نيست كه شما مى پنداريد(و دلايل معاد را كافى نمى دانيد)بلكه شما اين دنياى زود گذر را دوست داريد»و هوسرانى بى قيد و شرط را .
(كَلاّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ)
(آيه 21)-«و(به همين دليل)آخرت را رها مى كنيد» . (وَ تَذَرُونَ الْآخِرَةَ)
دليل اصلى انكار معاد شك در قدرت خداوند و جمع آورى«عظام رميم» و خاكهاى پراكنده نيست،بلكه علاقۀ شديد شما به دنيا،و شهوات و هوسهاى سركش سبب مى شود كه هرگونه مانع و رادعى را از سر راه خود برداريد،و از آنجا كه پذيرش معاد و امر و نهى الهى،موانع و محدوديتهاى فراوانى بر سر اين راه ايجاد مى كند،لذا به انكار اصل مطلب بر مى خيزيد،و آخرت را بكلى رها مى سازيد.
دو آيۀ فوق در حقيقت تأكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت كه مى فرمود: .
(بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ)
(آيه 22)-چهره هاى خندان و چهره هاى عبوس در صحنۀ قيامت! سپس به بيان حال مؤمنان نيكوكار،و كافران بدكار،در آن روز پرداخته،چنين مى گويد:«در آن روز صورتهائى شاداب و مسرور است» . (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ)
(آيه 23)-این از نظر پاداشهای مادی،و اما در مورد پاداشهای روحانی آنها می فرماید:«و به پروردگارش می نگرد»!(اِلی رَبَّها ناظِرةُ).
ص: 346
نگاهى با چشم دل و از طريق شهود باطن،نگاهى كه آنها را مجذوب آن ذات بى مثال،و آن كمال و جمال مطلق مى كند.
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«هنگامى كه اهل بهشت وارد بهشت مى شوند خداوند مى فرمايد:چيز ديگرى مى خواهيد بر شما بيفزايم؟ آنها مى گويند:(پروردگارا!همه چيز به ما داده اى)آيا روى ما را سفيد نكردى؟آيا ما را وارد بهشت ننمودى؟و رهائى از آتش نبخشيدى؟ در اين هنگام حجابها كنار مى رود(و خداوند را با چشم دل مشاهده مى كنند)و در آن حال چيزى محبوبتر نزد آنان از نگاه به پروردگارشان نيست».
(آيه 24)-و در نقطۀ مقابل اين گروه مؤمنان«صورتهايى،عبوس و درهم كشيده است» . (وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ)
آنها وقتى كه نشانه هاى عذاب را مى نگرند،و نامه هاى اعمال خويش را خالى از حسنات و مملو از سيئات،مشاهده مى كنند،سخت پريشان و محزون و اندوهگين مى شوند،و چهره درهم مى كشند.
(آيه 25)-«زيرا مى داند عذابى در پيش دارد كه پشت را درهم مى شكند» . (تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ)
اين تعبير كنايه از انواع مجازاتهاى سنگينى است كه در دوزخ در انتظار اين گروه است،اين گروه انتظار عذابهاى كمرشكن را مى كشند در حالى كه گروه سابق در انتظار رحمت پروردگار،و آمادۀ لقاى محبوبند اينها بدترين عذاب را دارند، و آنها برترين نعمت جسمانى و موهبت و لذت روحانى را.
(آيه 26)-در ادامۀ بحثهاى مربوط به جهان ديگر و سرنوشت مؤمنان و كافران، در اينجا سخن از لحظۀ دردناك مرگ است كه دريچه اى است به سوى جهان ديگر.
مى فرمايد:«چنين نيست(كه انسان مى پندارد،او ايمان نمى آورد)تا موقعى كه جان به گلوگاهش برسد» .
(كَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ)
آن روز است كه چشم برزخى او باز مى شود،حجابها كنار مى رود،نشانه هاى عذاب و كيفر را مى بيند،و به اعمال خود واقف مى شود،و در آن لحظه ايمان
ص: 347
مى آورد،ولى ايمانى كه هرگز مفيد به حال او نخواهد بود.
(آيه 27)-در اين هنگام اطرافيان او سراسيمه و دستپاچه به دنبال راه نجاتى مى گردند«و گفته مى شود:آيا كسى هست كه(اين بيمار را از مرگ)نجات دهد»؟ . (وَ قِيلَ مَنْ راقٍ)
اين سخن را از روى عجز و يأس و بيچارگى مى گويند،در حالى كه مى دانند كار از كار گذشته است،و از دست طبيب نيز كارى ساخته نيست.
(آيه 28)-در اين آيه به يأس كامل«محتضر»اشاره كرده،مى گويد:در اين حال او از زندگى بطور مطلق مأيوس شده«و به جدائى از دنيا يقين پيدا كند» . (وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ)
(آيه 29)-«و ساق پاها(از سختى جان دادن)به هم بپيچد» . (وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ)
اين به هم پيچيدگى،يا به خاطر شدت ناراحتى جان دادن است،يا در نتيجۀ از كار افتادن دست و پا و بر چيده شدن روح،از آنها.
لحظۀ دردناك مرگ!
از قرآن به خوبى استفاده مى شود لحظۀ مرگ،لحظۀ سخت و دردناكى است ولى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه اين لحظه بر مؤمنان راستين آسان مى گذرد،در حالى كه براى افراد بى ايمان سخت دردناك است.
از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«مرگ نسبت به مؤمن همچون عطر بسيار خوشبوئى است كه آن را مى بويد و حالتى شبيه خواب به او دست مى دهد،و درد و رنج بكلى از او قطع مى شود!و نسبت به كافر مانند گزيدن افعى ها و عقرب ها و يا شديدتر از آن است»!
(آيه 30)-در اين آيه،مى فرمايد:«مسير(همۀ خلايق)در آن روز به سوى (دادگاه)پروردگار توست» . (إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ)
آرى!همه به سوى او باز مى گردند و در دادگاه عدل او حاضر مى شوند و تمام خطوط به او منتهى خواهد گشت.
اين آيه هم تأكيدى بر مسألۀ معاد و رستاخيز عمومى بندگان است،و هم
ص: 348
مى تواند اشاره اى به جهت گيرى حركت تكاملى خلايق به سوى ذات پاك او كه ذاتى است بى نهايت از هر جهت،بوده باشد.
(آيه 31)-در ادامۀ بحثهاى مربوط به«مرگ»و نخستين گام در سفر آخرت كه در آيات گذشته آمده،در اينجا از خالى بودن دست كافران از توشۀ اين مسافرت سخن مى گويد،مى فرمايد:«(در آن روز گفته مى شود:)او هرگز ايمان نياورد و نماز نخواند» . (فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى)
(آيه 32)-«بلكه تكذيب كرد و روى گردان شد» . (وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى)
(آيه 33)-در اين آيه مى افزايد:«سپس به سوى خانوادۀ خود بازگشت،در حالى كه متكبرانه قدم بر مى داشت» . (ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطّى)
او به گمان اين كه با بى اعتنائى و تكذيب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و آيات الهى،پيروزى مهمى به دست آورده،از بادۀ غرور سرمست بود،و به سراغ خانوادۀ خود مى آمد تا طبق معمول مسائل افتخار آميز را كه در خارج خانه رخ داده براى آنها بازگو كند، حتى راه رفتن و حركت اعضاى پيكرش همگى بيانگر اين كبر و غرور بود.
(آيه 34)-سپس اين گونه افراد بى ايمان را مخاطب ساخته،و به عنوان تهديد مى گويد:با اين اعمال«عذاب الهى براى تو شايسته تر است،شايسته تر»! . (أَوْلى لَكَ فَأَوْلى)
(آيه 35)-«سپس عذاب الهى براى تو شايسته تر است،شايسته تر»! . (ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى)
در روايات آمده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست ابو جهل را گرفت(و طبق بعضى از روايات گريبان او را گرفت)و فرمود: ابو جهل گفت:«مرا به چه تهديد مى كنى،نه تو مى توانى و نه پروردگارت مى تواند به من زيانى برساند،من قدرتمندترين افراد اين سرزمين هستم»! اينجا بود كه همين جمله ها بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به صورت آيات قرآنى نازل شد.
(آيه 36)-خدائی که انسان را از نطفهٔ بی ارزشی آفرید! در اینجا به دو استدلال جالب دربارهٔ معاد می پردازد که یکی از طریق بیان
ص: 349
«أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى»
«هدف آفرينش»و حكمت خداوند است،و ديگرى از طريق بيان«قدرت»او به استناد تحول و تكامل نطفۀ انسان در مراحل مختلف عالم جنين.
در مرحلۀ اول مى فرمايد:«آيا انسان گمان مى كند كه بى هدف رها مى شود»؟! .
(أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً)
منظور از«انسان»در اين آيه همان انسانى است كه منكر معاد و رستاخيز مى باشد،آيه مى گويد:او چگونه باور مى كند خداوند اين جهان پهناور را،با اين عظمت،و اين همه شگفتيها،براى انسان بيافريند،ولى در آفرينش انسان هدفى نباشد؟چگونه مى توان باور كرد،كه هر عضوى از اعضاى انسان براى هدف خاصى آفريده شده باشد ولى براى مجموع وجود او هيچ هدفى در كار نباشد.
(آيه 37)-سپس به بيان دليل دوم پرداخته،مى افزايد:«آيا او نطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود»! . (أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى)
(آيه 38)-«سپس(اين مرحله را پشت سر گذارد)و به صورت خون بسته درآمد،و خداوند او را آفريد و موزون ساخت» . (ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى)
(آيه 39)-باز در اين مرحله متوقف نماند«و از او دو زوج مرد و زن آفريد» . (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى)
(آيه 40)-آيا كسى كه نطفۀ كوچك و بى ارزش را در ظلمتكدۀ رحم مادر،هر روز آفرينش جديدى مى بخشد،و لباس تازه اى از حيات زندگى در تن او مى كند، و چهرۀ نوينى به او مى دهد،تا سر انجام انسان مذكر يا مؤنث كاملى مى شود و از مادر متولد مى گردد«آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند»؟! . (أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى)
اين بيان در حقيقت در مقابل منكرانى است كه در مسألۀ معاد جسمانى غالبا دم از محال بودن مى زدند،و امكان بازگشت به زندگى را بعد از مردن و خاك شدن نفى مى كردند.
«پايان سورۀ قيامت»
ص: 350
اين سوره در«مدينه»نازل شده و 31 آيه دارد
اين سوره از يك نظر به پنج بخش تقسيم مى شود:
در بخش اول از آفرينش انسان و خلقت او از نطفۀ«امشاج»(مختلط)و سپس هدايت و آزادى ارادۀ او سخن مى گويد.
در بخش دوم سخن از پاداش ابرار و نيكان است كه شأن نزول خاصى در مورد اهل بيت عليهم السّلام دارد كه به آن اشاره خواهد شد.
در بخش سوم:دلائل استحقاق اين پاداشها را در جمله هايى كوتاه و مؤثر بازگو مى كند.
در بخش چهارم به اهميت قرآن،و طريق اجراى احكام آن،و راه پرفراز و نشيب خودسازى اشاره شده.
و در بخش پنجم سخن از حاكميت مشيت الهى(در عين مختار بودن انسان) به ميان آمده است.
براى اين سوره نامهاى متعددى است كه مشهورترين آنها سورۀ«انسان» و سورۀ«دهر»و سورۀ«هل اتى»است كه هر كدام از آنها از يكى از كلمات اوائل سوره گرفته شده،هر چند در رواياتى كه بعدا در فضيلت سوره مى خوانيم تنها از «هل اتى»ياد شده است.
در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«كسى كه
ص: 351
سورۀ هل اتى را بخواند پاداش او بر خداوند بهشت و لباسهاى بهشتى است».
و در حديثى از امام باقر عليه السّلام آمده كه«يكى از پاداشهاى كسى كه سورۀ هل اتى را در هر صبح پنجشنبه بخواند اين است كه در قيامت با پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خواهد بود».
به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
(آيه 1)-با اين كه بيشترين بحثهاى اين سوره پيرامون قيامت و نعمتهاى بهشتى است،ولى در آغاز آن سخن از آفرينش انسان است چرا كه توجه به اين آفرينش زمينه ساز توجه به قيامت و رستاخيز است،مى فرمايد:«آيا(چنين نيست كه)زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود»! . (هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً)
منظور از«انسان»در اينجا نوع انسان است،و عموم افراد بشر را شامل مى شود.
(آيه 2)-بعد از اين مرحله،نوبت آفرينش انسان،و موجود قابل ذكر شدن است.مى فرمايد:«ما انسان را از نطفۀ مختلطى آفريديم،و او را مى آزمائيم،(بدين جهت)او را شنوا و بينا قرار داديم» . (إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً)
آفرينش انسان از«نطفۀ مخلوط»ممكن است اشاره به اختلاط نطفۀ مرد و زن و تركيب«اسپرم»و«اوول»بوده باشد همان گونه كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام اجمالا به آن اشاره شده است.
يا اشاره به استعدادهاى مختلفى كه در درون نطفه از نظر عامل وراثت از طريق ژنها و مانند آن وجود دارد،و يا اشاره به اختلاط مواد مختلف تركيبى نطفه است،چرا كه از دهها مادۀ مختلف تشكيل يافته،و يا اختلاط همۀ اينها با يكديگر.
معنى اخير از همه جامعتر و مناسبتر است.
جملۀ«نبتليه»اشاره به رسيدن انسان به مقام«تكليف و تعهد و مسؤوليت و آزمايش و امتحان»است و از آنجا كه«آزمايش و تكليف»بدون«آگاهى»ممكن
ص: 352
نيست،در آخر آيه اشاره به ابزار شناخت و چشم و گوش مى كند كه در اختيار انسانها قرار داده است.
(آيه 3)-و از آنجا كه تكليف و آزمايش انسان علاوه بر مسألۀ آگاهى و ابزار شناخت نياز به دو عامل ديگر يعنى«هدايت»و«اختيار»دارد-اين آيه به آن اشاره كرده،مى فرمايد:«ما راه را به او نشان داديم،خواه شاكر باشد(و پذيرا گردد)يا ناسپاس» . (إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً)
«هدايت»در اينجا معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم هدايت«تكوينى»را شامل مى شود و هم هدايت«فطرى»و هم«تشريعى»را هر چند سوق آيه بيشتر روى هدايت تشريعى است.
(آيه 4)-در اين آيه،اشارۀ كوتاه و پرمعنائى به سرنوشت كسانى كه راه كفر و كفران را مى پويند كرده،مى فرمايد:«ما براى كافران زنجيرها و غلها و شعله هاى سوزان آتش آماده كرده ايم» . (إِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعِيراً)
ذكر غل و زنجير،و سپس شعله هاى سوزان آتش بيانگر مجازات عظيم اين گروه است كه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده،و عذاب و اسارت در آن جمع است.
(آيه 5)-
شأن نزول:
سندى بزرگ بر فضيلت اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ابن عباس مى گويد:«حسن و حسين عليهما السّلام بيمار شدند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جمعى از ياران به عيادتشان آمدند،و به على عليه السّلام گفتند:اى ابو الحسن!خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى كردى.
على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام و فضه كه خادمۀ آنها بود نذر كردند كه اگر آنها شفا يابند سه روز روزه بگيرند.
چيزى نگذشت كه هر دو شفا يافتند،در حالى كه از نظر مواد غذائى دست خالى بودند على عليه السّلام سه من جو قرض نمود،و فاطمه عليها السّلام يك سوم آن را آرد كرد، و نان پخت،هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت:«السّلام عليكم اهل بيت محمّد صلّى اللّه عليه و آله؛سلام بر شما اى خاندان محمد!مستمندى از مستمندان مسلمين هستم،غذائى به من بدهيد».
ص: 353
آنها همگى مسكين را بر خود مقدم داشتند،و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.
روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتى كه غذائى را آماده كرده بودند(همان نان جوين)يتيمى بر در خانه آمد آن روز نيز ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند(بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را نيز روزه گرفتند).
در سومين روز اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد باز سهم غذاى خود را به او دادند هنگامى كه صبح شد على عليه السّلام دست حسن و حسين عليهما السّلام را گرفته بود و خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را مشاهده كرد ديد از شدت گرسنگى مى لرزند!فرمود:اين حالى را كه در شما مى بينم براى من بسيار گران است،سپس برخاست و با آنها حركت كرد هنگامى كه وارد خانۀ فاطمه عليها السّلام شد ديد در محراب عبادت ايستاده،در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده،و چشمهايش به گودى نشسته،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ناراحت شد؛در همين هنگام جبرئيل نازل گشت و گفت اى محمّد!اين سوره را بگير،خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گويد،سپس سورۀ«هل اتى»را بر او خواند».
بعضى گفته اند كه از آيۀ تا آيۀ كه مجموعا هيجده آيه است در اين موقع نازل گشت.
«إِنَّ الْأَبْرارَ» «كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً»
آنچه را در بالا آورديم نص حديثى است كه با كمى اختصار در«الغدير»آمده است،و در همان كتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت نام مى برد كه اين حديث را در كتابهاى خود آورده اند.
به اين ترتيب روايت فوق از رواياتى است كه در ميان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است.
و اما علماى شيعه همه اتفاق نظر دارند كه اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره،در ماجراى فوق نازل شده است و همگى بدون استثناء در كتب تفسير يا حديث روايت مربوط به آن را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل مهم على عليه السّلام و فاطمۀ زهرا و فرزندانشان عليهم السّلام آورده اند.
ص: 354
تفسير:
پاداش عظيم ابرار!در آيات گذشته بعد از آن كه انسانها را به دو گروه «شاكر»و«كفور»يا شكرگزار و كفران كننده تقسيم كرد،اشارۀ كوتاهى به مجازات و كيفر سخت كفران كنندگان آمده بود،در اينجا به سراغ پاداشهاى شكرگزاران و ابرار(نيكان و پاكان)مى رود،و نكات جالبى در اين زمينه يادآورى مى كند،نخست مى فرمايد:«به يقين ابرار(و نيكان)از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است» .
(إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً)
آيۀ فوق نشان مى دهد كه اين شراب طهور بهشتى بسيار معطر و خوشبو است كه هم ذائقه از آن لذت مى برد،و هم شامه.
(آيه 6)-سپس به سر چشمه اى كه اين جام شراب طهور از آن پر مى شود اشاره كرده،مى افزايد:«از چشمه اى كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند،و از هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند»! . (عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً)
آرى!اين چشمۀ شراب طهور چنان در اختيار ابرار و عباد اللّه است كه هر جا اراده كنند از همانجا سر بر مى آورد،و جالب اين كه در حديثى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه در توصيف آن فرمود:«اين چشمه اى است در خانۀ پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كه از آنجا به خانۀ ساير پيامبران و مؤمنان جارى مى شود».
آرى!همان گونه كه در دنيا چشمه هاى علم و رحمت از خانۀ پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به سوى بندگان خدا و نيكان سرازير مى شود،در آخرت كه تجسم بزرگى از اين برنامه است چشمۀ شراب طهور الهى از همين بيت وحى مى جوشد،و شاخه هاى آن به خانه هاى مؤمنان سرازير مى گردد!و با نوشيدن از اين شراب هرگونه اندوه و ناراحتى و ناخالصى را از درون جان خود مى شويند.
(آيه 7)-در آيات بعد به ذكر اعمال و اوصافى كه«ابرار»و«عباد اللّه»دارند، پرداخته،با ذكر پنج وصف دليل استحقاق آنها را نسبت به اين همه نعمتهاى بى مانند توضيح داده،مى فرمايد:«آنها به نذر خود وفا مى كنند» . (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ)
«و از روزى كه شر و عذابش گسترده است بيمناكند» .
(وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً).
ص: 355
ترس آنها از شرّ آن روز بزرگ اشاره به ايمانشان به مسألۀ معاد،و احساس مسؤوليت شديد در برابر فرمان الهى است.
(آيه 8)-سپس به ذكر سومين عمل شايسته آنها پرداخته،مى گويد:
«و غذاى(خود)را با اين كه به آن علاقه(و نياز)دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند» .
(وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً)
اطعام كردن آنها ساده نيست،بلكه توأم با ايثار در هنگام نياز شديد است، و از سوى ديگر اطعامى است گسترده كه انواع نيازمندان را از«مسكين»و«يتيم» و«اسير»شامل مى شود،و به اين ترتيب رحمتشان عام و خدمتشان گسترده است.
ضمنا از آيۀ فوق به خوبى استفاده مى شود كه يكى از بهترين اعمال،اطعام محرومين و نيازمندان است،نه تنها نيازمندان مسلمان كه اسيران بلاد شرك نيز تحت پوشش اين دستور اسلامى قرار گرفته،تا آنجا كه اطعام آنها يكى از كارهاى برجستۀ«ابرار»شمرده شده است.
(آيه 9)-اين آيه چهارمين عمل برجستۀ ابرار را اخلاص مى شمرد، و مى فرمايد:آنها مى گويند:«ما شما را تنها به خاطر خدا اطعام مى كنيم،و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم» . (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً)
اين برنامه منحصر به مسألۀ اطعام نيست كه تمام اعمالشان مخلصانه و براى ذات پاك خداوند است و هيچ چشمداشتى به پاداش مردم و حتى تقدير و تشكر آنها نيست و اصولا در اسلام ارزش عمل به خلوص نيّت است،و گر نه اعمالى كه انگيزه هاى غير الهى داشته باشد،هيچ گونه ارزش معنوى و الهى ندارد.
(آيه 10)-و در آخرين توصيف«ابرار»مى فرمايد:آنها مى گويند:«ما از پروردگارمان خائفيم از آن روز كه عبوس و سخت است» . (إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً)
تعبير از روز قيامت به روز«عبوس»(سخت)با اين كه عبوس از صفات انسان است و به كسى مى گويند كه قيافه اش را در هم كشيده،به خاطر تأكيد بر وضع وحشتناك آن روز است،يعنى آنقدر حوادث آن روز سخت و ناراحت كننده است
ص: 356
كه نه تنها انسانها در آن روز عبوسند بلكه گوئى خود آن روز نيز عبوس است.
(آيه 11)-در اين آيه،به نتيجۀ اجمالى اعمال نيك و نيات پاكى كه«ابرار» دارند اشاره كرده،مى فرمايد:به خاطر اين عقيده و عمل«خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مى دارد و آنها را مى پذيرد در حالى كه غرق شادى و سرورند» . (فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً)
بنابر اين،اگر در دنيا به خاطر احساس مسؤوليت از آن روز بيمناك بودند، خداوند در عوض آنها را در آن روز غرق شادمانى و سرور مى كند.
(آيه 12)-پاداشهاى عظيم بهشتى!بعد از اشارۀ اجمالى در آيات گذشته به نجات«ابرار و نيكان»از عذابهاى دردناك روز قيامت،و رسيدن آنها به لقاى محبوب،در اينجا به شرح اين نعمتهاى بهشتى پرداخته،حد اقل پانزده نعمت را در طى اين آيات بر مى شمرد:
نخست از مسكن و لباس اين بهشتيان سخن مى گويد،مى فرمايد:خداوند «در برابر صبرشان بهشت و لباسهاى حرير بهشتى را به آنها پاداش مى دهد» .
(وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً)
نه تنها در اين آيه،كه در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت تصريح شده كه پاداشهاى قيامت در مقابل صبر و شكيبائى انسان است-صبر در طريق اطاعت، صبر در برابر معصيت،و صبر و استقامت در برابر مشكلات و مصائب.
در آيۀ 24 سورۀ رعد مى خوانيم،فرشتگان به بهشتيان چنين خوشامد مى گويند:
سلام عليكم بما صبرتم؛درود بر شما به خاطر صبر و استقامتى كه داشتيد».
(آيه 13)-سپس مى افزايد:«اين در حالى است كه در بهشت بر تختهاى زيبا تكيه كرده اند نه آفتاب را در آنجا مى بينند،و نه سرما را» . (مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً)
نه اين كه خورشيد و ماه در آنجا وجود نداشته باشد،بلكه تابش ناراحت كنندۀ خورشيد وجود ندارد،با وجود سايه هاى درختان بهشتى.
«آلوسى»مفسر معروف اهل سنت در«روح المعانى»در حديثى از ابن عباس
ص: 357
چنين نقل مى كند:«هنگامى كه بهشتيان در بهشت هستند ناگهان نورى همچون نور آفتاب مشاهده مى كنند كه صحنۀ بهشت را روشن ساخته،بهشتيان به رضوان (فرشتۀ مأمور بهشت)مى گويند:اين نور چيست با اين كه پروردگار ما فرموده:«در بهشت نه آفتاب را مى بينند و نه سرما را»؟ او در پاسخ مى گويد:«اين نور خورشيد و ماه نيست،ولى على عليه السّلام و فاطمه عليها السّلام خندان شده اند و بهشت از نور دندانشان روشن گشته است»!
(آيه 14)-در ادامۀ اين نعمتها مى افزايد:«و در حالى است كه سايه هاى درختان بهشتى بر آنها فرو افتاده،و چيدن ميوه هايش بسيار آسان است» . (وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً)
نه مشكلى وجود دارد،نه خارى در دست مى رود،و نه احتياج به تلاش و حركتى براى چيدن ميوه هاست!
(آيه 15)-در اين آيه به توضيح قسمتى از چگونگى پذيرائى از اين ميهمانان بهشتى خدا و وسائل پذيرائى آنها،و پذيرائى كنندگان پرداخته،مى فرمايد:«و در گرداگرد آنها ظرفهائى سيمين و قدحهائى بلورين مى گردانند»پر از بهترين غذاها و نوشيدنيها . (وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَوارِيرَا)
(آيه 16)-«ظرفهاى بلورينى از نقره!كه آنها را به اندازۀ مناسب آماده كرده اند» . (قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِيراً)
در اين ظرفها انواع غذاهاى بهشتى،و در آن قدحهاى بلورين انواع نوشيدنيهاى لذت بخش و نشاط آفرين،به مقدارى كه مى خواهند و علاقه دارند موجود است، و خدمتكاران بهشتى پيوسته گرد آنها دور مى زنند و به آنها عرضه مى كنند.
(آيه 17)-سپس مى افزايد:«و در آنجا از جامهائى سيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى آميخته با زنجبيل است» . (وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلاً)
بسيارى از مفسران تصريح كرده اند كه عرب جاهلى از شرابهائى كه آميخته با زنجيل بود لذت مى برد زيرا كه تندى مخصوصى به شراب مى داد،و قرآن در اينجا از جامهائى سخن مى گويد كه شراب طهورش با زنجبيل آميخته است،ولى بديهى
ص: 358
است ميان اين شراب و آن شراب تفاوت از دنيا تا آخرت است!
(آيه 18)-سپس مى افزايد:اين جامها«از چشمه اى در بهشت كه نامش سلسبيل است»پر مى شود . (عَيْناً فِيها تُسَمّى سَلْسَبِيلاً)
«سلسبيل»نوشيدنى بسيار لذيذى را مى گويند كه به راحتى در دهان و گلو جارى مى شود و كاملا گواراست.