برگزیده تفسیر نمونه

برگزیده تفسیر نمونه ج3

گزيدۀ تفسير نمونه! بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم. بنابراين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود
بازدید : 39
زمان تقریبی مطالعه : 1229 دقیقه
تاریخ : 16 دی 1403
برگزیده تفسیر نمونه ج3

پيشگفتار

گزيدۀ تفسير نمونه! بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم.

بنابراين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود اين از يكسو.

از سوى ديگر آوازۀ اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصر ما،و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پيچيده است،حس كنجكاوى مردم غير مسلمان جهان را براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى بر انگيخته است،به همين دليل در حال حاضر از همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زندۀ دنيا مى رسد،هر چند متأسفانه جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست،ولى به هر حال بايد تلاش كرد و خود را آماده براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم.

خوشبختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيط كشور ما روز به روز افزايش پيدا مى كند،قاريان بزرگ،حافظان ارجمند،مفسران آگاه

ص: 19

در جامعۀ امروز ما بحمد اللّه كم نيستند،رشتۀ تخصصى تفسير در حوزۀ علميۀ قم به صورت يكى از رشته هاى تخصصى مهم در آمده و متقاضيان بسيارى دارد،درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه ها و از مواد امتحانى است،و در همين راستا «تفسير نمونه»نوشته شد،كه تفسيرى است سليس و روان و در عين حال پر محتوا و ناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان،و شايد يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است.

گر چه براى تهيۀ اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزۀ علميه قم (دانشمندان و حجج اسلام آقايان:محمد رضا آشتيانى-محمد جعفر امامى- داود الهامى-اسد اللّه ايمانى-عبد الرسول حسنى-سيد حسن شجاعى-سيد نور اللّه طباطبائى-محمود عبد اللهى-محسن قرائتى و محمد محمدى اشتهاردى)در مدت پانزده سال زحمات زيادى كشيده شد،ولى با توجه به استقبال فوق العاده اى كه از سوى تمام قشرها و حتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد،تمام خستگى تهيۀ آن برطرف گشت و اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شاء اللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.

متن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده،و ترجمۀ كامل آن به زبان «اردو»در(27)جلد نيز بارها به چاپ رسيده است،و ترجمۀ كامل آن به زبان «عربى»نيز به نام تفسير«الأمثل»اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى انتشار يافت.

ترجمۀ آن به زبان«انگليسى»هم اكنون در دست تهيه است كه اميدواريم آن هم به زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.

بعد از انتشار تفسير نمونه گروه كثيرى خواهان نشر«خلاصۀ»آن شدند.

چرا كه مايل بودند بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينۀ كمتر به محتواى اجمالى آيات،و شرح فشرده اى آشنا شوند،و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسير قرآن مورد توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.

ص: 20

اين درخواست مكرّر،ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دورۀ(27)جلدى تفسير نمونه،در پنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود، مدتى در بارۀ آن مطالعه و برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم به عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى احمد-على بابائى كه سابقۀ فعاليت و پشتكار و حسن سليقۀ ايشان در تهيۀ«فهرست موضوعى تفسير نمونه»بر ما روشن و مسلّم بود عهده دار انجام اين مهمّ گرديد و در مدت سه سال كار مستمر شبانه روزى اين مهمّ به وسيلۀ ايشان انجام گرديد.

اينجانب نيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و در مواردى كه نياز به راهنمايى بود به اندازۀ توانايى مسائل لازم را تذكر دادم،و در مجموع فكر مى كنم بحمد اللّه اثرى ارزنده و پر بار به وجود آمده كه هم قرآن با ترجمۀ سليس را در بر دارد و هم تفسير فشرده و گويايى،براى كسانى كه مى خواهند با يك مراجعۀ سريع از تفسير آيات آگاه شوند،مى باشد.

و نام آن برگزيدۀ تفسير نمونه نهاده شد.

و من به نوبۀ خود از زحمات بى دريغ ايشان تشكر و قدر دانى مى كنم، اميدوارم اين خلاصه و فشرده كه گزيده اى است از قسمتهاى حساس،و حديث مجملى از آن مفصل،نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همۀ ما در«يوم الجزاء»باشد.

قم-حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى 13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على عليه السّلام مطابق با 1372/10/6

ص: 21

ص: 22

ادامۀ جزء پانزدهم

سورۀ كهف[18]

اشاره

اين سوره 110 آيه دارد و تمام آن-بجز آيۀ 28-در«مكّه»نازل شده است

محتواى سوره:

اين سوره با حمد و ستايش خداوند آغاز مى شود،و با توحيد و ايمان و عمل صالح پايان مى يابد.

محتواى اين سوره همچون ساير سوره هاى«مكى»بيشتر بيان مبدأ و معاد و بشارت و انذار است.

مسألۀ مهم ديگر اين كه مسلمانان تا آن روز كه توانايى دارند به مبارزه ادامه دهند و در صورت عدم توانايى،همچون«اصحاب كهف»هجرت نمايند.

جالب اين كه در اين سوره به سه داستان اشاره شده(داستان اصحاب كهف، داستان موسى و خضر و داستان ذو القرنين)كه بر خلاف غالب داستانهاى قرآن در هيچ جاى ديگر از قرآن سخنى از اينها به ميان نيامده است و اين يكى از ويژگيهاى اين سوره است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«آيا سوره اى را به شما معرفى كنم كه هفتاد هزار فرشته به هنگام نزولش آن را بدرقه كردند و عظمتش آسمان و زمين را پر كرد؟ ياران عرض كردند:آرى فرمود:آن سورۀ كهف است هر كس آن را روز جمعه بخواند خداوند تا جمعۀ ديگر او را مى آمرزد(و طبق روايتى او را از گناه حفظ مى كند)...و به او نورى مى بخشد كه به آسمان مى تابد و از فتنۀ دجّال محفوظ خواهد ماند.»

ص: 23

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:كسى كه در هر شب جمعه سورۀ كهف را بخواند شهيد از دنيا مى رود،و با شهدا مبعوث مى شود و در روز قيامت در صف شهدا قرار مى گيرد.

بارها گفته ايم عظمت سوره هاى قرآن و آثار معنوى و بركات اخلاقيش به خاطر محتواى آن يعنى ايمان و عمل به آن است.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)آغاز با حمد و ستايش خدا:سورۀ كهف همچون بعضى ديگر از سوره هاى قرآن با حمد و ستايش خداوند آغاز شده است،و از آنجا كه حمد و ستايش بخاطر كار يا صفت مهم و شايسته اى است در اينجا ستايش را در برابر نزول قرآن كه خالى از هر گونه اعوجاج و كژى است بيان كرده،مى گويد:«حمد خدائى را كه اين كتاب آسمانى را بر بنده(بر گزيده)اش نازل كرد،و هيچ گونه كژى در آن قرار نداد» (الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً) .

آيه 2

(آيه 2)«در حالى كه ثابت و مستقيم و نگاهبان(كتابهاى آسمانى ديگر) است» (قَيِّماً) .

اين كلمه كه به عنوان وصفى براى قرآن آمده،هم تأكيدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقيض،و هم اشاره اى است به جاودانى بودن اين كتاب بزرگ آسمانى و هم الگو بودن براى حفظ اصالتها و اصلاح كژيها و پاسدارى از احكام خداوند و عدالت و فضيلت بشر.

اين صفت«قيّم»در واقع اشتقاقى است از صفت قيوميت پروردگار كه به مقتضاى آن خداوند حافظ و نگاهبان همۀ موجودات و اشياء جهان است.

سپس مى افزايد:«تا(بد كاران را»از عذاب او بترساند» (لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ) .

«و مؤمنانى را كه(پيوسته)كارهاى شايسته انجام مى دهند بشارت دهد كه پاداش نيكويى براى آنهاست» (وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً) .

ص: 24

آيه 3

(آيه 3)همان بهشت برين«كه جاودانه در آن خواهند ماند» (ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً) .

آيه 4

(آيه 4)سپس به يكى از انحرافات عمومى مخالفان،اعم از نصارى و يهود و مشركان،اشاره كرده،مى گويد:«و(نيز)آنها را كه گفتند:خداوند،فرزندى (براى خود)انتخاب كرده است،بيم دهد» (وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً) .

هم مسيحيان را به خاطر اعتقاد به اين كه«مسيح»فرزند خداست،و هم يهود را به خاطر اعتقاد به فرزندى«عزير»و هم مشركان را به خاطر اين كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند هشدار دهد.

آيه 5

(آيه 5)سپس به يك اصل اساسى براى ابطال اين گونه ادعاهاى پوچ و بى اساس پرداخته،مى گويد:«نه آنها(هرگز)به اين سخن يقين دارند،و نه پدرانشان!» (ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ) .

اما«سخن بسيار بزرگى از دهانشان خارج مى شود» (كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ) .

خدا و جسم بودن؟خدا و فرزند داشتن؟خدا و نيازهاى مادى؟و بالاخره خدا و محدود بودن؟چه سخنان وحشتناكى؟!...

آرى!«آنها فقط دروغ مى گويند» (إِنْ يَقُولُونَ إِلاّ كَذِباً) .

آيه 6

(آيه 6)غصه مخور جهان ميدان آزمايش است:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رسالت و رهبرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،در اين آيه به يكى از مهمترين شرايط رهبرى كه همان دلسوزى نسبت به امت است اشاره كرده،مى گويد:«گويى مى خواهى به خاطر اعمال آنان خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند» (فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً) .

آيه 7

(آيه 7)اين آيه ترسيمى از وضع اين جهان به عنوان يك ميدان آزمايش براى انسانها،و توضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است.

نخست مى گويد:«ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم» (إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها) .

ص: 25

جهانى پر زرق و برق ساختيم كه هر گوشه اى از آن دل را مى برد،ديدگان را به خود مشغول مى دارد،و انگيزه هاى مختلف را در درون آدمى بيدار مى كند،تا در كشاكش اين انگيزه ها و درخشش اين زرق و برقها و چهره هاى دل انگيز و دلربا، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويت و فضيلت خود را به نمايش بگذارد.

لذا بلافاصله اضافه مى كند:«تا آنها را بيازماييم كدامينشان بهتر عمل مى كنند»؟ (لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً) .

اين هشدارى است به همۀ انسانها و همۀ مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهى فريب زرق و برقها و كثرت عمل را نخورند بلكه بيشتر به حسن عمل بينديشند.

آيه 8

(آيه 8)سپس مى گويد:ولى اين زرق و برقها پايدار نيست«و ما(سر انجام) قشر روى زمين را خاك بى گياهى قرار مى دهيم»! (وَ إِنّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً) .

آرى!اين منظرۀ زيبا كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مى بينيم به همين حال باقى نمى ماند،فصل خزان فرا مى رسد برگها پژمرده مى شوند،شاخه ها عريان مى شوند،و آواى حيات به خاموشى مى گرايد.

زندگى پر زرق و برق انسانها نيز همين گونه است.اين نعمتهاى گوناگون،اين پستها و مقامها و مانند آن نيز جاودانى نيستند،روزى فرا مى رسد كه به جز يك قبرستان خشك و خاموش از اين جامعه ها چيزى باقى نمى ماند و اين درس عبرت بزرگى است.

آيه 9

(آيه 9)

* شأن نزول:

جمعى از سران قريش،دو نفر از ياران خود را براى تحقيق در بارۀ دعوت پيامبر اسلام عليه السّلام به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند، تا ببينند آيا در كتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟ آنها به مدينه آمدند و با علماى يهود تماس گرفتند؛علماء يهود به آنها گفتند:

شما سه مسأله را از محمّد صلّى اللّه عليه و آله سؤال كنيد،اگر همه را پاسخ كافى گفت پيامبرى است از سوى خدا و گر نه مرد كذّابى است كه شما هر تصميمى در بارۀ او مى توانيد بگيريد.

نخست از او سؤال كنيد:داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشتۀ دور،از

ص: 26

قوم خود جدا شدند چه بود؟زيرا آنها سر گذشت عجيبى داشتند! و نيز از او سؤال كنيد:مردى كه زمين را طواف كرد و به شرق و غرب جهان رسيد كه بود و داستانش چه بود؟ و نيز سؤال كنيد:حقيقت روح چيست؟ آنها خدمت پيامبر رسيدند و سؤالات خود را مطرح كردند.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:فردا به شما پاسخ خواهم گفت-ولى انشاء اللّه نفرمود- پانزده شبانه روز گذشت كه وحى از ناحيۀ خدا بر پيامبر نازل نشد،اين امر بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گران آمد،ولى سر انجام جبرئيل فرا رسيد و سورۀ كهف را از سوى خداوند آورد كه در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنين آن مرد دنيا گرد بود،به علاوه آيۀ «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ...» را نيز بر پيامبر نازل كرد.

* تفسير:

آغاز ماجراى اصحاب كهف:در آيات گذشته ترسيمى از زندگى اين جهان،و چگونگى اين ميدان آزمايش انسانها و مسير زندگى آنان،از نظر گذشت،از آنجا كه قرآن مسائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال و يا مثالها و يا نمونه هايى از تاريخ گذشته مجسّم مى سازد،در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته و از آنها به عنوان يك«الگو»و«اسوه»ياد مى كند.

گروهى از جوانان باهوش و با ايمان كه در يك زندگى پر زرق و برق در ميان انواع ناز و نعمت به سر مى بردند،براى حفظ عقيدۀ خود و مبارزۀ با طاغوت عصر خويش به همۀ اينها پشت پا زدند،و به غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند،و از اين راه استقامت و پايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند.

نخست مى گويد:«آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند»؟! (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً) .

ما آيات عجيبترى در آسمان و زمين داريم كه هر يك از آنها نمونه اى است از عظمت و بزرگى آفرينش،و همچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است،و مسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفت انگيزتر نيست.

آيه 10

(آیه 10)-سپس می گوید:«زمانی را به خاطر بیاور که آن جوانان به غار پناه

ص: 27

بردند» (إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ) .

دستشان از همه جا كوتاه شده،رو به درگاه خدا آوردند:«و گفتند:پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن» (فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً) .

«و راه نجاتى براى ما فراهم ساز» (وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً) .

راهى كه ما را از اين تنگنا برهاند،به رضايت و خشنودى تو نزديك سازد، راهى كه در آن خير و سعادت و انجام وظيفه بوده باشد.

آيه 11

(آيه 11)ما دعاى آنها را به اجابت رسانديم«پس ما(پردۀ خواب را)در غار بر گوششان زديم و سالها در خواب فرو رفتند» (فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً) .

آيه 12

(آيه 12)«سپس آنها را بر انگيختيم تا بدانيم(و اين امر آشكار گردد كه) كدام يك از آن دو گروه،مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند» (ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً) .

آيه 13

(آيه 13)سر گذشت مشروح اصحاب كهف:بعد از بيان اجمالى اين داستان،قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمن چهارده آيه پرداخته و سخن را در اين زمينه چنين آغاز مى كند:«ما داستان آنها را بحق براى تو باز گو مى كنيم» (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ) .

«آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم» (إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً) .

از آيات قرآن بطور اشاره و از تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده مى شود كه اصحاب كهف در محيط و زمانى مى زيستند كه بت پرستى و كفر،آنها را احاطه كرده بود و يك حكومت جبّار و ستمگر كه معمولا حافظ و پاسدار شرك و كفر و جهل و غارتگرى و جنايت است بر سر آنها سايۀ شوم افكنده بود.

اما اين گروه از جوانمردان كه از هوش و صداقت كافى بر خوردار بودند به فساد اين آيين پى بردند و تصميم بر قيام گرفتند و در صورت عدم توانايى مهاجرت كردن از آن محيط آلوده.

ص: 28

آيه 14

(آيه 14)لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى گويد:«و دلهايشان را محكم ساختيم،در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند:پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است» (وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

«هرگز غير او معبودى را نمى خوانيم» (لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً) .

كه«اگر چنين كنيم سخنى به گزاف گفته ايم» (لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً) .

در واقع اين جوانمردان با ايمان براى اثبات توحيد و نفى(آلهه)به دليل روشنى دست زدند،و آن اين كه ما به وضوح مى بينيم كه اين آسمان و زمين پروردگارى دارد كه وجود نظام آفرينش دليل بر هستى اوست،ما هم بخشى از اين مجموعۀ هستى مى باشيم،بنابراين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها و زمين است.

آيه 15

(آيه 15)سپس به دليل ديگرى نيز توسل جستند و آن اين كه:«اين قوم ما معبودهايى جز خدا انتخاب كرده اند» (هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً) .

آخر مگر اعتقاد بدون دليل و برهان ممكن است«چرا آنان دليل آشكارى براى الوهيت آنها نمى آورند؟» (لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ) .

آيا پندار و خيال يا تقليد كور كورانه مى تواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد؟ اين چه ظلم فاحش و انحراف بزرگى است.

«پس چه كسى ظالمتر است از آن كس كه به خدا دروغ ببندد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً) .

اين«افترا»هم ستمى است بر خويشتن،چرا كه انسان سر نوشت خود را به دست عوامل بدبختى و سقوط سپرده،و هم ظلمى است بر جامعه اى كه اين نغمه را در آن سر مى دهد و به انحراف مى كشاند،و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است به مقام بزرگ او.

آيه 16

(آیه 16)-این جوانمردان موحد تا آنجا که در توان داشتند برای زدودن زنگار شرک از دلها و نشاندن نهال توحید در قلبها ، تلاش و کوشش کردند، اما آنقدر غوغای بت و بت پرستی در آن محیط بلند بود که نغمه های توحیدی آنها در گلویشان گم شد.

ص: 29

ناچار براى نجات خويشتن و يافتن محيطى آماده تر تصميمى به«هجرت» گرفتند،و لذا در ميان خود به مشورت پرداخته با يكديگر چنين گفتند:«هنگامى كه از اين قوم بت پرست و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد(و حساب خود را از آنها جدا نموديد)به غار پناهنده شويد» (وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ) .

«تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسايش و نجات از اين مشكل به رويتان بگشايد» (يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً) .

آيه 17

(آيه 17)موقعيت دقيق اصحاب كهف:در اين آيه و آيۀ بعد قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غار پرداخته و به شش خصوصيت اشاره كرده است:

1-دهانۀ غار رو به شمال گشوده مى شد و چون قطعا در نيمكرۀ شمالى زمين بوده است نور آفتاب به درون آن مستقيما نمى تابيد چنانكه قرآن مى گويد:

«و(اگر در آنجا بودى)خورشيد را مى ديدى كه به هنگام طلوع به سمت راست غارشان متمايل مى گردد و به هنگام غروب به سمت چپ (وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ) .

و به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى و فرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد،ولى نور غير مستقيم به قدر كافى وجود داشت.

2-«و آنها در محل وسيعى از(آن غار)قرار داشتند» (وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ) .

اشاره به اين كه دهانۀ غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود،بلكه قسمتهاى وسط غار را انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود،و هم از تابش مستقيم آفتاب.

در اينجا قرآن رشتۀ سخن را قطع مى كند،و به يك نتيجه گيرى معنوى مى پردازد،چرا كه ذكر همۀ اين داستانها براى همين منظور است.

مى گويد:«اين از آيات خداست،هر كس را خدا هدايت كند،هدايت يافتۀ

ص: 30

واقعى اوست،و هر كس را گمراه نمايد هرگز ولى و راهنمايى براى او نخواهى يافت» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً) .

آرى!آنها كه در راه خدا گام بگذارند و براى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنان را مشمول لطف خود مى سازد،نه فقط در اساس كار،كه در جزئيات هم لطفش شامل حال آنهاست.

آيه 18

(آيه 18)سوم:خواب آنها يك خواب عادى و معمولى نبود،اگر به آنها نگاه مى كردى،«خيال مى كردى آنها بيدارند،در حالى كه در خواب فرو رفته بودند»! (وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ) .

اين حالت استثنايى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند و يا به خاطر اين كه منظرۀ رعب انگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرئت ننمايد به آنها نزديك شود،و اين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.

4-براى اين كه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى،اندام آنها نپوسد:«آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم»تا بدنشان سالم بماند (وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ) .

تا خون بدنشان در يكجا متمركز نشود،و فشار و سنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشت اثر زيانبار نگذارد.

5-«و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانۀ غار گشوده بود»و نگهبانى مى كرد (وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ) .

6-منظرۀ آنها چنان رعب انگيز بود كه«اگر نگاهشان مى كردى از آنان مى گريختى و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد» (لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً) .

آيه 19

(آیه 19)-بیداری بعد از یک خواب طولانی! به خواست خدا در آیات آینده می خوانیم که خواب اصحاب کهف آنقدر طولانی شد که به 309 سال بالغ گردید،و به این ترتیب خوابی بود شبیه مرگ،و بیداریش همانند رستاخیز،لذا در

ص: 31

اين آيه قرآن مى گويد:«و اين گونه آنها را بر انگيختيم» (وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ) .

يعنى همان گونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم آنها را به بيدارى باز گردانديم.

ما آنها را از خواب بر انگيختيم:«تا از يكديگر سؤال كنند،يكى از آنها پرسيد:

فكر مى كنيد چه مدت خوابيده ايد»؟ (لِيَتَساءَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ) .

«آنها گفتند:يك روز يا بخشى از يك روز خوابيده ايم» (قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ) .

ولى سر انجام چون نتوانستند دقيقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده«گفتند:

پروردگار شما از مدت خوابتان آگاهتر است» (قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ) .

ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نياز به غذا مى كردند چون ذخيره هاى بدن آنها تمام شده بود،لذا نخستين پيشنهادشان اين بود:«سكۀ نقره اى را كه با خود داريد به دست يكى از نفرات خود بدهيد و او را به شهر بفرستيد،تا برود و ببيند كدامين فروشنده غذاى پاكترى دارد،به مقدار روزى و نياز از آن براى شما بياورد» (فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ) .

«اما بايد دقت كند و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد» (وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً) .

آيه 20

(آيه 20)«چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا سنگسارتان مى كنند يا به آيين خويش(آيين بت پرستى)باز مى گردانند» (إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ) .

«و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد» (وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً) .

آيه 21

(آیه 21)-پایان ماجرای اصحاب کهف:به زودی داستان هجرت این گروه از مردان باشخصیت در آن محیط،در همه جا پیچید،و شاه جبار سخت برآشفت،لذا دستور داد مَأَموران مخصوص همه جا را به جستجوی آنان بپردازند،و اگر

ص: 32

ردّ پايى يافتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند،و به مجازات برسانند؛اما هر چه بيشتر جستند كمتر يافتند.

اكنون به سراغ مأمور خريد غذا برويم و ببينيم بر سر او چه آمد،او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب باز ماند،شكل ساختمانها بكلى دگرگون شده،قيافه ها همه ناشناس،لباسها طرز جديدى پيدا كرده،و حتّى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است،ويرانه هاى ديروز تبديل به قصرها و قصرهاى ديروز به ويرانه ها مبدل گرديده! او هنوز فكر مى كند خوابشان در غار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اين همه دگرگونى چرا! تعجب او هنگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذايى را كه خريده بود بپردازد،فروشنده چشمش به سكه اى افتاد كه به 300 سال قبل و بيشتر تعلق داشت،و شايد نام«دقيانوس»شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامى كه توضيح خواست،او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام! و خود او نيز متوجه شد كه او و يارانش در چه خواب عميق و طولانى فرو رفته بودند.

اين مسأله مثل بمب در شهر صدا كرد،و زبان به زبان در همه جا پيچيد.

جمعى از آنها نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى باز مى گردد،اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندان شكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند.

لذا قرآن در اين آيه مى گويد:«و اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم،تا بدانند كه وعدۀ خداوند(در مورد رستاخيز)حق است» (وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ) .

«و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست» (وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها) .

اين خواب و بيدارى از پاره اى جهات از مردن و باز گشتن به حيات،عجيب تر بود،زيرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسيد،در حالى كه نه غذايى

ص: 33

خوردند و نه آبى نوشيدند.

آيا اين دليل بر قدرت خدا بر هر چيز و هر كار نيست؟حيات بعد از مرگ با توجه به چنين صحنه اى مسلما امكان پذير است.

مأمور خريد غذا به سرعت به غار باز گشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت،همگى در تعجب عميق فرو رفتند،تحمل اين زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود،از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد.

آنها چشم از جهان پوشيدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند.

در اينجا نزاع و كشمكش بين طرفداران مسألۀ معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت،مخالفان سعى داشتند كه مسألۀ خواب و بيدارى اصحاب كهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود،و اين دليل دندان شكن را از دست موافقان بگيرند.

قرآن چنين مى گويد:«در آن هنگام كه ميان خود در بارۀ كار خويش نزاع داشتند گروهى مى گفتند:بنايى بر آنان بسازيد(تا براى هميشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگوييد كه)پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» (إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ) .

«ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند(و آن را دليلى بر رستاخيز ديدند)گفتند:

ما مسجدى در كنار(مدفن)آنها مى سازيم»تا خاطرۀ آنان فراموش نشود (قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً) .

اين آيه نشان مى دهد كه ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست،بلكه كار خوب و شايسته اى است.

آيه 22

(آیه 22)-این آیه به پاره ای از اختلافات اشاره می کند که در میان مردم در مورد اصحاب کهف وجود دارد ، از جمله دربارهء تعداد آنها می گوید :گروهی از مردم، خواهند گفت:آنها سه نفر بودند که چهارمینشان سگشان بود،(سیقولون ثلثه رابعهمکلبهم).

ص: 34

«و(گروهى)مى گويند:پنج نفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود» (وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ).

همۀ اينها سخنانى بدون دليل و«انداختن تير در تاريكى است» (رَجْماً بِالْغَيْبِ) .

«و(گروهى)مى گويند:آن ها هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگ آنها بود» (وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ) .

«بگو:پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است» (قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ) .

«جز گروه كمى تعداد آنها را نمى دانند» (ما يَعْلَمُهُمْ إِلاّ قَلِيلٌ) .

در پايان آيه اضافه مى كند:«پس در بارۀ آنها جز با دليل سخن مگو» (فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِراً) .

يعنى آن چنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكار گردد«و از هيچ كس در بارۀ(تعداد اصحاب كهف)سؤال مكن» (وَ لا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً) .

آيه 23

(آيه 23)اين آيه يك دستور كلى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى دهد كه:«و هرگز در مورد كارى نگو:من فردا آن را انجام مى دهم» (وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً) .

آيه 24

(آيه 24)«مگر اين كه خدا بخواهد» (إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ) .

يعنى در رابطه با اخبار آينده و تصميم بر انجام كارها،حتما جملۀ«انشاء اللّه» را اضافه كن،چرا كه تو هرگز مستقل در تصميم گيرى نيستى و اگر خدا نخواهد هيچ كس توانايى بر هيچ كار را ندارد.

ديگر اين كه خبر دادن قطعى براى انسان كه قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مى رود صحيح و منطقى نيست،و چه بسا دروغ از آب در آيد، مگر اين كه با جملۀ«انشاء اللّه»همراه باشد.

سپس در تعقيب اين جمله،قرآن مى گويد:«هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى(بعد كه متوجه شدى)پروردگارت را به خاطر بياور» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ) .

اشاره به اين كه اگر به خاطر فراموشى جملۀ انشاء اللّه را به سخنانى كه از آينده

ص: 35

خبر مى دهى نيفزايى هر موقع به يادت آمد فورا جبران كن و بگو انشاء اللّه،كه اين كار گذشته را جبران خواهد كرد.

«و بگو:اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند» (وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً) .

آيه 25

(آيه 25)خواب اصحاب كهف:از قرائن موجود در آيات گذشته اجمالا به دست آمد كه خواب اصحاب كهف يك خواب بسيار طولانى بود،اين موضوع حس كنجكاوى هر شنونده اى را بر مى انگيزد و مى خواهد دقيقا بداند آنها چند سال در اين خواب طولانى بوده اند؟ اين آيه شنونده را از ترديد بيرون مى آورد و مى گويد:«آنها در غار خود سيصد سال درنگ كردند و نه سال نيز بر آن افزودند»! (وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً) .

بنابراين مجموع مدت توقف و خواب آنها در غار سيصد و نه سال بود.

آيه 26

(آيه 26)سپس براى اين كه به گفتگوهاى مختلف مردم در اين باره پايان دهد مى گويد:«بگو:خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است» (قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا) .

چرا كه:«غيب آسمانها و زمين از آن اوست» (لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

كسى كه از پنهان و آشكار،در مجموعۀ جهان هستى با خبر است چگونه ممكن است از مدت توقف اصحاب كهف آگاه نباشد.

«راستى او چه بينا و چه شنواست» (أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ) .

به همين دليل«آنها(ساكنان آسمانها و زمين)هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند» (ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ) .

و در پايان آيه اضافه مى كند:«و او هيچ كس را در حكم خود شركت نمى دهد» (وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً) .در حقيقت اين تأكيدى است بر ولايت مطلقۀ خداوند.

آيه 27

(آیه 27)-در این آیه روی سخن را به پیامبر (ص) کرده ،می گوید:«آنچه را از کتاب پروردگارت به تو وحی شده تلاوت کن»(واتل ما اوحی الیک من کتاب ربک).و اعتنا به گفته ای این و آن که آمیخته به دروغ و خرافات و مطالب بی اساس

ص: 36

است مكن،تكيه گاه بحث تو در اين امور تنها بايد وحى الهى باشد.

چرا كه«هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى كند»و در گفتار و معلومات او تغيير و تبديل راه ندارد (لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ) .

كلام و علم او همچون علم و كلام بندگان نيست كه هر روز بر اثر كشف و آگاهى تازه اى دستخوش تغيير و تبديل شود.

روى همين جهات در پايان آيه مى فرمايد:«و هرگز پناهگاهى جز او نمى يابى» (وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً) .

* جنبه هاى آموزندۀ اين داستان-

اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آن را خالى از هر گونه خرافه و مطالب بى اساس و ساختگى آورده است،مانند همۀ داستانهاى قرآن مملو از نكات سازندۀ تربيتى است.

الف)نخستين درس اين داستان همان شكستن سد تقليد و جدا شدن از هم رنگى با محيط فاسد است.اصولا انسان بايد«سازندۀ محيط»باشد نه «سازش كار با محيط»و به عكس آنچه سست عنصران فاقد شخصيت مى گويند:

«خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو»افراد با ايمان و صاحبان افكار مستقل مى گويند:«همرنگ جماعت شدنت رسوايى است»! ب)«هجرت»از محيطهاى آلوده،درس ديگرى از اين ماجراى عبرت انگيز است.

ج)«تقيه»به معنى سازنده اش درس ديگر اين داستان است،و مى دانيم تقيّه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جايى كه افشاگرى بى نتيجه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظ كند.

د)عدم تفاوت در ميان انسانها در مسير اللّه و قرار گرفتن«وزير»در كنار «چوپان»و حتى سگ پاسبانى كه راه آنها را مى سپرد،درس ديگرى در اين زمينه است،تا روشن شود امتيازات دنياى مادّى،و مقامات مختلف آن كمترين تأثيرى در جدا كردن صفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگى همۀ انسانهاست.

ص: 37

ه)امدادهاى شگفت آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتيجۀ ديگرى است كه به ما مى آموزد.

و)آنها در اين داستان درس«پاكى تغذيه»حتى در سخت ترين شرايط را به ما آموختند،چرا كه غذاى جسم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب او دارد، و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوا دور مى سازد.

ز)لزوم تكيه بر مشيت خدا،و استمداد از لطف او،گفتن«انشاء اللّه»در خبرهايى كه از آينده مى دهيم،درس ديگرى بود.

ح)لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزندۀ ديگر اين داستان است.

ط)بالاخره مسألۀ امكان معاد جسمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگام رستاخيز درس ديگرى است كه اين ماجرا به ما مى دهد.

به هر حال،هدف سرگرمى و داستان سرايى نيست،هدف ساختن انسانهاى مقاوم،با ايمان،آگاه و شجاع است،كه يكى از طرق آن نشان دادن الگوهاى اصيل در طول تاريخ پر ماجراى بشرى است.

آيه 28

(آيه 28)

* شأن نزول:

جمعى از ثروتمندان مستكبر و اشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند،و در حالى كه اشاره به مردان با ايمانى همچون سلمان،ابو ذر،صهيب،و خباب و مانند آنها مى كردند،گفتند:اى محمّد!اگر تو در صدر مجلس بنشينى،و اين گونه افراد را از خود دور سازى(و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها!بشود)ما نزد تو خواهيم آمد؛ولى چه كنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست! در اين هنگام آيه نازل شد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه هرگز تسليم اين سخنان فريبندۀ تو خالى نشود و همواره با افراد با ايمان و پاكدلى چون سلمانها و أبو ذرها باشد.

به آنان فرمود:حمد خدا را كه نمردم تا اين كه او چنين دستورى به من داد كه با امثال شما باشم،«آرى!زندگى با شما،و مرگ هم با شما خوش است»!

ص: 38

* تفسير:

پاكدلان پا برهنه!از جمله درسهايى كه داستان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانها پست و مقام ظاهرى و ثروتشان نيست.اين آيه در حقيقت همين مسألۀ مهم را تعقيب مى كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين دستور مى دهد:«با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند و تنها رضاى او را مى طلبند» (وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ) .

سپس به عنوان تأكيد ادامه مى دهد:«و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا،چشمان خود را از آنها بر مگير!» (وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا) .

باز براى تأكيد افزونتر اضافه مى كند:«و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا) .

«همانها كه از هواى نفس پيروى كردند» (وَ اتَّبَعَ هَواهُ) .

«و(همانها كه همۀ)كارهايشان افراطى است»و خارج از رويّه و توأم با اسرافكارى(و كان امره فرطا).از آنجا كه طبع آدمى در لذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى است،در همۀ شاخه هاى هوى و هوس،دائما رو به افراط گام بر مى دارد تا خود را هلاك و نابود سازد.

آيه 29

(آيه 29)اهميت موضوع فوق به قدرى است كه قرآن در اين آيه با صراحت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى گويد:«بگو:(اين برنامۀ من است و)اين حقيقتى است از سوى پروردگارتان،پس هر كس مى خواهد ايمان بياورد(و اين حقيقت را پذيرا شود)و هر كس مى خواهد كافر گردد» (وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ) .

اما بدانيد اين ظلمان دنيا پرست كه با زندگى مرفه و پر زرق و برق و زينتهايشان لبخند تمسخر به لباس پشمينۀ سلمانها و بوذرها مى زنند عاقبت شوم و تاريكى دارند چرا كه:«ما براى اين ستمگران آتشى فراهم كرده ايم كه سرا پرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است») (إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها) .

آرى!آنها در اين زندگى دنيا هر گاه تشنه مى شدند صدا مى زدند،و خدمتكاران انواع نوشابه ها را در برابرشان حاضر مى كردند«ولى در جهنم هنگامى كه تقاضاى

ص: 39

آب مى كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته!كه(اگر نزديك صورت شود)صورتها را بريان مى كند»! (وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ) .

«چه بد نوشيدنى است»؟! (بِئْسَ الشَّرابُ) .

«و(دوزخ)چه بد جايگاه و محل اجتماعى است»؟! (وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً) .

در اينجا در سرا پرده هايشان انواع مشروبات وجود دارد،همين كه ساقى را صدا مى كنند جامهايى از شرابهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى نمايند،در دوزخ نيز ساقى و آورندۀ نوشيدنى دارند،اما چه آبى؟آبى همچون فلز گداخته! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان!آرى هر چه آنجاست تجسمى است از آنچه اينجاست!(پناه بر خدا).

آيه 30

(آيه 30)و از آنجا كه روش قرآن يك روش آموزندۀ تطبيقى است پس از بيان اوصاف و كيفر دنيا پرستان خود خواه،به بيان حال مؤمنان راستين و پاداشهاى فوق العاده ارزندۀ آنها مى پردازد نخست:بصورت مختصر مى گويد:«آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند،ما پاداش نيكو كاران را ضايع نخواهيم كرد»كم باشد يا زياد،كلى باشد يا جزيى،از هر كس،در هر سن و سال،و در هر شرايط (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً) .

آيه 31

(آيه 31)سپس پاداشهاى آنها را شرح داده،مى فرمايد:«آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آن آنهاست» (أُولئِكَ لَهُمْ جَنّاتُ عَدْنٍ) .

باغهايى از بهشت«كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ) .

«آنها در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته اند» (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ) .

«و لباسهايى فاخر به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند» (وَ يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ) .

«در حالى كه بر تختها تكيه كرده اند» (مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الْأَرائِكِ) .

«چه پاداش خوبى است»؟ (نِعْمَ الثَّوابُ) .

ص: 40

«و چه جمع نيكويى از دوستان» (وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً) .

آيه 32

(آيه 32)ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان:در آيات گذشته ديديم كه چگونه دنيا پرستان سعى دارند در همه چيز از آن مردان حق كه تهى دستند فاصله بگيرند،و سر انجام كارشان را در جهان ديگر نيز خوانديم.

در اينجا با اشاره به سر گذشت دو دوست يا دو برادر كه هر كدام الگويى براى يكى از اين دو گروه بوده اند طرز تفكر و گفتار و كردار و موضع اين دو گروه را مشخص مى كند.

نخست مى گويد:اى پيامبر!«براى آنها مثالى بزن:آن دو مرد،كه براى يكى از آنان دو باغ از انواع انگورها قرار داديم،و گردا گرد آن دو(باغ)را با درختان نخل پوشانديم و در ميانشان زراعت پر بركتى قرار داديم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً) .

آيه 33

(آيه 33)«هر دو باغ ميوه آورده بود(ميوه هاى فراوان)و چيزى فرو گذار نكرده بود» (كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً) .

از همه مهمتر آب كه مايۀ حيات همه چيز مخصوصا باغ و زراعت است،به حد كافى در دسترس آنها بود چرا كه:«ميان آن دو(باغ)نهر بزرگى جارى ساخته بوديم» (وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً) .

آيه 34

(آيه 34)به اين ترتيب«صاحب اين باغ در آمد فراوانى داشت» (وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ) .

ولى از آنجا كه انسان كم ظرفيت و فاقد شخصيت هنگامى كه همه چيز بر وفق مراد او بشود غرور او را مى گيرد،و طغيان و سر كشى آغاز مى كند كه نخستين مرحله اش مرحلۀ برترى جويى و استكبار بر ديگران است«به همين جهت(صاحب اين دو باغ)به دوستش-در حالى كه با او گفتگو مى كرد-چنين گفت:من از نظر ثروت از تو برتر،و از نظر نفرات نيرومندترم» (فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً) .

آيه 25

(آیه25)-کم کم این افکار _ همان گونه که معمولی است. در او اوج گرفت،

ص: 41

و به جايى رسيد كه دنيا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت:

«و در حالى كه نسبت به خود ستمكار بود در باغ خويش گام نهاد،و(نگاهى به درختان سر سبز كه شاخه هايش از سنگينى ميوه خم شده بود،و خوشه هاى پر دانه اى كه به هر طرف مايل گشته بود انداخت و به زمزمۀ نهرى كه مى غريد و پيش مى رفت و درختان را مشروب مى كرد گوش فرا داد،و از روى غفلت و بى خبرى)گفت:من گمان نمى كنم هرگز اين باغ نابود شود» (وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً) .

آيه 36

(آيه 36)باز هم از اين فراتر رفت،و از آنجا كه جاودانى بودن اين جهان با قيام رستاخيز تضاد دارد به فكر انكار قيامت افتاد و گفت:«و باور نمى كنم قيامت بر پا گردد» (وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً) .

اينها سخنانى است كه گروهى براى دلخوش كردن خود به هم بافته اند.

سپس اضافه كرد:گيرم كه قيامتى در كار باشد،من با اين همه شخصيت و مقام«اگر به سراغ پروردگارم باز گردانده شوم(و قيامتى در كار باشد)جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت» (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً) .

او در اين خيالات خام غوطه ور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازه اى بر نامربوطهاى گذشته مى افزود كه رفيق با ايمانش به سخن در آمد و گفتنيها را كه در آيات بعد مى خوانيم گفت.

آيه 37

(آیه 37)_این هم پاسخ مستضعفان!در اینجا رد یافته های بی اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضی را از زبان دوست مومنش می شنویم :او که تا آن موقع دم فروبسته بود و به سخنان این مرد سبک مغز گوش فرا می داد تا هر چه در درون دارد برون ریزد،سپس یکجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد چنانکه آیه می گوید:« دوست (با ایمان) وی ... در حالی که با او گفتگو می کرد ...گفت:آیا به خدایی که تو را از خاک،و سپس از نطفه آفریده،و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد،کافر شدی»(قال له صاحبه و هو یحاوره اکفرت بلذی خلقک من تراب ثم من نطفه ثم سویک رجلا).

ص: 42

آيه 38

(آيه 38)سپس اين مرد با ايمان براى در هم شكستن كفر و غرور او گفت:

«ولى من كسى هستم كه اللّه پروردگار من است» (لكِنَّا هُوَ اللّهُ رَبِّي) .

«و من هيچ كس را شريك پروردگارم قرار نمى دهم» (وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً) .

آيه 39

(آيه 39)بعد از اشاره به مسألۀ توحيد و شرك كه مهمترين مسألۀ سر نوشت ساز است،مجددا او را مورد سرزنش قرار داده،مى گويد:«چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته است»چرا همۀ اينها را از ناحيۀ خدا ندانستى و شكر نعمت او را بجا نياوردى؟! (وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللّهُ) .

چرا نگفتى«هيچ قوت(و نيرويى)جز از ناحيۀ خدا نيست» (لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ) .

اينها امكانات و وسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده،تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى! سپس اضافه كرد:«اگر مى بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم»مطلب مهمّى نيست (إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً) .

آيه 40

(آيه 40)«شايد پروردگارم بهتر از باغ تو،به من بدهد» (فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ) .

نه تنها بهتر از آن چه تو دارى به من بدهد بلكه:«و مجازات حساب شده اى (صاعقه)از آسمان بر باغ تو فرو فرستد،به گونه اى كه آن را به زمين بى گياه لغزنده اى مبدّل كند» (وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً) .

آيه 41

(آيه 41)يا به زمين فرمان دهد تكانى بخورد«و اين چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو برود،آن چنان كه هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى» (أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً) .

در واقع آن مرد با ايمان و موحّد رفيق مغرور خود را هشدار داد كه بر اين نعمتها دل نبندد چرا كه هيچ كدام قابل اعتماد نيست.

آيه 42

(آیه 42)_ و این هم پایان کارشان: سرانجام گتگوی این دو نفر پایان گرفت بی آنکه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بی ایمان نفوذ

ص: 43

كند،و با همين روحيه و طرز فكر به خانۀ خود باز گشت؛غافل از اين كه فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سر سبزش صادر شده است،و بايد كيفر غرور و شرك خود را در همين جهان ببيند و سرنوشتش درس عبرتى براى ديگران شود.

عذاب الهى نازل شد،به صورت صاعقه اى مرگبار،و يا توفانى كوبنده و وحشتناك،و يا زلزله اى ويرانگر و هول انگيز،هر چه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پر طراوت،و درختان سر به فلك كشيده،و زراعت به ثمر نشسته را در هم كوبيد و ويران كرد و عذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه كرد«و تمام ميوه هاى آن نابود شد» (وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ) .

صبحگاهان كه صاحب باغ به منظور سر كشى و بهره گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد،همين كه نزديك شد با منظرۀ وحشتناكى رو برو گشت، آب در دهانش خشكيد،و آنچه از كبر و غرور بر دل و مغز او سنگينى مى كرد يكباره فرو ريخت! گويى از يك خواب عميق و طولانى بيدار شده است:«او مرتبا دستها را به هم مى ماليد و در فكر هزينه هاى سنگينى بود كه(در يك عمر از هر طرف فراهم نموده و)در آن خرج كرده بود،در حالى كه همه بر باد رفته و بر پايه ها فرو ريخته بود» (فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها) .

درست در اين هنگام بود كه از گفته ها و انديشه هاى پوچ و باطل خود پشيمان گشت«و مى گفت:اى كاش احدى را شريك پروردگارم نمى دانستم»و اى كاش هرگز راه شرك را نمى پوييدم (وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً) .

آيه 43

(آيه 43)اسف انگيزتر اين كه او در برابر اين همه مصيبت و بلا،تنهاى تنها بود«كسانى را جز خدا نداشت كه او را(در برابر اين بلاى عظيم و خسارت بزرگ) يارى دهند» (وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ) و دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور او جمع شده بودند همگى او را رها كردند.

و از آنجا كه تمام سرمايۀ او همين بود چيز ديگرى نداشت كه به جاى آن بنشاند،«و نمى توانست از خويشتن يارى گيرد» (وَ ما كانَ مُنْتَصِراً) .

ص: 44

ولى هر چه بود دير شده بود،و اين گونه بيدارى اضطرارى كه به هنگام نزول بلاهاى سنگين،حتى براى فرعونها و نمرودها پيدا مى شود،بى ارزش است،و به همين دليل نتيجه اى به حال او نداشت.

آيه 44

(آيه 44)«و در اين هنگام(بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه)ولايت و سر پرستى و قدرت از آن خداست خداوندى كه عين حق است» (هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ) .

آرى!در اينجا كاملا روشن گشت كه همۀ نعمتها از اوست و هر چه ارادۀ او باشد همان مى شود،و جز به اتكاء لطف او كارى ساخته نيست.

آرى!«اوست كه برترين ثواب و بهترين عاقبت را(براى مطيعان)دارد» (هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً) .

پس اگر انسان مى خواهد به كسى دل ببندد و بر چيزى تكيه كند و اميد به پاداش كسى داشته باشد چه بهتر كه تكيه گاهش خدا و دلبستگى،و اميدش به لطف و احسان پروردگار باشد.

آيه 45

(آيه 45)آغاز و پايان زندگى دنيا در يك تابلو زنده:در آيات گذشته سخن از ناپايدارى نعمتهاى جهان ماده بود،و از آنجا كه درك اين واقعيت براى يك عمر طولانى به مدت شصت يا هشتاد سال براى افراد عادى كار آسانى نيست، قرآن در ضمن يك مثال بسيار زنده و گويا اين صحنه را كاملا مجسم مى كند،تا غافلان مغرور با مشاهدۀ آن-كه در عمرشان بارها و بارها تكرار شده و مى شود-از اين غرور و غفلت بيدار شوند،مى گويد:اى پيامبر!«زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم» (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ) .

اين قطره هاى حيات بخش بر كوه و صحرا مى ريزد«و به وسيلۀ آن گياهان زمين(سر سبز مى شود و)در هم فرو مى رود» (فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ) .

پوست سخت و پر مقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مى شود،و به جوانۀ گياه اجازۀ عبور مى دهد،سر انجام جوانۀ نو رس از دل خاك سر بر مى دارد.آفتاب

ص: 45

مى درخشد نسيم مى وزد،مواد غذايى زمين كمك مى كند،و اين جوانۀ نو رس با نيرو گرفتن از همۀ اين عوامل حيات به رشد و نموّ خود ادامه مى دهند آن چنانكه بعد از مدت كوتاهى گياهان زمين سر بر سر هم مى گذارند و در هم فرو مى روند.

صفحۀ كوه و صحرا يك پارچه جنبش و حيات مى شود،شكوفه ها و گلها و ميوه ها يكى بعد از ديگرى زينت بخش شاخه ها مى شوند،گويى همه مى خندند، فرياد شادى مى كشند،به وجد و رقص در آمده اند.

ولى اين صحنۀ دل انگيز ديرى نمى پايد،بادهاى خزان شروع مى شود و گرد و غبار مرگ بر سر آنها مى پاشد هوا به سردى مى گرايد،آبها كم مى شود«و بعد از مدتى(آن گياه خرم و سرسبز)مى خشكد» (فَأَصْبَحَ هَشِيماً) .

آن برگهايى كه در فصل بهار آن چنان شاخه ها را چسبيده بودند كه قدرت هيچ توفانى نمى توانست آنها را جدا كند آن قدر سست و بى جان مى شوند كه«بادها آن را به هر سو پراكنده مى كند» (تَذْرُوهُ الرِّياحُ) .

«آرى خداوند بر هر چيزى توانا بوده و هست» (وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً) .

آيه 46

(آيه 46)اين آيه موقعيت مال و ثروت و نيروى انسانى را كه دو ركن اصلى حيات دنياست در اين ميان مشخص كرده،مى گويد:«اموال و فرزندان زينت حيات دنيا هستند» (الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا) .

شكوفه ها و گلهايى مى باشند كه بر شاخه هاى اين درخت آشكار مى شوند، زود گذرند،كم دوامند و اگر از طريق قرار گرفتن در مسير«اللّه»رنگ جاودانگى نگيرند بسيار بى اعتبارند.

در حقيقت در اين آيه انگشت روى دو قسمت از مهمترين سرمايه هاى زندگى دنيا گذارده شده است كه بقيّه به آن وابسته است،«نيروى اقتصادى» و«نيروى انسانى».

سپس اضافه مى كند:«باقيات صالحات(يعنى ارزشهاى پايدار و شايسته) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميد بخش تر است» (وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ

ص: 46

رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً) .

مفهوم«باقيات صالحات»آن چنان وسيع و گسترده است كه هر فكر و ايده و گفتار و كردار صالح و شايسته اى كه طبعا باقى مى ماند و اثرات و بركاتش در اختيار افراد و جوامع قرار مى گيرد شامل مى شود.

آيه 47

(آيه 47)واى بر ما اين چه كتابى است!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از انسان خود خواه و مغرورى به ميان آمد كه به خاطر غرورش معاد و رستاخيز را انكار كرد به دنبال آن،در اينجا مشروحى از چگونگى قيامت را در سه مرحله مطرح مى كند:مرحلۀ قبل از رستاخيز انسانها،و مرحلۀ رستاخيز،و قسمتى از مرحلۀ بعد.

نخست مى گويد:به خاطر بياوريد«روزى را كه(نظام جهان هستى به عنوان مقدمه اى براى نظام نوين در هم فرو مى ريزد)كوهها را به حركت در مى آوريم، و(همۀ موانع سطح زمين از ميان مى رود،به گونه اى كه)زمين را صاف و همه چيز را در آن نمايان مى بينى» (وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً) .

اين قسمت از آيات به حوادثى كه در آستانۀ رستاخيز رخ مى دهد اشاره مى كند،اين حوادث بسيار زياد است كه مخصوصا در سوره هاى كوتاه آخر قرآن فراوان به چشم مى خورد،و به عنوان«اشراط السّاعة»(نشانه هاى قيامت) ناميده مى شود.

بعد اضافه مى كند:«ما همۀ آنها را در اين هنگام محشور مى كنيم به گونه اى كه حتى يك نفر را ترك نخواهيم گفت» (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً) .

جملۀ فوق تأكيدى است بر اين حقيقت كه«معاد»يك حكم عمومى و همگانى است و هيچ كس از آن مستثنى نخواهد بود.

آيه 48

(آيه 48)اين آيه در بارۀ چگونگى رستاخيز انسانها مى گويد:«آنها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند» (وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا) .

اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه هر گروهى از مردم كه عقيدۀ واحد يا عمل مشابهى دارند در يك صف قرار مى گيرند،و يا اين كه همگى بدون هيچ گونه تفاوت و امتياز در يك صف قرار خواهند گرفت.

ص: 47

و به آنها گفته مى شود:«شما همگى نزد ما آمديد،همان گونه كه در آغاز شما را آفريديم» (لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ) .

نه خبرى از اموال و ثروتهاست،نه امتيازات و مقامات مادى،و نه يار و ياور، درست همان گونه كه در آغاز آفرينش بوديد،به همان حالت اول! «اما شما گمان گرديد كه ما موعدى برايتان قرار نخواهيم داد» (بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً) .

و اين هنگامى بود كه غرور امكانات مادى شما را فرا مى گرفت و تمايل به جاودانگى دنيا شما را از فكر آخرت كه در فطرت هر انسانى نهفته است غافل مى كرد.

آيه 49

(آيه 49)سپس به مراحل ديگر از اين رستاخيز بزرگ پرداخته،مى گويد:

«و كتاب[ كتابى كه نامۀ اعمال همۀ انسانهاست]در آنجا گذارده مى شود» (وَ وُضِعَ الْكِتابُ) .

«پس گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و هراسانند» (فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّا فِيهِ) .

در اين هنگام فرياد بر مى آورند«و مى گويند:اى واى بر ما!اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر اين كه آن را به شمار آورده است» (وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصاها) .

علاوه بر اين سند كتبى اصولا«همۀ اعمال خود را حاضر مى بينند»! (وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً) .خوبيها و بديها،ظلمها و عدلها،هرزگيها و خيانتها، همه و همه در برابر آنها تجسّم مى يابد! در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند:«و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند» (وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً) .

آنچه دامن آنها را مى گيرد كارهايى است كه در اين جهان انجام داده اند بنا بر اين از چه كسى مى توانند گله كنند جز از خودشان.

راستى ايمان به چنين دادگاهى چقدر در تربيت انسان و كنترل شهوات او

ص: 48

مؤثر است؟و چقدر آگاهى و بيدارى و توجه به مسؤوليتها به انسان مى بخشد؟ آيا ممكن است انسان به چنين صحنه اى ايمان قاطع داشته باشد باز هم گناه كند؟!

آيه 50

(آيه 50)شياطين را اولياى خود قرار ندهيد!در آيات مختلف قرآن كرارا از داستان آفرينش آدم و سجدۀ فرشتگان براى او و سر پيچى ابليس،سخن به ميان آمده است،ولى همان گونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم اين تكرارها همواره نكته هايى دارد و در هر مورد نكته اى در نظر بوده است.

و از آنجا كه در بحثهاى گذشته چگونگى موضع گيرى ثروتمندان مستكبر و مغرور،در مقابل تهى دستان مستضعف،و عاقبت كار آنها تجسم يافته بود،در اينجا از مسألۀ ابليس و سر پيچى او از سجده بر آدم سخن به ميان مى آورد تا بدانيم از آغاز،غرور سر چشمۀ كفر و طغيان بوده است.

به علاوه اين داستان مشخص مى كند كه انحرافات از وسوسه هاى شيطانى سر چشمه مى گيرد.

نخست مى گويد:به ياد آريد«زمانى را كه به فرشتگان گفتيم:براى آدم سجده كنيد،آنها همگى سجده كردند جز ابليس» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ) .

اين استثناء ممكن است اين توهّم را به وجود آورد كه ابليس از جنس فرشتگان بود،در حالى كه فرشتگان معصومند،پس چگونه او راه طغيان و كفر را پوئيد؟! لذا بلافاصله اضافه مى كند:«او از جن بود،سپس از فرمان پروردگارش خارج شد» (كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ) .

او از فرشتگان نبود،ولى به خاطر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار در صف فرشتگان جاى گرفت،و حتى شايد معلم آنان بود،اما به خاطر كبر و غرور رانده ترين و منفورترين موجود در درگاه خدا شد.

سپس مى گويد:«آيا با اين حال او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مى كنيد»؟! (أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي) .

ص: 49

«در حالى كه آنها دشمن شما هستند» (وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ) .دشمنانى سر سخت و قسم خورده كه تصميم به گمراهى و بد بختى همۀ شما گرفته اند.

فرمانبردارى از شيطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا«چه جايگزين بدى است براى ستمكاران»! (بِئْسَ لِلظّالِمِينَ بَدَلاً) .

كدام عاقل دشمن را كه از روز نخست،كمر به نابوديش بسته،و بر اين دشمنى سوگند ياد كرده،به عنوان ولىّ و رهبر و راهنما و تكيه گاه مى پذيرد؟!

آيه 51

(آيه 51)اين آيه دليل ديگرى بر ابطال اين پندار غلط اقامه كرده،مى گويد:

«من هرگز آنها[ ابليس و فرزندانش]را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين،و نه به هنگام آفرينش خودشان حاضر نساختم» (ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ) .تا از آنها در آفرينش جهان كمك بگيريم يا از اسرار خلقت آگاه و مطلع شوند.

بنا بر اين كسى كه هيچ گونه دخالتى در آفرينش جهان و حتى نوع خود نداشته و از اسرار و رموز خلقت به هيچ وجه آگاه نيست چگونه قابل ولايت يا پرستش است و در پايان اضافه مى كند:«و من هيچ گاه گمراه كنندگان را دستيار خود قرار نمى دهم» (وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً) .

يعنى آفرينش بر پايۀ راستى و درستى و هدايت است،موجودى كه برنامه اش اضلال و افساد است در ادارۀ اين نظام،جائى نمى تواند داشته باشد.

آيه 52

(آيه 52)اين آيه مجددا هشدار مى دهد كه به خاطر بياوريد«روزى را كه (خداوند)مى گويد:همتايانى را كه براى من مى پنداشتيد صدا بزنيد»تا به كمك شما بشتابند (وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ) .

يك عمر از آنها دم مى زديد،و در آستانشان سجده مى نموديد،اكنون كه امواج عذاب و كيفر اطراف شما را احاطه كرده فرياد بزنيد لااقل ساعتى به كمكتان بشتابند.

آنها كه گويا هنوز رسوبات افكار اين دنيا را در مغز دارند فرياد مى زنند و«آنها را مى خوانند،ولى(اين معبودهاى پندارى حتى)پاسخ به نداى آنها نمى دهند»تا

ص: 50

چه رسد به اين كه به كمكشان بشتابند (فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ) .

«و در ميان اين دو گروه كانون هلاكتى قرار داديم» (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقاً) .

آيه 53

(آيه 53)و اين آيه سر انجام كار پيروان شيطان و مشركان را چنين بيان مى كند:«و(در آن روز)گنهكاران آتش(دوزخ)را مى بينند» (وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النّارَ) .و آتشى كه هرگز آن را باور نكرده بودند در برابر چشمان آنها آشكار مى شود.

در اينجا به اشتباهات گذشتۀ خود پى مى برند:«و يقين مى كنند كه با آن در مى آميزند» (فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها) .

«و(نيز به يقين مى فهمند كه)هيچ گونه راه گريزى از آن نخواهند يافت» (وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً) .

نه معبودهاى ساختگيشان به فريادشان مى رسند،نه شفاعت شفيعان در بارۀ آنها مؤثر است،و نه با كذب و دروغ و يا توسل به«زر»و«زور»مى توانند از چنگال آتش دوزخ،آتشى كه اعمالشان آن را شعله ور ساخته رهايى يابند.

آيه 54

(آيه 54)گويى تنها منتظر مجازاتند!در اينجا يك نوع نتيجه گيرى از مجموع بحثهاى گذشته و نيز اشاره اى به بحثهاى آينده مى كند.

نخست مى گويد:«و در اين قرآن براى مردم هر گونه مثلى را بيان كرديم» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ) .

از تاريخ تكان دهندۀ گذشتگان و از حوادث دردناك زندگى آنها و خاطره هاى تلخ و شيرين تاريخ،در گوش مردم فرو خوانديم و آن قدر مسائل را زير و رو كرديم تا دلهايى كه آمادۀ پذيرش است پذيراى حق گردد،و بر سايرين نيز اتمام حجت شود، و جايى براى ابهام باقى نماند.

ولى با اين حال گروهى طغيانگر و سركش هرگز ايمان نياوردند،چرا كه «انسان بيش از هر چيز به مجادله مى پردازد» (وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً) .

آيه 55

(آیه 55)_ این آیه می گوید با این همه مثالهای گوناگون و بیانات تکان دهنده و منطقهای متفاوت که باید در هر انسان آماده ای نفوذ کند باز گروه کثیری ایمان نیاوردند:و چیزی مردم را بازنداشت از این که ...وقتی هدایت به سراغشان آمد.

ص: 51

ايمان بياورند و از پروردگارشان طلب آمرزش كنند،جز اين كه(خيره سرى كردند، گويى مى خواستند)سرنوشت پيشينيان براى آنان بيايد») (وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ) .

«يا عذاب الهى در برابرشان قرار گيرد»و با چشم خود آن را ببينند (أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً) .

در حقيقت،اين آيه اشاره به آن است كه اين گروه لجوج و مغرور با ميل و ارادۀ خود هرگز ايمان نخواهند آورد،تنها در دو حالت ايمان مى آورند:

نخست زمانى كه عذابهاى دردناكى كه اقوام پيشين را در بر گرفت آنها را فرو گيرد، دوم آنكه عذاب الهى را با چشم خود مشاهده كنند،كه اين ايمان اضطرارى البته بى ارزش خواهد بود.

آيه 56

(آيه 56)سپس براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر سماجت و لجاجت مخالفان مى فرمايد:وظيفۀ تو تنها بشارت و انذار است«ما پيامبران را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نمى فرستيم» (وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ) .

سپس اضافه مى كند اين مسألۀ تازه اى نيست كه اين گونه افراد به مخالفت و استهزاء بر خيزند،بلكه:«كافران همواره مجادله به باطل مى كنند،تا(به گمان خود)حق را به وسيلۀ آن از ميان بردارند و آيات ما و مجازاتهايى را كه به آنان وعده داده شده است،به باد مسخره گرفتند» (وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً) .

در حقيقت اين آيه شبيه آيۀ 42 تا 45 سورۀ حج است كه مى گويد:«اگر آنها تو را تكذيب كنند پيش از تو نيز قوم نوح و عاد و ثمود...پيامبرانشان را تكذيب كردند».

آيه 57

(آيه 57)در مجازات الهى عجله نمى شود:از آنجا كه در آيات پيشين سخن از گروهى از كافران تاريك دل و متعصّب در ميان بود،در اينجا همان بحث را تعقيب مى كند.

نخست مى گويد،«چه كسى ستمكارتر است از آنها كه به هنگام تذكّر آيات

ص: 52

پروردگارشان از آن روى مى گردانند و كارهاى گذشتۀ خود را به دست فراموشى مى سپارند» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ) .

تعبير به«تذكر»(ياد آورى)گويا اشاره به اين است كه تعليمات انبياء از قبيل ياد آورى حقايقى است كه بطور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و كار پيامبران پرده برداشتن از روى آن است.

جالب اين كه در اين آيه از سه طريق به اين كور دلان درس بيدارى مى دهد:

نخست اين كه:اين حقايق با فطرت و وجدان و جان شما كاملا آشناست،ديگر اين كه از سوى پروردگار خودتان آمده و سوم اين كه:فراموش نكنيد شما خطاهايى انجام داده ايد كه برنامۀ انبياء براى شستشوى آنهاست.

ولى اين عده با همۀ اينها هرگز ايمان نمى آورند،«چرا كه ما بر دلهايشان پرده افكنده ايم تا نفهمند!و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم»تا صداى حق را نشنوند (إِنّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً) .

«و لذا اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى هرگز هدايت را پذيرا نخواهند شد» (وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً) .

آيه 58

(آيه 58)و از آنجا كه برنامه تربيتى خداوند نسبت به بندگان چنين است كه تا آخرين مرحله به آنها فرصت مى دهد و هرگز مانند جباران روزگار فورا اقدام به مجازات نمى كند-بلكه«رحمت واسعۀ»او هميشه ايجاب مى كند كه حد اكثر فرصت را به گناهكاران بدهد-در اين آيه مى گويد:«پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است» (وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ) .

«اگر مى خواست آنها را به اعمالشان مجازات كند هر چه زودتر عذاب را بر آنها مى فرستاد» (لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ) .

«ولى براى آنها موعدى است كه با فرا رسيدن آن راه فرارى نخواهند داشت» (بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً) .

غفران او ايجاب مى كند كه توبه كاران را بيامرزد و رحمت او اقتضا مى كند كه در عذاب غير آنها نيز تعجيل نكند شايد به صفوف توبه كاران بپيوندند ولى

ص: 53

عدالت او هم اقتضا مى كند وقتى طغيان و سركشى به آخرين درجه رسيد حسابشان را صاف كند.

آيه 59

(آيه 59)و سر انجام براى آخرين تذكر و هشدار در اين سلسله آيات، سر نوشت تلخ و دردناك ستمكاران پيشين را ياد آورى كرده،مى گويد:«و اينها شهرها و آباديهايى است كه(ويرانه هاى آنها در برابر چشم شما قرار دارد،و)ما آنها را به هنگامى كه مرتكب ظلم و ستم شدند هلاك كرديم،و(در عين حال در عذابشان تعجيل ننموديم،بلكه)موعدى براى هلاكشان قرار داديم» (وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً) .

آيه 60

(آيه 60)سرگذشت شگفت انگيز خضر و موسى:جمعى از قريش خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و از عالمى كه موسى عليه السّلام مأمور به پيروى از او شد سؤال كردند،اين آيه و چهار آيۀ بعد از آن نازل شد.

اصولا سه ماجرا در اين سوره آمده كه هر سه از يك نظر هماهنگ است:

ماجراى اصحاب كهف كه قبل از اين گفته شد،داستان موسى و خضر،و داستان «ذو القرنين»كه بعد از اين مى آيد.

اين هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان بيرون مى برد و نشان مى دهد كه نه عالم محدود به آن است كه ما مى بينيم،و نه چهرۀ اصلى حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول در مى يابيم.

در ماجراى موسى و خضر،يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش،به صحنۀ شگفت انگيزى بر خورد مى كنيم كه نشان مى دهد:حتى يك پيغمبر اولوا العزم كه آگاهترين افراد محيط خويش است باز دامنۀ علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى رود كه به او درس بياموزد.

آيه مى گويد:«بخاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت:من دست از جستجو بر نمى دارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم» (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً) .

ص: 54

منظور از«فتيه»در اينجا«يوشع بن نون»مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل است،«مجمع البحرين»به معنى محل پيوند دو درياست و منظور محل اتصال خليج«عقبه»با خليج«سوئز»است كه اين دو خليج به درياى احمر متصل مى شوند.

آيه 61

(آيه 61)«به هر حال هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى خود را(كه براى تغذيه همراه داشتند)فراموش كردند» (فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما) .

اما عجب اين كه:«ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت»و روان شد (فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً) .

اين ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى تازه اى بوده كه زنده شد و در آب پريد و حركت كرد.

زيرا هستند ماهيانى كه بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظه اى به صورت نيمه جان باقى مى مانند و اگر در اين مدت در آب بيفتند حيات عادى خود را از سر مى گيرند.

آيه 62

(آيه 62)«هنگامى كه(موسى و همسفرش)از آنجا گذشتند(طول سفر و خستگى راه،گرسنگى را بر آنها چيره كرد،موسى به خاطرش آمد كه غذايى به همراه آورده اند)به يار همسفرش گفت:غذاى ما را بياور كه از اين سفر،خسته شده ايم» (فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً) .

آيه 63

(آيه 63)در اين هنگام همسفرش به او«گفت:به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت)به كنار آن صخره پناه برديم من(در آنجا)فراموش كردم جريان ماهى را باز گو كنم-و اين فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد-و ماهى راهش را به طرز شگفت انگيزى در دريا پيش گرفت» (قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً) .

(آیه 64)_ و از آنجا که این موضوع، به صورت نشانه ای برای موس در رابطه با پیدا کردن آن عالم بزرگ بود موسی گفت:«این همان چیزی است که ما

ص: 55

مى خواستيم»و به دنبال آن مى گرديم (قالَ ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ) .

«و در اين هنگام آنها از همان راه باز گشتند در حالى كه پى جوئى مى كردند» (فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً) .

در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان و فراموشى شود كه قرآن مى گويد: «نَسِيا حُوتَهُما» (ماهى شان را فراموش كردند).

پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود و اين نه از يك پيامبر بعيد است،و نه با مقام عصمت منافات دارد.

آيه 65

(آيه 65)ديدار معلم بزرگ:هنگامى كه موسى و يار همسفرش به جاى اول،يعنى در كنار صخره و نزديك«مجمع البحرين»باز گشتند گمشدۀ خود را يافتند «ناگهان بنده اى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته،و علم و دانش فراوانى از نزد خود تعليمش كرده بوديم» (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً) .

آيه 66

(آيه 66)در اين هنگام«موسى(با نهايت ادب و به صورت استفهام)به آن مرد عالم گفت:آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده،و مايۀ رشد و صلاح است به من بياموزى»؟ (قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً) .

آيه 67

(آيه 67)ولى با كمال تعجب آن مرد عالم به موسى«گفت:تو هرگز توانايى ندارى با من شكيبايى كنى» (قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً) .

آيه 68

(آيه 68)و بلا فاصله دليل آن را بيان كرد و گفت:«تو چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى»؟ (وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً) .

اين مرد عالم به ابوابى از علوم احاطه داشته كه مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پديده ها بوده،در حالى كه موسى نه مأمور به باطن بود و نه از آن آگاهى

ص: 56

چندانى داشت.در چنين موردى آن كس كه ظاهر را مى بيند عنان صبر و اختيار را از كف مى دهد،و به اعتراض و گاهى به پرخاش بر مى خيزد.

آيه 69

(آيه 69)موسى از شنيدن اين سخن شايد نگران شد و از اين بيم داشت كه فيض محضر اين عالم بزرگ از او قطع شود،لذا به او تعهد سپرد كه در برابر همۀ رويدادها صبر كند و«گفت:بخواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت و قول مى دهم كه در هيچ كارى با تو مخالفت نكنم» (قالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِي لَكَ أَمْراً) .

باز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مى سازد،تكيه برخواست خدا مى كند،به آن مرد عالم نمى گويد من صابرم بلكه مى گويد انشاء اللّه مرا صابر خواهى يافت.

آيه 70

(آيه 70)ولى از آنجا كه شكيبايى در برابر حوادث ظاهرا زننده اى كه انسان از اسرارش آگاه نيست كار آسانى نمى باشد بار ديگر آن مرد عالم از موسى تعهد گرفت و به او اخطار كرد و«گفت:پس اگر مى خواهى به دنبال من بيايى(سكوت محض باش)از هيچ چيز سؤال مكن تا خودم به موقع آن را براى تو باز گو كنم»! (قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً) .

موسى اين تعهد مجدد را سپرد و در معيت اين استاد به راه افتاد.

آيه 71

(آيه 71)معلم الهى و اين اعمال زننده؟!«آن دو(موسى و مرد عالم الهى) به راه افتادند تا آنكه سوار كشتى شدند» (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا رَكِبا فِي السَّفِينَةِ) .

هنگامى كه آن دو سوار كشتى شدند خضر«كشتى را سوراخ كرد»! (خَرَقَها) .

از آنجا كه موسى از يك سو پيامبر بزرگ الهى بود و بايد حافظ جان و مال مردم باشد،و امر به معروف و نهى از منكر كند،و از سوى ديگر وجدان انسانى او اجازه نمى داد در برابر چنين كار خلافى سكوت اختيار كند تعهدى را كه با خضر داشت به دست فراموشى سپرد،و زبان به اعتراض گشود و«گفت:آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى؟راستى چه كار بدى انجام دادى»! (قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً) .

ص: 57

آيه 72

(آيه 72)در اين هنگام مرد عالم الهى با متانت خاص خود نظرى به موسى افكند و«گفت:نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كن»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً) .

آيه 73

(آيه 73)موسى كه از عجله و شتابزدگى خود كه طبعا به خاطر اهميت حادثه بود پشيمان گشت و به ياد تعهد خود افتاد در مقام عذر خواهى بر آمده رو به استاد كرد و چنين«گفت:مرا در برابر فراموشكارى كه داشتم مؤاخذه مكن و بر من به خاطر اين كار سخت مگير» (قالَ لا تُؤاخِذْنِي بِما نَسِيتُ وَ لا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً) يعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.

آيه 74

(آيه 74)سفر دريايى آنها تمام شد از كشتى پياده شدند،«و به راه خود ادامه دادند،در اثناء راه به كودكى رسيدند ولى(آن مرد عالم بى مقدمه)اقدام به قتل آن كودك كرد»! (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ) .

در اينجا بار ديگر موسى از كوره در رفت،منظرۀ وحشتناك كشتن يك كودك بى گناه،آن هم بدون هيچ مجوز؛گويى غبارى از اندوه و نارضائى چشمان او را پوشانيد،آن چنان كه بار ديگر تعهد خود را فراموش كرد،زبان به اعتراض گشود، و«گفت:آيا انسان بى گناه و پاكى را بى آنكه قتلى كرده باشد كشتى؟!» (قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ) .

«به راستى كه چه كار منكر و زشتى انجام دادى» (لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً)

آغاز جزء شانزدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ كهف

آيه 75

(آيه 75)باز آن عالم بزرگوار با همان خونسردى مخصوص به خود جملۀ سابق را تكرار كرد«گفت:آيا به تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من صبر كنى» (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً) .

آيه 76

(آیه76)_ موسی (ع) به یاد پیمان خود افتاد،توجهی توام با شرمساری، چرا که دو بار پیمان خود را ...هر چند از روی فراموشی ... شکسته بود، و کم کم احساس می کرد که گفتهء استاد ممکن است راست باشد و کارهای او برای موسی در

ص: 58

آغاز غير قابل تحمل است،لذا بار ديگر زبان به عذر خواهى گشود و چنين«گفت:

(اين بار نيز از من صرف نظر كن،و فراموشى مرا ناديده بگير،اما)اگر بعد از اين از تو تقاضاى توضيحى در كارهايت كردم(و بر تو ايراد گرفتم)ديگر با من مصاحبت نكن چرا كه تو از ناحيۀ من ديگر معذور خواهى بود» (قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً) .

اين جمله حكايت از نهايت انصاف و درونگرى موسى مى كند،و نشان مى دهد كه او در برابر يك واقعيت،هر چند تلخ،تسليم بود.

آيه 77

(آيه 77)بعد از اين گفتگو و تعهد مجدد«موسى با استاد به راه افتاد،تا به قريه اى رسيدند و از اهالى آن قريه غذا خواستند،ولى آنها از ميهمان كردن اين دو مسافر خوددارى كردند» (فَانْطَلَقا حَتّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما) .

منظور از«قريه»در اينجا شهر«ناصره»يا بندر«ايله»است.

و در هر صورت از آنچه بر سر موسى و استادش در اين قريه آمد مى فهميم كه اهالى آن خسيس و دون همت بوده اند،لذا در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم كه در بارۀ آنها فرمود:«آنها مردم لئيم و پستى بودند».

سپس قرآن اضافه مى كند:«با اين حال آنها در آن آبادى ديوارى يافتند كه مى خواست فرود آيد،آن مرد عالم دست به كار شد تا آن را بر پا دارد»و مانع ويرانيش شود (فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ) .

موسى-كه مشاهده كرد خضر در برابر اين بى حرمتى به تعمير ديوارى كه در حال سقوط است پرداخته مثل اين كه مى خواهد مزد كار بد آنها را به آنها بدهد، و فكر مى كرد حد اقل خوب بود استاد اين كار را در برابر اجرتى انجام مى داد تا وسيلۀ غذايى فراهم گردد-تعهد خود را بار ديگر بكلى فراموش كرد،و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضى ملايمتر و خفيفتر از گذشته،و«گفت:مى خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى»! (قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً) .

در واقع موسى فكر مى كرد اين عمل دور از عدالت است كه انسان در برابر

ص: 59

مردمى كه اين قدر فرومايه باشند اين چنين فدا كارى كند.

آيه 78

(آيه 78)اينجا بود كه مرد عالم،آخرين سخن را به موسى گفت،زيرا از مجموع حوادث گذشته يقين كرد كه موسى،تاب تحمل در برابر اعمال او را ندارد«فرمود:اينك وقت جدايى من و توست!اما به زودى سرّ آنچه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى براى تو باز گو مى كنم» (قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً) .

خبر فراق همچون پتكى بود كه بر قلب موسى وارد شد،فراق از استادى كه سينه اش مخزن اسرار بود.آرى!جدا شدن از چنين رهبرى سخت دردناك است،اما واقعيت تلخى بود كه به هر حال موسى بايد آن را پذيرا شود.

آيه 79

(آيه 79)اسرار درونى اين حوادث!بعد از آن كه فراق و جدايى موسى و خضر مسلّم شد،لازم بود اين استاد الهى اسرار كارهاى خود را كه موسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو كند،و در واقع بهرۀ موسى از مصاحبت او فهم راز اين سه حادثۀ عجيب بود كه مى توانست كليدى باشد براى مسائل بسيار،و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.

نخست از داستان كشتى شروع كرد و گفت:«اما كشتى به گروهى مستمند تعلق داشت كه با آن در دريا كار مى كردند،من خواستم آن را معيوب كنم زيرا (مى دانستم)در پشت سر آنها پادشاهى ستمگر است كه هر كشتى سالمى را از روى غصب مى گيرد» (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً) .

و به اين ترتيب در پشت چهره ظاهرى زنندۀ سوراخ كردن كشتى،هدف مهمى كه همان نجات آن از چنگال يك پادشاه غاصب بوده است،وجود داشته، چرا كه او هرگز كشتيهاى آسيب ديده را مناسب كار خود نمى ديد و از آن چشم مى پوشيد،خلاصه اين كار در مسير حفظ گروهى مستمند بود و بايد انجام مى شد.

آيه 80

(آیه 80)-سپس به بیان راز حادثهء دوم یعنی قتل نوجوان پرداخته چنین می گوید:«و اما آن نوجوان پدر و مادرش باایمان بودند،و بیم داشتیم که آنان را

ص: 60

به طغيان و كفر وا دارد» (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً) .

به هر حال آن مرد عالم،اقدام به كشتن اين نوجوان كرد و حادثۀ ناگوارى را كه در آينده براى يك پدر و مادر با ايمان در فرض حيات او رخ مى داد دليل آن گرفت.

آيه 81

(آيه 81)و بعد اضافه كرد:«ما چنين كرديم كه پروردگارشان فرزندى پاكتر و پر محبت تر به جاى او به آنها عطا فرمايد» (فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً) .

آيه 82

(آيه 82)در اين آيه مرد عالم پرده از روى راز سومين كار خود يعنى تعمير ديوار بر مى دارد و چنين مى گويد:«اما ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در شهر بود، و زير آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود» (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً) .

«پس پروردگار تو مى خواست آنها به سر حد بلوغ برسند،و گنجشان را استخراج كنند» (فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما) .

«اين رحمتى بود از ناحيۀ پروردگار تو» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ) .

و من مأمور بودم به خاطر نيكو كارى پدر و مادر اين دو يتيم آن ديوار را بسازم،مبادا سقوط كند و گنج ظاهر شود و به خطر بيفتد.

در پايان براى رفع هر گونه شك و شبهه از موسى،و براى اين كه به يقين بداند همۀ اين كارها بر طبق نقشه و مأموريت خاصى بوده است اضافه كرد:«و من اين كار را به دستور خودم انجام ندادم»بلكه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي) .

آرى!«اين بود سرّ كارهايى كه توانايى شكيبايى در برابر آنها را نداشتى» (ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً) .

* درسهاى داستان خضر و موسى

الف)پيدا كردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولوا العزمى همچون موسى اين همه راه به دنبال او مى رود

ص: 61

و اين سر مشقى است براى همۀ انسانها در هر حد و پايه اى از علم و در هر شرائط و سن و سال.

ب)جوهرۀ علم الهى از عبوديت و بندگى خدا سر چشمه مى گيرد.

ج)همواره علم را براى عمل بايد آموخت چنانكه موسى به دوست عالمش مى گويد: «...مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (دانشى به من بياموز كه راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد)يعنى؛من دانش را تنها براى خودش نمى خواهم بلكه براى رسيدن به هدف مى طلبم.

د)در كارها نبايد عجله كرد چرا كه بسيارى از امور نياز به فرصت مناسب دارد.

ه)چهرۀ ظاهر و چهرۀ باطن اشيا و حوادث،مسألۀ مهم ديگرى است كه اين داستان به ما مى آموزد،ما نبايد در مورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگيمان پيدا مى شود عجولانه قضاوت كنيم،چه بسيارند حوادثى كه ما آن را ناخوش داريم اما بعدا معلوم مى شود كه از الطاف خفيۀ الهى بوده است.

اين همان است كه قرآن در آيۀ 122 سورۀ بقره به آن اشاره كرده است.

و)اعتراف به واقعيتها و موضعگيرى هماهنگ با آنها-هنگامى كه موسى سه بار بطور ناخواسته گرفتار پيمان شكنى در برابر دوست عالمش شد در برابر اين واقعيت تلخ،لجاجت به خرج نداد،و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد،صميمانه از او جدا شد و برنامۀ كار خويش را پيش گرفت.

انسان نبايد تا آخر عمر مشغول آزمايش خويش باشد و زندگى را به آزمايشگاهى براى آينده اى كه هرگز نمى آيد تبديل كند،هنگامى كه چند بار مطلبى را آزمود بايد به نتيجۀ آن گردن نهد.

ز)آثار ايمان پدران براى فرزندان:خضر به خاطر يك پدر صالح و درستكار،حمايت از فرزندانش را در آن قسمتى كه مى توانست بر عهده گرفت، يعنى فرزند در پرتو ايمان و امانت پدر مى تواند سعادتمند شود و نتيجۀ نيك آن عائد فرزند او هم بشود.

ح)كوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر:جايى كه فرزندى به خاطر آن كه

ص: 62

در آينده پدر و مادر خويش را آزار مى دهد و در برابر آنها طغيان و كفران مى كند و يا آنها را از راه الهى به در مى برد مستحق مرگ باشد چگونه است حال فرزندى كه هم اكنون مشغول به اين گناه است،آنها در پيشگاه خدا چه وضعى دارند.

ط)مردم دشمن آنند كه نمى دانند!بسيار مى شود كه كسى در بارۀ ما نيكى مى كند اما چون از باطن كار خبر نداريم آن را دشمنى مى پنداريم،و آشفته مى شويم،مخصوصا در برابر آنچه نمى دانيم كم صبر و بى حوصله هستيم.اما داستان فوق به ما مى گويد نبايد در قضاوت شتاب كرد،بايد ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.

ى)ادب شاگرد و استاد:در گفتگوهايى كه ميان موسى و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد نكته هاى جالبى پيرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مى خورد،از جمله:

1-موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى كند «أَتَّبِعُكَ» .

2-در مقام تواضع،علم استاد را بسيار معرفى مى كند و خود را طالب فرا گرفتن گوشه اى از علم او «مِمّا عُلِّمْتَ» -دقت كنيد.

آيه 83

(آيه 83)سر گذشت عجيب ذو القرنين!در آغاز بحث در بارۀ اصحاب كهف گفتيم كه گروهى از قريش به اين فكر افتادند كه پيامبر اسلام را به اصطلاح آزمايش كنند،پس از مشاوره با يهود مدينه سه مسأله طرح كردند.

اكنون نوبت داستان ذو القرنين است:

داستان ذو القرنين در بارۀ كسى است كه افكار فلاسفه و محققان را از دير زمان تاكنون به خود مشغول داشته،و براى شناخت او تلاش فراوان كرده اند.

ما نخست به تفسير آيات مربوط به ذو القرنين مى پردازيم،سپس براى شناخت شخص او وارد بحث مى شويم.

نخست مى گويد:«از تو در بارۀ ذو القرنين سؤال مى كنند» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ) .

«بگو:به زودى گوشه اى از سر گذشت او را براى شما باز گو مى كنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً) .

ص: 63

آغاز اين آيه نشان مى دهد كه داستان ذو القرنين در ميان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات يا ابهاماتى آن را فرا گرفته بود،به همين دليل از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله توضيحات لازم را در اين زمينه خواستند.

آيه 84

(آيه 84)سپس اضافه مى كند:«ما در روى زمين او را تمكين داديم» (إِنّا مَكَّنّا لَهُ فِي الْأَرْضِ) .و قدرت و ثبات و نيرو و حكومت بخشيديم.

«و اسباب هر چيز را در اختيارش نهاديم» (وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً) .

عقل و درايت كافى،مديريت صحيح،قدرت و قوت،لشكر و نيروى انسانى و امكانات مادى خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادى براى پيشرفت و رسيدن به هدفها لازم بود در اختيار او نهاديم.

آيه 85

(آيه 85)«او هم از اين وسائل استفاده كرد» (فَأَتْبَعَ سَبَباً) .

آيه 86

(آيه 86)«تا به غروبگاه آفتاب رسيد» (حَتّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ) .

«در آنجا احساس كرد كه خورشيد در چشمه يا درياى تيره و گل آلودى فرو مى رود» (وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ) .«و در آنجا گروهى از انسانها را يافت» (وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً) .كه مجموعه اى از انسانهاى نيك و بد بودند.

«به ذو القرنين گفتيم:آيا مى خواهى آنها را مجازات كنى و يا طريقۀ نيكويى را در ميان آنها انتخاب نمايى» (قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً) .

آيه 87

(آيه 87)ذو القرنين«گفت:اما كسانى كه ستم كرده اند به زودى آنها را مجازات خواهيم كرد» (قالَ أَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ) .

«سپس به سوى پروردگارش باز مى گردد و خداوند او را عذاب شديدى خواهد نمود» (ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً) .

اين ظالمان و ستمگران هم مجازات اين دنيا را مى چشند و هم عذاب آخرت را.

(آیه 88)-«و اما کسی که ایمان آورد ،و عمل صالح انجام دهد، پاداشی نیکوتر خواهد داشت،( و اما من امن و عمل صالحا فله جزا الحسنی).

ص: 64

«و ما دستور آسانى به او خواهيم داد» (وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً) .

هم با گفتار نيك با او بر خورد خواهيم كرد،و هم تكاليف سخت و سنگين بر دوش او نخواهيم گذارد،و خراج و ماليات سنگين نيز از او نخواهيم گرفت.

آيه 89

(آيه 89)«ذو القرنين» سفر خود را به غرب پايان داد سپس عزم شرق كرد آن گونه كه قرآن مى گويد:«سپس از اسباب و وسائلى كه در اختيار داشت مجددا بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً) .

آيه 90

(آيه 90)«و همچنان به راه خود ادامه داد تا به خاستگاه خورشيد رسيد» (حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ) .

«در آنجا مشاهده كرد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مى كند كه جز آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بوديم» (وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً) .

اين جمعيت در مرحله اى بسيار پايين از زندگى انسانى بودند،تا آنجا كه برهنه زندگى مى كردند،و يا پوشش بسيار كمى كه بدن آنها را از آفتاب نمى پوشانيد،داشتند.

آيه 91

(آيه 91)آرى!«اين چنين بود كار ذو القرنين،و ما به خوبى مى دانيم او چه امكاناتى براى(پيشبرد اهداف خود)در اختيار داشت» (كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً) .

آيه 92

(آيه 92)سدّ ذو القرنين چگونه ساخته شد؟در اينجا به يكى ديگر از سفرهاى ذو القرنين اشاره كرده،مى گويد:«بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت» (ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً) .

آيه 93

(آيه 93)«همچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد،و در آنجا گروهى غير از آن دو گروه سابق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند» (حَتّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً) .

اشاره به اين كه او به يك منطقۀ كوهستانى رسيد و در آنجا جمعيتى مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سطح بسيار پائينى بودند،چرا كه يكى از روشنترين نشانه هاى تمدن انسانى،همان سخن گفتن اوست.

ص: 65

آيه 94

(آيه 94)در اين هنگام آن جمعيت كه از ناحيۀ دشمنان خونخوار و سر سختى به نام يأجوج و مأجوج در عذاب بودند،مقدم ذو القرنين را كه داراى قدرت و امكانات عظيمى بود،غنيمت شمردند،دست به دامن او زدند و«گفتند:

اى ذو القرنين!يأجوج و مأجوج در اين سر زمين فساد مى كنند،آيا ممكن است ما هزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنى» (قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا) .

اين گفتار آنها،با اين كه حد اقل زبان ذو القرنين را نمى فهميدند ممكن است از طريق علامت و اشاره بوده باشد.

آيه 95

(آيه 95)اما ذو القرنين در پاسخ آنها«گفت:آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده(از آنچه شما پيشنهاد مى كنيد)بهتر است»و نيازى به كمك مالى شما ندارم» (قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ) .

«مرا با نيرويى يارى كنيد،تا ميان شما و آنها(قوم مفسد)،سد نيرومندى ايجاد كنم» (فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً) .

آيه 96

(آيه 96)سپس چنين دستور داد:«قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد» (آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ) .

هنگامى كه قطعات آهن آماده شد،دستور چيدن آنها را بر روى يكديگر صادر كرد«تا كاملا ميان دو كوه را پوشاند» (حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ) .

سومين دستور ذو القرنين اين بود كه به آنها«گفت:(مواد آتشزا هيزم و مانند آن بياوريد و آن را در دو طرف اين سدّ قرار دهيد،و با وسائلى كه در اختيار داريد) در آن آتش بدميد تا قطعات آهن را،سرخ و گداخته كرد» (قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً) .

در حقيقت او مى خواست،از اين طريق قطعات آهن را به يكديگر پيوند دهد و سدّ يكپارچه اى بسازد،و با اين طرح عجيب،همان كارى را كه امروز به وسيلۀ جوشكارى انجام مى دهند انجام داد.

ص: 66

سر انجام آخرين دستور را چنين صادر كرد:«گفت:مس ذوب شده براى من بياوريد تا بر روى اين سدّ بريزم» (قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً) .

و به اين ترتيب مجموعۀ آن سدّ آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد و آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كرد!

آيه 97

(آيه 97)سر انجام چنان سدّ محكمى ساخت«كه آنها[ طايفۀ يأجوج و مأجوج]قادر نبودند از آن بالا روند،و نمى توانستند نقبى در آن ايجاد كنند» (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً) .

آيه 98

(آيه 98)در اينجا ذو القرنين با اين كه كار بسيار مهمى انجام داده بود، و طبق روش مستكبران مى بايست به آن مباهات كند و بر خود ببالد،و يا منتى بر سر آن گروه بگذارد،اما چون مرد خدا بود،با نهايت ادب چنين«اظهار داشت:كه اين از رحمت پروردگار من است» (قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي) .

اگر علم و آگاهى دارم و به وسيلۀ آن مى توانم چنين گام مهمى بر دارم از ناحيۀ خداست و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحيۀ اوست.

سپس اين جمله را اضافه كرد كه گمان نكنيد اين يك سدّ جاودانى و ابدى است نه«هنگامى كه وعدۀ پروردگارم فرا رسد آن را در هم مى كوبد»و به يك سر زمين صاف و هموار مبدل مى سازد! (فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكّاءَ) .

«و اين وعدۀ پروردگارم حق است» (وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا) .

ذو القرنين در اين گفتارش به مسألۀ فناء دنيا و در هم ريختن سازمان آن در آستانۀ رستاخيز اشاره مى كند.

* نكات آموزندۀ اين داستان تاريخى:

در اين داستان نكات آموزندۀ فراوانى است كه در واقع هدف اصلى قرآن را تشكيل مى دهد.

1-نخستين درسى كه به ما مى آموزد اين است كه در جهان هيچ كارى بدون توسل به اسباب امكان ندارد،لذا خدا براى پيشرفت كار ذو القرنين «اسباب»پيشرفت و پيروزى را به او داد.

2-هيچ حكومتى نمى تواند بدون تشويق خادمان و مجازات خطا كاران به

ص: 67

پيروزى برسد،اين همان اصلى است كه ذو القرنين از آن به خوبى استفاده كرد و على عليه السّلام در فرمان معروفش به«مالك اشتر»كه يك دستور العمل جامع كشور دارى است مى فرمايد:«هيچ گاه نبايد نيكو كار و بد كار در نظر تو يكسان باشند،زيرا اين امر سبب مى شود كه نيكو كاران به كار خود بى رغبت شوند و بد كاران جسور و بى پروا».

3-تكليف شاق هرگز مناسب يك حكومت عدل الهى نيست،و به همين دليل ذو القرنين بعد از آن كه تصريح كرد من ظالمان را مجازات خواهم كرد و صالحان را پاداش نيكو خواهم داد،اضافه نمود:«من برنامۀ سهل و آسانى به آنها پيشنهاد خواهم كرد»تا توانايى انجام آن را از روى ميل و رغبت و شوق داشته باشند.

4-يك حكومت فرا گير نمى تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگى مردم و شرائط مختلف آنها بى اعتنا باشد.

5-ذو القرنين حتى جمعيتى را كه به گفتۀ قرآن سخنى نمى فهميدند (لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً) .از نظر دور نداشت،و با هر وسيله ممكن بود به درد دل آنها گوش فرا داد و نيازشان را بر طرف ساخت.

6-امنيت،نخستين و مهمترين شرط يك زندگى سالم اجتماعى است،به همين جهت«ذو القرنين»براى فراهم كردن آن پر زحمت ترين كارها را بر عهده گرفت.

7-درس ديگرى كه از اين ماجراى تاريخى مى توان آموخت اين است كه صاحبان اصلى درد،بايد در انجام كار خود شريك باشند كه«آه صاحب درد را باشد اثر»اصولا كارى كه با شركت صاحبان اصلى درد پيش مى رود هم به بروز استعدادهاى آنها كمك مى كند و هم نتيجۀ حاصل شده را ارج مى نهند و در حفظ آن مى كوشند چرا كه در ساختن آن تحمل رنج فراوان كرده اند.

ضمنا به خوبى روشن مى شود كه حتى يك ملت عقب افتاده هنگامى كه از طرح و مديريت صحيحى بر خوردار شود مى تواند دست به چنان كار مهم و محير العقولى بزند.

8-يك رهبر الهى بايد بى اعتنا به مال و ماديات باشد،و به آنچه خدا در

ص: 68

اختيارش گذارده قناعت كند.

در قرآن مجيد كرارا در داستان انبياء مى خوانيم:كه آنها يكى از اساسى ترين سخنهايشان اين بود كه ما در برابر دعوت خود هرگز اجر و پاداش و مالى از شما مطالبه نمى كنيم.

9-محكم كارى از هر نظر درس ديگر اين داستان است.

11-انسان هر قدر قوى و نيرومند و متمكن و صاحب قدرت شود و از عهدۀ انجام كارهاى بزرگ بر آيد باز هرگز نبايد به خود ببالد و مغرور گردد اين هم درس ديگرى است كه ذو القرنين به همگان تعليم مى دهد.

12-همه چيز زائل شدنى است و محكمترين بناهاى اين جهان سر انجام خلل خواهد يافت،هر چند از آهن و پولاد يك پارچه باشد.اين آخرين درس در اين ماجرا درسى است براى همۀ آنها كه عملا دنيا را جاودانى مى دانند،آن چنان در جمع مال و كسب مقام،بى قيد و شرط و حريصانه مى كوشند كه گوئى هرگز مرگ و فنائى وجود ندارد.

* يأجوج و مأجوج كيانند؟

در قرآن مجيد در دو سوره از يأجوج و مأجوج سخن به ميان آمده،يكى در آيات مورد بحث و ديگر در سورۀ انبياء آيۀ 96.

آيات قرآن به خوبى گواهى مى دهد كه اين دو نام متعلق به دو قبيلۀ وحشى خونخوار بوده است كه مزاحمت شديدى براى ساكنان اطراف مركز سكونت خود داشته اند.و مردم قفقاز به هنگام سفر«كورش»به آن منطقه تقاضاى جلو گيرى از آنها را از وى نمودند،و او نيز اقدام به كشيدن سدّ معروف ذو القرنين نمود.

آيه 99

(آيه 99)منزلگاه افراد بى ايمان:به تناسب بحثى كه در گذشته از سدّ ذو القرنين و در هم كوبيدن آن در آستانۀ رستاخيز به ميان آمد،در اينجا به مسائل مربوط به قيام قيامت ادامه داده چنين مى گويد:«و در آن روز(كه جهان پايان مى گيرد)ما آنها را چنان رها مى كنيم كه در هم موج مى زنند» (وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ) .

تعبير به «يَمُوجُ» يا به خاطر فزونى و كثرت انسانها در آن صحنه است و يا به

ص: 69

خاطر اضطراب و لرزه اى است كه به اندام انسانها در آن روز مى افتد،گوئى همچون امواج آب پيكر آنها مى لرزد.

سپس اضافه مى كند:«و در صور[ شيپور]دميده مى شود،و ما همه را (حيات نوين مى بخشيم و)جمع مى كنيم» (وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً) .

بدون شك همۀ انسانها در آن صحنه،جمع خواهند بود،و احدى از اين قانون مستثنا نيست.

از مجموع آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه در پايان جهان و آغاز جهان ديگر،دو تحول عظيم انقلابى در عالم رخ مى دهد:نخستين تحول،فناى موجودات و انسانها در يك برنامۀ ضربتى است،و دومين برنامه كه معلوم نيست چه اندازه با برنامۀ نخست فاصله دارد،بر انگيخته شدن مردگان آن هم با يك برنامۀ ضربتى ديگر است،كه از اين دو برنامه در قرآن به عنوان«نفخ صور»(دميدن در شيپور)تعبير شده است.

آيه 100

(آيه 100)سپس به شرح حال كافران مى پردازد،هم عاقبت اعمالشان و هم صفاتى را كه موجب آن سرنوشت مى گردد بيان كرده،و چنين مى گويد:«ما جهنم را در آن روز به كافران عرضه مى داريم» (وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً) .

جهنم با عذابهاى رنگارنگ و مجازاتهاى مختلف دردناكش در برابر آنها كاملا ظاهر و آشكار مى شود كه همين مشاهده و ظهورش در برابر آنان خود عذابى است دردناك و جانكاه،تا چه رسد به اين كه گرفتار آن شوند.

آيه 101

(آيه 101)كافران كيانند و چرا گرفتار چنان سر نوشتى مى شوند؟در يك جملۀ كوتاه آنها را چنين معرفى مى كند:«همانها كه پرده اى چشمانشان را از ياد من پوشانده بود» (الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي) .

«و(همانها كه گوش داشتند اما)قدرت شنوايى نداشتند» (وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً) .

در حقيقت آنها مهمترين وسيلۀ حقجوئى و درك واقعيات و آنچه عامل سعادت و شقاوت انسان مى شود را از كار انداخته بودند.

ص: 70

آرى!چهرۀ حق آشكار است،و همه چيز اين جهان با انسان سخن مى گويد تنها يك چشم بينا و يك گوش شنوا لازم است و بس.

آيه 102

(آيه 102)اين آيه به يك نقطۀ انحراف فكرى آنها كه پايۀ اصلى انحرافات ديگرشان بوده است اشاره كرده،مى گويد:«آيا كافران پنداشتند مى توانند بندگانم را به جاى من ولىّ و سرپرست خود انتخاب كنند» (أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي أَوْلِياءَ) .

آيا اين بندگانى كه معبود واقع شدند همچون مسيح و فرشتگان هر قدر مقامشان والا باشد از خود چيزى دارند كه بتوانند از ديگران حمايت كنند؟يا به عكس،خود آنها هم هر چه داشتند از ناحيۀ خدا بود،حتى خودشان نيز نيازمند به هدايت او بودند اين حقيقتى است كه آنها فراموشش كردند و در شرك فرو رفتند.

در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«ما جهنم را براى پذيرايى كافران آماده كرده ايم» (إِنّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلاً) .

آيه 103

(آيه 103)زيانكارترين مردم:اين آيه و آيات آينده تا پايان سوره در عين اين كه توضيحى است براى صفات افراد بى ايمان،يك نوع جمع بندى است براى تمام بحثهايى كه در اين سوره گذشت مخصوصا بحثهاى مربوط به داستان اصحاب كهف و موسى و خضر و ذو القرنين و تلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان.

نخست به معرفى زيانكارترين انسانها و بد بخت ترين افراد بشر مى پردازد،اما براى تحريك حس كنجكاوى شنوندگان در چنين مسألۀ مهمى آن را در شكل يك سؤال مطرح مى كند و به پيامبر دستور مى دهد:«بگو:آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست»؟! (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً) .

آيه 104

(آيه 104)بلافاصله خود پاسخ مى گويد تا شنونده مدت زيادى در سر گردانى نماند:زيانكارترين مردم«كسانى هستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند»! (الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً) .

مسلما مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه

ص: 71

خسران واقعى آن است كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد،چه سرمايه اى برتر و بالاتر از عقل و هوش و نيروهاى خدا داد و عمر و جوانى و سلامت است؟همين ها كه محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نيروها و قدرتهاى ما.

هنگامى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهوده اى شود گوئى همۀ آنها گم و نابود شده اند.

اما زيان واقعى و خسران مضاعف آنجاست كه انسان سرمايه هاى مادى و معنوى خويش را در يك مسير غلط و انحرافى از دست دهد و گمان كند كار خوبى كرده است،نه از اين كوششها نتيجه اى برده،نه از زيانش درسى آموخته،و نه از تكرار اين كار در امان است.

آيه 105

(آيه 105)سپس به معرفى صفات و معتقدات اين گروه زيانكار مى پردازد و چند صفت كه ريشۀ تمام بد بختيهاى آنهاست،بيان مى دارد.

نخست مى گويد:«آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان كافر شدند» (أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ) .

آياتى كه چشم و گوش را بينا و شنوا مى كند،آياتى كه پرده هاى غرور را در هم مى درد،و چهرۀ واقعيت را در برابر انسان مجسّم مى سازد،و بالاخره آياتى كه نور است و روشنايى،و آدمى را از ظلمات اوهام و پندارها بيرون آورده به سر زمين حقايق رهنمون مى گردد.

ديگر اين كه آنها بعد از فراموش كردن خدا به معاد«و لقاى او كافر شدند» (وَ لِقائِهِ) .

«لقاء الله» يعنى انسان در قيامت آثار خدا را بيشتر و بهتر از هر زمان ديگر مشاهده مى كند،او را با چشم دل آشكارا مى بيند،و ايمان او نسبت به خدا يك ايمان شهودى مى شود.

آرى!تا ايمان به«معاد»در كنار ايمان به«مبدأ»قرار نگيرد و انسان احساس نكند كه قدرتى مراقب اعمال اوست روى اعمال خود حساب صحيحى نخواهد كرد،و اصلاح نخواهد شد.

ص: 72

سپس اضافه مى كند:«به خاطر همين كفر به مبدأ و معاد«اعمالشان حبط و نابود شد» (فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ) .درست همانند خاكسترى در برابر يك توفان عظيم.

و چون آنها عملى كه قابل سنجش و ارزش باشد ندارند،«لذا روز قيامت ميزانى براى آنان برپا نخواهيم كرد» (فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً) .

چرا كه توزين و سنجش مربوط به جايى است كه چيزى در بساط باشد،آنها كه چيزى در بساط ندارند چگونه توزين و سنجش داشته باشند؟! لذا در روايت معروفى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«روز قيامت مردان فربه بزرگ جثه اى را در دادگاه خدا حاضر مى كنند كه وزنشان حتى به اندازۀ بال مگسى نيست».چرا كه در اين جهان اعمالشان،افكارشان و شخصيتشان همه تو خالى و پوك بود.

آيه 106

(آيه 106)سپس ضمن بيان كيفر آنها سومين عامل انحراف و بد بختى و زيانشان را بيان كرده،مى گويد:«كيفر آنها جهنم است به خاطر آن كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به باد استهزاء و سخريه گرفتند» (ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً) .

و به اين ترتيب آنها سه اصل اساسى معتقدات دينى(مبدأ و معاد و رسالت انبياء)را انكار كرده و يا بالاتر از انكار آن را به باد مسخره گرفتند.

آيه 107

(آيه 107)مشخصات كفار و زيانكارترين مردم و همچنين سر انجام كارشان به خوبى دانسته شد،اكنون به سراغ مؤمنان و سرنوشتشان مى رويم تا با قرينۀ مقابله،وضع هر دو طرف كاملا مشخص گردد،قرآن در اين زمينه مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً) .

«الْفِرْدَوْسِ» باغى است كه همۀ نعمتها و تمام مواهب لازم در آن جمع باشد، و به اين ترتيب«فردوس»بهترين و برترين باغهاى بهشت است.

آيه 108

(آیه 108)-و از آنجا که کمال یک نعمت در صورتی خواهد بود که دست زوال به دامن آن دراز نشود بلافاصله اضافه می کند:«آنها جاودانه در این باغهای

ص: 73

بهشت خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها) .

و با اين كه طبع مشكل پسند و تحول طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى و تنوع و تحول مى كند ساكنان فردوس«هرگز تقاضاى نقل مكان و تحول از آن نخواهند كرد» (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً) .براى اين كه هر چه مى خواهند در آنجا هست حتى تنوع و تكامل.

آيه 109

آيه 109-شأن نزول:يهود هنگامى كه اين سخن الهى را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدند كه: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً ؛شما جز بهرۀ كمى از دانش نداريد» (1)گفتند:

چگونه چنين چيزى مى تواند صحيح باشد؟در حالى كه به ما تورات داده شده است و هر كس تورات به او داده شده،صاحب خير كثير است.آيه نازل شد (و ترسيمى از علم بى نهايت خدا و ناچيز بودن علم ما در برابر عمل او نمود).

تفسير:آنها كه اميد لقاى خدا را دارند!اين آيه و آيۀ بعد در ارتباط با كل مباحث اين سوره است،گويى قرآن مى خواهد بگويد كه آگاهى بر سر گذشت اصحاب كهف،و موسى و خضر،و ذو القرنين در برابر علم بى پايان خدا مطلب مهمى نيست.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:اگر درياها براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود،درياها پايان مى يابد پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان گيرد،هر چند همانند آن را به آن اضافه كنيم» (قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً) .

در حقيقت قرآن در اين آيه توجه به اين واقعيت مى دهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مى بينيد يا مى دانيد يا احساس مى كنيد،بلكه آن قدر عظمت و گسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند و بخواهند نام آن و صفات و ويژگيهاى آنها را بنويسند درياها پايان مى يابند پيش از آن كه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.

قابل توجه اين كه:آيۀ فوق در عين اين كه گسترش بى انتهاى جهان هستى را5.

ص: 74


1- سورۀ اسراء(17)،آيۀ 85.

در گذشته و حال و آينده مجسم مى سازد،ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيز هست،چرا كه مى دانيم خدا به همۀ آنچه در پهنۀ هستى بوده و خواهد بود احاطۀ علمى دارد،بلكه علم او از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود-دقت كنيد.

پس به تعبير ديگر مى توان گفت:اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين مركب و جوهر شوند و همۀ درختان قلم گردند هرگز قادر نيستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند.

آيه 110

(آيه 110)اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ كهف است مجموعه اى است از اصول اساسى اعتقادات دينى،«توحيد»و«معاد»و«رسالت پيامبر»صلّى اللّه عليه و آله و در واقع همان چيزى است كه آغاز سورۀ كهف نيز با آن بوده است.

و از آنجا كه مسألۀ نبوت در طول تاريخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن را چنين بيان مى كند:«بگو:من فقط بشرى همچون شما هستم(يگانه امتيازم اين است)كه بر من وحى مى شود» (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ) .

و با اين تعبير بر تمام امتيازات پندارى شرك آلودى كه پيامبران را از مرحلۀ بشريت به مرحلۀ الوهيت بالا مى برد قلم سرخ مى كشد.

سپس از ميان تمام مسائلى كه وحى مى شود،انگشت روى مسألۀ توحيد مى گذارد و مى گويد:بر من وحى مى شود«كه معبود شما فقط يكى است» (أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) .

در اينجا تنها به مسألۀ توحيد اشاره شده است،زيرا توحيد تنها يك اصل از اصول دين نيست بلكه خمير مايۀ همۀ اصول و فروع اسلام است.

اگر در يك مثال ساده تعليمات دين را از اصول و فروع به دانه هاى گوهرى تشبيه كنيم بايد توحيد را به آن ريسمانى تشبيه كرد كه اين دانه ها را به هم پيوند مى دهد و از مجموع آن گردنبند پر ارزش و زيبايى مى سازد.

به همين دليل در احاديث مى خوانيم كه:جملۀ«لا اله الاّ اللّه»قلعۀ محكم پروردگار است و هر كس در آن وارد شود از عذاب و كيفر الهى در امان است.

سومين جملۀ اين آيه اشاره به مسألۀ رستاخيز مى كند و آن را با حرف«فاء»به

ص: 75

مسألۀ توحيد پيوند مى زند،و مى گويد:«بنا بر اين هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد» (فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً) .

لقاى پروردگار كه همان مشاهدۀ باطنى ذات پاك او با چشم دل و بصيرت درون است گر چه در اين دنيا هم براى مؤمنان راستين امكان پذير است اما در قيامت به خاطر مشاهدۀ آثار بيشتر و روشنتر جنبۀ همگانى و عمومى پيدا مى كند.

در آخرين جمله حقيقت عمل صالح را در يك بيان كوتاه چنين باز گو مى كند:

«و نبايد كسى را در عبادت پروردگارش شريك سازد» (وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً) .

به تعبير روشنتر تا حقيقت خلوص و اخلاص،در عمل نيايد رنگ عمل صالح به خود نخواهد گرفت.در حقيقت عمل صالحى كه از انگيزۀ الهى و اخلاص، سر چشمه گرفته و با آن آميخته شده است گذر نامۀ لقاى پروردگار است! عمل خالص تا آن حدّ در اسلام مورد اهميت است كه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«كسى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد،خداوند چشمه هاى حكمت و دانش را از قلبش بر زبانش مى گشايد».

«پايان سورۀ كهف»

ص: 76

سورۀ مريم[19]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 98 آيه است

محتواى سوره:

بطور كلى محتواى اين سوره در سه بخش خلاصه مى شود:

1-مهمترين بخش اين سوره را قسمتى از سر گذشت زكريا و مريم و حضرت مسيح(ع)و يحيى و ابراهيم قهرمان توحيد و فرزندش اسماعيل و ادريس و بعضى ديگر از پيامبران بزرگ الهى،تشكيل مى دهد كه داراى نكات تربيتى خاصى است.

2-قسمتى ديگر مسائل مربوط به قيامت و چگونگى رستاخيز و سر نوشت مجرمان و پاداش پرهيز كاران و مانند آن است.

3-بخش ديگر اشارات مربوط به قرآن و نفى فرزند از خداوند و مسألۀ شفاعت است كه مجموعا برنامۀ تربيتى مؤثرى را براى سوق نفوس انسانى به ايمان و پاكى و تقوا تشكيل مى دهد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس مداومت به خواندن اين سوره كند از دنيا نخواهد رفت مگر اين كه خدا به بركت اين سوره او را از نظر جان و مال و فرزند بى نياز مى كند».

اين غنا و بى نيازى مسلما بازتابى است از پياده شدن محتواى سوره در درون جان انسان و انعكاسش در خلال اعمال و رفتار و گفتار او.

ص: 77

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)بار ديگر در آغاز اين سوره به حروف مقطعه بر خورد مى كنيم «ك،ه،ى،ع،ص» (كهيعص) .

در خصوص حروف مقطعۀ اين سوره دو دسته از روايات در منابع اسلامى ديده مى شود:

نخست رواياتى است كه هر يك از اين حروف را اشاره به يكى از اسما بزرگ خداوند (الْأَسْماءُ الْحُسْنى) مى داند«ك»اشاره به كافى و«ه»اشاره به هادى،و«ى» اشاره به ولى،و«ع»اشاره به عالم و«ص»اشاره به«صادق الوعد»(كسى كه در وعدۀ خود صادق است).

دوم رواياتى است كه اين حروف مقطعه را به داستان قيام امام حسين(ع)در كربلا تفسير كرده است:«ك»اشاره به«كربلا»،«هاء»اشاره به«هلاك خاندان پيامبر»(ص)و«ى»به«يزيد»و«ع»به مسألۀ«عطش»و«ص»به«صبر و استقامت» حسين و ياران جانبازش.

البته آيات قرآن تاب معانى مختلف را دارد كه در عين تنوع منافاتى هم با هم ندارند.

آيه 2

(آيه 2)دعاى گيراى زكريّا-بعد از ذكر حروف مقطعه،نخستين سخن از داستان زكريا(ع)شروع مى شود،مى فرمايد:«اين يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريّا...» (ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا) .

آيه 3

(آيه 3)«در آن هنگام كه(از نداشتن فرزندى،سخت ناراحت و غمناك بود)پروردگارش را در خلوتگاه(عبادت)پنهان خواند...» (إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا) .

آيه 4

(آيه 4)«گفت:پروردگارا!استخوانم(كه ستون پيكر من و محكمترين اعضاى تن من است)سست شده (قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي) .

«و شعلۀ پيرى تمام سرم را فرا گرفته» (وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً) .

ص: 78

سپس مى افزايد:پروردگارا!«و من هرگز در دعاى تو از اجابت محروم نبوده ام» (وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا) .تو همواره در گذشته مرا به اجابت دعاهايم عادت دادى و هيچ گاه محرومم نساخته اى،اكنون كه پير و ناتوان شده ام سزاوارترم كه دعايم را اجابت فرمايى و نوميد باز نگردانى.

آيه 5

(آيه 5)سپس حاجت خود را چنين شرح مى دهد:پروردگارا!«من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم(كه حق پاسدارى از آيين تو را نگاه ندارند!و(از طرفى)همسرم نازا و عقيم است،تو از نزد خود جانشينى به من ببخش...» (وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا) .

آيه 6

(آيه 6)«جانشينى كه وارث من و دودمان يعقوب باشد،و او را مورد رضايتت قرار ده!» (يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا) .

به عقيدۀ ما«ارث»در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هم ارث اموال را شامل مى شود و هم ارث مقامات معنوى را،چرا كه اگر افراد فاسدى صاحب اختيار اموال فراوان او مى شدند به راستى نگران كننده بود،و نيز اگر رهبرى معنوى مردم به دست افراد ناصالح مى افتاد آن نيز بسيار مايۀ نگرانى بود بنا بر اين خوف زكريا در هر دو صورت قابل توجيه است.

آيه 7

(آيه 7)زكريّا به آرزوى خود رسيد:اين آيه استجابت دعاى زكريا را در پيشگاه پروردگار،استجابتى آميخته با لطف و عنايت ويژۀ او بيان مى كند،و با اين جمله شروع مى شود«اى زكريا!ما تو را بشارت به پسرى مى دهيم كه نامش يحيى است پسرى(بى سابقه)كه همنامى براى او پيش از اين قرار نداده ايم» (يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا) .

آيه 8

(آیه 8)-اما زکریا که اسباب ظاهر را برای رسیدن به چنین مطلوبی مساعد نمی دید از پیشگاه پروردگار تقاضای توضیح کرد و گفت:پروردگارا! چگونه برای من فرزندی خواهد بود،در حالی که همسرم نازا و عقیم است و من از شدت پیری افتاده شده ام،(قال رب انی یکون لی غلام و کانت امراتی عاقرا و قد بلغت من الکبرا عنبا).

ص: 79

آيه 9

(آيه 9)اما به زودى زكريا در پاسخ سؤالش اين پيام را از درگاه خداوند دريافت داشت:«فرمود:مطلب همين گونه است كه پروردگار تو گفته و اين بر من آسان است» (قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ) .

اين مسألۀ عجيبى نيست كه از پير مردى همچون تو و همسرى ظاهرا نازا فرزندى متولد شود«من تو را قبلا آفريدم در حالى كه هيچ نبودى» (وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً) .

خدايى كه توانايى دارد از هيچ،همه چيز بيافريند،چه جاى تعجب كه در اين سنّ و سال و اين شرايط فرزندى به تو عنايت كند.

آيه 10

(آيه 10)زكريا با شنيدن سخن فوق بسيار دلگرم و خوشحال شد و نور اميد سر تا پاى وجودش را فرا گرفت اما از آنجا كه اين پيام از نظر او بسيار سر نوشت ساز و پر اهميت بود از خدا تقاضاى نشانه اى بر اين كار كرد و«گفت:پروردگارا!نشانه اى براى من قرار ده» (قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً) .

بدون شك زكريا به وعدۀ الهى ايمان داشت ولى براى اطمينان بيشتر- همان گونه كه ابراهيم مؤمن به معاد تقاضاى شهود چهرۀ معاد در اين زندگى كرد تا قلبش اطمينان بيشترى يابد-زكريا از خدا تقاضاى چنين نشانه و آيتى نمود.

«خدا به او فرمود:نشانۀ تو آن است كه سه شبانه روز تمام(در حالى كه زبانت سالم است)قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت»تنها زبانت به ذكر خدا و مناجات با او گردش مى كند (قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا) .

اين نشانۀ آشكارى است كه انسان با داشتن زبان سالم و قدرت بر هر گونه نيايش با پروردگار،در برابر مردم توانايى سخن گفتن را نداشته باشد.

آيه 11

(آيه 11)«بعد از اين(بشارت و اين آيت روشن)زكريا از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد و با اشاره به آنها چنين گفت:صبح و شام تسبيح پروردگار بگوييد» (فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا) .

چرا كه نعمت بزرگى كه خدا به زكريا ارزانى داشته دامنۀ آن همۀ قوم را فرا مى گرفت و در سر نوشت آيندۀ همۀ آنها تأثير داشت.

ص: 80

از اين گذشته اين موهبت كه اعجازى محسوب مى شد مى توانست پايه هاى ايمان را در دلهاى افراد محكم كند.

آيه 12

(آيه 12)صفات برجستۀ يحيى:در آيات گذشته ديديم كه خداوند چگونه به هنگام پيرى زكريا،يحيى را به او مرحمت فرمود،به دنبالۀ آن در اين آيه فرمان مهم الهى را خطاب به«يحيى»مى خوانيم:«اى يحيى!كتاب خدا را با قوت و قدرت بگير»! (يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ) .

منظور از«كتاب»در اينجا«تورات»است.و منظور از گرفتن كتاب با قوت و قدرت آن است كه با قاطعيت هر چه تمامتر محتواى آن را اجرا كند،و به تمام آن عمل نمايد،و در راه تعميم و گسترش آن از هر نيروى مادى و معنوى،فردى و اجتماعى،بهره گيرد.

بعد از اين دستور،به مواهب دهگانه اى كه خدا به يحيى داده بود،و يا او به توفيق الهى كسب كرد،اشاره مى كند.

1-«ما فرمان نبوت و عقل و هوش و درايت را در كودكى به او داديم» (وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا) .

آيه 13

(آيه 13)دوم:«و به او رحمت و محبت(نسبت به بندگان)از سوى خود بخشيديم» (وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا) .

3-«و به او پاكى(روح و جان و پاكى عمل)داديم» (وَ زَكاةً) .

4-«و او پرهيز كار بود» (وَ كانَ تَقِيًّا) .و از آنچه خلاف فرمان پروردگار بود، دورى مى كرد.

آيه 14

(آيه 14)پنجم:«او نسبت به پدر و مادرش نيكو كار بود» (وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ) .

6-«و جبّار(و متكبر)و عصيانگر نبود» (وَ لَمْ يَكُنْ جَبّاراً) .

7-«او معصيت كار و آلودۀ به گناه نبود» (عَصِيًّا) .

آيه 15

(آیه 15)-8 و9 و10-و چون او جامع این صفا برجسته و افتخارات بزرگ بود،سلام بر او،آن روز که تولد یافت،و آن روز که می میرد، و آن روز که زنده برانگیخته می شود،(و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا).

ص: 81

جملۀ فوق نشان مى دهد كه:در تاريخ زندگى انسان و انتقال او از عالمى به عالم ديگر سه روز سخت وجود دارد،روز گام نهادن به اين دنيا «يَوْمَ وُلِدَ» و روز مرگ و انتقال به جهان برزخ «يَوْمَ يَمُوتُ» و روز بر انگيخته شدن در جهان ديگر «وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا» و از آنجا كه اين سه روز انتقالى طبيعتا با بحرانهايى رو برو است خداوند سلامت و عافيت خود را شامل حال بندگان خاصش قرار مى دهد و آنها را در اين سه مرحلۀ توفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.

* شهادت يحيى!

يحيى قربانى روابط نامشروع يكى از طاغوتهاى زمان خود شد به اين ترتيب كه«هروديس»پادشاه هوسباز فلسطين،عاشق«هيروديا» دختر برادر خود شد،و تصميم به ازدواج با او گرفت! پيامبر بزرگ خدا يحيى(ع)صريحا اعلام كرد كه اين ازدواج نامشروع است و من به مبارزه با چنين كارى قيام خواهم كرد.

آن دختر كه يحيى را بزرگترين مانع راه خويش مى ديد تصميم گرفت در يك فرصت مناسب از وى انتقام گيرد ارتباط خود را با عمويش بيشتر كرد و زيبايى خود را دامى براى او قرار داد.

روزى به او گفت:من هيچ چيز جز سر يحيى را نمى خواهم!«هروديس»كه ديوانه وار به آن زن عشق مى ورزيد بى توجه به عاقبت اين كار تسليم شد و چيزى نگذشت كه سر يحيى را نزد آن زن بد كار حاضر ساختند اما عواقبت دردناك اين عمل،سر انجام دامان او را گرفت.

سالار شهيدان امام حسين(ع)مى فرمود:«از پستيهاى دنيا اينكه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه براى زن بد كاره اى از زنان بنى اسرائيل بردند».

آيه 16

(آيه 16)سر آغاز تولد مسيح(ع):بعد از بيان سر گذشت يحيى(ع)رشتۀ سخن را به داستان تولد عيسى(ع)و سر گذشت مادرش مريم مى كشاند،چرا كه پيوند بسيار نزديكى در ميان اين دو ماجرا است.

اگر تولد يحيى از پدرى پير و فرتوت و مادرى نازا عجيب بود،تولد عيسى از مادر بدون پدر عجيبتر است.

ص: 82

اگر رسيدن به مقام عقل و نبوت در كودكى،شگفت انگيز است،سخن گفتن در گهواره آن هم از كتاب و نبوت،شگفت انگيزتر است.

و به هر حال هر دو آيتى است از قدرت خداوند بزرگ،يكى از ديگرى بزرگتر،و اتفاقا هر دو مربوط به كسانى است كه با هم قرابت بسيار نزديك از جهت نسب داشتند چرا كه مادر يحيى خواهر مادر مريم بود،و هر دو زنانى نازا و عقيم بودند و در آرزوى فرزندى صالح به سر مى بردند.

آيه مى گويد:«و در كتاب آسمانى قرآن از مريم سخن بگو آنگاه كه از خانوادۀ خود(به صورت متواضعانه و گمنام)جدا شده و در يك منطقۀ شرقى قرار گرفت» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا) .

او در حقيقت مى خواست مكانى خالى و فارغ از هر گونه دغدغه پيدا كند كه به راز و نياز با خداى خود بپردازد.

آيه 17

(آيه 17)در اين هنگام،مريم«ميان خود و آنان حجابى افكند»تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد (فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً) .

«در اين هنگام ما روح خود(يكى از فرشتگان بزرگ)را به سوى او فرستاديم و او در شكل انسان كامل بى عيب و نقص و خوش قيافه اى بر مريم ظاهر شد» (فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا) .

آيه 18

(آيه 18)پيداست كه در اين موقع مريم از ديدن چنين منظره اى كه مرد بيگانۀ زيبايى به خلوتگاه او راه يافته چه ترس و وحشتى به او دست مى دهد؟لذا بلا فاصله«صدا زد:من به خداى رحمان از تو پناه مى برم اگر پرهيزكار هستى» (قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا) .

و اين نخستين لرزه اى بود كه سراسر وجود مريم را فرا گرفت.

بردن نام خداى رحمان،و توصيف او به رحمت عامه اش از يك سو، و تشويق او به تقوا و پرهيز كارى از سوى ديگر،همه براى آن بود كه اگر آن شخص ناشناس قصد سوئى دارد او را كنترل كند.

آيه 19

(آیه 19)-مریم با گفتن این سخن در انتظار عکس العمل آن مرد ناشناس

ص: 83

بود،انتظارى آميخته با وحشت و نگرانى بسيار،اما اين حالت ديرى نپاييد،ناشناس زبان به سخن گشود و مأموريت و رسالت عظيم خويش را چنين بيان كرد و«گفت:

من فرستادۀ پروردگار توام»! (قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ) .

اين جمله همچون آبى كه بر آتش بريزد،به قلب پاك مريم آرامش بخشيد.

ولى اين آرامش نيز چندان طولانى نشد،چرا كه بلا فاصله افزود:من آمده ام «تا پسر پاكيزه اى(از نظر خلق و خوى و جسم و جان)به تو ببخشم»! (لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا) .

آيه 20

(آيه 20)از شنيدن اين سخن لرزش شديدى وجود مريم را فرا گرفت و بار ديگر در نگرانى عميقى فرو رفت و«گفت:چگونه ممكن است من صاحب پسرى شوم،در حالى كه تا كنون انسانى با من تماس نداشته و هرگز زن آلوده اى نبوده ام»؟! (قالَتْ أَنّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا) .

او در اين حال تنها به اسباب عادى مى انديشيد.

آيه 21

(آيه 21)اما به زودى توفان اين نگرانى مجدد با شنيدن سخن ديگرى از پيك پروردگار فرو نشست او با صراحت به مريم«گفت:مطلب همين است كه پروردگارت فرموده،اين كار بر من سهل و آسان است» (قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ) .

تو كه خوب از قدرت من آگاهى،تو كه ميوه هاى بهشتى را در فصلى كه در دنيا شبيه آن وجود نداشت در كنار محراب عبادت خويش ديده اى،تو كه ميدانى جدت«آدم»از خاك آفريده شد،اين چه تعجب است كه از اين خبر دارى؟! سپس افزود:«و ما مى خواهيم او را آيه و اعجازى براى مردم قرار دهيم» (وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّاسِ) .

و ما مى خواهيم او را«رحمتى از سوى خود»براى بندگان بنماييم (وَ رَحْمَةً مِنّا) .

و به هر حال«اين امرى است پايان يافته»و جاى گفتگو ندارد (وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا) .

ص: 84

آيه 22

(آيه 22)مريم در كشاكش سخت ترين طوفانهاى زندگى:«سر انجام مريم باردار شد» (فَحَمَلَتْهُ) .و آن فرزند موعود در رحم او جاى گرفت.

«اين امر سبب شد كه او(از بيت المقدس)به مكان دور دستى برود» (فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا) .

او در اين حالت در ميان يك بيم و اميد،يك حالت نگرانى توأم با سرور به سر مى برد،گاهى به اين مى انديشيد كه اين حمل سر انجام فاش خواهد شد،چه كسى از من قبول مى كند زنى بدون داشتن همسر باردار شود،من با اين اتهام چه كنم؟ اما از سوى ديگر،احساس مى كرد كه اين فرزند پيامبر موعود الهى است يك تحفۀ بزرگ آسمانى مى باشد،خداوندى كه مرا به چنين فرزندى بشارت داده و با چنين كيفيت معجز آسايى او را آفريده چگونه تنهايم خواهد گذاشت؟

آيه 23

(آيه 23)هر چه بود دوران حمل پايان گرفت،گر چه در اين حالت زنان به آشنايان و دوستان خود پناه مى برند تا براى تولد فرزند به آنها كمك كنند،ولى چون وضع مريم يك وضع استثنايى بود و هرگز نمى خواست كسى وضع حمل او را ببيند،با آغاز درد زائيدن،راه بيابان را پيش گرفت.

قرآن در اين زمينه مى گويد:«درد وضع حمل،او را به كنار درخت خرمايى كشاند» (فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ) .

كه تنها بدنه اى از آن درخت باقى مانده،يعنى درختى خشكيده بود.

در اين حالت،توفانى از غم و اندوه،سراسر وجود پاك مريم را فرا گرفت.به قدرى اين توفان سخت بود كه اين بار بر دوشش سنگينى مى كرد كه بى اختيار «گفت:اى كاش پيش از اين مرده بودم و بكلى فراموش مى شدم»! (قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا) .

بديهى است تنها ترس تهمتهاى آينده نبود كه قلب مريم را مى فشرد، مشكلات و مصائب ديگر مانند وضع حمل بدون قابله و دوست و ياور،در بيابانهاى تنهاى تنها،نبودن محلى براى استراحت،آبى براى نوشيدن و غذا براى

ص: 85

خوردن،وسيله براى نگاهدارى مولود جديد،اينها همه امورى بود كه سخت او را تكان مى داد.

آيه 24

(آيه 24)اما اين حالت زياد به طول نيانجاميد و همان نقطۀ روشن اميد كه همواره در اعماق قلبش وجود داشت درخشيدن گرفت؛«ناگهان از طرف پايين پايش صدا زد كه:غمگين مباش!پروردگارت زير پاى تو چشمۀ آبى(گوارا)قرار داده است» (فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا) .

آيه 25

(آيه 25)و نظرى به بالاى سرت بيفكن چگونه ساقۀ خشكيده به درخت نخل بارورى تبديل شده كه ميوه ها،شاخه هايش را زينت بخشيده اند«تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد» (وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا) .

آيه 26

(آيه 26)از اين غذاى لذيذ و نيرو بخش«بخور،و(از آن آب گوارا)بنوش» (فَكُلِي وَ اشْرَبِي) .

«و چشمت را(به اين مولود جديد)روشن دار»! (وَ قَرِّي عَيْناً) .

و اگر از آينده نگرانى،آسوده خاطر باش«پس هر گاه بشرى ديدى(و از تو در اين زمينه توضيح خواست)با اشاره بگو:من براى خداى رحمان روزه گرفته ام (روزۀ سكوت)و به همين دليل امروز با احدى سخن نمى گويم» (فَإِمّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا) .

بنا بر اين،از هر نظر آسوده خاطر باش و غم و اندوه به خاطرت راه نيابد.

از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه نذر روزۀ سكوت براى آن قوم و جمعيت،كار شناخته شده اى بود،به همين دليل اين كار را بر او ايراد نگرفتند.ولى اين نوع روزه در شرع اسلام،مشروع نيست.

از امام على بن الحسين(ع)در حديثى چنين نقل شده:«روزۀ سكوت حرام است».

از امير مؤمنان على(ع)مى خوانيم كه از پيامبر اسلام(ص)نقل مى فرمايد:

«بايد اولين چيزى كه زن پس از وضع حمل مى خورد رطب باشد».

ص: 86

و از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه بهترين غذاى زن باردار و داروى او رطب است.

آيه 27

(آيه 27)مسيح در گاهواره سخن مى گويد:«سر انجام مريم در حالى كه او (كودكش)را در آغوش گرفته بود،نزد قومش آورد» (فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ) .

هنگامى كه آنها كودكى نوزاد را در آغوش او ديدند،دهانشان از تعجب باز ماند،بعضى كه در قضاوت و داورى،عجول بودند گفتند:حيف از آن سابقۀ درخشان،با اين آلودگى!و صد حيف از آن دودمان پاكى كه اين گونه بد نام شد.

«گفتند:اى مريم!كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى»! (قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا) .

آيه 28

(آيه 28)بعضى به او رو كردند و گفتند:«اى خواهر هارون!پدر تو آدم بدى نبود،مادرت نيز هرگز آلودگى نداشت» (يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا) .

اينكه آنها به مريم گفتند:«اى خواهر هارون»!به جهت اين است كه هارون مرد پاك و صالحى بود،آن چنان كه در ميان بنى اسرائيل ضرب المثل شده بود،هر كس را مى خواستند به پاكى معرفى كنند مى گفتند:او برادر يا خواهر هارون است.

آيه 29

(آيه 29)در اين هنگام،مريم به فرمان خدا سكوت كرد،تنها كارى كه انجام داد اين بود كه:«اشاره به نوزادش عيسى كرد» (فَأَشارَتْ إِلَيْهِ) .اما اين كار بيشتر تعجب آنها را بر انگيخت.

«به او گفتند:ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم»؟! (قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا) .

آيه 30

(آیه 30)-به هر حال ، جمعیت از شنیدن این گفتار مریم نگران و حتی شاید عصبانی شدند .آن چنان که طبق بعضی از روایات به یکدیگر گفتند:مسخره و استهزاء او،از انحرافش از جادهء عفت،بر ما سخت تر و سنگینتر است! ولی این حالت چندان به طول نیانجامید؟ چرا که آن کودک نوزاد زبان به سخن گشود و «گفت: من بندهء خدایم،(قال انی عبدالله).

ص: 87

«او كتاب آسمانى به من مرحمت كرده» (آتانِيَ الْكِتابَ) .

«و مرا پيامبر قرار داده است» (وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا) .

آيه 31

(آيه 31)«و خداوند مرا وجودى پر بركت(وجودى مفيد از هر نظر براى بندگان)در هر جا باشم قرار داده است» (وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ) .

«و مرا تا زنده ام توصيه به نماز و زكات كرده است» (وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا) .

آيه 32

(آيه 32)و نيز«مرا نيكو كار و قدر دان و خير خواه،نسبت به مادرم»قرار داده است (وَ بَرًّا بِوالِدَتِي) .

«و مرا جبّار و شقى قرار نداده است» (وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبّاراً شَقِيًّا) .

در روايتى مى خوانيم كه حضرت عيسى(ع)مى گويد:«قلب من نرم است و من خود را نزد خود كوچك مى دانم»اشاره به اين كه نقطۀ مقابل جبّار و شقى اين دو وصف است.

آيه 33

(آيه 33)و سر انجام اين نوزاد(حضرت مسيح)مى گويد:«و سلام و درود خدا بر من باد آن روز كه متولد شدم،و آن روز كه مى ميرم،و آن روز كه زنده بر انگيخته مى شوم» (وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا) .

اين جمله هم در مورد يحيى آمده و هم در مورد حضرت مسيح(ع)،با اين تفاوت كه در مورد اول خداوند اين سخن را مى گويد و در مورد دوم مسيح(ع)اين تقاضا را دارد.

آيه 34

(آيه 34)مگر فرزند براى خدا ممكن است؟!بعد از آن كه قرآن مجيد در آيات گذشته ترسيم بسيار زنده و روشنى از ماجراى تولد حضرت مسيح(ع)كرد به نفى خرافات و سخنان شرك آميزى كه در بارۀ عيسى گفته اند پرداخته چنين مى گويد:«اين است عيسى بن مريم» (ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ) .

مخصوصا در اين عبارت روى فرزند مريم بودن او تأكيد مى كند تا مقدمه اى باشد براى نفى فرزندى خدا.

و بعد اضافه مى نمايد:«اين قول حقى است كه آنها در آن شك و ترديد

ص: 88

مى كنند»و هر يك در جاده اى انحرافى گام نهادند (قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ) .

آيه 35

(آيه 35)در اين آيه با صراحت مى گويد:«هرگز براى خدا شايسته نبود فرزندى انتخاب كند او منزه و پاك از چنين چيزى است» (ما كانَ لِلّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ) .

بلكه«او هر گاه چيزى را(اراده كند و)فرمان دهد به آن مى گويد:موجود باش آن نيز موجود مى شود» (إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) .

اشاره به اين كه:دارا بودن فرزند-آن چنان كه مسيحيان در مورد خدا مى پندارند-با قداست مقام پروردگار سازگار نيست،از يك سو لازمۀ آن جسم بودن و از سوى ديگر محدوديت،و از سوى سوم نياز خداوند است.

تعبير «كُنْ فَيَكُونُ» ترسيم بسيار زنده اى از وسعت قدرت خدا و تسلط و حاكميت او در امر خلقت است.

آيه 36

(آيه 36)آخرين سخن عيسى بعد از معرفى خويش با صفاتى كه گفته شد اين است كه بر مسألۀ توحيد مخصوصا در زمينۀ عبادت تأكيد كرده،مى گويد:

«و خداوند پروردگار من و شماست.او را پرستش كنيد اين است راه راست» (وَ إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ) .

و به اين ترتيب مسيح(ع)از آغاز حيات خود با هر گونه شرك و پرستش خدايان دو گانه و چند گانه مبارزه كرد.

آيه 37

(آيه 37)ولى با اين همه تأكيدى كه مسيح(ع)در زمينۀ توحيد و پرستش خداوند يگانه داشت«بعد از او گروههايى از ميان پيروانش اختلاف كردند»و عقايد گوناگونى مخصوصا در بارۀ مسيح ابراز داشتند (فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ) .

«واى به حال آنها كه راه كفر و شرك را پيش گرفتند،از مشاهدۀ روز عظيم رستاخيز» (فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ) .

تاريخ مسيحيت نيز به خوبى گواهى مى دهد كه آنها تا چه اندازه بعد از حضرت مسيح(ع)در بارۀ او و مسألۀ توحيد اختلاف كردند.

بعضى گفتند:او خداست كه به زمين نازل شده است!عده اى را زنده كرده

ص: 89

و عده اى را ميرانده سپس به آسمان صعود كرده است! بعضى ديگر گفتند:او فرزند خداست! و بعضى ديگر گفتند:او يكى از اقانيم سه گانه(سه ذات مقدس)است،اب و ابن و روح القدس(خداى پدر،خداى پسر و روح القدس)! و بعضى ديگر گفتند:او سومين آن سه نفر است:خداوند معبود است،او هم معبود،و مادرش هم معبود! سر انجام بعضى گفتند:او بندۀ خداست و فرستادۀ او.

و از آنجا كه انحراف از اصل توحيد،بزرگترين انحراف مسيحيان محسوب مى شود در ذيل آيۀ فوق ديديم كه چگونه خداوند آنها را تهديد مى كند.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه وضع آنها را در صحنۀ رستاخيز بيان كرده،مى گويد:«آنها در آن روز كه نزد ما مى آيند چه گوشهاى شنوا و چه چشمهايى بينا پيدا مى كنند! ولى اين ستمگران،امروز كه در دنيا هستند در گمراهى آشكارند» (أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

اصولا مشاهدۀ آن دادگاه و آثار اعمال،خواب غفلت را از چشم و گوش انسان مى برد،و حتى كور دلان آگاه و دانا مى شوند،ولى چه سود كه اين بيدارى و آگاهى به حال آنها مفيد نيست.

آيه 39

(آيه 39)بار ديگر روى سر نوشت افراد بى ايمان و ستمگر در آن روز تكيه كرده،مى فرمايد:«آنان را از روز حسرت[-روز رستاخيز كه براى همه مايۀ تأسف است]بترسان،در آن هنگام كه همه چيز پايان مى يابد!و آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند»! (وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ) .

هم نيكو كاران تاسف مى خورند اى كاش بيشتر عمل نيك انجام داده بودند و هم بد كاران چرا كه پرده ها كنار مى رود و حقايق اعمال و نتائج آن بر همه كس آشكار مى شود.

آيه 40

(آیه 40)-این آیه به همهء ظالمان و ستمگران هشدار می دهد این امولی که در اختیار آنهاست، جاودانی نیست همان گونه که حیات خود آنها هم جاودانی

ص: 90

نمى باشد،بلكه وارث نهايى همۀ اينها خداست،مى فرمايد:«ما زمين و تمام كسانى را كه بر آن هستند به ارث مى بريم و همگى سر انجام به سوى ما باز مى گردند» (إِنّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ) .

آيه 41

(آيه 41)منطق گيرا و كوبندۀ ابراهيم(ع):در اينجا از قسمتى از زندگانى قهرمان توحيد،ابراهيم خليل پرده بر مى دارد و تأكيد مى كند كه دعوت اين پيامبر بزرگ-همانند همۀ رهبران الهى-از نقطۀ توحيد آغاز شده است.

آيه مى گويد:«در اين كتاب[ قرآن]از ابراهيم ياد كن» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ) .

«چرا كه او مردى بسيار راستگو و تصديق كنندۀ(تعليمات و فرمانهاى الهى) و نيز پيامبر خدا بود» (إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) .

در واقع بارزترين صفتى كه در پيامبران و حاملان وحى الهى لازم است همين معنى مى باشد كه آنها فرمان پروردگار را بى كم و كاست به بندگان خدا برسانند.

آيه 42

(آيه 42)سپس به شرح گفتگوى او با پدرش«آزر»مى پردازد-پدر در اينجا اشاره به عمو است-و چنين مى گويد:«در آن هنگام كه به پدرش گفت:اى پدر چرا چيزى را پرستش مى كنى كه نمى شنود و نمى بيند و نمى تواند هيچ مشكلى را از تو حل كند» (إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً) .

اين بيان كوتاه و كوبنده يكى از بهترين دلايل نفى شرك و بت پرستى است چرا كه يكى از انگيزه هاى انسان در مورد شناخت پروردگار انگيزۀ سود و زيان است كه علماى عقايد از آن تعبير به مسألۀ«دفع ضرر محتمل»كرده اند.

او مى گويد:چرا تو به سراغ معبودى مى روى كه نه تنها مشكلى از كار تو نمى گشايد بلكه اصلا قدرت شنوايى و بينائى ندارد.

آيه 43

(آیه 43)-پس از آن، ابراهیم با منطق روشنی، او را دعوت می کند که در این امر از او تبعیت کند می گوید:«ای پدر! علم و دانشی نصیب من شده که نصیب تو نشده، بنابراین، از من پیروی کن(و سخن مرا بشنو) تا تو را به راه راست هدایت کنم»(یا انت انی قد جاءنی من العلم مالم یانک فاتبعنی اهدک صراطا سویا) .

ص: 91

من از طريق وحى الهى آگاهى فراوانى پيدا كرده ام و با اطمينان مى توانم بگويم كه راه خطا نخواهم پيمود و تو را به راه خطا هرگز دعوت نمى كنم.

آيه 44

(آيه 44)سپس اين جنبۀ اثباتى را با جنبۀ نفى و آثارى كه بر مخالفت اين دعوت مترتب مى شود توأم كرده،مى گويد:«پدرم!شيطان را پرستش مكن،چرا كه شيطان هميشه نسبت به خداوند رحمان،عصيانگر بوده است» (يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا) .

منظور از عبادت در اينجا به معنى اطاعت و پيروى فرمان است كه اين خود يك نوع از عبادت محسوب مى شود.

آيه 45

(آيه 45)بار ديگر او را متوجه عواقب شوم شرك و بت پرستى كرده، مى گويد:«اى پدر!من از اين مى ترسم كه(با اين شرك و بت پرستى كه دارى) عذابى از ناحيۀ خداوند رحمان به تو رسد،در نتيجه از دوستان شيطان باشى» (يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا) .

تعبير ابراهيم در برابر عمويش«آزر»در اينجا بسيار جالب است از يك سو مرتبا او را با خطاب «يا أَبَتِ» (پدرم)كه نشانۀ ادب و احترام است مخاطب مى سازد و از سوى ديگر جملۀ «أَنْ يَمَسَّكَ» نشان مى دهد كه ابراهيم از رسيدن كوچكترين ناراحتى به آزر ناراحت و نگران است.

آيه 46

(آيه 46)نتيجۀ دورى از شرك و مشركان:سخنان منطقى ابراهيم در طريق هدايت پدرش گذشت،اكنون نوبت باز گو كردن پاسخهاى آزر است تا از مقايسۀ اين دو با يكديگر،حقيقت و واقعيت آشكار و روشن شود.

قرآن مى گويد:نه تنها دلسوزيهاى ابراهيم و بيان پر بارش به قلب آزر ننشست بلكه او از شنيدن اين سخنان،سخت برآشفت و«گفت:اى ابراهيم!آيا تو از خدايان من روى گردانى»؟ (قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ) .

«اگر از اين كار خوددارى نكنى بطور قطع تو را سنگسار خواهم كرد» (لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ) .

«و اكنون از من دور شو»تا ديگر تو را نبينم (وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا) .

ص: 92

آيه 47

(آيه 47)ولى با اين همه،ابراهيم همانند همۀ پيامبران و رهبران آسمانى، تسلّط بر اعصاب خويش را همچنان حفظ كرد،و در برابر اين تندى و خشونت شديد،با نهايت بزرگوارى«گفت:سلام بر تو» (قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ) .

اين«سلام»ممكن است توديع و خداحافظى باشد كه با گفتن آن و چند جملۀ بعد،ابراهيم،«آزر»را ترك گفت و ممكن است سلامى باشد كه به عنوان ترك دعوى گفته مى شود.

سپس اضافه كرد:«من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش مى كنم چرا كه او نسبت به من،رحيم و لطيف و مهربان است» (سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا) .

در واقع ابراهيم در مقابل خشونت و تهديد آزر،مقابلۀ به ضد نمود.

آيه 48

(آيه 48)سپس چنين گفت:«من از شما(از تو و اين قوم بت پرست) كناره گيرى مى كنم،و همچنين از آنچه غير از خدا مى خوانيد»يعنى از بتها (وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

«و تنها پروردگارم را مى خوانم،و اميد است كه دعاى من در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند» (وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلاّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا) .

اين آيه از يك سو،ادب ابراهيم را در مقابل آزر نشان مى دهد،و از سوى ديگر قاطعيت او را در عقيده اش مشخص مى كند.

آيه 49

(آيه 49)ابراهيم به گفتۀ خود وفا كرد و بر سر عقيدۀ خويش با استقامت هر چه تمامتر باقى ماند،همواره منادى توحيد بود،هر چند تمام اجتماع فاسد آن روز بر ضدّ او قيام كردند،اما او سر انجام تنها نماند،پيروان فراوانى در تمام قرون و اعصار پيدا كرد بطورى كه همۀ خدا پرستان جهان به وجودش افتخار مى كنند.

قرآن در اين زمينه مى گويد:«هنگامى كه ابراهيم از آن بت پرستان و از آنچه غير از اللّه مى پرستيدند كناره گيرى كرد،اسحاق و(بعد از اسحاق،فرزندش)يعقوب را به او بخشيديم،و هر يك از آنها را پيامبر بزرگى قرار داديم» (فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا) .

ص: 93

اين موهبت بزرگ،نتيجۀ آن استقامتى بود كه ابراهيم(ع)در راه مبارزۀ با بتها و كناره گيرى از آن آيين باطل از خود نشان داد.

آيه 50

(آيه 50)علاوه بر اين،«ما به آنها از رحمت خود بخشيديم» (وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا) .

رحمت خاصى كه ويژۀ خالصين و مخلصين و مردان مجاهد و مبارز راه خداست.

و سر انجام«براى اين پدر و فرزندانش،نام نيك و زبان خير و مقام بر جسته (در ميان همۀ امتها)قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا) .

اين در حقيقت پاسخى است به تقاضاى ابراهيم كه در سورۀ شعراء آيۀ 84 آمده است: وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ؛ «خدايا!براى من نام نيك در امتهاى آينده قرار ده».

آيه 51

(آيه 51)موسى پيامبرى مخلص و برگزيده:اين آيه و دو آيۀ بعد اشارۀ كوتاهى به موسى(ع)دارد كه فرزندى است از دودمان ابراهيم.

نخست روى سخن را به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«و در اين كتاب (آسمانى)از موسى ياد كن» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى) .

سپس پنج قسمت از مواهبى را كه به اين پيامبر بزرگ مرحمت فرمود باز گو مى كند:

1-او به خاطر اطاعت و بندگى خدا به جايى رسيد كه،پروردگار او را خالص و پاك ساخت به اين ترتيب«كه او مخلص بود» (إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً) .

و مسلما كسى كه به چنين مقامى برسد از خطر انحراف و آلودگى مصون خواهد بود چرا كه شيطان با تمام اصرارى كه براى منحرف ساختن بندگان خدا دارد خودش اعتراف مى كند كه قدرت بر گمراه كردن«مخلصين» ندارد.

2-«و رسول و پيامبرى والا مقام بود» (وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا) .

حقيقت رسالت اين است كه مأموريتى بر عهدۀ كسى بگذارند و او موظف به تبليغ و اداى آن مأموريت شود،و اين مقامى است كه همۀ پيامبرانى كه مأمور

ص: 94

دعوت بودند داشتند.

آيه 52

(آيه 52)سوم:اين آيه اشاره به آغاز رسالت موسى كرده،مى گويد:«ما او را از طرف راست كوه طور فرا خوانديم» (وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ) .

در آن شب تاريك و پر وحشتى كه با همسرش از بيابانهاى«مدين»گذشته و به سوى مصر در حركت بود به همسرش درد وضع حمل دست داد،و گرفتار سرماى شديدى شد و به دنبال شعلۀ آتشى در حركت بود،ناگهان برقى از دور درخشيد و ندايى برخاست و به موسى(ع)فرمان رسالت داده شد،و اين بزرگترين افتخار و شيرين ترين لحظه در عمر او بود.

4-علاوه بر اين«ما او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم» (وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا) .

نداى الهى موهبتى بود و تكلّم با او موهبت ديگر.

آيه 53

(آيه 53)پنجم:و سر انجام«از رحمت خود،برادرش هارون را كه او نيز پيامبرى بود به او بخشيديم»تا پشتيبان و يار و همكار او باشد (وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا) .

آيه 54

(آيه 54)اسماعيل پيامبر صادق الوعد:در اينجا سخن از«اسماعيل» بزرگترين فرزند ابراهيم،به ميان مى آورد،و ياد ابراهيم را با ياد فرزندش اسماعيل، و برنامه هايش را با برنامه هاى او تكميل مى كند،و پنج صفت از صفات بر جستۀ او را كه مى تواند براى همگان الگو باشد بيان مى كند.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«و در اين كتاب(آسمانى)از اسماعيل(نيز)ياد كن» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ) .

«كه او در وعده هايش صادق بود» (إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ) .

«و پيامبر عالى مقامى بود» (وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا) .

آيه 55

(آيه 55)«و او همواره خانوادۀ خود را به نماز و زكات،امر مى كرد» (وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ) .

«و همواره مورد رضايت پروردگارش بود» (وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا) .

(آیه 56)-اینها پیامبران راستین بودند، اما... در آخرین قسمت از

ص: 95

ياد آوريهاى اين سوره،سخن از ادريس پيامبر،به ميان آمده است.

نخست مى گويد:«و در اين كتاب(آسمانى قرآن)از ادريس ياد كن كه او صدّيق و پيامبر بود» (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) .

آيه 57

(آيه 57)سپس به مقام بلند پايۀ او اشاره كرده،مى گويد:«و ما او را به مقام بلندى رسانديم» (وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا) .

منظور،عظمت مقامات معنوى و درجات روحانى اين پيامبر بزرگ است.

آيه 58

(آيه 58)سپس به صورت يك جمع بندى از تمام افتخاراتى كه در آيات گذشته پيرامون انبياء بزرگ و صفات و حالات آنها و مواهبى كه خداوند به آنها داده بود،بيان گرديد چنين مى گويد:«آنها پيامبرانى بودند كه خداوند آنان را مشمول نعمت خود قرار داده بود» (أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ) .

«كه بعضى از فرزندان آدم بودند،و بعضى از فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى سوار كرديم و بعضى از دودمان ابراهيم و اسرائيل» (مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ) .

منظور از«ذريۀ آدم»در اين آيه،ادريس است كه طبق مشهور،جد نوح پيامبر بود،و منظور از«ذريۀ كسانى كه با نوح بر كشتى سوار شدند»ابراهيم است،زيرا ابراهيم از فرزندان سام فرزند نوح بوده.

و منظور از«ذريۀ ابراهيم»اسحاق و اسماعيل و يعقوب است،و منظور از «ذريۀ اسرائيل»،موسى و هارون و زكريا و يحيى و عيسى مى باشد.

سپس اين بحث را با ياد پيروان راستين اين پيامبران بزرگ تكميل كرده، مى گويد:«و از كسانى كه هدايت كرديم و بر گزيديم(افرادى هستند كه)وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود به خاك مى افتند و سجده مى كنند،و سيلاب اشكشان سرازير مى شود» (وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا) .

آيه 59

(آیه 59)-سپس از گروهی که از مکتب انسان ساز انبیاء جدا شدند و پیروانی ناخلف از آب درآمدند سخن می گوید و قسمتی از اعمال زشت آنها را برشمرده،

ص: 96

مى گويد:«بعد از آنها فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند، و از شهوات پيروى نمودند كه به زودى(مجازات)گمراهى خود را خواهند ديد» (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا) .

اين جمله ممكن است اشاره به گروهى از بنى اسرائيل باشد كه در طريق گمراهى گام نهاده،پيروى از شهوات را بر ذكر خدا ترجيح دادند.

و منظور از ضايع كردن نماز در اينجا انجام دادن اعمالى است كه نماز را در جامعه ضايع كند.

آيه 60

(آيه 60)از آنجا كه برنامۀ قرآن در همه جا اين است كه راه باز گشت به سوى ايمان و حق را باز بگذارد در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت نسلهاى ناخلف چنين مى گويد:«مگر آنها كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند،آنها داخل بهشت مى شوند و كمترين ظلمى به آنها نخواهد شد» (إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً) .

بنا بر اين،چنان نيست كه اگر كسى يك روز در شهوات غوطه ور شود براى هميشه مهر يأس و نوميدى از رحمت خدا بر پيشانى او كوفته شود،بلكه تا نفسى باقى است و انسان در قيد حيات دنيا است،راه باز گشت و توبه باز است.

آيه 61

(آيه 61)توصيفى از بهشت!در اينجا كه از بهشت و نعمتهاى آن ياد شده، نخست بهشت موعود را چنين توصيف مى كند:«باغهايى است جاودانى كه خداوند رحمان،بندگانش را به آن وعده است،و آنها آن را نديده اند»ولى به آن ايمان دارند (جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ) .

«مسلما وعدۀ خدا تحقق يافتنى است» (إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا) .

آيه 62

(آيه 62)پس از آن به يكى از بزرگترين نعمتهاى بهشتى اشاره كرده، مى گويد:«آنها هرگز در آنجا سخن لغو و بيهوده اى نمى شنوند» (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً) .

نه دروغى،نه دشنامى،نه تهمتى نه زخم زبانى،نه سخريه اى و نه حتى سخن بيهوده اى.

«و جز سلام در آنجا سخنى نيست» (إِلاّ سَلاماً) .سلامى كه نشانۀ يك

ص: 97

محيط امن و امان،يك محيط مملوّ از صفا و صميميت و پاكى و تقوا و صلح و آرامش است.

و به دنبال اين نعمت به نعمت ديگرى اشاره كرده،مى گويد:«هر صبح و شام روزى آنها در بهشت در انتظارشان است» (وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا) .

آيه 63

(آيه 63)پس از توصيف اجمالى بهشت و نعمتهاى مادى و معنوى آن، بهشتيان را در يك جملۀ كوتاه معرفى كرده،مى گويد:«اين همان بهشتى است كه به بندگان پرهيزكار به ارث مى دهيم» (تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا) .

و به اين ترتيب كليد در بهشت با تمام آن نعمتها كه گذشت چيزى جز «تقوا»نيست.

آيه 64-شأن نزول:جمعى از مفسران چنين آورده اند كه:چند روزى،وحى قطع شد،و جبرئيل پيك وحى الهى به سراغ پيامبر نيامد،هنگامى كه اين مدت سپرى گشت و جبرئيل بر پيامبر نازل شد،به او فرمود:چرا دير كردى؟من بسيار مشتاق تو بودم،جبرئيل گفت:من به تو مشتاق ترم!ولى من بنده اى مأمورم هنگامى كه مأمور شوم مى آيم و هنگامى كه دستور نداشته باشم خوددارى مى كنم.

تفسير:بندگانيم جان و دل بر كف!آيه از زبان پيك وحى مى گويد:«ما جز به فرمان پروردگار تو نازل نمى شويم» (وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ) .

همه چيز از اوست و ما بندگانيم جان و دل بر كف«آنچه پيش روى ما و آنچه پشت سر ما،و آنچه در ميان اين دو است همه از آن اوست» (لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ) .خلاصه آينده و گذشته و حال و اينجا و آنجا و همه جا و دنيا و آخرت و برزخ همه متعلق به ذات پاك پروردگار است.

و اين را بدان كه:«پروردگارت فراموشكار نبوده و نيست» (وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا) .

آيه 65

(آيه 65)سپس اضافه می کند: اینها همه به فرمان پروردگار توست

«پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان این دو قرار دارد»(رب السموات والارض و ما بینهما).

ص: 98

حال كه چنين است و همۀ خطوط به او منتهى مى شود،«پس تنها او را پرستش كن» (فَاعْبُدْهُ) .عبادتى توأم با توحيد و اخلاص.

و از آنجا كه در اين راه-راه بندگى و اطاعت و عبادت خالصانۀ خدا- مشكلات و سختيها فراوان است،اضافه مى كند:«و در راه عبادت او صابر و شكيبا باش» (وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ) .

و در آخرين جمله مى گويد:«آيا مثل و مانندى براى او(خداوند)مى يابى»؟ (هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا) .

اين جمله در حقيقت دليلى است بر آنچه در جملۀ قبل آمده،يعنى،مگر براى ذات پاكش شريك و مانندى هست كه دست به سوى او دراز كنى و او را پرستش نمائى؟! آيه 66-شأن نزول:اين آيه و چهار آيۀ بعد در مورد«ابىّ بن خلف»يا«وليد بن مغيره»نازل شده كه قطعه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته بودند و آن را با دست خود نرم مى كردند و در برابر باد مى پاشيدند،تا هر ذره اى از آن به گوشه اى پراكنده گردد،و مى گفتند:محمّد را بنگريد كه گمان مى كند خداوند ما را بعد از مردن و پوسيده شدن استخوانهايمان مثل اين استخوان،بار ديگر زنده مى كند، چنين چيزى ابدا ممكن نيست! تفسير:در آيات گذشته بحثهاى قابل ملاحظه اى در بارۀ رستاخيز و بهشت و دوزخ به ميان آمد.در اين آيه گفتار منكران معاد را چنين بازگو مى كند«و انسان مى گويد:آيا هنگامى كه من مردم،در آينده زنده مى شوم و سر از قبر بر مى دارم»؟! (وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا) .يعنى چنين چيزى امكان ندارد.

آيه 67

(آيه 67)بلا فاصله با همان لحن و تعبير به آن پاسخ مى گويد:«آيا انسان (اين واقعيت را)به ياد نمى آورد كه ما او را پيش از اين آفريديم،و او ابدا چيزى نبود»؟! (أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً) .

آيه 68

(آیه 68)-در این آیه با لحن بسیار قاطع،منکران معاد و گنهکاران بی ایمان را تهدید کرده ، می گوید:«قسم به پروردگارت ما همه ء آنها را با شیاطینی (که آنان را

ص: 99

وسوسه مى كردند و يا معبودشان بودند،همه را)محشور مى كنيم» (فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ) .

«سپس همۀ آنها را گردا گرد جهنم در حالى كه به زانو در آمده اند حاضر مى كنيم» (ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا) .

اين آيه نشان مى دهد كه دادگاه افراد بى ايمان و گنهكار در نزديكى جهنم است!

آيه 69

(آيه 69)و از آنجا كه اولويتها در آن دادگاه عدل منظور مى شود در اين آيه مى گويد:ما اول به سراغ سركش ترين و ياغى ترين افراد مى رويم،«سپس ما از هر گروه و جمعيتى افرادى را كه از همه در برابر خداوند رحمان سركش تر بودند جدا مى كنيم» (ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا) .

همان بى شرمانى كه حتى مواهب خداى«رحمان»را به دست فراموشى سپردند و در برابر ولى نعمت خود به گستاخى،طغيان و ياغيگرى برخاستند،آرى اينها از همه به آتش دوزخ سزاوارترند!

آيه 70

(آيه 70)باز روى اين معنى تأكيد كرده،مى گويد:«سپس ما به خوبى از كسانى كه براى سوختن در آتش اولويت دارند آگاهيم» (ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا) .دقيقا آنها را انتخاب مى كنيم و در اين انتخاب هيچ گونه اشتباهى رخ نخواهد داد.

آيه 71

(آيه 71)همه وارد جهنم مى شوند!همچنان بحث در ويژگيهاى رستاخيز و پاداش و كيفر است؛نخست به مطلبى كه شايد شنيدنش براى غالب مردم شگفت انگيز باشد اشاره كرده،مى گويد:«و همۀ شما(بدون استثنا)وارد جهنّم مى شويد» (وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها) .

«اين امرى است حتمى و قطعى بر پروردگارت» (كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا) .

آيه 72

(آیه 72)-«سپس آنها را که تقوا پیشه کردند از آن نجات می دهیم، و ظالمانو ستمگران را در حالی که (از ضعف و ذلت) به زانو درآمده اند در آن رها می کنیم،(ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جنیا).

ص: 100

در تفسير دو آيۀ فوق بايد بگوييم همۀ انسانها بدون استثناء،نيك و بد،وارد جهنم مى شوند،منتها دوزخ بر نيكان سرد و سالم خواهد بود همان گونه كه آتش نمرود بر ابراهيم «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» (1)چرا كه آتش با آنها سنخيت ندارد گويى از آنان دور مى شود و فرار مى كند،و هر جا آنها قرار مى گيرند خاموش مى گردد،ولى دوزخيان كه تناسب با آتش دوزخ دارند همچون مادۀ قابل اشتعالى كه به آتش برسد فورا شعله ور مى شوند.

در حقيقت مشاهدۀ دوزخ و عذابهاى آن،مقدمه اى خواهد بود كه مؤمنان از نعمتهاى خدا داد بهشت حد اكثر لذت را ببرند و دوزخيان نيز از مشاهدۀ سلامت بهشتيان مجازات بيشترى مى بينند.

آيه 73

(آيه 73)به دنبال بحثى كه در آيات قبل،پيرامون ظالمان بى ايمان شد،در اينجا گوشه اى از منطق و سر نوشت آنها را شرح مى دهد.

مى دانيم نخستين گروهى كه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ايمان آوردند مستضعفان پاكدلى بودند كه دستشان از مال و منال دنيا تهى بود.

از آنجا كه معيار ارزش در جامعۀ جاهلى آن زمان-همچون هر جامعۀ جاهلى ديگر-همان زر و زيور و پول و مقام و هيأت ظاهر بود،ثروتمندان ستمكار بر گروه مؤمنان فقير،فخر فروشى كرده،مى گفتند:نشانۀ شخصيت ما با ماست،و نشانۀ شخصيت شما همان فقر و محروميتتان است!اين خود دليل بر حقانيت ما و عدم حقانيت شماست! چنانكه قرآن مى گويد:«و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده شود كافران(مغرور و ستمگر)به كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند كداميك از دو گروه ما و شما جايگاهش بهتر،جلسات انس و مشورتش زيباتر،و بذل و بخشش او بيشتر است»؟ (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا) .9.

آيه74

(آیه 74)- ولی قرآن با بیانی کاملا مستدل و در عین حال قاطع و کوبنده، به

ص: 101


1- سورۀ انبياء(21)آيۀ 69.

آنها چنين پاسخ مى گويد:اينها گويا فراموش كرده اند تاريخ گذشتۀ بشر را«و چه بسيار اقوامى را پيش از آنان نابود كرديم كه هم مال و ثروتشان از آنها بهتر بود،و هم ظاهرشان آراسته تر» (وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً) .

آيا پول و ثروت آنها و مجالس پر زرق و برق و لباسهاى فاخر و چهره هاى زيبايشان توانست جلو عذاب الهى را بگيرد؟

آيه 75

(آيه 75)سپس هشدار ديگرى به آنها مى دهد،كه به آنها بگو:گمان نكنيد اى ستمگران بى ايمان اين مال و ثروت شما مايۀ رحمت است،بلكه چه بسا،اين دليل عذاب الهى باشد«بگو:كسى كه در گمراهى است(و اصرار بر ادامۀ اين راه دارد)بايد خداوند به او مهلت دهد»و اين زندگى مرفّه همچنان ادامه يابد (قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا) .اين همان چيزى است كه در بعضى از آيات قرآن-مانند آيۀ 182 و 183 سورۀ اعراف-به عنوان مجازات«استدراج»ذكر شده است.

«تا زمانى كه وعده هاى الهى را با چشم خود ببينند يا عذاب(اين دنيا)يا (عذاب)قيامت»! (حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السّاعَةَ) .

«پس(آن روز)خواهند دانست،چه كسى مكان و مجلسش بدتر و لشكرش ناتوانتر است»! (فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً) .

آيه 76

(آيه 76)اين عاقبت و سر نوشت ستمگران و فريفتگان زرق و برق و لذات دنياست«و اما كسانى كه در راه هدايت گام نهادند خداوند بر هدايتشان مى افزايد» (وَ يَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً) .

بديهى است هدايت درجاتى دارد هنگامى كه درجات نخستين آن به وسيلۀ انسان پيموده شود خداوند دست او را مى گيرد و به درجات عالى تر مى برد.

در پايان آيه به آنها كه بر زيورهاى زود گذرشان در دنيا تكيه كرده،و آن را وسيلۀ تفاخر بر ديگران قرار داده اند پاسخ مى دهد:«آثار و اعمال صالحى كه از انسان باقى مى ماند در پيشگاه پروردگار تو ثوابش بيشتر و عاقبتش ارزشمندتر است» (وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا) .

ص: 102

آيه 77

(آيه 77)يك تفكر خرافى و انحرافى!بعضى از مردم معتقدند كه ايمان و پاكى و تقوا با آنها سازگار نيست!و سبب مى شود كه دنيا به آنها پشت كند،در حالى كه با بيرون رفتن از محيط ايمان و تقوا،دنيا به آنها رو خواهد كرد،و مال و ثروت آنها زياد مى شود! در عصر و زمان پيامبر-همچون عصر ما-افراد نادانى بودند كه چنين پندار خطرناكى داشتند و يا لا اقل تظاهر به آن مى كردند.

قرآن در اينجا-به تناسب بحثى كه قبلا پيرامون سر نوشت كفار و ظالمان بيان شد-از اين طرز فكر و عاقبت آن سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كافر شد،و گفت:مسلما اموال و فرزندان فراوانى نصيبم خواهد شد»! (أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَداً) .

آيه 78

(آيه 78)سپس قرآن به آنها چنين پاسخ مى گويد:«آيا او از اسرار غيب آگاه شده يا از خدا عهد و پيمانى در اين زمينه گرفته است»؟! (أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) .

كسى مى تواند چنين پيشگويى كند و رابطه اى ميان كفر و دارا شدن مال و فرزندان قائل شود كه آگاه بر غيب باشد،زيرا ما هيچ رابطه اى ميان اين دو نمى بينيم،و يا عهد و پيمانى از خدا گرفته باشد،چنين سخنى نيز بى معنى است.

آيه 79

(آيه 79)بعد با لحن قاطع اضافه مى كند:«اين چنين نيست(هرگز كفر و بى ايمانى مايۀ فزونى مال و فرزند كسى نخواهد شد)ما به زودى آنچه را مى گويد، مى نويسيم» (كَلاّ سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ) .

آرى!اين سخنان بى پايه كه ممكن است مايۀ انحراف بعضى از ساده لوحان گردد همه در پروندۀ اعمال آنها ثبت خواهد شد.

«و ما عذاب خود را بر او مستمر خواهيم داشت»عذابهايى پى در پى و يكى بالاى ديگر (وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا) .اين مال و فرزندان كه مايۀ غرور و گمراهى است،خود عذابى است مستمر براى آنها!

ص: 103

آيه 80

(آيه 80)«و آنچه را او مى گويد(از اموال و فرزندان)از او به ارث مى بريم، و روز قيامت تك و تنها نزد ما خواهد آمد» (وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً) .

آرى!سر انجام همۀ اين امكانات مادى را مى گذارد و مى رود و با دست تهى در آن دادگاه عدل پروردگار حاضر مى شود،در حالى كه نامۀ اعمالش از گناهان سياه و از حسنات خالى است.

آيه 81

(آيه 81)اين آيه به يكى ديگر از انگيزه هاى اين افراد در پرستش بتها اشاره كرده،مى گويد:«و آنها غير از خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند تا مايۀ عزّتشان باشد» (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا) .و براى آنها در پيشگاه خدا شفاعت كنند،و در مشكلات ياريشان دهند،اما چه پندار نادرست و خيال خامى؟

آيه 82

(آيه 82)«هرگز چنين نيست(كه آنها پنداشتند،نه تنها بتها مايۀ عزّتشان نخواهند بود،بلكه سر چشمۀ ذلت و عذابند،و به همين جهت)به زودى(يعنى در روز رستاخيز معبودها)منكر عبادت آنان خواهند شد(و از آنها بيزارى مى جويند بلكه)بر ضدّشان قيام مى كنند» (كَلاّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا) .

در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه:«روز قيامت معبودهايى را كه جز خدا انتخاب كردند بر ضدّشان خواهند بود و از آنها و از عبادت كردنشان بيزارى مى جويند».

آيه 83

(آيه 83)در اينجا از اين حقيقت بحث مى شود كه معبودها نه تنها مايۀ عزتشان نبودند بلكه مايۀ بد بختى و ذلتشان گشتند؛آيه مى گويد:«آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم كه آنها را در راه غلطشان تحريك،بلكه زير و رو مى كند» (أَ لَمْ تَرَ أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا) .

تسلط شياطين بر انسانها يك تسلط اجبارى و ناآگاه نيست،بلكه اين انسان است كه به شياطين اجازۀ ورود به درون قلب و جان خود مى دهد.

آيه 84

(آیه 84)-در این آیه روی سخن را به پیامبر(ص) کرده، می گوید:«پس دربارهء آنها عجله مکن ما تمام اعمال آنها را دقیقا شماره و احصا می کنیم، (افلا

ص: 104

تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا) .و همه را براى آن روز كه دادگاه عدل الهى تشكيل مى شود،ثبت و ضبط خواهيم كرد.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور شمردن ايام عمر، بلكه نفسهاى آنهاست،يعنى مدت بقاء عمر آنها كوتاه است و تحت شماره و عدد مى باشد.

آيه 85

(آيه 85)سپس مسير نهايى«متقين»و«مجرمين»را در عباراتى كوتاه و گويا چنين بيان مى كند؛همۀ اين اعمال را براى روزى ذخيره كرده ايم كه:«در آن روز پرهيز كاران را دسته جمعى(با عزت و احترام)بسوى خداوند رحمان،(و پاداشهاى او)محشور مى كنيم...» (يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً) .

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:على عليه السّلام تفسير اين آيه را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جويا شد؛ حضرتش فرمود:«اى على!وفد؛حتما به كسانى مى گويند كه سوار بر مركبند آنها افرادى هستند كه تقوا و پرهيز كارى را پيشه ساختند،خدا آنها را دوست داشت و آنان را مخصوص خود گردانيد،و از اعمالشان خشنود شد،و نام متقين بر آنها گذارد».

آيه 86

(آيه 86)سپس مى گويد:در مقابل،«مجرمان را در حالى كه تشنه كامند به سوى جهنم مى رانيم» (وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً) .همان گونه كه شتران تشنه را به سوى آبگاه مى رانند،منتها در اينجا آبى نيست بلكه آتش است.

آيه 87

(آيه 87)و اگر تصور كنند كه در آنجا از طريق شفاعت مى توانند به جايى برسند،بايد بدانند كه؛«آنها هرگز مالك شفاعت(در آنجا)نيستند» (لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ) .نه كسى از آنها شفاعت مى كند،و به طريق اولى قادر بر آن نيستند كه از كسى شفاعت كنند.

«مگر كسى كه نزد خداوند رحمان عهد و پيمانى دارد» (إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) .

تنها اين دسته اند كه مشمول شفاعت شافعان مى شوند و يا مقامشان از اين هم برتر است و توانايى دارند از گنهكارانى كه لايق شفاعتند شفاعت كنند.

ص: 105

منظور از عهد هر گونه رابطۀ با پروردگار و معرفت و اطاعت او،و همچنين ارتباط و پيوند با مكتب اولياى حق،و هر گونه عمل صالح مى باشد.

آيه 88

(آيه 88)خدا و فرزند داشتن!از آنجا كه در آيات پيشين سخن از شرك و پايان كار مشركان بود،در پايان بحث به يكى از شاخه هاى شرك يعنى،اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اشاره كرده،و زشتى اين سخن را با قاطعترين بيان باز گو مى كند«و آنها گفتند:خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده»! (وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً) .

نه تنها مسيحيان عقيده داشتند حضرت«مسيح»،فرزند حقيقى خداست كه يهوديان نيز در بارۀ«عزير»و بت پرستان در بارۀ«فرشتگان»چنين اعتقادى داشتند و آنها را دختران خدا مى پنداشتند.

آيه 89

(آيه 89)آنگاه با لحنى كوبنده مى گويد:«راستى مطلب زشت و زننده اى گفتيد»! (لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا) .

آيه 90

(آيه 90)از آنجا كه چنين نسبت ناروايى مخالف اصل توحيد است،گويى تمام عالم هستى كه بر پايۀ توحيد بنا شده است از اين نسبت ناروا در وحشت و اضطراب فرو مى روند.

لذا اضافه مى كند:«نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد»! (تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا) .

آيه 91

(آيه 91)باز براى تأكيد و بيان اهميت موضوع مى گويد:«به خاطر اين كه براى خداوند رحمان فرزندى ادعا كردند» (أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً) .

آيه 92

(آيه 92)اينها در حقيقت خدا را به هيچ وجه نشناخته اند و گر نه مى دانستند «هرگز براى خداوند رحمان،سزاوار نيست كه فرزندى برگزيند» (وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً) .

انسان فرزند را براى يكى از چند چيز مى خواهد:

يا به خاطر اين است كه براى بقاء نسل خود نياز به توليد مثل دارد.

ص: 106

يا كمك و يار و ياورى مى طلبد؛يا از تنهايى وحشت دارد.اما هيچ يك از اين مفاهيم در بارۀ خدا معنى ندارد،نه قدرتش محدود است،نه حيات او پايان مى گيرد،نه ضعف و سستى در وجود او راه دارد و نه احساس تنهايى و نه نياز.

آيه 93

(آيه 93)به همين دليل در اين آيه مى گويد:«تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند بندۀ اويند»و سر بر فرمانش (إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً) .

و با اين كه همه بندگان جان و دل بر كف او هستند،نيازى به اطاعت و فرمانبردارى آنها ندارد بلكه آنها هستند كه نيازمندند.

آيه 94

(آيه 94)«او همۀ آنها را شماره كرده و دقيقا تعداد آنها را مى داند» (لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا) .يعنى هرگز تصور نكنيد كه با وجود اين همه بندگان چگونه ممكن است حساب آنها را داشته باشد.

آيه 95

(آيه 95)«و همۀ آنها روز رستاخيز تك و تنها در محضر او حاضر مى شوند» (وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً) .

بنابراين هم مسيح،هم عزير،هم فرشتگان و هم تمامى انسانها مشمول اين حكم عمومى او هستند با اين حال چه نازيباست كه فرزندى براى او قائل شويم؛ و چه اندازه ذات پاك او را از اوج عظمت به پايين مى آوريم.

آيه 96

(آيه 96)ايمان سر چشمۀ محبوبيت!در اين آيه و دو آيۀ بعد باز هم سخن از مؤمنان با ايمان و نيز ظالمان و ستمگران بى ايمان،و سخن از قرآن و بشارتها و انذارهاى آن است.

نخست مى فرمايد:«مسلما كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام داده اند خداوند رحمان محبتى براى آنان در دلها قرار مى دهد» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا) .

ايمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هستى،و شعاع محبوبيت حاصل از آن تمام پهنۀ آفرينش را فرا مى گيرد،ذات پاك خداوند چنين كسانى را دوست دارد،نزد همۀ اهل آسمان محبوبند،و اين محبت در قلوب انسانهايى كه در

ص: 107

زمين هستند پرتو افكن مى شود.

روايات متعددى در شأن نزول اين آيه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه نشان مى دهد نخستين بار اين آيه در مورد على عليه السّلام نازل گرديده است،ولى نزول اين آيه در مورد على عليه السّلام به عنوان يك نمونۀ أتمّ و أكمل است؛و مانع از تعميم مفهوم آن در مورد همۀ مؤمنان با سلسله مراتب،نخواهد بود.

آيه 97

(آيه 97)سپس به«قرآن»كه سر چشمۀ پرورش ايمان و عمل صالح است اشاره كرده مى گويد:«ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم،تا پرهيز كاران را به وسيلۀ آن بشارت دهى،و دشمنان سر سخت و لجوج را انذار كنى» (فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا) .

آيه 98

(آيه 98)آخرين آيه به عنوان دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان-مخصوصا با توجه به اين نكته كه اين سوره در مكه نازل شده و در آن روز مسلمانان سخت تحت فشار بودند-و نيز به عنوان تهديد و هشدار به همۀ دشمنان عنود و لجوج مى گويد:«و چه بسيار اقوام بى ايمان و گنهكارى كه قبل از اينها هلاك و نابود كرديم (آن چنان محو و نابود شدند كه اثرى از آنها باقى نماند)آيا تو اى پيامبر!احدى از آنها را احساس مى كنى؟يا كمترين صدايى از آنان مى شنوى»؟ (وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً) .

يعنى اين اقوام ستمگر و دشمنان سر سخت حق و حقيقت آن چنان در هم كوبيده شدند كه حتى صداى آهسته اى از آنان به گوش نمى رسد.

«پايان سورۀ مريم»

ص: 108

سورۀ طه[20]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 135 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره نيز همانند ساير سوره هاى«مكّى»بيشتر سخن از «مبدأ»و«معاد»مى گويد.

بخش اول:اشارۀ كوتاهى به عظمت قرآن و بخشى از صفات جلال و جمال پروردگار است.

و در بخش دوم:كه بيش از هشتاد آيه را در بر مى گيرد از داستان موسى(ع) سخن مى گويد.

در سومين بخش:در بارۀ معاد و قسمتى از خصوصيات رستاخيز سخن مى گويد.

در بخش چهارم:سخن از قرآن و عظمت آن است.

و در بخش پنجم:سر گذشت آدم و حوّا را در بهشت و سپس ماجراى وسوسۀ ابليس و سر انجام هبوط آنها را در زمين،توصيف مى كند.

و بالاخره در آخرين قسمت،نصيحت و اندرزهاى بيدار كننده اى،براى همۀ مؤمنان بيان مى دارد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق(ع)مى خوانيم:«تلاوت سورۀ طه را ترك نكنيد؛چرا كه خدا آن را دوست مى دارد و دوست مى دارد كسانى را كه آن را تلاوت كنند،هر كس تلاوت آن را ادامه دهد خداوند در روز قيامت نامۀ اعمالش را به دست راستش مى سپارد،و بدون حساب به بهشت مى رود،و در

ص: 109

آخرت آنقدر پاداش به او مى دهد كه راضى شود».

البته منظور تلاوتى است كه مقدمۀ انديشه باشد؛انديشه اى كه آثارش در تمام اعمال و گفتار انسان متجلّى شود.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)باز در آغاز اين سوره با حروف مقطعه،رو برو مى شويم،كه حسّ كنجكاوى انسان را بر مى انگيزد«ط،ه» (طه) .

در حديثى از امام صادق(ع)مى خوانيم «طه» از اسامى پيامبر است و معنى آن يا طالب الحقّ،الهادى اليه؛«اى كسى كه طالب حقى،و هدايت كننده به سوى آنى»است.

«طه»مركب از دو حرف رمزى است«طا»اشاره به«طالب الحقّ»و«ها» اشاره به«هادى اليه»مى باشد،مى دانيم استفاده از حروف رمزى و علايم اختصارى در زمان گذشته و حال،فراوان بوده است،مخصوصا در عصر ما بسيار مورد استفاده است.

و كلمۀ«طه»مانند«يس»بر اثر گذشت زمان،تدريجا به صورت«اسم خاص» براى پيامبر اسلام(ص)در آمده است،تا آنجا كه آل پيامبر(ص)را نيز«آل طه» مى گويند،و از حضرت مهدى-عج-در دعاى ندبه«يابن طه»تعبير شده است.

آيه 2

(آيه 2)

* شأن نزول:

پيامبر(ص)بعد از نزول وحى و قرآن،بسيار عبادت مى كرد،مخصوصا ايستاده به عبادت مشغول مى شد،آنقدر كه پاهاى او متورم مى گرديد-آيه نازل شد و به پيامبر دستور داد كه اين همه رنج و ناراحتى بر خود تحميل نكن.

* تفسير:

در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده،مى فرمايد:«ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى» (ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى) .

درست است كه عبادت از بهترين كارهاست،ولى هر كار حسابى دارد،نبايد آن قدر بر خود تحميل كنى كه پاهايت متورم گردد و نيرويت براى تبليغ و جهاد كم شود.

ص: 110

آيه 3

(آيه 3)در اين آيه هدف نزول قرآن را چنين شرح مى دهد:ما قرآن را«جز براى يادآورى كسانى كه از خدا مى ترسند»نازل نكرديم (إِلاّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى) .

تعبير«من يخشى»نشان مى دهد تا يك نوع احساس مسؤوليت(خشيت و ترس)در آدمى نباشد،پذيراى حقايق نخواهد شد.

آيه 4

(آيه 4)سپس به معرفى خداوندى كه«نازل كنندۀ قرآن»است مى پردازد، تا از طريق شناخت او،عظمت قرآن آشكارتر شود،مى گويد:«اين قرآن از سوى كسى نازل شده كه خالق زمين و آسمانهاى بلند و بر افراشته است» (تَنْزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى) .

در حقيقت اين توصيف،اشاره به ابتدا و انتهاى نزول قرآن مى كند،انتهاى آن زمين و ابتدايش آسمانهاست.

آيه 5

(آيه 5)باز به معرفى پروردگار نازل كنندۀ قرآن ادامه داده،مى گويد:او خداوندى است«رحمان كه فيض رحمتش همه جا را فرا گرفته،و بر عرش مسلط است» (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى) .

جملۀ فوق كنايه از تسلط پروردگار و احاطۀ كامل او نسبت به جهان هستى و نفوذ امر و فرمان و تدبيرش در سراسر عالم است.

آيه 6

(آيه 6)به دنبال«حاكميت»خدا بر عالم هستى از«مالكيت»او سخن مى گويد:«از آن اوست آنچه در آسمانها،و آنچه در زمين،و آنچه ميان اين دو، و آنچه در زير خاك(پنهان)است» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى) .

آيه 7

(آيه 7)در اين آيه به چهارمين ركن يعنى«عالميت»او اشاره كرده، مى گويد:او آن قدر احاطۀ علمى دارد كه«اگر سخن آشكارا بگويى(يا مخفى كنى) او اسرار-و حتى پنهان تر از آن-را نيز مى داند» (وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى) .

آيه 8

(آیه 8)-از مجموع آیات فوق شناخت اجمالی نسبت به نازل کنندهء قرآن در ابعاد چهارگانهء«خلقت و «حکومت »و«مالکیت »و «علم »حاصل می گردد.

ص: 111

و شايد به همين جهت است كه در اين آيه مى گويد:«او اللّه است همان خداوندى كه معبودى جز او نيست براى او نامها و صفات نيك است» (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى) .

«اسماء الحسنى»به معنى نامهاى نيك است و بديهى است كه همۀ نامهاى پروردگار نيك است ولى از آنجا كه در ميان اسماء و صفات خدا بعضى داراى اهميت بيشترى است،به عنوان«اسماء حسنى»ناميده شده است.

آيه 9

(آيه 9)آتشى در آن سوى بيابان!از اينجا داستان موسى،پيامبر بزرگ خدا شروع مى شود و در بيش از هشتاد آيه بخشهاى مهمى از سر گذشت پر ماجراى او تشريح مى گردد،تا دلدارى و تسليت خاطرى باشد براى پيامبر(ص)و مؤمنان كه در آن ايام در مكه،سخت از سوى دشمنان در فشار بودند.

اين آيات را مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:

بخش اول:از آغاز نبوت و بعثت موسى و اولين جرقه هاى وحى سخن گفته.

بخش دوم:از دعوت موسى و برادرش هارون نسبت به فرعون و فرعونيان به آيين يكتا پرستى سخن مى گويد.

بخش سوم:از خروج موسى و بنى اسرائيل از مصر و چگونگى نجات آنها از چنگال فرعون و فرعونيان بحث مى كند.

بخش چهارم:پيرامون گرايش تند انحرافى بنى اسرائيل از آيين توحيد به شرك و پذيرش وسوسه هاى سامرى سخن مى گويد.

در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«و آيا خبر موسى به تو رسيده است»؟! (وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى) .

آيه 10

(آيه 10)سپس مى گويد:«در آن زمان كه آتشى(از دور)مشاهده كرد و به خانوادۀ خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتشى ديدم(به سراغ آن بروم)شايد شعله اى از آن براى شما بياورم و يا به وسيلۀ اين آتش راهى پيدا كنم» (إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النّارِ هُدىً) .

آيه 11

(آیه 11)- «پس هنگامی که موسی نزد آتش آمد، صدایی شنید که (او را

ص: 112

مخاطب ساخته)مى گويد:اى موسى»! (فَلَمّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى) .

آيه 12

(آيه 12)«من پروردگار توام،كفشهايت را بيرون آر،كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى» (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً) .

موسى با شنيدن اين نداى روحپرور:«من پروردگار توام»هيجان زده شد و لذت غير قابل توصيفى سر تا پايش را احاطه كرد.

او مأمور شد تا كفش خود را از پاى در آورد،چرا كه در سر زمين مقدسى گام نهاده،سر زمينى كه نور الهى بر آن جلوه گر است،پيام خدا را در آن مى شنود و پذيراى مسؤوليت رسالت مى شود،بايد با نهايت خضوع و تواضع در اين سر زمين گام نهد،اين است دليل بيرون آوردن كفش از پا.

آيه 13

(آيه 13)سپس از همان گوينده اين سخن را نيز شنيد:«و من تو را براى مقام رسالت بر گزيده ام،پس اكنون به آنچه به تو وحى مى شود گوش فرا ده»! (وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى) .

آيه 14

(آيه 14)و به دنبال آن نخستين جملۀ وحى را موسى به اين صورت دريافت كرد«من اللّه هستم،معبودى جز من نيست» (إِنَّنِي أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا) .

«اكنون(كه چنين است)تنها مرا عبادت كن» (فَاعْبُدْنِي) .عبادتى خالص از هر گونه شرك.

«و نماز را بر پاى دار،تا هميشه به ياد من باشى» (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي) .

در اين آيه پس از بيان مهمترين اصل دعوت انبياء كه مسألۀ توحيد است موضوع عبادت خداوند يگانه به عنوان يك ثمره براى درخت ايمان و توحيد بيان شده،و به دنبال آن دستور به نماز،يعنى بزرگترين عبادت و مهمترين پيوند خلق با خالق و مؤثرترين راه براى فراموش نكردن ذات پاك او داده شده.

آيه 15

(آیه 15)-و از آنجا که بعد از ذکر«توحید»و شاخ و برگهای آن،دومین اصل اساسی مسالهء«معاد» است در این آیه اضافه میکند:«رستاخیزبه طور قطع خواهد آمد، من می خواهم آن را پنهان کنم، تا هر کس در برابر سعی و کوششهایش جزا ببیند»(ان الساعته آتیه اکاد اخفیها لتجزی کل نفس بما تسعی).

ص: 113

علت مخفى نگاه داشتن تاريخ قيامت،طبق آيۀ فوق آن است كه«خداوند مى خواهد هر كسى را به تلاش و كوششهايش پاداش دهد»و يك نوع آزادى عمل براى همگان پيدا شود.

آيه 16

(آيه 16)در اين آيه به يك اصل اساسى كه ضامن اجراى همۀ برنامه هاى عقيدتى و تربيتى فوق است اشاره كرده،مى فرمايد:«پس مبادا كسى كه به آن ايمان ندارد و از هوسهاى خويش پيروى مى كند،تو را از آن باز دارد؛كه هلاك خواهى شد»! (فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى) .

در برابر افراد بى ايمان و وسوسه ها و كار شكنيهاى آنان محكم بايست،نه از انبوه آنها و توطئه هايشان وحشت كن،و نه در حقانيت دعوت و اصالت مكتبت از اين هياهوها شك و ترديدى داشته باش.

آيه 17

(آيه 17)عصاى موسى و يد بيضا!بدون شك پيامبران براى اثبات ارتباط خود با خدا نياز به معجزه دارند و گر نه هر كس مى تواند ادعاى پيامبرى كند.

موسى(ع)پس از دريافت فرمان نبوت بايد سند آن را هم دريافت دارد،لذا در همان شب پر خاطره،موسى(ع)دو معجزۀ بزرگ از خدا دريافت داشت.

قرآن اين ماجرا را چنين بيان مى كند:«و چه چيز در دست راست توست اى موسى»؟ (وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى) .

آيه 18

(آيه 18)موسى در پاسخ«گفت:اين(قطعه چوب)عصاى من است» (قالَ هِيَ عَصايَ) .

و از آنجا كه مايل بود سخنش را با محبوب خود كه براى نخستين بار در را به روى او گشوده است ادامه دهد،و نيز از آنجا كه شايد فكر مى كرد تنها گفتن اين عصاى من است كافى نباشد،بلكه منظور باز گو كردن آثار و فوايد آن است،اضافه كرد:«من بر آن تكيه مى كنم» (أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها) .

«و برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم» (وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي) .«علاوه بر اين فوايد و نيازهاى ديگرى نيز در آن دارم» (وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى) .

ص: 114

موسى در تعجب عميقى فرو رفته بود،اين چه سؤالى است و من چه جوابى دارم مى گويم.

آيه 19

(آيه 19)ناگهان«به او فرمان داد:اى موسى عصايت را بيفكن»! (قالَ أَلْقِها يا مُوسى) .

آيه 20

(آيه 20)«موسى فورا(و بدون فوت وقت)عصا را افكند،ناگهان مار عظيمى شد و شروع به حركت كرد» (فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى) .

آيه 21

(آيه 21)در اينجا«به موسى فرمود:آن را بگير،و نترس،ما آن را به همان صورت نخستين باز مى گردانيم»! (قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى) .

آيه 22

(آيه 22)سپس به دومين معجزۀ مهم موسى اشاره كرده به او دستور مى دهد:«و دستت را به گريبانت ببر،تا سفيد و بى عيب بيرون آيد،اين نشانۀ ديگرى(از سوى خداوند)است» (وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى) .

آيه 23

(آيه 23)در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى از آنچه در آيات قبل بيان شد مى فرمايد:ما اينها را در اختيار تو قرار داديم«تا آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم» (لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى) .

منظور از«آيات كبرى»همان دو معجزۀ مهمّى است كه در بالا آمد.

آيه 24

(آيه 24)خواسته هاى حساب شدۀ موسى:از اين به بعد فرمان رسالت به نام موسى صادر مى شود،رسالتى بسيار عظيم و سنگين،رسالتى كه از ابلاغ فرمان الهى به زورمندترين و خطرناكترين مردم محيط شروع مى شود،مى فرمايد:«به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است»! (اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى) .

طغيان يعنى تجاوز از حد و مرز در تمام ابعاد زندگى و به همين جهت به اين گونه افراد«طاغوت»گفته مى شود.

آرى!براى اصلاح يك محيط فاسد و ايجاد يك انقلاب همه جانبه بايد از سردمداران فساد و ائمۀ كفر شروع كرد از آنها كه در تمام اركان جامعه نقش دارند.

ص: 115

آيه 25

(آيه 25)موسى(ع)نه تنها از چنين مأموريت سنگينى وحشت نكرد، و حتى كمترين تخفيفى از خداوند نخواست،بلكه با آغوش باز از آن استقبال نمود، منتهى وسايل پيروزى در اين مأموريت را از خدا خواست.

و از آنجا كه نخستين وسيلۀ پيروزى روح بزرگ،فكر بلند و عقل توانا و به عبارت ديگر گشادگى سينه است«عرض كرد:پروردگار من!سينۀ مرا گشاده بدار» (قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي) .

آيه 26

(آيه 26)و از آنجا كه اين راه مشكلات فراوانى دارد كه جز به لطف خدا گشوده نمى شود در مرحلۀ دوم از خدا تقاضا كرد كه كارها را بر او آسان گرداند و مشكلات را از سر راهش بردارد،عرض كرد«و كار مرا آسان گردان» (وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي) .

آيه 27

(آيه 27)سپس موسى تقاضاى قدرت بيان هر چه بيشتر كرد و عرضه داشت:«و گره از زبانم بگشا» (وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي) .

آيه 28

(آيه 28)و مخصوصا علت آن را چنين بيان كرد:«تا سخنان مرا درك كنند» (يَفْقَهُوا قَوْلِي) .

اين جمله در حقيقت،آيۀ قبل را تفسير مى كند.يعنى،آن چنان فصيح و بليغ و رسا و گويا سخن بگويم كه هر شنونده اى منظور مرا به خوبى درك كند.

آيه 29

(آيه 29)و از آنجا كه رساندن اين بار سنگين به مقصد(بار رسالت پروردگار و رهبرى انسانها و مبارزه با طاغوتها و جباران)نياز به يار و ياور دارد،و به تنهايى ممكن نيست،چهارمين تقاضاى موسى(ع)از پروردگار اين بود:«و خداوندا!وزير و ياورى از خاندانم براى من قرار ده» (وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي) .

آيه 30

(آيه 30)سپس مخصوصا انگشت روى برادر خويش گذاشت و عرضه داشت:«برادرم هارون را» (هارُونَ أَخِي) .

هارون،برادر بزرگتر موسى بود و سه سال با او فاصلۀ سنى داشت،قامتى بلند و رسا و زبانى گويا و درك عالى داشت سه سال قبل از وفات موسى،دنيا را ترك گفت.

او نيز از پيامبران مرسل بود،كه خداوند از باب رحمتش به موسى بخشيد.

ص: 116

آيه 31

(آيه 31)سپس موسى هدف خود را از تعيين هارون به وزارت و معاونت چنين بيان مى كند:خداوندا!«پشتم را با او محكم كن» (اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي) .

آيه 32

(آيه 32)و براى تكميل اين مقصد،تقاضا مى كند:«و او را در كار من شريك گردان» (وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي) .

هم شريك در مقام رسالت باشد،و هم در پياده كرده اين برنامۀ بزرگ شركت جويد،ولى به هر حال او پيرو موسى در تمام برنامه ها بود و موسى امام و پيشواى او.

آيه 33

(آيه 33)سر انجام نتيجۀ خواسته هاى خود را چنين بيان مى كند:«تا تو را بسيار تسبيح گوييم» (كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً) .

آيه 34

(آيه 34)«و تو را بسيار ياد كنيم» (وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً) .

آيه 35

(آيه 35)چرا كه«تو هميشه از حال ما آگاه بوده اى» (إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً) .

آيه 36

(آيه 36)از آنجا كه موسى در اين تقاضاهاى مخلصانه اش نظرى جز خدمت بيشتر و كاملتر نداشت،خداوند تقاضاى او را در همان وقت اجابت فرمود «به او گفت:آنچه را خواسته بودى به تو داده شد اى موسى»! (قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى) .

در واقع در اين لحظات حساس و سرنوشت ساز هر چه لازم داشت يكجا از خدا در خواست كرد،و او نيز ميهمانش را گرامى داشت و همۀ خواسته هاى او را در يك جملۀ كوتاه با ندايى حياتبخش اجابت كرده بى آنكه در آن قيد و شرط يا چون و چرايى كند.

آيه 37

(آیه 37)- چه خدای مهربانی!در اینجا خداوند به یکی دیگر از فصول زندگانی موسی(ع)اشاره می کند که مربوط به دوران کودکی او نجات اعجازآمیزش از چنگال خشم فرعونیان است، این فصل گرچه از نظر تسلسل تاریخی قبل از فصل رسالت و نبوت بوده،اما چون به عنوان ساهد رای شمول نعمتهای خداوند،نسبت به موسی(ع)از آغاز عمر،ذکر شده،در درجهء دوم اهمیت نسبت به موضوع رسالت می باشد .

ص: 117

نخست مى گويد:«اى موسى!ما بار ديگر نيز بر تو منت گذارديم،و تو را مشمول نعمتهاى خويش ساختيم» (وَ لَقَدْ مَنَنّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى) .

آيه 38

(آيه 38)بعد از ذكر اين اجمال به شرح و بسط آن مى پردازد،مى گويد:

«در آن هنگام كه وحى كرديم به مادر تو آنچه بايد وحى شود» (إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى) .

اشاره به اين كه:تمام خطوطى كه منتهى به نجات موسى(ع)از چنگال فرعونيان در آن روز مى شد همه را به مادرت تعليم داديم:

آيه 39

(آيه 39)فرعون براى جلوگيرى از به وجود آمدن فرزندى كه پيش بينى كرده بودند از بنى اسرائيل بر مى خيزد و دستگاه فرعون را در هم مى كوبد،دستور داده بود پسران آنها را به قتل برسانند،و دختران را براى كنيزى و خدمتگزارى زنده نگهدارند.

به هر حال مادر احساس مى كند كه جان نوزادش در خطر است.در اين هنگام خدايى كه اين كودك را براى قيامى بزرگ نامزد كرده است،به قلب مادر موسى چنين الهام كرد:«او را در صندوقى بيفكن،سپس آن صندوق را به دريا بينداز»! (أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ) .

كلمۀ«تابوت»به معنى صندوق چوبى است و به عكس آنچه بعضى مى پندارند هميشه به معنى صندوقى كه مردگان را در آن مى نهند نيست.

سپس اضافه مى كند:«دريا مأمور است كه آن را به ساحل بيفكند،تا سر انجام دشمن من و دشمن او وى را بر گيرد»و در دامان خويش پرورش دهد! (فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ) .

و از آنجا كه موسى(ع)بايد در اين راه پر فراز و نشيب كه در پيش دارد در يك سپر حفاظتى قرار گيرد،خداوند پرتوى از محبت خود را بر او مى افكند آن چنان كه هر كس وى را ببيند دلباختۀ او مى شود،نه تنها به كشتن او راضى نخواهد بود بلكه راضى نمى شود كه مويى از سرش كم شود!آن چنانكه قرآن مى گويد:«و من محبتى از خودم بر تو افكندم» (وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي) .

ص: 118

مى گويند:قابلۀ موسى از فرعونيان بود و تصميم داشت گزارش تولد او را به دستگاه جبّار فرعون بدهد،اما نخستين بار كه چشمش در چشم نوزاد افتاد گويى برقى از چشم او جستن كرد كه اعماق قلب قابله را روشن ساخت،و رشتۀ محبت او را در گردنش افكند و هر گونه فكر بدى را از مغز او دور ساخت! در پايان اين آيه مى فرمايد:«هدف اين بود كه در پيشگاه من و در برابر ديدگان(علم)من پرورش يابى» (وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي) .

آيه 40

(آيه 40)كاخ فرعون بر گوشه اى از شط نيل ساخته شده بود،در حالى كه فرعون و همسرش در كنار آب به تماشاى امواج مشغول بودند،ناگهان اين صندوق مرموز توجه آنها را به خود جلب كرد،به مأموران دستور داد صندوق را از آب بگيرند،هنگامى كه در صندوق گشوده شد با كمال تعجب نوزاد زيبايى را در آن ديدند،چيزى كه شايد حتى احتمال آن را نمى دادند.

فرعون متوجه شد كه اين نوزاد بايد از بنى اسرائيل باشد كه از ترس مأموران به چنين سرنوشتى گرفتار شده است و دستور كشتن او را صادر كرد،ولى همسرش كه«نازا»بود سخت به كودك دل بست و شعاع مرموزى كه از چشم نوزاد جستن نمود در زواياى قلب آن زن نفوذ كرد،و او را مجذوب و فريفتۀ خود ساخت.

دست به دامن فرعون زد و در حالى كه از اين كودك به نور چشمان (قُرَّتُ عَيْنٍ) تعبير مى نمود،تقاضا كرد از كشتنش صرف نظر شود.و بالاخره موفق شد سخن خود را به كرسى بنشاند.

اما از سوى ديگر كودك گرسنه شده و شير مى خواهد،گريه مى كند اشك مى ريزد.ولى هر دايه اى آوردند نوزاد،پستان او را نگرفت.

اكنون بقيۀ داستان را از زبان قرآن مى خوانيم:

آرى!اى موسى ما مقدر كرده بوديم كه در برابر ديدگان(علم)ما پرورش بيابى«در آن هنگام كه خواهرت(در نزديكى كاخ فرعون)راه مى رفت» (إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ) .و به دستور مادر،مراقب اوضاع و سر نوشت تو بود.

او به مأموران فرعون«مى گفت:آيا زنى را به شما معرفى بكنم كه توانايى

ص: 119

سر پرستى اين نوزاد را دارد»؟ (فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ) .

و شايد اضافه كرد:اين زن شير پاكى دارد كه من مطمئنم نوزاد آن را پذيرا خواهد شد.

مأموران خوشحال شدند به همراه او حركت كردند.

خواهر موسى كه خود را به صورت فردى ناشناس و بيگانه،نشان مى داد، مادر را از جريان امر آگاه كرد،مادر نيز بى آنكه خونسردى خود را از دست دهد،به دربار فرعون آمد،كودك را به دامن او انداختند كودك بوى مادر را شنيد،بويى آشنا، ناگهان پستان او را همچون جان شيرين در بر گرفت و با عشق و علاقۀ بسيار، مشغول نوشيدن شير شد،غريو شادى از حاضران برخاست و آثار خشنودى و شوق در چشمان همسر فرعون نمايان شد.

فرعون كودك را به او سپرد،و همسرش تأكيد فراوان نسبت به حفظ و حراست او كرد،و دستور داد در فاصله اى كوتاه كودك را به نظر او برساند.

اينجاست كه قرآن مى گويد:«پس ما تو را به مادرت بازگردانديم تا چشمش به تو روشن شود،و غم و اندوهى به خود راه ندهد» (فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ) .

سالها گذشت،و موسى(ع)در ميان هاله اى از لطف و محبت خداوند و محيطى امن و امان پرورش يافت،كم كم به صورت نوجوانى در آمد.

روزى از راهى عبور مى كرد دو نفر را در برابر خود به جنگ و نزاع مشغول ديد كه يكى از بنى اسرائيل و ديگرى از قبطيان(مصريان و هواخواهان فرعون)بود، موسى به كمك مظلوم كه از بنى اسرائيل بود شتافت و براى دفاع از او،مشتى محكم بر پيكر مرد قبطى وارد آورد،اما اين دفاع از مظلوم به جاى باريكى رسيد،و همان يك مشت كار قبطى را ساخت.

موسى طبق توصيۀ بعضى از دوستانش،مخفيانه از مصر بيرون آمد و به سوى مدين شتافت و در آنجا محيطى امن و امان در كنار شعيب پيغمبر كه شرح آن به خواست خدا در تفسير سورۀ قصص خواهد آمد پيدا كرد.

ص: 120

اينجاست كه قرآن مى گويد:«و تو يكى(از فرعونيان)را كشتى(و در اندوه فرو رفتى)اما ما تو را از غم و اندوه رهايى بخشيديم» (وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ) .

و پس از آن«بارها تو را(در كوره هاى حوادث)آزموديم» (وَ فَتَنّاكَ فُتُوناً) .

«پس از آن ساليانى در ميان مردم مدين توقف نمودى» (فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ) .

و بعد از پيمودن اين راه طولانى و آمادگى روحى و جسمى و بيرون آمدن از كورۀ حوادث با سر افرازى و پيروزى«سپس در زمانى كه براى گرفتن فرمان رسالت مقدّر بود به اينجا آمدى اى موسى!» (ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى) .

آيه 41

(آيه 41)سپس اضافه مى كند:«من تو را براى خودم پرورش دادم و ساختم» (وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي) .

براى وظيفۀ سنگين دريافت وحى،براى قبول رسالت،براى هدايت و رهبرى بندگانم،تو را پرورش دادم و در كورانهاى حوادث آزمودم و نيرو و توان بخشيدم و اكنون كه اين مأموريت بزرگ بر دوش تو گذارده مى شود از هر نظر ساخته شده اى!

آيه 42

(آيه 42)نخستين برخورد با فرعون جبّار:اكنون كه همه چيز رو به راه شده،و تمام وسايل لازم در اختيار موسى قرار گرفته،او و برادرش هارون هر دو را با هم مخاطب ساخته،مى گويد:«تو و برادرت با آيات من كه در اختيارتان گذارده ام برويد» (اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي) .

آياتى كه هم شامل دو معجزۀ بزرگ موسى مى شود،و هم ساير نشانه هاى پروردگار و تعليمات و برنامه هايى كه خود نيز بيانگر حقانيت دعوت اوست.

و براى تقويت روحيۀ آنها و تأكيد بر تلاش و كوشش هر چه بيشتر،اضافه مى كند:

«و در ذكر و ياد من و اجراى فرمانهايم سستى به خرج ندهيد» (وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي) .

چرا كه سستى و ترك قاطعيت تمام زحمات شما را بر باد خواهد داد،محكم بايستيد و از هيچ حادثه اى نهراسيد،و در برابر هيچ قدرتى،سست نشويد.

ص: 121

آيه 43

(آيه 43)بعد از آن،هدف اصلى اين حركت و نقطه اى را كه بايد به سوى آن جهت گيرى شود،مشخص ساخته،مى گويد:«به سوى فرعون برويد،چرا كه او طغيان كرده است» (اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى) .

عامل تمام بد بختيهاى اين سرزمين پهناور اوست،چرا كه عامل پيشرفت يا عقب افتادگى،خوشبختى يا بد بختى يك ملت،قبل از هر چيز،رهبران و سردمداران آن ملت است.

آيه 44

(آيه 44)سپس طرز برخورد مؤثر با فرعون را در آغاز كار به اين شرح، بيان مى فرمايد:براى اين كه بتوانيد در او نفوذ كنيد و اثر بگذاريد«با سخن نرم با او سخن بگوييد،شايد متذكر شود يا از خدا بترسد» (فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى) .

آيه 45

(آيه 45)اما با اين حال موسى و فرعون از اين معنى نگران بودند كه ممكن است اين مرد قلدر زورمند مستكبر كه آوازۀ خشونت و سر سختى او همه جا پيچيده بود قبل از آن كه موسى(ع)و هارون(ع)ابلاغ دعوت كنند،پيش دستى كرده،آنها را از بين ببرد لذا،«گفتند:پروردگارا!از اين مى ترسيم كه بر ما پيشى گيرد (و قبل از بيان حق،ما را آزار دهد)؛يا طغيان كند»و نپذيرد! (قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى) .

آيه 46

(آيه 46)اما خداوند به آنها بطور قاطع«فرمود:شما هرگز نترسيد،من خود با شما هستم مى شنوم و مى بينم» (قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى) .

بنا بر اين با وجود خداوند توانايى كه همه جا با شماست و به همين دليل همۀ سخنها را مى شنود،و همه چيز را مى بيند و حامى و پشتيبان شما است،ترس و وحشت معنايى ندارد.

آيه 47

(آیه 47)-سپس دقیقا چگونگی پیاده کردن دعوتشان را در حضور فرعون در پنج جملهء کوتاه و قاطع و پرمحتوا برای آنها بیان می فرماید، که یکی مربوط به اصل ماموریت است و دیگری بیان محتوای ماموریت و سومی دلیل و سند و چهارمی تشویق پذیرندگان و سرانجام تهدید مخالفان.

ص: 122

نخست مى گويد:«شما به سراغ او برويد و به او بگوييد:ما فرستادگان پروردگار توايم» (فَأْتِياهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّكَ) .

ديگر اين كه:«بنى اسرائيل را همراه ما بفرست و آنها را اذيت و آزار مكن» (فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ) .

سپس اشاره به دليل و مدرك خود كرده،مى گويد به او بگوييد:«ما نشانه اى از پروردگارت براى تو آورده ايم» (قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ) .

بنا بر اين به حكم عقل لازم است لا اقل در سخنان ما بينديشى و اگر درست بود بپذيرى.

سپس به عنوان تشويق مؤمنان اضافه مى كند:«درود بر آنها كه از هدايت پيروى مى كنند» (وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى) .

اين جمله ممكن است به معنى ديگرى نيز اشاره باشد و آن اين كه سلامت در اين جهان و جهان ديگر از ناراحتيها و رنجها و عذابهاى دردناك الهى،و مشكلات زندگى فردى و اجتماعى از آن كسانى است كه از هدايت الهى پيروى كنند و اين در حقيقت نتيجۀ نهايى دعوت موسى است.

آيه 48

(آيه 48)سر انجام عاقبت شوم سر پيچى از اين دعوت را نيز به او بفهمانيد و بگوييد:«به ما وحى شده است كه عذاب الهى دامان كسانى را كه تكذيب آياتش كرده و از فرمانش سر پيچى نمايند خواهد گرفت»! (إِنّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى) .

و اين واقعيتى است كه بايد بى پرده به فرعون گفته مى شد.

آيه 49

(آيه 49)در اينجا قرآن مجيد مستقيما به سراغ گفتگوهاى موسى و هارون با فرعون مى رود.

هنگامى كه موسى در برابر فرعون قرار گرفت،جمله هاى حساب شده و مؤثرى را كه خداوند به هنگام فرمان رسالت به او آموخته بود باز گو كرد كه در آيات قبل خوانديم.

سپس هنگامى كه فرعون اين سخنان را شنيد نخستين عكس العملش اين

ص: 123

بود«گفت:بگوييد ببينم پروردگار شما كيست اى موسى»؟ (قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى) .

عجيب اين كه فرعون مغرور و از خود راضى حتى حاضر نشد بگويد پروردگار من كه شما مدعى هستيد كيست؟بلكه گفت:پروردگار شما كيست؟

آيه 50

(آيه 50)موسى بلا فاصله معرفى بسيار جامع و در عين حال كوتاهى از پروردگار كرد«گفت:پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى آنچه لازمۀ آفرينش او بوده است داده،و سپس او را در مراحل هستى رهبرى و هدايت فرموده است» (قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى) .

در اين سخن كوتاه،موسى اشاره به دو اصل اساسى از آفرينش و هستى مى كند كه هر يك دليل مستقل و روشنى براى شناسايى پروردگار است.

موسى(ع)مى خواهد به فرعون بفهماند كه اين عالم هستى نه منحصر به تو است و نه منحصر به سر زمين مصر،نه مخصوص امروز است و نه گذشته،اين عالم پهناور گذشته و آينده اى دارد كه نه من در آن بوده ام و نه تو و دو مسألۀ اساسى در اين عالم چشمگير است،تأمين نيازمنديها و سپس به كار گرفتن نيروها و امكانات در مسير پيشرفت موجودات،اينها به خوبى مى تواند تو را به پروردگار ما آشنا سازد.

آيه 51

(آيه 51)فرعون با شنيدن اين جواب جامع و جالب،سؤال ديگرى،مطرح كرد،«گفت:(اگر چنين است)پس تكليف پيشينيان ما چه خواهد شد؟» (قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى) .

آيه 52

(آيه 52)موسى در جواب«گفت:تمام مشخصات اقوام گذشته،نزد پروردگار من در كتابى ثبت است،هيچ گاه پروردگار من(براى حفظ آنها)گمراه نمى شود و نه فراموش مى كند» (قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى) .

بنا بر اين حساب و كتاب آنها محفوظ است،و سر انجام به پاداش و كيفر اعمالشان خواهند رسيد.

آيه 53

(آیه 53)-و از آنجا که بخشی از سخن موسی(ع)پیرامون مساله توحید

ص: 124

و شناسايى خدا بود قرآن در اينجا فصل ديگرى در همين زمينه بيان مى دارد:«همان خداوندى كه زمين را براى شما مهد آسايش قرار داد،و راههايى در آن ايجاد كرد، و از آسمان،آبى فرستاد» (الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً) .

«سپس ما به وسيلۀ اين آب،انواع گوناگون از گياهان مختلف را از خاك تيره بر آورديم» (فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتّى) .

در اين آيه به چهار بخش از نعمتهاى بزرگ خدا اشاره شده است:كه اولويتهاى زندگى انسان را تشكيل مى دهد،قبل از همه چيز،محل سكونت و آرامش لازم است،و به دنبال آن راههاى ارتباطى،سپس آب،و فرآورده هاى كشاورزى.

آيه 54

(آيه 54)سر انجام اشاره به پنجمين و آخرين نعمت از اين سلسله نعمتهاى الهى كرده،مى گويد:از اين فرآورده هاى گياهى«هم خودتان بخوريد و هم چهار پايان خود را در آن به چرا ببريد» (كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ) .

و در پايان به همۀ اين نعمتها اشاره كرده،مى فرمايد:«در اين امور،نشانه هاى روشنى است براى صاحبان عقل و انديشه» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى) .

يعنى،عقل و انديشه هاى مسؤول مى تواند به اين واقعيت پى ببرد.

آيه 55

(آيه 55)و به تناسب اين كه در بيان توحيدى اين آيات،از آفرينش زمين و نعمتهاى آن استفاده شده«معاد»را نيز با اشارۀ به همين زمين در اين آيه بيان كرده، مى فرمايد:«از آن شما را آفريديم و در آن باز مى گردانيم،و از آن نيز شما را بار ديگر بيرون مى آوريم» (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى) .

آيه56

(آیه56)-فرعون خود را برای مبارزهء نهایی آماده می کند: در این جا مرحلهٔ دیگری از درگیری موسی (ع) و فرعون منعکس شده است، قرآن مجید،این قسمت را با این جمله شروع می کند:«و ما همهء آیات خود را به فرعون نشان دادیم (اما هیچ یک از آنها در دل تیرهء او اثر نگذاشت) پس همه را تکذیب کرد و از پذیرش آنها امتناع ورزید»(وَلَقَد اَرَیناهُ آیاتِنا کُلَها فَکَذ َبَ وَ اَبی).

ص: 125

اين مربوط به معجزاتى است كه در آغاز دعوت به فرعون ارائه داد،«معجزۀ عصا»و«يد بيضا»و«محتواى دعوت جامع آسمانيش».

آيه 57

(آيه 57)اكنون ببينيم فرعون طغيانگر،مستكبر و لجوج در برابر موسى و معجزات او چه گفت،و او را چگونه-طبق معمول همۀ زمامداران زورگو-متهم ساخت؟«گفت:اى موسى!آيا آمده اى كه ما را از سر زمين و وطنمان با سحرت بيرون كنى؟!» (قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى) .

اشاره به اين كه:ما مى دانيم مسألۀ نبوت و دعوت به توحيد،و ارائۀ اين معجزات همگى توطئه براى غلبه بر حكومت و بيرون كردن ما و قبطيان از سر زمين آباء و اجدادمان است.

اين تهمت درست همان حربه اى است كه همۀ زور گويان و استعمار گران در طول تاريخ داشته اند كه هر گاه خود را در خطر مى ديدند،براى تحريك مردم به نفع خود،مسألۀ خطرى كه مملكت را تهديد مى كرد،پيش مى كشيدند مملكت يعنى حكومت اين زورگويان و موجوديتش يعنى موجوديت آنها!

آيه 58

(آيه 58)فرعون سپس اضافه كرد:گمان نكن ما قادر نيستيم همانند اين سحرهاى تو را بياوريم،«پس يقينا بدان به همين زودى سحرى همانند آن براى تو خواهيم آورد» (فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ) .

و براى اين كه قاطعيت بيشترى نشان دهد گفت:«هم اكنون تاريخش را معين كن،بايد ميان ما و تو و عده اى باشد كه نه ما از آن تخلف كنيم و نه تو از آن،آن هم در مكانى كه نسبت به همگان يكسان باشد» (فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً) .

آيه59

(آیه 59)-ولی موسی بی آنکه خونسردی خود را از دست دهد و از جنجال فرعون هراسی به دل راه دهد با صراحت و قاطعیت «گفت:(من آماده ام،هم اکنون روز و ساعت آن را تعیین کنم)میعاد ما و شما روز زینت(روز عید)است، مشروط بر این که مردم همگی به هنگامی که روز بالا می آید در محل جمع شوند»(قالَ مَوعِدُ کُم یَومُ الزیَنَةِ وَ اَن یُحشَرَالناسُ ضُحٌی).

ص: 126

آيه 60

(آيه 60)به هر حال فرعون بعد از مشاهدۀ معجزات شگفت آور موسى و مشاهدۀ تأثير روانى اين معجزات در اطرافيانش تصميم گرفت با كمك ساحران به مبارزۀ با او برخيزد،لذا قرار لازم را با موسى گذارد،«پس آن مجلس را ترك گفت و تمام مكر و فريب خود را جمع كرد و سپس همه را در روز موعود آورد» (فَتَوَلّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى) .

آيه 61

(آيه 61)سر انجام روز موعود فرا رسيد،موسى(ع)در برابر انبوه جمعيت قرار گرفت،جمعيتى كه گروهى از آن ساحران بودند و تعداد آنها به گفتۀ بعضى از مفسران 72 نفر و به گفتۀ بعضى ديگر به چهار صد نفر مى رسيد و بعضى ديگر نيز تعداد بيشترى گفته اند.

و گروهى از آنها،فرعون و اطرافيان او را تشكيل مى دادند و بالاخره گروه سوم كه اكثريت از آن تشكيل يافته بود توده هاى تماشاچى مردم بودند.

موسى در اينجا رو به ساحران و يا فرعونيان و ساحران كرد و«به آنان چنين گفت:واى بر شما،دروغ بر خدا نبنديد كه شما را با مجازات خود،نابود و ريشه كن خواهد ساخت» (قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ) .

«و شكست و نوميدى و خسران از آن آنهاست كه بر خدا دروغ مى بندند و به او نسبت باطل مى دهند» (وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى) .

منظور موسى از افتراء بر خدا،آن است كه كسى يا چيزى را شريك او قرار داده،معجزات فرستادۀ خدا را به سحر نسبت دهند و فرعون را معبود و اله خود بپندارند.

آيه62

(آیه 62)-این سخن قاطع موسی که هیچ شباهتی به سخن ساحران نداشت،بلکه آهنگش آهنگ دعوت همهء پیامبران راستین بود، بر بعضی از دلها اثر گذاشت، و در میان جمعیت اختلاف افتاد ، بعضی طرفدار شدت عمل بودند، و بعضی به شک و تردید افتادند و احتمال می دادند موسی پیامبر برزگ خدا باشد و تهدیدهای او موءثر گردد، بخصوص که لباس سادهء او و برادرش هارون ، همان لباس سادهء چوپانی بود، و چهرهء مصمم آنها که علی رغم تنها بودن، ضعف و فتوری

ص: 127

در آن مشاهده نمى گشت،دليل ديگرى بر اصالت گفتار و برنامه هاى آنها محسوب مى شد،لذا قرآن مى گويد:«پس آنها در ميان خود در بارۀ كارهايشان به نزاع برخاستند،و مخفيانه و در گوشى با هم سخن گفتند» (فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى) .

آيه 63

(آيه 63)ولى به هر حال طرفداران ادامۀ مبارزه و شدت عمل،پيروز شدند و رشتۀ سخن را به دست گرفتند و از طرق مختلف،به تحريك مبارزه كنندگان با موسى پرداختند.

نخست:«گفتند:اين دو مسلما ساحرند»! (قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ) .

بنا بر اين،وحشتى از مبارزۀ با آنها نبايد به خود راه داد،چرا كه شما بزرگان و سردمداران سحر در اين كشور پهناوريد.

ديگر اين كه«آنها مى خواهند شما را از سرزمينتان با سحرشان بيرون كنند» (يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما) .سرزمينى كه همچون جان شما عزيز است و به آن تعلق داريد آن هم به شما تعلق دارد.

به علاوه اينها تنها به بيرون كردن شما از وطنتان قانع نيستند،اينها مى خواهند مقدسات شما را هم بازيچه قرار دهند«و آيين عالى و مذهب حق شما را از ميان ببرند»! (وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى) .

آيه 64

(آيه 64)«اكنون كه چنين است(به هيچ وجه به خود ترديد راه ندهيد،و) تمام نيرو و نقشۀ خود را جمع كنيد...» (فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ) .

«و در يك صف(به ميدان مبارزه)بياييد» (ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا) .

چرا كه وحدت و اتحاد رمز پيروزى شما در اين مبارزۀ سر نوشت ساز است.

و بالاخره«فلاح و رستگارى،امروز،از آن كسى است كه برترى خود را بر (بر حريفش)اثبات نمايد» (وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى) .

آيه65

(آیه 65)- موسی (ع) نیز به میدان می آید _ ساحران ظاهرأ متحد شدند و عزم را جزم کردند که با موسی به مبارزه برخیزند، هنگامی که گام به میدان نهادند«گفتند: ای موسی! تو اول (عصای خود را ) می افکنی یا ما کسانی باشیم که اول

ص: 128

بيفكنيم» (قالُوا يا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى) .

آيه 66

(آيه 66)ولى موسى بى آنكه عجله اى نشان بدهد،چرا كه به پيروزى نهايى خود كاملا اطمينان داشت و حتى قطع نظر از آن در اين گونه مبارزه ها معمولا برنده كسى است كه پيشقدم نمى شود،لذا به آنها«گفت:شما اول بيفكنيد»! (قالَ بَلْ أَلْقُوا) .

ساحران نيز پذيرفتند و آنچه عصا و طناب براى سحر كردن با خود آورده بودند يكباره به ميان ميدان افكندند،و اگر روايتى را كه مى گويد:آنها هزاران نفر بودند بپذيريم مفهومش اين مى شود كه در يك لحظه هزاران عصا و طناب كه مواد مخصوصى در درون آنها ذخيره شده بود،به وسط ميدان انداختند.

«پس ناگهان طنابها و عصاهايشان به خاطر سحر آنها،چنان به نظر(مردم و) موسى مى رسيد كه دارند حركت مى كنند»! (فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى) .

آرى به صورت مارهايى كوچك و بزرگ،رنگارنگ در اشكال مختلف به جنب و جوش در آمدند.

صحنۀ بسيار عجيبى بود،ساحران كه هم تعدادشان زياد بود و هم طرز استفاده از خواص مرموز فيزيكى و شيميايى اجسام و مانند آن را به خوبى مى دانستند،توانستند آن چنان در افكار حاضران نفوذ كنند كه اين باور براى آنها پيدا شود كه اين همه موجودات بى جان،جان گرفتند.

غريو شادى از فرعونيان برخاست،گروهى از ترس و وحشت فرياد زدند و خود را عقب مى كشيدند!

آيه 67

(آيه 67)«پس در اين هنگام موسى احساس ترس خفيفى در دل كرد» (فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى) .كه نكند مردم تحت تأثير اين صحنه واقع شوند، آن چنان كه بازگرداندن آنها آسان نباشد.

آيه68

آیه 68)-به هر حال در این موقع، نصرت و یاری الهی به سراغ موسی آمد و فرمان وحی وظیفهء او را مشخص کرد، چنانکه قرآن می گوید:« به او گفتیم: ترس به خود راه مده تو مسلمأ برتری»!(قُلنا لاتَخَف اِنَکَ اَنتَ الاَعلی).

ص: 129

و اين گونه موسى،قوت قلبش را كه لحظات كوتاهى متزلزل شده بود باز يافت.

آيه 69

(آيه 69)مجددا به او خطاب شد كه:«و آنچه را در دست راست دارى بيفكن كه تمام آنچه را كه آنها ساخته اند مى بلعد»! (وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا) .

«چرا كه كار آنها تنها مكر ساحر است» (إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ) .

«و ساحر هر كجا برود پيروز نخواهد شد» (وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتى) .

چرا كه كار ساحر متكى به نيروى محدود انسانى است،و معجزه از قدرت بى پايان و لا يزال الهى سر چشمه مى گيرد،لذا ساحر تنها كارهايى را مى تواند انجام دهد كه قبلا روى آن تمرين داشته است.

جالب اين كه:نمى گويد:«عصايت را بيفكن»بلكه مى گويد:«آنچه در دست راست دارى بيفكن»اين تعبير شايد به عنوان بى اعتنايى به عصا باشد و اشاره به اين كه عصا مسألۀ مهمى نيست آنچه مهم است اراده و فرمان خداست كه اگر ارادۀ او باشد عصا كه سهل است كمتر و كوچكتر از آن هم مى تواند چنين قدرت نمايى كند!

آيه 70

(آيه 70)پيروزى عظيم موسى(ع):به اينجا رسيديم كه موسى مأمور شد عصاى خود را بيفكند.موسى عصاى خود را افكند،عصا تبديل به مار عظيمى شد و تمام اسباب و آلات سحر ساحران را بلعيد،غوغا و ولوله اى در تمام جمعيت افتاد فرعون،سخت متوحش شد،و اطرافيانش دهانهاشان از تعجب باز ماند.

ساحران كه به خوبى سحر را از غير سحر مى شناختند،يقين كردند كه اين امر،چيزى جز معجزۀ الهى نيست،و اين مرد فرستادۀ خداست.

لذا همان گونه كه آيه مى گويد:«ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند:ما به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم» (فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى) .

آيه71

(آیه 71)- بدیهی است که این عمل ساحران ، ضربهء سنگینی بر پیکر فرعون

ص: 130

و حكومت جبّار و خود كامه و بيدادگرش وارد ساخت،و تمام اركان آن را به لرزه در آورد،لذا چاره اى جز اين نديد كه با داد و فرياد و تهديدهاى غليظ و شديد ته ماندۀ حيثيتى را كه نداشت،جمع و جور كند،رو به سوى ساحران كرد و«گفت:آيا پيش از آن كه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد»؟ (قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ) .

اين جبّار مستكبر،نه تنها مدعى بود كه بر جسم و جان مردم،حكومت دارد بلكه مى خواست بگويد قلب شما هم در اختيار من و متعلق به من است،و بايد با اجازۀ من تصميم بگيرد.

فرعون به اين قناعت نكرد،فورا وصله اى به دامان ساحران چسبانيد و آنها را متهم كرد و گفت:«او بزرگ شماست،او كسى است كه سحر به شما آموخته»، و تمام اينها توطئه است با نقشۀ قبلى! (إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ) .

بدون شك فرعون مى دانست و يقين داشت اين سخن دروغ است.ولى مى دانيم قلدرها و زور گويان،وقتى موقعيت نامشروع خود را در خطر ببينند از هيچ دروغ و تهمتى باك ندارند.

تازه به اين نيز قناعت نكرد و ساحران را با شديدترين لحنى،تهديد به مرگ نمود و گفت:«پس سوگند ياد مى كنم كه دست و پاهاى شما را بطور مخالف قطع مى كنم،و بر فراز شاخه هاى بلند نخل به دار مى آويزم و خواهيد دانست مجازات من دردناكتر و پايدارتر است» (فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى) .

آيه 72

(آيه 72)اما ببينيم عكس العمل ساحران در برابر اين تهديدهاى شديد فرعون چه بود؟آنها نه تنها مرعوب نشدند و از ميدان بيرون نرفتند،بلكه حضور خود را در صحنه بطور قاطعترى ثابت كردند و«گفتند:به خدايى كه ما را آفريده است هرگز تو را بر اين دلايل روشنى كه به سراغ ما آمده مقدم نخواهيم داشت» (قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا) .

«پس تو هر حكمى مى خواهى بكن» (فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ) .

«اما(بدان)تو تنها مى توانى در زندگى اين دنيا قضاوت كنى»ولى در آخرت

ص: 131

ما پيروزيم و تو گرفتار و مبتلا به شديدترين كيفرها (إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا) .

آيه 73

(آيه 73)سپس افزودند:«ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهانمان و آنچه را از سحر بر ما تحميل كردى ببخشايد؛و خدا بهتر و پايدارتر است» (إِنّا آمَنّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى) .

خلاصه اين كه هدف ما پاك شدن از گناهان گذشته از جمله مبارزه با پيامبر راستين خداست.

آيه 74

(آيه 74)ساحران سپس چنين ادامه دادند:اگر ما ايمان آورده ايم دليلش روشن است«چرا كه هر كس(بى ايمان و)گنهكار در محضر پروردگار در قيامت بيايد آتش سوزان دوزخ براى اوست» (إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ) .

و مصيبت بزرگ او در دوزخ اين است كه؛«نه مى ميرد و نه زنده مى شود» (لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى) .بلكه دائما در ميان مرگ و زندگى دست و پا مى زند،حياتى كه از مرگ تلختر و مشقت بارتر است.

آيه 75

(آيه 75)«و هر كس با ايمان نزد او آيد،و اعمال صالح انجام داده باشد، چنين كسانى درجات عالى دارند...» (وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى) .

آيه 76

(آيه 76)«باغهاى جاويدان بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است، و جاودانه در آن خواهند ماند» (جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها) .

«و اين است پاداش كسى كه(با ايمان و اطاعت پروردگار)خود را پاك و پاكيزه كند» (وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكّى) .

و اين ساحران چه خوب خود را پاكيزه ساختند.هنگامى كه تصميم گرفتند، حق را پذيرا شوند و در راه آن عاشقانه ايستادگى كنند و به گفتۀ مفسر بزرگ مرحوم طبرسى،«صبحگاهان كافر بودند و ساحر،اما شامگاهان شهيدان نيكو كار راه حق»!

آيه77

(آیه77)- نجات بنی اسرائیل وغرق فرعونیان:بعد از ماجرای مبارزهء موسی با ساحران و پیروزی چشمگیرش بر آنها و ایمان آوردن آن جمعیت عظیم، آیین او رسمأ وارد مصر شد، هرچند اکثریت «قبطیان» آن را نپذیرفتند،

ص: 132

بنى اسرائيل تحت رهبرى موسى،به اتفاق اقليتى از مصريان،بطور دائم با فرعونيان درگير بودند؛و سالها بر اين منوال گذشت و حوادث تلخ و شيرينى روى داد.

در اينجا به آخرين فراز از اين ماجراها يعنى برنامۀ خروج بنى اسرائيل از مصر،اشاره كرده،مى فرمايد:«و ما به موسى،وحى فرستاديم كه بندگانم را شبانه از مصر بيرون ببر» (وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي) .

بنى اسرائيل آمادۀ حركت به سوى سرزمين موعود(فلسطين)شدند،اما هنگامى كه به كرانه هاى نيل رسيدند فرعونيان،آگاه گشتند و فرعون با لشكرى عظيم آنها را تعقيب كرد،آنها خود را در محاصرۀ دريا و دشمن ديدند.

اما خدا به موسى چنين دستور داد:«راهى خشك براى آنها در دريا بگشا»! (فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً) .

راهى كه هرگاه در آن گام بگذارى«نه از تعقيب فرعونيان مى ترسى،نه از غرق شدن در دريا» (لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى) .

آيه 78

(آيه 78)و به اين ترتيب موسى و بنى اسرائيل وارد جاده هايى شدند كه در درون دريا با كنار رفتن آبها پيدا شد،در اين هنگام فرعون به همراه لشكريانش به كنار دريا رسيد و با اين صحنۀ غير منتظره و شگفت انگيز رو برو شد«و فرعون لشكريان خود را به دنبال بنى اسرائيل فرستاد و خود نيز وارد همان جاده ها شد» (فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ) .

از اين سو آخرين نفر لشكر فرعون وارد دريا شد،و از آن سو آخرين نفر از بنى اسرائيل خارج گرديد.

در اين هنگام به امواج آب فرمان داده شد به جاى نخستين باز گردند.

امواج همانند ساختمان فرسوده اى كه پايۀ آن را بكشنند يك باره فرو ريختند «پس دريا آنها را در ميان امواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى كامل» (فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ) .

و به اين ترتيب،يك قدرت جبّار ستمگر با لشكر نيرومند و قهارش در ميان امواج آب غوطه ور شدند و طعمۀ آماده اى براى ماهيان دريا!

ص: 133

آيه 79

(آيه 79)آرى«فرعون،قوم خود را گمراه ساخت و هرگز هدايتشان نكرد» (وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى) .

آيه 80

(آيه 80)تنها راه نجات:در اينجا روى سخن را به بنى اسرائيل بطور كلى و در هر عصر و زمان كرده،و نعمتهاى بزرگى را كه خداوند به آنان بخشيده است ياد آور مى شود،و راه نجات را به آنان نشان مى دهد.

نخست مى گويد:«اى بنى اسرائيل!ما شما را از چنگال دشمنانتان رهايى بخشيديم» (يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ) .

سپس به يكى از نعمتهاى مهم معنوى اشاره كرده،مى گويد:«ما شما را به ميعادگاه مقدسى دعوت كرديم،در طرف راست طور»آن مركز وحى الهى (وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ) .

اين اشاره به جريان رفتن موسى(ع)به اتفاق جمعى از بنى اسرائيل به ميعادگاه طور است،در همين ميعادگاه بود كه خداوند الواح تورات را بر موسى نازل كرد و با او سخن گفت و جلوۀ خاص پروردگار را همگان مشاهده كردند.

و سر انجام به يك نعمت مهم مادى كه از الطاف خاص خداوند نسبت به بنى اسرائيل سر چشمه مى گرفت اشاره كرده،مى فرمايد:«ما من و سلوى را بر شما نازل كرديم» (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى) .

در آن بيابانى كه سرگردان بوديد،و غذاى مناسبى نداشتيد،لطف خدا به ياريتان شتافت و از غذاى لذيذ و خوشمزه اى به مقدارى كه به آن احتياج داشتيد در اختيارتان قرار داد و از آن استفاده مى كرديد.

ص: 134

آيه 81

(آيه 81)در اين آيه به دنبال ذكر اين نعمتهاى سه گانۀ پر ارزش آنها را چنين مخاطب مى سازد:«از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما داديم بخوريد،ولى در آن طغيان نكنيد،كه غضب من بر شما وارد شود» (كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي) .

طغيان در نعمتها آن است كه انسان به جاى اين كه از آنها در راه اطاعت خدا و طريق سعادت خويش استفاده كند،آنها را وسيله اى براى گناه،ناسپاسى و كفران

و گردنكشى و اسرافكارى قرار دهد،همان گونه كه بنى اسرائيل چنين كردند.

و به دنبال آن مى فرمايد:«و هر كس غضب من بر او وارد شود سقوط مى كند» (وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى) .

«هوى»در اصل به معنى سقوط كردن از بلندى است،كه معمولا نتيجۀ آن، نابودى است،به علاوه در اينجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاهش نيز مى باشد.

آيه 82

(آيه 82)و از آنجا كه هميشه بايد هشدار و تهديد با تشويق و بشارت، همراه باشد تا نيروى خوف و رجا را كه عامل اصلى تكامل است يكسان بر انگيزد، و درهاى بازگشت به روى توبه كاران بگشايد،در اين آيه چنين مى گويد:«و من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت يابند (و در زير چتر هدايت رهبران الهى قرار گيرند)مى آمرزم» (وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى) .

تعبير به«غفّار»نشان مى دهد كه خداوند چنين افراد را نه تنها يك بار كه بارها مشمول آمرزش خود قرار مى دهد.

آيه 83

(آيه 83)غوغاى سامرى!در اينجا فراز مهم ديگرى از زندگى موسى(ع) و بنى اسرائيل مطرح شده و آن مربوط به رفتن موسى به اتفاق نمايندگان بنى اسرائيل به ميعادگاه طور و سپس گوساله پرستى بنى اسرائيل در غياب آنهاست.

برنامه اين بود كه موسى(ع)براى گرفتن احكام تورات،به كوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائيل نيز او را در اين مسير همراهى كنند.

ولى از آنجا كه شوق مناجات با پروردگار در دل موسى شعله ور بود،قبل از ديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد.

در اينجا وحى بر او نازل شد:«اى موسى!چه چيز سبب شد كه پيش از قومت به اينجا بيايى و در اين راه عجله كنى»؟ (وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى) .

آيه84

(آیه84)- و موسی بلافاصله «عرض کرد:پروردگارا! آنها به دنبال منند،و من برای رسیدن به میعادگاه و محضر وحی تو، شتاب کردم تا از من خشنود

ص: 135

شوى» (قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى) .

نه تنها عشق مناجات تو و شنيدن سخنت مرا بى قرار ساخته،بلكه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانين و احكام تو را بگيرم و به بندگانت برسانم و از اين راه رضايت تو را بهتر جلب كنم،آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنيدن فرمانت.

آيه 85

(آيه 85)ولى بالاخره در اين ديدار،ميعاد از سى شب به چهل شب تمديد شد،و زمينه هاى مختلفى كه از قبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت كار خود را كرد،سامرى آن مرد هوشيار منحرف مياندار شد،و با استفاده از وسائلى گوساله اى ساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند.

بالاخره در آنجا بود كه خداوند به موسى(ع)در همان ميعادگاه«فرمود:ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم(ولى از عهدۀ امتحان خوب بيرون نيامدند) و سامرى آنها را گمراه كرد» (قالَ فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ) .

آيه 86

(آيه 86)موسى با شنيدن اين سخن آن چنان برآشفت كه تمام وجودش گويى شعله ور گشت،شايد به خود مى گفت:ساليان دراز خون جگر خوردم، زحمت كشيدم با هر گونه خطر رو برو شدم تا اين جمعيت را به توحيد آشنا ساختم، اما افسوس و صد افسوس،با چند روز غيبت من،زحماتم بر باد رفت! لذا بلا فاصله«موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت» (فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً) .

هنگامى كه چشمش به آن صحنه بسيار زنندۀ گوساله پرستى افتاد،«فرياد بر آورد اى قوم من!مگر پروردگار شما وعدۀ نيكويى به شما نداد» (قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً) .

اين وعدۀ نيكو يا وعده اى بوده كه در زمينۀ نزول تورات و بيان احكام آسمانى در آن،به بنى اسرائيل داده شده بود،يا وعدۀ نجات و پيروزى بر فرعونيان و وارث حكومت زمين شدن،و يا وعدۀ مغفرت و آمرزش براى كسانى كه توبه كنند و يا همۀ اين امور.

سپس افزود:«پس آيا مدت جدايى من از شما به طول انجاميده»؟ (أَ فَطالَ

ص: 136

عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ) .

«يا با اين عمل زشت خود مى خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعدۀ من مخالفت كرديد» (أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي) .

آيه 87

(آيه 87)بنى اسرائيل كه خود را در برابر اعتراض شديد موسى(ع) ديدند و متوجه شدند به راستى كار بسيار بدى انجام داده اند،در مقام عذر تراشى بر آمدند و«گفتند:ما به ميل و ارادۀ خود از وعدۀ تو تخلّف نكرديم» (قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا) .

در واقع اين ما نبوديم كه به ارادۀ خود گرايش به گوساله پرستى كرديم،«بلكه مقدارى از زيورهاى قوم را كه با خود داشتيم افكنديم و سامرى اين چنين القا كرد...» (وَ لكِنّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السّامِرِيُّ) .

آيه 88

(آيه 88)در هر صورت سامرى از زينت آلات كه از طريق ظلم و گناه در دست فرعونيان قرار گرفته بود و ارزشى جز اين نداشت كه خرج چنين كار حرامى بشود، آرى از مجموع اين زينت آلات«براى آنان مجسمۀ گوساله اى كه صدايى همچون صداى گوسالۀ(واقعى)داشت پديد آورد» (فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ) .

بنى اسرائيل كه اين صحنه را ديدند،ناگهان همۀ تعليمات توحيدى موسى را به دست فراموشى سپردند و به يكديگر«گفتند:اين خداى شما و خداى موسى است» (فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى) .

و به اين ترتيب«او(سامرى عهد و پيمانش را با موسى بلكه با خداى موسى) فراموش كرد»و مردم را به گمراهى كشاند (فَنَسِيَ) .

آيه 89

(آيه 89)در اينجا خداوند به عنوان توبيخ و سرزنش اين بت پرستان مى گويد:«پس آيا آنها نمى بينند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمى دهد و هيچ گونه ضررى از آنها دفع نمى كند و منفعتى براى آنها فراهم نمى سازد» (أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً) .

يك معبود واقعى حد اقل بايد بتواند سؤالات بندگانش را پاسخ گويد آيا تنها

ص: 137

شنيده شدن صداى گوساله از اين مجسمۀ طلايى،مى تواند دليل پرستش باشد! تازه موجودى كه مالك سود و زيان ديگرى و حتى خودش نيست،آيا مى تواند معبود باشد؟!

آيه 90

(آيه 90)بدون شك در اين قال و غوغا،هارون جانشين موسى(ع)و پيامبر بزرگ خدا دست از رسالت خويش بر نداشت و وظيفۀ مبارزۀ با انحراف و فساد را تا آنجا كه در توان داشت انجام داد،چنانكه قرآن مى گويد:«هارون قبل از آمدن موسى از ميعادگاه به بنى اسرائيل اين سخن را گفته بود كه شما به وسيلۀ آن(گوساله)مورد آزمايش سختى قرار گرفته ايد»فريب نخوريد و از راه توحيد منحرف نشويد (وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ) .

سپس اضافه كرد:«و پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده اى است كه اين همه نعمت به شما مرحمت كرده» (وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ) .

برده بوديد شما را آزاد ساخت،اسير بوديد رهايى بخشيد،گمراه بوديد هدايت كرد،پراكنده بوديد در سايۀ رهبرى يك مرد آسمانى،شما را جمع و متحد نمود،جاهل و گمراه بوديد،نور علم بر شما افكند،و به صراط مستقيم توحيد هدايتتان نمود.

«اكنون كه چنين است شما از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نماييد» (فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي) .

مگر فراموش كرده ايد برادرم موسى،مرا جانشين خود ساخته و اطاعتم را بر شما فرض كرده است چرا پيمان شكنى مى كنيد؟

آيه 91

(آيه 91)ولى بنى اسرائيل چنان لجوجانه به اين گوساله چسبيده بودند كه منطق نيرومند و دلايل روشن اين مرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤثر نيفتاد،با صراحت اعلام مخالفت با هارون كردند و«گفتند:ما همچنان به پرستش اين گوساله ادامه مى دهيم تا موسى به سوى ما باز گردد» (قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى) .

و به اين ترتيب هم فرمان مسلم عقل را از زير پا گذاشتند،و هم فرمان

ص: 138

جانشين رهبرشان را.

ولى به هر حال،هارون با اقليتى در حدود دوازده هزار نفر از مؤمنان ثابت قدم از جمعيت جدا شدند در حالى كه اكثريت جاهل و لجوج نزديك بود او را به قتل برسانند.

آيه 92

(آيه 92)سرنوشت دردناك سامرى!به دنبال بحثى كه موسى(ع)با بنى اسرائيل در نكوهش شديد از گوساله پرستى داشت و در اينجا نخست گفتگوى موسى(ع)را با برادرش هارون(ع)و سپس با سامرى منعكس مى كند.

نخست رو به برادرش هارون كرده«گفت:اى هارون!چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند...» (قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا) .

آيه 93

(آيه 93)«از من پيروى نكردى؟آيا فرمان مرا عصيان نمودى»؟ (أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي) .

مگر هنگامى كه مى خواستم به ميعادگاه بروم نگفتم«جانشين من باش و در ميان اين جمعيت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان را در پيش مگير».

منظور از جملۀ «أَلاّ تَتَّبِعَنِ» اين است كه چرا از روش و سنت من در«شدت عمل»نسبت به بت پرستى پيروى نكردى.

آيه 94

(آيه 94)موسى با شدت و عصبانيت هر چه تمامتر اين سخنان را با برادرش مى گفت و بر او فرياد مى زد،در حالى كه ريش و سر او را گرفته بود و مى كشيد.

هارون براى اين كه او را بر سر لطف آورد،و از التهاب او بكاهد«گفت:اى فرزند مادرم![ اى برادرم]ريش و سر مرا مگير،من(فكر كردم كه اگر به مبارزه برخيزم و درگيرى پيدا كنم تفرقۀ شديدى در ميان بنى اسرائيل مى افتد،و از اين) ترسيدم(به هنگام باز گشت)بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى و سفارش مرا(در غياب من)به كار نبستى» (قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي) .

و به اين ترتيب هارون بى گناهى خود را اثبات كرد.

ص: 139

آيه 95

(آيه 95)بعد از پايان گفتگو با برادرش هارون و تبرئه او،به محاكمۀ سامرى پرداخت و«گفت:(اين چه كارى بود كه تو انجام دادى و)چه چيز انگيزۀ تو بود اى سامرى»؟! (قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ) .

آيه 96

(آيه 96)او در پاسخ گفت:من مطالبى آگاه شدم كه آنها نديدند و آگاه نشدند» (قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ) .

«من چيزى از آثار رسول و فرستادۀ خدا(موسى)را گرفتم،و سپس آن را به دور افكندم و اين چنين نفس من مطلب را در نظرم زينت داد»!و به سوى آيين بت پرستى گرايش كردم. (فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي) .

آيه 97

(آيه 97)روشن است كه پاسخ و عذر سامرى در برابر سؤال موسى(ع)به هيچ وجه قابل قبول نبود،لذا موسى فرمان محكوميت او را در اين دادگاه صادر كرد و سه دستور در بارۀ او و گوساله اش داد؛«گفت:برو،كه بهرۀ تو در زندگى اين دنيا اين است كه(هر كس به تو نزديك شود)بگويى:با من تماس نگير» (قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ) .

و به اين ترتيب با يك فرمان قاطع،سامرى را از جامعه طرد كرد و او را به انزواى مطلق كشانيد.

مجازات دوم سامرى اين بود كه موسى(ع)كيفر او را در قيامت به او گوشزد كرد،گفت:«و تو وعده گاهى در پيش دارى(وعدۀ عذاب دردناك الهى)كه هرگز از آن تخلف نخواهد شد» (وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ) .

سومين مجازات اين بود كه موسى به سامرى گفت:«و به اين معبودت كه پيوسته او را عبادت مى كردى نگاه كن و ببين ما آن را مى سوزانيم و سپس ذرات آن را به دريا مى پاشيم»تا براى هميشه محو و نابود گردد (وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً) .

آيه98

(آیه98)-و در این آیه موسی، با تأکید فراوان روی مسالهء توحید، حاکمیت خط الله را مشخص کرد و چنین گفت: «معبود شما تنها الله است،همان خدایی که

ص: 140

معبودى جز او نيست،همان خدايى كه علمش همه چيز را فرا گرفته» (إِنَّما إِلهُكُمُ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً) .

نه همچون بتهاى ساختگى كه نه سخنى مى شنوند،نه پاسخى مى گويند،نه مشكلى مى گشايند و نه زيانى را دفع مى كنند.

آيه 99

(آيه 99)پس از پايان گرفتن بحثهاى مربوط به تاريخ پر ماجراى موسى و بنى اسرائيل يك نتيجه گيرى كلى نيز قرآن روى آن مى نمايد و مى گويد:«اين چنين اخبار گذشته را براى تو(يكى بعد از ديگرى)باز گو مى كنيم» (كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ) .

سپس اضافه مى كند:«و ما از ناحيۀ خود قرآنى به تو داديم» (وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنّا ذِكْراً) .قرآنى كه مملوّست از درسهاى عبرت،دلايل عقلى،اخبار آموزندۀ گذشتگان و مسائل بيدار كنندۀ آيندگان.

آيه 100

(آيه 100)و به همين جهت در اين آيه از كسانى سخن مى گويد كه حقايق قرآن و درسهاى عبرت تاريخ را فراموش مى كنند،مى گويد:«كسى كه از قرآن روى بگرداند در قيامت بار سنگينى(از گناه و مسؤوليت)بر دوش خواهد كشيد» (مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً) .

آرى!اعراض از قرآن،انسان را به آن چنان بيراهه ها مى كشاند كه بارهاى سنگينى از انواع گناهان و انحرافات فكرى و عقيدتى را بر دوش او مى نهد.

آيه 101

(آيه 101)سپس اضافه مى كند:«آنها در ميان اين وزر جاودانه خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيهِ) .

«و اين بار سنگين گناه،بد بارى است براى آنها در روز قيامت» (وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلاً) .

آيه 102

(آيه 102)سپس به توصيف روز قيامت و آغاز آن پرداخته،چنين مى گويد:

«همان روزى كه در صور دميده مى شود،و گنهكاران را با بدنهاى كبود و تيره در آن روز جمع مى كنيم» (يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً) .

آيه103

(آیه103)- در این حال مجرمان در میان خود،دربارهءمقدار توقفشان در عالم

ص: 141

برزخ«آهسته با هم گفتگو مى كنند(بعضى مى گويند:)شما تنها ده شبانه روز در علام برزخ)توقف كرديد»و نمى دانند چقدر طولانى بوده است (يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ عَشْراً) .

اين آهسته گفتن آنها يا به خاطر رعب و وحشت شديدى است كه از مشاهدۀ صحنۀ قيامت به آنها دست مى دهد و يا بر اثر شدت ضعف و ناتوانى است.

آيه 104

(آيه 104)سپس اضافه مى كند:«ما به آنچه مى گويند كاملا آگاهتريم» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ) .خواه آهسته بگويند يا بلند.

«هنگامى كه نيكو روش ترين آنها مى گويد:شما تنها يك روز درنگ كرديد»! (إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ يَوْماً) .

آيه 105

(آيه 105)صحنۀ هول انگيز قيامت:از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از حوادث مربوط به پايان دنيا و آغاز قيامت بود،در اينجا نيز همين مسأله را پيگيرى مى كند.

از اين آيه چنين بر مى آيد كه مردم از پيامبر(ص)در بارۀ سرنوشت كوهها به هنگام پايان گرفتن دنيا سؤال كرده بودند.

لذا مى گويد:«و از تو در بارۀ كوهها سؤال مى كنند» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ) .

در پاسخ:«بگو:پروردگار من آنها را از هم متلاشى و تبديل به سنگريزه كرده سپس بر باد مى دهد»! (فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً) .

از مجموع آيات قرآن در مورد سر نوشت كوهها چنين استفاده مى شود كه آنها در آستانۀ رستاخيز مراحل مختلفى را طى مى كنند:

نخست به لرزه مى آيند سپس به حركت در مى آيند.

در سومين مرحله از هم متلاشى مى شوند و به صورت انبوهى از شن در مى آيند و در آخرين مرحله آن چنان توفان و باد آنها را از جا حركت مى دهد و در فضا مى پاشد كه همچون پشمهاى زده شده به نظر مى رسد.(قارعه5/)

آيه

(آیه106)- این آیه می گوید:با متلاشی شد کوهها و پاکنده شدن ذرات آن،«خداوند صفحهء زمین را به صورت زمینی صاف و مستوی و بی آب و گیاه در

ص: 142

مى آورد» (فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً) .

آيه 107

(آيه 107)«آن چنان كه در آن هيچ گونه اعوجاج و پستى و بلندى مشاهده نخواهى كرد» (لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً) .

آيه 108

(آيه 108)«در آن روز،همه از دعوت كنندۀ الهى پيروى نموده،و قدرت بر مخالفت او نخواهند داشت»و همگى از قبرها بر مى خيزند (يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ) .

اين دعوت كننده هر كس كه باشد آن چنان فرمانش نافذ است كه هيچ كس قدرت بر تخلف از آن را ندارد.

«و(در اين موقع)همۀ صداها در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع مى شود و جز صداى آهسته،چيزى نمى شنوى» (وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً) .

اين خاموشى صداها يا به خاطر سيطرۀ عظمت الهى بر عرصۀ محشر است كه همگان در برابرش خضوع مى كنند،و يا از ترس حساب و كتاب و نتيجۀ اعمال و يا هر دو.

آيه 109

(آيه 109)از آنجا كه ممكن است بعضى گرفتار اين اشتباه شوند كه ممكن است غرق گناه باشند و به وسيلۀ شفيعانى شفاعت شوند بلافاصله اضافه مى كند:

«در آن روز شفاعت هيچ كس سودى نمى دهد،مگر كسانى كه خداوند رحمان به آنها اجازۀ شفاعت داده،و از گفتار آنها(در اين زمينه)راضى است» (يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً) .

اشاره به اين كه:شفاعت در آنجا بى حساب نيست،بلكه برنامۀ دقيقى دارد هم در مورد شفاعت كننده،و هم در مورد شفاعت شونده،و تا استحقاق و شايستگى در افراد براى شفاعت شدن وجود نداشته باشد،شفاعت معنى ندارد.

آيه 110

(آيه 110)و از آنجا كه حضور مردم در صحنۀ قيامت براى حساب و جزا، نياز به آگاهى خداوند از اعمال و رفتار آنها دارد،در اين آيه چنين اضافه مى كند:

«خداوند آنچه را(مجرمان)پيش رو دارند و آنچه را(در دنيا)پشت سر گذاشته اند،

ص: 143

همه را مى داند(و از تمام افعال و سخنان و نيات آنها در گذشته و پاداش كيفرى را كه در آينده در پيش دارند،از همه با خبر است)ولى آنها به(علم)او احاطه ندارند» (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً) .

و به اين ترتيب احاطۀ علمى خداوند هم نسبت به اعمال آنهاست و هم نسبت به جزاى آنها،و اين دو در حقيقت دو ركن قضاوت كامل و عادلانه است.

آيه 111

(آيه 111)«و در آن روز همۀ مردم در برابر خداوند حىّ قيّوم،كاملا خاضع مى شوند» (وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ) .

انتخاب صفت«حى و قيوم»از ميان صفات خدا در اينجا به خاطر تناسبى است كه اين دو صفت با مسألۀ رستاخيز كه روز حيات و قيام همگان است دارد.

و در پايان آيه،اضافه مى كند:«و مأيوس(و زيانكار)است آن كه بار ستمى بر دوش دارد»! (وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً) .

گويى ظلم و ستم همچون بار عظيمى است كه بر دوش انسان سنگينى مى كند و از پيشرفت او به سوى نعمتهاى جاويدان الهى باز مى دارد.

آيه 112

(آيه 112)و از آنجا كه روش قرآن غالبا بيان تطبيقى مسائل است بعد از ذكر سرنوشت ظالمان و مجرمان در آن روز،به بيان حال مؤمنان پرداخته مى گويد:«و اما كسانى كه اعمال صالحى انجام دهند،در حالى كه ايمان دارند،آنها نه از ظلم و ستمى مى ترسند و نه از نقصان حقشان» (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً) .

اصولا براى اين كه عمل صالح بطور مستمر و ريشه دار و عميق انجام گيرد بايد از عقيدۀ پاك و اعتقاد صحيح(ايمان)سيراب گردد.

آيه 113

(آيه 113)قرآن در اينجا اشاره اى دارد به مجموع آنچه در آيات قبل پيرامون مسائل تربيتى مربوط به قيامت و وعد و وعيد آمده است،مى فرمايد:

«و اين گونه آن را قرآنى عربى[فصيح و گويا]نازل كرديم و انواع تهديدها را به عبارت و بيانات مختلف بيان نموديم،شايد آنها تقوا پيشه كنند يا براى آنان تذكرى پديد آورد» (وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ

ص: 144

يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً) .

كلمۀ«عربيّا»گر چه به معنى زبان عربى است،ولى در اينجا اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن و رسا بودن مفاهيم آن مى باشد،زيرا:اصولا زبان عربى -به تصديق زبان شناسان جهان-يكى از رساترين لغات،و ادبيات آن از قويترين ادبيات است.ديگر اين كه گاهى قرآن بيانات مختلفى از يك واقعيت دارد،مثلا مسألۀ وعيد و مجازات مجرمان را،گاهى در لباس بيان سرگذشت امتهاى پيشين، و گاهى به صورت خطاب به حاضران،و گاهى در شكل ترسيم حال آنها در صحنۀ قيامت و گاه به لباسهاى ديگر بيان مى كند.

آيه 114

(آيه 114)اين آيه اضافه مى كند:«پس بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان بر حقّ است» (فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ) .

و از آنجا كه گاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر عشق به فراگيرى قرآن و حفظ آن براى مردم به هنگام دريافت وحى عجله مى كرد و كاملا مهلت نمى داد تا جبرئيل سخن خود را تمام كند در دنبالۀ اين آيه چنين به او تذكر داده مى شود:«و نسبت به (تلاوت)قرآن عجله مكن پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود» (وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ) .

«و بگو:پروردگارا!علم مرا افزون كن» (وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً) .

جايى كه پيامبر با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهى مأمور باشد كه تا پايان عمر،از خدا افزايش علم بطلبد،وظيفۀ ديگران كاملا روشن است،در حقيقت از نظر اسلام،علم هيچ حد و مرزى را نمى شناسد،افزون طلبى در بسيارى از امور مذموم است،ولى در علم ممدوح است،افراط بد است ولى افراط در علم معنى ندارد.

آيه 115

(آيه 115)آدم و فريبكارى شيطان!در اينجا از داستان آدم و حوّا و مبارزه و دشمنى ابليس با آنان سخن مى گويد.

شايد اشاره به اين نكته كه مبارزۀ حق و باطل منحصر به امروز و ديروز و موسى(ع)و فرعون نيست،از آغاز آفرينش آدم بوده و همچنان ادامه دارد.

نخست از پيمان آدم با خدا سخن مى گويد،مى فرمايد:«پيش از اين،از آدم

ص: 145

پيمان گرفته بوديم،اما او فراموش كرد،و عزم استوارى براى او نيافتيم»! (وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً) .

منظور از اين«عهد»فرمان خدا داير به نزديك نشدن به درخت ممنوع است.

بدون شك آدم،مرتكب گناهى نشد بلكه تنها ترك اولايى از او سر زد،اصولا دوران سكونت آدم در بهشت يك دوران آزمايشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنيا و پذيرش مسؤوليت تكاليف بود.

آيه 116

(آيه 116)سپس به بخش ديگر اين داستان اشاره كرده،مى گويد:«و به خاطر بياوريد هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم:براى آدم سجده كنيد،آنها نيز همگى سجده كردند جز ابليس كه امتناع ورزيد» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى) .

و از اينجا به خوبى مقام با عظمت آدم روشن مى شود،آدمى كه مسجود فرشتگان بود ضمنا عداوت ابليس با او از نخستين گام آشكار مى گردد.

شك نيست كه سجده به معنى پرستش مخصوص خداست،و غير از خدا هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند معبود باشد،بنا بر اين سجدۀ فرشتگان در برابر خدا بود،منتهى به خاطر آفرينش اين موجود با عظمت كه:

شايستۀ ستايش آن آفريدگار است كارد چنين دل آويز نقشى ز ماء و طينى!

آيه 117

(آيه 117)به هر حال ما در اين موقع به آدم اخطار كرديم«پس گفتيم:اى آدم (با اين برنامه مسجل شد كه)ابليس دشمن تو و همسرت است(مواظب باشيد) مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به درد و رنج خواهى افتاد» (فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى) .

ص: 146

آيه 118

(آيه 118)سپس خداوند آسايش بهشت و درد و رنج محيط بيرون آن را براى آدم چنين شرح مى دهد:«تو در اينجا گرسنه نخواهى شد و برهنه نمى شوى» (إِنَّ لَكَ أَلاّ تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى) .

در دو آيۀ فوق به چهار نياز اصلى و ابتدايى انسان يعنى نياز به غذا و آب و لباس و مسكن(پوشش در مقابل آفتاب)اشاره شده است.

آيه 120

(آيه 120)اما با اين همه شيطان كمر عداوت و دشمنى را با آدم بسته بود،به همين دليل آرام ننشست«پس شروع به وسوسۀ آدم كرد و گفت:اى آدم!آيا درخت عمر جاويدان را به تو نشان بدهم(كه هر كس از ميوۀ آن بخورد هميشه زنده خواهد بود)آيا راه رسيدن به حكومت و سلطنت هميشگى را مى خواهى بدانى»؟! (فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى) .

در واقع شيطان حساب كرد تمايل آدم به چيست و به اينجا رسيد كه او تمايل به زندگى جاويدان و رسيدن به قدرت بى زوال دارد،لذا براى كشاندن او به مخالفت فرمان پروردگار از اين دو عامل استفاده كرد.

آيه 121

(آيه 121)سر انجام آنچه نمى بايست بشود شد،«پس(آدم و حوّا)هر دو از آن(درخت ممنوع)خوردند(و به دنبال آن لباسهاى بهشتى از اندامشان فرو ريخت)عورتشان آشكار گشت»! (فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما) .

هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند بلا فاصله«از برگهاى(درختان)بهشتى جامه دوختند»براى پوشاندن اندام خود (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ) .

آرى!عاقبت«آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد» (وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى) .

آيه 122

(آيه 122)ولى از آنجا كه آدم ذاتا پاك و مؤمن بود و در طريق رضاى خدا گام بر مى داشت،و اين خطا كه بر اثر وسوسۀ شيطان دامن او را گرفت جنبۀ استثنايى داشت،خداوند او را از رحمت خود براى هميشه دور نساخت،بلكه«بعد از اين ماجرا پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرا شد و هدايتش كرد» (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى) .

آيه123

(آیه123)- با این که توبهپ آدم پذیرفته شد، اما کاری کرده بود که بازگشت به حال نخستین امکان پذیر نبود ولذا خداوند«به او و حوّا دستور داد : هر دو(و همچنین شیطان همراه شما) از بهشت به زمین فرود آیید»(قالَ اهبِطا مِنها جَمیعَٔأ).

ص: 147

«در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود» (بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ) .

اما به شما اخطار مى كنم،راه سعادت و نجات به رويتان گشوده است«پس هر گاه هدايت من به سراغ شما بيايد هر يك از شما از اين هدايت پيروى كند نه گمراه مى شود و نه شقاوتمند» (فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى) .

آيه 124

(آيه 124)و براى اين كه تكليف آنها كه فرمان حق را فراموش مى كنند نيز روشن گردد اضافه مى كند:«و كسى كه از ياد من روى گردان شود،زندگى سخت و تنگى خواهد داشت» (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً) .

«و در قيامت او را نابينا محشور مى كنيم» (وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى) .

اصولا تنگى زندگى بيشتر به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است،به خاطر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود، و وابستگى بيش از حد به جهان ماده است،و آن كس كه ايمان به خدا دارد و دل به ذات پاك او بسته،از همۀ اين نگرانيها در امان است.

آيه 125

(آيه 125)در آنجا«عرض مى كند:پروردگارا!چرا مرا نابينا محشور كردى در حالى كه قبلا بينا بودم»؟! (قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً) .

آيه 126

(آيه 126)بلا فاصله پاسخ مى شنود كه،«مى فرمايد:آن گونه كه آيات من براى تو آمد،و تو آنها را فراموش كردى،امروز نيز تو فراموش خواهى شد» (قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى) .و چشمت از ديدن نعمتهاى پروردگار و مقام قرب او نابينا مى گردد.

آيه 127

(آيه 127)سر انجام به صورت يك جمع بندى و نتيجه گيرى مى فرمايد:

«و اين گونه كسانى را كه راه اسراف را پيش گرفتند و ايمان به آيات پروردگارشان نياوردند جزا مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ) .

«و عذاب آخرت از اين هم شديدتر و پايدارتر است» (وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى) .

آيه128

(آیه128)- از تاریخ گذشتگان عبرت بگیرید: از آنجا که در آیات گذشته

ص: 148

بحثهاى فراوانى از مجرمان به ميان آمد در اين آيه به يكى از بهترين و مؤثرترين طرق بيدارى كه مطالعۀ تاريخ پيشينيان است اشاره كرده،چنين مى گويد:«آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه بسيارى از اقوام گذشته را كه در قرون پيشين زندگى مى كردند هلاك كرديم» (أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ) .

همان كسانى كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند و«اينها در مساكن(ويران شدۀ)آنان رفت و آمد دارند» (يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ) .

اينها در مسير رفت و آمد خود،به خانه هاى قوم عاد در سفرهاى يمن و مساكن ويران شدۀ قوم ثمود در سفر شام و منازل زير و رو گشتۀ قوم لوط در سفر فلسطين مى گذرند،آثار آنها را مى بينند،ولى درس عبرت نمى گيرند.

آرى«در اينها دلايل روشن و آيات فراوانى است براى صاحبان عقل و انديشۀ بيدار» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى) .

موضوع عبرت گرفتن از تاريخ پيشينيان از مسائلى است كه قرآن و احاديث اسلامى زياد روى آن تكيه كرده است.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(ص)مى خوانيم:«غافلترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد»و از ورق گردانى ليل و نهار انديشه نكند.

آيه 129

(آيه 129)اين آيه در حقيقت پاسخ به سؤالى است كه در اينجا مطرح مى شود و آن اين كه چرا خداوند همان برنامه اى را كه براى مجرمان پيشين ترتيب داد براى اين گروه ترتيب نمى دهد،قرآن مى گويد:«و اگر سنّت و تقدير پروردگارت و ملاحظۀ زمان مقرّر نبود،به زودى عذاب الهى دامان آنها را مى گرفت» (وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى) .

اين سنت الهى،اشاره اى به فرمان آفرينش داير به آزادى انسانهاست،زيرا اگر هر مجرمى بلافاصله و بدون هيچ گونه مهلت مجازات شود،ايمان و عمل صالح،تقريبا جنبۀ اضطرارى و اجبارى پيدا مى كند،و بيشتر به خاطر ترس و وحشت از مجازات فورى خواهد بود،بنا بر اين وسيلۀ تكامل كه هدف اصلى است نخواهد شد.

ص: 149

به علاوه اگر حكم شود كه همۀ مجرمان فورا مجازات شوند،كسى در روى زمين زنده نخواهد ماند.(نحل61/) بنا بر اين،بايد مهلتى باشد تا گنهكاران به خود آيند و راه اصلاح در پيش گيرند،و هم فرصتى براى خود سازى،به همۀ پويندگان راه حق داده شود.

آيه 130

(آيه 130)سپس روى سخن را به پيامبر(ص)كرده،مى گويد:«اكنون(كه بنا نيست اين بد كاران فورا،مجازات شوند)تو در برابر آنچه آنها مى گويند صابر و شكيبا باش» (فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ) .

و براى تقويت روحيۀ پيامبر(ص)و تسلى خاطر او دستور راز و نياز با خدا و نماز و تسبيح را مى دهد و مى گويد:«قبل از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن، همچنين در اثناء شب و اطراف روز تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور تا راضى و خشنود شوى»و قلب تو در برابر سخنان درد آور آنها ناراحت نشود (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى) .

بدون شك اين حمد و تسبيح مبارزه اى است با شرك و بت پرستى در عين صبر و شكيبايى در برابر بد گوييها و سخنان ناهنجار مشركان.

آيه 131

(آيه 131)در اينجا دستوراتى به پيامبر داده شده كه در حقيقت منظور از آن عموم مسلمانان است،و تكميلى است براى بحثى كه در زمينۀ«شكيبايى»در آيه گذشته خوانديم.

نخست مى گويد:«و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههايى از آنها(كفار و مخالفان)داده ايم ميفكن!» (وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ) .

آرى!اين نعمتهاى ناپايدار،«شكوفه هاى زندگى دنياست» (زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا) .شكوفه هايى كه زود مى شكفد و پژمرده مى شود و پرپر مى گردد و بر روى زمين مى ريزد،و چند صباحى بيشتر پايدار نمى ماند.

در عين حال اينها همه«براى آن است كه ما آنان را در آن بيازماييم»

ص: 150

(لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ) .

و به هر حال«آنچه پروردگارت به تو روزى داده بهتر و پايدارتر است» (وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى) .

خداوند انواع مواهب و نعمتها را به تو بخشيده است،ايمان و اسلام،قرآن و آيات الهى،روزيهاى حلال و پاكيزه و سر انجام نعمتهاى جاودان آخرت اين روزيها پايدارند و جاودانى.

آيه 132

(آيه 132)در اين آيه براى تلطيف روح پيامبر(ص)و تقويت قلب او مى فرمايد:«و خانوادۀ خود را به نماز دستور ده و خود نيز بر انجام آن شكيبا و پر استقامت باش» (وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها) .چرا كه اين نماز براى تو و خاندانت مايۀ پاكى و صفاى قلب و تقويت روح و دوام ياد خداست.

سپس اضافه مى كند:اگر دستور نماز به تو و خاندانت داده شده است منافع و بركاتش تنها متوجه خود شماست«ما از تو روزى نمى خواهيم بلكه به تو روزى مى دهيم» (لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ) .

اين نماز چيزى بر عظمت پروردگار نمى افزايد،بلكه سرمايۀ بزرگى براى تكامل شما انسانها و كلاس عالى تربيت است.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«و عاقبت و سر انجام نيك از آن تقواست» (وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى) .

آنچه باقى مى ماند و سر انجامش مفيد و سازنده و حياتبخش است همان تقوا و پرهيزكارى است،پرهيزكاران سر انجام پيروزند و بى تقوايان محكوم به شكست.

آيه 133

(آيه 133)اين آيه به يكى از بهانه جوييهاى كفار اشاره كرده،مى گويد:«و آنها گفتند:چرا پيامبر معجزه اى از سوى پروردگارش(آن چنان كه ما مى خواهيم) نمى آورد» (وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ) .

بلا فاصله به آنها پاسخ مى گويد:«آيا خبرهاى روشن(اقوام پيشين)كه در كتب آسمانى گذشته بوده است براى آنها نيامده»؟ (أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى) .كه پى در پى براى آوردن معجزات بهانه جويى مى كردند و پس از مشاهدۀ

ص: 151

معجزات به كفر و انكار ادامه مى دادند و عذاب شديد الهى دامنشان را مى گرفت، آيا نمى دانند اگر اينها نيز همين راه را بروند همان سرنوشت در انتظارشان است.

آيه 134

(آيه 134)به هر حال اين بهانه جويان مردمى حق طلب نيستند بلكه دائما در فكر بهانه گيرى تازه اى مى باشند حتى«اگر ما آنها را قبل از نزول اين قرآن و آمدن پيامبر اسلام مجازات و هلاك مى كرديم در قيامت مى گفتند:پروردگارا!چرا پيامبرى براى ما نفرستادى،تا از آيات تو پيروى كنيم پيش از آن كه ذليل و رسوا شويم»؟! (وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى) .

ولى اكنون كه اين پيامبر بزرگ با اين كتاب با عظمت به سراغ آنها آمده هر روز سخنى مى گويند و براى فرار از حق بهانه اى مى تراشند.

آيه 135

(آيه 135)به آنها اخطار كن و«بگو:همۀ ما و شما در انتظاريم» (قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ) .

ما انتظار وعده هاى الهى را در مورد شما داريم،شما هم در انتظار اين هستيد كه مشكلات و مصائب دامان ما را بگيرد.

«اكنون كه چنين است در انتظار باشيد»! (فَتَرَبَّصُوا) .

«اما به زودى خواهيد دانست چه كسانى اهل راه مستقيم و آيين حقند و چه كسانى(به منزلگاه حق،و نعمت جاودان الهى)هدايت يافتند» (فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى) .

و با اين جملۀ قاطع و پر معنى گفتگوى خود را با اين منكران لجوج و بهانه جو در اينجا پايان مى دهد.

«پايان سورۀ طه»

ص: 152

آغاز جزء هفدهم قرآن مجيد

سورۀ انبياء[21]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده،و 112 آيه است.

محتواى سوره:

1-اين سوره چنانكه از نامش پيداست،سورۀ پيامبران است،چرا كه نام شانزده پيامبر،بعضى،با ذكر فرازهايى از حالاتشان و بعضى تنها به صورت اشاره در اين سوره آمده است-موسى-هارون-ابراهيم-لوط- اسحاق-يعقوب-نوح-داود-سليمان-ايوب-اسماعيل-ادريس- ذا الكفل-ذا النون(يونس)-زكريا و يحيى.

2-ويژگى سوره هاى«مكّى»كه از عقايد دينى،مخصوصا از مبدأ و معاد سخن مى گويد،كاملا در اين سوره منعكس است.

3-بخش ديگرى از اين سوره،از پيروزى حق بر باطل،توحيد بر شرك و لشكريان عدل و داد بر جنود ابليس،سخن گفته شده است.

جالب اين كه اين سوره با هشدارهاى شديد نسبت به مردم غافل و بى خبر از حساب و كتاب آغاز شده،و پايان آن نيز با هشدارهاى ديگرى در اين زمينه تكميل مى گردد.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده:

«هر كس سورۀ انبياء را بخواند خداوند حساب او را آسان مى كند(و در محاسبۀ

ص: 153

اعمالش در روز قيامت سختگيرى نخواهد كرد)و هر پيامبرى كه نام او در قرآن ذكر شده با او مصافحه كرده و سلام مى فرستد».

پيداست خواندن مقدمه اى است براى انديشيدن،و انديشيدن مقدمه اى براى ايمان و عمل.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)اين سوره با يك هشدار نيرومند به عموم مردم آغاز مى شود، هشدارى تكاندهنده و بيدار كننده،مى گويد:«حساب مردم به آنها نزديك شده،در حالى كه آنها در غفلتند و روى گردانند» (اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ) .

عمل آنها نشان مى دهد كه اين غفلت و بى خبرى سراسر وجودشان را گرفته و گر نه چگونه ممكن است انسان ايمان به نزديكى حساب،آن هم از حسابگرى فوق العاده دقيق،داشته باشد و اين چنين همۀ مسائل را سرسرى بگيرد و آلودۀ هر گونه گناه باشد؟ منظور از نزديك شدن حساب و قيامت آن است كه باقيماندۀ دنيا در برابر آنچه گذشته كم است،و به همين دليل رستاخيز نزديك خواهد بود(نزديك نسبى) بخصوص اين كه از پيامبر اسلام(ص)نقل شده كه فرمود:«بعثت من و روز قيامت مانند اين دو است»!(به انگشت«سبابه»و«وسطى»كه در كنار هم قرار دارند اشاره فرمود).

آيه 2

(آيه 2)اين آيه يكى از نشانه هاى اعراض و روى گردانى آنها را به اين صورت بيان مى كند،مى فرمايد:«هيچ ياد آورى تازه اى از طرف پروردگارشان براى آنها نمى آيد،مگر آنكه با بازى(و شوخى)به آن گوش مى دهند»! (ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ) .

در حالى كه اگر حتى يك بار به صورت جدّى با آن بر خورد كنند چه بسا مسير زندگانى آنها در همان لحظه تغيير پيدا مى كند.

ص: 154

آيه 3

(آيه 3)باز براى تأكيد بيشتر مى گويد:«آنها در حالى هستند كه دلهايشان در لهو و بى خبرى فرو رفته است» (لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ) .

زيرا آنها از نظر ظاهر همۀ مسائل جدى را لعب و بازى و شوخى مى پندارند.

و طبيعى است چنين كسانى هرگز راه سعادت را نخواهند يافت.

بعد به گوشه اى از نقشه هاى شيطانى آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«و اين ظالمان گفتگوهاى در گوشى خود را(كه براى توطئه انجام مى دهند)پنهان مى دارند،و مى گويند:آيا اين جز يك بشر عادى همچون شماست»؟ (وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ) .

حال كه او يك بشر عادى بيش نيست لابد اين كارهاى خارق العادۀ او و نفوذ سخنش چيزى جز سحر نمى تواند باشد«پس آيا شما به سراغ سحر مى رويد با اين كه مى بينيد»؟ (أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ) .

آنها در اين گفتارشان روى دو چيز تكيه داشتند،يكى بشر بودن پيامبر(ص) و ديگرى بر چسب سحر،و در آيات بعد برچسبهاى ديگرى نيز خواهد آمد كه قرآن به آنها پاسخ مى دهد.

آيه 4

(آيه 4)قرآن به صورت كلى به آنها از زبان پيامبر(ص)چنين پاسخ مى گويد:(پيامبر)گفت:پروردگارم همۀ سخنان را،چه در آسمان باشد و چه در زمين مى داند و او شنوا و داناست» (قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

چنين تصور نكنيد كه سخنان مخفيانه و توطئه هاى پنهانى شما بر او مخفى باشد،«چرا كه او هم شنوا و هم داناست» (وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) .او همه چيز را مى داند و از همه كار با خبر است،نه تنها سخنان را مى شنود،بلكه از انديشه هايى كه از مغزها مى گذرد،و تصميمهايى كه در سينه ها پنهان است آگاه است.

آيه5

(آیه5)-بعد از ذکر دو قسمت از بهانه جوییهای مخالفان،به چهار قسمت ددیگر از آن پرداخته چنین می گوید:«آنها گفتند :( آنچه محمد آورده وحی نیست) بلکه خوابهای آشفته است» که آنها را حقیقت و واقعیت می پندارد ! ( بَل قالوا اَضغاثُ اَحلام).

ص: 155

و گاه اين سخن خود را عوض مى كنند و مى گويند:او مرد دروغگويى است كه اين سخنان را«به خدا افترا بسته»! (بَلِ افْتَراهُ) .

و گاه مى گويند:«نه او يك شاعر است»و اين آيات مجموعه اى از تخيلات شاعرانۀ اوست (بَلْ هُوَ شاعِرٌ) .

و در آخرين مرحله مى گويند:از همۀ اينها كه بگذريم اگر او راست مى گويد كه فرستادۀ خداست«پس بايد معجزه اى براى ما بياورد همان گونه كه پيامبران پيشين با معجزات فرستاده شدند» (فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ) .

بررسيهاى اين نسبتهاى ضد و نقيض به پيامبر(ص)خود بهترين دليل بر آن است كه آنها حق طلب نبودند،بلكه هدفشان بهانه جويى و به اصطلاح بيرون كردن حريف از ميدان به هر قيمت و به هر صورت بوده است.

آيه 6

(آيه 6)پيامبران همه از نوع بشر بودند:در آيات گذشته شش نمونه از ايرادهاى ضد و نقيض دشمنان اسلام به پيامبر(ص)بازگو شده است،در اينجا نيز به پاسخ آنها پرداخته،نخست به پيشنهاد معجزات دلخواه آنان به عنوان بهانه گيرى اشاره كرده،مى گويد:«تمام شهرها و آباديهايى كه پيش از اينها هلاكشان كرديم (تقاضاى اين گونه معجزات را كردند،ولى هنگامى كه پيشنهادشان عملى شد)هرگز ايمان نياوردند،آيا اينها ايمان مى آورند»؟! (ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ) .

در ضمن به آنها اخطار مى كند كه اگر به تقاضاى شما در زمينۀ معجزات اقتراحى پاسخ گفته شود و ايمان نياوريد،نابودى شما حتمى است!

آيه 7

(آيه 7)اين آيه به پاسخ نخستين ايراد آنها در زمينۀ بشر بودن پيامبر(ص) پرداخته،مى گويد:«ما پيش از تو،جز مردانى كه به آنان وحى مى كرديم، نفرستاديم»همه انسان بودند و از جنس بشر (وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ) .

اين يك واقعيت تاريخى است كه همگان از آن آگاهند«اگر شما نمى دانيد از آگاهان بپرسيد» (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) .

ص: 156

آيه 8

(آيه 8)اين آيه توضيح بيشترى در مورد بشر بودن پيامبران مى دهد، مى گويد:«و ما پيامبران را پيكرهايى كه غذا نخورند قرار نداديم و آنها هرگز عمر جاويدان نداشتند» (وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ) .

رهبر انسانها بايد از جنس خودشان باشد،با همان غرايز،عواطف، احساسها،نيازها،و علاقه ها،تا دردهاى آنها را لمس كند،و بهترين طريق درمان را با الهام گرفتن از تعليماتش انتخاب نمايد،تا الگو و اسوه اى براى همۀ انسانها باشد و حجت را بر همه تمام كند.

آيه 9

(آيه 9)سپس به عنوان تهديد و هشدارى به منكران سر سخت و لجوج چنين مى گويد:ما به پيامبرانمان وعده داده بوديم كه آنها را از چنگال دشمنان رهائى بخشيم و نقشه هاى آنها را نقش بر آب كنيم،آرى«ما سر انجام به اين وعدۀ خود وفا كرديم و صدق آن را آشكار ساختيم،آنها و تمام كسانى را كه مى خواستيم نجات داديم و مسرفان را هلاك نموديم»! (ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ) .

آرى!همان گونه كه سنت ما انتخاب كردن رهبران بشر از ميان افراد بشر بود، اين هم سنت ما بود كه در برابر توطئه هاى مخالفان از آنها حمايت كنيم و اگر اندرزهاى پى در پى در آنها مؤثر نيفتاد،صفحۀ زمين را از لوث وجودشان پاك سازيم.

آيه 10

(آيه 10)اين آيه در يك جملۀ كوتاه و پر معنى،به اكثر ايرادهاى مشركان مجددا پاسخ داده،مى گويد:«ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيلۀ بيدارى شما در آن است آيا تعقل نمى كنيد»؟! (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ) .

هر كس آيات اين كتاب را كه مايۀ تذكر و بيدارى دل و حركت انديشه و پاكى جامعه هاست بررسى كند به خوبى مى داند يك معجزۀ روشن و جاويدان است،با وجود اين معجزۀ آشكار كه از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمايان است-از جهت جاذبۀ فوق العاده،از جهت محتوا،احكام و قوانين،عقايد و معارف و...-آيا باز در انتظار ظهور معجزۀ ديگرى هستيد؟ البته بيدار كننده بودن قرآن جنبۀ اجبارى و الزامى ندارد،بلكه مشروط است

ص: 157

به اين كه انسان خودش بخواهد و دريچه هاى قلبش را به روى آن بگشايد.

آيه 11

(آيه 11)چگونه ستمگران در چنگال عذاب گرفتار شدند؟در اينجا به دنبال گفتگوهايى كه در بارۀ مشركان و كافران لجوج گذشت سر نوشت آنها را با مقايسه با سر نوشت اقوام پيشين،مشخص مى كند.

نخست مى گويد:«چه بسيار شهرها و آباديهاى ظالم و ستمگرى را در هم شكستيم» (وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً) .

«و بعد از آنها قوم و جمعيت ديگرى را به روى كار(و به ميدان آزمايش) آورديم» (وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ) .

آيه 12

(آيه 12)آنگاه شرح حال آنها را به هنگامى كه دامنۀ عذاب در آبادى آنها گسترده مى شد،و وضع بيچارگى آنان را در مقابل مجازات الهى مشخص مى كند، مى گويد:«پس هنگامى كه آنها احساس كردند عذاب الهى مى خواهد دامنشان را بگيرد،پا به فرار گذاردند» (فَلَمّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ) .

درست همانند يك لشكر شكست خورده كه شمشيرهاى برهنۀ دشمن را پشت سر خود مى بينند و به هر سو پراكنده مى شوند.

آيه 13

(آيه 13)اما به عنوان توبيخ و سرزنش به آنها گفته مى شود:«فرار نكنيد و باز گرديد به سوى زندگانى پر ناز و نعمتتان!و به سوى كاخها و قصرها و مسكنهاى پر زر و زيورتان،شايد(سائلان بيايند و)و از شما تقاضا كنند» (لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ) .

اين عبارت ممكن است اشاره به آن باشد كه همواره در اين زندگى پر ناز و نعمتى كه داشتند سائلان و تقاضا كنندگان بر در خانه هايشان رفت و آمد داشتند، با اميد مى آمدند و محروم باز مى گشتند به آنها مى گويد:باز گرديد و همان صحنه هاى نفرت انگيز را تكرار كنيد،و اين در حقيقت يك نوع استهزاء و سرزنش است.

آيه14

(آیه14)-به هر حال آنها در این هنگام بیدار می شوند، آنچه را قبلاٰ شوخی می پنداشتند به جدی ترین صورت در برابر خویش می بینند و فریادشان بلند می شود«می گویند: ای وای بر ما که ظالم و ستمگر بودیم»!( قالوا یا ویلنا اناکُنا ظالمین).

ص: 158

آيه 15

(آيه 15)اما اين بيدارى اضطرارى كه در برابر صحنه هاى جدى عذاب براى هر كس پيدا مى شود بى ارزش است،و اثرى در تغيير سر نوشت آنها ندارد،لذا قرآن در اين آيه اضافه مى كند:«و همچنان اين سخن را(واى بر ما ظالم و ستمگر بوديم)تكرار مى كردند تا آنها را درو كرده و خاموش ساختيم» (فَما زاَلَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ) .

آيه 16

(آيه 16)آفرينش آسمان و زمين بازيچه نيست:از آنجا كه در آيات گذشته اين حقيقت منعكس بود كه ظالمان بى ايمان هدفى براى آفرينش خود جز عيش و نوش قائل نبودند،و در واقع عالم را بى هدف مى پنداشتند،قرآن مجيد در اينجا براى ابطال اين طرز فكر و اثبات وجود هدف با ارزشى براى آفرينش كل جهان مخصوصا انسانها چنين مى گويد:«ما آسمان و زمين و آنچه ميان آنهاست از روى بازى نيافريديم» (وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ) .

اين زمين گسترده،اين آسمان پهناور،و اين همه موجودات متنوع و بديعى كه در صحنۀ آنهاست نشان مى دهد،غرض مهمى در كار بوده است،آرى هدف اين بوده كه از يك سو بيانگر آن آفرينندۀ بزرگ باشند و نشانه اى از عظمتش،و از سوى ديگر دليلى بر«معاد»باشد و گر نه اين همه غوغا براى اين چند روز معنى نداشت.

آيه 17

(آيه 17)اين آيه مى گويد:اكنون كه مسلم شد عالم بى هدف نيست،اين هم مسلم است كه هدف اين آفرينش،سرگرمى خدا به امر خلقت نبوده است كه اين سرگرمى نامعقولى است«به فرض محال اگر مى خواستيم سر گرمى انتخاب كنيم چيزى متناسب خود انتخاب مى كرديم» (لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا إِنْ كُنّا فاعِلِينَ) .

اين آيه بازگوى دو حقيقت است:نخست اين كه محال است هدف پروردگار سر گرمى خويشتن باشد.

سپس مى گويد:به فرض كه هدف سر گرمى بود بايد سر گرمى مناسب ذات او باشد،از عالم مجردات و مانند آن،نه عالم محدود ماده.

آيه18

(آیه 18)-سپس با لحن قاطعی برای ابطال اوهام بی خردانی که دنیا را

ص: 159

بى هدف يا تنها مايۀ سر گرمى مى پندارند چنين مى گويد:اين جهان،مجموعه اى است از حق و واقعيت،چنين نيست كه اساس آن بر باطل بوده باشد«بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد و اين گونه باطل محو و نابود مى شود» (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ) .

و در پايان آيه مى گويد:«اما واى بر شما از اين توصيفى كه(از بى هدفى عالم)مى كنيد» (وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفُونَ) .

يعنى ما همواره دلايل عقلى و استدلالات روشن و معجزات آشكار خود را در برابر پندارها و اوهام بيهوده گرايان قرار مى دهيم،تا در نظر انديشمندان و صاحبان عقل،اين پندارها در هم كوبيده و نابود شود.

آيه 19

(آيه 19)در آيات گذشته سخن از اين واقعيت بود كه عالم هستى داراى هدف تكاملى حساب شده اى است براى انسانها.

و از آنجا كه ممكن است اين توهم به وجود آيد كه خدا چه نيازى به ايمان و عبادت ما دارد؟به پاسخ اين سخن مى پردازد و مى گويد:«و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن اويند» (وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

«و آنها كه نزد اويند[ فرشتگان]هيچ گاه از عبادتش استكبار نمى ورزند، و هرگز خسته نمى شوند» (وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ) .

آيه 20

(آيه 20)«تمام شب و روز تسبيح مى گويند و كمترين ضعف و سستى به خود راه نمى دهند» (يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ) .

با اين حال او چه نيازى به طاعت و عبادت شما دارد،پس اگر دستور ايمان و عمل صالح و بندگى و عبوديت به شما داده،سود و فايده اش متوجه خود شماست.

آيه 21

(آیه21)-پس از آن که بیهودگی و بی هدفی عالم هستی در آیات گذشته،نفی شد در اینجا به مسالهء وحدت معبود و مدیر و مد بر این جهان پرداخته،چنین می گوید:«آیا آنها خدایانی از زمین برگزیدند،خدایانی که می توانند(موجودات زنده را )بیافرینند و در جهان پخش کنند»؟!(اَمِ اتَخِذُوا الهه مِنَ الارضِ هُم یُنشِرونَ).

ص: 160

آيه 22

(آيه 22)اين آيه يكى از دلايل روشن نفى«آلهه»و خدايان مشركان را به اين صورت بيان مى كند:«اگر در آسمان و زمين،معبودها و خدايانى جز اللّه بود هر دو فاسد مى شدند»و نظام جهان بر هم مى خورد (لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا) .

«پس منزّه و پاك است خداوند،پروردگار عرش،از توصيفى كه آنها مى كنند» (فَسُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ) .

اين نسبتهاى ناروا،و اين خدايان ساختگى و آلهۀ پندارى،اوهامى بيش نيستند و دامان كبريايى ذات پاك او با اين نسبتهاى ناروا آلوده نمى گردد.

دليلى كه براى توحيد و نفى آلهه در آيۀ فوق،آمده است،در عين سادگى و روشنى،يكى از براهين دقيق فلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن،به عنوان«برهان تمانع»ياد مى كنند،خلاصۀ اين برهان را چنين مى توان بيان كرد:

بدون شك نظام واحدى در اين جهان حكمفرماست اين هماهنگى قوانين و نظامات آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدأ واحدى سر چشمه گرفته است چرا كه اگر مبدأها متعدد بود و اراده ها مختلف،اين هماهنگى هرگز وجود نداشت چرا كه هر يك اقتضايى داشت و هر كدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد و سر انجام جهان به فساد مى گراييد.

آيه 23

(آيه 23)پس از آن كه با استدلالى كه در آيۀ قبل آمد توحيد مدبر و اداره كنندۀ اين جهان اثبات شد،در اين آيه مى گويد:او آن چنان حكيمانه جهان را نظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگو در آن نيست آرى«هيچ كس نمى تواند بر كار او خرده بگيرد(و از آن سؤال كند)در حالى كه ديگران چنين نيستند و در افعالشان جاى ايراد و سؤال بسيار است» (لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ) .

دو گونه سؤال داريم،يك نوع سؤال توضيحى است كه انسان مى خواهد نكتۀ اصلى و هدف واقعى كارى را بداند،اين گونه سؤال در افعال خدا نيز جايز است.

اما نوع ديگر،سؤال اعتراضى است،كه مفهومش اين است عمل انجام شده نادرست و غلط بوده؛مسلما اين نوع سؤال در افعال خداوند حكيم معنى ندارد ولى جاى اين گونه سؤال در افعال ديگران بسيار است.

ص: 161

آيه 24

(آيه 24)اين آيه مشتمل بر دو دليل ديگر در زمينۀ نفى شرك است،كه با دليل گذشته مجموعا سه دليل مى شود.

نخست مى گويد:«آيا آنها جز خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند؟ بگو:دليل خود را بياوريد» (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ) .

اشاره به اين كه اگر از دليل گذشته داير به اين كه نظام عالم هستى دليل بر توحيد است صرف نظر كنيد لا اقل هيچ گونه دليلى بر اثبات شرك و الوهيت اين خدايان وجود ندارد،انسان عاقل چگونه مطلبى را بى دليل مى پذيرد؟ سپس به آخرين دليل اشاره كرده،مى گويد:اين تنها من و همراهانم نيستيم كه سخن از توحيد مى گوييم،«اين سخن كسانى است كه با من هستند،و سخن كسانى[ پيامبرانى]است كه پيش از من بودند»! (هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي) .

اين همان دليلى است كه دانشمندان عقايد تحت عنوان اجماع و اتفاق پيامبران بر مسألۀ يگانگى خدا ذكر كرده اند.

و از آنجا كه ممكن است گاهى كثرت بت پرستان براى بعضى مانع از پذيرش توحيد گردد،چنين اضافه مى كند:«اما اكثر آنها حق را نمى دانند لذا از آن روى گردانند» (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ) .

هميشه مخالفت كردن اكثريت نادان در بسيارى از جامعه ها دليلى بوده است،براى اعراض ناآگاهان،و قرآن تكيه بر اين اكثريت را شديدا محكوم كرده است.

آيه 25

(آيه 25)و از آنجا كه ممكن است بعضى بى خبران بگويند ما پيامبرانى مانند عيسى(ع)داريم كه دعوت به خدايان متعدد كرده است،قرآن در اين آيه با صراحت تمام مى گويد:«و ما قبل از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه به او وحى نموديم كه معبودى جز من نيست،پس تنها مرا پرستش كنيد» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ) .

و به اين ترتيب ثابت مى شود كه نه عيسى و نه غير او هرگز دعوت به شرك نكرده اند،و اين گونه نسبتها تهمت است.

ص: 162

آيه 26

(آيه 26)فرشتگان بندگان شايسته و فرمانبردار!از آنجا كه در آيۀ قبل سخن از پيامبران الهى و نفى هر گونه شرك در ميان بود بحث اين آيه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است.

توضيح اين كه:بسيارى از مشركان عرب عقيده داشتند كه فرشتگان، فرزندان خدا هستند،قرآن اين عقيدۀ خرافى و بى اساس را محكوم كرده و بطلان آن را با دلايل مختلف بيان مى كند،نخست مى گويد:«و آنها گفتند:خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است» (وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً) .

اگر منظورشان فرزند حقيقى باشد،كه لازمۀ آن جسم بودن است،و اگر «تبنّى»(فرزند خواندگى)كه در ميان عرب معمول بوده است باشد،آن نيز دليل بر ضعف و احتياج است.

اما يك وجود ازلى و ابدى و غير جسمانى و از هر نظر بى نياز،فرزند در مورد او معنى ندارد.

لذا بلا فاصله مى فرمايد:«منزه و پاك است او»از اين عيب و نقص (سُبْحانَهُ) .

سپس اوصاف فرشتگان را در شش قسمت بيان مى كند كه مجموعا دليل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:

1-«آنها بندگان خدا هستند» (بَلْ عِبادٌ) .

2-بندگانى«شايسته و گرامى داشته» (مُكْرَمُونَ) .

آنها همچون بندگان گريز پا نيستند كه تحت فشار مولى،تن به خدمت مى دهند؛خدا نيز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبوديت گرامى داشته و مواهب خويش را به آنها افزايش داده است.

آيه 27

(آيه 27)سوم:آنها آن قدر مؤدب و تسليم و سر بر فرمان خدا هستند كه «هرگز در سخن گفتن بر او پيشى نمى گيرند» (لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ) .

4-و از نظر عمل نيز«آنها تنها فرمان او را اجرا مى كنند» (وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) .

آيا اين صفات،صفات فرزندان است يا صفات بندگان؟!

ص: 163

آيه 28

(آيه 28)سپس به احاطۀ علمى پروردگار نسبت به آنها اشاره كرده، مى فرمايد:«خداوند«اعمال امروز و آينده و اعمال گذشتۀ آنها را مى داند» (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ) .هم از دنياى آنها آگاه است و هم از آخرتشان،هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان.

مسلما فرشتگان از اين موضوع آگاهند كه خدا يك چنين احاطۀ علمى به آنها دارد،و همين عرفان،سبب مى شود كه آنها نه سخنى قبل از او بگويند و نه از فرمانش سر پيچى كنند.

5-بدون شك آنها كه بندگان گرامى و شايستۀ خدا هستند براى نيازمندان شفاعت مى كنند ولى بايد توجه داشت:«هرگز شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه بدانند خدا از او خشنود است»و اجازۀ شفاعت او را داده است (وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى) .

جملۀ فوق پاسخى است به آنها كه مى گفتند:ما فرشتگان را عبادت مى كنيم تا در پيشگاه خدا براى ما شفاعت كنند،قرآن مى گويد آنها از پيش خود هيچ كارى نمى توانند بكنند و هر چه مى خواهيد بايد مستقيما از خدا بخواهيد حتى اجازۀ شفاعت شفيعان را.

6-به خاطر همين معرفت و آگاهى است كه:«آنها از ترس او بيمناكند»و تنها ترس او را به دل راه مى دهند (وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ) .

آنها از اين نمى ترسند كه گناهى انجام داده باشند،بلكه از كوتاهى در عبادت يا ترك اولى بيمناكند.

آيه 29

(آيه 29)روشن است كه فرشتگان با اين صفات بر جسته و ممتاز و مقام عبوديت خالص هرگز دعوى خدايى نمى كنند،اما اگر فرضا«كسى از آنها بگويد:من معبودى جز خدا هستم ما كيفر او را جهنم مى دهيم،آرى اين چنين ظالمان را كيفر خواهيم داد» (وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ) .

در حقيقت دعوى الوهيت يك مصداق روشن ظلم بر خويشتن و بر جامعه

ص: 164

است و در قانون كلى «كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ» درج است.

آيه 30

(آيه 30)باز هم نشانه هاى خدا در جهان هستى:در اينجا يك سلسله از نشانه هاى خداوند در نظام عالم هستى و تدبير منظم آن بيان گرديده،و تأكيدى است بر بحثهاى گذشته،پيرامون دلايل توحيد.

نخست مى گويد:«و آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين پيوسته بودند پس ما آنها را باز كرديم»؟! (أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما) .

ممكن است منظور از به هم پيوستگى آسمان اين باشد كه در آغاز بارانى نمى باريد و منظور از به هم پيوستگى زمين اين كه در آن زمان گياهى نمى روييد،اما خدا هر دو را گشود،از آسمان باران نازل كرد و از زمين انواع گياهان را رويانيد.«و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم» (وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ) .

«آيا(با مشاهدۀ اين آيات و نشانه ها،باز هم)ايمان نمى آورند» (أَ فَلا يُؤْمِنُونَ) .

در مورد پيدايش همۀ موجودات زنده از آب دو تفسير مشهور است:

1-حيات همۀ موجودات زنده-اعم از گياهان و حيوانات-به آب بستگى دارد،همين آبى كه بالاخره مبدأ آن،بارانى است كه از آسمان نازل شده.

ديگر اين كه«ماء»در اينجا اشاره به آب نطفه است كه موجودات زنده معمولا از آن به وجود مى آيند.

جالب اين كه دانشمندان امروز معتقدند كه نخستين جوانۀ حيات در اعماق درياها پيدا شده است،به همين دليل آغاز حيات و زندگى را از آب مى دانند،و اگر قرآن آفرينش انسان را از خاك مى شمرد،نبايد فراموش كنيم منظور از خاك همان طين(گل)است كه تركيبى است از آب و خاك.

آيه 31

(آیه31)-این آیه اشاره به قسمت دیگری از نشانه های توحید و نعمتهای بزرگ خداوند کرده، می گوید:«و ما در زمین کوههای ثابت و مستقری ایجاد کردیم تا انسانها نلرزند»(وَ جَعَلنا فِی الارضِ رَواسیَ اَن تَمیدَیهم).

ص: 165

كوهها همچون زرهى كرۀ زمين را در بر گرفته اند و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى درونى است تا حد زيادى جلوگيرى كند.

به علاوه همين وضع كوهها،حركات پوستۀ زمين را در مقابل جزر و مد ناشى از ماه به حد اقل مى رساند.

از سوى ديگر اگر كوهها نبودند سطح زمين همواره در معرض تند بادها قرار داشت و آرامشى در آن ديده نمى شد،همان گونه كه در كويرها و بيابانهاى خشك و سوزان چنين است.

سپس به نعمت ديگرى كه آن هم از نشانه هاى عظمت اوست اشاره كرده، مى گويد:«و ما در لابلاى اين كوههاى عظيم،دره ها و راههايى قرار داديم،تا آنها هدايت شوند و به مقصد برسند» (وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ) .

به راستى اگر اين دره ها و شكافها نبودند،سلسله هاى جبال عظيم موجود در زمين،مناطق مختلف را آن چنان از هم جدا مى كردند كه پيوندشان از زمين بكلى گسسته مى شد،و اين نشان مى دهد كه همۀ اين پديده ها طبق برنامه و حسابى است.

آيه 32

(آيه 32)و از آنجا كه آرامش زمين به تنهايى براى آرامش زندگى انسان كافى نيست بلكه بايد از طرف بالا نيز ايمنى داشته باشد در اين آيه اضافه مى كند:

«و ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ولى آنها از آيات و نشانه هاى توحيد كه در اين آسمان پهناور است روى گردانند» (وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ) .

منظور از آسمان در اينجا جوّى است كه گردا گرد زمين را گرفته،و ضخامت آن طبق تحقيقات دانشمندان صدها كيلو متر مى باشد،اين قشر ظاهرا لطيف كه از هوا و گازها تشكيل شده به قدرى محكم و پر مقاوت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون به سوى زمين بيايد نابود مى شود،و كرۀ زمين را در برابر بمباران شبانه روزى سنگهاى«شهاب»كه از هر گلوله اى خطرناكترند حفظ مى كند.

به علاوه اشعۀ آفتاب كه داراى قسمتهاى مرگبارى است به وسيلۀ آن تصفيه

ص: 166

مى شود،و از نفوذ اشعۀ كشندۀ كيهانى كه از بيرون جو،به سوى زمين سرازير است جلوگيرى مى كند.

آيه 33

(آيه 33)و در اين آيه به آفرينش شب و روز و خورشيد و ماه پرداخته، مى گويد:«و اوست كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد» (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ) .

و«هر كدام از اينها در مدارى در حركتند» (كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ) .

آيه 34

(آيه 34)همه مى ميرند!در قسمتى از آيات گذشته خوانديم كه مشركان براى ترديد در نبوت پيامبر(ص)به مسألۀ انسان بودن او متوسل مى شدند.اين آيه اشاره به بعضى ديگر از ايرادات آنهاست:گاه آنها مى گفتند سر و صدايى كه پيامبر -و به گفتۀ آنها اين شاعر-به راه انداخته دوامى ندارد و با مرگش همه چيز پايان مى يابد.(طور30/) و گاه چنين مى پنداشتند كه چون اين مرد معتقد است خاتم پيامبران است بايد هرگز نميرد تا حافظ آيين خويش باشد،بنا بر اين مرگ او در آينده دليلى خواهد بود بر بطلان ادعاى او! قرآن در جملۀ كوتاهى به آنها پاسخ داده،مى گويد:«و ما براى هيچ بشرى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم» (وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ) .

اين قانون تغيير ناپذير آفرينش است كه هيچ كس زندگى جاويدان ندارد.

وانگهى اينها كه از مرگ تو هم اكنون شادى مى كنند«اگر تو بميرى مگر خودشان زندگى جاويدان دارند»؟! (أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ) .

بقاى شريعت و دين و آيين نياز به بقاى آورندۀ آن ندارد.ممكن است جانشينان او خط او را ادامه دهند.

آيه 35

(آيه 35)سپس قانون كلى مرگ را در بارۀ همۀ نفوس،بدون استثناء چنين باز گو مى كند:«هر انسانى طعم مرگ را مى چشد» (كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) .

بعد از ذكر قانون عمومى مرگ اين سؤال مطرح مى شود كه هدف از اين حيات ناپايدار چيست و چه فايده اى دارد؟

ص: 167

قرآن در دنبالۀ همين سخن مى گويد:«و شما را با بديها و خوبيها آزمايش مى كنيم،و سر انجام به سوى ما باز گردانده مى شويد» (وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ) .البته آزمايش به وسيلۀ بلاها سخت تر است.

جايگاه اصلى شما اين جهان نيست،بلكه جاى ديگر است؛شما تنها براى دادن امتحانى در اينجا مى آييد و پس از پايان امتحان و كسب تكامل لازم به جايگاه اصلى خود كه سراى آخرت است خواهيد رفت.

آيه 36

(آيه 36)باز در اينجا به بحثهاى ديگر در ارتباط با موضع گيرى مشركان در برابر پيامبر اسلام(ص)بر خورد مى كنيم،كه بيانگر طرز تفكر انحرافى آنها در مسائل اصولى است نخست مى گويد:«و هنگامى كه كافران تو را مى بينند كارى جز مسخره كردن تو ندارند» (وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُواً) .

آنها با بى اعتنايى به تو اشاره كرده،مى گويند:«آيا اين همان كسى است كه خدايان و بتهاى شما را(به بدى)ياد مى كند»؟ (أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ) .

«در حالى كه خود ذكر خداوند رحمان را انكار مى كنند» (وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ) .

تعجب در اين است كه اگر كسى از اين بتهاى سنگى و چوبى بد گويى كند-نه بد گويى بلكه حقيقت را بيان نمايد و بگويد اينها موجودات بى روح و فاقد شعور و بى ارزش هستند-تعجب مى كنند،اما اگر كسى منكر خداوند بخشنده و مهربانى شود كه آثار رحمتش پهنۀ جهان را گرفته و در هر چيز دليلى بر عظمت و رحمت اوست براى آنها جاى تعجب نيست.

آيه 37

(آيه 37)سپس به يكى ديگر از كارهاى زشت و بى رويۀ اين انسانهاى بى بند و بار اشاره كرده،مى فرمايد:«انسان از عجله آفريده شده» (خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ) .

در حقيقت تعبير «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» يك نوع تأكيد است؛يعنى آن چنان انسان عجول است كه گويى از«عجله»آفريده شده،و تار و پود وجودش از آن تشكيل يافته!و به راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند

ص: 168

و هم در شر.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«ولى عجله نكنيد من آياتم را به زودى به شما نشان خواهم داد» (سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ) .

آيات ممكن است اشاره به نشانه هاى عذاب و بلاها و مجازاتهايى باشد كه پيامبر(ص)مخالفان را با آن تهديد مى كرد و اين سبك مغزان كرارا مى گفتند:پس چه شد اين بلاهايى كه ما را با آن مى ترسانى.

قرآن مى گويد:عجله نكنيد،چيزى نمى گذرد كه دامانتان را خواهد گرفت.

آيه 38

(آيه 38)باز انگشت روى يكى از تقاضاهاى عجولانۀ آنها گذاشته، مى فرمايد:«و آنها مى گويند:اين وعدۀ قيامت اگر راست مى گوييد كى فرا مى رسد؟!» (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .

آيه 39

(آيه 39)اين آيه به آنها پاسخ مى دهد،و مى گويد:«اگر كافران مى دانستند زمانى را كه نمى توانند شعله هاى آتش را از صورت و پشت خود دور سازند، و هيچ كس به يارى آنها نخواهد شتافت»هرگز تعجيل در عذاب نمى كردند، و نمى گفتند:قيامت كى فرا مى رسد» (لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ) .

آيه 40

(آيه 40)و جالب اين كه اين مجازات الهى و آتش سوزان«به صورت ناگهانى به سراغ آنها مى آيد آن چنانكه مبهوتشان مى كند»! (بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ) .

«پس(آن چنان غافلگير و مقهورشان مى سازد كه)قدرت بر دفع آن را ندارند» (فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها) .

حتى اگر تقاضاى مهلت كنند و بر خلاف آنچه تا آن وقت عجله مى كردند در خواست تأخير نمايند«به آنها مهلت داده نمى شود» (وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ) .

آيه 41

(آیه41)-در آیات گذشته دیدیم که مشرکان و کفار، پیامبر اسلام(ص) را به باد استهزاء می گرفتند، این آیه به عنوان دلداری پیامبر اسلام(ص) و تسلی خاطر او می گوید: این تنها تو نیستی که مورد استهزاء واقع شده ای،پیامبران قبل از تو نیز

ص: 169

مورد استهزاء قرار گرفتند» (وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ) .

«ولى سر انجام آنچه را(از عذابهاى الهى)به باد مسخره گرفته بودند،دامان استهزا كنندگان را گرفت» (فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ) .

بنا بر اين غم و اندوهى به خود راه مده و اين گونه اعمال جاهلان نبايد در روح بزرگ تو كمترين اثر بگذارد و يا در ارادۀ آهنينت خللى وارد كند.

آيه 42

(آيه 42)در اين آيه مى گويد:نه تنها در برابر عذاب خدا در قيامت،كسى از شما دفاع نمى كند،در اين دنيا نيز همين است«بگو:چه كسى شما را در شب و روز در برابر مجازات خداوند رحمان حفظ و نگهدارى مى كند»؟! (قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ) .

در واقع اگر خداوند آسمان«جوّ زمين»را سقف محفوظى قرار نداده بود همين به تنهايى كافى بود كه شما را شب و روز در معرض بمباران سنگهاى آسمانى قرار دهد.

قابل توجه اين كه:در اين آيه به جاى«اللّه»،«رحمن»به كار رفته،يعنى ببينيد شما چقدر گناه كرده ايد كه حتى خداوندى را كه كانون رحمت عامه است به خشم آورده ايد.

سپس اضافه مى كند:«بلكه آنها از ياد پروردگارشان روى گردانند» (بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ) .

نه به مواعظ و اندرزهاى پيامبران او گوش فرا مى دهند،و نه ياد خدا و نعمتهايش دل آنها را تكان مى دهد،و نه لحظه اى انديشۀ خود را در اين راه به كار مى اندازند.

آيه 43

(آيه 43)باز به عنوان سؤال مى پرسد:اين كافران ظالم و گنهكار در برابر كيفرهاى الهى به چه چيز دل بسته اند؟«آيا آنها خدايانى دارند كه مى توانند از آنان در برابر ما دفاع كنند»؟! (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا) .

اين خدايان ساختگى آنها«حتى نمى توانند خودشان را يارى دهند و از خويشتن دفاع كنند» (لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ) .

ص: 170

«و نه از ناحيۀ ما(به وسيلۀ رحمت و نيروى معنوى)يارى و همراهى مى شوند» (وَ لا هُمْ مِنّا يُصْحَبُونَ) .

آيه 44

(آيه 44)اين آيه اشاره به يكى از علل مهم سر كشى و طغيان افراد بى ايمان كرده،مى گويد:«ما به اين گروه و پدرانشان انواع نعمتها بخشيديم تا آنجا كه عمرهاى طولانى پيدا كردند» (بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ) .

اما به جاى اين كه اين عمر طولانى و نعمت فراوان حس شكر گزارى را در آنها تحريك كرده و سر بر آستان عبوديت حق بگذارند مايۀ غرور و طغيانشان شد.

ولى آيا آنها نمى بينند كه اين جهان و نعمتهايش پايدار نيست«آيا نمى بينند كه ما پيوسته به سراغ زمين آمده،و از آن(و اهلش)مى كاهيم؟» (أَ فَلا يَرَوْنَ أَنّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها) .

اقوام و قبايل يكى بعد از ديگرى مى آيند و مى روند و حتى دانشمندان و بزرگان و علما كه قوام زمين به آنها بود چشم از جهان فرو بستند!«آيا آنها غالبند» يا ما؟! (أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ) .

آيه 45

(آيه 45)سپس اين حقيقت را باز گو مى كند كه وظيفۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن است كه مردم را از طريق وحى آسمانى انذار كند،روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده مى گويد:

«به آنها بگو:(من از پيش خود چيزى نمى گويم)تنها به وسيلۀ وحى شما را انذار مى كنم» (قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ) .

و اگر در دل سخت شما اثر نمى گذارد جاى تعجب نيست،و نه دليلى بر نقصان وحى آسمانى،بلكه به خاطر آن است كه«افراد كر،هنگامى كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند»! (وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ) .

گوش شنوا لازم است تا سخن خدا را بشنود،نه گوشهايى كه آن چنان پرده هاى گناه و غفلت و غرور بر آنها افتاده كه شنوايى حق را بكلى از دست داده است.

آيه 46

(آیه46)- به دنبال آیات گذشته که حالت غرور و بی خبری افراد بی ایمان منعکس می کرد در این آیه، می گوید:این بی خبران مغرور که در حالت نعمت

ص: 171

و آرامش هرگز خدا را بنده نيستند«اگر گوشۀ كوچك و از نسيمى عذاب پروردگارت دامنشان را بگيرد(چنان متوحش مى شوند كه)فرياد مى زنند اى واى بر ما! ما همگى ظالم و ستمگر بوديم»! (وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ) .ولى چه سود كه اين بيدارى اضطرارى هم به حال آنها سودى ندارد.

آيه 47

(آيه 47)و در اين آيه اشاره به حساب و جزاى دقيق و عادلانۀ قيامت مى كند تا افراد بى ايمان و ستمگر بدانند به فرض كه عذاب اين دنيا دامانشان را نگيرد مجازات آخرت حتمى است،و دقيقا تمام اعمالشان مورد محاسبه قرار مى گيرد.

مى فرمايد:«و ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت بر پا مى كنيم» (وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ) .

در احاديث اسلامى مى خوانيم:ميزانهاى سنجش در قيامت،پيامبران و امامان و پاكان و نيكانى هستند كه در پروندۀ اعمالشان نقطۀ تاريكى وجود ندارد.

اين ترازوهاى سنجش آن چنان دقيق و منظم است كه گويى عين عدالت مى باشد.و به همين دليل بلا فاصله اضافه مى كند:«پس به هيچ كس در آنجا كمترين ظلم و ستمى نمى شود» (فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً) .نه از پاداش نيكو كاران چيزى كاسته مى شود،و نه به مجازات بد كاران افزوده مى گردد.

اما اين نفى ظلم و ستم،مفهومش اين نيست كه در حساب دقت نمى شود بلكه«اگر به مقدار سنگينى يك دانۀ خردل(كار نيك و بدى)باشد ما آن را حاضر مى سازيم»و مورد سنجش قرار مى دهيم (وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها) .

«و همين قدر كافى است كه ما حسابگر اعمال بندگان باشيم» (وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ) .

آيه 48

آیه48)- شمه ای از داستان پیامبران: از این آیات به بعد فرازهایی از زندگی پیامبران که آمیخته با نکات بسیار آموزنده ای است بیان شده که بحثهای گذشته را در زمینهء نبوت پیامبر اسلام(ص) و درگیری او با مخالفان، با توجه به

ص: 172

اصول مشتركى كه حاكم بر آنهاست،روشنتر مى سازد.

در اين آيه مى فرمايد:«ما به موسى و هارون فرقان(وسيلۀ تشخيص حق از باطل)بخشيديم،و نور و ياد آورى براى پرهيز كاران» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ) .

آيه 49

(آيه 49)در اين آيه«پرهيزكاران»را چنين معرفى مى كند:«آنها كسانى هستند كه از پروردگارشان در غيب و نهان مى ترسند»ترسى آميخته با احترام و تعظيم (الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ) .

«و آنان از روز رستاخيز بيم دارند» (وَ هُمْ مِنَ السّاعَةِ مُشْفِقُونَ) .

در واقع پرهيز كاران به روز قيامت بسيار علاقه مندند چون كانون پاداش و رحمت الهى است اما با اين حال از حساب و كتاب خدا نيز بيمناكند.

آيه 50

(آيه 50)اين آيه قرآن را در مقايسۀ با كتب پيشين قرار داده،مى گويد:

«و اين ذكر مباركى است كه ما آن را(بر شما)نازل كرديم» (وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ) .

«پس آيا شما آن را انكار مى كنيد» (أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ) .

آيا چنين كتابى،جاى انكار دارد!دلايل حقانيتش در خودش نهفته، و نورانيتش آشكار است،و رهروان راهش سعادتمند و پيروز.

آيه 51

(آيه 51)گفتيم در اين سوره فرازهاى بسيارى از حالات انبياء آمده است.

در اينجا بخش مهمى از زندگى و مبارزات ابراهيم(ع)با بت پرستان انعكاس يافته،نخست مى فرمايد:«و ما وسيلۀ رشد و هدايت را از قبل در اختيار ابراهيم گذارديم،و به(شايستگى)او آگاه بوديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا بِهِ عالِمِينَ) .

آيه 54

(آیه54)-سپس به یکی از مهمترین برنامه های ابراهیم(ع)اشاره کرده، می گوید:«آن هنگام که به پدرش (آزر)و قوم او گفت: این مجسمه های بی روح چیست که شما همواره آنها را پرستش می کنید؟،( اِذ قالَ لِاَبیهِ وَ قَومِهِ مَا هَذَهِ التَماثیلُ الَتی اَنتُم لَها عاکِفونَ).

ص: 173

تعبير«لابيه»(پدرش)اشاره به عمويش آزر است زيرا عرب گاه به عمو«اب» مى گويد.

اين گفتار ابراهيم در حقيقت استدلال روشنى است براى ابطال بت پرستى زيرا آنچه از بتها مى بينيم همين مجسمه و تمثال است،بقيه تخيل است و توهّم.

آيه 53

(آيه 53)ولى بت پرستان هيچ گونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتند جز اين كه مطلب را از خود ردّ كنند و به نياكانشان ارتباط دهند لذا«گفتند:ما پدران و نياكان خويش را ديديم كه اينها را پرستش مى كنند»و ما به سنت نياكانمان وفا داريم (قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ) .

آيه 54

(آيه 54)از آنجا كه هيچ دليلى نداريم كه نياكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند،بلكه غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مى شود،ابراهيم بلافاصله به آنها«پاسخ گفت:هم شما و هم پدرانتان بطور قطع در گمراهى آشكارى بوديد» (قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

آيه 55

(آيه 55)اين تعبير كه توأم با انواع تأكيدها و حاكى از قاطعيت تمام است، سبب شد كه بت پرستان كمى به خود آمده در صدد تحقيق بر آيند،رو به سوى ابراهيم كرده:«گفتند:آيا مطلب حقّى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى»! (قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّعِبِينَ) .

آيه 56

(آيه 56)اما ابراهيم صريحا به آنها پاسخ«گفت:(آنچه مى گويم جدى است و عين واقعيت كه)پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمين است» (قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .

«همان خدايى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيده ام» (الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ) .

ابراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايستۀ پرستش است كه آفريدگار آنها و زمين و همۀ موجودات است.

آيه 57

(آیه57)-ابراهیم برای این که ثابت کند این مساءله صددرصد جدی است و او بر سر عقیدهء خود تا همه جا ایستاده، و نتایج و لوازم آن را هر چه باشد با جان

ص: 174

و دل مى پذيرد اضافه كرد:«و به خدا سوگند،در غياب شما نقشه اى براى نابودى بتهايتان مى كشم!» (وَ تَاللّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ) .

آيه 58

(آيه 58)به هر حال او بى آنكه از خطرات اين كار بترسد و يا از توفانى كه پشت سر اين عمل به وجود مى آيد هراسى به دل راه دهد در يك فرصت مناسب مردانه وارد ميدان شد،و با يك دنيا قهرمانى به جنگ اين خدايان پوشالى رفت كه آن همه علاقه مند متعصب و نادان داشتند،بطورى كه قرآن مى گويد:«پس همۀ آنها را قطعه قطعه كرد،جز بت بزرگى كه داشتند»! (فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاّ كَبِيراً لَهُمْ) .

و هدفش اين بود«شايد بت پرستان به سراغ او بيايند»و او هم تمام گفتنيها را بگويد (لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ) .

درست است كه ما از لفظ«بت پرستى»بيشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى مى شويم،ولى از يك نظر بت و بت پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را،در هر شكل و صورت شامل مى شود.و طبق حديث معروف«هر چه انسان را به خود مشغول و از خدا دور سازد بت اوست»!

آيه 59

(آيه 59)سر انجام بت پرستان وارد بتخانه شدند و با صحنه اى رو برو گشتند كه هوش از سرشان پريد،به جاى آن بتخانۀ آباد،با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و به هم ريخته رو برو شدند!فريادشان بلند شد«صدا زدند:چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است»؟! (قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا) .

«مسلما او(هر كس بوده)از ظالمان و ستمگران است» (إِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمِينَ) .

او هم به خدايان ما ستم كرده،و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش!

آيه 60

(آيه 60)اما گروهى كه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطر داشتند،و طرز رفتار اهانت آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند«گفتند:

ما شنيديم جوانكى(سخن از بتها مى گفت و)از آنها(به بدى)ياد مى كرد كه نامش ابراهيم است» (قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ) .

ابراهيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش از شانزده سال تجاوز نمى كرد.

ص: 175

آيه 61

(آيه 61)اصولا معمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطه اى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصى كه آن را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز مى گردند،و مسلما در آن محيط كسى جز ابراهيم آشكارا با بتها گلاويز نبود،و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت«گفتند:اكنون كه چنين است پس(برويد)او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها(كه مى شناسند و خبر دارند)گواهى دهند» (قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ) .

آيه 62

(آيه 62)جارچيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بد گويى او نسبت به بتها آگاه است حاضر شود.

سر انجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گويند:خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت.

نخستين سؤالى كه از ابراهيم كردند اين بود«گفتند:آيا تو اين كار را با خدايان ما كرده اى؟اى ابراهيم»! (قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ) .

آيه 63

(آيه 63)برهان دندانشكن ابراهيم:ابراهيم آن چنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد،محاصره اى كه قدرت بر نجات از آن نداشتند ابراهيم «گفت:بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده!از خودشان سؤال كنيد اگر سخن مى گويند»! (قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ) .

اصول جرم شناسى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد،در اينجا آثار جرم در دست بت بزرگ است.

اصلا چرا شما به سراغ من آمديد؟چرا خداى بزرگتان را متهم نمى كنيد»؟ آيا احتمال نمى دهيد او آنها را رقيب آيندۀ خود فرض كرده و حساب همه را يك جا رسيده است؟!

آيه 64

(آیه 64)-سخنان ابراهیم، بت پرستان را تکان داد، وجدان خفتهء آنها را بیدار کرد و همچون توفانی که خاکسترهای فراوان را از روی شعله های آتش برگیرد و فروغ آن را آشکارسازد،فطرت توحیدی آنها را از پشت پرده های تعصب و جهل و غرور آشکار ساخت.

ص: 176

در يك لحظۀ كوتاه و زود گذر از اين خواب عميق و مرگ زا بيدار شدند، چنانكه قرآن مى گويد:«پس آنها به وجدان و فطرتشان باز گشتند و به خود گفتند:

حقا كه شما ظالم و ستمگريد» (فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ) .

هم به خويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعه اى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشندۀ نعمتها.

آيه 65

(آيه 65)ولى افسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كور كورانه بيشتر از آن بود كه با نداى صيقل بخش اين قهرمان توحيد بكلى زدوده شود.

افسوس كه اين بيدارى روحانى و مقدس چندان به طول نيانجاميد،و در ضمير آلوده و تاريكشان از طرف نيروهاى اهريمنى و جهل قيامى بر ضد اين نور توحيدى صورت گرفت و همه چيز به جاى اول بازگشت،چه تعبير لطيفى قرآن مى كند:«سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند» (ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ) .

و براى اين كه از طرف خدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند:

«تو ميدانى اينها هرگز سخن نمى گويند»! (لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ) .

اينها هميشه خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند! و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند.

آيه 66

(آيه 66)اينجا بود كه ميدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تا شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند،و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش منطقى و بيدار كننده قرار دهد:«فرياد زد:آيا شما معبودهايى غير خدا را مى پرستيد كه نه كمترين سودى به حال شما دارند و نه كوچكترين ضررى» (قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ) .

آيه 67

(آيه 67)باز اين معلم توحيد،سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح بى دردشان كوبيد و گفت:«اف بر شما،و بر اين معبودهايى كه غير از اللّه انتخاب كرده ايد»! (أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .

«آيا هيچ انديشه نمى كنيد،و عقل در سر نداريد»؟ (أَ فَلا تَعْقِلُونَ) .

ولى در توبيخ و سرزنششان،ملايمت را از دست نداد مبادا بيشتر لجاجت كنند.

ص: 177

آيه 68

(آيه 68)آنجا كه آتش گلستان مى شود:گر چه با استدلال عملى و منطقى ابراهيم،همۀ بت پرستان محكوم شدند ولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد،به همين دليل تصميم بسيار شديد و خطرناكى در بارۀ ابراهيم گرفتند.

قرآن مى گويد:«جمعيت فرياد زدند:او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از دست شما ساخته است» (قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ) .

امثال اين لاطائلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم شوراندند آنچنان كه به جاى چند بار هيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است هزاران بار بر روى هم ريختند و كوهى از هيزم،و به دنبال آن دريايى از آتش به وجود آوردند.

آيه 69

(آيه 69)به هر حال ابراهيم(ع)در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم با منجنيق به درون شعله هاى آتش پرتاب شد،آن چنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گويى شكنندۀ بتها براى هميشه نابود و خاكستر شد.

اما خدايى كه همه چيز سر بر فرمان اوست،حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده،و رمز محبت را او به مادران آموخته،اراده كرد اين بندۀ مؤمن خالص در اين درياى آتش سالم بماند،تا سند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد،چنانكه قرآن در اينجا مى گويد:«به آتش گفتيم:اى آتش!سرد و سالم بر ابراهيم باش»! (قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ) .

بدون شك فرمان خدا در اينجا فرمان تكوينى بود همان فرمانى كه در جهان هستى به خورشيد و ماه و زمين و آسمان و آب و آتش و گياهان و پرندگان مى دهد و بدون آن فرمان از هيچ سببى كارى ساخته نيست.

معروف چنين است كه آتش آن چنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم از شدت سرما به هم مى خورد.

آيه 70

(آیه70)-و در این آیه به عنوان نتیجه گیری کوتاه و فشرده، می فرماید: «آنها می خواستند ابراهیم را با این نقشه نابود کنند، ولی ما آنها را زیانکارترین مردم قرار

ص: 178

داديم» (وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ) .

ناگفته پيداست كه با سالم ماندن ابراهيم در ميان آتش،صحنه بكلى دگرگون شد،غريو شادى فرو نشست،دهانها از تعجب باز ماند،ولى باز هم تعصب و لجاجت مانع از پذيرش حق بطور كامل گرديد،هر چند دلهاى بيدار بهرۀ خود را از اين ماجرا بردند و بر ايمانشان نسبت به خداى ابراهيم افزوده شد.

آيه 71

(آيه 71)هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان:داستان آتش سوزى ابراهيم و نجات اعجاز آميزش از اين مرحلۀ خطرناك،لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند او اگر با اين حال در آن شهر و كشور باقى مى ماند،با آن زبان گويا و منطق نيرومند و شهامت بى نظيرش مسلما كانون خطرى براى آن حكومت جبار و خودكامه بود.

از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سر زمين انجام داده، و بذر ايمان و آگاهى را در آن سر زمين پاشيده بود.

او بايد از اينجا به سر زمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند،لذا تصميم گرفت تا به اتفاق«لوط»-برادر زاده اش-و همسرش«ساره» و احتمالا گروه اندكى از مؤمنان از آن سر زمين به سوى شام هجرت كند.

آنچنانكه قرآن مى گويد:«و ما ابراهيم و لوط را به سوى سر زمينى كه براى جهانيان پر بركت ساخته بوديم نجات و رهايى بخشيديم» (وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ) .

آيه 72

(آيه 72)اين آيه به يكى از مهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و نسلى برومند و شايسته است اشاره كرده،مى فرمايد:«و ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب(فرزند اسحاق)را بر او افزوديم» (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً) .

«و همۀ آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم» (وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ) .

آيه 73

(آیه73)- این آیه به مقام امامت و رهبری این پیامبران بزرگ و بخشی از

ص: 179

صفات و برنامه هاى مهم و پر ارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند.

در اينجا مجموعا«شش قسمت»از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيۀ قبل استفاده مى شود مجموعا هفت ويژگى را تشكيل مى دهد.

نخست مى گويد:«و ما آنها را پيشوايانى قرار داديم» (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً) .

در مرحلۀ بعد فعليت و ثمرۀ اين مقام را باز گو مى كند:«آنها به فرمان ما(مردم را)هدايت مى كردند» (يَهْدُونَ بِأَمْرِنا) .

نه تنها هدايت به معنى راهنمايى و ارائه طريق كه در نبوت و رسالت وجود دارد،بلكه به معنى دستگيرى كردن و رساندن به سر منزل مقصود.

سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه«و ما به آنها انجام كارهاى نيك و بر پا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم» (وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ) .

و در آخرين فراز به مقام«عبوديت»آنها اشاره كرده،مى گويد:«و آنها همگى فقط ما را عبادت مى كردند» (وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ) .

آيه 74

(آيه 74)نجات لوط از سر زمين آلودگان!از آنجا كه لوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به او ايمان آورد پس از داستان ابراهيم، به بخشى از تلاش و كوشش او در راه ابلاغ رسالت و مواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند:«و لوط را به ياد آور كه ما به او حكم(فرمان نبوت و رسالت)و علم داديم» (وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً) .

لوط از پيامبران بزرگى است كه هم عصر با ابراهيم بود،و همراه او از سر زمين بابل به فلسطين مهاجرت كرد،و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر«سدوم»آمده چرا كه مردم آن منطقه غرق فساد و گناه،مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى بودند،او براى هدايت اين قوم منحرف تلاش و كوشش بسيار كرد،اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد.

سر انجام قهر و عذاب شديد الهى آنها را فرا گرفت،و جز خانوادۀ لوط-به

ص: 180

استثناى همسرش-همگى نابود شدند.

لذا در دنبالۀ آيه به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده، مى فرمايد:«و ما او را از شهر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام مى دادند رهايى بخشيديم» (وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ) .

«چرا كه آنها مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حقّ بيرون رفته بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ) .

آيه 75

(آيه 75)سپس به آخرين موهبت الهى در بارۀ«لوط»اشاره كرده،مى گويد:

«و ما او را در رحمت خاص خويش داخل كرديم» (وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا) .

«چرا كه او از بندگان صالح بود» (إِنَّهُ مِنَ الصّالِحِينَ) .

آيه 76

(آيه 76)نجات نوح از چنگال متعصبان لجوج:بعد از ذكر گوشه اى از داستان ابراهيم و لوط،به ذكر قسمتى از سر گذشت يكى ديگر از پيامبران بزرگ يعنى«نوح»پرداخته،مى فرمايد:«و به ياد آور نوح را،هنگامى كه قبل از آنها (ابراهيم و لوط)پروردگار خود را خواند»و تقاضاى نجات از چنگال منحرفان بى ايمان كرد (وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ) .

اين نداى نوح ظاهرا اشاره به نفرينى است كه در سورۀ نوح آيۀ 26 و 27 نقل شده آنجا كه مى گويد:«پروردگارا!احدى از اين قوم بى ايمان را روى زمين مگذار! چرا كه اگر بمانند بندگان تو را گمراه مى كنند،و نسل آيندۀ آنها نيز جز كافر و فاجر نخواهد بود»! سپس اضافه مى كند:«پس ما دعاى او را مستجاب كرديم و او و خانواده اش را از آن غم و اندوه بزرگ رهايى بخشيديم» (فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ) .

«اهل»در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم بستگان مؤمن او را شامل مى شود و هم دوستان خاص او را.

آيه 77

(آیه77)- در این آیه اضافه می کند: « ما او را در برابر قومی که آیات ما را تکذیب کردند یاری کردیم،(وَ نَصَرناهُ مِنَ القَومِ الذینَ کَذَبوا بِایاتِنا).

ص: 181

«چرا كه آنها قوم بدى بودند،لذا همۀ آنها را غرق كرديم» (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ) .

اين جمله بار ديگر تأكيدى است بر اين حقيقت كه مجازاتهاى الهى هرگز جنبۀ انتقامى ندارد،بلكه بر اساس انتخاب اصلح است،به اين معنى كه حق حيات و استفادۀ از مواهب زندگى براى گروهى است كه در خط تكامل و سير الى اللّه باشند و يا اگر روزى در خط انحراف افتادند بعدا تجديد نظر كرده و باز گردند.

آيه 78

(آيه 78)قضاوت داود و سليمان:در تعقيب سر گذشتهاى مربوط به موسى و هارون و ابراهيم و نوح و لوط در اينجا به بخشى از زندگى داود و سليمان اشاره مى كند،و در آغاز اشارۀ سر بسته اى به ماجراى يك قضاوت و داورى كه از ناحيۀ داود و سليمان صورت گرفت دارد.

مى فرمايد:«و داود و سليمان را به ياد آر،هنگامى كه در بارۀ كشتزارى قضاوت مى كردند كه گوسفندان قوم شبانه آن را چريده بودند» (وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ) .

«و ما شاهد حكم آنها بوديم» (وَ كُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ) .

داستان بدين قرار بود كه:گلۀ گوسفندانى شبانه به تاكستانى وارد مى شوند، و برگها و خوشه هاى انگور را خورده و ضايع مى كنند،صاحب باغ شكايت نزد داود مى برد،داود حكم مى دهد كه در برابر اين خسارت بزرگ بايد تمام گوسفندان به صاحب باغ داده شود.

سليمان كه در آن زمان كودك بود به پدر مى گويد:اى پيامبر بزرگ خدا!اين حكم را تغيير ده و تعديل كن! پدر مى گويد:چگونه؟ در پاسخ مى گويد:گوسفندان بايد با صاحب باغ سپرده شوند تا از منافع آنها و شير و پشمشان استفاده كند،و باغ به دست صاحب گوسفندان داده شود تا در اصلاح آن بكوشد هنگامى كه باغ به حال اول باز گشت به صاحبش تحويل داده مى شود،و گوسفندان نيز به صاحبش بر مى گردد-و خداوند طبق آيۀ بعد حكم

ص: 182

سليمان را تأييد كرد.

آيه 79

(آيه 79)به هر حال در اين آيه حكم سليمان را در اين داستان به اين صورت تأييد مى كند:«پس ما اين داورى و حكومت را به سليمان تفهيم كرديم»و با تأييد ما او بهترين راه حل اين مخاصمه را دريافت (فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ) .

امام مفهوم اين سخن آن نيست كه حكم داود اشتباه و نادرست بوده،چرا كه بلا فاصله اضافه مى كند:«ما به هر يك از اين دو،آگاهى و شايستگى داورى و علم بخشيديم» (وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً) .

سپس به يكى ديگر از مواهب و افتخاراتى كه خدا به داود داده بود اشاره كرده،مى فرمايد:«و ما كوهها را مسخر ساختيم كه همراه داود تسبيح مى گفتند و همچنين پرندگان را» (وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ) .

اينها در برابر قدرت ما چيز مهمى نيست«و ما اين كار را انجام داديم» (وَ كُنّا فاعِلِينَ) .

آيه 80

(آيه 80)در اين آيه به يكى ديگر از مواهبى كه خدا به اين پيامبر بزرگ داده اشاره كرده،مى گويد:«و ما ساختن زره را به او تعليم داديم،تا شما را در جنگهايتان حفظ كند؛پس آيا(شما خدا را بر نعمتهايش)شكر مى كنيد»؟ (وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ) .

آيه 81

(آيه 81)بادها در فرمان سليمان!در اينجا به بخشى از مواهبى كه خدا به يكى ديگر از پيامبران يعنى سليمان(ع)داده كرده،مى گويد:«و ما بادهاى شديد و طوفان زا را مسخر سليمان ساختيم كه تحت فرمان او به سوى سر زمينى كه ما آن را مبارك كرده بوديم حركت مى كرد» (وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها) .

و اين كار عجيب نيست،چرا كه«ما به همه چيز آگاه بوديم و هستيم» (وَ كُنّا بِكُلِّ شَيْءٍ عالِمِينَ) .

هم از اسرار عالم هستى و قوانين و نظامات حاكم بر آن آگاهيم،مى دانيم چگونه آنها را مى توان تحت فرمان آورد،و هم از نتيجه و سر انجام اين كار،و به هر

ص: 183

حال همه چيز در برابر علم و قدرت ما خاضع و تسليم است.

آيه 82

(آيه 82)اين آيه يكى ديگر از مواهب انحصارى سليمان(ع)را باز گو مى كند:«و گروهى از شياطين(را نيز مسخّر او قرار داديم،كه در دريا)برايش غوّاصى مى كردند؛و كارهايى غير از اين(نيز)براى او انجام مى دادند» (وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ) .

«و ما آنها را(از تمرد و سر كشى در برابر فرمان او)نگاه مى داشتيم» (وَ كُنّا لَهُمْ حافِظِينَ) .

آنها افرادى با هوش،فعال،هنرمند و صنعتگر با مهارتهاى مختلف بودند.

آيه 83

(آيه 83)ايّوب را از گرداب مشكلات رهايى بخشيديم:در اينجا از سر گذشت آموزندۀ يكى ديگر از پيامبران بزرگ خدا سخن مى گويد؛او«ايّوب» و دهمين پيامبرى است كه در سورۀ انبياء اشاره به گوشه اى از زندگانى او شده است.

«ايوب»سرگذشتى غم انگيز،و در عين حال پر شكوه و با ابهت دارد،صبر و شكيبايى او مخصوصا در برابر حوادث ناگوار عجيب بود،به گونه اى كه«صبر ايوب»يك ضرب المثل قديمى است.

مى فرمايد:«و ايّوب را(به ياد آور)هنگامى كه پروردگارش را خواند (و عرضه داشت):بد حالى و مشكلات به من روى آورده و تو مهربانترين مهربانانى»! (وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ) .

آيه 84

(آيه 84)اين آيه مى گويد:«به دنبال اين دعاى ايّوب،خواسته اش را اجابت كرديم و رنج و ناراحتى او را برطرف ساختيم» (فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ) .

«و خانوادۀ او را به او باز گردانديم،و همانندشان را به آنها افزوديم» (وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ) .

«تا رحمتى از ناحيۀ ما(بر آنها)باشد و هم ياد آورى و تذكرى براى عبادت كنندگان پروردگار» (رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدِينَ) .

ص: 184

تا مسلمانان بدانند مشكلات هر قدر زياد باشد و گرفتاريها هر قدر فراوان و دشمنان هر قدر فشرده باشند باز با گوشه اى از لطف پروردگار همۀ اينها برطرف شدنى است،نه تنها زيانها جبران مى شود بلكه گاهى خداوند به عنوان پاداش صابران با استقامت همانند آنچه از دست رفته نيز بر آن مى افزايد.

آيه 85

(آيه 85)اسماعيل و ادريس و ذا الكفل:قرآن در اينجا اشاره به مقام شكيبايى سه نفر ديگر از پيامبران الهى كرده،مى گويد:اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را(به ياد آور)كه همۀ آنها از صابران و شكيبايان بودند» (وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصّابِرِينَ) .

هر يك از آنها در طول عمر خود در برابر دشمنان و يا مشكلات طاقت فرساى زندگى صبر و مقاومت به خرج دادند و هرگز در برابر اين حوادث زانو نزدند و هر يك الگويى بودند از استقامت و پايمردى.

آيه 86

(آيه 86)سپس بزرگترين موهبت الهى را در برابر اين صبر و استقامت براى آنان چنين بيان مى كند:«و ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم،چرا كه آنها از صالحان بودند» (وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصّالِحِينَ) .

آيه 87

(آيه 87)نجات يونس از آن زندان وحشتناك:اين آيه و آيۀ بعد نيز گوشه اى از سر گذشت پيامبر بزرگ«يونس»را بيان كرده،مى گويد:«و ذا النون را به ياد آر هنگامى كه خشمگين(بر قوم بت پرست و نافرمان خويش)از ميان آنها رفت» (وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً) .

«او گمان مى كرد كه ما(زندگى را)بر او تنگ نخواهيم كرد» (فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ) .

او گمان مى كرد تمام رسالت خويش را در ميان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترك اولايى در اين زمينه نكرده،در حالى كه اولى اين بود كه بيش از اين در ميان آنها بماند و صبر و استقامت به خرج دهد و دندان بر جگر بفشارد شايد بيدار شوند و به سوى خدا آيند سر انجام به خاطر همين ترك اولى او را در فشار قرار داديم،نهنگ عظيمى او

ص: 185

را بلعيد«پس او در آن ظلمتهاى متراكم صدا زد خداوندا!جز تو معبودى نيست» (فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ) .

«خداوندا!پاك و منزهى،من از ستمكاران بودم»! (سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ) .هم بر خويش ستم كردم و هم بر قوم خود،مى بايست بيش از اين، ناملايمات و شدايد و سختيها را پذيرا مى شدم،تن به همۀ شكنجه ها مى دادم شايد آنها به راه آيند.

آيه 88

(آيه 88)«سر انجام ما دعاى او را اجابت كرديم و از غم و اندوه رهائيش بخشيديم» (فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ) .

آرى«و اين گونه ما مؤمنان را نجات مى بخشيم» (وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ) .

اين يك برنامۀ اختصاصى براى يونس نبود،بلكه هر كس از مؤمنان از تقصير خويش،عذر به درگاه خدا آورد،و از ذات پاكش مدد و رحمت طلبد ما دعايش را مستجاب و اندوهش را بر طرف خواهيم كرد.

آيه 89

(آيه 89)نجات زكريّا از تنهايى:در اين آيه و آيۀ بعد گوشه اى از سرگذشت دو شخصيت ديگر از پيامبران بزرگ الهى«زكريا»و«يحيى»را بيان مى كند.

نخست مى گويد:«زكريّا را به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارش را خواند و عرضه داشت:پروردگارا!مرا تنها مگذار،و تو بهترين وارثان هستى» (وَ زَكَرِيّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ) .

سالها بر عمر زكريا گذشت،و برف پيرى بر سرش نشست،اما هنوز فرزندى نداشت،و از سوى ديگر همسرى عقيم و نازا داشت.

او در آرزوى فرزندى بود كه بتواند برنامه هاى الهى او را تعقيب كند؛در اين هنگام با تمام قلب به درگاه خدا روى آورد و تقاضاى فرزند صالح و برومندى كرد.

آيه 90

(آیه90)-خداوند این دعای خالص و سرشار از عشق به حقیقت را اجابت کرد، و خواستهء او را تحقق بخشید آن چنان که می فرماید: « پس ما دعای او را اجابت کردیم و یحیی را به او بخشیدیم»(فَاستَجِبَنا لَهُ وَوَهبا لَهُ یَحیی).

ص: 186

و براى رسيدن به اين مقصود«همسر نازاى او را اصلاح(و قادر به آوردن فرزند)كرديم» (وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ) .

سپس اشاره به سه قسمت از صفات برجستۀ اين خانواده كرده چنين مى گويد:«آنها در انجام كارهاى خير،سرعت مى كردند» (إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ) .

«و آنها به خاطر عشق به طاعت و وحشت از گناه در همه حال ما را مى خواندند» (وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً) .

«و آنها همواره در برابر ما خشوع داشتند»خضوعى آميخته با ادب و احترام و ترس آميخته با احساس مسؤوليت (وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ) .

ذكر اين صفات سه گانه ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها به هنگام رسيدن به نعمت گرفتار غفلتها و غرورهايى كه دامن افراد كم ظرفيت و ضعيف الايمان را به هنگام وصول به نعمت مى گيرد نمى شدند.

آيه 91

(آيه 91)مريم بانوى پاكدامن:در اين آيه به مقام مريم و عظمت و احترام او و فرزندش حضرت مسيح(ع)اشاره شده است،مى گويد:«و به ياد آور زنى را كه دامان خود را پاك نگه داشت» (وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها) .

«سپس ما از روح خود در او دميديم» (فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا) .

«و او و فرزندش[ مسيح]را نشانۀ بزرگى براى جهانيان قرار داديم» (وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ) .

آيه 92

(آيه 92)امت واحده!از آنجا كه در آيات گذشته نام گروهى از پيامبران الهى و بخشى از سر گذشت آنها آمده،در اينجا به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى كلى چنين مى گويد:«اين(پيامبران بزرگ و پيروانشان)همه امّت واحدى بودند»و پيرو يك هدف (إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً) .

برنامۀ آنها يكى و هدف و مقصد آنها نيز يكى بوده است،هر چند با اختلاف زمان و محيط،داراى ويژگيها و روشها و به اصطلاح تاكتيكهاى متفاوت بودند.اين يگانگى و وحدت برنامه ها و هدف،به خاطر آن بوده كه همه از يك مبدأ سر چشمه

ص: 187

مى گرفته،از ارادۀ خداوند واحد يكتا،و لذا بلا فاصله مى گويد:«و من پروردگار شما هستم،پس تنها مرا پرستش كنيد» (وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ) .

در واقع توحيد عقيدتى و عملى انبياء از توحيد منبع وحى سر چشمه مى گيرد.

آيه 93

(آيه 93)در اين آيه اشاره به انحراف گروه عظيمى از مردم از اين اصل واحد توحيدى كرده چنين مى گويد:«و آنها كار خود را در ميان خود به تفرقه و تجزيه كشاندند» (وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ) .

كارشان به جايى رسيد كه در برابر هم ايستادند،و هر گروه،گروه ديگرى را لعن و نفرين مى كرد و از او برائت و بيزارى مى جست،به اين نيز قناعت نكردند به روى همديگر اسلحه كشيدند و خونهاى زيادى را ريختند،و اين بود نتيجۀ انحراف از اصل اساسى توحيد و آيين يگانۀ حق.

و در آخر آيه اضافه مى كند:«اما همۀ آنها سر انجام به سوى ما باز مى گردند» (كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ) .

اين اختلاف كه جنبۀ عارضى دارد بر چيده مى شود و باز در قيامت همگى به سوى وحدت مى روند.

آيه 94

(آيه 94)در اين آيه نتيجۀ هماهنگى با«امت واحده»در طريق پرستش پروردگار،و يا انحراف از آن و پيمودن راه تفرقه را چنين بيان مى فرمايد:«پس هر كس چيزى از اعمال صالح را انجام دهد در حالى كه ايمان داشته باشد،تلاش و كوشش او مورد ناسپاسى قرار نخواهد گرفت» (فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ) .

و براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«و ما اعمال صالح او را قطعا خواهيم نوشت» (وَ إِنّا لَهُ كاتِبُونَ) .

اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن،شرط قبولى اعمال صالح را ايمان مى شمرد.

آيه 95

(آیه95)- کافران در آستانهء رستاخیز: در آیهء قبل سخن از« موءمنان نیکوکار

ص: 188

و صالح العمل»بود و در اين آيه،به افرادى اشاره مى كند كه در نقطۀ مقابل آنها قرار دارند،آنها كه تا آخرين نفس به ضلالت و فساد ادامه مى دهند،مى فرمايد:«و حرام است بر شهرهايى كه آنها را(به جرم گناهانشان)نابود كرديم(به دنيا باز گردند)آنها هرگز باز نخواهند گشت» (وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ) .

در حقيقت آنها كسانى هستند كه بعد از مشاهدۀ عذاب الهى،يا بعد از نابودى و رفتن به جهان برزخ،پرده هاى غرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود آرزو مى كنند اى كاش براى جبران اين همه خطاها بار ديگر به دنيا باز مى گشتند ولى قرآن با صراحت مى گويد:بازگشت آنها بكلى حرام،يعنى ممنوع است؛و راهى براى جبران باقى نمانده است.

آيه 96

(آيه 96)به هر حال اين بى خبران دائما در غرور و غفلتند،و اين بد بختى تا پايان جهان همچنان ادامه دارد.

چنانكه قرآن مى فرمايد:«تا زمانى كه راه بر يأجوج و مأجوج گشوده شود و آنها(در سراسر زمين پخش شوند،و)از هر بلندى و ارتفاعى با سرعت بگذرند» (حَتّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ) .

آيه 97

(آيه 97)و بلا فاصله مى گويد:«و وعدۀ حق[ قيامت]نزديك مى شود» (وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ) .

«در آن هنگام چشمهاى كافران از وحشت از حركت باز مى ماند»و خيره خيره به آن صحنه نگاه مى كنند (فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا) .

در اين هنگام پرده هاى غرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود و فريادشان بلند مى شود«اى واى بر ما!ما از اين صحنه در غفلت بوديم» (يا وَيْلَنا قَدْ كُنّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا) .

و چون نمى توانند با اين عذر،گناه خويش را بپوشانند و خود را تبرئه كنند با صراحت مى گويند:«نه،بلكه ما ظالم و ستمگر بوديم»! (بَلْ كُنّا ظالِمِينَ) .

اصولا چگونه ممكن است با وجود اين همه پيامبران الهى و كتب آسمانى و اين همه حوادث تكان دهنده،و همچنين درسهاى عبرتى كه روزگار به آنها

ص: 189

مى دهد در غفلت باشند،آنچه از آنها سر زده تقصير است و ظلم بر خويشتن و ديگران.

آيه 98

(آيه 98)هيزم جهنم!در تعقيب آيات گذشته كه از سر نوشت مشركان ستمگر بحث مى كرد در اينجا روى سخن را به آنها كرده و آيندۀ آنها و معبودهايشان را چنين ترسيم مى كند:«شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد آتشگيرۀ جهنّميد»! (إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ) .

آتشگيرۀ جهنم و هيزمى كه شعله هاى آن را تشكيل مى دهد خود شما و خدايان ساختگى شماست،و همچون قطعه هاى هيزم بى ارزش يكى پس از ديگرى در جهنم پرتاب مى شويد! سپس اضافه مى كند:«شما وارد بر آن مى شويد» (أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ) .

اول بتها را در آتش مى افكنند،سپس شما بر آنها وارد مى شويد،گويى خدايانتان با آتشى كه از وجودشان بر مى خيزد از شما پذيرايى مى كنند.

آيه 99

(آيه 99)سپس به عنوان نتيجه گيرى كلى مى فرمايد:«اگر اين بتها، خدايانى بودند هرگز وارد آتش دوزخ نمى شدند» (لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها) .

ولى بدانيد نه تنها وارد دوزخ مى شوند بلكه«جاودانه در آن خواهند بود» (وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ) .

آيه 100

(آيه 100)براى توضيح بيشتر پيرامون وضع دردناك،اين«عابدان گمراه»، در برابر آن«معبودان بى ارزش»مى گويد:«آنها در دوزخ،فريادها و ناله هاى دردناك دارند» (لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ) .

ممكن است اين زفير و نالۀ غم انگيز تنها مربوط به عابدان نباشد،بلكه شياطينى كه معبودشان بودند نيز در اين امر با آنها شريك باشند.

جملۀ بعد،يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها را باز گو مى كند و آن اينكه «آنها در دوزخ چيزى نمى شنوند» (وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ) .

اين جمله ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها سخنى كه مايۀ سرور و خوشحاليشان باشد مطلقا نمى شنوند،و تنها مستمع ناله هاى جانكاه دوزخيان،

ص: 190

و فريادهاى فرشتگان عذاب هستند.

بعضى گفته اند منظور اين است كه اينها صداى هيچ كس را مطلقا نمى شنوند گويى تنها آنها در عذابند و اين خود مايۀ مجازات بيشترى است.

آيه 101

(آيه 101)اين آيه حالات مؤمنان راستين و مردان و زنان با ايمان را باز گو مى كند تا در مقايسۀ با يكديگر وضع هر دو مشخص تر شود.

نخست مى گويد:«كسانى كه به خاطر ايمان و اعمال صالحشان وعدۀ نيك به آنها از قبل داده ايم از اين آتش هولناك و وحشتناك دورند» (إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ) .

اشاره به اين كه ما به تمام وعده هايى كه به مؤمنان در اين جهان داده ايم وفا خواهيم كرد كه يكى از آنها دور شدن از آتش دوزخ است.

آيه 102

(آيه 102)در اين آيه چهار نعمت بزرگ الهى را كه شامل حال اين گروه سعادتمند است بر مى شمرد:

نخست اين كه«آنها صداى آتش را نمى شنوند» (لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها) .

مؤمنان راستين چون از جهنم دورند هرگز اين صداهاى وحشتناك به گوششان نمى خورد.

ديگر اين كه:«آنها در آنچه بخواهند و مايل باشند بطور جاودان متنعمند» (وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ) .

يعنى آنجا محدوديت اين جهان را ندارد،هر نعمت مادى و معنوى كه بخواهند بدون استثناء در دسترس آنهاست،آن هم نه يك روز و دو روز بلكه در يك عمر جاويدان!

آيه 103

(آيه 103)سوم اين كه:«فزع اكبر آنها را غمگين نمى كند» (لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ) .

«فزع اكبر»(وحشت بزرگ)را بعضى اشاره به وحشتهاى روز قيامت دانسته اند كه از هر وحشتى بزرگتر است.

بالاخره آخرين لطف خدا در بارۀ كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شده

ص: 191

اين است كه«فرشتگان رحمت به استقبال آنها مى شتابند»(و به آنها تبريك و شاد باش مى گويند و بشارت مى دهند)اين همان روزى است كه به شما وعده داده مى شد» (وَ تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ) .

آيه 104

(آيه 104)آن روز كه آسمانها در هم پيچيده مى شود!در آيۀ قبل خوانديم، مؤمنان راستين از«فزع اكبر»(وحشت بزرگ)غمگين نمى شوند؛اين آيه توصيفى از آن روز وحشت انگيز كرده است،و در حقيقت علت عظمت اين وحشت را مجسم مى سازد،مى گويد:اين امر«روزى،تحقق مى يابد كه ما آسمان را در هم مى پيچيم همان گونه كه طومار نامه ها در هم پيچيده مى شود»! (يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ) .

در اين آيه تشبيه لطيفى نسبت به در نورديدن طومار عالم هستى در پايان دنيا شده است،در حال حاضر اين طومار گشوده شده و تمام نقوش و خطوط آن خوانده مى شود و هر يك در جايى قرار دارد،اما هنگامى كه فرمان رستاخيز فرا رسد،اين طومار عظيم با تمام خطوط و نقوشش،در هم پيچيده خواهد شد.

سپس اضافه مى كند:«همان گونه كه ما در آغاز آن را ايجاد كرديم باز هم بر مى گردانيم»و اين كار مشكل و سختى در برابر قدرت عظيم ما نيست (كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ) .

و در پايان آيه مى فرمايد:«اين وعده اى است كه ما داده ايم و قطعا آن را انجام خواهيم داد» (وَعْداً عَلَيْنا إِنّا كُنّا فاعِلِينَ) .

از بعضى روايات استفاده مى شود كه منظور از باز گشت خلق به صورت اول آن است كه انسانها بار ديگر پا برهنه و عريان-آن گونه كه در آغاز آفرينش بودند-باز مى گردند و اين يكى از چهره هاى بازگشت آفرينش به صورت نخست است.

آيه 105)-حکومت زمین از آنِ صالحان خواهد بود: بعد از آن گه در آیات گذشته به قسمتی از پاداشهای اخروی موءمنان صالح اشاره شد در این آیه و آیهء بعد به یکی از روشنترین واداشهای دنیوی آنها که « حکومت روی زمین» است با بیان شیوایی اشاره کرده، می گوید:« و در زبور بعد از ذکرچنین نوشتیم که سرانجام

ص: 192

بندگان صالح من وارث(حكومت)زمين خواهند شد» (وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ) .

«ارض»به مجموع كرۀ زمين گفته مى شود و سراسر جهان را شامل مى گردد.

منظور از«زبور»كتاب داود،و«ذكر»به معنى تورات است،و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود،«ما،در زبور،بعد از تورات،چنين نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد».

سؤال ديگرى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه بندگان صالح خدا «عِبادِيَ الصّالِحُونَ» كيانند؟ كلمۀ«صالحون»معنى گسترده و وسيعى دارد،كه علاوه بر ايمان و توحيد همۀ شايستگيها از آن به ذهن مى آيد،شايستگى از نظر عمل و تقوا،شايستگى از نظر علم و آگاهى،شايستگى از نظر قدرت و قوت،و شايستگى از نظر تدبير و نظم و درك اجتماعى.

در بعضى از روايات صريحا اين آيه تفسير به ياران حضرت مهدى-عج- شده است:كه بيان يك مصداق عالى و آشكار است،و عموميت مفهوم آيه را محدود نمى سازد.

نظام آفرينش دليل روشنى بر پذيرش يك نظام صحيح اجتماعى در آينده، در جهان انسانيت خواهد بود،و اين همان چيزى است كه از آيۀ مورد بحث و احاديث مربوط به قيام«مصلح بزرگ جهانى»حضرت مهدى-ارواحنا فداه- استفاده مى شود.

آيه 106

(آيه 106)اين آيه به عنوان تأكيد بيشتر مى گويد:«در اين سخن ابلاغ روشنى است براى گروهى كه خدا را(با اخلاص)پرستش مى كنند» (إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ) .

آيه 107

(آیه107)-ویامبر رحمت برای جهانیان: از آنجا که آیات گذشته بشارت حکومت روی زمین را به بندگان صالح می داد و چنین حکومتی مایهء رحمت برای همهء مردم جهان است در این آیه به رحمت عامهء وجود پیامبر(ص) اشاره کرده،

ص: 193

مى گويد:«ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم» (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ) .

عموم مردم دنيا اعم از مؤمن و كافر همه مرهون رحمت تو هستند،چرا كه نشر آيينى را به عهده گرفتى كه سبب نجات همگان است.

آيه 108

(آيه 108)و از آنجا كه مهمترين مظهر رحمت و محكمترين پايه و اساس آن مسالۀ توحيد و جلوه هاى آن است در اين آيه چنين مى گويد:«به آنها بگو:تنها چيزى كه بر من وحى مى شود اين است كه معبود شما معبود واحدى است» (قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) .

«پس آيا شما حاضريد(در برابر همين اصل اساسى توحيد)تسليم شويد» و بتها را كنار بگذاريد؟! (فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) .

در واقع در اين آيه،سه نكتۀ بنيادى مطرح شده است،نخست اين كه پايه اصلى رحمت توحيد است توحيد در اعتقاد،در عمل،توحيد در كلمه،توحيد صفوف،و توحيد در قانون و در همه چيز.

نكتۀ ديگر اين كه تمام دعوت پيامبر اسلام(ص)در اصل توحيد خلاصه مى شود و توحيد روحى است كه در كالبد تمام دين دميده شده.

و آخرين نكته اين كه:مشكل اصلى تمام جوامع و ملل،آلودگى به شرك در اشكال مختلف و بيرون آمدن از شرك و مظاهر آن و بالا زدن آستين براى شكستن بتها است،نه فقط بتهاى سنگى و چوبى،كه بتها از هر نوع مخصوصا طاغوتهاى انسانى!

آيه 109

(آيه 109)اين آيه مى گويد:اگر(با اين همه تلاش باز به دعوت و پيام ما توجه نكردند و)روى گردان شوند،بگو:من به همۀ شما بطور يكسان(از عذاب الهى)اعلام خطر مى كنم» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ) .

سپس اين تهديد را به صورت آشكارترى بيان كرده،مى گويد:«و من نمى دانم آيا وعدۀ عذاب كه به شما داده شده است نزديك است يا دور»؟! (وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ) .

ص: 194

فكر نكنيد اين وعده دور است،شايد هم نزديك و بسيار هم نزديك باشد.

اين عذاب و مجازاتى كه در اينجا به آن تهديد شده اند ممكن است عذاب قيامت و يا مجازات دنيا و يا هر دو باشد،در صورت اول علم آن مخصوص خداست و در صورت دوم و سوم ممكن است اشاره به جزئيات و زمان آن باشد كه حتى پيامبران از جزئيات آن آگاه نيستند.

آيه 110

(آيه 110)اين تصور را نيز به مغز خود راه مى دهيد كه اگر تأخيرى در مجازات شما شود به خاطر اين است كه خدا از اعمال و سخنان شما آگاه نيست، نه،او همه را مى داند«او هم سخنان آشكار را و هم آنچه را كتمان مى كنيد مى داند» (إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ) .

اصولا پنهان و آشكار براى شما كه علمتان محدود است مفهوم دارد،اما براى آن كس كه علمش بى پايان است غيب و شهود يكى است و سر و علن در آنجا يكسان مى باشد.

آيه 111

(آيه 111)و نيز اگر مى بينيد مجازات الهى فورا دامن شما را نمى گيرد بواسطۀ آن نيست كه او از كار شما آگاه نباشد«و من نمى دانم شايد اين آزمايشى براى شماست» (وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ) .

«و مايۀ بهره گيرى(از لذائذ اين جهان)تا مدّتى»معين،سپس با شدت هر چه تمامتر شما را بگيرد و مجازات كند (وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ) .

در واقع براى تأخير مجازات الهى در اينجا دو فلسفه بيان شده است:نخست مسألۀ امتحان و آزمايش است،خدا هرگز در عذاب عجله نمى كند،تا خلق را آزمايش كافى كند و اتمام حجت نمايد.

دوم اين كه افرادى هستند كه آزمايش آنها تمام شده و كلمۀ مجازاتشان قطعى گرديده است،اما براى اين كه سخت كيفر ببينند نعمت را بر آنها گسترده مى سازد تا كاملا غرق نعمت شوند،و درست در همان حال كه سخت در لذائذ غوطه ورند تازيانه عذاب را بر آنها بكوبد تا دردناكتر باشد،و رنج محرومان و ستمديدگان را به خوبى احساس كنند.

ص: 195

آيه 112

(آيه 112)اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ انبياء است همچون نخستين آيۀ اين سوره سخن از غفلت مردم بى خبر مى گويد،و به عنوان نقل قول از پيامبر(ص)در يك عبارت نفرين مانند ناراحتى او را از اين همه غرور و غفلت منعكس مى كند و مى گويد:پيامبر بعد از مشاهدۀ اين همه اعراض و رويگردانى«عرض كرد:

پروردگار من!به حق داورى فرما»و اين گروه طغيانگر را طبق قانون عدالتت كيفر ده! (قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ) .

در دومين جمله روى سخن را به مخالفان كرده و مى گويد:«و پروردگار همۀ ما خداوند رحمان است و ما از پيشگاه مقدسش در برابر نسبتهاى ناروايى كه شما به او مى دهيد استمداد مى طلبيم» (وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ) .

«پايان سورۀ انبياء»

ص: 196

سورۀ حجّ[22]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 78 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره به خاطر بخشى از آياتش كه پيرامون حجّ سخن مى گويد به نام«سورۀ حجّ»ناميده شده است.

و از آنجا كه دستور حجّ آن هم با ذكر قسمتى از جزئيات آن،و همچنين دستور جهاد،تناسب با وضع مسلمانان در مدينه دارد،آيات اين سوره از جهاتى شبيه سوره هاى«مدنى»است.

از نظر محتوا مطالب اين سوره را به چند بخش مى توان تقسيم كرد:

1-آيات فراوانى از آن در زمينۀ«معاد»و دلائل منطقى آن،و انذار مردم غافل از صحنه هاى قيامت،و مانند آن است.

2-بخش قابل ملاحظه اى نيز از مبارزۀ با شرك و مشركان،سخن مى گويد.

3-در بخش ديگر مردم را به بررسى سر نوشت عبرت انگيز گذشتگان و عذابهاى دردناك الهى كه بر آنها نازل شد دعوت كرده.

4-و بخش ديگر پيرامون مسألۀ حج و سابقۀ تاريخى آن است.

5-بخشى از آن پيرامون مبارزه با دشمنان مهاجم،است.

6-و سر انجام قسمتى از آن پند و اندرزهايى است در زمينه هاى مختلف زندگى و تشويق به نماز و زكات و توكل و توجه به خداوند.

ص: 197

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:

«هر كس سورۀ حج را بخواند خداوند پاداش حج و عمره را به او مى دهد به تعداد تمام كسانى كه در گذشته و آينده حج و عمره به جا آورده يا خواهند آورد»! بدون شك اين ثواب و فضيلت عظيم تنها براى تلاوت لفظى نيست،تلاوتى است انديشه ساز،و انديشه اى است عمل پرور.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)زلزلۀ عظيم رستاخير:اين سوره با دو آيۀ تكان دهنده و هيجان انگيز پيرامون رستاخيز و مقدمات آن شروع مى شود،آياتى كه بى اختيار انسان را از اين زندگى گذراى مادى بيرون مى برد،و به آيندۀ هول انگيزى كه در انتظار اوست متوجه مى سازد.

نخست عموم مردم را بدون استثناء مخاطب ساخته،مى گويد:«اى مردم!از پروردگارتان بترسيد،و پرهيز كارى پيشه كنيد كه زلزلۀ رستاخيز،جريان مهم و عظيمى است» (يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ) .

خطاب «يا أَيُّهَا النّاسُ» ،دليل روشنى است بر اين كه هيچ گونه تفاوت و تبعيضى از نظر نژاد و زبان و اعصار و قرون و مكانها و مناطق جغرافيايى و طوائف و قبائل در آن نيست،و مؤمن و كافر،كوچك و بزرگ،پير و جوان،مرد و زن امروز و آينده همه در آن شريكند.

آيه 2

(آيه 2)اين آيه نمونه هايى از بازتاب اين وحشت عظيم را در چند جمله بيان كرده،مى گويد:«روزى كه آن را مى بينيد[ زلزلۀ رستاخيز آن چنان وحشت سرا پاى همه را فرا مى گيرد كه]هر مادر شيردهى،كودك شير خوارش را فراموش مى كند» (يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ) .

«و هر باردارى(در آن صحنه باشد)جنين خود را سقط مى كند» (وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها) .

سومين بازتاب اين كه:«مردم را به صورت مستان مى بينى،در حالى كه مست

ص: 198

نيستند!» (وَ تَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى) .

«ولى عذاب خدا شديد است» (وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِيدٌ) .

آيه 3

(آيه 3)پيروان شيطان!از آنجا كه در آيات گذشته ترسيمى از وحشت عمومى مردم به هنگام وقوع زلزلۀ قيامت بود در اين آيه حال گروهى از بى خبران را منعكس مى كند كه چگونه از چنين حادثۀ عظيمى غافلند.

مى گويد:«گروهى از مردم بدون هيچ علم و دانشى در بارۀ خدا به مجادله بر مى خيزند» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ) .

گاه در اصل توحيد و يگانگى حق و نفى هر گونه شريك جدال مى كنند،و گاه در قدرت خدا نسبت به مسألۀ احياى مردگان و بعث و نشور،و در هر صورت هيچ گونه دليلى بر گفته هاى خود ندارند.

سپس اضافه مى كند:اين گونه افراد كه تابع هيچ گونه منطق و دانشى نيستند «از هر شيطان سر كش و متمردى تبعيت مى كنند» (وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ) .

نه از يك شيطان كه از همۀ شيطانها!اعم از شياطين انس و جن كه هر يك از آنها براى خود نقشه و برنامه و حيله و دامى دارند.

آيه 4

(آيه 4)در اين آيه مى گويد:«بر او نوشته و مقرر شده است كه هر كس حلقۀ اطاعت و ولايتش را بر گردن نهد بطور مسلم گمراهش مى سازد و به آتش سوزان راهنمائيش مى كند» (كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ) .

آيه 5

(آيه 5)دلائل معاد در عالم جنين و گياهان:از آنجا كه در آيات گذشته گفتگو از ترديد مخالفان در«مبدء»و«معاد»بود در اين آيه به دو دليل محكم و منطقى براى اثبات معاد جسمانى استدلال شده است،يكى از طريق توجه به تحولات دوران جنينى،و ديگرى از طريق تحولات زمين به هنگام نمو گياهان.

نخست همۀ انسانها را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى مردم!اگر در رستاخيز شكّ داريد(به اين نكته توجه كنيد كه:)ما شما را از خاك آفريديم،سپس از نطفه، و بعد،از خون بسته شده و سپس از مضغه[ چيزى شبيه گوشت جويده شده]كه

ص: 199

بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل» (يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ) .

همۀ اينها به خاطر آن است«تا براى شما آشكار سازيم»كه بر هر چيز قادريم (لِنُبَيِّنَ لَكُمْ) .

«و جنينهايى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم(مادران)قرار مى دهيم» (وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .تا دوران تكاملى خود را طى كنند،و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم و از نيمه راه از مدار خارجش مى سازيم.

«از آن پس(يك دوران انقلابى جديد آغاز مى شود و)ما شما را به صورت طفل(از شكم مادر)بيرون مى فرستيم» (ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً) .

به اين ترتيب دوران زندگى محدود و وابستۀ شما در شكم مادر پايان مى پذيرد،و قدم به محيطى وسيعتر،مملو از نور و صفا و امكانات بسيار فزونتر مى گذاريد.

باز چرخهاى حركت تكاملى شما متوقف نمى شود،و همچنان سريع در اين راه به پيشروى ادامه مى دهيد«سپس هدف اين است كه به حدّ رشد و بلوغ(و كمال جسم و عقل)برسيد» (ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ) .

در اينجا جهل تبديل به دانايى،و ضعف و ناتوانى تبديل به قدرت و توانايى و وابستگى مبدل به استقلال مى شود.

ولى اين چرخ باز متوقف نمى گردد هر چند«در اين ميان بعضى از شما مى ميرند و بعضى آن قدر عمر مى كنند كه به بدترين مرحلۀ زندگى(و پيرى) مى رسند» (وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ) .

«آنچنان كه بعد از علم و آگاهى،چيزى نمى دانند!» (لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً) .

اين ضعف و ناتوانى و پژمردگى دليل بر فرا رسيدن يك مرحله انتقالى جديد

ص: 200

است،همان گونه كه سستى پيوند ميوه با درخت دليل بر رسيدگى آن و وصول به مرحلۀ جدايى است.

سپس به بيان دليل دوم كه زندگى و حيات گياهان است پرداخته،مى گويد:

«زمين را(در فصل زمستان)خشك و مرده مى بينى،اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم،به حركت در مى آيد و مى رويد،و از هر نوع گياهان زيبا مى روياند» (وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ) .

آيه 6

(آيه 6)در اين آيه و آيۀ بعد به عنوان جمع بندى و نتيجه گيرى كلى، هدف اصلى از بيان اين دو دليل را ضمن باز گويى پنج نكته تشريح مى كند:

1-نخست مى گويد:«آنچه(در آيات قبل از مراحل مختلف حيات در مورد انسانها و جهان گياهان)باز گو شد براى اين است كه(بدانيد)خداوند حق است» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ) .

و چون او حق است نظامى را كه آفريده نيز حق است،بنا بر اين نمى تواند بيهوده و بى هدف باشد.و چون اين جهان بى هدف نيست و از سوى ديگر هدف اصلى را در خود آن نمى يابيم يقين پيدا مى كنيم كه معاد و رستاخيزى در كار است.

2-اين نظام حاكم بر جهان حيات به ما مى گويد:«و اوست كه مردگان را زنده مى كند» (وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى) .

همان كسى كه لباس حيات بر تن خاك مى پوشاند،و نطفۀ بى ارزش را به انسان كاملى مبدل مى سازد،و زمينهاى مرده را جان مى دهد او مردگان را حيات نوين مى بخشد.

3-هدف ديگر اين است كه بدانيد«خدا بر هر چيز تواناست»و چيزى در برابر قدرت او غير ممكن نيست (وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .

آيا كسى كه مى تواند خاك بى جان را تبديل به نطفه كند و آن را در مراحل حيات پيش ببرد قادر نيست كه انسان را بعد از مرگ به زندگى جديد باز گرداند؟

ص: 201

آيه 7

(آيه 7)چهارم:و باز همۀ اينها براى اين است كه بدانيد:«رستاخيز آمدنى است و شكّى در آن نيست» (وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها) .

5-و اينها همه مقدمه اى است براى آخرين نتيجه و آن اين كه:«خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميده اند زنده مى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ) .

در نتيجه رستاخيز و بعث مردگان نه تنها امكان پذير است بلكه قطعا تحقق خواهد يافت.

آيه 8

(آيه 8)باز هم مجادله به باطل:در اينجا نيز سخن از مجادله كنندگانى است كه پيرامون مبدء و معاد به جدال بى پايه و بى اساس مى پردازند.

نخست مى گويد:«گروهى از مردم كسانى هستند كه در بارۀ خدا بدون هيچ علم و دانش و هدايت و كتاب روشنى به مجادله بر مى خيزند» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ) .

در حقيقت بحث و جدال علمى در صورتى مى تواند ثمر بخش باشد كه متكى به يكى از اين دلائل گردد.عقل يا كتاب يا سنّت.

جملۀ «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ» درست همان تعبيرى است كه در آيۀ سوم گذشت.و ظاهرا آيۀ گذشته ناظر به حال پيروان گمراه و بى خبر است در حالى كه اين آيه ناظر به رهبران اين گروه گمراه مى باشد.

آيه 9

(آيه 9)سپس در يك عبارت كوتاه و پر معنى به يكى از علل انحراف و گمراهى اين رهبران ضلالت پرداخته،مى گويد:«آنها با تكبر و بى اعتنايى(نسبت به سخنان الهى و دلائل روشن عقلى)مى خواهند مردم را از راه خدا گمراه سازند» (ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

سپس كيفر شديد آنها را در دنيا و آخرت به اين صورت تشريح مى كند:«بهرۀ آنها در اين دنيا رسوائى و بد بختى است،و در قيامت عذاب سوزنده را به آنها مى چشانيم» (لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ) .

آيه 10

(آیه10)- و به او می گوییم:« این نتیجهء چیزی است که دستهایت از پیش برای تو فرستادهاست»(ذلکَ بِسا قدمت یَداکَ).

ص: 202

«و خداوند هرگز به بندگان ظلم و ستم نمى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ) .

نه كسى را بى جهت كيفر مى دهد،و نه بر ميزان مجازات كسى بدون دليل مى افزايد،و برنامۀ او عدالت محض و محض عدالت است.

آيه 11

(آيه 11)آنها كه بر لب پرتگاه كفرند!در آيات گذشته سخن از دو گروه در ميان بود گروه پيروان گمراه،و رهبران گمراه كننده،اما در اينجا سخن از گروه سومى است كه همان افراد ضعيف الايمان هستند.

قرآن در توصيف اين گروه چنين مى گويد:«و بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند»اما ايمان قلبى آنها بسيار سطحى و ضعيف است (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْفٍ) .و با كوچكترين چيزى ايمانشان بر باد فنا مى رود.

سپس قرآن به تشريح تزلزل ايمان آنها پرداخته،مى گويد:«پس آنها چنانند كه اگر(دنيا به آنها رو كند و نفع و)خيرى به آنان برسد حالت اطمينان پيدا مى كنند! (و آن را دليل بر حقانيت اسلام مى گيرند)اما اگر به وسيلۀ گرفتاريها و پريشانى و سلب نعمت مورد آزمايش قرار گيرند دگرگون مى شوند»و به كفر رو مى آورند! (فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ) .

گوئى آنها دين و ايمان را به عنوان يك وسيلۀ نيل به ماديان پذيرفته اند كه اگر اين هدف تأمين شد دين را حق مى دانند و گر نه بى اساس! و در پايان آيه اضافه مى كند:و به اين ترتيب«آنها هم دنيا را از دست داده اند و هم آخرت را» (خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ) .

و«اين همان خسران و زيان آشكار است»كه انسان هم دينش بر باد رود و هم دنيايش (ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ) .

آيه 12

(آيه 12)اين آيه به عقيدۀ شرك آلود اين گروه مخصوصا بعد از انحراف از توحيد و ايمان به خدا اشاره كرده،مى گويد:«او جز خدا كسى را مى خواند كه نه زيانى مى تواند به او برساند و نه سودى» (يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ) .

اگر دليل معيار حقانيت دين را اقبال و ادبار دنيا مى گيرد،پس چرا به سراغ

ص: 203

بتهای مى رود كه موجوداتى هستند بى خاصيت و فاقد هرگونه اثر در سرنوشت انسانها؟! آرى!«اين گمراهى بسيار عميقى است» (ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ) .

فاصلۀ آن از خط صراط مستقيم آن چنان زياد است كه اميد بازگشتشان به سوى حق بسيار كم است.

آيه 13

(آيه 13)باز مطلب را از اين فراتر برده،مى گويد:«او كسى را مى خواند كه زيانش از نفعش نزديكتر است»! (يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ) .

چرا كه اين معبودهاى ساختگى در دنيا فكر آنها را به انحطاط و پستى و خرافات سوق مى دهند،و در آخرت آتش سوزان را براى آنها به ارمغان مى آورند.

و در پايان آيه اضافه مى كند:«چه بد مولا و ياورى هستند اين بتها،و چه بد مونس و معاشرى» (لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ) .

آيه 14

(آيه 14)و از آنجا كه روش قرآن اين است كه مسائل نيك و بد را در مقايسه با هم بيان مى كند تا نتيجه گيرى آن كاملتر و روشنتر باشد در اين آيه مى فرمايد:

«خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است» (إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

برنامۀ آنها روشن،خط فكرى و عملى آنها مشخص،مولاى آنها خدا و همدم و مونسشان انبياء و شهداء و صالحان و فرشتگان خواهند بود.

آرى!«خدا هر چه را اراده كند انجام مى دهد» (إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ) .

اين پاداشهاى بزرگ براى او سهل و آسان است،همان گونه كه مجازات مشركان لجوج و رهبران گمراهشان براى او ساده است.

آيه 15

(آيه 15)

* شأن نزول:

گروهى از قبيلۀ«بنى اسد»و«بنى غطفان»كه با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند گفتند:ما مى ترسيم خدا سر انجام محمّد صلّى اللّه عليه و آله را يارى نكند و در نتيجه رابطۀ ما با هم پيمانهايمان از يهود قطع شود و آنها به ما مواد غذائى ندهند،آيه نازل شد و به آنها اخطار كرد و آنها را سخت مذمت نمود.

ص: 204

* تفسير:

رستاخيز پايان همۀ اختلافات!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از گروه ضعيف الايمان بود در اين آيه نيز چهرۀ ديگرى از آنها را ترسيم كرده،مى گويد:

«هر كسى گمان مى كند كه خدا پيامبرش را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد و(از اين نظر عصبانى است،هر كارى از دستش ساخته است بكند)ريسمانى به سقف خانۀ خود بياويزد و خود را از حلق آويز،و نفس خود را قطع كند(و تا لبۀ پرتگاه مرگ پيش رود)ببيند آيا اين كار خشم او را فرو مى نشاند» (مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ) .

اين آيه به يك نكتۀ روانى در ارتباط با افراد كم حوصله و عصبانى و ضعيف الايمان اشاره مى كند كه آنها وقتى كارشان ظاهرا به بن بست مى رسد فورا دستپاچه مى شوند و تصميمهاى جنون آميز مى گيرند.

آيه 16

(آيه 16)اين آيه اشاره به يك جمع بندى در آيات گذشته كرده،مى گويد:

«و اين گونه ما قرآن را به صورت آيات بينات و نشانه هاى روشن نازل كرديم» (وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ) .دلائلى براى معاد و رستاخيز همچون بررسى دوران جنينى انسان،و رشد گياهان و زنده شدن زمينهاى مرده.

ولى با اين همه،داشتن دلائل روشن به تنهايى كافى نيست بلكه آمادگى پذيرش حق نيز لازم است،به همين دليل در پايان آيه مى گويد:«و خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ) .

آيه 17

(آيه 17)اين آيه به شش گروه از پيروان مذاهب مختلف كه يك گروه مسلم و مؤمنند،و پنج گروه غير مسلمان اشاره كرده،مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آورده اند،و يهود،و صابئان،و نصارا،و مجوس،و مشركان،خداوند در ميان آنها روز قيامت داورى مى كند،و حق را از باطل جدا مى سازد» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ) .

مگر نه اين است كه يكى از نامهاى قيامت«يوم الفصل»روز جدايى حق

ص: 205

از باطل است و«يوم البروز» روز آشكار شدن مكتومها،و روز پايان گرفتن اختلافات است.

آرى!خدا در آن روز به همۀ اين اختلافات پايان مى دهد:«چرا كه خداوند از همه چيز آگاه و با خبر است» (إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ) .

آيه 18

(آيه 18)همۀ موجودات جهان در پيشگاه او سجده مى كنند:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مبدء و معاد بود،اين آيه با طرح مسألۀ توحيد و خداشناسى،حلقۀ مبدء و معاد را تكميل مى كند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب ساخته، مى گويد:«آيا نديدى تمام كسانى كه در آسمانها و تمام كسانى كه در زمين هستند براى خدا سجده مى كنند،و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ) .

«و نيز بسيارى از مردم(براى او سجده مى كنند)در حالى كه بسيارى ديگر (ابا دارند و)مستحق عذابند» (وَ كَثِيرٌ مِنَ النّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ) .

سپس اضافه مى كند:اينها نزد پروردگار بى ارزشند«و هر كس را خدا بى ارزش سازد هيچ كس نمى تواند او را گرامى دارد»و مشمول سعادت و ثواب كند (وَ مَنْ يُهِنِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ) .

آرى!«خداوند هر كار را بخواهد(و مصلحت بداند)انجام مى دهد»مؤمنان را گرامى و منكران را خوار مى سازد (إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ) .

با توجه به آنچه در آيۀ مورد بحث آمده موجودات عالم داراى دو گونه سجودند،«سجود تكوينى»و«سجود تشريعى».

خضوع و تسليم بى قيد و شرط آنها در برابر ارادۀ حق و قوانين آفرينش و نظام حاكم بر اين جهان همان سجود تكوينى آنهاست كه تمام ذرات موجودات را شامل مى شود،حتى سلولهاى مغز فرعونها و نمرودها و منكران لجوج،و تمام ذرات وجود آنها مشمول اين سجود تكوينى هستند.

به گفتۀ جمعى از محققان تمامى ذرات جهان داراى نوعى درك و شعورند،

ص: 206

و به موازات آن در عالم خود،حمد و تسبيح خدا مى گويند،و سجود و صلاة دارند و اگر اين نوع درك و شعور را نپذيريم لا اقل تسليم و خضوع آنها در برابر همۀ نظامات هستى به هيچ وجه قابل انكار نيست.

اما«سجود تشريعى»همان نهايت خضوعى است كه از صاحبان عقل و شعور و درك و معرفت در برابر پروردگار تحقق مى يابد.

آيه 19

(آيه 19)

* شأن نزول:

«روز جنگ بدر،سه نفر از مسلمانان(على عليه السّلام و حمزه، و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب)به ميدان نبرد آمدند و به ترتيب«وليد بن عتبه» و«عتبة بن ربيعه»و«شيبة بن ربيعه»را از پاى در آوردند.

آيه نازل شد و سر نوشت اين مبارزان را بيان كرد.

ولى وجود شأن نزول خاص هرگز مانع عموميت مفهوم آيه نمى شود.

* تفسير:

دو گروه متخاصم در برابر هم!در آيات گذشته به گروه مؤمنان و طوائف مختلفى از كفار اشاره شده بود،و مخصوصا آنها را به صورت شش گروه بيان كرد،در اينجا مى فرمايد:«اين دو دسته(مؤمنان و غير مؤمنان)در بارۀ پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند» (هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ) .

سپس چهار نوع مجازات كافرانى را كه دانسته و آگاهانه حق را انكار كردند بيان مى كند:

نخست از لباس آنها شروع كرده،مى گويد:«پس كسانى كه كافر شدند لباسهايى از آتش براى آنها بريده مى شود» (فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ) .

اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه واقعا قطعاتى از آتش به صورت لباس براى آنها بريده و دوخته مى شود!و يا كنايه از اين باشد كه آتش دوزخ از هر سو آنها را مانند لباس احاطه مى كند.

ديگر اين كه:«مايع سوزان و جوشان حميم دوزخ بر سر آنها ريخته مى شود» (يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ) .

آيه 20

(آیه20)-و این آب سوزان و جوشان در بدن آنها آن چنان نفوذ میکند که

ص: 207

«هم درونشان را ذوب مى نمايد و هم پوستها و برونشان)را»! (يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ) .

آيه 21

(آيه 21)سوم اين كه:«تازيانه ها يا گرزهايى از آهن سوزان براى آنها آماده است» (وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ) .

آيه 22

(آيه 22)و«هر گاه بخواهند از دوزخ و غم و اندوههاى آن خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند،و(به آنان گفته مى شود)بچشيد عذاب سوزان را»! (كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ) .

و اين چهارمين مجازات آنهاست.

آيه 23

(آيه 23)اين آيه و آيۀ بعد حال مؤمنان صالح را بيان مى كند تا از طريق مقايسه،وضع هر دو گروه كاملا مشخص شود،و در اينجا پنج نوع پاداش آنها را باز گو كرده،نخست مى گويد:«خداوند كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه از زير درختانش نهرها جارى است» (إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .

گروه اول در شعله هاى آتش سوزان غوطه ورند و اينها در باغهاى بهشت در كنار نهرهاى جارى آرميده اند.

سپس به زينت و لباس آنها پرداخته،مى گويد:«آنها با دستبندهايى از طلا و مرواريد زينت مى يابند و لباسشان در آنجا از حرير است» (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ) .

و اين دو پاداش ديگر آنهاست.و اگر در اين جهان از پوشيدن اين گونه لباسها و زينتها ممنوع بودند به خاطر آن بود كه مايۀ غرور و غفلت مى شد و سبب محروميت گروه ديگر مى گشت،ولى در آنجا كه اين مسائل مطرح نيست اين ممنوعيتها برداشته مى شود و جبران مى گردد.

آيه 24

(آیه24)- و بالاخره چهارمین و پنجمین موهبتی که خدا به آنها ارزانی می دارد و صرفأ جنبهء روحانی دارد این است که آنها«به سخنان پاکیزه هدایت میشوند»(وَهُدٌوا اِلَی الطیبِ مِنَ القَول).سخنانی روح پرور،و جمله ها

ص: 208

و الفاظى نشاط آفرين و كلماتى پر از صفا و معنويت كه روح را در مدارج كمال سير مى دهد.

و همچنين«به سوى راه خداوند حميد و شايستۀ ستايش هدايت مى گردند» (وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ) .راه شناسايى خدا و نزديك شدن معنوى و روحانى به قرب جوار او،راه عشق و عرفان.

آرى!خداوند مؤمنان را با هدايت كردن به سوى اين معانى به آخرين درجۀ لذات روحانى سوق مى دهد.

آيه 25

(آيه 25)مانعان خانۀ خدا!در آيات گذشته سخن از كفار بطور مطلق در ميان بود،ولى در اين آيه اشاره به گروه خاصى از آنان شده است كه داراى تخلفات و گناهان سنگين مخصوصا در رابطه با«مسجد الحرام»و«مراسم پر شكوه حج»هستند.

نخست مى گويد:«كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا،جلوگيرى مى كنند...» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .

همچنين مردم با ايمان را«از(كانون بزرگ توحيد)مسجد الحرام باز مى دارند، همان مركزى كه آن را براى همۀ مردم يكسان قرار داده ايم،چه آنها كه در آن سرزمين زندگى مى كنند و چه آنها كه از نقاط دور به سوى آن مى آيند»مستحق عذابى دردناكند (وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ) .

«و هر كس بخواهد در اين سر زمين از طريق حق منحرف گردد،و دست به ظلم و ستم بيالايد ما از عذاب دردناك به او مى چشانيم» (وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ) .

در واقع اين گروه از كافران علاوه بر انكار حق،مرتكب سه جنايت بزرگ شده اند:

1-جلوگيرى از راه خدا و ايمان و طاعت او.

2-جلوگيرى از عبادت كنندگان و زوّار خانۀ خدا و قرار دادن امتيازى براى خود.

ص: 209

3-در اين سر زمين مقدس دست به ظلم و گناه و الحاد مى زنند.

آيه 26

(آيه 26)دعوت عام براى حجّ!به تناسب بحثى كه در آيۀ گذشته پيرامون مسجد الحرام و زائران خانۀ خدا آمد در اينجا نخست به تاريخچۀ بناى كعبه به دست ابراهيم خليل(ع)و سپس مسألۀ وجوب حجّ،و فلسفه آن، و بخشى از احكام اين عبادت بزرگ اشاره مى كند،ابتدا از داستان تجديد بناى كعبه شروع كرده،مى گويد:«و(به خاطر بياور)زمانى را كه محل خانۀ كعبه را براى ابراهيم آماده ساختيم»تا در آن مكان اقدام به بناى خانه كعبه كند (وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ) .

منظور از«بوّأنا»اين است كه خداوند مكان خانه كعبه را كه در زمان آدم ساخته شده بود و در طوفان نوح ويران و آثارش محو گشته بود به ابراهيم(ع) نشان داد،توفانى وزيد و خاكها را به عقب برد و پايه هاى خانه آشكار گشت،يا قطعه ابرى آمده و در آنجا سايه افكند،و يا به هر وسيلۀ ديگر خداوند محل اصلى خانه را براى ابراهيم معلوم و آماده ساخت،و او با هميارى فرزندش اسماعيل آن را تجديد بنا نمود.

سپس اضافه مى كند،هنگامى كه خانه آماده شد به ابراهيم خطاب كرديم:

اين خانه را كانون توحيد كن،و«چيزى را شريك من قرار مده،و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك كن» (أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ) .

در حقيقت ابراهيم(ع)مأمور بود خانۀ كعبه و اطراف آن را از هر گونه آلودگى ظاهرى و معنوى و هر گونه بت و مظاهر شرك پاك و پاكيزه دارد،تا بندگان خدا در اين مكان پاك جز به خدا نينديشند،و مهمترين عبادت اين سر زمين را كه طواف و نماز است در محيطى پيراسته از هر گونه آلودگى انجام دهند.

آيه 27

(آیه27)- بعد از آماده شدن خانهء کعبه برای عبادت کنندگان ، خدا به ابراهیم(ع) دستور می دهد:« مو مردم را دعوت عمومی به حج کن، تا پیاده و سواره بر مرکبهای لاغر از هر راه دوری به سوی تو بیایند»(وَ اَذُن فِی الناسِ بِالحَج یاٌتوکَ)

ص: 210

رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ) .

در روايتى مى خوانيم:«هنگامى كه ابراهيم چنين دستورى را دريافت داشت عرض كرد:خداوندا!صداى من به گوش مردم نمى رسد،اما خدا به او فرمود:«عليك الاذان و علىّ البلاغ!؛تو اعلام كن و من به گوش آنها مى رسانم»!

آيه 28

(آيه 28)در اين آيه در يك عبارت بسيار فشرده و پر معنى به فلسفه هاى مختلف حجّ پرداخته،مى فرمايد:آنها به اين سر زمين مقدس بيايند«تا منافع خويش را با چشم خود ببيند» (لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ) .

كلمۀ«منافع»تمام منافع و بركات معنوى و نتايج مادى،فوائد فردى و اجتماعى،فلسفه هاى سياسى و اقتصادى و اخلاقى همه را شامل مى شود.

آرى!بايد مسلمانان از همۀ نقاط جهان از ميان تمام قشرها به آنجا رو آورند تا شاهد و ناظر اين منافع باشند.

سپس اضافه مى كند:و آنها بيايند و قربانى كنند«و نام خدا را در ايام معينى (كه از دهم ذى الحجه شروع و به سيزدهم پايان مى يابد)بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده است(به هنگام ذبح)ببرند» (وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ فِي أَيّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ) .

اشاره به اين كه آنها هميشه از جمله به هنگام ذبح قربانى تمام توجهشان به خدا و قبول درگاه اوست و استفادۀ از گوشت آن تحت الشعاع آن قرار دارد.

قربانى كردن حيوانات در حقيقت رمزى است براى آمادگى براى قربانى شدن در راه خدا،همان گونه كه در سر گذشت ابراهيم(ع)و اسماعيل(ع)و قربانى او آمده است،آنها با اين عمل اعلام مى كنند كه در راه او آمادۀ هر گونه ايثارند حتى بذل جان.

به هر حال قرآن با اين گفتار برنامۀ شرك آلود بت پرستان را نفى مى كند كه به هنگام قربانى نام بتها را مى بردند،و اين مراسم توحيدى را به شرك آلوده مى ساختند.

ص: 211

و در پايان آيه مى فرمايد:«پس از گوشت حيوانات قربانى،هم خودتان بخوريد و هم بينوايان فقير را اطعام نماييد» (فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ) .

آيه 29

(آيه 29)بخش مهم ديگرى از مناسك حجّ:در تعقيب بحثهايى كه پيرامون مناسك حج در آيات پيشين گذشت،در اينجا به بخش ديگرى از اين مناسك اشاره كرده،نخست چنين مى گويد:«بعد از آن بايد آلودگيها(و زوائد بدن) را بر طرف سازند» (ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ) .

«و به نذرهاى خود وفا كنند» (وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ) .

«و بر گرد خانۀ گرامى كعبه،طواف كنند» (وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ) .

منظور از«طواف»در اينجا«طواف نساء»است.

آيه 30

(آيه 30)اين آيه به عنوان يك جمع بندى اشاره به بحثهاى آيات گذشته كرده،مى گويد:برنامۀ حجّ و مناسك آن«اين است»كه گفته شد (ذلِكَ) .

بعد براى تأكيد بر اهميت وظائفى كه بيان گرديد اضافه مى كند:«و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ بشمرد و احترام آنها را حفظ كند براى او نزد پروردگارش بهتر است» (وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ) .

«حرمات»در اينجا اشاره به«اعمال و مناسك حجّ»است و ممكن است احترام خانۀ كعبه خصوصا و حرم مكه عموما نيز بر آن افزوده شود.

سپس به تناسب احكام«احرام»به حلال بودن چهار پايان اشاره كرده، مى گويد:«و چهار پايان(همچون شتر و گاو و گوسفند)بر شما حلال شده است، مگر آنچه بر شما خوانده مى شود»و دستور منعش صادر خواهد گشت (وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلاّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ) .

در پايان اين آيه دو دستور ديگر در رابطه با مراسم حج و مبارزه با سنتهاى جاهليت بيان كرده،مى گويد:«پس از پليديها(يعنى)از بتها اجتناب كنيد» (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ) .

دستور دوم اين است كه:«از سخن باطل و بى اساس بپرهيزيد» (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) .

ص: 212

آيۀ فوق اشاره به كيفيت«لبيك»گفتن مشركان در مراسم حجّ در جاهليت است زيرا آنها«لبيك»را كه آئينۀ تمام نماى توحيد و يگانه پرستى است آن چنان تحريف كرده بودند كه مشتمل بر زننده ترين تعبيرات شرك آلود شده بود.

ولى توجه آيه به اعمال مشركان مانع از كلى بودن مفهوم آن كه پرهيز از هر گونه بت در هر شكل و صورت،و پرهيز از هر گفتار باطل به هر نوع و كيفيت است نمى باشد.

آيه 31

(آيه 31)از آنجا كه در آيۀ قبل تأكيد روى مسألۀ توحيد و اجتناب از هر گونه بت و بت پرستى شده بود،در اينجا نيز همين مسألۀ مهم را دنبال كرده،مى گويد:

مراسم حج و گفتن لبيك را در حالى انجام دهيد كه:«قصد و برنامۀ شما خالص براى خدا باشد،و هيچ گونه شركى در آن راه نيابد» (حُنَفاءَ لِلّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ) .

آيۀ فوق مسألۀ اخلاص و قصد قربت را به عنوان محرك اصلى در حجّ و عبادات بطور كلى ياد آور مى شود،چرا كه روح عبادت همان اخلاص است و اخلاص در صورتى است كه هيچ گونه انگيزۀ غير خدايى و شرك در آن نباشد.

سپس ترسيم بسيار گويا و زنده اى از وضع حال مشركان و سقوط و بد بختى و نابودى آنها مى كند و چنين مى گويد:«و كسى كه شريك براى خدا قرار دهد،گويى از آسمان سقوط كرده،و پرندگان در وسط هوا او را مى ربايند(و هر قطعه از گوشت او در منقار پرندۀ مرده خوارى مى افتد)و يا(اگر از چنگال آنها به سلامت بگذرد) تند باد او را به جاى دور دستى پرتاب مى كند» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ) .

در حقيقت آسمان كنايه از«توحيد»است و شرك سبب سقوط از اين آسمان مى گردد،مسلما كسى كه از آسمان سقوط مى كند،قدرت تصميم گيرى را از دست مى دهد،با سرعت و شتابى كه هر لحظه فزونى مى گيرد به سوى نيستى پيش مى رود و سر انجام در چنگال شيطان و هوى و هوسهاى سر كش محو و نابود مى گردد.

ص: 213

آيه 32

(آيه 32)اين آيه بار ديگر يك جمع بندى روى مسائل حج و تعظيم شعائر الهى كرده،مى گويد:«مطلب چنين است»كه گفته شد (ذلِكَ) .

«و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد و(به نشانه هاى آئين خدا و پرچمهاى اطاعت او)احترام بگذارد اين از تقواى دلهاست» (وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ) .

«شعائر اللّه»به معنى«نشانه هاى پروردگار»است كه شامل سر فصلهاى آئين الهى و برنامه هاى كلى و آنچه در نخستين برخورد با اين آيين چشمگير است و از جمله مناسك حجّ مى باشد كه انسان را به ياد خدا مى اندازد.

كوتاه سخن اين كه تمام آنچه در برنامه هاى دينى وارد شده و انسان را به ياد خدا و عظمت آئين او مى اندازد شعائر الهى است و بزرگداشت آن نشانه تقواى دلهاست.

آيه 33

(آيه 33)از بعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه گروهى از مسلمانان عقيده داشتند هنگامى كه شترى يا يكى ديگر از چهار پايان به عنوان قربانى تعيين مى شد و از راههاى دور و نزديك آن را با خود به سوى احرامگاه،و از آنجا به سوى سر زمين مكّه مى آوردند،نبايد بر آن مركب سوار شد،و نبايد شير آن را بدوشند و از آن استفاده كنند،و بكلى آن را از خود جدا مى پنداشتند،قرآن اين تفكر خرافى را نفى كرده،مى گويد:«در آن(حيوانات قربانى)منافعى براى شماست تا زمان معينى [ روز ذبح آنها]فرا رسد» (لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى) .

در پايان آيه در مورد سر انجام كار قربانى چنين مى گويد:«سپس محل آن خانۀ قديمى و گرامى(كعبه)است» (ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ) .

و به اين ترتيب مادام كه حيوانات مخصوص قربانى به محل قربانگاه نرسيده اند مى توان از آنها بهره گرفت و پس از وصول به قربانگاه بايد وظيفۀ قربانى كردن را در بارۀ آنها انجام داد.

آيه 34

(آیه34)-مًخبتان را بشارت ده! در ارتباط با آیات گذشته و از جمله دستور قربانی ممکن است این سؤال پیش آید که این چگونه عبادتی است که در اسلام

ص: 214

تشريع شده كه براى خدا و براى جلب رضاى او حيوانات را قربانى كنند مگر خداوند نياز به قربانى دارد؟و آيا اين كار در اديان ديگر نيز بوده است يا مخصوص مشركان بوده؟ قرآن براى روشن ساختن اين مطلب چنين مى گويد:اين منحصر به شما نيست كه مراسم ذبح و قربانى براى خدا داريد«براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را(به هنگام قربانى)بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند» (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ) .

و لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و خداى شما معبود واحدى است»و برنامۀ او هم برنامۀ واحدى است (فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ) .

اكنون كه چنين است:«در برابر(فرمان)او تسليم شويد» (فَلَهُ أَسْلِمُوا) .

«و بشارت ده متواضعان و تسليم شوندگان(در برابر فرمانهاى پروردگار)را» (وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ) .

آيه 35

(آيه 35)در اين آيه صفات«مخبتين»(تواضع كنندگان)را در چهار قسمت -كه دو قسم جنبۀ معنوى و روانى دارد و دو قسمت جنبه جسمانى-توضيح مى دهد:

نخست مى گويد:«همانها كه چون نام خدا برده مى شود دلهايشان پر از خوف (پروردگار)مى گردد» (الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ) .

نه اين كه از غضب او بى جهت بترسند،و يا در رحمت او شك و ترديد داشته باشند،بلكه اين ترس به خاطر مسؤوليتهايى است كه بر دوش دارند و شايد در انجام آن كوتاهى كرده اند،اين ترس به خاطر درك مقام با عظمت خداست.

ديگر اين كه:«آنها در برابر حوادث دردناكى كه در زندگيشان رخ مى دهد صبر و شكيبايى پيش مى گيرند» (وَ الصّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ) .

عظمت حادثه هر قدر زياد و ناراحتى آن هر قدر سنگين باشد در برابر آن زانو نمى زنند لب به كفران نمى گشايند و خلاصه ايستادگى مى كنند و پيش مى روند و پيروز مى شوند.

ص: 215

سوم و چهارم اين كه:«آنها نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند» (وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ) .

از يك سو ارتباطشان با خالق جهان محكم است و از سوى ديگر پيوندشان با خلق خدا مستحكم.

آيه 36

(آيه 36)قربانى براى چيست؟باز در اينجا سخن از مراسم حج و شعائر الهى و مسألۀ قربانى است،نخست مى گويد:«شترهاى چاق و فربه را(در مراسم حج)براى شما از شعائر الهى قرار داديم» (وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ) .

آنها از يك سو به شما تعلق دارند،و از سوى ديگر از شعائر و نشانه هاى خداوند در اين عبادت بزرگ هستند،چرا كه قربانى حجّ يكى از مظاهر روشن اين عبادت است.

سپس اضافه مى كند:«در آنها براى شما خير و بركت است» (لَكُمْ فِيها خَيْرٌ) .

از يك سو از گوشت آنها استفاده مى كنيد و ديگران را اطعام مى نمائيد و از سوى ديگر به خاطر اين ايثار و گذشت و عبادت پروردگار از نتائج معنوى آن بهره مند خواهيد شد و به پيشگاه او تقرب مى جوئيد.

سپس كيفيت قربانى كردن را در يك جملۀ كوتاه چنين بيان مى كند:«نام خدا را(هنگام قربانى كردن)در حالى كه به صف ايستاده اند بر آنها ببريد» (فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْها صَوافَّ) .

بدون شك ذكر نام خدا به هنگام ذبح حيوانات يا نحر كردن شتر كيفيت خاصى ندارد و هر گونه نام خدا را ببرند كافى است.

منظور از واژۀ «صَوافَّ» اين است كه دو دست شتر قربانى را از مچ تا زانو در حالى كه ايستاده باشد با هم ببندند تا به هنگام نحر،زياد تكان به خود ندهد و فرار نكند.

طبيعى است هنگامى كه مقدارى خون از تن او مى رود دستهايش سست مى شود و به روى زمين مى خوابد،و لذا در ذيل آيه مى فرمايد:«هنگامى كه پهلويشان آرام گرفت(و جان دادند)از گوشت آنها بخوريد و مستمندان قانع

ص: 216

و فقيران را نيز از آن اطعام كنيد» (فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ) .

جملۀ «فَكُلُوا مِنْها» (از آن بخوريد)ظاهر در اين است كه واجب است «حجاج»چيزى از قربانى خود را نيز بخورند،و شايد اين براى رعايت مساوات ميان آنها و مستمندان باشد.

سر انجام آيه را چنين پايان مى دهد:«اين گونه ما آنها را مسخّرتان ساختيم تا شكر خدا را به جا آوريد» (كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) .

و راستى اين عجيب است حيوانى با آن بزرگى و قدرت و زور آن چنان تسليم است كه اجازه مى دهد انسانى پاهاى او را محكم ببندد،و او را نحر كند.

آيه 37

(آيه 37)اين آيه در واقع پاسخى است به اين سؤال كه خدا چه نيازى به قربانى دارد؟و اصولا فلسفۀ قربانى كردن چيست؟مگر اين كار نفعى به حال خدا دارد مى فرمايد:«نه گوشتها و نه خونهاى آنها هرگز به خدا نمى رسد» (لَنْ يَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها) .

اصولا خدا نيازى به گوشت قربانى ندارد،او نه جسم است نه نيازمند،او وجودى است كامل و بى انتها از هر جهت.

«بلكه آنچه به او مى رسد تقوا و پرهيزكارى و پاكى اعمال شماست» (وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ) .

به تعبير ديگر:هدف آن است كه شما با پيمودن مدارج تقوا در مسير يك انسان كامل قرار گيريد و روز به روز به خدا نزديكتر شويد،قربانى درس ايثار و فدا كارى و گذشت و آمادگى براى شهادت در راه خدا به شما مى آموزد،و درس كمك به نيازمندان و مستمندان.

اين تعبير كه«خون آنها نيز به خدا نمى رسد»ظاهرا اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلى است كه هر گاه حيوانى را قربانى مى كردند خون آن را بر سر بتها و گاه بر در و ديوار كعبه مى پاشيدند،و بعضى از مسلمانان ناآگاه بى ميل نبودند كه در اين برنامۀ خرافى از آنها تبعيت كنند،آيۀ فوق نازل شد و آنها را نهى كرد.

ص: 217

سپس بار ديگر به نعمت تسخير حيوانات اشاره كرده،مى گويد:«اين گونه (خداوند)چار پايان را مسخر شما كرد تا خدا را به خاطر اين كه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد و تكبير گوييد» (كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ) .

هدف نهايى اين است كه به عظمت خدا آشنا شويد،و لذا در پايان آيه مى گويد:«و بشارت ده نيكوكاران را» (وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ) .

آنها كه از اين نعمتهاى الهى در طريق اطاعت او بهره مى گيرند و وظائف خود را به نيكوترين وجه انجام مى دهند و مخصوصا از انفاق در راه خدا كوتاهى نمى كنند.

آيه 38

(آيه 38)و از آنجا كه مقاومت در برابر خرافات مشركان كه در آيات قبل به آن اشاره شد ممكن است آتش خشم اين گروه متعصب و لجوج را بر انگيزد و سبب درگيريهاى كوچك و بزرگ شود خداوند در اين آيه مؤمنان را به كمك خود دلگرم ساخته،مى گويد:«خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند» (إِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا) .

بگذار طوائف و قبائل عرب و يهود و نصارا و مشركان شبه جزيره دست به دست هم بدهند تا مؤمنان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود كنند،ولى خداوند وعدۀ دفاع از آنها را داده است،وعدۀ بقاى اسلام تا دامنۀ قيامت!اين وعدۀ الهى حكمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون،مهم آن است كه ما مصداق «الَّذِينَ آمَنُوا» باشيم كه دفاع الهى به دنبال آن حتمى است.

و در پايان آيه موضع مشركان و هم مسلكان آنها را در پيشگاه خدا با اين عبارت روشن مى سازد«خداوند هيچ خيانكار كفران كننده اى را دوست ندارد»! (إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّانٍ كَفُورٍ) .همانها كه براى خدا شريك قرار دادند،و حتى به هنگام گفتن«لبيك»تصريح به نام بتها نمودند.

آيه 39

(آیه39)-نخستین فرمان جهاد: هنگامی که مسلمانان در مکه بودند مشرکان پیوسته آنها را آزار می دادند، و مرتباًمسلمانان کتک خورده با سرهای شکسته خدمت پیامبرصلی الله علیه وآلهی و صلممی رسیدند و شکایت می کردند( و تقاضای اذن جهاد

ص: 218

داشتند)اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آن ها مى فرمود:صبر كنيد،هنوز دستور جهاد به من داده نشده تا اين كه هجرت شروع شد و مسلمين از مكّه به مدينه آمدند،خداوند اين آيه را كه متضمن اذن جهاد است نازل كرد و اين نخستين آيه اى است كه در بارۀ جهاد نازل شده.

در آيۀ قبل ذكر شد كه خداوند وعدۀ دفاع از مؤمنان را داده،در اين آيه مى گويد:«خداوند به كسانى كه جنگ از طرف دشمنان بر آنها تحميل شده اجازۀ جهاد داده است،چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته اند» (أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا) .

سپس اين اجازه را با وعدۀ پيروزى از سوى خداوند قادر متعال تكميل كرده،مى فرمايد:«و خداوند قدرت بر يارى كردن آنها را دارد» (وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ) .

شما بايد آنچه در توان داريد در اين عالم اسباب به كار گيريد و در آنجا كه قدرت شما پايان مى گيرد در انتظار يارى خدا باشيد،و اين همان برنامه اى بود كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در تمام مبارزاتش به كار مى گرفت و پيروز مى شد.

آيه 40

(آيه 40)فلسفۀ تشريع جهاد-سپس توضيح بيشترى در بارۀ اين ستمديدگانى كه اذن دفاع به آنها داده شده است مى دهد،و منطق اسلام را در زمينۀ اين بخش از جهاد روشنتر مى سازد،مى گويد:«همان كسانى كه به ناحق از خانه و شهر خود اخراج شدند» (الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ) .

«جز اين كه مى گفتند:پروردگار ما خداوند يكتاست»! (إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ) .

سپس يكى از فلسفه هاى تشريع جهاد را اين چنين باز گو مى كند:«و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيلۀ بعضى ديگر دفع نكند ديرها و صومعه ها، و معابد يهود و نصارا،و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود،ويران مى گردد» (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً) .

ص: 219

اصولا هر گونه دعوت به خدا پرستى بر ضدّ جبّارانى است كه مى خواهند مردم همچون خدا آنها را بپرستند!و لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند تمام اين مراكز را با خاك يكسان خواهند كرد.

و در پايان آيه بار ديگر وعدۀ نصرت الهى را تكرار و تأكيد كرده،مى گويد:

«و خداوند كسانى را كه يارى او كنند(و از آيين)و مراكز عبادتش دفاع نمايند)يارى مى كند» (وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ) .

و بدون شك اين وعدۀ خدا انجام شدنى است چرا كه«او قوى و قادر و غير قابل شكست است» (إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ) .

مدافعان خط توحيد تصور نكنند در اين ميدان مبارزه حق و باطل،و در برابر انبوه عظيم دشمنان سر سخت تنها و بدون تكيه گاهند.

آيه 41

(آيه 41)اين آيه كه تفسيرى است در مورد ياران خدا كه در آيۀ قبل وعدۀ يارى به آنها داده شده است چنين مى گويد:«آنها كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيم نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند» (الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ) .

آنها هرگز پس از پيروزى،همچون خودكامگان و جباران،به عيش و نوش و لهو و لعب نمى پردازند،و در غرور و مستى فرو نمى روند،بلكه پيروزيها و موفقيتها را نردبانى براى ساختن خويش و جامعه قرار مى دهند ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكم است چرا كه«صلاة»(نماز)سمبل پيوند با خالق است،و«زكات»رمزى براى پيوند با خلق،و امر به معروف و نهى از منكر پايه هاى اساسى ساختن يك جامعۀ سالم محسوب مى شود و در همين چهار صفت براى معرفى اين افراد كافى است و در سايۀ آن ساير عبادات و اعمال صالح و ويژگيهاى يك جامعۀ با ايمان و پيشرفته فراهم است.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و پايان همۀ كارها از آن خداست» (وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ) .

ص: 220

يعنى،همان گونه كه آغاز هر قدرت و پيروزى از ناحيۀ خدا مى باشد سر انجام نيز تمام اينها به او باز مى گردد كه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» .

در اين آيات به دو قسمت مهم از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است.

نخست جهاد«مظلوم»در برابر«ظالم و ستمگر»كه حقّ مسلّم طبيعى و فطرى و عقلى اوست كه تن به ظلم ندهد،برخيزد و فرياد كند.

ديگر جهاد در برابر طاغوتهايى است كه قصد محو نام خدا را از دلها و ويران ساختن معابدى كه مركز بيدارى افكار است دارند.

آيه 42

(آيه 42)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشكلات طاقت فرسايى بود كه دشمنان اسلام براى مؤمنان فراهم ساخته بودند،در اين آيه از يك سو دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان مى دهد و از سوى ديگر عاقبت شوم كافران را روشن ساخته، مى گويد:«و اگر تو را تكذيب كنند(غمگين مباش)چرا كه پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود،پيامبرانشان را تكذيب كردند» (وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ) .

آيه 43

(آيه 43)«و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط»اين دو پيامبر بزرگ را تكذيب نمودند (وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ) .

آيه 44

(آيه 44)«و اصحاب مدين(قوم شعيب)و نيز موسى(از سوى فرعونيان) تكذيب شد» (وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى) .

همان گونه كه اين مخالفتها و تكذيبها موجب سستى اين پيامبران بزرگ در دعوتشان به سوى توحيد و حق و عدالت نگشت،مسلما در روح پاك و پر استقامت تو نيز اثر نخواهد گذارد.

ولى اين كافران كور دل تصور نكنند براى هميشه مى توانند به اين برنامه هاى ننگين ادامه دهند:«اما من(در گذشته)به كافران مهلت دادم(تا امتحان خود را كاملا بدهند،و بر آنها اتمام حجت شود،و غرق ناز و نعمت گردند)سپس آنها را زير ضربات مجازات گرفتم» (فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ) .

«ديدى چگونه(عمل آنها را)انكار نمودم»و چگونه به آنان پاسخ گفتم؟

ص: 221

(فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ) .

نعمتهاى آنها را گرفتم و نقمت و بد بختى به آنها دادم،حياتشان را گرفتم و مرگ در عوض آن دادم.

آيه 45

(آيه 45)در اين آيه،چگونگى مجازات خدا را كه در جملۀ قبل سر بسته بود بطور گسترده بيان كرده،مى فرمايد:«چه بسيار شهرها و آباديها كه ما آنها را هلاك كرديم در حالى كه آنها ظالم و ستمگر بودند» (فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ) .

«پس آنها بر سقفهاى خود فرو ريختند» (فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها) .

يعنى شدت حادثه به قدرى بود كه نخست سقفها فرو ريخت و بعد ديوارها به روى سقفها! «و چه بسيار چاههاى پر آبى كه(صاحبانش نابود و)آبهايش در زمين فرو رفته بود و معطل و بى مصرف ماندند» (وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ) نه كسى از آنها آبى مى كشد و نه تشنه اى از آن سيراب مى گردد.

«و چه بسيار قصرهاى پر شكوه و كاخهاى سر به آسمان كشيده و به صورت زيبا گچكارى شده»ويران گشتند و صاحبانش به ديار عدم شتافتند (وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ) .

و به اين ترتيب هم مساكن پر زرق و برق و مستحكم آنها بى صاحب ماند و هم آبهايى كه مايۀ آبادى زمينهايشان بود.

آيه 46

(آيه 46)سير در ارض و بيدارى دلها:از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از اقوام ظالم و ستمگرى بود كه خداوند آنها را به كيفر اعمالشان رسانيد و شهر و ديارشان را ويران ساخت،در اين آيه به عنوان تأكيد روى اين مسأله مى گويد:«آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهايى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند؟يا گوشهاى شنوايى كه نداى حق را بشنوند» (أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها) .

آرى!ويرانه هاى كاخهاى ستمگران و مساكن ويران شدۀ جباران و دنيا پرستان كه روزى در اوج قدرت مى زيستند،هر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و با هر

ص: 222

زبانى هزاران نكته مى گويند.

سپس براى اين كه حقيقت اين سخن آشكارتر گردد،قرآن مى گويد:چه بسيارند كسانى كه ظاهرا چشم بيان و گوش شنوا دارند اما در واقع كوران و كرانند، «چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود،بلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارد، بينايى را از دست مى دهد» (فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ) .

در حقيقت آنها كه چشم ظاهرى خويش را از دست مى دهند،كور و نابينا نيستند و گاه روشن دلانى هستند از همه آگاه تر،نابينايان واقعى كسانى هستند كه چشم قلبشان كور شده و حقيقت را درك نمى كنند! لذا در روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:«بدترين نابينايى،نابينايى دل است»!

آيه 47

(آيه 47)در اين آيه چهرۀ ديگرى از جهالت و بى خبرى كور دلان بى ايمان را ترسيم كرده،مى گويد:«آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند»و مى گويند:اگر راست مى گويى پس چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد؟ (وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ) .

در پاسخ به آنها بگو:زياد عجله نكنيد:«خداوند هرگز از وعدۀ خود تخلف نخواهد كرد»! (وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ) .

براى او يك ساعت و يك روز و يك سال فرق نمى كند:«چرا كه يك روز در نزد پروردگار تو همانند هزار سال از سالهايى است كه شما مى شمريد» (وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ) .

آيه 48

(آیه48)- در این آیه بار دیگر روی همان مساٌله ای که در چند آیهء قبل تکیه شده بود تاْکید می کند و به کافران لجوج این چنین هشدار می دهد:«چه بسیار شهرها و آبادیها که به آنها مهلت دادم در حای که ستمگر بودند(مهلت دادم تا این که بیدار شوند و هنگامی که بیدار نشدند باز هم مهلت دادم تا در ناز و نعمت فرو روند)امّا ناگهان آنها را زیر ضربات مجازات گرفتم»(وَکَاَیَّنْ مِنْ قَرْیةٍ اَمْلَیْتُ لَها وَ هِیَ ظالِمةٌ ثُمَّ اَخَذْتُها).

ص: 223

آنها نيز مثل شما از دير شدن عذاب،شكايت داشتند و مسخره مى كردند و آن را دليل بر بطلان وعدۀ پيامبران مى گرفتند.

آرى!«همه به سوى من باز مى گردند» (وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ) و تمام خطوط به خدا منتهى مى شود و همۀ اين اموال و ثروتها مى ماند و وارث همه اوست.

آيه 49

(آيه 49)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تعجيل كافران در عذاب الهى بود و اين مسأله اى است كه تنها به مشيت ذات پاك خداوند مربوط مى شود و حتى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را در آن اختيارى نيست،اين آيه خطاب به پيامبر چنين مى گويد:«بگو:

اى مردم!من تنها براى شما انذار كنندۀ آشكارى هستم» (قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ) .

آيه 50

(آيه 50)اين آيه و آيۀ بعد چهره اى از مسألۀ بشارت و چهره اى از انذار را ترسيم مى كند و از آنجا كه همواره رحمت واسعۀ خدا بر عذاب و كيفرش پيشى دارد نخست از بشارت،سخن مى گويد:«پس كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آمرزش خدا و روزى پر ارزشى در انتظار آنهاست» (فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) .

نخست با آب آمرزش و مغفرت الهى شستشو داده و پاك مى شوند،خاطرى آسوده و وجدانى آرام از اين ناحيه پيدا مى كنند.سپس مشمول انواع الطاف و نعمتهاى ارزشمند او مى گردند.

«رِزْقٌ كَرِيمٌ» مفهوم وسيعى دارد كه تمام نعمتهاى گرانبهاى معنوى و مادى را شامل مى شود.

آيه 51

(آيه 51)و در اين آيه اضافه مى كند:آنها كه در(محو)آيات ما تلاش كردند،و چنين مى پنداشتند كه مى توانند بر ارادۀ حتمى ما غالب شوند،اصحاب دوزخند» (وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) .

آيه 52

(آیه52)-وسوسه های شیاطین در تلاشهای انبیا: از آنجا که در آیات گذشته سخن از تلاش و کوشش مشرکان و کافران برای محو آیین الهی و استهزاء و سخریه آنها نسبت به آن در میان بود، در اینجا هشدار می دهد که این توط ٔ یه های

ص: 224

مخالفان برنامۀ تازه اى نيست،هميشه اين القائات شيطانى در برابر انبياء بوده و هست.

نخست چنين مى گويد:«و ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اين كه هر گاه آرزو مى كرد(و طرحى براى پيشبرد اهداف الهى خود مى كشيد) شيطان،القائاتى در آن طرح مى كرد» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ) .

اما خداوند پيامبر خود را در برابر هجوم اين القائات شيطانى تنها نمى گذاشت«پس خداوند القائات شيطان را از ميان مى برد،سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد» (فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آياتِهِ) .

و اين كار براى خدا آسان است چرا كه«خداوند دانا و حكيم مى باشد» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .و از همۀ اين توطئه ها و نقشه هاى شوم با خبر است و طرز خنثى كردن آنها را به خوبى مى داند.

آيه 53

(آيه 53)ولى همواره اين توطئه هاى شيطانى مخالفان،ميدان آزمايشى براى آگاهان و مؤمنان و كافران تشكيل مى داد،لذا در اين آيه اضافه مى كند:اين ماجراها«براى اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و آنها كه سنگدلند قرار دهد» (لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ) .

«و ظالمان(بيدادگر)در عداوت و مخالفت شديدى دور از حق قرار گرفته اند» (وَ إِنَّ الظّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ) .

آيه 54

(آيه 54)و نيز«هدف از اين ماجرا اين بود آنها كه عالمند و آگاه(حق را از باطل تشخيص دهند،و برنامه هاى الهى را از القائات شيطانى جدا سازند و در مقايسه با يكديگر)بدانند كه آيين خدا حق است،و از سوى پروردگار تو است،در نتيجه به آن ايمان آورند و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد» (وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ) .

البته خدا اين مؤمنان آگاه و حق طلب را در اين مسير پر خطر تنها نمى گذارد

ص: 225

بلكه«خداوند افرادى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند» (وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

آيه 55

(آيه 55)در تعقيب آيات گذشته كه از تلاش و كوشش مخالفان براى محو آيات الهى سخن مى گفت در اينجا اشاره به ادامۀ اين تلاشها از ناحيۀ افراد متعصب و سر سخت مى كند.

نخست مى گويد:«كافران همواره در بارۀ قرآن(و آيين توحيدى تو)در شك هستند،تا آن كه روز قيامت بطور ناگهانى فرا رسد،يا عذاب روز عقيم[-روزى كه قادر به جبران گذشته نيستند]به سراغشان آيد» (وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتّى تَأْتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ) .

بديهى است منظور از«كافران»در اينجا همۀ آنها نيستند چرا كه بسيارى در ادامۀ راه بيدار شدند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و صفوف پيوستند،منظور سران آنها و افراد لجوج و فوق العاده متعصب و كينه توزند كه هرگز ايمان نياوردند.

آيه 56

(آيه 56)سپس به حاكميت مطلقۀ پروردگار در روز رستاخيز اشاره،كرده مى گويد:«حكومت و فرمانروايى در آن روز مخصوص خداست» (الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ) .

البته اين اختصاص به روز قيامت ندارد،امروز و هميشه حاكم و مالك مطلق خداست،منتهى در صحنۀ قيامت بيش از هر زمان اين حقيقت آشكار مى گردد كه حاكم و مالك تنها اوست.

و چون مالك حقيقى اوست،حاكم حقيقى هم او خواهد بود،لذا«او در ميان همۀ انسانها(اعم از مؤمن و كافر)حكومت و داورى مى كند» (يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ) .

و نتيجۀ آن همان است كه قرآن به دنبال اين سخن فرموده:«پس آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در باغهاى پر نعمت بهشت قرار دارند» باغهايى كه همۀ مواهب در آن جمع است و هر خير و بركتى كه بخواهند در آن موجود است (فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ) .

ص: 226

آيه 57

(آيه 57)«اما آنها كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند،عذاب خوار كننده اى براى آنهاست» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ) .

عذابى كه آنها را پست و حقير مى كند و در برابر آن همه گردنكشيها و خود برتر بينيها و استكبار در برابر خلق خدا آنها را به پايينترين مرحلۀ ذلت مى كشاند.

آيه 58

(آيه 58)و از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مهاجرانى به ميان آمد كه از خانه و كاشانۀ خود به خاطر نام«اللّه»و حمايت از آيين او بيرون رانده شدند،در اين آيه از آنها به عنوان يك گروه ممتاز ياد كرده،مى گويد:«و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند،سپس شربت شهادت نوشيدند و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند خداوند به همۀ آنها روزى نيكويى مى دهد(و از نعمتهاى ويژه اى بر خوردار مى كند) چرا كه او بهترين روزى دهندگان است» (وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ) .

بعضى از دانشمندان شأن نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است:«هنگامى كه مهاجران به مدينه آمدند بعضى از آنها به مرگ طبيعى از دنيا رفتند،در حالى كه بعضى شربت شهادت نوشيدند،در اين هنگام گروهى تمام فضيلت را براى شهيدان قائل شدند،آيۀ فوق نازل شد و هر دو دسته را مشمول بهترين نعمتهاى الهى معرفى كرد،لذا بعضى از مفسران از اين تعبير چنين نتيجه گرفتند كه مهم جان دادن در راه خداست چه از طريق شهادت باشد و چه از طريق مرگ طبيعى،هر كس براى خدا و در راه خدا بميرد مشمول ثواب شهيدان است.

آيه 59

(آيه 59)و در اين آيه نمونه اى از اين رزق حسن را باز گو كرده،مى گويد:

«خداوند آنها را در محلى وارد مى كند كه از آن راضى و خشنود خواهند بود» (لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ) .

اگر در اين جهان از منزل و مأواى خود به ناراحتى تبعيد و اخراج شدند خداوند در جهان ديگر آنها را در منزل و مأوايى جاى مى دهد كه از هر نظر مورد رضايت آنهاست.

ص: 227

و در پايان مى فرمايد:«و خداوند دانا و بردبار است» (وَ إِنَّ اللّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ) .از اعمال بندگانش با خبر و در عين حال بردبار است و در مجازات و كيفر عجله نمى كند تا مؤمنان در اين ميدان آزمايش پرورش يابند و آزموده شوند.

آيه 60

(آيه 60)

* شأن نزول:

در بعضى از روايات آمده است كه جمعى از مشركان مكّه با مسلمانان رو برو شدند در حالى كه فقط دو شب به پايان ماه محرم باقى مانده بود،مشركان به يكديگر گفتند:ياران محمّد صلّى اللّه عليه و آله در ماه محرم دست به پيكار نمى زنند و جنگ را حرام مى دانند و به همين دليل حمله را آغاز كردند،مسلمانان نخست با اصرار از آنها خواستند كه در اين ماه حرام جنگ را آغاز نكنند،ولى آنها گوش ندادند،ناچار براى دفاع از خود وارد عمل شدند و مردانه جنگيدند و خداوند آنها را پيروز كرد.

* تفسير:

پيروزمندان كيانند؟در آيات گذشته سخن از مهاجران فى سبيل اللّه بود و وعده هاى پاداش بزرگى كه خداوند در قيامت به آنها داده است.

براى اين كه تصور نشود كه وعدۀ الهى،مخصوص آخرت است در اين آيه سخن از پيروزى آنها-در سايۀ لطف الهى-در اين جهان مى گويد.

مى فرمايد:«مسأله چنين است و هر كس در برابر ستمى كه به او شده به همان اندازه دست به مجازات زند،سپس بر او ظلم شود،خداوند او را يارى خواهد كرد» (ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللّهُ) .

اشاره به اين كه دفاع در مقابل ظلم و ستم،يك حق طبيعى است و هر كس مجاز است به آن اقدام كند.

و از آنجا كه هميشه قصاص و مجازات بايد با عفو و رحمت،آميخته شود تا افرادى كه از كار خود پشيمان گشته اند و سر تسليم فرود آورده اند زير پوشش آن قرار گيرند در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند بخشنده و آمرزنده است» (إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ) .

اين درست به آيات قصاص مى ماند كه از يك طرف به اولياى دم اجازۀ قصاص مى دهد،و از سوى ديگر دستور عفو را به عنوان يك فضيلت(در مورد

ص: 228

كسانى كه شايستۀ عفوند)در كنار آن مى گذارد.

آيه 61

(آيه 61)و از آنجا كه وعدۀ نصرت و يارى هنگامى دلگرم كننده و مؤثر است كه از شخص قادر و توانايى بوده باشد،لذا در اين آيه گوشه اى از قدرت بى پايان خدا را در پهنۀ عالم هستى چنين باز گو مى كند:«اين به خاطر آن است كه خداوند شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) .دائما از يكى مى كاهد و طبق نظام معينى بر ديگرى مى افزايد،نظامى پايدار و كاملا حساب شده كه هزاران بلكه ميليونها سال برقرار است.

و در پايان آيه مى گويد:«و خداوند شنوا و بيناست» (وَ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ) .

تقاضاى كمك مؤمنان را مى شنود،و از حال و كار آنها آگاه است و در موقع لزوم،لطفش به يارى آنها مى شتابد،همان گونه كه از اعمال و نيات دشمنان حق با خبر است.

آيه 62

(آيه 62)در اين آيه كه در واقع دليلى است براى آنچه قبلا گذشت، مى گويد:«اين به خاطر آن است كه خداوند حق است،و آنچه را غير از او مى خوانند باطل است،و خداوند بلند مقام و بزرگ است» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ) .

اگر مى بينيد لشكريان حق پيروز مى شوند،باطل عقب نشينى مى كند،لطف خدا به يارى مؤمنان مى شتابد و كافران را تنها مى گذارد،به خاطر آن است كه آنها باطلند و اينان حق،آنها بر خلاف نظام عالم هستى هستند و سرنوشتشان فنا و نيستى است و اينها هماهنگ با قوانين جهان هستى.

آيه 63

(آيه 63)نشانه هاى خدا در صحنۀ هستى!در آيات گذشته،سخن از قدرت بى پايان خداوند و حقانيت او بود،در اينجا نشانه هاى مختلفى از اين قدرت گسترده و حقانيت مطلقه را بيان مى كند.

نخست مى گويد:«آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين (خشكيده و مرده)به واسطۀ آن سبز و خرّم مى گردد»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ

ص: 229

اَلسَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً) .

زمينى كه آثار حيات از او رخت بر بسته بود و چهره اى عبوس و زشت و تيره داشت با نزول قطرات حيات بخش باران،زنده شد و آثار حيات در آن نمايان گشت و لبخند زندگى در چهرۀ او آشكار.

آرى«خداوندى(كه به سادگى اين همه حيات و زندگى مى آفريند)لطيف و خبير است» (إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ) .

خداوند به مقتضاى لطفش باران را مى فرستد،و به مقتضاى خبير بودنش اندازه اى براى آن قائل است كه اگر از حد بگذرد سيل است و ويرانى،و اگر كمتر از حد باشد خشكسالى و پژمردگى و اين است معنى لطيف بودن و خبير بودن خداوند.

آيه 64

(آيه 64)نشانۀ ديگرى كه براى قدرت بى پايان و حقانيت ذات پاك او مى آورد اين است كه مى گويد:«آنچه در آسمانها،و آنچه در زمين است از آن خداست» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ) .

خالق همه اوست،و مالك همه نيز اوست،و به همين دليل بر همه چيز توانايى دارد.

و نيز به همين دليل«خداوند تنها غنى و بى نياز(در عالم هستى)و شايستۀ هر گونه حمد و ستايش است» (وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) .

پيوند اين دو صفت(غنىّ و حميد)با هم يك پيوند بسيار حساب شده است،چرا كه اولا بسيارند كسانى كه غنى هستند اما بخيلند و استثمارگر و انحصار طلب و غرق غفلت و غرور،ولى غنى بودن خداوند توأم است با لطف و بخشندگى،و جود و سخاى او نسبت به بندگان كه او را شايستۀ حمد و ستايش مى كند.

آيه 65

(آیه65)- باز به نمونهء دیگری از این قدرت بی ءایان در زمینهء تسخیر موجودات برای انسانها اشاره کرده، می فرماید:«آیا ندیدی که خداوند آنچه را در زمین است مسخر شما کرد»(اَلَمْ تَرَّ اَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْاَرْضِ).

ص: 230

و امكانات آن را در اختيار شما قرار داد تا هر گونه بخواهيد از آن بهره بگيريد.

«و همچنين كشتيها را در حالى كه در درياها به فرمان او به حركت در مى آيند» و سينۀ آبها را مى شكافند و به سوى مقصدها پيش مى روند (وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ) .

از اين گذشته«خداوند آسمان را در جاى خود نگه مى دارد تا بر زمين جز به فرمان او فرود نيفتد» (وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ) .

لذا در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند نسبت به مردم مهربان و رحيم است» (إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ) .

آيه 66

(آيه 66)سر انجام در اين آيه از قدرت پروردگار در مهمترين مسألۀ جهان هستى،يعنى مسألۀ حيات و مرگ سخن مى گويد و مى فرمايد:«و او كسى است كه شما را زنده كرد»خاك بى جان بوديد لباس حيات بر شما پوشانيد (وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ) .

«سپس(بعد از طى دورۀ حيات)شما را مى ميراند» (ثُمَّ يُمِيتُكُمْ) .و به همان خاك كه از آن برخاستيد باز مى گرديد.

«و ديگر بار(در رستاخيز)حياتى نوين به شما مى بخشد» (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ) .و سر از خاك مرده بر مى آوريد و آمادۀ حساب و جزا مى شويد.

اما با اين حال«اين انسان(در برابر اين همه نعمتهايى كه خدا در زمين و آسمان در جسم و جان به او ارزانى داشته)كفران كننده و ناسپاس است»و با ديدن اين همه نشانه هاى روشن،ذات پاك او را انكار مى كند (إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ) .

آيه 67

(آیه67)- هر امتی عبادتی دارد:در بحثهای گذشته گفتگوهایی پیرامون مشرکان داشتیم، از آنجا که مشرکان بطور خصوص و مخالفان اسلام بطور عموم، جر و بحثهایی با پیامبر صلی لاه علیه و آلهی و سلم پیرامون مسایل و اکام تازهء اسلام داشتند و نسخ ودگرگونی قسمتهایی از احکام شرایع پیشین را نقطهء ضعفی برای شریعت اسلام می پنداشتند در حالی که این دگرگونیها نه تنها ضعف نبود بلکه یکی از برنامه های تکامل ادیان محسوب می شد، لذا در این آیه می فرماید«برای هر امتی عبادتی قرار

ص: 231

داديم تا آن عبادت را(در پيشگاه خدا)انجام دهند» (لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ) .

آيه گوياى اين حقيقت است كه امتهاى پيشين هر كدام برنامه اى مخصوص به خود داشتند كه در آن شرايط خاص از نظر زمان و مكان و جهات ديگر كاملترين برنامه بوده است،ولى مسلما با دگرگون شدن آن شرايط لازم بود احكام تازه ترى جانشين آنها شود.

لذا به دنبال اين سخن اضافه مى كند:«پس نبايد در اين امر با تو به نزاع برخيزند» (فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ) .

به سوى پروردگارت دعوت كن كه بر هدايت مستقيم قرار دارى»و راه راست همين است كه تو مى پويى (وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيمٍ) .

هرگز گفتگوها و ايرادهاى بى پايۀ آنان در روحيۀ تو كمترين اثرى نگذارد كه دعوتت به سوى خداست،و مسير تو هدايت،و راهت مستقيم است!

آيه 68

(آيه 68)«و اگر آنها با تو به جدال برخيزند(و سخنان تو در دل آنها اثر نگذارد در پاسخ آنها)بگو:خدا از اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است» (وَ إِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ) .

آيه 69

(آيه 69)«و خداوند روز قيامت در ميان شما در آنچه اختلاف داشتيد داورى مى كند» (اللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ) .در صحنۀ قيامت كه صحنۀ بازگشت به توحيد و يكپارچگى و بر طرف شدن اختلافات است حقايق را براى همۀ شما آشكار مى سازد.

آيه 70

(آيه 70)و از آنجا كه قضاوت و داورى در قيامت نسبت به اختلافات و اعمال بندگان نياز به علم و آگاهى وسيعى به همۀ آنها دارد،در اين آيه اشاره به علم بى پايان خدا كرده،چنين مى گويد:«آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را كه در آسمانها و زمين است مى داند»؟ (أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .

آرى«همۀ اينها در كتابى ثبت است» (إِنَّ ذلِكَ فِي كِتابٍ) .

كتاب علم بى پايان خداوند،كتاب عالم هستى و جهان علت و معلول،

ص: 232

جهانى كه چيزى در آن گم نمى شود و نابود نمى گردد.

و لذا در آخرين جمله مى فرمايد:«اين بر خداوند آسان است» (إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ) .چرا كه همگى موجودات با تمامى خصوصياتشان نزد او حضور دارند.

آيه 71

(آيه 71)باز قرآن سخن از مشركان و برنامه هاى غلط آنها مى گويد.

و از آنجا كه يكى از روشنترين دلائل بطلان شرك و بت پرستى اين است كه هيچ گونه دليل عقلى و نقلى بر جواز اين عمل دلالت نمى كند،در اين آيه مى فرمايد:

«و آنها غير از خدا چيزهايى را مى پرستند كه هيچ گونه دليلى خداوند براى آن نازل نكرده است» (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً) .

در واقع اين ابطال اعتقاد بت پرستان است كه معتقد بودند خدا اجازۀ بت پرستى را به آنها داده،و اين بتها شفيعان درگاه او مى باشند.

سپس اضافه مى كند:آنها معبودهايى را مى پرستند كه:«علم و دانشى به حقانيت آنها ندارند» (وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ) .يعنى نه از طريق دستور الهى،و نه از طريق دليل عقل هيچ حجت و برهانى براى كار خود مطلقا ندارند.

بديهى است كسى كه در اعتقاد و اعمال خود متكى به دليل روشنى نيست، ستمگر است،هم به خويش ستم كرده،و هم به ديگران،و به هنگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى هيچ كس قدرت دفاع از او ندارد،لذا در پايان آيه مى گويد:

«و براى ستمكاران ياور و راهنمايى نيست» (وَ ما لِلظّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ) .

آيه 72

(آيه 72)سپس به عكس العمل بت پرستان در برابر آيات خدا،و شدت لجاجت و تعصب آنها در يك جملۀ كوتاه اشاره كرده،مى گويد:«و هنگامى كه آيات روشن ما(كه بهره گيرى از آن براى هر صاحب عقلى آسان است)بر آنها خوانده مى شود،در چهرۀ كافران آثار انكار را به خوبى مشاهده مى كنى» (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ) .

در حقيقت هنگام شنيدن اين آيات بينات،تضادى در ميان منطق زندۀ قرآن و تعصبات جاهلانۀ آنها پيدا مى شود،و چون حاضر به تسليم در برابر حق نيستند، بى اختيار آثار آن در چهره هاشان به صورت علامت انكار نقش مى بندد.

ص: 233

نه تنها اثر انكار و ناراحتى در چهره هاشان نماينان مى شود،بلكه بر اثر شدت تعصب و لجاج«نزديك است برخيزند و با مشتهاى گره كردۀ خود به كسانى كه آيات ما را بر آنها مى خوانند حمله كنند»! (يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا) .

قرآن در برابر اين بى منطقان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«به آنها بگو:آيا (مى خواهيد)من شما را به بدتر از اين خبر دهم!(بدتر از اين)همان آتش سوزنده [ دوزخ]است»! (قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النّارُ) .

يعنى اگر به زعم شما اين آيات بينات الهى شر است،چون با افكار منحرف و نادرستتان هماهنگ نيست،من،بدتر از اين را به شما معرفى مى كنم، كه همان مجازات دردناك الهى است كه در برابر اين لجاج و عناد سر انجام دامانتان را خواهد گرفت.

همان آتش سوزانى«كه خداوند به كافران وعده داده،و بد سر انجامى است» (وَعَدَهَا اللّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .

در حقيقت در برابر اين آتش مزاجان پرخاشگر كه شعله هاى عصبيت و لجاج،همواره در درونشان افروخته است،پاسخى جز آتش دوزخ نيست!چرا كه هميشه مجازات الهى تناسب نزديكى با چگونگى گناه و عصيان دارد.

آيه 73

(آيه 73)معبودانى ضعيفتر از يك مگس!در اين آيه ترسيم جالب و گويايى از وضع بتها و معبودهاى ساختگى،و ضعف و ناتوانى آنها،بيان مى كند، و بطلان اعتقاد مشركان را به روشنترين وجهى آشكار مى سازد.

روى سخن را به عموم مردم كرده،مى گويد:«اى مردم!در اينجا مثلى زده شده است گوش به آن فرا دهيد»و دقيقا به آن بينديشيد (يا أَيُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ) .

«كسانى را كه شما غير از خدا مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند هر چند براى اين كار اجتماع كنند و دست به دست يكديگر بدهند» (إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ) .

ص: 234

همۀ بتها و همۀ معبودهاى آنها و حتى همۀ دانشمندان و متفكران و مخترعان بشر اگر دست به دست هم بدهند قادر بر آفرينش مگسى نيستند.

بنابراين چگونه مى خواهيد شما اينها را هم رديف پروردگار بزرگى قرار دهيد كه آفرينندۀ آسمانها و زمين و هزاران هزار نوع موجود زنده در درياها و صحراها و جنگلها و اعماق زمين است.

سپس اضافه مى كند:نه تنها قادر نيستند مگسى بيافرينند بلكه از مقابله با يك مگس نيز عاجزند چرا كه«اگر مگس چيزى از آنها را بربايد نمى توانند آن را باز پس گيرند»! (وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ) .

آرى!«هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان»هم اين عابدان و هم آن معبودان (ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ) .

آيه 74

(آيه 74)قرآن بعد از بيان مثال زندۀ فوق،نتيجه گيرى مى كند كه:«خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند» (ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ) .

به قدرى در معرفت و شناسايى خدا،ضعيف و ناتوانند كه خداوند با آن عظمت را تا سر حد اين معبودهاى ضعيف و بى مقدار تنزل دادند،و آنها را شريك او شمردند،كه اگر كمترين معرفتى در بارۀ خدا داشتند بر اين مقايسه خود مى خنديدند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند قوى و شكست ناپذير است» (إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ) .

او بر همه چيز قادر و تواناست و هيچ كس را قدرت مقابله با او نيست.

آيه 75

(آيه 75)

* شأن نزول:

بعضى از مشركان مانند«وليد بن مغيره»(كه مغز متفكر آنان محسوب مى شد)به هنگام مبعوث شدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با تعجب و انكار مى گفتند:

أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا :«آيا از ميان همۀ ما وحى الهى بر محمّد(اين يتيم فقير و تهى دست امت ما)نازل شده است»؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه:انتخاب انبياء و فرشتگان براى رسالت روى معيار شايستگى و معيار معنويت آنها بوده است.

ص: 235

* تفسير:

با توجه به اين كه در آيات گذشته سخن از توحيد و شرك و معبودهاى پندارى مشركان در ميان بود،و با توجه به اين كه جمعى از مردم، فرشتگان يا بعضى از پيامبران را براى عبادت برگزيدند،قرآن در اين آيه مى گويد:

همۀ رسولان الهى،بندگان سر بر فرمان او هستند«خداوند از فرشتگان،رسولانى بر مى گزيند و همچنين از انسانها» (اللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ) .از فرشتگان رسولانى همچون جبرئيل،و از انسانها فرستادگانى همچون پيامبران بزرگ الهى.و در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند شنوا و بيناست» (إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ) .

يعنى چنان نيست كه خداوند مانند انسانها از كار رسولانش در غيابشان بى خبر باشد،بلكه در هر لحظه از وضع آنها با خبر است.

آيه 76

(آيه 76)سپس اشاره به مسؤوليت در ابلاغ رسالت از يك سو و مراقبتهاى الهى نسبت به آنها از سوى ديگر كرده،مى گويد:«خداوند آنچه را در پيش روى آنها و آنچه پشت سر آنهاست مى داند» (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ) .

هم از آيندۀ آنها آگاه است و هم از گذشته و آنچه را پشت سر نهاده اند.

«و همۀ كارها به خدا باز مى گردد»و همه در برابر او مسؤولند (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) .

تا مردم بدانند فرشتگان و پيامبران الهى نيز بندگانى هستند سر بر فرمان خدا، و داراى مسؤوليت در پيشگاه او،و از خود چيزى ندارند جز آنچه خدا به آنها داده است،نه اين كه معبودان و خدايانى باشند در برابر اللّه.

آيه 77

(آيه 77)پنج دستور سازنده و مهم!در اين آيه و آيۀ بعد روى سخن را به افراد با ايمان كرده و يك سلسله دستورات كلى و جامع را كه حافظ دين و دنيا و پيروزى آنها در تمام صحنه هاست بيان مى دارد و با اين حسن ختام،«سورۀ حج» پايان مى گيرد.

نخست به چهار دستور مهم اشاره كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!ركوع كنيد،و سجده به جا آوريد،و پروردگارتان را عبادت كنيد،و كار نيك انجام دهيد تا رستگار شويد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ

ص: 236

وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) .

آيه 78

(آيه 78)سپس پنجمين دستور را در زمينۀ جهاد صادر كرده،مى گويد:

«و در راه خدا جهاد كنيد و حقّ جهادش را ادا نماييد» (وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ) .

«جهاد»در اينجا به معنى هر گونه جهاد و كوشش در راه خدا و تلاش براى انجام نيكيها،و مبارزۀ با هوسهاى سر كش(جهاد اكبر)و پيكار با دشمنان ظالم و ستمگر(جهاد اصغر)است.

«حقّ جهاد»نيز معنى وسيعى دارد كه از نظر كيفيت و كميت و مكان و زمان و ساير جهات از جمله خلوص نيّت،همه را شامل مى شود.

و از آنجا ممكن است اين تصور پيدا شود،اين همه دستورات سنگين كه هر يك از ديگرى جامعتر و وسيعتر است چگونه بر دوش ما بندگان ضعيف قرار داده شده است؟در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«او شما را برگزيد» (هُوَ اجْتَباكُمْ) .و اينها همه دليل لطف الهى نسبت به شماست.اگر برگزيدگان خدا نبوديد اين مسؤوليتها بر دوش شما گذارده نمى شد.

و در تعبير بعد مى فرمايد:«او كار سنگين و شاقى در دين(اسلام)بر شما نگذارده است» (وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ) .يعنى اگر درست بنگريد اينها تكاليف شاقى نيستند،بلكه با فطرت پاك شما هماهنگ و سازگارند.

در سومين تعبير مى گويد:از اين گذشته«از آيين پدرتان ابراهيم»پيروى كنيد (مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ) .

سپس تعبير ديگرى در اين زمينه دارد مى گويد:«او شما را در كتابهاى پيشين، مسلمان ناميد و همچنين در اين كتاب آسمانى» (هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا) .

و مسلمان كسى است كه اين افتخار را دارد كه در برابر همۀ فرمانهاى الهى تسليم است.

سر انجام پنجمين و آخرين تعبير شوق آفرين را در بارۀ مسلمانان كرده و آنها را به عنوان الگو و اسوۀ امتها معرفى مى كند و مى فرمايد:«هدف اين بوده است كه

ص: 237

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شاهد و گواه بر شما باشد و شما هم گواهان بر مردم»! (لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ) .

در پايان اين آيه بار ديگر وظائف پنجگانۀ پيشين را در تعبيرات فشرده ترى به عنوان تأكيد چنين باز گو مى كند:«اكنون(كه چنين است و شما داراى اين امتيازات و افتخارات هستيد)نماز را بر پا داريد،زكات را بدهيد و به(آيين حق و ذيل عنايت)پروردگار تمسك جوييد» (فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ) .

كه«مولى و سر پرست و يار و ياور شما اوست» (هُوَ مَوْلاكُمْ) .

«چه مولى و سرپرست خوبى،و چه يار و ياور شايسته اى» (فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ) .

يعنى اگر به شما فرمان داده شده تنها به ذيل عنايت پروردگار تمسك جوييد به خاطر آن است كه او برترين و بهترين مولى و شايسته ترين يار و ياور است.

«پايان سوره حج»

ص: 238

آغاز جزء هجدهم قرآن مجيد

سورۀ مؤمنون[23]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 118 آيه دارد

محتواى سوره:

مجموع مطالب اين سوره را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:

بخش اول-از آيۀ «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» تا چندين آيۀ بعد-بيانگر صفاتى است كه مايۀ فلاح و رستگارى مؤمنان است.

بخش دوم به نشانه هاى مختلف خدا شناسى،و آيات آفاقى و انفسى پروردگار در پهنۀ عالم هستى،اشاره كرده.

در بخش سوم به شرح سر گذشت عبرت انگيز جمعى از پيامبران بزرگ پرداخته است.

در بخش چهارم روى سخن را به مستكبران كرده،و با دلائل منطقى و گاه با تعبيرات تند و كوبنده به آنها هشدار مى دهد،تا دلهاى آماده به خود آيد و راه بازگشت به سوى خدا را پيدا كند.

در بخش پنجم بحثهاى فشرده اى در بارۀ معاد بيان كرده است.

و در بخش ششم از حاكميت خداوند بر عالم هستى.

در بخش هفتم باز هم سخن از قيامت،حساب،جزا و پاداش نيكو كاران و كيفر بد كاران به ميان مى آورد،و با بيان هدف آفرينش انسان سوره را پايان مى دهد.

ص: 239

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هر كس سورۀ مؤمنون را بخواند و در هر جمعه آن را ادامه دهد خداوند پايان زندگى او را با سعادت قرار مى دهد و جايگاه او در فردوس اعلى(بهشت برين)است،همراه پيامبران و رسولان».

البته اين فضيلتها براى خواندن با انديشه و تصميم بر عمل است.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)صفات برجسته مؤمنان!در آغاز اين سوره به سر نوشت لذت بخش و پر افتخار-مؤمنان پيش از بيان صفات آنها-اشاره شده تا شعله هاى شوق و عشق را در دلها براى رسيدن به اين افتخار بزرگ زنده كند.

مى فرمايد:«مؤمنان رستگار شدند» (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ) .و به هدف نهايى خود در تمام ابعاد رسيدند.

«فلاح و رستگارى»معنى وسيعى دارد كه هم پيروزيهاى مادى را شامل مى شود،و هم معنوى را،و در مورد مؤمنان هر دو بعد منظور است.

آيه 2

(آيه 2)سپس به بيان اين صفات پرداخته و قبل از هر چيز انگشت روى نماز گذارده،مى گويد:«آنها كه در نمازشان خشوع دارند» (الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ) .

اشاره به اين كه نماز آنها الفاظ و حركاتى بى روح و فاقد معنى نيست،بلكه به هنگام نماز آن چنان حالت توجه به پروردگار و حضور قلب در آنها پيدا مى شود كه از غير او جدا مى گردند و به او مى پيوندند.

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مردى را ديد كه در حال نماز با ريش خود بازى مى كند،فرمود:«اگر او در قلبش خشوع بود اعضاى بدنش نيز خاشع مى شد».

اشاره به اين كه خشوع يك حالت درونى است كه در برون اثر مى گذارد.

آيه 3

(آیه3)- دومین صفتی را که بعد از صفت خشوع در نماز برای موءمنان بیان

ص: 240

مى كند اين است كه:«و آنها كه از لغو و بيهودگى روى گردانند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ) .

در واقع تمام حركات و خطوط زندگى آنان هدفى را دنبال مى كند،هدفى مفيد و سازنده چرا كه«لغو»به معنى كارها،سخنان و افكار بى هدف و بدون نتيجۀ مفيد است.

آيه 4

(آيه 4)سپس به سومين صفت مؤمنان راستين كه جنبۀ اجتماعى و مالى دارد اشاره كرده،مى گويد:«آنها كه زكات را انجام مى دهند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ) .

آيه 5

(آيه 5)چهارمين ويژگى مؤمنان را مسألۀ پاكدامنى و عفت كامل،و پرهيز از هر گونه آلودگى جنسى قرار داده،چنين مى گويد:«و آنها كه دامان خود را(از آلوده شدن به(بى عفتى)حفظ مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ) .

آيه 6

(آيه 6)«و تنها آميزش جنسى به همسران و كنيزانشان دارند،كه در بهره گيرى از آنان ملامت نمى شوند» (إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ) .

آيه 7

(آيه 7)از آنجا كه غريزۀ جنسى سركش ترين غرائز انسان است و خويشتن دارى در برابر آن نياز به تقوا و پرهيزكارى فراوان و ايمان قوى و نيرومند دارد،در اين آيه بار ديگر روى همين مسأله تأكيد كرده،مى گويد:«و كسانى كه غير از اين طريق را طلب كنند،تجاوزگرند» (فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ) .

تعبير«به محافظت فروج»گويا اشاره به اين است كه اگر مراقبت مستمر و پى گير در اين زمينه نباشد،بيم آلودگى فراوان است.

آيه 8

(آيه 8)در اين آيه به پنجمين و ششمين صفت برجستۀ مؤمنان اشاره كرده،مى گويد:«و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ) .

حفظ و اداى امانت و همچنين پايبند بودن به عهد و پيمان در برابر خالق و خلق از صفات بارز مؤمنان است.

ص: 241

در مفهوم وسيع«امانت»امانتهاى خدا و پيامبران الهى و همچنين امانتهاى مردم جمع است،نعمتهاى مختلف خدا هر يك امانتى از امانات او هستند،آيين حق،كتب آسمانى،دستور العملهاى پيشوايان راه حق و همچنين اموال و فرزندان و پستها و مقامها،همه امانتهاى اويند كه مؤمنان در حفظ و اداى حق آنها مى كوشند.

همچنين حكومت از مهمترين وديعه هاى الهى است كه بايد آن را به اهلش سپرد.

آيه 9

(آيه 9)در اين آيه آخرين ويژگى مؤمنان را كه محافظت بر نمازهاست بيان كرده،مى گويد:«و آنها بر نمازشان مواظبت مى نمايند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ) .

جالب اين كه:نخستين ويژگى مؤمنان را«خشوع در نماز»و آخرين صفت آنها را«محافظت بر نماز»شمرده است،از نماز شروع مى شود و به نماز ختم مى گردد چرا كه نماز مهمترين رابطۀ خلق و خالق است كه هر گاه با آدابش انجام گيرد زمينۀ مطمئنى براى همۀ خوبيها و نيكيها خواهد بود.

آيه 10

(آيه 10)بعد از ذكر اين صفات ممتاز،نتيجۀ نهايى آن را به اين صورت بيان مى كند:آرى!«آنها وارثانند» (أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ) .

آيه 11

(آيه 11)همان وارثانى«كه بهشت برين را به ارث مى برند و جاودانه در آن خواهند ماند» (الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .

«فردوس»به معنى بهشت برين و برترين باغهاى بهشت مى باشد،كه طبق ظاهر آيات فوق مخصوص مؤمنانى است كه داراى صفات بالا هستند به اين ترتيب ديگر بهشتيان در مراحل پايين تر قرار دارند.

آيه 12

(آيه 12)مراحل تكامل جنين در رحم مادر:اين آيه و قسمتى از آيات آينده،طرق اساسى تحصيل اميان و معرفت را نشان مى دهد،نخست دست انسان را گرفته و به كاوش در اسرار درون و«سير در عالم انفس»وا مى دارد،و در آياتى كه بعد از آن خواهد آمد او را به جهان برون و موجودات شگرف عالم هستى توجه مى دهد و به«سير آفاقى»مى پردازد.

نخست مى گويد:«ما انسان را از چكيده و خلاصه اى از گل آفريديم» (وَ لَقَدْ

ص: 242

خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ) .

آيه 13

(آيه 13)«سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن[ رحم] (ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ) .

در حقيقت آيۀ قبل به آغاز وجود همۀ انسانها اعم از آدم و فرزندان او اشاره مى كند كه همه به خاك باز مى گردند و از گل برخاسته اند،اما در اين آيه به تداوم نسل آدم از طريق تركيب نطفۀ نر و ماده و قرار گرفتن در قرارگاه رحم توجه مى دهد.

تعبير از رحم به «قَرارٍ مَكِينٍ» (قرارگاه امن و امان)اشاره به موقعيت خاص رحم در بدن انسان است،در واقع در محفوظترين نقطه بدن كه از هر طرف كاملا تحت حفاظت است قرار گرفته،ستون فقرات و دنده ها از يك سو،استخوان نيرومند لگن خاصره از سوى ديگر،پوششهاى متعدد شكم از سوى سوم حفاظتى كه از ناحيۀ دستها به عمل مى آيد از سوى چهارم،همگى شواهد اين قرارگاه امن و امان است.

آيه 14

(آيه 14)بعد به مراحل شگفت آور و بهت آور سير نطفه در رحم مادر و چهره هاى گوناگون خلقت كه يكى بعد از ديگرى در آن قرارگاه امن و دور از دست بشر ظاهر مى شود اشاره كرده،مى فرمايد:«سپس نطفه را به صورت علقه[ خون بسته]،و علقه را به صورت مضغه[ چيزى شبيه گوشت جويده شده]و مضغه را به صورت استخوانهايى در آورديم،و بر استخوانها گوشت پوشانديم» (ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً) .

جملۀ «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» يك معجزۀ علمى است كه پرده از روى اين مسأله كه در آن روز براى هيچ كس روشن نبود بر مى دارد،زيرا قرآن نمى گويد:ما مضغه را تبديل به استخوان و گوشت كرديم،بلكه مى گويد:ما مضغه را تبديل به استخوان كرديم و بر استخوانها لباس گوشت پوشانديم،اشاره به اين كه مضغه نخست تبديل به استخوان مى شود و بعد از آن گوشت روى آن را مى پوشاند.

و در پايان آيه به آخرين مرحله كه در واقع مهمترين مرحلۀ آفرينش بشر است با يك تعبير سر بسته و پر معنى اشاره كرده،مى فرمايد:«سپس ما آن را آفرينش

ص: 243

تازه اى داديم» (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ) .

اين همان مرحله اى است كه جنين وارد حيات انسانى مى شود،كه در روايات اسلامى از آن تعبير به مرحلۀ«نفخ روح»(دميدن روح در كالبد)شده، و اينجاست كه انسان را از همۀ جهان ممتاز مى سازد،و به او شايستگى خلافت خدا در زمين را مى دهد.

«پس بزرگ و پر بركت است خدايى كه بهترين آفرينندگان است» (فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ) .

آفرين بر اين قدرت نمايى بى نظير كه در ظلمتكدۀ رحم اين چنين تصوير بديعى با اين همه عجائب و شگفتيها،بر قطرۀ آبى نقش مى زند.

آفرين بر آن علم و حكمتى كه اين همه استعداد و لياقت و شايستگى را در چنين موجود ناچيزى ايجاد مى كند آفرين بر او و بر خلقت بى نظيرش.

آيه 15

(آيه 15)اين آيه از مسألۀ توحيد و شناخت مبدء به طرز زيبا و ظريفى به مسألۀ«معاد»منتقل مى شود،و مى گويد:اين انسان با همۀ شگفتيهايش تا ابد زنده نمى ماند،زمانى فرا مى رسد كه اين ساختمان عجيب از هم فرو مى ريزد و«شما بعد از اين زندگى همگى مى ميريد» (ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ) .

آيه 16

(آيه 16)ولى براى اين كه اين تصور پيش نيايد كه با مردن انسان همه چيز پايان مى گيرد پس اين آفرينش با اين همه شكوه و عظمت براى اين چند روز زندگى امرى بيهوده بوده است بلا فاصله مى افزايد:«سپس در روز قيامت(بار ديگر به زندگى باز مى گرديد و)بر انگيخته مى شويد»البته در سطحى عاليتر و در جهانى وسيعتر و گسترده تر (ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ) .

آيه 17

(آيه 17)باز هم نشانه هاى توحيد:پس از ذكر آيات انفسى اكنون به جهان برون و آيات آفاقى مى پردازد،و عظمت آفرينش را در آسمان و زمين منعكس مى كند؛مى فرمايد:«ما بر بالاى سر شما هفت راه[ طبقات هفتگانۀ آسمان]قرار داديم» (وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ) .

ممكن است اين راهها طرق رفت و آمد فرشتگان باشد،و ممكن است مدار

ص: 244

گردش ستارگان آسمان-در بارۀ آسمانهاى هفتگانه در جلد اول ذيل آيۀ 29 سورۀ بقره سخن گفته ايم.

و از آنجا كه تعدّد عوالم و طرق آنها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه آيا اين وسعت و عظمت عالم موجب نخواهد شد كه آفريدگار از آنها غافل گردد،در پايان آيه بلا فاصله مى فرمايد:«و ما(هرگز)از آفرينش(خلق)خود غافل نبوده ايم» (وَ ما كُنّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ) .

آيه 18

(آيه 18)اين آيه به يكى ديگر از مظاهر قدرت الهى كه از بركات آسمانى و زمين محسوب مى شود يعنى باران اشاره كرده،مى گويد:«و از آسمان آبى به اندازۀ معين نازل كرديم» (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ) .

نه آن قدر زياد كه زمينها را در خود غرق كند،و نه آنقدر كم كه تشنه كامان در جهان گياهان و حيوانات سيراب نگردند.

سپس به مسألۀ مهمترى در همين رابطه كه مسألۀ ذخيرۀ آبها در منابع زير زمينى است پرداخته،مى گويد:«و آن را در زمين(در جايگاه مخصوصى)ساكن نموديم؛و ما بر از بين بردن آن كاملا قادريم» (فَأَسْكَنّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ) .

مى دانيم قشر روئين زمين از دو طبقۀ كاملا مختلف تشكيل يافته؛خداوند بزرگ و منان قشر بالا را نفوذپذير و قشر زيرين را نفوذناپذير قرار داده تا آبها در زمين فرو روند و در منطقۀ نفوذناپذير مهار شوند و ذخيره گردند،و بعدا از طريق چشمه ها،چاهها و قناتها مورد استفاده واقع شوند،بى آنكه بگندند و توليد مزاحمت كنند يا آلودگى پيدا كنند (1).

آيه 19

(آيه 19)در اين آيه به دنبال نعمت پر بركت باران به محصولاتى كه از آن مى رويد اشاره كرده،مى گويد:«سپس به وسيلۀ آن،باغهايى از درختان نخل و انگور براى شما ايجاد كرديم،باغهايى كه در آن ميوه هاى بسيار است و از آن مى خوريد» (فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ) .

ص: 245


1- بايد توجه داشت كه عبور آبهاى آلوده از قشر نفوذپذير زمين غالبا موجب تصفيۀ آن مى شود!

خرما و انگور تنها محصول آنها نيست بلكه اين دو محصول عمده و پر ارزش آنهاست و گر نه انواع مختلفى از ديگر نيز ميوه ها در آن يافت مى شود.

آيه 20

(آيه 20)بعد به يكى ديگر از درختان پر بركتى كه از همين آب باران پرورش مى يابد اشاره كرده،مى گويد:«و(نيز علاوه بر اين باغهاى نخل و انگور و ميوه هاى ديگر)درختى را كه از طور سينا مى رويد[ زيتون]و از آن روغن و نان خورش براى خورندگان فراهم مى آيد»آفريديم (وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ) .

آيه 21

(آيه 21)بعد از بيان گوشه اى از نعمتهاى پروردگار در جهان گياهان كه به وسيلۀ آب باران پرورش مى يابد به بخش مهمى از نعمتها و مواهب او در جهان حيوانات پرداخته،مى گويد:«و در چهار پايان براى شما عبرت بزرگى است» (وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً) .

سپس اين عبرت را چنين شرح مى دهد:«ما از آنچه در درون آنهاست شما را سيراب مى كنيم» (نُسْقِيكُمْ مِمّا فِي بُطُونِها) .

آرى!شير گوارا اين غذاى نيرو بخش و كامل را از درون اين حيوانات،از لابلاى خون و مانند آن بيرون مى فرستيم تا بدانيد چگونه خداوند قدرت دارد از ميان چنين اشياء ظاهرا آلوده اى يك نوشيدنى به اين پاكى و گوارايى بيرون فرستد.

سپس اضافه مى كند:مسائل عبرت انگيز و بركات حيوانات منحصر به شير نيست بلكه«براى شما در آنها منافع بسيارى است و از گوشت آنها نيز مى خوريد» (وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ) .

آيه 22

(آيه 22)از همۀ اينها گذشته،از چهار پايان به عنوان مركبهاى راهوار در خشكى و از كشتيها براى درياها استفاده كرده«و بر آنها و كشتيها سوار مى شويد» (وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ) .

اين همه آثار و خواص و فوائد در اين حيوانات به راستى مايۀ عبرت است، هم انسان را به آفرينندۀ اين همه نعمت آشنا مى سازد و هم حس شكر گزارى را در او بر مى انگيزد.

ص: 246

آيه 23

(آيه 23)منطق كور دلان مغرور:از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از توحيد و معرفت خداوند و دلائل عظمت او در جهان آفرينش بود،همين مطلب را در اين آيه و آيات آينده از زبان پيامبران بزرگ و در لابلاى تاريخ آنها بيان مى كند.

نخست از نوح نخستين پيامبر اولوا العزم و منادى توحيد شروع كرده، مى گويد:«و ما نوح را به سوى قومش فرستاديم،پس او به آنها گفت:اى قوم من! خداوند يكتا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

«آيا(با اين بيان روشن از پرستش بتها)پرهيز نمى كنيد»؟ (أَ فَلا تَتَّقُونَ) .

آيه 24

(آيه 24)«جمعيت اشرافى(و مغرور كه چشمها را در ظاهر پر مى كنند و از درون خالى هستند)از قوم نوح كه كافر بودند،گفتند:اين مرد جز بشرى همچون شما نيست كه مى خواهد بر شما برترى جويد» (فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ) .

و به اين ترتيب انسان بودنش را نخستين عيبش دانستند و به دنبال آن متهمش ساختند كه او يك فرد سلطه جو است.

سپس افزودند:«و اگر خدا مى خواست(رسولى بفرستد)فرشتگانى نازل مى كرد» (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً) .

و براى تكميل اين استدلال واهى گفتند:«ما هرگز چنين چيزى را از نياكان پيشين خود نشنيده ايم»كه انسانى دعوى نبوّت كند و خود را نمايندۀ خدا بداند! (ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ) .

آيه 26

(آیه 25)-ولی این سخنان بی اساس در روح این پیامبر بزرگ اثر نکرد و نوح همچنان به دعوت خود ادامه میداد و نشانه ای از برتری جویی و سلطه طلبی در کار او نبود، لذا او را به اتهام دیگری متهم ساختند آو آن اتهام «جنون و دیوانگی» بود که همهء پیامبران الهی و رهبران راستین را در طول تاریخ به آن متهم ساختند، گفتند:«او فقط مردی است که به نوعی جنون مبتلاست،پس مدّتی دربارهء او صبر کنید، تا مرگش فرا رسد و یا از این بیماری رهایی یابد!

ص: 247

(اِنْ هُوِ اِلّا رَجُلُ بِه جِنَة ُ فَتَٰرَ بَّصُوا بِه حَتّى حِينٍ) .

آيه 26

(آيه 26)پايان عمر يك قوم سر كش!در آيات گذشته بخشى از تهمتهاى ناروائى را كه دشمنان نوح به او زدند خوانديم ولى از آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه اذيت و آزار اين قوم سر كش تنها منحصر به اين امور نبود بلكه با هر وسيله اى توانستند او را در فشار و سختى قرار دادند و نوح هنگامى كه از تلاشهاى خود مأيوس شد و جز گروه اندكى ايمان نياوردند از خدا تقاضاى كمك كرد چنانكه در اين آيه مى خوانيم:«گفت:پروردگارا!مرا در برابر تكذيبهايى كه كردند يارى كن» (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ) .

آيه 27

(آيه 27)در اينجا فرمان پروردگار فرا رسيد و مقدمات نجات نوح و ياران اندكش و نابودى مشركان لجوج فراهم شد.

«ما به نوح وحى كرديم كه:كشتى را در حضور ما مطابق وحى ما بساز» (فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا) .

تعبير «بِأَعْيُنِنا» (در برابر ديدگان ما)اشاره به اين است كه تلاش و كوشش تو در اين راه در حضور ماست و تحت پوشش حمايت ما.

در ادامه مى فرمايد:«پس هنگامى كه فرمان ما(براى غرق آنان)فرا رسد، و آب از تنور بجوشد(كه نشانۀ فرا رسيدن طوفان است)از هر يك از انواع حيوانات يك جفت(نر و ماده)در كشتى سوار كن» (فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ) .

«و همچنين خانواده ات را مگر آنها[ همسر و فرزند كافرت]كه قبلا وعدۀ هلاكشان داده شده است» (وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ) .

و باز اضافه مى كند:«و ديگر در بارۀ ستمگران(كه هم بر خويش ستم كردند و هم بر ديگران)با من سخنى مگو كه آنها همگى غرق خواهند شد»و جاى شفاعت و گفتگو نيست (وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ) .

آيه 28

(آیه28)- در این آیه می فرماید:«و هنگامی که تو و همهء کسانی که با تو هستند بر کشتی سوار شدید و استقرار یافتید(سپاس خدا را به خاطر این نعمت

ص: 248

بزرگ به جا آور)و بگو:ستايش براى خدايى است كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد» (فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي نَجّانا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

آيه 29

(آيه 29)و بعد از حمد و ستايش خدا در برابر نخستين نعمت بزرگ او يعنى نجات از چنگال ظالمان،از درگاهش چنين تقاضا كن«بگو:پروردگارا!مرا در منزلگاهى پر بركت فرود آر،و تو بهترين فرود آورندگانى» (وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ) .

آيه 30

(آيه 30)در اين آيه اشاره به مجموع اين داستان كرده،مى گويد:«در اين (ماجراى نوح و پيروزيش بر ستمكاران و مجازات اين قوم سر كش به شديدترين وجه) آيات و نشانه هايى(براى صاحبان عقل و انديشه)است»! (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ) .

«و ما بطور مسلم(همگان را)آزمايش مى كنيم» (وَ إِنْ كُنّا لَمُبْتَلِينَ) .

آيه 31

(آيه 31)سرنوشت غم انگيز يك قوم ديگر(قوم ثمود):در اينجا به بحث پيرامون اقوام ديگرى كه بعد از نوح(ع)بر سر كار آمدند پرداخته،و منطق آنها را كه هماهنگ منطق كفار پيشين بوده،و همچنين سر نوشت دردناكشان را شرح مى دهد، و بحثهايى را كه در آيات گذشته ذكر شد تكميل مى كند.

نخست مى گويد:«سپس جمعيت ديگرى را بعد از آنها به وجود آورديم» و قوم تازه اى به روى كار آمدند (ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ) .

آيه 32

(آيه 32)از آنجا كه بشر نمى تواند بدون يك رهبر الهى باشد خداوند پيامبر بزرگى را براى نشر دعوت توحيد و آيين حق و عدالت به سوى آنها فرستاد چنانكه آيه مى گويد:«و در ميان آنها رسولى از خودشان فرستاديم كه:پروردگار يكتا را بپرستيد جز او معبودى براى شما نيست» (فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .

اين همان چيزى بود كه نخستين پايۀ دعوت همۀ پيامبران را تشكيل مى داد اين نداى توحيد بود كه زير بناى همۀ اصلاحات فردى و اجتماعى است.

«با اين همه از شرك و بت پرستى پرهيز نمى كنيد» (أَ فَلا تَتَّقُونَ) .

ص: 249

منظور«قوم ثمود»است كه در سر زمينى در شمال حجاز زندگى مى كردند و پيامبر بزرگ الهى«صالح»براى هدايت آنها مبعوث شد،آنها كفر ورزيده و راه طغيان پيش گرفتند،سر انجام به وسيلۀ صيحۀ آسمانى(صاعقه اى مرگبار)از ميان رفتند.

آيه 33

(آيه 33)به هر حال ببينيم عكس العمل اين قوم سر كش در برابر نداى توحيدى اين پيامبر بزرگ چه بود؟قرآن در اين آيه مى گويد:«ولى اشرافيان (خود خواه)از قوم او كه كافر بودند،و ديدار آخرت را تكذيب مى كردند،و در زندگى دنيا به آنان ناز و نعمت داده بوديم گفتند:اين بشرى است مثل شما،از آنچه شما مى خوريد مى خورد،و از آنچه مى نوشيد مى نوشد»پس چگونه مى تواند پيامبر باشد؟ (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ) .

آرى!چون دعوت اين پيامبر بزرگ را مخالف هوسهاى خود مى ديدند و مزاحم منافع نامشروع و استكبار بى دليلشان،به ستيزه برخاستند،درست با همان منطقى كه سركشان قوم نوح داشتند.

آيه 34

(آيه 34)سپس به يكديگر گفتند:«اگر شما بشرى همانند خودتان را اطاعت كنيد بطور قطع زيانكاريد»! (وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ) .

آيه 35

(آيه 35)سپس به انكار معاد كه هميشه قبول آن سدى بر سر راه خود كامگان و هوسرانان است پرداخته و گفتند:«آيا(اين مرد)به شما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان(پوسيده)شديد باز هم از قبرها بيرون مى آييد»و حيات نوينى را آغاز مى كنيد؟! (أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ) .

آيه 36

(آيه 36)«هيهات!هيهات!از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود» وعده هاى بى اساس و تو خالى! (هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ) .

اصلا مگر ممكن است انسانى كه مرد و خاك شد و ذرات آن به هر سو پراكنده گشت باز هم به زندگى باز گردد؟چنين چيزى محال است محال!

ص: 250

آيه 37

(آيه 37)سپس با اين سخن،انكار معاد را تأكيد بيشترى كردند كه:«مسلما غير از اين زندگى دنياى ما چيزى در كار نيست،پيوسته گروهى از ما مى ميريم و نسل ديگرى جاى ما را مى گيرد(و بعد از مرگ ديگر هيچ خبرى نيست!)و ما هرگز بر انگيخته نخواهيم شد»! (إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ) .

آيه 38

(آيه 38)سر انجام به عنوان يك جمع بندى در اتهامى كه نسبت به پيامبرشان داشتند چنين گفتند:«او فقط مردى دروغگوست كه بر خدا افترا بسته، و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد»! (إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ) .

آيه 39

(آيه 39)هنگامى كه غرور و طغيان آنها از حد گذشت و بى شرمى را در انكار رسالت و معجزات و دعوت انسان ساز پيامبرشان به آخرين حد رساندند، و خلاصه بر همۀ آنها اتمام حجت شد،اين پيامبر بزرگ الهى رو به درگاه خدا كرد و«گفت:پروردگارا!مرا در مقابل تكذيبهاى آنها يارى كن» (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ) .

آنها هر چه توانستند گفتند و هر تهمتى مى خواستند زدند،تو مرا كمك فرما.

آيه 40

(آيه 40)پروردگار جهان«به او فرمود:آنها به زودى از كار خود پشيمان خواهند گشت»و ميوۀ درخت تلخى را كه نشانده اند خواهند چشيد (قالَ عَمّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ) .اما زمانى پشيمان مى شوند كه سودى به حالشان ندارد.

آيه 41

(آيه 41)و همين طور شد«ناگهان صيحۀ آسمانى آنها را به حق زير ضربات خود فرو گرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ) .

صاعقه اى مرگبار با صدايى وحشت انگيز و مهيب فرود آمد،همه جا را تكان داد و در هم كوبيد و ويران كرد،و اجساد بى جان آنها را روى هم ريخت،به قدرى سريع و كوبنده بود كه حتى قدرت فرار از خانه هاشان پيدا نكردند و در درون همان خانه هايشان مدفون گشتند.

چنانكه قرآن در پايان اين آيات مى گويد:«ما آنها را همچون خار و خاشاك

ص: 251

در هم كوبيده شدۀ روى سيلاب قرار داديم» (فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً) .

«دور باد قوم ستمگر»از رحمت خداوند! (فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

اين در حقيقت نتيجه گيرى نهايى از كل اين آيات است كه آنچه در اين ماجرا گفته شد از انكار و تكذيب آيات الهى و انكار معاد و رستاخيز سر چشمه مى گيرد، و نتيجۀ دردناك آن،مخصوص جمعيت و گروه معينى نيست،بلكه همۀ ستمگران را در طول تاريخ شامل مى شود.

آيه 42

(آيه 42)اقوام سر كش يكى بعد از ديگرى هلاك شدند:پس از پايان داستان قوم ثمود،قرآن در اينجا به اقوام ديگرى كه بعد از آنها و قبل از موسى(ع) روى كار آمدند اشاره كرده،مى گويد:«سپس اقوام ديگرى را پس از آنها پديد آورديم» (ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ) .

چرا كه اين قانون و سنت خداوند بزرگ است كه فيض خود را قطع نمى كند و اگر گروهى مانعى بر سر راه تكامل نوع بشر شدند آنها را كنار زده و اين قافله را در مسيرش همچنان پيش مى برد.

آيه 43

(آيه 43)اما اين اقوام و طوائف گوناگون هر كدام داراى زمان و اجل معينى بودند و«هيچ امتى بر اجل و سر رسيد حتمى خود پيشى نمى گيرد و از آن تأخير نيز نمى كنند» (ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ) .بلكه هنگامى كه فرمان قطعى پايان حيات آنها صادر مى شد از ميان مى رفتند،نه يك لحظه زودتر و نه ديرتر.

آيه 44

(آيه 44)اين آيه ناظر به اين حقيقت است كه دعوت پيامبران در طول تاريخ هيچ گاه قطع نشده،مى فرمايد:«ما سپس رسولان خود را يكى پس از ديگرى فرستاديم» (ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا) .

اين معلمان آسمانى يكى پس از ديگرى مى آمدند و مى رفتند،ولى اقوام سركش همچنان بر كفر و انكار خود باقى بودند بطورى كه«هر زمان رسولى براى (هدايت)قومى مى آمد او را تكذيب مى كردند» (كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ) .

هنگامى كه اين كفر و تكذيب از حد گذشت و به قدر كافى اتمام حجت شد «ما اين امتهاى سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نموديم»و از صحنۀ روزگار

ص: 252

محوشان كرديم (فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً) .

آن چنان نابود شدند كه تنها نام و گفتگويى از آنها باقى ماند.آرى!«ما آنها را احاديثى قرار داديم» (وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ) .

و در پايان آيه،همچون آيات پيشين مى گويد:«دور باد(از رحمت خدا) قومى كه ايمان نمى آورند» (فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ) .

آنها نه تنها در اين دنيا دور از رحمت خدا بودند كه در سراى ديگر نيز از رحمت الهى دورند.

آيه 45

(آيه 45)قيام موسى و نابودى فرعونيان فرا مى رسد:تا اينجا سخن در بارۀ اقوامى بود كه پيش از موسى(ع)پيامبر اولوا العزم پروردگار روى كار آمدند و رفتند،اما در اينجا اشارۀ بسيار كوتاهى به قيام موسى و هارون در برابر فرعونيان و سر انجام كار اين قوم مستكبر كرده،مى فرمايد:«سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و دليل آشكار و روشن فرستاديم» (ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ) .

منظور از«آيات»معجزاتى است كه خداوند به موسى بن عمران داد(آيات نه گانه)و منظور از«سلطان مبين»،منطق نيرومند و دلائل دندان شكن موسى(ع)در برابر فرعونيان است.

آيه 46

(آيه 46)آرى!موسى و برادرش هارون را با اين آيات و سلطان مبين فرستاديم«به سوى فرعون و اطرافيان اشرافى و مغرور او» (إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ) .

اشاره به اين كه ريشۀ همۀ فساد،اينها بودند و هيچ كشورى اصلاح نخواهد شد مگر اين كه سردمدارانش اصلاح شوند.

«ولى(فرعون و اطرافيانش)استكبار كردند»و زير بار آيات حق و سلطان مبين نرفتند (فَاسْتَكْبَرُوا) .

«و اصولا آنها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند» (وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ) .

آيه 47

(آیه47)- یکی از نشانه های برتری جویی آنها این بود که «گفتند:آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان بیاوریم در حالی که قوم آنها (بنی اسراييل)

ص: 253

بندگان و بردگان ما هستند»؟! (فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ) .

آيه 48

(آيه 48)با اين استدلالات واهى به مخالفت با حق برخاستند«پس موسى و هارون را تكذيب كردند و سر انجام همگى هلاك و نابود شدند»و ملك و حكومتشان بر باد رفت (فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ) .

آيه 49

(آيه 49)و سر انجام به اين ترتيب دشمنان اصلى بنى اسرائيل كه سد راه دعوت موسى و هارون بودند از ميان رفتند،و دوران آموزش و تربيت الهى بنى اسرائيل فرا رسيد.

در همين مرحله بود كه:«ما به موسى كتاب آسمانى داديم شايد آنان [ بنى اسرائيل]هدايت شوند» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ) .

آيه 50

(آيه 50)آيتى ديگر از آيات خدا:در آخرين مرحله از شرح سر گذشت پيامبران اشارۀ كوتاه و مختصرى به حضرت مسيح(ع)و همچنين مادرش مريم كرده،مى گويد:«و ما فرزند مريم و مادرش را آيت و نشانه اى(از عظمت و قدرت خود)قرار داديم» (وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً) .

سپس به بخشى از نعمتها و مواهب بزرگى كه به اين مادر و فرزند عطا فرموده اشاره كرده،مى گويد:«و آنها را در سر زمين بلندى كه داراى آرامش و امنيت و آب جارى بود جاى داديم» (وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ) .

احتمال دارد كه جملۀ فوق اشاره به محل تولد مسيح(ع)در بيابان بيت المقدس باشد،جايى كه خداوند آن را محل امنى براى اين مادر و فرزند قرار داد،و آب گوارا در آن جارى ساخت و از درخت خشكيدۀ خرما به او روزى مرحمت كرد.

به هر حال آيه دليلى است بر حمايت مستمر و دائم خداوند نسبت به رسولان خود و كسانى كه از آنها حمايت مى كردند.

آيه 51

(آیه51)- همگی است واحدید: در آیات پیشین سخن از سرگذشت پیامبران و امتهایشان بود، در این آیه همهء پیامبران را مخاطب ساخته، می گوید : «ای پیامبران! از غذاهای پاکیزه بخورید و عمل صالح به جا آورید که من به آنچه شما انجام می دهید آگاهم»(یا ایُّهَاالرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیَّباتِ وَ اعْمَلُوا صالحاٌ اِنّی بِما

ص: 254

تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ) .

در اين آيه از سه جهت براى انجام عمل صالح كمك گرفته شده است:از جهت تأثير غذاى پاك بر صفاى قلب،و از جهت تحريك حس شكر گزارى،و از جهت توجه دادن به اين كه خدا شاهد و ناظر اعمال آدمى است.

آيه 52

(آيه 52)سپس همۀ پيامبران و پيروان آنها را به توحيد و تقوا دعوت كرده، چنين مى گويد:«و اين امت شما امت واحدى است» (وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً) .

و تفاوتهاى ميان شما و همچنين پيامبرانتان هرگز دليل بر دو گانگى و چند گانگى نيست.

«و من پروردگار شما هستم،پس از مخالفت فرمان من بپرهيزيد» (وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ) .

به اين ترتيب آيۀ فوق به وحدت و يگانگى جامعۀ انسانى،و حذف هر گونه تبعيض و جدايى دعوت مى كند،همان گونه كه او پروردگار واحد است انسانها نيز امت واحد هستند.

به همين دليل بايد از يك برنامه پيروى كنند همان گونه كه پيامبرانشان نيز به آيين واحدى دعوت مى كردند.

آيه 53

(آيه 53)اين آيه-به دنبال دعوتى كه به وحدت و يگانگى در آيۀ قبل شد-انسانها را از پراكندگى و اختلاف با اين عبارت بر حذر مى دارد:«اما آنها كارهاى خود را در ميان خويش به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند» (فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً) .

و عجب اين كه:«هر گروه به آنچه نزد خود دارند خوشحالند»و از ديگران بيزار (كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ) .

آيۀ فوق يك حقيقت مهم روانى و اجتماعى را باز گو مى كند و آن تعصب جاهلانۀ احزاب و گروههاست كه هر يك راه و آئينى را براى خود برگزيده، و دريچه هاى مغز خود را به روى هر سخن ديگرى بسته اند اين حالت-كه از خودخواهى و حبّ ذات افراطى سر چشمه مى گيرد-بزرگترين دشمن تبيين حقايق و رسيدن به اتحاد و وحدت امتهاست.

ص: 255

آيه 54

(آيه 54)لذا در اين آيه مى گويد:اكنون كه چنين است«آنها را در جهل و غفلتشان بگذار تا زمانى»كه مرگشان فرا رسد،يا گرفتار عذاب الهى شوند كه اين قبيل افراد سرنوشتى غير از اين ندارند (فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتّى حِينٍ) .

آيه 55

(آيه 55)از آنجا كه در آيات گذشته سخن از احزاب و گروههاى لجوج و متعصب به ميان آمد به بعضى ديگر از پندارهاى خود بينانۀ آنان اشاره كرده، مى گويد:«آيا آنها گمان مى كنند اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم...» (أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ) .

آيه 56

(آيه 56)براى اين است كه:«درهاى خيرات را به سرعت به روى آنها بگشاييم»؟! (نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ) .

آيا آنها داشتن اموال سرشار و فرزندان بسيار را دليل بر حقانيت روش خود مى پندارند و نشانۀ قرب و عظمت در درگاه خدا مى دانند؟ نه،هرگز چنين نيست«بلكه آنها نمى فهمند» (بَلْ لا يَشْعُرُونَ) .

آنها نمى دانند كه اين اموال و فرزندان فراوان در حقيقت يك نوع عذاب و مجازات يا مقدمۀ عذاب و كيفر براى آنهاست،آنها نمى دانند كه خدا مى خواهد آنها را در ناز و نعمت فرو برد تا به هنگام گرفتار شدن در چنگال كيفر الهى،تحمل عذاب بر آنها دردناكتر باشد.

آيه 57

(آيه 57)بعد از نفى پندارهاى اين غافلان خود خواه،چگونگى حال مؤمنان و سرعت كنندگان در خيرات را ضمن چند آيه باز گو مى كند.

نخست مى گويد:«مسلما كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناكند» (إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ) .

آيه 58

(آيه 58)سپس اضافه مى كند:«و آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند» (وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ) .

آيه 59

(آیه59)-بعد از مرحلهء ایمان به آیات پروردگار، مرحلهء تنزیه و پاک شمردن او از هرگونه شبیه و شریک فرا می رسد، می گوید:«و آنها که به پرودگارشان شرک نمی ورزند»(وَالَّذینَ هُم بِرَبِّهِم لاٰیُشْرِکُونَ).

ص: 256

آيه 60

(آيه 60)بعد از اين،مرحلۀ ايمان به معاد و رستاخيز و توجه خاصى كه مؤمنان راستين به اين مسأله دارند فرا مى رسد،مى گويد:«و كسانى كه نهايت تلاش و كوشش را در انجام طاعات به خرج مى دهند و با اين حال دلهايشان هراسناك است از اينكه سر انجام به سوى پروردگارشان باز مى گردند» (وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ) .

آيه 61

(آيه 61)بعد از شرح اين صفات چهار گانه مى فرمايد:«چنين كسانى در خيرات سرعت مى كنند و از ديگران پيشى مى گيرند»و مشمول عنايات ما هستند (أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ) .

آيات فوق ترسيم جالب و تنظيم كاملا منطقى براى بيان صفات اين گروه از مؤمنان پيشگام است،نخست از ترس آميخته با احترام و تعظيم-كه انگيزۀ ايمان به پروردگار و نفى هر گونه شرك است-شروع كرده و به ايمان به معاد و دادگاه عدل خدا كه موجب احساس مسؤوليت و انگيزۀ هر كار نيك است منتهى مى گردد و مجموعا چهار ويژگى و يك نتيجه را بيان مى كند-دقت كنيد.

آيه 62

(آيه 62)از آنجا كه صفات برجسته و ويژۀ مؤمنان كه سر چشمۀ انجام هر گونه كار نيك است و در آيات قبل به آن اشاره شد،اين سؤال را بر مى انگيزد كه اتصاف به اين صفات و انجام اين اعمال،كار همه كس نيست،و از عهدۀ همه بر نمى آيد.

در اين آيه به پاسخ پرداخته،مى گويد:«ما هيچ كس را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كنيم»و از هر كس به اندازۀ عقل و طاقتش مى خواهيم (وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها) .

اين تعبير نشان مى دهد كه وظائف و احكام الهى در حدود توانايى انسانها است،و در هر مورد بيش از ميزان قدرت و توانايى باشد ساقط مى شود و به تعبير علماى اصول،اين قاعده بر تمام احكام اسلامى حكومت دارد و بر آنها مقدم است.

و باز از آنجا كه ممكن است اين سؤال پيش آيد كه چگونه اين همه انسانها اعمالشان از كوچك و بزرگ،مورد حساب و بررسى قرار مى گيرد؟

ص: 257

اضافه مى كند:«و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى گويد(و تمام اعمال بندگان را ثبت و باز گو مى كند)و به همين دليل هيچ ظلم و ستمى بر آنها نمى شود» (وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ) .

اين اشاره به نامه هاى اعمال و پرونده هايى است كه همۀ كارهاى آدمى در آن ثبت است و نزد خداوند محفوظ است.

آيه 63

(آيه 63)ولى از آنجا كه بيان اين واقعيات تنها در كسانى اثر مى كند كه مختصر بيدارى و آگاهى دارند بلافاصله اضافه مى كند:«ولى دلهاى آنها از اين نامۀ اعمال(و روز حساب و آيات قرآن)در بى خبرى فرو رفته و اعمال(زشت)ديگرى جز اين دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند» (بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ) .

آيه 64

(آيه 64)اما آنها در اين غفلت و بى خبرى همچنان باقى مى مانند«تا روزى كه مترفين را(آنان كه غرق ناز و نعمتند)در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام نعرۀ استغاثه آميز آنها همچون نعرۀ وحوش بيابان بر مى خيزد»و از سنگينى عذاب و مجازات دردناك الهى ناله سر مى دهند (حَتّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ) .

آيه 65

(آيه 65)ولى به آنها خطاب مى شود«فرياد نكنيد و ناله نزنيد كه شما امروز از ناحيۀ ما يارى نخواهيد شد»! (لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنّا لا تُنْصَرُونَ) .

آيه 66

(آيه 66)اين آيه در حقيقت بيان علت اين سر نوشت شوم است،مى گويد:

آيا فراموش كرده ايد كه:«در گذشته آيات من بطور مداوم بر شما خوانده مى شد اما (به جاى اين كه از آن،درس بياموزيد و بيدار شويد)اعراض مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد» (قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ) .

آيه 67

(آيه 67)نه تنها در برابر شنيدن آيات الهى عقب گرد مى كرديد،بلكه:«در برابر آن حالت استكبار به خود مى گرفتيد» (مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ) .

و علاوه بر اين«جلسات شب نشينى تشكيل مى داديد و(از پيامبر و قرآن و مؤمنان)بد گويى مى نموديد» (سامِراً تَهْجُرُونَ) .يعنى شبها تا مدت طولانى بيدار

ص: 258

مى مانيد و همچون بيماران هذيان مى گوييد و فحش و ناسزا مى دهيد.

آيه 68

(آيه 68)بهانه هاى رنگارنگ منكران:در تعقيب آيات گذشته كه سخن از اعراض و استكبار كفار در برابر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بود در اينجا از بهانه هايى كه ممكن است آنها براى خود در اين زمينه بتراشند و پاسخ دندانشكن آن سخن مى گويد،ضمنا علل واقعى اعراض آنها را نيز شرح مى دهد كه در پنج قسمت خلاصه مى شود:

نخست مى گويد:«پس آيا آنها در اين گفتار(آيات الهى)تدبر و انديشه نكردند»؟ (أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ) .

آرى!نخستين عالم بدبختى آنها تعطيل انديشه و تفكر در محتواى دعوت تو است،كه اگر بود مشكلات آنها حل مى شد.

در دومين مرحله مى گويد:«يا اين كه مطالبى براى آنها آمده است كه براى نياكانشان نيامده»؟! (أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ) .

يعنى اگر توحيد و معاد و دعوت به نيكيها و پاكيها تنها از ناحيۀ تو بود،ممكن بود بهانه كنند كه اينها سخنان نو ظهورى است.

آيه 69

(آيه 69)در سومين مرحله مى گويد:«يا اين كه آنها پيامبرشان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نيستند)لذا او را انكار مى كنند» (أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ) .

يعنى اگر اين دعوت از ناحيۀ شخص مرموز يا مشكوكى صورت گرفته بود ممكن بود بگويند نمى توان به ظاهر سخنانش فريب خورد.

ولى اينها سابقۀ تو را به خوبى مى دانند،در گذشته تو را«محمّد امين» مى خواندند به عقل و دانش و امانت تو معترف بودند،پس جايى براى اين گونه بهانه ها نيز نيست.

آيه 70

(آيه 70)در چهارمين مرحله مى گويد:«يا اين كه مى گويند:او ديوانه است»؟! (أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ) .

يعنى شخص او را به خوبى مى شناسيم،اما به عقل و فكر او ايمان نداريم،

ص: 259

چه بسا اين سخنان را از روى جنون مى گويد،چرا كه با افكار عمومى محيط هماهنگ نيست.

قرآن بلافاصله براى نفى اين بهانه جويى مى گويد:«بلكه پيامبر براى آنها حق آورده است»و سخنانش گواه بر اين حقيقت است (بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ) .

عيب كار اينجاست كه«بيشتر آنها از حق كراهت دارند»و گريزانند! (وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ) .

آيه 71

(آيه 71)در حالى كه هيچ لزومى ندارد كه حق تابع تمايلات مردم باشد «و اگر حق از هوسهاى آنها پيروى كند(و جهان هستى بر طبق تمايل آنها گردش داشت)آسمانها و زمين و همۀ كسانى كه در آنها هستند تباه مى شوند»! (وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ) .زيرا هوى و هوسهاى مردم معيار و ضابطه اى ندارد،بلكه در بسيارى از موارد به سوى زشتيها مى گرايد.

سپس براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع مى گويد:«ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايۀ ياد آورى(و عزّت و شرف)براى آنهاست،ولى آنها از(آنچه مايه) ياد آوريشان(است)روى گردانند» (بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ) .

آيه 72

(آيه 72)در پنجمين و آخرين مرحله مى گويد:«يا اين كه تو از آنها اجر و مزد و هزينه اى(در برابر دعوتت)مى خواهى با اين كه مزد پروردگارت بهتر،و او بهترين روزى دهندگان است» (أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ) .

قرآن با بيان گويايى كه در اين پنج مرحله بيان داشته روشن مى سازد كه اين كور دلان تسليم حق نيستند و عذرهايى كه براى توجيه مخالفت خود ذكر مى كنند بهانه هاى بى اساس بيش نيستند.

آيه 73

(آيه 73)در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از آنچه گذشت چنين مى گويد:«بطور قطع و يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى» (وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

گر چه در بعضى از روايات اسلامى«صراط مستقيم»به ولايت على عليه السّلام

ص: 260

تفسير شده ولى اين گونه روايات بيان بعضى از مصداقهاى روشن است،و هيچ منافات با وجود مصاديق ديگر مانند قرآن و ايمان به مبدء و معاد و تقوى و جهاد ندارد.

آيه 74

(آيه 74)و نتيجۀ طبيعى اين موضوع همان است كه در اين آيه باز گو مى كند:«و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند بطور مسلم از اين صراط منحرفند» (وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ) .

منظور از«صراط»در اين آيه همان صراط مستقيم در آيۀ قبل است.

از آيات فوق ضمنا بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد:

آنها هميشه مردمى بودند شناخته شده به نيكيها كه در ترويج مكتب حق اصرار مى ورزند هر چند ناخوشايند گروه كثيرى باشد.

ديگر اين كه آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند.

آيه 75

(آيه 75)طرق مختلف بيدار سازى الهى:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هاى مختلفى بود كه منكران حق براى سر پيچى از دعوت پيامبران عنوان مى كردند،در اينجا خداوند از طرق اتمام حجت و بيدار سازى آنها سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:گاه آنها را مشمول نعمت خود مى سازيم تا بيدار شوند؛ «و اگر به آنان رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را بر طرف سازيم(نه تنها بيدار نمى شوند،بلكه)در طغيانشان لجاجت مى ورزند و(در اين وادى)سر گردان مى مانند»! (وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ) .

آيه 76

(آيه 76)و گاه آنها را با حوادث دردناك گوش مالى مى دهيم تا اگر از طريق رحمت و نعمت بيدار نشدند از اين راه بيدار شوند،ولى اين كار نيز در آنها مؤثر نيست،زيرا«ما آنها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم اما آنها نه در برابر پروردگارشان تواضع و انقيادى نشان دادند و نه به درگاه او توجه و تضرع مى كنند» (وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ) .

آيه 77

(آیه77)- به هر حال ما به این رحمتها و نعمتها و مجازاتهای بیدارکننده همچنان ادامه می دهیم و آنها نیز به طغیان و سرکشی و لجاجتشان،« تا هنگامی که دری از عذاب شدد بر روی آنها بگشايیم و چنان گرفتار شوند که ناگهان بکلی

ص: 261

مأيوس گردند» (حَتّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِيدٍ إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ) .

در واقع خداوند دو نوع مجازات دارد«مجازاتهاى تربيتى»و«مجازاتهاى پاكسازى و استيصال»هدف در مجازاتهاى قسم اول آن است كه در سختى و رنج قرار گيرند و ضعف و ناتوانى خود را دريابند و از مركب غرور پياده شوند.

ولى هدف در قسم دوم كه در مورد افراد غير قابل اصلاح صورت مى گيرد اين است كه به حكم فرمان آفرينش ريشه كن شوند.

آيه 78

(آيه 78)قرآن بعد از اين بيان،از طريق ديگر وارد مى شود و به ذكر نعمتهاى الهى براى تحريك حس شكر گزارى آنها پرداخته،مى گويد:«و او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب[ عقل]ايجاد كرد،اما كمتر شكر او را به جا مى آوريد» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ) .

تكيه بر اين سه موضوع(گوش و چشم و عقل)به خاطر آن است كه ابزار اصلى شناخت انسان اين سه مى باشد،مسائل حسى را غالبا از طريق چشم و گوش درك مى كند و مسائل غير حسى را به وسيلۀ نيروى عقل.

آيه 79

(آيه 79)در اين آيه به يكى از مهمترين آيات پروردگار،يعنى خلقت انسان از اين زمين خاكى پرداخته،چنين مى گويد:«و او كسى است كه شما را در زمين آفريد» (وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ) .

و چون از زمين آفريده شده ايد باز به زمين باز مى گرديد و ديگر بار بر انگيخته شده«به سوى او جمع و محشور مى شويد» (وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .

و اگر در آفرينش خودتان از خاك بى ارزش بينديشيد،كافى است كه هستى بخش را بشناسيد و نيز امكان مسألۀ معاد را دريابيد.

آيه 80

(آیه80)-بعد از ذکر مساٰلهء آفرینش انسان به مساٰلهء مرگ و حیات و آمد و شد شب و روز که از آیات بزرگ پروردگار است پرداخته، چنین می گوید:« و او کسی است که زنه می کند و می میراند و آمد و شد شب و روز از آن اوست،آیا اندیشه نمی کنید؟!(وَ هُوَ الَّذی یُحيي وَ یُمیتُ وَ لَهُ اختِلافُ اللَیلِ وَ النَّهارِ اَفَلاٰ تَعقِلُونَ).

ص: 262

و به اين ترتيب در آيات سه گانۀ اخير از انگيزۀ شناخت پروردگار شروع كرده و با ذكر بخشى از مهمترين آيات انفسى و آفاقى بحث را پايان مى دهد.

آيه 81

(آيه 81)در اين آيه اضافه مى كند:اينها انديشه و عقل را رها كرده و كور كورانه از نياكان خود تقليد مى كنند،«آنها همان مى گويند كه پيشينيانشان مى گفتند» (بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ) .

آيه 82

(آيه 82)«آنها(از روى تعجب)مى گفتند:آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان(پوسيده)شديم آيا بار ديگر بر انگيخته خواهيم شد»؟! (قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ) .

آيه 83

(آيه 83)اين باور كردنى نيست!«اين وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده؛و اين فقط افسانه هاى پيشينيان است» (لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ) .

آيه 84

(آيه 84)و از آنجا كه كفار و مشركان بيش از همه از مسألۀ معاد وحشت داشتند و به همين دليل با انواع بهانه ها و لطائف الحيل مى خواستند شانه از زير بار آن خالى كنند،قرآن نيز مشروحا و بطور مؤكد از معاد سخن مى گويد.

و جالب اين كه در هر مورد از خود مشركان اعتراف مى گيرد و سخن آنها را به خودشان باز مى گرداند.

نخست مى گويد:«بگو:زمين و كسانى كه در زمينند از آن كيست،اگر شما مى دانيد»؟! (قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

آيه 85

(آيه 85)سپس اضافه مى كند:آنها بر اساس نداى فطرت و اعتقادى كه به خداوند آفرينندۀ هستى دارند«به زودى(در پاسخ تو)مى گويند:(مالكيت زمين و آنچه در آن است)همه از آن خداست» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ) .

ولى تو به آنها«بگو:اكنون كه چنين است(و خود شما نيز اعتراف داريد)آيا متذكر نمى شويد» (قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) .

با اين اعتراف صريح و روشن چگونه زنده شدن انسان را بعد از مرگ بعيد مى شمريد؟و از قدرت فراگير خداوند بزرگ دور مى دانيد؟

ص: 263

آيه 86

(آيه 86)دگر بار دستور مى دهد از آنها سؤال كن و«بگو:چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است»؟! (قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ) .

آيه 87

(آيه 87)باز آنها روى همان فطرت توحيدى و اعتقادى كه به اللّه به عنوان خالق هستى دارند«مى گويند:(همۀ اينها)از آن خداست» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ) .

با اين اقرار آشكار به آنها«بگو شما(كه خود به اين واقعيت معترفيد)چرا از خدا نمى ترسيد»و منكر قيامت و باز گشت مجدد انسان به زندگى مى شويد؟! (قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ) .

آيه 88

(آيه 88)بار ديگر از آنها در بارۀ حاكميت بر آسمانها و زمين سؤال كن و«بگو:چه كسى حكومت همۀ موجودات را در دست دارد»؟! (قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ) .

«و چه كسى به بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن ندارد»؟! (وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ) .

«اگر راستى از اين واقعيتها آگاهيد» (إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

آيه 89

(آيه 89)ديگر بار زبان به اعتراف مى گشايند و«مى گويند:(ملكوت و حاكميت و حمايت و پناه دادن در اين عالم)منحصر به خداست» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ) .

«بگو:با اين حال چگونه(مى گوييد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شما را سحر كرده و)مسحور او شده ايد»؟ (قُلْ فَأَنّى تُسْحَرُونَ) .

آيه 90

(آيه 90)سر انجام به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى فشرده و كوتاه مى فرمايد:نه سحر است و نه جادو و نه چيز ديگر،«بله ما حق را براى آنها آورديم و روشن ساختيم و آنها دروغ مى گويند» (بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) .

آيه 91

(آيه 91)شرك جهان را به تباهى مى كشد:در آيات گذشته بحثهايى در زمينۀ معاد و مالكيت و ربوبيت پروردگار بيان شد،در اينجا به مسألۀ نفى شرك پرداخته،قسمتى از انحرافات مشركان را مطرح كرده،و به آن پاسخ مى گويد.

نخست مى فرمايد:«خداوند هرگز فرزندى براى خود انتخاب نكرده و معبود

ص: 264

ديگرى با او نيست» (مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ) .

مسيحيان عيسى را فرزند حقيقى!او مى خوانند و مشركان نيز فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند.

سپس به بيان دليل بر نفى شرك پرداخته،چنين مى گويد:«اگر چنين مى شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند» (إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ) .

و طبعا هر بخشى از عالم با نظام خاصى اداره مى شد و اين با وحدت نظامى كه بر آن حاكم مى بينيم سازگار نيست.

به علاوه هر يك از اين خدايان براى گسترش قلمرو و حكومت خود سعى داشتند«بعضى بر بعضى ديگر برترى جويند»و اين خود سبب ديگرى براى از هم گسيختگى نظام جهان مى شد (وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ) .

و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد:«منزه است خدا از آنچه آنان توصيف مى كنند» (سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ) .

آيه 92

(آيه 92)اين آيه پاسخ ديگرى به اين مشركان بيهوده گو است مى گويد:

«خداوند از غيب و شهود(پنهان و آشكار)آگاه است» (عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ) .

او هرگز چيزى را به نام خدايانى كه شما ادعا مى كنيد سراغ ندارد.

مگر ممكن است در عالم خداى ديگرى باشد و شما از آن آگاه باشيد اما خداوندى كه خالق شماست و غيب و شهود جهان را مى داند از آن بى خبر باشد؟ و سر انجام با اين جمله خط بطلان بر پندارهاى خرافى آنها مى كشد:«پس خداوند برتر است از آنچه آنها(مى گويند و)براى او شريك قائل مى شوند» (فَتَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ) .

اين جمله ضمنا تهديدى براى مشركان است كه خداوند از اسرار درون و برون آنها آگاه است و تمام اين سخنان را مى داند و به موقع آنان را در دادگاه عدل خويش محاكمه و مجازات خواهد كرد.

آيه 93

(آیه93)-این آیه هدف آیات گذشته را که تهدید کفار و مشرکان لجوج به عذابهای الهی است، تعقیب میکند،می گوید:ای پیامبر!«بگو:پروردگار من! اگر

ص: 265

عذابهايى را كه به آنان وعده داده مى شود به من نشان دهى»و در زندگيم آن را ببينم (قُلْ رَبِّ إِمّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ) .

آيه 94

(آيه 94)«پروردگارا!مرا در اين عذابها با گروه ستمگر قرار مده» (رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .

منظور از اين عذاب مجازاتهاى دنيوى است كه خداوند دامنگير مشركان ساخت.

آيه 95

(آيه 95)و باز براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع و نفى هر گونه شك و ترديد از دشمنان و دلدارى و تسلى خاطر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان در اين آيه اضافه مى كند:«و ما قادريم كه آنچه را(از عذاب)به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم» (وَ إِنّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ) .

و چنانكه مى دانيم اين قدرت پروردگار در صحنه هاى مختلف بعد از آن تاريخ-از جمله در صحنۀ جنگ بدر-به مرحلۀ فعليت در آمد.

آيه 96

(آيه 96)سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه با اين گروه مدارا كن و«بدى را به بهترين راه و روش دفع كن»و پاسخ بدى را به نيكى ده! (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ) .

در اين راه عجله و شتابى نداشته باشد و بدان«ما به آنچه(آنها مى گويند و) توصيف مى كنند آگاهتريم» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ) .

مى دانيم حركات ناشايست و گفتار خشن و انواع اذيت و آزار آنها تو را ناراحت مى كند،اما تو بدى را با نيكى پاسخ ده كه اين خود يكى از مؤثرترين روشها براى بيدار كردن غافلان و فريب خوردگان است؛ولى ناگفته پيداست كه اين دستور مخصوص مواردى است كه دشمن از آن سوء استفاده نكند.

آيه 97

(آيه 97)ولى در عين حال باز هم خودت را به خدا بسپار«و بگو:

پروردگارا!من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم» (وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ) .

آيه 98

(آیه98)- نه تنها از وسوسه های اغفال کنندهء آنها ، بلکه بگو: «به تو پناه

ص: 266

مى برم از اين كه آنها نزد من حاضر شوند» (وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ) .

و در جلسات من حضور يابند كه حضورشان نيز اغوا كننده و زيانبار است.

به اين ترتيب همۀ رهروان راه حق بايد بطور مداوم از القائات شيطانى بر حذر باشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه پروردگار قرار دهند.

آيه 99

(آيه 99)تقاضاى ناممكن!در تعقيب بحثهايى كه در آيات قبل پيرامون سر سختى مشركان و گنهكاران در مسير باطلشان گذشت،در اينجا وضع دردناكشان را به هنگامى كه در آستانۀ مرگ قرار مى گيرند چنين توصيف مى كند:آنها به اين راه غلط خود همچنان ادامه مى دهند«تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد» (حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ) .

در اين هنگام كه خود را در حال بريدن از اين جهان و قرار گرفتن در جهان ديگر مى بيند،پرده هاى غرور و غفلت از مقابل ديدگانش كنار ميرود گويى سر نوشت دردناك خويش را با چشم مى بيند،عمر و سرمايه هاى از دست رفته و كوتاهى هايى را كه در گذشته كرده و گناهانى را كه مرتكب شده،عواقب شوم آن را مشاهده مى كند.

اينجاست كه فرياد او بلند مى شود و«مى گويد:اى پروردگار من!مرا باز گردانيد»! (قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ) .

آيه 100

(آيه 100)مرا باز گردانيد«شايد(گذشتۀ خود را جبران كنم و)عمل صالحى در برابر آنچه ترك گفتم به جا آورم» (لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ) .

اما از آنجا كه قانون آفرينش چنين اجازۀ باز گشتى را به هيچ كس،نه نيكو كار و نه بد كار،نمى دهد،به او چنين پاسخ داده مى شود:«نه!هرگز»راه باز گشتى وجود ندارد (كَلاّ) .

«اين سخنى است كه او به زبان مى گويد» (إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها) .

سخنى كه هرگز از اعماق دلش با اراده و آزادى بر نخواسته است و هر وقت امواج بلا فرو بنشيند باز همان برنامۀ سابق خود را ادامه مى دهد.

و در پايان آيه،اشارۀ بسيار كوتاه و پر معنى به جهان اسرار آميز برزخ كرده،

ص: 267

مى گويد:«و در پشت سر آنها تا روزى كه بر انگيخته مى شوند برزخى وجود دارد» (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) (1).

آيه 101

(آيه 101)گوشه اى از مجازات بد كاران:در آيات گذشته چنانكه ديديم سخن از جهان برزخ در ميان بود،و در اينجا سخن از قيامت و قسمتى از حالات مجرمان در آن جهان است.

نخست چنين مى گويد:«پس هنگامى كه در صور[ شيپور]دميده شود هيچ يك از پيوندهاى خويشاوندى ميان آنها در آن روز نخواهد بود و از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند»چون كارى از كسى ساخته نيست (فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ) .

طبق آيات قرآن دو بار«نفخ صور»مى شود:يك بار به هنگام پايان گرفتن اين جهان،و پس از آن تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند و مرگ سراسر عالم را فرا خواهد گرفت و پس از نفخ دوم،رستاخيز مردگان آغاز مى گردد و انسانها به حيات نوين باز مى گردند،و آمادۀ حساب و جزا مى شوند.

به هر حال در آيۀ فوق به دو قسمت از پديده هاى قيامت اشاره شده:يكى از كار افتادن نسبهاست،زيرا رابطۀ خويشاوندى و قبيله اى كه حاكم بر نظام زندگى مردم اين جهان است سبب مى شود كه افراد مجرم از بسيارى از مجازاتها فرار كنند، و يا در حل مشكلاتشان از خويشاوندان كمك گيرند،اما در قيامت انسان است و اعمالش،و هيچ كس نمى تواند حتى از برادر و فرزند و پدرش دفاع كند و يا مجازات او را به جان بخرد.

ديگر اين كه:آنها چنان در وحشت فرو مى روند كه از شدت ترس حساب و كيفر الهى از حال يكديگر به هيچ وجه سؤال نمى كنند،آن روز روزى است كه مادر از كودك شير خوارش غافل مى شود،و برادر،برادر خود را فراموش مى كند مردم همچون مستان بنظر مى رسند ولى مست نيستند،عذاب خدا شديد است!د.

ص: 268


1- واژۀ«برزخ»در اصل به معنى چيزى است كه در ميان دو شىء حائل مى شود و روى همين جهت به عالمى كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار گرفته برزخ گفته مى شود.

آيه 102

(آيه 102)بعد از قيام قيامت،نخستين مسأله،مسألۀ سنجش اعمال است با ميزان مخصوصى كه در آن روز براى اين كار تعيين شده،گروهى اعمال پر وزنى دارند كه ترازوى اعمال را سنگين مى كند،در بارۀ اين گروه مى فرمايد:«كسانى كه وزنۀ اعمالشان سنگين است همان رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .

بطورى كه از روايات مختلف بر مى آيد ميزان سنجش اعمال انسانها و حتى خود انسانها در آن روز پيشوايان بزرگ و انسانهاى نمونه اند.

بنا بر اين انسانها و اعمالشان را با پيامبران بزرگ و اوصياى آنها مقايسه مى كنند،و در اين مقايسه روشن مى شود كه تا چه اندازه به آنها شباهت دارند.

آيه 103

(آيه 103)«و اما آنها كه(بر اثر نداشتن ايمان و عمل صالح)وزنۀ اعمالشان سبك(يا بى وزن)باشد كسانى هستند كه سرمايۀ وجود خود را از دست داده (و زياد كردند)در جهنم جاودانه خواهند ماند» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ) .

آنها بزرگترين سرمايه يعنى هستى خويش را در اين بازار تجارت دنيا از دست دادند بى آنكه در برابر آن چيز ارزشمندى به دست آورند.

آيه 104

(آيه 104)اين آيه بخشى از عذابهاى دردناك آنها را چنين شرح مى دهد:

«شعله هاى گرم و سوزان آتش،همچون شمشير به صورتهاى آنها نواخته مى شود» (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّارُ) .

«و آنها(از شدت ناراحتى و عذاب)در دوزخ چهره اى عبوس(و در هم كشيده)دارند» (وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ) .بطورى كه لبهايشان از هم باز مى ماند.

آيه 105

(آیه105)- در آیات گذشته سخن از مجازات دردناک دوزخیان بود، و در تعقیب آن گوشه ای از گفتگوی پروردگار را با آنها بازگو می کند.نخست خداوند آنها را با این سخن عتاب آمیز مخاطب ساخته، می فرماید:« آیا آیات من بر شما خوانده نمی شد پس آن را تکذیب می کردید»؟(اَلَمْ تَکُّنَ آیٰاتی تُتلٰي عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِبُونَ).

ص: 269

آيه 106

(آيه 106)آنها در پاسخ اين سؤال اعتراف مى كنند و«مى گويند:(آرى چنين است)پروردگارا!بدبختى ما،بر ما چيره شد،و ما قوم گمراهى بوديم» (قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنّا قَوْماً ضالِّينَ) .

آيه 107

(آيه 107)شايد با اين اعترافات مى خواهند جلب رحمت پروردگار كنند لذا بلافاصله اضافه مى كنند:«پروردگارا!ما را از اين آتش بيرون ببر»و به دنيا باز گردان تا عمل صالح انجام دهيم (رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها) .

«هر گاه بار ديگر برنامه هاى سابق را تكرار كرديم ما قطعا ستمگريم»و شايستۀ عفو تو نخواهيم بود (فَإِنْ عُدْنا فَإِنّا ظالِمُونَ) .

آنها اين سخن را در حالى مى گويند كه گويى از اين واقعيت بى خبرند كه سراى آخرت دار جزاست نه عمل،و باز گشت به دنيا ديگر امكان پذير نيست.

آيه 108

(آيه 108)به همين دليل با قاطعيت تمام به آنها پاسخ داده مى شود خداوند «مى گويد:دور شويد(و همچنان در دوزخ بمانيد،خاموش شويد)و با من سخن مگوئيد»! (قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ) .

آيه 109

(آيه 109)سپس دليل اين سخن را چنين بيان مى كند:آيا فراموش كرده ايد «كه گروهى از بندگانم مى گفتند:پروردگارا!ما ايمان آورديم،ما را ببخش و بر ما رحم كن،و تو بهترين رحم كنندگانى»؟! (إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ) .

آيه 110

(آيه 110)«اما شما آنها را به باد مسخره گرفتيد(و آنقدر در اين كار اصرار كرديد)تا شما را از ياد من غافل كردند و شما به آنان مى خنديديد» (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ) .

آيه 111

(آيه 111)«ولى من امروز به خاطر آن صبر و استقامت و پايمردى(در مقابل آن همه استهزا و عدم تزلزل در برنامه هاى الهيشان)آنها را پاداش دادم،آنها پيروز و رستگارند» (إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ) .

و اما شما...شما امروز در بدترين حالات و دردناكترين عذاب گرفتاريد و كسى به فريادتان نمى رسد و بايد هم چنين باشيد كه مستحق اين كيفريد.

ص: 270

آيه 112

(آيه 112)كوتاهى عمر اين جهان:در تعقيب آيات گذشته در اينجا نوعى ديگر از مجازاتهاى روانى دوزخيان كه به صورت سرزنشهاى الهى است مطرح شده؛نخست مى گويد:در آن روز خداوند آنها را مخاطب قرار داده «مى گويد:چند سال در روى زمين توقف(و زندگى)كرديد»؟ (قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ) .

آيه 113

(آيه 113)اما آنها در اين مقايسه زندگى دنيا را به قدرى كوتاه مى بينند كه «در پاسخ مى گويند:ما تنها به اندازۀ يك روز،يا(حتى كمتر از آن)به اندازۀ بعضى از يك روز،در دنيا توقف داشتيم» (قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ) .

در حقيقت عمرهاى طولانى در دنيا گويى لحظه هاى زود گذرى هستند در برابر زندگى آخرت،كه هم نعمتهايش جاويدان است و هم مجازاتهايش نامحدود.

سپس براى تأكيد سخن خود،يا براى اين كه پاسخ دقيقترى گفته باشند، عرض مى كنند:خداوندا!«از آنها كه مى توانند بشمارند بپرس»! (فَسْئَلِ الْعادِّينَ) .

آيه 114

(آيه 114)اينجاست كه خداوند به عنوان سر زنش و توبيخ به آنها«مى گويد:

(آرى)شما مقدار كمى(در دنيا)توقف كرديد اگر مى دانستيد» (قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .

آيه 115

(آيه 115)در اين آيه از راهى ديگر،راهى بسيار مؤثر و آموزنده براى بيدار ساختن اين گروه وارد بحث مى شود و مى گويد:«آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم،و به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد»؟! (أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ) .

اين جملۀ كوتاه و پر معنى يكى از زنده ترين دلائل رستاخيز و حساب و جزاى اعمال را بيان مى كند،و آن اين كه اگر راستى قيامت و معادى در كار نباشد زندگى دنيا عبث و بيهوده خواهد بود،زيرا زندگى اين جهان با تمام مشكلاتى كه دارد و با اين همه تشكيلات و مقدمات و برنامه هايى كه خدا براى آن چيده است اگر صرفا براى همين چند روز باشد بسيار پوچ و بى معنى مى باشد.

آيه 116

(آیه116)- و از آنجا که این گفتار یعنی عبث نبودن خلقت، سخن مهمی

ص: 271

است كه نياز به دليل محكم دارد در اين آيه اضافه مى كند:«پس برتر است خداوندى كه فرمانرواى حق است(از اين كه شما را بى هدف آفريده باشد)معبودى جز او نيست و او پروردگار عرش كريم است» (فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ) .

آيه 117

(آيه 117)رستگاران و نارستگاران:از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مسألۀ«معاد»بود در اين آيه اشاره به توحيد و نفى هر گونه شرك كرده و بحث«مبدء و معاد»را به اين وسيله تكميل كرده،مى فرمايد:«و هر كس با خدا معبود ديگرى را بخواند-و مسلما هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت-حساب او نزد پروردگارش خواهد بود» (وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ) .

آرى!مشركان معاد را با آن دلائل روشن انكار مى كنند اما شرك را با نداشتن هيچ گونه دليل پذيرا مى شوند.

و در پايان آيه مى فرمايد:«يقينا كافران رستگار نخواهند شد» (إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ) .

چه جالب است كه اين سوره با «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» آغاز شد و با «لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ» بحثهايش به پايان مى رسد،و اين است دور نماى زندگى مؤمنان و كافران از آغاز تا انجام.

آيه 118

(آيه 118)در آخرين آيۀ اين سورۀ شريفه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى روى سخن را به پيامبر گرامى صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«بگو:پروردگارا!مرا ببخش،و مشمول رحمت خود قرار ده و تو بهترين رحم كنندگانى» (وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ) .

اكنون كه گروهى در بيراهۀ شرك سرگردانند و جمعى گرفتار ظلم و ستم، تو خود را به خدا بسپار و در پناه لطف و رحمت او قرار ده و از او آمرزش و غفران بطلب.

«پايان سورۀ مؤمنون»

ص: 272

سورۀ نور[24]

اشاره

اين سوره در«مدينه»نازل شده و 64 آيه است

محتواى سوره:

اين سوره را در حقيقت مى توان سورۀ پاكدامنى و عفت و مبارزه با آلودگيهاى جنسى دانست كه در چند مرحله پياده شده است.

مرحلۀ اول بيان مجازات شديد زن و مرد زنا كار است كه در دومين آيۀ اين سوره با قاطعيت تمام مطرح گرديده.

مرحلۀ دوم به اين امر مى پردازد كه اجراى اين حد شديد مسألۀ ساده اى نيست،و از نظر موازين قضائى اسلام شرط سنگينى دارد.

در مرحلۀ سوم براى اين كه تصور نشود اسلام تنها به برنامۀ مجازات گنهكار قناعت مى كند به يكى از مهمترين راههاى پيشگيرى از آلودگيهاى جنسى پرداخته، مسألۀ نهى از چشم چرانى مردان نسبت به زنان و زنان نسبت به مردان و موضوع حجاب زنان مسلمان را پيش كشيده چرا كه تا دو مسألۀ چشم چرانى و بى حجابى ريشه كن نشوند آلودگيها بر طرف نخواهد شد.

مرحلۀ چهارم باز به عنوان يك پيشگيرى مهم از آلوده شدن به اعمال منافى عفت دستور ازدواج سهل و آسان را صادر مى كند.

مرحلۀ پنجم بخشى از آداب معاشرت اصول تربيت فرزندان نسبت به پدران و مادران را در همين رابطه بيان مى كند.

مرحلۀ ششم بخشى از مسائل مربوط به توحيد و مبدء و معاد و تسليم بودن

ص: 273

در برابر فرمان پيامبر را ذكر مى كند.

ضمنا به مناسبت بحثهاى مربوط به ايمان و عمل صالح سخن از حكومت جهانى مؤمنان صالح العمل به ميان آمده است.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«اموال خود را از تلف و دامان خود را از ننگ بى عفتى حفظ كنيد به وسيلۀ تلاوت سورۀ نور، و زنانتان را در پرتو دستوراتش از انحرافات مصون داريد كه هر كس قرائت اين سوره را در هر شبانه روز ادامه دهد احدى از خانوادۀ او هرگز تا پايان عمر گرفتار عمل منافى عفت نخواهد شد».

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)مى دانيم نام اين سوره،سورۀ نور است به خاطر آيۀ نور كه يكى از چشمگيرترين آيات سوره است.

نخستين آيۀ اين سوره در حقيقت اشارۀ اجمالى به مجموع بحثهاى سوره دارد،مى گويد:اين«سوره اى است كه آن را فرو فرستاديم(و عمل به آن را)واجب نموديم،و در آن آيات روشنى نازل كرديم شايد شما متذكر شويد» (سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) .

اشاره به اين كه تمام احكام و مطالب اين سوره اعم از عقائد و آداب و دستورات همه داراى اهميت فوق العاده اى است زيرا همه از طرف خداوند نازل شده است.

ص: 274

آيه 2

(آيه 2)بعد از اين بيان كلى،به نخستين دستور قاطع و محكم پيرامون زن و مرد زنا كار پرداخته،مى گويد:«هر يك از زن و مرد زنا كار را صد تازيانه بزنيد» . (الزّانِيَةُ وَ الزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ)

و براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«و نبايد رأفت(و محبت كاذب)نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد» .

(وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ)

سر انجام در پايان اين آيه به نكتۀ ديگرى براى تكميل نتيجه گيرى از اين مجازات الهى اشاره كرده،مى گويد:

«و بايد گروهى از مؤمنان(حضور داشته باشند و)مجازات آن دو را مشاهده كنند» .

(وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

در واقع اين آيه مشتمل بر سه دستور است:

1-حكم مجازات زنان و مردان آلودۀ به فحشاء-منظور از زنا آميزش جنسى مرد و زن غير همسر و بدون مجوز شرعى است.

2-تأكيد بر اين كه در اجراى اين حد الهى گرفتار محبتها و احساسات بى مورد نشويد.

3-دستور حضور جمعى از مؤمنان در صحنۀ مجازات است چرا كه هدف تنها اين نيست كه گنهكار عبرت گيرد،بلكه هدف آن است كه مجازات او سبب عبرت ديگران هم بشود.

آيه 3

(آيه 3)از آنجا كه در آيۀ قبل سخن از مجازات زن و مرد زنا كار به ميان آمد به همين مناسبت سؤالى پيش مى آيد كه ازدواج مشروع با چنين زنان چه حكمى دارد؟ آيۀ شريفه اين سؤال را چنين پاسخ مى گويد:«مرد زنا كار جز با زن زنا كار يا مشرك ازدواج نمى كند؛و زن زنا كار را جز مرد زنا كار يا مشرك،به ازدواج خود در نمى آورد؛و اين كار بر مؤمنان تحريم شده است»! . (الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ)

آيه هم يك واقعيت عينى را بيان مى كند كه آلودگان هميشه دنبال آلودگان مى روند،«هم جنس با هم جنس مى كند پرواز»اما افراد پاك و با ايمان هرگز تن به چنين آلودگيها و انتخاب همسران آلوده نمى دهند.

و هم بيان يك حكم شرعى و الهى است و مخصوصا مى خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زنا كار باز دارد،چرا كه بيماريهاى اخلاقى همچون بيماريهاى جسمى غالبا واگير دار است.

ص: 275

آيه 4

(آيه 4)مجازات تهمت:از آنجا كه در آيات گذشته مجازات شديدى براى زن و مرد زنا كار بيان شده بود و ممكن است اين موضوع دستاويزى شود براى افراد مغرض و بى تقوا كه از اين طريق افراد پاك را مورد اتهام قرار دهند،بلافاصله بعد از بيان مجازات شديد زنا كاران،مجازات شديد تهمت زنندگان را بيان مى كند.

نخست مى گويد:«و كسانى كه زنان پاكدامن را متهم(به عمل منافى عفت) مى كنند،سپس چهار شاهد(بر مدعاى خود)نمى آورند،آنها را هشتاد تازيانه بزنيد»! .

(وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً)

و به دنبال اين مجازات شديد،دو حكم ديگر نيز اضافه مى كند:

«و هرگز شهادت آنها را نپذيريد» .

(وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً)

«و آنها همان فاسقانند» .

(وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ)

هرگاه«قذف»(اتهام ناموسى)با لفظ صريح انجام گيرد،به هر زبان و به هر شكل بوده باشد حدّ آن همان گونه كه در بالا گفته شد هشتاد تازيانه است،و اگر صراحت نداشته باشد مشمول حكم«تعزير»است.

اين سختگيرى در مورد حفظ حيثيت مردم پاكدامن،منحصر به اينجا نيست در بسيارى از تعليمات اسلام منعكس است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم:«هنگامى كه مسلمانى برادر مسلمانش را به چيزى كه در او نيست متهم سازد ايمان در قلب او ذوب مى شود، همانند نمك در آب»!

آيه 5

(آيه 5)ولى از آنجا كه اسلام هرگز راه بازگشت را بر كسى نمى بندد،بلكه در هر فرصتى آلودگان را تشويق به پاكسازى خويش و جبران اشتباهات گذشته مى كند،در اين آيه مى گويد:«مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند(كه خداوند آنها را مى بخشد)زيرا خدا آمرزنده و مهربان است» . (إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

و در اين صورت هم شهادت آنها در آينده مقبول است،و هم حكم فسق در

ص: 276

تمام زمينه ها و احكام اسلامى از آنها برداشته مى شود.

آيه 6

(آيه 6)

شأن نزول:

سعد بن عباده(بزرگ انصار)خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حضور جمعى از اصحاب چنين عرض كرد:«اى پيامبر خدا!هر گاه نسبت دادن عمل منافى عفت به كسى داراى اين مجازات است كه اگر آن را اثبات نكند بايد هشتاد تازيانه بخورد پس من چكنم اگر وارد خانه ام شدم و با چشم خود ديدم مرد فاسقى با همسر من در حال عمل خلافى است،اگر بگذارم تا چهار نفر بيايند و ببيند و شهادت دهند او كار خود را كرده است،و اگر بخواهم او را به قتل برسانم كسى از من بدون شاهد نمى پذيرد و به عنوان قاتل قصاص مى شوم،و اگر بيايم و آنچه را ديدم به عنوان شكايت بگويم هشتاد تازيانه بر پشت من قرار خواهد گرفت»! اين آيه و چهار آيۀ بعد نازل شد و راه حل دقيقى به مسلمانان ارائه داد.

تفسير:

مجازات تهمت به همسر!در اينجا قرآن يك استثناء و تبصره اى بر حكم قذف بيان كرده به اين معنى كه اگر شوهرى همسر خود را متهم به عمل منافى عفت كند و بگويد او را در حال انجام اين كار خلاف با مرد بيگانه اى ديدم حد قذف (هشتاد تازيانه)در مورد او اجرا نمى شود،و از سوى ديگر ادعاى او بدون دليل و شاهد نيز در مورد زن پذيرفته نخواهد شد.

در اينجا قرآن راه حلى پيشنهاد مى كند كه مسأله به بهترين صورت و عادلانه ترين طريق حل مى گردد.و آن اين كه نخست بايد شوهر چهار بار شهادت دهد كه در اين ادعا راستگو است.

چنانكه قرآن مى فرمايد:«و كسانى كه همسران خود را متهم مى كنند و گواهانى جز خودشان ندارند،هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است» .

(وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ)

آيه 7

(آيه 7)«و در پنجمين بار بگويد كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد» . (وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ)

به اين ترتيب شوهر چهار بار اين جمله را تكرار مى كند:«اشهد باللّه انّى لمن

ص: 277

الصّادقين فيما رميتها به من الزّنا؛»من به خدا شهادت مى دهم كه در اين نسبت زنا كه به اين زن دادم راست مى گويم!» و در مرتبۀ پنجم مى گويد:«لعنت اللّه علىّ ان كنت من الكاذبين؛» لعنت خدا بر من باد اگر دروغگو باشم».

آيه 8

(آيه 8)در اينجا زن بر سر دو راهى قرار دارد اگر سخنان مرد را تصديق كند و يا حاضر به نفى اين اتهام از خود به ترتيبى كه در آيات بعد مى آيد نشود، مجازات و حدّ زنا در مورد او ثابت مى گردد.

«آن زن نيز مى تواند كيفر(زنا)را از خود دور كند،به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد در اين نسبتى كه به او مى دهد از دروغگويان است» .

(وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ)

آيه 9

(آيه 9)«و در مرتبۀ پنجم(بگويد:)غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد» . (وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصّادِقِينَ)

و به اين ترتيب زن در برابر پنج بار گواهى مرد،دائر به آلودگى او،پنج بار گواهى بر نفى اين اتهام مى دهد چهار بار با اين عبارت:«اشهد باللّه انّه لمن الكاذبين فيما رمانى به من الزّنا» ؛خدا را به شهادت مى طلبم كه او در اين نسبتى كه به من داده است دروغ مى گويد.» و در پنجمين بار مى گويد:«انّ غضب اللّه علىّ ان كان من الصّادقين» ؛غضب خدا بر من باد اگر او راست مى گويد.» انجام اين برنامه كه در فقه اسلامى به مناسبت كلمۀ«لعن»در عبارات فوق«لعان» ناميده شده،چهار حكم قطعى براى اين دو همسر در پى خواهد داشت:

نخست اين كه بدون نياز به صيغۀ طلاق فورا از هم جدا مى شوند.

ديگر اين كه براى هميشه اين زن و مرد بر هم حرام مى گردند،يعنى امكان بازگشتشان به ازدواج مجدد با يكديگر وجود ندارد.

سوم اين كه حد قذف از مرد و حد زنا از زن برداشته مى شود.

ص: 278

چهارم اينكه فرزندى كه در اين ماجرا به وجود آمده از مرد منتفى است يعنى به او نسبتى نخواهد داشت،اما نسبتش با زن محفوظ خواهد بود.

آيه 10

(آيه 10)در پايان مى گويد:«و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اين كه او توبه پذير و حكيم است»بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى شديد! . (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَكِيمٌ)

در واقع اين آيه يك اشارۀ اجمالى براى تأكيد احكام فوق است،زيرا نشان مى دهد كه برنامۀ«لعان»يك فضل الهى است و مشكل مناسبات دو همسر را در اين زمينه به نحو صحيحى حل مى كند.

آيه 11

(آيه 11)داستان پر ماجراى افك(تهمت عظيم) از مجموع آيات (11-16)استفاده مى شود كه شخص بى گناهى را به هنگام نزول اين آيات متهم به عمل منافى عفت نموده بودند،و اين شايعه در جامعه پخش شده بود.(1)

و نيز گروهى از منافقان به ظاهر مسلمان مى خواستند از اين حادثه بهره بردارى غرض آلودى به نفع خويش و به زيان جامعۀ اسلامى و متزلزل ساختن و جاهت عمومى پيامبر كنند كه اين آيات نازل شد و با قاطعيت بى نظيرى با اين حادثه بر خورد كرد،و منحرفان بد زبان و منافقان تيره دل را محكم بر سر جاى خود نشاند.

بديهى است اين احكام در هر محيط و هر عصر و زمان جارى است.

قرآن در اين آيه بى آنكه اصل حادثه را مطرح كند مى گويد:«مسلما كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى(متشكّل و توطئه گر)از شما بودند» .

(إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ)

سپس به مؤمنانى كه از بروز چنين اتهامى نسبت به شخص پاكدامنى سخت ناراحت شده بودند دلدارى مى دهد كه:«اما گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است بلكه خير شما در آن است» .

(لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ)

چرا كه پرده از روى نيات پليد جمعى از دشمنان شكست خورده و منافقان

ص: 279


1- شرح اين داستان را در«تفسير نمونه»ذيل همين آيه مطالعه فرماييد.

كور دل برداشت،و اين بد سيرتان خوش ظاهر را رسوا ساخت،و چه بسا اگر اين حادثه نبود و آنها همچنان ناشناخته مى ماندند در آينده ضربۀ سخت تر و خطرناكترى مى زدند.

اين ماجرا به مسلمانان درس داد كه پيروى از شايعه سازان،آنها را به روزهاى سياه مى كشاند بايد در برابر اين كار به سختى بايستند.

سپس در ادامۀ اين آيه به دو نكته اشاره مى كند؛نخست اين كه مى گويد:«آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند» .

(لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ)

اشاره به اين كه مسؤوليت عظيم سردمداران و بنيانگذاران يك گناه هرگز مانع از مسؤوليت ديگران نخواهد بود.

نكتۀ دوم اين كه:«و از آنان كسى كه بخش مهم آن را بر عهده داشت عذاب عظيمى براى اوست» .

(وَ الَّذِي تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ)

آيه 12

(آيه 12)سپس روى سخن را به مؤمنانى كه در اين حادثه فريب خوردند و تحت تأثير واقع شدند كرده و آنها را شديدا طى چند آيه مورد سرزنش قرار داده، مى گويد:«چرا هنگامى كه اين(تهمت)را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود(و كسى كه همچون خود آنها بود)گمان خير نبردند»؟! . (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً)

يعنى چرا هنگامى كه سخن منافقان را در بارۀ افراد مؤمن استماع كرديد با حسن ظن به ديگر مؤمنان كه به منزلۀ نفس خود شما هستند برخورد نكرديد.

«و(چرا)نگفتند اين يك دروغى بزرگ و آشكار است» .

(وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ)

شما كه سابقۀ زشت و رسواى اين گروه منافقان را مى دانستيد،چرا ساكت شديد.

آيه 13

(آیه13)- تا اینجا سرزنش و ملامت آنها جنبه های اخلاقی و معنوی داشت

ص: 280

كه به هر حال جاى اين نبود كه مؤمنان در برابر چنين تهمت زشتى سكوت كنند و يا آلت دست شايعه سازان كور دل گردند.

سپس به بعد قضائى مسأله توجه كرده،مى گويد:«چرا چهار شاهد براى آن نياوردند»؟ .

(لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ)

«اكنون كه اين گواهان را نياوردند پس آنها نزد خدا دروغگويانند» .

(فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ)

اين مؤاخذه و سر زنش نشان مى دهد كه دستور اقامۀ شهود چهارگانه و همچنين حد قذف در صورت عدم آن،قبل از آيات«افك»نازل شده بود.

آيه 14

(آيه 14)سر انجام تمام اين سرزنشها را جمع بندى كرده،مى گويد:«و اگر فضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت شامل حال شما نمى شد به خاطر اين گناهى كه در آن وارد شديد عذاب سختى دامانتان را مى گرفت» . (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ)

آيه 15

(آيه 15)اين آيه در حقيقت توضيح و تبيين بحث گذشته است كه چگونه آنها حتى مؤمنان در اين گناه بزرگ بر اثر سهل انگارى غوطه ور شدند،مى گويد:

به خاطر بياوريد«هنگامى را كه(به استقبال اين دروغ بزرگ مى رفتيد و)اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد» .

(إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ)

«و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن علم و يقين نداشتيد» .

(وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ)

«و گمان مى كرديد اين مسألۀ كوچكى است در حالى كه در نزد خدا بزرگ است» .

(وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيمٌ)

در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم:شديدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را سبك بشمارد.

در واقع اين آيه به سه قسمت از گناهان بزرگ آنها اشاره مى كند:

«نخست»به استقبال اين شايعه رفتن و از زبان يكديگر گرفتن.

«دوم»منتشر ساختن شايعه اى را كه هيچ گونه علم و يقين به آن نداشتند.

ص: 281

«سوم»كوچك شمردن شايعه و به عنوان يك وسيلۀ سر گرمى از آن استفاده كردن.

آيه 16

(آيه 16)و از آنجا كه اين حادثۀ بسيار مهمى بود كه گروهى از مسلمانان آن را سبك و كوچك شمرده بودند بار ديگر در اين آيه روى آن تكيه كرده،و موجى تازه از سرزنش بر آنها مى بارد،و تازيانه اى محكمتر بر روح آنها مى نوازد،و مى گويد:

«چرا هنگامى كه آن را شنيديد نگفتيد:ما حق نداريم كه به اين سخن تكلّم كنيم، خداوندا!منزهى تو،اين بهتان بزرگى است»! .

(وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ)

در واقع قبلا تنها به خاطر اين ملامت شده بودند كه چرا با حسن ظن نسبت به كسانى كه مورد اتهام واقع شده بودند نگاه نكردند،اما در اينجا مى گويد علاوه بر حسن ظن،شما مى بايست هرگز به خود اجازه ندهيد كه لب به چنين تهمتى بگشاييد،تا چه رسد كه عامل نشر آن شويد.

آيه 17

(آيه 17)اشاعۀ فحشا ممنوع است:باز در اينجا سخن از«داستان افك» و عواقب شوم و دردناك شايعه سازى و اتهام ناموسى نسبت به افراد پاك است.

نخست مى گويد:«خداوند شما را اندرز مى دهد كه هرگز چنين كارى را تكرار نكنيد اگر ايمان(به خدا و روز جزا)داريد» .

(يَعِظُكُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ)

يعنى اين نشانۀ ايمان است كه انسان به سراغ اين گناهان عظيم نرود،در حقيقت جملۀ مزبور يكى از اركان توبه را ترسيم مى كند،چرا كه تنها پشيمانى از گذشته كافى نيست بايد نسبت به عدم تكرار گناه در آينده نيز تصميم گرفت.

آيه 18

(آیه18)- و بعد برای تأکید بیشتر که توجه داشته باشند این سخنان،سخنان عادی معمولی نیست، بلکه این خداوند علیم و حکیم است که در مقام تبیین برآمده و حقایق سرنوشت سازی را روشن می سازد،می گوید:« و خداوند آیات را برای شما بیان می کند و خداوند دانا و حکیم است»(وَ یُبَیَّنُ اللهُ لَکُمُ الْٰایاتِ وَ اللهُ ععلیمٌ حَکیمٌ).

ص: 282

به مقتضاى علمش از نيازهاى شما و عوامل خير و شرتان آگاه است و به مقتضاى حكمتش دستورات و احكامش را با آن هماهنگ مى سازد.

آيه 19

(آيه 19)باز براى محكم كارى،سخن را از شكل يك حادثۀ شخصى به صورت بيان يك قانون كلى و جامع تغيير داده و مى گويد:«كسانى كه دوست مى دارند زشتيها و گناهان قبيح در ميان افراد با ايمان اشاعه يابد عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند» . (إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ)

اين تعبير مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه نشر فساد و اشاعۀ زشتيها و قبائح و كمك به توسعۀ آن را شامل مى شود.

و در پايان آيه مى فرمايد:«و خدا مى داند و شما نمى دانيد» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)

او مى داند چه كسانى در قلبشان حب اين گناه است و كسانى را كه زير نامهاى فريبنده به اين عمل شوم مى پردازند مى شناسد اما شما نمى دانيد و نمى شناسيد.

آيه 20

(آيه 20)در اين آيه كه در عين حال آخرين آيات«افك»و مبارزه با«اشاعۀ فحشا»و«قذف»مؤمنان پاكدامن است،بار ديگر اين حقيقت را تكرار و تأكيد مى كند كه:«و اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نبود و اين كه خدا مهربان و رحيم است»مجازات سختى دامانتان را مى گرفت . (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ)

آيه 21

(آيه 21)گر چه در اينجا صريحا داستان افك را دنبال نمى كند ولى تكميلى براى محتواى آن بحث محسوب مى شود،هشدارى است به همۀ مؤمنان كه هر گاه نخستين وسوسه هاى اشاعۀ فحشا يا هر گناه ديگر آشكار مى شود،بايد همانجا در مقابل آن ايستاد تا آلودگى گسترش پيدا نكند.

نخست روى سخن را به مؤمنان كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!از گامهاى شيطان پيروى نكنيد،و هر كس از گامهاى شيطان پيروى كند(به انحراف و گمراهى و فحشا و منكر كشيده مى شود)چرا كه شيطان دعوت به فحشا

ص: 283

و منكر مى كند» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ)

هرگز يك انسان پاكدامن و با ايمان را نمى شود يك مرتبه در آغوش فساد پرتاب كرد،بلكه گام به گام اين راه را مى سپرد،و سر انجام گرفتار بدترين كبائر مى شود،درست به كسى مى ماند كه زمام خويش را به دست جنايتكارى سپرده او را گام به گام به سوى پرتگاه مى برد،تا سقوط كند و نابود گردد،آرى اين است «خطوات شيطان».

سپس اشاره به يكى از مهمترين نعمتهاى بزرگش بر انسانها در طريق هدايت كرده،چنين مى گويد:«و اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود احدى از شما هرگز پاك نمى شد،ولى خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و خدا شنوا و داناست» .

(وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

از يك سو موهبت عقل را داده،و از سوى ديگر موهبت وجود پيامبر و احكامى كه از طريق وحى نازل مى گردد ولى از اين موهبت گذشته توفيقات خاص او و امدادهاى غيبيش كه شامل حال انسانهاى آماده و مستعد و مستحق مى گردد مهمترين عامل پاكى و تزكيه است.

آيه 22

(آيه 22)

شأن نزول:

اين آيه در بارۀ گروهى از صحابه نازل شد كه بعد از «داستان افك»سوگند ياد كردند كه به هيچ يك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند و به اين تهمت بزرگ دامن زدند كمك مالى نكنند،و در هيچ موردى با آنها مواسات ننمايند،آيه نازل شد و آنها را از اين شدت عمل و خشونت باز داشت و دستور عفو و گذشت داد.

تفسير:

مجازات هم حسابى دارد!قرآن مى گويد:«و آنها كه از ميان شما داراى برترى(مالى)و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند(يا تصميم بگيرند)كه انفاق خود را نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا قطع نمايند»

(وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ

ص: 284

وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللّهِ)

اين تعبير نشان مى دهد كه جمعى از كسانى كه آلودۀ افك شدند از مهاجران در راه خدا بودند كه فريب منافقان را خوردند،و خداوند به خاطر سابقۀ آنها اجازه نداد كه آنان را از جامعۀ اسلامى طرد كنند و تصميمهايى كه بيش از حد استحقاق باشد در بارۀ آنها بگيرند.

سپس براى تشويق و ترغيب مسلمانان به ادامۀ اين گونه كارهاى خير اضافه مى كند:«و بايد عفو كنند و گذشت نمايند» .

(وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا)

«آيا دوست نمى داريد خداوند شما را بيامرزد و خداوند آمرزنده و مهربان است» .

(أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

پس همان گونه كه شما انتظار عفو الهى را در برابر لغزشها داريد بايد در مورد ديگران عفو و بخشش را فراموش نكنيد.

آيات فوق در حقيقت ترسيمى از تعادل«جاذبه»و«دافعه»اسلامى است آيات افك و مجازات شديد تهمت زنندگان به نواميس مردم نيروى عظيم دافعه را تشكيل مى دهد،و آيۀ مورد بحث كه سخن از عفو و گذشت و غفور و رحيم بودن خدا مى گويد بيانگر جاذبه است!

آيه 23

(آيه 23)سپس بار ديگر به مسألۀ«قذف»و متهم ساختن زنان پاكدامن با ايمان به اتهام ناموسى باز گشته،و بطور مؤكد و قاطع مى گويد:«كسانى كه زنان پاكدامن و بى خبر(از هر گونه آلودگى)و مؤمن را به نسبتهاى ناروا متهم مى سازند در دنيا و آخرت از رحمت الهى بدورند و عذاب بزرگى براى آنهاست» . (إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ)

در واقع سه صفت براى اين زنان ذكر شده كه هر كدام دليلى است بر اهميت ظلمى كه بر آنها از طريق تهمت وارد مى گردد.

آيه 24

(آیه24)- این آیه چگونگی حال این گروه تهمت زنندگان را در دادگاه بزرگ خدا مشخص کرده، می گوید: آنها عذاب عظیمی دارند «درآن روز که زبانهای آنها

ص: 285

و دستها و پاهايشان بر ضد آنان به اعمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهند» .

(يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ)

زبان آنها بى آنكه خودشان مايل باشند به گردش در مى آيد و حقايق را باز گو مى كند.

دست و پاى آنها نيز به سخن در مى آيد و حتى طبق آيات قرآن پوست تن آنها سخن مى گويد.

آرى!در آنجا كه روز آشكار شدن همۀ پنهانيهاست ظاهر مى شوند.

آيه 25

(آيه 25)سپس مى گويد:«آن روز خداوند جزاى واقعى آنها را بى كم و كاست به آنها مى دهد» . (يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ)

و در آن روز«مى دانند كه خداوند حقّ آشكار است» .

(وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ)

اگر امروز،و در اين دنيا،در حقانيت پروردگار شك و ترديد كنند،يا مردم را به گمراهى بكشانند در آن روز نشانه هاى عظمت و قدرت و حقانيتش آن چنان واضح مى شود كه سر سخت ترين لجوجان را وادار به اعتراف مى كند.

آيه 26

(آيه 26)نوريان مر نوريان را طالبند!...اين آيه در حقيقت تعقيب و تأكيدى بر آيات افك و آيات قبل از آن است و بيان يك سنت طبيعى در جهان آفرينش مى باشد كه تشريع نيز با آن هماهنگ است.

مى فرمايد:«زنان ناپاك از آن مردان ناپاكند،همان گونه كه مردان ناپاك،به زنان ناپاك تعلّق دارند» .

(الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ)

و در نقطۀ مقابل نيز«زنان پاك به مردان پاك تعلق دارند،و مردان پاك از آن زنان پاكند» .

(وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ)

و در پايان آيه به گروه اخير يعنى مردان و زنان پاكدامن اشاره كرده،مى گويد:

«آنها از نسبتهاى نادرستى كه به آنان داده مى شود مبرّا هستند» .

(أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ)

و به همين دليل«آمرزش و مغفرت الهى و همچنين روزى پر ارزش براى

ص: 286

آنهاست» .

(لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ)

آيه 27

(آيه 27)بدون اذن به خانۀ مردم وارد نشويد:در اينجا بخشى از آداب معاشرت و دستورهاى اجتماعى اسلام كه ارتباط نزديكى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد بيان شده است.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!در خانه هايى غير از خانۀ خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها)

«اين براى شما بهتر است،شايد متذكر شويد» .

(ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)

بايد در خانه و محيط زندگى خصوصى افراد امنيت كافى وجود داشته باشد به همين دليل در تمام قوانين دنيا وارد شدن به خانۀ اشخاص بدون اجازۀ آنها ممنوع است در اسلام نيز در اين زمينه دستور بسيار مؤكد داده شده و آداب و ريزه كاريهايى در اين زمينه وجود دارد كه كمتر نظير آن ديده مى شود.از جمله،در حديثى مى خوانيم كه:«پيامبر به يكى از يارانش فرمود:به هنگام اجازه گرفتن رو بروى در نايست!» و خود آن حضرت هنگامى كه به در خانۀ كسى مى آمد رو بروى در نمى ايستاد بلكه در طرف راست يا چپ قرار مى گرفت و مى فرمود:السّلام عليكم و به اين وسيله اجازۀ ورود مى گرفت.

آيه 28

(آيه 28)در اين آيه با جملۀ ديگرى اين دستور تكميل مى شود:«پس اگر كسى را در آن خانه نيافتيد وارد آن نشويد تا به شما اجازه داده شود» . (فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتّى يُؤْذَنَ لَكُمْ)

ممكن است منظور از اين تعبير آن باشد كه گاه در آن خانه كسانى هستند ولى كسى كه به شما اذن دهد و صاحب اختيار و صاحب البيت باشد حضور ندارد شما در اين صورت حق ورود نخواهيد داشت.

سپس اضافه مى كند«و اگر به شما گفته شود باز گرديد(اين سخن را پذيرا

ص: 287

شويد و)باز گرديد،كه براى شما بهتر و پاكيزه ترست» .

(وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ)

و هرگز جواب رد،شما را ناراحت نكند،چه بسا صاحب خانه در حالتى است كه از ديدن شما در آن حالت ناراحت مى شود.

و از آنجا كه به هنگام شنيدن جواب منفى گاهى حس كنجكاوى بعضى تحريك مى شود و به فكر اين مى افتند كه از درز در،يا از طريق گوش فرا دادن و استراق سمع مطالبى از اسرار درون خانه را كشف كنند در ذيل همين آيه مى فرمايد:«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» .

(وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ)

آيه 29

(آيه 29)و از آنجا كه هر حكم استثنائى دارد كه رفع ضرورتها و مشكلات از طريق آن استثناء به صورت معقول انجام مى شود در اين آيه مى فرمايد:«گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آنجا متاعى متعلق به شما وجود دارد» . (لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيها مَتاعٌ لَكُمْ)

و در پايان اضافه مى نمايد:«و خدا آنچه را آشكار مى كنيد و پنهان مى داريد مى داند» .

(وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ)

شايد اشاره به اين است كه گاه بعضى از افراد از اين استثنا سوء استفاده كرده و به بهانۀ اين حكم وارد خانه هاى غير مسكونى مى شوند تا كشف اسرارى كنند،و يا در خانه هى مسكونى به اين بهانه كه نمى دانستيم مسكونى است داخل شوند اما خدا از همۀ اين امور با خبر است و سوء استفاده كنندگان را به خوبى مى شناسد.

(آيه 30-

شأن نزول:

از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده است كه جوانى از انصار در مسير خود با زنى رو برو شد.چهرۀ آن زن نظر آن جوان را به خود جلب كرد تا اينكه وارد كوچۀ تنگى شد باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى كرد ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشه اى كه در ديوار بود صورتش را شكافت!با خود گفت به خدا سوگند من خدمت پيامبر مى روم و اين ماجرا را باز گو مى كنم،هنگامى كه چشم رسول خدا به او افتاد فرمود:چه شده است؟

ص: 288

و جوان ماجرا را نقل كرد،در اين هنگام جبرئيل،پيك وحى خدا نازل شد و آيۀ مورد بحث را آورد.

تفسير:

مبارزه با چشم چرانى و ترك حجاب:پيش از اين گفته ايم كه اين سوره در حقيقت سورۀ عفت و پاكدامنى و پاكسازى از انحرافات جنسى است،در اينجا احكام نگاه كردن و چشم چرانى و حجاب را بيان مى دارد.

نخست مى گويد:«به مؤمنان بگو:چشمهاى خود را(از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند،و عفاف خود را حفظ كنند» .

(قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ)

و از آنجا كه گاه به نظر مى رسد كه چرا اسلام از اين كار كه با شهوت و خواست دل بسيارى هماهنگ است نهى كرده،در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«اين براى آنها پاكيزه تر است» .

(ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ)

سپس به عنوان اخطار براى كسانى كه نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى افكنند و گاه آن را غير اختيارى قلمداد مى كنند،مى گويد:«خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است» .

(إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ)

آيه 31

(آيه 31)در اين آيه به شرح وظايف زنان در اين زمينه مى پردازد،نخست به وظايفى كه مشابه مردان دارند اشاره كرده،مى گويد:«و به زنان با ايمان بگو:

چشمهاى خود را(از نگاه هوس آلود)فرو گيرند و دامان خود را حفظ نمايند» .

(وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ)

و به اين ترتيب«چشم چرانى»همان گونه كه بر مردان حرام است بر زنان نيز حرام مى باشد،و پوشاندن عورت از نگاه ديگران،چه از مرد و چه از زن براى زنان نيز همانند مردان واجب است.

سپس به مسألۀ حجاب كه از ويژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده:

1-«و آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتا ظاهر است» .

(وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها).

ص: 289

بنا بر اين زنان حق ندارند زينتهايى كه معمولا پنهانى است آشكار سازند هر چند اندامشان نمايان نشود و به اين ترتيب حتى آشكار كردن لباسهاى زينتى مخصوصى را كه در زير لباس عادى با چادر مى پوشند مجاز نيست،چرا كه قرآن از ظاهر ساختن چنين زينتهايى نهى كرده است.

2-حكم ديگرى كه در آيه بيان شده اين است كه:«و(اطراف)روسرى هاى خود را بر سينۀ خود افكنند»تا گردن و سينه با آن پوشانده شود .

(وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ)

از اين جمله استفاده مى شود كه زنان قبل از نزول آيه،دامنۀ روسرى خود را به شانه ها يا پشت سر مى افكندند،بطورى كه گردن و كمى از سينۀ آنها نمايان مى شد،قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه كه بيرون است مستور گردد.

3-در سومين حكم مواردى را كه زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را بر گيرند و زينت پنهان خود را آشكار سازند با اين عبارت شرح مى دهد:

«و آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند» .

(وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ)

«مگر(در دوازده مورد:) 1-«براى شوهرانشان» .

(إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ)

2-«يا پدرانشان» .

(أَوْ آبائِهِنَّ)

3-«يا پدر شوهرانشان» .

(أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ)

4-«يا پسرانشان» .

(أَوْ أَبْنائِهِنَّ)

5-«يا پسران همسرانشان» .

(أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ)

6-«يا برادرانشان» .

(أَوْ إِخْوانِهِنَّ)

7-«يا پسران برادرانشان» .

(أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ)

8-«يا پسران خواهرانشان» .

(أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ)

9-«يا زنان هم كيششان» .

(أَوْ نِسائِهِنَّ)

10-«يا بردگانشان»كنيزانشان .

(أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ).

ص: 290

11-«يا مردان سفيهى كه تمايلى به زن ندارند» .

(أَوِ التّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ)

12-«يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند» .

(أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ)

4-و بالاخره چهارمين حكم را چنين بيان مى كند:«آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود»و صداى خلخال كه برپا دارند بگوش رسد .

(وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ)

آنها در رعايت عفت آن چنان بايد دقيق و سختگير باشند كه حتى از رساندن صداى خلخالى كه در پاى دارند به گوش مردان بيگانه خوددارى كنند.

و سر انجام با دعوت عمومى همۀ مؤمنان اعم از مرد و زن به توبه و بازگشت به سوى خدا آيه را پايان داده،مى گويد:«و همگى به سوى خدا باز گرديد اى مؤمنان!تا رستگار شويد» .

(وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)

و اگر در گذشته كارهاى خلافى در اين زمينه انجام داده ايد اكنون از خطاهاى خود توبه كنيد و براى نجات و فلاح به سوى خدا آييد كه رستگارى تنها بر در خانۀ اوست.

فلسفۀ حجاب:

بدون شك در عصر ما كه بعضى نام آن را عصر برهنگى و آزادى جنسى گذارده اند و افراد غربزده،بى بندوبارى زنان را جزئى از آزادى او مى دانند سخن از حجاب گفتن براى اين دسته ناخوشايند و گاه افسانه اى است متعلق به زمانهاى گذشته! ولى مفاسد بى حساب و مشكلات و گرفتاريهاى روز افزون كه از اين آزاديهاى بى قيد و شرط به وجود آمده سبب شده كه تدريجا گوش شنوايى براى اين سخن پيدا شود.

مسأله اين است كه آيا زنان(با نهايت معذرت)بايد براى بهره كشى از طريق سمع و بصر و لمس-جز آميزش جنسى-در اختيار همۀ مردان باشند و يا بايد اين امور مخصوص همسرانشان گردد؟

ص: 291

اسلام مى گويد:كاميابيهاى جنسى اعم از آميزش و لذت گيريهاى سمعى و بصرى و لمسى مخصوص به همسران است و غير از آن گناه،و مايۀ آلودگى و ناپاكى جامعه مى باشد كه جملۀ در آيات فوق اشاره به آن است.

«ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ»

فلسفه حجاب چيز مكتوم و پنهانى نيست زيرا:

1-برهنگى زنان كه طبعا پيامدهايى همچون آرايش و عشوه گرى و امثال آن همراه دارد مردان مخصوصا جوانان را در يك حال تحريك دائم قرار مى دهد تحريكى كه سبب كوبيدن اعصاب آنها و ايجاد هيجانهاى بيمارگونه عصبى و گاه سر چشمۀ امراض روانى مى گردد.

مخصوصا توجه به اين نكته كه غريزۀ جنسى نيرومندترين و ريشه دارترين غريزۀ آدمى است و در طول تاريخ سر چشمۀ حوادث مرگبار و جنايات هولناكى شده،تا آنجا كه گفته اند:«هيچ حادثۀ مهمى را پيدا نمى كنيد مگر اين كه پاى زنى در آن در ميان است»! آيا دامن زدن مستمر از طريق برهنگى به اين غريزه و شعله ور ساختن آن بازى با آتش نيست؟آيا اين كار عاقلانه اى است؟ 2-آمارهاى قطعى و مستند نشان مى دهد كه با افزايش برهنگى در جهان، طلاق و از هم گسيختگى زندگى زناشويى در دنيا بطور مداوم بالا رفته است،زيرا در «بازار آزاد برهنگى»كه عملا زنان به صورت كالاى مشتركى(لااقل در مرحلۀ غير آميزشى جنسى)در آمده اند ديگر قداست پيمان زناشويى مفهومى نمى تواند داشته باشد.

3-گسترش دامنۀ فحشاء،و افزايش فرزندان نامشروع،از دردناكترين پيامدهاى بى حجابى است و دلائل آن مخصوصا در جوامع غربى كاملا نمايان است.

4-مسأله«ابتذال زن»و«سقوط شخصيت او»در اين ميان نيز حائز اهميت فراوان است هنگامى كه جامعه زن را با اندام برهنه بخواهد،طبيعى است روز به روز تقاضاى آرايش بيشتر و خود نمايى افزونتر از او دارد،و هنگامى كه زن را از طريق

ص: 292

جاذبۀ جنسيش وسيلۀ تبلغ كالاها و دكور اتاقهاى انتظار،و عاملى براى جلب جهانگردان و سياحان و مانند اينها قرار بدهد،در چنين جامعه اى شخصيت زن تا سر حد يك عروسك،يا يك كالاى بى ارزش سقوط مى كند،و ارزشهاى والاى انسانى او بكلى به دست فراموشى سپرده مى شود،و تنها افتخار او جوانى و زيبايى و خود نمائيش مى شود.

و به اين ترتيب مبدل به وسيله اى خواهد شد براى اشباع هوسهاى سر كش يك مشت آلودۀ فريبكار و انسان نماهاى ديو صفت! در چنين جامعه اى چگونه يك زن مى تواند يا ويژگيهاى اخلاقيش،علم و آگاهى و دانائيش جلوه كند،و حائز مقام والائى گردد؟!

آيه 32

(آيه 32)ترغيب به ازدواج آسان:از آغاز اين سوره تا به اينجا طرق حساب شدۀ مختلفى براى پيشگيرى از آلودگيهاى جنسى مطرح شده است.

در اينجا به يكى ديگر از مهمترين طرق مبارزه با فحشاء كه ازدواج ساده و آسان،و بى ريا و بى تكلف است،اشاره شده،زيرا اين نكته مسلم است كه براى برچيدن بساط گناه،بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرائز وارد شد،آيۀ شريفه مى فرمايد:«و مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد،و همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را» .

(وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ)

بدون شك اصل تعاون اسلامى ايجاب مى كند كه مسلمانان در همۀ زمينه ها به يكديگر كمك كنند ولى تصريح به اين امر در مورد ازدواج دليل بر اهميت ويژۀ آن است.

اهميت اين مسأله تا به آن پايه است كه در حديثى از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم:«بهترين شفاعت آن است كه ميان دو نفر براى امر ازدواج ميانجيگرى كنى،تا اين امر به سامان برسد»! و از آنجا كه يك عذر تقريبا عمومى و بهانۀ همگانى براى فراز از زير بار ازدواج و تشكيل خانواده مسألۀ فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن

ص: 293

پرداخته،مى فرمايد:از فقر و تنگدستى آنها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چرا كه«اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى سازد» .

(إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ)

و خداوند قادر بر چنين كارى هست،چرا كه«خداوند واسع و عليم است» .

(وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ)

قدرتش آن چنان وسيع است كه پهنۀ عالم هستى را فرا مى گيرد،و علم او چنان گسترده است كه از نيات همه كس مخصوصا آنها كه به نيت حفظ عفت و پاكدامنى اقدام به ازدواج مى كنند آگاه است،و همه را مشمول فضل و كرم خود قرار خواهد داد.

بعد از ازدواج،شخصيت انسان تبديل به يك شخصيت اجتماعى مى شود و خود را شديدا مسؤول حفظ همسر و آبروى خانواده و تأمين وسائل زندگى فرزندان آينده مى بيند،به همين دليل تمام هوش و ابتكار و استعداد خود را به كار مى گيرد و در؟؟؟آمدهاى خود و صرفه جويى تلاش مى كند و در مدت كوتاهى مى تواند بر فقر چيره شود و بدون شك امدادهاى الهى و نيروهاى مرموز معنوى نيز به كمك چنين افراد مى آيد كه براى انجام وظيفۀ انسانى و حفظ پاكى خود اقدام به ازدواج مى كنند.

ولی از آنجا که گاه با تمام تلاش و کوشش که خود انسان و دیگران می کنند وسیلهٔ ازدواج فراهم نمی گردد و خواه و ناخواه انسان مجبوراست مدتی را با محرومیت بگذراند، مبادا کسانی که در این مرحله قرار دارند گمان کنند که آلودگی جنسی برای آنها مجاز است، و ضرورت چنین ایجاب می کند ،لذا بلافاصله در این آیه دستور پارسایی را هر چند مشکل باشد به آنها داده ، می گوید:«و آنها که وسیلهٔ ازدواج ندارند باید عفت پیشه کنند، تا خداوند آنان را از فضیلتش بی نیاز سازد»(وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذینَ لاٰ یَجِدُونَ نِکاحٌا حَتّٰی یُغْنیَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ).

ص: 294

سپس از آنجا كه اسلام به هر مناسبت سخن از بردگان به ميان آيد عنايت و توجه خاصى به آزادى آنها نشان مى دهد،از بحث ازدواج،به بحث آزادى بردگان از طريق«مكاتبه»-بستن قرار داد براى كار كردن غلامان و پرداختن مبلغى به اقساط به مالك خود و آزاد شدن-پرداخته مى گويد:«و بردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه(براى آزادى)مى كنند با آنها قرار داد ببنديد،اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى كنيد» .

(وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً)

سپس براى اين كه بردگان به هنگام اداى اين اقساط به زحمت نيفتند دستور مى دهد كه«چيزى از مال خداوند كه به شما داده است به آنها بدهيد» .

(وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِي آتاكُمْ)

هدف واقعى اين است كه مسلمانان اين گروه مستضعف را تحت پوشش كمكهاى خود قرار دهند تا هر چه زودتر خلاصى يابند.

در دنبالۀ آيه به يكى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنيا پرستان در مورد بردگان اشاره كرده،مى فرمايد:«كنيزان خود را به خاطر تحصيل متاع زود گذر دنيا مجبور به خود فروشى نكنيد،اگر آنها مى خواهند پاك بمانند»! .

(وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا)

اين آيه نشان مى دهد كه تا چه حد در عصر جاهليت مردم گرفتار انحطاط و سقوط اخلاقى بودند كه حتى بعد از ظهور اسلام نيز بعضا به كار خود ادامه مى دادند،تا اين كه آيۀ فوق نازل شد و به اين وضع ننگين خاتمه داد،اما متأسفانه در عصر ما كه بعضى آن را عصر جاهليت قرن بيستم نام نهاده اند در بعضى از كشورها كه دم از تمدن و حقوق بشر مى زنند اين عمل به شدت ادامه دارد.

در پايان آيه-چنانكه روش قرآن است-براى اين كه راه باز گشت را به روى گنهكاران نبندد بلكه آنها را تشويق به توبه و اصلاح كند مى گويد:«و هر كس آنها را بر اين كار اكراه كند(سپس پشيمان گردد)خداوند بعد از اكراه آنها آمرزنده و مهربان است» .

(وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

ص: 295

آيه 34

(آيه 34)در اين آيه-همان گونه كه روش قرآن است-به صورت يك جمع بندى اشاره به بحثهاى گذشته كرده،مى فرمايد:«ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقائق بسيارى را تبيين مى كند» . (وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ)

و نيز«مثلها و اخبارى از كسانى كه پيش از شما بودند»و سر نوشت آنها درس عبرتى براى امروز شماست» .

(وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ)

«و موعظه و پند و اندرزى براى پرهيزكاران» .

(وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ)

آيه 35

(آيه 35)آيۀ نور!پيوند و ارتباط اين آيه با آيات گذشته از اين نظر است كه در آيات پيشين سخن از مسألۀ عفت و مبارزه با فحشاء با استفاده از طرق و وسائل گوناگون بود،و از آنجا كه ضامن اجراى همۀ احكام الهى،مخصوصا كنترل كردن غرائز سر كش،بخصوص غريزۀ جنسى كه نيرومندترين آنهاست بدون استفاده از پشتوانۀ«ايمان»ممكن نيست،سر انجام بحث را به ايمان و اثر نيرومند آن كشانيده و از آن سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد:«خداوند نور آسمانها و زمين است» .

(اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

اگر بخواهيم براى ذات پاك خدا تشبيه و تمثيلى از موجودات حسى اين جهان انتخاب كنيم-گر چه مقام با عظمت او از هر شبيه و نظير برتر است-آيا جز از واژۀ«نور»مى توان استفاده كرد؟!همان خدايى كه پديد آورندۀ تمام جهان هستى است،روشنى بخش عالم آفرينش است،همۀ موجودات زنده به بركت فرمان او زنده اند،و همۀ مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند كه اگر لحظه اى لطف خود را از آنها باز گيرد همگى در ظلمت فنا و نيستى فرو مى روند.

و جالب اين كه هر موجودى به هر نسبت با او ارتباط دارد به همان اندازه نورانيت و روشنايى كسب مى كند:

قرآن نور است چون كلام اوست.

آيين اسلام نور است چون آيين اوست.

پيامبران نورند چون فرستادگان اويند.

ص: 296

امامان معصوم انوار الهى هستند چون حافظان آيين او بعد از پيامبرانند.

«ايمان»نور است چون رمز پيوند با اوست.

علم نور است چون سبب آشنايى با اوست.

بنا بر اين .

اَللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

بلكه اگر نور را به معنى وسيع كلمه به كار بريم يعنى«هر چيزى كه ذاتش ظاهر و آشكار و ظاهر كنندۀ غير باشد»در اين صورت به كار بردن كلمۀ«نور»در ذات پاك او جنبۀ تشبيه هم نخواهد داشت،چرا كه چيزى در عالم خلقت از او آشكارتر نيست،و تمام آنچه غير اوست از بركت وجود او آشكار است.

و به اين ترتيب همۀ انوار هستى از نور او مايه مى گيرد،و به نور ذات پاك او منتهى مى شود.

قرآن بعد از بيان حقيقت فوق با ذكر يك مثال زيبا و دقيق چگونگى نور الهى را در اينجا مشخص مى كند و مى فرمايد:«مثل نور او(خداوند)همانند چراغ دانى است كه در آن چراغى(پر فروغ)باشد،آن چراغ در حبابى قرار گيرد،حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستارۀ فروزان» .

(مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ)

و«اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى» .

(يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ)

روغنش آن چنان صاف و خالص است كه«نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود»! .

(يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ)

«نورى است بر فراز نورى» .

(نُورٌ عَلى نُورٍ)

و«خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند» .

(يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ)

«و خداوند براى مردم مثلها مى زند» .

(وَ يَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ لِلنّاسِ)

«و خداوند به هر چيزى داناست» .

(وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ).

ص: 297

توضيح اين مثل:نور ايمان كه در قلب مؤمنان است داراى همان چهار عاملى است كه در يك چراغ پر فروغ موجود است:

همان شعله هاى ايمان است كه در قلب مؤمن آشكار مى گردد و فروغ هدايت از آن منتشر مى شود.

«مِصْباحٌ»

و حباب قلب مؤمن است كه ايمان را در وجودش تنظيم مى كند.

«زُجاجَةٍ»

و سينۀ مؤمن و يا به تعبير ديگر مجموعۀ شخصيت و آگاهى و علوم و افكار اوست كه ايمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد.

«كَمِشْكاةٍ»

و (مادۀ انرژى زا)همان وحى الهى است كه عصارۀ آن در نهايت صفا و پاكى مى باشد و ايمان مؤمنان به وسيلۀ آن شعله ور و پر بار مى گردد.

«شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ»

در حقيقت اين نور خداست،همان نورى كه آسمانها و زمين را روشن ساخته و از كانون قلب مؤمنان سر بر آورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى كند.

دلائلى را كه از عقل و خرد دريافته اند با نور وحى آميخته مى شود و مصداق مى گردد.

نُورٌ عَلى نُورٍ

و هم در اينجاست كه دلهاى آماده و مستعد به اين نور الهى هدايت مى شوند و مضمون در مورد آنان پياده مى گردد.

«يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ»

و اين نور وحى بايد از آلودگى به گرايشهاى مادى و انحرافى شرقى و غربى كه موجب پوسيدگى و كدورت آن مى شود بر كنار باشد.

آن چنان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف كه بدون نياز به هيچ چيز ديگر تمام نيروهاى وجود انسان را بسيج كند،و مصداق گردد.

«يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ»گردد.

آيه 36

(آیه36)-تا به اینجا ویژگیها و مشخصات این نور الهی،نور هدایت و ایمان را در لابلای تشبیه به یک چراغ پرفروغ مشاهده کردیم، اکنون باید دید این چراغ پرنور در کجاست؟ و محل آن چگونه است؟

ص: 298

آيه مى فرمايد:اين چراغ پرفروغ«در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند و مرتفع سازند»تا از دستبرد دشمنان و شياطين و هوس بازان در امان باشد .

(فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ)

«و(خانه هايى كه)ذكر نام خدا در آن برده مى شود»و آيات قرآن و حقايق وحى را در آن بخوانند .

(وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ)

اما اين كه منظور از اين (خانه ها)چيست؟پاسخ آن از ويژگيهايى كه در ذيل آيه براى آن ذكر شده است روشن مى شود،آنجا كه مى گويد:«و هر صبح و شام در آنها تسبيح او مى گويند» .

«بُيُوتٍ» (يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ)

آيه 37

(آيه 37)«مردانى كه نه تجارت آنها را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و اداى زكات باز مى دارد و نه خريد و فروش» . (رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ)

«آنها از روزى مى ترسند كه دلها و ديده ها در آن دگرگون و زير و رو مى شود» .

(يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ)

اين ويژگيها نشان مى دهد كه اين بيوت همان مراكزى است كه:به فرمان پروردگار استحكام يافته و مركز ياد خداست و حقايق اسلام و احكام خدا از آن نشر مى يابد،و در اين معنى وسيع و گسترده،مساجد،خانه هاى انبياء و اوليا،مخصوصا خانۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و خانۀ على عليه السّلام جمع است.

آيه 38

(آيه 38)اين آيه به پاداش بزرگ اين پاسداران نور هدايت و عاشقان حق و حقيقت اشاره كرده،چنين مى گويد.«اين بخاطر آن است كه خداوند آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضلش بر پاداش آنها بيفزايد» . (لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ)

منظور اين است كه خداوند تمام اعمال آنها را بر معيار و مقياس بهترين اعمالشان پاداش مى دهد،حتى اعمال كم اهميت و متوسطشان همرديف بهترين اعمالشان در پاداش خواهد بود! و اين جاى تعجب نيست،زيرا فيض خداوند براى آنها كه شايستۀ فيض

ص: 299

اويند محدود نيست«خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد»و از مواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد .

(وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ)

آيه 39

(آيه 39)اعمالى همچون سراب!از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نور خدا،نور ايمان و هدايت،بود،براى تكميل اين بحث،و روشن شدن حال آنها در مقايسه با ديگران،در اينجا از ظلمت كفر و جهل و بى ايمانى،و كافران تاريك دل و منافقان گمراه سخن مى گويد.

سخن از كسانى است كه در بيابان خشك و سوزان زندگى به جاى آب به دنبال سراب مى روند،و از تشنگى جان مى دهند،در حالى كه مؤمنان در پرتو ايمان چشمۀ زلال هدايت را يافته و در كنار آن آرميده اند.

نخست مى گويد:«و كسانى كه كافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير،كه انسان تشنه آن را(از دور)آب مى پندارد» .

(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً)

«اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد» .

(حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً)

«و خدا را نزد اعمال خود مى يابد و حساب او را صاف مى كند»! .

(وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ)

«و خداوند سريع الحساب است»! .

(وَ اللّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ)

آيه 40

(آيه 40)سپس به مثال دوم مى پردازد،مى گويد:و«يا(اعمال اين كافران) همانند)ظلماتى است در يك اقيانوس پهناور كه موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج ديگرى و بر فراز آن ابرى تاريك است» . (أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ)

و به اين ترتيب«ظلمتهايى است كه يكى بر فراز ديگرى قرار گرفته»! .

(ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ)

آن چنان كه هر كس در ميان آن گرفتار شود آن قدر تاريك و ظلمانى است كه «اگر دست خود را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند»!

(إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ

ص: 300

يَكَدْ يَراها)

آرى!نور حقيقتى در زندگى انسانها فقط نور ايمان است و بدون آن فضاى حيات تيره و تار و ظلمانى خواهد بود،اما اين نور ايمان تنها از سوى خداست «و كسى كه خدا نورى برايش قرار نداده نورى براى او نيست» .

(وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ)

آيه 41

(آيه 41)همه تسبيح گوى او هستند:در آيات گذشته سخن از نور خدا،نور هدايت و ايمان و ظلمات متراكم كفر و ضلالت بود،و در اينجا از دلائل توحيد كه نشانه هاى انوار الهى و اسباب هدايت است،سخن مى گويد:

نخست روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«آيا نديدى تمام آنان كه در آسمانها و زمينند براى خدا تسبيح مى كنند»؟! .

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

«و همچنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده اند»مشغول تسبيح او هستند؟! .

(وَ الطَّيْرُ صَافّاتٍ)

«هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مى داند» .

(كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ)

ممكن است منظور از«صلاة»(نماز)در اينجا به معنى دعا باشد.

«و خداوند از تمام اعمالى كه آنها انجام مى دهند با خبر است» .

(وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ)

آيه 42

(آيه 42)و از آنجا كه اين تسبيح عمومى موجودات دليلى بر خالقيت پروردگار است و خالقيت او دليل بر مالكيت او نسبت به مجموعۀ جهان هستى است،و نيز دليل بر آن است كه همۀ موجودات به سوى او باز مى گردند،اضافه مى كند:«و براى خداست مالكيت آسمانها و زمين،و بازگشت تمامى موجودات به سوى اوست» . (وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ)

منظور از«تسبيح»و«حمد»همان چيزى است كه ما آن را«زبان حال» مى ناميم،يعنى مجموعۀ نظام جهان هستى و اسرار شگفت انگيزى كه در هر يك از موجودات اين عالم نهفته است،با زبان بى زبانى،با صراحت و بطور آشكار از

ص: 301

قدرت و عظمت خالق خود،و علم و حكمت بى انتهاى او سخن مى گويند،چرا كه هر موجود بديع و هر اثر شگفت انگيزى،حتى يك تابلو نفيس نقاشى يا يك قطعه شعر زيبا و نغز،حمد و تسبيح ابداع كنندۀ خود مى گويد،يعنى از يك سو صفات برجستۀ او را بيان مى دارد(حمد)و از سوى ديگر عيب و نقص را از او نفى مى كند (تسبيح)تا چه رسد به اين جهان با عظمت و آن همه عجايب و شگفتيهاى بى پايانش.

آيه 43

(آيه 43)گوشه اى ديگر از شگفتيهاى آفرينش:باز در اينجا به گوشۀ ديگرى از شگفتيهاى آفرينش و علم و حكمت و عظمتى كه ماوراى آن نهفته است بر خورد مى كنيم كه همه دلائل توحيد ذات پاك اويند.

روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«آيا نديدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى مى راند،سپس آنها را با هم پيوند مى دهد،و بعد متراكم مى سازد»؟! .

(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً)

پس در اين حال دانه هاى باران را مى بينى كه از لا بلاى ابرها خارج مى شوند» و بر كوه و دشت و باغ و صحرا فرو مى بارند .

(فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ)

آرى!باران است كه زمينهاى مرده را زنده مى كند،لباس حيات در پيكر درختان و گياهان مى پوشاند،و انسان و حيوانات را سيراب مى كند.

سپس به يكى ديگر از پديده هاى شگفت انگيز آسمان و ابرها اشاره كرده، مى گويد:«و(خدا)از آسمان،از كوههايى كه در آسمان است،دانه هاى تگرگ را نازل مى كند» .

(وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ)

منظور از كوهها،توده هاى عظيم ابر است،كه در عظمت و بزرگى بسان كوه است.

تگرگهايى كه«هر كس را بخواهد به وسيلۀ آن زيان مى رساند» .

(فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ)

شكوفه هاى درختان،ميوه ها و زراعتها،و حتى گاه حيوانها و انسانها از آسيب آن در امان نيستند.

ص: 302

«و از هر كس بخواهد اين عذاب و ريان را بر طرف مى سازد» .

(وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ)

آرى!اوست كه از يك ابر گاهى باران حيات بخش نازل مى كند و گاه با مختصر تغيير آن را مبدل به تگرگهاى زيان بار و حتى كشنده مى كند،و اين نهايت قدرت و عظمت او را نشان مى دهد كه سود و زيان و مرگ و زندگى انسان را در كنار هم چيده بلكه در دل هم قرار داده است! و در پايان آيه به يكى ديگر از پديده هاى آسمانى كه از آيات توحيد است اشاره كرده،مى گويد:«نزديك است درخشندگى برق ابرها،چشمهاى انسان را ببرد» .

(يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ)

ابرهايى كه در حقيقت از ذرات«آب»تشكيل شده است به هنگامى كه حامل نيروى برق مى شود،آن چنان«آتشى»از درونش بيرون مى جهد كه برقش چشمها را خيره،و رعدش گوشها را از صداى خود پر مى كند،و گاه همه جا را مى لرزاند،اين نيروى عظيم در لابلاى اين بخار لطيف راستى شگفت انگيز است!

آيه 44

(آيه 44)در اين آيه به يكى ديگر از آيات خلقت و نشانه هاى عظمت پروردگار كه همان خلقت شب و روز و ويژگيهاى آنهاست اشاره كرده،مى فرمايد:

«خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد،و در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت» .

(يُقَلِّبُ اللّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ)

اين دگرگونى-يعنى آمد و شد شب و روز و تغييرات تدريجى آنها-براى انسان جنبۀ حياتى دارد،و درس عبرتى است براى«اولى الابصار».

آيه 45

(آيه 45)اين آيه به يكى از مهمترين چهره هاى نظام آفرينش كه از روشنترين دلائل توحيد است يعنى مسألۀ حيات در صورتهاى متنوعش اشاره كرده،مى گويد:«خداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد» . (وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ)

منظور از«آب»نطفه است و احتمال دارد اشاره به پيدايش نخستين «موجود»باشد،زيرا هم طبق بعضى از روايات اسلامى اولين موجودى را كه خدا

ص: 303

آفريده آب بوده و انسانها را بعدا از آن آب آفريد و هم طبق فرضيه هاى علمى جديد نخستين جوانۀ«حيات»در درياها ظاهر شده،و اين پديده قبل از همه جا بر اعماق يا كنار درياها حاكم شده است.

و با اين كه اصل همۀ آنها به آب باز مى گردد با اين حال خلقتهاى بسيار متفاوت و شگفت انگيزى دارند:«پس گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند» (خزندگان) .

(فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ)

«و گروهى بر روى دو پا راه مى روند»انسانها و پرندگان .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ)

«و گروهى بر روى چهار پا راه مى روند»چهار پايان .

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ)

تازه منحصر به اينها نيست و حيات چهره هاى فوق العاده متنوع دارد اعم از موجوداتى كه در دريا زندگى مى كنند و يا حشرات كه هزاران نوع دارند و هزاران صورت لذا در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند» .

(يَخْلُقُ اللّهُ ما يَشاءُ)

«چرا كه خدا بر همه چيز تواناست» .

(إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)

آيه 46

(آيه 46)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و چهار آيه بعد نقل شده:يكى از منافقان با يك مرد يهودى نزاعى داشت،مرد يهودى،منافق ظاهر مسلمان را به داورى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله خواند،اما منافق زير بار نرفت،و او را به داورى«كعب بن اشرف يهودى»!دعوت كرد اين آيات نازل شد و سخت اين گونه اشخاص را مورد سر زنش و مذمت قرار داد.

تفسير:

ايمان و پذيرش داورى خدا-از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از ايمان به خدا و دلائل توحيد و نشانه هاى او در جهان تكوين بود،در اينجا سخن از آثار ايمان و بازتابهاى توحيد در زندگى انسان و تسليم او در برابر حق و حقيقت است.

نخست مى گويد:«ما آيات روشن و روشنگرى نازل كرديم»

(لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ

ص: 304

مُبَیَّنٰاتٍ).آياتى كه دلها را به نور ايمان و توحيد روشن مى كند،افكار انسانها را نور و صفا مى بخشد و محيط تاريك زندگيشان را عوض مى كند.

البته وجود اين«آيات مبينات»زمينه را براى ايمان فراهم مى سازد،ولى نقش اصلى را هدايت الهى دارد،چرا كه«خدا هر كس را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند» .

(وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)

و مى دانيم كه ارادۀ خداوند و مشيت او بى حساب نيست،او نور هدايت را به دلهايى مى افكند كه آمادۀ پذيرش آن هستند.

آيه 47

(آيه 47)سپس به عنوان مذمت از گروه منافقان كه دم از ايمان مى زنند و ايمان در دل آنها پرتو افكن نيست مى فرمايد:«آنها مى گويند:به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم،ولى بعد از اين ادعا،گروهى از آنها روى گردان مى شوند، آنها در حقيقت مؤمن نيستند» . (وَ يَقُولُونَ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ)

اين چگونه ايمانى است كه از زبانشان فراتر نمى رود؟و پرتوش در اعمالشان ظاهر نمى گردد؟

آيه 48

(آيه 48)بعد به عنوان يك دليل روشن براى بى ايمانى آنها مى فرمايد:

«و هنگامى كه از آنها دعوت شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان داورى كند،گروهى از آنها روى گردان مى شوند» .

(وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ)

آيه 49

(آيه 49)براى تأكيد بيشتر و روشن شدن شرك و دنيا پرستيشان اضافه مى كند:«ولى اگر حق داشته باشند(و داورى به نفع آنان شود)با سرعت و تسليم به سوى او مى آيند» . (وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ)

آيه 50

(آيه 50)در اين آيه ريشه هاى اصلى و انگيزه هاى عدم تسليم در برابر داورى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در سه جمله بيان كرده،مى گويد:«آيا در دلهاى آنها بيمارى است»بيمارى نفاق . (أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ)

اين يكى از صفات منافقان است كه اظهار ايمان مى كنند اما بخاطر انحرافى

ص: 305

كه در دل از اصل توحيد دارند هرگز تسليم داورى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيستند«يا(اگر بيمارى نفاق بر دلهاى آنها چيره نشده)به راستى در شك و ترديدند»؟ .

(أَمِ ارْتابُوا)

و طبيعى است شخصى كه در پذيرش يك آيين مردد است تسليم لوازم آن نخواهد بود.

يا اين كه اگر نه آن است و نه اين و از مؤمنانند«آيا به راستى مى ترسيدند كه خدا و رسولش بر آنها ظلم و ستم كند»؟! .

(أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ)

در حالى كه اين تناقض آشكارى است؛كسى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را فرستادۀ خدا و بيانگر رسالت او مى داند و حكمش را حكم خدا مى شمرد ممكن نيست احتمال ظلم و ستم در بارۀ او دهد،مگر امكان دارد خدا به كسى ستم كند؟مگر ظلم زاييدۀ جهل يا نياز يا خود خواهى نيست؟ساحت مقدس خداوند از همۀ اينها پاك است.

«بلكه در واقع خود اينها ظالم و ستمگرند» .

(بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ)

آنها نمى خواهند به حق خودشان قانع باشند،و چون مى دانند پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله چيزى از حق ديگران به آنها نخواهد داد تسليم داورى او نمى شوند.

آيه 51

(آيه 51)ايمان و تسليم مطلق در برابر حق:در آيات گذشته عكس العمل منافقان تاريك دل را كه در ظلمات متراكم قرار داشتند،در برابر داورى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديديم.

در اينجا نقطۀ مقابل آن يعنى بر خورد مؤمنان را با اين داورى الهى تشريح كرده،مى گويد:«سخن مؤمنان،هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند،تنها اين است كه مى گويند:شنيديم و اطاعت كرديم»! .

(إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا)

كسى كه خدا را عالم به همه چيز مى داند،و بى نياز از هر كس،و رحيم و مهربان به همۀ بندگان،چگونه ممكن است داورى كسى را بر داورى او ترجيح دهد؟

ص: 306

لذا در پايان آيه مى فرمايد:«و اينها همان رستگاران واقعى هستند» .

(وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

كسى كه زمام خود را به دست خدا بسپارد،و او را حاكم و داور قرار دهد بدون شك در همه چيز پيروز است،چه در زندگى مادى و چه معنوى.

آيه 52

(آيه 52)اين آيه همين حقيقت را به صورت كلى تر تعقيب كرده، مى فرمايد:«و كسانى كه اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كنند و از خدا بترسند و تقوا پيشه نمايند آنها نجات يافتگان و پيروزمندانند» . (وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ)

آيه 53

(آيه 53)لحن اين آيه و همچنين شأن نزولى كه در بعضى از تفاسير در مورد آن وارد شدن-نشان مى دهد كه جمعى از منافقان بعد از نزول آيات قبل و ملامتهاى شديد آن از وضع خود سخت ناراحت شدند و خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و شديدا سوگند ياد كردند كه ما تسليم فرمان توايم قرآن در مقام پاسخ بر آمده و با قاطعيت به آنها گفت:«آنها با نهايت تأكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنها فرمان بدهى(از خانه و اموال خود)بيرون مى روند(و جان را در طبق اخلاص گذارده تقديم مى كنند)بگو:سوگند ياد نكنيد شما طاعت خالصانه و صادقانه نشان دهيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد آگاه است» . (وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ)

منظور از«خروج»خارج شدن از اموال و زندگى و يا همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به هر جا رفتن و در خدمت او بودن است.

آيه 54

(آيه 54)در اين آيه مجددا روى همين معنى تأكيد كرده،مى گويد:«به آنها بگو:اطاعت خدا و اطاعت پيامبرش را كنيد» . (قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ)

سپس اضافه مى كند:در برابر اين فرمان از دو حال خارج نيستيد«پس اگر سر پيچى كنيد و روى گردان شويد پيغمبر مسؤول اعمال خويش است(و وظيفۀ خود را انجام داده)و شما هم مسؤول اعمال خود هستيد»و وظيفۀ شما اطاعت صادقانه است .

(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ).

ص: 307

«اما اگر از او اطاعت كنيد،هدايت خواهيد شد» .

(وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا)

زيرا او رهبرى است كه جز به راه خدا و حق و صواب دعوت نمى كند.

«و(در هر حال)بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيزى جز ابلاغ آشكار نيست» .

(وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ)

او موظف است فرمان خدا را آشكارا به همگان برساند خواه بپذيرند يا نپذيرند پذيرش و عدم پذيرش اين دعوت،سود و زيانش متوجه خود آنها خواهد شد.

آيه 55

(آيه 55)

شأن نزول:

«هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان به مدينه هجرت كردند و انصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند،تمامى عرب بر ضدّ آنها قيام كردند و آن چنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را از خود دور نكنند،شب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خيزند.ادامۀ اين حالت بر مسلمانان سخت آمده،بعضى گفتند آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه اطمينان و آرامش بر ما حكم فرما گردد،و جز از خدا از هيچ كس نترسيم؟آيه نازل شد و به آنها اين بشارت را داد كه آرى چنين زمانى فرا خواهد رسيد».

تفسير:

حكومت جهانى مستضعفان!از آنجا كه در آيات گذشته،سخن از اطاعت و تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،اين آيه همين موضوع را ادامه داده و نتيجۀ اين اطاعت را كه همان حكومت جهانى است بيان مى كند،و به صورت مؤكد مى گويد:«خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند وعده مى دهد كه آنها را قطعا خليفۀ روى زمين خواهد كرد،همان گونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد» .

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)

منظور از«پيشينيان»بنى اسرائيل است،زيرا آنها با ظهور موسى(ع)و در هم شكسته شدن قدرت فرعون و فرعونيان مالك حكومت روى زمين شدند.

«و دين و آيينى را كه براى آنها پسنديده،بطور ريشه دار و پا بر جا در صفحۀ زمين مستقر سازد» .

(وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ).

ص: 308

«و خوف و ترس آنها را،به امنيت و آرامش مبدل خواهد كرد» .

(وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً)

و آن چنان مى شود كه«تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من قرار نخواهند داد» .

(يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً)

مسلم است بعد از اين سيطرۀ حكومت توحيد و استقرار آيين الهى و از ميان رفتن هر گونه اضطراب و ناامنى و هر گونه شرك«كسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقان واقعى آنها هستند» .

(وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ)

از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى دو صفت«ايمان»و«عمل صالح»هستند سه نويد داده است:

1-جانشينى و حكومت روى زمين.

2-نشر آيين حق بطور اساسى و ريشه دار در همه جا.

3-از ميان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى.

و نتيجه اين امور آن خواهد شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند و فرمانهاى او را گردن نهند و هيچ شريك و شبيهى براى او قائل نشوند و توحيد خالص را در همه جا بگسترانند.

اين وعدۀ الهى از آن كيست؟در آيه خوانديم خدا وعدۀ حكومت روى زمين و تمكين دين و آيين و امنيت كامل را به گروهى كه ايمان دارند و اعمالشان صالح است داده اما در اين كه منظور از اين گروه از نظر مصداقى چه اشخاصى است؟ بدون شك آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود و حكومت حضرت مهدى(عج)-كه طبق عقيدۀ عموم مسلمانان اعم از شيعه و اهل تسنن سراسر روى زمين را پر از عدل و داد مى كند بعد از آن كه ظلم و جور همه جا را گرفته باشد- مصداق كامل اين آيه است،ولى با اين حال مانع از عموميت و گستردگى مفهوم آيه نخواهد بود.

نتيجه اين كه در هر عصر و زمان پايه هاى ايمان و عمل صالح در ميان

ص: 309

مسلمانان مستحكم شود،آنها صاحب حكومتى ريشه دار و پر نفوذ خواهند شد.

چنين حكومتى تمام تلاشها و كوششهايش از جنگ و صلح گرفته تا برنامه هاى آموزشى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى،همه در مسير بندگى خدا، بندگى خالى از هر گونه شرك است.

آيه 56

(آيه 56)فرار از چنگال مجازات او ممكن نيست!در آيۀ گذشته وعدۀ خلافت روى زمين به مؤمنان صالح داده شده بود در اين آيه و آيۀ بعد مردم را براى فراهم كردن مقدمات اين حكومت بسيج مى كند.

نخست مى گويد:«و نماز را بر پا داريد» .همان نمازى كه رمز پيوند خلق با خالق است،و ارتباط مستمر آنها را با خدا تضمين مى كند،و ميان آنها و فحشا و منكر حائل مى شود.

(وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ)

«و زكات را بدهيد» .همان زكاتى كه نشانۀ پيوند با«خلق خدا»است،و وسيلۀ مؤثرى براى كم كردن فاصله ها،و سبب استحكام پيوندهاى عاطفى است.

(وَ آتُوا الزَّكاةَ)

«و رسول(خدا)را اطاعت كنيد» .اطاعتى كه شما را در خط مؤمنان صالح كه شايستۀ حكومت بر زمينند قرار مى دهد.

(وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ)

«تا(در پرتو انجام اين دستورات)مشمول رحمت او(خدا)شويد» .و شايستۀ پرچم دارى حكومت حق و عدالت گرديد.

(لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)

آيه 57

(آيه 57)و اگر فكر مى كنيد ممكن است دشمنان نيرومند لجوج در اين راه سنگ بيندازند و مانع تحقق وعدۀ الهى شوند،چنين امرى امكان پذير نيست،چرا كه قدرت آنها در برابر قدرت خدا ناچيز است،بنا بر اين«گمان مبر كه افراد كافر مى توانند از چنگال مجازات الهى در پهنۀ زمين فرار كنند» . (لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ)

نه تنها در اين دنيا از مجازات خدا مصون نيستند«بلكه در آخرت «جايگاهشان آتش است و چه بد جايگاهى است» .

(وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِيرُ).

ص: 310

آيه 58

(آيه 58)آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادر:از آنجا كه مهمترين مسأله اى كه در اين سوره،تعقيب شده مسألۀ عفت عمومى است در اينجا نيز به يكى از امورى كه با اين مسأله ارتباط دارد پرداخته و خصوصيات آن را تشريح مى كند.

نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!بايد مملوك هاى شما (بردگانتان)و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت از شما اجازه بگيرند» .

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ)

«قبل از نماز صبح و نيم روز هنگامى كه لباسهاى(معمولى)خود را بيرون مى آوريد،و بعد از نماز عشا» .

(مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ)

اين سه وقت«سه وقت خصوصى براى شماست» .

(ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ)

بديهى است اين دستور متوجه اولياى اطفال است كه آنها را وادار به انجام اين برنامه كنند،چرا كه آنها هنوز به حد بلوغ نرسيده اند تا مشمول تكاليف الهى باشند.

ضمنا اطلاق آيه،هم شامل كودكان پسر و هم كودكان دختر مى شود.

در پايان آيه مى فرمايد:«گناهى بر شما و بر آنان نيست(كه بدون اذن وارد شوند)و بر گرد يكديگر بگرديد»و با صفا و صميميت به يكديگر خدمت نماييد .

(لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ)

آرى«اين چنين خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خداوند دانا و حكيم است» .

(كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

كودكان نابالغ طبق آيۀ قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند، چون زندگى آنها با زندگى پدران و مادران آنقدر آميخته است كه اگر بخواهند در همه حال اجازه بگيرند مشكل خواهد بود،و از اين گذشته احساسات جنسى آنها هنوز بطور كامل بيدار نشده،ولى نوجوانان بالغ طبق اين آيه كه اذن گرفتن را بطور مطلق براى آنها واجب دانسته موظفند در همه حال به هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند.

اين حكم مخصوص به مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مى كنند،و گر نه وارد شدن در اتاق عمومى آنها اجازه گرفتن لازم ندارد.

در پايان آيه براى تأكيد و توجه بيشتر مى فرمايد:«اين گونه خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است» .

(كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

آيه 59

(آيه 59)در این آیه حکم بالغان را بیان کرده،می گوید:«و هنگامی که اطفال شما به سن بلوغ رسند باید(در همهٔ اوقات)اجاره بگیرند همان گونه که اشخاصی که قبل از آنها بودند اجازه می گرفتند»(وَ اِذا بَلَغَ الاَطفالُ مِنکُمُ الحُلُمَ فَلیَستَأدِنو کَمَا استَأذَنَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم).

ص: 311

آيه 60

(آيه 60)در اين آيه زنان پير و سالخورده را از حكم حجاب زنان مستثنى كرده،مى گويد:«و زنان از كار افتاده اى كه اميدى به ازدواج ندارند گناهى بر آنان نيست كه لباسهاى(روئين)خود را بر زمين بگذارند در حالى كه در برابر مردم خود آرايى نكنند» . (وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاّتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ)

در واقع براى اين استثنا دو شرط وجود دارد:

نخست اين كه به سن و سالى برسند كه معمولا اميدى به ازدواج ندارند،و به تعبير ديگر جاذبۀ جنسى را كاملا از دست داده اند.

ديگر اين كه در حال بر داشتن حجاب خود را زينت ننمايند.

البته منظور برهنه شدن و بيرون آوردن همۀ لباسها نيست بلكه تنها كنار گذاشتن لباسهاى رويين است كه بعضى روايات از آن تعبير به چادر و روسرى كرده است.

و در پايان آيه اضافه مى كند كه با همۀ احوال«اگر آنها تعفف كنند و خويشتن را بپوشانند براى آنها بهتر است» .

(وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ)

ص: 312

چرا كه از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و حجاب را رعايت كند پسنديده تر و به تقوا و پاكى نزديكتر است.

و از آنجا كه ممكن است بعضى از زنان سالخورده از اين آزادى حساب شده و مشروع سوء استفاده كنند،و احيانا با مردان به گفتگوهاى نامناسب بپردازند و يا طرفين در دل افكار آلوده اى داشته باشند در آخر آيه به عنوان يك اخطار مى فرمايد:

«و خداوند شنوا و داناست» .

(وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

آنچه را مى گوييد مى شنود و آنچه را در دل داريد و يا در سر مى پرورانيد مى داند.

آيه 61

(آيه 61)خانه هايى كه غذا خوردن از آنها مجاز است:از آنجا كه در آيات سابق سخن از اذن ورود در اوقات معين يا بطور مطلق به هنگام داخل شدن در منزل اختصاصى پدر و مادر بود،اين آيه در واقع استثنايى بر اين حكم است كه گروهى مى توانند در شرايط معينى بدون اجازه وارد منزل خويشاوندان و مانند آن شوند و حتى بدون استيذان غذا بخورند.

اين در حقيقت حاكى از نهايت صفا و صميميتى است كه در جامعۀ اسلامى بايد حاكم باشد و تنگ نظرى ها و انحصار طلبى ها و خودخواهى ها از آن دور گردد.

نخست مى فرمايد:«بر نابينا و افراد لنگ و بيمار گناهى نيست»كه با شما هم غذا شوند .

(لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ)

چرا كه طبق صريح بعضى از روايات،اهل مدينه پيش از آن كه اسلام را پذيرا شوند افراد نابينا و شل و بيمار را از حضور بر سر سفرۀ غذا منع مى كردند و با آنها هم غذا نمى شدند و از اين كار نفرت داشتند.

سپس قرآن مجيد اضافه مى كند:«و بر شما نيز گناهى نيست كه از خانه هاى خودتان[ خانه هاى فرزندان يا همسرانتان كه خانۀ خود شما محسوب مى شود بدون اجازۀ خاصّى]غذا بخوريد» .

(وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ)

«يا خانه هاى پدرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ)

ص: 313

«يا خانه هاى مادرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ)

«يا خانه هاى برادرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ)

«يا خانه هاى خواهرانتان» .

(أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ)

«يا خانه هاى عموهايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ)

«يا خانه هاى عمه هايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ عَمّاتِكُمْ)

«يا خانه هاى دائيهايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ)

«يا خانه هاى خاله هايتان» .

(أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ)

«يا خانه اى كه كليدهايش در اختيار شماست» .

(أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ)

«يا خانه هاى دوستانتان» .

(أَوْ صَدِيقِكُمْ)

و منظور از آن در اينجا دوستان خاص و نزديكند كه رفت و آمد با يكديگر دارند،و ارتباط ميان آنها ايجاب مى كند كه به منزل يكديگر بروند و از غذاى هم بخورند.

البته در صورت اسراف و تبذير يا نهى صريح يا علم به كراهت در هيچ يك از موارد فوق جايز نيست.

سپس ادامه مى دهد:«بر شما گناهى نيست كه بطور دسته جمعى يا جدا گانه غذا بخوريد» .

(لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً)

گويا جمعى از مسلمانان در آغاز اسلام از غذا خوردن تنهايى،ابا داشتند و اگر كسى را براى هم غذا شدن نمى يافتند مدتى گرسنه مى ماندند،قرآن به آنها تعليم مى دهد كه غذا خوردن به صورت جمعى و فردى هر دو مجاز است.

بعضى ديگر گفته اند كه:جمعى مقيد بودند كه اغنيا با فقيران غذا نخورند، و فاصلۀ طبقاتى راحتى بر سر سفره حفظ كنند،قرآن اين سنّت غلط و ظالمانه را با عبارت فوق نفى كرد.

سپس به يك دستور اخلاقى ديگر اشاره كرده،مى گويد:«پس هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد،سلام و تحيتى از سوى خداوند، سلامى پر بركت و پاكيزه»

(فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ

ص: 314

مُبارَكَةً طَيِّبَةً)

و سر انجام با اين جمله آيه را پايان مى دهد:«اين گونه خداوند آيات(خويش) را براى شما تبيين مى كند،شايد انديشه و تفكر كنيد» .

(كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

به هنگام ورود در هر خانه اى بايد سلام كرد،مؤمنان بر يكديگر،و اهل منزل بر يكديگر،و اگر هم كسى نباشد،سلام كردن بر خويشتن،چرا كه همۀ اينها در حقيقت باز گشت به سلام بر خويش دارد.

سلام بر خويشتن به اين عبارت است:السّلام علينا من قبل ربّنا،درود بر ما از سوى پروردگار ما يا السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين،درود بر ما و بر بندگان صالح خدا.

آيه 62

(آيه 62)

شأن نزول:

در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه در مورد «حنظلة بن أبى عياش»نازل شده است كه در همان شب كه فرداى آن جنگ احد در گرفت مى خواست عروسى كند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اصحاب و ياران مشغول به مشورت در بارۀ جنگ بود،او نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرضه داشت كه اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه داد.

صبحگاهان به قدرى عجله براى شركت در برنامۀ جهاد داشت كه موفق به انجام غسل نشد،با همان حال وارد معركۀ كارزار گرديد،و سر انجام شربت شهادت نوشيد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بارۀ او فرمود:«فرشتگان را ديدم كه حنظله را در ميان زمين و آسمان غسل مى دهند»!لذا بعد از آن حنظله به عنوان«غسيل الملائكه» ناميده شد.

تفسير:

پيامبر را تنها نگذاريد!در چند آيۀ قبل،سخن از لزوم اطاعت خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان بود و يكى از شؤون اطاعت آن است كه بدون اذن و فرمان او كارى نكنند،لذا در اين آيه مى فرمايد:«مؤمنان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند و هنگامى كه در كار مهمى كه حضور جمعيت را ايجاب

ص: 315

مى كند با او باشند،بدون اذن و اجازۀ او به جايى نمى روند» .

(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتّى يَسْتَأْذِنُوهُ)

منظور از هر كار مهمى است كه اجتماع مردم در آن لازم است خواه مسألۀ مهم مشورتى باشد،خواه مطلبى پيرامون جهاد و مبارزۀ با دشمن، و خواه نماز جمعه در شرايط فوق العاده،و مانند آن.

«أَمْرٍ جامِعٍ»

در حقيقت اين يك دستور انضباطى است كه هيچ جمعيت و گروه متشكل و منسجم نمى تواند نسبت به آن بى اعتنا باشد،چرا كه در اين گونه مواقع گاهى حتى غيبت يك فرد گران تمام مى شود و به هدف نهايى آسيب مى رساند.

ولى اگر رهبر،غيبت او را مضرّ تشخيص نداد،به او اجازه مى دهد و در غير اين صورت بايد بماند و گاهى كار خصوصى خود را فداى هدف مهمتر كند.

لذا در دنبال اين جمله اضافه مى كند:«كسانى كه از تو اجازه مى گيرند آنها به راستى ايمان به خدا و رسولش آورده اند»ايمانشان تنها با زبان نيست،بلكه با روح و جان مطيع فرمان تواند .

(إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ)

«در اين صورت هر گاه از تو براى بعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند به هر كس از آنها مى خواهى(و صلاح مى بينى)اجازه ده» .

(فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ)

و در پايان آيه مى فرمايد:هنگامى كه به آنها اجازه مى دهى«براى آنان استغفار كن كه خداوند آمرزنده و مهربان است» .

(وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

اين تعبير نشان مى دهد كه تا مى توانند از گرفتن اجازه خوددارى كنند و فدا كارى و ايثار نمايند كه حتى پس از اجازه باز عمل آنها ترك اولى است،مبادا حوادث جزئى را بهانۀ ترك گفتن اين برنامه هاى مهم قرار دهند.

البته اين دستور انضباطى مهم اسلامى مخصوص پيامبر و يارانش نبوده است بلكه در برابر تمام رهبران و پيشوايان الهى-اعم از پيامبر و امام و علمائى كه

ص: 316

جانشين آنها هستند-رعايت آن لازم است،چرا كه مسألۀ سرنوشت مسلمين و نظام جامعۀ اسلامى در آن مطرح مى باشد،و حتى علاوه بر دستور قرآن مجيد،عقل و منطق نيز حاكم به آن است.

آيه 63

(آيه 63)سپس دستور ديگرى در ارتباط با فرمانهاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بيان كرده،مى گويد:صدا كردن پيامبر را در ميان خود،مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد» . (لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً)

او هنگامى كه شما را براى مسأله اى فرا مى خواند حتما يك موضوع مهم الهى و دينى است،بايد آن را با اهميت تلقى كنيد،و بطور جدى روى آن بايستيد، كه فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پروردگار است.

سپس ادامه مى دهد،«خداوند كسانى از شما را كه(براى جدا شدن از برنامه هاى مهم پيامبر)پشت سر ديگران پنهان مى شوند،و يكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند»و مى بيند .

(قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً)

«پس آنها كه فرمان او را مخالفت مى كنند بايد بترسند از اين كه فتنه اى دامنشان را بگيرد،يا عذاب دردناك به آنها برسد» .

(فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)

آيه 64

(آيه 64)اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ نور است اشارۀ لطيف و پر معنايى است به مسألۀ مبدء و معاد كه انگيزۀ انجام همۀ فرمانهاى الهى است مى فرمايد:

«آگاه باشيد كه براى خداست آنچه در آسمانها و زمين است» .

(أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

خدايى كه علم و دانش او همۀ جهان را در بر مى گيرد و«مى داند آنچه را شما بر آن هستيد» روش شما،اعمال شما،عقيده و نيت شما، همه براى او آشكار است.

(قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ)

و تمام اين امور بر صفحۀ علم او ثبت است«و آن روز كه انسانها به سوى او باز مى گردند آنها را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه مى سازد»و نتيجۀ آن را هر چه باشد به آنها مى دهد .

(وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا).

ص: 317

«و خدا به هر چيزى داناست» .

(وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ)

قابل توجه اين كه در اين آيه سه بار روى علم خدا نسبت به اعمال انسانها تكيه شده است و اين به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه احساس كند،كسى بطور دائم مراقب اوست،و ذره اى از پنهان و آشكارش بر او مخفى نمى ماند اين اعتقاد و باور اثر تربيتى فوق العاده روى او مى گذارد و ضامن كنترل انسان در برابر انحرافات و گناهان است.

«پايان سورۀ نور»

ص: 318

سورۀ فرقان[25]

اشاره

اين سوره در«مكّه»نازل شده و 77 آيه دارد.

محتواى سوره:

اين سوره در حقيقت از سه بخش تشكيل مى شود:

بخش اول كه آغاز اين سوره را تشكيل مى دهد منطق مشركان را شديدا در هم مى كوبد،و بهانه جوييهاى آنها را مطرح كرده و پاسخ مى گويد،و آنها را از عذاب خدا و حساب قيامت و مجازاتهاى دردناك دوزخ بيم مى دهد،و به دنبال آن قسمتهايى از سر گذشت اقوام پيشين را باز گو مى كند.

در بخش دوم براى تكميل اين بحث قسمتى از دلائل توحيد و نشانه هاى عظمت خدا در جهان آفرينش را بيان مى كند.

بخش سوم فشردۀ بسيار جامع و جالبى از صفات مؤمنان راستين و بندگان خالص خداست كه در مقايسه با كفار متعصب و بهانه گير و آلوده اى كه در بخش اول مطرح بودند،موضع هر دو گروه كاملا مشخص مى شود.

«عِبادُ الرَّحْمنِ»

اين صفات مجموعه اى است از اعتقادات،عمل صالح،مبارزۀ با شهوات، داشتن آگاهى كافى،و تعهد و احساس مسؤوليت اجتماعى.

و نام اين سوره از آيۀ اول آن گرفته شده كه از قرآن تعبير به«فرقان» (جدا كنندۀ حق از باطل)مى كند.

فضيلت تلاوت سوره:

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين آمده است:«كسى كه سورۀ فرقان را بخواند(و به محتواى آن بينديشد و در اعتقاد و عمل از آن الهام

ص: 319

گيرد)روز قيامت مبعوث مى شود در حالى كه در صف مؤمنان به رستاخيز است،

كسانى كه يقين داشتند كه قيامت فرا مى رسد و خداوند مردگان را به زندگى جديد باز مى گرداند».

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر

آيه 1

(آيه 1)برترين معيار شناخت:اين سوره با جملۀ آغاز مى شود كه از مادۀ«بركت»است و مى دانيم بركت داشتن چيزى عبارت از آن است كه داراى دوام و خير و نفع كامل باشد. «تَبارَكَ»

مى فرمايد:«زوال ناپذير و پر بركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد، تا بيم دهندۀ جهانيان باشد» .

(تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً)

جالب اين كه مبارك بودن ذات پروردگار به وسيلۀ نزول فرقان،يعنى قرآنى كه جدا كنندۀ حق از باطل است معرفى شده،و اين نشان مى دهد كه برترين خير و بركت آن است كه انسان وسيله اى براى شناخت-شناخت حق از باطل-در دست داشته باشد! البته مقام عبوديت و بندگى خالص است كه شايستگى نزول فرقان و پذيرا شدن معيارهاى شناخت حق از باطل را به وجود مى آورد.

آيه 2

(آيه 2)اين آيه،خداوند را كه نازل كنندۀ فرقان است به چهار صفت توصيف مى كند كه يكى در حقيقت پايه و بقيه نتيجه ها و شاخه هاى آن است.

نخست مى گويد:«او خدايى است كه مالكيت و حكومت آسمانها و زمين منحصر به اوست» .

(الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

آرى!او حاكم بر كل عالم هستى و تمام آسمانها و زمين است،و چيزى از قلمرو حكومت او بيرون نمى باشد.

سپس به نفى عقايد مشركان يكى پس از ديگرى پرداخته،مى گويد:

«و(خدايى كه)فرزندى براى خود انتخاب نكرد» .

(وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً)

ص: 320

و به اين ترتيب اعتقاد نصارى را به اين كه حضرت«مسيح»(ع)فرزند خدا

است و يا يهود كه«عزير»را فرزند خدا مى دانستند و همچنين اعتقاد مشركان عرب را نفى مى نمايد.

سپس مى افزايد:«او شريكى در مالكيت و حاكميت بر عالم هستى ندارد» .

(وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ)

و اگر مشركان عرب،اعتقاد به وجود شريك يا شريكهايى داشتند،و آنها را در عبادت شريك خدا مى پنداشتند.قرآن همه اين موهومات را نفى و محكوم مى كند.

و در آخرين جمله مى گويد:«او تمام موجودات را آفريده(نه تنها آفريده) بلكه تقدير و تدبير و اندازه گيرى آنها را دقيقا معين كرده است» .

(وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً)

نه همچون اعتقاد«ثنويّين»كه بخشى از موجودات اين عالم را مخلوق «يزدان»مى دانستند و بخشى را مخلوق«اهريمن»!و به اين ترتيب آفرينش و خلقت را در ميان يزدان و اهريمن تقسيم مى كردند.

آيه 3

(آيه 3)در اين آيه بحثى را كه در آيات گذشته در مورد مبارزه با شرك و بت پرستى بود را ادامه داده،و مشركان را در واقع به محاكمه مى كشد و براى برانگيختن وجدان آنها،با منطقى روشن و ساده و در عين حال قاطع و كوبنده سخن مى گويد،مى فرمايد:«آنها خدايانى غير از پروردگار عالم(كه اوصافش قبلا گذشت) انتخاب كردند(خدايانى)كه مطلقا خالق چيزى نيستند،بلكه خودشان مخلوقند» . (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ)

وانگهى انگيزۀ آنها براى پرستش بتها چه مى تواند باشد؟بتهايى كه«حتى مالك سود و زيان خود و مالك مرگ و حيات و رستاخيز خويش نيستند»تا چه رسد به ديگران .

(وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً)

اصولى كه براى انسان اهميت دارد همين پنج امر است:مسألۀ سود و زيان

ص: 321

و مرگ و زندگى و رستاخيز و به راستى اگر كسى مالك اصلى اين امور نسبت به ما

باشد شايستۀ پرستش است.

اين بتها نه تنها در اين دنيا مشكلى را براى بندگان خود حل نمى كنند كه در قيامت نيز كارى از آنها ساخته نيست.

آيه 4

(آيه 4)اين آيه به تحليلهاى كفار و يا صحيحتر بهانه جوئيهاى آنها،در برابر دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرداخته چنين مى گويد:«و كافران گفتند:اين فقط دروغى است كه او ساخته،و گروهى ديگر او را بر اين كار يارى داده اند»! . (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ)

ولى قرآن در جواب آنها فقط يك جمله مى گويد و آن اين كه:«آنها با اين سخن خود مرتكب ظلم و دروغ و باطل شدند» .

(فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً)

«ظلم»از اين نظر كه مردى امين و پاك و راستگو همچون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را متهم به دروغ و افترا بر خدا با همدستى جمعى از اهل كتاب كردند،و به مردم و خود نيز ستم نمودند،و دروغ و باطل از اين نظر كه سخن آنها كاملا بى اساس بود، زيرا بارها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را دعوت به آوردن سوره ها و آياتى همچون قرآن كرده بود و آنها در برابر اين تحدى عاجز و ناتوان شده بودند.

آيه 5

(آيه 5)اين آيه به يكى ديگر از تحليلهاى انحرافى و بهانه هاى واهى آنان در مورد قرآن پرداخته،مى گويد:«آنها گفتند:(اين همان)افسانه هاى پيشينيان است كه وى آن را رو نويس كرده»! . (وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها)

او براى رسيدن به اين مقصد،همه روز از ديگران بهره گيرى مى كند«و اين كلمات هر صبح و شام بر او املا مى شود»! .

(فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً)

آيه 6

(آيه 6)در اين آيه به عنوان پاسخگويى به اين اتهامات بى پايه مى فرمايد:

«بگو:كسى آن را نازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند» .

(قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

اشاره به اين كه محتواى اين كتاب و اسرار گوناگونى كه از علوم و دانشها، تاريخ اقوام پيشين،قوانين و نيازهاى بشرى،و حتى اسرارى از عالم طبيعت

ص: 322

و اخبارى از آينده در آن است نشان مى دهد كه ساخته و پرداختۀ مغز بشر نيست،

و با كمك اين و آن تنظيم نشده،بلكه مولود علم كسى است كه آگاه از اسرار آسمان و زمين است و علم او بر همه چيز احاطه دارد.

ولى با اين همه راه بازگشت را به روى اين كج انديشان مغرض و دروغگويان رسوا باز مى گذارد و در پايان آيه مى گويد:درهاى توبه و باز گشت به سوى خدا به روى همۀ شما باز است«چرا كه او آمرزنده و مهربان بوده و هست» .

(إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً)

به مقتضاى رحمتش،پيامبران را ارسال و كتب آسمانى را نازل نموده،و به مقتضاى غفوريتش گناهان بى حساب شما را در پرتو ايمان و توبه مى بخشد.

آيه 7-شأن نزول:روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در كنار خانۀ خدا نشسته بود، «عبد اللّه بن ابى اميه مخزومى»در برابر او قرار گرفت و گفت:«اى محمّد!تو چنين مى پندارى كه رسول پروردگار عالميانى،اما پروردگار جهانيان و خالق همۀ مخلوقات شايسته نيست،رسولى مثل تو-انسانى همانند ما-داشته باشد،تو همانند ما غذا مى خورى،و همچون ما در بازارها راه مى روى!» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرضه داشت:بار پروردگارا!تو همۀ سخنان را مى شنوى،و به هر چيز عالمى،آنچه را بندگان تو مى گويند مى دانى(خودت پاسخ آنها را بيان فرما) اين آيه و سه آيۀ بعد از آن نازل شد و به بهانه گيريهاى آنها پاسخ داد.

تفسير:چرا اين پيامبر گنجها و باغها ندارد؟از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از ايرادهاى كفار در بارۀ قرآن مجيد مطرح گرديد و به آن پاسخ داده شد، در اينجا بخش ديگرى را كه مربوط به رسالت شخص پيامبر است مطرح كرده و پاسخ مى گويد.

مى فرمايد:«آنها گفتند:چرا اين رسول،غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود»؟! .

(وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ)

در حالى كه او مى خواهد هم ابلاغ دعوت الهى كند و هم بر همۀ ما حكومت نمايد!

ص: 323

اصولا آنها معتقد بودند افراد با شخصيت نبايد شخصا براى رفع حوائج خود

به بازارها گام بگذارند،بايد مأموران و خدمتگذاران را به دنبال اين كار بفرستند.

سپس افزودند:«چرا لا اقل فرشته اى(از سوى خدا)بر او فرستاده نشده كه (به عنوان گواه صدق دعوتش)همراه او،مردم را انذار كند»؟! .

(لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً)

آيه 8

(آيه 8)بسيار خوب به فرض كه قبول كنيم رسول خدا مى تواند انسان باشد،ولى آخر چرا يك انسان تهى دست و فاقد مال و ثروت؟«چرا گنجى از آسمان براى او انداخته نمى شود و يا لااقل چرا باغى ندارد كه از آن بخورد و امرار معاش كند»؟ . (أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها)

و باز به اينها قناعت نكردند و سر انجام با يك نتيجه گيرى غلط او را متهم به جنون ساختند چنانكه در پايان همين آيه مى خوانيم:«و ستمگران گفتند:(اى مردمى كه به او ايمان آورده ايد)شما تنها از يك انسان مجنون و كسى كه مورد سحر ساحران قرار گرفته است پيروى مى كنيد»! .چرا كه آنها معتقد بودند ساحران مى توانند در فكر و هوش افراد دخالت كنند و سرمايۀ عقل را از آنها بگيرند؟

(وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً)

آيه 9

(آيه 9)اين آيه پاسخ همۀ اينها را در يك جملۀ كوتاه چنين بيان مى كند:

«ببين چگونه براى تو مثلها زدند،و به دنبال آن گمراه شدند،آنچنان كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند» .

(انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً)

اين جمله تعبير گويايى است از اين واقعيت كه آنها در مقابل دعوت حق و قرآنى كه محتواى آن شاهد گوياى ارتباطش با خداست به يك مشت سخنان واهى و بى اساس دست زده و مى خواهند با اين حرفهاى بى پايه،چهرۀ حقيقت را بپوشانند.

آيه 10

(آيه 10)این آیه همانند آیهٔ قبل روی سخن را به پیامبر صلّى اللّه عليه و آله کرده _ به عنوان تحقیر سخنان آنها،و این که قابل جوابگویی نیست_می فرماید:«زوال ناپذیر و بزرگ است خدایی که اگر بخواهد برای تو بهتر از این قرار می دهد،باغهایی که از

ص: 324

زیر درختانش نهرها جاری باشد،(و اگر بخواهد) برای تو قصرهای مجلل قرارمى دهد» .

(تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً)

مگر باغها و قصرهاى ديگران را چه كسى به آنها داده جز خدا؟ اصولا چه كسى اين همه نعمت و زيبايى را در اين عالم آفريده جز پروردگار! ولى او هرگز نمى خواهد مردم شخصيت تو را در مال و ثروت و قصر و باغ بدانند،و از ارزشهاى واقعى غافل شوند.

آيه 11

(آيه 11)در اينجا-به دنبال بحثى كه از انحراف كفار در مسألۀ توحيد و نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آيات قبل بود-سخن از بخش ديگرى از انحرافات آنها در زمينۀ معاد مى گويد،و در حقيقت با بيان اين بخش روشن مى شود كه آنها در تمام اصول دين گرفتار تزلزل و انحراف بودند،هم در توحيد و هم در نبوت و هم در معاد،كه دو قسمت آن در آيات گذشته آمده،و اكنون سومين بخش را مى خوانيم.

نخست مى گويد:«بلكه آنها قيامت را تكذيب كردند» .

(بَلْ كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ)

چرا كه اگر كسى ايمان به چنان دادگاه عظيم و پاداش و كيفر الهى داشته باشد اين چنين بى پروا حقايق را به باد مسخره نمى گيرد و با ذكر بهانه هاى واهى از دعوت پيامبرى كه دلائل نبوتش آشكار است سر نمى پيچد.

اما قرآن در اينجا به پاسخ استدلالى نپرداخته،چرا كه اين گروه اهل منطق و استدلال نبودند،بلكه آيندۀ شوم و دردناك آنها را در برابر چشمشان مجسم مى سازد.

نخست مى گويد:«و ما براى كسى كه قيامت را انكار كند آتش سوزانى مهيا كرده ايم» .

(وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعِيراً)

آيه 12

(آيه 12)سپس توصيف عجيبى از اين آتش سوزان كرده،مى گويد:

«هنگامى كه اين آتش آنها را از راه دور ببيند(چنان به هيجان مى آيد كه)صداى وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند»! .

(إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً).

ص: 325

اين تعبيرات از شدت اين عذاب الهى خبر مى دهد و نشان مى دهد كه آتش

سوزان دوزخ همچون حيوان درندۀ گرسنه اى كه در انتظار طعمۀ خويش است انتظار اين گروه را مى كشد-پناه بر خدا.

آيه 13

(آيه 13)اين وضع دوزخ است به هنگامى كه آنها را از دور مى بيند،اما وضع آنها را در آتش دوزخ چنين توصيف مى كند:«و هنگامى كه در مكان تنگ و محدودى از آن(آتش)در حالى كه در غل و زنجيرند افكنده شوند فرياد واويلاشان بلند مى شود» . (وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً)

«دوزخ»مكان وسيعى است اما آنها را در اين مكان وسيع آن چنان محدود مى كنند كه طبق بعضى از روايات وارد شدنشان در دوزخ همچون وارد شدن ميخ در ديوار است!

آيه 14

(آيه 14)اما به زودى به آنها گفته مى شود:«امروز يك بار واويلا نگوييد، بلكه بسيار نالۀ واويلا سر دهيد» . (لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً)

و در هر حال اين نالۀ شما به جايى نخواهد رسيد و مرگ و هلاكى در كار نخواهد بود،بلكه بايد زنده بمانيد و مجازاتهاى دردناك را بچشيد.

آيه 15

(آيه 15)سپس روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده دستور مى دهد آنها را به يك داورى دعوت كند،مى فرمايد:«بگو:آيا اين(سرنوشت دردناك)بهتر است،يا بهشت جاويدانى كه به پرهيز كاران وعده داده شده است؟بهشتى كه هم پاداش اعمال آنها است و هم جايگاه و قرارگاهشان» . (قُلْ أَ ذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِيراً)

آيه 16

(آيه 16)همان بهشتى كه«هر چه بخواهند در آنجا براى آنها فراهم است» . (لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ)

همان بهشتى كه«جاودانه در آن خواهند ماند» .

(خالِدِينَ)

«اين وعده اى است مسلّم كه پروردگارت بر عهده گرفته است» .

(كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلاً)

اين گونه سؤالها و داورى طلبيدنها براى بيدار ساختن وجدانهاى خفته است

ص: 326

كه آنها را در برابر يك امر بديهى و بر سر دو راهى قرار دهند.

آيه 17

(آيه 17)محاكمۀ معبودان و عابدان گمراه:از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از سرنوشت مؤمنان و مشركان در قيامت و پاداش و كيفر اين دو گروه بود،در اينجا همين موضوع را به شكل ديگرى ادامه مى دهد و سؤالى را كه خداوند از معبودهاى«مشركان»در قيامت مى كند همراه جواب آنها به عنوان يك هشدار بيان مى فرمايد.

نخست مى گويد:«و(به ياد آور)روزى را كه خداوند همۀ آنها و معبودهايشان را كه غير از«اللّه»پرستش مى كردند جمع و محشور مى كند» .منظور،معبودهاى انسانى(همچون مسيح)يا شيطانى (همچون جن)و يا«فرشتگان»است.

(وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ)

«آنگاه به آنها مى گويد:آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود آنها راه را گم كردند»؟! .

(فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ)

آيه 18

(آيه 18)اما آنها در پاسخ«مى گويند:منزهى تو اى پروردگار!براى ما شايسته نبود كه اوليايى غير از تو برگزينيم» . (قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغِي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ)

نه تنها ما آنها را به سوى خود دعوت نكرديم،بلكه ما به ولايت و عبوديت تو معترف بوديم و غير از تو را معبود براى خود و ديگران بر نگزيديم! علت انحراف آنها اين بود كه:«آنان و پدرانشان را از نعمتها و مواهب دنيا بر خوردار نمودى(آنان به جاى اين كه شكر نعمتت را به جا آورند در شهوات و كامجوييها فرو رفتند)تا ياد تو را فراموش كردند» .

(وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتّى نَسُوا الذِّكْرَ)

و به راستى زندگى مرفّه براى جمعيتى كه ظرفيت كافى ندارند،و پايه هاى ايمانشان سست است«غرور آفرين»است.

و به همين دليل«تباه و هلاك گشتند» .

(وَ كانُوا قَوْماً بُوراً).

آيه 19

(آيه 19)در اینجا خداوند روی سخن را به مشرکان کرده،می گوید:ببینید

ص: 327

مى گفتيد:اينها شما را از راه منحرف كردند و به سوى عبادت خود دعوت نمودند در حالى كه آنها گفتۀ شما را دروغ مى شمرند.

و چون چنين است و خود مرتكب انحراف خويش بوده ايد،«اكنون نمى توانيد عذاب الهى را بر طرف سازيد(و خويش را يارى كنيد و)يا از كسى يارى بطلبيد» .

(فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً)

«و هر كس از شما ستم كند،عذاب شديد و بزرگى به او مى چشانيم» .

(وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذاباً كَبِيراً)

آيه 20

(آيه 20)

شأن نزول:

جمعى از مفسران در شأن نزول اين آيه چنين آورده اند كه جمعى از سران مشركان خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اى محمّد!تو از ما چه مى خواهى؟اگر رياست مى طلبى ما تو را سر پرست خود مى كنيم،و اگر علاقه به مال دارى از اموال خود براى تو جمع مى كنيم،اما هنگامى كه ديدند پيامبر تسليم نشد به بهانه جويى پرداختند و گفتند:تو چگونه فرستادۀ خدا هستى با اين كه غذا مى خورى و در بازارها توقف مى كنى؟!و گفتند:او مى خواهد حكمران ما شود،در حالى كه روش او مخالف سيرۀ پادشاهان است! آيه نازل شد و اين حقيقت را روشن ساخت كه روش پيامبر اسلام روش همۀ پيامبران پيشين است.

تفسير:

همۀ پيامبران چنين بودند!در چند آيۀ قبل يكى از بهانه جوييهاى مشركان آمده بود و جوابى اجمالى و سر بسته براى آن گفته شد،اين آيه به همان مطلب باز گشته و پاسخى صريحتر و مشروحتر به آن داده،مى گويد:«ما هيچ يك از رسولان را قبل از تو نفرستاديم مگر اين كه همۀ آنها(از جنس بشر بودند)غذا مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند»و با مردم حشر و نشر داشتند .

(وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ)

و در عين حال«بعضى از شما را وسيلۀ امتحان بعض ديگر قرار داديم» .

(وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً)

ص: 328

اين آزمايش ممكن است از اين طريق باشد كه انتخاب پيامبران از انسانهايى

كه از ميان توده هاى جمعيت محروم بر مى خيزند خود آزمايش بزرگى است،چرا كه گروهى ابا دارند زير بار همنوع خود بروند بخصوص كسى كه از نظر امكانات مادى و يا سن و سال در سطح پايينى قرار داشته باشد.

و به دنبال اين سخن،همگان را مورد خطاب قرار داده و سؤال مى كند:«آيا صبر و شكيبايى پيشه مى كنيد»؟ .چرا كه مهمترين ركن پيروزى در تمام اين آزمايشها صبر و استقامت و پايمردى است.

(أَ تَصْبِرُونَ)

و در پايان آيه به عنوان يك هشدار مى فرمايد:«پروردگار تو همواره بصير و بينا بوده و هست» .

(وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً)

مبادا تصور كنيد چيزى از رفتار شما در برابر آزمونهاى الهى از ديدۀ بينا و موشكاف علم خداوند مكتوم و پنهان مى ماند،او همه را دقيقا مى داند و مى بيند.

آغاز جزء نوزدهم قرآن مجيد

ادامۀ سورۀ فرقان

آيه 21

(آيه 21)ادعاهاى بزرگ:در اينجا دو قسمت ديگر از بهانه هاى مشركان را مطرح كرده،چنين پاسخ مى دهد.

نخست مى فرمايد:«آنها كه اميدى به لقاى ما ندارند(و رستاخيز را انكار مى كنند)،مى گويند:چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند،و يا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم» .

(وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا)

اين قابل قبول نيست كه پيك وحى تنها بر او نازل شود و ما او را نبينيم! بهترين دليل براى اين كه اين سخنان را به خاطر تحقيق پيرامون نبوت پيامبر نمى گفتند اين است كه تقاضاى مشاهدۀ پروردگار كردند و او را تا سر حد يك جسم قابل رؤيت تنزل دادند،همان تقاضاى بى اساسى كه مجرمان بنى اسرائيل نيز داشتند،و پاسخ قاطع آن را شنيدند كه شرح آن در سورۀ اعراف آيۀ 143 آمده است.

ص: 329

لذا قرآن در پاسخ اين تقاضاها مى گويد:«آنها در مورد خود تكبر ورزيدند

و گرفتار غرور و كبر و خود بينى شدند» .

(لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ)

«و طغيان كردند،چه طغيان بزرگى»؟ .

(وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً)

آيه 22

(آيه 22)سپس به عنوان تهديد مى گويد:اينها كه تقاضا دارند فرشتگان را ببينند،به آرزوى خود مى رسند اما«روزى كه فرشتگان را مى بينند روز بشارت براى مجرمان نخواهد بود»چرا كه روز مجازات و كيفرهاى دردناك اعمال آنهاست . (يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ)

آرى!در آن روز از ديدن فرشتگان خوشحال نخواهند شد،بلكه چون نشانه هاى عذاب را همراه مشاهدۀ آنان مى بينند به قدرى در وحشت فرو مى روند كه همان جمله اى را كه در دنيا به هنگام احساس خطر در برابر ديگران مى گفتند بر زبان جارى مى كنند«و مى گويند:ما را امان دهيد،ما را معاف داريد» .

(وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً)

ولى بدون شك نه اين جمله و نه غير آن اثرى در سر نوشت محتوم آنها ندارد.

آيه 23

(آيه 23)اين آيه وضع اعمال اين مجرمان را در آخرت مجسّم ساخته، مى گويد:«و ما به سراغ تمام اعمالى كه آنها انجام دادند مى رويم و همه را همچون ذرات غبار پراكندۀ در هوا مى كنيم»! .يعنى،اعمال آنها به قدرى بى ارزش و بى اثر خواهد شد كه اصلا گويى عملى وجود ندارد. (وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً)

زيرا چنين كه به عمل انسان شكل و محتوا مى دهد،نيّت و هدف عمل است،افراد با ايمان،با انگيزۀ الهى و هدفهاى مقدس و پاك به سراغ انجام كارها مى روند در حالى كه مردم بى ايمان غالبا گرفتار تظاهر،ريا كارى و تقلب و غرور و خود بينى هستند،و همين سبب بى ارزش شدن اعمال آنها مى شود.

آيه 24

(آيه 24)و از آنجا كه قرآن معمولا نيك و بد را در برابر هم قرار مى دهد تا با مقايسه،وضع هر دو روشن شود،اين آيه از بهشتيان سخن مى گويد و مى فرمايد:

«بهشتيان در آن روز قرارگاهشان بهتر و استراحتگاهشان نيكوتر است» .

(أَصْحابُ

ص: 330

الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً)

آيه 25

(آيه 25)آسمان با ابرها شكافته مى شود!باز در اينجا بحث در بارۀ قيامت و سر نوشت مجرمان در آن روز ادامه مى يابد نخست مى گويد:روز گرفتارى و اندوه مجرمان«روزى است كه آسمان با ابرها از هم مى شكافد و فرشتگان پى در پى نازل مى شوند»! . (وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلاً)

اين آيه در حقيقت پاسخى است به يكى ديگر از بهانه جوييهاى مشركان،زيرا آنها انتظار داشتند خداوند و فرشتگان،طبق اساطير و افسانه هايشان،در ميان ابرها به سراغشان بيايند و آنها را به سوى حق دعوت كنند،در اسطوره هاى يهود نيز آمده كه گاه خداوند در لا بلاى ابرها ظاهر مى شد! در مورد شكافته شدن آسمان با ابرها ممكن است بگوييم:از يك سو پرده هاى جهان ماده از مقابل چشم انسان كنار برود و عالم ماوراء طبيعت را مشاهده كند،و از سوى ديگر كرات آسمانى متلاشى شوند و ابرهاى انفجارى آشكار گردند،و در لابلاى آنها شكافهايى نمايان باشد،آن روز،روز پايان اين جهان و آغاز رستاخيز است،روز بسيار دردناكى است براى مجرمان بى ايمان و ستمكاران لجوج.

آيه 26

(آيه 26)سپس به يكى از روشنترين مشخصات آن روز پرداخته،مى گويد:

«حكومت حقيقى در آن روز از آن خداوند رحمان است» .

(الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ)

حتى آنها كه در اين جهان نوعى حكومت مجازى و محدود و فانى و زود گذر داشتند نيز از صحنۀ حكومت كنار مى روند،و حاكميت از هر نظر و در تمام جهات مخصوص ذات پاك او مى شود.

و به همين دليل«آن روز روز سختى براى كافران خواهد بود» .در حالى كه براى مؤمنان بسيار سهل و آسان است.

(وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً)

آيه 27

(آيه 27)شأن نزول:در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دو نفر دوست در ميان مشركان به نام«عقبه»و«ابى»بودند هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذايى ترتيب مى داد و اشراف

ص: 331

قومش را دعوت مى كرد و در عين حال دوست مى داشت به محضر

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برسد هر چند اسلام را نپذيرفته بود.

روزى از سفر آمد و طبق معمول ترتيب غذا داد و دوستان را دعوت كرد،در ضمن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز دعوت نمود.

هنگامى كه سفره را گستردند و غذا حاضر شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:من از غذاى تو نمى خورم تا شهادت به وحدانيت خدا و رسالت من دهى،«عقبه» شهادتين بر زبان جارى كرد.

اين خبر به گوش دوستش«ابى»رسيد،گفت:اى عقبه!از آئينت منحرف شدى؟ او گفت:نه به خدا سوگند من منحرف نشدم.من از اين شرم داشتم كه او از سفرۀ من برخيزد بى آنكه غذا خورده باشد لذا شهادت دادم! ابى گفت:من هرگز از تو راضى نمى شوم مگر اين كه در برابر او بايستى و سخت توهين كنى!عقبه اين كار را كرد و مرتد شد،و سر انجام در جنگ بدر در صف كفار به قتل رسيد و رفيقش«ابى»نيز در جنگ احد كشته شد.

اين آيه و دو آيۀ بعد از آن نازل گرديد و سر نوشت مردى را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود و او را به گمراهى مى كشاند شرح داد.

تفسير:روز قيامت صحنه هاى عجيبى دارد كه بخشى از آن در آيات گذشته آمد و در اينجا بخش ديگرى را خاطرنشان مى كند،و آن مسألۀ حسرت فوق العادۀ ظالمان از گذشتۀ خويش است نخست مى فرمايد:«و(به خاطر آور)روزى را كه ظالم هر دو دست خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزد،مى گويد:اى كاش با (رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله)راهى برگزيده بودم» .

(وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً)

اين كار شايد به خاطر اين باشد كه اين گونه اشخاص هنگامى كه گذشتۀ خويش را مى نگرند خود را مقصر مى دانند و تصميم بر انتقام از خويشتن مى گيرند و اين نوعى انتقام است تا بتوانند در سايۀ آن كمى آرامش يابند.

ص: 332

تأسف فرو رفته مى گويد:«اى واى بر من!كاش فلان شخص گمراه را دوست خود انتخاب نكرده بودم» .

(يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً)

كه تمام بدبختى من در ترك رابطه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قبول رابطه با اين دوست گمراه بود.

منظور از«فلان»همان شخص است كه او را به گمراهى كشانده:شيطان يا دوست بد يا خويشاوند گمراه.

آيه 29

(آيه 29)باز ادامه داده،مى گويد:«او مرا از ياد آورى(حق)گمراه ساخت بعد از آن كه(ياد حق)به سراغ من آمده بود»! . (لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي)

و در پايان آيه مى گويد:«و شيطان هميشه خوار كنندۀ انسان بوده است» .چرا كه انسان را به بيراهه ها و مناطق خطر مى كشاند و بعد او را سرگردان رها كرده و به دنبال كار خود مى رود.

(وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً)

حقيقت خذلان اين است كه كسى دل به يارى ديگرى ببندد ولى او درست در لحظات حساس دست از كمك و ياريش بر دارد.

در حديثى از امام جواد عليه السّلام مى خوانيم:«از همنشينى بدان بپرهيز كه همچون شمشير برهنه اند،ظاهرشان زيبا و آثارشان بسيار زشت است»!

آيه 30

(آيه 30)خدايا،مردم قرآن را ترك كردند!از آن جا كه در آيات گذشته انواع بهانه جوييهاى مشركان لجوج و افراد بى ايمان مطرح شده بود،اين آيه ناراحتى و شكايت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را در پيشگاه خدا از كيفيت بر خورد اين گروه با قرآن باز گو كرده،مى گويد:«پيامبر بر پيشگاه خدا عرضه داشت:پروردگارا!اين قوم من قرآن را ترك گفتند و از آن دورى جستند» . (وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً)

اين سخن و اين شكايت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امروز نيز همچنان ادامه دارد،كه از گروه عظيمى از مسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دست فراموشى سپردند،قرآنى كه مملوّ از برنامه هاى زندگى مى باشد،اين قرآن را رها ساختند

ص: 333

و حتى براى قوانين مدنى و جزائيشان دست گدايى به سوى ديگران دراز كردند!

قرآن در ميان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى در آمده است،تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فرستنده پخش مى كنند،و جاى آن در كاشى كاريهاى مساجد به عنوان هنر معمارى است،براى افتتاح خانۀ نو،و يا حفظ مسافر،و شفاى بيماران،و حد اكثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.

آرى!امروز هم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرياد مى زند:«خدايا!قوم من قرآن را مهجور داشتند»!

آيه 31

(آيه 31)اين آيه براى دلدارى پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله-كه با اين موضعگيرى خصمانۀ دشمنان مواجه بود-مى فرمايد:«و اين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار داديم» . (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ)

فقط تو نيستى كه با عداوت سر سختانۀ اين گروه رو برو شده اى،همۀ پيامبران در چنين شرايطى قرار داشتند كه گروهى از«مجرمان»به مخالفت آنها بر مى خاستند و كمر دشمنى آنان را مى بستند.

ولى بدان تو تنها و بدون ياور نيستى«همين بس كه خدا هادى و راهنما،و يار و ياور توست» .

(وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً)

نه وسوسه هاى آنها مى تواند تو را گمراه سازد چرا كه هادى تو خداست،و نه توطئه هاى آنها مى تواند تو را در هم بشكند چرا كه ياورت پروردگار است كه علمش برترين علمها و قدرتش ما فوق همۀ قدرتهاست.

خلاصه تو بايد بگويى:

هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك توام چو دوستى از دشمنان ندارم باك

آيه 32

(آيه 32)باز در اين آيه به يكى ديگر از بهانه جوييهاى اين مجرمان بهانه جو اشاره كرده،مى گويد:«و كافران گفتند:چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى شود»؟! . (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً)

اصولا بهتر بود خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز از تمام اين قرآن يكجا با خبر باشد تا هر

ص: 334

چه مردم از او مى خواهند و مى پرسند فورا پاسخ گويد.

در دنبالۀ آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:«اين به خاطر آن است كه قلب تو را به وسيلۀ آن محكم داريم و(از اين رو)آن را به تدريج بر تو خوانديم» .

(كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً)

قرآن مجموعه اى است از اوامر و نواهى،احكام و قوانين،تاريخ و موعظه، و مجموعه اى از استراتژى و تاكتيكهاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسير امت اسلامى به سوى جلو پيش مى آمده است.

چنين كتابى كه همۀ برنامه حتى قوانين كلى را از طريق حضور در صحنه هاى زندگى مردم تبيين و اجرا مى كند امكان ندارد قبلا يكجا تدوين و تنظيم شود،اين بدان مى ماند كه رهبر بزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه ها و بيانيه ها و امر و نهى هايش را كه به مناسبتهاى مختلف ايراد مى شود يكجا بنويسد و نشر دهد،آيا هيچ كس مى تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟!

آيه 33

(آيه 33)سپس براى تأكيد بيشتر روى پاسخ فوق مى فرمايد:«آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورند(و هيچ بحث و سخنى را براى تضعيف دعوت تو طرح نمى كنند)مگر اين كه ما حق را براى تو مى آوريم،و تفسيرى بهتر»و پاسخى دندان شكن كه در برابر آن ناتوان شوند! . (وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً)

آيه 34

(آيه 34)و از آنجا كه اين دشمنان كينه توز و مشركان متعصب و لجوج بعد از مجموعۀ ايرادات خود چنين استنتاج كرده بودند كه محمّد و يارانش با اين صفات و اين كتاب و اين برنامه هايى كه دارند بدترين خلق خدايند-العياذ باللّه- و چون ذكر اين سخن با كلام فصيح و بليغى همچون قرآن تناسب نداشت در اين آيه خداوند به پاسخ اين سخن مى پردازد بى آنكه اصل گفتار آنها را نقل كند،مى گويد:

تو گمراه نيستى«آنان كه بر صورتهايشان به سوى جهنم محشور مى شوند بدترين محل را دارند و گمراه ترين افرادند» .

(الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً)

ص: 335

اين از يك سو نشانۀ خوارى و ذلّت آنهاست،چرا كه آنها در دنيا نهايت كبر

و غرور و خود برتر بينى نسبت به خلق خدا داشتند،و از سوى ديگر تجسّمى است از گمراهيشان در اين جهان.

در مقابل گروهى قامتهايى همچون سرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه،با گامهاى بلند بسرعت به سوى بهشت مى روند.

آيه 35

(آيه 35)اين همه درس عبرت و اين همه بى خبرى!در اينجا قرآن مجيد براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان از يك سو و تهديد مشركان بهانه جو از سوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته و سر گذشت شوم آنها اشاره كرده،نخست مى فرمايد:«و ما به موسى،كتاب(آسمانى)داديم،و برادرش هارون را ياور او قرار داديم» . (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً)

آيه 36

(آيه 36)ما به آن دو خطاب كرديم«و گفتيم:به سوى اين قوم برويد كه آيات ما را تكذيب كردند» . (فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا)

آنها از يك سو آيات و نشانه هاى خدا را كه در آفاق و انفس و در تمام عالم هستى وجود دارد عملا تكذيب نمودند و از سوى ديگر تعليمات انبياى پيشين را نيز ناديده گرفته،و آنها را تكذيب نمودند.

ولى با تمام تلاش و كوششى كه موسى و برادرش انجام دادند،و با ديدن آن همه معجزات عظيم و متنوع و روشن،باز راه كفر و انكار را پيش گرفتند،لذا«ما آنها را شديدا در هم كوبيديم و نابود كرديم» .

(فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً)

آيه 37

(آيه 37)همچنين«قوم نوح را هنگامى كه رسولان الهى را تكذيب كردند، غرق نموديم و(سر نوشت)آنها را نشانۀ روشنى براى عموم مردم قرار داديم، و براى همۀ ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساختيم» . (وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً)

آيه 38

(آيه 38)همچنين«قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند»هلاك كرديم . (وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً)

ص: 336

قوم عاد همان قوم«هود»پيامبر بزرگ خدا هستند،كه از سر زمين احقاف(يا

يمن)مبعوث شد،و قوم ثمود،قوم پيامبر خدا«صالح»هستند كه از سر زمين وادى القرى(ميان مدينه و شام)مبعوث گرديد،و«اصحاب رس»قومى بودند كه درخت صنوبرى را-كه«يافث»فرزند«نوح»غرس كرده بود-مى پرستيدند،آنها دوازده شهر آباد داشتند كه بر كنار نهرى به نام«رس»بود.

هنگامى كه آنها در كفر و بت پرستى فرو رفتند،خداوند پيامبرى از بنى اسرائيل به سوى آنها فرستاد اما آنها ايمان نياوردند،پيامبر براى قلع مادۀ فساد از خدا تقاضا كرد آن درخت بخشكد آن درخت خشكيد.

آنها هنگامى كه چنين ديدند سخت ناراحت شدند،و تصميم بر كشتن آن پيامبر گرفتند،چاهى عميق كندند و او را در آن افكندند.

خداوند به خاطر اين اعمال زشت،و اين ظلم و ستمها آنها را به عذاب شديدى گرفتار كرد و نابود ساخت.

آيه 39

(آيه 39)ولى ما هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم،بلكه«براى هر يك از آنها مثلها زديم» . (وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ)

به ايرادهاى آنها پاسخ گفتيم،همچون پاسخ ايرادهايى كه به تو مى كنند، اخطار كرديم،انذار نموديم،و سر نوشت و داستانهاى گذشتگان را براى آنها باز گو كرديم.

اما هنگامى كه هيچ يك از اينها سودى نداد«هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم» .

(وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِيراً).

آيه 40

(آيه 40)و سرانجام در این آیه اشاره به ویرانه های شهرهای قوم لوط می کند که در سر راه مردم حجاز به شام قرار گرفته،و تابلو زنده و گویایی از سرنوشت دردناک این آلودگان و مشرکان است،می فرماید:«آنها[=مشرکان مکّه]از کنار شهری که باران شرّ و بدبختی[=بارانی از سنگهای نابود کننده]برسرشان ریخته شد گذشتند آیا آنها(در سفر هایشان به شام)این صحنه را ندیدند»و در زندگی آنها نیندیشیدند؟!(وَ لَقَد اَتَوا عَلَی القَریَةِ الَّتی اُمطِرَت مَطِرَت مَطَرَ السَّو اَفَلَم

ص: 337

آرى!اين صحنه را ديده بودند،ولى هرگز درس عبرت نگرفتند چرا كه«آنها به رستاخيز ايمان و اميد ندارند»! .

(بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً)

مرگ را پايان اين زندگى مى شمرند،و اگر به زندگى پس از مرگ هم معتقد باشند اعتقادى بسيار سست و بى پايه دارند.

آيه 41

(آيه 41)اين آيه نمونۀ ديگرى از منطق مشركان و كيفيت بر خورد آنها با پيامبر اسلام و دعوت راستين او را باز گو مى كند.

نخست مى گويد:«آنها هنگامى كه تو را مى بينند(تنها كارى كه انجام مى دهند اين است كه)به باد مسخره ات مى گيرند(و مى گويند:)آيا اين همان كسى است كه خدا او را به عنوان پيامبر بر انگيخته است» .

(وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللّهُ رَسُولاً)

آيه 42

(آيه 42)سپس قرآن در ادامۀ گفتار مشركان و از زبان آنها چنين نقل مى كند:

«اگر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نمى كرديم بيم آن مى رفت كه ما را گمراه سازد»و ارتباطمان را با آنها قطع كند .

(إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها)

ولى قرآن از چند راه به آنها پاسخ مى گويد نخست با يك جملۀ كوبنده به اين گروه كه اهل منطق نبودند چنين پاسخ مى دهد:«هنگامى كه عذاب الهى را ببينند بزودى مى فهمند چه كسى گمراهتر بوده است»؟! .

(وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً)

آيه 43

(آيه 43)دومين پاسخى كه قرآن به سخنان آنها مى دهد در اين آيه آمده است،روى سخن را به پيامبر كرده،به عنوان دلدارى و تسلّى خاطر و هم به عنوان بيان دليل اصلى عدم پذيرش دعوت پيامبر از سوى آنان مى فرمايد:«آيا ديدى كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش برگزيده»؟! . (أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ)

«آيا با اين حالت تو قادر به هدايت او و دفاع از او هستى»؟! .

(أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً).

ص: 338

يعنى،اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزاء و انكار و انواع مخالفتها

زدند نه خاطر آن بوده كه منطق تو ضعيف و دلائل تو غير قانع كننده و در آئينت جاى شك و ترديد است بلكه به خاطر اين است كه آنها پيرو فرمان عقل و منطق نيستند، معبود آنها هواى نفسشان است،و هوى پرستى سر چشمۀ غفلت و بى خبرى و كفر و بى ايمانى است.

آيه 44

(آيه 44)بالاخره سومين پاسخى كه قرآن به اين گروه گمراه مى دهد اين است كه مى گويد:«آيا تو گمان مى كنى كه بيشتر آنها مى شنوند يا مى فهمند»؟! . (أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ)

«آنها تنها مانند چهار پايانند،بلكه آنان گمراه ترند»! .

(إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً)

يعنى؛سخريه ها و سخنان زننده و غير منطقى آنها هرگز تو را ناراحت نكند چون آدمى يا بايد خود داراى عقل باشد و آن را به كار گيرد و مصداق گردد و يا اگر از علم و دانش بر خوردار نيست از دانايان سخن بشنود و مصداق باشد اما اين گروه نه آنند و نه اين،و به همين دليل با چهار پايان تفاوتى ندارند،و روشن است كه از چهار پا نمى توان توقعى داشت،جز نعره كشيدن و لگد زدن،و كارهاى غير منطقى انجام دادن.

«يَعْقِلُونَ» «يَسْمَعُونَ»

بلكه اينها از چهار پايان نيز بد بخت تر و بينواترند كه آنها امكان تعقل و انديشه ندارند،و اينها دارند و به چنان روزى افتاده اند!

آيه 45

(آيه 45)حركت سايه ها!در اينجا سخن از قسمتهاى مهمى از نعمتهاى الهى به عنوان بيان اسرار توحيد و خدا شناسى است.سخن از نعمت«سايه ها» و سپس اثرات و بركات«شب»و«خواب و استراحت»و«روشنايى»روز و«وزش بادها»و«نزول باران»و«زنده شدن زمينهاى مرده»و«سيراب شدن»چهار پايان و انسانهاست.

نخست مى گويد:«آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده ساخت»؟! .

(أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ).

ص: 339

«و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد»سايه اى هميشگى و جاودانى

(وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً)

اين سايه كشيده و گسترده همان سايه اى است كه بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع آفتاب بر زمين حكمفرماست و لذتبخش ترين سايه ها و ساعات همان است.

زيرا به دنبال آن مى فرمايد:«سپس خورشيد را بر وجود اين سايۀ گسترده دليل قرار داديم» .

(ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً)

اشاره به اين كه اگر آفتاب نبود مفهوم سايه روشن نمى شد،اصولا سايه از پرتو آفتاب به وجود مى آيد.

آيه 46

(آيه 46)در اين آيه مى فرمايد:«سپس آن را آهسته جمع مى كنيم»و نظام سايه و آفتاب را حاكم مى سازيم . (ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً)

مى دانيم هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند تدريجا سايه ها بر چيده مى شود تا به هنگام ظهر كه در بعضى از مناطق سايه بكلى معدوم مى شود،و در ديگر مناطق به حد اقل خود مى رسد و به اين ترتيب سايه ها نه يك دفعه ظاهر مى گردند،و نه يك دفعه بر چيده مى شوند،و اين خود يكى از حكمتهاى پروردگار است،چرا كه اگر انتقال از نور به ظلمت و بالعكس،ناگهانى صورت مى گرفت براى همۀ موجودات زيان آور بود.

آيه 47

(آيه 47)بعد از ذكر نعمت سايه ها،به شرح دو نعمت ديگر كه كاملا متناسب با آن است پرداخته و گوشۀ ديگرى از اسرار نظام هستى را كه بيانگر وجود خداست روشن مى سازد،مى فرمايد:«او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد» . (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً)

اين پردۀ ظلمانى نه تنها انسانها كه تمام موجودات روى زمين را در خود مستور مى سازد و آنها را همچون لباس،محفوظ مى دارد و همچون پوششى كه انسان به هنگام خواب براى ايجاد تاريكى و استراحت از آن استفاده مى كند،او را در بر مى گيرد.

بعد اشاره به نعمت خواب كرده،مى فرمايد:«و خواب را استراحت»قرار داد .

ص: 340

(وَ النَّوْمَ سُباتاً)

خواب به موقع و به اندازه،تجديد كنندۀ تمام نيروهاى بدن است و نشاط آفرين و مايۀ قدرت،و بهترين وسيله براى آرامش اعصاب است.

در پايان آيه به نعمت«روز»اشاره كرده،مى فرمايد:«و روز را وسيلۀ حركت و حيات»قرار داد .

(وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً)

و به راستى روشنايى روز از نظر روح و جسم انسان،حركت آفرين است همان گونه كه تاريكى،خواب آور و آرامبخش است.

آيه 48

(آيه 48)بعد از بيان اين مواهب عظيم كه از اساسى ترين پايه هاى زندگى انسانها است به موهبت بسيار مهم ديگرى پرداخته،مى فرمايد:«او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد،و از آسمان آبى پاك كننده نازل كرديم» . (وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ما