گزيدۀ تفسير نمونه!
بزرگترين سرمايۀ ما مسلمانان قرآن مجيد است.معارف،احكام،برنامۀ زندگى،سياست اسلامى،راه به سوى قرب خدا،همه و همه را در اين كتاب بزرگ آسمانى مى يابيم.
بنابر اين،وظيفۀ هر مسلمان اين است كه با اين كتاب بزرگ دينى خود روز به روز آشناتر شود اين از يكسو.
از سوى ديگر آوازۀ اسلام كه بر اثر بيدارى مسلمين در عصر ما،و بخصوص بعد از انقلاب اسلامى در سراسر جهان پيچيده است،حس كنجكاوى مردم غير مسلمان جهان را براى آشنايى بيشتر به اين كتاب آسمانى برانگيخته است،به همين دليل در حال حاضر از همه جا تقاضاى ترجمه و تفسير قرآن به زبانهاى زندۀ دنيا مى رسد،هر چند متأسفانه جوابگويى كافى براى اين تقاضاها نيست،ولى به هر حال بايد تلاش كرد و خود را آماده براى پاسخگويى به اين تقاضاهاى مطلوب كنيم.
خوشبختانه حضور قرآن در زندگى مسلمانان جهان و بخصوص در محيط كشور ما روز به روز افزايش پيدا مى كند،قاريان بزرگ،حافظان ارجمند،مفسران آگاه
ص: 19
در جامعۀ امروز ما بحمد اللّه كم نيستند،رشتۀ تخصصى تفسير در حوزۀ علميۀ قم به صورت يكى از رشته هاى تخصصى مهم درآمده و متقاضيان بسيارى دارد،درس تفسير نيز از دروس رسمى حوزه ها و از مواد امتحانى است،و در همين راستا «تفسير نمونه»نوشته شد،كه تفسيرى است سليس و روان و در عين حال پر محتوا و ناظر به مسائل روز و نيازهاى زمان،و شايد يكى از دلايل گسترش سريع آن همين اقبال عمومى مردم به قرآن مجيد است.
گرچه براى تهيۀ اين تفسير به اتفاق گروهى از فضلاى گرامى حوزۀ علميه قم (دانشمندان و حجج اسلام آقايان:محمد رضا آشتيانى-محمد جعفر امامى- داود الهامى-اسد اللّه ايمانى-عبد الرسول حسنى-سيد حسن شجاعى-سيد نور اللّه طباطبائى-محمود عبد اللهى-محسن قرائتى و محمد محمدى اشتهاردى)در مدت پانزده سال زحمات زيادى كشيده شد،ولى با توجه به استقبال فوق العاده اى كه از سوى تمام قشرها و حتى برادران اهل تسنن از آن به عمل آمد،تمام خستگى تهيۀ آن برطرف گشت و اين اميد در دل دوستان بوجود آمد كه ان شاء اللّه اثرى است مقبول در پيشگاه خدا.
متن فارسى اين تفسير دهها بار چاپ و منتشر شده،و ترجمۀ كامل آن به زبان «اردو»در(27)جلد نيز بارها به چاپ رسيده است،و ترجمۀ كامل آن به زبان «عربى»نيز به نام تفسير«الأمثل»اخيرا در بيروت به چاپ رسيد و در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى انتشار يافت.
ترجمۀ آن به زبان«انگليسى»هم اكنون در دست تهيه است كه اميدواريم آن هم به زودى در افق مطبوعات اسلامى ظاهر گردد.
بعد از انتشار تفسير نمونه گروه كثيرى خواهان نشر«خلاصۀ»آن شدند.
چرا كه مايل بودند بتوانند در وقت كوتاهتر و با هزينۀ كمتر به محتواى اجمالى آيات،و شرح فشرده اى آشنا شوند،و در بعضى از كلاسهاى درسى كه تفسير قرآن مورد توجه است به عنوان متن درسى از آن بهره گيرى شود.
ص: 20
اين درخواست مكرّر،ما را بر آن داشت كه به فكر تلخيص تمام دورۀ(27)جلدى تفسير نمونه،در پنج جلد بيفتيم ولى اين كار آسانى نبود، مدتى در بارۀ آن مطالعه و برنامه ريزى شد و بررسيهاى لازم به عمل آمد تا اين كه فاضل محترم جناب مستطاب آقاى احمد-على بابايى كه سابقۀ فعاليت و پشتكار و حسن سليقۀ ايشان در تهيۀ«فهرست موضوعى تفسير نمونه»بر ما روشن و مسلّم بود عهده دار انجام اين مهمّ گرديد و در مدت دو سال كار مستمر شبانه روزى اين مهمّ به وسيلۀ ايشان انجام گرديد.
اينجانب نيز با فكر قاصر خود كرارا بر نوشته هاى ايشان نظارت كردم و در مواردى كه نياز به راهنمايى بود به اندازۀ توانايى مسائل لازم را تذكر دادم،و در مجموع فكر مى كنم بحمد اللّه اثرى ارزنده و پربار به وجود آمده كه هم قرآن با ترجمۀ سليس را در بر دارد و هم تفسير فشرده و گويايى،براى كسانى كه مى خواهند با يك مراجعۀ سريع از تفسير آيات آگاه شوند،مى باشد.
و نام آن برگزيدۀ تفسير نمونه نهاده شد.
و من به نوبۀ خود از زحمات بى دريغ ايشان تشكر و قدردانى مى كنم، اميدوارم اين خلاصه و فشرده كه گزيده اى است از قسمتهاى حساس،و حديث مجملى از آن مفصل،نيز مورد قبول اهل نظر و عموم قشرهاى علاقه مند به قرآن گردد و ذخيره اى براى همۀ ما در«يوم الجزاء»باشد.
قم-حوزۀ علميه ناصر مكارم شيرازى 13 رجب 1414 روز ميلاد مسعود امير مؤمنان حضرت على عليه السّلام مطابق با 1372/10/6
ص: 21
ص: 22
اين سوره در«مكّه»نازل شده و 206 آيه دارد
* محتواى سوره:
در آغاز اشارۀ كوتاه و گويايى به مسألۀ«مبدء و معاد»كرده؛ سپس براى احياى شخصيت انسان،داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى دهد.بعد پيمانهايى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك برمى شمرد.
سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزكارى منحرف مى شوند،و هم براى نشان دادن پيروزى مؤمنان راستين، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند«نوح»و«لوط»و«شعيب» را بيان كرده،و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزۀ«موسى»با فرعون اين بخش را پايان مى دهد.
در آخر سوره بار ديگر به مسألۀ مبدء و معاد باز مى گردد و انجام و آغاز را بدين وسيله تكميل مى كند.
* فضيلت تلاوت اين سوره:
از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:«هر كس سورۀ اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت،از كسانى خواهد بود كه نه ترسى بر آنهاست و نه غمى دارند(من الّذين فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) و اگر در هر جمعه بخواند،در روز قيامت از كسانى مى باشد كه بدون حساب به بهشت مى رود».
و نيز فرمود:«در اين سوره آيات محكمه اى است،«قرائت»و«تلاوت»
ص: 23
و«قيام به آنها»را فراموش نكنيد،زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خوانده اند گواهى مى دهند».
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
* (آيه 1)-در آغاز اين سوره بار ديگر به«حروف مقطّعه»برخورد مى كنيم كه در اينجا چهار حرف:«الف،لام،ميم و صاد»است(المص).
ممكن است،يكى از اهداف اين حروف،جلب توجه شنوندگان،و دعوت آنها به سكوت و استماع بوده باشد،زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن،مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرب بود،و حس كنجكاوى آنها را برمى انگيخت،و در نتيجه به دنبالۀ آن نيز گوش فرا مى دادند.
* (آيه 2)-در اين آيه مى فرمايد:«اين كتابى است كه بر تو نازل شده است، و نبايد از ناحيۀ آن هيچ گونه نگرانى و ناراحتى به خود راه دهى» (كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ) .
جملۀ فوق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دلدارى مى دهد،كه چون اين آيات از ناحيۀ خداست،نبايد هيچ گونه نگرانى به خود راه دهد،نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج و سرسخت در برابر آن نشان خواهند داد،و نه نگرانى از ناحيۀ نتيجه و برداشتى كه از تبليغ اين رسالت انتظار مى رود.
و در جملۀ بعد اضافه مى كند:«هدف از نزول اين كتاب انذار و بيم دادن مردم(از عواقب شوم افكار و اعمالشان است)و همچنين تذكر و يادآورى براى مؤمنان راستين» (لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ) .
* (آيه 3)-سپس روى سخن را به عموم مردم كرده،مى گويد:«از آنچه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است،پيروى كنيد» (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ) .و به اين ترتيب،سخن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مأموريت و رسالت او شروع مى شود و به وظيفۀ مردم منتهى مى گردد.
و براى تأكيد اضافه مى كند:«از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب
ص: 24
ولىّ و سرپرستى جز او خوددارى نماييد» (وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ) .
اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليمند و از تذكرات،متذكر مى گردند كمند،در پايان آيه مى گويد:«كمتر متذكر مى شويد» (قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ) .
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه انسان بر سر دو راهى است،يا پذيرش ولايت و رهبرى خداوند،و يا داخل شدن در(ولايت)ديگران،اگر مسير اول را قبول كند،(ولىّ)او تنها خداست،اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد،هر روز بايد بار كسى را بر دوش گيرد و ارباب تازه اى انتخاب كند.
* (آيه 4)-اقوامى كه نابود شدند!اين آيه و آيۀ بعد در واقع«فهرستى» است،اجمالى از سرگذشت اقوام متعددى همچون قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا خواهد آمد.
قرآن در اينجا به آنهايى كه از تعليمات انبياء سرپيچى مى كنند و به جاى اصلاح خويش و ديگران بذر فساد مى پاشند،شديدا اخطار مى كند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد«چقدر از شهرها و آباديها را ويران كرديم»و مردم فاسد آنها را به نابودى كشانيديم! (وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها) .
سپس چگونگى هلاكت آنها را چنين تشريح مى كند:«عذاب دردناك ما،در دل شب(در ساعاتى كه در آرامش فرو رفته بودند)يا در وسط روز،به هنگامى كه پس از فعاليتهاى روزانه به استراحت پرداخته بودند به سراغ آنها آمد» (فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ) .
* (آيه 5)-در اين آيه سخن را چنين ادامه مى دهد:«آنها به هنگامى كه در گرداب بلا گرفتار مى شدند و توفان مجازات،زندگيشان را درهم مى كوبيد(از مركب غرور و نخوت پياده شده)فرياد مى زدند:ما ستمگر بوديم»و اعتراف مى كردند كه ظلم و ستمهايشان دامانشان را گرفته است! (فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاّ أَنْ قالُوا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ) .
ولى اعترافى كه سودى به حال آنها نداشت،زيرا يك نوع اعتراف«اجبارى و اضطرارى»بود كه حتى مغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مى بينند،و كمترين
ص: 25
نشانه اى از انقلاب روحى در آن نيست.
قابل ذكر است كه اين گونه آيات اخطارهاى كوبنده اى است براى امروز و براى فردا،براى ما و همۀ اقوام آينده،زيرا در سنّت و قانون الهى تبعيض مفهوم ندارد.
هم اكنون،انسان صنعتى با تمام قدرتى كه پيدا كرده است،در مقابل يك زلزله،يك توفان،يك باران شديد و مانند اينها به همان اندازه ضعيف و ناتوان است كه انسانهاى قبل از تاريخ ناتوان بودند،بنابراين همان عواقب شوم و دردناكى كه ستمكاران اقوام گذشته و انسانهاى مست غرور و شهوت و افراد سركش و آلوده پيدا كردند،از انسانهاى امروز دور نيست.
* (آيه 6)-بازپرسى عمومى!در آيۀ قبل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود،در اين آيه و سه آيۀ بعد از مجازات اخروى آنها بحث مى كند و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند.
نخست به عنوان يك قانون عمومى مى فرمايد:«از تمام كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند،بطور قطع در روز قيامت سؤال مى كنيم» (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ) .
نه تنها از آنها سؤال مى كنيم«از پيامبرانشان نيز مى پرسيم»كه رسالت خويش را چگونه انجام دادند (وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ) .
بنابراين،هم رهبران مسؤولند و هم پيروان،هم پيشوايان و هم تابعان،منتها چگونگى مسؤوليتهاى اين دو گروه متفاوت است.
* (آيه 7)-در اين آيه براى اين كه كسى تصور نكند كه سؤال از امتها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مى ماند،با صراحت و تأكيد آميخته با قسم مى گويد:«ما با علم و دانش خويش تمام اعمالشان را براى آنها شرح مى دهيم،زيرا ما هرگز از آنها غايب نبوديم»همه جا با آنها بوديم و در هر حال همراهشان (فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنّا غائِبِينَ) .
سؤال براى چيست؟ما مى دانيم خدا همه چيز را مى داند و اصولا در
ص: 26
همه جا حاضر و ناظر است.با اين حال چه نيازى به سؤال دارد كه انبياء و امتها را عموما و بدون استثناء مورد بازپرسى قرار دهد؟! پاسخ اين كه:اگر سؤال براى استعلام و درك واقعيت چيزى باشد،در مورد كسى كه عالم است معنى ندارد ولى اگر منظور توجه دادن خود شخص و اتمام حجت به او و امثال آن بوده باشد،هيچ مانعى ندارد،درست مثل اين كه ما به شخص فراموشكارى خدمتهاى زياد كرده ايم،و او به جاى خدمت مرتكب خيانتهايى شده و همۀ اين مسائل پيش ما روشن است،او را مورد بازپرسى قرار داده و مى گوييم آيا ما اين همه به تو خدمت نكرديم؟و آيا تو حق اين خدمات را ادا كردى؟اين سؤال براى كسب علم نيست بلكه براى تفهيم طرف است.
* (آيه 8)-در اين آيه براى تكميل بحث رستاخيز،اشاره به مسألۀ«سنجش اعمال»مى كند كه نظير آن در سوره هاى ديگر قرآن از جمله در سورۀ مؤمنون آيۀ 102 و 103 و سورۀ قارعه آيۀ 6 و 8 آمده است.
نخست مى گويد:«مسألۀ توزين اعمال در آن روز حق است» (وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ).
آنچه مسلم است اين است كه در روز رستاخيز اعمال انسان با وسيلۀ خاصى سنجيده مى شود نه با ترازوهايى همانند ترازوهاى دنيا،و چه بسا آن وسيله همان وجود انبياء و امامان و افراد صالح بوده باشد،و در رواياتى كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده است اين مطلب به خوبى ديده مى شود.
حتى در اين جهان نيز دوستان خدا مقياس سنجشند،ولى از آنجا كه بسيارى از حقايق در اين عالم در پردۀ ابهام مى ماند و در روز قيامت كه-به مقتضاى وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ (ابراهيم48/)-روز بروز و ظهور است؛اين واقعيتها آشكار مى گردد.
در پايان آيه مى فرمايد:«كسانى كه ميزانهاى(عمل)آنها سنگين است،همان رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .
* (آيه 9)-«و کسانی که میزانهای (عمل) آنها سبک است،افرادی هستند
ص: 27
كه سرمايۀ وجود خود را،به خاطر ظلم و ستمى كه نسبت به آيات ما مى كردند، از دست داده اند» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ) .
بديهى است منظور از سبكى و سنگينى ميزان اعمال،سبكى و سنگينى خود ميزان نيست بلكه ارزش و وزن چيزهايى است كه با ميزان سنجيده مى شود.
تعبير«ظلم به آيات»اشاره به اين است كه اين گونه اشخاص نه تنها به خود ستم مى كنند،بلكه به برنامه هاى هدايت الهى نيز ستم كرده اند،زيرا اين برنامه ها مى بايست وسيلۀ هدايت و نجات گردد،و اگر به آن بى اعتنايى شد و اين اثر از آنها به دست نيامد،به آنها ستم شده است.
* (آيه 10)-مقام با عظمت انسان در جهان هستى!به دنبال آياتى كه اشاره به مبدء و معاد در آنها شده بود در اين آيه و آيات بعد،«انسان»و عظمت و اهميت مقام او و چگونگى آفرينش او و افتخاراتى كه خداوند به او داده،مورد بحث قرار داده،مى فرمايد:«ما مالكيت و حكومت،و تسلط شما را بر زمين،مقرر داشتيم» (وَ لَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الْأَرْضِ) .
«و انواع وسايل زندگى را براى شما در آن قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ) .«اما با اين حال كمتر شكر اين همه نعمت و موهبت را به جاى مى آوريد» (قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ) .
* (آيه 11)-ماجراى سركشى و عصيان ابليس!در هفت سوره از سوره هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است.
در آيۀ مورد بحث،خداوند مى گويد:«ما شما را آفريديم،و سپس صورت بندى كرديم،بعد از آن به فرشتگان(و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگرچه جزء آنها نبود)فرمان داديم،براى آدم(جدّ نخستين شما)سجده كنند» (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ) .
«همگى(اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و)براى آدم سجده كردند،مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود» (فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدِينَ) .
ص: 28
سجدۀ فرشتگان براى آدم به معنى«سجدۀ پرستش»نبوده است،زيرا پرستش مخصوص خداست،بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است.
* (آيه 12)-در اين آيه مى گويد:خداوند«ابليس»را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد،فرمود:«در آن هنگام كه به تو فرمان دادم،چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟» (قالَ ما مَنَعَكَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).
او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد،«گفت:من از او بهترم،به دليل اين كه مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گل»! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) .
گويا چنين مى پنداشت كه آتش برتر از خاك است،و اين يكى از بزرگترين اشتباهات ابليس بود،شايد هم اشتباه نمى كرد و به خاطر تكبر و خودپسندى دروغ مى گفت.
اما امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است،بلكه امتياز اصلى او همان«روح انسانيت»و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است.
در اينجا يك سؤال باقى مى ماند،و آن اين كه چگونه شيطان،با خدا سخن گفت،مگر وحى بر او نازل مى شده است؟ پاسخ اين سؤال اين است كه:هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت،بلكه از طريق الهام درونى،يا به وسيلۀ بعضى از فرشتگان سخن بگويد،خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد،همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان!
* (آيه 13)-از آنجا که امتناع شیطان از سجده کردن،برای آدم عليه السّلام یک امتناع ساده و معمولی نبوده و نه یک گناه عادی محسوب می شد ، بلکه یک سرکشی و تمرد آمیخته به اعتراض و انکار مقام پروردگار بود.به این جهت،مخالفت او سر از کفر و انکار علم و حکمت خدا درآورد و به همین جهت،می بایست تمام مقامها و موقعیت های خویش را در درگاه الهی از دست بدهد،به همین سبب خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعیتی که در صفوف و فرشتگان پیدا کرده بود بیرون کرد و به او
ص: 29
«فرمود:از اين مقام و مرتبه،فرود آى» (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها) .
سپس سر چشمۀ اين سقوط و تنزّل را با اين جمله،براى او شرح مى دهد كه:«تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه،راه تكبر،پيش گيرى» (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها) .
و باز به عنوان تأكيد بيشتر،اضافه مى فرمايد:«بيرون رو كه از افراد پست و ذليل هستى» (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرِينَ) .يعنى،نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گراييدى.
از اين جمله به خوبى روشن مى شود كه تمام بدبختى شيطان،مولود تكبر او بود.
از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده كه فرمود:«اصول و ريشه هاى كفر و عصيان، سه چيز است.حرص و تكبر و حسد،اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد،و تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند،و حسد سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند»!
* (آيه 14)-اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت،او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد،طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه،تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت:«خدايا!مرا تا پايان دنيا مهلت ده،و زنده بگذار» (قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) .
* (آيه 15)-اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند«فرمود:تو از مهلت داده شدگانى» (قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ) .
* (آيه 16)-ولى او نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند،بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين«بيان كرد:اكنون كه مرا گمراه ساختى!بر سر راه مستقيم تو كمين مى كنم و آنها را از راه به در مى برم» (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ) .تا همانطور كه من گمراه شدم،آنها نيز به گمراهى بيفتند!
* (آيه 17)-سپس شیطان ،برای تایید و تکمیل گفتار خود ،اضافه کرد که نه
ص: 30
تنها بر سر راه آنها كمين مى كنم بلكه«از پيش رو،و از پشت سر،و از طرف راست، و از طرف چپ(از چهار طرف)به سراغ آنها مى روم،و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت» (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ) .
در روايتى كه از امام باقر عليه السّلام نقل شده،تفسير عميقى براى اين چهار جهت ديده مى شود،آنجا كه مى فرمايد:«منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از «پيش رو»اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى دهد،و منظور از«پشت سر»اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى كند، و منظور از«طرف راست»اين است كه امور معنوى را به وسيلۀ شبهات و ايجاد شك و ترديد،ضايع مى سازد،و منظور از«طرف چپ»اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهد.
* (آيه 18)-در اين آيه بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت رفيع صادر مى شود،با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميز و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسۀ افراد انسان به خرج داد و گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود؛به او فرمود:«از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و باخوارى و ذلت فرود آى»! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً) .
«و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از تو پيروى كند،جهنم را از تو و آنها پر سازم» (لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ) .
سؤال:بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد،چرا خداوند تقاضاى او را مبنى بر ادامۀ حيات او پذيرفت؟ پاسخ اينكه:ادامۀ حيات او به عنوان وجود يك نقطۀ منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت،بلكه مؤثر نيز بود،حتى قطع نظر از وجود شيطان، در درون خود ما،غرايز مختلفى وجود دارد،كه چون در برابر نيروهاى عقلانى
ص: 31
و روحانى قرار گيرند،يك ميدان تضاد را تشكيل مى دهند كه در اين ميدان پيشرفت و تكامل و پرورش وجود انسان صورت مى گيرد.
بايد توجه داشت كه خداوند اگرچه شيطان را در انجام وسوسه هايش آزاد گذاشته ولى انسان را در برابر او بى دفاع قرار نداده است،زيرا نيروى عقل و خرد به او بخشيده كه مى تواند سدّ نيرومندى در مقابل وسوسه هاى شيطان به وجود آورد.
و از سوى ديگر فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يك عامل سعادت قرار داده و از سوى سوم فرشتگانى كه الهام بخش نيكيها هستند،به كمك انسانهايى كه مى خواهند از وسوسه هاى شيطان بركنار بمانند مى فرستد.
* (آيه 19)-وسوسه هاى شيطانى در لباسهاى دلپذير!از اين به بعد فصل ديگرى از سرگذشت آدم را بيان مى كند،نخست خداوند به آدم و همسرش دستور مى دهد كه:«و اى آدم!تو و همسرت(حوّا)در بهشت سكونت اختيار كنيد» (وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ) .
از اين جمله چنين استفاده مى شود كه آدم و حوّا در بدو خلقت در بهشت نبودند؛سپس به سوى بهشت راهنمايى شدند.
در اين هنگام،نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت،صادر شد:«شما از هر نقطه اى و از هر درختى از درختان بهشت كه مى خواهيد تناول كنيد،اما به اين درخت معين نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود» (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ) .
* (آيه 20)-سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن راندۀ درگاه خدا شده بود و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مى تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد؛«به وسوسه كردن آنان مشغول شد،تا لباسهاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بيرون كند،و عورت آنها را كه پنهان بود آشكار سازد» (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما) .
و براى رسيدن به اين هدف،از عشق و علاقۀ ذاتى انسان به تكامل و ترقى
ص: 32
و«زندگى جاويدان»،استفاده كرد.
لذا نخست به آدم و همسرش گفت:«خداوند شما را از اين جهت نهى نكرده جز اين كه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدان پيدا مى كنيد» (وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ) .
و به اين ترتيب،فرمان خدا را در نظر آنان به گونۀ ديگرى جلوه داد.
* (آيه 21)-آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت،اما شيطان براى اين كه پنجه هاى وسوسۀ خود را بيشتر و محكمتر در جان آدم و حوّا فرو برد؛ «سوگندهاى شديدى براى آنها ياد كرد،كه من خيرخواه شما هستم»! (وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النّاصِحِينَ) .
* (آيه 22)-آدم كه هنوز تجربۀ كافى در زندگى نداشت،و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود،سر انجام تسليم فريب شيطان شد،و به اين ترتيب«شيطان»آنها را با فريب(از مقامشان)فرود آورد» (فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ) .
«همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند،بلافاصله لباسهايشان از تنشان فرو ريخت اندامشان(عورتشان)آشكار گشت» (فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما) .
و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.
قرآن سپس مى گويد:هنگامى كه آدم و حوّا چنين ديدند«بلافاصله از برگهاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود،استفاده كردند» (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ) .«و در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد كه مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم،مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شماست»چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپرديد و در اين گرداب سقوط كرديد؟» (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ) .
از مقايسۀ تعبير اين آيه با نخستين آيه اى كه به آدم و حوّا اجازۀ سكونت در
ص: 33
بهشت را مى داد به خوبى استفاده مى شود كه آنها پس از اين نافرمانى،چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند.
* 1-شجرۀ ممنوعه چه درختى بوده است؟
در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است،يكى تفسير«مادى»كه طبق معروف در روايات،«گندم» بوده است؛و ديگرى تفسير«معنوى»كه در روايات از آن تعبير به«شجرۀ حسد» شده است،زيرا طبق اين روايات،آدم پس از ملاحظۀ مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت،ولى خداوند او را به مقام جمعى از اوليا از فرزندان او(پيامبر اسلام و خاندانش)آشنا ساخت،او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد،و همين شجرۀ ممنوعه بود كه آدم مأمور بود به آن نزديك نشود.
در حقيقت طبق اين روايات،آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پايين تر بود و او را به سوى جهان ماده مى كشيد و آن گندم بود،و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياء خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حدّ خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
اما بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بوده است،بى آنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد.
* 2-آيا آدم گناه كرد؟
مدارك اسلامى به ما مى گويد:هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى شود،و مقام پيشوايى خلق به شخص گناهكار،واگذار نخواهد شد، و مى دانيم كه آدم از پيامبران الهى بود،بنابراين آنچه در پاره اى از تعبيرات در بارۀ پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت عصيان به آنها داده شده،همگى به معنى «عصيان نسبى»و«ترك اولى»است،نه گناه مطلق.
توضيح اين كه:گناه بر دو گونه است،«گناه مطلق»و«گناه نسبى»،گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هرگونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مى شود.
اما«گناه نسبى»آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سر زند،كه با
ص: 34
توجه به مقام و موقعيتش شايستۀ او نباشد.
فى المثل نمازى كه ممكن است از يك فرد عادى،نماز ممتازى باشد براى اولياء حق،گناه محسوب شود.
ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است،و با توجه به موقعيت آنها سنجيده مى شود،به همين دليل اگر يك«ترك اولى»از آنها سر زند،مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مى گيرند-منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و سراغ كار خوب يا مباحى برود.
نهى آدم از«شجرۀ ممنوعه»نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه با توجه به موقعيت آدم با اهميت تلقى شد و مخالفت با اين نهى-هر چند نهى كراهتى بود- موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خداوند گرديد.
* (آيه 23)-بازگشت آدم به سوى خدا!سر انجام هنگامى كه آدم و حوّا، به نقشۀ شيطانى ابليس واقف شدند و نتيجۀ كار خلاف خود را ديدند به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن،در پيشگاه خدا قرار دادند و«گفتند:پروردگار!ما بر خويشتن ستم كرديم» (قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا) .
«و اگر ما را نيامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نكنى،از زيانكاران خواهيم بود» (وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ) .
* (آيه 24)-گرچه توبۀ خالصانۀ آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد ولى به هر حال اثر وضعى آن عمل،دامانشان را گرفت،و دستور خارج شدن از بهشت از سوى خداوند به آنها داده شد،«فرمود:فرود آييد در حالى كه شما با يكديگر(انسان و شيطان)دشمن خواهيد بود» (قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ) .
«و زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيلۀ بهره گيرى شما خواهد بود» (وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ) .
* (آيه 25)-و«نيز به آنها گوشزد كرد،كه هم در زمين زندگى مى كنيد و هم در آن مى ميريد،و از همان براى حساب در روز رستاخيز،برانگيخته خواهيد شد» (قالَ
ص: 35
فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ) .
* (آيه 26)-اخطار به همۀ فرزندان آدم!خداوند از اين جا به بعد يك سلسله دستورات و برنامه هاى سازنده،براى همۀ فرزندان آدم،بيان مى كند،كه در حقيقت دنباله اى است از برنامه هاى آدم در بهشت.
نخست به همان مسألۀ لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت آدم نقش مهمى داشت اشاره كرده،مى فرمايد:«اى فرزندان آدم!ما لباسى بر شما فرو فرستاديم،كه(اندام شما را مى پوشاند و)زشتيهاى بدنتان را پنهان مى سازد» (يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ) .
ولى فايدۀ اين لباس كه براى شما فرستاده ايم،تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتيها نيست بلكه«مايۀ زينت شماست» (وَ رِيشاً) .لباس تجمل و زينت كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان مى دهد.
به دنبال اين جمله كه در بارۀ لباس ظاهرى سخن گفته است،قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيرۀ قرآن در بسيارى از موارد است،هر دو جنبه را به هم مى آميزد و مى گويد:«لباس پرهيزكارى و تقوا از آن هم بهتر است» (وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ) .
تشبيه تقوى و پرهيزكارى به لباس،تشبيه بسيار رسا و گويايى است،زيرا همانطور كه لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند،و هم سپرى است در برابر بسيارى از خطرها،و هم عيوب جسمانى را مى پوشاند و هم زينتى است براى انسان،روح تقوى و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى،زينت بسيار بزرگى براى او محسوب مى شود زينتى است چشمگير كه بر شخصيت او مى افزايد.
منظور از لباس تقوا همان«روح تقوا و پرهيزكارى»است،كه جان انسان را حفظ مى كند و معنى«حياء»و«عمل صالح»و امثال آن در آن جمع است.
در پايان آيه مى فرمايد:«اين(لباسهايى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى،لباس جسمانى و لباس تقوا)همگى از آيات و نشانه هاى خداست
ص: 36
تا بندگان متذكر نعمتهاى پروردگار شوند» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) .
* لباس در گذشته و حال-
تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد هميشه انسان لباس مى پوشيده است،ولى وسايل توليد لباس در عصر ما به قدرى متنوع شده و توسعه يافته است كه با گذشته اصلا قابل مقايسه نيست.
و متأسفانه،جنبه هاى فرعى و حتى نامطلوب و زنندۀ لباس چنان گسترش يافته كه فلسفۀ اصلى لباس را دارد تحت الشعاع خود قرار مى دهد.
لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستيها،توسعۀ فساد،تحريك شهوات، خودنمايى و تكبر و اسراف و تبذير و امثال آن،حتى گاه لباسهايى در ميان جمعى از مردم بخصوص«جوانان غربزده»ديده مى شود كه جنبۀ جنون آميز آن بر جنبۀ عقلانيش برترى دارد و به همه چيز شباهت دارد جز به لباس.
مسألۀ مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زيادى را به كام خود فرو مى كشد، بلكه قسمت مهمى از وقتها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد مى دهد.
* (آيه 27)-در اين آيه خداوند به همۀ افراد بشر و فرزندان آدم،هشدار مى دهد كه مراقب فريبكارى شيطان باشند زيرا شيطان سابقۀ دشمنى خود را با پدر و مادر آنها نشان داده و همانطور كه لباس بهشتى را بر اثر وسوسه ها از اندام آنان بيرون كرد،ممكن است لباس تقوا را از اندام ايشان بيرون نمايد،لذا مى گويد:«اى فرزندان آدم!شيطان شما را نفريبد،آن چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون ساخت و لباس آنان را از اندامشان بيرون كرد،تا عورتشان را به آنها نشان دهد» (يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما) .
سپس تأكيد مى كند كه حساب شيطان و همكارانش از ساير دشمنان جداست،«او و همكارانش شما را مى بينند در حالى كه شما آنها را مشاهده نمى كنيد»و از چنين دشمنى بايد سخت برحذر بود! (إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ) .
و در پايان آيه جمله اى بيان مى كند كه در حقيقت پاسخى است به يك ايراد
ص: 37
مهم و آن اين كه اگر كسى بگويد:چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با اين قدرت بر انسان مسلط ساخته،دشمنى كه هيچ گونه موازنۀ قوا با او ندارد،به هر كجا بخواهد مى رود،بدون اين كه كسى حضورش را احساس كند،حتى طبق بعضى از روايات در درون وجود انسان همچون جريان خون در رگها حركت مى كند!آيا اين با عدالت پروردگار سازگار است؟ آيه در پاسخ اين سؤال احتمالى،مى گويد:«ما شياطين را اولياء و سرپرستان افراد بى ايمان قرار داديم» (إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ) .
يعنى،تنها پس از موافقت خود انسان است كه شيطان مى تواند از مرزهاى روح او بگذرد.
* (آيه 28)-در اين آيه اشاره به يكى از وسوسه هاى مهم شيطانى مى كند كه بر زبان جمعى از انسانهاى شيطان صفت نيز جارى مى شود و آن اين كه:«هنگامى كه عمل زشت و قبيحى را انجام مى دهند(اگر از دليل آن سؤال شود،در پاسخ) مى گويند:اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافته ايم خداوند هم ما را به آن دستور داده است» (وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللّهُ أَمَرَنا بِها) .
جالب اين كه قرآن در پاسخ آنها اعتنايى به دليل اول يعنى پيروى كوركورانه از نياكان نمى كند؛و تنها به پاسخ دليل دوم قناعت كرده،مى گويد:«بگو:خداوند هرگز به كارهاى زشت و قبيح فرمان نمى دهد»زيرا حكم او از فرمان عقل جدا نيست (قُلْ إِنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ) .
سپس با اين جمله آيه ختم مى شود كه:«آيا به خدا نسبتهايى مى دهيد كه نمى دانيد» (أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ) .
منظور از «فاحِشَةً» در اينجا هر گونه كار زشت و قبيحى است كه مسألۀ «طواف عريان»و«پيروى از پيشوايان ظلم و ستم»از مصاديق روشن آن محسوب مى گردد.
* (آيه 29)- در این آیه به اصول دستورات پروردگار در زمینه وظایف عملی در یک جمله کوتاه اشاره،و سپس اصول عقاید دینی یعنی ،مبد،و معاد را بطور
ص: 38
فشرده بيان مى كند؛نخست مى گويد:اى پيامبر!«به آنان بگو:پروردگار من به عدالت دستور داده است» (قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ) .
سپس دستور به يكتاپرستى و مبارزه با هرگونه شرك داده،مى فرمايد:«توجه قلب خويش را در هر عبادتى به او كنيد»و از ذات پاك او به سوى ديگر منحرف نشويد (وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ) .
«او را بخوانيد و دين و آيين خود را خالص و مخصوص او قرار دهيد» (وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ) .
پس از تحكيم پايۀ توحيد،توجه به مسألۀ معاد و رستاخيز كرده،مى گويد:
«همان گونه كه شما را در آغاز آفريد،دگر بار در قيامت باز مى گرديد» (كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ) .
آيۀ فوق يكى از كوتاهترين و جالبترين تعبيرات را در زمينۀ معاد جسمانى بازگو مى كند،و مى گويد:نگاهى به آغاز آفرينش خود كنيد ببينيد همين جسم شما كه از مقدار زيادى آب و مقدار كمترى مواد مختلف،فلزات و شبه فلزات تركيب شده است در آغاز كجا بود؟آبهايى كه در ساختمان جسم شما به كار رفته هر قطره اى از آن احتمالا در يكى از اقيانوسهاى روى زمين سرگردان بود و سپس تبخير گرديد و تبديل به ابرها و به شكل قطرات باران بر زمينها فرو ريختند،و ذراتى كه هم اكنون از مواد جامد زمين در ساختمان جسم شما به كار رفته،روزى به صورت دانۀ گندم يا ميوۀ درخت،يا سبزيهاى مختلف بود كه از نقاط پراكندۀ زمين گردآورى شد.
بنابراين چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال نخستين، باز همان ذرات جمع آورى گردد و به هم پيوندند و اندام نخستين را تشكيل دهند؟ و اگر چنين چيزى محال بود چرا در آغاز آفرينش انجام شد؟بنابراين«همان گونه كه در آغاز،خدا شما را آفريده است در روز رستاخيز نيز باز مى گرداند».
* (آيه 30)-در اين آيه چگونگى عكس العملهاى مردم را در برابر اين دعوت (دعوت به سوى نيكيها و توحيد و معاد)بيان كرده،مى گويد:«جمعى را هدايت كرده و جمعى(كه شايستگى نداشته اند)گمراهى بر آنها مسلّم شده است» (فَرِيقاً
ص: 39
هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ) .
و براى اين كه كسى تصور نكند بدون جهت خداوند،طايفه اى را هدايت مى كند و جمع ديگرى را گمراه،در جملۀ بعد اضافه مى كند:«گروه گمراهان همانها بودند كه شياطين را اولياى خود انتخاب كرده بودند،و به جاى ولايت پروردگار ولايت شيطان را پذيرفتند» (إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .
و عجب اين كه با تمام گمراهى و انحراف«چنين مى پنداشتند كه هدايت يافتگان واقعى آنها هستند» (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ) .
اين حالت مخصوص كسانى است كه در طغيان و گناه فرو روند؛و در اين حال درهاى هدايت بكلى به روى آنها مسدود خواهد شد،و اين همان چيزى است كه خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند.
* (آيه 31)-در اين آيه به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى شود دستور مى دهد كه،«اى فرزندان آدم!زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد» (يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ) .
اين جمله مى تواند هم اشاره به«زينتهاى جسمانى»باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتب و پاك و تميز،و شانه زدن موها،و به كار بردن عطر و مانند آن مى شود،و هم شامل«زينتهاى معنوى»،يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.
در جملۀ بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مى كند،مى گويد از آنها«بخوريد و بنوشيد» (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا) .
اما چون طبع زياده طلب انسان،ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفادۀ عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيۀ صحيح،راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد،بلافاصله اضافه مى كند:«ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى دارد» (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ) .
كلمۀ«اسراف»كلمۀ بسيار جامعى است كه هرگونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهوده گرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مى شود.
ص: 40
جملۀ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا؛ بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد،در آيۀ فوق آمده،گرچه بسيار ساده به نظر مى رسد،اما امروز ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است،زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سر چشمۀ بسيارى از بيماريها،غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى ماند،اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاههاى بدن و هم منبع آماده اى است براى انواع عفونتها و بيماريها! عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم،اسراف و زياده روى در تغذيه و به اصطلاح«پرخورى»است،و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست،كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى كنند خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا اهميت رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.
* (آيه 32)-در اين آيه با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مى برند،تحريم زينتها و پرهيز از غذاها و روزيهاى پاك و حلال،نشانۀ زهد و پارسايى و مايۀ قرب به پروردگار است پرداخته،مى گويد:اى پيامبر!«بگو:چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است» (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ) .
سپس براى تأكيد اضافه مى كند:به آنها«بگو:اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده(اگرچه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مى كنند)ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر(كه صفوف كاملا از هم مشخص مى شوند)اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مى گيرد»و ديگران بكلى از آن محروم مى شوند! (قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ) .
در پايان آيه به عنوان تأكيد مى گويد:«اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مى فهمند تشريح مى كنيم» (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .
در مورد استفاده از انواع زينتها،اسلام مانند تمام موارد،حدّ اعتدال را
ص: 41
انتخاب كرده است و استفاده كردن از زيباييهاى طبيعت،لباسهاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها،و امثال آن،نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است.
* (آيه 33)-محرمات الهى!بارها ديده ايم كه قرآن مجيد هرگاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مى آورد،بلافاصله از نقطۀ مقابل آن يعنى زشتيها و محرمات سخن مى گويد،تا هر دو بحث،يكديگر را تكميل كنند،در اينجا نيز به دنبال اجازۀ استفادۀ از مواهب الهى و زينتها و نفى تحريم آنها،سخن از محرمات به ميان آورده و بطور عموم،و سپس بطور خصوص انگشت روى چند نقطۀ مهم مى گذارد.
در آغاز از تحريم فواحش سخن مى گويد،مى فرمايد:اى پيامبر!«بگو:
پروردگار من تنها اعمال زشت و قبيح را حرام كرده است،اعم از اين كه آشكار باشد يا پنهان» (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ) .
سپس موضوع را تعميم داده،مى گويد:«و(همچنين)گناه و ستم به ناحق را» (وَ الْإِثْمَ) .
بار ديگر انگشت روى چند قسمت از بزرگترين گناهان گذاشته،مى گويد:
«و هرگونه ستم و تجاوز به ناحق به حقوق ديگران» (وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ) .
سپس اشاره به مسألۀ شرك كرده،مى گويد:و نيز پروردگار من،حرام كرده «اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده،شريك او قرار دهيد» (وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً) .
آخرين چيزى را كه به عنوان محرمات روى آن تكيه مى كند،نسبت دادن چيزى به خدا بدون علم و آگاهى است،مى فرمايد:«و اين كه به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى دانيد» (وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ) .
* (آيه 34)-هر جمعیتی سر انجامی دارد! در این آیه خداوند به یکی از قوانین آفرینش یعنی فنا و نیستی ملتها،اشاره می کند و بحثهای مربوط به زندگی فرزندان آدم در روی زمین و سرانجام و سرنوشت گنهکاران که در آیات قبل گفته شد با این بحث روشنتر می شود؛نخست می گوید:«برای هرامتی زمان و مدت معینی
ص: 42
وجود دارد» (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ) .
«و به هنگامى كه اين اجل فرا رسد،نه لحظه اى تأخير خواهند كرد و نه لحظه اى بر آن پيشى مى گيرند» (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ) .
يعنى،ملتهاى جهان همانند افراد،داراى مرگ و حياتند،ملتهايى از صفحۀ زمين برچيده مى شوند،و به جاى آنها ملتهاى ديگرى قرار مى گيرند،قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست،بلكه اقوام و جمعيتها و جامعه ها را نيز در بر مى گيرد؛با اين تفاوت كه مرگ ملتها غالبا بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياى شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستى و تن پرورى مى باشد.
هنگامى كه ملتهاى جهان در چنين مسيرهايى گام بگذارند،و از قوانين مسلم آفرينش منحرف گردند،سرمايه هاى هستى خود را يكى پس از ديگرى از دست خواهند داد و سر انجام سقوط مى كنند.
* (آيه 35)-دستور ديگرى به همۀ فرزندان آدم!بار ديگر خداوند فرزندان آدم را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى فرزندان آدم!اگر رسولانى از خودتان(از طرف من)به سوى شما آمدند كه آيات مرا به شما عرضه مى دارند(از آنها پيروى كنيد)زيرا آنها كه پرهيزكارى پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند نه وحشتى از مجازات الهى خواهند داشت و نه اندوه و غمى» (يا بَنِي آدَمَ إِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) .
* (آيه 36)-و در اين آيه اضافه مى كند:«اما آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .
* (آيه 37)-از اين آيه به بعد قسمتهاى مختلف از سرنوشت شومى كه در انتظار افترا گويان و تكذيب كنندگان آيات خداست،بيان شده،نخست مى گويد:
«چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند و يا آيات او را تكذيب
ص: 43
مى كنند»؟ (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ) .
سپس وضع آنها را به هنگام مرگ چنين توصيف مى كند:«آنان چند روزى بهرۀ خود را از آنچه برايشان مقدر شده است مى برند و از نعمتهاى مختلف سهم خود را مى گيرند،تا(پيمانۀ عمرشان لبريز گردد و به اجل نهايى برسد)در اين هنگام فرشتگان ما كه مأمور گرفتن ارواحند به سراغ آنها مى آيند تا جانشان را بگيرند» (أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ) .
به هر حال از لحظۀ مرگ مجازاتهاى آنها شروع مى شود،نخستين بار با توبيخ و سرزنش فرشتگان پروردگار كه مأمور گرفتن جانشان هستند رو برو مى شوند،«آنها مى پرسند كجا هستند معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيديد»و يك عمر از آنها دم مى زديد و همه چيز خود را نابخردانه در پاى آنها مى ريختيد؟ (قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ) .
آنها چون دست خود را از همه چيز كوتاه مى بينند و پندارهايى را كه در بارۀ معبودهاى ساختگى داشتند همچون نقش برآب مشاهده مى كنند،در پاسخ مى گويند:«آنها همه گم شدند و از ما دور گشتند» (قالُوا ضَلُّوا عَنّا) .
اثرى از آنها نمى بينيم و هيچ گونه قدرتى بر دفاع از ما ندارند،و تمام عبادات ما براى آنها بيهوده بود،«و به اين ترتيب خودشان بر ضدّ خود گواهى مى دهند كه كافر بودند» (وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ) .
در حالى كه راه بازگشت به روى آنها بسته است و اين نخستين تازيانۀ آتشين مجازات الهى است كه بر روح آنها نواخته مى شود.
* (آيه 38)-درگیری پیشوایان و پیروان گمراه در دوزخ!در آیات گذشته صحنه ای که به هنگام مرگ و بازپرسی فرشتگان قبض ارواح رخ می دهد ترسیم شده بود و در اینجا صحنه برخورد گروههای اغواکننده و اغواشونده را در قیامت شرح میدهد:«در روز رستاخیز خداوند به آنها میگوید در صف گروههای مشابه خود از جن و انس که پیش از شما بودند،ثرار گیرید و در آتش داخل شوید»(قال ادخلوا فی امم قد خلت من قبلکم من الجن و النس فی انار)
ص: 44
هنگامى كه همگى در آتش داخل شدند برخوردشان با هم مسلكهايشان شروع مى شود،برخوردى عجيب و عبرت انگيز،«هر دسته اى كه وارد دوزخ مى شوند به ديگرى لعن و نفرين مى كند»و او را مسؤول بدبختى خويش مى داند (كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها) .
مطلب به همين جا پايان نمى پذيرد،«هنگامى كه همگى با ذلت و خوارى در محيط شرر بار دوزخ قرار مى گيرند(شكايت آنها به پيشگاه پروردگار از يكديگر شروع مى شود)نخست فريب خوردگان عرضه مى دارند:پروردگارا!اين اغواگران بودند كه ما را گمراه ساختند،خدايا عذاب و كيفر آنها را مضاعف كن»كيفرى به خاطر گمراهيشان،و كيفرى به خاطر گمراه كردن ما (حَتّى إِذَا ادّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النّارِ) .
ولى عجيب اين است كه خداوند در پاسخ آنها«مى فرمايد:براى هر كدام(از شما)عذاب مضاعف است؛ولى نمى دانيد!»چرا كه پيروان اگر گرد پيشوايان گمراه را نگرفته بودند،قدرتى بر اغواى مردم نداشتند (قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ) .
* (آيه 39)-در اين آيه پاسخ پيشوايان گمراه را چنين نقل مى كند كه:«آنها به پيروان خود مى گويند شما هيچ تفاوت و برترى بر ما نداريد،(يعنى اگر ما گفتيم شما تأييد كرديد و اگر گام برداشتيم كمك نموديد و اگر ستم نموديم شما يار و مددكار ما بوديد)بنابراين شما هم در مقابل اعمالتان عذاب دردناك الهى را بچشيد» (قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ) .
* (آيه 40)-بار ديگر قرآن به سراغ سرنوشت افراد متكبر و لجوج يعنى آنها كه زير بار آيات پروردگار نمى روند و در برابر حق تسليم نيستند رفته،مى گويد:
«كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود» (إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ) .
در حديثى از امام باقر عليه السّلام چنين مى خوانيم:«اما مؤمنان،اعمال و ارواحشان
ص: 45
به سوى آسمانها برده مى شود و درهاى آسمان به روى آنها گشوده خواهد شد،اما كافر روح و عملش را بالا مى برند تا به آسمان برسد در اين هنگام كسى صدا مى زند آن را به سوى سجّين(دوزخ)پايين ببريد».
سپس اضافه مى كند:«آنها وارد بهشت نخواهند شد،تا زمانى كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد»! (وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ) .
اين تعبير كنايۀ لطيفى از محال بودن اين امر است،كه راهى براى ورود افراد بى ايمان متكبر در بهشت مطلقا موجود نيست! در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند،«و اين چنين گنهكاران را كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ) .
* (آيه 41)-در اين آيه،به قسمتى ديگر از مجازات دردناك آنها اشاره كرده،مى گويد:«براى اين گونه افراد،بسترهايى از جهنم و آتش سوزان است و روى آنها پوششهايى از همان آتش سوزان قرار دارد» (لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ) .
و باز براى تأكيد اضافه مى كند:«اين چنين ظالمان و ستمگران را كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ) .
* (آيه 42)-آرامش كامل و سعادت جاويدان!در آيات گذشته بحث از سرنوشت منكران آيات خدا و متكبران و ظالمان بود،در اينجا آيندۀ روشن افراد با ايمان را چنين شرح مى دهد:«كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند،...
اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ...
أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) .
ولى در ميان اين جمله يك جملۀ معترضه كه اشاره به پاسخ بسيارى از سؤالات است بيان كرده،مى گويد:«ما هيچ كس را جز به اندازۀ توانائيش تكليف نمى كنيم» (لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها) .
اشاره به اين كه كسى تصور نكند كه قرار گرفتن در صف افراد با ايمان و انجام عمل صالح در دسترس همه كس نيست،زيرا تكاليف پروردگار به اندازۀ قدرت
ص: 46
افراد است.
اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن،وسيلۀ نجات و سعادت جاويدان را منحصرا ايمان و عمل شايسته معرفى مى كند و به اين ترتيب به عقيدۀ خرافى مسيحيان امروز كه وسيلۀ نجات را قربانى شدن مسيح در برابر گناهان بشريت مى دانند،خط بطلان مى كشد،اصرار قرآن روى مسألۀ ايمان و عمل صالح در آيات مختلف براى كوبيدن اين طرز تفكر و مانند آن است.
* (آيه 43)-در اين آيه به يكى از مهمترين نعمتهايى كه خدا به بهشتيان ارزانى مى دارد و مايۀ آرامش روح و جان آنهاست اشاره كرده،مى گويد:«كينه ها و حسدها و دشمنيها را از دل آنها برمى كنيم» (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ) .
در حقيقت يكى از بزرگترين ناراحتيهاى انسانها در زندگى دنيا كه سر چشمۀ پيكارهاى وسيع اجتماعى مى شود و علاوه بر خسارتهاى سنگين جانى و مالى آرامش روح را بكلى بر هم مى زند،همين«كينه توزى»و«حسد»است.
بهشتيان بكلى از بدبختيهاى ناشى از اين گونه صفات و عواقب آن بركنارند، آنها با هم در نهايت دوستى و محبت و صفا و صميميت و آرامش زندگى مى كنند، و همه از وضع خود راضيند.
قرآن پس از ذكر اين نعمت روحانى،اشاره به نعمت مادى و جسمانى آنها كرده،مى گويد:«از زير قصرهاى آنها نهرهاى آب جريان دارد» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ) .
سپس رضايت و خشنودى كامل و همه جانبۀ اهل بهشت را با اين جمله منعكس مى كند كه آنها«مى گويند:حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه ما را به اين همه نعمت رهنمون شد و اگر خدا ما را راهنمايى نمى كرد،هرگز،هدايت نمى يافتيم» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ) .
اين توفيق او بود كه دست ما را گرفت و از گذرگاههاى زندگى عبور داد و به سر منزل سعادت رسانيد.«مسلما فرستادگان پروردگار ما،حق را آوردند!»آنها راست مى گفتند و ما با چشم خود درستى گفتارشان را هم اكنون مى بينيم (لَقَدْ
ص: 47
جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ) .
اين توفيق او بود كه دست ما را گرفت و از گذرگاههاى زندگى عبور داد و به سر منزل سعادت رسانيد.«مسلما فرستادگان پروردگار ما،حق را آوردند!»آنها راست مى گفتند و ما با چشم خود درستى گفتارشان را هم اكنون مى بينيم (لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ) .
«در اين هنگام ندايى برمى خيزد،و اين جمله را در گوش جان آنها سر مى دهد كه اين بهشت را به خاطر اعمال پاكتان به ارث برديد» (وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .
* (آيه 44)-از اين آيه استفاده مى شود كه بهشتيان و دوزخيان از جايگاه خود مى توانند با يكديگر سخن بگويند؛نخست مى گويد:«بهشتيان،دوزخيان را مخاطب ساخته و صدا مى زنند كه ما وعدۀ پروردگار خويش را حق يافتيم،آيا شما هم به آنچه خدا به وسيلۀ فرستادگانش وعده داده بود،رسيديد؟» (وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا) .
در پاسخ«مى گويند:آرى»همه را عين حقيقت ديديم (قالُوا نَعَمْ) .
سپس اضافه مى كند:«در اين هنگام ندا دهنده اى در ميان آنها ندا در مى دهد (آنچنان كه صداى او به گوش همگان مى رسد)كه:لعنت خدا بر ستمگران باد» (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ) .
* (آيه 45)-سپس ستمگران را چنين معرفى مى كند:«همانها كه مردم را از راه راست باز مى داشتند(و با تبليغات مسموم و زهرآگين خود،ايجاد شك و ترديد در ريشه هاى عقايد مردم مى كردند)و جادۀ مستقيم الهى را كج و معوج نشان مى دادند،و به سراى ديگر نيز ايمان نداشتند» (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ) .
اين مؤذّن در روايات اسلامى،غالبا به امير مؤمنان على عليه السّلام تفسير شده است.
حاكم«ابو القاسم حسكانى»كه از دانشمندان اهل سنّت است به سند خود از «محمّد بن حنفيه»از«على»عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:انا ذلك المؤذّن:«آن كه اين ندا را سر مى دهد منم»و همچنين به سند خود از ابن عباس نقل مى كند كه على عليه السّلام در قرآن نامهايى دارد كه مردم آنها را نمى دانند،از جمله«مؤذّن»در آيۀ شريفۀ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ على عليه السّلام است كه اين ندا را سر مى دهد و مى گويد:الا لعنة اللّه على الّذين
ص: 48
كذّبوا بولايتى و استخفّوا بحقّى؛«لعنت خدا بر آنها باد كه ولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا كوچك شمردند».
* (آيه 46)-اعراف گذرگاه مهمى به سوى بهشت!در تعقيب بيان سرگذشت بهشتيان و دوزخيان اين آيه و سه آيۀ بعد از آن در بارۀ«اعراف»كه منطقه اى است حد فاصل ميان بهشت و دوزخ،با ويژگيهايى كه دارد سخن مى گويد.
نخست به حجابى كه در ميان بهشتيان و دوزخيان كشيده شده است اشاره كرده،مى گويد:«ميان اين دو گروه حجابى قرار دارد» (وَ بَيْنَهُما حِجابٌ) .
از آيات بعد چنين استفاده مى شود كه حجاب مزبور همان«اعراف»است كه مكان مرتفعى است در ميان اين دو گروه،كه مانع از مشاهدۀ يكديگر مى شود،البته كسانى كه بر اعراف يعنى قسمتهاى بالاى اين مانع مرتفع قرار دارند،هر دو گروه را مى توانند ببينند.
سپس قرآن مى گويد:«بر اعراف مردانى قرار دارند كه هر يك از جهنميان و دوزخيان را(در جايگاه خود مى بينند و)از سيمايشان آنها را مى شناسند» (وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ) .
سپس مى گويد:مردانى كه بر اعراف قرار دارند«بهشتيان را صدا مى زنند و مى گويند:درود بر شما باد،اما خودشان وارد بهشت نشده اند،اگرچه بسيار تمايل دارند» (وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ) .
* (آيه 47)-«اما به هنگامى كه به سوى ديگر نگاه مى كنند و دوزخيان را در دوزخ مى بينند(به درگاه خدا راز و نياز مى كنند و)مى گويند:پروردگارا!ما را با جمعيت ستمگران قرار مده» (وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .
* (آيه 48)-در این آیه اضافه می کند که:«و اصحاب اعراف مردانی از دوزخیان را که از چهره و سیمایشان می شناسند صدا می زنند(و مورد ملامت و سرزنش قرار می دهند که دیدید عاقبت)گردآوری اموال و نفرت در دنیا و تکبر ورزیدن از قبول حق،به شما سودی نداد»چه شد آن مالها؟و کجا رفتند آن
ص: 49
نفرات؟و چه نتيجه اى گرفتيد از آن همه كبر و خودپرستى؟ (وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ) .
* (آيه 49)-بار ديگر با همان زبان ملامت و سرزنش در حالى كه اشاره به جمعى از ضعفاى مؤمنان كه بر اعراف قرار گرفته اند مى كنند،مى گويند:«آيا اينها همان كسانى هستند كه شما سوگند ياد كرديد هيچ گاه خداوند آنان را مشمول رحمت خود قرار نخواهد داد» (أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَةٍ) .
سر انجام رحمت الهى شامل حال اين دسته از ضعفاى مؤمنان شده و به آنها خطاب مى شود كه:«وارد بهشت شويد نه ترسى بر شماست و نه در آنجا غم و اندوهى داريد» (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ) .
* «اصحاب اعراف»چه كسانى هستند؟
از مجموع آيات و روايات چنين استفاده مى شود كه«اعراف»گذرگاه سخت و صعب العبورى بر سر راه بهشت سعادت جاويدان است،طبيعى است كه افراد نيرومند و قوى يعنى صالحان و پاكان با سرعت از اين گذرگاه عبور مى كنند اما افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميختند در اين مسير وا مى مانند.
همچنين طبيعى است كه سرپرستان جمعيت و پيشوايان قوم در گذرگاههاى سخت همانند فرماندهانى كه در اين گونه موارد در آخر لشكر راه مى روند تا همۀ سپاهيان بگذرند،در آنجا توقف مى كنند تا به كمك ضعفاى مؤمنان بشتابند و آنها كه شايستگى نجات را دارند در پرتو امدادشان رهايى يابند.
بنابراين در اعراف،دو گروه وجود دارند،ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند و پيشوايان بزرگ(يعنى انبياء،امامان و صالحان)كه در همه حال يار و ياور ضعيفانند.
* (آيه 50)-نعمتهای بهشتی بر دوزخیان حرام ست!پس از آن که بهشتیان و دوزخیان هر کدام در محل مناسب خود مستقر شدند گفتگوهایی در میان آنها رد و بدل می شود که نتیجه آن مجازات و کیفری است روحانی و معنوی برای دوزخیان،نخست می فرماید:«دوزخیان،بهشتیان را صدا می زنند که (محبت کنید)
ص: 50
و مقدارى آب يا از آنچه خدا به شما روزى داده،به ما ببخشيد»تا عطش سوزان خود را تسكين دهيم و از آلام خود بكاهيم (وَ نادى أَصْحابُ النّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ) .
ولى بلافاصله بهشتيان دست ردّ بر سينۀ آنها زده،و«مى گويند:خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است» (قالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ) .
1-جملۀ «مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ» (از آنچه خدا به شما روزى داده)كه تعبيرى است سر بسته و توأم با يك نوع ابهام نشان مى دهد كه حتى دوزخيان نمى توانند از ماهيت و انواع نعمتهاى بهشتى آگاه شوند.
2-جملۀ «إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ» (خداوند آنها را بر كافران حرام كرده)اشاره به اين است كه بهشتيان مضايقه اى از بخشيدن اين نعمتها ندارند زيرا نه چيزى از آنها كم مى شود و نه در درون سينه،كينه اى نسبت به كسى دارند،ولى وضع دوزخيان آنچنان است كه نمى توانند از نعمتهاى بهشتى بهره گيرند،اين تحريم در حقيقت يك نوع«تحريم تكوينى»است،همانند محروميت بسيارى از بيماران از غذاهاى لذيذ و رنگارنگ.
* (آيه 51)-در اين آيه سبب محروميت آنها را تشريح مى كند و با ذكر صفات دوزخيان روشن مى سازد كه اين سرنوشت شوم را خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند نخست مى گويد:«آنها كسانى هستند كه دين و مذهب خود را به سرگرمى و بازى گرفتند» (الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً) .
«و زندگى دنيا آنها را فريب داد و مغرور ساخت» (وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا) .
اين امور سبب شد كه آنها در لجنزار شهوات فرو روند و همه چيز حتى رستاخيز را به دست فراموشى بسپارند و گفتار پيامبران و آيات الهى را انكار كنند، لذا به دنبال آن اضافه مى كند:«پس امروز هم ما آنها را فراموش خواهيم كرد همان گونه كه آنها لقاى چنين روزى را فراموش كردند و همان گونه كه آيات ما را انكار نمودند» (فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ) .
ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه نخستين مرحلۀ گمراهى و انحراف آن
ص: 51
است كه انسان مسائل سرنوشت ساز خود را جدّى نگيرد و با آنها به عنوان يك سرگرمى و بازيچه رفتار كند.
* (آيه 52)-اين آيه اشاره به اين است كه محروميت كفار و سرنوشت شومشان نتيجۀ كوتاهيها و تقصيرات خودشان است و گر نه از ناحيۀ خداوند هيچ گونه كوتاهى در هدايت و رهبرى و ابلاغ آيات و بيان درسهاى تربيتى نشده است لذا مى گويد:ما در هدايت و راهنمايى آنها چيزى فروگذار نكرديم«كتابى براى آنها فرستاديم كه تمام اسرار و رموز آن را با آگاهى كامل تشريح كرديم» (وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ) .
«كتابى كه مايۀ هدايت و موجب رحمت براى ايمان آورندگان بود»اگرچه افراد لجوج و خودخواه از آن بى بهره مى مانند (هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .
* (آيه 53)-و در اين آيه اشاره به طرز تفكر غلط تبهكاران و منحرفان در زمينۀ هدايتهاى الهى كرده،مى گويد:«آيا آنها جز انتظار تأويل آيات(و فرا رسيدن تهديدهاى الهى)دارند»؟ (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْوِيلَهُ) .
اما چه انتظار نابجايى،زيرا هنگامى كه نتايج و سر انجام اين وعده هاى الهى را مشاهده كنند،كار از كار گذشته و راهى براى بازگشت باقى نمانده است«آن روز كه تأويل آنها فرا رسد،كسانى كه قبلا آن را فراموش كرده بودند مى گويند:فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند»و گفتار آنها نيز همه حق بود (يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ) .
اما در اين هنگام در وحشت و اضطراب فرو مى روند،و به فكر چاره جويى مى افتند و مى گويند:«آيا(امروز)شفيعانى يافت مى شوند كه براى ما شفاعت كنند»؟ (فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا) .
و«يا(اگر شفيعانى براى ما در كار نيست و اصولا شايستۀ شفاعت نيستيم)آيا ممكن است به عقب باز گرديم و اعمالى غير آنچه انجام داديم انجام دهيم» و تسليم حق و حقيقت باشيم (أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنّا نَعْمَلُ) .
ولى افسوس!اين بيدارى بسيار دير است،نه راه بازگشتى وجود دارد و نه
ص: 52
شايستگى شفاعت دارند،زيرا«آنها سرمايه هاى وجود خود را از دست داده و گرفتار خسران و زيانى شده اند كه تمام وجودشان را در بر مى گيرد» (قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ) .
و بر آنها ثابت مى شود كه بتها و معبودهاى ساختگى آنان در آنجا هيچ گونه نقشى ندارد«و معبودهايى را كه به دروغ ساخته بودند همگى از نظرشان گم مى شوند» (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ) .
از اين آيه استفاده مى شود كه انسان در اعمال خود مختار و آزاد است و الاّ تقاضاى بازگشت به دنيا نمى كرد تا اعمال بد خود را جبران كند.و نيز استفاده مى شود كه جهان ديگر جاى انجام عمل و كسب فضيلت و نجات نيست.
* (آيه 54)-اين آيه معبود حقيقى و واقعى را با ذكر صفات خاصش معرفى مى كند،تا آنها كه حقيقت جو هستند قبل از فرا رسيدن رستاخيز در همين جهان او را به روشنى بشناسند،نخست مى گويد:«معبود و پروردگار شما آن كس است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ) .يعنى«معبود»كسى جز«آفريدگار» نمى تواند باشد.
* آيا جهان در شش روز آفريده شده؟
با توجه به مفهوم وسيع كلمۀ«ايّام» (روزها)و معادل آن در زبانهاى ديگر،پاسخ اين سؤال روشن است،زيرا بسيار مى شود كه«ايّام»به معنى«دورانها»به كار مى رود.
بنابراين خداوند مجموعۀ زمين و آسمان را در شش دوران متوالى آفريده است،هر چند اين دورانها گاهى به ميليونها يا ميلياردها سال بالغ شده است و علم امروز هيچ گونه مطلبى را كه مخالف اين موضوع باشد بيان نكرده است.
سپس قرآن مى گويد:«خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين،زمام رهبرى آنها را به دست گرفت» (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ) .
يعنى،نه تنها آفرينش از اوست بلكه اداره و رهبرى جهان نيز با او مى باشد.
و اين پاسخى است به آنها كه جهان را در آفرينش نيازمند به خدا مى دانند نه
ص: 53
در بقا و ادامۀ هستى.
* «عرش»چيست؟
عرش در لغت معانى متعددى دارد از جمله:به معنى سقف يا چيزى است كه داراى سقف بوده باشد،و گاهى به معنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است.
ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود و گفته مى شود«عرش خدا» منظور از آن مجموعۀ جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مى شود.
بنابراين در آيۀ مورد بحث جملۀ «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كنايه از احاطۀ كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنهاست.
سپس مى فرمايد:«اوست كه شب را همچون پوششى بر روز مى افكند و روشنايى روز را با پرده هاى ظلمانى شب مى پوشاند» (يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ) .
بعد از آن اضافه مى كند:«شب با سرعت به دنبال روز در حركت است» (يَطْلُبُهُ حَثِيثاً) .همانند طلبكارى كه با سرعت به دنبال بدهكار مى دود.
سپس مى افزايد:«اوست كه خورشيد و ماه و ستارگان را آفريده است،در حالى كه همه سر بر فرمان او هستند» (وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ) .
پس از ذكر آفرينش جهان هستى و نظام شب و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تأكيد مى گويد:«آگاه باشيد آفرينش و ادارۀ امور جهان هستى تنها به دست اوست» (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ) .
منظور از «الْخَلْقُ» آفرينش نخستين،و منظور از «الْأَمْرُ» قوانين و نظاماتى است كه به فرمان پروردگار بر عالم هستى حكومت مى كند و آنها را در مسير خود رهبرى مى نمايد.
به عبارت ديگر:همان طور كه جهان در حدوثش نيازمند به اوست در تدبير و ادامۀ حيات و اداره اش نيز وابسته به او مى باشد،و اگر لحظه اى لطف خدا از آن گرفته شود نظامش بكلى از هم گسسته و نابود مى گردد.
و در پايان آيه مى فرمايد:«پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان
ص: 54
است» (تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ) .
اين جمله بعد از ذكر آفرينش و تدبير جهان هستى يك نوع ستايش از مقام مقدس پروردگار است كه وجودى مبارك،ازلى،ابدى و سر چشمۀ همۀ بركات و نيكيها و خير مستمر مى باشد.
* (آيه 55)-شرايط اجابت دعا:آيۀ قبل با ذكر دلايل روشن اين حقيقت را اثبات كرد كه شايستۀ عبوديت و بندگى تنها خداست و به دنبال آن در اينجا دستور مى دهد كه«دعا و نيايش»كه جان و روح عبادت است بايد در برابر خدا انجام گيرد، نخست مى گويد:«پروردگار خود را از روى تضرّع و در پنهانى بخوانيد» (ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً) .
اين كه در آيۀ فوق دستور داده شده كه خدا را در«خفيّه»و پنهانى بخوانيد براى اين است كه از«ريا»دورتر،و به اخلاص نزديكتر،و توأم با تمركز فكر و حضور قلب باشد.
و در پايان آيه مى فرمايد:«او(خداوند)تجاوزكاران را دوست نمى دارد» (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ) .
و اين جمله معنى وسيعى دارد كه هرگونه تجاوز را،اعم از فرياد كشيدن به هنگام دعا،و يا تظاهر و رياكارى،و يا توجه به غير خدا را به هنگام دعا، شامل مى شود.
* (آيه 56)-در اين آيه اشاره به حكمى شده است كه در واقع يكى از شرايط تأثير دعا است،مى فرمايد:«در روى زمين فساد مكنيد بعد از آن كه اصلاح شده است» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها) .بنابراين هيچ گاه دعاى افراد مفسد و تبهكار به جايى نخواهد رسيد.
در روايتى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم:«زمين فاسد بود و خداوند به وسيلۀ پيامبر اسلام آن را اصلاح كرد».
باز ديگر به مسألۀ دعا مى پردازد و يكى ديگر از شرايط آن را بازگو مى كند، مى گويد:«و خدا را با ترس و اميد بخوانيد» (وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً) .
ص: 55
نه آن چنان از اعمال خود راضى باشيد كه گمان كنيد هيچ نقطۀ تاريكى در زندگى شما نيست كه اين خود عامل عقبگرد و سقوط است،و نه آن چنان مأيوس باشيد كه خود را شايستۀ عفو خدا و اجابت دعا ندانيد،بلكه با دو بال «بيم»و«اميد»به سوى او پرواز كنيد،اميد به رحمتش و بيم از مسؤوليتها و لغزشهاى خود.
و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر روى اسباب اميدوارى به رحمت خدا، مى گويد:«رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است» (إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ) .
در اين دو آيه اشاره به پنج قسمت از شرايط قبولى دعا شده است:نخست اين كه از روى تضرع و در پنهانى باشد،ديگر اين كه از حدّ اعتدال تجاوز نكند،سوم اين كه با توليد فساد و تبهكارى همراه نگردد،چهارم اين كه توأم با بيم و اميد متوازن باشد،پنجم اين كه با نيكوكارى توأم گردد.
* (آيه 57)-در آيات گذشته اشاره هاى مكرر به مسألۀ«مبدء»يعنى توحيد و شناسايى پروردگار از روى اسرار جهان آفرينش شد،و در اين آيه اشاره به مسألۀ «معاد»و رستاخيز مى شود،تا اين دو بحث يكديگر را تكميل كنند،و اين سيرۀ قرآن است كه در بسيارى از موارد«مبدء»و«معاد»را با هم قرين مى سازد،نخست مى گويد:«او كسى است كه بادها را پيشاپيش باران رحمتش همچون بشارت دهنده اى(كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهد)مى فرستد» (وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ) .
«بادهايى كه از اقيانوسها برخاسته و ابرهاى سنگين بار و پر آب را با خود حمل مى كند» (حَتّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً) .
«در اين موقع آنها را به سوى سرزمينهاى مرده و خشك و سوزان مى رانيم» و مأموريت آبيارى اين تشنگان را به عهدۀ آنها مى نهيم (سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ) .
«و به وسيلۀ آن،آب حيات بخش را در همه جا فرو مى فرستيم» (فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ) .«سپس به كمك اين آب انواع ميوه ها را از خاك تيره بيرون مى آوريم»
ص: 56
(فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ) .
و به دنبال آن اضافه مى كند:«اين چنين مردگان را از زمين بيرون مى آوريم» و لباس حيات را در اندامشان مى پوشانيم (كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى) .
اين مثال را براى آن آورديم كه نمونۀ معاد را در اين دنيا كه همه سال در برابر چشم شما تكرار مى شود به شما نشان دهيم«تا شايد متذكر گرديد» (لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) .
* (آيه 58)-در اين آيه براى اين كه گمان نشود يكنواخت بودن باران دليل آن است كه همۀ سرزمينها يكسان زنده شوند،و براى اين كه روشن گردد،استعدادها و آمادگيهاى متفاوت سبب استفاده هاى مختلف از مواهب الهى مى شود،مى گويد:
«سرزمين شيرين و پاكيزه گياهان پربركت و مفيد و سودمند به اذن پروردگار،از آن مى رويد» (وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ) .
«اما زمينهاى شوره زار و خبيث و زشت،چيزى جز گياهان ناچيز و كم ارزش نمى روياند» (وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً) .
و در پايان آيه مى فرمايد:«اين چنين آيات را براى كسانى كه شكرگزارند(و از آن استفاده مى كنند و راه هدايت را مى پويند)بيان مى كنيم» (كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ) .
آيۀ فوق در حقيقت اشاره به يك مسألۀ مهم است و آن اين كه تنها«فاعليت فاعل»براى به ثمر رسيدن يك موضوع،كافى نيست بلكه استعداد و«قابليت قابل» نيز شرط است.
* (آيه 59)-رسالت نوح نخستين پيامبر اولوا العزم:سرگذشت نوح در سوره هاى مختلفى از قرآن مانند سورۀ هود،انبياء،مؤمنون،شعراء و نوح مشروحا آمده است،اما در اينجا تنها فهرستى از آن در شش آيه آمده،نخست مى فرمايد:«ما نوح را به سوى قومش فرستاديم» (لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ) .
نخستين چيزى كه او به آنها يادآور شد،همان توجه به حقيقت توحيد و نفى هرگونه بت پرستى بود،«پس به آنها گفت:اى قوم من!خدا را بپرستيد كه هيچ
ص: 57
معبودى جز او براى شما نيست» (فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .
نوح پس از بيدار كردن فطرتهاى خفته،آنان را از سر انجام بت پرستى بر حذر داشته و گفت:«من از عذاب روزى بزرگ بر شما مى ترسم» (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ) .
منظور از مجازات«روز بزرگ»ممكن است همان توفان معروف نوح يا مجازات الهى در روز رستاخيز باشد.
* (آيه 60)-ولى قوم نوح به جاى اين كه از دعوت اصلاحى اين پيامبر بزرگ كه توأم با نهايت خيرخواهى بود استقبال كنند،به آيين توحيد بپيوندند و دست از ستم و فساد بردارند«جمعى از اشراف و ثروتمندان قوم او(كه منافع خود را با بيدارى مردم در خطر مى ديدند،و مذهب او را مانعى بر سر راه هوسرانيها و هوسبازيهاى خويش مشاهده مى كردند)صريحا در جواب نوح گفتند:ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم» (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .
* (آيه 61)-«نوح»در برابر توهين و خشونت آنها با همان لحن آرام و متين و محبت آميز خود در پاسخ آنها«گفت:(من نه تنها گمراه نيستم بلكه)هيچ گونه نشانه اى از گمراهى در من وجود ندارد،ولى من فرستادۀ پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).
اشاره به اين كه خدايان پراكنده اى كه شما قائل شده ايد همه بى اساس است، پروردگار و ربّ همۀ جهانيان تنها خداوند يگانۀ يكتاست كه خالق همۀ آنها مى باشد.
* (آيه 62)-هدف من اين است كه رسالت پروردگار را انجام داده و دستورات او را به شما برسانم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي) .
«و در اين راه از هيچ گونه خيرخواهى فروگذارى نمى كنم» (وَ أَنْصَحُ لَكُمْ) .
و در پايان اضافه مى كند:«من چيزهايى از خداوند مى دانم كه شما نمى دانيد» (وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ) .
اين جمله ممكن است جنبۀ تهديد در برابر مخالفتهاى آنها داشته باشد كه من مجازاتهاى دردناكى از خداوند در برابر تبهكاران سراغ دارم كه شما هنوز
ص: 58
از آن بى خبريد،و يا اشاره به لطف و رحمت پروردگار باشد كه اگر در مسير اطاعتش گام بگذاريد بركات و پاداشهايى از او سراغ دارم كه شما به عظمت و وسعت آن واقف نيستيد.
* (آيه 63)-در اين آيه گفتار ديگرى را از نوح مى خوانيم كه در برابر اظهار تعجب قوم خود از اين كه چگونه ممكن است انسانى عهده دار رسالت پروردگار گردد،بيان كرده است:«آيا تعجب كرده ايد كه انسانى مأمور ابلاغ رسالت پروردگار گردد و دستورات بيدار كنندۀ او بر اين انسان نازل شود تا شما را از عواقب سوء اعمالتان برحذر دارد و به آيين پرهيزكارى دعوت كند و تا مشمول رحمت الهى شويد» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) .
يعنى،اين موضوع چه جاى تعجب است؟زيرا يك انسان شايسته،استعداد انجام اين رسالت را بهتر از هر موجود ديگر دارد.
* (آيه 64)-ولى به جاى اين كه دعوت چنين رهبر دلسوز و خيرخواه و آگاهى را بپذيرند،«همۀ گفته هاى او را تكذيب كردند(و در برابر دعوتش سر تسليم فرود نياوردند،هر چه نوح بيشتر تبليغ مى كرد،آنها بر لجاجت و سرسختى خود مى افزودند)و همين سبب شد كه ما نوح و آنها كه با او در كشتى بودند نجات داده و تكذيب كنندگان به آياتش را گرفتار غرقاب ساخته و هلاك كنيم» (فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) .
در پايان آيه،دليل اين كيفر سخت را چنين بيان مى كند كه«آنها جمعيت نابينايى بودند»يعنى مردمى بودند كور دل و كورباطن كه از مشاهدۀ چهرۀ حقيقت محروم بودند (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ) .
و اين كوردلى نتيجۀ اعمال شوم و لجاجتهاى مستمر خودشان بود،زيرا چشم پوشى مستمر از حقايق،تدريجا چشم تيزبين عقل را ضعيف كرده و سر انجام نابينا مى كند.
* (آيه 65)-گوشه ای از سرگذشت قوم هود: در تعقیب ذکر رسالت نوح
ص: 59
و درسهاى عبرتى كه در آن نهفته بود،به سرگذشت يكى ديگر از پيامبران بزرگ يعنى هود و درگيريهاى او با قوم و ملتش مى پردازد،نخست مى فرمايد:«ما به سوى جمعيت عاد،برادرشان هود را فرستاديم» (وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً) .
قوم«عاد»مردمى بودند كه در سرزمين«يمن»زندگى مى كردند،از نظر قدرت جسمانى و ثروت ملتى نيرومند و قوى بودند،ولى انحرافات عقيده اى مخصوصا بت پرستى و مفاسد اخلاقى در ميان آنها غوغا مى كرد.
سپس مى گويد:هود دعوت خود را از مسألۀ توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى شروع كرد و«به آنها گفت:اى قوم من!خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى براى شما غير او نيست،آيا پرهيزگارى را پيشه نمى كنيد»! (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ) .
* (آيه 66)-ولى ثروتمندان از خود راضى (الْمَلَأُ) يعنى كسانى كه ظاهر آنها چشم پركن بود،به هود همان گفتند:كه قوم نوح به نوح گفته بودند،بلكه نسبت سفاهت نيز به او دادند،«اشراف كافر قوم او گفتند ما تو را در سفاهت و سبك مغزى مى بينيم و گمان مى كنيم تو از دروغگويان باشى»! (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ) .
* (آيه 67)-اما هود با وقار و ادبى كه مخصوص پيامبران و رهبران راستين و پاك است،بى آنكه از گفتۀ آنان عصبانى و يا دلسرد و مأيوس گردد،«گفت:اى جمعيت من!هيچ گونه سفاهتى در من نيست و وضع رفتار و گفتار من بهترين دليل بر سرمايه هاى عقلانى من است،من فرستادۀ پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .
* (آيه 68)-هود اضافه كرد:«رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم؛ و من خيرخواه امينى براى شما هستم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ) .
* (آيه 69)-سپس هود در برابر افرادی که از بعثت یک انسان به عنوان پیامبر در تعجب بودند به همان مطلبی اشاره می کند که نوح پیامبر نیز به قوم خود گفته بود
ص: 60
و آن اين كه:«آيا تعجب مى كنيد كه از طرف پروردگار به فردى از شما وحى شود،تا شما را از كيفرهايى كه به خاطر اعمالتان در پيش داريد بيم دهد!» (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ).
سپس براى تحريك عواطف خفتۀ آنها و برانگيختن حس شكرگزارى در درون جانشان قسمتى از نعمتهاى پروردگار را،براى آنان شرح مى دهد،مى گويد:
«به خاطر بياوريد كه خداوند شما را جانشينان قوم نوح قرار داد» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ). و هنگامى كه آنها بر اثر طغيانشان به وسيلۀ توفان نابود شدند،سرزمينهاى وسيع و گستردۀ آنان را با تمام نعمتهايى كه داشتند در اختيار شما قرار داد.
به علاوه«و شما را از جهت خلقت(جسمانى)گسترش(و قدرت)داد» (وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً).
* (آيه 70)-اما در مقابل اين اندرزها و راهنماييهاى منطقى و يادآورى نعمتهاى الهى آنها كه منافع مادى خود را در خطر مى ديدند و قبول دعوت او را مانع هوسبازيهاى خويش مى دانستند،در مقام مخالفت برآمده و«گفتند:آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم،و آنچه را پدران ما مى پرستيدند،رها كنيم»؟نه هرگز چنين چيزى،ممكن نيست (قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا) .
و سر انجام براى اين كه اميد«هود»را بكلى از خود قطع كنند و به اصطلاح حرف آخر را به او زده باشند گفتند:«اگر راست مى گويى(و عذابها و مجازاتهايى را كه به ما وعده مى دهى حقيقت دارد)هر چه زودتر آنها را به سراغ ما بفرست و ما را محو و نابود كن»! (فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ) .
يعنى ما كمترين واهمه اى از تهديدهاى تو نداريم.
* (آيه 71)-هنگامی که سخن به اینجا رسید و آخرین حرف خود را که نشانه امتناع کامل ازقبول دعوت هود بود زدند و او بکلی از هدایت آنان مایوس شد،«به آنها گفت:اکنون که چنین است بدانید عذاب و کیفر خشم بر شما مسلما واقع
ص: 61
خواهد شد» (قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ) .
سپس براى اين كه گفتار آنها در بارۀ بتها بدون پاسخ نماند،اضافه مى كند:«آيا شما با من در مورد چيزهايى كه از الوهيت جز نامى بى اثر ندارند و شما و پدرانتان اسم خدا بر آنها گذارده ايد و به دروغ آثار و خاصيتهايى براى آنها قائل شده ايد، به مجادله برخاسته ايد،در حالى كه هيچ گونه فرمان و حجتى خدا در اين باره نازل نكرده است» (أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ) .
سپس گفت:«اكنون كه چنين است شما در انتظار بمانيد من هم با شما انتظار مى كشم» (فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ) .شما در اين انتظار باشيد كه بتها ياريتان كنند و من در انتظارم كه عذاب دردناك الهى بر شما فرود آيد آينده نشان خواهد داد كداميك از اين دو انتظار به حقيقت نزديكتر خواهد بود.
* (آيه 72)-در اين آيه سر انجام كار اين قوم لجوج در عبارت كوتاهى چنين بيان شده است:«ما هود و كسانى را كه با او بودند به لطف و رحمت خود،رهايى بخشيديم،و ريشۀ كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و حاضر نبودند در برابر حق تسليم شوند،قطع و نابود ساختيم» (فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ) .
* (آيه 73)-سرگذشت عبرت انگيز قوم ثمود!از اين به بعد به قيام«صالح» پيامبر بزرگ خدا در ميان قوم«ثمود»كه در يك منطقۀ كوهستانى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند اشاره شده،نخست مى گويد:«ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» (وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً) .
پيامبر آنان صالح نيز همانند ساير پيامبران،نخستين گام را در راه هدايت آنها از مسألۀ توحيد و يكتاپرستى برداشت و به آنها«گفت:اى قوم من!خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .
سپس اضافه نمود:من بدون دليل چيزى نمى گويم،«بيّنه و دليل روشن از
ص: 62
طرف پروردگارتان براى شما آمده است و اين همان شترى است كه خداوند براى شما معجزه قرار داده است» (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً) .
سپس به آنها مى گويد:«او را به حال خود واگذاريد و بگذاريد در زمين خدا به چرا بپردازد،و به او آزار مرسانيد كه عذاب دردناكى شما را فرا خواهد گرفت» (فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .
* (آيه 74)-در اين آيه مى گويد:«به خاطر داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان در روى زمين بعد از قوم عاد قرار داد،و در آن مستقر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ).
يعنى از يك سو نعمتهاى فراوان الهى را فراموش نكنيد و از سوى ديگر توجه داشته باشيد كه پيش از شما اقوام طغيانگرى مانند قوم عاد بودند كه بر اثر مخالفتهايشان به عذاب الهى گرفتار شدند و نابود گرديدند.
سپس روى بعضى از نعمتها و امكانات خداداد قوم ثمود تكيه كرده، مى گويد:شما در سرزمينى زندگى داريد كه هم دشتهاى مسطح با خاكهاى مساعد و آماده كه«در دشتهايش قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوهها براى خود خانه ها مى تراشيد» (تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً) .
و در پايان آيه مى گويد:«اين همه نعمتهاى فراوان خدا را يادآور شويد و در زمين فساد نكنيد و كفران نعمت ننماييد» (فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ) .
* (آيه 75)-باز ملاحظه مى كنيم كه جمعيت اشراف و ثروتمندان خوش ظاهر و بد باطن سر رشتۀ مخالفت با اين پيامبر بزرگ الهى را به دست گرفتند و همان طور كه قرآن مى گويد:«اين جمعيت اشرافى و متكبر از قوم صالح به افرادى از مستضعفان كه ايمان آورده بودند گفتند:آيا به راستى شما مى دانيد كه صالح از طرف خداوند براى راهنمايى ما فرستاده شده است» (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ) .
ولى به زودى با پاسخ قاطع آنان كه حكايت از تصميم و ارادۀ قوى مى كرد
ص: 63
رو برو شدند و اين پاسخ را از آنان شنيدند كه«گفتند:ما نه تنها مى دانيم صالح فرستادۀ خداست بلكه)ما به آنچه او مأموريت دارد،و دعوت به سوى آن مى كند، ايمان آورده ايم» (قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ) .
* (آيه 76)-«اين مغروران متكبر(دست از كار خود برنداشته و مجددا براى تضعيف روحيۀ جمعيت مؤمنان)گفتند:ما به آنچه شما ايمان آورده ايد كافريم» (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ) .
* (آيه 77)-هنگامى كه ثروتمندان متكبر و خودخواه از ايجاد تزلزل در پايه هاى ايمان توده هاى مردم با ايمان مأيوس شدند،و از سوى ديگر مى ديدند با وجود«ناقه»كه معجزۀ صالح محسوب مى شد،سمپاشيهاى آنها به جايى نمى رسد،تصميم به نابود كردن ناقه گرفتند،و قبل از هر چيز«آن را پى كردند و كشتند و از فرمان خدا سر برتافتند» (فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ) .
و به اين نيز قناعت نكردند بلكه به سراغ صالح آمدند و صريحا به او«گفتند:
اى صالح!اگر تو فرستادۀ خدا هستى هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست» (وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ) .
اين سخن در حقيقت برپا ساختن يك نوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و براى تضعيف روحيۀ«صالح»و مؤمنان بود.
* (آيه 78)-هنگامى كه آنها ستيزه جويى و طغيانگرى را به آخر رساندند و آخرين بارقۀ آمادگى ايمان را در وجود خود خاموش ساختند،مجازات الهى كه طبق قانون انتخاب اصلح و از ميان بردن موجودات فاسد و مفسد صورت مى گيرد به سراغ آنها آمد و«آن چنان زمين لرزه اى قصرها و خانه هاى مستحكمشان را تكان داد و فرو ريخت(و زندگى پرزرق و برق آنها را در هم كوبيد)كه صبحگاهان تنها جسم بى جان آنها در خانه هايشان باقى مانده بود» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ) .
* قوم ثمود به چه وسيله نابود شدند؟
از آيۀ فوق استفاده مى شود كه
ص: 64
وسيلۀ نابودى اين قوم سركش،زلزله بود،اما از آيۀ 13 سورۀ فصلت بر مى آيد كه صاعقه آنها را نابود كرد،و در آيۀ 5 سورۀ حاقه مى خوانيم به وسيلۀ يك عامل ويرانگر(طاغيه)از ميان رفتند.بايد بگوييم؛اين هر سه عامل به يك چيز بازگشت مى كنند،يعنى نخست صاعقه توليد مى شود و به دنبال آن زمين لرزه به وجود مى آيد،و اما«طاغيه»به معنى موجودى است كه از حد خود تجاوز كند و اين هم،با زلزله سازگار است و هم با صاعقه،بنابراين تضادى در ميان آيات نيست.
* (آيه 79)-در اين آيه مى گويد:«بعد از اين جريان صالح از آنها روى برتافت و به آنها گفت:من حق رسالت پروردگارم را ادا كردم و آنچه گفتنى بود به شما گفتم و از نصيحت و خيرخواهى كوتاهى نكردم،لكن شما خيرخواهان را دوست نداريد» (فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحِينَ) .
* (آيه 80)-سرنوشت دردناك قوم لوط:قرآن،صحنۀ عبرت انگيز ديگرى از سرگذشت پيامبران را بازگو مى كند و هدف آيات پيشين را تعقيب و تكميل مى نمايد،و آن سرگذشت پيامبر بزرگ خدا«لوط»و قوم اوست.
نخست مى گويد:«به خاطر بياوريد لوط پيامبر را هنگامى كه به قوم خود گفت:آيا شما عمل زشت و ننگينى انجام مى دهيد كه احدى از جهانيان تاكنون مرتكب آن نشده است»؟ (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ) .
* (آيه 81)-در اين آيه گناهى را كه در آيۀ قبل بطور سر بسته ذكر شده بود، تشريح مى كند و مى گويد:«شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد،و از زنان صرف نظر مى كنيد» (إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ) .
چه انحرافى از اين بدتر و بالاتر كه وسيلۀ توليد نسل را كه آميزش زن و مرد است و خداوند آن را بطور غريزى در هر انسانى قرار داده،رها كنند،و سراغ«جنس موافق»بروند كارى كه اصولا برخلاف فطرت و ساختمان طبيعى جسم و روح انسان و غريزۀ تحريف نايافته اوست.و در پايان آيه به عنوان تأكيد مى گويد:«بلكه
ص: 65
شما جمعيت اسراف كاريد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ) .يعنى از حدود الهى قدم بيرون گذارده و در سنگلاخ انحراف و تجاوز از مرز فطرت سرگردان شده ايد.
* (آيه 82)-در اين آيه اشاره به جواب لجوجانه و غير منطقى قوم لوط كرده، مى گويد:«از آنها هيچ گونه جوابى در برابر دعوت اين پيامبر خيرخواه و دلسوز و مصلح نداشتند جز اين كه با خشم و عصبانيت گفتند:لوط و پيروان او را از شهر خود بيرون كنيد(گناهشان چيست؟گناهشان اين است)كه مردمى پاكند و گناه نمى كنند»!و نه تنها با ما هم صدا نمى شوند،بلكه مزاحم ما نيز هستند! (وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ) .
اين احتمال نيز در تفسير جملۀ «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» وجود دارد،كه قوم لوط مى خواستند اين پيامبر و پيروانش را متهم به تظاهر و رياكارى كنند.
* (آيه 83)-با توجه به آنچه در سه آيۀ فوق بيان شد،هر داور منصفى مى تواند حكم محكوميت چنين قوم و ملتى را صادر كند.
لذا در اين آيه خداوند مى فرمايد:«چون كار به اينجا رسيد ما لوط و پيروان واقعى و خاندانش را كه پاكدامن بودند،نجات بخشيديم جز همسرش كه او را در ميان قوم تبهكار رها ساختيم»زيرا او هم از نظر عقيده و آيين و مذهب با آنان هماهنگ بود (فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ) .
* (آيه 84)-در اين آيه اشارۀ بسيار كوتاه و پرمعنى به مجازات شديد و وحشتناك اين قوم كرده،مى گويد:«ما بارانى بر آنها فرستاديم»اما چه بارانى؟! بارانى از سنگ كه آنها را در هم مى كوبيد و نابود مى كرد (وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً) .
«اكنون تماشا كن ببين سر انجام كار مجرمان به كجا كشيد» (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ) .
گرچه روى سخن در اينجا به پيامبر است اما پيداست كه هدف عبرت گرفتن همۀ افراد با ايمان مى باشد.
* (آيه 85)-رسالت شعیب در مدین:شعیب که نسبش طبق تواریخ با چندین پاسطه به «ابراهیم»می رسید، به سوی اهل مدین مبعوث گردید،«مدین»از
ص: 66
شهرهاى شام بود و مردمى تجارت پيشه و مرفّه داشت،كه در ميان آنها بت پرستى و همچنين تقلب و كم فروشى در معامله كاملا رايج بود-شرح درگيرى اين پيامبر بزرگ با اهل«مدين»در سوره هاى متعددى از قرآن مخصوصا سورۀ«هود»و«شعرا» آمده است.
در اين آيه خداوند مى فرمايد:«ما به سوى مردم مدين،برادر آنها شعيب را فرستاديم» (وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً) .
سپس اضافه مى كند كه شعيب دعوت خود را همانند پيامبران ديگر از مسألۀ توحيد شروع كرد و«صدا زد اى قوم من!خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) .
و گفت اين حكم علاوه بر اين كه فرمان عقل است به وسيلۀ«دلايل روشنى كه از طرف خداوند براى شما آمده»نيز اثبات شده است (قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ) .
پس از دعوت به توحيد،به مبارزه با مفاسد اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى آنها برخاسته نخست آنان را كه آلودۀ كم فروشى و تقلب و تزوير در معامله بودند از اين كار باز مى دارد و مى گويد:اكنون كه راه خدا براى شما آشكار شده«حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد» (فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ) .
سپس به يكى ديگر از كارهاى خلاف آنها اشاره كرده،مى گويد:«در روى زمين بعد از آن كه(در پرتو ايمان و كوششهاى انبياء)اصلاح شده است،فساد نكنيد» (وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها) .
مسلم است كه از توليد فساد،اعم از فساد اخلاقى يا بى ايمانى يا ناامنى، هيچ كس بهره اى نمى گيرد،لذا در آخر آيه اضافه مى كند:«اين به سود شماست اگر ايمان داشته باشيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .
* (آيه 86)-در این آیه به چهارمین نصیحت شعیب،اشاره شده است،آنجا که می گوید:«شما بر سر راه مردم با ایمان ننشینید و آنها را تهدید نکنید و مانع راه
ص: 67
خدا نشويد و با القاى شبهات راه مستقيم حق را در نظر آنها كج و معوج نشان ندهيد» (وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً) .
و در پايان آيه پنجمين نصيحت شعيب كه يادآورى نعمتهاى پروردگار براى تحريك حسّ شكرگزارى آنهاست آمده:«و به خاطر بياوريد هنگامى كه افراد كمى بوديد سپس خداوند جمعيت شما را زياد كرد و نيروى انسانى شما را فزونتر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ) .
از جملۀ فوق استفاده مى شود كه در اكثر موارد كثرت نفرات،مى تواند سر چشمۀ قدرت و عظمت و پيشرفت جامعه باشد.
«و نيز خوب بنگريد كه سر انجام كار مفسدان به كجا منتهى شد»و به دنبال آنها گام برنداريد (وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ) .
* (آيه 87)-در اين آيه كه در واقع پاسخى است به بعضى از گفته هاى مؤمنان و كافران،شعيب مى گويد:«اگر طايفه اى از شما به آنچه من مبعوث شده ام ايمان آورده و جمعيت ديگرى ايمان نياورده اند(نبايد موجب غرور كافران و يأس مؤمنان گردد)شما صبر كنيد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين حاكمان است» (وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ) .يعنى،آينده نشان خواهد داد،چه كسانى بر حق بوده اند و چه كسانى بر باطل.
* (آيه 88)-در اين آيه و آيۀ بعد عكس العمل قوم مستكبر شعيب در برابر سخنان منطقى اين پيامبر بزرگ بيان شده است.
قرآن مى گويد:«اشراف زورمند و متكبر قوم شعيب به او گفتند سوگند ياد مى كنيم كه قطعا،هم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آورده اند،از محيط خود بيرون خواهيم راند،مگر اين كه هر چه زودتر به آيين ما باز گرديد» (قالَ الْمَلَأُ
ص: 68
الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا) (1).
قرآن مى گويد:«اشراف زورمند و متكبر قوم شعيب به او گفتند سوگند ياد مى كنيم كه قطعا،هم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آورده اند،از محيط خود بيرون خواهيم راند،مگر اين كه هر چه زودتر به آيين ما باز گرديد» (قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا) (1).
پاسخى كه شعيب در برابر اين همه تهديد و خشونت به آنها داد خيلى ساده و ملايم و منطقى بود،«گفت:آيا(مى خواهيد ما را به آيين خودتان بازگردانيد)اگر چه مايل نباشيم» (قالَ أَ وَ لَوْ كُنّا كارِهِينَ) .
* (آيه 89)-در اين آيه شعيب چنين ادامه مى دهد:«اگر ما به آيين بت پرستى شما باز گرديم،و بعد از آن كه خدا ما را نجات داده خود را به اين پرتگاه بيفكنيم،بر خدا افترا بسته ايم» (قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها) .
سپس اضافه مى كند:«ممكن نيست ما به آيين شما بازگرديم مگر اين كه خدا بخواهد» (وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّنا) .
و بلافاصله اضافه مى كند كه خداوند نيز چنين دستورى نخواهد داد،«چرا كه او از همه چيز آگاه است و به همه چيز احاطۀ علمى دارد» (وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً).
بنابراين هرگز ممكن نيست او از دستورى كه داده باز گردد،زيرا كسى كه از دستورش برمى گردد،كه علمش محدود باشد و اشتباه كند و از دستور خود پشيمان گردد،اما آن كس كه احاطۀ علمى به همه چيز دارد،تجديد نظر براى او ممكن نيست.
سپس براى اين كه به آنها حالى كند از تهديدشان هراسى ندارد و محكم بر جاى خود ايستاده است،مى گويد:«توكل و تكيۀ ما تنها به خداست» (عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا) .
و سر انجام براى اين كه حسن نيت خود را ثابت كند و چهرۀ حقيقت طلبى و مسالمت جويى خويش را آشكار سازد،تا دشمنانش او را متهم به ماجراجويى و غوغا طلبى نكنند،مى گويد:«پروردگارا!ميان ما و جمعيت ما به حق حكم
ص: 69
و داورى كن،و مشكلات و گرفتاريهاى ما را برطرف ساز،و درهاى رحمتت را به سوى ما بگشا كه بهترين گشايندگانى» (رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ) .
* (آيه 90)-در اين آيه از تبليغاتى كه مخالفان شعيب در برابر تابعان او مى كردند سخن به ميان آورده،مى گويد:«اشراف و متكبران خودخواهى كه از قوم شعيب راه كفر را پيش گرفته بودند(به كسانى كه احتمال مى دادند تحت تأثير دعوت شعيب واقع شوند)مى گفتند:اگر از شعيب پيروى كنيد بطور مسلّم از زيانكاران خواهيد بود» (وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ) .
و منظورشان همان خسارتهاى مادى بود كه دامنگير مؤمنان به دعوت شعيب مى شد،زيرا آنها مسلما بازگشت به آيين بت پرستى نمى كردند،و بنابراين مى بايست به زور از آن شهر و ديار اخراج شوند و املاك و خانه هاى خود را بگذارند و بروند.
* (آيه 91)-هنگامى كه كارشان به اينجا رسيد و علاوه بر گمراهى خويش در گمراه ساختن ديگران نيز اصرار ورزيدند،و هيچ گونه اميدى به ايمان آوردن آنها نبود،مجازات الهى به حكم قانون قطع ريشۀ فساد به سراغ آنها آمد،«پس زلزلۀ سخت و وحشتناكى آنها را فراگرفت،آنچنان كه صبحگاهان همگى به صورت اجساد بى جانى در درون خانه هايشان افتاده بودند» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ) .
* (آيه 92)-سپس ابعاد وحشتناك اين زلزلۀ عجيب را با اين جمله تشريح كرده،مى گويد:«آنها كه شعيب را تكذيب كردند،آنچنان نابود شدند كه گويا هرگز در اين خانه ها سكنى نداشتند»! (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا) .
و در پايان آيه مى فرمايد:«آنها كه شعيب را تكذيب كردند،زيانكار بودند»نه مؤمنان (الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ) .
* (آيه 93)-در این آیه آخرین گفتار شعیب را میخوانیم که :«او از قوم گنهکار
ص: 70
روى برگردانيد و گفت:من رسالات پروردگارم را ابلاغ كردم،و به مقدار كافى نصيحت نمودم و از هيچ گونه خيرخواهى فروگذار نكردم» (فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ) .
«با اين حال چگونه به حال اين جمعيت كافر تأسف بخورم» (فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ).
زيرا آخرين تلاش و كوشش براى هدايت آنها به عمل آمد ولى در برابر حق سر تسليم فرود نياوردند،و مى بايست چنين سرنوشت شومى را داشته باشند.
* (آيه 94)-اگر هشدارها مؤثر نيفتد:اين آيه كه بعد از ذكر سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ و پيش از پرداختن به سرگذشت موسى بن عمران آمده، اشاره به چند اصل كلى است كه در همۀ ماجراها حكومت مى كند،نخست مى گويد:«و ما در هيچ شهر و آبادى،پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به ناراحتيها و خسارتها گرفتار ساختيم؛شايد(به خود آيند،و به سوى خدا)بازگردند و تضرّع كنند»! (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ).
و اين به خاطر آن است كه مردم تا در ناز و نعمتند كمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذيرش حق دارند اما هنگامى كه در تنگناى مشكلات قرار مى گيرند و نور فطرت و توحيد آشكارتر مى گردد،بى اختيار به ياد خدا مى افتند و دلهايشان آمادۀ پذيرش مى گردد،ولى اين بيدارى كه در همه يكسان است در بسيارى از افراد زود گذر و ناپايدار است و به مجرد،برطرف شدن مشكلات بار ديگر در خواب غفلت فرو مى روند ولى براى جمعى نقطۀ عطفى در زندگى محسوب مى شود و براى هميشه،به سوى حق باز مى گردند.
* (آيه 95)-لذا در این آیه می گوید:« هنگامی که آنها در زیر ضربات حوادث و فشار مشکلات نغییر مسیر ندادند و همچنان در گمراهی خود باقی ماندند«سپس ما مشکلات را از آنها برداشتیم و به جای آن گشایش و نعمت قرار دادیم،تا آنجا که(بار دیگر زندگانی آنها رونق گرفت و کمبود ها به فزونی تبدیل شد و )مال و نفرات
ص: 71
آنها فراوان گرديد» (ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّى عَفَوْا) .
به هنگام برطرف شدن مشكلات،به جاى اين كه به اين حقيقت توجه كنند كه«نعمت»و«نقمت»به دست خداست و رو به سوى او آورند،براى اغفال خود به اين منطق متشبث شدند،كه اگر براى ما مصائب و گرفتاريهايى پيش آمد،چيز تازه اى نيست«و گفتند:پدران ما نيز گرفتار چنين مصائب و مشكلاتى شدند» (وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ) .دنيا فراز و نشيب دارد و براى هر كس دوران راحتى و سختى بوده است،سختيها امواجى ناپايدار و زود گذرند.
در پايان،قرآن مى گويد:هنگامى كه كار به اينجا رسيد و از عوامل تربيت كمترين بهره اى نگرفتند،بلكه بر غرور خود افزودند،«ناگاه آنها را به مجازات خود گرفتيم،در حالى كه آنها هيچ خبر نداشتند و غافلگير شدند»و به همين جهت مجازات براى آنها،سخت دردناك بود (فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) .
* (آيه 96)-عمران و آبادى در سايۀ ايمان و تقوا:در اين آيه و آيات بعد براى نتيجه گيرى از آيات قبل مى گويد:«اگر مردمى كه در اين آباديها و نقاط ديگر روى زمين زندگى داشته و دارند(به جاى طغيان و سركشى و تكذيب آيات پروردگار و ظلم و فساد)ايمان مى آوردند،و در پرتو آن تقوا و پرهيزكارى پيشه مى كردند(نه تنها مورد خشم پروردگار و مجازات الهى واقع نمى شدند،بلكه)درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشوديم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ) .
منظور از بركات زمين و آسمان نزول باران و روييدن گياهان مى باشد.
ولى متأسفانه آنها صراط مستقيم كه راه سعادت و خوشبختى و رفاه و امنيت بود رها ساختند،«و پيامبران خدا را تكذيب كردند(و برنامه هاى اصلاحى آنها را زير پاگذاشتند)ما هم به جرم اعمالشان،آنها را كيفر داديم» (وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .
* (آيه 97)-در این آیه به عنوان تاکید بیشتر روی عمومیت این حکم و این که قانون فوث مخصوص اقوام پیشین نبوده بلکه امروز و آینده را نیز در بر می گیرد،
ص: 72
مى گويد:«آيا اهل آباديها،خود را از مجازاتهاى ما در امان مى دانند كه شب هنگام در موقعى كه در خواب خوش آرميده اند(به صورت صاعقه ها و زلزله ها و مانند آن) بر آنها فرو ريزد» (أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ) .
* (آيه 98)-«و يا اين كه مجازاتهاى ما به هنگام روز در موقعى كه غرق انواع بازيها و سرگرميها هستند دامان اهل اين آباديها را بگيرد» (أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ) .
يعنى،آنها در همه حال در روز و شب،در خواب و بيدارى،در ساعات خوشى و ناخوشى همه در دست قدرت خدا قرار دارند،و با يك فرمان مى تواند همۀ زندگى آنها را در هم بپيچد،آرى تنها در يك لحظه و بدون هيچ مقدمه ممكن است انواع بلاها بر سر اين انسان بى خبر فرود آيد.
* (آيه 99)-در اين آيه باز به شكل ديگر و به بيان تازه اى اين حقيقت را تأكيد مى كند و مى گويد:«آيا اين مجرمان از مكر الهى ايمنند؟در حالى كه هيچ كس جز زيانكاران خود را از مكر خداوند در امان نمى دانند» (أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ).
منظور از«مكر الهى»آن است كه خداوند،مجرمان را با نقشه هاى قاطع و شكست ناپذير بدون اختيار خودشان از زندگانى مرفّه و هدفهاى خوشگذرانى باز مى دارد،و اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است.
* (آيه 100)-در اين آيه بار ديگر براى بيدار ساختن انديشه هاى خفتۀ اقوام موجود و توجه دادن آنان به درسهاى عبرتى كه در زندگانى پيشينيان بوده است مى گويد:«آيا كسانى كه وارث روى زمين بعد از صاحبان آن مى شوند،از مطالعۀ حال پيشينيان متنبه نشدند:كه اگر ما بخواهيم مى توانيم آنها را نيز به خاطر گناهانشان هلاك كنيم»و به همان سرنوشت مجرمان گذشته گرفتار سازيم (أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ) .
و نيز مى توانيم آنها را زنده بگذاريم،ولى به خاطر غوطه ور شدن در گناه و فساد«بر دلهايشان مهر مى نهيم(درك و شعور و حس تشخيص را از آنها مى گيريم)
ص: 73
آنچنان كه هيچ حقيقتى را نشنوند»و هيچ اندرزى را نپذيرند و در زندگى حيران و سرگردان شوند (وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ) .
* (آيه 101)-در اين آيه و آيۀ بعد باز هم تكيه روى عبرتهايى است كه از بيان سرگذشتهاى اقوام پيشين گرفته مى شود،ولى روى سخن در اينجا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است اگرچه هدف در واقع همه هستند.
نخست مى گويد:«اينها آباديها و شهرها و اقوامى هستند كه اخبار و سرگذشت آنها را براى تو بيان مى كنيم» (تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها) .
سپس مى گويد:چنان نبود كه آنها بدون اتمام حجت،هلاك و نابود شوند، بلكه،«بطور مسلم پيامبرانشان با دلايل روشن،به سراغ آنها آمدند»و نهايت تلاش و كوشش را در هدايت آنها كردند (وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ) .
«اما آنها(در برابر تبليغات مستمر،و دعوت پى گير انبياء مقاومت به خرج دادن و روى حرف خود ايستادند،و)حاضر نبودند آنچه را قبلا تكذيب كردند بپذيرند و به آن ايمان بياورند» (فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ) .
در جملۀ بعد علت اين لجاجت و سرسختى را چنين بيان مى كند:«اين چنين خداوند بر دلهاى كافران نقش بى ايمانى و انحراف را ترسيم مى كند و بر قلوبشان مهر مى نهد» (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ) .
يعنى،كسانى كه در مسيرهاى غلط گام بر مى دارند،بر اثر تكرار و ادامۀ عمل، انحراف و كفر و ناپاكى آنچنان بر دلهاى آنها نقش مى بندد،كه همچون نقش سكه ثابت مى ماند و اين از قبيل اثر و خاصيت عمل است كه به خداوند نسبت داده شده،زيرا مسبب تمام اسباب،اوست.
* (آيه 102)-در اين آيه دو قسمت ديگر از نقطه هاى ضعف اخلاقى اين جمعيتها كه سبب گمراهى و نابودى آنها گرديده،بيان شده است.
نخست مى گويد آنها افراد پيمان شكن بودند:«و ما براى اكثريت آنها عهد و پيمان ثابتى نيافتيم» (وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ) .
اين عهد و پيمان ممكن است اشاره به«عهد و پيمان فطرى»باشد كه
ص: 74
خداوند به حكم آفرينش و فطرت از همۀ بندگان خود گرفته است.
و يا عهد و پيمانهايى كه پيامبران الهى از مردم مى گرفتند،بسيارى از مردم آن را مى پذيرفتند و سپس مى شكستند.
و يا اشاره به همۀ پيمانها اعم از«فطرى»و«تشريعى»بوده باشد.
روح پيمان شكنى يكى از عوامل مخالفت با پيامبران و اصرار در پوييدن راه كفر و نفاق و گرفتار شدن به عواقب شوم آن است.
سپس به عامل ديگر اشاره كرده،مى گويد:«اكثر آنها را فاسد و خارج از اطاعت فرمان يافتيم» (وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ) .
يعنى روح تمرّد و قانون شكنى و خروج از نظامات آفرينش و قوانين الهى يكى ديگر از عوامل ايستادگى و پافشارى آنها در كفر و بى ايمانى بود.
* (آيه 103)-خاطرۀ درگيريهاى موسى و فرعون!در اين آيه و آيات فراوان ديگرى كه بعد از آن مى آيد،داستان موسى بن عمران و سرگذشت درگيريهاى او با فرعون و فرعونيان و سر انجام كار آنها بيان شده است.
بطور كلى زندگى اين پيامبر بزرگ يعنى موسى بن عمران را در پنج دوره مى توان خلاصه كرد:
1-دوران تولد و حوادثى كه بر او گذشت.
2-دوران فرار او از مصر و زندگى او در سرزمين«مدين».
3-دوران بعثت و درگيريهاى فراوانى كه با فرعون و دستگاه او داشت.
4-دوران نجات او و بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان.
5-دوران درگيريهاى موسى با بنى اسرائيل! در اين آيه مى فرمايد:«بعد از اقوام گذشته(يعنى قوم نوح،هود،صالح و مانند آنها)موسى را با آيات خود به سوى فرعون و فرعونيان مبعوث كرديم» (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ) .
فرعون،اسم عام است كه به تمام سلاطين مصر در آن زمان گفته مى شد.
سپس مى فرمايد:«آنها نسبت به آيات الهى ظلم و ستم كردند» (فَظَلَمُوا بِها) .
ص: 75
و در پايان اضافه مى كند:«بنگر سر انجام كار مفسدان چگونه بود»؟! (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ) .
جملۀ فوق يك اشارۀ اجمالى به نابودى فرعون و قوم سركش اوست كه شرح آن بعدا خواهد آمد.
* (آيه 104)-آيۀ قبل اشارۀ بسيار كوتاهى به مجموع برنامۀ رسالت موسى و درگيريهاى او با فرعون و عاقبت كار آنها بود،اما در آيات بعد همين موضوع بطور مشروحتر مورد بررسى قرار گرفته،نخست مى گويد:«و موسى گفت:اى فرعون!من فرستادۀ پروردگار جهانيانم» (وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ) .
و اين نخستين برخورد موسى با فرعون و چهره اى از درگيرى«حق» و«باطل»است.
* (آيه 105)-در اين آيه مى خوانيم كه موسى به دنبال دعوى رسالت پروردگار مى گويد:اكنون كه من فرستادۀ او هستم«سزاوار است كه در بارۀ خداوند جز حق نگويم»زيرا فرستادۀ خداوندى كه از همۀ عيوب،پاك و منزه است،ممكن نيست دروغگو باشد. (حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ) سپس براى تثبيت دعوى نبوت خويش اضافه مى كند:چنان نيست كه اين ادعا را بدون دليل گفته باشم«من از پروردگار شما،دليل روشن و آشكارى با خود آورده ام» (قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ) .
اكنون كه چنين است«بنى اسرائيل را با من بفرست» (فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ) .
* (آيه 106)-فرعون با شنيدن اين جمله كه«من دليل روشنى با خود دارم»، بلافاصله«گفت:اگر راست مى گويى و نشانه اى از طرف خداوند با خود دارى آن را بياور» (قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ) .
* (آيه 107)-بلافاصله موسی دو معجزه بزرگ خود را که یکی مظهر«بیم»و دیگری مظهر «امید»بود،و مقام «انذار»و«بشارت»او را تکمیل می کرد،نشان داد:
ص: 76
نخست،«عصاى خود را انداخت و به صورت اژدهاى آشكارى درآمد» (فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ) .
* (آيه 108)-اين آيه اشاره به دومين اعجاز موسى كه جنبۀ اميد و بشارت دارد كرده،مى فرمايد:«موسى دست خود را از گريبان خارج كرد،ناگهان سفيد و درخشنده در برابر بينندگان بود» (وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرِينَ) .
* (آيه 109)-مبارزه شروع مى شود!از اين بعد سخن از نخستين واكنشهاى فرعون و دستگاه او در برابر دعوت موسى و معجزاتش به ميان آمده است، مى فرمايد:«اطرافيان فرعون(با مشاهدۀ اعمال خارق العادۀ موسى فورا وصلۀ سحر به او بستند و)گفتند:اين ساحر دانا و كهنه كار و آزموده اى است»! (قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ) .
* (آيه 110)-سپس افزودند:«هدف اين مرد اين است كه شما را از سرزمين و وطنتان بيرون براند» (يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ) .
يعنى،او نظرى جز استعمار و استثمار و حكومت بر مردم و توسعه طلبى و غصب سرزمين ديگران ندارد و اين كارهاى خارق العاده و ادعاى نبوت همه براى وصول به اين هدف است.
و بعد گفتند:«با توجه به اين اوضاع و احوال عقيدۀ شما در بارۀ او چيست؟» (فَما ذا تَأْمُرُونَ) .
* (آيه 111)-به هر حال نظر همگى بر اين قرار گرفت كه به فرعون«گفتند:(كار) او و برادرش را به تأخير انداز،و جمع آورى كنندگان را به همۀ شهرها بفرست...» (قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ) .
* (آيه 112)-«تا همۀ ساحران ورزيده و آزموده و دانا را به سوى تو فراخوانند و به محضر تو بياورند» (يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ) .
از آنجا كه عجله در كشتن موسى و هارون با توجه به دو معجزۀ عجيبش باعث گرايش عدۀ زيادى به او مى شد و چهرۀ«نبوت»او با چهرۀ«مظلوميت و شهادت»آميخته شده،جاذبۀ بيشترى به خود مى گرفت،نخست به اين فكر
ص: 77
افتادند كه عمل او را با اعمال خارق العادۀ ساحران خنثى كنند و آبرويش را بريزند سپس او را به قتل برسانند تا داستان موسى و هارون براى هميشه از نظرها فراموش گردد!
* (آيه 113)-چگونه سر انجام حق پيروز شد؟از اين به بعد سخن از درگيرى موسى(ع)با ساحران و سر انجام كار او در اين مبارزه به ميان آمده است.
آيه مى گويد:«ساحران به دعوت فرعون به سراغ او شتافتند و نخستين چيزى كه با او در ميان گذاشتند اين بود كه آيا ما اجر و پاداش فراوانى در صورت غلبه بر دشمن خواهيم داشت» (وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبِينَ) .
* (آيه 114)-فرعون نيز بلافاصله وعدۀ مساعد به آنها داد و گفت:«آرى(نه تنها اجر و پاداش مادى خواهيد داشت)بلكه از مقربان درگاه من نيز خواهيد شد»! (قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ) .
و به اين ترتيب هم وعدۀ«مال»به آنها داد و هم وعدۀ«مقام بزرگ».
* (آيه 115)-سر انجام موعد معينى براى مقابلۀ موسى(ع)با ساحران تعيين شد و از همۀ مردم براى مشاهدۀ اين ماجرا دعوت به عمل آمد.
روز موعود فرا رسيد و ساحران همۀ مقدمات كار خود را فراهم ساخته بودند،يك مشت ريسمان و عصا كه درون آنها گويا مواد شيميايى مخصوصى قرار داده شده بود تهيه كردند كه در برابر تابش آفتاب به صورت گازهاى سبكى در مى آمد و آن طنابها و عصاهاى تو خالى را به حركت درمى آورد.
صحنۀ عجيبى بود،موسى(ع)تك و تنها-فقط برادرش با او بود-در برابر انبوه جمعيت ساحران و مردم«گفتند:اى موسى!يا(تو شروع به كار كن و وسائل سحرت را)بيفكن و يا ما آغاز مى كنيم و وسائل خود را مى افكنيم» (قالُوا يا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ) .
* (آيه 116)-موسی با خونسردی مخصوصی در پاسخ«گفت:(شما قبلا شروع کنید)شما وسائل خود را بیفکنید»!(قالَ قالُوا).
ص: 78
«هنگامى كه ساحران طنابها و ريسمانها را به وسط ميدان افكندند،مردم را چشم بندى كرده و(با اعمال و گفتارهاى اغراق آميز خود)هول و وحشتى در دل مردم افكندند و سحر عظيمى در برابر آنها انجام دادند» (فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ) .
كلمه«سحر»به معنى خدعه و نيرنگ و شعبده و تردستى است،گاهى نيز به معنى هر چيزى كه عامل و انگيزۀ آن نامرئى و مرموز باشد،آمده است.
* (آيه 117)-در اين هنگام كه همۀ مردم به جنب و جوش افتاده بودند و غريو شادى از هر سو بلند بود و فرعون و اطرافيانش تبسم رضايت بخشى بر لب داشتند و برق شادى از چشمانشان مى درخشيد،وحى الهى به سراغ موسى(ع)آمد و او را فرمان به انداختن عصا داد،ناگهان صحنه بكلى دگرگون شد و رنگ از چهره ها پريد و تزلزل بر اركان فرعون و يارانش افتاد،چنانكه قرآن مى گويد:«و ما وحى به موسى كرديم كه عصايت را بيفكن ناگهان(به صورت اژدهايى درآمد و)با دقت و سرعت، مارهاى دروغين و وسائل قلابى ساحران را جمع كرد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ) .
* (آيه 118)-«در اين هنگام حق آشكار شد و اعمال آنها كه بى اساس و نادرست بود،باطل گرديد» (فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .
زيرا كار موسى يك واقعيت بود و اعمال آنها يك مشت تقلب و تزوير و چشم بندى و اغفال.
و اين نخستين ضربتى بود كه بر پايۀ قدرت فرعون جبّار فرود آمد.
* (آيه 119)-در اين آيه مى گويد:«به اين ترتيب آثار شكست در آنها نمايان شد و همگى خوار و كوچك و ناتوان شدند» (فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ) .
* (آيه 120)-ضربۀ مهمتر آنگاه واقع شد كه صحنۀ مبارزۀ ساحران با موسى(ع) بكلى تغيير شكل داد،ناگهان«همۀ ساحران به زمين افتادند و براى عظمت خداوند سجده كردند» (وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ) .
* (آيه 121)-«و فرياد زدند ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم» (قالُوا آمَنّا
ص: 79
بِرَبِّ الْعالَمِينَ) .
* (آيه 122)-«همان پروردگار موسى و هارون» (رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ) .
و اين چيزى بود كه به هيچ وجه براى فرعون و دستگاه او قابل پيش بينى نبود.
* (آيه 123)-تهديدهاى بيهوده!هنگامى كه ضربۀ تازه اى با پيروزى موسى(ع)بر ساحران و ايمان آوردن آنها به موسى(ع)بر اركان قدرت فرعون فرود آمد،فرعون بسيار متوحش و دستپاچه شد،لذا بلافاصله دست به دو ابتكار زد:
نخست اتهامى كه شايد عوام پسند هم بود به ساحران بست،سپس با شديدترين تهديد آنها را مورد حمله قرار داد،ولى بر خلاف انتظار فرعون ساحران آنچنان مقاومتى در برابر اين دو صحنه از خود نشان دادند كه ضربۀ سومى بر پايه هاى قدرت لرزان او فرود آمد.
چنانكه قرآن مى گويد:«فرعون به ساحران گفت:آيا پيش از اين كه به شما اجازه دهم به او(موسى)ايمان آورديد»؟! (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ) .
و اين بالاترين نوع استعمار است كه ملتى آنچنان برده و اسير گردند كه حتى حق فكر كردن و انديشيدن و ايمان قلبى به كسى يا مكتبى را نداشته باشند.
اين همان برنامه اى است كه در«استعمار نو»نيز دنبال مى شود.
سپس فرعون اضافه كرد:«اين توطئه و نقشه اى است كه شما در اين شهر (و ديار)كشيده ايد تا به وسيلۀ آن اهل آن را بيرون كنيد» (إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها) .
اين تهمت به قدرى بى اساس و رسوا بود كه جز عوام النّاس و افراد كاملا بى اطلاع نمى توانستند آن را بپذيرند.
سپس فرعون بطور سر بسته اما شديد و محكم آنها را تهديد كرد و گفت:«اما به زودى خواهيد فهميد»! (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ) .
* (آيه 124)-در این آیه تهدید سربسته ای را که در جمله قبل به آن اشاره شد بطور وضوح بیان می کند،می گوید:«سوگند یاد می کنم که دستها و پاهای شمارا بطور مخالف(دست راست و پای چپ و دست چپ و پای راست را)قطع می کنم
ص: 80
سپس همگى شما را به دار خواهم آويخت» (لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ) .
برنامۀ فرعون در اينجا براى مبارزۀ با ساحرانى كه به موسى(ع)ايمان آورده بودند،يك برنامۀ عمومى در مبارزات ناجوانمردانۀ جبّاران با طرفداران حق است كه از يكسو از حربۀ تهمت استفاده مى كنند،تا موقعيت حق طلبان را در افكار عمومى تضعيف كنند و از سوى ديگر تكيه بر زور و قدرت و تهديد به قتل و نابودى مى نمايند تا ارادۀ آنها را درهم بشكنند.
* (آيه 125)-ساحران در برابر هيچ يك از دو حربۀ فرعون از ميدان در نرفتند، يكدل و يكجان در پاسخ او«گفتند:ما به سوى پروردگار خود باز مى گرديم» (قالُوا إِنّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ) .
يعنى،اگر آخرين تهديد تو عملى بشود،سر انجامش اين است كه ما شربت شهادت خواهيم نوشيد،و اين نه تنها به ما زيانى نمى رساند و از ما چيزى نمى كاهد،بلكه سعادت و افتخار بزرگى براى ما محسوب مى شود.
* (آيه 126)-سپس براى اين كه پاسخى به تهمت فرعون داده باشند و حقيقت امر را بر انبوه مردمى كه تماشاچى اين صحنه بودند،روشن سازند و بى گناهى خويش را ثابت كنند،چنين گفتند:«انتقام تو از ما تنها به خاطر اين است كه ما به آيات پروردگار خود،هنگامى كه به سراغ ما آمد،ايمان آورده ايم» (وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا).
سپس روى از فرعون برتافتند و متوجه درگاه پروردگار شدند و از او تقاضاى صبر و استقامت كردند،زيرا مى دانستند بدون حمايت و يارى او،توانايى مقابله با اين تهديدهاى سنگين را ندارند،لذا گفتند:بار الها!صبر و استقامت بر ما فرو ريز! (و آخرين درجۀ شكيبايى را به ما مرحمت فرما!)و ما را مسلمان بميران!» (رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ) .
و سر انجام چنانكه در روايات و تواريخ آمده است،آنقدر در اين راه ايستادگى به خرج دادند كه فرعون،تهديد خود را عملى ساخت،و بدنهاى مثله
ص: 81
شدۀ آنان را در كنار رود نيل بر شاخه هاى درختان بلند نخل آويزان نمود.
آرى!اگر ايمان با آگاهى كامل توأم گردد از چنين عشقى سر بر مى آورد كه اين گونه ايستادگيها و فداكاريها در راه آن شگفت انگيز نيست.
* (آيه 127)-باز قرآن صحنۀ ديگرى را از گفتگوى فرعون و اطرافيانش پيرامون وضع موسى(ع)بيان مى كند.
در اين آيه مى گويد:«جمعيت اشراف و اطرافيان فرعون به عنوان اعتراض به او گفتند:آيا موسى و قومش را به حال خود رها مى كنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازند»؟! (وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ) .
از اين تعبير استفاده مى شود كه فرعون بعد از شكست در برابر موسى(ع) مدتى او و بنى اسرائيل را آزاد گذارد و آنها نيز بيكار ننشستند و به تبليغ آيين موسى(ع)پرداختند و نيز فرعون هم براى خود بتها و معبودها و خدايانى داشت.
فرعون با اخطار اطرافيان به شدت عمل در برابر بنى اسرائيل تشويق شد و در پاسخ هواخواهانش چنين«گفت:به زودى پسران آنها را به قتل مى رسانيم و نابود مى كنيم و زنانشان را(براى خدمت)زنده مى گذاريم،و ما بر آنها تسلط كامل داريم» (قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ) .
* (آيه 128)-اين آيه در حقيقت،نقشه و برنامه اى است كه موسى(ع)به بنى اسرائيل براى مقابله با تهديدهاى فرعون،پيشنهاد مى كند،كه اگر سه برنامه را عملى كنند،قطعا بر دشمن پيروز خواهند شد.«موسى به قوم خود گفت:از خدا يارى جوييد» (قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ) .
ديگر اين كه:«استقامت و پايدارى پيشه كنيد» (وَ اصْبِرُوا) .و از تهديدها و حملات دشمن نهراسيد و از ميدان بيرون نرويد.
و براى تأكيد مطلب و ذكر دليل،به آنها گوشزد مى كند كه:«سراسر زمين از آن خداست(و مالك و فرمانرواى مطلق اوست)و به هر كس از بندگانش بخواهد آن را منتقل مى سازد» (إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ) .
ص: 82
و آخرين شرط اين است كه تقوا را پيشه كنيد،زيرا«عاقبت(نيك و پيروزمندان)براى پرهيزكاران است!» (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) .
اين سه شرط تنها شرط پيروزى قوم بنى اسرائيل بر دشمن نبود،بلكه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پيروز شوند،بدون داشتن اين برنامۀ سه ماده اى امكان ندارد.
* (آيه 129)-اين آيه شكوه و گله هاى بنى اسرائيل را از مشكلاتى كه بعد از قيام موسى(ع)با آن دست به گريبان بودند،منعكس مى سازد و مى گويد:«آنها به موسى گفتند:پيش از آن كه تو بيايى ما آزار مى ديديم اكنون هم كه آمده اى باز آزار مى بينيم»كى اين آزارها سر خواهد آمد و گشايشى در كار ما پيدا مى شود؟ (قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا) .
گويا بنى اسرائيل مثل بسيارى از ما مردم انتظار داشتند كه با قيام موسى(ع) يك شبه همۀ كارها رو به راه شود.
ولى موسى(ع)به آنها فهماند با اين كه سر انجام پيروز خواهند شد،اما راه درازى در پيش دارند،و اين پيروزى طبق سنت الهى در سايۀ استقامت و كوشش و تلاش به دست خواهد آمد،همانطور كه آيۀ مورد بحث مى گويد:«موسى گفت اميد است پروردگار شما دشمنتان را نابود كند و شما را جانشينان آنها در زمين قرار دهد» (قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ) .
و در پايان آيه مى فرمايد:خداوند اين نعمتها را به شما خواهد داد و آزادى از دست رفته را به شما بر مى گرداند،«تا ببيند چگونه عمل خواهيد كرد» (فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ) .
* (آيه 130)-مجازاتهاى بيدار كننده!همانطور كه در تفسير آيۀ 94 از همين سوره گذشت،يك قانون كلى الهى در مورد تمام پيامبران اين بوده است،كه به هنگامى كه با مخالفتها رو برو مى شدند،خداوند براى تنبه و بيدارى اقوام سركش، آنها را گرفتار مشكلات و ناراحتيها مى ساخته تا در خود احساس نياز كنند.
در آيۀ مورد بحث،اشاره به همين مطلب در مورد پيروان فرعون مى كند
ص: 83
و مى گويد:«ما آل فرعون را به قحطى و خشكساليهاى متوالى و كمبود ميوه ها گرفتار ساختيم،شايد متذكر گردند و بيدار شوند» (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) .
* (آيه 131)-اما به جاى اين كه«آل فرعون»از اين درسهاى الهى پند بگيرند، و از خواب خرگوشى بيدار شوند،از اين موقعيت سوء استفاده كرده و جريان حوادث را به ميل خود تفسير مى كردند،«پس هنگامى كه نيكى به آنها مى رسيد (و اوضاع بر وفق مراد آنها بود،و در آرامش و راحتى بودند)مى گفتند:اين وضع به خاطر لياقت ماست!»در حقيقت شايستۀ چنين موقعيتى بوده ايم (فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ).
«اما هنگامى كه گرفتار بدى و بلا مى شدند(فورا به موسى و كسانى كه با او بودند،مى بستند و)مى گفتند:اين از شرّ قدم موسى و كسان اوست» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ) .
ولى قرآن در پاسخ آنها مى گويد:«بدانيد كه سر چشمۀ شوميها و ناراحتيهايى كه دامان آنها را مى گرفت،نزد پروردگار است(خدا مى خواسته است كه آنها را گرفتار نتيجۀ شوم اعمالشان بكند)ولى اكثر آنها نمى دانند» (أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .
شايد هميشه در ميان انسانها و اقوام مختلف،فال نيك و بد رواج داشته است،اين دو گرچه اثر طبيعى ندارند،ولى بدون ترديد اثر روانى مى توانند داشته باشند،فال نيك غالبا مايۀ اميدوارى و حركت است ولى فال بد موجب يأس و نوميدى و سستى و ناتوانى است.
شايد به خاطر همين موضع است كه در روايات اسلامى از فال نيك نهى نشده،اما فال بد به شدت محكوم گرديده است.
* (آيه 132)-بلاهاى پى درپى و رنگارنگ!در اين آيه،به مرحلۀ ديگرى از بلاهاى پى درپى و درسهاى بيدار كننده اى كه خدا به قوم فرعون داد،اشاره شده است.
نخست به عنوان مقدمه اى براى نزول اين بلاها مى گويد:آنها همچنان در
ص: 84
انكار دعوت موسى(ع)،مقاومت به خرج دادند،«و گفتند:هرگاه آيتى براى ما بياورى كه بخواهى ما را با آن سحر كنى،ما به تو ايمان نخواهيم آورد» (وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ) .
* (آيه 133)-ولى از آنجا كه خداوند بدون اتمام حجت كافى،هيچ جمعيتى را كيفر نمى دهد در اين آيه مى فرمايد كه ما چندين بلا بر آنها نازل كرديم شايد بيدار شوند،نخست«توفان را بر آنها فرستاديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ) .
سپس«ملخ را»بر زراعتها و درختان آنها،مسلط ساختيم (وَ الْجَرادَ) .
هر بار كه بلايى فرا مى رسيد،دست به دامن موسى مى زدند،تا از خدا بخواهد رفع بلا كند،بعد از طوفان و ملخ خوارگى نيز همين تقاضا را كردند، و موسى(ع)پذيرفت و بلا برطرف شد،ولى باز دست از لجاجت خويش برنداشتند،بار سوم«قمّل را»را بر آنها مسلط ساختيم (وَ الْقُمَّلَ) .
«الْقُمَّلَ» يك نوع آفت نباتى بود كه به غلات آنها افتاد،و همه را فاسد كرد.
هنگامى كه امواج اين بلا فرو نشست و باز ايمان نياوردند،بار ديگر خداوند، «نسل قورباغه را»آنچنان افزايش داد كه به صورت يك بلا زندگى آنها را فرا گرفت (وَ الضَّفادِعَ) .ولى باز در برابر حق زانو نزدند و تسليم نشدند.
در اين هنگام خداوند«خون را»بر آنها مسلط ساخت (وَ الدَّمَ) .
و در پايان مى فرمايد:«اين آيات و معجزات آشكار و نشانه هاى حقانيت موسى كه از هم جدا بودند را به آنها نشان داديم،اما آنها در برابر آن تكبر ورزيدند و از قبول حق سر باز زدند و جمعيت مجرم و گنهكارى بودند» (آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ) .
* (آيه 134)-پيمان شكنيهاى مكرّر!در اين آيه واكنش فرعونيان در برابر بلاهاى آموزنده و بيدار كنندۀ پروردگار بيان شده است.
نخست مى خوانيم:«هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد،مى گفتند:اى موسى،براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند،و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد» (وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ
ص: 85
بِما عَهِدَ عِنْدَكَ) .
نخست مى خوانيم:«هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد،مى گفتند:اى موسى،براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند،و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد» (وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ) .
«اگر تو اين بلا را از ما برطرف سازى،سوگند ياد مى كنيم كه قطعا هم خودمان به تو ايمان خواهيم آورد و هم بنى اسرائيل را آزاد ساخته و با تو مى فرستيم» (لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ) .
* (آيه 135)-در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها كرده،مى گويد:«پس هنگامى كه بلا را پس از مدت تعيين شده اى،كه به آن مى رسيدند،از آنها برمى داشتيم،پيمان خود را مى شكستند»نه خودشان ايمان مى آوردند و نه بنى اسرائيل را از زنجير اسارت رها مى ساختند (فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ) .
جملۀ «إِلى أَجَلٍ» اشاره به اين است كه موسى،مى گفت در فلان وقت،اين بلا برطرف خواهد شد،براى اين كه كاملا روشن شود اين دگرگونى تصادفى نبوده.
* (آيه 136)-اين آيه،سر انجام اين همه خيره سرى و سركشى و پيمان شكنى را در دو جملۀ كوتاه بيان مى كند،نخست به صورت سر بسته مى گويد:«پس ما از آنها انتقام گرفتيم» (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ) .
سپس اين انتقام را شرح مى دهد و مى گويد:«آنها را در دريا غرق كرديم زيرا آنها آيات ما را تكذيب كردند،و از آن غافل بودند» (فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ) .
منظور از انتقام الهى آن است كه خداوند جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند،نابود سازد.
* (آيه 137)-سر انجام دردناك قوم فرعون!پس از نابودى قوم فرعون و در هم شكستن قدرت آنها،بنى اسرائيل وارث سرزمينهاى پهناور آنها شدند،آيۀ مورد بحث به همين معنى اشاره كرده،مى گويد:«مشرقها و مغربهاى پربركت زمين را در اختيار جمعيت مستضعف و استعمار شده قرار داديم» (وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها) .
يعنى،حكومت بنى اسرائيل بر سراسر سرزمين فراعنه گسترده شد.
ص: 86
سپس مى گويد:«وعدۀ نيك پروردگار تو در زمينۀ پيروزى بنى اسرائيل -به خاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند-تحقق يافت» (وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا) .
و در پايان آيه اضافه مى كند كه:«ما قصرهاى زيباى فرعون و فرعونيان و كاخهاى مجلل و بناهاى پرزرق و برق و جالب آنها و همچنان باغات پرشكوهشان را نابود ساختيم» (وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ) .
* (آيه 138)-پيشنهاد بت سازى به موسى!در اينجا به قسمت حساس ديگرى از سرگذشت بنى اسرائيل كه به دنبال پيروزى آنها بر فرعونيان واقع شد،اشاره شده است،نخست مى گويد:«ما بنى اسرائيل را از دريا(رود عظيم نيل)عبور داديم» (وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ) .
«اما در مسير خود به قومى برخورد كردند كه با خضوع و تواضع،اطراف بتهاى خود را گرفته بودند» (فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ).
افراد جاهل و بيخبر آنچنان تحت تأثير اين صحنه قرار گرفتند كه بلافاصله نزد موسى آمدند و«گفتند:اى موسى!تو،هم براى ما معبودى قرار بده همانطور كه آنها معبودانى دارند»! (قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ) .
موسى(ع)از اين پيشنهاد جاهلانه و نابخردانه،بسيار ناراحت شد،به آنها رو كرد و«گفت:شما جمعيت جاهل و بى خبرى هستيد»! (قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ) .
چرا كه سر چشمۀ بت پرستى،جهل و نادانى بشر است.
* (آيه 139)-در اين آيه مى خوانيم كه موسى(ع)براى تكميل سخن خود به بنى اسرائيل گفت:«اين جمعيت بت پرست را كه مى بينيد،كارشان به هلاكت مى انجامد و عملشان باطل و بى اساس است» (إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .
يعنى،هم عملشان بيهوده و رنجهايشان بى نتيجه است و هم سر انجام يك قوم بت پرست و مشرك،به هلاكت و نابودى مى كشد.
* (آيه 140)-و باز برای تاکید اضافه کرد :«آیا غیر از خدا معبودی برای شما
ص: 87
بطلبم!همان خدايى كه شما را بر جهانيان(مردم عصر خود)برترى داد» (قالَ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ) .
* (آيه 141)-در اين آيه خداوند يكى از نعمتهاى بزرگ خود را به بنى اسرائيل، يادآور مى شود،تا با توجه به اين نعمت بزرگ حسّ شكرگزارى در آنها تحريك گردد،و بدانند شايستۀ پرستش و خضوع و عبادت،تنها ذات پاك اوست.
نخست مى گويد:«به خاطر بياوريد هنگامى كه شما را از چنگال آل فرعون نجات داديم آنها كه مرتبا شما را شكنجه مى دادند و مجازات مى كردند» (وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ) .
سپس اين عذاب و شكنجۀ مستمر را چنين شرح مى دهد كه آنها«پسران شما را به قتل مى رسانيدند،و زنان و دخترانتان را(براى خدمتگزارى و بردگى)زنده نگه مى داشتند» (يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ) .
«و در اين،آزمايش بزرگى از ناحيۀ خداوند براى شما بود» (وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ) .
* (آيه 142)-وعده گاه بزرگ!در اين آيه اشاره به يكى ديگر از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل و درگيرى موسى با آنها شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاه پروردگار و گرفتن تورات از طريق وحى و تكلم با خدا مى باشد،كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل و انحراف از مسير توحيد ذكر شده است.
نخست مى گويد:«ما با موسى(ع)سى شب وعده گذاشتيم،سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم،و وعدۀ خدا با او در چهل شب پايان يافت» (وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً) .
اين چهل روز از آغاز ذيقعده شروع،و به دهم ذيحجه(عيد قربان)ختم گرديده است.
سپس چنين نقل مى كند كه:«موسى به برادرش هارون گفت:در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچ گاه از طريق مفسدان پيروى مكن» (وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ
ص: 88
سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ) .
سپس چنين نقل مى كند كه:«موسى به برادرش هارون گفت:در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچ گاه از طريق مفسدان پيروى مكن» (وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ) .
* حديث«منزلت»:
بسيارى از مفسران اهل تسنن و شيعه در ذيل آيۀ مورد بحث اشاره به حديث معروف منزلت كرده اند،با اين تفاوت كه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زندۀ خلافت بلافصل على عليه السّلام گرفته،ولى بعضى از مفسران اهل تسنن ضمن عدم قبول آن،تاخت و تاز بى رحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.
متن اين حديث چنين است:عدۀ زيادى از صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در بارۀ جريان جنگ تبوك چنين نقل كرده اند:
«پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى تبوك حركت كرد و على عليه السّلام را به جاى خود قرار داد، على عليه السّلام عرض كرد آيا مرا در ميان كودكان و زنان مى گذارى(و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم)پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى(ع)باشى جز اين كه پيامبرى بعد از من نخواهد بود».
و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين سخن را تنها در جنگ تبوك نفرمود،بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيده شده است،از جمله اين كه:
1-پيامبر روزى به«امّ سليم»فرمود:اى امّ سليم!«على گوشتش از گوشت من،و خونش از خون من،و او نسبت به من همانند هارون است نسبت به موسى».
2-ابن عباس مى گويد:روزى عمر بن خطاب گفت:من و ابو بكر و جمعى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نزد او بوديم و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تكيه بر على عليه السّلام كرده بود،دست بر شانۀ او زد سپس فرمود:«اى على!تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمان آوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى،تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى».
به هر حال اگر با بى نظرى حديث فوق را بررسى كنيم از اين حديث استفاده مى شود كه على عليه السّلام تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى(ع)و در ميان بنى اسرائيل داشت-به جز نبوت-داشته است.
* (آيه 143)-تقاضای مشاهده پروردگار! در این آیه و آیات بعد صحنه
ص: 89
عبرت انگيز ديگرى از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است،و آن اين كه جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تأكيد از موسى(ع)خواستند كه خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند،هرگز ايمان نخواهند آورد،موسى(ع)از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد،در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه الهى عرضه داشت،پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد.
نخست مى گويد:«هنگامى كه موسى(ع)به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت،عرض كرد:پروردگارا!خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم» (وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ) .
ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه«گفت:هرگز مرا نخواهى ديد» (قالَ لَنْ تَرانِي) .
«ولى به كوه بنگر،اگر به جاى خود ايستاد مرا خواهى ديد»! (وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي) .
«هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آن را محو و نابود و همسان با زمين نمود»! (فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا) .
موسى(ع)از مشاهدۀ اين صحنۀ هول انگيز چنان وحشت زده شده كه «مدهوش به روى زمين افتاد» (وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً) .
«و هنگامى كه به هوش آمد،عرضه داشت:پروردگارا!منزهى تو،من به سوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم و من نخستين مؤمنانم» (فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ) .
* آيا مشاهدۀ خدا امكان پذير است؟
در آيۀ فوق مى خوانيم كه خداوند به موسى(ع)مى گويد:«به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد»آيا مفهوم اين سخن اين است كه به راستى خداوند قابل مشاهده است؟ پاسخ اين است كه اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است،همانند جملۀ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ؛ كافران در بهشت نمى روند
ص: 90
مگر آن كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد(اعراف40/)و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوۀ خداوند محال است پايدار بماند،چنين تعبيرى ذكر شده است.
همان گونه كه قبل از آن نيز فرمود: «لَنْ تَرانِي) يعنى،هرگز مرا نخواهى ديد نه در دنيا و نه در آخرت.
* (آيه 144)-الواح تورات!سر انجام در آن ميعادگاه بزرگ،خداوند،شرايع و قوانين آيين خود را بر موسى(ع)نازل كرد.نخست به او«فرمود:اى موسى!من تو را با رسالتهاى خويش،و با سخن گفتنم(با تو)بر مردم برترى دادم و برگزيدم» (قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي) .
اكنون كه چنين است«آنچه را به تو دستور داده ام بگير و در برابر اين همه موهبت از شكرگزاران باش» (فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرِينَ) .
هدف آيه بيان دو امتياز بزرگ موسى(ع)بر تودۀ مردم است،يكى دريافت رسالات خدا،و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت مى كرد.
* (آيه 145)-سپس اضافه مى كند كه:«در الواحى كه بر موسى(ع)نازل كرديم، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع براى او نوشتيم» (وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ) .
سپس به او دستور داديم كه:«با نهايت جدّيّت و قوت اراده اين فرمانها را برگير» (فَخُذْها بِقُوَّةٍ) .
«و به قوم خود نيز فرمان ده كه به نيكوترين آنها عمل كنند» (وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها) .
و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمانها و فرار از زير بار مسؤوليتها و وظائف،نتيجۀ دردناكى دارد،و پايانش دوزخ است و«به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد» (سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ) .
از تعبير «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً» چنين استفاده مى شود كه همۀ مواعظ
ص: 91
و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى(ع)نبود،زيرا در آن زمان به مقدار استعداد مردم،احكام الهى نازل گشت،ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند،آخرين دستور كه شامل همۀ نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم بود بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديد.
ظاهر جملۀ «سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ» (به زودى خانۀ فاسقان را به شما نشان مى دهم)اين است كه منظور از آن،دوزخ مى باشد،كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شده اند.
* (آيه 146)-سرنوشت متكبران-بحثى كه از اين آيه و آيۀ بعد آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينۀ سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است،نخست مى فرمايد:«به زودى كسانى را كه در زمين، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود،منصرف مى سازيم» (سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ) .
سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد«متكبر و سركش»و چگونگى «سلب توفيق حق پذيرى»از آنها اشاره كرده،مى فرمايد:«و آنها اگر تمام آيات و نشانه هاى الهى را ببينند،ايمان نمى آورند»! (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها) .
«و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند،انتخاب نخواهند كرد» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً) .
و به عكس«اگر راه منحرف و نادرست را ببينند،آن را راه خود انتخاب مى كنند» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً) .
بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق مى باشد،اشاره به دليل آن كرده،مى گويد:«اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ) .
* (آيه 147)-این آیه کیفر چنین اشخاصی را بیان کرده،می گوید:«آنها که آیات مارا تکذیب کنند و لقای رستاخیز را منکر شوند اعمالشان بکلی حبط و نابود
ص: 92
مى گردد» (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ) .
و در پايان آيه چنين اضافه مى كند:اين سرنوشت براى آنها،جنبۀ انتقامى ندارد،اين نتيجۀ اعمال خود آنهاست،بلكه عين اعمال آنهاست كه در برابرشان مجسم شده،«آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى دادند،جزا داده مى شوند»؟ (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .
اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال،و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى باشد.
* (آيه 148)-آغاز گوساله پرستى يهود:در اين آيات،يكى از حوادث اسفناك و در عين حال تعجب آورى بود كه بعد از رفتن موسى(ع)به ميقات در ميان بنى اسرائيل رخ داد،بازگو شده است و آن جريان گوساله پرستى آنهاست كه به دست شخصى به نام«سامرى»و با استفاده از زيورآلات بنى اسرائيل، انجام گرفت.
نخست چنين مى گويد:«قوم موسى(ع)بعد از رفتن او به ميقات،از زينت آلات خود گوساله اى كه تنها جسد بى جانى بود با صداى مخصوص گاو براى خود انتخاب كردند» (وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ) .
سپس قرآن به عنوان سرزنش آنها مى گويد:«آيا آنها نمى ديدند كه(آن گوساله)با آنان سخن نمى گويد و به راه راست راهنمائيشان نمى كند؟! (أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً) .
يعنى،يك معبود واقعى حد اقل بايد نيك و بد را بفهمد و توانايى بر راهنمايى و هدايت پيروان خود داشته باشد،با عبادت كنندگان خويش،سخن بگويد و آنها را به راه راست هدايت كند و طريقۀ عبادت را به آنها بياموزد.
آنها در حقيقت به خودشان ظلم و ستم كردند،لذا در پايان آيه مى فرمايد:
«گوساله را معبود خود انتخاب كردند و ظالم و ستمگر بودند» (اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ) .
ص: 93
* (آيه 149)-ولى با مراجعت موسى،بنى اسرائيل به اشتباه خود پى بردند «و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد،و ديدند گمراه شدند گفتند:اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشد بطور مسلم از زيانكاران خواهيم بود» (وَ لَمّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ) .
چگونه گوسالۀ طلايى صدا كرد؟جمعى از مفسران معتقدند كه سامرى با اطلاعاتى كه داشت،لوله هاى مخصوصى در درون سينۀ گوسالۀ طلايى كار گذاشته بود كه هواى فشرده از آن خارج مى شد و از دهان گوساله،صدايى شبيه صداى گاو بيرون مى آمد!
* (آيه 150)-عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان!در اين آيه و آيۀ بعد ماجراى درگيرى موسى(ع)با گوساله پرستان به هنگام بازگشت از ميعادگاه،كه در آيۀ قبل تنها اشاره اى به آن شده بود تشريح گرديده.
نخست مى گويد:«هنگامى كه موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت(و صحنۀ زننده و نفرت انگيز گوساله پرستى را مشاهده نمود)به آنها گفت بد جانشينانى براى من بوديد و آيين مرا ضايع كرديد» (وَ لَمّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي).
سپس موسى(ع)به آنها گفت:«آيا در فرمان پروردگار خود،عجله نموديد» (أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ) .
منظور اين است كه شما در برابر فرمان خدا نسبت به تمديد مدت سى شب به چهل شب،عجله به خرج داديد و در قضاوت شتاب نموديد،نيامدن مرا دليل بر مرگ و يا خلف وعده گرفتيد.
موسى(ع)در اينجا بايد خشم شديد خود را آشكار سازد،در غير اين صورت بازگشت آنها به آسانى ممكن نبود.
قرآن عكس العمل شديد موسى(ع)را در برابر اين صحنه و در اين لحظات بحرانى و توفانى چنين بازگو مى كند:«موسى بى درنگ الواح تورات را از دست
ص: 94
خود بيفكند(و به سراغ برادرش هارون رفت)و سر و ريش او را گرفت و به سوى خود كشيد»! (وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ) .
در حقيقت اين واكنش از يك سو روشنگر حال درونى موسى(ع)و التهاب و بى قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى و انحراف آنها بود،و از سوى ديگر وسيلۀ مؤثرى براى تكان دادن مغزهاى خفتۀ بنى اسرائيل و توجه دادن آنها به زشتى فوق العادۀ اعمالشان.
سپس قرآن مى گويد:هارون براى برانگيختن عواطف موسى(ع)و بيان بى گناهى خود«گفت:فرزند مادرم!اين جمعيت نادان مرا در ضعف و اقليت قرار دادند آنچنان كه نزديك بود مرا به قتل برسانند(بنابراين من بى گناهم بى گناه)كارى نكن كه دشمنان به شماتت من برخيزند و مرا در رديف اين جمعيت ظالم و ستمگر قرار مده» (قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ) .
* (آيه 151)-آتش خشم موسى كمى فرو نشست و به درگاه پروردگار متوجه شد و«عرض كرد:پروردگارا!من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت بى پايانت داخل كن،تو مهربانترين مهربانانى» (قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ) .
تقاضاى بخشش و آمرزش براى خود و برادرش نه به خاطر آن است كه گناهى از آنها سرزده بلكه يك نوع خضوع به درگاه پروردگار و بازگشت به سوى او و ابراز تنفر از اعمال زشت بت پرستان و همچنين سرمشقى است براى همگان تا فكر كنند جايى كه موسى و برادرش كه انحرافى پيدا نكرده بودند چنين تقاضايى از پيشگاه خدا كنند،ديگران بايد حساب خود را برسند.
* (آيه 152)-واکنش شدید موسی(ع)سرانجام کار خود را کرد،وگوساله پرستان بنی اسرائیل که اکثریت قوم را تشکیل می دادند از کار خود پشیمان شدند ولی برای این که تصور نشود تنها این ندامت و پشیمانی برای توبه آنها از چنین گناه عظیمی کافی بوده است،قرآن چنین اضافه می کند:«کسانی که گوساله را معبوده خود
ص: 95
انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت درندگى اين جهان به آنها خواهد رسيد» (إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) .
و نيز براى اين كه تصور نشود اين قانون اختصاصى به آنها دارد،اضافه مى كند:«همۀ كسانى را كه افترا(بر خدا)مى بندند اين چنين كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ) .
* (آيه 153)-در اين آيه اين موضوع را تكميل كرده،و به صورت يك قانون كلى چنين مى گويد:«اما آنها كه اعمال بدى انجام دهند،سپس توبه كنند(و شرايط توبه همگى انجام گيرد)و ايمان خود را به خدا تجديد نمايند و از هرگونه شرك و نافرمانى بازگردند،پروردگار تو بعد از آن(آنها را مى بخشد،او)بخشنده و مهربان است» (وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ) .
* (آيه 154)-در اين آيه مى گويد:«هنگامى كه آتش خشم موسى فرو نشست (و آن نتيجه اى را كه انتظار داشت گرفت)دست كرد و الواح تورات را از زمين برداشت،الواحى كه نوشته هاى آن سراسر هدايت و رحمت بود(اما هدايت و رحمت)براى كسانى كه احساس مسؤوليت مى كردند و از خدا مى ترسيدند و در برابر فرمانش تسليم بودند» (وَ لَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ) .
* (آيه 155)-نمايندگان بنى اسرائيل در ميعادگاه خدا!در اين آيه و آيۀ بعد بار ديگر قرآن به جريان رفتن موسى(ع)به ميعادگاه«طور»با جمعى از بنى اسرائيل بازگشت نموده و قسمت ديگرى از همان حادثه را بازگو مى كند.
نخست مى گويد:«موسى(ع)هفتاد نفر از قوم خود را براى ميعاد ما انتخاب كرد» (وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقاتِنا) .
ولى بنى اسرائيل چون كلام خدا را شنيدند،از موسى(ع)تقاضا كردند از او بخواهد خود را نشان دهد«در اين هنگام زلزلۀ عظيمى درگرفت(و جمعيت هلاك شدند و موسى(ع)مدهوش بر زمين افتاد،هنگامى كه به هوش آمد)عرض كرد:
ص: 96
پروردگارا!اگر تو مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پيش از اين هلاك كنى» (فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّايَ) .
يعنى،من چگونه پاسخ قوم را بگويم كه بر نمايندگان آنها چنين گذشته است.
سپس گفت:پروردگارا!اين درخواست نابه جا تنها كار جمعى از سفهاى ما بود،«آيا ما را به خاطر كار سفيهانمان هلاك مى كنى؟» (أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا) .
سپس موسى(ع)به دنبال اين تضرع و تقاضا از پيشگاه خدا عرضه مى دارد:
«اين جز آزمايش تو چيز ديگرى نيست كه هر كه را بخواهى(و مستحق ببينى)با آن گمراه مى كنى و هر كس را بخواهى(و شايسته بدانى)هدايت مى نمايى» (إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ) .
و در پايان آيه،موسى(ع)عرض مى كند:بار الها!«تنها تو ولىّ و سرپرست مايى،ما را ببخش،و مشمول رحمت خود قرار ده،تو بهترين آمرزندگانى» (أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ) .
از مجموع آيات و روايات استفاده مى شود كه سر انجام هلاك شدگان بار ديگر زندگى را از سر گرفتند و به اتفاق موسى(ع)به سوى بنى اسرائيل بازگشتند،و آنچه را ديده بودند براى آنها بازگو نمودند و به تبليغ و ارشاد آن مردم بى خبر پرداختند.
* (آيه 156)-در اين آيه دنبالۀ تقاضاى موسى(ع)از پروردگار و تكميل مسألۀ توبه كه در آيات قبل به آن اشاره شد چنين آمده است.
خداوندا!«در اين جهان و در سراى ديگر نيكى براى ما مقرر بدار» (وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ) .
سپس دليل اين تقاضا را چنين بيان مى كند:«ما به سوى تو بازگشت كرده ايم» (إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ) .و از سخنانى كه سفيهان ما گفته اند كه شايستۀ مقام با عظمت تو نبود،پوزش طلبيده ايم.
ص: 97
سر انجام خداوند دعاى موسى(ع)را به اجابت مى رساند و توبۀ او را مى پذيرد،ولى نه بدون قيد و شرط،بلكه با شرايطى كه در ذيل آيه آمده است، مى گويد:«خداوند فرمود:عذاب و كيفرم را به هر كس بخواهم(و مستحق ببينم) مى رسانم» (قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ) .
سپس اضافه مى كند:«اما رحمت من همه چيز را در برگرفته است» (وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ) .
ولى براى اين كه كسانى خيال نكنند،پذيرش توبه و يا وسعت رحمت پروردگار و عموميت آن،بى قيد و شرط و بدون حساب و كتاب است،در پايان آيه اضافه مى كند:«من به زودى رحمتم را براى(كسانى كه سه كار را انجام مى دهند)مى نويسم،آنها كه تقوا پيشه مى كنند،و آنها كه زكات مى پردازند،و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند» (فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ) .
* (آيه 157)-از چنين پيامبرى پيروى كنيد:اين آيه در حقيقت،مكمل آيۀ گذشته در بارۀ صفات كسانى است كه مشمول رحمت واسعۀ پروردگار هستند، يعنى پس از ذكر صفات سه گانۀ تقوا و اداء زكات و ايمان به آيات پروردگار،در اين آيه صفات ديگرى به عنوان توضيح براى آنها ذكر مى كند و آن پيروى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است،زيرا ايمان به خدا از ايمان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيروى از مكتبش جدايى ناپذير است،لذا مى گويد:«كسانى مشمول اين رحمت مى شوند كه از فرستادۀ پروردگار پيروى كنند» (الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ) .
سپس براى اين رسول،شش صفت علاوه بر مقام رسالت بيان مى كند:
1-او«پيامبر خداست» (النَّبِيَّ) .
«نبى»به كسى گفته مى شود كه پيام خدا را بيان مى كند و به او،وحى نازل مى شود-هر چند مأمور به دعوت و تبليغ نباشد-اما«رسول»كسى است كه علاوه بر مقام نبوت،مأمور به دعوت و تبليغ به سوى آيين خدا و ايستادگى در اين مسير مى باشد.
ص: 98
2-«پيامبرى كه درس نخوانده و از ميان تودۀ جمعيت برخاسته،از سرزمين مكه امّ القرى»كانون اصلى توحيد طلوع كرده است (الْأُمِّيَّ) .
3-«پيامبرى كه صفات و علامات و نشانه ها و دلائل حقانيت او را در(كتب آسمانى پيشين)تورات و انجيل مشاهده مى كنند» (الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ) .
4-پيامبرى كه محتواى دعوت او با فرمان عقل كاملا سازگار است«به نيكيها و آنچه خرد آن را مى شناسد و نزدش معروف است،دعوت مى كند،و از بديها و زشتيها و آنچه نزد خرد ناشناس است،نهى مى نمايد» (يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ) .
5-محتواى دعوت او با فطرت سليم هماهنگ است،«طيبات و آنچه را طبع سليم مى پسندد،براى آنها حلال مى شمرد،و آنچه خبيث و تنفر آميز باشد بر آنها تحريم مى كند» (وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ) .
6-او بسان مدعيان دروغين نبوت و رسالت كه هدفشان به زنجير كشيدن توده هاى مردم و استعمار و استثمار آنهاست،نيست؛نه تنها بندى بر آنها نمى گذارد،بلكه«بارها را از دوش آنان بر مى دارد،و غل و زنجيرهايى را كه بر دست و پا و گردنشان سنگينى مى كرد،مى شكند» (وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ) .
و چون اين صفات ششگانه به ضميمۀ مقام رسالت كه مجموعا هفت صفت مى شود،روى هم رفته نشانۀ روشن و دليل آشكارى بر صدق دعوت اوست اضافه مى كند:«پس كسانى كه به او ايمان بياورند و مقامش را بزرگ بشمرند و او را در ابلاغ رسالتش يارى كنند،و از نور آشكارى كه با او نازل شده(يعنى قرآن مجيد)پيروى كنند،بدون شك چنين افرادى رستگارانند» (فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .
ص: 99
* نكته ها:
* 1-پنج دليل براى نبوت در يك آيه!
نخست اين كه او«امّى»بود و درس نخوانده،اما با اين حال كتابى آورد كه نه تنها سرنوشت مردم حجاز را دگرگون ساخت،بلكه نقطۀ بازگشت مهمى در تاريخ بشريت بود.
دوم اين كه:دلايل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين وجود دارد آنچنان كه انسان را به حقانيت او مطمئن مى سازد.
سوم اين كه:محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است.
چهارم:محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است.
پنجم:اگر او از طرف خدا نبود،حتما به خاطر منافع خويش دست به چنين كارى مى زد و در اين صورت نه تنها نبايد غل و زنجيرها را از مردم بگشايد بلكه بايد آنها را همچنان در جهل و بى خبرى نگهدارد تا بهتر بتواند آنها را استثمار كند،در حالى كه مى بينيم او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشريت گشود.
زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پى گير و مستمر به علم و دانش.
زنجير انواع تبعيضات و زندگى طبقاتى! و زنجيرهاى ديگر،هر يك از اينها به تنهايى دليلى است بر حقانيت دعوت او و مجموع آنها دليلى روشنتر.
* 2-بشارت ظهور پيامبر در كتب عهدين:
گرچه شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسۀ يهود و نصارى(تورات و انا جيل)نشان مى دهد كه اينها كتابهاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى(ع)نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفته اند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنهاست مخلوطى است از زائيده هاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى(ع)و عيسى(ع)نازل گرديده و در دست شاگردان بوده،ولى با اين حال در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مى شود كه اشارات قابل ملاحظه اى به ظهور اين پيامبر بزرگ دارد.
* (آيه 158)-دعوت جهانی پیامبر:در حدیثی از امام مجتبی علیه اسلام چنین
ص: 100
مى خوانيم:عده اى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اى محمد تويى كه گمان مى برى فرستادۀ خدايى و همانند موسى(ع)بر تو وحى فرستاده مى شود؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كمى سكوت كرد،سپس فرمود:آرى منم سيّد فرزندان آدم و به اين افتخار نمى كنم،من خاتم پيامبران و پيشواى پرهيزكاران و فرستادۀ پروردگار جهانيانم.
آنها سؤال كردند به سوى چه كسى؟به سوى عرب يا عجم يا ما؟ خداوند آيۀ مورد بحث را نازل كرد،و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به تمام جهانيان با صراحت در ضمن آن شرح داد.
نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«بگو:اى مردم!من فرستادۀ خدا به سوى همۀ شما هستم» (قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً) .
اين آيه همانند آيات بسيار ديگرى از قرآن مجيد،دليل روشنى بر جهانى بودن دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.
سپس خدايى را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى او دعوت مى كند با سه صفت معرفى مى كند:«خداوندى كه حكومت آسمانها و زمين از آن اوست» (الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .
خداوندى كه«معبودى شايستۀ پرستش،جز او وجود ندارد» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .
خداوندى كه«زنده مى كند و مى ميراند»و نظام حيات و مرگ به فرمان اوست (يُحيِي وَ يُمِيتُ) .
و در پايان از همۀ مردم جهان دعوت مى كند كه«به خدا و فرستادۀ او پيامبر درس نخوانده و قيام كنندۀ از ميان توده هاى جمعيت،ايمان بياوريد» (فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ) .
«پيامبرى كه(تنها ديگران را دعوت به اين حقايق نمى كند،بلكه در درجۀ اول خودش به آنچه مى گويد،يعنى)به خدا و سخنان او ايمان دارد» (الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ كَلِماتِهِ).
نه تنها آياتى را كه بر خودش نازل شده مى پذيرد،بلكه تمام كتب راستين
ص: 101
انبياء پيشين را نيز مى پذيرد.
تمام تاريخ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين حقيقت گواهى مى دهد،كه او بيش از همه به تعليمات خويش و آيات قرآن پاى بند بود و ايمان داشت.
آرى!از چنين پيامبرى بايد پيروى كنيد،تا نور هدايت در قلب شما بتابد و در مسير سعادت قرار گيريد،مى فرمايد:«و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد» (وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ) .
اشاره به اين كه ايمان به تنهايى كافى نيست،بلكه در صورتى مفيد خواهد بود كه با پيروى عملى تكميل گردد.
* (آيه 159)-در اين آيه باز سخن پيرامون بنى اسرائيل و سرنوشت و رويدادهاى تاريخ آنهاست،نخست اشاره به واقعيتى مى كند كه شبيه آن را در قرآن بسيار ديده ايم واقعيتى كه حكايت از روح حق طلبى قرآن دارد،و آن احترام به موقعيت اقليتهاى صالح است يعنى:چنان نبود كه بنى اسرائيل يكپارچه فاسد و مفسد باشند و اين نژاد عموما مردمى گمراه و سركش معرفى شوند،بلكه در برابر اكثريت مفسده جو،اقليتى وجود داشتند صالح و ناهماهنگ با كارهاى اكثريت، قرآن براى اين اقليت صالح اهميت خاصى قائل شده است.
مى گويد:«از قوم موسى(ع)گروهى هستند كه دعوت به سوى حق مى كنند و حاكم به حق و عدالتند» (وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ) .
اين آيه ممكن است اشاره به گروه كوچكى باشد كه در برابر سامرى و دعوت او تسليم نشدند و همه جا حامى و طرفدار مكتب موسى(ع)بودند و يا گروههاى صالح ديگرى كه بعد از موسى(ع)به روى كار آمدند.
* (آيه 160)-گوشه ای از نعمتهای خدا به بنی اسرائیل:در این آیه اشاره به چند قسم از نعمتهای خدا بر بنی اسرائیل می کند.نخست می گوید:« ما آنها را به دوازده گروه _که هز یک شاخه ای(از دودمان اسرائیل)بود _ تثسیم کردیم»تا نظمی عادلانه و دور از برخوردهای خشونت آمیز در میانشان حکومت کند(و قطعناهم اثنتی عشره اسباطا امما).
ص: 102
نعمت ديگر:«و هنگامى كه قوم موسى(در بيابان سوزان،به سوى بيت المقدس در حركت بودند و گرفتار عطش سوزان و تشنگى خطرناكى شدند) و از او تقاضاى آب كردند،به او وحى فرستاديم كه عصايت را بر سنگ بزن و او چنين كرد،ناگهان دوازده چشمه از سنگ جوشيد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً) .
و آنچنان اين چشمه ها در ميان آنها تقسيم شد«كه هر كدام به خوبى چشمۀ خود را مى شناختند» (قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ) .
نعمت ديگر اين كه،در آن بيابان سوزان كه پناهگاهى وجود نداشت«ابر را بر سر آنها سايه افكن ساختيم» (وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ) .
بالاخره چهارمين نعمت اين بود كه«من و سلوى را(به عنوان دو غذاى لذيذ و نيروبخش)بر آنها فرو فرستاديم» (وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى) (1).
و به آنها گفتيم«از غذاهاى پاكيزه اى كه در اختيار شما گذارده ايم بخوريد» (كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ) .و فرمان خدا را به كار بنديد.
اما آنها خوردند و كفران و ناسپاسى كردند،آنها«به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم روا داشتند» (وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) .
* (آيه 161)-در تعقيب آيات گذشته در اين آيه و آيۀ بعد به قسمت ديگرى از مواهب پروردگار به بنى اسرائيل و طغيانگرى آنان در برابر اين مواهب اشاره شده است،نخست مى گويد:«و(به خاطر بياوريد)هنگامى را كه به آنها گفته شد در اين سرزمين(بيت المقدس)ساكن گرديد و از نعمتهاى فراوان آن،در هر نقطه و هرگونه كه مى خواهيد بخوريد»و بهره گيريد (وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ) .
«و بگوييد:خداوندا!گناهان ما را بريز و از در بيت المقدس با خضوع و تعظيم وارد شويد» (وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً) .
كه اگر اين برنامه را انجام دهيد«خطاهايى را كه مرتكب شده ايد مى بخشيم
ص: 103
و به نيكوكاران پاداش بيشتر و بهتر خواهيم داد» (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ) .
«حطّه»به معنى نزول چيزى از طرف بالاست و اين كلمه در واقع شعار آنها به هنگام ورود به بيت المقدس بود،يعنى؛«تقاضاى ما ريزش گناهانمان و يا ريزش باران عفو و رحمتت بر ماست».
* (آيه 162)-ولى با اين كه درهاى رحمت به روى آنها گشوده بود،و اگر از فرصت استفاده مى كردند مى توانستند،گذشته و آيندۀ خود را اصلاح كنند«اما ستمكاران بنى اسرائيل(نه تنها استفاده نكردند بلكه)فرمان پروردگار را بر خلاف آنچه به آنها گفته شده بود عمل كردند» (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ) .
«سر انجام به خاطر اين نافرمانى و طغيان و ظلم و ستم(بر خويشتن و بر ديگران)عذابى از آسمان بر آنها نازل كرديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ) .
* (آيه 163)-يك سرگذشت عبرت انگيز!در اينجا صحنۀ ديگرى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل كه مربوط به جمعى از آنهاست كه در ساحل دريايى زندگى مى كردند،آمده است،منتها روى سخن در آن به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است،و به او مى گويد:«از قوم يهود معاصر خويش ماجراى شهرى را كه در كنار دريا قرار داشت سؤال كن» (وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ) .
طبق روايات اين«قريه»بندرى به نام«ايله»بوده كه امروز به نام بندر ايلات معروف است.
و به ياد آنها بياور«زمانى را كه در روز شنبه(از قانون پروردگار)تجاوز مى كردند» (إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ) .
زيرا روز شنبه تعطيل آنها بود و وظيفه داشتند،دست از كار و كسب و صيد ماهى بكشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند،اما آنها اين دستور را زير پا گذاردند.
ص: 104
سپس قرآن آنچه را در جملۀ قبل سر بسته بيان كرده بود،چنين شرح مى دهد:
به خاطر آنها بياور«آن هنگام را كه ماهيان در روز شنبه در روى آب آشكار مى شدند و در غير روز شنبه ماهيان كمتر به سراغ آنها مى آمدند» (إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ) .
اين موضوع خواه جنبۀ طبيعى داشته،و يا جنبۀ فوق العاده و الهى،وسيله اى بود براى امتحان و آزمايش اين جمعيت،لذا قرآن مى گويد:«ما اين چنين آنها را به چيزى كه در برابر آن مخالفت مى كردند آزمايش مى كرديم» (كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).
* چگونه دست به گناه زدند؟
اين جمعيت،قانون شكنى را به اين ترتيب شروع كردند كه در آغاز از طريق حيلۀ به اصطلاح شرعى-به وسيلۀ كندن حوضچه ها و يا انداختن قلابها-كار خود را شروع كردند،اين كار،گناه را در نظر آنها كوچك و آنان را در برابر شكستن احترام روز شنبه جسور ساخت،كم كم روزهاى شنبه بطور علنى و بى پروا به صيد ماهى مشغول شدند و از اين راه مال و ثروت فراوانى فراهم ساختند.
* (آيه 164)-اين جمعيت از بنى اسرائيل در برابر اين آزمايش بزرگ كه با زندگى آنان كاملا آميخته بود به سه گروه تقسيم شدند:
«گروه اول»كه اكثريت را تشكيل مى دادند،به مخالفت با اين فرمان الهى برخاستند.
«گروه دوم»كه قاعدتا اقليت كوچكى بودند و در برابر گروه اول به وظيفۀ امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند.
«گروه سوم»،ساكتان و بى طرفان بودند،كه نه همگامى با گناهكاران داشتند و نه وظيفۀ نهى از منكر را انجام مى دادند.
در آيۀ مورد بحث،گفتگوى اين گروه را با نهى كنندگان شرح مى دهد، مى گويد:«و(به خاطر بياور)هنگامى كه جمعى از آنها به جمع ديگرى گفتند:چرا قومى را اندرز مى دهيد كه خداوند سر انجام آنها را هلاك مى كند و يا به عذاب
ص: 105
دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً) .
«گفتند:(اين اندرزها)براى اعتذار و رفع مسؤوليت در پيشگاه پروردگار شماست؛به علاوه شايد آنها بپذيرند و از گناه باز ايستند،و تقوا پيشه كنند»! (قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ) .
از جملۀ بالا چنين استفاده مى شود كه:گاهى بيان حقايق و وظايف الهى بدون احتمال تأثير نيز واجب مى شود و آن در موردى است كه اگر حكم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد كم كم به دست فراموشى سپرده مى شود و بدعتها جان مى گيرند و سكوت دليل بر رضايت و موافقت محسوب مى شود،در اين گونه موارد لازم است حكم پروردگار آشكارا و در همه جا گفته شود هر چند اثرى در گنهكاران نگذارد.
* (آيه 165)-در اين آيه مى فرمايد:سر انجام دنياپرستى بر آنان غلبه كرد و فرمان خدا را به دست فراموشى سپردند«اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند(لحظۀ عذاب فرا رسيد،و)نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم؛و كسانى را كه ستم كردند،به خاطر نافرمانيشان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم» (فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ) .
* چه كسانى رهايى يافتند؟
از آن سه گروه(گنهكاران،ساكتان و اندرزدهندگان)تنها گروه سوم از مجازات الهى مصون ماندند و بطورى كه در روايات آمده است آنها هنگامى كه ديدند اندرزهايشان مؤثر واقع نمى شود ناراحت شدند و گفتند:ما از شهر بيرون مى رويم،شب هنگام به بيابان رفتند و اتفاقا در همان شب كيفر الهى دامان دو گروه ديگر را گرفت.
* (آيه 166)-در این آيه مجازات آنها را چنین شرح می دهد:«هنگامی که در برابر آنچه از آن نهی شده بودند،سرکشی کردند به آنها گفتیم به شکل میمونهای طرد شده در آیید»(فَلَمّا عَتَوا ععمّا نُهُوا عَنُهُوا قُلنا لَهُم کُونُوا قِرّدَةً خاسِئینَ)
ص: 106
روشن است كه امر «كُونُوا» (بوده باشيد)در اينجا يك فرمان تكوينى است، يعنى آنها فورا به شكل ميمون در مى آمدند؛البته طبق روايات مسخ شدگان تنها چند روزى زنده مى ماندند و سپس از دنيا مى رفتند و نسلى از آنها به وجود نمى آمد.
* (آيه 167)-پراكندگى يهود!اين آيه و آيۀ بعد اشاره به قسمتى از كيفرهاى دنيوى آن جمع از يهود است كه در برابر فرمانهاى الهى قد علم كردند و حق و عدالت و درستى را زير پا گذاردند.
نخست مى گويد:به خاطر بياور«زمانى كه پروردگار تو اعلام داشت كه بر اين جمعيت گنهكار،عده اى را مسلط مى كند،كه بطور مداوم تا دامنۀ قيامت آنها را در ناراحتى و عذاب قرار دهند» (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ) .
از اين آيه استفاده مى شود كه اين گروه سركش،هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد،هر چند براى خود حكومت و دولتى تأسيس كنند.
و در پايان آيه اضافه مى كند كه:«پروردگار تو هم مجازاتش براى مستحقان، سريع است،و هم(نسبت به خطاكاران توبه كار)آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).
و اين جمله نشان مى دهد كه خداوند راه بازگشت را به روى آنان بازگذارده، تا كسى گمان نبرد كه سرنوشت اجبارى توأم با بدبختى و كيفر و مجازات براى آنها تعيين شده است.
* (آيه 168)-در اين آيه به پراكندگى يهود در جهان اشاره كرده،مى گويد:«ما آنها را در زمين متفرق ساختيم به گروههاى مختلفى تقسيم شدند،بعضى از آنها صالح بودند(به همين دليل هنگامى كه فرمان حق و دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را شنيدند،ايمان آوردند)و جمعى ديگر ناصالح بودند»و حق را پشت سر انداختند و براى تأمين زندگى مادى خود از هيچ كارى فروگذار نكردند (وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ) .
باز در اين آيه اين حقيقت تجلى مى كند كه اسلام هيچ گونه خصومتى با نژاد
ص: 107
يهود ندارد و به عنوان پيروان يك مكتب و يا وابستگان به يك نژاد،آنها را محكوم نمى نمايد بلكه مقياس و معيار سنجش را اعمال آنها قرار مى دهد.
سپس اضافه مى كند:«ما آنها را با وسائل گوناگون،نيكيها و بديها آزموديم شايد باز گردند» (وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) .
گاهى آنها را تشويق كرديم و در رفاه و نعمت قرار داديم،تا حس شكرگزارى در آنها برانگيخته شود و به سوى حق بازآيند،و گاهى به عكس آنها را در شدائد و سختيها و مصائب فرو برديم،تا از مركب غرور و خودپرستى و تكبر فرود آيند و به ناتوانى خويش پى برند،شايد بيدار شوند و به سوى خدا بازگردند،و هدف در هر دو حال مسألۀ تربيت و هدايت و بازگشت به سوى حق بوده است.
* (آيه 169)-در آيات گذشته سخن از نياكان يهود بود،ولى در اين آيه،بحث از فرزندان و اخلاف آنها به ميان آمده است.
نخست يادآور مى شود كه:«پس از آنها،فرزندانى جاى آنها را گرفتند كه وارث كتاب(آسمانى تورات)شدند؛اما با اين حال متاع اين دنياى پست را گرفته» بر اطاعت خدا ترجيح مى دهند (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى) .
سپس اضافه مى كند:هنگامى كه آنها در كشمكش وجدان از يك سو، و منافع مادى از سوى ديگر قرار مى گيرند،دست به دامن اميدهاى كاذب زده، «و مى گويند(ما اين منفعت نقد را مشروع يا نامشروع به چنگ مى آوريم،خداوند رحيم و مهربان است)و به زودى ما مورد بخشش قرار خواهيم گرفت» (وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا) .
اين جمله نشان مى دهد كه آنها بعد از انجام چنين كارى يك نوع پشيمانى زود گذر و حالت توبۀ ظاهرى به خود مى گرفتند،ولى بطورى كه قرآن مى گويد:
اين ندامت و پشيمانى آنها به هيچ وجه ريشه نداشت به همين دليل«اگر سود مادى ديگرى همانند آن به دستشان مى آمد،آن را نيز مى گرفتند» (وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ) .
ص: 108
در هر حال اين جمله اشاره به رشوه خواريهاى جمعى از يهود،و تحريف آيات آسمانى به خاطر آن،و فراموش كردن احكام پروردگار به خاطر تضادّ با منافع آنها مى كند.
لذا به دنبال آن مى فرمايد:«آيا اينها به وسيلۀ كتاب آسمانيشان(تورات) پيمان نبسته بودند كه بر خدا(دروغ نبندند و احكام او را تحريف نكنند و)جز حق چيزى نگويند؟!» (أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ) .
سپس مى گويد:اگر آنها از آيات الهى آگاهى نداشتند و دست به اين اعمال خلاف مى زدند ممكن بود براى خودشان عذرى بسازند،ولى اشكال كار اين است كه:«آنها كرارا محتويات تورات را ديده و فهميده بودند» (وَ دَرَسُوا ما فِيهِ) .در عين حال آن را ضايع ساختند و فرمانش را پشت سر انداختند.
سر انجام مى فرمايد:اينها اشتباه مى كنند،و اين اعمال و متاعها سودى براى آنها نخواهد داشت،بلكه«سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است» (وَ الدّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ) .
«آيا شما حقايقى را به اين روشنى درك نمى كنيد» (أَ فَلا تَعْقِلُونَ) .
* (آيه 170)-در اين آيه در برابر گروه فوق اشاره به گروه ديگر مى كند كه آنها نه تنها از هرگونه تحريف و كتمان آيات الهى بركنار بودند،بلكه به آن تمسك جسته و موبه مو آنها را اجرا كردند،قرآن اين جمعيت را«مصلحان جهان»نام نهاده و اجر و پاداش مهمى براى آنها قائل شده و در بارۀ آنها چنين مى گويد:«كسانى كه تمسك به كتاب پروردگار جويند و نماز را برپا دارند(پاداش بزرگى خواهند داشت)زيرا ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم ساخت» (وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ) .
آيۀ فوق به خوبى نشان مى دهد كه اصلاح واقعى در روى زمين بدون تمسك به كتب آسمانى و فرمانهاى الهى امكان پذير نمى باشد،و اين تعبير بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه دين و مذهب تنها يك برنامۀ مربوط به جهان ماوراء طبيعت و يا سراى آخرت نيست،بلكه آيينى است در متن زندگى انسانها،
ص: 109
و در طريق حفظ منافع تمام افراد بشر و اجراى اصول عدالت و صلح و رفاه و آسايش و بالاخره هر مفهومى كه در معنى وسيع«اصلاح»جمع است.
* (آيه 171)-آخرين سخن در بارۀ قوم يهود:اين آيه آخرين آيه اى است كه در اين سوره پيرامون زندگى بنى اسرائيل سخن مى گويد و در آن سرگذشت ديگرى را به جمعيت يهود يادآورى مى كند،سرگذشتى كه هم درس عبرت است و هم دليل بر سپردن يك پيمان،مى گويد:به خاطر بياوريد«هنگامى كه كوه را بالاى سر آنها قرار داديم،آنچنان كه گويى سايبانى بر سر آنها بود» (وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ) .
«و آنچنان كه آنها گمان بردند بر سرشان سقوط خواهد كرد» (وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ) .وحشت و اضطراب سراسر وجودشان را گرفت،و به تضرع افتادند.
در همان حال به آنها گفتيم«آنچه را از احكام به شما داده ايم با جديت و قوت بگيريد» (خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ) .
«و آنچه در آن مانده است به خاطر داشته باشيد تا پرهيزكار شويد» (وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) .از كيفر خدا بترسيد و به پيمانهايى كه در آن از شما گرفته ايم عمل كنيد.
يعنى،تمام رسالت موسى(ع)و ساير انبياء و مبارزات درگيريهاى مستمر و سخت آنان،و ناراحتيها و شدايد طاقت فرسايى كه تن به آن دادند،همه براى آن بوده است كه فرمان خدا و اصول حق و عدالت و پاكى و تقوا در ميان همه بطور كامل اجرا گردد.
* (آيه 172)-پيمان نخستين و عالم ذر:اين آيه اشاره اى به«توحيد فطرى» و وجود ايمان به خدا در اعماق روح آدمى است و به همين جهت بحثهايى را كه در آيات گذشتۀ اين سوره در زمينۀ«توحيد استدلالى»بوده است تكميل مى كند.
خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر كرده،نخست چنين مى گويد:
به خاطر بياور«موقعى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذرّيۀ آنها را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود(و از آنها پرسيد:)آيا من پروردگار
ص: 110
شما نيستم؟آنها همگى گفتند:آرى!گواهى مى دهيم» (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا) .
سپس اشاره به هدف نهايى اين سؤال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مسألۀ توحيد نموده،مى فرمايد:اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد«كه در روز قيامت نگوييد ما از اين موضوع(توحيد و شناسايى خدا)غافل بوديم» (أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ).
* (آيه 173)-در اين آيه اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده،مى گويد:اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه«نگوييد:پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم(و چاره اى جز تبعيت از آنها نداشتيم)آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار مجازات مى كنى» (أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ) .
* (آيه 174)-آرى«اين گونه ما آيات را توضيح مى دهيم و روشن مى سازيم(تا بدانند نور توحيد از آغاز در روح آنها بوده)شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند» (وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) .
منظور از اين عالم و اين پيمان همان«عالم استعدادها»و«پيمان فطرت» و تكوين و آفرينش است،به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت «نطفه»از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنها داده است،هم در نهاد و فطرتشان اين سرّ الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه! بنابراين همۀ افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است.
* (آيه 175)-دانشمندی که در خدمت فراعنه درآمد:در اینجا اشاره به یکی دیگر از داستانهای بنی اسرائیل شده است.
ص: 111
نخست روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«و بر آنها بخوان داستان آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى سر انجام خود را از آن تهى ساخت و گرفتار وسوسه هاى شيطان گشت و از گمراهان گرديد» (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ) .
* (آيه 176)-در اين آيه اين موضوع را چنين تكميل مى كند كه«و اگر مى خواستيم(مى توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم)و به وسيلۀ آن آيات و علوم،مقام والا بدهيم» (وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها) .
ولى مسلّم است كه نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنّت پروردگار كه سنّت اختيار و آزادى اراده است،سازگار نيست و نشانۀ شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود،لذا بلافاصله اضافه مى كند:
ما او را به حال خود رها كرديم«و او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد» (وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ) .
سپس اين شخص را تشبيه به سگى مى كند كه هميشه زبان خود را همانند حيوانات تشنه بيرون آورده،مى گويد:«او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنين است» (فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ) .
او بر اثر شدت هوى پرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده،يك حال عطش نامحدود و پايان ناپذير به خود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مى رود،همچون يك«سگ هار»كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و در هيچ حال سيراب نمى شود.
سپس اضافه مى كند كه:«اين مثل(مخصوص به اين شخص معين نيست، بلكه)مثالى است براى همۀ جمعيتهايى كه آيات خدا را تكذيب كنند» (ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) .
«اين داستان را براى آنها بازگو كن،شايد در بارۀ آن بينديشند»و مسير صحيحى را پيدا كنند (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) .
ص: 112
* بعلم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف-
از بسيارى از روايات و كلمات مفسران مى شود كه منظور از اين شخص مردى به نام«بلعم باعورا»بوده، كه در عصر موسى زندگى مى كرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد،و حتى موسى از وجود او به عنوان يك مبلّغ نيرومند استفاده مى كرد،و كارش در اين راه آن قدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد،ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعد و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همۀ مقامات خود را از دست داد،تا آنجا كه در صف مخالفان موسى قرار گرفت.
* (آيه 177)-در اين آيه و آيۀ بعد در واقع يك نتيجۀ كلى و عمومى از سرگذشت«بلعم»و علماى دنياپرست گرفته،نخست مى گويد:«چه بد مثلى دارند آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند»و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنهاست (ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) .
ولى آنها به ما ظلم و ستم نمى كردند،بلكه«بر خويشتن ستم روا مى داشتند» (وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ) .
چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى تواند باعث سر بلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد در اختيار صاحبان«زر» و«زور»مى گذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند.
* (آيه 178)-اما به هوش باشيد كه رهايى از اين گونه لغزشها و دامهاى شيطانى، بدون توفيق و هدايت الهى ممكن نيست«آن كس را كه خدا هدايت كند(و توفيق را رفيق راهش سازد)هدايت يافتۀ واقعى اوست» (مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي) .
«و كسانى را كه خداوند گمراه سازد(و بر اثر اعمالشان به حال خود رها سازد يا وسائل پيروزى و موفقيت را در برابر وسوسه هاى شيطانى آنان بگيرد)زيانكار واقعى همانها هستند» (وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ) .
* (آيه 179)-نشانه های دوزخیان:در این آیه و دو آیهٔ بعد مردم به دو گروه تقسیم شده اند و صفات هر کدام توضیح داده شده:«گروه دوزخیان و گروه بهشتیان».
ص: 113
نخست در بارۀ دوزخيان با سوگند و تأكيد چنين مى گويد:«ما بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم» (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ) .
گرچه خداوند همه را پاك آفريده،ولى گروهى با اعمال خويش خود را نامزد دوزخ مى كنند و سر انجامشان شوم و تاريك است و گروهى با اعمال خود،خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت كارشان خوشبختى و سعادت است.
سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى كند:نخست اين كه:
«آنها قلبهايى دارند كه با آن درك و انديشه نمى كنند» (لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها) .
ديگر اين كه:«چشمهاى روشن و حقيقت بين دارند اما با آن چهرۀ حقايق را نمى نگرند»و همچون نابينايان از كنار آن مى گذرند (وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها) .
سوم اين كه:«با داشتن گوش سالم،سخنان حق را نمى شنوند»و همچون كران خود را از شنيدن حرف حق محروم مى سازند (وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها) .
«اينها در حقيقت همچون چهارپايانند» (أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ) .چرا كه امتياز آدمى از چهارپايان در فكر بيدار و چشم بينا و گوش شنواست كه متأسفانه آنها همه را از دست داده اند«بلكه آنها از چهارپايان گمراهتر و پست تر مى باشند» (بَلْ هُمْ أَضَلُّ) .
چرا كه چهارپايان داراى اين استعدادها و امكانات نيستند،ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بينا و گوش شنوا امكان همه گونه ترقى و تكامل را دارند،اما بر اثر هوى پرستى و گرايش به پستيها اين استعدادها را بلااستفاده مى گذارند.
«آنها افراد غافل و بيخبرى هستند»و به همين جهت در بيراهه هاى زندگى سرگردانند (أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ) .
چشمۀ آب حيات كنار دستشان،ولى از تشنگى فرياد مى كشند،درهاى سعادت در برابر رويشان باز است،اما حتى به آن نگاه نمى كنند.
* (آيه 180)-در این آیه اشاره به وضع گروه بهشتی کرده،صفات آنان را بیان میکند،نخست برای بیرون آمدن از صف دوزخیان مردم را به توجه عمیق به اسما حسنای خدا دعوت نموده،می فرماید:«برای خدا نامهای نیکی است،خدا را به آنها بخوانید»(وَلِلّهِ الاَسمأ الحُسنی فَادعُودُ بِها).
ص: 114
منظور از«اسماء حسنى»،صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك و همگى«حسنى»است.
و منظور از خواندن خدا به اسماء حسنى تنها اين نيست كه الفاظ را بر زبان جارى كنيم و مثلا بگوييم يا عالم،يا قادر،يا ارحم الرّاحمين،بلكه در واقع اين است كه اين صفات را در وجود خودمان به مقدار امكان پياده كنيم،و به تعبير ديگر متصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش گرديم،و نيز اگر در بعضى روايات مانند روايتى كه از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه نقل شده مى خوانيم:نحن و اللّه الاسماء الحسنى؛به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستيم،اشاره به آن است كه پرتو نيرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعكس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاكش كمك مى كند.
سپس مردم را از اين نكته برحذر مى دارد كه اسامى خدا را تحريف نكنند و مى گويد:«آنها كه اسماء خدا را تحريف كرده اند رها سازيد،آنها به زودى به جزاى اعمال خويش گرفتار خواهند شد» (وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .
منظور از الحاد در اسماء خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم،يا او را به اوصافى توصيف نماييم كه شايستۀ آن نيست،همانند مسيحيان كه قائل به تثليث و خدايان سه گانه شده اند،و يا اين كه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق نماييم.
* (آيه 181)-اين آيه به دو قسمت كه اساسى ترين صفات گروه بهشتيان است اشاره مى كند،مى فرمايد:«و از كسانى كه آفريديم،امت و گروهى هستند كه مردم را به حق هدايت مى كنند و به آن حكم مى كنند» (وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ) .
در واقع آنها دو برنامۀ ممتاز دارند،فكر،هدف،دعوت و فرهنگشان حق و به سوى حق است،و نيز عمل و برنامه ها و حكومتشان بر اساس حق و حقيقت مى باشد.
ص: 115
* (آيه 182)-مجازات استدراج:در اين آيه و آيۀ بعد يكى از مجازاتهاى الهى كه به صورت يك سنّت در بارۀ بسيارى از گنهكاران سركش اجرا مى شود،بيان شده و آن«عذاب استدراج»است.
استدراج در دو مورد از قرآن مجيد آمده است.يكى در آيۀ مورد بحث و ديگرى در آيۀ 44 سورۀ قلم و هر دو مورد در بارۀ انكار كنندگان آيات الهى است.
خداوند در اين آيه مى فرمايد:«آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند تدريجا،مرحله به مرحله،از راهى كه نمى دانند،در دام مجازات گرفتارشان مى كنيم»و زندگى آنها را درهم مى پيچيم (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ) .
* (آيه 183)-در اين آيه همان مطلب را به اين صورت تأكيد مى كند:چنان نيست كه با شتابزدگى چنين كسانى را فورا مجازات كنم،بلكه«به آنها مهلت و فرصت كافى(براى تنبه و بيدارى)مى دهم»و هنگامى كه بيدار نشدند،گرفتارشان مى سازم (وَ أُمْلِي لَهُمْ) .زيرا كسانى شتاب و عجله مى كنند كه قدرت كافى ندارند و مى ترسند فرصت از دستشان برود«ولى نقشۀ من و مجازاتهايم آنچنان قوى و حساب شده است»كه هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست (إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ) .
اين آيه به همۀ گنهكاران هشدار مى دهد كه تأخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود،و يا ضعيف و ناتوانى پروردگار،نگيرند،و ناز و نعمتهايى را كه در آن غرقند،نشانۀ تقربشان به خدا ندانند،چه بسا اين پيروزيها و نعمتهايى كه به آنها مى رسد مقدمۀ مجازات استدراجى پروردگار باشد،خدا آنها را غرق نعمت مى كند و به آنها مهلت مى دهد و بالا و بالاتر مى برد،اما سر انجام چنان بر زمين مى كوبد كه اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاريخشان را درهم مى پيچد.
از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيۀ فوق چنين نقل شده كه فرمود:«منظور از اين آيه بندۀ گنهكارى است كه پس از انجام گناه،خداوند او را مشمول نعمتى قرار مى دهد ولى او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مى سازد».
ص: 116
مفسران اسلامى چنين نقل كرده اند:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هنگامى كه در مكّه بود،شبى بر كوه صفا برآمد و مردم را به سوى توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود،مخصوصا تمامى طوائف قريش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت،تا مقدار زيادى از شب گذشت،بت پرستان مكّه گفتند:«رفيق ما ديوانه شده،از شب تا صبح نعره مى كشيد»!در اين موقع آيه نازل شد و به آنها در اين زمينه پاسخ دندانشكنى داد.
تهمتها و بهانه ها-در اين آيه نخست خداوند به گفتار بى اساس بت پرستان دائر به جنون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين پاسخ مى گويد:«آيا آنها فكر و انديشۀ خود را به كار نينداختند كه بدانند همنشين آنها(پيامبر)هيچ گونه آثارى از جنون ندارد» (أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ) .
بيش از چهل سال در ميان آنها رفت و آمد داشته،و همواره فكر،عقل و تدبيرش را ديده اند،چگونه يكباره چنين وصله اى را به وى چسباندند،و به دنبال اين جمله مى گويد:«او فقط بيم دهندۀ آشكارى است»كه جامعۀ خويش را از خطراتى كه با آن رو برو است برحذر مى دارد (إِنْ هُوَ إِلاّ نَذِيرٌ مُبِينٌ) .
* (آيه 185)-در اين آيه براى تكميل اين بيان آنها را به مطالعۀ عالم هستى، آسمانها و زمين،دعوت مى كند و مى گويد:«آيا در حكومت آسمانها و زمين و مخلوقاتى كه خدا آفريده از روى دقت و فكر نظر نيفكندند» (أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ).
تا بدانند اين عالم وسيع آفرينش با اين نظام حيرت انگيز بيهوده آفريده نشده و هدفى براى آن بوده است،و دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حقيقت دنبالۀ همان هدف آفرينش،يعنى تكامل و تربيت انسان است.
سپس براى اين كه آنها را از خواب غفلت بيدار سازد،مى فرمايد:آيا در اين موضوع نيز انديشه نكردند كه:ممكن است پايان زندگى آنها نزديك شده باشد،(اگر امروز ايمان نياورند،و دعوت اين پيامبر را نپذيرند،و قرآنى را كه بر او نازل شده است با اين همه نشانه هاى روشن قبول نكنند)به كدام سخن بعد از آن ايمان
ص: 117
خواهند آورد»؟ (وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ) .
* (آيه 186)-سر انجام در اين آيه سخن را با آنها چنين پايان مى دهد كه«هر كس را خداوند(به خاطر اعمال زشت و مستمرش)گمراه سازد،هيچ هدايت كننده اى ندارد،و خداوند آنها را همچنان در طغيان و سركشى رها مى سازد تا حيران و سرگردان شوند» (مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ) .
اين گونه تعبيرات مخصوص به گروهى است كه آن چنان در برابر حقايق، لجوج و متعصب و معاندند كه گويى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده،پرده هاى تاريكى كه نتيجۀ اعمال خود آنهاست،و منظور از«اضلال الهى»نيز همين است.
طايفۀ قريش به چند نفر مأموريت دادند كه به نجران سفر كنند،و از دانشمندان يهود كه(علاوه بر مسيحيان)در آنجا ساكن بودند مسائل پيچيده اى را سؤال كنند،و در بازگشت آنها را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطرح سازند(به گمان اين كه پيامبر از پاسخ آنها عاجز مى ماند)از جمله سؤالات اين بود كه در چه زمانى قيامت برپا مى شود،هنگامى كه آنها اين پرسش را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند،آيۀ مورد بحث نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
كى قيامت برپا مى شود؟با اين كه براى آيه شأن نزول خاصى ذكر شده در عين حال پيوند روشنى نيز با آيات قبل دارد،زيرا در آيات قبل اشاره به مسألۀ قيامت و لزوم آمادگى براى چنين روزى شده بود،طبعا به دنبال چنين بحثى اين سؤال براى بسيارى از مردم پيش مى آيد كه قيامت كى برپا خواهد شد،لذا قرآن مى گويد:«از تو در بارۀ ساعت(روز رستاخيز)مى پرسند،كه در چه زمانى وقوع مى يابد»؟ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها) .
سپس اضافه مى كند كه اى پيامبر!در پاسخ اين سؤال صريحا«بگو:اين علم تنها نزد پروردگار من است،و هيچ كس جز او نمى تواند وقت آن را آشكار سازد» (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ) .
ولى دو نشانۀ سر بسته براى آن بيان مى كند،نخست مى گويد:«قيام ساعت در آسمانها و زمين،مسألۀ سنگينى است» (ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .
ص: 118
چه حادثه اى ممكن است از اين سنگين تر بوده باشد،در حالى كه در آستانۀ قيامت،همۀ كرات آسمانى به هم مى ريزند،آفتاب خاموش،ماه تاريك،ستارگان بى فروغ و اتمها متلاشى مى گردند،و از بقاياى آنها جهانى نو با طرحى تازه ريخته مى شود.
ديگر اينكه قيام ساعت،بدون مقدمات تدريجى،و به شكل انقلابى،تحقق مى يابد«و جز بطور ناگهانى به سراغ شما نمى آيد» (لا تَأْتِيكُمْ إِلاّ بَغْتَةً) .
بار ديگر مى گويد:«چنان از تو سؤال مى كنند كه گويى تو از زمان وقوع قيامت با خبرى»! (يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها) .
بعد اضافه مى كند كه در جواب آنها«بگو:اين علم تنها نزد خداست ولى بيشتر مردم از اين حقيقت آگاهى ندارند»كه چنين علمى مخصوص ذات پاك اوست،لذا پى درپى از آن مى پرسند (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ) .
اهل مكّه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفتند:تو اگر با خدا ارتباط دارى آيا پروردگار تو را از گرانى و ارزانى اجناس در آينده با خبر نمى سازد كه از اين طريق بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهيه كنى و آنچه به زيان است كنار بگذارى و يا از خشكسالى،و يا پرآبى مناطق مختلف آگاه سازد تا به موقع از مناطق خشك به سرزمينهاى پربركت كوچ كنى؟!در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
اسرار نهان را فقط خدا مى داند-در آيۀ قبل عدم آگاهى هيچ كس جز خدا نسبت به زمان قيام«قيامت»مورد بحث بود و در اين آيه سخن از نفى علم غيب بطور كلى در ميان است.
در نخستين جمله،به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«به آنها بگو:من مالك و صاحب اختيار هيچ گونه سود و زيانى در بارۀ خويش نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد» (قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ) .
انسان در كارهاى خود،قدرت و نيرويى از خويش ندارد بلكه همۀ قدرتها از ناحيۀ خداست و اوست كه اين تواناييها را در اختيار انسان گذاشته است.
ص: 119
پس از بيان اين موضوع،اشاره به مسألۀ مهم ديگرى مى كند كه مورد سؤال گروهى بود و آن اينكه به پيامبرش مى گويد به آنها بگو:من از غيب و اسرار نهان آگاه نيستم«زيرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم مى ساختم و هيچ گونه زيانى به من نمى رسيد» (وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ) .
سپس مقام واقعى و رسالت خويش را در يك جملۀ كوتاه و صريح بيان كرده مى گويد:«من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده براى افرادى كه ايمان مى آورند هستم» (إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .
* (آيه 189)-كفران يك نعمت بزرگ!در اينجا به گوشۀ ديگرى از حالات مشركان و طرز تفكر آنها و پاسخ به اشتباهاتشان اشاره شده است و از آنجا كه آيۀ قبل اشاره به توحيد افعالى خدا بود،آيات بعد مكمل آنها محسوب مى شود.
نخست مى گويد:«او كسى است كه(همۀ)شما را از يك فرد آفريد و همسرش را نيز از جنس او قرار داد تا در كنار او بياسايد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها) .
اين دو در كنار هم زندگى آرام بخشى داشتند،«اما هنگامى كه زوج با همسر خود آميزش جنسى كرد،بارى سبك برداشت(به گونه اى كه در آغاز كار اين حمل براى او مشكلى ايجاد نمى كرد،و با داشتن حمل)به كارهاى خود همچنان ادامه مى داد» (فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ) .
اما با گذشت شب و روز،حمل او كم كم سنگين شد«و چون سنگين شد» (فَلَمّا أَثْقَلَتْ) .در اين هنگام دو همسر،انتظار فرزندى را مى كشيدند و آرزو داشتند خداوند فرزند صالحى به آنها مرحمت كند،لذا«متوجه درگاه خدا شدند و پروردگار خويش را چنين خواندند:بار الها!اگر به ما فرزند صالحى عطا كنى از شكرگزاران خواهيم بود» (دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِينَ) .
* (آيه 190)-«ولی هنگامی که خداوند فرزندی سالم با تناسب اندام و شایستگی کامل به آنها داد،آنها برای خدا در این نعمت بزرگ شرکایی قائل
ص: 120
شدند،اما خداوند برتر و بالاتر از شرك آنهاست» (فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ) .
* (آيه 191)-به دنبال اين جريان،قرآن بار ديگر فكر و عقيدۀ بت پرستى را با بيان روشن و كوبنده اى محكوم مى كند،و مى گويد:«آيا اينها موجوداتى را شريك خدا قرار مى دهند كه قادر بر آفرينش چيزى نيستند،بلكه خودشان مخلوق اويند» (أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ) .
* (آيه 192)-به علاوه«اين معبودهاى ساختگى(در هيچ يك از مشكلات)قادر نيستند پرستش كنندگان خود را يارى كنند،و حتى قادر نيستند خود را نيز(در برابر مشكلات)يارى دهند» (وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ) .
* (آيه 193)-اين معبودها آنچنان هستند كه«اگر شما بخواهيد آنها را هدايت كنيد،از شما پيروى نخواهند كرد»و حتى عقل و شعور آن را ندارند (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ) .
آنها كه چنين هستند و نداى هاديان را نمى شنوند،چگونه مى توانند ديگران را هدايت كنند؟ به هر حال«براى شما مساوى است،خواه آنها را،دعوت به سوى حق كنيد و يا در برابرشان خاموش باشيد»در هر دو صورت،اين گروه بت پرستان لجوج، دست بردار نيستند (سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ) .
* (آيه 194)-اين آيه و آيۀ بعد همچنان بحثهاى توحيد و مبارزۀ با شرك را ادامه مى دهد،و پرستش غير خدا را عملى سفيهانه و دور از منطق و عقل معرفى مى نمايد و با چهار دليل،منطق بت پرستان را ابطال مى كند.
نخست مى گويد:«آنهايى را كه شما جز خدا مى خوانيد(و عبادت مى كنيد و از آنان يارى مى طلبيد)بندگانى همچون خود شما هستند»! (إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ) .
بنابراين معنى ندارد كه انسان در مقابل چيزى كه مثل خود او محكوم قوانين طبيعت است،به سجده بيفتد و دست نياز به سوى او دراز كند و مقدرات
ص: 121
و سرنوشتش را در دست او بداند.
سپس اضافه مى كند:اگر فكر مى كنيد آنها قدرت و شعورى دارند«آنها را بخوانيد بايد جواب شما را بدهند اگر راست مى گوييد» (فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ) .
و اين دومين دليلى است كه براى ابطال منطق آنها بيان شده.
* (آيه 195)-در سومين بيان روشن مى سازد كه آنها حتى از بندگان خود پست تر و ناتوانترند:خوب بنگريد«آيا آنها لا اقل همانند شما پاهايى دارند كه با آن راه بروند» (أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها) .
«يا دستهايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند و كارى انجام دهند» (أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها) .«يا چشمهايى دارند كه با آن ببينند» (أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها) .
«يا گوشهايى دارند كه با آن بشنوند» (أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها) .
به اين ترتيب آنها به قدرى ضعيفند،كه حتى براى جابه جا شدن نياز به كمك شما دارند و براى دفاع از موجوديت خود،نيازمند به حمايت هستند.
سر انجام در پايان آيه ضمن تعبير ديگرى كه در حكم چهارمين استدلال است مى گويد:اى پيامبر!«بگو:اين معبودهايى را كه شما شريك خدا قرار داده ايد بر ضد من بخوانيد و همگى دست به دست هم دهيد و براى من تا آنجا كه مى توانيد نقشه بكشيد و در اين كار هيچ گونه تأخير روا مداريد»ببينيم با اين حال كارى از همه شما ساخته است؟ (قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ) .
يعنى اگر من دروغ مى گويم و آنها مقربان خدا هستند و من به حريم احترامشان جسارت كرده ام،پس چرا آنها بر من غضب نمى كنند.
* (آيه 196)-معبودهاى بى ارزش:در تعقيب آيۀ گذشت كه به مشركان مى گفت:شما و بتهايتان نمى توانيد كوچكترين زيانى به من برسانيد،در اين آيه به دليل آن اشاره كرده،مى گويد:«ولىّ و سرپرست و تكيه گاه من خدايى است كه اين كتاب آسمانى را بر من نازل كرده است» (إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ) .
نه تنها من،«او همۀ صالحان و شايستگان را حمايت و سرپرستى مى كند
ص: 122
و مشمول لطف و عنايتش قرار مى دهد» (وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحِينَ) .
* (آيه 197)-سپس بار ديگر به تأكيد روى دلايل بطلان بت پرستى پرداخته، مى گويد:«معبودهايى را كه غير از خدا مى خوانيد كارى از آنها ساخته نيست، نمى توانند شما را يارى كنند و نه خودشان را» (وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ) .
* (آيه 198)-و از اين بالاتر«اگر از آنها هدايت خويشتن را در مشكلات بخواهيد،آنها حتى حرف شما را نمى شنوند»! (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا) .
و حتى«آنها را مى بينى كه(با چشمهاى مصنوعيشان)گويا به تو نگاه مى كنند،ولى در حقيقت نمى بينند» (وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ) .
مضمون دو آيۀ اخير در آيات گذشته نيز آمده بود،و اين تكرار به خاطر تأكيد هر چه بيشتر روى مسألۀ مبارزه با بت پرستى و ريشه كن كردن نفوذ آن در روح و فكر مشركان از طريق تلقين مكرر است.
* (آيه 199)-وسوسه هاى شيطان:در اينجا شرايط تبليغ و رهبرى و پيشوايى مردم را به طرز بسيار جالب و فشرده بيان مى كند و با آيات گذشته كه اشاره به مسألۀ تبليغ مشركان داشت نيز تناسب دارد،نخست به سه قسمت از وظايف رهبران و مبلّغان به صورت خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده،در آغاز مى گويد؛در طرز رفتار با مردم سختگير مباش،عذرشان را بپذير،و بيش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه و به هر حال«با آنها مدارا كن» (خُذِ الْعَفْوَ) .
سپس دومين دستور را به اين صورت مى دهد:«مردم را به كارهاى نيك و آنچه را عقل و خرد،شايسته مى شناسد و خداوند آن را نيك معرفى كرده،دستور ده» (وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ) .
در مرحلۀ سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده،مى گويد:
«از جاهلان روى بگردان و با آنها ستيزه مكن» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ) .
رهبران و مبلّغان در مسير خود با افراد متعصب،لجوج،جاهل و بى خبر،
ص: 123
و افرادى كه سطح فكر و اخلاق آنها بسيار پايين است،رو برو مى شوند،از آنها دشنام مى شنوند،هدف تهمتشان قرار مى گيرند،سنگ در راهشان مى افكنند.
راه پيروزى بر اين مشكل گلاويز شدن با جاهلان نيست،بلكه بهترين راه تحمل و حوصله،ناديده گرفتن و نشنيده گرفتن اين گونه كارهاست،و تجربه نشان مى دهد براى بيدار ساختن جاهلان و خاموش كردن آتش خشم و حسد و تعصبشان،اين بهترين راه است.
* (آيه 200)-در اين آيه دستور ديگرى مى دهد كه در حقيقت چهارمين وظيفۀ رهبران و مبلغان را تشكيل مى دهد و آن اين كه بر سر راه آنها همواره وسوسه هاى شيطانى در شكل مقام،مال،شهوت و امثال اينها خودنمايى مى كند.
قرآن دستور مى دهد كه:«و هرگاه وسوسه اى از شيطان به تو رسد،به خدا پناه بر؛كه او شنونده و داناست»! (وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .
* (آيه 201)-در اين آيه راه غلبه و پيروزى بر وسوسه هاى شيطان را،به اين صورت بيان مى كند كه:«پرهيزكاران هنگامى كه وسوسه هاى شيطانى،آنها را احاطه مى كند به ياد خدا(و نعمتهاى بى پايانش،به ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك خدا)مى افتند،در اين هنگام(ابرهاى تيره و تار وسوسه از طرف قلب آنها كنار مى رود و)راه حق را به روشنى مى بينند و انتخاب مى كنند» (إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) .
اصولا هر كس در هر مرحله اى از ايمان و در هر سن و سال گهگاه گرفتار وسوسه هاى شيطانى مى گردد،و گاه در خود احساس مى كند كه نيروى محرك شديدى در درون جانش آشكار شده و او را به سوى گناه دعوت مى كند،اين وسوسه ها و تحريكها،مسلما در سنين جوانى بيشتر است.
تنها راه نجات از آلودگى،نخست فراهم ساختن سرمايۀ«تقوا»است كه در آيۀ فوق به آن اشاره شده،و سپس«مراقبت»و سر انجام توجه به خويشتن و پناه بردن به خدا،ياد الطاف و نعمتهاى او،و مجازاتهاى دردناك خطاكاران است.
ص: 124
* (آيه 202)-در آيۀ گذشته مشاهده كرديم كه چگونه پرهيزكاران در پرتو ذكر خدا از چنگال وسوسه هاى شيطانى رهايى مى يابند،و اين در حالى است كه گناهكاران آلوده،كه برادران شيطانند در دام او گرفتارند.اين آيه در اين باره چنين مى گويد:«و(ناپرهيزكاران را)برادرانشان(از شياطين)پيوسته در گمراهى پيش مى برند،و باز نمى ايستند»!بلكه بى رحمانه حملات خود را بطور مداوم بر آنها ادامه مى دهند (وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ) .
* (آيه 203)-سپس حال جمعى از مشركان و گنهكاران دور از منطق را شرح مى دهد و مى گويد هنگامى كه آيات قرآن را براى آنها بخوانى آن را تكذيب مى كنند «و هنگامى كه آيه اى براى آنها نياورى(و در نزول وحى تأخير افتد)مى گويند:(پس اين آيات چه شد؟)چرا از پيش خود آنها را تنظيم نمى كنى»؟مگر همۀ اينها وحى آسمانى نيست؟ (وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها) .
اما«به آنها بگو:من تنها از آنچه به سويم وحى مى شود پيروى مى كنم،و جز آنچه خدا نازل مى كند،چيزى نمى گويم» (قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي) .
«اين قرآن و آيات نورانيش وسيلۀ بيدارى و بينايى از طرف پروردگار است» كه به هر انسان آماده اى ديد و روشنايى و نور مى دهد (هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ) .
«و مايۀ هدايت و رحمت براى افراد با ايمان و آنها كه در برابر حق تسليمند مى باشد» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) .
* (آيه 204)-به هنگام شنيدن تلاوت قرآن خاموش باشيد:اين سوره(سورۀ اعراف)با بيان عظمت قرآن آغاز شده،و با آن پايان مى پذيرد،در اين آيه دستور مى دهد:«هنگامى كه قرآن تلاوت مى شود،با توجه،به آن گوش دهيد و ساكت باشيد،شايد مشمول رحمت خدا گرديد» (وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) .
از ظاهر آيه استفاده مى شود كه اين حكم،عمومى و همگانى است و مخصوص به حال معينى نيست؛يعنى،شايسته و مستحب است كه در هر كجا و در هر حال كسى قرآن را تلاوت كند،ديگران به احترام قرآن سكوت كنند و گوش
ص: 125
جان فرا دهند و پيام خدا را بشنوند و در زندگى خود از آن الهام گيرند،زيرا قرآن تنها كتاب قرائت نيست،بلكه كتاب فهم و درك و سپس عمل است.
تنها موردى كه اين حكم الهى شكل وجوب به خود مى گيرد موقع نماز جماعت است كه مأموم به هنگام شنيدن قرائت امام بايد سكوت كند و گوش فرا دهد.
* (آيه 205)-سپس در اين آيه براى تكميل دستور فوق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد-و البته يك حكم عمومى است اگرچه روى سخن در آن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده همانند بسيارى ديگر از تعبيرات قرآن-كه:«پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف ياد كن» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً) .
سپس اضافه مى كند:«و آهسته و آرام نام او را بر زبان بياور» (وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ) .
و اين كار را همواره«صبحگاهان و شامگاهان تكرار كن» (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ) .
«و هرگز از غافلان و بى خبران از ياد خدا مباش» (وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ) .
ياد خدا همچون باران بهارى است كه چون بر دل ببارد گلهاى بيدارى، توجه،احساس مسؤوليت،روشن بينى و هرگونه عمل مثبت و سازنده اى را مى روياند.
* (آيه 206)-سپس با اين سخن سوره را پايان مى دهد كه نه تنها شما بايد در همه حال به ياد خدا باشيد،فرشتگان مقرب پروردگار و«آنها كه در مقام قرب، نزد پروردگار تواند هيچ گاه از عبادت او تكبر نمى ورزند،و همواره تسبيح او مى گويند و ذات پاكش را از آنچه شايستۀ مقام او نيست منزه مى شمارند و در پيشگاه او سجده مى نمايند» (إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ) .
«پايان سورۀ اعراف»
ص: 126
از سوره هاى«مدنى»و داراى 75 آيه است
* دورنما و فشردۀ مباحث اين سوره:
نخست اشاره به بخش مهمى از مسائل مالى اسلام از جمله«انفال»و«غنائم»و«خمس»كه پشتوانۀ مهمى براى «بيت المال»محسوب مى گردد،شده است.
سپس مباحث ديگرى مانند:صفات و امتيازات مؤمنان واقعى،و داستان جنگ بدر،يعنى نخستين برخورد مسلّحانۀ مسلمانان با دشمنان.
قسمت قابل ملاحظه اى از احكام جهاد و وظائف مسلمانان در برابر حملات پى گير دشمن و لزوم آمادگى دائمى براى جهاد،و حكم اسيران و طرز رفتار با آنها جريان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و داستان آن شب تاريخى(ليلة المبيت).
وضع مشركان و خرافات آنها قبل از اسلام چگونگى ضعف و ناتوانى مسلمانان در آغاز كار و سپس تقويت آنها در پرتو اسلام.
مبارزه و درگيرى با منافقان و راه شناخت آنها و بالاخره يك سلسله مسائل اخلاقى و اجتماعى سازندۀ ديگر.
به همين دليل در فضيلت تلاوت اين سوره در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«كسى كه سورۀ«انفال»و«برائت»را در هر ماه بخواند،هرگز روح نفاق در وجود او وارد نخواهد شد و از پيروان حقيقى امير مؤمنان على عليه السّلام
ص: 127
خواهد بود و در روز رستاخيز از مائده هاى بهشتى با آنها بهره مى گيرد،تا مردم از حساب خويش فارغ شوند».
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
از«ابن عباس»چنين نقل شده كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روز جنگ«بدر»براى تشويق جنگجويان اسلام جوايزى براى آنها تعيين كرد،هنگامى كه جنگ«بدر»پايان پذيرفت،جوانان براى گرفتن پاداش افتخارآميز خود به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شتافتند.در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجرۀ لفظى پيدا شد و راجع به غنائم جنگ با يكديگر گفتگو كردند،آيه نازل شد و صريحا غنائم را متعلق به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله معرفى كرد كه هرگونه بخواهد با آن رفتار كند.
آيه پيرامون غنائم جنگى صحبت مى كند و به صورت قانون كلى، يك حكم وسيع اسلامى را بيان مى دارد،خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گويد:«از تو در بارۀ انفال سؤال مى كنند» (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ) .
«بگو:انفال مخصوص خدا و پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله)است» (قُلِ الْأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ) .
بنابراين«تقوا را پيشه كنيد و در ميان خود اصلاح كنيد و برادرانى را كه با هم ستيزه كرده اند آشتى دهيد» (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ) .
«و اطاعت خدا و پيامبرش كنيد،اگر ايمان داريد» (وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .
يعنى،تنها ايمان با سخن نيست،بلكه جلوه گاه ايمان،اطاعت بى قيد و شرط در همۀ مسائل زندگى از فرمان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.
انفال چيست؟مفهوم اصلى انفال نه تنها غنائم جنگى بلكه همۀ اموالى را كه مالك خصوصى ندارد-مثل بيشه زارها،جنگلها،درّه ها و سرزمينهاى موات- شامل مى شود و تمام اين اموال متعلق به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قائم مقام اوست،و به تعبير ديگر متعلق به حكومت اسلامى است و در مسير منافع عموم مسلمين مصرف مى گردد.
ص: 128
نكتۀ ديگر اين كه در شأن نزول خوانديم در ميان بعضى از مسلمانان مشاجره اى در مورد غنائم جنگى واقع شد و براى قطع اين مشاجره نخست ريشۀ آن كه مسألۀ غنيمت بود زده شد و بطور دربست در اختيار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرار گرفت، سپس دستور اصلاح ميان مسلمانان و افرادى كه با هم مشاجره كردند،به ديگران داد.
اصولا«اصلاح ذات البين»و ايجاد تفاهم و زدودن كدورتها و دشمنيها و تبديل آن به صميميت و دوستى،يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است.
و در تعليمات اسلامى به اندازه اى به اين موضوع اهميت داده شده كه به عنوان يكى از برترين عبادات معرفى گرديده است.
امير مؤمنان على عليه السّلام در آخرين وصايايش به هنگامى كه در بستر شهادت بود به فرزندانش فرمود:«من از جدّ شما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:اصلاح رابطۀ ميان مردم از انواع نماز و روزۀ مستحب هم برتر است».
* (آيه 2)-پنج صفت ويژۀ مؤمنان:در آيۀ گذشته به تناسب گفتگويى كه در امر غنايم ميان بعضى از مسلمانان روى داده بود سخن از تقوا و پرهيزكارى و ايمان به ميان آمد،براى تكميل اين موضوع به پنج قسمت از صفات برجستۀ مؤمنان اشاره كرده كه سه قسمت آن،جنبۀ معنوى و باطنى دارد و دو قسمت آن جنبۀ عملى و خارجى،سه قسمت اول عبارتند از«احساس مسؤوليت»و«تكامل ايمان»و«توكل»و دو قسمت ديگر عبارتند از«ارتباط با خدا»و«ارتباط و پيوند با خلق خدا».
نخست مى گويد:«مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دلهاى آنها(به خاطر درك عظمت او و احساس مسؤوليت در پيشگاهش)ترسان مى گردد» (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ) .
سپس دومين صفت آنها را چنين بيان مى كند:آنها همواره در مسير تكامل پيش مى روند و لحظه اى آرام ندارند«و هنگامى كه آيات خدا بر آنها خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى شود» (وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً) .
ص: 129
آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمى زنند و در يك حال ركود و يكنواختى مرگبار نيستند،هر روز كه نو مى شود فكر و ايمان و صفات آنها هم نو مى شود.
سومين صفت بارز آنها اين است كه:«تنها بر پروردگار خويش تكيه و توكل مى كنند» (وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ) .
مفهوم توكل خودسازى و بلند نظرى و عدم وابستگى به اين و آن و ژرف نگرى است،استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات،عين توكل بر خداست،زيرا هر تأثيرى در اين اسباب است به خواست خدا و طبق ارادۀ اوست.
* (آيه 3)-پس از ذكر اين سه قسمت،از صفات روحانى و نفسانى مؤمنان راستين مى گويد:آنها در پرتو احساس مسؤوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلندنگرى توكل،از نظر عمل داراى دو پيوند محكمند، پيوند و رابطۀ نيرومندى با خدا و پيوند و رابطۀ نيرومندى با بندگان خدا«آنها كسانى هستند كه نماز را(كه مظهر رابطۀ با خداست)برپا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم در راه بندگان خدا انفاق مى كنند» (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ) .
تعبير به«اقامۀ نماز»(به جاى خواندن نماز)اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلكه كارى مى كنند كه اين رابطۀ محكم با پروردگار هميشه و در همه جا برپا باشد.
* (آيه 4)-در اين آيه موقعيت و مقام والا و پاداشهاى فراوان اين گونه مؤمنان راستين را بيان مى كند،نخست مى گويد:«مؤمنان حقيقى تنها آنها هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا) .
سپس سه پاداش مهم آنها را بيان مى كند:«آنها درجات مهمى نزد پروردگارشان دارند» (لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ) .
درجاتى كه ميزان و مقدار آن تعيين نشده،و همين ابهام دلالت بر فوق العادگى آن دارد.
ص: 130
به علاوه آنها«مشمول مغفرت(و رحمت و آمرزش)او خواهند شد» (وَ مَغْفِرَةٌ) .«و روزيهاى كريم(يعنى مواهب بزرگ و مستمر و هميشگى كه نقص و عيبى در آن راه ندارد و حد و حسابى براى آن نيست)در انتظارشان مى باشد» (وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) .
* (آيه 5)-در آيۀ اول اين سوره خوانديم كه پاره اى از مسلمانان تازه كار از چگونگى تقسيم غنائم«بدر»تا حدى ناراضى بودند،در اين آيه خداوند به آنها مى گويد:اين تازگى ندارد كه چيزى ناخوشايند شما باشد در حالى كه صلاحتان در آن است،همان گونه كه اصل جنگ بدر كه فعلا گفتگو بر سر غنائم آن است براى بعضى ناخوشايند بود و ديديد سر انجام چه نتايج درخشانى براى مسلمانان دربرداشت.
آيه مى گويد:اين ناخشنودى پاره اى از افراد از طرز تقسيم غنائم بدر«همانند آن است كه خداوند تو را به حق از خانه و جايگاهت در مدينه بيرون فرستاد در حالى كه بعضى از مؤمنان كراهت داشتند» (كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ) .
* (آيه 6)-اين گروه ظاهربين و كم حوصله در مسير راه به سوى بدر«مرتبا با تو مجادله و گفتگو در اين فرمان حق داشتند،و با اين كه اين واقعيت را دريافته بودند»كه اين فرمان خداست،ولى باز دست از اعتراض خويش برنمى داشتند (يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ) .
و آنچنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فراگرفته بود كه«گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ و نابودى خويش را با چشم خود مى بينند» (كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ) .
ولى حوادث بعد نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بى دليل بودند،و اين جنگ چه پيروزيهاى درخشانى براى مسلمانان به بار آورده، با ديدن چنين صحنه اى چرا بعد از جنگ بدر،در مورد غنائم زبان به اعتراض مى گشايند.
ص: 131
* (آيه 7)-غزوۀ بدر نخستين درگيرى مسلّحانۀ اسلام و كفر:
چون در آيات گذشته اشاره اى به جنگ بدر شد،قرآن مجيد بحث را به جنگ بدر كشانده و فرازهاى حساسى از آن را تشريح مى كند.
براى روشن شدن تفسير اين آيات و آيات آينده قبلا بايد فشرده اى از جريان اين جهاد اسلامى را از نظر بگذرانيم،تا ريزه كاريها و اشاراتى كه در اين آيات هست كاملا روشن گردد.
غزوۀ بدر از اينجا آغاز شد كه«ابو سفيان»بزرگ«مكّه»در رأس يك كاروان نسبتا مهم تجارتى كه از چهل نفر با 50 هزار دينار مال التجاره تشكيل مى شد از شام به سوى مدينه باز مى گشت،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ياران خود دستور داد آمادۀ حركت شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه قسمت مهمى از سرمايۀ دشمن را با خود حمل مى كرد بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه،ضربۀ سختى بر قدرت اقتصادى و در نتيجه بر قدرت نظامى دشمن وارد كنند.
ابو سفيان از يك سو به وسيلۀ دوستان خود در مدينه از اين تصميم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آگاه شد و از سوى ديگر چون موقعى كه اين كاروان براى آوردن مال التجاره به سوى شام مى رفت نيز مورد چنين تعرض احتمالى قرار گرفته بود،قاصدى را به سرعت به مكّه فرستاد،قاصد در حالى كه طبق توصيۀ ابو سفيان بينى و گوش شتر خود را دريده و خون به طرز هيجان انگيزى از شتر مى ريخت و پيراهن خود را از دو طرف پاره كرده و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همۀ مردم را به سوى خود جلب كند،وارد مكّه شد، و فرياد برآورد:«اى مردم پيروزمند!كاروان خود را دريابيد،كاروان خود را دريابيد»! و از آنجا كه بسيارى از مردم مكّه در اين كاروان سهمى داشتند مردم به سرعت بسيج شدند و حدود 950 نفر مرد جنگى كه جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان مكّه بودند با هفتصد شتر و يكصد رأس اسب به حركت درآمدند، و فرماندهى لشكر به عهدۀ«ابو جهل»بود.
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با 313 نفر كه تقريبا مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشكيل مى دادند به نزديكى سرزمين بدر،بين راه مكّه و مدينه رسيده بود كه
ص: 132
خبر حركت سپاه قريش به او رسيد.
در اين هنگام با ياران خود مشورت كرد كه آيا به تعقيب كاروان ابو سفيان و مصادرۀ اموال كاروان بپردازد و يا براى مقابله با سپاه آماده شود جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجيح دادند ولى گروهى از اين كار اكراه داشتند،ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نظر گروه اول را پسنديد،و دستور داد آمادۀ حمله به سپاه دشمن شوند.
از طرفى جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند،و اصرار داشتند كه مبارزه با اين گروه عظيم كه هيچ گونه موازنه اى با آنها ندارد صلاح نيست، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اين وعدۀ الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت:«خداوند به من وعده داده كه بر يكى از دو گروه پيروز خواهيد شد،يا بر كاروان قريش يا بر لشكرشان، و وعدۀ خداوند تخلف ناپذير است».
سپس به مسلمانان دستور داد كه در كنار چاه بدر فرود آيند.
در اين گير و دار ابو سفيان توانست خود را با قافله از منطقۀ خطر رهايى بخشد،و از طريق ساحل دريا(درياى احمر)از بيراهه به سوى مكّه با عجله بشتابد، و به وسيلۀ قاصدى به لشكر پيغام فرستاد كه خدا كاروان شما را رهايى بخشيد،من فكر مى كنم مبارزۀ با محمد در اين شرايط لزوم ندارد ولى رئيس لشكر ابو جهل به بتهاى بزرگ«لات»و«عزّى»قسم ياد كرد كه ما نه تنها با آنها مبارزه مى كنيم بلكه تا داخل مدينه آنها را تعقيب خواهيم كرد.
سر انجام لشكر قريش نيز وارد سرزمين بدر شد،و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند،ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را گرفته و براى بازجويى به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند،حضرت از آنها پرسيد شما كيستيد؟گفتند:غلامان قريشيم،فرمود:تعداد لشكر چند نفر است،گفتند:اطلاعى از اين موضوع نداريم.
فرمود:هر روز چند شتر براى غذا مى كشند،گفتند:نه تا ده شتر.
فرمود:جمعيت آنها از نهصد تا هزار نفر است(هر شتر خوراك يكصد مرد جنگى).
محيط،محيط رعب آور و به راستى وحشتناكى بود،لشكر قريش كه با ساز
ص: 133
و برگ جنگى فراوان و نيرو و غذاى كافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهييج يا سرگرمى لشكر قدم به ميدان گذارده بودند،خود را با حريفى رو برو مى ديدند كه باورشان نمى آمد،با آن شرايط قدم به ميدان جنگ بگذارند.
مشكل ديگرى كه جنگجويان از آن وحشت داشتند،وضع ميدان بدر بود كه از شنهاى نرم كه پاها در آن فرو مى رفت پوشيده بود،در آن شب باران جالبى باريد، هم توانستند با آب آن وضو بسازند،خود را شستشو و صفا دهند و هم زمين زير پاى آنها سفت و محكم شد،و عجب اين كه اين رگبار در سمت دشمن بطور شديد بود كه آنها را ناراحت ساخت.
خبر تازه اى كه به وسيلۀ گزارشگران مخفى لشكر اسلام دريافت شد و بسرعت در ميان مسلمانان انعكاس يافت اين بود كه آنها گزارش دادند،كه لشكر قريش با آن همه امكانات،سخت بيمناكند گويى خداوند لشكرى از وحشت در سرزمين قلب آنها فرو ريخته است.
فردا صبح لشكر كوچك اسلام با روحيه اى نيرومند در برابر دشمن صف كشيدند.قبلا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها پيشنهاد صلح كرد تا عذر و بهانه اى باقى نماند.
بعضى از سران قريش نيز مايل بودند صلح كنند،ولى باز ابو جهل مانع شد.
سر انجام آتش جنگ شعله ور گرديد«حمزه»عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و«على»عليه السّلام كه جوانترين افراد لشكر بودند و جمعى ديگر از جنگجويان شجاع اسلام در جنگهاى تن به تن كه سنّت آن روز بود،ضربات شديدى بر پيكر حريفان خود زدند و آنها را از پاى درآوردند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:يا ربّ ان تهلك هذه العصابة،لم تعبد:«اگر اين گروه كشته شوند كسى تو را پرستش نخواهد كرد».
باد بشدت به سوى لشكر قريش مى وزيد و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى كردند.
در نتيجه هفتاد نفر از سپاه دشمن كه ابو جهل در ميان آنها بود،كشته شدند و در ميان خاك و خون غلتيدند و 70 نفر به دست مسلمانان اسير گشتند.ولى
ص: 134
مسلمانان تعداد كمى كشته بيشتر نداشتند و به اين ترتيب نخستين پيكار مسلحانۀ مسلمانان با دشمن نيرومندشان با پيروزى غير منتظره اى پايان گرفت.
* اكنون باز گرديم به تفسير آيه:
در اين آيه نخست اشاره به وعدۀ پيروزى اجمالى خداوند در جريان جنگ بدر شده،و مى گويد:«به ياد بياوريد هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه(كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها)در اختيار شما قرار خواهد گرفت» (وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ) .
اما شما براى پرهيز از دردسرهاى جنگ و تلفات و ناراحتيهاى ناشى از آن «دوست مى داشتيد كاروان در اختيارتان قرار بگيرد،نه لشكر قريش» (وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ) .
يعنى،گروهى از شما روى حس راحت طلبى يا علاقه به منافع مادى،ترجيح مى دادند كه با مال التجاره دشمن رو برو شوند،نه با سربازان مسلح،در حالى كه پايان جنگ نشان داد،صلاح و مصلحت قطعى آنها در اين بود كه قدرت نظامى دشمن را درهم بكوبند،تا راه براى پيروزيهاى بزرگ آينده هموار گردد.
لذا به دنبال آن مى گويد:«خدا مى خواهد به اين وسيله حق را با كلمات خود تثبيت كند(و آيين اسلام را تقويت نمايد)و ريشۀ كافران را قطع كند» (وَ يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ) .
اين تنها درسى براى مسلمان آن روز نبود،بلكه مسلمانان امروز نيز بايد از اين تعليم آسمانى الهام بگيرند،هرگز به خاطر مشكلات و ناراحتيها و زحمات طاقت فرسا از برنامه هاى اصولى چشم نپوشند و به سراغ برنامه هاى غير اصولى و ساده و كم زحمت نروند.
* (آيه 8)-در این آیه باز هم بطور آشکار تر پرده از روی مطلب بر می دارد که هدف اصلی این برنامه (درگیری مسلمانان با لشکر دشمن در میدان بدر)این بود که حق(یعنی توحید و اسلام و عدالت و آزادی بشر از چنگال خرافات و اسارتها و مظالم)تثبیت و جای گیر شود و باطل(یعنی شرک و کفر و بی ایمانی و ظلم
ص: 135
و فساد)ابطال گردد و از ميان برود،هر چند مجرمان كراهت داشته باشند» (لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) .
* (آيه 9)-درسهاى آموزنده در ميدان بدر:نخست به يارى فرشتگان اشاره كرده،مى گويد:«به خاطر بياوريد زمانى را كه(از شدت وحشت و اضطراب كه از كثرت نفرات دشمن و فزونى تجهيزات جنگى آنها براى شما پيش آمده بود)به خدا پناه برديد و دست حاجت به سوى او دراز كرديد و از وى تقاضاى كمك نموديد» (إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ) .
در پاره اى از روايات آمده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز با مسلمانها در استغاثه و يارى طلبيدن از خداوند هم صدا بود،دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود و عرضه مى داشت:اللّهمّ انجزلى ما وعدتنى،اللّهمّ ان تهلك هذه العصابة لا تعبد فى الارض:«خداوندا!وعده اى را كه به من داده اى تحقق بخش،پروردگارا!اگر اين گروه مؤمنان نابود شوند پرستش تو از زمين برچيده خواهد شد»و آن قدر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين استغاثه و دعا ادامه داد كه عبا از دوشش بر زمين افتاد.
در اين هنگام«خداوند تقاضاى شما را پذيرفت و فرمود:من شما را با يك هزار نفر از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى آيند،كمك و يارى مى كنم» (فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ) .
* (آيه 10)-سپس براى اين كه كسى خيال نكند پيروزى به دست فرشتگان و مانند آنهاست،مى گويد:«خداوند اين كار را قرار نداد مگر براى بشارت و اطمينان قلب شما» (وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ) .
«و گر نه پيروزى جز از ناحيۀ خداوند نيست»و مافوق همۀ اين اسباب ظاهرى و باطنى اراده و مشيت اوست (وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ) .
زيرا هيچ كس نمى تواند در برابر ارادۀ او ايستادگى كند و يارى خود را جز در مورد افراد شايسته قرار نخواهد داد«چرا كه خداوند توانا و حكيم است» (إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .
* (آيه 11)-سپس دومین نعمت خودد را به مؤمنان یادآور می شود ،می گوید
ص: 136
«به خاطر بياوريد هنگامى را كه شما را در خواب سبكى فرو برد كه مايۀ آرامش و امنيت روح و جسم شما از ناحيۀ خداوند گرديد» (إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ) .
و به اين ترتيب مسلمانان در آن شب پراضطراب،از اين نعمت بزرگى كه فرداى آن روز در ميدان مبارزه به آنها كمك فراوانى كرد بهره گرفتند.
سومين موهبتى را كه در آن ميدان به شما ارزانى داشت اين بود«كه آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد» (وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً) .
«تا به وسيلۀ آن شما را پاك و پاكيزه كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد» (لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ) .
به علاوه«خدا مى خواست با اين نعمت دلهاى شما را محكم دارد» (وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ) .و نيز«مى خواست(در آن شن زار كه پاى شما فرو مى رفت،و لغزنده بود)به وسيلۀ ريزش باران گامهاى شما را محكم كند» (وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ) .
* (آيه 12)-ديگر از نعمتهاى پروردگار بر مجاهدان جنگ بدر،ترس و وحشتى بود كه در دل دشمنان افكند و روحيۀ آنها را سخت متزلزل ساخت در اين باره مى فرمايد:«به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان وحى فرستاد،من با شما هستم و شما افراد با ايمان را تقويت كنيد و ثابت قدم بداريد» (إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا) .
«و به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم» (سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ) .
و اين راستى عجيب بود كه ارتش نيرومند قريش در برابر سپاه كوچك مسلمانان آنچنان روحيۀ خود را باخته بود كه جمعى از درگير شدن با مسلمانان بسيار وحشت داشتند.
سپس فرمانى را كه در ميدان بدر به وسيلۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مسلمانان داده بود، به ياد آنها مى آورد،و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه هاى غير كارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد،بلكه ضربه هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد«ضربه بر بالاتر از گردن،(بر مغزها و سرهاى آنها)فرود آريد» (فَاضْرِبُوا
ص: 137
فَوْقَ الْأَعْناقِ) .
سپس فرمانى را كه در ميدان بدر به وسيلۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مسلمانان داده بود، به ياد آنها مى آورد،و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه هاى غير كارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد،بلكه ضربه هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد«ضربه بر بالاتر از گردن،(بر مغزها و سرهاى آنها)فرود آريد» (فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ) .
«و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد» (وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ) .
* (آيه 13)-بعد از همۀ گفتگوها براى اين كه كسى اين فرمانهاى شديد و دستورات قاطع و كوبنده را بر خلاف آيين جوانمردى و رحم و انصاف تصور نكند،مى فرمايد:اينها استحقاق چنين چيزى را دارند«زيرا آنان از در عداوت و دشمنى و عصيان و گردنكشى در برابر خدا و پيامبرش درآمدند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .
گفته مى شود،«و هر كس از در مخالفت و دشمنى با خدا و پيامبرش درآيد (گرفتار مجازات دردناك در دنيا و آخرت خواهد شد)زيرا خداوند(همان گونه كه رحمتش وسيع و بى انتهاست)مجازاتش شديد و دردناك است» (وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .
* (آيه 14)-سپس براى تأكيد اين موضوع مى گويد:«اين مجازات دنيا را بچشيد(مجازات ضربه هاى سخت در ميدان جنگ و كشته شدن و اسارت و شكست و ناكامى و در انتظار مجازات سراى ديگر باشيد)زيرا عذاب آتش در انتظار كافران است» (ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النّارِ) .
* (آيه 15)-فرار از جهاد ممنوع!اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده و يك دستور كلّى جنگى را به آنها توصيه و تأكيد مى كند،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه با كافران در ميدان جهاد رو برو شديد به آنها پشت مكنيد و فرار اختيار ننماييد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ) .
* (آيه 16)-اصولاً فرار از جنگ یکی از بزرگترین گناهان در اسلام محسوب می شود به همین جهت در این آیه مجازات دردناک فرارکنندگان از میدان جهاد را با ذکر استثناهای آن شرح می دهد،می فرماید:«هر کس که به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها کند(مگر در صورتی که هدف کناره گیری از میدان برای انتخاب یک روش جنگی بوده باشد و با به قصد پیوستن به گروهی از مسلمانان و حملهٔ
ص: 138
مجدّد)چنين كسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد» (وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ) .
همان گونه كه مشاهده مى كنيم در اين آيه دو صورت از مسألۀ فرار،استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار دارد اما در باطن شكل مبارزه و جهاد.
و در پايان آيه مى فرمايد:نه تنها فراركنندگان گرفتار خشم خدا مى شوند، بلكه«جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهى است» (وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .
در ميان امتيازات فراوانى كه على عليه السّلام داشت و گاهى خودش به عنوان سرمشق براى ديگران به آن اشاره مى كند همين مسألۀ عدم فرار از ميدان جهاد است آنجا كه مى فرمايد:«فانّى لم افرّ من الزّحف قطّ و لم يبارزنى احد الاّ سقيت الارض من دمه»!:«من هيچ گاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم(با اين كه در طول عمرم در ميدانهاى زياد شركت جستم)و هيچ كس در ميدان جنگ با من رو برو نشد مگر اين كه زمين را از خونش سيراب كردم».
* (آيه 17)-سپس براى اين كه مسلمانان از پيروزى بدر مغرور نشوند و تنها بر نيروى جسمانى خودشان تكيه نكنند بلكه همواره دل و جان خود را به ياد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى گويد:«اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد بلكه خداوند آنها را به قتل رساند» (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ) .
«و تو اى پيامبر!نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدى بلكه خدا پاشيد» (وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى) .
در دنبالۀ آيه اشاره به نكتۀ مهم ديگرى مى كند و آن اين كه:ميدان بدر يك ميدان آزمايش براى مسلمانان بود«و خدا مى خواست مؤمنان را از سوى خود به وسيلۀ اين پيروزى امتحان خوبى كند» (وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً) .
و با اين جمله آيه را تمام مى كند كه«خداوند هم شنوا و هم داناست» (إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .
يعنى خدا صداى استغاثۀ پيامبر و مؤمنان را شنيد و از صدق نيّت و اخلاص آنها آگاه و با خبر بود،و به همين دليل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر دشمن
ص: 139
پيروز ساخت،و در آينده نيز خدا بر طبق نيّات و ميزان اخلاص و اندازۀ پايمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد.
* (آيه 18)-در اين آيه براى تأكيد و تعميم اين موضوع مى فرمايد:«سرنوشت مؤمنان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد» (ذلِكُمْ) .
سپس به عنوان ذكر علت مى گويد:«خداوند نقشه هاى كافران را(در برابر مؤمنان)ضعيف و سست مى كند»تا نتوانند آسيبى به آنها و برنامه هايشان برسانند (وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ) .
* (آيه 19)-بعد از پايان جنگ بدر آيه نازل شد و به مؤمنان چنين گفت:«اگر شما فتح و پيروزى مى خواهيد،پيروزى به سراغ شما آمد و اگر(از مخالفت) خوددارى كنيد،براى شما بهتر است؛و اگر بازگرديد،ما هم باز خواهيم گشت» (إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ) .
«و جمعيت شما هر چند زياد باشد،شما را(از يارى خدا)بى نياز نخواهد كرد؛و خداوند با مؤمنان است»! (وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ) .
بنابراين كه مخاطب در آيه مؤمنان باشند تفسير آيه چنين است:
بعد از جنگ بدر-چنانكه ديديم-ميان بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنائم جنگى گفتگو واقع شد آيات آغاز سوره نازل گرديد و آنها را توبيخ كرد و غنايم را دربست در اختيار پيامبر گذارد،و او هم بطور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم كرد سپس براى تعليم و تربيت مؤمنان،حوادث جنگ بدر را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد.
اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مى كند كه اگر شما مسلمانان از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كرديد خدا دعاى شما را مستجاب كرد و پيروز شديد.
و اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خوددارى كنيد به سود شماست.
و اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد ما هم باز مى گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى سازيم،و جمعيت شما هر چند زياد هم باشد بدون
ص: 140
يارى خدا كارى از پيش نخواهيد برد و خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد.
* (آيه 20)-شنوندگان ناشنوا!اين آيه در زمينۀ دعوت مسلمانان به اطاعت كامل از پيامبر اسلام در جنگ و صلح و در همۀ برنامه ها چنين مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اطاعت خدا و پيامبرش كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .
و باز براى تأكيد اضافه مى كند:«هيچ گاه از اطاعت فرمان او روى گردان نشويد در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مى شنويد» (وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ).
لحن آيه نشان مى دهد كه بعضى از مؤمنان از وظيفۀ خود در اين زمينه كوتاهى كرده بودند.
* (آيه 21)-در اين آيه بار ديگر روى همين مسأله تكيه كرده،مى گويد:
«همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ) .
* (آيه 22)-از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنيدن بدون ترتيب اثر يكى از بزرگترين بلاهاى جوامع انسانى و سر چشمۀ انواع بدبختيهاست بار ديگر در اين آيه روى همين مسأله تكيه كرده و با بيان زيباى ديگر بحث را ادامه داده،مى گويد:
«بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند و نه زبان گويا،و نه عقل و درك،كر و لال و بى عقلند» (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ) .
از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتى همه جا روى نتايج تكيه مى كند،در اين آيه نيز كسانى كه ظاهرا گوشهاى سالم دارند ولى در مسير شنيدن آيات خدا و سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نيستند،آنها را فاقد گوش مى داند و كسانى كه زبان سالمى دارند امّا مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى كنند و نه مبارزه اى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه
ص: 141
نهى از منكر و نه دعوت به راه حق بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گويى يا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل به كار مى گيرند همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى انديشند همچون ديوانگان مى شمرد!
* (آيه 23)-در روايات آمده است كه جمعى از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمده،گفتند:اگر جدّ بزرگ ما«قصىّ بن كلاب»را زنده كنى و گواهى به نبوت تو دهد ما همگى تسليم خواهيم شد-آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد.
آيه مى گويد:خداوند هيچ گونه مضايقه در دعوت آنها به سوى حق ندارد اگر آنها آمادگى مى داشتند و«خدا از اين نظر خير و نيكى در آنها مى ديد حرف حق را به هر صورت بود به گوش آنها مى رسانيد» (وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ) .ولى آنها دروغ مى گويند و بهانه مى گيرند و هدفشان شانه خالى كردن از زير بار حقّ است.
«و اگر با اين حال(خداوند خواستۀ آنها را بپذيرد و)سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند(و يا جدّشان قصىّ بن كلاب را زنده كند و گواهى او را بشنوند) باز رو گردان مى شوند و اعراض مى كنند» (وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ) .
اين جمله ها در بارۀ كسانى است كه بارها سخنان حق را شنيده اند و آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواى عالى آن را فهميده اند ولى باز بر اثر تعصّب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند.
اين آيه جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر،و نشان مى دهد كه سر چشمۀ همۀ سعادتها از خود انسان شروع مى شود.
* (آيه 24)-دعوت به سوى حيات و زندگى:در تعقيب آيات گذشته كه مسلمانان را به علم و عمل و اطاعت و تسليم دعوت مى كرد در اينجا همان هدف از راه ديگرى دنبال مى شود.
نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبر را به هنگامى كه شما را به چيزى مى خواند كه شما را زنده مى كند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ) .
ص: 142
آيۀ فوق با صراحت مى گويد كه دعوت اسلام،دعوت به سوى حيات و زندگى در تمام زمينه هاست؛و مردم عصر جاهليت تنها از حيات مادى و حيوانى برخوردار بودند.
سپس مى گويد:«و بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود، و اين كه همۀ شما نزد او در قيامت اجتماع خواهيد كرد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ) .
خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همۀ موجودات احاطه دارد،در عين اين كه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها جدا و بيگانه هم نمى باشد،مرگ و حيات،علم و قدرت،آرامش و امنيّت،توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و به همين دليل انسان نه چيزى را مى تواند از او مكتوم دارد و نه كارى را بى توفيق او انجام دهد و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از غير او تقاضا كند،چرا كه او مالك همه چيز و محيط به تمام وجود انسان است!
* (آيه 25)-سپس اشاره به عواقب شوم عدم پذيرش دعوت حيات بخش خدا و پيامبر مى كند و مى گويد:«از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها دامن ستمكاران شما را نمى گيرد»بلكه همه را فرا خواهد گرفت (وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً) .
در آيۀ مورد بحث«فتنه»به معناى بلاها و مصائب اجتماعى است كه دامن همه را مى گيرد،و مفهوم آن اين است:افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وا دارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود.
در پايان آيه با زبان تهديدآميز مى گويد:«بدانيد خداوند مجازاتش شديد است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) .
* (آيه 26)-بار دیگر قرآن دست مسلمانان را گرفته و به گذشتهٔ تاریخشان باز می گرداند و به آنها حالی می کند که در چه پایه ای بودید و اکنون در چه مرحله ای
ص: 143
قرار داريد تا درسى را كه در آيات قبل به آنها آموخت به خوبى درك كنند.
مى گويد:«به خاطر بياوريد آن زمان را كه شما گروهى كوچك و ناتوان بوديد و در چنگال دشمنان گرفتار،و آنها شما را به ضعف و ناتوانى كشانده بودند»! (وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ) .
«آن چنان كه مى ترسيديد مشركان و مخالفان شما را بسرعت بربايند» (تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ) .
اين تعبير،نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در مكّه قبل از هجرت در برابر مشركان نيرومند و يا بعد از هجرت در مقابل قدرتهاى بزرگ آن روز همانند ايران و روم آشكار مى سازد.
«ولى خداوند شما را پناه داد» (فَآواكُمْ) .
«و با يارى خود شما را تقويت كرد» (وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ) .
«و از روزيهاى پاكيزه شما را بهره مند ساخت» (وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ) .
«شايد شكر نعمت او را به جا آريد» (لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) .
نقل شد،كه پيامبر دستور داد يهود«بنى قريظه»را محاصره كنند اين محاصره 21 شب ادامه يافت لذا ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طائفۀ«بنى نضير»كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند.
پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد و فرمود:تنها بايد حكميّت«سعد بن معاذ»را بپذيريد آنها تقاضا كردند كه پيامبر«ابو لبابه»را نزد آنها بفرستد و«ابو لبابه»با آنها سابقۀ دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ابو لبابه را نزد آنها فرستاد آنها با«ابو لبابه»مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميت«سعد بن معاذ»را بپذيرند؟ابو لبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد.
پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داد.
ابو لبابه مى گويد:هنوز گام برنداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر
ص: 144
خيانت كردم-اين آيه و آيۀ بعد در بارۀ او نازل شد.
در اين هنگام«ابو لبابه»سخت پريشان گشت بطورى كه خود را با طنابى به يكى از ستونهاى مسجد پيامبر بست.هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى هوش به روى زمين افتاد خداوند توبۀ او را پذيرفت.
نخست خداوند روى سخن را به مؤمنان كرده و مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!به خدا و پيامبر خيانت نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ) .
خيانت به خدا و پيامبر آن است كه اسرار نظامى مسلمانان را در اختيار ديگران بگذارند،و يا دشمنان را در مبارزۀ خود تقويت كنند.
سپس مى گويد:«در امانات خود نيز خيانت نكنيد در حالى كه مى دانيد»اين كار گناه بزرگى است! (وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .
«خيانت»به معناى خوددارى از پرداخت حقّى است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و امانت گرچه معمولا به امانتهاى مالى گفته مى شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد كه تمام شؤون زندگى اجتماعى و سياسى و اخلاقى را در برمى گيرد.
* (آيه 28)-در اين آيه به مسلمانان هشدار مى دهد كه مواظب باشند علاقه به امور مادى و منافع زود گذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نيفكند و مرتكب خيانتهايى كه سرنوشت جامعۀ آنها را به خطر مى افكند نشوند،مى گويد:«و بدانيد اموال و اولاد شما وسيلۀ آزمايش و امتحان شما هستند» (وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ).
بايد اگر يك روز لغزشى از ما سر زد«ابو لبابه»وار در مقام جبران لغزش برآييم و حتى اموالى كه سبب چنين لغزشى شده است در اين راه قربانى كنيم.
و در پايان آيه به آنها كه از اين دو ميدان امتحان پيروز بيرون مى آيند بشارت مى دهد كه:بدانيد«پاداش بزرگ نزد پروردگار است» (وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) .
هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه كند،و هر اندازه اموالى كه مورد نظر
ص: 145
است زياد و مهم و جالب باشد،باز اجر و پاداش پروردگار از آنها برتر و عالى تر و بزرگتر است.
* (آيه 29)-ايمان و روشن بينى:در آيات گذشته يك سلسله دستورات حيات بخش كه ضامن سعادت مادى و معنوى بود بيان شد ولى به كار بستن آنها جز در سايۀ تقوا ميسّر نيست،لذا در اين آيه به چهار نتيجه و ثمره براى تقوا و پرهيزكارى اشاره شده است،نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر تقوا پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد به شما نورانيت و روشن بينى خاصى مى بخشد كه بتوانيد حق را از باطل به خوبى تشخيص دهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً) .
لذا در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى هايى مشاهده مى كنيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست،آنها بسيارى از حوادث را كه در لابلاى آشوبهاى اجتماعى ريشۀ آن ناشناخته است به خوبى مى شناسند و چهره هاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پردۀ فريبنده مى بينند.
از سوى ديگر به كار افتادن نيروها و انرژيها و هدر رفتن اين سرمايه ها در راه گناه موجب مى شود كه مردم از نظر درك و اطلاع،در سطحى پايين قرار گيرند و افكار منحطى داشته باشند هر چند در صنايع و زندگى مادى پيشروى كنند.
سپس مى گويد:علاوه بر تشخيص حق از باطل نتيجۀ پرهيزكارى اين است كه«خداوند گناهان شما را مى پوشاند و آثار آن را از وجود شما برمى دارد» (وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) .
به علاوه«شما را مشمول آمرزش خود قرار مى دهد» (وَ يَغْفِرْ لَكُمْ) .
و پاداشهاى فراوان ديگرى در انتظار شماست كه جز خدا نمى داند زيرا «خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است» (وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) .
اين چهار اثر،ميوه هاى درخت تقوا و پرهيزكارى هستند و وجود رابطۀ طبيعى در ميان تقوا و پاره اى از اين آثار مانعى از آن نمى شود كه همۀ آنها را به خدا
ص: 146
نسبت بدهيم.
«تكفير سيئات»اشاره به آثار روانى و اجتماعى گناهان دارد كه در پرتو تقوا و پرهيزكارى از ميان مى رود،و«غفران»اشاره به مسألۀ عفو و بخشش خداوند و رهايى از مجازات است.
گروهى از قريش و اشراف مكّه از قبايل مختلف در «دار الندوه»(محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان مكّه)اجتماع كردند تا در بارۀ خطرى كه از ناحيۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را تهديد مى كرد بينديشند.
(مى گويند)در اثناء راه پيرمرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود(يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى)از او پرسيدند كيستى؟گفت:پيرمردى از اهل نجد هستم خواستم خيرخواهى خود را از شما دريغ ندارم.
گفتند:بسيار خوب داخل شو!او هم همراه آنها به دار الندوه وارد شد.
يكى از حاضران رو به جمعيت كرد و گفت:در بارۀ اين مرد(اشاره به پيامبر اسلام)بايد فكرى كنيد،زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما پيروز گردد.يكى پيشنهاد كرد او را«حبس»كنيد تا در زندان جان بدهد....
پير مرد نجدى اين نظر را ردّ كرد.
ديگرى گفت:او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد.
پيرمرد نجدى گفت:به خدا سوگند اين هم عقيدۀ درستى نيست.
«ابو جهل»گفت:من عقيده اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى دانم! گفتند:چه عقيده اى؟گفت:از هر قبيله اى جوانى شجاع و شمشير زن را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند.
پيرمرد نجدى(با خوشحالى)گفت:به خدا رأى صحيح همين است و اين پيشنهاد به اتفاق عموم پذيرفته شد.
جبرئيل فرود آمد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه شب را در بستر خويش نخوابد.
ص: 147
پيامبر شبانه به سوى غار(ثور)حركت كرد و سفارش نمود على عليه السّلام در بستر او بخوابد-تا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند او را در بسترش خيال كنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقۀ خطر دور شود.
هنگامى كه صبح شد و به خانه ريختند و جستجو كردند على عليه السّلام را در بستر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديدند و به اين ترتيب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد.
پيامبر سه روز در غار ماند-و هنگامى كه دشمنان همه بيابانهاى مكّه را جستجو كردند و خسته و مأيوس بازگشتند او به سوى مدينه حركت كرد.
سر آغاز هجرت-اين آيه اگرچه اشاره به جريان هجرت دارد ولى مسلما در مدينه نازل شده است.
نخست مى گويد:«به خاطر بياور زمانى را كه مشركان مكّه نقشه مى كشيدند كه تو را يا به زندان بيفكنند و يا به قتل رسانند و يا تبعيد كنند» (وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ) .
سپس اضافه مى كند:«آنها نقشه مى كشند و چاره مى انديشند،و خداوند هم چاره جويى و تدبير مى كند و خداوند بهترين چاره جويان و مدبّران است» (وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ) .
آنها حد اكثر نيروى فكرى و جسمانى خويش را براى نابود كردن پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به كار بردند،و حتى يكصد شتر كه در آن روز سرمايۀ عظيمى بود براى يافتن پيامبر جايزه تعيين كردند و افراد بسيارى كوهها و بيابانهاى اطراف مكّه را زير پاگذاردند،و حتى تا دم در غار آمدند ولى خداوند با يك وسيلۀ بسيار ساده و كوچك-چند تار عنكبوت-همۀ اين طرحها را نقش بر آب كرد،و با توجه به اين كه مسألۀ هجرت سر آغاز مرحلۀ نوينى از تاريخ اسلام بلكه تاريخ بشريت بود نتيجه مى گيريم كه خداوند به وسيلۀ چند تار عنكبوت مسير تاريخ بشريت را تغيير داد! اين منحصر به جريان هجرت نيست بلكه تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همواره خداوند براى درهم كوبيدن گردنكشان از ساده ترين وسائل استفاده مى كرده
ص: 148
گاهى از وزش باد،و زمانى از انبوه پشه ها،و گاهى از پرندۀ كوچك ابابيل،و مانند اينها،تا ضعف و ناتوانى بشر را در برابر قدرت بى پايانش آشكار سازد،و او را از فكر طغيان و سركشى باز دارد.
* (آيه 31)-بيهوده گويان!در آيۀ گذشته نمونه اى از منطق عملى«مشركان» خرافى مكّه بيان شد،در اينجا نمونه اى از منطق فكرى آنها منعكس شده است تا روشن شود كه آنها نه داراى سلامت فكر بودند و نه درستى عمل،بلكه همۀ برنامه هايشان بى اساس و ابلهانه بود! نخست مى گويد:«هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده شود مى گويند آن را شنيديم(اما چيز مهمّى نيست)اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم»! (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا) .
«اينها(كه محتواى مهمى ندارد)همان افسانه هاى پيشينيان است»! (إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ) .
اين سخن را در حالى مى گفتند كه بارها به فكر مبارزه با قرآن افتاده،و از آن عاجز گشته بودند و به خوبى مى دانستند كه توانايى بر معارضۀ با قرآن ندارند.
* (آيه 32)-در اين آيه منطق عجيب ديگرى را بازگو مى كند،مى گويد:
به خاطر بياور«هنگامى را كه(دست به دعا برمى داشتند و)مى گفتند:خداوندا!اگر اين(آيين و اين قرآن)حق و از ناحيۀ توست بارانى از سنگ از آسمان بر سر ما فرود آورد»! (وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ) .
«يا به عذاب دردناك(ديگرى)ما را گرفتار كن» (أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ) .
اين سخن را به خاطر آن مى گفتند كه بر اثر شدت تعصّب و لجاجت چنان مى پنداشتند كه آيين اسلام صد در صد بى اساس است و گر نه كسى كه احتمال حقّانيت آن را مى دهد چنين نفرينى به خود نمى كند.
* (آيه 33)-در آیات گذشته دو ایراد از ناحیهٔ مخالفان به پیامبرصلّى اللّه عليه و آله شد که یکی از آنها باطل بودنش واضح بوده،لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته،و آن این که
ص: 149
گفتند:«ما اگر بخواهيم مى توانيم مثل قرآن را بياوريم».
ايراد دوم آنها اين بود كه اگر اين آيات حق است و از طرف خداست پس بايد ما را مجازات كند و بلا بر ما فرود آرد قرآن در اينجا به آنها چنين پاسخ مى دهد:
«هيچ گاه خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آنها هستى» (وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ) .
سپس اضافه مى كند:«همچنين خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند»و از او تقاضاى عفو نمايند (وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ) .
مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد بلكه يك قانون كلى در بارۀ همۀ مردم است،لذا در حديث معروفى از حضرت على عليه السّلام مى خوانيم:«در روى زمين دو وسيلۀ امنيت از عذاب الهى بود يكى از آنها(كه وجود پيامبر بود) برداشته شد.هم اكنون به دومى(يعنى استغفار)تمسك جوييد سپس آيۀ فوق را تلاوت فرمود».
* (آيه 34)-در اين آيه مى گويد اينها استحقاق عذاب الهى را دارند:«چرا خداوند آنها را عذاب نكند و حال آن كه مانع از رفتن مؤمنان به مسجد الحرام مى شوند» (وَ ما لَهُمْ أَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ) .
و اين اشاره به زمانى است كه مسلمانان در مكّه بودند و حق نداشتند آزادانه در كنار خانۀ خدا نماز جماعت اقامه كنند و يا اشاره به ممانعتهايى است كه بعدا از انجام مراسم حجّ و عمره نسبت به مؤمنان به عمل مى آوردند.
عجيب اين كه اين مشركان آلوده خود را صاحب اختيار و سرپرست اين كانون بزرگ عبادت مى پنداشتند ولى قرآن اضافه مى كند:«آنها هرگز سرپرستان اين مركز مقدّس نبودند» (وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ) .
«تنها كسانى حق اين سرپرستى را دارند كه موحّد و پرهيزكار باشند» (إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ) .
«ولى غالب آنها از اين واقعيت بى خبرند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .
ص: 150
گرچه اين حكم در بارۀ مسجد الحرام گفته شده است،ولى در واقع شامل همۀ كانونهاى دينى و مساجد و مراكز مذهبى مى شود كه«متوليان»و«متصديان» آنها بايد از پاكترين و پرهيزكارترين و فعالترين مردم باشند كه اين كانونها را پاك و زنده و مركز تعليم و تربيت و بيدارى و آگاهى قرار دهند.
* (آيه 35)-عجيبتر اين كه آنها مدعى بودند كه نماز و عبادتى دارند و به كارهاى احمقانۀ خود،نعره زدنها و كف زدنها در اطراف خانۀ خدا،نام نماز مى گذاشتند،لذا قرآن اضافه مى كند:«نماز آنها در كنار خانۀ خدا(كعبه)چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود» (وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً).
در تاريخ مى خوانيم كه گروهى از اعراب در زمان جاهليت به هنگام طواف خانۀ كعبه لخت مادرزاد مى شدند،و سوت مى كشيدند و كف مى زدند و نام آن را عبادت مى گذاشتند.
در تعقيب اين جمله مى گويد اكنون كه همۀ كارهاى شما حتى نماز و عبادتتان اين چنين ابلهانه و زشت و شرم آور است مستحق مجازاتيد«پس بچشيد عذاب الهى را به خاطر اين كفرتان» (فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).
اين آيه و آيۀ بعد در مورد جنگ بدر و كمكهاى مالى مردم مكّه نازل شده است،زيرا هنگامى كه مشركان مكّه به وسيلۀ قاصد ابو سفيان از جريان آگاه شدند اموال فراوانى جمع و جور كردند تا به جنگجويان خود كمك كنند،اما سر انجام شكست خوردند و كشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آنچه را در اين راه مصرف كرده بودند مايۀ حسرت و اندوهشان شد.
مفهوم آيه يك مفهوم جامع است كه تمام كمكهاى مالى دشمنان حق و عدالت را براى پيشرفت مقاصد شومشان در همۀ زمانها در بر مى گيرد.
نخست مى گويد:«كافران و دشمنان حق اموالشان را انفاق مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .
اما اين صرف اموال هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى آفريند«به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما سر انجام مايۀ حسرت و اندوهشان خواهد بود» (فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ
ص: 151
تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً) .«سپس مغلوب(طرفداران حق)مى شوند» (ثُمَّ يُغْلَبُونَ) .
اما اين صرف اموال هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى آفريند«به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما سر انجام مايۀ حسرت و اندوهشان خواهد بود» (فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً) .«سپس مغلوب(طرفداران حق)مى شوند» (ثُمَّ يُغْلَبُونَ) .
نه تنها در زندگى اين جهان گرفتار حسرت و شكست مى شوند بلكه در سراى ديگر نيز اين«كافران دسته جمعى به سوى دوزخ مى روند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ) .
* (آيه 37)-پس از آن كه در آيۀ قبل سه نتيجۀ شوم انفاقهاى مالى دشمنان حق بازگو شد،در اين آيه مى فرمايد:اين حسرت و شكست و بدبختى«براى آن است كه خداوند مى خواهد ناپاك را از پاك(در اين جهان و جهان ديگر)جدا سازد» (لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ) .
اين يك سنت الهى است كه براى هميشه«پاك»و«ناپاك»«مخلص» و«رياكار»«مجاهد راستين»و«دروغين»«كارهاى الهى»و«شيطانى»«برنامه هاى انسانى»و«ضد انسانى»ناشناخته نمى مانند،بلكه سر انجام صفوف از يكديگر مشخص مى گردد،و حق جلوۀ خود را نشان خواهد داد.
سپس اضافه مى كند:«تا خداوند ناپاكها را به يكديگر ضميمه كند و همه را متراكم سازد،و در يك جا در جهنم قرار دهد» (وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ) .
خبيث و ناپاك از هر گروه و در هر شكل و لباس سر انجام شكل واحدى خواهند داشت،و پايان كار همۀ آنها زيان و خسران خواهد چنانكه قرآن مى گويد:
«آنها زيانكارانند» (أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).
* (آيه 38)-مى دانيم روش قرآن اين است كه بشارت و انذار را با هم توأم مى كند يعنى همان گونه كه دشمنان حق را تهديد به مجازاتهاى سخت و دردناك مى نمايد،راه بازگشت را نيز به روى آنها باز مى گذارد.
اين آيه همين روش را تعقيب مى كند،و به پيامبر دستور مى دهد:«به افرادى كه كافر شده اند بگو:اگر(از مخالفت و لجاجت و طغيان و سركشى)باز ايستند و به سوى آيين حق باز گردند گذشتۀ آنها بخشوده خواهد شد» (قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ) .
ص: 152
از اين آيه استفاده مى شود كه با قبول اسلام،گذشته هر چه باشد مورد عفو قرار مى گيرد.
سپس اضافه مى كند:اما«اگر(از روش نادرست خود باز نايستند)و به اعمال سابق بازگردند سنت خداوند در مورد پيشينيان در بارۀ آنها نيز انجام مى شود» (وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ) .
منظور از اين سنّت همان سرنوشتى است كه دشمنان حق در برابر انبياء، و حتى خود مشركان مكّه در برابر پيامبر در جنگ بدر به آن گرفتار شدند.
* (آيه 39)-از آنجا كه در آيۀ قبل دشمنان را براى بازگشت به سوى حق دعوت كرده بود،و اين دعوت ممكن بود اين فكر را براى مسلمانان ايجاد كند كه ديگر دوران جهاد پايان يافته و هيچ راهى جز انعطاف و نرمش در پيش نيست،براى رفع اين اشتباه اضافه مى كند:«با اين دشمنان سرسخت مبارزه كنيد و پيكار را همچنان ادامه دهيد تا فتنه برچيده شود و دين يكپارچه براى خدا باشد» (وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ) .
در ذيل آيه بار ديگر در برابر شدت عمل دست دوستى و محبت را به سوى آنها دراز مى كند و مى گويد:«اگر از راه و روش خود دست بردارند خداوند به آنچه عمل مى كنند آگاه است»و با لطف و مرحمت خاصّ خويش با آنان رفتار خواهد كرد (فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .
در تفسيرهاى اهل سنت و تفاسير مختلف شيعه از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده كه فرمود:«تأويل و تفسير نهايى اين آيه هنوز فرا نرسيده است، و هنگامى كه قائم ما قيام كند كسانى كه زمان او را درك كنند تأويل اين آيه را خواهند ديد،به خدا سوگند كه در آن موقع دين محمد صلّى اللّه عليه و آله به تمام نقاطى كه شب پوشش آرام بخش خود را بر آن مى افكند خواهد رسيد تا در سراسر روى زمين مشرك و بت پرستى باقى نماند».
* (آيه 40)-«اما اگر باز به سرپیچی خود ادامه دهند و در برابر دعوت حق تسلیم نشوند بدانید پیروزی برای شما و شکست در انتظار آنهاست،زیرا خداوند
ص: 153
مولى و سرپرست شماست» (وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ) .
«او بهترين مولى و رهبر و بهترين يار و ياور است» (نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ) .
* (آيه 41)-خمس يك دستور مهم اسلامى:در آغاز اين سوره ديديم كه پاره اى از مسلمانان بعد از جنگ بدر بر سر تقسيم غنائم جنگى مشاجره كردند.
اين آيه در حقيقت بازگشت به همان مسألۀ غنائم است.
در آغاز آيه مى فرمايد:«و بدانيد هرگونه غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن،از آن خدا و پيامبر و ذى القربى(امامان اهل بيت)و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه(از خاندان پيامبر)مى باشد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ) .
و براى تأكيد اضافه مى كند:كه«اگر شما به خدا و آنچه بر بندۀ خود در(روز جنگ بدر)روز جدايى حق از باطل،روزى كه دو گروه مؤمن و كافر در مقابل هم قرار گرفتند،نازل كرديم ايمان آورده ايد»بايد به اين دستور عمل كنيد و در برابر آن تسليم باشيد (إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ) .
و در پايان آيه اشاره به قدرت نامحدود الهى كرده،مى گويد:«و خدا بر همه چيز قادر است» (وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .
يعنى با اين كه در ميدان بدر از هر نظر شما در اقليت قرار داشتيد و دشمن ظاهرا از هر نظر برترى چشمگيرى داشت خداوند قادر توانا آنها را شكست داد و شما را يارى كرد تا پيروز شديد.
اين آيه گرچه در ضمن آيات جهاد وارد شده ولى مفهوم وسيعى دارد و مى گويد:هر درآمدى از هر موردى عايد شما شود كه يكى از آنها غنايم جنگى است خمس آن را بپردازيد.
* منظور از سهم خدا چيست؟
ذكر سهمى براى خدا به عنوان«للّه»
ص: 154
به خاطر اهميت بيشتر روى اصل مسألۀ خمس و تأكيد و تثبيت ولايت و حاكميت پيامبر و رهبر حكومت اسلامى است،يعنى همان گونه كه خداوند سهمى براى خويش قرار داده و خود را سزاوارتر به تصرف در آن دانسته است پيامبر و امام را نيز به همان گونه،حق ولايت و سرپرستى و تصرف داده،و گر نه سهم خدا در اختيار پيامبر قرار خواهد داشت و در مصارفى كه پيامبر يا امام صلاح مى داند صرف مى گردد،و خداوند نياز به سهمى ندارد.
* (آيه 42)-قرآن به تناسب سخنى كه از«يوم الفرقان»(روز جنگ بدر)در آيۀ قبل آمده بود جزئيات ديگرى از اين جنگ را به خاطر مسلمانان مى آورد تا به اهميت اين نعمت پيروزى بيشتر واقف شوند.
نخست مى گويد:«آن روز شما در طرف پايين و(نزديك مدينه)قرار داشتيد و آنها در طرف بالا و دورتر» (إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى) .
در اين ميدان مسلمانان در سمت شمالى كه نزديكتر به مدينه است قرار داشتند،و دشمنان در سمت جنوبى كه دورتر است.
سپس مى گويد:«كاروانى را كه شما در تعقيب آن بوديد(كاروان تجارتى قريش و ابو سفيان)در نقطۀ پايين ترى قرار داشت» (وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ) .
از همۀ اينها گذشته تعداد نفرات و امكانات جنگى مسلمانان در مقابل دشمن از هر نظر كمتر و ضعيفتر بود و در سطح پايين ترى قرار داشتند و دشمن در سطح بالاتر،لذا قرآن اضافه مى كند:«شرايط چنان بود كه اگر از قبل آگاهى داشتيد و مى خواستيد در اين زمينه با يكديگر وعده و قراردادى بگذاريد حتما گرفتار اختلاف در اين ميعاد مى شديد» (وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ) .
زيرا بسيارى از شما تحت تأثير وضع ظاهرى و موقعيت ضعيف خود در مقابل دشمن قرار مى گرفتيد و با چنين جنگى اصولا مخالفت مى كرديد.
ولى خداوند شما را در مقابل يك عمل انجام شده قرار داد«تا كارى را كه مى بايست انجام گيرد تحقّق بخشد» (وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً) .
تا در پرتو اين پيروزى غير منتظره و معجزآسا حق از باطل شناخته شود
ص: 155
«و آنها كه گمراه مى شوند با اتمام حجت باشد و آنها كه راه حق را مى پذيرند با آگاهى و دليل آشكار» (لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ) .
و در پايان مى گويد:«خداوند شنوا و داناست» (وَ إِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ) .
فرياد استغاثۀ شما را شنيد و از نيّاتتان با خبر بود و به همين دليل شما را يارى كرد تا بر دشمن پيروز شديد.
* (آيه 43)-پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قبلا صحنه اى از نبرد را در خواب ديد كه تعداد كمى از و دشمنان در مقابل مسلمانان حاضر شده اند،اين خواب را براى مسلمانان نقل كرد و موجب تقويت روحيه و ارادۀ آنها در پيشروى به سوى ميدان بدر گرديد.
در اين آيه اشاره به فلسفۀ اين موضوع و نعمتى كه خداوند از اين طريق به مسلمانان ارزانى داشت مى كند،مى گويد:«در آن زمان خداوند در خواب عدد دشمنان را به تو كم نشان داد و اگر آنها را زياد نشان مى داد مسلما به سستى مى گرائيديد» (إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ) .
و نه تنها سست مى شديد بلكه«كارتان به اختلاف مى كشيد»و گروهى موافق رفتن به ميدان و گروهى مخالف مى شديد (وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ) .
«ولى خداوند(شما را از اين سستى و اختلاف كلمه و تنازع و آشفتگى با اين خوابى كه چهرۀ باطنى را نشان مى داد نه ظاهرى را)رهايى بخشيد و سالم نگهداشت» (وَ لكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ) .
چرا كه خداوند از روحيه و باطن همۀ شما آگاه بود«و او از آنچه در درون سينه هاست باخبر است» (إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .
* (آيه 44)-در اين آيه مرحلۀ ديگرى از مراحل جنگ بدر را يادآور مى شود كه با مرحلۀ قبل تفاوت بسيار دارد،در اين مرحله مسلمانان در پرتو بيانات گرم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و توجه به وعده هاى الهى،و مشاهدۀ حوادثى از قبيل باران به موقع، براى رفع تشنگى،و سفت شدن شنهاى روان در ميدان نبرد،روحيۀ تازه اى پيدا كردند آن چنان كه انبوه لشكر دشمن در نظر آنها كم جلوه كرد،لذا مى گويد:«و در آن هنگام خداوند آنها را به هنگام آغاز نبرد در نظر شما كم جلوه داد» (وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ
ص: 156
إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً) .
ولى دشمن چون از روحيه و اين موقعيت مسلمانان آگاه نبود به همين دليل به ظاهر جمعيت نگاه مى كرد و ناچيز در نظرش جلوه مى نمود،حتى كمتر از آنچه بودند لذا مى گويد:«و شما را در نظر آنها كم جلوه مى داد» (وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ) .
و اين دو موضوع اثر عميقى در پيروزى مسلمانان داشت،لذا قرآن به دنبال جمله هاى فوق مى گويد:«همۀ اينها به خاطر آن بود كه خداوند موضوعى را كه در هر حال مى بايست تحقق يابد انجام دهد» (لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً) .
نه تنها اين جنگ طبق آنچه خداوند مى خواست پايان گرفت،«همۀ كارها و همه چيز در اين عالم به فرمان و خواست او بر مى گردد»و ارادۀ او در همه چيز نفوذ دارد (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) .
* (آيه 45)-شش دستور ديگر در زمينۀ جهاد!در اين آيه و آيۀ بعد شش دستور مهم به مسلمانان داده شده است:
1-نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا) ،يعنى ديگر از نشانه هاى بارز ايمان ثابت قدم در همۀ زمينه ها مخصوصا در پيكار با دشمنان حق است.
2-«خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد» (وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) .
شك نيست كه منظور از ياد خدا تنها ذكر لفظى نيست،بلكه خدا را در درون جان حاضر ديدن است،اين توجه به خدا روحيۀ سرباز مجاهد را تقويت مى كند و در پرتو آن احساس مى نمايد كه در ميدان مبارزه تنها نيست،تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر آن مقاومت نمى كند،و اگر هم كشته شود به بزرگترين سعادت،يعنى سعادت شهادت رسيده است.
* (آيه 46)-سوم:یکی دیگر از مهمترین برنامه های مبارزه،توجه به مسألهٔ رهبری و اطاعت از دستور پیشوا و رهبر است همان دستوری که اگر انجام
ص: 157
نمى گرفت جنگ بدر به شكست كامل مسلمانان منتهى مى شد،لذا در اين آيه مى گويد:«و فرمان خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد» (وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .
4-«و از پراكندگى و نزاع بپرهيزيد تا سست نشويد» (وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا) .
زيرا كشمكش و نزاع و اختلاف مجاهدان در برابر دشمن نخستين اثرش سستى و ناتوانى و ضعف در مبارزه است.
«و نتيجۀ اين سستى و فتور از ميان رفتن قدرت و قوّت و هيبت و عظمت شماست» (وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ) .
5-سپس دستور به استقامت در برابر دشمنان و در مقابل حوادث سخت داده،مى گويد:«استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است» (وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِينَ) .
تفاوت ميان ثبات قدم(دستور اول)و استقامت و صبر(دستور پنجم)از اين نظر است كه ثبات قدم بيشتر جنبۀ جسمانى و ظاهرى دارد،در حالى كه استقامت و صبر بيشتر جنبه هاى روانى باطنى را شامل مى شود.
* (آيه 47)-ششم:در اين آيه مسلمانان را از پيروى كارهاى ابلهانه و اعمال غرورآميز و بى محتوا و سر و صداهاى توخالى و بى معنى باز مى دارد،و با اشاره به جريان كار ابو جهل و طرز افكار او و اديانش مى فرمايد:«و مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود از روى غرور و هوى پرستى و خود نمايى در برابر مردم(بسوى ميدان بدر)خارج شدند» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ) .
«همانها كه(مردم را)از راه خدا باز مى داشتند»و سر انجام شكست خوردند (وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .هم هدفشان نامقدّس بود و هم وسايل رسيدنشان به اين هدف.
«خداوند به كارهايى كه اين گونه افراد انجام مى دهند محيط است و از اعمالشان باخبر» (وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ) .
* (آيه 48)-مشرکان و منافقان و وسوسه های شیطانی:در اینجا صحنهٔ دیگری از جنگ بدر ترسیم شده است.
ص: 158
نخست مى گويد:«و در آن روز شيطان اعمال آنها را در برابرشان آرايش و زينت داد»تا به كرده هاى خود خوشبين و دلگرم و اميدوار باشند (وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ) .
تزيين و آرايش شيطان اين چنين است كه از طريق تحريك شهوات و هوسها و صفات زشت و ناپسند انسان چهرۀ عملش را در نظرش آن چنان جلوه مى دهد كه سخت مجذوب آن مى شود.
«و به آنها چنين مى فهماند كه(با داشتن اين همه نفرات و ساز و برگ جنگى) هيچ كس از مردم امروز بر شما غالب نخواهد شد»و شما ارتشى شكست ناپذيريد (وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّاسِ) .
به علاوه«من نيز همسايۀ شما و در كنار شما هستم»و همچون يك همسايۀ وفادار و دلسوز به موقع لزوم از هيچ گونه حمايتى دريغ ندارم (وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ) .
«اما به هنگامى كه دو لشكر با هم درآويختند(و فرشتگان به حمايت لشكر توحيد برخاستند نيروى ايمان و پايمردى مسلمانان را مشاهده كرد)به عقب باز گشت و صدا زد من از شما[ مشركان]بيزارم» (فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ) .
و براى اين عقبگرد وحشتناك خويش دو دليل آورد:نخست اين كه:«گفت:
من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد» (إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ) .
من به خوبى آثار پيروزى را در چهره هاى مسلمانان با ايمان مى نگرم،و آثار حمايت الهى و يارى فرشتگان را در آنها مشاهده مى كنم.
ديگر اين كه:«من از مجازات دردناك پروردگار در اين صحنه مى ترسم»و آن را به خوبى نزديك مى بينم» (إِنِّي أَخافُ اللّهَ) .
مجازات خداوند هم چيز ساده اى نيست كه بتوان در برابرش مقاومت كرد بلكه«كيفر خداوند شديد و سخت است» (وَ اللّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ) .
* آيا شيطان از طريق وسوسه يا از طريق تشكل ظاهر شد؟
جمعى از مفسران معتقدند كه شيطان به شكل انسانى مجسّم شد و در برابر آنها آشكار گرديد،
ص: 159
در روايتى مى خوانيم:قريش به هنگامى كه تصميم راسخ براى حركت به سوى ميدان بدر گرفت ابليس در چهرۀ«سراقة بن مالك»كه از سرشناسهاى قبيلۀ بنى كنانه بود به سراغشان آمد و به آنها اطمينان داد كه با شما موافق و هماهنگم و كسى بر شما غالب نخواهد شد و در ميدان بدر شركت كرد.
نظير آن را نيز در داستان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و آمدن پيرمردى در شكل مردى از«نجد»در«دار الندوه»قبلا خوانديم.
* (آيه 49)-در اين آيه اشاره به روحيۀ جمعى از طرفداران لشكر شرك و بت پرستى در صحنۀ بدر مى كند و مى گويد:«در آن هنگام منافقان و آنهايى كه در دل آنها بيمارى بود مى گفتند:اين مسلمانان را دينشان مغرور ساخته است» (إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ) .
ولى آنها بر اثر عدم ايمان و عدم آگاهى از الطاف پروردگار و امدادهاى غيبى او از اين حقيقت آگاهى ندارند كه:«هر كس بر خدا توكّل كند(و پس از بسيج تمام نيروهايش خود را به او بسپارد خداوند او را يارى خواهد كرد،چه اين كه خداوند قادرى است كه هيچ كس در مقابل او ياراى مقاومت ندارد،و حكيمى است كه ممكن نيست دوستان و مجاهدان راهش را تنها بگذارد)چرا كه خداوند قدرتمند و حكيم است» (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .
«منافقان»و«بيمار دلان»اشاره به گروه منافقان مدينه است،يا منافقانى كه در مدينه به صفوف مسلمانان پيوسته بودند و يا آنها كه در مكّه ظاهرا ايمان آورده اند، ولى از هجرت به مدينه سرباز زدند و در ميدان بدر به صفوف مشركان پيوسته،و به هنگامى كه كمى نفرات مسلمانان را در برابر لشكر كفر ديدند و گفتند اين جمعيت مسلمانان فريب دين و آيين خود را خوردند و به اين ميدان گام گذاردند.
* (آيه 50)-این آیه صحنهٔ مرگ کفار و پایان زندگی شومشان را مجسم می کند،نخست روی سخن را به پیامبر کرده:«و اگر ببینی وضع عبرت انگیز کفار را به هنگامی که فرشتگان مرگ به صورت و پشت آنها می زنند و به آنها گویند عذاب سوزنده ای را بچشید» به حال آنان تأسف خواهی خورد(وَلَو تَری
ص: 160
إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ) .
آيۀ فوق اشاره به فرشتگان مرگ،و لحظۀ قبض روح و مجازات دردناكى است كه در اين لحظه بر دشمنان حق و گنهكاران بى ايمان وارد مى سازند.
* (آيه 51)-سپس مى گويد به آنها گفته مى شود:«اين مجازات دردناك(كه هم اكنون مى چشيد)به خاطر امورى است كه دستهايتان پيش از شما فراهم ساخته و به اين جهان فرستاده است» (ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ) .
و در آخر آيه اضافه مى كند:«خداوند هيچ گاه ظلم و ستم به بندگانش روا نمى دارد»و هرگونه مجازات و كيفرى در اين جهان و جهان ديگر دامان آنها را بگيرد از ناحيۀ خود آنهاست وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ) .
* (آيه 52)-يك سنت تغيير ناپذير:در اين آيه و دو آيۀ بعد به يك«سنت هميشگى الهى»در بارۀ اقوام و ملتها اشاره شده.
نخست مى گويد:چگونگى حال مشركان قريش«همانند حال نزديكان فرعون و آنها كه پيش از او بودند مى باشد» (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .
«آنها آيات خدا را انكار كردند خداوند آنها را به گناهانشان كيفر داد» (كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ) .
«زيرا خداوند قوى و با قدرت است و كيفرش شديد است» (إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ) .
بنابراين تنها قريش و مشركان و بت پرستان مكّه نبودند كه با انكار آيات الهى و لجاجت در برابر حق و درگيرى با رهبران راستين انسانيت گرفتار كيفر گناهانشان شدند،اين يك قانون جاودانى و عمومى است.
* (آيه 53)-سپس اين موضوع را با ذكر ريشۀ اساسى مسأله،روشنتر مى سازد و مى گويد:«اينها همه به خاطر آن است كه خداوند هر نعمت و موهبتى را به قوم و ملتى ببخشد هيچ گاه آن را دگرگون نمى سازد مگر اين كه خود آن جمعيت دگرگون شوند و تغيير يابند و خداوند شنوا و داناست» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها
ص: 161
عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .
به تعبير ديگر فيض رحمت خدا بيكران و عمومى و همگانى است ولى به تناسب شايستگيها و لياقتها به مردم مى رسد.چنانچه نعمتهاى الهى را وسيله اى براى تكامل خويش ساختند و شكر آن را كه همان استفادۀ صحيح است به جا آوردند،نعمتش را پايدار بلكه افزون مى سازد اما هنگامى كه اين مواهب وسيله اى براى طغيان و ظلم و ناسپاسى و آلودگى گردد در اين هنگام نعمتها را مى گيرد و يا آن را تبديل به بلا و مصيبت مى كند،بنابراين دگرگونيها همواره از ناحيۀ ماست و گر نه مواهب الهى زوال ناپذير است.
* (آيه 54)-در تعقيب اين هدف بار ديگر قرآن اشاره به حال قدرتمندانى همانند فرعونيان و گروهى ديگر از اقوام پيشين مى كند و مى گويد:وضع حال و عادت بت پرستان در مورد سلب نعمتها و گرفتارى در چنگال كيفرهاى سخت«همچون وضع و حالت فرعونيان و اقوام پيشين بود» (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .
«آنها نيز آيات پروردگارشان را(كه به منظور هدايت و تقويت و سعادت آنان نازل شده بود)تكذيب كرده و زير پا گذاشتند» (كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ) .
«ما هم به خاطر گناهانشان هلاكشان كرديم» (فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ) .
«و فرعونيان را در ميان امواج غرق ساختيم» (وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ) .
«و تمام اين اقوام و افرادشان ظالم و ستمگر بودند»هم نسبت به خويشتن و هم نسبت به ديگران (وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ) .
* (آيه 55)-شدت عمل در برابر پيمان شكنان:در اينجا به گروه ديگرى از دشمنان اسلام كه در طول تاريخ پر ماجراى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ضربات سختى بر مسلمين وارد كردند و سر انجام نتيجۀ دردناك آن را چشيدند اشاره مى كند.
اين گروه همان«يهود»مدينه بودند كه مكرر با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند.
نخست آنها را بى ارزش ترين موجودات زندۀ اين جهان معرفى كرده، مى گويد:«بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه راه كفر پيش گرفتند
ص: 162
و همچنان به آن ادامه مى دهند و به هيچ رو ايمان نمى آورند» (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ) .
* (آيه 56)-سپس مى گويد«اينها همان كسانى بودند كه با آنها عهد و پيمان بستى(كه لااقلّ بى طرفى را رعايت كنند و در صدد آزار مسلمانان و كمك به دشمنان اسلام نباشند)ولى آنها هر بار پيمان خود را مى شكستند» (الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ) .
نه از خدا شرم مى كردند«و نه از مخالفت فرمان او پرهيز داشتند»و نه از زير پا گذاردن اصول انسانى پروا مى نمودند (وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ) .
* (آيه 57)-در اين آيه طرز برخورد با اين گروه پيمان شكن و بى ايمان و لجوج را چنين بيان مى كند كه:«اگر آنها را در(ميدان)جنگ بيابى(و اسلحه به دست گيرند و در برابر تو بايستند)آن چنان به آنها حمله كن كه جمعيتهايى كه پشت سر آنها قرار دارند(عبرت گيرند و)پراكنده شوند» (فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ) .
اين دستور به خاطر آن است كه دشمنان ديگر و حتى دشمنان آينده عبرت گيرند،و از دست زدن به جنگ خوددارى كنند،و همچنين آنها كه با مسلمانان پيمانى دارند و يا در آينده پيمانى خواهند بست از نقض پيمان خوددارى كنند «شايد همگى متذكر شوند» (لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) .
* (آيه 58)-«و اگر آنها(در برابر تو در ميدان حاضر نشدند ولى قرائن و نشانه هايى از آنها ظاهر شده است كه در صدد پيمان شكنى هستند و)بيم آن مى رود كه دست به خيانت بزنند و پيمان خود را بدون اعلام قبلى يك جانبه نقض كنند،تو پيشدستى كن،و به آنها اعلام نما كه پيمانشان لغو شده است» (وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ) .
مبادا بدون اعلام الغاء پيمانشان به آنها حمله كنى«زيرا خداوند خائنان و كسانى را كه در پيمان خويش راه خيانت در پيش مى گيرند دوست نمى دارد» (إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ) .
ص: 163
* (آيه 59)-در اين آيه روى سخن را به اين گروه پيمان شكن كرده به آنها هشدار داده،مى گويد:«مبادا آنها كه راه كفر پيش گرفته اند تصور كنند با اعمال خيانت آميز خود پيروز شده اند»و از قلمرو قدرت و كيفر ما بيرون رفته اند (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا) .
«آنها هرگز ما را ناتوان نخواهند كرد»و از محيط قدرت ما بيرون نخواهند رفت (إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ).
* (آيه 60)-افزايش قدرت جنگى و هدف آن:به تناسب دستورات گذشته در زمينۀ جهاد اسلامى،در اين آيه به يك اصل حياتى كه در عصر و زمان بايد مورد توجه مسلمانان باشد اشاره مى كند،و آن لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان است.
نخست مى گويد:«در برابر دشمنان هر قدر توانايى داريد از نيرو و قدرت و اسبهاى ورزيده براى ميدان آماده سازيد» (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ) .
يعنى در انتظار نمانيد تا دشمن به شما حمله كند و آنگاه آمادۀ مقابله شويد، بلكه از پيش بايد به حدّ كافى آمادگى در برابر هجومهاى احتمالى دشمن داشته باشيد.
تعبير آيه به قدرى وسيع است كه بر هر عصر و زمان و مكانى كاملا تطبيق مى كند و اگر اين دستور بزرگ اسلامى «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» به عنوان يك شعار همگانى در همه جا تبليغ شود و مسلمانان از كوچك و بزرگ،عالم و غير عالم،نويسنده و گوينده،سرباز و افسر،كشاورز و بازرگان،در زندگى خود آن را به كار بندند،براى جبران عقب ماندگيشان كافى است.
سيرۀ عملى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان بزرگ اسلام نيز نشان مى دهد كه آنها براى مقابله با دشمن از هيچ فرصتى غفلت نمى كردند،در تهيۀ سلاح و نفرات،تقويت روحيۀ سربازان،انتخاب محل اردوگاه،و انتخاب زمان مناسب براى حمله به دشمن و به كار بستن هرگونه تاكتيك جنگى،هيچ مطلب كوچك و بزرگى را از نظر دور نمى داشتند.
سپس قرآن به دنبال اين دستور اشاره به هدف منطقى و انسانى اين موضوع
ص: 164
مى كند و مى گويد هدف اين نيست كه مردم جهان و حتى ملت خود را با انواع سلاحهاى مخرب و ويرانگر درو كنيد،آباديها و زمينها را به ويرانى بكشانيد، سرزمينها و اموال ديگران را تصاحب كنيد،اصول بردگى و استعمار را در جهان گسترش دهيد،بلكه هدف اين است كه«با اين وسايل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد» (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ) .
زيرا غالب دشمنان گوششان بدهكار حرف حساب و منطق و اصول انسانى نيست،آنها چيزى جز منطق زور نمى فهمند! سپس اضافه مى كند،علاوه بر اين دشمنانى كه مى شناسيد«دشمنان ديگرى غير از اينها نيز داريد كه آنها را نمى شناسيد ولى خدا مى شناسد»و با افزايش آمادگى جنگى شما آنها نيز مى ترسند و بر سر جاى خود مى نشينند (وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ) .
اين تعبير متضمن دستورى براى امروز مسلمانان نيز هست و آن اين كه تنها نبايد روى دشمنان شناخته شدۀ خود تكيه كنند و آمادگى خويش را در سر حد مبارزه با آنها محدود سازند بلكه دشمنان احتمالى و بالقوه را نيز بايد در نظر بگيرند و حد اكثر نيرو و قدرت لازم را فراهم كنند.
و در پايان اين آيه اشاره به موضوع مهم ديگرى مى كند و آن اينكه تهيۀ نيرو و قوۀ كافى و ابزار و اسلحه جنگى،و وسايل مختلف دفاعى،نياز به سرمايۀ مالى دارد،لذا به مسلمانان دستور مى دهد كه بايد با همكارى عمومى اين سرمايه را فراهم سازيد،و بدانيد هر چه در اين راه بدهيد در راه خدا داده ايد و هرگز گم نخواهد شد«و آنچه در راه خدا انفاق كنيد به شما پس داده خواهد شد» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ) .
و تمام آن و بيشتر از آن به شما مى رسد«و هيچ گونه ستمى بر شما وارد نمى گردد» (وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ) .
* (آيه 61)-این آيه که پیرامون صلح با دشمن بحث می کند این حقیقت را روشن تر می سازد،می گوید:«و اگر آنها تمایل به صلح نشان دادند تو نیز(دست آنها
ص: 165
را عقب نزن)و تمايل نشان ده» (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها) .
و از آنجا كه به هنگام امضاى پيمان صلح غالبا افراد،گرفتار ترديدها و دو دليها مى شوند به پيامبر دستور مى دهد در قبول پيشنهاد صلح ترديدى به خود راه مده و چنانچه شرايط آن منطقى و عاقلانه و عادلانه باشد آن را بپذير«و بر خدا توكل كن زيرا خداوند هم گفتگوهاى شما را مى شنود و هم از نيات شما آگاه است» (وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) .
* (آيه 62)-ولى با اين حال به پيامبر و مسلمانان هشدار مى دهد كه:«اگر بخواهند تو را فريب دهند(و صلح را مقدمه اى براى ضربۀ غافلگيرانه اى قرار دهند يا هدفشان تأخير جنگ براى فراهم كردن نيروى بيشتر باشد از اين موضوع نگرانى به خود راه مده)زيرا خداوند كفايت كار تو را مى كند و در همه حال پشتيبان توست» (وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ) .
سابقۀ زندگى تو نيز گواه بر اين حقيقت است زيرا:«اوست كه تو را با يارى خود و به وسيلۀ مؤمنان پاكدل تقويت كرد» (هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ) .
* (آيه 63)-به علاوه اين مؤمنان مخلصى كه گرد تو را گرفته اند و از هيچ گونه فداكارى مضايقه ندارند قبلا مردمى از هم پراكنده و با يكديگر دشمن بودند خداوند نور هدايت بر آنها پاشيد«و در ميان دلهاى آنها الفت ايجاد كرد» (وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ) .
ساليان دراز در ميان طايفۀ اوس و خزرج در مدينه جنگ و خونريزى بود و هيچ كس باور نمى كرد روزى آنها دست دوستى و محبت به سوى هم دراز كنند ولى خداوند قادر متعال اين كار را در پرتو اسلام و در سايۀ نزول قرآن انجام داد.
سپس اضافه مى كند؛فراهم ساختن اين الفت و پيوند دلها از طرق مادى و عادى امكان پذير نبود«اگر تمام آنچه را كه در روى زمين است خرج مى كردى هيچ گاه نمى توانستى در ميان دلهايشان الفت ايجاد كنى» (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ) .
«ولى اين خدا بود كه در ميان آنها به وسيلۀ ايمان الفت ايجاد كرد» (وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ) .
ص: 166
و در پايان آيه اضافه مى كند:«او توانا و حكيم است» (إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .
عزّت او ايجاب مى كند كه هيچ كس را ياراى مقاومت در مقابل او نباشد و حكمتش سبب مى شود كه همۀ كارهايش روى حساب باشد و لذا با برنامۀ حساب شده اى دلهاى پراكنده را متحد ساخت و در اختيار پيامبرش گذاشت تا نور هدايت اسلام را به وسيلۀ آنها در همه جهان پخش كند.
* (آيه 64)-در اين آيه براى تقويت روحيۀ پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روى سخن را به او كرده،مى گويد:«اى پيامبر!خداوند و اين مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند براى حمايت تو كافى هستند»و با كمك آنها مى توانى به هدف خود نائل شوى (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ) .
* (آيه 65)-منتظر برابرى قوا نباشيد:در اين آيه و آيۀ بعد نيز دستورات نظامى و احكام جهاد اسلامى تعقيب مى شود.نخست به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه«اى پيامبر!مؤمنان را به جنگ(با دشمن)تشويق كن»! (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ) .
آيۀ فوق اهميت تبليغ و تقويت هر چه بيشتر روحيۀ سربازان را به عنوان يك دستور اسلامى روشن مى سازد.
و به دنبال آن دستور دومى مى دهد و مى گويد:«اگر از شما بيست نفر سرباز با استقامت باشند بر دويست نفر غلبه خواهند كرد و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از كافران غلبه مى كنند» (إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا) .
و به اين ترتيب مسلمانان نبايد منتظر اين باشند كه از نظر نفرات جنگى با دشمن در يك سطح مساوى قرار گيرند بلكه حتى اگر عدد آنها يك دهم نفرات دشمن باشد باز وظيفۀ جهاد بر آنها فرض است.
سپس اشاره به علت اين حكم كرده،مى گويد:«اين به خاطر آن است كه دشمنان بى ايمان شما جمعيتى هستند كه نمى فهمند» (بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) .
ص: 167
اين تعليل در آغاز عجيب و شگفت آور به نظر مى رسد كه چه ارتباطى ميان«آگاهى»و«پيروزى»يا«عدم آگاهى»و«شكست وجود دارد؟ولى در واقع رابطه ميان اين دو بسيار نزديك و محكم است چه اين كه مؤمنان،راه خود را به خوبى مى شناسند.
اين مسير روشن و اين آگاهى،به آنان صبر و استقامت و پايمردى مى بخشد.
اما افراد بى ايمان و يا بت پرستان،درست نمى دانند براى چه مى جنگند؟ تنها روى يك عادت تقليد كوركورانه و يا تعصب خشك و بى منطق به دنبال اين مكتب افتاده اند و اين تاريكى راه و ناآگاهى از هدف اعصاب آنها را سست مى كند،و توان و استقامتشان را مى گيرد،و از آنها موجودى ضعيف مى سازد.
* (آيه 66)-اما به دنبال دستور سنگين فوق،خداوند آن را چند درجه تخفيف مى دهد و مى گويد:«هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد و دانست در ميان شما افرادى ضعيف و سست هستند» (الْآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً) .
سپس مى گويد:«در اين حال اگر از شما صد نفر سرباز با استقامت باشند،بر دويست نفر غلبه مى كنند و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا پيروز مى شوند» (فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ) .
ولى در هر حال فراموش نكنيد كه«خداوند با صابران است» (وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرِينَ) .
يعنى هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند و در ميان آنها افراد تازه كار و ناآزموده و ساخته نشده،بوده باشند مقياس سنجش همان نسبت دو برابر است،ولى به هنگامى كه افراد ساخته شده و ورزيده و قوى الايمان همانند بسيارى از رزمندگان بدر بوده باشند اين نسبت تا ده برابر ترقى مى كند.
هر يك از اين دو حكم مذكور در دو آيه،مربوط به دو گروه مختلف و در شرايط متفاوت است.
* (آيه 67)-اسیران جنگی:در آیات گذشته قسمتهای مهمی از احکام جهاد
ص: 168
و درگيرى با دشمنان بيان شد،در اينجا با ذكر قسمتى از احكام اسراى جنگى اين بحث تكميل مى شود.
نخستين مطلب مهمى را كه در اين زمينه بيان مى كند،اين است كه مى گويد:
«هيچ پيامبرى حق ندارد اسيران جنگى داشته باشد،تا به اندازۀ كافى جاى پاى خود را در زمين محكم كند و ضربه هاى كارى و اطمينان بخش بر پيكر دشمن وارد سازد» (ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ) .
بنابراين گرفتن اسير تنها در صورتى مجاز است كه اطمينان كامل از پيروزى بر دشمن حاصل شود در غير اين صورت بايد با ضربات قاطع و كوبنده و پى درپى قدرت و نيروى دشمن مهاجم را از كار بياندازند.اما به محض حصول اطمينان از اين موضوع،هدف انسانى ايجاب مى كند كه دست از كشتن بر دارند و به اسير كردن قناعت كنند.
سپس آن گروه را كه بر خلاف اين دستور رفتار كردند مورد ملامت قرار داده و مى گويد:«شما تنها به فكر جنبه هاى مادى هستيد و متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد،در حالى كه خداوند سراى جاويدان و سعادت هميشگى را براى شما مى خواهد» (تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ) .
بنابراين نبايد به خاطر منافع آنى و زود گذر،منافع مستمر آينده را به خطر افكند! و در پايان آيه مى فرمايد:دستور فوق در واقع آميخته اى از عزّت و پيروزى و حكمت و تدبير است،چون از ناحيۀ خداوند صادر شده«و خداوند عزيز و حكيم است» (وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .
* (آيه 68)-در اين آيه بار ديگر به ملامت و توبيخ كسانى كه براى تأمين منافع زود گذر مادّى مصالح مهمّ اجتماعى را به خطر افكندند،پرداخته،مى گويد:«اگر فرمان سابق خدا نبود عذاب و كيفر بزرگى به خاطر اسيرانى كه گرفتيد به شما مى رسيد» (لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ) .
ولى همان گونه كه در آيات ديگر قرآن تصريح شده،سنّت پروردگار اين است كه نخست احكام را تبيين مى كند سپس متخلّفين را كيفر مى دهد.
ص: 169
* (آيه 69)-در اين آيه اشاره به يكى ديگر از احكام اسيران جنگى و آن مسألۀ گرفتن«فداء»شده است.
بعد از پايان جنگ بدر و گرفتن اسيران جنگى گروه انصار به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند ما هفتاد نفر را كشته و هفتاد نفر را اسير كرديم و اينها از قبيلۀ تو و اسيران تواند،آنها را به ما ببخش تا در برابر آزادى آنها«فداء»بگيريم(پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در انتظار نزول وحى آسمانى در اين باره بود)آيه نازل شد و اجازه گرفتن«فداء»در مقابل آزادى اسيران داد.
به هر حال آيۀ مورد بحث به مسلمانان اجازه مى دهد كه از اين غنيمت جنگى (يعنى مبلغى را كه در برابر آزادى اسيران مى گرفتند)استفاده كنند و مى گويد:«از آنچه به غنيمت گرفته ايد،حلال و پاكيزه بخوريد و بهره گيريد» (فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً) .
اين جمله ممكن است معنى وسيعى داشته باشد،و علاوه بر موضوع«فداء» ساير غنايم را نيز شامل شود.
سپس به آنها دستور مى دهد كه:«تقوا را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ) .
اشاره به اين كه مباح بودن اين گونه غنايم نبايد سبب شود كه هدف مجاهدين در ميدان جهاد جمع غنيمت و يا گرفتن اسير به خاطر«فداء»باشد.و اگر در گذشته چنين نيات زشتى در دل داشتند،بيرون كنند.
در پايان آيه نسبت به گذشته وعدۀ عفو و آمرزش داده،مى گويد:«خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
* (آيه 70)-مسألۀ مهمى كه در مورد اسيران جنگى وجود دارد موضوع اصلاح و تربيت و هدايت آنهاست.
لذا در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه اسيران را با بيان دلگرم كننده اى به سوى ايمان و اصلاح روش خود دعوت و تشويق كند،مى گويد:«اى پيامبر!به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو:اگر خداوند در دلهاى شما خير و نيكى بداند
ص: 170
بهتر از آنچه از شما گرفته شده،به شما مى بخشد» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ) .
منظور از كلمۀ «خَيْراً» در جملۀ اول همان ايمان و پذيرش اسلام است و منظور از آن در جملۀ بعد پاداشهاى مادى و معنوى است كه در سايۀ اسلام و ايمان عايد آنها مى شود.
علاوه بر اين پاداشها لطف ديگرى نيز در بارۀ شما كرده«و گناهانى را كه در سابق و قبل از پذيرش اسلام مرتكب شديد،مى بخشد،و خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
* (آيه 71)-و از آنجا كه ممكن بود بعضى از اسيران از اين برنامه سوء استفاده كنند و با اظهار اسلام به قصد خيانت و انتقامجويى در صفوف مسلمانان درآيند،در اين آيه هم به آنها اخطار مى كند،و هم به مسلمانان هشدار مى دهد و مى گويد:
«و اگر بخواهند به تو خيانت كنند چيز تازه اى نيست،آنها پيش از اين هم به خدا خيانت كردند» (وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ) .
چه خيانتى از اين بالاتر كه نداى فطرت را نشنيده گرفته و حكم عقل را پشت سر انداختند،و براى خدا شريك و شبيه قائل شدند.
ولى اينها نبايد فراموش كنند كه:«خداوند تو و يارانت را بر آنها پيروز كرد» (فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ) .
در آينده نيز اگر راه خيانت را بپويند به پيروزى نخواهند رسيد.
خداوند از نيات آنها آگاه است و دستوراتى را كه در بارۀ اسيران داده است بر طبق حكمت مى باشد،زيرا«خداوند عليم و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
* (آيه 72)-چهار گروه مختلف:سلسله آيات(72-75)كه آخرين فصل سورۀ انفال است بحثى را در بارۀ«مهاجرين»و«انصار»و گروههاى ديگر مسلمين و ارزش وجودى هر يك از آنان،مطرح كرده و بحثهاى گذشته پيرامون جهاد و مجاهدان را بدين وسيله تكميل مى كند.
در اين آيات سخن از پنج گروه كه چهار گروه آن از مسلمانان و يك گروه از
ص: 171
غير مسلمانانند به ميان آمده است:آن چهار گروه عبارتند از:
1-مهاجرين نخستين.
2-انصار و ياران مدينه.
3-آنها كه ايمان آوردند ولى مهاجرت نكردند.
4-آنها كه بعدا ايمان آوردند و به مهاجران پيوستند.
در اين آيه مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند اولياء و هم پيمان و مدافعان يكديگرند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) .
براى گروه نخست چهار صفت بيان كرده اول ايمان،دوم هجرت و سوم جهاد مالى و اقتصادى و چهارم جهاد با خون و جان خويش در راه خدا و در مورد «انصار»دو صفت ذكر شده نخست«ايواء»(پناه دادن)دوم يارى كردن.
در حقيقت اين دو گروه در بافت جامعۀ اسلامى يكى به منزلۀ«تار»و ديگرى به منزلۀ«پود»بود و هيچ كدام از ديگرى بى نياز نبود.
سپس به گروه سوم اشاره كرده،مى گويد:«و آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند(و به جامعۀ نوين شما نپيوستند)هيچ گونه ولايت و تعهد و مسؤوليتى در برابر آنها نداريم تا اقدام به هجرت كنند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتّى يُهاجِرُوا) .
و در جملۀ بعد تنها يك نوع حمايت و مسؤوليت را استثنا كرده و آن را در بارۀ اين گروه اثبات مى كند و مى گويد:«هرگاه اين گروه(مؤمنان غير مهاجر)از شما به خاطر حفظ دين و آئينشان يارى بطلبند(يعنى تحت فشار شديد دشمنان قرار گيرند)بر شما لازم است كه به يارى آنها بشتابيد» (وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ) .
«مگر زمانى كه مخالفان آنها جمعيتى باشند كه ميان شما و آنان پيمان ترك مخاصمه بسته شده» (إِلاّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ) .
ص: 172
و در پايان آيه براى رعايت حدود اين مسؤوليتها و دقت در انجام اين مقررات مى گويد:«و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بصير و بيناست» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) .
همۀ اعمال شما را مى بيند و از تلاشها و كوششها و مجاهدتها و احساس مسؤوليتها آگاه است،همچنين از بى اعتنايى و سستى و تنبلى و عدم احساس مسؤوليت در برابر اين وظايف بزرگ با خبر مى باشد!.
* (آيه 73)-در اين آيه به نقطۀ مقابل جامعۀ اسلامى،يعنى جامعۀ كفر و دشمنان اسلام اشاره كرده و مى گويد:«آنها كه كافر شدند بعضى اولياى بعضى ديگرند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) .
يعنى پيوند آنها تنها با خودشان است،و شما حق نداريد با آنها پيوندى داشته باشيد،و از آنها حمايت كنيد و يا آنها را به حمايت خود دعوت نماييد.
سپس به مسلمانان هشدار مى دهد كه:«اگر اين دستور مهم را ناديده بگيريد، فتنه و فساد عظيمى در زمين و در محيط جامعۀ شما به وجود خواهد آمد» (إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ) .
چه فتنه و فسادى از اين بالاتر كه خطوط پيروزى شما محو مى گردد و دسائس دشمنان در جامعۀ شما كارگر مى شود.
* (آيه 74)-در اين آيه بار ديگر روى اهميت مقام مهاجران و انصار و موقعيت و تأثير و نفوذ آنها در پيشبرد اهداف جامعۀ اسلامى تكيه كرده و از آنها به اين گونه تقدير مى كند:«آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها كه پناه دادند و يارى كردند،مؤمنان حقيقى و راستين هستند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا) .
زيرا در روزهاى سخت و دشوار و ايام غربت و تنهايى اسلام هر يك به نوعى به يارى آيين خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شتافتند.
و«آنها(به خاطر اين فداكاريهاى بزرگ)آمرزش و روزى شايسته اى خواهند داشت» (لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ) .
ص: 173
هم در پيشگاه خدا و جهان ديگر از مواهب بزرگى برخوردارند و هم بهره اى شايسته از عظمت و امنيت و آرامش در اين جهان خواهند داشت.
* (آيه 75)-در اين آيه،به چهارمين گروه مسلمانان يعنى«مهاجران بعدى» اشاره كرده،مى گويد:«آنها كه بعد از اين ايمان بياورند و هجرت كنند و با شما در جهاد شركت جويند آنها نيز از شمايند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ) .
يعنى؛جامعۀ اسلامى يك جامعۀ مدار بسته و انحصارى نيست،بلكه درهايش به سوى همۀ مؤمنان و مهاجران و مجاهدان آينده نيز گشوده است.
و در پايان آيه اشاره به ولايت و اولويت خويشاوندان نسبت به يكديگر كرده،مى گويد:«خويشاوندان(نيز)نسبت به يكديگر و در احكامى كه خداوند بر بندگانش مقرر داشته اولويت دارند» (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ) .
در حقيقت در آيات گذشته سخن از ولايت و اولويت عمومى مسلمانان نسبت به يكديگر بود و در اين آيه تأكيد مى كند كه اين ولايت و اولويت در مورد خويشاوندان به صورت قويتر و جامعترى است،زيرا خويشاوندان مسلمان علاوه بر ولايت ايمان و هجرت،ولايت خويشاوندى نيز دارند.
و در آخرين جملۀ اين آيه كه آخرين جملۀ سورۀ انفال است،مى فرمايد:
«خداوند به هر چيزى داناست» (إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .
و تمامى احكامى را كه در زمينۀ«انفال»و«غنائم جنگى»و«نظام جهاد» و«صلح»و«احكام اسيران جنگى»و مسائل مربوط به«هجرت»و مانند آن در اين سوره نازل كرده است همه را روى حساب و برنامۀ دقيقى بيان نموده كه با روح جامعۀ انسانى و عواطف بشرى و مصالح همه جانبۀ آنها كاملا منطبق است «پايان سورۀ انفال»
ص: 174
اين سوره در«مدينه»نازل شده و 129 آيه است.
* توجه به اين نكات قبل از تفسير سوره لازم است:
* 1-نامهاى اين سوره:
مفسران براى اين سوره نامهاى زيادى كه بالغ بر ده نام مى شود ذكر كرده اند،كه از همه معروفتر«برائت»و«توبه»و«فاضحه»است.
* 2-تاريخچۀ نزول سوره:
اين سوره آخرين سوره يا از آخرين سوره هايى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه نازل گرديد،آغاز نزول آن را در سال نهم هجرت مى دانند،و قسمتى از آن پيش از جنگ تبوك،و قسمتى به هنگام آمادگى براى جنگ،و بخش ديگرى از آن پس از مراجعت از جنگ نازل شده است.
آيات آغاز اين سوره كه پيرامون وضع باقيمانده مشركان بود در مراسم حج به وسيلۀ امير مؤمنان على عليه السّلام به مردم ابلاغ شد.
* 3-محتواى سوره:
قسمت مهمى از اين سوره پيرامون باقيماندۀ مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنها،و الغاء پيمانهايى است كه با مسلمانان داشتند.
قسمت مهم ديگرى از اين سوره از منافقان و سرنوشت آنان سخن مى گويد، و به مسلمانان شديدا هشدار مى دهد و نشانه هاى منافقان را بر مى شمرد.
بخش ديگرى از اين سوره پيرامون اهميت جهاد در راه خدا و اتحاد صفوف است.
ص: 175
بخش مهم ديگرى از اين سوره به عنوان تكميل بحثهاى گذشته از انحراف اهل كتاب(يهود و نصارى)از حقيقت توحيد،و انحراف دانشمندانشان از وظيفۀ رهبرى و روشنگرى سخن مى گويد.
و از آنجا كه جامعۀ اسلامى در آن روز نيازهاى مختلفى پيدا كرده بود،كه مى بايست برطرف گردد،به همين مناسبت بحثى از زكات،و پرهيز از تراكم و كنز ثروت،و لزوم تحصيل علم،و وجوب تعليم افراد نادان را يادآور مى شود.
علاوه بر مباحث فوق،مباحث ديگرى مانند داستان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، مسألۀ ماههاى حرام كه جنگ در آن ممنوع است،موضوع گرفتن جزيه از اقليتهاى دينى و امثال آن به تناسب مطرح گرديده است.
اهميت نكات مختلفى كه در اين سوره به آن اشاره شده به قدرى زياد است كه از پيامبر نقل شده كه فرمود:سورۀ برائت و توحيد با هفتاد هزار صف از صفوف ملائكه بر من نازل گرديد و هر كدام اهميت اين دو سوره را توصيه مى كردند!
* 4-چرا اين سوره«بسم الله» ندارد؟
پاسخ اين سؤال را چگونگى شروع اين سوره به ما مى دهد،زيرا اين سوره در واقع با اعلان جنگ به دشمنان پيمان شكن، و اظهار برائت و بيزارى و پيش گرفتن يك روش محكم و سخت در مقابل آنان آغاز شده است،و روشنگر خشم خداوند نسبت به اين گروه است و با «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» كه نشانۀ صلح و دوستى و محبت و بيان كنندۀ صفت رحمانيت و رحيميت خداست،تناسب ندارد.
* (آيه 1)-پيمانهاى مشركان الغاء مى شود!در محيط دعوت اسلام گروههاى مختلفى وجود داشتند.گروهى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت.
گروههاى ديگرى در«حديبيه»و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بسته بودند.در اين ميان بعضى از طوائفى كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند،يك جانبه و بدون هيچ مجوزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند،و يا در صدد از ميان بردن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برآمدند.
ص: 176
اين آيه به تمام مشركان-بت پرستان-اعلام مى كند كه:هرگونه پيمانى با مسلمانان داشته اند،لغو خواهد شد،مى گويد:«اين اعلام برائت و بيزارى خداوند و پيامبرش از مشركانى كه با آنها عهد بسته ايد،مى باشد» (بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ) .
از روايات اسلامى استفاده مى شود كه على عليه السّلام مأمور شد در آن روز چهار موضوع را به مردم ابلاغ كند:
1-الغاى پيمان مشركان.
2-عدم حق شركت آنها در مراسم حجّ در سال آينده.
3-ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رائج بود.
4-ممنوع بودن ورود مشركان در خانۀ خدا.
* (آيه 2)-سپس براى آنها يك مهلت چهار ماهه قائل مى شود،كه در اين مدت بيانديشند،و وضع خود را روشن سازند،و پس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آيين بت پرستى بكشند و يا آمادۀ پيكار گردند،مى گويد:«چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى خواهيد برويد» (فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ) .
ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد«اما بدانيد كه شما نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد،و از قلمرو قدرت او بيرون رويد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ) .
و نيز بدانيد كه:«خداوند كافران مشرك و بت پرست را سر انجام خوار و رسوا خواهد ساخت» (وَ أَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ).
* (آيه 3)-آنها که پیمانشان محترم است: قرآن بار دیگر موضوع الغای پیمانهای مشرکان را با تأکید بیشتری عنوان کرده و حتی تاریخ اعلام آن را تعیین می کند و می گوید:«این اعلامی است از طرف خدا و پیامبرش به عموم مردم در روز حج اکبر(روز عید قربان)که خداوند و فرستادهٔ او از مشرکان بیزارند»(وَاَذانُ مِنَ اللّه وَرَسُولِهِ اِلَی النّاسِ یَومَ الحَجَّ الاَکبَرِ اَنَّ اللّهَ بَری مِنَ المُشرِکینَ وَ رَسُولُهُ).
ص: 177
در حقيقت خداوند مى خواهد با اين اعلام عمومى در سرزمين مكّه و آن هم در آن روز بزرگ راههاى بهانه جويى دشمن را ببندد و زبان بدگويان را قطع كند تا نگويند ما را غافلگير ساختند و ناجوانمردانه به ما حمله كردند.
سپس روى سخن را به خود مشركان كرده و از طريق تشويق و تهديد براى هدايت آنها كوشش مى كند،نخست مى گويد:«اگر توبه كنيد(و به سوى خدا باز گرديد و دست از آيين بت پرستى برداريد)به نفع شماست» (فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ) .
يعنى قبول آيين توحيد به نفع شما و جامعۀ شما و دنيا و آخرت خودتان است و اگر نيك بينديشيد همۀ نابسامانيهايتان در پرتو آن،سامان مى يابد،نه اين كه سودى براى خدا و پيامبر در برداشته باشد.
بعد به مخالفان متعصب و لجوج هشدار مى دهد كه:«اگر(از اين فرمان كه ضامن سعادت خودتان است)سرپيچى كنيد بدانيد هرگز نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد»و از قلمرو قدرت او بيرون رويد (وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ).
و در پايان آيه به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى كنند اعلام خطر مى نمايد و مى گويد:«كافران بت پرست را به عذاب دردناك بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ) .
* (آيه 4)-اين الغاى يك جانبه پيمانهاى مشركان،مخصوص كسانى بود كه نشانه هايى بر آمادگى براى پيمان شكنى از آنها ظاهر شده بود،لذا در اين آيه يك گروه را استثنا كرده،مى گويد:«مگر آن دسته از مشركين كه با آنها پيمان بسته ايد و هيچ گاه بر خلاف شرايط پيمان گام برنداشتند و كم و كسرى در آن ايجاد نكردند، و نه احدى را بر ضد شما تقويت نمودند» (إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً) .
«در مورد اين گروه تا پايان مدت به عهد و پيمانشان وفادار باشيد» (فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ) «زيرا خداوند پرهيزكاران(و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى و تجاوز اجتناب مى كنند)دوست مى دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ) .
ص: 178
* (آيه 5)-شدت عمل توأم با نرمش:در اينجا وظيفۀ مسلمانان پس از پايان مدت مهلت مشركان،يعنى چهار ماه بيان شده است و شديدترين دستور را در بارۀ آنها صادر كرده،مى گويد:«هنگامى كه ماههاى حرام(مهلت چهار ماهه)پايان گيرد، بت پرستان را هر كجا يافتيد به قتل برسانيد» (فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ) .
سپس مى گويد:«آنها را بگيريد و اسير كنيد» (وَ خُذُوهُمْ) .
«و آنها را در حلقۀ محاصره قرار دهيد» (وَ احْصُرُوهُمْ) .
«و در كمين آنها در هر نقطه اى بنشينيد و راهها را بر آنها ببنديد» (وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ) .
اين شدت عمل به خاطر آن است كه برنامۀ اسلام ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كرۀ زمين بوده،زيرا بت پرستى مذهب و آيين نيست كه محترم شمرده شود.
ولى اين شدت و خشونت نه به مفهوم اين است كه راه بازگشت به روى آنها بسته شده باشد،بلكه در هر جا و در هر لحظه بخواهند مى توانند جهت خود را تغيير دهند،لذا بلافاصله اضافه مى كند:«اگر آنها توبه كنند و به سوى حق بازگردند و نماز را برپا دارند و زكات را ادا كنند،آنها را رها سازيد»و مزاحمشان نشويد (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ) .
«زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است»،و كسى را كه به سوى او بازگردد،از خود نمى راند (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
* (آيه 6)-سپس اين موضوع را با دستور ديگرى تكميل مى كند تا ترديدى باقى نمانده كه هدف اسلام از اين دستور تعميم توحيد و آيين حق و عدالت است، نه استعمار و استثمار و قبضه كردن اموال يا سرزمينهاى ديگران،مى گويد:«اگر يكى از بت پرستان از تو درخواست پناهندگى كند به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود» (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ) .
يعنى در نهايت آرامش با او رفتار كن،و مجال انديشه و تفكر را به او بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت تو بپردازد،و اگر نور هدايت بر دل او تابيد آن را بپذيرد.
ص: 179
بعد اضافه مى كند كه:«او را پس از پايان مدت مطالعه به جايگاه امن و امانش برسان»تا كسى در اثناء راه مزاحم او نگردد (ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ) .
و سر انجام علت اين دستور سازنده را چنين بيان مى كند:«اين به خاطر آن است كه آنها قومى بى اطلاع و ناآگاهند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ) .
بنابراين اگر درهاى كسب آگاهى به روى آنها بازگردد،اين اميد مى رود كه از بت پرستى كه زاييدۀ جهل و نادانى است خارج شوند،و به راه توحيد و خدا كه مولود علم و دانش است گام بگذارند.
* (آيه 7)-تجاوزكاران پيمان شكن!همان گونه كه در آيات قبل ديديم اسلام پيمانهاى مشركان و بت پرستان را-مگر گروه خاصى-لغو كرد،تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند،در اينجا دليل و علت اين كار را بيان مى كند،نخست به صورت استفهام انكارى مى گويد:«چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند»؟! (كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ) .
يعنى آنها با اين اعمال و اين همه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بطور يك جانبه به پيمانهاى آنها وفادار باشد.
بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند استثنا كرده،مى گويد:«مگر كسانى كه با آنها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد» (إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ) .
«اين گروه مادام كه به پيمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد» (فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ) .
«زيرا خداوند پرهيزكاران(و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى اجتناب مى ورزند)دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ) .
* (آيه 8)-در این آیه موضوع فوق با صراحت و تأکید بیشتری بیان شده است،و باز به صورت استفهام انکاری می گوید:«چگونه(ممکن است عهد و پیمان آنها را محترم شمرد)در حالی که اگر آنها بر شما غالب شوند هیچ گاه نه
ص: 180
مراعات خويشاوندى با شما را مى كنند و نه پيمان را» (كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً) .
بعد قرآن اضافه مى كند كه هيچ گاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آنها را نخوريد زيرا:«آنها مى خواهند شما را با دهانها(و سخنان)خود راضى كنند،ولى دلهاى آنها از اين موضوع ابا دارد» (يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ) .
و در پايان آيه اشاره به ريشۀ اصلى اين موضوع كرده،مى گويد:«و بيشتر آنها فاسق و نافرمانبردارند» (وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ) .
* (آيه 9)-در اين آيه يكى از نشانه هاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنين توضيح مى دهد:«آنها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند،و به خاطر منافع زود گذر مادى و ناچيز خود،مردم را از راه خدا باز داشتند» (اشْتَرَوْا بِآياتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ) .
بعد مى گويد:«چه عمل بدى آنها انجام مى دادند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم مى ساختند،و هم سدّ راه ديگران مى شدند،و چه عملى از اين بدتر!
* (آيه 10)-در اين آيه بار ديگر گفتار سابق را تأكيد مى كند كه:«اين مشركان اگر دستشان برسد،در بارۀ هيچ فرد با ايمانى كمترين ملاحظه خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد» (لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً) .
«چرا كه اينها اصولا مردمى تجاوزكارند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) .
نه تنها در بارۀ شما،در مورد هر كس كه توانايى داشته باشند دست به تجاوز مى زنند.
* (آيه 11)-يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پر اهميت را با تعبيرات گوناگون براى تأكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند،و از آنجا كه مسألۀ ضربۀ نهايى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است،بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازه اى بيان مى كند.
نخست مى گويد:«اگر مشركان توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را
ص: 181
بپردازند برادر دينى شما هستند» (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ) .
و در پايان آيه اضافه مى كند:«ما آيات خود را براى آنها كه آگاهند شرح مى دهيم» (وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .
* (آيه 12)-«اما اگر آنها همچنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند،و عهد خود را زير پا بگذارند،و آيين شما را مورد مذمت قرار داده،و به تبليغات سوء خود ادامه دهند،شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد» (وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ) .
و سر چشمه هاى گمراهى و ضلالت و ظلم را ببنديد.
«چرا كه عهد و پيمان آنها كمترين ارزشى ندارد» (إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ) .
درست است كه آنها با شما پيمان ترك مخاصمه بسته اند،ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلا اعتبار و ارزشى نخواهد داشت.
«تا(با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آنها باز است)از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند» (لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ) .
* (آيه 13)-در اين آيه براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هرگونه سستى و ترس و ترديد در اين امر حياتى از روح و فكر آنها،مى گويد:«چگونه شما با گروهى پيكار نمى كنيد كه پيمانهايشان را شكستند،و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند» (أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ) .
شما آغازگر مبارزه لغو پيمان نبوده ايد كه نگران و ناراحت باشيد،بلكه «مبارزه و پيمان شكنى در آغاز از آنها شروع شده است» (وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ) .
و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آنها به خاطر ترس است،اين ترس كاملا بى جاست،«آيا شما از اين افراد بى ايمان مى ترسيد،در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد،اگر به راستى شما ايمان داريد» (أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) .
* (آيه 14)-در این آیه وعدهٔ پیروزی قطعی به مسلمانان می دهد و می گوید:
ص: 182
«با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مى كند» (قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ) .
نه فقط مجازات مى كند بلكه«خوار و رسوايشان مى سازد و شما را بر آنها پيروز مى گرداند» (وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ) .
و به اين ترتيب«دلهاى گروهى از مؤمنان را(كه تحت فشار و شكنجۀ سخت اين گروه سنگدل قرار گرفته و در اين راه قربانيهايى داده بودند)شفا مى دهد»و بر جراحات قلب آنها از اين راه مرهم مى نهد» (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ) .
* (آيه 15)-در اين آيه اضافه مى كند كه:خداوند در پرتو پيروزى شما و شكست آنها«خشم دلهاى مؤمنان را فرو مى نشاند» (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ).
و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند توبۀ هر كسى را كه بخواهد(و مصلحت بداند)مى پذيرد» (وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ) .
«و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .
از نيات توبه كنندگان آگاه و دستورهايى را كه در بارۀ آنها و همچنين پيمان شكنان داده است حكيمانه مى باشد.
جمله هاى اخير بشارتى است به اين كه چنين افرادى در آينده به سوى مسلمانها خواهند آمد و توفيق الهى به خاطر آمادگى روحيشان شامل حال آنها خواهد بود.
* (آيه 16)-در اين آيه مسلمانان را از طريق ديگرى تشويق به جهاد كرده، متوجه مسؤوليت سنگين خود در اين قسمت مى كند كه نبايد تصور كنيد،تنها با ادعاى ايمان همه چيز درست خواهد شد،بلكه صدق نيت و درستى گفتار، و واقعيت ايمان شما در مبارزه با دشمنان،آن هم يك مبارزۀ خالصانه و دور از هرگونه نفاق،روشن مى شود.
نخست مى گويد:«آيا گمان كرديد شما به حال خودتان رها مى شويد؟و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت،در حالى كه هنوز مجاهدين شما،و همچنين كسانى كه جز خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده اند،
ص: 183
مشخص نشده اند»؟ (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً) .
در حقيقت جملۀ فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى كند،و آن اين كه تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى يابد،و شخصيت اشخاص روشن نمى شود، بلكه با دو وسيلۀ آزمايش،مردم آزمون مى شوند.
نخست جهاد در راه خدا،و براى محو آثار شرك و بت پرستى و دوم ترك هرگونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان،كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى راند و دومى دشمنان داخلى را.
و در پايان آيه به عنوان اخطار و تأكيد مى فرمايد:«خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ) .
* (آيه 17)-عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست:از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان و حكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد،اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم را از خود برانيم و اجازه ندهيم به مسجد الحرام براى مراسم حج قدم بگذارند،در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايۀ آبادى است،هم آبادى بناء مسجد الحرام از طريق كمكهاى مالى و هم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانۀ خدا! قرآن به اين گونه افكار واهى و بى اساس پاسخ مى گويد،و تصريح مى كند:
«مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه صريحا به كفر خود گواهى مى دهند» (ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّهِ شاهِدِينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ) .
سپس به دليل و فلسفۀ اين حكم اشاره كرده،مى گويد:«اينها(به خاطر نداشتن ايمان)اعمالشان نابود مى شود و بر باد مى رود»و در پيشگاه خدا كمترين وزن و قيمتى ندارد (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ) .
و به همين دليل«آنها جاودانه در آتش دوزخ باقى مى مانند» (وَ فِي النّارِ هُمْ خالِدُونَ) .
ص: 184
خداوند پاك و منزه است،و خانۀ او نيز بايد پاك و پاكيزه باشد و دستهاى آلودگان از خانۀ خدا و مساجد بايد بكلى قطع گردد.
* (آيه 18)-در اين آيه براى تكميل اين سخن شرايط آباد كنندگان مساجد و كانونهاى پرستش و عبادت را ذكر مى كند،و براى آنها پنج شرط مهم بيان مى دارد و مى گويد:«تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى سازند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ) .
اين اشاره به شرط اول و دوم است،كه جنبۀ اعتقادى و زير بنايى دارد.
بعد به شرطهاى سوم و چهارم اشاره كرده،مى گويد:«و نماز را برپا دارند و زكات را بدهند» (وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ) .
يعنى ايمانش به خدا و روز رستاخيز تنها در مرحلۀ ادعا نباشد،بلكه با اعمال پاكش آن را تأييد كند،هم پيوندش با خدا محكم باشد و نماز را به درستى انجام دهد،و هم پيوندش با خلق خدا،و زكات را بپردازد.
سر انجام به آخرين شرط اشاره كرده،مى گويد«و جز از خدا نترسند» (وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ) .
قلبشان مملو از عشق به خداست و تنها احساس مسؤوليت در برابر فرمان او مى كنند بندگان ضعيف را كوچكتر از آن مى شمرند كه بتوانند در سرنوشت مسلمانان و در آبادى كانون عبادت آنان تأثيرى داشته باشند.
و در پايان اضافه مى كند:«اين گروه كه داراى چنين صفاتى هستند ممكن است هدايت شوند» (فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ) .و به هدف خود برسند و در عمران و آبادى مساجد خدا بكوشند و از نتايج بزرگ آن بهره مند شوند.
* اهميت بناى مساجد:
در بارۀ اهميت بناى مسجد احاديث فراوانى از طرق اهل بيت عليهم السّلام و اهل سنت رسيده است.
از جمله،از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده كه فرمود:«كسى كه مسجدى بنا كند هر چند به اندازۀ لانۀ مرغى بوده باشد،خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا خواهد ساخت».
ص: 185
ولى امروز آنچه بيشتر اهميت دارد،عمران و آبادى معنوى مساجد است.
و بايد مسجد،مركزى براى جوانان با ايمان گردد،نه اين كه تنها مركز بازنشستگان و از كار افتادگان شود.
مسجد بايد كانونى براى فعالترين قشرهاى اجتماع باشد،نه مركز افراد بيكار، و بى حال و خواب آلوده ها!
در مورد نزول اين آيه و سه آيۀ بعد نقل شده كه:«شيبه» و«عباس»هر كدام بر ديگرى افتخار مى كرد و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على عليه السّلام از كنار آنها گذشت،و پرسيد:به چه چيز افتخار مى كنيد؟ «عباس»گفت:امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد،و آن مسألۀ آب دادن به حجّاج خانۀ خداست.
«شبيه»گفت من تعمير كنندۀ مسجد الحرام(و كليددار خانۀ كعبه)هستم.
على عليه السّلام فرمود:با اين كه از شما حيا مى كنم بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد،آنها پرسيدند كدام افتخار؟! فرمود:من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورديد.
«عباس»خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد(و به عنوان شكايت)گفت:آيا نمى بينى على چگونه با من سخن مى گويد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:على را صدا كنيد،هنگامى كه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد فرمود چرا اين گونه با عمويت(عباس)سخن گفتى؟ على عليه السّلام عرض كرد:اى رسول خدا!اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است،در برابر گفتار حق هر كس مى خواهد ناراحت شود،و هر كس مى خواهد خشنود! جبرئيل نازل شد و گفت:اى محمد!پروردگارت به تو سلام مى فرستد، و مى گويد؛اين آيات را بر آنها بخوان؛ أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ....
مقياس افتخار و فضيلت!همان گونه كه در شأن نزول خوانديم مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده اين آيات
ص: 186
در مورد على عليه السّلام و بيان فضائل او نازل شده،و در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است.
آيه مى گويد:«آيا سيراب كردن حاجيان خانۀ خدا و عمران مسجد الحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟اين دو هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند» (أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .
از تواريخ چنين برمى آيد كه قبل از اسلام منصب «سِقايَةَ الْحاجِّ» در رديف نصب كليددارى خانۀ كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى شد.
* (آيه 20)-در اين آيه به عنوان تأكيد و توضيح مى فرمايد:«كسانى كه ايمان آوردند،و هجرت نمودند،و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند،اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگتر دارند» (الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ) .
«و اينها به افتخار بزرگى نائل شده اند» (أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ) .
* (آيه 21)-در اين آيه مى گويد خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم(ايمان،هجرت و جهاد)به آنها مى بخشد:
1-«پروردگارشان آنها را به رحمت گستردۀ خود بشارت مى دهد»و از آن بهره مند مى سازد (يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ) .
2-«آنها را از رضايت و خشنودى خويش بهره مند مى كند» (وَ رِضْوانٍ) .
3-«و باغهايى از بهشت در اختيار آنها مى گذارد كه نعمتهايش دائمى و هميشگى است» (وَ جَنّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ) .
* (آيه 22)-در اين آيه براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند:«جاودانه در آن تا ابد خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً) .«زيرا نزد خداوند پاداشهاى عظيم است»كه در برابر اعمال بندگان به آنها مى بخشد (إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) .
* (آيه 23)-همه چیز فدای هدف و برای خدا!آخرین وسوسه و بهانه ای که
ص: 187
ممكن بود براى گروهى از مسلمانان در برابر دستور پيكار با بت پرستان پيدا شود- و طبق بعضى از تفاسير پيدا شد-اين بود كه آنها فكر مى كردند كه از يك سو در ميان مشركان و بت پرستان،خويشاوندان و بستگان نزديك آنها وجود دارند و اگر بنا شود با همۀ مشركان پيكار كنند بايد از خويشاوندان و قبيلۀ خود چشم بپوشند! از سوى ديگر سرمايه ها و تجارت آنان تا حد زيادى در دست مشركان بود،با آمد و شد آنها به مكّه آن را رونق مى بخشيدند.
و از سوى سوم خانه هاى مرفّه و نسبتا آبادى در مكّه داشتند كه در صورت درگيرى با مشركان ممكن بود به ويرانى بكشد.
آيۀ شريفه با بيان قاطعى به اين گونه اشخاص پاسخ صريح مى دهد،نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!پدران و برادران خود را در صورتى كه كفر را بر ايمان مقدم دارند يار و ياور و متحد و ولى خود قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ) .
سپس به عنوان تأكيد اضافه مى كند:«كسانى كه از شما آنها را به يارى، دوستى و ولايت برگزينند ستمگرند» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ) .
چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با پيوند دوستى با بيگانگان و دشمنان حق، هم به خويشتن ستم كند و هم به جامعه اى كه تعلق به آن دارد،و هم به فرستادۀ خدا!
* (آيه 24)-در این آیه به خاطر اهمیت فوث العادهٔ موضوع،همین مطلب با شرح و تأکید و تهدید بیشتری بیان می شود،روی سخن را به پیامبر کرده،می فرماید:«به آنها بگو:اگر پدران،و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما،و اموالی که به دست آورده اید،پ تجارتی که از کساد آن بیم دارید و مساکن مرفهی که مورد رضایت و علاقهٔ شماست،در نطرتان محبوبتر از خدا و پیامبر او و جهاد در راهش می باشد،در انتظار باشید که مجازات و کیفر شدیدی از ناحیهٔ خدا بر شما نازل گردید»(قُل اِن کانَ آباوُ کُم وَاَباؤُکُم وَ اِخوانُکُم وَ اَزواجُکُم وَ عَشیرَتُکُم وَ اَموالُ اقتَرَفقُمُوها وَ تَجارَةُ تَخشَونَ کَسادَها وَمساکِنُ ترضَؤنَها اَحَبَّ اِلیٔکُمٔ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأتِیَ اللّهُ بِاَمرِهِ).
ص: 188
و از آنجا كه ترجيح اين امور بر رضاى خدا و جهاد يك نوع نافرمانبردارى و فسق آشكار است و دلباختگان زرق و برق زندگى مادى شايستگى هدايت الهى را ندارند در پايان آيه اضافه مى كند:«و خداوند گروه نافرمانبردار را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .
آنچه در آيات فوق مى خوانيم مفهومش بريدن پيوندهاى دوستى و محبت با خويشاوندان و ناديده گرفتن سرمايه هاى اقتصادى و سوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست،بلكه منظور اين است كه بر سر دو راهيها نبايد عشق زن و فرزند و مال و مقام و خانه و خانواده مانع از اجراى حكم خدا و گرايش به جهاد گردد و انسان را از هدف مقدسش باز دارد.
لذا اگر انسان بر سر دو راهى نباشد رعايت هر دو بر او لازم است.
آيات فوق به عنوان يك شعار،بايد به تمام فرزندان و جوانان مسلمانان تعليم گردد تا روح فداكارى و سلحشورى و ايمان در آنها زنده شود،و بتوانند دين خدا و ميراثهاى خود را پاسدارى كنند.
* (آيه 25)-انبوه جمعيت به تنهايى كارى نمى كند:در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكارى همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشۀ شرك و بت پرستى مى كند،و به آنها كه عشق زن و فرزند،اقوام و خويشاوندان،و مال و ثروت آن چنان روحشان را فراگرفته كه حاضر به فداكارى و جهاد نيستند،شديدا اخطار مى كند.
به دنبال آن به مسألۀ مهمى اشاره مى كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد،و آن اين كه:اگر عشق مال و فرزند گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد،نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند،براى اين كه خداوند نه در آن روزهايى كه نفراتشان كم بود(مانند ميدان جنگ بدر)آنها را تنها گذارد،و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پر كن بود(مانند ميدان جنگ حنين)،انبوه جمعيت دردى را از آنها دوا كرد،بلكه در هر حال يارى خدا و مددهاى او بود كه باعث پيروزيشان شد.
ص: 189
لذا نخست مى گويد:«خداوند شما را در ميدانهاى بسيارى يارى كرد» (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ) .
عدد ميدانهاى نبرد اسلام و كفر در زمان پيامبر به هشتاد مى رسد.
سپس اضافه مى كند:«و در روز حنين شما را يارى نمود،در آن روز كه فزونى جمعيتتان مايۀ اعجاب شما بود ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد» (وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً) .
تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر نوشته اند كه در هيچ يك از جنگهاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت،آن چنانكه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند:«لن نغلب اليوم»؛هيچ گاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد! اما اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند،موجب فرار لشكر و شكست ابتدايى شدند.
اين شكست ابتدايى چنان بود كه قرآن اضافه مى كند:«و زمين با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد» (وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ) .
«سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد» (ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ) .
* (آيه 26)-در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بود،و جز گروه كمى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باقى نمانده بودند،و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر فرار آنها شديدا نگران و ناراحت بود،«خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرستاد» (ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ) .
«و هم چنين لشكريانى كه شما نمى ديديد،(براى تقويت و ياريتان)فرو فرستاد» (وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها) .
و در پايان نتيجۀ نهايى جنگ«حنين»را چنين بيان مى كند:«خداوند افراد بى ايمان و بت پرست را كيفر داد» (وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا) .گروهى كشته و گروهى اسير و جمعى پا به فرار گذاردند آن چنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند.
«و اين است كيفر افراد بى ايمان»! (وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ) .
ص: 190
* (آيه 27)-ولى با اين حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسيران و فراركنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند به سوى خدا باز گردند و آيين حق را بپذيرند،چنانكه قرآن مى گويد:«سپس خداوند بعد از اين جريان توبۀ هر كس را بخواهد(و او را شايسته و آماده براى توبۀ واقعى بداند)مى پذيرد» (ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ) .
«چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
و هيچ گاه درهاى توبه را به روى كسى نمى بندد،و از رحمت گستردۀ خود كسى را نوميد نمى سازد.
* غزوۀ عبرت انگيز حنين:
در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال سنۀ هشتم هجرت بود كه رؤساى طايفۀ«هوازن»نزد«مالك بن عوف»جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچ كس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين«اوطاس»شدند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست على عليه السّلام داد.دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكّه اسلام را پذيرفته بودند به اضافۀ ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر براى فتح مكّه آمده بودند براى ميدان جنگ حركت كردند.
هنگامى كه پيامبر نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين «حنين»سرازير شدند،در اين موقع بود كه ناگهان لشكر«هوازن»از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند.گروهى كه در مقدمۀ لشكر قرار داشتند(و در ميان آنها تازه مسلمانان مكّه بودند)فرار كردند،و اين امر سبب شد كه باقيماندۀ لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند.
خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتا دست از حمايت آنها برداشت زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند،و آثار شكست در آنان آشكار گشت.
اما على عليه السّلام كه پرچمدار لشكر بود با عدۀ كمى در برابر دشمن ايستادند و همچنان به پيكار ادامه دادند.
ص: 191
در اين هنگام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت دستور داد فورا از تپه اى كه در آن نزديكى بود بالا رود و به مسلمانان فرياد زند:
«اى گروه مهاجران و انصار!و اى ياران سورۀ بقره!و اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى كنيد؟پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اينجاست»! هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند:«لبّيك، لبّيك»و حملۀ سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند.آن چنان كه حدود يك صد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نيز اسير شدند.
پس از پايان جنگ نمايندگان و رئيس قبيلۀ هوازن خدمت پيامبر آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر محبت زياد به آنها كرد.
* (آيه 28)-مشركان حق ورود به مسجد الحرام را ندارند!يكى از فرمانهاى چهارگانه اى كه على عليه السّلام در مراسم حج سال نهم هجرت،به مردم مكّه ابلاغ كرد اين بود كه از سال آينده هيچ يك از مشركان حق ورود به مسجد الحرام و طواف خانه كعبه را ندارد،اين آيه اشاره به اين موضوع و فلسفۀ آن كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!مشركان آلوده و ناپاكند،بنابراين نبايد بعد از امسال نزديك مسجدالحرام شوند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا) .
سپس در پاسخ افراد كوته بينى كه اظهار مى داشتند اگر پاى مشركان از مسجد الحرام قطع شود،كسب و كار و تجارت ما از رونق مى افتد،و فقير و بيچاره خواهيم شد،مى گويد:«و اگر از فقر و احتياج مى ترسيد،به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بى نياز مى سازد» (وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ) .
همان گونه كه به عالى ترين وجهى بى نياز ساخت،و با گسترش اسلام در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سيل زائران خانۀ خدا به سوى مكّه به حركت در آمد،و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد،و مكّه كه در ميان يك مشت كوههاى خشك و سنگلاخهاى
ص: 192
بى آب و علف است،به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت درآمده است.
و در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند دانا و حكيم است» (إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .
و هر دستورى مى دهد بر طبق حكمت است و از نتائج آيندۀ آن كاملا آگاه و با خبر مى باشد.
* (آيه 29)-وظيفۀ ما در برابر اهل كتاب:در آيات گذشته سخن از وظيفۀ مسلمانان در برابر«بت پرستان»بود،اين آيه و آيات آينده تكليف مسلمين را با«اهل كتاب»روشن مى سازد.
در اين آيات در حقيقت اسلام براى آنها يك سلسله احكام حد وسط ميان «مسلمين»و«مشركين»قائل شده است،زيرا اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند،ولى از جهتى نيز شبيه به مشركان هستند،به همين دليل اجازۀ كشتن آنها را نمى دهد در حالى كه اين اجازه را در بارۀ بت پرستانى كه مقاومت به خرج مى دادند،مى داد،زيرا برنامه،برنامۀ ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كرۀ زمين بوده است.
ولى در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را مى دهد كه آنها حاضر شوند به صورت يك اقليّت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند، اسلام را محترم بشمرند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف اسلام نزنند،و يكى ديگر از نشانه هاى تسليم آنها در برابر اين نوع همزيستى مسالمت آميز آن است كه«جزيه»را كه يك نوع ماليات سرانه است،بپذيرند و هر ساله آن را به حكومت اسلامى بپردازند.
در غير اين صورت دستور مبارزه و پيكار با آنها را صادر مى كند،دليل اين شدت عمل را در لابلاى سه جمله در آيۀ مورد بحث روشن مى سازد.
نخست مى گويد:«با كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند،پيكار كنيد» (قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ) .
ص: 193
اما چگونه اهل كتاب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند،با اين كه به ظاهر مى بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معاد را،اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى اساس فراوانى است.
سپس به دومين صفت آنها اشاره مى كند كه آنها در برابر محرّمات الهى تسليم نيستند«و آنچه را كه خدا و پيامبرش تحريم كرده،حرام نمى شمرند» (وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ) .آلودگى به شراب،ربا،خوردن گوشت خوك و ارتكاب بسيارى از بى بند و باريهاى جنسى در ميان آنها رواج دارد.
بالاخره به سومين صفت آنها اشاره كرده،مى گويد:«آنها بطور كلى آيين حق را قبول ندارند» (وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ) .
يعنى اديان آنها از مسير اصلى منحرف شده بسيارى از حقايق را به دست فراموشى سپرده اند و انبوهى از خرافات را به جاى آن نشانيده اند.
پس از ذكر اين اوصاف سه گانه كه در حقيقت مجوز مبارزه با آنهاست مى گويد:«اين حكم در بارۀ آنهاست كه اهل كتابند» (مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ) .
بعد تفاوتى را كه آنها با مشركان و بت پرستان دارند در ضمن يك جمله بيان كرده و مى گويد:«اين مبارزه تا زمانى خواهد بود كه جزيه را با دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» (حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ) .
* جزيه چيست؟
«جزيه»يك نوع ماليات سرانۀ اسلامى است كه به افراد تعلق مى گيرد،نه بر اموال و اراضى،و به تعبير ديگر«ماليات سرانۀ سالانه»است.
فلسفۀ اصلى اين ماليات اين است كه دفاع از موجوديت و استقلال و امنيت يك كشور وظيفۀ همۀ افراد آن كشور است،بنابراين هرگاه جمعى عملا براى انجام اين وظيفه قيام كنند،و عده اى ديگر به خاطر اشتغال به كسب و كار نتوانند در صف سربازان قرار گيرند وظيفۀ گروه دوم اين است كه هزينۀ جنگجويان و حافظان امنيت را به صورت يك ماليات سرانه در سال بپردازند.
بنابراين جزيه تنها يك نوع كمك مالى است،كه از طرف اهل كتاب در برابر مسؤوليتى كه مسلمانان به منظور تأمين امنيت جان و مال آنها به عهده
ص: 194
مى گيرند،پرداخت مى گردد.
* (آيه 30)-بت پرستى اهل كتاب:در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمانهاى آنها و لزوم برچيده شدن آيين بت پرستى اشاره به وضع «اهل كتاب»شده بود.
در اينجا وجه شباهت اهل كتاب-مخصوصا يهود و نصارى-را با مشركان و بت پرستان بيان مى كند تا روشن شود كه اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از «شرك در عقيده»و«شرك در عبادت»است.
نخست مى گويد:«يهود گفتند:عزير پسر خداست»! (وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ) .«و مسيحيان نيز گفتند:مسيح پسر خداست»! (وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ) .«اين سخنى است كه آنها با زبان مى گويند»و حقيقتى در آن نهفته نيست (ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ) .«اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است»كه از آنان تقليد كرده اند (يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ) .
«خداوند آنها را بكشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد،چگونه دروغ مى گويند و به انحراف كشانده مى شوند» (قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ) .
عزير كيست؟«عزير»در لغت عرب همان«عزرا»در لغت يهود است كه در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى دهند و در واقع او خدمت بزرگى به اين آيين كرد،زيرا هنگامى كه به وسيلۀ«بخت نصّر»پادشاه«بابل»وضع يهود بكلى درهم ريخته شد،شهرهاى آنها به دست سربازان افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد.
سپس هنگامى كه«كوروش»پادشاه ايران«بابل»را فتح كرد،«عزرا»كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد.
در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود«تورات»را از نو نوشت.
ص: 195
به همين دليل يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آيين خويش مى دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.
اين موضوع سبب شد كه گروهى از يهود لقب«ابن اللّه»(فرزند خدا)را براى او انتخاب كنند.
* (آيه 31)-در اين آيه به شرك عملى آنان(در مقابل شرك اعتقادى)و يا به تعبير ديگر«شرك در عبادت»اشاره كرده،مى گويد:«يهود و نصارى دانشمندان و راهبان خود را،خدايان خود،در برابر پروردگار قرار دادند» (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ) .
و نيز«مسيح فرزند مريم را به الوهيت پذيرفتند» (وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ) .
شك نيست كه يهود و نصارى در برابر علماء و راهبان خود سجده نمى كردند ولى از آنجا كه خود را بدون قيد و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتى احكامى را كه بر خلاف حكم خدا مى گفتند واجب الاجرا مى شمردند قرآن از اين پيروى كوركورانه و غير منطقى تعبير به«اتخاذ رب»كرده است.
در پايان آيه روى اين مسأله تأكيد مى كند كه تمام اين بشر پرستيها بدعت و از مسائل ساختگى است«هيچ گاه به آنها دستورى داده نشده جز خداوند يكتا را بپرستند» (وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً) .
«معبودى كه هيچ كس جز او شايستۀ پرستش نيست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .
«معبودى كه منزه است از آنچه آنها شريك وى قرار مى دهند» (سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ) .
قرآن مجيد در آيۀ فوق درس بسيار پرارزشى به همۀ پيروان خود مى دهد و يكى از عاليترين مفاهيم توحيد را ضمن آن خاطر نشان مى سازد،و مى گويد:هيچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى قيد و شرط انسانى را بپذيرد،زيرا اين كار مساوى است با پرستش او،همۀ اطاعتها بايد در چارچوب اطاعت خدا در آيد و پيروى از دستور انسانى تا آنجا مجاز است كه با قوانين خدا مخالفت نداشته باشد اين انسان هر كس و هر مقامى مى خواهد باشد.
ص: 196
* (آيه 32)-در اين آيه تشبيه جالبى براى تلاشهاى مذبوحانه و بى سرانجام يهود و نصارى و يا همۀ مخالفان اسلام حتى مشركان كرده،مى گويد:«اينها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند جز اين نمى خواهد كه اين نور الهى را همچنان گسترده تر و كاملتر سازد(تا همۀ جهان را فراگيرد،و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند)هر چند كافران را خوشايند نباشد» (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ) .
و براى مجسم كردن حقارت تلاشهاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى رسد و در واقع كوششهاى يك مخلوق ناتوان در برابر ارادۀ بى پايان و قدرت بى انتهاى حق غير از اين نخواهد بود.
* (آيه 33)-سر انجام در اين آيه بشارت عالمگير شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن،بحث آيۀ گذشته را دائر بر اين كه تلاشهاى مذبوحانۀ دشمنان اسلام به جايى نمى رسد،تكميل مى كند و با صراحت مى گويد:«او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمام اديان پيروز و غالب گرداند،هر چند مشركان را خوشايند نباشد» (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ) .
منظور از«هدى»دلائل روشن و براهين آشكارى است كه در آيين اسلام وجود دارد و منظور از«دين حق»همين آيينى است كه اصولش حق و فروعش نيز حق و بالاخره تاريخ و مدارك و اسناد و نتيجه و برداشت آن نيز همه حق است و بدون شك آيينى كه هم محتواى آن حق باشد و هم دلائل و مدارك و تاريخ آن روشن،بايد سر انجام بر همۀ آيينها پيروز گردد.
با گذشت زمان،و پيشرفت علم و دانش،و سهولت ارتباطات،واقعيتها چهرۀ خود را از پشت پرده هاى تبليغات مسموم،به در خواهد آورد و موانعى را كه مخالفان حق بر سر راه آن قرار مى دهند درهم كوبيده خواهد شد،و به اين ترتيب آيين حق و حكومت حق همه جا را فرا خواهد گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هيچ گونه كارشكنى مضايقه نكنند،زيرا حركت آنها حركتى است بر خلاف
ص: 197
مسير تاريخ و بر ضدّ سنن آفرينش!
* قرآن و قيام مهدى(عج):
آيۀ فوق-كه عينا و با همين الفاظ در سورۀ «صفّ»آيۀ 9 آمده است و با تفاوت مختصرى در سورۀ«فتح»آيۀ 28 تكرار شده، خبر از واقعۀ مهمى مى دهد كه اهميتش موجب اين تكرار شده است-خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگير گشتن اين آيين مى دهد.
زيرا مفهوم آيه پيروزى همه جانبۀ اسلام بر همۀ اديان جهان است،و معنى اين سخن آن است كه سر انجام اسلام همۀ كرۀ زمين را فرا خواهد گرفت و بر همۀ جهان پيروز خواهد گشت.
از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه چنين نقل شده:«به خدا سوگند هنوز محتواى اين آيه تحقق نيافته است و تنها زمانى تحقق مى پذيرد كه«قائم»خروج كند و به هنگامى كه او قيام كند كسى كه خدا را انكار نمايد در تمام جهان باقى نخواهد ماند».
و نيز از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده:«و عده اى كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله صورت مى پذيرد،در آن روز هيچ كس در روى زمين نخواهد بود مگر اين كه اقرار به حقانيت محمد صلّى اللّه عليه و آله مى كند».
* (آيه 34)-كنز ممنوع است!در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند،در اين آيه مى گويد:آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند،بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنهاست،روى سخن را به مسلمانان كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان،اموال مردم را به باطل مى خورند،و خلق را از راه خالق باز مى دارند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ) .
آنها به صورتهاى مختلفى اموال مردم را بدون مجوز و از طريق باطل مى خورند.
ص: 198
يكى اين كه:حقايق تعليمات آيين مسيح(ع)و موسى(ع)را كتمام مى كردند تا مردم به آيين جديد(آيين اسلام)نگروند و منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود.
و ديگر اين كه:با گرفتن«رشوه»از مردم حق را باطل و باطل را حق مى كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى دادند.
يكى ديگر از طرق نامشروع درآمدشان اين بود كه به نام«بهشت فروشى»و يا «گناه بخشى»مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند.
و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى داشتند.
سپس قرآن به تناسب بحث دنياپرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته،مى گويد:«و كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى و گنجينه و پنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده» (وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ) .
آيۀ فوق صريحا ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى دهد كه اموال خويش را در راه خدا،و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند،و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند،در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.
اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر به هم خوردن موازنۀ اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى گيرد نيز شامل مى شود.
* جمع ثروت تا چه اندازه«كنز»محسوب مى شود؟
طبق بسيارى از روايات آنچه واجب است،پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن.بنابراين هرگاه انسان اموالى را جمع آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيۀ فوق نخواهد بود.
ص: 199
از جمله در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى خوانيم:هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند:با اين حكم هيچ يك از ما نمى تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آيندۀ آنها را تأمين نمايد...سر انجام از پيامبر سؤال كردند،پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:«خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيماندۀ اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد،لذا قانون ارث را در بارۀ اموالى كه بعد از شما مى ماند قرار داده است»يعنى اگر گردآورى مال بكلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.
ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست،از جمله از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:
«هرچه از چهار هزار(درهم)-كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است-بيشتر باشد«كنز»است خواه زكاتش را بپردازند يا نه،و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينۀ زندگى محسوب مى شود،بنابراين ثروت اندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده».
از بررسى مجموع احاديث به ضميمۀ خود آيه مى توان چنين نتيجه گرفت كه در شرايط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى شود.
و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعۀ اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى تواند محدوديتى براى جمع آورى اموال قائل شود و يا بكلى همۀ اندوخته ها و ذخيره هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعۀ اسلامى مطالبه كند.
* (آيه 35)-کیفر ثروت اندوزان! در این آیه اشاره به یکی از مجازاتهای این گونه افراد در جهان دیگر کرده،می گوید:«روزی فرت خواهد رسید که(این سکّه ها)را در آتش سوزاندن دوزخ داغ و گداخته کرده و پیشانی و پهلو و پشتشان را با آن داغ می کنند»(یَومَ یُحَّمی فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکوی بِها جِباهُهُم وَ جُنُوبُهُم وَ ظُهُورُهُم).
ص: 200
و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى گويند:«اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد»و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد (هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ) .
«اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد»و عواقب شوم آن را دريابيد (فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ) .
اين آيه بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه اعمال انسانها از بين نمى روند و همچنان باقى مى مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى شوند و مايۀ سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى گردند.
* (آيه 36)-آتش بس اجبارى!از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در اين آيه و آيۀ بعد اشاره به يكى از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حرام است.
نخست مى گويد:«تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريد دوازده ماه است» (إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ) .
از آن روز كه نظام منظومۀ شمسى به شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت،سال عبارت از يك دورۀ كامل گردش زمين به دور خورشيد،و ماه عبارت از يك دورۀ كامل گردش كرۀ ماه به دور كرۀ زمين است كه در هر سال دوازده بار تكرار مى شود.
سپس اضافه مى كند:«از اين دوازده ماه چهار ماه،ماه حرام است»كه هرگونه جنگ و نبرد در آن حرام است (مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ) .
بعد براى تأكيد مى گويد:«اين آيين ثابت و پابرجا و تغيير ناپذير است»نه رسم نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس خويش آنها را جابه جا مى كردند (ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ) .
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آيين ابراهيم در آيين يهود و مسيح و ساير آيينهاى آسمانى نيز بوده است.
ص: 201
سپس مى گويد:«در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد»با شكستن احترام آنها خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازاتهاى آخرت نسازيد (فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ) .
ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله اى براى سوء استفادۀ دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمين جسور كند در جملۀ بعد اضافه مى كند:«با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد همان گونه كه آنها متفقا با شما مى جنگند» (وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً) .
يعنى با اين كه آنها مشركند و بت پرست و شرك سر چشمۀ پراكندگى است ولى با اين حال در يك صف واحد با شما مى جنگند،شما كه موحديد و يكتاپرست سزاوارتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد.
سر انجام مى گويد:«و بدانيد(اگر پرهيزكار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقا اجرا كنيد خداوند پيروزى شما را تضمين مى كند زيرا)خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ).
* (آيه 37)-در اين آيه اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مسألۀ«نسىء» (تغيير دادن جاى ماههاى حرام)كرده،مى گويد:«تغيير دادن ماههاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها افزوده مى شود» (إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ) .
زيرا علاوه بر شرك و«كفر اعتقادى»با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب كفر عملى هم مى شدند.
«و با اين عمل افراد بى ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى گيرند» (يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا) .
«آنها در يك سال ماهى را حلال مى شمرند،و سال ديگر همان ماه را تحريم مى كنند تا به گمان خود آن را با تعداد ماههايى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند» (يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ) .
يعنى هرگاه يكى از ماههاى حرام را حذف مى كنند ماه ديگرى را به جاى آن
ص: 202
مى گذارند تا عدد چهار ماه تكميل شود! در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره فلسفۀ تحريم ماههاى حرام را بكلى از ميان مى بردند و حكم خدا را بازيچۀ هوسهاى خويش مى ساختند،و عجب اين كه از اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند،زيرا«اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده بود» (زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ) .
و مى گفتند:فاصلۀ زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى كند بايد آتشى به پا كرد.
خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى كند و دست از هدايتشان مى كشد زيرا:«خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ) .
از«ابن عباس»و ديگران نقل شده كه اين آيه و آيۀ بعد در بارۀ جنگ«تبوك»نازل گرديده است.
در روايات اسلامى آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدفهاى نهايى خود را قبل از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى ساخت تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد،ولى در مورد«تبوك»چون مسأله شكل ديگرى داشت قبلا با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزۀ با«روميان»مى رويم زيرا مبارزه با امپراتورى روم شرقى كار ساده اى نبود،و مى بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملا آماده شوند و خودسازى كنند.
به علاوه فاصله ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار زياد بود،و از همه گذشته فصل تابستان و گرما و برداشت محصول غلات و ميوه ها بود.
همۀ اين امور دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر مسلمانان مشكل مى ساخت،تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ترديد و دو دلى نشان مى دادند! اين دو آيه نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار داد و اعلام خطر كرد و آنها را آمادۀ اين نبرد بزرگ ساخت.
ص: 203
همان گونه كه در شأن نزول گفتيم،آيۀ فوق ناظر به جريان جنگ «تبوك»است.
«تبوك»منطقه اى است ميان«مدينه»و«شام»كه اينك مرز كشور«عربستان سعودى»محسوب مى شود،و در آن روز نزديك سرزمين امپراتورى روم شرقى كه بر شامات تسلط داشت محسوب مى شد.اين واقعه در سال نهم هجرى يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح مكّه روى داد.
قرآن با شدت هر چه تمامتر مردم را به جهاد دعوت مى كند،گاهى به زبان تشويق،و گاهى به زبان ملامت و سرزنش،و گاهى به زبان تهديد،با آنها سخن مى گويد و از هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى شود.
نخست مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود در راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى دهيد»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ) .
سپس با سخن ملامت آميزى مى گويد:«آيا به اين زندگى دنيا،اين زندگى پست و زود گذر و ناپايدار،به جاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شديد»؟ (أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ) .«با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت يك امر ناچيز بيش نيست» (فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاّ قَلِيلٌ) .
چگونه يك انسان عاقل تن به چنين مبادلۀ زيانبارى ممكن است بدهد؟ و چگونه متاع فوق العاده گرانبها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش از دست مى دهد؟
* (آيه 39)-سپس مسأله را از لحن ملامت آميز بالاتر برده و شكل يك تهديد جدّى به خود مى گيرد و مى گويد:«اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيد خداوند به عذاب دردناكى مجازاتتان خواهد كرد» (إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً) .
و اگر گمان مى كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت اسلام از كار مى افتد و فروغ آيين خدا به خاموشى مى گرايد سخت در
ص: 204
اشتباهيد زيرا:«خداوند گروهى غير از شما(از افراد با ايمان و مصمّم و مطيع فرمان خود را)به جاى شما قرار خواهد داد» (وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ) .
گروهى كه از هر نظر مغاير شما هستند نه تنها شخصيتشان بلكه ايمان و اراده و شهامت و فرمانبرداريشان غير از شماست.
بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به ايرانيان يا مردم من دانسته اند.
«و از اين رهگذر هيچ گونه زيانى نمى توانيد به خداوند و آيين پاك او وارد كنيد» (وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً) .
اين يك واقعيت است،نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز،چرا كه «خداوند بر هر چيز تواناست» (وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) .و هرگاه ارادۀ پيروزى آئين پاكش را كند بدون گفتگو جامۀ عمل به آن خواهد پوشاند.
* (آيه 40)-خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد! در آيات گذشته همان گونه كه گفته شد روى مسألۀ جهاد در برابر دشمن از چند راه تأكيد شده بود،از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام،زمين مى ماند.
آيۀ مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده،مى گويد:«اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد»و در مشكلترين ساعات،او را تنها نگذاشت (إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ) .
و آن زمانى بود كه مشركان«مكّه»توطئۀ خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همان گونه كه در ذيل آيۀ 30 سورۀ«انفال»شرح آن گذشت.پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فرمان خدا از اين جريان آگاه شد و شبانه از مكّه به سوى مدينه حركت كرد.دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند ولى مأيوس و نوميد بازگشتند و پيامبر بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد.
آيه اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده،مى گويد:
خداوند پيامبرش را يارى كرد«در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند» (إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا) .
ص: 205
البته قصد كفار بيرون كردن او از«مكّه»نبود،بلكه تصميم به كشتن او داشتند، ولى چون نتيجۀ كارشان بيرون رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكّه شد اين نسبت به آنها داده شده است.
سپس مى گويد:«اين در حالى بود كه او دومين نفر بود» (ثانِيَ اثْنَيْنِ) .
اشاره به اين كه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهايى او را در اين سفر پر خطر نشان مى دهد و همسفر او ابو بكر بود.
«به هنگامى كه دو نفرى به غار،(ثور)پناه بردند» (إِذْ هُما فِي الْغارِ) .
«در آن موقع(ترس و وحشت،يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى مى داد)و به همسفرش مى گفت:غم مخور خدا با ماست» (إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا) .«در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را(كه در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش نازل مى كرد)بر او فرستاد» (فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ) .«و او را با لشكرهايى كه نمى توانستيد آنها را مشاهده كنيد،يارى كرد» (وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها) .
«و گفتار و هدف كافران را پايين قرار داده،(و آنها را با شكست مواجه ساخت)و سخن خدا و آيين او بالا و پيروز است» (وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا) .
اشاره به اين كه توطئه هاى آنها در هم شكست،آيين خرافيشان در هم پيچيده شد،و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله شد.
چرا چنين نشود در حالى كه«خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا» (وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .با حكمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد و با قدرتش او را يارى مى كند.
* (آيه 41)-تن پروران طمّاع!گفتیم جنگ«تبوک»یک وضع استثنایی داشت،و توأم با مقدماتی کاملاً مشکل و پیچیده بود،به همین جهت هده ای از افراد ضعیف الایمان و یا منافق از شرکت در این میدان تعلل می ورزیدند،در آیات
ص: 206
گذشته خداوند گروهى از مؤمنان را سرزنش كرد.
به دنبال اين سخن بار ديگر مؤمنان را با لحنى تشويق آميز دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى كند و مسامحه كنندگان را مورد سرزنش قرار مى دهد.
نخست مى گويد:«همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد،خواه سبكبار باشيد يا سنگين بار» (انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً) .
سپس اضافه مى كند:«در راه خدا با اموال و جانها جهاد كنيد» (وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .يعنى جهادى همه جانبه و فراگير.
اما براى اين كه باز اشتباه براى كسى پيدا نشود كه اين فداكاريها به سود خداوند است مى گويد:«اين به نفع شماست اگر بدانيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) .
يعنى اگر بدانيد كه جهاد كليد سر بلندى و عزت و برطرف كنندۀ ضعف و ذلت است.
و اگر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمتها و مواهب الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است!
* (آيه 42)-سپس بحث را متوجه افراد تنبل و ضعيف الايمان كه براى سرباز زدن از حضور در اين ميدان بزرگ به انواع بهانه ها متشبث مى شدند كرده،و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى گويد:«اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا دعوت تو را اجابت مى كردند»و براى نشستن بر سر چنين سفرۀ آماده اى مى دويدند (لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ) .
«لكن اكنون كه راه بر آنها دور و پر مشقت است سستى مى ورزند و بهانه مى آورند» (وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ) .
عجب اين كه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى كند بلكه:«به زودى نزد تو مى آيند و قسم ياد مى كنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى شديم» (وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ) .
و اگر مى بينيد ما به اين ميدان نمى آييم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است.
ص: 207
آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع«خود را هلاك مى كنند» (يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ) .
«ولى خداوند مى داند آنها دروغ مى گويند» (وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) .
كاملا قدرت دارند اما چون سفرۀ چرب و نرمى نيست و برنامۀ شاق و پردرد سرى در پيش است به قسمهاى دروغ متشبث مى شوند.
اين موضوع منحصر به جنگ«تبوك»و زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبود،در هر جامعه اى گروهى«تنبل»يا«منافق و طمّاع و فرصت طلب»وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جا بزنند،فرياد بكشند،گريبان چاك كنند و خود را نخستين مجاهد و برترين مبارز و دلسوزترين افراد معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند! ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هر كدام به سويى فرار مى كنند و براى توجيه فرار خود عذرها و بهانه ها مى تراشند.يكى بيمار شده،ديگرى فرزندش در بستر بيمارى افتاده، سومى خانواده اش گرفتار وضع حمل است،چهارمى چشمش ديد كافى ندارد، پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين...! ولى بر افراد بيدار و رهبران روشن لازم است كه اين گروه را از آغاز شناسايى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند!
* (آيه 43)-سعى كن منافقان را بشناسى:از لحن آيات استفاده مى شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن،اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان«تبوك»معذور دارد،و پيامبر به اين عده اجازه داد.
خداوند در اين آيه،پيامبرش را مورد عتاب قرار مى دهد و مى گويد:«خداوند تو را بخشيد،چرا به آنها اجازه دادى»كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند؟! (عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ) .
«چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته
ص: 208
شوند و به ماهيّت آنها پى برى»؟ (حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ) .
آيا عتاب و سرزنش فوق كه با اعلام عفو پروردگار توأم شده دليل بر آن است كه اجازۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كار خلافى بوده،يا تنها«ترك اولى»بوده؟ممكن است گفته شود اين عتاب و خطاب مزبور جنبۀ كنايى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است.
اين موضوع را با ذكر مثالى مى توان روشن ساخت.فرض كنيد ستمگرى مى خواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند،يكى از دوستانتان دست او را مى گيرد شما نه تنها از اين كار ناراحت نمى شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد،اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آميز به دوستتان مى گوييد:«چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همۀ مردم اين سنگدل منافق را بشناسند»؟!و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است.
* (آيه 44)-سپس به شرح يكى از نشانه هاى مؤمنان و منافقان پرداخته، مى گويد:«آنها كه ايمان به خدا و سراى ديگر دارند هيچ گاه از تو اجازه براى عدم شركت در جهاد با اموال و جانها،نمى خواهند» (لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ) .
بلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى شتابند و همان ايمان به خدا و مسؤليتهايشان در برابر او،و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به اين راه دعوت مى كند و راه عذرتراشى و بهانه جويى را به رويشان مى بندد.
«خداوند به خوبى افراد پرهيزكار را مى شناسد»و از نيت و اعمال آنها كاملا آگاه است (وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ) .
* (آيه 45)-سپس می گوید:«تنها کسانی از تپ اجازه (برای عدم شرکت در میدان جهاد)می طلبند که ایمان به خدا و روزجزا ندارند»(اِنَّما یَستَأذِنُکَ الَّذینَ لا یُومِنُونَ بِاللّه وَ الیَومِ الاخِرِ).
ص: 209
سپس براى تأكيد عدم ايمان آنها مى گويد:آنها كسانى هستند كه«دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است»! (وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ) .
«به همين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى گذارند و گاهى باز مى گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى برند»و هميشه منتظر پيدا كردن بهانه و كسب اجازه از پيامبرند (فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ) .
اين دو نشانه مخصوص«مؤمنان»و«منافقان»صدر اسلام و ميدان جنگ «تبوك»نبود،بلكه هم امروز نيز«مؤمنان راستين»را از«مدعيان دروغين»با اين دو صفت مى توان شناخت،مؤمن،شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحير و عذرتراش!
* (آيه 46)-عدمشان،به ز وجود!در اينجا يكى ديگر از نشانه هاى كذب و دروغ منافقان را بيان كرده و در حقيقت بحثى را كه در آيات قبل گذشت و فرمود:
وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ تكميل مى كند و مى گويد:«اينها اگر(راست مى گفتند و) اراده داشتند كه(بسوى ميدان جهاد)خارج شوند وسيله اى براى آن فراهم مى ساختند»در حالى كه هيچ گونه آمادگى در آنها ديده نمى شود (وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً) .
اينها افراد تاريكدل بى ايمانى هستند كه«خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد لذا(توفيق خود را از آنها سلب كرده و)آنان را از حركت باز داشته است و به آنها گفته شد با قاعدين[ كودكان و پيران و بيماران]بنشينيد» (وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ) .
اين يك فرمان تكوينى است كه از باطن تاريك و آلودۀ آنها برخاسته و مقتضاى عقيدۀ فاسد و اعمال زشت آنها از آيۀ فوق به خوبى استفاده مى شود كه هر عمل و نيتى اقتضايى دارد كه خواه ناخواه دامان انسان را مى گيرد،و همۀ افراد شايستگى و لياقت آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام بردارند، اين توفيق را خداوند نصيب كسانى مى كند كه پاكى نيت و آمادگى و اخلاص در آنان سراغ دارد.
ص: 210
* (آيه 47)-در اين آيه به اين واقعيت اشاره مى كند كه عدم شركت اين گونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تأسف نيست بلكه شايد جاى خوشحالى باشد.
در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى دهد كه هيچ گاه در فكر افزودن سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند،بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و با ايمان را انتخاب كنند؛هر چند نفراتشان كم باشد.
نخست مى گويد:«اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد(تبوك)حركت مى كردند(نخستين اثر شومشان اين بود)كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى افزودند» (لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً) .
يعنى؛حضور آنها با آن روحيۀ فاسد و توأم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد.
به علاوه«آنها با سرعت كوشش مى كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند» (وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ) .
سپس به مسلمانان اخطار مى كند كه:مراقب باشيد«افراد ضعيف الايمانى در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تأثير سخنان اين گروه منافق قرار مى گيرند» (وَ فِيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ) .و يا اين كه در ميان شما افرادى هستند كه براى منافقان جاسوسى مى كنند.
بنابراين وظيفۀ مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف يا جاسوس باشند.
و در پايان آيه مى گويد:«خداوند همۀ ستمگران را مى شناسد» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ) .آنها كه آشكارا و آنها كه پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى كنند از ديدگاه علم او مخفى نيستند.
* (آيه 48)-در این آیه به پیامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار می دهد که این اولین بار نیست که این گروه منافق به سمپاشی و تخریب مشغول می شوند،آنها در گذشته نیز مرتکب چنین کارهایی شدند،والآن نیز از هر فرصتی برای نیل به مقصود خود استفاده
ص: 211
مى كند،و چنين مى گويد:«اين گروه منافقان قبلا هم مى خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند» (لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ) .
و اين اشاره به داستان«جنگ احد»است كه«عبد اللّه بن ابىّ»و يارانش از نيمۀ راه بازگشتند و دست از يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداشتند،و يا اشاره به ساير مواردى است كه توطئه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين چيدند كه تاريخ اسلام،آنها را ثبت كرده است.
«و آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند» (وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ) .نقشه ها كشيدند تا اوضاع مسلمانان را به هم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود.
اما هيچ يك از اين توطئه ها و تلاشها به جايى نرسيد،و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد.
«تا آن كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت» (حَتّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ) .
«در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند» (وَ هُمْ كارِهُونَ) .
اما خواست و ارادۀ بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نمى تواند داشته باشد،خدا مى خواست تو را پيروز كند و آيينت را به سراسر جهان برساند و موانع را هر چه باشد از سر راه بر دارد و بالاخره اين كار را كرد.
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسلمانان را آمادۀ جنگ تبوك مى ساخت و دعوت به حركت مى كرد يكى از رؤساى طايفۀ«بنى سلمه»به نام «جدّ بن قيس»كه در صف منافقان بود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ حاضر نشوم زيرا علاقۀ شديدى به زنان دارم مخصوصا اگر چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است دل از دست بدهم و مفتون آنها شوم!پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه داد.
در اين موقع آيه نازل شد و عمل آن شخص را محكوم ساخت.
ص: 212
منافقان بهانه تراش!شأن نزول فوق نشان مى دهد كه انسان هرگاه بخواهد شانه از زير بار مسؤوليتى خالى كند از هر وسيله اى براى خود بهانه مى تراشد.
به هر حال قرآن در اينجا روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و در پاسخ اين گونه بهانه جويان رسوا مى گويد:«بعضى از آنها مى گويند به ما اجازه بده(كه از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم)و ما را مفتون و فريفتۀ(زنان و دختران زيبا روى رومى) مساز»! (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي) .
اصولا منافقان براى اغفال افراد با ايمان غالبا به يك سلسله موضوعات جزئى و ناچيز و گاهى مضحك متشبث مى شوند تا موضوعات مهم و كلى را ناديده بگيرند.
ولى به هر حال قرآن در پاسخ او مى گويد:«آگاه باشيد كه اينها هم اكنون در ميان فتنه و گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كرده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است» (أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ) .
يعنى آنها به عذرهاى واهى و اين كه ممكن است بعدا آلوده به گناه بشوند هم اكنون در دل گناه قرار دارند و جهنم گرداگرد آنها را فرا گرفته است آنها فرمان صريح خدا و پيامبرش را در بارۀ حركت به سوى جهاد زير پا مى گذارند مبادا به «شبهۀ شرعى»گرفتار شوند!
* (آيه 50)-در اين آيه به يكى ديگر از صفات منافقان و نشانه هاى آنها اشاره شده است و بحثى را كه در آيات گذشته و آينده پيرامون نشانه هاى منافقان مى باشد تكميل مى كند.
نخست مى گويد:«اگر نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند» (إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ) .
و اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان آنهاست«ولى در مقابل اگر مصيبتى به تو برسد و گرفتار مشكلى شوى با خوشحالى مى گويند:ما از قبل (پيش بينى چنين مسائلى را مى كرديم،و)تصميم لازم را گرفتيم»و خود را از اين پرتگاه رهايى بخشيديم! (وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ) .
ص: 213
و به خانه هاى خود«باز مى گردند در حالى كه(از شكست يا مصيبت يا ناراحتى شما)خوشحالند» (وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ) .
اين منافقان كوردل از هر فرصتى به نفع خود استفاده و لاف عقل و درايت مى زنند كه اين عقل و تدبير ما بود كه موجب شد در فلان ميدان شركت نكنيم،اين سخن را چنان مى گويند كه گويى از خوشحالى در پوست نمى گنجند!
* (آيه 51)-اما تو اى پيامبر!به اينها از دو راه پاسخ گوى،پاسخى دندان شكن و منطقى،نخست«بگو:هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است همان خدايى كه مولاى ما»و سرپرست حكيم و مهربان ماست و جز خير و صلاح ما را مقدر نمى دارد (قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا) .
آرى«افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكّل كنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) .
تنها به او عشق مى ورزند و از او يارى مى طلبند و سر بر آستان او مى سايند تكيه گاه و پناهگاهشان كسى جز او نيست.
* (آيه 52)-«و تو اى پيامبر اين پاسخ را نيز به آنان بگو كه شما چه انتظارى را در بارۀ ما مى كشيد جز اين كه به يكى از دو يكى و خير و سعادت خواهيم رسيد» (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ) .
يا دشمنان را در هم مى كوبيم و پيروز از ميدان مبارزه باز مى گرديم،و يا كشته مى شويم و شربت شهادت را با افتخار مى نوشيم،هر كدام پيش آيد،خوش آيد كه مايۀ افتخار است و روشنى چشم ما و به هر صورت شكست در قاموس ما راه ندارد.
اما به عكس«ما در مورد شما يكى از دو بدبختى،تيره روزى و بلا و مصيبت را انتظار مى كشيم،يا در اين جهان و جهان ديگر به مجازات الهى گرفتار مى شويد، و يا به دست ما خوار و نابود خواهيد شد» (وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا) .
«حال كه چنين است شما انتظار بكشيد،و ما هم با شما انتظار مى كشيم»
ص: 214
(فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ) .
شما در انتظار خوشبختى ما باشيد و ما هم در انتظار بدبختى شما نشسته ايم!
* (آيه 53)-قرآن در اينجا به قسمتى ديگر از نشانه هاى منافقان و نتيجه و سر انجام كار آنها اشاره كرده و روشن مى سازد كه چگونه اعمال آنها بى روح و بى اثر است و هيچ گونه بهره اى از آن عايدشان نمى شود،و از آنجا كه در ميان اعمال نيك،انفاق در راه خدا و نماز(پيوند خلق با خالق)موقعيت خاصى دارد، مخصوصا انگشت روى اين دو قسمت گذارده است.
نخست مى گويد:اى پيامبر!«به آنها بگو:شما چه از روى اراده و اختيار در راه خدا انفاق كنيد و چه از روى كراهت و اجبار(و ملاحظات شخصى و اجتماعى) در هر حال از شما پذيرفته نخواهد شد» (قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ) .
سپس به دليل آن اشاره كرده،مى فرمايد:«زيرا شما گروه فاسقى بوديد» (إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ) .نيتهايتان آلوده،و اعمالتان ناپاك،و قلبتان تاريك است، و خدا تنها عملى را مى پذيرد كه پاك باشد و از شخصى پاك و با تقوا سر زند.
* (آيه 54)-در اين آيه بار ديگر دليل عدم قبول انفاقات آنها را توضيح داده، مى گويد:«و هيچ چيز مانع قبول انفاقات آنها نشده جز اين كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده اند»و هر عملى توأم با ايمان با خدا و توحيد نبوده باشد در پيشگاه خدا مقبول نيست (وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ) .
پس از ذكر عدم قبول انفاقهاى مالى آنها به وضع عبادات آنان اشاره كرده مى گويد:«آنها نماز را به جا نمى آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى» (وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ كُسالى) .
همان گونه كه«انفاق نمى كنند مگر از روى كراهت و اجبار» (وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ) .
در حقيقت به دو دليل انفاقهاى آنها پذيرفته نمى شود يكى به دليل آن كه از روى كفر و عدم ايمان سر مى زند،و ديگر اين كه از روى كراهت و اجبار است.
ص: 215
همچنين به دو علت نماز آنها پذيرفته نيست نخست به علت كفر،و ديگر به خاطر آنكه از روى كسالت و كراهت انجام مى گيرد.
* (آيه 55)-در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده،مى گويد:«فزونى اموال و اولاد آنها نبايد تو را در شگفتى فرو برد»و فكر كنى كه آنها با اين كه منافقند چگونه مشمول اين همه مواهب الهى واقع شده اند (فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ) .
چرا كه اينها به ظاهر براى آنها نعمت است اما در حقيقت«خدا مى خواهد به اين وسيله آنان را در زندگى دنيا معذب كند،و به خاطر دلبستگى فوق العاده به اين امور در حال كفر و بى ايمانى بميرند» (إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ) .
در واقع آنها از دو راه به وسيلۀ اين اموال و اولاد(نيروى اقتصادى و انسانى) معذب مى شوند:نخست اين كه اين گونه افراد معمولا فرزندانى ناصالح و اموالى بى بركت دارند كه مايۀ درد و رنجشان در زندگى دنياست،شب و روز بايد براى فرزندانى كه مايۀ ننگ و ناراحتى هستند،تلاش كنند،و براى حفظ اموالى كه از طريق گناه به دست آورده اند جان بكنند،و از طرف ديگر چون به اين اموال و فرزندان دلبستگى دارند و به سراى وسيع و پر نعمت آخرت و جهان پس از مرگ ايمان ندارند چشم پوشى از اين همه اموال برايشان مشكل است تا آنجا كه ايمانشان را روى آنها گذاشته و با كفر از دنيا مى روند،و به سخت ترين وضعى جان مى دهند؟ مال و فرزند اگر پاك و صالح باشد موهبت است و سعادت و مايۀ رفاه و آسايش و اگر ناپاك و ناصالح باشد رنج و عذاب اليم است.
* (آيه 56)-نشانۀ ديگرى از منافقان!در اينجا يكى ديگر از اعمال و حالات منافقان به روشنى ترسيم شده است مى گويد:«آنها به خدا سوگند ياد مى كنند كه از شما هستند» (وَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ) .
«در حالى كه نه از شما هستند(و نه در چيزى با شما موافقند)بلكه آنها گروهى هستند كه فوق العاده مى ترسند»و از شدت ترس كفر را پنهان كرده اظهار ايمان مى كنند مبادا گرفتار شوند (وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ) .
ص: 216
* (آيه 57)-در اين آيه شدت بغض و عداوت و نفرت آنها را از مؤمنان در عبارتى كوتاه اما بسيار رسا و گويا منعكس كرده،مى گويد:«آنها چنان هستند كه اگر پناهگاهى(همانند يك دژ محكم)بيابند،يا دسترسى به غارهايى در كوهها داشته باشند،يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند،با سرعت هر چه بيشتر به سوى آن مى شتابند»تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عدوات خود را آشكار سازند (لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ) .
اين يكى از رساترين تعبيراتى است كه قرآن در بارۀ ترس و وحشت منافقان و يا بغض و نفرت آنان بيان كرده كه آنها اگر در كوهها و حتى زير و روى زمين راه فرارى پيدا كنند از ترس يا عداوت از شما دور مى شوند ولى چون قوم و قبيله و اموال و ثروتى در محيط شما دارند مجبورند دندان بر جگر بگذارند و بمانند!
نقل شده كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول تقسيم اموالى(از غنائم يا مانند آن)بود كه يكى از طايفۀ«بنى تميم»فرا رسيد،صدا زد:اى رسول خدا!عدالت كن!پيامبر فرمود:واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟! در اين هنگام اين آيه و آيۀ بعد نازل شد و به اين گونه افراد اندرز داد.
خودخواهان بى منطق:در اين آيه به يكى از حالات منافقان اشاره شده و آن اين كه آنها هرگز راضى به حق خود نيستند.
هر كس جيب آنها را پر كند عادل است و از او راضى هستند و هر كس به خاطر رعايت عدالت حق ديگران را به آنها نبخشد ظالم و از او ناراضى مى شوند.
لذا مى گويد:«بعضى از آنها در تقسيم صدقات به تو عيب مى گيرند» و مى گويند عدالت را رعايت نكردى (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ) .
اما در حقيقت چنين است كه آنها به منافع خويش مى نگرند«اگر سهمى به آنها داده شود راضيند و خوشحال»و تو را مجرى عدالت مى دانند هر چند استحقاق نداشته باشند (فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا) .
«و اگر چيزى از آن به آنها داده نشود خشمگين مى شوند»و تو را متهم به بى عدالتى مى كنند (وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ) .
ص: 217
* (آيه 59)-«ولى اگر آنها(به حق خود راضى باشند و)به آنچه خدا و پيامبرش در اختيار آنها گذارده رضايت دهند و بگويند همين براى ما كافى است و اگر هم نياز بيشترى داريم خدا و پيامبر از فضل خود به زودى به ما مى بخشند ما تنها رضاى خدا را مى طلبيم»و از او مى خواهيم كه ما را از اموال مردم بى نياز سازد، اگر آنها چنين كنند به سود آنهاست (وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ) .
* (آيه 60)-مصارف زكات و ريزه كاريهاى آن:در تاريخ اسلام دو دوران مشخص ديده مى شود،دوران مكّه كه همت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان در آن مصروف تعليم و تربيت نفرات و آموزش و تبليغ مى شد،و دوران مدينه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن دست به تشكيل«حكومت اسلامى»و پياده كردن و اجراى تعليمات اسلام،از طريق اين حكومت صالح زد.
بدون شك يكى از ابتدايى و ضرورى ترين مسأله،به هنگام تشكيل حكومت،تشكيل«بيت المال»است كه به وسيلۀ آن نيازهاى اقتصادى حكومت برآورده شود.
به همين دليل يكى از نخستين كارهايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه انجام داد تشكيل بيت المال بود كه يكى از منابع آن را«زكات»تشكيل مى داد،و طبق مشهور اين حكم در سال دوم هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشريع شد.
به هر حال آيۀ مورد بحث به روشنى مصارف واقعى زكات را بيان كرده و آن را در هشت مصرف خلاصه مى كند:
1-«فقرا»نخست مى گويد:«صدقات و زكات براى فقيران است» (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ) .
2-«مساكين» (وَ الْمَساكِينِ) .
3-«عاملان و جمع آورى كنندگان زكات» (وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها) .
اين گروه در حقيقت كارمندان و كاركنانى هستند كه براى جمع آورى زكات و ادارۀ بيت المال اسلام تلاش و كوشش مى كنند.
ص: 218
4-«و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود» (وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ) .
آنها كسانى هستند كه انگيزۀ معنوى نيرومندى براى پيشبرد اهداف اسلامى ندارند،و با تشويق مالى مى توان تأليف قلب،و جلب محبت آنان نمود،و در مباحث فقهى گفته شده كه آيه مفهوم وسيعى دارد كه كفار و غير مسلمانان را شامل مى شود.
5-«در راه آزاد ساختن بردگان» (وَ فِي الرِّقابِ) .
يعنى سهمى از زكات،تخصيص به مبارزه با بردگى،و پايان دادن به اين موضوع ضد انسانى،و«آزادى تدريجى بردگان»داده مى شود.
6-«اداء دين بدهكاران»و آنها كه بدون جرم و تقصير زير بار بدهكارى مانده و از اداى آن عاجز شده اند (وَ الْغارِمِينَ) .
7-«و در راه خدا» (وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .
8-«واماندگان در راه» (وَ ابْنِ السَّبِيلِ) .
يعنى مسافرانى كه بر اثر علّتى در راه مانده،و زاد و توشه و مركب كافى براى رسيدن به مقصد ندارند،هر چند افراد فقير و بى بضاعتى نيستند.
در پايان آيه به عنوان تأكيد روى مصارف گذشته،مى فرمايد:«اين فريضۀ الهى است» (فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ) .
و بدون شك اين فريضه،حساب شده،و كاملا دقيق،و جامع مصلحت فرد و اجتماع است،زيرا«خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .
* نكته ها:
* 1-فرق ميان«فقير»و«مسكين»:
به نظر مى رسد كه«فقير»به معنى كسى است كه در زندگى خود كمبود مالى دارد،هر چند مشغول كسب و كارى باشد و هرگز از كسى سؤال نكند،اما«مسكين»كسى است كه نيازش شديدتر است و دستش از كار كوتاه است،و به همين جهت از اين و آن سؤال مى كند.
* 2-تقسيم زكات به هشت قسمت مساوى:
اكثريت قاطع فقها براينند كه اصناف هشتگانۀ فوق مواردى است كه صرف زكات در آنها مجاز است،و تقسيم كردن در آن واجب نيست.
ص: 219
اما چگونگى مصرف آن در اين مصرف هشتگانه بستگى به ضرورتهاى اجتماعى از يكسو،و نظر حكومت اسلامى از سوى ديگر دارد.
* 3-نقش زكات در اسلام:
با توجه به اين كه اسلام به عنوان يك«آيين جامع»كه تمام نيازمنديهاى مادى و معنوى در آن پيش بينى شده،و از همان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،با تأسيس حكومت همراه بود،و توجه خاصى به حمايت از محرومان و مبارزۀ با فاصلۀ طبقاتى دارد،روشن مى شود كه نقش بيت المال،و زكات از مهمترين نقشهاست.
شك نيست كه هر جامعه اى داراى افرادى از كار افتاده،بيمار،يتيمان بى سرپرست،معلولين،و امثال آنها مى باشد كه بايد مورد حمايت قرار گيرند.
و نيز براى حفظ موجوديت خود در برابر هجوم دشمن،نياز به سربازان مجاهدى دارد كه هزينۀ آنها از طرف حكومت پرداخت مى شود.
به همين دليل در اسلام مسألۀ زكات كه در حقيقت يك نوع«ماليات بر درآمد و توليد»و«ماليات بر ثروت راكد»محسوب مى شود،از اهميت خاصى برخوردار است،تا آنجا كه در رديف مهمترين عبادات قرار گرفته،و در بسيارى از موارد با نماز همراه ذكر شده،و حتى شرط قبولى نماز شمرده شده است!
در مورد نزول اين آيه گفته اند:اين آيه در بارۀ گروهى از منافقان نازل شده،كه دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار،در بارۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گفتند،يكى از آنان گفت:اين كار را نكنيد،زيرا،مى ترسيم به گوش محمّد برسد، و او به ما بد بگويد(و مردم را بر ضد ما بشوراند).
يكى از آنان كه نامش«جلاس»بود گفت:مهم نيست،ما هر چه بخواهيم مى گوييم،و اگر به گوش او رسيد نزد وى مى رويم،و انكار مى كنيم،و او از ما مى پذيرد،زيرا محمّد صلّى اللّه عليه و آله آدم خوش باور و دهن بينى است،و هر كس هر چه بگويد قبول مى كند،در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
اين حسن است نه عيب!در اين آيه همان گونه كه از مضمون آن استفاده مى شود سخن از فرد يا افرادى در ميان است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با گفته هاى
ص: 220
خود آزار مى دادند آيه مى گويد:«از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند:او آدم خوش باورى است»! (وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ) .
آنها در حقيقت يكى از نقاط قوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه وجود آن در يك رهبر كاملا لازم است،به عنوان نقطۀ ضعف نشان مى دادند.
لذا قرآن بلافاصله اضافه مى كند كه:«به آنها بگو:اگر پيامبر گوش به سخنان شما فرا مى دهد(و عذرتان را مى پذيرد،و به گمان شما يك آدم گوشى است)اين به نفع شماست»! (قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ) .
زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده،و شخصيتتان را خرد نمى كند عواطف شما را جريحه دار نمى سازد،و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از اين طريق كوشش مى كند،در حالى كه اگر او فورا پرده ها را بالا مى زد،و دروغگويان را رسوا مى كرد،دردسر فراوانى براى شما فراهم مى آمد.
سپس براى اين كه عيب جويان از اين سخن سوء استفاده نكنند،و آن را دستاويز قرار ندهند،چنين اضافه مى كند:«او به خدا و فرمانهاى او ايمان دارد،و به سخنان مؤمنان راستين گوش فرا مى دهد،و آن را مى پذيرد و به آن ترتيب اثر مى دهد» (يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ) .
يعنى در واقع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دو گونه برنامه دارد:يكى برنامۀ حفظ ظاهر و جلوگيرى از پرده درى،و ديگرى در مرحلۀ عمل،در مرحلۀ اول به سخنان همه گوش فرا مى دهد،و ظاهرا انكار نمى كند،ولى در مقام عمل تنها توجه او به فرمانهاى خدا و پيشنهادها و سخنان مؤمنان راستين است،و يك رهبر واقع بين بايد چنين باشد،و تأمين منافع جامعه جز از اين راه ممكن نيست لذا بلافاصله مى فرمايد:«او رحمت براى مؤمنان شماست» (وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ) .
تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه نبايد آنها كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با اين سخنان خود ناراحت مى كنند و از او عيب جويى مى نمايند،تصور كنند كه بدون مجازات خواهند ماند.
ص: 221
لذا در پايان آيه مى فرمايد:«آنها كه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آزار مى رسانند عذابى دردناك دارند» (وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .
جمعى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه و آيۀ بعد نقل كرده اند و آن اين كه:هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوۀ تبوك آياتى نازل شد يكى از منافقان گفت:به خدا سوگند اين گروه نيكان و اشراف ما هستند،اگر آنچه را«محمّد»در بارۀ آنها مى گويد راست باشد،اينها از چهارپايان هم بدترند، يكى از مسلمانان اين سخن را شنيد و گفت:به خدا آنچه او مى گويد حق است، و تو از چهارپا بدترى! اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد:چرا چنين گفتى،او سوگند ياد كرد كه چنين سخنى نگفته است آن مرد مؤمن،گفت:خداوندا خودت راستگو را تصديق،و دروغگو را تكذيب فرما.
اين دو آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.
قيافۀ حق به جانب منافقان!يكى از نشانه هاى منافقان و اعمال زشت و شوم آنها كه قرآن كرارا به آن اشاره كرده،اين است كه آنها براى پوشاندن چهرۀ خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مى كردند و با توسل به سوگندهاى دروغين مى خواستند مردم را فريب داده و از خود راضى كنند.در اين آيه و آيۀ بعد قرآن مجيد پرده از روى اين عمل زشت برداشته و مسلمانان را آگاه مى سازد كه تحت تأثير اين گونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند.
نخست مى گويد:«آنها براى شما سوگند به خدا ياد مى كنند تا شما را راضى كنند» (يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ) .
روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها،بيان حقيقت نيست.بلكه مى خواهند با فريب و نيرنگ چهرۀ واقعيات را در نظرتان دگرگون جلوه دهند،و به مقاصد خود برسند.لذا قرآن مى گويد:«اگر آنها راست مى گويند و ايمان دارند، شايسته تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند»! (وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ).
ص: 222
* (آيه 63)-در اين آيه اين گونه افراد منافق را شديدا تهديد مى كند، و مى گويد:«مگر نمى دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها) .
سپس براى تأكيد اضافه مى كند:«اين رسوايى و ذلّت بزرگى است» (ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ) .
در بارۀ نزول اين آيه و دو آيۀ بعد چنين نقل شده:گروهى از منافقان در يك جلسۀ سرّى،براى قتل پيامبر توطئه كردند كه پس از مراجعت از جنگ تبوك در يكى از گردنه هاى سر راه به صورت ناشناس كمين كرده،شتر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را رم دهند،و حضرت را به قتل برسانند.
خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت،و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند،و آنها را متفرق سازند.
برنامۀ خطرناك ديگرى از منافقان:از اين آيه چنين استفاده مى شود كه خداوند براى دفع خطر منافقان از پيامبر،گهگاه پرده از روى اسرار آنها برمى داشت،و آنان را به مسلمانان معرفى مى كرد،تا به هوش باشند و آنها نيز دست و پاى خود را جمع كنند،روى اين جهت غالبا آنان در يك حالت ترس و وحشت به سر مى بردند،قرآن به اين وضع اشاره كرده،مى گويد:«منافقان مى ترسند كه بر ضد آنها سوره اى نازل شود،و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ) .
ولى عجيب اين كه بر اثر شدت لجاجت و دشمنى باز هم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر نمى داشتند،لذا خداوند در پايان آيه به پيامبرش مى گويد:«به آنها بگو:هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد،اما بدانيد خدا آنچه را را از آن بيم داريد آشكار مى سازد»و شما را رسوا مى كند! (قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ) .
* (آيه 65)-در این آیه به یکی دیگر از برنامه های منافقان اشاره کرد،
ص: 223
مى گويد:«اگر از آنها بپرسى(كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته اند،و يا چنين كار خلافى را انجام داده اند)مى گويند:ما مزاح و شوخى مى كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم»! (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ) .
منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامه هاى يكنواختى دارند از اين روش بهره بردارى فراوان مى كنند،حتى گاه مى شود جدى ترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخيهاى ساده مطرح كنند،اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر،و الاّ با عنوان كردن شوخى و مزاح مى خواهند از چنگال مجازات فرار كنند.
اما قرآن با تعبيرى قاطع و كوبنده،به آنها پاسخ مى گويد،و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه«به آنها بگو:آيا خدا،و آيات او،و رسولش،را مسخره مى كنيد و به شوخى مى گيريد»؟! (قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ) .
يعنى آيا با همه چيز مى توان شوخى كرد،حتى با خدا و پيامبر و آيات قرآن! آيا مسألۀ رم دادن شتر،و سقوط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن گردنۀ خطرناك،چيزى است كه بتوان زير نقاب شوخى آن را پوشاند؟
* (آيه 66)-سپس به پيامبر دستور مى دهد صريحا به اين منافقان بگو:«دست از اين عذرهاى واهى و دروغين برداريد» (لا تَعْتَذِرُوا) .
چرا كه«شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد» (قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ) .
اين تعبير نشان مى دهد كه گروه بالا از آغاز در صف منافقان نبودند،بلكه در صف مؤمنان ضعيف الايمان بودند و پس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند.
سر انجام،آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه:«اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را به خاطر اين كه مجرم بودند،مجازات خواهيم كرد» (إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ) .
اين كه مى گويد گروهى را مجازات مى كنيم به خاطر جرم و گناهشان،دليل بر آن است كه«گروه مورد عفو»افرادى هستند كه آثار جرم و گناه را با آب توبه از وجود خود شسته اند.
* (آيه 67)-نشانه های منافقان:در این آيه اشاره به یک مطلب کلی می کند
ص: 224
و آن اين كه ممكن است روح نفاق به اشكال مختلف ظاهر شود،مخصوصا خودنمايى،روح نفاق در يك«مرد»با يك«زن»ممكن است متفاوت باشد،اما نبايد فريب تغيير چهره هاى نفاق را در ميان منافقان خورد.
لذا مى گويد:«مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند» (الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ) .
سپس به ذكر پنج صفت از اوصاف آنان مى پردازد.
اول و دوم:«آنها مردم را به منكرات تشويق،و از نيكيها باز مى دارند» (يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ) .
يعنى درست برعكس برنامۀ مؤمنان راستين كه دائما از طريق«امر به معروف»و«نهى از منكر»در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند،منافقان دائما سعى مى كنند كه فساد همه جا را بگيرد،و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود.
سوم:آنها«دستهايشان را مى بندند» (وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ) .نه در راه خدا انفاق مى كنند،نه به كمك محرومان مى شتابند،و نه خويشاوند و آشنا را كمك مالى آنها بهره مى گيرند.
روشن است آنها چون ايمان به آخرت و نتايج و پاداش«انفاق»ندارند،در بذل اموال سخت بخيلند.
چهارم:تمام اعمال و گفتار و رفتارشان نشان مى دهد كه«آنها خدا را فراموش كرده اند(و نيز وضع زندگى آنها نشان مى دهد كه)خدا هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش نموده» (نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ) .يعنى با آنها معاملۀ فراموشى كرده است و آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنان آشكار است.
پنجم:اين كه«منافقان فاسقند و بيرون از دايرۀ اطاعت فرمان خدا» (إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ) .
آنچه در آيۀ فوق در بارۀ صفات مشترك منافقان گفته شد در هر عصر و زمانى ديده مى شود.
ص: 225
* (آيه 68)-در اين آيه مجازات شديد و دردناك آنها،بيان شده است، مى فرمايد:«خداوند مردان و زنان منافق و همۀ كفار و افراد بى ايمان را وعدۀ آتش جهنم داده» (وَعَدَ اللّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ) .
همان آتش سوزانى كه:«جاودانه در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها) .
و«همين يك مجازات(كه تمام انواع عذابها و كيفرها را در بر دارد)براى آنها كافى است» (هِيَ حَسْبُهُمْ) .
و به تعبير ديگر آنها نياز به هيچ مجازات ديگرى ندارند،زيرا در دوزخ همه نوع عذاب جسمانى و روحانى وجود دارد.
و در پايان آيه اضافه مى كند:«خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است» (وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ) .
بلكه اين دورى از خداوند،خود بزرگترين عذاب و دردناكترين كيفر براى آنها محسوب مى شود.
* (آيه 69)-تكرار تاريخ و درس عبرت!اين آيه براى بيدار ساختن اين گروه از منافقان،آينۀ تاريخ را پيش روى آنها مى گذارد،و با مقايسۀ زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين،عبرت انگيزترين درسها را به آنها مى دهد،و مى گويد:«شما همانند منافقان پيشين هستيد»،و همان مسير و برنامه و سرنوشت شوم را تعقيب مى كنيد (كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ) .
«همانها كه از نظر نيرو از شما قويتر،و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند» (كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً) .
«آنها از نصيب و بهرۀ خود در دنيا،در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى،بهره گرفتند،شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهرۀ خود همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند،بهره بردارى كرديد» (فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ) .
سپس مى گويد:«شما در كفر و نفاق و سخريه و استهزاء مؤمنان،فرو رفتيد، همان گونه كه آنها در اين امور فرو رفتند» (وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا) .
ص: 226
سر انجام پايان كار منافقان پيشين را براى هشدار به گروه منافقان معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و همۀ منافقان جهان،با دو جمله بيان مى كند:
نخست اين كه:«آنها كسانى هستند كه همۀ اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد رفته و مى رود،و هيچ نتيجۀ مثبتى از آن عائدشان نمى گردد» (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ) .
ديگر اين كه:«آنها زيانكاران حقيقى،و خسران يافتگان واقعى هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ) .
آنها ممكن است استفاده هاى«موقت»و«محدودى»از اعمال نفاق آميز خود ببرند،ولى اگر درست بنگريم مى بينيم نه در زندگى اين دنيا از اين رهگذر طرفى مى بندند،و نه در جهان ديگر بهره اى دارند.
* (آيه 70)-در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،به عنوان استفهام انكارى چنين مى گويد:«آيا اين گروه منافق از سرنوشت امتهاى پيشين،قوم نوح، و عاد،و ثمود،و قوم ابراهيم،و اصحاب مدين(قوم شعيب)و شهرهاى ويران شدۀ قوم لوط با خبر نشدند» (أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ) .
اينها ماجراهاى تكان دهنده اى است كه مطالعه و بررسى آن هر انسانى را كه كمترين احساس در قلب او باشد تكان مى دهد.
هر چند خداوند آنها را هيچ گاه از لطف خود محروم نساخت،«و پيامبرانشان با دلايل روشن براى هدايت آنان به سويشان آمدند» (أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ) .
ولى آنها به هيچ يك از مواعظ و اندرزهاى اين مردان الهى گوش فرا ندادند و براى زحمات طاقت فرسايشان در راه روشنگرى خلق خدا ارجى ننهادند.
«بنابراين هرگز خداوند به آنها ستم نكرد،اين خودشان بودند كه به خويشتن ستم روا داشتند»! (فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) .
* (آيه 71)-نشانه های مؤمنان راستین:در آیات گذشته علائم و جهات مشترک مردان و زنان منافق در پنج قسمت مطرح گردید.
ص: 227
در آيۀ مورد بحث علائم و نشانه هاى مردان و زنان با ايمان بيان شده است كه آن هم در پنج قسمت خلاصه مى شود.
آيه از اينجا شروع مى شود كه مى فرمايد:«مردان و زنان با ايمان دوست و ولىّ و يار و ياور يكديگرند» (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ) .
پس از بيان اين اصل كلى به شرح جزئيات صفات مؤمنان مى پردازد:
1-نخست مى گويد:«آنها مردم را به نيكى ها دعوت مى كند» (يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ) .
2-«مردم را از زشتيها و بديها و منكرات باز مى دارند» (وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ) .
3-آنها به عكس منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند«نماز را برپا مى دارند» (وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ) .و به ياد خدا هستند و با ياد و ذكر او،دل را روشن، و عقل را بيدار و آگاه مى دارند.
4-آنها بر خلاف منافقان كه افرادى ممسك و بخيل هستند بخشى از اموال خويش را در راه خدا،و حمايت خلق خدا،و براى بازسازى جامعه،انفاق مى نمايند«و زكات اموال خويش را مى پردازد» (وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ) .
5-منافقان فاسقند و سركش،و خارج از تحت فرمان حق،اما مؤمنان «اطاعت فرمان خدا و پيامبر او مى كنند» (وَ يُطِيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .
در پايان اين آيه اشاره به نخستين امتياز مؤمنان از نظر نتيجه و پاداش كرده، مى گويد:«خداوند آنها را به زودى مشمول رحمت خويش مى گرداند» (أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ) .
شك نيست كه وعدۀ رحمت به مؤمنان از طرف خداوند،از هر نظر قطعى و اطمينان بخش است،چرا كه«خداوند توانا و حكيم است» (إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) .
نه بدون علت وعده مى دهد،و نه هنگامى كه وعده داد،از انجام آن عاجز مى ماند.
* (آيه 72)-این آیه قسمتی از این رحمت واسعه الهی را که شامل حال افراد با ایمان می شود،در دو جنبهٔ«مادی»و«معنوی» شرح می دهد.
ص: 228
نخست مى فرمايد:«خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهايى از بهشت وعده داده است كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .
از ويژگيهاى اين نعمت بزرگ اين است كه زوال و جدايى در آن راه ندارد و«آنان جاودانه در آن مى مانند» (خالِدِينَ فِيها) .
ديگر از مواهب الهى به آنها اين است كه خداوند«مسكنهاى پاكيزه و منزلگاههاى مرفّه در قلب بهشت عدن در اختيار آنها مى گذارد» (وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْنٍ) .
از احاديث اسلامى چنين استفاده مى شود كه«جنّات عدن»باغهاى مخصوصى است از بهشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و جمعى از خاصان پيروان او در آنها مستقر خواهند شد.
سپس اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها كرده،مى فرمايد:«رضايت و خشنودى خدا(كه نصيب اين مؤمنان راستين مى شود)از همه برتر و بزرگتر است» (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ).
هيچ كس نمى تواند آن لذت معنوى و احساس روحانى را كه به يك انسان به خاطر توجه رضايت و خشنودى خدا از او،دست مى دهد،توصيف كند.
و در پايان آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى مادى و معنوى كرده،مى گويد:«اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .
* (آيه 73)-پيكار با كفار و منافقان:سر انجام در اين آيه دستور به شدت عمل در برابر كفّار و منافقان داده،مى گويد:«اى پيامبر!با كافران و منافقان جهاد كن» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِينَ) .
«و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيش گير» (وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) .
اين مجازات آنها در دنياست،و در آخرت«جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ) .
البته طرز جهاد در برابر«كفار»جهاد همه جانبه،و مخصوصا جهاد مسلحانه
ص: 229
است.و منظور از جهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه غير از مبارزۀ مسلحانه است،مانند مذمت و توبيخ و تهديد و رسوا ساختن آنها،و شايد جملۀ «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) اشاره به همين معنى باشد.
در بارۀ شأن نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده كه همۀ آنها نشان مى دهد بعضى از منافقان،مطالب زننده اى در بارۀ اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفته بودند و پس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته اند و همچنين توطئه اى بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيده بودند كه خنثى گرديد.
توطئۀ خطرناك!در اين آيه پرده از روى يكى ديگر از اعمال منافقان برداشته شده و آن اين كه:هنگامى كه مى بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى كنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مى شوند.
نخست مى گويد:«منافقان سوگند ياد مى كنند كه چنان مطالبى را در بارۀ پيامبر نگفته اند» (يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا) .
در حالى كه:«اينها بطور مسلم سخنان كفرآميزى گفته اند» (وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ) .و به اين جهت«پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر را پيش گرفته اند» (وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ) .
البته آنان از آغاز مسلمان نبودند كه كافر شوند بلكه تنها اظهار اسلام مى كردند،بنابراين همين اسلام ظاهرى و صورى را نيز با اظهار كفر درهم شكستند.
و از آن بالاتر«آنها تصميم خطرناكى داشتند كه به آن نرسيدند» (وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا) .
و آن توطئه براى نابودى پيامبر و يا فعاليتهايى است كه براى به هم ريختن سازمان جامعۀ اسلامى،و توليد فساد و نفاق و شكاف،انجام مى دادند،كه هرگز به هدف نهايى منتهى نشد.
در جملۀ بعد براى اين كه زشتى و وقاحت فعاليتهاى منافقان و نمك نشناسى آنها كاملا آشكار شود اضافه مى كند:آنها در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه اى از ناحيۀ اسلام بر آنان وارد نشده بود،بلكه به عكس در پرتو
ص: 230
حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند،بنابراين«آنها در حقيقت انتقام نعمتهايى را مى گرفتند خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سر حد استغنا به آنها داده بودند» (وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ) .
سپس آنچنان كه سيرۀ قرآن است راه بازگشت را به روى آنان گشوده، مى گويد:«اگر آنان توبه كنند براى آنها بهتر است» (فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ) .
و اين نشانۀ واقع بينى اسلام و اهتمام به امر تربيت،و مبارزه با هرگونه سختگيرى و شدت عمل نابجاست،كه حتى راه آشتى و توبه را به روى منافقانى كه توطئه براى نابودى پيامبر كردند و سخنان كفرآميز و توهينهاى زننده داشتند بازگذارده.
در عين حال براى اين كه آنها اين نرمش را دليل بر ضعف نگيرند،به آنها هشدار مى دهد كه:«اگر به روش خود ادامه دهند،و از توبه روى برگردانند،خداوند در دنيا و آخرت آنان را به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ) .
و اگر مى پندارند كسى در برابر مجازات الهى ممكن است به كمك آنان بشتابد سخت در اشتباهند،زيرا«آنها در سراسر روى زمين نه ولى و سرپرستى خواهند داشت و نه يار و ياورى» (وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ) .
اين آيه و سه آيۀ بعد از آن در بارۀ يكى از انصار به نام «ثعلبة بن حاطب»نازل شده است،او كه مرد فقيرى بود و مرتب به مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آمد اصرار داشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد! پيغمبر به او فرمود:«قليل تؤدّى شكره خير من كثير لا تطيقه»؛«مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى،بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى ادا حقش را نداشته باشى».
ولى ثعلبه دست بردار نبود و سر انجام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى او دعا كرد.
چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد.
پس از مدتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد،تا زكات
ص: 231
اموال او را بگيرد،ولى اين مرد كم ظرفيت و تازه به نوا رسيده و بخيل،از پرداخت حق الهى خوددارى كرد،نه تنها خوددارى كرد،بلكه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت:اين حكم برادر«جزيه»است.
به هر حال هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن او را شنيد فرمود:يا ويح ثعلبة!يا ويح ثعلبة!«واى بر ثعلبه!اى واى بر ثعلبه»!و در اين هنگام آيات مزبور نازل شد.
منافقان كم ظرفيتند!قرآن در اينجا روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى گذارد و آن اين كه:به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى، چنان دم از ايمان مى زنند كه هيچ كس باور نمى كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند.
اما همين كه به نوايى برسند چنان دست و پاى خود را گم كرده و غرق دنياپرستى مى شوند كه همۀ عهد و پيمانهاى خويش را با خدا به دست فراموشى مى سپارند.
نخست مى گويد:«بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعا به نيازمندان كمك مى كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود» (وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِينَ) .
* (آيه 76)-ولى اين سخن را تنها زمانى مى گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بود«و به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه هايى به آنان داد،بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و رويگردان شدند» (فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ) .
* (آيه 77)-«اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه اش اين شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنان ريشه كند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى كنند ادامه يابد» (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ) .
اين«به خاطر آن است كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند،و به خاطر آن است كه مرتبا دروغ مى گفتند» (بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ) .
* (آيه 78)-سرانجام آنها را با این جمله مورد سرزنش و توبیخ قرار می دهد که
ص: 232
«آيا آنها نمى دانند خداوند اسرار درون آنها را مى داند،و سخنان آهسته و در گوشى آنان را مى شنود،و خداوند از همۀ غيوب و پنهانيها با خبر است»؟! (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللّهَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ) .
روايات متعددى در شأن نزول اين آيه و آيۀ بعد نقل شده،كه از مجموع آنها چنين استفاده مى شود كه:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابلۀ با دشمن(احتمالا براى جنگ تبوك)آماده سازد،و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت،هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود،كسانى كه توانايى داشتند مقدار قابل ملاحظه اى به عنوان زكات يا كمك بلاعوض به ارتش اسلام تقديم كردند.
ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان با تحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيۀ مقدارى خرما كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامۀ بزرگ اسلامى نمودند.
ولى منافقان عيب جو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى گرفتند:گروه اول را به عنوان رياكار معرفى مى كردند،و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك نموده بودند به باد مسخره و استهزاء مى گرفتند.
اين آيه و آيۀ بعد نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد!
كارشكنى منافقان:در اينجا اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادى لجوج،بهانه جو،و ايرادگير،و كارشكن هستند،هر كار مثبتى را،با وصله هاى نامناسبى تحقير كرده،و بد جلوه مى دهند.
قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى كند،و مسلمانان را از آن آگاه مى سازد،تا تحت تأثير اين گونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعۀ اسلامى رنگى ندارد! نخست مى فرمايد:«آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداختن صدقات و كمكهاى صادقانه،عيب مى گيرند،و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند،مسخره مى كنند،خداوند آنان را
ص: 233
مسخره مى كند،و عذاب دردناك در انتظار آنهاست»! (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .
منظور از جملۀ «سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ» (خداوند آنها را مسخره مى كند)اين است كه مجازات استهزاء كنندگان را به آنها خواهد داد،و يا آن چنان با آنها رفتار مى كند كه همچون استهزاء شدگان تحقير شوند!
* (آيه 80)-در اين آيه تأكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكر مى كند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نموده مى گويد:«چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى،حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى هرگز خدا آنها را نمى بخشد» (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ) .
«چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند»و همين كفر آنها را به درّۀ نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .
و روشن است هدايت خدا شامل حال كسانى مى شود كه در طريق حق طلبى گام بر مى دارند و جوياى حقيقتند،ولى«خداوند افراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) .
* اهميت به كيفيت كار است نه كميت:
اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن به دست مى آيد كه اسلام در هيچ موردى روى«كثرت مقدار عمل»تكيه نكرده، بلكه همه جا اهميت به«كيفيت عمل»داده است.
مهم اين است كه هيچ كسى از مقدار توانايى خود دريغ ندارد،سخن از بسيار و كم نيست،سخن از احساس مسؤوليت و اخلاص است.
از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى شود كه در يك جامعۀ سالم اسلامى به هنگام بروز مشكلات،همه بايد احساس مسؤوليت كنند،نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود،چرا كه اسلام متعلق به همه است،و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند.
ص: 234
* (آيه 81)-باز هم كارشكنى منافقان:در اين آيه نيز سخن همچنان پيرامون معرفى منافقان،به وسيلۀ اعمال و رفتار و افكار آنهاست.
نخست مى فرمايد:«آنها كه در(تبوك)از شركت در جهاد تخلف جستند،و با عذرهاى واهى در خانه هاى خود نشستند(و به گمان خود سلامت را بر خطرات ميدان جنگ ترجيح دادند)از اين عملى كه بر ضد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرتكب شدند، خوشحالند» (فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ) .
«و از اين كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كنند(و به افتخارات بزرگ مجاهدان نائل گردند)كراهت داشتند» (وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ) .
آنها به تخلف خودشان از شركت در ميدان جهاد قناعت نكردند،بلكه با وسوسه هاى شيطانى كوشش داشتند،ديگران را نيز دلسرد يا منصرف سازند«و به آنها گفتند:در اين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد» (وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ) .
سپس قرآن روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و با لحن قاطع و كوبنده اى به آنها چنين پاسخ مى گويد:«به آنها بگو:آتش سوزان دوزخ از اين هم گرمتر و سوزانتر است اگر بفهمند»! (قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ) .
ولى افسوس كه بر اثر ضعف ايمان،و عدم درك كافى،توجه ندارند كه چه آتش سوزانى در انتظار آنهاست،آتشى كه يك جرقۀ كوچكش از آتشهاى دنيا سوزنده تر است.
* (آيه 82)-در اين آيه اشاره به اين مى كند كه آنها به گمان اين كه پيروزى به دست آورده اند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيده اند،قهقهه سر مى دهند و بسيار مى خندند،همان گونه كه همۀ منافقان در هر عصر و زمان چنينند.
ولى قرآن به آنها اخطار مى كند كه«بايد كم بخندند و بسيار بگريند» (فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً) .
گريه براى آيندۀ تاريكى كه در پيش دارند،گريه به خاطر اين كه همۀ پلهاى
ص: 235
بازگشت را پشت سر خود ويران ساخته اند،و بالاخره گريه براى اين كه اين همه استعداد و سرمايۀ عمر را از دست داده و رسوايى و تيره روزى و بدبختى براى خود خريده اند.
و در آخر آيه مى فرمايد:«اين جزاى اعمالى است كه آنها انجام مى دادند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .
* (آيه 83)-در اين آيه اشاره به يكى ديگر از روشهاى حساب شده و خطرناك منافقان مى كند و آن اين كه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى دهند براى تبرئۀ خود ظاهرا در مقام جبران بر مى آيند و با اين نوسانها و اعمال ضد و نقيض،چهرۀ اصلى خود را پنهان مى دارند.
آيه مى گويد:«هرگاه خداوند تو را به سوى گروهى از اينها باز گرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند،به آنها بگو،هيچ گاه با من در هيچ جهادى شركت نخواهيد كرد،و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد»! (فَإِنْ رَجَعَكَ اللّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا) .
يعنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بايد آنها را براى هميشه مأيوس كند و روشن سازد كه ديگر كسى فريبشان را نخواهد خورد.
جملۀ «طائِفَةٍ مِنْهُمْ» (گروهى از ايشان)نشان مى دهد كه همۀ آنان حاضر نبودند از اين طريق وارد شوند و پيشنهاد شركت در جهاد ديگرى را عرضه بدارند.
سپس دليل عدم قبول پيشنهاد آنان را چنين بيان مى كند:«شما براى نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كناره گيرى كنيد و در خانه ها بنشينيد،هم اكنون نيز به متخلفان بپيونديد،و با آنها در خانه ها بنشينيد» (إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ) .
* (آيه 84)-روش محکمتر در برابر منافقان:پس از آن که منافقان با تخلف صریح از شرکت در میدان جهاد پرده ها را دریدند و کارشان بر ملا شد،خداوند به پیامبرش دستور می دهد روش صریحتر و محکمتری در برابر آنها اتخاذ کند تا برای
ص: 236
هميشه فكر نفاق و منافق گرى از مغزهاى ديگران برچيده شود.
لذا مى فرمايد:«بر هيچ يك از آنها(منافقان)كه از دنيا مى روند نماز مگزار»! (وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً) .
«و هيچ گاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست» (وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ) .
در حقيقت اين يك نوع مبارزۀ منفى،و در عين حال مؤثر،در برابر گروه منافقان است.
و اين يك برنامۀ مبارزۀ حساب شده در برابر گروه منافقان در آن زمان بود كه امروز هم مسلمانان بايد از روشهاى مشابه آن استفاده كنند.
در پايان آيه بار ديگر دليل اين دستور را روشن مى سازد و مى فرمايد:«اين حكم به خاطر آن است كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند» (إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ) .
«و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند از دنيا رفتند» (وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ) .نه از كردۀ خود پشيمان شدند و نه با آب توبه لكه هاى گناه را از دامان شستند.
* (آيه 85)-در اينجا ممكن بوده است سؤالى براى ما مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان به راستى اين همه از رحمت خدا دورند پس چرا خداوند به آنها اين همه محبت كرده و اين همه مال و فرزند(نيروى اقتصادى و انسانى)را در اختيارشان قرار داده است.
در آيۀ مورد بحث روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و پاسخ اين سؤال را چنين مى دهد:«اموال و فرزندانشان هيچ گاه نبايد مايۀ اعجاب تو شود» (وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ) .
چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهربين خيال مى كنند،اين اموال و فرزندان نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست،بلكه«خداوند مى خواهد آنان را به وسيلۀ اينها در دنيا مجازات كند،و با حال كفر جان بدهند» (إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا
ص: 237
وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).
چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهربين خيال مى كنند،اين اموال و فرزندان نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست،بلكه«خداوند مى خواهد آنان را به وسيلۀ اينها در دنيا مجازات كند،و با حال كفر جان بدهند» (إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).
اين آيه اشاره به اين واقعيت مى كند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح نه تنها سعادت آفرين نيست،بلكه غالبا مايۀ دردسر و بلا و بدبختى است،زيرا چنين اشخاصى نه اموال خود را به مورد،مصرف مى كنند و نه فرزندان سر به راه و با ايمان و تربيت يافته اى دارند،بلكه اموالشان مايۀ غفلت آنها از خدا و مسائل اساسى زندگى است و فرزندانشان هم در خدمت ظالمان و فاسدان قرار مى گيرند.
منتها براى كسانى كه ثروت و نيروى انسانى را اصيل مى پندارند و چگونگى مصرف آن،براى آنها مطرح نيست،زندگانى اين گونه اشخاص دورنماى دل انگيزى دارد،اما اگر به متن زندگيشان نزديكتر شويم و به اين حقيقت نيز توجه كنيم كه چگونگى بهره بردارى از اين امكانات مطرح است تصديق خواهيم كرد كه هرگز افراد خوشبختى نيستند.
* (آيه 86)-در اين آيه و آيۀ بعد باز سخن در بارۀ منافقان است.آيه مى گويد:
«هنگامى كه سوره اى در بارۀ جهاد نازل مى شود و از مردم دعوت مى كند كه به خدا ايمان بياوريد(يعنى بر ايمان خود ثابت قدم بمانند و آن را تقويت نمايند)و همراه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در راه او جهاد كنيد،در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانايى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو اجازه مى خواهند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مى گويند بگذار ما با قاعدين(آنها كه از جهاد معذورند)باشيم» (وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِينَ) .
* (آيه 87)-در اين آيه قرآن آنها را با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرار مى دهد كه«آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند» (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ) .
بعدا اضافه مى كند كه«اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله اى رسيده اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده،به همين دليل چيزى نمى فهمند» (وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ
ص: 238
لا يَفْقَهُونَ) .
بعدا اضافه مى كند كه«اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله اى رسيده اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده،به همين دليل چيزى نمى فهمند» (وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ) .
* (آيه 88)-در اين آيه از گروهى كه در نقطۀ مقابل اين دسته قرار دارند و صفات و روحيات آنها،و همچنين سر انجام كارشان درست به عكس آنهاست، سخن به ميان آمده.
آيه چنين مى گويد:«اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند» (لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ) .
و سر انجام كارشان اين شد كه«همۀ نيكيها براى آنهاست»و خيرات مادى و معنوى در اين جهان و جهان ديگر نصيبشان است (وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ).
«و گروه رستگاران همينها هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اگر«ايمان»و«جهاد»توأم گردد هر گونه خير و بركتى را با خود همراه خواهد داشت،و جز در سايۀ اين دو،نه راهى به سوى فلاح و رستگارى است،و نه نصيبى از خيرات و بركات مادى و معنوى.
* (آيه 89)-در اين آيه به قسمتى از پاداشهاى اخروى اين گروه اشاره كرده، مى گويد:«خداوند باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ) .
و تأكيد مى كند:اين نعمت و موهبت عاريتى و فناپذير نيست بلكه«جاودانه در آن مى مانند» (خالِدِينَ فِيها) .«و اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .
* (آيه 90)-در اين آيه به تناسب بحثهاى گذشته،پيرامون منافقان بهانه جو و عذر تراش اشاره به وضع دو گروه از تخلف كنندگان از جهاد شده است.
نخست مى گويد:«گروهى از اعراب باديه نشين كه از شركت در ميدان جهاد واقعا معذور بودند نزد تو آمده اند تا به آنها اجازه داده شود و معاف گردند» (وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ) .
و در مقابل«كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند،بدون هيچ عذرى در خانۀ خود نشستند»و به ميدان نرفتند (وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ) .
ص: 239
در پايان آيه،گروه دوم را شديدا تهديد كرده،مى گويد:«به زودى به آن دسته از ايشان كه كافر شدند عذاب دردناكى خواهد رسيد» (سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ) .
چنين نقل شده كه يكى از ياران با اخلاص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد:اى پيامبر خدا!من پيرمردى نابينا و ناتوانم،حتى كسى كه دست مرا بگيرد و به ميدان جهاد بياورد،ندارم،آيا اگر در جهاد شركت نكنم معذورم؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سكوت كرد،سپس آيه نازل شد و به اين گونه افراد اجازه داد.
در اين آيه و دو آيۀ بعد براى روشن ساختن وضع همۀ گروهها از نظر معذور بودن يا نبودن در زمينۀ شركت در جهاد تقسيم بندى مشخصى شده است.
نخست مى گويد:«كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند(بر اثر پيرى و يا نقص اعضا همچون فقدان بينايى)همچنين بيماران و آنها كه وسيلۀ لازم براى شركت در ميدان جهاد در اختيار ندارند بر آنها ايرادى نيست كه در اين برنامۀ واجب اسلامى شركت نكنند» (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ) .
اين سه گروه در هر قانونى معافند،و عقل و منطق نيز معاف بودن آنها را امضا مى كند و مسلم است كه قوانين اسلامى در هيچ مورد از منطق و عقل جدا نيست.
سپس يك شرط مهم براى حكم معافى آنها بيان كرده،مى گويد«اين در صورتى است كه آنها از هرگونه خيرخواهى مخلصانه در بارۀ خدا و پيامبرش دريغ ندارند» (إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ) .
و با سخن و طرز رفتار خود مجاهدان را تشويق كنند و در تضعيف روحيۀ دشمن و فراهم آوردن مقدمات شكست آنها كوتاهى نورزند.
بعدا براى بيان دليل اين موضوع مى فرمايد:اين گونه افراد مردان نيكوكارى هستند و«براى نيكوكاران هيچ راه ملامت و سرزنش و مجازات و مؤاخذه وجود ندارد» (ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ) .
و در پايان آيه خدا را با دو صفت از اوصاف بزرگش به عنوان دليل ديگرى بر
ص: 240
معاف بودن اين گروههاى سه گانه توصيف مى كند و مى گويد:«خداوند غفور و رحيم است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
در روايات مى خوانيم كه هفت نفر از فقراى انصار خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و تقاضا كردند وسيله اى براى شركت در جهاد در اختيارشان گذارده شود،اما چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وسيله اى در اختيار نداشت،جواب منفى به آنها داد،آنها با چشمهاى پر از اشك از خدمتش خارج شدند و بعدا به نام «بكّائون»مشهور گشتند.
معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى ريختند!در اين آيه نيز به گروه چهارمى اشاره مى كند كه آنها هم از شركت در جهاد معاف شدند،مى گويد:
«همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى،گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم،ناچار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان اشكبار بود،و اين اشك به خاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا سر چشمه مى گرفت» (وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ) .
* (آيه 93)-در اين آيه،حال گروه پنجم را شرح مى دهد يعنى آنها كه به هيچ وجه در پيشگاه خدا معذور نبوده و نخواهند بود،مى فرمايد:«راه مؤاخذه و مجازات تنها به روى كسانى گشوده است كه از تو اجازه مى خواهند در جهاد شركت نكنند در حالى كه امكانات كافى و وسائل لازم براى اين كار در اختيار دارند و كاملا بى نيازند» (إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ) .
سپس اضافه مى كند:اين ننگ براى آنها بس است كه«راضى شدند با افراد ناتوان و بيمار و معلول در مدينه بمانند»و از افتخار شركت در جهاد محروم گردند (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ) .
و اين كيفر نيز آنها را بس كه خداوند قدرت تفكر و ادراك را از آنها به خاطر اعمال زشتشان گرفته«و بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى دانند»
ص: 241
(وَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .
از اين آيه به خوبى روحيۀ قوى و عالى سربازان اسلام روشن مى شود كه چگونه افتخار جهاد و شهادت را بر هر افتخار ديگرى مقدم مى داشتند،و از همين جا يكى از عوامل مهم پيشرفت سريع اسلام در آن روز و عقب ماندگى امروز ما روشن مى شود.
بعضى از مفسران مى گويند اين آيه و دو آيۀ بعد در بارۀ گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى شد نازل گرديد زيرا به هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت دستور داد هيچ كس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد و آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند در مقام عذرخواهى برآمدند،آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.
به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد!اين سلسله از آيات همچنان پيرامون اعمال شيطانى منافقان سخن مى گويد،نخست مى فرمايد:
«هنگامى كه شما(از جنگ تبوك)به مدينه باز مى گرديد،منافقان به سراغ شما مى آيند و عذرخواهى مى كنند» (يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ) .
در اينجا روى سخن را به پيامبرش به عنوان رهبر مسلمين كرده،مى گويد:«به منافقان بگو:عذرخواهى مكنيد،ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد» (قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ) .
«چرا كه خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته»بنابراين ما از نقشه هاى شيطانى شما به خوبى باخبريم! (قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ).
ولى در عين حال راه بازگشت و توبه،به سوى شما باز است،«و به زودى خداوند و پيامبرش اعمال شما را مى بينند» (وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ) .
بعد مى فرمايد:همۀ اعمال و نيات شما امروز ثبت و بايگانى مى شود، «سپس به سوى كسى كه اسرار پنهان و آشكار را مى داند باز مى گرديد،و او شما را به
ص: 242
اعمالتان آگاه مى كند»و جزاى آن را به شما خواهد داد (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .
* (آيه 95)-در اين آيه بار ديگر اشاره به سوگندهاى دروغين منافقان كرده، مى فرمايد:«آنها براى فريب شما به زودى دست به دامن قسم مى زنند،و هنگامى كه به سوى آنان بازگشتيد سوگند به خدا ياد مى كنند كه از آنها صرف نظر كنيد»و اگر خطايى كرده اند مشمول عفوشان سازيد (سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ) .
در حقيقت آنها از هر درى وارد مى شوند،گاهى از طريق عذرخواهى مى خواهند خود را بى گناه قلمداد كنند،و گاهى با اعتراف به گناه،تقاضاى عفو و گذشت دارند،شايد بتوانند در دل شما نفوذ كنند.
ولى شما به هيچ وجه تحت تأثير آنان قرار نگيريد و«از آنها روى گردانيد» (فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ) .اما به عنوان اعتراض و خشم و انكار!نه به عنوان عفو و بخشش و گذشت.
سپس به عنوان تأكيد و توضيح و بيان دليل مى فرمايد:«چرا كه آنها موجوداتى پليدند»و بايد از چنين موجودات پليدى صرف نظر كرد (إِنَّهُمْ رِجْسٌ) .
و چون چنينند«جايگاهشان دوزخ است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ) .
زيرا بهشت جاى نيكان و پاكان است،نه جايگاه پليدان و آلودگان! اما«همۀ اينها نتيجۀ اعمالى است كه خودشان انجام داده اند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .
* (آيه 96)-در اين آيه اشاره به يكى از سوگندهاى آنها شده و آن اين كه:
«با اصرار و سوگند از شما مى خواهند كه از آنها خشنود شويد» (يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ) .
جالب اين كه در اين مورد خداوند نمى فرمايد:از آنها راضى نشويد،بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى آيد،مى فرمايد:«اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا
ص: 243
يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ) .
جالب اين كه در اين مورد خداوند نمى فرمايد:از آنها راضى نشويد،بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى آيد،مى فرمايد:«اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ) .
شك نيست آنها از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند،بلكه مى خواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنان را بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند.
* (آيه 97)-باديه نشينان سنگدل و با ايمان:در اين آيه و دو آيۀ بعد به تناسب بحثهايى كه در بارۀ منافقان مدينه گذشت پيرامون حال منافقان باديه نشين، و نشانه ها و افكار آنها،و همچنين در بارۀ مؤمنان مخلص و راستين باديه گفتگو شده است.
شايد به اين علت كه به مسلمانان هشدار دهد چنين نپندارند كه منافقان تنها همان گروهى هستند كه در شهرند،بلكه منافقان باديه نشين از آنها خشن ترند.
نخست مى فرمايد:«اعراب باديه نشين(به حكم دورى از تعليم و تربيت و نشنيدن آيات الهى و سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كفر و نفاقشان شديدتر است» (الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً) .
«و باز به همين دليل،به جهل و بى خبرى از حدود فرمانها و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده است سزاوارترند» (وَ أَجْدَرُ أَلاّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ) .
در پايان آيه مى فرمايد«خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .
يعنى اگر در بارۀ عربهاى باديه نشين چنين داورى مى كند روى تناسب خاصى است كه محيط آنها با اين گونه صفات دارد.
* (آيه 98)-اما براى اين كه چنين توهمى پيدا نشود كه همۀ اعراب باديه نشين،و يا همۀ باديه نشينان،داراى چنين صفاتى هستند،در اين آيه مى گويد:
«گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه(بر اثر نفاق يا ضعف ايمان) هنگامى كه چيزى را در راه خدا انفاق كنند،آن را ضرر و زيان و غرامت محسوب مى دارند»نه يك موفقيت و پيروزى و تجارت پرسود (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً) .
ص: 244
ديگر از صفات آنها اين است كه:«همواره در انتظار اين هستند كه بلاها و مشكلات شما را احاطه كند»و تيره روزى و ناكامى به سراغ شما بيايد (وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ) .در واقع آنها افرادى تنگ نظر و بخيل و حسودند.
سپس اضافه مى كند:آنها نبايد در انتظار بروز مشكلات و نزول بلاها بر شما باشند چرا كه اين مشكلات و ناكاميها و بدبختيها تنها به سراغ اين گروه منافق بى ايمان و جاهل و نادان و تنگ نظر و حسود مى رود«و حوادث دردناك براى خود آنهاست» (عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ) .
سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه:«خداوند شنوا و داناست» (وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .هم سخنان آنها را مى شنود و هم از نيات و مكنون ضمير آنها آگاه است.
* (آيه 99)-و در اين آيه به گروه دوم يعنى مؤمنان با اخلاص باديه نشين اشاره كرده،مى گويد:«گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ) .
به همين دليل هيچ گاه انفاق در راه خدا را غرامت و زيان،نمى دانند،بلكه با توجه به پاداشهاى وسيع الهى در اين جهان و سراى ديگر،«اين كار را وسيلۀ نزديكى به خدا و مايۀ توجه و دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله»كه افتخار و بركت بزرگى است مى دانند (وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ) .
در اينجا خداوند اين طرز فكر آنها را با تأكيد فراوان تصديق مى كند و مى گويد:«آگاه باشيد كه اين انفاقها بطور قطع مايۀ تقرب آنها در پيشگاه خداوند است» (أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ) .
و به همين دليل«خدا آنان را به زودى در رحمت خود فرو مى برد» (سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ) .
و اگر لغزشهايى از آنها سرزده باشد به خاطر ايمان و اعمال پاكشان آنها را مى بخشد«زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
ص: 245
* (آيه 100)-پيشگامان اسلام!به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفّار و منافقان را مى نمود در اين آيه اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص تقسيم مى كند.
1-«پيشگامان نخستين از مهاجرين» (وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ) .
يعنى آنها كه در اسلام و هجرت پيشگام بوده اند.
2-آنها كه پيشگام در«نصرت و يارى پيامبر و ياران مهاجرش بودند» (وَ الْأَنْصارِ) .
3-«و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند» (وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ) .
و با انجام اعمال نيك،و قبول اسلام،و هجرت،و نصرت آيين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها پيوستند.
جالب توجه اين كه:همه متفقا گفته اند نخستين كسى كه از زنان،مسلمان شد «خديجه»همسر وفادار و فداكار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود،و اما از مردان،همۀ دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت«على»عليه السّلام را نخستين كسى مى دانند كه دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پاسخ گفت.
پس از ذكر اين گروه سه گانه مى فرمايد:«هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده اند» (رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ) .
رضايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پراهميت است كه به آنان ارزانى داشته.
با اين كه جملۀ گذشته همۀ مواهب و نعمتهاى الهى را در بر داشت(مواهب مادى و معنوى،جسمانى و روحانى)ولى به عنوان تأكيد و بيان«تفصيل»بعد از «اجمال»اضافه مى كند:«و خداوند براى آنها باغهايى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند» (وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ) .
از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و«همواره در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً) .
ص: 246
«و اين است پيروزى بزرگ» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .
چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامۀ قبولى او را امضا كرده؟
* (آيه 101)-بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده،مى گويد:«در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما(مدينه)هستند گروهى از منافقان وجود دارند» (وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ) .
يعنى بايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد.
سپس اضافه مى كند:«در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سر حد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه اند»! (وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ) .
اين تفاوت در تعبير كه در بارۀ منافقان«داخلى»و«خارجى»در آيۀ فوق ديده مى شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعا خطرناكترند،و مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند،هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند.
لذا بلافاصله بعد از آن مى فرمايد:«تو آنها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم» (لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ) .
البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است،ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد.
در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه:«ما به زودى آنها را دو بار مجازات خواهيم كرد،و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد» (سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ) .
«عذاب عظيم»اشاره به مجازاتهاى روز قيامت است ولى در اين كه،آن دو عذاب ديگر چه نوع عذابى است به نظر مى رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها به خاطر رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى باشد
ص: 247
و مجازات دوم آنان همان است كه در آيۀ 50 سورۀ انفال اشاره شده،آنجا كه مى فرمايد:«هرگاه كافران را به هنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى كوبند،و مجازات مى كنند،به حال آنها تأسف خواهى خورد».
در مورد نزول اين آيه رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها به نام«ابو لبابه انصارى»برخورد مى كنيم،طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از شركت در جنگ«تبوك»خوددارى كردند اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند،خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بستند و هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند:آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين كند،رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد.
آيه نازل شد و خداوند توبۀ آنها را پذيرفت،و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را از ستون مسجد باز كرد.
آنها به شكرانۀ اين موضوع همۀ اموال خود را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تقديم داشتند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است،چيزى نگذشت كه آيۀ بعد نازل شد و دستور داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قسمتى از اموال آنها را بگيرد.
توبه كاران-پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيۀ قبل در اينجا با اشاره به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند،مى فرمايد:«گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند» (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ) .
«و اعمال صالح و ناصالح را به هم آويختند» (خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً) .
سپس اضافه مى كند:«اميد مى رود كه خداوند توبۀ آنها را بپذيرد»و رحمت خويش را به آنان بازگرداند (عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ) .
ص: 248
«زيرا خداوند آمرزند و مهربان است»و داراى رحمتى وسيع و گسترده (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .
* (آيه 103)-زكات عامل پاكى فرد و جامعه:در اين آيه به يكى از احكام مهم اسلامى يعنى مسألۀ زكات اشاره شده است،و به عنوان يك قانون كلّى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه«از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير» (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً) .
دستور«خذ»(بگير)دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى تواند زكات را از مردم بگيرد،نه اين كه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه! سپس به دو قسمت از فلسفۀ اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده، مى فرمايد:«تو با اين كار آنها را پاك مى كنى و نموّ مى دهى» (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها) .
آنها را از رذائل اخلاقى،از دنيا پرستى و بخل پاك مى كنى،و نهال نوع دوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى دهى.
از اين گذشته،مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصلۀ طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى آيد با انجام اين فريضۀ الهى بر مى چينى، و صحنۀ اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى سازى.
سپس اضافه مى كند:هنگامى كه آنها زكات مى پردازند«براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست» (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ) .
اين نشان مى دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد،و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود،همانطور كه در روايات مى خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى آوردند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جملۀ اللّهمّ صلّ عليهم به آنها دعا مى كرد.
بعد اضافه مى كند كه:«اين دعا و درود تو مايۀ آرامش خاطر آنهاست» (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ) .
چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى شود،آن گونه كه آن را احساس كنند.
ص: 249
و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى گويد:«خداوند شنوا و داناست» (وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .
هم دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى شنود،و هم از نيّات زكات دهندگان آگاه است.
* (آيه 104)-از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اصرار داشتند كه توبۀ آنها را بپذيرد در اين آيه به اين موضوع اشاره مى كند كه پذيرش توبه،كار پيامبر نيست.
«آيا آنها نمى دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ) .
نه تنها پذيرندۀ توبه اوست،بلكه«زكات و يا صدقات ديگرى را(كه به عنوان كفّارۀ گناه و تقرب به پروردگار مى دهند)نيز خدا مى گيرد» (وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ) .
شك نيست كه گيرندۀ زكات و صدقات يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق،ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين و افراد مستحقّ دست خداست گويى خداوند اين صدقات را مى گيرد.
در روايتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده مى خوانيم:انّ الصّدقة تقع فى يد اللّه قبل ان تصل الى يد السّائل؛«صدقه پيش از آن كه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى رسد»! حتى در روايتى تصريح شده كه همۀ اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى گيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مى رسد.
و در پايان آيه بار ديگر به عنوان تأكيد مى فرمايد:«و خداوند توبه پذير و مهربان است» (وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ) .
* (آيه 105)-در اين آيه بحثهاى گذشته را به شكل تازه اى تأكيد مى كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه به همۀ مردم اين موضوع را ابلاغ كن«و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد،و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان،اعمال شما را خواهند ديد» (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).
اشاره به اين كه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع،عملى را
ص: 250
انجام مى دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى ماند،بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان نيز از آن آگاهند.
اين آگاهى مقدمۀ پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار انسان است،لذا به دنبال اين جمله مى افزايد:«و به زودى به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى گرديد،و شما را به آنچه عمل كرده ايد خبر مى دهد»و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .
* مسألۀ عرض اعمال:
در ميان پيروان مكتب اهل بيت عليهم السّلام با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيدۀ معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان عليهم السّلام از اعمال همۀ امت آگاه مى شوند،يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارد.
مسألۀ عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده اى در معتقدان به آن دارد،زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خدا كه همه جا با من است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى دهم،اعم از خوب و بد در هر نقطه و هر مكان آگاه مى شوند،بدون شك بيشتر رعايت مى كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.
جمعى از مفسران گفته اند كه اين آيه در بارۀ سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام«هلال بن اميه»و«مرارة بن ربيع»و«كعب بن مالك»نازل شده است-شرح پشيمانى و چگونگى توبۀ آنها در ذيل آيۀ 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد.
در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن نيست،نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها بكلى مأيوس بود.
لذا قرآن در بارۀ آنها مى گويد:«گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خداست يا آنها را مجازات مى كند و يا توبۀ آنان را مى پذيرد» (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ) .
ص: 251
و در پايان آيه اضافه مى كند:خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى كند، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .
اين آيه در بارۀ گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا به نام مسجد«ضرار»معروف شد.
خلاصۀ جريان چنين است:گروهى از منافقان نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و عرض كردند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيلۀ بنى سالم(نزديك مسجد قبا)بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند،و اين در موقعى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عازم جنگ تبوك بود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اجازه داد،ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصا بياييد و در آن نماز بگزاريد؟پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود من فعلا عازم سفرم.
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آنجا نماز بگزارى،و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد دروازۀ مدينه نشده بود.
در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و سلسله آيات(107-110)را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت.
و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند،و بقاياى آن را ويران كنند،و جاى آن را محل ريختن زباله هاى شهر سازند!
بتخانه اى در چهرۀ مسجد!در اين آيه به وضع گروه ديگرى از مخالفان اشاره كرده،مى گويد:«گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند»كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس داشتند (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً) .
سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند:
1-منظور آنها اين بود كه با اين عمل«ضرر و زيانى»به مسلمانان برسانند (ضِراراً) .
2-«تقويت مبانى كفر»و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام (وَ كُفْراً) .
ص: 252
3-«ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان» (وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ) .
زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد،مسجد«قبا»كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه از آن فاصله داشت از رونق مى افتاد.
از اين جمله،چنين بر مى آيد كه نبايد فاصلۀ بين مساجد آن چنان باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند.
4-آخرين هدف آنها اين بود كه:«مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود(و سوابق سوئش بر همگان روشن بود)بسازند تا از اين پايگاه نفاق،برنامه هاى خود را عملى سازند» (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ) .
ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريب پيچيده بودند؛«و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم» (وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى) .
ولى قرآن اضافه مى كند:«خداوندى(كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش يكسان مى باشد)گواهى مى دهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند» (وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).
* (آيه 108)-خداوند در اين آيه تأكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده، به پيامبرش صريحا دستور مى دهد كه:«هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن» و نماز مگزار (لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً) .
بلكه به جاى اين مسجد«شايسته تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالودۀ آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است» (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ) .
نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بى دينى و تفرقه بنا شده است.
سپس قرآن اضافه مى كند:علاوه بر اين كه اين مسجد از اساس بر شالودۀ تقوا گذارده شده،«گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى دارند
ص: 253
خود را پاكيزه نگه دارند،و خدا پاكيزگان را دوست دارد» (فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ) .
پاكيزگى و طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هرگونه پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه،و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.
* (آيه 109)-در اين آيه مقايسه اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى همچون مسجد قبا را بر پايۀ تقوا بنا مى كنند با منافقانى كه شالودۀ كار خود را بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى دهند به عمل آمده است.
نخست مى گويد:«آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايۀ تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است،يا كسى كه شالودۀ آن را بر لبۀ پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه به زودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد»! (أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ) .
تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد.
و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه،در آخر آيه مى فرمايد:«خداوند ظالمان را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ) .
* (آيه 110)-در اين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده،مى گويد:
آنها چنان در كار خود سرسختند و در نفاق سرگردان،و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى«بنايى را كه خودشان بر پا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد-يا يك نتيجۀ شك و ترديد-در قلوب آنها باقى مى ماند،مگر اين كه دلهاى آنها قطعه قطعه شود و بميرند» (لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ) .
و در آخر آيه مى گويد:«و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) .
اگر به پيامبرش دستور مبارزه و درهم كوبيدن چنين بناى ظاهرا حق به جانبى
ص: 254
را داد به خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعۀ اسلامى صادر شد نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زاييدۀ يك هيجان و عصبانيت.
* (آيه 111)-يك تجارت بى نظير!از آنجا كه در آيات گذشته در بارۀ متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد،در اين آيه و آيۀ بعد مقام والاى مجاهدان با ايمان،با ذكر مثال جالبى،بيان شده است.
در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤمنان را فروشنده معرفى كرده، و مى گويد:«خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند،و در برابر اين متاع،بهشت را به آنان مى دهد» (إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ) .
و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت«پنج ركن اساسى»وجود دارد،در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است.
خودش را«خريدار»و مؤمنان را«فروشنده»و جانها و اموال را«متاع» و بهشت را«ثمن»(بها)براى اين معامله قرار داده است.
منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند:«آنها در راه خدا پيكار مى كنند،و دشمنان حق را مى كشند و يا در اين راه كشته مى شوند» و شربت شهادت را مى نوشند (يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ) .
و به دنبال آن به«اسناد»معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده،مى فرمايد:«اين وعدۀ حقى است بر عهدۀ خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات،انجيل و قرآن آمده است» (وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ) .
سپس براى تأكيد روى اين معاملۀ بزرگ اضافه مى كند:«چه كسى وفادارتر به عهدش از خداست»؟ (وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ) .
يعنى؛گرچه بهاى اين معامله فورا پرداخت نمى شود،اما خطرات نسيه را در بر ندارند!چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانايى و بى نيازى،از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است.
ص: 255
و از همه جالبتر اين كه پس از انجام مراسم اين معامله،همان گونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است،به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معاملۀ پرسودى براى او مى خواهد و مى گويد:«بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داديد» (فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ) .
«و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همۀ شماست» (وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) .
* (آيه 112)-همان گونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اى سخنى را به اجمال برگزار مى كند و در آيۀ بعد به شرح و توضيح آن مى پردازد،در اين آيه مؤمنان را كه فروشندگان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى كند.
1-«آنها توبه كارانند» (التّائِبُونَ) .و دل و جان خود را به وسيلۀ آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى دهند.
2-«آنها عبادت كارانند» (الْعابِدُونَ) .و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خودسازى مى كنند».
3-«آنها(در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار)سپاس مى گويند» (الْحامِدُونَ) .
4-«آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند» (السّائِحُونَ) .
و به اين ترتيب برنامه هاى خودسازى آنان در پرتو عبادت،در محيط محدودى خلاصه نمى شود،و به افق خاصى تعلق ندارد،بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنهاست.
5-«آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى كنند» (الرّاكِعُونَ) .
6-«آنها كه سر بر آستانش مى سايند و سجده مى آورند» (السّاجِدُونَ) .
7-«آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى كنند» (الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ) .
8-«آنها كه(تنها به وظيفۀ دعوت به نيكى قناعت نمى كنند بلكه)با هر گونه فساد و منكرى مى جنگند» (وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ) .
ص: 256
9-«و آنها كه(پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر،به آخرين و مهمترين وظيفۀ اجتماعى خود يعنى)حفظ حدود الهى،و اجراى قوانين او، و اقامۀ حق و عدالت قيام مى كنند» (وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ) .
پس از ذكر اين صفات نه گانه،خداوند بار ديگر چنين مؤمنان راستين و تربيت يافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى كند،و به پيامبرش مى گويد:«اين مؤمنان را بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ) .
در مورد نزول اين آيه و آيۀ بعد نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى گفتند:آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى كنى؟آيات مزبور نازل شد و به همۀ آنها اخطار كرد كه هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.
آيه،نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان را از استغفار براى مشركان نهى مى كند و مى گويد:«شايسته نيست كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند» (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ) .
سپس براى تأكيد و تعميم اضافه مى كند:«حتى اگر از نزديكانشان باشند» (وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى) .
بعدا دليل اين موضوع را ضمن جمله اى چنين توضيح مى دهد:«بعد از آن كه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند»طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد (مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) .
اين كارى است بيهوده و آرزويى نابجا چرا كه مشرك به هيچ وجه قابل آمرزش نيست.
* (آيه 114)-در اين آيه به پاسخ اين سؤال-كه اگر اين كار ممنوع است چرا ابراهيم براى«آزر»استغفار كرد؟-پرداخته مى گويد:«و استغفار ابراهيم براى پدرش [ عمويش آزر]به خاطر وعده اى بود كه به او داد،اما هنگامى كه براى او آشكار شد كه وى دشمن خداست از او بيزارى جست»و برايش استغفار نكرد (وَ ما كانَ
ص: 257
اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ) .
در پايان آيه اضافه مى كند:«ابراهيم(كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان،و مردى بزرگوار و)مهربان و بردبار بود» (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ) .
* هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود:
از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى شود كه هرگونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين پيوند(ايمان به خدا و مبارزۀ با هرگونه شرك و بت پرستى)بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد،چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنايى و حاكم بر همۀ مقدرات اجتماعى آنهاست.
گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند،جمعى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و در بارۀ سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند،و چنين مى پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند.آيه نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.
مجازات پس از تبيين-اين آيه اشاره به يك قانون كلى و عمومى است،كه عقل نيز آن را تأييد مى كند و آن اين كه تكليف و مسؤوليت همواره بعد از بيان احكام است،و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن تعبير به قاعدۀ «قبح عقاب بلا بيان»مى شود.
لذا در آغاز مى فرمايد:«چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اين كه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند» (وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ) .
و در پايان آيه مى فرمايد:«خداوند به هر چيزى داناست» (إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) .
يعنى؛علم و دانايى خداوند ايجاب مى كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است،كسى را در برابر آن مسؤول نداند و مؤاخذه نكند.
ص: 258
* (آيه 116)-در اين آيه روى اين مسأله تكيه و تأكيد مى كند كه:«حكومت آسمانها و زمين براى خداست» (إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .
و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت اوست،اوست كه«زنده مى كند و مى ميراند» (يُحْيِي وَ يُمِيتُ) .
و بنابراين«هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد» (وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ) .
اشاره به اين كه،شما نبايد بر غير او تكيه كنيد،و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقۀ خود قرار دهيد،و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريق استغفار يا غير آن بر قرار و محكم داريد.
اين آيه در مورد غزوۀ تبوك و مشكلات طاقت فرسايى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد نازل شده،اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد،و همچنان پابرجا ماندند.
اين آيه اشاره به شمول رحمت بى پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين و انصار در آن لحظات حساس كرده،مى گويد:«رحمت خدا شامل حال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مهاجران و انصار،همانها كه در موقع شدت و سختى از او پيروى كردند،شد» (لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ) .
سپس اضافه مى كند:«اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث و فشار ناراحتيها نزديك بود دلهاى گروهى از مسلمانان از جادۀ حق منحرف شود»و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند (مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ) .
دگر بار تأكيد مى كند كه«بعد از اين ماجرا،خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت،و توبۀ آنها را پذيرفت،زيرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) .
ص: 259
سه نفر از مسلمانان به نام«كعب بن مالك»و«مرارة بن ربيع»و«هلال بن اميه»از شركت در جنگ تبوك،و حركت همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سرباز زدند،ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دستۀ منافقان باشند،بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود،چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از صحنۀ تبوك به مدينه بازگشت،خدمتش رسيدند و عذرخواهى كردند،اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد.
آنها در يك محاصرۀ عجيب اجتماعى قرار گرفتند،بطورى كه فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوايى بزرگ،شهر را ترك گويند و به كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند.
سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند،توبۀ آنان قبول شد و آيه در اين زمينه نازل گرديد.
زندان محاصرۀ اجتماعى گنهكاران!نه تنها آن گروه عظيم مسلمانان را كه در جهاد شركت كرده بودند،مورد رحمت خويش قرار داد«بلكه آن سه نفر را كه(از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و)جنگجويان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند،نيز مشمول لطف خود قرار داد» (وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا) .
اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آنها نشد،بلكه آن به هنگامى بود كه آن سه نفر در محاصرۀ شديد اجتماعى قرار گرفتند،و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند،«آن چنان كه زمين با همۀ وسعتش بر آنها تنگ شد» (حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ) .
و سينۀ آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گويى«جايى در وجود خويش براى خود نمى يافتند» (وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ). تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند.
و به اين ترتيب همۀ راهها به روى آنها بسته شد،«و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست» (وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ
ص: 260
مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ) .
«بار ديگر(رحمت خدا به سراغ آنان آمد،و)توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت،تا توبه كنند» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا) .
چرا كه«خداوند توبه پذير و رحيم است» (إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ) .
* (آيه 119)-با صادقان باشيد:در آيات گذشته،سخن در بارۀ گروهى از متخلفان در ميان بود،اما در آيۀ مورد بحث اشاره به نقطۀ مقابل آنها كرده به همۀ مسلمانان دستور مى دهد كه رابطۀ خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بداريد.
نخست مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ) .
و براى اين كه بتوانيد راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمائيد اضافه مى كند:«با صادقان باشيد» (وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ) .
«صادقين»آنهايى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند،نه ترديدى به خود راه مى دهند،نه عقب نشينى مى كنند، نه از انبوه مشكلات مى هراسند بلكه با انواع فداكاريها،صدق ايمان خود را ثابت مى كنند.
شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد كه بعضى مانند امامان معصوم عليهم السّلام در قلۀ آن قرار گرفته اند و بعضى ديگر در مرحلۀ پايينتر.
* (آيه 120)-مشكلات مجاهدان بى پاداش نمى ماند:در آيات گذشته بحثهايى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوۀ تبوك خوددارى كرده بودند،به ميان آمد،اين آيه و آيۀ بعد به عنوان يك قانون كلى و همگانى،بحث نهايى را روى اين موضوع مى كند.
نخست مى گويد:«مردم مدينه و باديه نشينانى كه در اطراف اين شهر(كه مركز و كانون اسلام است)زندگى مى كنند حق ندارند،از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تخلف جويند» (ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ) .
ص: 261
«و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند» (وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ) .چرا كه او رهبر امت،و پيامبر خدا،و رمز بقاء و حيات ملت اسلام است.
اين وظيفۀ همۀ مسلمانان در تمام قرون و اعصار است كه رهبران خويش را همچون جان خويش،بلكه بيشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بكوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند،چرا كه خطر براى آنها خطر براى امت است.
سپس به پاداشهاى مجاهدان كه در برابر هر گونه مشكلى در راه جهاد نصيبشان مى شود،اشاره كرده و روى هفت قسمت از اين مشكلات و پاداش آن انگشت مى گذارد و مى گويد:«اين به خاطر آن است كه هيچ گونه تشنگى به آنها نمى رسد» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ) .«و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى كنند» (وَ لا نَصَبٌ) .
«و هيچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى گيرد» (وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ). «و در هيچ نقطۀ خطرناك و ميدان پرمخاطره اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است قرار نمى گيرند» (وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفّارَ) .
«و هيچ ضربه اى از دشمن بر آنها وارد نمى شود» (وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً) .
«مگر اين كه در ارتباط با آن،عمل صالحى براى آنها ثبت مى شود» (إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ).
و مسلما پاداش يك به يك آنها را از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت،«زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچ گاه ضايع نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ) .
* (آيه 121)-«همچنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد،انفاق نمى كنند» (وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً) .
«و هيچ سرزمينى را(براى رسيدن به ميدان جهاد و يا به هنگام بازگشت)زير پا نمى گذارند،مگر اين كه تمام اين گامها،و آن انفاقها،براى آنها ثبت مى شود» (وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ) .
«تا سر انجام خداوند اين اعمال را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد»
ص: 262
(لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى ميدان جهاد حركت مى كرد،همۀ مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران در خدمتش حركت مى كردند،حتى در جنگهايى كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا شركت نمى كرد(سريه ها) همگى به سوى ميدان مى رفتند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تنها مى گذاردند.
آيه نازل شد و اعلام كرد كه در غير مورد ضرورت،شايسته نيست همۀ مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند.
جهاد با جهل و جهاد با دشمن-اين آيه كه با آيات گذشته در زمينۀ جهاد پيوند دارد،اشاره به واقعيتى مى كند كه براى مسلمانان جنبۀ حياتى دارد و آن اين كه:گرچه جهاد بسيار پراهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه،ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى كند كه همۀ مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند، مخصوصا در مواقعى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا در مدينه باقى مانده نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند گروهى فريضۀ جهاد را انجام دهند،و گروه ديگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند همان گونه كه آيه مى فرمايد:«شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند چرا از هر گروهى از آنان،طايفه اى كوچ نمى كند(و طايفه اى در مدينه بماند)تا در دين و معارف و احكام اسلام آگاهى يابند» (وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ) .
«و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان نمايند» (وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ) .
«باشد(كه اين برنامه موجب شود)كه آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند» و وظايف خويش را انجام دهند (لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) .
مسألۀ مهمى كه از آيه مى توان استفاده كرد،احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى مسألۀ«تعليم»و«تعلم»قائل شده است،تا آنجا كه
ص: 263
مسلمانان را ملزم مى سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند،بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند.
يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است،و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست،بلكه تا مسلمانان در مسألۀ جهاد با جهل،پيروز نشوند در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد،زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به شكست است.
* (آيه 123)-دشمنان نزديكتر را دريابيد!به تناسب بحثهايى كه تاكنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر شده در اين آيه به دو دستور ديگر در زمينۀ اين موضوع مهم اسلام اشاره گرديده است.
نخست روى سخن را به مؤمنان كرده،مى گويد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ) .
آيۀ فوق گرچه از«پيكار مسلحانه»،و از«فاصلۀ مكانى»سخن مى گويد،ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نيز حاكم باشد،به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزۀ منطقى و تبليغاتى با دشمنان، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعۀ اسلامى بيشتر و نزديكتر است،مثلا در عصر ما كه خطر الحاد و مادّيگرى همۀ جوامع را تهديد مى كند،بايد مبارزۀ با آن را مقدم بر مبارزۀ با مذاهب باطله قرار داد،نه اين كه آنها فراموش شوند، بلكه بايد لبۀ تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد،يا مثلا مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجۀ اول قرار گيرد.
دومين دستورى كه در زمينۀ جهاد،در اين آيه مى خوانيم،دستور شدت عمل است،آيه مى گويد:«دشمنان بايد در شما يك نوع خشونت احساس كنند» (وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً) .
بنابراين تنها،وجود قدرت كافى نيست،بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد.
ص: 264
و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى دهد كه:«بدانيد خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ) .
اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد،اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توأم با تقوا باشد،و هيچ گاه از حدود انسانى تجاوز نكند.
* (آيه 124)-تأثير آيات قرآن بر دلهاى آماده و آلوده:به تناسب بحثهايى كه در بارۀ منافقان و مؤمنان گذشت،در اين آيه و آيۀ بعد اشاره به يكى از نشانه هاى بارز اين دو گروه شده است.
نخست مى گويد:«و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود،بعضى از منافقان به يكديگر مى گويند:ايمان كداميك از شما را نزول اين سوره افزون ساخت»؟ (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً).
و با اين سخن مى خواستند عدم تأثير سوره هاى قرآن و بى اعتنايى خود را نسبت به آنها بيان كنند.
اما قرآن با لحن قاطعى به آنها پاسخ مى دهد و ضمن تقسيم مردم به دو گروه،مى گويد:«اما كسانى كه ايمان آورده اند!نزول اين آيات بر ايمانشان افزوده و آنها به فضل و رحمت الهى خوشحالند» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ) .
* (آيه 125)-«و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى(نفاق و جهل و عناد و حسد) است،پليدى تازه اى بر پليديشان مى افزايد»! (وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ).
چرا كه در برابر هر فرمان تازه اى نافرمانى و عصيان جديدى مى كنند و در مقابل هر حقيقت لجاجت جديدى،و اين سبب تراكم عصيانها و لجاجتها،در وجودشان مى شود،و چنان ريشه هاى اين صفات زشت در روح آنان قوى مى گردد «و سر انجام در حال كفر و بى ايمانى از دنيا خواهند رفت» (وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ) .
قرآن در دو آيۀ بالا بر اين واقعيت تأكيد مى كند كه تنها وجود برنامه ها
ص: 265
و تعليمات حياتبخش براى سعادت يك فرد،يا يك گروه كافى نيست،بلكه آمادگى زمينه ها نيز بايد به عنوان يك شرط اساسى مورد توجه قرار گيرد.
آيات قرآن مانند دانه هاى حياتبخش باران است؛كه مى دانيم«در باغ،سبزه رويد و در شوره زار،خس!»
* (آيه 126)-در اين آيه و آيۀ بعد نيز سخن را در بارۀ منافقان ادامه مى دهد، و آنها را مورد سرزنش و اندرز قرار داده مى گويد:«آيا آنها نمى بينند كه در هر سال، يك يا دو بار،مورد آزمايش قرار مى گيرند»! (أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ) .
و عجب اين كه با اين همه آزمايشهاى پى درپى«از راه خلاف باز نمى ايستند و توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند» (ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ) .
از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه اين آزمايش غير از آزمايش عمومى است كه همۀ مردم در زندگى خود با آن رو برو مى شوند.بلكه از آزمايشهايى بوده كه بايد باعث بيدارى اين گروه گردد مثل فاش شدن اعمال سوءشان و ظاهر شدن باطنشان.
* (آيه 127)-سپس اشاره به قيافۀ انكار آميزى كه آنها در برابر آيات الهى به خود مى گرفتند كرده،مى گويد:«و هنگامى كه سوره اى از قرآن نازل مى شود،بعضى از آنها با نظر تحقير و انكار نسبت به آن سوره به بعض ديگر نگاه مى كنند»و با حركات چشم،مراتب نگرانى خود را ظاهر مى سازند (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ) .
ناراحتى و نگرانى آنها از اين نظر است كه مبادا نزول آن سوره،رسوايى جديدى برايشان فراهم سازد.
و به هر حال تصميم بر اين مى گيرند كه از مجلس بيرون بروند،تا اين نغمه هاى آسمانى را نشنوند،اما از اين بيم دارند كه به هنگام خروج كسى آنها را ببيند،لذا آهسته از يكديگر سؤال مى كنند:آيا كسى متوجه ما نيست«آيا كسى شما را مى بيند»؟! (هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ) .
و همين كه اطمينان پيدا مى كنند جمعيت به سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغولند
ص: 266
و متوجه آنها نيستند«از مجلس بيرون مى روند» (ثُمَّ انْصَرَفُوا) .
در پايان آيه،به ذكر علت اين موضوع پرداخته و مى گويد:«آنها به اين جهت از شنيدن كلمات خدا ناراحت مى شوند كه«خداوند قلوبشان را(به خاطر لجاجت و عناد و به خاطر گناهانشان)از حق منصرف ساخته(و يك حالت دشمنى و عداوت نسبت به حق پيدا كرده اند)چرا كه آنها افرادى بى فكر و نفهم هستند» (صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ) .
* (آيه 128)-آخرين آيات قرآن مجيد:اين آيه و آيۀ بعد كه آخرين آياتى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است،و با آن سورۀ برائت پايان مى پذيرد،در واقع اشاره اى است به تمام مسائلى كه در اين سوره گذشت.
نخست روى سخن را به مردم كرده،مى گويد:«پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد»! (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ) .
«مِنْ أَنْفُسِكُمْ» (از خودتان)اشاره به شدت ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مردم است، گويى پاره اى از جان مردم و روح جامعه در شكل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شده است.
پس از ذكر اين صفت به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره كرده،نخست مى گويد:«هر گونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است» (عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ) .
و به شدت از رنجهاى شما رنج مى برد.
ديگر اين كه:«او سخت به هدايت شما علاقه مند است»و به آن عشق مى ورزد (حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ) .
سپس به سومين و چهارمين صفت اشاره كرده،مى گويد:«او نسبت به مؤمنان رءوف و رحيم است» (بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) .
بنابراين هرگونه دستور مشكل و طاقت فرسايى را مى دهد-حتى گذشتن از بيابانهاى طولانى و سوزان در فصل تابستان،با گرسنگى و تشنگى،براى مقابله با يك دشمن نيرومند در جنگ تبوك-آن هم يك نوع محبت و لطف از ناحيۀ او
ص: 267
و براى نجات شما،از چنگال ظلم و ستم و گناه و بدبختى است.
* (آيه 129)-در اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ توبه است،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى مى دهد كه از سركشيها و عصيانهاى مردم،دلسرد و نگران نشود،مى گويد:«اگر آنها روى از حق بگردانند(نگران نباش و)بگو:خداوند براى من كافى است»چرا كه او بر هر چيزى تواناست (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ) .
«همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست»و بنابراين تنها پناهگاه اوست (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) .
آرى«من تنها بر چنين معبودى تكيه كرده ام،و به او دلبسته ام و كارهايم را به او واگذارده ام» (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ) .
«و او پروردگار عرش بزرگ است» (وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ) .
جايى كه عرش و عالم بالا و جهان ماوراء طبيعت با آن همه عظمتى كه دارد، در قبضۀ قدرت او،و تحت حمايت و كفالت اوست،چگونه مرا تنها مى گذارد و در برابر دشمن يارى نمى كند؟مگر قدرتى در برابر قدرتش تاب مقاومت دارد؟و يا رحمت و عطوفتى بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور مى شود؟ «پايان سورۀ توبه»
ص: 268
اين سورۀ در«مكّه»نازل شده و داراى 109 آيه است.
* محتوا و فضيلت اين سوره:
اين سوره كه به گفتۀ بعضى از مفسران بعد از سورۀ اسراء و قبل از سورۀ هود نازل شده است روى چند مسألۀ اصولى و زير بنايى تكيه مى كند،كه از همه مهمتر مسألۀ«مبدأ»و«معاد»است.
منتها نخست از مسألۀ وحى و مقام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن مى گويد،سپس به نشانه هايى از عظمت آفرينش مى پردازد،بعد مردم را به ناپايدارى زندگى مادى دنيا و لزوم توجه به سراى آخرت متوجه مى سازد.
و به تناسب همين مسائل قسمتهاى مختلفى از زندگى پيامبران بزرگ از جمله نوح و موسى و يونس عليهم السّلام را بازگو مى كند و به همين مناسبت نام سورۀ يونس بر آن گذارده شده است.
و بالأخره براى تكميل بحثهاى فوق در هر مورد مناسبى از بشارت و انذار، بشارت به نعمتهاى بى پايان الهى براى صالحان و انذار و بيم دادن طاغيان و گردنكشان،استفاده مى كند.
لذا در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:«كسى كه سورۀ يونس را در هر دو يا سه ماه بخواند بيم آن نمى رود كه از جاهلان و بى خبران باشد،و روز قيامت از مقربان خواهد بود».-و اين به خاطر آن است كه آيات هشدار دهنده و بيدار كننده در اين سوره فراوان است.
ص: 269
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
* (آيه 1)-در اين سوره بار ديگر با«حروف مقطعه»قرآن رو برو مى شويم كه به صورت«الف-لام-راء»(الر).ذكر شده است.
به دنبال آن نخست اشاره به عظمت آيات قرآن كرده،مى گويد:«آنها آيات كتاب حكيم است» (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ) .
توصيف قرآن به«حكيم»اشاره به اين است كه آيات قرآن داراى آن چنان استحكام و نظم و حسابى است كه هرگونه باطل و خرافه و هزل را از خود دور مى سازد،جز حق نمى گويد و جز به راه حق دعوت نمى كند.
* (آيه 2)-رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله:اين آيه به تناسب اشاره اى كه در آيۀ قبل به قرآن مجيد و وحى آسمانى شده،يكى از ايرادات رائج مشركان را نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيان مى كند،همان اشكالى كه بطور مكرر در قرآن مجيد آمده و آن اين كه چرا وحى آسمانى از ناحيۀ خدا بر انسانى نازل شده،چرا فرشته اى مأموريت اين رسالت بزرگ را به عهده نگرفته است؟! قرآن در پاسخ اين گونه سؤالات مى گويد:«آيا تعجبى براى مردم دارد كه ما وحى به مردى از آنان فرستاديم» (أَ كانَ لِلنّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ) .
سپس به محتواى اين وحى آسمانى اشاره كرده،آن را در دو چيز خلاصه مى كند:نخست اين كه به او وحى فرستاديم كه:«مردم را انذار كن و از عواقب كفر و گناه بترسان» (أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ) .
ديگر اين كه:«به افراد با ايمان بشارت ده كه براى آنان در پيشگاه خدا قدم صدق است» (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ) .
تعبير «قَدَمَ صِدْقٍ» يا اشاره به آن است كه ايمان«سابقۀ فطرى»دارد و يا اشاره به مسألۀ معاد و نعمتهاى آخرت است و يا اين كه قدم به معنى پيشوا و رهبر است،يعنى براى مؤمنان پيشوا و رهبرى صادق فرستاده شده است.و ممكن است
ص: 270
بشارت به همۀ اين امور،هدف از تعبير فوق بوده باشد.
باز در پايان آيه به يكى از اتهاماتى كه مشركان كرارا براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ذكر مى كردند اشاره كرده،مى گويد:«كافران گفتند اين مرد ساحر آشكارى است» (قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ) .
اين گونه تعبيرها كه از ناحيۀ دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صادر مى شد خود دليل روشنى است بر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كارهاى خارق العاده اى داشته كه افكار و دلها را به سوى خود جذب مى كرده است،مخصوصا تكيه كردن روى سحر در مورد قرآن مجيد خود گواه زنده اى بر جاذبۀ فوق العادۀ اين كتاب آسمانى است كه آنها براى اغفال مردم آن را زير پردۀ سحر مى پوشاندند.
* (آيه 3)-خداشناسى و معاد:قرآن پس از اشاره به مسألۀ وحى و نبوت در نخستين آيات اين سوره،به سراغ دو اصل اساسى تعليمات همۀ انبياء يعنى«مبدأ» و«معاد»مى رود،و اين دو اصل مهم را در ضمن عباراتى كوتاه و گويا بيان مى كند.
نخست مى گويد:«پروردگار شما همان خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز(دوران)آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ) .
«سپس بر تخت قدرت قرار گرفت،و به تدبير كار جهان پرداخت» (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ) .
پس از آن كه روشن شد خالق و آفريدگار«اللّه»است و زمام ادارۀ جهان هستى به دست اوست و تدبير همۀ امور به فرمان او مى باشد معلوم است كه بتها اين موجودات بى جان و عاجز و ناتوان هيچ گونه نقشى در سرنوشت انسانها نمى توانند داشته باشند لذا در جملۀ بعد مى فرمايد:«هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن و فرمان او وجود ندارد» (ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ) .
آرى!«اين چنين است«اللّه»پروردگار شما،او را پرستش كنيد»نه غير او (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ) .
«آيا با اين دليل روشن متذكر نمى شويد؟» أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) .
ص: 271
* (آيه 4)-سپس در اين آيه سخن از معاد مى گويد و در جمله هاى كوتاهى هم اصل اين مسأله و هم دليل و هم هدف آن را بيان مى دارد.
نخست مى گويد:«بازگشت همۀ شما به سوى خداست» (إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً) .
سپس روى اين مسألۀ مهم تأكيد كرده،اضافه مى كند:«اين وعدۀ قطعى خداوند است» (وَعْدَ اللّهِ حَقًّا) .
بعد اشاره به دليل آن كرده،مى گويد:«خداوند آفرينش را آغاز كرد و سپس تجديد مى كند» (إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ) .
آيات مربوط به معاد در قرآن نشان مى دهد كه علت عمدۀ ترديد مشركان و مخالفان،اين بوده كه در امكان چنين چيزى ترديد داشته اند و با تعجب سؤال مى كردند آيا اين استخوانهاى پوسيده و خاك شده بار ديگر لباس حيات و زندگى در بر مى كند و به شكل نخست باز مى گردد؟لذا قرآن مى گويد:همان گونه كه شما را در آغاز ايجاد كرد باز مى گرداند.
سپس سخن از هدف معاد به ميان مى آيد كه اين برنامه«براى آن است كه خداوند افرادى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند به عدالت پاداش دهد» (لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ) .
بى آنكه كوچكترين اعمال آنها از نظر لطف و مرحمت او مخفى و بى اجر بماند.
«و آنها كه راه كفر و انكار پوييدند(و طبعا عمل صالحى نيز نداشتند زيرا ريشۀ عمل خوب اعتقاد خوب است مجازات دردناك،و)نوشيدنى از آب گرم و سوزان و عذاب اليم به خاطر كفرشان در انتظارشان است» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ) .
* (آيه 5)-گوشه اى از آيات عظمت خدا:در آيات گذشته اشارۀ كوتاهى به مسألۀ مبدأ و معاد شده بود،ولى از اين به بعد اين دو مسألۀ اصولى كه مهمترين پايۀ دعوت انبياء بوده است بطور مشروح مورد بحث قرار مى گيرد.
نخست اشاره به قسمتهايى از آيات عظمت خدا در جهان آفرينش كرده،
ص: 272
مى گويد:«او كسى است كه خورشيد را ضياء و روشنى و قمر را نور قرار داد» (هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً) .
خورشيد با نور عالمگيرش نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن مى سازد بلكه در تربيت گياهان و پرورش حيوانات سهم عمده و اساسى دارد و اگر روزى اين اشعۀ حياتبخش از كرۀ خاكى ما قطع شود در فاصلۀ كوتاهى تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت.
ماه با نور زيبايش چراغ شبهاى تار ماست،و روشنايى ملائمش براى همۀ ساكنان زمين مايۀ آرامش و نشاط است.
سپس به يكى ديگر از آثار مفيد وجود ماه اشاره كرده،مى گويد:«خداوند براى آن منزل گاههايى مقدر كرد تا شمارۀ سالها و حساب زندگى و كار خويش را بدانيد» (وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ) .
يعنى يك تقويم بسيار دقيق و زندۀ طبيعى است كه عالم و جاهل مى توانند آن را بخوانند و حساب تاريخ كارها و امور زندگى خود را نگهدارند و اين اضافه بر نورى است كه ماه به ما مى بخشد.
سپس اضافه مى كند:اين آفرينش و اين گردش مهر و ماه سرسرى و از بهر بازيگرى نيست«خداوند آن را نيافريده است مگر به حق» (ما خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلاّ بِالْحَقِّ) .
و در پايان آيه تأكيد مى كند كه:«خدا آيات و نشانه هاى خود را براى آنها كه مى فهمند و درك مى كنند شرح مى دهد» (يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) .
اما بى خبران بى بصر چه بسيار از كنار همۀ اين آيات و نشانه هاى پروردگار مى گذرند و كمترين چيزى از آن درك نمى كنند.
* (آيه 6)-در این آیه به قسمتی دیگر از نشانه ها و دلائل وجودش در آسمان و زمین پرداخته،می گوید:«درآمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمان و زمین آفریده است نشانه هایی است برای گروه پرهیزکاران»(اِنَّ فِی اختِٔلافِ اللَّیلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ فِی السَّمواتِ وَالاَرضِ لَایاتٍ لِقَومٍ یَتَّقُونَ).
ص: 273
يعنى؛تنها كسانى اين آيات را درك مى كنند كه در پرتو تقوا و پرهيز از گناه، صفاى روح و روشن بينى يافته اند اگر نور آفتاب يكنواخت و بطور مداوم بر زمين مى تابيد مسلما درجۀ حرارت در زمين به قدرى بالا مى رفت كه قابل زندگى نبود و همچنين اگر شب بطور مستمر ادامه مى يافت همه چيز از شدت سرما مى خشكيد ولى خداوند اين دو را پشت سر يكديگر قرار داده تا بستر حيات و زندگى را در كرۀ زمين آماده و مهيا سازد.
* (آيه 7)-بهشتيان و دوزخيان:از اين آيه به بعد نيز شرحى پيرامون معاد و سرنوشت مردم در جهان ديگر آمده است.
نخست مى فرمايد:«كسانى كه اميد لقاى ما را ندارند و به رستاخيز معتقد نيستند و به همين دليل تنها به زندگى دنيا خشنودند و به آن اطمينان مى كنند...» (إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها) .
«و همچنين آنها كه از آيات ما غافلند و در آنها انديشه نمى كنند»تا قلبى بيدار و دلى مملو از احساس مسؤوليت پيدا كنند... (وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ) .
* (آيه 8)-«اين هر دو گروه جايگاهشان آتش است،به خاطر اعمالى كه انجام مى دهند» (أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .
در حقيقت نتيجۀ مستقيم عدم ايمان به معاد همان دلبستگى به اين زندگى محدود و مقامهاى مادى و اطمينان و اتكاء به آن است.
همچنين غفلت از آيات الهى،سر چشمۀ بيگانگى از خدا،و بيگانگى از خدا سر چشمۀ عدم احساس مسؤوليت،و آلودگى به ظلم و فساد و گناه است، و سر انجام آن چيزى جز آتش نمى تواند باشد.
* (آيه 9)-سپس اشاره به حال گروه ديگرى مى كند كه نقطۀ مقابل اين دو گروه مى باشند،مى گويد:«كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خداوند به كمك ايمانشان آنها را هدايت مى كند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ) .
اين نور هدايت الهى كه از نور ايمانشان سر چشمه مى گيرد،تمام افق زندگانى
ص: 274
آنها را روشن مى سازد،در پرتو اين نور آن چنان روشن بينى پيدا مى كنند كه جار و جنجالهاى مكتبهاى مادى،و وسوسه هاى شيطانى،و زرق و برقهاى گناه،و زر و زور،فكر آنها را نمى دزدد،و از راه به بيراهه گام نمى نهند.
اين حال دنياى آنان و در جهان ديگر خداوند قصرهايى به آنها مى بخشد كه «از زير آنها در باغهاى بهشت نهرها جارى است» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ) .
* (آيه 10)-آنها در محيطى مملو از صلح و صفا و عشق به پروردگار و انواع نعمتها به سر مى برند.
هر زمان كه جذبۀ ذات و صفات خدا وجودشان را روشن مى سازد«گفتار و دعاى آنها در بهشت اين است كه:پروردگارا!منزه و پاك از هر گونه عيب و نقصى» (دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ) .
و هر زمان به يكديگر مى رسند سخن از صلح و صفا مى گويند:«و تحيت آنها در آنجا سلام است» (وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ) .
و سر انجام هرگاه از نعمتهاى گوناگون خداوند در آنجا بهره مى گيرند به شكر پرداخته«و آخرين سخنشان اين است كه:حمد و سپاس مخصوص پروردگار عالميان است» (وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) .
* (آيه 11)-انسانهاى خودرو!در اين آيه نيز همچنان سخن پيرامون مسألۀ پاداش و كيفر بدكاران است.
نخست مى گويد:«اگر خداوند مجازات مردم بدكار را سريعا و در اين جهان انجام دهد و همان گونه كه آنها در به دست آوردن نعمت و خير و نيكى عجله دارند،در مجازاتشان تعجيل كند،عمر همگى به پايان مى رسد و اثرى از آنها باقى نمى ماند» (وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ) .
ولى از آنجا كه لطف خداوند همۀ بندگان حتى بدكاران و كافران و مشركان را نيز شامل مى شود،در مجازاتشان عجله به خرج نمى دهد،شايد بيدار شوند و توبه
ص: 275
كنند،و از بيراهه به راه بازگردند.
و در پايان آيه مى فرمايد:مجازاتشان همين بس كه«افرادى را كه ايمان به رستاخيز و لقاى ما ندارند به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان حيران و سرگردان شوند»،نه حق را از باطل بشناسند،و نه راه را از چاه (فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ) .
* (آيه 12)-آنگاه اشاره به وجود نور توحيد در فطرت و عمق روح آدمى كرده،مى گويد:«هنگامى كه به انسان زيانى مى رسد،و دستش از همه جا كوتاه مى شود،دست به سوى ما دراز مى كند و ما را(در همه حال)در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده است مى خواند» (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً) .
آرى!خاصيت مشكلات و حوادث دردناك،كنار رفتن حجابها از روى فطرت پاك آدمى است،و براى مدتى،هر چند كوتاه درخشش اين نور توحيدى آشكار مى گردد.
سپس مى گويد:اما اين افراد،چنان كم ظرفيت و بى خردند كه«به مجرد اين كه بلا و ناراحتى آنها را برطرف مى سازيم،آن چنان در غفلت فرو مى روند كه گويا هرگز از ما تقاضايى نداشتند»و ما نيز به آنها كمكى نكرديم (فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ) .
«آرى!اين چنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است» (كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) .
خداوند اين خاصيت را در اعمال زشت و آلوده آفريده كه هر قدر انسان به آنها بيشتر آلوده شود،بيشتر خو مى گيرد و نه تنها قبح و زشتى آنها تدريجا از ميان مى رود بلكه كم كم به صورت عملى شايسته در نظرش مجسم مى گردد! و اما چرا در آيۀ فوق اين گونه افراد به عنوان«مسرف»(اسرافكار)معرفى شده اند؟به خاطر اين است كه چه اسرافى از اين بالاتر كه انسان مهمترين سرمايۀ وجود خود يعنى عمر و سلامت و جوانى و نيروها را بيهوده در راه فساد و گناه
ص: 276
و عصيان و يا در مسير به دست آوردن متاع بى ارزش و ناپايدار اين دنيا به هدر دهد، و در برابر اين سرمايه چيزى عايد او نشود.
* (آيه 13)-ستمگران پيشين و شما:در اين آيه نيز اشاره به مجازاتهاى افراد ستمگر و مجرم در اين جهان مى كند و با توجه دادن مسلمانان به تاريخ گذشته به آنها گوشزد مى نمايد كه اگر راه آنان را بپويند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
نخست مى گويد:«ما امتهاى قبل از شما را هنگامى كه دست به ستمگرى زدند و با اين كه پيامبران با دلائل و معجزات روشن براى هدايت آنان آمدند هرگز به آنها ايمان نياوردند،هلاك و نابود ساختيم» .
(وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا)
و در پايان آيه مى افزايد:اين برنامه مخصوص جمعيت خاصى نيست «اين چنين مجرمان را كيفر مى دهيم» .
(كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ)
(آيه 14)در اين آيه مطلب را صريحتر بيان مى كند و مى گويد:«سپس شما را جانشين آنها در زمين قرار داديم تا ببينيم چگونه عمل مى كنيد» . (ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ)
از جملۀ (چنان نبود كه ايمان بياورند)استفاده مى شود كه خداوند تنها آن گروهى را به هلاكت كيفر مى دهد كه اميدى به ايمان آنها در آينده نيز نباشد،و به اين ترتيب اقوامى كه در آينده ممكن است ايمان بياورند مشمول چنين كيفرهايى نمى شوند.
«وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا»
(آيه 15)
شأن نزول:
اين آيه و دو آيۀ بعد از آن در بارۀ چند نفر از بت پرستان نازل شده،چرا كه خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:آنچه در اين قرآن در بارۀ ترك عبادت بتهاى بزرگ ما،لات و عزى و منات و هبل و همچنين مذمت از آنان وارد شده براى ما قابل تحمل نيست،اگر مى خواهى از تو پيروى كنيم،قرآن ديگرى بياور كه اين ايراد در آن نباشد!و يا حدّ اقل اين گونه مطالب را در قرآن كنونى تغيير ده!
تفسير:
اين آيات نيز در تعقيب آيات گذشته پيرامون مبدأ و معاد سخن
ص: 277
مى گويد،نخست به يكى از اشتباهات بزرگ بت پرستان اشاره كرده،مى گويد:
«هنگامى كه آيات آشكار و روشن ما بر آنها خوانده مى شود،آنها كه به رستاخيز و لقاى ما ايمان ندارند مى گويند:قرآن ديگرى غير از اين بياور و يا لااقل اين قرآن را، تغيير ده» .
(وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ)
اين بى خبران بينوا،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را براى رهبرى خود نمى خواستند،بلكه او را به پيروى از خرافات و اباطيل خويش دعوت مى كردند.
قرآن با صراحت آنها را از اين اشتباه بزرگ در مى آورد،و به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه به آنها«بگو:براى من ممكن نيست كه از پيش خود آن را تغيير دهم» .
(قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي)
سپس براى تأكيد اضافه مى كند:«من فقط پيروى از چيزى مى كنم كه بر من وحى مى شود»
(إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ).
نه تنها نمى توانم تغيير و تبديلى در اين وحى آسمانى بدهم،بلكه«اگر كمترين تخلفى از فرمان پروردگار بكنم،از مجازات آن روز بزرگ(رستاخيز) مى ترسم» .
(إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)
(آيه 16)در اين آيه به دليل اين موضوع مى پردازد و مى گويد به آنها بگو:
من كمترين اراده اى از خودم در بارۀ اين كتاب آسمانى ندارم«و اگر خدا مى خواست اين آيات را بر شما تلاوت نمى كردم و از آن آگاهتان نمى ساختم» .
(قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ)
به دليل اين كه«سالها پيش از اين در ميان شما زندگى كردم» .و هرگز اين گونه سخنان را از من نشنيده ايد،اگر آيات از ناحيۀ من بود لابد در اين مدت چهل سال از فكر من بر زبانم جارى مى شد و حد اقل گوشه اى از آن را بعضى از من شنيده بودند.
(فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ)
«آيا مطلبى را به اين روشنى درك نمى كنيد» .
(أَ فَلا تَعْقِلُونَ)
* (آيه 17)-باز برای تأکید اضافه می کند که من به خوبی می دانم بدترین انواع
ص: 278
ظلم و ستم آن است كه كسى بر خدا افتراء ببندد«چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى را به خدا نسبت بدهد» .
(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً)
بنابراين چگونه چنين گناه بزرگى را ممكن است من مرتكب بشوم.
«همچنين كار كسى كه آيات الهى را تكذيب مى كند»نيز بزرگترين ظلم و ستم است .
(أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ)
اگر شما از عظمت گناه تكذيب و انكار آيات حق بى خبريد من بى خبر نيستم،و به هر حال اين كار شما جرم بزرگى است،و«مجرمان هرگز رستگار نخواهند شد» .
(إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ)
(آيه 18)معبودهاى بى خاصيت:در اين آيه نيز بحث«توحيد»،از طريق نفى الوهيت بتها،تعقيب شده است،و با دليل روشنى بى ارزش بودن بتها اثبات گرديده:«آنها غير از خدا معبودهايى را مى پرستند كه نه زيانى به آنان مى رساند(كه از ترس زيانشان آنها را بپرستند)و نه سودى مى رساند»كه به خاطر سودشان مورد، عبادت قرار دهند . (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ)
سپس به ادعاى واهى بت پرستان پرداخته،مى گويد:«آنها مى گويند:اين بتها شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند» .
(وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ)
يعنى؛مى توانند از طريق شفاعت،منشأ سود و زيانى شوند،هر چند مستقلا از خودشان كارى ساخته نباشد.
اعتقاد به شفاعت بتها يكى از انگيزه هاى بت پرستى بود.
قرآن در پاسخ اين پندار مى گويد:«آيا شما خداوند را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد» .
(قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ)
كنايه از اين كه اگر خدا چنين شفيعانى مى داشت،در هر نقطه اى از زمين و آسمان كه بودند،از وجودشان آگاه بود.
و در پايان آيه براى تأكيد مى فرمايد:«خداوند منزه،و برتر است از شريكهايى كه براى او مى سازند» .
(سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ)
ص: 279
(آيه 19)اين آيه به تناسب بحثى كه در آيۀ قبل در زمينۀ نفى شرك و بت پرستى گذشت اشاره به فطرت توحيدى همۀ انسانها كرده،مى گويد:«در آغاز همۀ افراد بشر امت واحدى بودند»و جز توحيد در ميان آنها آيين ديگرى نبود . (وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً)
اين فطرت توحيدى كه در ابتدا دست نخورده بود با گذشت زمان بر اثر افكار كوتاه و گرايشهاى شيطانى،دستخوش دگرگونى شد،گروهى از جادۀ توحيد منحرف شدند و به شرك روى آوردند و طبعا«جامعۀ انسانى به دو گروه مختلف تقسيم شد»گروهى موحد و گروهى مشرك .
(فَاخْتَلَفُوا)
بنابراين شرك در واقع يك نوع بدعت و انحراف از فطرت است،انحرافى كه از مشتى اوهام و پندارهاى بى اساس سر چشمه گرفته است.
در اينجا ممكن بود اين سؤال پيش بيايد كه چرا خداوند اين اختلاف را از طريق مجازات سريع مشركان بر نمى چيند.
قرآن بلافاصله براى پاسخ به اين سؤال اضافه مى كند:«و اگر فرمانى از طرف پروردگارت(در بارۀ عدم مجازات سريع آنان)از قبل صادر نشده بود،در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى شد»و سپس همگى به مجازات مى رسيدند .
(وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)
(آيه 20)معجزات اقتراحى:دگر بار قرآن به بهانه جوييهاى مشركان به هنگام سرباز زدن از ايمان و اسلام پرداخته،مى گويد:«مشركان چنين مى گويند كه چرا معجزه اى از ناحيۀ خداوند بر پيامبر نازل نشده است» . (وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ)
البته منظور آنها اين بوده كه هر وقت معجزه اى به ميل خود پيشنهاد كنند فورا آن را انجام دهد! لذا بلافاصله به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين دستور داده مى شود كه«به آنها بگو:
معجزه مخصوص خدا(و مربوط به جهان غيب و ماوراء طبيعت)است» .
(فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ)
ص: 280
بنابراين چيزى نيست كه در اختيار من باشد و من بر طبق هوسهاى شما هر روز معجزۀ تازه اى انجام دهم،و بعدا هم با عذر و بهانه اى از ايمان آوردن خوددارى كنيد.
و در پايان آيه با بيانى تهديدآميز به آنها مى گويد:«اكنون كه شما دست از لجاجت برنمى داريد در انتظار باشيد،من هم با شما در انتظارم» .
(فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ)
شما در انتظار مجازات الهى باشيد،و من هم در انتظار پيروزيم!
(آيه 21)در اين آيه باز سخن از عقايد و كارهاى مشركان است.
نخست اشاره به يكى از نقشه هاى جاهلانۀ مشركان كرده،مى گويد:
«هنگامى كه مردم(را براى بيدارى و آگاهى،گرفتار مشكلات و زيانهايى مى سازيم سپس آن را برطرف ساخته)طعم آرامش و رحمت خود را به آنها مى چشانيم به جاى اين كه متوجه ما شوند در اين آيات و نشانه ها نيرنگ مى كنند»و يا با توجيهات نادرست در مقام انكار آنها بر مى آيند .و مثلا بلاها،و مشكلات را به عنوان غضب بتها و نعمت و آرامش را دليل بر شفقت و محبت آنان مى گيرند و يا بطور كلى همه را معلول يك مشت تصادف مى شمرند اما خداوند به وسيلۀ پيامبرش به آنها هشدار مى دهد كه«به آنها بگو:خدا از هر كس در چاره انديشى و طرح نقشه هاى كوبنده قادرتر و سريعتر است» .
(وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آياتِنا) (قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْراً)
و به تعبير ديگر او هر زمان ارادۀ مجازات و تنبيه كسى كند بلافاصله تحقق مى يابد،در حالى كه دگران چنين نيستند.
سپس آنها را تهديد مى كند كه گمان نبريد اين توطئه ها و نقشه ها فراموش مى گردد،«فرستادگان ما(يعنى فرشتگان ثبت اعمال)تمام نقشه هايى را كه(براى خاموش كردن نور حق)مى كشيد مى نويسند» .
(إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ)
و بايد خود را براى پاسخگويى و مجازات،در سراى ديگر آماده كنيد.
ص: 281
(آيه 22)در اين آيه دست به اعماق فطرت بشر انداخته و توحيد فطرى را براى آنها تشريح مى كند كه چگونه انسان در مشكلات بزرگ و به هنگام خطر،همه چيز را جز خدا فراموش مى نمايد.
نخست مى گويد:«او خدايى است كه شما را در صحرا و دريا سير مى دهد» .
(هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ)
«تا هنگامى كه در كشتى ها قرار مى گيريد و(كشتى ها)سرنشينان را به كمك بادهاى موافق آرام آرام به سوى مقصد حركت مى دهند و همه شادمان و خوشحالند» .
(حَتّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها)
«اما ناگهان طوفان شديد و كوبنده اى مى وزد،و امواج از هر سو به طرف آنها هجوم مى آورد،آن چنان كه مرگ را با چشم خود مى بينند و دست از زندگانى مى شويند» .
(جاءَتْها رِيحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ)
درست در چنين موقعى به ياد خدا مى افتند«و او را از روى اخلاص مى خوانند و آيين خود را براى او از هرگونه شرك و بت پرستى خالص مى كنند»! .
(دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ)
در اين هنگام دست به دعا بر مى دارند و مى گويند:«خداوندا!اگر ما را از اين مهلكه رهايى بخشى سپاسگزار تو خواهيم بود»نه ستم مى كنيم و نه به غير تو روى مى آوريم .
(لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرِينَ)
با اين كه اين بيدارى موقتى،اثر تربيتى در افراد فوق العاده آلوده ندارد حجت را بر آنها تمام مى كند،و دليلى خواهد بود بر محكوميتشان.
ولى افرادى كه آلودگى مختصرى دارند در اين گونه حوادث معمولا بيدار مى شوند و مسير خود را اصلاح مى كنند.
* (آيه 23)-«اما هنگامی که خدا آنها را رهایی می بخشد و به ساحل نجات می رسند شروع به ظلم و ستم در زمین می کنند»(فَلَمّا اَنجیهُم اِذاهُم یَبغُونَ فِی الاَرضِ بِغَیرِ الحَقً).
ص: 282
ولى«اى مردم(بدانيد)هرگونه ظلم و ستمى مرتكب شويد و هر انحرافى از حق پيدا كنيد زيانش متوجه خود شماست» .
(يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ)
آخرين كارى كه مى توانيد انجام دهيد اين است كه«چند روزى از متاع زندگى دنيا بهره مند شويد» .
(مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا)
«سپس بازگشت شما به سوى ماست» .
(ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ)
«آنگاه ما شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه خواهيم ساخت» .
(فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)
(آيه 24)دورنماى زندگى دنيا:در آيات گذشته اشاره اى به ناپايدارى زندگى دنيا شده بود،در اين آيه اين واقعيت ضمن مثال جالبى تشريح شده تا پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل ديده هاى غافلان و طغيانگران كنار زند.
«مثل زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم» .
(إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ)
اين دانه هاى حياتبخش باران بر سرزمينهاى آماده مى ريزند،«و به وسيلۀ آن گياهان گوناگونى كه بعضى قابل استفاده براى انسانها،و بعضى براى حيوانات است،مى رويند» .
(فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ الْأَنْعامُ)
اين گياهان علاوه بر خاصيتهاى غذايى كه براى موجودات زنده دارند سطح زمين را مى پوشانند و آن را زينت مى بخشند،تا آنجا كه«زمين بهترين زيبايى خود را در پرتو آن پيدا كرده و تزيين مى شود» .
(حَتّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ)
در اين هنگام شكوفه ها،شاخساران را زينت داده و گلها مى خندند،دانه هاى غذايى و ميوه ها كم كم خود را نشان مى دهند،و صحنۀ پرجوشى را از حيات و زندگى به تمام معنى كلمه مجسم مى كنند،كه دلها را پر از اميد و چشمها را پر از شادى و سرور مى سازند،آن چنان كه«اهل زمين مطمئن مى شوند،كه مى توانند از مواهب اين گياهان بهره گيرند»هم از ميوه ها و هم از دانه هاى حيات بخششان .
(وَ ظَنَّ
ص: 283
أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها)
در اين هنگام شكوفه ها،شاخساران را زينت داده و گلها مى خندند،دانه هاى غذايى و ميوه ها كم كم خود را نشان مى دهند،و صحنۀ پرجوشى را از حيات و زندگى به تمام معنى كلمه مجسم مى كنند،كه دلها را پر از اميد و چشمها را پر از شادى و سرور مى سازند،آن چنان كه«اهل زمين مطمئن مى شوند،كه مى توانند از مواهب اين گياهان بهره گيرند»هم از ميوه ها و هم از دانه هاى حيات بخششان .
(وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها)
«اما ناگهان فرمان ما فرا مى رسد(سرماى سخت و يا تگرگ شديد و يا طوفان درهم كوبنده اى بر آنها مسلط مى گردد)و آنها را چنان درو مى كنيم كه گويا هرگز نبوده اند»! .
(أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ)
در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد:«اين چنين آيات خود را براى افرادى كه تفكر مى كنند تشريح مى كنيم» .
(كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)
(آيه 25)اين آيه با يك جمله كوتاه اشاره به نقطۀ مقابل اين گونه زندگى كرده و مى فرمايد:«خداوند به دار السلام،خانۀ صلح و سلامت و امنيت دعوت مى كند» . (وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ)
به آنجا كه نه از اين كشمكشهاى غارتگران دنياى مادى خبرى است،و نه از مزاحمتهاى احمقانۀ ثروت اندوزان از خدا بى خبر،و نه جنگ و خونريزى و استعمار و استثمار.
سپس اضافه مى كند:«خدا هر كس را بخواهد(و شايسته و لايق ببيند)به سوى راه مستقيم(همان راهى كه به دار السلام و مركز امن و امان منتهى مى شود) دعوت مى كند» .
(وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)
(آيه 26)رو سفيدان و رو سياهان!در آيات گذشته اشاره به سراى آخرت و روز رستاخيز شده بود،به همين مناسبت،اين آيه و آيۀ بعد سرنوشت نيكوكاران و آلودگان به گناه را در آنجا تشريح مى كند.
نخست مى گويد:«كسانى كه كار نيك انجام دهند پاداش نيك و زياده بر آن دارند» .
(لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ)
منظور از در اين جمله ممكن است پاداشهاى مضاعف و فراوانى باشد كه گاهى ده برابر و گاهى هزاران برابر بر آن افزوده مى شود.
«زِيادَةٌ»
سپس اضافه مى كند:نيكوكاران در آن روز چهره هاى درخشانى دارند «و تاريكى و ذلت،صورت آنها را نمى پوشاند» .
(وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ)
و در پايان آيه مى فرمايد:«اين گروه ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند
ص: 284
ماند» .
(أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ)
(آيه 27)در اين آيه سخن از دوزخيان به ميان مى آيد كه در نقطۀ مقابل گروه اولند مى گويد:«كسانى كه مرتكب گناهان مى شوند جزاى بدى به مقدار عملشان دارند» . (وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها)
در اينجا سخنى از«زياده»در كار نيست،چرا كه در پاداش،«زياده»فضل و رحمت است اما در كيفر،عدالت ايجاب مى كند كه ذره اى بيش از گناه نباشد.
ولى آنها به عكس گروه اول چهره هايى تاريك دارند«و ذلت،صورت آنها را مى پوشاند» .
(وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ)
و اين خاصيت و اثر عمل است كه از درون جان انسان به بيرون منعكس مى گردد.
به هر حال ممكن است بدكاران گمان كنند راه فرار و نجاتى خواهند داشت و يا بتها و مانند آنها مى توانند برايشان شفاعت كنند اما جملۀ بعد صريحا مى گويد:
«هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند آنها را از مجازات الهى دور نگه دارد» .
(ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ)
تاريكى چهره هاى آنها به اندازه اى زياد است كه«گويى پاره هايى از شب تاريك و ظلمانى،يكى پس از ديگرى بر صورت آنها افكنده شده است» .
(كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً)
«آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن مى مانند» .
(أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ)
(آيه 28)يك صحنه از رستاخيز بت پرستان!اين آيه نيز بحثهاى گذشته را در زمينۀ«مبدأ»و«معاد»و وضع مشركان دنبال مى كند.
نخست مى گويد:به خاطر بياوريد«روزى را كه همۀ بندگان را جمع و محشور مى كنيم» .
(وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً)
«سپس به مشركان مى گوييم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد»تا به حسابتان رسيدگى شود .
(ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ).
ص: 285
سپس اضافه مى كند:«ما اين دو گروه(معبودان و عابدان)را از يكديگر جدا مى كنيم» .
(فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ)
و از هر كدام جداگانه سؤال مى نماييم-همان گونه كه در تمام دادگاهها اين مسأله معمول است كه از هر كس جداگانه بازپرسى به عمل مى آيد.
از بت پرستان سؤال مى كنيم به چه دليل اين بتها را شريك خدا قرار داديد و عبادت كرديد؟و از معبودان نيز مى پرسيم به چه سبب شما معبود واقع شديد و يا تن به اين كار داديد؟ «در اين هنگام شريكانى را كه آنها ساخته بودند،به سخن مى آيند و مى گويند:
شما هرگز ما را پرستش نمى كرديد» .شما در حقيقت هوى و هوسها و اوهام و خيالات خويش را مى پرستيديد.
(وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيّانا تَعْبُدُونَ)
(آيه 29)سپس براى تأكيد بيشتر مى گويند:«همين بس كه خدا گواه ميان ما و شماست كه ما به هيچ وجه از عبادات شما آگاه نبوديم» . (فَكَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ)
(آيه 30)به هر حال همان گونه كه قرآن در اين آيه مى گويد:«در آن هنگام هر كس اعمال خويش را كه قبلا انجام داده است مى آزمايد» . (هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ)
و نتيجه بلكه خود آن را مى بيند چه عبادت كنندگان و چه معبودهاى گمراهى كه مردم را به عبادت خويش دعوت مى كردند،چه مشركان و چه مؤمنان از هر گروه و از هر قبيل.
«و در آن روز همگى به سوى«اللّه»كه مولى و سرپرست حقيقى آنان است باز مى گردند»و دادگاه محشر نشان مى دهد كه تنها حكومت به فرمان اوست .
(وَ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ)
«و سر انجام تمام بتها و معبودهاى ساختگى كه به دروغ آنها را شريك خدا قرار داده بودند،گم و نابود مى شوند» .
(وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ)
چرا كه آنجا عرصۀ ظهور و بروز تمام اسرار مكتوم بندگان است و هيچ حقيقتى نمى ماند مگر اين كه خود را آشكار مى سازد.
* (آيه 31)-در این آیه سخن از نشانه های وجود پروردگار و شایستگی او برای
ص: 286
عبوديت است.
نخست مى فرمايد:به مشركان و بت پرستانى كه در بيراهه سرگردانند«بگو:
چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟» .
(قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ)
البته زمين تنها به وسيلۀ مواد غذايى خود ريشۀ گياهان را تغذيه مى كند و شايد به همين دليل است كه در آيۀ فوق سخن از ارزاق آسمان و سپس ارزاق زمين به ميان آمده است(به تفاوت درجۀ اهميت).
سپس به دو قسمت از مهمترين حواس انسان كه بدون آن دو،كسب علم و دانش براى بشر امكان پذير نيست اشاره كرده،مى گويد:و بگو«چه كسى است كه مالك و خالق گوش و چشم و قدرت دهندۀ اين دو حس آدمى است»؟ .
(أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ)
بعد،از دو پديدۀ مرگ و حيات كه عجيب ترين پديده هاى عالم آفرينش است سخن به ميان آورده،مى گويد:«و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مى كند»؟ .
(وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ)
اين همان موضوعى است كه تاكنون عقل دانشمندان و علماى علوم طبيعى و زيست شناسان در آن حيران مانده است كه چگونه موجود زنده از موجود بى جان به وجود آمده است؟ آيۀ فوق علاوه بر مرگ و حيات مادى مرگ و حيات معنوى را نيز شامل مى شود،زيرا انسانهاى هوشمند و پاكدامن و با ايمان را مى بينيم كه گاهى از پدر و مادرى آلوده و بى ايمان متولد مى شوند،عكس آن نيز مشاهده شده است.
بعد اضافه مى كند:«و چه كسى است كه امور اين جهان را تدبير مى كند»؟ .
(وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ)
در حقيقت نخست سخن از آفرينش مواهب،سپس سخن از حافظ و نگهبان و مدبر آنهاست.
بعد از آن كه قرآن اين سؤالات سه گانه را مطرح مى كند بلافاصله مى گويد:
ص: 287
«آنها به زودى در پاسخ خواهند گفت:خدا» .
(فَسَيَقُولُونَ اللّهُ)
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه حتى مشركان و بت پرستان عصر جاهليت خالق و رازق و حياتبخش و مدبر امور جهان هستى را خدا مى دانستند.
و در آخر آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد:«به آنها بگو:آيا با اين حال تقوا را پيشه نمى كنيد» .
(فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ)
(آيه 32)پس از آن كه نمونه هايى از آثار عظمت و تدبير خداوند را در آسمان و زمين بيان كرد و وجدان و عقل مخالفان را به داورى طلبيد و آنها به آن معترف گرديدند،در اين آيه با لحنى قاطع مى فرمايد:«اين است اللّه،پروردگار بر حق شما»! .نه بتها،و نه ساير موجوداتى را كه شريك خداوند در عبوديت قرار داده ايد و در برابر آنها سجده و تعظيم مى كنيد. (فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ)
سپس نتيجه گيرى مى كند:«اكنون(كه حق را به روشنى شناختيد)آيا بعد از حق چيزى جز ضلال و گمراهى وجود دارد»؟ .
(فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ)
«با اين حال چگونه از عبادت و پرستش خدا روى گردان مى شويد»با اين كه مى دانيد معبود حقى جز او نيست؟! .
(فَأَنّى تُصْرَفُونَ)
اين آيه در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مى كند،و آن اين كه نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام برداشت،هنگامى كه حق شناخته شد،هر چه غير آن و مخالف آن است باطل و گمراهى است،و بايد كنار گذاشته شود.
(آيه 33)در اين آيه براى بيان اين نكته كه چرا آنها با وضوح مطلب و روشنايى حق به دنبال آن نمى روند مى گويد:«اين گونه فرمان خدا در بارۀ اين افراد كه(از روى علم و عمد برخلاف عقل و وجدان)سر از اطاعت پيچيده اند صادر شده كه آنها ايمان نياورند» . (كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ)
در واقع اين خاصيت اعمال نادرست و مستمر آنهاست كه قلبشان را چنان تاريك و روحشان را چنان آلوده مى كند كه با وضوح و روشنى حق آن را نمى بينند
ص: 288
و به بيراهه مى روند.
(آيه 34)يكى از نشانه هاى حق و باطل:قرآن همچنان استدلالات مربوط به مبدأ و معاد را تعقيب مى كند نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد«به آنها بگو:آيا هيچ يك از اين معبودهايى كه شما شريك خدا قرار داده ايد مى تواند آفرينش را ايجاد كند و سپس بازگرداند» . (قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ)
بعد اضافه مى كند«بگو:خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مى گرداند» .
(قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ)
«با اين حال چرا از حق روى گردان(و در بيراهه سرگردان)مى شويد» .
(فَأَنّى تُؤْفَكُونَ)
(آيه 35)بار ديگر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد«به آنها بگو:آيا هيچ يك از معبودهاى ساختگى شما هدايت به سوى حق مى كند»؟ . (قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ)
زيرا معبود بايد رهبر عبادت كنندگان خود باشد،آن هم رهبرى به سوى حق، در حالى كه معبودهاى مشركان اعم از بتهاى بى جان و جاندار هيچ كدام قادر نيستند بدون هدايت الهى كسى را به سوى حق رهنمون گردند.
لذا بلافاصله اضافه مى كند:«بگو تنها خداوند هدايت به سوى حق مى كند» .
(قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ)
با اين حال«آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند شايسته تر براى پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آن كه هدايتش كنند» .
(أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى)
و در پايان آيه با بيانى توبيخ آميز و سرزنش بار مى گويد:«شما را چه مى شود؟چگونه قضاوت مى كنيد»؟ .
(فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)
(آيه 36)و در اين آيه اشاره به سر چشمه و عامل اصلى انحرافات آنها، كرده،مى گويد:«اكثر آنها جز از پندار و گمان پيروى نمى كنند،در حالى كه گمان و پندار هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و به حق نمى رساند» . (وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ
ص: 289
إِلاّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً)
سر انجام با لحنى تهديد آميز نسبت به اين گونه افرادى كه تابع هيچ منطق و حسابى نيستند مى فرمايد:«خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند عالم است» .
(إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ)
(آيه 37)عظمت و حقانيت دعوت قرآن:در اينجا قرآن به پاسخ قسمت ديگرى از سخنان نارواى مشركان مى پردازد،چرا كه آنها تنها در شناخت مبدأ گرفتار انحراف نبودند،بلكه به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نيز افترا مى زدند،كه قرآن را با فكر خود ساخته و به خدا نسبت داده است.
آيه مى گويد:«شايسته نيست كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شده باشد» .
(وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللّهِ)
سپس به ذكر دليل بر اصالت قرآن و وحى آسمانى بودنش پرداخته،مى گويد:
«ولى اين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند» .
(وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ)
يعنى تمام بشارات و نشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده بر قرآن و آورندۀ قرآن كاملا منطبق است و اين خود ثابت مى كند كه تهمت و افترا بر خدا نيست و واقعيت دارد.
سپس دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده،مى گويد:«و اين قرآن شرح كتب اصيل انبياء پيشين و بيان احكام اساسى و عقائد اصولى آنها است و به همين دليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است» .
(وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ)
و به تعبير ديگر هيچ گونه تضادى با اصول برنامۀ انبياء گذشته ندارد،بلكه تكامل آن تعليمات و برنامه ها در آن ديده مى شود،و اگر اين قرآن مجعول بود حتما مخالف و مباين آنها بود.
* (آيه 38)-در این آیه دلیل سومی بر اصالت قرآن ذکر کرده،می گوید:«آنها می گویند این قرآن را پیامبر صلّى اللّه عليه و آله به دروغ به خدا نسبت داده،به آنها بگو:اگر
ص: 290
راست مى گوييد شما هم مثل يك سورۀ آن را بياوريد،و از هر كس مى توانيد غير از خدا براى همكارى دعوت كنيد»ولى هرگز توانايى بر اين كار را نخواهيد داشت،به همين دليل ثابت مى شود كه اين وحى آسمانى است .
(أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)
اين آيه از جمله آياتى است كه با صراحت اعجاز قرآن را بيان مى كند نه تنها همۀ قرآن را بلكه حتى اعجاز يك سوره را،و از همۀ جهانيان بدون استثناء دعوت مى كند كه اگر معتقديد اين آيات از طرف خدا نيست همانند آن و يا لااقل همانند يك سورۀ آن را بياوريد.
(آيه 39)در اين آيه اشاره به يكى از علل اساسى مخالفتهاى مشركان كرده، مى گويد:آنها قرآن را به خاطر اشكالات و ايرادهايى انكار نمى كردند«بلكه تكذيب و انكارشان به خاطر اين بود كه از محتواى آن آگاهى نداشتند» . (بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ)
در حقيقت آنها هيچ گونه دليلى بر نفى مبدأ و معاد نداشتند و تنها جهل و بى خبرى ناشى از خرافات و عادت به مذهب نياكان سدّ راهشان بود.
و يا جهل به اسرار احكام،جهل به مفهوم بعضى از آيات متشابه،و جهل به درسهاى عبرت انگيزى كه هدف نهايى ذكر تاريخ پيشينيان بوده است.
مجموع اين جهالتها و بى خبريها،آنها را وادار به انكار و تكذيب مى كرد.«در حالى كه هنوز تأويل و تفسير و واقعيت مسائل مجهول براى آنها روشن نشده بود» .
(وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ)
قرآن سپس اضافه مى كند كه اين روش نادرست،منحصر به مشركان عصر جاهليت نيست بلكه«اقوام گمراه گذشته نيز(به همين گرفتارى مبتلا بودند،آنها نيز بدون اين كه تحقيق در شناخت واقعيتها بكنند و يا انتظار براى تحقق آنها بكشند) حقايق را انكار و تكذيب مى كردند» .
(كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ)
در حالى كه عقل و منطق حكم مى كند كه انسان چيزى را كه نمى داند،هرگز انكار نكند،بلكه به جستجو و تحقيق بپردازد.
ص: 291
و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد:«پس بنگر عاقبت كار اين ستمكاران به كجا كشيد» .
(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمِينَ)
يعنى اينها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
(آيه 40)در اين آيه اشاره به دو گروه عظيم مشركان كرده،مى گويد:اينها همگى به اين حال باقى نمى مانند بلكه«گروهى از آنان(كه روح حق طلبى در وجودشان نمرده است سر انجام)به اين قرآن ايمان مى آورند،در حالى كه گروهى ديگر(همچنان در جهل و لجاجت پافشارى كرده و)ايمان نخواهند آورد» . (وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ)
روشن است كه اين گروه مردم،افراد فاسد و مفسدى هستند و به همين دليل در پايان آيه مى فرمايد:«پروردگار تو مفسدان را بهتر مى شناسد» .
(وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ)
اشاره به اين كه افرادى كه زير بار حق نمى روند،در فاسد كردن نظام جامعه نقش مؤثرى دارند.
(آيه 41)بحثى كه در آيات گذشته در زمينۀ انكار و تكذيب لجوجانۀ مشركان گذشت همچنان دنبال مى شود و در اين آيه طريق جديدى براى مبارزه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تعليم داده،مى گويد:«اگر آنها تو را تكذيب كنند به آنان بگو عمل من براى من و عمل شما براى خودتان باشد» . (وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ)
«شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد،و من هم از اعمال شما بيزارم» .
(أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ)
اين اعلام بيزارى و بى اعتنايى كه توأم با اعتماد و ايمان قاطع به مكتب خويشتن است به منكران لجوج مى فهماند كه با عدم تسليم در مقابل حق،خود را به محروميت مى كشانند و تنها به خويشتن ضرر مى زنند.
* (آيه 42)-کوران و کران!در این آیه اشاره به دلیل انحراف و عدم تسلیم آنها در برابر حق کرده،می گوید:برای هدایت یک انسان تنها تعلیمات صحیح و آیات
ص: 292
تكان دهنده و اعجاز آميز و دلائل روشن كافى نيست،بلكه آمادگى و استعداد پذيرش و شايستگى براى قبول حق نيز لازم است،همان گونه كه براى پرورش سبزه و گل تنها بذر آماده كافى نمى باشد،زمين مستعد نيز لازم است.
لذا نخست مى گويد:«گروهى از آنها گوش به سوى تو فرا مى دهند»اما گويى كرند .
(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ)
با اين حال كه آنها گوش شنوايى ندارند«آيا تو مى توانى صداى خود را به گوش كران برسانى هر چند درك نكنند» .
(أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ)
(آيه 43)«و گروهى ديگر از آنان چشم به تو مى دوزند و اعمال تو را مى نگرند»كه هر يك نشانه اى از حقانيت و صدق گفتار تو را در بر دارد،اما گويى كورند و نابينا . (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ)
«آيا با اين حال تو مى توانى اين نابينايان را هدايت كنى هر چند فاقد بصيرت باشند» .
(أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ)
(آيه 44)ولى اين نارسايى فكر و نديدن چهرۀ حق و ناشنوايى در برابر گفتار خدا،چيزى نيست كه با خود از مادر به اين جهان آورده باشند،و خداوند به آنها ستمى كرده باشد،بلكه اين خود آنها بوده اند كه با اعمال نادرستشان و دشمنى و عصيان در برابر حق روح خود را تاريك و چشم بصيرت و گوش شنوايشان را از كار انداختند«چرا كه خداوند به هيچ كس از مردم ستم نمى كند،ولى مردمند كه به خويشتن ستم روا مى دارند» . (إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ)
* (آيه 45)-به دنبال شرح بعضی از صفات مشرکان در آیات گذشته،در اینجا اشاره به وضع دردناکشان در قیامت گرده،می گوید:«به خاطر بیاور آن روز را که خداوند همهٔ آنها را محشور و جمع می کند در حالی که چنان احساس می کنند که تمام عمرشان در این دنیا بیش از ساعتی از یک ساعتی از یک روز نبوده، به همان مقدار که یکدیگر را ببینند و بشناسند»(وَ یَومَ یَحشُرُهُم کَاَن لَم یَلبَثُوا اِلّا ساعَةَّ مِنَ النَّهارِ یَتَعارَ فُونَ بَینَهُم).
ص: 293
سپس اضافه مى كند:در آن روز به همۀ آنها ثابت مى شود«افرادى كه روز رستاخيز و ملاقات پروردگار را تكذيب كردند،زيان بردند»،و تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند بى آنكه نتيجه اى بگيرند .
(قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ)
«و اينها(به خاطر اين تكذيب و انكار و اصرار بر گناه و لجاجت)آمادگى هدايت نداشتند» .چرا كه قلبشان تاريك و روحشان ظلمانى بود.
(وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ)
(آيه 46)در اين آيه به عنوان تهديد كفار و تسلى خاطر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى گويد:«اگر ما قسمتى از مجازاتهايى را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم(و در زمان حيات خود عذاب و مجازات آنها را ببينى)و يا اگر(پيش از آن كه به چنين سرنوشتى گرفتار شوند)تو را از اين دنيا ببريم به هر حال بازگشتشان به سوى ماست.سپس خداوند شاهد و گواه اعمالى است كه انجام مى دادند» . (وَ إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهِيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ)
(آيه 47)در اين آيه يك قانون كلى در بارۀ همۀ پيامبران و از جمله پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و همۀ امتها از جمله امتى كه در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى زيسته اند بيان كرده، مى گويد:«هر امتى رسول و فرستاده اى از طرف خدا دارد» . (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ)
«هنگامى كه فرستادۀ آنها آمد(و ابلاغ رسالت كرد و گروهى در برابر حق تسليم شدند و پذيرفتند و گروهى به مخالفت و تكذيب برخاستند)به عدالت در ميان آنها داورى مى شود و به هيچ كس ستمى نمى شود»،مؤمنان و نيكان مى مانند و بدان و مخالفان يا نابود مى شوند و يا محكوم به شكست .
(فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ)
همان گونه كه در بارۀ پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و امت معاصرش چنين شد.
بنابراين قضاوت و داورى كه در اين آيه به آن اشاره شده همان قضاوت تكوينى و اجرايى در اين دنياست.
ص: 294
(آيه 48)به دنبال تهديدهايى كه در آيات سابق راجع به عذاب و مجازات منكران حق ذكر شد در اين آيه از قول آنها چنين نقل مى كند كه از روى استهزاء و مسخره و انكار«مى گويند:اين وعده اى كه در مورد نزول عذاب مى دهى اگر راست مى گويى چه موقع است»؟! . (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)
آنها با اين تعبير مى خواستند بى اعتنايى كامل خود را به تهديدهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نشان دهند.
(آيه 49)مجازات الهى در دست من نيست!در برابر اين سؤال خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه از چند راه به آنها پاسخ گويد؛نخست اين كه مى فرمايد:
«به آنها بگو:(وقت و موعد اين كار در اختيار من نيست)من مالك سود و زيانى براى خود نيستم(تا چه رسد براى شما)مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند» .
(قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ)
من تنها پيامبر و فرستادۀ اويم،تعيين موعد نزول عذاب،تنها به دست اوست.
اين جمله در حقيقت اشاره به توحيد افعالى است كه در اين عالم همه چيز به خدا باز مى گردد،و هر كار از ناحيۀ اوست،اوست كه با حكمتش مؤمنان را پيروزى مى دهد و اوست كه با عدالتش منحرفان را مجازات مى كند.
بديهى است اين منافات با آن ندارد كه خداوند به ما نيروها و قدرتهايى داده است كه به وسيلۀ آن مالك قسمتى از سود و زيان خويش هستيم و مى توانيم در بارۀ سرنوشت خويش تصميم بگيريم.
سپس قرآن به پاسخ ديگرى پرداخته،مى گويد:«هر قوم و جمعيتى زمان و اجل معينى دارند،به هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تأخير خواهند كرد و نه ساعتى پيشى خواهند گرفت» .
(لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ)
در واقع قرآن به مشركان اخطار مى كند كه بى جهت عجله نكنند،به هنگامى كه اجل آنها فرا برسد،لحظه اى اين عذاب تأخير و تقديم نخواهد داشت.
ص: 295
(آيه 50)در اين آيه سومين پاسخ را مطرح كرده،مى گويد:«به آنها بگو:اگر عذاب پروردگار شب هنگام يا در روز به سراغ شما بيايد»امر غير ممكنى نيست، و آيا شما مى توانيد اين عذاب ناگهانى را از خود دفع كنيد؟ . (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً)
«با اين حال مجرمان و گنهكاران در برابر چه چيز عجله مى كنند» .
(ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ)
(آيه 51)و در اين آيه چهارمين پاسخ را به آنها چنين مى گويد:«يا اين كه آنگاه كه واقع شد،به آن ايمان مى آوريد»و گمان مى كنيد كه ايمان شما پذيرفته مى شود،اين خيال باطلى است . (أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ)
چرا كه پس از نزول عذاب،درهاى توبه به روى شما بسته مى شود و ايمان كمترين اثرى ندارد،بلكه به شما گفته مى شود:«حالا ايمان مى آوريد،در حالى كه قبلا(از روى استهزاء و انكار)براى عذاب عجله مى كرديد»؟ .
(آلْآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ)
(آيه 52)اين مجازات دنياى آنهاست،«سپس در روز رستاخيز به كسانى كه ستم كردند،گفته مى شود بچشيد عذاب ابدى را!» . (ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ)
«آيا جز بدانچه انجام داديد كيفر داده مى شويد»؟ .
(هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ)
اين در واقع اعمال خود شماست كه دامانتان را گرفته است،همانهاست كه در برابرتان مجسم شده و شما را براى هميشه آزار مى دهد.
(آيه 53)در مجازات الهى ترديد نكنيد!در آيات گذشته سخن از كيفر و مجازات و عذاب مجرمان در اين جهان و جهان ديگر بود.اين آيه نيز موضوع را دنبال مى كند.
نخست مى گويد:مجرمان و مشركان از روى تعجب و استفهام«از تو سؤال مى كنند كه آيا اين وعدۀ مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر حق است»؟
ص: 296
(وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ)
خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين سؤال با تأكيد هر چه بيشتر«بگو:آرى!به پروردگارم سوگند اين يك واقعيت است»و هيچ شك و ترديدى در آن نيست .
(قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ)
و اگر فكر مى كنيد،مى توانيد از چنگال مجازات الهى فرار كنيد اشتباه بزرگى كرده ايد،زيرا«هرگز شما نمى توانيد(از آن جلوگيرى كنيد و)او را با قدرت خود ناتوان سازيد» .
(وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ)
(آيه 54)در اين آيه روى عظمت اين مجازات مخصوصا در قيامت تكيه كرده،مى گويد:آن چنان عذاب الهى وحشتناك و هول انگيز است كه«اگر هر يك از ستمكاران مالك تمام ثروتهاى روى زمين باشند،حاضرند همۀ آن را بدهند»تا از اين كيفر سخت رهايى يابند . (وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ)
در واقع آنها حاضرند بزرگترين رشوه اى را كه مى توان تصور كرد،براى رهايى از چنگال عذاب الهى بدهند تا سر سوزنى از مجازاتشان كاسته شود،اما كسى از آنها نمى پذيرد.
مخصوصا بعضى از اين مجازاتها جنبۀ معنوى دارد و آن اين كه:«آنها هنگامى كه عذاب را ببينند(پشيمان مى شوند؛اما)پشيمانى خود را كتمان مى كنند»مبادا رسواتر شوند .
(وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ)
سپس تأكيد مى كند:«كه با همۀ اين احوال در ميان آنها به عدالت داورى مى شود،و ظلم و ستمى در بارۀ آنان نخواهد شد» .
(وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ)
* (آيه 55)-سپس برای این که مردم این وعده ها و تهدید های الهی را به شوخی نگیرند و فکر نکنند خداوند از انجام اینها عاجز است،اضافه می کند:«آگاه باشید آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداست» و مالکیت و حکومت او تمام جهان هستی را فرا گرفته و هیچکس نمی تواند از کشور او بیرون رود(اَلا اِنَّ لِلّهِ ما فِی السَّمواتِ وَ الاَرضِ).
ص: 297
و نيز«آگاه باشيد وعدۀ خداوند(در مورد مجازات مجرمان)حق است هر چند بسيارى از مردم(كه ناآگاهى،سايۀ شوم بر روانشان افكنده)اين حقيقت را نمى دانند» .
(أَلا إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ)
(آيه 56)اين آيه نيز تأكيد مجددى روى همين مسألۀ حياتى است كه مى گويد:«خداوند است كه زنده مى كند،و اوست كه مى ميراند» . (هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ)
بنابراين هم توانايى بر مرگ و ميراندن بندگان دارد و هم زنده كردن آنها براى دادگاه رستاخيز.
«و سر انجام همۀ شما به سوى او باز مى گرديد» .
(وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)
و پاداش همۀ اعمال خويش را در آنجا خواهيد يافت.
(آيه 57)قرآن رحمت بزرگ الهى!در قسمتى از آيات گذشته بحثهايى در زمينۀ قرآن آمده،و گوشه اى از مخالفتهاى مشركان در آن منعكس گرديده بود،در اين آيه به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان آمده نخست به عنوان يك پيام همگانى و جهانى،تمام انسانها را مخاطب ساخته،مى گويد:«اى مردم!از سوى پروردگارتان،موعظه و اندرزى براى شما آمده» . (يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ)
«و كلامى كه مايۀ شفاء بيمارى دلهاست» .
(وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ)
«و چيزى كه مايۀ هدايت و راهنمايى است» .
(وَ هُدىً)
«و رحمت براى مؤمنان است» .
(وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ)
در واقع آيۀ فوق چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايۀ قرآن شرح مى دهد.
مرحلۀ اول:مرحلۀ«موعظه و اندرز»است.
مرحلۀ دوم:پاكسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است.
مرحلۀ سوم:مرحلۀ هدايت است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد.
و مرحلۀ پنجم:مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه
ص: 298
مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود.
(آيه 58)در اين آيه براى تكميل اين بحث و تأكيد روى اين نعمت بزرگ الهى يعنى قرآن مجيد كه از هر نعمتى برتر و بالاتر است،مى فرمايد:«بگو:اى پيامبر!اين مردم به فضل پروردگار و به رحمت بى پايان او(و اين كتاب بزرگ آسمانى كه جامع همۀ نعمتهاست)بايد خشنود بشوند»نه به حجم ثروتها و بزرگى مقامها و فزونى قوم و قبيله هاشان . (قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا)
زيرا«اين سرمايه از تمام آنچه آنها براى خود گردآورى كرده اند بهتر و بالاتر است»و هيچ يك از آنها قابل مقايسه با اين نيست .
(هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ)
(آيه 59)در آيات گذشته سخن از قرآن و موعظۀ الهى و هدايت و رحمتى كه در اين كتاب آسمانى است در ميان بود،و در اين آيه به همين مناسبت از قوانين ساختگى و خرافى و احكام دروغين مشركان سخن مى گويد.
نخست روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى فرمايد:«به آنها بگو:چرا اين روزيهايى را كه خداوند براى شما نازل كرده است بعضى را حرام و بعضى را حلال قرار داده ايد»؟ .
(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً)
و بر طبق سنن خرافى خود پاره اى از چهارپايان و همچنين قسمتى از زراعت و محصول كشاورزى خود را تحريم نموده ايد.
«بگو:آيا خداوند به شما اجازه داده است(چنين قوانينى را وضع كنيد)يا بر خدا افترا مى بنديد»؟ .
(قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ)
(آيه 60)اكنون كه مسلم شد آنها با اين احكام خرافى و ساختگى خود علاوه بر محروم شدن از نعمتهاى الهى تهمت و افترا به ساحت مقدس پروردگار بسته اند،اضافه مى كند:«آنها كه بر خدا دروغ مى بندند،در بارۀ مجازات روز قيامت چه مى انديشند»؟آيا تأمينى براى رهايى از اين كيفر دردناك به دست آورده اند؟ . (وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ)
اما«خداوند فضل و رحمت گسترده اى بر مردم دارد» .
(إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ).
ص: 299
به همين دليل آنها را در برابر اين گونه اعمال زشتشان فورا كيفر نمى دهد.
ولى آنها به جاى اين كه از اين مهلت الهى استفاده كنند و عبرت گيرند و شكر آن را به جا آورند و به سوى خدا بازگردند«اكثر آنان(غافلند و)سپاس اين نعمت بزرگ را به جا نمى آورند» .
(وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ)
(آيه 61)و براى اين كه تصور نشود اين مهلت الهى دليل بر عدم احاطۀ علم پروردگار بر كارهاى آنهاست،در اين آيه اين حقيقت را به رساترين عبارت بيان مى كند كه او از تمام ذرات موجودات در پهنۀ آسمان و زمين و جزئيات اعمال بندگان آگاه و با خبر است،و مى گويد:«در هيچ حالت و كار مهمى نمى باشى، و هيچ آيه اى از قرآن را تلاوت نمى كنى،و هيچ عملى را انجام نمى دهيد مگر اين كه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن عمل مى شويد» . (وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ)
سپس با تأكيد بيشتر اين مسأله را تعقيب كرده،مى گويد:«كوچكترين چيزى در زمين و آسمان حتى به اندازۀ سنگينى ذرۀ بى مقدارى،از ديدگاه علم پروردگار تو مخفى و پنهان نمى ماند،و نه كوچكتر از اين و نه بزرگتر از اين مگر اين كه همۀ اينها در لوح محفوظ و كتاب آشكار علم خدا ثبت و ضبط است» .
(وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ)
در آيۀ فوق درس بزرگى براى همۀ مسلمانان بيان شده است درسى كه مى تواند آنها را در مسير حق به راه اندازد و از كجرويها و انحرافات باز دارد.و آن اين كه:به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه هر گامى بر مى داريم و هر سخنى كه مى گوييم و هر انديشه اى كه در سر مى پرورانيم،و به هر سو نگاه مى كنيم،و در هر حالى هستيم،نه تنها ذات پاك خدا بلكه فرشتگان او نيز مراقب ما هستند و با تمام توجه ما را مى نگرند.
بى جهت نيست كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:«پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله هر زمان اين
ص: 300
آيه را تلاوت مى كرد شديدا گريه مى نمود».
جايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن همه اخلاص و بندگى و آن همه خدمت به خلق و عبادت خالق از كار خود در برابر علم خدا ترسان باشد،حال ما و ديگران معلوم است.
(آيه 62)آرامش روح در سايۀ ايمان!چون در آيات گذشته قسمتهايى از حالات مشركان و افراد بى ايمان مطرح شده بود.از اين به بعد شرح حال مؤمنان مخلص و مجاهد و پرهيزكار كه درست در نقطۀ مقابل هستند بيان گرديده،آيه مى گويد:«آگاه باشيد كه اولياى خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمى دارند» . (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ)
منظور غمهاى مادى و ترسهاى دنيوى است،و گر نه دوستان خدا وجودشان از خوف او مالامال است،ترس از عدم انجام وظايف و مسؤوليتها،و اندوه بر آنچه از موفقيتها از آنان فوت شده،كه اين ترس و اندوه جنبۀ معنوى دارد و مايۀ تكامل وجود انسان و ترقى اوست به عكس ترس و اندوه هاى مادى كه مايۀ انحطاط و تنزّل است.
اولياء خدا كسانى هستند،كه ميان آنان و خدا حائل و فاصله اى نيست، حجابها از قلبشان كنار رفته،و در پرتو نور معرفت و ايمان و عمل پاك،خدا را با چشم دل چنان مى بينند كه هيچ گونه شك و ترديدى به دلهايشان راه نمى يابد، و به خاطر همين آشنايى با خدا ماسواى خدا در نظرشان كوچك و كم ارزش و ناپايدار و بى مقدار است.
(آيه 63)اين آيه«اولياء خدا»را معرفى كرده،مى گويد:«آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و بطور مداوم تقوا و پرهيزكارى را پيشۀ خود ساخته اند» . (الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ)
* (آيه 64)-در این آیه روی مسأله عدم وجود ترس و غم و وحشت در اولیای حق با این عبارت تأکید می کند که:«برای آنان در زندگی دنیا و در آخرت بشارت است»(لَهُمُ البُشری فِی الحَیوةِ الدُّنیا وَ فِی الاخِرَةِ).
ص: 301
باز براى تأكيد اضافه مى كند:«سخنان پروردگار و وعده هاى الهى تغيير و تبديل ندارد»و خداوند به اين وعدۀ خود نسبت به دوستانش وفا مى كند .
(لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللّهِ)
«و اين پيروزى و سعادت بزرگى است»براى هر كس كه نصيبش شود .
(ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)
(آيه 65)و در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه سر سلسلۀ اولياء و دوستان خداست كرده و به صورت دلدارى و تسلى خاطر به او مى گويد:«سخنان ناموزون مخالفان و مشركان غافل و بى خبر تو را غمگين نكند» . (وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ)
«چرا كه تمام عزت و قدرت از آن خداست»و در برابر ارادۀ حق از دشمنان كارى ساخته نيست .
(إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً)
او از تمام نقشه هاى آنها باخبر است«زيرا او شنوا و داناست» .
(هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)
(آيه 66)قسمتى از آيات عظمت خداوند:اين آيه بار ديگر به مسألۀ توحيد و شرك كه يكى از مهمترين مباحث اسلام و مباحث اين سوره است بازگشته،مشركان را به محاكمه مى كشد و ناتوانى آنها را به ثبوت مى رساند.
نخست مى گويد:«آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن خدا مى باشند» .
(أَلا إِنَّ لِلّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ)
جايى كه اشخاص ملك او باشند،اشيايى كه در اين جهان مى باشند به طريق اولى از آن او هستند،بنابراين او مالك تمام عالم هستى است.
سپس اضافه مى كند:«و آنها كه غير خدا را همتاى او مى خوانند از دليل و منطقى پيروى نمى كنند»و هيچ سند و شاهدى بر گفتار خود ندارند .
(وَ ما يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ شُرَكاءَ)
«آنها تنها از پندار(ها و گمانهاى)بى اساس پيروى مى كنند» .
(إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ)
«بلكه آنها فقط با مقياس حدس و تخمين سخن مى گويند،و دروغ
ص: 302
مى گويند»! .
(وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ)
اصولا راستى و صدق براساس قطع و يقين استوار است و دروغ براساس تخمينها و پندارها و شايعه ها!
(آيه 67)سپس براى تكميل اين بحث و نشان دادن راه خداشناسى، و دورى از شرك و بت پرستى،به گوشه اى از مواهب الهى كه نشانۀ عظمت و قدرت و حكمت«اللّه»است اشاره كرده،مى گويد:«او كسى است كه شب را براى شما مايۀ آرامش قرار داد و روز را روشنى بخش» . (هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً)
آرى!«در اين نظام حساب شده آيات و نشانه هايى(از توانايى آفريدگار است،اما)براى آنها كه گوش شنوا دارند و حقايق را مى شنوند» .آنها كه مى شنوند و درك مى كنند،و آنها كه پس از درك حقيقت،آن را به كار مى بندند.
(إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ)
(آيه 68)اين آيه نيز همچنان بحث با مشركان را ادامه داده يكى از دروغها و تهمتهاى آنها را نسبت به ساحت مقدس خداوند بازگو مى كند،نخست مى گويد:«آنها گفتند:خداوند براى خود فرزندى اختيار كرده است»! . (قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً)
اين سخن را در درجۀ اول مسيحيان در مورد حضرت«مسيح»سپس بت پرستان عصر جاهلى در مورد«فرشتگان»كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند، و يهود در مورد«عزير»مى گفتند.
قرآن از دو راه به آنها پاسخ مى گويد؛نخست اين كه:«خداوند از هر عيب و نقص منزه است،و از همه چيز بى نياز است» .
(سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ)
اشاره به اين كه نياز به فرزند يا به خاطر احتياج جسمانى به نيرو،و كمك اوست،و يا به خاطر نياز روحى و عاطفى،از آنجا كه خداوند از هر عيب و نقصى و از هر كمبود و ضعفى منزه است و ذات پاكش يك پارچه غنا و بى نيازى است ممكن نيست براى خود فرزندى انتخاب كند.
ص: 303
«او مالك همۀ موجوداتى است كه در آسمانها و زمين است» .
(لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ)
دومين پاسخى را كه قرآن به آنها مى گويد اين است كه:هر كس ادّعايى دارد بايد دليل بر مدّعاى خود اقامه كند؛آيا شما بر اين سخن دليلى داريد؟نه«هيچ دليلى نزد شما براى اين مدّعا وجود ندارد» .
(إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا)
با اين حال«آيا به خدا نسبتى مى دهيد كه(حد اقل)از آن آگاهى نداريد» .
(أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)
(آيه 69)در اين آيه سر انجام شوم افترا و تهمت بر خدا را بازگو مى كند؛ روى سخن را متوجه پيامبرش كرده و مى گويد:«به آنها بگو:كسانى كه بر خدا افترا مى بندند و دروغ مى گويند هرگز روى رستگارى را نخواهند ديد» . (قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ)
(آيه 70)فرضا كه آنها بتوانند با دروغها و افتراهاى خود چند صباحى به مال و منال دنيا برسند«اين تنها يك متاع زود گذر اين جهان است،سپس بازگشتشان به سوى ماست و ما عذاب شديد را در مقابل كفرشان به آنها مى چشانيم» . (مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّدِيدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ)
(آيه 71)گوشه اى از مبارزات نوح:در اين آيه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد گفتارى را كه با مشركان داشت با شرح تاريخ عبرت انگيز پيشينيان تكميل كند.
نخست سرگذشت«نوح»را عنوان كرده،مى گويد:«سرگذشت نوح را بر آنها تلاوت كن،هنگامى كه به قومش گفت:اى قوم من!اگر توقفم در ميان شما و يادآورى كردن آيات الهى برايتان سخت و غير قابل تحمل است»هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد و كوتاهى نكنيد .
(وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللّهِ)
«چرا كه من بر خدا تكيه كرده ام»و به همين دليل از غير او نمى ترسم و نمى هراسم! .
(فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ)
ص: 304
سپس تأكيد مى كند:«اكنون كه چنين است فكر خود را جمع كنيد و از بتهاى خود نيز دعوت به عمل آوريد»تا در تصميم گيرى به شما كمك كنند .
(فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ)
«آن چنان كه هيچ چيز بر شما مكتوم نماند و غم و اندوهى از اين نظر بر خاطر شما نباشد»،بلكه با نهايت روشنى تصميم خود را در بارۀ من بگيريد .
(ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً)
سپس مى گويد:اگر مى توانيد«برخيزيد،و به زندگى من پايان دهيد، و لحظه اى مرا مهلت ندهيد» .
(ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ)
اين يك درس است براى همۀ رهبران اسلامى كه در برابر انبوه دشمنان هرگز نهراسند،بلكه با اتكاء و توكل بر پروردگار با قاطعيت هر چه بيشتر آنها را به ميدان فرا خوانند،و قدرتشان را تحقير كنند كه اين عامل مهمى براى تقويت روحى پيروان و شكست روحيۀ دشمنان خواهد بود.
(آيه 72)در اين آيه بيان ديگرى از نوح براى اثبات حقانيت خويش نقل شده،آنجا كه مى گويد:«اگر شما از دعوت من سرپيچى كنيد(من زيانى نمى برم چرا كه)من از شما اجر و پاداشى نخواستم» . (فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ)
«چرا كه اجر و پاداش من تنها بر خداست» .
(إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ)
براى او كار مى كنم و تنها از او پاداش مى خواهم«و من مأمورم كه از مسلمين (تسليم شدگان در برابر فرمان خدا)باشم» .
(وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ)
(آيه 73)در اين آيه سر انجام كار دشمنان نوح و صدق پيشگوئيش را به اين صورت بيان مى كند:«آنها نوح را تكذيب كردند ولى ما،او و تمام كسانى را كه با او در كشتى بودند نجات داديم» . (فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ)
نه فقط آنها را نجات داديم بلكه:«آنها را جانشين قوم ستمگر ساختيم» .
(وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ)
«و كسانى را كه آيات ما را انكار كرده بودند غرق نموديم» .
(وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا)
ص: 305
و در پايان روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده،مى گويد«اكنون بنگر عاقبت آن گروهى كه انذار شدند(ولى تهديدهاى الهى را به چيزى نگرفتند)به كجا كشيد» .
(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ)
(آيه 74)رسولان بعد از نوح:پس از پايان بحث اجمالى پيرامون سرگذشت نوح،اشاره به پيامبران ديگرى كه بعد از نوح و قبل از موسى(مانند ابراهيم و هود و صالح و لوط و يوسف)براى هدايت مردم آمدند كرده،مى گويد:
«سپس بعد از نوح رسولانى به سوى قوم و جمعيتشان فرستاديم» .
(ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ)
«آنها با دلائل روشن و آشكار به سوى قومشان آمدند»و مانند نوح با سلاح منطق و اعجاز و برنامه هاى سازنده مجهز بودند .
(فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ)
«ولى آنها كه(راه عناد و لجاج را مى پوييدند و)در گذشته به تكذيب پيامبران پيشين برخاسته بودند(اين پيامبران را نيز تكذيب كردند و به آنها)ايمان نياوردند» .
(فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ)
اين به خاطر آن بود كه بر اثر عصيان و گناه و دشمنى با حق پرده بر دلهاى آنها افتاده بود«آرى!اين چنين بر دلهاى متجاوزان مهر مى زنيم» .
(كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ)
(آيه 75)بخشى از مبارزات موسى و هارون:از اينجا به بحث پيرامون موسى و هارون و مبارزات پيگيرشان با فرعون و فرعونيان مى پردازد.
آيه مى گويد:«سپس بعد از رسولان پيشين،موسى و هارون را به سوى فرعون و ملأ او همراه با آيات و معجزات فرستاديم» .
(ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآياتِنا)
اما فرعون و فرعونيان از پذيرش دعوت موسى و هارون سر باز زدند،و از اين كه در برابر حق سر تسليم فرود آوردند«تكبر ورزيدند» .
(فَاسْتَكْبَرُوا)
آنها به خاطر كبر و خود برتربينى و نداشتن روح تواضع،واقعيتهاى روشن را در دعوت موسى ناديده گرفتند چرا كه:«آنها گروهى مجرم بودند»
ص: 306
(وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ)
(آيه 76)در اينجا سخن از مبارزات چند مرحله اى فرعونيان با موسى و برادرش هارون است.
قرآن مى گويد:«هنگامى كه حق از نزد ما به سوى آنها آمد(با اين كه آن را از چهره اش شناختند)گفتند:اين سحر آشكارى است»! .
(فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِينٌ)
(آيه 77)اما«موسى»(ع)در مقام دفاع از خويش برآمد،با بيان دو دليل پرده ها را كنار زده و دروغ و تهمت آنها را آشكار ساخت«موسى گفت:آيا در بارۀ حق،هنگامى كه به سوى شما آمد چنين مى گوييد؟آيا اين سحر است»؟ . (قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا)
«در حالى كه ساحران هرگز رستگار(و پيروز)نمى شوند» .
(وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُونَ)
(آيه 78)سپس سيل تهمت خود را به سوى موسى ادامه دادند،و صريحا به او«گفتند:آيا تو مى خواهى ما را از راه و رسم پدران و نياكانمان منصرف سازى»؟ . (قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا)
در واقع بت«سنتهاى نياكان»و عظمت خيالى و افسانه اى آنها را پيش كشيدند تا افكار عامه را نسبت به موسى و هارون بدبين كنند كه آنها مى خواهند با مقدسات جامعه و كشور شما بازى كنند.
سپس ادامه دادند دعوت شما به دين و آيين خدا دروغى بيش نيست،اينها همه دام است،و نقشه هاى خائنانه براى اين كه در اين سرزمين حكومت كنيد «و رياست در روى زمين از آن شما دو تن باشد» .
(وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ)
در حقيقت آنها چون خودشان هر تلاش و كوششى براى حكومت ظالمانه بر مردم بود،ديگران را نيز چنين مى پنداشتند و تلاشهاى مصلحان و پيامبران را هم، اين گونه تفسير مى كردند.
ص: 307
اما بدانيد«ما به شما دو نفر هرگز ايمان نمى آوريم»زيرا دست شما را خوانده ايم و از نقشه هاى تخريبيتان آگاهيم .
(وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنِينَ)
و اين نخستين مرحلۀ مبارزۀ آنها با موسى بود.
(آيه 79)مرحلۀ دوم مبارزۀ موسى:هنگامى كه فرعون قسمتى از معجزات موسى مانند يد بيضاء و حملۀ مار عظيم را ملاحظه كرد و ديد ادعاى موسى بدون دليل نيست و اين دليل كم و بيش در جمع اطرافيان او و يا ديگران اثر خواهد گذاشت،به فكر پاسخ گويى عملى افتاد،چنانكه قرآن مى گويد:«فرعون صدا زد:تمام ساحران آگاه و دانشمند را نزد من آوريد»،تا به وسيلۀ آنها زحمت موسى را از خود دفع كنم . (وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ)
(آيه 80)سپس«هنگامى كه ساحران(در روزى كه براى اين مبارزۀ تاريخى تعيين شده بود و دعوت عمومى نيز از مردم به عمل آمده بود)گرد آمدند،موسى رو به آنها كرد و گفت:نخست شما آنچه مى توانيد بيفكنيد،بيفكنيد» . (فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ)
(آيه 81)آنها آنچه را در توان داشتند بسيج كردند«و هنگامى كه وسائلى را كه با خود آورده بودند به وسط ميدان افكندند،موسى گفت:آنچه شما آورديد سحر است كه خداوند به زودى آن را ابطال مى كند» . (فَلَمّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ)
شما افرادى فاسد و مفسديد چرا كه در خدمت يك دستگاه جبار و ظالم و طاغى هستيد و علم و دانش خود را براى تقويت پايه هاى اين حكومت خودكامه، فروخته ايد،و اين خود بهترين دليل بر مفسد بودن شماست،و«خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمى كند» .
(إِنَّ اللّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ)
* (آيه 82)-و در این آیه می فرماید: موسی به آنها گفت در این درگیری و مبارزه مطمئناً پیروزی با ماست،چرا که«خداوند وعده داده است که حق را آشکار سازد(و به وسیلهٔ منطق کوبنده و معجزات قاهرهٔ پیامبرانش،مفسدان و باطل گرایان را رسوا کند)هر چند مجرمان(همچون فرعون و ملأش)کراهت
ص: 308
داشته باشند» .
(وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ)
(آيه 83)سومين مرحله مبارزۀ موسى با طاغوت مصر:در آغاز وضع نخستين گروه ايمان آورندگان به موسى را بيان مى كند و مى گويد:«بعد از اين (ماجرا)هيچ گروهى به موسى ايمان نياوردند مگر گروهى از فرزندان قوم او» . (فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ)
اين گروه كوچك و اندك كه به مقتضاى ظاهر كلمۀ بيشتر از جوانان و نوجوانان تشكيل مى شدند،تحت فشار شديدى از ناحيۀ فرعون و اطرافيانش قرار داشتند،و هر زمان«از اين بيم داشتند كه دستگاه فرعونى(با فشارهاى شديدى كه روى مؤمنان وارد مى كرد)آنان را وادار به ترك آيين و مذهب موسى كند» .
«ذُرِّيَّةٌ» (عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ)
چرا كه«فرعون مردى بود كه در آن سرزمين برترى جويى داشت» .
(وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ)
«و اسرافكار و تجاوزكار بود»و هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناخت .
(وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ)
(آيه 84)به هر حال موسى براى آرامش فكر و روح آنها با لحنى محبت آميز به آنان گفت:«اى قوم من!اگر شما به خدا ايمان آورده ايد،و در گفتار خود و ايمان و اسلام خود صادقيد،بايد بر او توكل و تكيه كنيد»و از امواج و طوفان بلا نهراسيد، چرا كه ايمان از توكل جدا نيست . (وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ)
حقيقت«توكل»واگذارى كار به ديگرى و انتخاب او به وكالت است.
مفهوم توكل اين نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش بردارد.بلكه مفهوم آن اين است كه هرگاه نهايت تلاش و كوشش خود را به كار زد و نتوانست مشكل را حل كند،وحشتى به خود راه ندهد،و با اتكاء به لطف پروردگار و استمداد از ذات پاك و قدرت بى پايان او،ايستادگى به خرج دهد،و به جهاد پى گير خود همچنان ادامه دهد.
ص: 309
(آيه 85)اين مؤمنان راستين دعوت موسى را به توكل اجابت كردند، «و گفتند:ما تنها بر خدا توكل داريم» . (فَقالُوا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا)
سپس از ساحت مقدس خدا تقاضا كردند كه از شرّ دشمنان و وسوسه ها و فشارهاى آنان در امان باشند،و عرضه داشتند:«پروردگارا ما را وسيلۀ فتنه و تحت تأثير و نفوذ ظالمان و ستمگران قرار مده» .
(رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ)
(آيه 86)«پروردگارا!ما را به رحمت خود از قوم بى ايمان رهايى بخش» . (وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ)
(آيه 87)مرحلۀ چهارم،دوران سازندگى براى انقلاب:در اينجا مرحلۀ ديگرى از قيام و انقلاب موسى و هارون و بنى اسرائيل بر ضد فراعنه تشريح شده است.
نخست اين كه خداوند مى فرمايد:«ما به موسى و برادرش وحى فرستاديم كه براى قوم خود خانه هايى در سرزمين مصر انتخاب كنيد» .
(وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً)
و مخصوصا«اين خانه ها را نزديك به يكديگر و مقابل هم بسازيد» .
(وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً)
سپس به خودسازى معنوى و روحانى بپردازيد«و نماز را بر پا داريد» .و از اين طريق روان خود را پاك و قوى نماييد.
(وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ)
و براى اين كه آثار ترس و وحشت از دل آنها بيرون رود،و قدرت روحى و انقلابى را بازيابند«به مؤمنان بشارت بده»بشارت به پيروزى و لطف و رحمت خدا .
(وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ)
* (آيه 88)-سپس به یکی از علل طغیان فرعون و فرعونیان اشاره کرده،چنین می گوید:«موسی گفت:پروردگارا!تو فرعون و اطرافیانش را زینت و اموال در زندگی دنیا بخشیده ای»(وَ قالَ مُوسی رَبَّنا اِنَّکَ آتَیتَ فِرعّونَ وَ مَلَأَهُ زینَةَّ وَ اَموالاَّ فِی الحَیوةِ الدُّنیا).
ص: 310
«پروردگارا!سر انجام اين ثروت و تجملات و عاقبت كارشان اين شده كه آنها بندگانت را از راه تو منحرف و گمراه مى سازند» .
(رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ)
سپس موسى(ع)از پيشگاه خدا تقاضا مى كند و مى گويد:«پروردگارا!اموال آنها را محو و بى اثر ساز»تا نتوانند از آن بهره گيرند .
(رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ)
بعد اضافه كرد:پروردگارا!«علاوه بر اين،قدرت تفكر و انديشه را نيز از آنان بگير» .
(وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ)
چه اين كه با از دست دادن اين دو سرمايه،آمادۀ زوال و نيستى خواهند شد و راه ما به سوى انقلاب و وارد كردن ضربۀ نهايى بر آنان باز مى گردد.
خداوندا!اگر من از تو در بارۀ فرعونيان چنين مى خواهم نه به خاطر روح انتقامجويى و كينه توزى است،بلكه به خاطر اين است كه آنها ديگر هيچ گونه آمادگى براى ايمان ندارند«و تا عذاب اليم تو فرا نرسد ايمان نمى آورند» .
(فَلا يُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ)
(آيه 89)خداوند به موسى و برادرش«فرمود:(اكنون كه شما آمادۀ تربيت و سازندگى جمعيت بنى اسرائيل شده ايد)دعاى شما(نسبت به دشمنانتان) اجابت شد» . (قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما)
پس محكم در راه خود بايستيد و«استقامت به خرج دهيد»و از انبوه مشكلات نهراسيد و در كار خود قاطع باشيد .
(فَاسْتَقِيما)
و هرگز در برابر پيشنهادهاى افراد نادان و بى خبر تسليم نشويد«و از راه و رسم كسانى كه نمى دانند،تبعيّت نكنيد»بلكه كاملا آگاهانه برنامه هاى انقلابى خود را ادامه دهيد .
(وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ)
(آيه 90)آخرين فصل مبارزه با ستمگران:در اينجا آخرين مرحلۀ مبارزۀ بنى اسرائيل با فرعونيان و سرنوشت آنها،در عباراتى كوتاه اما دقيق و روشن،ترسيم شده است.
نخست مى گويد:«ما بنى اسرائيل را(به هنگام مقابلۀ با فرعونيان در حالى كه تحت فشار و تعقيب آنها قرار گرفته بودند)از دريا(شط عظيم نيل كه به خاطر
ص: 311
عظمتش كلمۀ بحر بر آن اطلاق شده)عبور داديم» .
(وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ)
«فرعون و لشكرش براى كوبيدن بنى اسرائيل و ظلم و ستم و تجاوز بر آنان به تعقيب آنها پرداختند»اما به زودى همگى در ميان طوفان امواج نيل غرق شدند .
(فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً)
اين جريان ادامه يافت«تا اين كه غرقاب دامن فرعون را فرو گرفت و او همچون پر كاهى بر روى امواج عظيم نيل مى غلتيد،در اين هنگام پرده هاى غرور و بى خبرى از مقابل چشمان او كنار رفت،و نور توحيد فطرى درخشيدن گرفت) فرياد زد:من ايمان آوردم كه معبودى جز آن كس كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند،وجود ندارد» .
(حَتّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ)
نه تنها با قلب خود ايمان آوردم بلكه عملا هم«در برابر چنين پروردگار توانايى تسليمم» .
(وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ)
در واقع هنگامى كه پيشگوييهاى موسى يكى پس از ديگرى به وقوع پيوست و فرعون بيش از پيش از صدق گفتار اين پيامبر بزرگ آگاه شد،و قدرت نمايى او را مشاهده كرد،ناچار اظهار ايمان نمود،به اميد اين كه همان گونه كه«خداى بنى اسرائيل»آنها را از اين امواج كوه پيكر رهايى بخشيد،او را نيز رهايى بخشد.
ولى بديهى است چنين ايمانى كه به هنگام نزول بلا و گرفتار شدن در چنگال مرگ اظهار مى شود،در واقع يك نوع ايمان اضطرارى است،كه هر جانى و مجرم و گنهكارى از آن دم مى زند،بى آنكه ارزشى داشته باشد.
(آيه 91)به همين جهت خداوند او را مخاطب ساخت و فرمود:«اكنون ايمان مى آورى در حالى كه قبل از اين طغيان و گردنكشى و عصيان نمودى،و در صف مفسدان فى الارض و تبهكاران قرار داشتى» . (آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ).
* (آيه 92)-ولی،امروز بدن تورا از امواج رهایی می بخشیم تا درس عبرتی برای آیندگان باشی»برای زمامداران مستکبر و برای همهٔ ظالمان و مفسدان،و نیز
ص: 312
براى گروههاى مستضعف .
(فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً)
و در پايان آيه مى فرمايد:اما با اين همه آيات و نشانه هاى قدرت خدا و با اين همه درسهاى عبرت كه تاريخ بشر را پر كرده است،«بسيارى از مردم از آيات و نشانه هاى ما غافلند» .
(وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ)
(آيه 93)و در اين آيه،پيروزى نهايى بنى اسرائيل و بازگشت به سرزمينهاى مقدسه را پس از رهايى از چنگال فرعونيان چنين بيان مى كند:
«ما بنى اسرائيل را در مكان صدق و راستى منزل داديم» .
(وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ)
تعبير به (منزلگاه راستين)مى تواند اشاره به سرزمين مصر و يا اراضى شام و فلسطين باشد.
«مُبَوَّأَ صِدْقٍ»
سپس قرآن اضافه مى كند:«ما آنها را از روزيهاى پاكيزه،بهره مند ساختيم» .
(وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ)
اما آنها قدر اين نعمت را ندانستند و به اختلاف و نزاع با يكديگر برخاستند «و اختلاف نكردند،مگر بعد از آن كه علم و آگاهى به سراغشان آمد» .
(فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ)
ولى«پروردگار تو سر انجام در روز قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند»و اگر امروز مجازات اختلاف را نچشند،فردا خواهند چشيد! .
(إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ)
(آيه 94)ترديد به خود راه مده!چون در آيات گذشته قسمتهايى از سرگذشتهاى انبياء و اقوام پيشين ذكر شده بود،و ممكن بود بعضى از مشركان و منكران دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در صحت آن ترديد كنند،قرآن از آنها مى خواهد كه براى فهم صدق اين گفته ها به اهل كتاب مراجعه كنند،و چگونگى را از آنها بخواهند،چرا كه در كتب آنها بسيارى از اين مسائل آمده است.
ولى به جاى اين كه روى سخن را به مخالفان كند،پيامبر را مخاطب ساخته چنين مى گويد:«اگر از آنچه بر تو نازل كرديم در شك و ترديد هستى از كسانى كه
ص: 313
كتب آسمانى را قبل از تو مى خوانند بپرس» .تا از اين طريق ثابت شود كه«آنچه بر تو نازل شده حق است و از طرف پروردگار» .
(فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ) (لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ)
«بنابراين هيچ گونه شك و ترديد هرگز به خود راه مده» .
(فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ)
(آيه 95)در اين آيه اضافه مى كند:اكنون كه آيات پروردگار و حقانيت اين دعوت بر تو آشكار شده است«در صف كسانى كه آيات الهى را تكذيب كرده اند مباش كه از زيانكاران خواهى شد» . (وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرِينَ)
در واقع،در آيۀ قبل مى گويد اگر ترديد دارى،از آنها كه آگاهى دارند بپرس،و در اين آيه مى گويد اكنون كه عوامل ترديد برطرف شد بايد در برابر اين آيات تسليم باشى،و گر نه مخالفت با حق،نتيجه اى جز خسران و زيان در بر نخواهد داشت.
(آيه 96)سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اعلام مى كند كه در ميان مخالفان تو گروهى متعصب و لجوج هستند كه انتظار ايمان آنها بيهوده است،آنها از نظر فكرى چنان مسخ شده اند،و آنقدر در راه باطل گام برداشته اند كه وجدان بيدار انسانى را بكلى از دست داده و به موجودى نفوذناپذير تبديل شده اند،منتها قرآن اين موضوع را با اين تعبير بيان مى كند:«كسانى كه فرمان پروردگارت بر آنها ثابت و مسجل شده،ايمان نخواهند آورد» . (إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ)
(آيه 97)«و حتى اگر تمام آيات و نشانه هاى پروردگار به سراغ آنها بيايد (ايمان نخواهند آورد)تا زمانى كه عذاب اليم الهى را با چشم خود ببينند»كه آن زمان ايمان برايشان اثرى ندارد . (وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ)
* (آيه 98)-تنها یک گروه به موقع ایمان آوردند! در آیات گذشته در بارهٔ فرعون و فرعونیان خصوصاً و دیگر اقوام پیشین عموماً این نکته ذکر شده بود که آنها از ایمان به خدا در حال اختیار و سلامت سر باز زدند،ولی به هنگام قرار گرفتن
ص: 314
در آستانۀ مرگ و كيفر الهى،اظهار ايمان كردند،كه براى آنها سودمند نيفتاد.
در اين آيه اين مسأله را به عنوان يك قانون كلى بيان مى دارد و مى گويد:«چرا اقوام گذشته به موقع ايمان نياوردند تا ايمانشان سودمند باشد» .
(فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها)
سپس قوم يونس(ع)را استثنا كرده،مى گويد:«مگر قوم يونس كه چون ايمان آوردند،مجازات رسوا كننده را در زندگى اين دنيا از آنها برطرف ساختيم» .«و آنها را تا وقت معلومى(تا پايان عمرشان)بهره مند كرديم» .
(إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا) (وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ)
ماجراى ايمان آوردن قوم يونس:هنگامى كه يونس از ايمان آوردن قوم خود كه در سرزمين«نينوا»(در عراق)زندگى مى كردند مأيوس شد،به پيشنهاد عابدى كه در ميان آنها مى زيست نفرين كرد در حالى كه عالم دانشمندى نيز در ميان آن گروه بود كه به يونس پيشنهاد مى كرد باز هم در بارۀ آنان دعا كند و باز هم به ارشاد بيشتر بپردازد و مأيوس نگردد.
ولى يونس پس از اين ماجرا از ميان قوم خود بيرون رفت،آنها موقع را غنيمت شمرده و به رهبرى عالم از شهر بيرون ريختند،در حالى كه دست به دعا و تضرّع برداشته و اظهار ايمان و توبه كردند.
اين توبه و ايمان و بازگشت به سوى پروردگار كه به موقع انجام يافته بود و با آگاهى و اخلاص توأم بود كار خود را كرد،نشانه هاى عذاب برطرف شد و آرامش به سوى آنها بازگشت،و هنگامى كه يونس پس از ماجراى طولانيش به ميان قوم خود بازگشت،او را از جان و دل پذيرا گشتند.
داستان فوق نشان مى دهد كه نقش يك رهبر آگاه و دلسوز در ميان يك قوم و ملت،تا چه اندازه مؤثر و حياتبخش است،در صورتى كه عابدى كه آگاهى كافى ندارد بيشتر روى خشنونت تكيه مى كند،و منطق اسلام در مقايسۀ ميان عبادت ناآگاهانه،و علم توأم با احساس مسؤوليت نيز از اين روايت مفهوم مى شود.
ص: 315
(آيه 99)ايمان اجبارى بيهوده است!در آيات گذشته خوانديم كه ايمان اضطرارى به هيچ دردى نمى خورد،به همين جهت در اين آيه مى گويد:«اگر(ايمان اضطرارى و اجبارى به درد مى خورد)و پروردگار تو اراده مى كرد همۀ مردم روى زمين ايمان مى آوردند» . (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً)
بنابراين از عدم ايمان گروهى از آنان دلگير و ناراحت مباش،اين لازمۀ اصل آزادى اراده و اختيار است كه گروهى مؤمن و گروهى بى ايمان خواهند بود،«با اين حال آيا تو مى خواهى مردم را اكراه كنى كه ايمان بياورند» .
(أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ)
اين آيه بار ديگر تهمت ناروايى را كه دشمنان اسلام كرارا گفته و مى گويند با صراحت نفى مى كند،آنجا كه مى گويند:اسلام آيين شمشير است و از طريق زور و اجبار بر مردم جهان تحميل شده است.
اصولا دين و ايمان چيزى است كه از درون جان بر مى خيزد،نه از برون و به وسيلۀ شمشير،و مخصوصا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از اكراه و اجبار كردن مردم براى اسلام برحذر مى دارد.
(آيه 100)در عين حال در اين آيه اين حقيقت را يادآور مى شود:درست است كه انسانها مختار و آزادند اما«هيچ كس نمى تواند ايمان بياورد،جز به فرمان خدا»و توفيق و يارى و هدايت او . (وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ)
و لذا آنها كه در مسير جهل و عدم تعقل گام بگذارند و حاضر به استفاده از سرمايۀ فكر و خرد خويش نباشند«خداوند رجس و پليدى را بر آنها مى نهد» آن چنان كه موفق به ايمان نخواهند شد .
(وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ)
(آيه 101)تربيت و اندرز:در آيات گذشته سخن از اين بود كه ايمان بايد جنبۀ اختيارى داشته باشد نه اضطرارى و اجبارى،به همين مناسبت در اين آيه راه تحصيل ايمان اختيارى را نشان مى دهد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:«به آنها بگو:
درست بنگريد و ببينيد در آسمان و زمين چه نظام حيرت انگيز و شگرفى است»كه هر گوشه اى از آن دليلى بر عظمت و قدرت و علم و حكمت آفريدگار است .
(قُلِ
ص: 316
انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)
درست بنگريد و ببينيد در آسمان و زمين چه نظام حيرت انگيز و شگرفى است»كه هر گوشه اى از آن دليلى بر عظمت و قدرت و علم و حكمت آفريدگار است .
(قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)
اين جمله به روشنى مسألۀ جبر و سلب آزادى اراده را نفى مى كند و مى گويد:
ايمان نتيجۀ مطالعۀ جهان آفرينش است يعنى اين كار به دست خود شماست.
سپس اضافه مى كند ولى با اين همه آيات و نشانه هاى حق باز جاى تعجب نيست كه گروهى ايمان نياورند،چرا كه آيات و نشانه ها و اخطارها و انذارها تنها به درد كسانى مى خورد كه آمادگى براى پذيرش حق دارند«اما اين آيات و انذارها به حال كسانى كه به خاطر لجاجت ايمان نمى آورند مفيد نخواهد بود»! .
(وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ)
(آيه 102)سپس در اين آيه با لحنى تهديد آميز اما در لباس سؤال و استفهام مى گويد:«آيا(اين گروه لجوج و بى ايمان)جز اين انتظار دارند كه سرنوشتى همانند اقوام طغيانگر و گردنكش پيشين كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند پيدا كنند» سرنوشتى همچون فراعنه و نمرودها و شدّادها و اعوان و انصارشان! . (فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ)
و در پايان آيه به آنها اخطار مى كند و مى گويد:«اى پيامبر!به آنها بگو:اكنون (كه شما در چنين مسيرى هستيد و حاضر به تجديد نظر نيستيد)شما در انتظار بمانيد و من نيز با شما انتظار مى كشم» .
(قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ)
شما در انتظار درهم شكستن دعوت حق،و ما در انتظار سرنوشت شوم و دردناكى براى شما،همچون سرنوشت اقوام مستكبر پيشين!
(آيه 103)سپس براى اين كه چنين توهمى پيش نيايد كه خدا به هنگام مجازات تر و خشك را با هم مى سوزاند،اضافه مى كند:«سپس(هنگام آماده شدن مقدمات مجازات اقوام گذشته)فرستادگان خود و كسانى را كه به آنها ايمان مى آوردند نجات و رهايى بخشيديم» . (ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا)
و در پايان مى گويد:اين اختصاص به اقوام گذشته و رسولان و مؤمنان پيشين نداشته است«و همين گونه،بر ما حق است كه مؤمنان به تو را نيز رهايى بخشيم» .
(كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ).
ص: 317
(آيه 104)قاطعيت در برابر مشركان!اين آيه و چند آيۀ بعد كه همگى در رابطه با مسألۀ توحيد و مبارزۀ با شرك و دعوت به سوى حق سخن مى گويد، آخرين آيات اين سوره است،و در واقع فهرست يا خلاصه اى است از بحثهاى توحيدى اين سوره،و تأكيدى است بر مبارزۀ با بت پرستى كه در اين سوره كرارا بيان شده است.
لحن آيات نشان مى دهد كه مشركان گاهى گرفتار اين توهم بودند،كه ممكن است پيامبر در اعتقاد خود پيرامون بتها نرمش و انعطافى به خرج دهد،و به نوعى آنها را بپذيرد.
قرآن با قاطعيت هرچه تمامتر به اين توهم بى اساس پايان مى دهد،و فكر آنها را براى هميشه راحت مى كند كه هيچ گونه سازش و نرمشى در برابر بت معنى ندارد، و جز«اللّه»معبودى نيست،تنها«اللّه»نه يك كلمه بيشتر،نه يك كلمه كمتر.
نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى دهد كه تمام مردم را مخاطب ساخته«بگو:
اى مردم!اگر شما در اعتقاد من شك و ترديدى داريد(آگاه باشيد كه)من كسانى را كه-غير از خدا-پرستش مى كنيد،هرگز نمى پرستم» .
(قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ)
تنها به نفى معبودهاى آنان قناعت نمى كند بلكه براى تأكيد بيشتر،تمام پرستش را براى خدا اثبات كرده،مى گويد:«ولى خدايى را مى پرستم كه شما را مى ميراند» .
(وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذِي يَتَوَفّاكُمْ)
و باز براى تأكيد افزونتر مى گويد:اين تنها خواستۀ من نيست بلكه«اين فرمانى است كه به من داده شده است كه از ايمان آورندگان(به اللّه)بوده باشم» .
(وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)
(آيه 105)پس از آن كه اعتقاد خود را در بارۀ نفى شرك و بت پرستى با قاطعيت بيان كرده به بيان دليل آن مى پردازد،دليلى از فطرت،و دليلى از عقل و خرد.
بگو:به من دستور داده شده كه«روى خود را به آيين مستقيمى بدار كه از
ص: 318
هر نظر خالص و پاك است» .
(وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً)
در اينجا نيز تنها به جنبۀ اثبات قناعت نكرده بلكه براى تأكيد،طرف مقابل آن را نفى كرده،مى گويد:«و هرگز و بطور قطع از مشركان نباش»! .
(وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ)
(آيه 106)پس از اشاره به بطلان شرك از طريق فطرت،اشاره به يك دليل روشن عقلى مى كند و مى گويد دستور داده شده است كه«غير از خدا اشيايى را كه نه سودى به تو مى رساند،نه زيانى،پرستش مكن،چرا كه اگر چنين كارى كردى،از ستمگران خواهى بود»هم به خويشتن ستم كرده اى و هم به جامعه اى كه به آن تعلق دارى . (وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظّالِمِينَ)
(آيه 107)در اينجا نيز تنها به جنبۀ نفى قناعت نمى كند،و علاوه بر جنبۀ نفى روى جنبۀ اثبات نيز تكيه كرده،مى گويد:«و اگر ناراحتى و زيانى خدا به تو رساند(خواه براى مجازات باشد و يا به خاطر آزمايش)هيچ كس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد» . (وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ)
همچنين«اگر خداوند اراده كند خير و نيكى به تو برساند،هيچ كس توانايى ندارد كه جلو فضل و رحمت او را بگيرد» .
(وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ)
«او هر كس از بندگانش را اراده كند(و شايسته بداند)به نيكى مى رساند» .
(يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ)
چرا كه آمرزش و رحمتش همگان را در بر مى گيرد«و اوست غفور رحيم» .
(وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)
(آيه 108)آخرين سخن!اين آيه و آيۀ بعد كه يكى اندرزى است به عموم مردم،و ديگرى به خصوص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستورهايى را كه خداوند در سراسر اين سوره بيان داشه است،تكميل مى كند،و با آن سورۀ يونس پايان مى يابد.
نخست به عنوان يك دستور عمومى مى فرمايد:«بگو:اى مردم!از طرف پروردگارتان حق به سوى شما آمده است» .اين تعليمات،اين كتاب آسمانى،اين برنامه و اين پيامبر همه حق است و نشانه هاى حق بودنش آشكار.
(قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ
ص: 319
رَبِّكُمْ)
و با توجه به اين واقعيت«هر كس در پرتو اين حق هدايت شود،به سود خود هدايت يافته،و هر كس با عدم تسليم در برابر آن راه گمراهى را برگزيند به زيان خود گام برداشته» .
(فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها)
«و من مأمور و و كيل و نگاهبان شما نيستم» .
(وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ)
يعنى نه وظيفه دارم كه شما را به پذيرش حق مجبور كنم،چرا كه اجبار در پذيرش ايمان معنى ندارد،و نه اگر نپذيرفتيد مى توانم شما را از مجازات الهى حفظ كنم،بلكه وظيفۀ من دعوت است و تبليغ،و ارشاد و راهنمايى و رهبرى!
(آيه 109)سپس وظيفۀ پيامبر را در دو جمله تعيين مى كند،نخست اينكه «تنها از آنچه به تو وحى مى شود پيروى كن» . (وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ)
مسير راهت را خدا از طريق وحى تعيين كرده است و كمترين انحراف از آن براى تو مجاز نيست.
ديگر اين كه در اين راه مشكلات طاقت فرسا و ناراحتيهاى فراوان در برابر تو است،بايد از انبوه مشكلات ترس و هراسى به خود راه ندهى،«صبر و استقامت و پايدارى پيشه كن،تا خداوند حكم و فرمان خود را(براى پيروزى تو بر دشمنان) صادر كند» .
(وَ اصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ)
«چرا كه او بهترين حاكمان است»فرمانش حق و حكمتش عدالت، و وعده اش تخلّف ناپذير .
(وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ)
«پايان سورۀ يونس»
ص: 320
اين سوره در«مكّه»نازل شده و 123 آيه است
محتواى سوره:
اين سوره چهل و نهمين سوره اى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديد و نيز در اواخر سالهايى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مكّه به سر مى برد يعنى بعد از مرگ«ابو طالب»و«خديجه»و طبعا در يكى از سخت ترين دورانهاى زندگانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همين جهت در آغاز اين سوره،تعبيراتى كه جنبۀ دلدارى و تسلّى نسبت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان دارد ديده مى شود.
قسمت عمدۀ آيات سوره را سرگذشت پيامبران پيشين مخصوصا«نوح»كه با وجود نفرات كم بر دشمنان بسيار پيروز شدند تشكيل مى دهد.
و به هر حال آيات اين سوره،همانند ساير سوره هاى مكّى،اصول معارف اسلام مخصوصا«مبارزه با شرك و بت پرستى»و توجه به«معاد و جهان پس از مرگ»و«صدق دعوت پيامبر»را تشريح مى كند.
در اين سوره علاوه بر حالات نوح پيامبر به سرگذشت«هود»و«صالح» و«ابراهيم»و«لوط»و«موسى»و مبارزات دامنه دارشان بر ضد شرك و كفر و انحراف و ستمگرى اشاره شده.
اين سوره مرا پير كرد
-آيات اين سوره به روشنى اين امر را اثبات مى كند كه مسلمانان هرگز نبايد به خاطر كثرت دشمنان ميدان را خالى كنند،بلكه بايد هر روز بر«استقامت»خويش بيفزايند.
ص: 321
به همين دليل در حديث معروفى مى خوانيم كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
شيّبتنى سورة هود؛«سورۀ هود مرا پير كرد»! اين سوره آيات تكان دهنده اى مربوط به قيامت و بازپرسى در آن دادگاه عدل الهى و آياتى پيرامون مجازات اقوام پيشين و دستوراتى در بارۀ مبارزه با فساد دارد كه همگى مسؤوليت آفرين است،و جاى تعجب نيست كه انديشه در اين مسؤوليتها آدمى را پير مى كند.
تأثير معنوى اين سوره:
اما در مورد فضيلت اين سوره،در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آمده است:«كسى كه اين سوره را بخواند،پاداش و ثوابى به تعداد كسانى كه به هود و ساير پيامبران ايمان آوردند و كسانى كه آنها را انكار نمودند خواهد داشت،و روز قيامت در مقام شهدا قرار مى گيرد،و حساب آسانى خواهد داشت.
روشن است كه تنها تلاوت خشك و خالى اين اثر را ندارد بلكه تلاوت اين سوره توأم با انديشه،و سپس عمل است كه،انسان را به مؤمنان پيشين نزديك،و از منكران پيامبران دور مى سازد.
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشندۀ بخشايشگر
(آيه 1)چهار اصل مهم در دعوت انبياء:اين سوره با بيان اهميت اين كتاب بزرگ آسمانى شروع مى شود،تا مردم به محتويات آن بيشتر توجه كنند.
ذكر حروف مقطعه خود دليلى است بر اهميت اين كتاب بزرگ آسمانى كه با تمام اعجاز و عظمتش از حروف مقطعۀ ساده اى كه در اختيار همگان است همچون «الف،لام،راء»تشكيل شده است(الر).
و به دنبال اين حروف مقطعه يكى از ويژگيهاى قرآن مجيد را با دو جمله بيان مى كند،نخست اين كه:«كتابى است كه تمام آياتش متقن و مستحكم است» .
(كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ)
و«سپس شرح و تفصيل(تمام نيازمنديهاى انسان در زمينۀ زندگى فردى
ص: 322
و اجتماعى،مادى و معنوى،در آن)بيان شده است» .
(ثُمَّ فُصِّلَتْ)
اين كتاب بزرگ با اين ويژگى از سوى چه كسى نازل شده است؟«از نزد خدايى كه هم حكيم است و هم آگاه» .
(مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ)
(آيه 2)در اين آيه مهمترين و اساسى ترين محتواى قرآن يعنى توحيد و مبارزۀ با شرك را به اين صورت بيان مى كند:نخستين دعوت من اين است كه«جز خداوند يگانۀ يكتا را نپرستيد» . (أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ)
و دومين برنامۀ دعوتم اين است كه:«من براى شما از سوى او نذير و بشيرم» .
(إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ)
در برابر نافرمانيها و ظلم و فساد و شرك و كفر،شما را بيم مى دهم،و از عكس العمل كارهايتان و مجازات الهى بر حذر مى دارم،و در برابر اطاعت و پاكى و تقوا شما را بشارت به سرنوشتى سعادتبخش مى دهم.
(آيه 3)سومين دعوتم اين است كه:«از گناهان خويش استغفار كنيد»و از آلودگيها خود را شستشو دهيد . (وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ)
و چهارمين دعوتم اين است كه:«به سوى او باز گرديد» .
(ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ)
و پس از شستشوى از گناه و پاك شدن در سايۀ استغفار،خود را به صفات الهى بياراييد كه بازگشت به سوى او چيزى جز اقتباس از صفات او نيست.
سپس نتيجه هاى عملى«موافقت»يا«مخالفت»با اين چهار دستور را چنين بيان مى كند:هرگاه به اين برنامه ها جامۀ عمل بپوشانيد خداوند«تا پايان عمر شما را از زندگانى سعادتبخش اين دنيا بهره مند و متمتع مى سازد» .
(يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى)
بنابراين؛مذهب پيش از آن كه سراى آخرت را آباد كند،آباد كنندۀ سراى دنياست و از آن بالاتر اين كه به هر كس به اندازۀ كارش،بهره مى دهد و تفاوت مردم را در چگونگى عمل به اين چهار اصل به هيچ وجه ناديده نمى گيرد،بلكه«به هر صاحب فضيلتى به اندازۀ فضيلتش عطا مى كند» .
(وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ)
ص: 323
«و اما اگر راه مخالفت را پيش گيريد،و(در برابر اين دستورهاى چهارگانۀ عقيدتى و عملى)سرپيچى كنيد،من از عذاب روز بزرگى بر شما بيمناكم»همان روز كه در دادگاه بزرگ عدل الهى حضور مى يابيد .
(وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ)
(آيه 4)به هر حال بدانيد كه هر كس باشيد،و در هر مقام و منزلتى قرار گيريد،سر انجام«بازگشت همۀ شما به سوى خداست» . (إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ)
و اين جمله اشاره به اصل پنجمى از اصول تفصيلى قرآن يعنى مسألۀ معاد و رستاخيز است.
اما هيچ گاه فكر نكنيد كه قدرت شما در برابر قدرت خدا اهميتى دارد،يا مى توانيد از فرمان او،و دادگاه عدالتش فرار كنيد،و نيز تصور نكنيد كه او نمى تواند استخوانهاى پوسيدۀ شما را بعد از مرگ جمع آورى كند،و لباس حيات و زندگى نوينى بر آن بپوشاند«چرا كه او بر همه چيز قادر و تواناست» .
(وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)
(آيه 5)اين آيه بطور كلى اشاره به يكى از كارهاى احمقانۀ دشمنان اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى كند كه با استفاده از روش نفاق آميز و دوركشى از حق مى خواستند ماهيت خود را از نظرها پنهان سازند تا گفتار حق را نشنوند.
لذا مى گويد:«آگاه باشيد!آنها(سرها را به هم نزديك ساخته و) سينه هايشان را در كنار هم قرار مى دهند تا خود(و سخنان خويش)را از او(پيامبر) پنهان دارند» .
(أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ)
تعبير ممكن است اشاره به هرگونه«مخفى كارى»ظاهرى و باطنى دشمنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد.
«يَثْنُونَ»
لذا قرآن بلافاصله اضافه مى كند:«آگاه باشيد آنها هنگامى كه خود را در جامه هايشان پنهان مى دارند پروردگار پنهان و آشكار آنان را مى داند» .
(أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ)
«چرا كه او از اسرار درون سينه ها آگاه است» .
(إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ)
ص: 324
(آيه 6)همه ميهمان اويند!در آيۀ قبل اشاره اى به وسعت علم پروردگار و احاطۀ او به اسرار نهان و آشكار شده بود،و اين آيه در حقيقت دليلى براى آن محسوب مى شود،چرا كه از روزى دادن خداوند به همۀ موجودات سخن مى گويد، همان كارى كه بدون احاطۀ علمى كامل به همۀ جهان امكان پذير نيست! نخست مى گويد:«هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست مگر اين كه رزق و روزى آن بر خداست،و قرارگاه او را مى داند،و از نقاطى كه از قرارگاهش به آن منتقل مى شود(نيز)باخبر است»و در هر جا باشد روزيش را به او مى رساند . (وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها)
«تمام اين حقايق(با همۀ حدود و مرزهايش)در كتاب مبين و لوح محفوظ علم خداوند ثبت است» .
(كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ)
تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى!
طرز روزى رساندن خداوند به موجودات مختلف،راستى حيرت انگيز است،از جنينى كه در شكم مادر قرار گرفته تا حشرات گوناگونى كه در اعماق تاريك زمين و لانه هاى پرپيچ و خم و در لابلاى درختان و بر فراز كوهها و در قعر دره ها زندگى دارند كه از ديدگاه علم او هرگز مخفى و پنهان نيستند،و همانگونه كه قرآن مى گويد خداوند،هم جايگاه و«آدرس اصلى» آنها را مى داند و هم محل سيار آنان را،و در هر جا باشند روزيشان را به آنان حواله مى كند.
جالب اين كه در آيات فوق به هنگام بحث از روزى خواران تعبير به«دابّه» و جنبده شده است و اين اشاره لطيفى به مسألۀ رابطۀ«انرژى»و«حركت»است، مى دانيم هر جا حركتى وجود دارد نيازمند به ماده انرژى زا است يعنى ماده اى كه منشأ حركت گردد.
و در پاسخ اين سؤال كه آيا«روزى»هر كس از آغاز تا پايان عمر تعيين شده، و خواه ناخواه به او مى رسد؟بايد بگوييم درست است كه روزى هر كس مقدر
ص: 325
و ثابت است،ولى در عين حال مشروط به سعى و تلاش و كوشش مى باشد، و هرگاه اين شرط حاصل نشود مشروط نيز از ميان خواهد رفت.
نكتۀ مهم اين است كه آيات و روايات مربوط به معين بودن روزى در واقع ترمزى است روى افكار مردم حريص و دنياپرست كه براى تأمين زندگى به هر در مى زنند،و هر ظلم و جنايتى را مرتكب مى شوند،به گمان اين كه اگر چنين نكنند زندگيشان تأمين نمى شود.
آيات قرآن و احاديث اسلامى به اين گونه افراد هشدار مى دهد كه بيهوده دست و پا نكنند،همين اندازه كه آنها در طريق مشروع گام بگذارند و تلاش و كوشش كنند مطمئن باشند خداوند از اين راه همۀ نيازمنديهاى آنها را تأمين مى كند.
البته بعضى از روزيها مثل نور آفتاب،باران و هوا و عقل و هوش خدادادى؛ چه انسان به دنبال آن برود،يا نرود،به سراغ او مى آيند.
ولى اگر با تلاش و كوشش خود از همين مواهب نيز بطور صحيحى نگهدارى نكنيم آنها نيز از دست ما خواهد رفت،و يا بى اثر مى ماند.
ولى به هر حال نكتۀ اساسى اين است كه تمام تعليمات اسلامى به ما مى گويد براى تأمين زندگى بهتر چه مادى و چه معنوى،بايد تلاش بيشتر كرد.
(آيه 7)هدف آفرينش:در اين آيه از سه نكته اساسى بحث شده است:
نخست از آفرينش جهان هستى و مخصوصا آغاز آفرينش كه نشانۀ قدرت پروردگار و دليل عظمت او است،مى فرمايد:«او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد» .
(وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ)
منظور از«روز»دوران است،خواه اين دوران كوتاه باشد و خواه بسيار طولانى و حتى به مقدار ميلياردها سال-و چون در ذيل آيۀ 54 سورۀ اعراف شرح آن گذشت نيازى به تكرار نيست.
سپس اضافه مى كند:«و عرش او(خداوند)بر آب قرار داشت» .
(وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ)
ص: 326
در آغاز آفرينش،جهان هستى به صورت مواد مذاب(يا گازهاى فوق العاده فشرده كه شكل مواد مذاب و مايع را داشت)بود.
سپس در اين تودۀ آبگونه حركات شديد و انفجارات عظيمى رخ داد، و قسمتهايى از سطح آن پى درپى به خارج پرتاب شد،اين اتصال و به هم پيوستگى به انفصال و جدايى گراييد،و كواكب و سيارات و منظومه ها يكى بعد از ديگرى تشكيل يافتند.
بنابراين،جهان هستى و پايۀ تخت قدرت خدا نخست بر اين مادۀ عظيم آبگونه قرار داشت.
دومين مطلبى كه در اين آيه به آن اشاره شده هدف آفرينش جهان هستى است،همان هدفى كه قسمت عمده اش به«گل سر سبد اين جهان»يعنى «انسان»باز مى گردد،انسانى كه بايد در مسير تعليم و تربيت قرار گيرد و راه تكامل را بپويد و هر لحظه به خدا نزديكتر شود،مى فرمايد:اين آفرينش با عظمت را«به اين خاطر قرار داد كه شما را بيازمايد تا كدامين بهتر عمل مى كنيد» .
(لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً)
سومين مطلبى كه در اين آيه به آن اشاره شده مسألۀ«معاد»است كه پيوند ناگسستنى با مسألۀ آفرينش جهان و هدف خلقت دارد.
لذا مى گويد:«اگر به آنها بگويى شما بعد از مرگ برانگيخته مى شويد كافران از روى تعجب مى گويند:(اين باوركردنى نيست،اين حقيقت و واقعيت ندارد، بلكه)اين تنها يك سحر آشكار است» .
(وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ)
(آيه 8)مؤمنان پر ظرفيت و افراد بى ايمان كم ظرفيتند!در سلسله آيات (8 تا 11)گوشه هايى از حالات روانى و نقاط ضعف اخلاقى افراد بى ايمان تشريح شده،همان نقاط ضعفى كه انسان را به راههاى تاريك و فساد مى كشاند.
نخستين صفتى كه براى آنها ذكر مى كند،شوخى كردن با حقايق و مسخره نمودن مسائل سرنوشت ساز است،مى فرمايد:«و اگر مجازات را تا زمان محدودى
ص: 327
از آنها به تأخير اندازيم(از روى استهزا)مى گويند:چه چيز مانع آن شده است»!چه شد اين مجازات،كجا رفت اين كيفر؟ .
(وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ)
اين شيوۀ همۀ جاهلان مغرور و بى خبر است،كه هر چه با تمايلات آنها سازگار نباشد،در نظرشان مسخره است.
اما قرآن با صراحت به آنها پاسخ مى گويد:«آگاه باشيد آن روز كه(عذاب)به سراغشان آيد،از آنها بازگردانده نخواهد شد»و هيچ قدرتى مانع آن نخواهد بود.
(أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ)
«و آنچه را مسخره مى كردند بر آنان نازل مى شود»و آنها را درهم مى كوبد .
(وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ)
امت معدوده و ياران حضرت مهدى(عج):در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده امت معدوده به معنى نفرات كم،و اشاره به ياران حضرت مهدى(عج)گرفته شده است،ولى همانگونه كه گفتيم معنى ظاهر آيه اين است كه امت معدوده به معنى زمان معدود و معين است،و اتفاقا در روايتى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام در تفسير آيه نقل شده«امت معدوده»همين گونه تفسير گرديده،بنابراين روايات مزبور ممكن است اشاره به معنى دوم آيه و به اصطلاح«بطن آيه»بوده باشد.
(آيه 9)يكى ديگر از نقطه هاى ضعف آنان،كم ظرفيتى در برابر مشكلات و ناراحتيها و قطع بركات الهى است،چنان كه قرآن مى گويد:«و هرگاه نعمت و رحمتى به انسان بچشانيم و سپس آن را از او برگيريم او مأيوس و نوميد مى شود و به كفران و ناسپاسى بر مى خيزد» . (وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ)
كلمۀ«انسان»در اين گونه آيات اشاره به انسانهاى تربيت نايافته و خودرو و بى ارزش است.
* (آيه 10)-سومین نقطه ضغف آنها این است که به هنگامی که در ناز و نعمت فرو می روند،چنان خودباختگی و غرور و تکبر بر آنها چیره می شود که همه چیز را
ص: 328
فراموش مى كنند،چنانكه قرآن مى گويد:«و اگر بعد از شدت و رنجى كه به او رسيده نعمتهايى به او بچشانيم مى گويد:مشكلات از من برطرف شد،و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود»آنچنان كه از شكر نعمتهاى پروردگار غافل مى گردد .
(وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)
(آيه 11)سپس در اين آيه اضافه مى كند:«مگر آنها كه(در سايۀ ايمان راستين)صبر و استقامت ورزيدند و كارهاى شايسته انجام دادند»و در همه حال از اعمال صالح فروگذار نمى كنند،از تنگ نظريها و ناسپاسيها و غرور،و تكبر بركنارند . (إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ)
آنها نه به هنگام وفور نعمت،مغرور مى شوند و خدا را فراموش مى كنند،و نه به هنگام شدت و مصيبت مأيوس مى گردند و كفران مى كنند.
و به همين دليل:«براى اين افراد آمرزش و پاداش بزرگى خواهد بود» .
(أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ)
(آيه 12)
شأن نزول:
براى اين آيه و دو آيۀ بعد دو شأن نزول نقل شده:
نخست اين كه گروهى از رؤساى كفار مكّه نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند:اگر راست مى گويى كه پيامبر خدا هستى كوههاى مكه را براى ما طلا كن!و يا فرشتگانى را بياور كه نبوت تو را تصديق كنند!اين آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
شأن نزول ديگرى از امام صادق عليه السّلام نقل شده و آن اين كه پيامبر به على عليه السّلام فرمود:من از خدا خواسته ام كه ميان من و تو برادرى برقرار سازد و اين درخواست قبول شد و نيز خواسته ام كه تو را وصى من كند اين درخواست نيز اجابت گرديد، هنگامى كه اين سخن به گوش بعضى از مخالفان رسيد(از روى عداوت و دشمنى) گفتند به خدا سوگند يك من خرما در يك مشك خشكيده از آنچه محمّد صلّى اللّه عليه و آله از خداى خود خواسته بهتر است(اگر راست مى گويد)چرا از خدا نخواست فرشته اى براى يارى او بر دشمنان بفرستد و يا گنجى كه او را از فقر نجات دهد.
آيات مزبور نازل شد و به آنها پاسخ داد.
ص: 329
تفسير:
قرآن معجزۀ جاويدان-از اين سلسله آيات بر مى آيد كه گاهى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر شدت مخالفت و لجاجت دشمنان ابلاغ بعضى از آيات را به آخرين فرصت موكول مى كرده است،لذا خداوند در اين آيه پيامبرش را از اين كار نهى مى كند،مى فرمايد:«گويا ابلاغ بعضى از آياتى را كه بر تو وحى مى شود ترك مى كنى و سينۀ تو از آن نظر تنگ و ناراحت مى شود» .
(فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ)
از اين ناراحت مى شوى كه مبادا آنها معجزات اقتراحى از تو بخواهند و«بگويند چرا گنجى بر او نازل نشده،و يا چرا فرشته اى همراه او نيامده»؟ .
(أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ)
لذا بلافاصله اضافه مى كند:«تو تنها بيم دهنده و انذار كننده اى» .
(إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ)
يعنى،خواه آنها بپذيرند،يا نپذيرند و مسخره كنند و لجاجت به خرج دهند.
و در پايان آيه مى گويد:«خداوند حافظ و نگاهبان و ناظر بر هر چيز است» .
(وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ)
يعنى از ايمان و كفر آنها پروا مكن و اين به تو مربوط نيست.وظيفۀ تو ابلاغ است خداوند خودش مى داند با آنها چگونه رفتار كند.
(آيه 13)از آنجا كه اين بهانه جوييها و ايراد تراشيها به خاطر آن بود كه آنها اصولا وحى الهى را منكر بودند و مى گفتند:اين آيات از طرف خدا نيست،اينها جمله هايى است كه«محمّد»به دروغ بر خدا بسته،لذا در اين آيه به پاسخ اين سخن با صراحت هر چه بيشتر پرداخته،مى گويد:«آنها مى گويند:او(پيامبر)آنها را به خدا افترا بسته» . (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ)
«به آنها بگو:اگر راست مى گوييد(كه اينها ساخته و پرداختۀ مغز بشر است) شما هم ده سوره همانند اين سوره هاى دروغين بياوريد و از هر كس مى توانيد-جز خدا-براى اين كار دعوت كنيد» .
(قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
ص: 330
(آيه 14)«اما اگر آنها دعوت شما مسلمانان را اجابت نكردند(و حاضر نشدند لااقل ده سوره همانند اين سوره ها بياورند)بدانيد(اين ضعف و ناتوانى نشانۀ آن است كه قرآن)تنها با علم الهى نازل شده» . (فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ ا