زندگینامه شیخ رجبعلی خیاط (ره )

بازدید : 4562
زمان تقریبی مطالعه : 30 دقیقه
تاریخ : 22 شهریور 1391
زندگینامه شیخ رجبعلی خیاط (ره )

زندگینامه شیخ رجبعلی خیاط (ره )
عبد صالح خدا « رجبعلی نكوگويان » مشهور به « جناب شيخ » و « شيخ رجبعلی خياط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران ديده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » يك كارگر ساده بود. هنگامی كه رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنيا رفت و رجبعلی را كه از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت. از دوران كودكی شيخ بيش از اين اطلاعاتی در دست نيست. اما او خود، از قول مادرش نقل می‌كند كه: « موقعی كه تو را در شكم داشتم شبی [ پدرت غذايی را به خانه آورد] خواستم بخورم ديدم كه تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شكمم می‌كوبی، احساس كردم كه از اين غذا نبايد بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسيدم….؟ پدرت گفت حقيقت اين است كه اين ها را بدون اجازه [از مغازه ای كه كار می‌كنم] آورده‌ام! من هم از آن غذا مصرف نكردم. »

اين حكايت نشان می‌دهد كه پدر شيخ ويژگی قابل ذكری نداشته است. از جناب شيخ نقل شده است كه: « احسان و اطعام يك ولی خدا توسط پدرش موجب آن گرديده كه خداوند متعال او را از صلب اين پدر خارج سازد. » شيخ پنج پسر و چهار دختر داشت، كه يكی از دخترانش در كودكی از دنيا رفت.

خانه خشتی و ساده شيخ كه از پدرش به ارث برده بود در خيابان مولوی كوچه سياه‌ها (شهيد منتظری) قرارداشت. وی تا پايان عمر در همين خانه محقر زيست. يكی از فرزندان شيخ می‌گويد: پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده كرديم و به پدرم گفتم: آقايان، افراد رده بالا به ديدن شما می‌آيند، ديدارهای خود را در اين اتاق‌ها قرار دهيد، فرمود: « نه! هر كه مرا می‌خواهد بيايد اين اتاق، روی خرده كهنه ها بنشيند، من احتياج ندارم. »اين اتاق، اتاق كوچكی بود كه فرش آن يك گليم ساده و در آن يك ميز كهنه خياطی قرار داشت.

لباس جناب شيخ بسيار ساده و تميز بود، نوع لباسی كه او می‌پوشيد نيمه روحانی بود، چيزی شبيه لباده روحانيون بر تن می‌كرد و عرقچين بر سر می‌گذاشت و عبا بردوش می‌گرفت.
نكته قابل توجه اين بود كه او حتی در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه برای خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف می‌كند: « نفس اعجوبه است، شبی ديدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمی‌توانم حضور پيدا كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكی از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشايند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم …»!

جناب شيخ دنبال غذاهای لذيذ نبود، بيشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سيب زمينی و فرنی استفاده می‌كرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو می‌نشست و به طور خميده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست می‌گرفت هميشه غذا را با اشتهای كامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب يكی از دوستان كه دستش می‌رسيد میگذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمی‌زد و ديگران هم به احترام ايشان سكوت می‌كردند. اگر كسی او را به مهمانی دعوت می كرد با توجه، قبول يا رد می‌كرد، با اين حال بيشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمی‌كرد. از غذای بازار پرهيز نداشت، با اين حال از تأثير خوراك در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست .

خياطی يكی از شغلهای پسنديده در اسلام است. لقمان حكيم اين شغل را برای خود انتخاب كرده بود. جناب شيخ برای اداره زندگی خود، اين شغل را انتخاب كرد و از اين رو به « شيخ رجبعلی خياط » معروف شد. جالب است بدانيم كه خانه ساده و محقر شيخ، با خصوصياتی كه پيشتر بيان شد، كارگاه خياطی او نيز بود. يكی از دوستان شيخ می‌گويد: فراموش نمی‌كنم كه روزی در ايام تابستان در بازار جناب شيخ را ديدم، در حالی كه از ضعف رنگش مايل به زردی بود. قدری وسايل و ابزار خياطی را خريداری و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت كنيد، حال شما خوب نيست. فرمود: «عيال و اولاد را چه كنم؟! » در حديث است كه رسول خدا (ص) فرمودند : « إن الله تعالي يحب أن يري عبده تعباً في طلب الحلال؛ خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببيند. »

شيخ در عالم سياست نبود، اما با رژيم منفور پهلوی و سياستمداران حاكم آن به شدت مخالف بود. يكی از فرزندان شيخ می‌گويد: در 30 تير سال 1330 هجری شمسی وقتی شيخ وارد منزل شد، شروع كرد به گريه كردن و فرمود: « حضرت سيد الشهدا(ع) اين آتش را با عبايشان خاموش كردند و جلوی اين بلا را گرفتند، آن ها بنا داشتند در اين روز خيلی ها را بكشند؛ آيت الله كاشانی موفق نمی‌شود ولی سيدی هست كه می‌آيد و موفق می‌شود. » پس از چندی معلوم شد که مقصود از سید دوم، امام خمینی (ره) است.



سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید. يكی از ارادتمندان جناب شيخ، كه شب قبل از وفات، از طريق رؤيای صادقه رحلت ملكوتی وی را پيش‌بينی كرده ‌بود، ماجرای وفات را چنين گزارش می‌كند: شبی كه فردای آن شيخ از دنيا رفت، در خواب ديدم كه دارند در مغازه‌های سمت غربی مسجد قزوين را می‌بندند، پرسيدم: چه خبره؟ گفتند آشيخ رجبعلی خياط از دنيا رفته. نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رؤيای صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دليل اين حضور بی‌موقع سؤال كرد، جريان رؤيای خود را تعريف كردم. ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش، به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود، داخل شديم و نشستيم، شيخ هم نشست و فرمود: « كجا بوديد اين موقع صبح زود؟ » من خوابم را نگفتم، قدری صحبت كرديم، شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود:

« چيزی بگوييد، شعری بخوانيد! »
يكی خواند:
خوش‌تر از ايام عشق ايام نيست
صبح روز عاشقان را شام نيست
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

شيخ با اينكه خود اهل كشف و شهود بود می‌فرمود: « در مكاشفات يقين نداشته باشيد و هيچ وقت بر مكاشفه تكيه نكنيد. هميشه بايد رفتار و گفتار امامان را الگو قرار دهيد. »و می‌فرمود: « مقدس‌ها همه كارشان خوب است، فقط « من » خود را بايد با ( خدا ) عوض كنند. » و می‌فرمود: « اگر مؤمنين منیّت ( خودخواهی ) خود را كنار بگذارند به جايی می ‌رسند. »

براساس مسلك تعبد، شيخ در احكام مقلد بود، و از آيت الله حجت – يكی از مراجع تقليد معاصر خود- تقليد می‌كرد، و در ارتباط با انتخاب اين شخصيت علمی ‌برای تقليد خود می‌فرمود: « به قم رفتم، مراجع تقليد را ديدم، از همه بی هواتر آقای حجت بود. »

جناب شيخ معتقد بود، كسانی كه در سير و سلوك از طريقه اهل بيت(ع) فاصله دارند، هر چند بر اثر رياضت از نظر قدرت روحی، به مقامات و توان‌هايی دست يابند، اما درهای معارف حقيقی بر آنان بسته است. يكی از فرزندان شيخ نقل می‌كند كه: با پدرم به كوه « بی بی شهربانو» یکی از کوه های اطراف ری رفته بوديم، در بين راه اتفاقاً به شخصی از اهل رياضت برخورديم، وی ادعاهايی داشت، پدرم به او فرمود: « حاصل رياضت‌های تو بالاخره چيست؟ » آن شخص با شنيدن اين سخن، خم شد و از روی زمين قطعه سنگی را برداشت و آن را تبديل به گلابی نمود و به پدرم تعارف كرد و گفت: بفرماييد ميل كنيد! پدرم فرمود: « خوب! اين كار را برای من كردی، بگو ببينم برای خدا چه داری؟ و چه كرده ای؟! » مرتاض با شنيدن اين سخن به گريه افتاد …

جناب شيخ معتقد بود اگر كسی حقيقتاً به احكام نورانی اسلام عمل كند، به همه كمالات و مقامات معنوی دست خواهد يافت. او با رياضت‌هايی كه برخلاف سنت و روش مذهب است، به شدت مخالف بود. يكی از ارادتمندان ايشان نقل كرده است: مدتی مشغول رياضت بودم و با كناره گيری از همسر علويه‌ام، در اتاقی جداگانه مشغول ذكر می‌شدم و همان جا می‌خوابيدم، پس از چهار پنج ماه، يكی از دوستان مشترك، مرا به ديدن جناب شيخ برد، پس از دق الباب، به محض اين كه شيخ مرا مشاهده كرد، بدون مقدمه گفت: « می‌خواهی بگويم؟! »

من سرم را پايين انداختم، بعد شيخ متذكر شد كه: « اين چه رفتاری است با همسرت كرده و او را ترك كرده‌ای؟ … اين رياضت‌ها و اذكار را بزن گاراژ! يك جعبه شيرينی بگير و برو پيش عيالت، نماز را سر وقت بخوان با تعقيبات معموله. »سپس شيخ به احاديثی كه تأكيد می‌كند اگر چهل روز كسی خالص عمل كند، چشمه‌های حكمت از دلش می جوشد اشاره كرد و فرمود: « طبق اين احاديث، اگر كسی چهل روز به وظايف دينی خود عمل كند قطعاً روشنی خاصی پيدا می‌نمايد. » آن شخص به توصيه شيخ رياضت را رها كرد و به زندگی معمولی خود بازگشت.

حساب خمس
دكتر حميد فرزام – يكی از شاگردان جناب شيخ – در توصيف تعبد ايشان می‌گويد: شيخ، شريعت و طريقت و حقيقت را با هم داشت، نه اين كه مانند درويش‌ها پشت پا به شريعت زند. اولين حرف ايشان به بنده اين بود كه: « برو حساب خمست را بكن » مرا فرستاد نزد مرحوم آيت الله آقا شيخ احمد آشتيانی – رحمه الله عليه – در « گذرقلی » و گفت: « بايد بروی خدمت ايشان » و چه مردی بود! آيت حق بود و من از او چه فيوضاتی كسب كردم! و چه چيزها ديدم!… رفتم خدمت ايشان و حساب كلبه محقری كه داشتم كردم.


يكی از دستورالعمل‌های مهم تربيتی شيخ، برنامه‌ريزی منظم برای خلوت با خداوند متعال و دعا و مناجات است كه با جمله « گدايی در خانه خدا » از آن تعبير می‌كرد، و تأكيد می‌فرمود كه: « شبی يك ساعت دعا بخوانيد، اگر حال دعا نداشتيد باز هم خلوت با خدا را ترك نكنيد. » و می‌فرمود: « در بيداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجيبی است. هر چيزی را كه از خدا بخواهی از گدايی سحرها می‌توان حاصل نمود، از گدايی سحرها كوتاهی نكنيد كه هرچه هست در آن است. عاشق خواب ندارد و جز وصال محبوب چيزی نمی‌خواهد. وقت ملاقات و رسيدن به وصال هنگام سحر است. »

دعای يستشير، دعای عدليه، دعای توسل، مناجات اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد كوفه، كه با « اللهم إني أسألك الأمان يوم لا ينفع مال و لا بنون » آغاز می‌شود و مناجات‌های پانزده گانه امام سجاد (ع) ( مناجات خمسه عشر)، دعاهايی است كه جناب شيخ زياد می‌خواند و به شاگردان هم خواندن آن‌ها را توصيه می‌فرمود. در ميان مناجات‌های پانزده‌گانه امام سجاد عليه‌السلام بر خواندن « مناجات مفتقرين » خصوصاً و « مناجات مریدین » تأكيد داشت، و می‌فرمود: « هر يك از اين پانزده دعا يك خاصيت دارد. »

آيت الله فهری نقل می‌كند كه: از جناب شيخ شنيدم كه فرمودند: « به خدا عرض كردم: خدايا هر كسی با محبوب خودش راز و نيازهای دارد و تلذذی، ما هم می‌خواهيم از اين نعمت برخوردار باشيم چه دعايی بخوانيم؟ در عالم معنا به من گفتند: دعای يستشير بخوان. » اين بود كه ايشان دعای يستشير را با حال و نشاط مخصوصی میخواندند.

جناب شيخ بر اين اعتقاد بود كه هنگامی انسان شايستگی مناجات و گفت و گو با خداوند متعال را پيدا می‌كند كه محبت غير خدا را از دل بيرون كند، و كسی كه هوس، خدای اوست نمی‌تواند حقيقتاً « يا الله » بگويد، و در اين باره می‌فرمود: « گريه و مناجات موقعی ارزش واقعی دارد كه انسان در دلش محبت غير خدا را نداشته باشد. »

جناب شيخ معقتد بود كه راه انس با خدا، احسان به خلق است. اگر كسی بخواهد حال دعا داشته باشد و از ذكر و مناجات با خدا لذت ببرد، بايد برای خدا، در خدمت خلق خدا باشد و در اين باره می‌فرمود: آن چه پس از انجام فرايض، حال بندگی خدا را در انسان ايجاد می‌كند، نيكی به مردم است. »


سایت رهبران شیعه | سایت صالحین


يكي از ياران شيخ نقل مي كند

كه در حدودسالهاي1335 و1338 با تاكسي كار مي كردم .

دو زن يكي بلند قد وديگري كوتاه قد سوار تاكسي شدند

آن كوتاه قد ترك زبان بود وبا خود مي گفت

((من فارسي بلد نيستم كه بگويم منزلم كجاست .

هر روزسوار اتوبوس مي شدم و با دو ريال به منزل مي رسيدم ،

اما امروز بايد پنج ريال به تاكسي بدهم )).

به او گفتم :ناراحت نباش ،

من تركي بلد هستم .

منزل اورا پيدا كردم و پول نگرفتم و روانه شدم.

چند شب بعد براي اولين بار در جلسه مرحوم شيخ شركت كردم .

چند نفري بوديم كه در آن اطاق محقر نشستيم.

شيخ نگاهي به من كرد و با گريه فرمود :

شبهاي جمعه تو از منتظران فرج قائم آل محمد (عجل الله فرجه )هستي .

اگر هستي ،مي داني كه چطور شد كه نزد من آمدي ؟

آن زن كوتاه قد را كه سوار كردي و به مقصد رساندي

و از او پول نگرفتي در حق تو دعا كرد

و پروردگار عالم هم دعاي اورا مستجاب فرمود.


خداي عيب پوش

يكي ازدوستان شيخ

به قصد زيارت شيخ از منزل خارج مي شود .

در بين راه انديشه گناهي به سرش مي زند .

به منزل شيخ كه مي رسد و مي نشيند ،

شيخ مي گويد :فلاني ! در چهره توچه چيزي مي بينم ؟

دردل مي گويد:// يا ستار العيوب !//

شيخ مي خندد و مي پرسد :

چه كار كردي آنچه مي ديدم محو و ناپديد شد.؟



كاسه سبز

فردي از شيخ تقاضا مي كند ،

فرزندش كه تا جندي ديگر به دنيا مي آيد ،

صالح و با ايمان باشد .

شيخ برايش دعا مي كند و مي گويد :

خداو ند به تو پسري عطا مي فرمايد

نامش را مهدي بگذار .

سپس دستور مي دهد عده اي از فقيران را اطعام كند .

وي اين سفره را مي اندازد و نزد شيخ را مي رود

تا جريان اطعام را بيان نمايد .

قبل از آن كه شروع كند ،

شيخ تمام خصوصيات مجلس و وضع افراد را مي فرمايد

و مي گويد :

در آن هنگام كه كاسه سبز در دست داشتي

و ميان سفره آب مي دادي ،

حضرت اباعبدالله الحسين (ع)كنار منبر حسينيه شما

نشسته بودند و دعا مي كردند

و انشاءالله ، سفره شما مورد قبول واقع شده است .

چندي بعد خداوند پسري به وي عطا مي كند ونامش را مهدي مي گذارد.



قاليچه آتشين



شخصي در مجلسي مشغول سحر و جادو بود ،

فرزند شيخ در آن مجلس حضور داشت

و جلو كار اورا گرفت

به گونه اي كه نتوانست كاري آنجام دهد .

جادو گر سرانجام متوجه شد

كه كار از كجا عيب پيداكرده است .

با اصراراز اومي خواهد

كه راه امرار معاش اورا نبندد،

سپس قاليچه اي گرانبها به اوهديه مي هد .

آن را كه به خانه مي برد مرحوم شيخ مي گويد :

اين قاليچه را چه كسي به تو داده است

كه از آن دود و آتش بيرون مي آيد ؟

زود آن را به صاحبش يرگردان .



چهل دعاگو
بنام خدا



يكي از نزديكان شيخ مي گويد :

فرزندم تصادف كرده و در بيمارستان بستري بود ،

نزد جناب شيخ رفتم و ناراحتي خود را بيان كردم .

فرمود:نگران نباش ،گوسفندي بخر

و چهل نفر از كارگرهاي ميدان را جمع كن

و برايشان آبگوشت درست كن .يك روضه خوان هم دعوت كن تا دعا كند .وقتي آن چهل نفر آمين گفتند ،بچه توخوب مي شود وروز بعد به خانه مي آيد .اين مساله را به ديگران هم بازگو مي كند و همه از اين طريق حاجت مي گيرند.



ياري مالباخته



فردي منزلش را مي فروشدو پولش را به منزل مي برد

كه صبح آن رابه بانك بسپارد وهمان شب پولش سرقت

مي شود واز پيگيري آن هم نتيجه اي نمي گيرد .

چهل شب به محضر امام زمان (عج)متوسل مي شود .

در پايان خواب ميبيندكه نشاني منزل شيخ راميدهند .

صبح زود به منزل شيخ مي آيد

و پولش را مطالبه مي كند شيخ مي گويد :

من كه دعا نويس و فالگير نيستم .

در برابر پافشاري آن مرد ،

شيخ اورا به منزلي درورامين رهنمون مي شودو مي گويد :

پول شما در اتاق دوم ،در دستمال ابريشمي قرمزي كنار تنور گذاشته شده است ,برميداري و بيرون مي آيي .

آنها تور ا به نوشيدن چاي دعوت مي كنند ،

ولي توشتابان برمي گردي .

اين مرد بعا ماجرا را كاملا تاييد مي كند

واپسين سخن
شيخ به هنگام دفن جواني مي گويد :

ديدم كه موسي بن جعفر (عليه السلام )

آغوش بر جوان مي گشايد ،

از اطرافيان مي پرسند

اين جوان آخرين حرفش چه بود؟

پاسخ مي شنود

كه اين شعر:

منتظران را به لب آمد نفس

اي شه خوبان توبه فرياد رس



و کرامت دیگر شیخ درباره ی :

درست خواندن دعا

شيخ براي يكي از دوستان خود نقل كرده است

كه جواني نزد من آمد

و مناجات زاهدين از منالجات خمس عشره را خواند :

و اغرس في افئدتنا اشجار محبتك ،

به او تذكر دادم كه دعا را درست بخواند .

روز بعد نزد من آمد كه ديشب پدرم را خواب ديدم

كه به خاطر آن دعا ، باغ بزرگي به او مرحمت كرده اند.



و اما از دیگر دستورات شیخ :



براي مداومت بر اذكار اينهاست :

(1)براي افزايش قدرت انسان در غلبه بر نفس :

ذكر ‹‹يا دائم و يا قائم‌››

(2) براي دوستي خداوند متعال در دل :

هزار صلوات تا چهل شب .

(3)براي سركوبي نفس :

هر روز سيزده مرتبه ذكر

‹‹ اللهم لك الحمد و اليك المشتكي و انت المستعان ››

(4)براي چيرگي بر نفس :

مداومت بر ذكر

‹‹ لا حول و لا قوه الابالله العلي العظيم ››.

(5)ذكر ‹‹ يا غني يا كريم ››

دويست بار بعد از نماز ،بسيار موثراست.

علاوه بر اينها ،

قرائت روزانه زيارت عاشورا همواره مورد تاكيد شيخ می باشد

موفق باشید



شاگردان مرحوم شيخ نقل مي كنند

كه آن بزرگمرد همواره به گدايي در خانه خدا سفارش مي كرد

و مي فرمود :شبي يك ساعت دعا بخوانيد .

اگر حال دعا نداشتيد ،باز هم خلوت با خدا را ترك نكنيد .

دیگر اینکه ادعيه اي كه معمولااز سوي شيخ سفارش ميشد .

دعاي عديله .

دعاي توسل

و دعاي يستشير بود

و ديگر مناجات حضرت امير در مسجد كوفه

كه با ذكر ‹‹مولاي مولاي ››همراه است .

مناجاتهاي پانزده گانه حضرت سجاد (عليه السلام)

را نيزفراوان توصيه ميكرد

ومي فرمود :هر يك از اين پانزده دعا ،يك خاصيت دارد ؛

مثلا مناجات تائبين محبت دنياراكم ميكند .

مرحوم شيخ يكي از خواص تلاوت صبحگاهي سوره صافات

و تلاوت شبانگاهي سوره حشر را دست يافتن به صفاي باطن مي دانست

و براي سوره واقعه اثر فراواني قائل بود .



ادعیه


شاگردان مرحوم شيخ نقل مي كنند

كه آن بزرگمرد

همواره به گدايي در خانه خدا سفارش مي كرد

و مي فرمود :شبي يك ساعت دعا بخوانيد .

اگر حال دعا نداشتيد ،

باز هم خلوت با خدا را ترك نكنيد .

ادعيه اي كه معمولااز سوي شيخ سفارش ميشد .

دعاي عديله .دعاي توسل و دعاي يستشير بود

و ديگر مناجات حضرت امير در مسجد كوفه

كه با ذكر ‹‹مولاي مولاي ››همراه است .

مناجاتهاي پانزده گانه حضرت سجاد(عليه السلام)

را نيزفراوان توصيه ميكرد

ومي فرمود :هر يك از اين پانزده دعا،

يك خاصيت دارد ؛

مثلا مناجات تائبين محبت دنياراكم ميكند .



ادعيه و زيارات در سخن شيخ


بنام خدا



فردي از دوستان شيخ نقل مي كند

كه مدتي بود اوضاع كسب و كار روال خوبي نداشت .

روزي جناب شيخ از سبب ناراحتي من پرسيد ،

موضوع را شرح دادم ،آن گاه پرسيد :

-مگر تعقيبات نمي خواني ؟

-چرا.

ـ چه مي خواني ؟

ـ دعاي صباح ،منقول از امير المؤمنين (عليه السلام ).

ـ به جاي آن سوره حشر و دعاي عديله را بخوان ،

تا مشكلاتت برطرف شود .

ـ چرا دعاي صباح را نخوانم ؟

شيخ فرمود :

دعاي صباح فقرات و نكاتي دارد

كه فرد بايد توانايي و كشش آن را داشته باشد .

حضرت امير (عليه السلام )در اين دعا

از باري تعالي در خواست مي كند

كه خدايا دردي به من عطا فرما

كه در ان لحظات هم از يادت غافل نشوم ؛

بنا براين ،دعاي صباح ظرفيت خاص خود را نياز دارد

و شما بدون داشتن ظرفيت لازم ،

آن را خوانده اي و چنين مشكلاتي برايت ايجاد شده است .

پس به جاي آن سوره حشر و دعاي عديله را بخوان تا آسوده شوي .

آنچه گفته شد نمونه اي از دقت نظر شيخ در معاني ادعيه مأثوره

و شيوه درست استفاده از آنها براي رسيدن به نتيجه است .


گزيده هايي كوتاه از شیخ رجبعلی خیاط 2


بنام خدا

سلام دوستان این هم از قسمت دوم گزیده های شیخ

(۲۱) هر كس هر كاري مي كند ،

بايد آن ار خوب انجام دهد

و محكم كارباشد ،

خياط بايستي از كوكهاي ريز و نخ محكم استفاده كند .

پيامبر اكرم (صلي الله و عليه و آله )فرموده است :

“و لكن الله يحب عبدا اذاعملا احكمه”.



(۲2) انسان كسي را كه دوست داشته باشد

برايش پول خرج مي كند .

ما هم اگر مي گوييم خدا را دوست داريم ،

بايد در راه او خرج كنيم .



(۲3) اين چرخ خياطي سينگر را ببينيد ؛

همه قطعات ريز و درشتش مارك مخصوص كارخانه را دارد.

مي خواهندكوچكترين پيچ هم

نشان اين كارخانه را داشته باشد .

انسان مؤمن هم ،

همه كارهاي بزرگ و كوچكش

بايد نشان خدا را داشته باشد.



(۲4) هر كاري را مي كنيد ،

نگو ييد من كردم .

بگوييد :مولا مرحمت فرمود

و همه را از خدا بدانيد .



(۲5) پيش از آنكه منزل را عوض كنيد ،

آرزوهاي مرده ها را عملي كنيد .

آنان آرزو مي كنند

كه حتي براي يك لحظه به دنيا برگردند

و عملي مورد رضايت خداوند انجام دهند .



(۲6) دين حق همين است كه بالاي منبرها گفته مي شود،

ولي دو چيز كم دارد :

عشق به خداوند متعال واخلاص .



(۲7) اين عبادات ما ،

چيزي نيست كه در آخرت روي آن حساب كنند

و دست ما را بگيرد .

كاري كه براي ثواب است به درد خودم مي خورد ،

كار اربراي خدا انجام دهيد.



(۲8) انسان هر مقدار كه

به دستورهاي پروردگار خود عمل كند ،

به همان اندازه نزديك به حق مي شود

و به تشكيلات سلطنت او در مي آيد.



(۲9)هر نفسي كه مي كشي امتحان است .

در آن نفس ببين كه نفست با رحمان شروع مي شود

يا با نيات شيطان شروع و مخلوط مي شود .

مواظب باش شيطان و نفس كلاهت را برندارند .



(۳0) در پاسخ كسي كه نصيحتي خواسته بود ،

گوشش را گرفت و فرمود :

خدمت به خلق ،خدمت به مردم .



(۳1) اغلب مردم در حين مرگ يا پس از آن اقرار مي كنند كه

:‹‹صدق الله و رسوله و...؛كه فايده ندارد ،

بلكه بايد پيش از موت و هنگام حيات اقرا داشت.



(۳2) غصه روزي را نخوريد .

من نصيحتي مي كنم كه شما خدا را فراموش نكنيد ؛

زيرا خداوند سهم هر كسي را نوشته است .



(۳3)من با خدا متعال انسي داشتم ،

التماس كردم كه سر خلقت را به من بفرمايد .

خطاب آمد :احسان ،احسان به خلق .

آن مسأ له اي كه انسان را بعد از فرائض

به حالت بندگي خداوند تبارك و تعالي مي رساند،

احسان به خلق است.



(۳4) بدبخت ترين شخص ،

كسي است كه دچار بليه اي شود

و در آن واقعه و حادثه ،از حق غافل گردد.



(۳5) به سادات احترام بگذاريد

و آنان را در هر مرتبه

و منزلتي كه هستند گرامي داريد.



(۳6) بارها ديده شده است

كه خود شيخ در ميان جمع ،

دست و پاي سادات را مي بوسد.



(۳۷) اين مكتب براي نتيجه نيست ،

مكتب محبت است ،

مكتب عاشق سازي لست ،

واقعا مكتب خدا خواهي است.



(۳8) علوم غريبه به درد نمي خورد .

جز وبال چيز ديگري نيست .

اسم اعظم هم به درد انسان نمي خورد .



(۳9) نفس اماره را مهار بزنيد

و با آن مخالفت كنيد .



(۴0) شيطان را ديدم ،

بر جايي كه انسان در نماز مي خاراند بوسه مي زند .



(۴1) خدايا !

اين دروغگو را درست كن

و اين قراضه را جا بيندازو

به من توفيق بندگي بده ،

تا عبادتهاي تو زمين نماند

و زحمتهاي تو هدر نرود .



(۴2) تاثير روزي حلال و حرام آن قدر زياد است

كه ممكن است حلال زاده بخورد

و مثل حرام زاده شود ،

ويا حرام زاده بخوردو حلال زاده شود.

(۴3) در مكاشفات يقين نداشته باشيد

و هيچ وقت بر مكاشفه تكيه نكنيد ،

هميشه بايد رفتار و گفتار امامان را الگو قرار دهيد .



(۴4) قاشق براي غذا خوردن است

و فنجان براي چاي نوشيدن ...

انسان هم تنها براي آدم شدن خوب است.



با امید به اینکه مورد توفیق واقع شود


گزيده هايي كوتاه از شیخ رجبعلی خیاط 1


بنام خداوند بخشنده و مهربان

این پست در دو قسمت تقدیم حضورتان می شود :

(1) سعي كنيد صفات خدايي در شما زنده شود.

خداوند كريم است ،شما هم كريم باشيد .

رحيم است ،رحيم باشيد

ستار است ،ستار باشيد...

(2) اي انسان خودت را بشناس

و با اوباش رفاقت نكن ،

ملكوت و ملائكه دوستان تواند.

(3) عمل ،فقط وفقط

بايد براي رضاي باري تعالي و با اخلاص باشد.

(4) اگر ما به قدر ترسيدن از يك عقرب

از عقاب خدا بترسيم ،

همه كارهاي عالم اصلاح مي شود.

(5) تو براي خدا باش ،

خدا و همه ملائكه اش براي تو خواهند بود ،

من كان لله كان الله له.

(6) مقدسها همه كارشان خوب است ،فقط ؛؛

من؛؛ شان را بايد با خدا عوض كنند.

(7) دعا كنيد كه خداوند از كري و كوري نجاتتان بدهد ،

وتا هنگامي كه انسان غير از خدا بخواهد ،

هم كور است و هم كر.

(8) دل جاي خداست

.صاحب اين خانه خداست؛

آن را اجاره ندهيد.

(9) دل آيينه است .

غير خدا را در آن راه ندهيد ،

كه اگر يك لكه كوچك پيدا كند زودنشان مي دهد.

(10) كار را فقط براي خدا انجام دهيد ؛

نه براي ثواب ،

يا ترس از جهنم.

(11)دلت را انبار پنبه مكن ،

سعي كن دلت خدا را نشان دهد.

(12)اگر انسان بخواهد راحت شود ،

بايد عمر خود را به خدا واگذاردكند

و هر چه او مي خواهد .

(13) حد كمال انسان اين است كه به خدا برسد ،

يعني مظهر صفات حق شود.

(14) حال انسان بايد همچون فرهاد باشد،

تيشه اي هم كه مي زد به ياد شيرين مي زد.

(15) اگر انسان ،

خودش علاقه اي به غير خدا نداشته باشد،

نفس و شيطان زورشان به او نمي رسد.

(16) اگر طالب زرق و برق دنيا هستي ،

آن را دير يا زودبه دست مي آوري ،

ولي چيزي در آن نيست .

اما اگر بخواهي وجود حق تعالي ترا صدا كند

و دستت را بگيرد

مقداري معرفت پيدا كن

و با او معامله كن.

(17) اگر مواظب دلتان باشيد

و غير خدارا در آن راه ندهيد ،

آنچه را ديگران نمي بينند شما مي بينيد،

و آنچه را ديگران نمي شنوند شما مي شنويد.

(18) اگر كسي براي خدا كار كند ،

چشم دلش باز مي شود.

(19) خداوند بقدري مهربان است

كه گويا فقط همين يك بنده را دارد

كه دائم به او مي گويد :

اين كار را بكن و آن كار را مكن ،تا درست بشوي.

(20) كسي كه دنيا را از راه حرام بخواهد ،

باطنش سگ مي شود .

آن كه آخرت را بخواهد خنثي است

وآن كه خدا را بخواهد مرد است.

قسمت دوم را در آپ بعد می نویسم

موفق باشید

یا حق


بوی گلسرخ

درسفر به كاشان ،

شيخ همانند همه سفرهاي ديگر ،ن

خست به قبرستان شهر رفت .

همراهان شنيدند

كه به حضرت اباعبدلله الحسين (عليه السلام )سلام ميدهد.

جلوتر كه ميرودمي گويد :

بويي به مشامتان نمي رسد؟

بوي گل سرخ!

واز مسوؤل قبرستان مي پرسد ،

امروز چه كسي رادفن كرده اند ؟

وي همه را به طرف محل دفن كسي مي برد

كه تازه به خاكش سپرده اند.

در آنجا همه آن بوي گل را استشمام مي كنند .

شيخ مي گويد :

وقتي اين بنده خدا را اينجا دفن كرده اند ،

وجود مقدس سيد الشهداء تشريف آورده اندايجا ،

وبه واسطه اين شخص ،عذاب را ازاهل قبرستان برداشتند.



پنجره فولاد


در سفر مشهد ،

هنگامي كه در صحن مطهر امام رضا (عليه السلام )

جواني را مي بيند كه در كنار پنجره فولاد

با گريه وزاري ،امام رضا را به حق مادرش قسم مي دهد

و دعا مي كند وچيزي مي خواهد ،

شيخ به يكي از همراهان مي گويد :

برو به جوان بگو ،درست شد برو !

جوان رفت ،

از شيخ مي پرسند :

جريان چه بود ؟

مي گويد :

اين جوان ،خواهان ازدواج با كسي بود

كه به اونمي دادند و متوسل

به حضرت امام رضا روحي فداه شده است .

حضرت فرمودند:درست شده است ،برود.



كرامت امام


فردي به مشهد رفته و از امام رضا(عليه السلام )

مي خواهد كه به او پسري كرامت شود .

وقتي به تهران بر مي گردد،

شيخ به او پيغام مي دهد

كه تو به منزل ما مي آيي يا من به نزد تو بيايم ؟

گويا شيخ به منزل وي مي رود و مي گويد :

تواز طريق امام رضا (عليه السلام )

از خدا پسري خواسته اي .

حضرت فرمودند :كه خداوند پسري به او مي دهد اسمش را رضا بگذارد.



اجابت دعا


روزي در هواي گرم تابستان ،

شيخ نفس زنان نزد يكي از يارانش مي رود ،

پولي به او مي دهد

و از او مي خواهد فورا آن را

به سيد امام جماعت مسجد حاج امجد برساند .

مدتها بعد كه جريان را از سيد مي پرسند ،

مي گويد:مهمان برايم آمده بود ودر منزل هيچ نداشتم ،

رفتم به اتاق ديگر و

به حضرت ولي عصر صلوات الله عليه متوسل شدم .

لحظه اي بعد آن پول به دستم رسيد.


وفاي به عهد


شخصي كه به رغم درمانهاي مختلف

در داخل و خارج بچه دار نمي شد

به معرفي يكي از ياران شيخ ،نزد وي مي آيد .

شيخ مي گويد:

من از امام رضا (عليه السلام )خواستم فرمودند

خداوند به وي دو پسر مي دهد ،

هر پسري كه بدنيا آمد گاوي بكشد و مردم را اطعام كند .

آن مرد پس از تولد پسر اول چنين مي كند

ولي با بدنيا آمدن پسر دوم ،

بدنبال حرف مردم كه مي گويند مگر شيخ امامزاده است

و معجزه كرده است ؟گاورا نمي كشد و اطعام نمي كند .

چند وقت بعد ،آن پسر از دنيا مي رود .


عشق به خدا و باورو ايمان به مبداء هستي ،

يگانه ويژگي برجسته شيخ رجبعلي خياط بود .

همه حكايتهاي كه از ديدارهاوگفته هاي او،

به زبان ياران و آشنايان وي جاري است ،

گوياي اين نكته است كه خدابيني

او راهاي فراواني را در برابرش گشوده

و اورا با نعاني بلندي آشنا كرده است .

براي آگاهي بيشتر مناسب است حكايتهايي پراكنده

از گوشه و كنار زندگي شيخ را باز گوييم

تا ببينيم چه كرهاي كوري

بدست آن انسان وارسته و عاشق گشوده شده است.

در همين داستانهاست كه اخلاق و آداب داني شيخ روشن مي شود ،

صفاو صميمت او به چشم مي آيد

و صراحت لهجه و بيان او آشكار مي گردد

تكيه كلام شيخ در همه اين حكايتها ،خداست

و رعايت حدود خدايي .

وي در اين چند داستان به كساني كه از وي چيزي خواسته اند

و به همه مامي اموزد كه :

من كان لله كان الله له ..

هر كس از آن خدا باشد خدا از آن اوست .

اين حكايتها از زبان كساني نقل شده است

كه همه خود شاهد واقعيتها بوده اند ،

ولي بناي ما بر اين است كه از آوردن نام افراد خودداري كنيم .

هدف ما از بازگويي اين وقايع ،

تنها روشن كردن زوايايي از زندگاني بزرگمردي خدايي است

كه با روح بلند و آسماني خود ،

سالي چند در اين خاكدان تاريك ماند و جمعي را روشني بخشيد.



درمحضر بزرگان

باري كه شيخ براي زيارت حرم مطهر امام علي بن موسي الرضا(عليه السلام )به مشهد رفته بود ،ديداري با مرحوم آيه الله العظمي سيد محمد هادي ميلاني (قدس سره)داشت .

جريان اين ديداراز زبان
جناب حجه السلام والمسلمين سيد محمد علي ميلاني

فرزند آن مرجع عاليقدرباز مي گوييم.

«مرحوم شيخ رجبعلي خياط كه در اثر كف نفس و ترك گناه ،

خداوند به اوچشم بصيرت عنايت فرموده بود ،

موفق شد جمعي از شيفتگان را در جهت اخلاص

و عشق به خداوند تربيت نمايد.

وي به پدرم علاقمند بود.

بنده هم به دليل سوابقي كه با ايشان داشتم ،

مكرر خدمت شيخ مي رسيدم

و گاهي از مجالس وي كه نوعا با ذكر آيات و روايات ،

سالكان و دلباختگان را موعظه مي كرد ،بهره مند مي شدم .

حق پير زن

يكي از شاگردان شيخ كه پس از صرف غذايي ،

حال معنوي خود را از دست مي دهد ،

از شيخ ياري مي خواهد .

شيخ مي فرمايد :

آن كبابي كه خورده اي ،

فلان تاجر پولش را داده

كه حق پير زني را غصب كرده است.

درس براي خدا

شيخ فرمود ه است كه در تشييع جنازه

آيت الله بروجردي( رحمه الله)

جمعيت بسياري آمدند و تشييع با شكوهي شد .

در عالم معنا از ايشان پرسيدم

كه چطور اين اندازه از شما تجليل كردند ؟

فرمود:تمام طلبه ها را براي خدا درس مي دادم .


غمخوارامت

شيخ مي فرمود :

مدتي گرفتاري داشتم

و هر دعايي كه مي خواندم اثر نمي كرد

وعرض كردم :

خدايا! اين دعاها را به مردم گرفتار مي گويم ،

مي خوانند و حاجت خود را مي گيرند ،

ولي چرا گرفتاري مابرطرف نمي شود ؟

با ناراحتي گفتم :

محمد و آل محمد (عليهم السلام)هم به فكر ما نيستند .

به محض اينكه اين جمله را گفتم ،

پيامبر اكرم (ص)راديدم كه غبار آلوده،

آستينها را بالا زده ،فرمودند :

چيه ؟ماهزار سال پيش از خلقت آدم به فكر شما بوديم.


مردم داري

شيخ روزي فرمود:

اسم فرزندم براي سربازي در آمده بود

مي خواستم دنبال كارش بروم

كه زن و مردي براي حل اختلاف نزد من آمدند .

ماندم تا قضيه آن دو را فيصله دهم .

بعد از ظهر فرزندم آمد وگفت :

نزديك پادگان به چنان سر دردي مبتلا شدم

كه سرم متورم شد دكتر معاينه كرد

و مرا از خدمت معاف دانست .ه

مين كه از پادگان بيرون آمدم ،

گويي اثري از ورم و سر درد نبود .

شيخ در پايان اضافه كرده است

كه ما رفتيم كار مردم را درست كنيم ،

خدا هم كار مارا درست كرد.


چاي قطار

شيخ هيچ گاه دعوت دوستان را براي صرف ناهار رد نمي كرد ،

همچنين گاهگاه غذاي بازار را هم مصرف مي نمود ،

با اين حال ،از تاثير خوراك در روح انسان غافل نبود

و دگرگونيهاي روحي را ،بعضا ناشي از غذا مي دانست .

يكبار كه كه با قطار در راه مشهد بوده است ،

احساس كوري باطن مي كند .

فورا متوسل مي شود

و پس از مدتي به وي مي فهمانند

كه چاي قطار را استفاده كرده كه از پول دولت است.


رفتار با کودک

يك نفر سرش ضربه مي خورد و مي شكند ،

او را نزد شيخ مي برندتا ببينند

چه كار كرده است كه به اين روز افتاده است .

شيخ پس از توجه مي فرمايد :

در كارخانه بچه اي را اذيت كرده اي ،

و اگر از او رضايت نگيري ،قضيه دنباله دارد

آن مرد تاييد مي كند و مي گويد :

پسر صاحب كارخانه ايراد نامربوطي گرفته بود

كه به او گفتم :مگر فضولي ؟!

شب هم كه براي گرفتن دستمزد رفته بود

دلخور شدم و پسرك را به گريه انداختم .

شيخ فرمود :بي خود براي شما گرفتاري پيش نمي آيد.


اذن دخول

فردي مي گويد :سالي به نجف اشرف رفته بودم .

روزسوم اقامت در نجف

براي داخل شدن به حرم مطهر حضرت علي (عليه السلام )

خواستم كفشهايم را به كفشداري بدهم قبول نكرد .

عصر آن روز رفتم ،باز هم نپذيرفت .

صبح و عصر روز بعد هم چنين شد .

به يكي از دوستان گفتم ،او هم تاييد كرد

و اظهار داشت كه اين مطلب براي او هم پيش آمده است .

پس از ساعتها گريه و زاري و دعا

در زيرناودان طلاي گنبد مطهر و طلب مغفرت ،

روز بعد موفق شدم وارد حرم مطهر شوم .

پس از مراجعت به تهران نزد شيخ رفتم

و علت را جويا شدم .

فرمود :تقصير خودت است .

چه كار داشتي كه هرروز به مغازه آن بقال بروي

و بنشيني و با او حرف بزني ؟

اگر تو به عشق حضرت علي (عليه السلام )رفته اي ،

بايد با او باشي نه با بقال سركوچه .

ياري نابينا

شخصي از نزديكان شيخ نقل ميكند كه

روزي با تاكسي خود مي رفتم .

نابينايي را ديدم كه در انتظار كمك كسي

كنار خيابان ايستاده است.

پياده شدم و از مقصد او پرسيدم ،گفت :

- آن سوي خيابان .


با اصرار فراوان مقصد نهايي اورا پرسيدم


و او را با ماشين تا آنجا بردم


صبح كه به محضر شيخ رفتم ،فرمود :


- آن كوري كه سوارش كردي ،جريانش چه بود

كه خداي متعال از ديروز نوري در تو خلق كرده است؟



بنده ی نیک خدا که دارای الهامات روحی و چشم برزخی بودند و اکنون در قید حیاط نمی باشند.نوشتن این مطالب به این علت است که کرامات ایشان چراغ راهی باشد در تاریکی دنیوی ما.

وبلاگ كرامات شيخ






دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه