شهید محمد رضا معقول
زندگی نامه
وی در دیماه 1344 در خانواده مذهبی و متدین در روستای میان آباد چشم به جهان گشود . دوران کودکیرا در آغوش پر مهر پدر و مادر سپری نموده و تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان روستا به اتمام رسانید . دوره راهنمایی و دبیرستان را در عشق اباد گزرانید . محمدرضا از همان کودکی به اعتقادات مذهبی و مجالس دینی عشق می ورزید .بااولین جرقه های انقلاب اسلامی و با جمع کردن دوستان و هم سن و سالهایش شعار مرگ برشاه را سر می داد و به قول پدرش بچه روشن و آگاهی بود . وی به مطالعه کتب مذهبی علاقه زیادی داشت و و سخنان امام خمینی را به دقت مطالعه می کرد . اهل دعا و نماز و قرآن بود . علاقه بی نظیری به امام امت داشت و همیشه تصویری از آن بزرگ مرد تاریخ را همراه داشت . بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت پایگاه بسیج در آمد و آموزشهای عقیدتی و نظامی را در بسیج گزراند .
محمد رضا چند بار برای اعزام به جبهه ثبت نام کرد اما به خاطر جثه کوچکش اورا نمی پذیرفتند . وی بعد از شهادت عمویش عزیزالله با اصرار رضایت نامه را گرفت و در تاریخ 18/10/63 عازم جبهه گردید ویمدت 50 روز در منطقه شوش دانیال آموزشهای رزمی خود را تکمیل کرد و در گردان ولی الله لشکر نصر 5 خراسان سازماندهی شد . وی در عملیات بدر شرکت داشت و به شدت مجروح شد و مجبور شد به عقب باز گردد .ولی با همان جراحت در منطقه ماند و در حالی که سفارش کرد سلام مرا به مادرم برسانید مفقود الاثر شد و مدت 11 سال هیچ اثری از او یافت نشد .بعد یافتن پیکر پاکش به همراه پیکر هم روستایی او حسن فاطمی به روستای میان آباد منتقل و بعد از تشییع به خاک سپرده شد .
خاطره ای از او از زبان دوستش عبدالحسین صداقتی
....بارها در نماز شب اور ا در گردان ولی الله مشاهده می کردم که عاشقانه راز و نیاز و استغفار می کند . نزدیک عملیات بود . رفتیم روی تپه های سرسبز و پر از شقایق سایت 4 نشستیم . آخرین و آخرین دیدار بود . رضا گفت : از ما دو نفر یکی بر نمی گردیم و شهید خواهد شد . گفتم : خیلی مطمئن حرف می زنی . گفت به من الهام شده .خواب هم دیده ام . آن نفر که برنگردد من خواهم بود .
گزیده ای از وصیت نامه
در این لحظه که قلم به دست گرفته و وصیت نامه ای را می نویسم به هیچ وجه اطمینان ندارم که شهید می شوم .خداوندا رحمتی کن ان چنان که تو دوست می داری بمیرم و در هنگام مرگ قلبم مالامال عشق تو باشد و به غیر از تو به هیچ کس و هیچ چیز امید ندارم . با رالها بر پوست نازکم رحم کن از آتش سوزان . یاریم نما که در راه تو بمیرم .
شما برادران و خواهران من از خداوند متعال برایتان صبر مسئلت می نمایم و امیدوارم که الطاف خفیه الهی هر چه بیشتر نصیب شما گردد و امیدوارم که زینب گونه عمل کنید و لحظه ای از خط خداوند و رهبر کبیر انقلاب سرپیچی نکنید . و همیشه مبلغ و مروج اسلام باشید که شیطان در کمین است . از خط امام سر پیچی نکنید . برادرانم اگر توان رزمی دارید به جبهه رو کنید .که جبهه جبهه توحید است . جبهه اخوت و برادری است با کسانی که علیه انقلاب و امام و بسیج و سپاه برخاسته اند شدیدا مبارزه کنید و با آنهایی که با صحبتهایشان می خواهند انقلاب و بسیج را سرد کنند و مردم را بدبین به انقلاب کنند .به مقابله برخیزید و آنها را تحویل ارگانهای اسلامی دهید برای کسانی که با شایعه ایجاد اختلاف می کنند از خداوند طلب هدایت می کنم