شعر دکتر فغانی به مناسبت یادواره شهدای محله زیرک آباد شهر عشق آباد

بازدید : 3969
زمان تقریبی مطالعه : 4 دقیقه
تاریخ : 30 آبان 1392
شعر دکتر فغانی به مناسبت یادواره شهدای محله زیرک آباد شهر عشق آباد

شعر دکتر احمد فغانی عضو هیئت علمی دانشگاه سبزوار  به مناسبت یادواره شهدای محله زیرک آباد شهر عشق آباد شهیدان ( عبدالعلی فغانی ، محمد غلامی ، علی عباسی، حسین لطفی، علیرضا گلی و علیرضا برهانی  )

باسم رب الشهداء

به نام توان بخش جسم و زبان

خداوند بخشنده مهربان

خدای شهیدان شور آفرین

خداوند مردان فجر آفرین

خداوند صلح و خداوند جنگ

خداوند محربو تیغ و تفنگ

خداوند مردان بی ادعا

خداوند سنگر ، شهید و دعا

خدائی که عشق و جنون دادمان

خدائی که ایمان و خون دادمان

خدائی که داد عقل و تدبیرها

خدائی که دینداد و شمشیرها

خدائی که سنگر به سنگر کشاند

خدائی که تا آسمان پر کشاند

کنون صحبت از کوچ پروانه هاست

سخن ا شهیدان بی ادعاست

سخن از دلیران دشت جنون

زاوّل شهیدان حق تا کنون

حسن زادگان حسینی تبار

همه مالک اشتر روزگار

حقیقت پرستان کوی یقین

خدا با وران دلیر و امین

رها گشته از بند زندان تن

فدای خدا کرده جسم و بدن

رها از من و ما و دنیا شده

به حق متّصل عالم آرا شده

سخن اینک از دشت آلاله است

سخن از شهید و گل ولاله است

غلامی غلام حسین و علی است

غلامی فدائی راه ولی است

جوان فداکار و درد آشنا

به دریای خون کرده زیبا شنا

بنازم به عباسی قهرمان

که بگذشت از هستی اش بی امان

جوانمرد و آن قاری خوش صدا

شهید سر افراز راه خدا

تنش گشت آماج تیر بلا

به دل داشت او حسرت کربلا

شلمچه به خونش معطر شده

گل سرخ ما بین که پرپر شده

بنازم به برهانی شر زشیر

که در دست نامردمان شد اسیر

تنش گشت مفقود و نامش بلند

رها شد زدنیا و از قید و بند

علی سربلند و سرافراز بود

دلیر و فداکار و سرباز بود

به لطفی و بر شور و عزمش درود

به ایثار و تقوا و رزمش درود

به آن نوگل سرو قامت  سلام  

به آن سنبل استقامت سلام

گلی در طریق وفا زنده بود

سلحشور و جانباز و رزمنده بود

گلی عاشق و جان به کف بود و بس

فدایی راه  هدف بود و بس

گلی بود آموزگار رشید

شداو عاقبت در ر حق شهید

سخن از فغانی است عبدالعلی

همان رهرو سینه چاک علی

شهید نخستین صحرای عشق

و آن ناخدا مرد دریای عشق

امیر شهیدان دشت کویر

همان افسر رادمرد دلیر

دلیری که چون سوی پیکارشد

به خال لب حق گرفتارشد

غم دوست زد بر وجودش شرر

که شد پیکرش زان شررشعله ور

چو پروانه گشت و همه دار شد

جمال خدا دید و بیمار شد

حسین زمان بود اورا اما م

همه روح و جان بود اورا امام

وصیت نمود آن جوان رشید

اگر من شدم در ره حق شهید

رسانید از من به رهبر سلام

سلامی صمیمانه بهر امام

به سوی جماران پدر شد روان

پذیرا شدش رهبر عارفان

سلامش چو بر آن گرامی رسید

زچشمان او اشک ماتم چکید

هویدا غم از چهره ماه او

و غمگین همه خیل همراه او

پدر گفت آن لحظه من سوختم

به سیمای رهبر نظر دوختم

چو دیدم که آن پیر بی تاب شد

همه گوشتهای تنم آب شد

چو شد حضرت او هم آغوش من

نبودِعلی شد فراموش من

وصیت نمود آن یل بی قرار

اگر کشته گشتم در این کارزار

مبادا دمی بی قراری کنید

و یا گریه و آه و زاری کنید

چو آرند مادر تنم در برت

مکن گریه و مو مَکن از سرت

حیا کن از آن پیر و آن رهبرم

مگر من به از شبه پیغمبرم

جوانم علی اکبری بوده ام

من آن بازوی رهبری بوده ام

شهادت برادر همه زندگی است

شهادت همان رمز پایندگی است

شهادت گزین می کند بهترین

سلحشور مردن هر سرزمین

شهادت بود بهترین انتخاب

شهادت بود بهترین شعر ناب

شهادت فراز خطر رفتن است

شهادت ره حق به سر رفتن است

شهادت سرودست وپا دادن است

شهادت غریبانه جان دادن است

شهادت بود مرد حق را هنر

شهادت بود قاف عشق بشر

شهیدان زجام بلا خورده اند

شهیدان می «کربلا»خورده اند

ازآن می که میر علمدار خورد

از آن می که آم پیر سردار خورد

از آن می که اکبر درآن غرق شد

به خون غرقه از پای تا فرق شد

از آن می که هرکس چشیدی از آن

شدی مست وملحق به نام آوران

از آن می که رقص  جنون آورد

شنا در دل بحر خون آورد

شهیدان به معراج حق رفته اند

و با پیکری چون شفق رفته اند

شهیدان غزلهای اهل دل اند

چراغ فروزان هر محفلند

شهید ان سفر تا خدا کرده اند

شهیدان به حق اقتدا کرده اند

شهیدان در اوج  خطر رفته اند

و پروانه سان شعله ور رفته اند

به بوی شهادت معطر شدند

چنان دشت پر لاله پرپر شدند

عزیز دلم لحظه ای گوش کن

شهیدانه شو جام می نوش کن

عزیز دلم گر که صاحب دلیم

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه