جنيان در حضور امام باقر (عليه السلام)
امامان معصوم عليهم السلام حجتهاى خدايى و پيشوايان هدايت و چراغهاى فروزان در تاريكىها براى تمام اهل دنيا و آخرت هستند. همچنانكه در زيارت جامعه كبيره مىخوانيم: «السلام على ائمة الهدى، و مصابيح الدجى، و اعلام التقى و ذوى النهى و اولى الحجى، و كهف الورى، و ورثة الانبياء، والمثل الاعلى، والدعوة الحسنى و حجج الله على اهل الدنيا والاخرة والاولى; سلام بر امامان هدايت و چراغهاى شب تار و پرچمهاى تقوى و صاحبان خرد و دارندگان عقل و پناه مردم و وارثان پيغمبران و مثل اعلا [ى الهى] و [صاحب] دعوت نيكوتر و حجتهاى الهى بر اهل دنيا و آخرت و اولى.»
بر اين اساس امامان معصوم عليهم السلام براى تمام اهل دنيا از جن و انس و تمام گروهها و ملتهاى جهان، حجت الهى و رهبر حقيقى شمرده مىشوند.
همچنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله بر جن و انس مبعوث شده بود و در آيات 29 تا 31 سوره احقاف اين نكته بيان گرديده است، اوصياى او نيز چنين بودند.
با توجه به اين نكات فشرده، در اين رابطه 2 داستان زير را مىخوانيم:
الف) سعد اسكاف مىگويد: روزى با حضرت باقر عليه السلام كار ضرورى داشتم. به صحن منزل آن حضرت وارد شده و خواستم به داخل اتاق بروم. امام فرمود: «عجله نكن!» من در حياط منزل امام عليه السلام مدتى جلو آفتاب ماندم... تا اينكه بعد از مدتى با كمال شگفتى ديدم كه اشخاصى از اتاق خارج شده و به سوى من آمدند. آنان از كثرت عبادت لاغر شده بودند. به خدا سوگند! سيماى زيبا و معنوى آنان مرا آن چنان شيفته نمود كه وضع خود را (ناراحتى در هواى گرم) فراموش كردم. وقتى به محضر حضرت مشرف شدم به من فرمود: «گويا تو را ناراحت كردم.» عرض كردم: آرى! به خدا قسم من وضع خود را فراموش كردم. اشخاصى از نزد من گذشتند كه همه يكنواختبودند و من مردمى خوش قيافهتر از اينها نديده بودم.
فرمود: اى سعد! آنها را ديدى؟ گفتم: آرى. فرمود: ايشان برادران تو از طايفه جن هستند. عرض كردم: خدمتشما مىآيند؟ فرمود: آرى مىآيند و مسائل دينى و حلال و حرام خود را از ما مىپرسند.
ب) ابو حمزه ثمالى مىگويد: روزى جهتشرفيابى به حضور امام باقر عليه السلام اجازه خواستم، گفتند: عدهاى خدمت آن حضرت هستند. به همين جهت اندكى صبر كردم تا آنها خارج شوند. پس كسانى خارج شدند كه آنها را نمىشناختم و به نظرم غريب و ناآشنا مىآمدند. اجازه شرفيابى گرفتم، داخل شدم و به حضرت عرض كردم: فدايتشوم، الآن زمان حكومتبنى اميه است و از شمشيرهاى آنها خون مىچكد. (يعنى ورود افراد ناشناس براى شما خطر آفرين است). امام فرمود: اى ابا حمزه! اينان گروهى از شيعيان از طايفه جن بودند و آمده بودند تا از مسائل دينى خود سؤال كنند. آيا نمىدانى كه امام حجتخداوند برجن و انس مىباشد؟
خبر از حكومتبنىعباس
امام باقر عليه السلام سالها قبل از روى كار آمدن بنىعباس، خبر خلافت آنان و چگونگى آن را به منصور دوانقى داد.
ابو بصير واقعه را چنين گزارش مىكند: در حضور امام باقر عليه السلام در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بوديم و اين در روزهايى بود كه حضرت سجاد عليه السلام تازه به شهادت رسيده و قبل از زمانى بود كه حكومتبه دست فرزندان عباس بيفتد.
در اين هنگام دوانيقى و داود بن سليمان به مسجد داخل شدند. با ديدن حضرت باقر عليه السلام، داود تنها به نزد امام باقر عليه السلام آمد، آن حضرت از او پرسيد: چرا دوانيقى اين جا نيامد؟ داود گفت: او جفا مىكند و سخت تنگدست و پريشان است.
امام باقر عليه السلام فرمود: روزها مىگذرد تا آن گاه كه وى بر مردم حكومت مىكند. او بر گرده مردم سوار مىشود و شرق و غرب اين ديار را تصاحب مىكند و طول عمر نيز خواهد داشت. او آن چنان گنجينهها را از اموال انباشته مىكند كه قبل از او كسى چنين نكرده است. داود بن سليمان اين خبر را به منصور دوانيقى رسانيد. دوانيقى با دستپاچگى تمام به نزد امام آمد و عرضه داشت: جلال و عظمتشما مانع شد كه در محضر شما بنشينيم! و بعد با اشتياق تمام از امام باقر عليه السلام پرسيد: اين چه خبرى است كه داود به من داد؟
امام باقر عليه السلام، فرمود: آنچه گفتيم پيش خواهد آمد.
دوانيقى: آيا حكومت ما پيش از حكومتشماست؟
امام عليه السلام: بلى.
دوانيقى: آيا پس از من يكى ديگر از فرزندانم حكومت مىكند؟
امام عليه السلام: بلى.
دوانيقى: آيا مدت حكومتبنىاميه بيشتر استيا مدت حكومت ما؟
امام عليه السلام: مدت حكومتشما. امام باقر عليه السلام در ادامه فرمود: فرزندان شما اين حكومت را به دست مىگيرند و چنان با حكومتبازى مىكنند كه بچهها با توپ بازى مىكنند. اين خبرى است كه پدرم به من داده است.
هنگامى كه منصور دوانيقى به حكومت رسيد از پيشگويى امام باقر عليه السلام در شگفت ماند.
سيرى در ملكوت
جابر بن يزيد جعفى مىگويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: مراد از ملكوت آسمان و زمين كه به حضرت ابراهيم خليل الله عليه السلام، ارائه نمودند چيست؟ همان واقعهاى كه خداوند متعال در قرآن شريف آن را يادآور شده و مىفرمايد: «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض» ; «و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم.» پس ديدم كه دست مبارك خود را به جانب آسمان برداشت و به من فرمود: نگاه كن تا چه مىبينى؟ من نورى ديدم كه از دست آن حضرت به آسمان متصل شده بود، چنانكه چشمها خيره مىشد. آنگاه به من فرمود: ابراهيم عليه السلام ملكوت آسمان و زمين را چنين ديد. امام باقر عليه السلام در اين لحظه دست مرا گرفته و به درون خانه برد. لباس خود را عوض كرده و فرمود: چشم برهم بگذار! بعد از لحظاتى گفت: مىدانى در كجا هستيم؟ گفتم: خير. فرمود: در آن ظلماتى هستيم كه ذوالقرنين به آن جا گذر كرده بود. گفتم: اجازه مىدهيد كه چشمهايم را باز كنم. فرمود: باز كن اما هيچ نخواهى ديد. چون چشم گشودم در چنان تاريكى بودم كه زير پايم را نمىديدم.
اندكى رفتيم باز هم فرمود: جابر! مىدانى در كجائى؟ گفتم: خير. امام فرمود: بر سر چشمهاى كه خضر از آن آب حيات خورده بود، قرار دارى.
آن حضرت همچنان مرا از عالمى به عالم ديگر مىبرد تا به پنج عالم رسيديم. فرمود: ابراهيم عليه السلام ملكوت آسمانها را اين چنين كه تو ملكوت زمين را ديدى مشاهده كرد. ...
او ملكوت آسمانها را ديد كه دوازده عالم است و هر امامى كه از ما از دنيا برود، در يكى از اين عالمها ساكن مىشود تا آنكه وقت ظهور قائم آل محمد صلى الله عليه و آله فرا رسد. امام باقر عليه السلام دوباره فرمود: چشم بر هم بگذار و بعد از لحظهاى فرمود: چشم بگشا! چون چشم گشودم خود را در خانه آن حضرت ديدم. آن بزرگوار لباس قبلى خود را پوشيد و به مجلس قبلى برگشتيم. من عرض كردم: فدايتشوم چه قدر از روز گذشته؟ فرمود: سه ساعت.
شفاى نابينا
ابوبصير از شاگردان برجسته امام باقر عليه السلام بود. او از بينايى محروم بود و از اين جهتشديدا رنج مىبرد. روزى به حضور امام باقر عليه السلام شتافته و از آن حضرت پرسيد: آيا شما وارث پيامبر هستيد؟
امام: بلى.
- آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله وارث تمام پيامبران و وارث علوم و دانشهاى آنان بود؟
امام: بلى.
- شما مىتوانيد مرده را زنده كنيد و كور مادرزاد را معالجه نماييد و از آنچه كه مردم در خانههايشان مىخورند، خبر دهيد؟
امام: بلى. ما همه اينها را به اذن خداوند انجام مىدهيم.
او مىگويد: در اين هنگام امام باقر عليه السلام فرمود: اى ابابصير! نزديك بيا. من نزديك حضرت رفتم. آن حضرت با دست مبارك خود روى چشمان مرا مسح نمود. در اين حال من خورشيد و آسمان و زمين و خانهها و هرچه در شهر بود همه را ديدم.
آن گاه به من فرمود: آيا مىخواهى كه اين چنين باشى و در روز قيامتحساب تو مانند بقيه مردم باشد و خداوند هرچه را اراده فرمود، همان شود يا مىخواهى به حال اول برگردى و بدون حساب به بهشتبروى؟! ابوبصير گفت: مىخواهم به حال اول برگردم.