استاد شهید مرتضی مطهری
کتاب حماسه حسینی ج1
تحريف معنوی :
متاسفانه اين حادثه تاريخی در دست ما تحريف معنوی شده است و تحريف معنوی بسيار خطرناكتر از تحريف لفظی است . آنچه سبب شده است كه اين حادثه بزرگ برای ما از اثر و خاصيت بيفتد ، تحريفات معنوی است نه تحريفات لفظی ، يعنی اثر سوء تحريفات معنوی از تحريفات لفظی بيشتراست تحريف معنوی يعنی چه ؟ در يك جمله ممكن است ما از لفظ ، نه كم كنيم و نه زياد ، ولی وقتی كه میخواهيم آن را توجيه و تفسير كنيم ، طوری توجيه و تفسير كنيم كه درست برخلاف و بر ضد معنی واقعی آن جمله باشد . برای اين موضوع فقط يك مثال كوچك عرض میكنم تا مطلب روشن شود . در روزی كه مسجد مدينه را بنا میكردند ، عمارياسروقالعاده تلاش صادقانه میكرد ، نقل كردهاند ( از نقلهای مسلم است ) كه پيغمبر اكرمفرمود : « يا عمار ! تقتلك الفئة الباغية » ( 1 ) ای عمار ! ترا آن دستهای میكشند كه سركشند . اشاره به آيه قرآن است كه میفرمايد اگر دو دسته از مسلمانان با يكديگر جنگيدند و يك دسته سركشی كرد ، شما به نفع آن دسته ديگر عليه دسته سركش وارد شويد و اصلاح كنيد . اين جمله را كه پيغمبراكرم ( ص ) درباره عمارفرمود : شخصيت بزرگی به او داد . لهذا عمار كه در صفين در خدمت اميرالمؤمنين ( ع ) بود ، وزنه بزرگی در لشكر علی عليهالسلام شمرده میشد ، حتی افراد ضعيفالايمانی بودند كه تا وقتی كه عمار كشته نشده بود هنوزمطمئن نبودند عملی كه در ركاب علی ( ع ) میكنند ، بحق است ، يعنی كشتن معاويه و سپاهيان او جايز است . روزی كه عمار به دست اصحاب معاويه در لشكر اميرالمؤمنين ( ع ) كشته شد ، ناگهان فرياد از همه جا بلند شد كه حديث پيغمبر صادق آمد . بهترين دليل برای اينكه معاويه و يارانش بر باطلاند اين است كه اينها قاتل عمار هستند و پيغمبر اكرم ( ص ) در گذشته خبر داد : « يا عمار ! تقتلك الفئة الباغية » ( 1 ) كه اشاره است به آيه « و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امرالله »( 2 ) . امروز مثل آفتاب روشن شد كه لشكر معاويه ، لشكر " باغی " يعنی سركش و ظالم و ستمگر است و حق با لشكريان علی است . پس به نص قرآن بايد به نفع لشكريان علی ( ع ) ، عليه لشكريان معاويه وارد جنگ شد . اين قضيه تزلزلی در لشكر معاويه ايجاد كرد . معاويه كه هميشه با حيله و نيرنگ كار خود را پيش میبرد ، اينجا دست به يك تحريف معنوی زد ، چون نمیشد انكار كرد و گفت پيغمبر ( ص ) درباره عمار چنين چيزی نگفته است ، زيرا اقلا شايد پانصدنفر در آنجا بودند كه شهادت میدادند كه ما اين جمله را از پيغمبر ( ص ) شنيديم و يا از كسی شنيديم كه او از پيغمبر شنيده بود . بنابراين ، اين جمله پيغمبر درباره عمار قابل انكار نبود . شاميها به معاويه اعتراض میكردند كه عمار را ما كشتيم و پيغمبر فرمود : « تقتلك الفئة الباغية » ، گفت اشتباه كرديد ! درست است كه پيغمبر فرمود عمار را آن فئهسركش ، طائفهسركش ، لشكرسركش میكشند ، ولی عمار را ما نكشتيم ! گفتند لشكريان ما كشتند . گفت نه ! عمار را علی كشت كه او را به اينجا آورد و موجبات كشته شدنش را فراهم كرد ! عمروعاص دو پسر داشت ، يكی مانند خودش دنيادار و دنياپرست و ديگری نسبتا جوان مؤمن و با ايمانی بود و با پدرش هماهنگی نمیكرد . اسم او عبدالله بود . در يك جلسهای كه عبدالله حاضر بود ، همين مغلطه معنوی را بكار بردند . عبدالله گفت اين چه حرفی است كه میزنيد ، اين چه مغلطهكاری است كه میكنيد ؟ ! چون عمار در لشكر علی بود پس علی او ر ا كشت ؟ ! گفتند بله ! گفت پس بنابراين حمزهسيدالشهدا را هم پيغمبر كشت ، چون حمزهسيدالشهداء در لشكر پيغمبر بود و كشته شد . معاويه ناراحت و عصبانی شد به عمروعاص گفت چرا جلوی اين پسر بیادبت را نمیگيری ؟ ! اين را میگويند تحريف معنوی . اگر بخواهيم حوادث و قضايا را تحريف معنوی كنيم ، چگونه تحريف میكنيم ؟ حوادث و قضايای تاريخی از يك طرف علل و انگيزهها و از طرف ديگر منظور و هدفهايی دارند . تحريف يك حادثه تاريخی اين است كه يا علل و انگيزههای آن حادثه را بگونهای غير از آنچه كه بوده است بگوئيم ، يا هدف و منظور آن را بگونهای غير از آنچه كه بوده است تفسير كنيم مثال : شما به منزل يك شخصی كه از مكه آمده است میرويد . انگيزه شما اين است كه زيارت كردن حاجی مستحب است ، لذا به ديدن او میرويد . يك
نفر میگويد میدانی چرا فلان كس به خانه فلان شخص رفت ؟ ديگری میگويد چرا ؟ میگويد منظور او از رفتن به منزل فلانی اين است كه دختر او را برای پسرش خواستگاری كند ، موضوع مكه را بهانه كرده است . منظور شما را اين چنين تحريف میكنند . اين را تحريف معنوی میگويند حادثه تاريخی عاشورا از يك طرف علل و انگيزههايی دارد و از طرف ديگر هدفها و منظورهای عالی . ما مسلمانان ، ما شيعيان حسينبنعلی ( ع ) اين حادثه را تحريف كرديم همانطور كه معاوية بن ابوسفيان جمله پيغمبر درباره عمار « تقتلك الفئة الباغية » را تحريف كرد . يعنی حسين عليهالسلام در نهضت خود انگيزهای داشت ، ما چيز ديگری برای آن تراشيديم ! حسين يك هدف و منظور خاصی داشت ، ما يك هدف و منظور ديگری برای او تراشيديم اباعبدالله عليهالسلام نهضتی فوقالعاده با عظمت و مقدس كرده است . تمام شرائط تقدس يك نهضت ، در نهضت اباعبدالله هست كه نظيرش در دنيا وجود ندارد . آن شرائط چيست ؟ اولين شرط يك نهضت مقدس اين است
كه منظور و هدف آن ، شخصی و فردی نباشد بلكه كلی ، نوعی و انسانی باشد . يك وقت كسی نهضت میكند بخاطر شخص خودش و يك وقت كسی نهضت میكند بخاطر اجتماع ، بخاطر انسانيت ، بخاطر حقيقت ، بخاطر حق ، بخاطر توحيد ، بخاطر عدالت ، بخاطر مساوات ، نه بخاطر خودش ، در واقع آن وقتی كه او نهضت میكند ديگر خودش به عنوان يك فرد نيست ، اوست و همه انسانهای ديگر . به همين جهت كسانی كه در
دنيا ، حركاتشان ، اعمالشان ، نهضتهايشان بخاطر شخص خودشان نبوده است ، بخاطر بشريت بوده است ، بخاطر انسانيت بوده است ، بخاطر حق و عدالت و مساوات بوده است ، بخاطر توحيد و خداشناسی و ايمان بوده است ، همه افراد بشر آنها را دوست دارند . همان طور كه پيغمبر ( ص ) فرمود « حسين منی و انا من حسين » ( 1 ) ، ما هم میگوئيم : حسين منا و نحن من حسين چرا میگوئيم ؟ برای اينكه حسين عليه السلام در 1328 ( 2 ) سال پيش برای ما و بخاطر ما و بخاطر همه انسانهای عالم قيام كرد . قيامش ، قيام مقدس بود ، قيام پاك بود ، از منظورهای شخصی بيرون بود شرط دوم برای اينكه قيامی مقدس باشد ، اين است كه آن قيام با يك بينش و درك و بصيرت قوی توام باشد . يعنی چه ؟ يعنی يك وقت مردم اجتماعی ، خودشان در غفلتند ، بیخبرند ، نمیفهمند ، جاهلند . يك فرد بصير ، چيز فهم و با درك پيدا میشود كه درد اين مردم را صددرجه از خودشان بهتر میفهمد . دوای اين مردم را از خود اين مردم بهتر میفهمد . در وقتی كه ديگران هيچ چيز را نمیفهمند و درك نمیكنند و در ظاهر هم نمیبينند . يك فرد بصير و چيز فهم كه باصطلاح ، آنچه را كه مردم ديگر در آئينه نمیبينند او در خشت خام میبيند ، پيدا میشود كه قيام و نهضت میكند . بيست سال ، سی سال ، پنجاه سال میگذرد تازه ملت بيدار میشود كه فلان شخص كه قيام كرد ، حركت كرد ، نهضت كرد ، چه منظورهای مقدسی داشت . پدران ما در بيست سال ، سی سال ، چهل سال ، پنجاه سال پيش ، ارزش
اين را درك نمیكردند ! مثلا مرحوم سيدجمالالدين اسدآبادی در حدود شصت ، هفتاد سال پيش ( فوت
اين مرد در سال 1310 قمری بوده است ، چهارده سال قبل از مشروطيت ) قيام كرد و يك نهضت اسلامی در كشورهای اسلامی بپا كرد ، شما امروز كه تاريخ اين مرد را میخوانيد ، میبينيد واقعا غريب و تنها بوده است ، درد و دوای ملت مسلمان را احساس میكرد ولی خود ملت نمیفهميد ، خود ملت به
او دهنكجی میكرد ، خود ملت او را مسخره میكرد ، ملت از او حمايت نمیكرد . حالا كه شصت ، هفتاد سال گذشته است ، وقتی كه زوايای تاريخ