مرحوم علامه برای گردآوری و تدوین کتاب ارزشمند الغدیر سختیهای فراوانی کشید؛
گاه برای پیدا کردن منابع و برخی نسخههای خطی نادر مسافرتها میکرد و بعضاً چارهای جز توسل به ذیل عنایت اهلبیت، مخصوصاً امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ، نداشت. زمانی به کتاب «ربیعالابرار» زمخشری احتیاج پیدا میکند که فقط یک نسخه آن در نزد یکی از مراجع نجف بوده و با رحلتش به فرزندش به ارث رسیده بود. علامه به فرزند ایشان مراجعه کرده و آن کتاب را برای سه روز بهصورت امانی میخواهد، ولی او نمیپذیرد. علامه میگوید برای دو روز یا سه ساعت، اما او قبول نمیکند. حتی حاضر نمیشود که علامه در حضورش آن نسخه را مطالعه کند. از علامه نقل شده: وقتی وساطت بعضی اعلام نظیر سیدابوالحسن اصفهانی هم اثر نبخشید، کلاً مأیوس شده به حرم مطهر امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) مشرف شدم، پس از کلی توسل و شکوه خسته و ناراحت به خانه برگشتم. آنشب در عالم خواب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را زیارت کردم و شروع به اظهار گلایه و شکایت نمودم که آقا من برای شما اینهمه زحمت میکشم و...حضرت در پاسخ من فرمود: «ان جواب سؤالک عند ولدی الحسین(علیه السلام) » از خواب بیدار شدم به قصد زیارت امام حسین(علیه السلام) راهی کربلا شدم و پس از زیارت و عرض حاجت، به زیارت برادرشان اباالفضل(علیه السلام) رفتم. پس از زیارت در یکی از ایوانها نشسته و با خود زمزمهای داشتم. ناگهان شیخ محسن ابوالحب که از سخنوران برجسته کربلا بود به سویم آمد، پس از احوالپرسی دعوت کرد تا برای استراحت به خانهاش در نزدیکی حرم مطهر بروم. قبول کردم و به خانهاش رفتم پس از استراحت، از وی خواستم تا مرا به کتابخانهاش راهنمایی کند. کتابهای نفیس و خطی فراوانی داشت به آنها که نگاه میکردم ناگهان گمشده خود را در میان آنها یافت. برداشتم دیدم همان کتاب «ربیعالابرار» است. از شدت شوق اشک ریختم و گریه کردم. شیخ ابوالحب وارد شد پرسید چه شده؟ ماجرا را برایش نقل کردم و این که حضرت علی(علیه السلام) چگونه مرا به فرزندش حواله داد و مرا بهسوی خانه و کتابخانه شما هدایت کرد... چشمان شیخ ابوالحب نیز پر از اشک شد و به من گفت: این کتاب را صاحب بزرگترین کتابخانه بغداد برای خریدش هزار دینار به من پیشنهاد داد و من ندادم. آنگاه قلم از جیبش درآورد و آن را به من اهدا کرد.