حضرت دلبر کجائی ؟
ساقی امشب باده ی مردافکنت را بـار کن
سر خوشان را، میهمان جشن گندمزار کن
جام ها را پر کن ازانگــــــورهای رنگ رنـگ
از گلــــوی نی ، نوای نــدبه را ، تکرار کن
برق بنداز استکانهــــای کــــمـــر باریک را
یک غزل را همزبانی با نی و گـــیتـــار کن
رک بگویم ، آرزویـــم دیـدن یار است و یار
قصر بی قرص قـــمر را بر سرم آوار کن
بغض های در گلویم ،غدّه ای بدخیــم شد
آن دم عیسائیت را تحفه ی بیــمـــــــار کن
با عصای حضرت موسی که سهم الارث توست
جمـبل و جادوی هر فرعــــــون را ناکار کن
بت شکن ، بشکن چو ابراهیم بت را باتبر
روزهای شوم استــــبدادیان را تـــــار کن
سینه چاکت لشکری،اما نه این یک ادعاست
آستین بالا بزن ، خود راه را همــوار کن
دشمن ازتـندیس حجربن عدی ترسیده است
پاتکی سردار حق ، جــلاد را ناکـــار کن
در یمن افتاد بر روی زمین، روح اویـس
تیربار انتقامت ، حـــــالت رگبــــــــــار کن
وای بر حالم اگر نامـــــت شود ابزار نان
اسب مغرورهوس هایم،خودت افسار کن
یوسفا محـــــــض تسلای دل یعقوب هــــا
لااقل پیراهـــــنت را ، راهی بــــازار کن
حضرت دلبر کجائی؟حرمت کعبه شـکست
تیغ را از خواب نوشین ســـحر بیدار کن
تو کجا ای شیردل ، مـــدح گل نرگس کجا
تا ثناگویش خدا باشد ، تو اســـتغفــار کن