اربعين
اربعين آمد و چشم ها باز گريان مي شود
كربلا ماتم سراي اهل ايمان مي شـــــود
غصه هاي آل طه در مسير كوفه و شـــام
ياد شام تارشان در كنج ويــران مي شـود
باز تازه غصه هـــاي كربــلا در نـــزد زينب
سيد سجاد زين غم اشك ريزان مي شــــود
گوشة ويرانه گويا غنچه اي روييــده است
آه وصدافسوس كه آن هم برگ ريزان مي شـود
باز گويـــا يك سري بي تن به نـزد دختـرش
يا كه خورشيدي به نزدماه ميهمان مي شود
باز گويا دختري از شوق ديدار پــــــدر
گريه و زاري نموده تا كه بي جان مي شود
باز گويا جابر آيد با عطيــــــــــــــه كربلا
حال او زين ماتم عظمي پريشان مي شــــود
باز گويا زينب غم ديده از شـــــــــــــام بلا
مي رسد بر كربــلا و زار و نــالان مي شــود
كاروان آل ياسين مجلسي برپا نمــــــــــوده
دشت خون بااشك زينب سير باران مي شــود
غم فزون گشته زحد غمخوار زينب رفته است
تا ابد دنياي او همچون غمستــان مي شـود
ناله هاي زينب و خون دل سجــــــــــاد دين
تازه است هر روز تا مهدي نمايان مي شـود
راجي اندر اين عزا با شيعيان هم ناله است
دارد اميدي كه روز حشـر شــادان مي شود
محمد رجب زاده ( راجي)
عید عبودیت (عید قربان )
ساقي مِيِ نابم ده ديـوانه و مستــم كن
ديوانه ديوانه زنجيــر به دستــــم كن
هر دم بده پيمانـه با سـاغــر جانانـه
بي خود زخودم بنمــا بي هيچ زهستم كن
جان را چه كنــم ديگر جانانـه به بر دارم
زن شعله به اين جان وبي پاي وبستم كـن
انداز تو جانـم را اندر خُم مِي سـاقــي
هفت غسل بـده آن راپاك ازهمه پستم كن
دنيا و مافيهـا ديگـر به چـه كــار آيـد
زنجيــر عبــوديت بر گردن و دستـم كــن
با خنجـر پولاديــن بر گيــر ز من ديـــده
آزاد كن اين دل را دلــدار پرستــم كـــن
بر درگه معشوقـــم مشتـاق وصالـم من
انگشتري عقدش جانــا تو به دستــم كن
آموز به من ساقـــي تو رســم وفـاداري
يادآوري عهـــدم از روز الســتم كــن
پيمان الست حــق يا عقـــد عبــوديت
فخر است براي من، مانـع زشكستم كـن
محمد رجب زاده (راجی )
***************
شب زنده داران
ساقي صدايم زد مرا ، يك شب به هنگـــام سحـــر
خوان كرم گسترده اند ،تا چند خوابـــــي بي ثمــر
بين جمع مستان دور هم ، شوري به پا بنمـــوده اند
سرخوش به نوش باده اند ،پا را نمي شناسند زسر
از بس كه مي نوشيده اند ،كور و كر و لالند همـــــه
ليكن كه گويا چشم دل ، واگشته جاي چشـم ســر
گشتم ميان اين و آن ، كردم نظر رخسارشـــــــان
اما نمي ديدند مرا ، بودند ز هر جـا بي خبــــــــر
من غبطه مي خوردم بر ، احوال اين دلـدادگــــان
سرخوش به جامي گشته انديك سوهمه كردندنظر
ساقي صدايم زد بيا ، اي آمــده در بــزم مــــــا
جامي بنوش و مست شو ، از سر گيــر راهي دگـر
در جمع مستان خانه كن ، با عاشقان هم ناله شـو
اين جا بساط عاشقي است ،بايدكه جان رادادوسـر
گفتم كه من خاكيستم ، از عالـــــم فانيــستــم
عشق از راهي ديگر است،من راچه باشد زين گـذر
گفتا به عشق گر خو كني ، سيرت اگر نيكـو كنـــي
بر جمع مستان رو كني ، عاشق شوي با يك نظــر
معشوق ما بس دلرباست ، زيبا و پاك و با صفـاست
سويش اگر رهرو شوي ، بر تو نمـــايد او نظـــر
با عشق او حيران شوي ،از پاي و بست ويران شوي
سرگشته ونالان شوي،باشــي به سويـش دربه در
مجنون و شيدايش شوي ، با دل بينــايــش شــوي
محو تماشايش شوي ، جز او نمـــي بينـــي دگـــر
پس ساقيا لطفي نمــــا ، پر كن برايـــــم جــــام را
در جمع مجنونان نويـــس ، نــــام مـــرا با خـط زر
شايد خدا قسمت كند ، معشــوق مرا دعوت كنـــد
قدري به من رغبت كند سويش بيايم من به ســـر
آن قدربه من نوشان تو مي،تاجــان زتن گرددرهـا
چشم دلم بينا شود ، معشوقــــم آيـــــد در نظــر
با عشق او حيران شوم ،از پاي وبست ويران شـوم
سرگشته ونالان شوم باشــم به سويــش دربه در
مجنون و شيــدايش شوم ، با دل بينـــايــش شـوم
محو تماشايش شـــوم ، جز او نبينــم مـن دگـــر
محمد رجب زاده ( راجی )
***************************
عيدسعید غدير
سال ده در هيجده ذي الحجــه بـــود
كاروان حج ز حج برگشتـــه بــود
در غدير خم چون آمـــد نبــي
امر رب آمد به تعييـــن ولــي
جبرئيل آن پيك ربُّ العــــالميــن
پركشان از عرش آمد بـــر زميـن
گفت خدا فرموده بلِّغ يــا رسـول
ورنه رسالت نمي باشــد قبـــول
كرد اجرايش نبي امـــر خــدا
گفت جمع گردند حجّــــــــاج خــــدا
جمع گشتند از يميــن و از يسـار
جمع آنها شد بيش از صـــد هـــزار
بركه شد دريـــاي موّاج بشر
هركسي مي گفت چه باشداين خبر
از جهــاز اشتران شد منبـري
پا نهاد بر آن مقــــام رهبـــــر ي
بر فراز منبرش چون جــا گـرفت
دست دامادش علي بالا گــرفت
گفت هركسي را منم مولا ودوست
ابن عمِّ من علي مــولاي اوست
پيروي از او فرض است بر شمـا
دشمنش هرگز نبخشايد خـــــدا
دوست دارش اي خدا دوست علــي
دشمني كن دشمنانش را ولــي
شد خدا راضي ز كردار رســـول
دين اسلام گشت در نزدش قبــــول
مهر تاييد خورد بر آيين مـــا
گشت دشمن نا اميد از دين مـا
دين حق گرديد كامل با امـــــام
كرد نعمت با ولايت او تمـــــــام
<