با اینکه تمام چهارده معصوم(ع) کریم و بخشنده بودند؛ اما امام مجتبی(ع) به «کریم اهل بیت(ع)» معروف شده اند. راز آن این است که انفاق ها و بخشش های حضرت ویژگی های خاصی دارد؛ از جمله اینکه در طول عمر خود دو بار اموال و دارایی های خود را در راه خدا تقسیم کردند و سه بار نیز ثروت خود را با فقرا به طور مساوی تقسیم نمودند.[1] غیر از موارد فوق، آن حضرت گاهی مبالغ قابل توجهی را یک جا به مستمندان می بخشیدند، به طوری که موجب شگفتی می شد.
این گونه انفاق کردن هم بسیار بی نظیر است و هم سؤال برانگیز که آیا می شود کل مال خود را در راه خدا انفاق کرد؟ مگر توصیه به رعایت حد وسط و اعتدال نشده است؟
نکتۀ چنین بخشش های چشم گیری آن است که حضرت با این کار برای همیشه شخص فقیر را بی نیاز می ساختند تا با این مبلغ سرمایه ای برای خود تهیه نماید و تمام احتیاجات خود را برطرف کرده، زندگی آبرومندانه ای تشکیل دهد؛ زیرا امام روا نمی دیدند مبلغ ناچیزی که خرج یک روز فقیر را به سختی تأمین می کند، به وی داده شود و در نتیجه او ناگزیر باشد برای تأمین روزی هر روز خود دست احتیاج به سوی این و آن دراز کند.[2] از این گذشته، تنوع کمک ها و بخشش های حضرت بسیار قابل توجه است.
آنچه پیش رو دارید، بازخوانی انفاق ها و بخشش های امام حسن مجتبی(ع) است که در ذیل هر قسمت توضیح و پاسخ به شبهه ای که به نظر می رسد، ارائه می شود.
معانی سه واژۀ مواسات، مساوات و ایثار در ضمن مثال بیان می شود: اگر کسی اندکی از اموال و دارایی خود را به شخص نیازمند ببخشد «مواسات» کرده است؛ ولی اگر اموال خود را به طور مساوی با فقیر تقسیم کند «مساوات» را به جای آورده و اگر تمام اموالش را به فرد محتاج داده و او را بر خود مقدم کند «ایثار» کرده است.[3]
ایثار کردن فقط برای افرادی صادق خواهد بود که نه تنها پس از بذل دارایی خود در راه خدا، محتاج نخواهند شد؛ بلکه به خود اطمینان دارند که از راه های حلال روزی خود را به دست آورده و با همّت خویش هیچ وقت محتاج دیگران نخواهند بود. این نکته را نیز اضافه کنیم که انفاق انواعی دارد:
الف) انفاقات واجب، مانند: زکات، خمس، نفقۀ افراد واجب النفقه؛
ب) انفاقات مستحب، مثل: صدقه، صلۀ رحم، احسان به فقرا و ایتام و سادات، اعتلای کلمۀ دین، مصارف حج و زیارت و سوگواری برای اهل بیت(ع)، کمک به اهل علم و نشر کتب علمی و سایر مصارف خیریه که هر یک در حد خود، عبادتی بزرگ و دارای ثوابی بسیارند.[4]
در روایت آمده: «خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِی(ع) مِنْ مالِهِ مرَّتَینِ وَ قاسَمَ اللَّهَ مَالَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّی کانَ لَیعْطِی نَعْلًا وَ یمْسِک نَعْلًا وَ یعْطِی خُفّاً وَ یمْسِک خُفّاً؛[5] آن حضرت دوبار تمامی دارایی خویش را در راه خدا دادند، و سه بار اموال خود را با خدا تقسیم کردند؛ به گونه ای که یک نعل را انفاق می نمودند و نعل دیگر را نگه می داشتند و یک کفش را انفاق می نمودند و کفش دیگر را نگه می داشتند.»
«ابن عساکر» به سندش از «عامر» نقل کرده است که گفت: «أَن اَلْحسَنَ بْنَ عَلِی (ع) قَاسَمَ اَللَّهَ مَالَهُ مَرَّتَینِ حَتَّی تَصَدَّقَ بِفَرْدِ نَعْلِهِ؛[6] حسن بن علی (ع) با خدا اموالش را دو بار تقسیم نمود، تا آنجا که یک عدد از نعلینش را صدقه داد.»
روزی به امام حسن(ع) عرض شد: چرا هرگز نیازمندی را ناامید برنمی گردانید، اگرچه سوار بر شتر باشید؟ حضرت فرمودند: خود من هم نیازمند درگاه خداوند هستم و دوست دارم که خدا نیز مرا محروم نگرداند و شرم دارم در حالی که نیازمند هستم، نیازمندان را ناامید کنم. عادت خداوند این است که نعمت هایش را بر من ارزانی بدارد و عادت من این است که نعمت هایش را به بندگانش عطا کنم. می ترسم اگر از این عادت خود دست بردارم، خداوند نیز از عادت خود دست بردارد.[7]
روزی عثمان در کنار مسجد نشسته بود، مرد فقیری از او کمک مالی خواست. عثمان پنج درهم به وی داد. آن فقیر گفت: مرا نزد کسی راهنمایی کن که کمک بیش تری کند. عثمان به امام حسن و حسین(ع) اشاره کرد، وی پیش ایشان رفت و درخواست کمک نمود. امام مجتبی(ع) فرمودند: درخواست کردن از دیگران جایز نیست، مگر در سه مورد: دیه ای به گردن انسان باشد که از پرداخت آن عاجز است، یا بدهی و دِینی کمرشکن داشته باشد که توان ادای آن را ندارد، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایی نرسد. کدام یک از این موارد برای تو پیش آمده است؟ عرض کرد: اتفاقاً گرفتاری من یکی از همین سه چیز است. آن گاه حضرت پنجاه دینار به وی داد و به پیروی از آن حضرت، امام حسین(ع) چهل و نه دینار به وی عطا کردند. فقیر هنگام برگشت از کنار عثمان گذشت، عثمان گفت: چه کردی؟ جواب داد: تو کمک کردی؛ ولی هیچ نپرسیدی پول را برای چه منظوری می خواهم؟ اما امام حسن(ع) در مورد مصرف پول از من سؤال کرد، آن گاه پنجاه دینار عطا فرمودند. عثمان گفت: این خاندان کانون علم و حکمت و سرچشمۀ نیکی و فضیلت هستند. نظیر آن ها را کی می توان یافت؟[8]
گاهی حضرت با انفاقش در جامعه یک ایده و فکری را ترویج می کردند. مثل اینکه بهتر است پاسخ هدیه در مقام سخاوت، بهتر از اندازۀ خود هدیه باشد: «قَالَ أَنَسٌ حَیتْ جَارِیةٌ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِی(ع) بِطَاقَةِ رَیحَانٍ، فَقَالَ لَهَا: أَنْتِ حرَّةٌ لِوَجهِ اللَّهِ، فَقُلْتُ لَهُ: فِی ذَلِک؟ فقَالَ: أَدَّبنَا اللَّهُ تَعَالَی، فَقَالَ : «وَ إِذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْها»[9] وَ کانَ أَحْسَنَ مِنْهَا إِعْتَاقُهَا. وَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِی(ع):
إِنَّ السَّخَاءَ عَلَی الْعِبَادِ فَرِیضَةٌلِلَّهِ یقْرَأُ فِی کتَابٍ محْکمٍ وَعَدَ الْعبَادَ الْأَسْخِیاءَ جِنَانَهُوَ أَعَدَّ لِلْبخَلَاءِ نارَ جَهَنَّم[10]
انس می گوید: کنیزی دسته گلی برای امام حسن(ع) هدیه آورد. حضرت فرمودند: (در مقابل) شما را در راه خدا آزاد کردم، پس من اعتراض کردم و گفتم: به خاطر دسته گلی کنیز بخشیدی؟ امام فرمودند: خدای بلندمرتبه ما را این گونه تربیت کرده و فرموده است: هرگاه شما را تحیت و سلامی گفتند، شما به تحیت و سلامی بهتر یا مانند آن پاسخ دهید که خدا به حساب هر چیزی کاملاً خواهد رسید. و احسن از دسته گل، آزادی کنیز است. امام در شعری فرمودند:
بذل و بخشش برای بندگان خدا امر لازمی است که در قرآن کریم خوانده می شود. خدا بهشت خود را به بندگان بخشنده وعده داده، و جهنم را برای افراد بخیل مقرر فرموده است. کسی که دست هایش برای بینوایان بخشنده نباشد، مسلمان [کامل] نخواهد بود.»
«ابوالحسن مدائنی» نقل می کند: در سفری امام حسن و حسین(ع) و عبدالله بن جعفر(رض) به حج می رفتند، شتری که زاد و توشه را همراه داشت، مفقود شد و آن ها گرسنه و تشنه و بی توشه ماندند. در راه به خیمۀ پیر زنی رسیدند، از او پرسیدند: آب یا چیزی برای نوشیدن داری؟ گفت: بلی. سپس وارد خیمه شد، در حالی که جلوی خیمۀ او گوسفندی بود، گفت: از این گوسفند بدوشید و از شیر او بیاشامید! آن ها نیز چنین کردند، سپس فرمودند: هیچ طعامی داری؟ گفت: غیر از این گوسفند، چیز دیگری ندارم. اگر می خواهید، این گوسفند را سر ببرید تا برای شما طعامی مهیا سازم. یکی از آن ها آن گوسفند را ذبح نموده، پوست کند و پیرزن غذایی پخت و آن ها تناول فرمودند و بعد استراحت کردند تا هوا خنک شد.
چون حرکت کردند، امام حسن(ع) فرمودند: ما جماعتی از قریش هستیم که به این سمت (خانۀ خدا) می رویم. چون به سلامت بازگردیم، ان شاءالله، نزد ما بیا تا احسان شما را جبران کنیم. وقتی ایشان رفتند. شوهر زن آمد و او از مهمانان و ذبح گوسفند خبر داد، شوهر غضب نموده، گفت: وای بر تو! گوسفند را برای جماعتی ذبح کردی که نمی شناختی و می گویی آنان گفتند که ما از قریش هستیم؟ بعد از مدتی این خانواده مجبور شدند به مدینه بروند. زن و شوهر پشکل شتر به مدینه حمل کرده، می فروختند و با آن امرار معاش می کردند.
روزی این مرد و زن از کوچه های مدینه می گذشتند که ناگاه امام حسن(ع) در حالی که بر در خانۀ خود نشسته بود، آن زن را دید و شناخت؛ ولی زن آن حضرت را نشناخت. امام غلامی را فرستاده، او را احضار کرد و فرمودند: آیا مرا می شناسی؟ گفت: نه. فرمودند: من در فلان روز مهمان شما بودم. سپس هزار گوسفند از گوسفندهای صدقه برای او خرید و هزار دینار اشرفی دیگر به او داد و غلامی را همراه وی کرده، نزد برادرش امام حسین (ع) فرستاد، آن حضرت فرمودند: برادرم حسن(ع) به شما چه صله ای داد؟ عرض کرد: هزار گوسفند و هزار دینار. آن حضرت نیز به او صله دادند و غلام خود را همراه او کرده، نزد عبدالله بن جعفر فرستادند، او گفت: حسن و حسین(ع) به تو چه صله ای دادند؟ گفت: هزار گوسفند و هزار دینار. گفت دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او بدهند، و فرمود که اگر اول نزد من می آمدی، آن دو بزرگوار را به زحمت نمی انداختم. پس زن و شوهر خوشحال برگشتند. در «مناقب» آمده است که کمک عبدالله به اندازۀ امام حسن و حسین(ع) بود.[11] واقعاً این همه بخشش، جای هیچ توضیحی باقی نمی گذارد.
هرچه هست، بده! گاه حضرت هرچه در خزانه بود، انفاق می کردند: «سَأَلَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی(ع) رَجُلٌ فَأَعْطَاهُ خَمْسِینَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ خَمْسَ مِائَةِ دِینَارٍ وَ قالَ: ائْت بحَمَّالٍ یحْمِلُ لَک، فَأَتَی بِحَمَّالٍ فَأَعْطَی طَیلَسَانَهُ فَقَالَ: هَذَا کرَی الْحَمَّال؛ مردی از امام حسن(ع) کمک مالی خواست. حضرت هزار درهم نقره و پانصد دینار طلا به او داده، فرمودند: برو یک حمال بیاور تا این پول ها را حمل کند. وقتی آن شخص حمال را آورد، امام پوستین (یا ردای) خود را به وی داد و فرمودند: این هم برای کرایة حمالی تو باشد!
عربی دیگر محضر آن حضرت آمد و چیزی تقاضا نمود. امام دستور دادند تا آنچه که در خزانه است، به وی بپردازند. موجودی خزانه را بررسی کردند، مبلغ بیست هزار دینار بود. وقتی آن مبلغ را به آن اعرابی پرداختند، به امام عرض کرد: خوب بود قدری صبر کنی تا من حاجت و مدیحة خویش را بگویم. آن گاه آن حضرت این اشعار را سرودند:
نَحْنُ أُنَاسٌ نَوَالُنَا خَضِلٌ
یرْتَعُ فِیهِ الرَّجَاءُ وَ الْأَمَلُ
تَجُودُ قَبْلَ السؤَالِ أَنفُسُنَا
خَوْفاً علَی مَاءِ وَجْهِ مَنْ یسَلُ[12]
ما مردانی هستیم که بذل و بخشش مان جایگاه درّ و گوهر است. آمال و آرزو در آنجا بهره مند می شود. وجدان و نفس ما قبل از اینکه تقاضایی بشود، جود و بخشش می کند، مبادا آبروی آن کسی که کمک می خواهد، بریزد. اگر دریا فراوانی بذل و بخشش ما را بداند، خجل شده، آب آن خشک خواهد شد.»
همت بلند و طبع عالی حضرت اجازه نمی داد کسی از در خانۀ ایشان ناامید برگردد و هرگاه کمک مستقیم مقدور نبود، غیرمستقیم در رفع نیازمندی های افراد می کوشیدند و با تدبیری خاص، گره از مشکلات گرفتاران می گشودند.
«سعِیدُ بنُ عَبْدِ الْعزِیزِ قالَ: إِن الْحَسَنَ(ع) سَمِعَ رَجُلاً یسْأَلُ رَبَّهُ تعَالَی أَنهُ یرْزُقُهُ عَشَرَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ فَانْصَرَفَ الْحَسَنُ(ع) إِلَی مَنْزِلِهِ فَبَعَثَ بِهَا إِلَیهِ؛[13] سعید می گوید: امام حسن(ع) شنید که مردی از خدا می خواهد که ده هزار درهم به او روزی گرداند، پس حضرت به منزل برگشت و به همان مقدار برای او فرستاد.»
در کتاب «کامل مبرد» آمده است که مروان بن حکم گفت: من اسب امام حسن(ع) را می خواهم. ابن ابی عتیق به او گفت: اگر من آن استر را به تو برسانم، سی حاجت مرا روا می کنی؟ گفت: آری. گفت: هنگامی که گروه قریش اجتماع و انجمن کردند، من کرامت های قریش را شرح می دهم؛ ولی از نقل کرامت های امام حسن(ع) خودداری می کنم. آن گاه تو مرا سرزنش کن!
هنگامی که آن گروه اجتماع کردند، ابن ابی عتیق شروع کرد به نقل کرامت های قریش؛ ولی از امام حسن(ع) چیزی نگفت. مروان به وی اعتراض کرد و گفت: پس چرا از کرامت های امام حسن(ع) نگفتی، در صورتی که کرامت های وی را احدی ندارد!؟ او گفت: ما فعلاً کرامت اشراف را شرح دادیم. اگر کرامت انبیاء(ع) را شرح می دادیم، امام حسن(ع) را بر همه مقدم می داشتیم. موقعی که امام خارج شد تا سوار استر خود شود، ابن ابی عتیق به دنبال آن حضرت آمد. امام حسن(ع) در حالی که لبخند می زد، به وی فرمودند: حاجتی داری؟ گفت: آری، دوست دارم سوار این استر شوم. امام فوراً پیاده شده، استر را به او بخشیدند و فرمودند: حقا که هرگاه با شخص کریم خدعه کنی، او خواهد پذیرفت.[14]
مردی از امام حسن(ع) حاجتی خواست، حضرت فرمودند: فلانی! حق درخواست تو نزد من عظیم است، و معرفت من به آنچه از برای تو پیش من لازم است، بزرگ می باشد و دست عجز من به نیل مطلبی که تو سزاوار آنی، نمی رسد و بسیار در راه باری تعالی اندک است و در ملک من آن مقدار مالی نیست که برای تشکر از تو وفا کند، پس اگر قبول کنی و آنچه مرا میسر است، رفع نمایی از من زحمت فراهم آوردن مال و اهتمام به آن را، بی تکلف آن را انجام می دهم.
او گفت: یابن رسول الله! قبول دارم اندک را و شکر آن عطا (و بخشش) را می گویم و از منع آن عذر می جویم. آن حضرت وکیل خود را طلب فرمودند و محاسبات نفقات خود را کامل انجام داده فرمودند که افزون بر آن 300 هزار درهم حاضر کن! او پنجاه هزار درهم را حاضر ساخت. امام فرمودند: آن پانصد دینار اشرفی که نزد تو بود، چه کردی؟ گفت: آن نزد من است. فرمودند که آن را نیز حاضر ساز! و آن حضرت تمام آن دراهم و دنانیر را به آن مرد دادند و فرمودند: حمالی بیاور تا برایت انتقال دهد. او دو حمال آورد و آن طلاها را بر پشت ایشان نهاد. آن حضرت ردای مبارک خود را به کرایۀ حمالان داد. یکی از ملازمان حضرت عرض کرد: والله نزد ما یک درهم هم نمانده است. آن حضرت فرمودند: لیکن از حق تعالی امید اجر عظیم دارم.[15]
واقعاً انسان از این همه انفاق شگفت زده می شود و جا دارد آن حضرت «کریم اهل بیت(ع)» خوانده شوند.
مردی به امام حسن (ع) عرض کرد: تو را به حق آن کسی که این نعمت را بدون شفاعت کسی به تو عطا کرده است، قسم می دهم که مرا از دست این دشمن ستم کیش و جاهل نجات دهی! او به پیرمرد احترام نمی گذارد و به طفل صغیر ترحم نمی کند. امام که تکیه داده بودند، نشستند و فرمودند: دشمن تو کیست تا من حق تو را از او بگیرم؟ عرض کرد: فقر و بینوایی. امام ساعتی سر مبارک خود را به زیر انداخته، سپس به خادم خویش فرمودند: آنچه که موجودی نزد توست، بیاور! وی رفت و پنج هزار درهم آورد. امام فرمودند: این مبلغ را به این شخص بده. آن گاه حضرت به آن مرد فرمودند: تو را به حق این قسم هایی که به من دادی، هرگاه این دشمن متوجه تو شد، نزد من بیا و از آن شکایت کن![16]
گاه لازم است انسان سخاوت خود را به نمایش بگذارد تا استغنای خود را به دیگران اعلام کند. امام صادق(ع) می فرمایند: گروهی در مدینه گفتند امام حسن (ع) مال و ثروتی ندارد. حضرت نزد شخصی فرستاد و مبلغ هزار درهم از وی قرض کرد، سپس آن را برای آن شخصی که تصدیق کرده بود، فرستاده، فرمودند: این صدقه ثروت ماست. آن ها گفتند: امام حسن(ع) این مبلغ را از آن مالی که داشته است، فرستاده است.[17]
امام حسن(ع) گروهی از فقرا را دیدند که چند پاره نان خشک روی زمین نهاده و مشغول خوردن هستند. آنان به امام تعارف کردند که ای پسر دختر پیامبر(ص)! بیا با ما ناشتا بخور. امام فرمودند: خدا متکبرین را دوست ندارد، سپس پیاده شده، با آنان مشغول خوردن شدند. همه غذا خوردند و سیر شدند؛ اما آن غذا به برکت امام هم چنان به حال خود بود. سپس امام آنان را به منزل خود دعوت کرده، به همگی غذا و لباس بخشیدند.[18]
گروهی در آن موقعی که امام حسن(ع) مشغول غذا خوردن بودند، نزد حضرت آمده، سلام کردند. امام فرمودند: بیایید از این غذا بخورید. غاضری به حضور امام رفت و گفت: من پیغمبر خدا(ص) را معصیت نموده ام. امام فرمودند: کار خوبی نکردی، بگو بدانم چه معصیتی کرده ای؟ عرض کرد: خدا فرموده گروهی که زن مالک و اختیاردار آنان باشد، رستگار نخواهند شد. زن من دستور داد تا یک غلام بخرم و اکنون آن غلام فرار کرده است. امام به وی فرمودند: یکی از سه حاجت خود را انتخاب کن؛ اگر می خواهی، من پول آن غلام فراری را می دهم. عرض کرد: همین یک حاجت کافی است. بیش از این نمی خواهم. امام پول آن غلام را به وی عطا کردند.[19]
انفاق فقط این نیست که انسان به فقرا کمک مالی کند؛ بلکه گاهی واسطه گری و وادار کردن دیگران به انفاق، کم تر از خود انفاق ثواب ندارد. گاهی ائمه(ع) چنین روشی داشتند.
روزی فقیری از امام حسن(ع) درخواست کمک کرد. اتفاقاً در آن هنگام امام پولی در بساط نداشتند و از طرف دیگر، از اینکه فرد تهیدستی از در خانه اش ناامید برگردد، ابا داشت. از این رو فرمودند: آیا حاضری تو را به کاری راهنمایی کنم که به مقصودت برسی؟ عرض کرد: چه کاری؟ فرمود: امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و او عزادار شده و هنوز کسی به او تسلیت نگفته است. نزد وی برو و با سخنانی که به تو یاد می دهم، به وی تسلیت بگو که از این راه به هدف خود می رسی. عرض کرد: چگونه تسلیت بگویم؟ فرمود: وقتی نزد خلیفه رسیدی، بگو: «الحمدلله الذی سترها بجلوسک علی قبرها و لا هتکها بجلوسها علی قبرک؛ خدا را سپاس که او را با نشستن تو بر قبرش پوشیده داشت و با نشستنش بر قبرت مورد هتک حرمت قرار نداد.»؛ یعنی اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفته و زیر خاک پنهان شده، در عوض زیر سایۀ پدر بوده؛ ولی اگر تو پیش از او از دنیا می رفتی، دخترت پس از مرگ تو دربه در می شد و ممکن بود مورد هتک حرمت واقع شود.
مرد فقیر به این ترتیب عمل کرد. این جمله های عاطفی در روان خلیفه اثر عمیقی بر جای نهاد و از حزن و اندوه وی کاست و دستور داد جایزه ای به مرد فقیر بدهند. آن گاه پرسید: این سخن از آن خودت بود؟ گفت: نه، حسن بن علی(ع) آن را به من آموخته است. خلیفه گفت: راست می گویی. او منبع سخنان فصیح و شیرین است.[20]
پی نوشت ها:
[1] تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، منشورات المطبعة الحیدریة، نجف، چاپ اول، 1383ق، ج 2، ص 215؛ سیرۀ پیشوایان، مهدی پیشوایی، مؤسسه تحقیقاتی و تعلیماتی امام صادق(ع)، قم، چاپ چهارم، ۱۳۷۵ش، صص ۹ و ۹۱.
[2] سیرۀ پیشوایان، ص ۸۹.
[3] قیام جاودانه، محمدرضا حکیمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، ۱۳۷۳ش، صص ۳۷-۳۸. برای بررسی بیش تر در مورد واژه های مساوات و مواسات ر. ک: بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، دار احیاء، بیروت، چاپ اول، 1403ق، ج ۷۴، فصل «المواساة اصل عظیم» و «مبدأ المساواة فی الاسلام».
[4] تفسیر اطیب البیان، سید عبدالحسین طیب، نشر اسلام، تهران، چاپ اول، 1378ش، ج 2، ص 498.
[5] احقاق الحق، شوشتری، مطبعة السعادة، مصر، 1326ق، ج11، ص 142؛ بحار الانوار، ج 43، ص339؛ مناقب آل أبی طالب(ع)، محمد بن علی بن شهرآشوب مازندرانی، نشر علامه، قم، چاپ اول، 1379ق، ج 4، ص 15.
[6] تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، 1415ق، ص 143.
[7] کنز المدفون، جمعی از علما، نشر شریف رضی، قم، چاپ اول، 1379ش، ص 123.
[8] بحار الانوار، ج 43، ص 262.
[9] نساء/ 86.
[10] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 18؛ زندگانی حضرت زهرا(ع) و بخشی از زندگانی امام حسن(ع) (ترجمه جلد 43 بحار الأنوار)، محمدجواد نجفی، نشر اسلامیه، تهران، چاپ اول، بی تا، ص 387.
[11] بحار الانوار، ج 43، ص 349.
[12] همان، ج 43، ص 341.
[13] همان، ص 348.
[14] همان، ص 344.
[15] همان، ص 348.
[16] زندگانی حضرت زهرا و امام حسن(ع) (ترجمه جلد 43 بحار الأنوار)، ص 396.
[17] همان، ص 398.
[18] همان.
[19] همان.