اخلاق از ضروریات زندگی بشر است و انسان برای رسیدن به کمال، می باید ابتدا به فضایل آراسته گردد و از رذایل دوری نماید. تمام ابعاد زندگی، دارای شئونات اخلاقی خاصی است که تنها در سایه رعایت آن ها به سعادت دنیا و آخرت می توان دست یافت. امیرمؤمنان (ع) می فرماید:
لَوْ کنَّا لا نَرْجُو جَنَّةً وَلا نَخْشی ناراً وَلا ثَواباً وَلا عِقاباً، لَکانَ ینْبَغی لَنا انْ نَطْلُبَ مَکارِمَ الْاخْلاقِ، فَانَّها مِمَّا تَدُلُّ عَلی سَبیلِ النَّجاحِ؛[1]
اگر امیدی به بهشت و ثواب و بیمی از دوزخ و عقاب نداشته باشیم، باز شایسته است که در پی کسب مکارم اخلاق باشیم؛ چون آن ها راهنمای راه نجاتند.
پیامبران الهی و معصومان (ع) از جانب خداوند، دستورهای اخلاقی لازم برای تمام سطوح زندگی را به بشر رسانده اند. اما در حقیقت، به رغم اهمیتی که اخلاق برای سعادت انسان دارد، کم تر به آن توجه می شود. به نظر می رسد یکی از دلایل اصلی، آن باشد که مردم اجرای دستورهای اخلاقی را در زندگی روزمره خود، سخت و انطباق ناپذیر می پندارند و گمان می کنند کسی که بخواهد به فضایل اخلاقی آراسته گردد، باید گوشه عزلت گزیند و با دوری از مردم، دائم در حال تزکیه نفس برای رسیدن به کمالات اخلاقی باشد. این تصور غلط، سبب می شود که افراد، برای شناخت دستورهای اخلاقی دین، رغبت کم تری نشان دهند و در پی کسب آن ها بر نیایند. بنابراین، ضروری است پیش از هر چیز، این ذهنیت نادرست اصلاح گردد. یکی از بهترین راه ها برای رسیدن به این هدف، بیان سیره و رفتار بزرگان دین است تا مردم از طریق آشنایی با زندگی توأم با اخلاق آن بزرگواران، چگونگی به کارگیری رفتار شایسته را در ابعاد مختلف زندگی به صورت عینی و جزیی بیاموزند و اجرای دستورهای اخلاقی را ناممکن و دور از دسترس ندانند.
معرفی سیره اخلاقی امام حسن (ع) الگوی مناسبی برای رسیدن به این هدف خواهد بود؛ زیرا پیامبر (ص) در مورد ایشان فرموده اند:
این حسن از من خبر می دهد؛ آثار و دین مرا به مردم معرفی می نماید؛ سنت مرا زنده می کند؛ در رفتار خود متصدی امور من خواهد شد؛ خدا به وی نظر رحمت می افکند؛ پس خدا رحمت کند کسی را که این مقام را برای او بشناسد![2]
پس، زندگی امام حسن (ع) در واقع جلوه ای دیگر از اخلاق و رفتار پیامبر (ص) است؛ به طوری که رسول خدا (ص) بر شناخت جایگاه ایشان به عنوان الگو و تبیین کننده دین و رفتار خویش تأکید داشتند. ازاین رو، مطالعه سیره امام مجتبی (ع)، راهی برای آشنایی بیش تر با سیره نبوی و ارزش های ناب اسلامی است.
باید توجه داشت، بررسی سیره حضرت می تواند یک الگوی عملی اخلاق در سطوح مختلف زندگی را به مردم معرفی نماید و این حقیقت را آشکار سازد که مقام شامخ و جایگاه عصمت ائمه (علیهم السلام) مانعی برای الگوگیری از ایشان و دلیلی برای در دست رس نداشتن سبک زندگی آن بزرگواران نیست.
متأسفانه به اخلاق در مقایسه با سایر حوزه های علمی همچون فقه، فلسفه، کلام و تفسیر، در میان پژوهش گران کم تر توجه گردیده و میزان آثار نگاشته شده در این رشته، نسبت به سایر رشته ها در رتبه پایین تری قرار دارد. از طرفی، بررسی سیره اخلاقی بزرگان دین به ویژه امام مجتبی (ع) نیز موضوعی است که آثار چندانی در زمینه آن نگاشته نشده است. هرچند کتاب هایی درباره زندگی نامه آن بزرگوار به رشته تحریر درآمده؛ نگارشی یافت نشد که زندگی ایشان را باهدف دست یابی به سیره اخلاقی حضرت بررسی کرده باشد. البته در برخی کتاب ها مانند حیاة الامام حسن بن علی (ع) نوشته باقر شریف قرشی و مسند الامام المجتبی (ع)، اثر عزیزالله عطاردی، در ضمن بررسی زندگی نامه و روایات امام مجتبی (ع)، به گوشه ای از سیره اخلاقی حضرت اشاره شده است؛ ولی آنچه این مقاله بر آن نظر دارد، تفکیک و نمایاندن سیره اخلاقی ایشان در سه بُعد اصلی زندگی یعنی در نوع رابطه انسان باخدا، رابطه انسان با خود و رابطه او با دیگران می باشد تا به صورت جزیی و عینی، الگوی اخلاقی کاملی برای تمام شئون زندگی انسان ها معرفی نماید.
ازاین رو، پژوهش حاضر درصدد برآمد تا گامی هرچند کوچک، در برطرف ساختن خلأ موجود بردارد و در پاسخ به این سؤال که «سیره اخلاقی امام حسن (ع) چیست؟» به بررسی سبک رفتار و منش حضرت در سه بُعد اخلاق بندگی، اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی بپردازد.
باید در نظر داشت، آنچه در این مقاله به عنوان سیره حضرت معرفی می شود، تنها قطره ای از دریای فضایل آن جناب است و با توجه به ظرفیت محدود پژوهش، در هر بُعد اخلاقی، تنها چند اصل برای نمونه بیان می شود؛ بنابراین نباید فضایل اخلاقی ایشان را به موارد ذکر شده منحصر دانست یا گمان برد در زمینه سایر فضایل ایشان، روایتی که بیان گر سیره حضرت باشد، نقل نشده است.
نکته دیگر آن که درباره امام حسن (ع)، تفکیک سیره حضرت و قراردادن آن ها با عنوانی خاص، کار بسیار مشکلی است؛ زیرا ایشان به تمام فضایل اخلاقی متخلق بودند و رعایت شئون اخلاقی را در همه ابعاد به طور هم زمان درنظر داشتند. برای مثال، وقتی سیره ای برای بیان تواضع ایشان انتخاب می گردد، ملاحظه می شود که در آن جلوه ای از مهربانی و سخاوت که از اخلاق اجتماعی به شمار می روند و زهد که از اخلاق فردی محسوب می شود و خشوع در برابر پروردگار که جزو اخلاق بندگی است به چشم می خورد و این سیره به تنهایی می تواند تحت هر یک از عناوین یاد شده قرار گیرد. با این توضیح، باید به خاطر داشت مشاهده هر سیره با عنوانی خاص، موجب غفلت از سایر نکات اخلاقی آن نگردد.
در ادامه، ابتدا به بررسی مفاهیم اصلی پژوهش پرداخته می شود و بعد، سیره اخلاقی امام حسن (ع) بیان می گردد.
به منظور آشنایی با مفهوم «سیره اخلاقی»، ابتدا باید دو واژه «سیره» و «اخلاق» به طور جداگانه بررسی گردد تا از خلال آن، به معنای موردنظر دست یافت.
«سیره» بر وزن «فِعْلَه» از ماده «سَیر» گرفته شده و سیر به معنای حرکت و راه رفتن است.[3] و سیره به حالتی گفته می شود که انسان و سایر جان داران، نهاد و وجودشان بر آن قرار دارد- خواه غریزی باشد و خواه اکتسابی؛ چنان که گفته می شود: فلانی سیره و روشی نیکو یا قبیح دارد.[4] هم چنین سیره به معنای روش، سنت، هیأت و حالت هم آمده است.[5]
با توجه به تعریفی که از سیره شد، انسان از طریق اعمالش شناخته می شود و اگر با زبان، چیزی درباره خود بیان نکند، اعمالش ترجمان ذات و صفاتش خواهد بود. بنابراین، سیره هم شامل رفتارهای خاص در موقعیت های ویژه می شود و هم هر عملی که از شخص سر می زند- چه یک بار و چه مکرر؛ چون همگی جلوه های مختلف از اندیشه درونی و خطمشی ای است که فرد به آن اعتقاد دارد. به عبارت دیگر، آنچه فرد در عمل نشان می دهد، نمایی از سبک زندگی است که برای خود برگزیده.
البته معانی خاص تری از سیره نیز وجود دارد؛[6] اما از آن جا که هدف این پژوهش، نشان دادن نمونه هایی از رفتار اخلاقی امام حسن (ع) در زندگی روزمره به منظور ارائه الگویی عینی و عملی است، همین معنا مقصود را حاصل می نماید.
اخلاق، جمع «خُلُق» یا «خُلْق» به معنای صورت باطنی و ناپیدای انسان است که سرشت و سیرت نیز نامیده می شود؛ چنان که «خَلْق» بر صورت ظاهری و دیدنی انسان دلالت دارد.[7]
«خُلْق» در اصطلاح، ملکه و حالت نفسانی پایداری است که با وجود آن، فعل و عمل اخلاقی به سهولت و بدون نیاز به فکر کردن از انسان صادر می شود.[8]
با این تعریف، روشن می گردد که واژه اخلاق، به خودی خود بار ارزشی مثبت یا منفی ندارد؛ بلکه بر اساس نوع رفتاری که از انسان سرمی زند، به خوب یا بد تقسیم می شود. پس اگر کسی دارای صفات و ملکات خوب باشد، متناسب با آن ها اعمال نیکو انجام می دهد؛ لذا دارای اخلاق پسندیده است و اگر دارای ملکات زشت و پلید باشد، رفتار نکوهیده ای دارد، پس دارای اخلاق ناپسند خواهد بود. هرچند به طورکلی، وقتی خُلق یا اخلاق به صورت مطلق و بدون صفت یا قیدی به کار می رود، به معنای خُلق پسندیده است.
با توجه به تعاریفی که از دو واژه «سیره» و «اخلاق» گفته شد، منظور از «سیره اخلاقی» در این پژوهش، حالات و ملکات نفسانی پسندیده ای است که در موقعیت های مختلف زندگی و در شئون متفاوت از انسان سرمی زند و بیان گر رفتارهای ممدوح و شایسته فرد در برابر خدا، خود و دیگران است.
طبق یک تقسیم بندی، گستره علم اخلاق اسلامی، بر حوزه های اخلاق بندگی، اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی مشتمل است. ما نیز به منظور دست یابی به سیره اخلاقی امام حسن (ع)، این سه سطح را به طور جداگانه بررسی می کنیم.
مراد از اخلاق بندگی، فضایل و رذایلی است که به رابطه انسان با خدا مربوط می شود. به عبارت دیگر، رفتاری که شخص در برابر خداوند و اوامر او از خود نشان می دهد، بیان گر میزان ادب او به عنوان یک بنده در برابر پروردگار خویش است. باید توجه داشت، تنها اجرای دستورهای الهی، نشان دهنده اخلاق بندگی نیست؛ بلکه نحوه رفتار فرد در برخورد با این فرامین و چگونگی اجرای آن ها اخلاقی بودن یا نبودن آن ها را نشان می دهد.
طبق آیةةة شریفةةة (إِنَّما یخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء)[9] اظهار کوچکی و تواضع در برابر خداوند، با بینش توحیدی افراد ارتباط مستقیم دارد، به طوری که هراندازه این بینش بیش تر شود، تواضع در برابر پروردگار افزون تر می گردد. از آن جا که معصومان (علیهم السلام)، به نهایت درجه خداشناسی نایل گشته و عظمت الهی را با عمق وجود درک کرده اند، نوع ابراز بندگی و خاک ساری آن بزرگواران بر آستان حضرت حق، از جنس دیگری است، چنان که اوج ادب و خضوع را که با عشقی سرشار عجین است، در عبادات ایشان می توان مشاهده کرد. معصومان (ع) این خشوع و تذلل را مایه سربلندی خود می دانستند و به آن افتخار می کردند. امام حسن (ع) می فرمایند:
«عِزَّ الَّذِینَ یعْرِفُونَ مَا جَلَالُ اللَّهِ أَنْ یتَذَلَّلُوا لَه»؛[10]
" عزت آنان که جلال خدا را درک کنند، به افتادگی در برابر اوست."
ایشان به عنوان انسانی کامل، در نهایت یقین و معرفت به عظمت الهی، چنان سلوکی خاشعانه و بنده وار در برابر پروردگار داشتند که همچون قطره ای محو در دریای وجود الهی بوده، همواره به درگاه خداوند اظهار کوچکی و خضوع می کردند.
در بیان حالات ایشان آمده که هنگام گرفتن وضو، اعضایشان می لرزید و رنگ مبارکشان زرد می گشت. وقتی علت را از آن حضرت جویا می شدند در جواب می فرمودند:
«حَقٌّ عَلَی کلِّ مَنْ وَقَفَ بَینَ یدَی رَبِّ الْعَرْشِ أَنْ یصْفَرَّ لَوْنُهُ وَ تَرْتَعِدَ مَفَاصِلُهُ»؛[11]
«جا دارد هرکسی که در مقابل پروردگار عرش قرار می گیرد، رنگش زرد و مفصل هایش دچار رعشه شود.» هنگامی که از وضو فارغ می شدند و به درب مسجد می رسیدند؛ سرشان را بلند می کردند و می گفتند:
إِلَهِی ضَیفُک بِبَابِک یا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاک الْمُسِی ءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَک یا کرِیم؛[12]
بار خدایا! مهمان تو بر در خانه ات قرار گرفته است؛ ای خدای نیکوکار! شخص گنه کار نزد تو آمده؛ ای پروردگار کریم! از گناهان من به دلیل آن نیکویی هایی که داری درگذر!
امام حسن (ع) همچون سایر معصومان (علیهم السلام) در زمره بهترین نمازگزاران قرار داشتند. ایشان با آگاهی کامل از احکام، آداب و اسرار نماز، کامل ترین نماز را به جای می آوردند و در هنگام اقامه نماز، خود را در محضر حق می یافتند. با تمام وجودشان در برابر او خضوع و خشوع می کردند و هرگز به چیزی جز خدا توجه نداشتند. امام صادق (ع) از پدران بزرگوار خویش چنین نقل می کنند:
امام حسن (ع) هنگامی که به نماز می ایستاد، بندهای بدنش می لرزید؛ به جهت آن که خود را در مقابل پروردگار خویش می دید.[13]
به نقل یکی از شیعیان امام حسن (ع)، ایشان هر شب هنگامی که نیمه شب فرا می رسید، به مسجد می رفتند و نماز گزارده، دعا می خواندند و به درگاه الهی تضرع می نمودند.[14]
روزی معاویه از فردی که اهل مدینه بود، خواست تا از کارهای امام حسن (ع) به او اطلاعاتی دهد. آن شخص پاسخ داد:
ایشان بعد از خواندن نماز صبح در جایگاه نمازش می نشیند تا خورشید طلوع کند. سپس به پشت تکیه می دهد و در مسجد رسول خدا (ص) مرد شریفی باقی نمی ماند مگر این که به نزد حضرت می آید و ایشان تا بالا آمدن روز با یکدیگر سخن می گویند. بعد، امام دو به نزد حضرت می آید و ایشان تا بالا آمدن روز با یک دیگر سخن می گویند. بعد دو رکعت نماز می خواند. سپس از جای خود بر می خیزد و بعد، همسران پیامبر (ص) به نزد حضرت می آیند. حضرت به آنها سلام می دهد و آن ها حضرت را بسیار گرامی می دارند. پس از آن، به منزل خود باز می گردد، استراحت می کند و باز همین کارها را انجام می دهد.
معاویه با شنیدن این سخنان گفت: «ما در هیچ یک از این کارها مانند او نیستیم.»[15]
همان طور که ملاحظه می شود، آن حضرت با مقید بودن به حضور در مسجد و محل نماز خود هنگام رسیدگی به امور مردم و شنیدن سخنان ایشان، محوریت نماز و مسجد را در جامعه اسلامی نهادینه می کردند و این خود نوعی ارج نهادن به نماز و پر خیروبرکت دانستن مکان آن است.
مراسم باشکوه حج، آثار و برکات فراوانی به دنبال دارد که ابعاد مختلف زندگی افراد را در بر می گیرد، به طوری که علاوه بر تقویت جنبه عبادی، موجب می شود انسان به عمق معنویت، خودسازی، تحرک و امید رهنمون گردد. طبق تعبیری از امام سجاد (ع)، حاجی با ورود به مکه مکرمه، ملاقات خدا را قصد می کند و با طواف گرد خانه او و تقدیس ارکان کعبه، در پناه خدا قرار می گیرد.[16]
امام مجتبی (ع) با درک عظمت این فریضه الهی، چنان عاشقانه آن را به جا می آوردند که از نظر کمیت و کیفیت در تاریخ کم نظیر است. نقل شده که آن حضرت بیست بار و بنا به نقل دیگر 25 بار پیاده از مدینه به مکه برای انجام دادن مناسک حج رهسپار شدند؛ درحالی که شتران سواری به همراه ایشان برده می شد و به فرمان آن حضرت افراد پیاده ای را که مرکبی نداشتند، بر آن ها سوار می کردند.[17] هم چنین در تاریخ آمده که گاهی حضرت با پای برهنه این راه را می پیمودند.[18] ایشان در بیان علت این کار خود می فرمودند:
«إِنِّی لَأَسْتَحْیی مِنْ رَبِّی أَنْ أَلْقَاهُ وَ لَمْ أَمْشِ إِلَی بَیتِهِ»؛[19]
«من شرم دارم خداوند را ملاقات کنم درحالی که پیاده به خانه او نرفته باشم.» این بیان حضرت، برخاسته از ادب و اخلاق فوق العاده ایشان در برابر پروردگار است که از خداشناسی عمیقی نشأت می گیرد.
باید توجه داشت که رفتن به سفر حج با پای پیاده، کار بسیار طاقت فرسایی است و امام حسن (ع) نیز در این راه، رنج های زیادی متحمل می شدند؛ چنان که گاهی در این سفرها، پاهای ایشان متورم می شد و نیاز به درمان پیدا می کرد.[20] کار به قدری مشکل بود که بسیاری از افراد، از همراهی با ایشان باز می ماندند. ابراهیم رافعی از پدربزرگش چنین نقل می کند:
امام حسن و امام حسین (ع) را دیدم که برای حج پیاده می رفتند. هر کس ایشان را می دید، از مرکب خود پایین می آمد و پیاده راه می پیمود. اما عده ای برایشان پیاده روی سخت بود، لذا به سعد بن ابی وقاص گفتند: «پیاده رفتن برای ما دشوار است، از طرفی نمی توانیم راضی شویم که سواره باشیم و این دو بزرگوار پیاده حرکت کنند.» پس سعد این مطلب را به امام حسن (ع) عرض کرد و التماس نمود که ادامه راه را سوار مرکب شوند. آن حضرت در پاسخ فرمودند: «ما نذر کرده ایم که پیاده برویم و سوار نمی شویم؛ ولی از راه دور می رویم تا بر مردم دشوار نباشد.»[21]
چنین حج گزاردنی آن هم برای چندین بار، نشان از عشق سرشار آن حضرت به پروردگار خود و نهایت تلاش برای ابراز فروتنی در برابر عظمت الهی دارد.
قرآن مجید، تنها سند ارتباط خدا با بشر در چارچوب وحی است. بنا بر سخن امام مجتبی (ع) در قرآن، چراغ های نورانی و شفای دل ها وجود دارد که باید در پرتو نور آن حرکت کرد.[22] از آن جا که معصومان (علیهم السلام) عاشقان حقیقی خداوند بودند و قرآن را کلام معشوق خود می دانستند، به خواندن قرآن بسیار علاقه داشتند و به تلاوت آن انس گرفته بودند. ایشان قرآن را مظهر تجلّی یار می دانستند و بر این اعتقاد بودند که: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحانَهُ فی کتابِهِ مِنْ غَیرِ أَنْ یکونُوا رَأَوْهُ»؛[23] «خدای سبحان در کتاب خویش [قرآن ]، بی آن که او را ببینند، برای بندگان تجلی نمود.» ازاین رو، به مردم سفارش می فرمودند که قرآن را با توجه بخوانند و در آیات آن تدبر کنند و تنها به تلاوت آن اکتفا ننمایند. امام حسن (ع) در توصیه ای می فرمایند:
وَ اعْقِلُوهُ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَایةٍ وَ لَا تَعْقِلُوهُ عَقْلَ رِوَایةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ الْکتَابِ کثِیرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِیلٌ؛[24]
این سخنان را برای فهم و درایت بشنوید، نه برای نقل و روایت که راویان کتاب بسیارند و فهم کنانش اندک!
آنچه بیان شد، در سیره امام حسن (ع) به خوبی مشهود است. در حالات ایشان آمده که حضرت، قرآن را با دقت و تأمل فراوان تلاوت می نمودند و هرگاه به آیه ای می رسیدند که در آن مؤمنان مخاطب بودند، می فرمودند: «لَبَّیک الَلّهُمَ لَبَّیک».[25] هم چنین هر شب سوره کهف را پیش از خواب تلاوت می نمودند.[26]
همان طور که در بررسی حالات عبادی امام مجتبی (ع) ملاحظه شد، چیزی که بیش از همه جلوه گری می کند، ادب فوق العاده ایشان در برابر پروردگار است که از عشقی سرشار سرچشمه گرفته و رابطه خالق و مخلوق را به رابطه عاشق و معشوق تبدیل کرده است. آن حضرت، در جزیی ترین اعمال عبادی، سعی داشتند نهایت اخلاق بندگی را رعایت کنند و خشوع و تذلل خود را به زیباترین وجه به پروردگار خویش اظهار نمایند.
منظور از اخلاق فردی، فضایل و رذایل مربوط به حیات فردی انسان است و او را فارغ از رابطه اش با دیگران در نظر می گیرد. انسان به صِرف انسان بودنش، باید از برخی رذایل همچون پرخوری، تنبلی، شتاب زدگی و.. . دوری کند و شایسته است به همین حکم، به فضایلی آراسته باشد. از جمله فضایل بی شماری که امام دوم شیعیان در بُعد اخلاق فردی بدان ها متصف بودند، می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
زهد از مفاهیمی است که در فرهنگ و اخلاق اسلامی بسیار آن را ستوده اند و معصومان (علیهم السلام) آن را روش و اخلاق همه پیامبران، کلید هر خیر، موجب درک شیرینی ایمان و راه به دست آوردن حکمت معرفی کرده اند.[27]
امام حسن (ع)، به عنوان بزرگ ترین معلم اخلاق و عرفان و نمونه عملی انسان کمال یافته، در پاسخ به این سؤال که: «زهد چیست؟» می فرمایند:
«الرَّغْبَةُ فِی التَّقْوَی وَ الزَّهَادَةُ فِی الدُّنْیا»؛[28]
«زهد، دل بستن به پرهیزگاری و بی میلی به دنیا است.»
آن حضرت در سیره عملی، همواره ساده و بی آلایش می زیستند و از پرداختن به مادی گرایی و تجمل و جمع آوری ثروت به شدت پرهیز داشتند و بدون هیچ دل بستگی به مال دنیا، به راحتی از آن چشم می پوشیدند. ایشان دو بار تمام ایشان اموال و دارایی های خود را در راه خدا انفاق کردند و سه بار هر آنچه در تملک خویش داشتند، به طور مساوی با فقرا قسمت نمودند.[29]
با توجه به سخاوت بی نظیر ایشان که در بحث اخلاق اجتماعی بدان پرداخته خواهد شد، به دست می آید که حضرت، اموال بسیاری در اختیار داشتند و این طور نبود که تهی دست باشند؛ ولی زهد بالا و بی رغبتی شدید ایشان به دنیا، سبب شده بود تا زندگی بسیار بی آلایشی در حد فقیرترین افراد جامعه برگزینند تا جایی که امام صادق (ع)، حضرت را به عنوان زاهدترین فرد روزگار خویش معرفی فرموده اند.[30] نمونه ای از زهد و پارسایی ایشان، روایتی است که «مدرک بن زیاد»[31] نقل می کند و می گوید:
روزی در باغ ابن عباس بودیم که امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و پسران عباس وارد شدند و قدری در باغ گردش کردند و بعد در کنار نهری نشستند. حسن (ع) فرمود: «مدرک! غذایی داری؟!» گفتم: «بلی!» و بعد مقداری نان و قدری نمک و کمی سبزی آوردم. امام آن غذای ساده را میل کردند و فرمودند: «ای مدرک! چه غذای خوب و پاکیزه ای بود.» در این وقت غذاهای خوب و مفصلی برای امام آوردند. حضرت فرمود: «مدرک! غلامان را صدا بزن تا بیایند و بخورند.» غلامان همگی آمدند و غذا خوردند؛ ولی امام چیزی تناول نفرمودند. گفتم: «آقای من! چرا شما صرف نکردید؟» امام فرمودند:
«إنَّ ذَاک الطَعَام أحَبُ عِندِی لِأنَّه طَعامُ الفُقَراءِ وَ المَحرُومِین»؛[32]
«من همان غذای ساده را دوست داشتم، زیرا غذای صالحان و مستمندان است.»
بی شک شجاعت از شریف ترین ملکات نفسانی است. عالم بزرگ اخلاق، مرحوم نراقی، درباره آن می نویسد:
شجاعت، اطاعتِ قوّةةة غضب انسان از عقل اوست در اقدام بر کارهای خطرناک و عدم نگرانی آن قوه، در ارتکاب آنچه مقتضای خواست عقل است. بدون تردید شجاعت از ملکه های گران قدر و عالی ترین صفت کمال است و کسی که فاقد شجاعت است، در واقع از مردانگی بویی نبرده است.[33]
بنابر آنچه بیان شد، وجود این فضیلت اخلاقی، زیبنده هر انسانی است و ضرورت برخورداری از آن، به میزان مسئولیت افراد تفاوت می یابد، به گونه ای که هرچه مسئولیت بیش تر و خطیرتر باشد، نیاز به دریادلی بیش تر احساس می شود. به همین مناسبت، رهبر جامعه باید شجاع ترین و دلیرترین باشد؛ چنان که در متون اسلامی نیز شجاعت همانند دانش یکی از ویژگی های امامت و رهبری شمرده شده است. امیرمؤمنان (ع) می فرمایند:
«وَالْامامُ یجِبُ انْ یکونَ عالِماً لا یجْهَلُ وَ شُجاعاً لا ینْکلُ»؛[34]
«امام باید عالمی باشد که جهل بر او راه نیابد و شجاعی که ترسی او را فرا نگیرد.»
امام مجتبی (ع) به در حد کمال، از این ویژگی برخوردار بودند؛ اما برخی مخالفان اهل بیت (علیهم السلام) برای مخدوش کردن شخصیت ایشان، گفته اند که ایشان از جنگیدن کراهت داشتند.[35] هرچند این تهمت های ناروا به طرق نامعتبر و نادرست نقل شده است، همین اندک هم نشان از عمق کینه دشمنان ایشان دارد؛ زیرا به رغم شهادت تاریخ بر حضور شجاعانه حضرت در میادین مختلف جنگ، بازهم کینه توزان تلاش داشتند این حقیقت آشکار را مخفی نمایند و صلح ایشان را به چنین دلیل بی اساسی استناد دهند. در برابر تهمت های نادرستی از این دست، به قدری دلایل محکم وجود دارد که بیان آن ها از توان این نوشتار خارج است، لذا در ادامه تنها به بیان دو دلیل اکتفا می گردد:
دلیل اول آن که آن امام بزرگوار، از خاندان عصمت و طهارت هستند و این خاندان همگی در رأس قله کمالات قرار دارند. در حدیثی از امام رضا (ع) آمده است:
«نَحْنُ فِی الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ سَوَاءٌ وَ فِی الْعَطَایا عَلَی قَدْرِ مَا نُؤْمَر»؛[36]
«ما اهل بیت (علیهم السلام) در علم و شجاعت برابریم و در بخشیدن (علم و مال به مردم) به هر اندازه که دستور داریم، می بخشیم.» با این وصف، در خاندان عصمت و طهارت، شجاعت امام حسن (ع) که با معاویه صلح کردند و شجاعت امام حسین (ع) که با یزید جنگیدند، به یک اندازه است. نیز با استناد به این حدیث، می توان گفت کلام امیرمؤمنان علی (ع) در وصف شجاعت خود که فرمودند:
«وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیتُ عَنْهَا»؛[37]
«به خدا قسم اگر همه عرب برای جنگ با من پشت به پشت یک دیگر دهند (و به من یورش آورند)، به هیچ وجه از آن ها روی بر نمی گردانم.» برای تمام ائمه صادق است.
دلیل دوم، نقل های تاریخی از سیره حضرت در صحنه های نبرد است که شجاعت و پیشتازی ایشان در میدان جنگ را نشان می دهد. امام مجتبی (ع) در زمان خلافت پدر بزرگوارشان، در جنگ های جمل، صفین و نهروان حضور داشتند و نقش های مؤثری در این جنگ ها ایفا می کردند. برای مثال، در جنگ صفین، مردم را بر ضد سپاه قاسطین بر می انگیختند و ایشان را تشجیع می نمودند. آن حضرت در یکی از سخنانشان فرمودند:
فَاحْتَشِدُوا فِی قِتَالِ عَدُوِّکمْ مُعَاوِیةَ وَ جُنُودِهِ فَإِنَّهُ قَدْ حَضَرَ وَ لَا تَخَاذَلُوا فَإِنَّ الْخِذْلَانَ یقْطَعُ نِیاطَ الْقُلُوبِ وَ إِنَّ الْإِقْدَامَ عَلَی الْأَسِنَّةِ نَجْدَةٌ وَ عِصْمَةٌ؛[38]
پس برای نبرد با دشمن خود، معاویه و سپاهش، بسیج شوید، زیرا او اینک آماده شده است و (روحیه) پیکارجویی را رها نکنید (و یک دیگر را تنها مگذارید)، که ترک آن (روحیه) رشته پیوند دل ها را بگسلد و پایمردی (با جولان) تیغ و سنان، ضامن همیاری و جلوگیری (از شکست) است.
هم چنین ایشان مسئولیت جناح راست سپاه امیرمؤمنان (ع) را در جنگ صفین[39] و هدایت سپاهیان را از کوفه تا منطقه «ذی قار» برای ملحق شدن به امام علی (ع) در جنگ جمل[40] بر عهده داشتند.
هرچند امیرمؤمنان (ع) سعی می کردند برای محفافظت از نسل پیامبر (ص)، ایشان و برادر ارجمندشان امام حسین (ع) را از صحنه های پرخطر جنگ دور نگه دارند، آن حضرات همیشه برای رفتن به کارزار پیش قدم بودند[41] و گاه با اصرار اطرافیان دست از نبرد می کشیدند.
گویند در جنگ صفین، مردی به نام «زبرقان بن حکم» که از بزرگان مردم شام بود، به میدان آمد و هم آورد خواست. حسن بن علی (ع) به نبرد او شتافتند. زبرقان از او پرسید: «تو کیستی؟» حضرت فرمود: «من حسن بن علی ام» زبرقان گفت: «پسرم برگرد! به خدا سوگند که روزی به پیامبر (ص) نگریستم که سوار بر ناقه خود از ناحیه قبا برمی گشت و تو در آن روز جلوی آن حضرت بودی. من کسی نیستم که رسول خدا (ص) را دیدار کنم و خون تو بر گردنم باشد» و زبرقان برگشت. وقتی این خبر به امیرمؤمنان (ع) رسید- که امام حسن (ع) به رویارویی زبرقان رفته است- به یاران خود فرمود: «این جوان را برای من نگه دارید که مبادا فقدان او مرا درهم شکند!» گروهی از سواران امام علی (ع) شتابان خود را به امام حسن (ع) رساندند و ایشان را برگرداندند.[42]
به رغم مراقبت های حضرت امام علی (ع)، صحنه هایی پرشور از شجاعت کم نظیر امام مجتبی (ع) در میادین جنگ به ثبت رسیده است. روایت کرده اند حضرت علی (ع) در روز جنگ جمل، محمد بن حنفیه را طلبیدند و نیزه خود را به او دادند و فرمودند: «برو این نیزه را بر شتر عایشه بزن!» او چون نزدیک شتر رسید، قبیله بنی خیبه راه را بر او سد کردند. چون به نزد حضرت برگشت، امام حسن (ع) نیزه را از دست او گرفت و به جانب شتر عایشه تاخت و نیزه را بر شتر فرو برد و با نیزه خون آلود به سوی حضرت برگشت. پس چهره محمدبن حنفیه از خجالت سرخ شد. حضرت علی (ع) فرمود:
«لَا تَأْنَفْ فَإِنَّهُ ابْنُ النَّبِی وَ أَنْتَ ابْنُ عَلِی»؛[43]
«خجالت زده نشو (از این که تو نتوانستی و حسن توانست)؛ زیرا او فرزند پیغمبر (ص) است و تو فرزند علی هستی.»
آری، آن حضرت چنان شجاعتی داشتند که تلاش های مذبوحانه دشمنان، برای خدشه دار کردن شخصیت ایشان، راه به جایی نبرد و نام حضرت هم چنان در صف اول شجاعان تاریخ می درخشد.
صبر در لغت به معنای خویشتن داری و بازداشتن نفس از بی تابی هنگام مصائب و پیشامدهای ناگوار است؛[44] به این معنا که انسان هنگام مصیبت، مانع اضطراب درونش گردد و زبانش را از شکایت بازدارد و اعضایش را از حرکات غیرمعمول نگاه دارد.
صبر بر مشکلات و مصائب، در نتیجه رضا و تسلیم در برابر امر پروردگار حاصل می شود؛ یعنی وقتی بنده ای به مقام رضا رسید، بر آنچه از جانب پروردگار مقدر شده، صبر می کند و آن را می پذیرد. این همان صبر جمیل است.
امام حسن (ع) کوهی از شکیبایی بودند و تحمل در برابر ناملایمات را خیر مطلق می دانستند و می فرمودند:
«الْخَیرُ الَّذِی لَا شَرَّ فِیهِ الشُّکرُ مَعَ النِّعْمَةِ وَ الصَّبْرُ عَلَی النَّازِلَةِ»؛[45]
«خیری که با شر آمیخته نباشد، شکر در برابر نعمت، و صبر در برابر ناگواری هاست.»
تاریخ صحنه های متعددی از صبر و استقامت وصف ناپذیر ایشان در برابر مشکلات به ثبت رسانده که در ادامه به نمونه ای از آن ها اشاره می گردد:
امام صادق (ع) روایت کرده اند که دختری از حضرت امام حسن (ع) وفات کرد. گروهی از اصحاب آن حضرت، نامه ای برای تسلیت به ایشان فرستادند. پس حضرت در جواب آن ها نوشتند:
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِی کتَابُکمْ تُعَزُّونِّی بِفُلَانَةَ، فَعِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُهَا تَسْلِیماً لِقَضَائِهِ، وَ صَبْراً عَلَی بَلَائِهِ،... وَ کانَتْ أُمَّةً مَمْلُوکةً، سَلَکتْ سَبِیلًا مَسْلُوکةً، صَارَ إِلَیهَا الْأَوَّلُونَ، وَ سَیصِیرُ إِلَیهَا الْآخِرُونَ، وَ السَّلَامُ؛[46]
اما بعد، نامه شما به من رسید که مرا در مرگ فلان دخترم تسلی داده بودید. اجر مصیبت او را از خدا می طلبم و تسلیم قضای الهی گشته ام و صابرم بر بلای او!.. . این دختر من کنیزی بود مملوک پروردگار و به راهی پیموده شده رفت که پیشینیان به آن راه رفته اند و آیندگان به آن راه خواهند رفت- والسلام!
چنان که مشاهده می شود، کلام حضرت سرشار از رضایت و تسلیم در برابر امر پروردگار است و گرچه مصیبت ایشان بزرگ بود، ذره ای شکایت و ناشکری در کلام امام به چشم نمی خورد. این درسی است برای همه تا چگونه در برابر مصائب رفتار نمایند.
عفت یکی از ارزش های والای معنوی است و معصومان (علیهم السلام) به حفظ آن بسیار سفارش کرده اند. مراد از عفت، خویشتن داری از محرمات، دوری از کارهای زشت و حالتی است که از غلبه شهوت جلوگیری می کند.[47] امیرمؤمنان (ع) عفت را برترین فضیلت اخلاقی معرفی کرده، می فرمایند:
«عَلَیک بِالْعَفافِ، فَانَّهُ افضلشیم الْاشْرافِ»؛[48]
بر تو باد رعایت عفت که برترین ویژگی اخلاقی انسان های شریف است!
عفت و خودداری از گناه، ابعاد مختلفی دارد که در ادامه به ذکر سیره امام مجتبی (ع) در دو بُعد بارز آن یعنی عفت در رفتار و عفت در گفتار پرداخته می شود:
مراد از عفت در رفتار، خودداری از انجام دادن خواسته های غیرعاقلانه، نادرست و نامشروع جنسی است. امام علی (ع) می فرماید:
«الصَّبْرُ عَنِ الشَّهْوَةِ عِفَّةٌ»؛[49]
«عفت، پایداری در برابر شهوت است.»
طبق توصیفاتی که از امام حسن (ع) در تاریخ ثبت شده، ایشان چهره ای بسیار زیبا و دل نشین داشتند و هر بیننده ای را مجذوب خود می کردند.[50] لذا گاه همچون حضرت یوسف (ع) در معرض برخی پیشنهادهای نادرست قرار می گرفتند؛ ولی مانند آن پیامبر پاک دامن، به این مسائل ذره ای تمایل نشان نمی دادند و با برخوردی شایسته و مناسب، از آن موقعیت ها دوری می جستند. روزی ایشان در منزل «ابواء» در میان مکه و مدینه در خیمه خود نماز می خواندند. ناگاه زن بادیه نشین بسیار خوش رویی آن حضرت را دید و عاشق جمال ایشان شد و بی تابانه به خیمه آن حضرت آمد. پس امام نماز را مختصر کردند. چون فارغ شدند پرسیدند: «چه حاجت داری؟» گفت: «برخیز و مراد مرا حاصل کن؛ زیرا من بر تو وارد شدم و شوهری ندارم». امام حسن (ع) فرمود: «به تو اخطار می کنم که مرا با خودت دچار آتش جهنم منمایی!!» ولی آن زن هم چنان آن حضرت را تحریک می نمود و امام حسن (ع) درحالی که گریه می کرد می فرمود: «وای بر تو! به تو اخطار می کنم که مرا با خودت دچار آتش جهنم منمایی!!» آن زن هم از شدت گریه امام حسن (ع) شروع به گریه کرد. لحظاتی بعد، امام حسین (ع) داخل شدند و دیدند که ایشان گریانند. آن بزرگوار نیز گریستند. یاران آن حضرت به تدریج وارد شدند و از گریه ایشان شروع به گریه کردند تا این که صداها به گریه بلند شد و آن زن آن جا را ترک کرد. سپس مردم برخاستند و پراکنده شدند. پس ازاین جریان امام حسین (ع) در مدت عمر خود به دلیل احترام امام حسن (ع) از آن حضرت سؤالی نکردند در یکی از شب ها که امام حسن (ع) خواب بودند ناگهان بیدار شدند و شروع به گریه نمودند. امام حسین (ع) به ایشان فرمود: «برای چه گریان شدی!؟» حضرت پاسخ دادند: «برای خوابی که امشب دیدم.» فرمودند: «چه خوابی؟» پاسخ دادند: «به آن شرط می گویم که تا زنده ام برای کسی بازگو نکنی!» امام حسین (ع) فرمود: «نمی گویم!» حضرت ادامه دادند: «حضرت یوسف (ع) را در عالم خواب دیدم. وقتی من هم نظیر دیگران به حُسن و جمال وی نگاه کردم، گریان شدم. آن حضرت به من نظر کرد و گفت: «پدر و مادرم فدای تو! برای چه گریه می کنی؟» گفتم: «به یاد یوسف و همسر عزیز مصر افتادم و آن بلاهایی که تو به آن ها مبتلا شدی و آن زندانی که تو رفتی و آن فراقی که یعقوب (ع) دید به خاطرم آمد؛ لذا گریان و دچار تعجب شدم». حضرت یوسف (ع) به من گفتند: «پس چرا از آن زن بادیه نشین که در ابواء مزاحم تو شد تعجب نمی کنی؟»[51]
عفت در گفتار، یکی از مباحث مهم در اخلاق عملی، است و مراد از آن، نگاه داشتن زبان از ناسزا و سخنان ناشایست است. مسأله به قدری مهم است که خداوند در قرآن بدان تذکر داده و فرموده است: (وَعِبادُالرَّحْمنِ الَّذینَ یمْشُونَ عَلَی الْارْضِ هَوْناً وَ اذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً)؛[52] «بندگان خدا کسانی هستند که در روی زمین با فروتنی گام برمی دارند و هرگاه مردم جاهل آنان را (به زشتی) صدا کنند، با سخن مسالمت آمیز (و زبان خوش) پاسخ می دهند».
شاید اهمیت عفت زبان که حتی رعایت آن در مقابل جاهلان هم سفارش شده، بدان دلیل باشد که کنترل زبان بسیار دشوار است و اراده و خویشتن داری بالایی می طلبد. اغلب افراد در تعارضاتی که با دیگران پیدا می کنند، اولین و راحت ترین عکس العملی که نشان می دهند ناسزاگویی است. ازاین رو، هر اندازه انسانی بتواند زبان خود را از سخن ناشایست باز دارد، میزان اراده و خداترسی او را نشان می دهد.
امام مجتبی (ع) در سیره عملی، متخلق ترین فرد به این فضیلت اخلاقی بودند و به رغم زندگی در زمانی که دشنام دادن به پدر گرامیشان آزاد و مرسوم بود، نمونه های متعددی یافت می شود که حضرت در مقابل هتاکی افراد نادان، حتی کلمه ای به دور از ادب و نزاکت بر زبان جاری نساختند.
نقل شده که مروان در مدینه حاکم بود و حضرت علی (ع) را هر جمعه بر سر منبر دشنام می داد و امام حسن (ع) می شنیدند و هیچ نمی گفتند. سپس مردی را فرستاد تا به حضرت علی (ع) و به او دشنامی بسیار زشت داد. امام حسن (ع) به او فرمودند:
برو به مروان بگو:
إنّی وَاللَّه لا أَمحُو عَنک شیئاً ممّا قُلتَ بأن أَسُبُّک، ولکن مَوعِدِی وَ مَوعِدِک اللَّه، فَإن کنتَ صَادِقاً جَزَاک اللَّهُ بِصِدقِک، وَ إِن کنتَ کاذِباً فَاللَّهُ أَشَدُّ نَقمَةً؛[53]
من با دشنام دادن به تو، چیزی از حرف های تو را محو و بی کیفر نمی سازم، بلکه می گذارم خدا حقم را از تو بگیرد و میان ما داوری فرماید تا اگر راست گفته بودی، پاداش خیرت دهد و اگر دروغ گفته بودی، خدا کیفری سهمگین تر از ما می دهد!
همان طور که ملاحظه می شود، ایشان در موقعیتی قرار گرفتند که خون هر انسانی را به جوش می آورد و حداقل عکس العملی که اغلب افراد در این مواقع نشان می دهند، معامله به مثل در گفتار است؛ ولی ایشان به جای زبان گشودن در برابر چنان سخنان ناروایی، با خویشتن داری، شأن و جایگاهشان را حفظ نمودند و دشمن را در رسیدن به مقصودی که داشت، یعنی عصبانی کردن حضرت و وادار ساختن ایشان به عکس العملی که بهانه به دست حکومت دهد، ناکام ساختند.
عمیر بن اسحاق درباره با این ویژگی حضرت می گوید:
در نظر من هیچ کس از حسن بن علی (ع) نیکوتر سخن نمی گفت؛ طوری که دوست داشتم سکوت نکند. هرگز از او دشنامی نشنیدم جز یک بار که میان حسین بن علی (ع) و عمرو بن عثمان بن عفان خصومتی درباره زمینی رخ داد. امام حسین (ع) پیشنهادی فرمود که عمرو بن عثمان نپذیرفت. امام حسن (ع) فرمود:
«لَیسَ لَهُ عِنْدَنَا إِلَّا مَا أَرْغَمَ أَنْفَهُ»؛
"بر خلاف انتظار او پیشنهاد دیگری نداریم، بینی او به خاک مالیده باد!" هرگز دشنامی تندتر از این از حسن بن علی (ع) نشنیده ام.»[54]
امام مجتبی (ع) در عفت و خویشتن داری- چه در رفتار و چه در گفتار- سرآمد روزگار خویش بودند و سرچشمه چنین اراده و عزمی، در بازدارندگی نفس از شهوت و گناه چیزی جز خداترسی و اعتقاد حقیقی به حضور پروردگار نمی تواند باشد. لذا هر کس بخواهد به فضیلت پاکی آراسته گردد، ابتدا ایمان و تقوای خود را باید تقویت نماید.
مراد از اخلاق اجتماعی، فضایل و رذایل ناظر به رابطه فرد با سایر انسان هاست. به عبارت دیگر، رفتاری که فرد در برخوردهای اجتماعی و معاشرت با دیگران از خود نشان می دهد، بیان گر نوع اخلاق اجتماعی اوست.
امام مجتبی (ع) معتقد بودند:
«رَأْسُ الْعَقْلِ مُعَاشَرَةُ النَّاسِ بِالْجَمِیل»؛[55]
«اصل خردمندی، معاشرت نیکو با مردم است.» این اعتقاد، سبب گشته بود تا رفتار اجتماعی ایشان، در اوج حسن خلق باشد و نمونه های بی نظیری از برخورد شایسته با مردم حتی با دشمنانشان در تاریخ به ثبت رسد.
محرومیت مالی و فقر، بیش از سایر محرومیت ها در جامعه نمایان می شود و فشار سنگینی را بر اشخاص گرفتار و فقیر وارد می سازد. اسلام به منظور فقرزدایی از جوامع، راه کارهایی همچون وجوب پرداخت خمس و زکات و کفاره و استحباب صدقه و انفاق به مستمندان را مقدر کرده است. از میان این راه کارها، صدقه و انفاق، بدان سبب که واجب نبوده و انجام دادن آن کاملًا به اختیار و رضایت شخص است، ارزش و جایگاه بالایی نزد خداوند دارد.
امام مجتبی (ع) در باب سخاوت، چنان در اوج بودند که به کریم اهل بیت (علیهم السلام) شهرت یافتند. نمونه های نقل شده از سیره ایشان در زمینه انفاق و احسان، به قدری زیاد است که در این مختصر نمی گنجد و بسیار مشکل است که از بین نمونه های خارق العاده کرم حضرت بتوان برخی را انتخاب کرد؛ اما برای تبیین گوشه ای از اخلاق کریمانه ایشان به ذکر دو نمونه اکتفا می شود:
- مردی از امام مجتبی (ع) حاجتی خواست. امام به او فرمودند:
ای فلان! حق سؤال تو نزد من عظیم است و معرفت من به آنچه از برای تو لازم است، پیش من بزرگ است و دست من به برآوردن آنچه تو سزاوار آنی عاجز است و بسیار، در راه باری تعالی اندک است و در ملک من آن مقدار که برای تشکر از تو کفایت کند، موجود نیست. پس اگر قبول کنی آن مقدار را که در توان من است و رفع کنی از من سختی جمع آوری و اهتمام به آنچه از حق تو بر من واجب است، آن را به جای آورم!
مرد گفت: «ای پسر پیامبر خدا (ص) اندک را قبول دارم و شکر آن عطیه را می گویم و عذر بر منع آن را می پذیرم.» آن حضرت وکیل خود را طلب فرمودند و اموال خود را به طور کامل محاسبه نمودند و فرمودند: «فاضل! سیصد هزار درهم را حاضر کن!» او پنجاه هزار درهم را حاضر ساخت. امام فرمود: «آن پانصد دینار اشرفی را چه کردی؟» گفت: «آن نزد من است.» فرمود: «آن را نیز حاضر ساز!» آن حضرت تمام آن درهم و دینارها را به آن مرد دادند و فرمودند: «کسی را بیاور تا این ها را بردارد.» او دو حمال را آورده، آن سکه ها را بر پشت ایشان نهاد. سپس آن حضرت ردای مبارک خود را به عنوان کرایه حمالان به آن مرد دادند. یکی از ملازمانش عرض کرد: «واللَّه نزد ما یک درهم نمانده!» آن حضرت فرمود:
«لَکنِّی أَرْجُو أَنْ یکونَ لِی عِنْدَ اللَّهِ أَجْرٌ عَظِیم»؛[56]
«لیکن از حق تعالی امید اجر عظیم دارم.»
هم چنین عرب بادیه نشینی به خدمت آن حضرت آمد. حضرت پیش از آن که درخواستی کند فرمود: «هرآنچه در خزانه موجود است به او دهید!» پس بیست هزار درهم به او دادند. اعرابی گفت: «ای مولای من! چرا نگذاشتی مدح شما گویم و حاجت خود را اظهار کنم؟» حضرت چند بیت انشا فرمودند که مضمون بعضی از آن ها این است: «ما اهل بیت، عطا می کنیم بی آنکه کسی از ما امید و آرزو داشته باشد؛ و بخشش می نماییم پیش از آن که آبروی سائل ریخته شود. اگر دریا کثرت عطاهای ما را بداند، هرآینه در عرق خجالت خود غرق شود!»[57]
سیره حضرت تفسیر عینی کلام ایشان در بیان معنای جود و کرم است. حضرت در پاسخ به این سؤال که: «جود و کرم چیست؟» فرمودند:
«الِابْتِدَاءُ بِالْعَطِیةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعَامُ الطَّعَامِ فِی الْمَحْل»؛[58]
«بخشیدن قبل از درخواست و اطعام در هنگام تنگ دستی و سختی.»
بخشش های کریمانه حضرت به سبک معاویه و سایر حکام اموی و عباسی نبود که یا برای شنیدن ثنا باشد یا برای ارضای حس خودبرتربینی و لذت بردن از قدرت و ثروتی که در اختیار داشتند و یا برای رسیدن به موقعیتی در نظر مردم. بلکه تنها انگیزه ایشان، کمک به مستمندان و دست گیری از نیازمندان برای جلب رضایت پروردگار بود. لذا هنگام بخشش با شخص محتاج چنان برخورد می کردند که گویی در حال پرداخت دِین خود به او هستند و از او به دلیل قبول احسان، تشکر می نمودند. ایشان در انفاق های خود، به حفظ آبروی درخواست کننده توجه می کردند و دوست نداشتند که افراد هنگام ابراز نیاز، احساس حقارت کنند؛ لذا طوری رفتار می نمودند که گویی در حال انجام دادن وظیفه شان هستند و مبالغ هنگفتی را که انفاق می نمودند، را ناچیز می شمردند. چنین اخلاق کریمانه ای، نشأت گرفته از روح بزرگ و شخصیت والای آن امام بزرگوار و دلیل دیگری بر زهد آن حضرت است که دنیا را محل عبور و متاع آن را موجب فریب و غرور می دانستند و به راحتی اموال خود را در راه خدا انفاق می نمودند؛ بدون آن که ذره ای به آن دل بسته و یا در فکر گردآوری آن باشند.
از دیدگاه اسلام، مهربانی و محبت، مایه قوام و برپایی جامعه انسانی است. دین مقدس اسلام، همواره پیروان خود را به مهربانی و مهرورزی به یک دیگر سفارش می کند.[59] در قرآن کریم، مهرورزان جزو اصحاب میمنه یعنی سعادت مندان و کسانی معرفی شده اند. که وجودشان سرشار از یمن و برکت است.[60] امام صادق (ع) توصیه می کنند:
«تَواصَلُوا وَ تَبارُّوا وَ تَراحَمُوا وَ تَعاطَفُوا»؛[61]
«به یکدیگر متصل شوید و پیوند محبت را محکم کنید و به هم نیکی نمایید و نسبت به هم مهربان باشید!»
مهربانی یکی از ویژگی های شاخص امام مجتبی (ع) بود؛ به طوری که در سیره های مختلف امام، می توان نشانی از محبت و لطافت را مشاهده کرد. دریای محبت ایشان به قدری گسترده و جوشان بود که غریبه و آشنا را دربرمی گرفت و حتی کسانی که یک بار با ایشان برخورد داشتند، از لطف و محبت حضرت بهره مند می شدند. برای مثال، نقل شده است که ایشان در مکانی نشسته بودند. هنگامی که خواستند از آن جا برخیزند، مرد فقیری سررسید. امام در کمال بزرگواری به آن تازه وارد خوش آمد گفتند و به او لطف کرده، فرمودند:
«إِنَّک جَلَسْتَ عَلَی حِینِ قِیامٍ مِنَّا أَ فَتَأْذَنُ لِی بِالانصِراف؟»؛[62]
" شما هنگامی در مجلس نشستید که ما می خواستیم برخیزیم؛ آیا اجازه می دهید مجلس را ترک کنم؟" آن مرد هم اجازه داد.
آنچه امام در این سیره به جا آوردند، مراعات حق هم نشین است که از آداب اجتماعی به شمار می رود و یکی از آثار مهم و قطعی آن، ایجاد محبت و الفت میان افراد است که اسلام به آن تشویق می کند.
هم چنین امام رضا (ع) می فرمایند:
موقعی که شهادت امام حسن (ع) نزدیک شد، ایشان گریستند. به آن بزرگوار گفته شد: «آیا گریه می کنید در صورتی که چنین مقام و منزلتی نزد پیغمبر خدا (ص) دارید و آن بزرگوار درباره شما فرموده آنچه را که باید بفرماید. شما بیست حج با پای پیاده به جای آورده اید و سه مرتبه مال خود، حتی نعلینتان را با خدا تقسیم نموده اید!؟» حضرت فرمود:
«إِنَّمَا أَبْکی لِخَصْلَتَینِ لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّةِ»؛[63]
" من برای دو موضوع گریه می کنم: یکی وحشت هنگام حساب و دیگری فراق دوستان."
آری! محبت دوستان به قدری در دل حضرت جای داشت که در هنگام مرگ، غم فراق ایشان اشک بر چهره مبارک حضرت جاری ساخت.
لطف سرشار آن امام رئوف، همچون باران، همه حتی حیوانات را دربرمی گرفت. روزی امام حسن (ع) نشسته بودند و طعامی تناول می نمودند. سگی در پیش ایشان ایستاده بود و حضرت هر لقمه ای که تناول می فرمودند لقمه ای پیش سگ می افکندند. مردی گفت: «ای پسر پیامبر (ص) آیا می خواهید این سگ را از شما دور کنم؟» حضرت فرمود:
«دَعْهُ إِنِّی لَأَسْتَحْیی مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یکونَ ذُو رُوحٍ ینْظُرُ فِی وَجْهِی وَ أَنَا آکلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ»؛[64]
«آن را رها کن! زیرا از خدا شرم دارم در حالی غذا بخورم که جان داری به من نگاه کند و من آن را طعام ندهم و برانم.»
خداوند رحمان در آیات بسیاری از قرآن کریم، مؤمنان را به عفو کردن تشویق می کند[65] و از ایشان می خواهد در روابط اجتماعی خود، بخشش را سرلوحه کارشان قرار دهند تا کدورت ها، سبب سردی روابط و ایجاد کینه و خشونت و تفرقه نگردد. در مقابل، خداوند پاداش کسی را که از انتقام بگذرد، خود بر عهده گرفته، می فرماید: «وَ جَزاءُ سَیئَةٍ سَیئَةٌ مثل ها فَمَنْ عَفا وَ اصْلَحَ فَاجْرُهُ عَلَی اللَّهِ انَّهُ لا یحِبُّ الظَّالِمینَ»؛[66] «کیفر بدی، مجازاتی است همانند آن؛ و هر کس عفو و اصلاح کند، پاداش او باخداست؛ خداوند ظالمان را دوست ندارد.»
پیامبر (ص) می فرمایند:
«إِنَّا أَهْلُ بَیتٍ مُرُوءَتُنَا الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنَا»؛[67]
«مروت ما اهل بیت، در عفو و گذشت از کسی است که بر ما ظلم کرد.» گذشت در خاندان رسول خدا (ص) یکی از ویژگی های بارز و ملکات اخلاقی شاخص به شمار می رود که به شهادت تاریخ، مصادیق آن در این خاندان، بی نظیر است.
برخی از این نمونه های حیرت انگیز را در سیره امام مجتبی (ع) می توان یافت. روزی مردی به حضور ایشان آمد و گفت: «فلانی درباره شما چنین و چنان گفت (یعنی از شما بدگویی نمود)». امام به وی فرمودند:
«أَلْقَیتَنِی فِی تَعَبٍ أُرِیدُ الْآنَ أَنْ أَسْتَغْفِرَ اللَّهَ لِی وَ لَهُ»؛[68]
«زحمت مرا زیاد کردی؛ الان تصمیم گرفتم که برای خودم و او استغفار نمایم.»
چنان که مشاهده می شود، حضرت از مرحله گذشت نیز بالاتر رفته، بدی را با نیکی پاسخ دادند؛ کاری که تحمل آن برای هر کس ممکن نیست و طبق فرمایش قرآن کریم، به این مرحله نمی رسند جز کسانی که دارای صبر و استقامت اند و کسانی که بهره عظیمی از ایمان و تقوا دارند.[69]
اوج گذشت امام حسن (ع) را در نحوه برخورد با قاتلشان می توان مشاهده کرد. عمربن اسحاق که پس از مسمومیت ایشان همراه امام حسین (ع) به منزل ایشان رفته بود، نقل می کند که امام حسین (ع) از حضرت پرسیدند: «چه کسی تو را زهر داده؟» ایشان پاسخ دادند:
وَ مَا تُرِیدُ مِنْهُ أَتُرِیدُ قَتْلَهُ إِنْ یکنْ هُوَ هُوَ فَاللَّهُ أَشَدُّ نَقِمَةً مِنْک وَ إِنْ لَمْ یکنْ هُوَ فَمَا أُحِبُّ أَنْ یؤْخَذَ بِی بَرِی؛[70]
از آن کس چه می خواهی؟ آیا می خواهی او را بکشی؟ اگر آن کسی باشد که من می دانم، خشم و عذاب خداوند بر او بیش از توست و اگر او نباشد، من دوست ندارم بی گناهی به خاطر من گرفتار شود.
نحوه برخورد حضرت در برابر ظلم عظیمی که در حقشان روا داشته شد، نشان از روح بزرگوار و بخشنده ایشان دارد که حتی راضی به مؤاخذه و انتقام از قاتل خویش نبودند و از حق خود برای مجازات او گذشتند.
خداوند در قرآن کریم، فروتنی در برابر مؤمنان را مدح کرده و آن را از صفات انسان هایی بر شمرده که محبوب درگاه الهی هستند.[71] مراد از تواضع، آن است که شخص در روابط اجتماعی، خود را از دیگران بهتر نداند[72] و به سبب شأن و حریم قائل شدن برای خود، هرچند واقعیت داشته باشد، از مردم فاصله نگیرد.
امام مجتبی (ع) به رغم داشتن جایگاه عظیم دینی و علمی و اجتماعی، در میان مردم و همراه آنان بی تکلف زندگی می کردند و با فروتنی، چنان رفتار می نمودند که گویی هیچ برتری نسبت به آن ها ندارند. ایشان خود را از مردم جدا نمی دانستند و از آن ها توقع احترام و خدمت نداشتند و دیگران را کوچک نمی پنداشتند. سیره عملی ایشان به خوبی گویای این فضیلت اخلاقی عظیم است.
ابن شهرآشوب روایت کرده که روزی امام حسن (ع) بر جمعی از گدایان گذشتند که چند تکه نان خشک روی زمین گذاشته، می خوردند. وقتی نگاه آن ها بر آن حضرت افتاد، به ایشان تعارف کردند تا هم غذایشان شود. حضرت از اسب پیاده شدند و فرمودند: (إِنَّ اللَّهَ لَا یحِبُّ الْمُسْتَکبِرِینَ)؛ «خدا متکبران را دوست نمی دارد.» با آن ها نشستند و از طعامشان تناول فرمودند تا همه سیر شدند و به برکت وجود آن حضرت، چیزی از طعام کم نشد. سپس امام آن گدایان را به مهمانی خویش دعوت کردند و طعام های نیکو برای ایشان حاضر نمودند و آنان را به خلعت های فاخر مزین گردانیدند.[73]
چنان که ملاحظه می شود، حضرت بدون هیچ تکبری با گدایان هم سفره شدند و از غذای حقیرانه ایشان با خوش رویی تناول نمودند، بدون آن که ذره ای اظهار ناخرسندی کنند و به هیچ وجه روا ندانستند به دلیل رعایت شأن و مقام خود، دل آن تهی دستان را بشکنند. نشان دادن تواضعی در این حد از آن بزرگواری که صاحب جایگاه امامت و عزت ملکوتی است، نشأت گرفته از ایمان بلند به خداوند تعالی و درک عظمت الهی است؛ زیرا اعتقاد داشتند و می فرمودند:
«فَإِنَّ رِفْعَةَ الَّذِینَ یعْلَمُونَ عَظَمَةَ اللَّهِ أَنْ یتَوَاضَعُوا»؛[74]
«سربلندی کسانی که بزرگی خدا را بشناسند در فروتنی است.»
آدمی با راهنمایی فطرت و دین و خرد، درمی یابد که سپاس گزاری از کسانی که به او نیکی کرده اند، ضروری است؛ به طوری که تا شکر آن ها را به جا نیاورد، شکر خالق خود را به جا نیاورده است.[75] امام سجاد (ع) می فرماید:
روز قیامت، خداوند از بنده ای می پرسد: «آیا سپاس فلانی را گفتی؟» پاسخ می دهد: «خدایا من سپاس تو را به جای آوردم.» خداوند می فرماید: «چون شکر او را به جا نیاوردی، سپاس مرا نیز نگفته ای!»
سپس می فرمایند:
«اشْکرُکمْ لِلَّهِ اشْکرُکمْ لِلنَّاسِ»؛[76]
«شکرگزارترین شما نسبت به خدا کسی است که نسبت به مردم بیش تر سپاس گزار باشد.»
به رغم اهمیت این مسأله، مشاهده می شود همه افراد بدان عنایت ندارند؛ بلکه میزان توجه به محبت و احسان دیگران و سپاس گزاری از آن ها به میزان کرم و بزرگ منشی کسی است که به او محبت می شود. امام علی (ع) می فرمایند:
«الْکرِیمُ یشْکرُ الْقَلِیلَ وَ اللَّییمُ یکفِّرُ الْجَزِیل»؛[77]
«انسان گرامی و کریم، کوچک ترین محبت را شکر می گوید و انسان پست، در برابر محبت های عظیم ناسپاسی می کند.» امام حسن (ع) نیز به این سخن اعتقاد داشته، می فرمایند:
«اللُّؤْمُ أَنْ لَا تَشْکرَ النِّعْمَةَ»؛[78]
«پستی، آن است که در برابر نعمت سپاس به جای نیاوری.»
با بررسی سیره امام حسن (ع)، مشاهده می شود که لقب «کریم اهل بیت» ازاین جهت نیز به حق شایسته ایشان است؛ زیرا ذره ای ابراز محبت را بی پاسخ نگذاشته، آن را به بهترین وجه جبران می نمودند.
نقل است امام حسن و امام حسین (ع) و عبداللّه بن جعفر به حج می رفتند. در یکی از منازل، شتر آذوقه ایشان گم شد. تشنه و گرسنه ماندند؛ پس نظرشان به خیمه ای افتاد. وقتی به نزدیک آن خیمه رفتند، پیرزنی در خیمه بود؛ از او پرسیدند: «آیا آبی برای نوشیدن داری؟» گفت: «بله!» وارد خیمه شدند و در پیش خیمه او گوسفندی بود. گفت: «از این بدوشید و از شیر او بیاشامید». چنین کردند. باز گفتند: «آیا طعامی داری؟» گفت: «غیر از این گوسفند چیزی دیگر ندارم. اگر می خواهید این گوسفند را بکشید تا برای شما طعامی مهیا سازم.» یکی از ایشان گوسفند را کشت و پوست کند و پیرزن با آن طعامی پخت و ایشان خوردند و استراحتی کردند تا خنک شدند. هنگامی که خواستند حرکت کنند، به آن زن گفتند: «ما از قبیله قریشیم و اراده حج داریم؛ چون به مدینه بازگشتیم به نزد ما بیا تا احسان تو را جبران کنیم.» وقتی شوهر آن زن به خیمه برگشت و از جریان آگاه شد، به او گفت: «وای بر تو! گوسفند مرا برای کسانی ذبح کردی که آن ها را نمی شناسی، بعد می گویی عده ای از قریش بودند؟» بعد از مدتی ایشان برای کاری به مدینه آمدند. امام حسن (ع) در مدینه آن زن را دیدند و شناختند. غلامی را فرستادند و او را طلب کردند و به او فرمودند: «ای بنده خدا مرا می شناسی؟» گفت: «نه!» فرمود: «من مهمان تو بودم در فلان روز». زن گفت: «پدر و مادرم به فدایتان!» آن حضرت هزار گوسفند برای او خریدند و هزار دینار طلا به وی دادند و شخصی را با او همراه کردند و او را نزد امام حسین (ع) فرستادند. آن جناب نیز هزار گوسفند و هزار دینار طلا به او بخشیدند و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستادند، او نیز این مقدار به او عطا فرمود.[79]
در نقل دیگری آمده که کنیز آن حضرت به حضور آن بزرگوار آمد و سلام گفت و یک شاخه گل تقدیم نمود. امام حسن (ع) به وی فرمود: «من تو را در راه خدا آزاد کردم.» به آن حضرت اعتراض شد که: «کنیزی را برای یک شاخه گل آزاد نمودید؟» ایشان فرمودند:
«أَدَّبَنَا اللَّهُ تَعَالَی فَقَالَ
(إِذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْها)[80]
وَ کانَ أَحْسَنَ مِنْهَا إِعْتَاقُهَا»؛[81]
«خدا ما را این طور پرورش داده است؛ زیرا می فرماید: هرگاه به شما درودی گفته شد، نیکوتر از آن جبران نمایید. جزای نیکوی این زن آن بود که او را در راه خدا آزاد نمایم.»
ایشان چنان به مسأله قدردانی از محبت دیگران اهمیت می دادند که حتی با مشاهده محبتی در حق حیوانات، آن را ارج می نهادند و بی پاسخ نمی گذاشتند. امام حسن (ع) غلام سیاهی را دیدند که از نان نازکی یک لقمه خودش می خورد و یک لقمه به سگی که آن جا بود می داد. حضرت پرسیدند: «چه چیز باعث شد که چنین کنی؟» غلام جواب داد: «من شرم دارم از این سگ که خودم غذا بخورم و به او چیزی ندهم.» حضرت به او فرمودند: «جایی نرو تا برگردم.» سپس نزد صاحب او رفتند و غلام و باغی را که غلام در آن بود خریدند. بعد غلام را آزاد کردند و باغ را به او بخشیدند.[82]
چنین رفتارهایی، علاوه بر آن که نمودی از اوج کرامت امام است، اهتمام حضرت برای تربیت عاطفی مردم را نیز نشان می دهد؛ زیرا ایشان از طریق چنین رفتارهایی، ارزش و اهمیت محبت را گوشزد می کردند و با برخوردهای کریمانه ای که در برابر مهربانی ها از خود نشان می دادند، دیگران را به ابراز محبت حتی در حق حیوانات تشویق می نمودند.
«حلم» ضد غضب، و عبارت است از: آرامش نفس، به طوری که قوه غضب به آسانی آن را تحریک نکند.[83] به عبارت دیگر، کسی که آراسته به این فضیلت باشد، خویشتن دار بوده، به آسانی خشمگین نمی شود و پرخاش گری نمی کند. امام حسن (ع) در تعریف حلم می فرمایند:
«[الْحِلْمُ] کظْمُ الْغَیظِ وَ مِلْک النَّفْس»؛[84]
" حلم، فرو خوردن خشم و تسلط بر نفس است."
باید توجه داشت، فضیلت حلم با فضیلت صبر متفاوت است. چنان که پیش تر نیز اشاره شد صبر، تحمل مصائب و مشکلات و خودداری از شکایت به سبب آن هاست، لذا جزو اخلاق فردی محسوب می شود؛ اما حلم، جلوگیری از خشم در برابر نادانی و رفتار نادرست دیگران است؛ ازاین رو از اخلاق اجتماعی به شمار می رود.
امام دوم شیعیان (ع) در حلم و بردباری نیز الگویی بی نظیر بودند. ایشان در برابر نادانی و رفتار ناشایست دیگران، نه تنها خشمگین نمی شدند؛ بلکه با ملایمت و نرمی، شخص را شرمنده خود می ساختند. روزی ایشان سوار بر اسب بودند. مردی از اهل شام بر سر راه آن حضرت آمد و دشنام بسیار به ایشان گفت.
آن جناب جواب او را ندادند تا از سخن خود فارغ شد. پس روی مبارک خود را به سوی او گردانیدند؛ بر او سلام کردند و به روی او خندیدند و فرمودند: «ای مرد، گمان می کنم تو غریبی و گویا امر بر تو مشتبه شده باشد؛ اگر از ما درخواست کنی، عطا می کنیم؛ اگر از ما طلب هدایت کنی، تو را ارشاد می کنیم؛ اگر از ما یاری طلبی، یاری می کنیم؛ اگر گرسنه ای، تو را سیر می کنیم؛ اگر عریانی، تو را می پوشانیم؛ اگر محتاجی، بی نیازت می گردانیم؛ اگر رانده شده ای، تو را پناه می دهیم؛ اگر حاجتی داری، برای تو برمی آوریم؛ اگر بار خود را بیاوری و به خانه ما فرود آوری و تا وقت رفتن میهمان ما باشی، برای تو بهتر خواهد بود؛ زیرا ما خانه ای بزرگ داریم و آنچه خواهی نزد ما میسر است.» وقتی آن مرد سخن حضرت را شنید، گریست و گفت: «گواهی می دهم که تویی خلیفه خدا در زمین و خدا بهتر می داند که خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد. پیش ازاین، تو و پدرت را از همه کس دشمن تر می داشتم، اکنون محبوب ترین خلق نزد من هستی.» پس بار خود را به خانه آن حضرت فرود آورد و تا زمانی که در مدینه حضور داشت، میهمان آن حضرت بود و از محبان و معتقدان اهل بیت گردید.»[85]
ملاحظه شد که چگونه بردباری و رفتار کریمانه حضرت در برابر نادانی و سخنان ناشایست آن مرد، سبب گردید که وی نه تنها از کرده خود پشیمان شود، بلکه یکی از دوست داران حقیقی ایشان گردد. این رفتار حضرت، تفسیر عینی کلام خداوند است که می فرماید: (ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَینَک وَ بَینَهُ عَداوَةٌ کأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ)؛[86] «همیشه بدی خلق را به بهترین عمل، پاداش ده تا همان کس که با تو سر دشمنی دارد، گویا دوست صمیمی تو گردد.»
حلم و شکیبایی حضرت به قدری بود که حتی کینه توزترین دشمنان به آن اعتراف داشتند. زمانی که امام حسن (ع) به شهادت رسیدند و ایشان را تشیع می نمودند، مروان بن حکم در تشییع جنازه آن حضرت حضور یافت و زیر تابوت آن جناب را گرفت. امام حسین (ع) به او فرمود:
«تَحْمِلُ الْیوْمَ جَنَازَتَهُ وَ کنْتَ بِالْأَمْسِ تُجَرِّعُهُ الْغَیظَ»؛
«امروز جنازه اش را حمل می کنی درحالی که تا دیروز، کینه و نفرت و خشمت را به او می نوشاندی!» مروان پاسخ داد: «این کار را با کسی می کردم که تحمل و بردباریش، با کوه ها برابر بود!»[87]
آنچه از بررسی اخلاق اجتماعی امام حسن (ع) به دست می آید، بیان گر اوج مردم داری و انسان دوستی ایشان است. حضرت در میان مردمی زندگی می کردند که اغلب عظمت جایگاه ایشان را نمی شناختند و آن را گرامی نمی داشتند. بااین حال همواره با حسن معاشرت و رفتار نیکویی که زبانزد روزگار خویش بود، با آن ها برخورد می کردند و این نشان از اخلاق برجسته و بی همتای ایشان دارد.
طبق تعالیم اسلام، اخلاق نقش مهمی در سعادت انسان دارد و ارایه الگویی عینی، می تواند افراد را برای عمل به دستورهای اخلاقی دین ترغیب نماید. سیره اخلاقی امام مجتبی (ع) سرشار از نمونه های جزیی و ملموس از چگونگی رعایت اخلاق در شئون مختلف زندگی است که با معرفی آن، می توان الگوی مناسبی برای سبک زندگی اخلاقی و اسلامی عرضه کرد. ایشان در بُعد اخلاق بندگی، با رعایت اصولی همچون خشوع، اهتمام به نماز و انس با قرآن، ادب بندگی را به زیبایی نشان می دهند. هم چنین در سطح اخلاق فردی، با نشان دادن رفتارهایی همچون زهد، صبر، شجاعت و عفت نمونه ای از منش درست انسانی را در زندگی فردی به تصویر می کشند. در روابط اجتماعی نیز با تأکید و عمل به اصولی مانند سخاوت، مهربانی با دیگران، گذشت، تواضع، قدردانی از محبت دیگران و بردباری، نحوه رفتار شایسته در جامعه را به دیگران می آموزند. بدین ترتیب سیره اخلاقی ایشان الگوی مناسبی برای تمام شئون زندگی انسان خواهد بود.
هم چنین حرف و عمل آن بزرگوار یکی بود و آنچه را به دیگران توصیه می کردند، ابتدا خود به آن عمل می نمودند. این تطابق گفتار و رفتار، گواه دیگری بر کمالات اخلاقی آن امام همام است و یکی از معیارهای مهم برای انتخاب اسوه به شمار می آید.
نکته دیگر آن که فضایل اخلاقی در ابعاد مختلف، چنان در زندگی و رفتار حضرت ظهور دارد که یک سیره، می تواند هم زمان بیان گر چندین فضیلت اخلاقی باشد. این دلیل دیگری است که ایشان را الگویی بی نظیر در مکارم اخلاقی به شمار می آورد.
مقاله حاضر در چارچوب فعلی، گوشه ای از سیره و منش اخلاقی امام مجتبی (ع) را در سه حوزه مختلف به تصویر کشند؛ ولی به جهت ادامه و توسعه بحث، می توان افق های تحقیقاتی دیگری در این زمینه مطرح نمود. برای مثال، از آن جا که فضایل امام حسن (ع) در هر یک از حوزه های اخلاق بندگی، فردی و اجتماعی، بیش تر از موارد یاد شده در این مقاله است، می توان با اضافه کردن نمونه های دیگر از سیره حضرت، این موضوع را به شکل غنی تری نمایان کرد و یا می توان به بررسی تأثیر تربیتی سیره های اخلاقی حضرت در ابعاد ذکر شده پرداخت.
منابع
قرآن کریم
نهج البلاغه
1. ابن اعثم کوفی، أبومحمد أحمد، کتاب الفتوح؛ چاپ اول، بیروت: دارالأضواء، 1411 ق.
2. ابن بابویه، محمد بن علی (شیخ صدوق)، الأمالی، چاپ ششم، تهران: کتابچی، 1376.
3. ابن جوزی، عبدالرحمان بن علی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، چاپ اول، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1412 ق.
4. ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، چاپ اول، بیروت: دارالفکر، 1415 ق.
5. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، چاپ اول، بیروت: دارالفکر، 1407 ق.
6. ابن مسکویه، احمد بن محمد، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، چاپ اول، قم: طلیعه نور، 1426 ق.
7. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، چاپ سوم، بیروت: دار صادر، 1414 ق.
8. ابن نعمان، محمد بن محمد (شیخ مفید)، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، چاپ اول، قم: کنگره شیخ مفید، 1413 ق.
9. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، چاپ اول، تبریز، بنی هاشمی، 1381 ق.
10. اسکافی، ابوجعفر محمد بن عبدالله، المعیار و الموازنه فی فضائل الإمام امیرمؤمنان علی بن أبی طالب (ع)، بی نا، چاپ اول، بیروت: 1402 ق.
11. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، بیروت: دارالمعرفه، بی تا.
12. امین عاملی، سید محسن، أعیان الشیعه، بیروت: دارالتعارف، 1403 ق.
13. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب، چاپ اول، قم: مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، 1416 ق.
14. باعونی، شمس الدین، جواهرالمطالب فی مناقب الإمام علی بن أبی طالب (ع)، چاپ اول، قم: مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیه، 1415 ق.
15. بلاذری، احمد بن یحیی، أنساب الأشراف، چاپ اول، بیروت: دارالفکر، 1417 ق.
16. تفسیر الصافی، چ دوم، تهران: مکتبه الصدر، 1415 ق.
17. تمیمی آمدی، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم، چاپ دوم، قم: دارالکتب الاسلامی، 1410 ق.
18. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، چاپ اول، قم: دارالکتاب، 1410 ق.
19. حر عاملی، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعه، چاپ دوم، قم: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1414 ق.
20. حرانی، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (ص)، چاپ دوم، قم: جامعه مدرسین، 1404 ق.
21. حسینی زبیدی، سیدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، چاپ اول، بیروت: دارالفکر، 1414 ق.
22. حلوانی، حسین بن محمد، نزهه الناظر و تنبیه الخاطر، چاپ اول، قم: مدرسه الإمام المهدی (عج)، 1408 ق.
23. حلی، ابن فهد، عده الداعی و نجاح الساعی، چاپ اول، قم: دارالکتب الإسلامی، 1407 ق.
24. خصال، جامعه مدرسین، چاپ اول، قم، 1362.
25. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، چاپ اول، بیروت: دارالعلم الدارالشامیه، 1412 ق.
26. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، چاپ اول، قم: مدرسه الإمام المهدی (عج)، 1409 ق.
27. شامی، جمال الدین یوسف بن حاتم، الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، چاپ اول، قم: جامعه مدرسین، 1420 ق.
28. طبرسی، حسن، مکارم الاخلاق، چاپ چهارم، قم: انتشارات شریف رضی، 1370.
29. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران: کتابفروشی مرتضوی، 1375.
30. طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، چاپ اول، قم: دارالثقافه، 1414 ق.
31. عسقلانی، ابن حجر، الإصابه فی تمییز الصحابه، چاپ اول، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415 ق.
32. عیون أخبار الرضا (ع)، چاپ اول، تهران: نشر جهان، 1378 ق.
33. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، الوافی، چاپ اول، اصفهان: کتابخانه امام امیرمؤمنان علی (ع)، 1406 ق.
34. قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، چاپ ششم، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1371.
35. قمی، عباس، منتهی الآمال فی تواریخ النبی و الآل، چاپ اول، قم: دلیل ما، 1379.
36. کلینی، یعقوب، الکافی، چاپ دوم، تهران: اسلامیه، 1362.
37. مازندرانی، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، چاپ اول، قم: علامه، 1379 ق.
38. مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، چاپ دوم، تهران: اسلامیه، 1363.
39. مقدس نیا، محمد، آداب معاشرت، چاپ پنجم، قم: زمزم هدایت، 1387.
40. منقری، نصر بن مزاحم، وقعه صفین، چاپ دوم، قم: مکتبه آیت الله المرعشی النجفی، 1403 ق.
41. نراقی، ملأ احمد، معراج السعاده، انتشارات هجرت، چاپ پنجم، بی جا، 1377.
42. نوری، حسین، مستدرک الوسائل، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1408 ق.
43. هاشمی بصری، محمد بن سعد بن منیع، الطبقات الکبری، چاپ اول، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1410 ق.
پی نوشت ها
[1] نورى، مستدرك الوسائل، ج 11، ص 193.
[2] «ينَبِّئُ عَنِّى وَ يعَرِّفُ النَّاسَ آثَارِى وَ يحْيى سُنَّتِى وَ يتَوَلَّى أُمُورِى فِى فَعْلِهِ ينْظُرُ اللَّهُ إِلَيهِ فَيرْحَمُهُ رَحِمَ اللَّهُ مَنْ عَرَفَ لَهُ ذَلِك».(مجلسى، بحارالأنوار، ج 43، ص 334).
[3] ابنمنظور، لسانالعرب، ج 4، ص 389.
[4] راغب اصفهانى، المفردات، ج 1، ص 433.
[5] زبيدى، تاجالعروس، ج 6، ص 559.
[6] براى مطالعه بيشتر نك:سيره تربيتى پيامبر(ص) و اهلبيت(عليهم السلام)، ج 1، ص 9 تا 11، تربيت فرزند، اثر سيدعلى حسينىزاده، انتشارات پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
[7] ابن منظور، لسانالعرب، ج 10، ص 7؛ قرشى، قاموس قرآن، ج 2، ص 29؛ راغب اصفهانى، المفردات، ص 297.
[8] ابنمسكويه، تهذيبالاخلاق، ص 115.
[9] سوره فاطر، آيه 28،از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مىترسند».
[10] حرانى، تحفالعقول، ص 227.
[11] ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 14.
[12] مجلسى، بحارالأنوار، ج 43، ص 339.
[13] «وَ كانَ إِذَا قَامَ فِى صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَينَ يدَى رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(شيخ صدوق، الأمالى، ص 179).
[14] شامى، الدرالنظيم، ص 496.
[15] ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 13، ص 241.
[16] نك: نورى، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 167.
[17] ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 37.
[18] امين، أعيانالشيعه، ج 1، ص 563.
[19] حرانى، كشفالغمه، ج 1، ص 556.
[20] نك: راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 239.
[21] مفيد، ارشاد، ج 2، ص 128.
[22] «أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ فِيهِ مَصَابِيحُ النُّورِوَ شِفَاءُ الصُّدُورِ فَلْيجْلُ جَالٍ بِضَوْئِهِ».(ابنمحمد، نزههالناظر و تنبيهالخاطر، ص 73).
[23] نهجالبلاغه، خطبه 147، ص 446.
[24] كلينى، كافى، ج 8، ص 391.
[25] شيخ صدوق، امالى، ص 179.
[26] ابنعساكر، تاريخ دمشق، ج 13، ص 244.
[27] نك: كلينى، كافى، ج 3، ص 193.
[28] حرانى، تحفالعقول، ص 225.
[29] ابنكثير، البدايهوالنهايه، ج 8، ص 37؛ سبط ابنجوزى، المنتظم، ج 5، ص 165؛ هاشمى، طبقاتالكبرى، خامسة 1، ص 300.
[30] «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِى(ع) كانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِى زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ».(حلى، عدهالداعى و نجاحالساعى، ص 151).
[31] مدرك بن زياد يكى از ياران پيغمبر(ص) است كه در دهكده روايه از نواحى دمشق وفات كرد و اولين مسلمانى است كه در آنجا دفن شد.(عسقلانى، الإصابه، ج 6، ص 48).
[32] ابنعساكر، تاريخ دمشق، ج 13، ص 238.
[33] نراقى، معراج السعاده، ج 2، ص 169.
[34] مجلسى، بحارالانوار، ج 25، ص 172.
[35] نك: باعونى، جواهرالمطالب، ج 2، ص 207.
[36] كلينى، كافى، ج 1، ص 275.
[37] نهجالبلاغه، نامه 45، ص 971.
[38] منقرى، وقعة صفين، ص 114.
[39] ابن أعثم، الفتوح، ج 3، ص 24.
[40] بلاذرى، أنساب الأشراف، ج 2، ص 237.
[41] امام على(ع) پس از بازگشت از صفين و در بيان جريانى كه بين ايشان و معاويه رخ داد، براى عبدالله بن وديعه انصارى به اين مطلب اشاره كرده، در بخشى از سخنان خود مىفرمايد:... هر چند من درباره خود بخشندهام و در نظر من مرگ گواراست و تصميم هم گرفتم كه همينگونه اقدام كنم، به اين دو(حسن و حسين) نگريستم و ديدم پيش از من آهنگ جنگ دارند و دانستم كه اگر اين دو كشته شوند، نسب حضرت محمد(ص) در اين امت از ميان مىرود و اين را خوش نداشتم ...».(مجلسى، بحارالأنوار، ج 32، ص 552).
[42] اسكافى، المعيار و الموازنه، ص 150.
[43] ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 21.
[44] طريحى، مجمعالبحرين، ج 3، ص 35.
[45] اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 89.
[46] طوسى، أمالى، ص 202.
[47] راغب اصفهانى، مفردات، ج 1، ص 573؛ طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص 103.
[48] تميمى آمدى، غررالحكم، ص 445.
[49] همان، ص 106.
[50] ابن عايشه روايت مىكند كه مردى از اهل شام به مدينه آمد؛ پس ديد مردى زيبا بر شتر خوشرفتارى سوار است كه مثل او به حُسن و جمال نديده بود. گفت: «دل من به جانب وى مايل شد. پرسيدم كه اين چه كسى است؟» گفتند:حسن بن على بن ابى طالب(ع) ...»(إربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 525).
[51] ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 14.
[52] سوره فرقان، آيه 63.
[53] امينى، الغدير، ج 10، ص 370.
[54] هاشمى، طبقات الكبرى، ج 10، ص 280.
[55] اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 571.
[56] نورى، مستدرك الوسائل، ج 7، ص 270.
[57] امين، أعيان الشيعه، ج 1، ص 578.
[58] فيض كاشانى، الوافى، ج 26، ص 242.
[59] مقدس نيا، آداب معاشرت، ص 165.
[60] سوره بلد، آيه 17 و 18:«ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ أمَنوُا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ أوُلئِك أَصْحابُ الْمَيمَنَةِ؛سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده و يكديگر را به صبر و استقامت و مهربانى و عطوفت توصيه مىكنند. اينان اصحاب يمين هستند.»
[61] حرعاملى، وسائل الشيعه، ج 12، ص 216.
[62] هاشمى، الطبقاتالكبرى، خامسة 1، ص 281.
[63] طبرسى، مكارم الأخلاق، ص 316.
[64] نورى، مستدرك الوسائل، ج 7، ص 192.
[65] سوره مؤمنون، آيه 96؛ سوره فصلت، آيه 34 و 35؛ سوره بقره، آيه 178؛ سوره تغابن، آيه 14؛ سوره نساء، آيه 149؛ سوره مزمل؛ آيه 10.
[66] سوره شورى، آيه 40.
[67] شيخ صدوق، خصال، ج 1، ص 10.
[68] حلوانى، نزهه الناظر و تنبيه الخاطر، ص 76.
[69] سوره فصلت، آيه 35:«وَ مايلَقَّاها الَّا الَّذينَ صَبَروُا وَ مايلَقَّاها الّا ذوُحَظٍّ عَظيمٍ».
[70] مفيد، ارشاد، ج 2، ص 16.
[71] سوره مائدة، آيه 54:(فَسَوْفَ يأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يحِبُّهُمْ وَ يحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يخافُونَ لَوْمَةَ لائِم)؛«خداوند جمعيتى را مىآورد كه آنها را دوست دارد و آنان(نيز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد مىكنند، و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند.»
[72] ملااحمد نراقى، معراجالسعاده، ج 2، ص 301.
[73] مجلسى، بحارالأنوار، ج 43، ص 352.
[74] كلينى، كافى، ج 8، ص 390.
[75] امام رضا(ع) فرمودند:«مَنْ لَمْ يشْكرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ لَمْ يشْكرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ»؛هر كس كه سپاسگزار نعمت خويش از مخلوق نباشد، خداوند عزوجل را شكر نكرده است.»(شيخ صدوق، عيون أخبارالرضا، ج 2، ص 24).
[76] حرعاملى، وسائل الشيعه، ج 16، ص 310.
[77] تميمى آمدى، غررالحكم، ص 65.
[78] حرانى، تحف العقول، ص 233.
[79] ثقفى، الغارات، ج 2، ص 696.
[80] سوره نساء، آيه 86.
[81] فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 476.
[82] ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 38.
[83] نراقى، معراجالسعاده، ج 2، ص 243.
[84] فيض كاشانى، وافى، ج 26، ص 241.
[85] قمى، منتهى الامال، ج 1، ص 530
[86] سوره فصلت، آيه 34.