نمونه هايي از شعر شاعران تاجيكستان در باره امام خميني (ره)

بازدید : 4164
زمان تقریبی مطالعه : 6 دقیقه
تاریخ : 12 بهمن 1390
نمونه هايي از شعر شاعران تاجيكستان در باره امام خميني (ره)

نگاهی به آثار بسیاری از شعرای فارسی گوی معاصر تاجیکستان، همانند، "دارا نجات"، "قوت دولت"، "محمد خالق"، "نقره سنت نیا"، "میرزا یوسف فاضل"، "عبدالله قادری ممتاز"، "محمد علی عجمی"، "آدینه عظیمی"، و ... نمونه‌ای بر این مدعاست که در ادامه نظر خوانندگان محترم فارس را تنها به گوشه‌ای از میزان عشق و ارادت شعرای معاصر تاجیک به انقلاب اسلامی و شخصیت امام خمینی جلب می‌کنیم.

دارا نجات

شکوفۀ روح

بارانی آمدی،

طوفانی رفتی.

بارانی آمدی از دریچۀ سبز آیه‌ها

با تبسم طلوع

و نگاه آبی ملکوت.

از معبر رویایی ابرها

عطر عاشقانه‌های بهشتی

و رنگ مستی از جمال خدا آوردی.

به ایران روحم

شکوفه‌های انقلاب عارفانه پاشیدی

افق تخیل مرا

پر از مهتابی گلها

و کوکبی بالهای شهپرکانه کردی.

ای ساکن سپیده باران ازل!

غریبی اشکم را

می‌گریم

در فراق امواج طوفانی گلها

و نوسان پنجه های برگ حسرت

به گرد غنچه های سر

و محشر آبهای خروشان دیده

در روضه‌ای

که بهشت زهراست

قوت دولت

امام خمینی (ره)

از شفق خورشید ره از سر گرفت

آسمان در آب دریا در گرفت

مردی از مردان عالم شد بلند

با دمی همچون نفسهای باد

با دمی گویی به مثل ذوالفقار

تیغ راند تیزی اندیشه اش

فکر شیطان را برد اندیشه اش

از نفس آورد پیغام بهار

از نظر آورد صبح بی غبار

آفتابی با طلوع ارغوان

در رگ خاور شده چون خون روان

مردی با مهر نبی (ص) شوق علی (ع)

مردی با طوفان و با دریا دلی

پاره کرده مظهر الحاد را

کار بست او جوهر پولاد را

جوهر ایران ز ایمان قوی است

تیزی شمشیر او هم معنوی است

صف که می‌آراست مردم بر سلاح

ضربۀ کوبنده آمد بر فساد

سجده‌ای چون جبرئیل آمد فرود

سجده‌ای از مهر دل آمد فرود

باز پس آمد خمینی از فرنگ

غوطه ور در کار حق همچون نهنگ

باز آمد چون پیامبر از حبش

عافت ثبت گشت در آل قریش

نقطۀ دنیا تکانی داشت او

سجدۀ دنیا ستانی کاشت او

همچو بحری وسعت آئینه‌اش

نه فلک گم گشته کنج سینه‌اش

ضعف مسلم را یکی نیروی نو

کنده او از کوه آهن جوی نو

 

محمد خالق

نغمۀ دلجو

 قلم دست که تصویرگر روی تو بود

که خلایق همه خمگشتۀ ابروی تو بود

بی تو نتوان به جهان چشم گشادن خورشید

زکوه قلّه تن شرشره گیسوی تو بود

به جهان نیست دگر مثل تو فرخنده سرشت

زنده جانم به دل از همّت هوهوی تو بود

چه ضیائی به دل از چشم دو انگور تو ریخت ؟

چه نوایی به دل از نغمۀ دلجوی تو بود ؟

در ظرافت نبود هیچ کسی چون تو ظریف

ملک و حور و پری سجده گر کوی تو بود

سر مویی شده بین این دلم از قصۀ تو

چه کنم گر دل من دور زپهلوی تو بود

بدمی بر دل هر مرده نفس همچو مسیح

چه خطی بر دلم از خامۀ ابروی تو بود

 

سلام نوریان برونی

(به شرف امام خمینی – سرور انقلاب اسلامی ایران )

از رونق جمال تو دلها منور است

از جلوۀ خیال تو گلها معطر است

اسم تو رنگ و بوی به صدها چمن دهد

زینت فضای آیۀ الله اکبر است

خوش مردمی ورا به امامت گزیده است

شأن است و اعتبار که از لطف حیدر است

آیات کردگار به نامت منقش است

یعنی به خاص و عام بشر گشته سرور است

پاکی چو روح پاک نبی در همه زمان

چون روح برگزیدۀ آل پیغمبر است

از صدق خویش وصف تو کردم به چند حرف

ماشا که یار توست، نه از باغ دیگر است

 

نقره سنت نیا

از آغاز

کیستی ای که از آغاز ترا می‌جویم

راه من کور شد و باز ترا می‌جویم

می‌دمد از دل سه تارم شگرف آهنگی

می‌روم در دل آواز ترا می‌جویم

بس که در آئینه چشمان تو را می‌بینم

من در آئینه راز تو را می‌جویم

اندر آن شعله که پروانه پرش می‌سوزد

می‌زنم بال و شه ناز ترا می‌جویم

شهر از فیض قدم‌های تو گلباران شد

کیستی ای که از آغاز ترا می‌جویم

کیستی ای که از آغاز ترا می‌جویم.

 

میرزا یوسف فاضل

برای حضرت امام خمینی (ره)

زین مرد که بوی مصطفی می‌آید

بوی علی (ع) آن شیر خدا می‌آید

برگوش دل از غیب ندا می‌آید

که این مرد زکوی کربلا می‌آید

که این مرد زکوی کربلا می‌آید

این مرد که در سینه دل بینا داشت

در نخل وجود آتش سینا داشت

عشقش به درون سینۀ ما جا داشت

زین روز فراقش دل ما غوغا داشت

زین روز فراقش دل ما غوغا داشت

 

دلبر بانوی یعقوب دخت

نوای عشق

 

سکوت عشق در جانم صدا ریخت،

چه فیض آمد به دستانم دعا ریخت.

مگر امشب شب قدر است یاران،

به جانم از سماء نور خدا ریخت.

خدا آن دم، که آدم آفریده،

فروزان آتشی در جان ما ریخت.

دلم در سینه بود، تا با تو بودم،

تو رفتی، من ندانم دل کجا ریخت.

ببین با چشم دل باری به سویم،

که اشک من به پایت بی صدا ریخت.

بده جامی، اَیا ساقی کجایی؟

که عشق آمد به دل شور و نوا ریخت.

من و دست غزل امشب هم آغوش ،

سکوت عشق در جانم صدا ریخت. 

 

عبدالله قادری ممتاز

شمع با فروغ

 

ای شمع با فروغ، که در قلب ماستی،

آری، تو موج نور ازل از خداستی.

دنیای وعظ با تو، خمینی صفا گرفت،

وقت نماز مستِ رخ کبریاستی.

اندر پناه لطف حق از ذکر آیه‌ها،

در عالم سجود به ما راهنماستی.

مرشد به عقل گشته و یک عمر یار حق ،

چون در به بهر دین مبین پرضیاستی.

این عالم وجود به تمثیل حق بود ،

گفت : « هر آنچه هست به جز حق فناستی.

در وحدت وجود غنا و کمال هست.

بنگر به چشم عقل، اگر یار مستی».

گردیده است عالم دین از تو پایدار،

حقّا زی صدق وارث آل اَباستی.

هر چند در حیات تو امروز نیستی،

در مغز جان مردم عارف تو جاستی.

 

محمد علی عجمی

آئینۀ حیرانی

 

تفسیر نماز شب شد قصّۀ گیسویت

پیچپید چو عطر گل، در شهر هیاهویت.

در باد سواری هست، آوازۀ یاری هست،

محراب دعای ما شد قبلۀ ابرویت.

ای دوست ، کجایی تو ؟ داغیم برای تو،

بگذار به رقص آئیم با دف – دفی هو – هویت.

دیروز اگر بگذشت، بگذار، که بگذاریم،

امروز کنار خُم سر بر سر زانویت.

کشت و ثمری باید، چشمان تری باید،

ای دل، دل بی حاصل، کو سنگ ترازویت؟

آئینۀ حیرانم، اندوه و پریشانم،

تفسیر نماز شب شد قصّۀ گیسویت

 

آدینه عظیمی

بهشت زهرا

 

آید زهر سو

بر خطۀ تو

بهر طواف

امام دلجو

بهشت زهرا

بهشت زهرا

 

امواج آدم

یک پاره عالم

می آید اینجا

گردیده خرّم

بهشت زهرا

بهشت زهرا

قدر خمینی (ره)

اینجا به بینی

کرده است در آن

مسکن گزینی

بهشت زهرا

بهشت زهرا

پاره‌ای از غزلیات در وصف امام خمینی (ره)

 

«غمی خواهم که غمخوارم تو باشی

دلی خواهم دل آزارم تو باشی »

در این دنیا نمی‌گنجم زشادی

اگر یار وفا دارم تو باشی

چو منصورم نترسم از سردار

خدایا ، گر نگهدارم تو باشی

سپارم این سرم را در ره حق

سر شوریده، سردارم تو باشی

پر و بالم گشاید دست قسمت

اگر دانم پرستارم تو باشی

امانت این تنم در دست جان است

کلید قفل اسرارم تو باشی

*************

با جدل کردی خمینی انقلاب

خصم ایران گشت بیرون از نقاب

هر کجایی فتنه و نیرنگ بود

حال مردم می شدی از آن خراب

همچنان یک روشنایی آمدی

مثل پیک آشنایی آمدی

می درخشد در نظر فردای تو

چهرۀ نورانی زیبای تو

لمعۀ نور فرح افزای تو

چشمۀجوشندۀ پویای تو

 

منبع - فارس نيوز

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه