مناظرات امام جواد (ع)

بازدید : 3948
زمان تقریبی مطالعه : 23 دقیقه
تاریخ : 24 مهر 1391
مناظرات امام جواد (ع)

مناظرات امام جواد (ع)

 نويسنده: مهدى پيشوائى

چنانكه گفته شد، از آنجا كه امام جواد نخستين امامى بود كه در خرد سالى به منصب امامت رسيد (1) ، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهايى داشته است كه برخى‏از آنها بسيار پر سر و صدا و هيجان انگيز و جالب بوده است.
علت اصلى پيدايش اين مناظرات اين بود كه از يك طرف، امامت او به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملا ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانايان شيعه بر اساس عقيده شيعه هيچ شك و ترديدى در اين زمينه نداشتند) از اين رو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مى‏كردند.

از طرف ديگر، در آن مقطع زمانى، قدرت «معتزله‏» افزايش يافته بود و مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حكومت وقت در آن زمان از آنان حمايت و پشتيبانى مى‏كرد و از سلطه و نفوذ خود و ديگر امكانات مادى و معنوى حكومتى، براى استوارى و تثبيت‏خط فكرى آنان و ضربه زدن به گروههاى ديگر و تضعيف موقعيت و نفوذ آنان به هر شكلى بهره بردارى مى‏كرد.

مى‏دانيم كه خط فكرى اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذير بشرى افراط مى‏نمود: معتزليان دستورها و مطالب دينى را به عقل خود عرضه مى‏كردند و آنچه را كه عقلشان صريحا تاييد مى‏كرد مى‏پذيرفتند و بقيه را رد و انكار مى‏كردند و چون نيل به مقام امامت امت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بين آنان قابل توجيه نبود، سؤالات دشوار و پيچيده‏اى را مطرح مى‏كردند تا به پندار خود، آن حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست‏ بدهند!

ولى در همه اين بحثها و مناظرات علمى، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهاى قاطع و روشنگر، هر گونه شك و ترديد را در مورد پيشوايى خود از بين مى‏برد و امامت‏خود و نيز اصل امامت را تثبيت مى‏نمود. به همين دليل بعد از او در دوران امامت‏حضرت هادى (كه او نيز در سنين كودكى به امامت رسيد) اين موضوع مشكلى ايجاد نكرد، زيرا ديگر براى همه روشن شده بود كه خردسالى تاثيرى در برخوردارى از اين منصب خدايى ندارد.
 

مناظره با يحيى بن اكثم (2)

وقتى «مامون‏» از «طوس‏» به «بغداد» آمد، نامه ‏اى براى حضرت جواد -عليه السلام- فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد. البته اين دعوت نيز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر اجبارى بود.

حضرت پذيرفت و بعد از چند روز كه وارد بغداد شد، مامون او را به كاخ خود دعوت كرد و پيشنهاد تزويج دختر خود «ام الفضل‏» را به ايشان كرد.
 
امام در برابر پيشنهاد او سكوت كرد. (3) مامون اين سكوت را نشانه رضايت‏حضرت شمرد و تصميم گرفت مقدمات اين امر را فراهم سازد.

او در نظر داشت مجلس جشنى تشكيل دهد، ولى انتشار اين خبر در بين بنى عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراض آميزى به مامون گفتند: اين چه برنامه ‏اى است؟
اكنون كه على بن موسى از دنيا رفته و خلافت ‏به عباسيان رسيده باز مى‏خواهى خلافت را به آل على برگردانى؟ ! بدان كه ما نخواهيم گذاشت اين كار صورت بگيرد، آيا عداوتهاى چند ساله بين ما را فراموش كرده‏اى؟ !

مامون پرسيد: حرف شما چيست؟

گفتند: اين جوان خردسال است و از علم و دانش بهره‏اى ندارد.

مامون گفت: شما اين خاندان را نمى‏شناسيد، كوچك و بزرگ اينها بهره عظيمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نيست او را آزمايش كنيد و مرد دانشمندى را كه خود قبول داريد بياوريد تا با اين جوان بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد.

عباسيان از ميان دانشمندان، «يحيى بن اكثم‏» را (به دليل شهرت علمى وى) انتخاب كردند و مامون جلسه‏ اى براى سنجش ميزان علم و آگاهى امام جواد ترتيب داد. در آن مجلس يحيى رو به مامون كرد و گفت: اجازه مى‏دهى سؤالى از اين جوان بنمايم؟

مامون گفت: از خود او اجازه بگير.

يحيى از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مى‏خواهى بپرس.

يحيى گفت: درباره شخصى كه محرم بوده و در آن حال حيوانى را شكار كرده است، چه مى‏گوييد؟ (4)

امام جواد -عليه السلام- فرمود: آيا اين شخص، شكار را در حل (خارج از محدوده حرم) كشته است‏ يا در حرم؟
عالم به حكم حرمت ‏شكار در حال احرام بوده يا جاهل؟
عمدا كشته يا بخطا؟
آزاد بوده يا برده؟
صغير بوده يا كبير؟
براى اولين بار چنين كارى كرده يا براى چندمين بار؟
شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده؟
از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟
باز هم از انجام چنين كارى ابا ندارد يا از كرده خودپشيمان است؟
در شب شكار كرده يا در روز؟
در احرام عمره بوده يا احرام حج؟!
 
يحيى بن اكثم از اين همه فروع كه امام براى اين مسئله مطرح نمود، متحير شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره ‏اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طورى كه حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نيك دريافتند.

مامون گفت: خداى را بر اين نعمت‏ سپاسگزارم كه آنچه من انديشيده بودم همان شد.
 
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آيا اكنون آنچه را كه نمى‏پذيرفتيد دانستيد؟ ! (5)
 

حكم شكار در حالات گوناگون توسط مُحرم

آنگاه پس از مذاكراتى كه در مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز نزديكان خليفه، كسى در مجلس نماند.
مامون رو به امام جواد-عليه السلام-كرد و گفت: قربانت گردم خوب است احكام هر يك از فروعى را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام مطرح كرديد، بيان كنيد تا استفاده كنيم.

امام جواد -عليه السلام- فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حل (خارج از حرم) شكار كند و شكار از پرندگان بزرگ باشد، كفاره‏اش يك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفاره‏اش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرنده ‏اى را در بيرون حرم بكشد كفاره ‏اش يك بره است كه تازه از شير گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بكشد هم بره و هم قيمت آن جوجه را بايد بدهد؛ و اگر شكار از حيوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد كفاره ‏اش يك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفاره‏اش يك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن يك گوسفند است و اگر هر يك از اينها را در حرم بكشد كفاره‏اش دو برابر مى‏شود.

و اگر شخص محرم كارى بكند كه قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج‏ باشد بايد قربانى را در «منى‏» ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد بايد آن را در «مكه‏» قربانى كند. كفاره شكار براى عالم و جاهل به حكم، يكسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نيز كرده است، ولى در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است.

كفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و كفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغير كفاره نيست ولى بر كبير واجب است و عذاب آخرت از كسى كه از كرده ‏اش پشيمان است‏ برداشته مى‏شود، ولى آنكه پشيمان نيست كيفر خواهد شد (6).

 قاضى القضات مات مى‏شود!

مامون گفت: احسنت اى ابا جعفر! خدا به تو نيكى كند! حال خوب است‏ شما نيز از يحيى بن اكثم سؤالى بكنيد همان طور كه او از شما پرسيد.

در اين هنگام ابو جعفر-عليه السلام-به يحيى فرمود: بپرسم؟ يحيى گفت: اختيار با شماست فدايت‏شوم، اگر توانستم پاسخ مى‏گويم و گرنه از شما بهره‏مند مى‏شوم.

ابو جعفر-عليه السلام-فرمود: به من بگو در مورد مردى كه در بامداد به زنى نگاه‏مى‏كند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مى‏آيد آن زن بر او حلال مى‏شود، و چون ظهر مى‏شود باز بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عصر مى‏رسد بر او حلال مى‏گردد، و چون آفتاب غروب مى‏كند بر او حرام مى‏شود، و چون وقت عشاء مى‏شود بر او حلال مى‏گردد، و چون شب به نيمه مى‏رسد بر او حرام مى‏شود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مى‏گردد؟

اين چگونه زنى است و با چه چيز حلال و حرام مى‏شود؟

يحيى گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ اين پرسش راه نمى‏برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمى‏دانم، اگر صلاح مى‏دانيد از جواب آن، ما را مطلع سازيد.

ابو جعفر-عليه السلام-فرمود: اين زن، كنيز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بيگانه ‏اى به او نگاه مى‏كند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مى‏آيد، كنيز را از صاحبش مى‏خرد و بر او حلال مى‏شود، چون ظهر مى‏شود او را آزاد مى‏كند و بر او حرام مى‏گردد، چون عصر فرا مى‏رسد او را به حباله نكاح خود در مى‏آورد و بر او حلال مى‏شود، به هنگام مغرب او را «ظهار» مى‏كند. (7) و بر او حرام مى‏شود، موقع عشا كفاره ظهار مى‏دهد و مجددا بر او حلال مى‏شود چون نيمى از شب مى‏گذرد او را طلاق مى‏دهد و بر او حرام مى‏شود و هنگام طلوع فجر رجوع مى‏كند و زن بر او حلال مى‏گردد (8) .

 جلوه‏ هايى از علم گسترده امام

1-فتواى قضائى امام و شكست فقهاى دربارى

امام جواد -عليه السلام- غير از مناظراتش كه دو نمونه از آن ياد شد، گاه از راههاى ديگر نيز بيمايگى فقها و قضات دربارى را روشن نموده برترى خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مى‏كرد و از اين رهگذر اعتقاد به اصل «امامت‏» را در افكار عمومى تثبيت مى‏نمود.

از آن جمله فتوايى بود كه امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر كرد كه تفصيل آن بدين قرار است:
 
«زرقان‏» (9) ، كه با «ابن ابى دؤاد» (10) دوستى و صميميت داشت، مى‏گويد: يك روز «ابن ابى دؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالى كه بشدت افسرده و غمگين بود. علت را جويا شدم. گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست ‏سال پيش مرده بودم! پرسيدم: چرا؟

گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!

گفتم: جريان چه بود؟

گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خليفه (معتصم) خواست كه با اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. خليفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على‏» (حضرت جواد) را نيز فرا خواند و از ما پرسيد: دست دزد از كجا بايد قطع شود؟

من گفتم: از مچ دست.

گفت: دليل آن چيست؟

گفتم: چون منظور از دست در آيه تيمم: «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم‏» (11) : «صورت و دستهايتان را مسح كنيد» تا مچ دست است.

گروهى از فقها در اين مطلب با من موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود، ولى گروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دليل آن را پرسيد، گفتند: منظور از دست در آيه وضو: «فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق‏» (12) : «صورتها و دستهايتان را تا آرنج ‏بشوييد» تا آرنج است.

آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) كرد و پرسيد: نظر شما در اين مسئله چيست؟

گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار.

معتصم اصرار كرد و قسم داد كه بايد نظرتان را بگوييد.

محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‏گويم. اينها در اشتباهند، زيرا فقط انگشتان دزد بايد قطع شود و بقيه دست‏بايد باقى بماند.

معتصم گفت: به چه دليل؟

گفت: زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‏پذيرد: صورت (پيشانى) ، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت‏بزرگ پا) . بنا بر اين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نيز خداى متعال مى‏فرمايد:
«و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» (13) : «سجده گاهها (هفت عضوى كه‏سجده بر آنها انجام مى‏گيرد) از آن خداست، پس، هيچ كس را همراه و همسنگ با خدا مخوانيد (و عبادت نكنيد) » (14) و آنچه براى خداست، قطع نمى‏شود.

«ابن ابى دؤاد» مى‏گويد: معتصم جواب محمد بن على را پسنديد و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند (و ما نزد حضار، بى آبرو شديم!) و من همانجا (از فرط شرمسارى و اندوه) آرزوى مرگ كردم! (15)

2-حديث‏ سازان رسوا مى‏شوند!

نقل شده است كه پس از آنكه مامون دخترش را به امام جواد تزويج كرد (16) در مجلسى كه مامون و امام و يحيى بن اكثم و گروه بسيارى در آن حضور داشتند، يحيى‏به امام گفت:
روايت‏ شده است كه جبرئيل به حضور پيامبر رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام مى‏رساند و مى‏گويد: «من از ابوبكر راضى هستم، از او بپرس كه آيا او هم از من راضى است؟ » . نظر شما درباره اين حديث چيست؟ (17)

امام فرمود: من منكر فضيلت ابوبكر نيستم، ولى كسى كه اين خبر را نقل مى‏كند بايد خبر ديگرى را نيز كه پيامبر اسلام در حجة الوداع بيان كرد، از نظر دور ندارد. پيامبر فرمود: «كسانى كه بر من دروغ مى‏بندند، بسيار شده‏اند و بعد از من نيز بسيار خواهند بود. هر كس بعمد بر من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگيريد و آنچه را كه مخالف كتاب خدا و سنت من بود، رها كنيد» .

امام جواد افزود: اين روايت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نيست، زيرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفريديم و مى‏دانيم در دلش چه چيز مى‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزديكتريم‏» (18) .
آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشيده بوده است تا آن را از پيامبر بپرسد؟ ! اين عقلا محال است.

يحيى گفت: روايت‏شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمين، مانند جبرئيل در آسمان هستند» .

حضرت فرمود: درباره اين حديث نيز بايد دقت ‏شود، چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده است ‏و لحظه ‏اى از دايره اطاعت ‏خدا خارج نشده ‏اند، ولى ابوبكر و عمر مشرك بوده ‏اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده ‏اند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و بت پرستى سپرى كرده ‏اند، بنابر اين محال است كه خدا آن دو را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كند.

يحيى گفت: همچنين روايت‏شده است كه: «ابو بكر و عمر دو سرور پيران اهل بهشتند» (19) . درباره اين حديث چه مى‏گوييد؟ .

حضرت فرمود: اين روايت نيز محال است كه درست‏ باشد، زيرا بهشتيان همگى جوانند و پيرى در ميان آنان يافت نمى‏شود (تا ابو بكر و عمر سرور آنان باشند! ) اين روايت را بنى اميه، در مقابل حديثى كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم درباره حسن و حسين-عليهما السلام-نقل شده است كه «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند» ، جعل كرده ‏اند.
 
يحيى گفت: روايت‏ شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است‏».

حضرت فرمود: اين نيز محال است؛ زيرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد صلى الله عليه و آله و سلم و همه انبيا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت ‏با نور اينها روشن نمى‏شود ولى با نور عمر روشن مى‏گردد؟!

يحيى اظهار داشت: روايت‏ شده است كه «سكينه‏» به زبان عمر سخن مى‏گويد (عمر هر چه گويد، از جانب ملك و فرشته مى‏گويد).
 
حضرت فرمود: من منكر فضيلت عمر نيستم؛ ولى ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالاى منبر مى‏گفت: «من شيطانى دارم كه مرا منحرف مى‏كند، هرگاه‏ ديديد از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست ‏باز آوريد» .

يحيى گفت: روايت‏ شده است كه پيامبر فرمود: «اگر من به پيامبرى مبعوث نمى‏شدم، حتما عمر مبعوث مى‏شد» (20).
 
امام فرمود: كتاب خدا (قرآن) از اين حديث راست ‏تر است، خدا در كتابش فرموده است: «به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح... » (21) . از اين آيه صريحا بر مى‏آيد كه خداوند از پيامبران پيمان گرفته است، در اين صورت چگونه ممكن است پيمان خود را تبديل كند؟ هيچ يك از پيامبران به قدر چشم به هم زدن به خدا شرك نورزيده‏ اند، چگونه خدا كسى را به پيامبرى مبعوث مى‏كند كه بيشتر عمر خود را با شرك به خدا سپرى كرده است؟! و نيز پيامبر فرمود: «در حالى كه آدم بين روح و جسد بود (هنوز آفريده نشده بود) من پيامبر شدم‏» .
 
باز يحيى گفت: روايت ‏شده است كه پيامبر فرمود: «هيچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطاب (پدر عمر) نازل شده است‏» ، يعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است.

حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا امكان ندارد كه پيامبر در نبوت خود شك كند، خداوند مى‏فرمايد: «خداوند از فرشتگان و همچنين از انسانها رسولانى بر مى‏گزيند» (22) . (بنابر اين، با گزينش الهى، ديگر جاى شكى براى پيامبر در باب پيامبرى خويش وجود ندارد).
 
يحيى گفت: روايت‏ شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «اگر عذاب نازل مى‏شد، كسى جز عمر از آن نجات نمى‏يافت‏».

حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا خداوند به پيامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در ميان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمى‏كند و نيز مادام كه استغفار مى‏كنند، خدا عذابشان نمى‏كند» (23). بدين ترتيب تا زمانى كه پيامبر در ميان مردم است و تا زمانى كه مسلمانان استغفار مى‏كنند، خداوند آنان را عذاب نمى‏كند (24) .

پاسخ گویی سریع

اربلی رحمة الله در کتاب « کشف الغمّة» از محمّد بن طلحه نقل کرده است:

مأمون یک سال بعد از شهادت حضرت رضا علیه السلام به بغداد آمد، روزی به قصد شکار از شهر خارج شد و در مسیر راه از کوچه ای عبورش افتاد که بچه ها در آنجا بازی می کردند و حضرت جواد علیه السلام با آنها ایستاده بود و در آن هنگام یازده سال بیشتر از عمر شریفش نگذشته بود.

بچّه ها با مشاهده ی مأمون همگی پراکنده شده و فرار کردند، ولی حضرت جواد علیه السلام از جای خود حرکت نکرد. مأمون نزدیک آمد و نگاهی به آن حضرت نمود و گفت: ای پسر چرا به همراه بچّه ها فرار نکردی؟

امام علیه السلام فوراً جواب داد: راه تنگ نبود تا با رفتن خود آن را وسیع گردانم، و گناهی مرتکب نشده ام تا از عقوبت آن بترسم، و گمانم به تو نیکو است که کسی را بدون گناه ضرر نمی رسانی.

مأمون از آن سخنان شیوا و محکم او بسیار تعجّب کرد و پرسید: اسم تو چیست؟

فرمود: نام من محمّد است. عرض کرد که فرزند چه کسی هستی؟

فرمود: من فرزند علی بن موسی الرضا هستم.

مأمون بر پدر آن حضرت درود و رحمت فرستاد، و به سوی مقصد خود روانه شد، چون از آبادی دور شد بازِ شکاری را به دنبال درّاجی ( پرنده ای است شبیه کبک ) فرستاد، باز از دیدگان او برای مدتی ناپدید گشت، و وقتی برگشت در منقارش ماهی کوچکی بود که هنوز آثار حیات در وجودش مشاهده می شد، خلیفه از دیدن آن بسیار تعجب کرد، سپس آن را در دستش گرفت و از همان راهی که آمده بود برگشت.

چون به آن محل که حضرت جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود رسید بچّه ها را دید که مثل سابق آنجا را ترک گفته و فرار نمودند ولی این بار هم آن حضرت از جای خود حرکت نکرد و همانجا ایستاد، خلیفه نزدیک آمد و سؤال کرد: در دست من چیست؟ فرمود:

« خداوند تبارک و تعالی به مشیت خود در دریای قدرتش ماهی های کوچکی را می آفریند، و باز شکاری پادشاهان آن را صید می کنند و پادشاهان آن را در میان دست پنهان می کنند تا فرزندان اهل بیت نبوّت را با این وسیله امتحان کنند.»

چون مأمون این کلمات را از آن حضرت شنید تعجب کرد، و ضمن نگاه عمیقی که به او کرد گفت: براستی که فرزند امام رضا علیه السلام هستی، و احسان خود را به آن حضرت دو چندان کرد. 25

 

پى ‏نوشتها:

1) پس از آن حضرت، فرزندش على هادى-عليه السلام-نيز در همين سنين و بلكه كمتر از آن به امامت رسيد و بعد از او امام مهدى-عليه السلام-نيز، در حالى كه بيش از نج‏سال نداشت، به اين منصب نائل گرديد.

2) يحيى يكى از دانشمندان نامدار زمان مامون، خليفه عباسى، بود كه شهرت علمى او در رشته‏هاى گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود. او در علم فقه تبحر فوق العاده‏اى داشت و با آنكه مامون خود از نظر علمى وزنه بزرگى بود، ولى چنان شيفته مقام علمى يحيى بود كه اداره امور مملكت را به عهده او گذاشت و با حفظ سمت، مقام قضاء را نيز به وى واگذار كرد. يحيى علاوه بر اينها ديوان محاسبات و رسيدگى به فقرا را نيز عهده دار بود. خلاصه آنكه تمام كارهاى كشور اسلامى پهناور آن روز زير نظر او بود و چنان در دربار مامون تقرب يافته بود كه گويى نزديكتر از او به مامون كسى نبود.
اما متاسفانه يحيى، با آن مقام بزرگ علمى، از شخصيت معنوى برخوردار نبود. او علم را براى رسيدن به مقام و شهرت و به منظور فخر فروشى و برترى جويى فراگرفته بود. هر دانشمندى به ديدار او مى‏رفت، آنقدر از علوم گوناگون از وى سؤال مى‏كرد تا طرف به عجز خود در مقابل وى اقرار كند!

3) در مورد ازدواج امام جواد، در صفحات آينده توضيح خواهيم داد.

4) يكى از اعمالى كه براى اشخاص در حال احرام، در جريان اعمال حج‏يا عمره حرام است‏شكار كردن است. در ميان احكام فقهى، احكام حج، پيچيدگى خاصى دارد، ازينرو افرادى مثل يحيى بن اكثم، از ميان مسائل مختلف، احكام حج را مطرح مى‏كردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمى قرار دهند!

5) مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه. ق، ج 50، ص 75-76-قزوينى، سيد كاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه. ق، ص 168-172. راوى اين قضيه «ريان بن شبيب‏» -دايى معتصم-است كه از ياران امام رضا-عليه السلام-و امام جواد و از محدثان مورد وثوق بوده است (قزوينى، همان كتاب، ص 168-شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 319-321-طبرسى، الاحتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، 1350، ص 245-مسعودى، اثبات الوصية، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1374 ه. ق، ص 216-شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية-قم المقدسة، ص 99) .

6) مجلسى، همان كتاب، ص 77-قزوينى، همان كتاب، ص 174-شيخ مفيد، الارشاد، ص 322-طبرسى، همان كتاب، ص 246-مسعودى، همان كتاب، ص 217-شيخ مفيد، الاختصاص، ص 100.

7) ظهار عبارت از اين است كه مردى به زن خود بگويد: پشت تو براى من يا سبت‏به من، مانند پشت مادرم يا خواهرم، يا دخترم هست، و در اين صورت بايد كفاره ظهار بدهد تا همسرش مجددا بر او حلال گردد. ظهار پيش از اسلام در عهد جاهليت نوعى طلاق حساب مى‏شد و موجب حرمت ابدى مى‏گشت، ولى حكم آن در اسلام تغيير يافت و فقط موجب حرمت و كفاره (به شرحى كه گفته شد) گرديد.

8) مجلسى، همان كتاب، ص 78-قزوينى، همان كتاب، ص 175-شيخ مفيد، الارشاد، ص 322-طبرسى، همان كتاب، ص 247.

9) زرقان (بر وزن عثمان) لقب ابو جعفر بوده كه مردى محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعى محسوب مى‏شده است (مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 5، پاورقى) .

10) ابن ابى دؤاد (بر وزن غراب) در زمان خلافت مامون، معتصم، واثق و متوكل عباسى، قاضى بغداد بوده است (مجلسى، همان كتاب، ص 5، پاورقى)

11) سوره مائده: آيه 5.

12) سوره مائده: آيه 5.

13) سوره جن: آيه 18.

14) مسجد (بكسر جيم: بر وزن مجلس، يا بفتح جيم: بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) به معناى محل سجده است، و همان طور كه مسجدها و خانه خدا و مكانى كه پيشانى روى آن قرار مى‏گيرد، محل سجده هستند، خود پيشانى و شش عضو ديگر نيز كه با آنها سجده مى‏كنيم محل سجده محسوب مى‏شوند و به همين اعتبار در اين روايت «المساجد» به معناى هفت عضوى كه با آنها سجده مى‏شود، تفسير شده است. نيز در دو روايت ديگر از امام صادق-عليه السلام-در كتاب كافى و همچنين يك روايت در تفسير على بن ابراهيم قمى «المساجد» به همين هفت عضو تفسير شده است. شيخ صدوق نيز در كتاب «فقيه‏» ، «المساجد» را به هفت عضو سجده تفسير نموده است. همين معنا را از «سعيد بن جبير» و «زجاج‏» و «فراء» نيز نقل كرده‏اند. ضمنا بايد توجه داشت كه اگر تفسير «المساجد» به هفت عضو ياد شده، جاى خدشه داشت، حتما فقهائى كه در مجلس معتصم حاضر و در صدد خرده‏گيرى بر كلام امام بودند، اشكال مى‏كردند. بنا بر اين چون هيچ گونه اعتراضى از طرف فقهاى حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم مى‏شود به نظر آنان نيز «المساجد» به معناى هفت عضو سجده بوده و يا لااقل يكى از معانى آن محسوب مى‏شده است. (پيشواى نهم حضرت امام محمد تقى-عليه السلام-، مؤسسه در راه حق، ص 26-29، به نقل از: تفسير صافى، ج 2، ص 752-تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 440-تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 372) .

15) پيشواى نهم... ، همان صفحات-طبرسى، مجمع البيان، شركة المعارف الاسلامية، 1379 ه. ق، ج 10، ص 372-عياشى، كتاب التفسير، تصحيح و تعليق: حاج سيد هاشم رسولى محلاتى
، قم، مطبعة علمية، ج 1، ص 320-سيد هاشم حسيني بحراني، البرهان في تفسير القرآن، قم، مطبوعاتي اسماعيليان، ج 1، ص 471-مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 1-5-قزوينى، همان كتاب، ص 294-شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 18، ص 490 (ابواب حد السرقة، باب 4) .

16) در مورد اين ازدواج در صفحات آينده بحث‏خواهيم كرد.

17) علامه امينى در كتاب الغدير (ج 5، ص 321) مى‏نويسد: اين حديث دروغ و از احاديث مجعول محمد بن بابشاذ است.

18) «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (سوره ق: 16) .

19) علامه امينى اين حديث را از برساخته‏هاى «يحيى بن عنبسة‏» شمرده و غير قابل قبول مى‏داند، زيرا يحيى شخصى جاعل حديث و دغلكار بوده است (الغدير، ج 5، ص 322) . «ذهبى‏» نيز «يحيى بن عنبسه‏» را جاعل حديث و دغلكار و دروغگو مى‏داند و او را معلوم الحال شمرده و احاديثش را مردود معرفى مى‏كند (ميزان الاعتدال، الطبعة الاولى، تحقيق: على محمد البجاوى، دار احياء الكتب العربية، 1382 ه. ق، ج 4، ص 400) .

20) علامه امينى ثابت كرده است كه راويان اين حديث دروغگو بوده ‏اند (الغدير، ج 5، ص 312 و 316) .

21) «و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح‏» (سوره احزاب: 7)

22) «الله يصطفي من الملائكة رسلا و من الناس‏» (سوره حج: 75)

23) «و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون‏» (سوره انفال: 33)

24) طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، 1350 ه. ق، ج 2، ص 247-248-مجلسى، بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه. ق، ج 50، ص 80-83-قرشى، سيد على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1368 ه. ش، ص 644-647-مقرم، سيد عبد الرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد-عليه السلام-، ترجمه دكتر پرويز لولاور، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ه. ش، ص 98-100.

25) کشف الغمّه: ج 2 ، ص 344.
 

 

كتاب: سيره پيشوايان ، ص 542

منبع - سايت شهيد آويني

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی