سوره مؤمنون آیات 100 تا 118

بازدید : 4447
زمان تقریبی مطالعه : 13 دقیقه
تاریخ : 16 آذر 1392
سوره مؤمنون آیات 100 تا 118

[سوره المؤمنون (23): آيات 101 تا 104]

فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ (101) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (102) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ (103) تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ (104)

ترجمه:

101- هنگامى كه در" صور" دميده شود هيچگونه نسبى ميان آنها نخواهد بود، و از يكديگر تقاضاى كمك نمى‏كنند (چون كارى از كسى ساخته نيست.

102- كسانى كه ترازوهاى (سنجش اعمال) آنها سنگين است آنان رستگارانند.

103- و آنها كه ترازوهاى عملشان سبك مى‏باشد كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده در جهنم جاودانه خواهند ماند.

104- شعله‏هاى سوزان آتش همچون شمشير به صورتهاشان نواخته مى‏شود و در دوزخ چهره‏اى در هم كشيده دارند.

تفسير: گوشه‏اى از مجازات بدكاران‏

در آيات گذشته چنان كه ديديم سخن از جهان برزخ در ميان بود، و به دنبال آن در آيات مورد بحث سخن از قيامت و قسمتى از حالات مجرمان در آن جهان است.

نخست چنين مى‏گويد:" هنگامى كه در صور دميده شود هيچگونه نسبى در ميان آنها نخواهد بود و از يكديگر سؤال نمى‏كنند" (فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ‏).

مى‏دانيم طبق آيات قرآن دو بار" نفخ صور" مى‏شود: يك بار به هنگام پايان گرفتن اين جهان، و پس از نفخ صور تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى‏ميرند و مرگ سراسر عالم را فرا خواهد گرفت، پس از نفخ دوم، رستاخيز مردگان آغاز مى‏گردد و انسانها به حيات نوين باز مى‏گردند، و آماده حساب و جزا مى‏شوند.

" نفخ صور" به معنى دميدن در شيپور است، ولى اين تعبير تفسير و مفهوم خاصى دارد كه به خواست خدا شرح آن را در ذيل آيه 68 سوره" زمر"، بيان خواهيم كرد.

به هر حال در آيه فوق به دو قسمت از پديده‏هاى قيامت اشاره شده: يكى از كار افتادن نسبها است، زيرا رابطه خويشاوندى و قبيله‏اى كه حاكم بر نظام زندگى مردم اين جهان است سبب مى‏شود كه افراد مجرم از بسيارى از مجازاتها فرار كنند، و يا در حل مشكلاتشان از خويشاوندان كمك گيرند، اما در قيامت انسان است و اعمالش، و هيچكس نمى‏تواند حتى از برادر و فرزند و پدرش دفاع كند و يا مجازات او را به جان بخرد.

ديگر اينكه: آنها چنان در وحشت فرو مى‏روند كه از شدت ترس حساب و كيفر الهى از حال يكديگر به هيچوجه سؤال نمى‏كنند، آن روز روزى است كه مادر از كودك شيرخوارش غافل مى‏شود، و برادر، برادر خود را فراموش مى‏كند مردم همچون مستان به نظر مى‏رسند ولى مست نيستند، عذاب خدا شديد است! چنان كه در آغاز سوره حج خوانديم: يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى‏ وَ ما هُمْ بِسُكارى‏ وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِيدٌ.

اين احتمال در تفسير جمله" وَ لا يَتَساءَلُونَ‏" نيز وجود دارد كه منظور اين است كه از يكديگر تقاضاى كمك نمى‏كنند، زيرا مى‏دانند اين تقاضا به هيچوجه مفيد و مؤثر نيست.

بعضى از مفسران نيز گفته‏اند كه منظور از نفى سؤال آن است كه از نسب هم نمى‏پرسند، و تاكيدى است بر جمله" فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ‏".

البته تفسير اول از همه روشنتر به نظر مى‏رسد هر چند منافاتى در ميان آنها وجود ندارد و ممكن است جمله فوق اشاره به همه اين معانى باشد.

در اينجا سؤال معروفى در كلمات مفسران مطرح شده و آن اينكه از پاره‏اى از آيات قرآن بخوبى استفاده مى‏شود كه در روز قيامت مردم از يكديگر سؤال مى‏كنند، مانند آيه 27 سوره صافات كه در مورد مجرمان به هنگامى كه در آستانه دوزخ قرار مى‏گيرند مى‏گويد: وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ‏:" آنها رو به يكديگر نموده و سؤالهاى (سرزنش آميز) از يكديگر مى‏كنند.

و در همان سوره آيه 50 از بهشتيان سخن مى‏گويد كه به هنگام استقرار در بهشت رو به سوى يكديگر مى‏كنند و از هم (درباره يارانى كه در دنيا داشتند و بر اثر انحراف از جاده حق به دوزخ رفتند) سؤال مى‏كنند (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ‏).

نظير اين معنى در آيه 25 سوره طور نيز آمده، اكنون سؤال اين است كه اين آيات چگونه با آيه مورد بحث كه مى‏گويد در قيامت سؤال از يكديگر نمى‏كنند سازگار مى‏باشد؟.

ولى كمى دقت در مضمون آيات فوق كه نقل كرديم پاسخ اين سؤال را روشن مى‏سازد، زيرا آيات مربوط به اثبات سؤال از يكديگر بعد از استقرار در بهشت يا در آستانه جهنم است، در حالى كه نفى سؤال از يكديگر مربوط به مراحل‏ نخستين رستاخيز است كه هول و اضطراب و وحشت آن قدر آنها را پريشان مى‏كند كه يكديگر را به كلى فراموش مى‏كنند.

و به تعبير ديگر قيامت مواقفى دارد و در هر موقف برنامه‏اى است و گاه عدم توجه به تعدد مواقف منشا سؤالاتى از قبيل آنچه در بالا گذشت مى‏گردد.

*** بعد از قيام قيامت، نخستين مساله، مساله سنجش اعمال است با ميزان مخصوصى كه در آن روز براى اين كار تعيين شده، گروهى اعمال پر وزنى دارند كه ترازوى اعمال را سنگين مى‏كند، درباره اين گروه مى‏فرمايد:" كسانى كه ترازوهايشان سنگين است آنها رستگارانند" (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏).

" موازين" جمع" ميزان" به معنى وسيله سنجش وزن است، و چنان كه قبلا بطور مشروح گفته‏ايم منظور از ميزان سنجش اعمال يك ترازوى ظاهرى دو كفه و مانند آن كه براى سنجش وزن اجسام به كار ميرود نيست، بلكه منظور وسيله مناسبى است كه ارزش اعمال آدمى را با آن مى‏سنجند، و به تعبير ديگر ميزان مفهوم وسيعى دارد كه همه وسائل سنجش را شامل مى‏شود، و بطورى كه از روايات مختلف برمى‏آيد ميزان سنجش اعمال انسانها و حتى خود انسانها در آن روز پيشوايان بزرگ و انسانهاى نمونه‏اند.

در حديثى مى‏خوانيم‏ان امير المؤمنين و الأئمه من ذريته هم الموازين:

" امير مؤمنان على ع و امامان از دودمان او ميزانهاى سنجش اعمالند" « بحار الانوار جلد 7 صفحه 251 (طبع جديد).».

بنا بر اين انسانها و اعمالشان را با پيامبران بزرگ و اوصياى آنها مقايسه مى‏كنند و در اين مقايسه روشن مى‏شود كه تا چه اندازه با آنها شباهت دارند.

از همين طريق" افراد" و" اعمال" وزين از بى وزن و سنگين از تو خالى‏ و با ارزش از بى ارزش، و پرمايه‏ها از بى مايه، تشخيص داده مى‏شوند.

ضمنا سر ذكر" موازين" به صورت جمع نيز روشن مى‏گردد، چرا كه پيشوايان بزرگى كه ميزان سنجش هستند متعددند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه هر يك از پيامبران و امامان و بندگان خاص خدا به حكم شرائط زندگيشان در يك يا چند جهت الگو بودند و هر كدام در جنبه‏اى بطور آشكارترى مى‏درخشيدند، و به اين ترتيب هر يك ميزان سنجشى در آن قسمت خواهند بود.

***" اما آنها كه بر اثر نداشتن ايمان و عمل صالح ميزان اعمالشان سبك (يا بى وزن) است كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده و زيان كردند و در جهنم جاودانه خواهند بود" (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ‏).

تعبير به" خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏" (جان و سرمايه وجودشان را زيان كردند) اشاره لطيفى است به اين واقعيت كه آنها بزرگترين سرمايه يعنى هستى خويش را در اين بازار تجارت دنيا از دست دادند بى آنكه در برابر آن چيز ارزشمندى به دست آورند.

*** آيه بعد بخشى از عذابهاى دردناك آنها را چنين شرح مى‏دهد" شعله‏هاى گرم و سوزان آتش، همچون شمشير به صورتهاى آنها نواخته مى‏شود" (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ).

" و آنها از شدت ناراحتى و عذاب در دوزخ، چهره‏اى عبوس و در هم كشيده دارند" (وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ‏).

" تلفح" از ماده" لفح" (بر وزن فتح) در اصل به معنى ضربه شمشير است‏ و از آنجا كه شعله‏هاى آتش، يا نور شديد آفتاب، و باد سموم، همچون شمشير بر صورت انسان نواخته مى‏شود بطور كنايه در اين معنى بكار ميرود.

" كالح" از ماده كلوح (بر وزن غروب) به معنى عبوس شدن و در هم كشيدن صورت است، و بسيارى از مفسران آن را چنين تفسير كرده‏اند كه بر اثر شعله‏هاى آتش پوست صورت آنها در هم كشيده مى‏شود بطورى كه لبها از هم باز ميماند « تفسير قرطبى- تفسير فخر رازى- تفسير مجمع البيان و تفسير الميزان ذيل آيات مورد بحث.».

*** نكته‏ها:

1- آن روز كه نسبها از اثر مى‏افتد

مفاهيمى كه در اين جهان در محدوده زندگى مادى انسانها حكمفرما است غالبا در جهان ديگر دگرگون مى‏شود، از جمله مساله ارتباطات قبيله‏اى و فاميلى است كه در زندگى اين دنيا غالبا كارگشا است و گاهى خود نظامى را تشكيل مى‏دهد كه بر ساير نظامات جامعه حاكم مى‏گردد.

اما با توجه به اينكه ارزشهاى زندگى در جهان ديگر هماهنگ با ايمان و عمل صالح است مساله انتساب به فلان شخص يا طايفه و قبيله جايى نمى‏تواند داشته باشد در اينجا اعضاى يك خاندان به هم كمك مى‏كنند و يكديگر را از گرفتاريها نجات مى‏دهند، ولى در قيامت چنين نيست آنجا نه از اموال سرشار خبرى است، و نه از فرزندان كارى ساخته است‏ يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ‏:" روزى كه نه مال سودى مى‏بخشد و نه فرزندان، تنها نجات از آن كسى است كه داراى قلب سليم باشد" « شعراء- 89.».

حتى اگر اين نسب به شخص پيامبر اسلام ص برسد، باز مشمول همين حكم است، و به همين دليل در تاريخ زندگى پيامبر ص و امامان بزرگوار مى‏خوانيم كه بعضى از نزديكترين افراد بنى هاشم را به خاطر عدم ايمان يا انحراف از خط اصيل اسلام رسما طرد كردند و از آنها تنفر و بيزارى جستند.

گر چه در حديثى از پيامبر ص نقل شده كه فرمود:كل حسب و نسب منقطع يوم القيامة الا حسبى و نسبى:

" پيوند هر حسب‏ « حسب از نظر لغت به معنى افتخاراتى است كه نياكان و پدر و اجداد انسان داشته‏اند و گاه به معنى خلق و خوى خود انسان نيز مى‏آيد ولى در اينجا منظور همان معنى اول است (به لسان العرب ماده حسب مراجعه شود).» و نسبى روز قيامت بريده مى‏شود جز حسب و نسب من" « مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.».

ولى به گفته مرحوم علامه طباطبائى (رضوان اللَّه عليه) در الميزان به نظر مى‏رسد اين همان حديثى است كه جمعى از محدثان اهل تسنن در كتابهاى خود گاهى از عبد اللَّه بن عمر و گاهى از خود عمر بن الخطاب و گاهى از بعضى ديگر از صحابه از پيامبر ص نقل كرده‏اند.

در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث عموميت دارد و سخن از قطع همه نسبها در قيامت مى‏دهد و اصولى كه از قرآن استفاده شده و از طرز رفتار پيامبر با منحرفان بى ايمان بر مى‏آيد اين است كه تفاوتى ميان انسانها از اين نظر نيست.

لذا در حديثى كه صاحب كتاب مناقب ابن شهرآشوب از طاووس (يمانى) از امام زين العابدين ع نقل كرده مى‏خوانيم:

خلق اللَّه الجنة لمن اطاع و احسن و لو كان عبدا حبشيا، و خلق النار لمن عصاه و لو كان ولدا قرشيا:

" خداوند بهشت را براى كسى آفريده كه اطاعت فرمان او كند و نيكو كار باشد هر چند برده‏اى از حبشه باشد، و دوزخ را براى كسى آفريده است كه نافرمانى‏او كند هر چند فرزندى از قريش باشد" « مناقب ابن شهرآشوب (طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 564).».

البته آنچه گفته شد منافات با احترام خاص سادات و فرزندان با تقواى پيامبر ص ندارد كه اين احترام خود احترامى است به شخص پيامبر ص و اسلام و رواياتى كه در فضيلت و مقام آنها وارد شده نيز ظاهرا ناظر به همين معنى است.

*** 2- داستان تكان دهنده اصمعى‏

در اينجا مناسب است داستانى را كه" غزالى" در كتاب" بحر المحبة" از" اصمعى" نقل كرده است و شاهد سخنان گذشته و حاوى نكته‏هاى لطيفى است بياوريم:

" اصمعى" مى‏گويد:" در مكه بودم، شبى بود ماهتابى، به هنگامى كه اطراف خانه خدا طواف مى‏كردم صداى زيبا و غم‏انگيزى گوش مرا نوازش داد به دنبال صاحب صدا مى‏گشتم كه چشمم به جوان زيبا و خوش‏قامتى افتاد كه آثار نيكى از او نمايان بود، دست در پرده خانه كعبه افكنده و چنين مناجات مى‏كرد:

يا سيدى و مولاى نامت العيون و غابت النجوم، و انت ملك حى قيوم، لا تاخذك سنة و لا نوم، غلقت الملوك ابوابها و اقامت عليها حراسها و حجابها و قد خلى كل حبيب بحبيبه، و بابك مفتوح للسائلين، فها انا سائلك ببابك، مذنب فقير، خاطئى مسكين، جئتك ارجو رحمتك يا رحيم، و ان تنظر الى بلطفك يا كريم!:

" اى بزرگ و اى آقاى من! اى خداى من! چشمهاى بندگان در خواب فرو رفته، و ستارگان آسمان يكى بعد از ديگرى سر به افق مغرب گذارده و از ديده‏ها پنهان مى‏گردند، و تو خداوند حى و قيومى، هرگز خواب سنگين و خفيف‏ دامان كبريايى تو را نمى‏گيرد.

در اين دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خويش را بسته و حاجيان بر آنها گمارده‏اند، هر دوستى با دوستش خلوت كرده، تنها در خانه‏اى كه براى سائلان گشوده است، در خانه تو است.

هم اكنون به در خانه تو آمده‏ام، خطاكار و مستمندم، آمده‏ام از تو اميد رحمت دارم اى رحيم!، آمده‏ام نظر لطفت را مى‏طلبم اى كريم!".

سپس به خواندن اين اشعار مشغول شد.

يا من يجيب دعاء المضطر فى الظلم‏

يا كاشف الكرب و البلوى مع السقم‏

قد نام و فدك حول البيت و انتبهوا

و عين جودك يا قيوم لم تنم‏

ان كان جودك لا يرجو الا ذووا شرف‏

فمن يجود على العاصين بالنعم ...

هب لى بجودك فضل العفو عن شرف‏

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه