
امام صادق همسرم را زنده کرد
حضرت امام صادق عليهالسلام فرمود: اگر يکي از جوانان شيعه را نزد من بياورند که وظيفه خود را در شناخت دين انجام نميدهد او را تأديب ميکنم.
در خراسان مردي دوستدار و محب اهلبيت عليهمالسلام بود و ثروت و اموال فراوان داشت و هر دو سال يک بار براي انجام مراسم حج به مکه مسافرت ميکرد و در ضمن سفر تجارت نيز مينمود و در هر سفر هزار دينار به عنوان نذر خدمت امام صادق عليهالسلام تقديم ميکرد و چند روزي نزد امام صادق عليهالسلام ميماند و بعد ميرفت و مرتب از معجزات حضرت براي محبان و دوستداران اهلبيت عليهمالسلام سخن ميگفت و بر اعتقادات آنها اضافه ميکرد.
سالي زن او گفت: چه ميشود که امسال مرا نيز همراه ببري تا من نيز اعمال حج را به جا آورم و هزار دينار نذر خود به حضرت را نيز بدهم و توفيق زيارت حضرت را پيدا کنم و به خانواده او خدمت کنم.
مرد خراساني قبول و بعد مقدمات سفر را فراهم کردند و به اتفاق عازم شدند. زن سوغاتيهاي زيادي مانند لباسهاي گرانبها و جواهرات و هزار دينار خود و هزار دينار شوهرش را داخل صندوقي گذاشت و به آن قفل محکمي زد و دو فرزند خود را نيز همراه خود به مسافرت بردند و بالاخره بعد از طي مسافتهاي
[ صفحه 55]
طولاني به مدينه رسيدند و قرار شد. روز بعد خدمت امام صادق عليهالسلام برسند. از قضا در همان روز حال همسر مرد خراساني آن قدر بد شد که به حال مرگ درآمد و در حال احتضار بود که به شوهرش گفت: بعد از مرگ مرا غسل و کفن کن و به امام صادق عليهالسلام التماس کن که بر من نماز بخواند و او مرا به خاک بسپارد، باشد که خداوند به برکت او از گناهان من بگذرد. اين را گفت و جان به جان آفرين تسليم کرد و فرزندان او مشغول گريه و زاري شدند. مرد خراساني متحير و درمانده شد.
سپس زن را غسل داده و کفن کردند و بعد آمد که صندوق پول را بردارد که خدمت امام صادق عليهالسلام ببرد. صندوق را خالي ديد بر غم و اندوه او افزوده شد. بالاخره دو هزار دينار ديگر برداشت و به همراه دو فرزند خود به خدمت امام صادق عليهالسلام رفت و بعد از سلام و اظهار ارادت و احوالپرسي آن مبلغ را به امام داد و وصيت همسرش را به امام صادق عليهالسلام عرض کرد. حضرت فرمود: اين دينارهاي خود را بردار ما دينارهاي خود را قبلا اخذ نموديم. مرد خراساني گفت: فدايت شوم، چگونه؟ حضرت فرمود: وقتي به بغداد رسيديد به آن پول نياز پيدا شد و من دست دراز کردم و آن دو هزار دينار را برداشتم.
مرد خراساني از شنيدن اين سخن بسيار خوشحال شد و حضرت وقتي گريه و زاري فرزندان او را مشاهده کرد متأثر شد و داخل اطاق رفت و دو رکعت نماز خواند و سر به سجده نهاد و سجدهاش را خيلي طولاني نمود و سپس سر از سجده برداشت
[ صفحه 56]
و آمد و فرمود: فرزندان خود را بردار و به محل اقامت خود برو من عمر مادر آنها را از حضرت واجب الوجود تقاضا کردم و دعاي من مستجاب شد و مادر آنها زنده شد.
فرزندان وقتي خبر زنده شدن مادرشان را شنيدند با سرعت خودشان را به مادرشان رساندند، وقتي مادر را زنده ديدند به دست و پاي مادر افتادند. مادر آنها را در بغل گرفت در اين هنگام بود که مرد خراساني نيز رسيد و ديد همسرش کفن به گردن نشسته، فرزندان خود را در بغل گرفت و بسيار خوشحال شد و گفت: اي مونس غمخوار من حال جان کندن و شرح مردن خود را به من بگو.
زن گفت: وقتي زمان احتضار رسيد صورتهاي بسيار عجيبي به نظر من آمدند يکي بسيار خوب که هرگاه به او نگاه ميکردم بسيار خوشحال ميشدم و صورت ديگر که بسيار زشت بود و هرگاه به او نگاه ميکردم از وي خيلي ميترسيدم. پس به آن صورت خوب گفتم: به آن خدايي که غير از او خدايي نيست و به تو اين صورت خوب را عطا فرموده است بگو تو کيستي که از ديدن تو مسرور ميشوم و آن صورت زشت کيست که با ديدن آن غم و اندوه به من ميرسد؟ گفت: من اعمال خوب و کارهاي پسنديده تو هستم که در دنيا انجام دادي و اين صورت زشت نيز اعمال ناشايسته تو است. و بعد از لحظهاي آن صورتها به هوا رفتند و جان من از بدنم جدا شد و مرا به عالم بالا بردند و به هر منزلي که ميرسيدند فرشتهها به من تعظيم ميکردند که اين زن از محبان حضرت رسالت است.
[ صفحه 57]
تا اين که روح مرا به زير عرش بردند اندکي طول نکشيد که در ملکوت غلغله بزرگي بر پا شد که راه را باز کنيد که امام زمان عليهالسلام ميآيد ناگهان ديدم شخصي ميآيد و تمامي ملائکه به او سلام و تعظيم ميکردند و ايشان نيز تعظيم ميکرد و جواب سلام آنها را ميداد و بعد از آن دستهاي مبارک را به ساق عرش زد و روح مرا از خداوند تقاضا نمود. روح مرا به من پس دادند و سپس حضرت دست من را گرفت و فرمود: چشمهايت را ببند، چشمهايم را بستم. فرمود: چشمهايت را باز کن و وقتي چشمهايم را باز کردم خودم را در ميان فرزندانم ديدم. هنگامي که فرزندانم مرا ديدند خيلي مسرور و خوشحال شدند و بعد از آن تو آمدي.
اين را گفت و برخاست و لباس پوشيد و به شوهرش گفت: برخيز تا به خدمت آن حضرت برويم. شوهرش برخاست و به اتفاق نزد حضرت آمدند. زن به شوهرش گفت: اين مرد که در آنجا نشسته است کيست؟ شوهرش گفت: او امام صادق عليهالسلام است. زن با سرعت خود را به حضرت رساند و گفت: هزار جان من فداي خاک قدم تو باد. بعد به شوهرش گفت: به خدا قسم آن کسي که مرا از ساق عرش برگرداند اين مرد بود. سپس زن و شوهر چند روزي در ملازمت حضرت به سر بردند سپس عازم مکه شدند و اعمال حج را به جا آوردند و بعد از چند روز به وطن خود بازگشتند.
کتاب معجزات امام صادق (ع) - نویسنده : حبیب الله اکبر پور