دو کار بسيار مهم
امّ سلمه همسر رسول خدا صلوات اللّه عليه حکايت کند:
در آن روزهائي که حضرت، در بستر مرض و آن ناراحتي که سبب فوت و شهادت حضرتش شد، به بعضي از اطرافيان خود فرمود:
دوست مرا بگوئيد بيايد، عايشه شخصي را به دنبال پدرش ابوبکر فرستاد و چون او وارد شد حضرت رسول صورت خود را از او برگرداند و اظهار داشت:
دوست مرا بگوئيد بيايد، پس حفصه شخصي را به دنبال پدرش عمر فرستاد و چون عمر وارد شد، نيز حضرت صورت خود را برگرداند و فرمود:
دوست مرا بگوئيد بيايد، در اين هنگام فاطمه زهراء سلام اللّه عليها، شوهرش عليّ بن ابي طالب عليه السلام را به حضور پدرش فرستاد؛ چون عليّ عليه السّلام وارد شد حضرت از جاي برخواست و از ورود عليّ عليه السلام تجليل نمود و او را در بغل گرفته و به سينه خود چسبانيد.
پس از آن عليّ عليه السلام اظهار داشت: پيامبر خدا صلّي اللّه عليه و آله هزار حديثِ علمي به من تعليم نمود که از هر يک از آن ها هزار رشته ديگر باز مي شود تا جائي که من و پيامبر عرق کرديم و عرق آن حضرت بر من و عرق من بر آن حضرت جاري گشت.[1] .
هچنين شاذان قمّي در کتاب خود آورده است:
روزي پيامبر خدا صلّي اللّه عليه و آله، در جمع اصحاب خود نشسته بود که ناگهان شخصي از طايفه بني تميم به نام مالک بن نويره به حضور ايشان وارد شد و به آن حضرت خطاب کرد و اظهار داشت: ايمان و مباني اسلام را به من تعليم فرما تا با عمل به آن رستگار گردم.
حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله، فرمود: بايد شهادت دهي بر اين که خدائي جز خداي يکتا نيست و او شريکي ندارد، همچنين گواهي دهي که من محمّد رسول خدا هستم، ديگر آن که روزي پنج مرتبه نماز بخواني و ماه رمضان را روزه بگيري و زکات و خمس اموالت را بپردازي و حجّ خانه خدا انجام دهي، ضمناً در مجموع ولايت و امامت جانشين مرا که عليّ بن ابي طالب و يازده فرزندش مي باشند بپذيري.
و احکام و دستورات اسلام را مورد عمل قرار دهي و موارد حلال و حرام را رعايت نمائي و حقّ کسي را ضايع و پايمال نکني.
حضرت پس از آن که بسياري از ديگر احکام و حقوق فردي و اجتماعي را برشمرد و تذکراتي را بيان نمود، مالک بن نويره عرضه داشت: يا رسول اللّه! من خيلي فراموش کار هستم، تقاضامندم يک مرتبه ديگر آن ها را تکرار فرما، حضرت هم قبول نمود و آنچه را فرموده بود بازگو نمود.
و چون مالک بن نُوَيره خواست از محضر مبارک رسول خدا خارج شود، حضرت فرمود: هر کس بخواهد يکي از مردان بهشتي را ببيند، به اين شخص نگاه کند.
ابوبکر و عمر که در آن مجلس حضور داشتند بلند شدند و با سرعت به دنبال مالک حرکت کردند؛ وقتي به او رسيدند، گفتند: رسول خدا فرمود: تو اهل بهشت هستي، اينک از تو تقاضامنديم از درگاه خداوند براي ما استغفار و طلب آمرزش نما.
مالک گفت: رحمت و آمرزش خداوند شامل شما نگردد، چون رسول خدا را که صاحب شفاعت و مقرّب الهي است رها کرده ايد و به من پناه آورده ايد.
لذا ابوبکر و عمر با ناراحتي برگشتند و پيش از آن که حرفي بزنند، حضرت تبسّمي نمود و فرمود: به راستي سخن حقّ تلخ است.[2] .