پيامهاى اخلاقى (تبيين)
آزادگى
ايثار
تكريم انسان
توكّل
جهاد با نفس
شجاعت
صبر و استقامت
عزّت
عفاف و حجاب
عمل به تكليف
غيرت
فتوّت وجوانمردى
مواسات
وفا
تصحيح منش و رفتار انسان و كاشتن بذر كمالات اخلاقى و خصال متعالى انسانى در نهاد جان انسانها، بخشى مهمّ از رسالت پيامبر و امامان را تشكيل مىدهد. اخلاق را از كجا مىتوان آموخت؟ از گفتار و رفتار معصوم. چرا كه آنان اسوهاند و مظهر شايسته ترين خصلتهاى انسانى و خداپسند. و عاشورا چيست؟ جلوهگاه خلق و خوى حسينى ومكارم اخلاق در برخوردهاى يك حجّت معصوم.
حادثهّ كربلا وسخنانى كه امام حسين عليه السلام و خانوادۀ او داشتند و روحيات و خلق وخويى كه از حماسه سازان عاشورا به ثبت رسيده است، منبع ارزشمندى براى آموزش اخلاق و الگوگيرى در زمينۀ خودسازى، سلوك اجتماى، تربيت دينى و كرامت انسانى است.
مسائلى همچون صبورى، ايثار، جوانمردى، وفا، عزّت، شجاعت، وارستگى از تعلّقات، توكّل، خداجويى، همدردى و بزرگوارى، نمونه هايى از «پيام هاى اخلاقى» عاشورا است و در گوشه گوشۀ اين واقعۀ جاويدان، مىتوان جلوه هاى اخلاق را ديد.
آزادى در مقابل بردگى، اصطلاحى حقوقى و اجتماعى است، اما «آزادگى» برتر از آزادى است و نوعى حريّت انسانى و رهايى انسان از قيد و بندهاى ذلّت آور و حقارت بار است. تعلّقات و پاى بندىهاى انسان به دنيا، ثروت، اقوام، مقام، فرزند و... در مسير آزادى روح او، مانع ايجاد مىكند. اسارت در برابر تمنّيات نفسانى و علقه هاى مادّى، نشانۀ ضعف ارادۀ بشرى است.
وقتى كمال و ارزش انسان به روح بلند و همّت عالى وخصال نيكوست، خود را به دنيا و شهوات فروختن، نوعى پذيرش حقارت است و خود را ارزان فروختن.
على عليه السلام مى فرمايد:
«اَلاٰ حُرٌّ يَدَعُ هٰذِهِ الّلماظَةَ لِأهْلِهٰا؟ انَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ الاَّالْجَنَّةُ فَلاٰ تَبيٖعُوهٰا الّاٰ بِهٰا.»1
آيا هيچ آزاده اى نيست كه اين نيمخورده (\دنيا) را براى اهلش واگذارد؟
يقيناً بهاى وجود شما چيزى جز بهشت نيست، پس خود را جز به بهشت نفروشيد!
آزادگى در آن است كه انسان كرامت و شرافت خويش را بشناسد و تن به پستى و ذلّت و حقارت نفس و اسارت دنيا و زير پا نهادن ارزشهاى انسانى ندهد.
در پيچ و خمها و فراز و نشيبهاى زندگى، گاهى صحنه هايى پيش مى آيد كه انسانها به خاطر رسيدن به دنيا يا حفظ آنچه دارند يا تأمين تمنيّات و خواسته ها يا چند روز زنده ماندن، هر گونه حقارت و اسارت را مى پذيريد. امّا احرار و آزادگان، گاهى با ايثار جان هم، بهاى «آزادگى» را مىپردازند و تن به ذلّت نمى دهند.
امام حسين عليه السلام فرمود:
«مَوْتٌ فىٖ عِزٍّ خَيْرٌ من حياةٍ فى ذُلٍّ»1
مرگ با عزت بهتر از حيات ذليلانه است.
اين نگرش به زندگى، ويژۀ آزادگان است. نهضت عاشورا جلوۀ بارزى از آزادگى در مورد امام حسين عليه السلام و خاندان و ياران شهيد اوست واگر آزادگى نبود، امام تن به بيعت مى داد و كشته نمىشد. وقتى مىخواستند به زور از آن حضرت بيعت به نفع يزيد بگيرند، منطقش اين بود كه:
«لاٰ وَاللّٰهِ لا اعْطيٖهم بِيَدىٖ اعْطاءَ الذّليلِ وَ لا اقِرُّ اقرارَ العبيد»2
نه به خدا سوگند؛ نه دست ذلّت به آنان مىدهم و نه چون بردگان تسليم حكومت آنان مىشوم!
صحنۀ كربلا نيز جلوۀ ديگرى از اين آزادگى بود كه از ميان دو امر شمشير يا ذلّت، مرگ با افتخار را پذيرفت و به استقبال شمشيرهاى دشمن رفت و فرمود:
«اَلاٰ و انَّ الدَّعِىَّ بْنَ الدَّعِىِّ قَدْرَ كَزَنىٖ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهٰاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ» 1
بر ما گمان بردگى زور بردهاند اى مرگ، همتى! كه نخواهيم اين قيود
در نبرد روز عاشورا نيز، هنگام حمله به صفوف دشمن اين رجز را مى خواند:
اَلْمَوْتُ اوْلىٰ مِن رُكُوبِ الْعٰارِوَالْعٰارُ اوْلىٰ مِن دُخُولِ النّٰارِ2
مرگ، بهتر از ننگ و ننگ بهتر از آتش دوزخ است.
روح آزادگى امام، سبب شد حتى در آن حال كه مجروح بر زمين افتاده بود نسبت به تصميم سپاه دشمن براى حمله به خيمه هاى زنان و فرزندان، برآشوبد و آنان را به آزادگى دعوت كند:
«ان لَم يَكُن لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لاٰ تَخٰافوُنَ الْمَعادَ فَكُونُوا احْرٰاراً فىٖ دُنْيٰاكُمْ» 3
گر شما را به جهان بينش و آيينى نيست لااقل مردم آزاده به دنيا باشيد
فرهنگ آزادگى در ياران امام و شهداى كربلا نيز بود. حتّى مسلم بن عقيل پيشاهنگ نهضت حسينى در كوفه نيز، هنگام رويارويى با سپاه ابن زياد رجز زير را مىخواند و مىجنگيد:
اَقْسَمْتُ لٰااُقتَلُ الاّٰ حُرّاًوَ انْ رَأَيتُ الْمَوْتَ شَيْئاً نُكراً4
هر چند كه مرگ را چيز ناخوشايندى مىبينم. ولى سوگند خورده ام كه جز با آزادگى كشته نشوم.
جالب اينجا است كه همين شعار و رجز را عبدالله، پسر مسلم بن عقيل، در روز عاشورا هنگام نبرد در ميدان كربلا مىخواند.1 اين نشان دهندۀ پيوند فكرى و مرامى اين خانواده بر اساس آزادگى است.
دو شهيد ديگر از طايفۀ غفار، به نامهاى عبدالله و عبدالرحمان، فرزندان عُروه، در رجزى كه در روز عاشورا مى خواندند، مردم را به دفاع از «فرزندان آزادگان» مىخواندند. و با اين عنوان، از آل پيامبر ياد مى كردند: «ياقوم ذودوا عَن بنىِ الأحرار...»2
مصداق بارز ديگرى از اين حرّيت و آزادگى، حرّ بن يزيد رياحى بود.
آزادگى او سبب شد كه به خاطر دنياو رياست آن، خود را جهنمى نكند و بهشت را در سايۀ شهادت خريدار شود. توبه كرد و از سپاه ابن زياد جدا شد و به حسين عليه السلام پيوست و صبح عاشورا در نبردى دلاورانه به شهادت رسيد. وقتى حرّ نزد امام حسين عليه السلام آمد، يكى از اصحاب حضرت، با اشعارى مقام آزادى و حرّيت او را ستود:
لَنِعْمَ الحُرُّ حُرُّ بَنىٖ رِياحٍوَ حُرٌّ عِنْدَ مُخْتَلَفِ الرِّمٰاحِ3
چون به شهادت رسيد، سيدالشهدا عليه السلام بر بالين او حضور يافت و او را حرّ و آزاده خطاب كرد و فرمود: همانگونه كه مادرت نام تو را حرّ گذاشته است، آزاده و سعادتمندى، در دنيا و آخرت:
«اَنْتَ حُرٌّ كَمٰا سَمَّتْكَ امُّكَ، وَ انْتَ حرٌّ فِى الدُّنْيٰا وَ انتَ حُرٌّ فِى الْآخَرة»1
اگر آزاديخواهان و آزادگان جهان، در راه استقلال و رهايى از ستم و طاغوتها مىجنگند والگويشان قهرمانىهاى شهداى كربلا است، در سايۀ همين درس «آزادگى» است كه ارمغان عاشورا براى هميشۀ تاريخ است. انسانهاى آزاده، در لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونين را بر مىگزينند و فداكارانه جان مىبازند تا به سعادت شهادت برسند و جامعۀ خود را آزاد كنند.
ايثار، مقدم داشتن ديگرى بر خود است، چه در مسائل مالى و چه در موضوع جان. اين صفت نيك يكى از خصلتهاى ارزشمند اخلاقى است كه در قرآن كريم و روايات، مورد ستايش فراوان است و از وارستگى انسان از «خودخواهى» سرچشمه مىگيرد. قرآن از مؤمنانى ياد مى كند كه با آنكه خودشان نيازمندند، ديگران را برخويشتن مقدم مىدارند:
«وَ يُؤْثِرُونَ عَلىٰ انفُسِهِم وَ لَوْ كٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ»2.
گذشتن از خواسته هاى خود و نيز چشم پوشيدن از آنچه مورد علاقۀ انسان است، به خاطر ديگرى و در راه ديگرى «ايثار» است. اوج ايثار، ايثار خون و جان است. ايثارگر، كسى است كه حاضر باشد هستى وجان خود را براى دين خدا فدا كند، يا در راه رضاى او از تمنّيات خويش بگذرد.
در صحنۀ عاشورا، نخستين ايثارگر، سيد الشهدا عليه السلام بود كه حاضر شد
فداى دين خدا گردد ورضاى او را بر همه چيز برگزيد و از مردم نيز خواست كسانى كه حاضرند خون خود را در اين راه نثار كنند، با او همسفر كربلا شوند.1
اصحاب آن حضرت نيز، هر كدام ايثارگرانه جان فداى امام خويش كردند.
در طول حوادث عاشورا نيز صحنههاى زيبايى از ايثارگرى ديده مىشود.
وقتى نيروهاى ابن زياد، آگاه شدند كه مسلم بن عقيل در خانه هانى بن عروه است، هانى را احضار كردند و از او خواستند كه مسلم را تسليم آنان كند. او مىتوانست با سپردن مسلم به دست آنان، جان خويش را نجات بخشد، اما حاضر شد در راه مسلم كشته شود ولى او را تسليم نكند. در مقابل درخواست تهديد آميز آنان گفت:
«به خدا سوگند، اگر تنها وبى ياور هم بمانم، هرگز او را تسليم شما نخواهم كرد، تا آنكه در راه حمايت از او بميرم!»2
وقتى مسلم بن عقيل را به دارالأماره بردند، پساز گفت و گوهاى تندى كه ردّ و بدل شد و تصميم به كشتن او گرفتند، مسلم گريست. يكى از حاضران گفت: كسى كه در پى چنين خواسته هايى باشد نبايد گريه كند (و بايد پيشبينى اين روزها را هم بكند) مسلم گفت: بر خودم گريه نمىكنم، بلكه بر حسين عليه السلام و خانوادۀ او مىگريم.3
اين نيز ايثارگرى او را نشان مى دهد كه در آستانۀ شهادت، اگر هم گريه مى كند نه بر حال خويش، كه بر حسين مى گريد كه طبق گزارش او از وضع كوفه، روى به اين شهر پرنيرنگ و مردم پيمان شكن نهاده است.
وقتى امام حسين عليه السلام به فرزندان عقيل و مسلم بن عقيل فرمود كه شهادت مسلم برايتان كافى است، شما صحنه را ترك كنيد، يكصدا گفتند:
به خدا سوگند چنين نخواهيم كرد. جان و مال و خانواده و هستى خود را فداى تو مىكنيم و در ركابت مىجنگيم تا شهادت.1
اظهارات ايثارگرانۀ ياران امام در شب عاشورا مشهور است؛ يك به يك برخاستند و آمادگى خود را براى جانبازى و ايثار خون در راه امام اظهار كردند. از آن همه سخن، اين نمونه از كلام مسلم بن عوسجه كافى است كه به امام عرض كرد:
«هرگز ازتو جدا نخواهمشد. اگر سلاحى براى جنگ باآنان همنداشته باشم، با سنگ با آنان خواهم جنگيد تا همراه تو به شهادت برسم.»2
سخنان سعيد بن عبدالله حنفى، زهير بن قين و ديگران، جلوههاى روشن و ماندگارى از اين روحيّه ايثارگرى است. طبق نقلى سخن گروهى از آنان چنين بود: «به خدا قسم از تو جدا نخواهيم شد! جانهايمان فداى توست، تو را با ايثار خون، چهره و اعضاى بدن حمايت مىكنيم.»3
آرى... خونى كه در رگ ماست، هديه به رهبر ماست. حضرت زينب عليها السلام عصر عاشورا هنگام حملۀ سپاه كوفه به خيمه ها و غارت اشياء چون ديد شمر با شمشير آخته قصد كشتن امام زينالعابدين را دارد، فرمود:
او كشته نخواهد شد مگر آنكه من فداى او شوم.1
پيشواى نهضت، به پشت گرمى حاميان ايثارگر، گام در مراحل دشوار و پرخطر مىگذارد. اگر آمادگى پيروان براى ايثار مال و جان و گذشتن از راحتى و زندگى نباشد، رهبر تنها مىماند و حق، مظلوم و بى ياور. در انقلاب كربلا، امام و خانواده و يارانش دست از زندگى شستند، تا دين خدا بماند و كشته واسير شدند، تا حق زنده بماند و امّت، آزاد شوند، و اصحاب شهيد امام، تازنده بودند، اجازه ندادند از بنىهاشم كسى به ميدان رود و كشته شود. بنى هاشم هم تا زنده بودند، جان فدا كردند و در راه و ركاب امام به شهادت رسيدند و حسين بن على عليه السلام شهيد آخرين بود كه وقتى به دشت كربلا نگريست، از آن همه ياران و برادران و اصحاب، كسى نمانده بود.
جلوۀ ديگرى از ايثار، در كار زيباى حضرت ابوالفضل عليه السلام بود: ابتدا امان ابن زياد را كه شمر آورده بود ردّ كرد آنگاه در شب عاشورا اظهار كرد كه: هرگز از تو دست نخواهيم كشيد، خدا نياورد زندگى پس از تو را. روز عاشورا نيز وقتى با لب تشنه وارد شريعۀ فرات شد تابراى امام و كودكان تشنه آب آورد، پس از پركردن مشك، دست زير آب برد تا بنوشد، امّا با يادآورى كام تشنۀ حسين عليه السلام، ايثارگرى و وفاى او اجازهنداد كه آب بنوشد و امام حسين عليه السلام و كودكان تشنه باشند و تشنه كام، گام از فرات بيرون نهاد2 و تشنه لب شهيد شد. باز هم در اوج نياز، آب ننوشيدن و به فكر نياز ديگران بودن.آب شرمنده ز ايثار علمدار تو شد كه چراتشنهاز اواينهمه بىتاب گذشت
سعيد بن عبدالله، جلوۀ ديگرى از ايثار را در كربلا به نمايش گذاشت و هنگام نماز خواندن امام، خود را سپر تيرهايى ساخت كه از سوى دشمن مىآمد. وقتى نماز امام به پايان رسيد، او سيزده تير بر بدن داشت و بر زمين افتاد و شهيد شد.1
خصلت و صفت عاشورايى را كسى دارد كه حاضر باشد به خاطر خدا، در راه ديگرى فداكارى كند و ايثارگرى نمايد.
برخلاف جبهۀ باطل كه به انسانها به عنوان ابزارى براى تأمين خواستهها و منافع خويش مىنگرند، در جبهۀ حق، مؤمن ارزش وكرامت دارد. كرامتش هم نشأت گرفته از ارزش حق است. انسانها احترام دارند و به لحاظ ايمانشان مورد تكريماند، معيار هم تقوا و ايمان و تعهّد، است نه رنگ و زبان و قبيله و نژاد و منطقۀ جغرافيايى. امام حسين عليه السلام در عاشورا، به ياران خويش عزّت بخشيد، آنان را باوفاترين ياوران حق ناميد؛ خود را به بالين يكايك ياران شهيدش مىرساند و سر آنان را بر دامن مىگرفت.
بين آنان تفاوت قائل نمى شد. هم بر بالين على اكبر عليه السلام حاضر شد، هم بر بالين غلام خويش.
يكجا رخ غلام و پسر بوسه داد و گفتدر دين ما سيه نكند فرق باسفيد
وقتى حرّ، بيدار شد وتوبه كرد و به اردوى امام پيوست، ترديد داشت كه امام حسين او را مىپذيرد يا نه؟ سؤال حرّ «هَلْ لىٖ مِنْ تَوْبَةٍ؟» آيا براى من توبهاى هست، نشان دهندۀ نقطۀ اميد او به بزرگوارى امام حسين عليه السلام بود.
حضرت هم توبه و بازگشت و حقگرايى او را ارج نهاد و با سخنِ «نَعَم، يَتُوبُ اللّٰهُ عَلَيْكَ»، او را به بخشايش و رستگارى اميد داد.1
اين ارج نهادن به مقام يك انسان تائب است كه خود را از ظلمت رهانده و به نور رسانده است. هر چند سابقه اى تيره وگناه آلوده دارد، ولى اينك به نور، ايمان آورده است.
«جون»، غلام ابوذر بود. روز عاشورا از امام حسين عليه السلام اذن ميدان خواست. امام به او رخصت داد كه از صحنه بيرون برود وكشته نشود؛ چرا كه در روزهاى سخت و دشوار، همراه اين خاندان بوده لذا الآن مجاز است كه جان خويش را برگيرد و برود. ولى جون به پاى امام افتاد و بوسيد و گريست و درخواست كرد كه اجازه يابد خونش با خون اهل بيت در اين ميدان آميخته شود. امام هم اجازه داد. به ميدان رفت و پس از جنگى دلاورانه به شهادت رسيد و امام به بالين او آمد و دعايش كرد:
خدايا چهرهاش را نورانى و بدنش را خوشبو ساز و او را با محمد و آل محمدّ محشور كن.2
اين نيز نمونهاى از تكريم انسان بود، در آن ميدان كرامت و شرافت.
ارج نهادن امام به فداكارى يارانش، تكريم انسان و انسانيّت بود.
سيدالشهدا عليه السلام كنار پيكر خونين اصحاب شهيد خويش مىآمد، آنان را آغشته به خون مى ديد و عطر شهادت را از آن اجساد مطهّر استشمام
مىفرمود. و در ستايش از آنان و ملامت قاتلانشان مى فرمود: «قَتَلَةٌ كَقَتَلَةِ النّبيين و آلِ النبيّن»1 قاتلانى، همچون قاتلان پيامبران و دودمان رسولان! يعنى ياران شهيدش را همسنگ و هم تراز با پيامبران الهى مى دانست و قاتلان آنان را همچون كشندگان پيامبران الهى.
شخصيت دادن به افراد با ايمان وفداكار در راه خدا و دين، پيام عاشورا است كه از رفتار حسين بن على عليه السلام آموخته مىشود. جامعهاى كه وارث فرهنگ جهاد و شهادت است، بايد به چنين انسانهاى از جان گذشته، به جانبازان و آزادگان، به خانواده هاى شهدا و ايثارگران، حرمتى عظيم قائل شود، تا اين خط خدايى، همواره پرجاذبه و دوست داشتنى بماند و مشتاق، داشته باشد.
داشتن تكيه گاهى قدرتمند و استوار در شدايد و حوادث، عامل ثبات قدم ونهراسيدن از دشمنان ومشكلات است. توكّل، تكيه داشتن بر نيروى الهى و نصرت وامداد اوست. قرآن كريم دستور مى دهد كه مؤمنان تنها بر خدا تكيه كنند و در روايات اسلامى آمده است كه هر كه به غير خدا اتكاء و پشت گرمى داشته باشد، خوار وضعيف مىشود.
امام حسين عليه السلام در آغاز حركت خويش از مدينه، تنها با توكّل بر خدا اين راه را برگزيد و هنگام خروج از مكّه به سوى كوفه، گرچه براى پاسخگويى به دعوتنامه هاى كوفيان آهنگ آن ديار كرد، ولى باز هم تكيه گاهش خدا بود، نه نامه ها و دعوتهاى مردم كوفه. به همين جهت نيز
وقتى ميان راه خبر بى وفايى مردم و شهادت مسلم بن عقيل را شنيد، باز نگشت و براى انجام تكليف با توكل بر خدا، راه را ادامه داد.
حتى توكّلش بر ياران همراه هم نبود. از اين رو از آنان نيز خواست كه هر كه مى خواهد بر گردد. با اين توكّل بود كه هيچ پيش آمدى در عزم او خلل وارد نمىكرد در وصيّتى كه به برادرش محمد حنفيّه در آغاز حركت از مدينه داشت، ضمن بيان انگيزه و هدف خويش از اين قيام، در پايان فرمود:
«ما توفيقى الّا بالله، عليه توكّلت واليه انيب.»1
وقتى در منزل خزيميّه حضرت زينب عليها السلام شعرى را از هاتفى شنيد كه خبر از سرانجام مرگ براى كاروان مىداد، نگرانى خويش را به امام ابراز كرد. حضرت فرمود: «خواهرم! آنچه تقدير است، خواهد شد.»2
در منزل بيضه، در يك سخنرانى كه خطاب به اصحاب خود و سربازان حرّ انجام داد، ضمن انتقاد از پيمان شكنى كوفيان و نيرنگ آنان كه به او نامه نوشته بودند، فرمود:
«وَ سَيُغْنِى اللّٰهُ عَنْكُمْ»3 و از نصرت آنان اظهار بى نيازى كرد و چشم به خداوند دوخت.
صبح عاشورا با شروع حمله دشمن به اردوگاه امام، آن حضرت در نيايشى به درگاه خدا، اين اتّكال و اعتماد به پروردگارش را در هر گرفتارى و شدّت و پيشامد سخت چنين بيان كرد:
«اَللّٰهُمَّ انْتَ ثِقَتىٖ فىٖ كُلِّ كَرْبٍ وَ انْتَ رَجٰائىٖ فىٖ كُلِّ شِدَّةٍ وَ انْتَ لىٖ فىٖ كُلِّ امْرٍ نَزَلَ بىٖ ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ...»1
و خدا را هم به عنوان عامل پشت گرمى و اطمينان نفس (ثقه) و هم نيروى حمايتگر وپشتيبان خويش (عُدّه) خواند واينگونه مناجات در صحنۀ درگيرى و آستانۀ شهادت، جز از روحهاى متوكّل برنمىآيد. در سخنرانىهاى ديگرى كه خطاب به سپاه كوفه داشت، با تلاوت آياتى كه متضمنّ ولايت و نصرت الهى نسبت به صالحان است، توكل خويش را بر خدا ابراز نمود: «اِنَّ وَلِيِىَّ اللّٰهُ الَّذىٖ نَزَّلَّ الْكِتٰابَ وَ هَوَ يَتَوَلّٰى الصّٰالِحيٖنَ»2
و در خطبهاى در روز عاشورا، جملۀ «اِنّٖى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّٰهِ رَبّٖى وَ ربُّكُمْ» را بيان كرد كه شاهد ديگرى بر اين روحيه و باور است.3
در طول راه نيز در برخورد با ضحّاك بن عبدالله مشرقى، وقتى وى آمادگى كوفيان را براى جنگ با سيدالشهدا عليه السلام اعلام كرد، تنها پاسخ امام اين بود:
«حَسْبِىَ اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكيٖل»4
اين خصلت برجسته در آخرين لحظات حيات حضرت نيز همراه او بود. وقتى زخمى و نيزه خورده بر زمين افتاده، بود در آن مناجات بلند و عارفانه با معبود خويش از اين توكل برذات قادر متعال دم مى زد:
«اَسْتَعيٖنُ بِكَ ضَعيٖفاً وَ اتَوَكَّلُ عَلَيْكَ كٰافياً» 5
اين روحيۀ توكّل بر خدا، هم در آغاز بيرون آمدن از مدينه، در وصيت نامهاش به محمد حنفيّه به چشم مى خورد، هم در واپسين لحظات حيات در قتلگاه. توكّلى در مبدأ و نهايت در طول اين راه و در اوج شدايد و بحرانهاى پيش آمده... در عين حال همه مقدّمات لازم و تمهيدات شايسته را نيز در جريان نهضت فراهم ساخته بود، تا توكّلش جداى از عمل و استفاده از امكانات در راه هدف نباشد؛ و كه اين است مفهوم راستين توكّل!
در انقلاب اسلامى ايران، و سالهاى دفاع مقدّس، درس توكّلى كه ازنهضت عاشورا آموخته بوديم، به كار بستيم و پشتيبان و پشتوانۀ خود را فقط خدا مى دانستيم، نه گروههاى سياسى يا ذخاير زيرزمينى يا سلاحهاى موجود. حضرت امام قدس سره منادى اين توكّل خالصانه بر خدا و زبان امّت متوكّل بود كه مىفرمود:
اگر ما يك روز اتكاى خودمان را از خدا برداشتيمو روى نفت گذاشتيم، ياروى سلاح گذاشتيم، بدانيد كه آن روز، روزى است كه ما روبه شكست خواهيم رفت.1
و درجاى ديگر فرمود:
در همۀ كارها اتّكال به خدا كنيد، قدرتها در مقابل قدرت خدا هيچ است... اتكال به خدا بكنيد، غلبه به هر چيزى مىكنيد. پيغمبر اسلام با آنكه يك نفر بوددر مقابل همۀ دشمنها با اتّكال به خدا غلبه كرد بر همه... براى اينكه اتّكالش به خدا بود؛ جبرئيل امين پشت سرش بود. شما هم اتكال به خدا كنيد تا جبرئيل امين پشت سر
شما، با شما همراه باشد، فرشتگان با شما همراه باشند.1
برتر و دشوارتر از جهاد با دشمن بيرونى، مبارزه با تمنّيات نفس وكنترل هواى نفس و خشم و شهوت و حبّ دنيا و فدا كردن خواستههاى خويش در راه «خواستۀ خدا» است.
اين خود ساختگى و مجاهده با نفس، زير بناى جهاد با دشمن بيرونى است و بدون آن، اين هم بى ثمر يا بىثواب است؛ چون سر از ريا، عجب، غرور، ظلم و بىتقوايى در مىآورد.
كسى كه در «جبهۀ درونى» و غلبه بر هواى نفس، پيروز باشد، در صحنه هاى مختلف بيرون نيز پيروز مىشود و كسى كه تمنّيات نفس خويش را لجام گسيخته و بىمهار، برآورده سازد، نفس سركش انسان را بر زمين مىزند و به تعبير حضرت امير عليه السلام او را به آتش مى افكند.2
در صحنۀ عاشورا، كسانى حضور داشتند كه اهل جهاد با نفس بودند و هيچ هوا و هوسى در انگيزۀ آنان دخيل و شريك نبود. از همين رو، بر جاذبههاى مال، مقام، شهوت، عافيت و رفاه، ماندن و زيستن، نوشيدن و كامياب شدن و... پيروز شدند.
عمروبن قرظۀانصارى، از شهداى كربلا، درجبهۀ امام حسين عليه السلام بود و برادرش «على بن قرظه» در جبهه عمر سعد.3 اما خودساختگى او سبب
شد كه هرگز محبت برادرش، سبب سستى در حمايت از امام نشود و دليرانه در صف ياران امام، ايستادگى و مبارزه كند.
محمد بن بُشر حَضرمى در سپاه امام بود. فرزندش در مرز «رى» اسير شده بود. با اينكه امام به او رخصت داد كه كربلا را ترك كند و در پى آزاد كردن فرزند اسيرش برود او مسألۀ «علاقه به فرزند» را در راه هدفى دينى، حل كرده بود. «حاضر نشد امام را ترك كند» و وفا نشان داد.1
نافع بن هلال، شهيدى ديگر از از عاشوراييان بود. نامزد داشت و هنوز عروسى نكرده بود. در كربلا هنگامى كه مىخواست براى نبرد به ميدان رود، همسرش دست به دامان او شد و گريست. اين صحنه كافى بود كه هر جوانى را متزلزل كند، و انگيزۀ جهاد را از او سلب كند. با آنكه امام حسين عليه السلام نيز از او خواست كه شادمانى همسرش را بر ميدان رفتن ترجيح دهد، بر اين محبّت بشرى غلبه يافت و گفت: اى پسر پيامبر! اگر امروز تو را يارى نكنم، فردا جواب پيامبر را چه بدهم؟ آنگاه به ميدان رفت و جنگيد تا شهيد شد.2
در يكى از شبهاى عطش در كربلا، نافع بن هلال همراه جمعى براى آوردن آب براى خيمه هاى امام، به فرات رفتند. نگهبانان فرات گفتند:
مىتوانى خودت آب بخورى ولى براى امام، حق ندارى آب ببرى. گفت:
محال است كه حسين و يارانش تشنه باشند و من آب بنوشم!3
در كربلا، عبدالله پسر مسلم بن عقيل، به ميدان رفت و جنگيد. بنا به
نقلى، امام به او فرمود: شهادت پدرت مسلم براى خانوادۀ شما بس است، دست مادرت را بگير و از اين معركه بيرون رويد. گفت: به خدا سوگند، من از آنان نيستم كه دنيا را بر آخرت برگزينم.1
عباس بن على عليه السلام روز عاشورا، وقتى تشنه لب وارد شريعۀ فرات شد، دست به زير آب برد اما با يادآورى تشنگى امام و اهل بيت، آب را بر روى آب ريخت و ننوشيد و تشنه بيرون آمد.2
اين نمونه ها هر كدام جلوهاى از پيروزى عاشورائيان را در ميدان «جهاد نفس» نشان مى دهد. يكى علقه به فرزند يا همسر را در پاى عشق به امام، ذبح مىكند، يكى تشنگى خود را در مقابل عطش امام، ناديده مى گيرد، ديگرى بر زندگى خود پس از امام، خط بطلان مىكشد، و يكى هم اجازه نمىدهد كه درد و داغ شهادت پدر بر انجام وظيفه و اداى تكليف، مانعى ايجاد كند.
وقتى بر عباس بن على و برادرانش، پيشنهاد «امان نامه» مى دهند و آنان نمىپذيرند، وقتى امام به يارانش از شهادت آينده خبر مىدهد ولى آنان حاضر به تنها گذاشتن امام نمى شوند، وقتى هانى را در كوفه، تحت فشار قرار مىدهند تامسلم بن عقيل را تحويل دشمن دهد و او شهادت را مىپذيرد ولى مسلم را تحويل نمىدهد، وقتى امام حسين عليه السلام در عاشورا دست به نبرد نمىزند و مقاومت مى كند تا آغازگر جنگ نباشد،3 وقتى مسلم بن عقيل در خانۀ هانى، به خاطر يادآوردن حديث پيامبر كه از ترور
غافلگيرانه و از روى نيرنگ منع مى كند، از نهانگاه بيرون نمىآيد تا ابن زياد، خانۀ هانى را ترك مىكند،1 وقتى زينب كبرى عليها السلام به خاطر دستور برادر، آن همه داغ و مصيبت را تحمل مى كند وگريبان چاك نمى دهد،2 و بسيارى از اينگونه صحنهها وحادثهها، همه نشانۀ «جهاد با نفس» ياران و همراهان امام حسين عليه السلام در نهضت عاشورا است.
درس عاشوار اين است كه كسانى قدم درميدان مبارزه با ستم بگذارند كه نيّتهايشان خالص باشد، هواى نفس نداشته باشند، ميل به قدرت طلبى و شهرت و رياست خواهى و تعلّقات دنيوى و محبّت دنيا را در وجود خود از بين برده باشد تا بتوانند در خطّ مبارزه، ثبات قدم و استقامت داشته باشند، و گرنه، خوف رها كردن مبارزه و هدف و خطر افتادن در دام و دامن نفس امّاره باقى است.
امام حسين عليه السلام از ويژگىهاى پيشواى صالح، اين را مى داند كه پايبند دين حق باشد و خود را وقف خدا و راه او كرده باشد؛ «الدائنُ بدين الحقِّ و الحابسُ نفسَهُ على ذاتِ اللّه»3
امام امت (قدس سره) مى فرمايد:
بايد خودتان را بسازيد تا بتوانيد قيام كنيد، خودساختن به اين كه تبعيّت از احكام خدا كنيد.4
تا در بند خويشتن خويش و هواهاى نفسانى خود باشيد، نمىتوانيد
«جهاد فى سبيلاللّٰه» و دفاع از «حريم اللّٰه» نماييد.1
اين را در تاريخ انقلاب و مبارزات مردم و سال هاى دفاع مقدّس، شاهد بوديم كه كسانى توفيق شركت شايسته در نهضت و جبهه داشتند كه در ميدان «جهاد با نفس» به پيروزى و موفقيّت رسيده بودند.
شهداى عاشورا، همه مجاهدان با نفس بودند. پيامشان به آيندگان نيز همين است.
شجاعت آن است كه انسان در برخورد با سختى ها و خطرها، دلى استوار داشته باشد.2 بيشتر كاربرد اين واژه، در مسائل مبارزات و جهاد و برخورد با حريف در نبرد و نهراسيدن از رويارويى با دشمن در جنگها است. اين نيروى قلبى و صلابت اراده و قوّت روح، سبب مى شود كه انسان هم از گفتن حق در برابر ظالمان نهراسد، هم هنگام نياز به مقابله و نبرد بپردازد، هم از فداكارى وجانبازى نهراسد. درجايى كه اغلب مردم مىهراسند، شجاعت آن است كه انسان علىرغم وجود زمينههاى هراس، نترسد و خود را نبازد و با غلبه بر مشكلات، تصميم گيرى حق و درست داشته باشد.
همه رشادتها و حماسه آفرينيهاى ميدانهاى جهاد، مديون دليرى
شجاعان در نبرد بوده است و همۀ درهم شكستن ابهّت طاغوت ها و قدرت هاى جابر نيز در شجاعت افراد مصمم در رويارويى با آنان نهفته است. نترسيدن از مرگ، يكى از مظاهر آشكار شجاعت است و همين عامل، امام حسين عليه السلام و يارانش را به نبرد عاشورا كشاند تا حماسه اى ماندگار بيافرينند.
وقتى امام از مكّه به سمت كوفه حركت مىكرد و در طول راه كسانى با وى برخورد مى كردند و با طرح اوضاع آشفتۀ عراق و استيلاى ابن زياد بر مردم، او را از عواقب اين سفر مىترساندند، شجاعت و بىباكى امام حسين عليه السلام از مرگ بود كه اين سفر را حتمى مىساخت. در برخورد با سپاه حرّ، فرمود:
«لَيْسَ شَأْنىٖ شَأْنُ مَنْ يَخٰافُ الْمَوْتَ».1
شأن و موقعيّت من، موقعيّت كسى نيست كه از مرگ بهراسد.
درجايى ديگر فرمود كه من نه دست ذلّت به اينان مى دهم ونه چون بردگان فرار يا اقرار مىكنم.2 سخن امام حسين عليه السلام و ديگر خاندان او در مواقع مختلف كه «اَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنىٖ» (آيا مرا از مرگ مىترسانى؟) نشان دهندۀ بى هراسى اين خاندان از مرگ است.
خصلت شجاعت در بنى هاشم و خاندان پيامبر، زبان زد بود. امام سجاد عليه السلام نيز در سخنرانى شور انگيز خويش در مجلس يزيد، فرمود كه به ما شش چيز داده شده و با هفت چيز از ديگران برتريم؛ و شجاعت را در زمره آنها بر شمرد: «اُعْطيٖنَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمٰاحَةَ وَالشَّجٰاعَةَ...»3
بالاتر از همۀ اينها، شجاعتى است كه امام حسين عليه السلام و اهل بيت او و
يارانش در صحنه هاى مختلف عاشورا نشان دادند كه خود كتابى مفصّل مى شود؛ مانند رشادتى كه مسلم بن عقيل در كوفه هنگام نبرد از خود نشان داد يا شجاعت و رزم آورى ياران امام در ميدان كربلا، آن چنان بود كه فرياد همه را برآورد و يكى از سران سپاه كوفه خطاب به سربازان فرياد زد: اى بى خردان احمق! مى دانيد با چه كسانى مىجنگيد؟ با شيران شرزه، با گروهى كه مرگ آفريناند، هيچ كدامتان به هماوردى آنان به ميدان نرويد كه كشته مىشويد!1 دلاورى عبدالله بن عفيف ازدى در مقابل ابن زياد و سپس درگيرىاش با سپاه مهاجم به خانه اش و صدها نمونۀ اين دليرى ها. دشمنان امام حسين عليه السلام و ياران شجاع او را اينگونه توصيف كردهاند: كسانى بر ما تاختند كه پنجه هاشان بر قبضۀ شمشيرها بود، همچون شيران خشمگين بر سواره هاى ما تاختند و آنان را از چپ و راست تار و مار كردند و خود را در كام مرگ مىافكندند...2.
شجاعت عاشوراييان ريشه در اعتقادشان داشت. آنان كه به عشق شهادت مىجنگيدند، ازمرگ ترسى نداشتند تا در مقابله با دشمن، سست شوند. از اين رو لشكريان دشمن پيوسته از برابرشان مىگريختند.
و چون ياراى رزم فردى با اين شجاعان را نداشتند، حملۀ عمومى به يك فرد مىكردند، يا از دور، ياران امام را سنگباران مىكردند. يكى از راويان حوادث كربلا به نام حميد بن مسلم دربارۀ قوّت قلب امام مى گويد: به خدا سوگند! هيچ محاصره شدهاى در انبوه مردم را نديدم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند و همچون حسين بن على قويدل و
استوار و شجاع باشد. مردان دشمن، او را محاصره كرده بودند، او با شمشير بر آنان حمله مى آورد و همه از چپ و راست فرار مى كردند.
شمر چون چنين ديد به سوارههاى خود فرمان داد تا به پشتيبانى نيروهاى پياده بشتابند و امام را از هر طرف تيرباران كنند: «وَاللّٰهِ مٰارَأَيْتُ مَكْثُوراً قَدْ قُتِلَ وُلْدَهُ وَ اهْلَ بَيْتِهِ وَ اصْحٰابَهُ ارْبَطُ جَأْشاً وَ لاٰ امْضىٰ جَناناً مِنْهُ عليه السلام...»1
در زيارتنامه هاى متعدّد، به صفت شجاعت سيد الشهدا و ياران او اشاره شده است، از قبيل «بَطَلُ الْمُسْلِميٖن»، «فُرْسٰانُ الْهَيْجٰاء»، «لُيُوثُ الْغٰابٰاتِ» كه آنان را به عنوان قهرمان مسلمانان، تك سواران نبرد، شيران بيشۀ شجاعت و... ستودهاند.2
عاشورا الهام بخش شجاعت به مبارزان بوده است و محرّم همواره روحيّه، شهامت و ظلم ستيزى به مردم مىداده است. به تعبير حضرت امام: «ماه محرّم ماه حماسه و شجاعت و فداكارى آغاز شد، ماهى كه خون بر شمشير پيروز شد ماهى كه قدرت حق، باطل را تا ابد محكوم و داغ باطله بر جبهۀ ستمكاران و حكومت هاى شيطانى زد، ماهى كه به نسل ها در طول تاريخ، راه پيروزى بر سرنيزه را آموخت...»3
با توجّه به اينكه مايۀ شهامت و شجاعت، در متن قيام عاشورا ودر عمل وگفتار شهداى كربلا موج مىزند، سزاوار است كه اين محتوا براى مردم، به ويژه جوانان بيشتر تشريح شود، تا علاوه بر اشكى كه بر مظلوميّت شهداى كربلا و شهادت حسين بن على عليه السلام مى ريزند، از شجاعت آنان نيز
درس بگيرند. يادآورى شجاعت روحى حضرت زينب در مواجهه با مشكلات و آن همه داغ و شهادت ونيز خطابه هاى آتشين او در كوفه و دمشق در مقابل جبّاران زمان، بانوان ما را نيز شجاع و دلير بار مى آورد.
براى مقابله با فشارهاى درونى و بيرونى و غلبه بر مشكلات در راه رسيدن به هدف، پايدارى و استقامت لازم است. بدون صبر، در هيچ كارى نمى توان به نتيجه مطلوب رسيد. براى اينكه مصيبتهاى وارده و دشوارى هاى راه، انسان را از پاى در نياورد، بايد صبور بود. اين، دعوت دين در همه مراحل است و در عاشورا نيز با اين جلوۀ عظيم روحى رو به رو هستيم و آنچه حماسۀ كربلا را به اوج ماندگارى و تأثير گذارى و فتح معنوى رساند، روحيۀ مقاومت امام حسين عليه السلام و ياران و همراهان او بود.
امام از آغاز نيروهايى را به همراهى طلبيد كه مقاوم باشند. در يكى از منزلگاههاى ميان راه، فرمود:
«اَيُّهَا النّٰاسُ! فَمَنْ كٰانَ مِنْكُمْ يَصْبِرُ عَلٰى حَدِّ السَّيْفِ وَ طَعنِ الْأَسِنَّةِ فَلْيَقُمْ مَعَنٰا وَ الّاٰ فَلْيَنْصَرِفْ عَنّٰا».1
اى مردم! هر كدام از شما كه تحمّل تيزى شمشير و زخم و ضربت نيزه ها را دارد همراه ما بماند، و الاّ باز گردد!
با توجه به اينكه صحنۀ كارزار، همراه با زخم و ضربه ومرگ و تشنگى
و درگيرى و اسارت و صدها خوف وخطر است، امام حسين عليه السلام شرط همراهى را «صبر» دانست، تا ياران صبورش تا نهايت كار، بمانند. شعار ايستادگى در خطبههاى امام و رجزهاى آن حضرت و ديگر شهداء ديده مى شود. از سفارش هاى اكيد امام به همرزمان و خواهر خويش و ديگر زن ها و دختران حاضر در صحنه، به ويژه در مرحلۀ پس از شهادت، موضوع صبر بود.
روز عاشورا، در خطبهاى به ياران خويش فرمود:
«صَبْراً بَنىِ الْكِرٰام! فمَا الْمَوتُ الاّٰ قَنطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكم عَنِ الْبُؤسِ وَ الضَّرّٰاءِ الىَ الجَنٰانِ الْوٰاسِعَةِ وَ النَّعيٖمِ الدّٰائِمَةِ»1
صبر و مقاومت كنيد، اى بزرگ زادگان! چرا كه مرگ، تنها يكى است كه شما را از رنج و سختى عبور مىدهد و به سوى بهشت گسترده و نعمت هاى هميشگى مىرساند.
در توصيهاى كه حضرت خطاب به خانوادۀ خود داشت فرمود:
بنگريد، هرگاه كه من كشته شدم، به خاطر من گريبان خود را چاك ندهيد و صورت مخراشيد.2
روز عاشورا پس از نماز با ياران، با زهم دعوت به صبر داشت: «فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ اصْبِرُوا»3 ياران نيز در رجزهاى خويش شعار مقاومت و پايدارى سر مىدادند. خالد بن عمر، مى گفت: اى بنى قحطان! براى كسب رضاى رحمان و رسيدن به مجد و عزّت صبر كنيد. سعد بن حنظله چنين رجز مىخواند:
صَبْراً عَلىَ الأَسْيٰافِ و الْأَسِنَّه صَبْراً عَلَيْهٰا لِدُخُولِ الْجَنَّه1
براى رسيدن به بهشت، بر شمشيرها و نيزهها صبر مىكنم.
كسى كه صبر داشته باشد، هم تحمّل درد و مصيبتش بيشتر مى شود و هم به ديگران روحيّه مى دهد. حضرت على عليه السلام فرمودهاست: «اَلصَّبْرُ يُهَوِّنُ الفَجيٖعَةَ»2؛ مقاومت، فاجعه و حادثۀ ناگوار را آسان و قابل تحمّل مىكند.
سختترين ضربههاى روحى و مصيبت شهادت فرزندان و ياران، بر امامحسين عليه السلام وارد شد. ولى در همۀ آنها خود را نباخت و مقاومت و ايستادگى كرد و تن به تسليم و ذلّت نداد. جملات آن حضرت در مورد صبر بر داغ عزيزان و شهادت همراهان بسيار است و از آغاز نيز خود را براى تحمّل اين پيشامدها آماده كرده بود. هنگام خروج از مكّه در خطبه اى كه خواند و اشاره به آيندۀ حوادث و پيشگويى شهادت خويش داشت، فرمود: «نَصْبِرُ عَلىٰ بَلاٰئِهِ وَ يُوَفّيٖنٰا اجُورَ الصّٰابِريٖنَ»3؛ ما به رضاى خدا رضاييم، بر بلاى او صبر مىكنيم، او نيز پاداش صابران را به ما مىدهد. در شب عاشورا به خواهرش زينب و ديگر بانوان توصيه فرمود:
اين قوم، جز به كشتن من راضى نمىشوند، امّا من شما را به تقواى الهى و صبر بر بلا و تحمّل مصيبت وصيت مىكنم. جدّمان همين را وعده داده وتخلّفى در آن نيست.4
روز عاشورا، على اكبر را به تحمّل و مقاومت در برابر تشنگى
فراخواند «اِصْبِرْ يٰا حَبيٖبىٖ...»1 و نيز احمد، فرزند امام حسن را نيز كه پس از نبردى، تشنه خدمت امام آمد و آب طلبيد، به صبر دعوت كرد «يٰا بُنَىَّ اصْبِرْ قَليٖلاً»2
پس از شهادت قاسم، عموزادگان و اهل بيت خود را به صبر دعوت كرد «صَبْراً يٰا بَنىٖ عُمُومَتٖى، صَبْراً يٰا اهْلَ بَيْتىٖ»3. در آخرين وداع، دخترش سكينه را نيز به صبر بر تقدير الهى و زبان نگشودن به شِكوه و اعتراض دعوت كرد «فَاصْبِرىٖ عَلىٰ قَضٰاءِ اللّٰهِ وَ لاٰتَشْتَكىٖ».4
از زمزمههاى عرفانى خود آن حضرت د رواپسين دم حيات نيز كه بر زمين افتاده بود، همين صبر بر قضاى الهى به گوش مىرسيد: «صَبْراً عَلىٰ قَضٰائِكَ يٰا رَبِّ، لاٰ الٰهَ سِوٰاكَ... صَبْراً عَلىٰ حُكْمِكَ يٰا غِيٰاثَ مَنْ لاٰ غِيٰاثَ لَهُ».5
در بازماندگان يك مصيبت نيز، داشتن صبر و از كف ندادن قرار و اختيار و تسليم تقدير الهى بودن و به حساب خدا گذاشتن، هم پاداش بزرگ دارد، هم تحمّل داغ شهادت و فقدان عزيزان را آسان مى سازد، بخصوص آنجا كه ايمان يك بازمانده بالا باشد و اجر خويش را با بى صبرى و اعتراض، از بين نبرد. عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زينب) كه در مدينه مانده بود، دو فرزندش در كربلا در ركاب امام حسين شهيد
شدند. برخى به او زخم زبان مىزدند. امّا او با ايمان و صبر والا، داغ دو جوان را تحمّل مىكرد و مى گفت: آنچه شهادت اين دو فرزند را بر من آسان و قابل تحمّل مىسازد آن است كه آن دو، در كنار برادرم و پسر عمويم حسين بن على عليه السلام كشته شدند، در حالى كه نسبت به او مواسات و از جان گذشتگى نشان دادند و در كنار او صبر و مقاومت كردند.1
صبر و پايدارى شهداى كربلا و بازماندگان آنان به عنوان يك «مقام» و خصلت برجسته و ارزشمند به ثبت رسيد. در زيارتنامه هاى آن شهدا، از آنان به عنوان مجاهدانى كه صابر بودند ياد شده است. در زيارت امام حسين عليه السلام عرض مىكنيم: «فَجاهَدُهُم فيٖكَ صٰابِراً مُحتَسِباً حَتّٰى سُفِكَ فى طٰاعتِكَ دَمُهُ»2.
دربارۀ حضرت عباس عليه السلام درخواست اجر الهى براى او به خاطر صبر و احتساب (تحمّل سختى ها به خاطر خدا و به حساب او و خالصانه) مطرح است.3 و نيز اين تعبير كه: «فَنِعْمَ الصّٰابِرُ الُْمجٰاهِدُ الُْمحٰامِى النّٰاصِرُ...»4.
در انقلاب اسلامى نيز، اگر پايدارى مردم در مبارزه و تحمّل شهادتها و دشوارى ها نبود، اگر امام امّت در راه رسيدن انقلاب به پيروزى مقاومت نمى كرد واگر رزمندگان اسلام در جبههها، آن همه تلفات و شدايد را تحمّل نمىكردند، هرگز انقلاب و جنگ به پيروزى نمىرسيد.
حادثۀ كربلا آموزگار مقاومت بود و قهرمانان عاشورا، الهام دهندگان صبورى و شكيبايى خانواده هاى شهدا نيز از صبر زينب كبرى صبورى
آموختند و پدران و مادران و همسران. داغ جوانان خويش را با الهام از كربلا تحمّل كردند.
امام امّت، در ترسيم صبر و مقاومت مردم ايران در برابر حملات دشمن به شهرها، از صبر و پايدارى آنان ستايش كرده، مىفرمايد:
مبارك باد بر خانوادههاى عزيز شهدا، مفقودين و اسرا وجانبازان بر ملّت ايران كه با استقامت و پايدارى و پايمردى خويش به بنيانى مرصوص مبدّل گشتهاند كه نه تهديد ابرقدرت ها آنان را به هراس مىافكند و نه از محاصرهها و كمبودها به فغان مى آيند... زندگى با عزّت را در خيمۀ مقاومت و صبر، بر حضور در كاخ هاى ذلّت و نوكرى ابرقدرت ها و سازش و صلح تحميلى ترجيح مى دهند.1
آزادگان عزيز نيز، مگر سال هاى سخت و تلخ اسارت در زندانهاى عراق را، جز با همين سرمايۀ «صبر» سپرى كردند؟
عزّت چه به عنوان خصلت فردى يا روحيۀِ جمعى، به معناى مقهور عوامل بيرونى نشدن، شكست ناپذيرى، صلابت نفس، كرامت و والايى روح انسانى و حفظ شخصيّت است. به زمين سفت و سخت و نفوذ ناپذير، «عُزاز» گفته مىشود. آنان كه از عزّت برخوردارند، تن به پستى و دنائت نمىدهند، كارهاى زشت و حقير نمىكنند، و براى حفظ كرامت خود و دودمان خويش، گاهى جان مىبازند.
ستم پذيرى و تحمّل سلطۀ باطل و سكوت در برابر تعدّى و زير بار
مِنّت دونان رفتن و تسليم فرومايگان شدن و اطاعت از كافران و فاجران، همه و همه از ذلّت نفس و زبونى و حقارت روح سرچشمه مىگيرد.
خداوند عزيز است و عزّت را براى خود و پيامبر و صاحبان ايمان قرار داده است.1
در احاديث متعدّد، از ذلّت و خوارى نكوهش شده و به يك مسلمان و مؤمن حق ندادهاند كه خود را به پستى و فرومايگى و ذلّت بيفكند. به فرمودۀ امام صادق عليه السلام:
«اِنَّ اللّٰه فَوَّضَ الىَ المؤمنِ امرَهُ كلَّهُ و لمْ يُفَوِّضْ اليه انْ يكونَ ذليلاً...»2
خداوند همۀ كارهاى مؤمن را به خودش واگذاشته، ولى اينكه ذليل باشد، به او واگذار نكرده.
چرا كه خدا فرموده است عزت از آن خدا و رسول و مؤمنان است.
مؤمن عزيز است، نه ذليل؛ مؤمن سرسخت تر از كوه است؛ كوه را با كلنگ وتيشه مىتوان كند ولى از دين مؤمن نمىتوان چيزى جداكرد!
عزت يك مؤمن در آن است كه چشم طمع به مال ديگرى نداشته باشد و مناعت طبع داشته و منّت ديگران را نكشد. حتى در فقه، يكى از موارد جواز تيمّم با وجود آب، آنجاست كه اگر انسان بخواهد از كسى آب بگيرد، همراه با منّت و ذلّت و خوارى باشد. در اين گونه موارد نمازگزار مىتواند به جاى وضو، تيمّم كند و ذلّت آب طلبيدن از ديگرى را تحمّل
نكند.1
دودمان بنى اميه مى خواستند ذلّت بيعت با خويش را بر «آل محمد» تحميل كنند و به زور هم شده، آنان را وادار به گردن نهادن به فرمان يزيد كنند و اين چيزى نشدنى بود و «آل اللّه» زير بار آن نرفتند، هر چند به قيمت شهادت و اسارت.
از آستان همت ما ذلّت است دور
وقتى والى مدينه، بيعت بايزيد را با امام حسين عليه السلام مطرح كرد، حضرت با ذليلانه شمردن آن، آن را نفى كرد و ضمن بر شمردن زشتى ها و آلودگى هاى يزيد، فرمود: «فَمِثْلىٖ لاٰ يُبٰايِعُ مِثْلَهُ»2 كسى همچون من، با شخصى چون او بيعت نمىكند! در جاى ديگر با ردّ پيشنهاد تسليم شدن فرمود:
«لاٰ اعْطيٖكُمْ بِيَدىٖ اعْطٰاءَ الذَّليٖلِ»3
همچون ذليلان دست بيعت با شمانخواهم داد.
صبح عاشورا در طليعۀ نبرد، ضمن سخنانى فرمود:
به خداقسم آنچه را از من مىخواهند (تسليم شدن) نخواهم پذيرفت، تا اينكه خدا را آغشته به خون خويش ديدار كنم.4
در خطابۀ پرشور ديگرى در كربلا، خطاب به سپاه كوفه، در ردّ درخواست ابن زياد مبنىبر تسليم شدن و بيعت، فرمود:
ابن زياد، مرا ميان كشته شدن و ذلّت مخيّر قرار داده، هيهات كه من
جانب ذلّت را بگيرم. اين را خدا و رسول و دامان هاى پاك عترت وجان هاى غيرتمند و با عزّت نمىپذيرند. هرگز اطاعت از فرومايگان را بر شهادت كريمانه ترجيح نخواهيم داد.1
امام حسين عليه السلام، مرگ با عزّت را بهتر از زندگى با ذلّت مى دانست. اين سخن اوست كه: «مَوْتٌ فىٖ عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيٰاةٍ فىٖ ذُلٍّ»2 و همين مفهوم را در رجزخوانى خود روز عاشورا در ميدان جنگ بر زبان مىآورد كه، «مرگ، بهتر از ننگ است»؛ «اَلْمَوْتُ اوْلىٰ مِنْ رُكُوبِ الْعٰارِ».3
در مورد ديگر، پس از برخورد با سپاه حرّ، در شعرى كه با مطلعِ «سَأَمْضىٖ وَ مٰا بِالْمَوْتِ عٰارٌ عَلَى الْفَتىٰ» خواند، در آخر آن فرمود: «كفىٰ بكَ ذُلّاً انْ تَعيٖشَ مُرَغّماً»4 كه با اين بيان، زندگى تحت فشار ديگران را ذلت بار خواند و سپس افزود:
من از مرگ، باكى ندارم. مرگ، راحت ترين راه براى رسيدن به عزّت است. مرگ در راه عزّت، زندگى جاودانه است و زندگانى ذلت بار، مرگ بى حيات است. مرا از مرگ مىترسانى؟ چه گمان باطلى! همّتم بالاتر از اين است كه از ترس مرگ، ظلم را تحمّل كنم. بيش از اين نمىتوانيد كه مرا بكشيد. مرحبا به مرگ در راه خدا. ولى شما با كشتنم نمىتوانيد شكوه و عزّت و شرف مرا از بين ببريد. چه هراسى از مرگ؟ 5
اين روحيۀ عزّتمند، در فرزندان و برادران و يارانش نيز بود. ردّ كردن امان نامۀ ابن زياد، از سوى عباس بن على و برادرانش نمونۀ آن بود. اگر امان او را مى پذيرفتند، ممكن بود جان سالم به در برند، ولى عمرى ذلّتِ رها كردن امام و منّتِ امان نامۀ عبيد الله بنزياد را همراه داشتند. نماد عزّتشان نپذيرفتن امان بود، آن هم با شديدترين و صريح ترين وضع ممكن: مرگت باد اى شمر! لعنت خدا بر تو و امان تو باد. اى دشمن خدا، مىگويى كه گردن به اطاعت طغيان و ستم بنهيم و از يارى برادرمان حسين عليه السلام دست برداريم؟1
على اكبر عليه السلام نيز همين روحيه را داشت. در رجزى كه در ميدان نبرد مىخواند، ضمن معرفىّ خود و يادآورى پيوندش با پيامبر خدا، از حكومت ناپاك زاده بر مسلمانان انتقاد كرد و فرمود: به خدا سوگند، چنين كسى حاكم ما نخواهد بود: «تَاللّٰهِ لاٰ يَحْكُمُ فيٖنَا ابْنُ الدَّعِىِّ»2 و تن سپردن به حكومت آنان را ننگ براى عترت رسول خدا دانست.
خاندان حضرت سيدالشهدا عليه السلام نيز، عزّت آل الله را پس از عاشورا، هر چند در قالب اسارت، حفظ كردند و كمترين حرف يا عكس العمل يا موضعگيرى كه نشان دهندۀ ذلت و خوارى آن دودمان باشد، از خود نشان ندادند. خطبه هاى امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب و سكينه و... همه شاهدى بر عزّت آنان بود. حضرت زينب سخنان تحقير آميز ابن زياد را در كوفه، با عزت و سربلندى پاسخى دندان شكن داد. و گستاخيهاى
يزيد، در كاخ شام را نيز بىجواب نگذاشت و در خطبۀ بليغى كه در كاخ يزيد خواند، او را به محاكمه كشيدو با گفتن اين سخن كه «اى يزيد، خيال كرده اى با اسيركردن ما و به اين سوى و آن سوى كشيدنمان خفيف و خوار مىشويم و تو كرامت و عزّت مىيابى؟... به خدا سوگند، نه يادما محو مىشود و وحى ما مىميرد و نه ننگ اين جنايت از دامان تو زدوده خواهد شد...»1 به يزيد وحكومت او فهماند كه در ذليل ترين و رسواترين حالتند و جنايت هاشان ذرّهاى از شُكُوه و عزّت و كرامت خاندان وحى نكاسته است.
كرامت انسانى زن، در سايۀ عفاف او تأمين مىشود. حجاب نيز يكى از احكام دينى است كه براى حفظ عّفت و پاكدامنى زن و نيز حفظ جامعه از آلودگى هاى اخلاقى تشريع شده است. نهضت عاشورا براى احياى ارزش هاى دينى بود. در سايۀ آن حجاب و عفاف زن مسلمان نيز جايگاه خود را يافت و امام حسين عليه السلام و زينب كبرىٰ و دودمان رسالت، چه با سخنانشان، چه با نحوۀ عمل خويش، يادآور اين گوهر ناب گشتند. براى زنان، زينب كبرىٰ و خاندان امام حسين عليه السلام الگوى حجاب و عفاف است.
اينان در عين مشاركت در حماسۀ عظيم و اداى رسالت حسّاس و خطير اجتماعى، متانت و عفاف را هم مراعات كردند و اسوۀ همگان شدند.
حسين بن على عليه السلام به خواهران خويش و به دخترش، فاطمه، توصيه فرمود كه اگر من كشته شوم، گريبان چاك نزنيد، صورت مخراشيد و
سخنان ناروا و نكوهيده مگوييد.1 اينگونه حالات، در شأن خاندان قهرمان آن حضرت نبود، بخصوص كه چشم دشمن ناظر صحنهها و رفتار آنان بود.
در آخرين لحظات، وقتى آن حضرت صداى، گريۀ بلند دخترانش را شنيد برادرش عباس و پسرش علىّ اكبر را فرستاد كه آنان را به صبورى و مراعات آرامش دعوت كنند.2
رفتار توأم با عفاف و رعايت حجاب همسران و دختران شهداى كربلا و حضرت زينب، نمونۀ عملى متانت بانوى اسلام بود. امام سجاد عليه السلام نيز تا مى توانست، مراقب حفظ شؤون آن بانوان بود. در كوفه به ابن زياد گفت: مرد مسلمان و پاكدامنى را همراه اين زنان بفرست، اگر اهل تقوايى!3
به نقل شيخ مفيد: پس از كشته شدن امام حسين عليه السلام وقتى گذار عمر سعد نزد زنان و دختران امام شهدا افتاد، زنان بر سر او فرياد زدند و گريستند و از او خواستند كه آنچه را از آنان غارت شده به آنان بازگردانند، تا به وسيلۀ آنان خود را بپوشانند.4
به نقل سيد بن طاووس، شب عاشورا امام حسين عليه السلام درگفت گو با خانواده اش آنان را به حجاب و عفاف و خويشتن دارى توصيه كرد.5 روز
عاشورا وقتى زينب كبرى، بىطاقت و صبر شد و به صورت خود زد، امام به او فرمود: آرام باش، زبان شماتت اين گروه را نسبت به ما دراز مكن.1
در حادثۀ حمله دشمن به خيمهها و غارت آنچه آنجا بود، زنى از بنى بكر بن وائل از بانوان حرم دفاع كرد و خطاب كرد كه: اى آل بكر بن وائل! آيا دختران پيامبر را غارت مىكنند و جامههايشان را مىبرند و شما مىنگريد؟2
دختران و خواهران امام، مواظب بودند تا حريم عفاف و حجاب اهل بيت پيامبر تا آنجا كه مىشود، حفظ و رعايت شود. ام كلثوم به مأمورِ بردن اسيران گفت: وقتى ما را وارد شهر دمشق مىكنيد از درى وارد كنيد كه تماشاچى كمترى داشته باشد. و از آنان درخواست كرد كه سرهاى شهدا را از ميان كجاوههاى اهل بيت فاصله بدهند تا نگاه مردم به آنها باشد و حرم رسولالله را تماشا نكنند و گفت: از بس كه مردم ما را در اين حال تماشا كردند، خوار شديم.!3
از اعتراض هاى شديد حضرت زينب عليها السلام به يزيد، اين بود كه: اى يزيد! آيا از عدالت است كه كنيزان خود را در حرمسرا پوشيده نگاه داشتهاى و دختران پيامبر را به صورت اسير شهر به شهر مى گردانى، حجاب آنها را هتك كرده، چهرههايشان را در معرض ديد همگان قرار داهاى كه دور و نزديك به صورت آنان نگاه مىكنند؟!4
هدفاز نقل اين نمونهها نشاندادن اين نكته است كه هم خاندان امام حسين عليه السلام، نسبت به حجاب و عفاف خويش مواظبت داشتند، و هم از
رفتار دشمن در اين كه حريم حرمت عترت پيامبر را نگاه نداشته و آنان را در معرض تماشاى مردم قرار داده بودند، بشدّت انتقاد مىكردند.
با آنكه زير دست دشمن بودند و داغدار و مصيبت زده از منزلى به منزلى و از شهرى به شهرى و از دربارى به دربارى آنان را مى بردند، با نهايت دقت، نسبت به حفظ شأن و مرتبۀ يك زن پاكدامن و متعهّد مراقبت داشتند. و در همان حال نيز سخنرانى هاى افشارگرانه و انجام رسالت و تبيين و دفاع از اهداف شهدا باز نمى ماندند. حركت اجتماعى سياسى، در عين مراعات حجاب و عفاف. و اين درسى براى بانوان در همۀ دوران ها و همۀ شرايط است.
مكتبى بودن يك مسلمان را از اينجا مى توان شناخت كه در همۀ ابعاد زندگى و كارهاى فردى و اجتماعى، نسبت به آنچه «وظيفه دينى» است، متعبّد و عامل باشد. تكليف در شرايط مختلف فرق مىكند. ممكن است مطابق خواستۀ قلبى انسان باشد يا مخالف، مورد پسند مردم باشد يا نه.
مسلمان چون در برابر خداوند تعهّد سپرده است، عملكرد او نيز بايد طبق خواستۀ او باشد و هيچ چيز را فداى «عمل به تكليف» نكند. در اين صورت، هر چند به ظاهر شكست هم بخورد، پيروز است؛ چون در انجام وظيفه كوتاهى نكرده است.
فرهنگ «عمل به تكليف» وقتى در جامعه و ميان افرادى حاكم باشد، همواره احساس پيروزى مى كنند. به تعبير قرآن كريم به «اِحْدى
الحُسنَيَين»1 دست مى يابند و در مبارزات هم چه كشته شوند چه به پيروزى نظامى و سياسى برسند، هر دو صورت براى آنان خوب است.
امامان شيعه، در شرايط مختلف اجتماعى طبق تكليف عمل مى كردند. حادثۀ عاشورا نيز يكى از جلوههاى عمل به وظيفه بود و تكليف را هم اقتضاى شرايط و شناخت زمينهها تعيين مىكرد، البته در چهارچوب كلى دين و معيارهاى قرآنى. فرياد يا سكوت، قيام يا قعود امامان نيز تابع همين تكليف بود.
امام حسين عليه السلام، امام بر حق بود و خلافت و رهبرى را حق خود مى دانست، ولى در نامه اى كه به اهل بصره نوشت، فرمود: قوم ما حكومت را براى خود برگزيدند و ما به خاطر آنكه تفرقۀ امّت را خوش نداشتيم به آن رضايت داديم، در حالى كه ما خاندان پيامبر مى دانيم كه ما به خلافت و رهبرى، شايسته تر از كسانى هستيم كه آن را برعهده گرفته اند.2 همان حسين بن على عليه السلام كه يك لحظههم حكومت يزيد را تحمّل نكرد، ده سال در حكومت معاويه زيست و دست به قيام نزد، چرا كه تكليف امام در اين دو دوره، متفاوت بود. تعبّد يك مسلمان به «حكم دين» بسيار مقدّس و ستودنى است. در ايامى كه مسلم بن عقيل در كوفه و درخانۀ هانى پنهان بود، روزى «ابن زياد» به عنوان عيادت هانى به خانۀ او آمد. نقشۀ ترور ابن زياد را كشيده بودند، ولى مسلم براى اجراى برنامه از نهانگاه بيرون نيامد
و ابن زياد از خانه بيرون رفت. وقتى پرسيدند چرا او را نكشتى؟ گفت: دو چيز سبب شد؛ يكى اينكه هانى خوش نداشت كه قتل در خانۀ او انجام گيرد، ديگر آنكه به ياد حديث پيامبر افتادم كه «ايمان بازدارنده ترور است.»1
امام حسين عليه السلام وقتى مىخواست از مكه به سوى كوفه بيرون آيد، بعضى از اصحاب، از جمله ابن عباس او را نصيحت مىكردند كه رفتن به سمت عراق، صلاح نيست. ولى امام حسين عليه السلام به او فرمود: با آنكه مىدانم تو از روى خيرخواهى و شفقت چنين مى گويى، اما من تصميم خود را گرفتهام.2 در منزل «صفاح» نيز پس از ملاقات با فرزدق و گزارش او به امام از اوضاع نامطمئنّ كوفه، حضرت سخن زير را فرمود و سپس به حركت خود ادامه داد:
اگر قضاى الهى بر همان چه كه دوست مى داريم نازل شود، خدا را بر نعمتهايش سپاس مىگوييم و از او براى اداى شكر، كمك مىخواهيم و اگر تقدير الهى ميان ما و آنچه اميد داريم مانع شد، پس كسى كه نيتش حق و درونش تقوا باشد، از حق تجاوز نكرده است.3
اينها همه نشان دهندۀ آن است كه امام، خود را برانجام تكليف مهيّا كرده بود، نتيجه هر چه كه باشد، راضى بود. وقتى دو نفر از سوى والى مكّه براى او امان نامه آوردند تا از ادامۀ اين سفر بازش دارند، حضرت فرمود: در خواب، پيامبر خدا را ديدم و به چيزى فرمان يافتم كه در پى آن خواهم رفت، به زيانم باشد يا به سودم... «اُمِرْتُ فيٖهٰا بِاَمْرٍ انَا مٰاضٍ لَهُ، عَلَىَّ كٰانَ اوْلىٖ»4.
اين، همان تبعيّت از تكليف است و احساس پيروزى در هر دو صورت. امام حسين عليه السلام فرموده است:
«اَرْجوُ انْ يَكوُنَ خَيْراً مٰا ارٰادَ اللّٰهُ بِنٰا، قُتِلْنٰا امْ ظَفِرْنٰا»1
اميدوارم آنچه خدا براى ما اراده فرموده است، خير باشد، چه كشته شويم، چه پيروز گرديم.
امام امّت بر اساس همين فرهنگ مىفرمود:
ملتى كه شهادت براى او سعادت است، پيروز است... ما در كشته شدن و كشتن پيروزيم.2
وقتى نامه هاى پياپى مردم كوفه به امام حسين عليه السلام رسيد و از او دعوت براى آمدن به كوفه كردند ووعدۀ نصرت و حمايت دادند، امام احساس تكليف كرد كه برود. هر چند مىدانست مردم كوفه چگونهاند، ولى آن دعوتنامه هاو اعلام حمايت ها تكليف آور بود. پس از برخورد با سپاه حرّ كه راه را براو بستند، حضرت در ضمن خطبهاى به آنان فرمود:
آمدنم براى عذر آوردن به درگاه خدا ونزد شما بود. من پيش شما نيامدم مگر پس از آنكه نامه ها و فرستاده هايتان رسيد كه: نزد ما بيا كه ما پيشوايى نداريم... اگر بر سر پيمان و سخن خويشيد، كه آمدهام، و اگر خوش نداريد و نمىخواهيد، برمىگردم.3
اين تعبير، نشان دهندۀ عمل به تكليف از سوى امام است. ياران او نيز همين گونه بودند و به خاطر انجام تكليف الهى در راه نصرت او شهيد
شدند. وقتى امام از آنان خواست كه هر كه مىخواهد برود، سخن ياران او چنين بود: «به خدا سوگند هرگز از تو جدا نخواهيم شد و جانمان را فداى تو مىكنيم و با خون گلو و رگها و دستانمان از تو حمايت مىكنيم. اگر كشته هم شويم وفاى به عهد كرده و تكليفى را كه بر عهدۀ ما بوده است انجام دادهايم: «فَاِذا نَحْنُ قُتِلْنا وَفَيْنا و قَضَيْنا مٰا عَلَينا»1
در تاريخ معاصر نيز، بنيانگذار انقلاب اسلامى، امام خمينى (قدس سره) قيام ضدّطاغوتى خود را بر اساس تكليف الهى آغاز كرد و در همۀ مراحل، جز به آنچه وظيفه بود، نينديشيد. چه فرياد و چه سكوت، چه زندان و تبعيدو چه درس و تاليف، چه جنگ و چه پذيرش قطعنامۀ صلح، همه وهمه بر اساس «عمل به تكليف» بود و از اين جهت در همۀ مرحلهاى، سست و مأيوس نشد و از هدف خويش دست نكشيد ويك لحظه هم از آنچه پيش آمد، پشيمان نگشت. تحليل امام خمينى از نهضت عاشورا، حركت بر مبناى «عمل به تكليف» بود، حركت مبارزاتى خود وى نيز بر چنين پايهاى استوار بود. نمونه هايى از جملات حضرت امام چنين است:
اينكه حضرت ابى عبدالله عليه السلام نهضت كرد و قيام كرد، باعددكم و در مقابل اين براى اينكه گفتند تكليف من اين است كه استنكار كنم، نهى از منكر كنم.2
حضرت سيدالشهدا تكليف براى خودشان دانستند كه بروند و كشته
هم بشوند و محو كنند آثار معاويه و پسرش را.1
لكن تكليف بود آنجا كه بايد قيام بكند و خونش را بدهد، تا اينكه اين ملّت را اصلاح كند، تا اينكه اين عَلَم يزيد را بخواباند.2
آگاه بودند كه ما آمديم اداى وظيفۀ خدايى را بكنيم، آمديم اسلام را حفظ بكنيم.3
ما كه از سيد الشهدا عليه السلام بالاتر نيستيم، آن وظيفهاش را عمل كرد، كشته هم شد.4
آن روزى كه وجهۀ اسلام بخواهد درش خدشه وارد شود... اينجا بود كه تكليف اقتضا مىكرد براى بزرگان اسلام كه مبارزه كنند.5
پيام عاشورا براى همه مردم، به ويژه آنان كه موقعيت ويژه دارند و براى ديگران خط دهنده و الگو هستند، «شناخت تكليف» و «عمل يا تكليف» است. اگر همۀ پيروان حق در زمان سيدالشهدا عليه السلام وظيفۀ خويش را مىدانستند و مثل شهداى كربلا با جانبازى و حمايت از امام خويش به وظيفه عمل مىكردند، مسير تاريخ به گونهاى ديگر ترسيم مىشد و سرنوشت اسلام و مسلمانان به نحو ديگرى بود.
امروز نيز بايد شكلهاى مختلف تكليف را شناخت و نسبت به انجام آن متعبّد بود وپيروزى را در انجام وظيفه دانست. امام امّت بارها
مىفرمود:
همۀ ما مأمور به اداى تكليف و وظيفهايم، نه مأمور نتيجه.»1
اين همان درسِ آموختهِ از عاشوراست.
امام امّت، حتى پذيرش تلخ قطعنامه 598 را تكليف الهى خود خواند و فرمود:
شما را مىشناسم، شما هم مرا مىشناسيد. در شرايط كنونى آنچه موجب امر شد، تكليف الهىام بود. شما مىدانيد كه من با شما پيمان بسته بودم كه تا آخرين قطرۀ خون و آخرين نفس بجنگم، اما تصميم امروز فقط براى تشخيص مصلحت بود و تنها به اميد رحمت و رضاى او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرويى داشتم، با خدا معامله كردهام.2
يكى ازخصلت هاى پسنديده، «غيرت» است. درلغت، غيرت به معناى آن است كه سرشت و طبيعت انسان از مشاركت غير در امر موردعلاقهاش نفرت داشته باشد.3
در اصطلاح، آن است كه كسى نسبت به ناموس خود وهمسر يا فرد مورد علاقه اش به حدّى اهتمام ورزد كه به ديگرى اجازه و تعرّض به حريم خويش ندهد. انسان غيور، نمىتواند تحمّل كند كه ديگران با نگاه هاى ناپاك ياانگيزه هاى فاسد، به همسر و بستگان او نزديك شوند و
قصد سوء داشته باشند. غيرت ورزيدن، خُلقى ارزشمند و پسنديده است. «غيرت دينى» نيز سبب مىشود كه انسان از هر نوع سوءِ قصد وهجوم مخالفان به دين و ارزش هاى مقدّس و معتقدات دينى برآشوبد و عكس العمل نشان دهد و در دفع تعرّض بكوشد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: غيرت از ايمان است؛ «اَلْغيٖرَةُ مِنَ الْاِيٖمٰانِ».1
غيرت، نشانۀ ارزشمندى شخصيت يك انسان محسوب مىشود.
حضرت على عليه السلام فرموده است: «ارزش انسان به قدر همّت اوست، صدق او به اندازه جوانمردى اوست، شجاعتش به اندازۀ پاكدامنى اوست و عفّت او به قدر غيرت اوست:
«... و عفته على قدر غيرته»2
و خداوند نيز بندگان غيرتمند خويش را دوست مىدارد: «اِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ مِنْ عِبٰادِهِ الغَيُور»3.
بنى هاشم، غيرتمندان روزگار خويش بودندو براى عترت پيامبر حرمتى فوق العاده قائل بودند. جوانان بنى هاشم نيز پيوسته اهل بيت امام حسين عليهم السلام را در طول سفر به كربلا، محافظت مىكردند. شب ها نيز با حراست اين جوانان، بويژه قمر بنى هاشم، زنان حرم آسوده و بى هراس مىخفتند. حسين بن على عليه السلام در رجز حماسى خويش در روز عاشورا از جمله بر حمايت از ذرّيۀ پيامبر و خانواده پدرش تأكيد مىفرمود: «اَحْمىٖ
عِيٰالاٰتِ ابىٖ، امْضىٖ عَلىٰ ديٖنِ النَّبىٖ».1
آن حضرت، روز عاشورا خانواده و دختران و خواهر خود را توصيه كرد كه پس از شهادتش، گريبان ندرند و چهره مخراشند و آه و زارى و واويلا سر ندهند و پيش دشمنان صدايشان رابه گريه بلند نكنند. در واپسين لحظات هم كه مجروح بر زمين افتاده بود، وقتى شنيد كه گروهى از سپاه دشمن قصد حمله به خيمه ها و تعرّض به زنان و كودكان دارند، بر سرشان فرياد كشيد: «اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ ديٖنٌ وَ كُنْتُمْ لاٰ تَخٰافُونَ الْمَعٰادَ فَكُونُوا احْرٰاراً فى دُنْيٰاكُمْ...»2، اى پيروان آل ابوسفيان، اگر دين نداريد و از معاد نمىترسيد، پس در دنيايتان آزاده باشيد و اگر عربيد، به اصل و تبار خويش برگرديد... من با شما مىجنگم و شما با من مىجنگيد، به زنان كه نبايد تعرّض كرد، تا وقتى من زندهام، طغيان گرانتان را از تعرّض نسبت به حرم من باز داريد: «فَاْمنَعُوا عُتاتِكُم عَنِ التَّعرُّضِ لِحَرَمىٖ مٰا دُمْتُ حَيّاً»3
از غيرت او بود كه در همان حال هم از كار ناجوانمردانۀ سپاه دشمن برآشفت و اعتراض كرد و تا زنده بود نتوانست تحمل كند كه نامردان به حريم ناموس او نزديك شوند. غيرت دينى او و يارانش نيز زمينه ساز آن حماسۀ بزرگ شد. امام، كشته شدن را بر ننگ ذلّت و تسليم، ترجيح داد و اين از غيرت و حميّت او بود. ياران شهيدش هم شب عاشورا و در فرصتهاى ديگر پاى جان ابراز وفادارى تاكردند و غيرتشان اجازه نداد كه امام و اهل بيت او را در صحرا و ميان انبوه دشمن رها كنند وخود، در پى زندگى و
عافيت خويش روند. عباس، امان نامۀ دشمن را ردّ كرد، خودش تيغ ها و شمشيرهاى دشمن را بر خوارى و مذلّت ترجيح داد.
امّا فرومايگان، براى كشتن او و به خاطر رضاى خاطر والى كوفه و يزيد طاغوت، همدست شدند و پس از كشتن عاشورائيان، خانواده آنان را به اسارت بردند.
برآشفتنِ عبدالله عفيف ازدى در كوفه بر ضد ابن زياد و اعتراض به اسير گرفتن خانوادۀ حسين عليه السلام و عترت پيامبر، از غيرت او بود. اعتراض حضرت زينب به يزيد در شام، كه اهل بيت پيامبر را در معرض ديد و تماشاى مردم كوچه و بازار قرار داده1 ، ريشه در غيرت او داشت.
پيروان عاشورا، هم درس عفاف و حجاب را به عنوان «غيرت ناموسى» از كربلا مىآموزند، هم دفاع از مظلوم و نصرت حق و مبارزه با باطل و بدعت را بعنوان «غيرت دينى» از حماسه آفرينان كربلا الهام مىگيرند.
مردانگى و جوانمردى، از خصلت هاى ارزشمندى است كه انسان را به «اصول انسانى»، «شرافت»، «تعهّد و پيمان» و رعايت حال درماندگان پاى بند مىسازد. كسى كه به حق وفادار بماند و از پستى و ستم گريزان باشد، از ضعيفان پشتيبانى كند، از خيانت و نيرنگ دورى گزيند، و به ظلم وحقارت و دنائت تن ندهد، اهل گذشت و ايثار و فداكارى باشد، «جوانمرد» است. «فتىٰ» به جوانمرد گفته مىشود و فتوّت، همان
مردانگى است. در فرهنگ گذشته، به معناى عيّارى به كار مىرفته كه جنبۀ اجتماعى داشته و عيّاران گروهى بودند كه به خنجر و سلاح مجهز بودند و از ديگران مال مىگرفتند و از محلى به محلى مىرفتند، در عين حال، جانب مردانگى و بلند نظرى را نگه مىداشتند و گاهى دفاع يك قسمت از شهر يا محله به عهدۀ آنان بود. به اهل محلّ دروغ نمى گفتند، تجاوز نمىكردند، اهل خيانت نبودند و به صفاتى همچون بخشش، آزادگى، شجاعت، مهماننوازى، بزرگ منشى و وفاى به عهد آراستهبودند.1 اينان براى خود آداب و عادات و فرهنگ خاصّى داشتند.2
در فرهنگ دينى، «فتوت» به نوعى بذل و بخشش، نيكى به ديگران، گشاده رويى، عفاف و خويشتن دارى، پرهيز از آزار ديگران، و دورى از دنائت و پستى تفسير شده است.3 حضرت على عليه السلام فرموده است:
نظام فتوت و جوانمردى، تحمل لغزش هاى برادران و رسيدگى شايسته به همسايگان است.4
قرآن كريم از جوانان يكتاپرستى كه در دوران حاكميّت دقيانوس، از ظلم و شرك او گريختند و به غار پناه بردند (اصحاب كهف) با تعبير «فتيه» (\جوانمردان) ياد مى كند.
ياران امام حسين عليه السلام زيباترين جلوه هاى جوانمردى و فتوّت را در حماسۀ عاشورا از خود نشان دادند، چه با حمايتشان از حق، چه با جانبازى در ركاب امام تا شهادت، چه در برخورد انسانى با ديگران، حتى
دشمنان. ابا عبدالله الحسين عليه السلام، خود مظهر اعلاى فتوّت بود. وى از يارانِ شهيدش و جوانمردانى از آل محمد صلى الله عليه و آله كه روز عاشورا به شهادت رسيدند، با همين عنوان ياد مى كند.1 و از زندگى پس از شهادت آن عزيزانِ به خون آرميده، احساس دلتنگى مى كند. به نقل تواريخ، حتى سر مطهّر امام حسين بر فراز نى، آياتى از سوره كهف تلاوت كرد و از ايمان آن جوانمردان (فتيه) ياد نمود.2
عمل مسلم بن عقيل، درخانۀ هانى مبنى بر ترور نكردن ابنزياد را نيز مىتوان از جوانمردى مسلم دانست
هانى هم به نوبۀ خود جوانمرد بود. وقتى او را به اتّهام پنهان كردن مسلم در خانهاش دستگير كرده به دارالاماره بردند، ابن زياد از او مى خواست كه مسلم را تحويل دهد. اما هانى اين را نامردى مىدانست، در پاسخ آنان گفت:
«به خدا قسم هرگز او را نخواهم آورد. آيا مهمان خودم را بياورم و تحويل بدهم كه او را بكشى؟ به خدا قسم سوگند اگر تنهاى تنها وبدون ياور هم باشم او را تحويل نخواهم داد، تا در راه او كشته شوم!»3
در مسير راه كوفه، وقتى امام حسين عليه السلام با سپاه حرّ برخورد كرد و آنان راه را بر كاروان حسينى بستند، زهير بن قين به امام پيشنهاد كرد كه اينان گروهى اندكند و ما مى توانيم آنان را از بين ببريم وجنگ با اينها آسان تر از
نبرد با گروه هايى است كه بعداً مىآيند. امام فرمود: «مٰا كُنْتُ لِأبْدأَهُمْ بِالْقِتٰالِ»1، من شروع به جنگ نمىكنم. اين يك گوشه از مردانگى امام است. صحنۀ ديگر، آب دادن به سپاه تشنۀ حرّ بود كه از راه رسيده بودند.
سّيد الشهداء عليه السلام دستور داد همه آن لشكر هزار نفرى را حتّى اسب هايشان را سيراب كنند! يكى از آنان كه ديرتر رسيده و تشنه تر و بى رمقتر بود، امام به دست خود او و اسبش را سيراب كرد.2 روز عاشورا، همين حرّ، وقتى تصميم گرفت به ياران امام بپيوندد، توبه كنان نزد امام آمد. اميدى نداشت كه امام از گذشتۀ او بگذرد، ولى جوانمردى امام او را پذيرا شد و توبهاش قبول گشت.3 مردانگى و وفاى اباالفضل نيز در كنار نهر علقمه جلوه كرد. وقتى تشنه كام وارد فرات شد و خواست آب بنوشد با يادآورى عطش برادر و كودكان خيمه ها، آب ننوشيد و لب تشنه از شريعۀ فرات بيرون آمد.4
زندگى و مرگ و پيكار و شهادت حسين بن على عليه السلام همه مردانه بود و از روى كرامت و بزرگوارى. در زيارتنامۀ آن حضرت آمده است كه:
«كريمانه جنگيد و مظلومانه به شهادت رسيد.»5
همۀ ياران امام نيز كه در صحنۀ دفاع از حجت خدا و دين الهى تا پاى جان ماندند و صحنه و ميدان را رها نكردند و به امام خويش پشت نكردند و بر سر عهد و پيمان خود ماندند، جوانمردان فتوت پيشهاى بودند كه
مردانگى را در مكتب اهل بيت آموخته بودند.
وقتى شمر براى حضرت اباالفضل امان نامه آورد، وى امانِ او را ردّ كرد و شمر را لعنت نمود و فرمود: براى ما امان نامه مى آورى در حالى كه پسر پيامبر، امان و امنيّت ندارد؟!1
پاى بندى عاشوراييان به اصول انسانى و حمايت از مظلوم و بى تفاوت نبودن در برابر جنايت و ستم و يارى رساندن به بىپناهان، از آنان چهرههايى درخشان و ماندگار پديد آورده است كه در نسل هاى بعد هم دليران و آزادگان، رسم جوانمردى را از آنان آموختند.
يكى از زيباترين خصلت هاى معاشرتى مواسات است؛ يعنى غمخوارى و همدردى و يارى كردن ديگران. از ريشۀ «اسوه» است يعنى «ديگرى را در مال و جان، همچون خود ديدن و دانستن، ياديگرى را بر خود مقدم قرار دادن، به دوستان وبرادران دينى يارى و كمك مالى و جانى رساندن، غمخوارى كردن كسى را به مال خود، برابر گردانيدن او را با خويش؛... شركت دادن ديگرى در كفاف رزق و معاش خويش؛...
شخص در مورد جلب منافع و دفع مضارّ ديگران را همچون خود بشناسد . و ايثار آن است كه آدمى ديگران را در دو مورد بالا برخود مقدم بدارد.»2
با نمونه هاى نقل شده از لغت، اجمالاً مفهوم اين خصلت روشن مىشود.
انسان «مُواسى» كسى است كه با ديگران همدردى و همراهى دارد و خود را
در رنج و غم ديگران شريك مىداند و با مال و جان، از آنها دفاع مىكند و ميان خود و ديگران فرقى نمىگذارد.
اين صفت نيكو، در روايات اسلامى بسيار ستوده شده است و در كنار نماز اول وقت از اهميّت برخوردار است و به فرمودۀ پيامبر، «مُوٰاساةُ الْاَخِ فِى اللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ» يكى از سه عمل برتر محسوب شده است؛1 يعنى با برادر دينى به خاطر خدا مواسات كردن. در حديثى از امام صادق عليه السلام يكى از معيارهاى آزمون شيعه بودن اشخاص، و نيز وسيلۀ تقرّب به خدا، مواسات با برادران دينى است «تَقَرَّبُوا الَى اللّٰهِ تَعٰالٰى بِمُوٰاسفاةِ اخْوٰانِكُمْ»2.
اميرالمؤمنين عليه السلام نيز مواسات با برادر دينى را موجب افزايش رزق و روزى مىداند.3 امام صادق عليه السلام دعاى انسان اهل مواسات را مستجاب مىشمارد.4 در حديث ديگرى در مورد جان دادنِ راحت و دلپسندِ مؤمن مى فرمايد: اين ويژگى براى كسانى است كه نسبت به برادران دينى خويش «مواسى» باشند.5
در حماسه آفرينان عاشورا، اين خصلت برجسته به وضوح ديده مى شود و در مرحلۀ بالاتر به «ايثار» مىرسد. ياران امام نسبت به امام و اصحاب نسبت به يكديگر اين حالت را داشتند و از بذل هيچ چيز مضايقه نداشتند و به اين مواسات، افتخار مىكردند.
سيدالشهدا عليه السلام در راه كربلا پس از برخورد با سپاه حرّ و گفتگوهاى
مفصل، سرودۀ شاعرى را بر زبان آورد كه مضمونش چنين است:
من به راه خود مىروم. مرگ، براى جوانمردى كه نيّت خير كند و جهاد كند و با مردان صالح، مواساتِ به جان داشته باشد، هيچ عار و ننگ نيست.1
در شبى از شب هاى محرم نيز امام حسين عليه السلام در جمع ياران خويش، ضمن بيان اين سخن كه هر كه مى خواهد بر گردد از تاريكى شب استفاده كند، فرمود: هر كس مىرود برود ولى هر كس با ما، با جانش مواسات داشته باشد، فرداى قيامت در بهشت با ما خواهد بود و از خشم الهى خواهد رست: «مَنْ وٰاسٰانٰا بِنَفْسِهِ كٰانَ مَعَنا غَداً فِى الْجَنٰانِ نَجِيّاً مِنْ غَضَبِ الرَّحْمٰانِ»2.
حرّ نيز وقتى توبه كرد و نزد امام آمد، با اين حالت آمد كه جان خود را فداى امام كند: «مُوٰاسِياً لَكَ بِنَفْسىٖ»3 و چنان نيز كرد. وقتى امام حسين عليه السلام به بالين حرّ شهيد رسيد و سر او را به دامن گرفت و حرّيت او را ستود، با تمثّل به اشعارى مقام مساوات او را بر زبان آورد:
«وَ نِعْمَ الْحُرُّ اذْ وٰاسٰى حُسَيْنٰا وَ جٰادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّبٰاحِ»4.
در كوفه وقتى از هانى بن عروه مىخواهند كه مسلم را كه در خانۀ او پنهان شده است تحويل دهد، مى گويد: «به خدا قسم اگر تك و تنها بمانم و هيچ ياورى نداشته باشم، او را تسليم نمى كنم تا آنكه در راه او كشته
شوم!»1
مسلم بن عقيل وقتى دستگير مىشود و در دارالاماره با او بدرفتارى كرده وتصميم مىگيرند او را بكشند، مىگريد وقتى علت مىپرسند و بر گريستن ملامتش مىكنند، مىگويد: من براى خودم گريه نمى كنم، گريه ام براى حسين بن على عليه السلام و خانواده اوست كه به سوى اين شهر مى آيند.2
نافع بن هلال وقتى در كربلا دسترسى به آب پيدا مى كند، به خاطر تشنگى امام حسين عليه السلام و اصحاب او حتى يك قطره هم آب نمىنوشد.3
يكى از زيباترين جلوه هاى مواسات - بلكه ايثارگرى - صحنه اى است كه ميان بنى هاشم و ديگر ياران امام حسين عليه السلام پيش آمد و هر گروه حاضر بودند پيشمرگ گروه ديگر شوند. به نقل حضرت زينب، امام در يكى از خيمهها براى بنى هاشم سخن مىگفت. در پايان از حاضران پرسيد: فردا صبح چه مى كنيد؟ همه گفتند: هر چه تو دستور دهى.
عباس عليه السلام گفت:
اينان (اصحاب ديگر) غريبهاند. بار سنگين را بايد اهلش بردارد. فردا صبح، شما نخستين گروهى باشيد كه به ميدان مىرويد. ما پيش از آنان به استقبال مرگ مى رويم تا مردم نگويند، اصحاب را جلوفرستادند، وقتى آنها كشته شدند خودشان شمشير كشيدند....
بنى هاشم برخاسته شمشيرها را كشيدند و به عباس عليه السلام گفتند: «ما با
توهم عقيدهايم.»
زينب عليها السلام گويد: چون تصميم استوار اين جمع را ديدم دلم آرام گرفت ولى اشك در چشمانم آمد. خواستم به خيمۀ برادرم حسين عليه السلام رفته بازگو كنم كه از خيمۀ حبيب بن مظاهر همهمهاى شنيدم. رفتم و از پشت خيمه گوش كردم، ديدم اصحاب هم مثل بنى هاشم حلقه وار دور حبيب جمع شدهاند. حبيب مى گويد: «ياران! براى چه به اين جا آمدهايد، سخنتان را واضح بگوييد.»
گفتند: «آمدهايم تا غريب فاطمه را يارى كنيم.»
گفت: «چرا همسرانتان را طلاق دادهايد؟»
گفتند: «به همان دليل.»
حبيب گفت: «صبح كه شود، چه خواهيد كرد؟»
گفتند: «جز به سخن تو رفتار نخواهيم كرد.»
گفت: «صبح كه شد، شما اولين نفراتى باشيد كه به ميدان مى رويد. ما زودتر به مبارزه مىپردازيم، مبادا يكى از بنى هاشم خون آلود شود در حالى كه هنوز جانى در بدن و خونى در رگ داريم! تا مردم نگويند، سروران خويش را به جنگ فرستادند و از فداكارى مضايقه كردند».
همه با شمشيرهاى آخته گفتند: «ما با تو هم عقيدهايم.»
زينب كبرىٰ باز هم از تصميم استوار آنان بر يارى حسين عليه السلام شاد گشت، اما باز هم اشك در چشمش حلقه زد...1.
در ادامۀ نقل پيشين آمده است كه چون امام حسين عليه السلام به ياران بنىاسدى خود فرموده بود كه چون خانوادۀ من اسير خواهند شد، شما زنان خود را به ميان قبيله خود ببريد، يكى از آنان خواست همسر خود را
ببرد. امّا همسرش حاضر نشد و به شوهر خود گفت: «دربارۀ ما انصاف نكردى! آيا دختران رسول خدا اسير شوند و من آسوده و بىخطر بمانم؟ شما اگر نسبت به مردان مواسات داريد، ماهم نسبت به زنان مواسات مىكنيم.» آن مرد، گريان نزد امام آمد و گفت كه همسرم نيز مى خواهد مواسات نشان بدهد، امام دعايش كرد.
اينگونه ياران او نسبت به حضرت مواسى بودند. پس ازشهادت بيشتر ياران، دو تن از جوانان غِفارى چون ديدند قدرت دفاع از جان امام و جلوگيرى از كشته شدن او را ندارند، خدمت امام آمده اذن گرفتند كه پيش از او به ميدان روند و شهيد شوند. امام به آن دو فرمود: خدا بهترين پاداش نيك به شما دهد كه اينگونه حاضر به يارى و مواسات من، و آمادۀ فدا كردن جانيد.1
زهير بن قين، وقتى به جبهۀ حسين عليه السلام پيوست، نسبت به اين تغيير موضع وقتى از او پرسيدند، گفت:
تصميم گرفتم كه در حزب و گروه امام حسين عليه السلام باشم و جانم را فداى او كنم، تا پاسدار حقّ خدا و رسول باشم (حقّى) كه شما آن را تباه ساختهايد.2
عابس بن ابى شبيب در كربلا خطاب به سيد الشهدا عليه السلام گفت:
اگر مى توانستم به چيزى عزيزتر از خون و جانم از تو دفاع مى كردم تا كشته نشوى، آن كار رامىكردم. 3
وقتى امام، مجروح بر زمين كربلا افتاده بود و سپاه دشمن دور او را گرفته بودند، عبدالله بن حسن عليه السلام، در كنار عمويش شاهد اين صحنه بود. ابجر بن كعب شمشير فرود آورد كه امام را بكشد، عبدالله دست خود را حايل كرد، ولى دستش قطع شد. سپس در آغوش عمويش حسين عليه السلام بود كه حرمله او را با تيرى به شهادت رساند.1
اينها نمونه هاى روشنى از مواسات به جان در صحنۀ عاشورا و نهضت كربلا است كه اوج اخوّت دينى و اداى حق برادرى را مىرساند.
عبدالله بن جعفر، همسر حضرت زينب، گرچه به دلايلى خود در كربلا نبود، اما دو پسرش را همراه زينب فرستاد و هر دو فداى امام شدند.
بعدها خود جعفر از اين واقعه چنين ياد مىكرد:
هر چند خودم نتوانستم با دستانم حقّ مواسات دربارۀ حسين، انجام دهم، ولى دو فرزندم مواسات كردند. آن دو در ركاب برادرم و پسر عمويم كشته شدند، در حالى كه نسبت به او مواسات و در كنار او صبر و مقاومت كردند.2
در كوفه وقتى امام سجاد عليه السلام سخنان پرشورى عليه ستم ابن زياد فرمود، عبيدالله بن زياد دستور داد تا او را بكشند. در اين جا هم عمهاش زينب كبرى جان خود را سپر بلا كرد و جلّاد را به خدا سوگند داد كه: «اگر مى خواهى او را بكشى، اوّل مرا به قتل برسان!»3
از اين نمونه هاى تاريخى در بحث از «ايثار» هم مى توان ديد. سراسر
صحنه هاى اين حماسه، پراز اين گونه ايثار ها و مواسات هاست.
اوج اين مواسات را حضرت اباالفضل عليه السلام از خود نشان داد: هم با لب تشنه وارد فرات شد و بى آنكه آب بنوشد، بيرون آمد، هم براى سيراب كردن كودكان امام وتشنگان حرم به شريعۀ فرات رفت و در همين راه هم به شهادت رسيد و برادرى بود كه فدايى برادر خود بود. از اين خصلت برجسته و جوانمردانه، در زيارتنامه هاى او نيز ياد شده است: «فَلَنِعَمِ الْاَخُ الْمُوٰاسٖىٖ»1 ، «اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ ايُّهَا الْعَبْدُ الصّٰالحُ وَالصِّدّيٖقُ الْمُوٰاسىٖ، أَشْهَدُ انَّكَ آمَنْتَ بِاللّهِ وَ نَصَرْتَ ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ وَ دَعَوْتَ الىٰ سَبيٖلِ اللّٰهِ وَ وٰاسَيْتَ بِنَفْسِكَ»،2 كه هم تعبير «برادر مواسى»، هم «صدّيق مواسى» دربارۀ او به كار رفته و هم شهادت به ايمان، نصرت، دعوت به راه خدا ومواسات با جان دربارۀ آن حضرت مطرح است.
اين روح تعاون و غمخوارى و اخوّت راستين، پيام همۀ شهداى عاشورا است، و همين خصلت، سبب مىشود كه پيروان اين مكتب، با همۀ مسلمانان جهان، از هر نژاد ومليّت و زبان، احساس برادرى كنند ودر غم ها وگرفتارى هايشان همدردى نشان دهند و در صورت توان به يارى آنان بشتابند تا مسلمانان مبارز در جبهۀ نبرد بااستكبار و صهيونيسم و قدرت هاى وابسته به كفر جهانى، احساس تنهايى نكنند.
مواسات دينى، تضمينى بر دلگرمى مجاهدان راه خداست، تا در سنگر جهاد عليه كفر و ستم، تنها نمانند.
وفا، پاى بندى به عهد و پيمانى است كه با كسى مىبنديم. نشانۀ صداقت و ايمان انسان و مردانگى و فتوّت اوست. وفا، هم نسبت به پيمان هايى است كه با خدا مىبنديم، هم آنچه با دوستان قول و قرار مى گذاريم، هم عهدى كه با دشمن مىبنديم، هم تعهّدى كه به صورت نذر بر عهدۀ خويش مى گذاريم، هم پيمان و بيعتى كه با امام و ولىّ امر مىبنديم.
وفاى به عهد در همۀ اين موارد، واجب است ونقض عهد و زير پا گذاشتن پيمان و بى وفايى نسبت به بيعت و قرار دوستى و حقوق برادرى نشان ضعف ايمان و از بدترين خصلتهاست. خداوند وفاى به عهد را لازم شمرده است و از عهد، بازخواست خواهد كرد: «اَوْفُوا بِالْعَهْدِ انَّ الْعَهْدَ كٰانَ مَسْؤُولاً»1.
در آيات قرآن، به ستايش خداوند از كسانى كه صادقالوعد و وفادار بودند مثل حضرت اسماعيل، و به نكوهش الهى از اشخاص و اقوامى كه نقض عهد و پيمان شكنى كردند، بر مى خوريم. حضرت على عليه السلام هم «وفا» را جزء گرامى ترين خصلت ها شمرده است: «اَشْرَفُ الْخَلاٰئِقِ الْوَفٰاءُ»2 و در سخنى ديگر، وفاى به عهد را از نشانه هاى ايمان دانسته است: «مِنْ دَلاٰئِلِ الأيٖمٰانِ الْوَفٰاءُ بِالْعَهْدِ».3
با اين مقدّمه، وقتى به صحنۀ عاشورا مىنگريم، در يك طرف مظاهر برجسته اى از وفا را مىبينيم و در سوى ديگر، نمونه هاى زشتى از عهد
شكنى و بى وفايى و نقض پيمان و بيعت و زير پاگذاشتنِ تعهّدات را.
حتى از نقاط ضعفى كه امام حسين عليه السلام براى معاويه بر مىشمرد آن است كه وى به هيچ يك از تعهّداتى كه نسبتبه امام حسن مجتبى و سيد الشهدا عليهما السلام داشتهاست، وفا نكرد.1
از نقاظ ضعف مهمّ كوفيان نيز بى وفايى بود، چه بيعتى كه با مسلم بن عقيل كردند و قول يارى دادند و تنهايش گذاشتند، چه نامههايى كه به امام حسين عليه السلام نوشته، وعدۀ نصرت و يارى دادند، ولى در وقت لازم، نه تنها به يارى امام برنخاستند، بلكه در صف دشمنان او قرار گرفتند و آن نامه ها و عهدها و امضاهاى خود را زير پا گذاشتند.
امام حسين عليه السلام در منزل بيضه، در سخنى كه با لشكريان حرّ داشت، ضمن يادآورى نامه نگارى ها و بيعتى كه براى حمايت و يارى بسته بودند، مى فرمايد:
اگر اهل وفا به پيمان نيستيد و عهد خويش را شكستهايد و بيعت مرا از گردن خود كنار نهادهايد، به جانم سوگند، اين روش از شما كوفيان چندان ناشناخته و شگفت نيست، با پدرم، با برادرم و با پسر عمويم مسلم بن عقيل نيز همين كار را كرديد...2
در روز عاشورا نيز در خطابه اى پرشور و انتقاد آميز، از بيعت و بيعت شكنى، از عهد و بىوفايى آنان ياد مى كند و بر آن همه سست رأيى ونامردى و زير پا نهادن تعهّدات، ملامتشان مى كند. 3
در مقابل اين غدر و بىوفايى، خود امام حسين عليه السلام اهل وفا بود، يارانش تا پاى جان وفادارى نشان دادند وبه بيعت و تعهّد نصرتى كه با امام خويش بسته بودند، پايدار ماندند. مقام صدق وفاى آن حضرت و ياران شهيدش، در روايات وزيارتنامه ها نيز مطرح شده است. به گوشهاى از آنها اشاره مىشود:
شب عاشورا، سيد الشهدا وقتى بااصحاب خود صحبت مىكند، وفاى آنان را مىستايد:
«فَاِنّىٖ لاٰ اعْلَمُ اصْحٰاباً اوْفىٰ وَ لاٰ خَيْراً مِنْ اصْحٰابٖى...»1
من باوفاتر و بهتر از اصحابم، اصحابى را نمى شناسم.
روز عاشورا، وقتى بر بالين مسلم بن عوسجه مى آيد، اين آيه را مى خواند:
«فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْديٖلاً»2
مردانى كه بر عهد خويش با خدا صادق بودند، برخى شان به عهد وفا كرده و جان باختند، برخى هم منتظرند و عهد و پيمان را هيچ دگرگون نساختهاند.
وقتى حبيب بن مظاهر كنار مسلم آمد، به او بشارت بهشت داد. مسلم بن عوسجه در همان حال و در دم آخر به حبيب توصيه كرد كه: «سفارش مى كنم كه از اين مرد - اشاره به امام حسين - دست برندارى و در راه او كشته شوى...» وجان باخت. 3
آيۀ فوق را امام حسين عليه السلام بارها در اين سفر، به ياد يارانى كه در وفاى به پيمان شهيد شدند تلاوت مى كرد و وفادارى آنان را مىستود. وقتى هنگام آمدن به طرف كربلا، خبر شهادتِ قيس بن مسهّر راهم شنيد، اين آيه را خواند.
عباس بن على و برادرانش، وفا نشان دادند و امان نامۀ دشمن را نپذيرفتند و در ركاب امام، به شهادت رسيدند.
ياران امام، با آنكه امام بيعت خويش را از آنان برداشت، ولى به مقتضاى وفا، در صحنه ماندند و عهد نشكستند. شهداى كربلا جان بازى در ركاب آن حضرت را وفاى به عهد مىدانستند و امضاى خون بر پيمان خويش مىزدند.
عمرو بن قرظه، روز عاشورا خود را در برابر شمشيرها و تيرهاى دشمن قرار مىداد تا به امام آسيبى نرسد. آن قدر جراحت برداشت كه بى تاب شد. رو به امام حسين عليه السلام كرد و پرسيد: اى پسر پيامبر! آيا وفا كردم؟ فرمود: آرى، تو در بهشت پيش روىِ منى و زودتر به بهشت مىروى، سلام مرا به پيامبر برسان.1
در زيارت امام حسين عليه السلام خطاب به آن حضرت مىگوييم:
«اَشْهَدُ انَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَجٰاهَدْتَ فىٖ سَبيٖلِهِ حَتّىٰ أَتٰاكَ الْيَقيٖنُ»2
شهادت مى دهم كه تو به عهد خدا وفا كردى و تا رسيدن به يقين (و شهادت) در راه او جهاد كردى.
و نيز مىگوييم:
«اَشْهَدُ انَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ وَفَيْتَ وَ اوْفَيْتَ وَ جٰاهَدْتَ فىٖ سَبيٖلِ اللّٰهِ»1
كه اشاره به ابلاغ پيام و انجام نصيحت و وفاى كامل و جهاد در راه خدا دارد.
در زيارت حضرت مسلم بن عقيل مى خوانيم:
«وَاَشْهَدُ انَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللّٰهِ»2 كه اشاره به عهد با خدا است و جان باختن در راه يارى حجت خدا.
و در زيارت عباس بن على مىگوييم:
«اَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْليٖمِ وَالتَّصْديٖقِ وَ الْوَفٰاءِ وَ النَّصيٖحَةِ لِخَلَفِ النَّبِىّ...»3
كه گواهى به اطاعت و تسليم و تصديق و وفا و خيرخواهى حضرت اباالفضل نسبت به فرزند پيامبر است و در همين زيارت، از خدا پاداش كاملتر كسانى را كه به بيعت خويش وفا كرده و دعوت امام را پذيرفته و در اطاعت ولىّ امر بوده اند، براى حضرت عباس مسألت مىكنيم. اين فداكارى هاى خونين و همراه با شهادت، همان عهدى بود كه شب عاشورا با حجّت خدا بستند وخطاب به امام حسين عليه السلام گفتند: به خدا سوگند هرگز از تو جدا نمى شويم، جانمان فداى جانت! با حنجرها و حلقوم ها و دست ها و چهرههاى خونين خويش از تو حمايت مىكنيم، هر گاه كشته شديم، به عهد خويش و آنچه بر عهدۀ ماست، وفا كردهايم:
«... فَاِذٰا نَحْنُ قُتِلْنٰا، كُنّا وَفَيْنٰا وَ قَضَيْنا ما عَلينا»4
پيام وفا، از عاشورا به وارثان اين راه رسيد است، به عهدى كه با خدا و
خون شهيدان مىبندند و بيعتى كه با رهبرى و مقام ولايت دارند، تا آخر عمر، وفادار مىمانند و سختى هاى راه و جاذبه هاى دنيوى و سستى هاى همراهان، عاشوراييان را هرگز از تداوم راه باز نمى دارد.
هر پيشوا و رهبرى هم نيازمند يارانى باوفا است تا به اتكاء حمايت و صدق و وفايشان يك حركت انقلابى و مبارزاتى را رهبرى كند و به اهداف مورد نظر برساند.