چه سبز می شود دلم! چو می کند هوای تو
خوشا دلی که می تپد، هماره از برای تو
خوشا دلی که جز رضا دمی رضا نمی شود
در آتش است دم به دم به عشق جانفزای تو
کبوتر دلم ببین چه عاشقانه پرکشد
در آسمان آبی خیال دلگشای تو
مرا بخوان به درگهت که بیقرار بودنم
تمام هستی ام «رضا» نثار خاک پای تو
گُل ستاره می دمد به یادت از دو دیده ام
قسم به حرمتت رضا، رضای من رضای تو
ز مهربانی تو من چه قصه ها شنیده ام
ز لطف بی نهایت و ز بخشش و عطای تو
در انتظار مانده دل، دل غریب «نسترن»
امید آنکه می رسد به درد من دوای تو
قدسیان از عالم بالا صفا آورده اند
مژدة میلاد نور حق رضا آورده اند
چرخ را، روشن به مهر عالم آرا کرده اند
خاک را، رخشان که خورشید ولا آورده اند
تشنه کامان را، به وادی آب رحمت داده اند
درد مندان را، به نام او دوا آورده اند
آنکه بر خاک در او بی گمان، روی نیاز
سال و ماه و روز و شب اهل رجا آورده اند
زادة موسی بن جعفر، گوهر غیب و شهود
لعلی از کان ولایت بر ملا آورده اند
گلبن باغ نبوت، لالة صحرای عشق
غنچه ای از بوستان مصطفی آورده اند
عالم آل محمد، وارث گنج مراد
جلوة احمد، فروغ مرتضی آورده اند
ای امید عالم امکان، که خلق روزگار
شکر میلادت به درگاه خدا آورده اند
چشم لطف از مردم آزادة ما وامگیر
زی تو، حالی جان به تسلیم و رضا آورده اند
میلاد گل به فصل بهاران خجسته باد
آواز دلنواز هزاران خجسته باد
در گلشن همیشه گل افشان سرمدی
رقص نسیم و جوش بهاران خجسته باد
سر زد ز آسمان یقین کوکب رضا
این مژده بر شکسته حصاران خجسته باد
شد جلوه گر ز مشرق جان آفتاب عشق
باران نور، در شب یاران خجسته باد
سیراب شد کویر دل ازچشمه سار نور
بردشت تشنه ریزش باران خجسته باد
بشکفته بر لبان ظفر غنچه های فجر
ای میرعشق، فتح سواران خجسته باد
شب را شکست بادة شبگیر آفتاب
گلبانگ نوش نوش خماران خجسته باد
میلاد میر هشتم دین، حجت خدا
بر پیر پُر خروش جماران خجسته باد
ایت الله لطف الله صافی گلپایگانی
تا سایة الطاف رضا بر سر ماست
خورشید به سان ذرّه ای در برماست
تا چاکر آستان قدسش شده ایم
اقبال و سعادت و ظفر چاکر ماست
ولایت رضا علیه السلام
ما دولت تسلیم و رضا می طلبیم
راهی سوی اقلیم بقا می طلبیم
اندر دو جهان، عزّت و اقبال و نجات
از فیض زیارت رضا می طلبیم
در روضة دوست، آرمیدن چه خوش است
در باغ وصال، میوه چیدن چه خوش است
اندر حرم فرشته دربان رضا
بی پرده جمال یار دیدن چه خوش است
* * *
به کویت مرغ بی بال و پرم، من
که یک عمری گدای این درم، من
پناهم ده بیا خود ضامنم شو
مگر مولا زِِ آهو کمترم، من
* * *
گلزار نبی گُِلان خوشبو دارد
گلهای قشنگ و پاک و نیکو دارد
از گلشن فاطمه گذر کن امشب
چون دستة گل ضامن آهو دارد
* * *
مسافری که اجل گشته بود، همسفرش
سفر رسید به پایان در آخر صفرش
اگرچه کار گذشته اجل شتاب مکن
جواد آمده از ره به دیدن پدرش
چه خوب مزد رسالت به مصطفی دادند
که پارة جگرش، پاره پاره شد جگرش
تقدیم به حضرت معصومه3
شاعر: نسترن قدرتی
پیش از تو عشق این همه زیبا نبود. بود؟
یک پنجره به سوی خدا وا نبود. بود؟
سرسبزی و نشاط و گل افشانی بهار
در باورِ همیشة گل ها نبود. بود؟
از مژده های باغ و گل و آفتاب و نور
شور و نشاط و ولوله برپا نبود. بود؟
زیبایی و طراوت و این جذبه های شوق
در جوشش مداوم دریا نبود. بود؟
دست نیاز سوی خدا، قد نمی کشید
نوری به قلب آینه پیدا نبود. بود؟
از درد عشق، سینه به آتش نمی نشست
در دل امید و مهر و تولاّ نبود. بود؟
قلبی برای خاطر گل ها نمی تپید
یک ذرّه مهر در دل تنها نبود. بود؟
بالی به سمتِ اوج رهایی نمی زدیم
ما را هوای سیر و تماشا نبود. بود؟
در دل اسیر و گرفتار و بی خبر
حتّی برای عشق کمی جا نبود. بود؟
از این شبِ هراس، شبِ دیرپای غم
راهی به سمت روشنِ فردا نبود. بود؟
فریاد عاجزانه به جایی نمی رسید
از همدلی نشانه ای حتی نبود. بود؟
پایان نمی گرفت غم و درد بی کسی
یعنی: کسی به فکر مداوا نبود. بود؟
با تو بهار آمد و عشق آمد و امید
عشق تو روشنای شب ما نبود؟ بود!
بعد از تو بال های گره خورده وا شدند
اعجازِ ناگهان تو زیبا نبود؟ بود!
در این کویر، جوشش زمزم به پای توست
یک چشمه در کویر هویدا نبود. بود؟
قبل از حضور قدسی تو در دیار قم
دروازه بهشت چنین وا نبود. بود؟
فصل تماشا
شاعر: نسترن قدرتی
معطّر می کند عطر نسیم عشق، صحرا را
صفایی تازه می آرد، حضور خلوت ما را
کسی می آید از نسل بهار و باغ و آیینه
چراغان می کند شبهای بی پایان یلدا را
کسی می آید از آبی ترین سمت خدا، اینک
که بگشاید درِ دروازه های صبح فردا را
ز راه مهر می آید، ز راه روشنایی ها
قراری تازه می بخشد دل غمگین تنها را
به دست سبز اعجازش، قسم بر عشق می دانم!
رهایی می دهد از غصّه، جان ناشکیبا را
نگاهش می بَرَد از خاطر عالَم، پریشانی
به جان ها مژده می آرد، بهارانی شکوفا را
سرودی تازه می خواند، گل از شوق تماشایش
سرود تازة آبی ترین فصل تماشا را
حضورش عین زیبایی، شگفت انگیز و رؤیایی
تفاوت کِی؟ کجا باشد؟ حقیقت را و رؤیا را
به لبخندی بهارانه، به آوایی صمیمانه
معطّر می کند این لحظه های سبز و زیبا را
به جسم خستگان جان می دهد امّید دیدارش
به باور می نشاند باز، اعجاز مسیحا را
خزانِ خاطر ما را، بشارت می دهد از گل
گل افشان می کند با یک اشارت، باغ دنیا را
ز بام عرش می تابد زلال چشمة نوری
که تا روشن ترین آیینه باشد ذات یکتا را
امام هشتمین! ای قبلة حاجات مشتاقان
رواکن از ره لطف و کرامت، حاجت ما را!
سرود دسته جمعی خادمان حضرت معصومه 3
مائیم رهینِ کرم دختر موسی
جاروب کشان حرم دختر موسی
ای دختر زهرا، ای زینب ثانی
از فیض تو شد قم، دریای معانی
ای امید ما، ای پناه ما
اشفعی لنا، اشفعی لنا
ما معتکف و خادم این صحن و سرائیم
هر روز در این صحن و سرا، چهره بسائیم
فرّاشی این کوی، مجد و شرف ما
هستی به کف ما، خدمت هدف ما
ای امید ما، ای پناه ما
اشفعی لنا، اشفعی لنا
اینجا حرم دختر زهرای بتول است
اینجا گلی از گلشن سرسبز رسول است
مائیم و عطایش، جانها به فدایش
مانند کبوتر، در صحن و سرایش
ای امید ما، ای پناه ما
اشفعی لنا، اشفعی لنا
ای گرد و غبار حرمت آبروی ما
لطف و کرم و مرحمتت گفتگوی ما
ما خادم و عبدِ، دربار تو هستیم
پیوسته به دورِ، زوّار تو گشتیم
ای امید ما، ای پناه ما
اشفعی لنا، اشفعی لنا