پیام زن > خرداد 1377، شماره 75
ام سلمه، مادر مسلمانان
پدید آورنده : سیدمهدی علیزاده ، صفحه 32
موسویهند یا ام سلمه، یکی از زنانی است که در طول تاریخ بلند اسلام، جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده است و در ردیف زنان برجسته اسلام قرار دارد. وی همسر پیامبر گرامی اسلام(ص) بود و در عقل و درایت و زیبایی، زبانزد خاص و عام شده بود. علاقه وافر ام سلمه به خاندان پیامبر(ص) بسیار معروف است و بی شک فرازهای مختلف زندگیش برای زنان مسلمان، درسی آموزنده می باشد. از این رو، برای آشنایی زنان مسلمان با شخصیت و خصوصیات اخلاقی این بانوی بزرگ اسلام، در چند شماره، نگاهی گذرا به زندگی سراسر
پند و اندرز او می افکنیم.
نام ام سلمه، هند و دختر امیّة بن مغیرة بن عبدالله بن عمر بن فحزوم بود.
مادرش عاتکه دختر عامر بن ربیعه بود و شوهر اولش ابوسلمه عبدالله بن عبدالاسد فحزومی نام داشت. وی از شوهر اولش: سلمه، عمر، درة و زینب را به دنیا آورد و پس از شهادت ابی سلمه با پیامبر(ص) ازدواج نمود.
نام و یاد بسیاری از افراد در قرآن ذکر شده که برخی از آنان افتخار را برای خود جاودانه کرده اند و برخی دیگر نامشان در ردیف بدکاران و ستمگران، ماندگار شده است. در این میان، ام سلمه بانویی است که آیاتی چند در مورد او نازل شده است و مفسران در شأن نزول برخی از آیات، به او اشاره نموده اند:
1ـ برخی از مفسران قرآن بر این عقیده اند که آیه شریفه:
«هَلْ جَزاءُ الْاِحْسانِ اِلاَّ الْاِحْسان»
(الرحمن/60)
«آیا پاداش نیکویی، جز نیکی است؟»
در مورد ام سلمه، نازل شده است.
2ـ روزی ام سلمه از پیامبر گرامی اسلام(ص) پرسید: ای پیامبر خدا! چرا نام مردان در جریان هجرت، ذکر شده است، اما به زنان اشاره ای نشده است؟ خداوند در پاسخ او، این آیه را بر پیامبرش فرو فرستاد:
«فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُم اِنّی لا اُضیعُ عَمَل عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ اَوْ انثی»
(آل عمران/195)
«خداوند دعای آنان را اجابت کرد که من هرگز عمل عمل کننده ای را ـ خواه مرد باشد یا زن ـ ضایع نمی کنم.»
3ـ ام سلمه بیشتر لباس سفیدی می پوشید که دو بند در پشت آن قرار داشت و آویزان می شد. عایشه با تمسخر به حفصه همسر دیگر پیامبر(ص)، می گفت: نگاه کن، آنچه در پشت ام سلمه آویزان است، همانند زبان سگ می باشد و گفته اند آن دو نفر، ام سلمه را به سبب کوتاهی قدش مسخره می کردند. از این رو آیه نازل شد که:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوُا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی اَنْ یَکوُنوُا خَیْرا مِنْهُم، وَ لا نِساء مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یَکُنَّ خَیْرا مِنْهُنَّ.»
(حجرات/11)
«ای کسانی که ایمان آوردید، گروهی از شما، گروه دیگر را مسخره نکند؛ چه بسا از آنها بهتر باشند و هیچ یک از زنان، زنان دیگر را مسخره نکند، چرا که شاید، آن زنان، از مسخره کنندگان بهتر باشند.»
ام سلمه یکی از راویان احادیث پیامبر(ص) شمرده می شود و بسیاری از علماء علم رجال، همچون برقی و شیخ طوسی، او را در ردیف راویان احادیث پیامبر(ص) قرار داده اند. وی از پیامبر(ص)، فاطمه زهرا(س) و ابی سلمه، روایاتی را نقل می کند. گروه بسیاری از صحابه و تابعین نیز از وی احادیثی را نقل کرده اند. بی شک چنین مقامی برای ام سلمه، بسیار افتخارآمیز است و او را در میان همسران پیامبر(ص) ممتاز می کند. تعداد احادیث وی به 378 حدیث می رسد.
وی از جمله راویانی است که این سخن پیامبر(ص) را نقل کرده است: «مَنْ کُنْتُ مَولاه فَعَلیٌّ مَولاه» «هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست.» همچنین او در زمره راویانی قرار دارد که حدیث مربوط به آیه تطهیر که در مورد اهل بیت پیامبر(ص) نازل شده است را نقل می کند. وی ناقل حدیث ثقلین نیز می باشد: «گویا می بینم که خوانده می شوم و باید بروم، من در میان شما دو شی ء گرانبها را می گذارم که یکی از دیگری بزرگتر است: کتاب خدا که ریسمانی است که از آسمان به سوی زمین کشیده شده است و اهل بیتم را. مراقب باشید که از آن دو تخلف نکنید.»
خانواده ابی سلمه، از معدود خانواده هایی بود که بر پایه مهر و وفاداری بنا شده بود و شادمانی و سرور، در و دیوار گلی آن را مزین نموده بود. ابی سلمه و ام سلمه، عموزادگان یکدیگر بودند و تفاهم و همکاری خانوادگی بر خانواده کوچک آنان سایه افکنده بود. هنگامی که پیامبر(ص) در اوج خفقان و آزار و اذیت قریش، دعوت خود را آغاز کرد، ابوسلمه، از نخستین افرادی بود که به ندای روح بخش اسلام، پاسخ داد و علی رغم تهدیدها و آزار بی حد مشرکین، دین اسلام را پذیرفت. سپس همسرش نیز دیبای مقدس اسلام را به تن کرد و خانواده کوچکشان، جزو نخستین خانواده هایی بود که اسلام را پذیرفتند.
هنگامی که آزار و اذیت قریش، افزایش یافت، پیامبر(ص) دستور هجرت به حبشه را صادر فرمود. در این میان ابوسلمه و خانواده اش در جمع نخستین گروه مهاجرین قرار داشتند. مهاجرینی که دیار اجداد خود را با تمام دلبستگیها رها می کردند و برای دفاع از مرزهای عقیده و ایمان خود، راه سخت هجرت را بر خود هموار می نمودند. در حبشه خانواده ابی سلمه در کنار سایر مسلمانان و در سایه عدل و داد پادشاه آن دیار، آزادانه به انجام فرایض می پرداختند و در همین دوران بود که تولد دختری به نام «سلمه»، امید و روح تازه ای در کالبد خسته این زوج جوان دمید.
در حبشه، اخبار خوشحال کننده ای از مکه می رسید. اخباری که حکایت از تغییر موضع قریش نسبت به اسلام و مسلمانان داشت. این اخبار سبب شد ابی سلمه و خانواده اش که عشق به پیامبر و وطن، قلبشان را لبریز کرده بود، به سوی مکه حرکت کنند. اما هنگامی که به مکه رسیدند، دریافتند که تمامی این اخبار، دروغی بیش نبوده است و مشرکین نه تنها با مسلمانان مهربان نشده اند که بر آزار و اذیت خود نیز افزوده اند. ابوسلمه برای نجات از ستم مشرکین مکه، به خانه بزرگ مکه ـ ابوطالب ـ پناه برد و ابوطالب نیز با تمام وجود، از او در برابر مشرکین دفاع کرد.
آزار و اذیت بیش از حد مشرکین، سبب شد که پیامبر خدا(ص) دستور هجرت به مدینه را صادر کند. ابوسلمه و خانواده اش، نخستین افرادی بودند که ندای پیامبر را لبیک گفتند و دگر بار پای در طریق سخت و مشقت بار هجرت نهادند. اما هر چند ابوسلمه توانست خود را از چنگ مشرکین رها کند، خانواده اش در چنگال مشرکین گرفتار شدند و مصیبت بزرگتر این بود که آنان حتی میان مادر و فرزند نیز جدایی افکندند. قریب یک سال ام سلمه روز و شب به یاد همسر و فرزندش می گریست، تا آنکه قریش او را رها کردند و فرزندش را به او برگرداندند و او به سوی مدینه حرکت کرد.
هنگامی که به مدینه رسید و نگاهش در نگاه شوهر مهربانش گره خورد، اشک شادی، پهنای صورتش را فرا گرفت و به سجده افتاد. دیگر دو زوج، خود را غرق در شادی و سرور می دیدند. از یک طرف پس از مدتی طولانی به یکدیگر رسیده بودند و از سوی دیگر در جوار مقدس پیامبر(ص) می توانستند، روز به روز بر کمالات و محاسن خود بیافزایند. عشق و علاقه ام سلمه به شوهرش بی حد و حساب بود، تا آنجا که می گفت: شنیده ام که اگر شوهر زنی بمیرد و آن زن، پس از مرگ شوهرش ازدواج نکند، خداوند در بهشت او را به شوهرش خواهد رساند. اکنون می خواهم با تو عهد ببندم که پس از تو ازدواج نکنم.
ابوسلمه پاسخ داد: آیا از من اطاعت می کنی؟ زن در جواب شوهرش گفت: هر چه بگویی انجام می دهم. ابوسلمه ادامه داد: هنگامی که من مُردم، ازدواج کن! سپس گفت: خدایا به ام سلمه همسری عنایت فرما که بهتر از من باشد و او را خوار نکند و نیازارد.
ابوسلمه، مبارزی نستوه بود و در میادین جنگ، دوشادوش مسلمین شمشیر می زد. در جنگ بدر حضور مستمر داشت و در جنگ احد نیز پیشاپیش سایرین با دشمنان می جنگید. در این جنگ تیری بر بدن او نشست و زخمی کاری بر وی وارد کرد. این زخم سبب شد مدت یک ماه بستری شود. اما هنوز زخم به هم نیامده بود که بار دیگر ابوسلمه برای جهاد از مدینه خارج شد. این بار او فرماندهی یکصد و پنجاه نفر را به عهده داشت. پیامد این جنگ شوکت و عظمت برای مسلمین بود. اما از سوی دیگر سبب شد که زخمهای کهنه ابوسلمه، سر باز کند، و بار دیگر او را به بستر بکشاند. این بار به سبب عفونت زخمها، ابوسلمه نتوانست از بستر برخیزد و در میان اشک و ناله ام سلمه شربت شهادت نوشید. بار مصیبت بر ام سلمه بسیار سنگین بود و گویی باور داشت که شریکی همچون ابوسلمه یا بهتر از او در زندگیش ظهور کند. پس از مدتی، ابوبکر شخصی را برای خواستگاری نزد او فرستاد، اما ام سلمه پیشنهاد ابوبکر را رد کرد. سپس عمر درخواست ازدواج با او نمود، اما ام سلمه نپذیرفت. آنگاه پیامبر(ص) فردی را برای خواستگاری او فرستاد. هنگامی که فرستاده، پیشنهاد پیامبر(ص) را با ام سلمه مطرح کرد، ام سلمه، بسیار شادمان شد و با آغوش باز پذیرفت. اینک، معنای دعای ابوسلمه که گفته بود: خدایا مردی بهتر از من نصیب او بفرما را با تمام وجود، می فهمید.
هنگامی که ام سلمه به خانه پیامبر(ص) پای گذاشت، گویی دنیایی جدید در برابر دیدگانش، آشکار شد. او که می پنداشت ابی سلمه بهترین مرد دنیاست، اینک آنچنان مجذوب و شیفته رفتار پیامبر(ص) شده بود که خود را خوشبخت ترین زن دنیا می دانست. از هیچ محبتی نسبت به پیامبر(ص) کوتاهی نمی کرد آنچه را که پیامبر(ص) دوست داشت، او نیز گرامی داشت پیامبر(ص) به خدیجه بسیار علاقه داشت و ام سلمه نیز مجذوب خدیجه بود پیامبر به علی(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسین(ع) علاقه وافر داشت و ام سلمه نیز به آنها عشق می ورزید.
پیامبر(ص) نیز به او علاقه داشت و در خانه او احساس آرامش می کرد تا آنجا که عایشه و برخی از زنان دیگر به حال او غبطه می خوردند. پیامبر(ص) روزی به او فرمود: «من هدایای بسیاری را برای نجاشی پادشاه حبشه فرستاده ام اما پیش از آنکه هدایا به او برسد، او از دنیا می رود و هدایا بار دیگر به مدینه باز می گردد، هنگامی که به دست برسد، آنها را به تو می بخشم.» پس از مدتی نجاشی از دنیا رفت و هدایا را نزد پیامبر(ص) باز گردانید. پیامبر(ص) بخش کوچکی از آن را بین سایر همسرانش تقسیم کرد و بقیه را به ام سلمه بخشید.
هنگامی که پیامبر(ص) چشم از جهان فرو بست، غم و غصه بر شبستان دل ام سلمه خیمه زد و برای رهایی از غم و غصه، دست به دامن دخترش فاطمه زهرا(س) آویخت. فاطمه ای که تمام وجود پیامبر(ص) بود و پیامبر(ص) به او عشق می ورزید.
پس از رحلت پیامبر(ص) پیچک آتش کینه و تفرقه در میان مسلمانان رشد کرد و گروهی برای رسیدن به حکومت، دین و ایمان خود را فراموش کردند. شعله های این کینه، فاطمه(س) که پاره تن پیامبر(ص) بود را نیز در بر گرفت تا آنجا که او را از میراث پدرش نیز محروم کردند. در چنین شرایطی که بیشتر مسلمانان سر در گریبان ترس و نفاق فرو برده بودند، ام سلمه یکّه و تنها، در برابر سردمداران حکومت برآشفت و خطاب به آنان گفت:
«آیا چنین رفتاری را نسبت به فاطمه روا می دارید؟ به خدا سوگند! فاطمه فرشته ای در میان انسانهاست. در خانه پیامبران پرورش یافته است و به دست ملائکه شیر خورده و به
وسیله بهترین مربی تربیت شده است. آیا می پندارید پیامبر(ص) او را از ارث محروم کرده است، اما به او نگفته است؟!! در حالی که خداوند پیامبر(ص) فرمود: «بستگان نزدیکت را انذار کن! ... فاطمه بهترین زنان است و همردیف دختر عمران است و همسر شیر ژیان علی مرتضی(ع) می باشد. نبوت با پدر او خاتمه یافت. به خدا سوگند پیامبر(ص) به او عشق و علاقه فراوان داشت ... وای بر شما اگر پیامبر(ص) چنین رفتاری را از شما نسبت به دخترش ببیند ...»
پس از آنکه پیامبر(ص) رحلت فرمود، ام سلمه کوشید تا نقش خویشتن را در یاری امام علی(ع) ادامه دهد. او که در خانه پیامبر(ص) تربیت شده بود و با راهنماییهای پیامبر(ص) حق را از باطل می شناخت، اینک تنها راه سعادت را در حمایت و پشتیبانی از علی(ع) می داشت. از این رو در هر مناسبتی به هدایت مردم می پرداخت و افراد را با حقایق آشنا می نمود.
در همین راستا، هنگامی که عایشه خود را برای جنگ با علی(ع) آماده می کرد، به سبب آنکه عمل خویش را توجیه کند به نزد ام سلمه آمد و او را به خونخواهی عثمان خواند. اما ام سلمه، با بینش والایی که داشت، با سخنانی بسیار شیوا، جایگاه علی(ع) را یادآور شد و او را پند و اندرز داد. شیخ مفید پیرامون برخورد ام سلمه با عایشه چنین روایت می کند:
«هنگامی که عایشه آماده حرکت به سوی بصره می شد، در مکه به نزد ام سلمه آمد و گفت: «ای دختر ابی امیه، تو بزرگترین مادر مسلمانان هستی و پیامبر(ص) در خانه تو بسیار به نماز می ایستاد و وحی نیز در خانه تو بر پیامبر(ص) نازل می گشت. ام سلمه گفت: ای دختر ابی بکر، تو به دیدار من آمدی در حالی که من دوست نداشتم و به چه سبب چنین سخنانی می گویی؟ عایشه پاسخ داد: پسرم و پسر برادرم گفته اند که عثمان مظلومانه کشته شده است و در بصره یکصد هزار شمشیر آخته به سبب خونخواهی او به جنگ پرداخته اند، آیا به همراه من می آیی تا میان آنها صلح و آرامش برقرار کنیم؟
ام سلمه گفت: آیا به خونخواهی عثمان پرداخته ای؟ در حالی که خود به شدت با او مخالف بودی! یا اینکه برای مخالفت با علی بن ابی طالب، چنین آماده شده ای؟ تو میان پیامبر(ص) و امت او همانند سدی هستی، پیامبر(ص) جایگاه تو را به خوبی می دانست و تو را از چنین اعمالی نهی کرد...»
پس از پیامبر(ص) مسلمانان، از مسیر حق و حقیقت منحرف شدند، به جز گروهی اندک که چون پروانه بر گرد علی(ع) حلقه زدند. یکی از این افراد ام سلمه بود. فرزند ام سلمه چنین روایت می کند:
مادرم می گفت: پیامبر(ص) و علی(ع) در خانه من نشسته بودند. پیامبر(ص) دستور داد پوست گوسفندی آوردند و سپس بر روی آن مطالبی نوشت. سپس آن را به من داد و گفت: «هر که پس از من با این نشانه ها نزد تو آمد و این نوشته را خواست، آن را به او بده!»
پس از چندی پیامبر(ص) از دنیا رفت و ابوبکر زمام امور را در دست گرفت. مادرم ـ ام سلمه ـ مرا به مسجد فرستاد و گفت: برو و ببین ابوبکر چه می کند. من نیز به مسجد رفتم. ابوبکر خطبه ای خواند و سپس به خانه بازگشت. و من نیز ماجرا را برای مادرم باز گفتم. پس از چندی ابوبکر از دنیا رفت و عمر به جای او حکومت را در دست گرفت. من نیز به دستور مادرم همان کار را انجام دادم. پس از او نیز عثمان بر اریکه قدرت تکیه زد و من نیز همان کار را تکرار کردم. پس از عثمان، علی(ع) به سبب پافشاری مردم، حکومت را پذیرفت. مادرم مرا به مسجد فرستاد و گفت: ببین این مرد چه می کند. من نیز به مسجد رفتم. علی(ع) پس از آنکه خطبه اش پایان یافت، از منبر فرود آمد. هنگامی که در میان مردم، چشمش به من افتاد، مرا فرا خواند و گفت: «به مادرت بگو علی(ع) به دیدارت می آید. من نیز به مادرم سخن علی(ع) را گفتم. مادرم در پاسخ گفت: به خدا سوگند من می خواهم با او دیدار کنم. علی(ع) نزد مادرم آمد و فرمود: نامه ای که پیامبر(ص) به تو سپرده است، به این نشانه ها به من بده!» مادرم نیز برخواست و از داخل صندوقچه ای کوچک نامه ای را بیرون آورد و به علی(ع) داد و سپس به من گفت: «پسرم، همواره در رکاب علی(ع) باش. به خدا سوگند پس از پیامبر، رهبری جز او نمی بینم.»
یکی از فضایل ام سلمه این بود که پیامبر(ص) نکهتی از تربت پاک سیدالشهداء را به او داد و فرمود: هنگامی که از این تربت خون جوشید بدان که حسین(ع) به شهادت رسیده است.
هنگامی که امام حسین(ع) به سوی عراق حرکت کرد، نامه ها و وصیتهایی را نزد ام سلمه باقی گذارد. پس از شهادت امام حسین(ع) ام سلمه این نامه ها و وصایا را به امام سجاد(ع) باز گرداند.
همچنین روزی ام سلمه را گریان دیدند. از او پرسیدند که چرا چنین مضطرب و پریشانی؟ گفت: «در عالم رؤیا پیامبر(ص) را دیدم که بر سر و محاسنش پر از خاک بود. با ناراحتی گفتم: چه شده است ای رسول خدا؟! پیامبر پاسخ داد: هم اکنون حسین به شهادت رسید. به گفته ابن سعد، هنگامی که خبر شهادت امام حسین(ع) به ام سلمه رسید، با ناراحتی گفت: مرگ بر قاتلان او و خدا خانه هایشان را پر از آتش کند. سپس آنچنان گریه کرد که از هوش رفت، در حالی که می گفت: خداوند مردم عراق را لعنت کند.»
از ام سلمه اشعار بسیاری به یادگار مانده است، که حکایت از طبع روان و روح لطیف او دارد.
او اشعاری را در باره جشن ازدواج فاطمه(س) و علی(ع) سروده است که شوق وصف ناپذیر او را نشان می دهد. همچنین هنگامی که در دوران کودکی حسین(ع) با او بازی می کند، اشعاری را برایش می سراید. برخی از اشعار او نیز پیرامون نهی عایشه از جنگ با علی(ع) است.
پس از عمری فداکاری و ایثار، ام سلمه چشم از جهان فرو بست و با افتخارات و فداکاریهایش برگی زرین را بر کارنامه زنان برجسته اسلام افزود. ام سلمه با عملکردش نه تنها راه و روش زندگی را به زنان آموخت، بلکه همواره کوشید تا خورشید حقیقت را از لابه لای ابرهای باطل، بیرون بکشد.
در تاریخ وفات این بانوی بزرگ اسلام، میان مورخین اختلاف است. برخی رحلت او را در سال 57 هجری ذکر کرده اند و برخی جریان رحلت او را از حوادث سال 61 هجری می شمارند.