پيامهاى اعتقادى (تبيين)
توحيد در عقيده و عمل
مبدأ و معاد
رسالت پيامبر
شفاعت
امامت
بدعت ستيزى
اينكه توحيد ناب چيست و خدا باورى و عقيده به مبدا و معاد چه نقشى در زندگى دارد و شيوۀ انبيا و مرامشان كدام است و تداوم خط رسالت در قالب «امامت» چگونه است ودين چيست واهل بيت عليهم السلام كيانند و چه مسووليتى دارند و وظيفه امت در قبال امام چيست، همه و همه جلوه هايى از «پيامهاى اعتقادى» عاشورا است. اگر به قيام سيدالشهداء عليه السلام از اين ديدگاه بنگريم، درسهاى عظيمى را خواهيم آموخت و عاشورا راكلاس درسى خواهيم يافت كه در سخنان امام و عاشوراييان، متجلى گشته است.
حتى رجزهاى اصحاب امام و خطبه هاى امام و اهل بيت، چه قبل از شهادت و چه در مقطع اسارت، پر از نكتههاى عقيدتى است.
علاوه بر بُعد نظرى و تبيين خطوط اصلى و روشن دين، تجلى اين باورها در عمل آنان، جلوۀ ديگرى از بعد اعتقادى مسأله است. مثلا «توحيد» را نه صرفا از بعد نظرى، بلكه توحيد در عبادت واطاعت را نيز در صحنه عاشورا و انقلاب امام حسين عليه السلام مىتوان ديد و اين، بسى آموزنده تر و تاثيرگذارتر از جنبه فكرى و ذهنى موضوع است. عقيده به
خدا و قيامت، نه تنها به صورت يك باور خشك ذهنى، بلكه منشأ اثر در زندگى فردى و اجتماعى مسلمان مطرح است و تلاشهاى او را حتى در صحنه مبارزه، جهت مىدهد. اعتقاد به امامت نيز، نه صرفا در حد يك بحث كلامى واحتجاجات قرآنى و حديثى در مورد اينكه پس از پيامبر، چه كسى خلافت دارد، بلكه به عنوان نظام سياسى و پذيرش ولايت پيشواى صالح و خط مشى منطبق بر قرآن و سنت رسول و اينكه چه كسى شايسته زمامدارى امت اسلامى است، مطرح مىگردد.
جايگاه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله در جامعه اسلامى نيز از همين زاويه قابل طرح است و نيز اصل مسأله رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و قرآن و وحى و شفاعت و... هر كدام به نحوى كه داراى «پيام» است، در نهضت عاشورا مورد مطالعه قرار مىگيرد. تنها در اين صورت است كه حركت عاشورايى در امتداد زمان، گسترش و دوام مىيابد و نسلهاى امروز و آينده را مورد خطاب قرار مىدهد و هدايتگر مىشود.
بعد اعتقادى كربلا نبايد مورد غفلت قرار گيرد، هم محتواهاى عقيدتى كه در مجموعه اين حماسه متجلى است، هم اساس نهضت كربلا كه براى حفظ باورهاى ناب از زوال تحريف بود. اين هدف مهمّى بود كه شهيد بزرگى همچون ابا عبدالله الحسين عليه السلام فداى تحقق آن شد. امام خمينى «قدس سره» مى فرمايد:
شخصيت عظيمى كه از عصاره وحى الهى تغديه و در خاندان سيّد رسل محمد مصطفى و سيد اولياء على مرتضى تربيت و در دامن صديقه طاهره بزرگ شده بود، قيام كرد و با فداكارى بى نظير و نهضت الهى خود، واقعه بزرگى را به وجود آورد كه كاخ ستمگران
را فروريخت و مكتب اسلام را نجات بخشيد.1
و در جاى ديگر درباره ماهيت ضد اسلامى و عقيده برانداز حكام اموى كه حسين بن على بر ضد آنان قيام كرد، مىفرمايد:
به اسم خلافت رسول الله، بر ضد رسول الله قيام كرده بودند، فريادشان لا اله الا الله بود و بر ضد الوهيت قيام كرده بودند.
اعمالشان، رفتارشان رفتار شيطانى، لكن فريادشان فرياد خليفه رسول الله!2
در سخنان امام حسين عليه السلام و ياران او، مفاهيم بلندى از اعتقادات در محورهاى خداشناسى، رسالت انبياء، نقش وحى و قرآن در زندگى، اصالت دين و گمراهى بدعتگذاران، زندگى ابدى و حيات پس از مرگ، بهشت و جهنم، حساب و اجر و عذاب، شفاعت، حقانيت امامان براى ولايت و خلافت، وظيفه مردم نسبت به حجج الهى، نفاق دنياپرستان، استفاده از عقايد دينى براى اغفال مردم و... ديده مىشود كه جاى مطالعه دارد.
عقيده به «توحيد» وخداباورى، تنها در ذهن يك مسلمان موحّد نمىماند، بلكه در همه شؤون و شرايط و زواياى زندگى او سايه مىافكند. اينكه خدا كيست و چيست و اين شناخت چه تأثيرى در زندگى عملى و موضعگيرىهاى اجتماعى مسلمان دارد، جايگاه اين عقيده را در
حيات، نشان مىدهد.
عقيده به خدايى كه راست است، راست مىگويد، وعده هايش تخلف ناپذير است، اطاعتش فرض است، نارضايى او موجب دوزخى شدن است، در همه حال حاضر و ناظر انسان است، كمترين كار انسان از علم و بصيرت او پنهان نيست، مجموعه اين باورها وقتى به صورت «يقين» درآيد، مؤثّرترين عامل تأثير گذار در زندگى است.
مفهوم توحيد، تنها در بينش و ديدگاه نيست، بلكه در بعد عملى، به «توحيد در اطاعت» و «توحيد در عبادت» تبديل مىشود.
امام حسين عليه السلام پيشاپيش از شهادت خود، با خبر بود و جزئيات آن را هم مى دانست. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز مكرّر اين حادثه را پيشگويى كرده بود.
اين علم و اطلاع قبلى، نه تنها راى او را بر ادامه راه و ورود به ميدان جهاد و شهادت، سست يا آميخته به ترديد نكرد، بلكه شهادت طلبى او را افزون تر ساخت. آن حضرت با همين ايمان و باور، به كربلا آمد و به جهاد پرداخت و عاشقانه به ديدار خدا شتافت. همانگونه كه در اشعار منسوب به او آمده است:
تركتُ الْخَلْقَ طُرًّا فِى هواكاوأيْتَمْتُ العِيالَ لِكَىْ اراكٰا
حتى در موارد متعددى اصحاب و بستگان و اقوام او از روى خيرخواهى و دلسوزى آن حضرت را از رفتن به عراق و كوفه بر حذر مىداشتند و بى وفايى مردم و مظلوميّت و تنهايى پدرشْ امير المؤمنين و برادرش امام مجتبى عليه السلام را يادآور مىشدند. هر يك از اينها كافى بود كه دردل فرد معمولى، ايجاد ترديد كند، اما باور روشن و عقيده يقينى او و خدايى دانستن اين راه و انتخاب، سبب شد در مقابل عوامل يأس آفرين و
ترديد ساز بايستد و قضاى الهى و مشيّت او رابر هر چيز مقدم بدارد.
وقتى ابنعباس از امام حسين عليه السلام مى خواست كه راه ديگرى جز رفتن به عراق برگزيند و بابنى اميه درنيفتد، حضرت ضمن تبيين اهداف و نيّات امويان، فرمود: «اِنّىٖ مٰاضٍ فىٖ امْرِ رَسُولِ اللّٰه صلى الله عليه و آله حَيْثُ امَرَنىٖ وَ انّٰا لِلّٰهِ وَ انّٰا الَيْهِ رٰاجِعُونَ»1 و تصميم خود را در پايبندى به فرمان حضرت رسول و بازگشت به جوار رحمتِ خداىِ هستى آفرين باز گفت؛ چرا كه به حقّانيت راه و درستى وعدههاى خدا باور داشت.
«يقين»، نمودى از وضوح و روشنى باور نسبت به دين و فرمان خدا و حكم شريعت است. گوهر يقين در هرجا كه باشد، او را مصمّم و بى باك مى سازد. صحنۀ عاشورا جلوۀ يقين بود. يقين به حقّانيّت راه خود، يقين به باطل بودن دشمن، يقين به حق بودن معاد و حساب و محاسبه رستاخيز و يقين به حتميّت مرگ و ملاقات با خدا، در درجه بالايى در دل امام و عاشوراييان وجود داشت و جهت دهنده مقاومت و كيفيّت عمل و ثبات قدم در راه انتخابى بود.
«استرجاع» (گفتن انا للّٰهو انا اليه راجعون) علاوه بر آنكه هنگام آگاهى از مرگ يا شهادت كسى گفته مىشود، در منطق امام حسين عليه السلام، يادآور فلسفه بلند هستى و حيات و سرنوشتِ «از اويى و به سوى اويى» است كه بارها امام در طول راه آن را بر زبان آورد، تا اين عقيده، جهت دهندۀ تصميمها و عملها باشد.
در منزل ثعلبيّه، پس از شنيدن خبر شهادتِ مسلم و هانى، مكرّراً اين
سخن را گفت.1 در همين منزل، لحظهاى خواب، آن حضرت را در ربود و در رؤيا، سوارى را ديد كه مى گويد: «اين كاروان به سرعت مى رود ومرگ هم در پى آن شتابان است.» پس از آنكه خواب خود را تعريف كرد، على اكبر از پدر پرسيد: «پدر جان، مگر ما بر حق نيستيم؟» فرمود: «آرى فرزندم، سوگند به آنكه بازگشت همه به سوى اوست.» گفت: «پس با اين حال، چه باكى از مرگ؟» پدر نيز دعايش كرد.2
طرح مسأله به خدا پيوستن در طول مسير، آماده سازى روحى همراهان براى آن فداكارى بزرگ در راه عقيده بود. چرا كه بدون باورهاى زلال و روشن، يك رزمنده نمىتواند تا پايان خطّ در دفاع از حق مقاوم و نستوه بماند.
«يقين»، هم در «موضوع» بود؛ يعنى شناخت روشن هدف و راه و وضعيّت، هم در «حكم» بود؛ يعنى تكليف بودن جهاد و شهادت در آن شرايط به نفع اسلام، هم در عقيده به «خدا» و هم به «آخرت» بود كه مقوّم اصلىِ پا گذاشتن در ميدانى است كه گروهى مىخواهند جان بدهند و فدا شوند. وقتى وهب بن عبدالله براى دومين بار به ميدان كربلا رفت، در رجز خويش، خود را با عناوينى همچون «مؤمن به رب» و «موقن به رب» معرفى كرد.3
توحيد درنصرتخواهى و فقطوفقط برخدا اعتماد كردن، از جلوههاى ديگر
نقشآفرينى عقيده در عمل است. امام حسين عليه السلام تنها تكيه گاهش خدا بود، نه نامهها وحمايتها و شعارها. وقتى سپاه حرّ راه را بر كاروان امام بست، حضرت ضمن خطابه اى كه درباره حركت خويش و امتناع از بيعت و استناد به نامه هاى كوفيان بود، در پايان، ضمن گلايه از عهد شكنى كوفيان فرمود: «تكيه گاهم خداست و او مرا از شما بى نياز مىكند. «سَيُغْنِى اللّٰهُ عَنْكُمْ»1 در ادامه راه نيز وقتى با عبدالله مشرقى ملاقات كرد و او و همراهش اوضاع كوفه و گرد آمدن مردم را براى جنگ با آن حضرت بيان كردند، پاسخ امام اين بود كه «حَسْبِىَ اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكيٖلُ»2.
صبح عاشورا نيز، وقتى سپاه كوفه با همهمه رو به اردوگاه امام تاختند، دستانِ نيايشگر امام حسين عليه السلام رو به آسمانها بود، وى چنين مىگفت:
خدايا! در هر گرفتارى و شدّت، تكيّهگاه و اميدم تويى و در هر حادثه كه برايم پيش آيد، پشتوانۀ منى، چه بسا در سختىها و گرفتارىها كه تنها به درگاه تو روى آورده و دست نياز و دعا به آستان تو گشودم و تو آن را بر طرف ساختى....3
اين حالت و روحيّه، جلوۀ بيرونىِ، عقيده قلبى به مبدأ و يقين به نصرت الهى است و توحيد در دعا و طلب را مىرساند.
هدف اصلى معارف دين، تقرّب بندگان به سوى خداوند است. اين محتوا حتّى در زيارتنامه هاى شهداى كربلا به ويژه زيارت امام حسين عليه السلام نيز مطرح است. على رغم تبليغات سوء و جاهلانهاى كه شيعه را به
بدعت متّهم مىكنند و زيارت قبور اولياءِ الهى را شرك مىپندارند، در فرهنگ زيارت، خود اين عمل گامى براى تقرّب به خدا شمرده شده است كه توحيد ناب است. در بخشى از زيارت امام حسين عليه السلام كه با فراز «اَللّٰهُمَّ مَنْ تَهَيَّأَ وَ تَعَبَّأَ...» شروع مى شود، خطاب به خداوند مىگوييم:
خدايا! هر كس كه آماده شود و وسايل فراهم كند و به اميد دست يافتن به نعمت و موهبتى سراغ يك مخلوق رود، تا از هدايا و جوائز و عطاهاى او بهره مند شود، آماده شدن و زمينه چيدن من و سفر من به سوى تو و براى زيارت قبر ولىّ تو است و بااينزيارت، به تو تقرب مىجويم، و هديه و عطا و جايزه را از تو اميد دارم....1
در ادامه نيز با حالتِ حَصر، مىگوييم: تنها تو را قصد و آهنگ كردم و تنها آنچه را نزد تو است مىخواهم؛ «فاليكَ قَصَدْتُ و مٰا عِنْدُكَ أرَدْتُ».
اينها نشان دهندۀ بُعد توحيدى تعاليم شيعى است كه مراقد معصومين و زيارت اولياءِ الهى را هم معبر و مسيرى براى رسيدن به توحيد خالص مى داند وتعبّد به امر الهى است كه بزرگداشت اينان راتوصيه فرموده است.
عقيده به مبدأ و معاد، مهمترين عامل جهاد و فداكارى در راه خداست و بدون آن، هيچ رزمندهاى معتقدانه در صحنۀ دفاع قدم نمىگذارد و خود را كه در جنگى به شهادت منتهى مىشود، برنده نمىداند. بدون عقيده به حيات اخروى، با چه انگيزهاى مىتوان از جهاد و جانبازى استقبال كرد؟
از اين رو، چنين اعتقادى در كلمات امام حسين عليه السلام و اشعار و رجزهاى
او و يارانش، نقشى محورى دارد و به برجستهترين شكل، خود را نشان مى دهد. امام حسين عليه السلام روز عاشورا وقتى بى تابى خواهرش را مىبيند، اين فلسفۀ بلند را ياد آور مى شود و مىفرمايد:
«خواهرم! خدا را در نظر داشته باش. بدان كه همۀ زمينيان مى ميرند، آسمانيان هم نمىمانند. هر چيزى جز وجه خدا كه آفريدگار هستى است. از بين رفتنى است، خداوند همگان را دوباره بر مى انگيزد...»1
در سخن ديگرى كه در شب عاشورا بااصحاب خويش فرمود، باز هم تأكيد بر همين محورها را مىبينم، از جمله اين كه:
«بدانيد كه شيرينى و تلخى دنيا، خواب است و «بيدارى» در آخرت است. رستگار كسى است كه به فلاح آخرت برسد و بدبخت كسى است كه به شقاوت آخرت گرفتار آيد.»2
باور به معاد، رشته هاى علقۀ انسان را از دنيا مى گسلد و راحت تر مى تواند در مسير عمل به تكليف، از جان بگذرد. امام در اشعارى كه پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل، از فرزدق در مسير راه كوفه شنيد، به اين جلوۀ تابناك اشاره فرمود:
«اگر دنيا ارزشمند به حساب آيد، سراى آخرت كه خانۀ پاداش الهى است، برتر و نيكوتر است و اگر بدنها براى مرگ پديد آمدهاند،
پس شهادتِ در راه خدا برتر است»1
پيش از اين اشعار هم، بر مسلم بن عقيل رحمت فرستاد، و به عنوان كسى كه «به سوى روح و ريحان و بهشت رضوان الهى رفت و ما نيز در پى اوييم،» از او ياد كرد.
با اين ديد، شهادت خود و هر يك از همراهان و دودمانش را رسيدن به ابديّتى مىدانست كه «آرميدن در جوار رحمت الهى و ديدار با رسول خدا و دست يافتن به بهشتِ برين» را دارا بود. آن همه تأكيد بر اجر الهى و رسيدن به فوز و رستگارى و نوشيدن از شرابهاى بهشتى و برخوردارى از نعمتهاى جاودانى الهى، ايجاد انگيزه جهاد و شهادت مىكرد، چرا كه شهداى كربلا با اين ديد مرگ را آغاز حيات طيّبه در جوار رسول اللّه مىديدند، نه پايان يافتَنِ خط هستى و به نهايت رسيدنِ وجود!
وقتى على اكبر عليه السلام به ميدان رفت و جنگيد و تشنه بازگشت، امام فراخواندن او به مقاومت و ادامه نبرد فرمود: بزودى جدّت رسول خدا را ديدار كرده، از دست او سيراب خواهى شد و شربتى گوارا خواهى نوشيد كه پس از آن تشنگى نيست.2
آنگاه هم كه سر جوانش را بر دامن نهاده بود و خون از چهره و دندانهايش پاك مىكرد، فرزند را نويد داد كه از رنج و اندوه دنيا رسته و به روح وريحان بهشتى رسيدهاى.3
سخنى شبيه به اين را به فرزند امام مجتبى كه پس از مدتى جنگ، نزد امام آمد و آب طلبيد، فرمود:
پسرم! كمى ديگر درنگ و مقاومت كن تا جدت رسول خدا را ديدار كنى و از او شربت گوارايى كه پس آن تشنگى نيست به تو بنوشاند.1
اين سخنان نيز يادآور اين نكته است كه شهادت در جبهه، ديدار رسول خدا و سيرابى از آبهاى بهشتى را در پى دارد.
بر اساس همين باور، رزمندگان جبهه حسينى طرف مقابل را خارج از دين، تارك سنّت پيامبر، رسواى دنيا و آخرت و رو به آتش دوزخ مىدانستند. امام حسين عليه السلام پس از شهادت سردارش عباس عليه السلام در ضمن اشعارى كه نكوهش از رفتار شوم دشمنان در كشتن عترت رسول خدا بود، فرمود: «... فَسَوْفَ تَلاٰقَوْا حَرَّ نارٍ تَوَقَّدُ»2 و آنان را در آستانۀ ديدار با آتش پر شعلۀ دوزخ دانست.
در رجزهاى ياران امام نيز، تكيه بر مبادى اعتقادى و پيوند زدن مبارزه با انگيزۀ اعتقادى و باورداشتِ قيامت و اميد به پاداش خدا و رضاى الهى است و رسيدن به بهشت برين موج مىزند. به عنوان نمونه:
وقتى عمرو بن خالد ازدى به ميدان رفت، در رجز خويش گفت: اى جان! امروز به سوى خداى رحمان و روح و ريحان مىروى و آنچه را كه در لوح تقديرت از پاداشهاى الهى نوشته شده، درمىيابى؛ پس بىتابى
مكن، كه هر زندهاى مردنى است.1
پس از وى، پسرش خالد به ميدان شتافت و باز به خود تلقين مى كرد كه: در راه رضاى خداى رحمان، بر مرگ شكيبا باش، اى پدر! تو به سوى قصرهاى نيكو و آراسته شتافتى.2
سپس سعد بن حنظله با اين رجز پاى به ميدان گذاشت: صبر و مقاومت بر شمشيرها و نيزهها، صبر بر اين زخمها در راه رسيدن به بهشت و حوريان بهشتى. اى نفس! براى آسايش ابدى و خير جاودانه، تلاش كن و راغب باش.3
مسلم بن عوسجه به ميدان رفت و ضمن معرفى خود گفت: هر كس بر ما ظلم و تعدى كند، از راه حق كنار رفته و به دين خداى صمد كافر شده است.4
و عمرو بن مطاع جعفى به ميدان شتافت و در رجز خويش، ضمن شيرين و گوارا دانستن جهاد و مرگ درركاب حسين عليه السلام، آن را «فوز» و رهايى از آتش دوزخ دانست.5
و بسيارى نمونه هاى ديگر كه همه نشان دهنده پشتوانۀ عقيدتى و ايمانى به مبدأ و معاد در رزم آورى عاشوراييان است.
يادآورى مبادى اعتقادى اسلام در كربلا و از زبان امام حسين و ياران او، نوعى خلع سلاح دشمن و زير سؤال بردن هجومشان بر ضدّ خاندان
عصمت بود، هجومى كه با هيچ منطق و آيين و مرامى سازگارى نداشت و نشانۀ خروجشان از دين و فاصله گرفتن از شريعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود. ياد كرد اصول اعتقادى از سوى امام حسين عليه السلام نيز به صورت ديگرى دفع شبهه آفرينى هاى بعدى امويان را در برداشت. سيد الشهدا عليه السلام در مدينه پس از آنكه تصميم گرفت خارج شده به مكه رود، كاغذ و قلمى طلبيد و به برادرش محمد حنفيّه وصيّتنامهاى نگاشت. اين وصيتنامه، علاوه بر آنكه مظلوميّت آن حضرت را در شرايطى كه تبليغات در دست امويان است نشان مى دهد و امام را وا مىدارد كه براى رفع هر گونه تهمت وجعل ونسبتهاى نارواى بعدى، اصول اعتقادى خويش را به صورت مكتوب بنگارد، مرورى بر مفاهيم اعتقادى اسلام نيز به حساب مىآيد. حضرت نوشت: «حسين شهادت مىدهد كه خداى يكتا و بى شريك است و محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستادۀ اوست كه حق را از سوى حق آورده است و گواهى مى دهد كه بهشت و جهنّم حق است و قيامت حتماً خواهد آمد و شكّى در آن نيست و خداوند همۀ خفتگان در گور را بر خواهد انگيخت...»1 پس از بيان اين اصول اعتقادى به ذكر فلسفه قيام خويش، يعنى اصلاحگرى و امر به معروف و نهى از منكر، پرداخت، تا هيچ شائبهاى در حركت دينى و مرامى او باقى نماند.
از جهات مكمّل بينش اسلامى، عقيده به نبوت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و عصمت اوست و «شهادتين»، نشان مسلمانى است. اين موضوع، در فرهنگ عاشورائيان مكرر مطرح شده است، چه از سوى امام حسين عليه السلام
و چه از سوى فرزندان و بستگان و ياران شهيدش.
ياد كردن از پيامبر اسلام و بعثت و رسالت او، احياى تفكر اسلامى است. ربط دادن وجود امام و خاندانش به آن بزرگوار، يادآور اصل ديگرى از معتقدات مسلمين است. پيونددادن حركت عاشورا به احياى سنت پيامبر و مبارزه با بدعتهايى كه در دين حضرت محمد صلى الله عليه و آله پيش آمده است، باز هم تأكيد بر يك مسألۀ اعتقادى است.
در عصر پيامبر، به ظاهر همه او را قبول داشتند ومطيع او بودند. اما در عصر پس از او، دچار تجزيه شدند. برخى به سنّت و دين او وفادار ماندند و برخى در پى احياى جاهليّتهاى رنگ باخته و بىروح به راه افتادند.
پيدايش ضلالت وبدعت و حيرت و جهالت (كه در زيارتنامهها علّت شهادت امام حسين براى نجات امت از اين خصيصه ها قلمداد شده است) نوعى انشعاب در پيروان اسلام، و جنگيدن با ذرّيّۀ پيامبر، خروج از دين و انكار رسالت آن حضرت بود.
امامت، محور يكدست ماندن وعامل انسجام امت است. كسانى كه از امام حق پيروى نكنند و حق را رها كرده بر گرد باطل جمع شوند، از امت «محمد» بيرونند و مسلمان نيستند. ملاك مسلمانى پس از اطاعت از رسول خدا، «ولايت پذيرى» است. ولى مسلمانان آن عصر، عدّهاى بر محور باطل تجمّع كردند و اطاعت از كسانى كردند كه وحى و نزول جبرئيل وخبرهاى آسمانى را منكر بودند و با سلطه يابى بر مقدرّات مردم، كفر به خدا و عناد با حضرت رسول را كه ديرى در دلهايشان مانده بود، بروز دادند.
در روز عاشورا، برخى از ياران امام، سخنرانىهايى ايراد كردند. زهير
بن قين، يكى از آنان بود. در خطابه اش گفت:
اى كوفيان! ازعذاب الهى هشدارتان مى دهم! نصيحت مسلمان وظيفه، و حق هر مسلمان است. ما و شما تا كنون، تا وقتى كه ميان ما و شما شمشير نيايد بر يك آئين هستيم. اما هر گاه تيغ بين ما كشيده شود، عصمت از ميان برداشته مىشود. شما يك امّت هستيد، ما هم امّتى. خداوند، ما و شما را به وسيله ذرّيۀ پيامبرش آزموده است تا ببيند چه مىكنيم....1
كلام مهم زهير، حكايت از خروج عدّهاى از جمع «امّت محمّد» داشت. قيام كربلا، حادثهاى بود كه مرز ميان پيروان راستين و مدعيان دورغين اسلام را روشن ساخت. مردم دو گروه شدند: مدافعان حق و مخالفان حق؛ و عاشورا سند اين تمايز بود.
وقتى يزيد، پس از كشتن امام و اسير كردن اهل بيت او، سرمستانه ادّعا كرد كه «بنىهاشم» با پادشاهى بازى كردند، والا نه خبرى آمده ونه وحى نازل شده است (لعبت هاشم بالملك...) اين كفر صريح و نفى رسالت بود كه از زبان مدّعيان مسلمانى شنيده مىشد.
سيّد الشهدا در مكه با ابن عباس دربارۀ امويان حاكم صحبت مىكرد.
حضرت از وى پرسيد: نظر تو دربارۀ كسانى كه پسرِ دخترِ پيامبر را از خانه و وطن و زادگاهش بيرون كرده و او را آوارۀ دشت وبيابان كردند ودر پى كشتن او و ريختن خونش هستند چيست؟ در حالى كه اين پسر پيامبر، نه براى خدا شريكى قائل شده، نه غير خدا را سرپرست خويش گرفته و نه از آيين پيامبر خدا فاصله گرفته است. ابن عباس گفت: دربارۀ آنان چيزى
نمى گوييم جز اين آيه قرآن: «آنان به خدا و پيامبرش كافر شدند و نماز را جز با كسالت به جا نمى آورند»...1 امام حسين عليه السلام فرمود: «خدايا شاهد باش.»2
ابن عباس به صراحت به كفر آنان نسبت به خدا و رسول گواهى داد.
در طول اين سفر نيز، امام و ياران و خاندانش، پيوسته از رسول اللّٰه ياد مىكردند و خود را از نسل آن پيغمبر پاك معرفى مىكردند و كرامت و شرافت خويش را در آن مى دانستند كه وارث و ذرّيۀ آن فرستادۀ الهىاند.
اين نيز نيشترى بود بر غدّههاى كينه آلود امويان نسبت به دين خدا و عترت حضرت محمد صلى الله عليه و آله.
از جمله مباحث سازندۀ اعتقادى، «شفاعت» است. شفاعت يعنى عقيده به اينكه با وساطت اولياى الهى، خداوند از گناهان مؤمنان خطا كار در مى گذرد. شفاعت با اذن خدا است و معصومين نيز از كسانى شفاعت مى كنند كه هم خدا اذن مى دهد هم خودِ آن افراد، استحقاق شفاعت را داشته باشند. پس شفاعت، زمينه لازم دارد و عقيدۀ به شفاعت شفعا، نوعى مراقبت در رفتار و عملكرد را مىطلبد. بُعد سازندگى شفاعت همين بخش است.
مقام شفاعت براى پيامبر وخاندان او ثابت است. در قيامت هنگام حسابرسى نيز مواجهۀ انسانها با پيامبر و آل او حتمى است و نقّادى
عملكرد دنيوى در آخرت است. طرح مسألۀ شفاعت يا برخورد با پيامبر در قيامت، توجه دادن به اين بُعد اعتقادى است.
در كوفه، وقتى امام سجاد عليه السلام را با آن حال رقت بار و دست بسته و زنجير بر گردن آوردند، حضرت ضمن اشعارى كه مى خواند، يكى هم اين بود:
لَو انَّنا وَ رَسُولَ اللّٰهِ يَجْمَعُنٰايَوْمَ الْقِيٰامَةِ مٰا كُنْتُمْ تَقُوليٖنٰا1
«اگر روز قيامت، ما و پيامبر خدا در يك جا جمع شويم، شما چه خواهيد گفت؟ و چه حرفى براى گفتن يا عذر خواهى داريد؟»
در سخنانى هم كه حضرت زينب در كوفه داشت، از جمله به اين شعر تَمَثُّل جست كه:
مٰاذٰا تَقُولُونَ اذْ قٰالَ النَّبىُّ لَكُمْمٰاذٰا فَعَلْتُمْ وَ انْتُمْ آخِرُ الاُمَم...2
«آنگاه كه پيامبر (در قيامت) به شما بگويد: چه كرديد؟ شما كه امّت آخرالزمان هستيد! شما چه خواهيد جواب داد؟»
و به نقل برخى منابع، در يكى از منزلهاى راه كوفه تا شام كه اسراى اهل بيت را مى بردند، بر ديوارى با خطى از خون نوشته شده بود:
اَتَرْجُوا امَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْنًاشفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسٰابِ؟3
يادآورى موضوع اعتقادى شفاعت، نوعى ملامت بر عملكرد دشمنان نيز بود، چرا كه جنايت آنان نسبت به ذرّيۀ پيامبر، با وضع امّتى كه به شفاعت آن حضرت اعتقاد داشته باشند، ناسازگار است.
درخواست شفاعت و اميد به آن نيز، كه در زيارتنامهها آمده است،
همين اثر تربيتى را دارد. از جمله در زيارت امام حسين عليه السلام مى خوانيم:
«فَاشْفَعْ لىٖ عِنْدَ رَبِّكَ و كُنْ لىٖ شَفيٖعاً»1.
در زيارت عاشورا نيز از خدا مى خواهيم كه شفاعت آن حضرت را در روز قيامت، روزى ما سازد:
«اَللّٰهُمَّ ارْزُقْنىٖ شَفٰاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ».2
اهل بيت پيامبر، برگزيدگان خدايند و مقام والايشان نزد او، در زيارتنامه ها بازگو شده است. در سخنانى هم كه خود امام حسين، امام سجاد، حضرت زينب و ديگر عاشوراييان بيان كردهاند، از اين مقام ياد شده است.
در فرهنگ اسلام، امامت منصبى الهى است كه پس از نبوّت براى تبيين مكتب و حفظ دستاوردهاى نهضت اسلامى و اجراى حدود واحكام خدا در جامعه از مسير رهبرى و ولايت، پيش بينى شده است.
فلسفۀ سياسى اسلام براى مديريت جامعه بر مبناى دين، در قالب و شكل «امامت» تجلّى مى كند. از اين رو، از شاخصههاى امامت نيز، همچون نبوت، علاوه بر صلاحيت هاى علمى و تقوايى، «جعل الهى» و «نصب» است.
اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به لحاظِ صلاحيتهاى خاصّ و نزديكى بيشتر به سرچشمۀ دين، شايسته تر از ديگران براى تصدّى زمامدارى
مسلمين اند. آنچه كه در غدير خم اتفاق افتاد، تأكيدى مجدّد بود كه رسالتِ پيشوايى امت پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله، بر عهدۀ امام برتر و شايسته ترين فرد پس از آن حضرت، يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام است.
هر چند كه عدّهاى رياست طلب و زورمدار با راه اندازى غوغاى سقيفه، مسير امامت مسلمين را در بسترى ديگر انداختند و امّت را از امامتِ على عليه السلام محروم كردند، ولى اين حق، از آنِ آن حضرت بود و خود او پيش از رسيدن به خلافت و پس از آن در درگيرى و مناقشاتى كه با خلفا و معاويه داشت و پس از شهادتش، امامان ديگر شيعه، پيوسته بر اين حقِ راستين تأكيد كرده اند و آن را حق مسلّم خويش دانسته اند و ديگران را غاصب اين منصب دانستهاند.
قيام عاشورا، جلوهاى از اين حق خواهى و باطل ستيزى در ارتباط با اين والاترين ركن جامعۀ اسلامى بود. گرچه امام مجتبى عليه السلام بنا به مصالح و شرايطى (كه اينجا جاى بحثش نيست) با معاويه قرارداد صلح امضا كرد، امام حسين عليه السلام نيز تا وقتى معاويه زنده بود، به عهدنامۀ برادر شهيدش وفا دار ماند، امااين خاندان پيوسته نسبت به امامت مسلمين و منصب خلافت، مدعى بودهاند و پيوسته مىكوشيدند در حدّ توان و امكان، با بيدارسازى مردم و تهيّۀ مقدمات و زمينه چينى هاى لازم، اين عنصر مهم و ركن اساسى اسلام را جامه عمل بپوشانند.
دراين راستا، امامان شيعه، از جمله اباعبدالله الحسين عليه السلام چند برنامۀ محورى داشتند:
1 - تبيين جايگاه امامت و ويژگىهاى امام؛
2 - تبيين عدم صلاحيت ديگران براى تصدّى اين منصب؛
3 - بيان شايستگى و احقّيت خود بر امامتِ مسلمين.
امام حسين عليه السلام در هر سه مورد، سخنان بلندى دارد كه به گوشهاى از آنهااشاره مىشود.
شرايط امام
امام حسين عليه السلام پس از دريافت نامه هاى گروهها و چهره هاى بارزى از بزرگان شيعه در كوفه كه او را دعوت به آمدن به كوفه مىكردند تا در سايۀ امامت او به قيام عليه يزيد بپردازند، نامهاى به آنان نوشت و توسط دو پيك فرستاد و ضمن آن به اعزام مسلم بن عقيل اشاره نمود و در پايان نامه افزود:
«فَلَعَمْرىٖ مَا الاِمٰامُ الاَّ الْحٰاكِمُ بِالْكِتٰابِ، الْقٰائِمُ بِالْقِسْطِ، الدّٰائِنُ بِديٖنِ الْحَقِّ، الْحٰابِسُ نَفْسَهُ عَلىٰ ذٰاتِ اللّٰهِ»1
به جانم سوگند، امام، جز آنكه به كتاب خدا حكومت و داورى كند وقيام به قسط وعدل نمايد و به دين حق گردن بنهد و خود را وقف راه خدا كرده باشد، نيست.
اين بيان، نشان دهندۀ ويژگىهاى امام راستين از ديدگاه اوست. چنين پيشوايى، تجلى دين خداست و معرفت او ضرورى و اطاعتش حتمى است و اعتقاد وشناخت نسبت به چنين امامى جزء توحيد است. در كلامى از آن حضرت، در پاسخ كسى كه مىپرسد «خداشناسى» چيست؟
مىفرمايد: اينكه اهل هر دوره و زمانى، پيشوايى را كه اطاعتِ او بر آنان واجب است، بشناسند.1
شيخ صدوق در ذيل اين حديث مى افزايد: مقصود آن حضرت اين است كه مردم هر دوره بايد بدانند كه خداوند، هرگز در هيچ دورهاى آنان را بدون امام معصوم وا نمى گذارد و اگر كسى خدايى را بپرستد كه براى مردم «حجّت» اقامه و تعيين نكرده است، در واقع غير خدا را پرستيده است.
پس شناختِ امام مفترض الطّاعه و سپردن زمام اختيار به ولايت و هدايت او، شرط صحّتِ خداپرستى و زمينۀ خداشناسى كامل است. در يكى از زيارتهاى آن حضرت آمده است:
خدايا! گواهى مىدهم كه اينجا قبر حبيب و برگزيدۀ توست، آنكه به كرامت تو نائل آمده است، آنكه با شهادت به او عزت و شرافت بخشيدهاى و ميراث پيامبران را به او عطا كردهاى و او را «حجّت» بر بندگان خود قرار دادهاى.2
در فرازى از يك زيارتنامۀ ديگر مىخوانيم:
شهادت مى دهم كه تو امام راشد و راهنمايى؛ قيام به حق كردى و به آن عمل كردى گواهى مى دهم كه اطاعت از تو فرض و واجب است؛ سخن تو صدق و راست است و تو با حكمت و موغطۀ نيكو به راه پروردگارت دعوت كردى. 3
صلاحيت خود و نفى صلاحيت ديگران
وقتى الگوى كلّى امامت و ويژگىهاى پيشواى صالح بيان شد، انطباق آن عنوان بر شخص خاصّ، محور ديگر بحث است. رهبر نهضت عاشورا، در جاهاى مختلف، با بيان جايگاه والاى اهل بيت پيامبر و برشمردن فضايل شخصى خود و برخوردارىاش از ملاكهاى امامت، همچنين با ذكر نقاط ضعف و اشكالهاى اساسى و غير قابل اغماض در امويان به ويژه يزيد بن معاويه، ذهنيت جامعۀ اسلامى را به سمت و سوى «امام صالح» سوق مىدهد. نمونه هاى اين هشدار و تبيين فراوان است كه به تعدادى از آنها اشاره مىشود:
امام حسين عليه السلام در مسير راه كوفه، پس از برخورد با سپاه حرّ، در خطابه اى كه پس از برگزارى نماز جماعت، خطاب به آنان ايراد نمود، فرمود:
اى مردم! اگر تقواى خدا پيشه كنيد و حق را براى صاحبانش بشناسيد، خدا از شما بيشتر راضى خواهد بود. ما دودمان پيامبريم و به عهده دارى اين امر (حكومت) و ولايت بر شما، از ديگرانى كه بناحق مدّعى آنند و درميان شما به ستم و تجاوز حكومت مىكنند، سزاوارتريم1
در نامه اى كه پس از برخورد با سپاه حرّ به بزرگان كوفه مى نويسد، پس از برشمردنِ اينكه اين جماعت (زمامداران اموى) پيرو شيطانند و حدود الهى را تعطيل كرده و فساد را آشكار ساخته و حلال را حرام و حرام الهى را حلال كرده
و بيت المال را براى خود برداشته اند، مىفرمايد: «وَ انّٖى احَقُّ بِهٰذَا الاَمْرِ لِقرابَتىٖ مِنْ رَسُوِل اللّٰهِ...»1 و خود را به دليل نزديكتر بودنش به پيامبر، براى حكومت بر مسلمين شايسته تر مىبيند.
وقتى كه آن حضرت در مدينه بود، خبر مرگ معاويه رسيد و وليد به دستور يزيد، مىخواست از آن حضرت بيعت بگيرد. حضرت فرمود: اى امير! ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و نزول رحمتيم. خداوند به ما آغاز كرده و به ما ختم نموده است. ولى يزيد، مردى تبهكار و شرابخوار و آدمكش است كه فسق علنى مىكند، كسى مانند من با كسى همچو او بيعت نمىكند، ولى ما و شما صبح كنيم و منتظر باشيم ونگاه كنيم كه كداميك از ما به بيعت و خلافت سزاوارتريم؟! «نَنتظر و تَنْتَظِرُونَ ايُّنااَحَقَّ بِالْخِلاٰفةِ وَالْبَيْعةِ»2.
اين ديدگاه را امام حسين عليه السلام، از سالها قبل نسبت به يزيد داشته است. معاويه در ايّام حيات خود وقتى براى ولايت عهدى يزيد، تلاش مى كرد و مىكوشيد تا نظر موافق بزرگان و شخصيتها را جلب كند، در مدينه ديدارى با ابن عباس و امام حسين عليه السلام داشت ومى خواست از آنان بيعت بگيرد. امام حسين عليه السلام از گستاخى او انتقاد كرد و فرمود:
اينكه به كمال رسيدن و سياست و تدبير يزيد را نسبت به امت پيامبر ياد مى كنى مىخواهى مردم را به توهّم اندازى! گويا چهرهاى پنهان وناشناخته را توصيف مىكنى يا اطلاع خاصى دارى! يزيد، خودش گواه رأى اوست، او براى همان كارهايى كه مشغول است مثل بازى
با سگها، كبوتربازى، نوازندگى و عياشى، بهتر است، بيش از اين بار ستم بر دوش مكش1.
در نامهاى خطاب به معاويه دربارۀ همين موضوع و خلافكارىهاى او مى نويسد:
بدان كه خداوند، هرگز فراموش نمى كند كه تو تنها به گمان، انسانها را مىكشى و به تهمت، دستگير مى كنى و نوجوان شرابخوار و سگبازى را به امارت مردم مىگمارى. با اين كار، خودت و دينت را هلاك و تباه مىسازى و مردم را ضايع مىكنى.2
در همين نامه مىنويسد:
اى معاويه! برايم نوشتهاى كه مردم را به فتنه نيندازم. من فتنهاى بالاتر از زمامدارى تو بر مردم نمىشناسم و اگر اهل مبارزه باشم، جهاد با تو را برترين كار مى دانم و اگر با تو نجنگيدهام از خدا آمرزش مىخواهم!
اين ديدگاه امام را درمورد خلافت و زمامدارى ناصالحان بيان مىكند.
در نقل ديگرى آمده است كه امام به معاويه نامه نوشت و از امورى انتقاد كرد از جمله اينكه:
جوانىرا بهولايت امر مردم تعيين كردهاى كه شراب مىخورد و با سگ بازى مىكند، به امانت خود خيانت كرده و مردم را تباه ساختهاى، چگونه يك شرابخوار را به توليت امور امّت محمد صلى الله عليه و آله مىگمارى، درحالىكه شرابخوار، امين بريك درهم نيست، چگونه نسبت به امّت
امين باشد.؟!1
از ديدگاه امام حسين عليه السلام كسى شايسته امامت مسلمين است كه از نظر علم و تقوا و اصل و نسب برتر باشد. در سفرى كه معاويه به مدينه داشت، دستور داد همه در مسجد حاضر شوند. عدّهاى هم كه هنوز به نفع يزيد بيعت نكرده بودند، كنار منبر نشسته بودند. معاويه شروع كرد به برشمردن فضايل (!) يزيد و در پايان گفت همه جا همه بيعت كردهاند. تنها مدينه مانده است.... امام حسين برخاست و فرمود: كسى را وانهادهاى كه از نظر پدر و مادر و صفاتِ شخصى از يزيد بهتر است! معاويه گفت: گويا خودت را مى گويى؟! حضرت فرمود: آرى!2
در نقل ديگرى آمده است كه فرمود: به خدا قسم من به خلافت شايسته ترم، پدرم بهتر از پدر اوست، جدّم برتر از جدّ اوست، مادرم بهتر از مادر اوست و خودم بهتر از اويم.3
گردن نهادن به حكم پيشوا - هر كه مى خواهد باشد - در منطق عاشورا و دين، درست نيست. هر زمامدار وامامى شايسته پيروى نيست. در فرهنگ قرآنى، «امام نار» و «امام نور» مطرح است4 پيشوايان ستمگر و باطل، «ائّمۀ نار» ند كه هم خودشان دوزخىاند، و هم مردم را جهنّمى مىسازند و «ائّمۀ نور»، پيشوايان الهى، روشنان و روشنگران اند و پيروى از آنان نيز، گام زدن در مسير هدايت است. عاشوراييان با اين فرهنگ، به خوبى آشنا بودند. وقتى امام حسين عليه السلام در سرزمين نينوا فرود آمد،
قاصدى از سوى ابن زياد آمد ونامه اى آورد. يكى از همراهان امام كه او را شناخت نفرينش كرد و گفت چيست كه آوردهاى؟ پاسخ داد: اطاعت از امامم كرده و به بيعت خود وفا كردهام. همراه امام گفت: پيشواى تو از همان «ائمه نار» است كه به آتش فرا مى خوانند و چه بد امامى است.1
پيام عاشورا اين است كه در جامعۀ اسلامى، حاكميت و ولايت، حق شايسته ترين افراد است كه تعهّد ايمانى بالايى داشته باشند و براى اجراى قرآن و فرمان خدا وهدايت جامعه به سوى اسلام ناب بكوشند وشيوۀ حكومتى شان بر مبناى عدل و قسط و محترم شمردن مال وجان و نواميس مسلمانان باشد. جز به اين صورت، حقّ اين منصب الهى و حقوق مردم ادا نخواهد شد و با زمامدارى ناصالحان، جامعه رو به سقوط وتباهى و دين خدا رو به نابودى خواهد رفت. امام هرگز تن به چنين حكومتى نمىدهد. آن حضرت، ضمن برشمردن رسوايىهاى يزيد، و ردّ صلاحيّت او براى خلافت، نسبت به بيعت با او فرمود:
«... لٰا وَاللّٰهِ! لٰايكونُ ذٰلِكَ ابَداً».2
نه به خدا قسم، اين هرگز شدنى نيست!
در راستاى همين هدايت و نجات بخشى كه از شؤون امامت بحق است، سيد الشهدا به مبارزهاى دست مى زند كه به شهادت ختم مىشود و همين زمينۀ جهلزدايى و بيدارگرى مردم مىشود. در زيارت امام حسين عليه السلام مى خوانيم:
«فَاَعَذَر فِى الدَّعوةِ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فيٖك لِيَسْتَنْقِذَ عبادَك مِنَ
الضَّلالَةِ وَ الْجَهالَةِوَ العَمىٰ وَالّشكِّ وَ الْأرتيابِ الىٰ بٰابِ الْهُدىٰ وَ الرَّشٰادِ.»1
(خدايا...) او در دعوت خويش، راه عذر را بر مخالفان بست، در راه تو خون خويش را نثار كرد، تا بندگانت را از گمراهى و جهالت و كورى و دودلى و شك بيرون آورد و نجات بخشد و به هدايت و رشادت رهنمون گردد.
عمل امام، نشان دهنده بينش صحيح اسلام نسبت به رهبرى و خلافت است. امام حسين عليه السلام، حتى اگر هيچ ياور و دعوت كننده و بيعت كنندهاى هم نداشت، باز با حكومت يزيد كنار نمىآمد، چرا كه مشروعيّت نداشت. خود وى تصريح فرمود:
«وَ اللّٰهِ لَو لَم يكُنْ فِى الدُّنْيٰا مَلْجَأٌ و لا مأوىٰ لَمٰا بٰايَعْتُ يزيدَ بنَ معاويَةَ»2
به خدا قسم اگر در دنيا هيچ پناهگاه و مأوايى نباشد، باز هم با يزيد بيعت نخواهم كرد.
دين پيوسته از سوى دشمنان در معرض تحريف، سوء استفاده، تفسير نادرست و بدعت آفرينى است. از سوى ديگر رسالت امامان حق و علماى دين، صيانت دين و معتقدات اسلامى از تحريف و مقابله با بدعتها
است. از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است كه:
«ِاذٰا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فىٖ امَّتىٖ فَلْيُظهِرِ الْعالِمُ عِلْمَهُ...»1
هرگاه بدعتها آشكارشود، دانا بايددانش و علمخويش را آشكار كند.
در سخن ديگرى از آن حضرت است: هر بدعتى كه پس از من پديد آيد و ايمان را مورد خطر و هجوم و نيرنگ قرار دهد، وليّى از دودمان من عهده دار آن مىشود كه از ايمان دفاع كند و با الهام الهى زبان بگشايد و حق را علنى و روشن سازد و نيرنگ مكاران را باز گرداند.2
امام حسين عليه السلام نيز به عنوان مصداقى از عمل به اين تكليف الهى به دفاع از حريم دين پرداخت و از انگيزه هاى خويش، احياى دين و بدعت ستيزى را بر شمرد. از جمله در نامه اى كه به بزرگان بصره نوشت، چنين آمده است:
«اَدْعُوكُمْ الىٰ كِتٰابِ اللّٰهِ و سُنَّةِ نَبيّهِ فَاِنَّ السُّنّةَ قَدْ اميتَتْ و الْبِدْعَةَ قَدْ احْيِيَتْ»3
شما رابه كتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت مى كنم. همانا سنّت مرده و بدعت زنده شده است.
اين رسالت امام است كه نسبت به سست شدن پايههاى عقايد ناب و جان گرفتن جاهليّت، حساسيّت نشان دهد و به قيام بپردازد، تا دين زنده بماند. تأكيد وى بر رفتن به راه و روش پدرش امير المومنين و جدش رسول خدا نيز گونۀ ديگرى از همين بدعت ستيزى و حفاظت از دين است.
آنچه امويان از آن دم مىزدند، چهره اى تحريف يافته و مسخ شده از آيين حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود، چرا كه معتقدان به آن اسلام، تعارضى ميان آن و ستمها و فسادهاى يزيد از يك سو و هوا و هوسهاى خود از سوى ديگر، نمى ديدند. حسين بن على عليه السلام براى نشان دادن اينكه آنچه حاكم و سارى است، اسلام پيامبر نيست، جز با كلامى از جان و خطّى از خون نمى توانست كارى كند. شهادت مظلومانهاش براى نجات دين بود. در سخن زيبايى از حضرت امامخمينى قدس سره مىخوانيم:
ما بايد سعى كنيم تا حصارهاى جهل و خرافه را شكسته، تا به سرچشمه زلال اسلامناب محمدى صلى الله عليه و آله برسيم و امروز غريب ترين چيزها در دنيا همين اسلام است ونجات آن قربانى مىخواهد ودعا كنيد من نيز يكى از قربانىهاى آن گردم.... 1