پيام هاى سياسى (تبيين)
ولايت و رهبرى
تولّىٖ و تبرّىٖ
امر به معروف و نهى از منكر
عدالت خواهى
باطل ستيزى
جهاد
آزمون
اصلاح
پيروزى خون بر شمشير
الگوگيرى
تدبير و برنامهريزى
اصول انسانى و جنگ
بصيرت
هر روز، عاشورا
پيام رسانى
ياد و گراميداشت
فلسفۀ سياسى اسلام و طرح مكتب براى مديريّت جامعه، به صورت «ولايت» است. معيارهاى دين براى زمامداران، ملاك هاى ارزشى است.
در دوران پيامبر و ائمّه، حكومت از آنِ آنان است و در عصر غيبت، حق «ولىّ فقيه» كه نمايندگى از معصوم دارد. مبناى تصدّى حكومت، لياقت و توانِ علمى و شايستگى تقوايى است، نه زور. حاكمان نيز در چهارچوب «دين خدا» به ادارۀ امور مىپردازند.
با اين مقدّمه، عاشورا را حركتى انقلابى بر ضدّ انحراف سياسى و دينى حكّام مستبدّ مىبينيم و قيام سيد الشهدا عليه السلام را سرشار از بار سياسى. اسارت مردم در چنگ حكومت ظالمانه و تلاش براى رهايى آنان و سپردن زمامدارى به «امام صالح» به قصد گسترش حق و عدل در جامعه، گوشهاى از اين بُعد را نشان مىدهد و حركت امام حسين عليه السلام و خاندان و يارانش جهت آگاهى بخشى به تودههاى مردم و ترسيم سيماى رهبر شايسته و افشاى چهرۀ واليان بىدين و دنياپرست و ستمگر،
گوشهاى ديگر را.
از اين رو «قيام عاشورا» براى همه آنان كه حق طلب، عدالتخواه، مبارز، مدافعِ مظلوم، جهادگر در راه خدا، شهادت طلب، مصلح اجتماعىو آزاد انديش و آزادهاند، پيام دارد و به گواهى تاريخ، بنيان بسيارى از نهضت هاى ضدّ ظلم و مقاومت هاى در برابر تجاوز و حركت هايى در راستاى تشكيل حكومت اسلامى بر درس هاى عاشورا استوار بوده است. اگر ماهيّت سياسى و مبارزاتى قيام عاشورا براى جهانيان به خوبى ترسيم شود، در ميان انسان هاى آزاده و ملّت هاى دربند و آزاديخواه، هواداران و شاگردان بسيارى خواهد يافت.
عاشورا پاسخى به اينگونه سؤالها است كه: حاكم شايسته كيست؟ صفات رهبر مسلمانان كدام است؟ وظيفۀ حكومت در قبال مردم چيست؟ مردم در جامعۀ اسلامى چه حقوق و چه وظايفى دارند؟ با نظام جور چه بايد كرد؟ براى قيام مردمى چه زمينههايى لازم است؟ دامنۀ امر به معروف و نهى از منكر تا كجاست؟ معيارها و مبناهاى ساختار سياسى جامعه چيست؟ ولايت و بيعت چه كسى لازم و تكليفآور است؟ و... مسائلى از اين دست.
از مهم ترين اصول اسلام، «ولايت» است. ولايت به معناى پذيرفتن رهبرى پيشواى الهى و نيز اعتقاد به اين كه امامان معصوم، پس از پيامبر اسلام، از سوى خداوند بر مردم ولايت دارند. نظام سياسى اسلام و شيوۀ حكومتى دين بر پايۀ ولايت است. «ولىّ خدا» حاكم الهى بر مردم است و
اطاعت او به عنوان «اولى الامر» واجب است.
ولايت، هم يك مسأله عاطفى و درونى نسبت به «اهل بيت» است، هم يك مسأله اعتقادى است؛ يعنى پيشوايى ائمه معصوم را از جانب خدا دانستن و به جانشينى آنان براى رسول خدا عقيده داشتن، هم يك موضوع سياسى است، يعنى شيوه و نظام حكومتى در اسلام، كه در عصر حضور، ولايت امر بر عهدۀ امامان است و در عصر غيبت، متعلّق به فقهاى عادل شيعه است.
ولايت بر مسلمين را امامان، حقّ خودشان مى دانستند و به غاصب بودن ديگران عقيده داشتند، چرا كه اين منصب الهى از سوى خدا براى ائمه تعيين شده است و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز بارها آن را اعلام داشته است.
آنان كه به ناروا بر مسند زعامتِ مسلمين و خلافت و جانشينى پيامبر تكيه زدند، وصيّت و فرمان پيامبر را زير پا گذاشتند. ولايت در اسلام بر پايۀ لياقت و صلاحيّت است و صالح ترين فرد براى زمامدارى مسلمانان امامان معصوم بودند. از اين رو امام حسين عليه السلام فرمود:
«وَ نَحْنُ اهْلُ الْبَيْتِ اوْلىٰ بِوَلاٰيَةِ هٰذَالْأَمْرِ عَلَيْكُمْ مِنْ هٰذَا الْمُدَّعيٖنَ مٰا لَيْسَ لَهُمْ».1
ما خاندان پيامبر بر تصدى اينامر (و خلافت و حكومت برشما) ازاين مدّعيان ناحق، سزاوارتريم.
عقيدۀ به اين ولايت، انسان مُوالى را در خطّ رهبرى «ولىّ خدا» قرار
مىدهد، اگر عشق مىورزد، به ولىّ صالح است، اگر اطاعت و تسليم دارد، نسبت به او است، اگر نُصرت و يارى هم دارد، هديه به پيشواى الهى است و اگر مىجنگد، در ركاب و به فرمان حجّت خدا است و اين موهبتى است كه برخى يا اساساً چنين باورى ندارند، يا اگر عقيده به ولايت ائمّه هم داشته باشند، گاهى در عمل از انجام تكليفِ برخاسته از اين «ولايت پذيرى» سر باز مىزنند؛ يا در عمل، ولايت ظالمان را گردن مىنهند.
امام حسين عليه السلام در نامهاى كه به مردم بصره و بزرگان آن شهر نوشت، از جمله چنين فرمود:
«پس از آن، خداوند، پيامبرش را به سوى خويش برد، ولى مردم حكومت و خلافت را از ما گرفتند و ما براى جلوگيرى از تفرقه در امّت، چيزى نگفتيم، در حالى كه مىدانيم ما براى اين حقِ مسلّم، از كسانى كه آن را عهدهدار شدند، شايستهتر و ذى حقتريم... اگر شنواى سخنم باشيد و فرمان مرا اطاعت كنيد، شما را به راه رشد و كمال، رهبرى مىكنم.»1
در سخنانى كه در برخورد با سپاه حرّ داشت - كه گذشت - امام فرمود:
«فَاِنَّكُمْ انْ تَتَّقُوا وَ تَعْرِفوُا الْحَقَّ لِأَهْلِهِ يَكُنْ ارْضىٰ لِلّٰهِ»2
اگر تقوا داشته باشيد و «حق» را براى اهلش بشناسيد، خدا را بيشتر خشنود مى سازد.
امام، چون «ولايت» را حق خويش مىدانست، مردم را بهسوى آن فرا مىخواند و به آن احتجاج مىكرد. پس از مرگ معاويه، وقتى والى مدينه
به دستور يزيد، مىخواست از امام بيعت بگيرد، آن حضرت نپذيرفت. به فرزند زبير گفت: هرگز بيعت نخواهم كرد؛ چرا كه امر خلافت پس از برادرم حسن عليه السلام از آنِ من بود كه معاويه چنان كرد (و براى يزيد از مردم بيعت گرفت): «لِأَنَّ الْأَمْرَ كٰانَ لىٖ مِنْ بَعْدِ اخِى الْحَسَنِ عليه السلام...».1
در زيارتنامه ها گاهى لعنت بر كسانى آمده است كه ولايت آنان را انكار كردند «وَ امَّةٌ حَجَدَتْ وِلاٰيَتُكُمْ».2 و خطاب به امام حسين عليه السلام بارها تعبير «مولا» به كار رفته است.
تداوم اين ولايت در عصرهاى پس از عاشورا، گردن نهادن به رهبرى خدايى و تسليم بودن در مقابل اولياء خدا و كسانى است كه در دين براى آنان «ولايت» قائل شدهاند. اين باور و اعتقاد، بايد همۀ تلاش ها وجهتگيرىها و موضعگيرى هاى انسان را در مسير «ولايت» قرار دهد و حركتِ انسانِ مُوالى، بر محور «ولايت» باشد.
از سرمايه هاى مهمّ نهفته در حركت عاشورا، معرفى «رهبرى صالح» به امّت اسلام و افشاى رهبران ناشايست است. فلسفه سياسى اسلام مبتنى بر اين محور است كه عهدهدار رهبرى جامعه كسى باشد كه صلاحيّت هاى علمى، اخلاقى، حسب و نسب، مديريّت و قاطعيّت در او باشد. شناخت اين شايستگى ها دشوار است و گاهى هم در قضاوت هاى مردم، هوىٰ و هوس يا گرايش هاى خاص، تأثير مى گذارد. گزينش الهى برترين انتخاب است. خداوند براى رهبرى جامعۀ اسلامى امامان معصوم را به جانشينى رسول خدا، تعيين كرده است كه هم «معصوم» اند، هم در
جهاتِ الگويى و دارا بودن كمالات لازم، پيشتاز و برتر از همهاند. اين خطّ سياسى در مسأله رهبرى از نقاط قوّت و امتياز شيعه است كه براى «رهبر»، ويژگى هاى خاصّى را معتقد است، چه در مورد امامان معصوم، چه نسبت به فقهايى كه در عصر غيبت، عهده دار ولايت امر مىشوند.1
ولايت و برائت، از فروع دين و از واجبات عملى اسلام است؛ يعنى با دوستان خدا دوستى كردن و با دشمنان خدا دشمنى كردن و از آنان برائت و بيزارى جستن. «موالات»، «ولايت»، «تولّىٰ» همه از يك ريشه و داراى يك مفهوم است و نشان دهندۀ همبستگى خطّى، فكرى، عملى و سياسى يك مسلمان با رهبران الهى و پيشوايان حق است. كسى كه ولايت دارد، يعنى خدا و رسول و امام را «ولىّ» خويش مىداند و با عمل صالح و تقوا و طاعت، به اولياى خدا تقرّب مىجويد و با آنان پيوند مىيابد.
به فرمودۀ امام باقر عليه السلام:
«لا تُنالُ وِلايَتُنٰا الّٰا بِالْعَمَلَ وَالوَرَعِ»2
به ولايت ما جز با عمل و پرهيزگارى نمى توان رسيد.
زندگى مكتبى يك مسلمان ايجاب مى كند كه خطّ فكرى و سياسى خود را در جامعه و نسبت به حق و باطل مشخص كند و پيرو جناح حق و مطيع «ولىّ خدا» باشد و با دشمنان دين و امامت و رهبرى صالح، ستيز و
دشمنى داشته باشد نه آن كه بى طرف بماند. پيوند مرامى با اهل بيت پيامبر، يك تكليف است وبرائت از دشمنانشان يك وظيفه، آن هم نه تكليفى در حدّ شعار و گفتار، بلكه در عمل و رفتار. اين ولايت و برائت، گاهى مسلمان متعهّد را به صحنۀ جهاد و شهادت هم مىكشد و باكى نيست، چرا كه در راه خدا است و پاداش دارد. امام رضا 7 فرموده است:
«كَمٰالُ الدّيٖنِ وِلاٰيَتُنٰا وَ الْبَرٰائَةِ مِنْ عَدُوِّنٰا»1
كمال دين، «ولايت» ماست و «برائت» از دشمنانمان.
به امام صادق عليه السلام گفتند: فلانى دوستدار شما است، امّا در بيزارى و برائت از دشمنان شما ضعيف است و ناتوان. حضرت فرمود:
«هيهات! دروغ مىگويد كسى كه مدّعىِ ولايتِ ماست، ولى از دشمنان ما «برائت» ندارد.»2
در عصر امامحسين عليه السلام، حق در وجود آنحضرت متجلّى بود و باطل در چهرۀ يزيد. يك مسلمان متعهّد، مىبايست كه «تولّى» با او و «تبرّى» از دشمنانش داشته باشد. ياران امام، با شجاعت از فرزند پيامبر حمايت ونصرت مىكردند و مخالف جبهۀ يزيد و ابن زياد بودند. سخنان و رجزها و اشعارشان اين را نشان مىدهد.
ابوالشعثاءِ كندى در رجز خويش هنگام نبرد، چنين مىگويد:
يٰارَبِّ انّىٖ لِلْحُسَيْنِ نٰاصِرٌوَ لِاِبْنِ سَعْدٍ تٰارِكٌ وَ هٰاجِرٌ3
خدايا من ياور «حسين» و واگذارندۀ «ابن سعد» م.
برير بن خضير نيز اينگونه اظهار مىكند:
«اَللّٰهُمَّ انّىٖ ابْرَءُ الَيْكَ مِنْ فِعٰالِ هٰؤُلاٰءِ الْقَوْمِ»1
خدايا من از كار اين گروه به پيشگاه تو تبرّى مىجويم.
شب عاشورا كه ياران امام، اظهار پشتيبانى مى كنند، «نافع» برخاسته مىگويد:
«نُوٰالىٖ مَنْ وٰالاٰكَ وَ نُعٰادىٖ مَنْ عٰادٰاكَ»2
با هر كه دوستدار تو باشد دوستى مىكنيم و با هر كه دشمنت باشد، دشمنى مىكنيم.
خطّ تولى و تبرّى تنها در عصر امام حسين عليه السلام نبود. خطّ و مرام او پيوسته در تاريخ هست و اقتضاى تولى و تبرّى، به كار بستن آن با همراهان و هم مسلكان امام و دشمنان او در طول تاريخ است.
در زيارتنامههاى معصومين، به ويژه زيارت سيد الشهدا، به صورت مكرّر موضوع تولّى و تبرىٰ آمده و به عنوانِ گامى جهت نزديك شدن به خدا به شمار آمده است.
در زيارت امام حسين عليه السلام مىخوانيم:
«اِنّىٖ اتَقَرَّبُ الَى اللّٰهِ بِزِيٰارَتِكُمْ وَ بِمَحَبَّتِكُمْ وَ ابْرَءُ الَى اللّٰهِ مِنْ اعْدٰائِكُمْ»3
من با زيارت و محبت شما به خدا تقرب مى جويم و از دشمنانتان به خدا بيزارى مىجويم.
همۀ سلامها، اظهار محبت و دوستى با امام حسين و ائمه معصوم عليهم السلام كه در زيارتنامههاست، نشانۀ «تولّى» است و همۀ لعنتها، عذاب خواستنها، ابراز ناخرسندى از دشمنانشان، گواه «تبرّى» از آنان است و زيارت ها موج مىزند از سلامها و لعنت ها. اين نفرين و لعنت، حتّى شامل آنان كه با رضايشان، در صف مخالفان امام قرار گرفتند، مىشود. از جمله مىخوانيم:
«لَعَنَ اللّٰهُ قٰاتِلَكَ وَ لَعَنَ اللّٰهُ خٰاذِلَكَ وَ لَعَنَ اللّٰهُ مَنْ رَمٰاكَ وَ لَعَنَ اللّٰهُ مَنْ طَعَنَكَ وَ لَعَنَ اللّٰهُ الْمُعيٖنيٖنَ عَلَيْكَ وَ لَعَنَ اللّٰهُ السّٰائِريٖنَ الَيْكَ... وَ لَعَنَ اللّٰهُ اعْوٰانَهُمْ وَ اتْبٰاعَهُمْ وَ اشْيٰاعَهُمْ وَ انْصٰارَهُمْ وَ مُحبّيٖهِمْ...»1
لعنت خدا بر قاتلان تو، بر آنكه تو را خوار كرد، به تو تير افكند، بر تو نيزه زد، آنان كه بر ضدّ تو يارى كردند، به جنگ تو شتافتند. لعنت خدا بر همۀ ياران و پيروان و كمك كنندگان و دوستدارانشان باد.
اين اوج برائت و فراگيرى تبرّى را مىرساند.
در زيارت جامعه و زيارات ديگر از جمله زيارت حضرت عباس 7 است:
«فَمَعَكُمْ، مَعَكُمْ لاٰ مَعَ عَدُوِّكُمْ، انّىٖ بِكُمْ مُؤمِنٌ وَ بِاَيٰابِكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنيٖنَ وَ بِمَنْ خٰالَفَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ مِنَ الْكٰافِريٖنَ»2
با شمايم، با شمايم، نه با دشمنانتان. به شما و بازگشت شما ايمان دارم و به مخالفان و قاتلان شما كفر مىورزم.
كسانى كه حسين بن على را يارى نكردند و فرياد استغاثۀ او را شنيدند ولى به نصرت او نپرداختند، مرتكب گناه شدند. اين فرياد «هل من ناصر» پيوسته به گوش مىرسد.
پيام عاشورا اين است كه در ميدان هاى مبارزۀ حق و باطل در هر جا و هر زمان، بى تفاوت نباشيد، بلكه به يارى حق و تولاّى ولىّ خدا قيام كنيد و از پيروان باطل و مخالفانِ امام، تبرّى بجوييد. تا شهادتى كه در زيارت اربعين مىدهيد، راست باشد، نه دروغ و شعار، آنجا كه مىگويد:
«اَللّٰهُمَّ انّىٖ اشْهِدُكَ انّىٖ وَلِىٌّ لِمَنْ وٰالاٰهُ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عٰادٰاهُ»1
خدايا تو را شاهد مى گيرم كه من ولىّ و دوستدار كسى هستم كه با او ولايت داشته باشد و دشمن كسى هستم كه با حسين بن على دشمنى كند.
امام امّت در تداوم اين خطّ در همۀ اعصار مىفرمايد:
«لعن و نفرين و فرياد از بيداد بنى اميّه - لعنة الله عليهم - با آنكه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شدهاند، فرياد بر سر ستمگران جهان و زنده نگهداشتن اين فريادِ ستم شكن است.»2
حيات جامعۀ اسلامى به حساسيّت مردم نسبت به احكام خدا و نظارت عمومى در امور واليان و مسؤولان و مردم عادى است. به اين
مسأله مهم اجتماعى از بُعد مكتب، «امر به معروف و نهى از منكر» گفته مىشود كه از واجبات دينى بر عهدۀ هر مسلمان است.
«معروف»، هر كار نيك و شايسته و خداپسندى است كه در دين به آن دستور داده شده است و «منكر»، هر عمل ناپسند و خلافى است كه شيطان به آن دعوت مىكند. اين خوبى ها و بدى ها گاهى در مورد مسائل فردى و جزئى است، گاهى نيز در امور اجتماعى و حكومتى.
در قرآن كريم و روايات اسلامى در اهمّيت اين دو فريضه و نقش اصلاحى آنها و زيان ها و مفاسد ترك آن دو تكليف، بسيار سخن گفته شده است و به عنوان «برترين فريضه» بهشمار آمده كه فرايض و احكام الهى ديگر، در سايۀ امر به معروف و نهى از منكر، قوام و استوارى مىيابد. در صدر اسلام، عمل به اين تكليف مهم از سوى مسلمانان واگذاشته شد و مردم به خاطر ترس يا طمع، از تذكّرهاى زبانى و اقدام هاى عملى در اين راه، كوتاهى كردند و در نتيجه، دين به ضعف گراييد و فاسقان مسلّط شدند.
امام حسين عليه السلام در ضمن بيان انگيزههاى قيام خويش به اين عنصر مهم اشاره دارد؛ آنجا كه مىگويد:
«اُريٖدُ انْ آمُرَ باِلْمَعْرُوفِ وَ انْهىٰ عَنِ الْمُنْكَرِ.»1
يكى از درس هاى نهفته در اين سخن، آن است كه فريضۀ امر به معروف و نهى از منكر، تنها در تذكّراتى نسبت به بعضى از گناهان جزئى از سوى افراد عادى خلاصه نمىشود، بلكه قيام بر ضدّ حكومت ستم و تلاش براى اصلاح ساختار سياسى جامعه و تشكيل حكومتى بر اساس
حق و قرآن نيز از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر است، آن گونه كه امام حسين عليه السلام، حماسۀ عاشورايى خود را عبارت از همان دانست.
مرحلۀ قلبى اين فريضه، آن است كه انسان در درون، دوستدار خوبى ها و معروف ها باشد و از منكرات و مفاسد و گناهان بيزار باشد. اين محبت و نفرت قلبى، به زبان هم جارى مىشود و در عمل هم تجلّى مىيابد. سالار شهيدان نسبت به مرحله قلبى «(هنگام وداع با قبر رسول خدا براى بيرون آمدن از مدينه) مىفرمايد: خدايا من معروف را دوست مىدارم و از منكر بدم مىآيد.
«اَللّٰهُمَّ وَ انّىٖ احِبُّ الْمَعْرُوفَ وَ اكْرَهُ الْمُنْكَرَ».1
در يك مرحله جلوتر، آن حضرت در بيان هاى صريح خويش، يزيد را مردى شرابخوار و فاسق و جنايتكار مىداند و پيروان او را ملازمان شيطان و واگذارندگان «طاعت خدا» مىشمارد و حكومت اموى را حرامكنندۀ حلال و حلالكنندۀ حرام معرفى مىكند كه بدعت ها را زنده و سنّت ها را ميراندهاند. با وجود اين منكرات آشكار در سلطۀ حاكم، شوريدن بر ضدّ او به عنوانِ نهى از منكر، وظيفه است.
با اين مبناى دينى است كه امام، بيعت با يزيد را ردّ مىكند و آن را مايۀ ننگ مىداند و حماسۀ كربلا را پديد مىآورد.
گرچه زبان هاى وابسته به خلافت، «حركت مكتبى» او را نوعى «شورش» و عصيان برضدّ خليفه قلمداد كردند كه مستحقّ سركوبى بود، ولى وارثان شهادت، نبايد پيام خون شهداى كربلا را از ياد ببرند. آنچه در زيارتنامه هاى امام حسين عليه السلام تأكيد مكرّر شده كه:
من شهادت مىدهم كه تو نماز و زكات را بر پا داشتى و امر به معروف و نهى از منكر كردى.
همه براى تبيينِ فلسفۀ قيام او است تا رنگ مكتبى آن در هياهوى تبليغات دشمن گم و كمرنگ نشود.
در زيارت مخصوصۀ آن حضرت است:
«اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ»1
پيروان فرهنگ عاشورا، با الهام از حماسۀ امام حسين عليه السلام نبضِ پر حركتِ جامعۀ انقلابىاند و نسبت به جريان امور و وضعيّت فرهنگى و سياسى حساسيّت نشان مى دهند و با حضور دائم در ميدان امر به معروف و نهى از منكر، عرصه را بر فساد آفرينان تنگ مىسازند؛ چون مى دانند كه عقبنشينى و سكوت در اين جبهه، پيشروى وگستاخى دشمنان حق و فسادگستران در جامعه را به دنبال دارد. «تذكّر لسانى» حدّاقل عمل به تكليف در اينگونه شرايط است و اگر اين فريضه، ترك و فراموش شود، حدود الهى تعطيل شده و احكام خدا مورد تحقير واستهزاء قرار خواهد گرفت.
امام حسين عليه السلام در مسير راه كربلا، در خطبهاى با اشاره به شرايط پيش آمده و اينكه دنيا دگرگون شده و «معروف»، رخت بربسته و به حق عمل نمىشود و از باطل دورى جسته نمىشود، شوق خود را به لقاء خدا و مرگ شرافتمندانه ابراز مى كند و زندگى در كنار ستمگران را مايۀ نكبت
مىشمارد و چنين شرايطى را زمينهاى مساعد براى قيام مىداند.1
سكوت در برابر ظلم و بدعت و انحراف، منكرى بود كه در آن عصر رواج داشت و مردم از ترس جان يا بيم خطرها و ضررها يا به طمع دنيا و دريافت زر و سيم، در مقابل آشكارترين منكرات كه در بالاترين سطوح انجام مىگرفت، اعتراض نمىكردند. قيام كربلا راهِ «انتقاد از حكومت جور» و «اعتراض عليه ستم» و قيام بر ضدّ طاغوت را گشود و از آن پس، بسيارى از خون شهداى كربلا الهام گرفتند و مبارزات خود را مبتنى و مستند به نهضت حسينى كردند.
از بارزترين مفاسد حكومت اموى، ظلم به مردم و ناديده گرفتن حقوق آنان بود و از بارزترين محورهاى قيام عاشورا نيز عدالتخواهى و ستمستيزى بود.
عدالت، فرمان خدا و رسول است و دامنۀ آن همۀ امور زندگى را در برمىگيرد، حتّى رفتار عادلانه ميان فرزندان را. ولى جهت بارز و عمدۀ آن، عدالت اجتماعى و مراعات حقوق افراد از سوى حكومتها است و «حكومت جائر» و «سلطۀ ستم» از زشتترين منكراتى است كه بايد با آن مبارزه كرد.
امويان هم به اهل بيت پيامبر ستم كردند، هم ميان بندگان خدا رفتارى ظالمانه و روشى براساس طغيان و عدوان پيش گرفتند. تكليف اسلامى
هر مسلمان ايجاب مىكرد كه با ستم مبارزه كند، بويژه كسى همچون اباعبدالله عليه السلام كه در موضع «امام حق»، تكليف سنگينتر و بيشترى داشت. آن حضرت در يكى از سخنرانىهاى خويش، با استناد به سخن حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه قيام عليه سلطۀ جائرانه را لازم مىشمارد، خود را شايستهترين فرد براى قيام جهت تغيير حكومت و ساختار سياسى قلمداد فرمود،1 در سخن ديگرى بنى اميّه را اهل ستم به عترت پيامبر دانست:
«و تَعَدَّتْ بَنُو امَيَّةَ عَلَيْنٰا»2. و در نامهاى كه به بزرگان كوفه نوشت، تكليف و مشخّصۀ امام راستين را حكومت طبق قرآن و قيام به قسط و حق برشمرد:
«فَلَعَمْرىٖ مَا الْاِمٰامُ الاَّ الْحٰاكِمُ بِالْكِتٰابِ، الْقٰائِمُ بِالْقِسْطِ».3
در سخن ديگر، حركت خويش را براى اقامۀ عدل و رفع ظلم از مظلومين و ايمنى يافتن بندگان خدا ياد كرد: «وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبٰادِكَ».4
اين هدف، در سخن ديگر ياران امام نيز ديده مىشود. مسلم بن عقيل پس از دستگيرى، خطاب به ابن زياد فرمود: ما آمدهايم تا به عدالت فرمان دهيم و به حكم قرآن فرا بخوانيم.5
در زيارت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام نيز مىخوانيم: «اَشْهَدُ انَّكَ قَدْ امَرْتَ بِالْقِسْطِ وَالْعَدْلِ وَ دَعَوْتَ الَيْهِمٰا»6. شهادت مىدهم كه تو به قسط و عدالت دستور دادى و به اين دعوت كردى.
ماهيّت عدالتخواهى در قيام عاشورا و ظلمستيزى امام حسين عليه السلام سرمايۀ الهام ملّت ما در قيام بر ضدّ طاغوت بود. امام خمينى قدس سره بر اين ماهيّت در نهضت سيدالشهداء عليه السلام تصريح كرده مىفرمايد:
سيدالشهداء سلامالله عليه از همان روز اوّل كه قيام كردند براى اين امر، انگيزهشان اقامۀ عدل بود».1 سيدالشهدا سلاماللهعليه، كه همۀ عمرش را و همۀ زندگيش را براى رفع منكر و جلوگيرى از حكومت ظلم و جلوگيرى از مفاسدى كه حكومتها در دنيا ايجاد كردند، تمام عمرش را صرف اين كرد و تمام زندگىاش را صرف اين كرد كه اين حكومت، حكومت جور بسته بشود و از بين برود.2
عدالت به معناى برخوردارى همه از حقوق اسلامى و انسانى و رعايت يكسان حق ميان همه و همه را به يك چشم ديدن نيز در نهضت عاشورا متجلّى است. امام حسين عليه السلام روز عاشورا بر بالين همۀ شهيدان حاضر شد، چه جوان خودش و چه غلامش، چه مولىٰ و چه نوكر؛ همه از عنايت آن حضرت برخوردار شدند.
يكجا رخ غلام و پسر بوسه داد و گفتدر دين ما سيه نكند فرق با سفيد
از سوى ديگر، حضرت زينب عليها السلام به يزيد اعتراض كرد كه آيا اين عادلانه است كه خانوادۀ خودت در حجاب و حرم، مستور باشند ولى خاندان پيامبر را با اين وضع، به دشت و بيابان كشاندهاى كه همه به چهرههاى آنان بنگرند: «اَمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُلَّقٰاءِ تَخْديٖرُكَ حَرٰائِرَكَ وَ سَوْقُكَ
بَنٰاتِ رَسُولِ اللّٰهِ سَبٰايٰا؟...»1
پيام عاشورا، دعوت از انسانها براى تلاش در راه اقامۀ عدل و قسط است كه بدون حيات اجتماعى مبتنى بر عدل، همۀ ارزشها تباه مىشود و زمينۀ مرگ دستورهاى دينى و آيين الهى فراهم مىآيد. به تعبير حضرت امير عليه السلام:
«اَلْعَدْلُ حَيٰاةُ الْأَحْكٰامِ»2
عدالت، مايۀ حيات احكام اسلام است.
ظلم بر محو عدالت سخت مىكوشد هنوز
مبارزۀ «حق» و «باطل» در تاريخ بشرى و در مكتبهاى الهى، سابقهاى طولانى دارد. باطل، چه در زمينۀ افكار و عقايد، چه در بُعد رفتارى و اخلاقى و چه در محور اجتماعى و حكومتى، به عنوان چيزى بوده كه همۀ انبيا و اوصيا و امامان با آن مبارزه كردهاند.
سنّت الهى نيز بر اين بوده كه با نيروى حق، باطل را نابود مىساخته است: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبٰاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَاِذٰا هُوَ زاهِقٌ».3
خدا حق است و شرك و شركا باطل. اسلام حق است و كفر و نفاق، باطل. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام حقّند و مخالفانشان باطل. عدالت و صدق، حقّ است و جور و فريب، باطل. حكومت اسلامى حقّ است و سلطههاى طاغوتى باطل.
جهاد مسلمانان در زمان پيامبر خدا با پيروان باطل بود و جنگهاى سهگانۀ اميرالمؤمنين عليه السلام نيز با گروههاى باطلى بود كه نقاب حق به چهره زده بودند. امام حسين عليه السلام در زمان خويش، با باطلى صريح و آشكار، همچون «حكومت يزيد» روبهرو بود و تكليف او مبارزه با اين حكومت فاسد و عملكردهاى متّكى به باطل در جامعه بود.
سيدالشهدا عليه السلام يكى از زمينههاى قيام خويش را اين فرموده كه: آيا نمىبينيد به حق عمل نمىشود و از باطل پرهيز نمىكنند؟ پس بايد به استقبال شهادت رفت...1
«بدعت»، مصداق ديگرى از باطل است، يعنى آنچه از دين نيست، به نام دين رواجدادن و به آن عمل كردن. حكومت امويان در خطّ زدودن سنّت و احياى بدعت بود و امام، براى مبارزه با اين باطل، قدم در راه جهاد و شهادت گذاشت، چرا كه مىديد سنّت مُرده و بدعت زنده شده است؛ «فَاِنَّ السُّنّةَ قَدْ اميٖتَتْ وَ انَّ الْبِدْعَةَ قُدْ احْيِيَتْ»2 و مىفرمود: يزيد، مردى شرابخوار و عيّاش و فاسق است و صلاحيّت خلافت ندارد و كسى همچون من با مثل يزيد بيعت نخواهد كرد.
اساس نزاع اهل بيت پيامبر و خاندان اموى، تقابل حق و باطل و ايمان
و كفر بود، نه خصومت شخصى و خانوادگى. حضرت ابا عبدالله عليه السلام در اين باره فرموده است:
«نَحْنُ وَ بَنُو امَيَّةَ اخْتَصَمْنا فِى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، قُلْنٰا صَدَق اللّٰهُ وَ قٰالُوا كَذِبَ اللّٰهُ»1
ما و بنى اميّه بر محور «خدا» با هم نزاع كرديم. ما گفتيم: خدا راست گفته است، آنان گفتند خدا دروغ گفته است.
تلاش براى بازگرداندن خلافت اسلامى و حاكميّت مسلمين به مجراى حق و اصيل خود، و از بين بردن سلطۀ جائرانۀ باطل، صفحۀ ديگرى از اين مبارزاتِ باطل ستيزانه است. امام حسين عليه السلام در اشاره به حقّانيّت خويش و ضرورت خلع امويان از حكومت باطل خود مىفرمود:
«وَ نَحْنُ اهْلُ الْبَيْتِ اوْلىٰ بِوِلاٰيَةِ هٰذَا الْأَمْرِ عَلَيْكُمْ مِنْ هٰؤُلاٰءِ الْمُدَّعيٖنَ مٰا لَيْسَ لَهُمْ وَالسّٰائِريٖنَ فيٖكُمْ بِالْجَوْرِ وَالْعُدْوٰانِ»2
ما خاندان، براى سرپرستى اين امر (و حكومت) بر شما، سزاوارتر از اين مدّعيانى هستيم كه به ناحق، ادّعاى خلافت دارند و در ميان شما به ستم و تجاوز رفتار مىكنند.
امام حسين عليه السلام در منزل بيضه در نطق مهم خود (مَنْ رَأىٰ سُلْطٰاناً جٰائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرٰامِاللّٰهِ...)3 كلام حضرت رسول را بازگو مىكند، كلامى صلى الله عليه و آله كه تكليف مقابله و مبارزه با سلطههاى جائر و آنان را كه پيمان الهى را شكسته
و با سنّت پيامبر مخالفت مىكنند و رفتارى تبهكارانه و ظالمانه دارند، بيان دارد. سپس آن را بر حكومت يزيد تطبيق مىكند؛ چرا كه پيرو شيطان و مخالف خدا شدهاند و دست به فساد و ستم آلودهاند. صلى الله عليه و آله در امام، اين نطق مهم، تكليف «باطل ستيزى» را به صورت كلّى و هميشگى روشن مىسازد و تصريح مىكند كه در برابر قدرت هاى باطل، نبايد سكوت و سازش كرد.
الهامى كه انقلابيون ايران در نهضت عاشورايى خود از كربلا مىگرفتند، دستمايۀ مبارزات آنان با رژيم طاغوت بود. در سال هاى جنگ نيز، رزمندگان حق طلب، به خاطر مبارزه با باطل قدم در ميدانهاى جهاد و شهادت مىگذاشتند. البتّه كه ميدان مبارزه با باطل، بسيار گستردهتر از عمليّات نظامى است. وقتى بروز باطل در صحنههاى سياسى، فرهنگى، اعتقادى، مطبوعات، روابط سياسى و... باشد، آنجا هم بايد با باطل مبارزه كرد، تا حق، روشن و حاكم گردد.
از تكاليف مهمّ مسلمانان در حراست از دين و كيان خويش و مقابله با دشمنان، «جهاد» است، كوششى همهجانبه و فراگير، به تناسب زمان و شرايط، براى دفع تجاوز يا دفاع از مظلوم و حفظ اسلام و جان و مال مسلمانان.
اين فريضه، كه از «فروع دين» است، عامل عزّت مسلمين است.
كربلاى حسينى يكى از مظاهر عمل به اين تكليف دينى بود. جهاد، گاهى بر ضدّ متجاوزان و دشمنانِ خارجى است، گاهى عليه شورشيان و اهل بغى و فساد در داخل. گاهى هم مبارزه با حكومت ظالم است كه كمر به
هدم اسلام بسته است. حتّى در روايات، گفتنِ سخن حق در برابر پيشواى ستمگر نيز «جهاد» به حساب آمده است.
در عصر امام حسين عليه السلام، مردم گرفتار حكومت ظالم و فاسدى شده بودند كه براى مقدّسات دينى و نواميس مسلمانان و اسلام عزيز، هيچ حرمتى قائل نبود و اسلام در سايۀ چنان حكومتى در معرض نابودى قرار گرفته بود. تكليف مبارزه با حكومت ستم، امامحسين عليه السلام را به موضعگيرى عليه يزيد واداشت و اين كار، مستند به سخن پيامبر بود كه فرموده بود: هر كس حكومت ظالمى را ببيند كه حرام الهى را حلال مىشمارد و عهد خدا را مىشكند و با سنّت پيامبر مخالفت مىكند و در ميان مردم به گناه و طغيان رفتار مىكند، اگر با عمل و گفتار بر ضدّ او اقدام نكند بر خداوند است كه او را به جايگاه (و كيفر) ش (يا جايگاه همان ظالم) برساند: «من رأىٰ سلطاناً جائراً...»1
امام حسين عليه السلام، قيام برچنين حكومتى را واجب مىديد و با امتناع از بيعت با يزيد، به مكّه رفت و از آنجا به كوفه عزيمت كرد، تا شيعيان را در جهاد ضدّ ستم رهبرى كند.
شيعيان كوفه نيز برهمين اساس، نامههاى دعوت به آن حضرت نوشته و او را به كوفه فراخواندندتا بر محور امامتش، با آل اميّه بجنگند. جهاد حسين بن على عليه السلام براى احياء دين و پاسدارى از حق و عدالت بود و در اين راه، هم خودش و هم يارانش حاضر بودند كشته شوند ولى سلطۀ ظلم را نپذيرند. جهاد او از نوع جهاد با «بغى داخلى» بود. امام در ديدارى
كه با فرزدق در مسير راه كوفه داشت، ضمن برشمردن فسادهاى حكومت امويان و تعطيل حدود الهى ورواج ميخوارى و غارت اموال مردم، فرمود: من سزاوارترين كسى هستم كه به يارى دين خدا برخيزم و شريعت مطهّر او را عزيز بدارم و در راه او جهاد كنم تا كلام الهى، برترين شود: «وَ انَا اوْلىٰ مَنْ قٰامَ بنُصرَةِ ديٖنِ اللّٰهِ وَ اعزٰازِ شَرْعِهِ وَالْجِهادِ فىٖ سَبيٖلِهِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّٰهِ هِىَ الْعُلْيٰا».1
بر خلاف تبليغى كه دشمنان اهل بيت مىكردند تا قيام امام حسين عليه السلام را نوعى شورش و عصيان برضدّ خليفه قلمداد كنند و از اين رهگذر، كشتن او را جايز شمرند، امامان شيعه اصرار داشتند كه قيام عاشورا را جهاد و امام حسين عليه السلام و يارانش را مجاهدان و شهيدانى معرّفى كنند كه در راه امر به معروف و نهى از منكر و دفاع از دين خدا و مبارزه با بدعتها و براى خدا قيام كردند و شهيد شدند. در زيارتنامههاى امام حسين عليه السلام و شهدا به واژههاى جهاد و شهادت، فراوان برمىخوريم. دربارۀ امام حسين عليه السلام، تعبيراتى همچون: «اَلزّٰاهِدُ الذّٰائِدُ الُْمجٰاهِدُ، جٰاهَدَ فيٖكَ الْمُنٰافِقيٖنَ وَالْكُفّٰارَ، جٰاهَدْتَ فىٖ سَبيٖلِاللّٰهِ، جٰاهَدْتَ الْمُلحِديٖنَ، جٰاهَدْتَ عَدُوَّكَ، جٰاهَدْتَ فِى اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ وَ...»2 به كار رفته است. دربارۀ شهداى ديگر نيز اين تعبيرات ديده مىشود: جٰاهَدْتُمْ فىٖ سَبيٖلِهِ، اشْهَدُ انَّكُمْ جٰاهَدْتُمْ فىٖ سَبيٖلِ اللّٰهِ، الذّٰابُّونَ عَنْ تَوْحيٖدِ اللّٰهِ. 3
بالاترين مرحلۀ جهاد آن است كه كسى خالصانه، با همۀ توان، تا آخرين دم، به نبرد با دشمنان خدا برخيزد، با زبان، با سلاح، با نثار خون و ايثار جان و شهادت. امام حسين عليه السلام و شهداى عاشورا همه به اين مرز كامل جهاد نائل آمدند. از اين رو در زيارتنامههاى امام حسين عليه السلام، مسلم بن عقيل و شهداى ديگر تعبير «جٰاهَدْتَ فِى اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ» ديده مىشود، جهادى شايسته و بايسته و كامل.
عاشورا صحنۀ تجلّى اين تكليف دينى بود. وجوب جهاد عليه كفّار و دشمنان اسلام نيز دستور دين براى همه و در همۀ دوران ها با همۀ دشمنان است. علماى دين نيز در طول قرون، پيوسته پيشگام جهاد با دشمنان اسلام و سلطهجويان بر مسلمين بودهاند. انقلاب اسلامى ايران يكى از بارزترين حلقههاى جهادى عاشورائيان بر ضدّ طاغوت و طغيان و ستم بود، در سال هاى دفاع مقدّس نيز، رزمندگان اسلام با الهام از عاشورا به دفع تجاوز دشمن و حماسهآفرينىهاى ستودنى پرداختند.
عاشورا الهام بخش رزمندگان بود و كربلا مكتب جهاد و شهادت بود. به تعبير امام خمينى قدس سره:
انقلاب اسلامى ايران، پرتوى از عاشورا و انقلاب عظيم الهى آن است.1
دربارۀ اينكه قيام ملّت ايران ريشه در آن عاشوراى حماسهآفرين دارد، امام امت فرموده است:
نهضت دوازده محرّم و پانزده خرداد در مقابل كاخ ظلم شاه و اجانب، به پيروى از نهضت مقدّس حسينى چنان سازنده و كوبنده
بود كه مردانى مجاهد و فداكار تحويل جامعه داد كه با تحرّك و فداكارى، روزگار را بر ستمكاران و خائنان سياه نمودند و ملّت بزرگ را چنان هشيار و متحرّك و پيوسته كرد كه خواب را از چشم بيگانه و بيگانه پرستان ربود.1
امام امّت، درس هاى جهاد و شهادت عاشورا را براى همه و هميشه مىداند و مىفرمايد:
عاشورا، قيام عدالتخواهان با عددى قليل و ايمانى و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران كاخنشين و مستكبرانِ غارتگر بود و دستور، آن است كه اين برنامه، سرلوحۀ زندگى امّت در هر روز و در هر سرزمين باشد. روزهايى كه بر ما گذشت، عاشوراى مكرّر بود و ميدان ها و خيابان ها و كوى و برزن هايى كه خون فرزندان اسلام در آن ريخت، كربلاى مكرّر.2
دامنۀ اين جهاد مكتبى كه ضامن تعالى امّت اسلام است، بسيار گسترده است و مسلمانان جز در سايۀ جهاد، به عزّت نمىرسند. حضرت على عليه السلام جهاد را مايۀ عزت دانسته است «وَالْجِهٰادَ عِزّاً للأسلام»3. امام امّت در گسترش اين فرهنگ عزّتآفرين مىفرمايد:
«جنگ ما جنگ عقيده است و جغرافيا و مرز نمىشناسد و ما بايد در جنگِ اعتقاديمان، بسيج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازيم.» 4
مقصود از آزمون در اينجا، امتحان كردن ياران و آزمودن همراهان در يك حركت انقلابى و اصلاحى است. وارد يك صحنۀ مبارزاتى شدن، جز با ياران و همراهانى آزموده و امتحان داده، به موفقيّت نمىرسد. گزينش همراهان و تصفيۀ نيروها از ناخالصان بىانگيزه يا دنياطلب و سست همّت، شرط اميدوارى به نتيجهبخشى يك نهضت است.
آنچه محور اين آزمايش است عبارت است از: اعتقاد واقعى و جدّى نيروها به مبارزه، اطاعت بىچون و چرا از رهبرى، تقيّد و تعهّد نسبت به تكاليف و برنامهها، صداقت و خلوص همراهان، توانايى جسمى و رزمى براى نبرد، روحيّۀ قوى براى استقامت تا پايانِ كار.
امام حسين عليه السلام در طول راه كربلا، چندين بار ياران خويش را آزمود:
ايشان با بازگويى حوادث و پيشامدهاى كوفه و خبر دادن از اينكه اين كاروان به سوى شهادت مىرود و پيشگويى شهادت خود و همراهان، افراد بى انگيزه و غير مطيع و دنياپرست را كه به اميد غنيمت، همراه شده بودند تصفيه كرد، تا تنها عاشقان شهادت و خالصان در اطاعت و فداكارى بمانند. چون مىدانست كه اگر اين واقعيّات را براى همراهان بيان كند، تنها كسانى با او خواهند ماند كه حاضر به مواسات و ايثار و شهادت در ركاب او باشند.1
اين فلسفۀ آزمون كه براى جداسازى پاكان از غير پاكان است، در قرآن
مجيد نيز آمده است: «... حَتّٰى يَميٖزَ الْخَبيٖثَ مِنَ الطَّيِّبِ»1
امام حسين عليه السلام در منزل زباله وقتى خبر كشته شدن مسلم و هانى و عبد الله بن بقطر را به ياران خويش داد، فرمود: هر كه مىخواهد برگردد.
در اين زمان، عدهاى از دور او پراكنده شدند.2
به نقلى امام فرمود: «اى مردم! هر يك از شما كه توان صبر كردن بر تيزى شمشير و ضربۀ نيزهها دارد، همراه ما بماند، و گرنه برگردد!»3
چنين سخنى را هنگام عزيمت از مكه به سوى عراق نيز در خطبهاى فرموده بود كه هركس آمادۀ شهادت است، با ما حركت كند «مَن كٰانَ بٰاذِلاً فيٖنٰا مُهْجَتَهُ... فَلْيَرْحَلْ مَعَنٰا».4
شب عاشورا، در آن خطبۀ معروف، ضمن تشكر از ياران، فرمود:
بيعتى بر گردن شما ندارم، هر كه مىخواهد برود و از تاريكى شب استفاده كند. اما هيچ يك از ياران آن شب نرفتند.5 حتى وقتى قاسم بن حسن پرسيد كه آيا كشته خواهم شد، امام ابتدا پرسيد كه مرگ در نظر او چگونه است؟ گفت: شيرينتر از عسل. پس از اين امتحان موفّقيّتآميز بود كه حضرت، بشارت شهادت را به وى نيز داد.6
حضرت زينب عليها السلام نيز به اين نكتۀ مهم كه يك اصل نظامى به حساب مىآيد، توجّه داشت كه شب عاشورا، وقتى امام حسين عليه السلام سرى به خيمۀ
او زد و اندكى به صحبت با يكديگر نشستند، هلال بن نافع كه بيرون خيمه ايستاده بود، شنيد كه آن بانو از امام حسين عليه السلام مىپرسد: برادرم! آيا تصميم و نيّتهاى اين اصحابت را خوب، بهدست آورده و استعلام كردهاى؟ من بيم آن دارم كه فردا چون جنگ درگيرد و نيزهها بههم بخورد، تو را تنها گذارند! امام فرمود: آرى، به خدا قسم اينان را آزمودهام، اينان همه دلير مردانىاند كه در راه من با مرگ انس گرفتهاند، آن گونه كه كودك به سينۀ مادرش مأنوس است.1
جامعهاى كه از معيارهاى اصيل دين و ملاك هاى ارزشى فاصله بگيرد، «فساد» در پيكرۀ آن ريشه مىدواند و روابط انسانى و ارتباطات اجتماعى و آنچه ميان حاكم و ملّت پيش مىآيد، دچار انحراف از صراط مستقيم مىشود. گسترش بىبند و بارى و رواج ظلم و حاكميّت پول و حيف و ميل بيتالمال مسلمين و تعرّض بىمورد نسبت به زندگى و مال و جان مسلمانان و نبودن امنيّت و عدالت، گوشهاى از اين «فساد اجتماعى» است. راه فساد زدايى نيز اقدام هاى اصلاحى براى متقاعد كردن مسؤولان به رفتار عادلانه و اجراى دقيق قانون و عمل به كتاب و سنّت است. اين نوعى حركت اصلاحگرانه است كه امام حسين عليه السلام نيز در نهضت خويش آن را دنبال مىكرد و بر اوضاع نابسامان اجتماع، صحّه نمىگذاشت و مهر سكوت بر لب نمىزد.
سيّدالشهداء عليه السلام در سخن معروف خويش، با اشاره به اين هدف
اصلاحى، خروج خويش را با انگيزۀ «طلب اصلاح در امّت پيامبر» معرفى كرده است: «وَ انّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْأصْلاٰحِ فى امَّةِ جَدّىٖ».1
در سخن ديگر نيز حركت خويش را نه براساس نزاع قدرت يا سلطهجويى يا دنيا طلبى، بلكه براى آشكار ساختن «معالم دين» و «اظهار اصلاح» در شهرها و امنيّت يافتنِ مظلومان و عمل به فرايض و سنن و احكام الهى دانسته است: «... وَ لٰكِنْ لِنُرِىَ الْمَعٰالِمَ مِن ديٖنِكَ وَ نُظْهِرَ الْاِصْلاحَ فىٖ بِلاٰدِكَ...»2
اين اصلاحگرى، هم شامل شيوههاى رفتارى حكومت جائر و مسؤولان مىشود، هم خصلت ها و عملكرد مردم و امّت را در برمىگيرد.
ترغيبى كه امام حسين عليه السلام در يكى ديگر از خطبههايش جهت فداكارى و جانبازى دارد، همراه با ترسيمى از اوضاع اجتماعى آن روز است كه: آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و از باطل اجتناب نمىگردد؟ پس در چنين شرايطى بايد مؤمن (با مبارزهاش) مشتاق ديدار خدا باشد؛ چرا كه زندگى در چنين دورهاى مايۀ ننگ و عسرت است و مرگ، سعادت است.3
قيام اصلاحى ابا عبدالله الحسين عليه السلام ريشه در نهضت هاى اصلاحى انبيا داشت و او وارث خطِ صلاح و اصلاح پيامبران بود و در اين راه جان داد تا مفاسد برچيده شود. اين مسأله را از زبان حضرت امام خمينى قدس سره بشنويم كه فرمود:
تمام انبيا براى اصلاح جامعه آمدهاند، تمام. و همۀ آنها اين مسأله را
داشتند كه فرد بايد فداى جامعه شود... سيدالشهدا عليه السلام روى همين ميزان آمد رفت و خودش و اصحاب و انصار خويش را فدا كرد، كه فرد بايد فداى جامعه بشود، جامعه بايد اصلاح بشود.1
امام امّت كه قيام خويش را در همين راستا مىدانست و با الهام از نهضت عاشورا، بر ضدّ طغيان طاغوت و مفاسد اجتماعى و نابسامانى ها قيام كرد، به پيوند اين حركت با قيام عاشورا اين چنين اشاره مىكند:
سيدالشهدا عليه السلام وقتى مىبيند كه يك حاكم ظالمى، جائرى در بين مردم دارد حكومت مىكند، تصريح مىكند حضرت كه اگر كسى ببيند كه حاكم جائرى در بين مردم حكومت مىكند، ظلم دارد به مردم مىكند، بايد مقابلش بايستد و جلوگيرى كند، هر قدر كه مىتواند. با چند نفر، با چندين نفر كه در مقابل آن لشكر هيچ نبود، لكن تكليف بود آنجا كه بايد قيام بكند و خونش را بدهد تا اينكه اين ملّت را اصلاح كند، تا اينكه اين عَلَم يزيد را بخواباند و همين طور هم كرد و تمام شد... همه چيزهاى خودش را داد براى اسلام.
مگر ما، خون ما رنگينتر از خون سيدالشهدا است؟ چرا بترسيم از اينكه خون بدهيم يا اينكه جان بدهيم؟»2
اصلاح جامعه از بعد مبانى اعتقادى، خصلت هاى اخلاقى، حاكم ساختنِ معيارهاى ارزشى، ترويج فرهنگ دينى و مبارزه با خرافات و بدعت ها و ستم ها، به نحوى در همان مفهوم «بدعت ستيزى» و پيامِ «احياگرى» هم مىگنجد، كه در آن محور، بيشتر مورد دقت و كاوش قرار
گرفته است و امام حسين عليه السلام، بُعدى از اصلاحطلبى خويش را برمبناى احياى كتاب و سنّت و زدودن بدعت و جاهليّت از افكار و اعمال مردم برمىشمارد. (بدعت ستيزى، ص 43).
هميشه فتح، به معناى پيروزى نظامى نيست. گاهى سلاح مظلوميّت، برندهتر از سلاح آهنين و آتشين است و خون شهدا در يك مبارزۀ حق بر ضدّ باطل، پايههاى سلطۀ جور را سست مىكند و زمينۀ آگاهى مردم و سپس قيام آنان را فراهم مىآورد و جبّاران ظالم، پس از رسوايى، شكست خورده و نابود مىشوند. اين مفهوم پيروزى خون بر شمشير است.
نهضت عاشورا چون برپايۀ حق خواهى و اخلاص و ايمان بود و شهدا براى اداى تكليف الهى و يارى حجّت خداوند، جان خود را فدا كردند، خداوند به حركتشان بركت و آثار فراوان داد و در واقع، آنان پيروز شدند و امويان نابود و فراموش گشتند.
روزى در مدينه، پس از واقعۀ عاشورا، ابراهيم بن طلحه از امام زينالعابدين عليه السلام پرسيد:
«مَنِ الْغٰالِبُ»؟ چه كسى پيروز شد؟ حضرت فرمود:
«اِذٰا دَخَلَ وَقْتَ الصَّلاٰةِ فَاَذِّنْ وَ اقِمْ، تَعْرِفُ مَنِ الْغٰالِبُ»1
وقتى كه هنگام نماز فرا رسيد، اذان و اقامه بگو، پيروز را خواهى شناخت!
اين نشان دهندۀ نوعى ديگر از فتح و پيروزى است كه برتر از فتح نظامى است، و آن ماندگارىِ فكر و انديشه و پيروز شدن منطق و هدف كسى است كه با شهادت خويش، براى اسلام فداكارى كرده است.
تأثيرى كه شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش بر افكار مردم آن روز و بيدارى وجدانها داشت، حتّى بر خانوادۀ خود يزيد و وابستگانش تأثير گذاشت، نشانۀ پيروزى شهادت مظلومانه بر سلاح هاى ظالمان است.
وقتى همسر خولىِ جنايتكار، به عمل شوهرش و آوردن سر مطهّر امام حسين عليه السلام اعتراض مىكند و با او ترك رابطه مىنمايد1 ، دليل ديگرى بر همين تأثيرگذارى خون پاك شهيد است.
در زيارت امام حسين عليه السلام خطاب به آن حضرت مىگوييم:
«اَشْهَدُ انَّكَ قُتِلْتَ وَ لَمْ تَمُتْ بَلْ بِرَجٰاءِ حَيٰاتِكَ حَيِيَتْ قُلُوبُ شيٖعَتِكَ وَ بِضِيٰاءِ نُورِكَ اهْتَدى الطّٰالِبُونَ الَيْكَ وَ اشْهَدُ انَّكَ نُورُ اللّٰهِ الَّذىٖ لَمْ يُطْفَأْ وَ لاٰ يُطْفَأُ ابَداً...»2
شهادت مىدهم كه تو كشته شدى ولى نمردى، بلكه به اميد حيات تو، دل هاى پيروانت زنده مىشود و با فروغ نور تو رهجويان تو هدايت مىشوند. گواهى مىدهم كه تو آن نور خدايى كه هرگز خاموش نشده و خاموش نمىشود. تو آن چهرۀ پايندۀ الهى هستى كه هلاكنشدهاى و از بين نخواهى رفت. شهادت مىدهم كه اين تربت، تربت تو است و اين حرم، حرم توست و اين جا شهادتگاه تو است. به خدا سوگند، آنكه تو را يارى و حمايت كرد، خوار نيست
و به خدا قسم كسى كه تو را نصرت نمود، مغلوب و شكست خورده نيست....
آنچه دربارۀ شهداى كربلا با عنوان «فوز» و رستگارى و كاميابى مطرح مىشود، جلوهاى ديگر از اين نوع پيروزى خون بر شمشير است. خطاب به شهداى كربلا مىگوييم:
«اَشْهَدُ انَّكُمُ الشُّهَدٰاءُ وَالسُّعَدٰاءُ وَ انَّكُمُ الْفٰائِزُونَ فىٖ دَرَجٰاتِ الْعُلىٰ»1
خود امام حسين عليه السلام اظهار اميدوارى مىكرد كه شهادتش، خود او را به كرامت و دشمنانش را به خوارى و خفّت برساند و قاتلان از جايى كه فكرش را هم نمىكردند، مورد انتقام الهى قرار گيرند: «وَ ايْمُ اللّٰهِ انّىٖ لَاَرْجُوا انْ يُكْرِمَنى رَبّىٖ بِالشَّهٰادَةِ بِهَوانِكُمْ، ثُمَّ يَنْتَقِمَ لىٖ مِنْكُمْ مِنْ حَيْثُ لاٰ تَشْعُرُونَ»2
در اثر همان جنايت ها، آتش فتنه در دودمان امويان افتاد و به تيغ ستم خويش نابود شدند. اين سخن امام در روز عاشورا به عمر سعد بود كه:
«اَمٰا وَاللّٰهِ لَوْ قَدْ قَتَلتُموُنىٖ لَقَدْ الْقَى اللّٰهُ بَأسَكُمْ بَيْنَكُمْ وَسَفَكَ دِمٰائَكُمْ»3، به خدا سوگند، اگر مرا بكشيد، خداوند نيرو و قدرت شما را بر خودتان خواهد افكند و خون هايتان را خواهد ريخت.
اين منطق، سرلوحۀ مبارزات شيعه بر ضدّ طاغوت ها قرار گرفت و در انقلاب اسلامى نيز امت ما از نثار شهيد و خون باكى نداشتند، چرا كه آن
را زمينهساز پيروزى نهايى بر طاغوت مىدانستند. امام امّت نيز كه ماه محرم را ماه پيروزى خون بر شمشير نام نهاد، براساس همين باور و ديدگاه بود. دربارۀ اين ماه خونين فرمود:
«ماهى كه خون بر شمشير پيروز شد؛ ماهى كه قدرت حق، باطل را تا ابد محكوم و داغِ باطله بر جبهۀ ستمكاران و حكومتهاى شيطانى زد؛ ماهى كه به نسل ها در طول تاريخ، راه پيروزى بر سرنيزه را آموخت... ماهى كه بايد مشت گرهكردۀ آزاديخواهان و استقلالطلبان و حقگويان، بر تانك ها و مسلسل ها و جنود ابليس غلبه كند و كلمۀ حق، باطل را محو نمايد.»1
دربارۀ اثر بخشى اينگونه مرگ هاى سرخ كه براى ملّت ها سعادتآور است، مىفرمايد:
راه و رسم شهادت، كورشدنى نيست و اين ملّتها و آيندگان هستند كه به راه شهيدان اقتدا خواهند نمود و همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشّفاى آزادگان خواهد بود.2
انسان ها بيش از حرف ها و نوشتهها، از اشخاص و عملكردها الگو مىگيرند. تأثيرگذارى يك حادثه يا الگوى رفتارى بر انديشهها و عمل هاى مردم، بيشتر از گفتار است. از اين رو در قرآن كريم، كسانى به عنوان «اسوه»
معرفى شدهاند تا مردم در ايمان و عمل از آنان سرمشق بگيرند.
حادثههايى هم كه از پيشينيان در قرآن آمده است، به ويژه بخش هايى كه به نيكى ها، ايمان ها، صبرها، مجاهدت ها و اطاعت ها و ايثارهاى فرزانگان اشاره شده، همه براى معرفى الگوست.
تاريخ اسلام و شخصيّت هاى برجستۀ اسلامى نيز براى مسلمانان در همۀ دورهها الگو بوده است و تعاليم دين ما و اولياء مكتب نيز توصيه كردهاند كه از نمونههاى متعالى و برجسته در زمينههاى اخلاق و كمال، سرمشق بگيريم.
در ميان حوادث تاريخ، «عاشورا» و «شهداى كربلا» از ويژگى خاصّى برخوردارند و صحنه صحنۀ اين حماسه ماندگار و تك تك حماسهآفرينان عاشورا، الگوى انسان هاى حقطلب و ظلمستيز بوده و خواهد بود، همچنان كه «اهل بيت» به صورت عامتر، در زندگى و مرگ، در اخلاق و جهاد، در كمالات انسانى و چگونه زيستن و چگونه مردن، براى ما سرمشقاند. از خواستههاى ما است كه حيات و ممات ما چون زندگى و مرگ محمد و آل محمّد باشد: «اَللّٰهُمَّ اجْعَلْ مَحْيٰاىَ مَحْيٰا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمٰاتىٖ مَمٰاتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».1
امام حسين عليه السلام حركت خويش را در مبارزه با طاغوت عصر خودش، براى مردم ديگر سرمشق مىداند و مىفرمايد: «فَلَكُمْ فىَّ اسوَةٌ»2
نهضت عاشورا، الهام گرفتۀ از راه انبيا و مبارزات حقجويان تاريخ و در همان راستا است. استشهادى كه امام حسين «عليه السلام» به كار پيشينيان مىكند،
نشان دهندۀ اين الگوگيرى است. هنگامى كه مىخواست از مدينه خارج شود، اين آيه1 را مىخواند: «فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً يَتَرَقَّبُ قٰالَ رَبِّ نَجِّنىٖ مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِميٖنَ»2، كه اشاره به خروج خائفانۀ حضرت موسى از شهر و گريز از سلطۀ طاغوتىِ فرعون و ظلم او است و نشان مىدهد كه آن اقدام موساى كليم، مىتواند الگو به حساب آيد كه حضرت، آيۀ مربوط به او را خواند.
قبل از حركت نيز در وصيتنامهاى كه به برادرش محمد حنفيّه نوشت و مبنا و هدف و انگيزۀ خروج را بيان كرد، از جمله تكيۀ آن حضرت بر عمل به سيرۀ جدّ و پدرش و پيمودن همان راه بود و نهضت خود را در همان خطّ سير معرفى كرد: «وَ اسيٖرَ بِسيٖرَةِ جَدّىٖ و ابىٖ عَلِىِّ بْنِ ابىٖ طٰالِبٍ»3 و سيرۀ پيامبر و على عليه السلام را الگوى خويش در اين مبارزه با ظلم و منكر دانست. اين شيوه، تضمينى بر درستى راه و انتخاب است كه انسان مبارز، از اولياء دين و معصومين الگو بگيرد و براى كار خود حجّت شرعى داشته باشد. در سخنى ديگر، آن حضرت فرموده است: «وَ لىٖ وَ لَهُمْ و لِكُلِّ مُسلمٍ بِرَسُولِ اللّٰهِ اسْوَةٌ»4 و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اسوۀ خود و هر مسلمان ديگر قلمداد كرده است.
پيامبر اكرم، دو فرزندش امام حسن و امام حسين عليهما السلام را «امام» معرفى كرده است، چه قيام كنند، چه بنشينند: «اِبْنٰاىَ هٰذٰا امٰامٰانِ، قٰامٰا اوْ قَعَدٰا».5
پس قيام عاشورا نيز در همان خطّ امام و اسوه و الگو بودن امام حسين «عليه السلام» بود و عمل آن حضرت براى امّت مىتوانست سرمشق و سرخط باشد و مبناى مشاركت پيروان امامت در مبارزه با حكومت يزيد باشد، مبارزهاى كه ريشه در جهاد همۀ پيامبران ربّانى و همۀ جهادهاى مقدّس مسلمانان صدر اسلام در ركاب حضرت رسالت داشت.
در زيارت مسلم بن عقيل، مىخوانيم كه: گواهى مىدهم كه تو بر همان راهى رفتى كه مجاهدانِ بدر، در راه خدا رفتند و با دشمنان خدا پيكار كردند.1 اين جمله نشان مىدهد كه «شهداى بدر» به عنوان الگويند و شهيدان نهضت امام حسين عليه السلام نيز در تأسى به آنان در خون خويش غلتيدهاند.
در زيارت شهداى كربلا مىخوانيم: سلام بر شما ربّانيان، شما براى ما پيشتاز و پيشاهنگ هستيد و ما هم پيرو و ياور شماييم: «اَنْتُمْ لَنٰا فَرَطٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ وَ انْصٰارٌ».2
همخطى و همسويى جهادِ رزمندگان با اسوههاى خداپسند كه از سوى مكتب، معرّفى شده است، به آن جهاد، مشروعيّت و قداست مىبخشد.
چون عاشورا «الگو» بود، هم كسانى كه به هر دليلى در آن شركت نكردند، بعدها حسرت و افسوس مىخورند، و هم كوتاهى كنندگان نسبت به يارى امام، جزو توّابين شدند و در فكر جبران گذشته برآمدند.
اين حاكى از شاخص بودن حركت امام است.
در تاريخ اسلام نيز، بسيارى از قيام هاى ضد ستم و نهضت هاى آزادىبخش، با الهام از حركت عزّتآفرين عاشورا شكل گرفت و به ثمر رسيد. حتّى مبارزات استقلال طلبانۀ هند به رهبرى مهاتما گاندى، ثمرۀ اين الگوگيرى بود؛ همچنان كه خود گاندى گفته است:
«من زندگى امام حسين عليه السلام، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقت خواندهام و توجّه كافى به صفحات كربلا نمودهام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستى از امام حسين عليه السلام سرمشق بگيريد از امام حسين عليه السلام پيروى كند؟».1
قائد اعظم پاكستان، محمدعلى جناح نيز گفته است:
هيچ نمونهاى از شجاعت، بهتر از آنكه امام حسين عليه السلام از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان داد، در عالم پيدا نمىشود. به عقيدۀ من تمام مسلمين بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد، پيروى نمايند.2
عاشورا، اين پيام را مىدهد كه بايد از اين «الگو»، كه در زمينههايى همچون: شجاعت، ايثار، اخلاص، مقاومت، بصيرت، ظلمستيزى، دشمن شناسى، فداكارى، اطاعت از پيشوا، عشق به شهادت و زندگى ابدى، سرمشق است، پيروى كرد؛ چرا كه ماهيّت خود نهضت عاشورا، الهام گرفته از سيرۀ اولياء خدا و عمل پيامبر و على عليه السلام است، و به شهادت تاريخ، خودِ اين حادثه، مهم ترين الگوى مبارزات حقطلبانه بوده است.
بارزترين نمونۀ آن، انقلاب اسلامى ايران بود كه درس ها و الگوهاى عاشورا، قوى ترين دستمايۀ جهاد مردم بر ضدّ طاغوت و دفاع رزمندگان در جبهۀ نبرد هشت ساله به شمار مىرفت. نبرد و شهادت مظلومانه براى رسوا ساختن ظالم، عمل به تكليف در شديدترين حالاتِ تنهايى و بىياورى، رها نكردن هدف حتّى با كمبود نفرات و شهادت ياران، همه و همه از ثمرات الگوگيرى از عاشورا بود.
امام امّت، در اسوه بودن عاشورا براى نهضت پانزده خرداد مىفرمايد:
ملّت عظيمالشأن، در سالروز شوم اين فاجعۀ انفجار آميزى كه مصادف با پانزده خرداد 42 بود، با الهام از عاشورا آن قيام كوبنده را به بار آورد. اگر عاشورا و گرمى و شور انفجارى آن نبود، معلوم نبود چنين قيامى بدون سابقه و سازماندهى واقع مىشد. واقعۀ عظيم عاشورا از 61 هجرى تا خرداد 42 و از آن تا قيام عالمى بقية الله ارواحنا لمقدمه الفداء در هر مقطع، انقلابساز است.1
از عاشورا، حتى در زمينۀ تاكتيك ها و كيفيّت مبارزه و سازماندهى نيروها و خط مشى مبارزه و بسيارى از موضوعات ديگر هم مىتوان الهام گرفت. در اين زمينه هم رهنمود امام خمينى قدس سره چنين است:
حضرت سيدالشهداء عليه السلام از كار خودش به ما تعليم كرد كه در ميدان وضع بايد چه جور باشد و در خارجِ ميدان وضع چهجور باشد و بايد آنهايى كه اهل مبارزۀ مسلّحانه هستند چه جور مبارزه كنند و بايد آنهايى كه در پشت جبهه هستند چطور تبليغ كنند. كيفيّت مبارزه را،
كيفيّت اينكه مبارزه بين يك جمعيت كم با جمعيت زياد بايد چطور باشد، كيفيّت اينكه قيام در مقابل يك حكومت قلدرى كه همهجا را در دست دارد با يك عدّۀ معدود بايد چطور باشد، اينها چيزهايى است كه حضرت سيدالشهدا به ملّت ما آموخته است...1
سزاوار است كه نهضت عاشورا از ابعاد مختلف، مورد بازنگرى دقيق قرار گيرد و شيوههاى مبارزه، خطوط اصلى تبليغ، عوامل ماندگارى يك حركت انقلابى و ثمربخشى آن در طول ساليان متمادى، و درس هايى كه براى به حركت درآوردن ملّتهاى خفته و خمود در آن نهفته است، تبيين گردد و عاشورا به يك «مكتب» و «دانشگاه» تبديل گردد.
قيام عاشورا، يك نهضت حسابشده و با برنامه بود، نه يك شورش كور و بىهدف. براى لحظه به لحظه و روز به روز و مقطع به مقطع آن، دورانديشى و تدبير به كار گرفته شده بود و با پيشبينى همۀ احتمالات و صورت هاى حادثه، چارهانديشىهاى دقيق انجام يافته بود. چه آنچه كه به جبهۀ حق امام حسين عليه السلام مربوط مىشود و چه آنچه براى خنثى ساختن توطئههاى دشمن، چنين تدبيرى را مىتوان ديد.
ويژگى هر حركت مبارزاتى موفق نيز، برخوردارى از برنامهريزى است. حركت عاشورا مىتواند براى چنين مبارزهاى در دل يك قدرت مسلّط باطل و در شرايط محدود و كنترل هاى دقيق دشمن، الگو بهشمار آيد.
با مرورى به حوادث عاشورا از آغاز حركت امام حسين عليه السلام از مدينه تا پايان ماجرا، به نمونههايى از اين برنامهريزىها و تدبيرها برمىخوريم كه اشارهوار، از اين قرار است:
- حفاظت شخصى (در ديدار امام با وليد در مدينه و مراقبت جوانان هاشمى از امام)
- تعيين نيروى گزارشگر در مدينه براى رساندن اطلاعات لازم به امام (محمد حنفيّه)
- خنثى كردن توطئۀ ترور امام در مكّه كه قرار بود توسّط عمرو بن سعيد انجامگيرد
- جمعآورى اطلاعات از رهگذران و مسافران در طول مسير به سمت كوفه
- جذب نيروى پشتيبان براى جبهۀ حق، نمونهاش زهير بن قين
- تصفيۀ نيرو از عناصر نامطمئن و بدون انگيزۀ شهادت طلبانه
- آرايش نيرو در جبهۀ كربلا توسّط امام و كيفيّت نصب خيمهها و استقرار نيروها
- سازماندهى نفرات خودى و ايجاد مانع نفوذ دشمن به خيمههاى امام
- مهلتخواهى شب عاشورا براى تقويت روحيّۀ معنوى ياران
- مواظبت در ميدان براى جلوگيرى از غافلگير شدن به دست نيروهاى دشمن.
- استفاده از پوشش سپاه كوفه براى پيوستن به امام، توسّط برخى از نفرات.
- در دست داشتن ابتكار عمل در كربلا، از نظر نقطۀ فرود و استقرار
- تلاش براى ايجاد اختلال در تصميمگيرى فرماندهان نظامى دشمن
- و....
در زمينۀ برنامهريزىهاى روانى و تبليغى به نفع جبهۀ حق و برضدّ تحرّكات سپاه كوفه و حكومتِ شام نيز به نمونههايى اشاره مىشود كه هر يك از اينها مىتواند به عنوان يك «تدبير» بهشمار آيد:
- نامشروع دانستن خلافت يزيد
- همراه آوردن شهود براى صحنههاى عاشورا براى گزارشگرىهاى بعدى (زنان و اطفال)
- بهرهگيرى از حضور زنان و كودكان در تأثيرگذارى عاطفى بر مردم ديگر
- نامهنگارى و پيامرسانى به كوفه و بصره و تبيين هدف قيام
- سنجش افكار و محاسبۀ زمينۀ موجود در كوفه با فرستادن نمايندهاش حضرت مسلم به كوفه
- اعلام مشروعيّت حركت خويش و استناد به سخن پيامبر و امر به معروف و نهى از منكر دانستن اقدام خويش
- بهرهگيرى عاطفى از مطرحكردن پيوستۀ خويش به عنوان فرزند رسول خدا و فرزند فاطمه
- اتمام حجّت و معرّفى خويش و گرفتن هر بهانه از دست دشمن
- آمادهسازى روانى اهل بيت خويش و اصحاب براى رويارويى با حوادث
- جذب عاطفى حرّ و ياران ديگر
- جبران كمّيت اندك ياران با كيفيّت آنان و برخوردارى از ياران شجاع و شهادت طلب
- تقويت بعد معنوى اصحاب با زمزمهها و مناجات هاى شب عاشورا
- خطابههاى مكرّر امام و اصحاب برجسته در عاشورا، براى ايجاد تزلزل در دشمن
- بهرهگيرى از رجزهاى حماسى هنگام مبارزه و حملات
- افشاگرى هاى اسراى اهل بيت در كوفه و شام
- برگزارى مجالس ياد و سوگ، پس از بازگشت به مدينه
- تبليغ فرهنگ ذكر و ياد و عزادارى توسّط امامان
- و....1
در دنيايى كه القاء فكر يا مبارزه با يك انديشه يا ترويج يك فرهنگ، با برنامهريزى و تدبير انجام مىگيرد و كارهاى بدون برنامهريزى و آيندهنگرى چندان ثمربخش و مؤثّر نيست، الهام از حادثۀ عاشورا براى بهرهگيرى از چنين شيوههايى در القاء تفكّر عاشورايى ضرورى است.
فرهنگ عاشورا و پيام هاى اين نهضت، اگر با تيزهوشى و درايت و برنامه عرضه و تبليغ شود، مىتواند در كشاندن مردم به اين خطّ نورانى بسيار مؤثّر باشد.
هر چند كه جنگ، معمولاً همراه با كشتار و خونريزى و مجروح شدن انسان ها و خسارت هاى مالى و جانى است، امّا مقرّرات ويژهاى هم دارد، به خصوص در زمينۀ مسائل انسانى، كه رعايت آنها هم در گذشتۀ دور، مورد توافق بوده است، و هماكنون جزو مقرّرات بينالمللى و پذيرفتهشدۀ ميان
كشورها است، مثل عدم تعرض به كودكان و زنان و غيرنظاميان، يا پايبندى به قراردادهاى صلح و آتشبس، يا عدم استفاده از سلاح هاى كشتار جمعى و ميكروبى و شيميايى، يا مصونيّت جان اسيران و....
در فرهنگ دينى، براى اين مسأله، ضوابط متعالىترى ديده مىشود و «انسان» از كرامت و حرمت خاصّى برخوردار است.
در حادثۀ كربلا، از سوى جبهۀ امام حسين عليه السلام به طور كامل پايبندى و مراعات اصول انسانى ديده مىشود، اما كه سپاه كوفه و فرماندهى دشمن، همۀ اصول انسانى را در جنگ، زير پا مىگذارند. مثلاً: حملۀ عمومى به يك نفر، تعرّض مسلّحانه به زنان و كودكان، اسير گرفتن زن مسلمان، غارت خيمهها، بستن آب به روى اصحاب امام حسين عليه السلام، بريدنِ سرهاى كشتگان و مثلهكردن و... همه از جلوههاى رفتار غير انسانى و نقض مقرّرات جنگى بود كه از سوى دشمن انجام گرفت.
امّا امام حسين عليه السلام در طول حركت خويش، به اصول انسانى و اخلاقى كاملاً پايبند بود.
هنگام حركت بهسوى كوفه، وقتى اموال كاروانى وابسته به يزيد را مصادره كردند، حضرت به افراد آن كاروان فرمود: هر كس مىخواهد همراه ما به عراق بيايد، كرايهاش را مىپردازيم و هم صحبتى و همسفرى خوبى با او خواهيم داشت و هر كس هم بخواهد جدا شود، منعى نيست، مىتواند برود.1
در مسير راه، بارها وضعيّت و سرنوشت كاروان خود را به همراهان گفت، تا بدانند كجا مىروند و از چه سرنوشتى استقبال مىكنند. وقتى در ميان راه، به سپاه تشنه و از راه رسيدۀ حرّ بن يزيد برخورد، همۀ آنان را
سيراب كرد و فرمود حتّى به اسبان آنان نيز آب دهند.1
روز عاشورا، وقتى شمر متعرّض خيمهگاه امام شده بود، مسلم بن عوسجه از امام اجازه مىخواست كه شمر را كه از سركشان جبّار بود، با تير هدف قرار دهد. امّا امام نهى كرد و فرمود: دوست ندارم كه آغازگر جنگ باشم «لاٰ تَرْمِهِ، فَإِنّىٖ اكْرَهُ انْ ابْدَأَهُمْ»2
امام حسين عليه السلام بر بالين همۀ ياران شهيدش، حتّى غلام خود و غلام ابوذر هم آمد و دعايشان كرد. وقتى «جون»، غلام ابوذر كه سياهپوست بود بر خون خويش غلتيد، امام به بالين او آمد و دعا كرد كه: خدايا چهرهاش را سفيد و بويش را خوش گردان و او را با نيكان محشور كن و ميان او و محمد و آل محمد، شناسايى برقرار ساز.3 اين احترامى بود كه به بردگان و سياهپوستان نيز، به خاطر «انسان» بودنشان مىگذاشت. همين برخورد را با غلام تركى كه به ميدان رفت و بر زمين افتاد انجام داد، به بالين او آمد و گريست و چهره بر چهرهاش نهاد. غلام، چشمانش را گشود و لبخندى زد. آنگاه مرغ جانش به سوى خدا پركشيد.4
برخلاف رفتار جبهۀ باطل كه براى انسانها هيچ حقّى قائل نبودند، نهضت عاشورا مظهر ارزشگذارى به حقوق انسانى و حرّيت و آزادگى آنان در انتخاب راه و برخورد شايسته از سوى پيشوا با مجموعۀ زيردستان و يارانش بود.
امام حسين عليه السلام، حتى كسانى همچون «حرّ» را نيز كه كاروان حضرت را
در محاصره نگه داشت و او را در سرزمين خشك و دور از آب، فرود آورد، پذيرفت و هنگامى كه حرّ، پشيمان شد و توبه كرد و روز عاشورا با نااميدى به سوى امام روى آورد، امام حسين 7 بزرگوارانه او را هم پذيرفت و عذرخواهى او را قبول كرد و پس از شهادتش نيز خود را به بالين او رساند.
شناخت روشن و يقينى از دين، تكليف، پيشوا، حجّت خدا، راه، دوست و دشمن، حق و باطل، «بصيرت» نام دارد. از صفات شايسته و ستودهاى است كه يك مسلمان در زندگى فردى و اجتماعى خود بايد از آن برخوردار باشد. در مبارزات و فعاليت هاى سياسى و اجتماعى و موضعگيرىها، جايگاه بصيرت روشنتر مىشود. بدون آن، حتى مبارزه و جنگ انسان هم كوركورانه و گاهى در مسير باطل قرار مىگيرد. انتخابِ درست نيز بستگى به بينش صحيح و بصيرت انسان دارد.
حضرت امير عليه السلام از رزمندگان راستين با اين صفت ياد مىكند كه:
«حَمَلُوا بَصٰائِرَهُمْ عَلىٰ اسْيٰافِهِمْ»1، بصيرت هاى خويش را بر شمشيرهايشان سوار كردند. يعنى اگر در ميدان نبرد تيغ مىزدند، از روى بصيرت بود.
حماسهآفرينان عاشورا، بىهدف و كوركورانه به كربلا نيامده بودند.
آنان اهل بصيرت بودند، هم نسبت به درستى و حقّانيت راه و رهبرشان، هم به اينكه وظيفهشان جهاد و يارى امام است، هم شناخت دشمن و حق و باطل. اين در كلام و شعار و رجز امام و ياران شهيدش مشهود است.
حتّى آگاهى امام حسين عليه السلام از فرجام شهادت در اين سفر و آگاهانيدن
ياران و همراهان به پايان اين قيام، نوعى داشتن بصيرت و دادن بصيرت است، تا انتخاب افراد، آگاهانه باشد. امام خود مىدانست كه شهيد خواهد شد (مَا ارٰانِى الاّٰ مَقْتُولاً).1 اين سرنوشت خونين را به ياران خويش نيز خبر داد تا همراهىشان از روى بصيرت و آگاهى باشد. شب عاشورا در جمع ياران خويش فرمود:
«اينان مرا خواهند كشت و همۀ كسانى را كه پيش روى من جهاد مىكنند. پس از غارت، خانوادۀ مرا به اسارت خواهند برد. بيم آن دارم كه شما از اينها (شهادت و اسارت) خبر نداشته باشيد، يا بدانيد ولى (از رفتن) شرم كنيد. نيرنگ نزد ما خاندان حرام است. هركس دوست ندارد با ما باشد، بازگردد...».2
اين براى آن بود كه همراهانش آگاهانه براى شهادت بمانند. در طول راه هم كه مىآمدند، از اينگونه سخنان فرمود. به نقل ابو مخنف: حضرت دوست نداشت كه همراهيان با او همراه شوند مگر آنكه بدانند به استقبال چه وضعيّت و سرنوشتى مىروند. حضرت مىدانست كه اگر آينده را براى آنان روشن كند، تنها كسانى همراهىاش خواهند كرد كه حاضر به مواسات، فداكارى و كشته شدن در كنار او باشند.3
امام، خود به بىوفايى مردم آگاه بود، با اين حال، به سوى كوفه حركت كرد تا به تكليف عمل كند. ياران او، علاوه بر بصيرتى كه از كلمات امام در اين مسير فرامىگرفتند، خودشان در زندگى اهل تشيخص و شناخت
بودند. دربارۀ «ابوثمامۀ صائدى» نوشتهاند كه «بصير بود، از تكسواران عرب و از چهرههاى برجستۀ شيعه بود».1
نافع بن هلال، شب عاشورا پس از سخنان امام حسين عليه السلام برخاست و ضمن اعلام وفادارى گفت: «فَاِنّٰا عَلىٰ نِيّٰاتِنٰا وَ بَصٰائِرِنٰا»2، ما همان انگيزهها و بصيرت هايمان را داريم و از دست ندادهايم.
عابس بن ابى شبيب، وقتى خدمت امام رسيد، به او چنين گفت: سلام بر تو اى ابا عبدالله! خدا را گواه مىگيرم كه من بر آيين تو و آيين و خطّ مشى پدرت هستم.3
پس از ماجراى عاشورا، وقتى در مسجد كوفه، به امام حسين عليه السلام توهين كردند و ابن زياد، شهيد عاشورا را دروغگو خواند، صحابى بزرگوار و روشندل، عبدالله بن عفيف ازدى در مجلس حضور داشت، برخاست و به دفاع از اهل بيت و ردّ سخنان والى كوفى گفت: دروغگو پسر دروغگو تو هستى و پدرت و كسى كه تو را امارت و ولايت داد و پدرش، اى ابن مرجانه! آيا فرزندانِ پيامبران را مىكشيد و سخنِ صدّيقان مىگوييد؟4
بُرَير در صحنۀ كربلا وقتى با بعضى از چهرههاى خبيثِ سپاه دشمن گفت گو مىكرد، گفت: «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذىٖ زٰادَنىٖ فيٖكُمْ بَصيٖرَةً»5، سپاس خدايى را كه بصيرت و شناخت مرا دربارۀ شما افزون ساخت.
چه كلام عبدالله عفيف و چه كلام برير بن خضير، نشاندهندۀ بصيرت
آنان در انتخاب راه و شناخت دوست و دشمن است و با اين سلاح در ميدان مبارزه حاضر شدند.
امام صادق عليه السلام دربارۀ حضرت عباس عليه السلام با تعبير «نافذ البصيره» ياد مىكند كه گوياى عمق شناخت آن شهيد است «كٰانَ عَمُّنَا الْعَبّٰاسُ بْنُ عَلِىٍّ نٰافِذَ الْبَصيٖرَةِ صُلْبَ الْاِيْمٰانِ».1 در زيارتنامه حضرت عباس عليه السلام نيز مىخوانيم:
«وَ انَّكَ مَضَيْتَ علىٰ بصيرةٍ مِنْ امرِكَ مُقتَدِياً بِالصّٰالِحيٖنَ»2 كه شهادت او را از روى بصيرت و براساس اقتدا به صالحان برشمرده است. نيز مىخوانيم: خدا را گواه مىگيرم كه تو همان راهى را رفتى كه شهداى بدر و ديگر مجاهدان راه خدا پيمودند.3
در زيارتنامۀ حضرت مسلم بن عقيل نيز بر همين بصيرت در مبارزه و شهادت و پيمودن راه شهداى بدر و مجاهدان اسلام و اقتدا به صالحان و پيروى از انبيا تأكيد شده است، با تعبيراتى همچون: «اَشْهَدُ انَّكَ مَضَيْتَ عَلىٰ مٰا مَضىٰ عَلَيْهِ الْبَدْرِيُّونَ الُْمجٰاهِدُونَ... وَ انَّكَ قَدْ مَضَيْتَ عَلىٰ بَصيٖرَةٍ مِنْ امْرِكَ مُقْتَدِياً بِالصّٰالِحيِنَ وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِيّيٖنَ»4
عاشورا به ما مىآموزد كه در صحنههاى زندگى، در پيروى ها و حمايت ها، در دوستى ها و دشمنى ها و موضعگيرى ها، براساس شناخت عميق و بصيرت عمل كنيم و با يقين و اطمينان به درستى كار و حقّانيّت مسير و شناخت خودى و بيگانه و حق و باطل، گام در راه بگذاريم.
از درسهاى مهمّ عاشورا، شناخت تكليف دفاع از حق و مبارزه با باطل و ستم، در هر جا و هر زمان است. قيام حسينى تكليف خاصّ آن حضرت و يارانش در آن مقطع زمانى خاصّ نبود. تكليفى دينى به اقتضاى آن شرايط و برخاسته از محكماتِ دين بود. هرگاه هر جا نظير آن شرايط پيش آيد، همان تكليف هم ثابت است. حسين بن على عليه السلام حركت خويش را قيام بر ضدّ كسانى مىدانست كه ستمگرانه سلطه يافتهاند، حلال الهى را حرام مىكنند، عهد الهى را مىشكنند، حدود خدا را تعطيل مىكنند و برخلاف سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله حركت مىكنند. در خطبۀ خويش، اين ويژگى ها را در سلطۀ يزيد، محقّق مىدانست و قيام بر ضدّ آن را تكليف، و مىفرمود: «فَلَكُمْ فِىَّ اسْوَةٌ»1 در كار من براى شما الگو و سرمشق تبعيّت و پيروى است. پس ماهيّت قيام كربلا در گسترۀ زمين و زمان جارى است و همهجا با الهام از اين مكتب، بايد بر ضدّ ستم قيام كرد و در راه آزادى و عزّت فداكارى نمود.
جملۀ «كُلُّ يَوْمٍ عٰاشُورٰا وَ كُلُّ ارْضٍ كَرْبَلاٰ» حتى اگر حديث هم نباشد، حقيقتى است كه از متن دين و روح عاشورا برمىآيد و شعارى است، نشاندهندۀ تداوم و پيوستگىِ خطّ ِ درگيرى حق و باطل در همهجا و هميشه، كه عاشوراى سال 61 يكى از بارزترين حلقههاى اين زنجيرۀ طولانى است.
اينكه در زيارتنامهها به صورت مكرّر اين مضمون آمده كه: من با دوستانتان دوست و با دشمنانتان دشمن و در حال جنگم، با ولىّ شما
موالات و با عدوّ شما معادات دارم، از خداوند مىطلبم كه توفيق خوانخواهى شما را در ركاب پيشوايى راهنما و حقگو نصيبم كند و امثال اين گونه تعبيرات، نشانِ تداوم اين جبهه در طول تاريخ است، و گرنه عاشورا به پايان رسيده و دشمنان آن حضرت هم مردهاند، پس خصومت با چه كسانى و نصرت در چه جبههاى؟
در زيارت حضرت عباس عليه السلام مىخوانيم: «اَنَا لَكُمْ تٰابِعٌ وَ نُصرَتىٖ لَكُمْ مُعَدَّةٌ»1 من پيرو شمايم و يارى من براى شما مهيّا است. اينهم نشانهاى از تداوم عاشورا تا هميشۀ تاريخ است.
نبرد عاشورا گرچه از نظر زمان، بسيار كوتاه بود، امّا از نظر امتداد، طولانىترين درگيرى با ستم و باطل است و تا هر زمان كه هر آرزومندى آرزو كند كه كاش در كربلا بود و در يارى امام به شهادت مىرسيد، امتداد دارد. اين آرزو و اشتياق هم در زيارتنامهها مطرح است: «يٰا لَيْتَنىٖ كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ مَعَكُمْ»2
حضرت امام «قدس سرّه» دربارۀ مفهوم «هر روز عاشورا» فرموده است:
«اين كلمۀ كل يوم عاشورا و كل ارضٍ كربلا يك كلمۀ بزرگى است...
همه روز بايد ملّت ما اين معنى را داشته باشد كه امروز روز عاشوراست و ما بايد مقابل ظلم بايستيم و همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را ما پياده كنيم، انحصار به يك زمين ندارد. انحصار به يك افراد نمىشود. قضيّۀ كربلا منحصر به يك جمعيّت هفتاد و چند نفرى و
يك سرزمين كربلا نبوده، همۀ زمينها بايد اين نقش را ايفا كنند.»1
الهامى كه همۀ مبارزان راه آزادى از كربلا گرفتهاند و قيامهاى عدالتخواهانه و احياگرانۀ دين كه در تاريخ اسلام بوده است، حلقههاى ديگرى از اين مبارزه است و نشان مىدهد كه هر روز عاشورا و همهجا كربلاست. در انقلاب اسلامى ايران نيز، چه در حماسۀ هشت سال دفاع مقدّس، همين اتصال به نهضت عاشورا منبع حركتآفرينى و الهام بود.
امام خمينى ره دربارۀ اين پيوند در سالهاى دفاع مقدّس فرمود:
امروز، روز عاشوراى حسينى است، امروز، ايران كربلاست، حسينيان آماده باشيد.2
و در پيامى به مناسبت هفده شهريور فرمود:
عاشورا، قيام عدالتخواهان با عددى قليل و ايمان و عشقى بزرگ، در مقابل ستمگران كاخنشين و مستكبران غارتگر بود و دستور آن بود كه اين برنامه سرلوحۀ زندگى امّت در هر روز و هر سرزمين باشد. روزهايى كه بر ما گذشت، عاشوراى مكرّر. بود و ميدانها و خيابانها و كوى و برزنهايى كه خون فرزندان اسلام در آن ريخت، كربلاى مكرّر.» «17 شهريور، مكرّر عاشورا و ميدان شهدا مكرّر كربلا و شهداى ما مكرّر شهداى كربلا و مخالفان ما مكرّر يزيد و وابستگان او هستند. 3
اين جبهه هنوز هم گشوده است. پيروان حسين عليه السلام هر جا كه ميدان دفاع از مظلوم و سركوب ظالم باشد، با الهام از همين درس و پيام، حضور را تكليف خود مىدانند.
گاهى عملى كه در برههاى از زمان انجام مىگيرد، در هالهاى از ابهام باقى مىماند، يا بهصورت تحريف شده به ديگران منتقل مىگردد، يا كسانى كه دانستن آنان مىتواند مؤثّر باشد، بىخبر مىمانند.
براى موفّقيتآميز بودن هر حركت انقلابى، بايد «پيام» آن به ديگران برسد و روشنگرى اذهان عمومى، سبب جلب افكار بدان سمت گردد، يا با تبيين ماهيّت يك نهضت، جلوى تحريفها و كتمانها و سوء برداشتها گرفته شود.
در نهضت عاشورا از اين عنصر سرنوشتساز، استفاده شده است.
امام حسين عليه السلام، پيام حركت خود را هنگام بيرون آمدن از مدينه، در ايام اقامت در مكّه، هنگام خروج از مكّه به سمت كوفه، چه با خطابههايش، چه با نامههايى كه براى هواداران و سران شيعه در كوفه و بصره نوشت، چه به نمايندۀ ويژۀ خود - مسلم بن عقيل - كه به كوفه فرستاد، ابلاغ كرد، تا حجّت بر همه تمام شود و كسى بىخبر نماند.
مسلم بن عقيل، نامۀ امام را در كوفه، پس از آنكه گروهى از شيعيان گرد آمدند، در حضور آنان خواند و همه اشك شوق ريختند.1 مسلم، اين كار را پيوسته تكرار مىكرد و با حضور هر گروهى جديد، نامۀ حسين بن على را بر آنان باز مىخواند.2
كسانى در راه اين پيام رسانى جان باختند. از جمله قيس بن مسهر صيداوى بود كه حامل پيام امام و نامۀ او به شيعيان كوفه بود و مأموران ابن زياد او را دستگير كردند و چون حاضر نشد مخاطبان پيام را افشا كند، جان بر سر اين پيام نهاد و به شهادت رسيد.1
پيام رسانى پس از شهادت امام و ياران، مرحلۀ ديگرى از رسالتِ به ثمر رساندن خون شهيد است، تا دشمنان رسوا شوند و غافلان آگاه گردند و ستمگران نتوانند بر جنايت هاى خويش پردهپوشى كنند. نقش اسراى اهل بيت پس از عاشورا، رساندن پيام خون شهيدان بود، چه در برخوردهاى فردى و موضعى و چه به صورتِ سخنرانيهاى عمومى؛ مثل آن چه كه حضرت زينب و حضرت سجّاد در كوفه و دمشق انجام دادند تا همگان بفهمند كه چه جنايتى نسبت به فرزند رسول خدا انجام گرفته است.
امام حسين عليه السلام در واپسين وداعى كه با زينالعابدين عليه السلام داشت، ضمن سخنان و توصيههايى كه براى پس از شهادت خود داشت، فرمود:
فرزندم! از من به شيعيان من سلام برسان و به آنان بگو كه: پدرم غريبانه جان داد، پس بر او ندبه كنيد، و شهيد شد، پس بر او بگرييد.2
برنامههاى گستردهاى كه در فرهنگ دينى ما وجود دارد و به صورت عزادارى، گريه، نوحهسرايى، زيارت قبور شهدا، خواندن متن زيارتنامه، سرودن شعر دربارۀ حادثۀ عاشورا و مظلوميت اهل بيت، سلام دادن به شهداى كربلا هنگام آب نوشيدن و بسيارى از اينگونه سنّتهاى دينى، هر يك به گونهاى رساندن پيام خون شهدا به ديگران است. بارزترين نقش
حماسى حضرت زينب در كربلا همان پيامرسانى بود و بدون آن شايد كربلا آن گونه تأثيرگذار و افشاگر نمىشد.
سرّنى در نينوا مىماند اگر زينب نبود
و اينگونه يك نهضت باقى مىماند و اهداف فراموش نمىشود، سنّت احياگرى و ياد نيز سبب زنده ماندن پيام مىشود و بدون اينگونه مراسم، هم اهداف فراموش مىشود و هم ماهيّت يك نهضت ممكن است مسخ و دگرگون شود.
امام خمينى قدس سره در مورد ضرورت اين زنده نگهداشتنها و تنظيم شعائر كه سبب آگاهى جامعه و حفظ محتواى يك قيام در طول تاريخ است، فرموده است:
«هر مكتبى هياهو مىخواهد، بايد پايش سينهبزنند، هر مكتبى تا پايش سينهزنى نباشد حفظ نمىشود... اين نقش، يك نقشى است كه اسلام را هميشه زندهنگه داشته، آن گُلى است كه هِى به آن آب مىدهند. زنده نگهداشتن اين گريهها زنده نگه داشته مكتب سيدالشهدا را2 و فرموده است: آنچه دستور ائمه عليهم السلام براى
بزرگداشت اين حماسۀ تاريخى اسلام است و آنچه لعن و نفرين بر ستمگران آلِ بيت است، تمام فرياد قهرمانانۀ ملّتها است بر سردمداران ستم پيشه در طول تاريخ، الى الأبد.»1
رسالت وارثان خون شهدا و نسلى كه بازماندۀ پدران انقلابى و رزمندۀ خويشند، سنگين است و آن رساندن پيام آن خون ها و مجاهدت ها و شهادت ها به فرزندان خويش و ملّت هاى ديگر است. نوعى از مفهوم «صدور انقلاب» نيز در همين پيامرسانى نهفته است. اينگونه است كه بركات يك نهضت، از مرزها مىگذرد و الهامبخش ديگران نيز مىگردد.
«هر انقلابى دو چهره دارد: خون و پيام... همۀ صحنهها كربلا است و همۀ ماه ها محرّم و همۀ روزها عاشورا. بايد انتخاب كند: يا خون را، يا پيام را. يا حسين بودن را، يا زينب بودن را، يا آن چنان مردن را، يا اين چنين ماندن را.»2
حادثۀ عاشورا، از يكسو بيدارگر وجدان ها و برانگيزانندۀ انسان ها براى مبارزه با ستم و زور بود، از سويى رسواكنندۀ حاكمانى كه از جهل و غفلت مردم بهره مىگرفتند و با نام دين، سلطۀ جابرانه و ضدّ دينى داشتند. مظلومان از اين حماسه، درس و پيام مىگرفتند و ظالمان از مطرح بودن عاشورا و پيام هايش وحشت داشتند. اين بود كه فعّاليّت كتمان و نسيان و زدودن از يادها از سوى امويان و همخطّان آنان انجام مىگرفت و حركتِ
يادآورى و ذكر و طرح و تعظيم و تكريم، از سوى اهل بيت پيامبر عليهم السلام انجام مىشد تا از يادها نرود و تأثيرگذارى مداوم خود را داشته باشد.
برنامۀ ذكر و ياد، خطىبود براى مقابله با سياست سكوت و خطّ منزوىسازى و بايكوت كه به دست دشمنان حق انجام مىگرفت. در راستاى همين «ياد» بود كه بر محور عاشورا و كربلا، فرهنگى پديد آمد كه مجموعهاى از سنّت ها را در خود داشت، از قبيل: گريه بر امام حسين عليه السلام، عزادارى، برپايى مجالس و محافل در محرم و عاشورا و در طول سال، تشكيل هيأت هاى عزادارى و دستجاتِ مذهبى، ساختن تكيهها و حسينيهها و برپايى مراسم نوحهخوانى، شبيهخوانى و تعزيه، برگزارىِ مجالس وعظ و خطابه و منبر و مدح و مرثيه، سقايى و آبيارى تشنگان، زيارت امام حسين عليه السلام و شهداى كربلا چه از دور چه از نزديك، مقدس شمردن تربت سيدالشهدا عليه السلام و سجده بر تربت و ذكر گفتن با تسبيح تربت، استفاده از لقب «كربلايى براى زائران كربلا، سرودن شعر و مرثيه و مقتلنويسى بر محور حادثۀ عاشورا و... بسيارى از اينگونه مراسم و شعائر كه هر كدام نقشى در زنده نگهداشتن آن حادثه و تبديل آن به فرهنگ عمومى شيعه داشت.
امامان شيعه نيز به اين گراميداشت و احياى خاطرۀ عاشورا در قالب هاى مختلف، تشويق و ترغيب مىكردند. شاعران بزرگى همچون دِعبل، كميت، سيّد حميرى، عبداللهبن كثير در زمان ائمه و صدها شاعر برجستۀ ديگر در دوران هاى بعد، با اشعار خود در زنده نگهداشتن مشعل «ياد عاشورا» كوشا بودند.
امام صادق عليه السلام به اصحاب خويش فرمود: با يكديگر پيوند و رفت و آمد و ترحّم داشته باشيد، همديگر را زيارت كنيد، به ملاقات هم برويد، مذاكره كنيد و «امر» ما را زنده بداريد: «تَزٰاوَرُوا وَ تَلاٰقُوا وَ تَذٰاكَرُوا وَ احْيُوا امْرَنٰا»1.
استفاده از مجالس براى احياى خط ائمه، توصيۀ خود آنان بوده است.
همچنين رفتن به زيارت قبر سيدالشهدا عليه السلام كه احاديث فراوان و پاداش هاى عظيم در اين باره آمده است. در سايۀ زيارت، همدلان و همسويان با خط عاشورا گرد هم مىآيند و بر سر مزار شهيد، با خون و راه و هدف شهيد پيمان مىبندند و از زندگى و شهادت آنان درس و الهام مىگيرند.
براى زيارت هيچ امامى به اندازۀ زيارت حسين بن على عليه السلام در كربلا، تأكيد و توصيه نشده است. در روايات براى آن پاداشى برابر دهها و صدها حجّ و عمره بيان شده است و راز آن، همان احياگرى زيارت نسبت به فلسفۀ قيام عاشورا و زنده نگهداشتن فرهنگ شهادت و ميثاق با شهيدان است. امام صادق عليه السلام فرمود:
مَنْ لَمْ يَأْتِ قَبْرَ الْحسينِ عليه السلام وَ هُوَ يَزْعَمُ انَّهُ لَنا شيٖعَةٌ حَتّٰى يَمُوتَ، فَلَيْسَ هُوَ لَنٰا بِشيٖعَةٍ»2
كسى كه مىپندارد پيرو و شيعۀ ماست، ولى تا زنده است هرگز به زيارت قبر حسين عليه السلام نرود، او شيعۀ ما نيست!
نشانههاى فراوانى است كه در عصر سلطۀ امويان و عبّاسيان حتّى از زيارت تربت امام حسين عليه السلام جلوگيرى مىكردند، چرا كه اين كار، نوعى
همبستگى با مرام و آيين عاشورائيان را نشان مىداد و زائران را باهم متّحد و برضدّ ستمكاران بسيج مىساخت. ازاينرو، خلفاى عباسى نيز تلاش براى محو آثار قبر و پراكنده ساختن مردم از چنين تجمّعى داشتند. به متوكّل عباسى خبرمىدادند كه مردم در سرزمين نينوا براى زيارت قبر امامحسين عليه السلام جمع مىشوند و از اين رهگذر، جمعيت انبوهى پديد مىآيد و كانون خطرى تشكيل مىشود. او هم مأموران خود را مىفرستاد تا مردم را متفرّق و آثار قبر را ويران سازند و در كمين كسانى بنشينند كه به زيارت امام حسين عليه السلام مىروند.1 به دستور متوكّل، هفده بار قبر امام حسين عليه السلام را خراب كردند.2 كربلا و تربت خونين سيدالشهدا عليه السلام و فرات و علقمه و... در تاريخ پيوسته منبع الهام و تغذيۀ روحى و فكرى عاشقان آزادى و شرف بوده است و عاشوراى حسينى و مزار سيدالشهدا عليه السلام در اين زمينه نقش عمدهاى داشته است.3
سجدۀ بر تربت امام حسين عليه السلام نيز همين يادآورى نسبت به عاشورا و فرهنگ شهادت را داراست. شهيد مطهرى در اين زمينه نوشته است:
«پيشوايان ما گفتهاند: حالا كه بايد بر خاك سجده كرد، بهتر است آن خاك، از خاك تربت شهيدان باشد، اگر بتوانيد از خاك كربلا براى خود تهيّه كنيد، كه بوى شهيد مىدهد. تو كه خدا را عبادت مىكنى، سر بر روى هر خاكى بگذارى نمازت درست است، ولى اگر سر بر روى آن خاكى بگذارى كه تماس كوچكى، قرابت
كوچكى، همسايگى كوچكى با شهيد دارد و بوى شهيد مىدهد، اجر و ثواب تو صد برابر مىشود.»1
اينكه از تربت قبر سيدالشهدا، امامان شيعه و حضرت زهرا عليهم السلام تسبيح مىساختند و با آن ذكر مىگفتند،2 يا توصيه مىكردند كه كام نوزادان خود را پس از ولادت با تربت قبر حسين عليه السلام برداريد: «حَنِّكُوا اولاٰدَكُمْ بِتُربَةِ الْحُسَيْنِ فَاِنَّهٰا امٰانٌ»3 براى همين پيوند دادن با فرهنگ شهادت و ايثار است كه عاشورا جلوۀ بارز آن بهشمار مىآيد.
برپايى دستههاى عزادارى و نوحه خوانى ها و سوگوارى هاى سنّتى، از برنامههاى بسيار مهم در زنده نگهداشتن ياد عاشورا است. عاشقان خط حماسى ثاراللّٰه، با تشكيل دستجات و هيئتها و در سايۀ پرچم هاو علامت هاو كتيبهها، عواطف پاك خود را نسبت به امام حسين عليه السلام زنده نگه مىدارند و با افراشتن پرچم عزاى حسينى، نوعى همبستگى فكرى، روحى و مرامى با عاشورا پيدا مىكنند و در سايۀ آن، درس ها و پيام هاى عاشورا را جاودانه مىسازند. امام امّت «ره» مىفرمود:
«ما بايد حافظ اين سنّت هاى اسلامى، اين دستجات مبارك اسلامى كه در عاشورا، در محرّم و صفر و در مواقع مقتضى به راه مىافتد، تأكيد كنيم كه بيشتر دنبالش باشند... زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنّتى خودش از طرف روحانيون از طرف خطبا با همان وضع سابق و از طرف تودههاى مردم با همان ترتيب سابق كه دستجات
معظم و منظّم، دستجات عزادارى به عنوان عزادارى راه مىافتاد.
بايد بدانيد كه اگر مىخواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنّت ها را حفظ كنيد.»1
جان كلام در همين جملۀ آخر است و پيام عاشورا در مقولۀ «ياد» براى عصر حاضر نيز همين است كه حماسههاى خونين و اميدبخش و انگيزهآفرين شهدا را زنده نگاه داريم و بههر شكلى، با برنامهريزيهاى حساب شده، موضوع شهادت، رزمندگان، جبهههاى نبرد، تظاهرات و راهپيماييها، مبارزات پيش از انقلاب، شهداى عزيز، آزادگان و جانبازان، عمليات هاى دفاع مقدّس، خانوادههاى معظّم شهدا، مزار شهيدان عزيز، شرح حال و زندگينامۀ آنان، فيلمهاى دفاع مقدّس و آثار هنرى، نقّاشى، طرح، پوستر و امثال اينگونه مظاهر مربوط به فرهنگ جهاد و شهادت و ايثار را كه همه از «عاشورا» الهام گرفتهاند به «ياد» آوريم و جزو فرهنگ عمومى مردم سازيم و همانگونه كه عاشورا با همۀ مظاهر و مضامينش در طول قرنهاى متمادى در دل و جان و ذهن و زندگى پيروان امام حسين عليه السلام جاگرفت و با برنامههاى مختلف، زنده ماند،2 ارزش هاى انقلاب و شهادت تاريخ معاصر را نيز، هم به حافظۀ تاريخ بسپاريم تا به آيندگان منتقل شود، هم از اين منابع الهام و حركت آفرينى و ايدهبخشى، حدّاكثر استفاده را در تربيت نسلى با ايمان، شجاع، عزّتمند و صبور و مقاوم، ببريم.