عاشورا، جلوهاى از «عمق حيات» و «جوهر زندگى» است. زندگى تنها نفس كشيدن و زنده بودن نيست و در محدودۀ «دنيا» هم خلاصه نمىشود.
شناخت جوهرۀ ناب زندگى انسانى در سايۀ عاشورا است. اينكه:
«حيات طيبه» چيست؟ حيات ابدى با چيست؟ گذر از مرحلۀ «مرگ» و رسيدن به «خلود» چگونه به دست مىآيد؟ سعادت، عزّت، شخصيّت، حيات، عمر حقيقى، پيروزى در چيست و به چيست؟ حيات و مرگ فردى و اجتماعى را با چه معيارى مىتوان شناخت؟ «عقيده» و «ايمان» در جهت گيرى و شكلگيرى تلاشهاى انسان چه نقشى دارد؟ مرز ميان «حيات انسانى» و «حيات حيوانى» چيست؟ و امثال اينگونه پرسشها، در «عاشورا» جواب مىيابد و پيام عاشورا داشتن و يافتن حياتى برتر در سايۀ جهاد و شهادت و فنا در راه خدا و حق و عقيدۀ الهى است، تا زندگىها از پوچى و كم محتوايى نجات يابد.
از مهمترين سؤالهاى زندگى كه انسانهاى متعهد و هوشمند را به خود مشغول ساخته است، اين است كه «چگونه بايد زيست؟». جواب اين سؤال وقتى روشن مىگردد كه انسان پاسخى براى اين سؤال كه «چرا زندگى مىكنيم؟» يافته باشد. در واقع، چرايى زندگى است كه به چگونگىِ آن جهت مىبخشد. آنان هم كه به يك زندگى حقير و حيوانى
بسنده مىكنند و به دركهاى متعالىتر از زندگى نمىرسند و افقهاى دوردستترى را در نظر ندارند، ريشۀ اين حقارت نفس و زندگىشان در آن است كه «فلسفۀ حيات» را نشناختهاند و آن را در محدودۀ ولادت تا مرگ، آنها هم تنها از بعد مادى خلاصه مىبينند.
عمر اصلى انسان، با عملهاى شايستهاى سنجيده مىشود كه انجام داده است، نه با سالهايى كه سپرى كرده است. عمر عملى، نه عمر زمانى. آنچه از سرمايۀ اين دنيا براى آبادى آخرت صرف شود، همان ميزان عمر حقيقى انسان است.
شناخت دنيا، به بصيرت عملى انسان نيز در زندگى مىافزايد. آنكه براى دنياى ناپايدار مىكوشد، بازنده است. آن كه براى آخرت پايدار تلاش مىكند، برنده است. حسين بن على عليه السلام دنيا را همچون ته ماندۀ ظرفى كه ديگران از آن نوشيدهاند، يا باقى ماندۀ چراگاهى كه پيشينيان از آن چريدهاند مىداند كه خيرى در آن نيست و در معرض زوال و دگرگونى است. اين سخن را هنگام عزيمت به كربلا مىفرمايد:
«اِنَّ هٰذِهِ الدُّنْيٰا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ ادْبَرَ مَعْرُوفُهٰا فَلَمْ يَبْقَ مِنْهٰا الاّٰ صُبٰابَةَ كَصُبٰابَةُ الْاِنٰاءِ وَ خَسيٖسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبيٖلِ...»1
با اين ديدگاه، شوق آخرت پيدا مىكند و زندگى دنيا را زير سلطۀ
جباران و ستمگران مايۀ دلتنگى و شومى شمرده، آن را «بَرَمْ» مىداند «وَ الْحَيٰاةَ مَعَ الظّٰالِميٖنَ الاّٰ بَرَماً» همان زندگى تلخ و ناگوار و منحطى كه كوردلان و دنيا پرستان، آن را شيرين مىيابند و براى ادامهاش تن به هر خفّت و خوارى و زبونى مىدهند. اما زندگى در نظر اولياء خدا كه در عاشورا هم جلوۀ اعظم آن رخ نمود، جهاد در راه عقيده و مرگ در راه عزت و شرف و شهادت در راه خدا است. اينان به لحاظ درك والاترى ازحيات، زندگى ذليلانه را بَرَم و مايۀ شكنجه و عذاب و غير قابل تحمّل مىدانند.
زندگى در صورتى جلوهاى از كمال و حقيقت دارد كه بر اساس معتقدات راستين و صحيح باشد. بعضى عقيدۀ صحيحى ندارند، برخى هم عقايد ناب و صحيح را در زندگى خويش دخالت نمىدهند و بر خلافت باورهاى خويش عمل مىكنند. و اين يا ريشه در نفاق دارد، يا در ضعف نفس و نداشتن اراده.
در عاشورا، آنچه در جبهۀ امام حسين عليه السلام ديده مىشد، تأثير گذارى عقيده در عمل آنان بود. اگر به خداى يگانه عقيده داشتند، رضاى او را حتى با شهادت، مىجستند. اگر به معاد باور داشتند، به سعادت اخروى مىانديشيدند، هرچند در دنيا خودشان كشته شوند و خانوادههايشان به اسارت گرفته شود.
در نقطۀ مقابل، تلوّن مزاج و رنگ عوض كردن و پيمان شكستن و به جنگ امام حق آمدن كه در جبهه كوفيان ديده مىشد، نتيجۀ ضعف عقيده يا قوّت دنياطلبى آنان بود.
البته بعضى هم جاهلانه و متعصّبانه بر باورهاى نادرستِ خود پاى مىفشارند و در آن راه، حتى كشته هم مىشوند اما آنچه ارزشمند است، جهاد و مبارزه در راه عقايد حق و باورهاى صحيح است و جملۀ معروفِ «ان الحياة عقيدة و جهاد» نيز در صورتى پذيرفتنى است كه عقيده، حق و صحيح باشد تا كمال زندگى هم جهاد در راه آن باشد.1
سرشت انسان همراه با نيروى انتخاب و اختيار است. در راه حق و باطل، خير و شرّ نيز از سوى خداوند روشن شده است و گزينش راهى كه به سعادت مىانجامد يا به شقاوت، بر عهدۀ انسان نهاده شده2 و اين قدرت كه «امانت الهى» است، مورد سؤال نيز قرار خواهد گرفت. در واقع، شخصيت فردى و اجتماعى هركس و سعادت و شقاوت او و بهشت و دوزخ وى، در گرو انتخابى است كه در زندگى دارد و هرلحظه و هر روز، انسان در مسير يك آزمون الهى است، تا از راههاى گوناگون كدام را برگزيند و از دعوت و نداىِ «عقل» و «نفس» و جاذبۀ «دنيا» و «آخرت» و كششهاى «خدايى» يا «نفسانى» به كدام يك، پاسخ مثبت دهد.
در مقابل دعوت انبياى الهى نيز، انسانها از «ايمان» و «كفر» و
«تصديق» و «تكذيب»، يكى را بر مىگزيدند و نوع گزينش بستگى به آن داشت كه به دعوت عقل و منطق پاسخ دهند يا كششش نفسانيات را بر نداى عقل، حاكم سازند.
ابليس، در برابر فرمان الهى، انتخاب بدى كرد و مطرود شد. مؤمنان و كافران نيز پيوسته در معرض آزمايش «بهْ گزينى» و «حسن انتخاب» بودند.
از حلقههاى طولانى انتخابهاى تاريخى عبور مىكنيم و به نهضت عاشورا مىرسيم. همۀ صحنههاى اين قيام جاودانه، چه در جبهۀ حق و چه باطل، انتخاب بود، چه از سوى امام حسين عليه السلام و يارانش، چه از سوى عبيدالله بن زياد و فرماندهان و سربازانش. خود كوفيان نيز در معرض يك آزمايش بزرگ قرار گرفتند. انتخابِ يارى حسين عليه السلام هرچند به شهادت بينجامد، يا انتخاب زيستن و عافيت و فرمانبردارى از حكومت جور، هرچند به كشتن سيد الشهدا عليه السلام بيانجامد.
امام حسين عليه السلام مىتوانست بيعت با يزيد را برگزيند و حادثۀ كربلا پيش نيايد، ولى شهادت را برگزيد، آن هم با لب تشنه. در روايت امام رضا عليه السلام آمده است كه فرشتگان الهى امام حسين عليه السلام را ميان دنيا و آنچه در آن است و پيروزى بر دشمن و ميان شهادت و پر كشيدن روحش به سوى ملكوت مخيّر ساختند، حضرت، شهادت را انتخاب كرد.1
در راه كوفه، وقتى همراهان امام از وضعيّت كوفه و سرانجام مبهم اين سفر آگاه شدند، عدّهاى كه از مدينه به همراه امام آمده بودند ماندند، ديگران پراكنده شده، از چپ و راست رفتند. 2
در مكّه، حاكم مكّه مىخواست از خليفه براى امام حسين عليه السلام امان نامه بگيرد، حضرت نپذيرفت و فرمود: امان الهى بهترين امان است: «وَ قَدْ دَعَوْتَ الَى الْاَمٰانِ وَ الْبِرِّ و الصِّلَةِ، فَخَيْرُ الْاَمانِ امٰانُ اللّٰهِ»1.
در كربلا نيز براى حضرت عباس و برادرانش توسّط شمر بن ذى الجوشن امان نامه آوردند، ولى آنان نپذيرفتند و ماندن در كنار امام و شهادت را برگزيدند و گفتند: «لاٰ حٰاجَةَلَنٰا فىٖ امٰانِكُمْ، امانُ اللّٰهِ خَيْرٌ مِنْ امٰانِ ابْنِ سُمَيَّةَ»2.
زهير بن قين، ابتدا از هواداران جناح عثمان بود و تمايلى به خط اهل بيت نداشت، ولى در راه كوفه، پس از ديدار با امام حسين عليه السلام، راه جديدى انتخاب كرد و به امام پيوست و در ركاب او جنگيد و شهيد شد.
وقتى دربارۀ اين تغيير مسير از او پرسيدند، گفت: من با ديدن حسين بن على عليه السلام به ياد رسول خدا افتادم و موقعيّتى كه او نسبت به پيامبر داشت يادم آمد و دانستم كه از سوى شما (كوفيان) با او چگونه رفتار خواهد شد. اين بود كه تصميم گرفتم او را يارى كنم و در حزب و گروه او باشم.3
ياران امام در شب عاشورا، وقتى با پيشنهاد سالار شهيدان رو به رو شدند كه از آنان مىخواست او را گذاشته و صحنه را ترك كنند، همه يكصدا «ماندن با او» را برگزيدند و آن شب هيچ كدام حاضر نشد برود.
انتخابگرى «حرّ بن يزيد» در اين ميان جلوۀ خاصّى دارد. او كه تا صبح عاشورا در لشكر دشمن و يكى از فرماندهان مهم سپاه كوفه بود، خود را
ميان بهشت و جهنّم مخيّر ديد، و بهشت را برگزيد. اين سخن اوست كه:
«به خدا سوگند، خود را ميان بهشت و دوزخ، مخيّر مىبينم، به خدا قسم هرگز چيزى را بر بهشت نخواهم برگزيد، هرچند قطعه قطعه و سوزانده شوم». آنگاه نهيبى بر اسب خويش زد و از كنار فرات به لشكرگاه امام حسين عليه السلام آمد و توبه و اعلام نصرت و يارى كرد، در ركاب حضرت جنگيد و به شهادت رسيد.1
اينگونه بود كه انتخاب او، چهرهاى ماندگار و سعادتى پايدار برايش آفريد و از شهداى والا قدر كربلا شد.
قرار گرفتن بر سر دو راهىهاى دشوار و انتخاب بهترين راه، نشانۀ كمال عقل و آيندهنگرى و سعادت خواهى انسان است. مگر عمر سعد، براى آمدن به كربلا و جنگيدن با امام حسين عليه السلام چنين آزمونى را تجربه نكرد و بدترين راه را برگزيد؟ حتى يك شب مهلت براى انديشيدن و تفكر در پذيرفتن مأموريت يا ردّ آن، نتوانست توفيق «بهْ گزينى» را نصيبش كند واز «ملكِ رى» كه شيفتۀ آن بود و امتناع از كشتن امام، حكومت رى را برگزيد و نتوانست از آن بگذرد، هرچند به قيمت گناه بزرگِ كشتن سيد الشهداء عليه السلام.2
كسان ديگرى هم بودند كه در مسير كربلا با امام حسين عليه السلام ملاقات كردند و حضرت آنان را به يارى خويش فرا خواند، ولى آنان به محاسبۀ عواقب اين همراهى و به خاطر علاقه به حفظ جان، نتوانستند «نصرت
امام» را انتخاب كنند و توفيق بزرگى از آنان سلب شد، كسانى همچون:
عبيد الله بن حرّ جعفى، طرمّاح بن عدى، عبدالله مشرقى، مالك بن نضر و....
اما ياران شهيد امام، هركدام با صحنۀ انتخاب مواجه بودند و شهادت را برگزيدند. شهادت، خود نوعى گزينش آگاهانۀ مرگ در راه عقيده و ايمان است، مرگى است انتخابى نه تحميلى.
شب عاشورا، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: هرگز نخواهيم رفت، مگر آنكه نيزههايمان را در سينههايشان فرو كنيم. اگر سلاح نداشته باشم با سنگ مىجنگم... به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته مىشوم، سپس زنده مىشوم، سوزانده مىشوم، سپس زنده مىشوم و هفتاد بار چنين مىشوم، بازهم از تو دست نخواهم كشيد!1
زهير بن قين نيز گفت: به خدا سوگند، اگر دنيا براى ما پيوسته و ابدى هم باشد، ما ايستادن در كنار تو و شهادت همراه تو را بر ماندن در دنيا خواهيم برگزيد.2
امام حسين عليه السلام خود را ميان ذلّت و شهادت، مخيّر ديد، شمشير و شهادت را برگزيد و فرمود: «هَيْهٰاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ».
در رجزهاى حماسى خود در روز عاشورا نيز با سر دادن شعار «اَلْمَوْتُ اوْلىٰ مِنْ رُكُوبِ الْعٰارِ» از مرگ و ننگ، مرگ را اولى دانست و از ننگ و نار، ننگ را برتر از سوختن ابدى در دوزخ خدا قلمداد كرد.
عامل عمدۀ اين «به گزينى» و انتخاب احسن نيز آن است كه انسان،
سود و زيان را چگونه محاسبه كند و چه چيز را سود بداند و چه چيز را زيان به حساب آورد و ابديّت را در كجا و چه بشناسد؟
ارزش هركس و هر ملّت، در گرو انتخابى است كه مىكنند. البته امّتهاى صبور و مقاوم، چون مسير خود را آگاهانه و با ايمان انتخاب كردهاند، پاى انتخاب خويش نيز ايستادگى مىكنند و از شهادتها و خسارتها هم خم به ابرو نمىآورند. امام امت دربارۀ شهداى كربلا مىفرمايد:
هرچه روز عاشورا سيد الشهدا سلام الله عليه به شهادت نزديكتر مىشد، افروختهتر مىشد و جوانان او مسابقه مىكردند براى اينكه شهيد بشوند، همه هم مىدانستند كه بعد از چند ساعت ديگر شهيدند. مسابقه مىكردند آنها، براى اينكه آنها مىفهميدند كجا مىروند، آنها مىفهميدند براى چه آمدند، آگاه بودند كه ما آمديم اداى وظيفۀ خدايى را بكنيم، آمديم اسلام را حفظ بكنيم.1
فلسفۀ آزمايش، روشن ساختن صدق و توانايى و جوهرۀ ناب و قابليّتهاى نهفته در انسانها است. ادعاى ايمان و حقجويى در صحنۀ عمل و در بوتۀ آزمايش است كه حقّانيت و صدق خود را نشان مىدهد. از اين رو، انسانهاى والا، پيوسته براى موفقيّت در امتحان زندگى مىكوشند.
آزمون نيز به وسيلۀ سختىها، شهادتها، فقدان عزيزان، از كف رفتن
مال و جان و بستگان يا گذشتن از عزيزترين چيزها انجام مىگيرد.
قرآن كريم، هشدار مىدهد كه مردم گمان نكنند با گفتن اينكه «ايمان آورديم»، رها مىشوند، بلكه بايد آزموده شوند، همچون پيشينيان، تا راستگويان از دروغگويان بازشناخته شوند.1
ميدان جهاد، يكى از بهترين صحنههاى آزمون ايمان و اخلاص و صدق انسانهاست. كربلا نيز از شاخصترين ميدانهاى نبرد حق و باطل بود كه صادقان را به حضور و نثار جان مىطلبيد. بسيارى از آزمون كربلا مردود شدند. جمعى هم كه به حيات ابدى و فوز عظيم دست يافتند، شهداى كربلا بودند كه نقد جان را در بازار جانان به كف گرفته، با عروس شهادت هماغوش شدند.
امام خمينى (ره) مىفرمايد:
كارنامۀ نورانى شهادت و جانبازى عزيزان شما، گواه صادقى بر كسب بالاترين امتيازات و مدارج تحصيلى معنوى آنان است كه با مُهر رضايت خدا امضا شده است و كارنامۀ شما در گرو تلاش و مجاهدت شماست. زندگى در دنياى امروز، زندگى در مدرسۀ اراده است و سعادت و شقاوت هر انسانى به ارادۀ همان انسان رقم مىخورد.2
ياران امام حسين عليه السلام كه شب عاشورا خود را ميان «ماندن» و «رفتن» مخيّر ديدند، با انتخاب ماندن و جنگيدن و شهيد شدن در ركاب امام حسين عليه السلام، بالاترين امتياز را در اين آزمون حياتى به دست آوردند. امام
نيز صدق و وفاى آنان را ستود و به «بىهمتا» بودن اصحاب خويش، همان شب شهادت داد. ولى آيا همۀ انسانها در لحظۀ انتخاب، مىتوانند از آزمون روسفيد و موفق بيرون آيند؟ شيرينى زندگى در انتخابهاى عالى و موفقيّت در اين آزمونها است.
چه يك فرد، چه يك اجتماع، وقتى زنده است كه «حيات طيّبه» داشته باشد و زندگى را تنها نفس كشيدن نداند. حيات طيّبه جايى است كه ايمان، عزّت، آزادگى، شرافت، وفا و پاكى بر زندگى سايه افكند. به تعبير امير المؤمنين: «اَلْمَوْتُ فىٖ حَيٰاتِكُمْ مَقْهُوريٖنَ وَ الْحَيٰاةُ فىٖ مَوْتِكُمْ قٰاهِريٖنَ»1 زندگى ذليلانه و مقهورانه، مرگ است و حيات، در مرگِ با عزّت و قدرت است.
امام حسين عليه السلام نيز مرگ در مبارزه با ستم و عدوان را سعادت مىداند و زيستن در كنار ستمگران و نفس كشيدنِ ذليلانه و با خوارى را مايۀ ننگ و دلتنگى مىشمارد:
«لاٰ ارَى الْمَوْتَ الاّٰ سَعٰادَةً وَ الْحَيٰاةَ مَعَ الظّٰالِميٖنَ الاّ بَرَماً».2
آنان كه در زندگى، آزادى را بها مىدهند و در راه اهداف خويش مبارزه مىكنند و سلطۀ بيداد را نمىپذيرند، ملّت زندهاند، اگرچه در اين راه، همه كشته شوند. به همين دليل، شهيد، زندۀ جاويد است و با همين فلسفه، شهداى كربلا حيات جاودانه يافتهاند، چون حيات را در مرگ و زندگى را در شهادت ديدند.
اين سخن ماندگار امام حسين عليه السلام تفسير روشنترى از مفهوم زندگى ارائه مىدهد:
«لَيْسَ الْمَوْتُ فىٖ سَبيٖلِ الْعزِّ الاّٰ حَياةً خالِدَةً»1
مرگ در راه عزّت، جز حيات جاويد نيست!
بىتفاوتى يك ملّت نسبت به مفاسد و ستمها، نشان مرگ آن جامعه است. همچنانكه عصبهاى يك عضو اگر قطع شود، نه درد را مىفهمد و نه از ضربهاى كه وارد مىشود، حساسيّتى از خود نشان مىدهد و به دليل بىحسّى، حالتى شبيه بىروحى و مُردگى پيدا مىكند، جامعهاى هم كه غيرت دينى و حمّيت انسانى را از دست داده باشد و نسبت به خوب و بد اوضاع، بىتفاوت باشد، مُرده است.
عاشورائيان با جهاد و شهادت خويش نشان دادند كه زندهاند. جامعۀ آن روز كه مردمش با ديدن آن همه ستم و فساد، عكس العملى از خود نشان نمىدادند، جامعۀ مرده بود. عاشورا تزريق خون به پيكر جامعه بود و وارد كردن شوك و برانگيختن حساسيّتهاى دينى و انسانى.
تكليف، همواره بر اساس «توانايى» و «دانايى» است. هركس كه نداند يا نتواند، مسؤوليّتى هم ندارد. هركس كه آگاهتر و تواناتر باشد، تكليفش سنگينتر است. مسلمانى كه فريادخواهى و استغاثۀ ديگرى را بشنود و بتواند يارى كند، ولى اهميّت ندهد و به نصرت مظلوم و گرفتار نشتابد، مسلمان نيست. حديثِ معروفِ «مَنْ سَمعَ رَجُلاً يُنٰادٖى يٰا لَلْمُسْلِميٖنَ فَلَمْ يُجِبْهُ
فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ»1 شاهد اين تكليف است (آن كس كه بشنود كسى مسلمانان را به يارى مىطلبد و پاسخش ندهد، مسلمان نيست).
وقتى از سويى استغاثه باشد، تكليف اغاثه بر دوش انسان مىآيد و نمىتوان بىتفاوت بود.
امام حسين عليه السلام علاوه بر تكليفى كه نسبت به مقابله با حكومت جور و احياى معالم دين داشت، با نصرت خواهى شيعيان كوفه مواجه بود و آن همه دعوت و اظهار اطاعت و پيروى. حجّت بر امام تمام بود و پاسخ به اين دعوتها لازم. آن حضرت در سخنى كه به كوفيان داشت فرمود:
«اِنّىٖ لَمْ آتِكُمْ حَتّٰى اتَتْنىٖ كُتُبُكُم و قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُكُمْ انْ اقْدِمْ عَلَيْنٰا فَاِنَّهُ لَيْسَ لَنٰا امٰامٌ»2
من نزد شما نيامدم، مگر پس از آنكه نامهها و فرستادههايتان به من رسيد كه نوشته بوديد: بيا، كه ما امام و پيشوايى نداريم.
در نامهاى هم كه به بزرگان كوفه نوشت، به همين استمدادشان استناد كرد و فرمود:
«هانى و سعيد، نامههايتان را به من رساندند. همۀ آنچه را نوشته بوديد دريافتم. نوشتهايد كه «ما امامى نداريم، نزد ما بشتاب، باشد كه خداوند بر محور تو ما را بر هدايت و حق گردآورد.» اينك من پسر عمويم را نزد شما مىفرستم... اگر نوشت كه نظرتان مثل نامههايتان است، نزدتان خواهم شتافت.»3
شيعيان، گرفتار ظلم يزيد بودند. امام را به فريادرسى خواندند. امام هم در پاسخ آنان راهى كوفه شد. خود امام، در مسير راه خويش به كوفه، در راه از اشخاص مختلف مدد خواست. بعضى ندايش را پاسخ داده به او پيوستند، مانند زهير بن قين، برخى هم عذر و بهانه آوردند و اوضاع بحرانى كوفه را يادآور شدند. امام به آنان مىفرمود: اگر يارى نمىكنيد، لااقل از اين منطقه دور شويد، چرا كه هركه فرياد دادخواهى ما را بشنود ولى به يارى نيايد، گرفتار دوزخ خواهد شد: «مَنْ سَمِعَ وٰاعِيَتَنا او رَأىٰ سَوٰادَنٰا فَلَمْ يُجِبْنا وَ لَمْ يُغِثْنٰا كانَ حقّاً عَلَى اللّٰهِ عزَّ و جلَّ انْ يُكِبَّهُ عَلٰى مِنْخَرَيْهِ فى النّٰارِ.»1
نداى «هَلْ مِنْ نٰاصِرٍ» امام حسين عليه السلام نيز در روز عاشورا، خطاب به همۀ كسانى بود كه ياراى دفاع از حريم و حرم اهل بيت را داشتند. فرياد استغاثۀ آن حضرت كه به «هل مِن مغيثٍ» و «هلْ مِنْ ذابٍّ»2 بلند بود، از همۀ آيندگان، لبّيك اجابت مىطلبد.
شهيد بزرگ عاشورا براى نجات بخشى گرفتاران در حكومت جور، خود را فدا كرد، تا هم خود آنان را از ظلم برهاند، هم انديشههايشان را از حيرت و ضلالت نجات بخشد. همچنان كه در زيارت اربعين آن حضرت مىخوانيم:
«وَ بَذَل مُهْجَتَهُ فيٖكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبٰادَكَ مِنَ الْجَهٰالَةِ و حَيْرَةِ الضَّلاٰلَةِ»3
(خدايا! امام حسين،) خون خود را در راه تو نثار كرد، تا بندگانت را
از نادانى و سرگشتگى گمراهى نجات بخشد.
امروز نيز مسلمانان و مستضعفان جهان، گرفتار سلطههاى ستمگرند و برخى هم در راه نجات خويش، مبارزه مىكنند و فرياد استغاثۀ آنان بلند است. رسالتِ اغاثه و پناه دادن و يارى رساندن، وظيفۀ عاشورائيان است كه به مدد آنان بشتابند، حتّى در جبهههاى نبرد.
اين يارى رساندن و جهاد براى رهايى مستضعفان، رهنمود قرآن كريم است، كه مىفرمايد:
«چرا در راه خدا و در راه (نجات) مردان و زنان و كودكانِ مستضعفى جهاد نمىكنيد كه مىگويند: پروردگارا ما را از اين آبادى كه حاكمانش ستمگرند بيرون آور و از سوى خود، براى ما سرپرست و ياورى قرار بده.»1
از امورى كه در زندگى انسانها نقش ايفا مىكند، نوع دريافت و ديدگاه نسبت به مفاهيم پيروزى و شكست است. در يك مبارزۀ هدفدار، وقتى اهداف مبارزان تأمين شود پيروزند، هرچند خودشان فتح نظامى به دست نياورند. تحقّق هدفها هرچند در زمانى ديرتر يا حتّى براى نسل آينده صورت پذيرد، براى مبارزان، پيروزى است. از سوى ديگر، در هر مقطع زمانى، تكليفى كه بر دوش انسان است اگر عملى شود، (عمل به وظيفه) نيز يك پيروزى است هرچند به شكست ظاهرى پايان پذيرد.
امام حسين عليه السلام هدفى جز اعتلاى حق و بقاى دين و نهى از منكر و مبارزه در راه عزّت و كرامت انسانى نداشت. به اين هدف نيز رسيد،
هرچند خود و يارانش در عاشورا به شهادت رسيدند. رسوا ساختن چهرۀ تزويرگرانۀ امويان، شكستنِ جوّ رعب و وحشت در قيام عليه سلطۀ جور، دميدن روح احساس تعهّد ومسؤوليّت در برابر اسلام و مسلمين، پديد آمدن انگيزههاى جهاد و مبارزه در راه حق، همه از اهداف حسينى در نهضت عاشورا بود و اينها همه تحقّق يافت. پس امام حسين، چهرۀ پيروز نبرد عاشورا است.
پس چنان نيست كه پيروزى، تنها غلبۀ نظامى باشد. پيروزى خون بر شمشير از همين نوع پيروزىهاى راستين است. روزى در مدينه، ابراهيم بن طلحه از امام زين العابدين عليه السلام سؤال كرد كه در ماجراى عاشورا چه كسى غالب و پيروز است؟ امام فرمود:
اِذٰا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلٰوةِ فَاَذِّنْ وَ اقِمْ، تَعْرِفُ مَنِ الْغٰالِبُ»1
چون وقت نماز فرا رسيد، اذان و اقامه بگو، خواهى شناخت كه پيروز كيست!
اين همان پيروزى در قالب تحقّق اهداف است، هرچند ديدگان ظاهربين آن را پيروزى نبينند.
از منظر ديگر، آنان كه زندگى را همراه با عقيدۀ پاك و درست مىگذرانند و در راه آن عقيده فداكارى هم نشان مىدهند، اينان پيروزند و به تعبير قرآن به «اِحْدَى الحُسْنَيَيْنِ» - يكى از دو پيروزى - مىرسند، چه كشته شوند، چه غلبه يابند.2
در ديد عاشورايى، شهيدان اين راه پيروزند، چون شهادت، فوز اكبر و رستگارى عظيم است و بازماندگانِ از كاروان شهادت، حياتِ بى فتح
دارند، چرا كه از نصرتِ حق كوتاهى كردهاند و چه شكستى تلختر از اين؟ سيد الشهداء عليه السلام هنگام خروج از مدينه، قلم و كاغذى طلبيد و جملهاى كوتاه كه يك دنيا عظمت و پيام بلند در آن نهفته بود، نگاشت. نامه، پس از نام خدا خطاب به بنىهاشم، تنها همين جمله بود:
«... فَاِنَّ مَنْ لَحِقَ بى مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ، وَالسَّلام.»1
هركه به من بپيوندد، به «شهادت» مىرسد و هركس هم تخلّف كند و بازماند، به «فتح» نمىرسد، و السّلام!
با آن كه شهيد نيز جان مىدهد و كشته مىشود، از نوعى حيات برتر برخوردار و به تعبير قرآن، زندۀ جاويد مىشود و نزد خداوند، روزى مىخورد: «... بَل احْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»2 براى همه، جان دادن لحظۀ پايان زندگى محسوب مىشود، اما براى شهدا، نه تنها لحظۀ پايان نيست، بلكه آغاز مرحلهاى متعالىتر و برخوردار از رزق پروردگار است.
آنان كه در راه خدا زندگى خود را فدا مىكنند، به «زندگى بىمرگ» دست مىيابند. به تعبير امام خمينى «قدس سرّه»:
شهادت در راه خداوند، زندگى افتخارآميز ابدى و چراغِ هدايت براى ملّتهاست. 3
اگر انسانها در دوران حيات مادّى، منشأ اثر و حركت و بيدارى و ارشادند، مرگ شهيدان همين تأثير را دارد و جان باختگان راه خدا، پس از شهادت نيز همچنان مشعل هدايت و راهگشاى انسانها و الهام بخش حركتاند اين نيز نوعى زندگى بىمرگ است كه از عاشورا مىتوان الهام گرفت. باز به تعبير حضرت امام دربارۀ اين زندگانىِ بىمرگ:
اينك ما شاهد آنيم كه سبكبالان عاشق شهادت، بر توسن شرف و عزّت به معراج خون تاختهاند و در پيشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع به شهود و حضور رسيدهاند و بر بسيط ارض، ثمرات رشادتها و ايثارهاى خود را نظاره مىكنند كه از همّت بلندشان جمهورى اسلامى ايران پايدار و انقلاب ما در اوج قلّۀ عزّت و شرافت، مشعلدار هدايتِ نسلهاى تشنه است و قطرات خونشان سيلابى عظيم و طوفانى سهمناك را برپا كرده است.1
خداوند، بقاى نام و ياد شهيدان را تضمين كرده است. ماندگارى راه و رسم شهداى كربلا نيز در همين مسير است. فرداى عاشورا كه اسراى اهل بيت را از كربلا كوچ مىدادند، زينب كبرى كاروانيان را دلدارى و مژده مىداد كه مردمى به دفن اين اجساد مطهر خواهند شتافت و در كربلا نشانى بر افراشته خواهد شد و آثار قبر حسين عليه السلام با گذشت شب و روز هرگز محو و نابود نخواهد گشت و بهرغم تلاش سخت سردمداران كفر و پيروان گمراهى براى محو آن، پيوسته آثار آن برجستهتر و والاتر خواهد شد. 2
حضرت زينب، بار ديگر در شام و بارگاه يزيد، به همين نكته اشاره فرمود و در سخنرانى پر شور و افشاگرانهاش بعد از بر شمردن جنايتهاى سپاه يزيد و دشمنان اهل بيت، خطاب به آن طاغوت كرد و فرمود:
«فَكِدْ كَيْدَكَ وَ اسْعَ سَعْيَكَ وَ نٰاصِبْ جُهْدَكَ فَوَاللّٰهِ لاٰ تَمْحُو ذِكْرَنٰا وَ لاٰ تُميٖتُ وَحْيَنٰا...»1
هرچه مىتوانى نقشه بكش و تلاش كن و بكوش، به خدا سوگند ياد ما محو شدنى نيست و وحىِ ما را هم نمىتوانى از ميان بردارى!
نحوۀ تلقّى انسانها از زندگى و مفهوم «حيات»، جهت دهندۀ عمل و موضع آنان است. در ديد عاشورائيان، حيات در محدودۀ تولّد تا مرگ خلاصه نمىشود، بلكه امتداد وجودى انسان به دامنۀ قيامت و ابديّت كشيده مىشود. با اين حساب، فرزانه كسى است كه به سعادت آن دنيا بينديشد و نعمت ابدى را به برخوردارى موقّت اين دنيا ترجيح دهد.
از همين رهگذر، حمايت و يارى دين و اطاعت از ولىّ خدا، زمينهساز سعادت ابدى است. شرافت در حمايت از حجّت خدا است، هرچند به كشته شدن در اين راه باشد.
حبيب بن مظاهر يكى از صاحبان اين ديد و بصيرت است. وقتى در كربلا از امام حسين عليه السلام اجازه مىگيرد كه به ميان قبيلۀ خود (بنى اسد)
برود و آنان را به نصرت امام فراخواند و امام اجازه مىدهد، شبانه نزد آنان رفته و مىگويد: من بهترين چيزى را كه هركس براى قوم خودش به ارمغان مىبرد، براى شما هديه آوردهام، دعوتتان مىكنم كه پسر دختر پيامبرتان را يارى كنيد.... سپس ضمن ترسيم وضعيّت كربلا و در محاصره بودن امام، به آنان مىگويد: «در راه نصرت او از من اطاعت كنيد تا به شرافت دنيا و آخرت برسيد. به خدا سوگند هريك از شما در راه خدا در ركاب پسر پيامبر شهيد شود، در درجات عالى همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله خواهد بود.» آنان هم تصميم مىگيرند كه به يارى امام آيند، ولى با سپاه عمرسعد روبه رو شده، موفق به يارى امام نمىگردند.1
اين ديدگاه حبيب، نسبت به حيات و شرافت و معنى بخشيدن به زندگى است.
قرآن كريم، از كسانى كه با فداكارى، جان خود را در راه خدا فدا مىكنند، به عنوان «وفا كنندگان به پيمان» و «صادقان بر سر عهد الهى» ياد مىكند: «مِنَ الْمُؤْمِنيٖنَ رجالٌ صَدَقُوا مٰاعٰاهَدُوااللّٰهَ عَلَيْهِ»2 اين نيز شرافتى است كه شهيدان از آن برخوردارند و آگاه دلان عمرى براى دست يافتن به آن لحظه شمارى مىكنند. نمونهاى ديگر از اين باور را دركلام ياران امام مىبينيم. وقتى حضرت از آنان خواست كه هركه مىخواهد برود، سخن جملگى آنان اين بود:
«اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذىٖ اكْرَمَنٰا بِنَصْرِكَ وَ شَرَّفَنا بِالْقَتْلِ مَعَكَ، اوَلاٰ
تَرضىٰ انْ نَكُونَ مَعَكَ فىٖ دَرَجَتِكَ ياَبْنَ رَسُولِ اللّٰهِ؟»1
خدايى را سپاس كه كرامت يارى تو را به ما عطا كرد و ما را به وسيلۀ كشته شدن در ركاب تو شرافت بخشيد. اى پسر پيامبر! آيا نمىپسندى كه ما نيز در درجه و رتبۀ تو باشيم؟
حرّ بن يزيد، نمونۀ ديگرى از اين بصيرت را در صبح عاشورا نشان داد. وقتى برايش قطعى شد كه سپاه عمر سعد با حسين عليه السلام خواهند جنگيد، خود را در بين بهشت و دوزخ ديد. لذا بهشت را برگزيد و تصميم گرفت به امام بپيوندد، هرچند در اين راه، جانش را بدهد.
در شرايطى كه انسانها اغلب براى زنده ماندنِ بيشتر تلاش مىكنند، كسانى هم هستند كه درك متعالىترى از فلسفه حيات و كسب مقام والايى كه شهيدان راه خدا دارند، حاضرند جان خود را فدا كنند و از شهادت در راه مكتب و دين خود استقبال كنند. به چنين روحيهاى كه همراه با رهايى از تعلّقات دنيوى است، «شهادت طلبى» گفته مىشود. مرگ در راه خدا، معاملهاى پرسود با آفريدگار است، يعنى جان فداكردن و به بهشت جاويد رسيدن.
اسلام با مسلّح كردن پيروان با ايمان خويش به ديدگاه «اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»، آنان را چنان بار مىآورد كه در ميدانهاى جنگ نيز، چه بكشند و چه كشته شوند، پيروز باشند و به نيكويى دست يابد. اولياء دين و پيروان خالص آنان اين روحيّه را داشتند، از اين رو از بذل جان در راه
اسلام مضايقه نمىكردند.
صحنۀ عاشورا، شهادت طلبى ياران با ايمان امام حسين عليه السلام در عمل تجلى يافت. خود آن حضرت نيز پيشتاز و الگوى اين ميدان بود. وقتى امام مىخواست از مكّه حركت كند، با خواندن خطبهاى كه از زيبايى مرگ در راه خدا براى جوانمردان سخن مىگفت، از افراد خواست هركس شهادت طلب است و آمادگى بذل جان و خون دارد، همراه ما بيايد:
«مَنْ كٰانَ بٰاذِلاً فيٖنٰا مُهْجَتَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنٰا»1
در ميان راه، وقتى در پى ديدن خوابى و گفتن «اِنّٰا لِلّٰهِ وَ انّٰا الَيْهِ رٰاجِعُونَ»، در گفتگويى كه پسرش علىّ اكبر عليه السلام با پدر داشت، على اكبر عليه السلام به او گفت: وقتى ما بر حقّيم، پس چه باك از مرگ؟ «اِذاً لاٰ نُبٰالىٖ بِالْمَوْتِ». اين سخن على اكبر عليه السلام نيز از تفكّر شهادت طلبانۀ فرزند امام حكايت دارد.
تعبير امام حسين عليه السلام از اينكه اگر ناچار، مرگ براى همگان حتمى است، پس چه بهتر كه به صورت شهادت باشد: «فَاِنْ تَكُنِ الْاَبْدٰانُ لِلْمَوْتِ انشِأَتْ، فَقَتْلُ امْرِءٍ بِالسَّيْفِ فِى اللّٰهِ افْضَلُ»2 شاهد ديگرى از اين روحيه در امام است.
پس از برخورد با حرّ و ممانعت او از رفتن حضرت به كوفه، با استشهاد به شعرى چنين اظهار كرد:
سَاَمْضىٖ وَ مٰا بِالْمَوْتِ عٰارٌ عَلَى الْفَتىٰ اِذا مٰانَوىٰ خيراً وَ جٰاهَدَ مُسْلِماً1
پيش مىروم و مرگ، براى يك جوانمرد ننگ نيست، وقتى كه انگيزۀ خير داشته باشد و مسلمانانه جهاد كند.
در نقل ديگرى آمده است كه پس از اشاره به آن اشعار، ضمن آسان شمردن مرگ در راه عزّت و احياى حق، فرمود: آيا مرا از مرگ مىترسانى؟ تيرت به خطا رفته و گمانت بيهوده است! شما بيش از اين نيست كه مرا بكشيد؛ آفرين به مرگ در راه خدا «... مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فىٖ سَبيٖلِ اللّٰهِ»2 شعار جاودانه «لاٰ ارَى الْمَوْتَ الاّٰ سَعٰادَةً»3 نيز كلام نورانى سيد الشهدا عليه السلام است.
استقبال از مرگ در راه عقيده و آرمان، نزد ملّتهاى ديگر هم ارزشمند و ستودنى است و مردم آزاده چنين مرگى را تقديس و تمجيد مىكنند و آن را برتر از زندگى مذلّتبار و زير بار ستم و همراه با ننگ و پستى مىشمارند. مرگ سرخ، نوع كمال يافتهترى از حيات است و شهدا زندگان جاويدند. حسين بن على عليه السلام آگاهانه به استقبال اين مرگ سرخ رفت. يارانش نيز مانند خود او شهادت طلب بودند. اگر در اظهارات ياران امام حسين عليه السلام در شب عاشورا دقّت شود، اين روحيّه در گفتارشان موج مىزند و هر يك برخاسته، عشق خود را به كشته شدن در راه خدا و در حمايت از فرزند پيامبر و مبارزه با ظالمان ابراز مىكردند. با آنكه حضرت
بيعت خويش را از آنان برداشت كه هركه مىخواهد برود، اما سخنشانچنين بود: «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذىٖ اكْرَمَنٰا بِنَصْرِكَ وَ شَرَّفَنا بِالْقَتْلِ مَعَكَ.»1
سپاس خدايى را كه با يارى كردن تو ما را گرامى داشت و با كشته شدن همراه تو، ما را شرافت بخشيد.
حتى نوجوانى چون حضرت قاسم نيز مرگ را شيرينتر از عسل مىدانست و از آن استقبال مىكرد.
امام نيز آنان را همينگونه مىشناخت. وقتى احساس كرد خواهرش زينب در شب عاشورا اندكى ناآرام است و در پايدارى ياران ترديد دارد، فرمود: به خدا سوگند آنان را آزموده و امتحان كردهام، اينان شهادت طلبانى هستند كه به مرگ انس گرفتهاند، همان گونه كه كودك، به سينۀ مادرش مأنوس است.2
در همان شب، حضرت عباس عليه السلام در جمع بنىهاشم از آنان خواست تا نخستين كسانى باشند كه به مبارزه مىشتابد شما و پيشتازان شهادت باشند.
اين، فرهنگ اهل بيت است. در يكى از نيايشهاى امام حسين عليه السلام در همان روز عاشورا چنين مىخوانيم:
«اِلٰهىٖ وَ سَيِّدىٖ! وَدَدْتُ انْ اقْتَلَ وَ احْيىٰ سَبْعينَ الْفَ مَرَّةٍ فىٖ طٰاعَتِكَ و مَحبَّتكَ، سِيَّٰما اذٰا كٰانَ فىٖ قَتْلىٖ نُصْرَةُ ديٖنِكَ وَ احْيٰاءُ امْرِكَ وَ حِفظُ ناموسِ شَرْعِكَ...» 3
خدايا! دوست دارم كه كشته شوم و زنده گردم، هفتاد هزار بار، در راه طاعت و محبّت تو، به خصوص اگر در كشته شدنم نصرتِ دين تو و زنده شدن فرمانت و حفظ ناموس شريعت تو نهفته باشد.
شهادت طلبان، تفسير نوينى از مرگ و زندگى دارند. مثل امام حسين عليه السلام كه فرمود: مرگ با عزت بهتر از زندگى با ذلت است «مَوْتٌ فىٖ عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيٰاةٍ فىٖ ذُلٍّ»1 به راحتى حاضرند شرافت شهادت در راه حق را بر زندگى چند روزه و گذرا اما در ننگ و بدنامى ترجيح دهند. آموزش حسين بن على به آنان اين بود كه مرگ، تنها پلى است كه شما را از سختى و تنگناى دنيا به وسعت آخرت و نعمتهاى ابدى در بهشت مىرساند؛ «فَمَا الْمَوْتُ الاّٰ قَنْطَرَةٌ...»2. با چنين ديدى بود كه در صبح عاشورا با آغاز تيراندازى از سوى سپاه عمرسعد، حضرت خطاب به ياران خويش فرمود: خدا رحمتتان كند! برخيزيد به سوى مرگى كه چارهاى از آن نيست. «قُومُوا رَحِمَكُمُ اللّٰهُ الَى الْمَوْتِ الَّذىٖ لاٰبُدَّ مِنْهُ»3 و اين در واقع فراخوانى به سوى حيات بود، حياتى جاويدان در سايۀ مرگ سرخ.
عاشورا، فرهنگ شهادت طلبى را در پيروان اهل بيت زنده ساخت.
امامان نيز اين رهنمود را با الهام از عاشورا به ياران و پيروان منتقل مىكردند. زائران قبور شهدا و حرم حسينى نيز اين عشق به شهادت و آرزوى كشته شدن در ركاب امام و در راه خدا را بر زبان مىآوردند. امروز نيز ما در زيارتنامهها اين جملات را اظهار مىكنيم كه:
«كاش من نيز با شما شهيدان بودم و به رستگارى بزرگ مىرسيدم».1
پيام شهادت طلبى عاشورا را، رزمندگان اسلام و شهيدان انقلاب اسلامى و جبهههاى دفاع مقدّس به خوبى دريافتند و از آن در مبارزه با ستم و تجاوز سود بردند. امام خمينى «قدسّ سره» بيش از همه در احياى اين فرهنگ در جامعه انقلابى ما نقش داشت و جوانان را حسينى و عاشورايى بار آورد.
در سخنان و پيامهاى حضرت امام، نمونههايى از همان روح حسينى و عاشورايى را مىبينيم، كه مجموعه اين سخنان، خود كتابى مبسوط مىشود. ناگزيريم تنها چند جمله را مرور كنيم:
«مرگ سرخ، به مراتب بهتر از زندگى سياه است و ما امروز به انتظار شهادت نشستهايم تا فردا فرزندانمان در مقابل كفر جهانى با سرافرازى بايستند.»2
«من خون و جان نا قابل خويش را براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده ساختهام و در انتظار فوز عظيم شهادتم.»3
«خط سرخ شهادت، خطّ آل محمد و على است و اين افتخار از خاندان نبوّت و ولايت به ذريّه طيّبۀ آن بزرگواران و به پيروان خطّ آنان به ارث رسيده است.»4
«در اين انگيزه است كه همۀ اولياء، شهادت را در راه آن به آغوش
مىكشند و مرگ سرخ را احلىٰ مِنَ العَسل مىدانند و جوانان در جبههها جرعهاى از آن را نوشيده و به وجد آمدهاند.»1
هم دنيا در حقيقت، رؤيايى بيش نيست و عالم بيدارى در آخرت است، هم اغلب انسانها در دنيا خوابند و چون بميرند، بيدار مىشوند.
معيار سعادت و خوشبختى در آخرت است كه حيات واقعى آنجا است، نه در دنيا كه به خواب شبيهتر است. امام حسين عليه السلام، تلخ و شيرين دنيا را خواب، و بيدارى حقيقى را در آخرت مىداند و فوز و رستگارى يا شقاوت و تيره بختى را نسبت به آخرت حساب مىكند: «اِنَّ الدُّنْيٰا حُلْوُها و مُرُّها حُلُمٌ وَ الْاِنْتِبٰاهُ فِى الْاٰخِرَةِ وَ الْفائِزُ مَنْ فٰازَ فيٖهٰا وَ الشَّقِىُّ مَنْ شَقٰىٰ فيٖهٰا».2
بر اساس اين ديدگاه، آنكه به وسعت آخرت دل ببندد، دنيا را تنگ و محدود مىبيند و مرگ را پل عبور از تنگناى دنيا به گسترۀ آخرت مىشناسد و تلاش خويش را مصروف آن مرحله مىسازد.
سيدالشهدا عليه السلام نيز به اصحاب خويش، ضمن دستور به پايدارى و صبر، يادآور مىشد كه مرگ، پل عبور به آخرت است و پساز گذر از آن، به بهشت گسترده و نعمتهاى بىپايان مىرسند: «فَمَا الْمَوْتُ الاّٰ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرٰاءِ الىَ الْجَنٰانِ الْوٰاسِعَةِ وَ النَّعيٖمِ الدَّائِمِةِ»3
آنان كه آخرت را نشناسند يا نبينند، انتقال از دنيا به آخرت نيز برايشان
دشوار است. اما اگر بصيرت و بينش باشد و انسان در همين دنيا، آخرت را مشاهده كند، اين بينش شهودى، انتقال به آخرت را آسان مىسازد و آخرت گرايى، بر دنيازدگى چيره مىشود. نحوۀ شناخت از دنيا و آخرت و پيوند اين دو، سهم عمدهاى در نحوۀ عمل انسان دارد.
سيد الشهداء عليه السلام از كربلا، در نامهاى كه به محمد حنفيّه و بنى هاشم مىنويسد، چنين مىفرمايد:
«... امّٰا بَعْدُ فَكَاَنَّ الدُّنْيٰا لَمْ تَكُنْ وَ كأَنَّ الآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَالَّسلاٰمُ».1
گويا دنيا از اول نبوده است و گويا آخرت همواره بوده است!
شناختى اينگونه نسبت به دنيا و آخرت، و سريان دادنِ جلوههاى آخرت حتّى به دنيا، سبب مىشود كه آن حضرت دنيا را آنگونه ناپايدار و غير قابل اعتماد ببيند كه براى كوچيدن از آن، لحظه شمارى كند.
پيامهاى عرفانى (تبيين)
عشق به خدا
بلا و ابتلا
ياد خدا
فدا شدن در راه خدا
رضا و تسليم
فوز
اخلاص
قيام براى خدا