پيامهاى عرفانى (تبيين)
عشق به خدا
بلا و ابتلا
ياد خدا
فدا شدن در راه خدا
رضا و تسليم
فوز
اخلاص
قيام براى خدا
گذشتن از پوستۀ دين و رسيدن به لبّ و لبابِ مكتب انبيا، در گرو معرفت والاتر و جان پاكتر و عشق برتر به «هستى آفرين» است.
در مكتب وحى، آنچه بيشترين و بالاترين جايگاه ارزشى را دارد، «عشق به خدا» است. اين محبّت، از معرفت سرچشمه مىگيرد و آن كه خدا را شناخت، در او فانى مىشودو محبّت آن محبوب ازلى و ابدى، سلطان اقليم وجودش مىشود و اوست كه فرمان مىراند و عبد، عاشقانه و مشتاقانه اطاعت و امتثال مىكند.
بعد عرفانى دين، دلدادگى ويژهاى است كه ميان بنده و خالق پديد مىآيد و نتيجۀ آن، «صبر»، «رضا»، «تسليم»، «شوق»، «اخلاص»، «يقين»، «اطمينان نفس»، «قرب به حق»، و اين گونه جلوههاى مقدس است. در سايۀ اين تجلّى الهى است كه بنده، «خود» را نمىبيند و جز «او» را نمىشناسد و جز «پسند» او را نمىجويد.
عاشورا، به جز بُعد حماسى و ظلم ستيزى و قيام براى اقامۀ عدل و قسط، بعد عرفانى دارد و متعالىترين درسهاى عرفان ناب را مىآموزد و جز در كربلا - و صحنههاى الهام گرفته از عاشورا - كجا مىتوان تلفيق حماسه و عرفان را يافت؟
برخى از مؤلّفان و مقتل نويسان هم كه به حادثۀ عاشورا پرداختهاند، يا شاعرانى كه عاشورا را به نظم كشيدهاند (همچون عمّان سامانى در
گنجينة الاسرار) از بُعد عرفانى به اين حماسه نگريستهاند. پيام عرفانى عاشورا نيز، راه و رسم سلوكِ خداپسندانه و منطبق با «خط پيامبران و امامان» را بيان مىكند و خطّ بطلانى بر عرفان صوفى منشانه و دور بودن از صحنۀ حق و باطل و عمل به تكليف اجتماعى است.
از والاترين و زلالترين حالات جان آدمى، عشق به كمال مطلق و معبود حقيقى، خداى متعال است. پيشوايان الهى اين عشق را در بالاترين درجهاش داشتند. نحوۀ حيات و شهادتشان نيز گوياى آن است.
صاحبان چنين عشقهايى، براى خود، تعيّنى نمىبينند و پيوسته در انتظار لحظۀ رهايى از قفس تن و زندان خاك و پيوستن به خداوندند.
چنين عشقى «فناى فى الله» را هم در پى دارد و اين فنا و جذبه، سبب مىشود كه جز ذاتِ احدى و جز رضاى خالق، چيزى را به حساب نياورد و از هرچه كه مانع اين وصال گردد، بگذرد. گذشتن از همه چيز براى خدا، يكى از جلوههاى همين عشق عرفانى به خدا است. فداكردن جسم براى تعالى جان، جلوۀ ديگر آن است.
اگر از آن حضرت، اين شعر نقل شده است كه:
تَرَكْتُ الْخَلْقَ طُرّاً فىٖ هَوٰاكٰاوَ ايْتَمْتُ العِيٰالَ لِكَىْ ارٰاكٰا
در همين معنا است. مقام سِلم و رضا نيز ثمرۀ همين عشق و مجذوبيّت نسبت به آن يگانۀ محبوب است. برافروختهتر شدن چهرۀ امام حسين عليه السلام هرچه كه به لحظۀ شهادت نزديك مىشد، نشانۀ ديگرى از اين عشق برين است. ياران آن حضرت نيز شوق ديدار خدا و جنّت را در دل داشتند كه
آنگونه بىصبرانه چشم به راه عروس شهادت بودند.
يكى از شاعران بلند پايه، كه به حادثۀ عاشوراى حسينى از زاويۀ عرفانى و عشق به خدا نگاه كرده است، «عمّان سامانى» است. ديوانِ «گنجينة الاسرار» او با همين تحليل به حماسۀ حسينى نظر دارد.
عمّان، حسين بن على عليه السلام را سرمست از شراب شوق و عشق الهى مىبيند و پياپى جام محبّت و بلاى بيشترى مىخواهد. او را موجى برخاسته از دريا مىداند كه محو حقيقت خدا است و مىخواهد به همان دريا بپيوندد و در اين راه، از هرچه جز «او» ست دست مىشويد و «خود» را قربانى مىكند و در ديدار با علىّ اكبر كه عازم ميدان است، بر اين «تعيّن والا» هم غلبه مىكند و حال كه هيچ پردهاى از تعيّن و سدّ راهى جز او باقى نمانده است، اجتهادى بيش از اندازه دارد «كان يكى را نيز بردارد ز پيش» و بى حجاب، با خدا روبه رو گردد امام در جدالِ عقل و عشق، سپاه عشق را غالب مىسازد و در وداع آخرين با خواهرش زينب، وقتى با آن «زنِ مردآفرين روزگار» مواجه مىشود، از او مىخواهد كه حجاب وصل نشود:
همچو جان خود در آغوشش كشيد
سراسر عاشورا و صحنههاى رزم فرزندان و ياران، جلوهاى از اين جذبۀ معنوى و عشق برين است و شهادت ياران و عزيزان، هركدام
«هديه» اى به درگاه دوست است، تا رضاى او تأمين شود و به بزم قرب، بار دهد.
اين مشرب عرفانى و عشق به خدا در جبهههاى دفاع مقدّس در ايران نيز تجلّى داشت و رزمندگان عارف و صاحبدل، ره صد ساله را يك شبه مىرفتند و به تعبير حضرت امام خمينى (قدّس سره) كه شهادت را در ذائقۀ اولياى الهى شيرينتر از عسل مىدانست و معتقد بود كه از اين شراب طهور معرفت و عشق، «جوانان در جبههها جرعهاى از آن را نوشيده و به وجد آمدهاند»1 و شهدا را سبكبالان عاشق شهادت مىدانست كه «بر توسن شرف و عزّت به معراج خون تاختهاند و در پيشگاه عظمت حق و مقام جمع الجمع، به شهود و حضور رسيدهاند.»2 و در مورد توصيف ناپذيرى جذبههاى روحانى بسيجيان عاشق شهادت با قلم و بيان مىفرمود:
لكن آن بُعد الهى عرفانى و آن جلوۀ معنوى ربّانى كه جانها را به سوى خود پرواز مىدهد و آن قلبهاى ذوب شده در تجلّيات الهى را با چه قلم و چه هنر و بيانى مىتوان ترسيم كرد؟3
بلا، رنج و سختى و گرفتارىهايى است كه در زندگى و در راه عقيده
براى انسان پيش مىآيد. ابتلا، گرفتار شدن به اين محنتها و رنجها است و ثمرۀ آن نوعى آزمايش خلوص و پاك شدن از نيّتهاى ناسالم و انگيزههاى غير الهى است.
غير از مفهوم درد و رنج و گرفتارى، كه بايد از آن به خدا پناه برد و از خدا عافيت طلبيد، و غير از معناى آزمون و امتحان، كه براى تشخيص ميزان اطاعت و تبعيت و ايمان افراد است، مفهوم عميقتر و عرفانىترى هم دارد و آن عبارت است از دوست داشتنِ رنج و سختى در راه رضاى دوست و تحمّل عاشقانۀ محنتها و شدايد، براى دست يافتن به قرب الهى.
اينگونه بلا، از سوى خداوند، لطفى به بندگانش محسوب مىشود و تحمّل آن نشانۀ عشق و صدق ايمان عبد نسبت به خدا است و به مفهوم «رضا» و «تسليم» از بُعد عرفانى نزديك است.
اگر با ديگرانش بود ميلى چرا جام مرا بشكست ليلى
در روايات بسيارى، بلا براى دوستان خدا مطرح شده است و از اين ديد، هركه به خدا نزديكتر باشد، محنت و بلاى بيشترى هم خواهد چشيد:
هركه در اين بزم مقرّبتر استجام بلا بيشترش مىدهند
براى برخى كه كم ظرفيّت و ناخالصاند، بلا و گرفتارى در راه ايمان، آفت است و آنان را از راه حق بيرون مىبرد. اينان كسانىاند كه حتى ديندارىشان با انگيزههاى دنيايى و مادّى است. امام حسين عليه السلام در اشاره به چنين كسانى مىفرمايد:
«اَلنّٰاسُ عَبيٖدُ الدُّنْيٰا وَ الدّيٖنُ لَعِقٌ عَلٰى السِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مٰادَرَّتْ
مَعاٰيِشُهُمْ فَاِذٰا مُحِّصُوا بِالْبَلاٰءِ قَلَّ الدَّيّٰانُونَ»1
مردم بندۀ دنيايند و دين بر زبانشان مىچرخد و تا وقتى زندگىهاشان بر محور دين بگردد، در پى آنند، امّا وقتى به وسيلۀ «بلا» آزموده شوند، دينداران اندك مىشوند.
اما عارفان با ايمان، نه تنها از بلا نمىگريزند، بلكه آن را نشانۀ لطف الهى و سبب پاكى روح و جان و تصفيۀ عملها مىدانند و به خاطر فضيلت و پاداش آن، به استقبالش مىروند.2 امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
«اِنَّ اللّٰهَ اذٰا احَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلاٰءِ»3
خداوند هرگاه بندهاى را دوست بدارد، او را غرق در بلا مىكند.
در احاديث، اينگونه بلاها، هديهاى از سوى خدا يا ارتقاء درجه نزد پروردگار محسوب شده و شدّت ابتلا به تناسب قوّت ايمان بيان شده است و از اين رو است خداى متعال، حضرت على عليه السلام را به بلاها و رنجهايى ويژه مبتلا ساخت كه هيچ يك از اولياى خودش را به آن مبتلا نكرده بود.4 و صبر بر بلا نيز اجر شهيد دارد.5
از اين ديدگاه است كه سيد الشهداء عليه السلام در روز عاشورا در مناجاتى كه در آخرين لحظات حيات با خدا دارد، پروردگار را هم به نعمتهاى
سرشارش مىستايد، هم به بلاى نيكويش: «سٰابِغُ النِعْمَةِ حَسَنُ الْبَلاٰءِ»1
همچنين روز عاشورا، هنگام آخرين وداع با اهل بيت خويش، ضمن آنكه آنان را آمادۀ تحمّل بلا و رنج مى سازد (اسْتَعِدُّوا لِلْبَلاٰءِ)، فرجام خوشى برايشان بازگو مى كند و مىفرمايد: خداوند، دشمنانتان را با انواع بلاها عذاب مى كند، ولى به شما در مقابل اين بلا و به عوض آن، انواع نعمتها و كرامتها مىبخشد؛ پس شكوه نكنيد و چيزى بر زبان نياوريد كه ارزش شما را بكاهد «وَ يُعَوِّضُكُمْ عَنْ هٰذِهِ الْبَليَّةِ انْوٰاعَ النِّعَمِ وَ الْكَرٰامَةِ فَلاٰتَشْكُوا وَ لاٰتَقُولُوا بِاَلْسِنَتِكُمْ مٰايَنْقُصُ قَدْرَكُمْ»2
صاحبان همتهاى بلند و عشقهاى پاك به مبدأ و معاد، از بلاى الهى باروى خوش استقبال مى كنند و اين گرفتارى را به حساب خدا مى گذارند و از او انتظار پاداش دارند.
ذكر و ياد خدا، در همۀ مراتب و مراحلش، امرى پسنديده و مورد تأكيد اسلام است. در آيات قرآن توصيه به ياد فراوان خدا شده است.
(اذْكُرُوا اللّٰهَ ذِكْراً كَثيٖراً).3
ياد، كه يك مرتبۀ بلند عرفانى است، آن است كه انسان پيوسته خدا را در ياد داشته باشد و او را حاضر و ناظر بر خويش ببيند و در تنهاترين
حالات هم او را از ياد نبرد و در شدايد و مصيبتها و برخوردارىها و نعمتها، ربوبيّت و ولايت الهى را فراموش نكند. زنده بودن چراغ «ياد خدا» در دل، هم سبب پيشگيرى از گناه مىشود، هم مقاومت انسان را در سختىها و گرفتارىها مىافزايد و هم انسان به سرمستى و غرور نمىافتد و هم زمينهساز ارتقاء روحى و تصفيۀ اخلاق از رذايل و خالى شدن خانۀ دل از اغيار است.
ذكر، هم مرحلۀ قلبى دارد، هم مرتبۀ زبانى. ذكر كامل آن است كه هم زبان انسان به نام و صفات خدا گويا باشد و حمد و تسبيح بگويد و نام آن محبوبِ برين را پيوسته بر زبان آورد، هم همراه «ذكر لسانى»، قلبش متوجّه ذات خداوند باشد و او را از ياد نبرد و خدا را تكيهگاه و پناهگاه و نيروبخش و بينا و شنواى كارها و حرفهايش بداند.
اين كه نماز در قرآن به عنوان «ذكر خدا» مطرح است، چون هم مشتمل بر حمد و شكر و تسبيح الهى است، هم در بردارندۀ توجّه قلبى به معبود.
عاشورا، مظهرى روشن از «ياد خدا» است كه در گفتار و رفتار و حالات امام حسين عليه السلام و ياران او ديده مىشود. اين خصلتِ دست پروردگان مكتب قرآن است كه هرگز خدا را در هيچ حالى از ياد نمىبرند.
سيد الشهداء عليه السلام در بحرانىترين حالات و پيشامدها، با ياد خدا آرامش مىيابد و اين اطمينان قلبى را به ياران و خانوادهاش نيز منتقل مىكند. خطبههايش با نام و ياد خدا است، داغ شهيدان و شهادت بستگان، زمينۀ ذكر خدا مىشود. به نمونههايى از سيرۀ او در عرصۀ كربلا توجه كنيد:
وقتى براى اصحابش خطبه مىخوانَد، آغاز خطبه با ثنا و حمد خداست:
«أُثْنىٖ عَلَى اللّٰهِ احْسَنَ الثَّنٰاء وَ احْمَدُهُ عَلَى السَّرّٰاءِ وَالضَّّرّٰاءِ»1
خدا را به نيكوترين ستايش، مىستايم و او را در حالت سرور و غم و راحتى سپاس مىگويم.
در صبح عاشورا، وقتى سپاه دشمن بهسوى او مىآيد، مىفرمايد:
«اَللّٰهُمَّ انْتَ ثِقَتىٖ فى كُلِّ كَرْبٍ»2
خدايا در هر گرفتارى، تو تكيهگاه منى.
امام و ياران پاكباز او، شب عاشورا را كه مهلت گرفتند، تا صبح به نماز و قرآن و ذكر خدا پرداختند.
امام در روز عاشورا، در اوج ستختىهاى توانسوز و مدهوشساز، يك لحظه از ياد خدا غافل نبودو گويا خويش را در معرض نگاه پرمهر خداى خود مىديد و پيوسته نام آن محبوب را بر زبان مىراند و قطرۀ وجودش را به درياى الهى متّصل مىساخت. اينكه گفتهاند روز عاشورا امام حسين عليه السلام پيوسته و مداوم، خدا را ياد مىكرد و زياد مىگفت: «لاٰ حَوْلَ وَ لاٰ قُوَّةَ الاّٰ بِاللّٰهِ الْعَلِىِّ الْعَظيٖمِ»3، شاهد اين ارتباط قلبى دوستدار با دوست است. حتّى براى تحمّلپذير كردن سختترين مصيبتها هم، از اهرم ذكر خدا بهره مىگرفت. وقتى كودك شيرخوارش را روى دستانش به تير زدند و شهيد كردند، فرمود: آن چه تحمّل اين مصيبت و درد را آسان و هموار مىسازد، اين است كه جلوى چشم خداوند است و او
مىبيند و شاهد است «هَوَّنَ عَلَىَّ مٰا نَزَلَ بٖى انَّهُ بِعَيْنِ اللّٰهِ»1.
مناجاتهاى عاشقانۀ امام حسين عليه السلام با معبودش در آخرين لحظات حيات نيز، تداوم همين حالات روحانى و عرفانى را مىرساند. به تعبيرهاى مختلف، نجواهاى گوناگونى از آن حضرت در واپسين دم نقل كردهاند، ولى قدر مشترك آنها اين است كه وقتى از زنده ماندن مأيوس شد و يارانش همه به شهادت رسيدند و خود در قتلگاه بر زمين افتاد، خدا را مىستود و ياد مىكرد و مراتب تسليم و رضاى خويش را ابراز مىنمود و خدا را به عظمت ياد مىكرد «اَللّٰهُمَّ مُتَعٰالِى الْمَكٰانِ، عَظيٖمُ الْجَبَرُوتِ...».2
آميختن حماسه و عرفان و جهاد و ياد خدا، از درسهاى عاشورا است. دست پروردگان امامِ عاشورا نيز چنين بودند. يك نمونه، مسلم بن عقيل بود. وقتى دستگير شد و او را براى كشتن به بالاى دارالأماره مىبردند، زبانش به ذكر حق گويا بود و دلش به ياد معبود، و مىگفت:
«اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰى كُلِّ حٰالٍ» و پيوسته «اللّه اكبر» مىگفت و از خدا مغفرت مىطلبيد و بر فرشتگان و فرستادگان الهى، صلوات و درود مىفرستاد.3
پيش از او نيز وقتى «هانى» را به جرم پناه دادن به مسلم و همكارى با او بر ضدّ خليفه دستگير كردند، پيش از شهادت، باز ياد خدا در زبان و دلش بود و مىگفت:
«بازگشت به سوى خداست، پروردگارا به سوى رحمت و رضوان تو پر مىگشايم!» 4
«استرجاع»، يكى از شاخصههاى ذكر است، يعنى در برخورد با حوادث تلخ و مصائب، انسان خود را از خدا و براى خدا و به سوى خدا بداند و با گفتن «اِنّٰا لِلّٰه وَ انّٰا الَيْهِرٰاجِعُونَ»، اين خطّ سَيْرِ «از اويى و به سوى اويى» را اعلام دارد. به تعبير قرآن، اين از اوصاف صابران است كه در مواجهه با مصيبت و حادثۀ ناگوار، چنين مىگويند.1
سيدالشهدا عليه السلام در مسير كربلا، وقتى خبر شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را در كوفه شنيد، چنين گفت: «اِنّٰا لِلّٰه وَ انّٰا الَيْهِرٰاجِعُونَ، رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَيْهِمٰا».2 جز اين بار، بارهاى ديگر هم آن حضرت در طول راه استرجاع نمود.
از سوى ديگر غفلت از ياد پروردگار و «خدا فراموشى» عامل مهمّى در كشيده شدن به گناهان و مفاسد و ظلم است. امام حسين عليه السلام دربارۀ سپاه كوفه كه به كشتن او كمر بسته بودند، روى اين نكته تأكيد فرموده كه شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است: «لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطٰانُ فَاَنْسٰاكُمْ ذِكْرَ اللّٰهِ الْعَظيٖمِ»3 و اين اقتباس از قرآن كريم است كه خداوند، از ويژگىهاى حزب شيطان، «خدا فراموشى» را برمىشمارد كه زمينۀ سپردن زمام طاعت به دست شيطان مىشود.4
اينگونه است كه «ياد خدا»، هم سازندۀ اخلاق و تعالىبخش روح و
جان است، هم سدّى در برابر رخنۀ شيطان به قلعۀ دل و سلطۀ هواى نفس بر اراده و نيّت و عمل انسان.
براى انسانهاى موحّد، چيزى بالاتر از آن نيست كه نعمت وجود را در راه رضاى معبود، به كار گيرند و در راه خدا خرج شوند و فدا گردند.
آمادگى براى «فدا شدن»، نشانۀ صدق انسان در راه محبّت خدا است.
خدا مشترى جانها ومالهاست و در برابر آن بهشت مىدهد.1 اولياى خدا در برابر پروردگار، براى خود هيچ شأنى قائل نيستند و اگر دين الهى نيازمند مال و جان و حتّى آبروى آنان باشد، از نثار آن مضايقهاى ندارند.
عزّت و عظمت و ارزش دين، تاحدّى است كه براى بقاى آن، عزيزترين انسانهاى پاك و حجّتهاى الهى فدا مىشوند و اين فدا شدن را اداى حقّ الهى مىشمارند.
دين خدا عزيزتر است از وجود مااين دست و پا و چشم و سر و جان فداى دوست
در دورهاى كه دين خدا در معرض زوال بود و جهالت و غفلت مردم زمينۀ اين اضمحلال مكتب شده بود، امام حسين عليه السلام حاضر شد براى بيدارى و آگاهى مردم قربانى شود. در زيارت اربعين مىخوانيم:
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبٰادَكَ مِنَ الجَهالةِ وَ حيْرَةِ الضّلالة»2
او خون خويش را در راه تو نثار كرد، تا بندگانت را از نادانى و سرگشتگى گمراهى نجات دهد.
در زيارتنامۀ مسلم بن عقيل و هانى بن عروه هم1 از اين دو شهيد بزرگوار نهضت امام حسين عليه السلام، به عنوان كسانى كه جان خويش را در راه يارى حجّت خدا و فرزند حجّت خدا و در راه خدا و رضاى او فدا كردند، ياد شده است. ياران ديگر امام نيز همه خود را فداى دين و قربانى راه خدا و احياى اسلام كردند و از زندگى دنيوى به خاطر حق، گذشتند و جاويد شدند.
حفظ دين خدا قربانى مىخواهد. حسين بن على عليه السلام و ياران و فرزندانش قربانيان اهل بيت در اين راه بودند. حضرت زينب عليها السلام پس از حضور بر بالين سيدالشهداء و در كنار جسد قطعه قطعۀ او چنين گفت:
«اَللّٰهُمَّ تَقَبَّلْ مِنّا هٰذَا الْقُرْبٰانَ»2، خدايا اين قربانى را از ما بپذير. در تعابير ديگرى هم از آن حضرت به عنوان «ذبيح» ياد كردهاند، چرا كه او اسماعيلى بود كه در مناى حق شهيد شد و حيات دين را تضمين كرد.
براى ملّتها هم قربانى شدن و قربانى دادن، رمز عزّت و پيروزى است.
پيام عاشورا اين است: ملّتى كه در راه «آزادى» گام برداشته و برمىدارد، بايد قربانيان بسيارى تقديم آستانِ حرّيت كند و اگر جامعهاى حاضر به فداكردنِ عزيزانش در راه عزيزترانش (آرمان و مكتب و آزادى و استقلال) نباشد، هرگز از ذلّت به عزّت نمىرسد. از عظمت قربانى مىتوان به جايگاه رفيع و عظيم چيزى پى برد كه قربانى، در راه آن فدا شده است. سيدالشهدا عليه السلام و شهداى كربلا در راه دين و حق فدا شدند، پس عظمتِ دين خدا از آن
آشكار مىشود. امام خمينى «ره» دربارۀ نقش فداكارى امام حسين عليه السلام براى احياى دين خدا مىفرمايد:
سيدالشهدا عليه السلام، نهضت عاشورا را بر پا نمود و با فداكارى و خون خود و عزيزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بنىاميّه را محكوم و پايههاى آن را فرو ريخت.»1
اسلام، همچو عزيز است كه فرزندان پيغمبر، جان خودشان را فداى اسلام كردند...2.
امام حسين عليه السلام خود و تمام فرزندان و اقرباى خودش را فدا كرد و پس از شهادت او اسلام قوىتر شد3
تعابير امام امّت دربارۀ فدا شدن و فداكارى سالار شهيدان در راه خدا فراوان است. حضرت امام، روحيۀ شهادت طلبى و آمادگى براى فدا شدن را كه در ايران اسلامى و در ميان رزمندگان اسلام بود، بارقهاى از همان روح عاشورايى مىدانست و مىفرمود:
ملّت ما اكنون به شهادت و فداكارى خو گرفته است و از هيچ دشمنى و هيچ قدرتى و هيچ توطئهاى هراس ندارد. هراس، آن دارد كه شهادت، مكتب او نيست...4
خود امام نيز اين شهادتطلبى و آمادگى براى فدا شدن بهر دين را از كربلا آموخته بود و مىفرمود:
من خون و جان ناقابل خويش را براى اداى واجب حق و فريضۀ
دفاع از مسلمانان آماده نمودهام و در انتظارفوز عظيم شهادتم.1
من اميدوارم به فوز «احدى الحُسنيين» نائل شوم، يا پيشرفت مقصود و اقامۀ عدل و حق، يا شهادت در راه آنكه حقّ است.2
از مراحل بالاى عرفان و توحيد، «رضا» است. «رضا» هم نشاندهندۀ اوج محبّت و دلدادگى به خداوند است و هم نشانۀ اخلاص كمال و نداشتن هيچ انگيزهاى جز پسند و خواستِ مولىٰ.
اهل بيت عليهم السلام در مقابل خواست خدا و تقدير او كاملاً راضى بودند و اين را براى خود، كمال مىدانستند و با پشتوانۀ «رضا»، هر مشكل و بلا و مصيبتى را صبورانه و عاشقانه تحمّل مىكردند. در مسائل اجتماعى نيز هرگز پسند و رضايت مردم را بر رضاى الهى ترجيح نمىدادند و آنچه تكليف بود عمل مىكردند، مهمّ رضاى الهى بود، هر چند به خشم مردم مىانجاميد.
اين نكته در تعاليم قرآن و احاديث بسيار مطرح است. امام حسين عليه السلام كه براى رضاى الهى قدم در اين راه گذاشته بود، روحيّۀ كوفيان را چنين ترسيم مىكرد كه آنان خواستههاى دل خويش را بر رضاى الهى ترجيح دادهاند: «لاٰ افْلَحَ قَوْمٌ آثَرُوا مَرضاةَ انفُسِهم عَلىٰ مَرضاةِ الخالق».3 امام
سجاد عليه السلام نيز در انتقاد از خطيبى كه در كاخ يزيد و پيش اسراى اهل بيت، از يزيد ستايش مىكرد و از دودمان على عليه السلام به زشتى ياد مىكرد، بر سر او فرياد كشيد كه:
واى بر تو، رضاى مردم را به قيمت خشم خدا خريدهاى!
«اِشتريْتَ مَرضاة المخلوقِ بِسَخَطِ الخالقِ»1
اما آنچه كه در اين بحث و بخش مورد نظر است، همان بعد متعالى عرفانىِ «رضا» است كه ملاك عمل موحّدان راستين است و عاشورا جلوهاى از اين فضيلت به شمار مىرود.
يكى درد و يكى درمان پسندد
نمونههاى ديگرى از مقام «رضا» را در كربلا با هم مرور مىكنيم:
در مسير راه كوفه، ابا عبدالله عليه السلام پس از برخورد با فرزدق و آگاهى از اوضاع كوفه، فرمود:
همواره كار دست خدا بوده و هست. اگر قضاى الهى بر چيزى نازل شود كه دوست داريم و مىپسنديم، خدا را بر نعمتهايش سپاس مىگوييم و اگر قضاى الهى ميان ما و اميدمان فاصله انداخت، باز هم از كسى كه نيّتش حق و شيوهاش تقوا باشد دور نيست (كه آن را بپسندد).2
شعار «رِضَا اللّٰهِ رِضٰانٰا اهْلَ الْبَيْتِ» از كلمات نورانى امام و خاندان او در اين سفر بود. اين كلام را هم هنگام خروج از مكّه به سمت كربلا در
ضمن خطبهاى بيان فرمود،1 هم واپسين كلماتى بود كه در قتلگاه از حنجر خونين آن امام شنيده شد كه: «اِلٰهىٖ رِضىً بِقَضٰائِكَ». خواهر خويش را نيز به تسليم و رضا دعوت مىكرد «اِرْضىٖ بِقَضٰاءِ اللّٰهِ» تا پس از شهادتش بىتابى و نارضايى از خود نشان ندهد. وقتى هم كه مىخواست از مدينه خارج شود، هنگام وداع با قبر رسول خدا از خداوند طلب كرد كه آنچه كه رضاى تو است، برايم انتخاب كن: «اَسْئَلُكَ... مٰا اخْتَرْتَ مِنْ امْرٖى هٰذٰا مٰا هُوَ لَكَ رِضىً»2.
اين روحيۀ معنوى در ساير عاشوراييان هم بود. حضرت مسلم بن عقيل در كوفه وقتى گرفتارشد، باز دم از رضاى الهى مىزد و به داورى خدا راضى بود و در هر حال، خدا را حمد مىگفت.3
سيدالشهدا عليه السلام وقتى به كربلا مىرفت، به سرانجام و سرنوشت ماجرا راضى بود، هرچه را كه خدا مقدّر كرده باشد براى خود «خير» مىديد و مىفرمود:
چه كشته شويم، چه پيروز گرديم، آنچه را خدا بر ايمان مقدّر كرده باشد، آن را خير مىبينيم.»4
رضاى عبد از خدا و رضاى خدا از عبد، اوج اين كمال است؛ پسند دو جانبه و رضاى از هر دو سو. در متون زيارتنامه هم به اين مقام و مرتبۀ
شهداى كربلا اشاره و ارج نهاده شده است.
در زيارتنامۀ حضرت مسلم است: شهادت مىدهم كه تو اقامۀ نماز و زكات كردى و جهاد كرده به شهادت رسيدى در حالى كه خداوندت از تو راضى بود «لَقَيْتَ اللّٰهَ عَزَّ وَ جَلَّوَ هُوَ عَنْكَ رٰاضٍ»1. در زيارتنامۀ هانى مىخوانيم كه جان خويش را در راه رضاى الهى فدا كردى (بَذَلْتَ نَفْسَكَ فىٖ ذٰاتِ اللّٰهِ وَ مَرضٰاتِه)2. در همين متن، به رضايت خدا از او هم اشاره شده است.
اينكه يك انسان به مقامى برسد كه خشم و رضاى او خشم و رضاى خدا باشد، مقام والاترى است. سيد الشهدا عليه السلام، با اين وصف در زيارت مطرح شده است:
«يا مَنْ رِضاهُ مِنْ رِضَى الرّحْمٰانِ و سَخَطُه مِنْ سَخَطِ الرّحْمٰانِ»3.
خاندان او نيز چنين بودند و پيشامدهاى ناگوار كربلا را به حساب خدا گذاشته به اميد اجر او، آنها را تحمّل مىكردند و همه را «زيبا» مىديدند.
اين كلام حضرت زينب است كه وقتى در مجلس ابن زياد در كوفه، والى مغرور با طعنه خطاب به آن بانوى قهرمان گفت: كار خدا را با برادر و خاندانت چگونه ديدى؟ زينب كبرى عليها السلام پاسخ داد: جز زيبا چيزى نديدم:
«مٰا رَأَيْتُ الاّٰ جَميٖلاً»4 و اين سخن به شدّت والى كوفه را عصبانى ساخت.
كار براى رضاى خدا و داشتن مرتبۀ «رضا»، سرمايۀ عظيمى است كه هم وجدان انسانها را همواره آرام و خرسند مىسازد، هم اميد آفرين و حركت زا است و هم ايجاد انگيزۀ قوى مىكند. ملّت ايران در سالهاى
انقلاب و جنگ، به خاطر رضاى الهى به ميدان رفتند و از شهادتها استقبال كردند. بستگان و خانوادههاى شهدا و جانبازان هم با روحيۀ رضامندى، تحمّل مشكلات كردند. امام خمينى (قدّس سره) فرمود:
كسى كه دنبال حق مىرود و براى رضاى خدا كار مىكند، نبايد به فكر اين باشد كه به او چه گفتهاند، يا چه مىگويند؛ بايد خدا را در نظر بگيرد و براى خدا كار كند، هركس هرچى مىخواهد بگويد.1
در زمينۀ افزايش قدرت روحى براى تحمل سختىها و شهادتها هم فرمود:
ملّتى كه براى رضاى حق تعالى انقلاب كرد و براى ارزشهاى معنوى و انسانى به پاخاسته است، چه باك دارد از شهادتِ عزيزان و آسيب ديدن نور چشمان و تحمّل سختيها؟2
كسى كه تلاشهايش انسان در زندگى او را به «هدف خلقت» برساند، «فائز» و رستگار است. فوز در فرهنگ دينى آن است كه انسان با بهرهگيرى از نعمتهاى خدا و عمر خويش بتواند سعادت جاودانه را كه كاميابى آخرت و بهشت است به دست آورد. فوز عظيم و رستگارى كامل، رسيدن به كامروايى اخروى است. به تعبير حضرت على عليه السلام: «الآخِرَةُ فَوْزُ السُّعَدٰاء»3 خود آن حضرت وقتى در سپيده دم نوزدهم رمضان ضربت
خورد، فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعَْبةِ»، چرا كه براى اولياى الهى، شهادت برترين رستگارى و كاميابى است.
امام حسين «ع» در حركت عاشورايى خويش، فوز و سعادت ابدى خود و يارانش را مىديد، از اين رو مشتاقانه به سوى اين هدف مىشتافت. در راه كوفه، وقتى طرمّاح با آن حضرت ملاقات و ايشان را از رفتن به كوفۀ پر آشوب منع كرد، امام فرمود:
ما با آنان قول و قرارى داريم كه دوست ندارم خُلف وعده كنم. اگر خداوند شرّ و فتنه را از ما دفع كرد، كه لطف ديرينۀ اوست و اگر هم آن پيش آيد كه گريزى از آن نيست، آن هم فوز و شهادت است:
«... وَ انْ يَكُنْ مٰالاٰبُدَّ مِنْهُ فَفَوْزٌ وَ شَهٰادةٌ انْ شٰاءَ اللّٰهُ»1
در سخن ديگرى كه از آن حضرت نقل شده است، در شب عاشورا خطاب به همراهان گوشههايى از فرهنگ حيات و فلسفۀ مرگ و زندگى و سعادت اخروى را بيان فرمود، سپس افزود:
بدانيد كه تلخ و شيرين دنيا همهاش خواب و خيال است، بيدارى و هشيارى در آخرت است. فائز و رستگار كسى است كه در آخرت به سعادت برسد و بدبخت كسى است كه به شقاوت آخرت گرفتار آيد: «... وَ الفائز مَنْ فازَ فيٖهٰا و الشَّقِىُّ مَنْ شَقىٰ فيٖهٰا»2.
سخن معروف امام حسين عليه السلام: فَاِنّىٖ لاٰ ارَى الْمَوْتَ الاّٰ سَعٰادَةً3 نيز گوياى بينش امام در مورد مفهوم و ماهيت سعادت و رستگارى است كه امام آن
را در سايۀ شهادت در راه خدا مىداند.
اين باور و حقيقت، به اهل ايمان شوق به آخرت و بهشت مىبخشد و وابستگىهاشان را به دنيا مىكاهد و سبكبال و شهادت طلب مىشوند و به راحتى جان فداى مكتب و قرآن و ولىّ خدا مىكنند و شايستهترين چهرههايى كه عنوان «فائزين» را به خود اختصاص دادهاند شهداى كربلايند. امام حسين عليه السلام وقتى به بالين حرّ رسيد، ضمن ستايشهايى كه از او كرد، اشعارى در ستايش از ايثار و مواسات و صبر او خواند، از جمله اين بيت كه:
لَقَدْ فٰازُوا الَّذى نَصَرُوا حُسَيْناًوَ فازوُا بِالْهِدٰايَةِ وَ الصَّلاٰح1
آنان كه حسين را يارى كردند، رستگار شدند و به هدايت و صلاح، راه يافتند.
در زيارتنامههاى شهداى كربلا و ابا عبدالله الحسين عليه السلام، به اين تعبير بسيار بر مىخوريم كه آنان را كامياب واهل فوز مىشماريم و نيز آرزوى اينكه كاش ما هم در كربلا در ركاب آنان بوديم و مىجنگيديم و با شهادت، به فوز ابدى مىرسيديم. از جمله به اين چند نمونه دقت شود:
خدايا شهادت مىدهم كه حسين بن على به كرامت تو نائل و فائز شده است، او را با شهادت، گرامى داشتهاى و به او سعادت بخشيدهاى.2
و خطاب به شهداى كربلا مىگوييم:
«فُزْتُمْ وَاللّه فَوْزاً عَظيٖماً، يٰالَيْتَنىٖ كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوُز فَوْزاً عظيماً»
«أشْهَدُ أنَّكُمْ الشُهَدٰاءُ و السُّعَدٰاءُ وَ أَنَّكُمُ الْفٰائِزُونَ فىٖ دَرَجٰاتِ العُلىٰ».1
زائر شهداى كربلا كه آن به خون خفتگان را شهيد و سعيد و فائز مىشمارد، اين بينش را به زندگى خود هم سرايت مىدهد و ديدگاهش نسبت به سعادت، فراتر از كاميابىهاى دنيوى مىشود. اين برداشت عميقتر از زندگى و انديشيدن به «فوز»، درسى است كه عاشورا به همه مىدهد: رستگارى، در سايۀ جهاد و شهادت و جان دادن در راه مكتب و ولايت.
گوهر كمياب و گرانبهاى «اخلاص»، پيام ديگرى از عاشورا است.
اخلاص در نيّت، اخلاص در عمل و مشاركت در نهضت امام حسين عليه السلام، اخلاص در جنگيدن در صحنۀ كربلا، اخلاص در محبّت و دوستى و رفتن به زيارت شهداى كربلا، اخلاص در عزادارى، گريستن، مدّاحى كردن، مجلس گرفتن و... همه از جلوههاى قابل بحث است.
آنچه مهمترين عامل ماندگارى نهضت عاشورا در طول قرون و اعصار است، جوهرۀ اخلاص در نهضت عاشوراست. خداوند، وعده فرموده كه عمل مخلصان و تلاش مخلصانه را تباه نكند و اجر دنيوى و اخروى آنان را كامل عطا كند.
صحنههاى جهاد و كشتن و كشته شدن در تاريخ بشرى و تاريخ اسلام
فراوان است، امّا آنچه برخى از اين صحنهها را جاودانه كرده، اخلاص و رنگ الهى و خدايى داشتن است؛ «صبغة اللّٰه». اين رنگ بىزوال، در حماسۀ عاشورا ديدنىتر مىشود.
امام حسين عليه السلام در ضمن خطابهاى مفصّل كه پيش از خروج از مدينه ايراد نمود، هرگونه شائبۀ دنياطلبى و رياست خواهى و جنگ قدرت را ردّ كرده، انگيزۀ خالص «اصلاح دينى و اجتماعى» را مطرح ساخت:
خدايا! تو مىدانى كه آنچه از ما بود، هرگز نزاع بر سرقدرت و دنبال كالاى دنيا رفتن نبود، بلكه مىخواهيم معالم دين و نشانههاى مكتب را نشان دهيم و با ايجاد اصلاح در جامعه، مظلومان ايمن شوند و فرائض و سنن تو اجرا شود...1
نظير اين سخن را در سخن ديگرى هم فرمود كه:
من هرگز به عنوان شورش، خوشگذرانى، سرمستى، فساد انگيزى يا ستم برنخاستم، بلكه براى طلب اصلاح و امر به معروف و نهى از منكر قيام كردم....2
اين در وصيّتنامهاى بود كه قبل از خروج از مدينه، براى برادرش محمد حنفيّه نوشت، تا انگيزههاى دنياطلبانه را از حركت انقلابى خويش، نفى كند.
چون انگيزۀ اخلاص، حركت آفرين عاشورا بود، هيچ عاملى نتوانست امام حسين عليه السلام و يارانش را از ادامۀ راه تا رسيدن به شهادت باز دارد.
در اين حركتِ خالصانه، ناخالصان چه از اوّل و چه در مسير راه كربلا،
تصفيه شدند تا حاضران در عاشورا، همه يكدست و خالص باشند.
مخلصين در نيّت و محبّت، از مدينه همراه حضرت بيرون آمدند.
مخلصان ديگرى هم در مكّه، در طول راه و حتّى در كربلا به او پيوستند.
امّا آنان كه انگيزههاى غير الهى داشتند، يا از آغاز حركت، او را همراهى نكردند، يا از ميان راه برگشتند، يا حتّى فراخوانىِ خصوصى امام را نسبت به نصرتِ آلاللّٰه، با بهانههايى ناديده گرفتند و توفيق شهادت در ركاب سيد الشهدا عليه السلام را نيافتند.
وقتى در طول راه، اوضاع كوفه و شهادت مسلم بن عقيل گزارش داده شد، جمعى از همراهان، از چپ و راست از پيرامون حضرت متفرّق شدند و تنها كسانى ماندند كه از مدينه همراه حضرت آمده بودند.1
هرثمة بن ابى مسلم، در ميان راه به امام برخورد. امام انتظار يارى و همراهى از او داشت. ولى او نا امنى خانوادۀ خود رابهانه كرد و صحنه را ترك نمود.2
عبيدالله بن حرّ جعفى هم در منزلگاه «قصر بنىمقاتل»، به فرستادۀ امام كه او را به نصرت حق فرا مىخواند، همچنين به دعوت خود امام حسين عليه السلام، كه با او ديدار كرد و به يارى فراخواند، پاسخ منفى داد و از اين سعادت محروم شد.3
طرمّاح بن عدى هم تا چند قدمى اين سعادت آمده بود كه توفيق همراهى نيافت.4 وقتى خلوص در مبارزات و فعّاليّتهاى اجتماعى و
سياسى نباشد، حتى ممكن است تا مراحلى از راه را هم، ناخالصان همراه شوند و چهرۀ شايسته و الهى از خود نشان دهند، اما چون ناخالصى در وجودشان است، امواج حوادث آنها را از درياى جوشانِ نهضت به كنارى مىافكند و سابقههاى دراز مدّت مبازراتى نيز به كار نمىآيد. تاريخ، سرشار از تجربههاى تلخى است كه صاحبان نيّتهاى غير صالح و ناخالص، نتوانستهاند تا آخر در مسير حق، پايدار بمانند.
خالصان، خلوص خود را در شب عاشوار و روز نبرد كربلا نشان دادند و گاهى آن را در رجزها و سخنان خويش بروز مىدادند.
در صحنۀ كربلا، خون بود و شمشير و شهادت، نه مدال و پول و امتيازاتِ اجتماعى. ماندگاران و مقاومان، تنها با نيروى اخلاص به جهاد خود ادامه مىدادند.
عابس بن ابى شبيب شاكرى در نبرد خويش با سپاه كوفه، اينگونه حمايت خالصانه و الهى خود را از اهل بيت پيامبر اظهار مىكرد:
من با شمشيرم در راه شما تيغ مىزنم و جهاد مىكنم تا به ديدار خدا بروم و با اين كار، جز به پاداش الهى، چشم ندوختهام و چيزى نمىخواهم.1
حسين بن على عليه السلام بندۀ خالص خدا بود. در زيارت حرم او، به فرموده سيّد بن طاوس، او را اينگونه خطاب مىكنيم: «اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يٰا خٰالِصَةَ اللّٰهِ»2.
دستگاه امام حسين عليه السلام، مشترى خلوص در عمل است. آنچه هم
ريايى و متظاهرانه باشد و آنكه با نيّت آلوده، دم از اين مجموعۀ خلوص بزند، خواه ناخواه روزى رسوا مىشود.
درس عاشورا اين است كه هدف و انگيزه را در هر عملى خالص سازيم و بدانيم كه از ديدگاه خدا، عمل خالص محو و نابود نمىشود.
همچنانكه نهضت عاشورا با گذشت زمان نه تنها كهنه و فراموش نشد، كه روز به روز بر جلوه و جاذبۀ آن افزوده گشت و اين به بركت «عنصر خلوص» بود.
اخلاص وخدايى بودن نيّت و انگيزه، در هر كارى مطلوب و ارزش آفرين است، به خصوص در مسائل مبارزاتى كه زمينۀ هواى نفس و انگيزههاى مادى و جاه طلبانه و قدرت جويى يا انتقام گيرى بيشتر است و به عنصر اخلاص، نياز بيشترى است.
آنكه براى خدا قيام كند، همۀ همّتش عمل به تكليف و كسب رضاى الهى است. بنابر اين نه كمى نفرات، در ارادهاش خلل ايجاد مىكند و نه شكست ظاهرى او را مأيوس و بدبين مىسازد.
«قيام لِلّه»، توصيه و موعظۀ الهى است، آنجا كه مىفرمايد:
«قُلْ انَّمٰا اعِظُكُمْ بِوٰاحِدَةٍ انْ تَقُومُوالِلّٰهِ مَثْنٰى وَ فُرٰادٰى»1
بگو شما را به يك چيز موعظه مىكنم: اينكه دوتا دوتا و به تنهايى براى خدا قيام كنيد.
اگر در يك مبارزه اين انگيزه باشد، تضمين بيشترى براى ادامۀ مبارزه تا نهايت توان و تا پايان عمر است و حتّى در تنهايى و بىياورى و كمى امكانات هم تكليف را از خود ساقط نمىداند و با باطل سازش نمىكند.
امام حسين عليه السلام به برادرش محمد حنفيّه كه از روى نصيحت به آن حضرت سخنانى مىگفت، فرمود:
«يٰا اخىٖ وَاللّٰه لَوْالَمْ يَكُنْ فِى الدُّنْيٰا مَلْجَأً وَ لاٰ مَأْوىً لَمٰا بٰايَعْتُ يَزيٖدَ بْنُ مُعٰاوِيَةَ».1
برادرم! اگر در دنيا هيچ پناهگاهى هم نداشته باشم، هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.
در سخنانى هم روز عاشورا، ضمن ردّ ذلتِ تسليم در برابر دشمن، فرمود:
«اَلاٰ وَ انّىٖ زٰاحِفٌ بِهٰذِهِ الْاُسْرَةِ عَلىٰ قِلَّةِ العَدَدِ وَ كَثْرَةِ الْعَدُوِّ وَ خَذْلَةِ النّٰاصِرِ»2
من با همين گروه اندك، با آنكه دشمن بسيار است و ياوران، ترك يارى كردهاند، خواهم جنگيد.
آنچه براى خدا باشد، ماندگار و پايدار مىشود. قيام عاشورا چون رنگى خدايى داشت، ابدى و بىشكست شد. به تعبير حضرت امام قدس سره:
شكست نبود كشته شدن سيدالشهداء؛ چون قيام للّٰهبود، قيام للّٰه شكست ندارد. 3
آگاه بودند كه ما آمديم اداى وظيفۀ خدايى بكنيم، آمديم اسلام را حفظ كنيم.1
وقتى قيام براى خدا باشد، هرگز احساس باختن و خسارت هم در كار نيست و رزمنده در هر دو حال شكست يا پيروزى خود را برندۀ ميدان مىداند. امام امّت در مورد بر افروخته شدن چهرۀ سيدالشهداء در روز عاشورا هرچه به ظهر عاشورا نزديكتر مىشد، مىفرمايد:
براى اينكه مىديد جهاد در راه خداست و براى خداست و چون جهاد براى خداست، عزيزانى كه از دست مىدهد، از دست نداده است، اينها ذخايرى هستند براى عالم بقا.2
دربارۀ تكليف دفاع در جنگ تحميلى عليه ايران نيز، امام امّت همين ديدگاه را داشت و اين سخن اوست:
«ما در جنگ، براى يك لحظه هم نادم و پشيمان از عملكرد خود نيستيم. راستى مگر فراموش كردهايم كه ما براى اداى تكليف جنگيدهايم و نتيجه فرع آن بوده است؟ ملّت ما تا آن روز كه احساس كرد كه توان و تكليف جنگ دارد، به وظيفۀ خود عمل كرد.» 3