بحثی پیرامون حق طلاق از دیدگاه اسلام

بازدید : 7015
زمان تقریبی مطالعه : 31 دقیقه
تاریخ : 08 فروردین 1391
بحثی پیرامون حق طلاق از دیدگاه اسلام

بحثی پیرامون حق طلاق از دیدگاه اسلام

منابع مقاله:

مجموعه آثار ج 19 ، مطهری، مرتضی؛


هیچ عصری مانند عصر ما خطر انحلال کانون خانوادگی و عوارض سوء ناشی از آن را مورد توجه قرار نداده است،و در هیچ عصری مانند این عصر عملا بشر دچار این خطر و آثار سوء ناشی از آن نبوده است.

قانونگذاران،حقوقدانان،روانشناسان هر کدام با وسایلی که در اختیار دارند سعی می کنند بنیان ازدواجها را استوارتر و پایدارتر و خلل ناپذیرتر سازند اما«از قضا سرکنگبین صفرا فزود».آمارها نشان می دهد که سال به سال بر عدد طلاقها افزوده می شود و خطر از هم پاشیدن بر بسیاری از کانونهای خانوادگی سایه افکنده است.

معمولا هر وقت یک بیماری مورد توجه قرار می گیرد و مساعی مادی و معنوی برای مبارزه و جلوگیری از آن به کار می رود،از میزان تلفات آن کاسته می شود و احیانا ریشه کن می گردد اما بیماری طلاق بر عکس است.

افزایش طلاق در زندگی جدید

در گذشته کمتر درباره طلاق و عوارض سوء آن و علل پیدایش و افزایش آن و راه جلوگیری از وقوع آن فکر می کردند.در عین حال کمتر طلاق صورت می گرفت و کمتر آشیانه ها بهم می خورد.مسلما تفاوت دیروز و امروز در این است که امروز علل طلاق فزونی یافته است.زندگی اجتماعی شکلی پیدا کرده است که موجبات جدایی و تفرقه و از هم گسستن پیوندهای خانوادگی بیشتر شده است و از همین جهت مساعی دانشمندان و خیرخواهان تاکنون به جایی نرسیده است و متاسفانه آینده خطرناکتری در پیش است.

در شماره 105 مجله زن روز مقاله جالبی از مجله نیوزویک تحت عنوان «طلاق در آمریکا»درج شد.این مجله می نویسد:«طلاق گرفتن در آمریکا به آسانی تاکسی گرفتن است ».

و هم می نویسد:

«در میان مردم آمریکا دو ضرب المثل از همه ضرب المثل های دیگر درباره طلاق معروفتر است:یکی اینکه «حتی دشوارترین سازشها هم میان زن و شوهر از طلاق بهتر است ».این ضرب المثل را شخصی به نام سروانتس در حدود چهار قرن پیش گفته است.ضرب المثل دوم که از شخصی است به نام سامی کاهن،در نیمه دوم قرن بیستم گفته شده است و درست نقطه مقابل ضرب المثل اول است و شعاری است بر ضد او و آن این است:«عشق دوم دلپذیرتر است.»

از متن مقاله نامبرده برمی آید که ضرب المثل دوم کار خود را در آمریکا کرده است، زیرا می نویسد:

«سراب طلاق نه تنها«تازه پیوندها»بلکه مادران آنها و زن و شوهران «دیرینه پیوند»را هم به خود می کشد،به طوری که از جنگ دوم به این طرف سطح طلاق در آمریکا به طور متوسط از سالی 000 400 طلاق پایین تر نرفته است و 40 درصد ازدواجهای بهم خورده 10 سال یا بیشتر و13 درصد آن ازدواجها بیش از 20 سال دوام داشته است.سن متوسط دو میلیون زن مطلقه آمریکایی 45 سال است.62درصد زنان مطلقه به هنگام جدایی، کودکان کمتر از 18 سال داشته اند.زنان مزبور در واقع نسل خاصی را تشکیل می دهند.»

سپس می نویسد:

«با وجودی که پس از طلاق،زن آمریکایی خویشتن را«آزادتر از آزاد»حس می کند ولی مطلقه های آمریکایی،چه جوان و چه میانسال،شادکام نیستند و این ناشادی را می توان از میزان روزافزون مراجعات زنان به روانکاو و روانشناس یا از پناه بردن آنها به الکل و یا از افزایش سطح خودکشی در میان آنان دریافت.از هر 4زن مطلقه یکی الکلی می شود و میزان خودکشی میان آنها سه برابر زنان شوهردار است. خلاصه اینکه زن آمریکایی همینکه از دادگاه طلاق با پیروزی بیرون می آید می فهمد که زندگی بعد از طلاق آنچنان که می پنداشته بهشت نیست...دنیایی که ازدواج را بعد از قوانین طبیعی محکمترین رابطه انسانی دانسته،بسیار دشوار است که عقیده خوبی درباره زنی که این پیوند را گسسته نشان دهد.ممکن است جامعه چنین زنی را گرامی بدارد،پرستش کند و حتی بر او غبطه خورد ولی هرگز به چشم کسی که در زندگی خصوصی دیگری وارد شود و ایجاد خوشبختی کند بدو نمی نگرد.»

این مقاله ضمنا این پرسش را مطرح می کند که آیا علت طلاقهای فراوان، ناسازگاری و عدم توافق اخلاقی میان زن و شوهر است یا چیز دیگر است;می گوید:

«اگر ناسازگاری را عامل جدایی «جوانان نوپیوند»بدانیم پس جدایی زوجهای «دیرینه پیوند»را چگونه باید توجیه کرد؟با توجه به امتیازی که قوانین آمریکا به زن مطلقه می دهد،جواب این است که علت طلاق در ازدواجهای ده یا بیست ساله ناسازگاری نیست بلکه بی میلی به تحمل ناسازگاریهای دیرین و هوس برای درک لذات بیشتر و کامجوییهای دیگر است.در عصر قرصهای ضد حاملگی و دوران انقلاب جنسی و اعتلای مقام زن،این عقیده در میان بسیاری از زنان قوت گرفته که خوشی و لذت مقدم بر استواری و نگهداری کانون خانوادگی است.زن و شوهری را می بینید که سالها با هم زندگی می کنند،بچه دار می شوند و در غم و شادی هم شرکت داشته اند،ولی ناگهان زن برای طلاق تلاش می کند بدون آنکه هیچ تغییری در وضع مادی و معنوی شوهرش پدید آمده باشد.علت این است که تا دیروز حاضر بود یکنواختی کسل کننده زندگی را تحمل کند ولی اکنون به تحمل یکنواختی تمایلی ندارد...زن آمریکایی امروز کامجوتر از زن دیروزی بوده و در برابر نارسایی آن کم تحمل تر از مادربزرگ خویش است.»

طلاق در ایران

افزایش طلاق منحصر به آمریکا نیست،بیماری عمومی قرن است.در هر جا که آداب و رسوم جدید غربی بیشتر نفوذ کرده است،آمار طلاق هم افزایش یافته است. مثلا اگر ایران خودمان را در نظر بگیریم،طلاق در شهرها بیش از ولایات است و در تهران که آداب و عادات غربی رواج بیشتری دارد بیش از شهرهای دیگر است.

در روزنامه اطلاعات شماره 11512 آمار مختصری از ازدواجها و طلاقهای ایران ذکر کرده بود،نوشته بود:

«بیش از یک چهارم طلاقهای ثبت شده سراسر کشور مربوط به تهران است;یعنی 27 درصد طلاقهای ثبت شده را تهران تشکیل می دهد،با اینکه نسبت جمعیت تهران به جمعیت سراسر کشور 10 درصد می باشد.به طور کلی درصد طلاق در شهر تهران بیش از درصد ازدواج است. وقایع ازدواج تهران 15 درصد کل ازدواج کشور است.»

محیط طلاق زای آمریکا

بگذارید حالا که سخن از افزایش طلاق در آمریکا به میان آمد و از مجله نیوزویک نقل شد که زن آمریکایی کامجویی و لذت را بر استواری و نگهداری کانون خانوادگی مقدم می دارد،گامی جلوتر برویم و ببینیم چرا زن آمریکایی چنین شده است.مسلما مربوط به سرشت زن آمریکایی نیست،علت اجتماعی دارد;این محیط آمریکاست که این روحیه را به زن آمریکایی داده است.غرب پرستان ما سعی دارند بانوان ایرانی را در مسیری بیندازند که زنان آمریکایی رفته اند.اگر این آرزو جامه عمل بپوشد، مسلما زن ایرانی و کانون خانوادگی ایرانی نیز سرنوشتی نظیر سرنوشت زن آمریکایی و خانواده آمریکایی خواهد داشت.

هفته نامه بامشاد در شماره 66(4 5 44)چنین نوشته بود:

«ببینید کار به کجا کشیده که صدای فرانسویان هم بلند شده که «آمریکاییها دیگر شورش را درآورده اند».عنوان برجسته مقاله روزنامه فرانس سوار این است که در بیش از 200 رستوران و کاباره ایالت کالیفرنیا پیشخدمتهای زن با سینه باز کار می کنند.در این مقاله نوشته شده که «مونوکینی »،مایویی که سینه های زنان را نمی پوشاند، در سانفرانسیسکو و لوس آنجلس به عنوان لباس کار شناخته شده است.در شهر نیویورک دهها سینما فیلمهایی را نشان می دهند که فقط در زمینه مسائل جنسی است و تصاویر برهنه زنان بر بالای در آنها به چشم می خورد.اسامی بعضی از آنها از این قرار است: «مردانی که زنان خود را با هم عوض می کنند»، «دخترانی که مخالف اخلاقند»،«تنکه ای که هیچ چیز را نمی پوشاند».در ویترین کتابخانه ها کمتر کتابی است که عکس زن لخت در پشت آن نباشد;حتی کتابهای کلاسیک هم از این قاعده مستثنی نیست و در میان آنها کتابهایی از این قبیل به حد وفور دیده می شود:«وضع جنسی شوهران آمریکایی »،«وضع جنسی مردان غرب »،«وضع جنسی جوانهای کمتر از بیست سال »،«شیوه های جدید در امور جنسی بر اساس تازه ترین اطلاعات ».نویسنده روزنامه فرانس سوار آنگاه با تعجب و نگرانی از خودش می پرسد که آمریکا دارد به کجا می رود؟»

بامشاد آنگاه می نویسد:

«راستش اینکه هر کجا که می خواهد برود...من فقط دلم برای آن عده از مردم مملکتم می سوزد که خیال می کنند در پهنه جهان سرمشق مناسبی پیدا کرده اند و در این راه سر از پا نمی شناسند.»

پس معلوم می شود اگر زن آمریکایی سر به هوا شده است و کامجویی را بر وفاداری به شوهر و خانواده ترجیح می دهد زیاد مقصر نیست;این محیط اجتماعی است که چنین تیشه به ریشه کانون مقدس خانوادگی زده است.

عجبا!پیشقراولان قرن ما روز به روز عوامل اجتماعی طلاق و انحلال کانون خانوادگی را افزایش می دهند و با یکدیگر در این راه مسابقه می دهند و آنگاه فریاد می کشند که چرا طلاق اینقدر زیاد است؟اینها از طرفی عوامل طلاق را افزایش می دهند و از طرف دیگر می خواهند با قید و بند قانون جلو آن را بگیرند.«این حکم چنین بود که کج دار و مریز».

فرضیه ها

اکنون مطلب را از ریشه مورد بحث قرار دهیم.اول از جنبه نظری ببینیم آیا طلاق خوب است یا بد؟آیا خوب است راه طلاق به طور کلی باز باشد؟آیا خوب است که کانونهای خانوادگی پشت سر هم از هم بپاشد؟اگر این خوب است،پس هر جریانی که بر افزایش طلاقها بیفزاید عیب ندارد.و یا باید راه طلاق بکلی بسته باشد و پیوند ازدواج اجبارا شکل ابدیت داشته باشد و جلو هر جریانی که موجب سستی پیوند مقدس ازدواج می شود گرفته شود؟یا راه سومی در کار است:قانون نباید راه طلاق را به طور کلی بر زن و مرد ببندد بلکه باید راه را باز بگذارد;طلاق احیانا ضروری و لازم تشخیص داده می شود.در عین حال که قانون راه را بکلی نمی بندد،اجتماع باید مساعی کافی به کار برد که موجبات تفرقه و جدایی میان زنان و شوهران به وجود نیاید.اجتماع باید با عللی که سبب تفرقه و جدایی زنان و شوهران و بی آشیانه شدن کودکان می گردد مبارزه کند;و اگر اجتماع موجبات طلاق را فراهم کند،منع و بست قانون نمی تواند کاری صورت بدهد.

اگر بنا بشود قانون راه طلاق را باز بگذارد،آیا بهتر است به چه شکلی باز بگذارد؟

آیا باید این راه تنها برای مرد یا برای زن باز باشد یا باید برای هر دو باز باشد؟و بنا بر شق دوم،آیا بهتر است راهی که باز می گذارد برای زن و مرد به یک شکل باشد؟راه خروجی زن و مرد را از حصار ازدواج به یک نحو قرار دهد؟یا بهتر این است که برای هر یک از زن و مرد یک در خروجی جداگانه قرار دهد؟

مجموعا پنج فرضیه در مورد طلاق می توان اظهار داشت:

1.بی اهمیتی طلاق و برداشتن همه قید و بندهای قانونی و اخلاقی جلوگیری از طلاق.

کسانی که به ازدواج تنها از نظر کامجویی فکر می کنند،جنبه تقدس و ارزش خانواده را برای اجتماع در نظر نمی گیرند و از طرفی فکر می کنند پیوندهای زناشویی هر چه زودتر تجدید و تبدیل شود لذت بیشتری به کام زن و مرد می ریزد،این فرضیه را تایید می کنند.آن کس که می گوید:«عشق دوم همیشه دلپذیرتر است »طرفدار همین فرضیه است.در این فرضیه،هم ارزش اجتماعی کانون خانوادگی فراموش شده است و هم مسرت و صفا و صمیمیت و سعادتی که تنها در اثر ادامه پیوند زناشویی و یکی شدن و یکی دانستن دو روح پیدا می شود نادیده گرفته شده است.این فرضیه ناپخته ترین و ناشیانه ترین فرضیه ها در این زمینه است.

2.اینکه ازدواج یک پیمان مقدس است،وحدت دلها و روحهاست و باید برای همیشه این پیمان ثابت و محفوظ بماند و طلاق از قاموس اجتماع بشری باید حذف شود.زن و شوهری که با یکدیگر ازدواج می کنند،باید بدانند که جز مرگ چیزی آنها را از یکدیگر جدا نمی کند.

این فرضیه همان است که کلیسای کاتولیک قرنهاست طرفدار آن است و به هیچ قیمتی حاضر نیست از آن دست بردارد.

طرفداران این فرضیه در جهان رو به کاهش اند.امروز جز در ایتالیا و در اسپانیای کاتولیک به این قانون عمل نمی شود.مکرر در روزنامه ها می خوانیم که فریاد زن و مرد ایتالیایی از این قانون بلند است و کوششها می شود که قانون طلاق به رسمیت شناخته شود و بیش از این ازدواجهای ناموفق به وضع ملالت بار خود ادامه ندهند.

چندی پیش در یکی از روزنامه های عصر مقاله ای از روزنامه دیلی اکسپرس تحت عنوان «ازدواج در ایتالیا یعنی بندگی زن »ترجمه شده بود و من خواندم.در آن مقاله نوشته بود:در حال حاضر به واسطه عدم وجود طلاق در ایتالیا عملا افراد بسیاری از مردم به صورت نامشروع روابط جنسی بر قرار می کنند.طبق نوشته آن مقاله:«در حال حاضر بیش از پنج میلیون نفر ایتالیایی معتقدند که زندگی آنها چیزی نیست جز گناه محض و روابط نامشروع ».

در همان روزنامه از روزنامه فیگارو نقل کرده بود که ممنوعیت طلاق مشکل بزرگی برای مردم ایتالیا به وجود آورده است:«بسیاری تابعیت ایتالیا را به همین خاطر ترک کرده اند.یک مؤسسه ایتالیایی اخیرا از زنان آن کشور نظر خواسته است که آیا اجرای مقررات طلاق بر خلاف اصول مذهبی است یا نه؟97 درصد از زنان به این پرسش پاسخ منفی داده اند».

کلیسا در نظر خود پافشاری می کند و به تقدس ازدواج و لزوم استحکام هر چه بیشتر آن استدلال می کند.

تقدس ازدواج و لزوم استحکام و خلل ناپذیر بودن آن مورد قبول است،اما به شرطی که عملا این پیوند میان زوجین محفوظ باقی مانده باشد.مواردی پیش می آید که سازش میان زن و شوهر امکان پذیر نیست.در این گونه موارد نمی توان به زور قانون آنها را به هم چسباند و نام آن را پیوند زناشویی گذاشت.شکست نظریه کلیسا قطعی است. بعید نیست کلیسا اجبارا در عقیده خود تجدید نظر کند،لهذا لزومی ندارد ما بیش از این درباره نظر کلیسا و انتقاد از آن بحث کنیم.

3.اینکه ازدواج از طرف مرد قابل فسخ و انحلال است و از طرف زن به هیچ نحو قابل انحلال نیست.در دنیای قدیم چنین نظری وجود داشته است،ولی امروز گمان نمی کنم طرفدارانی داشته باشد و به هر حال این نظر نیز احتیاجی به بحث و انتقاد ندارد.

4.اینکه ازدواج،مقدس و کانون خانوادگی محترم است،اما راه طلاق در شرایط مخصوص برای هر یک از زوجین باید باز باشد و راه خروجی زوج و زوجه از این بن بست باید به یک شکل و یک جور باشد.

مدعیان تشابه حقوق زن و مرد در حقوق خانوادگی که به غلط از آن به «تساوی حقوق »تعبیر می کنند،طرفدار این فرضیه اند.از نظر این گروه همان شرایط و قیود و حدودی که برای زن وجود دارد باید برای مرد وجود داشته باشد و همان راهها که برای خروج مرد از این بن بست باز می شود عینا باید برای زن باز باشد و اگر غیر از این باشد ظلم و تبعیض و نارواست.

5.اینکه ازدواج،مقدس و کانون خانوادگی محترم و طلاق امر منفور و مبغوضی است. اجتماع موظف است که علل وقوع طلاق را از بین ببرد.در عین حال قانون نباید راه طلاق را برای ازدواجهای ناموفق ببندد.راه خروج از قید و بند ازدواج هم برای مرد باید باز باشد و هم برای زن،اما راهی که برای خروج مرد از این بن بست تعیین می شود با راهی که برای خروج زن تعیین می شود دوتاست و از جمله مواردی که زن و مرد حقوق نامشابهی دارند طلاق است.

این نظریه همان است که اسلام ابداع کرده و کشورهای اسلامی به طور ناقص(نه به طور کامل)از آن پیروی می کنند.

حق طلاق(2)

طلاق در عصر ما یک مشکله بزرگ جهانی است.همه می نالند و شکایت دارند. آنان که طلاق در قوانینشان به طور کلی ممنوع است،از نبودن طلاق و بسته بودن راه خلاص از ازدواجهای ناموفق و نامناسب که قهرا پیش می آید می نالند.آنان که بر عکس،راه طلاق را به روی زن و مرد متساویا باز کرده اند فریادشان از زیادی طلاقها و نااستواری بنیان خانواده ها با همه عوارض و آثار نامطلوبی که دارد به آسمان رسیده است.و آنان که حق طلاق را تنها به مرد دادند از دو ناحیه شکایت دارند:

1.از ناحیه طلاقهای ناجوانمردانه بعضی از مردان که پس از سالها پیوند زناشویی ناگهان هوس زن نو در دلشان پیدا می شود و زن پیشین را که عمر و جوانی و نیرو و سلامت خود را در خانه آنها صرف کرده و هرگز باور نمی کرده که روزی آشیانه گرم او را از او بگیرند،با یک رفتن به محضر طلاق او را دست خالی از آشیانه خود می رانند.

2.از ناحیه امتناعهای ناجوانمردانه بعضی مردان از طلاق زنی که امید سازش و زندگی مشترک میان آنها وجود ندارد.

بسیار اتفاق می افتد که اختلافات زناشویی به علل خاصی به جایی می کشد که امید رفع آنها از میان می رود،تمام اقدامات برای اصلاح بی نتیجه می ماند،تنفر شدید میان زن و شوهر حکمفرما می شود و آندو عملا یکدیگر را ترک می کنند و جدا از هم بسر می برند.در همچو وضعی هر عاقلی می فهمد راه منحصر به فرد این است که این پیوند که عملا بریده شده قانونا نیز بریده شود و هر کدام از اینها همسر دیگری برای خود اختیار کند.اما بعضی از مردان برای اینکه طرف را زجر بدهند و او را در همه عمر از برخورداری از زندگی زناشویی محروم کنند،از طلاق خودداری می کنند و زن بدبخت را در حال بلا تکلیفی و به تعبیر قرآن «کالمعلقه »نگه می دارند.

چون این گونه افراد که قطعا از اسلام و مسلمانی جز نامی ندارند به نام اسلام و به اتکاء قوانین اسلامی این کارها را می کنند،این شبهه برای بعضی که با عمق و روح تعلیمات اسلامی آشنا نیستند پیدا شده که آیا اسلام خواسته است کار طلاق به همین نحو باشد؟!

اینها با لحن اعتراض می گویند:آیا واقعا اسلام به مردان اجازه داده که گاهی به وسیله طلاق دادن و گاهی به وسیله طلاق ندادن،هر نوع زجری که دلشان می خواهد به زن بدهند و خیالشان هم راحت باشد که از حق مشروع و قانونی خود استفاده کرده و می کنند؟

می گویند:مگر این کار ظلم نیست؟اگر این کار ظلم نیست پس ظلم چیست؟مگر شما نمی گویید اسلام با ظلم به هر شکل و به هر صورت مخالف است و قوانین اسلامی بر اساس عدل و حق تنظیم شده است؟اگر این کار ظلم است و قوانین اسلامی نیز بر اساس حق و عدالت تنظیم شده است،پس بگویید ببینیم اسلام برای جلوگیری از این گونه ظلمها چه تدبیری اندیشیده است؟

در ظلم بودن این گونه کارها بحثی نیست و بعدا خواهیم گفت اسلام برای این جریانها تدابیری اندیشیده و به حال خود نگذاشته است.اما یک مطلب دیگر هست که نمی توان از آن غافل بود و آن این است که راه جلوگیری از این ظلم و ستمها چیست؟ آیا آن چیزی که سبب شده این گونه ظلمها صورت بگیرد،تنها قانون طلاق است و تنها با تغییر دادن قانون می توان جلو آن را گرفت؟یا ریشه این ظلمها را در جای دیگر باید جستجو کرد و تغییر قانون نیز نمی تواند جلو آنها را بگیرد؟

فرقی که میان نظر اسلام و برخی نظریات دیگر در حل مشکلات اجتماعی هست این است که بعضی تصور می کنند همه مشکلات را با وضع و تغییر قانون می توان حل کرد.اسلام به این نکته توجه دارد که قانون فقط در دایره روابط خشک و قراردادی افراد بشر می تواند مؤثر باشد اما آنجا که پای روابط عاطفی و قلبی در میان است تنها از قانون کار ساخته نیست،از علل و عوامل دیگر و از تدبیر دیگر نیز باید استفاده کرد.

ما ثابت خواهیم کرد که اسلام در این مسائل در حدودی که قانون می توانسته مؤثر باشد از قانون استفاده کرده است و از این جهت کوتاهی نکرده است.

طلاقهای ناجوانمردانه

نخست درباره مشکله اول امروز ما یعنی طلاقهای ناجوانمردانه بحث می کنیم.

اسلام با طلاق،سخت مخالف است.اسلام می خواهد تا حدود امکان طلاق صورت نگیرد. اسلام طلاق را به عنوان یک چاره جویی در مواردی که چاره منحصر به جدایی است تجویز کرده است.اسلام مردانی را که مرتب زن می گیرند و طلاق می دهند و به اصطلاح «مطلاق »می باشند دشمن خدا می داند.

در کافی می نویسد:

رسول خدا به مردی رسید و از او پرسید:با زنت چه کردی؟

گفت:او را طلاق دادم.

فرمود:آیا کار بدی از او دیدی؟

گفت:نه،کار بدی هم از او ندیدم.

قضیه گذشت و آن مرد بار دیگر ازدواج کرد.پیغمبر از او پرسید:زن دیگر گرفتی؟

گفت:بلی.

پس از چندی که باز به او رسید پرسید:با این زن چه کردی؟

گفت:طلاقش دادم.

فرمود:کار بدی از او دیدی؟

گفت:نه،کار بدی هم از او ندیدم.

این قضیه نیز گذشت و آن مرد نوبت سوم ازدواج کرد.پیغمبر اکرم از او پرسید: باز زن گرفتی؟

گفت:بلی یا رسول الله.

مدتی گذشت و پیغمبر اکرم به او رسید و پرسید:با این زن چه کردی؟

-این را هم طلاق دادم.

-بدی از او دیدی؟

-نه،بدی از او ندیدم.

رسول اکرم فرمود:خداوند دشمن می دارد و لعنت می کند مردی را که دلش می خواهد مرتب زن عوض کند و زنی را که دلش می خواهد مرتب شوهر عوض کند.

به پیغمبر اکرم خبر دادند که ابو ایوب انصاری تصمیم گرفته زن خود ام ایوب را طلاق دهد.پیغمبر که ام ایوب را می شناخت و می دانست طلاق ابو ایوب بر اساس یک دلیل صحیحی نیست،فرمود:«ان طلاق ام ایوب لحوب »یعنی طلاق ام ایوب گناه بزرگ است.

ایضا پیغمبر اکرم فرمود:جبرئیل آنقدر به من درباره زن سفارش و توصیه کرد که گمان کردم طلاق زن جز در وقتی که مرتکب فحشاء قطعی شده باشد سزاوار نیست.

امام صادق از پیغمبر اکرم نقل کرده که فرمود:«چیزی در نزد خدا محبوبتر از خانه ای که در آن پیوند ازدواجی صورت گیرد وجود ندارد و چیزی در نزد خدا مبغوضتر از خانه ای که در آن خانه پیوندی با طلاق بگسلد وجود ندارد».امام صادق آنگاه فرمود:اینکه در قرآن نام طلاق مکرر آمده و جزئیات کار طلاق مورد عنایت و توجه قرآن واقع شده،از آن است که خداوند جدایی را دشمن می دارد.

طبرسی در مکارم الاخلاق از رسول خدا نقل کرده است که فرمود:«ازدواج کنید ولی طلاق ندهید،زیرا عرش الهی از طلاق به لرزه درمی آید».

امام صادق فرمود:«هیچ چیز حلالی مانند طلاق مبغوض و منفور پیشگاه الهی نیست. خداوند مردمان بسیار طلاق دهنده را دشمن می دارد».

اختصاص به روایات شیعه ندارد،اهل تسنن نیز نظیر اینها را روایت کرده اند.در سنن ابو داود از پیغمبر اکرم نقل می کند:«ما احل الله شیئا ابغض الیه من الطلاق »یعنی خداوند چیزی را حلال نکرده که در عین حال آن را دشمن داشته باشد مانند طلاق.

مولوی در داستان معروف موسی و شبان،اشاره به همین حدیث نبوی می کند آنجا که می گوید:

تا توانی پا منه اندر فراق ابغض الاشیاء عندی الطلاق

آنچه در سیرت پیشوایان دین مشاهده می شود این است که تا حدود امکان از طلاق پرهیز داشته اند و لهذا طلاق از طرف آنها بسیار به ندرت صورت گرفته است و هر وقت صورت گرفته دلیل معقول و منطقی داشته است.مثلا امام باقر زنی اختیار می کند و آن زن خیلی مورد علاقه ایشان واقع می شود.در جریانی امام متوجه می شود که این زن «ناصبیه »است یعنی با علی بن ابیطالب علیه السلام دشمنی می ورزد و بغض آن حضرت را در دل می پروراند.امام او را طلاق داد.از امام پرسیدند:تو که او را دوست داشتی چرا طلاقش دادی؟فرمود:نخواستم قطعه آتشی از آتشهای جهنم در کنارم باشد.

شایعه بی اساس

در اینجا لازم است به یک شایعه بی اساس که دست جنایتکار خلفای عباسی آن را به وجود آورده و در میان عموم مردم شهرت یافته،اشاره مختصر بکنم.در میان عموم مردم شهرت یافته و در بسیاری از کتابها نوشته شده که امام مجتبی فرزند برومند امیر المؤمنین علیه السلام از کسانی بوده که زیاد زن می گرفته و طلاق می داده است.و چون ریشه این شایعه تقریبا از یک قرن بعد از وفات امام بوده ست به همه جا پخش شده است و دوستان آن حضرت نیز[آن را پذیرفته اند]بدون تحقیق در اصل مطلب و بدون توجه به اینکه این کار از نظر اسلام یک کار مبغوض و منفوری است و شایسته مردم عیاش و غافل است نه شایسته مردی که یکی از کارهایش این بود که پیاده به حج می رفت،متجاوز از بیست بار تمام ثروت و دارایی خود را با فقرا تقسیم کرد و نیمی را خود برداشت و نیم دیگر را به فقرا و بیچارگان بخشید،تا چه رسد به مقام اقدس امامت و طهارت آن حضرت.

چنانکه می دانیم در گردش خلافت از امویان به عباسیان،بنی الحسن یعنی فرزند زادگان امام حسن با بنی العباس همکاری داشتند،اما بنی الحسین یعنی فرزند زادگان امام حسین-که در راس آنها در آن وقت امام صادق بود-از همکاری با بنی العباس خودداری کردند.بنی العباس با اینکه در ابتدا خود را تسلیم و خاضع سبت به بنی الحسن نشان می دادند و آنها را از خود شایسته تر می خواندند،در پایان کار به آنها خیانت کردند و اکثر آنها را با قتل و حبس از میان بردند.

بنی العباس برای پیشبرد سیاست خود شروع کردند به تبلیغ علیه بنی الحسن.از جمله تبلیغات ناروای آنها این بود که گفتند ابو طالب-که جد اعلای بنی الحسن و عموی پیغمبر است-مسلمان نبود و کافر از دنیا رفت و اما عباس که عموی دیگر پیغمبر است و جد اعلای ماست مسلمان شد و مسلمان از دنیا رفت.پس ما که اولاد عموی مسلمان پیغمبریم از بنی الحسن که اولاد عموی کافر پیغمبرند برای لافت شایسته تریم.در این راه پولها خرج کردند و قصه ها جعل کردند.هنوز هم که هست، گروهی از اهل تسنن تحت تاثیر همان تبلیغات و اقدامات فتوا به کفر ابو طالب می دهند.هر چند اخیرا تحقیقاتی در میان محققان اهل تسنن در این زمینه به عمل آمده و افق تاریخ از این نظر روشنتر می شود.

موضوع دومی که بنی العباس علیه بنی الحسن عنوان کردند این بود که گفتند نیای بنی الحسن بعد از پدرش علی به خلافت رسید و اما چون مرد عیاشی بود و به زنان سرگرم بود و کارش زن گرفتن و زن طلاق دادن بود از عهده برنیامد;از معاویه که رقیب سرسختش بود پول گرفت و سرگرم عیاشی و زن گرفتن و طلاق دادن شد و خلافت را به معاویه واگذار کرد.

خوشبختانه محققان با ارزش عصر اخیر در این زمینه تحقیقاتی کرده و ریشه این دروغ را پیدا کرده اند.ظاهرا اول کسی که این سخن از او شنیده شده است قاضی انتصابی منصور دوانیقی بوده که به امر منصور مامور بوده این شایعه را بپراکند.به قول یکی از مورخان:اگر امام حسن اینهمه زن گرفته است،پس فرزندانش کجا هستند؟! چرا عدد فرزندان امام اینقدر کم بوده است؟امام که عقیم نبوده و از طرفی رسم جلوگیری یا سقط جنین هم که معمول نبوده است.

من از ساده دلی بعضی از ناقلان حدیث شیعی مذهب تعجب می کنم که از طرفی از پیغمبر اکرم و ائمه اطهار اخبار و احادیث بسیار زیادی روایت می کنند که خداوند دشمن می دارد یا لعنت می کند مردمان بسیار طلاق را،پشت سرش می نویسند:امام حسن مرد بسیار طلاقی بوده.این اشخاص فکر نکرده اند که یکی از سه راه را باید انتخاب کنند:یا بگویند طلاق عیب ندارد و خداوند مرد بسیار طلاق را دشمن نمی دارد،یا بگویند امام حسن مرد بسیار طلاق نبوده است،یا بگویند-العیاذ بالله-امام حسن پابند دستورهای اسلام نبوده است.اما این آقایان محترم از یک طرف احادیث مبغوضیت طلاق را صحیح و معتبر می دانند و از طرف دیگر نسبت به مقام قدس امام حسن خضوع و تواضع می کنند و از طرف دیگر نسبت بسیار طلاقی را برای امام حسن نقل می کنند و بدون اینکه انتقاد کنند از آن می گذرند.

بعضی کار را به آنجا کشانیده اند که گفته اند امیر المؤمنین علی علیه السلام از این کار فرزندش ناراحت بود;در منبر به مردم اعلام کرد که به پسرم حسن زن ندهید زیرا دختران شما را طلاق می دهد،اما مردم جواب دادند ما افتخار داریم که دخترانمان همسر فرزند عزیز پیغمبر بشوند،او دلش خواست نگه می دارد و اگر دلش نخواست طلاق می دهد.

شاید بعضی ها موافقت دختران و فامیل دختران را به طلاق برای اینکه مبغوضیت و منفوریت طلاق از میان برود کافی بشمارند;خیال کنند طلاق آن وقت منفور است که طرف راضی نباشد،اما در مورد زنی که مایل است به افتخاری نایل گردد و چند صباحی با مرد مایه افتخارش زندگی کند طلاق مانعی ندارد.

اما چنین نیست.رضایت پدران دختران به طلاق و همچنین رضایت خود دختران به طلاق از مبغوضیت طلاق نمی کاهد،زیرا آنچه اسلام می خواهد این است که ازدواج پایدار و کانون خانوادگی استوار بماند.تصمیم زوجین به جدایی تاثیر زیادی در این جهت ندارد.

اسلام که طلاق را مبغوض و منفور شناخته،تنها به خاطر زن و برای تحصیل رضایت زن نبوده است که با رضایت زن و فامیل زن مبغوضیتش از میان برود.

علت اینکه موضوع امام حسن را طرح کردم،گذشته از اینکه یک تهمت تاریخی را از یک شخصیت تاریخی در هر فرصتی باید رفع کرد،این است که بعضی از خدا بی خبران ممکن است این کار را بکنند و بعد هم امام حسن را به عنوان دلیل و سند برای خود ذکر کنند.

به هر حال آنچه تردید در آن نیست این است که طلاق و جدایی زوجین فی حد ذاته از نظر اسلام مبغوض و منفور است.

چرا اسلام طلاق را تحریم نکرد؟

در اینجا یک سؤال مهم پیش می آید و آن اینکه اگر طلاق تا این اندازه مبغوض است که خداوند مرد اینکاره را دشمن می دارد،پس چرا اسلام طلاق را تحریم نکرده است؟چه مانعی داشت که اسلام طلاق را تحریم کند و فقط در موارد خاص و معینی آن را مجاز بشمارد؟به عبارت دیگر آیا بهتر نبود که اسلام برای طلاق شرایط قرار می داد و تنها در صورت وجود آن شرایط به مرد اجازه طلاق می داد؟و چون طلاق مشروط بود قهرا جنبه قضایی پیدا می کرد;هر وقت مردی می خواست زن خود را طلاق دهد مجبور بود اول دلیل خود را از نظر تحقق شرایط به محکمه عرضه بدارد، محکمه اگر دلایل او را کافی می دانست به او اجازه طلاق می داد و الا نه.

اساسا معنی این جمله:«مبغوض ترین حلالها در نزد خدا طلاق است »چیست؟ طلاق اگر حلال است مبغوض نیست و اگر مبغوض است حلال نیست.مبغوض بودن با حلال بودن ناسازگار است.

بعد از همه اینها آیا اجتماع،یعنی آن هیاتی که به نام محکمه و غیره نماینده اجتماع است،حق دارد در امر طلاق-که می گویید از نظر اسلام منفور و مبغوض است-این قدر مداخله کند که از تسریع در تصمیم به طلاق جلوگیری کند و آن قدر طلاق را به تاخیر بیندازد که مرد از تصمیم خود پشیمان شود و یا بر اجتماع یعنی همان هیات روشن شود که ازدواج مورد نظر سازش پذیر نیست و بهتر این است که زناشویی فسخ شود؟

حق طلاق(3)

مطلب به اینجا رسید که طلاق از نظر اسلام سخت منفور و مبغوض است;اسلام مایل است پیمان ازدواج محکم و استوار بماند.آنگاه این پرسش را طرح کردیم:اگر طلاق تا این اندازه مبغوض و منفور است،چرا اسلام آن را تحریم نکرده است؟مگر نه این است که اسلام هر عملی را که منفور می داند مانند شرابخواری و قمار بازی و ستمگری، آن را تحریم کرده است؟پس چرا طلاق را یکباره تحریم نکرده و برای آن مانع قانونی قرار نداده است؟و اساس این چه منطقی است که طلاق،حلال مبغوض است؟اگر حلال است مبغوض بودن چه معنی دارد؟و اگر مبغوض است چرا حلال شده است؟اسلام از طرفی مرد طلاق دهنده را زیر نگاههای خشم آلود خود قرار می دهد،از او تنفر و بیزاری دارد،از طرف دیگر وقتی که مرد می خواهد زن خود را طلاق دهد مانع قانونی در جلو او قرار نمی دهد،چرا؟

این پرسش بسیار بجاست.همه رازها در همین نکته نهفته است.راز اصلی مطلب این است که زوجیت و زندگانی زناشویی یک علقه طبیعی است نه قراردادی،و قوانین خاصی در طبیعت برای او وضع شده است.این پیمان با همه پیمانهای دیگر اجتماعی از قبیل بیع و اجاره و صلح و رهن و وکالت و غیره این تفاوت را دارد که آنها همه صرفا یک سلسله قراردادهای اجتماعی هستند،طبیعت و غریزه در آنها دخالت ندارد و قانونی هم از نظر طبیعت و غریزه برای آنها وضع نشده است،بر خلاف پیمان ازدواج که بر اساس یک خواهش طبیعی از طرفین که به اصطلاح مکانیسم خاصی دارد باید تنظیم شود.

از این رو اگر پیمان ازدواج مقررات خاصی دارد که با سایر عقود و پیمانها متفاوت است نباید مورد تعجب واقع شود.

قوانین فطرت در مورد ازدواج و طلاق

یگانه قانون طبیعی در اجتماع مدنی قانون آزادی-مساوات است.تمام مقررات اجتماعی باید بر اساس دو اصل آزادی و مساوات تنظیم شود نه چیز دیگر،بر خلاف پیمان ازدواج که در طبیعت جز اصلهای آزادی و مساوات قوانین دیگری نیز برای آن وضع شده است و چاره ای از رعایت و پیروی آن قوانین نیست.طلاق مانند ازدواج، قبل از هر قانون قراردادی در متن طبیعت دارای قانون است.همان طوری که در آغاز کار و وسط کار یعنی در ازدواج باید رعایت قانون طبیعت بشود(ما قسمتهایی تحت عنوان خواستگاری و مهر و نفقه و مخصوصا تحت عنوان تفاوتهای زن و مرد گفتیم) در طلاق نیز که پایان کار است باید آن قوانین رعایت شود.سر به سر گذاشتن با طبیعت فایده ندارد.به قول الکسیس کارل:قوانین حیاتی و زیستی مانند قوانین ستارگان سخت و بیرحم و غیر قابل مقاومت است.

ازدواج وحدت و اتصال است و طلاق جدایی و انفصال.وقتی که طبیعت،قانون جفتجویی و اتصال زن و مرد را به این صورت وضع کرده است که از طرف یک نفر اقدام برای تصاحب است و از طرف نفر دیگر عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی، احساسات یک طرف را بر اساس در اختیار گرفتن شخص طرف دیگر و احساسات آن طرف دیگر را بر اساس در اختیار گرفتن قلب او قرار داده است،وقتی که طبیعت پایه ازدواج را بر محبت و وحدت و همدلی قرار داده نه بر همکاری و رفاقت،وقتی که طبیعت منظور خانوادگی را بر اساس مرکزیت جنس ظریفتر و گردش جنس خشن تر به گرد او قرار داده است،خواه ناخواه جدایی و انفصال و از هم پاشیدگی این کانون و متلاشی شدن این منظومه را نیز تابع مقررات خاصی قرار می دهد.

در مقاله 15 از یکی از دانشمندان نقل کردیم که:

«جفتجویی عبارت است از حمله برای تصرف در مردان و عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی در زنان.چون مرد طبعا حیوان شکاری است،عملش تهاجمی و مثبت است و زن برای مرد همچون جایزه ای است که باید آن را برباید.جفتجویی جنگ است و پیکار،و ازدواج تصاحب و اقتدار.»

پیمانی که اساسش بر محبت و یگانگی است نه بر همکاری و رفاقت،قابل اجبار و الزام نیست.با زور و اجبار قانونی می توان دو نفر را ملزم ساخت که با یکدیگر همکاری کنند و پیمان همکاری خود را بر اساس عدالت محترم بشمارند و سالیان دراز به همکاری خود ادامه دهند،اما ممکن نیست با زور و اجبار قانونی دو نفر را وادار کرد که یکدیگر را دوست داشته باشند،نسبت به هم صمیمیت داشته باشند،برای یکدیگر فداکاری کنند،هر کدام از آنها سعادت دیگری را سعادت خود بداند.

اگر بخواهیم میان دو نفر به این شکل رابطه محفوظ بماند باید جز اجبار قانونی تدابیر عملی و اجتماعی دیگری به کار بریم.

مکانیسم طبیعی ازدواج که اسلام قوانین خود را بر آن اساس وضع کرده این است که زن در منظومه خانوادگی محبوب و محترم باشد.بنابر این اگر به عللی زن از این مقام خود سقوط کرد و شعله محبت مرد نسبت به او خاموش و مرد نسبت به او بی علاقه شد،پایه و رکن اساس خانوادگی خراب شده;یعنی یک اجتماع طبیعی به حکم طبیعت از هم پاشیده است.اسلام به چنین وضعی با نظر تاسف می نگرد،ولی پس از آن که می بیند اساس طبیعی این ازدواج متلاشی شده است نمی تواند از لحاظ قانونی آن را یک امر باقی و زنده فرض کند.اسلام کوششها و تدابیر خاصی به کار می برد که زندگی خانوادگی از لحاظ طبیعی باقی بماند;یعنی زن در مقام محبوبیت و مطلوبیت و مر

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه