داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد
جگرى سوخته یاد از جگر سوخته کرد
جگرى سوخته کز داغ بر افروخته بود
باز هم از اثر زهر جفا سوخته بود
بر جگر آنکه ولایت به موالى همه داشت
محنت کشتن اولاد بنى فاطمه داشت
آن امامى که لواى شرف افراخته بود
زهر منصور به جانش شرر انداخته بود
آه از آن روز که بگرفت زطاغوت زمان
آتش از چار طرف خانه او را به میان
وندرآن خرمن آتش، ولى رب جلیل
راه مى رفته و می گفت منم پور خلیل
شعله را چون به در خانه تماشا مى کرد
یاد آتش زدن خانه زهرا مى کرد
آنکه هم ظاهر و هم باطن ما مى داند
با دلش زهر چه کرده است خدا مى داند
چارمین قبله عشق است به دامان بقیع
رونق دیگر از او یافت گلستان بقیع
حسن فرح بخشیان (ژولیده نیشابوری)
بنال اى دل که در ناى زمان فریاد را کشتند
بهین آموزگار مکتب ارشاد را کشتند
اساتید جهان باید به سوگ علم بنشینند
که در دانشگه هستى، بزرگ استاد را کشتند
به جرم پاسدارى از حریم عترت و قرآن
رئیس مذهب و الگوی عدل و داد را کشتند
به جاى اشک و خون دل، ببار اى آسمان زین غم
که نور دیدگان سید امجاد را کشتند
دریغ و درد کز بیداد منصور ستمگر
به جرم یاری دین مظهر امدادا را کشتند
من ژولیده می گویم ز نسل ساقى کوثر
امام جانشین و پنجمین اولاد را کشتند
غلامرضا سازگار (میثم)
ز هر طرف به کمان تیر غم زمانه گرفت
دل مرا که بسى بود خون، نشانه گرفت
چو جد خویش على سال ها به خانه نشاند
ز دیده ام همه شب اشک دانه دانه گرفت
هنوز خانه زهرا نرفته بود ز یاد
که آتش از درو دیوار من زبانه گرفت
سپاه کفر به کاشانه ام هجوم آورد
مرا به زمزمه و ناله شبانه گرفت
ز باغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را
دل شب آمد و در کنج آشیانه گرفت
سر برهنه و پاى پیاده برد مرا
پى اذیت من بارها بهانه گرفت
هنوز خستگى راه بود در بدنم
که خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت
هزار شکر که زهر جفا نجاتم داد
مرا به موج غم از مردم زمانه گرفت
چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول
که گه به زهر جفا گه به تازیانه گرفت
گرفت تا سمت نوکرى ز ما «میثم»
مقام سرورى و جاودانه گرفت