فرقه ی وهابیتِ تکفیری را بیشتر بشناسیم (قسمت اول):
ريشه هاى فرهنگى ـ تاريخى
به قلم: حجت الاسلام عباس جعفری فراهانی
اشاره:
آشنائی مردم دنیا با فِرق و مذاهب مختلف به ویژه مسلمانان با آئین و اعتقادت درست و صحیح دینی که از متن قرآن و سنت نبوی(ص) از سوی دانشمندان و علمای آگاه و پرهیزگار تبیین و تشریح می شود از واجبات اولیه می باشد. فرقه وهابیت که به دروغ و از روی جهل و خرافه گرائی، مدعی بازگشت به سیره و سلف صالح! می باشند از جمله مذاهب انحرافی و گمراهی می باشد که لازم است مسلمانان جهان آن ها را خوب بشناسند تا دچار انحراف و ظلم و ستم به سائر مسلمانان نشوند. ظلم و ستمی که سال هاست شیعیان مظلوم در جزیرة العرب (حجاز)، پاکستان، کشمیر، افغانستان، عراق، لبنان، سوریه و ... دچار آن شده اند و طرف داران گروه های سلفی و تکفیری چه جنایاتی مرتکب شده و خون هائی از مردم ریخته اند!؟. هم اکنون نیز دنیا شاهد ریخته شدن خون مردم سوریه به دست عوامل این گروه های سلفی و وهابیان تکفیری می باشند. گروه های تکفیری که با حمایت آشکار مالی، سیاسی و نظامی آمریکا و رژیم صهیونیستی و حکام فاسد کشورهای به ظاهر اسلامی به ویژه عربستان سعودی صورت می گیرد!... . در این قسمت از مقاله، نگاهی به ریشه های فرهنگی – تاریخی وهابیتِ تکفیری و پیدایش جریان سلفی گری در شام، آراء و نظریات ماصران ابن تیمیه، جریان عثمانی گری ترکان در آناطولی، جریان حاکمیتِ شیعی در ایران و... می اندازیم.
1ـ جريان سلفى گرى در شام
جريان سلفى گرى در شام به عنوان اولين عامل و ريشه تاريخى ـ فرهنگى آشكار پيدايش فرقه وهابيان محسوب مى شود. اين جريان با ظهور شخصيّتى به نام احمد بن عبدالحليم الحَرّانى الدِمَشقى معروف به «ابن تيميه» از علماى حنبلى كه در سال 661 هجرى در شهر حَرّان (1) متولد گرديد، آغاز و طرف داران او، آن را ادامه دادند. او در سن هفت سالگى هم زمان با هجوم مغولان، به همراه خانواده اش به دِمَشق (از شهرهاى شام) فرار كردند. از نوجوانى به فقه رو آورد تا اين كه در بيست سالگى، پس از فوت پدرش، فقه حنبلى را تدريس مى كرد. گفته می شود، با توجه به علاقه، جدّيت و حافظه قوى كه داشت به سرعت توانست اكثر علوم متداول و مرسوم، مانند فقه، حديث، كلام، تفسير، فلسفه، رياضيات، ملل و نحل و اديان را فرا بگيرد. (2)
او در سال 691 هـ.ق به حجّ رفت و پس از بازگشت، كتاب «مناسك الحج» را نوشت و به خیال خود، بدعت هاى آن را روشن كرد!. مجلس درس و بحث او با ابراز آراء جديد و مخالف فرقه هاى اسلامى، موجب اعتراض و مخالفت علماء و مردم قرار می گرفت. (3) ابن تيميه متأثر از احمدبن حنبل (م241 هـ.ق) بود كه به ظواهر آيات قرآن توجه داشت.
بخشى از آراء ابن تيميه در مخالفت با عقايد شيعه اماميه بود.
او كتاب منهاج السّنة النبويّة فى رد [نقض] كلام الشيعة و القدرية (4) را در پاسخ علامه حِلّى(م 726 هـ.ق) و از علماى بزرگ شيعه و صاحب كتاب منهاج الكرامة فى اثبات الإمامة نوشت. ابن تيميه به جهت ابراز آراء مخالف با علماى اسلامى مدتى در شام، زندانى شد و نيز به مدت هفت سال به مصر، تبعيد و صدمات و رنج هاى فراوانى را متحمّل گرديد. (5)
پس از بازگشت به شام، شروع به مناظره، تأليف و تصنيف كتاب و رساله حتى در حبس نمود. به طورى كه آثار او را تا سيصد جلد هم گفته اند. بالأخره او در سال 728 هجرى در زندان دمشق درگذشت. (6)
واكنش جامعه اسلامى و علماى اهل سنت در برابر افكار و نظريات ابن تيميه به دو صورتِ نوشتن كتاب و رساله در مخالفت با آراء او و صدور فتوى به تفسيق و تكفير و بدعت گذارى او صورت می گرفت.
از جمله كتاب ها و رساله هايى كه در رد او نوشته اند، مى توان آثار ذيل را نام برد:1ـ شفاء السِقام فى زيارة خيرالأنام، (7) تأليف: تقى الدين السُبْكى(م 756 ق)؛2ـ الدرّة المضيّة فى الردّ على ابن تيمية، تأليف: كمال الدين زملكانى(م 727 ق)؛3ـ المقالة المرضيّة فى الردّ على ابن تيمية، تأليف: تقى الدين الأخنايى(م 763 ق)؛4ـ التحفة المختارة فى الردّ على منكرى الزيارة، تأليف: تاج الدين المالكى(م 734 ق)؛5ـ دفع الشُبَهِ عنِ الرسول"صلّى الله عليه وآله" و الرسالة، تأليف: تقى الدين الحصنى الدمشقى(م 829 ق)؛6ـ وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى[ص]، تأليف: السمهودى المصرى(م 911 ق)؛7ـ الجوهر المنظّم، تأليف: شهاب الدين محمدبن حَجَر الهيثمى(م 973 ق).(8)
ابن كثير(م 774 هـ ق) مى گويد: «عده اى از فقهاء، پس از اطلاع از آراء ابن تيميه خواستار احضار او به مجلس قاضى جلال الدين حنفى شدند، ولى او حاضر نشد، بلكه نظرات و افكار خودش را در پاسخ اهالى شهر حماۀ شام با عنوان رسالة الحمَويّة الكبرى تنظيم و ارسال نمود. ]مطالب اين كتاب بر ضدّ فرقه اشاعره و علم كلام بود[ ...».(9)
عده اى با عنوان طرف دار و شاگرد ابن تيميه، به تبليغ و تعريف او پرداخته و به او به عنوان فقيه و مجتهدى مستقل نگاه مى كردند و عده اى از علما و فقها، نيز در مقابل او موضع گيرى و به بحث با او مى پرداختند، ولى نتيجه اى نداشت.
در مسائل اجتماعى نخستين بار در سال 693 ق در مورد قضيه مردى نصرانى كه متهم به ناسزاگويى به پيامبر"صلّى الله عليه وآله" شده بود، دخالت كرد؛ و كتابى با عنوان الصارم المسلول على شاتم الرسول[ص] در دفاع از شخصيت پيامبر اکرم"صلّى الله عليه وآله" و وجوب قتل ناسزا گو(مسلمان و كافر) و.... نگاشت او موجب زندانى شدن او شد.
ابن تيميه خودش را مجتهد و فقيه مى دانست و به خاطر استعداد فراوان!، دچار عجب و غرور گرديد و آرايى برخلاف فقهاى مشهور و مسلّم شیعه و سنّی، اعلام و بر نظرات آنان خرده گرفت و بر خلاف اجماع مسلمانان سخن گفت!.
معروف است كه اصحاب پيامبر"صلّى الله عليه وآله" مانند عمربن الخطّاب(خليفه دوم) و علىّ بن ابى طالب"عليه السلام" را تخطئه و عثمان بن عفّان(خلیفه سوم) را مال دوست مى خواند.(10) در سخنان خود تند بود و كلماتى دور از ادب را به زبان جارى مى كرد!.(11)
ابن تيميه در زمينه فعاليت هاى سياسى مانند لشكر كشى ملك منصور، به ارمنستان صغير در سال 698 هـ. و حمله مغولان در سال 699 هـ. شركت داشت و مردم را به مقاومت و جهاد تشويق و نيز شخصاً در لشگركشى مماليك، بر ضد شيعيان فعالیت می كرد.(12)
ذهبى كه از نويسندگان بزرگ قرن هشتم و معاصر او مى باشد، در نامه اى دوستانه، ابن تيميه را در فساد و انحراف و گمراهى همانند حجّاج بن یوسف ثقفی معرفى مى كند.(13)
حافظ وَهبْة(م 1378 ه.ق) از نويسندگان وهابى، آراء و پندارهاى ابن تيميه(پیشوای سلفى ها) را در چهار مسئله خلاصه نموده است: «1ـ بازگشت به كتاب خدا و سنت پيامبر"صلّى الله عليه وآله" و پيروى سَلَف صالح (14) (صحابه و تابعين) در فهميدن آيات و روايات مربوط به توحيد و صفات خدا و دورى كردن از راه و روش فلاسفه، متكلمان و صوفيان.2ـ مبارزه و جنگ با بدعت ها و منكرات، به ويژه با چيزهايى كه موجب شرك مى باشد مانند: دست گذاشتن بر قبر و اقامه ى نماز در نزد قبور و حاجت خواستن از مردگان در گور و... .3ـ مبالغه نكردن و غلّو نكردن درباره مقام پيامبر"صلّى الله عليه وآله".4ـ اعتقاد به اينكه بابِ اجتهاد باز است... كه ابن تيميه در طول زندگانى خودش در راه آن ها تلاش و فعاليت نمود و بعدها محمدبن عبدالوهاب(مؤسس فرقه وهابى ها) دعوتش را در نجد، بر اساس آن شروع نمود».(15)
آراء و پندارهاى تفرقه انگيز و گمراه كننده ابن تيميه در منطقه شام(سوريه فعلى) توسط طرف داران و شاگردان او از جمله، شمس الدين محمدبن العماد الحنبلى(م 744 هـ .ق) و به ويژه محمد بن ابى بكر معروف به ابن قيّم الجوزية(م 751 هـ .ق) تبليغ گرديد. اگر چه آن ها حرف هاى جديدترى از استادشان، نياورند.
بعضى از آثار و نوشته هاى مهم ابن قيّم به شرح زير است:
1ـ مدارج السالكين 2ـ إعلام الموقّعين عن ربّ العالمين 3ـ الصواعق المرسَلة على الجَهَميّة و المعطِّلة 4ـ أخبار النساء 5ـ زادالمعاد فى هَدْى خير العباد 6ـ هادى الارواح الى بلاد الأفراح 7ـ الكلم الطيّب 8 ـ بدائع الفوايد و... . (16)
به طور كلى مى توان گفت ابن تيميه و ابن قيّم دچار نوعى تحجّر و قشرى گرى شده بودند، زيرا با تمسك به ظواهر آيات و روايات بدون توجه به تأويل (17) و تفسير صحيح، چنان چه در سخنان صحابه آمده است، برداشت هاى كفرآميز و گمراه كننده نسبت به ذات خداوند، صفات او، انبياء و اولياء الهى نمودند و در بسيارى از معارف اسلامى دچار اشتباه و انحراف شدند!.
آراء و نظريات معاصرين ابن تيميه
چنانچه گذشت به علت اينكه آراء و افكار اختلاف انگيز در مسايل اعتقادات، احكام فقهى و اسلامى توسط ابن تيميه ابراز مى شد، همواره از زندانى به زندان ديگر و يا شهرى به شهر ديگر منتقل مى گرديد و اكثر علما و شخصيت هاى اسلامى اهل سنت با او مخالف بودند، به طورى كه گاهى در زندان نيز ممنوع از نگاشتن مى شد. پس چگونه است كه عده اى از علماء و شخصيت هاى دوره یا دوره های بعد با تعريف و تمجيد از آراء و افكار او به قدرى مبالغه نموده اند كه او را با القاب محيى السنّة!، شيخ الإسلام!، الإمام السلفى!، مجدّد سنة السلف الصالح!، و... معرفى نموده اند؟!.
در اين باره، جهت روشن شدن واقعيت، برخى از آراء و نظريات علماى معاصر او و دوره هاى بعد را ذكر و قضاوت را به خوانندگان محترم مى نهيم:
1ـ محمدبن ابى بكر الأخنايى(م 763 هـ .ق)
ايشان در رساله المقالة المرضيّة فى الرد على ابن تيمية با دلايل محكم و متين فقهى به مخالفت با او پرداخت و متقابلاً ابن تيميه نيز كتابى به نام الرد على الأخنايى در جواب او نوشت.(18)
2ـ الشيخ صفى الدين الهندى الأرموى (19)(م 715 هـ.ق)
در مجلس مناظره اى كه امير تنكز، با حضور علماى شهرهاى مختلف شام ترتيب داد، از شيخ صفى الدين هندى نيز دعوت نمود، شيخ به طور تفصيل و واضح مسايل را ذكر و شبهات را پاسخ داد تا اينكه ابن تيميه طبق عادت خويش(با عجله بحث كردن و از شاخه اى به شاخه ديگر بحث پرداختن) شروع به صحبت كرد و فرصت بحث كردن را به صفى الدين نمى داد. شيخ صفى الدين گفت: «ابن تيميه تو را چه شده است كه مانند كبوتر شده اى، به طورى كه وقتى مى خواهى آن را بگيرى از شاخه اى به شاخه ديگر فرار مى كند».
امير تنكز با تشويق شيخ صفى الدين، ابن تيميه را به دليل اصرار بر اظهار آراء مخالف علما، مانند قايل شدن به «جهت» محبوس نمود.(20)
3ـ شمس الدين محمدبن احمد الذهبى( م 748 هـ.ق)
ذهبى در رساله اى كه به ابن تيميه فرستاد، او را از اظهار و ابراز سخنانى بر خلاف دستورات و أوامر پيامبر"صلّى الله عليه وآله" نهى نمود و گفت: «نگاه كن، ببين اكثر طرف داران تو سبك عقل هستند يا عوام و دروغ گو يا نيرنگ باز!، دقت كن تو الان در حدود 70 سالگى هستى و مرگ فرا رسيده است! من با علاقه به تو مى گويم كه توبه كن».(21)
4ـ تاج الدين على بن عبدالكافى السُبكى(م 756 هـ .ق)
سُبكى در كتابى كه بر ردّ آراء و پندارهاى ابن تيميه به نام شفاء السقام فى زيارة خير الأنام"صلّى الله عليه وآله" (22) نگاشت، اعلام كرد: ابن تيميه سخنانى گمراه كننده و كفرآميز ابراز نمود كه هيچ يك از ملل و نحل نگفته است. جاى شگفتى هم نيست، زيرا هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى بر او مسلّط گرديد و تصور كرده كه هم گام با مجتهدين راه مى رود در حالي كه بر خلاف عموم فقهاى اسلام سخن رانده است.
همچنين سُبكى در اعتراض بر كتاب منهاج السنة النبوّية فى ردّ كلام الشيعة و القدرية كه ابن تيميه عليه کتاب منهاج الكرامة فى اثبات الإمامة علامه حلّى"رحمه الله" نوشته بود، شعرى سروده و مى گويد:
«حقّ روشن بر او [ابن تيميه] مشتبه گرديد، زيرا او حوادث بدون اوّل [مبدأ] را معتقد و ثابت مى كند و اين باطل مى باشد. و من با او در مسئله طلاق و زيارت پيامبر"صلّى الله عليه وآله" مخالف هستم».(23)
5ـ ابومحمد المعروف باليافعى(م 768 هـ .ق)
او مى نويسد:«ابن تيميه در بسيارى از مسائل اسلامى خطا كرد و مخالف افكار اهل سنت فتوى داد; مانند نهى از زيارت پيامبر"صلّى الله عليه وآله" و مسئله طلاق و قايل شدن به جهت [مكان دار بودن ] براى خدا و اين كه استواى خدا در آيه شريفه «انّ اللّه على العرش استوى» [طه/ 5]، استواء حقيقى مى باشد و خدا با صدا و حرف صحبت مى كند، مانند سخن گفتن انسان ها!؟».(24)
6ـ احمدبن حجر العسقلانى(م 852 هـ .ق)
او مى گويد: «ابن تيميه دچار منيّت و خود خواهى شد و فقهاء به جهت ابراز عقايد باطل با او بحث كردند و چون قانع نشد، به زندان افكنده شد و چون بعضى از مردم طرف دار او شده و خطر كفر و الحاد بود، تبعيد گرديد و در دمشق منادى فرياد زد: هر كس عقايد ابن تيميه را دارا باشد، جان و مالش حلال است».(25)
غير از علمای مذكور، شخصيت هاى بسيار ديگرى كه بعد از او مى زيسته اند با آراء و افكار ابن تيميه كه توسط طرف دارانش به عنوان مجددّ اسلام سلفى! و محيى سنّت نبوى! و... از او تعريف و تمجيد مى شد، به مخالفت برخاستند، كه به دليل پرهيز از طولانى شدن فقط نام آن ها ذكر مى شود:
7ـ شهاب الدين محمد بن حجر الهيثمى (م 973 هـ.) (26)؛7ـ ملاّ على القارى الحنفى(م 1016 هـ.)؛9ـ ابوالعباس المِكناسى(م 1025 هـ.)؛10ـ يوسف النبهانى(م 1350 هـ.)؛ 11ـ محمد الكوثرى المصرى(م 1371 هـ.)؛12ـ سلامة القضاعى العزامى(م 1379 هـ.)؛13ـ محمد ابو زُهرة المصرى(م 1396 هـ.).
از بين علماى شيعه نيز در مخالفت با افكار و آراء ابن تيميه كتاب هايى تأليف شده است.(27)
ابن تيميه سلفى نبوده است!
با توجه به اينكه جريان سَلَفى گرى (28) در شام به ابن تيميه و طرف داران او نسبت داده شده و محمدبن عبدالوهاب(مؤسس و بنيان گذار فرقه وهّابيان) خودش را پيرو و ادامه دهنده آراء و افكار او مى دانست. طبق تعريفى كه معتقدين به سلفى گرى از آن مى كنند، لازم است طرف داران اين جريان فكرى به اصول و لوازم آن معتقد بوده و عمل كنند و به لوازم آن ملتزم باشند مانند اينكه طبق اصول سه گانه: قرآن ـ سنّت و اجماع، عموم مسلمانان بعد از رحلت پيامبر"صلّى الله عليه وآله" بر قبر مقدس ايشان وارد مى شدند، او را زيارت مى كردند و هيچ گاه بزرگان اسلام(صحابه و علماء) اين عمل را بدعت و شرك ندانسته اند!. پس با چه انگيزه و دليلى امثال ابن تيميه اين عمل را بدعت و شرك مى شمارند و با آن مخالفت كرده اند و به احاديثى تمسّك مى كند كه ارزش و اعتبار استناد ندارند؟!.(29)
از طرف ديگر، سلفِ صالح(صحابه ومسلمين) در طول زندگانى پيامبر اکرم"صلّى الله عليه وآله" همواره از مقام و منزلت و شخصيت انسانى و معنوى ايشان بهره مى جستند، چونكه خداوند به آن دستور داده است (30) و هيچ گاه اين مسئله را مطرح نكرده اند كه توسل، استغاثه و حضور در نزد پيامبر"صلّى الله عليه وآله" در زمان حيات و زيارت در زمان رحلت، موجب شرك مى باشد! پس آیا درست است، ابن تيميه را كه بر خلاف سلف صالح رفتار مى كند و باعث ايجاد شبهه و ترديد در معارف اسلامى مانند توحيد، توسل، شفاعت، زيارت قبور و اتهام به شيعيان و... و اختلاف و تفرقه در جهان اسلام(قرن هشتم هجرى) مى گردد را مجدّد و احياء كننده سَلَف صالح! دانست؟!. هرگز چنين نيست.
محمد بن عبدالوهاب مدعى پيروى از ابن تيميه مى باشد؟!
با توضيحى كه در باره آراء و افكار ابن تيميه گذشت، وهّابيان(محمدبن عبدالوهاب و طرف داران او) پيروى از آراء و پندارهاى احمد بن تيميه و شاگردان او مانند ابن قيّم الجوزية را منكر نمى شوند بلكه پيروى از او را افتخار خود مى پندارند!.
حافظ وهبة(م 1378 هـ.) مى گويد: «ميان اين دو مرد(ابن تيميه و محمدبن عبدالوهاب) در دعوت به سوى حق! تشابه عظيمى است و ابن تيميه هم چون مثال و سرمشق بزرگى است براى مُصْلح بعدى يعنى محمدبن عبدالوهاب». (31)
فريد وجدى(م 1316 هـ.) مى نويسد: «شيخ محمد[ ابن عبدالوهاب[ با علماى حنبلى دمشق رابطه داشته و طبيعى است كه از تأليفات حنبليان، بالأخص از تعاليم ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم الجوزيّه بهره گرفته است».(32)
احمد امين(1954 م) مى گويد:«اقتفى فى دعوته و تعاليمه عالِماً كبيراً ظهر فى القرن السابع الهجرى فى عهد السلطان الناصر (33)هو «ابن تيميه» وهو ـ مع انّه حنبلى ـ كان يقول بالإجتهاد و لو خالف الحنابلة، و كان حرّ التفكير فى حدود الكتاب و صحيح السنة، ذلق اللسان، قوى الحجّة، شجاع القلب، لايخشى احداً الا اللّه، و لا يَعبأ ـ بسجن مظلم و لا تعذيب مرهق، فهاجم الفقهاء و المتصّوفة و دعا الى عدم زيارة القبور و الأضرحة و هدمها، و الّفّ فى ذلك الرسايل الكثيرة و لم يعبا الاّ بما ورد فى الكتاب و السنّة و خالف امامه احمد بن حنبل حين أدّاه اجتهاده الى ذلك، فيظهر ان «محمدبن عبدالوهاب» عرف ابن تيمية من طريق دراسته الحنبلية، فأعجب به و عكف على كتبه و رسايله يكتبها و يدرّسها، و فى المتحف البريطانى بعض رسايل لابن تيمية مكتوبة بخطّ ابن عبدالوهاب، فكان ابن تيمية امامه و مرشده و باعث تفكيره و الموحى اليه بالإجتهاد و الدعوة الى الاصلاح». (34)
ترجمه: محمدبن عبدالوهاب در دعوت(جنبش) خودش به دانشمند بزرگى كه در قرن هفتم هجرى در دوره سلطنت(ناصر) يعنى"ابن تيميه" ظهور كرده بود؛ اقتدا و پيروى نمود. او با اينكه حنبلى مذهب بود، قايل به اجتهاد شد كه حنابله آن را قبول ندارند. ابن تيميه انسان آزاد انديش در حدود كتاب خدا و سنت پيامبر"صلّى الله عليه وآله" بود زبانش گويا، برهان و استدلال او قوى، قلبش محكم و شجاع، غير از خدا از كسى نمى ترسيد و زندان تاريك و شكنجه آزار دهنده براى او اهميت نداشت. با فقهاء و صوفيان مقابله كرد و زيارت قبور و امام زادگان را قبول نداشت و مى گفت: بايد نابود شوند.
در باره آراء خودش، كتاب ها و رساله ها نوشت و اعتنا به چيزى غير از كتاب و سنت نكرد!. با امام پيشواى خودش احمد بن حنبل مخالفت كرد، آن گاه كه اجتهاد و رأى او را وادار به چنين كارى مى كرد.
پس روشن است كه محمدبن عبدالوهاب، ابن تيميه را از راه تدريس عقيده حنبلى شناخت و براى او جالب آمد و با جديت كتاب ها و رساله هاى ابن تيميه را تدريس مى كرد و با خط خودش استنساخ مى نمود. هم اكنون در موزه بريتانيا(انگلستان) بعضى از رساله هاى ابن تيميه با خطّ محمدبن عبدالوهاب موجود است. پس ابن تيميه در واقع امام، راهنما و عامل اصلى افكار و آراء و انديشه هاى محمد بن عبدالوهاب(پيشواى وهّابيان) مى باشد، امام پيشوايى كه راه اجتهاد و دعوت به اصلاح را به او الهام مى نمود.
عبدالعزيز بن سعود(م 1373 هـ.ق) (35) در ضمن نامه اى كه در سال 1332 قمرى به فرقه الإخوان (36) نوشته، تصريح مى كند كه محمدبن عبدالوهاب[مؤسس وهابيت] به همان امورى دعوت كرد كه ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم به آن دعوت كرده بودند.(37)
دكتر عبدالرحمان زكىّ(معاصر) مى گويد: «محمدبن عبدالوهاب كتب تفسير و حديث و عقايد، مخصوصاً كتاب هاى ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم را با رغبت زياد مطالعه مى کرد...».(38)
از مجموع آن چه نقل شد، به دست مى آيد كه: آراء و انديشه هاى ابن تيميه و جريان سلفى گرى (كه توسط او و شاگردانش در قرن هفتم و هشتم هجرى در منطقه شام و رشد گسترش پيدا كرد) سنگ بناى سخنان، فعاليت ها و عملكرد شيخ محمدبن عبدالوهاب نجدى در قرن دوازدهم هجرى محسوب مى شود!.
تفاوت ابن تيميه و ابن عبدالوهاب
بحث ديگر در اين است كه چرا آراء و افكار ابن تيميه در آن زمان(قرن هفتم و هشتم) با مخالفت جدّى علما، دانش مندان اسلامى وحكّام روبرو شد، ولى سخنان ابن عبدالوهاب(در قرن دوازدهم هجرى) مورد حمايت بخشى از علماء! و مردم و حكّام محلى قرار مى گيرد و پس از مدتى با حمايت آن ها، ادعاى سلفى گرى! و جنبش وهابى گرى، خود را به طور خشن همراه با حمله به مسلمانان به جرم مشرك بودن او... شروع و علي رغم مخالفت علماى آگاه گسترش مى يابد.
پاسخ اين پرسش به طور خلاصه در اينجا ذكر و تفصيل آن را به مباحث آينده واگذار مى كنيم:
1ـ تفاوت محيط و منطقه جغرافيايى
ابن تيميه آراء و پندارهاى سلفى! خود را در شهرهاى دمشق و قاهره كه از مراكز عمده و أساسى مذاهب اسلامى و در حضور علما و شخصيت هاى بزرگ (39) آن مذاهب مطرح مى كند كه اكثر آن ها، ادعاها و سخنان او را به مسخره مى گيرند و پس از بحث و مناظره و ساكت نشدن او، فتوى به بدعت گذارى و حتى تكفير او مى دهند و توسط حكام به زندان انداخته مى شود. از طرف ديگر اوضاع اجتماعى و سياسى منطقه نيز آماده نبود. مغولان دنبال فرصتِ هجوم به شام بودند.(40) اين وضعيت در منطقه حجاز(نجد، درعيّه، حريملاء و...) كاملا به عكس است، مهم ترين علما و شخصيت هاى منطقه، پدر و برادر محمدبن عبدالوهاب،... مى باشند كه پس از شنيدن افكار انحرافى و تفرقه آميز محمدبن عبدالوهاب به مخالفت با او بر مى خيزند، لذا او پس از فوت پدرش علي رغم مخالفت برادرش و تعدادى ديگر، دعوت خودش را مجدداً آغاز مى كند. از طرفى به دليل وجود علماء و دانشمندان اسلامى آگاه در منطقه شام، مردم بيدار و روشن به سخنان ابن تيميه اهميتى نمى دهند و از او طرف دارى نمى كنند در حالى كه در حجاز، مردم از نظر اطلاعات و آگاهى اسلامى در سطح پايينى بودند و فوراً با شنيدن سخنان محمد بن عبدالوهاب پيرو او مى شوند!
2ـ تفاوت قدرت سياسى و اجتماعى
در منطقه شام، حاكمان قدرت مند و با نفوذى وجود داشتند به طورى كه مردم از آن ها اطاعت مى كردند و به تحولات و اوضاع سياسى و اجتماعى اهتمام و حساسيت داشتند مانند آثار هجوم مغولان كه تا آناطولى پيش آمده بودند.
مردم حجاز و جزيرة العرب كه زندگى قبيله اى داشتند و افراد قبيله در همه امور تابع و فرمان بردار امير يا شيخ قبيله بودند، چنان چه محمدبن عبدالوهاب پس از دعوت خودش، به صورت گسترده، از ناحيه مردم مورد حمايت قرار گرفت، زيرا مردم با روحيات بدوى و اخلاق اجتماعى خاص خود، آمادگى پذيرش افكار و انديشه هاى جديد(سلفى گرى) را داشتند و حكّام و رؤساى قبايل هم با دعوت او همراهى كردند.(41)، و در ضمن شغل اكثر مردم، صيّادى ـ كشاورزى ـ دام دارى و تجارت بود كه لازم بود تير اندازى، اسب سوارى را هم بدانند.
3ـ اختلاف در بعضى از مفاهيم مانند مسئله «كفر و شرك»، «جهاد»، «دارالكفر»
ابن تيميه و طرف داران او هرگز طرف داران فرقه هاى ديگر اسلامى را كافر و مشرك نمى دانستند و شهرهاى اسلامى را «دار الكفر» نمى ناميدند و همين طور زيارت قبر مقدس پيامبر اسلام"صلّى الله عليه وآله" و قبور ساير پيشوايان را نهى نمى كردند و فقط اعتقادات و افكار و انديشه هاى خودشان را در باره توحيد، توسّل، شفاعت ،زيارت، سبّ به پيامبر"صلّى الله عليه وآله" (42) و... ابراز كردند و هرگز به صورت جدى و عملى(چون شرايط فراهم نبود) وارد صحنه مبارزه با مخالفان آن ها نشدند، در حالي كه وهابيان به عنوان امر به معروف و نهى از منكر و جهاد! به مخالفان سخت گيرى مى كردند و اعمال و كردارى از خودشان دادند كه از طرفى باعث زياد شدن طرف داران و از طرفى باعث اذيت و آزار به محرومان شدند مانند خراب كردن قبر زيد بن خطّاب (43)كه مورد احترام مردم منطقه عُينيه بود. پس از اتحاد با محمد بن سعود(حاكم درعيّه) گفت: هر بدعتى گمراهى و باعث تفرقه و اختلاف است و بايد مردم منطقه را از اعتقاد و انجام آن ها باز داريم و به عنوان اقامه شعائر و جهاد با مخالفان بجنگيم كه محمدبن سعود هم پذيرفت.(44)
ابن بِشر(م 1288 هـ.) مى گويد: «من شهر درعيّه را پس از اعلام دعوت وهابى ها(اتحاد محمدبن عبدالوهاب با محمدبن سعود) مشاهده كردم در حالي كه مردم از ثروت فراوانى برخوردار بودند و سلاح هاى ايشان با زر و سيم زينت يافته بود، بر اسبان اصيل و نجيب سوار مى شدند و جامه هاى فاخر در بر مى كردند و از تمام لوازم ثروت بهره مند بودند، به حدى كه زبان از شرح و بيان آن قاصراست... در بازار فرياد فروشندگان و خريداران را مى شنيدم كه مانند همهمه زنبور عسل در هم پيچيده بود كه يكى مى گفت فروختم و ديگرى مى گفت خريدم».(45)
محمدبن عبدالوهاب و ياران او با مسلمانانى كه دعوت او را به توحيد نمى پذيرفتند، رفتار كافر حربى را مى كردند، يعنى جان و مالشان حلال و مى بايست كشته شوند!. تمام جنگ هاى وهابيان بر اين اساس بود، در قريه «فصول» در منطقه «أحساء» حدود سيصد نفر را به قتل رساندند و اموالشان را غارت كردند.(46)
2ـ جريان عثمانى گرى تركان در آناطولى
دومين ريشه فرهنگى ـ تاريخى پيدايش فرقه وهابيان جريان عثمانى گرى تركان مى باشد كه بحث مى شود:
الف ـ قدرت سياسى (47)
حاكميت امپراتورى تركانِ عثمانى در قرن 15 و 16 ميلادى(9 و 10 هجرى) در منطقه آناطولى شامل بخشى از اروپا، سراسر آسياى صغير، بالكان و جزيرة العرب(عربستان، عراق، كويت، سوريه، اردن، فلسطين و لبنان)، شمال آفريقا و... بود.
اين امپراتورى تا اوايل قرن بيستم و پايان جنگ جهانى اول، بزرگ ترين قدرت جهان اسلام با داعيه دينى ـ مذهبى و در سايه خلافت و رهبرى مسلمانان به حساب مى آمد. در واقع مى توان گفت: بعد از حمله مغول و سقوط بغداد، امپراتورى عثمانى، بزرگ ترين حاكميت اسلامى در جهان اسلام محسوب مى شد و مسلمانان در اوج قدرت سياسى قرار داشتند.(48)
نويسنده آمريكايى «لوتروپ ستودارد» (49) مى نويسد: «تخصّص آن ها(امپراتورى عثمانى) در فنّ جنگ بوده; در قدرت و قوّت از ساير كشورها، برترى داشتند. سواره و پياده آن ها در آن اوقات بهترين سپاه دنيا بود. چنان چه اروپا بى اندازه از آن ها بيم ناك و مى ترسيد». (50)
نويسنده انگليسى «كنت ول اسميت» مى گويد: «امپراتورى عثمانى در اوج قدرت بود و درخشندگى تمام داشت; سرزمين هاى اروپا زير يورش خشن و بى پرواى تركان مى لرزيد...».(51)
ب ـ قدرت دينى(خلافت اسلامى)
عنوان «خلافت» در امپراتورى تركان عثمانى از روزگار سلطان مراد يكم(م 792 هـ.ق) شروع شد. اگر چه سلطان بايزيد يكم(805 هـ.) در برخى از نوشته ها، صريحاً خود را خليفه ناميد ولى هنگامى كه سلطان محمد معروف به محمد فاتح (م 886 هـ.ق) قسطنطنيه، پايتخت امپراتوران بيزانس را که فتح آن از زمان پيامبر اسلام"صلى الله عليه وآله" و خلفاى راشدين آرزوى مسلمانان بود در سال 857 هـ.ق گشود. قدرت و احترام او به عنوان پادشاه ناجى اسلام(جبران كننده هجوم و حملات مسيحيان صليبى در طرف غرب و خرابي هاى زياد و كشتارهاى مغولان در طرف شرق به شيوه اى چشم گير) در ميان مسلمانان خود نمايى كرد و كم كم همه مسلمانان، متوجه مركز امپراتورى عثمانيان در استانبول شدند.(52)
محمد فاتح در نامه اى براى جهان شاه مى گويد: «حق سبحانه تعالى... از بهر خاتم اُولوالامرى قَبضَت قدرت همايون ما برگزيده...».(53)
از طرف ديگر، همسايگان امپراتورى عثمانى در نامه هاى رسمى خود، بدون ترديد از عنوان خلافت استفاده می كردند.(54)
يكى ديگر از سلاطين عثمانى، سلطان سليم اول(م 927 هـ.) خود را وارث خلافت متوکّل عباسى(م 922 هـ.) قاهره نيز مى دانسته است. و همين طور گفته مى شود: او(آخرين خليفه عباسى قاهره) مقام خلافت را رسماً به سلطان سليم اول واگذار كرد.(55)
از طرف ديگر سلطان عبدالحميد يكم(م 1876 م) در پيمان «قاينارجه» (56) به كاترين دوم، مى قبولاند كه سلطان عثمانى را رسماً به عنوان خليفه و رهبر همه مسلمانان بشناسد.
ولى علي رغم اين ادّعاها، نويسندگان تاريخ اين دوره و شاهدان پيروزى سلطان سليم بر قاهره، هيچ سخنى از اين مسئله مطرح نكرده اند و از همين روى نويسندگان معروفى مانند «بارتولد»(57) و «آرنولد» (58) مسئله واگذارى خلافت را افسانه دانسته اند.
وات(1984 م) بر خلاف ديگر مورّخان، ادعاى خلافت از طرف سلاطين عثمانى را داراى واقعيت مى داند و مى نويسد: «هنگامى كه خلافت در سده 12 هـ.ق/ 18 میلادی احياء شد ـ تا اندازه اى مورد استقبال مسلمانان سراسر جهان قرار گرفت و بى شك اين استقبال بيشتر از آن روى بود كه پادشاه عثمانى نيرومندترين شهريار مسلمان به شمار مى آمد».(59)
طبق مداركى كه در دست است چنين مى نمايد كه سلطان سليم سوم(م 1222 هـ.ق) تنها به سلطنت بر سرزمين هاى پهناور عثمانى اكتفا نكرده و در جست و جوى يك رهبرى اسلامى بوده كه ضامن اتحاد مسلمانان زير پرچم امپراتورى عثمانى باشد. او پس از تسلط بر مكه و مدينه(حَرَمَيْن شَريفَيْن) خودش را «خادم الحرمين الشريفين!» لقب داد و يادگارهايى كه به عقيده بعضى از روزگار خليفگان عباسى بغداد و قاهره به ارث رسيده بود، مانند جامه و موى ريش پيامبر"صلّى الله عليه وآله" و شمشير عمربن خطّاب(خليفه دوم) به استانبول منتقل و از آن ها نگه دارى كرد و هم اكنون نيز در موزه هاى تركيه موجود است.(60)
در زمان سلطنت شاه سليمان قانونى(م 974 هـ.ق)، يكى از نيرومندترين پادشاهان عثمانى، مسئله خلافت و مباحث مربوط به آن مورد توجه قرار گرفت و لطفى پاشا(صدر اعظم وقت) در رساله اى تحت عنوان «خلاص الاُمّة فى معرفة الأئمة» كه تأليف كرد، سليمان قانونى را «جانشين پيامبر خدا»، «مدافع اسلام»، «سلطان مسلمانان»، «برقرار كننده قوانين شريعت» و «امام زمان» لقب داد و عنوان كرد كه بالاتر از «خليفه» و «امام» و «امير» مقامى نيست و طرح اين مسئله كه «امام» و «خليفه» بايد از قريش باشد، مربوط به آغاز اسلام است نه زمان كنونى و در دوره امپراتورى عثمانى.(61)
لطفى پاشا مى گويد: «بزرگ ترين امام(خليفه) سليمان قانونى است كه بر مهم ترين سرزمين هاى اسلامى حكومت مى كند و پادشاهان عرب، ترك، كرد و ايران همه در زير فرمان وى به سر مى برند و هيچ مردى يافت نمى شود كه از نظر ويژگي هاى ياد شده با او همسان باشد، بر مردم واجب است كه از وى پيروى كنند و سلطنت و خلافتش را بپذيرند».(62)
سلاطين عثمانى علي رغم ادعاهايى مانند خلافت مسلمانان و...، در مقابل پيشرفت هاى دُول اروپايى كوتاه مى آمدند و شكست هاى پى در پى را متحمل و بالأخره به دلايل متعدد باعث فروپاشى امپراتورى عثمانى شدند.(63)
وهابيان و امپراتورى عثمانى
قبل از اينكه ديدگاه وهابيان را در باره خلافت عثمانى بدانيم، نظر چند تن از دانشمندان و مورخان اسلامى را ذكر مى كنيم:
مرحوم علامه امين عاملى(م 1371 هـ.ق) پس از ذكر شباهت هاى سيزده گانه وهابيان با خوارج مى نويسد: «... كذلك الوهّابيون استحلّوا قتال ملوك الإسلام و اُمرائه لانّهم باعتقادهم ائمة ضلال، ناصرون للشرك والبدَع».(64)
ترجمه: شباهت پنجم وهابيان با خوارج اين است كه خوارج جنگ و درگيرى با سلاطين اسلامى (خلفاى مسلمان) را جايز و حلال شمردند، به خاطر اينكه آن ها در ديدگاه خوارج پيشوايان گمراهى بودند و از شرك و بدعت ها پشتيبانى مى كردند. همين طور وهابيان نيز مبارزه و جنگ با سلاطين اسلامى(امپراتوران ترك عثمانى و نمايندگان آنان را) جايز(واجب) شمردند، زيرا آن ها به نظر وهابيان، رهبران و پيشوايان گمراهى و انحراف بودند كه به شرك و بدعت ها كمك مى كردند.
علامه صدقى الزهاوى مى نويسد: «...[انهم عرفوا] بالمروق عن طاعة امير المؤمنين...».(65)
ترجمه: وهابيان به خروج از اطاعت امام و پيشواى مسلمانان [خلفاى عثمانى ] شناخته شده اند.
ابن عفالق(م 1164 هـ.ق) و معاصر محمدبن عبدالوهاب، ضمن شرح دادن توحيد ادعايى وهابيان مى نويسد: «واما توحيدكم الذى مضمونه الخروج على المسلمين ... فهذا الحادٌ لاتوحيد!».(66)
ترجمه: و اما توحيدى كه نتيجه آن خروج بر مسلمانان و جنگ با آنان باشد ...، توحيد و خداپرستى نيست بلكه الحاد و كفر هست.
عبد القديم زلّوم، ضمن اينكه ادعاهاى وهابيان را باطل مى داند، جنبش آن ها در جهان عرب را موجب سقوط خلافت اسلامى عثمانيان مى شمارد: «وكان قد اوجد الوهابيون كياناً داخل الدولة الإسلامية بزعامة محمدبن سعود ثم ابنه عبدالعزيز، فأمدتهم انجلترا بالسلاح و المال، واندفعوا على أساس مذهبى للاستيلاء على البلاد الإسلامية الخاضعة لسطان الخلافة اى رفعوا السيف على وجه الخليفة، و قاتلوا الجيش الإسلامى جيش امير المؤمنين بتحريض من الإنلجيز و امداد منهم».(67)
ترجمه: وهابيان موجوديتى به رهبرى محمد بن سعود و پسرش عبدالعزيز و كمك مالى و نظامى انگليس پديد آوردند و با انگيزه هاى مذهبى ] دعوت به توحيد خالص و سيره سلف صالح! [به شهرهاى اسلامى تحت حاكميت سلطان خلافت [عثمانى] يورش بردند و شمشيرهاى خود را در مقابل خليفه بالا گرفتند در نتيجه با سپاهيان اسلام يعنى سپاهيان امير مؤمنين(خليفه عثمانى) با تحريك و كمك انگليس جنگ نمودند.
واقعيت اين بود كه به هر دليل، مسلمانان و اعراب (كشورهاى عرب مسلمان مانند عراق، سوريه، فلسطين، جزيرة العرب و...) همه تسلط امپراتورى عثمانى را پذيرفته بودند و يكى از علت هاى اساسى آن، ادعاهاى خلافت و گرايش به تسنّن(اسلام سنى) بود، لذا با حاكميت عثمانى همكارى مى كردند و انگيزه اى براى مخالفت نداشتند.(68)
جنبش وهابيان به رهبرى محمدبن عبدالوهاب با ادعاى اصلاح گرى(69( بر اساس مذهب حنبلى با همه مذاهب اسلامى در افتاد و حاكميت تركانِ عثمانى را بر اعراب و كشورهاى اسلامى نپذيرفت. لذا فعاليت ها و تلاش هاى وهابيان در جهان اسلام در زمان حاكميت عثمانيان در آناطولى، رنگ ضدّ عثمانى گرفت و با رشد وگسترش(فتح شهرها و مناطق مختلف جزيرة العرب و...) حاكمان عثمانى احساس خطر كردند و به مبارزه با وهابيان مصمم شدند.(70)
اين واقعيت تاريخى را دكتر محمد عمّارة(معاصر) در تحليل خودش روشن مى كند: «... لقد سيطرت، منذالقرن الثامن عشر الميلادى، على الوطن العربى، ملابسات هذا الموقف، فبدأ العرب سعيهم على طريق اليقظة و النهضة لانتزاع زمام قيادة الشرق من آل عثمان، الذين عجزوا عن حماية المنطقة من الغرب الطامع، فكانت اليقظة و روابط العروبة و القومية العربية و حركتها، الطريق الذى سلكته الامة للخروج من المأزق.. فالوهابية التى قادها مؤسّسها محمدبن عبدالوهاب(1115 ـ 1206 هـ)... والتى شهد الواقع العربى الاسلامى... واحدة من بواكير حركات اليقظة الاسلامية، ذات بعد قومى و الطابع العربى، التى تصدت للعثمانين... فهى لم تقف عند التجديد السلفى لعقايد الاسلام ـ و هو موقف معاد لنمط الفكر العثمانى المثْقَل بالشعْوَذَة و الخُرافة ـ و انما تقدمت فاقامت «دولة عربيّة» و حاربت فى سبيلها آل عثمان و على جبهة الفكر الاسلامى ـ السياسى ـ القومى، كان تبنّي الوهابية لشرطِ «قرشيةِ» الخليفة يعنى تبنيها لضرورة «عروبة الدولة» اى الدعوة لاسقاط سلطنة العثمانيين و سلطانهم من الامة العربية...».(71)
ترجمه: در قرن هيجدهم ميلادى، چهره هاى اين گرايش(سلطه غير عربى) بر وطن عربى [كشورهاى عرب زبان] حاكم شده بود. عرب ها تلاش خودشان را در راه بيدارى و نهضت براى به دست آوردن رهبرى شرق از سلطه آل عثمان ] امپراتورى تركان عثمانى [كه در برابر نقشه ها و توطئه هاى غرب در مقابل شرق عاجز شده بود، آغاز كردند. پس بيدارى عربى و مليت خواهى [ناسيوناليسم عربى] و فعاليت آن ها، يگانه راهى بود كه امت عربى براى خارج شدن از تنگنا پيمود. پس جنبش وهابيان به رهبرى بنيان گذار آن محمدبن عبدالوهاب كه به شكل واقعى در جهان عرب و اسلام پديد آمد، يكى از نخستين جنبش هاى بيدارى اسلامى شمرده مى شود، كه داراى جنبه ملى و عربى است و در مقابل عثمانيان ايستادگى كرد... اين نهضت تنها به فكر تجديد افكار و اعتقادات اسلامى و سلفى نبود كه آن افكار سلفى در واقع مخالف با افكار جامد و خرافى عثمانى بود، بلكه وهابيت يك دولت عربى تأسيس كرد و در اين راه با آل عثمان جنگيد. وهابيت در مسير حاكم كردن تفكر اسلامى ـ سياسى و عربى(ناسيوناليستى) براى خليفه مسلمانان، شرط قَرَشى بودن را براى بر پايى حكومت دولت عربى لازم شمرد، يعنى مسلمانان را براى ساقط كردن امپراتورى عثمانيان بر جهان عرب تشويق كردند...».
اگر چه وهابيان چهره ضد حاكميت عثمانى توسط محمدبن عبدالوهاب را منكر مى شوند، ولى در واقع نمى توان وجود حاكميت تركان عثمانى را براى وهابيان قابل قبول پذيرفتنى دانست. اگر چه حاكميت امپراتورى عثمانيان در قرن دوازدهم هجرى بر جزيرة العرب(با توجه به فاصله زياد با مركز خلافت) خيلى قوى نبود، ولى اُمراى حجاز همه از طرف خلافت مركزى تركان عثمانى، منصوب مى شدند.
حسين خزعل مى نويسد: «و لما حلّت سنة 923 هـ./ 1517 م. و ظهرت الدولة العثمانية على المسرح السياسى فى جزيرة العرب(وان كانت الجزيرة العربية لم تُشمل بالحكم العثمانى المركزى المباشر، بل اكتفت الدولة العثمانية بالسلطة الأسمية عليها) كان كل قطر من اقطار الجزيرة العربية مستقلا بذاته و لا سيما نجد، فقد كانت العصبيّات فيها قائمة على قَدم و ساق، لكلّ عشيرة دولة، و لكلّ قرية مشيخة، تعتز بسلطانها وتشيد باسمها ولكلّ حاكم من اولئك الحكّام حوزته الخاصة، يَحكُمها حُكْماً مطلقاً...».(72)
ترجمه: پس از حلول سال 923 هجرى1517 هجرى، دولت عثمانى در صحنه سياسى جزيرة العرب ظاهر شد[اگر چه حاكميت دولت مركزى عثمانى به صورت مستقيم و واقعى شامل جزيرة العرب نبود و فقط به صورت اسمى بر جزيرة العرب مسلط بود] در واقع هر ناحيه اى از نواحى جزيرة العرب مستقل بود، مخصوصاً منطقه نجد و گرايش ها و سليقه ها در اين مناطق حاكم بود و هر قبيله و عشيره اى براى خودش دولتى بودند و هر شيخ نشينى به سلطان خود وابسته بود و از روى ستايش مى كرد. و براى خودشان حاكمى داشتند كه بر آن ها حكم رانى كامل داشت... .
در واقع وهابيان، با اين تحليل مى خواهند بگويند، جنبش وهابى كه از منطقه نجد در جزيرة العرب آغاز و گسترش پيدا كرد در منطقه حاكميت دولت عثمانى نبوده است و در نتيجه خروج بر عليه حاكم اسلامى نيست. اما واقعيت چيز ديگرى است!.
3ـ جريان حاكميت شيعى در ايران
سومين ريشه تاريخى ـ فرهنگى براى پيدايش فرقه ی وهابيان، مسئله ی حاكميت شيعى در ايران بود كه به توضيح آن مى پردازيم:
حاكميتِ سلسله صفويان از سال 907 هـ.ق در ايران شروع شد و تا حدود سال 1145 هـ.ق ادامه يافت.
دولت صفويه، نخستين دولتِ بزرگ شيعى در ايران بود كه توانست پس از تاخت و تاز وحشيانه مغولان در ايران و جهان اسلام در سال 616 هجرى بر منطقه وسيعى از جهان اسلام(ايران بزرگ) حاكم شود و يك نظام مستقل و متكى به افكار و انديشه هاى اسلامى با گرايش صوفى گرى و عشق و علاقه به امام اوّل شيعيان حضرت علىّ"عليه السلام" بنيان گذارده شود.(73)
اگر چه قبل از صفويه نيز در نقاط مختلفى از ايران و جهان، دولت هايى كوچك مانند فاطميان، اسماعيليان و سربداران، وجود داشتند اما هيچ كدام مانند صفويه موفق نشدند با تكيه بر مردم با گرايش هاى مذهبى و شيعى، نظام حكومتى طولانى، به مدت 230 سال، با اتحاد هفت قبيله ترك تأسيس كنند.(74) صفويان به علماء و روحانيون شيعى مانند محقق كَرَكى، شيخ بهايى، ميرداماد احترام مى گذاشت و علماى شيعه نيز از فرصت به دست آمده بيشترين و بهترين استفاده را نمودند و با تشكيل كرسى تدريس و تأليف و ارشاد به فعاليت دينى و مذهبى خود در نشر و گسترش مبانى فقهى و اخلاق اسلامى و كمك به استقرار و دوام حاكميت صفويان (75) همت گماشتند.
شيعيان پس از غيبت صغرى(سال 329 هـ ق) در جهان اسلام به عنوان يك اقليت در ميان اهل سنت زندگى مى كردند و تحقق يك حاكميت شيعى اصلاً به فكر آن ها خطور نمى كرد، تنها هدف مهم براى آنان، حفظ مبانى و اصول مذهب تشيع با نيروهاى وفادار به آن بود. شيعيان به حكّام و حكومت هاى سنّى به چشم غاصب حكومت و ولايت امام مهدى"عليه السلام" نگاه مى كردند و معتقد بودند، تمام دولت هايى كه بدون انتساب به ايشان(بدون تایید و اجازه نوّاب عام) حكومت مى كنند، نامشروع و غصبى هستند!.
حفظ مبانى و فرهنگ و اعتقادات شيعه نه تنها به وسيله علماء و فقهاء امكان پذير بود كه در مبانى حديثى شيعه از آن ها به عنوان، وارثان پيامبران"عليهم السلام"، امينان و حافظان قرآن و سنت و ادامه دهندگان راه و روش پيشوايان دوازده گانه معصوم"عليهم السلام" و به ويژه جانشينان امام زمان(عج) نام برده شده و شيعيان موظف هستند در مسايل دينى و شرعى مانند عبادات و ساير احكام عملى به رأى و نظر آن ها رفتار نمايند. (76)
تا قبل از تشكيل دولت صفوى، در باره مسايل مربوط به حكومت و وظايف آن در مقابل مردم و دولت هاى ديگر سنّى مذهب، هم كارى با شاهان شيعه و... بحث هاى كاملى مطرح نشده بود. حاكمان صفوى[به ويژه شاه تهماسب(930ـ 984 ق) كه سخت به تشيّع فقاهتى اعتقاد داشت] زمينه اين بحث ها را آماده كرد و از علماى شيعى خواست تا وارد ميدان شده و به ابهامات و سؤالات و مشكلات حكومت و مردم پاسخ مناسب را بدهد.
اهميت اين مسئله(روآوردن شاهان به علماى شيعه) وقتى بيشتر روشن مى شود كه در فرهنگ سنى مذهب ايران(قبل از صفويان) شاهان سخت مورد ستايش بودند و مشروعيت قدرت آن ها، هيچ گونه، ارتباط با فقها و علما نداشت و فقط با استناد به جملاتى از سخنان منسوب به پيامبر"صلى الله عليه وآله" مانند «سلطان سايه خداست».(77) براى مشروعيت آن استفاده مى شد. علاوه بر اينكه در فقه اهل سنت اطاعت از حاكم(عادل يا ظالم) بر همه مسلمانان واجب، و شاهان و حكام را مصداق «اُولوا الأمر»(78) مى دانند.
دولت صفويه و مخالفان
قدرت حاكمان شيعى صفويه از طرفى باعث شادمانى مردم مسلمان(شيعيان) و علماى اسلامى (79) شد و از طرفى باعث خشم و غضب دشمنان و از جمله دولت اُزبكان امپراتورى سنّى مذهب عثمانى و مناطق سنى نشين زير حاكميت آن ها مانند كشورهاى عرب زبان شام، جزيرة العرب گرديد. به طورى كه آن ها نمى توانستند ببينند در منطقه اى وسيع مثل ايران، دولتى با گرايش مذهبى شيعه، حكومت و فرمان روايى نمايد و دايره حاكميت خود را به مناطق ديگر مانند هند، ماوراء النهر و خوارزم نيز گسترش دهند و قصد داشتند با هدف گسترش تشيع به مبارزه با حاكميت عثمانى ها برخيزند. البته در اين راه با كارهاى مختلف باعث درگيري هاى بيهوده شيعه و سنى مى شدند و افراط كردند.(80) و حاضر شدند براى نابود كردن دشمن سنى مذهب! همكارى دول اروپايى را نيز بپذيرند. (81)
حاكمان عثمانى در اوج قدرت و با ادعاى خلافت اسلامى! تحمل يك دولت شيعى ـ اسلامى را در همسايگى خود نداشتند. متقابلاً براى جلوگيرى از نفوذ و گسترش صفويان با افكار شيعى به اقدامات چندى مانند تحريك ازبكان ساكن در شمال شرقى ايران به كشتن شيعيان و أخذ فتوا از علماى عثمانى و حجاز در باره واجب القتل بودن شيعيان دست مى زنند و بالأخره تصميم به حمله و جنگ با دولت صفوى مى گيرند. (82)
وهابيان و دولت صفويان در ايران
ديدگاه عالمان و مسلمان سنّى مذهبِ كشورهاى عربى از جمله جزيرة العرب نسبت به سلسله صفويه (83) در ايران به عنوان دولت «شيعه رافضه»! بود و تحليل و ارزيابى خوبى از عمل كرد آن به خاطر نداشتند. به ويژه حاكميت تركانِ عثمانى كه بر مسلمانان و ساكنان مناطق عرب نشين عراق، شام، فلسطين، جزيرة العرب، مصر و... و تبليغات وسيع بر عليه سلسله صفوى و شيعيان تأثير زيادى در بين مردم اين مناطق به جا گذاشته بود. واقعيت هم اين است كه صفويه براى قدرت خودشان و مذهب رسمى شيعه، (84) برنامه جسورانه اى را در بر چيدن همه مذاهب و فرقه هاى اسلامى رقيب آغاز كردند. آن ها با به راه انداختن آزار و اذيت مسلمانان سنى مذهب مناطق مختلف ايران، مى خواستند با زور مذهب شيعه اثنا عشرى را به مردم بقبولانند. هر گونه صداى مخالف را شديداً سركوب مى كردند، مذمت و اهانت به سه خليفه اول رواج داشت. زيارت امامان شيعه و امام زادگان بيشتر از زيارت كعبه و حرم پيامبر اسلام"صلى الله عليه وآله" اهميت پيدا كرده بود، تجليل از مقام ها و شخصيت هاى شيعه و عزاداري ها، نذركردن و قربانى نمودن و بزرگ داشت ها و وقف براى آرامگاه ها و تعمير و نوسازى قبور پيشوايان مذهبى در مشهد و قم(از شهرهاى مذهبى شيعه در ايران) و تشويق و تحريص مردم براى رفتن به زيارتگاه ها مانند زيارت عتبات نجف و كربلا و... در عراق فراوان انجام مى شد.
مسئله عاشورا و عزادارى در ماه محرم و روضه خوانى و تعزيه خواهى، در مراثى شهداى كربلا، به ويژه امام حسين"عليه السلام" از اهميت و جايگاه بالايى برخوردار شده بود، دسته جات و فرقه هاى مذهبى و حسينيه ها با هم رقابت مى كردند و همه اين برنامه ها و مراسم با شور و شوق زايد الوصفى برگزار مى شد، به طورى كه براى سنى مذهبان و افراد بيگانه و خارجى كه گاهى به ايران مى آمدند حيرت انگيز و گاهى جنون آميز بود!.(85)
در اين اوضاع و احوال، در مراكز سنى نشين و عرب زبان كه زير سلطه و نفوذ عثمانى ها بودند، به طور عجيبى از عملكرد و رفتار شيعيان و حاكمان صفوى و علماى مذهبى شيعه، مذمت مى شد و با انواع و اقسام اتهام ها مانند بدعت گذارى در دين، شرك و كفر و... شيعه را در نگاه اهل سنت، خشن، احساسى و بى محتوا و غلوّ كننده جلوه مى دانند و حتى از اتهام كشتن مردمان سنّى مذهب به شيعيان نيز اكراهى نداشتند، گو اينكه در بعضى مناطق اين اتفاق هم افتاده است.(86)
نتيجه اين نوع كارها، تشديد و گسترش اختلافات كلامى، تاريخى فرقه اى و عدم امنيت جانى و علما و م