حضرت ایوب علیه السّلام

داستان صبر و شکرگزاری حضرت ایوب علیه السلام

منبع : کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی
بازدید : 269
زمان تقریبی مطالعه : 14 دقیقه
تاریخ : 19 آذر 1403
داستان صبر و شکرگزاری حضرت ایوب علیه السلام

 


حضرت ایوب علیه السّلام[1]

ثروت و منزلت ایوب

بین فرشتگان، در مورد خلق و عبادت و معصیت بحث و گفتگو در جریان بود. یکی از فرشتگان گفت: امروز در روی زمین بهتر از ایوب یافت نمی شود، او مؤمنی شب زنده دار و ساجدی عابد است. خدا رزق و روزی او را گسترده و عمر او را طولانی کرده است. او در اموال خود، سهمی برای سائل و محروم معلوم کرده است و روزگارش به عبادت و سپاس نعمتهای بیکران خدا می گذرد. پرستش و عبادت مخلصانه او برای ثروتمندان و توانگران روی زمین حجت است. سپس فرشتگان دیگر نیز گفتار او را تأیید و ادعای او را تصدیق نمودند.

ابلیس چون گفتگوی فرشتگان را شنید سخت بر او گران آمد و متأثر و نگران شد چون تمام سعی او در گمراهی صالحان وسوسه مؤمنان است و ایوب سخت به عبادت و بندگی خدا مشغول است، لذا به سوی ایوب شتافت تا او را اغواء و گمراه سازد.

ابلیس دید دامنه ثروت و بساط نعمت ایوب بسیار گسترده است ولی غنا و ثروت و وفور نعمت او را به کفران نکشانده است و او همیشه به ذکر و سپاس پروردگار خویش مشغول است، از نیکی و انفاق به زیردستان و خدمتگزاران دریغ ندارد، گرسنگان را سیر می کند، برهنگان را لباس می پوشاند، اسیران را آزاد و با چهره ای گشاده از حاجتمندان استقبال می کند. بعلاوه به نشر علم و معرفت در بین مردم همت می گمارد و آنان را از بند جهل رها می سازد و ستمکاران را از عمل خود بازمی دارد.

ابلیس تصمیم گرفت خود را به ایوب نزدیک کند و او را دچار وسوسه نماید و دنیا و زیباییهای آن را برای او جلوه دهد و از عبادت و امور خیر بازش دارد، ولی بزودی دریافت که اگرچه ایوب در ناز و نعمت غوطه ور است اما غنا و ثروت او را به عیاشی وانداشته و او دائما زبان به شکر و سپاس خداوند می گشاید و نسبت به همه مردم مخصوصا سائلین و محرومان مهربان است و از ایشان با روی گشاده استقبال می کند.

سخنان بیهوده در گوش و هوی و هوس در قلب ایوب راهی ندارد و او از بندگان مخلص خداست که تسلط شیطان را نمی پذیرد.

ابلیس از آنچه دیده بود ناراحت و مأیوس شد و ناچار به سوی خدا بازگشت و گفت: بارخدایا! ایوب همان بنده ات که تو را عبادت و پرستش می نماید و قلبش به ذکر تو می طپد و زبانش به تسبیح تو باز است، از روی اخلاص و تمایل قلبی، این کارها را انجام نمی دهد، بلکه ترا فقط به خاطر مال و ثروت فراوان و فرزندان زیادی که به او عنایت کرده ای، پرستش و عبادت می کند و به این امید و آرزو است که مال و مقام او را حفظ کنی و آنها را برکت بخشی و در حقیقت عبادتش بهای نعمتهایی است که به او عطا کرده ای.

آیا هزاران گوسفند و شتر و صدها اسب و گاو و کشتزارهای خرم و باصفا و زمینهای پهناور و پسران و دختران زیاد شکر و سپاس تو را نمی طلبد و آیا بیم زوال و تباهی این همه ثروت و نعمت نیست که او را به عبادت و بندگی تو ناچار می سازد.

پس عبادت ایوب از روی خلوص نیست و ناشی از بیم و امید و حرص و طمع است.

این ثروت سرشاری که در اختیار دارد از او بگیر و او را از این نعمت بیکران محروم ساز، آنگاه می بینی که زبان او از ذکر تو خاموش و قلب وی از فرمانت گریزان می گردد.

زوال ثروت و آزمایش ایوب علیه السّلام

خدای تعالی فرمود: ایوب بنده مؤمنی است که ایمان او از روی خلوص نیت است و عبادت او تنها به جهت ادای حق و ذکر او به دلیل درک استحقاق من است. و از این جهت، ذکر و عبادت او از مطامع دنیوی و اغراض نفسانی پاک و مبرا است.

ولی برای اینکه خلوص ایمان و درجه صبر و یقین او آشکار گردد، مال و ثروت او را در اختیار تو می گذارم، نیروهای خود را جمع و آنان را بسیج کن و آن طور که می خواهی مال و ثروت ایوب را دگرگون ساز، سپس ببین به کجا منتهی می شوید و چه نتیجه ای می گیری.

ابلیس به فساد خود روی آورد و دوستان و پیروان خود را فرامی خواند و به آنان ابلاغ کرد که خدا در ثروت ایوب بما رخصت داده، پس هریک به سهم خود برای نابودی مال و مکنت او بکوشید تا ایوب را از ثروتش جدا سازید.

یاران و همراهان شیطان به کار خود مشغول شدند تا تمامی مال و حشم و باغ و کشتزار او را نابود ساختند و او را تنها و تهیدست رها ساختند، سپس ابلیس به صورت پیرمردی حکیم و مجرب ظاهر شد و به ایوب گفت: آتش، تمام ثروت تو را خاکستر کرده، زراعت و دامهایت بر فنا و مال و ثروتت بر باد رفته است.

مردم در مقابل این حادثه غیر منتظره، سرگردان و مبهوتند، یکی با سرزنش می گوید: ایوب در عبادت مغرور و در زکات و نماز ریاکار بوده است. دیگری گفت:

اگر خدا می توانست سبب دفع شر و جلب خیر و سعادت شود، ایوب برای این کار شایسته و سزاوار بود و فرد سومی گفت: خدا نسبت به ایوب چنین روا داشت تا دشمنان او را خرسند و دوستانش را متأثر و ناراحت کند.

ابلیس تصور می کرد که این خبر وحشتناک و فاجعه بزرگ، ایمان ایوب را متزلزل و قلبش را تیره می کند ولی ایمان ایوب محکمتر و تصدیق وی استوارتر شد و چون از تقوی و علمی سرشار برخوردار بود این حوادث در او تأثیر سوء باقی نمی گذاشت.

ایوب در مقابل خبر ابلیس گفت: همه اموال من، عاریه ای بود که خدا بازگرفت، ودیعه ای بود که آن را مسترد داشت. ما از نعمت های بیکران خدا مدتها بهره مند بودیم، ستایش خدای را که سالها امانتش را در اختیار من گذاشت و امروز اقتضای حکمتش بود که آن را باز ستاند، سپاس خدای را آن زمان که لطف کرد و اکنون که بازگرفت.

حمد خدای را در خشنودی و غضب او، ستایش خدای را در نفع و ضرر او. خدا مالک همه چیز و صاحب قدرت است، به هرکس که بخواهد نیرو می دهد و از هر کس که بخواهد آن را می گیرد، به هرکس که اراده کند عزت و به هرکس که بخواهد ذلت می دهد. سپس ایوب برای سجده در برابر عظمت پروردگار بر زمین افتاد و ابلیس زیانکار را متحیر و متعجب رها کرد، تا بنگرد و خلوص ایمان او را ببیند!

ایوب علیه السّلام و مرگ فرزندان

ابلیس چون به هدف خود نرسید ناچار به سوی خدا بازگشت و تصمیم گرفت حیله جدیدی در اجرای نقشه شوم خود و به منظور گمراهی ایوب طرح نماید. وی گفت: پروردگارا! اگرچه ایوب در مقابل نعمتهای تو ستایش و در مصیبت زوال نعمت فقط صبر می کند ولی این صبر و شکر فقط به خاطر دلگرمی و اتکا به فرزندانش است، او امید دارد به وسیله فرزندان خود قدرت و شوکت از دست رفته را بازیابد و تجدید قوا نماید و اموال بربادرفته و ملک و املاک فنا شده را بازگرداند، لذا اگر مرا بر فرزندانش تسلط می بخشیدی و من توانستم نقشه خود را درباره ایشان اجرا کنم یقین دارم که ایوب کفر و انکار خواهد ورزید و جهل و عناد خود را آشکار می سازد، زیرا حادثه ای سخت تر از مصیبت مرگ اولاد نیست و این اتفاق ناگوار روح انسان را به سختی متأثر و دگرگون می کند.

خدا به ابلیس پاسخ داد: تو را بر جان فرزندان ایوب نیز مسلط می سازم ولی بزودی می بینی که ذره ای از ایمان و قطره ای از دریای صبر و اراده او کم نمی شود.

ابلیس بازگشت و یاران و همراهان خود را فراخواند و همگی به کاخ فرزندان ایوب رهسپار شدند. فرزندان ایوب در نعمت و رفاه زندگی سعادتمندانه ای داشتند که ناگهان کاخشان لرزید و از ریشه برآمد و دیوارها و سقف آن فروریخت و تمام فرزندان ایوب در زیر آوار جان باختند.

آنگاه که ابلیس به مقصود خود رسید به صورت مردی در نظر ایوب مجسم شد و خبر مرگ اولادش را برایش برد و گفت: اگر امروز فرزندان خود را دیده بودی که در خون می غلطند و با استخوانهای شکسته و بدنی مجروح جان می دهند، می دانستی که خدا پاداش عبادت تو را نداده و حق رعایت تو را منظور نکرده است.

سیل اشک از دیدگان ایوب جاری شد، ولی گفت: خدا عنایت کرد و هم اکنون آن را بازپس گرفت. ستایش خدای را زمانی که داد و به هنگامی که گرفت. حمد خدای را در خشم و خشنودی و سپاس او را در نفع و ضرر. سپس به روی زمین به سجده افتاد و ابلیس را در آتش خشم و غضب تنها گذاشت.

ایوب علیه السّلام و رنج و بیماری

بار دیگر ابلیس عرضه داشت: بارخدایا! اگرچه مال و ثروت ایوب برفنا و اولادش هلاک شدند ولی خود او از نعمت سلامت و عافیت برخوردار است و تو را عبادت می کند به این امید که مال و اولادش را به او بازگردانی، ولی اگر جسم ایوب رنجور و بیمار شود، در دو رنج او را از اطاعت و بندگی بازخواهد داشت. در صورتی که مرا بر سلامت ایوب مسلط گردانی، یقین دارم که دست از عبادت تو برمی دارد و لباس اطاعت از تن خارج می کند و به هنگام گرفتاری ذکر تو را فراموش کند.

خدای تعالی مصمم است، کمال بندگی و صبر و شکیبایی ایوب را آن چنان به مردم جهان عرضه دارد که داستانش پند مصیبت زدگان و تسلیت محنت دیدگان و دل خوشی بیماران و مجروحان باشد و ایوب معلم اول صبر و شکر و نمونه کامل ایمان در جهان باشد تا در دنیا سربلند و در آخرت مقامش ارجمند باشد، لذا به ابلیس گفت:

کالبد ایوب را نیز در اختیار تو گذاشتم ولی آگاه باش که نمی توانی به روح و زبان و عقل و قلب او راه یابی، زیرا آنجا مخزن ایمان و مظهر دین و عرفان است.

ابلیس برای اجرای حیله خود به سوی ایوب شتافت و با دم آلوده خود در بدن ایوب دمید و ایوب ناگهان به صورت بیماری رنجور و زمینگیر درآمد ولی به ایمان او افزوده و بر صبر و شکرش اضافه گردید و فشار درد و رنج نه تنها او را از اطاعت باز نداشت که بر شکر و تصدیق و ایمان و یقین او افزود.

همسر وفادار ایوب علیه السّلام

روزها و سالها گذشت و ایوب همچنان در بستر درد و رنج بسر می برد تا اندامش ضعیف شد و عضلاتش تحلیل رفت، صورتش لاغر و رنگش به زردی گرایید و چون مدت بیماریش به درازا انجامید، دوستان و یارانش او را رها کردند و از گرد او متفرق شدند و تنها همسر مهربان و وفادار ایوب بود که تا آخرین نفس از وی مراقبت کرد و چراغ زندگیش را همچنان روشن نگاه داشت و با قلبی رئوف و آغوشی گشاده از وی پرستاری و همواره امید را در وی تقویت می کرد و در حمد و سپاس الهی، همسر خود را همراهی می کرد و با وجود تمامی حوادث و بلایای روزگار ایمان و تقوای خود را حفظ کرده بود و شاکر و سپاسگزار خداوند بود.

اما ابلیس که در کار ایوب به سختی افتاده بود، از ایمان و یقین ایوب در تحیر و از شکست و ناکامی خود در غم و اندوه فرورفته بود بار دیگر یاران و اعوان خود را فرا خواند و از ناامیدی در فریب ایوب و شدت ایمان و صبر او به یاران خود شکایت کرد و گفت: مال و اولاد او را نابود کردم اما بر ایمان و شکر او افزوده شد. سلامت را از او گرفتم، زبانش از ذکر خدا باز نایستاد و قلبش از ایمان به او متزلزل نگردید.

یاران شیطان به او گفتند: تو استاد مایی، آن همه حیله و نیرنگ و دقتی که در وسوسه و مهارتی که در اغفال و گمراهی داشتی چه شد؟! آیا همه این ترفندها را در ایوب ختم کردی و به نتیجه ای نرسیدی؟!

یکی از یاران شیطان گفت: تو آدم ابو البشر را که از بهشت راندی، از چه راهی بر او دست یافتی؟

شیطان گفت: از طریق همسرش حوا بر او مسلط شدم.

گفت: در مورد ایوب هم از طریق همسرش اقدام کن تا بر او پیروز شوی! شیطان با امیدواری و خوشحالی گفت: انصافا که راه درستی را پیشنهاد کردید، سپس بسوی همسر ایوب شتافت و به صورت مردی درآمد و به او گفت: شوهرت کجا است؟

همسر ایوب گفت: این همسر من است که ضعیف و ناتوان گشته و در بستر مرگ افتاده است و از تب به خود می پیچد و ناله می کند، نه مرده است که به عزایش بنشینم و نه زنده است که امیدی به آینده او داشته باشد.

ایوب علیه السّلام همسر خود را طرد کرد

شیطان چون سخن همسر ایوب را شنید به گمراهی او امیدوار شد، سپس اوصاف جوانی، شادابی، سلامت و صحت ایوب را بیان داشت، نعمت سرشار او را یادآور شد و به تذکر مصیبتهای حال او پرداخت و آتش غمهای نهفته را شعله ور کرد و او را ناراحت و مأیوس ساخت.

همسر ایوب پیش شوهر خود رفت و گفت: تا چه زمانی خدایت تو را در عذاب نگه می دارد؟ ثروتت کجا رفت؟! فرزندان، دوستان و یارانت کجایند؟ جوانی و عزت و جلال تو کجا رفت؟!

ایوب گفت: براستی که شیطان تو را فریب داده است. آیا بر عزت از دست رفته من گریه می کنی و برای فرزندان جان سپرده می نالی؟!

گفت: چرا از خدا نمی خواهی که اندوه تو را برطرف سازد و بلای تو را برگرداند؟!

ایوب از همسرش پرسید: چند سال در نعمت و شوکت زندگی کرده ای؟!

گفت: هشتاد سال.

سپس گفت: چند سال است که در سختی و محنت بسر می بری؟!

گفت: هفت سال.

ایوب گفت: من شرم می کنم از خدای خود بخواهم بلای مرا مرتفع سازد، زیرا هنوز مدت عذاب و بلا با دوران سلامت و نعمت من برابر نشده است. من فکر می کنم که ایمانت رو به ضعف نهاده و دلت از تحمل قضا و قدر الهی به تنگ آمده است. اگر از بستر بیماری برخاستم و نیروی پیشین خود را بدست آوردم، با صد تازیانه تو را کیفر می دهم.

از امروز بر من حرام است که از دست تو آب و غذا بگیرم و یا تو را به کاری وادارم و یا به سختی بیندازم، هم اینک از من دور شو تا خواست و مشیت خدا به انجام برسد.

تضرع ایوب علیه السّلام به درگاه خداوند

آنگاه که ایوب خود را یکه و تنها دید، احساس کرد که دردهای او تشدید و امراض او افزایش یافته است، لذا به درگاه خدا شتافت، ولی نه از روی خشم و غضب، بلکه از روی ناله و تضرع خدا را فراخواند و گفت: بارخدایا! رنج و مصیبت مرا فراگرفته و تو ارحم الراحمینی، و همچنین با شکایت از شیطان رجیم از خدای تعالی دفع شر او را خواستار شد. و این زمانی بود که ایوب آزمایش خود را با نتیجه عالی پس داده بود و در مقابل وسوسه شیطان صبر و تحمل شایسته از خود نشان داده بود و غمی را متحمل شده بود که کوهها از تحمل آن عاجزند. لذا خدا دعای ایوب را به اجابت رساند و به خواست او پاسخ مثبت داد و به او وحی کرد که پای خود را به زمین بزن، چشمه آبی گوارا آشکار می گردد، از آن آب بیاشام و با آن غسل کن، سلامتی، شادابی و جوانی تو بازمی گردد، و چنین شد که زخمها و دملهای او بهبود یافت و کالبدش صحیح و تندرست شد و بیماری از تن رنجور او رخت بربست و سلامت و عافیت کامل به او بازگشت.

اگرچه ایوب دستور داد، همسرش او را رها کند و برود ولی همسر او از تهدید و غضب ایوب نرنجید و سایه مهر و شفقت خود را از سر او برنداشت تصمیم به ادامه پرستاری و مراقبت او گرفت و چون برای اصلاح امور ایوب بازگشت، با ناباوری او را جوانی شاداب، تندرست و پرنشاط یافت، بحدی که ابتدا او را نشناخت ولی لحظاتی نگذشته بود که دست در آغوش ایوب برد و به پاس نعمت سلامتی و بهبودی که خدا به او بازگردانده بود به ستایش و حمد پروردگار پرداخت، اما ایوب در ایمان و یقین وفادارتر بود.

سپس خدا برای آزادی ایوب از وعده تأدیب همسر و به خاطر ترحم به آن بانوی وفادار به او وحی کرد: بسته ای صد دانه ای از سوفار جارو بردار و یک مرتبه آن را با ملایمت به همسر خود بزن تا به عهد خود وفا و در مورد این زن بی ریا و مؤمن که تو را در شدائد و سختیها پرستاری کرده است، شفقت کرده باشی. [2] سپس خدا پاداش صبر ایوب را داد، ثروت او بار دیگر بازگشت و فرزندان فراوانی بیش از اولاد اولش به او عنایت کرد، زیرا ایوب نمونه کاملی از یک بنده مؤمن و شاکر و صابر خداست.

پی نوشت ها:

[1] اقتباس از سوره ص، آیات: 41 تا 44؛ سوره انبیاء، آیات: 83 تا 84؛ سوره انعام، آیه: 84.

[2] ایوب علیه السّلام سوگند خورده بود صد تازیانه به جرم فریب زن توسط شیطان، به او بزند و جارو چون شاخه هاى فراوان داشت و از صد شاخه تجاوز مى کرد، به سوگند ایوب جامه عمل پوشاند.

 

نقل از  پایگاه اطلاع رسانی  حوزه 

https://hawzah.net/fa/goharenab/View/78865/

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه