مطالب زیر از کتاب اخلاق اسلامی در نهج البلاغه ج 1 - آیت الله مکارم شیرازی است
تفسير اين کلمهاي که در هالهاي از نور پيچيده شده اول به سراغ ريشه لغوي و سپس به سراغ آيات و روايات رفته و در پايان مختصري درباره اهميت آن در قرآن به بحث مينشينيم.
>تقوا در لغت
>تقوا در قرآن
>مفهوم تقوي در روايات
>اهميت تقوي در قرآن
تقوا در لغت
«تقوي» در لغت از ريشه وقايه بمعني نگهداري است که تقيه هم از همين ماده است زيرا نوعي نگهداري و حفظ نيروها است، تقوي را به خويشتنداري، خود نگهداري، خويشتنباني و پرهيز از گناه و پروا داشتن تفسير کردهاند ولي بنظر ميرسد بهترين تفسير و در واقع مرادف تقوي (پروا داشتن) است و بقيه تفاسير و معاني، تفسير به لازمهي آن است و چه بسا در مواردي معاني ديگر قابل طرح نيست مثلا ترجمه تقوي در آيه (1 و 2 که ذکر خواهد شد) به «پرهيز» ترجمه صحيحي نيست زيرا خداوند و روز رستاخيز قابل پرهيز و دوري نيست.
تقوا در قرآن
وقتي به تماشاي موارد استعمال تقوي در قرآن ميرويم، مفعول اين فعل را مختلف مييابيم براي نمونه به چند مورد اشاره ميکنيم:
1- اتقوا الله- در اينجا مفعول، اسم جلاله الله قرار داده شده، يعني بترسيد از خداوند و از او پروا داشته باشيد.
2- اتقوا يوما لا تجزي نفس عن نفس شيئا [1] - در اينجا روز قيامت مفعول قرار گرفته است يعني پروا داشته باشيد از روزي که نفسي به جاي نفس ديگر جزا داده نميشود.
3- اتقوا النار التي اعدت للکافرين [2] - در اين آيه (النار) مفعول واقع شده، يعني بپرهيزيد از آتشي که مهيا شده براي کافرين، مفسرين گفتهاند، وجه اينکه خداوند فرموده آتش الان مهيا و آماده است، يا اينکه فرموده بهشت الان موجود است، با اينکه ميتوانست در موقع نياز آنها را بيافريند، اين است که: اي بشر بدان، نقد معامله ميکنيم، نه نسيه، اگر چه نسيهي قادر متعال هم نقد است.
4- اتقوا فتنه لا تصيبن الذين ظلموا منکم خاصه [3] - در اين آيه مفعول کلمه (فتنه) واقع شده، يعني بپرهيزيد از فتنهاي که فقط دامن ظالمين شما را نميگيرد، بلکه دامن بيتفاوتان جامعه (که، نظارهگر سيل گناه بودند و دم نزدند) را هم ميگيرد، و بلکه بالاتر دامن کساني که قبول ظلم کردند و مظلوم واقع شدند را هم ميگيرد.
از مجموع اين چند آيه و آيات ديگر قرآن ميتوان نتيجه گرفت که: حقيقت تقوي پرهيز است، پرهيز از گناه، پرهيز از معصيت و نافرماني، جالب اين است که: خداوند از خود به عنوان «اهل تقوي» ياد ميکند (هو اهل التقوي و اهل المغفره) [4] بله او هم پرهيز از ظلم ميکند، از اينکه اجر کسي را ضايع کند، از اينکه ظلم ظالمان و عدل عادلان را به بوته فراموشي سپارد، و تعالي الله عن ذلک علوا کبيرا.
بنابر اينکه تقوي حقيقتش (پروا) شد، يک حالت نفساني و رواني ميشود، يک نيروي نامرئي کنترلکننده رفتار ميشود، نه يک عمل و فعل، يعني فردي که داراي اين حالت است متقي ناميده ميشود و نتيجه چنين حالتي اجتناب از معصيت، و رستن از نافرماني و گسستن از گناه است، نه اينکه اگر کسي احيانا معصيتي را ترک کرد متقي ناميده شود زيرا مبدا اشتقاق اين مشتق، حال [5] است، نه عمل و در نتيجه متلبس به اين حال متقي است نه متلبس به اين فعل گذرا، با اين توضيح معلوم ميشود که تقوي با معني عدالتي که فقهاء در رسالههاي عمليه دارند هم افق است، زيرا عدالت بر طبق عقيده آنها حالتي است، که: انسان را از عصيان و سرکشي باز ميدارد، اگر اين حالت در انسان مستحکم و زير بناي حالات انساني شد، توانسته در برابر امواج شهوت سدي بسازد که اگر در مواقعي هم اين سد بواسطه امواج آسيب ببيند و يا حتي شکسته شود، قابل ترميم است زيرا هنوز بنيان و پي روحيات باقي است، چون تقوي آن حالتي شد که ماندني است، نه عمل و فعل گذرا که رفتني است.
تقوي مساوي است با احساس مسئوليت در برابر پروردگار، عدم بيتفاوتي نسبت به جامعه و عقائد مردم، از بيرنگي در آمدن و جامعه صبغه اللهي پوشيدن که (صبغه الله و من احسن من الله صبغه). [6] .
تقوي منجي عقيده از سرگرداني و جهتدهنده به آن است و لذا يک انسان داراي تقوي و يک متقي واقعي در کوفه به منزل کلين علي (ع) رفتن و در شام به قصر خضراء معاويه آرميدن را به خود اجازه نميدهد، پاي سفره امام حسين (ع) نشستن و زير بيرق يزيد قيام کردن را هم به مخيله خود راه نميدهد، چه رسد به مرحله عمل رساند.
تقوي وجه تمايز بين حق و باطل است، زيرا رزمنده جان بر کف اسلام از حيث اسلحه به دست گرفتن، با آن صهيونيستي که در سرزمين اشغال شده فلسطين است يا با آن بعثي اشغالگر که با اسلام در ستيز است فرقي ندارد فقط وجه تمايز آنها تقوي است.
تقوي احياکننده جامعه بشريت و ضامن حفظ بقاي آن است و از همين روي است که يک جراح متخصص متقي با يک دزد و چاقوکش هرزه از حيث شکم پاره کردن ظاهرا تفاوت ندارد، ولي اولي احياکننده يک بيمار، يا مجروح در شرف مرگ است، و يا احياء نفس مانند اين است که جامعهاي را احياء و زنده ميکند که (من احيي نفسا فکانما احيي الناس جميعا) ولي در مقابل دومي مميت نفس است و سبب ميراندن يک جامعه (و من قتل نفسا فکانما قتل الناس جميعا).
تقوي محرک انسانها به سوي خيرات است.
مناسب است، داستاني تاريخي از عصر معاصر نقل کنم، تا هر چه بيشتر مفهوم تقوي و محرکيت آن مشخص گردد در زمان بزرگ مرجع تقليد مرحوم آيت الله آقا سيد ابوالحسن اصفهاني (ره) درگيري ميان حکومت وقت ايران و سعودي در اثر اينکه ابوطالب نامي از يزد در حال طواف دچار تهوع و استفراغ شده بود، در گرفت، زيرا اين وهابيهاي از خدا بيخبر اين شخص را دستگير کردند و ادعا نمودند که اين فرد هتک حرمت حرم کرده و بالاخره او را محکوم و به قتل رساندند، معروف است که تا مدتي براي ايرانيها حج ممنوع شد، تا اينکه دولت سعودي بعد از مدتي از دولت ايران پوزش خواست، و دوباره اجازه داده شد، که حجاج ايراني به حج روند يکي از علماي اصفهان برايم نقل کرده که يکي از حجاجي که به حج رفته بود گفت رفيقي داشتم که در اين سفر همراه من بود، در بيابان بين کويت و حجاز دچار شنگرفتگي شديم، و ماشين قدرت حرکت نداشت، (قابل ذکر است که سابقا غالب افراد با ماشين از طريق کويت به عربستان ميرفتند و گاهي به درياچههاي شن برميخوردند و دچار مشکلات ميشدند) راننده گفت اگر ميخواهيد به حج برسيد و جان خودتان را هم نجات دهيد بايد وسائل خود را در بيابان رها کنيد تا بتوانم شما را نجات دهم (در آن زمان افراد بعلت طولاني شدن سفر وسائل زيادي برميداشتند) بالاخره وسائل را رها کرده و به مکه رسيديم، رفيق من در آنجا يادش آمد که 4000 تومان دارائي خود را که از 40 هزار تومان امروز بيشتر قيمت داشت در چمداني که در بيابان رها کرده بود گذاشته بود، براي همين جهت بسيار نگران و مضطرب بود، ولي چارهاي نداشت، هر چه جستجو کرد و سئوال و پرسش نمود تا شايد کسي با وسائل آنها برخورد کرده و پول او را پيدا کرده باشد، به جائي نرسيد، و بالاخره پولي براي ادامه سفرش قرض کرد، بعد از مراسم حج مرسوم بود ايرانيان به کربلا ميرفتند، من هم با رفيق خود به کربلا رفتيم ولي بسيار غمگين بود، و متوسل به سيدالشهداء (ع) شد، ما نماز را در صحن آقا امام حسين (ع) اقامه ميکرديم، به رفيقم گفتم امروز در جمعيت نمازگزاران اعلام کن آيا کسي چمداني که فلان مقدار پول درون آن بوده، در بيابان حجاز پيدا نکرده، گفت به من ميخندند بيابان حجاز کجا و کربلا کجا؟!
بالاخره با اصرار ما اعلام کرد و مردم شروع کردند به خنديدن، مرد عربي کنار من بود گفت اين ايراني چه گفت؟ من جريان را براي او گفتم، ناگهان لبهاي او پر از تبسم شد، و گفت گمشده اين مرد پيش من است، من در بيابان پيدا کردم، و چون ديدم پول ايراني در آن است چادر به چادر در مکه، محل سکونت ايرانيان را جستجو کردم ولي صاحبش را نيافتم، و گفتم خدايا اين پول و زر و وبالي براي من شده، خودت کمک کن تا آن را به صاحبش برسانم، و بالاخره شخصي به من گفت معمولا ايرانيها بعد از مراسم حج به کربلا ميروند، من هم تا به اينجا آمدم، تا اينکه امروز اين شخص را پيدا کردم، و خدا را شکر که امروز راحت شدم.
هدف از نقل اين داستان اين بود که: تقوي چه ميکند چنان تحرکي ميدهد، و چنين سلب آرامش و آسايش ميکند که اين مرد عرب را از بيابانهاي ميان کويت و حجاز روانه مکه ميکند تا چادر به چادر به دنبال صاحب اين پول بگردد سپس به کربلا آيد، تا بار مسئوليت را از دوش خود بردارد، با اينکه قدرت داشت پول را برداشته و مصرف کند. حتي ناقل اين داستان گفته بود وقتي ميخواستيم به عنوان مژدگاني به او چيزي دهيم، رنگش تغيير کرد، و گفت مگر براي اداي وظيفه هم پول ميگيرند، به به اين است نتيجه جهت دادن تقوي به عقيده، و از بيرنگي در آوردن انسان و مزين به رنگ الهي کردن.
مفهوم تقوي در روايات
پس از روشن شدن حقيقت تقوي در لغت و قرآن به سراغ روايات اهلبيت عليهمالسلام ميرويم، زيرا آنها آگاهترند به آنچه در خانه آنها نازل شده که: (اهل البيت ادري بما في البيت) آن خانه و بيتي که سرچشمه زلال معارف است، چون محل نزول وحي و رفت و آمد ملائکه بوده است، (مهبط الوحي و مختلف الملائکه) براي نمونه، 6 روايت را متذکر ميشويم:
1- سئل الصادق (ع) عن تفسير التقوي: «قال (ع): ان لا يفقدک الله حيث امرک و لا يراک حيث نهاک» [1] يعني جاهائي را که خداوند ترا امر کرده محل وجدان تو، و جاهائي را که نهي کرده محل فقدان تو باشد و به عبارت سادهتر، هر جا که: ميخواهد تو باشي باش، و هر جا که نميخواهد مباش، امام صادق (ع) رئيس مذهب ما همانگونه که خود در اين روايت ميفرمايد، در مرحله عمل همچنين کردند، در روايتي است که امام (ع) بر طبق مصالحي به مجلس شخصي شرفياب شدند، در آن مجلس فردي آب طلب نمود، و ميزبان جام شراب به دست او داد، ناگهان حضرت از جا برخاستند و سخني به اين مضمون فرمودند: اينجا جاي من نيست، زيرا خداوند دوست ندارد من در مجلسي که مورد نهي اوست، باشم و بر طبق همين روايت فقهاء فتوي به حرمت رفتن در مجلس معصيت ميدهند و حتي نماز را در همچو مجلسي هم باطل ميدانند.
2- قال علي (ع): «من ملک شهوته کان تقيا» [2] - کسي که مالک شهوت خود باشد، متقي است، يعني متقي کسي است که: بتواند قوه شهواني خود را تحت اختيار خود گيرد و هيچ موقع مغلوب آن نشود، همانطور که انسان مالک و غالب بر اموال خود است، نه مغلوب آن.
3- قال علي (ع): «المتقي من اتقي الذنوب» [3] - متقي کسي است، که: از گناهان بپرهيزد و پروا داشته باشد و پرده عصمت، بين خود و خدا را ندرد.
4- قال رسولالله (ص): «تمام التقوي ان تتعلم ما جهلت و تعمل بما علمت-» حقيقت کمال تقوي اين است که هر چه را نميداني ياد بگيري، زيرا جهل عذر نيست، و در روز جزا در جواب کسي که ميگويد جاهل به احکام بودم خطاب ميشود (هلا تعلمت) چرا ياد نگرفتي؟ علاوه بر اينکه بر توشه علم ميافزائي بايد به آنچه انباشتهاي عمل کني والا برف انبار کردن و عالم بيعمل بودن مثل درخت بيميوه است (العالم بلا عمل کالشجر بلا ثمر) و به تعبير قرآن (کمثل الحمار يحمل اسفارا) به الاغي ميماند که بر پشت آن کتاب انباشته شده، و چه بسا نميداند بر روي او چه چيزي سنگيني ميکند.
5- قال علي (ع) في خطبه 16 نهجالبلاغه: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم في النار، الا و ان التقوي مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه. حضرت در اين عبارات با تشبيه خود تعريف تقوي را مشخص ميکنند: اول وضعيت خطايا و غير متقين و سپس تقوي و متقين را مشخص ميکنند و چقدر زيبا ترسيم مينمايند، ميفرمايند: آگاه باشيد که معاصي مانند اسبهاي سرکش لجام گسيخته است که بر آنها اهل خطا و گنهکاران سوار شده، و سرانجام سواران خود را به آتش مياندازند، و در مقابل، تقوي و پرهيزگاري مانند شترهاي رامي است، که: مهارشان به دست سواران آنهاست و سواران آنها صاحبان تقوايند، و عاقبت اين مرکبها سواران خود را به بهشت وارد ميکنند.
6- سئل امام المتقين علي بنابيطالب (ع) عن التقوي فقال (ع): هو انه لو وضع عملک علي طبق و لم يجعل عليه غطاء و طيف به علي اهل الدنيا لما کان فيه شي تستحي منه. [4] .
از علي (ع) درباره تقوي سئوال شد حضرت فرمودند: تقوي اين است که: اگر عمل تو را در طبقي مکشوف و سر باز بگذارند و دور دنيا بگردانند، تا مردم ببينند، جهتي نباشد که از آن حيا کني و خجالت بکشي و يا به تعبير استاد اگر تمام اعمالت را از بلندگوي صحن مطهر حضرت معصومه (ع) براي مردم بخوانند، خم به ابرو نياوري و خجالت نکشي.
ممکن است به ذهن کسي بيايد که اين در حد عصمت است، مگر غير معصوم ميتواند، منطبق بر اين کلام علي (ع) باشد؟! ميگوئيم، بله زيرا معصوم علاوه بر اينکه در محدوده عمل معصوم است، در محدوده نيت و فکر و تعقل هم معصوم است، و حتي فکر معصيت و نيت گناه را هم به ذهن مبارکش خطور نميدهد، و اين حديث فقط در محدوده اعمال و افعال صحبت ميکند، يعني اگر انساني عملي نداشت که موجب حيا و خجالت او شود داراي ملکه تقوي است، اگر چه در صقع و ناحيه نيت دچار خطا شود، پس غير معصوم هم، ميتواند مصداقي براي اين سخن گهربار علي (ع) باشد. [5] .
اهميت تقوي در قرآن
بعد از تفسير مفهوم تقوي به اهميت اجمالي آن در قرآن ميپردازيم، آيات زيادي در قرآن تقوي و اهميت آنرا مورد بررسي قرار داده و ما فقط به هفت 7 آيه بسنده ميکنيم:
1- ذلک الکتاب لا ريب فيه هدي للمتقين [1] اين کتاب يعني قرآن شک و ريبي در آن نيست و هدايتگر متقين است. خداوند در اين آيه تقوي را زمينه پذيرش هدايت و متقين را شايسته آن ميداند، اگر سئوال شود ما بسوي قرآن ميرويم تا متقي شويم، بعد از تحصيل ملکه تقوي ديگر لازم نيست به آن رجوع کنيم زيرا اين رجوع اگر براي تحصيل ملکه تقوي باشد تحصيل حاصل است؟ جواب ميدهيم که تقوي يک حقيقت مشککه و داراي مراحل مختلفي است همانگونه که نور داراي مراتب مختلفي است (40 وات، 60 وات، 100 وات و غيره)، حداقل مرتبه تقوي تسليم حق بودن است اگر چه عقيده به خدا و پيغمبر نداشته باشد، و کسي اين مرتبه اول را دارد، که لااقل جستجوگر باشد، و طالب حق، افرادي مثل ابوجهل حداقل درجه تقوي را هم نداشتند، زيرا در کنار درياي عظيم معارف حقه بودند. و هر روز جوشش اين حقايق را از ميان دو لب پيامبر اکرم (ص) ميديدند، ولي استفاده نميکردند، در عوض کساني هم بودند و هستند و خواهند بود که مثلا بعد از حدود 1400 سال با اينکه دور افتادگان از اين دريا بودند ، ولي حقايق را از ميان امواج هوا گرفتند، و به پيامبر نديده ايمان آوردند.
پس مراد از متقين در آيه کساني هستند که: لااقل زمين جان آنها شورهزار نباشد، و حداقل تقوي را داشته باشند و آماده پذيرش حق گردند و هر چه بيشتر به قرآن رجوع کنند روزنهي وسيعتري از نور هدايت به قلب و زمين تاريک وجود آنها ميتابد، تا در نهايت تمام وجود آنها نوراني ميشود به نور الهي که (الله نور السماوات و الارض).
اگر کسي بگويد هدايت تشريعي خداوند براي کافر و مسلمان است، چرا اينجا ميفرمايد براي متقين است؟ ميگوييم بله، هدايت تشريعي براي همه است، اما نظر اين آيه به پذيرش و تاثر انسانهاست، کساني از اين هدايت بهره ميبرند، که: حداقل مراتب تقوي را دارا باشند.
2- و اعلموا ان الله مع المتقين- [2] - بدانيد که خداوند مصاحبت با متقين است، خداوند در اين آيه تقوي را زمينه مصاحبت با خودش معرفي مينمايد، به طوري که ديگر بهشت با تمام جلوههايش در نظر متقين هيچ جلوهاي ندارد زيرا بهشت هم با جلوههاي ملکوتي خداوند، بهشت شده است.
3- و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم برکات من السماء و الارض [3] - اگر اهل قريهها ايمان آورده و تقوا پيشه ميکردند، برکات زمين و آسمان را بر آنها ميگشوديم، تقوي موجب ازدياد برکات ارضي و سماوي و عامل موثر در بهبود اقتصاد است، اين آيه اشاره دارد، به اينکه: تقوي علاوه بر منافع معنوي و اخروي، منافع مادي و دنيوي هم دارد، و موجب رونق کسب و کار است، در سوره نوح هم اشاره به اين مطلب شده است، آنجا که ميفرمايد: (فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا يرسل السماء عليکم مدرارا و يمددکم باموال و بنين و يجعل لکم جنات و يجعل لکم انهارا) [4] ، در اين آيهها حضرت نوح به قوم خود ميفرمايد: (از روش خود توبه و بازگشت کرده، و به دامن ايمان و تقوي روي آوريد تا خداوند باران را پس از خشکسالي فراوان، بر شما نازل کند، و شما را داراي اموال و فرزندان و باغها و نهرها نمايد).
جاي هيچ تعجب نيست که تقوي ميتواند منشاء اين همه خيرات و برکات و موثر در بهبود اقتصاد باشد زيرا مگر تمام علل در اين عالمي که نظامش مبتني بر قانون عليت است، روشن شده که جاي تعجب باشد، بله همانطور که معجزه انبياء مستثني از قانون عليت نيست، و داراي علت است، منتها علت فوق عادي دارد، که: اراده پيامبر است، آباداني و رشد اقتصادي هم عللي دارد، منتها يکي از علل آن تقوي و ايمان به خداوند است، که: فوق علل مادي و عادي است، و به همين جهت که سبب فوق اسباب عادي است، معجزه را عملي فوقالعاده ميدانند، نه محال ذاتي که امکانش در عهده کسي نباشد، يعني اگر شخص ديگري هم بتواند آن اراده نبوي را کسب کند، معجزه تحقق ذاتي پيدا ميکند، ولي حکمت خداوند اجازه نميدهد، آن اراده را در اختيار افراد عادي قرار دهد.
4- يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقيکم ان الله عليم خبير. [5] .
تقوي در اين آيه مايه کرامت و ارزشمندي انسانها معرفي شده، خداوند ميفرمايد اي مردم (اي جهانيان) ما شما را از يک مرد و يک زن خلق کرديم، و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم، تا قرب و بعد نژادي و سببي يکديگر را بشناسيد، و در واقع با اين کار شناسنامه شما را که وجه تميز شماست، صادر کرديم، اما بدانيد که قبيله و دسته و فرقه و گروه مايه کرامت نيست، بلکه کرامت در محور تقوا دور ميزند و خداوند عالم و آگاه بر نيک و بد مردم است.
5- تزودوا فان خير الزاد التقوي- [6] زاد و توشه برگيريد، زيرا اين سفر الي الله هم مثل بقيه سفرها، توشه ميخواهد، و بهترين زاد و آذوقه در اين سير، تقوي است، خداوند در اين آيه تقوي را به عنوان بهترين زاد و توشه براي عبور از گذرگاه زندگي و رسيدن به قرارگاه آخرت معرفي ميکند که: (الدنيا دار ممر و الاخره دار مقر) و بهترين آذوقه را نيز براي نجات از دار الفناء به دار البقاء تقوي ميداند که (الدنيا دار فناء و الاخره دار بقاء).
شايسته است، که: براي تاييد اين آيه به سراغ نهجالبلاغه علي (ع) رويم، تا ببينيم چگونه علي (ع) مولاي متقيان، اين معلم بزرگ بشريت، راه زيستن را به يارانش نشان ميدهد.
قال علي [7] (ع) و قد رجع من صفين، فاشرف علي القبور بظاهر الکوفه:
يا اهل الديار الموحشه و المحال المقفره و القبور المظلمه يا اهل التوبه، يا اهل الغربه، يا اهل الوحده، يا اهل الوحشه، انتم لنا فرط سابق و نحن لکم تبع لاحق. اما الدور فقد سکنت و اما الازواج فقد نکحت و اما الاموال فقد قسمت. هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندکم؟
ثم التفت الي اصحابه فقال: اما لو اذن لهم في الکلام لاخبروکم ان خير الزاد التقوي.
علي (ع) وقتي از جنگ صفين همراه با اصحاب خود باز ميگشتند، به قبرستان بيرون کوفه رسيدند، و خطاب کردند: اي ساکنين ديار وحشت، و محلهاي بيکس و بي آب و علف، و اي اهل قبور تاريک، اي ساکنين خاک، اي اهل غربت، اي بيکسان، و اي اهل وحشت و ترس، شما پيشرو و جلودار ما بوديد، که رفتيد، و ما پيرو شما که به شما ملحق ميشويم، (اگر درباره دنيا و حالاتش از ما بپرسيد) ميگويم: اما خانههايتان را ساکن شدند، همسران شما ازدواج کرده و همسري ديگران را برگزيدند، و اموال شما را نيز تقسيم کردند، اين خبري است که نزد ماست، شما چه خبر داريد از آنجا، سپس رو به اصحابش کرده، و فرمود: اگر اذن سخن گفتن به آنها داده ميشد شما را خبر ميدادند به اينکه بهترين زاد و توشه اين سفر تقوا است.
6- يا بنيآدم قد انزلنا عليکم لباسا يواري سواتکم و ريشا و لباس التقوي ذلک خير ذلک من آيات الله لعلهم يذکرون. [8] اي فرزندان آدم ما براي شما لباسي فرستاديم که عورات و زشتيهاي شما را ميپوشاند، و براي شما زينت است، ولي لباس تقوي بهتر از لباسهاي عادي و ارزشمندتر است. اين همه از آيات الهي است، شايد که متذکر شويد. خداوند متعال در اين آيه تقوي را به عنوان لباس معرفي نموده است، لباس داراي سه خصوصيت مهم است: 1- زينت انسان است 2- حافظ انسان از گرما و سرما و مجروح شدن و خراشيدگي بدن است 3- پوششي براي عيوب است. اين سه خصوصيت براي لباس معنوي يعني تقوي نيز متصور است: هم زينت صاحبان تقوا است، و هم انسان را از مصائب و لغزشگاهاي زندگي ميرهاند، و بالاخره عيبپوش انسان است، يعني اگر عيبي هم در انسان باشد تحتالشعاع اين زينت الهي قرار ميگيرد، و جلوهاي و نمودي ندارد، توضيح بيشتر را در ذيل جمله و «ملبسهم الاقتصاد» خواهيم داد.
7- تلک الجنه التي نورث من عبادنا من کان تقيا- [9] اين بهشتي است که بندگان متقي و پرهيزکار خود را وارث آن ميگردانيم. خداوند در اين آيه سند مالکيت بهشت را براي متقين صادر و در دفتر اسناد رسمي خود يعني قرآن به ثبت ميرساند [10] .